آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل0%

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 4810
دانلود: 2282

توضیحات:

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4810 / دانلود: 2282
اندازه اندازه اندازه
آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

آغاز تاريخ بني‌اسماعيل و بني‌اسراييل

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تولد اسحق و يعقوبعليه‌السلام

قـرآن مجيــد مـي‌فـرمـايـد: «پس به اسحاق بشارتش داديم و در پي اسحق، يعقوب....»

مراد اين است كه ملائكه به زن ابراهيم بشارت دادند كه وي به زودي اسحاق را به دنيامي‌آورد و اسحاق نيز فرزندي به‌نام يعقوب خواهد داشت‌كه فرزندبعدازفرزند است.

در تعبير "در پي اسحاق، يعقوب " اشاره به وجه تسميه "يعقوب" به اين نام است. و وجه آن اين است كه برحسب اين بشارت او به دنباله و در عقب پدرش اسحاق خواهد آمد زيــرا در آيه ذكـر شده كه وي در "وراي"اسحاق خواهد بود.

اين مطلب، موضوع نام‌گذاري يعقوب را در تورات تخطئه مي‌كند و علتي را كه تورات

ذكر مي‌كند، نشان مي‌دهد كه (چون او بعد از "عيسو" به دنيا آمد و پاشنه "عيسو" را به دست خود گرفته بود، او را "يعقوب" ناميدند.)

در حالي كه قرآن مي‌فرمايد ملائكه به نام آن‌ها را بشارت دادند و او در وراي پدرش اسحـاـق خواهد آمد يعني فرزنــد او خواهد بــود و اين يكـي از لطايف قرآن مجيد است.

در تــــورات كنــونــي مـــي‌گــويـــــــد:

«و چون "اسحاق" چهل ساله شد "رفقه" دختر "بتوئيل آرامي " و خواهر "لابان آرامي" را از "فدان آرام" به زني گرفت. و اسحاق براي زوجه خود چنان كه نازا بود نزد خدا دعا كرد و خداوند دعاي او را مستجاب فرمود و زوجه‌اش رفقه حامله شد و دو طفل در رحم او منازعت مي‌كردند. او گفت: اگر چنين باشد من چرا چنين هستم، پس رفـت تا از خداوند بپرسد.

خداونــد بـه وي گفــت: دو امــت در بطــن تــو هستند و دو قــوم از رحــم تو جــدا شوند و قومي بر قومي تسلط خواهد يافت و بزرگ و كوچك را بندگي خواهد كرد.

و چـون وقت وضع حملش رسيد اينك تـوأمــان در رحــم او بودنــد.

و نخستين "سرخ فام" بيرون آمد و تمامي بدنش مانند پوستين پشمين بود و او را "عيسو" نام نهادند و بعد از آن بــرادرش بيــرون آمد و پاشنــه عيسو را به دسـت خود گرفته بود و او را "يعقوب" نام نهادند....»

رحمت و بركات الهي بر اهل بيت ابراهيمعليه‌السلام

قرآن در اين‌جا تعجب همسر ابراهيمعليه‌السلام را نقل‌مي‌كند كه گفت:

« اي واي! آيا من كه پيرزنم و ايــن شويم پير است، خواهم زاد؟!

راستــــي كـــه ايـــن چيــــــز عجيبـــي اســـــت!» (۷۲ / هود)

اين جمله كه زن ابراهيم مي‌گويد در مقام تعجب و تأسف آمده زيرا وي وقتي بشارت ملائكه را شنيد اين وضع برايش مجسم شد كه فرزندي از پيرزني نازا و پيرمردي از كار افتاده متولد مي‌شود، مرد و زني كه به اندازه‌اي پيرند كه سابقه نـدارد افرادي مانند آن‌ها به زاد و ولد بپردازند و اين چيز عجيبـي اسـت و بـه عـلاوه مردم نيز چنيـن چيـزي را ننگ و عـار مـي‌شـمـارنـد و بــه آنـان مي‌خندند و اين فضيحـت است !

پـــاسـخ مــلائكـــه او را آگـــاه كـــرد كـــه

«آيــــا از كــار خـدا تعجـب مـي‌كنـــي؟

رحمت و بركات خدا بر شما اهل‌بيت باد! او سزاوار حمد و داراي عطاي بزرگوارانه است!» (۷۳ / هود)

ملائكه تعجب زن ابراهيم را براي او ناپسند مي‌شمارند زيرا تعجب به دليل جهل بر علت و غريب شمردن مطلب است و تعجب امري كه منسوب به خداست وجهي ندارد زيرا خدا هرچه بخواهدمي‌كند و بر هرچيزي قدرت دارد.

به علاوه، خدا خاندان ابراهيم را مخصوص عناياتي عظيم و مواهب عالي كرده كه تنها ايشان از ميان مردم داراي اين مواهب و عناياتند، بنابراين اشكالي ندارد كه به نعمت‌هائي‌كه‌سابقابر اين‌خاندان نازل‌شده نعمت‌ديگري افزوده‌شودكه ازبين‌همه مردم اختصاص به ايشان داشته باشد، يعني از يك زن و شوهر پير كه به‌طور عادي از چنين افرادي فرزند متولد نمي‌شــود، فرزندي متولد شود...( اِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ !) (۷۳ / هود) (۱)

ابراهيم، اسحاق و يعقوب: سه پيامبر ستوده خدا

( وَ اذْكُرْ عِبادَنــا اِبْراهيــمَ وَ اِسْحــقَ وَ يَعْقُــوبَ اُولِـي الاَْيْدي وَ الاَْبْصارِ !) (۴۵ تا ۴۷ / ص)

در اين آيه خداوند تعالي سه تن از انبياء خود را مدح مي‌كند به اين كه داراي "اَيْدي و اَبْصار " هستند. وقتي كسي را مدح مي‌كنند كه داراي دست و چشم است كه واقعا دست و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميـزان ج : ۲۰ ص : ۱۹۱

چشم انسان را داشته باشد (وگرنه گاو هم دست و چشم دارد،) و در راهي مصرف كرده باشد كه آفريدگار براي آن مورد آفريده است. يعني دست و چشم خود را در راه انسانيت‌خودبه‌خدمت‌گرفته‌باشد و در نتيجه با دست‌خود اعمال‌صالح انجام‌داده و خير به‌سوي خلق‌خدا جاري ساخته‌باشد و با چشم خود راه‌هاي عافيت و سلامت را از موارد هلاكــت تميز داده و به حــق رسيده باشــد، نه اين‌كه حـق و باطل برايش يكسان باشد.

اين كه فرمود: ابراهيم و اسحاق و يعقوب داراي دست و چشم بودند در حقيقت خواسته است به كنايه بفهماند كه نام‌بردگان در طاعت خدا و رساندن خير به خلق و نيز در بينائي‌شان در تشخيص اعتقاد و عمل حق بسيار قوي بوده‌اند آيه ديگري در قرآن در سوره انبياء (۷۳) متعرض اين مطلب است كه در مورد حضـرت ابراهيمعليه‌السلام فرموده:

«ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را صالح قرار داديم

و ايشان را پيشواياني كـرديم كه بـه امـر مـا هـدايت مـي‌كـردنـد،

و بـه ايشان فعل خيـرات و اقـامه نماز و دادن زكات را وحي كرديم،

و ايشان عبادت‌كنندگان براي ما بودند.»

ائمـه بـودن و بـه امـر خـدا هـدايـت كـردن و وحـي خـدا را گـرفتـن، همـه آثـار ابصــار اسـت و زكـات دادن و فعـــل خيـرات و اقـامــه نمــاز كــردن آثار اَيدي است.

( اِنّا اَخْلَــصْناهُـــمْ بِخالِصَــةٍ ذِكْــــرَي الــــــدّارِ ،) (۴۶ / ص)

( وَ اِنَّهُــــمْ عِنْـــــدَنا لَمِــنَ الْمُصْـطَفَيْـنَ الاَْخْــيارِ !) (۴۷ / ص)

در ادامه آيات فوق، قرآن مجيد دليل مي‌آورد كه چرا سه پيامبر عظيم‌الشأن را صاحبــان ايدي و ابصــار معرفـــي كـرده است:

«دليل اين امر آن بود كه ما آنان را به خصلتي خالص و غير مشوب،

خـالص كرديم، خصلتي بس عظيم‌الشأن،

و آن عبــارت اســـت از يــــاد خـــانـــه آخـــــرت!» (۴۶ / ص)

وقتي انسان مستغرق در ياد آخرت و جوار رب‌العالمين شد و تمامي همّ او وقف آن گرديد، قهـرا معـرفتش نسبـت بـه خـدا كـامـل مـي‌شـود و نظـرش در تشخيـص عقـايـد حقـه صـائب مي‌گردد و نيز در سلـوك راه عبــوديت حــق، بصيرت پيدا مي‌كند و ديگـر بر ظاهر حيات دنيا و زينت آن مانند ابناء دنيا جمود ندارد.

«از كســــانــي كــه از يـــاد مــــا اعــراض مــي‌كننــد و بـــه جـــز حيـــات دنيــا نظـري نـــدارنــــد،

اعراض كـن !

كه اينان بيش از چارچوب دنيا علمي ندارند!» (۳۰/ نجم)(۱)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميـزان ج : ۲۰ ص : ۱۹۱

اسلام، آئين ابراهيم و فرزندانش و بني‌اسرائيل

( وَ وَصّـي بِها اِبْراهيــمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ اِنَّ اللّهَ اصْطَفي لَكُمُ الدّينَ.... )

(۱۳۲ / بقره)

قـرآن مجيـد در تاريخ زندگي ابراهيم و يعقوبعليه‌السلام زماني را شرح مي‌دهد كه در لحظات وصيت به فرزندان خـود، چگونـه آن‌ها را به دين اسـلام سفـارش مي‌كنند و چه مطالبــي بين آن‌هـا رد و بدل مي‌شود؟

«و ابراهيم فرزندان خود و يعقوب را هـم بـه ديـن اسـلام سفـارش كـرد و گفــت:

ـ اي پســــــران مــــــــن !

خدا دين را براي شما برگزيد،

زنهـــار! مبـــادا در حـــالـــي بميـــريــــد كــه اســــلام نـداشتــــه بـاشيــــد!

مگـر آن دم كه مرگ يعقوب فرا رسيد شما حاضر بوديد

كـــه بــه پسـران خـويـــش گفــت:

پـس از من چه مي‌پرستيد؟ گفتنـد:

خـــداي تــــو را،

و خـداي پدرانت ابراهيم و اسحـاق را،

خـــداي يگــانــه را، مـي‌پـــرستيــم

و مسلمان اوئيم!» (۱۳۲و۱۳۳/بقره)

در اين‌پاسخ و پرسش مجموعا اين‌معني به‌چشم‌مي‌خوردكه:

ديــن ابـــراهيــم اســـلام بـــوده اســت،

ديني هم كه فرزنــدان وي، يعني اسحاق و يعقوب و اسماعيل و نواده‌هاي يعقوب يعني "بني‌اسرائيل،" و نواده‌هــاي اسماعيل، يعنــي "بني‌اسماعيل" خواهنــد داشت، اسلام است، ولاغير!

چه اسلام، آن ديني است كه ابراهيم از ناحيه پروردگارش آورده و در ترك آن ديـن و دعــوت به غير آن، احــدي را دليـل و حجت نيست!

وقتـي گفتنــــد:

( وَ نَحْــــنُ لَـــــهُ مُسْلِمُــــــونَ !) (۱۳۳ / بقره)

عملاً عبادتي را كه بايد بكنند مشخص كردند كه هر عبادت و به هر قسم كه پيش آيد منظورشان نيست، بلكه عبادت بر طريقه اسلام است!(۱)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- الميزان ج:۲ ص:۱۶۹

فصل چهارم: لوط پيامبر و مأموريت خاص او

خلاصه تاريخ لوط پيامبرعليه‌السلام

لوطعليه‌السلام از كلداني‌ها بود كه در سرزمين بابل سكونت داشتند. وي از پيشينيان و اولين كسانـي اسـت كـه بـه ابراهيمعليه‌السلام ايمان آوردند. او به ابراهيم ايمان آورد و گفت:

( اِنّــي مُـهاجِرٌ اِلــي رَبّــي ) من به‌ســوي پروردگــار خود مهاجــرت مي‌كنـم!»

(۲۶ / عنكبوت)

و آن‌گـاه خـدا او را بـه معيـت ابـراهيـم نجـــات داد و آنـــان بــه سـرزميـن مقـدس يعني سرزمين فلسطين رفتنـد. (۷۱ / انبياء)

لوطعليه‌السلام در يكي از شهرهاي فلسطين منزل گزيد. به طوري كه در تواريخ و تورات و پاره‌اي از روايات آمده، آن شهر "شهر سدوم" بـود.

اهـالي ايـن شهـر و حـومـه آن كه خدا آن‌ها را "مؤتفكات" ناميده، بت مي‌پرستيدند و عمل زشت "لـــواط" انجــام مـي‌دادنـد. (۷۰ / توبه)

ايشان اولين قومـي بودند كه اين عمل زشت در بين آن‌ها شيوع يافت. (۸۰ / اعراف)

به حدي كه در مجامع خود اين عمل را انجام مي‌دادند بي‌آن كه به هيچ وجه ناپسند بدانند. (۲۹ / عنكبوت)

اين عمل زشت پيوسته در ميان آنان شيوع داشت تا به صورت يك سنت قومي درآمد و عامه‌مردم بدان مبتلاشدند و زن‌هارا عاطل‌گذاشتند و راه تناسل را ترك كردند.

خدا لوطعليه‌السلام را به سوي ايشان فرستاد. (۱۶۲ / شعرا) لوط آنان را به تقواي الهي و ترك ‌فحشاء و بازگشت ‌به‌راه فطرت دعوت كرد و ايشان را بيم داد و ترسانيد، ولي جز بر سركشي ايشان نيفزود و پاسخي نداشتند جز اين‌كه گفتند:

«اگــر راست مي‌گوئــي عـذاب خـدا را بــراي مـا بيـاور!»

و او را تهـديـد كـردنـد كـه از شهـر خـود بيـرون خـواهنــد كــرد و بــه او گفتنــد:

«اگر دست برنداري بيرونــت خواهيـــم كرد!» (۱۶۷ / شعرا)

گفتند: «آل لوط را از آبادي خود بيرون كنيد چون آن‌ها مردمي هستند كه تظاهر به پاكي مي‌كنند!» (۵۶ / نمل)

لوط پيوسته قوم خود را به راه خدا و ملازمت با سنت فطرت و ترك فحشاء دعوت مي‌كرد، ولي آنان بركار كثيف خود اصرار داشتند تا طغيان و سركشي‌شان پا بر جا شد و كلمه عذاب بر آنان واجب آمد، پس خدا فرستادگاني از ملائكه گرامي خود را براي هلاك كردن آنان فرستاد.

ملائكه ابتدا بر ابراهيمعليه‌السلام نازل شدند و به او خبر دادند كه خدا مأمورشان كرده قوم لوط را هلاك كنند. ابراهيمعليه‌السلام با آنان به مجادله پرداخت تا شايد بدين وسيله عذاب را از آنان بازگرداند و به آنان يادآوري كرد كه لوط در بين قوم است و ملائكه در جــواب او گفتنــد كه موقعيت لــوط و خاندانش را بهتــر مي‌دانند و امر خدا فرا رسيده و عــذاب غيرقابــل برگشتـي بـه سـراغ قـوم خـواهـد آمد! (۳۲ / عنكبوت و ۷۶ / هود)

ملائكه آن گاه به صورت پسران جوان به سوي لوط رفتند و به عنوان ميهمان بر او وارد شدنــد. اين جريــان بر لــوط گــران آمــد و چــاره‌اي از دستــش برنمي‌آمد، چــون مي‌دانســت كه قــوم به زودي متعــرض آنان خواهند شد و البتــه از آنان صرف‌نظـر نخواهند كرد.

ديــري نپائيد كه قوم جريــان را شنيدند و شتابــان و بشــارت گويــان به سراغ او آمدنــد و به در خانــه‌اش هجـوم آوردنـد. لـوط بـه ســـوي ايشـــان رفـت و بسيـار مـوعظه‌شـان كـرد و فتوت و رشدشان را تهييج كرد تا بدان جا كه دختران خود را بر ايشـان عرضه داشت و گفت:

« اي قوم! اين دختران منند كه براي شما پاكيزه‌ترند.

از خدا پرهيز كنيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد!»

بعـد استغــاثــه كـرد و گفـت:

« آيــا در بيـــن شمــا مـرد رشيــدي پيـــدا نمــي‌شـــود؟»

قــوم در پـاسخش گفتنـد كـه بـه دختــرانش نيــازي نــدارنــد و ميهمــانــانش را تــــرك نخـــواهنـــــد كـــرد.

بالاخره لوط نااميد شد و گفت:

« اي كــاش من در مقابل شما نيروئي داشتم و يا به تكيه‌گاهي پناه مي‌بردم!» (۸۰ / هود)

در اين‌حال ملائكه گفتند:

اي لــوط مــا فــرسـتـادگـان پـروردگـار تـوئيـم، دل خــوش‌دار كـه ايـن قــوم دســـت بـــه تــو نيـابنــــد.

آن گاه نور چشم قوم را گرفتند و ايشان كور شدند و يكديگر را لگدمال ساختند و متفــرق شدنــد. (۳۷/ قمر)

ملائكه به لوط دستور دادند كه همان شب، پاسي از شب گذشته، خاندانش را حركت دهد و به دنبال آنان رود و هيچ كس به پشت سرش ننگرد، مگر زنش را كه به او همان خواهــد رسيد كه به قــوم مي‌رسد و بدو خبر دادند كه قوم صبح‌گاهان هلاك خواهد شد. (۸۱/ هود و ۶۶/حجر)

آن گاه به وقت طلوع آفتاب، صيحه قوم لوط را درگرفت و خدا "سنگي آميخته به گل كه نزد پروردگار تو نشان‌دار شده بود،" بر ايشان فرستاد و شهر را بر روي آن‌ها واژگون ساخت و زير و بالا كرد و همه مؤمنيني را كه در آن جا بودند نجات داد و در آن جا جز يك خانه از مسلمين كه خانه لوط بود، نيافت و در آن سرزمين براي كسانـي كـه از عـذاب الـم‌انگيـز مـي‌تـرسنـد نشـانـه‌اي بـر جـاي گـــذاشــت. (۳۷ / ذاريات و ســوره‌هـاي ديگر)

شيوع فحشاء همگاني در ميان قوم لوط

اين‌كه ايمان و اسلام اختصاص به خانه لوط داشته و عذاب همه شهرهاي قوم لوط را دربـرگـرفتـه بـود، دليــل بـــر آن اسـت كـــه:

۱ ـ همه قوم لوط، كافر و غيرمؤمن بودند.

۲ ـ فحشاء تنها ميان مردان آن‌ها شايع نبود زيرا اگر چنين بود و زنان از فحشاء

بري بودند، با توجه به اين كه لوط به راه فطرت و سنت خلقت كه پيوند زن و مرد با يكديگر است، دعوت مي‌كرد، بايد عده‌اي از زن‌ها از او پيروي مي‌كردند و بر گرد او جمع مي‌شدند و طبعا به او ايمان مي‌آوردند، ولي هيچ مطلبي در اين باره در كلام خدا ذكر نشده است.

اين نكته تصديق مطلبي است كه در اخبار آمده كه فحشاء در بين قوم شايع بود و مردها به مردها و زن‌ها به زن‌ها اكتفاء مي‌كردند.

شخصيت معنوي حضرت لوط

لوطعليه‌السلام فرستاده خدا به‌سوي مردم سرزمين "مؤتفكات"بود، يعني شهر "سدوم" و حـومـه آن كـه گويا چهار شهر بودند به نام‌هاي: "سدوم"، "عموره"، "صوغر" و " صبوئيم".

خدا لوط را در كليه مقـامـات معنوي كه انبياء كـرام خـود را بـدان تـوصيف فرموده شــريـك سـاختـه اســـت. از تـوصيـف‌هـاي مخصـوص او ايـن اسـت كـه مي‌فرمايد:

«لـــوط را حكمــت و علــــم داديـــم،

و او را از آبـــادي‌اي كــه كــارهــاي پليــد مي‌كـردنـــد نجـــات بخشيــديــم،

كه آنان مردم بـد و فـاسقـي بـودنــد،

و او را داخل در رحمت خـود كـرديم،

و او از صالحان است!» (۷۵ / انبياء)(۱)

_____________________________________

۱- الميزان ج: ۲۰ ص: ۲۴۱.

مأموريت لوط عليه‌السلام از طرف حضرت ابراهيم

( وَ لُوطا اِذْ قالَ لِقَوْمِهِآ اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ.... )

(۸۰ تا ۸۴ / اعراف)

لوط از پيروان شريعت ابراهيمعليه‌السلام بود و به خلاف هود و صالحعليه‌السلام كه از پيروان نـوح بـودنـد. لـوط خـود از بستگـان ابـراهيـمعليه‌السلام بـود و آن حضـرت وي را بـه سـوي اهـل "سدوم"و اقوام مجـاور آن فرستاد تا آنان را كـه مشـرك و از بت‌پرستان بودنــد به ديــن توحيـد دعوت كند.

«لوط در دعوت خود به قومش گفت:

«چـــــــــــرا ايـــن كــــار زشتـــي را مــي‌كنيــــــد،

كـــه هيـچ يـك از جهـانيـان پيش از شمـا نكرده‌انـد؟

شما از روي شهوت به جاي زنان به مردان رو مي‌كنيد،

بلكه شما گـروهي اسـراف پيشــه‌ايــد!» (۸۰ / اعراف)

وقتي لوط به آنان گفت كه چرا اين كار زشت را مي‌كنيد كه هيچ يك از عالميان قبل از شما نكرده‌اند، اشاره به اين مطلب است كه هيچ يك از امم و اقوام روي زمين مرتكب چنيــن گناهي نشده‌انــد و تاريخ پيدايــش اين عمـل زشت منتهي به همين قوم مي‌شود.قوم لوط عمل زناشوئي با زنان را ترك كرده بـودنـد و بـه مـردان اكتفـا مي‌كـردنـد. و اين عمل ازآن‌جائي كه تجـاوز و انحراف از قانون فطرت است، قرآن آن را "اسراف" ناميـده است.

و از آن‌جــائــي كــه عمــل مزبور فاحشــه‌اي بي‌سابقــه بــوده حضــرت لـــوط از در تعجب مي‌پرسد:

«آيا شما چنين كاري را مرتكب مي‌شويد؟»

قومش جواب درست و حسابي نداشتنـد بدهنـد لاجـرم او را تهديـد به تبعيد كردند:

«پاســخ قومــش جز اين نبــود كه گفتنــد از دهكده خويش بيرونشــان كنيد كه اين‌ها خود را پاكيزه قلمداد مي‌كننـد!» (۸۲ / اعراف)

قوم لوط او را به خاطر اين كه مردي غريب و خوش‌نشين در شهر است خوار شمردند و كلامش را بي‌مقدار دانستند و گفتند كه شهر از ماست و اين مرد در اين شهر خوش‌نشين‌است و كس و كاري‌ندارد و او را نمي‌رسدكه به‌كارهاي ما خرده‌گيري‌نمايد!قرآن مجيد در سوره ذاريات مي‌فرمايـد:

«ما در آن قريه بيش از يك خانوار مسلمان نيافتيم!» (۳۶/ذاريات)

يعني جز اهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند و از اهل خانه نيز زنش جزو هلاك شدگان بود.

قـــرآن مــي‌فـرمــايـــد:

«پس او را با كسانش نجات داديم مگر زنش را كه قرين بازماندگان بود، آن گاه باراني عجيـب بـر آنـان بـارانـديـم، بنگـر تـا عـاقبـت بـدكـاران چسـان بـود!» (۸۳ و ۸۴ / اعراف)

عذاب و هلاكت قوم لوط بارشي از آسمان بود ولي البته نه باران معمولي بلكه باراني مخصوص كه از جهت غرابت و شدت اثر بي‌سابقه بوده است.

توضيح اين باران را در سوره هود، قرآن مجيد شرح مي‌دهد كه آن باران سنگ‌هائي از گـل سخـت چيـده شـده بـوده كـه پشـت سـرهـم بـر آنان بارانده شده، سنگ‌هائي كه نزد پروردگار نشان و علامت‌گـذاري شده بودند. (۱)

__________________________________

۱- الميـــــــــــزان ج : ۱۵ ص : ۲۵۴

تبليغ و مبارزات حضرت لوطعليه‌السلام

( كَذَّبَــتْ قَــوْمُ لُــوطٍ‌نِ الْمُرْسَليـــنَ... ) (۱۶۰ تا ۱۷۵ / شعرا)

اين آيات به داستان لوط پيامبرعليه‌السلام كه هم زمان ابراهيمعليه‌السلام مي‌زيسته، اشاره مي‌كند و نحوه تبليغ و گفتگوهاي حضرت لوط را با قوم خود نشان مي‌دهد:

«قوم لوط نيز پيامبران را دروغگو شمردند،

هنگامي كه برادرشان لوط بـه ايشـان گفت:

آيـا خـداتــرس و پـرهيـزكـار نمي‌شـويـد؟

لـــوط گفــت كــه مـن پيغمبـري اميـن و خيــرخــواه شمــايـم !

از خـــدا بتــرسيــــد و مــرا اطاعـت كنيـد !

مـــن از شمــــا بــــراي پيغمبــري‌ام مـــزدي نمـي‌خــــواهــم ،

كــه مــزد مــن جــز بــه عهـــده پـروردگـار عـالميـان نيسـت !

چــرا بــه مـــردان زمــانــــه رو مــي‌كنيــد،

و همسران‌تان را كه پروردگارتان براي شما آفريده، وامي‌گذاريد؟

راستـي كــه شمـا گـروهـي متجـاوز هستيـد !

گفتند: اي لوط اگر بس نكني تبعيد مي‌شوي!

گفــت: مـن عمـل شمــا را دشمـن مـي‌دارم !

پروردگارا!

مـن و كسانــم را از شئامت اعمـالـي كــه اينــان مــي‌كننـــد، نجــات‌بخـــش!»

هم‌چنان كه قبلاً گفته شد، عمل زشت لواط در ميان قوم لوط شايع بود. لوطعليه‌السلام در توبيــخ آن‌هـا مي‌فـرمـايـد كـه آيـا شمـــا در ميـان عـالميـان اين عمـل زشــت را انجـــام مـي‌دهيـــد؟ و زنـان را رهـا مي‌كنيـد؟

فطرت انساني و خلقت مخصوص به او او را به سوي ازدواج با زنان هدايت مي‌كند نــه ازدواج با مــردان و نيز فطرت انسانــي حكم مي‌كند كه ازدواج مبتني بر اصل توالد و تناســل است، نه اشتــراك در مطلـق زندگي !

از اين جا روشن مي‌شود كه در آيه( ما خَلَقَ لَكُم ) آن‌چه به ذهن نزديك‌تر است اين اســت كه مراد به آن عضــوي اســت از زنـان كـه بـا ازدواج براي مردان مباح مي‌شود.

وقتـــــي لـــــوط بــه آنهـــــا گفـــــــت:

«بلكه شما قوم متجاوز هستيد!»(۱۶۶/شعراء)

منظورش اين بود كه شما مردمي متجاوز و خارج از آن حدي هستيد كه فطرت و خلقت برايتان ترسيم‌كرده است.

قوم لوط او را تهديد كردند كه اگر دست از نصيحت ما برنداري از كساني خواهي شد كه تبعيد مي‌شونـد و از قريه نفي بلد مي‌گردند.

لوط گفت كه من از تبعيد شما هيچ بيمي ندارم و ابدا در فكر و انديشه آن نيستم بلكه غصه من در اين است كه چرا شما چنينيد؟ و عملتان را من دشمن مي‌دارم و بسيار علاقـه‌منـدم كـه شمـا نجـات پيـدا كنيـد، نجـات از وبـال اين عمل، كه خواه و ناخواه روزي گريبانتـــان را مي‌گيرد !

لوط سپس رو به پروردگار كرد و عرض نمود:

پـــــــــــروردگــــــــــارا!

مــرا و اهلــم را از اين‌كــه پيــش رويــم و بيخ گوشــم لواط مي‌كننــد و يا از اين‌كــه وبال عملشان و عـذابي كـه خـواه وناخـواه بـه ايشـان مي‌رسـد، نجـاتم بخش! (۱۶۹ / شعراء)

(اگر در اين جا تنها خودش و اهلش را ذكر كرد براي اين بود كه كسي از اهالي قريه به وي ايمان نياورده بود، چنان‌چه در آيه ديگري خداوند مي‌فرمايد: نيافتيم در آن قريه غيراز يك‌خانوار مسلمان.)

قرآن بيان مي‌فرمايد كه بعد از اين ماجرا لوط و كسانش را جملگي نجات داديم مگر پيرزني كه جـزو بـاقـي مـاندگـان بـود. (يعنـي زن لـوط) و سپس ديگــران را هلاك كرديم و باراني عجيـب بـر آنان بارانديم و باران بيم‌يافتگان چه بد بود! باراني از سنـگ ريـــزه‌اي چــون كلــوخ !

و در ايـن عبـرتــي هســت ولـي بيشترشــان ايمــان‌آور نبــودند،

و پروردگارت همو نيرومند و رحيم است! (۱۷۴ و ۱۷۵ / شعراء) (۱)

______________________________________

۱- الميــــزان ج : ۳۰ ص : ۱۸۹

تهديد و انذار بي‌نتيجه لوط

( وَ لُـوطــا اِذْ قالَ لِقَـــوْمِــه اَتَــأْتُــونَ الْفاحِشَـــةَ وَ اَنْتُـــمْ تُبْصِــرُونَ.... )

(۵۴ تا ۵۸ / نمل)

در ايـن آيـات تهديـد و انـذار حضـرت لـوط عليـه قـوم خود نقل مي‌شود و خلاصــه‌اي است از مخاصمــات و مناظرات بين آن حضرت و قومش:

«و چــــون لــوط بـــه قــوم خــود گفــت:

شمـــا كــه چشــم داريــد، چــرا ايـن كــار زشــت را مـي‌كنيـد؟

چرا شما از روي شهـوت بـه جـاي زنـان بـه مردان روي مي‌كنيد؟

راستي كـه شما گروهي جهالت پيشه‌ايد!»

قوم لوط جوابي نداشتند جز اين كه گفتند:

«خاندان لـوط را از شهر خود بيرون كنيد،

چــون آن‌هــا مــردمــي هستنــد كــه مي‌خـواهنــد از ايــن عمــل منـزه باشنـــد!»

البته اين عبارات را به عنوان مسخره گفتند وگرنه عمل خود را كه زشت نمي‌دانستند تا دوري از آن را نزاهت بدانند.

قــرآن كـريـم بـار ديگـر سـرانجام و نـابـودي ايـن قـوم را چنين تعريف مـي‌كنـد:

«پس لوط را با خانواده‌اش نجات داديم مگر زنش را،

كه او را در رديف باقي‌ماندگـان به شمار برده بـوديم!

آن‌گــاه بـــاران عجيبــــي بــــر آنـــان بـارانديـــم،

و باران بيـم‌يافتگان چه‌قدر بد بود!» (۵۷ و ۵۸/نمل)

در جـاي ديگــر قــرآن در شــرح ايــن بــاران فــرمـوده كــه سنـگ‌ريـزه‌هـائي از سجيــل بــر آنـان بـارانـديـم. (۷۴ / حجر و ۸۲ / هود)(۱)

____________________________________

۱- الميــــــــــزان ج : ۳۰ ص : ۱۸۹

فصل پنجم :مقدمات هلاكت قوم لوط

مأموريت مهم فرستادگان

( هَلْ اَتيكَ حَديثُ ضَيْفِ اِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ...؟ ) (۲۴ / ذاريات)

اين آيه‌شريفه زماني‌از تاريخ زندگي‌ابراهيمعليه‌السلام را يادآور مي‌شود كه فرستادگاني از طرف خدا براي آگاه كردن او از نابودي شهر لوط وارد شده‌اند و او پس از شنيدن بشــارت تولد اسحاق از فرستادگــان خـدا مي‌پرسد:

«پس بـه دنبـال چـه كـار مهمـي آمـده‌ايـد، اي فـرستـادگان خدا؟

مـــــــــلائكــــه پـــــاســــخ دادنـــــــد:

مـا را به سوي مردمي مجرم فرستاده است،

تا بر سرشان سنگي از گل ببارانيم،

گلــي كه چون سنگ سفت باشد.»

خـداي سبحان در جاي ديگر قرآن مجيد اين گل را «سِجّيل» هم خوانده است و آن را با عبارت( مُسَوَّمَةٌ ) ـ نشان شده» بيان كرده كه به معني اين است كه «اين سنگ‌ها نزد پروردگارت نشان دارند و براي نابودي همان قوم نشان‌گذاري شده‌اند!»(۱)

خبر نجات خانواده لوط

( وَ نَبِّئْهُــمْ عَنْ ضَيْــفِ اِبْرهيـــمَ... .) (۵۱ تا ۶۰ / حجر)

در سوره‌حجر در آيات ۵۱ تا ۶۰ خبررساني در موردهلاكت قوم‌لوط به‌ابراهيمعليه‌السلام را به جزئيـات ديگري چنين شرح داده است:

___________________________________

۱- الميـزان ج : ۳۶ ص : ۲۸۳

«آن‌گــاه گفــت:

مهـــم شمـــا چيســـت اي رســــــــــــولان؟

مــلائكـه گفتنـد:

ما مأمور عذاب قومي مجرميم! مگر خـاندان لوط كــه همگي آن‌هـا را از عـذاب نجـات مي‌دهيـم،

مگر همسرش را، كــه چنيـن مقـدر اسـت او از بــاقـي مـانـدگان در محـل عــذاب بـاشــد....»(۱)

_________________________________

۱- الميـــــزان ج : ۲۳ ص : ۲۶۳

تلاش ابراهيم براي نجات قوم لوط

( فَلَمّا ذَهَـبَ عَـــنْ اِبْـراهيــمَ الــرَّوْعُ.... )

«وقتي ترسي كه عارض ابراهيم شده بود از بين رفت و معلوم شد كه ميهمانان در دل قصد سوء و نيت بدي نسبت به او ندارند و به او بشارت رسيد، شروع كرد درباره قوم لوط با مـلائكـه مجادلـه كردن و قصدش اين بود كه بدين وسيله عذاب را از آنــان بازگرداند.» (۷۴ تا ۷۶ / هود)

مـلائكـه بـه او خبـر دادنـــد كـه قضـــاء الهـي حتـــم اسـت و عــذاب نـازل خـواهـد شـد و بـه هيـچ وجـــه بـازگشـت نـــدارد !

مطلبي را كه خدا درباره مجادله ابراهيم با ملائكه ذكر كرده، متن آن را قرآن مجيد

در سوره عنكبوت (۳۲ / عنكبوت) چنين نقل مي‌كند:

«چــون فــرستـــادگــان مــا بــراي ابــراهيــم بشـــارت آوردنـــد و گفتنــــد:

ما اهل اين آبادي را هلاك خواهيم كرد،

كـــــــه اهــــل آن ستـــــم‌كـــارنـــد !

گفـــــــت: لــــــــــوط آن جــاسـت !گفتند: ما بهتر مي‌دانيم كي در آن‌جاست، و هر آينـه او و خـانـدان او ، جز زنش را كـــه در زمــره هــلاك شـدگـان اسـت ، نجات خواهيم داد.»

در اين‌جـا قـرآن شـريف بـه طـور رسـائـي ابـراهيـمعليه‌السلام را مي‌ستايـد و بيـان مي‌كند كـه وي درمورد قوم لوط مجادله مي‌كرد زيـرا حليـم بـود و در مورد نازل شدن عذاب بـر ظالمين عجله نمي‌كـرد چـون اميـد داشـت كـه تـوفيق يـابنـد و بـه صـلاح گـراينـد و استقامـــت كننــد.

او از گمراهــي و هلاكت مردم بسيار متأثــر مي‌شد و براي نجــات آنان به خدا رجوع مي‌كرد نه آن كه از معــذب شدن ستم‌گران كراهــت داشته باشد و به عنوان عــده‌اي ظالم براي آنان ياري طلبــد كه وي از چنين چيزي منزه بود.

قطعي شدن عذاب قوم لوط

ملائكــه در جواب درخواســت و مجادلــه ابراهيــمعليه‌السلام بــراي رفــع عــذاب از قـوم لوط، سخن او را قطع كردنـد و گفتنـد:

« اي ابراهيم، از اين اعراض كن !

كـه امــر پـروردگـــار تـو آمـــده

و عذاب برگشت‌ناپذير به‌سوي آنان خواهد آمد!» (۷۶/هود)

ابراهيم از مجادله دست برداشت زيرا يقين كرد كه الحاح در بازداشتن عذاب از قوم لــوط هيچ ثمري ندارد زيرا اين "قضاء" حتمي اســت و عذاب ناگزير نازل خواهد شد و امــر خــدا به جائي رسيده كه هيچ چيز نمي‌تواند آن را دفــع كنـد و دگرگون سـازد!(۱)

_____________________________________

۱- الميــــــــــــزان ج : ۲۰ ص : ۱۹۹