جوانان و پرسش های اخلاقی

جوانان و پرسش های اخلاقی42%

جوانان و پرسش های اخلاقی نویسنده:
گروه: جوانان و ازدواج

جوانان و پرسش های اخلاقی
  • شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8541 / دانلود: 3512
اندازه اندازه اندازه
جوانان و پرسش های اخلاقی

جوانان و پرسش های اخلاقی

نویسنده:
فارسی

جوانان و پرسش های اخلاقی

مؤلف : مصطفی خلیلی

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

مقدمه

به نظر می رسد كه بحث از اخلاق كاربردی برای نسل نو و قشر جوان جامعه، در دنیای متجدّد امروز كه ارزش های اخلاقی، علناً زیرپا گذاشته و بدان بی اعتنایی می شود، از ضروری ترین مباحث باشد. آشنایی این نسل با ارزش های اخلاقی، خصوصاً مباحثی كه جنبه ی عملی و كاربردی در جوامع انسانی داشته باشد، در زمانی كه اصول ثابت و ارزشمند اخلاق مذهبی مسلمانان مورد هجمه ی كسانی قرار گرفته كه اخلاق آرمانی را مطرح كرده  اند ـ در حالی كه خود هیچ اصل ثابت، حتّی مبدأ هستی، را معتقد نبوده، به اصالت انسان (اومانیسم) می اندیشند ـ امری ضروری و لازم می باشد.

امروزه جوانان مسلمان در جوامع اسلامی به شدّت مورد حملات و تهدیدات دشمنان قرار گرفته و بنگاه های وسیع تبلیغاتی غرب در صدد به انحراف كشاندن آنها برآمده اند و همه ی تلاش و كوشش خود را به كار گرفته اند تا از یك جوان مسلمان، فردی بی هویت و پوچ و بی اصالت ساخته، او را در حد جوانان غربی تنزّل دهند.

اعتیاد، ابتذال، اختلال روانی و افراط در امور مادّی ورفاهی كه مورد مسابقه ی جوانان غربی است، امروزه به واسطه ی رسانه ها و مطبوعات در میان جوانان مسلمان شرقی به شدّت تبلیغ می گردد؛ بنابراین بر نسل جوان مسلمان، فرض و لازم است كه با روی آوردن به دین، بر معرفت و شناخت خویش افزوده، در مقام عمل، خود را به آداب و رفتار دینی و مذهبی، مزین و آراسته سازد. آنچه كه بسیار با اهمّیت به نظر می رسد و بر فرد فرد جوانان مسلمان، توجّه به آن لازم است این است كه: در مقام تحقیق مسائل دینی، اعتقادات و اخلاق را از كسانی بگیرند كه همه ی حیات و عمر خویش را در قلمرو فهم قرآن و روایات مصروف داشته، آثار وجودی شان هدایتگر نسل های متمادی شده است. در زمان معاصر، آنان كه خوف گمراهی و انحرافات اعتقادی و اخلاقی را دارند، باید بر عالمان وارسته ای چون امام خمینی رحمه‌الله و علامه طباطبائی رحمه‌الله اقتدا نمایند؛ چون عقیده و عمل آنان كه به واسطه ی آثارشان بر جای مانده است، راه گشای همه ی معضلات علمی و عملی می باشد. این نه تنها ادّعای ماست، بلكه اقرار و اعتراف استوانه های علمی است كه در باب آثار ایشان بیان داشته اند.

استاد شهید مطهری «قده» ـ با آن همه علوم و معارفی كه داشت ـ در باب تفسیر «المیزان» می گوید: «تفسیر المیزان همه اش با فكر نوشته نشده، من معتقدم كه بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. كمتر مشكلی از مسائل علمی اسلامی برایم پیش آمده كه كلید حلّ آن را در تفسیر المیزان پیدا نكرده باشم. » [١]

و نیز نویسنده ی معروف لبنانی، شیخ محمد جواد مغنیه گفته است: «از وقتی كه المیزان به دست من رسیده است، كتابخانه ی من تعطیل شده و پیوسته در روی میز مطالعه ام المیزان است. » [٢]

در این نوشتار مختصر، سعی شده است كه مبانی تفكّرات آن عالم فرزانه را تحقیق و برای نسل جوان جامعه كه حافظان و نگهبانان خون پاك مقدس ترین جوانان این مرز و بوم می باشند ارائه نماییم، تا شاید از آن فكر الهی و قرآنی، توشه ای عملی و علمی برگیریم.

پی نوشت ها :

[١]. مجله ی رشد، آبان ماه ٧٦.

[٢]. یادها و یادگارها، علی تاجدینی، ص ٦.

فصل اول : مبانی نظری اخلاق از نگاه علامه رحمه‌الله

١- علم اخلاق [۱] چیست؟

اخلاق در لغت، جمع خلق است و خلق، ملكه ای را گویند كه مقتضی سهولت صدور فعل، بدون تفكر و تأمل است. [٢]

علم اخلاق علمی است كه در آن، از تهذیب نفس و چگونگی رابطه ی افراد خانواده با یك دیگر و با جامعه بحث می شود.

به نظر علامه طباطبایی رحمه‌الله علم اخلاق عبارت است از:

فنّی كه درباره ی ملكات انسانی بحث می كند؛ ملكاتی كه مربوط به قوای نباتی و حیوانی و انسانی اوست. و هدف این بحث این است كه فضایل را از رذایل جدا سازد؛ یعنی این علم می خواهد معلوم كند كه كدام یك از ملكات نفسانی انسان، خوب و نیك و مایه ی كمال و فضیلت اوست و چه ملكاتی، بد و رذیله و مایه ی نقص اوست تا آدمی بعد از شناسایی آنها، خود را با فضایل آراسته سازد و از رذایل فاصله گیرد . [٣]

پس غایت و هدف علم اخلاق، شناخت فضیلت ها و چگونگی به كارگیری آنها در جهت تزكیه ی نفس و شناخت پلیدی ها به منظور پاك كردن نفس از آنهاست؛ به همین جهت، علم اخلاق را علم سلوك یا تهذیب اخلاق یا حكمت عملی نامیده اند. [٤]

گفتنی است كه قید «ملكه» در تعریف علم اخلاق برای این است كه اوصاف اخلاقی در شخص، دوام و ثبات دارد و چون چنین قوایی در باطن و درون او وجود دارد، ستایش و ثنای عموم، متوجه او می شود. پس اگر وصفی از اوصاف حمیده یا رذیله، در فرد ملكه نشده و قوام و استقرار نیابد، جزء اخلاق به شمار نمی آید؛ البته این غایت علم اخلاق است. هدف و غایتِ كمالات اخلاقی از نگاه علامه، اكتفا نمودن به فضایل انسانی نیست؛ بلكه مرحله و مرتبه ای بالاتر از آن است و آن، طلب و درخواست رضای الهی است:

هنگامی كه ایمان بنده نسبت به پروردگارش شدت پیدا كرد و خود را به این فكر مشغول نمود و اسمای حسنای الهی و صفات زیبایی را كه منزه از نقص و زشتی است در خود تقویت و مراقبت از نفس را تشدید نمود، خود را به حدی از عبودیت می رساند كه در همه ی حالات، پروردگارش را ناظر اعمال خود می بیند و نسبت به او، حب و علاقه ی شدیدی نشان می دهد و این محبت تشدید می گردد؛ طوری كه از همه چیز، قطع علاقه نموده و دوست نمی دارد مگر پروردگارش را و قلبش خضوع نمی كند مگر برای او. چنین عبدی به سادگی نمی لغزد و جز حسن و جمال الهی، چیزی نمی بیند و چیزی را دوست نمی دارد مگر آنچه را كه خداوند سبحان دوست دارد . [٥]

پس، از منظر علاّمه رحمه‌الله ، غایت اخلاق در اسلام، نه تنها كسب و تحصیل فضایل اخلاقی، بلكه طلب رضای الهی در همه ی امور باطنی و ظاهری است؛ یعنی اسلام بر خلاف سایر مكاتب، اخلاق را صرفاً در حسن فعلی محدود و محصور نكرده است؛ بلكه علاوه بر حسن فعلی به حسن فاعلی هم نظر دارد و این دو بدون علم و معرفت حاصل نمی شود.

از نگاه ایشان هر چند كه اوصاف اخلاقی متكثر و متعدّدند، اما سرچشمه و منشأ همه ی آن خصایص، قوای سه گانه ای است كه محرّك نفس انسانی برای كسب علوم عملی است؛ علومی كه تمام رفتار و اعمال آدمی به آن علوم برگشت می كند: قوّه ی شهویه، غضبیه و عاقله؛ زیرا همه ی افعال آدمی یا از قبیل جلب منفعت است، مثل خوردن و نوشیدن و پوشیدن (قوه ی شهویه) و یا از قبیل دفع ضرر است، مانند دفاع از جان و مال و آبرو (قوه ی غضبیه) و یا برای تصوّر و تصدیق است (قوه ی ناطقه). ذات و جوهر آدمی معجونی از این سه قوّه است. اوصاف اخلاقی، زمانی در وجودش نهادینه می شود كه این قوای سه گانه تعدیل گردند؛ یعنی نه به سمت افراط كشیده شوند و نه به سمت تفریط.

علم اخلاق، وسیله ای است برای معرفت و شناخت حدود اعتدال قوای انسانی و چگونگی استقرار آن در باطن و درون آدمی. راه علمی و معرفتی اش، اذعان و ایمان بدان هاست و طریقه ی عملی آن، تكرار آنهاست تا در نفس رسوخ نماید. [٦]

٢- فرق ادب و اخلاق چیست؟

با توجه به تعریفی كه از علم اخلاق بیان شد، این مطلب بدست می آید كه اخلاق و خُلقیات انسانی، جزء ملكات نفسانی به شمار آمده، در نهاد و باطن او جای دارد؛ اما آیا آداب انسانی نیز چنین است؟

علامه طباطبایی رحمه‌الله در این زمینه می فرمایند:

برخی تصور می كنند كه اخلاق و آداب، هیچ گونه تمایزی با هم ندارند؛ در حالی كه چنین نیست؛ زیرا اخلاق عبارت است از: ملكات راسخ در روح، و در واقع، وصفی از اوصاف روح می باشد؛ ولی آداب عبارت است از: هیئت های زیبایی كه اعمال و رفتار آدمی بدان متّصف می گردد كه نحوه ی صدور این اعمال به صفات روحی شخص بستگی دارد و پر واضح است كه میان اتّصاف روح به اخلاقیات و اتّصاف عمل به آداب، تفاوت بسیاری وجود دارد» [٧] ؛ «پس ادب، ظرافت و دقت در عمل را گویند. وقتی انسان متوجّه حالات خویش باشد و با ظرافت و زیبایی خاصّی عمل را انجام دهد، گفته می شود كه فلانی مؤدّب است؛ نظیر ادب نشستن در حال نماز و ادب راه رفتن با طمأنینه و … [٨]

عمل وقتی ظریف و جمیل است كه دارای دو ویژگی باشد: اوّل این كه مشروع باشد و دوم آن كه از روی اختیار و اراده باشد. با فقدان این دو ویژگی، عمل را مؤدّبانه نمی گویند و اگر اختلافی باشد، در تعیین و تشخیص مصداق است.

ادب انسانی همان هیئت و تركیب زیبای اعمال دینی است كه تابع مقصود و مطلوب نهایی در حیات و زندگی اوست. پس آداب انسان ها در حقیقت آثار و نتایج نفسند و ممكن نیست كه فعل كسی با امور درونی و نفسانی او مخالف باشد. گفتار آدمی، خود فعلی از افعال بدنی است. به این ترتیب نمی توان سخنی را به زبان آورد و یا فعلی را مرتكب شد كه خلاف آن در باطنش رسوخ كرده باشد. بنابراین آداب و رفتار نیك، حاكی از باطن پاك و نیك است و رفتار و اعمال و كلام پلید، ناشی از اخلاق زشت و پلید.

البتّه برخی فرق دیگری را بیان كرده اند و آن این است كه اگر واژه ی اخلاق در مورد افعال ستودنی به كار رود، بیانگر ادب خواهد بود؛ زیرا ادب فقط درباره ی خصلت هایی به كار می رود كه نیكو باشد؛ مثلاً اگر گفته شود ادب قاضی، یعنی كارهای شایسته ای كه قاضی انجام می دهد. این تمایز مورد قبول و پذیرش علاّمه نمی باشد.

اگر ادب را صرفاً به معنای خصایص نیكو بگیریم، در حقیقت معنای آن را محدود ساخته ایم؛ پس بهتر است كه ادب را لفظ و واژه ی عام بگیریم تا شامل همه ی صفات، اعم از نیك و بد بشود. بنابراین بهترین نظر در این زمینه، نظر علامه طباطبایی رحمه‌الله است.

٣- هدف اخلاق چیست؟

اخلاق از نظر حكما و فلاسفه به معنای حاكمیت عقل و اراده بر وجود انسان است كه تمام میل های فردی و اجتماعی را تدبیر نماید. [٩] در پاسخ به این پرسش كه هدف اخلاقی چیست، با سه نظریه مواجه می شویم: [١٠]

الف. این كه باید باطن و نفس خویش را اصلاح نموده، ملكات نفسانی را تعدیل كرد تا صفات نیك و اوصاف پسندیده، اوصافی كه مردم و جامعه آن را می ستایند حاصل گردد؛ برای وصول به این مقام، دو مرحله را باید سپری كرد: نخست، تلقین علمی و مرحله ی بعدی، تكرار عملی است.

ب. نظریه ی دوّم، همانند قول اول است؛ ولی در هدف و غایت، با آن تفاوت دارد. از دیدگاه گروه اول، هدف از اصلاح و تهذیب نفس (اخلاقی شدن) ، جلب توجه و حمد و ثنای مردم است؛ ولی در نظریه ی دوم، هدف را سعادت حقیقی و ایمان واقعی به آیات الهی می داند. این گروه، سعادت را در خوش بین بودن مردم نسبت به كسی نمی دانند؛ بلكه سعادت را مرهون ایمان به خدا می دانند. این دو دیدگاه در این نكته اتّفاق دارند كه هدف نهایی انسان ها، برتری و فضلیتشان در مقام عمل است.

ج. نظریه ی سوم، در روش، مشابه دو قول مذكور است، ولی در هدف، با آن دو متفاوت است. این گروه معتقدند كه: غرض از تهذیب اخلاق، صرفاً رضای الهی است، نه آراستن خویش برای جلب نظر مردم و حمد و ثنای آنان.

علاّمه طباطبایی در بیان تفاوت و تمایز این سه نظر می فرمایند:

این سه مسلك به واسطه ی غایات و فوایدی كه دارند، مختلف می شوند. در قول سوم، اعتدال اخلاقی یك معنا دارد و در دو مسلك قبلی، معنای دیگر؛ چون وقتی ایمان بنده زیاد گردد، قلبش مجذوب تعقّل و تفكّر درباره ی پروردگارش می گردد و همیشه دوست دارد كه به یاد او باشد و اسمای حسنای او را در نظر گرفته، صفات جمیل او را برشمارد. و این مراقبت و به یاد محبوب بودن، رو به ترقّی می رود تا آن جا كه در وقت عبادت، احساس می كند او را می بیند و این موجب شدّت محبّت به خدا می شود؛ چنین كسی در تمامی حركات و سكناتش از خدا و فرستاده ی خدا پیروی می كند. در اثر تداوم این حالت، پیوند و اتصال به محبوب، در او چنان می شود كه هیچ كسی را جز پروردگارش دوست نمی دارد و دلش جز برای او خاضع و خاشع نمی شود. این جا است كه به كلّی نحوه ی ادراك و طرز تفكّر او و نیز برخورد و رفتارش عوض می شود؛ یعنی هیچ چیزی را نمی بیند، مگر آن كه خدای سبحان را قبل از آن و با آن می بیند؛ بنابراین طرز فكر و رفتارش غیر از دیگران است، همه ی برخوردهای او برای خداست، اهداف او با اهداف دیگران متفاوت است؛ چون او تا به حال همانند دیگران، هرچه می كرد به منظور كمال خود می كرد؛ ولی حالا هر كاری می كند بدان جهت است كه محبوبش دوست می دارد. پس آنچه كه در نظر دیگران فضیلت شمرده شده، شاید در این نظر رذیلت شمرده شود و بالعكس. [١١]

بنابراین، تمایز اقوال سه گانه در این است كه طبق نظریه ی اوّل، متّصف شدن به اوصاف اخلاقی، صرفاً برای جلب توجّه دیگران و وصل به مقامی است كه مردم آن را بستایند؛ ولی در نظریه ی دوم، هدف متّصف شدن به صفات اخلاقی، حمد و ثنای دیگران نیست؛ بلكه به خاطر ایمان به تعالیم و دستورهای الهی است و اگر این روحیه ی تعبّدپذیری نبود، به آداب و اخلاق دینی در زندگی خود چندان توجه نداشت و تفاوت این قول با قول سوم كه مرحله ی كامل تری از آن می باشد، در این است كه مطابق نظریه ی سوم، فرد صرفاً رضای الهی را در نظر دارد؛ یعنی در اثر تقویت ایمان به مرحله ای از كمال دست می یابد كه خدا را در همه ی حركات و سكنات شاهد و ناظر می بیند كه این عالی ترین مرحله ی كمال انسان در مقام عمل و نظر است.

نظراتی كه بیان شد، مسلك های سه گانه ای بود كه فلاسفه در باب هدف اخلاق تبیین كرده اند؛ البته قول دیگری هم وجود دارد كه مربوط به نسبیت اخلاق است كه در بخش های بعدی بدان خواهیم پرداخت.

٤- چه ارتباطی میان علم و اخلاق وجود دارد؟

آیا صفات اخلاقی با كسب معرفت و تحصیل علم، ارتباط و پیوندی دارند یا خیر؟ آیا می توان گفت كه انسان های عالم و اندیشمند، دارای محاسن و نیكی های اخلاقی هستند و همه ی انحرافات اخلاقی از جانب جاهلان و افراد عوام صورت می گیرد؟ آیا این یك اصل و قاعده ی پذیرفته شده ای است كه بر اساس آن، زشتی های اخلاقی و نابه هنجاری های اجتماعی را به غیر عالمان و همه ی خوبی ها و رفتارهای مناسب و آثار و نتایج مطلوب آن را به قشر آگاه و عالمان جامعه اسناد دهیم؟ آیا علم و اخلاق هماهنگ هستند، یا این كه دو مقوله ی جدای از یك دیگرند و هیچ گونه ارتباطی میانشان متصوّر نیست؟

برای پاسخ به این پرسش، نخست باید این ابهام را رفع نمود كه مراد از علم در این جا چه نوع علمی است. اگر مقصود از علم در پرسش فوق، مطلق علم باشد، پاسخ منفی است؛ یعنی چنین نیست كه اگر كسی علوم را فرا گرفت و در فنّ خاصی متخصص گردید، فرد با اخلاقی می شود؛ به عنوان مثال، اگر در رشته ی پزشكی یا مهندسی، یك پزشك یا مهندس ماهری شد، پس فرد با اخلاقی است. بنابراین اگر علم به معنای عام و كلی باشد كه شامل همه ی علوم گردد، پاسخ این است كه اخلاق با بسیاری از این علوم هیچ گونه ارتباط و پیوندی ندارد؛ ولی اگر مراد از علم، معارف حقیقی و علوم نافع [١٢] باشد، باید گفت كه میانشان پیوند عمیق وجود دارد. علمی كه در انسان، تفكر صحیح را به وجود آورد و فكر درست به او اعطا نماید، قطعاً در تمام ابعاد زندگی او اثر خواهد گذاشت. این كه این معارف و تفكرات صحیح كدام است، در قرآن به طور صریح بیان نشده است. علاّمه طباطبایی رحمه‌الله می فرمایند:

زندگی انسان یك زندگی و حیات فكری است و تفكر آدمی هر چه قدر صحیح تر باشد، حیات انسانی پایدار تر است، پس حیات ارزشمند، بر پایه ی فكر و معرفت ارزشمند استوار است؛ چنان كه این نكته را خداوند در آیاتی از قرآن بیان فرموده است. هر چند كه این فكر صحیح در قرآن معین نشده است ولیكن اگر انسان به فطرت خویش مراجعه نماید آن را خواهد یافت . [١٣]

اگر معرفت صحیح و فكر درست، موجب قوام و پایداری زندگی انسانی شود و او را به سوی كمال و سعادت رهنمون سازد، بدون تردید، باید در بُعد اخلاقی نیز تأثیرگذار باشد؛ چون شخصی كه از حیث رفتاری، مؤدب به آداب دینی نگردد، دست یابی به حیات انسانی و وصول به كمالات معنوی، برای او مقدور نخواهد بود.

پس هرگز نمی توان پیوند تحصیل تفكر درست را با آراسته شدن به آداب و اخلاق دینی نادیده گرفت.

٥- صفات اخلاقی مطلقند یا نسبی؟ نسبیت اخلاق به چه معنا است؟

وقتی سخن از اخلاق و صفات و خصوصیات اخلاقی به میان می آید، آن را به جهات مختلف، قابل تقسیم می دانند؛ به عنوان مثال، گاهی گفته می شود اخلاق بر دو قسم است: اخلاق زشت و اخلاق زیبا؛ اخلاق پویا و اخلاق ایستا؛ اخلاق انسانی و اخلاق حیوانی؛ اخلاق ذاتی و عرضی؛ قطعی و موقت و … یكی دیگر از تقسیمات اخلاق، تقسیم آن به مطلق و نسبی است. قبل از پاسخ به این پرسش، لازم است كه توضیح مختصری از این دو معنا ارائه نماییم تا در مقام پاسخ، هیچ گونه ابهامی باقی نماند.

اخلاق مطلق: منظور از اخلاق مطلق، مجموعه ی رفتارهای ثابتی است كه برای همه ی زمان ها و مكان ها مناسب به شمار می آیند و با مكان و زمان خاص، تغییر و تحولی در اصول و قواعد آن ایجاد نمی شود.

اخلاق نسبی: مجموعه ای از قواعد رفتاری است كه در یك زمان معین، برای جامعه ی معینی به رسمیت شناخته شده اند؛ مانند اخلاق اعراب، اخلاق ایرانیان، اخلاق رومیان.

اخلاق به این معنا با شرایط خاص و در مكان های خاص، دستخوش تغییر و تحول می گردد . [١٤] نسبیت اخلاق به این معناست كه تمام صفات اخلاقی در همین معنا محدود و محصور گردد؛ یعنی تمام اصول اخلاقی و قواعد رفتاری انسان ها متغیر و غیر ثابتند و در بعد اخلاقی، اصول ثابتی وجود ندارد و تقسیم اخلاق به مطلق و نسبی برای آنان كه قائل به نسبیت اخلاقند، تقسیم پذیرفته شده ای نیست.

بنابراین، نسبیت اخلاق به این معناست كه هیچ معیار ثابتی برای خوب و بد اخلاقی وجود ندارد. ممكن است یك چیز در یك زمان و تحت یك شرایط خاص، از نظر اخلاقی خوب باشد و همان چیز در زمان و شرایط دیگر، ضد اخلاقی به حساب آید. برای فن اخلاق هیچ اصل ثابتی نیست؛ چون اخلاق هم از نظر اصول و هم از نظر فروع، در اجتماعات و تمدن های مختلف، اختلاف می پذیرد و چنین نیست كه هر چه در یك جا خوب است، همه جا خوب و فضیلت باشد. پس در جوامع بشری، نه حسن مطلق داریم و نه قبح مطلق، بلكه این دو همیشه نسبی اند و وقتی حسن و قبح نسبی باشد، قهراً فضایل و رذایل اخلاقی نیز محكوم به دگرگونی است.

و اما آیا واقعاً صفات اخلاقی نسبی اند و یا این كه در اخلاق، قواعد و اصول ثابتی هم وجود دارد؟ بیش تر اندیشمندان اسلامی كه در این باب سخن گفته اند، منشأ این تفكر را از متفكران غرب و یا مكاتب سوسیالیستی دانسته اند كه با اصول اولیه ی ادیان الهی در تضاد است. استاد شهید مطهری رحمه‌الله در پاسخ به این پرسش می فرمایند:

اصول اولیه ی اخلاق، معیارهای اولیه ی انسانیت، مطلق است، و به هیچ وجه نسبی نیست، ولی معیارهای ثانوی، نسبی است. در سیره ی رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یك سلسله اصول را می بینیم كه این اصول باطل است؛ پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سیره ی خود هرگز از این روش ها در هیچ شرایطی استفاده نكرده است، هم چنان كه ائمه عليه‌السلام نیز از این اصول و معیارها استفاده نكرده اند. این ها از نظر اسلام در همه ی شرایط و مكان ها و زمان ها بد است . [١٥]

نباید فراموش كرد كه اصول اخلاقی؛ مثل خویشتن داری، قدرت، اراده و شجاعت، با آداب و سنن ملی و محلی فرق دارد. طرز زندگی كردن و آداب و سنن غذا خوردن و لباس پوشیدن، همه، امور نسبی اند كه در محیط های مختلف فرق دارند. این ها با اخلاق ارتباط ندارند؛ ولی شجاعت و بخشندگی، واقعیتی است كه در ده هزار سال قبل ممدوح و نیكو بوده و هم اكنون نیز اصالت و واقعیت خود را حفظ كرده است، در هیچ جای دنیا سخاوت و شجاعت، زشت تلقی نشده است. اگر اینها ارزش خود را از دست دهند، معلوم می شود كه فطرت انسانی، محكومِ جنبه های حیوانی گشته است . [١٦]

علاّمه طباطبایی رحمه‌الله در ردّ نظریه ی نسبیت اخلاق می فرمایند:

این نظریه آن طور كه برخی فكر می كنند نظریه ی جدیدی نیست؛ برای این كه كلبی ها كه طایفه ای از یونانیان قدیم بودند همین مسلك را داشتند و نیز مزدكی ها [١٧] بر همین مرام عمل می كردند و نیز در برخی از قبایل وحشی افریقا و مناطق دیگر سابقه دارد. و به هر حال مسلكی فاسد است و دلیلی كه بر آن اقامه شده از بیخ و بن فاسد است. وقتی مبنا فاسد شد، بنا هم فاسد می شود . [١٨]

علامه رحمه‌الله ضمن جدّی دانستن اشكال مزبور و شاید به دلیل گسترش این تفكر در میان برخی از روشن فكران دینی تلاش كرده اند با دقت بسیار به پاسخ آن بپردازند.

پاسخی كه ایشان فرمودند بسیار مفصل است كه خلاصه ی آن با مقدماتی كه بیان كرده اند چنین است:

١. هر یك از موجودات و افراد انسانی دارای شخصیت خاص خودند، و وجود خارجی هر كس عین شخصیت اوست.

٢. موجود خارجی هر چند تحت قانون تحول و حركت عمومی قرار دارد؛ اما امتداد وجودی او محفوظ است، در عین این كه تحول را پذیراست، ولی قطعات وجودش به هم مربوط است؛ در غیر این صورت لازم بود كه دو موجود باشد. پس حركت، امری واحد است كه وقتی با حدودش مقایسه می شود متكثر و متعدد می گردد.

٣. انسان موجودی است طبیعی و دارای افراد و احكام خاص. آنچه خلق می شود فرد و شخص انسان است نه كلی انسان. و این افراد انسانی، وجودی ناقص دارند كه نیازمند استكمالند. و استكمال آنان در زندگی اجتماعی است. پس اجتماع در حركت است، اما با تك تك انسان ها؛ چون اجتماع از احكام طبیعت انسانی است، مطلق اجتماع نیز از احكام نوع مطلق انسانی است.

٤. انسان در بقای خویش محتاج كمالاتی است و خلقتش نیز مجهز به جهازی است كه با آن می تواند آنها را كسب نماید؛ مثل دستگاه گوارش.

با حفظ این چهار مقدمه می گوییم كه: انسان دارای چهار ملكه از فضایل نفسانی است (عفت، شجاعت، حكمت و عدالت) كه همه حسنه و نیكو است؛ چون با غرض و هدف خلقت انسان كه سعادت و كمال باشد سازگار و هماهنگ است. وقتی انسان نسبت به طبیعت خود چنین وضعی دارد، در ظرف اجتماع نیز چنین است؛ یعنی چنین نیست كه ظرف اجتماع، صفات درونی او را از بین ببرد. چگونه این امر ممكن است، در حالی كه خود اجتماع را همین طبیعت درست كرده است.

همه ی این صفات چهارگانه كه برای افراد بیان شد فضیلت، و مقابل آنها رذیلت است و این، در اجتماع خاص انسانی حكم فرما است، پس با این بیان روشن می گردد كه در اجتماع انسانی، حسن و قبحی وجود دارد و هرگز اجتماعی پیدا نمی شود كه خوب و بد در آن نباشد، و اصول اخلاقی انسان كه چهار فضیلتند برای ابد، خوب و صفات مقابل آنها برای ابد، رذیله و بد هستند، و وقتی در اصول اخلاقی، قضیه از این قرار بود، فروع نیز به این اصول برمی گردند.

پس بیانات مادیین و دیگران در فن اخلاق ساقط و بی اعتبار است. و این كه گفته اند نیكو نسبتاً نیكو است و زشت نسبتاً زشت است و حسن و قبح ها بر حسب اختلاف منطقه ها مختلف و متعدد می شود، مغالطه ای است میان اطلاق مفهومی به معنای كلیت و اطلاق وجودی به معنای استمرار وجود . [١٩]

خلاصه این كه انسان ها دارای فطرتی واحدند؛ بنابراین تأثیر عمل كردها بر روی انسان هایی كه دارای فطرتی واحدند، نمی تواند متعدد و مختلف باشد؛ بلكه باید یكسان باشد. پس اگر امری فضیلت است برای همه ی انسان ها فضیلت محسوب می شود و اگر رذیلت است برای همه ی آنها رذیلت می باشد.

اگر سؤال شود كه فطرت در شرایط مختلف، عكس العمل های متفاوتی از خود نشان می دهد، در پاسخ خواهیم گفت كه هرگز فطرت انسانی دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد و آثار متفاوت، از تعلیمات غلط و ناصحیح ناشی می شود، نه از تغییر و دگرگونی فطرت.

انسان براساس فطرت، مسیر مشخصی را طی می كند مگر این كه عوامل خارجی و قشری، او را از راهش منحرف كرده باشد . [٢٠]

٦- مراد از تأدیب الهی چیست؟

انسان برای هدف عالی و غرض متعالی و جهت وصول به مقام خلیفةالله خلق شده است؛ بنابراین تردیدی نیست كه آداب و رفتار انسانی باید در راستای همین مطلوب ترسیم شده باشد؛ پس میان هدف خلقت و ادب انسانی انسجام و اتحاد است و اعمال و رفتار فردی و اجتماعی نمی تواند گویای حقیقتی باشد كه برخلاف اقتضای آفرینش او تمام گردد و قطعاً چنین رفتاری به معنای ادب نخواهد بود.

عمل مؤدّبانه باید در مسیر هدف حیات انسان باشد و هیچ هدفی برای حیات و زندگی انسان لحاظ نشده است مگر توحید خداوند سبحان در مقام اعتقاد و عمل؛ پس هر عمل مؤدبانه، باید در مسیر توحید خدای سبحان باشد. بیان علاّمه طباطبایی رحمه‌الله در این زمینه چنین است:

ادب الهی كه خداوند سبحان، انبیا و اولیای خویش را به آن مؤدب نموده، همان هیئت زیبای اعمال دینی است كه از غرض و غایت دین حكایت می كند و آن غرض همان عبودیت و بندگی است؛ البته این عبودیت در ادیان حق از حیث مراتب كمال فرق می كند و چون هدف اسلام، سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگی انسان است، از این جهت سر تا پای زندگی را دارای ادب نموده است و برای هر عملی از اعمال زندگی، هیئت زیبایی را ترسیم نموده كه از غایت حیات حكایت می كند؛ ابتدا اعتقاد او را در این زمینه تقویت نموده، سپس مجاری زندگی او را در مسیر عبودیت قرار داده است. پس ادب الهی و یا ادب نبوت همانا عمل را بر هیئت توحید انجام دادن است . [٢١]

پس مراد از تأدیب الهی، تشویق انسان ها در توجه به خواسته های باطنی و امیال درونی و امور فطری و هماهنگی رفتار با اعتقادات درونی و در یك كلمه تعدیل شخصیت انسانی است، كه اگر شخصیت او تعدیل گردد اعمالش همراه و همگام با اعتقادش در صراط مستقیم حق قرار گرفته و با متصف شدن به آداب الهی و دینی، در مسیر اعتلای انسانی گام برمی دارد. و ممكن نیست كه كسی بدون رعایت آداب دینی و مؤدب شدن به آداب الهی، به اهداف انسانی كه همان كمال و سعادت دو سرا و مقام قرب الی الله می باشد دست یابد. و هر آن كس كه داعیه ی چنین مقامی را داشته باشد، ولی در عمل خلاف آداب دینی رفتار نماید، در ادّعای خود كاذب است و حتی در برخی روایات آمده است كه چنین فردی منافق است. پس ادب دینی و الهی، همان حركات و سكنات انسانی است كه در راستای هدف خلقت او باشد؛ یعنی رفتاری كه با منطق و عقل نوع انسانی هماهنگی و سازگاری داشته باشد و چنین اعمالی موجب قرب و نزدیكی به خداوند می گردد؛ بنابراین شرط قرب الهی، انجام فرایض دینی است و عمل به تعالیم اسلامی، بارزترین مصداق تأدیب الهی و ادب دینی است. پس كسی كه مقید به واجبات و ترك محرمات نباشد مؤدب نیست و آن كس كه مؤدب نباشد هرگز مقرب نخواهد بود.

٧- سخنان مؤدبانه چیست و ملاك تشخیص آن كدام است؟

همان گونه كه قبلاً اشاره شد، ادب به معنای ظرافت و دقت در عمل و آداب دینی، همان هیئت های زیبای اعمال دینی را گویند؛ اما در این قسمت از بحث می خواهیم بدانیم كه سخن مؤدبانه چیست و چه نوع بیانات و سخنانی را سخنان مؤدبانه گویند و نیز معیار و ملاك تشخیص آن كدام است؟

آنچه از متون دینی در زمینه ی سخنان مؤدبانه می توان فهمید، این است كه كلام و بیان مؤدبانه دارای ویژگی های خاص است؛ اگر سخنی با این اوصاف همراه باشد مؤدبانه خواهد بود و در غیر این صورت نمی توان گفت كه آن سخن مؤدبانه بوده و یا دارای صفت ادب است.

برخی از این اوصاف و ویژگی ها عبارتند از:

الف ـ همراه بودن با صدق و صراحت قول؛

ب ـ دفاع از حق و حقیقت و پرهیز كامل از باطل؛

ج - حفظ شخصیت افراد و احترام مخاطب در شؤون و امور فردی و اجتماعی؛

د ـ عدم تبعیض میان فقرا و اغنیا و دوری از هرگونه مبالغه و زیاده روی در مقام سخن گفتن با صاحبان مال و مكنت و نیز تحقیر فقرا و ضعفا، اعم از مستضعفین فرهنگی و اقتصادی؛

هـ ـ. كوتاه و مختصر بودن و خالی بودن از زواید و كافی و وافی بودن به مقصود؛

و ـ خالی بودن از هرگونه طعنه و نیش زبان و یا اهانت به دیگران؛

ز ـ امید به وصول ثواب و نتیجه ی اخروی؛

ح ـ هماهنگ بودن كلام با عمل و حتی افزونی عمل بر سخن تا جنبه ی اثر بخشی آن آشكار گردد.

خصوصیات مزبور، عمده ترین ویژگی هایی هستند كه یك گوینده در حال سخن گفتن باید آنها را لحاظ نماید. و ملاك امتیاز سخنان مؤدبانه از غیر آن در توجه داشتن گوینده به همین نكات ظریف است و این امتیاز حاصل نمی شود، مگر این كه گفتار، مبتنی بر تعقل و اندیشه باشد. درباره ی كلام و سخن مؤدبانه، جامع ترین و كامل ترین پیام، حدیثی است كه در وصف پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است:

گفتارش از همه فصیح تر و شیرین تر بود. كلمات او كوتاه و جامع و خالی از زواید و وافی به تمام مقصود بود، و چنان بود كه گویی اجزای آن، تابع یك دیگرند. وقتی سخن می گفت بین جملات را فاصله می داد تا اگر كسی بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد. جوهره ی صدایش بلند و از تمام مردم خوش نغمه تر بود... از مراء و مجادله، پرحرفی، سخنان بدون فایده، مداحی بی مورد و قطع كلام دیگران پرهیز می نمود . [٢٢]

البته لازمه ی رسیدن به این مقام آن است كه انسان در خوراك خویش، دقت و ظرافت بسیاری داشته باشد؛ چنانچه آن عارف وارسته گفته است:

یكی از اهم مراقبات این است كه انسان واردات و صادرات دهانش را مواظب باشد. آن لقمه نانی را كه به دهان می گذارد اگر از روی حساب نباشد هرزه خوار می شود و انسان هرزه خوار، هرزه گو می گردد، آن دهانی كه وارداتش آلوده است، صادراتش هم آلوده است . [٢٣]

پی نوشت ها :

[١]. lamorale

[٢]. اخلاق ناصری، ص ٦٠؛ اخلاق جلالی، ص ٣٨.

[٣]. المیزان، ج ١، ص ٣٦٨.

[٤]. دكتر جمیل صلیبا، واژه نامه ی فلسفه و علوم اجتماعی، ص ٢٠.

[٥]. المیزان، ج ١، ص ٣٧١.

[٦]. المیزان، ج ١، ص ٣٦٨.

[٧]. المیزان، ج ٦، ص ٢٥٥ به بعد.

[٨]. همان، ج ٦، ص ٢٥٧.

[٩]. مرتضی مطهری، فلسفه ی اخلاق، ص ٥٣.

[١٠]. المیزان، ج ١، ص ٣٥١ به بعد.

[١١]. المیزان، ج١، ص ٣٥٥ به بعد.

[١٢]. در این كه علم با چه ملاك و معیاری به نافع و غیر نافع تقسیم می شود و چه علمی را نافع و كدام علم را غیر نافع یا ضار می نامند، اقوال مختلف است. برخی گفته اند كه علوم دینی، نافع و علوم غیر دینی، غیر نافع اند و گروهی گفته اند ملاك نافع و ضار این است كه علم نافع علمی را گویند كه در نفس آدمی تقوا و تواضع را زیاد نماید و هر علمی كه مایه ی غرور و خودخواهی گردد، غیر نافع است. (مصباح الهدایه، ص ٧٦) بعضی دیگر معتقدند كه مطلقاً علوم نه نافعند و نه مضر. علم فی حد نفسه متصف به هیچ وصفی نیست بلكه این عالم است كه موجب اتصاف به آن می گردد. اگر علم را در جهت مثبت به كار گیرد نافع و سودمند خواهد بود و اگر در جهت منفی از آن استفاده نماید، هرچند علم الهی هم باشد مضر خواهد بود.

[١٣]. المیزان، ج ٥، ص ٢٥٩ ـ ٢٦٠.

[١٤]. دكتر جمیل صلیبا، واژه نامه ی فلسفه و علوم اجتماعی، ص ٢٠.

[١٥]. مجموعه ی آثار، ج ١٦، ص ٧٧.

[١٦]. مجید رشیدپور، مبانی اخلاق اسلامی، ص ٥٧ ـ ٦١.

[١٧]. پیروان مردی به نام مزدك كه در ایران قدیم زمان كسرا می زیست.

[١٨]. المیزان، ج ١، ص ٣٧٣.

[١٩]. ر. ك: المیزان، ج ١، ص ٣٥١ به بعد، بحث اخلاق.

[٢٠]. مجموعه آثار، ج ٣، ص ٤٧٥.

[٢١]. المیزان، ج ٦، ص ٢٥٧.

[٢٢]. المیزان، ج ٦، ص ٣٠٣.

[٢٣]. علامه حسن زاده آملی، مجموعه مقالات، ص ٣٧.

شهادت عصا به امامت حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس راه صواب را از تو بپوشاند، به اميد آن كه از هوس خود پيروي كرده باشد، به تو دشمني كرده است.»

و از يحيي بن اكثم قاضي در حديثي نقل مي كند كه گفت: به حضرت جوادعليه‌السلام گفتم: به خدا! مي خواهم سؤالي از شما بپرسم ولي شرم مي كنم. حضرت فرمود: من پيش از سؤال به تو خبر مي دهم، مي خواهي بپرسي امام كيست؟

گفتم: آري به خدا! حضرت فرمود: من امام هستم. گفتم: علامت و نشانه اي به من نشان دهيد. حضرت عصايي در دستش بود، به اذن خدا و معجزه ي حضرت عصا به سخن آمد و گفت: مولاي من امام اين زمان است، و او حجت خداست.

عاقبت مرد آوازه خوان

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «از معاشرت با افراد فرومايه بپرهيز، چه اينان مانند شمشير ظاهري درخشان و اثري بد دارند.»

و از محمد بن ريان نقل مي كند كه گفت: مأمون درباره ي حضرت جوادعليه‌السلام به هر حيله اي دست زد، نتوانست كاري بكند (شايد مي خواسته حضرت را در فسق و فجور وارد كند) تا هنگامي كه مريض شد و خواست دخترش را به عقد حضرت درآورد.

دويست كنيز بسيار زيبا آماده كرد و به هر يك جامي كه در آن گوهري بود، داد كه وقتي كه حضرت در مسند دامادي مي نشيند روبروي او بايستند تا شايد حضرت را جلب كنند. ولي حضرت به آنها توجهي نكرد. مأمون مردي به نام مخارق را كه خوش آواز بود و ساز مي زد و ريش بلندي داشت، احضار كرد.

مرد گفت: اي اميرالمؤمنين! اگر به جهت ميل دادن او به دنياست، اين كار براي من آسان است. (يعني منظور تو را نسبت به او انجام مي دهم) و مقابل آن حضرت نشست و نعره اي كشيد، اهل خانه همه جمع شدند و او شروع به ساز زدن و آواز خواندن كرد. ساعتي نواخت، حضرت ابدا متوجه او نشد و به چپ و راست خود نگاه نكرد.

سپس سر برداشت و فرمود: اي صاحب ريش از خدا بترس. ناگاه ساز از دست مرد افتاد و ديگر تا هنگام مرگ نتوانست با دستهايش كاري انجام دهد. وقتي كه مأمون جريان را از او پرسيد، گفت: وقتي كه حضرت بر سر من فرياد زد، به طوري ترسيدم كه ديگر به حال نيامدم.

قصد داشتم از خاك زير پاي حضرت بردارم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «از كساني كه جلوي مردم دوست خدا و در پنهان دشمن خدا هستند، نباش.»

از حسين بن محمد اشعري از پيرمردي از شيعيان به نام عبدالله بن رزين نقل مي كند كه گفت: در مدينه مجاور بودم. حضرت جوادعليه‌السلام هر روز ظهر به مسجد مي آمد و در صحن مسجد پياده مي شد (ظاهرا منظور فضاي جلوي مسجد است) و بر سر قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مي رفت و بر او سلام مي كرد و به خانه ي فاطمهعليها‌السلام بر مي گشت. كفش خود را درمي آورد و به نماز مي ايستاد. روزي شيطان در دل من وسوسه كرد كه وقتي حضرت پياده مي شود، برو و خاك قدمش را بردار.

به انتظار حضرت به همين منظور نشستم. هنگام ظهر حضرت سوار بر الاغي آمد ولي در جاي هر روز پياده نشد و روي سنگي كه بر در مسجد بود رفت و پياده شد. بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد، سلام داد و سپس به جاي نماز خود رفت.

چند روزي چنين كرد. با خود گفتم: وقتي كه كفشش را در مي آورد، مي روم ريگهاي زير قدمش را بر مي دارم. فردا ظهر كه آمد، روي سنگ پياده شد، بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده و سلام كرد. بعد به جاي نماز خود آمد و با كفش به نماز ايستاد. چند روزي هم چنين كرد. گفتم: اينجا كه نشد. به در حمامي كه مي رود، مي روم و آنجا از خاك قدمش بر مي دارم. سراغ حمام حضرت را گرفتم.

گفتند: به حمامي در بقيع كه از يكي از اولاد طلحه است، مي رود. روز حمام رفتن حضرت را پرسيدم و همان روز بر در حمام به انتظار او نشستم و با حمامي مشغول صحبت شدم.

گفت: اگر مي خواهي به حمام بروي، بلند شو و برو كه بعد از اين ديگر نمي شود. گفتم: چرا؟ گفت: براي اين كه ابن الرضا (حضرت جوادعليه‌السلام ) مي خواهد به حمام بيايد.

گفتم: ابن الرضا كيست؟ گفت: مردي است از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه صالح و پرهيزكار است.

گفتم: نمي شود كسي با او وارد حمام شود؟

گفت: وقتي كه بيايد حمام براي ايشان خلوت مي شود. در اين اثنا حضرت با غلامان وارد شد و جلوي حضرت غلام كودكي بود كه حصيري آورد و در رختكن پهن كرد. حضرت رسيد و با الاغ وارد حجره شد و به رختكن رفت و روي حصير پياده شد.

به حمامي گفتم: اين همان كسي است كه به صلاح و پرهيزكاري توصيف مي كردي؟

گفت: اي مرد! به خدا تا امروز چنين كاري نكرده بود.

با خود گفتم: اين از عمل من است و من حضرت را به اين كار واداشتم. (كه سواره تا سر حصير بيايد) سپس گفتم: منتظر او مي شوم تا بيرون بيايد، شايد به مقصودم برسم.

هنگامي كه بيرون آمد و لباس پوشيد، امر كرد، الاغ را وارد رختكن كردند و از روي حصير سوار شد و بيرون رفت. با خود گفتم: به خدا! من او را آزرده ام. ديگر چنين اراده اي نمي كنم.

ظهر آن روز، حضرت (به عادت سابق) با الاغ آمد و در همان صحن پياده شد، وارد شد و بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلام كرد و به خانه ي فاطمهعليها‌السلام رفت و در جايي كه نماز مي خواند، كفش خود را درآورد و به نماز ايستاد. (شايد اين اصرار حضرت بر مخالفت نيت او از جهت تقيه و ترس از فتنه بوده است).

ادب شدي!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «عزت مؤمن در بي نيازي از مردم است.»

و از دعبل بن علي نقل شده كه گفت: خدمت حضرت رضاعليه‌السلام رسيدم، دستور فرمود: چيزي به من دادند. گرفتم و شكر خدا نكردم. حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: چرا خدا را شكر نكردي؟ سپس خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رسيدم، حضرت جوادعليه‌السلام نيز دستور داد چيزي به من دادند. گفتم: الحمدلله حضرت فرمود: ادب شدي. (وجه اعجاز در اين حديث اين است كه حضرت جوادعليه‌السلام از غيب خبر داده است، زيرا ذكر نمي كند كه حضرت جوادعليه‌السلام در مجلس پدرش حاضر بوده، يا اين كه كلام آن حضرت را براي او نقل كرده باشد).

خدا او را رحمت نكند

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس از برادر و دوست خود به خاطر حسن نيت او خشنود نشود، از بخشش او هم خشنود نشود.»

و از محمد بن سنان نقل مي كند كه گفت: خدمت حضرت هاديعليه‌السلام رفتم. حضرت فرمود: اي محمد! در آل فرج (فرج: پدر عمر بن فرج بوده) حادثه اي رخ داده است؟

گفتم: آري عمر (بن فرج رحجي حاكم مدينه و مكه از طرف متوكل) مرد. شمردم حضرت بيست و چهار مرتبه فرمود: الحمدلله. گفتم: مولاي من! اگر مي دانستم از اين خبر خشنود مي شويد، پا برهنه مي دويدم و مي آمدم.

فرمود: پدرم درباره ي چيزي به او مراجعه كرد. به پدرم گفت: گمان مي كنم مستي. پدرم عرض كرد: خدايا! اگر مي داني كه من براي رضاي تو اين روز را تا شب روزه بودم، طعم غارت اموال و ذلت اسيري و دستگيري را به او بچشان. و به خدا! روزگار نگذشت تا اموال و دارائيش را بردند و اسيرش كردند، و اينك مرده است. خدا او را رحمت نكند. خداوند عزوجل دولت را از او گرفت و هميشه دوستانش را بر دشمنانش غلبه مي دهد و دولتها را از آنها مي گيرد.

سبز شدن درخت سدر به بركت وجود حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس كاري را ندانسته آغاز كند، پيش از آن چه كارش شايسته باشد، خراب خواهد شد.»

و از ابوهاشم جعفري نقل شده كه گفت: در مسجد مسيب با حضرت جوادعليه‌السلام نماز خوانديم. حضرت رو به قبله و بدون انحراف از ديوار مسجد ايستاد؛ و درخت سدري كه در مسجد بود، خشك شده بود و برگ نداشت. حضرت آب خواسته و زير درخت وضو گرفت. درخت سبز شد و برگ درآورد و همان سال بار داد.

قائم ما همان مهدي است

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «براي خيانت شخص، همين سند بس كه مورد اعتماد افراد خائن باشد.»

صدوق در كتاب اكمال الدين از عبدالعظيم حسني نقل مي كند كه گفت: بر سرور خود حضرت جوادعليه‌السلام وارد شده و مي خواستم بپرسم: قائم همان مهديعليه‌السلام است يا ديگري؟ حضرت قبل از پرسش من فرمود: اي ابوالقاسم! قائم ما همان مهديعليه‌السلام است.

اطمينان از زنده بودن خويش

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «آهنگ توجه به خدا نمودن به دلها، زودتر آدم را به مقصود مي رساند از اين كه اعمال و حركات فقط بدني باشد.»

محمد بن حسن صفار در كتاب بصائر الدرجات از ابراهيم بن محمد نقل مي كند كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام نامه اي به من نوشت و دستور داد تا يحيي بن ابي عمران زنده است آن را باز نكنم. دو سال نامه پيش من بود، روزي كه يحيي مرد، نامه را باز كردم، در آن نوشته بود: كارهايي كه او انجام مي داد، تو انجام بده. من تا يحيي بن ابي عمران زنده بود از مرگ نمي ترسيدم، چون مطمئن بودم كه عمرم باقي است.

مهياي عزاداري شويد!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كه پيش از تجربه و آزمايش به چيزي يا به كسي اعتماد كند، خود را در معرض نابودي قرار داده است.»

فضل بن حسن طبرسي در كتاب اعلام الوري از امية بن علي نقل مي كند كه گفت: هنگامي كه حضرت رضاعليه‌السلام در خراسان بود، من در مدينه بودم و با حضرت جوادعليه‌السلام رفت و آمد داشتم؛ و كسان آن حضرت و عموهاي پدرش نيز خدمت ايشان مي آمدند و سلام مي كردند. روزي در حضور آنها كنيزك را خواست و فرمود: به اينها (يعني اهل خانه) بگو: مهياي عزاداري شوند.

هنگامي كه متفرق شدند، گفتند: چرا نپرسيديم براي چه كسي؟ و باز فردا هم حضرت اين سخن را فرمود. گفتند: براي چه كسي؟ حضرت فرمود: براي بهترين مردم روي زمين؛ و پس از چند روز خبر رسيد كه حضرت رضاعليه‌السلام همان روز رحلت نموده است.

خمس ها را بفرستيد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «صبر را تكيه گاه خود كن و با هوس مخالفت نما و خواهشهاي دل را رها كن.»

و از محمد بن فرج نقل شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام براي من نوشت: خمس ها را براي من بفرستيد كه من غير از امسال از شما خمس نمي گيرم. و همان سال حضرت از دنيا رفت.

درخواست لباسي از حضرت براي كفن همسرم!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه براي نعمتي شكر نگويد، مانند كسي است كه براي گناهي عذر نخواهد.»

از جمله آنچه داوود بن محمد از عمران بن محمد اشعري نقل مي كند كه گفت: خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رفتم و پس از انجام مقاصد خود، گفتم: مولاي من! ام الحسن (همسرم) به شما سلام مي رساند و يكي از جامه هايتان را مي خواهد كه كفن كند. حضرت فرمود: او از اين مطلب بي نياز شد. من بيرون رفتم ولي منظور حضرت را نفهميدم تا اين كه خبر آمد كه ام الحسن سيزده روز قبل از اين مرده است.

نامه اي در دل شب

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «چگونه تباهي به كسي برسد در حالي كه خدا ضامن اوست و چگونه رهايي يابد كسي كه خدا در تعقيب اوست.»

كشي در كتاب رجال از مردي از اصحاب ما به نام ابوزنبيه نقل مي كند كه گفت: ما هفت نفر بوديم. در زمان حضرت جوادعليه‌السلام در بغداد حجره اي گرفتيم. عصر يك روز يكي از ما بيرون رفت و شب نيامد. در دل شب نامه اي از آن حضرت رسيد كه رفيق خراساني شما سر بريده در نمدي پيچيده و در فلان مزبله افتاده است. برويد و با فلان چيز و فلان چيز او را مداوا كنيم، خوب مي شود. رفتيم و او را همان جا و به همان نحو يافتيم و با آنچه حضرت فرموده بود او را مداوا كرديم و خوب شد.

شهادت ناروا

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «به دوستي خدا نرسي مگر با دشمني عده زيادي از مردم. (ظالم فاجر، قاطع رحم، دروغگو)»

از ابن اورمة نقل شده كه گفت: معتصم جمعي از وزراي خود را خواست و گفت: شما درباره ي حضرت جوادعليه‌السلام شهادت ناروا دهيد و كاغذهايي به من بنويسيد كه او خيال خروج دارد.

سپس آن حضرت را خواسته و گفت: شما خيال خروج بر من داري؟ حضرت فرمود: به خدا! چنين اراده اي نكرده ام.

معتصم گفت: فلاني و فلاني چنين شهادت مي دهند. شهود را حاضر كردند. گفتند: آري اين كاغذها را از بعضي غلامانت گرفته ايم. حضرت كه در ايوان نشسته بود، دست برداشت و عرض كرد: خدايا! اگر اينها به من دروغ مي بندند، آنها را بگير، ناگاه ديديم كه ايوان سخت به لرزه آمد و مي رود و مي آيد و هر وقت يكي از ما مي خواهد بلند شود، مي افتد.

معتصم گفت: يا ابن رسول الله! من از گفتار خويش توبه مي كنم، دعا كنيد تا خداوند اطاق را آرام كند. عرض كرد: خدايا! ايوان را آرام فرما. تو مي داني كه اينها دشمنان تو و دشمنان من هستند. ايوان آرام گرفت.

سخن گفتن گاو به معجزه ي حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «صبر را بالش كن و نيازمندي را در آغوش بگير، شهوات را به دور انداز و با هوا مخالفت كن و بدان كه در مقابل چشم خدا هستي.»

پس به حال خود توجه كن كه چگونه هستي. و از محمد بن علي تنوخي نقل شده كه گفت: من ديدم كه حضرت جوادعليه‌السلام با گاوي سخن گفت، پس گاو سر خود را حركت داد. من گفتم: اين (دليل بر معجزه ي شما) نيست. ولي امر كنيد كه او هم با شما صحبت كند. حضرت به آن گاو فرمود: بگو: لا اله الا الله وحده لا شريك له و گاو سخنان حضرت را تكرار كرد.

نور وجود حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «غرور و خودپسندي باعث به تأخير انداختن توبه است.»

از عسكر غلام حضرت جوادعليه‌السلام نقل شده كه گفت: خدمت مولايم رفتم و حضرت در وسط ايواني كه ده ذرع در ده ذرع بود نشسته بود. پس با خود گفتم: چقدر رنگ آقايم گندمگون و بدنش سفيد است؟ به خدا قسم! هنوز كلامم تمام نشده بود كه (نور) بدن مباركش تمام فضاي ايوان را در عرض و طول گرفت. پس ديدم كه رنگ مباركش سياه شد، بعد سفيد و سرخ و سبز شد و دوباره به حال اول و صورت اولي و رنگ قبلي برگشت.

وداع امام رضا با كعبه و اندوه امام جواد عليه‌السلام

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «بردباري جامه اي شايسته اندام دانشمندان است، هرگز از اين جامه برهنه مباش.»

علي بن عيسي در كتاب كشف الغمه از امية بن علي نقل مي كند كه گفت: سالي كه حضرت رضاعليه‌السلام پس از حج به خراسان رفت در مكه خدمت حضرت بودم. حضرت جوادعليه‌السلام هم همراه پدر بود. حضرت رضاعليه‌السلام با خانه وداع مي كرد و هنگامي كه از طواف فارغ شد، به مقام ابراهيم برگشت و به نماز ايستاد.

حضرت جوادعليه‌السلام بر گردن موفق (غلام خود) طواف مي كرد. هنگامي كه به حجر رسيد، مدتي طولاني نشست. موفق گفت: قربانت شوم، بلند شو. فرمود: خيال برخاستن ندارم. جز اين كه خدا بخواهد و آثار اندوه در چهره اش هويدا شد. موفق خدمت حضرت رضاعليه‌السلام رفت و گفت: قربانت! محمد جوادعليه‌السلام در حجر نشسته و بلند نمي شود.

حضرت برخاست و به آنجا آمد و فرمود: بلند شو حبيب من! حضرت جوادعليه‌السلام گفت: اراده ي بلند شدن از اينجا را ندارم. فرمود: چرا حبيب من! بلند شو. عرض كرد: چگونه بلند شوم، با اينكه شما طوري با خانه وداع كرديد كه ديگر بر نمي گرديد؟ فرمود: بلند شو پسرم! بلند شو؛ آنگاه حضرت جوادعليه‌السلام برخاست.

به امامت حضرت معتقد شدم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس به غير از خدا تكيه كند، خدا او را به خود واگذارد.»

و مي فرمايد: قاسم بن عبدالرحمان - كه زيدي بود - گفت: به بغداد رفته بودم. روزي ديدم كه مردم مي دوند و بر بام ها و جاهاي بلند بر مي آيند و مي ايستند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا (حضرت جوادعليه‌السلام ) است، ابن الرضا است.

گفتم: به خدا او را مي نگرم. ديدم حضرت بر استر نر يا ماده اي سوار است و آمد. گفتم: خدا شيعه را از رحمت خود دور كند كه مي گويند: خدا اطاعت اين (كودك خردسال) را واجب كرده، حضرت متوجه من شد و فرمود: اي قاسم بن عبدالرحمان! «آيا از بشري از جنس خود پيروي كنيم؟! در اين صورت در ضلالت و دوزخيم، سوره قمر آيه ۲۶».

با خود گفتم: به خدا اين ساحر است. باز حضرت متوجه من شده و فرمود: «آيا از ميان ما تنها وحي به او القا مي شود؟! بلكه او دروغگويي سركش و متكبر است. سوره قمر آيه ۲۵» با ديدن اين اعجاز از عقيده ي خود برگشته و شهادت دادم كه او حجت خدا بر خلق است و به امامتش معتقد شدم.

خلاف فرموده ي حضرت عمل كرد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «افراد نادان به وسيله ي ناداني خود نابود مي شوند.»

و از امية بن علي نقل مي كند كه گفت: من و حماد بن عيسي در مدينه براي وداع خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رسيديم. فرمود: امروز بيرون نرويد، بمانيد تا فردا، هنگامي كه از خدمت او مرخص شديم. حماد گفت: من مي روم، چون كه بارهايم را فرستاده ام. گفتم: ولي من مي مانم. حماد رفت و همان شب در رودخانه سيل آمد و حماد غرق شد. و قبر او در سياله (جايي يك منزلي مدينه) است.

به اين مرد ستم كرديد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: زيان رسيدگان كساني هستند كه خود به زيان خويش اقدام مي كنند. و از علي بن جرير نقل مي كند كه گفت: خدمت حضرت جوادعليه‌السلام نشسته بودم، گوسفندي از غلام او گم شده بود و بعضي از همسايگان او را به اتهام دزديدن آن گرفته بودند و به طرف حضرت مي كشيدند.

فرمود: واي بر شما دست از همسايگان من برداريد كه گوسفند شما را ندزديده اند. گوسفند در خانه ي فلان است. از آنجا بيرونش آوريد. به آنجا رفتند و گوسفند را پيدا كردند. صاحب خانه را بيرون كشيده و زدند و لباسهايش را پاره كردند و او قسم مي خورد كه گوسفند را ندزديده است.

او را نزد حضرت بردند، فرمود: واي بر شما به اين مرد ستم كرديد. گوسفند خود به خانه ي او رفته و او خبر نداشته است. پس او را برگرداند و براي اين كه لباسهايش را پاره كرده بودند، و او را زده بودند، چيزي به او داد.

استجابت دعاي حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «تأكيد مي كنم كه از دو چيز حذر كن كه بسياري را نابود نموده است. يكي اين كه به ميل و هواي خود رأي دهي، دوم آن كه ندانسته حكم كني.»

در كتاب عيون المعجزات منسوب به سيد مرتضي از اسحاق بن اسماعيل نقل مي كند كه گفت: ده مسأله مهيا كردم كه از حضرت جوادعليه‌السلام بپرسم و همسرم نيز آبستن بود.

با خود گفتم: اگر جواب مسائل را داد، از او تقاضا مي كنم كه دعا كند فرزندم پسر شود. هنگامي كه چشم آن حضرت به من افتاد، فرمود: اسحاق! خداوند دعاي مرا مستجاب فرمود، نام او را احمد بگذار. گفتم: خدا را شكر، اين است حجت رساي خداوند و هنگامي كه به وطن بازگشتم، ديدم كه پسري نصيبم شده و نامش را احمد گذاشتم.

احدي جز خدا نمي دانست!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «پيرو ما نيست كسي كه به زبان ادعاي پيروي ما را بنمايد و عملش مخالفت با ما باشد.»

حسين بن حمدان حضيني در كتاب هداية در حديثي نقل مي كند كه جمعي از شيعيان خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رسيدند. در ميان آنها مردي زيدي مذهب بود كه مدت چهل سال دعوي امامي بودن مي كرد و شيعيان از مذهب او آگاه نبودند.

حضرت به يكي از غلامان فرمود: دست اين زيدي را بگير و از مجلس بيرونش كن. آن مرد از همان ساعت به امامت حضرت جوادعليه‌السلام و ساير ائمهعليهم‌السلام معتقد شد و گفت: چيزي را از كار من دانستي كه احدي جز خدا نمي دانست.

پاسخ سؤال در خواب

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «براي اهل بهشت چهار علامت است: روي گشاده كه سائل مايل شود حاجتش را بگويد و زبان همراه با لطف و دل پر از مهر و دست بخشنده.»

و از موسي بن قاسم در حديثي نقل مي كند كه: مردي مسئله اي از او پرسيد كه جوابش را نمي دانست. حضرت جوادعليه‌السلام را در خواب ديد. حضرت جواب مسأله را به او فرمود.

سال آينده كه به حج رفت و آن حضرت را ملاقات كرد، بدون مقدمه فرمود: فلاني به تو چه گفت؟ سؤال او را به عرض حضرت رساند. فرمود: خوابت چه بود؟ خوابش را تعريف كرد. حضرت فرمود: من در خواب پاسخ را به تو گفتم و اكنون هم من تكرار كردم.

به آنها محتاج مي شوي

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه صفحه خاطر را از پستي آز پاك نكند، خود را پست كرده و در قيامت به خواري بيشتري گرفتار خواهد شد.»

از محمد بن وليد در حديثي نقل شده كه: مردي خراساني ثروتمندي حضور امام جوادعليه‌السلام رسيد. حضرت دستور داد چند عمامه را به هم ببندند و به او بدهند و فرمود: اينها را بگير كه در راه هر چه داري از تو مي گيرند و اين عمامه ها براي تو مي ماند و به آنها محتاج مي شوي. و چنان شد كه حضرت فرموده بود.

عاقبت همسر امام جوادعليه‌السلام

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «سزاوار است كه انسان در هر صبح پنجاه آيه از قرآن تلاوت كند.»

و از محمودي از پدرش در حديثي طولاني نقل شده كه: هنگامي كه دختر مأمون حضرت جوادعليه‌السلام را زهر داد، حضرت به او فرمود: به خدا قسم! خداوند تو را به فقري جبران ناپذير و دردي نامستور مبتلا كند، و نيز فرمود: خدا تو را به دردي بي درمان گرفتار كند. و چنان شد كه حضرت فرموده بود. او به مرضي مبتلا شد كه هر چه داشت، صرف معالجه كرد به طوري كه به كمك مردم محتاج شد.

ديدم و شك ندارم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «اموال شما اين گنجايش را ندارد كه همه را با بخشش راضي و شاد سازيد؛ ولي مي توانيد همه را با حسن برخورد و گشاده رويي از خود راضي و شاد سازيد.»

از ابراهيم بن سعيد نقل شده كه گفت: ديدم حضرت جوادعليه‌السلام موي سياهي يا موي بناگوش سياهي - داشت، دست بر آن كشيد، قرمز شد. و باز دست كشيد سياه شد. گفتم: ديدم - و شك ندارم - كه پدرت دست به خاك مي زد، دينار و درهم مي شد.

اطلاع حضرت از جنين اسب

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «تدبير و عاقبت انديشي تو قبل از هر كاري، تو را از پشيماني در امان قرار مي دهد.»

از ابراهيم نقل شده كه گفت: خدمت حضرت جوادعليه‌السلام نشسته بودم كه اسب ماده اي گذشت. حضرت فرمود: اين اسب امشب كره ي پيشاني سفيدي مي زايد و چنان شد كه حضرت فرمود.

آب ايستاد تا حضرت عبور كند

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس به فهم و رأي خود اعتماد كند و با كسي مشورت نكند، خود را در خطر افكنده است.»

از محمد بن يحيي روايت شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را در شط دجله ملاقات كردم كه مي خواست عبور كند، من ديدم كه آب ايستاد تا حضرت عبور كند و هم چنين در انبار بر شط فرات آن حضرت را ديدم كه چنين كرد.

انگشتري در دجله

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه يقين كند، هر چه در راه خدا بدهد بهترش را عوض از خدا مي گيرد؛ در بخشش جوانمردي مي نمايد.»

از حكيم بن عماد روايت شده كه گفت: آقاي خود حضرت جوادعليه‌السلام را ديدم كه انگشتري در دجله انداخت. پس هر چه كشتي در حركت بود، از بالا و پايين ايستادند. سپس به غلامش فرمود: انگشتر را از دجله خارج كن. وقتي كه انگشتر را بيرون آورد، كشتي ها به حركت آمدند.

سفر به بيت المقدس

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كه بر زمان خشم گيرد، خشم او طول خواهد كشيد.»

يعني ناملايمات زمانه يكي دو تا نيست كه خشم تمام شود. از منخل نقل شده كه گفت: در سامره خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رفتم و مخارج بيت المقدس را از حضرت خواستم. ايشان صد دينار به من داد و فرمود: چشمت را ببند. چشم بستم. فرمود: باز كن، چشم خود را باز كردم و خودم را در بيت المقدس زير قبه ديدم و در شگفت شدم.

علامتي از برادرم بگيريد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: جدم فرمود: «ناتوان ترين مردم كسي است كه به اصلاح خود قادر باشد ولي اقدام نكند.»

از محمد بن علا نقل شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را ديدم كه در مكه بدون زاد و توشه سفر زيارت مي كرد و شبانه به مدينه باز مي گشت. من برادري در مكه داشتم كه انگشتري از من نزد او بود. به آن حضرت گفتم: علامتي از برادرم براي من در مكه بگيريد. پس حضرت شبانه برگشت و آن انگشتر نزد حضرت بود.

منبر سبز شد و برگ درآورد!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه با ما علني دشمني كند و به دشمني ما از دنيا برود؛ روزه بگيرد يا نماز بخواند، اهل دزدي و زنا باشد، مسلما اهل آتش است.»

از محمد بن عمير نقل شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را ديدم كه دست مباركش را بر منبري گذارد، آن منبر سبز شد و چوبهايش برگ درآورد. هم چنين ديدم كه آن حضرت با گوسفندي سخن گفت و آن گوسفند به حضرت پاسخ مي داد.

شهادت عصا به امامت حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس راه صواب را از تو بپوشاند، به اميد آن كه از هوس خود پيروي كرده باشد، به تو دشمني كرده است.»

و از يحيي بن اكثم قاضي در حديثي نقل مي كند كه گفت: به حضرت جوادعليه‌السلام گفتم: به خدا! مي خواهم سؤالي از شما بپرسم ولي شرم مي كنم. حضرت فرمود: من پيش از سؤال به تو خبر مي دهم، مي خواهي بپرسي امام كيست؟

گفتم: آري به خدا! حضرت فرمود: من امام هستم. گفتم: علامت و نشانه اي به من نشان دهيد. حضرت عصايي در دستش بود، به اذن خدا و معجزه ي حضرت عصا به سخن آمد و گفت: مولاي من امام اين زمان است، و او حجت خداست.

عاقبت مرد آوازه خوان

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «از معاشرت با افراد فرومايه بپرهيز، چه اينان مانند شمشير ظاهري درخشان و اثري بد دارند.»

و از محمد بن ريان نقل مي كند كه گفت: مأمون درباره ي حضرت جوادعليه‌السلام به هر حيله اي دست زد، نتوانست كاري بكند (شايد مي خواسته حضرت را در فسق و فجور وارد كند) تا هنگامي كه مريض شد و خواست دخترش را به عقد حضرت درآورد.

دويست كنيز بسيار زيبا آماده كرد و به هر يك جامي كه در آن گوهري بود، داد كه وقتي كه حضرت در مسند دامادي مي نشيند روبروي او بايستند تا شايد حضرت را جلب كنند. ولي حضرت به آنها توجهي نكرد. مأمون مردي به نام مخارق را كه خوش آواز بود و ساز مي زد و ريش بلندي داشت، احضار كرد.

مرد گفت: اي اميرالمؤمنين! اگر به جهت ميل دادن او به دنياست، اين كار براي من آسان است. (يعني منظور تو را نسبت به او انجام مي دهم) و مقابل آن حضرت نشست و نعره اي كشيد، اهل خانه همه جمع شدند و او شروع به ساز زدن و آواز خواندن كرد. ساعتي نواخت، حضرت ابدا متوجه او نشد و به چپ و راست خود نگاه نكرد.

سپس سر برداشت و فرمود: اي صاحب ريش از خدا بترس. ناگاه ساز از دست مرد افتاد و ديگر تا هنگام مرگ نتوانست با دستهايش كاري انجام دهد. وقتي كه مأمون جريان را از او پرسيد، گفت: وقتي كه حضرت بر سر من فرياد زد، به طوري ترسيدم كه ديگر به حال نيامدم.

قصد داشتم از خاك زير پاي حضرت بردارم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «از كساني كه جلوي مردم دوست خدا و در پنهان دشمن خدا هستند، نباش.»

از حسين بن محمد اشعري از پيرمردي از شيعيان به نام عبدالله بن رزين نقل مي كند كه گفت: در مدينه مجاور بودم. حضرت جوادعليه‌السلام هر روز ظهر به مسجد مي آمد و در صحن مسجد پياده مي شد (ظاهرا منظور فضاي جلوي مسجد است) و بر سر قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مي رفت و بر او سلام مي كرد و به خانه ي فاطمهعليها‌السلام بر مي گشت. كفش خود را درمي آورد و به نماز مي ايستاد. روزي شيطان در دل من وسوسه كرد كه وقتي حضرت پياده مي شود، برو و خاك قدمش را بردار.

به انتظار حضرت به همين منظور نشستم. هنگام ظهر حضرت سوار بر الاغي آمد ولي در جاي هر روز پياده نشد و روي سنگي كه بر در مسجد بود رفت و پياده شد. بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد، سلام داد و سپس به جاي نماز خود رفت.

چند روزي چنين كرد. با خود گفتم: وقتي كه كفشش را در مي آورد، مي روم ريگهاي زير قدمش را بر مي دارم. فردا ظهر كه آمد، روي سنگ پياده شد، بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شده و سلام كرد. بعد به جاي نماز خود آمد و با كفش به نماز ايستاد. چند روزي هم چنين كرد. گفتم: اينجا كه نشد. به در حمامي كه مي رود، مي روم و آنجا از خاك قدمش بر مي دارم. سراغ حمام حضرت را گرفتم.

گفتند: به حمامي در بقيع كه از يكي از اولاد طلحه است، مي رود. روز حمام رفتن حضرت را پرسيدم و همان روز بر در حمام به انتظار او نشستم و با حمامي مشغول صحبت شدم.

گفت: اگر مي خواهي به حمام بروي، بلند شو و برو كه بعد از اين ديگر نمي شود. گفتم: چرا؟ گفت: براي اين كه ابن الرضا (حضرت جوادعليه‌السلام ) مي خواهد به حمام بيايد.

گفتم: ابن الرضا كيست؟ گفت: مردي است از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه صالح و پرهيزكار است.

گفتم: نمي شود كسي با او وارد حمام شود؟

گفت: وقتي كه بيايد حمام براي ايشان خلوت مي شود. در اين اثنا حضرت با غلامان وارد شد و جلوي حضرت غلام كودكي بود كه حصيري آورد و در رختكن پهن كرد. حضرت رسيد و با الاغ وارد حجره شد و به رختكن رفت و روي حصير پياده شد.

به حمامي گفتم: اين همان كسي است كه به صلاح و پرهيزكاري توصيف مي كردي؟

گفت: اي مرد! به خدا تا امروز چنين كاري نكرده بود.

با خود گفتم: اين از عمل من است و من حضرت را به اين كار واداشتم. (كه سواره تا سر حصير بيايد) سپس گفتم: منتظر او مي شوم تا بيرون بيايد، شايد به مقصودم برسم.

هنگامي كه بيرون آمد و لباس پوشيد، امر كرد، الاغ را وارد رختكن كردند و از روي حصير سوار شد و بيرون رفت. با خود گفتم: به خدا! من او را آزرده ام. ديگر چنين اراده اي نمي كنم.

ظهر آن روز، حضرت (به عادت سابق) با الاغ آمد و در همان صحن پياده شد، وارد شد و بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلام كرد و به خانه ي فاطمهعليها‌السلام رفت و در جايي كه نماز مي خواند، كفش خود را درآورد و به نماز ايستاد. (شايد اين اصرار حضرت بر مخالفت نيت او از جهت تقيه و ترس از فتنه بوده است).

ادب شدي!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «عزت مؤمن در بي نيازي از مردم است.»

و از دعبل بن علي نقل شده كه گفت: خدمت حضرت رضاعليه‌السلام رسيدم، دستور فرمود: چيزي به من دادند. گرفتم و شكر خدا نكردم. حضرت رضاعليه‌السلام فرمود: چرا خدا را شكر نكردي؟ سپس خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رسيدم، حضرت جوادعليه‌السلام نيز دستور داد چيزي به من دادند. گفتم: الحمدلله حضرت فرمود: ادب شدي. (وجه اعجاز در اين حديث اين است كه حضرت جوادعليه‌السلام از غيب خبر داده است، زيرا ذكر نمي كند كه حضرت جوادعليه‌السلام در مجلس پدرش حاضر بوده، يا اين كه كلام آن حضرت را براي او نقل كرده باشد).

خدا او را رحمت نكند

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس از برادر و دوست خود به خاطر حسن نيت او خشنود نشود، از بخشش او هم خشنود نشود.»

و از محمد بن سنان نقل مي كند كه گفت: خدمت حضرت هاديعليه‌السلام رفتم. حضرت فرمود: اي محمد! در آل فرج (فرج: پدر عمر بن فرج بوده) حادثه اي رخ داده است؟

گفتم: آري عمر (بن فرج رحجي حاكم مدينه و مكه از طرف متوكل) مرد. شمردم حضرت بيست و چهار مرتبه فرمود: الحمدلله. گفتم: مولاي من! اگر مي دانستم از اين خبر خشنود مي شويد، پا برهنه مي دويدم و مي آمدم.

فرمود: پدرم درباره ي چيزي به او مراجعه كرد. به پدرم گفت: گمان مي كنم مستي. پدرم عرض كرد: خدايا! اگر مي داني كه من براي رضاي تو اين روز را تا شب روزه بودم، طعم غارت اموال و ذلت اسيري و دستگيري را به او بچشان. و به خدا! روزگار نگذشت تا اموال و دارائيش را بردند و اسيرش كردند، و اينك مرده است. خدا او را رحمت نكند. خداوند عزوجل دولت را از او گرفت و هميشه دوستانش را بر دشمنانش غلبه مي دهد و دولتها را از آنها مي گيرد.

سبز شدن درخت سدر به بركت وجود حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس كاري را ندانسته آغاز كند، پيش از آن چه كارش شايسته باشد، خراب خواهد شد.»

و از ابوهاشم جعفري نقل شده كه گفت: در مسجد مسيب با حضرت جوادعليه‌السلام نماز خوانديم. حضرت رو به قبله و بدون انحراف از ديوار مسجد ايستاد؛ و درخت سدري كه در مسجد بود، خشك شده بود و برگ نداشت. حضرت آب خواسته و زير درخت وضو گرفت. درخت سبز شد و برگ درآورد و همان سال بار داد.

قائم ما همان مهدي است

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «براي خيانت شخص، همين سند بس كه مورد اعتماد افراد خائن باشد.»

صدوق در كتاب اكمال الدين از عبدالعظيم حسني نقل مي كند كه گفت: بر سرور خود حضرت جوادعليه‌السلام وارد شده و مي خواستم بپرسم: قائم همان مهديعليه‌السلام است يا ديگري؟ حضرت قبل از پرسش من فرمود: اي ابوالقاسم! قائم ما همان مهديعليه‌السلام است.

اطمينان از زنده بودن خويش

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «آهنگ توجه به خدا نمودن به دلها، زودتر آدم را به مقصود مي رساند از اين كه اعمال و حركات فقط بدني باشد.»

محمد بن حسن صفار در كتاب بصائر الدرجات از ابراهيم بن محمد نقل مي كند كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام نامه اي به من نوشت و دستور داد تا يحيي بن ابي عمران زنده است آن را باز نكنم. دو سال نامه پيش من بود، روزي كه يحيي مرد، نامه را باز كردم، در آن نوشته بود: كارهايي كه او انجام مي داد، تو انجام بده. من تا يحيي بن ابي عمران زنده بود از مرگ نمي ترسيدم، چون مطمئن بودم كه عمرم باقي است.

مهياي عزاداري شويد!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كه پيش از تجربه و آزمايش به چيزي يا به كسي اعتماد كند، خود را در معرض نابودي قرار داده است.»

فضل بن حسن طبرسي در كتاب اعلام الوري از امية بن علي نقل مي كند كه گفت: هنگامي كه حضرت رضاعليه‌السلام در خراسان بود، من در مدينه بودم و با حضرت جوادعليه‌السلام رفت و آمد داشتم؛ و كسان آن حضرت و عموهاي پدرش نيز خدمت ايشان مي آمدند و سلام مي كردند. روزي در حضور آنها كنيزك را خواست و فرمود: به اينها (يعني اهل خانه) بگو: مهياي عزاداري شوند.

هنگامي كه متفرق شدند، گفتند: چرا نپرسيديم براي چه كسي؟ و باز فردا هم حضرت اين سخن را فرمود. گفتند: براي چه كسي؟ حضرت فرمود: براي بهترين مردم روي زمين؛ و پس از چند روز خبر رسيد كه حضرت رضاعليه‌السلام همان روز رحلت نموده است.

خمس ها را بفرستيد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «صبر را تكيه گاه خود كن و با هوس مخالفت نما و خواهشهاي دل را رها كن.»

و از محمد بن فرج نقل شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام براي من نوشت: خمس ها را براي من بفرستيد كه من غير از امسال از شما خمس نمي گيرم. و همان سال حضرت از دنيا رفت.

درخواست لباسي از حضرت براي كفن همسرم!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه براي نعمتي شكر نگويد، مانند كسي است كه براي گناهي عذر نخواهد.»

از جمله آنچه داوود بن محمد از عمران بن محمد اشعري نقل مي كند كه گفت: خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رفتم و پس از انجام مقاصد خود، گفتم: مولاي من! ام الحسن (همسرم) به شما سلام مي رساند و يكي از جامه هايتان را مي خواهد كه كفن كند. حضرت فرمود: او از اين مطلب بي نياز شد. من بيرون رفتم ولي منظور حضرت را نفهميدم تا اين كه خبر آمد كه ام الحسن سيزده روز قبل از اين مرده است.

نامه اي در دل شب

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «چگونه تباهي به كسي برسد در حالي كه خدا ضامن اوست و چگونه رهايي يابد كسي كه خدا در تعقيب اوست.»

كشي در كتاب رجال از مردي از اصحاب ما به نام ابوزنبيه نقل مي كند كه گفت: ما هفت نفر بوديم. در زمان حضرت جوادعليه‌السلام در بغداد حجره اي گرفتيم. عصر يك روز يكي از ما بيرون رفت و شب نيامد. در دل شب نامه اي از آن حضرت رسيد كه رفيق خراساني شما سر بريده در نمدي پيچيده و در فلان مزبله افتاده است. برويد و با فلان چيز و فلان چيز او را مداوا كنيم، خوب مي شود. رفتيم و او را همان جا و به همان نحو يافتيم و با آنچه حضرت فرموده بود او را مداوا كرديم و خوب شد.

شهادت ناروا

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «به دوستي خدا نرسي مگر با دشمني عده زيادي از مردم. (ظالم فاجر، قاطع رحم، دروغگو)»

از ابن اورمة نقل شده كه گفت: معتصم جمعي از وزراي خود را خواست و گفت: شما درباره ي حضرت جوادعليه‌السلام شهادت ناروا دهيد و كاغذهايي به من بنويسيد كه او خيال خروج دارد.

سپس آن حضرت را خواسته و گفت: شما خيال خروج بر من داري؟ حضرت فرمود: به خدا! چنين اراده اي نكرده ام.

معتصم گفت: فلاني و فلاني چنين شهادت مي دهند. شهود را حاضر كردند. گفتند: آري اين كاغذها را از بعضي غلامانت گرفته ايم. حضرت كه در ايوان نشسته بود، دست برداشت و عرض كرد: خدايا! اگر اينها به من دروغ مي بندند، آنها را بگير، ناگاه ديديم كه ايوان سخت به لرزه آمد و مي رود و مي آيد و هر وقت يكي از ما مي خواهد بلند شود، مي افتد.

معتصم گفت: يا ابن رسول الله! من از گفتار خويش توبه مي كنم، دعا كنيد تا خداوند اطاق را آرام كند. عرض كرد: خدايا! ايوان را آرام فرما. تو مي داني كه اينها دشمنان تو و دشمنان من هستند. ايوان آرام گرفت.

سخن گفتن گاو به معجزه ي حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «صبر را بالش كن و نيازمندي را در آغوش بگير، شهوات را به دور انداز و با هوا مخالفت كن و بدان كه در مقابل چشم خدا هستي.»

پس به حال خود توجه كن كه چگونه هستي. و از محمد بن علي تنوخي نقل شده كه گفت: من ديدم كه حضرت جوادعليه‌السلام با گاوي سخن گفت، پس گاو سر خود را حركت داد. من گفتم: اين (دليل بر معجزه ي شما) نيست. ولي امر كنيد كه او هم با شما صحبت كند. حضرت به آن گاو فرمود: بگو: لا اله الا الله وحده لا شريك له و گاو سخنان حضرت را تكرار كرد.

نور وجود حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «غرور و خودپسندي باعث به تأخير انداختن توبه است.»

از عسكر غلام حضرت جوادعليه‌السلام نقل شده كه گفت: خدمت مولايم رفتم و حضرت در وسط ايواني كه ده ذرع در ده ذرع بود نشسته بود. پس با خود گفتم: چقدر رنگ آقايم گندمگون و بدنش سفيد است؟ به خدا قسم! هنوز كلامم تمام نشده بود كه (نور) بدن مباركش تمام فضاي ايوان را در عرض و طول گرفت. پس ديدم كه رنگ مباركش سياه شد، بعد سفيد و سرخ و سبز شد و دوباره به حال اول و صورت اولي و رنگ قبلي برگشت.

وداع امام رضا با كعبه و اندوه امام جواد عليه‌السلام

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «بردباري جامه اي شايسته اندام دانشمندان است، هرگز از اين جامه برهنه مباش.»

علي بن عيسي در كتاب كشف الغمه از امية بن علي نقل مي كند كه گفت: سالي كه حضرت رضاعليه‌السلام پس از حج به خراسان رفت در مكه خدمت حضرت بودم. حضرت جوادعليه‌السلام هم همراه پدر بود. حضرت رضاعليه‌السلام با خانه وداع مي كرد و هنگامي كه از طواف فارغ شد، به مقام ابراهيم برگشت و به نماز ايستاد.

حضرت جوادعليه‌السلام بر گردن موفق (غلام خود) طواف مي كرد. هنگامي كه به حجر رسيد، مدتي طولاني نشست. موفق گفت: قربانت شوم، بلند شو. فرمود: خيال برخاستن ندارم. جز اين كه خدا بخواهد و آثار اندوه در چهره اش هويدا شد. موفق خدمت حضرت رضاعليه‌السلام رفت و گفت: قربانت! محمد جوادعليه‌السلام در حجر نشسته و بلند نمي شود.

حضرت برخاست و به آنجا آمد و فرمود: بلند شو حبيب من! حضرت جوادعليه‌السلام گفت: اراده ي بلند شدن از اينجا را ندارم. فرمود: چرا حبيب من! بلند شو. عرض كرد: چگونه بلند شوم، با اينكه شما طوري با خانه وداع كرديد كه ديگر بر نمي گرديد؟ فرمود: بلند شو پسرم! بلند شو؛ آنگاه حضرت جوادعليه‌السلام برخاست.

به امامت حضرت معتقد شدم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس به غير از خدا تكيه كند، خدا او را به خود واگذارد.»

و مي فرمايد: قاسم بن عبدالرحمان - كه زيدي بود - گفت: به بغداد رفته بودم. روزي ديدم كه مردم مي دوند و بر بام ها و جاهاي بلند بر مي آيند و مي ايستند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا (حضرت جوادعليه‌السلام ) است، ابن الرضا است.

گفتم: به خدا او را مي نگرم. ديدم حضرت بر استر نر يا ماده اي سوار است و آمد. گفتم: خدا شيعه را از رحمت خود دور كند كه مي گويند: خدا اطاعت اين (كودك خردسال) را واجب كرده، حضرت متوجه من شد و فرمود: اي قاسم بن عبدالرحمان! «آيا از بشري از جنس خود پيروي كنيم؟! در اين صورت در ضلالت و دوزخيم، سوره قمر آيه ۲۶».

با خود گفتم: به خدا اين ساحر است. باز حضرت متوجه من شده و فرمود: «آيا از ميان ما تنها وحي به او القا مي شود؟! بلكه او دروغگويي سركش و متكبر است. سوره قمر آيه ۲۵» با ديدن اين اعجاز از عقيده ي خود برگشته و شهادت دادم كه او حجت خدا بر خلق است و به امامتش معتقد شدم.

خلاف فرموده ي حضرت عمل كرد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «افراد نادان به وسيله ي ناداني خود نابود مي شوند.»

و از امية بن علي نقل مي كند كه گفت: من و حماد بن عيسي در مدينه براي وداع خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رسيديم. فرمود: امروز بيرون نرويد، بمانيد تا فردا، هنگامي كه از خدمت او مرخص شديم. حماد گفت: من مي روم، چون كه بارهايم را فرستاده ام. گفتم: ولي من مي مانم. حماد رفت و همان شب در رودخانه سيل آمد و حماد غرق شد. و قبر او در سياله (جايي يك منزلي مدينه) است.

به اين مرد ستم كرديد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: زيان رسيدگان كساني هستند كه خود به زيان خويش اقدام مي كنند. و از علي بن جرير نقل مي كند كه گفت: خدمت حضرت جوادعليه‌السلام نشسته بودم، گوسفندي از غلام او گم شده بود و بعضي از همسايگان او را به اتهام دزديدن آن گرفته بودند و به طرف حضرت مي كشيدند.

فرمود: واي بر شما دست از همسايگان من برداريد كه گوسفند شما را ندزديده اند. گوسفند در خانه ي فلان است. از آنجا بيرونش آوريد. به آنجا رفتند و گوسفند را پيدا كردند. صاحب خانه را بيرون كشيده و زدند و لباسهايش را پاره كردند و او قسم مي خورد كه گوسفند را ندزديده است.

او را نزد حضرت بردند، فرمود: واي بر شما به اين مرد ستم كرديد. گوسفند خود به خانه ي او رفته و او خبر نداشته است. پس او را برگرداند و براي اين كه لباسهايش را پاره كرده بودند، و او را زده بودند، چيزي به او داد.

استجابت دعاي حضرت

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «تأكيد مي كنم كه از دو چيز حذر كن كه بسياري را نابود نموده است. يكي اين كه به ميل و هواي خود رأي دهي، دوم آن كه ندانسته حكم كني.»

در كتاب عيون المعجزات منسوب به سيد مرتضي از اسحاق بن اسماعيل نقل مي كند كه گفت: ده مسأله مهيا كردم كه از حضرت جوادعليه‌السلام بپرسم و همسرم نيز آبستن بود.

با خود گفتم: اگر جواب مسائل را داد، از او تقاضا مي كنم كه دعا كند فرزندم پسر شود. هنگامي كه چشم آن حضرت به من افتاد، فرمود: اسحاق! خداوند دعاي مرا مستجاب فرمود، نام او را احمد بگذار. گفتم: خدا را شكر، اين است حجت رساي خداوند و هنگامي كه به وطن بازگشتم، ديدم كه پسري نصيبم شده و نامش را احمد گذاشتم.

احدي جز خدا نمي دانست!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «پيرو ما نيست كسي كه به زبان ادعاي پيروي ما را بنمايد و عملش مخالفت با ما باشد.»

حسين بن حمدان حضيني در كتاب هداية در حديثي نقل مي كند كه جمعي از شيعيان خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رسيدند. در ميان آنها مردي زيدي مذهب بود كه مدت چهل سال دعوي امامي بودن مي كرد و شيعيان از مذهب او آگاه نبودند.

حضرت به يكي از غلامان فرمود: دست اين زيدي را بگير و از مجلس بيرونش كن. آن مرد از همان ساعت به امامت حضرت جوادعليه‌السلام و ساير ائمهعليهم‌السلام معتقد شد و گفت: چيزي را از كار من دانستي كه احدي جز خدا نمي دانست.

پاسخ سؤال در خواب

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «براي اهل بهشت چهار علامت است: روي گشاده كه سائل مايل شود حاجتش را بگويد و زبان همراه با لطف و دل پر از مهر و دست بخشنده.»

و از موسي بن قاسم در حديثي نقل مي كند كه: مردي مسئله اي از او پرسيد كه جوابش را نمي دانست. حضرت جوادعليه‌السلام را در خواب ديد. حضرت جواب مسأله را به او فرمود.

سال آينده كه به حج رفت و آن حضرت را ملاقات كرد، بدون مقدمه فرمود: فلاني به تو چه گفت؟ سؤال او را به عرض حضرت رساند. فرمود: خوابت چه بود؟ خوابش را تعريف كرد. حضرت فرمود: من در خواب پاسخ را به تو گفتم و اكنون هم من تكرار كردم.

به آنها محتاج مي شوي

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه صفحه خاطر را از پستي آز پاك نكند، خود را پست كرده و در قيامت به خواري بيشتري گرفتار خواهد شد.»

از محمد بن وليد در حديثي نقل شده كه: مردي خراساني ثروتمندي حضور امام جوادعليه‌السلام رسيد. حضرت دستور داد چند عمامه را به هم ببندند و به او بدهند و فرمود: اينها را بگير كه در راه هر چه داري از تو مي گيرند و اين عمامه ها براي تو مي ماند و به آنها محتاج مي شوي. و چنان شد كه حضرت فرموده بود.

عاقبت همسر امام جوادعليه‌السلام

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «سزاوار است كه انسان در هر صبح پنجاه آيه از قرآن تلاوت كند.»

و از محمودي از پدرش در حديثي طولاني نقل شده كه: هنگامي كه دختر مأمون حضرت جوادعليه‌السلام را زهر داد، حضرت به او فرمود: به خدا قسم! خداوند تو را به فقري جبران ناپذير و دردي نامستور مبتلا كند، و نيز فرمود: خدا تو را به دردي بي درمان گرفتار كند. و چنان شد كه حضرت فرموده بود. او به مرضي مبتلا شد كه هر چه داشت، صرف معالجه كرد به طوري كه به كمك مردم محتاج شد.

ديدم و شك ندارم

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «اموال شما اين گنجايش را ندارد كه همه را با بخشش راضي و شاد سازيد؛ ولي مي توانيد همه را با حسن برخورد و گشاده رويي از خود راضي و شاد سازيد.»

از ابراهيم بن سعيد نقل شده كه گفت: ديدم حضرت جوادعليه‌السلام موي سياهي يا موي بناگوش سياهي - داشت، دست بر آن كشيد، قرمز شد. و باز دست كشيد سياه شد. گفتم: ديدم - و شك ندارم - كه پدرت دست به خاك مي زد، دينار و درهم مي شد.

اطلاع حضرت از جنين اسب

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «تدبير و عاقبت انديشي تو قبل از هر كاري، تو را از پشيماني در امان قرار مي دهد.»

از ابراهيم نقل شده كه گفت: خدمت حضرت جوادعليه‌السلام نشسته بودم كه اسب ماده اي گذشت. حضرت فرمود: اين اسب امشب كره ي پيشاني سفيدي مي زايد و چنان شد كه حضرت فرمود.

آب ايستاد تا حضرت عبور كند

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كس به فهم و رأي خود اعتماد كند و با كسي مشورت نكند، خود را در خطر افكنده است.»

از محمد بن يحيي روايت شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را در شط دجله ملاقات كردم كه مي خواست عبور كند، من ديدم كه آب ايستاد تا حضرت عبور كند و هم چنين در انبار بر شط فرات آن حضرت را ديدم كه چنين كرد.

انگشتري در دجله

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه يقين كند، هر چه در راه خدا بدهد بهترش را عوض از خدا مي گيرد؛ در بخشش جوانمردي مي نمايد.»

از حكيم بن عماد روايت شده كه گفت: آقاي خود حضرت جوادعليه‌السلام را ديدم كه انگشتري در دجله انداخت. پس هر چه كشتي در حركت بود، از بالا و پايين ايستادند. سپس به غلامش فرمود: انگشتر را از دجله خارج كن. وقتي كه انگشتر را بيرون آورد، كشتي ها به حركت آمدند.

سفر به بيت المقدس

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «هر كه بر زمان خشم گيرد، خشم او طول خواهد كشيد.»

يعني ناملايمات زمانه يكي دو تا نيست كه خشم تمام شود. از منخل نقل شده كه گفت: در سامره خدمت حضرت جوادعليه‌السلام رفتم و مخارج بيت المقدس را از حضرت خواستم. ايشان صد دينار به من داد و فرمود: چشمت را ببند. چشم بستم. فرمود: باز كن، چشم خود را باز كردم و خودم را در بيت المقدس زير قبه ديدم و در شگفت شدم.

علامتي از برادرم بگيريد

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: جدم فرمود: «ناتوان ترين مردم كسي است كه به اصلاح خود قادر باشد ولي اقدام نكند.»

از محمد بن علا نقل شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را ديدم كه در مكه بدون زاد و توشه سفر زيارت مي كرد و شبانه به مدينه باز مي گشت. من برادري در مكه داشتم كه انگشتري از من نزد او بود. به آن حضرت گفتم: علامتي از برادرم براي من در مكه بگيريد. پس حضرت شبانه برگشت و آن انگشتر نزد حضرت بود.

منبر سبز شد و برگ درآورد!

حضرت امام محمد تقيعليه‌السلام فرمود: «كسي كه با ما علني دشمني كند و به دشمني ما از دنيا برود؛ روزه بگيرد يا نماز بخواند، اهل دزدي و زنا باشد، مسلما اهل آتش است.»

از محمد بن عمير نقل شده كه گفت: حضرت جوادعليه‌السلام را ديدم كه دست مباركش را بر منبري گذارد، آن منبر سبز شد و چوبهايش برگ درآورد. هم چنين ديدم كه آن حضرت با گوسفندي سخن گفت و آن گوسفند به حضرت پاسخ مي داد.


4

5

6

7