گناه گریزی

گناه گریزی0%

گناه گریزی نویسنده:
گروه: مجموعه عقایدی

گناه گریزی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد حسين اسحاقى
گروه: مشاهدات: 11404
دانلود: 2029

توضیحات:

گناه گریزی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 252 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11404 / دانلود: 2029
اندازه اندازه اندازه
گناه گریزی

گناه گریزی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پاک می شود و اگر گناه را تکرار کند، آن نقطه سیاه بزرگ تر می شود تا آنکه در دل او به لکه ای بزرگ تبدیل می گردد.

انسان بر اثر کثرت گناه، سنگ دل می شود و به قساوت قلب دچار می گردد. امام باقرعليه‌السلام در هشداری به پیروان خود می فرماید:

ما مِنْ شَیْ ءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَهٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُواقِعُ الْخَطِیئَهَ فَما تَزالُ بِهِ حَتّی تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلاهُ أَسْفَلَهُ.(۱)

برای دل، چیزی تباه کننده تر از گناه نیست؛ زیرا دل، مرتکب گناه می شود و بر اثر مداومت بر آن، گناه بر وی چیره می گردد و وارونه اش می کند.

عوامل مرگ روحانی فراوان است. نفاق، کبر، غرور، عصبیت، جهل و گناهان بزرگی مانند آن، قلب را می میراند، چنان که در مناجات تائبین از امام زین العابدینعليه‌السلام می خوانیم: «أَماتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنایَتِی؛ بزرگی گناهم، دل مرا میرانده است.»(۲) وقتی دل انسان، جولان گاه هوا و هوس شد، به طبع، اشتیاقی برای انجام امر خیر ندارد. بنابراین، نخست باید آن را از گناه و آلودگی پاک و تمیز ساخت. همان گونه که از آب گل آلود نمی توان استفاده کرد، از قلب وارونه نیز نمی توان بهره ای نیکو برد. پس باید از آنچه که قلب را بیمار و سیاه می سازد، پرهیز کرد. قلب را نباید به درنده خویی، شکم پرستی، شهوت رانی، تجاوز به حقوق دیگران و حرام خوری و گناهانی مانند آن آلوده ساخت. امام علیعليه‌السلام می فرماید:

اَلقَلْبُ یَقُومُ بِالْغِذاءِ فَانْظُرْ فِیما تُغَذِّی قَلْبَکَ وَ جِسْمَکَ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ ذلِکَ حَلالاً لَمْ یَقْبَلِ اللّهُ تَعالی تَسْبِیحَکَ وَ لا شُکْرَکَ.(۱)

______

۱- [۱] اصول کافی، ج ۲، ص ۲۶۸.

۲- [۲] بحار الانوار، ج ۹۴، ص ۱۴۲.

قوام قلب، به غذایی است که انسان مصرف می کند. پس نگاه کن که قلب و جسمت را به چه چیزی تغذیه می کنی و اگر آنچه به او می دهی، حلال نباشد، خداوند تسبیح و شکر تو را نخواهد پذیرفت.

۹ - پی آمدهای مبارزه با نفس

آنان که با خواسته نفس و هوا و هوس مبارزه کردند، به مقامات عالی انسانی و مراتب ملکوتی دست یافتند و در قرآن و روایت ها، از آنان به نیکی یاد شده است. درباره مبارزه با هوای نفس، احادیث زیبایی از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان معصومعليه‌السلام نقل شده که تأمل در آنها سودمند است.

امام صادقعليه‌السلام در روایتی می فرماید:

إِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَهِ یَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَیَأْتُونَ بابَ الْجَنّهِ فَیَضْرِبُونَهُ فَیُقالُ لَهُمْ: مَنْ اَنْتُمْ؟ فَیَقُولُونَ: نَحْنُ اَهْلُ الصَّبْرِ فَیُقالُ لَهُمْ: عَلی ماصَبَرْتُمْ؟ فَیَقُولُونَ: کُنّا نَصْبِرُ عَلی طاعَهِ اللّهِ و نَصْبِرُ عَنْ مَعاصِی اللّهِ فَیَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ:( صَدَقُوا، أَدْخِلُوهُمُ الْجَنَّهَ(۲) وَ هُوَ قوْلُ اللّهِ عَزَّوَجلَّ: «اِنَّما یُوَفَّی الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ ) . (زمر: ۱۰)

زمانی که قیامت شود، جمعی از مردم برمی خیزند و به سوی در بهشت می روند. در را می زنند. گفته می شود: کیستید؟ می گویند: اهل صبر. گفته می شود: بر چه صبر کردید؟ می گویند: بر طاعت خدا و گناهان. خداوند می فرماید: «راست گفتند. آنان را وارد بهشت کنید.» و این است گفتار خدا در قرآن که فرموده: «همانا صابران، پاداش خود را بدون حساب دریافت می کنند».

پیامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز درباره پاداش کسانی که به مراقبت از هوای نفس

_______

۱- [۱] همان، ج۷۷، ص ۲۷۵.

۲- [۲] بحارالانوار، ج۶۷، ص ۱۰۱.

خویش می پردازند، فرمود:

مَنْ ذَرَفَتْ عَیْناهُ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ کانَ لَهُ بِکُلِّ قَطْرَهٍ قَطَرَتْ مِنْ دُمُوعِهِ قَصْرٌ فِی الْجَنَّهِ مُکَلَّلٌ بِالدُّرِّ وَ الْجَوْهَرِ، فِیهِ ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا أُذُنٌ سَمِعَتْ و لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ.(۱)

کسی که دو چشمش از خوف و خشیت خدا اشک بریزد، برای او به هرقطره اشکش، قصری در بهشت، آراسته به در و جواهر عطا می شود. در آن قصر، چیزی است که چشم ندیده و گوش نشنیده و بر قلب بشر راه نیافته است.

همچنین امام صادقعليه‌السلام از جنبه ای دیگر، به اجر نگهبانان نفس پرداخته و فرموده است:

کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَوْمَ الْقِیامَهِ إِلّا ثَلاثهً: عَیْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحْارِمِ اللّهِ و عَیْنٌ سَهِرَتْ فِی طاعَهِ اللّهِ وَ عَیْنٌ بَکَتْ فِی جَوْفِ اللّیْلِ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ.(۲)

هر دیده ای در قیامت گریان است مگر سه دیده: دیده ای که از حرام های الهی فروهشته شده و دیده ای که در طاعت خدا بیداری داشته و دیده ای که در دل شب از خوف خدا گریسته است.

فصل هفتم: حکایت ها

۱ - مبارزان با نفس

ابن سیرین و تعبیر خواب

نامش محمد، فرزند سیرین بصری است. در تعبیر خواب، قدرت شگرفی داشت و سرچشمه تعبیرش، ذوق سالم و اندیشه والایش بود. ابن سیرین، در

____

۱- [۱] اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۰؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۲۲۳.

۲- [۲] همان، ص ۱۰۰.

تطبیق خواب با حقایق، توانا بود و برای تعبیر خواب، از لطایف قرآن و روایت ها استفاده می کرد.

در روایتی آمده است مردی از او پرسید: تعبیر اذان گفتن در عالم خواب چیست؟ گفت: «رفتن به حج.» شخص دیگری همین مسئله را پرسید. گفت: «دزدی کرده ای.» آن گاه درباره اختلاف این دو تعبیر با اینکه خواب هر دو یکی بود، گفت: «اولی چهره ای نیکو و پسندیده و دینی داشت. خوابش را بر اساس آیه:( وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ ) (حج: ۲۷) تعبیر کردم، ولی دومی چهره خوبی نداشت. تعبیر خوابش را از آیه:( أَذَّنَ مُؤذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ ) (یوسف: ۷۰) گرفتم.

ابن سیرین سرگذشت خود را این گونه بیان می کند:

در بازار به بزازی اشتغال داشتم. روزی زنی زیبا برای خرید به مغازه ام آمد. در حالی که نمی دانستم به دلیل جوانی و زیبایی ام عاشق من است، مقداری پارچه از من خرید و در میان بغچه پیچید. ناگهان گفت: ای مرد بزاز! فراموش کرده ام پول همراه خود بیاورم. کمک کن و این بغچه را تا در منزل من بیاور و آنجا پولش را دریافت کن. من به ناچار تا در خانه او رفتم. مرا به درون خانه برد. چون وارد آنجا شدم، در را بست و پوشش از جمال خود برداشت و گفت: مدتی است شیفته جمال تو شده ام و راه رسیدن به وصالت را این گونه دیدم. اکنون، در این خانه، تنها تو و من هستیم. باید کام مرا بر آوری ورنه تو را رسوا می کنم.

گفتم: ای زن! از خدا بترس. دامن به زنا آلوده مکن. زنا از گناهان کبیره و موجب ورود به آتش دوزخ است. نصیحتم فایده نکرد و موعظه ام اثر نبخشید. ناگاه فکری به ذهنم رسید. از وی خواستم به من اجازه رفتن به دستشویی بدهد. زن به خیال اینکه قضای حاجت دارم، مرا آزاد گذاشت. به دستشویی رفتم و برای حفظ ایمان و آخرت و کرامت انسانی ام، سراپای خود را به نجاست آلوده کردم. چون زن مرا با آن وضع دید، در منزل را گشود و مرا بیرون کرد. خود را به آب رساندم، بدن و لباسم را شستم و خداوند در عوض اینکه برای حفظ دینم، خود را ساعتی به بوی بد آلودم، بویی همچون بوی عطر و دانش تعبیر خواب به من عطا بخشید.(۱)

ثروت خدادادی

فقیه و اصولی بزرگ، چهره معروف علم و دانش و عبادت و عمل، حجت الاسلام شفتی، مشهور به سید، برای تحصیل در نجف اشرف زندگی می کرد. وی با فقر و تهی دستی، روزگار می گذراند و به سختی زندگی می کرد و بیشتر وقت ها برای تهیه وعده ای غذا مشکل داشت. سرانجام ماندن در نجف، برای او طاقت فرسا شد. ازاین رو، با رنج فراوان و برای ادامه تحصیل، خود را به حوزه اصفهان رساند که در آن روزگار، از حوزه های پر رونق و علمی شیعه بود. در اصفهان نیز مانند نجف، به سختی زندگی و تنگی معیشت دچار بود.

روزی مقدار کمی پول از جایی به دست او رسید. به بازار رفت تا برای خود و اهل بیتش غذا بخرد. با خود اندیشید با آن پول به اندازه نیاز خود و اهل بیتش، غذایی ارزان تهیه کند. بنابراین، از قصابی، یک دست جگر خرید و در حالی که از خرید خود بسیار شاد بود، به سوی خانه روان شد. در میان راه، گذرش به خرابه ای افتاد. سگی ضعیف و لاغر را دید که روی زمین افتاده است و توله های او به سینه اش چسبیده اند و از او شیر می خواهند، ولی در پستان سگ گرسنه ضعیف، شیری وجود نداشت.

حالت سگ و ناله بچه های او، سید را دگرگون کرد. اگر چه خود و اهل بیتش به آن غذا محتاج بودند، ولی به خواهش نفس خود توجهی نکرد و همه جگر را به آنان خورانید. سگ حرکت کرد و سری به جانب آسمان برداشت و

__________

۱- [۱] سفینه البحار، چ اوقاف، ج ۴، ص ۳۵۲.

گویی به زبان حیوانی خود، از حضرت حق برای آن ایثارگر درخواست گشایش کرد.

سید ادامه ماجرا را این گونه نقل می کند:

زمان زیادی از ترحم من به آن سگ و توله هایش نگذشت که از منطقه شفت، مال هنگفتی نزد من آوردند و گفتند: ثروتمندی از آن دیار، ثروتش را برای معامله نزد امینی گذاشته بود و گفته بود سودش را برای سید شفتی بگذارید و پس از مرگم، اصل مال و تمام سودش را نزد سید ببرید. سود مال، مربوط به خود سید است و اصل مال را در مصارفی که معین شده، خرج کند.

سید آنچه را مربوط به خودش بود، در راه تجارت گذاشت و از حاصل آن، املاکی تهیه کرد و از منافع آن املاک و تجارت، افزون بر رسیدگی به وضع مستمندان و پرداخت شهریه به اهل دانش و حل مشکلات مردم، مسجد بزرگی بنا کرد که امروز از مساجد آباد اصفهان و به مسجد سید معروف است. قبر مطهر آن مرد بزرگ نیز در کنار آن مسجد در مقبره ای آباد قرار دارد.

جوان پرهیزکار

مردی از انصار می گوید:

یک روز بسیار گرم، همراه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سایه درختی نشسته بودم. مردی آمد و پیراهنش را درآورد و به غلتیدن روی ریگ های داغ پرداخت. گاهی پشت و گاهی شکم و گاهی صورتش را بر آن ریگ ها می گذاشت و می گفت: ای نفس! حرارت این ریگ ها را بچش که عذاب خداوند از آنچه من به تو می چشانم، بزرگ تر است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این منظره را تماشا می کرد. وقتی کار آن جوان تمام شد و لباس پوشید و قصد رفتن کرد، با دست به وی اشاره کرد و از او خواست نزد حضرت بیاید. وقتی جوان نزد حضرت آمد، پیامبر به او فرمود: «ای بنده خدا! کاری از تو دیدم که تاکنون از کسی ندیده ام. دلیل این کارت چیست؟ جوان گفت: ترس از خدا. من با نفس خود این کار را می کنم تا از طغیان و شهوت حرام در امان بماند. آن گاه پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «از خدا ترسانی و حق ترس را رعایت کرده ای. خداوند به وجود تو، به اهل آسمان ها مباهات می کند.» سپس به اصحابش فرمود: «ای حاضرین! نزد این دوستتان بیایید تا برای شما دعا کند.» همه نزد جوان آمدند و او این گونه دعا کرد: «أَللّهُمَّ اجْمَعْ أَمْرَنا عَلَی الْهُدی واجْعَلِ التَّقْوی زادَنا والْجَنَّهَ مَآبَنا؛ خداوندا! برنامه زندگی ما را بر هدایت متمرکز کن. تقوا را زاد ما و بهشت را بازگشت گاه ما قرار ده».(۱)

جوان عابد

امام باقرعليه‌السلام می فرماید:

زنی بدکاره، با جوانانی از بنی اسرائیل روبه رو شد. بعضی از آنان گفتند: اگر فلان عابد این زن را ببیند، از راه به در می رود. زن بدکاره چون سخنان آنان را شنید، گفت: به خدا سوگند، به خانه نمی روم مگر اینکه او را به فتنه اندازم. چون پاسی از شب گذشت، به در خانه عابد آمد و در زد. عابد در را باز نکرد. زن فریاد زد: مرا به درون خانه ات راه بده. عابد توجهی نکرد. زن گفت: عده ای از جوانان بنی اسرائیل مرا به کاری زشت دعوت کرده اند. اگر مرا پناه ندهی، کارم به رسوایی خواهد کشید.

وقتی عابد سخن زن را شنید، در را باز کرد. زن وارد خانه شد و عابد را تحریک کرد. عابد که زیبایی او را دید، وسوسه شد. دست بر بدن زن گذاشت. سپس به خود آمد و به سوی آتش زیر دیگ رفت و دست بر آتش گذاشت. زن گفت: چه می کنی؟ گفت: دستی را که بدن نامحرم را لمس کرده است، می سوزانم. زن از خانه بیرون آمد و نزد مردم رفت و گفت: به داد صاحب این خانه برسید که دستش را بر آتش گذاشته است. مردم آمدند و دیدند دست عابد سوخته است.(۲)

_______

۱- [۱] بحارالانوار، ج۶۷، ص ۳۷۸.

۲- [۲] همان، ص۳۸۷.

پوریای ولی و مبارزه با نفس

پوریای ولی، مردی قوی، قدرتمند و معروف بود. .وی با تمام پهلوانان معروف زمان کشتی گرفت و پشت همه را به خاک رسانید. زمانی که به اصفهان رسید، با پهلوانان اصفهان نیز کشتی گرفت و همه را شکست داد و از پهلوانان شهر خواست تا بازوبند پهلوانی وی را مهر کنند. همه پهلوانان بازوبند را مهر کردند جز رئیس پهلوانان شهر که هنوز با پوریا کشتی نگرفته بود. وی گفت، من با پوریا کشتی می گیرم. اگر پشتم را به خاک رسانید، بازوبندش را مهر می کنم. قرار شد روز جمعه در میدان عالی قاپو این دو پهلوان با هم کشتی بگیرند.

شب جمعه پوریا پیرزنی را در حال حلوا خیر کردن دید که با لحنی ملتمسانه می گفت: از این حلوا بخورید و دعا کنید خداوند حاجت مرا بدهد. پوریا پرسید: مادر جان! حاجتت چیست؟ پیرزن گفت: پسرم رئیس پهلوانان این شهر است. قرار است فردا با پوریای ولی کشتی بگیرد. او نان آور من و زن و فرزند خود است و اقوامی داریم که به آنها نیز کمک می کند. می ترسم با شکست او، حقوقش قطع شود و زندگی ما دچار سختی گردد.

پوریای ولی همان لحظه نیت کرد به جای آنکه پشت پهلوان معروف اصفهان را به خاک برساند، پشت نفس خویش را به زیر کشد. به این ترتیب، با این نیت با آن کشتی گیر روبه رو شد. وقتی با هم گلاویز شدند، دید می تواند او را به خاک اندازد، ولی به گونه ای کشتی گرفت که پشتش به خاک رسید. با این عمل، دل آن پیرزن شاد گردید و خود نیز از رحمت خدا بهره مند شد.

ازاین رو، نامش در تاریخ پهلوانی به عنوان انسانی والا، جوان مرد و با

گذشت ثبت شد و اکنون قبرش در گیلان زیارتگاه اهل دل است.(۱)

آهنگر

سید محمد اشرف علوی می نویسد: «در سفری به مصر، آهنگری را دیدم که با دست خود آهن گداخته را از کوره آهنگری بیرون می آورد و روی سندان می گذاشت و حرارت آهن به دست وی اثر نمی کرد. با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست. ازاین رو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم: تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن. مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: ای برادر! من آن گونه نیستم که تو گمان کرده ای. گفتم: ای برادر! این کاری که تو می کنی، جز از مردمان صالح سر نمی زند. گفت: گوش کن تا داستان عجیبی را دراین باره برای تو شرح دهم. روزی در همین دکان نشسته بودم که ناگاه زنی بسیار زیبا که تا آن روز کسی را به زیبایی او ندیده بودم، نزد من آمد و گفت: برادر! چیزی داری که در راه خدا به من بدهی؟ من که شیفته رخسارش شده بودم، گفتم: اگر حاضر باشی با من به خانه ام بیایی و خواسته مرا اجابت کنی، هرچه بخواهی به تو خواهم داد. زن با ناراحتی گفت: به خدا سوگند، من زنی نیستم که تن به این کارها بدهم. گفتم: پس برخیز و از پیش من برو. زن برخاست و رفت تا اینکه از چشم ناپدید شد. پس از چندی دوباره نزد من آمد و گفت: نیاز و تنگ دستی، مرا به تن دادن به خواسته تو وادار کرد. من برخاستم و دکان را بستم و وی را به خانه بردم.

_____

۱- [۱] نک: جامع النورین، ص ۲۳۴.

چون به خانه رسیدیم، گفت: ای مرد! من کودکانی خردسال دارم که آنها را گرسنه در خانه گذاشته ام و بدینجا آمده ام. اگر چیزی به من بدهی تا برای آنها ببرم و دوباره نزد تو باز گردم، به من محبت کرده ای. من از او پیمان گرفتم که باز گردد. سپس چند درهم به وی دادم. آن زن بیرون رفت و پس از ساعتی بازگشت. من برخاستم و در خانه را بستم و بر آن قفل زدم. زن گفت: چرا چنین می کنی؟ گفتم: از ترس مردم. زن گفت: پس چرا از خدای مردم نمی ترسی؟ گفتم: خداوند، آمرزنده و مهربان است. این سخن را گفتم و به طرف او رفتم. دیدم که وی چون شاخه بیدی می لرزد و سیلاب اشک بر رخسارش روان است. به او گفتم: از چه وحشت داری و چرا این گونه می لرزی؟ زن گفت: از ترس خدای عزوجل. سپس ادامه داد: ای مرد! اگر به خاطر خدا از من دست برداری و رهایم کنی، ضمانت می کنم که خداوند تو را در دنیا و آخرت به آتش نسوزاند. من که وی را با آن حال دیدم و سخنانش را شنیدم، برخاستم و هرچه داشتم به او دادم و گفتم: ای زن! این اموال را بردار و به دنبال کار خود برو که من تو را به خاطر خداوند متعال رها کردم. زن برخاست و رفت. اندکی بعد به خواب رفتم و در خواب بانوی محترمی که تاجی از یاقوت بر سر داشت، نزد من آمد و گفت: «ای مرد! خدا از جانب ما جزای خیرت دهد.» پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: «من مادر همان زنی هستم که نزد تو آمد و تو به خاطر خدا از او گذشتی. خدا در دنیا و آخرت تو را به آتش نسوزاند.» پرسیدم: آن زن از کدام خاندان بود؟ فرمود: «از ذریه و نسل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله .» من که این سخن را شنیدم، خدای تعالی را شکر کردم که مرا موفق داشت و از گناه حفظم کرد و به یاد این آیه افتادم

که خداوند می فرماید:( إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ) خدا می خواهد هر پلیدی را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.» (احزاب: ۳۳) سپس از خواب بیدار شدم و از آن روز تاکنون آتش دنیا مرا نمی سوزاند و امیدوارم آتش آخرت نیز مرا نسوزاند».(۱)

راهزن

ثقه الاسلام کلینی، در اصول کافی به نقل از امام سجادعليه‌السلام روایت می کند: «مردی با خانواده اش به سفر دریایی رفتند. در راه، کشتی آنها شکست و جز زن آن خانواده، بقیه در دریا غرق شدند. آن زن بر تخته پاره ای نشست و خود را به جزیره ای رسانید. در آن جزیره، راهزنی زندگی می کرد که از هیچ گناهی باک نداشت. ناگاه چشم مرد راهزن به آن زن افتاد که بالای سرش ایستاده بود. سرش را به سوی آن زن بلند کرد و گفت: انسان هستی یا جنی؟ زن گفت: انسان هستم. راهزن سخنی نگفت و برخاست و آماده انجام کاری منافی عفت شد. ناگاه دید زن پریشان شده است و می لرزد. راهزن گفت: چرا پریشان و مضطربی؟ زن در حالی که با دست خود به سوی آسمان اشاره می کرد، گفت: از او می ترسم. راهزن پرسید: آیا تا به حال چنین کاری کرده ای؟ زن گفت: به عزت خدا سوگند، نه. وقتی راهزن او را در آن حال دید، گفت: تو تا کنون چنین کاری نکرده ای و این گونه می ترسی در صورتی که من تو را به زور به این کار وادار کرده ام. به خدا سوگند، من از تو بر چنین ترس و واهمه ای سزاوارترم. راهزن این سخن را گفت، زن را رها کرد

___

۱- [۱] نک: فضائل السادات، صص ۲۴۰ و ۲۴۱.

و برخاست و تصمیم گرفت توبه کند. با همین نیت، به سوی خانه اش به راه افتاد. در راه به راهبی برخورد و با یکدیگر همراه شدند. هوا گرم بود و آفتاب داغ بر سر آن دو می تابید. راهب به راهزن گفت: خدای را بخوان تا ابری برای سایه بانی ما بفرستد که آفتاب داغ، ما را می سوزاند. راهزن گفت: من کار خوبی نکرده ام که به خاطر آن جرئت کنم و چیزی از خدا بخواهم. راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو. راهزن پذیرفت. بدین ترتیب، راهب دعا کرد و او آمین گفت. طولی نکشید که ابری آمد و بر سر آن دو سایه انداخت و آن دو در زیر سایه آن ابر به راه افتادند. کمی که راه رفتند، به دو راهی رسیدند. راهزن از راهی رفت و راهب از راه دیگر. ناگاه راهب متوجه شد ابر بالای سر جوان راهزن است. به وی گفت: تو بهتر از من هستی و دعای من، به خاطر آمین تو مستجاب شد. اکنون بگو چگونه به این درجه رسیدی؟ راهزن ماجرایش را با آن زن نقل کرد. راهب گفت: چون از خدا ترسیدی، گناهان گذشته ات آمرزیده شده است. اکنون مراقب کارهای آینده خود باش».(۱)

________

۱- [۱] اصول کافی، ج ۳، ص ۱۱۱.

۲. گناه و کیفر گناه کاران

سرنوشت قاتل

ابوالفرج، به نقل از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کرده است مردی از قبیله بنی دارم را می شناختم که چهره ای زیبا و سفید داشت. پس از واقعه کربلا او را دیدم که چهره اش سیاه شده بود. به او گفتم: تو مردی خوش سیما و سفیدرو بودی. چه شد که چهره ات این گونه سیاه شده است؟ گفت: من جوانی از یاران حسینعليه‌السلام را در کربلا به قتل رساندم که در پیشانی اش آثار سجده دیده می شد. از آن روز تا کنون، آن جوان هر شب به بالینم می آید و گریبانم را می گیرد و مرا به سوی دوزخ می کشاند و به دوزخم می افکند و من چنان در خواب از وحشت فریاد می کشم که تمام همسایگان صدایم را می شنوند. راوی می گوید: «جوانی که به دست این مرد کشته شده بود، عباس بن علیعليه‌السلام بود».(۱)

سرنوشت حجاج

دمیری روایت کرده است حجّاج در پایان عمر پس از قتل سعید بن جبیر در بستر بیماری افتاد و هرگاه خوابش می برد، سعید بن جبیر را می دید که نزدش آمده است و جامه او را محکم گرفته و می گوید: «ای دشمن خدا! به چه جرمی مرا کشتی؟» همین امر سبب شده بود او همواره وحشت زده از خواب بپرد او همچنین نقل کرده است که حجاج هنگام مرگ، پیوسته بی هوش می شد و ناگهان به هوش می آمد و هر بار می گفت: «مالِیَ وَ سَعِیدَ بْنَ جُبَیْرٍ؛ مرا با سعید بن جبیر چه کار؟»(۲)

____

۱- [۱] کیفر گناه، ص ۳۱۰؛ به نقل از ترجمه: مقاتل الطالبین، ص ۱۲۰.

۲- [۲] همان؛ به نقل از: دمیری، حیاه الحیوان، ج ۲، ص ۳۱۶.

دشمنی با دوست

زمانی که ابوذر غفاری به شام تبعید شد، یکی از دوستانش به او نامه ای نوشت و از ابوذر خواست وی را نصیحت کند و کلمه خیری برایش بنویسد. ابوذر نوشت: «به کسی که بیش از همه دوستش داری و عزیزترین افراد نزد توست، ستم و دشمنی نکن.» دریافت کننده نامه، از نوشته ابوذر متحیر شد و از ابوذر توضیح بیشتری خواست. ابوذر در پاسخ نوشت: «محبوب ترین اشخاص نزد تو، خودت هستی. آدمی خودش را بیش از دیگران دوست دارد. ازاین رو، به خودت ستم و دشمنی نکن؛ یعنی گناه نکن؛ زیرا با ارتکاب گناه، به خودت ستم می کنی».(۱)

اثر گناه

جوانی به حضور یکی از صالحان رفت و از وی خواست نصیحتش کند. عارف پذیرفت. روزی جوان و عارف از جنگلی می گذشتند. عارف به جوان دستور داد که نهال نورسته ای را از زمین بکند. جوان آن نهال را به آسانی از ریشه درآورد. چند قدمی که رفتند، عارف به درخت بزرگی که شاخه های بسیاری داشت، اشاره کرد و گفت: این درخت را نیز از جای برکن! جوان هر چه کوشید، نتوانست. عارف گفت: ای جوان! بدان تخم هوا و هوس، شهوت، بغض، کینه، حسد، دشمنی، حرص، نفاق و همه بدی ها، همین که در دل اثر گذاشت، مانند آن نهال نورسته است که می توانی به راحتی آن را ریشه کن کنی، ولی اگر او را واگذاری تا بزرگ شود، ریشه خود را آنچنان محکم و قوی می کند که از کندن آن ناتوان خواهی بود، همان گونه که این

_______________________________________

۱- [۱] نک: عبدالحسین دستغیب، ایمان، مجله های ۱و ۲، کتاب خانه مسجد جامع عقیق شیراز، ص۶۳

درخت بزرگ ریشه دوانیده و کندن آن مشکل است. پس همیشه بکوش تا رذایل در وجودت ریشه ندوانیده است، آنها را از درون خود برکنی وگرنه گرفتاری بسیاری به بار می آورد و ریشه کن کردن آن، محال یا مشکل خواهد بود.(۱)

انصاف آدمی

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نقل از حضرت حق فرمود:

ای بنی آدم! چرا انصاف نداری؟ من با دادن نعمت، دوستی خودم را به تو ثابت می کنم، ولی تو با ارتکاب گناه، بر من خشمناک می شوی؟

خیر من همیشه به سوی تو نازل است، ولی شر تو به سوی من باز می گردد و هر روز، فرشته کریمی از تو برای من عمل غیرصالح می آورد. ای فرزند آدم! ای کاش از حال خود آگاه می شدی! ای فرزند آدم! هنگام خشم، مرا یاد کن تا من نیز هنگام خشم، تو را یاد کنم و در عذاب هایی که تو را محو می کند، غرقت نسازم.(۲)

نتیجه پرهیز از گناه

روزی حضرت موسیعليه‌السلام از حضرت خضر پرسید: «چرا خداوند تو را بر غیب آگاه کرد؟» حضرت خضرعليه‌السلام فرمود: «به دلیل ترک گناهان.» حضرت موسیعليه‌السلام گفت: «مرا وصیت کن!» خضر فرمود: «ای موسی! همواره با همه کس با تبسم رفتار کن، نه با غضب و به مردم سود رسان، نه زیان. هرگز لجاجت نکن و بدون تعجب نخند. ملامت مردم را ترک و بر خطاهای خودت گریه کن.(۳)

_______

۱- [۱] نک: محمدمهدی تاج لنگرودی، کشکول ممتاز، چاپ خانه حیدری، ۱۳۷۲، چ ۴، صص۱۷۰و ۱۷۱.

۲- [۲] نک: محمدبن حسن حرعاملی، کلیات حدیث قدسی، انتشارات دهقان، ۱۳۷۸، چ ۲، ص ۳۱۳.

۳- [۳] نک: غلام علی حسینی، احلی من العسل ، انتشارات مفید، ۱۳۷۲، چ ۲، ج ۲، ص ۹۴۸.

جرئت بر گناه

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

گروهی گناه کردند و می ترسیدند. گروهی از آنان پرسیدند: چرا شما را ترسان می بینیم؟ گفتند چون گناه کردیم. گروه دوم گفتند: گناه شما بر گردن ما. ما گناه شما را بر عهده می گیریم. خداوند فرمود: «گروه اول از گناه، ترس و گروه دوم بر گناه جرئت دارند.» پس بر گروه دوم عذاب آمد و هلاک شدند.(۱)

گناه یا طلا

شخصی از پادشاهی پرسید: تو طلا را بیشتر دوست داری یا گناه را؟ پادشاه گفت: ای مرد! کسی که از [ارزش] طلا خبر داشته و آن را به دست آورده باشد، آن را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارد؟ آن شخص به پادشاه گفت: اگر درست بیندیشی، خواهی دید که تو گناه را بیشتر دوست داری؛ زیرا تو گناه را با خود به گور می بری، ولی طلا و ثروت را باقی می گذاری.(۲)

ترس از گناه

در روایت آمده است حضرت علیعليه‌السلام مردی را دید که آثار ترس در سیمایش آشکار بود. از وی پرسید: «چرا چنین حالی به تو دست داده است؟» مرد گفت: از خدا می ترسم. حضرت فرمود: «بنده خدا! از گناهانت بترس و به خاطر ستم هایی که در حق بندگان خدا انجام داده ای، از عدالت خدا بترس و از آنچه به صلاح تو نهی کرده است، نافرمانی مکن. آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ستم نمی کند و هیچ گاه بدون گناه، کسی را کیفر نمی دهد».(۳)

_______

۱- [۱] همان، ص ۹۶۴.

۲- [۲] رضا شیرازی، قصه های عطار، نشر دانش آموز، ۱۳۷۷، چ ۵، صص ۵۰ و ۵۱

۳- [۳] محمود ناصری، داستان های بحارالانوار، مجله های ۱تا ۵، انتشارات دارالثقلین،۱۳۷۸، ص ۵۰.

موعظه گناه کار

مردی به محضر حضرت عیسیعليه‌السلام آمد و گفت: مرتکب گناه شده ام. مرا پاک کن. حضرت عیسیعليه‌السلام دستور داد همه در تطهیر این گناه کار حاضر شوند. ازاین رو، مردم برای مجازات این شخص آمدند. وقتی همه جمع شدند، گناه کار به جمعیت انبوه نگاهی کرد و گفت: ای مردم! هر کس خودش آلوده به گناه است و باید کیفر ببیند، حق ندارد در مجازات من شرکت کند. همه با شنیدن این جمله رفتند و فقط حضرت عیسی و حضرت یحییعليهما‌السلام ماندند. حضرت یحییعليه‌السلام نزد آن مرد رفت و فرمود: «ای گناه کار! مرا موعظه کن.» مرد گفت: ای یحیی! مواظب باش اختیار خودت را به دست هوای نفست ندهی؛ زیرا سقوط خواهی کرد. یحییعليه‌السلام فرمود: «موعظه ای دیگر بگو.» مرد گفت: هرگز خطاکار را برای لغزشش ملامت مکن، بلکه برای نجات او بکوش. حضرت یحییعليه‌السلام گفت: «باز هم مرا موعظه کن.» مرد گفت: از به کار بردن خشمت خودداری کن. یحییعليه‌السلام فرمود: موعظه هایت مرا کفایت می کند.(۱)

ریزش گناهان

ابوعثمان از سلمان فارسی نقل می کند:

زیر درختی، نزد پیامبر خدا نشسته بودم. حضرت شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد. با این تکان، تمام برگ های درخت فرو ریخت. سپس فرمود: «ای سلمان! نپرسیدی چرا این کار را کردم؟» گفتم: ای رسول خدا! منظورتان از این کار چه بود؟ حضرت فرمود: «وقتی مسلمان وضویش را به خوبی گرفت، سپس نمازهای پنج گانه را به جا آورد، گناهان او فرو می ریزد،

_

۱- [۱] من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۳.

همچنان که برگ های این درخت فرو ریخت».(۱)

بدترین عقوبت

مردی نزد حضرت شعیبعليه‌السلام رفت و پرسید: چرا من این همه گناه می کنم و خداوند مرا عقوبت نمی کند؟ حضرت فرمود: «تو گرفتار بدترین عقوبت ها هستی و خودت نمی دانی».(۲)

گناهان کوچک

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در یکی از مسافرت ها به همراه جمعی از یاران خود، در سرزمین خشک و بی آب و علفی فرود آمد و به یاران خود فرمود: «هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم.» اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی بی آب و علف است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر فرمود: «بروید و هرکس هرقدر که می تواند، بیاورد.» یاران به صحرا رفتند و هرکدام، هر اندازه که می توانستند هیزم جمع کردند و با خود آوردند و همه هیزم ها را در برابر پیامبر روی هم ریختند، به گونه ای که مقدار زیادی هیزم جمع شد. آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «گناهان کوچک هم مانند این هیزم های کوچک است. نخست به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع شد، انبوه عظیمی را تشکیل می دهد.» سپس فرمود: «یاران من! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگرچه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند، ولی بدانید هر چیز طالب و جست وجوکننده ای دارد. جست وجوکنندگان، آنچه را در زندگی انجام داده اید و آنچه را پس از مرگ، آثارش باقی مانده است، همه را می نویسند و روزی می بینید که همان

_________

۱- [۱] داستان های بحارالانوار ، ج ۴، ص ۱۹.

۲- [۲] لطیف راشدی، داستان های معنوی، انتشارات تحول آفرین،۱۳۸۱، ص ۳۶۳.

گناهان کوچک، انبوه بزرگی از گناهان را تشکیل داده است.(۱)

حجت های حق

امام صادقعليه‌السلام در روایتی می فرماید:

روز قیامت، زن زیبایی را که به سبب زیبایی اش به گناه افتاده است، برای حساب رسی می آورند. از او می پرسند: چرا بد کردی؟ وی می گوید: خدایا! تو مرا زیبا آفریدی و این زیبایی سبب شد که مرتکب چنین گناهانی شوم. در این هنگام حضرت مریم را می آورند و به آن زن می گویند: تو زیباتری یا مریم؟ او کار بدی نکرد؟ آن گاه مرد زیبایی را می آورند که مرتکب گناه شده است و از وی می پرسند: تو چرا چنین کردی؟ آن مرد می گوید: خلقتم را زیبا قرار دادی و من این گونه گرفتار شدم. در این هنگام حضرت یوسفعليه‌السلام را می آورند و به او می گویند: تو زیباتری یا یوسف؟ ما به او زیبایی دادیم، ولی او خود را نباخت. سپس صاحب بلا و رنج و مصیبت را می آورند که به سبب آن، به گناه افتاده و بر اثر بی صبری، از حد تجاوز کرده است. به او می گویند: چرا بی صبری کردی و زبان به شکایت گشودی؟ وی می گوید: خدایا! مرا سخت مبتلا کردی؟ آن گاه حضرت ایوبعليه‌السلام را می آورند و به او می گویند: آیا ابتلای تو شدیدتر بود یا ایوب؟ او مبتلا شد، ولی جزع و فزع و بی صبری نکرد.(۲)