مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان0%

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان نویسنده:
گروه: کتابخانه اخلاق و دعا

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: واحد تحقیقات قائمیه اصفهان
گروه: مشاهدات: 19363
دانلود: 3065

توضیحات:

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 274 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19363 / دانلود: 3065
اندازه اندازه اندازه
مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شعیب و نماز

مردم مَدْیَن مردمی فاسد و طاغی و یاغی و متجاوز به حقوق حقّ و خلق بودند خداوند بزرگ حضرت شعیب را در میان آنان مبعوث به رسالت فرمود ، تا آنان را از گمراهی و ضلالت نجات دهد تعالیم ملکوتی و آسمانی شعیب را حضرت حق بدین صورت بیان می فرماید :

( وَ إِلی مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ * وَ یا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیالَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ * بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ ) (۱) .

برای هدایت و راهنمایی مردم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم او به مردم مدین از جانب حضرت حق چنین گفت : ای جامعه ! خدای جهان آفرین را بپرستید ، زیرا جز او خدایی نیست ، و آنچه را به وسیله پیمانه و ترازو به مردم می فروشید از آن کم مگذارید من خیر شما را به شما نشان می دهم چرا می خواهید از راه تقلّب و خیانت به ثروت خود بیفزایید ؟ من شما را از عذاب روز فراگیر می ترسانم هان ای ملّت ! پیمانه را پر بدهید ، جنس ترازویی را بدون کم گذاشتن به مشتری ارائه کنید ، و از گناه و تجاوز به حقّ مردم دست بردارید

مردم مدین ! بی تردید آنچه خداوند در سایه مقرّراتش بر شما حلال دانسته به نفع شماست اگر اهل ایمان هستید من قدرت بازداشتن شما را از تجاوز ندارم ، وظیفه من تبلیغ برنامه های خداست و بس

تعالیم شعیب ضامن خیر دنیا و آخرت مردم بود ، ولی جامعه مدین در برابر

______________________________

۱- ۱) - هود : ۸۴ - ۸۶

شعیب و دلسوزیهای او موضع سختی گرفتند و نخواستند هدایت حق را بپذیرند و دست از هوا و هوس و شهوت و دنیاپرستی بردارند و عجیب اینجاست که تمام برنامه ها و تعالیم آن بزرگ مرد الهی را نتیجه نماز شعیب می دانستند و به این معنا علم دانشمند که نماز ، بازدارنده نمازگزار از هر فحشا و منکری است آنان به شعیب گفتند :

( یا شُعَیْبُ أَ صَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ ) (۱).

( ای شعیب ! ما در پرستش معبودهای پدران خود ثابت قدمیم و در برنامه های مالی خود آزاد ، و از هر راهی که بخواهیم ثروت به چنگ می آوریم و به هر صورت که اراده کنیم می فروشیم )

ای شعیب ! به نظر ما آنچه تو را تحریک کرده که ما را از آیین نیاکانمان برگردانی و مسیر خرید و فروش ما را عوض کنی نمازد توست به راستی تعجّب آور است که با ما سر ستیز داری در حالی که ما تو را مرد بردبار و درستی می دانیم

آری ، نماز رشد دهنده و هدایتگر و بازدارنده از فحشا و منکرات و فساد بود ، امّا مردم شهوت پرست مدین نمی خواستند در چنین حصن حصینی داخل شوند و دایره حیات را با این دژ محکم و حصار مستحکم از شرّ شیاطین و خطرات مصون و محفوظ بدارند

شکر او را از فقر نجات داد

سمع بن عبد الملک می گوید : در سرزمین منی در محضر حضرت صادقعليه‌السلام به خوردن انگور مشغول بودیم ناگاه فقیری وارد شد و از حضرت درخواست کمک کرد حضرت فرمود : مقداری انگور به او بدهید هنگامی که انگور به او

_______________________________

۱- ۱) - هود : ۸۷

دادند از گرفتن خودداری کرد و آن را برگرداند و گفت : اگر پول بدهید می گیرم ! حضرت صادقعليه‌السلام فرمود : خدایت عطا کند فقیر رفت و برگشت و گفت : انگور را بدهید آن حضرت فرمود : خدایت عطا کند !

آنگاه نیازمندی دیگر آمد و درخواست کمک کرد ، حضرت سه دانه از یک خوشه برداشتند و به او دادند ، فقیر سه دانه انگور را گرفت و گفت :

الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمِین الَّذِی رَزَقَنِی

« همه سپاس و ستایش ویژه خداست که پروردگار جهانیان است ، آن پروردگاری که این سه دانه انگور را روزی من قرار داد »

حضرت به او فرمودند : صبر کن ، پس هر دو دست خود را پر از انگور کردند و به او دادند دوباره گفت : الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمین باز حضرت به او فرمودند : صبر کن ، سپس به خادم خود فرمود : چه اندازه درهم و دینار نزد توست ؟ خادم بیست درهم آورد و گفت : به همین اندازه درهم نزد ما مانده است حضرت بیست درهم را به فقیر داد ، چون بیست درهم را گرفت گفت :

الحَمْدُ لِلّهِ هَذا مِنْکَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ

« همه سپاس و ستایش ویژه خداست ، خدا این عطا و بخشش از حضرت توست ، تویی یگانه ای که شریک و همتا نداری »

حضرت صادقعليه‌السلام به او فرمود : صبر کن ، پس پیراهن مبارک را از بدن درآورده به او عطا کردند و فرمودند : این پیراهن را بپوش چون پیراهن را پوشید ، گفت :

الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی کَسَانِی وَ سَتَرَنِی یَا أَبا عَبد اللّهِ او قَالَ جَزَاکَ اللّهُ خَیْراً

« همه سپاس و ستایش ویژه خداست که مرا لباس پوشانید ، و عرضه داشت یا ابا عبد اللّه ، یا آن که گفت : خدا تو را جزای خیر دهد »

با همین دو کلمه کوتاه از آن حضرت سپاسگزاری کرد و بیرون رفت(۱)

شهادتش چهره حضرت حسینعليه‌السلام را شکسته کرد

شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسینعليهم‌السلام به شمار آورده است

طریحی در « منتخب » می گوید : پیامبر اسلام با گروهی از یاران و اصحاب از راهی عبور می کردند جمعی از اطفال مشغول بازی بودند پیامبر در آن میان کودکی را گرفت و نزد خود نشانید و میان دیدگانش را پیوسته بوسه داد ، و نسبت به او کمال ملاطفت و مهربانی را روا داشت یاران سبب این همه لطف و محبت پیامبر را به آن کودک جویا شدند

حضرت فرمود : دیدم این کودک همراه حسین قدم برمی داشت ، هرگاه حسین بر خاک راه عبور می کرد او خاک زیر قدم حسین را برمی داشت و به صورت خود می مالید ، به این خاطر او را دوست دارم و مورد محبت قرار می دهم ، امین وحی به من خبر داد که این کودک در حادثه کربلا خواهد بود و به یاری حسین من خواهد شتافت ! !

و آن کودک به روایت « تحفه الحسینیه » حبیب بن مظاهر اسدی بود ، که نشان می دهد انسان از نظر معنویت و ارزش های باطنی می تواند به جایی برسد که امین وحی گزارش گر وضع مثبت او گردد

« رجال کشی » به سند خود از فضیل بن زبیر روایت می کند که : روزی میثم تمّار در حالی که سوار بر مرکب بود مورد استقبال حبیب قرار گرفت هر دو با هم مشغول صحبت شدند

______________________________

۱- ۱) - کافی: ۴ / ۴۹، باب النوادر، حدیث ۱۲ ؛ بحارالأنوار: ۴۷ / ۴۲ ، باب ۴، حدیث ۵۶ ؛ انیس اللیل: ۱۵۵.

حبیب گفت : من مردی را می نگرم که جلوی پیشانی اش مو ندارد ، خربزه و خرما می فروشد ، او را در خانه الزرق بر دار می کشند و به پهلویش نیزه می زنند کنایه از این که : میثم ! در آینده در راه عشق علی با تو این گونه رفتار خواهد شد

میثم هم گفت : من مردی را می نگرم که دارای صورت سرخی است و از برای او دو گیسو است ، برای یاری پسر دختر پیامبر از کوفه خارج می شود و به شهادت می رسد و سر بریده اش را در کوفه می گردانند !

آنگاه از هم جدا شدند ، گروهی که سخنان آن دو را شنیدند گفتند : مردمی دروغگوتر از این دو ندیدیم در این حال رشید هجری به طلب آنان از راه رسید و سراغشان را گرفت گفتند : اینجا بودند و چنین و چنان گفتند رشید گفت : خدا برادرم میثم را رحمت کند که دنباله حدیث را نگفت که آورنده سر بریده حبیب عطایش از دیگران صد درهم بیشتر است

آن جماعت گفتند : این از آن دو نفر دروغگوتر است

راوی می گوید : به خدا سوگند روزگاری نگذشت که میثم را بر دار زدند ، و سر حبیب را به کوفه آوردند و آنچه هر دو خبر دادند واقع شد ! !

کشی در « رجال » خود می گوید : حبیب از هفتاد نفری است که حسین را یاری می دادند و با کوه های آهن ملاقات کردند ، یعنی با سوارانی که غرق آهن و فولاد بودند و به قصد کشتن حسینعليه‌السلام آمده بودند روبرو شدند آنان با سینه ها و صورت های خود از تیرها و شمشیرها با کمال شجاعت استقبال کردند ، در حالی که دشمن امانشان می داد و با مال و ثروت به تطمیع آنان دست می یازید ؛ ولی نه امان دشمن را پذیرفتند ، و نه به قبول مال و ثروت تن دادند ، و نه به وعده های دشمن رغبت نمودند و می گفتند : ما را در پیشگاه خدا در تنها گذاردن حسینعليه‌السلام عذری نخواهد بود ، و اگر حسینعليه‌السلام را واگذاریم تا کشته شود و ما زنده بمانیم به رسول خدا در قیامت چه جواب دهیم ، به خدا سوگند تا مژگان چشم ما حرکت می کند دست از یاری حسینعليه‌السلام برنداریم سپس جهاد کردند تا همگی شهید شدند

کشی می گوید : چون حبیب از خیمه بیرون شد شادان و خندان بود بریر که سید قاریان قرآن بود گفت : ای حبیب ! این زمان ساعت خنده زدن نیست

حبیب گفت : کدام وقت سزاوارتر از این زمان به خوشحالی و خنده است ؟ به خدا سوگند میان ما و معانقه حور همین است که این کافران بر ما حمله کنند آیت اللّه سید محسن جبل عاملی در « اعیان الشیعه » در جلد بیستم در ترجمه حبیب می گوید : او حافظ همه قرآن بود ، و هر شب پس از نماز عشا تا طلوع فجر یک ختم قرآن داشت ! !

حبیب در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب امیر مؤمنانعليه‌السلام حاضر بود

و او را از خواص اصحاب آن حضرت و از حاملان علوم و اسرار شاه ولایت و اصفیای آن حضرت شمرده اند

حضرت حسینعليه‌السلام هنگامی که وارد کربلا شد ، نامه ای به اهل کوفه به طور عام و نامه ای ویژه به این مضمون برای حبیب بن مظاهر نوشت :

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم مِنْ الحُسَیْنِ بْنِ عَلی الیَ الرَّجُل الفَقیه حَبیبِ بْنِ مَظَاهِرِ الأسَدی ، أمّا بَعْد فَقَدْ نَزَلْنا کَرْبَلَا وَ انْتَ تَعْلَمْ قرَابَتی مِنْ رَسُولِ اللّهِ فَاِنْ ارَدْتَ نُصرَتَنا فَاقْدِمْ الَیْنَا عَاجِلاً

بنام خدای بخشاینده مهرگستر از حسین بن علی به آن مرد فقیه فهیم حبیب بن مظاهر اسدی ، ما در کربلا اقامت گرفته ایم ، تو نزدیکی مرا به رسول خدا می دانی ، اگر قصد یاری ما را داری به سرعت به سوی ما بشتاب

حبیب پس از خواندن نامه با عبور از مقدماتی که بیشتر جنبه حفظ اسرار و تقوای سیاسی داشت به همسرش گفت : مطمئن باش که این محاسن سپیدم را در یاری و نصرت حسین به خون گلویم رنگین خواهم کرد سپس از خانه

بیرون شد که راه فرار از کوفه را به دور از چشم دشمن ارزیابی کند در مسیر راه با مسلم بن عوسجه مصادف شد که می خواهد از مغازه عطاری جهت خضاب محاسن خود حنا بخرد

حبیب گفت : ای مسلم ! مگر خبر نداری که مولایمان حسینعليه‌السلام به سرزمین کربلا وارد شده بیا به یاری او بشتابیم مسلم بن عوسجه بی درنگ مهیای خارج شدن از کوفه شد !

حبیب غلام خود را طلبید و اسبش را به او سپرد و گفت : این اسلحه را زیر لباس خود پنهان دار و از فلان راه عبور کن و در فلان منطقه منتظر من باشد ، و اگر کسی از تو احوال پرسید بگو : بر سر فلان مزرعه می روم

غلام به فرمان حبیب عمل کرد سپس حبیب خود را از راه و بی راه به طور ناشناس به غلام رسانید شنید غلام با آن اسب به این گونه سخن می گوید : ای اسب ! اگر آقایم حبیب نیامد من خود بر تو سوار می شوم و برای یاری حسینعليه‌السلام به کربلا می روم

این سخن دل حبیب را لرزانید و سیلاب اشک از دیدگانش جاری کرد و گفت : یا ابا عبد اللّه ! پدر و مادرم فدایت کنیززادگان برای تو غیرت به خرج می دهند وای بر آزادگان که دست از یاری تو باز دارند !

سپس سوار بر اسب شد و به غلام گفت : تو در راه خدا آزادی به هر کجا که می خواهی برو غلام روی دست و پای حبیب افتاد و گفت : ای سید من ! مرا از این فیض محروم مکن ، مرا هم همراه خود ببر که دوست دارم جانم را فدای حسین کنم !

حبیب درخواست او را پذیرفت و با غلام روانه کربلا شد

یاران حسین به استقبال حبیب شتافتند زینب کبری پرسید : چه خبر است که یاران به هم برآمده اند ؟ گفتند : حبیب بن مظاهر به یاری شما آمده است

حضرت فرمود : سلام مرا به حبیب برسانید

چون سلام زینب کبری را به حبیب رسانیدند ، حبیب کفی از خاک برگرفت و بر فرق خود پاشید و گفت : من کیستم که دختر کبرای امیر عرب به من سلام رساند ! !

از برنامه های بسیار مهم حبیب ، درخواست وصیت در آخرین لحظات عمر مسلم بن عوسجه از مسلم بود :

هنگامی که حبیب با حضرت حسینعليه‌السلام بر سر مسلم بن عوسجه آمدند ، او را رمقی در بدن بود ، حبیب خطاب به مسلم گفت : ای مسلم ! بر من سخت است که تو را این گونه آغشته در خون ببینم ، تو را به بهشت بشارت باد

مسلم با صدایی ضعیف گفت :

بَشَّرَکَ اللّه بِخَیْر

خدا تو را به خیر مژده دهد

حبیب گفت : اگر نبود که ساعت دیگر به تو ملحق می شوم یقیناً دوست داشتم که اگر وصیتی داری با من در میان بگذاری ! که من با جان و دل در انجام آن کوشش لازم نمایم

مسلم به سوی امام اشاره کرد و گفت : وصیت من با تو این است که از یاری این غریب دست باز نداری !

حبیب گفت : به پروردگار کعبه جز این عمل نکنم و دیده ات را به اجرای این وصیت روشن سازم

و در کتاب « مهیج الاحزان » گوید : هنگامی که حبیب آماده شهادت شد ، حضرت حسینعليه‌السلام به او فرمود : تو از جد و پدرم یادگاری ، پیری تو را دریافته ، چگونه راضی شوم به میدان بروی ؟

حبیب گریست و گفت : می خواهم نزد جدت روسپید باشم و پدر و برادرت

مرا از یاری کنندگان شما به حساب آورند

در « مقتل » ابو مخنف آمده :

لمّا قُتِلَ حبیب بَانَ الاِنْکِسَار فِی وَجهِ الْحُسَیْن وَ قَالَ : لِلّهِ درک یَا حَبیب لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِی لَیْلَهٍ وَاحِدَه ! !

هنگامی که حبیب شهید شد ، در چهره حضرت حسینعليه‌السلام شکستگی نمایان گشت ، و گفت : حبیب خدا تو را پاداش نیک دهد ، تو مرد دانشمند و بافضلی بودی و در یک شب یک ختم قرآن می نمودی !

شیطان شریک انسان می شود

امام صادقعليه‌السلام فرمود : از نشانه های شرکت شیطان در کار انسان این است که :

انسان فحّاش باشد ، باک نکند که چه می گوید و درباره او چه می گویند(۱)

حرف صاد

صدق و راستی موجب توبه می شود

گروهی راهزن در بیابان دنبال مسافر می گشتند تا او را غارت کنند ، ناگهان مسافری دیدند ، به جانب او تاختند و گفتند : هرچه داری به ما بده ، گفت : تمام دارایی من هشتاد دینار است که چهل دینار آن را بدهکارم ، با بقیه آن هم باید تأمین معیشت کنم تا به وطن برسم

رییس راهزنان گفت : رهایش کنید ، پیداست آدم بدبختی است و پول جز آنچه که می گوید ندارد

راهزنان در کمین مردم نشستند ، مسافر به محل مورد نظر رفت و بدهی خود را پرداخت و برگشت ، دوباره در میان راه دچار راهزنان شد ، گفتند : هرچه داری بده وگرنه تو را می کشیم ، گفت : مرا هشتاد دینار بود ، چهل دینار بابت بدهی

_________________________________

۱- ۱) - کافی : ۲ / ۳۲۳ ، باب البذاء ، حدیث ۱

پرداختم ، بقیه اش برای مخارج زندگی مانده ، به دستور رییس راهزنان او را گشتند ، در جستجوی لباس و بار او جز چهل دینار ندیدند !

رییس راهزنان گفت : حقیقتش را برای من بگو ، چگونه در برخورد با این همه خطر جز سخن به حقیقت نگفتی و از راستگویی امتناع ننمودی ؟

گفت : در کودکی به مادرم وعده دادم در تمام عمرم سخن جز به راستی نگویم و دامن به دروغ آلوده نسازم !

راهزنان قاه قاه خندیدند ولی رییس دزدان آه سردی کشید و گفت : عجبا ! تو به مادرت قول دادی دروغ نگویی و این گونه پای بند قولت هستی ، ولی من پای بند قول خدا نباشم که از ما قول گرفته گناه نکنیم ، آنگاه فریاد زد : خدایا ! از این به بعد به قولم عمل می کنم ؛ توبه ، توبه !

حرف طاء

طی اللسان عارف وارسته شیخ نخودکی

نخودک نام قریه ای است نزدیک مشهد مقدس عالم بزرگ و عارف وارسته حاج شیخ حسن علی نخودکی در این قریه اقامت داشت ، وی هر شب به حرم مطهر حضرت امام رضاعليه‌السلام مشرف می شده و دوباره به روستای نخودک برمی گشته است او در این رفت و برگشت که نزدیک به هشت فرسنگ می شده ، یک ختم قرآن می خوانده است ! یعنی پانزده جزء آن را هنگام رفتن و پانزده جزء دیگر را هنگام بازگشت قرائت می کرده است اما چگونه و به چه کیفیت ؟ مگر ممکن است انسان در چنین مسیری با پای پیاده آن هم هر شب یک ختم قرآن بخواند ؟ آری ، او این قدرت را داشته است چون به مقام طی اللسانی رسیده بود و این همان مقامی است که برای حبیب بن مظاهر هم حاصل شده بود ، آن انسان کم نظیر و عارف مخلص که حضرت حسینعليه‌السلام کنار بدن قطعه قطعه اش خطاب به دشمن گفت : کسی را به شهادت رساندید که هر شب یک ختم قرآن می نمود !

حرف عین

عاقبت گنهکار تائب

عبد الواحد بن زید که از زمره فسّاق و فجّار و بدکاران بود ، روزی به مجلس موعظه یوسف بن حسین که از جمله عبّاد و زهّاد بود گذر کرد ، در حالی که یوسف بن حسین این کلام را برای مستمعان می گفت :

دَعَاهُم بِلُطْفِهِ کَأنَّهُ مُحتاجٌ إلِیْهِم

« خدای مهربان گنهکاران را با لطفش به سوی خود دعوت کرده است که گویا به آنان نیازمند است »

عبد الواحد چون این کلام را شنید ، جبّه از تن بینداخت و نعره زنان به گورستان رفت شب اول یوسف بن حسین در عالم رؤیا شنید منادی از سوی خدا ندا داد :

أدرِکِ الشَّابَّ التَّائِبِ

« جوان گنهکار را دریاب »

یعنی : او را به آمرزش و مغفرت ما بشارت ده یوسف در مقام تجسّس و تفحص برآمد تا بعد از سه روز او را در قبرستان پیدا کرد ، دید صورت بر خاک نهاده و در حال مناجات و گریه و زاری است چون یوسف را نزدیک خود دید گفت : سه شبانه روز است تو را فرستاده اند ، امروز می آیی ؟! این بگفت و جان به حق تسلیم کرد !

عبادت روی زمین

در قطعه ای پرقیمت آمده ، جبرییل گفت : ای محمد ! اگر عبادت ما در روی زمین بود ، سه برنامه انجام می دادیم :

عبرت ها در اشعار حافظ

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می دارد که بربندید محملها

برو از خانه گردون بِدَر و نان مطلب

گنج قارون کایّام داد بر باد

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

عبرت ها در رباعیات بابا طاهر

به گورستان گذر کردم کم و بیش

بدیدم حال دولتمند و درویش

نه درویشی به گوری بی کفن ماند

نه دولتمند برد از یک کفن بیش

به قبرستان گذر کردم صباحی

اگر شیری اگر ببری اگر گور

مو از « قالوا بلی » تشویش دیرم

چو فردا نامه خوانان نامه خوانند

من شرمنده سر در پیش دیرم

صدای چاوشان مردن آیو

درخت غم به جانم کرده ریشه

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل

مطیع نفس و شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملایک

تو قدر خود نمی دانی چه حاصل

دلا اصلاً نترسی از ره دور

عبرتهایی در سعی صفا و مروه

در مسأله سعی صفا و مروه که از شعائر الهی است و از ارکان حج و بسی عبرت آموز ، لازم است به مسائلی مهم اشاره شود :

۱ - امام صادقعليه‌السلام می فرماید : از آنجا که حضرت آدم که از جانب حق به مقام « اصطفا » رسید ، به این قطعه از کوه هبوط کرد نام این کوه به مناسبت مقام آدم ، « صفا » نامیده شد و چون حوا که مقام زینت و « مرآه » بودن داشت ، به آن کوه دیگر هبوط کرد ، نام آن کوه « مروه » گذاشته شد(۱) .

چون ابراهیم هاجر و اسماعیل را در آن وادی لم یزرع در حول و حوش حرم و جایگاه خانه قرار داد و خود به شام بازگشت ، کودک شیرخواره به تشنگی سختی مبتلا شد ، هاجر که در میان زنان زمان نمونه ایمان و اخلاص و فداکاری و تسلیم به حق بود ، برای نجات طفل ، نه تنها به خاطر مهر مادری بلکه برای خدا ، بر کوه صفا ایستاد و فریاد زد : آیا در اینجا انیس و مونس هست ؟ چون جوابی نشنید به کوه مروه رفت و به همان صورت داد خواهی نمود و بی جواب ماند این برنامه را هفت بار تکرار کرد ، در این وقت امین وحی در برابر او ظاهر شد و گفت :

کیستی ؟

جواب داد : مادرِ فرزند ابراهیم

امین الهی به او گفت :

شما را به که سپرده اند ؟

گفت : این مطلب تو را به وقت مراجعت ابراهیم از ابراهیم پرسیدم آن پیامبر بزرگوار فرمود : من شما را به خدا سپردم

جبرئیل گفت : به حق شما را به کسی سپرده که در تمام امور کفایتتان می کند

در آن وقت کودک با پاشنه پا از شدت تشنگی زمین را کاوش می کرد که ناگهان چشمه پر آبی از زیر پای او جاری شد

________________________________

۱- ۱) - بحار ۲۳۳/۹۹

این هفت بار رفت و آمد هاجر که منشأ و ریشه ای جز ایمان و اخلاص و حفظ کودک برای خدا و جلب رضایت حق نداشت ، از جانب خدا به عنوان رکنی از ارکان حج و شعاری از شعائر خدا قرار داده شد(۱) تا زائران خانه محبوب ، خالص و مخلص آن وادی پر نور را هفت بار رفت و آمد کنند و روح خود را همانند روح هاجر از زنگ کدورتها بشویند

آری سعی صفا و مروه از طرفی ارج نهادن به مقام ایمان و اخلاص آن زن با کرامت است از جهت دیگر اطاعت از فرمان حضرت حق است در تعظیم شعائر او و از باب دیگر ، سعی در تصفیه نفس و تحقق توبه ، و توسل به مقام حضرت رب و یادآور محشر کبری و قیامت عظمی و تردد مردم در آن صحنه هول انگیز برای به دست آوردن راه نجات ، و جلب شفاعت شفیعان روز جزاست

عذاب آزار دهنده مؤمن

امام صادقعليه‌السلام فرمود :

هنگامی که قیامت شود ، یک منادی ندا کند : روگردانان از دوستان من کجایند ؟ پس گروهی که صورتشان گوشت ندارد برخیزند در آن وقت گفته شود : اینان کسانی هستند که اهل ایمان را آزردند و با آنان به دشمنی برخاستند و نسبت به آنها عناد ورزیدند و آنان را با درشتی و سرسختی در دینشان سرزنش کردند سپس فرمان رسد که آنها را به دوزخ برند

عزّت نفس زنی تهیدست

دوستی داشتم که در صبر و متانت ، جود و کرم و انجام کار خیر و به خصوص

_________________________________

۱- ۱) - بحار ۲۳۳/۹۹

رسیدگی به تهیدستان ، انسان کم نمونه ای بود

او نسبت به فقرا و نیازمندان و سائلان و مشکل داران محبت فوق العاده ای داشت و جانب احترام و ادب را درباره آنان رعایت می کرد

می گفت : به واسطه یکی از دوستانم در یکی از محلات فقیرنشین قم به چند خانواده آبرومند در حدّ برطرف شدن نیازشان کمک می کردم و هر شب جمعه که به قم مشرف می شدم احوال آنان را به توسّط دوستم خبر می گرفتم

عصر پنج شنبه ای در گوشه مسجد معروف به مسجد طباطبایی که وصل به حرم مطهر است و مخارج کاشی کاری آن را قبول کرده بودم به تماشای کار اساتید هنرمند کاشی کار ایستاده بودم ، زنی باوقار و متین سراغ مرا از یکی از خادمان حرم گرفت ، خود را به او معرفی کردم ، پولی بسیار اندک که شاید قیمت دو گرده نان بود به من داد ، گفتم : چیست ؟ گفت : از شخصی که هر هفته به من کمک می کرد به زحمت نام شما را پرسیدم ، من تا این هفته مستحق بودم ، ولی تنها فرزند یتیمم این هفته از خدمت سربازی آمد و مردی محترم او را برای کار به حجره اش برد و حقوقی که برایش قرار داده کفاف هزینه ما را می کند و از شبی که فرزندم حقوقش را به خانه آورد من از استحقاق درآمدم و این پول اندک که از کمک شما نزد من مانده بود هزینه کردنش برای من شرعی نبود ، به این خاطر به شما برگرداندم !!

آری ، در میان تهیدستان و فقرا که خدای مهربان به همگان سفارش فرموده است به آنان محبت ورزند و پیامبر بزرگ به ابوذر وصیت می کند که به آنان عشق بورز و نزدیکشان رو ، چنین انسانهای باعزت و کرامتی هم یافت می شود .عطا و بخشش به کسی که تو را محروم نموده

این برنامه بسیار زیبای اخلاقی از حقایق باارزشی است که خدای مهربان به

پیامبر بزرگوارش سفارش کرده است و ریشه در لطف و رحمت و کرامت حضرت حق دارد چه بسا انسان به حوادثی تلخ مبتلا می شود و روزگار از او روی بر می تابد و بسیاری از درها به روی او بسته می شود و مشکلات وی را در تنگنا قرار می دهد و به نظر می آورد که اگر به فلان شخص که از اقوام یا دوستان است مراجعه کند و آبرو مایه بگذارد و از او درخواست کمک نماید او با روی باز از انسان استقبال می کند و با چهره ای گشاده انسان را می پذیرد و با بزرگواری و کرم ، مالی را در جهت حل مشکل در اختیار قرار می دهد ولی وقتی به او مراجعه می شود در حالی که قدرت بر حلّ مشکل انسان دارد بر طبل مأیوس کردن انسان می کوبد و آدمی را از خود می راند و به عرصه محرومیت از عطایش می نشاند

با چشیدن چنین زهر تلخی از دست او ، خدای مهربان فرمان می دهد که اگر چنین شخصی چون تو دچار مشکل شود و در تنگنا قرار گیرد و در حالی که تو در گشایش و وسعت مالی قرار گرفته ای برای حلّ مشکلش به تو مراجعه کند ، تو آن روزی را که در سختی و تنگدستی به او مراجعه کردی و او تو را از عطایش محروم ساخت مانع عطای خود به او قرار مده ، بلکه با بی توجهی کامل در رابطه با حالت بخیلانه او ، دست عطایت را به سویش بگشا واو را به عرصه محرومیت از لطف و احسانت منشان و با گشاده رویی و خوش خلقی از عطایت بهره مندش ساز

چنین کاری که باید گفت تلافی کردن بدی به خوبی است از زیباترین حالات اخلاقی و از نقاط قوّت روحی و از بهترین کارهای انسان است بیایید یاران به هم دوست باشیم همه مغز ایمان بی پوست باشیم

نداریم پنهان ز هم عیب هم را

علی و بازار پیراهن فروشان

امیر المؤمنینعليه‌السلام به بازار پیراهن فروشان آمد و دو پیراهن یکی را به ارزش سه درهم و دیگری را به ارزش دو درهم خرید و فرمود : قنبر این پیراهن سه درهمی را بگیر و بپوش او گفت : شما که منبر می روید و برای مردم سخنرانی می کنید به این پیراهن باارزش تر سزاوارترید فرمود : تو جوانی و دارای هیجان جوانی هستی ، من از پروردگارم حیا می کنم به تو برتری جویم ، از رسول خدا شنیدم که می فرمود : خدمتکاران را از آنچه خود می پوشید بپوشانید و از آنچه خود می خورید بخورانید(۱)

عیسی و گناهکار

در روایات آمده : روزی عیسی با جمعی از حواریون به راهی می گذشت ، ناگاه گنهکاری تباه روزگار که در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بدید ، آتش حسرت در سینه اش افروخته شد ، آب ندامت از دیده اش روان گشت ، تیرگی روزگار و تاریکی حال خود را معاینه دید ، آه جگر سوز از دل پرخون برکشید و با زبان حال گفت : یا رب که منم دست تهی چشم پرآب پس با خود اندیشید که هر چند در همه عمر قدمی به خیر برنداشته ام و با این آلودگی و ناپاکی قابلیت همراهی با پاکان را ندارم ، اما چون این گروه دوستان خدایند ، اگر به مرافقت و موافقت ایشان دو سه گامی بروم ضایع نخواهد بود ؛ پس خود را سگ اصحاب ساخت و بدنبال آن جوانمردان فریادکنان می رفت

یکی از حواریون باز نگریست و آن شخص را که به نابکاری و بدکاری شهره شهر و مشهور دهر بود دید که به دنبال ایشان می آید ، گفت : یا روح اللّه ! ای جان

_______________________________

۱- ۱) - بحار الانوار : ۷۱ / ۱۴۳ ، باب ۴ ، حدیث ۱۹

پاک ! این مرده دل بی باک را کجا لیاقت همراهی با ماست و بودن این پلید ناپاک از پی ما در کدام مذهب رواست ؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نکند و از همراهی ما جدا شود که مبادا شومی گناهانش دامن زندگی ما را بگیرد !!

عیسیعليه‌السلام در اندیشه شد تا به آن شخص چه گوید و چگونه عذر او را بخواهد ، که ناگاه وحی الهی در رسید : یا روح اللّه ! دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوی تا کار از سر گیرد ، که هر عمل خیری تا امروز از او صادر شده به خاطر نظر حقارتی که به آن مفلس انداخت از دیوان و دفتر عمل او محو کردیم و آن فاسق گناهکار را بشارت ده که به آن حسرت و ندامت که به پیشگاه ما پیش آورد ، مسیر توفیق به روی او گشودیم و دلیل عنایت را در راه هدایت به حمایت او فرستادیم(۱)

عیسی و نماز

داستان عیسی و مادرش مریم که دارای مقام عصمت و طهارت بود ، از عجایب مسائل روزگار است

خداوند مهربان برای نشان دادن قدرت خود ، و برای عبرت دیگران و در جهت هدایت امّتها ، به طور مکرّر به واقعه عظیمه این پسر و مادرش در قرآن مجید اشاره فرموده است

از عجایب حیات عیسی سخن گفتن او در گهواره پس از ساعتی چند از ولادت است که در آن گفتار ، حقایق الهیّه را برای مردم بازگو کرد و به خصوص به این معنا اشاره فرمود که من مأمور به نمازم :

( قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ ما دُمْتُ حَیًّا وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبّاراً شَقِیًّا وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا ) (۱)

_____________________________

۱- ۱) - تفسیر فاتحه الکتاب : ۶۳