سیره اخلاقی علما

سیره اخلاقی علما0%

سیره اخلاقی علما نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

سیره اخلاقی علما

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: فاطمه عسکری
گروه: مشاهدات: 6350
دانلود: 1639

توضیحات:

سیره اخلاقی علما
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 197 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6350 / دانلود: 1639
اندازه اندازه اندازه
سیره اخلاقی علما

سیره اخلاقی علما

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خودش دراین باره می گوید: « اهمیت حفظ حیثیت آیت الله و پیشبرد کار روزانه بنای مدارس را از وظایف انسانی و اسلامی می دانستم و مانند دِینی، در ادای آن شتاب داشتم. در هر حال، فرزندم جان به جان آفرین تسلیم کرد و به جوار رحمت الهی پیوست. من نیز خود را این گونه تسلی می دادم که گرچه بچه ام در لحظات واپسین عمر از عاطفه مادری محروم گردید و داغی بود که بر سینه ام سنگینی می کرد، اما مسرور بودم که به وظیفه الهی و شرعی خویش عمل کرده و از خدمت به آیت الله کوهستانی و حوزه ای که بنیان نهاده بود، شانه خالی نکرده بودم».

شهید هاشمی نژاد نیز درباره آن زن باایمان می گوید: « اگر همکاری همسر آیت الله نبود، اداره حوزه برایش امکان نداشت».(۱)

ترجیح دانش بر ثروت

پس از مهاجرت آیت الله سید محمود شاهرودی به نجف، به تدریج، پرهیزکاری و دانش بسیار ایشان زبانزد همه دانشوران نجف شد و بزرگانی چون آقاضیاءالدین عراقی، سیدابوالحسن اصفهانی و میرزا حسین نایینی او را «ذوالشهادتین» خواندند و گواهی ایشان را برای اجتهاد هر شاگردی، گواهی دو عادل به شمار می آوردند. با همه این اوصاف، فقر و تهی دستی، سیدمحمود را مصمم به بازگشت به وطن می کند به این امید که گشایشی در زندگی اش پدید آید وخانواده اش را از رنج و تهی دستی نجات دهد، ولی میرزای نایینی و همسر فداکار سیدمحمود، او را از سفر به ایران باز می دارند. همسر ایشان که از هدف شوهر گران قدرش آگاه شد، گفت: « ما با نان خشک روزگار می گذرانیم، شما دانش را به خاطر بهبودی زندگی ما رها نکنید».(۲)

___________________________________

۱- گلشن ابرار، ج۳، صص۳۹۴ و ۳۹۵.

۲- غلامرضا گلی زواره، سرای اهل صفا، قم، مکتب القرآن، ۱۳۷۹، چ ۱، ج۲، صص۷۵۰ و ۷۵۱.

محبت در کانون خانواده

خانم طباطبایی، فرزند علامه سید محمدحسین طباطبایی، صاحب تفسیرالمیزان نقل می کند: وقتی ما از تبریز به تهران آمدیم و پس از آن ساکن قم شدیم؛ من شش ساله بودم و دو برادر بزرگ تر و یک خواهر کوچک تر داشتم. زمستان بود و با کمترین وسایل و امکانات، در خانه ای اجاره ای زندگی را در قم شروع کردیم. پس از مدتی عید نوروز فرارسید و ما در خانه دور هم جمع بودیم. پدرم منتظر بود ببیند مادرم چه می گوید. مادر گفت: بچه ها! امسال برای شما بهترین عید است. عید امسال برای شما نمونه است. برادرم پرسید: چرا؟ مادرم پاسخ داد: برای اینکه امسال در کنار حرم حضرت معصومهعليها‌السلام هستیم. بلند شوید به حرم برویم و خدمت آن حضرت سلامی عرض کنیم! پدرم وقتی متوجه شد مادرم چنین پیشنهادی برای روز عید دارد، خیلی خوشحال شد و به مادرم گفت: « خدا به تو پاداش خیر بدهد. ان شاءالله پروردگار عاقبتت را ختم به خیر کند!».(۱)

توجه به خانواده

از همسر مفسر بزرگ قرآن کریم، مرحوم علامه طباطباییرحمهم‌الله پرسیدند: علامه با آن شخصیت والای علمی و مشغله های فکری، چگونه خانواده را اداره می کردند؟ ایشان پاسخ داد: « علامه در برنامه روزانه خود، اوقات و ساعاتی را به خانواده شان اختصاص می دادند. بعد از هفت ساعت کار، بعد از ظهر تا شب را می گفتند: « [این اوقات] دیگر خصوصی است.

_________________________________

۱- داستان هایی از علما، صص۱۴۰و۱۴۱، به نقل از : نشریه راه رشد، ش۳، نیمه اسفند ۱۳۷۸، ص۳.

بیایید، بنشینید حرف بزنیم.» ایشان همواره می گفتند: « این ساعت بهترین اوقات من است و همه ناراحتی هایم را برطرف می کند» و با وجود حجم زیاد کارهایشان، این گونه نبود که از خانواده غافل شوند و به همسر و فرزندانشان اهمیت خاصی می دادند».(۱)

همسر استاد مرتضی مطهری نقل می کند: ایشان از همه امور و مسائل خانه خبر داشتند و در بیشتر کارها به من و بچه ها کمک می کردند. ایشان بزرگ ترین حامی و هادی من و بچه ها بودند و از همه امور آنها خبر داشتند. با این همیشه مشغله فکری و علمی، حتی مواظب درس های بچه ها هم بودند و اگر بچه ها مشکلی داشتند، آن را حل می کردند. حتی نامه هایی برای بچه ها می نوشتند که چند نمونه آن موجود است.(۲)

رعایت حال خانواده

آقای کریمی جهرمی درباره آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانیرحمهم‌الله می نویسد: « در یکی از روزها شرف یاب حضورشان بودم. ایشان احساس کسالت داشتند. یکی از نزدیکان وارد شد و احوال پرسی کرد. آقا فرمودند: « شب گذشته خواستم حمام بروم، همه خواب بودند حوله و لباس [هم] نبود. نخواستم خانواده را از خواب بیدار کنم. لذا با همان بدن تر لباس پوشیدم و بیرون آمدم و چون هوا سرد بود، احساس کسالت و ناراحتی کردم، به طوری که نماز هایم را با کمترین کیفیت به جا آوردم و خوابیدم.» این درسی است برای دیگران تا بنگرند که این مرجع بزرگ، در سنین متجاوز از ۹۰ سالگی حاضر نبودند کسی را از خواب

________________________________

۱- مجله زن روز، ش۸۹۲، ۲۹/۸/۱۳۶۱، ص۵۸.

۲- سرگذشت های ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری، ج۲، ص۱۰۹.

بیدار کنند و تا این حد ملاحظه خانواده خویش را می کردند که حاضر نمی شدند آنها را بیدار کنند تا حوله و لباس به ایشان بدهند و این درس را باید در مکتب ایشان آموخت».(۱)

همسر آیت الله العظمی مرعشی نجفی می گوید: آیت الله مرعشی، افزون بر اینکه همسری خوب، مهربان و دوست داشتنی بود، برای من دوستی صمیمی و همکاری غم خوار بود و در کارهای خانه به من کمک می کرد. بسیاری از اوقات در کارهای خانه مانند درست کردن غذا، پاک کردن سبزی، شستن میوه و وسایل آشپزخانه به من کمک می کرد و رفتارشان برای همه افراد خانه الگو بود.(۳)

تربیت دینی فرزندان

دختر آیت الله حاج شیخ مرتضی انصاریرحمهم‌الله نقل می کند: در ایام کودکی به مدرسه می رفتم. مرسوم بود برخی روزها، دانش آموزان ناهار خود را

__________________________________

۱- نوری از ملکوت، صص۱۵۴ و ۱۵۵.

۲- علی رفیعی، شهاب شریعت، درنگی در زندگی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی رحمه الله، قم، کتاب خانه عمومی حضرت آیت الله مرعشی نجفی رحمه الله، ۱۳۷۳، چ۱، صص ۳۰۶ و ۳۰۷.

به مکتب می آوردند و همه با هم، همراه با آموزگار غذا می خوردند. روزی به مادرم گفتم: بچه های دیگر غذا های گوناگون و چند نوع خوراک می آورند، ولی شما برای من نان و تره می فرستید و این موجب شرمندگی من می شود. پدرم صحبت مرا شنید و با ناراحتی گفت: «از این پس، تنها نان برای او بفرستید تا نان و تره به دهانش خوش آید».(۱)

آقا یحیی مرندی، پسر بزرگوار آیت الله میرزا علی اکبر مرندی می گوید: « آقا، روش تربیتی خاصی داشتند و ما در طول عمرمان یک بار هم ندیدیم امر و نهی کنند. اگر خلافی از ما می دیدند، صبر می کردند تا در فرصت مناسب، آن را غیرمستقیم گوشزد نمایند. مثلاً می فرمودند: «فلان جلد تفسیر نمونه را بیاور و فلان صفحه را برایم بخوان!» من هم می خواندم و بعداً متوجه می شدم چند روز پیش، فلان کار از من سر زده بود و این آیه و تفسیر در آن رابطه است. آن گاه متنبه می شدم. ما روش ایشان را فهمیده بودیم و هنگام خواندن تفسیر نمونه یا کتابی دیگر، سعی می کردیم به اشکالات خود پی ببریم و آنها را اصلاح نماییم».(۲)

فرزند آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، می گوید: « ایشان هیچ گاه برای بیدار کردن بچه ها برای نماز صبح یا کار دیگر، سرزده به اتاق آنها وارد نمی شد، بلکه در می زد و آنها را صدا می کرد».

مائده دستغیب، یکی از دختران ایشان نیز می گوید: « برای بیدار کردن من، مرا با این عنوان زیبا صدا می زد: « خانم بهشتی، خانم بهشتی، وقت نماز است، پاشو!».(۳)

________________________________

۱- سیمای فرزانگان، صص۴۵۷ و ۴۵۸.

۲- گلشن ابرار، ج۳، ص۴۲۵.

۳- گلشن ابرار، ج۲، ص۸۷۸.

تکریم فرزندان

درباره عالم بزرگوار، میرزای شیرازی نقل کرده اند: هرگز فرزندانش را و حتی بچه های کوچک را صدا نمی زد، مگر اینکه پیش یا پس از اسم آنها، آقا یا خانم را می افزود. هنگامی که فرزندانش به اتاق ایشان وارد می شدند، به احترام آنان از جای خود بلند می شد یا می ایستاد، حتی در برخورد با فرزند هفت و هشت ساله اش این گونه رفتار می کرد.(۱)

محبت به کودکان

حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند آیت الله سیدمحمدرضا گلپایگانیرحمهم‌الله ، درباره محبت ورزی ایشان به کودکان می گوید: « ایشان در زندگی خانوادگی خود به کودکان بسیار محبت می ورزیدند، حتی امر کرده بودند شیرینی و شکلات تهیه شود و در کمد کنار تخت ایشان گذاشته شود و هنگامی که کودکان و خردسالان به حضورشان می آمدند، ایشان با زحمت در کمد را باز و کودکان را با آن تنقلات شاد می کردند».(۲)

زلیخا ممجد، از دختران حضرت آیت الله شیخ علی رضا ممجد لنگرودی می گوید: پدرم عاشق بچه ها بود و علاقه بسیاری به بچه ها داشت و طوری آنها را سرگرم می کرد که موجب حیرت و تعجب همه ما می شد. ایشان بچه ها را احترام می کرد و آنها نیز به آقا عشق می ورزیدند.(۳)

___________________________________

۱- نک: سیدمحمود مدنی، دیدار با ابرار، (میرزای شیرازی؛ احیاگر قدرت فتوا)، قم، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۱، چ ۱، ش۷، ص۱۲۸.

۲- نوری از ملکوت، ص۱۴۸.

۳- ستارگان حرم، ج ۱۲، ص ۱۳۷.

آزادی دادن به کودکان

خانم زهرا مصطفوی می گوید: « امام به طور کلی خیلی به بچه ها آزادی می دهند؛ علاوه بر شیطنت بچه ها که می گویند: بریزند، بزنند، کثیف کنند، ول کنید، بچه باید همین طور باشد، در بزرگی هم اصلاً اهل نصیحت نیستند که بگویند این کار را بکن یا این کار را نکن! فقط ایشان این طور بگویم که خودشان، سرمشق عملی بچه ها در خانواده هستند».(۱)

از خانم فریده مصطفوی نیز نقل است: « امام، صبح ها کسی را برای نماز بیدار نمی کردند و می گفتند: « خودتان اگر بیدار می شوید، بلند شوید و نماز بخوانید! اگر [هم] بیدار نشدید، مقید باشید که ظهر قبل از نماز ظهر و عصر، نماز صبحتان را قضا کنید!» زمستان هم که بلند می شدیم و می رفتیم سر حوض وضو بگیریم، اگر کمی آب گرم داشتند، می گفتند: « بیایید با این آب گرم وضو بگیرید!» ایشان در مورد نماز به ما هیچ سخت گیری نکردند».(۲)

خانم فریده مصطفوی در جایی دیگر می گوید: « امام در زندگی داخلی بچه ها و حتی خانمشان هیچ گونه دخالتی نمی کردند و همه را آزاد می گذاشتند. تا زمانی که خلاف شرع پیش نمی آمد، ایشان هم هیچ کاری نداشتند و در معاشرت، لباس پوشیدن و رفت وآمد، هیچ گونه سخت گیری نمی کردند».(۳)

____________________________________

۱- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۲۵.

۲- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۲۹.

۳- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ج۱، ص۳۹.

یکی از نزدیکان آیت الله صالحی مازندرانی می گوید: آقا هیچ گاه نظرش را به اعضای خانواده تحمیل نمی کرد و آنها را در انتخاب و گزینش کارهای گوناگون مانند تحصیل، تدریس، شغل، سفر و مانند آن آزاد می گذاشت و همیشه می فرمود: « بین من و فرزندانم رابطه پدر و فرزندی وجود ندارد، بلکه مثل دو دوست با یکدیگر رفتار می کنیم».(۱)

تشویق کودکان

خانم فاطمه طباطبایی می گوید: علی بسیار دوست داشت وقتی مردم به حسینیه می آیند، اوهم برود. بار اول که رفته بود، گمان کرده بود مردم به خاطر او آمده اند. وقتی به خانه برگشت، به من گفت: من که رفتم حسینیه، مردم شعار می دادند. تازه آقا هم با من آمده بود. آقا وقتی علاقه علی در رفتن به حسینیه را می دیدند، شب ها به علی می گفتند: « علی! بخواب، فردا صبح می برمت حسینیه.» علی چنان از این قول امام خوشحال می شد که گاهی نیمه های شب بیدار می شد و می پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمی شود؟(۲)

یکی از نزدیکان آیت الله صالحی مازندرانی نقل می کند: ایشان با نوه ها و فرزندانش بسیار مهربان بود و آنان را به درس خواندن تشویق می کرد. وقتی نوه ها کارنامه های خود را می گرفتند، پیش از نشان دادن آن به پدر و مادرشان، به آقا نشان می دادند. یکی از نوه های ایشان می گوید: «وقتی کارنامه را از مدرسه می گرفتم، اول از همه پیش آقا می بردم. ایشان لبخندی می زد و آفرین می گفت و مرا تشویق می کرد».(۳)

______________________________

۱- محمدعلی صالحی مازندرانی، سیمای زعامت و مرجعیت، «فقیه صالح»، قم، انتشارات صالحان، ۱۳۸۱، چ۱،صص۱۴۱ و ۱۴۲.

۲- نک: پا به پای آفتاب، ج ۱، ص ۱۹۰.

۳- نک: سیمای زعامت و مرجعیت، ص ۱۵۳.

پرهیز از تنبیه کودکان

دختر گرامی امام می گوید: یک روز در ایام کودکی به حرف مادرم گوش نکردم و کاری را کردم که مادرم مخالف انجام دادن آن بود. پدرم خیلی ناراحت شد و به قصد تنبیه من از جا برخاست، ولی به بهانه های گوناگون به من فرصت داد فرار کنم. همیشه همین طور بود. خودش را به کاری مشغول می کرد، برای مثال، آستین هایش را بالا می زد یا دنبال وسیله تنبیه می گشت تا بچه ها فرصت کنند بگریزند، ولی به خاطر عمل خود متنبه شوند.(۱)

غیرت مداری

حجت الاسلام قرائتی می گوید: آیت الله شهید حاج آقا مصطفی بهشتی اصفهانی، پدر شهید حجت الاسلام حسن بهشتی، از اولیاء الله و از علمای درجه یک شهر اصفهان بود. یک بار ایشان قصد زیارت کربلا می کند و آماده می شود با خانواده به زیارت برود. سر مرز، مسئول گمرک به ایشان می گوید: باید چهره همسرتان را با عکس گذرنامه تطبیق دهم! ایشان می فرماید: « یک زن باید این کار را انجام دهد!»، ولی مسئول گمرک می گوید: نه، من خودم باید مطابقت کنم. آن بزرگ مرد می فرماید: «ما از انجام این کار معذوریم.» حاج آقا بهشتی سه روز در مرز می ماند و همه زوار کنترل می شوند و به زیارت امام حسینعليه‌السلام می روند، ولی ایشان و خانواده اش موفق به رفتن نمی شوند.

سرانجام رهسپار کرمانشاه می شوند و به خانه شهید آیت الله عطاء الله اشرفی اصفهانی می روند و پس از چند روز به اصفهان باز می گردند. چند روزی از این ماجرا می گذرد و زائران از سفر بازمی گردند و به خدمت

_______________________________

۱- مجموعه مقالات کنگره آثار و اندیشه تربیتی حضرت امام خمینی رحمه الله، ص ۳۹۳.

آقای بهشتی می رسند و می گویند: آقا! ما آمده ایم معامله ای با شما بکنیم و آن، این است که همه ثواب زیارت خود را به شما بدهیم و در عوض، شما ثواب کربلا نرفتنتان را به ما بدهید! البته اینکه در کربلا چه ماجرایی برای این زائران اتفاق افتاده است که حاضر شده اند این گونه بگویند، خدا می داند.(۱)

________________________________

۱- نک: داستان هایی از علما، صص ۹۵و ۹۶، به نقل از: نشریه نصیحت، ش ۱۴۸، ۷/۶/۱۳۷۴، ص ۱.

فصل چهارم: اخلاق اقتصادی

ساده زیستی

حجت الاسلام رحیمیان نقل می کند:

امام در طول مدتی که در نجف اشرف اقامت داشتند، در خانه ای کوچک و قدیمی، در یکی از کوچه های شارع الرسول، مانند صدها طلبه معمولی اجاره نشین بودند. پس از پیروزی انقلاب نیز، چه روزهایی که در قم بودند و چه در مدتی که نزدیک به ده سال در جماران اقامت داشتند، مانند بسیاری از مستضعفان، مستأجر بودند. خانه کوچکی که امام در جماران اجاره کردند، ۱۲۰ متر مربع مساحت و ۷۰ متر زیربنا داشت.(۲)

_________________________________

۱- پا به پای آفتاب، ج ۲، ص ۲۶۶.

۲- برداشت هایی از سیره امام خمینی رحمه الله، ۱۳۷۸، چ ۳، ج۲، ص ۴۸.

یکی از شاگردان علامه طباطبایی درباره شخصیت استادش چنین گفته است: استاد، جهانی از فلسفه، علوم اخلاق و تفسیر بودند و در همه زمینه ها، در حوزه های علمیه، انقلابی به وجود آوردند. با این حال، در خانه کوچکی با دو اتاق زندگی می کردند، به گونه ای که امکان پذیرایی از دوستان و ارادتمندانشان را نداشتند. اوایل آشنایی با استاد که از کوچکی خانه مسکونی ایشان آگاه نبودم، از رفتارشان بسیار تعجب می کردم؛ زیرا گاه که مجبور می شدم برای گرفتن پاسخ برخی پرسش هایم به در خانه ایشان بروم، استاد به در خانه می آمد و درحالی که دو دست خود را در دو طرف در می گذاشت، سرش را بیرون می آورد و به پرسش من پاسخ می داد. از این رو، این سؤال برایم پیش آمده بود که چرا استاد مرا به داخل خانه اش تعارف نمی کند؟!

بعدها که آشنایی من با آن بزرگوار بیشتر شد، دریافتم خانه ایشان ظرفیت پذیرش مهمان را ندارد.(۲)

آقا شیخ مرتضی زاهد، اصل زندگی را بر بی نیازی و بی رغبتی به دنیا گذاشته بود و چیزی از مال دنیا برای خود نمی خواست. حاج احمد اخوان دراین باره می گوید: «یک شب، یکی از ارادتمندان به آقا، چهارهزار تومان پول برای آقا شیخ مرتضی آورده بود. (مبلغ چهار هزار تومان در

_________________________________

۱- کیهان، ش ۱۵۳۶۴، ۱۷/۳/۱۳۷۴، ص ۱۴.

۲- نشریه شما، ش ۱۸۹، ۲۶/۸/۱۳۷۹، ص ۵؛ سیمای فرزانگان، ص ۴۶۵.

آن زمان خیلی پول بود و شاید کارمندهای دولت در آن زمان، صد، تا دویست تومان در ماه می گرفتند.) آن آقا اصرار می کرد آقا شیخ مرتضی این پول را به عنوان هدیه قبول کند و آن را فقط برای نیازهای خود و خانواده شان مصرف کند تا دیگر در مضیقه نباشند و با خیالی آسوده به امورات تبلیغی مشغول باشند، اما آقا شیخ مرتضی با هیچ توجیه و استدلالی قبول نمی کرد.

آن آقا تندتند می گفت: این پول ها نه خمس و زکات و نه هیچ وجوه شرعی دیگری است و آقا شیخ مرتضی فقط می فرمود: «آخر، من با این پول ها چه کار می توانم بکنم؟! من نیازی به این مقدار پول ندارم. پول می خواهم چه کار کنم...؟» آن شب اصرار های آن آقا به جایی نرسید و عاقبت، آقا شیخ مرتضی برای اینکه رد هدیه نکرده باشد و آن آقا ناراحت و دلخور بیرون نرود، صد تومان از آن پول ها را برداشت و همان جا با رضایت آن آقا، هشتاد تومانش را بین حاضران تقسیم کرد و فقط بیست تومانش را در جیب خود گذاشت و گفت: «شاید تا این مقدار برای مصارف شخصی نیاز داشته باشم. خیلی ممنون».(۱)

محمد محمدی اشتهاردی درباره ساده زیستی استاد برجسته، حاج شیخ محمد تقی ستوده چنین می نویسد: از ویژگی های استاد ستوده این است که بسیار ساده می زیست و از زرق و برق دنیا دوری می کرد. سال ها در خانه های استیجاری زندگی کرد تا اینکه به طور غیرمنتظره خانه ساده ای در اختیارش قرار گرفت. انتقال او از خانه های استیجاری گوناگون به خانه دیگر، این امر را تداعی می کرد که انسان، در این دنیا

___________________________

۱- آقا شیخ مرتضی زاهد، صص ۱۹۸ و ۱۹۹.

مسافر است و انسانی که خود را مسافر می داند، به مسکن اصلی و همیشگی آخرت دل می بندد و به سایبان های سست و فانی دل نخواهد سپرد. او به راحتی می توانست برای خود زندگی مرفه و خانه باشکوهی فراهم کند، ولی نمی خواست، تا مبادا به دنیا دل بستگی پیدا کند.(۱)

سید قاسم مهدی نژاد دامغانی، درباره آیت الله فاضل لنکرانیرحمهم‌الله می نویسد: از ویژگی های برجسته ایشان، ساده زیستی بود. آیت الله فاضل در خانه ای محقر و کوچک زندگی می کرد که این خانه برای ایشان با وجود داشتن فرزندان زیاد، بسیار کوچک بود، ولی ایشان با تمسک به ساده زیستی ائمه معصومعليه‌السلام و علمای بزرگ، به این خانه محقر بسنده می کرد.(۲)

درباره ساده زیستی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، نقل می کنند: ایشان بسیار ساده می زیست و با اینکه مبالغ زیادی از وجوه شرعی در اختیارش بود، به هنگام رحلت، قیمت همه اثاثیه خانه اش به ۱۵۰۰ تومان نمی رسید و مبلغی بیش از آن را مقروض بود. حتی بازماندگانش توان مالی برای برپایی عزاداری در سوگ او را نداشتند. ازاین رو، یکی از ثروتمندان وقت، مخارج عزاداری او را بر عهده گرفت.(۳)

زلیخا ممجد، دختر شیخ علی رضا ممجد لنگرودی می گوید: شیخ علی رضا ممجد، در طول زندگی، از زیّ طلبگی خارج نشد و عمری را

______________________________

۱- نک: ستارگان حرم، ج ۱۲، ص ۵۳.

۲- نک: ستارگان حرم، ج ۱۲، ص ۲۷۶.

۳- ستارگان حرم، ج ۱۱، ص ۱۹۰.

در نهایت سادگی و صفا زندگی کرد. ایشان همواره می فرمود: «من به اتفاق دوستم، آیت الله شمس لنگرودی که شیخ العلمای گیلان به شمار می رود، از نزدیک شاهد زندگانی بسیار ساده خیلی از بزرگان حوزه قم بودیم. یادم هست که ما بچه بودیم و هنوز از لحاظ درسی، در موقعیتی نبودیم که در درس مرحوم آیت الله حائری شرکت کنیم، ولی درس او را تماشا می کردیم و به منزل آن بزرگوار رفت وآمد داشتیم. روزی در محضر آن بزرگوار بودیم که طلبه ای آمد و اظهار داشت: آقا! این شهریه ای را که شما می دهید، کفاف زندگی ام را نمی کند. من عیالوارم و خیلی در تنگنا زندگی می کنم. حاج شیخ فرمود: «خدا می داند و شاهد است، من هم به اندازه شما شهریه دارم و به همان اندازه ای که به شما شهریه می دهم، خودم هم برداشت می کنم.» حالا شما کجای دنیا سراغ دارید، شخصیتی به عظمت حاج شیخ و با آن نفوذ و علاقه مندی مردم به او که مرجع عالی قدر بودند، مانند یک طلبه گمنام زندگی کند و حقوق او مساوی باشد با یک طلبه. به راستی، اینها الگو بودند و زندگانی کردن آنان با این سختی ها و رنج ها باعث کاهش رنج و اندوه طلاب بوده و طلاب می دیدند که اگر آنان مشکل دارند، بزرگان و رؤسای آنان نیز همان سختی و مشکل را دارند».(۱)

نقل است محمدجواد مغنیه روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت. پدر محمدجواد، با آنکه از عالمان آن دیار بود، ولی از نظر مالی وضع خوبی نداشت. وی شروع به ساختن خانه ای برای خود کرد و با کمک اهالی آن را تا سقف رساند، ولی برای تکمیل خانه اش چاره ای

________________________ _______

۱- ستارگان حرم، ج ۱۲، صص ۱۳۳ و ۱۳۴.

نداشت جز اینکه مبلغی را از زرگری به نام اسماعیل صائع قرض کند و در قبال آن، خانه اش را گرو بگذارد. به این ترتیب، توانست خانه را تکمیل کند. هنوز یک سال از اقامت او در آن خانه نگذشته و اقساط آن را نپرداخته بود که از دنیا رفت. زرگر پس از فوت پدر محمدجواد، خانه را به جای قرضش تصاحب کرد و بقیه ارث پدر نیز میان برادر بزرگ تر و عموهایش تقسیم شد و از ثروت دنیا، یک دست رخت خواب به محمدجواد رسید که آن نیز بین راه منزل پدر و برادرش ناپدید شد.(۱)

قناعت

«آیت الله آخوند خراسانی، از رهبران بزرگ انقلاب مشروطه بود. ایشان با سه فرزند و سه عروسش در خانه ای بسیار کوچک و هر کدام در اتاقی زندگی می کردند. روزی فرزند ارشدش مهدی نزد پدر آمد و از تنگی جا شکایت کرد. آخوند خراسانی به سخنانش گوش داد و گفت: اگر قرار باشد منزل های این شهر را میان مستحقان قسمت کنند، به ما بیش از این نمی رسد».(۲)

یاری رساندن به دیگران

در شرح حال آیت الله شیخ عبدالکریم حائری آمده است: «یک روز یکی از بزرگان، عبای ظریف و پرقیمتی را به رسم یادبود و هدیه، برای یکی از فرزندان ایشان فرستاد. شیخ به فرزند خود گفت: «پسرم! این عبا برای تو زیاد است؛ برای اینکه بعضی از طلاب، اصلاً عبا ندارند.» سپس عبا را فروخت و با پول آن چند دست عبای متوسط خرید، یکی را به فرزند خود و بقیه را به طلاب مستحق داد».(۳)

___________________________________

۱- طلایه داران تقریب (۷)، ص ۱۶.

۲- عبدالحسین مجید کفایی، مرگی در نور (زندگی آخوند خراسانی)، تهران، کتاب فروشی زوار، ۱۳۵۹، ص ۳۷۷؛ سیمای فرزانگان، صص ۴۶۲ و ۴۶۳.

۳- محمد شریف رازی، آثار الحجه (تاریخ و دایره المعارف حوزه علمیه قم)، قم، کتاب فروشی برقعی، ۱۳۳۲، ص ۵۷.

یکی از دوستان علامه بحرالعلوم، درباره رسیدگی و کمک کردن ایشان به محرومان و فقیران نقل می کند: «سید بحرالعلوم، هر شب در کوچه های نجف می گشت و برای فقرا نان و خوردنی می برد. برای نمونه، شبی در منزل غذا را آماده کردند، ولی آن بزرگوار گفت: من خودم میل به غذا ندارم. سپس فرمود: ظرفی از غذا پر کنید! آن گاه ظرف را برداشت و در کوچه های نجف به راه افتاد. در منزلی را کوبید که تازه عروس و دامادی گرسنه در آن زندگی می کردند و غذایی برای خوردن نداشتند. غذا را به آنها رسانید و خود نیز در کنار آنها شام میل کرد».(۱)

در شرح حال فیلسوف و حکیم برجسته ملاهادی سبزواری آمده است: ایشان هرگز از بیت المال استفاده نمی کرد و با کشت پنبه و گندم و نیز درآمد باغی که در بیرون شهر داشت، امرار معاش می کرد. ایشان بخشی از این درآمدها را برای خویش برمی داشت و باقی مانده آن را میان فقرا و نیازمندان تقسیم می کرد. همچنین، باغ انگوری داشت که با دست خود به ثمر نشانده بود و از محصول آن استفاده می کرد و هر سال، هنگام فصل برداشت، نخست سهمی را میان نیازمندان تقسیم و سپس دوستان خویش را به همراه دیگر طلبه ها به آنجا دعوت می کرد تا حاصل دست رنج خود را در اختیار دیگران نیز بگذارد.(۲)

انفاق

محمد حسین رجبی(دوانی)، از فرزندان علامه آیت الله علی دوانی می گوید: پدرم تا جایی که می توانست، از فقرا و مستمندان دستگیری می کرد، به

۱- نورالدین علی لو، دیدار با ابرار (سید بحرالعلوم)، تهران، چاپ و نشر بین الملل، وابسته به انتشارات امیر کبیر، ۱۳۸۲، چ۱، ص ۵۱.

۲- دیدار با ابرار (ملاهادی سبزواری)، ص ۲۳.

گونه ای که برخی به طور مرتب، از ایشان ماهانه دریافت می کردند و این در مواردی بود که آن افراد به خانه ما می آمدند و ما در جریان امر قرار می گرفتیم و موارد بسیاری بود که ما از آن بی خبر بودیم. در مجلس بزرگداشت ایشان در مسجد دانشگاه تهران، برادری روحانی به من گفت: «حاج آقای شما به بسیاری از طلبه های نیازمند کمک می کرد و حتماً شما از آن بی خبر هستید. من خود، یکی از آنها هستم.» گاهی که به قم می آمد، همین که با طلبه ای مواجه می شد، از وضع مالی او جویا می گشت و چنانچه آن فرد در مضیقه بود، به او نقداً کمک می کرد و اگر نداشت، چک برای چندی بعد به او می داد. این کار پدرم مرا متعجب ساخت؛ زیرا ایشان در سال های آخر، به جز حق التألیف درآمدی نداشت. شاید از مختصر ارثیه ای که از مادرم به او رسیده بود یا از بهای خانه اش که در روزهای آخر عمرش فروخته بود، انفاق می کرد که خدا می داند.(۱)

ایثار

یکی از فرزندان آیت الله سیدعباس مهری می گوید: از ویژگی های اخلاقی آیت الله سید عباس مهری این بود که هرگز درخواست فقیران را بی پاسخ نمی گذاشت، حتی اگر با دادن مقداری غذا یا لباس به آنها بود. اگر روزی لباس نو یا عمامه جدیدی می پوشید و کسی از آن لباس تعریف می کرد، به سرعت آن را به او می بخشید و خودش به لباس کهنه اکتفا می کرد. روزی همسرشان به ایشان اعتراض کرد و گفت: چرا نمی توانی لباس نو را حداقل برای چند ماه نگاه داری؟! سیدعباس با لبخند گفت: «مگر آن لباس ها چه عیبی دارد؟»(۲)

____________________________________

۱- عین بقا، صص ۱۶۲ و ۱۶۳.

۲- ستارگان حرم، ۱۳۷۷، چ ۱، ج ۱، ص ۱۷۵.

همسر شهید آیت الله حاج شیخ علی قدوسی رحمه الله می گوید: گروهی از بچه های بی سرپرست و فقیر بودند که آیت الله قدوسی هر سال یک ماه مانده به عید می رفتند و اندازه لباس آنها را می گرفتند و شماره کفش آنها را می پرسیدند و برایشان لباس و کفش تهیه می کردند. یک سال خانواده ای به سراغ ایشان آمدند که خیلی بچه داشتند. او با حوصله اندازه همه بچه ها را گرفت تا برایشان کفش و لباس تهیه کند. من به ایشان گفتم: شما برای اینها لباس می خرید و بچه های ما محمدحسن و محمدحسین نیز هم سن اینها هستند. پس چرا برای آنها چیزی نمی خرید؟ ایشان گفت: « آنها خودشان می دانند عید ما روزی است که یک زندانی وجود نداشته باشد. عید، روزی است که همه خوش باشند».

آیت الله قدوسی برای خانواده هایی که شوهرانشان زندانی بودند، مایحتاج آنها را می خریدند و شب ها به خانه شان می بردند و حتی به ما هم نمی گفتند، کجا می روند. یک روز برادرش آمد و سراغ ایشان را از من گرفت. گفتم: رفت بیرون. پرسید: این موقع شب کجا رفته است؟! گفتم: نمی دانم. گفت: می روم دنبالش. رفت و درحالی که خیلی در فکر بود، بازگشت. بعدها گفت: می دانی آن شب علی آقا کجا رفته بود؟ گفتم: نه. گفت: او را دیدم که به در خانه ای رفت و به خانواده فلان آقا که در زندان بود، کمک کرد.(۱)

یکی از طلبه های حوزه علمیه قم می گوید: در یک شب زمستانی بسیار سرد، آیت الله شیخ محمد حقانی برای خواندن نافله شب و ادای فریضه صبح به مسجد رفت. پس از طلوع آفتاب و هنگام بازگشت به خانه، برخلاف عادت، از فرزند خود خواست برای او لباسی بیاورد.

_________________________________

۱- داستان هایی از علما، صص ۵۰ و ۵۱.

فرزندش پرسید: پدرجان! شما که با لباس به مسجد رفتید، چه شده است که لباس می خواهید؟! شیخ گفت: چیزی نپرس و زود برایم لباس بیاور!

فرزند شیخ می گوید: به خانه رفتم و لباسی آوردم و ایشان پوشید و مشغول مطالعه شد. پس از چند ساعت، دیوانه ای وارد خانه شد، وقتی برای او غذا بردم، دیدم لباس پدرم بر تن اوست. ماجرا را از پدرم پرسیدم. ایشان فرمود: «وقتی به مسجد رفتم، دیوانه ای را دیدم که از شدت سرما به مسجد پناه آورده بود و می لرزید. من لباس خودم را به او پوشاندم».(۱)

شیخ عبدالکریم حامد می گوید: من شاگرد خیاطی جناب شیخ رجب علی خیاط بودم و روزی یک تومان دست مزد می گرفتم. شب عید نوروز، جناب شیخ پانزده تومان پول داشت. مقداری از آن را به من داد تا برنج بخرم و آن را به چند آدرس ببرم. پنج تومان از آن مبلغ باقی ماند و ایشان آن را نیز به من داد. با خود گفتم: آیا خودش شب عید دست خالی به خانه می رود؟ در همان وقت به یادم آمد سر زانوی شلوار فرزندش پاره بوده است. از این رو، پول را داخل کشو گذاشتم، به سرعت آنجا را ترک کردم و هر چه جناب شیخ مرا صدا کرد، بازنگشتم. پس از رسیدن به خانه متوجه شدم ایشان همچنان مرا صدا می کند و با ناراحتی به من فرمود: «چرا پول را برنداشتی؟» آن گاه با اصرار پول را به من داد!(۲)

کمک آبرومندانه

علامه تهرانی می فرماید: «یکی از رفقای نجفی ما به من گفت: من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم. مرحوم علی آقا قاضی، استاد عرفان

____________________________

۱- قصه ها و خاطره ها، ص ۵۴.

۲- کیمیای محبت، ص ۴۷.