خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)0%

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران) نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ایرج افشار
گروه: مشاهدات: 38789
دانلود: 3807

توضیحات:

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 542 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38789 / دانلود: 3807
اندازه اندازه اندازه
خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سال ۱۳۱۴ فرمانفرما و خيال وزارت جنگ‌

در اين اوقات به همان شرح فوق صدر اعظم در كمال قدرت تابستان و ييلاق را به سر برد. در پائيز شاه از صاحبقرانيه به طهران آمدند. فرمانفرما به خيال وزارت جنگ افتاد. چون در آن وقت اين شغل هنوز از اشخاص محترم مثل ميرزا حسين خان سپهسالار و كامران ميرزاي نايب السلطنه تجاوز به پائين نكرده، شأن فرمانفرما مقتضي اين شغل نبود، در معني سپهسالاري با خود اتابك بود و سپرده بود به محمد باقر خان شجاع السلطنه امير نظام دامادش، به اين جهات مشكل بود اتابك راضي شود. به خيال او مساعدتي نكرد، او هم در تقلب و اسباب چيني مشهور است بناي اسباب چيني را گذاشت. اتابك هم‌چنان امتحاني به مردم داده بود و غرور در دماغ او به اندازه‌اي بود كه فرمانفرما و همه كس را داخل اين مراتب نمي‌دانست. در حقيقت با آن صفات جود و شخصيت حق داشت تا موقع جشن تولد مظفر الدين شاه اين مذاكرات طول كشيد.

عزل اتابك و اقوامش‌

مرحوم صدر اعظم به رسم معمول قبول ضرر جشن را كرده، جشني شايان در پارك خودش گرفت، در صورتي كه مي‌دانست معزول است. خود مظفر الدين شاه هم رفت در آنجا و انگشتري الماس به صدر اعظم داد. بعد از انقضاي مجلس جشن صدر اعظم رفت به خانه و تمارض كرد و ديگر بيرون نيامد تا روز سه‌شنبه ۱۸ جمادي الاخري سنه ۱۳۱۴، بعد از شش ماه و كسري از جلوس مظفر الدين شاه گذشته بود [كه] صدر اعظم در اين روز از تمام مناصب و صدارت معزول شد.

امين الملك ميرزا اسمعيل خان برادرش كه شخص متشخصي بود، وزارت ماليه و خزانه و غيره را داشت با وكيل السلطنه كه علاوه بر صدارت، اين سه برادر پنجاه و سه منصب و شغل داشتند بكلي معزول شدند.

روز مزبور ميرزا مرتضي خان البرز كه الان ضياء الدوله شده و حاكم قزوين است مرا به ناهار دعوت به منزل خود كرده، آنچه لازمه احترام و تعارف است مي‌كرد كه توسط من پيشكار كارهاي وكيل السلطنه شود. باطنا اگرچه روزگار من خيلي بد بود، به صورت ظاهر مردم چون شب و روز مرا با اين حضرات محشور مي‌ديدند اين توقعات را مي‌كردند. از تفصيل اطلاع نداشتم. بعد از ناهار يك نفر آمد گفت چه نشسته‌ايد و رقعه از برادرش آورده نوشته بود سرهاي بي‌كلاه كلاهدار و صدر اعظم از تمام كارها معزول شد. وقتي كه با عجله به درشكه نشسته آمديم خانه صدر اعظم، ديديم امين الملك و اجزاي خزانه و غيره مثل مرده و مجسمه نشسته‌اند. فرمانفرما وزير جنگ و در معني صدر اعظم شده است و عليقلي خان مخبر الدوله وزير داخله و ساير كارها را تقسيم كرده‌اند. سفرا و وزرا در اندرون صدر اعظم را ملاقات مي‌كردند.

امين السلطان حاكم قم‌

قرار شد صدر اعظم برود در قم متوقف باشد، زيرا مرحوم امين السلطان آقا ابراهيم پدرش در قم عمارتي بنا كرده، شايد براي چنين موقعي بوده. شاه دستخط كرده بود به عنوان جناب اشرف امين السلطان، حكومت قم اختيارش با شما است به هركس ميل داريد بدهيد. تا آن روز صدر اعظم نوشته مي‌شد در عنوان دستخطها.

صدر اعظم نيز زير آن دستخط كمافي السابق [حكومت قم را] به معظم الدوله حاكم آنجا واگذاشته بود.

دنبال وكيل السلطنه‌

شب وكيل السلطنه مرا خواست و گفت صدر اعظم فرموده‌اند شما نوكر دولت و سپرده من بوديد، حالا كه من از شغل معزول شدم شما در ماندن نزد من و رفتن به ادارات جديد مختاريد. من جواب دادم شما اگر صدر اعظم باشيد يا عملگي كنيد در هر صورت من از شما دست برنمي‌دارم. اگرچه خيلي ممنون شدند لكن خبط بزرگي كردم، زيرا تا حال اگر نوكر دولت و سپرده به آنها بودم و حالا ديگر خودم را معرفي كردم به نوكر شخصي. سايرين همه رفتند نزد فرمانفرما. بعضي را كار دادند، بعضي سرگردان ماندند. بلي من اگر اندوخته داشتم بقدر اينكه زندگاني متوسطي كه ترتيب داده‌ام مي‌گذشت، البته بايستي هركس مرجع و مقتدر كار شد خود را به او ببندم. افسوس بعد از اين مدت و مشقات حالت مرغي را پيدا كرده بودم كه بال و پر او ريخته باشد.

پول خواستند از امين الملك‌

خلاصه [امين السلطان] صبح شنبه ۲۲ اول طلوع رفت به قم. پسرها و برادرهايش را همراه برد. فقط امين الملك ماند، واحد كالف بود. چون صبر و اميد من مبدل به يأس شد توكل به خدا كرده و صبر پيشه كرده در طهران نزد آنها ماندم.

خلعت حاكم قم را توسط من دادند. از اين خلعت بها و اسبي كه وكيل السلطنه به من داده بود عوض مواجب چند روزي به سر رفت. وكيل السلطنه كه تا اين تاريخ رئيس من بود و او هم رفت به قم و من از او گسيختم. چند شب در خانه صدر اعظم خوابيدم تا وكيل السلطنه مراجعت كرد. يعني او را مجبور كردند به مراجعت طهران براي حساب خالصه و دواب. در حقيقت چون امين الملك محترم بود و خيال داشتند از او پول بگيرند هميشه با او بي‌احترامي كرده، وكيل السلطنه را زير حساب كشيده بودند كه امين الملك بترسد و پول بدهد. چون مشهور بود امين الملك كرورها اندوخته دارد، كيسه‌ها براي او دوخته بودند. يك دفعه پنج چاتمه قراول فرستادند در خانه‌شان راه عبور و مرور را مسدود كردند، و يك دفعه مجلس كردند نوكرهاي او را با او طرف كردند.

تحصن امين الملك‌

يك شب وكيل السلطنه را در منزل حاجب الدوله حبس كردند تا بالاخره هفتصد و پنجاه هزار تومان از او گرفتند. با اين حال اگرچه امين الملك مدتي در خانه ميرزا علي خان امين الدوله كه آن وقت صدر اعظم بود متحصن شد، لكن از جاده وقار و متانت خارج نشد. در حقيقت وقار و تمكين به خرج مردم داد. نوكرهاي متشخص‌شان كه از پرتو اينها صاحب همه چيز شده بودند رفتند با مخالفين آنها ساختند، چون دنيادار صبر و اميد است من صابري را پيشه كرده، با حملات روزگار مدافعه مي‌كردم و در نهايت سختي مي‌گذارنيدم. زيرا صرفه كاملي نبرده و اندوخته‌اي نداشتم. اگر سابقا مي‌شد به واسطه اينها كرد و خودداري كرد، آن هم ديگر راهش مسدود بود.

خراب كردن خانه‌

كار ما منحصر شد به اسباب‌فروشي و گروگذاشتن به بانك و قرض كردن از هركس و مواجب فروشي و غيره. مخصوصا ميرزا محمد بيگ نامي كه من خانه او را كه در كوچه بختياريها است اجاره كرده بودم خيلي رذالت«۱» و سختي مي‌كرد، تا بالاخره فرنگيها را محرك شد [كه] من خانه را خالي كنم. به وزارت خارجه گفتم فرنگي را مانع شدند. يك روز صبح آفتاب نزده ما همه خواب بوديم، آن ملعون پدر سوخته قريب پنجاه نفر عمله آورده بود بي‌خبر [از] ما در را باز كرده رفتند پشت بام، و تا من رخت پوشيدم، اطاق بين اندرون و بيرون و ديوار كوچه را خراب كردند. خانه و منزل ما جزء خيابان شد.

هنوز فراموش نكرده‌ام آقا خان بچه بود و مي‌لرزيد و مي‌گفت آقا جان او چه كرده‌ايم [كه] خانه ما را بر سر ما خراب مي‌كنند. تا آفتاب زد و من رفتم به وزارت خارجه شكايت كردم. يك نفر فراش فرستادند كه مانع خرابي شوند تا منزلي پيدا كنيم. فراش تعارفي از من براي ممانعت خرابي، پولي هم صاحبخانه گرفت. خانه [را] طوري كردند كه ديگر به درد كسي نمي‌خورد و مشغول شدند به بنائي. ناچار فرستاديم از خانه صدر اعظم تجير آوردند كشيديم كه زن و بچه از كوچه پيدا نباشد.

يك نفر موسي بيگ نام ترك كه به من پول قرض داده بود شبها چند نفر به خواهش خودم مي‌آورد كشيك بكشند كسي اسباب ما را نبرد.

شهرت كرد كه چون وابسته صدر اعظم هستيم و او معزول است ما مقصريم، چاتمه در منزل ما زده‌اند. از اين جهت طلبكارها زور آوردند و خانم [هم] پيدا نمي‌شد از اين منزل نقل كنيم. گرد و خاك بنائي و آمد و رفت عمله و پدرسوختگي صاحبخانه به تحرير نمي‌آيد. مبلغي هم لازم بود كه بعد از چهار سال توقف در اين خانه به دور و بر خانه بدهي داشتيم بايد بدهيم، آن هم راه نمي‌افتاد.

سال ۱۳۱۵ سفر به قم‌

خلاصه تقريبا چهل روز كه مثل چهل هزار سال به من گذشت در آن خانه

______________________________

(۱). اصل: رذالت

محبوس به اختيار بوديم. در ۲۵ ربيع الثاني از آنجا نقل شد به كوچه حاجي بلور خانم در حوالي سرچنبك، خانه يكي از زنهاي ناصر الدين شاه. بسيار خانه بد بدساز بدهوائي بود. لابد و ناچار شدم به رفتن قم كه اگر گشايشي نشد اقلا از اين صدمات آسوده شوم. شب با حسين خان رفتيم منزل و مرحوم ميرزا عبد اللّه پولي از او قرض كرده، قدري به همان موسي بيگ داده بقيه را خرج راه كرده، در صبح سه‌شنبه ۱۸ شهر جمادي الاولي ۱۳۱۵ به گاري چاپاري نشسته، حسين خان و اخوي آقا علي بدرقه آمدند مرا سوار كردند. متوكلّا علي اللّه و روانه قم شده، شانزده نفر در آن گاري بودند تا رسيديم به حضرت عبد العظيم. اسبهاي خيلي خوب روسي به گاري بسته، روپوشي هم به آن انداخته بودند. از اينجا هم اسبها را عوض كردند، هم روپوش را برداشتند. اواسط عقرب بود. غذائي كه توشه راه بود همراه داشتم خورده. چند روز در طهران نوبه مي‌كردم، سه روز بود قطع شده بود.

باد شهريار

از حسن‌آباد منزل اول باد سخت سردي كه در اينجا باد شهريار مي‌گويند بنا كرد به وزيدن و تا فردا ظهر در نهايت شدت مي‌وزيد. گفتند دو سه نفر را تلف كرده است. در ساوجبلاغ شب شد و گاري در حركت بود [كه] مسافرين از شدت سرما هركدام چيزي به خود پيچيده سر گذاشته بودند روي اسبهائي [كه] در ميان گاري بود. به خيال بسيار سخت و بدي اذان صبح رسيديم به كوشك نصرت. مهمانخانه و بنائي دارد بد نيست. در آنجا پياده شديم براي نماز صبح و براي اينكه اسبهاي گاري را عوض كنند، وقتي كه پياده شديم از راهروئي كه داخل مي‌شود به آنجا، تمام شانزده نفر را باد غلطاند. روي هم در نهايت صعوبت شبي به روز آورديم. فردا حوالي ظهر تقريبا سي ساعت در بين راه بوديم وارد قم شده، داخل عمارت مرحوم اتابك شدم.

تعيين منزل‌

حضرات متوفقين آنجا برادران و پسران اتابك دور مرا گرفته از ورود من اظهار مسرت مي‌كردند. چون چند نفر رفته بودند به قم و آنها را نپذيرفته بودند، من خيلي مي‌ترسيدم مرا هم نپذيرفتند. بعد از يك ساعت مرحوم اتابك آمد ميان حياط جلو همان اطاقي كه من نشسته بودم، خيلي ملاطفت و مهرباني فرمودند و منزل براي من معين كردند. چون اسباب زندگي و هرچيز كه تصور شود همراه من نبود، آن شب به هرطور بود لوازم راحت مرا فراهم كردند. بعد از دو روز نوبه مجددا بروز كرد و تقريبا دو ماه مبتلا بودم كه مردن را معاينه مي‌ديدم.

هشت ماه در قم با اتابك‌

طول اين سفر من هشت ماه كامل شد و مي‌توانم اين سفر را يك قطعه خوش در زندگاني خود به شمار آورم، الا اينكه خيلي دلواپس اهل و اولادم بودم و غريب عشقي به آقا خان داشتم كه از غير از محبت پدر و فرزندي بود. تا آخر ماه رجب تقريبا چهل روز مبتلاي نوبه بودم و نهايت به من سخت مي‌گذشت. نه نوكري، نه پرستاري داشتم. شايد اسباب اكراه طبايع هم بودم. شبها ساعت دو نوبه مي‌آمد و اول طلوع آفتاب قطع مي‌شد. شانزده مسهل به من دادند. ساعت به ساعت التفاتش در حق من بيشتر مي‌شد. حب «ارسينات» كه از سمهاي قتال است از جيب خود درآورد به من مرحمت كرد نوبه قطع شد. روزها محض ورزش بازي متفرقه مي‌كرد. من هم دم دستش خيلي مي‌دويدم و ميل او را به خود جلب مي‌كردم. همين حركتهاي عنيف اسباب صحت مزاج و تقويت بنيه من شد.

وضع اتابك و پانصد نفر همراهان‌

در اين سفر اگرچه به ظاهر اتابك معزول بود، احتمال خطرات جاني هم براي او داشت، لكن در نهايت وقار و تمكين مثل يك نفر سلطاني مقتدر حركت مي‌كرد.

چهل نفر قزاق از طرف دولت روس مستحفظ همراه بودند. مخصوصا در خرج و بذل مال و بسط سفره الحق ثاني و نظير«۱» نخواهد پيدا كرد. خاصه در اين سفر و مدت اقامت در قم تقريبا پانصد نفر همراه او بودند. در عمارتي كه در قم براي چنين

______________________________

(۱). اصل: نذير

روزي ساخته و در اين سفر هم حياط باغ بزرگي بر آن افزوده اقامت كرده بود. اين عمارت داراي سه حياط بزرگ و حمام و لوازم و متصل به صحن جديد است كه مرحوم امين السلطان پدرش اين صحن را به طرح مسجد سپهسالار بنا كرده و مرحوم اتابك تمام كرده، موقوفاتي براي آن قرار داده و در عرض ماه مبلغي خطير شهريه به خدمه آنجا مي‌داد. اغلب روزها سوار مي‌شد به جلالت خاقان چين. ساير روزهائي كه سوار نمي‌شد پياده حركت مي‌كرد به صحرا و قزاقها با تفنگ در جلويش و خودش، پسر و برادران و ماها با چكمه پياده مي‌رفتيم. تيراندازيها مي‌شد. بازيها مي‌كردند محض ورزش بدن و مشغوليت خود. مرحوم اتابك تيراندازي را به اعلي درجه تكميل كرده بود. روزي هزار فشنگ تيراندازي مي‌شد.

تير و كمان‌بازي اتابك‌

به مظفر الدين شاه گفته بودند صدر اعظم در قم مشق تفنگ‌اندازي مي‌كند. شايد خيالي داشته باشد. شنيد و موقوف كرد. بعدها تير و كمان‌بازي مي‌كرد. از اطراف تير و كمانهاي قديم قيمتي اعلي برايش فرستادند و مباشري اين كار را به من سپرده بود. ماه شعبان به سير و سواري و تفرج گذشت. ترتيبش اين بود [كه] صبح از خواب بيدار مي‌شد، بعد از نماز و تلاوت قرآن مي‌آمد ميان حياط خواه زمستان كه برف بود، خواه تابستان. روزي هزار صلوات مي‌فرستاد. بعد مي‌آمد ميان حياط روي صندلي«۱» مي‌نشست. اخوان و اولاد و اجزاي مجلسش سرپا دور صندلي را گرفته از هر قبيل صحبت مي‌شد و بذله و لطيفه مي‌گفتند. در اين صف من مقدم و مرجح به همه بودم. بيشتر طرف خطاب و لطف مي‌شدم. پشتكار خوبي هم داشتم كه آني و دقيقه‌اي منفك نمي‌شدم. [به اين] دليل مرحوم اتابك را به طرف خود جلب مي‌كردم، اسباب حسد بلكه عداوت بعضي شد. ماه رجب و شعبان به همين‌طور گذشت. عصرها و شبها به زيارت حضرت معصومهعليها‌السلام مي‌رفتم آداب زيارت به جا مي‌آوردم.

______________________________

(۱). اصل سندلي در همه موارد.

ماه رمضان در قم‌

ماه رمضان آمد. روزها تا ظهر مي‌خوابيدم. ظهر بيدار شده به صعوبت وضوئي مي‌گرفتم و دو جزو قرآن مي‌خواندم. مرحوم اتابك تشريف مي‌برد پياده گاهي سواري به صحرا، غروب مراجعت مي‌فرمود. با اينكه زمستان بود ميان حياط باغ آتش مي‌افروختند. روي صندلي مي‌نشست. توپ افطار مي‌زدند در همان نقطه افطار يعني چاي و پيش افطاري صرف مي‌شد. خودش نشسته و ماها سرپا ايستاده چاي و پيش افطار مي‌خورديم. تاريك مي‌شد مي‌رفت سر سفره افطار كه خيلي مفصل بود. بعد از افطار همه مي‌آمديم بيرون دست مي‌شستيم و براي صرف سيگار و راحت يك ساعتي از خدمت صدر اعظم غيبت كرده، او هم نمازش [را] مي‌خواند، باز همه را احضار مي‌كرد مي‌رفتيم به صحبت و لطيفه‌گوئي و مشغوليات و صحبتهاي گذشته. ديگر چنانكه حالاها رسم شده عبادت ليالي ماه رمضان را منحصر كرده‌اند به قمار. ابدا در مجلس او در اطاقهاي ديگر كسي قدرت نداشت مرتكب اين عمل شنيع شود. در ساعت چهار و پنج شبچره خيلي مفصلي مي‌آوردند صرف مي‌شد و بعد خودش مي‌رفت مي‌خوابيد. ماها به منازل خود رفته غالبا در منزل ما دور هم جمع شده، بعضي نماز، بعضي قرآن، بعضي شوخي، بعضي خواب، هركس به خيال خودش بود.

ساعتهاي مرحمتي‌

براي سحر همه را بيدار و احضار مي‌كردند. باز همه در سر سفره در خدمت خودش سحري مي‌خورديم و بعد از سحر من به نيت فتح و فرج از سحر غره رمضان تا دهم شوال چهل روز بعد از نماز صبح دوره اعلي و دعاي صباح و حرب السحر مي‌خواندم و اثر غريب در آنها ديدم. در شب غره رمضان به هريك يك دستگاه ساعت مرحمت كردند. يك دستگاه ساعت كار ژاپون هم به من مرحمت شد. ماه مبارك به همين ترتيب گذشت و خوش گذشت، جز اينكه من از غصه و خيال اهل و عيال دقيقه‌اي راحت نبودم. در شهر شعبان خبر آوردند خداوند اختر را به من كرامت فرموده و مقدمش را به خير گفتند.

نوروز

ماه شوال حوت و نزديك عيد بود. در اين فصل هم هواي قم بسيار خوب و باغات كنار رودخانه و شكوفه و هواي قم خيلي مطبوع است. در ۲۷ اين ماه شوال عيد نوروز و تحويل حوت تحمل شد. رفتيم ميان صحن جديد كه تبركا موقع تحويل در آن مكان شريف باشيم. به واسطه جمعيت در ايوان و ميان ضريح جا نبود. رفتيم بالاخانه كه به ايوان آئينه مشرف است به خواندن ادعيه مشغول شده، بعد از تحويل آمديم خدمت مرحوم اتابك. ميرزا ابو القاسم خان نايب آبدارخانه كه ناظر و مباشر بود هفت سين به ترتيب شاهانه چيده بود. خود اتابك مرحوم لباده ماهوت آبي كه از مكه براي او فرستاده بودند پوشيده و جلوس كرده بود. به هريك يك دانه سكه طلا داد. به من فوق العاده اظهار مرحمت فرمود.

حكومت كرمان براي اتابك‌

در اين موقع بعد از آنكه فرمانفرما عبد الحسين ميرزا كه به واسطه بي‌حالي مظفر الدين شاه اسباب عزل مرحوم اتابك را فراهم كرده بود و مدتي خودش فرمانفرمائي مي‌كرد، اسباب افتضاح خودش و دولت شد معزولش كردند. ميرزا علي خان امين الدوله صدر اعظم بود. عداوت او هم با اتابك مرحوم معلوم بود، همه‌كس مي‌دانست. منتهي برخلاف فرمانفرما كه واقعا رذالت مي‌كرد، اين ظاهر را خيلي حفظ مي‌كرد. اول حكومت كرمان [را] براي مرحوم اتابك تصويب كرده بود.

مأمور سخت فرستاد او را روانه كند، خود را درد پا زد. بعد ميرزا حسن مجتهد آشتياني طرف شد و آن خيال پيش نرفت.

عزل فرمانفرما

فرمانفرما عبد الحسين كه شخص اول و وزير جنگ بود بعد از چند ماه معزول و مفتضح شد. او را به خيال اينكه نفي و تبعيد كرده باشند براي حكومت فارس روانه كردند. آمد در قم يازده شب ماند و هر شب در كمال بي‌شرمي مي‌رفت سر مقبره مادر اتابك مي‌نشست و اصرار داشت كه خدمت اتابك برسد و از حركات خود معذرت بخواهد. بعد از اين مدت معطلي اتابك مرحوم اجازه نداد، تا موقعي كه غلامرضا خان آصف الدوله به حكومت كرمان مي‌رفت، آمد در آنجا اسباب فراهم كرد و شب فرمانفرما را آورد خدمت مرحوم اتابك معذرت خواست و از تقصيرش گذشت. دو اسب براي مرحوم اتابك فرستاد و رفت.

رفتار امين الدوله‌

ميرزا علي خان امين الدوله صدر اعظم بود. محض استحكام صدارتش دختر مظفر الدين شاه را براي پسرش گرفت و به حسب ظاهر خصوصيت مي‌كرد. با مرحوم اتابك و با چاپار اغلب كاغذ مي‌نوشت. چون اسباب چيني كه براي حكومت كرمان اتابك كرده بود پيشرفت نكرد، از در خصوصيت درآمد. حكومت كردستان و كرمانشاهان و همدان را براي مرحوم اتابك تصويب كرده و نوشته بود نمي‌دانم حضرت اشرف چه اصراري داريد در آن هواي بد قم به سر بريد و قرض كنيد در آنجا به مصرف برسانيد.

پيشنهاد حكومت كرمانشاهان و كردستان‌

عقيده من اين است [كه] محض تغيير آب و هوا تشريف ببريد به كرمانشاهان و كردستان. اقلا خرج سفره‌اي هم كه داريد از آن محل درمي‌آيد. به واسطه اينكه اهل قم به غير از مرحوم متولي باشي و اين پسرش كه حالا متولي‌باشي است«۱» مرحوم اتابك را اذيت مي‌كردند. توقعهاي فوق العاده مي‌كردند، و هواي قم هم بسيار بد و متعفن است. علماي آنجا هم مي‌خواستند دارائي اتابك را بگير [ند] نمي‌شد. بهانه‌هاي مختلف و ايرادها مي‌كردند. به اين جهات مرحوم اتابك به اين حكومت باطنا راضي شده بود.

يكي از شبهاي ماه مبارك كه همه نشسته بوديم به اين ترتيب عنوان مطلب را كرد كه واقعا چه عيب دارد برويم به كرمانشاهان و كردستان. فلاني را حاكم كردستان مي‌كنيم، خودمان در آن آب و هوا مشغول گردش و سياحت و راحت به سر

______________________________

(۱). مانده

مي‌بريم. از اين عفونت قبرستان اينجا آسوده مي‌شويم. قرض هم نمي‌كنيم. عوض تعرضات علماي اينجا، با علماي آنجا شطرنج‌بازي مي‌كنيم. مرحوم ميرزا اسمعيل خان امين الملك برادرش قبول نكرد. خلاصه بعد از عيد اجزا و نوكرها بكلي مأيوس شده، هركدام به خيالي افتادند. هواي قم هم بد شد. كسي هم آنجا نمي‌آمد. اگر مي‌آمدند كناره مي‌كردند.

ورود معير الممالك به قم‌

در ماه ذيقعهده معير الممالك و اعتصام السلطنه پسرش و حشمت الممالك و دو نفر ديگر [از] برادرانش بي‌خبر وارد قم شدند و به چاپاري آمده بودند. با اينكه قدغن سخت شده بود از طرف دولت كسي به قم نزد مرحوم اتابك نرود، او آمد و غرضش اين بود چون دختر اتابك نامزد و عقد شده اعتصام السلطنه بود اجازه عروسي او را بگيرد. در ضمن ديدني هم كرده، خويشي را به جا آورده باشد. اين ورود معير براي ما اسباب عيش و مشغوليت كاملي شد. تقريبا خان معير الممالك بيست روز در قم اقامت كرده و اين چند روز بهترين ايام اقامت ما بود در قم.

شكار در قم‌

ار قم هم بد نيست. سواريها و تيراندازيها كه روزي اقلا هزار تفنگ درمي‌رفت و شكارهاي بلدرچين و تفرجها بخصوص روزي كه به كوه يزدان رفتيم. اين [كوه] در حوالي قم و محل شكارهاي بزرگ است و به واسطه اين كوه و مجاورت قم با كوير، در دكانهاي قصابي اغلب گوشت شكار و آهو به فروش مي‌رسد. تيهو و كبك حساب ندارد و چنانچه به تدريج شكارچيها شصت هفتاد كبك و تيهوي زنده آورده بودند و مرحوم اتابك براي آنها اطاقي ترتيب داده بود. نهر آبي از وسط آن اطاق جاري بود و جلو اطاق را سيم كشيده بودند. يك زمستان در آن اطاق بودند. در بهار همه را فرستاد در صحرا رها كنند و آزادشان كرد. باري در اين كوه يزدان آن روز كه چهاردهم ذيقعده«۱» بود خوش گذشت. هزار فشنگ متجاوز به هزار به نشان انداختند. خود

______________________________

(۱). اصل: ذيحجه

مرحوم اتابك در تيراندازي و تفنگ انداختن خيلي مهارت پيدا كرده بودند. از همه بهتر تفنگ مي‌انداخت.

رفتن معير الممالك‌

دوربين عكاسي همراه معير الممالك بود. آن روز تقريبا بيست و دو شيشه عكس مختلف انداخته شد كه فعلا دو قطعه از آن عكسها در بيروني من موجود است.

شبها با دوربين ستاره‌ها را مي‌ديدند. تفريحهاي مختلف مي‌كردند. از طرف مرحوم اتابك پذيرائي ملوكانه از معير شد. تقريبا بيست روز خان معير الممالك در قم ماند.

تا صبح غره ذيحجه. از خواب بيدار شدم [ديدم] حياطها خلوت بود. گفتند معير الممالك صبح زود رفته. معلوم شد شب بعد از شام مدتي با مرحوم اتابك نشسته صحبتهائي كه بايد باهم كرده‌اند و اجازه عروسي دختر اتابك را براي پسرش گرفته و رفته. پول نقد و انگشتر و تفنگ و غيره هم به اعتصام السلطنه پسر معير كه داماد تازه است داده و ماهي دويست و پنجاه تومان شهريه براي او مقرر داشته بود.

اتابك ده روز در اطاق‌

گفتند معير الممالك هنوز در مهمانخانه قم منتظر كالسكه چاپاري است و نرفته.

به عجله خود را رسانيدم. اغلب از آقايان هم در آنجا بودند. كالسكه چاپاري آورده وداع كرده ايشان تشريف بردند. ما برگشتيم منزل صدر اعظم، يعني مرحوم اتابك.

در اين روز حركت معير از قم تا مدت ده روز كامل از اطاق خوابگاهش بيرون نيامد.

نفهميدم به چه ملاحظه بود. اين ده روز برخلاف روزهاي اقامت معير بسيار به همه بد گذشت و به واسطه بيرون نيامدن مرحوم اتابك تكليف معلومي نداشتيم، جز صبح و عصر رفتن ميان صحن مطهر و زيارت خواندن.

بازي الك دولك‌

باري به مظفر الدين شاه گفته بودند اتابك مشق تيراندازي و تفنگ مي‌كند شايد خيالي داشته باشد. به محض شنيدن اين خبر بكلي تيراندازي را موقوف كرد. ديگر مادامي كه در قم بوديم صدا از تفنگ يك نفر درنيامد. به بازيهاي بچه‌ها مختص ورزش بدن و مشغوليت وقت را مي‌گذراندند. چنانچه روزي در باغ كنار رودخانه الك دولك بازي مي‌كرد، الك از دست مرحوم اتابك دررفت و چنان به چشم من زد، اگر تفضل خدا نبود بايستي چشم من از كاسه درآمده بود. با اينكه خون سرازير شد و خون خيلي آمد و چشم ورم كرد، من بازي را به هم نزده و دست نكشيدم.

خودش ملتفت همراهي من شد و بازي را به هم زد. لكن از اين خودداري من خيلي خوشش آمد، فورا داد عكس مرا انداختند. ولي معلوم بود يك نوع خجالت از اين حركت دارد و من ملتفت بزرگي و محبت او شدم. دو سه روز كه چشمم سياه شد ورم كرده بود جلوش نمي‌رفتم. بعد از چند روز يك دانه فشنگ كه پنجاه عدد اشرفي در آن بود محرمانه به من التفات كرد. به وضع خيلي بزرگوارانه‌اي كه از هر بزرگي اين بزرگيها ساخته نيست.

كمك به مساكين‌

باري ماه ذيحجه به همين ترتيب گردش و مشغوليات و سواري و تفريح گذشت، و در ضمن به فقرا و مساكين خيلي دستگيري مي‌كرد. چنانچه يك نفر ميرزا محمد علي نام كه با اهل و عيال آمده بود در قم بست نشسته بود چون بدهكار ديوان بود هرچه داشت فروخت و خورد، مضطر شد و قصد خود را كرده بود از دست طلبكار، توسط من هشتاد تومان پول به او داده و از دست طلبكار و كشتن آسوده شد. يقين دارم به واسطه اين هشتاد تومان خداوند تمام معاصي و سيئات او را بخشيده است.

احضار ظل السلطان‌

خلاصه در اين موقع ميرزا علي خان امين الدوله به جاي او صدر اعظم بود.

سلطان مسعود ميرزاي ظل السلطان پسر ناصر الدين شاه كه سنا از مظفر [الدين] شاه بزرگتر و حاكم اصفهان بود به طهران احضار شد و اول ملاقات او بود با شاه. از وقتي كه به تخت نشسته بود. قبل از طلوع فجر از كنار شهر قم رد شد محض اينكه مرحوم اتابك را ملاقات نكرده باشد. در مدت يك ماه بعد از اين‌كه امين الدوله از صدارت معزول شد و او به اصفهان مراجعت مي‌كرد اول آمد اول ديدن از مرحوم اتابك كرد و دخترش را براي پسرش خواستگار شد. اتابك عذر آورد. به حكم تقدير دو سال بعد از فوت مرحوم اتابك همان دختر زن پسر ظل السلطان شد.

سال ۱۳۱۶ ماه محرم در قم‌

ماه محرم داخل شد. صبحها در صحن تعزيه مي‌خواندند مي‌رفتم آنجا. شبها هم خود صدر اعظم روضه حضوري مي‌خواند. روز عاشورا دسته‌بندي و اوضاع روز قتل كاملا به عمل آمد تماشا كرديم. بعد از عاشورا كه تقريبا دو ماه و نيم از شب عيد نوروز گذشته بود اتباع و همراهان اتابك مرحوم انتظار داشتند در تجديد آن سال مجددا اتابك به صدارت خواهد رسيد. امين الدوله كه صدر اعظم بود دختر شاه را هم براي پسرش عروسي كردند كارش به نظرها محكوم شد. اميد مسافرين قم به يأس مبدل شد كه عيد آمد و مدتي از بهار گذشت، عاشورا تمام شد.

مخارج امين السلطان‌

ديگر به چه اميد در اين هواي گرم بايد ماند و عيال را به سختي گذاشت. خود اتابك هم باطنا متأثر بود، ولي به روي خود نمي‌آورد. مخارج زياد، ارباب توقع زياد، هواي گرم متعفن بد او را صدمه خيالي مي‌زدند. مثلا ماهي دو خروار و پنجاه من قند و شبي پنج خروار جو و روزي سي من برنج مصرف يوميه‌اش بود.

علاوه بر اينكه جيره و عليق هم با وجه نقد يوميه به قزاق و غيره مي‌داد. انعامات و بذلش هم به جاي خود بود. مثلا به غير از شام و ناهار و قند و چاي و هيزم و زغال كه به قزاقها و تمام منازل مي‌دادند، روزي مابين قزاق نفري دو ريال، دو نفر سلطان نفري دوازده هزار، و سرتيپ آنها روزي بيست و پنج هزار يوميه مي‌گرفتند. كرم«۱» و برادرانش علاوه بر مخارج فوق الذكر ماهي دويست و پنجاه تومان مي‌گرفتند. از اين

______________________________

(۱). مقصود كرم بيگ قرباغي است (بامداد ۳: ۱۶۳- ۱۶۷)

خوان يغما بهره كاملي من نمي‌بردم، زيرا سپردگي به وكيل السلطنه مرا از عطيات اتابك بي‌بهره كرده بود. تازه در اين سفر قم با خودش مأنوس شده بودم كه توقع اندوخته و دخلهاي محير العقول كه سايرين بردند گذشته بود.

آسمان و زمين به هم دوزي

‌ندهندت زياده از روزي

عزل امين الدوله و انتصابات جديد

خلاصه بعد از يأس و سختي رئيس و مرئوس و هواي گرم، روزها غروب مي‌رفتيم ميان صحن. روز چهاردهم محرم حوالي غروب من رفتم صحن زيارت كرده برگشتم خدمت مرحوم اتابك. فرمودند به منشي‌باشي آن تلگراف را بده فلاني بخواند. تلگرافي به اين مضمون براي حاكم قم آورده بودند كه دستخط مظفر الدين شاه بود و رسمي: «مخبر الدوله به حكام ولايات اطلاع بدهد امين الدوله از صدارت استعفا داد». حال سرور و خوشوقتي فوق العاده بعد از آن يأس به همه دست داد.

فردا از شهر حاجي عليقلي خان سردار اسعد آدم مخصوص فرستاد و مژده داده بود. ميرزا اسمعيل خان امين الملك برادر مرحوم اتابك وزير داخله شده، نظام السلطنه وزير ماليه. مصطفي خان برادر اتابك به چاپاري رسيد و از فرستاده سردار اسعد جلو افتاد و اخبار مسرت‌انگيز وزارت داخله امين الملك را آورد.

احضار اتابك‌

بعد از عزل فرمانفرما، آقا وجيه پسر عضد الدوله سپهسالار وزير جنگ شده بود، با مرحوم اتابك بستگي داشت و دوستي مي‌كرد. حكيم الملك ميرزا محمود خان كه طبيب محرم مظفر الدين شاه بود و تصرفات تامه در مزاج شاه داشت، با سپهسالار اتفاق كردند در مراجعت اتابك و دعوتش به صدارت. حاجي ميرزا حسن مجتهد آشتياني كه نفاذ حكم و امر داشت در اين قصد مساعد بود. امين الدوله مردم را از خود رنجاند و كاري از پيش نبرد. ناچار شدند به احضار مرحوم اتابك. در مقابل اينها جمعي مخالف آمدن امين السلطان مرحوم بودند، من جمله حسينقلي خان مافي نظام السلطنه. مظفر الدين شاه هم صاحب رأي ثابت و مستقيم نبود. بالاخره قرار گذاشته بودند با او كه اتابك را از قم احضار كند برود به ييلاقات پشت كوه.

برخلاف گذشته در هرجا و هركس عريضه و تعارف و پيشكش مي‌رسيد، لكن اميد قوي براي مراجعت طهران نبود.

قصد ييلاقات قم تلگراف شاه‌

به واسطه گرماي قم مرحوم اتابك مصمم شد به ييلاقات قم برود و در اين تهيه بودند. روزها به باغات كنار شهر قم مي‌رفت كه بالنسبه هواي آنجاها از شهر قم بهتر بود. در اينجا به مظفر الدين شاه گفته بودند اتابك بي‌اجازه شما رفته به ييلاقات قم.

تلگرافي به اين مضمون آمده بود: «تلگرافچي قم امين السلطان در كجاست؟. در نيم ساعت جواب عرض كنيد». تلگرافچي آمد به باغي كه آن روز رفته بوديم. فوق العاده به نظر آمد. معلوم شد تلگرافي به اين مضمون آورده. فردا تلگرافي ديگر شاه احوالپرسي كرده بود آورد. يك طاقه شال كشميري و پنجاه تومان به تلگرافچي داد و پانصد تومان به شاه تقديم نمود. ديگر از هر طرف كاغذجات و آدمهاي محرمانه مي‌آمد. مدتي بود به واسطه گرمي و عفونت هواي قم مرحوم اتابك زمزمه مي‌كرد به ييلاقات قم برود. تا روز نوزدهم صفر يك روز همه سر سفره نشسته بوديم،«۱» مرحوم اتابك به عزيز خان نصرت الممالك خواجه كه طرف ميل و در اين سفر همه كاره مرحوم اتابك بود گفت هواي قم بد شده، باربندي كنيد، فردا كه اربعين است نمي‌شود، پس فردا برويم به ييلاقات قم. بعد از ناهار مشغول شدند به تهيه حركت و يكي‌يكي اجزا را مي‌خواست. محرمانه به هريك چيزي مي‌دادند براي پول توتون و لوازم ييلاق، يا اگر در قم قرضي دارند بدهند. اول قزاقها را خواستند، يعني عزيز خان صدا مي‌زد به صندوقخانه چيزي مي‌داد و يكي ديگر را صدا مي‌زد، حتي پسرها و برادرهاي اتابك هم به همين ترتيب محرمانه از هم مي‌رفتند و مي‌گرفتند. بيست و پنج دانه اشرفي هم به من دادند.

______________________________

(۱). اصل: بودم.