سیره اخلاقی علما

سیره اخلاقی علما0%

سیره اخلاقی علما نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

سیره اخلاقی علما

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: فاطمه عسکری
گروه: مشاهدات: 6345
دانلود: 1622

توضیحات:

سیره اخلاقی علما
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 197 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6345 / دانلود: 1622
اندازه اندازه اندازه
سیره اخلاقی علما

سیره اخلاقی علما

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خوش رفتاری با مردم

.آقا باقر گلپایگانی، فرزند مرجع عالی قدر، آیت الله سیدمحمدرضاگلپایگانی درباره برخورد ایشان با مردم چنین نقل می­کند: «معظم له در برخورد با مردم و مراجعه کنندگان، بسیار خوش اخلاق بودند، به گونه ای که هر کس با نخستین برخورد، شیفته ایشان می شد. گاه برخی از مراجعه کنندگان به خاطر داشتن مشکلاتی ناراحت بودند، ولی وقتی خدمت ایشان می رسیدند، با برخورد خوب ایشان، آرامش و نشاطی وصف ناپذیر به آنان دست می داد».(۱)

حجت الاسلام منصور اسکندری، از دوستان صمیمی محقق و مورخ ارزشمند، آیت الله علی دوانی، درباره حسن خُلق ایشان میگوید: «هر موقع خدمت ایشان شرف یاب می شدم، پس از معانقه و احوال پرسی گرم، با ذکر نام کلیه اعضای خانواده، جویای احوال آنها می شدند. این یکی از رمزهای موفقیت ایشان در جلب محبت و جذب افراد به سوی خودشان بود، به طوری که این برخورد ایشان مورد توجه افراد قرار میگرفت و به حضرت استاد علاقه مند می شدند».(۲)

اهمیت به حضور اجتماعی روحانیان

حجت الاسلام سیدحمید روحانی، به نقل از امام خمینی درباره تأکید ایشان بر حضور اجتماعی روحانیان و مبلغان میگوید: «در دوران رضاخان، من از یکی از ائمه جماعات سؤال کردم: اگر یک وقت رضاخان لباسها را ممنوع کند و اجازه پوشیدن لباس روحانی به شما

_________________________________

۱- نک: نوری از ملکوت، ص ۱۴۵.

۲- نک: محمد رجبی دوانی، عین بقا، تهران، نشر رهنمون، ۱۳۸۶، چ۲، ص ۱۲۴.

ندهد، چه کار می کنید؟ او گفت: ما توی منزل می نشینیم و جایی نمی رویم. گفتم: من اگر پیش نماز باشم و رضاخان لباس را ممنوع کند، همان روز با لباس تغییر یافته به مسجد می آیم و به اجتماع میروم. نباید اجتماع را رها کرد و از مردم دور بود».(۱)

___________________________________

۱- نک: امام در سنگر نماز، ص ۵۵ ؛ پا به پای آفتاب، ج ۳، صص ۱۵۴ و ۱۵۵.

خودش چرخاند و دست و روی امام را بوسید. ما از این کار سرباز بسیار عصبانی شدیم، ولی جلوی امام چیزی نگفتیم، با این حال، امام با آرامی و لبخند سفارش کردند با مردم بدرفتاری نکنید».(۱)

حجت الاسلام انصاری کرمانی می افزاید: گاهی در میان انبوه جمعیت، راه برای حرکت امام باز می شد، ولی ایشان دستور می داد ماشین را متوقف کنیم تا مردم را ببینند. بعضی مواقع نیز بچه ها تا کنار خانه دنبال ماشین می دویدند، امام نیز آنها را با خود به خانه می بردند و به آنها کتاب یا هدیه دیگری می دادند.(۲)

آیت الله حسن صانعی نقل کرده است: «امام پس از عشق و علاقه به خدا و اولیا، بیشترین عشق و علاقه را به مردم داشت و عشق به مردم را، عشق به خدا می دانستند و پیوسته می فرمودند: «دو چیز را دشمنان ما نشناخته اند؛ یکی اسلام را و دیگری ما را».(۳)

________________________________

۱- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج ۱، ص ۳۱۸.

۲- نک: برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج ۱، ص۱۴۶.

۳- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج ۱، ص۱۲۲.

گاه نیز امام از فراز پشت بام خانه با مردم دیدار می کردند و همواره عده ای از یاران ایشان می گفتند: آقا! اگر خواستید به پشت بام بروید، اجازه دهید نخست ما برویم و اوضاع را بررسی کنیم، سپس شما تشریف ببرید. با این حال، امام اعتنایی نمی کردند و تا سر و صدای مردم را از کوچه می شنیدند، به سرعت، عمامه را به سر می گذاشتند، نعلین به پا می کردند و از پله ها بالا می رفتند و گاهی اطرافیان، پس از اینکه امام به پشت بام می رفتند، از حضور مردم باخبر می شدند. آری، امام دوست داشتند به مردم که با ذوق و شوق به دیدارشان آمده بودند، احترام بگذارند.(۱)

حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند مرجع بزرگوار، آیت الله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانیرحمه‌الله درباره برخورد احترام آمیز پدرشان با دیگران می گوید: «در سنین کودکی بودم. ایام عاشورا طبق معمول در منزلمان روضه خوانی بود. مرحوم پدرم در کنار در ایستاده بودند و به مردم احترام می کردند. روزی دیدم مرد نابینایی وارد شد و آقا تمام قد [به احترام] او بلند شدند. روزهای بعد هم آن مرد نابینا می آمد و ایشان در برابر او بلند می شدند و احترام می گذاردند. روزی به آقا عرض کردم: این مرد نابیناست و نمی بیند شما در برابرش بلند می شوید؟ آقا فرمودند: او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد».(۲)

گذشت

آیت الله سیدعلی رضا مدرسی یزدی، بسیار باگذشت بود. فرزند آن بزرگوار، سیدعلی مدرسی، معروف به آقا سیدابوالحسن دراین باره می گوید: «افرادی نسبت به ایشان تنگ نظر بودند و سعی داشتند به ایشان آزار

_______________________________

۱- نک: پا به پای آفتاب، ج۱، صص۱۴۶و۱۴۷.

۲- نوری از ملکوت، صص ۱۴۷ و ۱۴۸.

برسانند، اما ایشان نه تنها اذیت آنها را فراموش می کرد، بلکه به آنها احترام می گذاشت و شخصیت آنها را به خاطر اعمال بدشان کوچک نمی کرد».(۱)

روزی دوچرخه سواری با علامه طباطبایی برخورد کرد و پایشان زخمی شد. دوچرخه سوار که علامه را نمی شناخت، به ایشان رو کرد و گفت: «درست راه برو عمو جان!» علامه فرمود: «خداوند، همه ما را به راه راست هدایت کند!».(۲)

آیت الله مطهری می فرماید: «من در مجلسی نشسته بودم که سخن از استادم، آیت الله حجت پیش آمد و من احساس کردم از ایشان غیبت شد. به همین سبب، منتظر فرصت بودم تا از ایشان طلب حلالیت کنم تا اینکه ایشان به زیارت حضرت عبدالعظیمعليه‌السلام در شهر ری آمدند و من فرصت را غنیمت شمرده و مطالب را بازگو کردم. ایشان فرمودند: «غیبت امثال ما بر این دو گونه است: استهزای اسلام و غیبت شخص من. اگر غیبت شخص من بوده، راضی هستم.» گفتم: غیبت شما بوده است. فرمود: «من راضی هستم».(۳)

از خود گذشتگی

آیت الله حاج محمدحسن معزی، از ارادتمندان آقا شیخ مرتضی زاهد، درباره ازخودگذشتگی ایشان می گوید: «از قدیم رسم بود ریش سفید های وعظ و منبر، در پایان مجالس سخنرانی کنند، ولی روزی آقا شیخ مرتضی

__________________________________

۱- نک: ستارگان حرم، ج۱۱، ص۱۹۴.

۲- غلامرضا گلی زواره، جرعه های جان بخش، قم، حضور، ۱۳۷۷، چ۲، صص۳۸۵ و ۳۸۶.

۳- نک: مرتضی مطهری، گفتار های معنوی، تهران، صدرا، ۱۳۷۵، چ۱۷، صص۱۵۱ و ۱۵۲؛ قصه ها و خاطره ها، ص۵۱، ( قصص و خواطر، ص۳۵۴).

این رسم را برهم زد. آن روز، ایشان نخستین فردی بود که بر بالای منبر رفت و شروع به صحبت کرد. در آن جلسه، صحبت های ایشان با جلسه های دیگرش بسیار متفاوت بود. در حقیقت، صحبت های شیخ مرتضی ضعیف و دست و پا شکسته بود و مثل همیشه، برای مردم جذاب و دل نشین نبود. حاج میرزا عبدالعلی تهرانی، با شنیدن سخنان شیخ مرتضی بسیار تعجب کرد، ولی با توجه به شناختی که از آقا شیخ مرتضی داشت، حکمت و دلیلی برای این کار و این گونه صحبت کردن می دید و کنجکاو شده بود هر چه زودتر، از حکمت آن آگاه شود. پس از مجلس، با پافشاری، از آقا شیخ مرتضی زاهد خواست علت و فلسفه این کار را توضیح دهد. آقا شیخ مرتضی پس از پافشاری حاج میرزا عبدالعلی تهرانی فرمود: « راستش امروز در این مجلس یک آقایی قرار بود به منبر برود. این آقا بعد از مدتی تحصیل در حوزه علمیه قم، تازه به تهران بازگشته است. ایشان شاید هنوز در بیان و منبر به خوبی مسلط و توانا نشده. به همین خاطر، من سعی کردم صحبت هایم زیاد جذاب نباشد تا ان شاءالله بعد از صحبت های من، صحبت های این آقای تازه کار برای مردم دل نشین تر و چشم گیرتر جلوه کند تا تشویق و القای روحیه ای برای ایشان شده باشد».(۱)

پیش دستی در کار خیر

آقا میرزا ابوالقاسم جاودان درباره آقا شیخ مرتضی زاهد نقل می کند: «روزی فردی محترم و مؤمن به خانه شیخ مرتضی آمد و برای رفع

_________________________________

۱- آقا شیخ مرتضی زاهد، صص۷۲ و ۷۳.

گرفتاری هایش، از ایشان تقاضای کمک مالی کرد. آقا شیخ مرتضی که آن مرد را به خوبی می شناخت و می دانست اهل کار و تلاش و فردی آبرومند است، به سرعت یکی از دوستانش را خبر کرد. سپس چون به دلیل کهولت سن به سختی می توانست خودش را جابه جا کند، از دوستش خواست او را کول بگیرد و به جایی ببرد. فرد، آقامرتضی را به کولش گذاشت و به حجره حاج علی نقی کاشانی رساند، ولی نگهبان خانه حاج علی نقی، آنها را به داخل خانه راه نداد. سرانجام، نگهبان با پافشاری آقا شیخ مرتضی به داخل خانه رفت و به حاج علی نقی گفت: پیرمردی افتاده حال، بر کول مرد دیگری دم در است و می گوید: به شما بگویم شیخ مرتضی است. حاج علی نقی کاشانی با شنیدن این سخن با شتاب به در خانه آمد و آقا را به خانه دعوت و مبلغ مورد نیاز را به ایشان تقدیم کرد. آن گاه آقا شیخ مرتضی به سرعت، آن پول را با اظهار احترام و عزت و بی هیچ منتی به آن فرد گرفتار رساند».(۱)

یکسان نگری

یکی از ارادتمندان عارف برجسته و خدا جو، شیخ رجب علی خیاط می گوید: پس از اینکه از سفر حج بازگشتم، شیخ و جمعی دیگر را برای دادن ولیمه حج به خانه ام دعوت کردم. برای شیخ و چند نفر دیگر، سفره دیگری در بالا انداختیم. شیخ که متوجه این کار شد، مرا صدا کرد و فرمود: « چرا پز می دهی؟ خودت را نگیر! میان مردم فرق نگذار، اگر [کارت] برای خداست، همه را با یک چشم نگاه کن! چرا به عده ای امتیاز می دهی؟! نه، من هم قاطی همه آنها، هیچ فرقی قائل نشو!».(۲)

_________________________________

۱- آقا شیخ مرتضی زاهد، صص۱۸۷ و ۱۸۸.

۲- کیمیای محبت، ۱۳۷۳، چ ۱،صص۲۴۷و ۲۴۸.

روزی علامه محمدباقر، مشهور به وحید بهبهانی، متوجه لباس زیبایی شد که پسرش آقا عبدالحسین برای همسرش خریده بود. علامه از این کار پسرش بسیار ناراحت شد و وی را از تکرار این کار بازداشت. آقا عبدالحسین این آیه از قرآن را تلاوت کرد:( قُلْ مَنْ حَرّمَ زینَهَ اللّهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ... ) بگو چه کسی زیور های خدا را که برای بندگانش پدیدآورده، حرام کرده است...». (اعراف:۳۲)

علامه فرمود: « من نیز این آیه را شنیده ام، ولی بسیاری از فقیران، پیرامون ما زندگی می کنند که به ناداری ما تسلای خاطر می جویند».(۲)

آقای حاج حسین حیدری نقل می کند: چند نفر از تاجران بازار تهران قصد کرده بودند حمامی در خانه آقا شیخ مرتضی زاهد بسازند، ولی وی به هیچ وجه نمی پذیرفت. من خودم بارها ایشان را در حمام عمومی دیده بودم و هربار فرزندش حاج شیخ عبدالحسین با زحمت و مشقت فراوانی

_________________________________

۱- نک: پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۷.

۲- نک: قصص العلما، ص۲۰۳.

ایشان را به حمام عمومی می آورد... با این حال، چون در آن زمان به جز افراد ثروتمند، دیگر افراد در خانه هایشان حمام نداشتند، آقاشیخ مرتضی هرگز نمی پذیرفت در خانه اش حمام بسازند و هرچه دوستان و اطرافیان کوشیدند، نتوانستند او را به این امر راضی کنند.(۱)

رعایت حقوق همسایه

حجت الاسلام سیدمحمد سجادی اصفهانی می گوید: وقتی حضرت امام در نوفل لوشاتو حضور داشتند، هر روز جمعیت بی شماری به دیدن ایشان می آمدند و رفت وآمد زیاد بود. ازاین رو، امام بسیار سفارش می کرد مبادا این رفت وآمدها موجب آزار همسایه ها شود. امام به رعایت آسایش و آرامش همسایگانشان بسیار مقید و مواظب بودند مبادا آنها از این رفت وآمدی که به خانه ایشان می شود، ناراحت و اذیت شوند. این اخلاق و توجه امام به حقوق همسایگان موجب شد، وقتی امام می خواستند به ایران بیایند، همه اهل محل و مردم دهکده نوفل لوشاتو از دوری ایشان و رفتنشان ناراحت باشند.(۲)

_________________________________

۱- آقا شیخ مرتضی زاهد، ص۱۷۱.

۲- نک: برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۲، ص۲۰۵.

مهمان نوازی

حجت الاسلام منصور اسکندری، درباره مهمان نوازی علامه محقق، آیت الله علی دوانی، می گوید: حضرت استاد در اطعام و احسان به فقرا و مهمان نوازی، در میان علمای معاصر خود بی نظیر و بی بدیل بود. ایشان بسیار دوست داشت مهمانش به بهترین شکل پذیرایی شود و هرگز اجازه نمی داد مهمان در خانه ایشان چیزی نخورد و مرتب می فرمود: « شما را به خدا! میل کنید، از خودتان پذیرایی کنید!» همچنین، با چهره ای شاد و خندان و با سخنان شیرین علمی، اخلاقی و تاریخی، شور و شادی دوچندانی به مهمانی می بخشید. ازاین رو، کسانی که در محضر ایشان بودند، هرگز دوست نداشتند ایشان را ترک کنند و گاه یک دیدار کوتاه با ایشان، ساعت ها طول می کشید.(۱)

سرهنگ پاسدار مجتبی علامه، از دیگر دوستان آیت الله علی دوانی، دراین باره نقل می کند: روز عید قربان سال ۱۳۸۵، یک هفته پیش از ارتحال ایشان به دیدارشان رفتیم. ایشان با آن حال بدی که داشت، خودش از ما پذیرایی می کرد و مدام می فرمود: چرا میل نمی کنید؟! در آخر هم چند کتاب با دست خط و امضای خودشان به ما هدیه کردند.(۲)

مشکل گشایی

خانم طباطبایی، دختر علامه طباطبایی، نقل کرده است: علامه طباطبایی با وجود انبوه کارهای مهمی که داشتند، هرگز دست رد به سینه کسی نمی زدند؛ هرچند برای امری پیش پا افتاده نزد ایشان آمده بود و این ویژگی، به سبب رقت قلب و عاطفه شدید ایشان بود. حتی در سال های آخر عمرشان که بیمار

_________________________

۱- عین بقا، ص۱۲۴.

۲- عین بقا، ص۱۲۹.

بودند، افراد مراجعه کننده را رد نمی کردند. یک بار که به قم رفته بودم، به من گفتند: صبح تاکنون ۲۴ بار به در خانه رفته و نیاز های مردم را پاسخ داده ام.(۱)

مجتبی علامه از دوستان محقق و مورخ گران قدر، آیت الله علی دوانی می گوید:

در سال ۱۳۸۴، روزی برای دیدار آیت الله دوانی به خانه ایشان رفتم و گفتم: حاج آقا! چرا می خواهید خانه ای را که در آن زندگی می کنید، بفروشید؟ شما در آن راحت هستید. ایشان فرمود: « من چقدر می خواهم عمر کنم؟! افرادی می آیند و از من درخواست وام یا حل مشکلشان را می کنند؛ زیرا می دانند بعضی از بستگان من پست دولتی دارند و اخلاق من را هم می دانند که جواب رد نمی دهم. به همین جهت، از من انتظار دارند. می خواهم منزل را بفروشم، هرچند این خانه کوچک برایم کافی است و بعضی اطرافیان خودم از جمله فرزندانم مشکل دارند، ولی آن چنان حاد نیست. می خواهم به مراجعه کنندگانی که نمی توانم جواب رد دهم، مساعدت کنم و مشکلاتشان را حل کنم که رضایت خداوند در همین امر است».(۲)

استاد بی همتای بهبهان، وحید بهبهانی، از کسی هدیه نمی پذیرفت و به رعایت این اخلاق پافشاری می کرد. یکی از شاگردان ایشان دراین باره می گوید: « هنگامی که در کربلا از محضر استاد فیض می بردم، تاجری به زیارت ایشان آمد و پارچه ای برایش هدیه آورد. تاجر که شنیده بود آقا از پذیرفتن هدیه سر باز می زند، در پی چاره ای بود تا هدیه اش پذیرفته

_____________________________________

۱- مجله زن روز، ش۸۹۲، ۲۹ آبان ۱۳۶۱، ص۶؛ دیدار با ابرار (علامه طباطبایی، میزان معرفت)، ص۶۸.

۲- عین بقا، ص۱۲۸.

شود. ازاین رو، نزد من آمد و از من خواست در این راه کاری کنم، ولی من نپذیرفتم. تاجر بر خواسته اش پافشاری کرد و گفت: اگر کاری کنی که آقا این پارچه قبایی را بپذیرد، یک پارچه قبا نیز به شما می دهم. پارچه را از تاجر گرفتم و در گرمای هوا به خانه استاد رفتم. آقا در را به رویم گشود و چون مرا دید فرمود: چه شده است؟ گفتم: آقا مرد مؤمنی هدیه ای برایتان آورده است تا جامه ای برای خود بدوزید. آقا دگرگون شد و خشمگینانه فرمود: گمان می کردم در این هوای گرم آمده ای تا سؤالی علمی از من بپرسی یا یکی از مشکلات علمی ات را حل کنی، سپس در را بست و برگشت. من عرض کردم: آقا! عرض دیگری نیز دارم. آقا در را گشود و فرمود: چیست؟ عرض کردم: این مرد وعده داده است اگر شما پارچه را بپذیرید، پارچه ای قبایی نیز به من هدیه بدهد. راضی نشوید این فرصت را از دست بدهم. آقا خندید و فرمود: « فرزندم! درس بخوان و وقت خویش را در این کارها تلف نکن.» سپس پارچه را پذیرفت و فرمود: « به این شرط می پذیرم که دیگر از این کارها نکنی».(۱)

خدمت گزاری

از علامه آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی معروف به کمپانی پرسیدند: اگر به شما خبر دهند مرگ شما نزدیک است و تا پایان عمر شما فقط چند ساعت باقی مانده است، شما در این چند ساعت چه خواهید کرد؟ ایشان فرمود: « در درگاه منزل می نشینم تا خواسته های مردم را اجابت کنم، چه بسا نیازمندی بیاید تا حاجت او را برآورده سازم، گرچه به یک استخاره باشد».(۲)

_________________________________

۱- نک: عباس عبیری، دیدار با ابرار (وحید بهبهانی)، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲، چ ۱، صص۹۸ و ۹۹.

۲- قصه ها و خاطره ها، ص۱۱۲.

در زمان حکومت حسن البکر در عراق، مدتی نفت به شدت کمیاب شد. یک روز که یکی از اطرافیان امام برای تهیه نفت درحال بیرون رفتن از خانه بود، امام فرمود: « مبادا به کسی بگویید نفت را برای چه کسی می خواهید! اگر صف بود، مثل سایرین توی صف بایستید تا نوبت تان شود».(۲)

آقا میرزا ابوالقاسم جاودان نقل کرده است: شبی آقا شیخ مرتضی زاهد می خواستند جایی بروند. من هم چراغی برداشته بودم و ایشان را همراهی می کردم. من کمی جلوتر از ایشان حرکت می کردم و به اصطلاح،

___________________________________

۱- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۱۳۱.

۲- مجموعه مقالات کنگره آثار و اندیشه تربیتی حضرت امام خمینی رحمه الله، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمه الله، ۱۳۷۵، چ۲، ص۵۵۰.

چراغ کشی می کردم. ما از جلوی جمعی از مردم رد شدیم. آنها همه به احترام آقا شیخ مرتضی مؤدبانه ایستاده بودند و به ایشان سلام می کردند. آقا شیخ مرتضی برای احتیاط و برای اینکه اطمینان یابد، پاسخ سلام همه را داده است، تندتند به آنها نگاه می کرد و می گفت: « علیک السلام، علیک السلام، علیک السلام...» خوب یادم هست، ما از جلوی آنها رد شده بودیم، ولی آقا شیخ مرتضی همچنان سرش رو به عقب بود و جواب سلام مردم را می داد.

پس از لحظاتی من متوجه شدم ایشان با اضطراب و با حالتی از ترس، در حال گفتن جملاتی است. به ایشان نزدیک شدم و گوشم را تیز کردم. آقا در حال دعا کردن بود و با چشمانی اشک آلود به خداوند عرض می کرد: « خدایا! خودت لطف کن و کاری کن این مردم مرا همانند بقیه مردم ببینند و بی خودی خیال نکنند من برتری و امتیازی بر آنها دارم...!».(۱)

پاسخ گویی سریع به مردم

یکی از مخالفان سرسخت مرحوم آخوند خراسانی، به تأیید ایشان نیازمند شد. روزی وقتی مرحوم آخوند از جلسه درس بیرون می آمد، آن فرد فرصت را غنیمت شمرده و نزد ایشان رفت و کاغذی به ایشان داد تا از وی تأییدیه بگیرد. مرحوم آخوند با اینکه او را می شناخت، به احترامش ایستاد و کاغذ را گرفت. همه گمان کردند ایشان کاغذ را به یارانش می دهد تا بعد در خانه آن را مطالعه و امضا کند، ولی با اینکه از درس می آمد و بسیار خسته بود و آن فرد نیز از سرسخت ترین دشمنان و

__________________________________

۱- آقا شیخ مرتضی زاهد، صص۱۷۴ و ۱۷۵.

مخالفان ایشان بود، فرزند خود را صدا زد، قلم و دوات خواست و درمیان کوچه، تأییدیه را امضا کرد و به مرد داد.(۱)

احترام به کودکان

از آیت الله معرفترحمهم‌الله درباره احترام گذاشتن حضرت امام خمینی به کودکان چنین نقل شده است: من به کربلا مشرف شده و در حرم امام حسینعليه‌السلام بودم که امام به حرم تشریف آوردند...، بالای سر امام حسین نشستند و مشغول نماز شدند. رسم مردم بغداد این است که داخل حرم شیرینی، شکلات، خرما و از این چیزها میان زائران تقسیم می کنند. امام نشسته بودند و من نیز نزدیک ایشان نشسته بودم. بنده زاده نیز با من بود که خیلی کوچک بود. آقایی شیرینی آورد وجلوی من و امام و دیگران گذاشت. امام شیرینی را برداشت و با کمال مهربانی به بنده زاده داد؛ زیرا به او شیرینی نداده بودند. آری، امام حتی در چنین جایی به این مسئله توجه کردند.(۲)

یکی از طلبه ها نقل می کند: به همراه چند نفر از دوستان طلبه، به خانه استاد حسن زاده آملی(مدظله) رفتیم. یکی از طلبه ها در زد. اندکی بعد، خود استاد در را گشود. طلبه به ایشان عرض کرد: طبق قرار قبلی، با عده ای از دوستان خدمتتان رسیده ایم. استاد فرمود: « بفرمایید آقاجان! چای در خدمتتان است، چیز دیگری هم طلب نکنید! (منظورشان این بود که از من موعظه و نصیحت نخواهید)».

بنده پس از ورود به اتاق، خم شدم تا دست مبارک ایشان را ببوسم، ولی استاد دستشان را کنار کشیدند و فرمودند: « آقا جان! می خواهی چه کنی؟ اگر می خواهی دست ببوسی، دست این دو تا بچه را ببوس» و به دو فرزند خردسالی

__________________________________

۱- قصه ها وخاطره ها، ص۱۶؛ (قصص وخواطر، ص۱۰۷).

۲- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ۱۳۷۸، چ ۳، ج۲، ص۱۹۰.

که همراه ما بودند، اشاره کرد و افزود: « اینها قریب العهد به مبدأند.» وقتی همه وارد اتاق شدند، ایشان با ظرف میوه وچند بشقاب وارد شدند و فرمودند: « این پیش دستی ها را پیش همین دو کودک بگذار و از اینها پذیرایی کن!».(۱)

________________________________

۱- در محضر استاد حسن زاده آملی، صص۹۳ و ۹۴.

فصل سوم: اخلاق خانوادگی

احترام به پدر و مادر

مجتبی مطهری، فرزند استاد شهید مرتضی مطهری می گوید: « خاطرم می آید زمانی که پدرم فرمود: «گه گاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می اندیشم، احساس می کنم از مسائلی که سبب خیر و برکت در زندگی ام شده و همواره عنایت و لطف الهی را شامل حال من کرده است، احترام و نیکی فراوانی بوده است که به پدر و مادر خود کرده ام، به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری که افزون بر توجه معنوی و عاطفی، تا آنجا که توانایی ام اجازه می داد، از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کرده ام».

همچنین به یاد دارم مادرم می گفت: « من در آغاز جوانی، روزی گله کوچکی از مادر ایشان کردم و ایشان به شدت ناراحت شدند. من از آنجا به میزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پی بردم و دیگر هرگز دراینباره سخن نگفتم.» استاد شهید، در برابر پدر بزرگوار خویش نیز تواضع و احترام خاصی داشت و موقع روبه رو شدن با پدر و مادر، دست آنان را می بوسید. ایشان می گفتند: انسان نباید هیچ گاه از سخن پدر و مادر ناراحت و دل گیر شود. والدین همیشه خیر و سعادت فرزند را می خواهند».(۱)

__________________________________

۱- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد شهید مطهری، ج۲، صص۱۴۹ _ ۱۵۱.

حجت الاسلام منصور اسکندری می گوید: روزی از استاد علامه علی دوانیرحمهم‌الله پرسیدم: چرا این قدر درباره احترام به والدین به ویژه مادر سفارش می کنید؟ چشمان استاد پر از اشک شد و با همان حالت بغض فرمود: « خداوند متعال پس از خودش، مهربان تر از والدین به ویژه مادر خلق نکرده است.» سپس فرمود: « من مدتی در نجف اشرف نقاهت داشتم. خبر مریضی ام را در آبادان به مادرم رسانده بودند. روزی خادم مدرسه شربیانی به حجره ام آمد و اطلاع داد مادرت از آبادان آمده و بیرون مدرسه در کوچه نشسته است.

فوری از مدرسه بیرون آمدم. تا چشمم به مادرم افتاد و او هم مرا دید، همدیگر را در آغوش کشیدیم و بسیار گریستیم و درحالی که مادرم گریه می کرد، فرمود: « پسرم چقدر لاغر و افسرده شده ای!» این مهر مادری موجب شد مادرم شش ماه به خاطر مریضی ام در نجف اشرف توقف نماید و با تبحر خاصی که در مداوای سنّتی داشت، از من پرستاری کند. برطرف شدن نقاهت من، به خاطر زحمات طاقت فرسای مادرم بود. آقا هرچه انسان به این بزرگواران (والدین) خدمت کند، کم کرده است».(۱)

_____________________________

۱- عین بقا، ص ۱۲۵.

یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است.» ایشان معتقد بودند تربیت فرزند از مرد برنمی آید و این کار برعهده زن است؛ چون عاطفه زن بیشتر است و قوام خانواده نیز باید براساس محبت و عاطفه باشد.(۱)

خدمت به مادر

محمد محمدی اشتهاردی می نویسد: « استاد حاج شیخ محمدتقی ستوده از مادرشان به عنوان زنی فوق العاده و دارای سجایا و مکارم اخلاقی یاد می کرد، از جمله می فرمود: « او یک بانوی پارسا و وارسته بود، از زرق و برق و تجملات دنیا پرهیز می کرد، وقتی که از دنیا رفت، حتی یک انگشتر طلا از او باقی نماند. او دارای استعداد و حافظه قوی بود. استعداد و حافظه من پس از الطاف الهی، از ناحیه مادرم به ارث رسیده است و یکی از عوامل موفقیت بنده، خدمت به مادر و مراقبت از او در سال های بیماری اش و دعای خیر او در حق من بود».(۲)

__________________________________

۱- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۳۳.

۲- ستارگان حرم، ج۱۲، ص۳۴.

خانم زهرا مصطفوی نیز می گوید: من ندیدم در طول زندگی، امام به همسرشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها می دیدم که خانم می آمدند و کنار آقا می نشستند. و امام خودشان بلند می شدند و در را می بستند و حتی به من هم نمی گفتند در را ببندم. روزی من به آقا گفتم: خانم که داخل اتاق می آید، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. امام گفتند: « من حق ندارم به ایشان امر کنم.» ایشان حتی به صورت خواهش هم از همسرشان چیزی نمی خواستند.(۱)

خانم زهرا مصطفوی در جای دیگر می گوید: روزی خدمتکار خانه به مرخصی رفته بود و مادرم سینی غذا را سر سفره آورد. آقا با دیدن این صحنه فرمود: « وامصیبت، فریده! خانم دارد سینی می آورد.» از خواهرم نیز نقل شده است امام اصلاً نمی گذارند خانم کار کنند. الان همین طور است، قدیم هم همین طور بود. ایشان وظیفه زن نمی دانند که توی منزل کار کند، اگر خودش دلش خواست، انجام بدهد، ولی مرد حق ندارد بگوید این کار را بکن یا مثلاً شام درست کن!(۲)

همسر شهید مطهری درباره احترام استاد به ایشان چنین می گوید: « در مدت ۲۶ سالی که با ایشان زندگی کرده ام، همیشه با یک حالت تواضع و آرامش با من رفتار می کردند. یادم نمی آید که هیچ وقت از ایشان ناراحتی و رنجی دیده باشم. بسیار باگذشت و مهربان بودند و به آسایش و راحتی من و بچه ها اهمیت می دادند. آن قدر با من صمیمی و نزدیک بودند که رنج و ناراحتی مرا نمی توانستند تحمل کنند.

_____________________________

۱- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۸۵

۲- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۸۳

یادم هست یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز، با یکی از دوستانم به تهران برگشتم. نزدیکی های سحر بود که به خانه رسیدم. وقتی وارد خانه شدم، دیدم همه بچه ها خواب هستند، ولی آقا بیدار است. چای حاضر کرده بودند، میوه و شیرینی چیده و منتظر من بودند.

یک وقت هم، من و ایشان به سفر کربلا رفته بودیم. وقتی به خانه برگشتیم دو سه تا از بچه ها خواب بودند. ایشان ناراحت شدند و با بچه ها دعوا کردند که چرا وقتی مادرتان از سفر کربلا برگشته، همه شما به استقبال نیامدید؟!(۱)

خانم طباطبایی، دختر علامه طباطبایی درباره چگونگی رفتار ایشان با همسر خود می گوید: « پدرم همیشه از مادرم به نیکی یاد می کردند و می گفتند: « این زن بود که مرا به اینجا رسانید. او شریک من بود و هر چه کتاب نوشته ام، نصفش مال این خانم است. رفتار پدرم با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلاف نظر ندارند؛ در صورتی که زندگی مشترک به هر حال، بدون اختلاف نظر نیست. آنها واقعاً با هم مانند دو دوست بودند».(۲)

______________________________

۱- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد شهید مطهری، ج۲، صص ۱۰۸و ۱۰۹.

۲- مجله زن روز، ش ۸۹۲، ۲۹/۸/۱۳۶۱، ص۷؛ دیدار با ابرار (علامه طباطبایی، میزان معرفت)، ص۶۹.

همسر آیت الله مرعشی نجفی نقل کرده است: « مدت شصت سال با آیت الله مرعشی زندگی کردم و در این مدت، هیچ گاه نسبت به من با تحکم سخن نگفت و با من رفتاری تند و خشونت آمیز نداشت».(۱)

علی رضا جعفری، فرزند فیلسوف فقید، علامه محمد تقی جعفری به خاطره ای از دوران کودکی خود اشاره می کند و می گوید: به یاد دارم روزی در خانه سوءتفاهمی میان استاد و والده ام پیش آمد و سخنانی میان آنان رد و بدل شد. پس از مدتی، وقتی استاد قصد بیرون رفتن از خانه را داشت، با نهایت فروتنی دست مادرم را بوسید و از ایشان عذرخواهی کرد.(۲)

قدردانی از همسر

علی رضا جعفری، فرزند علامه محمدتقی جعفری، درباره پدرش نقل می کند: « اساساً ایشان در برخورد با همسر، جایگاه علمی و اجتماعی خویش را فراموش می کرد و هیچ گاه سختی و مشکلات مربوط به کارهای خویش را با خود به خانه نمی آورد. اگر هم خسته بود، به سخنان همسرش گوش می داد و اظهارات معقول و منطقی [ایشان] را می پذیرفت و از کوشش های همسرش مدام در مناسبت های مقتضی قدردانی می کرد».(۳)

________________________________________

۱- مردان علم در میدان عمل، ج۵، ص۱۶۵.

۲- گلشن ابرار، ۱۳۸۵، چ ۲، ج۳، ص۵۲۲.

۳- غلامرضا گلی زواره، سرای اهل صفا، قم، مکتب القرآن، ۱۳۸۰، چ ۱، ص۲۶۹.

همسر امام پانزده سال در آب وهوای گرم نجف مشکلات را تحمل کرد و همه جا همراه امام بود، درحالی که در خانواده پدری شان در رفاه به سر می برد. ایشان دختر خانم پانزده ساله ای بیش نبود که به خانه امام وارد شد. مثل اینکه در آن موقع قم را دوست نداشت، ولی هرگز این مسئله را نزد امام اظهار نکرد. امام همواره در پاسخ ما که از ایشان می پرسیدیم که چه کنیم شوهرانمان به ما این همه علاقه مند باشند، می فرمودند: « اگر شما هم این قدر فداکاری کنید، همسرانتان تا آخر، همین قدر به شما علاقه مند خواهند شد».(۱)

همیاری همسر

نقل است یکی از کسانی که در تشکیل «حوزه علمیه کوهستان»(۲) زحمت بسیاری را متحمل شد، همسر پارسا و عفیف آیت الله محمد کوهستانی بود. وی به آیت الله کوهستانی که پرسید: آیا حاضری در کنار من، در حق طلبه ها مادری کنی و با تربیت آنها نزد خداوند متعال روسفید شوی، پاسخ مثبت داد. آن زن باایمان، عاقل، فداکار و باهوش، هر روز برای کارگرانی که مشغول ساخت مدرسه بودند، غذا درست می کرد. در یکی از این روزها یکی از فرزندانش به شدت بیمار شد، به گونه ای که امید به بهبود او نمی رفت. با اینکه عواطف مادری روح او را رنجور کرده بود، ولی برای آنکه به شخصیت شوهرش لطمه ای وارد نشود، از مراقبت فرزندش کم کرد و به دنبال تهیه غذا برای مهمانان رفت.

________________________________

۱- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۷۴.

۲- روستای کوهستان، از توابع بهشهر.