جامعه علوی در نهج البلاغه

جامعه علوی در نهج البلاغه0%

جامعه علوی در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جامعه علوی در نهج البلاغه

نویسنده: عبدالحسين خسروپناه
گروه:

مشاهدات: 15476
دانلود: 2916

توضیحات:

جامعه علوی در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15476 / دانلود: 2916
اندازه اندازه اندازه
جامعه علوی در نهج البلاغه

جامعه علوی در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

۴- سلوك و عبادت

پرستش خداوند و ترك هرگونه بت پرستي، يكي از اصول تعليمات پيامبران الهي است. عبادات اسلامي به صورت دسته جمعي و فردي شكل گرفته است. از نظر اسلام هركار خير و مفيدي اگر با انگيزه ي پاك خدايي توأم باشد، عبادت است؛ بنابراين درس خواندن، كار و كسب كردن و فعاليت اجتماعي كردن اگر لله و في الله باشد، عبادت است. تلقي افراد از عبادت يك سان نيست؛ از نظر برخي، عبادت، نوعي معامله و معاوضه و مبادله ي كار و مزد است. تلقي ديگر از عبادت، تلقي عارفانه است. بر حسب اين تلقي، عبادت نردبان قرب است؛ معراج انسان و تعالي روان او است.

تلقي نهج البلاغه از عبادت، تلقي عارفانه است. حضرت عليعليه‌السلام در اين باره مي فرمايد: «همانا گروهي، خداوند را به انگيزه ي پاداش مي پرستند، اين عبادت تجارت پيشگان است؛ و گروهي او را از ترس مي پرستند، اين عبادت، عبادت برده صفتان است؛ و گروهي او را براي آنكه او را سپاس گزاري كرده باشند، مي پرستند، اين عبادت آزادگان است».(۶۲)

«من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده ام، من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته ي پرستش يافتم».(۶۳) ريشه ي همه ي آثار معنوي، اخلاقي و اجتماعي كه در عبادت است ياد حق و ياد بردن غير او است. بر اين اساس مي فرمايد: «خداوند، ياد خود را صيقل دل ها قرار داده است. دل ها بدين وسيله از پسِ كري، شنوا و از پسِ نابينايي، بينا و از پسِ سركشي و عناد، رام مي گردد».(۶۴)

«اهل معني در پرتو عبادت به مقالات و حالات و كرامت هايي دست مي يابند و فرشتگان، آنان را در ميان گرفته و آرامش برايشان فرود آورده و درهاي ملكوت بر روي آنان مي گشايند.»(۶۵)

امام عليعليه‌السلام در ترسيم چهره ي عابدان چنين مي فرمايد:

«شب ها پاهاي خود را براي عبادت جفت مي كنند؛ آيات قرآن را با آرامي و شمرده شمرده تلاوت مي نمايند؛ با زمزمه ي آن آيات و دقت در معني آن ها غمي عارفانه در دل خود ايجاد مي كنند و دواي دردهاي خويش را بدين وسيله ظاهر مي سازند؛ هرچه از زبان قرآن مي شنوند مثل اين است كه به چشم مي بينند؛ هرگاه به آيه اي از آيات رحمت مي رسند بدان طمع مي بندند و قلبشان از شوق لبريز مي گردد؛ چنين مي نمايد كه نصب العين آن هاست؛ و چون به آيه اي از آيات قهر و غضب مي رسند بدان گوش فرا مي دهند و مانند اين است كه آهنگ بالا و پايين رفتن شلعه هاي جهنم به گوششان مي رسد؛ كمرها را به عبادت خم كرده پيشاني ها و كف دست ها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مي سايند و از خداوند، آزادي خويش را مي طلبند. همين ها كه چنين شب زنده داري مي كنند و تا اين حد روحشان به دنياي ديگر پيوسته است، روزها مرداني هستند اجتماعي، بردبار، دانا، نيك و پارسا.»(۶۶)

۵- حكومت و سياست

از جمله مسائلي كه در نهج البلاغه فراوان از آن بحث شده، مسائل مربوط به حكومت و سياست و عدالت است.(۶۷) حضرت، در مقابله با خوارج و ساير گروه هاي معاند، از ضرورت حكومت مقتدر، حقوق متقابل حكومت و مردم، ارزش عدالت، امانت داري حكومت (نه مالكيت آن) سخن گفته است در خطبه ي ۴۰ از ضرورت فرمان رواي نيك يا بد، و در خطبه ي ۲۰۷ از حقوق متقابل حكومت و مردم، در حكمت ۴۲۹ از اشرفيت و افضليت عدالت، و در خطبه ي ۱۲۶ از تقدم عدالت بر مصلحت و در نامه ي ۵ از امانت داري حكومت تأكيد شده است.

۶- اهل بيت و خلافت

نهج البلاغه در باب خلافت اهل بيت متضمّن مسائل ذيل است:

۱. مقام ممتاز و فوق عادي اهل بيت و اين كه علوم و معارف آن ها از يك منبع فوق بشري سرچشمه مي گيرد و آن ها با ديگران قابل مقايسه نيستند؛ ۲. احقيّت و اولويت اهل بيت از جمله شخص اميرالمؤمنينعليه‌السلام به امر خلافت به حكم وصيت، لياقت، فضيلت و قرابت؛ ۳. انتقاد از خلفا؛ ۴. فلسفه ي اغماض و چشم پوشي عليعليه‌السلام از حق مسلّم خود و حدود آن.

عليعليه‌السلام در بيان مقام ممتاز اهل بيتعليه‌السلام مي فرمايد: «اهل بيتعليه‌السلام جايگاه راز خدا، پناه گاه دين او، صندوق علم او، مرجع حكم او، گنجينه هاي كتاب هاي او و كوه هاي دين او مي باشند. به وسيله ي آن ها پشت دين را راست كرد و تزلزلش را مرتفع ساخت. احدي از امت با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قابل قياس نيست. كساني را كه از نعمت آن ها متنعم اند، با خود آن ها نتوان هم تراز كرد. آنان ركن دين و پايه ي يقين اند.

تندروان بايد به آنان برگردند و كندروان بايد سعي كنند به آنان برسند. شرايط ولايت امور مسلمين در آن ها جمع است و پيغمبر درباره ي آن ها تصريح كرده است و آنان كمالات نبوي را به ارث برده اند. اين هنگام است زماني كه حق به اهلش بازگشته و به جاي اصلي خود منتقل گشته است.»(۶۸)

«ما درخت نبوّت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن هاي علوم و سرچشمه هاي حكمت هاييم»(۶۹) .

«جامه ي زيرين و ياران واقعي و گنجوران دين و درهاي ورودي اسلام ماييم؛ به خانه ها جز از درهايي كه براي آن ها مقرّر شده است نتوان داخل شد و فقط دزد است كه از ديوار وارد مي شود»(۷۰) .

«آنان مايه ي حيات علم و مرگ جهل مي باشند؛ حلم و بردباريشان از ميزان علمشان حكايت مي كند و سكوت هاي به موقعشان از توأم بودن حكمت با منطق آن ها خبر مي دهد، نه با حق مخالفت مي ورزند و نه در حق اختلاف مي كنند.

آنان پايه هاي اسلام و وسايل احتفاظ مردم اند؛ به وسيله ي آن ها حق به جاي خود برمي گردد و باطل از جايي كه قرار گرفته، دور مي شود و زبانش از بيخ بريده مي شود. آنان دين را از روي فهم و بصيرت و براي عمل فرا گرفته اند، نه آن كه طوطي وار شنيده و ضبط كرده باشند و تكرار كنند؛ همانا ناقلان علوم فراوان اند، اما جانب داران آن كم اند.»(۷۱)

امام عليعليه‌السلام در باب احقيّت و اولويت و حق اختصاص اهل بيت نسبت به مسئله ي حاكميت نيز سخن گفته است و مسئله ي نص و وصيّت پيامبر را به صراحت بازگو كرده است. در خطبه ي ۲ نهج البلاغه مي فرمايد: «و فيهم الوصية و الوراثه »؛ وصيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وراثت او در ميان اهل بيت است.

«به خدا سوگند از روزي كه خدا جان پيامبر خويش را تحويل گرفت تا امروز، همواره حق مسلّم من از من سلب شده است».(۷۲) امامعليه‌السلام در موارد ديگر از امر حكومت به عنوان حق خويش ياد مي كند و از ظلم قريش و هم دستان آن ها به خدا شكايت مي نمايد.(۷۳)

در خطبه ي شقشقيه، مسئله ي لياقت و فضيلت را مطرح مي سازد و مي فرمايد: «به خدا سوگند! پسر ابوقحافه، خلافت را مانند پيراهني به تن كرد، در حالي كه مي دانست آن محوري كه اين دستگاه بايد برگرد آن بچرخد من هستم. سرچشمه هاي علم و فضيلت از كوهسار شخصيت من سرازير مي شود و شاهباز وهم انديشه ي بشر از رسيدن به قله ي عظمت من باز مي ماند».

در مقابل استدلال مهاجران نسبت به انتساب آن ها به پيامبر و قريشي بودن آن حضرت، قرابت و نسبت خود را گوشزد مي كند(۷۴) و به شدت از عمل كرد خلفاي سه گانه، ابوبكر و عمر و عثمان، انتقاد مي كند.

انتقاد حضرت نسبت به ابوبكر اين است كه او به خوبي مي دانست كه علي شايسته تر به امر خلافت است؛ پس چرا پسر ابوقحافه، پيراهن خلافت را بر تن كرد؛ و اين كه چرا پس از خود، خليفه تعيين كرد. انتقاد امامعليه‌السلام به عمر در قلمرو روحيّات و اخلاقيات از جمله خشونت و غلظت و شتاب زدگي و اشتباهات مكرر او برمي گردد؛ علاوه بر آن كه حكومت وي را غاصبانه معرفي مي كند.

دولت عثمان نيز گرفتار فساد اداري و مالي گرديد تا حدّي كه سبب قتل او را فراهم كرد؛ هر چند نزديكان وي از جمله معاويه براي رسيدن به قدرت در اين ماجرا نقش داشتند.(۷۵) عليعليه‌السلام با اين همه انتقادها و استدلال ها، نسبت به اوضاع زمان سكوت و مدارا كرد و ترك قيام و دست نبردن به شمشير را پيشه ي خود ساخت و فرمود: «خار در چشمم بود و چشم ها را بر هم نهادم؛ استخوان در گلويم گير كرده بود و نوشيدم؛ گلويم فشرده مي شد و تلخ تر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم.»(۷۶) در پاسخ ابوسفيان، آن گاه كه آمد و خواست تحت عنوان حمايت از عليعليه‌السلام فتنه به پا كند، فرمود: «امواج درياي فتنه را با كشتي هاي نجات بشكافيد، از راه خلاف و تفرقه دوري گزينيد و نشانه هاي تفاخر بر يك ديگر را از سر بر زمين نهيد.»(۷۷)

وقتي زهرا (س) با جمله هاي كوه شكن، شوهر غيور خود را مورد عتاب قرار مي دهد كه: «اي پسر ابوطالب، چرا به گوشه ي خانه خزيده اي؟ تو هماني كه شجاعان از بيم تو خواب نداشتند. اكنون در برابر مردمي ضعيف، سستي نشان مي دهي؟ اي كاش مرده بودم و چنين روزي را نمي ديدم.» و عليعليه‌السلام پس از شنيدن سخن زهرا (س) با نرمي او را آرام مي كند كه نه، من فرقي نكرده ام من همانم كه بودم؛ مصلحت چيز ديگري است.

۷- موعظه و حكمت

بخش مهمّي از نهج البلاغه به موعظه ها، پند ها، اندرزها و حكمت هاي عملي اختصاص دارد. عناصر موعظه اي نهج البلاغه متنوع است؛ تقوا، توكل، صبر، زهد، پرهيز از دنيا پرستي، از تنعّم و تجمل، پرهيز از هواي نفس، پرهيز از طول امل، پرهيز از عصبيّت، پرهيز از ظلم و تبعيض، ترغيب به احسان و محبّت و دست گيري از مظلومان و حمايت ضعفا، ترغيب به استقامت و قوّت و شجاعت، ترغيب به وحدت و اتفاق و ترك اختلاف، دعوت به عبرت از تاريخ، دعوت به تفكر و تذكّر و محاسبه و مراقبه، يادآوري گذشت سريع عمر، يادآوري مرگ و شدايد سكرات و عوالم بعد از مرگ، ياد آوري اهوال قيامت. و اينك به تبيين پاره اي از اين مفاهيم مي پردازيم:

تقوا : تقوا يعني پرهيزكاري و اجتناب كاري و كناره گيري. تقوا، نيرويي روحاني است كه بر اثر تمرين هاي زياد پديد مي آيد. اين حالت، روح را نيرومند و شاداب و مصون مي كند. لازمه ي بي تقوايي، اطاعت از هواي نفس است. شايان ذكر است كه تقوا، مصونيت است نه محدوديت. حضرت در اين باره مي فرمايد: «بندگان خدا، بدانيد كه تقوا، حصار و بارويي بلند و غير قابل تسلط است و بي تقوايي و هرزگي، حصار و بارويي پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نيست و آن كس را كه به آن پناه ببرد، حفظ نمي كند. همانا با نيروي تقوا نيش گزنده ي خطاكاري ها بريده مي شود».(۷۸)

«همانا تقوا، كليد درستي و توشه ي قيامت و آزادي از هر بندگي و نجات از هر تباهي است.»(۷۹) نهج البلاغه تعهّد متقابل بين انسان و تقوا را بيان مي كند. «انسان، نگهبان تقوا و تقوا، نگهبان انسان است.»(۸۰)

زهد : عنصر زهد بعد از عنصر تقوا، بيش از همه تكرار شده است. زهد، مترادف با ترك دنيا است و عليعليه‌السلام فراوان در اين باب سخن گفته است. زهد و رغبت با يك ديگر تقابل دارند. زهد، يعني اعراض و بي ميلي، در مقابل، رغبت به معناي كشش و ميل است.

بي ميلي دوگونه است: طبيعي و روحي. بي ميلي طبيعي آن است كه طبع انسان نسبت به شيئي معين تمايل نداشته باشد، آن چنان كه طبع بيمار، ميل و رغبتي به غذا و ميوه ندارد.

بي ميلي روحي يا عقلي يا قلبي آن است كه اشيايي كه مورد تمايل و رغبت طبع است از نظر انديشه و آرزوي انسان كه در جست وجوي سعادت و كمال مطلوب است، هدف و مقصود نباشد. حضرت مي فرمايد:

«اي مردم، زهد عبارت است از كوتاهي آرزو و سپاس گزاري هنگام نعمت و پارسايي نسبت به نبايستني ها».(۸۱) «زهد در دو جمله ي قرآن خلاصه شده است: بر اين كه متأسف نشويد از آن چه (از ماديات دنيا) از شما فوت مي شود و شاد نگرديد بر آن چه خدا به شما مي دهد. هر كس برگذشته اندوه نخورد و براي آينده شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست يافته است.»(۸۲)

پس زهد، حالتي روحي است و زاهد به جهت دل بستگي هاي معنوي و اُخروي، نسبت به مظاهر مادي زندگي بي اعتناست. اين بي اعتنايي تنها در فكر و انديشه و احساس و تعلق قلبي نيست؛ بلكه در زندگي عملي خويش نيز سادگي و قناعت را پيشه مي سازد و از تجمّل گرايي پرهيز مي كند.

ولي بايد توجه داشت كه اسلام با رهبانيّت و اعراض از دنيا مخالف است و آن را با جهان بيني خود ناسازگار مي داند. رهبانيّت، بريدن از مردم و رو آوردن به عبادت فردي است؛ بر اساس اين انديشه كه كار دنيا و آخرت از يك ديگر جداست يا بايد به رياضت پرداخت و يا بايد معيشت را گزينش كرد.

اما زهد اسلامي در عين اين كه مستلزم انتخاب زندگي ساده و پرهيز از تجمّل و لذّت گرايي است، در متن زندگي و در بطن روابط اجتماعي قرار دارد. زهد اسلامي بر سه پايه و اصل استوار است:

الف. بهره گيري هاي مادي از جهان و تمتعات جسماني و طبيعي، تنها عامل تأمين كننده ي خوشي و بهجت سعادت انسان نيست؛

ب. سرنوشت و سعادت فرد از سرنوشت و سعادت جامعه جدا نيست؛

ج، روح در عين نوعي اتحاد و يگانگي با بدن در مقابل بدن اصالت دارد و بيش از بدن نيازمند به تغذيه و تهذيب و تقويت و تكميل است.

پس روشن شد كه اسلام، به زهد دعوت و رهبانيّت را محكوم كرده است. زاهد و راهب، هر دو از تنعّم و لذّت گرايي دوري مي جويند، اما راهب از جامعه و تعهّدات و مسئوليت هاي اجتماعي مي گريزد و آن ها را جزء امور پست و مادي دنيايي مي شمارد و به صومعه و دير و دامن كوه پناه مي برد، و زاهد به جامعه و ملاك هاي آن و ايده ها و مسئوليت ها و تعهدهاي آن رو مي آورد.

تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهان بيني مختلف، ناشي شده است. فلسفه ي زهد عبارت است از: ايثار (مقدم داشتن ديگران بر خويش)، همدردي و شركت عملي در غم مستمندان و محرومان، آزادي و آزادگي، برخورداري از مواهب روحي و معنوي است.(۸۳)

دنيا و دنيا پرستي : از جمله مباحث نهج البلاغه، منع و تحذير شديد از دنيا پرستي است. امير المؤمنينعليه‌السلام مردم را به مستي هاي نعمت هشدار مي دهد.(۸۴) از نظر حضرت عليعليه‌السلام دنيا، خوب جايي است اما براي كسي كه بداند اين جا قرارگاه دائمي نيست، گذرگاه و منزل گاه اوست. «دنيا، خوب خانه اي است، اما براي كسي كه آن را خانه ي خود (قرارگاه خود) نداند».(۸۵) «دنيا خانه ي بين راه است، نه خانه ي اصلي و قرارگاه دائمي.»(۸۶)

«نفس خويش را از آلودگي به پستي ها گرامي بدار كه در برابر آن چه از خويشتن خويش مي پردازي، بهايي نخواهي يافت».(۸۷) پس تعلق و وابستگي روحي به غير خدا نوعي بيماري و موجب محو ارزش هاي انساني و عامل ركود و توقف و انجماد است.

امام در بيان رابطه ي دنيا و آخرت و تابع گرايي و متبوع گرايي مردم چنين مي فرمايد: «مردم در دنيا از نظر عمل و هدف دو گونه اند: يكي تنها براي دنيا كار مي كند و هدفي ماوراي امور مادي ندارد.

سرگرمي به امور مادي و دنيوي او را از توجه به آخرت باز داشته است. چون غير از دنيا چيزي نمي فهمد و نمي شناسد، همواره نگران آينده ي بازماندگان است كه چگونه وضع آنان را براي بعد از خودش تأمين كند، اما هرگز نگران روزهاي سختي كه خود در پيش دارد نيست؛ بنابراين عمرش در منفعت بازماندگانش فاني مي گردد.

يك نفر ديگر، آخرت را هدف قرار مي دهد و تمام كارهايش براي آن هدف است؛ اما دنيا، خود به خود و بدون آن كه كاري براي آن و به خاطر آن صورت گرفته باشد، به او رو مي آورد.

نتيجه اين است كه بهره ي دنيا و آخرت را توأماً احراز مي كند و مالك هر دو خانه مي گردد. چنين كسي، صبح مي كند در حالي كه آبرومند نزد پروردگار است و هرچه از خدا بخواهد به او اعطا مي كند».(۸۸)

۸- زيباشناسي كلام عليعليه‌السلام

درباره ي چيستي زيبايي، سخن ها بسيار رانده شده است. برخي زيبايي را تناسب و هم آهنگي اجزا با كل و هم آهنگي اجزا با يك ديگر و عدّه اي آن را به سودمندي يا توانايي يا لذّت و يا عشق تعريف كرده اند. افلاطون در مجموعه ي آثار خود، گفت وگوي سقراط با هيپياس را بيان مي كند و در اين رساله به بررسي تعاريف گوناگون زيبايي مي پردازد.

آن گاه سقراط از هيپياس، سوفيست و حقوق دان معروف آن روزگار، درباره ي چيستي زيبايي پرسش مي كند و او تعاريف گوناگون مذكور در سطور بالا را بيان نموده و سقراط تك تك آن ها را نقد مي كند. به هر حال، تعريف اين حقيقت بسيار دشوار است؛ امّا بي شك، زيبايي يك كيفيت نگارين نمادي است كه از سه ويژگي برخوردار است و موجب انبساط روح و روان آدمي مي گردد.

اولاً ملازم با لذّت است و اصولاً انبساط رواني، همان لذّت است؛ ثانياً ملازم با مطلوبيت است، يعني چيز زيبا براي شخص مُدرِك، مطلوبيت و ارزش مي نمايد؛ ثالثاً شگفت انگيزي و تعجب آور بودن را به ارمغان مي آورد.

امير كلام و هنر درباره ي زيبايي نيز سخن فرموده است و در مقايسه ي انواع زيبايي ها، زينت باطن را بر زينت ظاهر ترجيح مي دهند. «زينت باطن ها، زيباتر از زينت ظاهر است».(۸۹) «زينت به زيبايي و نيكويي صواب و حقيقت است، نه به نيكويي لباس.»(۹۰)

امام عليعليه‌السلام بر اين مبنا، زيبايي مرد را حلم، وقار، حُسن دروني، زينت اخلاق و رفتار، عبادت و خشوع، صدق و راستي معرفي كرده است.

زينت عبادت، خشوع؛ زينت رياست، بخشش و بزرگواري؛ زينتِ علم، حلم و بردباري و زينت حكومت، عدالت است.(۹۱) پس زيبايي در مكتب علوي به زينت هاي صوري و حسي محدود نمي گردد و زيبايي هاي معقول و فرا حسي را نيز در بر مي گيرد.

گفتار و نوشتار و ادبيات زيبا، جذاب و همراه با ضوابط فصاحت و بلاغت، يكي ديگر از مصاديق زيبايي است كه امير بيان و پيشواي بلاغت، سرچشمه ي آن است.

سرآمد فصاحت در اين باره مي فرمايد: «زيباترين و بهترين سخن آن است كه نظام نيكو آن را آراسته باشد و خواص و عوام مردم آن را بفهمند.»(۹۲)

گزيده گويي، بهره مندي و عبرت آموزي از گذشتگان، يادآوري مرگ و قيامت، توجّه به كاركردهاي مثبت و منفي و جاذبه هاي لفظي و تعبيري، از هنرهاي كلامي است كه مخاطبان را شيفته ي خود مي سازد. اميرمؤمنان در نهج البلاغه، اين تابلوي هنر و زيبايي، از هنرهاي كلامي فوق بهره جسته است. بخش پاياني نهج البلاغه به كلمات قصار اختصاص دارد كه در بردارنده ي سخنان كوتاه، جذاب، پرمعنا و قابل فهم است.

ابن ابي الحديد، شارح نهج البلاغه در وصف يكي از خطبه هاي نهج البلاغه(۹۳) مي نويسد: «سوگند به كسي كه همه ي امت ها به او سوگند مي خورند، من اين خطبه را در مدت پنجاه سال تاكنون بيش از هزاربار خوانده ام.

هيچ بار در آن تأمل نكردم، مگر آن كه در من خشيت و خوف و پندي ايجاد كرد و در دلم تأثير نهاد و مرا به لرزه آورد. هيچ بار در آن تأمل نكردم، مگر آن كه به ياد مردگان از خويشاوندان و نزديكان و دوستانم افتادم و چنين تصور كردم كه آن را كه حضرت به توصيف حالش پرداخته، خود من هستم.

در اين زمينه بسياري از خطبا و فصحا داد سخن داده اند و من آن ها را مكرر خوانده ام، ولي هيچ كدام تأثير كلام اميرالمؤمنين را بر من نداشته است.»(۹۴)

همّام صحابي عابد اميرالمؤمنين، آن گاه كه از امام خواست كه پارسايان را براي او توصيف كند كه گويي آنان را با چشم مي بيند، امامعليه‌السلام فرمود: «اي همّام، پرواي از خدا داشته باش و نيكوكاري كن كه همانا خداوند با كساني است كه تقوا بورزند و اهل نيكوكاري باشند. همّام به اين مقدار از سخن قانع نشد و امام را سوگند داد كه توصيف بيش تري بنمايد. و امام اوصاف پارسايان را شرح داد تا وقتي كه سخن امامعليه‌السلام بدين جا رسيد كه دوري اهل تقوا از سر كِبر و خودبزرگ بيني و نزديكي اش از روي مكر و خديعت نيست، در آن هنگام، همّام فريادي كشيد كه جانش در آن بود.

امام فرمود: «به خدا سوگند كه بر او از همين مي ترسيدم. موعظه هاي بليغ با اهلش چنين مي كند.»(۹۵)

ابن ابي الحديد در مقايسه خطبه ي ابن نباته كه از ادباي قرن چهارم بود و مردم را به جهاد برانگيخت با خطبه ي ۲۷ نهج البلاغه، كه متضمن دعوت مردم به جهاد است، مي گويد: «اگر بخواهيم از دايره ي انصاف دور نشويم، بايد نسبت آن دو را، نسبت شمشير چوبين با تيغ فولادين بدانيم؛ گرچه خطبه ي ابن نباته از صناعات بديعي بهره مند است، ولي كلام امير مؤمنانعليه‌السلام در اوج آسمان است.»(۹۶)

كلام عليعليه‌السلام علاوه بر بهره مندي از واژگان متناسب و بليغ از آهنگ و موسيقي خاصي برخوردار است كه در روح مخاطبان نفوذ مي كند.

جرج جرداق در اين زمينه مي نگارد: «علي بن ابي طالب، از ذوق سرشار هنر و بيان زيباي سخن، آن چنان بهره اي دارد كه او را در روزگاران از ديگران ممتاز ساخته است. شكل سخن با مفهوم آن به هم آميخته است؛ بمانند گرمي با آتش و نور با خورشيد و هوا با جوّ؛ و تو در برابر اين سخن، چناني كه گويي در برابر سيل خروشاني كه مي جوشد و دريايي كه مي توفد و تندبادي كه مي وزد و چون از روشني هستي و زيبايي آفرينش سخن مي گويد، چنان است كه گويي بر صفحه ي جانت با قلم هايي از اختران آسمان مي نگارد. گفتارش چون شراره ي برق و خنده ي آسمان در شب هاي تاريك زمستان است.»(۹۷)

امام عليعليه‌السلام در كلام خود از صناعات ادبي، زيبايي ها و شگفتي هاي طبيعت بهره مي گرفت.(۹۸)

با استفاده از تمثيل، موضوعات و مباحث عقلي را تفهيم مي كرد و با تشبيه معقول به محسوس، مردم عوام را نيز به حقيقت نزديك مي ساخت.(۹۹) شعر، ابزار ديگري است كه امامعليه‌السلام در توصيف حقايق از آن استفاده مي كرد. امام در پاسخ به اين پرسش كه سرآمد همه ي شاعران كيست، فرمود: «هر چند شاعران، همه در يك وادي راه نپيموده اند كه بتوان پيش تاز راه را شناخت، ليكن اگر از تعيين شاعرترين شاعران چاره اي نباشد، سرآمد آنان آن پادشاه گم راه (يعني امرالقيس) است.»(۱۰۰)

شعر مطلوب عليعليه‌السلام ، سروده اي است كه از نظر محتوا و نظر و فكر ارزش مند و صحيح و حق باشد و عقيده ي مردم را به انحراف نكشاند.

گلشن دوم: قلمرو دين در سنت علوي

۱- درآمد سخن

قلمرو دين و گستره ي شريعت، يكي از مهم ترين مسائل در حوزه ي فلسفه ي دين و كلام جديد است كه دغدغه هاي اجتماعي در نظام هاي اجتماعي و ديني را پاسخ مي دهد و با استمداد از روش شناسي صحيح دين پژوهي، دامنه ي دين در عرصه هاي گوناگون علوم طبيعي، انساني، فلسفي و عرفاني را مشخص مي سازد. منابع دين اسلام به ويژه سنت علوي، به پرسش هاي اين مسئله پاسخ مي دهد و قلمرو حداقلي يا حداكثري دين در حوزه هاي مذكور را تبيين مي نمايد. فرضيه ي نگارنده اين است كه سنت علوي علاوه بر مسائل اخروي، فردي و روحي به مسائل دنيوي، اجتماعي و مادي نيز پرداخته و در دامنه ي برخي از اين پرسش ها به صورت حداقلي و در پاره اي ديگر به شكل حداكثري پاسخ داده است. بنابراين، نمي توان قلمرو دين در سنت علوي را به امور اخروي محدود ساخت و يا اين كه با اعراض از عقل و تجربه، تمام نيازهاي خُرد و كلان آدميان را بدان مستند كرد.

طرح مسئله ي قلمرو دين در سنت علوي از زواياي گوناگون تئوريك و كاربردي براي جامعه ي علوي ضروري مي نمايد؛ توضيح مطلب اين كه تعيين گستره ي شريعت، ساختار توزيع قدرت در جامعه و نظام سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي را مشخص مي سازد و محدوده ي دخالت عقل جمعي و آرا مردم را در كنار اوامر و نواهي الهي تعيين مي كند؛ به عبارت ديگر، تشخيص دامنه دين در عرصه هاي مختلف، منطقة الفراغي را براي فعاليت مردم بازگو مي نمايد. اين مطلب، ضرورت كاربردي بحث از قلمرو دين را روشن مي سازد.

تعيين تكليف مسئله ي رابطه ي علم و دين و تعارض ظاهري گزاره هاي علمي با گزاره هاي ديني، وابستگي زيادي به تعيين قلمرو دين دارد؛ زيرا چه بسا، گزاره اي جزء متون ديني بوده و تعارض با علم داشته باشد وليكن در دامنه و قلمرو دين نگنجد و تعارض اين دو حوزه، منتفي گردد.

و هم چنين چند روشي بودن علوم به ويژه علوم انساني و پذيرش مقوله اي به نام علم ديني نيز ضرورت بحث قلمرو دين را مضاعف مي نمايد. توضيح اين ضرورت، نياز به مباحث گسترده در فلسفه ي علم و فلسفه ي دين دارد. امروزه، بسياري از فيلسوفان بر اين باورند كه مي توان از علم ديني و علم سكولار سخن گفت و از نقش باورهاي ديني در فرآيند تحقيقات علمي دم زد. در اين صورت، تعيين قلمرو دين در حوزه ي قلمرو علوم ديني و تمايز آن ها از علوم سكولار، نقش به سزايي دارد(۱۰۱) .

۲- تعريف واژگان

دو واژه ي اساسي در اين مسئله عبارتند: از واژه ي «قلمرو» و واژه ي «دين».

دين در لغت، به معناي اطاعت، جزا، خضوع، تسليم و مانند اين ها است.(۱۰۲) و در اصطلاح متكلمان و عارفان و حكيمان مشرق و مغرب زمين از تعاريف گوناگون ماهوي، غايت انگارانه، دين دارانه، كاركردگرايانه، روان شناختي و جامعه شناختي و تركيبي برخوردار است. واژه ي دين در قرآن بيش از نود بار در معاني جزا و پاداش و اطاعت و بندگي و سلطنت و شريعت و قانون و ملت و تسليم و اعتقادات به كار رفته است.(۱۰۳) و در روايات نيز به معناي ايمان، يقين، حُب و بغض قلبي، عزت، نور، حيات، اخلاق حَسَن و مانند اين ها استعمال شده است.(۱۰۴)

منظور امام عليعليه‌السلام از دين حق، اسلام است؛ يعني تسليم در برابر حق تعالي، و مصداق حقيقي تسليم، همانا دين اسلام است. به گفته ي امير كلام، «اسلام، دين خداوندي است كه آن را براي خود برگزيد و با ديده ي عنايت پروراند. پس اسلام را بزرگ بشماريد. از آن پيروي كنيد. حق آن را ادا نماييد و در جايگاه شايسته ي خويش قرار دهيد».(۱۰۵)

«اسلام، همان تسليم در برابر خدا است و تسليم، همان يقين داشتن؛ و يقين، اعتقاد راستين؛ و باور راستين، همان اقرار درست؛ و اقرار درست، انجام مسئوليت ها؛ و انجام مسئوليت ها، همان عمل كردن به احكام دين است.»(۱۰۶)

«پس هر كس جز اسلام، ديني را انتخاب كند، به يقين، شقاوت او ثابت، و پيوند او با خدا قطع شده و سقوطش سهم گين خواهد بود،(۱۰۷) بنابراين، دين حق در اين نوشتار به معناي اسلام در نظر گرفته شده و منابع شناخت آن نيز عقل و كتاب و سنت است كه البته نگارنده در تعيين قلمرو دين اسلام، قصد دارد تا از ديدگاه سنت علوي بدان بنگرد و آن را مورد كاوش قرار دهد».

بحث قلمرو دين به دو دليل به دين اسلام منحصر شده است:

نخست آن كه در اين نوشتار، تعيين قلمرو دين در سنت علوي بررسي مي شود و در سنت علوي، دين حق به معناي دين اسلام گرفته شده است. دوم اين كه گرچه مي توان از قلمرو دين به عنوان قلمرو مطلق دين با روش برون ديني سخن گفت، ولي اوّلاً اين ره يافت، راه به جايي نمي برد؛ زيرا ارايه ي تصوير جامع و مانع از مطلق اديان موجود ميسّر نيست و تصوير صحيح از دين حق نيز همان دين اسلام است؛ ثانياً عنوان تحقيق، قلمرو دين در سنت علوي است پس بايد حتماً با روش درون ديني اين بحث دنبال گردد.

واژه ي قلمرو در اين نوشتار، به همان مفهوم متعارف يعني گستره، دامنه، حدود و ثغور به كار رفته و قلمرو دين نيز به معناي گستره و محدوده دين اسلام در حوزه هاي گوناگون علوم استعمال شده است.