آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل0%

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 4825
دانلود: 2315

توضیحات:

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4825 / دانلود: 2315
اندازه اندازه اندازه
آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اسلامي براي نسل ابراهيم؟

( رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ.... )

«پــــــروردگـارا!

مـــا دو را بــــــراي خـــــــود مسلمـان بگـــــردان!

از ذريه مـا نيــز امتــي مسلمــــان بــــراي خـــــودت بـــــدار!» (۱۲۸ / بقره)

در اين دعا، ابراهيم واسماعيلعليه‌السلام از خدا براي خود اسلام مي‌خواهند. اسلامي كه آن دو پيامبر بزرگوار از خدا مي‌خواهند غير اسلام متداول بين ما و آن معنائي است كه از اين عبارت به ذهـن ما متبادر مي‌شود.

چون اسلام داراي مراتبي است. اين اسلام كه آن‌ها از خدا مي‌خواهند، غير آن اسلامي است كه تا اين لحظه از تاريخ زندگيشان داشته‌اند!

اسلامي كـه ابراهيـمعليه‌السلام مـي‌خـواهـد عبارت اسـت از:

تمــام عبــوديـــت

تسليم كردن بنـده خـدا، آن‌چه دارد،

بــراي پـروردگــــارش !

اين اسلام، هر چند كه به ظاهر اختياري آدمي است و آدمي مي‌تواند به آن برسد، اگر مقدماتش را فراهم كند، لكن وقتي اين اسلام با وضع انسان عادي و حال قلب متعارف او سنجيده مي‌شود، امري غير اختياري مي‌شود.

يعني با چنين حال و وصفي، رسيدن به آن، امري غير ممكن مي‌شود، مانند ساير مقامات ولايت و مراحل عاليه و ساير معارج كمال، كه از حال و طاقت انسان متعارف و متوسط‌الحال بعيد است، چون مقدمات آن بسيـار دشـوار است. به همين جهت ممكن اسـت آن را امـري الهـي و خـارج از اختيـار انسان دانسته و از خداي سبحان درخـواسـت كــرد كـه آن را به آدمـي افـاضـه فـرمـايـد !

آن‌چه اختيـاري انسـان اسـت، تنهـا اعمـال اسـت. امـا صفـات و ملكـاتـي كـه در اثر تكرار صدور عمل در نفـس پيـدا مـي‌شـود، در واقـع امـر، اختيـاري انسـان نيست و مي‌شـود گفت امـري الهـي اسـت، مخصوصـا اگر از صفات فاضله و ملكات خير باشد !

ابـراهيـمعليه‌السلام ايـن دعا را براي نسل و ذريه خود نيز تكرار كرد، آن‌چه او براي ذريه‌اش نيز خواست جـز اسلام واقعي نمي‌توانـد بـاشد، چـون در جملـه «مُسْلِمَـةً لَــكَ ـ مسلمان براي تـو» اشـاره‌اي بـه ايـن معنـاست. و اگـر مـراد تنهـا صدق نـام مسلمـان بــر ذريـه‌اش بـــود، احتيـاجـي نـداشـت بگويد:"مسلمان براي تو!" (دقت فرمـائيـد!)(۱)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ - الميـزان ج : ۲ ص : ۱۲۲

نسل اسماعيل و نعمت‌هاي خدا در حق آن‌ها

.

( وَ اِذْ قالَ اِبْـراهيـمُ رَبِّ اجْعَـلْ هـــذَا الْبَلَــدَ امِنـا وَ.... ) (۳۵ تا ۴۱ / ابراهيم)

سوره ابراهيم با ذكر نعمت‌هائي شروع مي‌شود كه خداي سبحان به بني‌اسرائيل از دودمان ابراهيمعليه‌السلام اعطاء فرموده و آنان رااز دست فرعون نجات داده است و اينك در آيات فوق، نعمت‌هاي ديگرش را كه به دودمان ديگر از نسل ابراهيم، يعني "فرزندان اسماعيل،" ارزانـي داشتـه خـاطـرنشـان مي‌سازد و آن نعمت‌هـا عبارتند از همان چيزهائي كه ابراهيمعليه‌السلام در دعاي خــود از خــداي تعـــالـي درخواست نموده و گفت:

«پــروردگــارا!

اين‌شهـــر را امـــن گــردان!

و من و فرزندانم را از اين كه بتان را عبادت كنيم بركناردار!

..پــروردگـــارا! اينـان بسيـاري از مـردم را گمــراه كـرده‌انـد،

پس هـــر كـــه پيــــروي مــــن كنــد از مـن اســـــت،

و هـر كـه عصيــان من كنــد تـو آمـرزگــار و مهــربــانـي!

پـــروردگـارا!

مـن از ذريـه خـويش در دره‌اي غيــر قـابـل كشــت نــزد خانــه حُرمــت يافتــه تـــــو سكــونـــت دادم!

پروردگارا! تا نماز به‌پاكنند!

پس دل‌هــاي مـــردمــي از بنــدگــانــت را چنـان كــن كــه هــواي آنــان كننــد !

و از ميوه‌ها روزي‌شان ده! شايـد سپـاس دارنـد !

پـــروردگــــارا! هـر چـه نهـان كنيـم و يـا عيـان كنيم تو مي‌داني !

كه چيزي در زمين و آسمان از خدا نهان نيست. ستـايش خـدائـي را كـه بـا وجـود سـالخـوردگـي و پيـري مــرا اسمـاعيل و اسحاق بخشــــود كــه خــــداي مــن شنــــواي دعــــاست !

پــروردگارا!

مرا به‌پا دارنده نماز كن!

و از فـرزنـدان من نيــز !

پــروردگارا!

دعـــاي مــرا قبـول كـن!

پــروردگـــارا! روزي كه حسـاب به‌پا مي‌شـود، مـن و پــدر و مــادرم را بــا همــه مؤمنان بيامرز!»

(۳۰ تا ۴۱ / ابراهيم)

در بـررسـي دعـاي آن حضــرت مــي‌بينيــم كـــه نعمـت‌هــائـي را كــه ابــراهيــمعليه‌السلام در دعاي خـود خـواستـه، خـداونـد نيـز آن را نقــل كرده است، يعنــي:

طلب توفيق بر اجتناب از بت‌پرستي،

نعمــت امنيـت مكـــه،

تمــايـل دل‌هـا بـه سـوي اهـل مكـه،

بــرخورداري‌از ميوه‌ها،

اين‌ها و ساير نعمت‌هائي را كه بر شمرده همه آن‌ها بدين جهت خاطرنشان شده كه عـزيـز و حميـد بـودن خـداي را اثبات كند.

درخواست ابراهيمعليه‌السلام از خداي تعالي، كه او را از پرستش بت‌ها دور گرداند و فرزندانش را نيز، در حقيقـت پنـاهندگي اوست به خداي تعالي از شر گمراه كردني كــه همو به بت‌ها نسبت داده است.

واضح است كه اين دور كردن، هر جور و هر وقت كه باشد، بالاخره مستلزم اين است‌كه خداي‌تعالي در بنده‌اش به‌نحوي تصرف بكند. چيزي كه هست اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بي‌اختيار و مجبور سازد و اختيار را از بنده سلب نمايد. چون اگر دور كردن به اين حد باشد ديگر چنين دور بودني كمالي نيست‌كه آدمي‌مثل ابراهيمعليه‌السلام آن را از خــدا مسئلــت نمايـد!

پس برگشت اين دعا، در حقيقت به اين معني است كه هر كه را خداوند در راه خود تثبيت مي‌كند، مي‌خواهد بفهماند كه هر چه از خيرات، چه فعل و چه ترك، چه امر وجودي باشد چه عدمي، همه نخست منسوب به خداي تعالي است و پس از آن منسوب به بنده‌اي از بندگان اوست، به خلاف شر، كه چه فعل باشد، چه ترك، ابتداء منسوب به بنــده است و اگر هم به خــدا نسبت مي‌دهيــم آن شروري را نسبــت مي‌دهيم كه خداوند بنده‌اش را به عنــوان مجازات مبتــلا و آلــوده به آن كرده باشد.

پس اجتناب از بت‌پـرستي وقتـي عملـي مـي‌شــود كـه خـداونـد بـه رحمت و عنـايتــي كـه نسبـت بـه بنــده‌اي دارد او را از آن اجتنــاب داده بـاشــد.

بايد فهميد كه نتيجه دعا براي بعضي از كساني است كه جهت ايشان دعا شده، نه براي همه آنان، هر چند كه لفظ دعا عمومي است، ولكن تنها درباره كساني مستجاب مي‌شود كه خود آنان استعداد و خواهندگي داشته باشند و اما معاندين ومستكبريني

كه از پذيرفتن حق امتناع مي‌ورزند، دعا در حق ايشان مستجاب نمي‌شود!

دعائي كه ابراهيمعليه‌السلام در حق فرزندان خود فرمود، شامل تمامي فرزنداني مي‌شود كه از نسل او پديــد آيند و آن‌ها عبارتند از دودمان اسماعيل و اسحاق.(۱)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ـ الميـزان ج : ۲۳ ص : ۱۰۲

فصل سوم:اسحاق و يعقوبعليهم‌السلام وآغاز تاريخ بني‌اسرائيل

تولد اسحاق، بشارتي از جانب خدا

قسمتــي از تاريخ زندگي ابراهيــمعليه‌السلام مربوط به تولــد فرزندش اسحاق است و اين فرزند كه در سن كهولــت ابراهيم و ساره به آن‌ها اعطاء شده، موضوع بشارتي است كه ملائكه فرستاده شده از طرف خداي تعالــي براي او آوردند، همين فرستادگاني كه مأمور بودند بعد از دادن بشارت به ابراهيمعليه‌السلام قوم لوط را نابود كنند.

قصه بشارت را خداي تعالي در قرآن مجيد "داستان ميهمانان ابراهيم " ناميده است. شرح اين داستان در پنج سوره قرآن نقل شده است و هر پنج سوره نيز در مكه نازل شده‌اند كه عبارتند از سوره‌هاي: هود، حِجْر، عنكبوت، صافّات، ذارِيات.

داستان بشارت در سوره هود

در سوره هود در آيات ۶۹ تا ۷۶ خداوند اين‌چنين متذكر موضوع بشارت شده است:

«و به تحقيق، فرستادگان ما بـا بشـارت نــزد ابــراهيـم آمـدنـد و ســــلام گفتند:

او گفــت: ســلام! و درنــگ نكـرد كـه گـوسالـه بـريـان آورد.

پس چون ديد كه دست‌هاي ايشان بــه آن نمــي‌رسـد، آن‌هــا را ناشنـاس يافت،

و از آن‌هــــــا تــــــــرســـــي بــــــه دل گــرفت. گفتند: مترس! ما به سوي قوم لوط فرستاده شده‌ايم.و زن او ايستاده بود، عادت زنـانگي بـه او دست داد، پس‌او را به‌اسحاق‌بشارت‌داديم و ازپس‌اسحاق‌به‌يعقوب!

گفــت: اي واي بـــــر مــن! آيــا فــرزنــد آورم؟ در حالي كـه من پيرزنم و اين شـوهـر من پير است!؟ بي‌گمان، اين چيزي شگفــت‌آور است!

فـرشتگــان گفتنــد: آيـا از فـرمـان خدا درشگفتي؟رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت! بي گمـــان، او ستـوده بـزرگـوار است! پس چون خوف از ابـراهيـم برفـت و او را مژده رسيد، مجادلـه مي‌كـرد بـا ما درباره قوم لوط. بي‌گمان، ابراهيم بردبار، نالـه كشنده و توبه كننده بود! اي ابـــراهيـم! از ايـن اعـراض كــن! بـي گمـــان، فـرمــان پـروردگــارت آمــــده اسـت !

و بي گمان، عذاب بازناگشتني بر آن‌هـا آينـده است!»

داستان بشارت در سوره حجر

در ســوره حجــر در آيـــات ۵۱ تا ۶۰ موضــوع بشــارت بـــا جـــزئيــات ديگــري چنيـــن نقــل شـــده اســت.

«ايشــــان را از ميهــمــانـــان ابـــراهيـــم خبــــر ده !

آن گــاه كــه بــر او وارد شــدنــد و گفتنــد: ســلام !

گفت ما از شما مي‌ترسيم !

گفتند: مترس! مـا تو را به پسري دانا بشارت مي‌دهيم!

گفت: آيا با ايـن كـه پيـري‌ام رسيده بشارتم مي‌دهيد؟

چه بشارتي به من مي‌دهيـد؟

گفتند: به‌حق بشارتت داديم، پس نا اميد مباش!

گفــت: چــه كسـي غيــر از گمـراهـان از رحمت پروردگار خود نااميد مي‌شود؟ آن‌گــاه گفــت: مهم شمـا چيست اي رسـولان؟

گفتند: ما به سوي قومي مجـرم فرستاده شده‌ايم،

به جز دودمان لوط كه همگي آنان رانجات دهيم،

مگـر زنش را، كـه او از بـازمـانـدگــان اســـت!»

داستان بشارت در سوره عنكبوت

در سـوره عنكبـوت در آيـات ۳۱ و ۳۲ قسمتــي از اين داستان چنين بيان شده است:

«چون رسولان ما بــراي ابراهيم بشــارت آوردنــد و گفتند: ما اهل اين آبادي را هلاك مي‌كنيم زيرا اهالي آن ظالمند!

ابــراهيـم گفـــت: لــــــوط آن جــــاســـت!؟

گفتند: ما بهتـر مي‌دانيم كي در آن‌جاست!

هـر آئينه او و خاندانش، به جز زنش را كه از بــازمـانـدگـان اسـت، نجات دهيم!»

داستان بشارت در سوره صافّات

جزئيات بيشتر و با شرحــي ديگر داستان بشــارت در آيه ۹۹ تا ۱۱۳ سوره

صافــات چنيــن آمــده اســت:

«ابراهيـم گفت: مـن بــه سـوي پـروردگـارم مـي‌روم كـه هـدايتـم خــواهــد كرد.

پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش !

پس او را بـه پسري بـردبـار بشارت داديم،

پس چون با او بـه سعي خـود رسيـد، گفت:

اي پســــركــم! مــن در خــواب مــي‌بينــــم كـــه تــــو را ذبـح مــي‌كنـــم،

پــــس ببيـــن چـــــــه رأئـــــــي داري؟ گفــت: ـ پــدرم! هــر چــه مــأمــور مــي‌شــوي انجـــام ده !كـــه انشــاءاللّه مــــرا از شكيبـايــان خــــواهـــي يــافـــت !

پس چون هر دو تسليم شدند و پيشاني‌اش را بر بلندي گذاشت،

او را نـــــدا داديــــــم كـــــــه:

اي ابــراهيــــم رؤيـــاي خـــود را بـــه صـــدق رسـانــدي!

مــــــا نيكــــوكــــاران را چنيـــن پـــــاداش مــــي‌دهيـــم !

اين همـان امتحـان روشـن است،

و او را به ذبحي عظيم فدا داديم !

و ذكـــــر او را بــــراي آينــــدگـــان بـــه جــــا گــذاشتيــم. سـلام بـر ابــراهيـم! مـا نيكـوكـاران را چنين پـاداش مي‌دهيـم !او از بنـدگـان مـؤمـن مـا بـــود،

و او را به اسحق بشارت داديم كه پيغمبر ودر شمار صالحان بود، و بـر او و بـر اسحاق بـركت داديـم،

و از نسل آن‌ها اشخاص نيكـوكـار، و نيز ستم‌كاران علني خواهند بود!»

داستان بشارت در سوره ذاريات

قـرآن مجيـد در سـوره ذاريـات در آيـــه ۲۴ تـا ۳۰ قسمتـي ديگــر از جــزئيــات ايـــن داستــان را چنيـن نقــــل مــي‌كنـــد:

«آيــا داستـان ميهمـانــان مكـرم ابـراهيــم بـه تـو رسيـده است؟

آن گاه كه بر او وارد شدند و گفتند:

سلام !

گفــت:

ســـلام! قـــــوم نــــاشنـــــاس!

پس بـه سـراغ خـانـواده‌اش رفـت و گـوسـالـه فـــربهي آورد،

و بـه آنـان نـزديك كـرد و گفــت:

چــــــرا نمــــي‌خــــوريــــــد؟

و سپس از آنان احساس ترس كرد.

گفتنـــــــــد: متـــــــــــــرس !

و او را به پسري دانا بشارت دادند.

پس زنش فريادكنان جلو آمد و لطمه به صورتش زد و گفت:

پيــــــرزنـــــي نـــــــازايـــــم!

گفتنـد:

پـروردگار تو چنين گفته، كه او داراي حكمت و علم است!»

قصه بشارت از چند جنبه زير قابل تحليل و بررسي است:

۱ ـ آيا مـوضـوع بشـارت فقـط مـربـوط بـه تـولـد اسحاـق و يعقوب بوده است؟

۲ ـ مـوضـوع بشـارت تـولـد اسماعيل نيز بوده يـا نه؟

۳ ـ تــورات در زمينـه اين بشارت‌هـا چـه گفتـه اسـت؟

۴ ـ نقش ابـراهيـم در مـاجـراي عـذاب قــوم لــوط و چگـونگــي مجــادلـــه او بــا فـرستــادگـــان خــــدا؟

بشارت تولد اسحاق و زمان آن

آياتي كه در سوره‌هائي غير از سوره ذاريات آمده نشان دهنده اين هستند كه بشارت تولد اسحاق و يعقوب به ابراهيمعليه‌السلام قبل از هلاكت قوم لوط بوده است، مخصوصا آياتي كه دلالت دارد بر مجادله ابراهيمعليه‌السلام با فرستادگان خدا جهت دفع عذاب از قوم لوط. ايـن مي‌رسـانـد كه بشارت نيز قبل از مجادله و قبل از نابودي شهر لوط بوده است.

آن‌چه براي‌برخي مسئله پيش‌آورده‌كه احتمالاً بشارت بعد از عذاب قوم لوط بوده يا احتمـالاً دوباره بشارت داده شده، آيات سوره ذاريات است كه لحن بيان آن چنين است:

«مــــا بــه ســوي قـــومـي گنـه‌كـــار فـــرستــاده شــده‌ايـم،

پس هر شخـص مـؤمني كــه در آن‌جـا بـود خـارج ساختيم،

و آن گاه در آن جـا غيـر از يـك خـانـه از مسلمـانـان نيافتيم،

و در آن آبـادي براي كساني كه از عذاب دردناك مي‌ترسيدند،

نشــانـــه‌اي بــــاقــي گــــذاشتيـــم!» (۳۲ تا ۳۷ / ذاريات)

ظاهر آيات نشــان مي‌دهد كه مطلــب را ملائكه بعـد از فراغت از هلاكت قوم لوط نقـل مـي‌كننــد.

ولـي بايـد دانست كه فقط قسمت اول عبارت:

"ما به سوي قومي گنه‌كار فرستاده شده‌ايم،"

كــلام فـرستـادگـان اسـت، كـه خـداونـد آن را از زبـان آن‌هـا نقـل مـي‌كنـد، ولـي بقيـه عبــارات و آيـات كـه مـي‌فــرمايـد:

"پس هر شخص مؤمني را كه در آن‌جا بود خارج ساختيم... ."

كلام و بيان خود خداوند است كه از زبان خود مي‌فرمايد نه نقل از زبان فرستادگان.

پس مـوضـوع بشـارت قبـل از عـذاب قـوم لـوط بـوده و هم‌چنين ايـن بشـارت بـه تـولد اسحاق و پسـرش يعقوب بوده است.

موضوع مجادله ابراهيم با فرستادگان خدا

در آيات فوق ديديم كه ابراهيمعليه‌السلام با فرستادگان خدا درباره عذاب قوم لوط مجادله مي‌كرد و مي‌گفت كه در شهر لوط تنها مردم غير مسلمان نيستند و آن جا افراد مسلماني مانند حضرت لوط اقامت دارد، لذا چگونه عذاب الهي آن جا را نابود خـواهد كرد؟ فرشتگــان در پاسخ گفتنــد: كه آن‌ها لوط را نجات‌مي‌دهند.

سياق آيات و مخصوصا آيه‌اي كه مي‌گويد: "ابراهيم حَليم و اَوّاه و مُنيب بود،" دلالتي جز توصيف‌ابراهيمعليه‌السلام به نيكي ندارد، پس مجادله ابراهيم فقط از آن جهت بوده كه وي حرص به‌نجات بندگان‌خدا داشته و اميدواربوده كه به راه ايمان هدايت شوند !(۱)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميــــــزان ج : ۲۰ ص : ۲۱۱

حديث ميهمانان ابراهيمعليه‌السلام

( هَـلْ اَتيــكَ حَـديــثُ ضَيْــفِ اِبْراهيــمَ الْمُكْــرَميـــنَ... .) (۲۴ / ذاريـات)

اين آيه شريفه به داستان واردشدن ملائكه بر ابراهيمعليه‌السلام اشاره مي‌كند كه بر آن‌جناب درآمدند و او و همسرش را بشارتي دادند و گفتند:

« آمــده‌ايــم تــا قــوم لــــوط را هـــــــلاك كنيــــم!»

در ايــن داستــان آيتــي اســت بـر وحدانيــت خــداي تعـــالــي در ربــوبيــــت !

در شروع آيه كه از ملائكه صحبت شد و آن‌ها را با عنوان «مُكْرَمينَ» ناميد، همان ملائكه‌اي بودند كه بر ابـراهيم نازل شدند.

ملائكه به محض ورود سلام گفتند و ابراهيم نيز سلام گفت و زير لب زمزمه كرد كه اين گروهي ناشناسند! يعني به نظر ابراهيم آن‌ها ناشناس آمدند و در دل با خود گفت: اين‌ها كه باشند؟ من اين‌ها را نمي‌شناسم !

در اين سوره حكايت لحظه ورود ملائكه را بيان مي‌كند كه ابراهيم آن‌ها را نا آشنا ديد، ولي در سوره هود منظره ديگري را بيان مي‌كند و آن زماني بود كه ابراهيم ديد آن‌ها دست به طعام دراز نمي‌كننـد فهميـد كـه غـريبـه هستنـد و بـدش آمد و آثار ايـن دل‌خـوري در رخساره‌اش هـويـدا گشـت.

حضرت ابراهيم بدون اين كه به آن‌ها بفهماند كه در تدارك غذا مي‌رود به طرف اهل خانه رفت و گوساله چاقي را آورد و ذبح كرد و سپس آن را كباب كردند و پيش ميهمان‌هـا آوردنــد.

ابـراهيـمعليه‌السلام آن‌هـا را بشـر پنـداشته بود و چون ديد غذا نمي‌خورند پيش آن‌ها رفــت و پـرسيـد، چـرا ميـل نمـي‌كنيـد؟ در عيــن حـال از طعـام نخـوردن آن‌هـا

ناراحت شد و در باطن‌خود احساس نوعي ترس كرد.

در اين موقع بود كه ملائكه به سخن درآمدند و گفتند: مترس! و او را به فرزندي دانا مـژده دادنـد و تـرسش را مبـدل بـه سـرور كـردنـد.

(منظور از اين فرزند اسماعيل و يا اسحاق است كه در مورد اختلاف آن در مبحث ديگري بحث كرديم.)

در اين ميان، همسر ابراهيم كه موضوع بشارت را شنيده بود با ضجه و صيحه بيامد، در حالي كه سيلي به صورت خود مي‌زد، گفت:

آخــر مــن پيــــرزنــي هستـــم كـه در جـوانـي‌ام نـازا بـــودم، حـــالا چگـــونـه كـه پيـــر شـــده‌ام بچــه مـي‌آورم؟

در ايـن حـال بـــود كـه فـرشتگـان گفتنــد:

( كَـذلِكِ قالَ رَبُّكِ اِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ !) (۳۰ / ذاريات)

اين‌چنين است! پروردگارت چنين خواسته!

اين عبارت اشاره به بشارتي است كه ملائكه به اين زن و شوهر با آن وضعي كه داشتند دادند، به زن و شوهري بشارت فرزنددار شدن را دادند كه زن نام‌برده آن وقت كــه جوان بود زني نازا بود، تا چه رسد به امروز كه عجوزه هم شده و مرد نام‌برده پيري است كه كهولت بر او مسلــط شده است. پس پروردگار ابراهيــم حكيم است، يعني هيچ اراده‌اي نمي‌كنــد مگر بر طبق حكمت و عليم است يعني هيچ امري نيست كه علت و يا جهتي از جهاتـش بر او پوشيده باشد !

ابراهيــمعليه‌السلام پــس از ايـن گفتگو ســؤال از مــأمـوريـت آن‌هـا مي‌كنـد و مي‌گويد:

«پس به دنبال چه كار مهمي آمده‌ايد، اي فرستادگان خدا؟

ملائكه پاسخ دادند:

مــــا را بـــه ســوي مـــردمـي مجـرم فـرستـاده اسـت،

تـــا بـــر ســــرشـــان سنگــي از گـــــل ببـــــارانيــم، گلي كه چون سنگ سفت باشد.» (۳۱ تا ۳۴ / ذاريــات)

خداي سبحان در جاي ديگر قرآن مجيد اين گل را "سِجّيل " هم خوانده است و آن را با عبارت «مُسَوَّمَةً نشان شده» بيان كرده كه به معني اين است كه «اين سنگ‌ها نزد پروردگارت نشان دارند و براي نابودي همان‌قوم نشان‌گذاري شده‌اند!»

(بقيه اين تاريخچه كه مربوط به مأموريت فرشتگان براي نابودي قوم لوط است، در مبحث تاريخي قوم لوط بيان مي‌شود.)(۱)

(۱۲۰) آغاز تاريخ بني اسماعيل و بني اسرائيل

نكاتي ديگر از ميهمانان ابراهيم

( وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ اِبْرهيمَ... !) (۵۱ تا ۵۶ / حجر)

مهمانان ابراهيم ملائكه مكرمي بودند كه براي بشارت به او و اين‌كه به زودي صاحــب فرزند مي‌شــود و براي هلاكت قــوم لوط، فرستاده شده بودند. اگر قرآن آنان را ميهمـان ناميده براي اين بوده كه به صورت ميهمان بر ابراهيمعليه‌السلام وارد شدند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميــــزان ج : ۳۶ ص : ۲۸۳

ملائكه سلام كردند. ابـراهيم گفـت: "مـااز شمـا بيمنـاكيـم!"

اين سخن ابراهيمعليه‌السلام بعد از آن بود كه ملائكه نشسته بودند و ابراهيم براي آنان گـوسـالـه‌اي بـريـان حـاضـر كـرده بـود و مهمـانـان از خوردنــش امتنـاع مي‌كردند.

ايـن امتنـاع را قـرآن در سـوره هـود تفصيـل داده و گفته: «وقتي ديد دستشـان به غذا نمي‌رسد آن‌ها را ناشناس و دشمن پنداشت و از آنان احساس ترس كرد.»

ملائكه در پاسخ وي براي تسكين ترس او و تأمين خاطرش گفتند:

«مــا فــرستــادگــان پــــروردگـــار تـــوئيـــــم،

و نزد تو آمده‌ايم تا به فرزندي دانا بشارتت دهيم.» دانـا بـودن اسحاـق شـايـد اشـاره بـه دانـائي او بـه تعليـم الهي و به وحي آسماني باشـد، زيـرا در آيــه ديگــر دربـاره اسحاق فرموده:

« او را بــــــه اسحــاـق نبــي بشــــارت داديــم.»

وقتي ابراهيم اين بشارت را مي‌شنيد كه پيري سال‌خورده بود، آن هم پيرمردي كه در دوران جواني‌اش از همسرش فرزندي نداشته است. و معلوم است كه عادتا در چنين حالي از فرزنددار شدن مأيوس بود، لذا اين كه مانند ابراهيم پيغمبري بزرگوار بزرگ‌تر از آن است كه از رحمت خدا و نفوذ قدرت او مأيوس باشد و به همين جهت دنباله كلام ملائكــه پرسش كــرد كه آيا در چنين جاي و چنين روزي مـرا بـه فرزنددار شدن بشـــارت مـي‌دهيــد؟ آن هــم از همســــري عجـــوزه و عقيـم !

گـوئـي ابـراهيـم شـك كـرده در اين كـه آيـا بشـارتشـان راستـي همــان بشـارت بـه فرزنـد بـود يـا چيـز ديگر و لـذا دوبـاره پـرسيـد: «بــه چــه چيــز بشارتم مي‌دهيد؟»

نه اين‌كه خواستــه باشد اظهار بعيد بودن اين امر را برساند.

مـلائكـه گفتنـــد:

«بــه حــــق بـشـارتـت مــي‌دهيــم و از نــوميــــدان مبــاش!»

ابراهيــم به طور كنايه سخن آنان را تأئيد و اعتراف نمود كه:

"كيست‌كه از رحمت پروردگارخود نوميد شودجز گمراهان؟"

و چنيـن فهمـانيـد كـه نـوميـدي از رحمـت پــروردگــار از خصـايص گمــراهــان اسـت و مــن از گمراهان نيستم، پس سؤالم پرسش يك فرد نوميد كـه بـه خاطر نوميدي، فـرزنددار شدن در ايـن سنيـن را بعيـد بشمـارد، نيسـت.

سپــس ابـــراهيـــمعليه‌السلام در پـايـان ايـــن گفتگـــو پرسيــــد:

«اي فرستادگان خدا، براي چه امر خطيري آمده‌ايد؟» (۵۷ / حجر)

مــــلائكــه گفتنــد:

«مأمور عذاب قـومي مجـرميـم! مگـر خاندان لوط كـه همگي آن‌هـا را از عـذاب نجـات مي‌دهيـم، مگـر همسـرش را، كه چنين تقدير كرده‌ايم كه او از بـاقـي مـانـدگـان در محل عذاب باشد....» (۵۹و۶۰/حجر) (۱)

تحليلي از موضوع بشارت

( وَ لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُنآ اِبْراهيمَ بِالْبُشْري... .) (۶۹ تا ۷۳/هود)

در اين قسمت از تاريخ حيات حضرت ابراهيمعليه‌السلام قرآن مجيد اشاره دارد به چگونگي بشارت دادن ملائكه بر او به تولد فرزندي در سنين كهولت خود و زنش و مخصوصا در شرايط نازا بودن زنش! بشارتي كه فرستادگان براي ابراهيم آورده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميـزان ج : ۲۳ ص : ۲۶۳

بودند صراحتا در آيه ذكر نشده و آن‌چه از بشارت ذكر شده، بشارتي است كه ملائكه به زن ابراهيمعليه‌السلام دادند. بشارتي كه به خود او دادند در آيات ديگر قرآن مجيد در سوره‌هاي "حِجْر" و "ذارِيات" ذكر شده است و در اين دو سوره اسم كسي كـه بـه ابراهيم بشارت تولد او را دادند ذكر نشده كه آيا اسحاق بوده يا اسماعيل و يا هر دو، ولي ظاهر سياق آيات در سوره اين‌است كه بشارت در اين جا بشارت تولد اسحاق بوده است.

«فرستــادگــان مــا با بشـارت پيـــش ابـــراهيــم آمـــدنـــد،

و ســـــــلام كـــردنـــــــد. گفــــــــت: ســــــــلام !

پس ديـري نپـائيـد كــه گــوســالــه بــريــانــي آورد،

پس چون ديد دستشان به آن نمي‌رسد ناشناسشان ديد،

و از ايشــــــان احســــــاس تــــــــــرس كـــــــرد،

گفتند: مترس! ما به سوي قوم لوط فـرستـاده شـده‌ايم!»

وقتي ابراهيمعليه‌السلام گوساله بريان را جلو آنان گذاشت و ديد نمي‌خورند مثل كسي كه امتناع از خوردن داشته باشد و اين علامت شر بود و لذا احساس ترس از ايشان كرد و فرشتگان براي تأمين و دل‌خوش كردن او گفتند: «مترس ما به سوي قوم لوط فرستاده شده‌ايم.» آن وقت ابراهيم دانست كه آن‌ها ملائكه مكرم خدايند و از خوردن ونوشيدن و نظاير آن‌كه لازمه بدن مادي است منزهند و براي مقصود و مقصد خطيري فرستاده شده‌اند.

نرسيدن دست فرشتگان به طعام، كنايه از آن است كه آن‌ها دست به سوي غذا دراز نمي‌كردند و اين نشانه دشمني و در دل داشتن شر بود و ابراهيم از آن رو ايشان را ناشناخته يافــت كه كاري كه از ايشان مشاهــده كرد براي او بي‌سابقه و ناشناس بود.

مفهوم ترس ابراهيم از ملائكه

خداوند در اين آيات به ابراهيمعليه‌السلام نسبت احساس ترس مي‌دهد و اين با مقام نبوت كه ملازم با عصمت الهي ونگه‌داري پيغمبر از معصيت و رذايل اخلاقي است، منافاتي ندارد، زيرا مطلق خوف كه تأثر نفساني در برابر مشاهده چيزهاي ناپسند است و شخص را برمي‌انگيزد كه از آن چيز احتراز جويد و مبادرت به دفع آن كند، از رذايل به شمار نمي‌رود، بلكه "رذيله" آن تأثري است كه موجب از بين رفتن مقاومت نفس و ظهور ناتواني و جزع و فزع و غفلت از چاره‌انديشي براي از بين بردن پيش آمد ناگوار شود و اين صفت را "جُبْن" مي‌نامند كه در مقابل، اگر شخص مطلقا از مشاهده پيش‌آمد ناپسنــد متأثر نشود، اين صفـت را "تَهَوُّر" مي‌نامنــد و به هيــچ وجه فضيلــت نيســت.

خداي سبحان به انبياء خود ملكه عصمت ارزاني داشته و عصمت در دل پيغمبران فضيلت شجاعت را تثبيت مي‌كند نه تهور را و شجاعت در مقابل جبن است و جبن اين اسـت كـه تـأثـر نفسـاني بـه جـائــي بـرسـد كـــه رأي و تـدبيـر شخص را بـاطل كنـد و نـاتـوانـي و شگفت در پـي داشتـه بــاشد.

ابراهيمعليه‌السلام پيغمبر بزرگواري بود كه به دعوت حق قيام كرد و از هيچ كدام از مواقــف خطرناك و هولناكي نهراسيد و هيچ چيز نتوانست او را در جهادي كه در راه خــدا مي‌كرد، شكســت دهـد.

تغيير حالت همسر ابراهيمعليه‌السلام

قرآن مي‌فرمايد: «زن او ايستاده‌بود و حالت زنانگي به‌او دست‌داد، پس به او بشارت تولد اسحاق را داديم و در پي اسحاق تولد يعقوب....»

(در بسياري از تفسيرها اين آيه را چنين معني كرده‌اند كه "زن او ايستاده بود و خنـده به او دست داد...."

اين اشكال از اين جا به وجود آمده كه "ضَحِكَت " را به معني خنديدن گرفته‌اند در حالي كه "ضَحِكَت " از ماده "ضَحْك" به فتح ضاد به معني عادت زنانـه است نـه بـه كسر ضــاد "ضِحك " به معني خنده و مؤيد اين معني آن است كه بشارت را فرع آن قرار داد.)

حالت زنانه زن ابراهيم علامت و نشانه‌اي بود كه او را براي پذيرفتن و تصديق بشارتي كه مي‌خواستند به او بدهند نزديك و آماده مي‌كرد.

آيه از آن رو مي‌گويد كه "وي ايستاده بود " كه هم وضع را مجسم كند و هم بگويد كه به خاطر زن ابراهيم نمي‌گذشت كه در حالت پيري دچار عادت زنانه شود زيرا ايستاده بود و جريانــات و گفتگوهائــي را كه بين شوهــرش و ميهمانــان تازه وارد مي‌گذشت، تماشا مي‌كرد.

ابراهيم و ميهمانان داشتند درباره طعام با يكديگر سخن مي‌گفتند و در همين حال زن ابراهيم كه آن جا ايستــاده بود و به جرياناتــي كه بين ميهمانان و ابراهيم مي‌گذشت مي‌نگريست و غير از اين چيزي به خاطرش نمي‌گذشت كه ناگهان دچار عادت زنانه شد و در حال، ملائكه به‌او بشارت فرزند دادند.