پل صراط

پل صراط42%

پل صراط نویسنده:
گروه: معاد و رستاخیز

پل صراط
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13859 / دانلود: 3302
اندازه اندازه اندازه
پل صراط

پل صراط

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

. تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

پل صراط

نویسنده: علیرضا زکی زاده رنانی.

تقدیم به:

پیشگامان راه روشن الهی.اهل بیتعليهم‌السلام

غرض نقشی است کز ما باز ماند

که هستی را نمی بینم بقایی

مگر صاحبدلی روزی ز رحمت

کند در حقّ درویشان دعایی

مقدمّه (طرح تحقیق):

یکی از ارکان مهم مذهب اسلام، اعتقاد به «معاد» و جهان آخرت می باشد که از نظر اهمیّت، بعد از مسأله توحید مهمترین مسأله دینی و اسلامی است.

مسأله معاد چیزی است که برای یک مسلمان، ایمان و اعتقاد به آن لازم می باشد، چرا که از ضروریات(۱) دین اسلام است، همان گونه که اعتقاد و ایمان به پیامبر لازم و ضروری است، اعتقاد به ایمان به «معاد» و جهان آخرت نیز لازم و ضروری است.

براساس روایات اسلامی، یکی از مسائل مهمّ «معاد» [و جهان آخرت]، بیان مسأله «صراط» می باشد، که به فرموده احادیث اهل بیتعليهم‌السلام ، آن در دنیا [صراط در دنیا]، راهی است

____________________________

۱- در تعریف ضروری دین، در کتب علمای اسلام چنین آمده است: «یعنی آنچه که قرآن کریم بر آن صراحت دارد و همه اهل دین آن را جزء دین می دانند و اختلافی در آن نیز نداشته باشند. (ر.ک: خرازی، سیدمحسن، بدایه المعارف الالهیّه، ج۱، ص۲۷۷).

که از افراط و تفریط به دور است و راه میانه است و به سوی باطل کمترین انحرافی ندارد و صراط در آخرین، پُلی است که بر روی جهنّم زده می شود و همه انسان ها باید از آن عبور نمایند.

موضوع تحقیق:

«صراط»، (براساس آنچه از روایات معصومینعليهم‌السلام آمده است) پُلی است که در روز قیامت بر روی جهنّم قرار داده می شود و همه انسان ها از آن باید عبور نمایند.

ما بر آنیم که در این نوشتار، شرح و بررسی ای جامع از صراط را بیان نموده و عوامل پایداری بر آن را در آخرت بازگو نماییم و به پرسش هایی چند پیرامون آن پاسخ گوییم.

پرسش های تحقیق:

۱ - حقیقت صراط چیست؟

۲ - فلسفه عبور از صراط چیست؟

۳ - اتفاقاتی که در صراط افتد؟

۴ - چه عواملی باعث لغزش قدم ها در صراط است؟

۵ - اسبابی که باعث پایداری بر صراط می باشد، کدامند؟

۶ - اگر جهان آخرت آیینه ای از اعمال انسان ها در این دنیا است، چه رابطه ای بین صراط و اعمال این جهان وجود دارد؟

اهداف تحقیق:

الف: بیان مواردی از آیات قرآن و روایاتی که در زمینه «صراط» وارد شده است.

ب: تصویر سازی کلّی مطالب صراط و مسائل مربوط به آن.

ج: پاسخ به پرسش هایی پیرامون صراط.

انگیزه تحقیق:

نگارنده به قصد خدمت به قرآن کریم و احادیث معصومینعليهم‌السلام این نوشتار را به رشته تحریر درمی آورد.

امید است مورد قبول خداوند متعال و ائمه معصومینعليهم‌السلام قرار گیرد.

پیشینه تحقیق:

بحث از «صراط» و مطالب آن سابقه ای طولانی دارد، ولیکن کتابی مستقل درباره مسائل آن نگاشته نشده است، و مطالب آن در بین مطالب کتب تفسیری و روایی وجود دارد.

نگارنده، کتابی که در مورد این موضوع باشد را نیافتم.

ضرورت تحقیق:

نبودن کتابی مستقل و جامع در زمینه صراط، موضوع فوق را روشن می سازد. بویژه آنکه بیشتر افراد جامعه از این مطالب استفاده کرده، و آنها را نقل می نمایند.

پیش فرض های تحقیق:

۱ - در قرآن کریم که مطالب آن قطعی و تحریف ناشده است، بحث از قیامت و مسائل آن فراوان شده است. مطالب آن، که اشاره به صراط شده، استخراج و فصل بندی می شود.

۲ - روایات ائمه معصومینعليهم‌السلام نیز در بر گیرنده مسائل بسیاری از صراط می باشد.

روش تحقیق:

روش زمینه ای و موردی: در این روش پژوهش گسترده ای از موقعیت فعلی و قبلی درباره صراط انجام شد و مطالب آن نیز مورد ارزیابی قرار گرفت.

این نوشتار بیان می کند که چه هست و چه خواهد بود. و لذا در این نوشتار تصویر کاملی از صراط ارائه می شود.

روش جمع آوری اطلاعات: این تحقیق بیشتر به صورت استفاده از کتابخانه ها و سی دی های تحقیقاتی می باشد. که عمدتاً مطالب از کتابخانه ها می باشد، ولی برای تخریج مصادر از سی دی های تحقیقی کمک گرفته شده است.

محدودیت های تحقیق:

الف: پراکندگی مطالب صراط و مسائل مربوط به آن در تفاسیر و کتب روایی بزرگ و مفصّل، که دسترسی به همه آنها دشوار بود. نگارنده با تحقیق تمام و کوشش فراوان این محدودیّت را جبران نموده اسیت.

ب: مطالب مربوط به صراط را به کتب تفاسیر و روایی محدود کنیم، در حالی که در کتب اخلاقی، مطالب زیبایی نیز بیان شده است.

والحمدالله ربّ العالمین

علیرضا زکی زاده رنانی

قم مقدسه - زمستان ۱۳۸۶

فصل اوّل: کلیّاتی پیرامون صراط

مفهوم صراط

در قرآن کریم سه کلمه «صراط»، «طریق» و «سبیل» معنایی نزدیک به هم دارند، که معمولاً هر سه به معنی «راه» ترجمه می شود.

با توجّه به عظمت واژه های مهمّ قرآن کریم و حقیقت بیان و بکارگیری این مفاهیم، فرقی اساسی بین این سه مفهوم (و واژه) وجود دارد.

صراط: راغب اصفهانی (متوفای ۵۰۲ قمری) در مفردات خود در مورد «صراط» گوید:(۱)

«صراط» به معنی راه روشن است. زیرا از مادّه (س ر ط) گرفته شده که به معنی بلعیدن است و گویا راه روشن، رهرو خود را بلعیده که دیگر نمی تواند به این سو و آن سو منحرف شود».

______________________________

۱- مفردات غریب القرآن، ص۲۳۰، مادّه (س ر ط). و نیز ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج۷، ص۱۳؛ طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج۱، ص۳۱، حکیم، سیدمحمدباقر، تفسیر سوره حمد، ص۲۱۹.

با توجّه به این معنا، می توان چنین گفت که «صراط» به معنی بزرگراه (شاهراه) می باشد. یعنی راه اصلی، که هم عبور از آن آسان است و هم راه اصلی می باشد. مانند جادّه قم تهران که یک راه اصلی (راه آسفالت شده و خط کشی شده و....) وجود دارد و در مقابل راههای فرعی (خاکی) و ناهموار زیادی در آن نیز وجود دارد.

کلمه «صراط»، چهل و پنج بار در آیات مختلف قرآن تکرار شده(۱) و در تمام موارد آن، به صورت مفرد آمده است.

طریق: راهی که بوسیله پا پیموده و طی می شود. این واژه، در هر روشی که انسان در کاری خوب یا ناپسند در پیش می گیرد، نیز استعاره شده است. مانند آیه۶۴ سوره طه که خداوند متعال می فرماید:( وَ یَذهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ المُثلی ) آئین و روش نیکوی شما را از بین می برند.

سبیل: راهی است نرم و سهل گذر که هموار می باشد، جمع آن «سُبُل» نام دارد. به راههای سخت و صعب العبور، «طریق» اطلاق می شود.(۲)

___________________________________

۱- آیات: فاتحه: ۷، ۶/بقره: ۲۱۳،۱۴۲/آل عمران: ۱۰۱، ۵۱/مائده:۱۶/ نساء: ۶۸، ۱۷۵/ انعام: ۳۹، ۱۶۱، ۱۵۳، ۱۲۶، ۸۷/ اعراف: ۸۶/۱۶/ یونس: ۲۵/ هود: ۵۶/ ابراهیم: ۱/حجر: ۴۱/ نحل: ۱۲۱، ۷۶/ مریم: ۴۳، ۳۶/ طه: ۱۳۵/ حج: ۵۴،۲۴/ مؤمنون: ۷۴، ۷۳/ نور: ۴۶/ سبأ: ۶/یس: ۶۶، ۶۱،۴/ صافات: ۱۱۸، ۲۳/ ص:۲۲/ شوری: ۵۳،۵۲/ زخرف: ۶۴،۶۱،۴۱/ فتح: ۲۰/۲/ ملک: ۲۲.

۲- فالطریق: مأخوذ من الطریق علی الارض فی عملیه السیر، فهو السبیل الذی یطرق بالارجل، أی یضرب.... و عنه استعیر کل مسلک یسلکه الإنسان فی فعل محموداً کان أو مذموماً. (ر.ک: مفردات غریب القرآن، ص۳۱۲، واژه طرق).

در قرآن کریم «سبیل» به صورت جمع آمده(۱) و «صراط» به صورت مفرد، و این می تواند اشاره به این نکته باشد که همه راههای فرعی و سبیل ها منتهی به صراط (بزرگراه) می شود، همچنان که به اختلاف احوال رهروان، راه عبادت و بندگی مختلف است، ولی همه آن به عبادت منتهی می شود.

به فرموده علامه طباطبایی در تفسیر المیزان: «مَثل صراط مستقیم نسبت به سبیل های خدا، مَثل روح است به بدن که یک انسان در زندگیش، اطوار مختلفی دارد و در هر یک از احوال و اطوار (مانند طفولیت، بلوغ، جوانی، کهولت و پیری) غیر آن انسان در طور و حال دیگر است. ولی در عین حال، روح همان روح است.(۲)

معنای صراط

اشاره

آنچه در مورد «صراط» در بالا بیان شد، گزارشی از معنای صراط در حوزه لغت و قرآن کریم بود.

با توجّه به اینکه جهان آخرت تابع و آیینه ای از این دنیا می باشد، لذا ارتباطی تنگاتنگ بین اعمال و رفتار این جهان و مسیری که انسان در این دنیا انتخاب و طی می کند، با آن سرای وجود دارد. در حقیقت می توان این گونه بیان کرد که

_______________________________

۱- مانند آیه ۶۹ سوره عنکبوت: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا».

۲- نک: تفسیر المیزان، ج۱، ص۳۰.

صراط و راه سختی که در آن وجود دارد، تابع راهی است که انسان ها در این دنیا سپری می کنند.

با توجّه به این معنا می توان بسیاری از احادیث در مورد صراط را تبیین و شرح کرد، که از مو باریک تر و از شمشیر برّنده تر است، چرا که وقتی در اعمال و رفتار خود باریک و دقیق شویم، راهی که طی کرده ایم را بهتر می یابیم، و کاستی های اعمال و رفتار خود را در آن پیدا می کنیم.

در این مبحث، نگاهی دیگر به صراط می اندازیم، ولی با زاویه دید دیگر با کمک روایات اهل بیت معصومینعليهم‌السلام و در مورد معنای صراط مطالبی دیگر را بیان می نمائیم.

بیشترین بحثی که در مورد صراط در روایات و کتب تفسیری بیان شده است، در ذیل آیه۶ سوره حمد می باشد.

در این آیه می خوانیم:

( إهدِنَا الصّرَاط المُستَقیِمَ .)

(پروردگارا!) ما را به راه راست و صراط مستقیم رهنمون باش».

منظور از این «صراط مستقیم» چیست؟

مصادیق مختلفی درباره صراط مستقیم در قرآن و روایات آمده که در حقیقت، همه آنها به یک مقصود منتهی می شود که عبارتست از همان خط عبادت و آئین توحید و دین اسلام.

مصادیق صراط مستقیم

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکریعليه‌السلام و کتاب معانی الأخبار شیخ صدوقرحمه‌الله نقل شده که: یعنی ما را هدایت و

رهبری نما به راهی که به محبّت تو منجر شود و به بهشتت می رساند و مانع این می شود که ما از هواهای نفسانی پیروی کنیم و خود را نابود کنیم و یا اینکه آراء و نظریات خود را ملاک قرار داده و خود را به هلاکت بیفکنیم.(۱)

در بعضی از اخبار آمده که صراط مستقیم عبارت از راهی است که به معرفت خدا می رسد.(۲)

و در روایتی دیگر گفته شده که صراط دو صراط است یک صراط در دنیا و یک صراط در آخرت، امّا صراط دنیا عبارت از امام مفترض الطاعه و پیشوائی است که اطاعت او واجب است، پس آن کس که در این دنیا او را شناخت و به هدایت او راه یافت و از او پیروی نمود از صراطی هم که در آخرت است و آن همان پلی است که بر روی دوزخ کشیده شده خواهد گذشت و آن کس که در این دنیا او را نشناخت بر آن صراط قدمش خواهد لغزید و در آتش دوزخ خواهد افتاد.(۳)

____________________________________

۱- روایت امام صادقعليه‌السلام : «ارشدنا الی الطریق المستقیم أی ارشدنا للزوم الطریق المؤدّی الی محبتک و المبلغ دینک و المانع من ان نتبع اهوائنا فنعطب أو ناخذ بارائنا فنهلک». (ر.ک: تفسیر منسوب به امام حسن عسکریعليه‌السلام ، ص۴۴، ح۲۰؛ معانی الأخبار، ص۳۳، ذح۴).

۲- روایت امام صادقعليه‌السلام : «هو الطریق إلی معرفه الله عزوجل». (ر.ک: معانی الأخبار، ص۳۲، باب معنی صراط).

۳- روایت امام صادقعليه‌السلام : «هما صراطان: صراط فی الدنیا، و صراط فی الاخره. و أما الصراط الذی فی الدنیا فهو الامام المفترض الطاعه، من عرفه فی الدنیا و اقتدی بهداه مر علی الصراط الذی هو جسر جهنم فی الاخره، و من لم یعرفه فی الدنیا زلت قدمه عن الصراط فی الاخره فتردی فی نار جهنم». (ر.ک: همان).

و نیز گفته شده که صراط مستقیم دو گونه است: صراط دنیا و صراط آخرت. صراط مستقیم دنیا، راهی است که از افراط و تفریط به دور است، راه میانه است و به سوی باطل کمترین انحرافی ندارد و صراط آخرت، همان راه مؤمنان به سوی بهشت است که راهی است مستقیم.(۱)

و باز در روایات آمده که مراد از صراط مستقیم امیر المؤمنینعليه‌السلام است.(۲)

امام علیعليه‌السلام در خطبه خود، در سالی که عید غدیر مصادف با روز جمعه بود، فرمود:

اندرون ما سبیل الله و من سبیله و ما صراط الله و من طریقه، انا صراط الله الّذی من لم یسلکه بالطّاعه لله هوی به الی النّار، و انا سبیله الّذی نصبنی الله

_________________________________

۱- روایت امام حسن عسکریعليه‌السلام : «والصراط المستقیم هو صراطان: صراط فی الدنیا، و صراط فی الآخره: و أما الصراط المستقیم فی الدنیا فهو ما قصر عن الغلو، و ارتفع عن التقصیر، و استقام فلم یعدل إلی شیء من الباطل.و أما الطریق الآخر فهو طریق المؤمنین إلی الجنه الذی هو مستقیم لا یعدلون عن الجنه إلی النار و لا إلی غیر النار سوی الجنه». (ر.ک: همان و بحار، ج۲۴، ص۹، ج۱).

۲- روایت امام صادقعليه‌السلام : «الصراط المستقیم امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام . (ر.ک: معانی الأخبار، ح۲). و نیز روایت خود حضرتعليه‌السلام که فرمود: «أنا الصراط المستقیم، و عروته الوثقی التی لا انفصام لها؛ صراط مستقیم خدا و دستگیره محکم و ناگسستنی او، من هستم». (ر.ک: بحار، ج۸، ص۸۰، ح۱۹).

للاتّباع، بعد نبیّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و انا قسیم الجنّه، و النّار، و انا حجه الله علی الفجّار، و الابرار، فانتبهوا من رقده الغفله، و بادروا العمل قبل حلول الاجل، و سابقوا الی مغفره من ربّکم، قبل ان یضرب بالسّور بباطن الرّحمه و ظاهر العذاب. (۱) - (۲)

______________________________

۱- قال مؤلّف: «الأنوار الساطعه» بعد ذکر هذه الروایه: «إذا علمت هذا فأذا کان الدین حسب ما نطقت به الأخبار الکثیره صراطا، و کان الدین تلک الأمور المذکوره فی الحدیث السابق ذکره، و کانواعليهم‌السلام بذواتهم المقدسه تلک الأمور، فلا محاله کانت حقیقه الصراط و صورته الخارجیه فی الدنیا و الاخره صراطا حقیقیّاً، و کان ظاهر الدین صراطا شرعایا، فمن عرفهمعليهم‌السلام و اقتدی بهداهم نجا، لأنّ معرفتهم هکذا و الاقتداء بهم هو الدین الحقیقی، کیف لا و قد علمت أنه لا یعرف الدین بجمیع مراتبه من العلم به، و المعرفه و الوجدان به، إلا بهم فإنهمعليهم‌السلام بینوه علما و أظهروه معرفه و تمثلوه وجدانا خارجیاً. ففی الحقیقه صوره الدین أیضاً همعليهم‌السلام إذا لم یعرف الظاهر منه إلاّ منهم، کما أن حقیقه الدین أیضا هم، فیحینئذ فهم بقول مطلق الدین، و هم بقول مطلق الصراط فی الدنیا و الآخره و فی الظاهر فیهما و فی الحقیقه فالإمامعليه‌السلام حینئذ هو الصراط صوره و حقیقته، و معرفته صراط للعارف بهم، إذا علمت أن الإمام و الدین متحدلان مصداقا و إن اختلفا مفهوما، فمعرفه الإمام هو معرفه الدین، و معرفه الدین و الامام هو الصراط، و العمل به سلوک هذا الصراط، و لیس العمل حینئذ إلا الاقتداء بهم، و الاستنان بسنتهم و الأخذ بطریقتهم فی کل مقام لهم. و هذا الاقتداء هو عین التمسک بالدین و العمل به، و إذا کل شأن من شئونهم داخل فی الدین، و لیس للدین شأن خارچ عن شئونهمعليهم‌السلام ، فهمعليهم‌السلام أرباب الدین و حقیقه الدین و الصراط المستقیم بقول مطلق، رزقنا الله متابعتهم و الاقتداء بهم، و الکون معهم فی الدنیا و الآخره بمحمد و آله الطاهرین». (الانوار الساطعه، ج۳، ص۸۷).

۲- ر.ک: مصباح المجتهد، ص۷۵۶؛ إقبال الاعمال، ج۲، ص۲۵۸؛ تفسیر صافی، ج۵، ص۱۶۸؛ بحار، ج۹۴، ص۱۱۷؛ مسند الامام الرضاعليه‌السلام ی، ج۲، ص۲۱، ح۲۸.

«آیا می دانید راه خدا چیست و به راه خدا چه کسی است؟ آیا می دانید راه خدا کدام است و به آن راه که می رود؟ منم راه خدا، آن راهی که هر کس از آن نرود در آتش دوزخ به سر رود، و منم آن راهی که خداوند مقرّر فرموده برای پیروی نمودن از آن بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، منم قسمت کننده بهشت و دوزخ، منم حجّت خدا بر نیکان و بدان؛ پس از خواب غفلت بیدار شوید و پیش از رسیدن مرگ به کردار نیک سبقت جوئید و پیشی گیرید به آمرزش پروردگار خود قبل از آنکه دیواری بین شما زده شود که باطنش رحمت خدا و ظاهرش عذاب خدا باشد».

شیخ صدوقرحمه‌الله نیز به استناد خود از جابر روایت کرده که گوید: از حضرت باقرعليه‌السلام راجع به این آیه پرسیدم:( وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ أَوْ مُتُّمْ ) : «اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید» فرمود:

فَقَالَعليه‌السلام : أَتَدرِی مَا سَبیلُ اللهِ؟ قَالَ: قُلتُ: لَا وَ اللهِ إِلَّا أَن أَسمَعَهُ مِنکَ. قَالَ: سَبیلُ اللهِ هُوَ عَلِیٌعليه‌السلام وَ ذُرِّیَِتُهُعليهم‌السلام وَ سَبیلُ اللهِ مَن قُتِلَ فِی وَلَایَتِهِ قُتِلَ فِی سَبیلِ اللهِ وَ مَن مَاتَ فِی وَلَایَتِهِ مَاتَ فِی سَبیِلِ اللهِ.(۱)

فرمود: «می دانی راه خدا چیست؟ گفتم: نه به خدا، مگر از شما بشنوم. فرمود: راه علیعليه‌السلام و فرزندان اوعليهم‌السلام است؛ هر که در راه ولایت او کشته شود در راه خدا کشته شده و هر که در ولایت علیعليه‌السلام بمیرد در راه خدا مرده است».

در روایتی دیگر گفته شده مراد از صراط مستقیم، معرفت امام است(۲) ، و در روایت دیگر آمده که آن راه امامان معصومعليهم‌السلام است که فرمودند: ما صراط مستقیم هستیم.(۳)

همچنین روایت شده که مراد امیرالمؤمنینعليه‌السلام و معرفت آن حضرت است و دلیل بر این که مراد امیرالمؤمنینعليه‌السلام است قول خدای متعال است که می فرماید:( وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ) .(۴) که آن امیرالمؤمنینعليه‌السلام است که در سوره فاتحه الکتاب که اُمّ الکتاب است از او به صراط مستقیم یاد شده است.(۵)

و نیز روایت شده که آن راه انبیاءعليهم‌السلام است.(۶)

__________________________________

۱- ر.ک: تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۰۲، ح۱۶۲، معانی الاخبار، ص۱۶۷، ح۱؛ مختصر بصائر الدرجات، ص۲۵؛ بحار، ج۲۴، ص۱۲، ح۶.

۲- تفسیر صافی، ج۱، ص۸۶.

۳- روایت امام زین العابدینعليه‌السلام : «نحن الصراط المستقیم و نحن عیبه علمه». (ر.ک: معانی الاخبار، ص۳۵، ح۵). و نیز روایت امام صادقعليه‌السلام : «نحن الصراط المستقیم». (تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۲۱، ح۸۹)

۴- سوره زخرف، آیه۴.

۵- روایت امام صادق (علیهِ السَّلام: «هو أمیر المؤمنینعليه‌السلام و معرفته، و الدلیل علی أنه أمیر المؤمنینعليه‌السلام قوله عزوجل: (و إنه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم) و هو أمیر المؤمنینعليه‌السلام فی ام الکتاب فی قوله عزوجل: "اهدنا الصراط المستقیم"».

۶- روایت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «صراط الأنبیاء و هم الذین أنعم الله علیهم». (ر.ک: تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۲، ح۱۷؛ تفسیر کنزالدقائق، ج۱، ص۶۰).

و مصادیق دیگر صراط مستقیم که عبارتند از:

دین الهی:( قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۚ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ). (انعام: ۱۶۱). این آیه بیشتر جنبه عقیدتی را مشخص می کند.

عبادت خداوند:( وَأَنِ اعْبُدُونِي ۚ هَـٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ) . (یس:۶۲). که در این آیه به جنبه عملی اشاره شده است.

ارتباط و پیوند با خداوند:( وَمَن يَعْتَصِم بِاللَّـهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) (آل عمران: ۱۰۱).

راه رسالت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ يس ﴿ ١ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ﴿ ٢ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿ ٣ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) (یس: ۱-۴).

کتاب الهی: حضرت علیعليه‌السلام : «انّه کتاب الله». (تفسیر مجمع البیان، ج۱، ص۵۸).

فطرت انسانی: امام صادقعليه‌السلام : «إن الصوره الانسانیه هی الطریق المستقیم الی کل خیر و الجسر الممدود بین الجنه و النار». (ر.ک: تفسیر صافی، ج۱، ص۸۶).

باید توجّه داشت که شیطان در همین صراط مستقیم، کمین می زند و به اغوا می پردازد و مردم را گمراه می کند:( لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ) (۱) حتماً بر سر راه مستقیم تو کمین می کنم و آنها را از راه بدر می برم».

امام خمینی در ضمن نمونه هایی از مصادیق صراط مستقیم، در مورد تفسیر و جمع این اخبار می فرماید:

این اخبار تناقضی با یکدیگر ندارند بلکه در بیان معنای صراط با هم مؤتلف است و هر یک از این ها ناظر به فردی از افراد آن هست، زیرا برای صراط و سایر معانی آن، حقیقت و روح، و صورت و قالبی است، و گاه می شود که حقیقت واحدی دارای صورتها و قالب های متعدّدی است، بلکه کمتر حقیقتی یافت می شود که برای آن، صورتهای متعدّدی نباشد،

_______________________________

۱ - سوره اعراف، آیه۱۹.

و الفاظ برای ارواح و حقایق وضع شده است نه برای قالب ها و صورتها، و هر گاه که یک حقیقت و روح در قالب های متعدّدی باشد جملگی به خاطر اتِّحاد در آن روح و حقیقت به یک نام نامیده می شوند، مثلاً لفظ «لوح» این کلمه عبارت از آلت نقش و نگارش صورتها در صفحه و یا لوحی است بدون اینکه توجّهی به این شده باشد که این آلت از نی باشد یا از آهن یا غیر این ها، بلکه اصلاً جسمانیّت قلم و یا محسوس بودن آن نقش در این نام گذاری اعتبار نشده است، همینطور لفظ «صراط» برای حقیقتی که سلوک و رفتن بر آن، انسان را به مقصود می رساند وضع شده است و این معنا، روح صراط است، و برای این روح قالب های متعدّدی است، یکی از آنها همین راه هائی است که برای رفت و آمد بین شهرها و آبادی ها کشیده می شود، یکی دیگر طریق معرف خدا، و راه تقرّب به ذات ذوالجلال الهی و جوار او در بهشت می باشد، که این راه غبارت از عمل به دین و شریعت، و معرفت امام و اطاعت از او، و معرفت امیرالمؤمینینعليه‌السلام به خصوص، و معرفت و شناخت صورت انسانیّت، یعنی اوصاف و اخلاق و حدود آن در این دنیا است، دیگر از مصادیق طریق و راه، پلی است که بر دوزخ کشیده شده است.

اما راه هائی که برای معرفت به خدا و تقرّب به او در این دنیا هست از میانه آنها بعضی صراط مستقیم و راه راست است، و آن همان راهی است که بین مقامی که انسان در آن هست و مقصدی که در نظر دارد راهی نزدیک تر از آن تصوّر نشود، و بعضی از این راهها چنین نیست، آن اوّلی نمی تواند بیش از

یک راه باشد ولی دوّمی بسیار است هر چه بخواهی از راه های کج و معوَّج إلی ما شاءالله، و می توان تعداد آن ها را به اندازه نفوس آدمیانی که به مرحله کمال نرسیده اند دانست، ولی همه به یک گونه نیست بعضی از این راه ها به آن صراط مستقیم نزدیکتر، و بعضی دور، و دورتر است تا برسیم به آن راهی که راه دشمن ترین مخلوقات خدا و دورترین آن ها از جوار قرب حضرت حق هست که همان راه ابلیس و هم ردیفان او باشد. و کامل ترین راه رسیدن به جوار حق تعالی نزدیک ترین راه ها است، و آن راه کسی است که معرفتش به خدا و به اسماء و صفات و افعال او کامل ترین معارف، و اخلاق او نیکوترین اخلاق، و مزاج او متعادل ترین مزاج ها باشد، این راه از میان همه راه ها کامل ترین و نزدیکترین راه است این مطالب بالنسبه به مجموع راه ها است. اما اگر بخواهیم نسبت به هر یک از افراد بشر نزدیک ترین راه را مشخص کنیم می بایست که حال فعلی آن ها را ملاحظه کنیم.

و تفصیل این اجمال اینکه: برای هر انسانی یک قوس نزولی است که از عالم غیب شروع و به این عالم ختم می گردد و یک قوس صعودی است که از این عالم شروع و به عالم غیب پایان می یابد، و انسان از هنگام تولّدش، و بلکه از اوّل پیدایش نطفه، و بلکه پیش از آن، همان تربت و خاکش در آن عالم در سیر و حرکت به سوی عالم غیب است، بلی مادامی که روح در او دمیده نشده سیرش در این عالم، و پس از دمیده شدن روح، با همان روح در عالم غیب به سیر و حرکت خواهد پرداخت، اما سیر تربت او به عالم غیب، از جهت ترقّی آن خاک از عالم جماد به عالم نبات است، و پس از این مرحله است که غذاء انسان می شود، و پس از اینکه آن خاک به صورت نبات درآمد و غذا انسان شد و با تناول آن، جزئی از بدن انسان گشت، از همین غذا نطفه پدید می آید، و سپس به صورت علقه، و پس از آن به استخوان مبدّل می شود، سپس بر آن استخوان ها گوشت می روید و آفرینشی دیگر انجام می گیرد و انسانی پدید می آید: فتبارک الله احسن الخالقین.(۱)

پس از ولادت مراحل ترقّی و تکامل را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد تا به سن بلوغ می رسد، اینجاست که عقلش کامل می گردد به گونه ای که به تشریف تکلیف مشرف می شود، و در این منزل است که او بر سر دو راهی قرار می گیرد، یا اینکه حرکت در عوالم غیب، و سیر در طریق سعادت و قرب و معرفت و بهشت را بر می گزیند، و یا اینکه قدم در راه شقاوت و دوری از خدا و جهل و پرتگاه های دوزخ می گذارد، و هر یک را که اختیار کند به اراده خود اختیار نموده، چرا که از طریق شرع و عقل راه سعادت و شقاوت و بهشت و دوزه و قرب و بعد برای او روشن گشته است، پس یا اینست که راه سعادت را در پیش می گیرد و به تحصیل اخلاق روحانی و تکمیل ملکاتی که وسیله قرب او به خدا می شود و دستیابی به معارف اهل یقین از اهل ایمان به خدا و ملائکه و کتب و فرستادگان او، و روز قیامت می پردازد و در این راه قدم می نهد تا اینکه به علّیین ملحق شود، و یا اینکه راه

____________________________________

۱- سوره مؤمنون، آیه۱۵.

كامل ترين مدارج ايمان

امام سجادعليه‌السلام بعد از ذكر صلوات ، اولين درخواستى كه از خداوند مى كند اين است كه مى گويد:

و بلغ بايمانى اكمل الايمان

بارالها! ايمانم را به كامل ترين مدارج آن برسان

درباره ايمان سخن بسيار است ، اما بحث و سخن ما اين است كه اصل ايمان يعنى چه ؟ جمعى از بزرگان مى گويند: ايمان از ماده «اءمن» است و آن حالت آرامش و اطمينان خاطرى است كه در باطن انسان محقق مى شود.

ايمان عبارتست از حالت باور معنوى و آرامش نفس ؛ روايتى از امام باقرعليه‌السلام ، كه مى فرمايد:

از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پرسيده شد از ايمان ، حضرت در پاسخ فرمودند: به راستى خداوند عزوجل ايمان را بر چهار ستون نهاده است : اول بر صبر؛ دوم بر يقين ؛ سوم بر عدالت ؛ و چهارم بر جهاد.

صبر از اين ميان بر چهار قسم است ؛ ١. شوق ؛ ٢. نگرانى ؛ ٣. زهد؛ ٤. مراقبت هر كس شوق بهشت دارد، از هوسرانيها خوددارى كند و هر كه از دوزخ نگران است ، از هر چه حرام است ، رو برگرداند و هر كه در دنيا بى رغبت است ، گرفتارى ها بر او آسان است و هر كه مراقب مرگ است ، به كارهاى خوب شتابد؛

اما يقين نيز بر چهار قسم است : ١. هوش تيز؛ ٢. سنجش درست آينده ؛ ٣. فهم عبرت ؛ ٤. توجه به روش پيشينيان ؛ هر كس هوش تيز دارد، سنجش ‍ درست را مى فهمد و هر كس نسبت به آينده سنجش درستى دارد، عبرت گيرد و هر كس عبرت گيرد، روش گذشتگان را بشناسد و هر كس روش‍ گذشتگان را بشناسد، گويا با آنان زندگى كرده است و رهبرى شود به آنچه درست باشد و نگاه كند هر كه نجات يافته ، به چه وسيله نجات يافته و هر كس هلاك شده ، براى چه هلاك شده و همانا خدا هر كس را هلاك كرده براى گناه او بوده است و هر كس را كه نجات داده ، براى طاعت او نجات بخشيده است

و اما عدالت نيز بر چهار قسم مى باشد: ١. فهم عميق ؛ ٢. موج دانش ؛ ٣. شكوفه حكم ؛ ٤. بستان بردارى ؛ هر كس بفهمد همه علم را، مى تواند تفسير كند و هر كس بداند و علم داشته باشد، دستورهاى صدور حكم را بشناسد، و هر كس بردبار باشد، در كار خود كوتاهى نكند و ميان مردم ستوده زندگى كند.

و اما جهاد نيز بر چهار قسم مى باشد: ١. جهاد بر امر بر معروف ؛ ٢. جهاد بر نهى از منكر؛ ٣ جهاد و پايدارى در جبهه ها؛ ٤. جهاد بر بغض فاسقان ؛ هر كس كه امر به معروف كند، پشت مؤمن را نيرو بخشيد و هر كس نهى از منكر كند، بينى منافق را به خاك ماليده است و از نيرنگش آسوده شود و هر كس ‍ در جبهه ها مراقب باشد، آنچه به عهده دارد انجام دهد و هر كس كه فاسقان را دشمن دارد، براى خدا خشم كند، اين است ايمان و ستون ها و اقسام آن(٥٢).

جواب يك سؤ ال

آيا ايمان عقد قلبى صرف است و بس ؟ يا اينكه متضمن اقرار و شهادت به زبان و عمل به وسيله بدن نيز هست ؟ پاسخ : به اعتقاد عده ايى از بزرگان ، ايمان فقط عقيده قلبى است و بس ! و شهادت به زبان و عمل به بدن از شرايط ايمان نيست و اين گروه به آياتى استشهاد مى كنند:

( كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ ) (٥٣)

ايمان را در دلهاى آنان نوشته است

و همچنين متمسك شده اند به آيه شريفه كه مى فرمايد:

( قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) (٥٤)

كسانى از اعراب گفتند: ما ايمان آورديم ، بگو ايمان نياورديد، بلكه اسلام آورديد و هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده است

در مقابل اين ها كسانى هستند كه مى گويند: ايمان هم عقد قلب است و هم اقرار به لسان ! و استشهاد نمودند به آيه شريفه كه مى فرمايد:

( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ) (٥٥)

و با آنكه پيش نفس خود به يقين دانستند (معجزه خداست) باز از كبر و نخوت و ستمگرى انكار آن كردند.

معجزات حضرت موسى را ديدند و در دل يقين داشتند كه موسىعليه‌السلام پيغمبر خداست ، اما به زبان انكار كردند.

پس معلوم مى شود اگر انسان در دل به نبوت حضرت موسىعليه‌السلام يقين داشته باشد، اما آن را به زبان نياورد، ايمان نياورده است

يا بر فرض مثال ، داستان ابليس در جريان سجده كردن بر حضرت آدمعليه‌السلام ، از آيات استفاده مى شود كه او به خدا ايمان داشت ؛ آن چنان ايمانى كه در صف فرشتگانش قرار داشت و آن را هم به زبان بيان مى نمود و حتى در مواقعى نام حضرت حق را با احترام بسيار بر زبان جارى مى كرد تا جايى كه وقتى مطرود درگاه الهى شد و از قضيه حضرت آدمعليه‌السلام رنجيده خاطر شد گفت :

( فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ) (٥٦)

به عزت و جلال تو قسم كه خلق را تمام گمراه خواهم كرد.

آنقدر در مقام بيان به خداوند احترام كرد كه به عزت او قسم ياد نمود. اما اين شيطانى كه ايمان باطنى دارد و به زبان هم اقرار مى كند، در مقام عمل و اطاعت از فرمان الهى سركشى كرد و طغيان نمود و از امر خداوند روى گردان شد؛ آن جايى كه خداوند به فرشتگان فرمود آدم را سجده كنند.

( وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ) (٥٧)

و چون فرشتگان را فرمان داديم كه بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند مگر شيطان كه ابا كرد و تكبر ورزيد و از فرقه كافران گرديد.

ابليس از اطاعت امر الهى ابا كرد و در مقابل فرمان الهى استكبار نمود و زير بار اطاعت از فرمان خالق جهان نرفت و خداوند تصريح مى كند به اينكه ابليس با اين عمل به كفر گراييد و تمام اعمال گذشته اش بر باد رفت پس بنا بر فرموده اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام :

الايمان معرفه بالقلب و قول باللسان و عمل بالاركان(٥٨)

ايمان عبارتست از: معرفت قلبى و عقيده باطنى و همچنين گفتارى است به زبان و عملى به اركان و جوارح

ايمان تنها لفظ و حرف جارى بر زبان نيست ، بلكه حقيقت ايمان ، اول معرفت و شناسايى خداست به قلب و به باطن ذات كه : قلب المؤمن عرش الرحمان(٥٩) و اين آن است كه خدا را با قلب مشاهده مى كند.

پس ايمان ، اول معرفت و شهود است به چشم قلب و مطابق قلب بر زبان نيز جارى مى شود تا خلق را هم به ايمان دعوت كند كه اگر زبان با قلب مطابق شود، سخن مؤ ثر خواهد افتاد.

الكلمه اذا خرجت من القلب وقعت فى القلب و اذا خرجت من اللسان لم تجاوز الاذان(٦٠)

سخن كز دل برون آيد لاجرم بر دل نشيند، و اگر به زبان تنها بود از گوش ‍ تجاوز نمى كند.

و آنگاه كه قلب و زبان مطابق شد؛ باز عمل به اركان هم شرط ايمان است يعنى با مطابقت قلب و زبان ، عمل نيكى هم كه به جسم يا به مال او مربوط است لازم است ، مانند: نماز، روزه ، انفاق مال و جهاد در راه خدا، تا به مقام ايمان ، راستى و حقيقت ، نائل شود.

اگر ايمان در قلب نبود، منافق است و اگر در قلب بود، ولى در زبان و در عمل و در اركان نبود، مؤمن است ، اما فاسق و مقامش در ايمان ضعيف است

از وجود نازنين امام صادقعليه‌السلام درباره اينكه آيا ايمان قول همراه با عمل است يا قول است بدون عمل ، سؤ ال شد. حضرت در پاسخ فرمود: تمام ايمان عمل است و اقرار قسمتى از آن است كه از طرف خدا واجب شده است آنگاه فرمود: پس از آنكه نبى مكرم اسلام در نماز از بيت المقدس متوجه كعبه شد و قبله تغيير كرد، مسلمانان گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وضع ما در نمازهايى كه به طرف بيت المقدس خوانده ايم چه مى شود و همچنين وضع گذشتگان ما كه نمازهايشان را به سوى بيت المقدس خوانده اند چه مى شود؟ اين آيه نازل شد:

( وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ ) (٦١)

خداوند ايمان شما را ضايع نمى كند.

آنگاه حضرت فرمود: پروردگار نماز را ايمان خوانده است

پس نتيجه بحث اين شد كه ايمان ، مجموعه عقد قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح مى باشد. ان شاء الله خداوند همه ما را جزء مؤمنين درگاه خودش قرار بدهد. (آمين)

جواب دو سؤ ال

ممكن است دو سؤ ال در اينجا مطرح شود:

اول اينكه : فرق بين ايمان و اسلام چيست ؟

دوم اينكه : درجات ايمان چيست ؟

امام صادقعليه‌السلام رساله ايى خطاب به اصحاب خود نوشته اند كه تمام آن نقل شده و در ضمن آن اين جمله آمده است :

و اءعلموا ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو الاسلام ، فمن سلم فقد اسلم و من لم يسلم فلا اسلام له(٦٢)

بدانيد كه اسلام عبارتست از تسليم و تسليم نيز اسلام است ، پس كسى كه (از صميم دل) تسليم خدا شد، او اسلام واقعى دارد و آن كس كه تسليم نشود، داراى اسلام واقعى نيست

بنابراين اسلام قبل از ايمان ، تسليم ظاهرى است و ارزش معنوى ندارد. اما تسليم بعد از ايمان يكى از بهترين و عالى ترين نشانه هاى ايمان واقعى مى باشد.

اما راجع به گروه اول كه اسلام قبل از ايمان دارند، قرآن مى فرمايد:

( قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) (٦٣)

اما درباره گروه دوم كه اسلام آنها بعد از ايمان است ، قرآن مى فرمايد:

( وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّـهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ ) (٦٤)

دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد.

كدام مسلمانى دينش بهتر است از آن انسان شريفى كه ذات خود را تسليم خداوند سبحان (سبحانه و تعالى) نموده و به تمام معنا مطيع حضرت حق باشد و در مقام عمل محسن و نيكوكار گردد؟!

از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه مى فرمايد:

ان الاسلام قبل الايمان و عليه يتوارثون و يتناكحون و الايمان عليه يثابون(٦٥)

اسلام قبل از ايمان است و به اسلام بين مردم مسلمان توارث برقرار مى شود (يعنى از يكديگر ارث مى برند) و امر ازدواج واقع مى شود و به طور خلاصه ظواهر جامعه بر اساس اسلام است

اما در ادامه روايت حضرت مى فرمايد: و عليه يثابون ؛ اما بر اساس ‍ ايمان واقعى و عقد قلبى و تسليم بر اثر ايمان ، ثواب الهى و اجر خداوند به آنان مى رسد.

ممكن است كسى بپرسد: آنان كه ايمان واقعى و قلبى به دين نداشتند، چرا اسلام آوردند و از چه رو در مقابل مسلمين تسليم شدند؟ در پاسخ مى توان گفت : تسليم اين گروه ممكن است دو علت داشته باشد: ١. ترس ؛ ٢. طمع ، اما ترس از اين نظر كه اگر در صف مشركين و كفار باقى بمانند، ممكن است جنگى پيش آيد و ناچار شوند به نفع كفار بجنگند و بر اثر حملات قوى و نيرومند سربازان اسلام كشته و يا اسير گردند. اما طمع ، از آن جهت كه مى ديدند ريشه دولت اسلام ثابت گرديده و بيت المالى وجود دارد و پيروان پيامبر درآمدها و منافعى در اين دولت دارند، گاهى از بيت المال استفاده مى كنند و موقعى هم از غنائم جنگ بهره مى برند، پس اگر اينان بروند و به ظاهر قبول اسلام كنند، پيغمبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را قبول مى كند و از منافع و درآمدهايى كه عايد مسلمانان مى گردد، بهره مند مى شوند.

اينان به ظاهر مسلمان بودند و در باطن دشمن اسلام و مسلمين قرآن كريم اين گروه را به منافق تعبير مى كند و مى فرمايد:

( وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) (٦٦)

اين ها وقتى به مسلمانان و مؤمنين مى رسند، مى گويند: كه ما ايمان آورديم ، اما وقتى با شياطين خود خلوت مى كنند، مى گويند: كه ما همچنان با شما هستيم و مسلمانان را مسخره مى كنيم

پس اولين تفاوت بين ايمان و اسلام آن است كه : مؤمنين در مقام اول داراى عقد قلبى و اطمينان خاطرند و در مقام دوم ، آن را به زبان اظهار مى دارند؛ اما منافقين ، عقد قلبى ندارند و به اسلام و كتاب الهى معتقد نيستند، بلكه به ظاهر و به منظور جلب منفعت يا دفع ضرر پيش آمده قبول اسلام مى كنند تا از قتل و اسارت مصون و محفوظ بمانند و از منافع بيت المال و غنائم جنگى بهره مند گردند.

اما تفاوت دوم : در مكتب پيامبران الهى ، مؤمن واقعى كسى است كه به تمام آنچه از طرف خداوند نازل شده ايمان بياورد و عملا طبق آن رفتار نمايد. اما گاهى اوقات اتفاق مى افتد كه بعضى از افراد در مقابل پيغمبر خودشان چنين نبودند و به جميع ما انزل الله ؛ ايمان نمى آوردند، يا اينكه بعضى را مى پذيرفتند و بعض ديگر را رد مى كردند. قرآن شريف اين مطلب را در دو مورد متذكر مى شود: اول ، در كارهاى ناروا و عهدشكنى هايى كه بنى اسرائيل نموده بودند:

( أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ) (٦٧)

آيا به قسمتى از كتاب الهى ايمان مى آوريد و به بعض ديگر كافر مى شويد؟ دوم ، درباره مسلمانان اخلال گر است كه خداوند مى فرمايد:

( وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلً ) (٦٨)

اينان مى گويند: ما به پاره ايى از آنچه بر پيغمبر نازل شده ايمان داريم و به قسمت هاى ديگر ايمان نداريم

اين گروه كه در صدر اسلام بودند، اكنون نيز وجود دارند؛ اينان نيز مسلمانند ولى فاقد ايمان هستند.

ارزش مهم براى آن تسليمى است كه يك نفر آگاهانه به خداوند و تعاليم الهى داشته باشد و از صميم قلب بجوشد و وقتى چنين حالتى پيدا شد، آن وقت بى قيد و شرط مطيع اوامر الهى مى گردد؛ به عنوان مثال :

عبدالله بن اءبى يعفور صحابه امام صادقعليه‌السلام است كه به حضرت عرض مى كند: اگر شما انارى را به دو نيم كنيد و بفرماييد كه : نيم آن حلال و نيم ديگر آن حرام است ، من بى قيد و شرط مى پذيرم

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

لاايمان افضل من الاستسلام(٦٩)

ايمانى نيكوتر از تسليم فرمان خدا بودن نيست (نيكوتر از مقام تسليم در درجات ايمان و مقامات عرفان مقامى نيست).

وجود نازنين على بن موسى الرضاعليه‌السلام مى فرمايد:

واعلموا ان راس طاعه الله سبحانه التسليم لما عقلناه و ما لم نعقل(٧٠)

سرآمد تمام شرايط اطاعت و فرمانبردارى از خداوند اين است كه ، ما تسليم بى قيد و شرط خداوند باشيم ؛ چه در امورى كه عقل ما آنها را درك مى كند و چه آن امورى كه عقل ما به عمق آنها راه ندارد و حقيقت آن را نمى تواند درك كند.

براى آنكه معناى تسليم و اطاعت بى چون و چرا در امورى كه حاوى مصلحت است بهتر روشن شود، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد مى فرمايد:

يا عباد الله ! انتم كالمرضى و رب العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه ، الا فسلموا الله امره تكونوا من الفائزين(٧١)

اى بندگان خدا! شما همانند بيماران هستيد و خداوند همانند طبيب معالج ، صلاح مريض ها در آن چيزى است كه طبيب مى داند و تدبير درمان خود را بر آن استوار مى سازد، نه آن چيزى كه هواى نفس مريض طلب مى كند و خواهش غريزى خود را درخواست مى كند. پس تسليم امر خداوند باشيد تا به فوز و پيروزى موفق گرديد و از خطرات و مهالك نجات يابيد.

مريض كه به طور طبيعى داراى حب ذات و عشق به زندگى است ، براى اينكه خود را از گرفتارى بيمارى برهاند و درد خود را درمان كند، بى قيد و شرط خود را تسليم طبيب مى كند و با تمام وجود، مطيع فرمان او مى شود؛ اگر مثلا نياز به جراحى دارد و بايد عضوى از اعضاى او عمل شود، خود را كاملا در اختيار طبيب قرار مى دهد و هر چه بگويد عمل مى كند، چون مى داند دستور طبيب به صلاح اوست روز عمل كه فرا مى رسد، با ميل و رغبت روى تخت جراحى مى خوابد، با اينكه در دل مضطرب است ، اما يك قدم از اطاعت طبيب سرباز نمى زند و به آنچه پزشك مى گويد عمل مى كند.

بعد از عمل باز هم مطيع مطلق پزشك است و هرچه بگويد اطاعت مى كند و تمام داروها را طبق دستور پزشك مرتب و سر وقت مى خورد، به اميد اينكه در پى اين اطاعت ها به سلامتى نايل گردد و بيمارى اش درمان شود.

اين است مقام تسليم و رضاى يك بيمار در مقابل طبيب ، رسول مكرم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: مردم ! شما مانند مريض ‍ هستيد و خداوند مانند طبيب ؛ همان طورى كه بيمار از پزشك معالج خود بدون چون و چرا اطاعت مى كند، انسان هاى با ايمان هم بايد بدون چون و چرا از امر الهى اطاعت كنند و تسليم فرامين الهى باشند تا به صلاح و سعادت برسند.

با توجه به اينكه مريض مى داند پزشك معالج با اينكه درس خوانده و انسان داراى فضيلتى است و كوچك ترين انحرافى را (عمدا از مسير علم پزشكى) مرتكب نمى شود، باز در عمق جان احتمال مى دهد كه در اين مورد اشتباه كرده باشد و در نتيجه بيمار به آن مصلحتى كه بايد برسد دست نيابد؛ اما مؤمنين واقعى در اوامر الهى چنين احتمالاتى را نمى دهند و مى دانند كه خداوند به تمام حقايق آگاه است و يقين دارند كه تمام مصلحت هاى مردم را مى داند و مطمئن هستند كه خداوند طالب سعادت انسانها و تعالى و تكامل آنان است ، فلذا با اطمينان خاطر تسليم امر الهى مى شوند و بى چون و چرا اوامرش را اطاعت مى كنند و در نتيجه به سعادت ابدى و كمال واقعى نايل مى گردند.

پس تسليم قبل از ايمان ناشى از ترس است ، يا طمع اما تسليم بعد از ايمان ناشى از معرفت خداوند و به منظور نيل به صلاح و سعادت است و گردن نهادن به اوامر الهى است

در كتاب اصول كافى روايتى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است به اين مضمون :

ابو عمرو زبيرى مى گويد: خدمت حضرت صادقعليه‌السلام شرفياب شدم ، عرضه داشتم : اى دانا! مرا خبر بده كه كدام عمل نزد خداوند برتر است ؟ فرمود: آنچه خدا چيزى را بدون آن نمى پذيرد. گفتم : آن چيست ؟ فرمود: ايمان به خدا كه جز او سزاوار پرستشى نيست ، از همه اعمال بالاتر است و از همه شريفتر، و در بهره مندى آدمى از آن از همه عالى تر... فرمود: ايمان حالت ها و درجه ها و مرتبه هايى دارد: گونه ايى از آن تمام تمام است و گونه اى ناقص كه نقص آن آشكار است و گونه اى برجسته كه رجحان و برجستگى زياد دارد.

گفتم : آيا ايمان هم تمام و ناقص و زايد دارد؟ فرمود: بله

گفتم : چگونه چنين مى شود؟ فرمود: براى آنكه خدا ايمان را بر اندام هاى فرزندان آدم واجب نموده است و آن را بر آن پخش كرده است و براى هر يك بخشى قرار داده است

پس هيچ اندام و عضوى نيست جز اينكه براى آن ايمانى است و در ايمان به كارى ماءمور است

ايمان و عمل دل : ايمانى كه خدا بر قلب واجب كرده است اعتراف ، شناخت اعتقاد، رضا و تسليم است به اينكه خدايى جز الله نيست ، او يگانه است و بى شريك ، و سزاوار پرستش ، و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و فرستاده اوست و اقرار كردن به همه پيامبران و كتاب هايى كه از جانب خدا آمده است

پس ماءموريت قلب اقرار و معرفت است ، كه راءس ايمان است

ايمان و عمل زبان : خدا بر زبان واجب كرده كه آنچه را قلب به آن معتقد و معترف است ، بگويد و ابراز نمايد، چنان كه خداوند مى فرمايد:

( وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا ) (٧٢)

با مردمان سخن نيكو بگوييد،

و اين عملى است كه خدا بر زبان واجب نموده است

ايمان و عمل گوش : خداوند بر گوش واجب نموده كه از گوش دادن به آنچه خدا حرام كرده است ، خوددارى و اجتناب كنند و از آنچه كه خداوند نهى نموده است ، دورى نمايند؛ مثلا مى فرمايد:

( وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا ) (٧٣)

چون به لغو برخورد مى نمايند، از آن بزرگوارانه مى گذرند.

اين عمل و ايمان گوش است

ايمان و عمل چشم : خداوند بر چشم واجب كرده كه آنچه ديدنش را حرام نموده است ، ننگرد و اين عمل و ايمان چشم است ، كه خداوند مى فرمايد:

( قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ) (٧٤)

به مؤمنان بگو كه چشم هاى خود را فرو گيرند و فروج خويش را نگاه دارند.

ايمان و عمل دست : بر دست ها واجب نموده است كه آدمى با آنها آنچه خدا حرام كرده است را انجام ندهد و مقرر داشته است تا براى صدقه دادن و صله رحم و جهاد در راه خدا و پاكيزه كردن بدن براى نماز به كار افتد. چنانكه مى فرمايد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ) (٧٥)

اى مؤمنان ! چون خواهيد به نماز بايستيد، رو و دست هاى خود را تا آرنج بشوييد و سر و پاهاى خود را تا برآمدگى پا مسح نماييد.

و اين است عمل و ايمان دست

ايمان و عمل پا: بر پاها واجب كرد كه با آنها در راه نافرمانى خدا قدم بر ندارد و فقط براى رضاى خداوند گام بردارند؛ چنانكه در قرآن مجيد آمده است كه :

( وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ) (٧٦)

به كبر و ناز در زمين راه مرو.

ايمان و عمل چهره : و بر چهره سجده كردن براى خدا در شب و روز در هنگام نماز واجب است ، اين است كه خداوند فرموده است :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) (٧٧)

اى ايمان آورندگان ! ركوع و سجود كنيد و پروردگار خود را بپرستيد و كار نيكو كنيد، شايد رستگار شويد.

و اين ركوع و سجود، فريضه ايى جامع براى صورت ، دست و پا مى باشد.

پس هر كسى خداوند سبحان را با اندام هاى نگاه داشته شده از گناه ملاقات نمايد و هر اندام آنچه را كه خداوند بر او واجب كرده است به انجام رسانيده باشد، چنين كسى با ايمان كامل خداوند را ملاقات مى نمايد و از فردوسيان خواهد بود، اما اگر كسى در بخشى از اين وظايف خيانت و يا كوتاهى كرده باشد، با ايمان ناقص با خداوند رو به رو خواهد شد.

ايمان كامل سبب ورود اهل ايمان به بهشت مى شود و زيادتى و برترى مراتب ايمان باعث تفاوت درجات مؤمنان در نزد خداوند مى گردد؛ اما ايمان ناقص و ناچيز موجبات دخول و خلود در دوزخ را فراهم مى نمايد.

ايمان سبب محبوبيت

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـٰنُ وُدًّا ) (٧٨)

كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دادند، خداوند رحمان محبت آنان را در دلها مى افكند.

بعضى از مفسران ، اين آيه را مخصوص اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و بعضى شامل مؤمنان دانسته اند.

بعضى گفته اند: منظور اين است كه خداوند محبت آنان را در دلهاى دشمنانشان مى افكند و اين محبت رشته ايى مى شود در گردنشان كه آنها را به سوى ايمان مى كشاند.

بعضى ديگر آن را به معنى محبت مؤمنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته اند و مى گويند: آنها آن چنان به يكديگر علاقه پيدا مى كنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.

البته همه اين مفهوم ها در آيه جمع شده است ، ولى نكته اصلى اين است كه ايمان و عمل صالح ، جاذبه و كشش فوق العاده ايى دارد، اعتقاد به يگانگى خداوند و دعوت پيامبران الهى كه بازتابش در فكر، گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى ، تقوا، پاكى ، درستى ، امانت ، شجاعت ، ايثار، و گذشت تجلى مى يابد، باعث مى شود افراد ناپاك و آلوده هم از وجود و ديدار انسان هاى پاك لذت مى برند، البته اين نخستين پاداشى است كه خداوند به مؤمنان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر كشيده مى شود.

وجود نازنين پيغمبر خاتم محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: هنگامى كه خداوند كسى از بندگانش را دوست بدارد به فرشته بزرگش جبرئيل مى گويد: من فلانى را دوست دارم ، شما نيز او را دوست داشته باشيد، جبرئيل او را دوست خواهد داشت و سپس در آسمان ها ندا مى دهد كه : اى اهل آسمان ! فلانى را دوست بداريد، چونكه خداوند او را دوست دارد و به دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست مى دارند و سپس ‍ پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود.

اين حديث پرمعنا نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى و شعاع محبوبيت حاصل از آن پهنه آفرينش را فرا مى گيرد، ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد، و مؤمنين حقيقى نزد همه اهل آسمانها محبوبند و اين محبت در قلوب انسانهايى كه در زمين هستند پرتوافكن مى شود و چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند محبوب همه بندگان و نيكان عالم هستى است ؟

كامل ترين مدارج ايمان

امام سجادعليه‌السلام بعد از ذكر صلوات ، اولين درخواستى كه از خداوند مى كند اين است كه مى گويد:

و بلغ بايمانى اكمل الايمان

بارالها! ايمانم را به كامل ترين مدارج آن برسان

درباره ايمان سخن بسيار است ، اما بحث و سخن ما اين است كه اصل ايمان يعنى چه ؟ جمعى از بزرگان مى گويند: ايمان از ماده «اءمن» است و آن حالت آرامش و اطمينان خاطرى است كه در باطن انسان محقق مى شود.

ايمان عبارتست از حالت باور معنوى و آرامش نفس ؛ روايتى از امام باقرعليه‌السلام ، كه مى فرمايد:

از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پرسيده شد از ايمان ، حضرت در پاسخ فرمودند: به راستى خداوند عزوجل ايمان را بر چهار ستون نهاده است : اول بر صبر؛ دوم بر يقين ؛ سوم بر عدالت ؛ و چهارم بر جهاد.

صبر از اين ميان بر چهار قسم است ؛ ١. شوق ؛ ٢. نگرانى ؛ ٣. زهد؛ ٤. مراقبت هر كس شوق بهشت دارد، از هوسرانيها خوددارى كند و هر كه از دوزخ نگران است ، از هر چه حرام است ، رو برگرداند و هر كه در دنيا بى رغبت است ، گرفتارى ها بر او آسان است و هر كه مراقب مرگ است ، به كارهاى خوب شتابد؛

اما يقين نيز بر چهار قسم است : ١. هوش تيز؛ ٢. سنجش درست آينده ؛ ٣. فهم عبرت ؛ ٤. توجه به روش پيشينيان ؛ هر كس هوش تيز دارد، سنجش ‍ درست را مى فهمد و هر كس نسبت به آينده سنجش درستى دارد، عبرت گيرد و هر كس عبرت گيرد، روش گذشتگان را بشناسد و هر كس روش‍ گذشتگان را بشناسد، گويا با آنان زندگى كرده است و رهبرى شود به آنچه درست باشد و نگاه كند هر كه نجات يافته ، به چه وسيله نجات يافته و هر كس هلاك شده ، براى چه هلاك شده و همانا خدا هر كس را هلاك كرده براى گناه او بوده است و هر كس را كه نجات داده ، براى طاعت او نجات بخشيده است

و اما عدالت نيز بر چهار قسم مى باشد: ١. فهم عميق ؛ ٢. موج دانش ؛ ٣. شكوفه حكم ؛ ٤. بستان بردارى ؛ هر كس بفهمد همه علم را، مى تواند تفسير كند و هر كس بداند و علم داشته باشد، دستورهاى صدور حكم را بشناسد، و هر كس بردبار باشد، در كار خود كوتاهى نكند و ميان مردم ستوده زندگى كند.

و اما جهاد نيز بر چهار قسم مى باشد: ١. جهاد بر امر بر معروف ؛ ٢. جهاد بر نهى از منكر؛ ٣ جهاد و پايدارى در جبهه ها؛ ٤. جهاد بر بغض فاسقان ؛ هر كس كه امر به معروف كند، پشت مؤمن را نيرو بخشيد و هر كس نهى از منكر كند، بينى منافق را به خاك ماليده است و از نيرنگش آسوده شود و هر كس ‍ در جبهه ها مراقب باشد، آنچه به عهده دارد انجام دهد و هر كس كه فاسقان را دشمن دارد، براى خدا خشم كند، اين است ايمان و ستون ها و اقسام آن(٥٢).

جواب يك سؤ ال

آيا ايمان عقد قلبى صرف است و بس ؟ يا اينكه متضمن اقرار و شهادت به زبان و عمل به وسيله بدن نيز هست ؟ پاسخ : به اعتقاد عده ايى از بزرگان ، ايمان فقط عقيده قلبى است و بس ! و شهادت به زبان و عمل به بدن از شرايط ايمان نيست و اين گروه به آياتى استشهاد مى كنند:

( كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ ) (٥٣)

ايمان را در دلهاى آنان نوشته است

و همچنين متمسك شده اند به آيه شريفه كه مى فرمايد:

( قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) (٥٤)

كسانى از اعراب گفتند: ما ايمان آورديم ، بگو ايمان نياورديد، بلكه اسلام آورديد و هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده است

در مقابل اين ها كسانى هستند كه مى گويند: ايمان هم عقد قلب است و هم اقرار به لسان ! و استشهاد نمودند به آيه شريفه كه مى فرمايد:

( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ) (٥٥)

و با آنكه پيش نفس خود به يقين دانستند (معجزه خداست) باز از كبر و نخوت و ستمگرى انكار آن كردند.

معجزات حضرت موسى را ديدند و در دل يقين داشتند كه موسىعليه‌السلام پيغمبر خداست ، اما به زبان انكار كردند.

پس معلوم مى شود اگر انسان در دل به نبوت حضرت موسىعليه‌السلام يقين داشته باشد، اما آن را به زبان نياورد، ايمان نياورده است

يا بر فرض مثال ، داستان ابليس در جريان سجده كردن بر حضرت آدمعليه‌السلام ، از آيات استفاده مى شود كه او به خدا ايمان داشت ؛ آن چنان ايمانى كه در صف فرشتگانش قرار داشت و آن را هم به زبان بيان مى نمود و حتى در مواقعى نام حضرت حق را با احترام بسيار بر زبان جارى مى كرد تا جايى كه وقتى مطرود درگاه الهى شد و از قضيه حضرت آدمعليه‌السلام رنجيده خاطر شد گفت :

( فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ) (٥٦)

به عزت و جلال تو قسم كه خلق را تمام گمراه خواهم كرد.

آنقدر در مقام بيان به خداوند احترام كرد كه به عزت او قسم ياد نمود. اما اين شيطانى كه ايمان باطنى دارد و به زبان هم اقرار مى كند، در مقام عمل و اطاعت از فرمان الهى سركشى كرد و طغيان نمود و از امر خداوند روى گردان شد؛ آن جايى كه خداوند به فرشتگان فرمود آدم را سجده كنند.

( وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ) (٥٧)

و چون فرشتگان را فرمان داديم كه بر آدم سجده كنند، همه سجده كردند مگر شيطان كه ابا كرد و تكبر ورزيد و از فرقه كافران گرديد.

ابليس از اطاعت امر الهى ابا كرد و در مقابل فرمان الهى استكبار نمود و زير بار اطاعت از فرمان خالق جهان نرفت و خداوند تصريح مى كند به اينكه ابليس با اين عمل به كفر گراييد و تمام اعمال گذشته اش بر باد رفت پس بنا بر فرموده اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام :

الايمان معرفه بالقلب و قول باللسان و عمل بالاركان(٥٨)

ايمان عبارتست از: معرفت قلبى و عقيده باطنى و همچنين گفتارى است به زبان و عملى به اركان و جوارح

ايمان تنها لفظ و حرف جارى بر زبان نيست ، بلكه حقيقت ايمان ، اول معرفت و شناسايى خداست به قلب و به باطن ذات كه : قلب المؤمن عرش الرحمان(٥٩) و اين آن است كه خدا را با قلب مشاهده مى كند.

پس ايمان ، اول معرفت و شهود است به چشم قلب و مطابق قلب بر زبان نيز جارى مى شود تا خلق را هم به ايمان دعوت كند كه اگر زبان با قلب مطابق شود، سخن مؤ ثر خواهد افتاد.

الكلمه اذا خرجت من القلب وقعت فى القلب و اذا خرجت من اللسان لم تجاوز الاذان(٦٠)

سخن كز دل برون آيد لاجرم بر دل نشيند، و اگر به زبان تنها بود از گوش ‍ تجاوز نمى كند.

و آنگاه كه قلب و زبان مطابق شد؛ باز عمل به اركان هم شرط ايمان است يعنى با مطابقت قلب و زبان ، عمل نيكى هم كه به جسم يا به مال او مربوط است لازم است ، مانند: نماز، روزه ، انفاق مال و جهاد در راه خدا، تا به مقام ايمان ، راستى و حقيقت ، نائل شود.

اگر ايمان در قلب نبود، منافق است و اگر در قلب بود، ولى در زبان و در عمل و در اركان نبود، مؤمن است ، اما فاسق و مقامش در ايمان ضعيف است

از وجود نازنين امام صادقعليه‌السلام درباره اينكه آيا ايمان قول همراه با عمل است يا قول است بدون عمل ، سؤ ال شد. حضرت در پاسخ فرمود: تمام ايمان عمل است و اقرار قسمتى از آن است كه از طرف خدا واجب شده است آنگاه فرمود: پس از آنكه نبى مكرم اسلام در نماز از بيت المقدس متوجه كعبه شد و قبله تغيير كرد، مسلمانان گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وضع ما در نمازهايى كه به طرف بيت المقدس خوانده ايم چه مى شود و همچنين وضع گذشتگان ما كه نمازهايشان را به سوى بيت المقدس خوانده اند چه مى شود؟ اين آيه نازل شد:

( وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ ) (٦١)

خداوند ايمان شما را ضايع نمى كند.

آنگاه حضرت فرمود: پروردگار نماز را ايمان خوانده است

پس نتيجه بحث اين شد كه ايمان ، مجموعه عقد قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح مى باشد. ان شاء الله خداوند همه ما را جزء مؤمنين درگاه خودش قرار بدهد. (آمين)

جواب دو سؤ ال

ممكن است دو سؤ ال در اينجا مطرح شود:

اول اينكه : فرق بين ايمان و اسلام چيست ؟

دوم اينكه : درجات ايمان چيست ؟

امام صادقعليه‌السلام رساله ايى خطاب به اصحاب خود نوشته اند كه تمام آن نقل شده و در ضمن آن اين جمله آمده است :

و اءعلموا ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو الاسلام ، فمن سلم فقد اسلم و من لم يسلم فلا اسلام له(٦٢)

بدانيد كه اسلام عبارتست از تسليم و تسليم نيز اسلام است ، پس كسى كه (از صميم دل) تسليم خدا شد، او اسلام واقعى دارد و آن كس كه تسليم نشود، داراى اسلام واقعى نيست

بنابراين اسلام قبل از ايمان ، تسليم ظاهرى است و ارزش معنوى ندارد. اما تسليم بعد از ايمان يكى از بهترين و عالى ترين نشانه هاى ايمان واقعى مى باشد.

اما راجع به گروه اول كه اسلام قبل از ايمان دارند، قرآن مى فرمايد:

( قالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ) (٦٣)

اما درباره گروه دوم كه اسلام آنها بعد از ايمان است ، قرآن مى فرمايد:

( وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّـهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ ) (٦٤)

دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد.

كدام مسلمانى دينش بهتر است از آن انسان شريفى كه ذات خود را تسليم خداوند سبحان (سبحانه و تعالى) نموده و به تمام معنا مطيع حضرت حق باشد و در مقام عمل محسن و نيكوكار گردد؟!

از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه مى فرمايد:

ان الاسلام قبل الايمان و عليه يتوارثون و يتناكحون و الايمان عليه يثابون(٦٥)

اسلام قبل از ايمان است و به اسلام بين مردم مسلمان توارث برقرار مى شود (يعنى از يكديگر ارث مى برند) و امر ازدواج واقع مى شود و به طور خلاصه ظواهر جامعه بر اساس اسلام است

اما در ادامه روايت حضرت مى فرمايد: و عليه يثابون ؛ اما بر اساس ‍ ايمان واقعى و عقد قلبى و تسليم بر اثر ايمان ، ثواب الهى و اجر خداوند به آنان مى رسد.

ممكن است كسى بپرسد: آنان كه ايمان واقعى و قلبى به دين نداشتند، چرا اسلام آوردند و از چه رو در مقابل مسلمين تسليم شدند؟ در پاسخ مى توان گفت : تسليم اين گروه ممكن است دو علت داشته باشد: ١. ترس ؛ ٢. طمع ، اما ترس از اين نظر كه اگر در صف مشركين و كفار باقى بمانند، ممكن است جنگى پيش آيد و ناچار شوند به نفع كفار بجنگند و بر اثر حملات قوى و نيرومند سربازان اسلام كشته و يا اسير گردند. اما طمع ، از آن جهت كه مى ديدند ريشه دولت اسلام ثابت گرديده و بيت المالى وجود دارد و پيروان پيامبر درآمدها و منافعى در اين دولت دارند، گاهى از بيت المال استفاده مى كنند و موقعى هم از غنائم جنگ بهره مى برند، پس اگر اينان بروند و به ظاهر قبول اسلام كنند، پيغمبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را قبول مى كند و از منافع و درآمدهايى كه عايد مسلمانان مى گردد، بهره مند مى شوند.

اينان به ظاهر مسلمان بودند و در باطن دشمن اسلام و مسلمين قرآن كريم اين گروه را به منافق تعبير مى كند و مى فرمايد:

( وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) (٦٦)

اين ها وقتى به مسلمانان و مؤمنين مى رسند، مى گويند: كه ما ايمان آورديم ، اما وقتى با شياطين خود خلوت مى كنند، مى گويند: كه ما همچنان با شما هستيم و مسلمانان را مسخره مى كنيم

پس اولين تفاوت بين ايمان و اسلام آن است كه : مؤمنين در مقام اول داراى عقد قلبى و اطمينان خاطرند و در مقام دوم ، آن را به زبان اظهار مى دارند؛ اما منافقين ، عقد قلبى ندارند و به اسلام و كتاب الهى معتقد نيستند، بلكه به ظاهر و به منظور جلب منفعت يا دفع ضرر پيش آمده قبول اسلام مى كنند تا از قتل و اسارت مصون و محفوظ بمانند و از منافع بيت المال و غنائم جنگى بهره مند گردند.

اما تفاوت دوم : در مكتب پيامبران الهى ، مؤمن واقعى كسى است كه به تمام آنچه از طرف خداوند نازل شده ايمان بياورد و عملا طبق آن رفتار نمايد. اما گاهى اوقات اتفاق مى افتد كه بعضى از افراد در مقابل پيغمبر خودشان چنين نبودند و به جميع ما انزل الله ؛ ايمان نمى آوردند، يا اينكه بعضى را مى پذيرفتند و بعض ديگر را رد مى كردند. قرآن شريف اين مطلب را در دو مورد متذكر مى شود: اول ، در كارهاى ناروا و عهدشكنى هايى كه بنى اسرائيل نموده بودند:

( أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ) (٦٧)

آيا به قسمتى از كتاب الهى ايمان مى آوريد و به بعض ديگر كافر مى شويد؟ دوم ، درباره مسلمانان اخلال گر است كه خداوند مى فرمايد:

( وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلً ) (٦٨)

اينان مى گويند: ما به پاره ايى از آنچه بر پيغمبر نازل شده ايمان داريم و به قسمت هاى ديگر ايمان نداريم

اين گروه كه در صدر اسلام بودند، اكنون نيز وجود دارند؛ اينان نيز مسلمانند ولى فاقد ايمان هستند.

ارزش مهم براى آن تسليمى است كه يك نفر آگاهانه به خداوند و تعاليم الهى داشته باشد و از صميم قلب بجوشد و وقتى چنين حالتى پيدا شد، آن وقت بى قيد و شرط مطيع اوامر الهى مى گردد؛ به عنوان مثال :

عبدالله بن اءبى يعفور صحابه امام صادقعليه‌السلام است كه به حضرت عرض مى كند: اگر شما انارى را به دو نيم كنيد و بفرماييد كه : نيم آن حلال و نيم ديگر آن حرام است ، من بى قيد و شرط مى پذيرم

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

لاايمان افضل من الاستسلام(٦٩)

ايمانى نيكوتر از تسليم فرمان خدا بودن نيست (نيكوتر از مقام تسليم در درجات ايمان و مقامات عرفان مقامى نيست).

وجود نازنين على بن موسى الرضاعليه‌السلام مى فرمايد:

واعلموا ان راس طاعه الله سبحانه التسليم لما عقلناه و ما لم نعقل(٧٠)

سرآمد تمام شرايط اطاعت و فرمانبردارى از خداوند اين است كه ، ما تسليم بى قيد و شرط خداوند باشيم ؛ چه در امورى كه عقل ما آنها را درك مى كند و چه آن امورى كه عقل ما به عمق آنها راه ندارد و حقيقت آن را نمى تواند درك كند.

براى آنكه معناى تسليم و اطاعت بى چون و چرا در امورى كه حاوى مصلحت است بهتر روشن شود، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد مى فرمايد:

يا عباد الله ! انتم كالمرضى و رب العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه ، الا فسلموا الله امره تكونوا من الفائزين(٧١)

اى بندگان خدا! شما همانند بيماران هستيد و خداوند همانند طبيب معالج ، صلاح مريض ها در آن چيزى است كه طبيب مى داند و تدبير درمان خود را بر آن استوار مى سازد، نه آن چيزى كه هواى نفس مريض طلب مى كند و خواهش غريزى خود را درخواست مى كند. پس تسليم امر خداوند باشيد تا به فوز و پيروزى موفق گرديد و از خطرات و مهالك نجات يابيد.

مريض كه به طور طبيعى داراى حب ذات و عشق به زندگى است ، براى اينكه خود را از گرفتارى بيمارى برهاند و درد خود را درمان كند، بى قيد و شرط خود را تسليم طبيب مى كند و با تمام وجود، مطيع فرمان او مى شود؛ اگر مثلا نياز به جراحى دارد و بايد عضوى از اعضاى او عمل شود، خود را كاملا در اختيار طبيب قرار مى دهد و هر چه بگويد عمل مى كند، چون مى داند دستور طبيب به صلاح اوست روز عمل كه فرا مى رسد، با ميل و رغبت روى تخت جراحى مى خوابد، با اينكه در دل مضطرب است ، اما يك قدم از اطاعت طبيب سرباز نمى زند و به آنچه پزشك مى گويد عمل مى كند.

بعد از عمل باز هم مطيع مطلق پزشك است و هرچه بگويد اطاعت مى كند و تمام داروها را طبق دستور پزشك مرتب و سر وقت مى خورد، به اميد اينكه در پى اين اطاعت ها به سلامتى نايل گردد و بيمارى اش درمان شود.

اين است مقام تسليم و رضاى يك بيمار در مقابل طبيب ، رسول مكرم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: مردم ! شما مانند مريض ‍ هستيد و خداوند مانند طبيب ؛ همان طورى كه بيمار از پزشك معالج خود بدون چون و چرا اطاعت مى كند، انسان هاى با ايمان هم بايد بدون چون و چرا از امر الهى اطاعت كنند و تسليم فرامين الهى باشند تا به صلاح و سعادت برسند.

با توجه به اينكه مريض مى داند پزشك معالج با اينكه درس خوانده و انسان داراى فضيلتى است و كوچك ترين انحرافى را (عمدا از مسير علم پزشكى) مرتكب نمى شود، باز در عمق جان احتمال مى دهد كه در اين مورد اشتباه كرده باشد و در نتيجه بيمار به آن مصلحتى كه بايد برسد دست نيابد؛ اما مؤمنين واقعى در اوامر الهى چنين احتمالاتى را نمى دهند و مى دانند كه خداوند به تمام حقايق آگاه است و يقين دارند كه تمام مصلحت هاى مردم را مى داند و مطمئن هستند كه خداوند طالب سعادت انسانها و تعالى و تكامل آنان است ، فلذا با اطمينان خاطر تسليم امر الهى مى شوند و بى چون و چرا اوامرش را اطاعت مى كنند و در نتيجه به سعادت ابدى و كمال واقعى نايل مى گردند.

پس تسليم قبل از ايمان ناشى از ترس است ، يا طمع اما تسليم بعد از ايمان ناشى از معرفت خداوند و به منظور نيل به صلاح و سعادت است و گردن نهادن به اوامر الهى است

در كتاب اصول كافى روايتى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است به اين مضمون :

ابو عمرو زبيرى مى گويد: خدمت حضرت صادقعليه‌السلام شرفياب شدم ، عرضه داشتم : اى دانا! مرا خبر بده كه كدام عمل نزد خداوند برتر است ؟ فرمود: آنچه خدا چيزى را بدون آن نمى پذيرد. گفتم : آن چيست ؟ فرمود: ايمان به خدا كه جز او سزاوار پرستشى نيست ، از همه اعمال بالاتر است و از همه شريفتر، و در بهره مندى آدمى از آن از همه عالى تر... فرمود: ايمان حالت ها و درجه ها و مرتبه هايى دارد: گونه ايى از آن تمام تمام است و گونه اى ناقص كه نقص آن آشكار است و گونه اى برجسته كه رجحان و برجستگى زياد دارد.

گفتم : آيا ايمان هم تمام و ناقص و زايد دارد؟ فرمود: بله

گفتم : چگونه چنين مى شود؟ فرمود: براى آنكه خدا ايمان را بر اندام هاى فرزندان آدم واجب نموده است و آن را بر آن پخش كرده است و براى هر يك بخشى قرار داده است

پس هيچ اندام و عضوى نيست جز اينكه براى آن ايمانى است و در ايمان به كارى ماءمور است

ايمان و عمل دل : ايمانى كه خدا بر قلب واجب كرده است اعتراف ، شناخت اعتقاد، رضا و تسليم است به اينكه خدايى جز الله نيست ، او يگانه است و بى شريك ، و سزاوار پرستش ، و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و فرستاده اوست و اقرار كردن به همه پيامبران و كتاب هايى كه از جانب خدا آمده است

پس ماءموريت قلب اقرار و معرفت است ، كه راءس ايمان است

ايمان و عمل زبان : خدا بر زبان واجب كرده كه آنچه را قلب به آن معتقد و معترف است ، بگويد و ابراز نمايد، چنان كه خداوند مى فرمايد:

( وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا ) (٧٢)

با مردمان سخن نيكو بگوييد،

و اين عملى است كه خدا بر زبان واجب نموده است

ايمان و عمل گوش : خداوند بر گوش واجب نموده كه از گوش دادن به آنچه خدا حرام كرده است ، خوددارى و اجتناب كنند و از آنچه كه خداوند نهى نموده است ، دورى نمايند؛ مثلا مى فرمايد:

( وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا ) (٧٣)

چون به لغو برخورد مى نمايند، از آن بزرگوارانه مى گذرند.

اين عمل و ايمان گوش است

ايمان و عمل چشم : خداوند بر چشم واجب كرده كه آنچه ديدنش را حرام نموده است ، ننگرد و اين عمل و ايمان چشم است ، كه خداوند مى فرمايد:

( قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ) (٧٤)

به مؤمنان بگو كه چشم هاى خود را فرو گيرند و فروج خويش را نگاه دارند.

ايمان و عمل دست : بر دست ها واجب نموده است كه آدمى با آنها آنچه خدا حرام كرده است را انجام ندهد و مقرر داشته است تا براى صدقه دادن و صله رحم و جهاد در راه خدا و پاكيزه كردن بدن براى نماز به كار افتد. چنانكه مى فرمايد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ ) (٧٥)

اى مؤمنان ! چون خواهيد به نماز بايستيد، رو و دست هاى خود را تا آرنج بشوييد و سر و پاهاى خود را تا برآمدگى پا مسح نماييد.

و اين است عمل و ايمان دست

ايمان و عمل پا: بر پاها واجب كرد كه با آنها در راه نافرمانى خدا قدم بر ندارد و فقط براى رضاى خداوند گام بردارند؛ چنانكه در قرآن مجيد آمده است كه :

( وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ) (٧٦)

به كبر و ناز در زمين راه مرو.

ايمان و عمل چهره : و بر چهره سجده كردن براى خدا در شب و روز در هنگام نماز واجب است ، اين است كه خداوند فرموده است :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) (٧٧)

اى ايمان آورندگان ! ركوع و سجود كنيد و پروردگار خود را بپرستيد و كار نيكو كنيد، شايد رستگار شويد.

و اين ركوع و سجود، فريضه ايى جامع براى صورت ، دست و پا مى باشد.

پس هر كسى خداوند سبحان را با اندام هاى نگاه داشته شده از گناه ملاقات نمايد و هر اندام آنچه را كه خداوند بر او واجب كرده است به انجام رسانيده باشد، چنين كسى با ايمان كامل خداوند را ملاقات مى نمايد و از فردوسيان خواهد بود، اما اگر كسى در بخشى از اين وظايف خيانت و يا كوتاهى كرده باشد، با ايمان ناقص با خداوند رو به رو خواهد شد.

ايمان كامل سبب ورود اهل ايمان به بهشت مى شود و زيادتى و برترى مراتب ايمان باعث تفاوت درجات مؤمنان در نزد خداوند مى گردد؛ اما ايمان ناقص و ناچيز موجبات دخول و خلود در دوزخ را فراهم مى نمايد.

ايمان سبب محبوبيت

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـٰنُ وُدًّا ) (٧٨)

كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دادند، خداوند رحمان محبت آنان را در دلها مى افكند.

بعضى از مفسران ، اين آيه را مخصوص اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام و بعضى شامل مؤمنان دانسته اند.

بعضى گفته اند: منظور اين است كه خداوند محبت آنان را در دلهاى دشمنانشان مى افكند و اين محبت رشته ايى مى شود در گردنشان كه آنها را به سوى ايمان مى كشاند.

بعضى ديگر آن را به معنى محبت مؤمنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته اند و مى گويند: آنها آن چنان به يكديگر علاقه پيدا مى كنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.

البته همه اين مفهوم ها در آيه جمع شده است ، ولى نكته اصلى اين است كه ايمان و عمل صالح ، جاذبه و كشش فوق العاده ايى دارد، اعتقاد به يگانگى خداوند و دعوت پيامبران الهى كه بازتابش در فكر، گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى ، تقوا، پاكى ، درستى ، امانت ، شجاعت ، ايثار، و گذشت تجلى مى يابد، باعث مى شود افراد ناپاك و آلوده هم از وجود و ديدار انسان هاى پاك لذت مى برند، البته اين نخستين پاداشى است كه خداوند به مؤمنان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر كشيده مى شود.

وجود نازنين پيغمبر خاتم محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: هنگامى كه خداوند كسى از بندگانش را دوست بدارد به فرشته بزرگش جبرئيل مى گويد: من فلانى را دوست دارم ، شما نيز او را دوست داشته باشيد، جبرئيل او را دوست خواهد داشت و سپس در آسمان ها ندا مى دهد كه : اى اهل آسمان ! فلانى را دوست بداريد، چونكه خداوند او را دوست دارد و به دنبال آن همه اهل آسمان او را دوست مى دارند و سپس ‍ پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود.

اين حديث پرمعنا نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى و شعاع محبوبيت حاصل از آن پهنه آفرينش را فرا مى گيرد، ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد، و مؤمنين حقيقى نزد همه اهل آسمانها محبوبند و اين محبت در قلوب انسانهايى كه در زمين هستند پرتوافكن مى شود و چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند محبوب همه بندگان و نيكان عالم هستى است ؟


4

5

6

7