بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (معصوم شناسی) جلد ۲

بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام  (معصوم شناسی)23%

بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام  (معصوم شناسی) نویسنده:
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵ جلد ۶ جلد ۷ جلد ۸ جلد ۹ جلد ۱۰ جلد ۱۱ جلد ۱۲ جلد ۱۳ جلد ۱۴ جلد ۱۵
  • شروع
  • قبلی
  • 287 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16833 / دانلود: 4159
اندازه اندازه اندازه
بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام  (معصوم شناسی)

بانک احادیث اهل بیت عليهم السلام (معصوم شناسی) جلد ۲

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

بانک احادیث اهل بیتعليهم‌السلام

جلددوم (معصوم شناسی)

نویسنده:واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان.

معصوم شناسی.حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حدیث - ۱

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : مالی و لِلدنیا إنما مَثَلی و مثلُها کمثل الراکبِ رُفِعَت له شجرةٌ فی یوم صائفٍ فقال تَحتَها ثم راحَ و تَرَکَها.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: مرا با دنیا چکار؟ مثل من و دنیا مثل سواری است که در روز گرمی درختی برایش بپا شده و او زیر درخت خواب کوتاهی نموده سپس کوچ کرده و درخت را وا گذاشته است.

«الکافی، ج ۲، ص ۱۳۴»

حدیث - ۲

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اَنَّ اللهَ بَعثََنی رحمةً للعالَمین و لِاَمحقَ المعازفَ و المزامیرَ و امورَ الجاهلیة.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: خداوند مرا مبعوث کرد تا رحمتی برای جهانیان باشم و ساز و نی ها و امور جاهلیت را نابود سازم.

«بحار الانوار، ج ۷۹، ص ۲۵۰»

حدیث - ۳

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

أن الله خلقنی و خلق علیاً و فاطمه و الحسن و الحسین و الأئمه من نور واحد؛

خداوند، من و علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان را از یک نور آفریده است.

جامع الاخبار ص ۴۶

حدیث - ۴

قال الامام علیعليه‌السلام فی صفه النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

طبیب دوار بطبه قد أحکم مراهمه و أحمی (أمضی) مواسمه یضع ذلک حیث الحاجه إلیه من قلوب عمی و آذان صم و ألسنه بکم، متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحیره...؛

امام علیعليه‌السلام در توصیف پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند:

پزشکی است که با دانش خود، همواره میان مردم می گردند، مرهمهایش را به خوبی فراهم و ابزار کارش را آماده کرده و آنها را هر جا که لازم باشد، از دلهای کور و گوشهای کر و زبانهای گنگ به کار می برد، غفلت گاه و جایگاه های حیرت را جستجو و با داروی خود آنها را درمان می کند.

نهج البلاغه خطبه ۱۰۸

حدیث - ۵

امام سجّادعليه‌السلام :

کانَ إذا أوی إلی مَنزِلِهِ جَزَّءَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ : جُزءا لِلّهِ و جُزءا لِأهلِهِ و جُزءا لِنَفسِهِ ؛

امام سجّادعليه‌السلام :

پیامبر وقتی به خانه خویش می‌رفت ، اوقاتش را سه قسمت می‌کرد : بخشی برای خدا ، بخشی برای خانواده و بخشی برای خود

مکارم الأخلاق ، ج ۱ ، ص ۴۴

حدیث - ۶

امام باقرعليه‌السلام فرمودند:

ان فاطمة ضمنت لعلیعليه‌السلام عمل البیت و العجین و الخبز و قم البیت و ضمن لها علیعليه‌السلام ما کان خلف الباب. نقل الحطب و ان یجیی ء بالطعام

برای تقسیم کارهای خانه - حضرت فاطمهعليها‌السلام خمیر نمودن و پخت نان و نظافت را بعهده گرفت و علیعليه‌السلام نیز کارهای بیرون خانه همچون نهیه هیزم و خرید لوازم خوراکی را پذیرفت.

تفسیر عیاشی ج ۱: ۱۷۱.

حدیث - ۷

قال الامام الحسینعليه‌السلام : سَئَلْتُ أَبِی عَنْ مَخْرَج رَسُولِ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فَقالَ: کانَ رَسُولَ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یَحْزَنُ لِسانَهُ إلاّ عَمّا یَعْنِیهِ قَدْ تَرَک نَفْسَهُ مِنْ ثَلاثٍ، الْمِراءِ وَ الْإکثارِ .

امام حسینعليه‌السلام فرمودند: از پدرم، درباره سیره پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسیدم، پاسخ دادند: رسول الله، زبان خود را همیشه از گفتار بی معنی حفظ می کرد و خود را از سه چیز دور می داشت: مراء، پرحرفی، سخن پوچ و بی معنی، و نیز سه مسئله را ترک می کرد: هیچکس را مذمت نمی کرد، از کسی عیبجویی نمی نمود و در پی جمع آوری لغزش های این و آن نبود.

«مسند الامام الرضا، ج ۲، ص ۸۵»

حدیث - ۸

قال رسولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : جُعِلَ قُرةُ عینی الصلوةُ ولذّتی فی النساءِ.

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: قرار داده شده نماز، نور چشم من و در زناشوئی، لذت من.

«سنن النبی، ص ۱۴۷»

حدیث - ۹

قال الامام الصادقعليه‌السلام : کانَ رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یَکْرَهُ السَّوادَ اِلّا فی ثَلاثَةٍ الْعِمامَةُ وَالْخُفُّ وَالْکِساءُ.

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کراهت داشت از رنگ سیاه مگر در سه چیز: عمامه، کفش و عبا.

«بحارالانوار، ج۸۳، ص۲۴۹»

حدیث - ۱۰

قال الامام الحسینعليه‌السلام : کان رسول الله یرفَعُ یَدَیْهِ اذا ابْتَهَلَ و دَعا کَما یَسْتطْعِمُ المسکینُ.

امام حسینعليه‌السلام فرمودند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (هنگام دعا) دستهای خود را بالا می بردند و با حالت تضرّع و گریه دعا می کردند، مانند انسان مسکین و بیچاره ای که عاجزانه درخواست غذا می کند.

«مکارم الاخلاق، ج ۲، ص ۸»

حدیث - ۱۱

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خُلِقتُ اَنَا وَ عَلیٌ مِنْ نُورٍ واحدٍ.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: من و علی از یک نور آفریده شده‌ایم.

«بحار الانوار، ج ۳۵، ص ۳۴»

حدیث - ۱۲

قال رسوُل اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : کنُتُ أَنَا وَ عَلیٌ نوُراً بَیْنَ یَدَی الله قَبْلَ أنْ یَخْلُقَ آدَمَ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: من و علی قبل از خلقت آدم، نوری بودیم در پیشگاه خداوند، وقتی آدم آفریده شد، آن نور در وجود او قرار گرفت و پیوسته آن نور یکی بود تا اینکه در صلب عبدالمطلب به صورت دو نور، از هم جدا شد، نور نبوت در من و نور خلافت در وجود علیعليه‌السلام قرار گرفت.

«بحار الانوار، ج ۳۵، ص۲۴»

حدیث - ۱۳

قال الله عزّوجلّ:

ای احمد! می‌دانی به کدام دلیل تو را بر دیگر انبیا برتری دادم؟ به دلیل یقین و حسن خلق و سخاوت نفس و دلسوزی برای مردم.

(ارشادالقلوب۱/۲۰۵)

حدیث - ۱۴

عن الامام علیعليه‌السلام قال: کان رسول الله لا یحجزه عن قراءة القرآن الا الجنابة.

امام علیعليه‌السلام فرمودند: هیچ مانعی پیامبر را از خواندن قرآن منع نمی کرد، مگر حالت جنابت.

«بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۲۱۶»

حدیث - ۱۵

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اللّهم اجعَلْ حبَّکَ احبَّ الاشیاء عندی و اقطع عنّی حاجاتِ الدّنیا بالشّوق الی لقائک.

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناجات با پروردگار اینگونه دعا می نمودند: خداوندا محبت خودت را دوست داشتنی ترین چیزها در نزد من قرار بده و به واسطه شوق به دیدارت حاجات دنیا را از دل من بر کن.

«کنزل العمال، ح ۳۶۴۸»

حدیث - ۱۶

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اللّهم انّی اسئُلکَ حُبَّکَ و حُبَّ مَنْ یُحبُّکَ و العَمَل الذّی یبلّغُنی حُبَّکَ، اللهمَّ اجْعَل حُبَّکَ احبُّ الیَّ من نَفسی و اهلی و الماءِ الباردِ.

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناجات با پروردگار اینگونه دعا می کردند: خداوندا محبت خود و محبت دوستدارانت را از تو خواستارم، (خداوندا) عملی را به من ارزانی کن که با آن به محبت تو دست یابم، خداوندا محبت و دوستی خودت را از دوست داشتن من نسبت به خودم و خانواده ام و آب خنک و گوارا، بیشتر و محبوبتر گردان.

«کنزالعمال، ج ۲، ص ۲۰۹»

حدیث - ۱۷

قالَ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : إنَّما بُعِثْتُ فاتحاً و خاتِماً و أعطیت .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: من به عنوان فاتح و خاتم (پیامبران) مبعوث شدم و جامع کلمات و کلید آن‌ها به من اعطا شده است .

«کنز العمّال، ح ۳۱۹۹۴»

حدیث - ۱۸

عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ قالَ: قالَ لی رَسُول اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لَمّا اُسْرِیَ بِی إلی السّماءِ إذاً مَلِک قَدْ أتانِی فَقالَ لِی یا مُحَمَّدُ! سَلْ مَنْ أرْسَلنا قَبْلَک قُلْتُ یا مَعاشِرَ النّاسِ وَ النَّبِیینَ عَلی ما بَعَثَکمْ اللهُ قَبلی؟ قالوُا: عَلی ولایتِک یا محمدُ و ولایةِ علیِّ بن ابی طالب.

ابن مسعود گفت: پیامبر به من فرمودند: هنگامی که در آسمان سیر کردم (در معراج) یکی از فرشتگان به پیش من آمد و گفت یا رسول الله پرسش خویش را با آن ها که قبل از شما مبعوث گشته اند در میان گذار! و من گفتم ای گروه مردم و پیامبران (سلف) بر چه چیزی خداوند متعال شما را مبعوث ساخته است؟ پاسخ دادند: بر ولایت تو ای محمد و ولایت علی ابن ابی طالب.

«بشارة المصطفی، ص ۲۰۱»

حدیث - ۱۹

عَنْ أبِی عَبْد اللهِعليه‌السلام قال: ألا وَ إنَّ لِکلِّ شَیْءٍ جَوهَراً و جَوهَرُ وُلْدِ آدَمَ مُحَمَّدٌصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَ نَحْنُ وَ شِیعَتُنا بَعدنا حبَّذا شیعَتَنا ما أقْرَبَهُمْ مِنْ عَرْشِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ .

امام صادقعليه‌السلام فرمودند: آگاه باشید که به راستی هر چیزی را گوهری است و گوهر فرزندان آدم، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و پس از آن حضرت، ما و بعد از ما، شیعیان ما هستند، خوشا بر شیعیان ما که نزدیکند به عرش خدای عز و جل و چه نیکو است رفتار خدای عز و جل نسبت به آنان در روز قیامت. به خدا سوگند اگر بر مردم گران نمی آمد و شیعیان را خود بینی فرا نمی گرفت فرشتگان رو در رو به آن ها سلام می کردند.

«الکافی، ج ۸، ص ۲۱۴»

حدیث - ۲۰

قالَ رَسُول اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

مَثَلِی وَ مَثَلُ عَلِیٍّ مَثَلُ شَجَرَةٍ أنا أصْلُها وَ عَلِیٌّ فَرْعُها .

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

مَثَل من و علی مَثَل درختی است که من ریشه و ساقه و علی شاخه آن است...

«تاریخ دمشق، ج ۲، ح ۹۹۹»

حدیث - ۲۱

امام علیعليه‌السلام :

کانَ رَسولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم إذا عَزّی قالَ : آجَرَکُمُ اللّه ورَحِمَکُم ، وإذا هَنَّأ قالَ : بارَکَ اللّه لَکُم وبارَکَ عَلَیکُم ؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه تسلّی می‌دادند، می‌فرمودند: خداوند اجرتان دهد و شما رامشمول رحمت خویش گرداند و هر گاه تبریک می‌گفتند، می‌فرمودند: خداوند به شما برکت دهد و بر شما مبارک گرداند

مسکّن الفؤاد : ۱۰۸ منتخب میزان الحکمة : ۳۸۰

حدیث - ۲۲

امام صادقعليه‌السلام :

کانَ رسولُ اللَّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أکْثَرَ ما یَجلِسُ تُجاهَ القِبلةِ؛

پیامبر خدا هنگام نشستن، بیشتر رو به قبله می‌نشست.

میزان الحکمة: ح ۲۵۱۸

حدیث - ۲۳

امام عسکریعليه‌السلام :

إِنَّ الصَّلاةَ عَلی رَسولِ اللَّهِ عَشرُ حَسَناتٍ؛

صلوات فرستادن بر رسول خدا ده حسنه دارد.

میزان الحکمة: ح ۲۱۷۸۱

حدیث - ۲۴

امام صادقعليه‌السلام :

إنَّ اللّهَ عَزَّ ذِکرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلا نَبِیَّ بَعدَهُ أبَدا، وخَتَمَ بِکِتابِکُمُ الکُتُبَ فَلا کِتابَ بَعدَهُ أبَدا؛

خداوند که یادش بزرگ باد با پیامبر شما، به پیامبران خاتمه داد. بنا بر این، بعد از او هرگز پیامبری بر انگیخته نخواهد شد، و [نیز] با کتاب شما به همه کتاب‌ها [ی آسمانی] پایان بخشید. پس، بعد از کتاب شما هرگز کتابی نازل نخواهد شد.

الکافی: ج ۲، ص ۱۱۹، ح ۴

حدیث - ۲۵

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

أنا أوّلُ وافِدٍ علَی العَزیزِ الجَبّارِ یَومَ القِیامَةِ وکِتابُهُ وأهلُ بَیتی ثُمّ اُمَّتی، ثُمّ أسألُهُم: ما فَعَلتُم بکِتابِ اللَّهِ وبأهلِ بَیتی؟؛

من و کتاب خدا و اهل بیت من، نخستین گروهی هستیم که در روز قیامت بر خدای عزیز جبار وارد می‌شویم و سپس امت من. آنگاه من از آنها می‌پرسم که با کتاب خدا و با اهل بیتِ من چه کردید؟

الکافی: ج ۲، ص ۶۰۰، ح ۴

حدیث - ۲۶

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

إنّی أمزَحُ ولا أقولُ إلّا حَقّاً؛

من مزاح و شوخی می‌کنم ولی جز حق نمی‌گویم.

میزان الحکمه، ح ۱۸۹۴۸

حدیث - ۲۷

حضرتعليه‌السلام می فرمایند:

«... ان الحسن والحسین سبطا هذه الامة وهما من محمد کمکان العینین من الراس واما انا فکمکان الید من البدن واما فاطمة فکمکان القلب من الجسد ؛

حسن و حسینعليهما‌السلام دو سبط این امت هستند، و آن دو برای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند دو چشم برای سرند، و من [برای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند دست برای بدن هستم، و فاطمهعليها‌السلام برای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند قلب برای بدن است .»

بحارالانوار، ج ۳۹، ص ۳۵۲

حدیث - ۲۸

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

بُعِثتُ بِمَکارِمِ الأخلاقِ وقحاسِنِها؛

من برای (احیای) مکارم و نیکی‌های اخلاقی مبعوث شدم.

الأمالی، طوسی، ۵۹۶

حدیث - ۲۹

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

أَمَرَنی رَبّی بِمُداراةِ النّاسِ کَما أَمَرَنی بِأَداءِ الفَرائِضِ؛

پروردگارم، همان گونه که مرا به انجام واجبات فرمان داده، به مدارا کردن با مردم نیز فرمان داده است.

کافی، ج۲، ص۱۱۷، ح۴

حدیث - ۳۰

امام حسن مجتبی (عليه‌السلام ) فرمودند:

کانَ رَسولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فَخْما مُفَخَّما... یَتَـکَلَّمُ بِجَوامِعِ الکَلِمِ فَصْلاً لا فُضولَ فیهِ و لا تَقصیرَ. دمثا، لَیْسَ بِالجافی و لا بِالْمَهینِ تَعظُمُ عِنْدَهُ النِّعْمَةُ و اِنْ دَقَّت لا یَذُمُّ مِنها شَیئا غَیْرَ اَنَّهُ کانَ لا یَذُمُّ ذَواقا و لا یَمدَحُهُ و لا تُغضِبُهُ الدُّنْیا و ما کانَ لَها، فَاِذا تُعوطیَ الحَقّ لَم یَعْرِفهُ اَحَدٌ، و لَم یَقُمْ لِغَضَبِهِ شَی‌ءٌ حَتّی یَنتَصِرَ لَهُ... ؛

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (در نظرها) با شکوه و بزرگوا بودند... سخنانی کوتاه، جامع و بی‌چون و چرا می‌گفتند بدون کم و زیاد، نرم‌خو و مهربان بودند، در حق کسی ظلم نمی‌کردند، کسی را خوار نمی‌شمردند، نعمت را اگر چه کم بود، بزرگ می‌دانستند و چیزی از آن را نکوهش نمی‌کردند، از مزه غذا نه بد می‌گفتند و نه تعریف می‌کردند، دنیا و آنچه به آن مرتبط است ایشان را خشمگین نمی‌ساخت و هرگاه حقی ضایع می‌شد، احدی را ملاحظه نمی‌کردند و چیزی باعث رفع خشمشان نمی‌شد، تا آن‌که حق را حاکم سازند.

عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۳

حدیث - ۳۱

امام کاظم (عليه‌السلام ) فرمودند:

اِنَّ رَسولَ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کانَ اِذا اَتاهُ الضَّیْفُ اَکَلَ مَعَهُ وَ لَمْ یَرْفَعْ یَدَهُ مِنَ الْخِوانِ حَتّی یَرْفَعَ الضَّیْفُ یَدَهُ؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه میهمان داشتند، با او غذا می‌خوردند و دست از سفره و غذا نمی‌کشیدند، تا آن‌که میهمان دست از غذا خوردن بکشد.

کافی، ج ۶، ص ۲۸۶

حدیث - ۳۲

امام کاظم (عليه‌السلام ) فرمودند:

کانَ النَّبیُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اِذا اَصْبَحَ مَسَحَ عَلی رُؤوسِ وُلْدِهِ وَ وُلْدِ وُلْدِهِ؛

هرگاه صبح می‌شد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست نوازش بر سر فرزندان و نوه های خود می‌کشیدند.

عدة الداعی، ص ۷۹

حدیث - ۳۳

امام رضا (عليه‌السلام ) فرمودند:

اِنّا اَهلُ بَیْتٍ نَری وَعدَنا عَلَینا دَینا کَما صَنَعَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛

ما اهل بیت، وعده‌های خود را برای خودمان، بدهی و دِین حساب می‌کنیم، چنانکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین می‌کردند.

تحف العقول، ص ۴۴۶

حدیث - ۳۴

امام صادق (عليه‌السلام ) فرمودند:

کانَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یُداعِبُ وَ لا یَقولُ اِلاّ حَقّـا؛

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شوخی می‌کردند ولی جز حقّ چیزی نمی‌گفتند.

مستدرک الوسائل، ج ۸، ص ۴۰۸

حدیث - ۳۵

امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

مَا کَلَّمَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَلْعِبادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ، قَالَ رَسُولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُـکَلِّمَ النّاسَ عَلی قَدْرِ عُقولِهِمْ ؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز با مردم به اندازه عقل خود سخن نگفتند و فرمودند: ما پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقل و فهمشان سخن بگوییم.

کافی، ج ۱، ص ۲۳

حدیث - ۳۶

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

کُنّا اِذَا احْمَرَّ الْبَاْسُ وَ لَقِیَ القَومُ الْقَوْمَ اتَّقَیْنا بِرَسولِ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فَما یَکونُ اَحَدٌ اَقْرَبَ اِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ ؛

وقتی که آتش جنگ بر افروخته می‌شد و دو لشکر به هم می‌رسیدند، به پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناهنده می‌شدیم و کسی نبود که از آن حضرت به دشمن نزدیک‌تر باشد.

مکارم الاخلاق، ص ۱۸

حدیث - ۳۷

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

کانَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا یُؤْثِرُ عَلَی الصَّلاةِ عَشاءً وَ لا غَیْرَهُ وَ کانَ اِذا دَخَلَ وَقْتُها کَاَنـَّهُ لا یَعْرِفُ اَهْلاً وَ لا حَمیما؛

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چیزی مثل شام و غیر آن را بر نماز مقدم نمی‌داشتند و هنگامی که وقت نماز می‌رسید، گویی که هیچ یک از اهل خانه و دوستان را نمی‌شناختند.

مجموعه ورام، ج ۲، ص ۷۸

حدیث - ۳۸

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

کانَ النَّبیُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اِذا سُئِلَ شَیئا فَاِذا اَرادَ اَنْ یَفْعَلَه ُقالَ: نَعَم وَ اِذا اَراد اَنْ لا یَفْعَلَ سَکَتَ و کانَ لا یَقول لِشَی‌ءٍ لا... ؛

هرگاه از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چیزی تقاضا می‌شد، اگر ایشان آن را می‌خواستند انجام دهند، می‌فرمودند: بله و اگر نمی‌خواستند انجام دهند، سکوت می‌نمودند و هیچ‌گاه ایشان برای چیزی نه نمی‌گفتند.

بحارالأنوار، ج ۹۳، ص ۳۲۷

حدیث - ۳۹

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

کانَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا یَذُمُّ اَحَدا وَ لا یُعَیِّرُهُ وَ لا یَطْلُبُ عَثَراتِهِ وَ لا عَوْرَتَهُ وَ لا یَتَـکَلَّمُ اِلاّ فیما رَجا ثَوابَهُ؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، هرگز بدگویی کسی را نمی‌کردند، سرزنش نمی‌نمودند و در پی لغزش‌ها و اسرار دیگران نبودند و [درباره دیگران]، چیزی جز خیر (خوبی) نمی‌گفتند.

عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۸۴

حدیث - ۴۰

امام علیعليه‌السلام فرمودند:

کانَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لَیَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اَصحابِهِ اِذا رَآهُ مَغْموما بِالْمُداعَبَةِ وَ کانَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یَقولُ: اِنَّ اللّه‌َ یُبْغِضُ الْمُعَبِّسَ فی وَجْهِ اِخْوانِهِ؛

هرگاه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یکی از اصحاب خود را غمگین می‌دیدند، با شوخی او را خوشحال می‌کردند و می‌فرمودند: خداوند، کسی را که با برادران (دینی) اش با ترشرویی و چهره عبوس روبرو شود، دشمن می‌دارد.

رسائل شهید ثانی، ص ۳۲۶

حدیث - ۴۱

امام علیعليه‌السلام (در توصیف پیامبر اکرم) فرمودند:

وَ هُوَ خاتَمُ النَّبیّینَ، اَجْوَدُ النّاسِ کَفّا وَ اَرْحَبُ النّاسِ صَدْرا وَ اَصْدَقُ النّاسِ لَهْجَةً وَ اَوْفَی النّاسِ ذِمَّةً وَ اَلْیَنُهُمْ عَریکَةً وَ اَکْرَمُهُمْ عِشْرَةً مَنْ رَآهُ بدیهَةً هابَهُ وَ مَنْ خالَطَهُ مَعْرِفَةً اَحَبَّهُ یَقولُ ناعِتُهُ: لَمْ اَرَ قَبْلَهُ وَ لا بَعْدَهُ مِثْلَهُ؛

او که خاتم پیامبران بود، بخشنده ترین، پرحوصله ترین، راستگوترین، پایبندترین مردم به عهد و پیمان، نرم خوترین و خوش مصاحبت ترین مردم بود، هر کس بدون سابقه قبلی او را می دید، هیبتش او را می گرفت و هر کس با او معاشرت می نمود و او را می شناخت دوستدارش می شد و هر کس می خواست او را تعریف کند، می گفت: نظیر او را پیش از او و پس از او ندیده ام.

بحارالأنوار، ج ۱۶، ص ۱۹۰

حدیث - ۴۲

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

خَیْرُکُم خَیْرُکُم لِنِسائِهِ و اَنَا خَیْرُکُم لِنِسائی؛

بهترین شما کسی است که برای زنان خود بهتر باشد و من بهترین شما برای زن خود هستم.

من لایحضره الفقیه، ج ۳، ص ۴۴۳

حدیث - ۴۳

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

نَحْنُ قَوْمٌ لا نَأکُلُ حَتّی نَجوعَ وَ اِذا اَکَلْنا لا نَشْبَعُ؛

ما قومی هستیم که تا گرسنه نشویم غذا نمی‌خوریم و تا سیر نشده‌ایم دست از غذا می‌کشیم.

سنن النبی، ص ۲۲۶

حدیث - ۴۴

پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

اِنْ قَدَرتَ اَن تُصْبِحَ و تُمسی و لَیْسَ فی قَلبِکَ غَشٌّ لاَِحَدٍ فَافعَل و ذلِکَ مِن سُنَّتی و مَنْ أحیی سُنَّتی فَقَد اَحیانی و مَن اَحیانی کانَ مَعی فِی الجَنَّةِ؛

تا می‌توانی بکوش که صبح و شب در قلبت (حتّی) قصد فریب و نیرنگ کسی نباشد؛ چرا که این از سنّت‌های من است و کسی که سنّتم را زنده کند، مرا زنده کرده است و کسی که مرا زنده کند، در بهشت با من خواهد بود.

سنن ترمذی، ج ۴، ص ۱۵۱

حدیث - ۴۵

لَمّا ماتَ اِبراهیمُ بْنُ رَسُولِاللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حَمَلَتْ عَیْنُ رَسُولِاللّهِ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قالَ النّبیُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :َدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما یُسْخِطُ الرَّبَّ وَ اِنّا بِکَ یا اِبراهیمُ لَمَحْزُونُونَ ؛

چون ابراهیم پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا رفت ، چشم پیامبر پر از اشک شد.

سپس پیامبر فرمودندچشم ، اشکبار می شود و دل غمگین می گردد، ولی چیزی نمی گوییم که خدا را به خشم آورد،و ما در سوگ تو ای ابراهیم اندوهناکیم

بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۵۷

حدیث - ۴۶

امام علیعليه‌السلام :

کانَ رَسولُ اللّه‌ِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم إذا رَأَی الفاکِهَةَ الجَدیدَةَ قَبَّلَها ووَضَعَها عَلی عَینَیهِ وفَمِهِ ، ثُمَّ قالَ :

اللّهُمَّ کَما أرَیتَنا أَوَّلَها فی عافِیَةٍ ، فَأَرِنا آخِرَها فی عافِیَةٍ؛

پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون میوه‌ای نو می‌دیدند ، آن را می‌بوسیدند و بر روی چشمان و دهانشان می‌نهادند و سپس می‌گفتند:خداوندا ! چنان که آغاز این را در عافیت به ما نشان دادی ، پایان آن را نیز در عافیت به ما بنمایان.

الأمالی للصدوق ، صفحه ۳۳۸ ، حدیث - ۳۹۶

حدیث - ۴۷

امام صادقعليه‌السلام :

کانَ رسولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یُنفِقُ فی الطِّیبِ أکثَرَ مِمّا یُنفِقُ فی الطَّعام؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای عطر بیشتر از غذا خرج می‌کرد

الکافی : ۶ / ۵۱۲ / ۱۸

حدیث - ۴۸

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

کانوا (یعنی الانبیاء) یفزعون اذا فزعوا الی الصلاة ؛

پیامبران خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان بودند که چون دچار نگرانی می شدند،به نماز پناه می بردند.

(تفسیر درالمنثور، ج ۱، ص ۶۷)

حدیث - ۴۹

قال السجادعليه‌السلام

کان یبکی حتی یبتل مصلاه خشیة من الله - عزوجل - من غیر جرم ؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با این که بی گناه بود اما از خوف خداوند چنان در نماز می گریست که جانمازش خیس می شد.

(سنن النبی ، ص ۳۲)

حدیث - ۵۰

قال علیعليه‌السلام

کان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لایؤ ثر علی الصلوة عشاة ولاغیره و کان اذا دخل وقتها کانه لایعرف اهلا ولا جمیعا؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نه شام و نه چیز دیگری را بر نماز مقدم نمی داشت و چون وقت نماز فرا می رسید، دیگر نه خانواده می شناخت ونه دوست

(سنن نبوی ، ص ۱۴).

حدیث - ۵۱

قال الباقرعليه‌السلام

ما استیقظ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من نوم الا خرالله ساجدا ؛

هرگاه پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خواب برمی خاست ، برای خدا سجده می کرد.

(مکارم الاخلاق ، ص ۳۹).

حدیث - ۵۲

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

انا لااشبع من الصلاة ؛

من هرگز از نماز سیر نمی شوم

(امالی صدوق ، ج ۲ ص ۱۴۱).

حدیث - ۵۳

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

انی لاکون فی الصلوة فاسمع بکاء الصبی فاخفف مخافة ان اشق علی امه ؛

من گاهی در حال نماز که هستم صدای گریه کودکی را می شنوم و نماز را سبک و کوتاه می کنم ، چرا که می ترسم مادرش را به رنج افکنم

(کنزالعمال ، ج ۷، ص ۶۰۱، حدیث - ۲۰۴۵۵)

حدیث - ۵۴

قال الباقرعليه‌السلام

کان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذا سمع المؤ ذن یوذن قال مثل ما یقوله فی کل شی ء؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتی صدای اذان مؤ ذن را می شنید، و آن جملات را تکرار می کرد.

(الکافی ، ج ۳، ص ۳۱۰، ج ۲۹)

حدیث - ۵۵

قال الصادقعليه‌السلام

کان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یقول لبلال اذا دخل الوقت یا بلال اعل فوق الجدار و ارفع صوتک بالاذان ؛

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامی که وقت نماز فرا می رسید به بلال می فرمودند: بالای دیوار (مسجد) برو و اذان را با صدای بلندگو.

(وسائل الشیعه ، ج ۴، ص ۶۲۴)

حدیث - ۵۶

قال عن حذیفة : کان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

اذا حزبه امر فرع الی الصلاة ؛

شیوه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان بود که چنانچه مشکلی برای او پیش می آمد، به نماز پناه می برد و از آن استعانت می جست

(تفسیر درالمنثور، ج ۱، ص ۶۷)

راه رسیدن به ایمان به خدا

راه های رسیدن به ایمان به خداوند متعال متعدّد است:

برای اهل الله دلیل بر او و وسیله معرفت او خودِ اوست:( أَوَ لَمْ یكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَی كُلِّ شَیء شَهِیدٌ ) (22) ،( یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِهِ ) (23) ،( بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنی عَلَیكَ ) . (24)

و برای غیر آنان از جهت اختصار به چند راه اشاره می كنیم:

الف: هرگاه انسان به خود و آنچه در حیطه ادراك اوست بنگرد و هر جزیی از آن را ملاحظه كند، می یابد كه نبودن آن ذرّه محال نیست و بود و نبود آن ممكن است و ذات آن نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد و هر چیزی كه بود و نبودش ممكن است محتاج به سببی است كه او را موجود كند، مانند دو كفّه ترازوی همسنگ، كه ترجیح یك كفّه بر دیگری بدون عامل خارجی ممكن نیست، با این تفاوت كه وجودِ ممكن وابسته به سبب وجود و عدم آن به نبود سبب وجود است و چون وجودِ هر جزیی از اجزای جهان محتاج به دهنده وجود است، آن دهنده وجود یا خود اوست و یا همانند او از سایر موجودات؛ امّا خود او با آن كه دارنده وجود نیست چگونه می تواند آنچه را ندارد، بدهد و امّا همانند او كه همچون او نمی تواند به خود هستی دهد، چگونه می تواند به غیر خود هستی ببخشد و این حكم كه بر هر جزیی از جهان جاری است، بر كل جهان هم جاری است.

چنان كه وجودِ فضایی روشن كه از خود روشنی ندارد، دلیل وجود منبعی نورانی برای این روشناییست كه به خود روشن باشد نه به غیر؛ چه اگر چنین منبعی نباشد، ممكن نیست فضایی روشن شود، زیرا آنچه در ذات خود تاریك است محال است كه بتواند به خود روشنی بخشد، تا چه رسد به غیر.

به این جهت وجود كائنات و كمالات وجود، مانند حیات و علم و قدرت، دلیل بر وجودِ حقیقتیست كه وجود، حیات، علم و قدرت او به خودِ اوست و وابسته به غیر نیست:( أَمْ خُلِقُواْ مِن غَیرِ شَیء أَمْ هُمُ الْخَلِقُونَ ) (25) ،

عن أبی الحسن علی بن موسی الرضاعلیه‌السلام أنه دخل علیه رجل فقال له: یا ابن رسول الله ما الدلیل علی حدوث العالم؟

فقال:

«أنت لم تكن ثم كنت و قد علمت أنك لم تكوّن نفسك و لا كوّنك من هو مثلك».(26)

ابوشاكر دیصانی از امام ششمعلیه‌السلام پرسید:

دلیل آن كه برای تو خالق و صانعی وجود دارد چیست؟

فرمود:

«وجدت نفسی لا تخلو من احدی ال جهتین، اما ان أكون صنعتها أنا أو صنعتها غیری، فإن كنت صنعتها أنا فلا أخلو من أحد المعنیین، إمّا أن أكون صنعتها و كانت موجودة، او صنعتها و كانت معدومة، فان كنت صنعتها و كانت موجودة فقد إستغنیت به وجودها عن صنعتها و ان كانت معدومة فانك تعلم ان المعدوم لا یحدث شیئاً، فقد ثبت المعنی الثالث ان لی صانعاً و هو الله رب العالمین. »(27)

چیزی كه نبود و موجود شده است، یا خود او، خود را موجود كرده، یا غیر او؛ اگر خودش، خود را موجود كرده باشد، یا هنگامی كه موجود بوده سبب وجود خود شده است، یا هنگامی كه نبوده؛ در صورت اول، به موجود، وجود بخشیدن است و آن محال است و در صورت دوم باید معدوم، علت وجود شود و آن هم محال است و اگر غیر او، او را به وجود آورده، اگر آن غیر مانند آن چیز نبوده و موجود شده، حكم او، حكم همان چیز است.

پس به ضرورت عقل، هر چه نبوده و موجود شده است، باید وجود آوردنده و سازنده ای داشته باشد كه عدم و نیستی در ذات او راه ندارد.

از این رو تمام تطوّرات و پدیده های جهان، دلیل وجودِ پدید آورنده ایست كه پدید آورنده ندارد و مصنوعات و مخلوقاتِ خالقیست كه مصنوع و مخلوق نیست.

ب: اگر در بیابانی ورقی پیدا شود كه حروف الفبا بر آن به ترتیب از الف تا یاء نوشته شده باشد، ضمیر هر انسانی شهادت می دهد كه نقش حروف و ترتیب آنها، اثرِ ادراك و فهم است و اگر تألیف كلمه را از آن حروف و تألیف كلام را از كلمات ببیند، به نسبت دقّتِ تألیف و تركیب، به دانش و بینش نویسنده ایمان می آورد و از نظم و دقّت گفته و نوشته بر علم و حكمت گوینده و نویسنده استدلال می كند.

آیا تركیب یك گیاه از عناصر اوّلیه آن، از جمله بندی یك سطر كتاب كه دلیل غیر قابل انكار بر علم نویسنده است كمتر است؟!

این چه علم و حكمتیست كه در آب و خاك مایه پوسیدن و مرگ پوست دانه را فراهم كرده و مغز آن را به حیات گیاهی زنده می كند؟!

ریشه را قدرتی می دهد كه زمین را بشكافد و در ظلمت خاك قُوت و غذای گیاه را جذب كند و در هر قسمت از سفره خاك قوت درختان مختلف را مهیا كرده است، تا كه هر گیاهی و درختی غذای مخصوص خود را بیابد و ریشه هر درختی را طوری قرار داده كه جز قوت مخصوص خود، كه میوه مخصوص آن درخت را می دهد جذب نكند و با قوّه جاذبه زمین مبارزه كند و آب و غذا را به ساقه و شاخه بفرستد و مقارن با فعالیت ریشه در دل خاك برای جستجوی غذا و آب، فعالیت ساقه در فضا برای تهیه نور و هوا شروع شود:

«كل میسّر لما خلق له»(28) و هر چند كوشش شود تا ریشه ای را كه برای فرورفتن در اعماق خاك ساخته شده و ساقه ای را كه برای سر كشیدن به فضا پرداخته شده است، از آن سنّت حكیمانه باز دارند و بر عكس، ریشه را به جانب فضا و ساقه را به زیر خاك ببرند، آن دو با قانون شكنی مبارزه می كنند و مسیر طبیعی خود را می پیمایند:

( وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً ) . (29)

تنها تأمّل در آفرینش یك درخت و عروقی كه از ریشه آن به هزاران برگ با نظامی بهت انگیز كشیده شده و قدرتی كه به هر سلّولی از سلّولهای برگ داده شده است كه آب و غذای خود را به وسیله ریشه از اعماق زمین جذب كند، كافیست كه انسان به علم و حكمت نامتناهی ایمان بیاورد:

( أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَة مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنْبِتُواْ شَجَرَهَآ أَءِلهٌ مَّعَ اللهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ ) (30) ،( ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ ) (31) ،( وَ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ كُلِّ شَیء مَّوْزُون ) . (32)

به هر گیاهی و درختی كه بنگرید، از ریشه تا میوه اش آیت علم و قدرت و حكمت حق است و سر سپرده آیینی است كه برای پرورش آن مقرر شده است:

( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ ) . (33) همچنان كه تأمّل در زندگی هر حیوانی راهنمای آدمی به خداست.

ابوشاكر دیصانی بر امام ششمعلیه‌السلام وارد شد و گفت:

یا جعفر بن محمّد، مرا بر معبود من دلالت كن؛ طفل صغیری با تخم مرغی بازی می كرد، امامعلیه‌السلام آن تخم مرغ را گرفت و فرمود:

«ای دیصانی این حصاریست مكنون، پوستی غلیظ دارد، زیر پوست غلیظ پوست رقیقیست و زیر آن پوست رقیق طلای مایع و نقره روانی است كه هیچ یك به دیگری مخلوط نمی شود؛ نه از اندرون این حصار محكم مُصلحی بیرون آمده تا خبر از اصلاح آن بدهد و نه از بیرون مُفسدی در آن داخل شده تا خبر از افساد آن بدهد؛ نه كسی می داند این تخم مرغ برای نر یا برای ماده آفریده شده است. »(34)

آیا آن حصار محكم از ماده آهكی تصفیه شده را كه در آن اسراری نهفته، كدام تدبیر ساخته است و آن را از دانه هایی كه مرغ می خورد جدا كرده و در تخم دان او همچون مأمنی برای پرورش جوجه فراهم كرده و در آن نطفه را مانند گوهری در صدف جا داده است و چون جوجه از مادر جداست و در دوران جنینی، رحمی نیست كه از آن غذا بگیرد، غذای او را در همان حصار كنار او آماده كرده است و بین جدار آهكی غلیظ و جوجه و غذای او، پوست لطیفی را كه از غلظت آن حصار آسیبی به جوجه و غذای او وارد نشود قرار داده و در آن عرصه تاریك و ظلمانی اعضا و قوای جوجه از استخوانها و عضلات و عروق و اعصاب و حواس كه تنها مطالعه در ساختمان چشم آن حیوان، محیرالعقول است هر یك را به جای خود به وجود آورده است و چون برای ارتزاق، باید دانه ها را از لابلای سنگ و خاك تهّیه كند، دهان او را به منقاری از جنس شاخ مجهّز می كند كه از برخورد با سنگ های زمین آسیب نبیند و برای این كه رزق او فوت نشود، چینه دانی به او می دهد تا هر دانه را كه پیدا می كند از دست ندهد و در آن محفظه نگهداری كند و به تدریج به هاضمه تحویل دهد و پوست او را به بال و پر می پوشاند و به این وسیله از سرما و گرما و آسیبها و آزار جانوران آن پوست لطیف را حفظ می كند.

گذشته از ضروریات و واجبات زندگی حیوان، از مستحبات هم كه آرایش ظاهر اوست غفلت نمی كند و آن بال و پر را به رنگهای دل پذیر، رنگ آمیزی می كند، كه امامعلیه‌السلام فرمود:

«تنفلق عن مثل ألوان الطواویس».(35)

و چون برای این تكامل، حرارت موزون سینه مرغ لازم است، حیوانی كه فقط تاریكی شب او را از حركت و تلاش باز می دارد، ناگهان حالتی پیدا می كند كه از تكاپو می افتد و تا زمانی كه تخم به آن حرارت احتیاج دارد بر روی آن می خوابد.

آیا كدام حكمت است كه این خمودی را بر مرغ مسلّط می كند تا جنبش حیات را در جوجه به وجود آورد؟ و كدام استاد است كه به او می آموزد كه تخم را در شبانه روز بگرداند تا تعادل اعضا به هم نخورد؛ سپس هنگامی كه خلقت جوجه تمام شد، جوجه را راهنمایی می كند كه با منقار خود حصار محكم را بشكند و پا به عرصه جهانی بگذارد كه برای زندگی در آن جهان، آن اعضا و قوا به او داده شده است و مرغی كه به غریزه حیوانی جز جلب ملایمات و دفع ناملایماتِ حیات خود، عامل دیگری در او مؤثّر نبود، ناگهان انقلابی در او به وجود می آید، كه برای حفظ جوجه سینه خود را سپر بلا می كند و تا وقتی كه جوجه احتیاج به نگهبانی دارد این عاطفه در او باقی می ماند.

آیا مطالعه در یك تخم مرغ كافی نیست كه ما را راهنمایی كند به آن كس كه:( خَلَقَ فَسَوَّی * وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی ) .(36)

به این جهت امامعلیه‌السلام فرمود:

«أتری لها مدبراً؟ قال:

فأطرق ملیاً، ثم قال:

أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریك له و أشهد أن محمداً عبده و رسوله و أنك امام و حجة من الله علی خلقه و انا تائب مما كنت فیه».(37)

آری همان علم و قدرت و حكمتی كه در ظلمت خاك، دانه را و در تاریكی پوستِ تخم، جوجه را برای هدف و غرضی می پروراند، در ظلمات شكم و رحمِ مادر نطفه آدمی را كه در ابتدا حیوانی است ذرّه بینی، فاقد جمیع اعضا و قوای انسانی، برای زندگی در خارج رحم به جهازهای مختلف مجهّز می كند.

به طور نمونه استخوانها را با اشكال و اندازه های مختلف و به تناسب وظایف آنها و عضلات را برای حركات گوناگون، در جنین به وجود می آورد؛ همچنین به وسیله تشكیلات حیرت انگیز مغز مشعل ادراك را روشن می نماید و به فعالیت قلب كه در خواب و بیداری، در هر سال میلیونها بار می زند، حرارت حیات را در این كانون زندگی حفظ می كند.

تأمّل در ساده ترین تركیب بدن آدمی، برای ایمان به تقدیر عزیز علیم كافیست؛ مثلاً سه قسم دندان در دهان كار گذاشته: ثنایا جلو، انیاب بعد از آن، طواحن كوچك بعد از آن و طواحن بزرگ در آخر دهان؛(38) اگر طواحن جلو و ثنایا و انیاب به جای طواحن می رویید، آیا در بریدن و جویدن غذا و همچنین نقش این ترتیب در زشتی و زیبایی چهره چه اثری به جا می گذاشت؟!

اگر ابرو به جای آن كه بالای چشم است زیر چشم می بود، یا سوراخهای بینی به جای این كه رو به پایین است رو به بالا می بود، چه می شد؟!

عمران و آبادی زمین از زراعت گرفته تا محكم ترین بنا و ظریف ترین صنعت، به سر انگشت انسان و روییدن ناخن از آن بستگی دارد.

آیا چه حكمتیست كه ماده ناخن را در غذای آدمی فراهم و با تشكیلات حیرتانگیزِ هضم و جذب در عروق وارد می كند و آن را به سر انگشت انسان می رساند و برای تأمین غرض از خلقت آن، پیوند و ارتباطی بین ناخن و گوشت برقرار می كند، كه جدا كردن آن دو از هم طاقت فرساست و پس از تحصیل غرض دوباره آن دو را از هم جدا می كند، كه ناخن به آسانی چیده شود؟!

عجب آن است كه در همان غذایی كه ماده ناخن با آن صلابت برای پویایی تهّیه شده، ماده شفّافی هم در كمال لطافت برای بینایی آماده شده، كه بعد از طی مراحل هضم و جذب به چشم برسد.

اگر در تقسیمِ رزقِ معلومِ این دو، كار بر عكس می شد و ناخن از درون چشم می رویید و آن مادّه شفاف به سر انگشت می رسید، چه اختلالی در نظام حیات بشر پیش می آمد؟!

اینها نمونه ای از ساده ترین آثار علم و حكمت است كه محتاج به دقت نظر نیست:( وَ فِی أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ ) (39) تا چه رسد به عمیق ترین اسراری كه محتاج به تخصّص در تشریح و وظایف الاعضاء و موشكافی ها به وسیله ذرّه بین ها و افكار است:

( أَوَ لَمْ یتَفَكَّرُواْ فِی أَنْفُسِهِمْ ) .(40)

آری، این موجودی كه حكمتِ پوست آن، بعد از آن همه كاوشهای علمی هنوز مستور است، باید دید كه در باطن و مغز او چه غوغاییست؛ از شهوتی كه برای جلب ملایمات و غضبی كه برای حفظ آنها و دفع ناملایمات به او عنایت شده، تا عقلی كه برای تعدیل این دو از جهت عملی و هدایت حواس از جهت نظری به او افاضه شده است:

( وَ إنْ تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوهَآ ) .(41)

چنین كتاب حكمتی با چه قلم علم و قدرتی بر قطره آبی نوشته شده است؟!

( فَلْینْظُرِ الاِْنْسَنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ مَّآء دَافِق ) (42) ،( یخْلُقُكُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَّعْدِ خَلْق فِی ظُلُمَت ثَلَث ) .(43)

این چه علم و قدرت و حكمتیست كه از حیوان ذرّه بینی شناور در آن ماء مَهین، بشری آفرید كه مشعل ادراكش اعماق آفاق و أنفس را كاوش كند:

( إِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاَْكْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسَنَ مَا لَمْ یعْلَمْ ) (44) و زمین و آسمان را میدان جولان اندیشه و قدرت خود قرار دهد؟!( أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِی السَّمَوَتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجَدِلُ فِی اللهِ بِغَیرِ عِلْم وَ لاَهُدً ی وَ لا كِتَب مُّنِیر ) .(45)

آیا در مقابل عظمت این علم و قدرت و رحمت و حكمت، آدمی چه می تواند بگوید به جز آنچه خود او فرمود:

( فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِینَ ) (46) و چه می تواند بكند جز آن كه به خاك بیفتد و سر بر آن آستان جلال بساید و بگوید:

«سُبْحَانَ رَبِّی الاَْعْلی وَ بِحَمْدِهِ».

به مقتضای آیه كریمه:( سَنُرِیهِمْ ءَأیتِنَا فِی الاَْفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ) (47) باید نظری هم به آفاق جهان دوخت، كه میلیون ها خورشید و ماه و ستارگان كه نور بعضی از آنها بعد از هزاران سال نوری كه سیر نور در هر ثانیه تقریباً سیصد هزار كیلومتر است به زمین می رسد و حجم بعضی از آنها میلیونها برابر كره زمین است، چنان فاصله آنها با یكدیگر حساب شده است و هر یك در مدار معینّی قرار گرفته و به جاذبه و دافعه عمومی، تعادلی میان آنها برقرار شده كه راه هر گونه تصادم و تزاحمی بین این كرات بسته شده است:

( لا الشَّمْسُ ینْبَغِی لَهَآ أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لا الَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِی فَلَك یسْبَحُونَ ) .(48)

زمین را كه كانون زندگی انسان است به وسیله جو محیطِ بر آن، از برخورد هزاران شهاب پراكنده در فضا در روز و شب، كه با برخورد به آن بخار می شوند، مصونیت بخشیده است.

فاصله خورشید را با زمین طوری قرار داده كه از نظر نور و حرارت، شرایط تربیت معادن و نباتات و حیوان و انسان به بهترین وجهی مهیا شود.

حركت وضعی و انتقالی زمین به گونه ای حساب شده است كه هر لحظه ای در قسمت عمده كره زمین، طلوع و غروب و روز و شب موجود باشد و به طلوع آفتاب از نور و حرارت خورشید، كانون زندگی گرم و روشن و فعالیت برای معاش شروع شود و به غروب آفتاب ظلمت شب كه مایه آرامش و سكونی كه لازمه ادامه حیات و تجدید نشاط است خیمه زند، تا از تداوم تابش خورشید و انقطاع كلّی آن نظام، حیات مختل نشود:

( وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَنْ یذَّكَّرَ ) (49) ،( وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ الَّیلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِنْ فَضْلِهِ ) (50) ،( قُلْ أَرَءَیتُمْ إنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیكُمُ الَّیلَ سَرْمَداً إلَی یوْمِ الْقِیمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یأْتِیكُمْ بِضِیآء أَفَلا تَسْمَعُونَ ) .(51)

نور و ظلمت و روز و شب با نهایت تضاد و تعاند، دست به دست یكدیگر داده و برای انجام یك هدف كار می كنند و از طرفی به وسیله روز آنچه در زمین است و به وسیله شب آنچه در آسمان است در برابر دید آدمی گذاشته می شود تا در شبانه روز ملك و ملكوت آسمان و زمین در معرض دیدِ بصر و بصیرت آدمی باشد و شب و روز كتاب وجود را برای انسان ورق می زند تا آیات خدا را در صفحه زمین و آسمان بخواند:

( أَوَ لَمْ ینْظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیء ) (52) ،( وَ كَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ لِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ) .(53)

انسانی كه انعكاس قوانین و اسرار كائنات را در ذهن بشر مِلاك علم و حكمت می داند، چگونه ممكن است سازنده مغز و ذهن و فكر دانشمندان و قانون گذار قوانین حاكم بر جهان و پدیدآورنده اسرار نظام هستی را فاقد علم و حكمت بداند، با آن كه نسبت آنچه از قوانین جهان در ذهن تمام دانشمندان منعكس شده با آنچه برای آنان مجهول مانده است نسبت قطره به دریا است:

( وَ مَآ أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إلاَّ قَلِیلا ) (54)

چگونه می توان باور داشت نسخه بردار خطوطی از كتاب هستی، عالم و حكیم باشد، ولی نویسنده كتاب وجود و سازنده نسخه بردار و دستگاه استنساخ، بی شعور و بی ادراك باشد؟! به این جهت فطرتِ منكرِ خالقِ دانا و توانا هم شهادت به وجود او می دهد:

( وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ سَخَّرَ الْشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللهُ فَأَنَّی یؤْفَكُونَ ) (55 ) ، ( وَ لئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ لَیقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ ) .(56)

مردی از منكرین خدا بر امام هشتمعلیه‌السلام وارد شد، امام به او فرمود:

اگر گفته شما درست باشد و حال آن كه چنین نیست، ما از نماز و روزه و زكات و اقرارمان ضرری نكردیم (زیرا وظایف دینی كه ایمان و عمل صالح و ترك منكرات است، موجب آرامش روح و اصلاح جامعه است و بر فرض كه عبث و بیهوده باشد، تحمل این اعمال، در مقابل احتمال وجود مبدأ و معاد، رنج و ضرر قلیلیست كه برای دفع شر و جلب خیر كثیرِ محتملی كه حدّی برای آن نیست، لازم است.)

آن مرد گفت:

آن خدایی كه می گویی چگونه است و كجاست؟

امامعلیه‌السلام فرمود:

او به اَینْ، اَینیت و به كَیفْ، كَیفیت داده است.

(او آفریننده اَینْ و مكان و كَیفْ و چگونگیست و مخلوق، از اوصاف و احوال خالق نمی شود و نتیجه اتصاف خالق به اوصاف خلق، احتیاج خالق به خلق است و به این جهت خداوند متعال به كَیف و مكانی محدود و به حسّی محسوس و به چیزی سنجیده نمی شود.)

آن مرد گفت:

هرگاه به یكی از حواس احساس نمی شود، پس نیست.

امامعلیه‌السلام فرمود:

چون حس تو از ادراك او عاجز شد، منكر او شدی و ما چون حواس را از ادراك او عاجز یافتیم، یقین كردیم كه او پروردگار ماست.

(كسی كه موجودات را به محسوسات منحصر می كند، غافل از آن است كه حس موجود است، ولی محسوس نیست؛ بینایی و شنوایی هست، ولی دیدنی و شنیدنی نیست؛ انسان ادراك می كند غیر متناهی محدود نیست، با این كه هر محسوسی محدود و متناهیست و چه بسیار موجودات ذهنی و خارجی هستند كه ماوراء حس و محسوساتند، ولی آن شخص به پندارِ انحصار موجود به محسوس، منكر خالق حس و محسوس شد و امامعلیه‌السلام او را به این حقیقت هدایت كرد كه: خالق حس و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول، در حس و وهم و عقل نمی گنجد، زیرا قوه مدركه فقط بر آنچه ادراك می كند احاطه دارد و آن قوه مخلوق خداست و خالق بر خلق احاطه دارد، پس ممكن نیست خالق حس و وهم و عقل كه محیط بر آنها است، در حیطه ادراك آنها قرار گیرد و محیط، محاط بشود و اگر خداوند متعال، محسوس یا موهوم یا معقول شود، با آنچه به این قُوا ادراك می شوند شبیه و شریك خواهد بود و جهت اشتراك، مستلزم جهت اختصاص است و تركیب، خاصیت مخلوق است، پس اگر خداوند متعال، در حس و وهم و عقل بگنجد، مخلوق است نه خالق.)

آن مرد پرسید:

خدا از كی بوده؟

امامعلیه‌السلام فرمود:

تو بگو، از كی نبوده. (خداوندی كه قیوم زمان و زمانیات و مجردات و مادیات است، عدم و نیستی و زمان و مكان در ساحت قدس او راه ندارد.)

از امامعلیه‌السلام پرسید:

پس دلیل بر او چیست؟

آن حضرت او را به آیات خداوند در انفس و آفاق هدایت كرد و به تأمّل در بنیانِ بدن تذكّر داد، كه از وجود این بنا و دقایق صنع و لطایف حكمتی كه در ساختمان آن به كار رفته است، به وجودِ علم و حكمتِ بانی این بنا، پی ببرد و او را به دقت نظر در ابر و باد و حركت خورشید و ماه و ستارگان وا داشت، كه به تفكر در عجایب قدرت و غرایب حكمت در اجرام آسمانی به تقدیر عزیز علیم برسد و از حركت متحركات عِلوی به محركی منزه از حركت و تغییر، ایمان بیاورد.(57)

ج: تطوّرات مادّه و طبیعت دلیل قدرتی برتر از مادّه و طبیعت است، زیرا تأثیر مادّه و مادّی محتاج به وضع و محاذات است:

مثلاً آتشی كه در حرارت جسمی تأثیر می كند یا چراغی كه شعاع آن فضایی را روشن می كند، تا نسبت خاصّی به آن جسم و فضا پیدا نكند ممكن نیست آن جسم به حرارت آن آتش گرم و یا آن فضا به نور آن چراغ روشن شود و چون وضع و نسبت با معدوم محال است، پس تأثیر مادّه و طبیعت در پدیده های مختلفی كه در مادّه و طبیعت نبوده و به وجود آمده و می آید ممكن نیست و هر معدومی كه در آسمان و زمین موجود می شود، دلیل وجود قدرتیست كه تأثیر آن، محتاج به وضع و محاذات نیست و ماوراء جسم و جسمانیات است:

( إِنَّمَآ أَمْرُهُ إذَآ أَرَادَ شَیئاً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ ) .(58)

د: ایمان به خدا در سرشت آدمی است، زیرا انسان به حسب فطرت، خود را موجودی وابسته و محتاج به نقطه اتّكایی می یابد، ولی اشتغال به اسباب و تَعَلُّق به علایق، مانع از وجدان آن نقطه اتّكا است.

هنگامی كه بیچارگی از هر جهت و ناامیدی از هر چاره سازی حاصل شود و هر چراغ فكری را خاموش و هر دست قدرتی را عاجز ببیند، وجدان خفته او بیدار می شود و بی اختیار از آن غنّی بالذّات كه بالفطره به او متّكی است، استمداد می طلبد:

( قُلْ مَنْ ینَجِّیكُمْ مِّنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیةً لَّئِنْ أَنْجَینَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّكِرِینَ ) (59) ،( وَ إِذَا مَسَّ الاِْنْسَنَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِی مَا كَانَ یدْعُواْ إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْدَاداً لِّیضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ ) (60) ،( هُوَ الَّذِی یسَیرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّی إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَ جَرَینَ بِهِمْ بِرِیح طَیبَة وَ فَرِحُواْ بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَان وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّكِرِینَ ) .(61)

مردی به حضرت صادقعلیه‌السلام عرض كرد:

«یابن رسول الله دلنی علی الله ما هو، فقد أكثر علی المجادلون و حیرونی. فقال له: یا عبدالله، هل ركبت سفینة قط؟ قال:

نعم. قال:

فهل كسر بك حیث لا سفینة تنجیك و لا سباحة تغنیك؟ قال:

نعم، قال:

فهل تعلق قلبك هنالك أن شیئاً من الأشیاء قادر علی أن یخلصك من ورطتك؟ قال:

نعم، قال الصّادِقُعلیه‌السلام :

فذلك الشیئ هو الله القادر علی الإنجاء حیث لا منجی و علی الإغاثة حیث لا مغیث».(62)

این معرفت و ارتباط فطری با خداوند، چنان كه هنگام بیچارگی به انقطاع مطلق، از غیر او وجدان می شود، می توان در حال اختیار، به دو بال علم و عمل به آن رسید:

اوّل:

آن كه انسان به نور عقل، حجاب جهل و غفلت را بر طرف كند و ببیند كه وجود و كمالات هر موجود، از خود و به خود او نیست و بیابد كه همه منتهی می شود به ذات قدّوسی كه: ( هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیء عَلِیمٌ ) (63) ،( هُوَ اللّهُ الْخَلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْمَآءُ الْحُسْنَی ) .(64)

دوم:

آن كه به وسیله طهارت و تقوی كدورت آلودگیها و رذایل نفسانی را از گوهر جان بزداید، زیرا بین خدا و بنده او جز حجاب جهل و غفلت و كدورت گناه، حاجب و مانعی نیست و این حجاب باید با جهاد علمی و عملی برطرف شود:

( وَ الَّذِینَ جَهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا ) .(65)

امام ششمعلیه‌السلام به ابن ابی العوجاء فرمود:

«وَیلَكَ وَ كَیفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِی نَفْسِكَ نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ إِبَائِكَ وَ إِبَاءَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ یأْسِكَ وَ یأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ بِمَا لَمْ یكُنْ فِی وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ وَ مَا زَالَ یعُدُّ عَلَی قُدْرَتَهُ الَّتِی هِی فِی نَفْسِی الَّتِی لَا أَدْفَعُهَا حَتَّی ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیظْهَرُ فِیمَا بَینِی وَ بَینَه».(66)

راه رسیدن به ایمان به خدا

راه های رسیدن به ایمان به خداوند متعال متعدّد است:

برای اهل الله دلیل بر او و وسیله معرفت او خودِ اوست:( أَوَ لَمْ یكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَی كُلِّ شَیء شَهِیدٌ ) (22) ،( یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِهِ ) (23) ،( بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنی عَلَیكَ ) . (24)

و برای غیر آنان از جهت اختصار به چند راه اشاره می كنیم:

الف: هرگاه انسان به خود و آنچه در حیطه ادراك اوست بنگرد و هر جزیی از آن را ملاحظه كند، می یابد كه نبودن آن ذرّه محال نیست و بود و نبود آن ممكن است و ذات آن نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم دارد و هر چیزی كه بود و نبودش ممكن است محتاج به سببی است كه او را موجود كند، مانند دو كفّه ترازوی همسنگ، كه ترجیح یك كفّه بر دیگری بدون عامل خارجی ممكن نیست، با این تفاوت كه وجودِ ممكن وابسته به سبب وجود و عدم آن به نبود سبب وجود است و چون وجودِ هر جزیی از اجزای جهان محتاج به دهنده وجود است، آن دهنده وجود یا خود اوست و یا همانند او از سایر موجودات؛ امّا خود او با آن كه دارنده وجود نیست چگونه می تواند آنچه را ندارد، بدهد و امّا همانند او كه همچون او نمی تواند به خود هستی دهد، چگونه می تواند به غیر خود هستی ببخشد و این حكم كه بر هر جزیی از جهان جاری است، بر كل جهان هم جاری است.

چنان كه وجودِ فضایی روشن كه از خود روشنی ندارد، دلیل وجود منبعی نورانی برای این روشناییست كه به خود روشن باشد نه به غیر؛ چه اگر چنین منبعی نباشد، ممكن نیست فضایی روشن شود، زیرا آنچه در ذات خود تاریك است محال است كه بتواند به خود روشنی بخشد، تا چه رسد به غیر.

به این جهت وجود كائنات و كمالات وجود، مانند حیات و علم و قدرت، دلیل بر وجودِ حقیقتیست كه وجود، حیات، علم و قدرت او به خودِ اوست و وابسته به غیر نیست:( أَمْ خُلِقُواْ مِن غَیرِ شَیء أَمْ هُمُ الْخَلِقُونَ ) (25) ،

عن أبی الحسن علی بن موسی الرضاعلیه‌السلام أنه دخل علیه رجل فقال له: یا ابن رسول الله ما الدلیل علی حدوث العالم؟

فقال:

«أنت لم تكن ثم كنت و قد علمت أنك لم تكوّن نفسك و لا كوّنك من هو مثلك».(26)

ابوشاكر دیصانی از امام ششمعلیه‌السلام پرسید:

دلیل آن كه برای تو خالق و صانعی وجود دارد چیست؟

فرمود:

«وجدت نفسی لا تخلو من احدی ال جهتین، اما ان أكون صنعتها أنا أو صنعتها غیری، فإن كنت صنعتها أنا فلا أخلو من أحد المعنیین، إمّا أن أكون صنعتها و كانت موجودة، او صنعتها و كانت معدومة، فان كنت صنعتها و كانت موجودة فقد إستغنیت به وجودها عن صنعتها و ان كانت معدومة فانك تعلم ان المعدوم لا یحدث شیئاً، فقد ثبت المعنی الثالث ان لی صانعاً و هو الله رب العالمین. »(27)

چیزی كه نبود و موجود شده است، یا خود او، خود را موجود كرده، یا غیر او؛ اگر خودش، خود را موجود كرده باشد، یا هنگامی كه موجود بوده سبب وجود خود شده است، یا هنگامی كه نبوده؛ در صورت اول، به موجود، وجود بخشیدن است و آن محال است و در صورت دوم باید معدوم، علت وجود شود و آن هم محال است و اگر غیر او، او را به وجود آورده، اگر آن غیر مانند آن چیز نبوده و موجود شده، حكم او، حكم همان چیز است.

پس به ضرورت عقل، هر چه نبوده و موجود شده است، باید وجود آوردنده و سازنده ای داشته باشد كه عدم و نیستی در ذات او راه ندارد.

از این رو تمام تطوّرات و پدیده های جهان، دلیل وجودِ پدید آورنده ایست كه پدید آورنده ندارد و مصنوعات و مخلوقاتِ خالقیست كه مصنوع و مخلوق نیست.

ب: اگر در بیابانی ورقی پیدا شود كه حروف الفبا بر آن به ترتیب از الف تا یاء نوشته شده باشد، ضمیر هر انسانی شهادت می دهد كه نقش حروف و ترتیب آنها، اثرِ ادراك و فهم است و اگر تألیف كلمه را از آن حروف و تألیف كلام را از كلمات ببیند، به نسبت دقّتِ تألیف و تركیب، به دانش و بینش نویسنده ایمان می آورد و از نظم و دقّت گفته و نوشته بر علم و حكمت گوینده و نویسنده استدلال می كند.

آیا تركیب یك گیاه از عناصر اوّلیه آن، از جمله بندی یك سطر كتاب كه دلیل غیر قابل انكار بر علم نویسنده است كمتر است؟!

این چه علم و حكمتیست كه در آب و خاك مایه پوسیدن و مرگ پوست دانه را فراهم كرده و مغز آن را به حیات گیاهی زنده می كند؟!

ریشه را قدرتی می دهد كه زمین را بشكافد و در ظلمت خاك قُوت و غذای گیاه را جذب كند و در هر قسمت از سفره خاك قوت درختان مختلف را مهیا كرده است، تا كه هر گیاهی و درختی غذای مخصوص خود را بیابد و ریشه هر درختی را طوری قرار داده كه جز قوت مخصوص خود، كه میوه مخصوص آن درخت را می دهد جذب نكند و با قوّه جاذبه زمین مبارزه كند و آب و غذا را به ساقه و شاخه بفرستد و مقارن با فعالیت ریشه در دل خاك برای جستجوی غذا و آب، فعالیت ساقه در فضا برای تهیه نور و هوا شروع شود:

«كل میسّر لما خلق له»(28) و هر چند كوشش شود تا ریشه ای را كه برای فرورفتن در اعماق خاك ساخته شده و ساقه ای را كه برای سر كشیدن به فضا پرداخته شده است، از آن سنّت حكیمانه باز دارند و بر عكس، ریشه را به جانب فضا و ساقه را به زیر خاك ببرند، آن دو با قانون شكنی مبارزه می كنند و مسیر طبیعی خود را می پیمایند:

( وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلاً ) . (29)

تنها تأمّل در آفرینش یك درخت و عروقی كه از ریشه آن به هزاران برگ با نظامی بهت انگیز كشیده شده و قدرتی كه به هر سلّولی از سلّولهای برگ داده شده است كه آب و غذای خود را به وسیله ریشه از اعماق زمین جذب كند، كافیست كه انسان به علم و حكمت نامتناهی ایمان بیاورد:

( أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَة مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنْبِتُواْ شَجَرَهَآ أَءِلهٌ مَّعَ اللهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ ) (30) ،( ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ ) (31) ،( وَ أَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ كُلِّ شَیء مَّوْزُون ) . (32)

به هر گیاهی و درختی كه بنگرید، از ریشه تا میوه اش آیت علم و قدرت و حكمت حق است و سر سپرده آیینی است كه برای پرورش آن مقرر شده است:

( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یسْجُدَانِ ) . (33) همچنان كه تأمّل در زندگی هر حیوانی راهنمای آدمی به خداست.

ابوشاكر دیصانی بر امام ششمعلیه‌السلام وارد شد و گفت:

یا جعفر بن محمّد، مرا بر معبود من دلالت كن؛ طفل صغیری با تخم مرغی بازی می كرد، امامعلیه‌السلام آن تخم مرغ را گرفت و فرمود:

«ای دیصانی این حصاریست مكنون، پوستی غلیظ دارد، زیر پوست غلیظ پوست رقیقیست و زیر آن پوست رقیق طلای مایع و نقره روانی است كه هیچ یك به دیگری مخلوط نمی شود؛ نه از اندرون این حصار محكم مُصلحی بیرون آمده تا خبر از اصلاح آن بدهد و نه از بیرون مُفسدی در آن داخل شده تا خبر از افساد آن بدهد؛ نه كسی می داند این تخم مرغ برای نر یا برای ماده آفریده شده است. »(34)

آیا آن حصار محكم از ماده آهكی تصفیه شده را كه در آن اسراری نهفته، كدام تدبیر ساخته است و آن را از دانه هایی كه مرغ می خورد جدا كرده و در تخم دان او همچون مأمنی برای پرورش جوجه فراهم كرده و در آن نطفه را مانند گوهری در صدف جا داده است و چون جوجه از مادر جداست و در دوران جنینی، رحمی نیست كه از آن غذا بگیرد، غذای او را در همان حصار كنار او آماده كرده است و بین جدار آهكی غلیظ و جوجه و غذای او، پوست لطیفی را كه از غلظت آن حصار آسیبی به جوجه و غذای او وارد نشود قرار داده و در آن عرصه تاریك و ظلمانی اعضا و قوای جوجه از استخوانها و عضلات و عروق و اعصاب و حواس كه تنها مطالعه در ساختمان چشم آن حیوان، محیرالعقول است هر یك را به جای خود به وجود آورده است و چون برای ارتزاق، باید دانه ها را از لابلای سنگ و خاك تهّیه كند، دهان او را به منقاری از جنس شاخ مجهّز می كند كه از برخورد با سنگ های زمین آسیب نبیند و برای این كه رزق او فوت نشود، چینه دانی به او می دهد تا هر دانه را كه پیدا می كند از دست ندهد و در آن محفظه نگهداری كند و به تدریج به هاضمه تحویل دهد و پوست او را به بال و پر می پوشاند و به این وسیله از سرما و گرما و آسیبها و آزار جانوران آن پوست لطیف را حفظ می كند.

گذشته از ضروریات و واجبات زندگی حیوان، از مستحبات هم كه آرایش ظاهر اوست غفلت نمی كند و آن بال و پر را به رنگهای دل پذیر، رنگ آمیزی می كند، كه امامعلیه‌السلام فرمود:

«تنفلق عن مثل ألوان الطواویس».(35)

و چون برای این تكامل، حرارت موزون سینه مرغ لازم است، حیوانی كه فقط تاریكی شب او را از حركت و تلاش باز می دارد، ناگهان حالتی پیدا می كند كه از تكاپو می افتد و تا زمانی كه تخم به آن حرارت احتیاج دارد بر روی آن می خوابد.

آیا كدام حكمت است كه این خمودی را بر مرغ مسلّط می كند تا جنبش حیات را در جوجه به وجود آورد؟ و كدام استاد است كه به او می آموزد كه تخم را در شبانه روز بگرداند تا تعادل اعضا به هم نخورد؛ سپس هنگامی كه خلقت جوجه تمام شد، جوجه را راهنمایی می كند كه با منقار خود حصار محكم را بشكند و پا به عرصه جهانی بگذارد كه برای زندگی در آن جهان، آن اعضا و قوا به او داده شده است و مرغی كه به غریزه حیوانی جز جلب ملایمات و دفع ناملایماتِ حیات خود، عامل دیگری در او مؤثّر نبود، ناگهان انقلابی در او به وجود می آید، كه برای حفظ جوجه سینه خود را سپر بلا می كند و تا وقتی كه جوجه احتیاج به نگهبانی دارد این عاطفه در او باقی می ماند.

آیا مطالعه در یك تخم مرغ كافی نیست كه ما را راهنمایی كند به آن كس كه:( خَلَقَ فَسَوَّی * وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی ) .(36)

به این جهت امامعلیه‌السلام فرمود:

«أتری لها مدبراً؟ قال:

فأطرق ملیاً، ثم قال:

أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریك له و أشهد أن محمداً عبده و رسوله و أنك امام و حجة من الله علی خلقه و انا تائب مما كنت فیه».(37)

آری همان علم و قدرت و حكمتی كه در ظلمت خاك، دانه را و در تاریكی پوستِ تخم، جوجه را برای هدف و غرضی می پروراند، در ظلمات شكم و رحمِ مادر نطفه آدمی را كه در ابتدا حیوانی است ذرّه بینی، فاقد جمیع اعضا و قوای انسانی، برای زندگی در خارج رحم به جهازهای مختلف مجهّز می كند.

به طور نمونه استخوانها را با اشكال و اندازه های مختلف و به تناسب وظایف آنها و عضلات را برای حركات گوناگون، در جنین به وجود می آورد؛ همچنین به وسیله تشكیلات حیرت انگیز مغز مشعل ادراك را روشن می نماید و به فعالیت قلب كه در خواب و بیداری، در هر سال میلیونها بار می زند، حرارت حیات را در این كانون زندگی حفظ می كند.

تأمّل در ساده ترین تركیب بدن آدمی، برای ایمان به تقدیر عزیز علیم كافیست؛ مثلاً سه قسم دندان در دهان كار گذاشته: ثنایا جلو، انیاب بعد از آن، طواحن كوچك بعد از آن و طواحن بزرگ در آخر دهان؛(38) اگر طواحن جلو و ثنایا و انیاب به جای طواحن می رویید، آیا در بریدن و جویدن غذا و همچنین نقش این ترتیب در زشتی و زیبایی چهره چه اثری به جا می گذاشت؟!

اگر ابرو به جای آن كه بالای چشم است زیر چشم می بود، یا سوراخهای بینی به جای این كه رو به پایین است رو به بالا می بود، چه می شد؟!

عمران و آبادی زمین از زراعت گرفته تا محكم ترین بنا و ظریف ترین صنعت، به سر انگشت انسان و روییدن ناخن از آن بستگی دارد.

آیا چه حكمتیست كه ماده ناخن را در غذای آدمی فراهم و با تشكیلات حیرتانگیزِ هضم و جذب در عروق وارد می كند و آن را به سر انگشت انسان می رساند و برای تأمین غرض از خلقت آن، پیوند و ارتباطی بین ناخن و گوشت برقرار می كند، كه جدا كردن آن دو از هم طاقت فرساست و پس از تحصیل غرض دوباره آن دو را از هم جدا می كند، كه ناخن به آسانی چیده شود؟!

عجب آن است كه در همان غذایی كه ماده ناخن با آن صلابت برای پویایی تهّیه شده، ماده شفّافی هم در كمال لطافت برای بینایی آماده شده، كه بعد از طی مراحل هضم و جذب به چشم برسد.

اگر در تقسیمِ رزقِ معلومِ این دو، كار بر عكس می شد و ناخن از درون چشم می رویید و آن مادّه شفاف به سر انگشت می رسید، چه اختلالی در نظام حیات بشر پیش می آمد؟!

اینها نمونه ای از ساده ترین آثار علم و حكمت است كه محتاج به دقت نظر نیست:( وَ فِی أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ ) (39) تا چه رسد به عمیق ترین اسراری كه محتاج به تخصّص در تشریح و وظایف الاعضاء و موشكافی ها به وسیله ذرّه بین ها و افكار است:

( أَوَ لَمْ یتَفَكَّرُواْ فِی أَنْفُسِهِمْ ) .(40)

آری، این موجودی كه حكمتِ پوست آن، بعد از آن همه كاوشهای علمی هنوز مستور است، باید دید كه در باطن و مغز او چه غوغاییست؛ از شهوتی كه برای جلب ملایمات و غضبی كه برای حفظ آنها و دفع ناملایمات به او عنایت شده، تا عقلی كه برای تعدیل این دو از جهت عملی و هدایت حواس از جهت نظری به او افاضه شده است:

( وَ إنْ تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللهِ لا تُحْصُوهَآ ) .(41)

چنین كتاب حكمتی با چه قلم علم و قدرتی بر قطره آبی نوشته شده است؟!

( فَلْینْظُرِ الاِْنْسَنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ مَّآء دَافِق ) (42) ،( یخْلُقُكُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَّعْدِ خَلْق فِی ظُلُمَت ثَلَث ) .(43)

این چه علم و قدرت و حكمتیست كه از حیوان ذرّه بینی شناور در آن ماء مَهین، بشری آفرید كه مشعل ادراكش اعماق آفاق و أنفس را كاوش كند:

( إِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاَْكْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسَنَ مَا لَمْ یعْلَمْ ) (44) و زمین و آسمان را میدان جولان اندیشه و قدرت خود قرار دهد؟!( أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِی السَّمَوَتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یجَدِلُ فِی اللهِ بِغَیرِ عِلْم وَ لاَهُدً ی وَ لا كِتَب مُّنِیر ) .(45)

آیا در مقابل عظمت این علم و قدرت و رحمت و حكمت، آدمی چه می تواند بگوید به جز آنچه خود او فرمود:

( فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقِینَ ) (46) و چه می تواند بكند جز آن كه به خاك بیفتد و سر بر آن آستان جلال بساید و بگوید:

«سُبْحَانَ رَبِّی الاَْعْلی وَ بِحَمْدِهِ».

به مقتضای آیه كریمه:( سَنُرِیهِمْ ءَأیتِنَا فِی الاَْفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ) (47) باید نظری هم به آفاق جهان دوخت، كه میلیون ها خورشید و ماه و ستارگان كه نور بعضی از آنها بعد از هزاران سال نوری كه سیر نور در هر ثانیه تقریباً سیصد هزار كیلومتر است به زمین می رسد و حجم بعضی از آنها میلیونها برابر كره زمین است، چنان فاصله آنها با یكدیگر حساب شده است و هر یك در مدار معینّی قرار گرفته و به جاذبه و دافعه عمومی، تعادلی میان آنها برقرار شده كه راه هر گونه تصادم و تزاحمی بین این كرات بسته شده است:

( لا الشَّمْسُ ینْبَغِی لَهَآ أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لا الَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِی فَلَك یسْبَحُونَ ) .(48)

زمین را كه كانون زندگی انسان است به وسیله جو محیطِ بر آن، از برخورد هزاران شهاب پراكنده در فضا در روز و شب، كه با برخورد به آن بخار می شوند، مصونیت بخشیده است.

فاصله خورشید را با زمین طوری قرار داده كه از نظر نور و حرارت، شرایط تربیت معادن و نباتات و حیوان و انسان به بهترین وجهی مهیا شود.

حركت وضعی و انتقالی زمین به گونه ای حساب شده است كه هر لحظه ای در قسمت عمده كره زمین، طلوع و غروب و روز و شب موجود باشد و به طلوع آفتاب از نور و حرارت خورشید، كانون زندگی گرم و روشن و فعالیت برای معاش شروع شود و به غروب آفتاب ظلمت شب كه مایه آرامش و سكونی كه لازمه ادامه حیات و تجدید نشاط است خیمه زند، تا از تداوم تابش خورشید و انقطاع كلّی آن نظام، حیات مختل نشود:

( وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَنْ یذَّكَّرَ ) (49) ،( وَ مِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ الَّیلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِنْ فَضْلِهِ ) (50) ،( قُلْ أَرَءَیتُمْ إنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَیكُمُ الَّیلَ سَرْمَداً إلَی یوْمِ الْقِیمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیرُ اللهِ یأْتِیكُمْ بِضِیآء أَفَلا تَسْمَعُونَ ) .(51)

نور و ظلمت و روز و شب با نهایت تضاد و تعاند، دست به دست یكدیگر داده و برای انجام یك هدف كار می كنند و از طرفی به وسیله روز آنچه در زمین است و به وسیله شب آنچه در آسمان است در برابر دید آدمی گذاشته می شود تا در شبانه روز ملك و ملكوت آسمان و زمین در معرض دیدِ بصر و بصیرت آدمی باشد و شب و روز كتاب وجود را برای انسان ورق می زند تا آیات خدا را در صفحه زمین و آسمان بخواند:

( أَوَ لَمْ ینْظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ مَا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَیء ) (52) ،( وَ كَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ لِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ) .(53)

انسانی كه انعكاس قوانین و اسرار كائنات را در ذهن بشر مِلاك علم و حكمت می داند، چگونه ممكن است سازنده مغز و ذهن و فكر دانشمندان و قانون گذار قوانین حاكم بر جهان و پدیدآورنده اسرار نظام هستی را فاقد علم و حكمت بداند، با آن كه نسبت آنچه از قوانین جهان در ذهن تمام دانشمندان منعكس شده با آنچه برای آنان مجهول مانده است نسبت قطره به دریا است:

( وَ مَآ أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إلاَّ قَلِیلا ) (54)

چگونه می توان باور داشت نسخه بردار خطوطی از كتاب هستی، عالم و حكیم باشد، ولی نویسنده كتاب وجود و سازنده نسخه بردار و دستگاه استنساخ، بی شعور و بی ادراك باشد؟! به این جهت فطرتِ منكرِ خالقِ دانا و توانا هم شهادت به وجود او می دهد:

( وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ سَخَّرَ الْشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللهُ فَأَنَّی یؤْفَكُونَ ) (55 ) ، ( وَ لئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ لَیقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ ) .(56)

مردی از منكرین خدا بر امام هشتمعلیه‌السلام وارد شد، امام به او فرمود:

اگر گفته شما درست باشد و حال آن كه چنین نیست، ما از نماز و روزه و زكات و اقرارمان ضرری نكردیم (زیرا وظایف دینی كه ایمان و عمل صالح و ترك منكرات است، موجب آرامش روح و اصلاح جامعه است و بر فرض كه عبث و بیهوده باشد، تحمل این اعمال، در مقابل احتمال وجود مبدأ و معاد، رنج و ضرر قلیلیست كه برای دفع شر و جلب خیر كثیرِ محتملی كه حدّی برای آن نیست، لازم است.)

آن مرد گفت:

آن خدایی كه می گویی چگونه است و كجاست؟

امامعلیه‌السلام فرمود:

او به اَینْ، اَینیت و به كَیفْ، كَیفیت داده است.

(او آفریننده اَینْ و مكان و كَیفْ و چگونگیست و مخلوق، از اوصاف و احوال خالق نمی شود و نتیجه اتصاف خالق به اوصاف خلق، احتیاج خالق به خلق است و به این جهت خداوند متعال به كَیف و مكانی محدود و به حسّی محسوس و به چیزی سنجیده نمی شود.)

آن مرد گفت:

هرگاه به یكی از حواس احساس نمی شود، پس نیست.

امامعلیه‌السلام فرمود:

چون حس تو از ادراك او عاجز شد، منكر او شدی و ما چون حواس را از ادراك او عاجز یافتیم، یقین كردیم كه او پروردگار ماست.

(كسی كه موجودات را به محسوسات منحصر می كند، غافل از آن است كه حس موجود است، ولی محسوس نیست؛ بینایی و شنوایی هست، ولی دیدنی و شنیدنی نیست؛ انسان ادراك می كند غیر متناهی محدود نیست، با این كه هر محسوسی محدود و متناهیست و چه بسیار موجودات ذهنی و خارجی هستند كه ماوراء حس و محسوساتند، ولی آن شخص به پندارِ انحصار موجود به محسوس، منكر خالق حس و محسوس شد و امامعلیه‌السلام او را به این حقیقت هدایت كرد كه: خالق حس و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول، در حس و وهم و عقل نمی گنجد، زیرا قوه مدركه فقط بر آنچه ادراك می كند احاطه دارد و آن قوه مخلوق خداست و خالق بر خلق احاطه دارد، پس ممكن نیست خالق حس و وهم و عقل كه محیط بر آنها است، در حیطه ادراك آنها قرار گیرد و محیط، محاط بشود و اگر خداوند متعال، محسوس یا موهوم یا معقول شود، با آنچه به این قُوا ادراك می شوند شبیه و شریك خواهد بود و جهت اشتراك، مستلزم جهت اختصاص است و تركیب، خاصیت مخلوق است، پس اگر خداوند متعال، در حس و وهم و عقل بگنجد، مخلوق است نه خالق.)

آن مرد پرسید:

خدا از كی بوده؟

امامعلیه‌السلام فرمود:

تو بگو، از كی نبوده. (خداوندی كه قیوم زمان و زمانیات و مجردات و مادیات است، عدم و نیستی و زمان و مكان در ساحت قدس او راه ندارد.)

از امامعلیه‌السلام پرسید:

پس دلیل بر او چیست؟

آن حضرت او را به آیات خداوند در انفس و آفاق هدایت كرد و به تأمّل در بنیانِ بدن تذكّر داد، كه از وجود این بنا و دقایق صنع و لطایف حكمتی كه در ساختمان آن به كار رفته است، به وجودِ علم و حكمتِ بانی این بنا، پی ببرد و او را به دقت نظر در ابر و باد و حركت خورشید و ماه و ستارگان وا داشت، كه به تفكر در عجایب قدرت و غرایب حكمت در اجرام آسمانی به تقدیر عزیز علیم برسد و از حركت متحركات عِلوی به محركی منزه از حركت و تغییر، ایمان بیاورد.(57)

ج: تطوّرات مادّه و طبیعت دلیل قدرتی برتر از مادّه و طبیعت است، زیرا تأثیر مادّه و مادّی محتاج به وضع و محاذات است:

مثلاً آتشی كه در حرارت جسمی تأثیر می كند یا چراغی كه شعاع آن فضایی را روشن می كند، تا نسبت خاصّی به آن جسم و فضا پیدا نكند ممكن نیست آن جسم به حرارت آن آتش گرم و یا آن فضا به نور آن چراغ روشن شود و چون وضع و نسبت با معدوم محال است، پس تأثیر مادّه و طبیعت در پدیده های مختلفی كه در مادّه و طبیعت نبوده و به وجود آمده و می آید ممكن نیست و هر معدومی كه در آسمان و زمین موجود می شود، دلیل وجود قدرتیست كه تأثیر آن، محتاج به وضع و محاذات نیست و ماوراء جسم و جسمانیات است:

( إِنَّمَآ أَمْرُهُ إذَآ أَرَادَ شَیئاً أَن یقُولَ لَهُ كُن فَیكُونُ ) .(58)

د: ایمان به خدا در سرشت آدمی است، زیرا انسان به حسب فطرت، خود را موجودی وابسته و محتاج به نقطه اتّكایی می یابد، ولی اشتغال به اسباب و تَعَلُّق به علایق، مانع از وجدان آن نقطه اتّكا است.

هنگامی كه بیچارگی از هر جهت و ناامیدی از هر چاره سازی حاصل شود و هر چراغ فكری را خاموش و هر دست قدرتی را عاجز ببیند، وجدان خفته او بیدار می شود و بی اختیار از آن غنّی بالذّات كه بالفطره به او متّكی است، استمداد می طلبد:

( قُلْ مَنْ ینَجِّیكُمْ مِّنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیةً لَّئِنْ أَنْجَینَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّكِرِینَ ) (59) ،( وَ إِذَا مَسَّ الاِْنْسَنَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِی مَا كَانَ یدْعُواْ إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّهِ أَنْدَاداً لِّیضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ ) (60) ،( هُوَ الَّذِی یسَیرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّی إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَ جَرَینَ بِهِمْ بِرِیح طَیبَة وَ فَرِحُواْ بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَ جَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَان وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُاْ اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّكِرِینَ ) .(61)

مردی به حضرت صادقعلیه‌السلام عرض كرد:

«یابن رسول الله دلنی علی الله ما هو، فقد أكثر علی المجادلون و حیرونی. فقال له: یا عبدالله، هل ركبت سفینة قط؟ قال:

نعم. قال:

فهل كسر بك حیث لا سفینة تنجیك و لا سباحة تغنیك؟ قال:

نعم، قال:

فهل تعلق قلبك هنالك أن شیئاً من الأشیاء قادر علی أن یخلصك من ورطتك؟ قال:

نعم، قال الصّادِقُعلیه‌السلام :

فذلك الشیئ هو الله القادر علی الإنجاء حیث لا منجی و علی الإغاثة حیث لا مغیث».(62)

این معرفت و ارتباط فطری با خداوند، چنان كه هنگام بیچارگی به انقطاع مطلق، از غیر او وجدان می شود، می توان در حال اختیار، به دو بال علم و عمل به آن رسید:

اوّل:

آن كه انسان به نور عقل، حجاب جهل و غفلت را بر طرف كند و ببیند كه وجود و كمالات هر موجود، از خود و به خود او نیست و بیابد كه همه منتهی می شود به ذات قدّوسی كه: ( هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیء عَلِیمٌ ) (63) ،( هُوَ اللّهُ الْخَلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الاَْسْمَآءُ الْحُسْنَی ) .(64)

دوم:

آن كه به وسیله طهارت و تقوی كدورت آلودگیها و رذایل نفسانی را از گوهر جان بزداید، زیرا بین خدا و بنده او جز حجاب جهل و غفلت و كدورت گناه، حاجب و مانعی نیست و این حجاب باید با جهاد علمی و عملی برطرف شود:

( وَ الَّذِینَ جَهَدُواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا ) .(65)

امام ششمعلیه‌السلام به ابن ابی العوجاء فرمود:

«وَیلَكَ وَ كَیفَ احْتَجَبَ عَنْكَ مَنْ أَرَاكَ قُدْرَتَهُ فِی نَفْسِكَ نُشُوءَكَ وَ لَمْ تَكُنْ وَ كِبَرَكَ بَعْدَ صِغَرِكَ وَ قُوَّتَكَ بَعْدَ ضَعْفِكَ وَ ضَعْفَكَ بَعْدَ قُوَّتِكَ وَ سُقْمَكَ بَعْدَ صِحَّتِكَ وَ صِحَّتَكَ بَعْدَ سُقْمِكَ وَ رِضَاكَ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ غَضَبَكَ بَعْدَ رِضَاكَ وَ حُزْنَكَ بَعْدَ فَرَحِكَ وَ فَرَحَكَ بَعْدَ حُزْنِكَ وَ حُبَّكَ بَعْدَ بُغْضِكَ وَ بُغْضَكَ بَعْدَ حُبِّكَ وَ عَزْمَكَ بَعْدَ إِبَائِكَ وَ إِبَاءَكَ بَعْدَ عَزْمِكَ وَ شَهْوَتَكَ بَعْدَ كَرَاهَتِكَ وَ كَرَاهَتَكَ بَعْدَ شَهْوَتِكَ وَ رَغْبَتَكَ بَعْدَ رَهْبَتِكَ وَ رَهْبَتَكَ بَعْدَ رَغْبَتِكَ وَ رَجَاءَكَ بَعْدَ یأْسِكَ وَ یأْسَكَ بَعْدَ رَجَائِكَ وَ خَاطِرَكَ بِمَا لَمْ یكُنْ فِی وَهْمِكَ وَ عُزُوبَ مَا أَنْتَ مُعْتَقِدُهُ عَنْ ذِهْنِكَ وَ مَا زَالَ یعُدُّ عَلَی قُدْرَتَهُ الَّتِی هِی فِی نَفْسِی الَّتِی لَا أَدْفَعُهَا حَتَّی ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیظْهَرُ فِیمَا بَینِی وَ بَینَه».(66)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13