مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان0%

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان نویسنده:
گروه: کتابخانه اخلاق و دعا

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: واحد تحقیقات قائمیه اصفهان
گروه: مشاهدات: 19396
دانلود: 3068

توضیحات:

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 274 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19396 / دانلود: 3068
اندازه اندازه اندازه
مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عیسی در گهواره گفت : همانا من بنده خدایم ، به من کتاب آسمانی عنایت شده و به شرف نبوّت آراسته ام و هر کجا باشم برای جهانیان مایه برکت و رحمتم من تا زنده ام دستور دارم نماز را به پای دارم و زکات مال بپردازم من مأمورم به مادر نیکی کنم و از شقاوت دورم سلام حق بر من روزی که به دنیا آمدم و روزی که می میرم و روزی که در قیامت مبعوث می شوم

حرف غین

غلام اهل توحید

امام صادقعليه‌السلام فرمان داد غلامی را به خاطر خلافی که کرده بود تازیانه بزنند

غلام گفت : ای پسر رسول خدا ! کسی را می زنی که شفیعی غیر از تو ندارد ، پس کرم و احسانت کجاست ؟ حضرت فرمود : او را رها کنید غلام گفت : تو مرا رها نکردی ، کسی رها کرد که این سخن را در دهان من گذاشت حضرت فرمود :

سوگند به پروردگار کعبه این غلام اهل توحید است با خدا غیر خدا را ندید !

آری ، معامله او با اهل توحید جز با فضل و احسان نیست و نبوده و نخواهد بود کسی که به یگانگی اش شهادت دهد و تا اندازه ای به خواسته های حضرتش جامه عمل بپوشاند مورد لطف بی کران و رحمت بی نهایت قرار خواهد گرفت

غلام عبد اللّه مبارک

عطار نیشابوری می گوید : عبد اللّه مبارک غلامی داشت که با او قرارداد بسته بود اگر قیمت خود را با کار کردن به من بپردازی من تو را آزاد خواهم کرد

روزی شخصی به عبد اللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر می کند و کفن اموات را از بدن اموات بیرون می آورد و به فروش می رساند و از فروش کفن درهم و دینار به

___________________________________

۱- ۱) - مریم : ۳۰ - ۳۳

تو می پردازد ! عبد اللّه از این خبر بسیار غمگین شد شبی بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسید ، دید غلام وارد قبری شد و با پوشیدن جامه ای بسیار کهنه و انداختن زنجیری به گردن صورت بر خاک گذاشت و با نیازمندی هرچه تمام تر به درگاه بی نیاز به مناجات و دعا و گریه و زاری مشغول شد

عبد اللّه ، با دیدن آن حال به گوشه ای خزید و آرام آرام مشغول گریه شد غلام تا نزدیک سحر مناجات و دعایش را ادامه داد ، سپس از قبر بیرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسیدن به شهر به اولین مسجدی که رسید وارد مسجد شد و به نماز صبح ایستاد و پس از نماز گفت : ای مولای حقیقی من ! شب به روز رسید ، هم اکنون مولای مجازی من از من درهم و دینار می خواهد خدایا ! چاره ساز بیچارگان تویی و سرمایه بخش به مفلسان و گدایان تویی در آن حال نوری پدید شد و از میان نور دیناری زر در دست غلام قرار گرفت عبد اللّه ، با مشاهده این حال بی طاقت شد ، به سوی غلام رفت و سر غلام را به سینه گرفت و گفت : هزار جان چون منی فدای چنین غلامی باد ، ای کاش تو خواجه بودی و من غلام !!

غلام ، چون این وضع را دید ، گفت : خدایا ! تا الآن کسی جز تو از راز من خبر نداشت ، اکنون که رازم فاش شد این زندگی را نمی خواهم ، مرا به نزد خود بر ؛ در زمزمه و مناجات بود که در آغوش عبد اللّه جان به جان آفرین تسلیم کرد !

عبد اللّه ، او را با همان جامه بسیار کهنه دفن کرد همان شب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در خواب دید که با حضرت ابراهیم بر براقی سوارند و به سوی او می آیند ، چون به عبد اللّه رسیدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه کهنه به خاک سپردی ؟!

آری ، وجود مقدس حضرت حق در جمیع احوال و در جمیع امور به صورت های گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ویژه در وقت

مناجات و دعا و توبه و راز و نیاز مورد مهربانی و رحمت خود قرار می دهد پادشاها ! جرم ما را درگذار

بر در آمد بنده بگریخته

حرف فاء

فرار مادر از فرزند

کتاب های شیعه و اهل سنت از پیامبر روایت کرده اند که :

مادری با فرزندش که هر دو بار گناه سنگین دارند وارد عرصه قیامت می شوند مادری که کانون مهر و محبت و عشق ورزی به فرزند است ؛

مادری که برای پرورش فرزندش حاضر است از شیره جانش به فرزند شیر دهد ؛

مادری که برای نجات فرزندش از آسیب و بلا حاضر است خود را به هر آب و آتشی بزند ؛

مادری که ضرب المثل مهر و محبت است ؛

این مادر در قیامت به فرزندش می گوید : به یاد داری نه ماه تو را در شکم خود حمل کردم و دو سال در آغوشم به تو شیر دادم و چگونه در هر موقعیتی از

تو نگه داری و حفاظت کردم و برای به ثمر رسیدنت چه رنج هایی را تحمل نمودم ، اکنون بیا مقداری از بار گناه من را به پرونده خود منتقل کن تا مرا به دوزخ نبرند

ولی فرزند با شنیدن این پیشنهاد از مادر می گریزد و فرار را بر قرار ترجیح می دهد تا دیگر بار این پیشنهاد را نشنود !!

آری ، قیامت برای بدکاران روزی است که :

( یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ ) (۱) .

روزی که [ در قیامت ] انسان از برادر و پدر و مادر و همسر و فرزندش می گریزد

فرشتگان و گناهان تائب

در تفسیر آیات توبه آمده : فرشتگان ، گناهان گنهکار را برای عرضه به لوح محفوظ می برند ، آنجا به جای گناهان حسنات برای عبد می بینند ، به سجده می افتند و به پیشگاه حق عرضه می دارند : آنچه انجام داده بود نوشتیم ، ولی غیر آن را می بینیم ! پاسخ می شنوند : راست می گویید ، ولی بنده گنهکار من پشیمان شد و با گریه و زاری و اشک و آه به در خانه من آمد ، من از گناهانش گذشتم و او را بخشیدم و کرمم را به او هدیه کردم ، من اکرم الاکرمینم(۲) .

فلسفه نماز

محمد بن سنان از علل و فلسفه مسائل الهی از حضرت رضاعليه‌السلام در ضمن یک نامه سؤال می کند ، امام هشتم در پاسخ به مسأله نماز می نویسد :

____________________________

۱- ۱) - عبس : ۳۴ - ۳۶

۲- ۲) - روح البیان : ۲ / ۱۷۹

نماز اقرار به ربوبیت حضرت حق عزّ و جلّ ، و نفی شریک از وجود مقدس او ، و ایستادن در پیشگاه عظمت بن جناب با ذلت و مسکنت و خضوع و اعتراف ، و طلب آمرزش نسبت به گناهان گذشته ، و صورت به خاک نهادن در هر روز برای تعظیم در برابر عظمت آن وجود مبارک و اینکه عبد به یاد حق و جدای از تجاوز به حقوق الهی و خاضع و خاکسار و راغب به رحمت واسعه و خواهان زیاد شدن ایمان و وسعت رزق و مداومت بر ذکر خدا در شب و روز است ، و نیز عبد سید و مولا و مدبر و خالقش را فراموش نکند تا دچار شر و طغیان نگردد ، و نیز به وسیله نماز از انواع معاصی حفظ گردد و از افتادن در دریای فساد مصون بماند(۱) .

حرف قاف

قرآن ده گفتار را می پسندد

از نعمت های بزرگی که حضرت حق به انسان عطا کرده زبان است ؛ آن هم زبانی که می تواند به وسیله آن سخن بگوید و آنچه را در ضمیر دارد آشکار کند و اهداف و مقاصدش را به دیگران اعلام نماید

زبان ، به همان صورت که نیکی ها و حسناتش عظیم است زشتی ها و بدی هایش بزرگ و سنگین است ، تا جایی که حکما درباره این عضو گفته اند :

اللِسانُ جِرمُه صَغیر وَ جُرمُه عَظیم « زبان وزنش اندک و گناهش بزرگ است »

زبان ، چنان که محدث بزرگ ، فیلسوف خبیر ، عارف عاشق ، ملا محسن فیض کاشانی در « محجه البیضاء » فرموده : قدرت ارتکاب نزدیک به بیست گناه بزرگ را چون غیبت ، تهمت ، سخن چینی ، استهزاء به دیگران ، شایعه پراکنی ، دروغ ، فحش ، تحقیر مردم و . دارد(۱) .

_______________________________

۱ - ۱) - علل الشرایع : ۱۱۴

قرآن جز ده نوع گفتار را به زبان اجازه نداده است انسان اگر زبانش گویای به آن ده نوع گفتار باشد ، خدا را با آن بندگی کرده ، و اگر گفتاری جز آن ده گفتار را داشته باشد آن را به گناه آلوده و در حقیقت شیطان را بندگی کرده است

۱ - قول حسن ۲ - قول احسن ۳ - قول عدل ۴ - قول صدق ۵ - قول کریم ۶ - قول لیّن ۷ - قول ایمان ۸ - قول سدید ۹ - قول معروف ۱۰ - قول بلیغ

قول حسن ، خوش زبانی با مردم است(۲) .

قول احسن ، دعوت مردم به سوی خداست(۳)

قول عدل ، شهادت و گواهی در دادگاه است(۴) .

قول صدق ، سخن راست و ذکر خیر گذشتگان مؤمن در جامعه موجود است(۵) .

قول کریم ، سخن گفتن با پدر و مادر است(۶)

قول لین ، سخن به وقت امر بمعروف و نهی از منکر است(۷)

قول ایمان ، اقرار به یگانگی خدا و رسالت پیامبر است(۸)

قول سدید ، سخن به صواب گفتن در هر جوّ و شرایطی است(۹) .

_________________________________

۱- ۱) محجه البیضاء : ۶ / ۱۹۰ ، کتاب آفات اللسان

۲- ۲) بقره : ۸۳

۳- ۳) فصّلت : ۳۳

۴- ۴) - انعام : ۱۵۲

۵- ۵) شعراء : ۸۴

۶- ۶) اسراء : ۲۳

۷- ۷) طه : ۴۳

۸- ۸) بقره : ۱۳۶

۹- ۹) نساء : ۹

قول معروف ، سخن گفتن با ایتام و خانواده است(۱)

قول بلیغ ، سخن رسا و مؤثر و آمیخته به موعظه و حکمت و برهان است(۲)

انسان می تواند با این ده نوع گفتار به تجارتی وارد شود که سودش را جز خدا کسی نمی داند

قسمتی از مشکل با ارایه توبه برطرف شد

جابر جُعفی که از معتبرترین راویان مکتب اهل بیت است ، از رسول باکرامت اسلام روایت می کند :

سه مسافر به کوهی رسیدند که غاری در آن کوه قرار داشت ، به داخل غار رفتند و به عبادت حق نشستند ، سنگی بزرگ از بالای کوه سرازیر شد و در دهانه غار قرار گرفت به صورتی که راه بیرون آمدن آنان را بست !

گفتند : و اللّه راه نجات به روی ما بسته شد و ما را از ماندن در این غار چاره ای نیست جز ارایه راستی و صدق به پیشگاه حق یا عرضه عمل خالص یا به سلامت ماندن از گناه در گذشته عمر

یکی از آنها گفت : خداوندا ! تو می دانی دنبال زنی صاحب جمال رفتم ، مال زیادی در اختیار او گذاشتم تا خود را در اختیار من گذاشت ، وقتی برای شهوترانی کنار او نشستم یاد عذاب جهنم کردم و بلافاصله از او جدا شدم به خاطر بازگشت آن روزم به پیشگاه تو این بلا را دور کن یک قسمت از سنگ کنار رفت دیگری گفت : خداوندا ! تعدادی کارگر برای زراعت آوردم هر کدام به نصف درهم ، غروب یکی از آنان گفت : من به اندازه دو نفر کار کردم یک درهم بده ، ندادم ، او هم قهر کرد و رفت من به اندازه نصف درهم او در

__________________________

۱- ۱) - نساء : ۹

۲- ۲) - نساء : ۵

گوشه ای بذر پاشیدم ، محصول فراوانی به بار آورد روزی آن کارگر به نزد من آمد و طلب خود را از من خواست ، من هجده هزار درهم از بابت قیمت آن محصول به او دادم آن عمل را محض تو انجام دادم به خاطر آن ، مشکل ما را برطرف کن قسمتی دیگر از سنگ از دهانه غار کنار رفت سومی گفت : الهی ! برای پدر و مادرم ظرف شیری بردم ، خواب بودند ، ترسیدم ظرف را زمین بگذارم از خواب بیدار شوند ، از طرفی دلم نیامد آنان را بیدار کنم ، ظرف را در دستم نگاه داشتم تا بیدار شدند تو این عمل را از من خبر داری ، در آن حال تمام سنگ از دهانه غار به طرفی افتاد و هر سه نجات پیدا کردند(۱) .

خارکش پیری با دلق درشت

__________________________________

۱- ۱) - نور الثقلین : ۳ / ۲۴۹

قناعت عالم ربّانی

چهره والایی که پدرش در زمان مرجع بزرگ ، مؤسّس حوزه قم آیت حق حاج شیخ عبد الکریم حائری به شغل نجّاری اشتغال داشت ، برای من این حکایت کم نظیر را از پدرش نقل کرد که :

هر زمان مرحوم حائری نیاز به نجّاری و اصلاح درب و پنجره و تخت چوبی داشت ، پدرم را برای نجاری دعوت می کرد ؛ زیرا پدرم از محترمین و مقدّسین و متدیّنین بود ، و سحرهای هر شب به تهجّد و عبادت برمی خاست ، و آن مرجع بزرگ علاقه داشت کارهای نجّاری خانه اش با آن دست پاک صورت بگیرد

آری ، هر دستی نباید برای انسان کار انجام دهد ، هر دستی نباید برای مؤمن نان بپزد ، خانه بسازد ، خیاطی کند ، زراعت نماید ، دست موسوی و دم عیسوی لازم است که از هر دو برای زندگی انسان نور ببارد !

قصاب محل از امیر المؤمنینعليه‌السلام درخواست کرد برای خانه گوشت ببرد ، حضرت نپذیرفت یعنی سراغ هر گوشتی ، هر مرغی ، هر نانی ، هر عسلی ، هر مقامی ، هر شخصی ، هر مردی ، هر زنی ، هر صندلی و تختی و هر دسته و گروهی نروید

او گفت : مرحوم حائری دنبال پدرم فرستاد که چون شبهای بسیار گرم تابستان قم ، در حیاط منزل روی تخت چوبی استراحت می کنم و اکنون تخت نیاز به اصلاح دارد ، بیا و تخت را اصلاح کن پدرم آمد و پس از بررسی تخت به آن عالم ربانی گفت : من با شاگردم بارها این تخت را اصلاح کرده ایم و اکنون قابل اصلاح نیست آن مرحوم گفت : در هر صورت تدبیری برای اصلاح آن به کار بگیر پدرم گفت : تنها راه اصلاحش به این است که آن را به نانوای محل جهت سوختن در تنور ببخشید ! سپس گفت : ای مرجع بزرگ ! شما می دانید که من همه ساله خمس مالم را می پردازم ، و آنچه دارم از هر جهت شرعی و حلال است ؛ اگر خود نمی خواهید از مال خود تختی بسازید به من اجازه دهید با پول خودم دو تخت سالم و نو برای شما بیاورم

آن عالم ربّانی ، محاسنش را نشان داد و گفت : جناب نجار ! موی صورتم نشان می دهد که مرگم نزدیک است ، دو تختی که می خواهی برای من بیاوری و به من هدیه کنی عمر هر دو تخت از عمر من بیشتر است ، ممکن است سالیان درازی در خانه من بماند ، من توان و طاقت پاسخ گویی به حق را در قیامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم ، برای اصلاح تخت کهنه خودم چه پیشنهادی داری ؟ پدرم گفت : راهی ندارد مگر آن که چهار پایه اش را با آجر و گِل به هم ببندم آن بزرگ مرد قانع گفت : همین کار را انجام بده ، تا به اندازه کمی که از عمرم باقی است از آن استفاده کنم و نیاز به نو کردن تخت نداشته باشم

حرف کاف

کدام دردمند را درمان نکرده ام

ملا فتح اللّه کاشانی در تفسیر « منهج الصادقین » ، و آیت اللّه کلباسی در کتاب « انیس اللیل » نقل کرده اند : در زمان مالک دینار جوانی از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت ؛ مردم به خاطر آلودگی او جنازه اش را تجهیز نکردند ، بلکه در مکان پستی و محلّ پر از زباله ای انداختند و رفتند

شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالی به مالک دینار گفتند : بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و کفن در گورستان صالحان و پاکان دفن کن عرضه داشت :

او از گروه فاسقان و بدکاران است ، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیت شد ؟ جواب آمد : در وقت جان دادن با چشم گریان گفت :

یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَهُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَهُ

« ای که دنیا و آخرت از اوست ، رحم کن به کسی که نه دنیا دارد نه آخرت »

مالک ! کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم ؟ و کدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم ؟(۱)

کرامتی از حاج سید علی قاضی

استاد بزرگوارم مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابو الفضل نجفی خوانساری ، که سالیانی فقه و اصول استدلالی را از محضر پرفیضش استفاده کردم ، در عیادتی که چند ماه پیش از رحلتشان از ایشان داشتم و در آن عیادت از حضرتش درخواست کردم اگر کرامتی از استادش عارف باللّه مرحوم حاج سید علی قاضی به یاد دارند برایم بازگو کنند فرمودند :

شبی همراه با چند تن از تربیت شدگان استاد ، در معیت استاد ، به مسجد کوفه برای عبادت و مناجات و راز و نیاز رفتیم در کنار استاد به عبادت مشغول شدیم و با حضرت بی نیاز به راز و نیاز پرداختیم پس از پایان کار چون آماده بیرون رفتن از مسجد شدیم ، ناگهان ماری بسیار خطرناک و وحشت زا نزدیک جمع ما حاضر شد جمع دوستان به جز استاد که در آرامشی عجیب قرار داشت به وحشت افتادند و در ترسی سخت فرو رفتند ؛ استاد ، با همان آرامش و طمأنینه مخصوص به خود رو به مار کردند و گفتند : ای مار بمیر مار چون چوبی خشک ، بی جان و بی حرکت برجای ماند و ما هم با آرامشی که به دست آوردیم به طرف بیرون مسجد حرکت کردیم

______________________________

۱- ۱) - انیس اللیل : ۴۵

چون چند قدم دور شدیم یکی از دوستان برای اطمینان یافتن از این واقعه که آیا مار در حقیقت با خطاب استاد مرده یا نه به عقب برگشت و با پای خود به مار زد و مار را در حقیقت مرده یافت ، سپس به جمع ما پیوست و همه راه خود را به سوی نجف ادامه دادیم ، ناگهان استاد رو به آن شخص کرد و فرمود : مار با خطاب من بی جان شد ، لازم نبود شما به عقب برگردید و از این واقعه تفحص و تحقیق کنید و مرا امتحان نمایید که آیا خطابم مؤثر افتاد یا نه !!

کرامتی شگفت از سالکی کم نظیر

مرحوم آیت اللّه العظمی حاج سید احمد خوانساری مرجعی بزرگ و عالمی ژرف اندیش بود ، وی در وادی سیر و سلوک و عرفان گام های بلندی برداشته بود ، آیت اللّه حاج شیخ مرتضی حائری فرزند بزرگوار مؤسس حوزه علمیه قم این داستان را که خود از زبان مرحوم آیت اللّه خوانساری شنیده بود نقل فرمود که :

من پدر سالخورده ای داشتم ، در زمانی که سفرها با مرکب های حیوانی انجام می گرفت او را برای زیارت حضرت رضاعليه‌السلام به مشهد می بردم ، رسم کاروان این بود که در منزل آخر استحمام می کرد و برای ورود به مشهد آماده می شد ، من در استحمام به پدرم کمک دادم و لباس های او را هم خود شستم ، هنگام شب چون بسیار خسته بودم با همان خستگی به خواب سنگینی فرو رفتم ، کاروان بدون توجه به من همان وقت شب حرکت کرد و پدر سالخورده ام را نیز با خود برد ، نزدیک طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم ، چیزی به قضا شدن نماز نمانده بود ، به سرعت تیمم کردم و نماز خواندم ، پس از نماز همه وجودم را در تنهایی بیابان ترس گرفت ، فکر پدرم که اکنون با کاروان رفته و چه کسی از او مواظبت می کند و چه کسی در پیاده و سوار شدن و وضو گرفتن به او یاری می دهد مرا آزار می داد

در این فکر بودم که به ذهنم آمد آقا و مولای خود حضرت حجه بن الحسن را بخوانم بلافاصله گفتم : یا ابا صالح المهدی ادرکنی تا این استغاثه را نمودم ، ناگهان در برابر دیدگانم سرور مهربانم را دیدم که فرمود : این راه را در پیش بگیر و برو عظمت او به من مهلت نداد تا با جنابش سخن بگویم ، همان راهی را که فرموده بودند طی کردم ، چند دقیقه ای بیشتر نرفته بودم که منظره ای بهت انگیز پیدا شد ، قهوه خانه ای با باغی زیبا و درختانی شاداب و حوض آب و فواره ای روح انگیز ، پیاده شده و زیر درختان نشستم ، برایم چایی آوردند ، طعمش با چایی های دیگر تفاوت داشت ، دو سه لیوان چایی خوردم که ناگهان متوجه شدم پول ندارم به کسی که چایی آورده بود گفتم : آقا من پول ندارم گفت :

کسی از تو پول نمی خواهد ، این چایی برای تو خلق شده است !!

وقتی خستگی ام برطرف شد از جای برخاستم و به راه افتادم ، چند دقیقه ای بیش راه نرفته بودم که دیدم به قافله رسیدم قافله ای که از اول شب تا صبح راه رفته و اکنون قصد دارند اطراق کنند ، سراغ پدر رفتم دیدم منتظر است پیاده اش کنم از من پرسید کجا بودی ؟ گفتم : عقب ماندم ، خوابم برد ، سپس او را پیاده کرده و مشغول خدمت او شدم

آری ، امام زمانعليه‌السلام می تواند با یک اشاره آن قهوه خانه را با آن امکانات خلق کند و با یک اشاره مرحوم آیت اللّه خوانساری را طیّ الارض دهد و با یک چشم به هم زدن وی را به قافله برساند

کشتی خود را تقوا قرار بده

لقمان در سخنان حکیمانه اش به فرزندش می گوید : در این دنیایی که دریایی عمیق است و خلق بسیاری در آن غرق شده اند کشتی خود را تقوا قرار داده تا این کشتی تو را از میان امواج خطر و طوفان های خانمان برانداز هوا و هوس سالم به ساحل نجات برساند

کمال خوش رفاقتی

حضرت صادقعليه‌السلام از پدر بزرگوارش امام باقرعليه‌السلام روایت می کند : علیعليه‌السلام با مردی از اهل ذمّه همراه شد مرد ذمّی به او گفت : ای بنده خدا ! قصد کجا داری ؟ حضرت فرمود : کوفه هنگامی که بر سر دوراهی راه ذمّی تغییر کرد حضرت هم مسیرش را از کوفه به مسیر ذمّی تغییر داد ذمّی گفت : تو خیال کوفه نداشتی ؟ فرمود : آری خیال کوفه داشتم ذمّی گفت : راه را رها کردی ؟ فرمود : دانستم

گفت : در حالی که دانستی چرا همراه من شدی ؟ فرمود : این از کمال خوش رفاقتی است که مرد دوستش را هنگام جدایی مشایعت کند و پیامبر ما این گونه به ما فرمان داده است ذمّی گفت : پیامبر این چنین گفته است ؟ حضرت فرمود : آری ذمّی گفت : تنها پیرو واقعی او کسی است که از او در کارهای باارزش پیروی کرده است و من نزد تو شهادت می دهم که من هم بر طریقه و روش تو هستم پس ذمّی با علیعليه‌السلام بازگشت و زمانی که حضرت را شناخت مسلمان شد(۱)

کمیل بن زیاد نخعی

دانشمندان و علمای بزرگ چه شیعه مسلک و چه سنی مذهب ، کمیل را به قوت ایمان و قدرت روح و اندیشه پاک و خلوص نیت و متخلق به اخلاق حمیده و آراسته به اعمال شایسته ستوده اند

بزرگان هر دو مسلک بر عدالت و جلالت و عظمت و کرامت او اتفاق نظر دارند

_________________________________

۱- ۱) - کافی : ۲ / ۶۷۰ ، باب حسن الصحابه و حق الصاحب فی السفر ، حدیث ۵ ؛ وسائل الشیعه : ۱۲ / ۱۳۴ ، باب ۹۲ ، حدیث ۱۵۸۶۳

کمیل از خواصّ و بزرگان اصحاب امیر المؤمنین و حضرت مجتبیعليهما‌السلام است(۱)

امیر المؤمنینعليه‌السلام کمیل را یکی از ده نفر یاران مورد اطمینانش به حساب آورده است(۲) .

کمیل از بهترین شیعیان و عاشقان و محبّان و علاقه مندان به امیر المؤمنینعليه‌السلام بوده است(۳)

مسائل و سفارشات و وصایایی که امیر المؤمنین به کمیل داشته از ایمان عظیم و معرفت فوق العاده کمیل حکایت دارد

اهل سنت که هیچ گاه به خاطر دوری از حق و عدالت و انصاف و مروّت نظر مثبتی نسبت به پیروان اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام نداشتند ، کمیل را در همه امور مورد اطمینان معرفی کرده اند(۴) .

عرفا و صاحب دلان و اهل سیر و سلوک و مشتاقان لقای محبوب ، کمیل را صاحب سرّ امیر المؤمنینعليه‌السلام و خزانه معارف معنوی مولی الموحدین می شناسند

کمیل ، هجده سال روزگار نورانی و عصر بابرکت پیامبر بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله را دریافت و از انوار ملکوتی مقام نبوّت بهره مند شد

کمیل ، انسان بزرگوار ، و موجودی شریف و پاک است ، که به خاطر لیاقتش به دست حجاج بن یوسف ثقفی به شرف شهادت نایل آمد ، شهادتی که محبوبش علیعليه‌السلام از وقوعش به او خبر داد

__________________________________

۱- ۱) - مستدرکات علم الرجال : ۶ / ۳۱۴

۲- ۲) - رسائل سید مرتضی

۳- ۳) - بحار الانوار : ۳۳ / ۳۹۹ ، باب ۲۳ ، حدیث ۶۲۰

۴- ۴) - مستدرکات علم الرجال : ۶ / ۳۱۴

حجاج بن یوسف خونخوار ، زمانی که از جانب حاکم ستمگر اموی والی عراق شد به جستجوی کمیل برخاست تا او را به جرم محبت اهل بیتعليهم‌السلام و به گناه شیعه بودن که در فرهنگ بنی امیه بالاترین گناه بود به قتل برساند

کمیل خود را از حجاج پنهان داشت ، حجاج حقوق منسوبان و اقوام کمیل را از بیت المال قطع کرد ، زمانی که کمیل از قطع حقوق اقوامش آگاه شد گفت : از عمر من چیزی نمانده ، شایسته نیست وجود من سبب قطع رزق و روزی گروهی شود از محلّ و مرکزی که پنهان بود درآمد و به نزد حجاج رفت ، حجاج گفت : برای به کیفر رساندنت در جستجوی تو بودم

کمیل گفت : آنچه از دستت برآید انجام ده ، از عمر من جز زمانی اندک نمانده ، بازگشت من و تو به زودی به سوی خداست ، مولای من به من خبر داده قاتل من تویی آنگاه حجاج فرمان داد تا سر مقدس آن مرد الهی و چهره ملکوتی را در حالی که در سن نود سالگی قرار داشت از بدن جدا کردند مرقد مطهر او در منطقه ثویّه بین نجف و کوفه معروف خاص و عام و زیارتگاه اهل دل است

حرف گاف

گذشت امام سجّادصلى‌الله‌عليه‌وآله از کنیز خطاکار

امام از کنیزش خواست آب به روی دستش بریزد تا برای نماز آماده شود ، ناگاه آفتابه پرآب از دست کنیز رها شد و با سر حضرت سجادعليه‌السلام برخورد کرد و سر آن حضرت را شکست امام به جانب او سر برداشت کنیز گفت : خدا می گوید خشم خود را فرو خورید امام فرمود : خشم را فرو خوردم کنیز گفت :

و از مردم گذشت کنید حضرت فرمود : خدا از تو بگذرد کنیز گفت : خدا نیکوکاران را دوست دارد حضرت فرمود : برو که برای رضای خدا آزادی(۱)

_______________________________

۱- ۱) - بحار الانوار : ۶۸ / ۳۹۸ ، باب ۹۳ کنیز این آیه قرآن را خواند( وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الُمحْسِنِینِ َ) ، آل عمران : ۱۳۴

گذشت حضرت یوسف از برادران

برادران یوسف به خاطر حسدورزی به یوسف ، او را با حیله و تزویر از دامن پرمهر پدر و آغوش محبت وی جدا کردند و در بیابان کنعان پس از این که او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند ، پیراهن از بدنش درآوردند و او را به چاه انداختند ، ولی هنگامی که در سفر سوم مصر او را شناختند و وی را در اوج قدرت و عظمت دیدند در برابر آن همه ستم جز این جواب را که قرآن مجید بیان داشته نشنیدند :

( لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ ) (۱) .

امروز بر شما ملامت و سرزنشی نیست ، خدا شما را مورد مغفرت قرار می دهد و او مهربان ترین مهربانان است

گذشت شگفت انگیز پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

امام باقرعليه‌السلام فرمود : زن یهودیّه ای را که گوشت گوسفندی به زهر آمیخته و به عنوان هدیه خدمت رسول خدا آورده و آن جناب از آن تناول فرموده بود ، دستگیر کردند و به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آوردند حضرت به او فرمود : چه چیزی تو را به انجام این کار واداشت ؟ گفت : نزد خود فکر کردم اگر پیامبر است این گوشت زهرآلود به او زیان نمی رساند و اگر پادشاه است مردم از او راحت می شوند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را بخشید !!(۲)

_____________________________

۱- ۱) - یوسف : ۹۲

۲- ۲) - اصول کافی : ۲ / ۱۰۸ ، باب العفو ، حدیث ۹ ؛ بحار الانوار : ۶۸ / ۴۰۲ ، باب ۹۳ ، حدیث ۹

گذشت قیس بن عاصم

به احنف بن حیس گفتند : تو با این که عرب هستی چرا این اندازه بردبار و آسان گیر و باگذشتی ؟ در حالی که باید تندخو و خشن و تلخ باشی ! گفت : من درس گذشت و عفو را از قیس بن عاصم آموختم ، یک بار میهمانش بودم به خدمتکارش گفت : غذا بیاور او غذا را در ظرفی سنگین وزن حمل کرد ، در راه ظرف غذا که در حال جوشیدن بود از دستش رها شد و بر سر فرزند قیس افتاد و او را کشت خدمتکار لرزه بر اندامش افتاد ولی قیس زیر لب گفت : هیچ راهی برای حلّ مشکل این خدمتکار نمی یابم جز این که او را آزاد نمایم ؛ به او گفت :

تو در راه خدا آزادی ، می توانی هرجا که خواستی بروی سپس گفت : اگر او را نزد خود نگاه می داشتم تا چشمش در چشم من بود خجالت می کشید ، بنابراین او را آزاد کردم تا هم در اضطراب نباشد و هم در حال شرمندگی به سر نبرد !

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

علامه محمد تقی مجلسی در امر به معروف و نهی از منکر و پیشگیری از گناه دلسوزی عجیب بود ، در محله ای که زندگی می کرد تعدادی قلدر و داش صفت بودند که از گناهانی چون قمار ، شراب ، و مجالس لهو و لعب امتناعی نداشتند اغلب در برخورد با آنان ، امر به معروف و نهی از منکر می کرد ، و آنان را به ترک گناه و عبادت حق دعوت می نمود

رییس قلدرها و نوچه هایش از مجلسی ناراحت بودند ، دنبال زمینه ای می گشتند که از دست او خلاص شوند

یکی از مریدان صاف دل ، پاک طینت ، ساده و آرام آن عالم بزرگ را دیدند و به او گفتند : خانه خود را شب جمعه از زن و فرزند خالی کن ، برای ما تهیه شام

ببین ، از مجلسی هم به آن مجلس دعوت کن و تمام این برنامه ها را نزد خود حفظ کرده احدی را خبر نکن وگرنه به زحمت خواهی افتاد

برنامه ها به طور طبیعی پیش رفت ، مجلسی به تصور اینکه مهمان مرید مسجدی است دعوت را پذیرفت

قلدرها با هم قرار گذاشتند اول شب در خانه آن مرد اجتماع کنند ، در ضمن زنی رقاصه را دعوت کردند که پس از آمدن مجلسی و آراسته شدن مجلس ، با سر برهنه وارد جلسه شود و با در دست داشتن طنبور و تنبک مشغول رقاصی گردد !

آنگاه یکی از قلدرها همسایه های مؤمن را خبر کند تا بیایند ببینند : واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

شاید با دیدن این منظره آبروی مجلسی برود و با به خاک نشستن او ، از دستش خلاصی جویند

مجلسی وقتی وارد مجلس شد صاحبخانه را ندید ، در عوض مشاهده کرد جمعی از قلدران محل ، با چهره ای گرفته دور تا دور اطاق پذیرایی نشسته اند ، مجلسی در کنار آنان قرار گرفت و به فراست ایمانی دریافت که نقشه ای در کار است ! چیزی نگذشت که زن رقاصه پرده را کنار زد و با قیافه ای آراسته به وسایل آرایش با طنبور و تنبک وارد مجلس شد و با صدای مخصوص به خود ، به صورت تصنیف شروع به خواندن این شعر کرد و همراه با ریتم صدا مشغول رقص شد : در کوی نیکنامان ما را گذر نباشد گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را مجلسی آن مرد حق ، عارف سالک و دلباخته حقیقت ، همراه با سوز دل و اشک چشم به حضرت حق توجهی خالص کرد و به پروردگار عرضه داشت :

« گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را »

ناگهان زن رقاصه روی و موی خود را پوشاند ، و طنبور و تنبک را به زمین زد و به سجده افتاد و با سوزی جانکاه مشغول ذکر یا رب ، یا رب و توبه و انابه شد ، دیگران هم از غفلت به در آمدند ، با دیدن آن منظره به گریه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه کرده ، دست از تمام گناهان شستند(۱) !