بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (قرآن کریم) جلد ۱

بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (قرآن کریم)33%

بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (قرآن کریم) نویسنده:
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵
  • شروع
  • قبلی
  • 119 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9418 / دانلود: 4635
اندازه اندازه اندازه
بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (قرآن کریم)

بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (قرآن کریم) جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

.بانک احادیث اهل بیتعليهم‌السلام

جلد اول

(قرآن کریم)

نویسنده: واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان.

قرآن کریم.شناخت قرآن

حدیث. - ۱

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

من لم یعرف الحق من القرآن لم یتنکب الفتن؛

هرکس حقیقت را از طریق قرآن نشناسد، از فتنه ها بر کنار نمی ماند.

محاسن ۱/۳۴۱/۷۰۲

حدیث - ۲

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه و لاتکشف الظلمات الا به؛

براستی که قرآن ظاهرش زیباست و باطنش عمیق، عجایبش پایان ندارد، اسرار نهفته آن پایان نمی پذیرد و تاریکی های جهل جز بوسیله آن رفع نخواهد شد.

نهج البلاغه خطبه ۱۸

حدیث - ۳

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

الا ان فیه علم مایأتی و الحدیث - عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم؛

آگاه باشید که دانش آینده، اخبار گذشته و درمان دردهایتان و نظم میان شما در قرآن است.

نهج البلاغه خطبه ۱۵۷

حدیث - ۴

الإمام علیّعليه‌السلام

- وسُئِلَ فَقیلَ : إنَّ فِی القُرآنِ کُلَّ عِلمٍ إلاَّ الطِّبَّ؟: أما إنَّ فِی القُرآنِ لاَیَةً تَجمَعُ الطِّبَّ کُلَّهُ : « وَکُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلاَ تُسْرِفُواْ »

امام علیعليه‌السلام

در پاسخ این پرسش که : «آیا در قرآن ، همه دانش‌ها بجز دانش طب هست؟»: زنهار ! در قرآن ، آیه‌ای هست که همه طب را یکجا در خود گرد آورده است : (بخورید و بیاشامید ؛ ولی زیاده‌روی نکنید)

الدعوات ، صفحه ۷۵ ، حدیث - ۱۷۴ ، بحار الأنوار ، جلد ۶۲ ، صفحه ۲۶۷ ، حدیث - ۴۲ دانش نامه احادیث پزشکی : ۲ / ۹۶

حدیث - ۵

قال الامام الرضاعليه‌السلام : فی القرآن شفاءٌ من کل داءٍ و قال داووا مرضاکم بالصدقه و استشفوا بالقرآن فمن لم یشفِهِ القرآن فلا شفاء له.

امام رضاعليه‌السلام فرمود: در قرآن دوای هر دردی است، و (سپس) فرمود: مرض های خود را با صدقه مداوا و آنها را با قرآن شفا دهید، پس کسی را که قرآن شفا ندهد، پس هیچ شفایی برای او نیست.

«مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۹۸»

حدیث - ۶

قال الامام الصادقعليه‌السلام : شکا رجلٌ الی النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجعاً فی صدره فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استشف بالقرآن فان الله عزوجل یقول و شفاء لما فی الصّدور.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: مردی به پیامبر از درد سینه شکایت کرد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از قرآن شفا بجوی زیرا که خدای عز و جل می فرماید: قرآن شفا است برای آن چه در سینه ها است.

«الکافی، ج ۶، ص ۳۹۰»

حدیث - ۷

قال الامام الباقرعليه‌السلام : من لم یُبرئهُ الحمد لم یُبرئهُ شیءٌ.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: هر که را سوره حمد بهبود نبخشد، هیچ چیز او را بهبود نبخشد.

«الکافی، ج ۶، ص ۴۵۸»

حدیث - ۸

قال الامام علیعليه‌السلام : لا تستشفینَّ بغیر القرآن فانه من کل داءٍ شاف.

امام علیعليه‌السلام فرمود: به غیر قرآن شفا مجویید، زیرا که از هر دردی، شفا دهنده خواهد بود.

«غرر الحکم، ح ۱۰۳۱۶»

حدیث - ۹

قال الامام الکاظمعليه‌السلام : فی القرآن شفاء من کل داءٍِ.

امام کاظمعليه‌السلام فرمود: در قرآن، شفای هر دردی است.

«مکارم الاخلاق، ص ۴۲۰»

حدیث - ۱۰

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : علیکم بالقرآن فانّه الشفاء النافع و الدواء المبارک و عصمة لمن تمسّک به و نجاة لمن تَبِعَهُ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بر شما باد به کتاب خدا زیرا قرآن شفایی سودمند و داروی پربرکت است و حافظ کسی است که به آن تمسک جوید و نجات بخش کسی که از آن پیروی کند.

«جامع الاخبار، ج ۱، ص ۴۳۲»

حدیث - ۱۱

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خیر الدواء القرآن.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بهترین دارو، قرآن است.

«آثار الصادق، ح ۲۶۴۶۹»

حدیث - ۱۲

قال الامام العسکریعليه‌السلام : ذلک القرآن یأتی یوم القیامة بالرجل الشاب یقول لربه عز و جل یا رب هذا اظمأتُ نهاره و اَسهرتُ لیلَهُ و قوّیتُ فی رحمتِک طمعهُ و فسحت فی رحمتک امله.

امام عسکریعليه‌السلام فرمودند: قرآن روز قیامت با شخصی جوان می آید و به پروردگار می گوید: ای خدا این بنده شب کرد روزهایش را و روز کرد شبهایش را در حالی که طمعش را در رحمت تو قوی کرد و سیر کرد آرزوهایش را در رحمت تو.

«مستدرک الوسائل، ج ۴، ص ۲۴۶»

حدیث - ۱۳

قال الامام الکاظمعليه‌السلام : من استکفی بآیة من القرآن من الشرق الی الغرب کفی اذا کان بیقینٍ.

امام کاظمعليه‌السلام فرمودند: هر که به یک آیه قرآن اکتفا کند از شرق تا غرب عالم این آیه کفایت می کند او را اگر همراه با یقین باشد.

«الکافی، ج ۲، ص ۶۲۳»

حدیث - ۱۴

قال الامام السجادعليه‌السلام : لو مات من بین المشرق و المغرب لما استوحشتُ بعد ان یکون القرآن معی.

امام سجادعليه‌السلام فرمودند: اگر همه مردمی که ما بین مشرق و مغرب هستند بمیرند من از تنهایی هراس نکنم بعد از آن که قرآن با من باشد.

«الکافی، ج ۲، ص ۶۰۲»

حدیث - ۱۵

قال الامام الصادقعليه‌السلام : إن کتاب الله اصدق الحدیث و احسن القصص.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: همانا کتاب خدا دارای راست ترین سخن ها و بهترین داستان هاست.

«الکافی، ج ۳، ص ۴۲۲»

حدیث - ۱۶

قال الامام الصادقعليه‌السلام : علیکم بتلاوة القرآن فان درجات الجنة علی عود آیات القرآن فاذا کان یوم القیامة یقال لقاری القرآن اقرأ و ارق.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: بر شما باد به تلاوت قرآن، به درستی که درجات بهشت به تعداد آیات قرآن کریم است، پس زمانی که قیامت برپا شود، به قاری قرآن گفته می شود که قرآن بخوان و بالا برو.

«بحار الأنوار، ج ۶۲، ص ۳۷۰»

حدیث - ۱۷

قال الامام الصادقعليه‌السلام : من اوتی القرآن و الایمان فمثله الا ترجّه ریحها طیب و طعمها طیب و اَمَا الذی لم یؤت القرآن و الایمان مثله الحنظله طعمها سرّ و لاریح لها.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: کسی که به او قرآن و ایمان عطا شده باشد مثل او مثل ترنج است که بوی آن خوب و طعم آن هم خوب و پاک است و کسی که به او قرآن و ایمان عطا نشده باشد مثل آن مثل میوه حنظله است که طعم آن تلخ و بویی هم ندارد.

«الکافی، ج ۲، ص ۴۴۲»

حدیث - ۱۸

قال الامام السجادعليه‌السلام : آیات القرآن خزائن (العلم) فکلما فُتحت خزائنه ینبغی لک ان تنظر ما فیها.

امام سجادعليه‌السلام فرمودند: آیات قرآن خزائن و مخزنهایی هستند برای علم، پس هر زمان که باز شدند، سزاوار است بر تو تا بنگری که در آن چیست (و از آن علم گیری).

«الکافی، ج ۲، ص ۴۴۶»

حدیث - ۱۹

قال الامام علیعليه‌السلام : ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق لا تفنی عجائبهُ و لا تنقضی غرائبه و لا تکشفُ الظلمات الا به.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: به راستی که قرآن ظاهرش زیبا و نیکو و باطن آن عمیق است که از بین نمی رود، شگفتیهای آن زائل نشده و چیزهای نامأنوس آن تمام نمی شود و تاریکی های جهالت گشوده نمی شود مگر با قرآن.

«نهج البلاغه، خطبه ۸۳»

حدیث - ۲۰

قال الامام علیعليه‌السلام : کتاب الله بین اظهرکم ناطق لا یعیی لسانه و بیت لا تهدم ارکانه و عزّ لا تُهزمُ اعوانه.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: کتاب خدا که در بین شما است گوینده ای است که زبانش ازگفتن حقایق خسته نمی شود و خانه ای است که ارکانش تا ابد از تندباد حوادث در امان است و عزیزی است که پیروان و یارانش هرگز شکست نمی خورند.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۳۳»

حدیث - ۲۱

قال الامام علیعليه‌السلام : و اعلموا أن القرآن هو الناصح الذی لا یَغُشُّ و الهادی الذی لا یضلُّ و المحدث الذی لا یکذب و ما جالسی القرآن احدٌ الا قام عند بزیادة او نقصان زیادة فی هدی او نقصان من عمی.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: بدانید که همانا قرآن پندآموزی است که در کار او فریب وجود ندارد و هدایت گری است که گمراه نمی کند و سخنگویی است که دروغ نمی گوید، هیچ کسی نزد قرآن نمی نشیند مگر این که وقت بلند شدن و جداشدن در او زیادت و یا نقصانی ایجاد شود، زیادی در هدایت و نقصان در جهل و بی خبری او.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶»

حدیث - ۲۲

قال الامام علیعليه‌السلام : ان الله سبحانه لم یَعِظْ احداً بمثل هذا القرآن فانه حبل الله المتین و سببَهُ الامین، و فیه ربیع القَلبِ و ینابیع العلم و ما لِلقلب جِلاءُ غیرهُ مع انَّه قد ذهب المتذکرون .

امام علیعليه‌السلام فرمودند: همانا خداوند سبحان کسی را به چیزی چون قرآن پند نداده است که قرآن ریسمان استوار خدا و وسیله ایمنی بخش است. در قرآن بهار دل و چشمه های دانش است، برای قلب جلایی جز قرآن نتوان یافت، به خصوص در جامعه ای که بیدار دلان رفته اند و غافلان و تغافل کنندگان حضور دارند. پس اگر خیری دیدید از قرآن یاری بگیرید و زمانی که شر و بدی دیدید با قرآن از او جدا شوید و از کنارش بروید.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶»

حدیث - ۲۳

قال الامام علیعليه‌السلام : القرآن آمرٌ زاجدٌ و صامتٌ ناطق حجة الله علی خلقه اخذ علیه میثاقهم و ارتهن علیه انفسهم اتمّ نوره و اکمل به دینه.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: قرآن فرماندهی باز دارنده، و ساکتی گویا و حجت خدا بر مخلوقات است. خداوند پیمان عمل کردن به قرآن را از بندگان گرفته و آنان را در گرو دستوراتش قرار داده است. نورانیت قرآن را تمام و دین خود را به وسیله آن کامل فرمود.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۸۳»

حدیث - ۲۴

قال الامام علیعليه‌السلام : فهو معدن الایمان و بحبوحته و ینابیع العلم و بحوره و ریاض العدل و غُدرانُهُ و اثافیُّ الاسلام و بنیانُهُ و اودیة الحقّ و غیطانهُ و بحرٌ لا ینزفُهُ المُستنزِفون .

امام علیعليه‌السلام فرمودند: قرآن معدن ایمان و اصل آن است و چشمه های دانش و دریای علوم است، سرچشمه عدالت و نهر جاری عدل است، پایه های اسلام و ستون محکم آن است، نهرهای جاری زلال حقیقت و سرزمین های آن است. دریایی است که تشنگان آن آبش را تمام نتوانند کشید و چشمه ای است که آبش کمی ندارد، محل برداشت آبی است که هر چه از آن بردارند کاهش نمی یابد و منزلی است که مسافر آن را فراموش نخواهند کرد.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸»

حدیث - ۲۵

قال الامام علیعليه‌السلام : ان الله سبحانه انزل کتاباً هادیاً بیّنَ فیه الخیر و الشرّ.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: همانا خداوند سبحان کتابی هدایت گر فرستاد که خیر و شر را آشکارا در آن بیان فرمود.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷»

حدیث - ۲۶

قال الامام علیعليه‌السلام : ثم انزل علیه (انزل علی نبیه محمد) الکتاب نوراً لا تطفاً مصابیحه و سراجاً لا یخبوا توقُّدُهُ و بحراً لیدرک قعرُهُ و منهاجاً لا یُضل نهجه و شعاعاً لایظلم ضَوؤُهُ و فرقاناً لا یخمه برهانه و تبیاناً لا تهدم ارکانه.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: سپس خداوند قرآن را بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل فرمود، قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که رونده آن گمراه نگردد، شعله ای است که نور آن تاریک نشود، جدا کننده حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است که ستون های آن خراب نشود.

«نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸»

حدیث - ۲۷

قال الامام علیعليه‌السلام : القرآن غنی لا غنی دونه و لا فقر بعده.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: قرآن ثروتی است که پس از او ثروتی نیست و فقر و گرفتاری ای بعد از آن وجود ندارد.

«مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۵»

حدیث - ۲۸

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الجدال فی القرآن کفر.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: مجادله کردن در قرآن کفر است.

«نهج الفصاحه، ص ۲۷۸»

حدیث - ۲۹

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان هذا القرآن هو النور المبین و الحبل المتین و العروة الوثقی و الدرجة العلیا و الشفاء الاشفی و الفضلیة الکبری و السعادة العظمی.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: به درستی که این قرآن نوری است آشکار و ریسمانی محکم، پناهی مطمئن و مقامی بالا، شفای شفاخواهان و فضیلتی بزرگ و سعادتی عظمی است.

«بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۳۱»

حدیث - ۳۰

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : کتاب الله فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و حکم ما بینکم هو الفصل لیس بالهزل هو الذی مَن ترکه من جبار قصمه الله و من ابتغی الهدی فی غیره اخلّهُ الله فهو حبل الله المتین.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: در قرآن است خبر از ماقبل و مابعد شما و حکم و دستور در میان شما، او بزرگی است که بیهوده در او نیست، او کتابی است که هر کس آن را ترک کند، خدا او را ترک می کند و کسی که بخواهد هدایت را از غیر آن، خدا او را ذلیل می کند، او ریسمان محکم الهی است.

«مجمع البیان، ج ۱، ص ۱۶»

حدیث - ۳۱

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قرآن راهنمای از تاریکی است به سوی روشنایی و روشنگر و بینا کننده است از کوری و نجات دهنده است از گرفتاری و نوری است برای رهایی از ظلمت و تاریکی، روشنایی است از حادثه ها و پاکی است از ملائکه و متعالی است از پستیها و راهنمایی است از دنیا به سوی آخرت، کمال دین شما در او است و کسی از قرآن جدا نمی شود مگر این که به سوی آتش برود.

«الکافی، ج ۲، ص ۴۳۹»

حدیث - ۳۲

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : القرآن افضل کل شیءٍ دون الله.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قرآن افضل از هر چیزی است جز ذات اقدس الهی.

«الکافی، ج ۲، ص ۲۳۸»

حدیث - ۳۳

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فضل القرآن علی سایر الکلام کفضل الله علی خلقه.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: فضیلت و برتری قرآن بر سایر کلام ها مانند فضیلت و برتری خدا است بر مخلوقاتش.

«مستدرک الوسائل، ج ۱، ص ۲۸۸»

حدیث - ۳۴

قال الامام الکاظمعليه‌السلام : القرآن کلام الله لا تجعل له اسما من عندک فتکون من الضالین.

امام کاظمعليه‌السلام فرمودند: قرآن کلام خدا است، قرار نده برای آن اسمی از طرف خودت که (اگر چنین کنی) از گمراهان می باشی.

«بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۱۱۸»

حدیث - ۳۵

قال الامام العسکریعليه‌السلام : ان القرآن حق لاریب فیه عند جمیع فرقها فهم فی حاله الاجتماع علیه مصیبون و علی تصدیق ما انزل الله مهتدون.

امام عسکریعليه‌السلام فرمودند: به درستی که قرآن حق است و نزد جمیع فرقها هیچ شکی در آن نیست، پس ایشان در حال اجتماع بر آن در صواب هستند و بر تصدیق آنچه خداوند نازل کرده هدایت شدگانند.

«بحار الأنوار، ج ۵، ص ۲۰»

حدیث - ۳۶

قال الامام الباقرعليه‌السلام : القرآن خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و الراسخون فی العلم یعلمونه و رواه.

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: برای قرآن خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ است که صاحبان و راسخین در علم آن را می دانند و روایت می کنند.

«مستدرک الوسائل، ج ۱۷، ص ۳۳۲»

حدیث - ۳۷

سئل عن ابی جعفرعليه‌السلام عن القرآن خالق ام مخلوق؟ فقال لهم: لیس بخالق و لا مخلوقٍ إنما هو کلام الخالق.

از امام باقرعليه‌السلام سؤال شد از قرآن، که خالق است یا مخلوق؟ امامعليه‌السلام فرمودند: نه خالق است و نه مخلوق، همانا او کلام خالق است.

«بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۱۲۱»

حدیث - ۳۸

قال الامام الباقرعليه‌السلام : ان القرآن واحدٌ نزل من عند واحدٍ.

امام باقرعليه‌السلام فرمودند: قرآن یگانه است و از پیشگاه خدای یگانه نازل شده است.

«تفسیر برهان، ج ۱، ص ۲۱»

حدیث - ۳۹

قال الامام الصادقعليه‌السلام : نزل القرآن اربعة اَرباعٍ رُبعٌ فینا و ربعٌ فی عدوّنا و ربعٌ سُننٌ و امثالٌ و ربعٌ فرائض واحکام.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: قرآن بر چهار بخش نازل شده، یک چهارم درباره ما و یک چهارم درباره دشمنان ما و یک چهارم در سنن و امثال و یک چهارم آن واجبات و احکام است.

«الکافی، ج ۶، ص ۴۶۴»

حدیث - ۴۰

قال الامام الصادقعليه‌السلام : ان هذا القرآن فیه منار الهدی و مصابیح الدجی یفجل جالٍ بصره و یفتح للضیاء نظره.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: همانا این قرآن (کتابی) است که در آن جایگاه نور هدایت و چراغ های شب تار است، پس شخص تیزبین باید که در آن دقت کند و برای پرتوش نگاه خویش را بگشاید.

«وسایل الشیعه، ج ۲، ص ۱۷۰»

حدیث - ۴۱

قال الامام الصادقعليه‌السلام : ان القرآن حی لم یمت و انّه یجری کما یجری اللیل و النهار و کما یجری الشمس و القمر و یجری علی اخرنا کما یجری علی اولنا.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: به درستی که قرآن زنده ای است که نمی میرد و به درستی که جاری می شود مثل جریان شب و روز و مثل جریان خورشید و ماه و جریان پیدا می کند بر آخرین نفر از ما (اهل بیت)، همان طوری که جاری می شود بر اولین نفر از ما.

«بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۴۰۳»

حدیث - ۴۲

قال الامام الصادقعليه‌السلام : ان الله - انزل فی القرآن تبیان کل شیء حتی و الله ما ترک شیئاً یحتاج الیه العباد.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: نازل کرد خداوند در قرآن، بیان هر چیزی را تا این که خداوند ترک نکرده چیزی را که بندگان به آن نیاز دارند.

«بحار الأنوار، ج ۶۸، ص ۲۳۷»

حدیث - ۴۳

قال الامام علیعليه‌السلام : فان فی القرآن علم الاولین و الاخرین لم یدع لقائل مقالاً و لا یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: بدرستی که در قرآن علم اولین و آخرین است، برای گوینده مجالی را نگذاشته است و تأویل آن را (احدی) نمی داند مگر خدا و راسخین در علم.

«بحار الأنوار، ج ۲۴، ص ۱۷۹»

حدیث - ۴۴

قال الامام علیعليه‌السلام : لیس لاحد بعد القرآن من فافةٍ و لا لاحدٍ قبل القرآن غنی.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: برای احدی بعد از قرآن حاجتی نیست و برای احدی قبل از قرآن بی نیازی نیست.

«غرر الحکم، ح ۷۴۹۵»

حدیث - ۴۵

قال الامام علیعليه‌السلام : من اتّخذ قول الله دلیلاً هدیَ الی الّتی هی اَقوم.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: هر که گفتار خدا (قرآن) را راهنمای خود قرار دهد به آن چه محکمتر باشد هدایت می گردد.

«غرر الحکم، ح ۸۸۱۴»

حدیث - ۴۶

قال الامام علیعليه‌السلام : هو الذی لا تزیغ به الاهواء و لا تلتبس به الشّبَهُ و الآراء.

امام علیعليه‌السلام فرمودند:آن (قرآن) چیزی است که منحرف نمی کنند او را خواهش های نفسانی و آرای و شبهات در آن راه ندارد.

«غرر الحکم، ح ۱۰۰۴۷»

حدیث - ۴۷

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : فان القرآن نزل علی خمسة وجوه حلال و حرام و محکم و متشابه و امثالفاعملوا بالحلال و دعوا الحرام و اعملوا بالمحکم و دعوا المتشابه و اعتبروا بالامثال.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قرآن بر ۵ قسم نازل شده: حلال و حرام و محکم و متشابه و مثالها؛ پس عمل کنید به حلال و واگذارید حرام را و عمل کنید به محکم و دفع کنید متشابه را و عبرت بگیرید از مثالها.

«مستدرک الوسائل، ج ۴، ص ۲۳۴»

حدیث - ۴۸

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : القرآن فانه کلام الرحمن و حرز من الشیطان و رجحان من المیزان.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قرآن کلام خداوند بخشنده و امان و پناهگاهی از شیطان و برتری در میزان است.

«بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۱۷»

حدیث - ۴۹

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

إنَّ اللّه سبحانَهُ لَم یَعِظْ أحَدابمِثلِ هذا القرآنِ؛

خداوند سبحان هیچ کس را به چیزی چون این قرآن اندرز نداده است.

(نهج البلاغة، خطبة ۱۷۶ - منتخب میزان الحکمة، ص ۶۰۰)

حدیث - ۵۰

امام سجادعليه‌السلام فرمودند:

ان الله - عزوجل - علم انه یکون فی آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله قل هوالله و الایات من سورة الحدید ؛

چون خداوند عزوجل می دانست که درآخرالزمان اقوامی به دنیا می آیند که در مسائل عقیدتی و علمی متفکر و متعمق اند سوره توحید و آیاتی از سوره حدید رانازل فرمود.

(نورالثقلین ، ج ۵، ص ۷۰۶).

حدیث - ۵۱

امام سجادعليه‌السلام فرمودند:

لو مات من بین المشرق و المغرب لما استوحشت ، لو کان القرآن معی ، و اذا کان قراء من القرآن ،( مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ) کررها و کاد ان یموت مما دخل علیه من الخوف؛

اگر مردم خاور و باختر بمیرند، در صورتی که قرآن همراه من باشد، وحشت نمی کنم هنگامی که( مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ) را از قرآن می خواند، آن را بارها تکرار می کرد و چیزی نمی ماند که از ترسی که بر او وارد شد بمیرد.

(بحارالانوار، ج ۸۵، ص ۶۶).

حدیث - ۵۲

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

علة اسقاط بسم الله الرحمن الرحیم من سورة براءة ان البسملة امان و البراءة کانت الی المشرکین فاسقط منها الامان؛

علت نیامدن( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ) در سوره برائت این است که بسم الله ، امان است و سوره برائت ، در رد مشرکین است از این روی خداوند امان رااز آن برداشته است

(بحارالانوار، ج ۸۵، ص ۵۳).

حدیث - ۵۳

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

ما انزل الله من السماء کتابا الا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحیم و انما کان یعرف انقضاء السورة بنزول بسم الله الرحمن الرحیم ابتداء للاخری؛

خداوند کتابی را از آسمان فرو نفرستاد، مگر اینکه با( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ ) است که آغاز سوره ای دیگر است

(بحارالانوار، ج ۸۵، ص ۲۰).

حدیث - ۵۴

امام صادقعليه‌السلام :

أصدَقُ القَولِ ، وأبلَغُ المَوعِظَةِ ، وأحسَنُ القَصصِ : کِتابُ اللّه؛

راست‌ترین سخن و رساترین پند و بهترین داستان ، کتاب خداست

أمالی الصدوق : ۳۹۴/۱

حدیث - ۵۵

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

إنّ الذی لیسَ فی جَوفِهِ شیءٌ من القرآنِ کالبَیتِ الخَرِبِ ؛

کسی که در اندرونش چیزی از قرآن نیست ، همانند خانه‌ای ویران است

کنزالعمّال : ۲۴۷۸ منتخب میزان الحکمة : ۴۶۰

حدیث - ۵۶

امام علیعليه‌السلام :

إنّ فیهِ شِفاءً مِن أکبَرِ الداءِ ، وهُو الکُفرُ والنِّفاقُ ، والغَیُّ والضَّلالُ ؛

در قرآن، درمان بزرگترین دردهاست : درد کفر و نفاق و تباهی و گمراهی

نهج البلاغة : الخطبة ۱۷۶ منتخب میزان الحکمة : ۴۵۸

حدیث - ۵۷

امام علیعليه‌السلام :

لا تُخلِقُهُ کَثرَةُ الرَّدِّ ووُلوجُ السَّمعِ ؛

قرآن هر اندازه هم تکرار شود و به گوش خورد، باز کهنه نمی‌شود

نهج البلاغة : الخطبة ۱۵۶

حدیث - ۵۸

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

مَن أرادَ عِلمَ الأوَّلینَ والآخِرینَ فَلْیُثَوِّرِ القرآنَ ؛

هرکه خواهان علم پیشینیان و آیندگان ، از اوّل تا به آخر دنیاست ، در قرآن کاوش و تأمل کند

فلیُثَوِّر القرآن : أی لینقّر عنه ویفکّر فی معانیه وتفسیره وقراءته (النهایه : ۱ / ۲۲۹) .کنز العمّال : ۲۴۵۴

حدیث - ۵۹

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

القرآنُ غِنیً ، لا غِنیً‌دونَهُ ، ولا فَقرَ بعدَهُ ؛

قرآن ثروتی است ، کــه بدون آن توانگری نباشد و با وجود آن فقری نه

بحار الأنوار : ۹۲ / ۱۹ / ۱۸

حدیث - ۶۰

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

فَضلُ القرآنِ علی سائرِ الکلامِ کَفَضلِ اللّه علی خَلقِهِ ؛

برتری قرآن بر دیگر سخنان، همچون برتری خدا است بر خلق خود.

بحار الأنوار : ۹۲ / ۱۹ / ۱۸

حدیث - ۶۱

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

إذا التَبَسَت علَیکُمُ الاُمورُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ فعلَیکُم بالقرآنِ ؛ فإنّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ وماحِلٌ مُصَدَّقٌ ، مَن جَعَلَهُ أمامَهُ قادَهُ إلَی الجَنّةِ ، ومَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ إلَی النارِ ؛هر گاه کارها همچون پاره‌های شب تار بر شما تاریک و شبهه‌ناک شد ، به قرآن روی آورید؛ زیرا قرآن شفیعی است که شفاعتش پذیرفته است و شاکی و خصمی است که شکایتش قبول می‌شود هر که قرآن را فرا رویِ خود قرار دهد ، او را به سوی بهشت کشاند و هر که آن را پشت سر خویش نهد ، به سوی دوزخش براند

نوادر الراوندیّ : ۲۱ ، ۲۲

حدیث - ۶۲

امام علیعليه‌السلام :

إذَا اشتَکی أحَدُکُم عَینَیهِ فَلیَقرَأ آیَةَ الکُرسِیِّ ، وَلیُضمِر فی نَفسِهِ أنَّها تَبرَأُ ؛ فَإِنَّهُ یُعافی إن شاءَ اللّه‌ُ ؛

اگر کسی از شما چشمانش ناراحت بود ، آیه‌الکرسی بخواند و در دل ، نیّت شفا کند به خواست خداوند ، بهبود خواهد یافت

الخصال ، صفحه ۶۱۶ ، حدیث - ۱۰

حدیث - ۶۳

امام سجّادعليه‌السلام :

علَیکَ بالقُرآنِ ، فإنَّ اللّه‌َ خَلـقَ الجَنّـةَ وجَعلَ دَرَجاتِها علی قَدْرِ آیاتِ القُرآنِ ، فمَن قَرأَ القُرآنَ قالَ لَهُ : إقْرَأْ وارْقَ ، ومَن دَخـلَ مِنهُمُ الجَنّةَ لَم یَکُنْ فی الجَنّةِ أعلی دَرَجـةً مِنهُ ما خـلا النَّبِیّونَ والصِّدِّیقـونَ ؛

با قرآن باش ؛ زیرا خداوند بهشت را آفرید و درجات آن را به اندازه آیات قرآن قرار داد پس هر که قرآن بخواند ، قرآن به او گوید : بخوان و بالا رو و هر کس از این افراد وارد بهشت شود در آن جا بلند مرتبه‌تر از او نخواهد بود مگر پیامبران و صدّیقان بحار الأنوار : ۸ / ۱۳۳ / ۳۹

۲- فرزندان آدم عليه‌السلام

 چنان كه گفته شد، خداى تعالى پس از خلقت آدم، حوّا را نيز آفريد تا ضمن اين كه آدم را از تنهايى مى رهاند، وسيله اى

طبيعى براى ازدياد نسل او در زمين فراهم سازد. آن دو به فرمان خداى سبحان با هم ازدواج كرده و داراى فرزند شدند. در تواريخ واحاديث، تعداد فرزندانى كه آدم از حوّا پيدا كرد مختلف نقل شده است. برخى آن ها را چهل فرزند در پاره اى از روايات صدنفر و برخى بيش از صدها فرزند ذكر كرده اند كه از آن جمله در پسران نام هاى: هابيل، قابيل(۴۲) و شيث (ياهبة اللّه) و در دختران نام هاى: عناق، اقليما، لوزا و... ذكر شده است.(۴۳)

اختلاف ديگرى كه در اين جا به چشم مى خورد، درباره كيفيت ازدواج فرزندان آدم و چگونگى ازدياد نسل او در زمين است.

بيشتر تاريخ نويسان و راويان اهل سنت گفته اند: حوّا در دو نوبت چهار فرزند زاييد. نخست قابيل و خواهرش اقليما و سپس هابيل و خواهرش لوزا به دنيا آمدند - يا بالعكس - و پس از آن كه به حد رشد و بلوغ رسيدند، خداوند سبحان امر فرمود (ياخود آدم به اين فكر افتاد) كه هر يك از دختران را به عقد برادر ديگرى درآورد؛ يعنى اقليما را به عقد هابل درآورد و لوزا را به ازدواج قابيل. به دنبال اين مطلب گفته اند: چون دخترى كه سهم هابيل شده بود زيباتر از همسر قابيل بود، قابيل به اين تقسيم و ازدواج راضى نشد و زبان به اعتراض گشود. سرانجام قرار شد هر كدام جداگانه قربانى اى به درگاه خدا ببرند و قربانى هر كدام كه قبول شد، آن دختر زيبا سهم او شود.(۴۴)

ولى روايات شيعه عمومااين مطلب را نادرست خوانده و گفته اند: خداوند براى همسرى هابيل حوريه اى فرستاد و براى قابيل همسرى از جنيان انتخاب كرد و نسل آدم از ان دو پديد آمد، علاوه بر اين در چند حديث همسر شيث را نيز حوريه اى از حوريه هاى بهشت ذكر كرده اند.(۴۵) در برخى از روايات نيز آمده كه همسر هابيل يا شيث از همان زيادى گل آدم و حوّا خلق شد، و موضوع اختلاف قابيل و هابيل را - كه منجر به قتل هابيل گرديد- موضوع وصيت و جانشينى آدم دانسته اند كه بعدا خواهد آمد.

و اجمال آن چه از ائمه بزرگوارِ ما در اين باره رسيده اين است كه ازدواج برادر و خواهر در همه اديان حرام بوده و آدم ابوالبشر نيز چنين كارى نكرد و همان خدايى كه خود آدم و حوّا را از گِل آفريد، اين قدرت را داشت كه افراد ديگرى را نيز براى همسرى پسران آدم خلق كند يا از عالم ديگرى بفرستد.

از جمله حديث هاى كاملى كه در اين باره داريم، حديثى است كه عياشى در تفسير خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: قربانت گردم مردم مى گويند كه حضرت آدم دختر خود را به پسرش ‍ تزويج كرد؟ حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: مردم چنين مى گويند، امّا اى سليمان! آيا ندانسته اى كه پيغمبر فرمود: اگر من مى دانستم آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرده بود، من هم (دخترم) زينب را به پسرم (قاسم) مى دادم و از آيين آدم پيروى مى كرد.

سليمان گويد: گفتم قربانت گردم! مردم مى گويند سبب اين كه قابيل هابيل را كشت، آن بود كه به خواهرش رشك برد. امام فرمود: اى سليمان چگونه اين حرف را مى زنى. آيا شرم ندارى كه چنين سخنى را درباره پيغمبر خدا آدم مى گويى ؟

عرض كردم: پس علت قتل هابيل به دست قابيل چه بود؟ حضرت فرمود: درباره وصيّت بود. آن گاه ادامه داده فرمود: اى سليمان! خداى تبارك و تعالى به آدم وحى فرمود كه وصيّت و اسم اعظم را به هابيل بسپارد با اين كه قابيل از او بزرگ تر بود. قابيل كه از موضوع مطّلع شد، غضبناك گشت و گفت: من سزاوارتر به وصيت بودم و از اين رو آدم بر طبق فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى كنند، و چون به درگاه خداوند قربانى بردند، قربانى هابيل قبول شد، ولى از قابيل پذيرفته نگشت. همين ماجرا سبب شد كه قابيل بر وى رشك برد و او را به قتل برساند.

عرض كردم: قربانت گردم! نسل فرزندان آدم از كجا پيدا شد؟ آيا به جز حوّا زنى و به جز آدم مردى بود؟ حضرت فرمود: اى سليمان! خداى تبارك و تعالى از حوّا قابيل را به آدم داد و پس از وى هابيل به دنيا آمد. هنگامى كه قابيل به حدّ بلوغ و رشد رسيد، زنى از جنّيان براى او فرستاد و به حضرت آدم وحى كرد تا او را به ازدواج قابيل در آورد. آدم نيز اين كار را كرد و قابيل هم راضى و قانع بود تا اين كه نوبت ازدواج هابيل شد و خدا براى او حوريه اى فرستاد و به آدم وحى فرمود كه او را به ازدواج هابيل در آورد. حضرت آدم اين كار را كرد و هنگامى كه قابيل برادرش هابيل را كشت، آن حوريه حامله بود و پس از گذشتن دوران حمل، پسرى زاييد و آدن نامش را هبة اللّه و به حضرت آدم وحى شد كه وصيت و اسم اعظم را به او بسپارد.

حوّا نيز فرزند ديگرى زاييد و حضرت آدم نامش را شيث گذارد. وقتى او به حدّ رشد و بلوغ رسيد، خداوند حوريّه ديگرى فرستاد و به آدم وحى كرد او را همسرى شيث درآورد. آدم نيز اين كار را كرد و شيث درآورد. آدم نيز اين كار را كرد و شيث از آن حوريه دخترى پيدا كرد و نامش را حورة گذارد. وقتى آن دختر بزرگ شد، او را به ازدواج هبة اللّه در آورد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. در اين وقت هبة اللّه از دنيا رفت و خداوند به آدم وحى كرد كه وصيت و اسم اعظم را به شيث بسپارد و حضرت آدم نيز اين كار را كرد.(۴۶)

ولى مطابق روايات ديگرى كه شايد پس از اين ذكر شود، هبة اللّه لقب شيث يا معناى عربى شيث است، واللّه اعلم.

سبب قتل هابيل

 از حديث بالا اين مطلب هم معلوم شد كه مطابق روايات اهل بيت، علّت قتل هابيل همان مسئله جانشينى حضرت آدم بود، زيرا وقتى قابيل ديد كه حضرت آدم برادرش هابيل را به اين مقام برگزيده، به وى حسادت برد تا آن جا كه درصدد قتل او برآمد؛ كه (طبق نظر اهل سنت) به خاطر همسر هابيل، به وى رشك برد و او را به قتل رسانيد.

در حديثى كه مجلسى (ره) در بحار از معاوية بن عمّار از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده، آن حضرت داستان را اين گونه بيان فرمود: خداوند به آدم وحى كرد: اسم اعظم من و ميراث نبوت و اسمايى را كه به تو تعليم كرده ام و هر آن چه مردم بدان احتياج دارند همه را به هابيل بسپار. آدم نيز چنين كرد. و چون قابيل مطلّع شد خشمناك گشته، نزد آدم آمد و گفت: پدر جان مگر من از وى بزرگ تر و بدين منصب شايسته تر نيستم؟ آدم فرمود: اى فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب مى رساند و خداوند او را مخصوص اين منصب قرار داد اگر چه تو از وى بزرگ تر هستى. اگر مى خواهيد صدق گفتار مرا بدانيد هر كدام يك قربانى به درگاه خداوند ببريد و قربانى هر يك قبول شد، او شايسته تر از آن ديگرى است.

نشانه پذيرفته شدن (قبول قربانى) در آن وقت، آن بود كه آتشى مى آمد و قربانى را مى خورد.

قابيل و هابيل - چنان كه خداوند در قرآن بيان فرموده - به درگاه خداى قربانى آوردند، به اين ترتيب كه - برطبق برخى از روايات - چون قابيل داراى زراعت بود، براى قربانى خويش مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب خود را جدا و به درگاه خداوند برد، ولى هابيل كه گوسفنددار بود، يكى از بهترين قوچ ها و گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرد و براى قربانى برد. در اين هنگام آتش بيامد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل را فرانگرفت.

شيطان نزد قابيل آمد و به وى گفت: اين پيش آمد در حال حاضر براى تو اهميّت ندارد، چون تو و هابيل برادر هستيد، امّا بعدها كه از شما دو نفر فرزندان و نسلى به وجود آيد، فرزندان هابيل به فرزندان تو فخرفروشى كرده و به آن ها خواهند گفت كه ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول شد، ولى قربانى پدر شما قبول نشد. اگر تو هابيل را بكشى، پدرت ناچار خواهد شد تا منصب او را به تو واگذار كند. بدين ترتيب قابيل را وادار كرد تا برادرش هابيل را به قتل برساند(۴۷) .

خداى سبحان در قرآن كريم ماجرا را چنين بيان فرموده است: و خبر دو فرزند آدم را برايشان بخوان، آن دم كه قربانى بردند و از يكى از آن دو پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. او (به آن ديگرى كه قربانيش قبول شده بود) گفت كه تو را خواهم كشت! و آن ديگرى در جواب گفت: اين مربوط به من نبود، بلكه قبولى قربانى به دست خداست و او هم از پرهيزگاران مى پذيرد.

و به دنبال آن ادامه داد: اگر تو هم دست به سوى من دراز كنى كه مرا به قتل برسانى، من براى كشتن دست به سوى تو دراز نمى كنم كه من از پرودگار جهانيان مى ترسم.

من مى خواهم تا خود دچار گناه نگردم و گناه كشتن من و مخالفت تو هر دو به خودت بازگردد و از دوزخيان گردى و البته كيفر ستم كاران همين است.(۴۸)

قابيل تصميم بر كشتن برادر گرفت و نيروى عقل و خرد، عواطف برادرى، ترس از خدا و رعايت حقوق پدرومادر، هيچ كدام نتوانست جلوى توفان خشمى را كه كانونش همان صفت نكوهيده و زشت حسد بود، بگيرد. سرانجام درصدد برآمد تا هرچه زودتر تصميم خود را عملى سازد. به همين منظور در پى فرصتى مى گشت تا اين كه وقتى هابيل سرگرم كار - يا به گفته طبرى - براى چراى گوسفندان خود در كوهى به خواب رفته بود، سنگى را بر سراو كوفت وبدين ترتيب او را كشت.

آرى اين صفت نفرت انگيز چه جنايت ها كه در دنيا نكرده و چه خون هاى به ناحقى كه نريخته و چه خانمان ها را كه بر باد نداده است. حسد نه فقط موجب به هم ريختن نظام اجتماع و به خاك و خون كشيدن محسودان مى گردد، بلكه خود شخص حسود را نيز دقيقه اى راحت و آسوده نمى گذارد و لذت زندگى را از كام او مى برد و پيوسته او را در آتش ‍ حسادت مى سوزاند و گوشت و استخوانش را آب مى كند و اگر او را به حال خود واگذارد هم چنان زبانه مى كشد تا بالاخره حسود را وادار كند عملى را در خارج انجام داده و دچار كيفر آن گردد يا در همان آتش خانمان برانداز حسد بسوزد و تاروپودش بر باد رود.

خداى بزرگ به دنبال اين موضوع مى گويد:

نفس (سركش) قابيل درباره كشتن برادرش مطيع و رام او گرديد و (سرانجام) او را كشت و از زيان كاران گرديد(۴۹) .

بدين ترتيب قابيل اوّلين خون به ناحق را در روى زمين ريخت و چندان طولى هم نكشيد كه پشيمان گرديد. و با اين كار خشمش فرو نشست و انتقام خود را از برادر گرفت، اما نمى دانست چگونه جسد بى جان برادر را بپوشاند و از انظار ناپديد كند. چندى آن را به دوش كشيد و به اين طرف و آن طرف برد، ولى فكرى به خاطرش نرسيد وسرانجام خسته و كوفته شد. به تدريج كه نداى وجدان او را به جُرم جنايتى كه كرده بود، به باد ملامت گرفت و شروع به سرزنش او كرد.

خستگى جسمى از يك طرف و شكنجه هاى وجدانى - كه معمولا گريبان گير افراد جنايت كار را مى گيرد - از سوى ديگر او را تحت فشار قرار داد و به سختى از كرده خويش پشيمان شد، چنانچه خداى تعاى در دنبال اين ماجرا فرمود:فاصبح من النّادمين .

اما خداى تعالى به خاطر رعايت احترام آن بدن پاك، و تعليم نسل آدميان، كلاغى را معلّمش ساخت، زيرا به گفته بعضى: بر اثر آن سبك سرى، قابليّت وحى و الهام را هم نداشت و به همين دليل بايست براى دفن جسد برادر از زاغ تعليم مى گرفت. به هرصورت خداى تعالى دو زاغ را فرستاد و آن ها در پيش قابيل به نزاع برخاسته ويكى، ديگرى را كشت و سپس با چنگال و پاهاى خود گودالى حفر كرد و لاشه آن را در آن گودال انداخته و روى آن خاك ريخت و پنهانش كرد. در اين جا بود كه قابيل فرياد زد: واى برمن كه از اين زاغ ناتوان تر هستم!(۵۰) و به دنبال آن كشته برادر را دفن كرد و به سوى پدر بازگشت. حضرت آدم كه ديد هابيل با وى نيست، پرسيد: هابيل چه شد؟ وى در پاسخ پدر گفت: مگر مرا به نگهبانى او گماشته بودى كه اكنون سراغش را از من مى گيرى؟ آدمعليه‌السلام روى سابقه عداوتى كه قابيل به هابيل داشت، احساس كرد كه اتفاقى افتاده و پس از جست و جو واطلاع از قبولى قربانى هابيل، به يقين دانست كه قابيل او را كشته است.

طبق برخى از نقل ها، آدم ابوالبشر از قتل هابيل به شدت متاءثر شد و چهل شبانه روز در مرگ او گريست تا خداوند براو او وحى كرد من به جاى هابيل، پسر ديگرى به تو خواهم داد. پس از آن حوّا حامله شد و پسر پاك و زيبايى زاييد كه نامش راشيثيا هبة اللّه يعنى بخشش خدا، ناميد چون او را بدو بخشيده بود و چنان كه برخى گفته اند: شيث لفظى عبرى و هبة اللّه معناى عربى آن است.(۵۱)

شيث بزرگ شد و طبق دستور خداوند، آدم او را وصى خود گردانيد واسرار نبوت را به وى سپرده، مختصات انبيا را نزد او گذارد و درباره دفن و كفن خود به او سفارش كرد و گفت: چون من از دنيا رفتم مرا غسل بده و كفن كن و بر من نماز بگذار و بدنم را در تابوتى بنه و تو نيز هنگام مرگ آن چه به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترينِ فرزندانت بسپار.

عمر حضرت آدم را به اختلاف روايات ۹۳۰، ۹۳۶، ۱۰۰۰، ۱۰۲۰ و ۱۰۴۰ سال گفته اند.(۵۲) وهنگامى كه از دنيا رفت، بدن او را در تابوتى گذارده و در غار كوه ابوقبيس دفن كردند تا وقتى كه نوح پس از توفان بيامد و آن تابوت را با خود برداشت و در كشتى نهاده به كوفه برد و در غرى (شهر نجف كنونى) به خاك سپرد. چنان كه در زيارت نامه اميرمؤمنانعليه‌السلام مى خوانيم:

السلام عليل و على ضجيعيك آدم و نوح ؛

سلام برتو و برآدم و نوح كه در كنار تو خفته و قبرشان در كنار قبر تواست.

مرگ حوّا

 گفته اند كه پس از وفات آدم، حوّا يك سال بيشتر زنده نبود و پس از پانزده روز بيمارى از دنيا رفت و او را در كنار جاى گاه آدم به خاك سپردند. ظاهرا آن چه در بين مردم معروف شده كه حوّا در جدّه مدفون است و به همين سبب نيز به جدّه موسوم گرديده، بى اساس است، زيرا جدهّ در لغت به معناى كنار دريا و نهر است و ناميدن شهر جدّه به اين نام، به همين مناسبت بوده كه در كنار دريا قرار دارد؛ نه به دليل آن كه مدفن حوّاست، و شايد اين سخن از آن جا پيدا شد كه در برخى از روايات - كه طبرى و ديگران نقل كرده اند - اين مطلب آمده كه حوّا هنگام هبوط از بهشت، در سرزمين جدّه فرود آمد، چنان كه آدم ابوالبشر در سرزمين هند و كوه سرانديب نازل شد، چنان چه پيش از اين نيز ذكر شد(۵۳) واللّه اءعلم.

آن چه بر آدمعليه‌السلام نازل شد

 براساس تعدادى از روايات كه شيعه و سنى از رسول خدا نقل كرده اند، خداوند در مجموع ۱۰۴ كتاب بر پيمبران خويش نازل فرموده كه ده كتاب از آن ها، تنها بر آدمعليه‌السلام نازل شده است. در روايتى كه از سيدبن طاووس در سعد السعود نقل شده، خداى تعالى كتابى به لغت سريانى بر حضرت آدم نازل كرد كه در ۲۱ ورق بود و آن نخستين كتاب نازل شده از سوى خداوند بر كرده زمين بود.(۵۴)

طبرى، ابن اثير و مسعودى در كتاب هاى خود ذكر كرده اند كه خداوند ۲۱ صحيفه بر آدم نازل فرموده و از ابوذر روايت كرده اند كه رسول خدا فرمود: آدم از كسانى بود كه خداوند حكم حرمت مردار، خون و گوشت خوك را با حروف معجم در ۲۱ ورق بر وى نازل فرموده(۵۵) .

درحديثى كه كلينى، صدوق، برقى و ديگران از امام باقر و صادقعليه‌السلام روايت كرده اند، آن دو بزرگوار فرمودند كه خداى تعالى به حضرت آدم وحى كرد كه من همه خير را - و در حديثى همه سخن را- در چهار جمله براى تو گرد آورده ام. يكى از آن ها مخصوص من است و ديگرى خاصّ توست و سومى ما بين من و توست و چهارمى ميان تو و مردم است. آدم از خدا خواست تا آن ها را براى او شرح دهد و خداوند فرمود: اما آن چه مخصوص من است، آن كه مرا بپرستى و چيزى را شريك من نسازى؛ آ نچه خاصّ توست، آن است كه پاداش تو را در برابر عمل و كردارت به بهترين صورتى كه بدان نيازمند هستى بدهم؛ آن چه ميان من و توست، آن است كه تو دعا كنى و من اجابت كنم، و امّا آن چه مان من و توست، آن است كه تو دعا كنى و من اجابت كنم، وامّا آن چه ميان تو و مردم است، آن است كه هر چه براى خود مى پسندى براى مردم نيز بپسندى.(۵۶)

در حديث ديگرى كلينى (ره) ازامام باقر يا حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: آدم به درگاه خدا شكوه كرد و گفت: پروردگارا شيطان را بر من مسلّط كردى هم چون خونى كه در بدنم جريان دارد! خداوند فرمود: اى آدم در عوض آن مقرر نشود و چون انجام داد، آن را بنويسند واگر كسى قصد كار نيكى كرد، ولى آن را انجام نداد، يك حسنه برايش بنويسند واگر انجام داد، ده حسنه براى او ثبت كنند. حضرت آدم عرض كرد: پروردگارا بيفزا! خطاب شد: هر يك از آن ها كه گناهى انجام داد و استغفار كرد او را مى آمرزم حضرت آدم عرض كرد: پروردگارا باز هم بيفزا! خطاب شد: توبه را بر ايشان مقدر داشتم كه وقتى كه نفَس به گلويشان برسد. يعنى تا آن هنگام هم توبه شان را مى پذيرم. در اين جا بود كه آدم خشنود شد و عرض كرد: مرا بس است.(۵۷)

۳- شيث عليه‌السلام

 چنان كه در فصل پيش گفته شد، آدمعليه‌السلام پس از حدود هزار سال از جهان برفت و شيث را وصىّ خود گردانيد. قابيل كه از اين موضوع مطلع شد، نزد شيث آمده. او را تهديد كرد و گفت: سبب اين كه من برادرت هابيل را كشتم، همين بود كه او مقام وصايت پدر را داشت و براى آن كه فرزندان او به بچه هاى من در آينده فخرفروشى نكنند، من او را كشتم. اكنون تو نيز اگر جايى اظهار كنى كه مقام وصايت پدر به تو رسيده، تو را نيز خواهم كشت.

و همان گونه كه ابن اثير و طبرى نقل كرده اند و در احاديث نيز آمده، خود آدم نيز به شيث سفارش كرد كه عِلم خود و مقام وصايت را كه پدر بدو داده بود از قابيل پنهان دارد مبادا همان گونه كه او به هابيل حسد برد، به وى نيز حسد برده و در صدد قتل او برآيد.

به همين دليل شيث پيوسته در حال ترس و تقيّه به سر مى برد.(۵۸) چنان كه گفته اند: شيث پس از كه با آن ها مردم زمان خود را كه همگى از نوه ها و نواده هاى آدم بودند، به ۹۱۲ سال از دنيا رفت و خداى تعالى پنجاه صحيفه بدو داده بود كه با آن ها مردم زمان خود را كه همگى از نوه ها و نواده هاى آدم بودند، به خداى يگانه دعوت كند. مسعودى گفته است كه بيست و نه صحيفه بر شيث نازل شد كه در آن ها تهليل و تسبيح بود.

اوصياى پس از وى تا ادريس

 پس از شيث، فرزندش اَنوش - كه او را ريسان نيز ناميده اند - وصى او گرديد. بعد از وى پسرش قينان و پس از او مهلائيل يا حليث و بعد فرزندش يارد - كه بعضى يرد نيز ذكر كرده اند - يا غنميشا به اين مقام رسيدند و يارد پدر ادريس پيغمبر است.

عمر هر يك از ايشان را به اختلاف بين هشتصد تا هزار سال نوشته اند. چنان چه عمر انوش را ۹۰۵ يا ۹۶۵ سال ذكر كرده اند.(۵۹) در نام هاى آن ها نيز اختلاف است كه ما معروف ترين آن ها را انتخاب كرديم.

۴- ادريس عليه‌السلام

 چنان كه گفته اند، نسب ادريس به چهار واسطه به شيث مى رسد. از ابن اسحاق نقل شده كه ادريس ۳۰۸ سال از عمر آدم ابوالبشر را درك كرد و ابن اثير گفته كه ۳۸۶ سال از عمر ادريس گذشته بود كه حضرت آدم از دنيا رفت.

نام عبرى آن حضر خنوخ و ترجمه عربى اش اخنوخ است. در بعضى نقل هاست كه حكماى يونان نام آن حضرت را هرمس الهرامسه يا هرمس حكيم گذارده اند، هرمس لفظ عربى است و ترجمه يونانى آن ارميس به معناى عطارد است. برخى گفته اند كه نام يونانى او طرميس بوده است.

محل ولادت او را برخى سرزمين بابل و برخى شهر منف كه پايتخت مصر قديم بوده ذكر كرده اند.

منصب نبوت پس از آدم ابوالبشر و فرزندش شيث به آن حضرت رسيده و ويژگى هاى نبوت، اسم اعظم و مقام وصايت نصيب وى گرديد.

جهت نام گذارى آن حضرت به ادريس نيز در روايات، كثرت اشتغال وى به درس و كتاب ذكر شده است. طبق روايات و تواريخ، ادريس نخستين كسى است كه خط نوشت، جامه بدوخت و علم خياطى را تعليم داد، زيرا قبل از وى مردم با پوست حيوانات خود را مى پوشاندند. هم چنين آن حضرت را آموزگار و معلّم بسيارى از علوم مانند نجوم، حساب، هندسه، هيئت و... دانسته اند.(۶۰) عبدالوهاب نجّار در قصص الانبياء خود مى گويد: ادريس به مصر آمد و در آن جا سكونت گزيد و به دعوت مردم به اطاعت از حق و امر به معروف و نهى از منكر مشغول گرديد. مردم آن زمان به هفتاد و دو زبان سخن مى گفتند وخداى تعالى همه آن زبان ها را به وى تعليم فرود. ادريس سياست، آداب تمدن و قوانين مملكتى و هم چنين طرز اداره شهرها و بناى آن ها را به مردم آموخت و براثر تعليمات آن حضرت ۱۸۸ شهر در روى كره زمين بنا گرديد كه كوچك ترين آن ها رها(۶۱) بوده است.(۶۲)

شريعت و آيين ادريسعليه‌السلام

 ادريس مردم را به دين خدا، توحيد و عبادت پروردگار متعال دعوت مى كرد و به آن ها مى گفت: عمل صالح در اين دنيا، موجب آزادى از عذاب آخرت مى گردد. ادريس مردم را به زهد در دنيا و عدالت ترغيب مى فرمود و آن ها را طبق برنامه خاصى مأمور به خواندن نماز كرد. هم چنين روزهاى معيّنى در ماه را براى روزه گرفتن مقرّر كرد و دستور جهاد به دشمنان دين را به آن ها داد. زكات مال را براى كمك به ضعيفان و دستور تطهير از جنابت و پرهيز از سگ و خوك را بر آن ها واجب و مشروبات مست كننده را نيز بر آن ها حرام فرمود. هم چنين عيدهايى براى مردم مقرّر كرد كه در آن روزها قربانى كنند. ادريس مردم را به آمدن پيغمبران بعد از خود بشارت داد و اوصاف پيغمبراسلام را نيز براى آن ها بيان فرمود و مردم را بر سه طبقه كاهنان، سلاطين و رعايا تقسيم كرد.

ساير احوال ادريس

 چنان كه از تاريخ برمى آيد، ادريس از پيمبران بزرگوارى است كه خداوند مقام هاى ظاهرى و معنوى را براى او گِرد آورده بود و گذشته از مقام نبوت و رسالتى كه از جانب پروردگار متعال داشت، در صورت ظاهر نيز به قدرت و عظمت رسيد و مردم آن زمان مطيع و فرمان بردار وى بوده و با ديده احترام به وى مى نگريستند.

در روايات شيعه نام پادشاهى جبّار و ستم گر نيز ياد شده كه در زمان ادريس مى زيسته و به ظلم و ستم زمين زراعتى و دارايى مردم را مى گرفته است. هم چنين زنى زيبا داشته كه در كارها با او مشورت نموده و به دستور او رفتار مى كرده است. آن ها براثر طغيان و ستم، به نفرين ادريس گرفتار شده و به همراه پيروانشان نابود شدند. و مردم نيز سال ها به قحطى و خشك سالى دچار شدند كه براى اطلاع بيشتر به كتاب اكمال الدين صدوق (ره)- كه خوشبختانه ترجمه شده است - مراجعه كنيد.(۶۳)

در حديثى كه راوندى (ره) به سندش از وهب بن منبه نقل كرده آمده است: ادريس مردى بلند بالا و فراخ سينه با صدايى آهسته و گفتارى آرام بود و هنگام راه رفتن، گام ها را كوتاه برمى داشت... تا آن جا كه مى گويد: وى نخستين كسى بود كه جامع دوخت و هرگاه سوزن مى زد خداى را تسبيح مى گفت و به يگانگى و بزرگى او را ياد مى كرد، و در هر روز برابر با اعمال تمامى مردم آن زمان تنها از وى عمل نيك به آسمان بالا مى رفت. در زمان آن حضرت، فرشتگان به ميان مردم مى آمدند. با مردم دست مى دادند و بر آن ها سلام مى كردند. سخن مى گفتند و نشست و برخاست و مجالست داشتند و اين بدان سبب بود كه مردم آن زمان مردمانى صالح و شايسته بودند. اين جريان تا زمان حضرت نوح نيز ادامه داشت و پس از آن منقطع گرديد.(۶۴)

هم چنين راوندى در حديثى از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده كه آن حضرت در باب فضيلت مسجد سهله فرمود: هرگاه به كوفه رفتى به مسجد سهله برو و در آن جا نماز بگزار و حاجت هاى خود را از خدا بخواه، زيرا مسجد سهله خانه ادريس پيغمبر بوده كه در آن خياطى مى كرد و نماز مى گزارد.

نام ادريس در قرآن و صعود وى به آسمان

 در دو جاى قرآن كريم نام ادريس ذكر شده است. يكى در سوره مريم و ديگرى در سوره انبياء. در سوره انبياء فقط نام آن حضرت برده شده، ولى در سوره مريم خداى تعالى اوصافى نيز براى آن حضرت بيان فرموده است:

واذكر فى الكتاب ادريس انّه كان صدّيقا نبيا و رفعناه مكانا عليّا (۶۵) ؛

در اين كتاب ادريس را ياد كن كه او پيغمبرى راستى پيشه بود، و ما را به جايگاهى بلند، بالا برديم.

در معناى اين كه فرمودو رفعناه مكانا عليّا ميان مفسران اختلاف است: دسته اى معتقدند يعنى قدر او را بالا برديم و در عالم بالا جاى داديم. هم چنين در علّت و كيفيّت صعود آن حضرت به آسمان نيز اختلاف نظر است: در پاره اى از روايات آمده كه خداوند به يكى از فرشتگان خود خشم گرفت و بال و پرش را قطع كرد. بعد او را در جزيره اى انداخت و سال ها آن جا بود تا هنگامى كه خداوند ادريس را مبعوث فرمود. فرشته مزبور نزد آن حضرت آمد و از وى خواست به درگاه خداوند دعا كند تا خداوند از وى بگذرد و بال و پرش را به او بازگرداند. ادريس هم دعا كرد و خدا از وى درگذشت و بال و پرش را به وى باز داد. فرشته مزبور به آن حضرت عرض كرد: آيا حاجتى دارى؟ ادريس گفت: آرى مى خواهم مرا به آسمان ببرى تا ملك الموت را ديدار كنم، زيرا با ياد وى زندگى بر من گوارا نيست. فرشته مزبور، ادريس را به آسمان چهارم آورد و در آن جا ملك الموت را ديد كه نشسته است و سر خود را از روى تعجب حركت مى دهد. ادريس پيش آمد. به ملك الموت سلام كرد و پرسيد: چرا سرت را تكان مى دهى؟ جواب داد كه پروردگار به من فرمان داد تا جان تو را ميان آسمان چهارم و پنجم گرفته و تو را قبض روح كنم. من در فكر بودم كه چگونه با اين همه فاصله بسيارى كه ميان آسمان چهارم با سوم و سوم با دوم و دوم با اوّل و هم چنين ميان آسمان اوّل با زمين است، من مأمور شده ام كه در آسمان چهارم جان تو را بگيرم تا اكنون كه تو را ديدار كردم. سپس جانش را در همان جا بگرفت.(۶۶)

در روايت طبرى و فريد وجدى و ديگران، موضوع غضب و خشم پروردگار- كه مورد ايراد بعضى واقع گرديده - ذكر نشده و مابقى آن با مختصر اختلافى به همين نحو از كعب الاخبار نقل شده است.

در حديثى كه راوندى در قصص الانبياء از ابن عباس نقل كرده، ملك الموت از خداى تعالى اجازه گرفت كه براى زيارت ادريس به زمين بيايد و او را ديدار كند. خداوند به وى اجازه داد و نزد ادريس آمد و مدتى با وى ماءنوس شد تا اين كه ادريس او را شناخت و از وى خواست كه او را به آسمان برد. ملك الموت از خداوند اجازه گرفت و ادريس را به آسمان برد و پس از اين كه جهنم و بهشت را به وى نشان داد، ادريس وارد بهشت شد و ديگر از آن جا بيرون نيامد.(۶۷)

عمر ادريس

 درباره عمر ادريس نيز اختلاف است. برخى مانند يعقوبى عمر آن حضرت را سيصد سال نوشته اند. ابن اثير در كامل گفته است كه خداوند ادريس را پس از آن كه ۳۶۵ سال از عمرش گذشت، به آسمان برد. مسعودى در اثبات الوصيه گويد: روزى كه آن حضرت را به آسمان بردند از عمر وى ۳۶۰ و يا ۳۵۰ سال گذشته بود.(۶۸)

صحف ادريس

 مسعودى و ديگران گفته اند كه خداوند سى صحيفه بر ادريس نازل كرد و در خبرى هم كه ابوذر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده، صحف ادريس را سى صحيفه بيان فرموده است.(۶۹)

مرحوم مجلسى در آخر كتاب دعاى بحارالانوار، بيست و نه صحيفه آن را از ابن متويه نقل كرده است. ابن متّويه در آغاز آن مى گويد كه من اين صحف را پس از زحمات بسيار به عربى ترجمه كردم. هر يك از آن ها داراى نام جداگانه اى است؛ مانند صحيفه حمد، صحيفه خلق، صحيفه رزق، صحيفه معرفت و... كه چون بسيار طولانى بود از نقل و ترجمه آن خوددارى شد، اگر چه مشتمل بر مواعظ و نصايح بسيارى است و مطالعه كتاب مزبور(۷۰) بر اهل علم و دانش لازم است. سيدبن طاووس و ديگران نيز قسمت هاى پراكنده اى از آن ها را نقل كرده اند كه براى اطلاع بيشتر نيز مى توانيد به جلد ۱۱ بحارالانوار چاپ جديد مراجعه فرماييد.(۷۱)

هم چنين عبدالوهاب نجّار در قصص الانبياء كلمات حكمت آميز و مواعظى از آن حضرت نقل كرده كه از آن جمله است:

۱. احدى نمى تواند شكر نعمت هاى خدا را مانند اكرام و نعمت بخشى به خلق وى به جاى آرد؛

۲. خوبى دنيا موجب حسرت و بدى آن موجب پشيمانى است؛

۳. از كسب هاى پست بپرهيزيد؛

۴. زندگى و حيات جان به حكمت و فرزانگى است؛

۵. كسى كه قناعت نداشته و از حدّ كفاف بگذرد، هيچ چيز او را بى نياز و سير نخواهد كرد.(۷۲)


3

4

5

6