خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)0%

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران) نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ایرج افشار
گروه: مشاهدات: 38809
دانلود: 3809

توضیحات:

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 542 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38809 / دانلود: 3809
اندازه اندازه اندازه
خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سال ۱۳۱۳ سفر قم‌

در تاريخ ۱۹ شهر جمادي الاخري سنه ۱۳۱۳ وكيل السلطنه و امين الملك قرار دادند قم بروند. وكيل السلطنه جلوتر حركت كرد. در روز مزبور حركت كرد. فصل قوس بود. رفتيم به امين‌آباد پشت شاهزاده عبد العظيم و شب رفتيم به قريه جيتوي ورامين. فردا رفتيم جمال‌آباد ملكي امين الملك و سه شب در شوران تيول مرحوم امين السلطان مانده بعد رفتيم به قريه حصار حسن بيگي اعراب ورامين و از آنجا به كريم‌آباد كه آخر ورامين و ملك ورثه مرحوم امين السلطان بود پنج شب مانده در آنجا سان شتر كلائي ديوان را ديده تقريبا هفت هزار نفر شتر بود، از آنجا يك شب رفتيم به خانه علي عسكر بيگ عرب كه ايل بيگي است در قريه چال قازان و مراجعت شد به كريم‌آباد.

كوير قشلاق ساربان‌

بعد از توقف يك شب رفتيم به قورق السيف كه محل شتر ديواني و نزديك كوير نمك معروف است كه منتهي مي‌شود به يزد و جندق و غيره. در سياه چادر دو شب توقف شد. به اندازه‌اي سرد بود كه نمي‌توان نوشت. هيزم آنجا منحصر است به گز، و جز بته يك دانه درخت ديده نمي‌شود. جاي بسيار بدي است. نه سبزه‌اي، نه علفي، نه آبادي، نه باغ و درخت و آب گوارائي. خيلي زندگاني اهالي كه ساربان‌اند و در آنجا قشلاق مي‌روند سخت است. از شدت سرما شبها لباسي را كه روز در سواري مي‌پوشيدم شب مجددا پوشيده با آن لباس مي‌خوابيدم.

كاروانسراي دير

وكيل السلطنه رفت كنار كوير براي شكار گوره‌خر. من با آقا محمود خان برادرش و اجزاء آمديم به كاروانسراي دير كه از بناهاي غريب ايران به شمار مي‌آيد. بناي آنجا را نسبت به بهرام گور مي‌دهند. در ده فرسخي تهران است و از هر طرف از آبادي دور است و اطرافش آب و درختي ندارد جز بته‌هاي گز، لكن بناي غريبي است.

مرحوم ميرزا يوسف مستوفي الممالك تعميري در آنجا كرده و خواسته آب از قنات دربياورد موفق نشده. آب انبار بسيار عالي بزرگي دم درساخته‌اند، روي آن را طاق زده‌اند. زمستان از برف و سيلاب پر مي‌كنند براي موقع لزوم. سر در عالي و در مدخل بسيار بزرگي دارد. حياطش بزرگ و اطراف حياط حجرات و ايوان بزرگي است. پشت اين حجرات طويله‌هاي طويل است و يك حياط خلوتي هم دارد [كه] حالا قابل سكونت نيست. آجرهاي آنجا خيلي بزرگ و قطور است. براي زمستان و شكار آهو بهترين نقاط است. يكي دو سفر ديگر هم آنجا رفته‌ام. در اين سفر يك شب بيشتر نمانديم. اطراف اين كاروانسرا كوير است. اگر ساربانها كه از ايل كلكو هستند همراه آدم نباشند در كوير فرو مي‌رود، لكن آنها از جاهائي مي‌روند كه اسب فرو نمي‌رود و به سلامت مي‌گذرد.

كلكو- مسيله‌

از آنجا رفتيم به مسيله، سه فرسخ متجاوز است و تمام راه از ميان كوير رفتيم.

مسيله چند آبادي مختصر محقر دارد [كه] محل سكناي ايل «كلكو» است و اين ايل ساربان شتركلا«۱» و نايبهاي شترخانه هستند. ارزاق را از قم مي‌آورند. آهوي زياد در آن اطراف است و اين ايل تازيهاي شكاري تعريفي براي اين كار نگاه مي‌دارند و مي‌توان گفت خوراك و مصرف گوشتشان از اين شكار است. سه شب در مسيله مانده و رفتيم قم.

امين الملك‌

ميرزا اسمعيل خان امين [الملك] برادر مرحوم اتابك كه وزير ماليه و خزانه و گمرك و بنائي و غيره بود، به علاوه اينكه در تمام امور صدارت تصرفات تام داشت و بسيار متشخص و متكبر و خوش‌گذران و با عرضه و كاركن و درستكار مشهور بود، مقارن ورود ما يك روز بعد از ما وارد قم [شد]. حاجي خسرو خان سردار ظفر بختياري و صديق الدوله پسر مرحوم صديق الدوله و عبد اللّه ميرزاي عكاس و حبيب اللّه خان خبير الملك كاشي همراهش بودند. در حياط اندروني صدر اعظم منزل كردند. روزها به زيارت مي‌رفتم و از خداوند عالم اصلاح امور [را] مسئلت مي‌نمودم.

روز ۱۳ رجب از قم حركت به منظريه [شد]. سه شب در علي‌آباد ملكي مرحوم اتابك مانديم. روزها مي‌رفتيم به شكار. يك روز در كنار درياي قم و حوض سلطان چند آهو و يك كفتار شكار شد. بعد از سه شب آمديم حسن‌آباد. شب آخر بود من نوبه بسيار سختي كردم تا صبح نخوابيدم

______________________________

(۱). شتر كلايي منسوب بدان است.

كوكب اقبال امين السلطان‌

روز سه‌شنبه ۱۸ رجب كه ۱۲ جدي بود وارد طهران شديم. خداوند دختري به من داده بود اسمش را امة العزيز گذاشتم. افسر خطابش مي‌كردند. بعد از يك سال و نيم مرد و آسوده شد. طول اين سفر يك ماه بود. در اين سال كوكب اقبال مرحوم امين السلطان صدر اعظم به اعلي درجه اوج رسيد. سلطنت ايران در قبضه اختيارش و ناصر الدين شاه تابع او بود. علاوه بر صدارت چنانچه در سالنامه‌ها ثبت است، پنجاه و دو فقره كارهاي عمده دولت را اداره كرده بود و تمام شعبات سلطنتي و دولتي و ولايتي و خارجه در قبضه قدرت او بود. شرب اليهود شده بود. اجزاي كار به واسطه غرور و بي‌اعتنائي خودش به رسيدگي در كارها به جان مردم افتاده بودند.

مشغول پر كردن كيسه‌ها و خريدن ضياع و عقار و ترتيب بناي عمارات عاليه و ذخيره وجوه نقدي شدند. بسا شد به پولهاي مختصر احكام عمده صادر مي‌كردند، از قبيل فروش دهات خالصه و دادن القاب و امتيازات و مواجبهاي گزاف و حكومتها و غيره و غيره. با اين تفصيل از اين خوان يغما بهره كاملي نبرديم، منتهي درجه دخل من اگر قدر كفايت امر معاش و زندگاني متوسطي كه داشتم بود نهايت رضامندي را داشتم. به هر جهت با تقدير و سرنوشت ازلي چاره نبود. مي‌سوختم و مي‌ساختم و نمي‌توان به درستي نوشت

دو عروسي در خانواده اتابك‌

خلاصه در اين ماه در خانواده اتابك دو عروسي شد. همشيره اتابك را دادند به پسر معز الملك. عروسي خيلي مفصل زياد در حد خودش كرد، لكن به قول سعديرحمه‌الله «گفتي خط زشت است و به آب زر نوشته است». بعد از آن براي محمود خان برادر اتابك عروسي كردند. ديگر مردم چه تملقها مي‌كردند و مي‌گفتند. خاصه محترمين و رجال دولت، نمي‌توان نوشت. در اين موقع اجزاي كار چه دخلها و پولهاي بي‌حساب مي‌بردند، از مطلب ما خارج است. ما با همان حالات مزبوره بوديم و قناعت مي‌كرديم به آنچه كه خدا مقرر فرموده بود.در شعبان اين سال و رمضان خيلي سرگرم به تبعيت آقايان بودم. به حسب ظاهر در انظار مردم خوش مي‌گذشت، لكن در باطن هر دقيقه مرگي بود. خود را به لهويات و لغويات مشغول مي‌داشتم، والا خيالاتي كه داشتم مرا تلف مي‌كردند.

بزازي در مسجد

ماه رمضان روزها مقارن ظهر بيدار مي‌شدم، نماز و قرآني مي‌خواندم و بعد با برادرها يا پسرهاي صدر اعظم مي‌رفتم به مسجد سپهسالار جديد. حجرات اين مسجد را تمام بزازي و ميان دالان را خرّازيها گرفته بودند و اجناس از هر قبيل در آنجا چيده بودند. زنهاي طهران اجتماع مي‌كردند و معززين شهر با درشكه‌ها مي‌نشستند. زن و مرد به هم مخلوط شده محشر مي‌شد.

در خانه وكيل السلطنه‌

يك روز هم ناصر الدين شاه به آنجا رفته و خريد كرده بود. هر روز معمول ما اين بود [كه] با آن حضرات به مسجد مي‌رفتيم و از آنجا به درشكه نشسته مي‌رفتيم بازار و مغازه‌ها، براي افطار مي‌رفتيم خانه صدر اعظم، در خدمت مرحوم امين الملك كه ابهت و كبرش از صدر اعظم بيشتر بود. در اطاق وكيل السلطنه افطار مي‌خورديم و تا ساعت پنج مجلس رسمي بود. اجزاي كار و محترمين بودند. بعد مجلس خلوت مي‌شد و به قمار بازي مي‌گذشت تا سحر. امين الملك هم سحر [ي] در اطاق وكيل السلطنه مي‌خورد. چند نفر معين كه يكي از آنها من بودم تا وقت توپ سحر مي‌نشستيم، بعد مي‌رفتم منزل نماز خوانده مي‌خوابيدم. در شبهاي قدر سه شب صدر اعظم افطار مي‌داد به طلاب، بعد روضه مي‌خواندند، در آخر مجلس خودش دم در مي‌ايستاد به دست خود نفري يك تومان به آنها مي‌داد. اين ماه هم مثل ساير رمضانهاي گذشته اينطور گذشت. به صورت ظاهر از اجزاي مخصوص بودم و در باطن خيلي به صعوبت مي‌گذشت.

سفر پنجم دماوند

در ۱۵ شوال كه نه روز بعد از عيد نوروز بود و در اين عيد در موقع تحويل برف غريبي باريد، عوام براي ناصر الدين شاه به فال بد گرفتند. مرا مأمور دماوند كردند.

به صعوبت خرج راهي از وكيل السلطنه گرفته و رفتم. خليل خان نام و قاسم كردستاني و روح اللّه دماوندي نوكر خودم همراهم بودند. سادات مرانك برخلاف گذشته كه چهار سفر ديگر به دماوند رفته بودم به تقويت حاكم آنجا و چنانچه نوشته‌ام در خانه حاكم منزل مي‌كردم. اين سفر مرا بردند در مرانك كه ملك و خانه آنها است و دور مرا گرفته، به مساعدت با من و ضديت با حاكم مي‌كردند.

سادات مرانك‌

اگرچه سفرهاي ديگر هم معني حكومت با من بود و كارهاي آنجا را به قوه صدارت مرحوم اتابك در نهايت تسلط مي‌گذارندم، لكن در اين سفر پنجم كه سفر آخر بود بكلي مرحوم حسين خان انتخاب الممالك حاكم آنجا را بي‌دخل كرده و خود به امور حكومت دماوند تصرفات مي‌كردم. اين سادات مرانك هم كه در آنجا داراي ملك و طايفه و قدرت و ثروتي هستند و بني اعمام حاكم‌اند و هميشه ميانه‌شان باهم بد است، در كارها ضديت كامل مي‌كردند. حاكم مستأصل شد.

چون ناصر الدين شاه به جاجرود آمده بود، حاكم مسند حكومت را گذاشت براي من و خود رفت به جاجرود، يعني بعد از آنكه مكرر مرا دعوت كرده كه به قصبه رفته و مثل سابق باهم به حكومت برسيم و من نمي‌رفتم و سادات نمي‌گذاشتند خود حاكم آمد از من ديدن كرد و اصرار داشت يا مثل سابق به قصبه دماوند بروم [و] منزل در خانه او بكنم، يا در ملك آنها منزل كنم، هيچ‌كدام را قبول نكردم. او رفت. حكومت مستقلا با من شد.

دو قتل

در قريه لومان دو قتل [اتفاق] افتاده بود كه چند نفر يك جواني را كشته بودند و بعد از اينكه به هوش آمده بودند كدخدا غنچه علي نام كدخداي آن قريه را كه پيرمرد ريش سفيدي بود به سن هفتاد سال متجاوز و چند پسر داشت، پسران او آن بيچاره را از پشت‌بام پرت كرده بودند مرد، به خيال آنكه به من مشتبه كنند كه طرف مقتول هم يك نفر از ما كشته، اين عمل بسيار شنيع را كرده و نعش آن پيرمرد را دو سه روز نگاه داشته بودند كه من ببينم.

در ورود من به لومان گفتم دفن كردند و نهايت سختي را با آنها كردم. براي اين خون بست سيزده شب در لومان ماندم. ميرزا يوسف پيشكار ماليات نزد من آمده بود او را نگاه داشتم با من بود. مقصرين را محرك شدند شب فرار كردند رفتند در قصبه در امامزاده آنجا بست نشستند. حسين خان حاكم كاغذ نوشته بود به اين بهانه من بروم قصبه رفتم، لكن برخلاف ميل او در خانه ميرزا يوسف منزل كرده، حضرات را آوردند در خارج قصبه به من سپردند. دوباره آنها را آوردم به مرانك ملكي سادات و در آنجا ماندم. انتخاب الممالك حاكم بعد از اين حركت كه از من ديد حكومت را گذاشت و به طهران آمد، يعني آمد به جاجرود كه ناصر الدين شاه در آنجا بود و اين آخرين سفر و شكار او بود در جاجرود كه در اين سفر گفته بود:

نيش خاري نيست كز خون شكاران رنگ نيست

آفتي بود اين شكارافكن ازين صحرا گذشت

جشن پنجاهمين سال‌

خلاصه اين شعر را به فال بد گرفتند و ديگر ناصر الدين شاه به جاجرود نرفت و از اين سفر جاجرود مراجعت كرد به طهران، تهيه جشن سال پنجاهم سلطنتش را ديد و سكه ذوالقرنين زد. من هم بلامانع مأمور حكومت دماوند [بودم و] بزرگي مي‌كردم.

مداخل از دماوند

از بابت آن دو قتل خون بست كردم. به ورثه مقتول، چون صغير بودند آب و ملك گرفته با قدري پول دادم. پانصد تومان به طهران با چاپار فرستادم براي وكيل السلطنه برادر صدر اعظم كه حاكم كل بود. هفتاد تومان براي خانه خودم به رسم علي الحساب فرستادم. جلوتر پنجاه تومان ديگر فرستاده بودم. ششصد تومان ديگر ذخيره كرده بودم و به خيال آنكه اگر همه پولها را بفرستم خرج مي‌كنند، تا خودم برگردم نگاه داشته بودم. خليل خان و قاسم بيگ كردستاني را هم فرستاده بودم به دهات حول و حوش به مأموريت. اين كيسه‌هاي پول در اطاقي كه منزل من بود روي هم چيده بودند.

كيسه‌هاي پول‌

روز يكشنبه ۱۹ با سادات و جمعي از معارف دماوند نشسته بودم سرگرم حكمراني بودم. باران هم مي‌باريد. وسط بهار بود. جمعي كه نشسته بودند اصرار داشتند كه در آن وقت چند فقره كار بود من بگذرانم و من اكراه داشتم، تعلل مي‌كردم. در اين موقع يك نفر آمد به نجوي چيزي به گوش حاجي سيد يوسف گفت. او هم رفت بيرون و برگشت. گفت به من خسته شده‌ايد، حالا ديگر باقي كارها باشد حضرات هم بروند. بعضي رفتند و بعضي ماندند. برادر سيد گفت اين كيسه‌هاي پول را در اينجا گذاشته‌اي چه اعتبار دارد. بهتر آن است به كسي بسپاريد.

گفتم همين جا باشد فردا مي‌فرستيم به طهران. حاجي سيد يوسف گفت پس بفرمائيد برويم ميان باغ گردش بكن.

كشته شدن ناصر الدين شاه‌

همينكه وارد باغ شديم گفت چه نشسته‌اي حكمراني مي‌كني ناصر الدين شاه را كشتند. خدا به زبان من جاري كرد گفتم پسرش را نكشته‌اند زنده است و مرا صدر اعظم فرستاده او هم هست. تحريري به آنها رسيده بود كه در داخل بقعه حضرت عبد العظيم ميرزا رضا نام كرماني ناصر الدين شاه را كشته، و تفصيل اين كشتن ناصر الدين شاه و كفايتي كه مرحوم امين السلطان صدر اعظم در آن موقع به خرج داده مشهور است كه نعش را به طهران آورده و خودش هنوز در شاهزاده عبد العظيم بود دستور العمل داد قزاق نظم شهر را حفظ كردند و سربازهاي آذربايجاني ابو ابجمع محمد باقر خان شجاع السلطنه داماد صدر اعظم دور ارگ را گرفتند و خود صدر اعظم ميان كالسكه پهلوي شاه نشسته و به مردم چنان فهماند كه شاه زنده است تا وارد شهر و عمارت سلطنتي شد. كسي نفهميد شاه مرده.

شاه ميري‌

برگرديم به سرگذشت دماوند. از ميان باغ بيرون آمديم. من خود را نباختم، لكن مطلب از پرده به در افتاد. هنگامه غريبي شد. يكي فرستاد گوسفند و گله‌اش را از صحرا برگردانند. يكي در طويله‌اش را تيغه كرد و پشت‌بام را سنگر كرد. ديگري گفت پست مازندران كه به طهران مي‌رفت برگشت. يكي گفت قافله‌اي كه به طهران رفته بود مراجعت كرد. اخبار اراجيف عوامانه را غير از اينها، بس كه انتشار دادند كه نمي‌توان نوشت.

برگشتيم ميان اطاق. سيدها گفتند اين پولهائي كه روي هم چيده‌ايد ما ديگر ضامن آنها نيستيم. ميرزا يوسف مباشر ماليات آنجا كه پستخانه هم با او بود رو كرد به من گفت شاه مردن را نديده‌ايد. بنده را مرخص بفرمائيد بروم سر خانه و اهل و عيالم، لابد اجازه دادم از حياط رفت بيرون. حضرات سادات گفتند اين شخص را بي‌خود مرخص كردي رفت. اگر پولهائي را كه به طهران فرستاده‌ايد راه مغشوش باشد چاپار برمي‌گرداند. اگر از دست راهزن خلاص شود خود اين شخص مي‌خورد و مي‌گويد در راه چاپار را لخت كرده‌اند. ديدم حسابي گفتند. فرستادم ميرزا يوسف برگشت. گفتم شما امشب هم بمانيد من تنها هستم. ابا و امتناع كرد. گفتم تفصيل از اين قرار است. اگر اصرار كني مجبورا حبس مي‌شوي. ماند. شب با سادات نشستيم.

سپردن پولها

از شبهائي كه در مدت عمرم بد گذرانده‌ام يكي آن شب بود. هركس چيزي مي‌گفت. فضاي عالم را به من تنگ كردند. ششصد تومان پول موجودي را به تكليف خودشان سپردم دست يك نفر از آنها و قبض گرفتم. آن شب را هرطور بود به روز آورديم. در چنين موقعي كه دو نفر نوكر من كه اسب و تفنگ نزد آنها است رفته‌اند به مأموريت و نزد من نيستند. تنها روح اللّه نام نوكرم كه آن هم دماوندي بود اسباب دلخوشي من بود. پولهاي اندوخته رفت.

سادات به خيال اسبابي كه همراه داشتم افتادند. اظهار مي‌كردند چون راهها ناامن است اگر خودتان خواستيد برويد اسباب را اينجا بگذاريد. مثل منزل خودتان است. از قحطي طهران و اغتشاش همه‌جا مي‌گفتند. اگر من صحبتي مي‌كردم از روي استهزا همه مي‌خنديدند و مي‌گفتند شاه مردن را نديده‌اي، حق داري. صبح شد. قاسم بيگ كردستاني نوكر مخصوص و اسباب قوه قلبم كه اسب و تفنگ و خرجين كه اسباب حمل پولها بايستي باشد نزد او بود آمد. اول سؤال كرد پولها چطور شد. گفتم سپردم به سادات. رنگش پريد. گفت چرا نشسته‌اي. گفتم پس چه بكنم. گفت برويم به امامزاده بست بنشينيم. گفتم من آمده‌ام مردم را ساكت و ولايت را منظم كنم، بست رفتن چه معني دارد. سري تكان داد و رفت روبه‌روي من قلياني دست گرفت و متفكرانه نشست مشغول شد به قليان كشيدن.

امن بودن راه‌

چند روز چشمم مغشوش بود. گفتم قاسم دواي چشم مرا بياور، رفت دوا بياورد، هنوز هم ديگر او را نديده‌ام. از نزد من رفته اسب و تفنگ و خرجين را برداشته رو به طهران فرار كرد. كنار قصبه آدم حاكم را لخت كرده و به طهران آمده.

خبر داده بود دور فلاني را گرفته‌اند و هرچه پول داشت بردند. تا ظهر منتظر شديم قاسم بيگ پيدا نشد. هركسي حدسي زد. در اين بين چاپاري كه به طهران رفته و پولهاي سابق الذكر را برده بود مراجعت كرد. از دور پرسيدم پولها چطور شدند؟

گفت صحيح و سالم به خانه شما و در خانه رسيد، اين هم قبض رسيد است. قبض هفده تومان كه بدهي يك نفر بود در دستم بود، بي‌اختيار به او دادم. پرسيدم راهها امن بود. گفت بلي هيچ اغتشاشي نبود. سايرين او را تكذيب كردند

پنجاه تومان خرج راه‌

كاغذي از وكيل السلطنه براي من آورده بود كه بدون معطلي حركت كنيد. مرحوم ميرزا محمد نوشته بود شاه را گلوله زده‌اند زخمي شده، شما به احتياط رفتار كنيد.

به هرجهت عازم حركت به طهران شدم. خليل خان نوكر ديگر كه همراه من بود از مأموريت برگشت و تا ظهر منتظر قاسم شديم نيامد. به حضرات سادات گفتم پولها را رد كنيد كه برويم. اول گفتند نمي‌دهيم. من توپ و تشر زدم. گفتند فرضا بدهيم چگونه به طهران مي‌رساني، وانگهي از طهران به ما نوشته‌اند اگر پول نقدي در نزد شما باشد، بگيريم. بعد كه ولايت آرام شد بفرستيم. به هزار زبان زشت و زيبا پنجاه تومان از آنها گرفتم به عنوان اينكه فرضا اگر مملكت اين قدرها كه شما مي‌گوئيد مغشوش باشد و دروازه‌ها بسته، وارد شدن به طهران ممكن نباشد، اقلا بقدر مخارج راهي داشته باشم. به اين بهانه‌ها از روي اكراه آن پنجاه تومان را دادند به جيب بغلم ريختم. سنگيني مي‌كرد، لكن چاره نداشتم.

زهره‌ترك‌

طرف عصر يعني دو به غروب مانده يك قاطر در سه تومان به زحمت تا قصبه دماوند كه يك فرسخ است و دو قران كرايه دارد گرفته، لباس و لوازمي كه داشتم حمل آن كرده، روح اللّه نوكرم سوار آن شد. خليل خان و ميرزا يوسف خان پيشكار و رئيس چاپارخانه همراهم آمدند رو به طهران. دم راه يوسف گفت شب داخل مي‌شود و رفتن شما به طهران خطر دارد. داخل قصبه شدن هم اسباب خطر است، زيرا حاكم كه از دست شما فرار كرده، احتمال دارد كسان و برادرانش اسباب صدمه فراهم كنند. اگر به دهات حول‌وحوش هم بروي چون خبر قتل شاه به همه‌جا منتشر شده، شايد راه ندادند. غروب شد. اين سه نفر سوار بي‌اسلحه ميان صحرا مانديم و مشورت مي‌كرديم و ششدر را به روي من بستند. حال غريبي به من دست داد. در سر سواري دو سه دفعه قي كردم. ميرزا يوسف گفت از ترس زهره‌ترك شده.

خلاصه غروب شد و رفتيم به قصبه. ميرزا يوسف لابد مرا برد به خانه خودش.

برخلاف چند شب قبل كه مرا مهماني كرده بود در اطاق محقري مرا منزل داد.

مشغول مداوا شدم. حالم بهتر شد. چند نفر از حاجيهاي قصبه انسانيت كردند با پيشنماز آنجا به ديدن آمدند و اظهار مساعدت و همراهي نمودند.

آدم لخت كرده‌

در اين بين يكي از خوانين در نهايت تشدد پيغام به من فرستاده بود كه شما را براي نظم فرستاده‌اند، يا اينكه نوكر شما آدم ما را لخت كند. معلوم شد قاسم هفت تومان پول و يك سرداري در كنار قصبه از يك نفر آدمهاي آنها گرفته، يعني تفنگ كشيده و آن شخص ترسيده، پول و سرداري او را گرفته. معذرت خواستم و هفت تومان پول دادم و گفتم در ورود طهران هم عين سرداري يا عوض آن را مي‌فرستم.

شب جهّال محله تير و تفنگ درمي‌كردند. در حقيقت توهين به من شده باشد. به روي خود نياورده، صبح با چاپار مازندران كه به طهران مي‌رفت متوكلا علي اللّه در نهايت ترس خودم و خليل خان حركت كرده، روح اللّه چون اصلا دماوندي بود در همانجا [او را] جاگذاشته راهي شديم.

راه امن بود

هرچند قدمي كه مي‌آمديم به انتظار وعده‌هاي موحش دماونديها كه به ما مي‌دادند، منتظر بوديم سوار و قطاع الطريق به ما برسد و اسباب خطر جاني براي ما فراهم شود. مي‌ديدم ابدا خبري نيست و راه در نهايت امنيت است. در مدت ده ساعت وارد طهران شدم. در منزل كمرد پياده شده ناهاري خورده، صاحب مهمانخانه گفت نوكر شما ديروز به عجله از اينجا رد شد.

خلاصه دو ساعت به غروب مانده وارد طهران شده، از سرخ حصار به آن طرف همه‌جا قراسوران و مستحفظ از طرف مرحوم اتابك مي‌گشت و مأمور حفظ امنيت بودند كه در هيچ عصري شهر طهران و حوالي به آن نظم و امنيت و فراواني ارزاق و ارزاني ديده نشده بود.

ضرغام السلطنه‌

سه‌شنبه ۲۱ ذيقعده كه روز پنجم قتل ناصر الدين شاه بود عصر دير وارد طهران شدم. طول اين سفر كه سفر آخر من به دماوند بود سي و شش روز شد. به خانه مرحوم اتابك رفتم. ضرغام السلطنه بختياري با جمعيتش ميان هشت در خانه كشيك مي‌داد. آقايان و نوكرها دور مرا گرفتند و اظهار خوشحالي از سلامتي من مي‌كردند، زيرا قاسم نوكرم آمده و گفته بود مرا محاصره كرده و پولها را عنقا برده‌اند.

من تكذيب كردم. ميرزا كريم فراشباشي كه آن اوقات در طهران و حوالي حكمراني مي‌كرد، نوشته بود پولهائي را كه من سپرده بودم به سادات و قبض گرفته بودم مسترد داشته، بعد از مدتي به من خبر رسيد، دادوفريادي كردم فايده نبخشيد.

تدابير امين السلطان‌

فردا صبح به در خانه يعني دربار رفتم. مرحوم اتابك كه شبها در عمارت دولتي محض حفظ خزانه و اندرون مي‌خوابد، مثل سلطاني خيلي مقتدر جلوس كرده و تمام طبقات دورش جمع بودند. در نقاط شهر طهران به مسافتهاي مختلف قزاق چادر زده و دسته‌دسته قزاق سواره مي‌گشت. احدي قدرت نداشت نفس برخلاف نظم بكشد. كامران ميرزا نايب السلطنه معروف كه هم سپهسالار و هم حاكم طهران بود و در عمارت سلطنتي منزل داشت، فورا بعد از قتل پدرش از آنجا نقل به اميريه كرده و از مناصب و شئونات معزول و مخلوع و منكوب شد. فراواني ارزاق بطوري بود كه ديگر بعد از آن چهل روز كه مرحوم امين السلطان به جاي شاه نشسته بود نشد. مأمور مخصوص فرستاده بود از مازندران اينقدر زغال و برنج به طهران حمل كردند كه حدوحساب نداشت.

ابقاي صدر اعظم‌

از طرف مظفر الدين شاه كه تا اين اوقات وليعهد بود، تلگرافي در ابقاي مرحوم صدر اعظم امين السلطان به صدارت كما في السابق رسيد و برخلاف انتظار مردم عرضه و جوهري و كفايتي از او بروز نمود كه تاريخي است. در زمان قتل ناصر الدين شاه تا ورود مظفر الدين شاه كارهائي كرد و چنان اين مملكت را منظم كرد كه عقل مات است. درصورتي كه از قديم الايام هميشه موقع مردن شاه وسيله‌اي بود براي هرج‌ومرج طلبها.

فاتحه‌خواني‌

باري به تبعيت مرحوم صدر اعظم با جمع وزرا و رجال و شاهزادگان در خدمتش به سر مقبره ناصر الدين شاه به تكيه دولت كه در آنجا امانت نعش او را گذاشته بودند رفتيم. مجلسي كه در خور فاتحه يك پادشاه باشد منعقد كرده بودند. هرروز يك طبقه از تجار و اصناف و كسبه مي‌آمدند فاتحه مي‌خواندند و چاي و قهوه مي‌خوردند. روضه‌خوان روضه مي‌خواند و طبقات نوكر و نظام به شرح ايضا تا هفت روز. وزير مختار انگليس هم از طرف ملكه ويكتوريا كه آن‌وقت پادشاه انگليس بود دسته‌اي گل آورده روي قبر گذاشت.

ميرزا رضا

ميرزا رضا قاتل شاه در سربازخانه قراولان مخصوص در عمارت حبس بود و مثل بلبل در نهايت فصاحت اظهار رشادت مي‌كرد و خوشوقت بود از اين كاري كه كرده است. تمام مردم لباس مشكي پوشيده بودند. من هم به تبعيت مرحوم اتابك لباس سياه مدتي پوشيدم. چون ناصر الدين شاه خيال داشت براي جشن سال پنجاهم سلطنتش كه تهيه شاهانه‌اي ديده بودند و بايستي بعد از آن جشن او را ذوالقرنين بخوانند و سكه بزنند، از ولايات حكام بيدقها همراه معارف هر ولايتي فرستاده بودند به طهران، آن روز جمعه ۱۷ ذيقعده ناصر الدين شاه محض تشكر به زيارت حضرت عبد العظيم رفته بود كه در مراجعت شروع به جشن شود. تقدير هدف گلوله ميرزاي رضاي كرمانيش كرد. سبحان اللّه. كسي اگر نبوده و نديده نمي‌داند من چه مي‌نويسم.

سر شب سر تخت و تاراج داشت

‌سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به يك گردش چرخ نيلوفري

‌نه ناصر به جا ماند و نه ناصري«۱»

۱۱۴ تير توپ‌

در روز جمعه ۲۴ ذيقعده كه تا آن‌روز بطوري كه نوشته شد هرروز در تكيه دولت مجلس فاتحه منعقد بود. مرحوم اتابك اعظم كه صدر اعظم بود حكم داد يكصد و چهارده تير توپ شليك كردند به عدد سال سلطنت قاجاريه، نقاره‌خانه و خطبه به اسم مظفر الدين ميرزاي وليعهد خواندند و سكه به اسم او زدند.

از حرمخانه ناصر الدين شاه كه تقريبا هزار زن، خانم و كلفت بودند صداي ناله و شين و گريه به محض شنيدن صداي توپ بلند شد.

دستگيري قاسم بيگ كردستاني‌

در اين موقع ميرزا عبد الوهاب خان اخوي سراسيمه دويد ميان عمارت نزد من و گفت قاسم بيگ كردستاني كه در سابق شرح حالش نوشته شده، در قهوه‌خانه‌اي اقامت كرده و اسب و تفنگ را به قمار باخته است. چند نفر فراش قرمزپوش شاهي فرستادم او را دستگير كرده در محبس مرحوم صدر اعظم حبس كردند و اسب و تفنگ را پس گرفتند، و اين آخرين نوكر كردستاني بود كه من از صدمه او آسوده شدم. مرحوم اتابك در معني سلطنت مقتدري داشت و شب و روز به جلائل مهام ملكي مي‌پرداخت و آن به آن دستور العمل كتبي و تلگرافي براي مظفر الدين شاه مي‌فرستاد.

استقبال مزخرف الدين شاه‌

در روز ۱۴ ذيقعده به امر صدر اعظم در خدمت وكيل السلطنه رفتيم به استقبال مزخرف الدين شاه.«۲» اواخر بهار بود. شاهزاده جهانسوز ميرزا پسر فتحعلي شاه كه از محترمين شاهزاده‌ها بود، صدر اعظم او را هم فرستاده بود استقبال كه مواظب باشد

______________________________

(۱). اين شعر را در مورد نادر شاه گفته بوده‌اند.

(۲). كذا.

برخلاف ميل صدر اعظم كسي با شاه جديد ملاقات نكند و او را از پلتيك صدر اعظم منحرف ننمايند.

شب ۱۵ در كرج مانديم و رفتيم به قريه ينگي امام ملك صدر اعظم. تا جمعه ۲۳ در آنجا براي تشريفات ورود سلطنت جديد مانديم. مظفر الدين شاه در اين روز وارد شد، و اين چند روز به دهات حول‌وحوش كه جزو خالصجات ديواني و در اداره وكيل السلطنه بود مي‌رفتيم، يعني وكيل السلطنه در اين ايام علاوه بر كارهاي ديگر، وزارت خالصجات را هم داشت.

هفتصد تومان پول نان‌

خلاصه از هر قبيل تشريفات و سيورسات از شهر به آنجا از طرف صدر اعظم حمل شده بود، مخصوصا در اطاق شاه كه يكي از اطاقهاي كاروانسراي آنجا كه از بناهاي شاه عباس و الان مهمانخانه و جاي باصفائي است ميوه و شيريني و غيره چيده بوديم و يكصد دانه اشرفي سكه خود مظفر الدين شاه كه اول پولي بود به اسم او سكه شده بود با يك طاقه شال كشميري اعلي گذاشته بوديم. آن شب هفتصد تومان فقط پول آرد كه براي اردو نان بپزند داده بوديم. در چند نقطه تنور زده بودند كه بقدر كفايت اردو نان پخته شود.

ورود مظفر الدين شاه‌

طرف عصر شاه تازه وارد شد. نقاره‌خانه و زنبوركخانه هم رفته بود تا قزوين. در ورود شليك كردند و جلوش نقاره‌خانه مي‌زدند. تركهاي تبريزي گرسنه كه سي و پنج سال رياضت چنين روزي را مي‌كشيدند ريختند. «مسلمان نشنود، كافر نبيند» چه رذالتها كردند. من رفتم خدمت شاهزاده موثق الدوله براي تعيين تكليف كه تعارف براي چه اشخاص از اجزاي شاه بفرستيم. با مصطفي خان حاجب الدوله دراز كشيده بودند. دستور العمل داد برگشتيم و براي شعاع السلطنه و عين الدوله كه حقيقة رئيس اردو بود فرستاديم، چيزي كه مقتضي آنجا بود. تركها هجوم آوردند براي منزلي كه ما داشتيم. وكيل السلطنه فرستاد امير بهادر كه اول طلوعش بود آمد،

آنها را رد كرد. شاه در ميان كاروانسراي مذكور بنا كرد به تفنگ انداختن.

كرج شاه‌آباد

شب شنبه ۲۴ مظفر الدين شاه كوچ كرده به قريه كرج شش فرسخي طهران كه فتحعلي شاه عمارت مفصلي در آنجا بنا كرده است. ما آمديم به قريه كلاك [كه] ده ييلاقي باصفائي است. متصل از طرف صدر اعظم پيغام و دستور العمل براي شاه مي‌آمد. چون شهر را از هر طرف آذين بسته و طاقهاي نصرت دم راه برپا كرده بودند و قرار بود شاه چند روز دريافت‌آباد بماند. به اين خيال بوديم. صبح تا ما سوار شديم شاه خيلي زودتر سوار شده بود. هركار كرديم نرسيديم. دم شاه‌آباد نقاره‌خانه ايستاده بود. پرسيدم چرا معطل شده‌اند. گفتند مگر صداي شليك توپ طهران را نمي‌شنوي. شاه وارد شهر شد. معلوم شد مرحوم اتابك احتياط كرده و مردم را به انتظار روز ديگر گذاشته و پيغام داده شاه بي‌خبر وارد شود. تهيه و تشريفات و زحمات مردم به هدر رفت.

قبل از ظهر وارد عمارت گلستان شد. اول سر قبر ناصر الدين شاه رفته گريه كرده، و بعد آوردندش در تالار بادگير. امام جمعه مرحوم ميرزا زين العابدين تاج كياني به سرش گذاشته و خطبه خوانده بود، بعد اتابك مرحوم آمد بيرون تمام اجزاي او را به سركارهاي درباري منصوب كرد و صاحب‌منصبان ناصر الدين شاه رفتند پي كارشان. فراشخانه و كشيكخانه، نظارتخانه، آبدارخانه، قهوه‌خانه و غيره را به همان اشخاصي كه در تبريز رياست اين كارها را داشتند سپرد، و خود اتابك مرحوم بعد از اينكه خزانه و جواهر و اثاث سلطنتي را تحويل داد، و از شب قتل ناصر الدين شاه تا اين شب به خانه خود نرفت و شبها در دربار مي‌خوابيد، با قيد قسم استعفا داد.

خلعت اتابك‌

و مظفر الدين شاه با قرآن قسم خورد و او را مطمئن كرد كه به حال صدارت و تسلط خود باقي خواهد بود، و جبه دور مرواريد با شمسه و شرابه قيمتي كه بيست.و دو هزار تومان تمام شد براي مرحوم اتابك تمام كرده خلعت به او دادند. بر حشمت و ابهت او افزود. تمام زنهاي ناصر الدين شاه را از اندرون بيرون كردند.

انتصابات جديد

عين الدوله كه داعيه صدارت داشت او را به حكومت مازندران فرستاد.محمد علي ميرزا پسر ارشد مظفر الدين شاه را وليعهد كرد. امين الدوله ميرزا علي خان لواساني كه او نيز داعيه صدارت داشت به پيشكاري وليعهد به تبريز فرستاد. عبد الحسين ميرزاي فرمانفرما كه حاكم كرمان بود، اتابك مرحوم به واسطه سابقه لطفي كه با او داشت به طهران احضارش كرد كه در مقابل عين الدوله باشد، و تسلط و شهرت و اقتدار اتابك مرحوم به كمال رسيد.

هوا گرم شد شاه را برد به صاحبقرانيه و در آنجا در صاحبقرانيه براي او تعزيه خواندند. من هم در تبعيت مصطفي خان برادر اتابك به امامزاده قاسم رفتم با وكيل السلطنه كه متبوع من بود ناچار بودم به تبعيت او ملحق [شوم]. خود او و برادرانش و برادرزادگانش در ترويج لهويات و استعمال مسكرات كوتاهي نكردند.

لهويات‌

چون مقام صدر اعظم اتابك مرحوم عالي و شأنش اجل بود، اين اوقات به اينكه رسيدگي به حال من و نوع من بكند لابد و ناچار در هواسراني تبعيت آقايان را مي‌كردم. خدا مي‌داند باطنا نهايت اكراه را داشتم و هركار كه مي‌كردم بالطبع نبود، بلكه بالتبع بوده، همين لهويات اسباب شد هم آنها هم من به اين روزگار و مشقات حاليه گرفتار شديم. خلاصه به همين حال گرفتاري و ظاهرداري به سر مي‌بردم. با اين‌كه اين حضرات آن اوقات مي‌توانستند هزار خراب را آباد و هزار مفلس را غني كنند نكردند.