مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان11%

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان نویسنده:
گروه: کتابخانه اخلاق و دعا

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان
  • شروع
  • قبلی
  • 274 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22219 / دانلود: 4127
اندازه اندازه اندازه
مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آیا می دانید که شما با یوسف و برادرش چه کردید و این کار از جهل و نادانی شما بود ؟! برادران از این سؤال یکه خوردند ، سالار مصر ، این قبطی بزرگ ، از کجا یوسف را می شناسد و سرگذشت وی را می داند ، برادر یوسف را از کجا شناخته ، رفتار آنها را با یوسف از کجا می داند ، رفتاری که جز برادران ده گانه هیچ کس از آن آگاهی ندارد ؟

در جواب متحیر شدند و ساعتی بیندیشیدند ، خاطرات سفرهای گذشته را به یاد آوردند ، سخنانی که از سالار مصر شنیده بودند هنوز فراموش نکرده بودند ، به ناگاه همگی پرسیدند : مگر تو یوسف هستی ؟

سالار مصر پاسخ داد : آری ، من یوسفم و این برادر من است ، خدا بر ما منّت نهاد که پس از سالیان دراز یکدیگر را ببینیم و فراق و جدایی به وصال دیدار بدل شود ، هرکس صبر کند و تقوا پیشه سازد خدایش پاداش خواهد داد و به مقصودش خواهد رسانید

بیم و هراسی فوق العاده برادران را فرا گرفت ، و کیفر شدید انتقام یوسفی را در برابر چشم دیدند

قدرت یوسف نامتناهی ، و ضعف آنها در سرزمین غربت نامتناهی ، و این دو نامتناهی که در برابر یکدیگر قرار گیرند معلوم است که چه خواهد شد

برادران از نظر قانون و مذهب ابراهیم خلیل خود را مستحق کیفر دیدند ، از نظر عاطفه مستحق انتقام یوسفی دانستند ، گویا جهان بر سر ایشان فرود آمد و اضطراب و لرزه بر اندامهایشان بینداخت و قدرت سخن از آنان سلب شد ، هرچه نیرو داشتند جمع کرده به آخرین دفاع اکتفا کردند ، و آن اعتراف به گناه و تقاضای عفو و بخشش بود ، سپس گفتند : خدا تو را بر ما برتری داده و ما خطاکاریم و به انتظار پاسخ نشستند تا ببینند چه می گوید و با آنها چه خواهد کرد ؟ ولی از دهان یوسف سخنی را شنیدند که انتظار نداشتند و احتمال نمی دادند

یوسف گفت : من از شما گذشتم ، شما سرزنش نخواهید شنید ، کیفر نخواهید دید ، انتقام نخواهم گرفت ، خدای از گناه شما بگذرد و شما را بیامرزد

مردان خدا چنین هستند ، بخشش و بخشایش دارند ، انتقام نمی کشند ، کینه ندارند ، برای دشمن خود از خدای خود طلب آمرزش می کنند ، دل آنها آکنده از مهر و محبت بر خلق است

یوسف که برادران را از بیم انتقام و کیفر آسوده خاطر کرد چنین فرمود :

هم اکنون برخیزید و به کنعان برگردید و پیراهن مرا همراه برده بر چهره پدرم بیفکنید ، حضرتش بینا خواهد شد ، و خانواده هاتان را بردارید و به مصر نزد من بیاورید

این دومین بار بود که برادران پیراهن یوسف را برای پدر می بردند ، پیراهنی که در نخستین بار ارمغان مرگ بود ، آژیر جدایی و فراق بود ، پیک بدبختی و شومی بود ، ولی این بار ارمغان حیات بود ، نوید دیدار و مژده وصال بود ، و پیک سعادت و خوشبختی بود

پیراهن یوسف در آن دفعه پدر را نابینا ساخت و با بردگی پسر همراه بود ، ولی در این دفعه پدر نابینا را بینا می کند و از آزادی و سروری پسر خبر می دهد

آن پیراهن حامل خونی دروغین بود ، این پیراهن حامل معجزه ای راستین است ، وه که میان راست و دروغ چقدر راه است !

کاروان برادران برای سومین بار خاک مصر را پشت سر گذارد و قصد سرزمین کنعان کرد

بی سیم آسمانی ، نوید آسمانی ، درآی کاروان را به گوش یعقوب پدر مقدس برسانید ، حضرتش به حاضران رو کرد و گفت :

اگر مرا در خطا نخوانید بوی یوسفم را می شنوم و در انتظار دیدارش هستم

نزدیکانی تخطئه کردند و گفتند : هنوز یوسف را فراموش نکرده ای و در آن

عشق کهن به سر می بری !

پیر آگاه دم فرو بست و پاسخی نداد ، سطح فکری مخاطبانش با این حقایق آشنا نبود

دیری نپایید که سخن پیر آگاه درست از کار درآمد ، و کاروان بشارت به کنعان رسید و پیدا شدن یوسف را مژده داد ، و پیراهن را بر چهره پدر گذاردند و نابینای مقدس بینا گردید و روی به پسران کرده گفت : نگفتم که چیزهایی را من از سوی خدا می دانم که شما نمی دانید ؟ نوبت کیفر بزهکاران از سوی پدر رسید ، چون محکومیت پسران قطعی بود

فرزندان اسراییل از پدر تقاضای عفو کردند ، و از او خواستند که از خدا در برابر گناهانشان طلب آمرزش کند

پیر آگاه از گناهانشان درگذشت و قول داد که چنین کند و به وعده خود وفا کرد(۱)

آری ، فرزندان یعقوب از گناهان خود به پیشگاه حضرت حق توبه کردند و از برادر و پدر عذرخواهی نمودند ، یوسف از آنان گذشت ، یعقوب آنان را بخشید ، و خداوند آنان را در معرض رحمت و عفو قرار داد

توبه بِشر حافی

بشر مردی بود خوشگذران و اهل لهو و لعب ، اغلب اوقات در خانه خود مجلس آوازه خوانی و بزم گناه داشت ، روزی امام موسی بن جعفرعليه‌السلام از کنار خانه او عبور کردند ، در حالی که صدای آوازه خوانان و مطربان بلند بود امام به خدمتکاری که کنار درِ خانه ایستاده بود فرمودند : صاحب این خانه بنده است یا آزاد ؟ پاسخ داد : آزاد است ، حضرت فرمودند : راست می گویی ، اگر بنده بود از

______________________________

۱- ۱) - حسن یوسف : ۶۴

مولایش می ترسید خدمتکار وارد خانه شد ، بشر در حالی که کنار سفره شراب بود از علّت دیر برگشتن او پرسید ، خدمتکار گفت : شخصی را در کوچه دیدم ، از من بدین گونه سؤال کرد و من بدین صورت پاسخ گفتم کلام موسی بن جعفرعليه‌السلام آن چنان در قلب بشر اثر کرد که ترسان و هراسان با پای برهنه از منزل بیرون آمد و خود را خدمت حضرت رسانده به دست مبارک امام توبه کرد ، آنگاه با چشم گریان به خانه برگشت و برای همیشه سفره گناه را جمع کرد و عاقبت در زمره زاهدان و عارفان قرار گرفت(۱) .

توبه جوان اسیر

شیخ صدوق از حضرت صادقعليه‌السلام روایت می کند : تعدادی اسیر به محضر مبارک رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آوردند ، به کشتن همه آنان فرمان داد مگر به یک نفر از آنان

مرد اسیر گفت : چرا از میان همه اسیران حکم رهایی مرا دادی ؟ فرمودند :

جبرییل از جانب خدا به من خبر داد در وجود تو پنج خصلت است که خدا و رسول آن پنج خصلت را دوست دارند : غیرت شدید بر خانواده ات ، سخاوت ، حسن خلق ، راستی در گفتار ، شجاعت آن مرد پس از شنیدن این برنامه مسلمان شد و اسلامش نیکو گشت ، سپس در جنگی همراه رسول خدا شرکت کرد و پس از مبارزه ای شدید شهید شد(۲)

_________________________________

۱- ۱) - روضات الجنات : ۲ / ۱۳۰

۲- ۲) - امالی صدوق : ۲۷۱ ، المجلس السادس و الأربعون ، حدیث ۷ ؛ بحار الأنوار : ۶۸ / ۳۸۴ ، باب ۹۲ ، حدیث ۲۵

توبه جوان یهودی

امام باقرعليه‌السلام می فرمایند : جوانی بود یهودی که بسیاری از اوقات خدمت رسول خدا می رسید ، رسول الهی رفت و آمد زیادش را مشکل نمی گرفت و چه بسا او را دنبال کاری می فرستاد یا به وسیله او نامه ای را به جانب قوم یهود می فرستاد

چند روزی از جوان خبری نشد ، پیامبر عزیز سراغ او را گرفت ، مردی به حضرت عرضه داشت : امروز او را دیدم در حالی که از شدّت بیماری باید روز آخر عمرش باشد پیامبر با عدّه ای از یارانش به عیادت جوان آمد ، از برکات وجود نازنین پیامبر این بود که با کسی سخن نمی گفت مگر اینکه جواب حضرت را می داد ، پیامبر جوان را صدا زد ، جوان دو دیده اش را گشود و گفت :

لبیک یا ابا القاسم ، فرمودند بگو : اشهد ان لا اله الَّا اللّه و انی رسول اللّه

جوان نظری به چهره عبوس پدرش انداخت و چیزی نگفت ، پیامبر دوباره او را دعوت به شهادتین کرد ، باز هم به چهره پدرش نگریست و سکوت کرد ، رسول خدا برای مرتبه سوم او را دعوت به توبه از یهودیّت و قبول شهادتین کرد ، جوان باز هم به چهره پدرش نظر انداخت ، پیامبر فرمودند : اگر میل داری بگو و اگر علاقه نداری سکوت کن جوان با کمال میل و بدون ملاحظه کردن وضع پدر ، شهادتین گفت و از دنیا رفت ! پیامبر به پدر آن جوان فرمودند : او را به ما واگذار سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهید و کفن کنید و نزد من آورید تا بر او نماز بخوانم ، آنگاه از خانه یهودی خارج شد در حالی که می گفت :

خدا را سپاس می گویم که امروز انسانی را به وسیله من از آتش جهنم نجات داد(۱) !

______________________________

۱- ۱) - امالی صدوق: ۳۹۷، المجلس الثانی و الستون، حدیث ۱۰؛ بحار الأنوار: ۶ / ۲۶، باب ۲۰، حدیث ۲۷.

توبه دو برادر در آخرین ساعات عاشورا

توبه در اسلام اعاده حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست ، اعاده حیثیتی که به وسیله خود او انجام می شود ، و دیگران دخالتی ندارند ، و این راه همیشه برای او باز است ؛ چون مکتب الهی مکتب امید است ، سرچشمه مهر است و کانون رحمت ، و حسین آیینه تمام نمای رحمت آفریدگار است ، رحمت بر خلق ، رحمت بر دوست ، رحمت بر دشمن حسین وجودش مهر بود ، گفتارش مهر بود ، رفتارش مهر بود ، از وقتی که در راه با یزیدیان روبرو شد کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد و آنچه قدرت داشت به کار برد ، راهنمایی کرد ، خیرخواهی نمود

پیش از جنگ بکوشید ، در میان جنگ بکوشید ، با گفتار بکوشید ، با رفتار بکوشید و توانست کسانی را که شایسته رستگاری بودند از دوزخی شدن برهاند و بهشتی گرداند

آخرین دعوت حسین وقتی بود که تنها مانده بود ، وقتی بود که یارانش همگی شهید شده بودند و دیگر کسی نداشت ، آخرین دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا کرد : آیا برای ما یاوری پیدا نمی شود ؟ آیا کسی هست از حرم پیامبر دفاع کند ؟

اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا ؟ اما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللّهِ ؟

این ندا سعد بن حرث انصاری و برادرش ابو الحتوف بن حرث را به هوش آورد ، هر دو از انصار بودند و از عشیره خزرج ولی با آل محمد سر و کاری نداشتند ، هر دو از دشمنان علی بودند و از خوارج نهروان ، شعارشان این بود :

حکومت از آن خداوند است و بس ، گنهکار حق حکومت ندارد

آیا حسین گنهکار بود ، ولی یزید گنهکار نبود ؟!

این دو نفر از کوفه تحت فرماندهی عمر سعد به قصد پیکار با حسین و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند ، روز شهادت که کشتار آغاز شد ، در سپاه یزید بودند ، آسیای جنگ می گردید و خون می ریخت و آن دو در سپاه یزید بودند ، حسین یکه و تنها ماند و آن دو در سپاه یزید بودند ، هنگامی که ندای حسین را شنیدند به هوش آمدند ، با خود گفتند : حسین فرزند پیامبر ماست ، روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست ، به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینی گردیدند و در زیر سایه حسین که قرار گرفتند پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند ، تنی چند را مجروح کرده و عده ای را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند(۱)

علامه کمره ای که از مشایخ اجازه این فقیر است در جلد سوم کتاب بسیار پرقیمت « عنصر شجاعت » می فرماید :

همین که زنان و اطفال صدای حسین را به استغاثه شنیدند :

اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا . ؟

صدا به گریه بلند کردند ، سعد و برادرش ابو الحتوف چون این ندای دلخراش را با آن ناله و شیون از اهل بیت شنیدند عنان به طرف حسین برگرداندند

اینان در حومه نبرد بودند و با شمشیری که در دستشان بود به دشمنان حمله کردند و به جنگ پرداختند ، نزدیک امام همی نبرد کردند تا جماعتی را کشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند ، سپس هر دو در یک جایگاه با هم کشته شدند(۲) .

باید در داستان حیرت آور این دو برادر پیام روح امیدواری را شنید ، روح امید به نور خود سری می کشد و از پشت پرده غیب انتظار خبرهای تازه به تازه

____________________________

۱- ۱) - پیشوای شهیدان : ۳۹۴

۲- ۲) - عنصر شجاعت : ۳ / ۱۶۹

دارد ، نویدهای غیر مترقبه برای انبیا می آورد ، در حقیقت او نبی انبیاء است به واسطه خاصیت نور امید ، هر دم انبیاء به کشف تازه ای از پشت پرده های غیب امید می دارند ، از دمیدن روح تازه یأس ندارند حتی در دم آخر ، و نفس نزدیک به جرم را با مجرم حساب نمی کنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگیرد ، انتظار عنایت تازه ای را به جا می دانند ، چه اینکه عنایات مخصوص الهی مستور از همه است

یعقوب پیامبرعليه‌السلام فراق عجیبی کشید ، سالیان درازی که چشم سفید می شد گذشت و از یوسفش نشانی ، بویی ، اثری ، خبری ، نیامد ، بلکه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سکوت طویل خود آن را امضا می کرد ، در عین حال علی رغم زمزمه گرگ خوردگی ، امیدواری به حیات و به بازگشت عزیزش داشت و گم گشته خود را از روح الهی می طلبید

انقلاب روحی این دو نفر جنگجو را در پاسخ روح امیدواری به حسین جواب دادند که امید خود را به هدایت خلق به موقع بداند و معلوم شود که از دم شمشیر خونریز دشمن نیز ممکن است نور هدایت مخفیانه بجهد !

این ترجمه در انقلاب این دو نفر ، غریب ترین نادره وجود را از این طرف ، و بلندترین روح امیدواری را در بنیه حسینعليه‌السلام از آن طرف ، در پیش نظر مبلغین اسلامی می نهد و به نما می گذارد ، فلته تحول ، فلته طبیعت هرچه بود ، پس از استحکام دشمنی و خارجی بودن بیست ساله و پافشاری در خلاف و ستیزه تا دم آخر ، چون یوسفی از پشت پرده های نهانخانه غیب به در آمدند

سرّی است که خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته ، همان مجهول بودن این سر است که امیدواری به مبلغین حق می دهد و می گوید : به هیچ حال از تبلیغ و تأثیر آن مأیوس مباشید ، سر ذوات بر همه مأمورین هدایت مستور است ، هر آنی تحولی رخ می دهد ، از پشت پرده ابهام طبقه ای از نو به ظهور می آیند

اِلهی انَّ اخْتِلَافَ تَدبِیرکَ وَ سُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ الی عَطاءٍ ، وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فِی بَلَاءٍ(۱)

خداوندا ! اختلاف تدبیرت ، و شتاب و سرعت درهم پیچیدن تقدیراتت ، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطای موجود و از نومیدی از تو در بلاها باز می دارد

بدن که سایه ای است از روح ، حجابی است بر فکر که رخسار آن را پوشیده ، و فکر نیز حجابی است که غریزه عقل را در پشت خود نهفته ، و غریزه عقل نیز حجابی است بر روان که چهره آن را پوشیده داشته ، و نهفته تر از همه نهفته ها سری است در ذات انسان که در پشت پرده روان نهفته است ، هیچ قوه علمیه به آنجا نافذ نیست و به کشف آن قادر نه ، این نهفته های پشت پرده هریک به قوه ای مکشوف می گردند ، نهفته نخستین را که فکر است قوه هوش می باید ، مردم هشیار فکر را قرائت می کنند ، از پشت پرده قیافه و لهجه و خط ، فکر را می خوانند

و عقل پنهان را نور فراست و ایمان که قوه ای است فوق کاشف اول درمی یابد ، و مقام روح و روان را نور نبوت که بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند یافت ولی از سر روان احدی را خبر نیست ، آنجا شعاع مخصوص ربوبی است و آن ناحیه ارتباط ذات موجود است با مقام کبریایی غیب الغیوب ، در آنجا هیچ واسطه ای بین لطف ایزد با خلق او نیست ، هرکس خود رابطه مخصوص با پروردگار خود دارد ، این رابطه را با کس مکشوف نکرده تا وجوب تبلیغ و حکم آن همیشه ثابت و تأثیر آن همواره مترقب باشد

هادیان را همواره در هر حالی به امیدواریهای تازه به تازه می نوازد ، به رشد و هدایت مردم تحریص می کند ، اسباب انقلاب و تحول را از بین اسباب مستور داشته ، بلندی پایه خداشناسی وابسته به توکل و امید و انتظار و روح امید است

_____________________________

۱- ۱) - قسمتی از دعای عرفه حضرت سید الشهداءعليه‌السلام .

هرچند خداشناسی عمیق تر باشد روح امید را پایه ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح امیدواری ارتفاعش بلندتر باشد ، بیشتر به عمق وجود سر می کشد و انتظار خبرها دارد و خبرهای تازه می گیرد

مرتفع ترین روح تا به عمیق ترین اسرار وجود سری می کشد ، اسرار نو به نو می بیند ، خبرهای تازه تازه به او می رسد

هان ! ای مبلغین اسلام ، روح امید را از شما نگیرند ، سختی اوضاع مأیوستان نکند ، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت تر نبوده و نیست

گویند : شیخ محمد عبده در محضری گفت : من از اصلاح حال امت اسلامی مأیوسم بانویی از حضار که از بیگانگان بود گفت : عجب دارم که این کلمه شوم « یأس » از دهان شیخ بیرون جست ! شیخ هشیار شد ، فوری استغفار کرد و تصدیق نمود که حق می گویی

امام حسینعليه‌السلام جز از جدش از همه هادیان ، از همه انبیاء ، روح امیدواری بلندتر بود ، شاهبازی بود تا به مرتفع ترین قله های امکان پرواز ، و به عمیق ترین اسرار وجود نظر داشت ، پیام امیدواری را از زبان حسین بشنوید که به شما روح بدهد

جانها فدای تو باد یا حسین که در هر وادی تو را باید صدا زد ، تو مبلغین را تشویق می کنی ، تو معیار پافشاری را با نیک بینی می آموزی ، ما را به شیخ مصر و رییس مصر کاری نیست ، فداکاری را تو کردی و دیگران از تو آموختند ، از زبان تو باید اسرار خدا را شنید ، بلندپایگی روح تو حتی از انبیای دیگر هم برتر بود ، در کوی تو نسیم نوید و انتظار خیر حتی از دم شمشیر خونریز هم می وزد

اقدام تو در آغاز ، در آن عصر تاریک موحش ، و به کوفه روی آوردنت ، با پیشامدهای مراحل بین راهت و تذکر :

اَلاَمْرُ یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للّهِ ِ ، وَ ان حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ .

و برخورد به سدهای بسته و گفتگوهای مهرآمیز یا شورانگیزت ، هرکدام در مرحله ای و به نحوی اطواری بود که از انوار امید می تابید ، و دعای عرفات را جلوه می داد که می گفتی :

اِلهی انَّ اخْتِلَافَ تَدبِیرکَ وَ سُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ الی عَطاءٍ ، وَ الْیَأْسِ مِنْکَ فِی بَلَاءٍ

و در آخر هم که چشم از جهان بربستی بدان امید بودی که تربت شهیدان کویت ، زنده دلان را هشیار کند ، به تربت شهیدان کویت بگذرند تا نسیم حیات بر آنان بوزد ، از آنجا زنده شوند و به تبلیغ قیام کنند و از خلق روگردان نباشند(۱) ، تا با تبلیغ خود ، آلودگان را به پاکی و اهل معصیت را به توبه و انابه ، و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند

توبه شخصی که جیب مردم را می زد

شبی در شهر قم به نماز فقیه بزرگوار ، عارف معارف ، معلم اخلاق ، مرحوم حاج سید رضا بهاء الدینی مشرف شدم

پس از نماز به محضر آن عزیز عرضه داشتم : محتاج و نیازمند سخنان گهربار شمایم ، در پاسخ فرمود : همیشه به خداوند کریم چشم امید داشته باش که فیض او دایمی است و احدی را از عنایتش محروم نمی کند ، و به هر وسیله و بهانه ای زمینه هدایت و دستگیری عباد را فراهم می نماید ، آنگاه داستان شگفت انگیزی را از قول حمله داری از شهر ارومیه که سالی یک بار مسافر به مشهد می برد بدین صورت نقل کرد :

مسافرت با ماشین تازه آغاز شده بود ؛ ماشین ، مسافر و بارش را یکجا سوار

________________________________

۱- ۱) - عنصر شجاعت : ۳ / ۱۷۰

می کرد ، چرا که ماشین به صورت ماشین باری بود ، در قسمت بار هم مسافران را می نشاندند و هم بار آنها را به صورت متراکم می چیدند

من نزدیک به سی مسافر برای بردن به زیارت حضرت رضاعليه‌السلام پذیرفته بودم و قرار بود اوایل هفته بعد به جانب مشهد حرکت کنیم

شب چهارشنبه حضرت رضاعليه‌السلام را در خواب دیدم که با محبتی خاص به من فرمودند : در این سفر ابراهیم جیب بر را همراه خود بیاور از خواب بیدار شدم در حالی که در تعجب بودم که چرا از من خواسته شده چنین شخص فاسق و فاجری را که در بین مردم بسیار بدنام است به مشهد ببرم ، فکر کردم خوابی که دیده ام صحیح نیست ، شب بعد همان خواب را بدون کم و زیاد دیدم ، ولی باز توجه به آن ننمودم ، شب سوم در عالم رؤیا حضرت رضاعليه‌السلام را خشمگین مشاهده کردم که با حالتی خاص به من فرمودند : چرا در این زمینه اقدام نمی کنی ؟

روز جمعه به محلی که افراد شرور و گنهکار جمع می شدند رفتم ، ابراهیم را در میان آنان دیدم ، نزدیک او رفته سلام کردم و از او برای زیارت مشهد دعوت نمودم با شگفتی با دعوتم روبرو شد ، به من گفت : حرم حضرت رضا جای من آلوده نیست ، آنجا مرکز اجتماع اهل دل و پاکان است ، مرا از این سفر معاف دار

اصرار کردم و او نمی پذیرفت ، عاقبت با عصبانیت به من گفت : من خرجی این راه را ندارم ، فعلاً تمام سرمایه من سی ریال پول است ، آن هم پولی حرام که از کیسه پیرزن فقیری دستبرد زده ام ! به او گفتم : من از تو مخارج سفر نمی خواهم ، رفت و برگشت این سفر را مهمان منی اصرارم مقبول افتاد ، آمدن به مشهد را پذیرفت ، قرار شد روز یکشنبه همراه با کاروان حرکت کند

کاروان به راه افتاد ، مسافران از بودن شخصی مانند ابراهیم جیب بر تعجب داشتند ، ولی احدی را جرأت سؤال و جواب نسبت به این مسافر نبود

ماشین باری همراه بار و مسافر در جاده خراب و خاکی به جانب کوی دوست در حرکت بود ، نرسیده به منطقه زیدر که محلی ناامن و جای حمله ترکمن ها به زوّار بود ، عرض جادّه به وسیله قلدری ستمکار بسته شده بود ماشین توقّف کرد ، راهزن بالا آمد ، خطاب به تمام مسافران گفت : آنچه پول دارید در این کیسه بریزید و در برابر من ایستادگی نکنید که شما را به قتل می رسانم !

پول راننده و تمام مسافران را گرفت ، سپس ماشین را ترک گفت

ماشین پس از ساعتی چند به محلّ زیدر رسید و کنار قهوه خانه نگاه داشت مسافرین پیاده شدند ، کنار هم نشستند ، غم و اندوه جانکاهی بر آنان سایه انداخت ، بیش از همه راننده ناراحت بود ، می گفت : نه اینکه خرجی خود را ندارم ، بلکه از پول بنزین و دیگر مخارج ماشین هم محروم شدم ، رسیدن ما به مقصد بسیار مشکل به نظر می رسد سپس از شدّت ناراحتی به گریه افتاد ، در میان بهت و حیرت مسافران ابراهیم جیب بر به راننده گفت : چه مقدار پول تو را آن راهزن برده ؟ راننده مبلغی را گفت ، ابراهیم آن مبلغ را به او پرداخت ، سپس از بقیه مسافران به طور تک تک مبلغ ربوده شده آنان را پرسید و به هر کدام هر مبلغی را که می گفتند می پرداخت ، در نهایت کار سی ریال باقی ماند که ابراهیم گفت : این هم مبلغ ربوده شده از من بود که سهم من است همه شگفت زده شدند ، از او پرسیدند : این همه پول را از کجا آورده ای ؟ در پاسخ گفت : وقتی آن راهزن از همه شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشین پیاده شود ، بی سر و صدا جیب او را زدم ، او پیاده شد ، و ماشین هم به سرعت به حرکت آمد و از منطقه دور گشت تا به اینجا رسید ، این پولهایی که به شما دادم پول خود شماست

حمله دار می گوید : بلند بلند گریستم ، ابراهیم به من گفت : پول تو را هم که برگرداندم ، چرا گریه می کنی ؟ خوابم را که در سه شب پی در پی دیده بودم برای او گفتم و اعلام کردم من از فلسفه خواب بی خبر بودم تا الآن فهمیدم که دعوت حضرت رضا از تو بدون دلیل نبوده ، امامعليه‌السلام می خواست به وسیله تو این خطر را از ما دور کند حال ابراهیم عوض شد ، انقلاب شدیدی به او دست داد ، به شدت گریست ، این حال تا رسیدن به تپّه سلام جایی که برق گنبد بارگاه ملکوتی حضرت رضاعليه‌السلام دیده مسافران را روشن می کند ادامه داشت ، در آنجا گفت :

زنجیری به گردن من بیندازید ، مرا تا نزدیک صحن به این صورت ببرید ، چون پیاده شدیم مرا به جانب حرم به همین حال حرکت دهید آنچه می خواست انجام دادیم تا در مشهد بودیم همین حال تواضع و خضوع را داشت ، توبه عجیبی کرد ، پول پیرزن ناشناس را در ضریح مطهر انداخت ، امام را شفیع خود قرار داد تا گناهان گذشته اش بخشیده شود ، همه مسافران کاروان به او غبطه می خوردند سفر در حال خوشی پایان یافت ، همه به ارومیه برگشتیم ولی آن تائب باارزش ، مقیم کوی یار شد !

توبه شقیق بلخی

شقیق فرزند یکی از ثروتمندان منطقه بلخ بود زمانی برای تجارت به بلاد روم رفت ، شهرهای روم را در برنامه سیاحت و گشت و گذار گذاشت در یکی از شهرها برای تماشای مراسم بت پرستان وارد بتخانه ای شد ، خادم بتخانه را دید موی سر و صورت را تراشیده ، لباس ارغوانی به تن کرده و مشغول خدمت است ، به او گفت : تو را خدای حیّ و آگاهی است ، به عبادت او برخیز و این بت های بیجان را واگذار که نفع و زیانی ندارند خادم به شقیق گفت : اگر انسان را خدای حیّ و آگاهی است ، قدرت دارد تو را در شهر و دیار خودت روزی دهد ، چرا تصمیم گرفته ای همه عمر خود را برای به دست آوردن پول خرج کنی و اوقات گرانبها را در این شهر و آن شهر نابود سازی ؟

شقیق از نهیب خادم بتخانه بیدار شد و دست از فرهنگ مادّیگری و دنیاپرستی شست، به عرصه گاه توبه و انابه درآمد و از عرفای بزرگ روزگار شد.

می گوید : از هفتصد دانشمند پنج مسأله پرسیدم همه به طور مساوی پاسخ گفتند پرسیدم عاقل کیست ؟ جواب دادند : کسی که عاشق دنیا نیست ، گفتم :

زیرک کیست ؟ گفتند : کسی که مغرور به دنیا نشود ، پرسیدم : ثروتمند کیست ؟ گفتند : کسی که به داده حق رضایت دهد ، سؤال کردم : تهیدست کیست ؟ گفتند :

آن کسی که زیاده طلب است ، پرسیدم : بخیل کیست ؟ گفتند : کسی که حق خدا را در مالش از محتاجان منع می نماید(۱)

توبه فضیل عیاض

فضیل گرچه در ابتدای کار راهزن بود و همراه با نوچه های خود ، راه را بر کاروانها و قافله های تجارتی می بست و اموال آنان را به غارت می برد ، ولی دارای مروت و همتی بلند بود ، اگر در قافله ها زنی وجود داشت ، کالای او را نمی برد و کسی که سرمایه اش اندک بود ، از سرقت مال او چشم می پوشید ، و برای آنان که مال و اموالشان را می ربود ، دستمایه ای ناچیز باقی می گذاشت ، در برابر عبادت حق تکبر نداشت ، از نماز و روزه غافل نبود ، سبب توبه اش را چنین گفته اند :

عاشق زنی بود ولی به او دست نمی یافت ، گاه به گاه نزدیک دیوار خانه آن زن می رفت و در هوس او گریه می کرد و ناله می زد ، شبی قافله ای از آن ناحیه می گذشت ، در میان کاروان یکی قرآن می خواند ، این آیه به گوش فضیل رسید :

( أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ ) (۲).

آیا برای آنان که ایمان آورده اند وقت آن نرسیده که دلهایشان برای یاد خدا خاشع شود ؟

_________________________________

۱- ۱) - روضات الجنات : ۴ / ۱۰۷

۲- ۲) - حدید : ۱۶

فضیل با شنیدن این آیه از دیوار فرو افتاد و گفت : خداوندا ! چرا وقت آن شده و بلکه از وقت هم گذشته ، سراسیمه و متحیر ، گریان و نالان ، شرمسار و بیقرار ، روی به ویرانه نهاد جماعتی از کاروانیان در ویرانه بودند ، می گفتند : بار کنیم و برویم ، یکی گفت الآن وقت رفتن نیست که فضیل سر راه است ، او راه را بر ما می بندد و اموالمان را به غارت می برد ، فضیل فریاد زد که ای کاروانیان ! بشارت باد شما را که این دزد خطرناک و این راهزن آلوده توبه کرد !.

او پس از توبه همه روز به دنبال صاحبان اموال غارت شده می رفت و از آنان حلالیت می طلبید(۱) ، او بعد از مدتی از عارفان واقعی شد و به تربیت مردم برخاست و کلماتی حکیمانه از خود به یادگار گذاشت

توبه قوم یونس

سعید بن جبیر و گروهی از مفسّرین ، داستان قوم یونس را بدین گونه روایت کرده اند : قوم یونس مردمی بودند که در منطقه نینوا در اراضی موصل زندگی می کردند آنان از قبول دعوت یونس امتناع داشتند ، سی و سه سال مردم را به خداپرستی و دست برداشتن از گناه دعوت کرد ، جز دو نفر کسی به او ایمان نیاورد ، یکی شخصی به نام روبیل و دیگری به نام تنوخا

روبیل از خانواده ای بزرگ و دارای علم و حکمت بود و با یونس سابقه دوستی داشت ، تنوخا مردی بود عابد و زاهد ، و کارش تهیّه هیزم و فروش آن بود

یونس از دعوت قوم خود طَرْفی نبست ، به درگاه حق از قوم نینوا شکایت برد ، عرضه داشت : سی و سه سال است این جمعیت را به توحید و عبادت و کناره گیری از گناه دعوت می کنم و از خشم و عذابت می ترسانم ولی جز

________________________________

۱- ۱) - تذکره الاولیاء : ۷۹

سرکشی و تکذیب پاسخی نمی دهند ، به من به چشم حقارت می نگرند و به کشتن تهدیدم می نمایند خداوندا ! آنان را دچار عذاب کن که دیگر قابل هدایت نیستند خطاب رسید : ای یونس ! در میان این مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و کودکان خردسال ، پیران فرتوت و زنان ضعیف وجود دارند ، من که خدای حکیم و عادلم و رحمتم بر غضبم پیشی جسته ، میل ندارم بی گناهان را به گناه گنهکاران عذاب کنم ، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله کنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم ، من تو را به سوی آنان فرستادم که نگهبان آنان باشی و با آنها با رحمت و مهربانی رفتار نمایی ، و به واسطه مقام شامخ نبوّت درباره آنها به صبر رفتار کنی ، و به مانند طبیب آگاهی که به مداوای بیمارانش می پردازد با مهربانی به معالجه گناهانشان اقدام کنی !

از کمی حوصله برای آنان درخواست عذاب می کنی ، مرا پیش از این پیامبری بود به نام نوح که صبرش از تو زیادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت ، با آنان به رفق و مدارا زیست ، پس از نهصد و پنجاه سال از من برای آنان درخواست عذاب کرد و من هم دعایش را اجابت کردم

عرضه داشت : الهی ! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم ، چه آنکه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بیشتر بر گناه اصرار ورزیدند ، به عزّتت با آنها مدارایی ندارم و به دیده خیرخواهی به ایشان ننگرم ، بعد از کفر و انکاری که از اینان دیدم عذابت را بر اینان فرست که هرگز مؤمن نخواهند شد دعوت یونس از جانب حق پذیرفته شد ، خطاب رسید : روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب می فرستم ، آنها را خبر کن

زمانی که چهارشنبه وسط شوال رسید در حالی که یونس میان قوم نبود ، روبیل آن مرد حکیم و آگاه بالای بلندی آمد ، با صدای بلند گفت : ای مردم ! منم روبیل که نسبت به شما خیرخواه هستم ، اینک ماه شوال است که شما را در آن وعده عذاب داده اند ، شما پیامبر خدا را تکذیب کردید ولی بدانید که فرستاده خدا راست گفته ، وعده خدا را تخلّفی نیست اکنون بنگرید چه خواهید کرد

مردم به او گفتند : به ما راه چاره را نشان بده ، چه اینکه تو مردی عالم و حکیمی ، و نسبت به ما مهربان و دلسوزی

گفت : نظر من این است که پیش از رسیدن ساعت عذاب ، تمام جمعیّت از شهر خارج شوند ، میان زنان و فرزندان جدایی اندازند ، همه با هم روی به حق کرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زاری و تضرع آرند ، و از روی اخلاص توبه کنند و بگویند :

خداوندا ! ما بر خود ستم کردیم ، پیامبرت را تکذیب نمودیم ، اکنون از گناهان ما بگذر ، اگر ما را نیامرزی و به ما رحم ننمایی از جمله زیانکاران باشیم ، خدایا ! توبه ما را قبول کن و به ما رحم نما ، ای خدایی که رحم تو از همه بیشتر است

مردم نظر او را پذیرفتند و برای این برنامه معنوی حاضر شدند ، وقتی روز چهارشنبه رسید روبیل از مردم کناره گرفت و به گوشه ای رفت تا ناله آنها را بشنود و توبه آنها را بنگرد

آفتاب چهارشنبه طلوع کرد ، باد زرد رنگ تاریکی با صداهای مهیب و هولناک به شهر رو آورد که باعث وحشت مردم شد ، صدای مرد و زن ، پیر و جوان ، غنی و ضعیف بیابان را پر کرد ، از عمق دل توبه کردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند ، بچه ها به ناله جانسوز مادران می گریستند و آنان به ناله فرزندان گریه می کردند توبه آنان به قبول حق رسید ، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خیال راحت به خانه های خود بازگشتند(۱)

________________________

۱- ۱) - تفسیر صافی : ۱ / ۷۶۷ ، به اختصار

به خدا شرک نورز ، زیرا شرک بدون تردید ستمی عظیم است

آری ، پیروی از طاغوت و خدمت به ستمگران و متابعت از فرهنگ های ضد خدا و فرود آمدن سر تواضع در برابر فرعون ها و نمرودها و شدّادها و احزابی چون حزب اموی و عباسی و امثال آنان در هر عصر و زمانی شرک است

شرک که از مصادیق باارزش اطاعت از بت های جاندار و سردمداران کفر و متولیان بت خانه و بت هاست گناهی خطرناک و مهلک است که آلوده به آن در صورتی که موفق به توبه نشود برای ابد محروم از رحمت و مغفرت حق خواهد بود

قرآن در این زمینه می فرماید :

( وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِیداً ) (۱).

و کسی که به خدا شرک ورزد بی تردید به گمراهی دور و درازی دچار شده است

( إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّهَ ) (۲) .

بی تردید کسی که به خدا شرک ورزد خدا بهشت را بر او حرام می کند

( إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ) (۳) .

یقیناً خدا شرک را مورد آمرزش قرار نمی دهد و غیر آن را برای هر که بخواهد می آمرزد

پیامبر به عبد اللّه بن مسعود فرمود :

إیّاکَ أن تُشرِکَ بِاللّهِ طَرفَهَ عَینٍ ، و إن نُشِّرت بِالمِنشار ، أو قُطِّعتَ ، أو صُلِّبْتَ ، أو احتَرَقْتَ بِالنّار(۴)

__________________________________

۱- ۱) - نساء : ۱۱۶

۲- ۲) - مائده : ۷۲

۳- ۳) - نساء : ۴۸

۴- ۴) - مکارم الأخلاق : ۴۵۶ ، الفصل الرابع ؛ بحار الانوار : ۷۴ / ۱۰۹ ، باب ۵ ، حدیث ۱

از شرک آوردن به خدا حتی به اندازه چشم بر هم زدنی بپرهیز ، اگرچه با ارّه پاره پاره گردی ، یا قطعه قطعه شوی ، یا به دارت آویزند ، یا به آتشت بسوزانند ! حر بن یزید که دچار چنین گناه عظیمی بود ، به خاطر حسن خلق و ادبش از این گناه نجات یافت و با همه وجود در آغوش توحید قرار گرفت و به بهشت لقاء رسید

حر بن یزید دارای خشوع ، یعنی تواضع و فروتنی باطنی در برابر حق و حقیقت بود ، و این تواضع باطنی و صفت عالی نفسانی در برخوردی با حضرت حسینعليه‌السلام تبدیل به عملی صالح و شایسته شد و روزنه ای را برای نجات وی فراهم کرد

آراستگان به صفات عالی باطنی ، صفات عالی و باارزششان در برخوردها تحقق عملی می یابد ، و این گونه اعمال هم در عالم ملکوت مقبول می افتد و تبدیل به نور هدایت در دنیا و نور نجات بخش در آخرت می شود

امام صادقعليه‌السلام قلب را منبع حالات و صفات مثبت و منفی می داند و اعضا و جوارح را مصرف کنندگان آن حالات و صفات قلمداد می کند قلبی که منبع ریاست است ، صاحبش هر عبادتی را که با اعضا و جوارحش انجام می دهد به ریا و تظاهر و خودنمایی انجام می دهد ؛ امّا قلبی که جای خشوع و تواضع است ، صاحبش در برابر دیگران ادب و فروتنی و انکسار به خرج می دهد

حر بن یزید از چنین قلبی برخوردار بود که در برابر حضرت حسینعليه‌السلام تواضع به خرج داد ، و کاری کرد که از یک فرمانده نیرومند دشمن به هیچ صورت انتظار نمی رفت !

حر بن یزید در راه مکه به کوفه در گرما گرم ظهر با لشکرش به حضرت حسینعليه‌السلام رسید امام به جوانانش فرمان داد مردم را آب دهید و آب را کنار دهان اسبان نگه دارید که اندک اندک آب نوشند تا سیراب شوند هنگامی که.اسبان را سیراب کردند و از این عمل خیر فراغت جستند وقت نماز ظهر رسید

امام به حجاج بن مسروق فرمان داد اذان بگوید حجاج اذان گفت امام پیش از اقامه به نطق ایستاد و پس از نطق به مؤذن فرمود اقامه بگو آن گاه به حر بن یزید فرمود : آیا نمازت را به همراه اصحاب و لشکریانت خواهی خواند ؟ حر گفت : نه بلکه نماز را با تو می خوانم !

این ادب از یک تن فرمانده نشان می دهد که قُوّه اراده او حیثیت افراد را در حیطه خود داشته است

به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حیثیات مبارزه می باید تا خود و هزار نفر را به این گونه تواضع توان وا داشت

این ادب که تحقق تواضع باطنی در برابر حق است ، بارقه ای است از توفیق که منشأ توفیق نیز خواهد شد چیرگی بر نفس توانایی هایی تازه به او خواهد داد ، و به اندازه ای او را نیرومند می دارد که هنگامی که در بحران انقلاب است و سی هزار برابر قُوّه خود را برتر از خود و در ما فوق خود می بیند ، توانا باشد ، حیثیت خود را نبازد و به توانایی اراده چیره بر قوای خارج و ثقل و فشار آنها گردد

گویی در وجود حر دو حوزه ، یکی از قدرت ادب و دیگری از توانایی قُوّه فراهم است ، که هر یک جامع جهان خود ، و هر یک به تنهایی صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان می کند و از اجتماع مجموع محیطی قهار و زورمند به نظر می آید

پس امام نماز را به هر دو لشکر امامت کرد و سپس داخل سراپرده اش شد و اصحاب نزدش جمع آمدند حر نیز داخل خیمه ای شد که برایش برپا شده بود اصحاب ویژه اش بر او گرد آمدند و باقی لشکر به محل صف خود برگشته در سایه مرکب های خود نشستند تا هنگام عصر شد

امام برای آن که تا از نماز عصر فراغت می یابند آماده حرکت باشند فرمان داد برای کوچ آماده و مهیا باشند ، سپس منادی به نماز عصر صدا بلند کرد ، نماز عصر را نیز امام بر دو لشکر امامت کرد و پس از نماز کنار کشیده رو به جانب مردم کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود :

ای مردم ! شما اگر خدا ترس باشید و حق را برای خدا حق بشناسید خدا از شما بهتر خشنود خواهد بود ما که اهل بیت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله هستیم به ولایت این امر از مردم دیگر که آنچه را حق ندارند ادعا می کنند و در میان شما به گناه و جور و تعدی رفتار می نمایند اولی می باشیم ، ولی اگر جز به کراهت و بی میلی از ما و به جهالت حق ما حاضر نیستید و رأیتان اکنون غیر از آن است که فرستادگان شما به من رساندند و نامه ها و مراسلات شما برای من آمد ، من منصرف می شوم و از نزد شما برمی گردم

حر بن یزید گفت : به خدا ما نمی دانیم این مراسلات که ذکر می کنی چیست ؟ حسین فرمود : ای عقبه بن سمعان ! آن خورجین را که نامه ها و مراسلاتشان میان آن است بیرون آر او رفت و خورجین را بیرون آورد ، خورجینی که انباشته از نامه ها بود ، پس آن نامه ها را جلوی رویشان ریخت

حر گفت : ما از آنان نیستیم که نامه به تو نوشته اند ، ما فرمان داریم که تا تو را ملاقات کنیم و از تو مفارقت ننماییم تا تو را به کوفه برده نزد عبید اللّه بن زیاد وارد کنیم

امام فرمود : مرگ از این آرزو به تو نزدیک تر است سپس رو به اصحاب کرد و فرمود : سوار شوید آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اهل حرم هم سوار شدند فرمود : مرکب ها را از مسیر کوفه برگردانید رفتند که برگردند سپاه حر جلو آمد و مانع از برگشتن آنان شد

حضرت حسینعليه‌السلام به حرّ گفت : مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی ؟

حرّ گفت : هان به خدا اگر دیگری از عرب این کلمه را به من می گفت و او در چنین گرفتاری بود که تو هستی من واگذار نمی کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگی نام می بردم و حتماً به او پاسخ می دادم هرچه باداباد ، ولی به خدا من حق ندارم که مادر تو را ذکر کنم مگر به نیکوترین صورتی که مقدور باشد !(۱) در یک مرحله تواضع قلبی حرّ او را وادار کرد که با بودن امام حسینعليه‌السلام به امامت نماز نایستد ، بلکه علی رغم خواسته کوفه و شام به حضرت حسینعليه‌السلام اقتدا کند و روزنه ای از توفیق با این صفت اخلاقی به روی خود باز نماید ، و در مرحله دیگر ادب او ، او را وادار کرد که نسبت به شخصیت حضرت زهراعليها‌السلام با همه وجود ادای احترام نماید ، و با این عمل که برخاسته از ادب درونی او بود تمام درهای توفیق را به روی خود بگشاید ، و در نتیجه قدم به قدم با سرعتی بیش از سرعت نور از دوزخ دور و به بهشت نزدیک گردد ، و از طاغوت و بتی چون یزید دور و به امام هدایت نزدیک شود ، و از شرک رهایی یافته به اعماق توحید اعتقادی و عملی برسد !

در روایتی بسیار باارزش که از روایات قدسی است می خوانیم :

مَن تَقَرَّبَ إلیَّ شِبْراً تَقرَّبْتُ إلیهِ ذِراعاً ، و مَن تقرَّبَ إلیَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ إلیهِ بَاعاً ، وَ مَن أتانِی مَشْیاً أتَیْتُهُ هَروَلَهً(۲)

کسی که با عمل صالح و اخلاق حسنه یک وجب به من نزدیک شود من یک ذراع به او نزیک می شوم و کسی که یک ذراع به من تقرب جوید من یک باع به او نزدیک می گردم و کسی که یک قدم به سوی من آید من هروله کنان به سویش می آیم

______________________________

۱- ۱) - عنصر شجاعت : ۳ / ۵۴ - ۵۸

۲- ۲) - مستدرک الوسائل : ۵ / ۲۹۸ ، باب ۷ ، حدیث ۵۹۱۰

ادریس و نماز

علّامه مجلسی از حضرت صادقعليه‌السلام روایت می کند :

به هنگام ورود به شهر کوفه از مسجد سهله دیدن کن و در آن جایگاه مقدّس نماز بگزار و حلّ مشکلات دینی و دنیایی ات را در آن مقام از حضرت حق بطلب ، زیرا مسجد سهله خانه حضرت ادریس است ؛ انسان بزرگواری که در آنجا به پیشه خیّاطی مشغول بود و نمازش را در آن جایگاه اقامه می کرد

آری ، آن کس که در آنجا دست نیاز به سوی بی نیاز بردارد بی جواب نمی ماند و در قیامت در کنار ادریس از مقام بلندی برخوردار خواهد بود و به خاطر عبادت و اظهار نیازمندی در آن مسجد ، از ناراحتیهای دنیایی و شرّ دشمنان در پناه حق قرار خواهد گرفت(۱) .

طبرسی بزرگوار در « مجمع البیان»(۲) حضرت ادریس را از قدیمی ترین پیامبران خدا و جدّ پدریِ نوح می داند

عنایت کنید که حضرت ادریس که قبل از نوح می زیسته فرهنگش همراه نماز بوده و مکان اقامه نمازش چندان مقدّس و مبارک است که حضرت صادقعليه‌السلام دعای دعا کننده را در آن مقام مستجاب می داند

از همه نیکوتر

احمد بن عمران بغدادی می گوید : ابوالحسن برای ما روایت کرد و گفت : که ابوالحسن برای ما روایت کرد و گفت : که ابوالحسن برای ما روایت کرد که حسن از حسن از حسن برای ما روایت نمود :

__________________________________

۱- ۱) - بحار الانوار : ۲۸۰/۱۱

۲- ۲) - ۵۱۸/۶

إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلْقُ الحَسَنُ(۱)

« به این که نیکوترین نیکی اخلاق نیک است »

در این قطعه زیبا مراد از ابوالحسن اوّل محمد بن عبد الرحیم شوشتری است ، و ابوالحسن دوم علی بن احمد بصری است ، و ابوالحسن سوم علی بن محمد واقدی است ، و حسن اول حسن بن عرفه عبدی ، و حسن دوم حسن بن ابی الحسن بصری ، و حسن سوم حضرت مجتبی حسن بن علی بن ابی طالبعليهما‌السلام است

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به ابوذر فرمود :

اتّقِ اللّهَ حیثُ کُنتَ ، وَ خالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَن ، وَ إذا عَمِلتَ سَیّئهً فَاعْمَل حَسَنهً تَمحوهَا(۲)

هر کجا هستی تقوای الهی را مراعات کن ، و با مردم با خوش خلقی آمیزش داشته باش ، و چون گناهی مرتکب شدی حسنه ای به جا آور که آن گناه را محو کند

اسحاق و یعقوب و انبیای از ذریّه ابراهیم و نماز

در زمینه امر حضرت حق به نماز ، به عباد شایسته اش حضرات اسحاق و یعقوب و سایر انبیای از ذریّه ابراهیم در قرآن کریم می خوانیم :

( وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحِینَ * وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ ) (۳) .

________________________________

۱- ۱) - خصال : ۱ / ۲۹ ، حدیث ۱۰۲ ؛ بحار الانوار : ۶۸ / ۳۸۶ ، باب ۹۲ ، حدیث ۳۰

۲- ۲) - امالی طوسی : ۱ / ۱۸۶ ، المجلس السابع ، حدیث ۳۱۲ ؛ بحار الانوار؛ ۶۸ / ۳۸۹ ، باب ۹۲ ، حدیث ۴۶

۳- ۳) - انبیاء : ۷۲ - ۷۳

ما به ابراهیم ، اسحاق و فرزندزاده اش یعقوب را عطا کردیم و همه را صالح و شایسته و لایق مقام نبوّت قرار دادیم ، و آنان را به پیشوایی خلق برگزیدیم تا مردم را به امر ما هدایت کنند ، و هر کار نیکو از انواع عبادات و خیرات مخصوصاً اقامه نماز و ادای زکات را به آنان وحی کردیم ، و اینان برای ما بندگان سر به فرمان بودند

اسماعیل و نماز

کتاب الهی در باره حضرت اسماعیل می فرماید :

( وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّا * وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا ) (۱) .

اسماعیل را به یاد آر که دارای اوصاف پسندیده بود : وفادار به پیمان ، فرستاده حق ، خبردهنده از حقایق ، و امر کننده زن و فرزند به نماز و زکات ، و بنده ای بود که خداوند در تمام برنامه ها از او خشنود بود

اصمعی و تائب بیابانی

اصمعی می گوید : در بصره به سر می بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بیرون رفتم ، مرد عربی را دیدم بر شتری نشسته و نیزه ای در دست دارد ، چون مرا دید گفت : از کجایی و از کدام قبیله ای ؟ گفتم : از طایفه اصمع ، گفت : تو آنی که معروف به اصمعی هستی ؟ گفتم : آری ، من آنم ، گفت : از کجا می آیی ؟ گفتم :

از خانه خدای عزّ و جل ، گفت :

أَ و للّهِ ِ بَیْتٌ فِی الْاَرْضِ ؟

آیا در زمین برای خداوند خانه ای هست ؟

__________________________________

۱- ۱) - مریم : ۵۴ و۵۵

گفتم : آری ، خانه مقدس معظم ، بیت اللّه الحرام ، گفت : آنجا چه می کردی ؟ گفتم : کلام خدا می خواندم ، گفت :

أَ و للّهِ ِ کَلامٌ ؟

آیا برای خدا کلامی هست ؟

گفتم : آری ، کلامی شیرین ، گفت : چیزی از آن را بر من بخوان ، سوره و الذاریات را خواندم تا به این آیه رسیدم :

( وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ) (۱) .

و روزی شما و آنچه که به شما وعده داده شده در عالم بالاست

گفت : این کلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آری ، سخن اوست که به بنده اش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله نازل کرده ، گویی آتشی از غیب در او زدند ، سوزی در وی پدید آمد ، دردی شگفت آور از درونش سر زد ، نیزه و شمشیر را بینداخت ، شتر را قربانی کرد و به تهیدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بینداخت و گفت :

تری یقبل من لم یخدمه فی شبابه

اصمعی ! آیا به نظرت می رسد کسی که در جوانی به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟

گفتم : اگر نمی پذیرفتند چرا پیامبران را مبعوث به رسالت کردند ، رسالت انبیا برای این است که فراری را باز گردانند و قهر کرده را آشتی دهند

گفت : اصمعی این درد زده را دارویی بیفزای ، و خسته معصیت را مرهمی بنه

دنباله آیات خوانده شده را شروع کردم :

( فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ ) (۲) .

________________________________

۱- ۱) - ذاریات : ۲۲

۲- ۲) - ذاریات : ۲۳

پس به خدای آسمان و زمین قسم که وعده خدا حق است همانند سخنی که با یکدیگر دارید

چون آیه را قرائت کردم چند بار خود را به زمین زده و نعره کشید ، و همچون والهی سرگردان و حیران رو به بیابان نهاد

او را ندیدم تا در طواف خانه خدا ، دست به پرده کعبه داشت و می گفت :

من مثلی و أنت ربّی ، من مثلی و أنت ربّی ؟

مانند من کیست که تو خدای منی ، مانند من کیست که تو پروردگار منی ؟

به او گفتم : با این کلام و حالی که داری مردم را از طواف باز داشته ای ، گفت :

ای اصمعی ! خانه خانه او و بنده بنده او ، بگذار تا برای او نازی کنم ، سپس دو خط شعر خواند که مضمونش این است :

ای شب بیداران ! چه نیکو هستید ، پدرم فدای شما باد چه زیبا هستید ، درب خانه آقای خود را بزنید ، به یقین در به روی شما باز می شود

سپس در میان جمعیت پنهان شد ، آنچه از او جستجو کردم او را نیافتم ، حیرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برایم جز گریه و ناله نماند(۱)

اقرار و اعتراف جوان گناهکار

منصور بن عمّار می گوید : شبی از شب ها از خانه بیرون آمدم و از درب خانه ای عبور کردم ، صدای مناجات و راز و نیاز جوانی را شنیدم که این گونه با پروردگارش راز و نیاز می کرد :

« پروردگارا ! هنگامی که تو را معصیت می کردم به قصد مخالفت و نافرمانی

__________________________________

۱- ۱) - تفسیر کشف الاسرار : ۹ / ۳۱۹

نبود ، هوای نفس بر من چیره شد ، شیطان فریبم داد ، در نتیجه ستمکار بر خود شدم و خویش را در معرض خشم تو قرار دادم »

چون این سخنان را از او شنیدم سر بر شکاف در نهادم و این آیه را از قرآن خواندم :

( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَهُ عَلَیْها مَلائِکَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ ) (۱) .

« ای اهل ایمان خود و خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ کنید ، آتشی که آتش گیره اش مردم و سنگ هاست ، بر آن آتش فرشتگان سخت دل و سخت گیر گماشته شده اند ، از آنچه خدا به آنان فرمان می دهد سرپیچی نمی کنند و آنچه را مأمورند انجام می دهند »

چون این آیه را تلاوت کردم ، صدای ناله آن جوان بلند شد و من از در آن خانه عبور کردم

فردا صبح که به در آن خانه گذر نمودم ، پیرزنی را آنجا دیدم که زاری و فغان می کرد و می گفت : فرزندی داشتم که شبها از خوف حق گریه می کرد ، شب گذشته وقت مناجاتش کسی آمد و سر به در خانه نهاد و آیه ای از آیات عذاب حق را تلاوت کرد ، پس جوانم نعره زد و به اندازه ای گریه کرد تا آن که جان به جان آفرین داد

گفتم : مادر آن آیه را من خواندم و من سبب شدم که روح او به عالم بقا شتافت ، اجازه می دهی او را غسل دهم ؟ گفت : آری چون قطیفه از رویش برداشتم دیدم پلاسی(۲) در گردن دارد ، چون پلاس را از گردنش گشودم دیدم با خط سبز بر سینه او نوشته شده : ما این عبد را به آب توبه غسل دادیم !(۳)

__________________________________

۱- ۱) - تحریم : ۶

۲- ۲) - فرهنگ معین : پلاس : قطعه ای از پارچه

۳- ۳) - انیس اللیل : ۲۳۳

به غیر دوست نباید نمود راز ابراز

زبان شمع بریدم که بازگو نکند

اگر مرگ را باور نداری دیگر نخواب

لقمان حکیم در موعظه ای که به فرزندش داشت ، فرمود : ای فرزندم ! اگر در مردن شک داری خواب را از خود بردار که نمی توانی ، اگر در برانگیخته شدن در قیامت شک داری ، بیداری را از خود بردار که نمی توانی ، بنابراین اگر در خواب و بیداری خود که دو واقعیت است اندیشه کنی می فهمی که وجودت به اختیار دیگری است ، همانا خواب به منزله مرگ ، و بیداری بعد از خواب به منزله زنده شدن پس از مرگ است

امام صادقعليه‌السلام و کاروان وحشت زده

حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام می فرماید : امام صادقعليه‌السلام همراه کاروانی در جاده ای میان بیابان حرکت می کردند به کاروان خبر رسید که دزدان در این مسیر کمین کرده اند کاروانیان به لرزه افتادند حضرت فرمود : چه خبر است ؟ گفتند :

همراه ما اموالی است که می ترسیم به غارت برود ، آیا شما حاضر هستید از ما تحویل بگیرید ، شاید دزدان با دیدن اموال در دست شما از آن بگذرند ؟ فرمود :

چه می دانید ، شاید غیر مرا قصد نکنند و جز من را اراده ننمایند ؟ شاید اموالتان را برای تلف شدن به من عرضه کنید ! گفتند : چه کنیم ، آیا این اموال را دفن کنیم ؟ فرمود : نه ، این باعث ضایع شدن آن است ، شاید بیگانه ای به آن دستبرد بزند و شاید پس از این جای آن را پیدا نکنید گفتند : پس چه کنیم ؟ فرمود : آنها را نزد کسی به امانت بگذارید که حفظش کند و از آن نگهداری و جانبداری نماید و بر آن بیفزاید و یک درهمش را از دنیا بزرگ تر کند ، سپس به شما برگرداند و بر شما بیش از آنچه به آن نیاز دارید کامل و تمام نماید !!

گفتند : کیست ؟ فرمود : ربّ العالمین گفتند : چگونه به او بسپاریم ؟ فرمود به تهی دستان از مسلمانان صدقه دهید گفتند : در این بیابان تهی دستان نزد ما نیستند فرمود : آن را نیت کنید تا خدا شر دزدان را از شما بگرداند گفتند :

نیت کردیم ، فرمود :

فَأَنْتُم فِی أمانِ اللّهِ فَأمْضَوْا

« پس شما در امان خدا هستید ، بنابراین راه خود را طی کنید »

هنگامی که کاروان حرکت کرد سر و کله دزدان پیدا شد کاروانیان ترسیدند حضرت فرمود : چرا می ترسید ؟ شما در امان خدایید دزدان سر رسیدند ، دست حضرت را بوسیدند و گفتند : دیشب رسول خدا را خواب دیدیم ، به ما فرمان داد

خود را به شما معرفی کنیم ؛ اکنون در خدمت شما و کاروانیم تا شر دشمنان و دزدان را بگردانیم فرمود : نیازی به شما نیست ، کسی که شر شما را از ما دفع کرد ، شر دشمنان و دیگر دزدان را از ما دفع می کند کاروان به سلامت به شهر رسید ؛ مال خود را به تهی دستان دادند ، علاوه تجارتشان برکت کرد ، هر یک درهم آنان ده درهم شد با تعجب گفتند : چه برکتی ؟! امام صادقعليه‌السلام فرمود :

« اکنون که برکت در معامله با خدا را شناختید ، آن را ادامه دهید »(۱)

انسان مرکب است

استاد اخلاق ما در درس اخلاقش که در پاره ای از مجلات دینی هم چاپ شده است می فرمود :

انسان از روح که جنبه ملکوتی دارد و جسم که جهت ناسوتی و حیوانی دارد ترکیب شده است ، از نظر روحی برتر از ملائکه و معنون به عنوان خلیفه اللّه ، مظهر اسما و صفات حق ، برتر از همه موجودات ، امین اللّه و روح است ، و از نظر جسمی هم معنون به عنوان ظلوم ، جهول ، کفّار ، عجول ، هلوع و جزوع است

این دو عنصر مادی و معنوی با هم ترکیب شده اند و کیفیت چنین ترکیبی را هیچ کس جز حق یا کسانی که عملشان شهودی است نمی داند

ترکیب این دو ضدّ ، شاهکار خلقت است ، با این ترکیب انسان میل به استکمال دارد و می تواند به جایی برسد که به جز خدا نداند و نبیند

او اخلاق خوش دارد ، زمین کنده می شود

امام صادقعليه‌السلام می فرماید : مردی در زمان رسول خدا از دنیا رفت ، او را برای دفن به گورستان بردند ولی هرچه کلنگ زدند ذره ای از زمین کنده نشد ، شکایت

_________________________________

۱- ۱) - عیون اخبار الرضا : ۲ / ۴ ، باب ۳۰ ، حدیث ۹ ؛ بحار الانوار : ۹۳ / ۱۲۰ ، باب ۱۴ ، حدیث ۲۳

نزد پیامبر بردند ، حضرت فرمود : به چه علت زمین کنده نمی شود ، بی تردید رفیق شما خوش اخلاق بود ، کنده نشدن زمین هیچ ربطی به او ندارد ، ظرف آبی برایم بیاورید ظرف آبی برای حضرت آوردند ، دست مبارکش را در آب گذاشت و از آن آب به زمین پاشید فرمود : اکنون به کندن زمین مشغول شوید

گورکنان شروع به کندن زمین کردند ، گویا رمل نرمی بود که زیر نیش بیل و کلنگ آنان به راحتی زیر و رو می شد(۱)

حضرت رضاعليه‌السلام از پدران بزرگوارش از پیامبر روایت می فرماید که آن حضرت به مردم فرمود :

عَلَیْکُم بِحُسنِ الخُلقِ ؛ فَإنّ حُسنَ الخُلقِ فِی الجَنَّهِ لَا مَحالهَ ؛ و إیّاکُم وَ سوءُ الخُلقِ ؛ فَإنّ سوءُ الخُلقِ فِی النّار لَا مَحالَهَ(۲) .

بر شما باد به خوش اخلاقی ؛ زیرا خوش اخلاقی به ناچار در بهشت است ؛ و بپرهیزید از بد اخلاقی ؛ زیرا بد اخلاقی بناچار در دوزخ است

او از اولیاء خدا بود

در حادثه ای عجیب در راه تبلیغ دین که شرحش مفصل است با مردی باربر و به اصطلاح گذشتگان « حمال » آشنا شدم که به خاطر حالات معنوی و چهره ملکوتی و اخلاق انسانی اش به او دلبستگی پیدا کردم تا جایی که اگر زمینه برایم فراهم بود هفته ای یک بار در منزلش که در حجره ای در یکی از مساجد قدیمی تهران بود به دست بوسش می رفتم او انسانی بود که در طول دوستی و آشنایی ام با او به این نتیجه رسیدم که بار امانتی که آسمان ها و زمین و کوه ها از حملش امتناع کردند او به درستی و سلامت آن بار امانت را بر دوش تکلیف حمل کرده بود

_________________________________

۱- ۱) - کافی : ۲ / ۱۰۱ ، باب حسن الخلق ، حدیث ۱۰ ؛ بحار الانوار : ۶۸ / ۳۷۶ ، باب ۹۲ ، حدیث ۸

۲- ۲) - عیون اخبار الرضا : ۲ / ۳۱ ، باب ۳۱ ، حدیث ۴۱ ؛ بحار الانوار : ۶۸ / ۳۸۳ ، باب ۹۲ ، حدیث ۱۷

رابطه معنوی من با او تا زمان مرگش برقرار بود ، از کسانی بود که وقتی خبر درگذشتش را شنیدم بسیار بر من سنگین آمد او علاقه عجیبی به اهل بیتعليهم‌السلام بخصوص حضرت سید الشهداءعليه‌السلام داشت ، و با دعا و قرآن انسی شگفت داشت ، تا جایی که هر سه روز یک بار قرآن را از ابتدا تا انتها با توجه و حال قرائت می کرد

وقتی در جلسات کمیل شرکت می کرد ، بودن او را غنیمت و برکت می دانستم و برایم روشن بود که حال تضرّع و زاری و گریه شدید او عامل جلب رحمت خدا نسبت به آن مجلس است

او در حالی که بیش از نود سال از عمرش گذشته بود با نشاطی فوق العاده برای باربری بیرون می رفت و بار مردم را با مزدی عادلانه جابه جا می کرد !

با پول باربری در کمال قناعت زندگی خود را اداره می نمود و ما زاد آن را به مردی کاسب که دارای چهار فرزند بود و درآمدش با هزینه اش مساوی نبود می پرداخت و می گفت : این مرد کاسب هم خودش محترم است و هم همسرش از خانواده ای معتبر است و من طاقت ندارم که این مرد برای مخارج زندگی اش شرمنده همسر و فرزندانش شود !

اگر باز هم مازادی از مال دنیا نصیبش می شد در راه خدا انفاق می کرد و به این عمل راضی و خوشنود بود

مجموعه اثاث و وسایل زندگی اش در حدی بود که انسان با دیدن آن به یاد مسیح و زاهدان واقعی دنیا می افتاد

از صدایی خوش برخوردار بود ، تا جایی که مردم از شنیدن اذان و دعا و مناجات و قرآن خواندنش لذت می بردند ، و هرگاه در جلسات حضور نداشت احساس می کردند گوهری قیمتی را گم کرده اند او مصداق حقیقی « عاش سعیداً و مات سعیداً » بود

از طرفی با غرق بودن در معنویت و حسنات اخلاقی می زیست و از طرف دیگر امور دنیای خود را با باربری اداره می کرد و سربار کسی نبود و با این همه ما زاد مال به دست آمده را در راه خدا هزینه می کرد

او در تمام دوران زندگی اش با این که از سواد چندانی برخوردار نبود ولی با کسب معلوماتی که از طریق مجالس مذهبی و نشست و برخاست با عالمان داشت، سعی کرد در اخلاق و رفتار و منش و کردار شیعه حقیقی امیر مؤمنانعليه‌السلام باشد تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگری

اهل بیت و وفای به عهد

در شأن نزول آیه شریفه( یُوفُونَ بِالنَّذْرِ ) (۱) شیعه و سنی روایت کرده اند که درباره امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسینعليهم‌السلام نازل شده است

داستان نزول آیه به این سبب است که حضرت حسن و حسین بیمار شدند ، رسول خدا و جمعی از چهره های برجسته از آن دو بزرگوار عیادت کردند پیامبر هنگام عیادت به امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود : اگر به خاطر بهبود دو فرزندت نذری را بر عهده می گرفتی در شفای آنان بی اثر نبود آن حضرت و فاطمه زهراعليهما‌السلام نذر کردند که اگر خدای مهربان آن دو را شفا دهد سه روز روزه بگیرند ، فضه خادمه هم به دنبال آن دو بزرگوار متعهد سه روز روزه گرفتن شد

حسن و حسین پس از آن نذر شفا یافتند در حالی که خاندان طهارت پس از شروع روزه جهت افطار چیزی نداشتند ، امیر المؤمنینعليه‌السلام سه پیمانه جو از بازار قرض گرفت که در برابرش پارچه ای پشمین برای قرض دهنده ببافد ، جو را به خانه آورد ، حضرت زهراعليها‌السلام آن را آسیاب کرد و نان پخت و علیعليه‌السلام پس از نماز مغرب نان را جهت افطار بر سر سفره گذاشت که ناگهان مسکینی به آنان مراجعه کرد و درخواست کمک نمود ، همه اهل خانه نان خود را به او بخشیدند و با آب افطار کردند ؛ شب دوم هم یتیمی طلب غذا کرد باز همه خانواده نان خود را به او دادند ، و شب سوم اسیری دق الباب کرد و این بار هم همه خانواده سهم خود را به او بخشیدند و جز با آب افطار نکردند

روز چهارم در حالی که نذرشان را ادا کرده بودند ، علیعليه‌السلام همراه دو فرزندش نزد پیامبر آمدند ، چون پیامبر در حسن و حسین از شدت گرسنگی ضعف و ناتوانی دید گریست در این وقت جبرئیل با سوره «هل أتی »به حضرت نازل شد (۱)

_______________________________

۱- ۱) - انسان : ۷


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18