ارمغان اصفهان در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی

ارمغان اصفهان   در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی 42%

ارمغان اصفهان   در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

ارمغان اصفهان در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی
  • شروع
  • قبلی
  • 90 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8319 / دانلود: 2872
اندازه اندازه اندازه
ارمغان اصفهان   در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی

ارمغان اصفهان در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

ارمغان اصفهان

در شرح حال علامه آیت الله بهبهانی

نویسنده: سید مصلح الدین مهدوی

بسم الله الرحمن الرحیم

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد

قالَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: عِنْدَ ذِکْرِ الصَّالِحِینَ تَنْزِلُ الرَّحْمَه. (بحارالانوار ج ۹۰ ص ۳۴۹)

در راستای احیاء و نکوداشت علماء علوم آل محمّد صلوات اللّه تعالی علیهم اجمعین حضرت مستطاب ثقه الاعلام و معتمد المراجع العظام (دامت برکاتهم) جناب آقای حاج سید نورالدین مجتهدزاده متولّی مدارس علمیه آیت الله بهبهانی ; همزمان با ایام سوگواری اسارت آل اللّه: و هفتم صفر، شهادت مهجه قلب المصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله و قره عین المرتضیعليه‌السلام حضرت امام حسن مجتبیعليه‌السلام اقدام به برگزاری بزرگداشت چهلمین سال ارتحال جدّ امجد خود فقیه اهل بیت عصمت و طهارت : و مدافع حریم مقدّس امامت و ولایت مرجع عالیقدر تشیع حضرت آیت الله العظمی حاج میر سید علی موسوی بهبهانی ;نموده است.

لذا در این راستا به اینجانب پیشنهاد نمودند تا کتاب شرح حال ایشان را که توسط مورخ عالیقدر جناب آقای سید مصلح الدین مهدوی ; که بمناسبت چهلمین روز رحلت آن فقیه صمدانی تنظیم کرده بودند، توسط انتشارات ناجی جزائری چاپ و در اختیار علاقه مندان قرار گیرد. انشاء الله تعالی. والحمدلله رب العالمین

سید هاشم ناجی

بسم الله الرحمن الرحیم

بدینوسیله از جناب فاضل ارجمند حجه الاسلام و المسلمین سید هاشم ناجی جزائری مدیر محترم انتشارات ناجی جزائری که اقدام به چاپ و نشر «شرح حال زندگانی آیت الله العظمی بهبهانی ;که توسط مورخ محترم مرحوم سید مصلح الدین مهدوی تنظیم گردیده بود.» نموده است، تقدیر و تشکر می گردد و دوام توفیقات ایشان را در نشر معارف اهل بیت : از خداوند متعال خواستارم.

در اینجا لازم است که از زحمات جناب حجه الاسلام آقای سید محمّد رضا طباطبایی که از اسباط مرحوم آیت الله بهبهانی می باشند و در کار تصحیح، نگارش و اضافه ملحقات این کتاب تلاش وافری نموده اند، تشکر و سپاسگزاری بنمایم.

ضمناً یادآور می شود که کتاب مزبور با مختصر دخل و تصرف و با انجام تصحیحات لازمه در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

لازم به ذکر است در تنظیم کتاب فوق از کتابهای ذیل نیز استفاده شده است:

۱ - گذری بر زندگانی استاد علامه محقق آیت الله العظمی بهبهانی، تألیف آیت الله سید علی شفیعی

۲ - شرح حال افکار و آثار آیت الله بهبهانی، تألیف مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی دوانی

وَ لِلّهِ دَرُّهُم و عَلی اللّهِ أَجرُهُم

متولی مدارس علمیه آیت الله بهبهانیرحمه‌الله

سید نورالدین مجتهدزاده

۲۰ محرم الحرام ۱۴۳۷

پیشگفتار

بعد الحمد والصلوه

به گواهی تمام کسانی که از نزدیک با حضرت آیت الله العظمی مرحوم حاج سید علی مجتهد موسوی بهبهانی آشنایی داشتند ایشان یکی از ستارگان قدر اول آسمان علم و دانش بودند که علاوه بر مقام شامخ فقاهت در سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی و زهد و تقوی کم نظیر بلکه در زمان خود عدیم ­ النظیر بودند.

سالها مرجع تقلید و در مسند ارشاد و هدایت سالکین طریق حق جایگیر و مردم را علماً و عملاً هدایت می فرمودند. متأسفانه در ۱۸ ماه ذی القعده ۱۳۹۵ دعوت حق را لبیک اجابت گفته و روح پرفتوحش به عالم قدس خرامید و برای همیشه ارادتمندان و مقلدین خود را در آتش فراق گذارد.

نگارنده برای تسلی خاطر خود و بنا به پیشنهاد عده ای از بزرگان برای آن که خاطره حیات ایشان همیشه در نظرها مجسم بوده و برنامه زندگانی آن عالم ربانی و فقیه صمدانی را سرمشق خود قرار دهند بر آن شد که شرح حال مختصری از ایشان بنویسد.

و چون مقرر گردید این زندگینامه جهت مراسم چهلمین روز درگذشت ایشان چاپ شده باشد لهذا فرصت تحقیق نبود و تا آنجا که ممکن گردید مطالب از منابع مخلتف جمع آوری گردیده تقدیم دوستان و آشنایان و ارادتمندان آن فقید سعید میگردد.

امید است که اولاً مورد قبول بینندگان قرار گیرد و ثانیاً از نواقص آن اغماض کنند و نویسنده را در این باب معذور دارند.

وبالله التوفیق وعلیه التکلان

سیّد مصلح الدین مهدوی

ذی الحجه ۱۳۹۵

ولادت

حضرت حجه الاسلام و المسلمین سید الفقهاء و المجتهدین استاد العلماء و المحققین العلامه الکبری و آیت الله العظمی مرحوم آقای حاج میر سید علی مجتهد موسوی بهبهانی اعلی الله مقامه الشریف.

در اواخر سال ۱۳۰۳ و یا اوایل سال ۱۳۰۴ قمری در بهبهان(۱) متولد گردیده و در خانواده علم و روحانیت دوره کودکی را گذرانید.

و پس از طی مراحل صباوت به دستور پدر به تحصیل علوم مشغول گردید و در نزد فضلاء آن ناحیه به تحصیل علوم از صرف و نحو و معانی بیان و اصول و فقه و تفسیر و حدیث اشتغال جست.

پدر و خانواده:

پدر آن بزرگوار مرحوم آقا سید محمد بن سید علی از علماء آن شهرستان بوده و نسب آنان به طوری که دانشمند محترم آقای حاج سید محمدعلی سعادت موسوی بهبهانی که از علماء معاصر بهبهان و از احفاد سید عبدالله بلادی و از جمله شاگردان مرحوم آیت الله بهبهانی میباشند از قول ایشان نقل نمودند با اجداد عالم جلیل آقا سید عبدالله ابن سید علی بن محمد بن عبدالله بن علی بن سید علوی بن ابومحمد حسین غریفی ابن حسن بن احمد بن عبدالله بن عیسی ابن حمیس بن احمد بن ناصرالدین فقیه بن علی

۱ - بهبهان در ۳۴۹ کیلومتری جنوب خاوری اهواز واقع شده ارتفاعش از سطح دریا چهل و دو متر و حد اکثر درجه حرارت در آنجا پنجاه وحداقل صفر میباشد (به سانتی گراد) جمعیتش در حدود ۲۴ هزار نفرو زبان مردمش فارسی به لهجه لری میباشد. آبش از رودخانه مارونو از شهرهای قدیمی است قبل از تسلط اعراب و مسلمین یکی از پنج قسمت ناحیه شیراز به نام کوره قباد معروف بوده و حکومت نشین آن دره کاه یا دره جان در دوازده کیلومتری بهبهان بوده است سپس مردم آنجا از درجان یا درغون (ارجان) به محل فعلی بهبهان نقل مکان کرده اند (صفحه ۴۷ جلد یکم دانشمندان و سخن سرایانفارس به اختصار و تصرف) انحراف قبله بهبهان ۴۷ درجه و ۳۸ دقیقه و ۲۶ثانیه جنوب غربی است (معرفه القبله) در فرهنگ نوبهار (۱۵۲/۱) درباره بهبهان گوید: شهری است از بلاد فارس به جانب عربستان که سکنه آن طوایف الوار و بیشتر آن کوهستانک است و همین کوهستانک را کوه گیلویه گویند و قلعه گل و گلاب هم دو قلعه خدا آفرین تستدر آنجا از سنگ و تنگ و تکاو و هم که معدن مومیائی خوبست از مضافات بهبهان است. در بستان السیاحه (ص۱۶۸ چاپ اصفهان) گوید:بهبهان دارالاماره کوه گیلویه است از اقلیم سیم هوایش گرم و آبش از رود، خاکش حاصلخیز و آن شهر در زمین همواراتفاق افتاده. قریب دو سه هزار خانه در اوست. سکنه آن دیار دوفرق اند لر و عرب. در مهمان نوازی مشهورند همگی مذهب امامیه دارند. سادات عالی درجات آن دیار معروف و در سفره و سخاوت و مروت درتمامت فارس موصوفند. جماعتی از علماء اعلام و فقهاء اسلام بدین شهرستان منسوبند که اعلم و اشهر آنها مرحوم آقا محمد باقر بن مولی محمد اکمل اصفهانی معروف به بهبهانی و مؤسس بهبهانی و وحید بهبهانی می باشد. توضیحاً آنکه شهرستان بهبهان در قدیم جزءاستان فارس بوده و در تقسیمات اخیر جزء استان خوزستان قرار گرفته است. این آمار مربوط به سال ۱۳۵۴ می باشد.

بن سلمان (سلیمان) بن ابوسلیمان ابن جعفر بن موسی بن صالح بن محمد بن علی طاهر بن ابوالحسن علی بن حسن بن محمد العابد بن الامام الهمام موسی الکاظمعليه‌السلام (نقل از صفحه ۲۷ جامع الانساب) معروف به بلادی متولد ۱۲۳۳ و متوفی به سال ۱۲۸۲ قمری می پیوندند. خاندان سید عبدالله بلادی از پدران مشارالیه و اعمام و بنی اعمام و اعقاب عموماً اهل فضل و دانش و از علماء و مصنفین میباشند. شرح حال عده ای از آنها در کتاب طبقات اعلام الشیعه تألیف علامه بزرگوار مرحوم حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی مذکور است و در جامع الانساب نیز به نام پاره ای از آنها اشاره شده است.

تحصیلات در بهبهان:

مرحوم آیت الله بهبهانی زبان فارسی و مقدمات علوم و ادبیات عرب و سطح (دوره متوسط علوم قدیم) را تا سن هیجده سالگی در بهبهان در خدمت اساتید آن سامان که از آن جمله است: مرحوم حجه الاسلام میرزا محمد حسن(۱) و مرحوم حجه الاسلام آقا شیخ عبدالرسول(۲) و مرحوم حجه الاسلام حاج سید محمد ناظم الشریعه بهبهانی(۳) مشغول بوده و در اواخر سال ۱۳۲۲ قمری جهت ادامه تحصیلات عازم عتبات عالیات گردیدند و به طوری که نقل میکنند مرحوم آیت الله بهبهانی هنگام ورود به نجف اشرف متجزی(۴) بودند.

تحصیلات در نجف اشرف:

مرحوم آیت الله بهبهانی همچنان که قبلاً گفته شد در اواخر سال ۱۳۲۲ جهت تکمیل تحصیلات خود

۱ - شیخ میرزا محمد حسن بن مولی حسین بهبهانی عالم ورع. فقه و اصول را نزد پدرش و میر محمد صالح بنمیر علی نقی بهبهانی خوانده و پس از فوت پدر قائم مقام مشاغل پدر از اقامه جماعت و تدریس گردیده بعد از سال ۱۳۲۰ وفاتیافته است (ص ۳۹۴/۱ نقباء البشر).

۲ - شیخ عبدالرسول بهبهانی از علماء و مدرسین سطوح در بهبهان بوده و شرح حالش در کتب موجود در نزد نویسنده ذکر نشده است.

۳ - حاج سید محمد ناظم الشریعه بهبهانی عالم فاضل زاهد معمر نسب او به جناب ابراهیم المرتضی بن الامام الهمام موسی الکاظمعليه‌السلام میپیوندند. مشارالیه ازمعاریف شاگردان آقا شیخ هادی طهرانی و آخوند ملامحمد کاظم خراسانی صاحب کفایه الاصول و مرحوم آقا سید محمد کاظم طباطبائی یزدی مؤلف عروه الوثقی بوده پس از تکمیل تحصیلات در نجف به بهبهان مسقط الرأس خود مراجعت نموده و به تدریس واقامه جماعت و رسیدگی به امور مذهبی مردم پرداخته و مورد توجه وعنایت عموم مردم واقع شده سرانجام در شب ۱۲ محرم الحرام سال ۱۳۷۰ به سن قریب به یکصد سالگی وفات یافته در بهبهان مدفون سپس به نجف اشرف منتقل گردید (صفحه ۲۴۲/۲ گنجینه دانشمندان)

۴ - تجزی در اجتهاد از مسائل اصول است که مورد نظر وعنایت علماء بوده و در آن باب کتب و رسائلی نوشته اند. متجزی کسی است که در تمام مسائل فقهی به درجه اجتهاد نرسیده است لکن در برخی از مسائل اجتهاد نموده و یا قدرت آن را دارد. عموم فقهاء را عقیده بر آن است که شخص متجزی میتواند در مسائل اجتهادی به رأی خودش عمل کند ورأی متجزی حجت است.عازم نجف میشوند و به درس آخوند خراسانی(۱) و مرحوم آقا سید محمدکاظم طباطبائی یزدی(۲) حاضر شده ولیکن قسمت عمده تحصیلات ایشان در محضر عالم جلیل مرحوم آقا سید محسن(۳) کوه کمری تبریزی از اجله شاگردان آقا شیخ هادی طهرانی بوده است.

دوره تحصیل مرحوم آیت الله بهبهانی در نجف اشرف جمعاً شش سال بوده و پس از نیل به مقام شامخ اجتهاد و کسب اجازه روایت و اجتهاد از اساتید خود و مراجع طراز اول عصر به بهبهان مولد و موطن خود مراجعت فرموده و به تدریس و اقامه جماعت و سایر وظائف روحانیت پرداخته در این زمان بیشتر از علماء و فقهاء شهر بهبهان به محضر ایشان حاضر گردیده و از مشکوه علم و دانش ایشان کسب نور علم و معرفت مینموده اند و در این سفر در شهر بهبهان متأهل میشوند.

سفر مجدد به عتبات:

در سال ۱۳۲۹ (یعنی پس از یک سال توقف در بهبهان) مجدداً به عتبات مراجعت فرموده لکن به واسطه مساعد نبودن آب و هوا و کسالت ایشان مجبوراً پس از یک سال توقف در سال ۱۳۳۰ به ایران مراجعت مینمایند.

در مدت یک سال توقف در نجف حوزه درس و مباحثه شروع نموده و جمعی از فضلاء طلاب و مشتغلین به درس ایشان حاضر میشده اند.

ورود مجدد به بهبهان:

در سال ۱۳۳۰ مرحوم آیت الله بهبهانی از نجف به ایران مراجعت نموده و مجدداً در شهر بهبهان سکونت اختیار مینمایند و مدت هفت سال در آنجا به درس و بحث و مباحثه و تدریس علوم مختلفه مشغول می ­ شوند.

۱ - مولی محمد کاظم بن مولی محمد حسین طوسی خراسانی از اجله علماء و فقهاء و مجتهدین و مراجع تقلید ومدرسین حوزه علمیه نجف و از بنیان گزاران مشروطه ایران است. در ۱۲۵۵ متولد و روز سه شنبه ۲۰ ذیحجه الحرام سال ۱۳۲۹ در نجف اشرف وفات یافت. مشارالیه صاحب کتاب بسیار معروف کفایه الاصول است که از امهات کتب درسی و از حین تألیف تا کنون مرجع عموم فقهاء و مجتهدین میباشد.

۲ - علامه محقق مرحوم آقا سید محمدکاظم بن عبدالعظیم حسنی طباطبائی یزدی از اجله فقهاء و مجتهدین درحدود سال ۱۲۴۷ در کستو، از قرای یزد متولد گردیده در یزد و اصفهان و نجف تحصیل نموده و از مدرسین بزرگ و رؤساء و مراجع تقلیدگردید. سرانجام در شب سه شنبه ۲۸ رجب سال ۱۳۳۷ در نجف اشرف وفات یافته در یکی از حجرات صحن شریف مدفون گردید. معروف ترین تألیفات ایشان کتاب عروه الوثقی است که از کتب معروف فقهی است و عموم مجتهدین بر آن حاشیه نوشته اند و جمعی دیگر ازفقهاء درباره این کتاب، کتب متعدد نوشته اند که از آن جمله است: مستمسک العروه مرحوم آیت الله حاج سید محسن حکیم طباطبائی.

۳ - آقا سید محسن حسینی کوه کمری ازمجتهدین بزرگ و افاضل مدرسین نجف و اجله شاگردان آقا شیخ هادی طهرانی بوده و پس از فوت استاد حوزه درس در نجف منعقد نموده وبیشتر شاگردان علامه طهرانی به درس او حاضر شدند قبل از سال ۱۳۳۸ وفات یافته است.

سفر سوم به نجف اشرف:

در سال ۱۳۳۸ بر حسب تقاضای عده زیادی از شاگردان مرحوم آیت الله آقا سید محسن کوه کمری استاد ایشان برای سومین بار عازم نجف اشرف و توطن در آن ارض مقدس میشوند، پس از تهیه منزل در نجف به وسیله مرحوم حاج باقر بهبهانی از تجار محترم خوزستان مقیم بوشهر و تعهد مشارالیه مخارج حوزه درس ایشان را، به عزم حرکت دادن خانواده خود از ایران به نجف اشرف به ایران و بهبهان مراجعت میفرمایند.

در موقع حرکت از بهبهان به نجف خانواده ایشان در شهر رامهرمز بیمار میشود و مجبوراً حرکت ایشان به تأخیر می افتد. چون فصل زمستان بوده و ضمناً اوضاع شهر نجف هم انقلابی و اعتصاب بوده است و یکی از علماء رامهرمز به نام مرحوم حجه الاسلام آقا سید عبدالله طباطبائی از ایشان دعوت میکند که جهت تغییر آب وهوا و پرستاری بیمار به قریه ییلاقی (مال آقا) در دو فرسخی شهر رامهرمز تشریف ببرند، دعوت او را قبول و به مال آقا میروند.

اصرار مردم رامهرمز:

در این موقع مردم شهر رامهرمز(۱) از ایشان دعوت میکنند در شهر آنان توقف کنند. قرار بر استخاره می شود و استخاره با رفتن به عتبات موافقت نکرده تصمیم به اقامت در شهر رامهرمز میگیرند.

۱ - در معجم البلدان (صفحه ۱۷ جلد ۹ چاپ بیروت) می نویسد: رامهرمز، و معنی رام بالفارسیه المرادوالمقصود وهرمز احد الاکاسره فکأن هذه اللفظه مرکبه معناها مقصود هرمز او مرادهرمز. وقال حمزه رامهرمز اسم مختصر من رامهرمز اردشیروهی مدینه مشهوره به نواحی خوزستان والعامه یسمونها رامز... ورامهرمز من بین مدن خوزستان تجمع النخل والجوزوالاترنج ولیس ذلک یجتمع بغیرها من مدن خوزستان.

توقف در رامهرمز:

(۱) پس از این جریان مرحوم آیت الله بهبهانی از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۶۲ یعنی مدت ۲۳ سال در شهر رامهرمز توقف میفرمایند و بدین مناسبت به رامهرمزی شهرت مییابند.

چهارمین سفر آیت الله بهبهانی به عتبات عالیات کربلا:

در سال ۱۳۶۲ قمری مرحوم آیت الله بهبهانی برای چهارمین دفعه به عتبات مسافرت مینمایند در این موقع مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج آقا حسین قمی که پس از قضایای خراسان به کربلا مهاجرت نموده بودند و در آنجا متوطن گشته از ایشان تقاضا میکنند که در کربلا ساکن شوند.

«مرحوم آیت الله بهبهانی بر حسب تقاضای ایشان در کربلا ساکن گردیده و به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال می ورزند و مدت دو سال ادامه می یابد در این موقع کتاب مصباح الهدایه را تألیف می نمایند.

به نقل از آقای علی دوانی که از نجف برای زیارت سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسینعليه‌السلام به کربلا آمده بودم، در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام ، آیت الله بهبهانی دیدم که مقابل ضریح مطهر ایستاده است و با وقار و خضوع خاصّی که مخصوص به خود آن جناب بود مشغول زیارت است، با تماشای آیت الله بهبهانی و خضوعی که در حال زیارت قمر بنی هاشمعليه‌السلام داشت، حالی پیدا کرده بودم که قابل وصف نیست.»(۲) (مصحح)

مهاجرت به نجف:

چون شهرت و عنوان علمی مرحوم آیت الله بهبهانی به گوش علماء و فضلاء طلاب نجف می رسد

__________________________________

۱ - رام در لغت به معنای: آرام و قرار و شاد و خرم وخوش و طربو شادی و شهر و بنا و راستین آمده است و نام روز ۲۱ ماه­ های فرسو نام فرشته­ ای موکل بر آن روز و لقب پادشاهان هند است که به اعتقاد هندوانیکی از اسامی خداوند تعالی است و مخفف بهرام هم هست و همبه معنی معروف. رام اردشیر رام گرد رام هرمز نام شهریاست از بلاد اهواز در حوالی شوشتر (فرهنگ نوبهار) حاجی شیروانی در بستان­ السیاحه(ص۲۹۶) گوید: رام هرمز بلوکی است از بلوکات بهبهان وناحیه­ ای است بهجت­ نشان مابین شوشتر و بهبهان واقع و جوانباربعه­ اش واسع است و جبال و شمال و مشرق آن قریه­ ایست و رود بزرگ بهآن قرب می­ گذرد و برنج بسیار کشته می­ شود و قرب سی پاره قریه معموره در اوست و هوایش گرم آبش نیکو مردمش همگی عربو شیعی مذهب و مهمان­ دوست و غریب­ نواز و در آن شیوهممتاز، اشخاص صاحب کمال از آن محال برخاسته­ اند من­ جمله حسن بن فضل بن سهلانوزیر سلطان­ الدوله دیلمی بوده انتهی. طول جغرافیائی شهر رامهرمز ۴۹ درجه و ۳۶دقیقه و عرض جغرافیائی آن ۳۱ درجه ۱۶ دقیقه و ۳۰ثانیه و انحراف قبله آن ۴۳ درجه و ۵۲ دقیقه و ۵۰ ثانیه جنوبغربی است. (معرفهالقبله)

۲ - شرح حال آثار و افکارآیت الله بهبهانی، ص ۱۰۷.

جمعی از دانشمندان آنجا از ایشان تقاضا میکنند که به نجف مهاجرت نموده و در آنجا به افاضه و افاده مشغول گردند، مسئول ایشان مورد اجابت قرار گرفته و به نجف مشرف میشوند و تا سال ۱۳۶۵ در نجف مشغول تدریس می ­ شوند، مدت توقف و تدریس ایشان در نجف شش ماه به طول می انجامد.

مراجعت به ایران:

در طول این مدت مکرر مردم رامهرمز به وسیله تلگراف و نامه از ایشان تقاضای مراجعت به رامهرمز را نموده و جداً از ایشان خواستار میشوند که به ایران برگشته در شهر آنان به افاده و افاضه مشغول گردند و چون مرحوم آیت الله بهبهانی موافقت نمیکردند مردم خوزستان به حضرات آیات الله العظام مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی و دیگر مراجع متوسل گردیده و آنان را واسطه تقاضای خود میکنند تا مرحوم آیت الله بهبهانی را به مراجعت به خوزستان راضی نمایند و بالاخره در سال ۱۳۶۵ به ایران مراجعت فرموده و در شهر رامهرمز به تأسیس مدرسه دینیه اقدام نموده و جمعی از فضلاء و مشتغلین را در مدرسه جمع آوری نموده و بدین ترتیب حوزه علمیه در آن شهر تشکیل می دهند و تا سال ۱۳۷۰ در آن شهر توقف میفرمایند. بنابراین مجموع سنواتی که مرحوم آیت الله بهبهانی در رامهرمز سکونت داشته اند حدود سی سال میگردد.

در خلال این سنوات چندین سفر به مشهد مقدس سفر نموده و مورد استقبال و احترام علماء و دانشمندان قرار می ­ گیرند.

مرحوم آیت الله بهبهانی در این مدت سی سال به مناسبت دور بودن از مراکز علمی و شهرهای بزرگ آن چنانکه باید و شاید شهرت نیافتند و همچنان مجهول ­ القدر و خامل ­ الذکر باقیماندند.

مسافرت به طهران:

در اواخر ماه رمضان المبارک سال ۱۳۷۰ در اثر عارضه کسالت به طهران مسافرت نموده و مدت دو ماه در پایتخت تحت معالجه و درمان قرار میگیرند و هر روز عده ای از علماء و دانشمندان که صیت فضل و دانش ایشان را شنیده بودند در بیمارستان از آن مرحوم عیادت میکنند و بدین ترتیب عده ای بیشتر از اهل علم و محترمین به مقامات علمی ایشان واقف میگردند.

پس از بهبودی مزاج طبق تجویز پزشکان در شهر اهواز توطن اختیار میکنند.

سکونت در اهواز:

همچنان که ذکر شد از اواخر سال ۱۳۷۰ مرحوم آیت الله بهبهانی طبق تجویز پزشکان و استدعای علماء و فقهاء در شهر اهواز مرکز استان خوزستان توقف و سکونت می نمایند، گرچه از زمانی که در رامهرمز ساکن بودند جمع کثیری از مردم آن نواحی از ایشان تقلید میکردند لکن از این موقع مرجعیت ایشان کاملتر شده و اکثر شهرهای خوزستان از بهبهان و رامهرمز و اهواز و آقاجاری و مسجد سلیمان و آبادان و خرمشهر و بندر معشور و خلف آباد و رامشیر و دزفول و غیره عموماً مقلد ایشان می شوند، و به خصوص پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محسن حکیم طباطبائی و مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمود حسینی شاهرودی تمام مردم جنوب از ایشان تقلید میکردند و همچنین بسیاری از مردم اصفهان و شهرهای دیگر نیز از ایشان تقلید مینمودند.

مسافرت به خرم آباد و بروجرد:

«آیت الله بهبهانی قبل از آغاز انقلاب اسلامی در سال ۱۳۴۱ و چند سال بعد از آن تابستانها به خرم آباد می رفت و مورد توجه علمای آن شهر مخصوصاً آیت الله حاج آقا روح الله کمالوند بود. در این سفرها هنگام ورود به شهر مورد استقبال آقایان علما کلاً و مردم قرار میگرفت. نماز جماعت را در خانه های میزبانان برگزار میکرد و مدتی هم نماز را در مدرسه علمیه با حضور طلاب و مردم مختلف اقامه مینمود. آیت الله حاج آقا روح الله کمالوند، و آیت الله قاضی خرم آبادی و آیت الله حاج سید عیسی جزائری، و سایر علما و فضلای شهر در بزرگداشت آیت الله بهبهانی، و استفاده از محضر پرفیض آن مرحوم سعی بلیغ مبذول می داشتند.»(۱) (مصحح)

مسافرت به اصفهان:

در تابستان ۱۳۴۵ خورشیدی مرحوم آیت الله بهبهانی جهت تغییر آب و هوا به اصفهان تشریف فرما شدند.

از اوایل ورود ایشان به اصفهان در مدرسه صدر در بازار به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال جسته و ظهرها در مسجد شیخ لطف الله اقامه جماعت مینمودند و از همان روزهای اول فضلاء و دانشمندان اصفهان که قبلاً نام ایشان و مقامات علمیشان را شنیده بودند پروانه وار دور شمع وجودشان گرد آمده و از محضر درس ایشان مستفیض شدند و مقدسین و متدینین به جماعتشان حاضر گردیده و هرچه بر مدت اقامت حضرت آیت الله بهبهانی در این شهر افزود مردم از کلیه طبقات بیشتر ارادتمند ایشان شدند به طوری که وقتی عازم مراجعت به اهواز شدند به ایشان پیشنهاد شد که برای همیشه در اصفهان اقامت فرمایند.

_______________________________________

۱ - کتاب شرح حال آثار وافکار آیت الله بهبهانی، علی دوانی.

ولی چون اقداماتی که در خوزستان شروع گردیده بود احتیاج به حضور ایشان در این شهر را داشت و ممکن بود که اگر حضرت معظم له برای همیشه ترک اقامت در آنجا را میفرمودند کارها تعطیل گردد علیهذا قرار بر این شد که مدت شش ماه از سال از اول خرداد تا اوایل آبان در اصفهان تشریف داشته باشند و بقیه سال را در اهواز سکونت نمایند و به همین ترتیب مدت ده سال عمل شد.

حوزه علمیه بهبهان:

مرحوم آیت الله بهبهانی در سالهایی که در بهبهان تشریف داشتند حوزه علمیه ای تأسیس نموده و عده ای از فضلاء در آن شهرستان در خدمتشان تلمذ می ­ نمودند.

فاضل متتبع ارجمند آقای حاج شیخ محمد شریف رازی در کتاب گنجینه دانشمندان (صفحه ۲۵۰/۳) برای شهر بهبهان چهار مدرسه دینی نام می ­ برد بدینقرار:

۱ - مدرسه شاه فضل ۲ مدرسه شاهزاده ابراهیم ۳ مدرسه مرتضوی ۴ مدرسه شاه میرعالی حسین. مشارالیه همچنین اسامی ۴۷ مسجد از مساجد بهبهان را نام می ­ برد.(۱)

آقای حاج سید فرج ­ الله مصطفوی داماد حضرت آیت الله بهبهانی از شاگردان مبرز این دوره می ­ باشند.

حوزه علمیه رامهرمز:

پس از آنکه حضرت آیت الله بهبهانی در رامهرمز سکونت نمودند در آنجا مدرسه دینی و حوزه علمیه تشکیل داده و جمعی کثیر از فضلاء و دانشمندان خوزستان در خدمتشان تلمذ نمودند.

فاضل گرامی معاصر در گنجینه دانشمندان (صفحه ۱۷۶/۵) به نام سی مسجد از مساجد این شهر(۲) اشاره نموده و هم در این کتاب در شرح حال حضرت آیت الله می نویسد:

معظم له در مدتی که در این شهر بنا به اصرار و تقاضای مردم اقامت داشتند خدمات بزرگی انجام داده و حوزه علمیه در آنجا داشته و جمعی از فضلاء و دانشمندان خوزستان از محضرش استفاده می ­ نمودند.

حوزه علمیه اهواز:

حضرت آیت الله بهبهانی همچنان که قبلاً متذکر شدیم از سال ۱۳۷۰ تا حین وفات یعنی سال ۱۳۹۵

____________________________________

۱ - لازم به ذکر است که این آمار مربوط به حدود چهل سالپیش می­ باشد و مسلماً این آمار اکنون بیشتر شده است.

۲- همان.

مدت ۲۵ سال در اهواز ساکن بودند که این مدت به طوری که بعداً متذکر خواهیم شد خدمات زیادی به این شهرستان نمودند از قبیل ساختن مسجد و مدرسه و غیره. در خلال این مدت مدرسه علمیه و حوزه تدریس خارج فقه و اصول تشکیل داده و عده ای از دانشمندان خوزستان را تربیت و تعلیم فرمودند که فعلاً هر کدام در یکی از نقاط خوزستان و غیره به قدر وسع و قدرت خود در ترویج مبانی دین و شعائر مذهب از اقامه جماعت و موعظه و تدریس اشتغال دارند.

شهرستان اهواز از شهرهای قدیمی ایران و در طول تاریخ جماعت کثیری از دانشمندان را در مهد خود پرورده که در کتب رجال و تاریخ به نام آنها اشاره شده است.

در وجه تسمیه این شهر گفته اند که اعراب پس از فتح خوزستان نام هرمز اردشیر را که شهری در این ناحیه بود «سوق الاهواز» نهادند و اهواز جمع هوز معرب خوز است و یکی از فضلاء معاصر در مجله هنر و مردم طی مقاله ای اظهار نظر میکند که کلمه (آز) پسوند مکان است و اسامی شیراز و اهواز و نماز کلماتی مرکب از شیر و آهو و نم میباشد.

مزار معروف شهر اهواز بقعه جناب علی بن مهزیار اهوازی از مشرفین به حضور باهرالنور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه میباشد.

واعظ دانشمند معاصر آقای حاج شیخ اسماعیل کلباسی فرزند مرحوم حجه الاسلام حاج میرزا رضا کلباسی اصفهانی متولد در ۱۰ ذی الحجه ۱۳۲۲ رساله کوچکی به نام (زیارتگاه اهواز) در شرح حال این بزرگوار تألیف نموده و به چاپ رسیده است.

ذیلاً جهت آنکه خوانندگان محترم بیشتر به اهمیت شهر اهواز پی برند به نام چند نفر از دانشمندان و علماء و محدثین قدیم این شهرستان اشاره می ­ شود.

۱ - ابو اسحق ابراهیم بن مهزیار مؤلف کتاب البشارات.

۲ - ابوالعیناء اهوازی

۳ - احمد بن حسین بن سعید اهوازی از اصحاب حضرت رضاعليه‌السلام

۴ - ابوالعباس حسن بن هانی اهوازی

۵ - حسین بن سعید کوفی اهوازی از اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و حضرت هادیعليهم‌السلام

۶ - سهل بن هرون دشت میشانی اهوازی

۷ - عبدالله نجاشی حاکم اهواز که از طرف حضرت صادقعليه‌السلام دو نامه به عنوان او در کتب معروف است.

۸ - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی

۹ - علی بن عباس مجوسی اهوازی مؤلف کتاب کامل الصناعه

۱۰ - محمد بن جبرئیل اهوازی

شهر اهواز پس از فتنه مغول خراب شده و از آنجا بیشتر از دهکده ای باقی نمانده بود که در این اواخر آن را خزعلیه میگفتند و چون ناصرالدین شاه قاجار درصدد تجدید عمارت آنجا برآمد به نام ناصریه شهرت یافته و در زمان رضاشاه مجدداً به نام اهواز شهرت یافت.

امام مجتبىعليه‌السلام

حضرت مجتبىعليه‌السلام پنجمين خليفه ، از خلفاى راشدين و امام دوم از امامان اهل بيت وحى است دوره خلافت آن حضرت شش ماه طول كشيد. وقتى كه زمام حكومت را در دست گرفت ، مجلس بزرگى در مسجد كوفه تشكيل داد كه همه لشكريان در آن شرکت داشتند. امام مجتبىعليه‌السلام براى آن ها سخن آغاز كرد، آن ها را به وحدت و يگانگى دعوت نمود و از تحريكات زهرآگين بنى اميه آگاه ساخت پس ، آمادگى خود را براى جهاد با معاويه اعلام كرد و سپاه را براى نبرد دعوت كرد. احدى به نداى حضرتش لبيك نگفت ، به جز فرزند حاتم طايى ، عُدى كه اطاعت خود را اعلام كرد. و زبان به سرزنش و توبيخ كوفيان گشود. پس از اين آزمايش ، باز هم حضرتش دست از جهاد بر نداشت و كوشيد و سپاهى آماده ساخت و به سوى معاويه فرستاد. فرمانده سپاه خيانت كرد و از معاويه پولى گرفت و سپاه را بدون سردار گذارد و به سوى معاويه رفت اين فرمانده ، برادر اين عباس بود، كسى بود كه دو پسر خردسالش را معاويه كشته بود، امام احساس كرد يار و ياورى ندارد، و نيروهاى مسلح براى جهاد آماده نيستند و خودش مانده و تنى چند از خويشان و دوستان بسيار نزديك ، و جنگ ، هلاكت آن ها را در بر دارد نه شهادت ، و هلاكت اين گروه نابودى اسلام و پيروزى كفر را در پيش دارد. آرى ، هلاكت چيزى است و شهادت چيز ديگر. چنين جنگى روا نيست عقلا و خردمندان ، آن را صحيح نمى شمارند و اسلام آن را روا نمى داند. حضرتش دندان سر جگر گذارد و حماسه روحى مردى و مردانگى را كوبيد تا به وسيله صلح ، چهره اسلام در جهان باقى بماند. حسينعليه‌السلام نيز با برادر موافق بود، و صد در صد صلح را تصويب كرد. عدى فرزند حاتم كه از صلح ناراضى بود، به حضور حسينعليه‌السلام شرفياب شد و بر صلح امام مجتبىعليه‌السلام خرده گرفت ، و آمادگى خود و كسانى را كه براى جنگ در زير رايت حسينعليه‌السلام اعلام كرد، ولى حضرت حسينعليه‌السلام پيشنهاد وى را نپذيرفت و صلح برادر را به جا خواند و تثبيت كرد. موضع امام حسنعليه‌السلام پس از شهادت پدر، موضع پدرش بود پس از وفات رسول خدا كه جنگ ، نابودى اسلام را نتيجه مى داد؛ فرزند همان كارى كرد كه پدر آن را كرد. حكومت در مكتب محمدعليه‌السلام و آل محمد وسيله است نه هدف هدف در اين مكتب ، خداست و بس ، سعادت انسان هاست و بس خواسته هاى شخصى ، خواهش دل ، انتقام و تشفى ، نامورى و نيك نامى ، در اين مكتب راه ندارد. كمال مطلوب ، فداكارى است ، از خود گذشتن است ، خواه جان باشد، خواه فرزند، خواه مال باشد، خواه آسايش ، خواه حكومت باشد، خواه نيك نامى رهبران اين مكتب را نديده و نشنيده ايم كه براى حكومت و به دست آوردن قدرت ، قدى بردارند و يا به رياكارى و عوام فريبى اشك تمساح بريزند. صلح امام مجتبىعليه‌السلام تنها راه ادامه جنبش بود، نه راحت طلبى و سازش جنگ ، صد در صد به زيان اسلام و به سود ضد اسلام بود و با صلح ، حيات ابدى اسلام و جان بسيارى از مردم با ايمان محفوظ ماند. اگر صلح راحت طلبى و سازش بود، اگر تسليم در برابر خواسته هاى معاويه بود، پس چرا معاويه تا آخر عمر، از جان امام مجتبىعليه‌السلام دست نكشيد و چندين بار حضرتش را مسموم كرد و بارها در صدد كشتن بر آمد. وقتى امام مجتبىعليه‌السلام به موصل رفته بود، به سفارش معاويه ، صوفى كورى به حضرتش ، بسيار نزديك گرديد و عصايى را كه نيش زهر آلودى داشت ، بر پشت پاى آن حضرت نهاد و با قوت تمام فشار داد، تا پسر پيغمبر را مجروح و مسموم سازد. سر انجام معاويه به مقصد رسيد و هشت سال پس از صلح ، امام را به ٨ وسيله زهر شهيد ساخت حسينعليه‌السلام نيز پس از شهادت برادر، قيام نكرد و به سوى جنگ قدمى بر نداشت و تا معاويه زنده بود به روش برادر ادامه داد و صلح برادر را تنفيذ نكرد. نكته اى جلب توجه مى كند آن است كه چرا معاويه ، براى كشتن امام حسینعليه‌السلام اقدام نكرد با آن كه حضرتش با وى بيعت نكرده بود؟! يا آن كه خطر وجود حسينعليه‌السلام براى معاويه و خواسته هاى او، كمتر از وجود برادرش نبود، و معاويه كاملا حسين را مى شناخت آرى خداى ، حسين را ذخيره كرده بود و زنده ماندن حسين معجزه بود. صلح امام مجتبىعليه‌السلام نظير صلح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديبيه بود.اين دو صلح با يك ديگر رابطه مستقيم و همگامى دارند. در صلح حديبيه ، رهبر كفار ابو سفيان ، پدر معاويه بود. و در صلح امام حسنعليه‌السلام رهبر دشمن ، خود معاويه در آن جا رهبر اسلام رسول خدا بود، در اين جا رهبر اسلام ، زاده رسول خدا. كوته بينانى كه بر صلح حديبيه اعتراض كردند، بر صلح با معاويه نيز اعتراض داشتند. صلح امام مجتبىعليه‌السلام مساوى با پيروزى بود بدون خون ريزى بدين وسيله اسلام پابرجا ماند، حق و حقيقت آشكار شد، باطل نمايان گرديد. انسانيت محفوظ ماند، و مجهولى براى جويندگان حقيقت باقى نماند. حكومت هايى كه از زور گويى و قلدرى نفرت دارند، و هدفشان اقامه عدل است ، ملت خود را مجبور به جنگ نمى كنند. آنان افراد ملت را، آدم مى دانند، انسان مى دانند، ماشين نمى دانند، بيل و كلنگ و تيشه نمى دانند. ملت شعور ندار، نمى فهمد، غلط مى كند، در منطق اين حكومت ها راه ندارد. حكومت ، براى امام مجتبى وسيله اقامه عدل بود و زورگويى ، ديكتاتورى ، فشار بر ملت ، او را از هدف دور مى داشت ، اين كارها از آن كسانى است كه حكومت براى آنان هدف باشد نه وسيله حضرتش كه حكومت را در دست گرفت ، ملت اسلام از جنگ هاى طولانى و پى در پى داخلى خسته شده بود، و از جنگ بيزار بود؛ آن هم جنگ با كسانى كه خود را مسلمان و هم كيش مى خواندند. شرم و حيايى كه مسلمانان از پدرش على داشتند در كار نبود. معاويه را ياغى بر على دانستند نه ياغى بر حكومت اسلام ! اكثريت مسلمانان ، تازه مسلمان بودند و به حقيقت اسلام پى نبرده بودند. اسلام براى آن ها مذهب تشريفاتى بود، امام مجتبى را نمی شناختند، معاويه را نمى شناختند، هر دو را مسلمان مى دانستند، مى گفتند: چرا مسلمانان بايستى با هم جنگ كنند. اين جنگ ، مذهبى نيست ، جهاد نيست ، نزاع بر سر فرمان روايى و حكومت است تنها راه جنگ ، ديكتاتورى بود!

كشتن و اعدام بود! تخويف و ارعاب بود! يا رشوه پردازى ! دروغ و تزوير! گول زدن مردم ! حقه بازى ! عوام فريبى ! شعارهاى تو خالى ! و اين كارها، در حكم عدل راه ندارد. اجراى احكام اسلام و مراسم مذهبى ، بايستى با آزادى باشد، با اختيار باشد. در غير اين صورت باطل است جهاد مانند نماز است ، نماز زورى درست نيست ، نماز پولى درست نيست ، پس ، جهاد زوركى و جهاد پولى درست نيست ، آن نماز نيست و اين جهاد نيست

امام مجتبى اعلام جهاد كرد، و از كوفه به نخيله رفت و آن جا را لشكرگاه قرار داد. ده روز كه در آن جا بماند. بيش از چهار هزار تن به خدمتش ‍ نرسيدند. حضرتش مجبور به بازگشت به كوفه گرديد. وقتى در خطبه اى از مردم ، براى جهاد نظر خواست ، فرياد كشيدند: ما آماده نيستيم ، ما را هلاك مكن ! مردمى كه جهاد فى سبيل الله را در خدمت امام زمان ، هلاك بخوانند، سرباز اسلام نخواهند بود، سربار اسلامند، خيانت خواهند كرد. شكست اسلام را فراهم مى سازند. جهاد سرخ براى امام مجتبىعليه‌السلام مساوى بود با نابودى اسلام ؛ يعنى خواسته معاويه نتيجه آن ، كشته شدن حضرتش بود و كشته شدن برادرش ‍ حسين بود و كشته شدن مسلمانان واقعى جنگ ، وقتى جهاد است كه پيروزى آن ، رسيدن به هدف باشد جهاد نيست و خودكشى است در اين موقع ، تنها راه ، جهاد سفيد است و بس ، كه امام انجام داد.

معاويه

معاويه ، پسر ابو سفيان است و ابو سفيان رهبر دشمنان اسلام بود. روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابو سفيان را ديد كه سوار است و دو پسرش يزيد و معاويه ، يكى افسار به دست دارد و ديگرى حيوان را مى راند. حضرتش فرمود:

« پروردگار هر سه را از رحمت خود دور كند!» .

معاويه پسر هند است و هند مادر معاويه هند بر سر كشته حمزه ، عموى پيامبر، بيامد و جگر شهيد را بيرون آورده ، جويدن گرفت ، انگشتان شهيد را بند بند كرد و گلو بند ساخت و به گردن آويخت روزى ، معاويه از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احضار شد، فرستاده بازگشت و گفت : مى گويد: غذا مى خورم ! دوباره احضار گرديد. فرستاده برگشت و سخن را تكرار كرد! براى بار سوم كه احضار گرديد و نيامد و غذا خوردن ، عذرش بود! پيغمبر اسلام در حق وى گفت : خداى ، شكمش را سير نكند. اين نفرين به اجابت رسيد و معاويه مادام العمر سير نشد؛ هر چه مى خورد، سيرى نداشت ! وقتى كه از سر سفره بر مى خاست ، مى گفت :

سير نشدم ، ولى از خوردن خسته شدم معاويه دستورهاى اسلام و احكام دين را زير پا گذارد. شراب خوارى كرد. جامه ابريشمين به تن كرد! ظروف طلا و نقره استعمال كرد! در مجالس غنا حضور يافت ! بر خلاف قوانين قضايى اسلام ، قضاوت كرد، از مجازات دزد خود دارى نمود، نخستين كسى بود در اسلام كه به غارت گرى پرداخت ! پول گزافى براى جعل حديث ، در مذمت امير المؤ منين و در فضيلت عثمان خرج كرد. او نخستين كسى بود كه باب سب صحابه را گشود، و فرمان داد كه خطبا و گويندگان ، علىعليه‌السلام را بر منابر سب كنند. روز چهارشنبه ، نماز جمعه اقامه كرد و كارهاى ديگر كه همگى بر ضد اسلام بود! بر خليفه مسلمانان طغيان كرد و ٧٥٠٠٠ مسلمان را به كشتن داد. شيعيان على را قتل عام كرد( به جز كسانى كه تك تك بكشت) فشارها، كشتارها، قانون شكنى ها، حق كشى ها، در حكومت سياه معاويه رواج داشت ، و كسى جراءت اعتراض نداشت پاسخ اعتراض ، شمشير بود، چنان كه حجر و يارانش را سر بريد! عمرو بن حمق را سر بريد! وقتى كشور شام فتح شد، ابو عبيده امير شام گرديد، ولى ديرى نپاييد و به بيمارى طاعون در گذشت .و خليفه دوم برادر معاويه را كه يزيد نام داشت ، به امارت شام نصب كرد و اين نخستين بار بود كه بنى اميه و دودمان ابو سفيان ، در اسلام به امارت مى رسند، و اين در براى ايشان گشوده مى شود! يزيد نيز بمرد و معاويه امير شام شد و حكومت شام ، خانوادگى گرديد! خليفه ثانى ، از نصب يزيد بن ابى سفيان به امارت شام و نصب معاويه پس از مرگ وى ، چه آرمانى داشت ؟!و آيا تعيين عثمان به ولايت عهدى خود، داخل در اين آرمان بود؟!

و آيا امارت ندادن يك تن از بنى هاشم كه از خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند نيز، داخل در هدف بود؟!روزى ، معاويه بر منبر خطبه مى خواند، مردى شمشير كشيد و آهنگ وى كرد. ماءموران نگذاردند و مرد به معاويه نرسيد. از او باز پرسى شد، گفت : مى خواستم امر پيامبر را اطاعت كنم كه از حضرتش شنيدم :« هر كسى ببيند كه معاويه امير شده ، لکن خاصره او را بدرد» .گفتند: مى دانى چه كسى وى را امير كرده است ؟

گفت :نه گفتند: عمر وى را تعيين كرده است گفت : حال كه وى را عمر، امير كرده ، سمعا و طاعتا! امارت شام ، براى معاويه ، براى رسيدنش به حكومت كشور اسلام ، نردبان گرديد. روزى كه بدين مقام رسيد و بر منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه مى خواند، عبدالله بن مسعود گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده :« وقتى كه ، معاويه را ديديد كه بر منبر من بر شده و خطبه مى خواند، گردنش را بزنيد». حكومت و قدرت ، براى معاويه ، هدف بود نه وسيله روزى كه شهر كوفه را به تصرف در آورد، بر منبر شد و اهل كوفه را مخاطب قرار داده ، گفت : به خدا سوگند! من براى نماز خواندن با شما جنگ نكردم ، براى روزه گرفتن و حج رفتن و زكات دادن جنگ نكردم شما همه اين وظايف را انجام مى داديد. من با شما جنگيدم كه فرمان رواى شما بشوم معاويه ، سب و لعن حضرت علىعليه‌السلام را بر منابر، در اسلام بنياد نهاد! آيا سب علىعليه‌السلام كنايه از سب كسى ديگر بود؟!

از آن زمان ، سب صحابه در ميان مسلمانان معمول شد. وقتى مغيره بى شعبه نزد معاويه شد و بدو گفت : ديگر بس است و شايسته است كه رفتارت را با بنى هاشم ، دودمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خوب كنى ؛ آن ها در وضعى نيستند كه از آن ها بيم داشته باشى ، معاويه گفت : هيهات ، هيهات ! اين مرد هاشمى كارى كرده كه روزانه پنج بار، نامش در رديف نام خدا برده مى شود. چاره اى نيستند به جز آن كه اين نام را به گور كنم ! معاويه خود به گور رفت و هنوز آن نام ، چون خورشيد درخشان ، بر جهان مى تابد. معاويه ، نخستين زمام دار مسلمانان است كه به طور رسمى ، زير بار كفر رفت و خود را خراج گذار دولت روم كرد، تا با اسلام بجنگد و دستش در جنگ با علىعليه‌السلام باز باشد! معاويه ، پدر يزيد است خواست يزيد را« ولى عهد» خود قرار دهد، ولى از مردم مى ترسيد كه تا امام مجتبىعليه‌السلام وجود دارد، زير بار ولايت عهدى يزيد نروند. صد هزار دينار، براى دخت اشعث فرستاد، و به او وعده داد كه اگر امام را زهر دهى ، تو را همسر فرزندم يزيد مى كنم دخت اشعث هم ، اين جنايت بزرگ را انجام داد و امام را مسموم كرد. ولايت عهدى يزيد با شهادت حسنعليه‌السلام آغاز شد! و حكومتش با شهادت حسين ! تاريخ ، شوم تر از حكومت يزيد نديده است بيمارى بر معاويه چيره گرديد و خود را در آستانه مرگ ديد. بسيار افسرده و غمگين گشت و با خود گفت : فيا ليتنى لم اءعَن فى الملك ساعة ولم اءك فى اللذات اءعشى النواظر و كنت كذى طمرين عاش ببلغه من الدهر حتى زار اهل المقابر

اى كاش به حكومت نرسيده بودم و اى كاش در خوشى ها نچريده بودم - و اى كاش مانند كسى بودم كه دو جامه كهنه بر تن داشته و با قوت لا يموت ساخته تا وقتى كه با مردم گورستان ديدار كند. بسيارند كسانى كه هنگام مرگ پشيمانند و باخود مى گويند: اى كاش اين كارها را نكرده بودم و گروهى كه در دم مرگ شادان مى باشند، اندكند. معاويه از آن بسيارها بود و علىعليه‌السلام از اين اندكها روز به روز بيمارى معاويه سخت تر و خطرناك تر مى شد و اميد به حياتش ‍ نمانده بود. مشاعر خود را در روزهاى واپسين حيات ، از دست داده بود و حرف هايى مى زد و پرسش هايى مى كرد كه نشان مى داد عقل و هوشى ندارد. دخترش ناراحت مى شد و شيون مى كرد. هنگامى كه مرگ گريبانش را گرفت ، يزيد در شام نبود. ضحاك بن قيس مرگ وى را اعلام كرد و خود بر او نماز خواند و به گورش سپرد. سال فتح مكه ، معاويه در يمن بود، وقتى شنيد ابو سفيان اسلام آورده ، نامه اى بدو نوشت و وى را با شعر و با نثر سرزنش كرد! و خود هم چنان در شرك باقى ماند! وقتى كه به مكه بازگشت ، مكه به تصرف اسلام در آمده بود.

معاويه مشرك پناهى نيافت ، ناچار به سوى مدينه رفت و نزد عباس عموى پيغمبر شد، و خود را بر پاى عباس انداخت و اظهار اسلام كرد. عباس ، از او نزد پيغمبر اسلام شفاعت كرد. شفاعتش پذيرفته شد و مورد عفو قرار گرفت اسلام معاويه چنين بود و در وقتى بود كه تا زمان وفات پيغمبر چند ماهى فاصله نداشت و سعادت آن را نداشت كه به حضور پيامبر خدمت گزارى كند. يكى از دانشمندان آلمانى به شيخ محمد عبده گفته : معاويه راه را براى توسعه فتوحات اسلام بست ! توضيح اين سخن آن است كه معاويه بنيان گذار جنگ هاى داخلى اسلام است

اگر معاويه امير نبود. جنگ داخلى ميان مسلمانان رخ نمى داد، و شمشيرى كه در اسلام براى نابودى كفر به دست مسلمانان داده شده ، در نابودى اسلام به كار نمى رفت ! و وصى پيامبر اسلام گرفتار جنگ هاى سخت داخلى نمى گرديد! شمشير به روى دشمن دوست نما كشيدن ، به مراتب مشكل تر از شمشير كشيدن به روى دشمن دشمن نماست اگر امير شام نبود، اسلام بدون جنگ در سرتاسر جهان گسترش مى يافت و احدى در گمراهى و بد بختى به سر نمى برد. ظلم و ستم از جهان رخت بر مى بست و پرچم عدل جهانى افراشته مى شد. اگر امير شام نبود، على كشته تمى شد، حسن كشته نمى شد، حسين كشته نمى شد، مظلومى به دست ظالمى كشته نمى شد، چون ظالمى يافت نمى شد، عدالت جهانى بود و بس ، محروميت از جهان رخت بر مى بست ، فقيرى يافت نمی شد، جهان بهشت برين مى گرديد. اگر معاويه امير شام بود، ديگر قطره خونى از بينى كسى نمى آمد، يزيدى نبود، ابن زيادى در كار نبود، شمرى نبود، عمر سعدى نبود، جنايتى نبود، خيانتى نبود. از كارهاى معاويه ، احداث نظريه جبر در اسلام بود. وى مسلمانان را بدين عقيده دعوت كرد تا روح تسليم در برابر ظلم را در همه قرار دهد! تا كسى ، در برابر حكومتش قيام نكند و قدرت خود را ابدى گرداند! وجود اين نظريه ، از گفت و گوى ابن زياد امير كوفه با امام سجادعليه‌السلام يادگار حسينعليه‌السلام كاملا آشكار است

يزيد

يزيد كافر بود، شراب خوار بود، آشكارا گناه مى كرد و بر تخت حكومت اسلام تكيه زد!وقتى ، رسول خداعليه‌السلام معاويه را ديد فرمود:

« چگونه روزى از تو بر امت من خواهد بود!و چگونه روز شومى از تو، بر فرزندان من خواهد گذشت ! توله اى از پشت تو بيرون خواهد شد كه آيات خدا را به باد مسخره بگيرد و حرمت مرا كه خداى قرار داده حلال شمرد! كودكى يزيد، در ميان خويشان مادرى اش كه بنى كلاب بودند، بگذشت ، و در ميان آن ها كه از تربيت اسلامى دور بودند، پرورش يافت و باده نوش و سگ باز گرديد! چهره اى گندم گون داشت و جاى آبله در صورتش پيدا بود. داراى پيكرى فربه و بدنى پر مو. از نظر روحى ، خيانت كار و منافق و دو چهره بود شرم و آزرم را در وى راه نبود. سگ ها را جامه اى بافته ، مى پوشانيد و به هر سگى غلامى بخشيده بود كه خدمتش كند. ميمون ها را دوست مى داشت و نگه دارى مى كرد، ميمونى را نزد خود قرار داده بود و« ابو قيس» ناميده بود و ته مانده جام شرابش را به وى مى نوشانيد. گاه وى را سوار بر گور خرى مى كرد و به مسابقه اسب دوانى اش مى فرستاد.

روزى ابو قيس ، مسابقه را برد، يزيد خوش دل گرديد و در مدح ابو قيس شعرى گفت يك بار كه ابو قيس را به مسابقه فرستاده بود، باد او را بر زمين زد و ابو قيس ‍ بمرد.يزيد افسرده و غمگين گرديد، دستور داد كفنش كردند و به خاكش ‍ سپردند.به سوگ وى نشست و مردم شام را گفت بيايند و تسليتش گويند، در مرگ ابو قيس مرثيه گفت ، ميمون دوستى وى به جايى رسيده بود كه« دوست ميمون» لقب گرفت در باده گسارى افراط مى كرد و پيوسته مست بود. اشعار بسيارى در وصف باده گفته و شبها را با ياران به باده نوشى و ساز و آواز مى گذرانيد. كارش به جايى رسيد كه پدرش معاويه وى را پند داد و نصيحت كرده ، گفت : فرزندم ! چرا اين كارها را نهانى انجام نمى دهى ؟! تا آبرويت نرود واز مقامى كه دارى كاسته نگردد. يزيد، كينه اى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دل داشت و آرزومند خون خواهى بود! وقتى پدرش تصميم گرفت كه وى را ولى عهد خود كند و خليفه مسلمانان قرارش دهد، نخست ، زبان شاعران را خريد. آنان در شعر خود به ستايش يزيد و مدح وى پرداختند. سپس سران قوم و اشراف كشور را با جوايز سنگين و پول هاى گزاف رام كرد. واليان را دستور داد كه از هر ولاى تى گروهى را به شام بفرستند و تقاضا كنند كه يزيد ولى عهد گردد! آن گاه به ترور و كشتار شخصيت هاى كشور پرداخت امام مجتبىعليه‌السلام را به وسيله زهر، شهيد كرد!سعد ابى و قاص فاتح عراق را مسموم كرد! عبدالرحمن پسر خالد بن وليد فاتح شام را كه بيمار بود، به وسيله پزشك يهودى اش مسموم ساخت ، چون كه نزد مردم شام مقامى شامخ داشت پسر ابوبكر را مسموم كرد! حجر بن عدى و يارانش را بكشت و بيعت يزيد را آشكار اعلان كرد و از مردم بيعت گرفت ، ولى شهر مدينه مخالفت كرد و والى مدينه نتوانست از مردم شهر بيعت بگيرد. معاويه ، تصميم گرفت كه خود به مدينه آيد و براى يزيد بيعت بگيرد. با لشگرى گران و پول و پله بسيار به مدينه آمد. ولى از حسينعليه‌السلام نتوانست بيعت بگيرد. نه از زر نتيجه گرفت نه با زور توانست كارى از پيش ببرد و نتوانست از حسين بيعت بگيرد. از در نيرنگ و فسون پيش آمد، ولى نتوانست از حسينعليه‌السلام بيعت بگيرد. مروان كه والى مدينه بود پيشنهاد كرد:حسينعليه‌السلام را به شام تبعيد كند و نزد خود نگاه دارد. معاويه نپذيرفت و گفت :تو مى خواهى از حسين آسوده شوى و مرا گرفتار سازى ؟!معاويه ، از رفتن حسينعليه‌السلام به شام بيم داشت اگر حسينعليه‌السلام به شام تبعيد مى شد، طولى نمى كشيد كه شام بر معاويه مى شوريد. چون شاميان به حقيقت اسلام پى مى بردند و مى فهميدند كه اسلام چيز ديگرى است ، نه آن چه كه معاويه مى كند. به آن ها گفته شده بود كه اسلام همين است كه معاويه مى كند. او خليفه پيغمبر اسلام است و جانشين او و خويش نزديك اوست .آنان نمى دانستند كه بنى هاشم كيانند، بلكه آنان را به بدى مى شناختند و بنى اميه را آل رسول مى دانستند! يزيد، خيانت هايى كرد كه در تاريخ اسلام بى سابقه بود و جنايت هايى از او سر زد كه همانندش را كسى نديده بود. پولى گرفت و قواى اسلام را از فتح كشور يونان و جزيره قبرس باز گردانيد! از يكايك مردم مدينه ، پس از كشتار فراوان ، التزام گرفت كه برده و غلام او هستند و بر گردن ها و كف دست هاى آن ها مهر بردگى زد و كسى كه اين التزام را نمى داد، كشته مى شد! يزيد، خانه خداى را هتك كرد و به سوى كعبه منجنيق بست و پرده هاى كعبه را آتش زده و كعبه را ويران كرد! سه روز جان و مال و ناموس مردم مدينه را مباح كرد! لشگرش بيش از دوازده هزار مرد را كشتند و از بيش از سه هزار دوشيزه ازاله بكارت كردند! با آن كه زنان و دختران از شهر گريخته بودند و فرار كرده بودند. كسانى كه به روضه شريف و به قبر آن حضرت پناه برده بودند، كشتند و مسجد پيغمبر را اصطبل چار پايان خود قرار دادند!

حسينعليه‌السلام

١- به پيامبر خبر دادند كه ام ايمن شب و روز مى گريد! وى را به حضور آوردند. پيغمبر پرسيد:« چرا گريه مى كنى ؟» .گفت :« خوابى ديدم» بسى دردناك ! فرمود:« خوابت را بگوى»

.گفت : بر من سخت است و ناگوار كه خواب را بر زبان آورم فرمود:« خوابت آن جور نيست كه تو مى پندارى» .

گفت : يا رسول الله ! شبى در خواب ديدم كه پاره اى از پيكرت جدا شده و در خانه من افتاده است ! فرمود:« آرام باش ، فاطمه ، پسر مى زايد، تو مى پرورى و نگه دارش ‍ هستى و پاره اى از تن من ، در خانه تو خواهد بود» .حسينعليه‌السلام پسر علىعليه‌السلام است و فرزند زهراعليها‌السلام دخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج شنبه سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت را زاد روز حسينعليه‌السلام گفته اند. نوزاد را به دست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند،

در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت نخستين سخنى كه در گوش حسين طنين انداخت ، آواى دلاراى توحيد بود و بانگ زيباى رسالت سخنى كه از دهان بنيان گذار مكتب توحيد بيرون آمد. اين سخن در قلب نوزاد جاى گرفت ، سخنى كه از قبل بر آيد، در قلب نشيند. نخستين نقشى كه در مغز نوزاد منتقش گرديد، توحيد بود، نبوت بود. پيامبر اسلام ، بذر آن را در سرزمين دل او بكاشت و خود آبيارى كرد تا به بار نشست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام نوزاد را حسينعليه‌السلام نهاد، او نخستين كس بود كه در عرب بدين نام ناميده شد، حسين ، حسين شد و كسى پيش از حسينعليه‌السلام حسين نبود و پس از حسين هم ، ديگر حسينى نيامد. پيغمبر اسلام ، زبانش ‍ را، در دهان نوزاد نهاد و نوزاد مكيدن گرفت و نخستين غذا، در پيكر حسين جا گرفت حسينعليه‌السلام در اين غذا تنها بود و بشرى با وى شركت نداشت غذاى پيغمبرى ، غذاى آسمانى ، حضرتش نوازد را ببوسيد و به دايه داد و اشك از ديدگان سرازير داشت و مى گفت :

« فرزندم ! خداى لعنت كند مردمى كه تو را مى كشند!» و سه بار تكرار كرد. هفتمين روز نوازد، ام ايمن او را به حضور رسول خدا آورد، حضرتش ‍ فرمود:« زهى برآورنده زهى برآورده ! ام ايمن ! اين است تعبير خواب تو»

.پيامبر در آن روز، دو گوسفند براى حسينعليه‌السلام عقيقه كرد و يك ران گوسفند و يك دينار زر به قابله داد. نوزاد را سر تراشيد و هم وزن موهايش ‍ درهم هاى سيمين داد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هفتمين زاد روز حسينعليه‌السلام شكم ها را سير كرد و بينوايان را نوامند ساخت آن چه به حسينعليه‌السلام داد نواى يگانه پرستى بود، زبان رسالت بود و آن چه براى حسينعليه‌السلام به مردم داد، گوشت بود، درم هاى سيمين بود، زر بود

. ٢- عرب ، دختر زاده را فرزند خود نمى داند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست اين سنت جاهلى را بشكند. حسين را پاره تن خود گفت ، محبت خود را به فرزندان فاطمه آشكار كرد. حسينعليه‌السلام بايد رهبرى جهان اسلام را در دست بگيرد و اسلام و مسلمانان را رهبرى كند. رهبرى اسلامى ، رهبرى دل هاست نه رهبرى پيكرها. رهبر در اسلام بر دل ها حكومت مى كند نه بر پيكرها، رهبرى اسلامى ، با رهبرى زوركى و ديكتاتورى ، در برابر يك ديگر قرار دارند. رهبرى اسلامى ، رهبرى قلوب است ، رهبرى مهر است ، رهبرى محبت است مهر و محبت بهترين رهبر است و محبت به پاكان ، خودسازى مى آورد، پيراستن مى آورد و آراستن ، در پى دارد. دلبر پاك ، دل داده را پاكيزه مى سازد. پايه اسلام بر مهر و محبت نهاده شده و دين به جز مهر چيزى نيست پيامبر اسلام دعوت به مهر كرد، دعوت به دوستى كرد، مهر پاكان ، دوستى پارسايان ، نور عشق پاكان كه در دل بتافت ، ارزنده اش مى كند و حيات مى بخشد.

٣- شرايط خانوادگى و محيط پرورشى ، در زندگى كودك ، بزرگ ترين اثر را دارد. محيط خانوادگى حسينعليه‌السلام پاكيزه ترين محيط بود و محيط پرورشى او عالى ترين محيط انسانى بود. كسانى كه از جانب خداى ، براى راه نمايى بشر، براى رهبرى جهان ، فرستاده شدند، پرورش حسينعليه‌السلام را به عهده گرفتند و نوزاد را در آغوش خويش پروريدند. حسينعليه‌السلام تحت عنايت ويژه پيغمبر اسلام ، در زير سايه پدرش علىعليه‌السلام در دامان مادرش فاطمهعليها‌السلام پرورش يافت و هر دم كمالى بر كمال و جمالى بر جمال مى افزود. دامانى كه حسينعليه‌السلام را مى پروريد، دامان فاطمه بود، بانوى بانوان ، بانوى فضيلت و بزرگوارى ، بانويى كه به فرموده پيامبر اسلام يكى از چاربانوى جهان بشريت بود. سه بانوى ديگر: آسيه همسر فرعون مصر و مريم مادر عيسى و خديجه همسر رسول خدا و مادر فاطمهعليها‌السلام .

٤- روزى رسول خدا را ديدند كه از خانه بيرون شده ، حسنعليه‌السلام بر يك شانه حضرتش نشسته و حسينعليه‌السلام بر شانه ديگر، و پيامبر، گاه اين را مى بوسد و گاه آن ر ا پرسيدند: يا رسول الله ! اين دو كودك را دوست مى دارى ؟فرمود:« هر كس اين دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته ، و هر كس آن ها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است» .عمر، روى به دو كودك كرده گفت : اسب سوارى خوبى داريد! رسول خداعليه‌السلام فرمود:

« اين دو نيز سواران خوبى هستند» .اين رفتار به طور مكرر، از پيامبر ديده شد، بارها اين گفتار، از حضرتش ‍ شنيده شد. گاه بر سخن خود مى افزود و مى گفت :« پدر اين دو كودك از آن ها برتر است» .وقتى ، فرمود:« دوستى علىعليها‌السلام تنها در دل هاى مؤ منان جاى مى گيرد و جز مردم باايمان ، كسى علىعليه‌السلام را دوست نمى دارد و به جز منافق و دو چهره ، كسى على را دشمن نمى دارد. ولى دوستى حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام در دل هاى مؤ منان و منافقان و كافران نيز جاى مى گيرد»

. شبى ، دو كودك در حضور رسول خدا بدوند و تا پاسى از شب گذشته در آن جا ماندند. حضرتش به آن دو فرمود:« برخيزيد نزد مادرتان برويد» .كودكان اطاعت كردند و به راه افتادند. شبى تاريك بود و چشم چشمى را نمى ديد. ناگهان برقى زد و جهان را روشن ساخت كودكان ، از روشنايى بهره مند شدند و نزد مادر رفتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به روشنايى نگريست و گفت :« حمد خداى را كه ما خاندان را گرامى داشت»

.مردى گناهى كرد و مستحق كيفر گرديد، چندى پنهان شد و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى بپوشيد. روزى دو كودك را در كوچه بديد، آن دو را بغل كرده و بر شانه هايش نشانيد و به حضور پيامبر شرف ياب گرديد و عرض كرد: يا رسول الله ! من به خدا و به اين دو بچه پناه بردم فرستاده خدا بخنديد و بر وى ببخشود و از گناهش در گذشت و فرمود« برو، تو آزادى»

.٥- روزى ، كودكان را بر پيرمردى گذر افتاد كه وضو مى گرفت و نادرست وضو مى گرفت بدو گفتند:« اى شيخ ! تو داورى كن و ببين ، كدام يك صحيح وضو مى گيريم» . سپس يكايك به وضو گرفتن پرداختند و پيرمرد به وضوى هر دو مى نگريست سپس گفت : هر دوى شما خوب وضو مى گيريد. اين پير نادان است كه نادرست وضو مى گرفت و اكنون از شما بياموخت رهبران بشريت از كودكى رهبر هستند، و به آسانى مى توانند دشوارترين مسايل اجتماعى را حل كنند. تعليم دادن كودك به بزرگ سال ، دشوار است تدريس برنا پير را، آسان نيست آموزش بى نوا توان گر را، زير دست زبر دست كار، كارى است گران ،و گاه محال به نظر مى آيد. گروه دوم ، خود را برتر و داناتر از گروه نخست مى دانند! چون بزرگ ترند! چون يك پيراهن بيشتر پاره كرده اند! چون توان گرند، چون زبر دست مى باشند. اساسى ترين شرط آموزش آن است كه آموزنده ، آموزگار خود را، داناتر از خود بداند و چنين شرطى در دومين گروه موجود نيست فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين روش بسيار آسان ، اين مساءله اجتماعى مشكل را حل كردند و با اين حسن اخلاق ، سد خود خواهى پيرمرد را شكستند و رهنمايى اش كردند و به جوانان جهان آموختند كه راه تعليم و تربيت پيران چگونه است جوان بايد بداند كه به طور مستقيم نمى تواند سال مند پير را بياموزد. آموزش ، راهى دارد و رمز آيين آموزش بزرگ سالان به وسيله خرد سالان ، بدين وسيله گشوده گرديد.

٦- نقل است : وقتى پيامبر، بر منبر سخن مى گفت ، حسن و حسينعليه‌السلام رسيدند و هر دو پيراهن قرمز رنگى بر تن داشتند. چون توانايى كامل ، براى راه رفتن نيافته بودند، زمين مى خوردند و بر مى خاستند و به سوى نياى بزرگ ، پيش مى رفتند. پيامبر، از منبر به زير آمد؛ هر دو را بغل كرد و در برابر خود بنشانيد.

٧- وقتى ، پيامبر در حال نماز بود و نماز عشا را به جماعت اقامه مى كرد. دو كودك رسيدند. پيامبر كه به سجده مى رفت ، بر پشت حضرتش ‍ مى پريدند. پيامبر به آرامى سر برمى داشت و آن ها را مى گرفت و مى نشانيد. نماز كه تمام مى شد، دو كودك را بر سر زانو مى نشانيد. گويند: وقتى حضرتش سوار مى شد، يكى را جلوى خود سوار مى كرد و ديگرى در پشت سر. ابو هريره مى گويد: به چشم خويش ديدم گام هاى حسين كوچك ، روى پاهاى رسول خداست و دو دست حسين را پيامبر گرفته و مى گويد:« بالا بيا اى كوچولو» .كودك بالا آمد، تا گام هايش را بر سينه رسول خدا نهاد. آن گاه حضرتش ‍ دهان كودك را ببوسيد. سپس به نيايش پرداخت و گفت :« پروردگارا! حسين را دوست بدار كه من دوستش دارم» .

امام مجتبىعليه‌السلام

حضرت مجتبىعليه‌السلام پنجمين خليفه ، از خلفاى راشدين و امام دوم از امامان اهل بيت وحى است دوره خلافت آن حضرت شش ماه طول كشيد. وقتى كه زمام حكومت را در دست گرفت ، مجلس بزرگى در مسجد كوفه تشكيل داد كه همه لشكريان در آن شرکت داشتند. امام مجتبىعليه‌السلام براى آن ها سخن آغاز كرد، آن ها را به وحدت و يگانگى دعوت نمود و از تحريكات زهرآگين بنى اميه آگاه ساخت پس ، آمادگى خود را براى جهاد با معاويه اعلام كرد و سپاه را براى نبرد دعوت كرد. احدى به نداى حضرتش لبيك نگفت ، به جز فرزند حاتم طايى ، عُدى كه اطاعت خود را اعلام كرد. و زبان به سرزنش و توبيخ كوفيان گشود. پس از اين آزمايش ، باز هم حضرتش دست از جهاد بر نداشت و كوشيد و سپاهى آماده ساخت و به سوى معاويه فرستاد. فرمانده سپاه خيانت كرد و از معاويه پولى گرفت و سپاه را بدون سردار گذارد و به سوى معاويه رفت اين فرمانده ، برادر اين عباس بود، كسى بود كه دو پسر خردسالش را معاويه كشته بود، امام احساس كرد يار و ياورى ندارد، و نيروهاى مسلح براى جهاد آماده نيستند و خودش مانده و تنى چند از خويشان و دوستان بسيار نزديك ، و جنگ ، هلاكت آن ها را در بر دارد نه شهادت ، و هلاكت اين گروه نابودى اسلام و پيروزى كفر را در پيش دارد. آرى ، هلاكت چيزى است و شهادت چيز ديگر. چنين جنگى روا نيست عقلا و خردمندان ، آن را صحيح نمى شمارند و اسلام آن را روا نمى داند. حضرتش دندان سر جگر گذارد و حماسه روحى مردى و مردانگى را كوبيد تا به وسيله صلح ، چهره اسلام در جهان باقى بماند. حسينعليه‌السلام نيز با برادر موافق بود، و صد در صد صلح را تصويب كرد. عدى فرزند حاتم كه از صلح ناراضى بود، به حضور حسينعليه‌السلام شرفياب شد و بر صلح امام مجتبىعليه‌السلام خرده گرفت ، و آمادگى خود و كسانى را كه براى جنگ در زير رايت حسينعليه‌السلام اعلام كرد، ولى حضرت حسينعليه‌السلام پيشنهاد وى را نپذيرفت و صلح برادر را به جا خواند و تثبيت كرد. موضع امام حسنعليه‌السلام پس از شهادت پدر، موضع پدرش بود پس از وفات رسول خدا كه جنگ ، نابودى اسلام را نتيجه مى داد؛ فرزند همان كارى كرد كه پدر آن را كرد. حكومت در مكتب محمدعليه‌السلام و آل محمد وسيله است نه هدف هدف در اين مكتب ، خداست و بس ، سعادت انسان هاست و بس خواسته هاى شخصى ، خواهش دل ، انتقام و تشفى ، نامورى و نيك نامى ، در اين مكتب راه ندارد. كمال مطلوب ، فداكارى است ، از خود گذشتن است ، خواه جان باشد، خواه فرزند، خواه مال باشد، خواه آسايش ، خواه حكومت باشد، خواه نيك نامى رهبران اين مكتب را نديده و نشنيده ايم كه براى حكومت و به دست آوردن قدرت ، قدى بردارند و يا به رياكارى و عوام فريبى اشك تمساح بريزند. صلح امام مجتبىعليه‌السلام تنها راه ادامه جنبش بود، نه راحت طلبى و سازش جنگ ، صد در صد به زيان اسلام و به سود ضد اسلام بود و با صلح ، حيات ابدى اسلام و جان بسيارى از مردم با ايمان محفوظ ماند. اگر صلح راحت طلبى و سازش بود، اگر تسليم در برابر خواسته هاى معاويه بود، پس چرا معاويه تا آخر عمر، از جان امام مجتبىعليه‌السلام دست نكشيد و چندين بار حضرتش را مسموم كرد و بارها در صدد كشتن بر آمد. وقتى امام مجتبىعليه‌السلام به موصل رفته بود، به سفارش معاويه ، صوفى كورى به حضرتش ، بسيار نزديك گرديد و عصايى را كه نيش زهر آلودى داشت ، بر پشت پاى آن حضرت نهاد و با قوت تمام فشار داد، تا پسر پيغمبر را مجروح و مسموم سازد. سر انجام معاويه به مقصد رسيد و هشت سال پس از صلح ، امام را به ٨ وسيله زهر شهيد ساخت حسينعليه‌السلام نيز پس از شهادت برادر، قيام نكرد و به سوى جنگ قدمى بر نداشت و تا معاويه زنده بود به روش برادر ادامه داد و صلح برادر را تنفيذ نكرد. نكته اى جلب توجه مى كند آن است كه چرا معاويه ، براى كشتن امام حسینعليه‌السلام اقدام نكرد با آن كه حضرتش با وى بيعت نكرده بود؟! يا آن كه خطر وجود حسينعليه‌السلام براى معاويه و خواسته هاى او، كمتر از وجود برادرش نبود، و معاويه كاملا حسين را مى شناخت آرى خداى ، حسين را ذخيره كرده بود و زنده ماندن حسين معجزه بود. صلح امام مجتبىعليه‌السلام نظير صلح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديبيه بود.اين دو صلح با يك ديگر رابطه مستقيم و همگامى دارند. در صلح حديبيه ، رهبر كفار ابو سفيان ، پدر معاويه بود. و در صلح امام حسنعليه‌السلام رهبر دشمن ، خود معاويه در آن جا رهبر اسلام رسول خدا بود، در اين جا رهبر اسلام ، زاده رسول خدا. كوته بينانى كه بر صلح حديبيه اعتراض كردند، بر صلح با معاويه نيز اعتراض داشتند. صلح امام مجتبىعليه‌السلام مساوى با پيروزى بود بدون خون ريزى بدين وسيله اسلام پابرجا ماند، حق و حقيقت آشكار شد، باطل نمايان گرديد. انسانيت محفوظ ماند، و مجهولى براى جويندگان حقيقت باقى نماند. حكومت هايى كه از زور گويى و قلدرى نفرت دارند، و هدفشان اقامه عدل است ، ملت خود را مجبور به جنگ نمى كنند. آنان افراد ملت را، آدم مى دانند، انسان مى دانند، ماشين نمى دانند، بيل و كلنگ و تيشه نمى دانند. ملت شعور ندار، نمى فهمد، غلط مى كند، در منطق اين حكومت ها راه ندارد. حكومت ، براى امام مجتبى وسيله اقامه عدل بود و زورگويى ، ديكتاتورى ، فشار بر ملت ، او را از هدف دور مى داشت ، اين كارها از آن كسانى است كه حكومت براى آنان هدف باشد نه وسيله حضرتش كه حكومت را در دست گرفت ، ملت اسلام از جنگ هاى طولانى و پى در پى داخلى خسته شده بود، و از جنگ بيزار بود؛ آن هم جنگ با كسانى كه خود را مسلمان و هم كيش مى خواندند. شرم و حيايى كه مسلمانان از پدرش على داشتند در كار نبود. معاويه را ياغى بر على دانستند نه ياغى بر حكومت اسلام ! اكثريت مسلمانان ، تازه مسلمان بودند و به حقيقت اسلام پى نبرده بودند. اسلام براى آن ها مذهب تشريفاتى بود، امام مجتبى را نمی شناختند، معاويه را نمى شناختند، هر دو را مسلمان مى دانستند، مى گفتند: چرا مسلمانان بايستى با هم جنگ كنند. اين جنگ ، مذهبى نيست ، جهاد نيست ، نزاع بر سر فرمان روايى و حكومت است تنها راه جنگ ، ديكتاتورى بود!

كشتن و اعدام بود! تخويف و ارعاب بود! يا رشوه پردازى ! دروغ و تزوير! گول زدن مردم ! حقه بازى ! عوام فريبى ! شعارهاى تو خالى ! و اين كارها، در حكم عدل راه ندارد. اجراى احكام اسلام و مراسم مذهبى ، بايستى با آزادى باشد، با اختيار باشد. در غير اين صورت باطل است جهاد مانند نماز است ، نماز زورى درست نيست ، نماز پولى درست نيست ، پس ، جهاد زوركى و جهاد پولى درست نيست ، آن نماز نيست و اين جهاد نيست

امام مجتبى اعلام جهاد كرد، و از كوفه به نخيله رفت و آن جا را لشكرگاه قرار داد. ده روز كه در آن جا بماند. بيش از چهار هزار تن به خدمتش ‍ نرسيدند. حضرتش مجبور به بازگشت به كوفه گرديد. وقتى در خطبه اى از مردم ، براى جهاد نظر خواست ، فرياد كشيدند: ما آماده نيستيم ، ما را هلاك مكن ! مردمى كه جهاد فى سبيل الله را در خدمت امام زمان ، هلاك بخوانند، سرباز اسلام نخواهند بود، سربار اسلامند، خيانت خواهند كرد. شكست اسلام را فراهم مى سازند. جهاد سرخ براى امام مجتبىعليه‌السلام مساوى بود با نابودى اسلام ؛ يعنى خواسته معاويه نتيجه آن ، كشته شدن حضرتش بود و كشته شدن برادرش ‍ حسين بود و كشته شدن مسلمانان واقعى جنگ ، وقتى جهاد است كه پيروزى آن ، رسيدن به هدف باشد جهاد نيست و خودكشى است در اين موقع ، تنها راه ، جهاد سفيد است و بس ، كه امام انجام داد.

معاويه

معاويه ، پسر ابو سفيان است و ابو سفيان رهبر دشمنان اسلام بود. روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابو سفيان را ديد كه سوار است و دو پسرش يزيد و معاويه ، يكى افسار به دست دارد و ديگرى حيوان را مى راند. حضرتش فرمود:

« پروردگار هر سه را از رحمت خود دور كند!» .

معاويه پسر هند است و هند مادر معاويه هند بر سر كشته حمزه ، عموى پيامبر، بيامد و جگر شهيد را بيرون آورده ، جويدن گرفت ، انگشتان شهيد را بند بند كرد و گلو بند ساخت و به گردن آويخت روزى ، معاويه از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احضار شد، فرستاده بازگشت و گفت : مى گويد: غذا مى خورم ! دوباره احضار گرديد. فرستاده برگشت و سخن را تكرار كرد! براى بار سوم كه احضار گرديد و نيامد و غذا خوردن ، عذرش بود! پيغمبر اسلام در حق وى گفت : خداى ، شكمش را سير نكند. اين نفرين به اجابت رسيد و معاويه مادام العمر سير نشد؛ هر چه مى خورد، سيرى نداشت ! وقتى كه از سر سفره بر مى خاست ، مى گفت :

سير نشدم ، ولى از خوردن خسته شدم معاويه دستورهاى اسلام و احكام دين را زير پا گذارد. شراب خوارى كرد. جامه ابريشمين به تن كرد! ظروف طلا و نقره استعمال كرد! در مجالس غنا حضور يافت ! بر خلاف قوانين قضايى اسلام ، قضاوت كرد، از مجازات دزد خود دارى نمود، نخستين كسى بود در اسلام كه به غارت گرى پرداخت ! پول گزافى براى جعل حديث ، در مذمت امير المؤ منين و در فضيلت عثمان خرج كرد. او نخستين كسى بود كه باب سب صحابه را گشود، و فرمان داد كه خطبا و گويندگان ، علىعليه‌السلام را بر منابر سب كنند. روز چهارشنبه ، نماز جمعه اقامه كرد و كارهاى ديگر كه همگى بر ضد اسلام بود! بر خليفه مسلمانان طغيان كرد و ٧٥٠٠٠ مسلمان را به كشتن داد. شيعيان على را قتل عام كرد( به جز كسانى كه تك تك بكشت) فشارها، كشتارها، قانون شكنى ها، حق كشى ها، در حكومت سياه معاويه رواج داشت ، و كسى جراءت اعتراض نداشت پاسخ اعتراض ، شمشير بود، چنان كه حجر و يارانش را سر بريد! عمرو بن حمق را سر بريد! وقتى كشور شام فتح شد، ابو عبيده امير شام گرديد، ولى ديرى نپاييد و به بيمارى طاعون در گذشت .و خليفه دوم برادر معاويه را كه يزيد نام داشت ، به امارت شام نصب كرد و اين نخستين بار بود كه بنى اميه و دودمان ابو سفيان ، در اسلام به امارت مى رسند، و اين در براى ايشان گشوده مى شود! يزيد نيز بمرد و معاويه امير شام شد و حكومت شام ، خانوادگى گرديد! خليفه ثانى ، از نصب يزيد بن ابى سفيان به امارت شام و نصب معاويه پس از مرگ وى ، چه آرمانى داشت ؟!و آيا تعيين عثمان به ولايت عهدى خود، داخل در اين آرمان بود؟!

و آيا امارت ندادن يك تن از بنى هاشم كه از خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند نيز، داخل در هدف بود؟!روزى ، معاويه بر منبر خطبه مى خواند، مردى شمشير كشيد و آهنگ وى كرد. ماءموران نگذاردند و مرد به معاويه نرسيد. از او باز پرسى شد، گفت : مى خواستم امر پيامبر را اطاعت كنم كه از حضرتش شنيدم :« هر كسى ببيند كه معاويه امير شده ، لکن خاصره او را بدرد» .گفتند: مى دانى چه كسى وى را امير كرده است ؟

گفت :نه گفتند: عمر وى را تعيين كرده است گفت : حال كه وى را عمر، امير كرده ، سمعا و طاعتا! امارت شام ، براى معاويه ، براى رسيدنش به حكومت كشور اسلام ، نردبان گرديد. روزى كه بدين مقام رسيد و بر منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه مى خواند، عبدالله بن مسعود گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده :« وقتى كه ، معاويه را ديديد كه بر منبر من بر شده و خطبه مى خواند، گردنش را بزنيد». حكومت و قدرت ، براى معاويه ، هدف بود نه وسيله روزى كه شهر كوفه را به تصرف در آورد، بر منبر شد و اهل كوفه را مخاطب قرار داده ، گفت : به خدا سوگند! من براى نماز خواندن با شما جنگ نكردم ، براى روزه گرفتن و حج رفتن و زكات دادن جنگ نكردم شما همه اين وظايف را انجام مى داديد. من با شما جنگيدم كه فرمان رواى شما بشوم معاويه ، سب و لعن حضرت علىعليه‌السلام را بر منابر، در اسلام بنياد نهاد! آيا سب علىعليه‌السلام كنايه از سب كسى ديگر بود؟!

از آن زمان ، سب صحابه در ميان مسلمانان معمول شد. وقتى مغيره بى شعبه نزد معاويه شد و بدو گفت : ديگر بس است و شايسته است كه رفتارت را با بنى هاشم ، دودمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خوب كنى ؛ آن ها در وضعى نيستند كه از آن ها بيم داشته باشى ، معاويه گفت : هيهات ، هيهات ! اين مرد هاشمى كارى كرده كه روزانه پنج بار، نامش در رديف نام خدا برده مى شود. چاره اى نيستند به جز آن كه اين نام را به گور كنم ! معاويه خود به گور رفت و هنوز آن نام ، چون خورشيد درخشان ، بر جهان مى تابد. معاويه ، نخستين زمام دار مسلمانان است كه به طور رسمى ، زير بار كفر رفت و خود را خراج گذار دولت روم كرد، تا با اسلام بجنگد و دستش در جنگ با علىعليه‌السلام باز باشد! معاويه ، پدر يزيد است خواست يزيد را« ولى عهد» خود قرار دهد، ولى از مردم مى ترسيد كه تا امام مجتبىعليه‌السلام وجود دارد، زير بار ولايت عهدى يزيد نروند. صد هزار دينار، براى دخت اشعث فرستاد، و به او وعده داد كه اگر امام را زهر دهى ، تو را همسر فرزندم يزيد مى كنم دخت اشعث هم ، اين جنايت بزرگ را انجام داد و امام را مسموم كرد. ولايت عهدى يزيد با شهادت حسنعليه‌السلام آغاز شد! و حكومتش با شهادت حسين ! تاريخ ، شوم تر از حكومت يزيد نديده است بيمارى بر معاويه چيره گرديد و خود را در آستانه مرگ ديد. بسيار افسرده و غمگين گشت و با خود گفت : فيا ليتنى لم اءعَن فى الملك ساعة ولم اءك فى اللذات اءعشى النواظر و كنت كذى طمرين عاش ببلغه من الدهر حتى زار اهل المقابر

اى كاش به حكومت نرسيده بودم و اى كاش در خوشى ها نچريده بودم - و اى كاش مانند كسى بودم كه دو جامه كهنه بر تن داشته و با قوت لا يموت ساخته تا وقتى كه با مردم گورستان ديدار كند. بسيارند كسانى كه هنگام مرگ پشيمانند و باخود مى گويند: اى كاش اين كارها را نكرده بودم و گروهى كه در دم مرگ شادان مى باشند، اندكند. معاويه از آن بسيارها بود و علىعليه‌السلام از اين اندكها روز به روز بيمارى معاويه سخت تر و خطرناك تر مى شد و اميد به حياتش ‍ نمانده بود. مشاعر خود را در روزهاى واپسين حيات ، از دست داده بود و حرف هايى مى زد و پرسش هايى مى كرد كه نشان مى داد عقل و هوشى ندارد. دخترش ناراحت مى شد و شيون مى كرد. هنگامى كه مرگ گريبانش را گرفت ، يزيد در شام نبود. ضحاك بن قيس مرگ وى را اعلام كرد و خود بر او نماز خواند و به گورش سپرد. سال فتح مكه ، معاويه در يمن بود، وقتى شنيد ابو سفيان اسلام آورده ، نامه اى بدو نوشت و وى را با شعر و با نثر سرزنش كرد! و خود هم چنان در شرك باقى ماند! وقتى كه به مكه بازگشت ، مكه به تصرف اسلام در آمده بود.

معاويه مشرك پناهى نيافت ، ناچار به سوى مدينه رفت و نزد عباس عموى پيغمبر شد، و خود را بر پاى عباس انداخت و اظهار اسلام كرد. عباس ، از او نزد پيغمبر اسلام شفاعت كرد. شفاعتش پذيرفته شد و مورد عفو قرار گرفت اسلام معاويه چنين بود و در وقتى بود كه تا زمان وفات پيغمبر چند ماهى فاصله نداشت و سعادت آن را نداشت كه به حضور پيامبر خدمت گزارى كند. يكى از دانشمندان آلمانى به شيخ محمد عبده گفته : معاويه راه را براى توسعه فتوحات اسلام بست ! توضيح اين سخن آن است كه معاويه بنيان گذار جنگ هاى داخلى اسلام است

اگر معاويه امير نبود. جنگ داخلى ميان مسلمانان رخ نمى داد، و شمشيرى كه در اسلام براى نابودى كفر به دست مسلمانان داده شده ، در نابودى اسلام به كار نمى رفت ! و وصى پيامبر اسلام گرفتار جنگ هاى سخت داخلى نمى گرديد! شمشير به روى دشمن دوست نما كشيدن ، به مراتب مشكل تر از شمشير كشيدن به روى دشمن دشمن نماست اگر امير شام نبود، اسلام بدون جنگ در سرتاسر جهان گسترش مى يافت و احدى در گمراهى و بد بختى به سر نمى برد. ظلم و ستم از جهان رخت بر مى بست و پرچم عدل جهانى افراشته مى شد. اگر امير شام نبود، على كشته تمى شد، حسن كشته نمى شد، حسين كشته نمى شد، مظلومى به دست ظالمى كشته نمى شد، چون ظالمى يافت نمى شد، عدالت جهانى بود و بس ، محروميت از جهان رخت بر مى بست ، فقيرى يافت نمی شد، جهان بهشت برين مى گرديد. اگر معاويه امير شام بود، ديگر قطره خونى از بينى كسى نمى آمد، يزيدى نبود، ابن زيادى در كار نبود، شمرى نبود، عمر سعدى نبود، جنايتى نبود، خيانتى نبود. از كارهاى معاويه ، احداث نظريه جبر در اسلام بود. وى مسلمانان را بدين عقيده دعوت كرد تا روح تسليم در برابر ظلم را در همه قرار دهد! تا كسى ، در برابر حكومتش قيام نكند و قدرت خود را ابدى گرداند! وجود اين نظريه ، از گفت و گوى ابن زياد امير كوفه با امام سجادعليه‌السلام يادگار حسينعليه‌السلام كاملا آشكار است

يزيد

يزيد كافر بود، شراب خوار بود، آشكارا گناه مى كرد و بر تخت حكومت اسلام تكيه زد!وقتى ، رسول خداعليه‌السلام معاويه را ديد فرمود:

« چگونه روزى از تو بر امت من خواهد بود!و چگونه روز شومى از تو، بر فرزندان من خواهد گذشت ! توله اى از پشت تو بيرون خواهد شد كه آيات خدا را به باد مسخره بگيرد و حرمت مرا كه خداى قرار داده حلال شمرد! كودكى يزيد، در ميان خويشان مادرى اش كه بنى كلاب بودند، بگذشت ، و در ميان آن ها كه از تربيت اسلامى دور بودند، پرورش يافت و باده نوش و سگ باز گرديد! چهره اى گندم گون داشت و جاى آبله در صورتش پيدا بود. داراى پيكرى فربه و بدنى پر مو. از نظر روحى ، خيانت كار و منافق و دو چهره بود شرم و آزرم را در وى راه نبود. سگ ها را جامه اى بافته ، مى پوشانيد و به هر سگى غلامى بخشيده بود كه خدمتش كند. ميمون ها را دوست مى داشت و نگه دارى مى كرد، ميمونى را نزد خود قرار داده بود و« ابو قيس» ناميده بود و ته مانده جام شرابش را به وى مى نوشانيد. گاه وى را سوار بر گور خرى مى كرد و به مسابقه اسب دوانى اش مى فرستاد.

روزى ابو قيس ، مسابقه را برد، يزيد خوش دل گرديد و در مدح ابو قيس شعرى گفت يك بار كه ابو قيس را به مسابقه فرستاده بود، باد او را بر زمين زد و ابو قيس ‍ بمرد.يزيد افسرده و غمگين گرديد، دستور داد كفنش كردند و به خاكش ‍ سپردند.به سوگ وى نشست و مردم شام را گفت بيايند و تسليتش گويند، در مرگ ابو قيس مرثيه گفت ، ميمون دوستى وى به جايى رسيده بود كه« دوست ميمون» لقب گرفت در باده گسارى افراط مى كرد و پيوسته مست بود. اشعار بسيارى در وصف باده گفته و شبها را با ياران به باده نوشى و ساز و آواز مى گذرانيد. كارش به جايى رسيد كه پدرش معاويه وى را پند داد و نصيحت كرده ، گفت : فرزندم ! چرا اين كارها را نهانى انجام نمى دهى ؟! تا آبرويت نرود واز مقامى كه دارى كاسته نگردد. يزيد، كينه اى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دل داشت و آرزومند خون خواهى بود! وقتى پدرش تصميم گرفت كه وى را ولى عهد خود كند و خليفه مسلمانان قرارش دهد، نخست ، زبان شاعران را خريد. آنان در شعر خود به ستايش يزيد و مدح وى پرداختند. سپس سران قوم و اشراف كشور را با جوايز سنگين و پول هاى گزاف رام كرد. واليان را دستور داد كه از هر ولاى تى گروهى را به شام بفرستند و تقاضا كنند كه يزيد ولى عهد گردد! آن گاه به ترور و كشتار شخصيت هاى كشور پرداخت امام مجتبىعليه‌السلام را به وسيله زهر، شهيد كرد!سعد ابى و قاص فاتح عراق را مسموم كرد! عبدالرحمن پسر خالد بن وليد فاتح شام را كه بيمار بود، به وسيله پزشك يهودى اش مسموم ساخت ، چون كه نزد مردم شام مقامى شامخ داشت پسر ابوبكر را مسموم كرد! حجر بن عدى و يارانش را بكشت و بيعت يزيد را آشكار اعلان كرد و از مردم بيعت گرفت ، ولى شهر مدينه مخالفت كرد و والى مدينه نتوانست از مردم شهر بيعت بگيرد. معاويه ، تصميم گرفت كه خود به مدينه آيد و براى يزيد بيعت بگيرد. با لشگرى گران و پول و پله بسيار به مدينه آمد. ولى از حسينعليه‌السلام نتوانست بيعت بگيرد. نه از زر نتيجه گرفت نه با زور توانست كارى از پيش ببرد و نتوانست از حسين بيعت بگيرد. از در نيرنگ و فسون پيش آمد، ولى نتوانست از حسينعليه‌السلام بيعت بگيرد. مروان كه والى مدينه بود پيشنهاد كرد:حسينعليه‌السلام را به شام تبعيد كند و نزد خود نگاه دارد. معاويه نپذيرفت و گفت :تو مى خواهى از حسين آسوده شوى و مرا گرفتار سازى ؟!معاويه ، از رفتن حسينعليه‌السلام به شام بيم داشت اگر حسينعليه‌السلام به شام تبعيد مى شد، طولى نمى كشيد كه شام بر معاويه مى شوريد. چون شاميان به حقيقت اسلام پى مى بردند و مى فهميدند كه اسلام چيز ديگرى است ، نه آن چه كه معاويه مى كند. به آن ها گفته شده بود كه اسلام همين است كه معاويه مى كند. او خليفه پيغمبر اسلام است و جانشين او و خويش نزديك اوست .آنان نمى دانستند كه بنى هاشم كيانند، بلكه آنان را به بدى مى شناختند و بنى اميه را آل رسول مى دانستند! يزيد، خيانت هايى كرد كه در تاريخ اسلام بى سابقه بود و جنايت هايى از او سر زد كه همانندش را كسى نديده بود. پولى گرفت و قواى اسلام را از فتح كشور يونان و جزيره قبرس باز گردانيد! از يكايك مردم مدينه ، پس از كشتار فراوان ، التزام گرفت كه برده و غلام او هستند و بر گردن ها و كف دست هاى آن ها مهر بردگى زد و كسى كه اين التزام را نمى داد، كشته مى شد! يزيد، خانه خداى را هتك كرد و به سوى كعبه منجنيق بست و پرده هاى كعبه را آتش زده و كعبه را ويران كرد! سه روز جان و مال و ناموس مردم مدينه را مباح كرد! لشگرش بيش از دوازده هزار مرد را كشتند و از بيش از سه هزار دوشيزه ازاله بكارت كردند! با آن كه زنان و دختران از شهر گريخته بودند و فرار كرده بودند. كسانى كه به روضه شريف و به قبر آن حضرت پناه برده بودند، كشتند و مسجد پيغمبر را اصطبل چار پايان خود قرار دادند!

حسينعليه‌السلام

١- به پيامبر خبر دادند كه ام ايمن شب و روز مى گريد! وى را به حضور آوردند. پيغمبر پرسيد:« چرا گريه مى كنى ؟» .گفت :« خوابى ديدم» بسى دردناك ! فرمود:« خوابت را بگوى»

.گفت : بر من سخت است و ناگوار كه خواب را بر زبان آورم فرمود:« خوابت آن جور نيست كه تو مى پندارى» .

گفت : يا رسول الله ! شبى در خواب ديدم كه پاره اى از پيكرت جدا شده و در خانه من افتاده است ! فرمود:« آرام باش ، فاطمه ، پسر مى زايد، تو مى پرورى و نگه دارش ‍ هستى و پاره اى از تن من ، در خانه تو خواهد بود» .حسينعليه‌السلام پسر علىعليه‌السلام است و فرزند زهراعليها‌السلام دخت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج شنبه سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت را زاد روز حسينعليه‌السلام گفته اند. نوزاد را به دست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند،

در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت نخستين سخنى كه در گوش حسين طنين انداخت ، آواى دلاراى توحيد بود و بانگ زيباى رسالت سخنى كه از دهان بنيان گذار مكتب توحيد بيرون آمد. اين سخن در قلب نوزاد جاى گرفت ، سخنى كه از قبل بر آيد، در قلب نشيند. نخستين نقشى كه در مغز نوزاد منتقش گرديد، توحيد بود، نبوت بود. پيامبر اسلام ، بذر آن را در سرزمين دل او بكاشت و خود آبيارى كرد تا به بار نشست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام نوزاد را حسينعليه‌السلام نهاد، او نخستين كس بود كه در عرب بدين نام ناميده شد، حسين ، حسين شد و كسى پيش از حسينعليه‌السلام حسين نبود و پس از حسين هم ، ديگر حسينى نيامد. پيغمبر اسلام ، زبانش ‍ را، در دهان نوزاد نهاد و نوزاد مكيدن گرفت و نخستين غذا، در پيكر حسين جا گرفت حسينعليه‌السلام در اين غذا تنها بود و بشرى با وى شركت نداشت غذاى پيغمبرى ، غذاى آسمانى ، حضرتش نوازد را ببوسيد و به دايه داد و اشك از ديدگان سرازير داشت و مى گفت :

« فرزندم ! خداى لعنت كند مردمى كه تو را مى كشند!» و سه بار تكرار كرد. هفتمين روز نوازد، ام ايمن او را به حضور رسول خدا آورد، حضرتش ‍ فرمود:« زهى برآورنده زهى برآورده ! ام ايمن ! اين است تعبير خواب تو»

.پيامبر در آن روز، دو گوسفند براى حسينعليه‌السلام عقيقه كرد و يك ران گوسفند و يك دينار زر به قابله داد. نوزاد را سر تراشيد و هم وزن موهايش ‍ درهم هاى سيمين داد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هفتمين زاد روز حسينعليه‌السلام شكم ها را سير كرد و بينوايان را نوامند ساخت آن چه به حسينعليه‌السلام داد نواى يگانه پرستى بود، زبان رسالت بود و آن چه براى حسينعليه‌السلام به مردم داد، گوشت بود، درم هاى سيمين بود، زر بود

. ٢- عرب ، دختر زاده را فرزند خود نمى داند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست اين سنت جاهلى را بشكند. حسين را پاره تن خود گفت ، محبت خود را به فرزندان فاطمه آشكار كرد. حسينعليه‌السلام بايد رهبرى جهان اسلام را در دست بگيرد و اسلام و مسلمانان را رهبرى كند. رهبرى اسلامى ، رهبرى دل هاست نه رهبرى پيكرها. رهبر در اسلام بر دل ها حكومت مى كند نه بر پيكرها، رهبرى اسلامى ، با رهبرى زوركى و ديكتاتورى ، در برابر يك ديگر قرار دارند. رهبرى اسلامى ، رهبرى قلوب است ، رهبرى مهر است ، رهبرى محبت است مهر و محبت بهترين رهبر است و محبت به پاكان ، خودسازى مى آورد، پيراستن مى آورد و آراستن ، در پى دارد. دلبر پاك ، دل داده را پاكيزه مى سازد. پايه اسلام بر مهر و محبت نهاده شده و دين به جز مهر چيزى نيست پيامبر اسلام دعوت به مهر كرد، دعوت به دوستى كرد، مهر پاكان ، دوستى پارسايان ، نور عشق پاكان كه در دل بتافت ، ارزنده اش مى كند و حيات مى بخشد.

٣- شرايط خانوادگى و محيط پرورشى ، در زندگى كودك ، بزرگ ترين اثر را دارد. محيط خانوادگى حسينعليه‌السلام پاكيزه ترين محيط بود و محيط پرورشى او عالى ترين محيط انسانى بود. كسانى كه از جانب خداى ، براى راه نمايى بشر، براى رهبرى جهان ، فرستاده شدند، پرورش حسينعليه‌السلام را به عهده گرفتند و نوزاد را در آغوش خويش پروريدند. حسينعليه‌السلام تحت عنايت ويژه پيغمبر اسلام ، در زير سايه پدرش علىعليه‌السلام در دامان مادرش فاطمهعليها‌السلام پرورش يافت و هر دم كمالى بر كمال و جمالى بر جمال مى افزود. دامانى كه حسينعليه‌السلام را مى پروريد، دامان فاطمه بود، بانوى بانوان ، بانوى فضيلت و بزرگوارى ، بانويى كه به فرموده پيامبر اسلام يكى از چاربانوى جهان بشريت بود. سه بانوى ديگر: آسيه همسر فرعون مصر و مريم مادر عيسى و خديجه همسر رسول خدا و مادر فاطمهعليها‌السلام .

٤- روزى رسول خدا را ديدند كه از خانه بيرون شده ، حسنعليه‌السلام بر يك شانه حضرتش نشسته و حسينعليه‌السلام بر شانه ديگر، و پيامبر، گاه اين را مى بوسد و گاه آن ر ا پرسيدند: يا رسول الله ! اين دو كودك را دوست مى دارى ؟فرمود:« هر كس اين دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته ، و هر كس آن ها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است» .عمر، روى به دو كودك كرده گفت : اسب سوارى خوبى داريد! رسول خداعليه‌السلام فرمود:

« اين دو نيز سواران خوبى هستند» .اين رفتار به طور مكرر، از پيامبر ديده شد، بارها اين گفتار، از حضرتش ‍ شنيده شد. گاه بر سخن خود مى افزود و مى گفت :« پدر اين دو كودك از آن ها برتر است» .وقتى ، فرمود:« دوستى علىعليها‌السلام تنها در دل هاى مؤ منان جاى مى گيرد و جز مردم باايمان ، كسى علىعليه‌السلام را دوست نمى دارد و به جز منافق و دو چهره ، كسى على را دشمن نمى دارد. ولى دوستى حسنعليه‌السلام و حسينعليه‌السلام در دل هاى مؤ منان و منافقان و كافران نيز جاى مى گيرد»

. شبى ، دو كودك در حضور رسول خدا بدوند و تا پاسى از شب گذشته در آن جا ماندند. حضرتش به آن دو فرمود:« برخيزيد نزد مادرتان برويد» .كودكان اطاعت كردند و به راه افتادند. شبى تاريك بود و چشم چشمى را نمى ديد. ناگهان برقى زد و جهان را روشن ساخت كودكان ، از روشنايى بهره مند شدند و نزد مادر رفتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به روشنايى نگريست و گفت :« حمد خداى را كه ما خاندان را گرامى داشت»

.مردى گناهى كرد و مستحق كيفر گرديد، چندى پنهان شد و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى بپوشيد. روزى دو كودك را در كوچه بديد، آن دو را بغل كرده و بر شانه هايش نشانيد و به حضور پيامبر شرف ياب گرديد و عرض كرد: يا رسول الله ! من به خدا و به اين دو بچه پناه بردم فرستاده خدا بخنديد و بر وى ببخشود و از گناهش در گذشت و فرمود« برو، تو آزادى»

.٥- روزى ، كودكان را بر پيرمردى گذر افتاد كه وضو مى گرفت و نادرست وضو مى گرفت بدو گفتند:« اى شيخ ! تو داورى كن و ببين ، كدام يك صحيح وضو مى گيريم» . سپس يكايك به وضو گرفتن پرداختند و پيرمرد به وضوى هر دو مى نگريست سپس گفت : هر دوى شما خوب وضو مى گيريد. اين پير نادان است كه نادرست وضو مى گرفت و اكنون از شما بياموخت رهبران بشريت از كودكى رهبر هستند، و به آسانى مى توانند دشوارترين مسايل اجتماعى را حل كنند. تعليم دادن كودك به بزرگ سال ، دشوار است تدريس برنا پير را، آسان نيست آموزش بى نوا توان گر را، زير دست زبر دست كار، كارى است گران ،و گاه محال به نظر مى آيد. گروه دوم ، خود را برتر و داناتر از گروه نخست مى دانند! چون بزرگ ترند! چون يك پيراهن بيشتر پاره كرده اند! چون توان گرند، چون زبر دست مى باشند. اساسى ترين شرط آموزش آن است كه آموزنده ، آموزگار خود را، داناتر از خود بداند و چنين شرطى در دومين گروه موجود نيست فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين روش بسيار آسان ، اين مساءله اجتماعى مشكل را حل كردند و با اين حسن اخلاق ، سد خود خواهى پيرمرد را شكستند و رهنمايى اش كردند و به جوانان جهان آموختند كه راه تعليم و تربيت پيران چگونه است جوان بايد بداند كه به طور مستقيم نمى تواند سال مند پير را بياموزد. آموزش ، راهى دارد و رمز آيين آموزش بزرگ سالان به وسيله خرد سالان ، بدين وسيله گشوده گرديد.

٦- نقل است : وقتى پيامبر، بر منبر سخن مى گفت ، حسن و حسينعليه‌السلام رسيدند و هر دو پيراهن قرمز رنگى بر تن داشتند. چون توانايى كامل ، براى راه رفتن نيافته بودند، زمين مى خوردند و بر مى خاستند و به سوى نياى بزرگ ، پيش مى رفتند. پيامبر، از منبر به زير آمد؛ هر دو را بغل كرد و در برابر خود بنشانيد.

٧- وقتى ، پيامبر در حال نماز بود و نماز عشا را به جماعت اقامه مى كرد. دو كودك رسيدند. پيامبر كه به سجده مى رفت ، بر پشت حضرتش ‍ مى پريدند. پيامبر به آرامى سر برمى داشت و آن ها را مى گرفت و مى نشانيد. نماز كه تمام مى شد، دو كودك را بر سر زانو مى نشانيد. گويند: وقتى حضرتش سوار مى شد، يكى را جلوى خود سوار مى كرد و ديگرى در پشت سر. ابو هريره مى گويد: به چشم خويش ديدم گام هاى حسين كوچك ، روى پاهاى رسول خداست و دو دست حسين را پيامبر گرفته و مى گويد:« بالا بيا اى كوچولو» .كودك بالا آمد، تا گام هايش را بر سينه رسول خدا نهاد. آن گاه حضرتش ‍ دهان كودك را ببوسيد. سپس به نيايش پرداخت و گفت :« پروردگارا! حسين را دوست بدار كه من دوستش دارم» .


4

5

6

7