خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)0%

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران) نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: ایرج افشار
گروه: مشاهدات: 38685
دانلود: 3775

توضیحات:

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 542 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38685 / دانلود: 3775
اندازه اندازه اندازه
خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان)  از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری  (كردستان و طهران)

خاطرات دیوان بیگی (میرزا حسین‌خان) از سالهای ۱۲۷۵ تا ۱۳۱۷ قمری (كردستان و طهران)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حفظه اللّه الملك المنان به مدرسه سياسي داخل شد. اللهم و فقه بمحمد و علي.

۴۶ - [فارغ التحصيل شدن آقا خان از مدرسه سياسي]

هو بحمد اللّه تعالي در عصر جمعه ۱۷ شهر محرم الحرام سنه ۱۳۳۱ در وزارتخانه جشني براي فراغت تحصيل ده نفر از شاگردهاي مدرسه علوم سياسي منعقد بود كه به آنها «ديپلم» تصديق مي‌دهند، منجمله با حضور من ديپلم آقا خان را دادند.

ثم بحمد اللّه‌

۴۷ - [مذاكره سياسي در مجلس جهت اولتيماتوم روسها]

هو در يوم جمعه ۹ شهر ذيحجة الحرام ۱۳۲۹ مشهور به عرفه كه دولت منحوس روس كه باطن شريعت آن دولت را مطموس و علمش را منكوس و مقاصدش را معكوس فرمايد، مدت چهل و هشت ساعت اولتيماتوم كرده كه استقلال ايران را خاتمه بدهد و به تبعيت نونهالان مدارس حفظهم اللّه تعالي مردم به هيجان آمده بودند و در مجلس مشغول مذاكرات سياسي و قرار اين عمل بودند، آقا خان حفظه اللّه الحفيظ كه در عداد شاگردان مدرسه علوم سياسي دنبال استقلال را گرفته و از صبح منزل نبوده، حواس زن و مرد اين خانه پريشان است.

و درين روز ميرزا احمد خان علاء الدوله را كشته‌اند تحرير شد. وله ما سكن في الليل و النهار و هو السميع.

جهان را صاحبي باشد خدا نام‌كزو شوريدگيها گيرد آرام ساير گرفتاريها اصلاحش با خداست. هو القادر فوق عباده‌

۴۸ - [نقل شعر]

هو المعز

افسوس كه عمر تو چه كشت و چه درو شد

خسبيدي و آخر به چه سان روز تو شو شد

دور و شب تار و بيابان همه پرغول

‌تا رفته به منزل خركت لنگ و جدو شد

اي مردك شنگول‌ديدي كه چطور شد

جم جيم شد و كي زه زد و دارا كله پا

رفت‌زان عكس نظر كن كه سكندر زده دو شد

رستم به كجا رفت‌ديدي كه چطور شد

بي مغز و تهي سالي و پر بادي و پر بيم‌

جهدت پي دنيا همگي هپله هپو شد

همچون ماما جيم‌جيم‌ديدي كه چطور شد

زين مزرعه آخر نخوري طرفه هويجي

‌بنگر پدرت از پس مادر به جلو شد

قوقو كه تو گيجي‌ديدي كه چطور شد

برگو كه چه شد خواجه و كو دنگش و فنگش

گفتا سللو اين همه يخ بوده و او شد

با آن همه رنگش‌ديدي كه چطور شد

بر خواجه نظر كن كه فضرتش شده قمصور

شغلش همه بازيچه و كارش كش و رو شد

يك پاش لب گورديدي كه چطور شد

اي خواجه بينديش مزن نيش به درويش

كز آه فقيري همه عالم به علو شد

از بهر كم‌وبيش‌ديدي كه چطور شد

غافل مشو از طايفه ژندره‌پوشان

‌در شش جهت از سر خدا نكته شنو شد

چون مجمع ايشان‌ديدي كه چطور شد

در ديگ جهان خوردي اگر پتله و شلغم

‌كامت همگي سوخت و دهان تو خرو شد

اي ميرزا قشم شم‌ديدي كه چطور شد

در دار جهان بهر يكي دانه ارزن‌

ذكرش چو كبوتر همگي بقربقو شد

چه بوم و چه برزن‌ديدي كه چطور شد

‌از بهر دو ناني همه در سفره دونان‌چو

ن گريه مطبخ همه ذكر تو مئو شد

تا چند پريشان‌ديدي كه چطور شد

بهر خر تن در پي تحصيل شب و روز

نيمي پي كاه عمر تو، نيمي پي جو شد

اي زشت پك و پوزديدي كه چطور شد

تو طفلي و مرگ از پي تو همچو الو الو

تو در جلو و او ز پيت در تك و دو شد

گم شو گل لولوديدي كه چطور شد

در مزرعه عمر بجز خار نكشتي

‌اي واي از آن روز كه هنگام درو شد

.رفتي و بهشتي‌ديدي كه چطور شد

قسمت همه شب نان تهي شد فقرا را

تا مرفق او غرق خورش توي پلو شد

آن خواجه داراديدي كه چطور شد

بهر تك و تل گرد جهان بس كه دويدي

‌خود خانه و ته خانه به يكباره چپو شد

بس كفش دريدي‌ديدي كه چطور شد

در گوش تو اينها همه تل توته متل بو

عمرت همه در لهو لعب زيپل زيپو شد

هي‌هي گل خوشبوديدي كه چطور شد

بس خاك شده آدم و آدم شده از خاك

‌بس نو كه شده كهنه و بس كهنه كه نو شد

اين گردش افلاك‌ديدي كه چطور شد

دنيا نبود منزل و مأواي غنودن

‌برخيز ازين دار فنا وقت درو شد

اي «شمس» بهل پوست مزن دست به آن مغز

گفت من و گوش كر و هوش تو ولو شد

       

۴۹ - [دو بيتي]

هو

اي آنكه سپهر را پر از ابر كني‌

ايجاد يهود و كافر و گبر كني

كردند خراب خانه‌ات را از ظلم‌

اي خانه خراب تا به كي صبر كني

شب ۲۷ شوال ۱۳۲۸

۵۰ - [نقل گفته‌هاي گيوم و ناپلئون]

گليوم امپراطور آلمان گفته:

بايد با خواري مماشات كرد و آميزش نمود و به فروتني خو گرفت.

ناپلئون اول گفته:

هرچه سرنوشت قضاست تغيير و تبديل نتوان داد و شماره ايام زندگاني ما معين است.

۵۱ - [چند بيت شعر]

عاقبت از تو غبار ماند، زنهار

تا ز تو بر خاطري غبار نماند

مارماهي ماني، نه آن تمام و نه اين

‌منافقي چه كني، مار باش يا ماهي

از مرگ حذر كردن دو روز روا نيست

‌روزي كه قضا باشد و روزي كه قضا نيست

روزي كه قضا باشد كوشش نكند سود

روزي كه قضا نيست درو مرگ روا نيست

در روز يكشنبه ۸ شهر جمادي الاولي ۱۳۲۱ كه ديشب در قيطريه بعد از يك ماه توقف مراجعت به شهر شده تحرير شد.

۵۲ - [دو بيتي]

اي بس كه به خون طپيدم از ديده خويش

‌ناديده كس آنچه ديدم از ديده خويش

چون شمع شب فراقت از سر تا پاي

‌بگداختم و چكيدم از ديده خويش

۵۳ - [شعر]

هو

عاشقي آمده از روز ازل پيشه ما

كي ازين پيشه بود از كسي انديشه ما

نه چو فرهاد بود كوه كني پيشه ما

كوه ما سينه ما، ناخن ما تيشه ما

بهر يك جرعه مي منت ساقي نكشيم‌

اشك ما باده [ما] ديده ما شيشه ما

عشق شيري است قوي پنجه و مي‌گويد فاش

‌هر كه از جان گذرد، بگذرد از بيشه ما

در شب پنجشنبه ۲۰ شهر شعبان ۱۳۱۸ در حالت انقلاب ساكن و مسكون و بار ناطقه (؟) و طاقه پريشاني كار و حواس و يأس تحرير شد. و له ما سكن في الليل و النهار.

۵۴ - [چند دو بيتي و ذكر پريشانحالي]

هر چند به نزد تو نيرزم حبه‌اي

‌در كوي اميد مي‌زنم دبدبه‌اي

مستان شراب عشق تو بسيارند

شايد كه به ما نيز رسد مشربه‌اي

در شب سه‌شنبه ۱۲ شهر ذيحجة الحرام و ۱۳ سال در نهايت تحير و تكسر خاطر و پريشاني حواس تحرير شد. ۱۳۱۸

۵۵ - [دو بيت شعر]

عمري است كه در فرقت تو حوصله كردم

‌از دست تو من پيش كسي كه گله كردم

دردا كه تلافي نتوانند جفا را

روزي كه شناسند بتان اهل وفا را

۵۶ - [غزل]

يا رب تو مرا مژده وصلي برسان

‌برهانم ازين فرع و به اصلي برسان

بيزارم ازين فصل مكرر ديدن

‌بيرون ز چهار فصل فصلي برسان

عمري كه نمي‌توان به دست آوردن

‌شد صرف ز من به نان به دست آوردن

رزقي كه كريمي چو تو بخشد نه سزاست

‌از درگه اين و آن به دست آوردن

مجنونك في مهلكة البحر غريق

‌قد جدّ و لم بيحد الي الوصل طريق

ما يعلم كيف حاله في الفرقةاستغرق

في البحار و القلب حريق

ظهر پنجشنبه ۱۹ شوال- ۱۱ حوت ۱۳۱۶ تحرير شد.

۵۷ - [چند دو بيتي]

هو

داده چشمان تو بر كشتن ما دست به هم‌

فتنه برخاست چو بنشست دو بدمست به هم

هريك ابروي تو كافي است پي كشتن خلق

‌چه كنم با دو كماندار كه پيوست به هم

شيخ پيمان‌شكن توبه ما تلقين كرد

آه ازين توبه و پيمانه كه بشكست به هم

دست بردم به دل خسته كه تيرش بكشم‌

تير ديگر بزد و دوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون رام توان كرد وصال‌

غير آسودگي و عشق كه ننشست به هم

با فلك دست گريبان شدم اي خواجه بيا

به تماشاي نبرد دو زبردست به هم

در شب يكشنبه ۲۸ شهر رجب در نهايت تكسّر تحرير شد. الحمدللّه في كل حال‌

۵۸ - [بيت غزلي از شوريده شيرازي]

شوريده شيرازي

هر چه كني بكن مكن ترك من اي نگار من

هرچه بري ببر مبر سنگدلي به كار من

هرچه بُري ببُر مبر رشته الفت مرا

هرچه زني بزن مزن طعنه به روزگار من

هرچه كشي بكش مكش صيد حرم كه نيست خوش

‌هرچه شوي بشو مشو تشنه به خون زار من

هرچه روي برو مرو راه خلاف دوستي

‌هر چه كني بكن مكن خانه اختيار من

هرچه كشي بكش مكش باده به رغم مدعي

‌هرچه خوري بخور مخور خون دل فگار من

هرچه دهي بده مده گوش به گفته رقيب

‌هرچه نهي بنه منه دام به رهگذار من

فصيح الملك شوريده شيرازي كه از هر دو چشم نابيناست اين اشعار را گفته و كسي نگفته.

۵۹ - [بيت]

شب عيش و شادماني بگذشت و روزها شد

چه شبي تو اي شب هجر كه ترا سحر نباشد

۶۰ - [ابيات]

هو الغفور

گر طاعت خود نفس كنم بر ناني‌

آن را ننهم نزد سگي بر خواني

آن سگ سالي گرسنه در زنداني

‌از ننگ بر آن نان ننهد دنداني

خواهي كه ترا رتبه ابرار رسد

مپسند به هركس از تو آزار رسد

از مرگ مينديش و غم رزق مخور

كين هر دو به وقت خويش ناچار رسد

از قعر گل سياه تا اوج زحل‌

بيرون جستم ز قيد هر مكر و حيل

كردم همه مشكلات عالم را حل

‌هر بند گشوده شد مگر بند اجل

كفر چو مني گزاف و آسان نبود

محكم‌تر از ايمان من ايمان نبود

در دهر يكي چون من و آن هم كافر

پس در همه دهر يك مسلمان نبود

شب پنجشنبه ۲۴ شهر جمادي الاخري ۱۳۱۶

۶۱ - [بيت]

هو

از خلق اميد قطع و باقي است

‌الطاف خفيّه الهي در سحر

يكشنبه ۲۱ شهر مبارك [رمضان] ۱۳۲۳ تحرير شد.

۶۲ - [بيت]

هو

برهنه پا و سران‌اند در ولايت عشق‌

كه قوتشان همه جوع است و جامه عرياني

در عصر سه‌شنبه ۱۹ رجب ۱۳۳۱

۶۳ - [ذكر روايت عربي]

هو و لا يشرك بعبادة ربه احدا- ظهر دوشنبه ۱۲ شهر ج ۲- ۱۳۲۸

۶۴ - [ذكر آيه]

هو اللهم لك الحمد و الشكر كثيرا كما انعمت علي كثيرا اسئلك خير ما ارجوا و ما لا ارجوا و لا حول و لا قوة الا باللّه، شب سه‌شنبه ۱۹ شهر رجب ۱۳۲۸ تحرير شد.

۶۵ - [شعر عارف قزويني]

عارف قزويني- بحر نامطبوع«۱»

نكنم چاره اگر دل هر جائي را

نتوانمي تن ندهم رسوائي را

همه شب اختر شمرم تا كي آيد صبح‌

تو چه داني مه من غم تنهائي را

به چمن بگذر تا سرو آموزد

ز تو اي سرو روان رعنائي را

نرود مرا از سر سودايت بيرون

‌اگرش بكوبي سر سودائي را ايضا عارف

نمي‌دانم چه در پيمانه كردي

‌به يك پيمانه‌ام ديوانه كردي

پريشان روزگارم شد در اين روز

كه بر زلف پريشان شانه كردي

چه شد اندر دل من جا گرفتي‌

وطن در خانه ويرانه كردي

به تاريخ يوم سه‌شنبه ۲۴ شهر جمادي الاخري ۱۳۲۹ كه بعد از دو شب اقامت داشت كه از آنجا به دربار و از آنجا به منزل مراجعت شد و بفضل اللّه بسيار خوش گذشت تحرير شد.

۶۶ - [هزلياتي از شوريده شيرازي]

هو در موقعي كه مرحوم محمد تقي ميرزاي ركن الدوله برادر ناصر الدين شاه را از حكومت فارس معزول كرده بودند شوريده شيرازي اين هزليات را به زبان حال او گفته.

______________________________

(۱). اصل: نامتبوع.

تلگرافي زده شهزاده كه اي شاه

فقيرم‌ركني زار و حقيرم

ز آب ركني نشده سير دل از جان

شده سيرم‌ترسم از غصه بميرم

چمن پرگل و برگم شده پير

امن زرگم‌من درو چون نتمرگم

اشك مانند تگرگم نگر اي ابر

مطيرم‌بر رخ همچو زريرم

وه ز پلتيك كشكجيم و تلحيف

معينم‌كه نه آن ماند و نه اينم

آه از مير تقي خان كل لنگ

وزيرم‌كه سرافكنده به زيرم

اندرونها همه را گرچه ز طهران

طلبيدم‌از يكي كام نديدم

آه از خانم شهزاده چون بدر

منيرم‌زن بي‌مثل و نظيرم

گر دهي فحش و بري نام و زني

يالم و دمبم‌هرگز از جاي نجنبم

جاي ده گر همه در جنب عمارات

مشيرم‌پهلوي خان مجيرم

شاه گفت اي همه از گفته من كرده تخلف‌

بر تو باد اي اخ من تُف

آنچه كردي و كني هست هويدا

به ضميرم‌آئينه عكس پذيرم

تو پي دادن داد آمده‌اي

، اي تنه گنده‌يا پي گادن

هله وقت است كه داد همه را

از تو بگيرم‌ملك عرش سريرم

پاچه بالا زد ازين واقعه نواب

كلفتاكرد رو با وي گفتا

گفته اي گر بروم ترسم

از اين غصه بميرم‌كه به«۱»

در شب يكشنبه ۲۵ شهر جمادي الاخري ۱۳۳۱ در حال بيم و اميد محض مشغوليات تحرير شد.

۶۷ - [چند بيت شعر]

هو

چشم از براي ديدن آثار قدرت است

‌گوش از پي شنيدن اخبار حكمت است

هر كه دست من از آن زلف تو كوتاه نمود

همچو زلف تو پريشان شود ان شاء اللّه

______________________________

(۱). نقطه‌چين در اصل است.

به رفوگران مژگان برسان ز من پيامي

‌كه هنوز پاره دل دو سه بخيه كار دارد

به تاريخ شب جمعه ۲۶ شهر صفر المظفر سنه ۱۳۳۰- احمده علي نعمائه‌

يادآوري‌

استنساخ صفحات ۱ تا ۴۲ متن توسط آقاي علي محمدي تكابي و از صفحه ۴۳ تا پايان كتاب از روي اصل نسخه خطي مرحوم ديوان بيگي توسط آقاي محمد رسول دريا گشت از اول ارديبهشت تا يازدهم مهرماه ۱۳۷۴ سرانجام گرفت.

متن استنساخي با متن دستخط ديوان بيگي در دو هفته آخر آبان و اول آذر ۱۳۷۴ در منده‌ويل كانيون (لوس آنجلس) مقابله شد. غلطگيريهاي اوليه به همت آقاي درياگشت در سالهاي ۱۳۷۵ و ۱۳۷۶ انجام شد و من آخرين غلطگيري را در مهرماه ۱۳۷۶ سرانجام دادم. مقداري از كارهاي آماده‌سازي و فهرست‌برداري كتاب هم تا اسفندماه ۱۳۷۷ به درازا كشيد. سپس بعلت اشكالات فني، حروف‌چيني مجدد و غلطگيري و فهرست‌برداري دوباره‌اي در پائيز ۱۳۸۰ صورت گرفت. آنگاه پيوست سوم اين مجموعه كه دفترچه‌اي شامل ۶۱ نامه مربوط به رضا علي ديوان بيگي بود به لطف آقاي فرخ درخشاني از ژنو واصل شد، تا اين بخش استنساخ و حروفچيني و غلطگيري شود طبع كتاب طولاني گرديد.

ايرج افشار

(زمستان ۱۳۸۰)

پيوست دوم (هفده فرمان و حكم) برگرفته از «فرهنگ ايران زمين» جلد بيستم (۱۳۵۳)

فرامين ميرزا رضا علي نايب الوزاره و فرامين ديوان بيگي كردستان‌

اشاره

به دنبال شرحي كه جناب آقاي رضا علي ديوان بيگي در احوال جد خود نوشته‌اند«۱» ، متن هفده فرمان مربوط به ميرزا رضا علي به چاپ مي‌رسد.

اين فرامين به توسط فرزندم بابك افشار از روي اصل آنها كه از طرف جناب آقاي رضا علي ديوان بيگي (رجل سياسي عصر اخير و داراي مقامات عالي اداري و سياسي) به كتابخانه مركزي دانشگاه تهران اهدا شده، استنساخ گرديده و سپس مورد مقابله اينجانب قرار گرفته است.

ايرج افشار

۱ - حكم عالي شد كه چون نظام ديوان عالم منوط به عدل است و دوام اركان بني آدم مربوط به فضل، «هركه اين هر دو ندارد عدمش به ز وجود» و از آنجاي كه گيتي خداي جهان‌آراي و مملكت‌بخش ممالك پيراي خطه ايران را كه خير البقاع است به مؤداي حقانيت اقتضاي( إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ ) به رداي طلعت فيروز و بهاي دولت دل‌افروز خديوي بيار است كه به مفاد( وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ ) توقيت مراسم فيروزي و جهانباني و تمشيت مناظم بهروزي و كامراني را در عهده راي مهرآراي و ذمه شكوه فلك فرساي آرد و به دليل( تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ ) تأسيس شرايط ملك و ملل و تأكيد قواعد دين و دول و تشييد مباني عدل و ايقاء معاني فضل را بر همت دريانوال خسروي فرض شمارد تا مگر عامه برايا و كافه رعايا كه ودايع حضرت عزت و طلايع سلطنت و خلافت‌اند با سوابغ نعم و نوابع همم و شمايل كرم و مخايل شيم اين عهد ابد توأم

______________________________

(۱). آن نوشته در همان فرهنگ ايران زمين چاپ شده است.

اميدوار آيند و از نكبات دهر و حوادث زمان يك چند در مهد امن و امان آسوده و آرميده شوند، و به مضمون( إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ ) از سايه هما پايه اين خديو عالمگير و خسرو كيخسرو نظير رتبه برتري اين حدود و ديار به ما رسيده و به مدلول( وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ ) پايه سروري اين بلوك و اقطار به ما واگذار گرديده و براي امر اطاعت‌داري و نفاذ فرمان‌گزاري ما منهي اقبال در شهر و روستا و طلال و جبال اين مقام نداي( أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) در داده و مقاليد تقاليد اين حدود و مكان و زمام اختيار صغار و كبار اين ملك و اوطان را به فحواي( لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ) در كف كفايت و پنجه درايت ما نهاده.

اكنون كه اس اسيس و ركن ركين اين بناي متين و دولت ابدقرين رعايت رعيت و حمايت بريت و غوررسي امور ولايت است بر ما نيز كه دستگاه دولت را حارس و مضمار مملكت را فارسيم، به اشعار «الناس علي دين ملوكهم» فطرت سر كار عالي را به فكرت شهرياري متابعت لازم و مطاومت متلازم است كه در هر جا حكمران و بر هر طرف مرزبان باشيم، سينه عدل را به ناخن ظلم نخراشيم و بر بد و نيك عباد و دور و نزديك بلاد احدي بگماريم و رسيدگي اموراتشان را به فردي واگذاريم كه عارف به معارف ثغور و واقف به مواقف تصور آيد و نظر به رسيدگي عرايض مسلمين بطور فرايض گشايد.

و اين فقره موقوف به اعانت مردي راست كيش و شخصي درست‌انديش است كه طرز رعايت رعيت را شايسته و طور حمايت بريت را به منظومه «كلكم راع و كلكم مسؤل عن رعيته» بايسته باشد و به امانت و صيانت موصوف و به هدايت و كفايت معروف بود و با خاص و عام طريق مجاملت و حسن معاملت سپرد و بر همگنان به چشم محبت و الفت نگرد تا به مفاد( أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً ) عروج معارج اعتبار و بلوغ مدارج اقتدارشان با شاهد آمال همدوش و با نگار اقبال هم آغوش فرمائيم كه از قبل ما عارضين را به عدل و داد استقبال نمايد و به دليل( اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي ) دادخواهان را زبان به برآوردن آمال گشايد، قابل اقتباس اين انوار و لايق انعكاس اين شعشعه روشن اساس عاليجاه رفيع جايگاه عزت و صداقت همراه، اخلاص و سعادت آگاه، عقيدت و ارادت دستگاه، فدوي قديمي و دولتخواه صميمي نورچشمي ميرزا رضا علي نايب الوزاره است.

با اينكه از امثال و اقران به مزيد بندگي و وفور چاكري و مراتب خدمت و مراحل عقيدت پيش است و از اكفاء و اشباه به علو قدر و سمو صدر فراپيش و به كمال حسن نيت و صفاي طويت به مفهوم كريم السجية شريف النسب مبارك الاسم اعز اللقب سرآمد بيگانه و خويش آمده، مدت مديد و عهد بعيدي است تا اخلاص ديرين ما را قرين روزگار خويش ساخته و مجارات دولت و عزت خود را از مؤالات و نعمت ما شناخته و از سر اعتقاد صافي و اعتماد وافي به دقايق هواداري ما كه كس در آن زيان نكند قيام مي‌نمايد و در مواظبت وظايف اخلاص كه ثمره آن هر آينه به ظهور مي‌رسد مي‌افزايد و شعشعه انوار( الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ) از جبهه حالش نمايان و پرتو آثار( إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْني ) از ناصيه احوالش تابان گرديده، لهذا محض پاداش اينگونه تلاش و جزاي اينطور رفتار به مؤاداي( وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا ) در هذه السنه ميمونه قوي ئيل سعادت دليل قامت قابليت و استعداد و قدرساي بندگي و سداد او را به طراز خلعت( وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ ) اعني منصب جليل القدر و لقب گرانمايه ديوان بيگي كه معظم مناصب بلند پايه ولايت است.

و از جانب سني الجوانب شاهانه در هر بلد بايد شخصي با كفايت به گذرانيدن ملزومات اين منصب جليل اقدام نمايد و در كردستان عاليجاه مشاراليه را برحسب فرمان نامزد اين امر شده، سركار عالي نيز برطبق فرمان اين منصب را به او مفوض و واگذار و در وجه او برقرار و انصافا او را شايسته روزگار و بايسته و سزاوار است، مطرز و زيب ياب فرموده و به منطوقه( وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا ) بر تزايد درجه اعتبارش افزوده و از راه شفقت مشفقانه و نصيحت بزرگانه بر سبيل اخطار و طريق اذكار مقرر مي‌فرمائيم كه اولا در مقام غوررسي امورات مسلمين و مسلمات به فحواي «الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم» در آئين عدل كوشد و پرده غفلت بر چهره كارآگاهي نپوشد، زيرا كه حديث معنوي درين دعوي حجتي است قوي كه «من عدل ملك من ظلم هلك» مي‌بايد در نظم و نسق امور و رتق و فتق مهام نزديك و دور و ترفيه حال عجزه به طوري بپردازد كه بيش از پيش خدمات خويش را از نظر انور ظاهر سازد.