جامعه علوی در نهج البلاغه

جامعه علوی در نهج البلاغه0%

جامعه علوی در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جامعه علوی در نهج البلاغه

نویسنده: عبدالحسين خسروپناه
گروه:

مشاهدات: 15481
دانلود: 2920

توضیحات:

جامعه علوی در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 76 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15481 / دانلود: 2920
اندازه اندازه اندازه
جامعه علوی در نهج البلاغه

جامعه علوی در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

۲- سيماي برادري از منظر امام عليعليه‌السلام

«در گذشته برادري ديني داشتم كه در چشم من بزرگ مقدار بود؛ چون دنيا در چشم او بي ارزش مي نمود و از شكم بارگي دور بود؛ پس آن چه را نمي يافت آرزو نمي كرد و آن چه را مي يافت زياده روي نداشت. در بيش تر عمرش ساكت بود؛ امّا گاهي كه لب به سخن مي گشود بر ديگر سخن وران برتري داشت و تشنگي پرسش كنندگان را فرو مي نشاند.

به ظاهر ناتوان و مستضعف مي نمود، امّا در برخورد جدّي، چونان شير بيشه مي خروشيد، يا چون مار بياباني به حركت در مي آمد. تا پيش قاضي نمي رفت، دليلي مطرح نمي كرد. و كسي را كه عذري داشت، سرزنش نمي كرد. تا آن كه عذر او را مي شنيد. از درد شكوه نمي كرد، مگر پس از تندرستي و بهبودي.

آن چه عمل مي كرد مي گفت و بدان چه عمل نمي كرد چيزي نمي گفت اگر در سخن گفتن بر او پيشي مي گرفتند، در سكوت مغلوب نمي گرديد و بر شنيدن بيش تر از سخن گفتن حريص بود. اگر بر سر دو راهيِ دو كار قرار مي گرفت، مي انديشيد كه كدام يك با خواسته ي نفس نزديك تر است با آن مخالفت مي كرد.

پس بر شما باد روي آوردن به اين گونه از ارزش هاي اخلاقي و با يك ديگر در كسب آن ها رقابت كنيد. و اگر نتوانستيد، بدانيد كه به دست آوردن برخي از آن ارزش هاي اخلاقي بهتر از رها كردن همه است.»(۲۹۱) امير كلامعليه‌السلام با توصيف سيماي برادر ايماني خويش، تابلويي زيبا از يك انسان تربيت يافته را ترسيم مي كند تا راه يافتگان طريقت را آگاه سازد؛ زيرا رسيدن به قلّه ي عليعليه‌السلام كه همچون سايه به دنبال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حركت مي كرد و از درياي معارف او بهره مي برد و نور وحي را مشاهده و شميم نبوّت را استشمام مي كرد(۲۹۲) صعب و دشوار است.

عليعليه‌السلام كه هم چون ماه در ميان تاريكي ها، تشنگان حقيقت را از نور حق بهره مند مي سازد.(۲۹۳) چشمه هاي علم و فضيلت از دامن كوهسار وجودش جاري است و كس را ياراي وصول به عمق افكار بلند او نيست.(۲۹۴) چگونه مي توان به فضاي او دست يافت در حالي كه او با عمق و يقين از بصيرت برخوردار بود و لحظه اي در حق ترديد نداشت و حقيقت براي او مشتبه نگشت.(۲۹۵) پيش رو و پيش گام در ميدان عمل بود و پيش از امر و نهي ديگران، خود عمل مي كرد.(۲۹۶)

حال كه نمي توان به قلّه ي رفيع عليعليه‌السلام دست يافت، مي توان هم چون برادرش، ابوذر يا مقداد يا هر شخص ديگري(۲۹۷) به اوصاف زيباي مذكور در اين كلام نزديك شد.

واژه ي برادري، مفهوم عاطفي را با خود مي كشد و شور و هيجان در دل ايجاد مي كند. و عليعليه‌السلام چه زيبا، از برادر و اوصاف او سخن مي راند. هم چنان كه به دوست دارانش توصيه مي كند كه «بر تو باد به برادري با افراد راست گو و درست كار و ازدياد آن ها؛ چرا كه آنان در هنگام آسودگي يار پرتوآن و در پيش آمدهاي ناگوار سپري محكم هستند.»(۲۹۸)

«كسي كه ميلي در زياد كردن برادران نداشته باشد، به زيآن هايي مبتلا خواهد شد.»(۲۹۹) امام در دوست يابي نيز قصد الهي را بر قصد دنيوي مقدّم مي دارد و مي فرمايد: «آن كس كه براي خدا با كسي برادري نمايد، سود برد. و آن كس كه براي مقاصد دنيوي، طرح برادري و دوستي ريزد محروم گردد.»(۳۰۰)

مهم ترين وظيفه ي برادران، مدد رساندن به يك ديگر است. و به تعبير امام صادقعليه‌السلام : «خداوند، يار مؤمن است مادام كه او يار مددكار برادر خود باشد.»(۳۰۱) «كسي كه نياز برادر مؤمنش را برآورد، خداوند در روز قيامت صد هزار حاجت او را برآورده مي سازد؛ راستي چه خبرِ مسرّت بخشي از آثار رحمت بي پايان الهي.»(۳۰۲)

پس اي برادر، حال كه از سودمندي مؤانست و خدمت به برادر ايماني جويا شدي و شوق و انگيزه ي دوست يابي در تو آشكار گشت، پس بي گدار به آب نزن و در بايستي ها و نبايستي هاي انتخاب برادر از راه نمايان ديني درس گير و شتاب زده عمل نكن و پيش از گزينش، آزمايش كن. و چنان چه از بوته ي آزمايش به سلامت بيرون آمد و پاكي وجود و روحش و طهارت رفتارش بر تو آشكار گشت، او را همراهي كن.

همان گونه كه راه نمايان معصوم و با بصيرت فرمودند: «همواره در گزينش برادران، آزمون را مقدم داريد؛ زيرا اين آزمون، معياري است كه نيكان و بدان را از يكديگر جدا مي كند.»(۳۰۲)

«در گزينش برادران آزمايش را مقدم دار و سعي بي دريغ در شناخت او بنما وگرنه تنگناها تو را به نزديكي با اشرار مجبور مي سازد.»(۳۰۳)

«برادران خويش را به دو چيز امتحان كنيد اگر در آن ها وجود داشت، انتخاب نماييد؛ وگرنه از آن ها دوري گزينيد: برپا داشتن نماز پنج گانه در اوّل وقت و نيكي كردن به برادران در هنگام سختي و آساني.»(۳۰۴)

«بهترين برادران تو كسي است كه تو را به هدايت دلالت نمايد و برايت پرهيزكاري را كسب نمايد و تو را از پيروي هوا و هوس باز دارد.»(۳۰۵)

«بهترين برادرانت آن است كه تو را با راست گفتاري خود به راستي و با اعمال نيك خود به كردار نيك تشويق كند و برانگيزد.»(۳۰۶)

«بهترين برادران تو كسي است كه در راه اطاعت خدا ياريت برساند و از نافرماني هاي او بازت دارد و تو را به كسب خشنودي او فرمان دهد.»(۳۰۷)

اينك روشن گشت كه ملاك و ميزان اصلي در برادري، پيوندهاي عقيدتي است كه دل ها را به يك ديگر گره مي زند. و اهل ايمان را در يك حيات اجتماعي قرار مي دهد؛ زيرا حضرت فرمود: «كان لي فيما مضي اخ في الله »؛ مرا برادري بود در راه خدا.

پس اي برادران مؤمن از تاريخ اسلام درس بگيريد، كه چگونه با قطع پيوندهاي عقيدتي، اختلاف و نزاع پديد آمد و دنياگرايي و مال دوستي و ساير رذايل به جاي ايثار و فداكاري و محبّت و صفا و صميميّت نشست و سقيفه، جولان گاه غفلت و من سالاري قرار گرفت.

برادراني كه پيوند ايماني را گسستند و در دوران ابوبكر و عمر به كينه توزي و حاشيه نشاندن علي دست زدند و در عصر عثمان به مال اندوزي و مقام پرستي گرفتار شدند. و در خلافت عليعليه‌السلام با آن همه سابقه ي مجاهدت در جنگ جمل و صفّين و نهروان به خون ريزي يك ديگر اشتغال يافتند.

و در نهايت ولايت را به خلافت و خلافت را به سلطنت بني اميّه و بني عباس تبديل كردند و تنها نامي از اسلام باقي گذاشتند.

اي عزيز كه با اين سطور، ما را همراهي مي كني، بدان كه برادري كه عليعليه‌السلام از آن دم مي زند، در هر دياري يافت نمي شود. اين برادر اهل ظاهر نيست بلكه باطني است كه با زحمت و تلاش يافتني است. مطيع خدا و رسول و نسبت به قيامت هراس ناك است.

چون ياد خدا مي كند، دل او دچار ترس و لرز مي گردد و با تلاوت قرآن بر ايمانش مي افزايد به خداي توانا و دانا توكّل مي جويد و با حضور قلب، نماز به پا مي دارد و با روزي خدا انفاق مي كند.(۳۰۸)

عليعليه‌السلام بزرگي برادرش را در اين مي ديد كه دنيا در نظرش كوچك بود؛ زيرا اين برادر، گذر زمان را مي نگريست و شتاب عمر را احساس مي كرد و مرگ را نظاره گر بود. پشت كردن دنيا و جلو آمدن آخرت را مشاهده مي كرد.(۳۰۹)

«آگاه باشيد شما در ايّام اميد و آرزو هستيد و از پي آن مرگ است. پس كسي كه در روزهاي آرزوي خويش پيش از رسيدن مرگش كار كند مرگ به او زياني نمي رساند.»(۳۱۰) خوشا به حال برادري كه بداند اين زندگاني دنيا اسباب سرگرمي و بازيچه اي بيش نيست و دار آخرت، حيات جاويد و نعمتش بي رنج و زوال است.(۳۱۱) پس اي برادر، دلت را از دنيا بيرون بر و به ياد قيامت باش پيش از آن كه بدن تو را بيرون برند؛ زيرا تو در دنيا آزمايش مي شوي و براي آخرت آفريده شده اي.(۳۱۲)

نكته ي قابل توجّه اين كه دنيا از واژه هاي مشترك لفظي است كه گرفتار بيش از يك معناست؛ گاهي به معناي حقايق و موجودات دنيوي است كه مذمّت پيشوايان اسلام نسبت به دنيا، به اين معنا نيست. زمين و آسمان و بشر و غيره مذموم نيستند. حضرت عليعليه‌السلام مي فرمايد: «دنيا (حقايق دنيوي) براي راستان، سراي راستي است و براي كسي كه حقيقت آن را دريابد، سراي عافيت است.

و براي كسي كه از آن براي آخرتش توشه برگيرد، سراي توان گري است و براي پند پذيران، سراي پند و اندرز است. دنيا سجده گاه دوستان خدا و مصلاّي فرشتگان خداست. محلّ نزول وحي خدا و بازار سوداسراي اولياي خداست كه در آن كسب رحمت كنند و بهشت را سود برند.»(۳۱۳) معناي ديگر دنيا كه مورد مذمّت امامان شيعه است و خداوند و پيامبرش، مردم را از آن پرهيز داده است، همانا دل بستن به غير خداست كه منشأ غفلت از خدا گردد. پس آنان كه دنيا را جاي استقرار، نه گذرگاه مي دانند(۳۱۴) گرفتار دنيازدگي اند.

دنيا گرايان، به تعبير امام عليعليه‌السلام زياد مي خورند، زياد مي خندند، زياد مي خوابند، زياد خشمگين مي شوند، كم تر راضي مي شوند، اهل عذرخواهي نيستند، عذر ديگران را نمي پذيرند، در معصيت شجاع و جسورند، محاسبه ي نفس ندارند، كم تر فكر مي كنند، زياد سخن مي گويند، كم تر مي ترسند، اهل شكر نيستند، در بلاها صبر ندارند، مردم را به ديده ي حقارت مي بينند، دائم از بدي هاي مردم سخن مي گويند، خوبي ها را مخفي مي كنند، هر چه دلشان بخواهد مي گويند، آن چه ندارند ادعا مي كنند.(۳۱۵)

برادري كه عليعليه‌السلام آن را توصيف مي كند، همواره از فرمان شكم بيرون است، چيزي كه نمي يابد درخواست نمي كند و اگر بيابد در آن زياده روي نمي كند.

در حديث معراج آمده است كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثمره ي گرسنگي را از حق تعالي پرسيد. و حضرت حق جل و علا فرمود: حكمت و نگه داشتن دل و نزديك شدن به من و خوف از خدا و كم زحمت دادن به مردم و باك نداشتن در گفتن حق از ثمرات گرسنگي است.

پس اي برادر، كم خوري از منافع جسمي و روحي و نيز منافع فردي و اجتماعي برخوردار است منشأ اصلاح انسان، سلامتي معده، صفاي دل و رفع بيماري مي باشد.(۳۱۶) به همين دليل، مؤمنان، طعام خود را به يتيم، مسكين و اسير مي بخشند(۳۱۷) و از لقمه ي حرام پرهيز مي كنند.(۳۱۸)

روش عملي حضرت در خوراك نيز بر اين شيوه بوده است كه با تقوا رياضت مي كرد تا در لغزش گاه ها و پرت گاه هاي لغزنده استوار بماند. اگر مي خواست به عسل مصفّا و مغز گندم و جامه هاي ابريشم دست يابد، براي او آسان بود؛ ولي هيچ گاه هوا و هوس بر او چيره نمي شد؛ به حساب آن كه شايد در يمامه يا حجاز بينوايي، به دست يابي قرص ناني اميد نداشته باشد. و هرگز مزّه ي سيري را نچشيده باشد.(۳۱۹)

و فرمود: آيا به همين مي توانم بسنده كنم كه مرا اميرالمؤمنين بخوانند، ولي با مردم در سختي هاي روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟ يا در ناخوشي هاي زندگي الگويشان نباشم؟ مرا نيافريده اند كه خوردن غذاهاي لذيذ و دل پذير مشغولم بدارد؛ چونان چهارپايان به آخور بسته اي كه مقصد و مقصودي جز نشخوار علف ندارند و يا همانند چهارپايان رها شده در چراگاه كه به دنبال يافتن چيزي و انباشتن شكم اند آيا سزاوار است كه چون چرندگان پر بچرند و بيارمند و مانند گلّه ي گوسفندان بعد از چرا و پر خوردن به آ غل رو كند، و علي نيز از آن چه توشه ي اوست بخورد و بخسبد؟ پس چشم او روشن كه از پس ساليان دراز همانند چهارپايان رها گشته و گوسفندان گلّه را الگو گرفته است.(۳۲۰)

برادر عليعليه‌السلام بيش تر روزگارش خاموش بود؛ سخن نمي گفت و اگر هم به حرف در مي آمد بر گويندگان غلبه مي كرد و تشنگي دانش پژوهان را با بيان حكيمانه فرو مي نشاند. امير كلام چه زيبا در نهج البلاغه فرمود كه بايد زبان خود را نگاه داشت و بي جا لب به سخن نگشود؛ زيرا زبان با صاحب خود سركش است، اگر عنانش رها گردد او را در مهلكه اندازد.

زبان مؤمن پشت دل اوست و دل منافق پشت زبان او. مؤمن چون بخواهد سخني بگويد. در آن انديشه و تأمّل مي كند و اگر نيكو و صلاح بود بيان مي كند و اگر بد و ناروا بود مي پوشاند. و منافق آن چه به زبانش برسد مي گويد و نمي داند كدام سخن براي او سود دارد و كدام زيان. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ايمان بنده مستقيم و استوار نيست تا اين كه دل او استوار باشد و دل او استوار نيست تا اين كه زبانش استوار باشد.(۳۲۱)

پس اي برادر، انديشه كن كه هيچ نگهباني بالاتر از خاموشي نيست؛ خاموشي، بوستان فكر و منشأ روشنايي انديشه است(۳۲۳) و شاخه اي از جهاد با نفس است. و جبران سكوت آسان تر از جبران كلام است.(۳۲۴)

برادري كه عليعليه‌السلام از آن سخن مي راند، به ظاهر ناتوان بود و ديگران نيز او را ناتوان مي شمردند؛ امّا در هنگام حادثه، شير بيشه و مار بيابان بود. علّت اين ظهور در اين است كه اين انسان به توصيه ي قرآن عمل مي كرد و با كبر و ناز و نخوت و غرور بر زمين گام بر نمي داشت.(۳۲۵) چگونه غرور و تكبّر نمايد در حالي كه اين برادر در هنگام شب به نماز مي ايستد و سجده مي رود و صحنه ي خوف ناك روز قيامت و حساب رسي حضرت حق و عذاب جهنّم را به ياد مي آورد.

پس شجاعت در برابر دشمن و نهراسيدن از خطرها و زير بار ذلّت نرفتن با ذلول و نرم بودن در برابر دوست در برادر عليعليه‌السلام جمع مي شود.

ويژگي ديگر برادر علي اين است كه اگر با كسي نزاع و كشمكش داشت، براي اثبات حق خويش حجّت و دليلي نمي آورد؛ مگر آن گاه كه پيشِ داوري حضور يابد.

و اين نشانه ي خردورزي اوست كه از كشمكش هاي لفظي در مقابل افراد پرهيز مي كند و آن را لغو و بيهوده مي شمارد و سعه ي صدر و منش والاي خود را در اين راستا به كار مي گيرد.

اي برادر، قرآن نيز از مجادله پرهيز داده است(۳۲۶) و پيشوايان دين فرمودند كه: «هيچ قومي گم راه نشد مگر اين كه به بحث و جدل تكيه كرد.» و «بحث و جدال كردن در دين، يقين را تباه مي كند.»(۳۲۷) البته خداوند متعال، پيامبرش را امر فرمود كه «خلق را به حكمت و برهان و موعظه ي نيكو به راه خدا دعوت كن و به بهترين طريق مناظره كن كه البته خدا عاقبت كسي كه از راه گم راه شده و آن كه هدايت يافته، بهتر مي داند.»(۳۲۸) سرّ ديگر طرح نكردن دليل در غير مواقع ضروري، فلسفه ي رازداري و حفظ اسرار است كه تنها در اداي شهادت، ضرورت پيدا مي كند.

سيماي ديگر برادر عليعليه‌السلام در گوش فرا دادن به عذر ديگران و سرزنش نكردن آن هاست. و اين روش مرداني است كه از شرح صدر و حوصله ي كافي برخوردارند و هدايت و ارشاد و تكامل ديگران را مهم تر از توبيخ و سرزنش مي دانند.

تربيت يافتگان مكتب علوي بايد اين گونه مكارم اخلاق و سجاياي نيك را در دل و رفتار بپرورانند و نسبت به ضعفا، اغماض بيش تري نشان دهند. امير كلام در جاي ديگري مي فرمايد: «اگر برادرت از تو پيوند بريد، خود را به او پيوند ده و اگر از تو دوري كرد، با او مهربان باش و به او نزديك شو. اگر گناهي كرد عذرش را بپذير؛ چندان كه گويي تو غلام اويي و او ولي نعمت توست».(۳۲۹) پس از ميان ملامت جاهلانه، عناد آميز، عجولانه و سازنده بايد قسم اخير را گزينش كرد و از قضاوت هاي عجولانه پرهيز نمود.

برادر عليعليه‌السلام از دردهايش شكوه نمي كرد مگر آن گاه كه بهبودي يافته بود. بلا و درد براي مؤمن، شيرين و با ارزش است؛ زيرا مراتب قرب الهي را فراهم مي كند، علاوه بر اين كه شكوه از ناملايمات، اطرافيان را مكدّر مي سازد.

چنان بود كه آن چه مي گفت انجام مي داد چيزي را كه نمي خواست انجام دهد، به زبان نمي آورد. اگر در گفتن بر او چيره مي شدند، هرگز در سكوت بر او چيره نمي گرديدند. در شنيدن حريص تر بود تا سخن گفتن.

اگر ناگهاني دو كار براي او پيش مي آمد، مي نگريست كه كدام يك از آن به خواهش نفس نزديك تر است، با آن مخالفت مي نمود تا گرفتار هواي نفس و شيطان نگردد؛ زيرا كه نفس امارّه، انسان را به اعمال زشت و ناروا سفارش مي كند. و البتّه تبعيّت از هوا و هوس و نفس امّاره چيزي جز گم راهي را به ارمغان نمي آورد. خداوند براي رهايي از شيطان، تمسّك به قرآن و وحي را مطرح كرده است.(۳۳۰)

پس اي برادران و خواهران عزيز، بر شما باد كه اين صفات و خُلق و خوي هاي مثبت و خوب را فراگيريد و بدان ها رغبت داشته باشيد و اگر به كسب همه ي آن ها توانايي نداريد، بدانيد فراگرفتن اندك، بهتر از ترك بسيار است.

۳- عليعليه‌السلام و اوصاف پارسايان

خطبه ي متقين كه به نام خطبه ي همّام شناخته شده است، در منابع روايي و تاريخي از جمله امالي شيخ صدوق و تحف العقول ابن شعبه ي حراني و نهج البلاغه ي سيد رضي ثبت گرديده است. مخاطب اين خطبه، همّام بن شريح از اصحاب عابد، شيعه و دوست دار اميرالمؤمنين است.

داستان و شأن صدور اين خطبه آن است كه روزي حضرت هنگام خروج از منزل با گروهي برخورد كرد و از آن ها پرس و جو كرد. آن ها در جواب گفتند از شيعيان شما هستيم. امام فرمود: من در چهره ي شما نشاني از شيعه گري نمي بينم. آنان شرم سارانه از امام پرسيدند: نشان شيعيان شما چيست؟ و همّام كه در جمع آنان بود از امام درخواست كرد كه پارسايان را به گونه اي برايم توصيف كن كه گويي آنان را نظاره مي كنم. امام در جواب فرمود:( اِتَقِ الله واَحْسِن إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ) (۳۳۱) تقواي الهي پيشه كنيد و نيكوكاري نماييد. كه همانا خداوند با اهل تقوا و افراد نيكوكار است. همّام از پاسخ امام قانع نشد و او را سوگند داد كه نشانه هاي پارسايان را بازگويد. و امام پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه ي مذكور را قرائت كرد.(۳۳۲)

خطبه ي امام عليعليه‌السلام درباره ي پارسايان به بخش هاي ذيل قابل تقسيم است:

بخش اول: امامعليه‌السلام در بخش آغازين اين خطبه، از بي نيازي خداوند نسبت به اطاعت مردم و ايمن بودن او از معصيت آن ها سخن مي گويد و در استدلال آن مي فرمايد: «نه معصيت گناه كاران زياني به او مي رساند و نه اطاعت فرمان برداران سودي».

و سرّ اين استدلال اين است كه اصولاً در جهان آفرينش، رقيبي براي خداوند وجود ندارد و همه ي موجودات، حتّي شيطان، كارگزار خداوندند. اسلام، بر خلاف تفكر آيين زرتشت كه اهريمن را رقيب خدا مي پندارد، شيطان را بخشي از ممكنات مي داند كه جملگي در تدبير تكويني الهي مي گنجند.

و اگر شيطان در مقابل پيامبران قرار دارد، در عالم تشريع و هدايت و ضلالت تمايز پيدا مي كند. و در عالم تكوين و تدبير الهي، همه به يك سان در قدرت و سيطره ي الهي قرار دارند.

سپس امام مي فرمايد: «پس معيشت مردم را بين آن ها تقسيم كرد و هر كس را در دنيا در موضع خود قرار داد». اين تقسيم رزق و معيشت مردم توسط حق تعالي به علم الهي مربوط است؛ يعني خداوند مي داند چه كسي را بايد به مقام نبوت نايل كرد و چه شخصي را در جامعه ي عرفي خود رهانيد.

نكته ي مهم اين است كه تقدير و مشيت الهي، مستلزم جبر نيست؛ يعني حق تعالي هيچ گاه اوضاع معيشتي مردم را به گونه اي مقدّر نمي كند كه با هدف آفرينش كه كمال اختياري است، منافات داشته باشد؛ زيرا در تقدير و برنامه ي الهي، اختيار انسان نيز نهفته است.

بخش دوم: امام عليعليه‌السلام در اين بخش به بيان اوصاف پارسايان مي پردازد و پس از بيان كلي اهل فضيلت بودن پارسايان، صفات ذيل را به ترتيب بيان مي كند:

۱. منطق و سخن اهل تقوا، صواب است. حضرت در نهج البلاغه مي فرمايد: «ايمان كسي مستقيم نمي شود، مگر اين كه دل او راست شود و دل كسي استقامت نمي پذيرد مگر اين كه زبان او استقامت بپذيرد».(۳۳۳) سخن راست گفتن نه تنها از نظر رواني منشأ سلامت روحي است، بلكه شخص از حيث اجتماعي نيز از آسيب هاي جامعه شناختي در امان است.

۲. لباس پارسايان، اعتدال و روش آن ها فروتني است. لباس در اين فقره از كلام امام هم مي تواند معناي اعتباري داشته باشد؛ يعني شيوه ي آن ها اعتدال است و هم معناي حقيقي منظور باشد؛ يعني در لباس پوشيدن، معتدل هستند و از جامه هاي فاخر پرهيز مي كنند.

تواضع نيز روش عملي آن ها است و در زمين با تكبر راه نمي روند؛ زيرا انسان با اين حالت، نه توان شكافتن زمين را دارد و نه در بلندي به كوه ها خواهد رسيد.(۳۳۴)

۳. چشم را از حرام هاي الهي مي بندند. پارسايان به اولين مرتبه ي تقوا كه پرهيز از محرمات است، پاي بندند. و سرّ بستن چشم از محرمات اين است كه اصولاً انسآن ها با ديدن طمع كار مي شوند و ذهن را اسير هوس مي سازند. شايان ذكر است كه مراد حضرت از بستن چشم، نه تنها چشم ظاهري بلكه بستن چشم باطني از غفلت ها و انحراف ها و محرمات معنوي نيز هست.

قرآن نيز به پيامبر خطاب مي كند: «به مؤمنان بگو كه چشمانشان را بپوشند و دامنشان را حفظ كنند. اين براي آنان پاكيزه تر است و خداوند به آن چه مي كند، آگاه است».(۳۳۵)

۴. اهل تقوا، گوششان را فقط به علم نافع مي سپارند. پارسايان در شناخت علم نافع هم بايد مصداق علم را با خود بسنجند و اگر ديدند، آن ها را به صفات زشتي چون غرور و عجب گرفتار مي كند، از آن علم، گرچه عرفان باشد، پرهيز كنند.

و هم آن را نسبت به نيازهاي جامعه در نظر بگيرند و اگر ديدند مورد نياز جامعه نيست يا در حد كفايت تأمين شده است، باز وقت خود را در يادگيري آن صرف نكنند. در ادعيه ي اسلامي، فراوان توصيه شده است كه از خداوند، علم نافع را طلب كنيد و از علم غير نافع به حق تعالي پناه ببريد.

۵. و در روزگار سختي و گشايش، حالشان يك سان است. و اگر نبود مرگي كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتّي به اندازه ي برهم زدن چشم، در بدن ها قرار نمي گرفت؛ از شوق ديدار بهشت و از ترس عذاب جهنم.

انسآن ها به طور عمده چنان اند كه پاره اي از امور نسبت به آن ها دشوار است و پاره اي ديگر، آسان؛ هم چنان كه خداوند سبحان مي فرمايد:

«انسان حريص و آزمند آفريده شده است؛ آن گاه كه شري به او مي رسد، نالان است و آن گاه كه خيري به او روي مي كند، آن را از ديگران دريغ مي كند؛ مگر نماز گزاران».(۳۳۶)

امّا پارسايان به قدري در اطاعت خداوند و پرهيز از معصيت تلاش مي كنند و به اوج قرب الهي دست مي يابند كه دشواري ها و آسايش ها براي آن ها يك سان است.

۶. اگر اجل و مرگ، مقدّر الهي نبود، ارواح متقيان در بدن هايشان، لحظه اي استقرار پيدا نمي كرد و از شوق ثواب و خوف عقاب، بدن را رها مي ساخت.

يعني همان گونه كه بدن ها در برابر امراض و بيماري ها مقاومت مي كنند و روح را نگه مي دارند، بدن هاي افراد متقي چنين است كه ارواح خود را آن گاه كه به بهشت شوق پيدا مي كنند، حفظ مي كند و تقدير الهي نيز چنين است كه بدن و روح، يك ديگر را حفظ نمايند تا اين كه به طور طبيعي يا غير طبيعي مانند حوادث غير مترقبه از يك ديگر جدا گردند.

۷. خالق، آن چنان در دل آن ها بزرگ است كه غير او در ديدگانشان كوچك مي نمايد.

حقارت و صغارت دنيا و بزرگي و جلالت حق تعالي در نزد اهل تقوا، مقوله اي است كه ريشه ي اصلي پارسايي را تشكيل مي دهد و اصولاً هر كس كه دنيا در ديدگانش بزرگ باشد و در دلش به عظمت نشسته باشد، آن را بر خدا ترجيح خواهد داد و به سوي آن خواهد شتافت و بنده ي آن خواهد گشت.(۳۳۷)

شايان ذكر است كه تحقير دنيا از ديدگاه اخلاق اسلامي به معنايي نيست كه صوفيان نادان آن را تعقيب مي كنند و عزلت و گوشه نشيني را بر حضور اجتماعي ترجيح مي دهند. دوري از دنيا به معناي طرد فيزيكي و مادي نيست؛ بلكه به معناي جبران غفلت هاست.

ني قُماش و نقره و ميزان و زن چيست دنيا از خدا غافل بُدن نعم مال صالح خواندش رسول(۳۳۸) مال را كز بهر دين باشي حمول

به تعبير قرآن: بدانيد كه زندگاني دنيا، بازي و هوس راني و آرايش و فخرفروشي بر يك ديگر و كثرت طلبي در ثروت و فرزند است.(۳۳۹)

۸. اهل تقوا با بهشت چنان اند كه گويي آن را مشاهده مي كنند و در آن متنتعم اند و با آتش چنان اند كه گويي آن را مي بينند و در آن معذّب اند.

كيف اصحبت اي صحابي باصفا؟ گفت پيغمبر صباحي زيد را كو نشان از باغ ايمان گر شگفت گفت عبداً مؤمناً باز اوش گفت شب نخفتستم ز عشق و سوزها گفت تشنه بوده ام من روزها كه ز اسپر بگذرد نوك سنان(۳۴۰) تا ز روز و شب گذركردم چنان

۹. قلب و دل هاي متقيان، محزون است و ديگران از شر آنان در امان اند و بدن هاي آن ها لاغر و نيازهايشان اندك و نفس شان عفيف است. مؤمن چهره اي شاد و فرح ناك دارد امّا دل او اندوه ناك است؛ ولي نه هم چون اندوه دنياپرستان؛ بلكه اندوهي هم راه با شادي و نشاط؛ حزن بهشتي نه حزن جهنمي. اينان، دلبستگي به امور دنيا ندارند به همين دليل، لاغر و كم توقع اند؛ پارسايان نسبت به ماندني ها، دل خوش و نسبت به ناماندني ها، زاهدند زيرا مسافرخانه بودن و زوال پذيري دنيا را مي بينند.

۱۰. متقيان، روزگار كوتاه را صبر نموده و آرامش و راحتي طولاني را دنبال مي كنند. و اين، تجارت سودآوري است كه پروردگارشان نصيب آن ها نمود. دنيا به آنان روي آورد، ولي آنان به دنيا روي نياوردند. دنيا، طالب اسارت آن ها بود، ولي آن ها از او رها گشتند.

۱۱. پارسايان، شب ها را نشسته و قرآن را به نيكويي تلاوت مي كنند. دل خويشتن را با خواندن قرآن محزون مي سازند و درمان درد خود را از آن بيرون مي كشند. وقتي كه به آيه اي مي رسند كه در آن تشويقي است، به آن دل مي بندند و جانشان از شوق به سوي آن پر مي كشد و چنان يقين دارند كه گويي آن پاداش ها در برابر چشم هاي آن ها قرار دارد.

و آن گاه كه به آيه اي مي رسند كه خوف و هشدار سر مي دهد، چنان گوش دل به آن مي سپارند كه گويي فريادهاي جهنم در گوش آن هاست.

تمام شب را در ركوع به سر مي برند. پا و كف و دست و صورت خود را بر روي زمين مي گسترند. و از خداوند رهايي خويش را از آتش مي خواهند.

۱۲. اهل تقوا، در روز بردباراني دانا و نيكوكاراني با پروايند. ترس از حق تعالي آن ها را چون پيكاني تراشيده است. بيننده اي كه به آن ها نظر مي كند، گمان مي كند كه بيمارند در حالي كه بيمار نيستند و مي گويد: ديوآن هاند و امر بزرگي آن ها را از خود بيگانه ساخته و عقل آن ها را ربوده است.

۱۳. از اعمال اندك خويش راضي نيستند و كارهاي فراوان را زياد نمي پندارند. هميشه خويشتن را متهم مي سازند و از كارهاي خود هراس ناك اند. وقتي يكي از آن ها را تمجيد مي كنند، از سخني كه به او مي گويند، مي ترسد.

و مي گويد من به خود، از ديگران آگاه ترم و پروردگارم به من از من آگاه تر. خداوندا مرا به آن چه مي گويند مؤاخذه مكن و از آن چه تصور مي كنند، فراتر بنشان و آن چه را نمي دانند بر من ببخش.

۱۴. علامت ديگر پارسايان اين است كه در دين قوي و قدرت مندند و حزمي هم راه با نرمي و ايماني توأم با يقين دارند. بر علم آموزي حريص اند. علم را با حلم و ميانه روي را با غنا مي آميزند. در عبادت خاشع و به دنبال حلال در جست و جوي هدايت و گريزان از طمع اند.

۱۵. شخص پارسا، اعمال صالح انجام مي دهد؛ در حالي كه لرزان و هراسان است. هنگام شب، تمامي همتش، شكرگزاري است و هنگام صبح، تمامي تلاشش ذكر حق تعالي است.

۱۶. شخص متقي، شب را هراسان به سر مي برد و شاداب صبح مي نمايد. از غفلتي كه ورزيده، هراس ناك و از فضل و رحمتي كه نصيب او شده، شادمان است.

اگر نفس او، ناخوشي نمايد و سركشي كند، خواهش نفس را اجابت ننمايد. روشني چشمش در چيزي است كه زوال نمي پذيرد و زهد و بي ميلي اش در چيزي است كه فناپذير است.

۱۷. حلم را با علم و قول را با عمل، آميخته است. تو اهل تقوا را چنان بيني كه لغزشش اندك، قلبش خاشع و نفسش قانع و خوراكش كم و امرش آسان و دينش محفوظ و شهوتش مرده و غيظش فرونشانده است. به نيكي او، اميد مي رود و از شرش، ايمني حاصل آيد.

۱۸. اگر پارسا، در ميان غافلان باشد، در زمره ي ذاكران نوشته مي شود و اگر در ميان ذاكران باشد، از غافلان محسوب نمي گردد. از كساني كه به او ظلم نموده اند، مي گذرد و به كسي كه او را محروم ساخته است، عطا مي كند و با كسي كه از او بريده است مي پيوندد. سخن زشت و ركيك از دهان او دور است و كلامش با مردم، نرم است. زشتي او غايب و نيكي او حاضر است. خيرش به مردم رو مي كند و شرش، پشت مي نمايد.

۱۹. تقواپيشه، در زلزله ها و طوفآن ها، پا برجاست و در سختي ها، صبور و در رفاه شكور است. بر آن كه دوست نمي دارد، ستم نمي كند و به جهت دوستي كسي، مرتكب گناه نمي شود. قبل از حضور شهود، به حق اعتراف مي كند و سپرده ها را تباه نمي سازد و يادآوري ها را فراموش نمي كند. افراد را با لقب هاي زشت نمي خواند و همسايه را نمي آزارد.

ديگران را به جهت مصايبشان سركوفت نمي زند و به باطل در نمي آيد و از حق گريزان نيست.

۲۰. اگر خموش بماند، خموشي اش او را محزون نمي سازد و اگر بخندد، صدايش بلند نمي شود و اگر بر او ستم رود، شكيبايي را پيشه مي سازد، تا خدا برايش انتقام كشد. خود از دست خويشتن در رنج است ولي مردم از او آسوده اند. خود را براي آخرت به سختي مي اندازد ولي مردم را از دست خود آسوده نهاده است.

اگر از كسي دوري مي كند، از سر زهد است و اگر نزديك مي شود، از روي رفق و رحمت است. دوري اش از سر كبر و خود بزرگ بيني نيست و نزديكي اش از روي مكر و خديعت نيست.

راوي اين خطبه مي گويد: كلام امامعليه‌السلام كه بدين جا رسيد، همّام فريادي كشيد و جان سپرد.

امام فرمود: به خدا سوگند كه بر او از همين مي ترسيدم و سپس گفت: موعظه هاي بليغ با اهلش چنين مي كند.

شخصي به امام گفت: يا اميرالمؤمنين، خودت چگونه هستي؟

امامعليه‌السلام فرمود: واي بر تو، هر اجلي زماني دارد كه از آن فراتر نمي رود و سببي دارد كه از آن در نمي گذرد. پس بر اين مطلب خود، توقف كن و مثل آن چه گفتي، مگوي؛ زيرا اين سخن را شيطان بر زبانت نهاد.