جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام0%

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علي اکبر مهدي پور
گروه: مشاهدات: 44753
دانلود: 2185

توضیحات:

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 170 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44753 / دانلود: 2185
اندازه اندازه اندازه
جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شفای مفلوج با توسّل به امام حسینعليه‌السلام

۱) فاضل مهذّب آقای گل محمدی ابهری، شب ۱۳ رجب ۱۴۲۵ ق برابر ۹/۶/۸۳ ش در مشهد مقدس در منزل مرحوم آیه اللّه قمیقدس‌سره چندین داستان از عنایات امام حسینعليه‌السلام نقل کرد، از جمله گفت:

در جوانی فلج شدم، به کلی از پا افتادم، پزشکان از معالجه عاجز شدند، در خانه نشسته همه اش به امام حسینعليه‌السلام متوسّل بودم، کتاب «لمعات» مرحوم سعدی زمان و دیگر کتب نوحه را می خواندم و می گریستم، از این طریق شفا یافتم.

پسر صاحب خانه دیده بود که چند سیّد آمدند و گفتند: ما آمدیم این مستأجر شما را شفا دهیم.

۲) شخصی به نام سید عبّاس نجم، عراقی الأصل، متولّد و تبعه ی فرانسه، ۴۸ ساله، مهندس شیمی، در حدود ۱۳۷۵ ش از ناحیه انگشت پای راست دچار بیماری می شود. رفته رفته به زانو و لگن خاصره سرایت می کند و منجر می شود به خشک شدن و از کار افتادن کامل پای راست، به طوری که حس حیات از آن به کلی از بین می رود.

در کشورهای فرانسه، کانادا، آمریکا و انگلستان به مراکز درمانی فراوانی مراجعه می کند و نتیجه ای نمی گیرد.

در سال ۱۳۸۱ ش پزشکان به او توصیه می کنند که دیگر به هیچ مرکز درمانی مراجعه نکند که هیچ فایده ای نخواهد داشت.

سید عباس مسلمان و شیعه است، ولی همسرش مسیحی و دکترای بیولوژیک دارد. بیمار به قصد استشفاء به عمره مشرّف می شود و نتیجه ای

حاصل نمی شود. در بهمن ماه ۱۳۸۳ ش همراه خانواده به یکی از کشورهای خلیج فارس مسافرت می کند. دوستانش پیشنهاد می کنند که ماه محرم را در آنجا بماند و در مجالس امام حسینعليه‌السلام شرکت کند.

روز هفتم محرّم در اثر گریه ی فراوان حالش به هم می خورد، روز هشتم دوباره این اتّفاق رخ می دهد.

روز عاشورا چندین بار در اثر گریه و تضرّع از خود بی خود می شود.

از روحانی مجلس آقای حاج شیخ حبیب اللّه صادقی درخواست می کند که دعا یا ذکری برای او تعلیم کند، او نیز می گوید: ۱۳۳ مرتبه بگو:

«یا کاشف الکرب عن وجه الحسینعليه‌السلام ، اکشف کربی بحقّ أخیک الحسینعليه‌السلام »

در شب یازدهم محرّم، ایشان ۱۳۳ بار این ذکر را می خواند، حال عجیبی به او دست می دهد، در بین عزاداری که همه سر پا ایستاده اند و خطیب مجلس مصایب امام حسینعليه‌السلام را می خواند، شخصیت بسیار نورانی وارد مجلس می شود و به ایشان می فرماید: «بلند شو».

ایشان می گوید: یک طرف بدنم از کار افتاده و قدرت بلند شدن ندارم.

آن حضرت می فرماید: «به شانه ام تکیه کن و بلند شو».

ایشان به شانه ی حضرت تکیه می کند و بلند می شود و احساس می کند که بعد از هشت سال، بهبودی کامل یافته است.

این کرامت باهره در شب دوشنبه ۱۱ محرم ۱۴۲۶ قمری برابر ۳/۱۲/۸۳ شمسی، ۲۱ فوریه ۲۰۰۵ میلادی اتّفاق افتاد.

پس از این کرامت امام حسینعليه‌السلام همسر بیمار که مسیحی بود، به خدمت حجه الاسلام حاج شیخ حبیب اللّه صادقی می رسد، در مورد اسلام تحقیق می کند، او نیز داستان زهیر بن قین را تعریف می کند که عثمانی بود، با تشویق

همسرش به امام حسینعليه‌السلام پیوست و روز عاشورا به شهادت رسید و داستان وهب، همسر و مادرش را نقل می کند که مسیحی بود و به شرف اسلام و شهادت نایل شد، سرانجام وی روز دوازدهم محرم رسماً به شرف اسلام مشرّف می شود.

این داستان در همان ایام از سوی دفتر حضرت آیه اللّه فاضل لنکرانی به نقل از آقای صادقی چاپ و منتشر شد.

۳) روز چهارشنبه ۲۱/۱۱/۸۸ برابر ۲۵ صفر ۱۴۳۱ قمری، خطیب توانا آقای سید محمدباقر فالی در مشهد مقدس در مدرسه ی امام رضاعليه‌السلام در جمع اهل وِلا فرمود: امسال در «نبطیّه» (جنوب لبنان)، دختر بچه ای شب می خوابد، صبح بیدار می شود و می بیند که همه ی استخوان هایش نرم شده، مثل یک تکه گوشت شده است.

دکترها می گویند: از چند میلیون نفر، یک نفر به چنین بیماری مبتلا می شود، این بیماری هیچ درمانی ندارد، خود را به زحمت نیندازید، باید بسازید.

شب او را به حسینیه می برند و روی زمین می خوابانند.

شخصی به نام سید حسین، علم امام حسینعليه‌السلام از کربلا آورده بود، آن علم را به پدر دختر می دهد و می گوید:

امشب بچه را در این علم بپیچید.

این کار انجام می شود، شب امام حسینعليه‌السلام به خواب بچه می آید و می فرماید: چرا خود را به علم پیچیده ای، تو که باکت نیست.

دختر بیدار می شود و می بیند سالم سالم شده است و هیچ گونه مشکلی ندارد.

نجات حاج ماشاء اللّه از مرگ حتمی با عنایت امام حسینعليه‌السلام

از سال ها پیش داستان شفا یافتن حاج ماشاء اللّه خدا دادپور، به طریق

اعجازآمیز و اعجاب انگیز را از دوستان کرمانی شنیده بودم تا در سال گذشته روز چهارشنبه ۲۳/۱/۹۱ برابر ۱۹ جمادی الاولی ۱۴۳۳ قمری که به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمهعليها‌السلام در کرمان بودم، در حضور حجه الاسلام والمسلمین آقای پاکزاد و میزبان محترم آقای مهدی ضرّابی، به منزل آقای حاج ماشاءاللّه رفتیم و داستان شفایافتن او را از زبان خودش شنیدیم.

این حادثه در روز پنج شنبه، ۱/۶/۱۳۳۵ شمسی برابر ۱۶ محرم ۱۳۷۶ قمری، اتفاق افتاده و اینک آقای حاج ماشاء اللّه در ۹۳ سالگی بسیار شاداب و سر حال از عنایات سالار شهیدان پس از گذشت نزدیک به شصت سال از آن بیماری حادّ و کمرشکن، زندگی سراسر امید و افتخارش را سپری می کند.

حاج ماشاء اللّه خدادادپور، مشهور به حاج ماشاءاللّه نجّار، که معجزه زنده امام حسینعليه‌السلام است، داستان خود را به شرح زیر بیان کرد:

۳۲ سال از عمرم می گذشت، در کارگاه نجاری خود مشغول کار بودم که احساس تهوّع شدیدی به من رخ داد، به مطبّ آقای دکتر میرحسین وکیلی رفتم، پس از معاینات، نارسایی و مشکل کلیه تشخیص داد و داروهایی تجویز کرد و دستور استراحت داد.

هر روز وضعم بدتر می شد، تمام بدنم ورم کرده بود، ادرار دفع نمی شد، از آب هم منع شده بودم، فقط گاهی لب هایم را تر می کردند.

دو سال تمام در منزل به پشت خوابیدم، هنگامی که مرا بلند کردند که به بیمارستان ببرند، دیدند که موریانه تخت و تشک و قسمتی از پشتم را خورده بود که در اثر بی حس شدن بدنم متوجه نشده بودم.

در آن ایام دیالیز وجود نداشت، داروهای مختلفی را روی من آزمایش می کردند و هر روز دو بار بدنم را زیر برق می گذاشتند و آب بدنم را با سرنگ

می کشیدند.

پس از یک دوره درمان شش ماهه، بدون هیچ بهبودی مرخص شدم.

در منزل نیز هر روز وضعم بدتر شد تا به وساطت پزشک معالجم یک بار دیگر در بیمارستان بستری شدم.

پس از شش ماه مرخص شدم، حالم بدتر شد و یک بار دیگر در بیمارستان بستری شدم.

روزی آقای صمصام استاندار کرمان از بیمارستان دیدار کرد، حال بسیار وخیم مرا مشاهده کرد، به پزشک معالجم آقای دکتر هِرمان ابراشر که اهل آلمان بود، گفت:

این مریض را به خارج بفرستید، کل هزینه اش را من می پردازم. دکتر هرمان گفت: این مریض در هیچ جای دنیا قابل معالجه نیست. آنگاه جلو آمد، پلک های چشمم را بالا زد و گفت: این مریض بیش از ۲۴ ساعت زنده نیست، ولی سه تا فرزند دارد، اگر لطف کنید آنها را به پرورشگاه بدهید.

پس از اظهارنظر دکتر هرمان خانواده ام مرا به منزل بردند که لحظات آخر را در کنار من باشند.

برخی از آشنایان به من شراب کهنه تجویز می کردند، گفتم: به فرموده امام صادقعليه‌السلام خداوند در حرام شفا قرار نداده است. اگر بمیرم لب به شراب نمی زنم. همه ی دوستان برای من دعا می کردند، حتی در مساجد نیز برای شفای من دعا و تضرّع می کردند.

من از همه جا قطع امید کرده بودم، ولی ماه محرم بود و من چشم انتظار عنایت امام حسینعليه‌السلام بودم. روز هشتم محرم بود، کبوتر سفیدی بر لب بام خانه نشست.

گفتم: خدایا اگر این کبوتر قاصد امام حسینعليه‌السلام است، بیاید به کنار تخت من، ناگاه کبوتر آمد و رفت زیر تخت من.

ساعتی بعد مادرم آمد، دستمالی در دست داشت، گفت: پسرم این دستمال به اشک بر امام حسینعليه‌السلام آغشته است، آن را بر سینه ام مالید.

من قدرت تکلّم نداشتم، با اشاره به مادرم فهمانیدم که من مهمان دارم. او رفت و برای کبوتر آب و دانه آورد، ولی کبوتر چیزی نخورد.

شب شانزدهم محرم (۱۳۷۶ ق) خیلی دلم شکست و گفتم: مولاجان، عاشورا گذشت و عنایتی به من نشد.

چشم هایم را روی هم نهادم، یک مرتبه در حال بیداری مکاشفه شد و دیدم:

سقف اطاق شکافته شد، آقای بزرگواری که یکپارچه نور بود، تشریف فرما شد، روی صندلی چوبی که در کنار بسترم بود، نشست.

با یک زحمت طاقت فرسا از جای خود برخاستم، با یک دست بازوی حضرت را گرفتم و بازوی دیگرم را روی شانه ی حضرت قرار دادم و مکرر می گفتم: بَه بَه، به صورت عالم نگاه کردن عبادت است و ایشان لبخند می زدند.

عرض کردم: شما کی هستید؟ فرمودند: شما چه کسی را صدا می زدید؟ گفتم: من آقا امام حسینعليه‌السلام را.

فرمودند: من امام حسینعليه‌السلام هستم، از من چه می خواهی؟ گفتم: شما می دانید که من چه می خواهم.

در همین حال یک بار دیگر سقف اطاق شکافته شد و دو دست قطع شده در داخل بشقابی در برابر حضرت حسینعليه‌السلام قرار گرفت.

حضرت فرمودند: آنچه می خواستی ما به تو دادیم. سپس فرمودند: بلند شو برویم. پس دست مرا گرفتند و در آن حال مکاشفه به مسجد خواجه خضر کرمان رفتیم، مسجد پر از جمعیت بود، آنها نیز همه نور بودند. چون حضرت وارد شدند، همه ی آنها به احترام حضرت از جای برخاستند.

یک مرتبه از آن حال بیرون آمدم و دیدم در اطاق هستم، بوی عطر و گلاب فضا را پُر کرده است. کبوتر نیز از زیر تخت بیرون آمده می خواند. دست به شکمم زدم، دیدم ورم رفع شده، کاملاً سالم هستم.

درب اطاق از بیرون بسته بود، در زدم مادرم آمد، در را باز کرد و مرا در بغل گرفت و گفت: اینجا چه خبر است؟ این همه بوی عطر و گلاب از کجا می آید؟ گفتم: آقا امام حسینعليه‌السلام مرا شفا داد.

به حیاط منزل آمدم، پس از چهار سال برای اولین بار احساس کردم که محصور هستم، به دستشویی رفتم، مقدار زیادی چرک و خون از من دفع شد و بدنم کاملاً راحت شد.

صبح کسانی که به قصد دیدار و احیاناً تشییع جنازه ام آمدند، دیدند که من کاملاً سالم هستم.

ظهر به مسجد جامع کرمان رفتم و در نماز جماعت مرحوم آیه اللّه صالحی شرکت کردم.

یکی از افرادی که در کنار من نشسته بود، گفت: این جوان چقدر شبیه حاج ماشاء اللّه نجار می باشد، دیگری گفت: بیچاره حاج ماشاء اللّه در بستر مرگ است، کارش تمام است. گفتم: من حاج ماشاء اللّه هستم، امام حسینعليه‌السلام مرا شفا داده است. مردم جمع شدند که لباس هایم را تکه تکه کنند، آیه اللّه صالحی مانع شد.

دکتر وکیلی که چهار سال پزشک معالج من بود، مطلع شد، مرا به بیمارستان برد و آزمایش کامل از من گرفت، همه پزشکان تعجب کردند و دکتر هرمان به دکتر وکیلی گفت: برای این مریض چه دارویی تجویز کردی؟ به من بگو من نیز

در موارد مشابه از آن استفاده کنم.

دکتر وکیلی که سیّد بود، گفت: من جدّی دارم به نام امام حسینعليه‌السلام ، جدّ من او را شفا داده است.

دکترها و پرستارها که دو دوره شش ماهه در آن بیمارستان وضع مرا دیده بودند، شروع به گریه کردند.

دکتر هرمان پس از دیدن جواب آزمایش ها گفت: این آقا از یک نوزاد تازه تولّد یافته سالم تر است.

یک سال بعد، شب تاسوعا امام حسینعليه‌السلام را در خواب دیده، دستور روضه خوانی دادند، اینک بیش از نیم قرن است که در منزل آقای حاج ماشاء اللّه که به عزاخانه و شفاخانه شهرت یافته، مجلس عزا برپا می باشد، افراد زیادی در این شفاخانه شفا یافته اند، یک جوان زرتشتی شفا گرفته، چندین بانو که سال ها بچه دار نمی شدند، در این عزاخانه متوسل شده، بچه دار شده اند. اطاقی که آقای حاج ماشاء اللّه در آن شفا گرفته، به حال خود باقی است آن صندلی چوبی که امام حسینعليه‌السلام روی آن نشسته، در همان نقطه از اطاق قرار دارد.

داستان شفا گرفتن ایشان را همه ی اهل کرمان می دانند، دوست دانشمندم آقای قاضی زاده مشروح شفا گرفتنش را در کتابی به نام: «کلید سعادت» از زبان خودش نقل کرده، اشعار شاعر متعهّد آقای سازگار را در این رابطه نقل کرده، سپس اشعار غلامرضا کپتان دیلمی متخلّص به «طوفان» را آورده که داستان آقای خدادادپور را در ۱۸۰ بیت به نظم کشیده است.

در پایان، دستخط آیه اللّه شیخ عباس شیخ الرئیس را آورده که در سال ۱۳۳۵ شمسی در منزل آقای دکتر علی اکبر وکیلی یک دهه منبر می رفته، شبی آقای حاج ماشاء اللّه را برای شفا آورده بودند، مشاهده کرده و دکتر وکیلی به ایشان گفته: این

آقا ماشاء اللّه خدادادپور است که کلیه هایش از کار افتاده و در آستانه ی مرگ حتمی است، بعدها که شفا یافته اش را مشاهده کرده، برایش باورناکردنی بود.

حاج ماشاءاللّه تاکنون بیش از یکصد منبر ساخته، به شهرهای مختلف در داخل و خارج فرستاده که در مساجد و تکایا بر فراز آن روضه ی حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام خوانده شود.

عمر دوباره با توسل به امام حسینعليه‌السلام

شب سه شنبه ۱۵/۱۲/۸۵ برابر ۱۵ صفر ۱۴۲۸ قمری، واعظ توانا آقای محمودی بهبهانی بر فراز منبر نقل کرد که روزی یک خانم هندی، مبتلا به خوره، به مطب میرزا خلیل تهرانی می آید. میرزا خلیل از دیدن چهره ی او دچار ناراحتی می شود و به او می گوید: ببخشید من از معالجه ی شما معذور هستم.

آن زن آهی می کشد و برمی خیزد.

مرحوم میرزا خلیل از ناراحتی او دچار ناراحتی می شود و از همراه او می پرسد: این خانم کیست؟

او می گوید: این خانم علویّه است، شوهرش نیز از سادات است. وی یکی از ثروتمندترین خانواده های هند بود که همه ی ثروتش را در راه امام حسینعليه‌السلام خرج کرده، اینک چنین مبتلا شده است.

میرزا خلیل می گوید: من او را معالجه می کنم.

شش ماه تمام برای او معالجه می کند و کاملاً خوب می شود.

روزی در عالم روءیا به میرزا خلیل گفته می شود که فقط ده روز فرصت داری، هر کاری داری انجام بده.

او متوجه می شود که روءیای صادقه است، چند روز بعد مریض می شود، هر روز شدیدتر می شود و روز دهم به حال احتضار می افتد و جمعی از اقوامش جمع شده، فکر محلّ قبر می کنند.

مرحوم میرزا خلیل می بیند که دو نفر موکَّل به قبض روح او شدند، یک مرتبه کسی می آید و می گوید: دست نگهدارید. می پرسند: چرا؟. می گوید: امام حسینعليه‌السلام فرمان داده است. آنها رها می کنند و می روند.

در این اثناء آن علویّه وارد می شود و می گوید: مژده، مژده، حاجی می ماند.

می پرسند: از کجا؟ می گوید: به حرم امام حسینعليه‌السلام مشرّف شدم، آن قدر گریه کردم که مطمئن شدم که حاجتم را گرفتم.

به منزل آمدم، استراحت کردم. امام حسینعليه‌السلام را در عالم روءیا دیدم، فرمود: دخترم اجل او فرا رسیده است.

عرض کردم: من نمی دانم، فقط می دانم که او به من عمر دوباره داده است، شما نیز باید به او عمر دوباره عطا کنید.

آنگاه امام حسینعليه‌السلام دست های مبارکش را به سوی آسمان برافراشت و برای ایشان دعا کرد و خداوند اجابت فرمود.

نجات از مرگ با توسل به امام حسینعليه‌السلام

۱) در سال ۱۳۲۴ شمسی که آذربایجان در اشغال شوروی بود و دموکرات ها حکومت می کردند، ده نفر از روءسای هیئت ها را دستگیر می کنند، در محلی در نزدیکی کوه قافلانکوه آنها را زندانی می کنند.

پس از مدتی آنها محکوم به اعدام می شوند، ده چوبه ی دار در آنجا نصب می شود و حکم اعدام ابلاغ می گردد.

این ها به مسئولین می گویند: ما جرمی نداریم جز اینکه رئیس دسته جات حسینی بودیم، حالا که قرار است ما اعدام بشویم، اجازه بدهید ما برای امام حسینعليه‌السلام سیر گریه کنیم، سپس ما را اعدام کنید.

می گویند: مانعی ندارد.

این ده نفر که عاشق شیدای امام حسینعليه‌السلام بودند و به این جرم اعدام می شدند، برای آخرین بار توسل و تضرع پرشوری انجام می دهند.

یک مرتبه قاصدی از راه می رسد و حکم آزادی آنها را از طرف پیشه وری می آورد.

اگر آنها این تقاضا را نکرده بودند، در نخستین ساعت اعدام شده بودند، ولی به برکت توسل و تضرع به سالار شهیدان، از مرگ حتمی نجات یافتند و آزاد شدند.

دو نفر از این افراد اهل باغمیشه و هم محلّی ما بودند، یکی به نام کربلایی محمدعلی نعلبند و دیگری به نام کربلایی سید علی؛ من هر دو را می شناختم و مأنوس بودم و داستان فوق را از کربلایی محمدعلی نعلبند در مغازه مرحوم پدرم بارها شنیدم.

۲) مرحوم سید اسماعیل رسول زاده (۱۳۰۰ _ ۱۳۸۴ شمسی) در مهرماه ۱۳۷۳ شمسی در مسجد الغدیر تهران بر فراز منبر نقل کرد:

در لنگرود یک شخص سنّی یکی از شیعیان را به قتل رسانید، در دادگاه به قتل اعتراف کرد و محکوم به قصاص شد.

اقوام قاتل هر چه تلاش کردند که رضایت ولیّ مقتول را به دست آورند،

موفّق نشدند.

پدر قاتل به زندان رفته، به پسرش اعلام می کند که سه روز بعد اعدام خواهی شد. روز سوم چوبه ی دار آماده می شود، خانواده های قاتل و مقتول حاضر می شوند. قاتل را به جایگاه می آورند و ریسمان به دور گردنش می بندند. به پدر مقتول می گویند: بیا و حکم را اجرا کن.

پدر مقتول پیش آمده طناب را از گردن قاتل باز نموده او را آزاد می کند. در این حال قاتل به شدت گریه می کند و مردم کف می زنند.

وقتی سبب گریه را از قاتل می پرسند، می گوید: من به امام حسینعليه‌السلام شیعیان متوسّل شدم و نذر کردم که اگر نجاتم دهد، شیعه بشوم.

وقتی طناب به گردنم انداختند، گفتم: حسین جان! چرا مرا قبول نکردی، چرا نومیدم نمودی؟

این توسل من در روح ولیّ مقتول تأثیر کرد و آزادم نمود.(۱)

۳) حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج آقا جعفر شیرازی روز شنبه ۲۴/۴/۹۱ برابر ۲۴ شعبان ۱۴۳۳ قمری نقل فرمود که:

یک وقت برای عمویم شهید سید حسن شیرازی حکم اعدام صادر شد، تا کنار چوبه ی دار بردند، طناب به گردنش آویختند، تا لحظه ی آخر محکم و باصلابت ایستاده بود، هنگامی که شرطه شماره معکوس را می شمارد و می گوید: ۳، ۲، یک مرتبه هول مرگ او را می گیرد و در دلش متوسل می شود، شرطه پس از گفتن ۳ و ۲، دیگر یک را نمی گوید.

مرحوم شیرازی احساس می کند که سر و صدا شد، چشم هایش را باز می کند

________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۵۱.

و می بیند که سقف قسمت مرکز شرطه فرو ریخت و همه به دنبال آن حادثه رفتند او نیز طناب را از گردنش باز می کند و فرار می کند.

۴) ایشان مورد دیگری را نیز نقل کردند که در صف اعدامی ها بوده، یک یک می بردند و اعدام می کردند، پیش از آنکه نوبت به آن شخص برسد، سقف آن محل فرو می ریزد، سر شرطه ها مشغول می شود، او نیز فرار می کند.

۵) صدیق ارجمندم حجه الاسلام والمسلمین آقای سید حسین شاهین از دوستش آقای خدادادپور اهل رشت نقل کرد که شخصی در مشهد مقدس تعهد می کند که نماز بخواند، در رشت مرگ مغزی می شود، فرشته ای می آید و مشغول قبض روح می شود، تا حدود کمر بدن سرد می شود، یک مرتبه می بیند که بانویی تشریف فرما شد، پشت سرش بانویی دیگر، پشت سرشان یازده بزرگوار آمدند.

آن بانو خطاب به همراهان خود فرمود:

برای ایشان دعا کنید که برای فرزندم حسین عزاداری کرده است. سپس به آن فرشته امر می کنند که شما دیگر بروید و خطاب به آن شخص محتضر می فرماید:

تو دیگر خوب شدی، برو به دنبال زندگی و تعهّدت یادت نرود.

می پرسد: چه تعهّدی؟ می فرماید:

تعهد کردی که نماز بخوانی.

ایشان برمی خیزد و به آن بانو اصرار می کند که مرا نیز با خودتان ببرید.

صحنه ای جلو چشمش ظاهر می شود که همسرش و دو بچه اش در کنارش گریه می کنند و او داد می زند که من نمی خواهم بمیرم.

عنایت امام حسینعليه‌السلام به شاعران مرثیه سرای

شاعری در رثای امام حسینعليه‌السلام این مصرع را می سراید:

«در زمین کرب و بلا چون فتاد گل بدنش»

برای مصرع دوم چیزی به ذهنش نمی رسد.

شب در عالم روءیا حضرت زهراعليها‌السلام می فرماید:

چرا شعر خود را تمام نمی کنی؟

عرض می کند: پدر و مادرم به فدای شما، نتوانستم و ندانستم که چه بگویم؟

فرمود: بگو:

«حریر شعشعه ی آفتاب شد کفنش»(۱)

عنایت امام حسینعليه‌السلام به مدیحه سرایان

۱) پسر حاج علی احتسابی نقل کرد: در تهران در مسافرخانه ای مبلغی پول گم شد. یکی از کارکنان مسافرخانه دیگری را متهم کرد.

شخص متهم که مداح اهل بیت بود به فرد تهمت زننده گفت: اگر امام حسینعليه‌السلام تا روز عاشورای امسال تو را رسوا نکند، من دیگر در این آستان خدمت نخواهم کرد.

آن شخص چند روز مانده به عاشورا با سه نفر زد و خورد می کند، مجروح می شود و روز عاشورا جان می سپارد.(۲)

۲) یکی از مداحان به نام شبستری مبتلا به قند بود، در یکی از مجالس عزاداری در تهران توسل می کند، شور برمی دارد، قندش بالا می رود، همانجا فوت می کند.

____________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۴۳.

۲- ۲. بصیری، کرامات و حکایات پندآموز، ص ۴۸.

پس از دفن، همسرش سر خاکش می رود و می گوید: من می دانم تو خادم حقیقی و نوکر راستین امام حسین بودی، من سی سال تو را خدمت کردم و هر شب منتظر بودم که از مجالس حسینی برگردی و پذیرایی کنم.

من قدرت تحمل فراق تو را ندارم، تو را به امام حسینعليه‌السلام قسم می دهم که مرگ مرا از خدا بخواه.

به خانه برمی گردد، دراز می کشد و فوت می کند و آخرین ساعات همان روز دفن می شود.(۱)

۳) آقای حاج محسن شیرازی مداح اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام برای اینجانب نقل کرد که چند نفر از من لوازم خانگی خریدند و پولش را خوردند و مرا با مشکل جدّی روبه رو کردند، شبی در مجلس روضه ی امام حسینعليه‌السلام به آن حضرت متوسّل شدم، به منزل برگشتم، در عالم روءیا دیدم که مجلس بسیار باعظمتی است، بیش از هزار نفر از افراد متشخّص در مجلس هستند و من مدّاحی می کنم، مجلس حال خوبی دارد و من نیز به شدّت گریه می کنم، یک مرتبه خانواده بیدارم کرد که چه شده؟

گفتم: خواب می دیدم، چرا بیدارم کردی؟

فردا خوابم را به آیه اللّه سید محمدعلی روحانی گفتم، فرمود: به زودی کربلا مشرف می شوی و همه ی مشکلاتت حل می شود.

در آن ایام کربلا حدود یک میلیون هزینه داشت، به یک ماه نکشید که سفر عتبات درست شد، به کربلا مشرّف شدم و همه ی مشکلات اقتصادی ام به عنایت امام حسینعليه‌السلام رفع شد.

_______________________________

۱- ۱. همان، ص ۴۹.

۴) ایشان نقل کرد که مادری دارم ۸۰ ساله، چند سال پیش سکته کرد، در بیمارستان بستری شد، آن شب هیئت منزل ما بود، بعد از توسل و مدیحه سرایی و سینه زنی، به بیمارستان رفتم و از مادرم سراغ گرفتم. خانم پرستار گفت: این خانم چه کاره است؟ گفتم: خانه دار، گفت: دیگر؟ گفتم: گریه کن امام حسینعليه‌السلام ؛ گفت: خدا را شاهد می گیرم که حدود نیمه شب تمام کرد، به دکتر زنگ زدیم، گفت: شوک بدهید، هر چه شوک دادیم جواب نداد. دیگر خسته شدیم، آخرین بار که شوک دادیم چشمش را باز کرد.

اینک مادرم در آن سن بالا تنها به کربلا مشرف می شود، در آن گرما با آن مشکلات ماه ها در آنجا می ماند، به هنگام بازگشت نیز به سن و سالش نگاه می کنند و جریمه اش نمی کنند.

۵) ایشان نقل کرد که همسرم حامله بود، چندین مشکل پیدا کرد و بستری شد، جنین هشت ماهه بود که روز هشتم محرم به شدت مریض شد و بستری گردید. پس از معاینات گفتند: باید عمل شود، بچه حتماً تلف می شود، اگر بماند باید مدتی در دستگاه نگهداری شود، امید به سلامتی مادر نیز ۵۰ _ ۵۰ است باید امضا بدهی تا عمل کنیم. من امضا دادم و بیرون آمدم، گفتم: یا اباالفضل من به شما واگذار می کنم و به دنبال مدیحه سرایی ام می روم.

موبایل خود را خاموش کردم، مجالس عصر و شب را رفتم، در حدود نیمه شب به منزل برگشتم، تلفن منزل به صدا درآمد، گفتند: چرا موبایل خود را خاموش کرده ای؟ گفتم: توی مجالس بودم و نمی توانستم پاسخ دهم. گفتند: زود بیا بیمارستان.

رفتم، دیدم دکتر فوق تخصّص از تهران آمده برای بازدید از بیمارستان وضع همسرم را دیده، گفته: من او را عمل می کنم و قول می دهم که هم خودش سالم

بماند، همه بچه اش.

من امضا دادم و ایشان عمل کرد، عمل بدون هیچ مشکلی انجام شد، هم خانواده به سلامت از عمل بیرون آمد و هم بچه بدون هیچ عارضه ای، حتی بدون نیاز به دستگاه.

۶) چند سالی دهه ی عاشورا در نجف آباد مداحی می کردم، رسم آن هیئت این بود که روز اول محرم گوسنفدی را ذبح می کردند، نصف آن را به مداح می دادند و نصف دیگرش را برای هیئت اطعام می کردند.

یک شقّه ی آن را در یخچال گذاشتند و بعد از عاشورا به من دادند، آوردیم قم، چندین ماه از آن استفاده کردیم، روزی خانمم گفت: مگر این چند تا گوسفند بود که چندین ماه از آن خورده ایم و هنوز هم هست؟ پس از چند روز تمام شد!

این چهار کرامت را آقای حاج محسن شیرازی روز پنج شنبه ۱۱/۷/۹۲ شمسی در منزل آقای سید کاظم شاهرودی برای اینجانب نقل کرد که همه اش برای خودش اتفاق افتاده بود.

عنایت امام حسینعليه‌السلام به یک روضه خوان

روز سه شنبه ۲۳/۴/۸۳ برابر ۲۴ جمادی الاولی ۱۴۲۵ ق در مجلس شام غریبان مرحوم حاج شیخ احمد خردمند، در بیت مرحوم آیه اللّه حاج سید محمد روحانی، خطیب توانا حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ اسداللّه جوانمرد بر فراز منبر فرمود:

شخصی به نام آقای مشرفی اهل یزد، رئیس مخابرات خوی شده بود. وی با اهل علم مأنوس بود.

روزی به ایشان اطّلاع می دهند که فلان سید روضه خوان فوت کرده است.

ایشان خیلی متأثّر می شود که دوستان یکی پس از دیگری فوت می کنند و من در یزد نیستم که در تشییع و مجالس ترحیم آنان شرکت کنم.

دو رکعت نماز می خواند و به روح آن سید هدیه می کند، شب او را در خواب می بیند، انگشتش را محکم می گیرد و از اوضاعش می پرسد.

او اصرار می کند که مرا رها کن، تا رها می کند به شوخی طعنه می زند و می رود. برخاسته وضو می گیرد و دو رکعت دیگر نماز می خواند و می خوابد. باز هم او را در خواب می بیند، انگشتش را محکم می گیرد و از وضعش می پرسد:

تا مرا دفن کردند، نکیر و منکر به سراغم آمدند، یکی گفت: اعتقاداتش درست است، دیگری گفت: در فروع دین فضولی کرده! با حربه به سویم حمله کردند، یک مرتبه اربابم امام حسینعليه‌السلام ظاهر شد و فرمود: او به من مربوط است، رهایش کنید. پس مرا رها کردند و رفتند.

عنایت ویژه به روضه خوان

۱) صدیق ارجمند آقای حاج شیخ حسین غفّارنژاد نقل کرد که کسی را در عالم روءیا دیدند که در جای خود نشسته، دیگران می روند و چیزی می گیرند و برمی گردند، ولی او از جای خود تکان نمی خورد.

از او می پرسند، می گوید: آنها می روند که سهم خودشان را بگیرند و بیایند، ولی من چون پسرم روضه خوان است، سهم من از طرف حضرت سیدالشهداء می رسد.

بعدها می بینند که او نیز همانند دیگران می رود و سهمیه اش را خودش می گیرد. علت را که می پرسند، می گوید: پسرم فوت کرد و سهمیه ام قطع شد.

۲) مرحوم میرعباس محدّث می گوید:

در نجف اشرف سید روضه خوانی بود به نام «میرزا هادی» که در مجالس او صدای گریه و شیون طنین انداز می شد و افرادی پای روضه اش غش می کردند.

در اواخر عمر صدایش گرفت و از این رخداد خیلی ناراحت بود. روزی پای منبرش بودم، گفت: دیشب جدّه ام حضرت زهراعليها‌السلام را خواب دیدم، گله مند شدم، فرمود: تو که نیاز به صدا نداری، ما بهتر از آن قدرت بیان به تو داده ایم.

من به دقت به چهره حضرت نگاه می کردم، فرمود: چرا تند نگاه می کنی؟

گفتم: مگر مادر سادات نیستی؟!

فرمود: خیال کردم می خواهی جای سیلی را ببینی، که الآن هم اثر سیلی بر صورتم باقی است.

«الا لعنه اللّه علی القوم الظالمین»(۱)

۳) مرحوم شیخ محمدصادق نجمی پس از تألیف کتاب: «سیری در صحیحین» به پدرش می گوید: آیا به جز تألیف، انتظار دیگری از من دارید؟ او در پاسخ می گوید: تا منبر نرفته، «السلام علیک یا اباعبداللّه» نگفته باشی، من تو را نوکر امام حسینعليه‌السلام نخواهم دانست. زیرا من پدرم را که مداح اهل بیتعليهم‌السلام بود در خواب دیدم و گفتم: آیا آن همه روضه که خواندی، به دردتان خورد؟ گفت: آری، چه جور هم.(۲)

۴) روز چهارشنبه ۹/۵/۸۱ برابر ۲۰ جمادی الاولی ۱۴۲۳ قمری، مرحوم حاج میرزا عبدالرحیم قائمی، از مرحوم ناظم آقا، از مرحوم ملا صادق مرزآبادی نقل کرد که در روز عاشورا صدایم به کلی گرفت، به کسی که اسبم را تیمار می کرد، گفتم: من امروز عصر به هیچ مجلسی نخواهم رفت.

___________________________________

۱- ۱. بصیری، کرامات و حکایات، ص ۳۲.

۲- ۲. همان، ص ۱۵۳.