جوانان و پرسش های اخلاقی

جوانان و پرسش های اخلاقی0%

جوانان و پرسش های اخلاقی نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوانان و پرسش های اخلاقی

نویسنده: مصطفی خلیلی
گروه:

مشاهدات: 7538
دانلود: 2575

توضیحات:

جوانان و پرسش های اخلاقی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7538 / دانلود: 2575
اندازه اندازه اندازه
جوانان و پرسش های اخلاقی

جوانان و پرسش های اخلاقی

نویسنده:
فارسی

جوانان و پرسش های اخلاقی

مؤلف : مصطفی خلیلی

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

مقدمه

به نظر می رسد كه بحث از اخلاق كاربردی برای نسل نو و قشر جوان جامعه، در دنیای متجدّد امروز كه ارزش های اخلاقی، علناً زیرپا گذاشته و بدان بی اعتنایی می شود، از ضروری ترین مباحث باشد. آشنایی این نسل با ارزش های اخلاقی، خصوصاً مباحثی كه جنبه ی عملی و كاربردی در جوامع انسانی داشته باشد، در زمانی كه اصول ثابت و ارزشمند اخلاق مذهبی مسلمانان مورد هجمه ی كسانی قرار گرفته كه اخلاق آرمانی را مطرح كرده  اند ـ در حالی كه خود هیچ اصل ثابت، حتّی مبدأ هستی، را معتقد نبوده، به اصالت انسان (اومانیسم) می اندیشند ـ امری ضروری و لازم می باشد.

امروزه جوانان مسلمان در جوامع اسلامی به شدّت مورد حملات و تهدیدات دشمنان قرار گرفته و بنگاه های وسیع تبلیغاتی غرب در صدد به انحراف كشاندن آنها برآمده اند و همه ی تلاش و كوشش خود را به كار گرفته اند تا از یك جوان مسلمان، فردی بی هویت و پوچ و بی اصالت ساخته، او را در حد جوانان غربی تنزّل دهند.

اعتیاد، ابتذال، اختلال روانی و افراط در امور مادّی ورفاهی كه مورد مسابقه ی جوانان غربی است، امروزه به واسطه ی رسانه ها و مطبوعات در میان جوانان مسلمان شرقی به شدّت تبلیغ می گردد؛ بنابراین بر نسل جوان مسلمان، فرض و لازم است كه با روی آوردن به دین، بر معرفت و شناخت خویش افزوده، در مقام عمل، خود را به آداب و رفتار دینی و مذهبی، مزین و آراسته سازد. آنچه كه بسیار با اهمّیت به نظر می رسد و بر فرد فرد جوانان مسلمان، توجّه به آن لازم است این است كه: در مقام تحقیق مسائل دینی، اعتقادات و اخلاق را از كسانی بگیرند كه همه ی حیات و عمر خویش را در قلمرو فهم قرآن و روایات مصروف داشته، آثار وجودی شان هدایتگر نسل های متمادی شده است. در زمان معاصر، آنان كه خوف گمراهی و انحرافات اعتقادی و اخلاقی را دارند، باید بر عالمان وارسته ای چون امام خمینی رحمه‌الله و علامه طباطبائی رحمه‌الله اقتدا نمایند؛ چون عقیده و عمل آنان كه به واسطه ی آثارشان بر جای مانده است، راه گشای همه ی معضلات علمی و عملی می باشد. این نه تنها ادّعای ماست، بلكه اقرار و اعتراف استوانه های علمی است كه در باب آثار ایشان بیان داشته اند.

استاد شهید مطهری «قده» ـ با آن همه علوم و معارفی كه داشت ـ در باب تفسیر «المیزان» می گوید: «تفسیر المیزان همه اش با فكر نوشته نشده، من معتقدم كه بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. كمتر مشكلی از مسائل علمی اسلامی برایم پیش آمده كه كلید حلّ آن را در تفسیر المیزان پیدا نكرده باشم. » [١]

و نیز نویسنده ی معروف لبنانی، شیخ محمد جواد مغنیه گفته است: «از وقتی كه المیزان به دست من رسیده است، كتابخانه ی من تعطیل شده و پیوسته در روی میز مطالعه ام المیزان است. » [٢]

در این نوشتار مختصر، سعی شده است كه مبانی تفكّرات آن عالم فرزانه را تحقیق و برای نسل جوان جامعه كه حافظان و نگهبانان خون پاك مقدس ترین جوانان این مرز و بوم می باشند ارائه نماییم، تا شاید از آن فكر الهی و قرآنی، توشه ای عملی و علمی برگیریم.

پی نوشت ها :

[١]. مجله ی رشد، آبان ماه ٧٦.

[٢]. یادها و یادگارها، علی تاجدینی، ص ٦.

فصل اول : مبانی نظری اخلاق از نگاه علامه رحمه‌الله

١- علم اخلاق [1] چیست؟

اخلاق در لغت، جمع خلق است و خلق، ملكه ای را گویند كه مقتضی سهولت صدور فعل، بدون تفكر و تأمل است. [٢]

علم اخلاق علمی است كه در آن، از تهذیب نفس و چگونگی رابطه ی افراد خانواده با یك دیگر و با جامعه بحث می شود.

به نظر علامه طباطبایی رحمه‌الله علم اخلاق عبارت است از:

فنّی كه درباره ی ملكات انسانی بحث می كند؛ ملكاتی كه مربوط به قوای نباتی و حیوانی و انسانی اوست. و هدف این بحث این است كه فضایل را از رذایل جدا سازد؛ یعنی این علم می خواهد معلوم كند كه كدام یك از ملكات نفسانی انسان، خوب و نیك و مایه ی كمال و فضیلت اوست و چه ملكاتی، بد و رذیله و مایه ی نقص اوست تا آدمی بعد از شناسایی آنها، خود را با فضایل آراسته سازد و از رذایل فاصله گیرد . [٣]

پس غایت و هدف علم اخلاق، شناخت فضیلت ها و چگونگی به كارگیری آنها در جهت تزكیه ی نفس و شناخت پلیدی ها به منظور پاك كردن نفس از آنهاست؛ به همین جهت، علم اخلاق را علم سلوك یا تهذیب اخلاق یا حكمت عملی نامیده اند. [٤]

گفتنی است كه قید «ملكه» در تعریف علم اخلاق برای این است كه اوصاف اخلاقی در شخص، دوام و ثبات دارد و چون چنین قوایی در باطن و درون او وجود دارد، ستایش و ثنای عموم، متوجه او می شود. پس اگر وصفی از اوصاف حمیده یا رذیله، در فرد ملكه نشده و قوام و استقرار نیابد، جزء اخلاق به شمار نمی آید؛ البته این غایت علم اخلاق است. هدف و غایتِ كمالات اخلاقی از نگاه علامه، اكتفا نمودن به فضایل انسانی نیست؛ بلكه مرحله و مرتبه ای بالاتر از آن است و آن، طلب و درخواست رضای الهی است:

هنگامی كه ایمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پیدا كرد و خود را به این فكر مشغول نمود و اسمای حسنای الهی و صفات زیبایی را كه منزه از نقص و زشتی است در خود تقویت و مراقبت از نفس را تشدید نمود، خود را به حدی از عبودیت می رساند كه در همه ی حالات، پروردگارش را ناظر اعمال خود می بیند و نسبت به او، حب و علاقه ی شدیدی نشان می دهد و این محبت تشدید می گردد؛ طوری كه از همه چیز، قطع علاقه نموده و دوست نمی دارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نمی كند مگر برای او. چنین عبدی به سادگی نمی لغزد و جز حسن و جمال الهی، چیزی نمی بیند و چیزی را دوست نمی دارد مگر آنچه را كه خداوند سبحان دوست دارد . [٥]

پس، از منظر علاّمه رحمه‌الله ، غایت اخلاق در اسلام، نه تنها كسب و تحصیل فضایل اخلاقی، بلكه طلب رضای الهی در همه ی امور باطنی و ظاهری است؛ یعنی اسلام بر خلاف سایر مكاتب، اخلاق را صرفاً در حسن فعلی محدود و محصور نكرده است؛ بلكه علاوه بر حسن فعلی به حسن فاعلی هم نظر دارد و این دو بدون علم و معرفت حاصل نمی شود.

از نگاه ایشان هر چند كه اوصاف اخلاقی متكثر و متعدّدند، اما سرچشمه و منشأ همه ی آن خصایص، قوای سه گانه ای است كه محرّك نفس انسانی برای كسب علوم عملی است؛ علومی كه تمام رفتار و اعمال آدمی به آن علوم برگشت می كند: قوّه ی شهویه، غضبیه و عاقله؛ زیرا همه ی افعال آدمی یا از قبیل جلب منفعت است، مثل خوردن و نوشیدن و پوشیدن (قوه ی شهویه) و یا از قبیل دفع ضرر است، مانند دفاع از جان و مال و آبرو (قوه ی غضبیه) و یا برای تصوّر و تصدیق است (قوه ی ناطقه). ذات و جوهر آدمی معجونی از این سه قوّه است. اوصاف اخلاقی، زمانی در وجودش نهادینه می شود كه این قوای سه گانه تعدیل گردند؛ یعنی نه به سمت افراط كشیده شوند و نه به سمت تفریط.

علم اخلاق، وسیله ای است برای معرفت و شناخت حدود اعتدال قوای انسانی و چگونگی استقرار آن در باطن و درون آدمی. راه علمی و معرفتی اش، اذعان و ایمان بدان هاست و طریقه ی عملی آن، تكرار آنهاست تا در نفس رسوخ نماید. [٦]

٢- فرق ادب و اخلاق چیست؟

با توجه به تعریفی كه از علم اخلاق بیان شد، این مطلب بدست می آید كه اخلاق و خُلقیات انسانی، جزء ملكات نفسانی به شمار آمده، در نهاد و باطن او جای دارد؛ اما آیا آداب انسانی نیز چنین است؟

علامه طباطبایی رحمه‌الله در این زمینه می فرمایند:

برخی تصور می كنند كه اخلاق و آداب، هیچ گونه تمایزی با هم ندارند؛ در حالی كه چنین نیست؛ زیرا اخلاق عبارت است از: ملكات راسخ در روح، و در واقع، وصفی از اوصاف روح می باشد؛ ولی آداب عبارت است از: هیئت های زیبایی كه اعمال و رفتار آدمی بدان متّصف می گردد كه نحوه ی صدور این اعمال به صفات روحی شخص بستگی دارد و پر واضح است كه میان اتّصاف روح به اخلاقیات و اتّصاف عمل به آداب، تفاوت بسیاری وجود دارد» [٧] ؛ «پس ادب، ظرافت و دقت در عمل را گویند. وقتی انسان متوجّه حالات خویش باشد و با ظرافت و زیبایی خاصّی عمل را انجام دهد، گفته می شود كه فلانی مؤدّب است؛ نظیر ادب نشستن در حال نماز و ادب راه رفتن با طمأنینه و … [٨]

عمل وقتی ظریف و جمیل است كه دارای دو ویژگی باشد: اوّل این كه مشروع باشد و دوم آن كه از روی اختیار و اراده باشد. با فقدان این دو ویژگی، عمل را مؤدّبانه نمی گویند و اگر اختلافی باشد، در تعیین و تشخیص مصداق است.

ادب انسانی همان هیئت و تركیب زیبای اعمال دینی است كه تابع مقصود و مطلوب نهایی در حیات و زندگی اوست. پس آداب انسان ها در حقیقت آثار و نتایج نفسند و ممكن نیست كه فعل كسی با امور درونی و نفسانی او مخالف باشد. گفتار آدمی، خود فعلی از افعال بدنی است. به این ترتیب نمی توان سخنی را به زبان آورد و یا فعلی را مرتكب شد كه خلاف آن در باطنش رسوخ كرده باشد. بنابراین آداب و رفتار نیك، حاكی از باطن پاك و نیك است و رفتار و اعمال و كلام پلید، ناشی از اخلاق زشت و پلید.

البتّه برخی فرق دیگری را بیان كرده اند و آن این است كه اگر واژه ی اخلاق در مورد افعال ستودنی به كار رود، بیانگر ادب خواهد بود؛ زیرا ادب فقط درباره ی خصلت هایی به كار می رود كه نیكو باشد؛ مثلاً اگر گفته شود ادب قاضی، یعنی كارهای شایسته ای كه قاضی انجام می دهد. این تمایز مورد قبول و پذیرش علاّمه نمی باشد.

اگر ادب را صرفاً به معنای خصایص نیكو بگیریم، در حقیقت معنای آن را محدود ساخته ایم؛ پس بهتر است كه ادب را لفظ و واژه ی عام بگیریم تا شامل همه ی صفات، اعم از نیك و بد بشود. بنابراین بهترین نظر در این زمینه، نظر علامه طباطبایی رحمه‌الله است.

٣- هدف اخلاق چیست؟

اخلاق از نظر حكما و فلاسفه به معنای حاكمیت عقل و اراده بر وجود انسان است كه تمام میل های فردی و اجتماعی را تدبیر نماید. [٩] در پاسخ به این پرسش كه هدف اخلاقی چیست، با سه نظریه مواجه می شویم: [١٠]

الف. این كه باید باطن و نفس خویش را اصلاح نموده، ملكات نفسانی را تعدیل كرد تا صفات نیك و اوصاف پسندیده، اوصافی كه مردم و جامعه آن را می ستایند حاصل گردد؛ برای وصول به این مقام، دو مرحله را باید سپری كرد: نخست، تلقین علمی و مرحله ی بعدی، تكرار عملی است.

ب. نظریه ی دوّم، همانند قول اول است؛ ولی در هدف و غایت، با آن تفاوت دارد. از دیدگاه گروه اول، هدف از اصلاح و تهذیب نفس (اخلاقی شدن) ، جلب توجه و حمد و ثنای مردم است؛ ولی در نظریه ی دوم، هدف را سعادت حقیقی و ایمان واقعی به آیات الهی می داند. این گروه، سعادت را در خوش بین بودن مردم نسبت به كسی نمی دانند؛ بلكه سعادت را مرهون ایمان به خدا می دانند. این دو دیدگاه در این نكته اتّفاق دارند كه هدف نهایی انسان ها، برتری و فضلیتشان در مقام عمل است.

ج. نظریه ی سوم، در روش، مشابه دو قول مذكور است، ولی در هدف، با آن دو متفاوت است. این گروه معتقدند كه: غرض از تهذیب اخلاق، صرفاً رضای الهی است، نه آراستن خویش برای جلب نظر مردم و حمد و ثنای آنان.

علاّمه طباطبایی در بیان تفاوت و تمایز این سه نظر می فرمایند:

این سه مسلك به واسطه ی غایات و فوایدی كه دارند، مختلف می شوند. در قول سوم، اعتدال اخلاقی یك معنا دارد و در دو مسلك قبلی، معنای دیگر؛ چون وقتی ایمان بنده زیاد گردد، قلبش مجذوب تعقّل و تفكّر درباره ی پروردگارش می گردد و همیشه دوست دارد كه به یاد او باشد و اسمای حسنای او را در نظر گرفته، صفات جمیل او را برشمارد. و این مراقبت و به یاد محبوب بودن، رو به ترقّی می رود تا آن جا كه در وقت عبادت، احساس می كند او را می بیند و این موجب شدّت محبّت به خدا می شود؛ چنین كسی در تمامی حركات و سكناتش از خدا و فرستاده ی خدا پیروی می كند. در اثر تداوم این حالت، پیوند و اتصال به محبوب، در او چنان می شود كه هیچ كسی را جز پروردگارش دوست نمی دارد و دلش جز برای او خاضع و خاشع نمی شود. این جا است كه به كلّی نحوه ی ادراك و طرز تفكّر او و نیز برخورد و رفتارش عوض می شود؛ یعنی هیچ چیزی را نمی بیند، مگر آن كه خدای سبحان را قبل از آن و با آن می بیند؛ بنابراین طرز فكر و رفتارش غیر از دیگران است، همه ی برخوردهای او برای خداست، اهداف او با اهداف دیگران متفاوت است؛ چون او تا به حال همانند دیگران، هرچه می كرد به منظور كمال خود می كرد؛ ولی حالا هر كاری می كند بدان جهت است كه محبوبش دوست می دارد. پس آنچه كه در نظر دیگران فضیلت شمرده شده، شاید در این نظر رذیلت شمرده شود و بالعكس. [١١]

بنابراین، تمایز اقوال سه گانه در این است كه طبق نظریه ی اوّل، متّصف شدن به اوصاف اخلاقی، صرفاً برای جلب توجّه دیگران و وصل به مقامی است كه مردم آن را بستایند؛ ولی در نظریه ی دوم، هدف متّصف شدن به صفات اخلاقی، حمد و ثنای دیگران نیست؛ بلكه به خاطر ایمان به تعالیم و دستورهای الهی است و اگر این روحیه ی تعبّدپذیری نبود، به آداب و اخلاق دینی در زندگی خود چندان توجه نداشت و تفاوت این قول با قول سوم كه مرحله ی كامل تری از آن می باشد، در این است كه مطابق نظریه ی سوم، فرد صرفاً رضای الهی را در نظر دارد؛ یعنی در اثر تقویت ایمان به مرحله ای از كمال دست می یابد كه خدا را در همه ی حركات و سكنات شاهد و ناظر می بیند كه این عالی ترین مرحله ی كمال انسان در مقام عمل و نظر است.

نظراتی كه بیان شد، مسلك های سه گانه ای بود كه فلاسفه در باب هدف اخلاق تبیین كرده اند؛ البته قول دیگری هم وجود دارد كه مربوط به نسبیت اخلاق است كه در بخش های بعدی بدان خواهیم پرداخت.

٤- چه ارتباطی میان علم و اخلاق وجود دارد؟

آیا صفات اخلاقی با كسب معرفت و تحصیل علم، ارتباط و پیوندی دارند یا خیر؟ آیا می توان گفت كه انسان های عالم و اندیشمند، دارای محاسن و نیكی های اخلاقی هستند و همه ی انحرافات اخلاقی از جانب جاهلان و افراد عوام صورت می گیرد؟ آیا این یك اصل و قاعده ی پذیرفته شده ای است كه بر اساس آن، زشتی های اخلاقی و نابه هنجاری های اجتماعی را به غیر عالمان و همه ی خوبی ها و رفتارهای مناسب و آثار و نتایج مطلوب آن را به قشر آگاه و عالمان جامعه اسناد دهیم؟ آیا علم و اخلاق هماهنگ هستند، یا این كه دو مقوله ی جدای از یك دیگرند و هیچ گونه ارتباطی میانشان متصوّر نیست؟

برای پاسخ به این پرسش، نخست باید این ابهام را رفع نمود كه مراد از علم در این جا چه نوع علمی است. اگر مقصود از علم در پرسش فوق، مطلق علم باشد، پاسخ منفی است؛ یعنی چنین نیست كه اگر كسی علوم را فرا گرفت و در فنّ خاصی متخصص گردید، فرد با اخلاقی می شود؛ به عنوان مثال، اگر در رشته ی پزشكی یا مهندسی، یك پزشك یا مهندس ماهری شد، پس فرد با اخلاقی است. بنابراین اگر علم به معنای عام و كلی باشد كه شامل همه ی علوم گردد، پاسخ این است كه اخلاق با بسیاری از این علوم هیچ گونه ارتباط و پیوندی ندارد؛ ولی اگر مراد از علم، معارف حقیقی و علوم نافع [١٢] باشد، باید گفت كه میانشان پیوند عمیق وجود دارد. علمی كه در انسان، تفكر صحیح را به وجود آورد و فكر درست به او اعطا نماید، قطعاً در تمام ابعاد زندگی او اثر خواهد گذاشت. این كه این معارف و تفكرات صحیح كدام است، در قرآن به طور صریح بیان نشده است. علاّمه طباطبایی رحمه‌الله می فرمایند:

زندگی انسان یك زندگی و حیات فكری است و تفكر آدمی هر چه قدر صحیح تر باشد، حیات انسانی پایدار تر است، پس حیات ارزشمند، بر پایه ی فكر و معرفت ارزشمند استوار است؛ چنان كه این نكته را خداوند در آیاتی از قرآن بیان فرموده است. هر چند كه این فكر صحیح در قرآن معین نشده است ولیكن اگر انسان به فطرت خویش مراجعه نماید آن را خواهد یافت . [١٣]

اگر معرفت صحیح و فكر درست، موجب قوام و پایداری زندگی انسانی شود و او را به سوی كمال و سعادت رهنمون سازد، بدون تردید، باید در بُعد اخلاقی نیز تأثیرگذار باشد؛ چون شخصی كه از حیث رفتاری، مؤدب به آداب دینی نگردد، دست یابی به حیات انسانی و وصول به كمالات معنوی، برای او مقدور نخواهد بود.

پس هرگز نمی توان پیوند تحصیل تفكر درست را با آراسته شدن به آداب و اخلاق دینی نادیده گرفت.

٥- صفات اخلاقی مطلقند یا نسبی؟ نسبیت اخلاق به چه معنا است؟

وقتی سخن از اخلاق و صفات و خصوصیات اخلاقی به میان می آید، آن را به جهات مختلف، قابل تقسیم می دانند؛ به عنوان مثال، گاهی گفته می شود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زیبا؛ اخلاق پویا و اخلاق ایستا؛ اخلاق انسانی و اخلاق حیوانی؛ اخلاق ذاتی و عرضی؛ قطعی و موقت و … یكی دیگر از تقسیمات اخلاق، تقسیم آن به مطلق و نسبی است. قبل از پاسخ به این پرسش، لازم است كه توضیح مختصری از این دو معنا ارائه نماییم تا در مقام پاسخ، هیچ گونه ابهامی باقی نماند.

اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعه ی رفتارهای ثابتی است كه برای همه ی زمان ها و مكان ها مناسب به شمار می آیند و با مكان و زمان خاص، تغییر و تحولی در اصول و قواعد آن ایجاد نمی شود.

اخلاق نسبی: مجموعه ای از قواعد رفتاری است كه در یك زمان معین، برای جامعه ی معینی به رسمیت شناخته شده اند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ایرانیان، اخلاق رومیان.

اخلاق به این معنا با شرایط خاص و در مكان های خاص، دستخوش تغییر و تحول می گردد . [١٤] نسبیت اخلاق به این معناست كه تمام صفات اخلاقی در همین معنا محدود و محصور گردد؛ یعنی تمام اصول اخلاقی و قواعد رفتاری انسان ها متغیر و غیر ثابتند و در بعد اخلاقی، اصول ثابتی وجود ندارد و تقسیم اخلاق به مطلق و نسبی برای آنان كه قائل به نسبیت اخلاقند، تقسیم پذیرفته شده ای نیست.

بنابراین، نسبیت اخلاق به این معناست كه هیچ معیار ثابتی برای خوب و بد اخلاقی وجود ندارد. ممكن است یك چیز در یك زمان و تحت یك شرایط خاص، از نظر اخلاقی خوب باشد و همان چیز در زمان و شرایط دیگر، ضد اخلاقی به حساب آید. برای فن اخلاق هیچ اصل ثابتی نیست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدن های مختلف، اختلاف می پذیرد و چنین نیست كه هر چه در یك جا خوب است، همه جا خوب و فضیلت باشد. پس در جوامع بشری، نه حسن مطلق داریم و نه قبح مطلق، بلكه این دو همیشه نسبی اند و وقتی حسن و قبح نسبی باشد، قهراً فضایل و رذایل اخلاقی نیز محكوم به دگرگونی است.

و اما آیا واقعاً صفات اخلاقی نسبی اند و یا این كه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتی هم وجود دارد؟ بیش تر اندیشمندان اسلامی كه در این باب سخن گفته اند، منشأ این تفكر را از متفكران غرب و یا مكاتب سوسیالیستی دانسته اند كه با اصول اولیه ی ادیان الهی در تضاد است. استاد شهید مطهری رحمه‌الله در پاسخ به این پرسش می فرمایند:

اصول اولیه ی اخلاق، معیارهای اولیه ی انسانیت، مطلق است، و به هیچ وجه نسبی نیست، ولی معیارهای ثانوی، نسبی است. در سیره ی رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یك سلسله اصول را می بینیم كه این اصول باطل است؛ پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سیره ی خود هرگز از این روش ها در هیچ شرایطی استفاده نكرده است، هم چنان كه ائمه عليه‌السلام نیز از این اصول و معیارها استفاده نكرده اند. این ها از نظر اسلام در همه ی شرایط و مكان ها و زمان ها بد است . [١٥]

نباید فراموش كرد كه اصول اخلاقی؛ مثل خویشتن داری، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملی و محلی فرق دارد. طرز زندگی كردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشیدن، همه، امور نسبی اند كه در محیط های مختلف فرق دارند. این ها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولی شجاعت و بخشندگی، واقعیتی است كه در ده هزار سال قبل ممدوح و نیكو بوده و هم اكنون نیز اصالت و واقعیت خود را حفظ كرده است، در هیچ جای دنیا سخاوت و شجاعت، زشت تلقی نشده است. اگر اینها ارزش خود را از دست دهند، معلوم می شود كه فطرت انسانی، محكومِ جنبه های حیوانی گشته است . [١٦]

علاّمه طباطبایی رحمه‌الله در ردّ نظریه ی نسبیت اخلاق می فرمایند:

این نظریه آن طور كه برخی فكر می كنند نظریه ی جدیدی نیست؛ برای این كه كلبی ها كه طایفه ای از یونانیان قدیم بودند همین مسلك را داشتند و نیز مزدكی ها [١٧] بر همین مرام عمل می كردند و نیز در برخی از قبایل وحشی افریقا و مناطق دیگر سابقه دارد. و به هر حال مسلكی فاسد است و دلیلی كه بر آن اقامه شده از بیخ و بن فاسد است. وقتی مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد می شود . [١٨]

علامه رحمه‌الله ضمن جدّی دانستن اشكال مزبور و شاید به دلیل گسترش این تفكر در میان برخی از روشن فكران دینی تلاش كرده اند با دقت بسیار به پاسخ آن بپردازند.

پاسخی كه ایشان فرمودند بسیار مفصل است كه خلاصه ی آن با مقدماتی كه بیان كرده اند چنین است:

١. هر یك از موجودات و افراد انسانی دارای شخصیت خاص خودند، و وجود خارجی هر كس عین شخصیت اوست.

٢. موجود خارجی هر چند تحت قانون تحول و حركت عمومی قرار دارد؛ اما امتداد وجودی او محفوظ است، در عین این كه تحول را پذیراست، ولی قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غیر این صورت لازم بود كه دو موجود باشد. پس حركت، امری واحد است كه وقتی با حدودش مقایسه می شود متكثر و متعدد می گردد.

٣. انسان موجودی است طبیعی و دارای افراد و احكام خاص. آنچه خلق می شود فرد و شخص انسان است نه كلی انسان. و این افراد انسانی، وجودی ناقص دارند كه نیازمند استكمالند. و استكمال آنان در زندگی اجتماعی است. پس اجتماع در حركت است، اما با تك تك انسان ها؛ چون اجتماع از احكام طبیعت انسانی است، مطلق اجتماع نیز از احكام نوع مطلق انسانی است.

٤. انسان در بقای خویش محتاج كمالاتی است و خلقتش نیز مجهز به جهازی است كه با آن می تواند آنها را كسب نماید؛ مثل دستگاه گوارش.

با حفظ این چهار مقدمه می گوییم كه: انسان دارای چهار ملكه از فضایل نفسانی است (عفت، شجاعت، حكمت و عدالت) كه همه حسنه و نیكو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان كه سعادت و كمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتی انسان نسبت به طبیعت خود چنین وضعی دارد، در ظرف اجتماع نیز چنین است؛ یعنی چنین نیست كه ظرف اجتماع، صفات درونی او را از بین ببرد. چگونه این امر ممكن است، در حالی كه خود اجتماع را همین طبیعت درست كرده است.

همه ی این صفات چهارگانه كه برای افراد بیان شد فضیلت، و مقابل آنها رذیلت است و این، در اجتماع خاص انسانی حكم فرما است، پس با این بیان روشن می گردد كه در اجتماع انسانی، حسن و قبحی وجود دارد و هرگز اجتماعی پیدا نمی شود كه خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقی انسان كه چهار فضیلتند برای ابد، خوب و صفات مقابل آنها برای ابد، رذیله و بد هستند، و وقتی در اصول اخلاقی، قضیه از این قرار بود، فروع نیز به این اصول برمی گردند.

پس بیانات مادیین و دیگران در فن اخلاق ساقط و بی اعتبار است. و این كه گفته اند نیكو نسبتاً نیكو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبح ها بر حسب اختلاف منطقه ها مختلف و متعدد می شود، مغالطه ای است میان اطلاق مفهومی به معنای كلیت و اطلاق وجودی به معنای استمرار وجود . [١٩]

خلاصه این كه انسان ها دارای فطرتی واحدند؛ بنابراین تأثیر عمل كردها بر روی انسان هایی كه دارای فطرتی واحدند، نمی تواند متعدد و مختلف باشد؛ بلكه باید یكسان باشد. پس اگر امری فضیلت است برای همه ی انسان ها فضیلت محسوب می شود و اگر رذیلت است برای همه ی آنها رذیلت می باشد.

اگر سؤال شود كه فطرت در شرایط مختلف، عكس العمل های متفاوتی از خود نشان می دهد، در پاسخ خواهیم گفت كه هرگز فطرت انسانی دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعلیمات غلط و ناصحیح ناشی می شود، نه از تغییر و دگرگونی فطرت.

انسان براساس فطرت، مسیر مشخصی را طی می كند مگر این كه عوامل خارجی و قشری، او را از راهش منحرف كرده باشد . [٢٠]

٦- مراد از تأدیب الهی چیست؟

انسان برای هدف عالی و غرض متعالی و جهت وصول به مقام خلیفةالله خلق شده است؛ بنابراین تردیدی نیست كه آداب و رفتار انسانی باید در راستای همین مطلوب ترسیم شده باشد؛ پس میان هدف خلقت و ادب انسانی انسجام و اتحاد است و اعمال و رفتار فردی و اجتماعی نمی تواند گویای حقیقتی باشد كه برخلاف اقتضای آفرینش او تمام گردد و قطعاً چنین رفتاری به معنای ادب نخواهد بود.

عمل مؤدّبانه باید در مسیر هدف حیات انسان باشد و هیچ هدفی برای حیات و زندگی انسان لحاظ نشده است مگر توحید خداوند سبحان در مقام اعتقاد و عمل؛ پس هر عمل مؤدبانه، باید در مسیر توحید خدای سبحان باشد. بیان علاّمه طباطبایی رحمه‌الله در این زمینه چنین است:

ادب الهی كه خداوند سبحان، انبیا و اولیای خویش را به آن مؤدب نموده، همان هیئت زیبای اعمال دینی است كه از غرض و غایت دین حكایت می كند و آن غرض همان عبودیت و بندگی است؛ البته این عبودیت در ادیان حق از حیث مراتب كمال فرق می كند و چون هدف اسلام، سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگی انسان است، از این جهت سر تا پای زندگی را دارای ادب نموده است و برای هر عملی از اعمال زندگی، هیئت زیبایی را ترسیم نموده كه از غایت حیات حكایت می كند؛ ابتدا اعتقاد او را در این زمینه تقویت نموده، سپس مجاری زندگی او را در مسیر عبودیت قرار داده است. پس ادب الهی و یا ادب نبوت همانا عمل را بر هیئت توحید انجام دادن است . [٢١]

پس مراد از تأدیب الهی، تشویق انسان ها در توجه به خواسته های باطنی و امیال درونی و امور فطری و هماهنگی رفتار با اعتقادات درونی و در یك كلمه تعدیل شخصیت انسانی است، كه اگر شخصیت او تعدیل گردد اعمالش همراه و همگام با اعتقادش در صراط مستقیم حق قرار گرفته و با متصف شدن به آداب الهی و دینی، در مسیر اعتلای انسانی گام برمی دارد. و ممكن نیست كه كسی بدون رعایت آداب دینی و مؤدب شدن به آداب الهی، به اهداف انسانی كه همان كمال و سعادت دو سرا و مقام قرب الی الله می باشد دست یابد. و هر آن كس كه داعیه ی چنین مقامی را داشته باشد، ولی در عمل خلاف آداب دینی رفتار نماید، در ادّعای خود كاذب است و حتی در برخی روایات آمده است كه چنین فردی منافق است. پس ادب دینی و الهی، همان حركات و سكنات انسانی است كه در راستای هدف خلقت او باشد؛ یعنی رفتاری كه با منطق و عقل نوع انسانی هماهنگی و سازگاری داشته باشد و چنین اعمالی موجب قرب و نزدیكی به خداوند می گردد؛ بنابراین شرط قرب الهی، انجام فرایض دینی است و عمل به تعالیم اسلامی، بارزترین مصداق تأدیب الهی و ادب دینی است. پس كسی كه مقید به واجبات و ترك محرمات نباشد مؤدب نیست و آن كس كه مؤدب نباشد هرگز مقرب نخواهد بود.

٧- سخنان مؤدبانه چیست و ملاك تشخیص آن كدام است؟

همان گونه كه قبلاً اشاره شد، ادب به معنای ظرافت و دقت در عمل و آداب دینی، همان هیئت های زیبای اعمال دینی را گویند؛ اما در این قسمت از بحث می خواهیم بدانیم كه سخن مؤدبانه چیست و چه نوع بیانات و سخنانی را سخنان مؤدبانه گویند و نیز معیار و ملاك تشخیص آن كدام است؟

آنچه از متون دینی در زمینه ی سخنان مؤدبانه می توان فهمید، این است كه كلام و بیان مؤدبانه دارای ویژگی های خاص است؛ اگر سخنی با این اوصاف همراه باشد مؤدبانه خواهد بود و در غیر این صورت نمی توان گفت كه آن سخن مؤدبانه بوده و یا دارای صفت ادب است.

برخی از این اوصاف و ویژگی ها عبارتند از:

الف ـ همراه بودن با صدق و صراحت قول؛

ب ـ دفاع از حق و حقیقت و پرهیز كامل از باطل؛

ج - حفظ شخصیت افراد و احترام مخاطب در شؤون و امور فردی و اجتماعی؛

د ـ عدم تبعیض میان فقرا و اغنیا و دوری از هرگونه مبالغه و زیاده روی در مقام سخن گفتن با صاحبان مال و مكنت و نیز تحقیر فقرا و ضعفا، اعم از مستضعفین فرهنگی و اقتصادی؛

هـ ـ. كوتاه و مختصر بودن و خالی بودن از زواید و كافی و وافی بودن به مقصود؛

و ـ خالی بودن از هرگونه طعنه و نیش زبان و یا اهانت به دیگران؛

ز ـ امید به وصول ثواب و نتیجه ی اخروی؛

ح ـ هماهنگ بودن كلام با عمل و حتی افزونی عمل بر سخن تا جنبه ی اثر بخشی آن آشكار گردد.

خصوصیات مزبور، عمده ترین ویژگی هایی هستند كه یك گوینده در حال سخن گفتن باید آنها را لحاظ نماید. و ملاك امتیاز سخنان مؤدبانه از غیر آن در توجه داشتن گوینده به همین نكات ظریف است و این امتیاز حاصل نمی شود، مگر این كه گفتار، مبتنی بر تعقل و اندیشه باشد. درباره ی كلام و سخن مؤدبانه، جامع ترین و كامل ترین پیام، حدیثی است كه در وصف پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است:

گفتارش از همه فصیح تر و شیرین تر بود. كلمات او كوتاه و جامع و خالی از زواید و وافی به تمام مقصود بود، و چنان بود كه گویی اجزای آن، تابع یك دیگرند. وقتی سخن می گفت بین جملات را فاصله می داد تا اگر كسی بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد. جوهره ی صدایش بلند و از تمام مردم خوش نغمه تر بود... از مراء و مجادله، پرحرفی، سخنان بدون فایده، مداحی بی مورد و قطع كلام دیگران پرهیز می نمود . [٢٢]

البته لازمه ی رسیدن به این مقام آن است كه انسان در خوراك خویش، دقت و ظرافت بسیاری داشته باشد؛ چنانچه آن عارف وارسته گفته است:

یكی از اهم مراقبات این است كه انسان واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد. آن لقمه نانی را كه به دهان می گذارد اگر از روی حساب نباشد هرزه خوار می شود و انسان هرزه خوار، هرزه گو می گردد، آن دهانی كه وارداتش آلوده است، صادراتش هم آلوده است . [٢٣]

پی نوشت ها :

[١]. lamorale

[٢]. اخلاق ناصری، ص ٦٠؛ اخلاق جلالی، ص ٣٨.

[٣]. المیزان، ج ١، ص ٣٦٨.

[٤]. دكتر جمیل صلیبا، واژه نامه ی فلسفه و علوم اجتماعی، ص ٢٠.

[٥]. المیزان، ج ١، ص ٣٧١.

[٦]. المیزان، ج ١، ص ٣٦٨.

[٧]. المیزان، ج ٦، ص ٢٥٥ به بعد.

[٨]. همان، ج ٦، ص ٢٥٧.

[٩]. مرتضی مطهری، فلسفه ی اخلاق، ص ٥٣.

[١٠]. المیزان، ج ١، ص ٣٥١ به بعد.

[١١]. المیزان، ج١، ص ٣٥٥ به بعد.

[١٢]. در این كه علم با چه ملاك و معیاری به نافع و غیر نافع تقسیم می شود و چه علمی را نافع و كدام علم را غیر نافع یا ضار می نامند، اقوال مختلف است. برخی گفته اند كه علوم دینی، نافع و علوم غیر دینی، غیر نافع اند و گروهی گفته اند ملاك نافع و ضار این است كه علم نافع علمی را گویند كه در نفس آدمی تقوا و تواضع را زیاد نماید و هر علمی كه مایه ی غرور و خودخواهی گردد، غیر نافع است. (مصباح الهدایه، ص ٧٦) بعضی دیگر معتقدند كه مطلقاً علوم نه نافعند و نه مضر. علم فی حد نفسه متصف به هیچ وصفی نیست بلكه این عالم است كه موجب اتصاف به آن می گردد. اگر علم را در جهت مثبت به كار گیرد نافع و سودمند خواهد بود و اگر در جهت منفی از آن استفاده نماید، هرچند علم الهی هم باشد مضر خواهد بود.

[١٣]. المیزان، ج ٥، ص ٢٥٩ ـ ٢٦٠.

[١٤]. دكتر جمیل صلیبا، واژه نامه ی فلسفه و علوم اجتماعی، ص ٢٠.

[١٥]. مجموعه ی آثار، ج ١٦، ص ٧٧.

[١٦]. مجید رشیدپور، مبانی اخلاق اسلامی، ص ٥٧ ـ ٦١.

[١٧]. پیروان مردی به نام مزدك كه در ایران قدیم زمان كسرا می زیست.

[١٨]. المیزان، ج ١، ص ٣٧٣.

[١٩]. ر. ك: المیزان، ج ١، ص ٣٥١ به بعد، بحث اخلاق.

[٢٠]. مجموعه آثار، ج ٣، ص ٤٧٥.

[٢١]. المیزان، ج ٦، ص ٢٥٧.

[٢٢]. المیزان، ج ٦، ص ٣٠٣.

[٢٣]. علامه حسن زاده آملی، مجموعه مقالات، ص ٣٧.