جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام21%

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 170 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 48390 / دانلود: 2697
اندازه اندازه اندازه
جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

.جرعه ای .از کرامات امام حسینعليه‌السلام

نویسنده: علی اکبر مهدی پور.

پیش گفتار

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین، والصّلاه والسّلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین، وعلی آله الهداه المهدیّین، والّلعن الدّائم علی أعادیهم ومنکری فضائلهم وغاصبی حقوقهم أجمعین.

یکی از عاشقان دلباخته ی اهل بیتعليهم‌السلام از اینجانب خواست که کتابی را در مورد امام حسینعليه‌السلام که عمدتاً کرامات آن حضرت را در بر داشته باشد، معرّفی کنم تا برای محرم الحرام امسال چاپ و منتشر کنند.

کتاب های مربوط به این بُعد از ابعاد حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام را بررسی می کردم، به نظرم رسید که کتابی در این رابطه تألیف کنم و آنچه از کرامات آن حضرت در بایگانی حافظه ام هست، بر روی صفحات کاغذ منعکس نمایم.

زمان بسیار محدود بود و فرصت مراجعه به مآخذ و منابع نبود، از این رهگذر به یادداشت های خود مراجعه کرده، آنچه میسّر شد، تدوین کردم. از برکات این نوشتار بدون تصمیم قبلی توفیق تشرّف به عتبات عالیات در ایّام عرفه نصیبم شد، آن نیز موجب محدودتر شدن فرصت شد.

از این رهگذر یادداشت ها را بدون تنظیم و تبویب لازم گردآوری کرده، به صورتی که ملاحظه می فرمایید، مهیّای نشر کردم.

آنچه در این نوشتار آمده، اندکی از بی شمار، مشتی از خروار و جرعه ای از دریای بی کران کرامات سالار شهیدان می باشد.

اگر خداوند منّان از اجل مهلت دهد، ان شاء اللّه در آینده ی نزدیک جرعه های دیگری از این اقیانوس ناپیداکرانه تهیّه و تدوین نموده، به عاشقان پاکباخته ی حضرتش تقدیم می نماییم.

دست یازیدن به چنین کاری عظیم در این زمان کوتاه هرگز صحیح نبود، ولی عمرها بی اعتبار است و فرصت ها زودگذر.

این نوشته فقط یادداشت هایی است که پیرامون سالار شهیدان، بدون رابطه و ضابطه به رشته ی تحریر درآمده است.

از خداوند منّان می خواهم که به کرم خود این تلاش ناچیز را بپذیرد، به لطف خود همه ی دست اندرکاران چاپ و نشر و خوانندگان گرامی این اثر را از فائزین به لقای حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه، در دوران حکومت حقّه ی آن حضرت قرار دهد. إن شاء اللّه.

۲۴ ذیحجه الحرام ۱۴۳۴ ق.

روز مباهله و خاتم بخشی مولای متّقیانعليه‌السلام

حوزه علمیّه ی قم _ علی اکبر مهدی پور

زنده جاوید

چهارده ستون از ستون های قرون، با ساعت ها، روزها و سال هایش، چون حبّه ی نمکی بر کف اقیانوس آب شد و ناپدید گشت، ولی نام مقدّس امام حسینعليه‌السلام همچنان بر فراز قرون و اعصار می درخشد.

با گذشت زمان نه تنها نام و یاد سالار شهیدان از خاطره ها محو نمی شود، بلکه هر روز ابعاد تازه ای از نهضت امام حسینعليه‌السلام آشکار می شود و تجلی می نماید.

سالار شهیدان مرز عقیده را در هم شکسته، از هر کیش و آیینی دل هایی را به سوی خود جذب و جلب کرده است.

امام حسینعليه‌السلام پیشتاز شهیدانی است که سرود پیروزی خون رنگ خود را در خیمه ی تاریخ نواختند و بزرگ ترین سرمشق را به مصلحان و آزادی خواهان جهان دادند.

«گاندی» مصلح بزرگ هند می گوید:

من برای ملت هند چیز تازه ای نیاوردم، بلکه فقط نتیجه ای را که از مطالعات خود پیرامون قهرمان کربلا به دست آورده بودم، برای ملّت هند به ارمغان آوردم.

ما اگر بخواهیم هند را نجات دهیم، باید همان راهی را برویم که حسین بن علی پیمود.(۱)

سخن پردازان هر قدر بخواهند به وصف او بپردازند و شرح قهرمانی های او

____________________________

۱- ۱. مجلّه ی «الغرّی» چاپ نجف اشرف، ربیع الاوّل ۱۳۸۱ ق.

را به تصویر کشند، باز هم در برابر حقیقت قهرمانی او بسی ناچیز خواهد بود.

«ماربین آلمانی» در این رابطه می گوید:

امام حسین نخستین شخص سیاستمداری است که تا به امروز احدی چنین سیاست موءثّری انتخاب نکرده است.

اگر حادثه ی خونی کربلا نبود، قطعاً اسلام به این حالت نمی ماند، حتی ممکن بود اسلام و اسلامیان به کلّی محو و نابود شوند.(۱)

«اقبال لاهوری» که از مکتب تشیّع بیگانه است، به هنگام ارزیابی نهضت امام حسینعليه‌السلام و آثار ارزشمند آن در حفظ استقلال ممالک اسلامی و قطع ایادی بیگانگان می گوید:

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد

خون او تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد

«محمد علی جناح» قائد اعظم و موءسّس پاکستان می گوید:

هیچ نمونه ای از شجاعت بهتر از آنکه امام حسینعليه‌السلام از لحاظ فداکاری و جانبازی ارایه داد، در جهان پیدا نمی شود.

به عقیده من تمامی مسلمین باید از این شهید سرفراز که خود را در سرزمین عراق فدا کرد، سرمشق بگیرند و از وی پیروی کنند.(۲)

آری! امّت اسلامی برای مبارزه با سیطره ابرقدرت ها هیچ راهی جز پیروی از سالار شهیدان ندارند که هرگز بدون جانبازی و فداکاری به آرمان های مقدس اسلامی و انسانی خود نخواهند رسید و آن را باید در مکتب امام حسینعليه‌السلام فرا گرفت.

امام حسینعليه‌السلام عملاً به جهانیان آموخت که مرگ شرافتمندانه از زندگی در زیر یوغ ستمگران شایسته تر است. به تعبیر خوشدل تهرانی:

بزرگ فلسفه ی شاه دین این است

که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

________________________________

۱- ۱. محمود اکبرزاده، حسین پیشوای انسان ها، ص ۳۷.

۲- ۲. مجلّه ی «نور دانش» سال ۲، شماره ۳، ص ۹۶.

حسینی سعدی زمان در لمعات خود گوید:

بیدادگران را اثری نیست به عالم

زنده است حسین بن علی آن حق مطلق

ظواهر امر در روز عاشورا نشان می داد که پس از غروب غمبار خورشید امامت، دیگر هیچ نام و نشانی از آن حضرت باقی نخواهد ماند و دشمن خون آشام به دور از هر مزاحمتی بر اریکه ی قدرت تکیه خواهد زد. ولی در اندک مدتی ابرهای تیره و تار کنار رفت و سیمای پرفروغ سالار شهیدان برای دوست و دشمن آشکار شد.

به تعبیر «فوءاد کرمانی»:

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت

آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست

نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و پایه ی مظلوم به جاست

«دکتر قاسم رسا» در این رابطه گوید:

در نبرد حق و باطل سرفراز آمد حسین

عاقبت بر ظلمت شب چیره شد نور سحر

«توماس کارلایل» مورّخ و فیلسوف معروف انگلیسی می نویسد:

شهدای کربلا با عمل خود اثبات کردند که تفوّق عددی در جایی که حق و باطل در مقابل یکدیگر قرار می گیرند، اهمیتی ندارد؛ پیروزی حسین با وجود اقلیّتی ناچیز در برابر دشمن بی شمار، باعث شگفتی من است.(۱)

سالار شهیدان، اقیانوس ناپیداکرانه ایست که خورشید همه ی معیارهای اسلامی و انسانی، از یک سو در آن می دمد و از سویی در آن غروب می کند.

واژه هایی چون: شهامت، شجاعت، جانبازی، پاکبازی، رادی، جوانمردی،

________________________________

۱- ۱. همان.

سرفرازی در طول تاریخ مصداق هایی داشت، ولی بی گمان بر قامت سالار شهیدان از همه راست تر و در سرشت او از همه استوارتر بود.

او وارث شجاعت و سلحشوری پدر بزرگوارش حیدر کرّار؛ وارث همه ی فضایل و کمالات پیامبران عظام از آدم ابوالبشر تا اشرف کاینات حضرت ختمی مرتبت بود.

هر نویسنده ی تلاشگر و محقق فرزانه ای که قلم به دست گرفته، شرح فداکاری ها و جانبازی های آن اسوه صفا و وفا را به تصویر کشیده، برجسته ترین و زیباترین تابلو را پدید آورده، اثر خود را با یک دنیا عذر تقصیر به پیشگاه آن بزرگ نامور تاریخ تقدیم نموده است.

برخی از این محققان به همه ی ابعاد زندگی آن حضرت اشاره کرده، برخی پیرامون فضایل بی شمار و مناقب بی کران آن حضرت سخن گفته، گروهی به تحلیل نهضت عاشورا پرداخته، عده ای فداکاری های آن سرور را در محدوده ی توان خود ترسیم کرده اند، جمعی دیگر خطبه های آتشین و سخنان دلنشین حضرتش را گرد آورده اند.

برخی آثار مجالس عزاداری را تشریح کرده، برخی دیگر بر شمارش شاعران نغمه سرایش همت گماشته اند، عده ای در فضایل گریه و اقامه ی مجالس عزا سخن گفته اند. برخی آثار شگفت مداومت بر زیارت عاشورا را گردآوری کرده اند.

هنوز سخنان ناگفته و دُرهای ناسفته ی فراوانی در ابعاد وجودی آن حضرت باقی مانده است.

در این اثر به اندکی از بسیار، مشتی از خروار و جرعه ای ناچیز از اقیانوس بی کران کرامات آن حضرت اشاره شده است.

جاودانگی نهضت حسینی

در زیارت نامه ی مأثور از معصومعليه‌السلام خطاب به امام حسینعليه‌السلام می خوانیم:

أشهد أنّ دمک سکن فی الخلد؛

من شهادت می دهم که خون تو به ابدیّت پیوست.(۱)

نشانه های جاودانگی خون امام حسینعليه‌السلام در زمین و آسمان پدیدار گردید، که به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:

۱ - ابن حجر مکی در کتاب «صواعق محرقه» از شاهدان عینی نقل می کند که آسمان در اثر کشته شدن امام حسینعليه‌السلام سرخ رنگ شد.(۲)

۲ - سبط ابن جوزی نقل می کند که چون امام حسینعليه‌السلام کشته شد، آسمان گریست و گریه ی آن سرخی آن است.(۳)

۳ - سیوطی نقل کرده که در روز شهادت امام حسینعليه‌السلام خورشید گرفت و نظام عالم به هم ریخت.(۴)

۴ - طبری می نویسد: پس از شهادت امام حسینعليه‌السلام تا سه ماه از طلوع آفتاب تا چندین ساعت آسمان رنگ خون به خود می گرفت.(۵)

۵. ابن حجر از ابن سیرین نقل کرده که پیش از شهادت امام حسینعليه‌السلام سرخی

__________________________________

۱- ۱. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج ۶، ص ۵۴.

۲- ۲. ابن حجر، الصّواعق المحرقه، ص ۱۹۳.

۳- ۳. ابن جوزی، تذکره الخواصّ، ص ۲۷۳.

۴- ۴. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص ۲۰۷.

۵- ۵. طبری، تاریخ الأمم والرّسل، ج ۵، ص ۳۹۳.

شفق که در افق دیده می شود وجود نداشت.(۱)

۶ - ابونعیم نقل کرده که به هنگام شهادت امام حسینعليه‌السلام از آسمان خون بارید و ظرف ها پُر از آب شد.(۲)

۷ - ابن حجر نقل می کند که به هنگام شهادت آن حضرت خورشید چنان گرفت که ستاره ها در وسط روز دیده شدند و مردم خیال کردند که قیامت به پا شده است.(۳)

۸ - مقریزی نقل می کند که پس از شهادت آن حضرت همه جا تاریک و ظلمانی بود.(۴)

۹ - ابن حجر گوید: روز شهادت امام حسینعليه‌السلام هیچ سنگی را در شام از زمین بلند نکردند، جز این که در زیر آن خون تازه یافتند.(۵)

۱۰ - مقریزی گزارش می دهد که در آن روز در بیت المقدس زیر و رو نکردند جز آن که در زیر آن خون تازه دیدند.(۶)

۱۱ - ابن شهاب زهری گوید: بر عبدالملک مروان واردشدم، عبدالملک خطاب به حاضران گفت: از آنچه در شب شهادت حسین بن علی در بیت المقدس اتفاق افتاده، خبر دارید؟ کسی پاسخ نداد، من گفتم: چیزی در این رابطه به من رسیده است.

مرا به نزد عبدالملک بردند، پرسید: شما کیستی؟ گفتم: من محمد بن مسلم بن عبید اللّه ابن شهاب زهری، عبدالملک به عنوان «زهری» مرا شناخت. گفت: بگو در روزی که حسین بن علی بن ابی طالب شهید شد، چه اتّفاقی در بیت المقدس افتاد.

______________________________

۱- ۱. ابن حجر، همان، ص ۱۹۲.

۲- ۲. ابونعیم، دلائل النّبوّه، ج ۲، ص ۵۵۳.

۳- ۳. ابن حجر، همان، ص ۱۹۴.

۴- ۴. مقریزی، الخطط المقریزیّه، ج ۲، ص ۲۸۹.

۵- ۵. ابن حجر، همان.

۶- ۶. مقریزی، همان.

زهری گوید: من گفتم: به من خبر رسیده که در آن شب هیچ سنگی را در بیت المقدس برداشته نشد، جز این که در زیر آن خون تازه دیده شد.(۱)

۱۲ - مقریزی می نویسد: هیچ کس از سپاه عمر سعد از زعفرانی که در خیمه ی امام حسینعليه‌السلام بود، بر صورت خود ننهاد، جز این که صورتش سوخت.(۲)

۱۳ - شتری در لشکرگاه امام حسینعليه‌السلام بود، آن را غارت کردند، نحر نمودند و طبخ کردند، گوشت آن تبدیل به حنظل تلخ شد.(۳)

۱۴ - در خمیه های امام حسینعليه‌السلام مقداری عطر بود، هیچ زنی از بنی امیّه از آن خود را خوشبو نکرد، جز این که به پیسی مبتلا شد.(۴)

۱۵ - پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقداری از خاک کربلا به امّ سلمه دادند و فرمودند: هر وقت این خاک تبدیل به خون شد، بدان که حسینعليه‌السلام را شهید کرده اند.

ام سلمه گوید: من آن خاک را در ظرف شیشه ای قرار دادم و نزد خود نگه داشتم. روزی که امام حسینعليه‌السلام به شهادت رسید، آن خاک تبدیل به خون شد.(۵)

امام حسینعليه‌السلام راز خلقت جهان

در فرازی از حدیث شریف کساء آمده است که خداوند منّان خطاب به فرشتگان فرمود:

من آسمان برافراشته، زمین گسترده، خورشید فروزان، ماه تابان، فلک چرخان، دریای روان و کشتی های در حال گشت و گذار را جز برای محبّت این پنج تن که در زیر کساء هستند، نیآفریدم.

بیان حدیث قدسی صریح است، در اینکه پنج تن آل عبا علّت خلقت و رمز

______________________________

۱- ۱. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التّهذیب، ج ۲، ص ۳۵۴.

۲- ۲. مقریزی، همان.

۳- ۳. ابن حجر، الصّواعق المحرقه، ص ۱۹۵.

۴- ۴. ابن عبدربّه، العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۳۳.

۵- ۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۹۳.

آفرینش جهان هستی می باشند.

بر این اساس، امام حسینعليه‌السلام یکی از رازهای خلقت و سبب آفرینش جهان می باشد.

آیه اللّه میرجهانی در کتاب شریف: «الجُنّه العاصمه» از کتاب «کشف اللّئالی» تألیف: صالح بن عبدالوهّاب بن عرندس، حدیثی را با سند متّصل به جابر بن عبداللّه انصاری روایت کرده که رسول گرامی از خداوند منّان نقل کرده، که فرمود:

یا احمد! لولاک لما خلقت الأفلاک، ولولا علیّ لما خلقتک، ولولا فاطمه لما خلقتکما؛

ای احمد! اگر تو نبودی، این افلاک را نمی آفریدم، اگر علی نبود، تو را نمی آفریدم؛ و اگر فاطمه نبود، شما را نمی آفریدم.(۱)

ابن عرندس از علمای بزرگ و شعرای سترگ قرن نهم هجری است. «علامه امینی» در مورد یکی از قصاید ایشان می نویسد:

در میان اصحاب مشهور است که این اشعار هرگز در مجلسی خوانده نشده، جز این که حضرت بقیه اللّه ارواحنا فداه در آنجا حضور یافته است.(۲)

متن کامل این اشعار در منتخب طریحی آمده است.(۳)

علامه میرجهانی نسخه ی خطّی کتاب: «کشف اللّئالی» را در کتابخانه ی علاّمه شیخ محمّد سماوی در نجف اشرف دیده است.(۴)

روز دوشنبه ۲۴ ذیقعده الحرام ۱۴۳۴ برابر ۸/۷/۱۳۹۲ ش. در مشهد مقدس، در حسینیه ی مرحوم آیه اللّه شیرازیقدس‌سره به دیدار صدیق ارجمند محقق توانمند حجه الاسلام والمسلمین آقای سید علی اصغر امینی رفتم و از ایشان داستان

_______________________________

۱- ۱. میرجهانی، الجنّه العاصمه، ص ۲۸۴.

۲- ۲. علامه امینی، الغدیر، ج ۷، ص ۱۴.

۳- ۳. طریحی، المنتخب، ج ۲، ص ۲۵۴.

۴- ۴. میرجهانی، همان، ص ۲۸۳.

دیدارش با علامه ی امینی را جویا شدم. فرمود: هنگامی که علامه ی امینیقدس‌سره از پاکستان آمده بود و در هتل علیزاده (در بست بالا) اقامت داشت، به محضرشان شرفیاب شدم.

به هنگام بحث از سفر پاکستان فرمودند: در کراچی به دیدن آقای حافظیان رفتم، نبود.

گفتم: ایشان الآن در مشهد مقدس هستند، اگر امر بفرمایید ایشان را به محضر مقدستان می آورم.

فرمودند: مایل هستم ایشان را ببینم. برای ساعت ۹ صبح فردا وعده گذاشتیم، به اطلاع مرحوم حافظیان رسانیدم، ساعت ۹ صبح در معیت ایشان به خدمت علامه رسیدیم.

مرحوم حافظیان (۱۳۳۲ _ ۱۴۰۰ ق) یک جلد از کتاب ارزشمند خود «لوح محفوظ» را به محضر علامه تقدیم نمود.

آنگاه علامه ی امینی فرمود: شخصی به من مراجعه کرد و گفت: شما در الغدیر گاهی مطلب مهمّی را نقل کرده اید و منبع آن را بیان نکرده اید. من مراجعه کردم دیدم درست است، در مواردی منبع را فراموش کرده ام و لذا نیاز پیدا کردم به این که سفری به استانبول بکنم و در کتابخانه ی سلیمانیّه به بحث و کنکاش بپردازم.

ساعات استفاده از کتابخانه بسیار محدود بود و آن برای یک تحقیق جامع و کامل وافی نبود. با سفیر عراق و تعدادی از شخصیت ها تماس گرفتم که مسئول کتابخانه برای من امکان استفاده بیشتر بدهد، امکان پذیر نشد.

شبی به مولای متقیان امیرموءمنانعليه‌السلام متوسّل شدم و گفتم: مولا جان! من برای شما تلاش می کنم، خودتان عنایتی بفرمایید.

اول صبح در زده شد، میزبان من آمد و گفت: کسی با شما کار دارد، گفتم: بیاید.

آمد و گفت: من در کتابخانه ی سلیمانیّه مسئولیتی دارم و خود شیعه هستم،

من با تمام وجودم در خدمت شما هستم، هر کتابی که شما می خواهید، عنوانش را به من بفرمایید، من دستگاه فیلمبرداری می برم، در داخل کتابخانه از آن ها برای شما میکروفیلم می گیرم به شرط اینکه احدی از آن مطّلع نشود و لذا خودم به سراغ شما آمدم، شخص دیگری را نفرستادم و به این گونه هر چه نیاز داشتم، ایشان فیلمبرداری می کرد و برای من می آورد.(۱)

آنگاه علامه ی امینی فرمودند: من در استانبول یادداشت های فراوانی در مورد امام حسن و امام حسینعليهما‌السلام برداشته ام که دو جلد بزرگ شده است اگر آنها چاپ شود، به همان مقدار که الغدیر مفید بود، آن ها نیز مفید خواهد شد.

آنگاه علامه ی امینی شماری از یافته های خود را برای مرحوم حافظیان شرح داد، از جمله فرمود:

من در این سفر تتمه ی حدیث «لولاک» را پیدا کردم و متن کامل آن چنین است:

یا احمد! لولاک لما خلقت الأفلاک؛

ولولا علیّ لما خلقتک؛

ولولا فاطمه لما خلقتکما؛

ولولا الحسنان لما خلقتکم؛

ای احمد! اگر تو نبودی، این افلاک را نمی آفریدم؛

اگر علی نبود، تو را نمی آفریدم؛

اگر فاطمه نبود، شما دو نفر را نمی آفریدم؛

اگر حسن و حسین نبودند، شما سه نفر را نمی آفریدم.

این حدیث شریف صریح است در این که امام حسینعليه‌السلام نیز راز خلقت جهان هستی می باشد.

_______________________________

۱- ۱. موءلّف گوید: در ایام اقامت اینجانب در استانبول (۱۳۵۴ ۱۳۵۹ ش) یکی از دوستان که اهل تبریز بود و در خیابان: «یره باتان سرای جادّه سی» مغازه لباس فروشی داشت، برای اینجانب نقل کرد که او واسطه ی ایصال فیلم کتاب ها از فیلم بردار کتابخانه سلیمانیه به محضر علامه امینی بود.

معنای حدیث شریف این است که پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راز خلقت جهان است و امیرموءمنانعليه‌السلام تداوم بخش شریعت نبوی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسینعليهم‌السلام نیز تداوم بخش امامت می باشند.

این حدیث شریف هرگز به معنای افضلیّت امیرموءمنان یا حضرت زهرا، نسبت به رسول گرامی اسلام نمی باشد.

متن کامل این حدیث را آقای امینی بدون واسطه از علامه امینی برای اینجانب نقل کردند و این موءیَّد است با حدیث شریف کساء.(۱)

نام نامی و یاد گرامی امام حسینعليه‌السلام

خداوند منّان در قرآن کریم خبر می دهد که حضرت آدمعليه‌السلام کلماتی را از پروردگارش دریافت کرد، پس خداوند توبه اش را پذیرفت.(۲)

ابن عباس از محضر رسول عالمیان پرسید که منظور از این کلمات چیست؟ حضرت فرمود:

آدم عرضه داشت: خدایا! به حق محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین؛ توبه ام را بپذیر. پس خداوند توبه اش را پذیرفت.(۳)

طبرسی در تفسیر این آیه می فرماید:

حضرت آدمعليه‌السلام لوحی را بر فراز عرش دید که در آن پنج نام مقدّس ثبت شده بود.

_________________________________

۱- ۱. در مورد سند حدیث کساء معروف مراجعه شود به کتاب: «حدیث کساء کلید حلّ مشکل ها» از نگارنده، چاپ قم، دلیل ما.

۲- ۲. سوره بقره، آیه ۳۷.

۳- ۳. سیوطی، الدّر المنثور، ج ۱، ص ۶۱؛ ابن مغازلی، مناقب امیرالموءمنین، ص ۶۳؛ قندوزی، ینابیع المودّه، ج ۱، ص ۲۸۸.

پرسید: این ها کیانند؟ گفته شد:

این ها عزیزترین خلق خدایند.

این ها محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین هستند.

پس حضرت آدم به آنها متوسل شد و توبه اش پذیرفته شد.(۱)

هنگامی که حضرت آدم نام مقدّس امام حسینعليه‌السلام را بر زبان جاری کرد، اشکش جاری شد و قلبش محزون شد، علّتش را از حضرت جبرئیل جویا شد، جبرئیل حوادث جانکاه کربلا را برای ایشان به طور مبسوط بیان کرد.(۲)

صدیق ارجمندم جناب آقای معرفت، روز جمعه ۱۳/۹/۸۸ برابر ۱۶ ذی حجه الحرام ۱۴۳۰ ق، در مجلس چهلم مرحوم شوریده، در حسینیه ی ایشان فرمودند:

در مسجد هدایت تهران منبر می رفتم، یک نفر از مستمعین در کنار یک نفر خارجی نشسته بود و مطالب مرا برای ایشان ترجمه می کرد.

شب دوم آن فرد به من گفت: ایشان آلمانی هستند، تازگی مسلمان شده اند. از من خواست که اسامی مقدّسه ی دوازده امام را با لاتین برایش بنویسم، من نیز با لاتین آلمانی برایش نوشتم.

چندین بار آن را قرائت کرد، سپس به من گفت:

من هر وقت نام حسین را بر زبان جاری می کنم، حال دیگری به من دست می دهد.

________________________________

۱- ۱. طبرسی، مجمع البیان، ج ۱، ص ۲۰۰.

۲- ۲. شوشتری، الخصائص الحسینیّه، ص ۱۰۳.

کشتی نجات

هزاران سال پیش از خلقت انسان، کلک قضا بر عرش خالق منّان نوشت:

إنّ الحسین مصباح الهدی وسفینه النّجاه؛

حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است.

امام حسینعليه‌السلام مرز عقیده را در نور دیده و در میان همه ی اقوام جهان دل هایی را به سوی خود جذب کرده، آنها را در شمار عاشقان و دلدادگان خود درآورده است.

بهره گیری از نهضت سالار شهیدان، به شیعیان و مسلمانان اختصاص ندارد.

کتاب ارزشمند: «الحسین فی الفکر المسیحی» نمونه ی صدق این ادّعا می باشد.(۱)

سخنان حیات بخش و حرکت آفرین آن حضرت نیز خطاب به مسلمانان و دین باوران نداشت، بلکه همه ی وجدان های بیدار را در طول قرون و اعصار خطاب می کرد و می فرمود:

إن لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحراراً فی دنیاکم؛

اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی هراسید، در دینا مردمی آزاده باشید.(۲)

شاعر نکته سنج معاصر مرحوم سعدی زمان چه زیبا سروده است.

اعلامیّه از قتلگه کرب و بلا داد

با زینب و سجّاد سوی شام فرستاد

این جمله از خون در آن نشریّه بود مسطور

که باید بشر از قید اسارت بود آزاد(۳)

______________________________

۱- ۱. انطون بارا، الحسین فی الفکر الاسلامی، چاپ کویت، ۱۹۷۸ م.

۲- ۲. ابن کثیر، البدایه والنّهایه، ج ۸، ص ۲۰۳.

۳- ۳. سعدی زمان، لمعات حسینی، ج ۲، ص ۵۶.

اقبال لاهوری (۱۲۸۹ _ ۱۳۵۳ ق) در این رابطه گوید:

رمز قرآن از حسین آموختیم

وز آتش او شعله ها اندوختیم

خون او تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد

تا قیامت قطع استبداد کرد

موج خون او چمن ایجاد کرد(۱)

شاعر کُردتبار معاصر در این زمینه گوید:

گر هواخواه حسینی، ترک سر کن چون حسین

شرط این میدان به خون خویش بازی کردن است

از حریم کعبه کمتر نیست دشت کربلا

صد شرف دارد بر آن وادی که گویند ایمن است

و در بیت آخر در تخلّص خود گوید:

«من سنّی ام نامم رضا کلب امام مرتضی»(۲)

اگرچه این شاعر معاصر از پیروان اهل بیتعليهم‌السلام نیست، ولی سخنانش برگرفته از سخنان امام حسینعليه‌السلام است که فرمود:

إنّی لا أری الموت إلاّ سعاده ولا الحیاه مع الظَالمین إلاّ برماً؛

من مرگ شرافتمندانه را سعادت، و زندگی زیر یوغ ستمگران را هلاکت می بینم.(۳)

___________________________________

۱- ۱. اقبال، کلیات اشعار، ص ۷۴۷۵.

۲- ۲. صفی زاده، پارسی گویان کُرد، ص ۶۹۷۳.

۳- ۳. حرّانی، تحف العقول، ص ۱۷۶.

کرامات حسینی

اشاره

ما در کتاب «کرامات معصومیّه» به تفصیل پیرامون فرق معجزه و کرامت سخن گفتیم و بیان نمودیم که معجزه همواره مقرون به «تحدّی» است، ولی در کرامت تحدّی در کار نیست و لذا آنچه در حرم پیشوایان معصوم، مجالسی حسینی و به هنگام توسل به آن بزرگواران، از امور خارق العاده اتّفاق می افتد، کرامت نامیده می شود.(۱)

آنچه در این نوشتار از امور خالق العاده نقل شده، همه اش کرامت می باشد.

و اینک گوشه ای از کرامات و عنایات سالار شهیدان امام حسینعليه‌السلام

هدایت یک جوان با نام نامی امام حسینعليه‌السلام

شب یک شنبه ۱۰/۵/۸۹ برابر ۲۰ شعبان ۱۴۳۱ ق که پایان جلسات دهه ی مهدویه و شب تجلیل از صاحب مکیال بود، یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه ی اصفهان بر فراز منبر گفت:

دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم، پدر و مادرم را تا حدّ کشت کتک می زدم، جز نماز

__________________________________

۱- ۱. نگارنده، کرامات المعصومیه، ص ۹_ ۱۶.

تلاش شيبة بن عثمان براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در جنگ حنين بعضى از بردگان آزاد شده خواستند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قتل رسانند كه موفّق نشدند يكى از آنها شيبة بن عثمان بن أبى طلحه هم پيمان قبيله بنى عبدالدّار است كه پدرش در جنگ احد به دست علىعليه‌السلام كشته شده است.(٦١)

آرى كفّار قريش بار ديگر عليه اسلام حيله انگيختند در حاليكه علناً اسلام آوردن خود را اعلام كرده بودند. يعقوبى در اين باره مى نويسد:

بعضى از قريش آنچه در دل خود مخفى داشتند، آشكار كردند. ابوسفيان گفت: بخدا قسم تا دريا خواهند گريخت.. و كلدة بن حنبل گفت: امروز جادو باطل شد.. و شيبة بن عثمان گفت: امروز محمّد را مى كُشم.

شيبه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حملهور شد تا آنحضرت را به قتل رساند امّا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حربه او را گرفت و آن را در سينه او جاى داد.

آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عبّاس فرمود: مسلمانان را صدا بزن و بگو اى گروه انصار، اى بيعت كنندگان رضوان اى اصحاب سوره بقره... - عبّاس صدا زد - و مردم دوباره جمع شدند و خداوند پيامبرش را پيروز فرمود و او را با سپاهيانى از فرشتگان يارى كرد و على بن ابی طالب به سوى پرچمدار قبيله هوازن رفت و او را از پاى درآورد و شكست در ميان دشمنان افتاد..(٦٢)

از اين متن بر مى آيد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حربه را از شيبه بن عثمان وقتى به زور گرفت كه شيبه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حملهور بود. بنابراين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناچار به گرفتن حربه از دست شيبه و فرو بردن آن در قلب وى گرديده است

فصل چهارم: كوشش هاى يهود براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

تلاش يهود براى قتل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شام

پس از رسيدن ابوطالب و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شام، راهبى مسيحى به نام بحيرا به ابوطالب گفت: با برادر زاده ات به شهر خود بازگرد و از يهود نسبت به او بر حذر باش، بخدا قسم اگر او را ببينند و آنچه من مى دانم درباره او بدانند عليه او شرّ و فتنه خواهند انگيخت. اين برادر زاده ات داراى شأن و مقام بزرگى است. او را به سرعت به شهرش باز گردان.

ابوطالب چون از كار تجارت خود در شام فارغ شد سريعاً پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مكّه بازگرداند. بر طبق آنچه مردم روايت كرده اند افرادى از اهل كتاب به نامهاى (زرير) و (تمام) و (دريس) آنچه را كه بحيرا در پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده بود، ديدند و خواستند او را به قتل برسانند امّا بحيرا مانع شده و خدا را به ياد آنها آورد و آنچه از صفات و نام او در كتاب الهى آمده بود به ايشان گوشزد كرد و گفت اگر با هم اتفاق هم بكنيد به خواسته تان درباره او نخواهيد رسيد.

بحيرا پيوسته اين مطالب را براى ايشان تكرار مى كرد تا آنكه گفته هايش را باور كرده و او را رها كرده و رفتند.(٦٣)

انسان از شنيدن اينهمه تلاش هاى گوناگون و فراوان براى كشتن رسول خدا به دهشت مى افتد. چه زيباست سروده آن شاعر كه گفته است:

اُريد حياته و يريد قتلى

عذيرك من خليلك من مراد

من زندگى او را مى خواهم در حاليكه او قتل مرا مى جويد.. چه كسى از قبيله مُراد عُذر خواه تو و دوست تو است؟

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هيچ يهودى با مسلمانى تنها نشد مگر آنكه خواست مسلمان را بكشد.(٦٤)

يهوديان در گذشته و حال به عمليات ترور اهتمام ورزيده و اهميّت زيادى داده اند تا آنجا كه پيامبر خودشان موسى را نيز متّهم كردند كه برادرش هارون را با سمّ كشته است.(٦٥) اينك نمونه هايى ديگر از اين تلاشها را با هم پى مى گيريم.

تلاش يهود بنى نضير براى قتل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

با رسيدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه، تلاش طوايف مختلف يهود براى كُشتن آنحضرت شدّت يافت. يهوديان بنى نضير نقشه كشيدند كه هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ديدار آنها به قلعه مى آيد سنگ بزرگى را بر سر او انداخته و او را بكشند و اين در سال چهارم هجرى بود امّا خداوند به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داد(٦٦) ؛ آمده است كه:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى بنى نضير رفت تا در پرداخت ديه از آنها كمك بگيرد. يهوديان گفتند: آرى اى ابوالقاسم ما تو را در آنچه مى خواهى يارى مى كنيم. سپس بعضى از آنها با بعضى ديگر خلوت كرده و گفتند:

شما ديگر هرگز اين مرد را در چنين وضعيتى نخواهيد يافت.. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين هنگام كنار ديوار يكى از خانه هاى يهود نشسته بود.

يهوديان گفتند: چه كسى جرأت دارد كه بالاى بام برود و سنگ بزرگى را روى سر او بيندازد و با كشتن او ما را از دست وى خلاص كند. عمرو بن جحّاش بن كعب گفت: من حاضرم و بر بام برآمد تا همانطور كه گفته بود سنگى بر سر آنحضرت بيفكند. در اينحال رسول خدا با چند نفر از اصحابش از جمله ابوبكر و عمر و على بود.

پس خبرى از آسمان آمد و تصميم قوم يهود را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز گفت. آنحضرت برخاست و به اصحاب خود فرمود: نرويد، و خود به سوى مدينه بازگشت.

وقتى ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدند كه آنحضرت دير كرده است بلند شدند و به جستجوى او پرداختند. سپس مردى را ديدند كه از سمت مدينه مى آمد. از او سراغ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفتند و او گفت: او را ديدم كه وارد مدينه مى شد.

اصحاب رسول خدا آمدند تا به نزد پيامبر رسيدند و آنحضرت قضيّه خيانت يهود را بازگو نموده و دستور حركت به سوى آنها و جنگيدن با آنها را صادر فرمود. آنگاه مردم را حركت داد تا در اطراف قلعه هاى يهود فرود آمده و آنجا را به محاصره خود درآوردند.

ابن عبّاس روايت كرده است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنقدر آنها را در محاصره نگه داشت تا مستأصل شدند و هرچه از آنها خواست به او دادند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنها مصالحه كرد مبنى بر اينكه خونشان محفوظ باشد ولى از سرزمين و املاكشان تبعيد شوند و به بخش هايى از سرزمين شام بروند.(٦٧)

من فرمان و دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره و رفتن يهود به منطقه (أذرعات) در شام را بعيد مى دانم زيرا آنجا در دست رومى هايى بود كه مخالف وجود يهود در شام بودند.(٦٨)

مهاجرت يهود به شام در زمان عمر و پس از اسلام آوردن كعب الأحبار و درخواست او آغاز شد.(٦٩)

تلاش يهود خيبر براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

يهوديان به تلاش هاى خود براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادامه مى دادند چنانچه آمده است:

«در سال هفتم و پس از جنگ خيبر، زينب دختر حارث همسر سلام بن مشكم گوسفند بريانى را به پيامبر هديه كرد. او قبلا پرسيده بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كدام عضو گوسفند را بيشتر دوست دارد و چون گفته بودند ماهيچه دست گوسفند، آن قسمت را به سمّ فراوانترى مسموم كرده بود و همه قسمتهاى ديگر را هم آغشته به سمّ كرده بود. هنگامى كه غذا را جلوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهاد آنحضرت ماهيچه دست را برداشته و تكّه اى از آنرا در دهان گذاشت امّا آنرا نبلعيد.»

بشر پسر براء بن معرور نيز حضور داشت و او هم تكّه اى برداشت و جويد و بلعيد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لقمه را بيرون آورد و فرمود: اين استخوان به من خبر مى دهد كه مسموم است).(٧٠) سپس آن زن را فراخواند و او اعتراف كرد...

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن سمّ چيزى نخورد.

بيهقى از ابوهريره روايت كرده كه: «هنگامى كه خيبر فتح شد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوسفندى مسموم هديه گرديد.»

رسول خدا فرمود: هر كه از يهود در اينجا بوده همه را جمع كنيد.. آنها را جمع كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود: اگر درباره چيزى از شما سؤال كنم به من راست خواهيد گفت؟!

گفتند: آرى اى ابوالقاسم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پدر شما كيست؟

گفتند: پدر ما فلانى است.

فرمود: دروغ گفتيد زيرا پدر شما فلان شخص است.

گفتند: راست گفتى و - دروغ ما را - آشكار كردى.

فرمود: اگر از شما چيزى بپرسم آيا به من راست خواهيد گفت؟

گفتند: آرى اى ابوالقاسم اگر دروغ بگوييم همانطور كه درباره پدرمان متوجّه شدى، آنرا هم خواهى فهميد.

فرمود: چه كسى اهل دوزخ است؟

گفتند: ما اندكى در آتش دوزخ خواهيم بود امّا شما پس از ما در آن جايگزين خواهيد شد.

فرمود: مطرود باشيد در آن هميشه.

سپس فرمود: آيا راستگو خواهيد بود اگر از شما سؤال كنم؟

گفتند: آرى.

فرمود: آيا اين گوسفند را مسموم كرده ايد؟

گفتند: آرى.

فرمود: چه چيز شما را به اين كار واداشت؟

گفتند: خواستيم اگر دروغگو باشى از دستت راحت شويم و مطمئن بوديم اگر پيامبر باشى آسيبى به تو نمى رسد.

بخارى لفظ حديث شعيب را در صحيح خود از قتيبه و غيره روايت كرده است.(٧١)

از روايات صحيح بر مى آيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحابش از غذاى مسموم نخورده اند و بشر بن براء هم كشته نشده است.

جنايتكاران كوشيده اند تا با جعل حديث ساختگى ثابت كنند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و (بشر) از آن غذاى مسموم خورده اند و (بشر) بلافاصله كشته شده ولى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از چهار سال به رحمت حق پيوسته است!

شگفتا، چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و (بشر) از آن غذا خورده اند در حاليكه غذا گفته من مسموم هستم؟!

از آن گذشته، روايات صحيحى از ابو هريره و جابر انصارى و عبدالله بن مسعود به ما رسيده است كه به صراحت از صحّت و سلامت كامل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از جنگ خيبر و در سفر حديبيّه و فتح مكّه و جنگ حنين و حجّ مكّه و سفر طولانى به تبوك در حوالى شام و نهايتاً حجة الوداع حكايت دارد.

ابو عبدالله حافظ از ابوالعباس از محمد بن يعقوب از عباس بن محمّد از سعيد بن سليمان از عباد (ابن العوام) از سفيان (ابن حسين) از زهرى از سعيد بن مسيب و ابو سلمه بن عبدالرحمن از ابوهريره روايت كرده است كه:

زنى يهودى گوسفندى مسموم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه كرد و آنحضرت به اصحابش فرمود: دست نگهداريد كه اين غذا مسموم است. سپس به آن زن فرمود: چه چيز تو را به اينكار وادار كرد؟

گفت: خواستم مطمئن شوم پيامبرى يا نه زيرا اگر پيامبر بودى خدا ترا آگاه مى كرد و اگر نبودى مردم را از دست تو راحت مى كردم. راوى گويد: رسول خدا او را به حال خود واگذاشت و متعرّض او نشد.(٧٢)

همچنين امام ابوالطيّب سهل بن محمد بن سليمان از ابو حامد احمد بن حسين همدانى از محمد بن رزام مروزى از خلف بن عبدالعزيز از ابو عبدالعزيز بن عثمان از جدّ من عثمان بن ابى جبله از عبدالملك بن ابى نفره از پدرش از جابر بن عبدالله روايت كرده است:

زنى يهودى، گوسفندى مسموم يا برّه آب پز شده اى مسموم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه كرد. هنگاميكه آنرا نزديك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بُرد و مردم دست به طرف آن دراز كردند (تا بخورند)، پيامبر فرمود: دست نگهداريد زيرا عضوى از اين گوسفند به من خبر مى دهد كه مسموم است. آنگاه صاحب آن را خواست و فرمود: آيا اين را مسموم كرده اى؟

زن گفت: آرى.

فرمود: چه چيز تو را بر آن داشت كه چنين كنى؟

گفت: دوست داشتم اگر دروغگو بودى مردم را از دست تو راحت كنم و اگر پيامبر بودى از آن خبر داده شوى.

رسول خدا او را مجازات نكرد.(٧٣)

اين روايات ثابت مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم نخورده است. از سوى ديگر اين حادثه در سال هفتم هجرت اتفاق افتاده در حاليكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ١١ هجرى شهيد شده است بنابراين قطعاً رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اثر سمّ خيبر كشته نشده است.

ابن مسعود: پيامبر غذاى مسموم خيبر را نخورد

روايات زيادى درباره مسموميّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارد، از جمله:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دست گوسفند را از ساير اعضاى آن بيشتر دوست داشت. در آن سمّ ريختند و به نظر مى رسد كه يهوديان آنرا مسموم كردند.(٧٤)

همچنين سخن ابوهريره كه قبلا گذشت «زنى يهودى، گوسفندى مسموم به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهدا كرد امّا آن حضرت به اصحابش فرمود: دست نگهداريد زيرا اين را مسموم كرده اند.»(٧٥)

درگذشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ١١ هجرى هيچ ربطى با سمّ خيبر در سال ٧ هجرى ندارد زيرا اوّلاً فاصله زمانى بين اين دو واقعه بسيار طولانى است و ثانياً رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم تناول نفرمود زيرا غذاى مسموم او را باخبر ساخت.

اين در حالى است كه سردمداران رژيم تلاش كردند تا بار مسئوليّت شهادت رسول خدا را بر گردن غذاى خيبر بيندازند و حتّى از آنحضرت روايت دروغين نقل كردند كه فرموده است: هنوز هم (اثر) غذاى خيبر هر ساله به من بر مى گردد.(٧٦)

طبيعت سمّ ها چنان است كه چند روزى بيش به قربانيان خود امان نمى دهد و آنان را از پاى در مى آورد. تجربه تاريخى نشان داده كه سمّ بيشتر از اين فرصت نمى دهد و دانش امروز نيز مؤيّد اين مطلب است.

از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه مى گفت: ما صداى تسبيح غذا را مى شنيديم - يعنى در مقابل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - و دست گوسفند مسموم با آنحضرت سخن مى گفت و به او خبر مى داد كه داخل گوشت سمّ ريخته اند.(٧٧)

در نتيجه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از مسموميّت غذا توسطّ خداوند آگاه شده بود از آن نخورد و آنرا نجويد و اين از نشانه هاى پيامبرى اوست.

و خبر دادن خداوند سبحان نيز مستلزم نخوردن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم است.

از همه اينها در مى يابيم كه روايت صحيح عبدالله بن مسعود حاكى از آن است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم خيبر نخورده است.

بخارى هم روايت صحيح ديگرى مبنى بر نخوردن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى خيبر آورده است.(٧٨)

فصل پنجم: فتنه و خيانت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از فتنه و خيانت حذر مى كرد و مردم را نيز برحذر مى داشت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ارتداد مسلمانان خبر داده و پيشگويى فرموده بود: «شما از سنّت هاى پيشينيان خود تبعيّت خواهيد كرد؛ گام به گام و چون دو گوش اسب كه با هم برابر و يكسانند.. بطوريكه اگر يكى از آن گذشتگان به سوراخ سوسمارى داخل شده باشد، شما هم داخل خواهيد شد!»

گفتند: اى رسول خدا منظور شما (از پيشينيان) يهود و نصارى است؟

فرمود: پس چه كسى (منظور من است)؟(٧٩)

و نيز مردم را با اين آيه بر حذر مى داشت:( وَاتّقوا فتنةً لاتصيبنَّ الّذين ظلموا منكم خاصَّةً ) - و از فتنه اى كه چون درگيرد تنها به ستمكاران شما اصابت نمى كند، پروا كنيد. -(٨٠)

فاطمه سلام الله عليها نيز همين آيه كريمه را پس از غصب فدك توسط ابوبكر در برابر مردم يادآور شده و اين آيه را خواند( وما محمّدٌ الاّ رسولٌ قد خَلَت من قَبلِهِ الرّسل أَفإِن مات أو قتل إنقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ الله شيئاً ) و محمّد جز پيامبرى نيست كه پيش از او هم پيامبرانى بوده اند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود به (جاهليّت) باز مى گرديد و هر كس بازگردد هرگز به خداوند زيانى نمى رساند.(٨١)

و فرمود: ننگتان باد اى بنى قيله! آيا ميراث پدرم را بربايند در حاليكه شما ببينيد و بشنويد و جمعيد و جمعيّت داريد؟!(٨٢)

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين آيه را تلاوت فرمود:( أَفإِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ إِنْقَلَبتُمْ عَلى أَعقابِكم ) «آيا اگر (پيامبر) بميرد يا كشته شود به (جاهليّت) باز مى گرديد.»

سپس از سوى خود و خواصّ مؤمنين و مؤمنات فرمود: «نه بخدا قسم، پس از آنكه خداوند ما را هدايت فرموده به عقب باز نخواهيم گشت. بخدا قسم اگر او رحلت كند يا كشته شود آنقدر براى آنچه او جنگيد، مى جنگم تا درگذرم. بخدا قسم من برادر، دوست، پسر عمو و وارث پيامبرم. پس چه كسى از من به او سزاوارتر است؟»(٨٣)

و حذيفه در گفتگويى كه با عمر داشت به او گفت: من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود:

فتنه اى كه گريبانگير شخص مى گردد در اهل و مال و همسايه اوست و كفّاره و جلوگير آن، نماز و روزه و صدقه است.

عمر گفت: سؤال من از اينها نيست بلكه از فتنه اى است كه چون دريا موج مى زند.

حذيفه گفت: در برابر آن فتنه درى بسته وجود دارد.

عمر گفت: آيا آن در گشوده يا شكسته مى شود؟

حذيفه گفت: شكسته مى شود.

عمر گفت: سزاوارتر آن است كه آن در تا قيامت گشوده نشود.(٨٤)

عمليات خيانت در طول تاريخ، فراوان و مهيّج بوده امّا آنچه بشر از خيانت كشف كرده جز اندكى از بسيار نيست. اين به آن جهت است كه تبهكاران كوشيده اند تا بر جنايات خود پرده افكنده و آنها را بپوشانند.

خداوند متعال عليه خيانت موضعى آشكار و صريح اتّخاذ فرموده و رسول او آنرا براى مردم ذكر كرده است.

غدر و خيانت، جزئى از فتنه است و رسول خدا فرموده است: فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك روى آورده اند.(٨٥)

و فرمود: هر كس فردى را بر جانش امان دهد، سپس او را به قتل رساند پرچم خيانت در قيامت به دست او دهند.

و فرمود: هر كه مردى را امان دهد مبنى بر اينكه خون او را نخواهد ريخت سپس او را بكشد، من از او برى و بيزار خواهم بود؛ گرچه آن شخص مقتول، كافر باشد.(٨٦)

همچنين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به لشگريانش در جنگها سفارش مى فرمود كه: افراط نكنيد و خيانت نورزيد.(٨٧)

علىعليه‌السلام مى فرمايد: هر خيانتكارى فاجر است و هر فاجرى كافر.(٨٨)

و نيز همان حضرت مى فرمايد: هر خيانتى، معصيت است و هر فسق و معصيتى، نوعى كفر است.(٨٩)

و باز مى فرمايد: براى هر خيانت پيشه، پرچمى است كه روز قيامت به آن شناخته مى شود.(٩٠)

غدر و خيانت، ارتداد از دين و روى گردانى از حق است. مردى يهودى به علىعليه‌السلام گفت: از رحلت پيامبرتان هنوز بيش از بيست و چند سال نگذشته كه شمشير در بين يكديگر گذاشته و همديگر را مى كشيد (يعنى از روى خيانت و ستم).

اميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: امّا شما هنوز قدم هايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به موسى گفتيد:( يا موسى اجعَل لنا اِلهاً كما لَهم الهةٌ ) «اى موسى براى ما خدايى چون خدايان آنها قرار بده».(٩١)

آنحضرت به مالك اشتر فرمود: بپرهيز از ريختن خون مردم (بجز مواردى كه حلال است) زيرا هيچ چيز موجب نقمت و عذابِ بزرگتر و پيامدهاى سوءِ عظيم تر و زوال نعمتِ سريعتر و كوتاهى و قطع عمر از ريختن خون ناحق نيست، پس پايه هاى حكومت خود را با ريختن خون حرام محكم نكن زيرا اينكار موجب تضعيف و سستى بلكه بالاتر از آن سبب از بين رفتن و انتقال حكومت تو، به ديگرى است.(٩٢)

انواع سمّ

سمّ : هر مادّه اى كه اگر به مقدار كم به جسم جاندارى وارد گردد، نظام آنرا مختل سازد يا آنرا از ادامه فعّاليت هاى حياتى اش باز دارد، سمّ ناميده مى شود. اين نام دربرگيرنده انواع زيادى از مواد معدنى، گياهى و حيوانى است كه بعضاً جامد يا مايع يا گازند.

مثلا سمّ مارها در شبكه عصبى بدن تأثير گذارده و موجب لخته شدن خون مى شود.. البتّه تأثير سمّ ها بر حسب نوع و مقدار و مقاومت بدن جاندار متفاوت است و گاهى موجب بالا رفتن حرارت يا پايين آمدن فشار به مقدار زياد مى گردد.

بدن آدمى با موادى از قبيل سرب، جيوه، آهك، ترياك(٩٣) ، گوگرد، فسفر، سولفات مس و اكسيد آهن مسموم مى شود.(٩٤)

اينك بعضى از انواع قديمى سمّ كه دانشمندان و متخصّصين آنها را در كتابهايشان آورده اند نام مى بريم:

سمّ ناقع : يعنى كُشنده، نقع نام مكانى است نزديك مكّه در اطراف طائف.(٩٥)

جاحظ مى گويد: چرا بعضى از سمّ ها در سلسله عصبى اثر مى گذارند و بعضى در خون؟ و بعضى در هر دو و چرا بعضى سمّ كامل است و بعضى از لوازم سمّ است؟(٩٦)

سلع : گياهى است كه به آن سام هم گفته اند. عجاج مى گويد:

پيوسته در تمام روز او را زهرهاى اسلع مى خوراند يعنى سمّ شديدتر.(٩٧)

عنقز : سمّ ذعاف است كه مهلت نمى دهد و درجا مى كُشد.(٩٨)

ضبح و ضباح : گياهى است سمّى كه در فارسى آنرا سعن مى نامند.(٩٩)

هلهل يا هلاهل : سمّ كشنده اى است و هل به معنى مار نر است(١٠٠) و گويى اين سمّ از مار نر گرفته شده است.

ذيفان : سمّى كُشنده است.(١٠١)

ذعاف : نوعى سمّ است و نام طعام مذعوف را از همين كلمه گرفته اند.(١٠٢)

ضريع : گياهى است تلخ و بدبوى كه آنرا شبرق (ريز ريز) هم گفته اند و اهل حجاز آنرا ضريع مى نامند. هنگامى كه خشك شود سمّى مى گردد.(١٠٣)

ذراريح : نوعى سمّ است و در لسان العرب ذيل فعل ذرح آمده است. (سمّ مگس هاى هندى).

ذرحه : سم مگس هندى. مفرد ذراريح است.

به مفرد آن ذريحه هم گفته شده است و از همين كلمه است: طعام مذروح.

اين حيوان اندكى از مگس بزرگتر و رنگارنگ با رنگهاى سرخ و سياه مى باشد. دو بال دارد و سمّ آن كُشنده است.(١٠٤)

آدمى چه در گذشته و چه در عصر حاضر(١٠٥) از مرگ به واسطه سمّ در امان نبوده و نيست و حتّى خود پزشكان و پيشوايان هم از آن در امان نمانده اند. چنانچه جالينوس حكيم هم با سمّ جان خود را از دست داد.(١٠٦)

آغشته و آميختن شمشير به سمّ: آنست كه شمشير را در سمّ مى خوابانند و هنگامى كه خوب آغشته به سمّ گرديد آنرا خارج كرده و تيز مى كنند.(١٠٧)

كتابهایى كه درباره سمّ ها نوشته شده است:

درباره سمّ، كتابهاى زيادى نوشته شده است. از جمله:

منقذ المسموم اثر جالينوس حكيم كه نسخه اى خطى از آن در كتابخانه آية الله العظمى گلپايگانى در قم وجود دارد.

كتاب السّموم اثر جابربن حيّان موجود در خزانه تيموريه در قاهره.

كتاب معرفة السّموم اثر ابوعلى سينا.

و كتابى از محمّدبن زكرياى رازى درباره سموم.

و بسيارى ديگر از دانشمندان كه در اين باره قلم زده اند.

انگيزه آنان در پرداختن به اين موضوع شايد به سبب تأثّرى است كه از مشاهده و برخورد با كشته شدن افراد توسط سمّ به آنها دست داده است. يعنى از مشاهده روشى كه حكومت هاى گذشته آنرا به كار مى گرفتند تا مخالفين خود را نابود سازند.

چگونه در اين باره چيزى ننويسند در حاليكه موج آن جوامع مختلف را دوره اى از پس دوره ديگر در نورديده و لرزانده است. پادشاهان نيز دانشمندان را به نگارش در اينباره تشويق و تحريك مى كردند زيرا اى بسا خودشان قربانيان اين روش بوده اند.

براستى چگونه پادشاهان، دانشمندان و حكماء به سمّ اهميّت ندهند حال آنكه پيامبر بشريّت حضرت محمّد يكى از قربانيان كشته شدن با سمّ است؟!

پاره اى از وقايع خيانت

در طول تاريخ، ستمگران فراوانى دست به خيانت آلوده و حوادث بسيارى پديد آورده اند كه آزار و اذيت زيادى را در شرايط گوناگون واماكن مختلف بر مردم تحميل كرده است.

بعضى از اين كارهاى خائنانه ظاهراً موجّه و بعضى ديگر بدون توجيه صورت پذيرفته است.

در زمان داوود پيامبرعليه‌السلام مردى بر مردى ديگر ستم كرد. يعنى عليه او ادعا كرد كه اين مرد گاوى را از من گرفته است. مرد ستمديده اين ادعا را رد كرد. داوود از مدعى خواست تا دليلى ارائه دهد و او نتوانست دليلى براى ادّعاى خود بياورد. داوودعليه‌السلام در خواب ديد كه خداوند عزّ و جل به او دستور داد تا مرد ستمديده را بكشد.

داوود مردّد شد و با خود گفت: اين خوابى بيش نبوده است. امّا پس از آن خداوند در بيدارى به او وحى فرمود كه مرد ستمديده را بكشد. داوودعليه‌السلام او را احضار كرد و فرمود: خداوند امر فرموده تا تو را به قتل رسانم. مرد گفت: خداوند مرا به خاطر اين دعوا مؤاخذه نفرموده بلكه به سبب آنكه من قبلا پدر آن مرد مدّعى را به حيله كشته ام مؤاخذه كرده است. داوود وى را كُشت.(١٠٨)

و نيز عمرو بن جفنه پادشاه اعراب، برادرش عثمان بن جفنه را در سرزمين شام مسموم كرد و كشت. گفته اند كه لباسى آغشته به سمّ به وى پوشاند و او درگذشت.(١٠٩)

در سال ٣١ هجرى، يزدگرد پادشاه ايران كه از برابر سپاه اعراب مى گريخت به آسيابانى پناه بُرد. آسيابان در لباس هاى گرانبهاى او طمع كرد و در خواب او را غافلگيرانه كُشت.(١١٠)

خوارج امام علىعليه‌السلام را در سال چهلم هجرى ترور كرده و به شهادت رساندند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى فرموده بود: اين امّت، پس از من به تو خيانت خواهد كرد.

معاويه، تعداد زيادى از اصحاب اميرمؤمنان را با وسايل گوناگون ترور كرد.(١١١)

از نمونه هاى ديگر حوادث ترور و كشتن ناگهانى بايد از ترور سعد بن عباده توسط خالد بن وليد و به دستور غاصبان خلافت نام بُرد و نيز از ترور ابوبكر توسط حزب قريشى و ترور عمر بن خطاب و ترور عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و ابوذر و ابى بن كعب و مقداد بن اسود توسط عثمان بن عفان.

و همچنين از ترور عمير بن قيس كندى توسط ابن زياد و آن هم پس از آنكه به وى امان داده بود.(١١٢)

و از كشتار يازده هزار نفر از لشگريان سپاه ابن اشعث پس از جنگ دير جماجم توسط حجّاج بن يوسف ثقفى كه او نيز به آنها امان داده بود.(١١٣)

و حيله و خيانت عبدالملك پادشاه اموى نسبت به عمرو بن سعيد أشدق.(١١٤)

و غدر و حيله عمرو عاص نسبت به محمّد بن حذيفه در سال ٣٦ هجرى. در اين حيله عمرو عاص او را به توهّم انداخت كه قصد بيعت با علىعليه‌السلام را دارد و با او وعده جلسه اى در عريش (واقع در سرزمين مصر) گذاشت و هنگامى كه محمد بن حذيفه به سوى عمرو آمد، عمرو عاص با كمين، او و سى نفر از يارانش را دستگير كرد و كُشت.(١١٥)

هنگامى كه عمرو عاص همراه با معاويه بن حديج، محمد بن ابى بكر را كُشت و جسدش را آتش زد و سر بريده اش را به خانه عثمان در مدينه فرستاد،امويان در مدينه اظهار شادى كردند و آن اوّلين سرى بود كه در اسلام حمل شد.

همان وقت ام حبيبه دختر ابوسفيان دستور داد تا گوسفندى بريان شده را نزد عايشه ببرند و به او بگويند: اين برادر بريان شده توست. عايشه گفت: خداوند فرزند زن بدكاره را بكُشد(١١٦) و وقتى معاوية بن حديج به مدينه آمد، نائله(١١٧) زن عثمان رفت و پاى او را بوسيد و گفت: به واسطه تو به خونخواهى ام از پسر خثعميه (يعنى محمد بن ابوبكر) دست يافتم.(١١٨)

موسى بن نصير (فاتح اسپانيا) نيز در سال ٩٧ هجرى ترور شد.(١١٩)

البتّه بيشتر كسانى كه تروريست بوده اند خودشان هم عاقبت كشته شده اند. به عنوان مثال افراد خاندان حجّاج بن يوسف ثقفى (جلاّد خون آشام عرب) توسط سليمان بن عبدالملك اموى شكنجه و قتل عام شدند.(١٢٠)

فصل ششم: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از رحلت خود جانشين تعيين مى كند

خشم حزب قريشى به سبب مدح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علىعليه‌السلام در حديبيّه

گروه قريش از سخنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديبيّه درباره علىعليه‌السلام به خشم آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حقّ علىعليه‌السلام فرموده بود: اين امير نيكان است و كُشنده تبهكاران. هر كه او را يارى كند، يارى مى شود و هر كه او را خوار دارد، خوار مى شود.(١٢١)

حزب قريشى با اين گفتار به خشم آمد و به مخالفت برخاست تا جائى كه عمر با درخواست قتل سفير قريش (سهيل بن عمرو) تلاش كرد قرارداد صلح حديبيّه را از بين ببرد.

و عثمان از بيعت حديبيّه (رضوان) گريخت و با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت نكرد. همان امرى كه باعث شد تا عبدالرحمن بن عوف او را در روزهاى حكومتش رسوا كند.(١٢٢)

و در طائف، وقتى نجواى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علىعليه‌السلام طولانى شد آثار ناخشنودى در چهره بعضى پديدار شد و گفتند:

امروز نجوايش به درازا كشيد(١٢٣) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من نبودم كه او را براى نجوا برگزيدم بلكه خداوند او را انتخاب كرد.(١٢٤)

تلاش شيبة بن عثمان براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در جنگ حنين بعضى از بردگان آزاد شده خواستند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قتل رسانند كه موفّق نشدند يكى از آنها شيبة بن عثمان بن أبى طلحه هم پيمان قبيله بنى عبدالدّار است كه پدرش در جنگ احد به دست علىعليه‌السلام كشته شده است.(٦١)

آرى كفّار قريش بار ديگر عليه اسلام حيله انگيختند در حاليكه علناً اسلام آوردن خود را اعلام كرده بودند. يعقوبى در اين باره مى نويسد:

بعضى از قريش آنچه در دل خود مخفى داشتند، آشكار كردند. ابوسفيان گفت: بخدا قسم تا دريا خواهند گريخت.. و كلدة بن حنبل گفت: امروز جادو باطل شد.. و شيبة بن عثمان گفت: امروز محمّد را مى كُشم.

شيبه به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حملهور شد تا آنحضرت را به قتل رساند امّا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حربه او را گرفت و آن را در سينه او جاى داد.

آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عبّاس فرمود: مسلمانان را صدا بزن و بگو اى گروه انصار، اى بيعت كنندگان رضوان اى اصحاب سوره بقره... - عبّاس صدا زد - و مردم دوباره جمع شدند و خداوند پيامبرش را پيروز فرمود و او را با سپاهيانى از فرشتگان يارى كرد و على بن ابی طالب به سوى پرچمدار قبيله هوازن رفت و او را از پاى درآورد و شكست در ميان دشمنان افتاد..(٦٢)

از اين متن بر مى آيد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حربه را از شيبه بن عثمان وقتى به زور گرفت كه شيبه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حملهور بود. بنابراين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناچار به گرفتن حربه از دست شيبه و فرو بردن آن در قلب وى گرديده است

فصل چهارم: كوشش هاى يهود براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

تلاش يهود براى قتل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شام

پس از رسيدن ابوطالب و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شام، راهبى مسيحى به نام بحيرا به ابوطالب گفت: با برادر زاده ات به شهر خود بازگرد و از يهود نسبت به او بر حذر باش، بخدا قسم اگر او را ببينند و آنچه من مى دانم درباره او بدانند عليه او شرّ و فتنه خواهند انگيخت. اين برادر زاده ات داراى شأن و مقام بزرگى است. او را به سرعت به شهرش باز گردان.

ابوطالب چون از كار تجارت خود در شام فارغ شد سريعاً پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مكّه بازگرداند. بر طبق آنچه مردم روايت كرده اند افرادى از اهل كتاب به نامهاى (زرير) و (تمام) و (دريس) آنچه را كه بحيرا در پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده بود، ديدند و خواستند او را به قتل برسانند امّا بحيرا مانع شده و خدا را به ياد آنها آورد و آنچه از صفات و نام او در كتاب الهى آمده بود به ايشان گوشزد كرد و گفت اگر با هم اتفاق هم بكنيد به خواسته تان درباره او نخواهيد رسيد.

بحيرا پيوسته اين مطالب را براى ايشان تكرار مى كرد تا آنكه گفته هايش را باور كرده و او را رها كرده و رفتند.(٦٣)

انسان از شنيدن اينهمه تلاش هاى گوناگون و فراوان براى كشتن رسول خدا به دهشت مى افتد. چه زيباست سروده آن شاعر كه گفته است:

اُريد حياته و يريد قتلى

عذيرك من خليلك من مراد

من زندگى او را مى خواهم در حاليكه او قتل مرا مى جويد.. چه كسى از قبيله مُراد عُذر خواه تو و دوست تو است؟

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هيچ يهودى با مسلمانى تنها نشد مگر آنكه خواست مسلمان را بكشد.(٦٤)

يهوديان در گذشته و حال به عمليات ترور اهتمام ورزيده و اهميّت زيادى داده اند تا آنجا كه پيامبر خودشان موسى را نيز متّهم كردند كه برادرش هارون را با سمّ كشته است.(٦٥) اينك نمونه هايى ديگر از اين تلاشها را با هم پى مى گيريم.

تلاش يهود بنى نضير براى قتل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

با رسيدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه، تلاش طوايف مختلف يهود براى كُشتن آنحضرت شدّت يافت. يهوديان بنى نضير نقشه كشيدند كه هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ديدار آنها به قلعه مى آيد سنگ بزرگى را بر سر او انداخته و او را بكشند و اين در سال چهارم هجرى بود امّا خداوند به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر داد(٦٦) ؛ آمده است كه:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى بنى نضير رفت تا در پرداخت ديه از آنها كمك بگيرد. يهوديان گفتند: آرى اى ابوالقاسم ما تو را در آنچه مى خواهى يارى مى كنيم. سپس بعضى از آنها با بعضى ديگر خلوت كرده و گفتند:

شما ديگر هرگز اين مرد را در چنين وضعيتى نخواهيد يافت.. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين هنگام كنار ديوار يكى از خانه هاى يهود نشسته بود.

يهوديان گفتند: چه كسى جرأت دارد كه بالاى بام برود و سنگ بزرگى را روى سر او بيندازد و با كشتن او ما را از دست وى خلاص كند. عمرو بن جحّاش بن كعب گفت: من حاضرم و بر بام برآمد تا همانطور كه گفته بود سنگى بر سر آنحضرت بيفكند. در اينحال رسول خدا با چند نفر از اصحابش از جمله ابوبكر و عمر و على بود.

پس خبرى از آسمان آمد و تصميم قوم يهود را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز گفت. آنحضرت برخاست و به اصحاب خود فرمود: نرويد، و خود به سوى مدينه بازگشت.

وقتى ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديدند كه آنحضرت دير كرده است بلند شدند و به جستجوى او پرداختند. سپس مردى را ديدند كه از سمت مدينه مى آمد. از او سراغ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفتند و او گفت: او را ديدم كه وارد مدينه مى شد.

اصحاب رسول خدا آمدند تا به نزد پيامبر رسيدند و آنحضرت قضيّه خيانت يهود را بازگو نموده و دستور حركت به سوى آنها و جنگيدن با آنها را صادر فرمود. آنگاه مردم را حركت داد تا در اطراف قلعه هاى يهود فرود آمده و آنجا را به محاصره خود درآوردند.

ابن عبّاس روايت كرده است كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنقدر آنها را در محاصره نگه داشت تا مستأصل شدند و هرچه از آنها خواست به او دادند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنها مصالحه كرد مبنى بر اينكه خونشان محفوظ باشد ولى از سرزمين و املاكشان تبعيد شوند و به بخش هايى از سرزمين شام بروند.(٦٧)

من فرمان و دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره و رفتن يهود به منطقه (أذرعات) در شام را بعيد مى دانم زيرا آنجا در دست رومى هايى بود كه مخالف وجود يهود در شام بودند.(٦٨)

مهاجرت يهود به شام در زمان عمر و پس از اسلام آوردن كعب الأحبار و درخواست او آغاز شد.(٦٩)

تلاش يهود خيبر براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

يهوديان به تلاش هاى خود براى ترور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادامه مى دادند چنانچه آمده است:

«در سال هفتم و پس از جنگ خيبر، زينب دختر حارث همسر سلام بن مشكم گوسفند بريانى را به پيامبر هديه كرد. او قبلا پرسيده بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كدام عضو گوسفند را بيشتر دوست دارد و چون گفته بودند ماهيچه دست گوسفند، آن قسمت را به سمّ فراوانترى مسموم كرده بود و همه قسمتهاى ديگر را هم آغشته به سمّ كرده بود. هنگامى كه غذا را جلوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهاد آنحضرت ماهيچه دست را برداشته و تكّه اى از آنرا در دهان گذاشت امّا آنرا نبلعيد.»

بشر پسر براء بن معرور نيز حضور داشت و او هم تكّه اى برداشت و جويد و بلعيد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لقمه را بيرون آورد و فرمود: اين استخوان به من خبر مى دهد كه مسموم است).(٧٠) سپس آن زن را فراخواند و او اعتراف كرد...

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن سمّ چيزى نخورد.

بيهقى از ابوهريره روايت كرده كه: «هنگامى كه خيبر فتح شد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوسفندى مسموم هديه گرديد.»

رسول خدا فرمود: هر كه از يهود در اينجا بوده همه را جمع كنيد.. آنها را جمع كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود: اگر درباره چيزى از شما سؤال كنم به من راست خواهيد گفت؟!

گفتند: آرى اى ابوالقاسم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پدر شما كيست؟

گفتند: پدر ما فلانى است.

فرمود: دروغ گفتيد زيرا پدر شما فلان شخص است.

گفتند: راست گفتى و - دروغ ما را - آشكار كردى.

فرمود: اگر از شما چيزى بپرسم آيا به من راست خواهيد گفت؟

گفتند: آرى اى ابوالقاسم اگر دروغ بگوييم همانطور كه درباره پدرمان متوجّه شدى، آنرا هم خواهى فهميد.

فرمود: چه كسى اهل دوزخ است؟

گفتند: ما اندكى در آتش دوزخ خواهيم بود امّا شما پس از ما در آن جايگزين خواهيد شد.

فرمود: مطرود باشيد در آن هميشه.

سپس فرمود: آيا راستگو خواهيد بود اگر از شما سؤال كنم؟

گفتند: آرى.

فرمود: آيا اين گوسفند را مسموم كرده ايد؟

گفتند: آرى.

فرمود: چه چيز شما را به اين كار واداشت؟

گفتند: خواستيم اگر دروغگو باشى از دستت راحت شويم و مطمئن بوديم اگر پيامبر باشى آسيبى به تو نمى رسد.

بخارى لفظ حديث شعيب را در صحيح خود از قتيبه و غيره روايت كرده است.(٧١)

از روايات صحيح بر مى آيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحابش از غذاى مسموم نخورده اند و بشر بن براء هم كشته نشده است.

جنايتكاران كوشيده اند تا با جعل حديث ساختگى ثابت كنند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و (بشر) از آن غذاى مسموم خورده اند و (بشر) بلافاصله كشته شده ولى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از چهار سال به رحمت حق پيوسته است!

شگفتا، چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و (بشر) از آن غذا خورده اند در حاليكه غذا گفته من مسموم هستم؟!

از آن گذشته، روايات صحيحى از ابو هريره و جابر انصارى و عبدالله بن مسعود به ما رسيده است كه به صراحت از صحّت و سلامت كامل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از جنگ خيبر و در سفر حديبيّه و فتح مكّه و جنگ حنين و حجّ مكّه و سفر طولانى به تبوك در حوالى شام و نهايتاً حجة الوداع حكايت دارد.

ابو عبدالله حافظ از ابوالعباس از محمد بن يعقوب از عباس بن محمّد از سعيد بن سليمان از عباد (ابن العوام) از سفيان (ابن حسين) از زهرى از سعيد بن مسيب و ابو سلمه بن عبدالرحمن از ابوهريره روايت كرده است كه:

زنى يهودى گوسفندى مسموم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه كرد و آنحضرت به اصحابش فرمود: دست نگهداريد كه اين غذا مسموم است. سپس به آن زن فرمود: چه چيز تو را به اينكار وادار كرد؟

گفت: خواستم مطمئن شوم پيامبرى يا نه زيرا اگر پيامبر بودى خدا ترا آگاه مى كرد و اگر نبودى مردم را از دست تو راحت مى كردم. راوى گويد: رسول خدا او را به حال خود واگذاشت و متعرّض او نشد.(٧٢)

همچنين امام ابوالطيّب سهل بن محمد بن سليمان از ابو حامد احمد بن حسين همدانى از محمد بن رزام مروزى از خلف بن عبدالعزيز از ابو عبدالعزيز بن عثمان از جدّ من عثمان بن ابى جبله از عبدالملك بن ابى نفره از پدرش از جابر بن عبدالله روايت كرده است:

زنى يهودى، گوسفندى مسموم يا برّه آب پز شده اى مسموم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه كرد. هنگاميكه آنرا نزديك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بُرد و مردم دست به طرف آن دراز كردند (تا بخورند)، پيامبر فرمود: دست نگهداريد زيرا عضوى از اين گوسفند به من خبر مى دهد كه مسموم است. آنگاه صاحب آن را خواست و فرمود: آيا اين را مسموم كرده اى؟

زن گفت: آرى.

فرمود: چه چيز تو را بر آن داشت كه چنين كنى؟

گفت: دوست داشتم اگر دروغگو بودى مردم را از دست تو راحت كنم و اگر پيامبر بودى از آن خبر داده شوى.

رسول خدا او را مجازات نكرد.(٧٣)

اين روايات ثابت مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم نخورده است. از سوى ديگر اين حادثه در سال هفتم هجرت اتفاق افتاده در حاليكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ١١ هجرى شهيد شده است بنابراين قطعاً رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اثر سمّ خيبر كشته نشده است.

ابن مسعود: پيامبر غذاى مسموم خيبر را نخورد

روايات زيادى درباره مسموميّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارد، از جمله:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دست گوسفند را از ساير اعضاى آن بيشتر دوست داشت. در آن سمّ ريختند و به نظر مى رسد كه يهوديان آنرا مسموم كردند.(٧٤)

همچنين سخن ابوهريره كه قبلا گذشت «زنى يهودى، گوسفندى مسموم به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهدا كرد امّا آن حضرت به اصحابش فرمود: دست نگهداريد زيرا اين را مسموم كرده اند.»(٧٥)

درگذشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال ١١ هجرى هيچ ربطى با سمّ خيبر در سال ٧ هجرى ندارد زيرا اوّلاً فاصله زمانى بين اين دو واقعه بسيار طولانى است و ثانياً رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم تناول نفرمود زيرا غذاى مسموم او را باخبر ساخت.

اين در حالى است كه سردمداران رژيم تلاش كردند تا بار مسئوليّت شهادت رسول خدا را بر گردن غذاى خيبر بيندازند و حتّى از آنحضرت روايت دروغين نقل كردند كه فرموده است: هنوز هم (اثر) غذاى خيبر هر ساله به من بر مى گردد.(٧٦)

طبيعت سمّ ها چنان است كه چند روزى بيش به قربانيان خود امان نمى دهد و آنان را از پاى در مى آورد. تجربه تاريخى نشان داده كه سمّ بيشتر از اين فرصت نمى دهد و دانش امروز نيز مؤيّد اين مطلب است.

از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه مى گفت: ما صداى تسبيح غذا را مى شنيديم - يعنى در مقابل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - و دست گوسفند مسموم با آنحضرت سخن مى گفت و به او خبر مى داد كه داخل گوشت سمّ ريخته اند.(٧٧)

در نتيجه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از مسموميّت غذا توسطّ خداوند آگاه شده بود از آن نخورد و آنرا نجويد و اين از نشانه هاى پيامبرى اوست.

و خبر دادن خداوند سبحان نيز مستلزم نخوردن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم است.

از همه اينها در مى يابيم كه روايت صحيح عبدالله بن مسعود حاكى از آن است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى مسموم خيبر نخورده است.

بخارى هم روايت صحيح ديگرى مبنى بر نخوردن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غذاى خيبر آورده است.(٧٨)

فصل پنجم: فتنه و خيانت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از فتنه و خيانت حذر مى كرد و مردم را نيز برحذر مى داشت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ارتداد مسلمانان خبر داده و پيشگويى فرموده بود: «شما از سنّت هاى پيشينيان خود تبعيّت خواهيد كرد؛ گام به گام و چون دو گوش اسب كه با هم برابر و يكسانند.. بطوريكه اگر يكى از آن گذشتگان به سوراخ سوسمارى داخل شده باشد، شما هم داخل خواهيد شد!»

گفتند: اى رسول خدا منظور شما (از پيشينيان) يهود و نصارى است؟

فرمود: پس چه كسى (منظور من است)؟(٧٩)

و نيز مردم را با اين آيه بر حذر مى داشت:( وَاتّقوا فتنةً لاتصيبنَّ الّذين ظلموا منكم خاصَّةً ) - و از فتنه اى كه چون درگيرد تنها به ستمكاران شما اصابت نمى كند، پروا كنيد. -(٨٠)

فاطمه سلام الله عليها نيز همين آيه كريمه را پس از غصب فدك توسط ابوبكر در برابر مردم يادآور شده و اين آيه را خواند( وما محمّدٌ الاّ رسولٌ قد خَلَت من قَبلِهِ الرّسل أَفإِن مات أو قتل إنقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ الله شيئاً ) و محمّد جز پيامبرى نيست كه پيش از او هم پيامبرانى بوده اند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود به (جاهليّت) باز مى گرديد و هر كس بازگردد هرگز به خداوند زيانى نمى رساند.(٨١)

و فرمود: ننگتان باد اى بنى قيله! آيا ميراث پدرم را بربايند در حاليكه شما ببينيد و بشنويد و جمعيد و جمعيّت داريد؟!(٨٢)

اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين آيه را تلاوت فرمود:( أَفإِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ إِنْقَلَبتُمْ عَلى أَعقابِكم ) «آيا اگر (پيامبر) بميرد يا كشته شود به (جاهليّت) باز مى گرديد.»

سپس از سوى خود و خواصّ مؤمنين و مؤمنات فرمود: «نه بخدا قسم، پس از آنكه خداوند ما را هدايت فرموده به عقب باز نخواهيم گشت. بخدا قسم اگر او رحلت كند يا كشته شود آنقدر براى آنچه او جنگيد، مى جنگم تا درگذرم. بخدا قسم من برادر، دوست، پسر عمو و وارث پيامبرم. پس چه كسى از من به او سزاوارتر است؟»(٨٣)

و حذيفه در گفتگويى كه با عمر داشت به او گفت: من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود:

فتنه اى كه گريبانگير شخص مى گردد در اهل و مال و همسايه اوست و كفّاره و جلوگير آن، نماز و روزه و صدقه است.

عمر گفت: سؤال من از اينها نيست بلكه از فتنه اى است كه چون دريا موج مى زند.

حذيفه گفت: در برابر آن فتنه درى بسته وجود دارد.

عمر گفت: آيا آن در گشوده يا شكسته مى شود؟

حذيفه گفت: شكسته مى شود.

عمر گفت: سزاوارتر آن است كه آن در تا قيامت گشوده نشود.(٨٤)

عمليات خيانت در طول تاريخ، فراوان و مهيّج بوده امّا آنچه بشر از خيانت كشف كرده جز اندكى از بسيار نيست. اين به آن جهت است كه تبهكاران كوشيده اند تا بر جنايات خود پرده افكنده و آنها را بپوشانند.

خداوند متعال عليه خيانت موضعى آشكار و صريح اتّخاذ فرموده و رسول او آنرا براى مردم ذكر كرده است.

غدر و خيانت، جزئى از فتنه است و رسول خدا فرموده است: فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك روى آورده اند.(٨٥)

و فرمود: هر كس فردى را بر جانش امان دهد، سپس او را به قتل رساند پرچم خيانت در قيامت به دست او دهند.

و فرمود: هر كه مردى را امان دهد مبنى بر اينكه خون او را نخواهد ريخت سپس او را بكشد، من از او برى و بيزار خواهم بود؛ گرچه آن شخص مقتول، كافر باشد.(٨٦)

همچنين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به لشگريانش در جنگها سفارش مى فرمود كه: افراط نكنيد و خيانت نورزيد.(٨٧)

علىعليه‌السلام مى فرمايد: هر خيانتكارى فاجر است و هر فاجرى كافر.(٨٨)

و نيز همان حضرت مى فرمايد: هر خيانتى، معصيت است و هر فسق و معصيتى، نوعى كفر است.(٨٩)

و باز مى فرمايد: براى هر خيانت پيشه، پرچمى است كه روز قيامت به آن شناخته مى شود.(٩٠)

غدر و خيانت، ارتداد از دين و روى گردانى از حق است. مردى يهودى به علىعليه‌السلام گفت: از رحلت پيامبرتان هنوز بيش از بيست و چند سال نگذشته كه شمشير در بين يكديگر گذاشته و همديگر را مى كشيد (يعنى از روى خيانت و ستم).

اميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: امّا شما هنوز قدم هايتان از آب دريا خشك نشده بود كه به موسى گفتيد:( يا موسى اجعَل لنا اِلهاً كما لَهم الهةٌ ) «اى موسى براى ما خدايى چون خدايان آنها قرار بده».(٩١)

آنحضرت به مالك اشتر فرمود: بپرهيز از ريختن خون مردم (بجز مواردى كه حلال است) زيرا هيچ چيز موجب نقمت و عذابِ بزرگتر و پيامدهاى سوءِ عظيم تر و زوال نعمتِ سريعتر و كوتاهى و قطع عمر از ريختن خون ناحق نيست، پس پايه هاى حكومت خود را با ريختن خون حرام محكم نكن زيرا اينكار موجب تضعيف و سستى بلكه بالاتر از آن سبب از بين رفتن و انتقال حكومت تو، به ديگرى است.(٩٢)

انواع سمّ

سمّ : هر مادّه اى كه اگر به مقدار كم به جسم جاندارى وارد گردد، نظام آنرا مختل سازد يا آنرا از ادامه فعّاليت هاى حياتى اش باز دارد، سمّ ناميده مى شود. اين نام دربرگيرنده انواع زيادى از مواد معدنى، گياهى و حيوانى است كه بعضاً جامد يا مايع يا گازند.

مثلا سمّ مارها در شبكه عصبى بدن تأثير گذارده و موجب لخته شدن خون مى شود.. البتّه تأثير سمّ ها بر حسب نوع و مقدار و مقاومت بدن جاندار متفاوت است و گاهى موجب بالا رفتن حرارت يا پايين آمدن فشار به مقدار زياد مى گردد.

بدن آدمى با موادى از قبيل سرب، جيوه، آهك، ترياك(٩٣) ، گوگرد، فسفر، سولفات مس و اكسيد آهن مسموم مى شود.(٩٤)

اينك بعضى از انواع قديمى سمّ كه دانشمندان و متخصّصين آنها را در كتابهايشان آورده اند نام مى بريم:

سمّ ناقع : يعنى كُشنده، نقع نام مكانى است نزديك مكّه در اطراف طائف.(٩٥)

جاحظ مى گويد: چرا بعضى از سمّ ها در سلسله عصبى اثر مى گذارند و بعضى در خون؟ و بعضى در هر دو و چرا بعضى سمّ كامل است و بعضى از لوازم سمّ است؟(٩٦)

سلع : گياهى است كه به آن سام هم گفته اند. عجاج مى گويد:

پيوسته در تمام روز او را زهرهاى اسلع مى خوراند يعنى سمّ شديدتر.(٩٧)

عنقز : سمّ ذعاف است كه مهلت نمى دهد و درجا مى كُشد.(٩٨)

ضبح و ضباح : گياهى است سمّى كه در فارسى آنرا سعن مى نامند.(٩٩)

هلهل يا هلاهل : سمّ كشنده اى است و هل به معنى مار نر است(١٠٠) و گويى اين سمّ از مار نر گرفته شده است.

ذيفان : سمّى كُشنده است.(١٠١)

ذعاف : نوعى سمّ است و نام طعام مذعوف را از همين كلمه گرفته اند.(١٠٢)

ضريع : گياهى است تلخ و بدبوى كه آنرا شبرق (ريز ريز) هم گفته اند و اهل حجاز آنرا ضريع مى نامند. هنگامى كه خشك شود سمّى مى گردد.(١٠٣)

ذراريح : نوعى سمّ است و در لسان العرب ذيل فعل ذرح آمده است. (سمّ مگس هاى هندى).

ذرحه : سم مگس هندى. مفرد ذراريح است.

به مفرد آن ذريحه هم گفته شده است و از همين كلمه است: طعام مذروح.

اين حيوان اندكى از مگس بزرگتر و رنگارنگ با رنگهاى سرخ و سياه مى باشد. دو بال دارد و سمّ آن كُشنده است.(١٠٤)

آدمى چه در گذشته و چه در عصر حاضر(١٠٥) از مرگ به واسطه سمّ در امان نبوده و نيست و حتّى خود پزشكان و پيشوايان هم از آن در امان نمانده اند. چنانچه جالينوس حكيم هم با سمّ جان خود را از دست داد.(١٠٦)

آغشته و آميختن شمشير به سمّ: آنست كه شمشير را در سمّ مى خوابانند و هنگامى كه خوب آغشته به سمّ گرديد آنرا خارج كرده و تيز مى كنند.(١٠٧)

كتابهایى كه درباره سمّ ها نوشته شده است:

درباره سمّ، كتابهاى زيادى نوشته شده است. از جمله:

منقذ المسموم اثر جالينوس حكيم كه نسخه اى خطى از آن در كتابخانه آية الله العظمى گلپايگانى در قم وجود دارد.

كتاب السّموم اثر جابربن حيّان موجود در خزانه تيموريه در قاهره.

كتاب معرفة السّموم اثر ابوعلى سينا.

و كتابى از محمّدبن زكرياى رازى درباره سموم.

و بسيارى ديگر از دانشمندان كه در اين باره قلم زده اند.

انگيزه آنان در پرداختن به اين موضوع شايد به سبب تأثّرى است كه از مشاهده و برخورد با كشته شدن افراد توسط سمّ به آنها دست داده است. يعنى از مشاهده روشى كه حكومت هاى گذشته آنرا به كار مى گرفتند تا مخالفين خود را نابود سازند.

چگونه در اين باره چيزى ننويسند در حاليكه موج آن جوامع مختلف را دوره اى از پس دوره ديگر در نورديده و لرزانده است. پادشاهان نيز دانشمندان را به نگارش در اينباره تشويق و تحريك مى كردند زيرا اى بسا خودشان قربانيان اين روش بوده اند.

براستى چگونه پادشاهان، دانشمندان و حكماء به سمّ اهميّت ندهند حال آنكه پيامبر بشريّت حضرت محمّد يكى از قربانيان كشته شدن با سمّ است؟!

پاره اى از وقايع خيانت

در طول تاريخ، ستمگران فراوانى دست به خيانت آلوده و حوادث بسيارى پديد آورده اند كه آزار و اذيت زيادى را در شرايط گوناگون واماكن مختلف بر مردم تحميل كرده است.

بعضى از اين كارهاى خائنانه ظاهراً موجّه و بعضى ديگر بدون توجيه صورت پذيرفته است.

در زمان داوود پيامبرعليه‌السلام مردى بر مردى ديگر ستم كرد. يعنى عليه او ادعا كرد كه اين مرد گاوى را از من گرفته است. مرد ستمديده اين ادعا را رد كرد. داوود از مدعى خواست تا دليلى ارائه دهد و او نتوانست دليلى براى ادّعاى خود بياورد. داوودعليه‌السلام در خواب ديد كه خداوند عزّ و جل به او دستور داد تا مرد ستمديده را بكشد.

داوود مردّد شد و با خود گفت: اين خوابى بيش نبوده است. امّا پس از آن خداوند در بيدارى به او وحى فرمود كه مرد ستمديده را بكشد. داوودعليه‌السلام او را احضار كرد و فرمود: خداوند امر فرموده تا تو را به قتل رسانم. مرد گفت: خداوند مرا به خاطر اين دعوا مؤاخذه نفرموده بلكه به سبب آنكه من قبلا پدر آن مرد مدّعى را به حيله كشته ام مؤاخذه كرده است. داوود وى را كُشت.(١٠٨)

و نيز عمرو بن جفنه پادشاه اعراب، برادرش عثمان بن جفنه را در سرزمين شام مسموم كرد و كشت. گفته اند كه لباسى آغشته به سمّ به وى پوشاند و او درگذشت.(١٠٩)

در سال ٣١ هجرى، يزدگرد پادشاه ايران كه از برابر سپاه اعراب مى گريخت به آسيابانى پناه بُرد. آسيابان در لباس هاى گرانبهاى او طمع كرد و در خواب او را غافلگيرانه كُشت.(١١٠)

خوارج امام علىعليه‌السلام را در سال چهلم هجرى ترور كرده و به شهادت رساندند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى فرموده بود: اين امّت، پس از من به تو خيانت خواهد كرد.

معاويه، تعداد زيادى از اصحاب اميرمؤمنان را با وسايل گوناگون ترور كرد.(١١١)

از نمونه هاى ديگر حوادث ترور و كشتن ناگهانى بايد از ترور سعد بن عباده توسط خالد بن وليد و به دستور غاصبان خلافت نام بُرد و نيز از ترور ابوبكر توسط حزب قريشى و ترور عمر بن خطاب و ترور عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و ابوذر و ابى بن كعب و مقداد بن اسود توسط عثمان بن عفان.

و همچنين از ترور عمير بن قيس كندى توسط ابن زياد و آن هم پس از آنكه به وى امان داده بود.(١١٢)

و از كشتار يازده هزار نفر از لشگريان سپاه ابن اشعث پس از جنگ دير جماجم توسط حجّاج بن يوسف ثقفى كه او نيز به آنها امان داده بود.(١١٣)

و حيله و خيانت عبدالملك پادشاه اموى نسبت به عمرو بن سعيد أشدق.(١١٤)

و غدر و حيله عمرو عاص نسبت به محمّد بن حذيفه در سال ٣٦ هجرى. در اين حيله عمرو عاص او را به توهّم انداخت كه قصد بيعت با علىعليه‌السلام را دارد و با او وعده جلسه اى در عريش (واقع در سرزمين مصر) گذاشت و هنگامى كه محمد بن حذيفه به سوى عمرو آمد، عمرو عاص با كمين، او و سى نفر از يارانش را دستگير كرد و كُشت.(١١٥)

هنگامى كه عمرو عاص همراه با معاويه بن حديج، محمد بن ابى بكر را كُشت و جسدش را آتش زد و سر بريده اش را به خانه عثمان در مدينه فرستاد،امويان در مدينه اظهار شادى كردند و آن اوّلين سرى بود كه در اسلام حمل شد.

همان وقت ام حبيبه دختر ابوسفيان دستور داد تا گوسفندى بريان شده را نزد عايشه ببرند و به او بگويند: اين برادر بريان شده توست. عايشه گفت: خداوند فرزند زن بدكاره را بكُشد(١١٦) و وقتى معاوية بن حديج به مدينه آمد، نائله(١١٧) زن عثمان رفت و پاى او را بوسيد و گفت: به واسطه تو به خونخواهى ام از پسر خثعميه (يعنى محمد بن ابوبكر) دست يافتم.(١١٨)

موسى بن نصير (فاتح اسپانيا) نيز در سال ٩٧ هجرى ترور شد.(١١٩)

البتّه بيشتر كسانى كه تروريست بوده اند خودشان هم عاقبت كشته شده اند. به عنوان مثال افراد خاندان حجّاج بن يوسف ثقفى (جلاّد خون آشام عرب) توسط سليمان بن عبدالملك اموى شكنجه و قتل عام شدند.(١٢٠)

فصل ششم: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از رحلت خود جانشين تعيين مى كند

خشم حزب قريشى به سبب مدح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علىعليه‌السلام در حديبيّه

گروه قريش از سخنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديبيّه درباره علىعليه‌السلام به خشم آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حقّ علىعليه‌السلام فرموده بود: اين امير نيكان است و كُشنده تبهكاران. هر كه او را يارى كند، يارى مى شود و هر كه او را خوار دارد، خوار مى شود.(١٢١)

حزب قريشى با اين گفتار به خشم آمد و به مخالفت برخاست تا جائى كه عمر با درخواست قتل سفير قريش (سهيل بن عمرو) تلاش كرد قرارداد صلح حديبيّه را از بين ببرد.

و عثمان از بيعت حديبيّه (رضوان) گريخت و با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت نكرد. همان امرى كه باعث شد تا عبدالرحمن بن عوف او را در روزهاى حكومتش رسوا كند.(١٢٢)

و در طائف، وقتى نجواى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علىعليه‌السلام طولانى شد آثار ناخشنودى در چهره بعضى پديدار شد و گفتند:

امروز نجوايش به درازا كشيد(١٢٣) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من نبودم كه او را براى نجوا برگزيدم بلكه خداوند او را انتخاب كرد.(١٢٤)


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14