جامعه علوی در نهج البلاغه

جامعه علوی در نهج البلاغه0%

جامعه علوی در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جامعه علوی در نهج البلاغه

نویسنده: عبدالحسين خسروپناه
گروه:

مشاهدات: 15474
دانلود: 2915

توضیحات:

جامعه علوی در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15474 / دانلود: 2915
اندازه اندازه اندازه
جامعه علوی در نهج البلاغه

جامعه علوی در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

۲۴- مواضع سياسي امام عليعليه‌السلام

جامعه ي مدينه النبي در شرايط سال يازدهم هجري، آخرين سال حيات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مركّب از سه گروه بود: مهاجراني كه از مكّه هجرت كرده بودند؛ بوميان مدينه يعني قبايل اوس و خزرج؛ يهوديان كه مشتمل بر سه طايفه ي بني قينقاع، بني نضير و بني قريظه بودند.

پيامبر اسلام جهت پيش رفت اسلام با يهوديان پيماني بسته و بين مهاجر و انصار نيز عقد اخوّت برقرار نمود.(۵۳۱) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرين گام جهت برقراري وحدت اسلامي به دستور حق تعالي در حجه ي الوداع پاسخ مثبت داد و در روز هجدهم ماه ذيالحجه ي به ابلاغ پيام الهي اقدام نمود. «اي رسول آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل گرديد ابلاغ نما.»(۵۳۲)

و پيامبر، دست علي را بالا گرفت و در خطبه اي فرمود: «آيا من نسبت به مؤمنان از خودشان برتر نيستم؟ همگي پاسخ مثبت دادند. حضرت فرمود: پس آن كسي كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. خداوندا ياري كن ياري كننده ي او را و دشمن بدار دشمنش را. اي مردم، من بر شما پيشي مي گيرم و شما در روز قيامت بر من وارد مي شويد و چون وارد شديد، از شما از ثقلين سؤال مي كنم؛ پس بنگريد چگونه پس از من در مورد اين دو، عمل مي كنيد. مردم گفتند: اين دو ثقل اكبر كدامند اي رسول خدا؟

حضرت فرمود: ثقل بزرگ تر، كتاب خداست كه گوشه ي آن به دست خداست و گوشه ي ديگر آن به دست شما. پس به آن چنگ زنيد و گم راه نشويد و آن را تغيير ندهيد. و ثقل ديگر، عترت و اهل بيتم است.(۵۳۳) ولي پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عدّه اي از مردم در آغاز توطئه ها در سقيفه اجتماع كردند و در مسئله ي خلافت و رهبري به نزاع برخاستند و تعصّب هاي قومي و قبيله اي كه در روح عرب ريشه ي عميقي داشت، به ظهور پيوست. نزاع مهاجرين و انصار از يك طرف و نزاع اوس و خزرج از طرف ديگر.

اوّلين توطئه و نزاع عرب ها با حاكميّت ابوبكر پايان يافت. وي بر فراز منبر رفت و به مردم خطاب كرد: حاكم بر شما شدم در حالي كه بهترين شما نيستم.(۵۳۴) اين واقعه در حالي اتفاق افتاد كه عليعليه‌السلام و اصحاب خالص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تغسيل و تكفين پيامبر اشتغال داشتند. عليعليه‌السلام در برابر اين انحراف، واكنش سريع نشان نداد و حتّي پيشنهاد ابوسفيان مبني بر بيعت با او و كنار زدن ابوبكر را رد كرد؛ چون نيّت ابوسفيان ايجاد اختلاف و فتنه انگيزي بود.(۵۳۵) ولي علي با ابوبكر هم بيعت نكرد تا اين كه با زور از خانه بيرونش آوردند.

آن گاه علي، مبارزه در مقابل انحراف مسلمين و حاكميّت جديد را آغاز كرد و با زهرا (س) منزل مهاجرين و انصار مي رفت.

مخالفان عليعليه‌السلام از جمله عمر، مصرّانه تلاش مي كردند تا از عليعليه‌السلام بيعت بگيرند. بدين جهت، به حريم خانه ي فاطمه سلام الله عليها هجوم آوردند. از اين رو، ابوبكر هنگام مرگ با اظهار تأسّف گفت: «اي كاش خانه ي فاطمه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را جست وجو نكرده بودم و مردم را به داخل آن نفرستاده بودم. »(۵۳۶)

برخورد كينه توزانه ي ابوبكر و عمر با علي به گونه اي بود كه باعث خشم فاطمه گرديد؛ خشمي كه مانع پذيرش او نسبت به دل جويي هاي آن ها شد. به همين دليل تا زمان رحلتش با آن ها صحبت نكرد(۵۳۷) و از عليعليه‌السلام خواست تا جنازه اش را شبانه دفن كند. دوران خلافت ابوبكر و سپس عمر و عثمان، دوران انزواي سياسي عليعليه‌السلام است؛ با اين كه آن ها مي دانستند كه عليعليه‌السلام بر ايشان رجحان دارد.

«قسم به خداوند هر آينه خلافت را پسر ابي قحافه به صورت پيراهن شخصي خود درآورد و آن را به تن خود كشيد و حال آن كه او به روشني مي دانست كه نسبت من به خلافت همانند محور آهنين سنگ زيرين آسيا نسبت به آسياست. سيل از دامن من سرازير مي شود و هيچ صاحب بال و پري نمي تواند بر بلنداي من اوج بگيرد.

پس من لباس خود را در برابر چنين حادثه اي رها كردم و دل به خلافت نسپردم و به فكر فرو رفتم كه آيا با دستي كه آن را به سرعت از بيخ قطع كرده بودند، خلافت را به چنگ خود درآورم يا شجاعانه بر ظلمت كوري صبر كنم كه پير در آن فرتوت و كودك در آن پير مي شد و مؤمن به سختي در آن رنج مي كشيد تا وقتي كه خدا را ملاقات كند. پس ديدم كه صبر كردن بر اين تاريكي كور عاقلانه تر است، پس لب فرو بستم و صبر كردم همانند كسي كه در چشمش خاشاك و در گلويش استخوان است، مي ديدم كه ميراث من غارت شده است.»(۵۳۸) پس عليعليه‌السلام در دوران خلافت ابوبكر صبر پيشه كرد.

عمر در دوران خلافتش با شتاب زدگي، تصميم مي گرفت و مرتب گرفتار لغزش ها و تناقض ها مي شد و عليعليه‌السلام موضعش در برابر اين انحراف ها اين بود كه خطاهايش را به او گوشزد مي كرد. حضرت در اين باره مي فرمايد: «ملاقات با او رنج آور بود و لغزش هاي او بسيار و عذر خواهي اش هم بسيار بود.

پس مصاحبت با او چون سوار شدن بر شتر سركشي بود كه اگر مهارش را سخت نگاه مي داشتي، بيني شتر پاره مي شد و اگر رهايش مي ساختي و به حال خود واگذار مي كردي، به پرت گاه مي افتاد.(۵۳۹) موضع عليعليه‌السلام در خلافت عمر و به دنبال او عثمان، موضع اثباتي بود؛ يعني تلاش مي كرد تا آنان را از انحراف هاي ديني و سياسي و اجتماعي متنبّه سازد. به ويژه دوران عثمان كه علاوه بر انحراف هاي سياسي گرفتار رانت خواري، فساد مالي و اقتصادي بود.

يكي از اوّلين موضع گيري هاي عليعليه‌السلام با عثمان، مسئله ي قصاص عبدالله بن عمر بود كه هرمزان را در حالي كه اقرار به اسلام كرد، كشته بود و عثمان گفت من اين حقوق را به عمر بخشيدم، و مسئله ي قصاص وي را مسكوت گذاشت.

و عليعليه‌السلام رسماً خواهان قصاص وي شد.(۵۴۰) در مقابل تبعيد ابوذر به ربذه و مالك به شام نيز موضع گيري نشان داد و به ابوذر خطاب كرد: «اي اباذر، اعتراض و خشم تو براي خدا بود، از جانب كسي كه براي او در خشم شده اي اميدوار باش. اين ها براي اين از تو مي ترسند كه تو دنياي آن ها را از بين ببري و تو براي اين از آن ها مي ترسي كه مبادا دين تو را از بين ببرند؛ تو هم آن چه آن ها براي آن مي ترسند به خودشان واگذار و آن چه تو براي آن ها مي ترسي نگاه دار و از ايشان بگريز. چه قدر آن ها نيازمندند به آن چه كه تو از آن بازشان داشتي و چه بي نيازي تو از آن چه آن ها تو را از آن منع كردند.»(۵۴۱) انحراف هاي اجتماعي به ويژه انحراف اقتصادي عثمان، علي رغم نصيحت هاي مكرر عليعليه‌السلام ، افزايش يافت و باعث قتل او گرديد. و مردم تنها نامزد خلافت را علي دانستند.(۵۴۲)

عليعليه‌السلام در اين باره مي فرمايد: «تا اين كه از عثمان انتقام گرفتيد و بر او وارد شديد؛ وي را كشتيد و پس از آن به سوي من آمديد تا اين كه با من بيعت كنيد؛ پس، از اين كار امتناع ورزيدم و دست خود را پس كشيدم. سپس با من منازعه و مجادله نموديد و دست را گشوديد ولي من آن را جمع كردم. شما دست مرا كشيديد و من آن را جمع كردم. آن قدر بر من ازدحام نموديد كه گمان كردم قصد كشتن هم ديگر يا مرا داريد.»(۵۴۳) هجمه ي مردم به عليعليه‌السلام سبب شد كه حسن و حسين در زير دست و پا قرار گيرند و لباس عليعليه‌السلام پاره گردد.(۵۴۴) سرانجام، عليعليه‌السلام با اصرار فراوان همگان، خلافت را پذيرفت ولي تصريح كرد كه موضع سياسي و اجتماعي من بر طبق قرآن و سنّت نبوي است.

و به همين دليل طلحه و زبير كه براي شريك شدن در خلافت با عليعليه‌السلام بيعت كرده بودند،(۵۴۵) در مقابل علي ايستادند.

ابن ابي الحديد گويد: «روز شنبه هجدهم ماه ذي الحجه ي، فرداي روز بيعت، عليعليه‌السلام به مسجد آمد و برنامه ي سياسي و حكومتي خويش را كه بر عدالت اجتماعي و اقتصادي استوار بود، براي مردم ترسيم كرد.»(۵۴۶) و انتقاد بي پرده از خلفاي پيشين، احياي سنّت هاي رسول خدا در جامعه، قاطعيّت در اجراي عدالت اجتماعي و اقتصادي، لغو امتيازات غير عادلانه را به صراحت بيان كرد و البته از فتنه هايي در آينده هشدار داد.

عليعليه‌السلام جهت اجراي برنامه ي خود، زما م داران عثمان را در ايالات مختلف عزل نمود و افراد صالح و متديّن را گماشت.(۵۴۷) ولي عليعليه‌السلام با مشكلاتي از جمله اشرافيت، اختلافات نژادي، آشفتگي اوضاع داخلي، دنيازدگي، نفاق و جهل مردم روبه رو بود؛ بنابراين در خطبه هايش، مردم را به معارف اسلامي آگاه مي ساخت و عوام را نسبت به جهل ها و كاستي ها مطلع مي نمود. امّا خواص منحرف از جمله ناكثين، قاسطين و مارقين، عليعليه‌السلام را در تنگناهاي سياسي و اجتماعي قرار مي دادند؛ ولي هيچ گاه عليعليه‌السلام عدالت را فداي مصالح سياسي و اجتماعي خويش نكرد.

جريان ناكثين به رهبري طلحه و زبير و عايشه با شعار خون خواهي عثمان (ولي در واقع جهت غصب خلافت) در آغاز حكومت عليعليه‌السلام ظاهر گشت؛ به جرم اين كه چرا عليعليه‌السلام حاكميّت بصره و كوفه را به طلحه و زبير نبخشيد.(۵۴۸) عليعليه‌السلام با اين كه از قصد توطئه و شورش آن ها باخبر بود كه به بهانه ي عمره، قصد خروج از مدينه را داشتند، با آن ها مخالفت نكرد زيرا عليعليه‌السلام كسي را قبل از وقوع عملي مؤاخذه نمي كرد.(۵۴۹) امير مؤمنانعليه‌السلام حاكميت را به طلحه و زبير تفويض نكرد؛ زيرا قدرت طلبي افراطي با فرهنگ سياسي علوي سازگاري نداشت. اين دو آن قدر قدرت طلب بودند كه حتّي وقت اقامه ي نماز جهت امامت، به منازعه مي پرداختند.(۵۵۰)

به هر حال، عليعليه‌السلام درمقابل دشمنانش ايستاد ولي پيش دستي نكرد و حتّي درعقب انداختن جنگ تلاش مي كرد تا شايد عده اي هدايت يابند و از تاريكي و ظلمت به روشنايي دست يازند.(۵۵۱) مخالفان عليعليه‌السلام به سرعت در جنگ جمل شكست خوردند و موضع عليعليه‌السلام در قبال اصحاب جمل از جنگ با عفو عمومي و كنترل اوضاع همراه بود. ولي جنگ جمل، كينه ها و حسّ انتقام جويي را زنده كرد و دست آويزي براي معاويه جهت مخالفت با عليعليه‌السلام را مهيّا كرد و بستر فتنه ي جدّي تري يعني حضور قاسطين و بي بهرگان از انصاف و عدالت را آماده ساخت؛ زيرا معاويه بر شام حاكم بود.

شام از آغاز گرايشش به اسلام با خاندان ابوسفيان در ارتباط بود و اسلام را از زبان آن ها شناخت؛ بنابراين تا آخرين نفس، معاويه را بر ضد عليعليه‌السلام همراهي كردند و معاويه با شعار خون خواهي عثمان، جنگ صفين را تحقق بخشيد.

امام جهت مبارزه با معاويه، مركز حكومت را به كوفه تغيير داد تا به شام نزديك شود و با نامه ها و خطبه هاي خويش بر صحّت و درستي حكومت و خلافت خويش و عدم دخالت وي در كشتن عثمان و ابراز عدم سزاواري معاويه در جهت تصدّي رهبري جامعه مردم را آگاه ساخت(۵۵۲) و از طرف ديگر سپاه را به طرف شام گسيل داد.

درگيري به سمت توفيق سپاه عليعليه‌السلام پيش رفت كه نقشه ي عمروعاص اجرا شد و مسئله ي حكميّت تحقق يافت و تفرقه، سپاه عليعليه‌السلام را در برگرفت و عليعليه‌السلام را نيز در پذيرش حكميّت مجبور ساخت و عليعليه‌السلام نيز نمايندگي ابوموسي اشعري را از روي اكراه پذيرفت و همين، سبب تحقق جرياني به نام مارقين و خوارج شد.

اوّلين واكنش رسمي امام در مقابل خوارج، فرستادن عبدالله بن عباس به عنوان نماينده ي خود جهت بحث و مناظره با آن ها بود؛(۵۵۳) ولي خوارج نپذيرفتند وبراي جنگ با امام خود را آماده كردند و امام در مقابل آن ها ايستاد و علي رغم اهانت هاي متعدد به وي در مجامع عمومي، تنها به دليل قتل شيعيانش با آن ها مقابله كرد؛ ولي قبل از جنگ نهروان، با آن ها به بحث و مناظره پرداخت و سپس با غير مهتديان به جنگ برخاست و فرمود: «اي مردم، من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از من كسي جرأت دفع آن فتنه و فساد را نداشت در حالي كه تاريكي در آن موج زده و سختي آن رو به فزوني نهاده بود.»(۵۵۴)

۲۵- عليعليه‌السلام ؛ قاطعيت يا تساهل؟

پرسش مهمّي كه در دوران معاصر، ذهن مردم ما را مشغول ساخته است، مسئله ي تساهل و قاطعيّت است و اين كه آيا در اجراي احكام الهي بايد گرفتار تولرانس و تساهل شد يا اين كه بايد زما م داران، قاطعيّت و جدّيت را سياست خويش سازند. آنان كه مدّعي پيروي عليعليه‌السلام و سيره و سنّت علوي اند، بر اين مطلب واقفند كه عليعليه‌السلام قاطعيّت را بر مصلحت سنجي و منفعت طلبي مقدّم مي داشت و اينك نمونه هايي از اين سنّت علوي بهرا بر مي شماريم:

۱. قدامة بن مظعون، شراب آشاميده بود و عمر، تصميم بر اجراي حد اسلام گرفت. قدامه با استناد به آيه ي نودوسوم مائده،(۵۵۵) عمربن خطاب را قانع كرد كه حد را از وي ساقط كند. عمر، علي رغم اين كه استدلال او را پذيرفت، از حضرت عليعليه‌السلام نيز مطلب را جويا شد.

و حضرت فرمود: «قدامه و هر كس ديگر، اين حرام را مرتكب شود، از اهل آيه ي شريفه نيست؛ زيرا كساني كه ايمان آورده عمل صالح را انجام مي دهند، حرام خدا را حلال نمي شمارند. پس قدامه را برگردان و بگو از آن چه گفته، توبه كند و پس از توبه بر گفته اش، حد الهي را بر عملش اقامه كن و اگر از تو سرپيچي كند او را بكش؛ زيرا به واسطه ي حلال شمردن حرام الهي از دين خارج شده و خونش مباح گرديده است.»(۵۵۶)

۲. وقتي عمربن خطاب با شش ضربت چاقوي ابولؤلؤ به بستر مرگ گرفتار شد، عبيدالله پسر عمر، هرمزان، سردار ايراني تازه مسلمان و دختر خردسال ابولؤلؤ را كشت؛ در حالي كه هنوز عمر زنده بود. استدلال عبيدالله اين بود كه در خلوت، هرمزان را ديدم كه بر كشتن پدرم، ابولؤلؤ را ترغيب مي كند. عمر وصيّت كرد كه اگر از دنيا رفتم، براي تأييد سخنان پسرم، گواهي بخواهيد، اگر نياورد، عبيدالله را به جرم قتل هرمزان بكشيد.

دوره ي حاكميّت عثمان فرا رسيد، ولي عثمان، علي رغم وصيّت عمر و حكم الهي تصريح كرد كه من از گناه عبيدالله بن عمر گذشتم، ولي عليعليه‌السلام بر كشتن عبيدالله اصرار ورزيد.

عثمان گفت من خون بهاي او را مي پردازم. امامعليه‌السلام با اين عمل كرد عثمان به شدّت مخالفت كرد و به عبيدالله بن عمر خطاب كرد: «اگر دستم به تو رسد، تو را به قصاص خون هرمزان خواهم كشت». و عثمان نيز عبيدالله را مخفيانه به كوفه روانه كرد.(۵۵۷)

۳. تاريخ، شاهد بي وفايي عثمان نسبت به وعده ها و پيمآن هاي آغاز خلافتش بود؛ نه به كتاب خدا و سنّت پيامبر توجّهي كرد و نه به سيره ي ابوبكر و عمر وفادار ماند. در آغاز خلافتش، مروان بن حكم و پدرش حكم بن ابي العاص را كه تبعيدشدگان پيامبر و ابوبكر و عمر بودند، به مدينه فراخواند و پيراهني از پارچه ي گران بها به آن ها هديه كرد. و مردم به ويژه اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نگران ساخت.

دخترش ام ابّان را به مروان بن حكم داد. دختر ديگرش، عايشه را به همسري حارث بن حكم و يك پنجم غنايم افريقا يعني پانصد هزار دينار طلا را به مروان و سيصد هزار درهم به حارث بن حكم و سيصدهزار درهم ديگر به پدر آن ها، حكم بن ابي العاص و صدهزار درهم نيز به سعيد بن عاص بخشيد. وليدبن عقبه، فرمان دار كوفه، صدهزار سكّه از عبدالله بن مسعود كه خزانه دار و كارگزار بيت المال دولت عثمان بود، قرض گرفت و پرداخت نكرد و عثمان در نامه اي به عبدالله بن مسعود نوشت: «تو خزانه دار مايي و بسم الله الرحمن الرحيم؛ پس براي آن چه وليد از اموال ستانده كاري به وي نداشته باش.»

عبدالله بن مسعود، كليد خزانه را بر زمين انداخت و فرياد زد، من گمان مي كردم خزانه دار مسلمانانم. اين سنّت زشت و ناپسند ادامه يافت به گونه اي كه عثمان به ابوسفيان، دويست هزار درهم و به عبدالله بن خالد بن اسيد اموي سيصدهزار درهم از بيت المال بخشيد. عليعليه‌السلام به شدّت با اين رانت خواري و فساد مالي عثمان مخالفت كرد و به او هشدار داد كه مردم، براي جلوگيري از اين كارها برمي خيزند و ميان تو و خواسته ات جدايي مي اندازند.

ثروت اندوزي بني اميّه در زمان عثمان در حالي بود كه اصحاب خالص پيامبر، گوشه نشين شدند. و دولت جاهليّت قريش بر آن ها حاكم گرديد.

ابوذر به ربذه تبعيد شد و در خلوت و تنهايي كنار يگانه دخترش، سر بر بالين خاك نهاد و به زيارت پيامبرش شتافت. عبدالله بن مسعود را با خشونت از مسجد بيرون انداختند و دنده اش را شكستند. فساد مالي در شش سال آخر خلافت عثمان به اوج خود رسيد و سبب شورش مردم شد. آشوب و آشفتگي، جامعه ي اسلامي را فرا گرفت و عليعليه‌السلام علي رغم مخالفت با فساد مالي و اداري عثمان، در صدد اصلاح و آرامش امور بود.

يك بار محيط را آرام كرد و با گفتار پيامبر او را هشدار داد كه فرمود: «روز قيامت، پيشواي ستم گر را مي آورند در حالتي كه ياوري ندارد و عذرخواهي همراه او نيست؛ پس در آتش دوزخ افكنده شود و در آتش مي گردد مانند گردش آسياب؛ آن گاه در اعماق دوزخ بازداشته مي شود.» امّا وي درس نگرفت و در گرداب آشوب مردم غرق شد.(۵۵۸)

زما م داران شريف، آگاه باشند كه عثمان در حالي به قتل رسيد كه با زبان روزه به تلاوت قرآن مشغول بود و خونش در حال مرگ بر صفحه هاي قرآن ريخت. و اين روي داد، چيزي جز محصول عمل كرد و انحراف مالي و اداري عثمان نبود.

۴. وقتي مردم، مانند موي گردن كفتار، به دور عليعليه‌السلام ريختند و از هر طرف به سوي او هجوم آوردند، به گونه اي كه حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و لباس حضرت پاره شد،(۵۵۹) امام عليعليه‌السلام ، حكومت را پذيرفت و فرمود: «بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم، طبق آن چه خود مي دانم رفتار خواهم نمود، نه آن چه ديگران پيش از من كردند. و به سخن گوينده و سرزنش توبيخ كننده گوش فرا نمي دهم».(۵۶۰)

اين سخن كسي است كه دل بستگي به دنيا و حكومت ندارد و به خدا قسم مي خورد كه اگر حجّت با اين جمعيت انبوه تمام نمي شد و عهد خداوند متعال مبني بر مقابله ي علما با ظلم ستم گران نبود، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهانش مي انداختم و آخر خلافت را به كاسه ي اوّل آن سيراب مي كردم و دريافتيد كه اين دنياي شما نزد من خوارتر و بي مقدارتر از عطسه ي يك بز است.(۵۶۱)

و نيز فرمود: «به خدا اين كفش، نزد من از امارت و حكومت بر شما، محبوب تر است؛ مگر اين كه حقّي را ثابت گردانم يا باطلي را براندازم.»(۵۶۲) و فرمود: «آيا به من دستور مي دهيد كه براي حكومت بر مردم از بيداد و ستم ياري بخواهم. به خدا، هرگز چنين نكنم؛ مادامي كه شب و روز در پي هم آيند و ستاره اي در آسمان دركمين ستاره ي ديگري ست. اگر اين مال، مال خودم بود، آن را به يك سان ميان مسلمانان تقسيم مي كردم تا چه رسد به اين كه مال، مال خداست.»(۵۶۳)

امام از ابتداي حكومت، تقسيم بيت المال و عطايا را به صورت عادلانه انجام داد و كسي را بر كسي مقدّم نداشت و پيش كسوتان به اسلام بر تازه مسلمانان، برتري نداشتند. تمايزي ميان عرب و عجم و سياه و سفيد قائل نبود و به همين دليل، امام مورد اعتراض برخي از نور چشمان دولت عثمان به ويژه طلحه و زبير قرار گرفت.

روزي اين دو نفر نزد امام آمده، گله كردند كه چرا در مسائل حكومت با ما مشورت نمي كني و از ما كمك نمي خواهي؟ امام پاسخ داد: «آيا به من نمي گوييد كه شما در چه چيز حق داشته ايد كه شما را از آن حق باز داشته ام و يا كدام نصيب و بهره اي از بيت المال بوده كه خود برداشته و به شما نداده ام و يا كدام حق و دعوايي بود كه يكي از مسلمانان نزد من آورده از بيان حكم آن عاجز و ناتوان بوده ام يا به آن نادان بوده و در حكم آن اشتباه كرده ام.»(۵۶۴) ولي طلحه و زبير به دليل قاطعيّت امام، به مقابله ي با او پرداختند و به همراهي عايشه و به بهانه ي قتل عثمان، جنگ جمل را ترتيب دادند.

عايشه فرمان دهي سپاهي را به عهده گرفت. وي در واقع به دنبال به خلافت رساندن طلحه بود؛ به همين دليل، سعيد بن عاص اموي در بين راه مكّه به بصره، لشكركشي عايشه را كه ديد، گفت: خون عثمان بهانه و فريبي بيش نيست و اين جنگ براي رسيدن خلافت به بني تميم است و من خود را فداي اين خواسته نمي كنم و از نيمه ي راه به مكّه رفت.(۵۶۵) جريان ناكثين و پيمان شكنان، با قتل طلحه و زبير و شكست عايشه به فرجام رسيد.

۵. امام در مقابله با قاسطين و معاويه و قوم بني اميّه نيز قاطعيّت نشان داد و جنگ با آن ها را بدون هيچ گونه ترديد پذيرا شد و فرمود: «و امّا سخن در اين كه مرا در جنگ با اهل شام ترديدي است، به خدا يك روز جنگ را به تأخير نينداختم، مگر براي آن كه مي خواهم گروهي از ايشان به من ملحق گرديده و هدايت شوند، به چشم كور خود نور روشني را هم ببينند؛ و اين تأمّل و درنگ در كارزار نزد من، محبوب تر است از اين كه گم راهان را بكشم.»(۵۶۶) امام، مخوف ترين فتنه ها را فتنه ي بني اميّه دانست و آن را فتنه ي كور و تاريك توصيف كرد.(۵۶۷)

سرّ اين سخن، اين بود كه معاويه به گونه اي خود را بر شاميان معرّفي كرد كه گويا تنها انديشمند اسلامي اوست. به همين دليل، وقتي نماز جمعه را روز چهارشنبه مي خواند، كسي بر او اعتراض نمي كند.(۵۶۸) امامعليه‌السلام با قاطعيّت در مقابل معاويه ايستاد و ضمن بيان شخصيّت ننگ بار معاويه،(۵۶۹) تصريح كرد كه اسلام، در گذشته بين ما و شما فاصله انداخت.

ما به رسالت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورديم و شما كافر شديد و شمشيري كه با آن جدّ و دايي و برادرت را در يك جا (جنگ بدر) به خاك انداختم، اكنون نزد من است.»(۵۷۰) معاويه، خواهان ابقاي خود بر حكومت شام بود، ولي امامعليه‌السلام با قاطعيّت تمام اين انتصاب را مشروع نمي دانست. علاوه بر اين كه از نظر سياسي آن را غير استراتژيك قلمداد مي كرد؛ زيرا عليعليه‌السلام با ابقاي معاويه بر حكومت شام به معاويه مشروعيّت مي بخشيد.

آن گاه با قدرت قوي تري در مقابل حضرت مي ايستاد. به هر حال، امام، فرمان داري معاويه بر شام را نپذيرفت و فرمود: «و امّا اين كه فرمان داري شام را از من خواستي، من كسي نيستم كه آن چه را كه ديروز تو را از آن بازداشتم، امروز به تو ببخشم.»(۵۷۱) «چيزي را از من خواستي كه شايسته ي آن نيستي و از سرچشمه ي آن به دوري.»(۵۷۲)

۶. قضيّه ي خوارج، نمونه ي ديگري از قاطعيّت امامعليه‌السلام را نشان مي دهد. البتّه حضرت با توجّه به جهل و خشكه مقدّسي اهل نهروان، با آن ها با مدارا برخورد كرد.

آگاهي و آموزش را بر جنگ با آن ها مقدّم داشت؛ مسئله ي حكميّت را براي آن ها توضيح داد و خطاي آن ها بر تفسير آيه ي( لا حُكم الاّ لله ) را آشكار ساخت و ضرورت وجود حاكم و والي بر هر جامعه، اعم از حاكم نيكوكار و بدكار، را تبيين نمود.(۵۷۳)

سرانجام، خوارج تصميم گرفتند از كوفه بيرون روند و مشكل ديگري بر جامعه ي اسلامي بيفزايند و دل عليعليه‌السلام را به درد ديگري مبتلا سازند.

انتقادهاي سياسي به حزب و مسلك سياسي و اعتقادي بدل شده و برخي از اصحاب و دوست داران امامعليه‌السلام را به قتل رساندند. امامعليه‌السلام مهلت را روا ندانسته، علي رغم اين كه از مأمور خود، ابن عباس، شنيد كه پيشاني خوارج از كثرت سجده، پينه بسته و دستشان مانند پاي شتر خشن و سفت شده و جامه اي فرسوده بر تن كرده و اراده اي مصمّم دارند،(۵۷۴) به سمت آنان رفت و با استدلال، مكر و نيرنگ اهل شام، به ويژه بر نيزه قرار دادن قرآن ها را آشكار ساخت و انحراف آن ها را بيان كرد.(۵۷۵)

هشت هزار تن از خوارج با سخنان امام از تصميم خود برگشتند. امام با قاطعيّت تمام، با چهار هزار تن ديگر جنگيد و همه ي آن ها را جز اندكي به قتل رساند.

۷. عبدالله بن زمعة كه از اصحاب وفادار امام عليعليه‌السلام بود، روزي نزد حضرتش آمد و چيزي كه حق او نبود از حضرت طلبيد، امام فرمود: «اين مال نه از آنِ من است و نه از آنِ تو؛ بلكه غنيمت مسلمانان و اندوخته ي شمشيرهاي ايشان است.

اگر با آنان در كارزارشان شريك بوده اي، تو را هم مانند آنان نصيب و بهره مي باشد و اگر نه، چيده دست هاي آنان براي دهن هاي ديگران نمي باشد.»(۵۷۶) امامعليه‌السلام همين پاسخ را به اُسامة بن زيد بن حارثه، صحابي محبوب پيامبر، داد.

وقتي كه به عليعليه‌السلام پيغام داد كه عطاي مرا به من بفرست. امام پاسخ داد: «اين مال از آن كسي است كه بر آن جهاد كرده باشد؛ ليكن مرا در مدينه مالي موجود است؛ هر چه مي خواهي از مال خودم براي خود بردار و بگير.»(۵۷۷)

۸. امامعليه‌السلام به زياد بن ابيه، والي بصره نوشت: «به خدا سوگند، سوگندي از روي صداقت، كه اگر به من گزارش رسد تو در بيت المال مسلمانان به كم يا زياد خيانت كرده اي و بر خلاف دستور، صرف نموده اي، بر تو سخت خواهم گرفت؛ چنان سخت گرفتني كه تو را كم مايه و گران پشت و ذليل و خوار گرداند».(۵۷۸)

۹. عقيل، برادر عليعليه‌السلام كه ده سال از او بزرگ تر بود و ضعف پيري، نابينايش ساخته بود، نزد حضرت آمد و از فقر ناليد و يك من گندم بيش از سهم خود از امام خواست و بر خواسته اش اصرار ورزيد.

امام با اين كه از وضع رقّت بار برادرش آگاه بود، به دليل مسئوليتش در برابر بيت المال مسلمين و احكام الهي، خواسته ي او را اجابت نكرد و با كلامي جان سوز فرمود: «به خدا، عقيل را در فقري جان كاه ديدم كه يك من گندم از بيت المال شما مردم درخواست نمود و پسرهاي او را ديدم كه از شدّت فقر، موهاي غبارآلود و رنگ هاي تيره داشتند؛ گويي كه رخسارشان با نيل سياه شده بود. عقيل در خواسته اش اصرار مي كرد و سخن را تكرار مي نمود و من به سخنش گوش فرا مي دادم. او مي پنداشت كه دينم را به او فروخته، از روش خويش دست برداشته، دنبال او مي روم.

پس تكّه آهني را براي او گداخته كردم، نزديك بدنش بردم تا عبرت گيرد؛ از درد آن مانند بيماري بناليد كه نزديك بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اي عقيل، مادران در سوگ تو بگريند، آيا از پاره ي آهني كه آدمي آن را به بازي گداخته، ناله مي كني و مرا به سوي آتشي كه خداوند آن را به خشم خود افروخته مي كشاني؟! آيا تو از اين رنج، ناله مي كني و من از آتش دوزخ ننالم؟!

۱۰. امام از حضور عثمان بن حنيف فرمان دار بصره، در مهماني فارغ از تهيدستان، مطّلع شد و با نامه ي ذيل او را مؤاخذه كرد: «اي پسر حُنيف، به من گزارش شده كه يكي از جوانان اهل بصره، تو را به مهماني دعوت كرده و تو شتابان به آن مجلس رفتي.

خورش هاي رنگارنگ برايت خواسته و كاسه هاي بزرگ غذا به سويت آورده مي شد و نمي پنداشتم كه تو به مهماني مردمي رو آوردي كه نيازمندانشان را از درِ خانه برانند و توان گرشان را به خود بخوانند بدان كه پيشواي شما از دنياي خود به دو جامه ي كهنه و از خوراكش به دو قرص نان در روز اكتفا كرده است و البتّه شما بر چنين رفتاري توانا نيستيد؛ ولي مرا به پرهيزكاري و كوشش و پاك دامني و درست كاري ياري دهيد.

به خدا سوگند، از دنياي شما، طلايي نيندوخته و از غنايم آن، مال فراواني ذخيره نكرده و با كهنه جامه اي كه در بردارم، جامه ي كهنه ي ديگري تدارك ننمودم. شايد در حجاز يا يمامه كسي باشد كه به قرص ناني دست رسي نداشته باشد و سير شدن را به ياد ندارد و دور باد كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامونم شكم هاي گرسنه و جگرهاي تشنه و تفتيده سر بر بالين مي گذارند.(۵۷۹)

۱۱. ام هاني، خواهر حضرت كه مي پنداشت امام به وي بيش از ديگران عنايت دارد، نزد حضرت شتافت. اميرمؤمنان بيست درهم از بيت المال به او داد. ام هاني از كنيز غير عربش پرسيد: چه قدر دريافت داشتي؟ كنيز پاسخ داد: بيست درهم.

ام هاني از برخورد عليعليه‌السلام خشم گين شد و بيرون رفت. حضرت به او فرمود: برو، خدايت بيامرزد. ما در كتاب خدا فرزندان اسماعيل را از فرزندان اسحاق برتر نيافتيم.(۵۸۰)

۱۲. عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، همسر حضرت زينب و پدر پنج شهيد كه سه تن آن ها در كربلا و دو فرزند ديگرش در واقعه ي حرّه در مدينه به شهادت رسيدند، به سبب تنگ دستي به اميرمؤمنان رو آورد و گفت: اي امير مؤمنان، اگر صلاح مي دانيد، دستور دهيد مقداري از بيت المال به من كمك شود. به خدا سوگند، جز فروش چهارپايي كه مرا بدين سو ي و آن سو ي مي برد، راهي براي تأمين مخارج زندگي ندارم.

حضرت فرمود: نه، به خدا سوگند، چيزي ندارم كه به تو دهم؛ مگر آن كه دستور دهي عمويت به دزدي دست گشايد و ره آوردش را در اختيارت قرار دهد.(۵۸۱)

۱۳. ام عثمان، روزي نزد همسرش، امام عليعليه‌السلام شتافت. مقداري گل ميخك در برابر امام بود. ام عثمان گفت: شاخه اي از اين گل به دخترم هديه كن تا گردن بندي سازد. حضرت يك درهم به او داد و فرمود: اين كه مي بيني سهم همه ي مسلمانان است. صبر كن وقتي سهم مان را دريافت داشتيم، به دخترت هبه كنيم.(۵۸۲)

۱۴. علي بن رافع، خزانه دار بيت المال، مي گويد: يكي از دختران عليعليه‌السلام گردن بند مرواريدي از من به عاريه گرفت تا در ايام عيد قربان استفاده كند و پس از سه روز باز برگرداند. عليعليه‌السلام آن مرواريد را بر گردن دخترش ديد و به من فرمود: به مسلمانان خيانت مي كني؟ ماجرا را به حضرت باز گفتم و توضيح دادم كه در صورت تلف شدن، خود، جبران خسارت را تضمين كرده ام.

حضرت فرمود: همين امروز آن را بازگردان و بكوش ديگر به چنين كرداري دست نيازي كه با بازخواست و كيفر شديد روبه رو خواهي شد. سپس فرمود: اگر دخترم اين گردن بند را از راهي جز عاريه ي تضمين شده گرفته بود، نخستين زن هاشمي بود كه دستش به خاطر سرقت از بيت المال بريده مي شد.(۵۸۳)