آری کتابی که در حق سالار شهیدان تألیف شود، پیش از آخرت در عالم برزخ نیز انیس و مونس موءلّف می باشد.
عنایت امام حسینعليهالسلام
به علامه ی امینی
۱) روز دوشنبه ۲۴ ذیقعده الحرام ۱۴۳۴ ق حجه الاسلام والمسلمین حاج سیّد علی اصغر امینی از اساتید برجسته ی مشهد مقدّس، برای اینجانب بدون واسطه از علامه امینی نقل کردند که فرمود: در نجف اشرف به کتابی نیاز پیدا کردم که یکی از بزرگان نجف داشت. هر چه از او تقاضا کردم که آن را به من امانت بدهد، قبول نکرد. چون به شدّت به آن نیاز داشتم و نسخه ی دیگری از آن در جای دیگری سراغ نداشتم. به کربلا مشرّف شدم تا از امام حسینعليهالسلام
بخواهم راه وصول به این نسخه را برایم فراهم سازد.
وارد کربلا شدم. پسر یکی از دوستانم در نزدیکی حرم مغازه داشت، به مغازه او رفتم، وسایل خودم را در مغازه ایشان گذاشتم که بعد از زیارت از او بگیرم. او گفت: باید امروز به منزل ما تشریف بیاورید، خواستم قبول نکنم، اصرار کرد، قول دادم. به حرم مشرّف شدم و حاجتم را از سالار شهیدان طلب کردم و به منزل ایشان رفتم.
ایشان یک بسته کتاب به من داد که از قبل آنها را با نخ بسته بود. گفت: مدتی است من این کتاب ها را کنار گذاشته ام که به شما تقدیم کنم شاید به درد شما بخورد.
وقتی بسته را باز کردم، دیدم اولین کتاب، نسخه ای از همان کتابی است که برای وصول به آن از نجف به کربلا مشرّف شده ام و لذا با صدای بلند گریه کردم، گفت: چه شد؟ گفتم: من شدیداً به این نسخه نیاز داشتم و برای رسیدن به این نسخه به کربلا آمده، به امام حسینعليهالسلام
متوسّل شده ام.
۲) علامه ی امینی می فرماید: روزی به کتاب «ربیع الأبرار» زمخشری نیاز پیدا کردم، در آن موقع این کتاب به چاپ نرسیده بود، فقط سه نسخه از آن سراغ داشتم: یکی در کتابخانه ی امام یحیی در یمن، دیگری در کتابخانه ی ظاهریّه دمشق و سومی در کتابخانه ی یکی از مراجع نجف اشرف که پس از فوتش به پسرش به ارث رسیده بود.
علامه امینی به درِ خانه ی آن شخص می رود و از او می طلبد که این کتاب را به مدّت سه روز به او امانت بدهد، قبول نمی کند، به مدّت دو روز، قبول نمی کند، به مدّت یک روز، باز هم قبول نمی کند، به مدّت سه ساعت، قبول نمی کند.
در پایان می فرماید: اجازه دهید بیایم در کتابخانه تان مطالعه کنم، باز هم نمی پذیرد.
علامه امینی به خدمت آیه اللّه سید ابوالحسن اصفهانی می رود، ایشان را واسطه قرار می دهد، صاحب نسخه نمی پذیرد، سپس آیه اللّه کاشف الغطاء را واسطه قرار می دهد، باز نمی پذیرد.
پس از نومیدی به حرم مطهّر مولای متّقیان مشرّف می شود و از این رویداد شکایت می کند، با غم و اندوه فراوان به خانه برمی گردد، مدّتی خوابش نمی برد، تا در اواخر شب در میان خواب و بیداری به محضر امیرموءمنانعليهالسلام
می رسد و عرضه می دارد: مولا جان! می بینید که برای دسترسی به یک کتاب چه مشکلاتی پیش روی من قرار می گیرد.
مولای متّقیان می فرماید: پاسخ خواسته ی شما در نزد فرزندم حسینعليهالسلام
است.
از خواب بیدار شده، وضو گرفته، به کربلای معلّی مشرّف شده، نماز صبح را
در حرم سالار شهیدان می خواند، شکایاتش را به آن حضرت عرضه می دارد، از حرم امام حسینعليهالسلام
به سوی حرم حضرت قمر بنی هاشم روی می آورد.
پس از زیارت آن حضرت به خداوند متوسّل می شود و عرضه می دارد: بار خدایا! تو را به مقام و منزلت این دو برادر مشکل مرا آسان بگردان.
در حدود طلوع آفتاب از حرم بیرون آمده در یکی از ایوان ها می نشیند و در مورد مشکل خود به اندیشه فرو می رود.
در آن هنگام خطیب توانا شیخ محسن ابوالحب می رسد و تقاضا می کند که برای صرف صبحانه به منزل ایشان تشریف ببرد.
هوا گرم بوده، در باغچه ی خانه می نشینند و صبحانه را صرف می کنند و بعد از دقایقی می فرماید:
کتابخانه ات را به من نشان بده.
با هم به کتابخانه می روند، کتابخانه اش را بسیار غنی و پربار می بیند.
وقتی قفسه ها را مورد توجّه قرار می دهد، چشمش به نسخه ای از کتاب «ربیع الأبرار» زمخشری می افتد، که برای آن به امیرموءمنان شکایت کرده بود و حضرت فرموده بود: پاسخ این خواسته در نزد فرزندم حسینعليهالسلام
می باشد.
یک مرتبه اشک در دیدگانش حلقه می زند. آرام آرام صدایش به گریه بلند می شود. صاحب خانه از راز گریه اش می پرسد و علاّمه داستان را نقل می کند. او نیز اشک می ریزد و عرضه می دارد:
این نسخه یکی از نسخه های نادر است و بسیار پرارزش و آقای قاسم محمد رجب، صاحب انتشارات «المثنّی» بزرگ ترین مرکز انتشاراتی بغداد آن را به یک هزار دینار از من خواست که چاپ و منتشر کند، ولی من ندادم.
آنگاه قلم خود را از جیبش بیرون آورد و در روی نسخه نوشت: تقدیم به علامه ی امینی.
سپس گفت: این بود معنای حواله ی امیرموءمنانعليهالسلام
شما را به محضر حضرت سیدالشهداعليهالسلام
.
۳) روز دوشنبه ۱۶/۱۱/۹۱ برابر ۲۳ ربیع الاول ۱۴۳۴ ق آقای حاج آقا جعفر شیرازی برای گروهی از محققان عتبه ی عباسیه نقل کرد که: علامه ی امینیقدسسره
در هند یک نسخه ی مورد نیازش را پیدا می کند، به او اجازه مطالعه و یادداشت نمی دهند.
پس از مراجعت به نجف اشرف چهل شب در حرم مولا امیرموءمنانعليهالسلام
به آن حضرت متوسل می شود، شب چهلم در عالم روءیا می بیند که مولای متقیان می فرماید: امروز صبح در کربلا این نسخه به دستت می رسد.
از خواب بیدار می شود، شبانه حرکت می کند، نماز صبح را در حرم می خواند، بعد از زیارت به صحن مقدس می آید. می بیند جوانی به او خیره شده است. از او می پرسد: با من کاری داری؟ می گوید: من پسر فلانی هستم، یک هفته پیش پدرم وفات کرده، یک صندوق کتاب خطّی دارد، امروز به حرم آمدم تا یکی از رجال دین را ببینم و آن نسخه ها را به او تقدیم کنم.
به منزل او تشریف می برد، در صندوق را باز می کند، اولین کتاب همان نسخه ی مورد نیاز وی بود.
داستان هند را تعریف می کند و می فرماید: من این نسخه را به هر قیمتی که بخواهی، از تو می خرم.
جوان می پرسد: شما علامه ی امینی هستید؟ می گوید: بلی.
________________________________