گناه گریزی

گناه گریزی21%

گناه گریزی نویسنده:
گروه: مجموعه عقایدی

گناه گریزی
  • شروع
  • قبلی
  • 252 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13727 / دانلود: 3474
اندازه اندازه اندازه
گناه گریزی

گناه گریزی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پاک می شود و اگر گناه را تکرار کند، آن نقطه سیاه بزرگ تر می شود تا آنکه در دل او به لکه ای بزرگ تبدیل می گردد.

انسان بر اثر کثرت گناه، سنگ دل می شود و به قساوت قلب دچار می گردد. امام باقرعليه‌السلام در هشداری به پیروان خود می فرماید:

ما مِنْ شَیْ ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَهٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُواقِعُ الْخَطِیئَهَ فَما تَزالُ بِهِ حَتّی تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ.(۱)

برای دل، چیزی تباه کننده تر از گناه نیست؛ زیرا دل، مرتکب گناه می شود و بر اثر مداومت بر آن، گناه بر وی چیره می گردد و وارونه اش می کند.

عوامل مرگ روحانی فراوان است. نفاق، کبر، غرور، عصبیت، جهل و گناهان بزرگی مانند آن، قلب را می میراند، چنان که در مناجات تائبین از امام زین العابدینعليه‌السلام می خوانیم: «أَماتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنایَتِی؛ بزرگی گناهم، دل مرا میرانده است.»(۲) وقتی دل انسان، جولان گاه هوا و هوس شد، به طبع، اشتیاقی برای انجام امر خیر ندارد. بنابراین، نخست باید آن را از گناه و آلودگی پاک و تمیز ساخت. همان گونه که از آب گل آلود نمی توان استفاده کرد، از قلب وارونه نیز نمی توان بهره ای نیکو برد. پس باید از آنچه که قلب را بیمار و سیاه می سازد، پرهیز کرد. قلب را نباید به درنده خویی، شکم پرستی، شهوت رانی، تجاوز به حقوق دیگران و حرام خوری و گناهانی مانند آن آلوده ساخت. امام علیعليه‌السلام می فرماید:

اَلقَلْبُ یَقُومُ بِالْغِذاءِ فَانْظُرْ فِیما تُغَذِّی قَلْبَکَ وَ جِسْمَکَ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ ذلِکَ حَلالاً لَمْ یَقْبَلِ اللّهُ تَعالی تَسْبِیحَکَ وَ لا شُکْرَکَ.(۱)

______

۱- [۱] اصول کافی، ج ۲، ص ۲۶۸.

۲- [۲] بحار الانوار، ج ۹۴، ص ۱۴۲.

قوام قلب، به غذایی است که انسان مصرف می کند. پس نگاه کن که قلب و جسمت را به چه چیزی تغذیه می کنی و اگر آنچه به او می دهی، حلال نباشد، خداوند تسبیح و شکر تو را نخواهد پذیرفت.

۹ - پی آمدهای مبارزه با نفس

آنان که با خواسته نفس و هوا و هوس مبارزه کردند، به مقامات عالی انسانی و مراتب ملکوتی دست یافتند و در قرآن و روایت ها، از آنان به نیکی یاد شده است. درباره مبارزه با هوای نفس، احادیث زیبایی از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان معصومعليه‌السلام نقل شده که تأمل در آنها سودمند است.

امام صادقعليه‌السلام در روایتی می فرماید:

إِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَهِ یَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَیَأْتُونَ بابَ الْجَنّهِ فَیَضْرِبُونَهُ فَیُقالُ لَهُمْ: مَنْ اَنْتُمْ؟ فَیَقُولُونَ: نَحْنُ اَهْلُ الصَّبْرِ فَیُقالُ لَهُمْ: عَلی ماصَبَرْتُمْ؟ فَیَقُولُونَ: کُنّا نَصْبِرُ عَلی طاعَهِ اللّهِ و نَصْبِرُ عَنْ مَعاصِی اللّهِ فَیَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ:( صَدَقُوا، أَدْخِلُوهُمُ الْجَنَّهَ(۲) وَ هُوَ قوْلُ اللّهِ عَزَّوَجلَّ: «اِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ ) . (زمر: ۱۰)

زمانی که قیامت شود، جمعی از مردم برمی خیزند و به سوی در بهشت می روند. در را می زنند. گفته می شود: کیستید؟ می گویند: اهل صبر. گفته می شود: بر چه صبر کردید؟ می گویند: بر طاعت خدا و گناهان. خداوند می فرماید: «راست گفتند. آنان را وارد بهشت کنید.» و این است گفتار خدا در قرآن که فرموده: «همانا صابران، پاداش خود را بدون حساب دریافت می کنند».

پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز درباره پاداش کسانی که به مراقبت از هوای نفس

_______

۱- [۱] همان، ج۷۷، ص ۲۷۵.

۲- [۲] بحارالانوار، ج۶۷، ص ۱۰۱.

خویش می پردازند، فرمود:

مَنْ ذَرَفَتْ عَیْناهُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ کانَ لَهُ بِکُلِّ قَطْرَهٍ قَطَرَتْ مِنْ دُمُوعِهِ قَصْرٌ فِی الْجَنَّهِ مُکَلَّلٌ بِالدُّرِّ وَ الْجَوْهَرِ، فِیهِ ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ.(۱)

کسی که دو چشمش از خوف و خشیت خدا اشک بریزد، برای او به هرقطره اشکش، قصری در بهشت، آراسته به در و جواهر عطا می شود. در آن قصر، چیزی است که چشم ندیده و گوش نشنیده و بر قلب بشر راه نیافته است.

همچنین امام صادقعليه‌السلام از جنبه ای دیگر، به اجر نگهبانان نفس پرداخته و فرموده است:

کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَوْمَ الْقِیامَهِ إِلّا ثَلاثهً: عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحْارِمِ اللّهِ و عَیْنٌ سَهِرَتْ فِی طاعَهِ اللّهِ وَ عَیْنٌ بَکَتْ فِی جَوْفِ اللّیْلِ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ.(۲)

هر دیده ای در قیامت گریان است مگر سه دیده: دیده ای که از حرام های الهی فروهشته شده و دیده ای که در طاعت خدا بیداری داشته و دیده ای که در دل شب از خوف خدا گریسته است.

فصل هفتم: حکایت ها

۱ - مبارزان با نفس

ابن سیرین و تعبیر خواب

نامش محمد، فرزند سیرین بصری است. در تعبیر خواب، قدرت شگرفی داشت و سرچشمه تعبیرش، ذوق سالم و اندیشه والایش بود. ابن سیرین، در

____

۱- [۱] اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۰؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۲۲۳.

۲- [۲] همان، ص ۱۰۰.

تطبیق خواب با حقایق، توانا بود و برای تعبیر خواب، از لطایف قرآن و روایت ها استفاده می کرد.

در روایتی آمده است مردی از او پرسید: تعبیر اذان گفتن در عالم خواب چیست؟ گفت: «رفتن به حج.» شخص دیگری همین مسئله را پرسید. گفت: «دزدی کرده ای.» آن گاه درباره اختلاف این دو تعبیر با اینکه خواب هر دو یکی بود، گفت: «اولی چهره ای نیکو و پسندیده و دینی داشت. خوابش را بر اساس آیه:( وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ ) (حج: ۲۷) تعبیر کردم، ولی دومی چهره خوبی نداشت. تعبیر خوابش را از آیه:( أَذَّنَ مُؤذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ ) (یوسف: ۷۰) گرفتم.

ابن سیرین سرگذشت خود را این گونه بیان می کند:

در بازار به بزازی اشتغال داشتم. روزی زنی زیبا برای خرید به مغازه ام آمد. در حالی که نمی دانستم به دلیل جوانی و زیبایی ام عاشق من است، مقداری پارچه از من خرید و در میان بغچه پیچید. ناگهان گفت: ای مرد بزاز! فراموش کرده ام پول همراه خود بیاورم. کمک کن و این بغچه را تا در منزل من بیاور و آنجا پولش را دریافت کن. من به ناچار تا در خانه او رفتم. مرا به درون خانه برد. چون وارد آنجا شدم، در را بست و پوشش از جمال خود برداشت و گفت: مدتی است شیفته جمال تو شده ام و راه رسیدن به وصالت را این گونه دیدم. اکنون، در این خانه، تنها تو و من هستیم. باید کام مرا بر آوری ورنه تو را رسوا می کنم.

گفتم: ای زن! از خدا بترس. دامن به زنا آلوده مکن. زنا از گناهان کبیره و موجب ورود به آتش دوزخ است. نصیحتم فایده نکرد و موعظه ام اثر نبخشید. ناگاه فکری به ذهنم رسید. از وی خواستم به من اجازه رفتن به دستشویی بدهد. زن به خیال اینکه قضای حاجت دارم، مرا آزاد گذاشت. به دستشویی رفتم و برای حفظ ایمان و آخرت و کرامت انسانی ام، سراپای خود را به نجاست آلوده کردم. چون زن مرا با آن وضع دید، در منزل را گشود و مرا بیرون کرد. خود را به آب رساندم، بدن و لباسم را شستم و خداوند در عوض اینکه برای حفظ دینم، خود را ساعتی به بوی بد آلودم، بویی همچون بوی عطر و دانش تعبیر خواب به من عطا بخشید.(۱)

ثروت خدادادی

فقیه و اصولی بزرگ، چهره معروف علم و دانش و عبادت و عمل، حجت الاسلام شفتی، مشهور به سید، برای تحصیل در نجف اشرف زندگی می کرد. وی با فقر و تهی دستی، روزگار می گذراند و به سختی زندگی می کرد و بیشتر وقت ها برای تهیه وعده ای غذا مشکل داشت. سرانجام ماندن در نجف، برای او طاقت فرسا شد. ازاین رو، با رنج فراوان و برای ادامه تحصیل، خود را به حوزه اصفهان رساند که در آن روزگار، از حوزه های پر رونق و علمی شیعه بود. در اصفهان نیز مانند نجف، به سختی زندگی و تنگی معیشت دچار بود.

روزی مقدار کمی پول از جایی به دست او رسید. به بازار رفت تا برای خود و اهل بیتش غذا بخرد. با خود اندیشید با آن پول به اندازه نیاز خود و اهل بیتش، غذایی ارزان تهیه کند. بنابراین، از قصابی، یک دست جگر خرید و در حالی که از خرید خود بسیار شاد بود، به سوی خانه روان شد. در میان راه، گذرش به خرابه ای افتاد. سگی ضعیف و لاغر را دید که روی زمین افتاده است و توله های او به سینه اش چسبیده اند و از او شیر می خواهند، ولی در پستان سگ گرسنه ضعیف، شیری وجود نداشت.

حالت سگ و ناله بچه های او، سید را دگرگون کرد. اگر چه خود و اهل بیتش به آن غذا محتاج بودند، ولی به خواهش نفس خود توجهی نکرد و همه جگر را به آنان خورانید. سگ حرکت کرد و سری به جانب آسمان برداشت و

__________

۱- [۱] سفینه البحار، چ اوقاف، ج ۴، ص ۳۵۲.

گویی به زبان حیوانی خود، از حضرت حق برای آن ایثارگر درخواست گشایش کرد.

سید ادامه ماجرا را این گونه نقل می کند:

زمان زیادی از ترحم من به آن سگ و توله هایش نگذشت که از منطقه شفت، مال هنگفتی نزد من آوردند و گفتند: ثروتمندی از آن دیار، ثروتش را برای معامله نزد امینی گذاشته بود و گفته بود سودش را برای سید شفتی بگذارید و پس از مرگم، اصل مال و تمام سودش را نزد سید ببرید. سود مال، مربوط به خود سید است و اصل مال را در مصارفی که معین شده، خرج کند.

سید آنچه را مربوط به خودش بود، در راه تجارت گذاشت و از حاصل آن، املاکی تهیه کرد و از منافع آن املاک و تجارت، افزون بر رسیدگی به وضع مستمندان و پرداخت شهریه به اهل دانش و حل مشکلات مردم، مسجد بزرگی بنا کرد که امروز از مساجد آباد اصفهان و به مسجد سید معروف است. قبر مطهر آن مرد بزرگ نیز در کنار آن مسجد در مقبره ای آباد قرار دارد.

جوان پرهیزکار

مردی از انصار می گوید:

یک روز بسیار گرم، همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سایه درختی نشسته بودم. مردی آمد و پیراهنش را درآورد و به غلتیدن روی ریگ های داغ پرداخت. گاهی پشت و گاهی شکم و گاهی صورتش را بر آن ریگ ها می گذاشت و می گفت: ای نفس! حرارت این ریگ ها را بچش که عذاب خداوند از آنچه من به تو می چشانم، بزرگ تر است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این منظره را تماشا می کرد. وقتی کار آن جوان تمام شد و لباس پوشید و قصد رفتن کرد، با دست به وی اشاره کرد و از او خواست نزد حضرت بیاید. وقتی جوان نزد حضرت آمد، پیامبر به او فرمود: «ای بنده خدا! کاری از تو دیدم که تاکنون از کسی ندیده ام. دلیل این کارت چیست؟ جوان گفت: ترس از خدا. من با نفس خود این کار را می کنم تا از طغیان و شهوت حرام در امان بماند. آن گاه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «از خدا ترسانی و حق ترس را رعایت کرده ای. خداوند به وجود تو، به اهل آسمان ها مباهات می کند.» سپس به اصحابش فرمود: «ای حاضرین! نزد این دوستتان بیایید تا برای شما دعا کند.» همه نزد جوان آمدند و او این گونه دعا کرد: «أَللّهُمَّ اجْمَعْ أَمْرَنا عَلَی الْهُدی واجْعَلِ التَّقْوی زادَنا والْجَنَّهَ مَآبَنا؛ خداوندا! برنامه زندگی ما را بر هدایت متمرکز کن. تقوا را زاد ما و بهشت را بازگشت گاه ما قرار ده».(۱)

جوان عابد

امام باقرعليه‌السلام می فرماید:

زنی بدکاره، با جوانانی از بنی اسرائیل روبه رو شد. بعضی از آنان گفتند: اگر فلان عابد این زن را ببیند، از راه به در می رود. زن بدکاره چون سخنان آنان را شنید، گفت: به خدا سوگند، به خانه نمی روم مگر اینکه او را به فتنه اندازم. چون پاسی از شب گذشت، به در خانه عابد آمد و در زد. عابد در را باز نکرد. زن فریاد زد: مرا به درون خانه ات راه بده. عابد توجهی نکرد. زن گفت: عده ای از جوانان بنی اسرائیل مرا به کاری زشت دعوت کرده اند. اگر مرا پناه ندهی، کارم به رسوایی خواهد کشید.

وقتی عابد سخن زن را شنید، در را باز کرد. زن وارد خانه شد و عابد را تحریک کرد. عابد که زیبایی او را دید، وسوسه شد. دست بر بدن زن گذاشت. سپس به خود آمد و به سوی آتش زیر دیگ رفت و دست بر آتش گذاشت. زن گفت: چه می کنی؟ گفت: دستی را که بدن نامحرم را لمس کرده است، می سوزانم. زن از خانه بیرون آمد و نزد مردم رفت و گفت: به داد صاحب این خانه برسید که دستش را بر آتش گذاشته است. مردم آمدند و دیدند دست عابد سوخته است.(۲)

_______

۱- [۱] بحارالانوار، ج۶۷، ص ۳۷۸.

۲- [۲] همان، ص۳۸۷.

پوریای ولی و مبارزه با نفس

پوریای ولی، مردی قوی، قدرتمند و معروف بود. .وی با تمام پهلوانان معروف زمان کشتی گرفت و پشت همه را به خاک رسانید. زمانی که به اصفهان رسید، با پهلوانان اصفهان نیز کشتی گرفت و همه را شکست داد و از پهلوانان شهر خواست تا بازوبند پهلوانی وی را مهر کنند. همه پهلوانان بازوبند را مهر کردند جز رئیس پهلوانان شهر که هنوز با پوریا کشتی نگرفته بود. وی گفت، من با پوریا کشتی می گیرم. اگر پشتم را به خاک رسانید، بازوبندش را مهر می کنم. قرار شد روز جمعه در میدان عالی قاپو این دو پهلوان با هم کشتی بگیرند.

شب جمعه پوریا پیرزنی را در حال حلوا خیر کردن دید که با لحنی ملتمسانه می گفت: از این حلوا بخورید و دعا کنید خداوند حاجت مرا بدهد. پوریا پرسید: مادر جان! حاجتت چیست؟ پیرزن گفت: پسرم رئیس پهلوانان این شهر است. قرار است فردا با پوریای ولی کشتی بگیرد. او نان آور من و زن و فرزند خود است و اقوامی داریم که به آنها نیز کمک می کند. می ترسم با شکست او، حقوقش قطع شود و زندگی ما دچار سختی گردد.

پوریای ولی همان لحظه نیت کرد به جای آنکه پشت پهلوان معروف اصفهان را به خاک برساند، پشت نفس خویش را به زیر کشد. به این ترتیب، با این نیت با آن کشتی گیر روبه رو شد. وقتی با هم گلاویز شدند، دید می تواند او را به خاک اندازد، ولی به گونه ای کشتی گرفت که پشتش به خاک رسید. با این عمل، دل آن پیرزن شاد گردید و خود نیز از رحمت خدا بهره مند شد.

ازاین رو، نامش در تاریخ پهلوانی به عنوان انسانی والا، جوان مرد و با

گذشت ثبت شد و اکنون قبرش در گیلان زیارتگاه اهل دل است.(۱)

آهنگر

سید محمد اشرف علوی می نویسد: «در سفری به مصر، آهنگری را دیدم که با دست خود آهن گداخته را از کوره آهنگری بیرون می آورد و روی سندان می گذاشت و حرارت آهن به دست وی اثر نمی کرد. با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست. ازاین رو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم: تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن. مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: ای برادر! من آن گونه نیستم که تو گمان کرده ای. گفتم: ای برادر! این کاری که تو می کنی، جز از مردمان صالح سر نمی زند. گفت: گوش کن تا داستان عجیبی را دراین باره برای تو شرح دهم. روزی در همین دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز کسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت: برادر! چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟ من که شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: اگر حاضر باشی با من به خانه ام بیایی و خواسته مرا اجابت کنی، هرچه بخواهی به تو خواهم داد. زن با ناراحتی گفت: به خدا سوگند، من زنی نیستم که تن به این کارها بدهم. گفتم: پس برخیز و از پیش من برو. زن برخاست و رفت تا اینکه از چشم ناپدید شد. پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: نیاز و تنگ دستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار کرد. من برخاستم و دکان را بستم و وی را به خانه بردم.

_____

۱- [۱] نک: جامع النورین، ص ۲۳۴.

چون به خانه رسیدیم، گفت: ای مرد! من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذاشته ام و بدینجا آمده ام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آنها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبت کرده ای. من از او پیمان گرفتم که باز گردد. سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم. زن گفت: چرا چنین می کنی؟ گفتم: از ترس مردم. زن گفت: پس چرا از خدای مردم نمی ترسی؟ گفتم: خداوند، آمرزنده و مهربان است. این سخن را گفتم و به طرف او رفتم. دیدم که وی چون شاخه بیدی می لرزد و سیلاب اشک بر رخسارش روان است. به او گفتم: از چه وحشت داری و چرا این گونه می لرزی؟ زن گفت: از ترس خدای عزوجل. سپس ادامه داد: ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم کنی، ضمانت می کنم که خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند. من که وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: ای زن! این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو که من تو را به خاطر خداوند متعال رها کردم. زن برخاست و رفت. اندکی بعد به خواب رفتم و در خواب بانوی محترمی که تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: «من مادر همان زنی هستم که نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.» پرسیدم: آن زن از کدام خاندان بود؟ فرمود: «از ذریه و نسل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله .» من که این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شکر کردم که مرا موفق داشت و از گناه حفظم کرد و به یاد این آیه افتادم

که خداوند می فرماید:( إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ) خدا می خواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.» (احزاب: ۳۳) سپس از خواب بیدار شدم و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمی سوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند».(۱)

راهزن

ثقه الاسلام کلینی، در اصول کافی به نقل از امام سجادعليه‌السلام روایت می کند: «مردی با خانواده اش به سفر دریایی رفتند. در راه، کشتی آنها شکست و جز زن آن خانواده، بقیه در دریا غرق شدند. آن زن بر تخته پاره ای نشست و خود را به جزیره ای رسانید. در آن جزیره، راهزنی زندگی می کرد که از هیچ گناهی باک نداشت. ناگاه چشم مرد راهزن به آن زن افتاد که بالای سرش ایستاده بود. سرش را به سوی آن زن بلند کرد و گفت: انسان هستی یا جنی؟ زن گفت: انسان هستم. راهزن سخنی نگفت و برخاست و آماده انجام کاری منافی عفت شد. ناگاه دید زن پریشان شده است و می لرزد. راهزن گفت: چرا پریشان و مضطربی؟ زن در حالی که با دست خود به سوی آسمان اشاره می کرد، گفت: از او می ترسم. راهزن پرسید: آیا تا به حال چنین کاری کرده ای؟ زن گفت: به عزت خدا سوگند، نه. وقتی راهزن او را در آن حال دید، گفت: تو تا کنون چنین کاری نکرده ای و این گونه می ترسی در صورتی که من تو را به زور به این کار وادار کرده ام. به خدا سوگند، من از تو بر چنین ترس و واهمه ای سزاوارترم. راهزن این سخن را گفت، زن را رها کرد

___

۱- [۱] نک: فضائل السادات، صص ۲۴۰ و ۲۴۱.

و برخاست و تصمیم گرفت توبه کند. با همین نیت، به سوی خانه اش به راه افتاد. در راه به راهبی برخورد و با یکدیگر همراه شدند. هوا گرم بود و آفتاب داغ بر سر آن دو می تابید. راهب به راهزن گفت: خدای را بخوان تا ابری برای سایه بانی ما بفرستد که آفتاب داغ، ما را می سوزاند. راهزن گفت: من کار خوبی نکرده ام که به خاطر آن جرئت کنم و چیزی از خدا بخواهم. راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو. راهزن پذیرفت. بدین ترتیب، راهب دعا کرد و او آمین گفت. طولی نکشید که ابری آمد و بر سر آن دو سایه انداخت و آن دو در زیر سایه آن ابر به راه افتادند. کمی که راه رفتند، به دو راهی رسیدند. راهزن از راهی رفت و راهب از راه دیگر. ناگاه راهب متوجه شد ابر بالای سر جوان راهزن است. به وی گفت: تو بهتر از من هستی و دعای من، به خاطر آمین تو مستجاب شد. اکنون بگو چگونه به این درجه رسیدی؟ راهزن ماجرایش را با آن زن نقل کرد. راهب گفت: چون از خدا ترسیدی، گناهان گذشته ات آمرزیده شده است. اکنون مراقب کارهای آینده خود باش».(۱)

________

۱- [۱] اصول کافی، ج ۳، ص ۱۱۱.

۲. گناه و کیفر گناه کاران

سرنوشت قاتل

ابوالفرج، به نقل از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کرده است مردی از قبیله بنی دارم را می شناختم که چهره ای زیبا و سفید داشت. پس از واقعه کربلا او را دیدم که چهره اش سیاه شده بود. به او گفتم: تو مردی خوش سیما و سفیدرو بودی. چه شد که چهره ات این گونه سیاه شده است؟ گفت: من جوانی از یاران حسینعليه‌السلام را در کربلا به قتل رساندم که در پیشانی اش آثار سجده دیده می شد. از آن روز تا کنون، آن جوان هر شب به بالینم می آید و گریبانم را می گیرد و مرا به سوی دوزخ می کشاند و به دوزخم می افکند و من چنان در خواب از وحشت فریاد می کشم که تمام همسایگان صدایم را می شنوند. راوی می گوید: «جوانی که به دست این مرد کشته شده بود، عباس بن علیعليه‌السلام بود».(۱)

سرنوشت حجاج

دمیری روایت کرده است حجّاج در پایان عمر پس از قتل سعید بن جبیر در بستر بیماری افتاد و هرگاه خوابش می برد، سعید بن جبیر را می دید که نزدش آمده است و جامه او را محکم گرفته و می گوید: «ای دشمن خدا! به چه جرمی مرا کشتی؟» همین امر سبب شده بود او همواره وحشت زده از خواب بپرد او همچنین نقل کرده است که حجاج هنگام مرگ، پیوسته بی هوش می شد و ناگهان به هوش می آمد و هر بار می گفت: «مالِیَ وَ سَعِیدَ بْنَ جُبَیْرٍ؛ مرا با سعید بن جبیر چه کار؟»(۲)

____

۱- [۱] کیفر گناه، ص ۳۱۰؛ به نقل از ترجمه: مقاتل الطالبین، ص ۱۲۰.

۲- [۲] همان؛ به نقل از: دمیری، حیاه الحیوان، ج ۲، ص ۳۱۶.

دشمنی با دوست

زمانی که ابوذر غفاری به شام تبعید شد، یکی از دوستانش به او نامه ای نوشت و از ابوذر خواست وی را نصیحت کند و کلمه خیری برایش بنویسد. ابوذر نوشت: «به کسی که بیش از همه دوستش داری و عزیزترین افراد نزد توست، ستم و دشمنی نکن.» دریافت کننده نامه، از نوشته ابوذر متحیر شد و از ابوذر توضیح بیشتری خواست. ابوذر در پاسخ نوشت: «محبوب ترین اشخاص نزد تو، خودت هستی. آدمی خودش را بیش از دیگران دوست دارد. ازاین رو، به خودت ستم و دشمنی نکن؛ یعنی گناه نکن؛ زیرا با ارتکاب گناه، به خودت ستم می کنی».(۱)

اثر گناه

جوانی به حضور یکی از صالحان رفت و از وی خواست نصیحتش کند. عارف پذیرفت. روزی جوان و عارف از جنگلی می گذشتند. عارف به جوان دستور داد که نهال نورسته ای را از زمین بکند. جوان آن نهال را به آسانی از ریشه درآورد. چند قدمی که رفتند، عارف به درخت بزرگی که شاخه های بسیاری داشت، اشاره کرد و گفت: این درخت را نیز از جای برکن! جوان هر چه کوشید، نتوانست. عارف گفت: ای جوان! بدان تخم هوا و هوس، شهوت، بغض، کینه، حسد، دشمنی، حرص، نفاق و همه بدی ها، همین که در دل اثر گذاشت، مانند آن نهال نورسته است که می توانی به راحتی آن را ریشه کن کنی، ولی اگر او را واگذاری تا بزرگ شود، ریشه خود را آنچنان محکم و قوی می کند که از کندن آن ناتوان خواهی بود، همان گونه که این

_______________________________________

۱- [۱] نک: عبدالحسین دستغیب، ایمان، مجله های ۱و ۲، کتاب خانه مسجد جامع عقیق شیراز، ص۶۳

درخت بزرگ ریشه دوانیده و کندن آن مشکل است. پس همیشه بکوش تا رذایل در وجودت ریشه ندوانیده است، آنها را از درون خود برکنی وگرنه گرفتاری بسیاری به بار می آورد و ریشه کن کردن آن، محال یا مشکل خواهد بود.(۱)

انصاف آدمی

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نقل از حضرت حق فرمود:

ای بنی آدم! چرا انصاف نداری؟ من با دادن نعمت، دوستی خودم را به تو ثابت می کنم، ولی تو با ارتکاب گناه، بر من خشمناک می شوی؟

خیر من همیشه به سوی تو نازل است، ولی شر تو به سوی من باز می گردد و هر روز، فرشته کریمی از تو برای من عمل غیرصالح می آورد. ای فرزند آدم! ای کاش از حال خود آگاه می شدی! ای فرزند آدم! هنگام خشم، مرا یاد کن تا من نیز هنگام خشم، تو را یاد کنم و در عذاب هایی که تو را محو می کند، غرقت نسازم.(۲)

نتیجه پرهیز از گناه

روزی حضرت موسیعليه‌السلام از حضرت خضر پرسید: «چرا خداوند تو را بر غیب آگاه کرد؟» حضرت خضرعليه‌السلام فرمود: «به دلیل ترک گناهان.» حضرت موسیعليه‌السلام گفت: «مرا وصیت کن!» خضر فرمود: «ای موسی! همواره با همه کس با تبسم رفتار کن، نه با غضب و به مردم سود رسان، نه زیان. هرگز لجاجت نکن و بدون تعجب نخند. ملامت مردم را ترک و بر خطاهای خودت گریه کن.(۳)

_______

۱- [۱] نک: محمدمهدی تاج لنگرودی، کشکول ممتاز، چاپ خانه حیدری، ۱۳۷۲، چ ۴، صص۱۷۰و ۱۷۱.

۲- [۲] نک: محمدبن حسن حرعاملی، کلیات حدیث قدسی، انتشارات دهقان، ۱۳۷۸، چ ۲، ص ۳۱۳.

۳- [۳] نک: غلام علی حسینی، احلی من العسل ، انتشارات مفید، ۱۳۷۲، چ ۲، ج ۲، ص ۹۴۸.

جرئت بر گناه

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

گروهی گناه کردند و می ترسیدند. گروهی از آنان پرسیدند: چرا شما را ترسان می بینیم؟ گفتند چون گناه کردیم. گروه دوم گفتند: گناه شما بر گردن ما. ما گناه شما را بر عهده می گیریم. خداوند فرمود: «گروه اول از گناه، ترس و گروه دوم بر گناه جرئت دارند.» پس بر گروه دوم عذاب آمد و هلاک شدند.(۱)

گناه یا طلا

شخصی از پادشاهی پرسید: تو طلا را بیشتر دوست داری یا گناه را؟ پادشاه گفت: ای مرد! کسی که از [ارزش] طلا خبر داشته و آن را به دست آورده باشد، آن را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارد؟ آن شخص به پادشاه گفت: اگر درست بیندیشی، خواهی دید که تو گناه را بیشتر دوست داری؛ زیرا تو گناه را با خود به گور می بری، ولی طلا و ثروت را باقی می گذاری.(۲)

ترس از گناه

در روایت آمده است حضرت علیعليه‌السلام مردی را دید که آثار ترس در سیمایش آشکار بود. از وی پرسید: «چرا چنین حالی به تو دست داده است؟» مرد گفت: از خدا می ترسم. حضرت فرمود: «بنده خدا! از گناهانت بترس و به خاطر ستم هایی که در حق بندگان خدا انجام داده ای، از عدالت خدا بترس و از آنچه به صلاح تو نهی کرده است، نافرمانی مکن. آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ستم نمی کند و هیچ گاه بدون گناه، کسی را کیفر نمی دهد».(۳)

_______

۱- [۱] همان، ص ۹۶۴.

۲- [۲] رضا شیرازی، قصه های عطار، نشر دانش آموز، ۱۳۷۷، چ ۵، صص ۵۰ و ۵۱

۳- [۳] محمود ناصری، داستان های بحارالانوار، مجله های ۱تا ۵، انتشارات دارالثقلین،۱۳۷۸، ص ۵۰.

موعظه گناه کار

مردی به محضر حضرت عیسیعليه‌السلام آمد و گفت: مرتکب گناه شده ام. مرا پاک کن. حضرت عیسیعليه‌السلام دستور داد همه در تطهیر این گناه کار حاضر شوند. ازاین رو، مردم برای مجازات این شخص آمدند. وقتی همه جمع شدند، گناه کار به جمعیت انبوه نگاهی کرد و گفت: ای مردم! هر کس خودش آلوده به گناه است و باید کیفر ببیند، حق ندارد در مجازات من شرکت کند. همه با شنیدن این جمله رفتند و فقط حضرت عیسی و حضرت یحییعليهما‌السلام ماندند. حضرت یحییعليه‌السلام نزد آن مرد رفت و فرمود: «ای گناه کار! مرا موعظه کن.» مرد گفت: ای یحیی! مواظب باش اختیار خودت را به دست هوای نفست ندهی؛ زیرا سقوط خواهی کرد. یحییعليه‌السلام فرمود: «موعظه ای دیگر بگو.» مرد گفت: هرگز خطاکار را برای لغزشش ملامت مکن، بلکه برای نجات او بکوش. حضرت یحییعليه‌السلام گفت: «باز هم مرا موعظه کن.» مرد گفت: از به کار بردن خشمت خودداری کن. یحییعليه‌السلام فرمود: موعظه هایت مرا کفایت می کند.(۱)

ریزش گناهان

ابوعثمان از سلمان فارسی نقل می کند:

زیر درختی، نزد پیامبر خدا نشسته بودم. حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد. با این تکان، تمام برگ های درخت فرو ریخت. سپس فرمود: «ای سلمان! نپرسیدی چرا این کار را کردم؟» گفتم: ای رسول خدا! منظورتان از این کار چه بود؟ حضرت فرمود: «وقتی مسلمان وضویش را به خوبی گرفت، سپس نمازهای پنج گانه را به جا آورد، گناهان او فرو می ریزد،

_

۱- [۱] من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۳.

همچنان که برگ های این درخت فرو ریخت».(۱)

بدترین عقوبت

مردی نزد حضرت شعیبعليه‌السلام رفت و پرسید: چرا من این همه گناه می کنم و خداوند مرا عقوبت نمی کند؟ حضرت فرمود: «تو گرفتار بدترین عقوبت ها هستی و خودت نمی دانی».(۲)

گناهان کوچک

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در یکی از مسافرت ها به همراه جمعی از یاران خود، در سرزمین خشک و بی آب و علفی فرود آمد و به یاران خود فرمود: «هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم.» اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی بی آب و علف است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر فرمود: «بروید و هرکس هرقدر که می تواند، بیاورد.» یاران به صحرا رفتند و هرکدام، هر اندازه که می توانستند هیزم جمع کردند و با خود آوردند و همه هیزم ها را در برابر پیامبر روی هم ریختند، به گونه ای که مقدار زیادی هیزم جمع شد. آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «گناهان کوچک هم مانند این هیزم های کوچک است. نخست به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع شد، انبوه عظیمی را تشکیل می دهد.» سپس فرمود: «یاران من! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگرچه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند، ولی بدانید هر چیز طالب و جست وجوکننده ای دارد. جست وجوکنندگان، آنچه را در زندگی انجام داده اید و آنچه را پس از مرگ، آثارش باقی مانده است، همه را می نویسند و روزی می بینید که همان

_________

۱- [۱] داستان های بحارالانوار ، ج ۴، ص ۱۹.

۲- [۲] لطیف راشدی، داستان های معنوی، انتشارات تحول آفرین،۱۳۸۱، ص ۳۶۳.

گناهان کوچک، انبوه بزرگی از گناهان را تشکیل داده است.(۱)

حجت های حق

امام صادقعليه‌السلام در روایتی می فرماید:

روز قیامت، زن زیبایی را که به سبب زیبایی اش به گناه افتاده است، برای حساب رسی می آورند. از او می پرسند: چرا بد کردی؟ وی می گوید: خدایا! تو مرا زیبا آفریدی و این زیبایی سبب شد که مرتکب چنین گناهانی شوم. در این هنگام حضرت مریم را می آورند و به آن زن می گویند: تو زیباتری یا مریم؟ او کار بدی نکرد؟ آن گاه مرد زیبایی را می آورند که مرتکب گناه شده است و از وی می پرسند: تو چرا چنین کردی؟ آن مرد می گوید: خلقتم را زیبا قرار دادی و من این گونه گرفتار شدم. در این هنگام حضرت یوسفعليه‌السلام را می آورند و به او می گویند: تو زیباتری یا یوسف؟ ما به او زیبایی دادیم، ولی او خود را نباخت. سپس صاحب بلا و رنج و مصیبت را می آورند که به سبب آن، به گناه افتاده و بر اثر بی صبری، از حد تجاوز کرده است. به او می گویند: چرا بی صبری کردی و زبان به شکایت گشودی؟ وی می گوید: خدایا! مرا سخت مبتلا کردی؟ آن گاه حضرت ایوبعليه‌السلام را می آورند و به او می گویند: آیا ابتلای تو شدیدتر بود یا ایوب؟ او مبتلا شد، ولی جزع و فزع و بی صبری نکرد.(۲)

فتح خیبر

درباره فتح خیبر مورخان و سیره نویسان اسلام مطالب زیادی نوشته اند ، در این جا می آوریم سپس به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم متون و صفحات تاریخ اسلام در این غزوه نشان می دهد که اگر جانبازی و دلاوری خارق العاده امیرمؤ منان نبود ، دژهای خطرناک خیبر گشوده نمی شد اگر چه برخی از نویسندگان دچار تحریف حقایق شده اند و افسانه ای را در ردیف حقایق جلوه داده اند ولی عده قابل ملاحظه ای از نویسندگان محقق شیعه و اهل تسنن سهم علیعليه‌السلام را در این مبارزه ادا نموده اند اینک متن این واقعه تاریخی به طور فشرده از کتب تاریخی نقل می شود:

هنگامی که امیرمؤ منانعليه‌السلام از ناحیه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت دژهای (وطیح ) و (سلالم ) را بگشاید (دژهایی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار کردن ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکی را بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود (ذوالفقار) را حمایل نموده و (هروله ) کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگ است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست او داده بود ، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود در این لحظه در خیبر باز گردید ، و دلاوران یهود از در بیرون ریختند ، نخست برادر مرحب ، جلو آمد هیبت و نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علیعليه‌السلام بودند ، بی اختیار عقب رفتند ولی علیعليه‌السلام مانند کوه پای بر جا ماند ، لحظه ای نگذشت که جسد مجروح حارث بر روی خاک افتاده و جان سپرد مرگ برادر ، مرحب را سخت غمگین و متاءثر ساخت او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده شده بود بر سر داشت در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود ، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زیر را به عنوان رجز می خواند:

قد علمت خیبر انی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

یعنی در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم ، قهرمان کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم

ان غلب الدهر فانی اغلب

و القرن عندی بالدماء مخضب

یعنی : اگر روزگار پیروز است ، من نیز پیروزم ، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند ، با خون خویشتن رنگین می گردندعلیعليه‌السلام نیز رجزی در برابر او سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین گفت :

انا الذی سمتنی امی حیدره

ضرعام آجام و لیث قسوره

یعنی : من همان کسی هستم که مادرم من را حیدر (شیر) خواند ، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم

عبل الذارعین غلیظ القصره

کلیث غابات کریه المنظره

یعنی : بازوان قوی و گردن نیرومند دارم ، در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم

رجزهای دو قهرمان پایان یافت صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران به وجود آورد ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد ، سپر ، کلاه سنگی و سر را تا دندان دو نیم ساخت این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده ای که فرار نکردند با علیعليه‌السلام تن به تن جنگیده و کشته شدند علیعليه‌السلام یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود ، در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علیعليه‌السلام زد ، سپر از دست وی افتاد ، علیعليه‌السلام فورا متوجه در دژ گردید و آن را از جای خود کند و تا پایان کارزار بجای سپر به کار برد پس از آنکه آن را بر روی زمین افکند هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند ، نتوانستند در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت کوتاهی گشوده شد یعقوبی در تاریخ خود می نویسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود ، شیخ مفیدرحمه‌الله در ارشاد به سند خاصی از امیرمؤ منان سرگذشت کندن در خیبر را چنین تعریف می کند: من در خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و سپس در پایان نبرد آن را مانند پل بر روی خندقی که یهودیان کنده بودند ، قرار دادم سپس آن را میان خندق پرتاب کردم مردی پرسید آیا سنگینی آن را احساس نمودی ؟ فرمود: به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم نویسندگان سیره ، مطالب شگفت انگیزی درباره قلعه های خیبر و خصوصیات آن و رشادتهای علیعليه‌السلام که در فتح این دژ انجام داده ، نوشته اند و این حوادث هرگز با قدرتهای معمولی بشری وفق نمی دهد ولی خود امیر مؤ منان در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است ، زیرا آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود: (ما قلعتها بقوه بشریه و لکن قلعتها بقوه الهیه و نفس بلقاء ربها مطمئنه رضیه ) یعنی : من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم ، بلکه در پرتوی نیروی خدادای و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم

صلح حدیبیه

(سهیل بن عمرو) با دستورات مخصوصی از جانب قریش ماءمور شد که قائله را تحت یک قرارداد خاصی که بعدا می خوانیم خاتمه دهد ، چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به سهیل افتاد ، فرمود (سهیل ) آمده قرارداد صلحی میان و قریش ببندد سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای انجام چنین مطلب تحریک کرد

او چنین گفت : ای ابوالقاسم ، مکه حرم و محل عزت ما است ، جهان عرب می داند ، تو با ما جنگ کرده ای ، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت تؤ ام است وارد مکه شوی ، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان آشکار می سازی ، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند ، من تو را به خویشاوندی که با ما داری ، سوگند می دهم و احترامی را که مکه دارد و زادگاه تو است یادآور می شوم .

وقتی سخن (سهیل ) به اینجا رسید ، پیامبر کلام او قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست ؟ (سهیل ) گفت : نظر سران قریش این است که امسال از اینجا به مدینه باز گردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید ، مسلمانان می

توانند سال آینده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شرکت کنند ولی مشروط بر اینکه بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند مذاکرات سهیل با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سبب شد قرارداد کلی و وسیعی میان مسلمانان و قریش بسته شود او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود ولی از آنجا که طرفین به صلح و مسالمت علاقمند بودند ، دو مرتبه رشته سخت را به دست گرفته و در پیرامون آن سخن می گفتند

مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم گردد و به امضاء طرفین برسد بنا به نوشته عموم سیره نویسان ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و دستور داد که پیام صلح را به شرح زیر بنویسد

پیامبر به امیرمؤ منان فرمود بنویس :

بسم الله الرحمن الرحیم و علی نوشت سهیل گفت من با یک این جمله آشنایی ندارم و (رحمان ) و (رحیم ) را نمی شناسم ، بنویس باسمک الله م یعنی به نام تو ای خداوند پیامبر موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی نیز نوشت سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علی دستور داد که بنویسد: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله : یعنی این پیمانی است که محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سهیل نماینده قریش بست سهیل گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم ، هرگز از در جنگ با تو وارد نمی شدیم ، باید خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا این حد تسلیم خواسته (سهیل ) شود ولی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی که بعدا تشریح می شود ، خواسته (سهیل ) را پذیرفت و به علیعليه‌السلام دستور داد که لفظ (رسول الله ) را پاک کند در این لحظه علیعليه‌السلام با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست ، که رسالت و نبوت را از پهلوی نام مبارک محو کنم پیامبر از علیعليه‌السلام خواست که انگشت خود را روی آن بگذارد تا شخصا آن را پاک کند و علی انگشت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب (رسول الله ) را پاک نمود

گذشت و مسالمتی که رهبر عالیقدر اسلام در تنظیم این پیمان از خود نشان داد در تمام جهان بی سابقه است زیرا او در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست که واقعیات و حقایق با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود از این جهت برای حفظ پایه های صلح در برابر تمام سختگیری های طرف دیگر از در مسالمت وارد شده و گفتار طرف را پذیرفت

متن پیمان صلح حدیبیه بین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهیل نماینده قریش :

۱ - قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز را بر ضد یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان مستقر گردد

۲ - هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او را به سوی قریش باز گرداند ، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد قریش موظف نیست او را تحویل مسلمانان بدهد

۳ - مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای که خواستند پیمان برقرار کنند ۴ - محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه باز می گردند ولی در سالهای آینده می توانند آزادانه ، آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند ، ولی مشروط بر اینکه سه روز بیشتر در مکه توقف ننمایند و سلاحی جز سلاح مسافر ، که همان شمشیر است همراه نداشته باشند

۵ - مسلمانان مقیم مکه به موجب این پیمان می توانند آزادانه شعائر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند که از آئین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نماید

۶ - امضاء کنندگان متعهد می شوند که اموال یکدیگر را محترم بشمارند ، حیله و خدعه را ترک کرده و قلوب آنها نسبت به یکدیگر خالی از هرگونه کینه باشد

۷ - مسلمانانی که از مدینه وارد مکه می شوند ، مال و جان آنها محترم است .

و بعد از اتمام متن پیمان حدیبیه در دو نسخه تنظیم گردید و گروهی از شخصیتهای قریش و اسلام پیمان را گواهی کرده یک نسخه به (سهیل ) و نسخه دیگر به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقدیم گردید و قبیله (خزاعه ) در پرتو ماده سوم با مسلمانان هم پیمان شده و قبیله (بنی کنانه ) که از دشمنان دیرینه (خزاعه ) بودند ، پیوستگی و وحدت خود را با (قریش ) اعلام کردند پیمان صلح حدیبیه میان پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سران شرک بسته شد و پس از ۱۹ روز توقف در سرزمین (حدیبیه ) مسلمانان به سوی مدینه و بت پرستان به سوی مکه بازگشتند و در سایه سرگذشت حدیبیه و در پرتو این آرامش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توانست با ملوک و سلاطین جهان مکاتبه نموده ، دعوت و نبوت خود را سمع جهانیان برساند ولی سران قریش نتوانستند بر مبنای پیمان حدیبیه عمل نمایند ، نقض عهد می کردند و نهایتا نتایج این صلح به نفع اسلام و مسلمانان شد

سرزمین حبشه و نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی

.سرزمین حبشه در انتهای آفریقای شرقی قرار دارد ، وسعت خاک آن ۱۸۰۰۰ کیلومتر مربع و پایتخت فعلی آن شهر (ادیس آبابا) است

شرقیان بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شده بودند این آشنایی بر اثر حمله ارتش ایران در دوره هخامنشی انوشیروان آغاز گردید و با مهاجرت مسلمانان از مکه به حبشه تکمیل شد

روز که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصمیم گرفت شش تن از ماءموران زبده دلاور خود را به عنوان سفیر ابلاغ نبوت جهانی ، به نقاط دور بفرستد ، (عمرو بن امیه ) را ماءمور ساخت که با نامه ای رهسپار حبشه گردد ، و پیام او را به (نجاشی ) زمامدار دادگر آن سرزمین برساند نامه زیر نخستین نامه ای نیست که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه نوشته است ، بلکه پیش از این نامه ، نامه ای درباره مهاجران مسلمان نوشته ، آنها را توصیه کرده و از (نجاشی ) خواسته بود که عنایات خاص خود را در حق آنان مبذول دارد و متن این نامه در تاریخ اسلام موجود است روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفیر خود را همراه نامه ای رهسپار کشور حبشه ساخت ، هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند ولی گروهی به مدینه بازگشتند و از رعیت پروری و دادگستری آن زمامدار بزرگ تعریفها و توصیفها می نمودند ، بنابراین سرزمین حبشه برای مسلمانانی که از آنجا مراجعت نموده بودند سرزمین خاطره ها بود و زمامدار آنجا را بسان یک رهبر دادگر ستایش می کردند ، و اگر ما ، در نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به زمامدار آنجا نوشته یک نوع انعطاف ، نوازش و نرمی در سخن مشاهده می کنیم ، برای این است که رو حیات زمامدار آنجا برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشخص و روشن بود متن نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه

(نجاشی ):

بنام خداوند بخشنده مهربان

نامه ای است از محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی زمامدار حبشه ، درود بر شما ، من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش میکنم خدایی که از عیب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند و او به حال بندگان ناظر و گواه است

گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم ، روحی است از جانب خدا و کلمه ای است که در رحم مریم زاهد و پاکدامن قرار گرفته است خداوند با همان قدرت و نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید او را نیز بدون پدر در رحم مادرش به وجود آورد من تو را به سوی خدایی یگانه که شریک ندارد دعوت می کنم و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبردار او باشید و از آیین من پیروی نمایید ایمان به خدایی آورید که مرا به رسالت خود مبعوث فرمود زمامدار حبشه آگاه باشد که من پیامبر خدا هستم ، من شما و تمام لشکریان تو را به سوی خدایی عزیز دعوت می کنم و من به وسیله این نامه و اعزام سفیر به وظیفه خطیری که بر عهده داشتم عمل کردم و تو را پند و اندرز دادم درود بر پیروان هدایت

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه خود را با درود اسلامی که همان (سلام علیک ) می باشد ، آغاز کرده و شخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است ولی در نامه های دیگر درود شخصی به کسری، قیصر ، مقوقس ، زمامداران ایران ، روم و مصر نفرستاد بلکه نامه را با یک درود کلی (سلام بر پیروان هدایت ) آغاز کرده است در این نامه شخصا به زمامدار حبشه سلام فرستاده و از این طریق در حق او برتری خاصی نسبت به سایر زمامداران معاصر وی قائل شده است

سه فضیلت حضرت علیعليه‌السلام

روزی معاویه به سعدوقاص اعتراض نمود که چرا به علیعليه‌السلام ناسزا نمی گویی ؟

او در پاسخ وی چنین گفت : من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضایل علیعليه‌السلام می افتم آرزو می کنم ای کاش من یکی از این سه فضیلت را داشتم :

۱ - روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علیعليه‌السلام چنین گفت : تو نسبت به من همان منصب را داری که هارون نسبت به موسی داشت جز این که پس از من پیامبری نخواهد آمد

۲ - روز خیبر ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را دوست دارند افسران و فرماندهان عالی قدر اسلام با گردنهای کشیده در آرزوی نیل به چنین مقامی بودند ، در فردای آن روز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازی علیعليه‌السلام پیروزی بزرگی نصیب ما نمود

۳ - روزی که قرار شد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سران نجران به مباهله بپردازد ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی ، فاطمه ، حسن و حسینعليه‌السلام را گرفت و گفت :

(الله م هؤ لاء اهلی ) یعنی خدایا اینها اهل بیت من هستند

عبدالله بن سهل عبدالله بن سهل از طرف پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت که محصول سرزمین خیبر را به مدینه انتقال دهد او در موقعی که انجام وظیفه می کرد مورد حمله دسته ناشناسی از یهود قرار گرفت در این حمله او از ناحیه گردن ، سخت آسیب دید و با گردن شکسته بر روی زمین افتاد و جان سپرد دسته مهاجم جسد او را به میان چشمه ای افکندند ، سران قوم یهود عده ای را خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و او را از مرگ مرموز نماینده وی آگاه ساختند برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بن سهل با پسر عموهای خود خدمت پیامبر رسیدند و جریان را به عرض وی رسانیدند برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز کند ، از آنجا که از سایر حضار سن او کمتر بود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یکی از دستورات اجتماعی اسلام اشاره کرد و فرمود: کبر کبر یعنی اجازه بدهید افراد بزرگتر از شما سخن بگویند سرانجام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر قاتل برادرت (عبدالله ) را می شناسید و می توانید سوگند یاد کنید که او قاتل است ، من او را گرفته در اختیار شما می گذارم آنان از در تقوی و پرهیزکاری وارد شده و در حال خشم حقیقت را زیر پا ننهادند ، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حاضرید ملت یهود سوگند یاد کنند که ما هرگز او را نکشته ایم و قاتل او را نمی شناسیم و در سایه این قسم ذمه آنان از خون عبدالله بری شود

آنان گفتند: عهد و پیمان ، قسم و سوگند ملت یهود پیش ما اعتبار ندارد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این صورت دستور داد نامه ای به سران یهود نوشته شود که جسد کشته مسلمانی در سرزمین شما پیدا شده است ، باید دیه آن را بپردازید آنان در پاسخ نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند یاد کردند که هرگز دست ما به خودن وی آلوده نیست و از قاتل وی اطلاعی نداریم پیامبر دید که کار به بن بست رسیده برای این که خونریزی مجدد راه نیافتد ، خود شخصا دیه عبدالله را پرداخت کرد

و بار دیگر بدینوسیله به ملت یهود اعلام نمود ، که او یک مرد ماجراجو و جنگجو نیست

سرگذشت مباهله

بخش باصفای نجران با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین در حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی ، نامه ای به اسقف نجران (ابوحارثه ) نوشت و طی آن نامه ،ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود جریان (مباهله ) پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هیئت نمایندگی نجران از حوادث جالب ، تکان دهنده و شگفت انگیز تاریخ اسلام می باشد وقت مباهله فرا رسید قبلا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیئت نمایندگی نجران توافقی کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه خارج از مدینه در دامنه صحرا انجام بگیرد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان مسلمانان و بستگان زیاد خود ، فقط چهار نفر را انتخاب کرد که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند و این چهار تن عبارت بودند از: ۱ - حضرت علیعليه‌السلام ۲ - حضرت فاطمهعليها‌السلام ۳ - امام حسنعليه‌السلام ۴ - امام حسینعليه‌السلام زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی استوارتر از نفس و ایمان این چهار تن وجود نداشت

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگیرد با وضع خاصی طی نمود او در حالی که حضرت امام حسینعليه‌السلام را در آغوش ، دست حضرت امام حسنعليه‌السلام را در دست داشت ، فاطمهعليها‌السلام به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالبعليه‌السلام پشت سر وی حرکت می کردند گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا کردم شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید سران هیئت نمایندگی نجران پیش از آنکه با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روبرو شوند به یکدیگر می گفتند هرگاه دیدید که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت وی یک فرد غیر صادق بوده اعتمادی به نبوت خود ندارد ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به (مباهله ) بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ، پیداست که یک پیامبر راستگو است و به قدری به خود ، ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد بلکه با جراءت هر چه تمامتر حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزدیک خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد

هنوز هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند ، که ناگهان قیافه نورانی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخه های شجره وجود او بودند ، برای مسیحیان نجران نمایان گردید و همگی با حالت بهت زده و متحیر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از این که او جگر گوشه های معصوم ، بی گناه و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند و همگی گفتند که این مرد به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد اسقف نجران گفت : من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند فورا کنده می شوند ، هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد با فضیلت ، مباهله نماییم ، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک نفر مسیحی باقی نماند

هیئت نمایندگی نجران از مباهله منصرف می شوند هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده وارد مشورت شدند به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، حاضر شدند که هر ساله مبلغی به عنوان (جزیه ) (مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامی موظف است از جان و مال آنان دفاع کند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت مبلغ جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عذاب سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه (همدیگر را لعنت کردن ) و مباهله (همدیگر را نفرین کردن ) وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، از آتشی که در بیابان افروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین (نجران ) کشیده میشد

پیک اسلام در سرزمین روم قیصر ، پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران ، پیروز گردد ، به شکرانه این پیروزی بزرگ ، از مقر حکومت خود (قسطنطنیه ) به زیارت بیت المقدس پیاده برود او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشانید و پیاده رهسپار بیت المقدس گردید

دحیه کلبی ماءمور شد که نامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قیصر روم برساند ، او سفرهای متعددی به شام داشت و به نقاط مختلف شام کاملا آشنا بود قیافه گیرا ، صورت زیبا و سیرت نکوی وی شایستگی همه جانبه او برای انجام این وظیفه خطیر ایجاب نمود وی پیش از آن که شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند در یکی از شهرهای شام یعنی شهر بصری (بصری مرکز استانداری استان حوران بود که از مستعمرات قیصر روم به شمار می رفت ) اطلاع یافت که قیصر روم عازم بیت المقدس است ، لذا فورا با استانداری بصری (حارث بن ابی سمر) تماس گرفت و ماءموریت خطیر و پراهمیت خود را به او ابلاغ کرد مؤ لف طبقات می نویسد: پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود ، که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند شاید این دستور از این نظر بود ، که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصا از مسافرت قیصر آگاهی داشت و یا از این جهت که شرایط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالی از اشکال و مشقت نبوده است در هر صورت ، سفیر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حاکم بصری تماس گرفت استاندار ، عدی بن حاتم را خواست و او را ماءمور کرد تا همراه سفیر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوی بیت المقدس بروند و پیام نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حضور قیصر روم برسانند ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص بود او وقتی می خواست به حضور قیصر برسد ، کارپردازان سلطان به او گفتند: باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه تو را نخواهد گرفت (دحیه ) سفیر خردمند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام ، من از طرف صاحب رسالت ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءمورم به قیصر ابلاغ کنم ، که بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد ، حال با این ماءموریت و با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم ، تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم ؟ منطق نیرومند ، صلابت و استقامت سفیر باعث اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت یک نفر از درباریان خیراندیش ، به دحیه گفت : شما می توانی نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذاری و برگردی و کسی جز قیصر دست به نامه های روی میز نمی زند و هر موقع قیصر ،

نامه را خواند شما را به حضور می طلبد دحیه از راهنمایی آن مرد تشکر کرد ، نامه را روی میز گذارد و بازگشت قیصر ، نامه را گشود ابتدای نامه که با بسم الله شروع شده بود ، توجه قیصر را جلب کرد و گفت : من از غیر سلیمانعليه‌السلام تاکنون چنین نامه ای را ندیده ام سپس مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند او نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنین ترجمه کرد: نامه ای است از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم (قیصر) درود بر پیروان هدایت من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم ، اسلام آور تا در امان باشی خداوند به تو پاداش می دهد ، (پاداش ایمان خود و پاداش ایمان کسانی که زیر دست تو هستند) و اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه (الیسیان ) (کارمند دربار) نیز بر گردن توست (ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم : غیر خدا را نپرستیم ، کسی را انباز (شریک ) او قرار ندهیم ، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد ، هرگاه ای محمد آنان از آیین حق سر بر تاختند بگو: گواه باشید که ما مسلمانیم ) ترجمه آیه ۶۵ از سوره آل عمران

فتح خیبر

درباره فتح خیبر مورخان و سیره نویسان اسلام مطالب زیادی نوشته اند ، در این جا می آوریم سپس به تجزیه و تحلیل آن می پردازیم متون و صفحات تاریخ اسلام در این غزوه نشان می دهد که اگر جانبازی و دلاوری خارق العاده امیرمؤ منان نبود ، دژهای خطرناک خیبر گشوده نمی شد اگر چه برخی از نویسندگان دچار تحریف حقایق شده اند و افسانه ای را در ردیف حقایق جلوه داده اند ولی عده قابل ملاحظه ای از نویسندگان محقق شیعه و اهل تسنن سهم علیعليه‌السلام را در این مبارزه ادا نموده اند اینک متن این واقعه تاریخی به طور فشرده از کتب تاریخی نقل می شود:

هنگامی که امیرمؤ منانعليه‌السلام از ناحیه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت دژهای (وطیح ) و (سلالم ) را بگشاید (دژهایی که دو فرمانده قبلی موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار کردن ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکی را بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود (ذوالفقار) را حمایل نموده و (هروله ) کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگ است به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست او داده بود ، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود در این لحظه در خیبر باز گردید ، و دلاوران یهود از در بیرون ریختند ، نخست برادر مرحب ، جلو آمد هیبت و نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر علیعليه‌السلام بودند ، بی اختیار عقب رفتند ولی علیعليه‌السلام مانند کوه پای بر جا ماند ، لحظه ای نگذشت که جسد مجروح حارث بر روی خاک افتاده و جان سپرد مرگ برادر ، مرحب را سخت غمگین و متاءثر ساخت او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده شده بود بر سر داشت در حالی که کلاه خود را روی آن قرار داده بود ، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زیر را به عنوان رجز می خواند:

قد علمت خیبر انی مرحب

شاکی السلاح بطل مجرب

یعنی در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم ، قهرمان کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم

ان غلب الدهر فانی اغلب

و القرن عندی بالدماء مخضب

یعنی : اگر روزگار پیروز است ، من نیز پیروزم ، قهرمانانی که در صحنه های جنگ با من روبرو می شوند ، با خون خویشتن رنگین می گردندعلیعليه‌السلام نیز رجزی در برابر او سرود و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین گفت :

انا الذی سمتنی امی حیدره

ضرعام آجام و لیث قسوره

یعنی : من همان کسی هستم که مادرم من را حیدر (شیر) خواند ، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم

عبل الذارعین غلیظ القصره

کلیث غابات کریه المنظره

یعنی : بازوان قوی و گردن نیرومند دارم ، در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحب منظری مهیب هستم

رجزهای دو قهرمان پایان یافت صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود وحشت عجیبی در دل ناظران به وجود آورد ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد ، سپر ، کلاه سنگی و سر را تا دندان دو نیم ساخت این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده ای که فرار نکردند با علیعليه‌السلام تن به تن جنگیده و کشته شدند علیعليه‌السلام یهودیان فراری را تا در حصار تعقیب نمود ، در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر علیعليه‌السلام زد ، سپر از دست وی افتاد ، علیعليه‌السلام فورا متوجه در دژ گردید و آن را از جای خود کند و تا پایان کارزار بجای سپر به کار برد پس از آنکه آن را بر روی زمین افکند هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند ، نتوانستند در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت کوتاهی گشوده شد یعقوبی در تاریخ خود می نویسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهنای آن دو ذرع بود ، شیخ مفیدرحمه‌الله در ارشاد به سند خاصی از امیرمؤ منان سرگذشت کندن در خیبر را چنین تعریف می کند: من در خیبر را کنده به جای سپر به کار بردم و سپس در پایان نبرد آن را مانند پل بر روی خندقی که یهودیان کنده بودند ، قرار دادم سپس آن را میان خندق پرتاب کردم مردی پرسید آیا سنگینی آن را احساس نمودی ؟ فرمود: به همان اندازه سنگینی که از سپر خود احساس می کردم نویسندگان سیره ، مطالب شگفت انگیزی درباره قلعه های خیبر و خصوصیات آن و رشادتهای علیعليه‌السلام که در فتح این دژ انجام داده ، نوشته اند و این حوادث هرگز با قدرتهای معمولی بشری وفق نمی دهد ولی خود امیر مؤ منان در این باره توضیح داده و شک و تردید را از بین برده است ، زیرا آن حضرت در پاسخ شخصی چنین فرمود: (ما قلعتها بقوه بشریه و لکن قلعتها بقوه الهیه و نفس بلقاء ربها مطمئنه رضیه ) یعنی : من هرگز آن در را با نیروی بشری از جای نکندم ، بلکه در پرتوی نیروی خدادای و با ایمانی راسخ به روز بازپسین این کار را انجام دادم

صلح حدیبیه

(سهیل بن عمرو) با دستورات مخصوصی از جانب قریش ماءمور شد که قائله را تحت یک قرارداد خاصی که بعدا می خوانیم خاتمه دهد ، چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به سهیل افتاد ، فرمود (سهیل ) آمده قرارداد صلحی میان و قریش ببندد سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای انجام چنین مطلب تحریک کرد

او چنین گفت : ای ابوالقاسم ، مکه حرم و محل عزت ما است ، جهان عرب می داند ، تو با ما جنگ کرده ای ، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت تؤ ام است وارد مکه شوی ، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان آشکار می سازی ، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند ، من تو را به خویشاوندی که با ما داری ، سوگند می دهم و احترامی را که مکه دارد و زادگاه تو است یادآور می شوم .

وقتی سخن (سهیل ) به اینجا رسید ، پیامبر کلام او قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست ؟ (سهیل ) گفت : نظر سران قریش این است که امسال از اینجا به مدینه باز گردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید ، مسلمانان می

توانند سال آینده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شرکت کنند ولی مشروط بر اینکه بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند مذاکرات سهیل با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سبب شد قرارداد کلی و وسیعی میان مسلمانان و قریش بسته شود او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود ولی از آنجا که طرفین به صلح و مسالمت علاقمند بودند ، دو مرتبه رشته سخت را به دست گرفته و در پیرامون آن سخن می گفتند

مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم گردد و به امضاء طرفین برسد بنا به نوشته عموم سیره نویسان ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و دستور داد که پیام صلح را به شرح زیر بنویسد

پیامبر به امیرمؤ منان فرمود بنویس :

بسم الله الرحمن الرحیم و علی نوشت سهیل گفت من با یک این جمله آشنایی ندارم و (رحمان ) و (رحیم ) را نمی شناسم ، بنویس باسمک الله م یعنی به نام تو ای خداوند پیامبر موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی نیز نوشت سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علی دستور داد که بنویسد: هذا ما صالح علیه محمد رسول الله : یعنی این پیمانی است که محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سهیل نماینده قریش بست سهیل گفت : ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم ، هرگز از در جنگ با تو وارد نمی شدیم ، باید خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا این حد تسلیم خواسته (سهیل ) شود ولی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی که بعدا تشریح می شود ، خواسته (سهیل ) را پذیرفت و به علیعليه‌السلام دستور داد که لفظ (رسول الله ) را پاک کند در این لحظه علیعليه‌السلام با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارتی نیست ، که رسالت و نبوت را از پهلوی نام مبارک محو کنم پیامبر از علیعليه‌السلام خواست که انگشت خود را روی آن بگذارد تا شخصا آن را پاک کند و علی انگشت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب (رسول الله ) را پاک نمود

گذشت و مسالمتی که رهبر عالیقدر اسلام در تنظیم این پیمان از خود نشان داد در تمام جهان بی سابقه است زیرا او در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست که واقعیات و حقایق با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود از این جهت برای حفظ پایه های صلح در برابر تمام سختگیری های طرف دیگر از در مسالمت وارد شده و گفتار طرف را پذیرفت

متن پیمان صلح حدیبیه بین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهیل نماینده قریش :

۱ - قریش و مسلمانان متعهد می شوند که مدت ده سال جنگ و تجاوز را بر ضد یکدیگر ترک کنند تا امنیت اجتماعی و صلح عمومی در نقاط عربستان مستقر گردد

۲ - هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگتر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندد ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با او را به سوی قریش باز گرداند ، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد قریش موظف نیست او را تحویل مسلمانان بدهد

۳ - مسلمانان و قریش می توانند با هر قبیله ای که خواستند پیمان برقرار کنند ۴ - محمد و یاران او امسال از همین نقطه به مدینه باز می گردند ولی در سالهای آینده می توانند آزادانه ، آهنگ مکه نموده و خانه خدا را زیارت کنند ، ولی مشروط بر اینکه سه روز بیشتر در مکه توقف ننمایند و سلاحی جز سلاح مسافر ، که همان شمشیر است همراه نداشته باشند

۵ - مسلمانان مقیم مکه به موجب این پیمان می توانند آزادانه شعائر مذهبی خود را انجام دهند و قریش حق ندارد آنها را آزار دهد و یا مجبور کند که از آئین خود برگردند و یا آیین آنها را مسخره نماید

۶ - امضاء کنندگان متعهد می شوند که اموال یکدیگر را محترم بشمارند ، حیله و خدعه را ترک کرده و قلوب آنها نسبت به یکدیگر خالی از هرگونه کینه باشد

۷ - مسلمانانی که از مدینه وارد مکه می شوند ، مال و جان آنها محترم است .

و بعد از اتمام متن پیمان حدیبیه در دو نسخه تنظیم گردید و گروهی از شخصیتهای قریش و اسلام پیمان را گواهی کرده یک نسخه به (سهیل ) و نسخه دیگر به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقدیم گردید و قبیله (خزاعه ) در پرتو ماده سوم با مسلمانان هم پیمان شده و قبیله (بنی کنانه ) که از دشمنان دیرینه (خزاعه ) بودند ، پیوستگی و وحدت خود را با (قریش ) اعلام کردند پیمان صلح حدیبیه میان پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سران شرک بسته شد و پس از ۱۹ روز توقف در سرزمین (حدیبیه ) مسلمانان به سوی مدینه و بت پرستان به سوی مکه بازگشتند و در سایه سرگذشت حدیبیه و در پرتو این آرامش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توانست با ملوک و سلاطین جهان مکاتبه نموده ، دعوت و نبوت خود را سمع جهانیان برساند ولی سران قریش نتوانستند بر مبنای پیمان حدیبیه عمل نمایند ، نقض عهد می کردند و نهایتا نتایج این صلح به نفع اسلام و مسلمانان شد

سرزمین حبشه و نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی

.سرزمین حبشه در انتهای آفریقای شرقی قرار دارد ، وسعت خاک آن ۱۸۰۰۰ کیلومتر مربع و پایتخت فعلی آن شهر (ادیس آبابا) است

شرقیان بیش از یک قرن قبل از اسلام با این سرزمین آشنا شده بودند این آشنایی بر اثر حمله ارتش ایران در دوره هخامنشی انوشیروان آغاز گردید و با مهاجرت مسلمانان از مکه به حبشه تکمیل شد

روز که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصمیم گرفت شش تن از ماءموران زبده دلاور خود را به عنوان سفیر ابلاغ نبوت جهانی ، به نقاط دور بفرستد ، (عمرو بن امیه ) را ماءمور ساخت که با نامه ای رهسپار حبشه گردد ، و پیام او را به (نجاشی ) زمامدار دادگر آن سرزمین برساند نامه زیر نخستین نامه ای نیست که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه نوشته است ، بلکه پیش از این نامه ، نامه ای درباره مهاجران مسلمان نوشته ، آنها را توصیه کرده و از (نجاشی ) خواسته بود که عنایات خاص خود را در حق آنان مبذول دارد و متن این نامه در تاریخ اسلام موجود است روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفیر خود را همراه نامه ای رهسپار کشور حبشه ساخت ، هنوز دسته ای از مسلمانان مهاجر در آنجا به سر می بردند ولی گروهی به مدینه بازگشتند و از رعیت پروری و دادگستری آن زمامدار بزرگ تعریفها و توصیفها می نمودند ، بنابراین سرزمین حبشه برای مسلمانانی که از آنجا مراجعت نموده بودند سرزمین خاطره ها بود و زمامدار آنجا را بسان یک رهبر دادگر ستایش می کردند ، و اگر ما ، در نامه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به زمامدار آنجا نوشته یک نوع انعطاف ، نوازش و نرمی در سخن مشاهده می کنیم ، برای این است که رو حیات زمامدار آنجا برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشخص و روشن بود متن نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زمامدار حبشه

(نجاشی ):

بنام خداوند بخشنده مهربان

نامه ای است از محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نجاشی زمامدار حبشه ، درود بر شما ، من خدایی را که جز او خدایی نیست ستایش میکنم خدایی که از عیب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند و او به حال بندگان ناظر و گواه است

گواهی می دهم که عیسی فرزند مریم ، روحی است از جانب خدا و کلمه ای است که در رحم مریم زاهد و پاکدامن قرار گرفته است خداوند با همان قدرت و نیرویی که آدم را بدون پدر و مادر آفرید او را نیز بدون پدر در رحم مادرش به وجود آورد من تو را به سوی خدایی یگانه که شریک ندارد دعوت می کنم و از تو می خواهم که همیشه مطیع و فرمانبردار او باشید و از آیین من پیروی نمایید ایمان به خدایی آورید که مرا به رسالت خود مبعوث فرمود زمامدار حبشه آگاه باشد که من پیامبر خدا هستم ، من شما و تمام لشکریان تو را به سوی خدایی عزیز دعوت می کنم و من به وسیله این نامه و اعزام سفیر به وظیفه خطیری که بر عهده داشتم عمل کردم و تو را پند و اندرز دادم درود بر پیروان هدایت

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه خود را با درود اسلامی که همان (سلام علیک ) می باشد ، آغاز کرده و شخصا به زمامدار حبشه درود فرستاده است ولی در نامه های دیگر درود شخصی به کسری، قیصر ، مقوقس ، زمامداران ایران ، روم و مصر نفرستاد بلکه نامه را با یک درود کلی (سلام بر پیروان هدایت ) آغاز کرده است در این نامه شخصا به زمامدار حبشه سلام فرستاده و از این طریق در حق او برتری خاصی نسبت به سایر زمامداران معاصر وی قائل شده است

سه فضیلت حضرت علیعليه‌السلام

روزی معاویه به سعدوقاص اعتراض نمود که چرا به علیعليه‌السلام ناسزا نمی گویی ؟

او در پاسخ وی چنین گفت : من هر موقع به یاد سه فضیلت از فضایل علیعليه‌السلام می افتم آرزو می کنم ای کاش من یکی از این سه فضیلت را داشتم :

۱ - روزی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در مدینه جانشین خود قرار داد و خود به جنگ تبوک رفت و به علیعليه‌السلام چنین گفت : تو نسبت به من همان منصب را داری که هارون نسبت به موسی داشت جز این که پس از من پیامبری نخواهد آمد

۲ - روز خیبر ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، او را دوست دارند افسران و فرماندهان عالی قدر اسلام با گردنهای کشیده در آرزوی نیل به چنین مقامی بودند ، در فردای آن روز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، علیعليه‌السلام را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازی علیعليه‌السلام پیروزی بزرگی نصیب ما نمود

۳ - روزی که قرار شد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سران نجران به مباهله بپردازد ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی ، فاطمه ، حسن و حسینعليه‌السلام را گرفت و گفت :

(الله م هؤ لاء اهلی ) یعنی خدایا اینها اهل بیت من هستند

عبدالله بن سهل عبدالله بن سهل از طرف پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءموریت یافت که محصول سرزمین خیبر را به مدینه انتقال دهد او در موقعی که انجام وظیفه می کرد مورد حمله دسته ناشناسی از یهود قرار گرفت در این حمله او از ناحیه گردن ، سخت آسیب دید و با گردن شکسته بر روی زمین افتاد و جان سپرد دسته مهاجم جسد او را به میان چشمه ای افکندند ، سران قوم یهود عده ای را خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و او را از مرگ مرموز نماینده وی آگاه ساختند برادر مقتول ، به نام عبدالرحمن بن سهل با پسر عموهای خود خدمت پیامبر رسیدند و جریان را به عرض وی رسانیدند برادر مقتول خواست سخن گفتن را آغاز کند ، از آنجا که از سایر حضار سن او کمتر بود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یکی از دستورات اجتماعی اسلام اشاره کرد و فرمود: کبر کبر یعنی اجازه بدهید افراد بزرگتر از شما سخن بگویند سرانجام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر قاتل برادرت (عبدالله ) را می شناسید و می توانید سوگند یاد کنید که او قاتل است ، من او را گرفته در اختیار شما می گذارم آنان از در تقوی و پرهیزکاری وارد شده و در حال خشم حقیقت را زیر پا ننهادند ، و گفتند: ما هرگز قاتل را نمی شناسیم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حاضرید ملت یهود سوگند یاد کنند که ما هرگز او را نکشته ایم و قاتل او را نمی شناسیم و در سایه این قسم ذمه آنان از خون عبدالله بری شود

آنان گفتند: عهد و پیمان ، قسم و سوگند ملت یهود پیش ما اعتبار ندارد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این صورت دستور داد نامه ای به سران یهود نوشته شود که جسد کشته مسلمانی در سرزمین شما پیدا شده است ، باید دیه آن را بپردازید آنان در پاسخ نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند یاد کردند که هرگز دست ما به خودن وی آلوده نیست و از قاتل وی اطلاعی نداریم پیامبر دید که کار به بن بست رسیده برای این که خونریزی مجدد راه نیافتد ، خود شخصا دیه عبدالله را پرداخت کرد

و بار دیگر بدینوسیله به ملت یهود اعلام نمود ، که او یک مرد ماجراجو و جنگجو نیست

سرگذشت مباهله

بخش باصفای نجران با هفتاد دهکده تابع خود ، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است در آغاز طلوع اسلام ، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین در حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی ، نامه ای به اسقف نجران (ابوحارثه ) نوشت و طی آن نامه ،ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود جریان (مباهله ) پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هیئت نمایندگی نجران از حوادث جالب ، تکان دهنده و شگفت انگیز تاریخ اسلام می باشد وقت مباهله فرا رسید قبلا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هیئت نمایندگی نجران توافقی کرده بودند که مراسم مباهله در نقطه خارج از مدینه در دامنه صحرا انجام بگیرد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان مسلمانان و بستگان زیاد خود ، فقط چهار نفر را انتخاب کرد که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند و این چهار تن عبارت بودند از: ۱ - حضرت علیعليه‌السلام ۲ - حضرت فاطمهعليها‌السلام ۳ - امام حسنعليه‌السلام ۴ - امام حسینعليه‌السلام زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی استوارتر از نفس و ایمان این چهار تن وجود نداشت

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاصله منزل و نقطه ای را که قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگیرد با وضع خاصی طی نمود او در حالی که حضرت امام حسینعليه‌السلام را در آغوش ، دست حضرت امام حسنعليه‌السلام را در دست داشت ، فاطمهعليها‌السلام به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالبعليه‌السلام پشت سر وی حرکت می کردند گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا کردم شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید سران هیئت نمایندگی نجران پیش از آنکه با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روبرو شوند به یکدیگر می گفتند هرگاه دیدید که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد ، شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در این صورت وی یک فرد غیر صادق بوده اعتمادی به نبوت خود ندارد ولی اگر با فرزندان و جگر گوشه های خود به (مباهله ) بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی ، رو به درگاه الهی گذارد ، پیداست که یک پیامبر راستگو است و به قدری به خود ، ایمان و اعتقاد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد بلکه با جراءت هر چه تمامتر حاضر است عزیزترین و گرامی ترین افراد نزدیک خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد

هنوز هیئت نمایندگی در این گفتگو بودند ، که ناگهان قیافه نورانی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخه های شجره وجود او بودند ، برای مسیحیان نجران نمایان گردید و همگی با حالت بهت زده و متحیر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از این که او جگر گوشه های معصوم ، بی گناه و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه مباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند و همگی گفتند که این مرد به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه یک فرد مردد ، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی دهد اسقف نجران گفت : من چهره هایی را می بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند فورا کنده می شوند ، هرگز صحیح نیست ما با این قیافه های نورانی و با این افراد با فضیلت ، مباهله نماییم ، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند ، همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک نفر مسیحی باقی نماند

هیئت نمایندگی نجران از مباهله منصرف می شوند هیئت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده وارد مشورت شدند به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند ، حاضر شدند که هر ساله مبلغی به عنوان (جزیه ) (مالیات سالانه ) بپردازند و در برابر آن حکومت اسلامی موظف است از جان و مال آنان دفاع کند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رضایت خود را اعلام کرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت مبلغ جزئی ، از مزایای حکومت اسلامی برخوردار گردند سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عذاب سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه (همدیگر را لعنت کردن ) و مباهله (همدیگر را نفرین کردن ) وارد می شدند ، صورت انسانی خود را از دست داده ، از آتشی که در بیابان افروخته می شد ، می سوختند و دامنه عذاب به سرزمین (نجران ) کشیده میشد

پیک اسلام در سرزمین روم قیصر ، پادشاه روم با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران ، پیروز گردد ، به شکرانه این پیروزی بزرگ ، از مقر حکومت خود (قسطنطنیه ) به زیارت بیت المقدس پیاده برود او پس از پیروزی به نذر خود جامه عمل پوشانید و پیاده رهسپار بیت المقدس گردید

دحیه کلبی ماءمور شد که نامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قیصر روم برساند ، او سفرهای متعددی به شام داشت و به نقاط مختلف شام کاملا آشنا بود قیافه گیرا ، صورت زیبا و سیرت نکوی وی شایستگی همه جانبه او برای انجام این وظیفه خطیر ایجاب نمود وی پیش از آن که شام را به قصد قسطنطنیه ترک کند در یکی از شهرهای شام یعنی شهر بصری (بصری مرکز استانداری استان حوران بود که از مستعمرات قیصر روم به شمار می رفت ) اطلاع یافت که قیصر روم عازم بیت المقدس است ، لذا فورا با استانداری بصری (حارث بن ابی سمر) تماس گرفت و ماءموریت خطیر و پراهمیت خود را به او ابلاغ کرد مؤ لف طبقات می نویسد: پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود ، که نامه را به حاکم بصری بدهد و او نامه را به قیصر برساند شاید این دستور از این نظر بود ، که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصا از مسافرت قیصر آگاهی داشت و یا از این جهت که شرایط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالی از اشکال و مشقت نبوده است در هر صورت ، سفیر پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حاکم بصری تماس گرفت استاندار ، عدی بن حاتم را خواست و او را ماءمور کرد تا همراه سفیر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوی بیت المقدس بروند و پیام نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حضور قیصر روم برسانند ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص بود او وقتی می خواست به حضور قیصر برسد ، کارپردازان سلطان به او گفتند: باید در برابر قیصر سر به سجده بگذاری و در غیر این صورت به تو اعتنا نکرده و نامه تو را نخواهد گرفت (دحیه ) سفیر خردمند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : من برای کوبیدن این سنتهای غلط رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام ، من از طرف صاحب رسالت ، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماءمورم به قیصر ابلاغ کنم ، که بشر پرستی باید از میان برود و جز خدای یگانه کسی مورد پرستش واقع نگردد ، حال با این ماءموریت و با این عقیده و اعتقاد چگونه می توانم ، تسلیم نظریه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم ؟ منطق نیرومند ، صلابت و استقامت سفیر باعث اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت یک نفر از درباریان خیراندیش ، به دحیه گفت : شما می توانی نامه را روی میز مخصوص سلطان بگذاری و برگردی و کسی جز قیصر دست به نامه های روی میز نمی زند و هر موقع قیصر ،

نامه را خواند شما را به حضور می طلبد دحیه از راهنمایی آن مرد تشکر کرد ، نامه را روی میز گذارد و بازگشت قیصر ، نامه را گشود ابتدای نامه که با بسم الله شروع شده بود ، توجه قیصر را جلب کرد و گفت : من از غیر سلیمانعليه‌السلام تاکنون چنین نامه ای را ندیده ام سپس مترجم ویژه عربی خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند او نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چنین ترجمه کرد: نامه ای است از محمد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم (قیصر) درود بر پیروان هدایت من تو را به آیین اسلام دعوت می کنم ، اسلام آور تا در امان باشی خداوند به تو پاداش می دهد ، (پاداش ایمان خود و پاداش ایمان کسانی که زیر دست تو هستند) و اگر از آیین اسلام روی گردانی گناه (الیسیان ) (کارمند دربار) نیز بر گردن توست (ای اهل کتاب ما شما را به یک اصل مشترک دعوت می کنیم : غیر خدا را نپرستیم ، کسی را انباز (شریک ) او قرار ندهیم ، بعضی از ما بعضی دیگر را به خدایی نپذیرد ، هرگاه ای محمد آنان از آیین حق سر بر تاختند بگو: گواه باشید که ما مسلمانیم ) ترجمه آیه ۶۵ از سوره آل عمران


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14