حق الیقین جلد ۱

 حق الیقین 0%

 حق الیقین نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

 حق الیقین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه محمد باقر مجلسی
گروه: مشاهدات: 16417
دانلود: 3802


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16417 / دانلود: 3802
اندازه اندازه اندازه
 حق الیقین

حق الیقین جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مقصد چهارم در طریق شناختن امام است و او را بچند وجه میتوان شناخت

وجه اول نص حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

آنکه از همه ظاهرتر و آسانتر است و مناسب لطف و مرحمت و حکمت الهی است آنست که چنانچه دانستی نص حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است بر امامت احدی از امت و نص امام سابق بر امام لاحق چنانکه معلوم خواهد شد که ائمه اثنی عشر صلوات اللَّه علیهم همه منصوصند به امامت از جانب خدا و رسول و امام سابق.

وجه دویم افضل بودن امام است از جمیع امت

یا از جمعی که مدعی امامت بوده اند و به اجماع امت امامت از ایشان بیرون نیست.

وجه سیم معجزه که مقارن دعوی امامت باشد

از آنچه سنیان دعوی میکنند که امامت به بیعت معدود قلیلی حاصل میشود اگر چه یک کس باشد چنانکه ابی بکر به بیعت عمر خلیفه گردید و بعضی گفته اند میباید پنج کس بیعت کند چنانکه عمر در شوری به اجماع پنج کس اکتفا کرد و زیاده از پنج نگفته اند این امریست که هیچ عاقل منصف تجویز آن نمیکند که با وجود اغراض باطله و خیالات فاسده خلق همین که پنج نفر یا یک نفر با جاهلی بیعت کند باید که جمیع خلق در امور دین و دنیا اطاعت او بکنند و اگر نکنند قتل ایشان حلال بلکه واجب باشد اگر چه آن مخالفت کننده علی بن أبی طالبعليه‌السلام است یا امام حسنعليه‌السلام یا امام حسینعليه‌السلام باشد و بر مردم اطاعت یزید پلید واجب باشد و قتل حسین بن علیعليه‌السلام جگرگوشه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سید جوانان بهشت برای مخالفت آن ظالم جابر ولد الزنای شارب الخمر به انواع عیوب آراسته جایز بلکه واجب باشد و چنین بیعتی که خفیه در سقیفه بنی ساعده به اتفاق چند نفر منافق دشمن امیر المؤمنین واقع شود بدون حضور امیر المؤمنینعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام و احدی از بنی هاشم و بدون خبر سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و زبیر و اسامه و سایر صحابه واقع شود آن را اجماع نام کنند و به جبر امیر المؤمنین و سایر صحابه را کشند و به بیعت آورند و این را اتفاق اهل حل و عقد نام کنند و در کتابهای خود نویسند آیا عقل عاقلی تجویز میکند که حقتعالی ریاست دین و دنیا را که تالی رتبه نبوتست بر چنین بازیچه بنا گذارد و اگر رئیسی در دهی خواهند تعیین نمایند تا اکثر اهل آن قریه اتفاق نکنند بر شخصی تعیین او را عقلا نمی پسندند و تفصیل این ان شاء اللَّه بعد از این مذکور میشود پس معلوم شد که تعیین امام منوط به یکی از آن سه امر است که مذکور شد و هر یک از این سه امر در باب هر یک از ائمهعليه‌السلام به اخبار متواتره از ثقات و معتمدین روات شیعه امامیه که علم بصدق و صلاح و دیانت ایشان داریم بر ما ثابت شده است و به عین الیقین حقیقت آنها را میدانیم و اما اگر خواهیم بر مخالفان حجت تمام کنیم باید احادیث کتب معتبره ایشان را بر ایشان حجت گردانیم لهذا علماء مارحمهم‌الله پیوسته از احادیث کتب معتبره ایشان حجت آورده اند بر ایشان پس اگر ما اخبار کتب را بر ایشان حجت گردانیم ایشان انکار خواهند کرد و اگر ایشان احادیث موضوعه کتب خود را که در زمان استیلای خلفای جور منافقان صحابه برای طمع منصب و مال از برای ایشان وضع کرده اند برای ما حجت گردانند قبول آنها بر ما لازم نخواهد بود پس باید که ما از احادیثی که متواتر و مقبول الطرفین است یا در کتب معتبره ایشان مذکور است بر حقیقت مذهب حق خود استدلال کنیم و ایشان نیز باید که از احادیثی که متواتر است یا در کتب معتبره ما مذکور است استدلال کنند نه از احادیث موضوعه که مخصوص کتب ایشان است و بلکه جمعی از علماء ایشان نیز حکم کرده اند که موضوع استدلال کنند و چون از شدت تعصب ایشان در این زمانها اکثر کتبی که در اعصار سابقه میانه ایشان متداول بوده و بر فضایل اهل بیت و مطاعن و مثالب خلفای ایشان بوده است در میان ایشان متروکست فقیر در این رساله از کتب معتبره متداوله میان ایشان ایراد مینمایم که انکار نتوانند نمود مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم که تالی قرآن مجید می دانند و جامع الاصول ابن الاثیر که از اعاظم علمای ایشان است و جمیع احادیث صحاح سته ایشان را که عبارت از صحیح بخاری و صحیح مسلم و موطإ مالک و سنن نسائی و جامع ترمدی و سنن ابی داود سجستانی است در آن کتاب جمع کرده است و مثل مشکات که مؤلفش از مشاهیر علمای ایشانست و طبیبی و دیگران شرح ها بر آن نوشته اند و الحال در جمیع بلاد ایشان متداولست و میخوانند در اول کتابش میگوید که من این احادیث را از کتابی چند نقل کرده ام که هرگاه حدیث را به ایشان نسبت دهم چنانست که بحضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت داده ام و کتاب استیعاب ابن عبد البر که از مشاهیر علماء ایشان است و کتابش در میان ایشان متداولست و کتاب شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه که از اعاظم علماء ایشان است و کتاب در منثور سیوطی که از مشاهیر فضلاء ایشان است و تفسیر ثعلبی که مدار تفاسیر ایشان بر نقل از آنست و تفسیر فخر رازی که امام ایشان است و تفسیر کشاف و نیشابوری و بیضاوی و واحدی و امثال اینها از کتبی که نزد ما موجود است و نزد ایشان متداول و معتمد است و احادیث اهل بیتعليه‌السلام را در کتاب حیوه القلوب ایراد نموده ام.

و بدان که مذهب فرقه ناجیه آنست که خلیفه بی واسطه بعد از حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنص خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی بن أبی طالبعليه‌السلام است و سنیان میگویند که مردم أبو بکر را بعد از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصب کرده اند و خلیفه اول او است و أبو بکر عمر را بعد از خود خلیفه گردانید و خلیفه دویم اوست و عمر در وقت مردن شوری میان شش کس قرار داد و امیر المؤمنینعليه‌السلام را میان آن شش نفر داخل کرد و تدبیر کرد که یا امیر المؤمنین کشته شود یا بناچار با عثمان بیعت کند زیرا که امیر المؤمنینعليه‌السلام را با عثمان و طلحه و زبیر و عبد الرحمن ابن عوف و سعد بن ابی وقاص ضم کرد و گفت اگر همه با یک کس اتفاق کنند او خلیفه باشد و اگر اختلاف کنند اگر یک طرف بیشتر باشد کمتر را بکشند و اگر مساوی باشد و دو نفر یک کس را اختیار کنند و دو نفر دیگر دیگری را بر آن سه نفری اختیار کنند که عبد الرحمن در میان آنها است و سه نفر دیگر را اگر اتفاق نکنند آنها را بکشند و چون بیرون آمدند حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که تدبیر خود را برای محروم کردن من تمام کرد زیرا که عبد الرحمن پسر عم سعد است و عثمان داماد عبد الرحمن است که این سه نفر از هم جدا نمیشوند نهایتش آنست که طلحه و زبیر با من باشند چون عبد الرحمن در آن طرف است باید یا من کشته شوم یا با یکی از آنها بیعت کنم و آخر چنان شد در روز شوری بعد از آن که حضرت امیر المؤمنین جمیع مناقب خود را بر ایشان شمرد و همه تصدیق کردند با وجود آن عبد الرحمن بحضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام عرض کرد با تو بیعت میکنم بشرطی که عمل کنی بکتاب خدا و سنت و سیرت أبو بکر و عمر و حضرت فرمود که من بکتاب خدا و سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل میکنم و بسیرت شیخین عمل نمیکنم و برای آن این سخن را گفت که میدانست که حضرت سیرت آن دو مبتدع فاسق را قبول نمیکند پس همان سخن را با عثمان گفت و قبول کرد پس عبد الرحمن و سعد هر دو با عثمان بیعت کردند و مردم نیز به جبر بیعت کردند پس خلیفه سیم او را میدانند بمحض تدبیر عمر و چون فسوق و ظلمها و بدعتهای عثمان از حد گذشت صحابه اتفاق کرده او را کشتند و بر خلیفه بر حق امیر المؤمنینعليه‌السلام بیعت کردند و لهذا آن حضرت را خلیفه چهارم می دانند و قول دیگر بعضی از منافقان به خوش آمد خلفای عباسی اختراع کرده اند که بعد از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عباس عم حضرت رسول دعوی خلافت کرد او خلیفه است و بطلان این قول بسی ظاهر است و اصحاب آن بحمد اللَّه منقرض شده اند و کسی نمانده است و به اثبات خلافت حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام بطلان این قول نیز ظاهر است.

مقصد پنجم در بیان بعضی از آیاتست که دلالت بر امامت و فضیلت امیر المؤمنین عليه‌السلام میکند

(اول) آیه وافی هدایه( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُون )

یعنی نیست صاحب اختیار و اولی به امور شما مگر خدا و رسول او و آنها که ایمان آورده اند که برپا می دارند نماز را و میدهند زکات را در حالی که در رکوعند؛ عامه و خاصه اتفاق کرده اند بر آنکه این آیه در شأن آن حضرت نازل شده است حتی در جامع الاصول از صحیح نسائی روایت کرده از عبد اللَّه ابن سلام که آمدم بخدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و گفتم چون ما تصدیق خدا و رسول کرده ایم مردم از ما کناره میکنند و با ما دشمنی میکنند و سوگند یاد کرده اند که با ما سخن نگویند پس حقتعالی این آیه را فرستاد پس بلال از برای نماز ظهر اذان گفت و مردم برخاستند و مشغول نماز شدند و بعضی در سجود و بعضی در رکوع بودند و بعضی سؤال میکردند ناگاه سائلی سؤال کرد پس امیر المؤمنینعليه‌السلام در رکوع انگشتر خود را به او داد و سائل بر رسول خدا خبر داد که علیعليه‌السلام در رکوع این انگشتر را بمن داد حضرتعليه‌السلام این آیه را با آیه بعد بر خواند و ثعلبی در تفسیرش روایت کرده است که روزی عباس بر کنار چاه زمزم نشسته بود و حدیث نقل میکرد ناگاه ابی ذررضي‌الله‌عنه حاضر شد و گفت أیها الناس منم ابی ذر غفاری شنیدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باین دو گوش و الا اگر دروغ بگویم هر دو گوشم کر شود و دیدم باین دو چشم و الا هر دو کور شود که میفرمود علی قائد و پیشوای نیکوکاران است و کشنده کافرانست یاری کرده شده است هر که او را یاری کند و مخذولست هر که او را یاری نکند بدرستی که من نماز کردم در روزی از روزها با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز ظهر پس سائلی در مسجد سؤال کرد کسی چیزی به او نداد سائل دست بسوی آسمان بلند کرد و گفت خداوندا گواه باش که من سؤال کردم در مسجد رسول خدا و کسی چیزی بمن نداد و علیعليه‌السلام در رکوع بود پس اشاره کرد بسوی سائل به انگشت کوچک دست راستش و پیوسته انگشتر را در آن دست میکرد و سائل آمد و انگشتر را از انگشت آن حضرت گرفت و حضرت رسول نیز در نماز بود آن را مشاهده کرد چون از نماز فارغ شد سر بسوی آسمان بلند کرد و گفت خداوندا برادرم موسی از تو سؤال کرد و گفت پروردگارا سینه مرا گشاده گردان و آسان گردان برای من کار مرا و بگشا گرهی از زبان من که بفهمند سخن مرا و بگردان از برای من وزیری از اهل من که آن هارون است محکم گردان به آن بازوی مرا و شریک گردان او را در کار من پس دعای او را مستجاب گردانیدی و به او خطاب کردی که بزودی محکم گردانم بازوی ترا به برادر تو و برای شما هر دو سلطنتی و استیلائی بدهم و خداوندا منم محمد پیغمبر تو و برگزیده تو پس بگشا برای من سینه مرا و آسان کن برای من کار مرا و بگردان از برای من وزیری از اهل من که او علیعليه‌السلام است محکم گردان به او پشت مرا ابی ذر گفت هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود که جبرئیلعليه‌السلام نازل شد از جانب خداوند جلیل و گفت یا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخوان این آیه را بر آن حضرت خواند و سیوطی بسندهای بسیار و فخر رازی بدو سند و زمخشری و بیضاوی و نیشابوری و ابن الطبع و واحدی و سمعانی و بیهقی و نظری و صاحب مشکات و مؤلف مصابیح و سائر مفسران و محدثان خاصه و عامه از سدی و مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبه بن ابی حکم و غالب ابن عبد اللَّه و قیس بن ربیعه و عبایه بن ربعی و ابن عباس و ابوذر و جابر و غیر ایشان روایت کرده اند و حسان شاعر و غیر او بنظم در آورده اند و آنچه وجه دلالتش بر امامت آن حضرت آنست که انما کلمه حصر است و ولی در لغت به چند معنی آمده است یاور و دوست و صاحب اختیار و اولی بتصرف و دو معنی آخر نزدیکند بیکدیگر و در معنی اول معلوم است که در این آیه مراد نیست زیرا که یاور و دوست مؤمنان مخصوص خدا و رسول و بعضی از مؤمنان که موصوف به این صفت باشند نیست بلکه همه مؤمنین یاور و دوست یکدیگرند چنانچه حق تعالی فرموده است که( وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ ) و ملائکه نیز محب و یاور مؤمنانند چنانچه فرموده است( نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا )

بلکه بعضی از کفار محب و یاور بعضی از مؤمنان میباشند اگر گویند که آیه بلفظ جمع وارد شده چگونه مخصوص آن حضرت باشد جواب گوئیم که در عرب و عجم اطلاق جمع بر واحد شایع است باعتبار تعظیم یا نکات دیگر در آیات کریمه نیز بسیار است با آنکه ما دعوی اختصاص نمیکنیم زیرا که در احادیث ما وارد شده است که سایر ائمه نیز در این آیه داخلند و هر امامی در قرب امامت البته به این فضیلت فایز میگردد و صاحب کشاف گفته مراد از این آیه هر چند آن حضرت است اما بلفظ جمع آورده است که دیگران نیز متابعت آن حضرت بکنند و مؤید اینکه آیه در شأن آن حضرت است و مراد از این آیه آن حضرت است و مراد به ولایت امامت است آنکه در صحیح مسلم و صحیح ترمذی از عمر و بن حصین روایت کرده اند که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لشکری فرستاد و حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام را امیر آن لشکر کرد چون حضرت فتح کرد یک کنیز از غنیمت برای خود برداشت و لشکر را این معنی خوش نیامد و چهار نفر از صحابه اتفاق کردند که چون بخدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف شوند این مطلب را بحضرت عرض کنند و قاعده چنان بود که چون مسلمانان از جنگ بر میگشتند اول بخدمت آن حضرت مشرف میشدند و سلام میکردند و بعد از آن بخانه های خود میرفتند چون بخدمت آن حضرت رسیدند و سلام کردند یکی از چهار نفر برخاست و گفت امیر المؤمنینعليه‌السلام چنین کرد حضرت رسول رو از او گردانید دویمی برخاست همان سخن را گفت باز حضرت رو گردانید سیمی نیز گفت آن حضرت رو از او گردانید چون چهارمی نیز گفت حضرت روی به ایشان کرد و غضب از روی مبارکش ظاهر بود سه مرتبه فرمود که چه میخواهید از علی بدرستی که علی از من است و من از اویم و او ولی هر مؤمن و مؤمنه است و ابن عبد البر در استیعاب روایت کرده است از ابن عباس که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علی بن أبی طالبعليه‌السلام گفت که تو ولی هر مؤمنی بعد از من پس معلوم شد که ولایت امریست که مخصوص به اوست ولی که در آیه است در شأن اوست و از فقره اول در حدیث اول معلومست که اختصاصی که آن حضرت را به آن جناب بوده دیگری را نبوده و ایضاً تخصیص به ولی بودن بعد از خود در هر دو دلیل بر خلافتست زیرا که محبت و نصرت در حال حیات نیز بود و هر عاقلی می داند که چنین کسی رعیت أبو بکر و عمر و عثمان و محکوم حکم ایشان نمیتواند بود.

(دویم) آیه کریمه( یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین )

یعنی ای گروهی که ایمان آورده اید بترسید از خدا و باشید با صادقان و راستگویان در همه چیز خصوصاً در دعوی ایمان بکردار و گفتار و ظاهر است که مراد بودن با ایشان متابعت ایشان است در گفتار و کردار نه آنکه به بدن و جسد با ایشان باشند زیرا که آن محال است و بی فایده و معنی امامت همین است و چون خطابهای قرآن مجید عام است و شامل جمیع امت و همه زمان هست باتفاق امت پس باید که در جمیع زمانها چنین صادقی بوده باشد که امت با او باشند و معلوم است که صادق فی الجمله مراد این است و الا لازم آید که هر کس راست بگوید متابعت او واجب باشد و این به اتفاق باطلست پس باید که صادق در جمیع افعال و اقوال مراد باشد و آن معصوم است پس ثابت شد وجود معصوم در هر زمان و وجود متابعت ایشان و باتفاق غیر حضرت رسول و دوازده امام معصوم نیستند پس حقیقت مذاهب ایشان و امامت ائمه ایشان ثابت شد با آنکه سیوطی در تفسیر منثور و ثعلبی در تفسیر مشهور از ابن عباس و حضرت باقرعليه‌السلام روایت کرده است که مراد از صادقون در آیه حضرت علی بن ابی طالبعليه‌السلام است و از ابراهیم بن محمد الثقفی و خرگوشی در کتاب شرف النبی از اصمعی بسند او از حضرت باقرعليه‌السلام روایت کرده است که مراد از صادقین محمد و علی است و از حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام روایت کرده است که فرمود صادقون مائیم و از حضرت صادقعليه‌السلام منقولست که صادقون آل محمداند و در بعضی از روایات وارد شده است که مراد از صادقین آنهایند که خدا فرموده است در شأن ایشان( مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ) یعنی از جمله مؤمنان مردانی چند هستند که راست گفته اند آنها را که با خدا عهد و پیمان بر آن بسته بودند که با رسول امین ثبات قدم بورزند و با دشمنان دین قتال بکنند و نگریزند تا کشته شوند و متابعت آن حضرت بدل و زبان بکنند پس بعضی از ایشان وفا بعهد خود کردند تا شهید شدند و بعضی انتظار شهادت می کشند و تبدیل نکردند عهد خود را و دین خود را هیچ بدل کردنی و در احادیث عامه و خاصه وارد شده است که این آیه در شأن اهل بیتعليه‌السلام نازل شده است مراد حمزه و جعفر و امیر المؤمنین اند که عهد کرده بودند که تا کشته نشوند دست از یاری حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ندارند و وفا به این عهد کردند و آنها که کشته شدند حمزه و جعفر بودند و آن که انتظار شهادت می کشید امیر المؤمنینعليه‌السلام بود از جنگ نگریختند مانند أبو بکر و عثمان و امثال ایشان و تغییر و تبدیل در دین خدا نکردند مثل ایشان و در اسباب النزول از طرق عامه روایت کرده اند که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود منم آنکه انتظار شهادت میکشم و تبدیل نکرده ام عهد خود را با خدا تبدیل کردنی.و دو استدلال در این آیه نقل می کنم برای تشیید این مدعا یکی از مشاهیر علمای عامه و یکی از اعاظم علمای خاصه.

(اول) آنست که امام فخر رازی که امام سنیانست در تفسیرش ذکر کرده است که حقتعالی در این آیه امر کرده است مؤمنان را که با صادقان باشید پس باید که صادقان موجود باشند زیرا که بودن با چیزی مشروطست به بودن آن چیز پس ناچار است که در هر زمان صادقان باشند پس باید که جمیع امت اجتماعی بر باطل نکنند و این دلیل است بر آنکه اجماع حجت است و این مخصوص زمان حضرت رسول نیست زیرا که به تواتر ثابت شده است که خطابهای قرآن متوجه جمیع مکلفین است تا روز قیامت و ایضا لفظ آیه شامل جمیع اوقات هست و تخصیص به بعضی از ازمنه که از آیه معلوم نیست موجب تعطیل حکم آیه است و ایضا حقتعالی اول امر کرده است ایشان را بتقوی و این امر شامل هر کسی هست که تواند بود که متقی نباشد و خطاب بر او جایز باشد پس آیه کریمه دلالت میکند بر آنکه هرگاه کسی جایز الخطاست واجبست که پیروی کند کسی را که عصمت او از خطا واجب باشد و آنهایند که خدا حکم کرده است به آنها که صادقند و ترتب حکم در این باب دلالت کند بر آنکه از برای این واجبست بر جایز الخطاء که اقتدا و پیروی کند صادق را که مانع باشد او از خطای او و این معنی در همه زمانها هست پس باید که معصوم نیز در همه زمانها بوده باشد و ما این را قبول داریم اما ما میگوئیم که معصوم جمیع امت است و شیعه میگویند که یک شخص از امت است و ما می گوئیم که این قول باطل است زیرا که اگر چنین بود بایست که ما بشناسیم که آن شخص کیست تا متابعت او کنیم و ما که نمیشناسیم چنین کسی را در میان امت تا اینجا ترجمه کلام پیشوای اهل ضلالتست و حقتعالی بدست و زبان او جاری کرده بعد از اتمام دلیل با نهایت اتفاق چنین جواب سستی گفته که عصبیت و عناد خود را بر عالمیان ظاهر گردانیده و اگر چه بر هیچ عاقل ضعیفی این جواب پوشیده نخواهد بود.اما از برای توضیح بچند وجه او را جواب میگوئیم:

(اول) آنکه هرگاه تصریح کرد که هر زمان احتیاج به معصوم هست از برای تحفظ از خطا هیچ عاقل تجویز میکند که در این اعصار که ملت حضرت رسالت پناه مشرق و مغرب عالم را فرو گرفته است احدی را ممکن باشد که علم به اقوال جمیع علمای امت به هم رساند که هیچ کس در این مسأله مخالفت نکرده است خصوصا به این تشتت آراء و اهواء که در میان امت بهم رسیده است همین فاضل که دعوی میکند که تبحر او از همه علماء بیشتر است معلوم نیست که دو مسأله مذهب امامیه را داند چه جای مسائل سایر فرق و اگر بر فرض محال همه را ببیند و از همه بشنود و از کجا معلوم شود که اعتقاد واقعی خود را به او گفته اند گاه باشد که تقیه کرده باشند چنانکه در مذهب امامیه جایز است و ایضا از کجا معلوم میتواند شد که تا مردن بر این مذهب باقی مانده اند و این نیز بنا بر قول اکثر شرط است در تحقق اجماع.

(دوم) بر تقدیر تسلیم که چنین اجماعی ممکن است و علم بتحقق آن بهم میتواند رساند در قلیلی از مسائل خواهد بود پس رفع خطا بالکلیه کی میشود.(سیم) آنکه ظاهر آیه بلکه صریح آنست که مأمورین به کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ غیر صادقین باشد و از این وجه ظاهر میشود که عین یکدیگرند.(چهارم) آنکه آنچه در نفی مذهب شیعه گفته که اگر می بود می بایست ما بدانیم که کیست مثل آنست که گویند اهل کتاب که نبوت رسول باطل است زیرا که اگر حق بود بایست ما او را بشناسیم و حقیقت او بدانیم یا یهود گویند که اگر عیسی پیغمبر بود بایست ما حقیقت او را بدانیم و حقش آنست که این راجع بتقصیر ایشان است باید تعصب را بر کنار گذارند و رجوع بدلائل و اخبار و آثار بکنند از روی انصاف تا بمقتضای( وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا ) حق بر ایشان ظاهر شود اگر راست گویند که حق بر ایشان ظاهر نگردیده و مظنون بظن صادق آنست که حق بر ایشان ظاهر گردیده از برای حب دنیا و متابعت هوای نفسانی اظهار نمی کنند و اگر گویند وجوهی که در عدم تحقق اجماع گفتی بر علمای شما نیز وارد می آید جواب گوئیم که ایشان اجماع را به اعتبار دخول معصوم حجت میدانند و اگر دو نفر اتفاق کنند که دانند که یکی از آنها معصوم است حجت میدانند و اگر صد هزار کس اتفاق کنند که معصوم در میان آنها داخل نباشد حجت نمیدانند زیرا که چنانچه بر هر یک خطا و غلط جایز است بر مجموع نیز جایز است و علم بدخول معصومعليه‌السلام در اقوال علماء شیعه در اعصار ائمهعليهم‌السلام و قرب به آن ممکن است از برای ایشان حاصل شده باشد و این رساله محل تحقق این سخن نیست.

(دوم) از شیخ سدید مفیدرحمه‌الله سؤال کردند از تفسیر این آیه کریمه و آنکه در شأن کی نازل شده است شیخ سدیدرحمه‌الله در جواب فرمود که این آیه جلیله الدلاله در شأن حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام شد و حکمش در اولاد امجاد او که پیشوایان دین و ائمه صادقین اند جاری شد و در این باب احادیث بسیار وارد شده است و از سیاق آیه نیز ظاهر میشود که جناب مقدس الهی در این آیه مردم را امر کرده است که متابعت نمائید صادقان را و از ایشان جدا نشوید و باید آنها را که ندا کرده اند و امر فرموده اند غیر آنها باشند که ایشان را مأمور ساخته که با آنها باشند زیرا محال است که کسیرا امر کنند که با خود باشد و متابعت امر خود کند پس گوئیم که مراد از صادقان یا جمیع راستگویانند یا بعضی از ایشان و اول باطل است زیرا که هر مؤمنی به اعتبار ایمان صادقست و در آن دعوی راستگو است پس لازم آید که همه مؤمنان مأمور باشند به متابعت خود و این محال است و اگر بعضی از ایشان مراد است یا بعض معهود و معلومی مراد است که الف و لام از برای عهد خارجی باشد یا آنکه بعض غیر معهودی مراد است بنابر اول باید که این جماعت معلوم و معروف باشند و مخاطبان ایشان را شناسند و آیات به اسم و نسب ایشان وارد شده باشد و ایشان شنیده باشند و هر که دعوی کند احدی را بغیر آن جماعت که ما دعوی میکنیم باطل است زیرا که معلوم است که در حق دیگری این مراتب متحقق نشده و معهود نبوده اند و خود معترفند که در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعیین ایشان بخلافت نشده و بنابر دویم که بعض غیر معهود مراد باشد پس باید که بعد از آن البته تعیین و تخصیص آن بعض بشود و الا تکلیف به امر مجهول خواهد بود که اتیان به آن نتواند کرد و آن محالست و معلومست که در غیر ائمه ما کسی ادعای تخصیص و تعیین نکرده و نمی تواند کرد پس ثابت شد که مراد ایشانند ایضا دلیل عقلی و نقلی داریم که مراد ایشانند (اما دلیل عقلی) زیرا که در این آیه کریمه امر شده است که امت متابعت ایشان نمایند علی الاطلاق و تخصیص به امری دون امری نشده است پس باید که ایشان معصوم باشند و الا لازم آید که امت مأمور باشند که در خطا و معصیت متابعت ایشان کنند و آن محال است چون عصمت امریست باطنی که کسی بغیر حقتعالی بر آن اطلاع ندارد پس باید که نص بر امامت و عصمت ایشان شده باشد و به اتفاق نص بر غیر ایشان نشده است پس ثابت شد که ایشان مرادند (و اما دلیل نقلی) آنست که حقتعالی در قرآن صادقان را به اوصافی چند ستوده که در غیر حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام آن اوصاف جمع نگردیده زیرا که فرموده است( لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ) یعنی نیست نیکی اینکه بگردانید روهای خود را بجانب مشرق و مغرب( وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ ) و لیکن نیکوکار کسی است که ایمان بیاورد بخدا و روز قیامت و بملائکه و کتابهای خدا و پیغمبران( وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ ) و عطا کند مال را با محبت مال یعنی احتیاج به آن یا محبت عطا یا محبت خدا بخویشان خود یا بخویشان رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و یتیمان بی پدر و مسکینان محتاج و به مسافران که بخانه خود نتوانند برگشت و به گدایان سؤال کننده و آزاد کردن بندگان( وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَی الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) و برپا دارند نماز را در اوقات فضیلت با آداب و شرایط و ادا کنند زکات را و آنهایند که وفا می کنند به عهد خود که با خدا و مردم کرده اند و اینهایند که صبر می کنند بر فقر و بدحالی و در مرض و درد و آزار و در وقت جهاد دشمنان دین ایشانند آنها که راست گفته اند و صادقند در دعوای ایمان و وفای به عهود و ایشانند پرهیزکاران پس شیخرحمه‌الله گفته است که حقتعالی در این آیه شریفه جمع کرده است این خصلتها را پس شهادت داده است برای کسی که اینها در او کامل باشد به صدق و تقوی علی الاطلاق بلکه حصر کرده است صدق و تقوی را در ایشان بجهات شتی که در علم معانی و بیان مقرر است پس آیه اولی را که به این ضم میکنند مفادشان این میشود که متابعت کنید صادقانی را که این خصلتها در ایشان کامل و مجتمع گردیده است و ما در میانه صحابه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بغیر از امیر المؤمنینعليه‌السلام کسی را نمییابیم که این خصلتها در او مجتمع شده باشد پس باید که مراد از صادقین در آیه اولی او باشد و جمیع امت مأمور باشند بمتابعت او در جمیع امور زیرا که در آیه تخصیص بامری دون امری نشده است و اما بیان اجتماع و کمال این اوصاف در آن حضرت آنست که اول آیه ایمان بخدا و روز قیامت و ملائکه و کتابها و پیغمبران مذکور شده است و شکی نیست در آنکه آن حضرت پیش از همه کس ایمان به اینها آورده و به اخبار متواتره میان خاصه و عامه او اول کسی بود از مردان که اجابت دعوت آن حضرت کرد چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمه گفت که تو را تزویج کردم بکسی که از همه صحابه قدیم تر در اسلام و انقیاد و از همه کس بیشتر است علم او و متواتر است که امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که منم بنده خالص خدا و برادر پیغمبر او و نگفته است این سخن را پیش از من احدی و نخواهد گفت بعد از من احدی مگر بسیار دروغگوی افتراکننده و نماز کردم پیش از دیگران هفت سال و میفرمود که خداوندا من اقرار نمیکنم بر احدی از این امت که عبادت کرده باشد او تو را پیش از من و گفت در وقتی که سخنی از خوارج به آن حضرت رسید تا میگویند که علی دروغ میگوید فرمود من بر کی دروغ می بندم که بر خدا دروغ می گویم و حال آنکه کسی هستم که عبادت کردم خدا را و بر رسول او کی افترا بسته ام و حال آنکه من پیش از همه به او ایمان آورده ام و تصدیق او کردم و یاری او نمودم و حضرت امام حسنعليه‌السلام فرمود در صبح آن شبی که حضرت از دنیا رفت: در این شب کسی از دنیا رفته است که پیشینیان بر او پیشی نگرفته اند و آیندگان در کمالات به آن نمیرسند و دلائل بر این بسیار است که ذکر آنها موجب تطویل کلام میگردد پس حقتعالی بعد از ایمان دادن اموال و تصدقات را فرمود و بنصوص قرآنی و احادیث متواتره آن حضرت در این صفت از همه در پیش است و حقتعالی در سوره هل اتی میفرماید

( وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً ) یعنی میخورانند طعام را با گرسنگی و محبت آن یا از برای محبت خدا به مسکین و یتیم و اسیر و اتفاق کرده اند مفسران و راویان عامه و خاصه بر آنکه این آیه بلکه مجموع سوره در شأن علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام نازل شده است و باز فرموده است( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَهً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ) یعنی آنها که انفاق می کنند مالهای خود را در شب و روز و پنهان و آشکارا پس از برای ایشان است اجر ایشان نزد پروردگار ایشان و نیست خوفی بر ایشان و نه ایشان اندوهناک میشوند یعنی در آخرت شیخ گفته است روایت مستفیضه وارد شده که این آیه در شان امیر المؤمنینعليه‌السلام وارد شده است و خلافی نیست در آنکه آن حضرت بکد ید خود جمع کثیری را از غلامان آزاد کرد که احصاء نتوان کرد و وقف نمود مزارع و بساتین و باغهای بسیار را که بدست حق پرست خود احیاء کرده بود پس حقتعالی بعد از آن برپا داشتن نماز و دادن زکات را فرمود و آن نیز در شأن آن حضرت است به دلالت آیه کریمه( إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ ) که اتفاق کرده اند اهل نقل بر آنکه چون آن حضرت در حال رکوع زکات داد این آیه نازل شد مؤلف گوید که تواند بود که شیخ این آیه را حمل بر آن معنی کرده باشد با آنکه واو وَ( آتُوا الزَّکات ) را واو حالی گرفته باشد به قرینه آنکه ایتاء مال سابقا در این آیه مذکور شد و تأسیس اولیست از تأکید پس شیخ گفته که بعد از این خدا فرموده وفای بعهد را و هیچ کس از صحابه نیست که نقض عهد ظاهر نکرده باشد یا نسبت این باو نداده باشند مگر آن حضرت که کسی احتمال نمیدهد که نقض کرده باشد عهدی را که با حضرت رسول کرده باشد در یاری و جانفشانی و حمایت آن حضرت پس این صفت نیز مخصوص اوست پس حقتعالی صبر بر بلاها و شداید و جنگها را فرمود و معلوم است کسی بغیر آن حضرت در جنگها و شدتها صبر نکرد و اوست که به اتفاق دوست و دشمن در هیچ جنگی پشت نکرد و از هیچ خصمی نترسید پس بعد از آنکه خدا جمیع این خصلتها را ذکر کرد فرمود ایشانند که صادق و راستگویند نه غیر ایشان و ایشانند که پرهیزکارانند یعنی آن صادقی که ما امر به متابعت او کرده ایم آنست که این صفات همه در او مجتمع باشد و او امیر المؤمنینعليه‌السلام است و تعبیر از او بلفظ جمع از برای تعظیم و تشریف او است زیرا که عرب لفظ جمع را بر واحد اطلاق میکنند در وقتی که خواهند اشاره به رفعت و علو منزلت او کنند و گاه هست که بلفظ جمع می آورند از برای اشاره باینکه جمع دیگر نیز در این امر شریکند و در اینجا این نیز مراد می تواند بود زیرا که سایر ائمه در این مرتبه و در این صفات جلیله با آنحضرت شریکند.

مؤلف گوید که ثعلبی در تفسیرش از مجاهد از ابن عباس روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام چهار درهم داشت و مالک چیزی نبود بغیر آن پس یک درهم آن را پنهان و یک درهم آن را علانیه و یک درهم روز و یک درهم را شب تصدق کرد پس این آیه در شأن او نازل شد( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَهً ) تا آخر آیه که در کلام شیخ مفید گذشت و از زید بن رویان روایت کرده است که در شأن هیچ کس آیات قرآن آن قدر نازل نشده که در شأن علیعليه‌السلام نازل شد.

(سیم) [تفسیر آیات صدق و صدیق بآن حضرتعليه‌السلام ]

در احادیث بسیار از طریق مؤلف و مخالف تفسیر آیات صدق و صدیق به آن حضرت شده است چنانچه ابن مردویه و حافظ ابو نعیم در حلیه و سیوطی در در منثور و دیگران از ابن عباس و مجاهد روایت کرده اند در تفسیر قول حقتعالی( وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) یعنی آن کسی که راستی را آورد و تصدیق به آن کرد ایشانند پرهیزکاران گفته اند آن کسی که صدق را آورد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و آنکه تصدیق به آن کرد علی بن أبی طالبعليه‌السلام است و بنابراین موصول در او صدق مقرر است و کوفیان از اهل عربیت تجویز حذف موصول کرده اند و باز حقتعالی فرموده است( وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ ) احمد بن حنبل و جمع دیگر از ابن عباس روایت کرده اند که این آیه در شأن امیر المؤمنینعليه‌السلام نازل شده است که ایمان آوردند بخدا و رسولان و ایشانند بسیار راست گویان و تصدیق کنندگان و گواهان پیغمبران بر آنکه ایشان تبلیغ رسالت کرده اند از برای ایشانست مزد ایشان بر تصدیق حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نور ایشان بر صراط و باز حقتعالی فرموده است( وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ) یعنی آنکه اطاعت کنند خدا و رسول را پس ایشان در روز قیامت با آنهایند که خدا انعام کرده است بر ایشان از پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان و نیکو رفیقانند ایشان پس معلوم شد که صدیقان بعد از پیغمبران درجه ایشان از شهیدان و صالحان بلندتر است و این مصداق امامت و وصایت است و خاصه و عامه بطرق متواتره روایت کرده اند که علی بن أبی طالبعليه‌السلام صدیق این امت است و فخر رازی و ثعلبی و احمد بن حنبل در مسند و ابن شیرویه در فردوس و ابن مغازلی و دیگران از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت کرده اند که صدیقان سه نفرند حبیب نجار که مؤمن آل یس است و حزبیل که مؤمن آل فرعون است و علی بن أبی طالبعليه‌السلام که افضل ایشان است و ثعلبی بسند دیگر روایت کرده است که سبقت گیرندگان امتها سه نفرند که کافر نبودند بخدا یک چشم بهم زدن علی بن أبی طالبعليه‌السلام و صاحب آل یس و مؤمن آل فرعون پس ایشانند صدیقان و علی بن أبی طالبعليه‌السلام افضلست از ایشان و حافظ ابو نعیم روایت کرده است از عباد بن عبد اللَّه که شنیدم که امیر المؤمنینعليه‌السلام میفرمود منم صدیق اکبر نمیگوید این سخن را بعد از من مگر دروغ گوئی و هفت سال پیش از دیگران نماز کردم و صدیق در لغت و عرف مرادف معصوم است یا نزدیک به آن و صاحب صحاح گفته است صدیق دائم التصدیق است و کسیست که تصدیق کند گفتار خود را به کردار خود و حقتعالی پیغمبران را به این وصف کرده است و در شأن حضرت ادریسعليه‌السلام گفته است( إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا ) و در حق یوسفعليه‌السلام فرموده است( یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ ) و کسی که مصداق این آیات و صاحب این صفات باشد البته به امامت و خلافت احق است از کسی که بهره از اینها نداشته باشد و او را بافترا صدیق گویند چنانچه بر عکس نهند نام زنگی کافور.

(چهارم) حق تعالی میفرماید( أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه )

یعنی آیا پس کسی که بر حجتی و برهانی از جانب پروردگار خود باشد و از پی او باشد گواهی از او مثل کسی است که چنین نباشد آنکه بر بینه است حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و در شاهد خلاف است و در احادیث معتبره وارد شده است که مراد از شاهد حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام است که گواه بر حقیقت آن حضرت است و ابن ابی الحدید و ابن مغازلی و سیوطی در در منثور و طبری و اکثر عامه بطرق متعدده روایت کرده اند از عباده بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن الحارث که روزی حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که کسی از قریش نیست مگر آنکه یک آیه یا دو آیه در مدح او یا مذمت او نازل شده پس مردی پرسید که کدام آیه در شأن تو نازل شده است حضرت در غضب شد فرمود در سوره هود نخوانده آن این آیه را که رسول خدا بر بینه است از جانب پروردگار خود و من گواه اویم و فخر رازی چون این روایت را ذکر کرده است گفته است که حقتعالی از برای شرافت این گواه فرموده است که از او است یعنی مخصوص او است و بمنزله پاره تن او است و بنابراین تفسیر باید که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام تالی حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد و بعد از او بلافاصله خلیفه باشد و اگر تالی در فضل مراد باشد باز دلالت بر امامت دارد زیرا که تفضیل مفضول قبیح است ایضا دلالت بر عصمت آن حضرت نیز میکند زیرا که بگواهی یک کس هرگاه معصوم نباشد مدعا ثابت نمیشود.(پنجم) آیه( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ ) هاد یعنی نیستی تو یا محمد مگر ترساننده این گروه را از عذاب الهی و برای هر قومی هدایت کننده هست و بعضی گفته اند یعنی تو هدایت کننده هر گروهی هستی و کسی که در سیاق آیه تفکر میکند می یابد که معنی اول ظاهرتر است و بر آن احادیث مستفیضه از طریق شیعه وارد شده است و عامه نیز بطریق متعدده روایت کرده اند چنانچه در شواهد التنزیل از ابی برده اسلمی روایت کرده اند که روزی حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آب وضو طلبید چون از آن فارغ شد دست علیعليه‌السلام را گرفته و به سینه حقایق دفینه خود چسبانید پس گفت إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ پس دست بر سینه با سکینه علیعليه‌السلام گذاشت و گفت وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ پس گفت توئی نوربخش خلایق و علامت راه هدایت و امیر قاریان قرآن و گواهی میدهم که تو چنینی، و حافظ ابو نعیم اصفهانی که از مشاهیر محدثان عامه است در کتاب ما نزل من القرآن فی حق علیعليه‌السلام به چندین سند از ابن عباس روایت کرده است که چون این آیه نازل شد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مبارک خود را بر دوش حضرت امیرعليه‌السلام گذاشت و گفت توئی یا علی هادی و به تو هدایت می یابند هدایت یافتگان بعد از من. ثعلبی نیز در تفسیر ابن عباس روایت کرده است. و ابو نعیم بسند دیگر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت کرده است که حضرت فرمود منم منذر و علی هادیست یا علی به تو هدایت می یابند هدایت یافتگان و به روایت دیگر از حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام روایت کرده است که منذر حضرت رسول است و هادی مردیست از بنی هاشم و معلوم است که خود را اراده فرموده چنانچه ثعلبی بعد از آنکه این روایت را به دو سند از حضرت امیرعليه‌السلام روایت کرده است گفته فی نفسه یعنی حضرت به مردی از بنی هاشم خود را اراده کرده و عبد اللَّه بن احمد و ابن حنبل نیز در مسند خود روایت کرده است این حدیث را و این آیه کریمه بنابر تفسیری که در روایات مستفیضه خاصه و عامه وارد شده است دلالت میکند بر آنچه فرقه ناجیه امامیه رضوان اللَّه علیهم قائلند که هیچ عصری خالی نمیباشد از حجتی از جانب خدا بر بندگان یا پیغمبری یا وصی پیغمبری یا امامی که هدایت نماید مردم را بدین خدا و طریق بندگی و نگاه دارد مردم را از ضلالت و گمراهی چنانچه عقل نیز بر این شاهد عدلست( الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ .)

(ششم)( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد )

یعنی از جمله مردم کسیست که میفروشد جان خود را برای طلب خوشنودی خدا و خداوند عالم مهربان است بر بندگان خود و احادیث مستفیضه بلکه متواتره از طرق عامه و خاصه وارد شده است که این آیه در شأن مولای مؤمنان نازل شد در شبی که کفار قریش اتفاق کردند بر قتل حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن حضرت از جانب خداوند عالم مأمور شد که از ایشان پنهان شود و بغار رود کفار قریش در آن شب در گرد خانه آن حضرت بر آمدند و انتظار صبح میکشیدند و امر حقتعالی شد که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام را در جای خود بخواباند که کفار گمان کنند که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و حضرت بیرون رود و چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این بشارت را بحضرت امیر داد شاد شد و بشکر این نعمت که جان شیرین خود را فدای جان سرور عالمیان میکند سجده شکر بجای آورد و بر فراش آن حضرت خوابید و صد شمشیر برهنه مشرکان را بر جان خود خرید و در آن وقت این آیه نازل شد و نزول آیه را در شأن آن حضرت اکثر مخالفان در کتب تفسیر خود بطرق متعدده روایت کرده اند مانند فخر رازی در تفسیر کبیر و نیشابوری در تفسیر و ثعلبی در تفسیر و حافظ ابو نعیم در نزول آیات و احمد در مسند و سمعانی در فضائل و غزالی در احیاء و سایر مورخین و محدثین و شعرا.

و ما در این رساله بچند روایت ثعلبی و ابو نعیم اکتفا مینمائیم: ثعلبی در تفسیر مشهور خود از سدی از ابن عباس روایت کرده است که این آیه در شأن علیعليه‌السلام نازل شد در شبی که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ب ه غار رفت و علی بن أبی طالبعليه‌السلام در فراش آن حضرت خوابید و ایضا روایت کرده است که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اراده هجرت بسوی مدینه نمود حضرت امیرعليه‌السلام را در مکه گذاشت که قرضهای آن حضرت را ادا کند و امتهای مردم را که نزد آن حضرت بود به ایشان رد کند و در شبی که خواست حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به غار رود مشرکان خانه آن حضرت را احاطه کرده بودند امر کرد علی بن أبی طالبعليه‌السلام را که بر فراش آن حضرت بخوابد و فرمود که برد خضرمی سبزی که من بر خود میپوشم در شبها بر خود بپوش و در میان رختخواب خواب من بخواب اگر خدا خواهد مکروهی به تو نخواهد رسید پس حضرت چنین کرد و حقتعالی وحی کرد بسوی جبرئیلعليه‌السلام و میکائیل که من میان شما برادری قرار داده ام و عمر یکی از شما را درازتر از دیگری گردانیده ام کدامیک از شما دیگری را بر خود اختیار میکنید به طول زندگانی پس هیچ یک دست از طول زندگانی خود برنداشتند و اختیار طول حیات دیگری بر خود نکردند حق تعالی وحی کرد به ایشان که چرا شما مثل علی بن أبی طالب نبودید که من او را با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برادر کردم و بر فراش او خوابید و جان خود را فدای او گردانید و زندگانی محمد را بر زندگانی خود اختیار کرد اکنون بروید بسوی زمین و او را از شر دشمنان محافظت نمائید پس هر دو بسوی زمین آمدند و جبرئیلعليه‌السلام نزدیک سر حق پرور حضرت امیرعليه‌السلام نشست و میکائیل نزد پاهای او و جبرئیل ندا کرد که به به کیست مثل تو ای پسر ابو طالب خدا به تو مباهات میکند پس ملائکه این آیه را بر حضرت فرستاد در وقتی که متوجه مدینه طیبه بود در شأن علیعليه‌السلام و حافظ ابو نعیم نیز نزول این آیه را در شأن آن حضرت از ابن عباس روایت کرده است.

(هفتم) آیه کریمه تطهیر است

( إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) یعنی اراده نکرده است حقتعالی مگر آنکه بر طرف کند از شما شرک و گناه و شک و هر بدی را ای اهل بیت پیغمبر و پاک گرداند شما را پاک کردنی بدان که احادیث معتبره از طریق عامه و خاصه وارد شده است که این آیه در شأن امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام نازل شده و در جمیع صحاح عامه و تفاسیر معتبره ایشان مذکور است چنانکه ثعلبی از ابو سعید خدری روایت کرده است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود که این آیه در شأن من و علی و حسن و حسین صلوات اللَّه علیهم اجمعین نازل شده ایضا ثعلبی و غیر او از ام سلمه روایت کرده اند که گفت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه من بود فاطمه حریره از برای آن حضرت آورد حضرت در صفه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود و در زیرش عبای خیبری گسترده بودند و من در حجره نماز میکردم پس حضرت رسول به فاطمه گفت بطلب شوهر خود و پسرهای خود را پس علی و حسن و حسینعليه‌السلام آمدند

و همه نشستند و مشغول حریره خوردن شدند در این وقت حقتعالی این آیه را فرستاد پس حضرت رسول زیادتی عبا را گرفت و بر ایشان پوشانید و دست مبارک بسوی آسمان بلند کرد و گفت خداوندا اینها اهل بیت و مخصوصان من اند پس از ایشان رجس را دور گردان و پاک گردان ایشان را پاک گردانیدنی ام سلمه گفت من سر خود را داخل خانه کردم و گفتم من نیز با شمایم یا رسول اللَّه دو مرتبه فرمود که عاقبت تو بخیر است و مرا داخل آنها نکرد. ایضا ثعلبی از مجمع روایت کرده است که گفت با مادرم رفتم نزد عایشه مادرم سبب خروج او را بجنگ جمل پرسید گفت امری بود از قضا و قدر خدا مادرم گفت در باب علی چه میگوئی گفت سؤال میکنی از کسی که محبوب ترین مردان بود نزد حضرت رسول و شوهر محبوبترین زنان بود نزد آن حضرت بتحقیق که دیدم علی و فاطمه و حسن و حسین را که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایشان را در زیر جامه جمع کرد و گفت خداوندا اینها اهل بیت و مخصوصان و دوستان منند پس از ایشان رجس را دور گردان و پاک گردان ایشان را پاک گردانیدنی من خواستم داخل شوم گفت دور شو. ایضا نزول آیه را در شأن ایشان از عبد اللَّه بن جعفر الطیار روایت کرده است و آنکه زینب زوجه حضرت خواست داخل شود راضی نشد و از واثله بن اسقع روایت کرده است آنکه حضرت فرمود که اهل بیت من احقند یعنی سزاوارترند بخلافت و هر چیزی و از ابن عباس روایت کرده است و صاحب جامع الاصول از صحیح ترمدی روایت کرده است که ام سلمه گفت این آیه در خانه من نازل شد و من در پیش در نشسته بودم گفتم من از اهل بیت نیستم فرمود که عاقبت تو بخیر است و تو از ازواج رسولی و در آنجا وقت نزول آیه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علیعليه‌السلام و فاطمهعليه‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام بودند و عبا را به ایشان پوشانید و گفت خداوندا اینها اهل بیت منند دور کن از ایشان رجس را و پاک گردان ایشان را پاک گردانیدنی و در جامع الاصول بروایت دیگر گفته است که حضرت فرمود اینها اهل بیت و مخصوصان منند پس ام سلمه استدعا کرد که داخل شود در ایشان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبول نفرمود و فرمود عاقبت تو بخیر است و باز از صحیح ترمدی از عمر و بن ابی سلمه به همین مضمون روایت کرده است و صاحب جامع الاصول و صاحب مشکات از صحیح مسلم روایت کرده اند از عایشه که روزی حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیرون آمد و عبای منقش سیاهی پوشیده بود و علیعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام را داخل عبا کرد و این آیه را خواند و ثعلبی نیز این حدیث را از عایشه روایت کرده است و این حجر که متعصب ترین علمای ایشان است در کتاب صواعق محرقه گفته است که اکثر مفسران را اعتقاد آنست که این آیه مبارکه در شأن علیعليه‌السلام و فاطمهعليه‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام نازل شده است به اعتبار آنکه ضمیر عنکم جمع مذکر است و در صحیح مسلم و جامع الاصول روایت شده است که حصین بن سمره از زید بن ارقم پرسید که آیا زنان آن حضرت از اهل بیت اویند زید گفت نه بخدا سوگند زن مدتی با شوهر میباشد چون طلاقش گفت بخانه پدرش میرود و بقوم خود ملحق میشود بلکه اهل بیت او خویشان اویند که صدقه بر ایشان حرام است و در جامع الاصول از صحیح ترمدی روایت کرده است که انس بن مالک گفت چون آیه تطهیر در شأن اهل بیت نازل شد تا قریب به شش ماه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون به نماز بیرون می آمد بر در خانه فاطمه می ایستاد و میگفت الصلات یا اهل بیتی به نماز حاضر شوید ای اهل بیت من پس آیه تطهیر را تلاوت مینمود تا آخر آیه و خاصه و عامه بطریق بسیار از ابو سعید خدری و انس بن مالک و عایشه و ام سلمه و واثله بن اسقع و غیر ایشان روایت کرده اند که این آیه مبارکه در شأن آل عبا نازل شد پس به اخبار متواتره خاصه و عامه ظاهر شد که این آیه مخصوص این پنج نفر است و زنان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خویشان آن حضرت داخل نیستند پس آیه دلالت میکند بر آنکه ایشان از کفر و نفاق و شک و شرک و هر گناهی معصومند زیرا که اراده را بچندین معنی اطلاق میکنند (اول) اراده ئی که بعد از آن مراد بلافاصله حاصل شود چنانکه حقتعالی فرموده( إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ) یعنی نیست امر خدا مگر آنکه هرگاه اراده کند چیزی را آنکه بگوید مر آن را باش پس آن میباشد و بهم میرسد (دویم) اراده به معنی عزم است و آن در حقتعالی محال است که نباشد و آیه سابقه نیز صریح است در آنکه اراده الهی تخلف از مراد او نمیکند (سیم) اراده بمعنی تکلیف است و این معنی در آیه احتمال ندارد به چند وجه (اول) آنکه کلمه انما به اتفاق اهل عربیت دلالت بر حصر میکند و تکلیف ذهاب رجس خصوصیتی به اهل بیت ندارد بلکه جمیع مکلفین حتی کفار مکلفند به این امر و حقتعالی فرموده است که من نیافریده ام جن و انس را مگر برای آنکه مرا عبادت کنند (دویم) آنکه از سیاق اخبار متواتره معلوم است که نزول این آیه برای مدح و تشریف بود لهذا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایشان را مخصوص گردانید و عبا بر روی ایشان پوشانید و فرمود که ایشان اهل بیت و مخصوصان منند پس آیه مؤکد به تأکیدات عظیمه نازل شد چنانچه فخر رازی بآن تعصب گفته است که( لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ) یعنی جمیع گناهان را از شما زایل گرداند( وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) یعنی خلعتهای کرامت خود را بر شما بپوشاند و اگر مراد تکلیف به ترک گناهان باشد که کفار و فساق همه در آن شریکند و چه مدحی و چه تشریفی و چه کرامتی در آن خواهد بود (سیم) آنکه در اکثر روایات مذکور شد که این آیه بعد از دعاء و استدعاء آن حضرت نازل شد و آنچه حضرت استدعاء نمود اذهاب رجس بود نه اراده که متتبع حصول نباشد و اگر این معنی مراد باشد آیه متضمن بر رد دعای آن حضرت خواهد بود نه اجابت آن (چهارم) آنکه اگر این معنی مراد بود ام سلمه چرا این قدر مبالغه میکرد که خود را داخل عبا کند و حضرت چرا مضایقه میفرمود و در دخول او در این معنی که همه کس در آن داخلند و آنکه بعضی از مخالفان گفته اند که این آیه در میان آیاتی است که در آن آیات خطاب به زنان آن حضرت شده است پس در این آیه نیز ایشان باید مخاطب باشند باطلست به چند وجه:

وجه اول آنکه تغییر ضمیر مؤنث به مذکر دلیل است بر آنکه خطاب به ایشان نیست و کسی که تتبع آیات قرآنی مینماید میداند که در آیات از این قبیل بسیار است که در میان قصه قصه دیگر مذکور می شود و تغییر خطاب بسیار می شود چنانچه در این سوره نیز مثل این واقع شده که در میان خطاب با زوجات عدول بخطاب با مؤمنان شده است و باز بعد از آن امر به مخاطبه ایشان شده است با آنکه در اینجا مناسب تام تمام هست اگر کسی تدبر کند زیرا که در این تغییر کلام تغییری نسبت به زنان هست که شما و اهل بیت همه با آن حضرت محشورید بلکه معاشرت شما بیشتر است چرا شما مثل ایشان نمیباشید در طهارت و نزاهت و رعایت آداب معاشرت یا آنکه مبادا کسی توهم کند که زنان با این اختصاص هرگاه این قسم اعمال از ایشان صادر شود ممکن است که از اهل بیت هم مثل اینها العیاذ باللّه صادر شود و از برای بیان طهارت ذیل عصمت ایشان این را در میان داخل کرده باشد و این دو وجه که بخاطر فقیر رسیده نسبت به وجوهی که مفسران در ربط و نظم می گویند واضح تر و آسان تر است (وجه دویم) آنکه اگر این سخن صورتی نداشته باشد وقتی حجت می شود که از مصحف چیزی ساقط نشده باشد معلوم نیست زیرا که صاحب جامع الاصول از زید بن ثابت نقل کرده که بعد از آنکه قرآن را جمع کردیم آیه( رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ) را با خزیمه بن ثابت یافتیم و ملحق کردیم پس ممکن است آیات بسیار دیگر افتاده باشد در سابق و لاحق این آیه که ملحق نکرده باشند و از حضرت صادقعليه‌السلام منقولست که در سوره احزاب فضایل مردان و زنان قریش بسیار بود و بزرگتر از سوره بقره بود و ایشان کم کردند و تحریف دادند (وجه سیم) آنکه معلوم نیست نظم قرآن موافق نزول باشد زیرا که در بسیاری از سوره های مکیه تصریح کرده اند که بعضی از آیاتش مدنیست و بالعکس پس ممکن است که در وقت دیگر نازل شده باشد و در این موضع دانسته یا ندانسته الحاق کرده باشند (وجه چهارم) آنکه هرگاه به احادیث صحیحه متواتره عامه و خاصه معلوم شده باشد که این آیه مخصوص اهل بیت است اگر جهت ربط آیات بر ما معلوم نباشد ضرری ندارد و جواب اعتراضات دیگر ایشان را در کتب مبسوطه خود ایراد نموده ام و این رساله گنجایش ذکر آنها را ندارد و هرگاه حقتعالی رجس ایشان را زایل گردانیده باشد باید جمیع افرادش منتفی گردد خصوصا هرگاه بعد از مبالغه که در تطهیر واقع شده باشد که قرینه واضحه بر عموم است پس باید از جمیع گناهان مطهر باشند پس ثابت شد که معصومند و اگر گویند که دلالت نمیکند بر عصمت آینده گوئیم همین که عصمت فی الجمله به هم رسید کافی است زیرا که کسی از امت قائل نیست که در بعضی اوقات معصوم بوده اند و در بعضی نبوده اند و این خرق اجماع مرکبیست که ایشان جایز نمیدانند با آنکه هر جا که در قرآن مجید اراده به این صیغه وارد شده مراد از آن حصول بالفعل و دوام است مثل( یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ و یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ و یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ و یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ) و مثل این بسیار است و هرگاه عصمت ثابت شد امامت نیز ثابت میشود در رجال ایشان به دلائلی که در عصمت امامان مذکور شد زیرا که باتفاق امت غیر ایشان معصوم نیستند.

(هشتم) آیه مباهله است

( فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ ) یعنی پس کسی که مجادله کند با تو در امر حضرت عیسیعليه‌السلام بعد از آنچه آمده است بسوی تو از علم پس بگو بیائید تا بخوانیم پسران ما را و پسران شما را و زنان ما را و زنان شما را را و جان های ما را و جان های شما را پس مباهله کنیم و تضرع کنیم نزد خدا پس بگردانیم لعنت خدا را بر دروغ گویان؛ و احادیث متواتره از طریق خاصه و عامه وارد شده است که این آیه در شأن آل عبا نازل شده است چنانچه صاحب مشکات و جامع الاصول و دیگران از صحیح مسلم روایت کرده اند از سعد بن ابی وقاص که چون آیه مباهله نازل شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام را طلبید و گفت اللهم هؤلاء أهل بیتی ایضا در مشکاه و صحیح مسلم و جامع الاصول از عایشه روایت کرده اند که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بامدادی آمد و بر او عبای ملونی بود پس حسنعليه‌السلام آمد او را داخل عبا کرد پس حسینعليه‌السلام آمد و او را داخل عبا کرد پس فاطمهعليه‌السلام آمد او را داخل عبا کرد پس علیعليه‌السلام آمد و او را داخل عبا کرد پس این آیه را خواند و حافظ ابو نعیم و دیگران از ابن عباس روایت کرده اند که چون اهل نجران آمدند و حقتعالی این آیه را فرستاد رسول خدا آمد با علی و فاطمهعليه‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام پس بایشان گفت هرگاه من دعا کنم شما آمین بگوئید پس اهل نجران ابا کردند از ملاعنه و صلح کردند بر جزیه؛ و صاحب کشاف روایت کرده است که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصاری را دعوت کرد بسوی مباهله گفتند مهلت ده ما را تا برگردیم و فکری بکنیم و فردا بیائیم چون با یک دیگر خلوت کردند گفتند به صاحب رأی خود ای عبد المسیح چه مصلحت میبینی گفت بخدا سوگند که دانستید ای گروه نصاری که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیغمبر مرسلست و در باب عیسیعليه‌السلام حجه قاطعه برای شما آورد بخدا سوگند که مباهله نکردند هیچ گروهی با پیغمبر خود که بزرگ ایشان زنده بماند و کودک ایشان بزرگ شود و اگر مباهله کنید همین ساعت همه هلاک میشوید و اگر البته الفت با دین خود دارید و میخواهید از آن جدا نشوید پس با او صلح کنید و به بلاد خود برگردید پس آمدند بنزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن حضرت بیرون آمده بودند در بامداد و حضرت امام حسینعليه‌السلام را در بر داشت و دست حضرت امام حسنعليه‌السلام را گرفته بود و حضرت فاطمهعليه‌السلام در پشت سر او میرفت و امیر المؤمنینعليه‌السلام در پشت سر فاطمهعليه‌السلام میرفت و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ایشان میفرمود که هرگاه من دعا کنم شما آمین بگوئید پس اسقف نجرانی گفت ای گروه نصاری من می بینم روئی چند را که اگر خدا خواهد کوهی را از جای بکند به این روها میکند پس مباهله نکنید که هلاک میشوید و بر روی زمین یک نصرانی باقی نمیماند تا روز قیامت پس ایشان گفتند ای أبو القاسم رأی ما بر آن قرار گرفته است که با تو مباهله نکنیم و تو را بر دین خود بگذاریم و ما هم بر دین خود ثابت باشیم حضرت فرمود که هرگاه ابا می کنید از مباهله کردن پس مسلمانان شوید که بوده باشد از برای شما آنچه از برای مسلمانان است و بر شما باشد آنچه بر مسلمانان است پس ابا کردند حضرت فرمود با شما جنگ میکنم گفتند ما را طاقت جنگ عرب نیست و لیکن صلح می کنیم با تو که با ما جنگ نکنی و ما را نترسانی و ما را از دین خود بر نگردانی بشرط آنکه در هر سال دو هزار حله بدهیم برای جزیه هزار حله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب و سی زره عادی فدیه بدهیم پس حضرت به این نحو با ایشان صلح کرد و فرمود بحق خداوندی که جانم در دست قدرت اوست هلاک شدن آویخته شده بود بر اهل نجران و اگر مباهله میکردند همگی مسخ میشدند بصورت بوزینه و خوک و این وادی برای ایشان آتش میشد و هرآینه خداوند عالم مستأصل میکرد نجران و اهل آن را حتی مرغان بر سر درختان و پیش از آنکه سال بگردد و تمام شود جمیع نصاری هلاک می شدند و ثعلبی در تفسیر نیز همین روایت را نقل کرده است بعینها پس صاحب کشاف روایت عایشه را ذکر کرده است و در آخر گفته است که چون حضرت ایشان را داخل عبا کرد گفت( إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ) و مضمون قضیه مباهله متواتر است میان خاصه و عامه از مفسرین و محدثین و مورخین و غیر ایشان هر چند در بعضی از خصوصیات آن اختلافی کرده اند و خلافی نیست در آنکه مباهله بآل عبا شد و غیر ایشان کسی داخل عبا نبود و علی ای حال دلالت میکند بر حقیقت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامت علی مرتضیعليه‌السلام و فضیلت مجموع آل عبا علیهم الف الف الصلاه و التحیه و الثناء بوجوه شتی اول آنکه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر وثوق تمام بر حقیت خود نمی داشت به آن جرأت اقدام بر مباهله نمینمود و عزیزترین اهل خود را به دم شمشیر دعاء سریع التأثیر گروهی که ظن حقیت ایشان داشت یا احتمال حقیت ایشان می داد به در نمی آورد دویم آنکه خبر داد که اگر با من مباهله کنید عذاب حقتعالی بر شما نازل میشود و مبالغه مینمود در تحقق مباهله اگر جزم بحقیت خود نمی داشت این مبالغه کردن متضمن سعی در اظهار کذب خود بود و هیچ عاقلی چنین کاری نمیکند با آنکه باتفاق جمیع ارباب ملل آن حضرت اعقل عقلاء هر زمان بود سیم آنکه نصاری امتناع از مباهله نمودند و اگر علم بحقیت آن حضرت نداشتند بایست پروا از نفرین آن حضرت و معدودی چند از اهل بیت آن حضرت نکنند و حفظ رتبه خود را در میان قوم خود بکنند چنانچه برای این معنی اقدام بر حروب مهلکه مینمودند و زنان و فرزندان و اموال خود را در معرض اسر و قتل و نهب در می آوردند و بایست مذلت و خواری جزیه را قبول نکنند چهارم آنکه در اکثر اخبار مذکور است که نصاری یک دیگر را از مباهله منع مینمودند و مذکور میساختند که حقیت او بر ما ظاهر گردید و معلوم شد بر ما که آن پیغمبر موعود اینست و به این سبب از مباهله امتناع نمودند پنجم از این قضیه شریفه ظاهر میشود که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام و فاطمهعليه‌السلام و حسنعليه‌السلام و حسینعليه‌السلام بعد از حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشرف خلق خدا و عزیزترین مردم نزد آن حضرت بوده اند چنانچه جمیع مخالفان و متعصبان ایشان مانند زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان به این اعتراف نموده اند و زمخشری که از همه متعصب تر است در کشاف گفته است که اگر گوئی دعوت کردن خصم بر مباهله برای آن بود که ظاهر بشود که او کاذبست یا خصم او و این امر مخصوص او و خصم او بود پس چه فایده داشت ضم کردن پسران و زنان در مباهله جواب گوئیم که ضم کردن ایشان در مباهله دلالتش بر وثوق و اعتماد بر حقیت او زیاده بود از آنکه خود به تنهائی مباهله نماید زیرا که با ضم کردن ایشان جرأت نمود بر آنکه اعزه خود و پاره های جگر خود را و محبوب ترین مردم را نزد خود در معرض نفرین و هلاک در آورد و اکتفا ننمود بخود به تنهائی و دلالت کرد بر آنکه اعتماد تمام بر دروغگو بودن خصم خود داشت که خواست خصم او با اعزه و احبه اش هلاک شوند و مستأصل گردند اگر مباهله واقع شود و مخصوص گردانید برای مباهله پسران و زنان را زیرا که ایشان عزیزترین اهلند و به دل بیش از دیگران میچسبند و بسا باشد که آدمی خود را در معرض هلاک در می آورد برای آنکه آسیبی به ایشان نرسد و به این سبب در جنگها زنان و فرزندان را با خود میبردند که نگریزند و به این جهت خدای تعالی در آیه مباهله ایشان را بر نفس خود مقدم داشت تا اعلام نماید که ایشان بر جان مقدم اند پس بعد از این گفته است که این دلیلی است که از این قویتر دلیلی نمیباشد بر فضیلت اهل بیت و اصحاب عبا تمام شد کلام زمخشری پس گوئیم هرگاه معلوم شد که ایشان احب و اعز خلق بوده اند نزد آن حضرت پس باید بهترین خلق باشند در آن زمان و بعد از آن حضرت چه بر هر عاقل متدین ظاهر است که محبت آن حضرت از بابت دیگران از جهت روابط بشریت نبود بلکه هر که نزد خدا محبوبتر بود آن حضرت او را دوست تر میداشت و چون چنین نباشد و حال آنکه در آیات و اخبار بسیار مذمت محبت اولاد و آباء و عشایر بدون محبت دینی وارد شده است و ایضا از سیرت آن حضرت معلوم بود که خویشان نزدیک را از خود دور میکرد بسبب آنکه دوست خدا نبوده اند و دوران را رعایت میکرد بجهت آنکه دوست خدا بودند مانند سلمان و ابوذر و مقداد و اخوان ایشان چنانچه سید الساجدین در وصف آن حضرت فرموده است و والی فیک الابعدین و عادی فیک الاقربین و هرگاه ایشان محبوب ترین خلق باشند نزد خدا و بهترین امت باشند تقدیم دیگران بر ایشان در امامت عقلا قبیح خواهد بود ششم فخر رازی که از اعاظم علمای اهل سنت است و به تعصب مشهور است گفته است که شیعه از این آیه استدلال میکند که علی ابن ابیطالبعليه‌السلام از جمیع پیغمبران بغیر از پیغمبر آخر الزمان افضل است و از جمیع صحابه افضل است زیرا حقتعالی فرموده است بخوانیم نفسهای خود را و نفسهای شما را مراد از نفسها نفس مقدس محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیست زیرا که دعوت اقتضای ادعای مغایرت میکند و آدمی خود را نمی خواند پس باید دیگری مراد باشد و به اتفاق مخالف و مؤالف غیر از زنان و پسران کسی که به انفسنا تعبیر کرده باشند بغیر علی بن ابی طالبعليه‌السلام نبود پس معلوم شد که حق تعالی نفس علیعليه‌السلام را نفس محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته است و اتحاد حقیقی میان دو نفس محالست پس باید که مجاز باشد و این مقرر است در اصول که حمل لفظ بر اقرب مجازات بحقیقت اولی است از حمل بر ابعد و اقرب مجازات استواء در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالاتست مگر آنچه به دلیل بدر رود و آنچه به اجماع بیرون رفته پیغمبریست که علی با او شریک نیست پس باید در کمالات دیگر با هم شریک باشند و از جمله کمالات حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنست که او افضل است از سایر پیغمبران و از جمیع صحابه پس حضرت امیرعليه‌السلام نیز باید که افضل از آنها باشد و بعد از آنکه دلیل را بتفصیل تمام نقل کرده است جواب گفته است که چنانچه اجماع منعقد شده است که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل از علیعليه‌السلام است اجماع منعقد است بر آنکه پیغمبران افضلند از غیر پیغمبران و در باب افضلیت بر صحابه جوابی نگفته است زیرا که در آنجا جوابی نداشته است و جوابی که در باب پیغمبران گفته اند نیز بطلانش ظاهر است زیرا که شیعه این اجماع را قبول ندارند و میگویند اگر گویند که جمیع امت اجماع کرده اند مسلم نیست بلکه بطلانش ظاهر است زیرا که اکثر علماء شیعی را اعتقاد آنست که حضرت امیرعليه‌السلام و سایر ائمه افضلند از پیغمبران سوای پیغمبر آخر زمانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و احادیث مستفیضه بلکه متواتره از ائمه خود در این باب روایت کرده اند و سایر مقدمات از بسکه وضوح داشته است این فاضل که امام المشککین میگویند او را تصرفی نتوانسته است کردن پس امامت حضرت امیرعليه‌السلام نیز به این دلیل ثابت شد زیرا که از جمله کمالات رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امامت و وجوب اطاعتست و آن غیر پیغمبریست پس باید آن حضرت امام باشد ایضا افضل بودن از سایر انبیاء لازم دارد اعلا مراتب امامت را قطع نظر از اینکه ترجیح مرجوح قبیح است و اگر معاند متعصبی مناقشه کند و گوید که ممکن است دعوت نفس مراد باشد مجازا و مجازی از مجاز دیگر اولی نیست بچند وجه جواب میتوان گفت و ما در این رساله بدو جواب اکتفا مینمائیم اول آنکه مجاز در اطلاق نفس شایع تر از مجاز دیگر است و در میان عرب و عجم شایع است که می گویند که تو به منزله جان منی و در خصوص حضرت امیرعليه‌السلام این معنی در روایات بسیار از طرق خاصه و عامه وارد شده است چنانچه در صحاح عامه منقولست که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت امیرعليه‌السلام گفت انت منی و انا منک یعنی یا علی تو از منی و من از توام و در فردوس الاخبار روایت کرده است گفت که علی بمنزله سر من است از بدن من و بروایت دیگر بمنزله روح من است از بدن من و به گروهی از منافقان خطاب کرد که نماز کنید و زکات بدهید یا آنکه میفرستم بسوی شما مردی را که بمنزله نفس من است یعنی علیعليه‌السلام و از این باب احادیث بسیار است و اینها همه قرینه آن مجاز است (دویم) آنکه این آیه کریمه بر هر احتمالی دلالت میکند بر فضیلت و امامت آن حضرت زیرا که ندع حقتعالی به صیغه متکلم مع الغیر فرموده است یا به اعتبار دخول مخاطبان است یا از برای تعظیم است که در این مقامات شایع است یا از برای دخل بودن امتست و بنابر دو احتمال آخر تقدیر کلام این خواهد بود که «ندع ابنائنا و ندع ابنائکم» و شک نیست در آنکه احتمال اول اظهر احتمالاتست و این نیز دو احتمال دارد اول آنکه مراد آن باشد که بخوانیم هر یک از ما و شما فرزندان و زنان و انفس خود را دویم آنکه هر یک از ما و شما ابناء و نساء و انفس جانبین را بخوانیم و اول اظهر است چنانچه بیضاوی و اکثر مفسران تصریح به آن نموده اند و اگر چه اکثر وجوه دخلی در ما نحن فیه ندارد اما از برای استیفای احتمالات مذکور شد و اما جمعیت ابناء و نساء و انفس محتمل است که از برای تعظیم باشد یا از برای دخول امت یا از برای مخاطبین که تقدیر کلام آن باشد که «ندع ابنائنا و ابنائکم» که اعاده ابناء از برای رعایت لفظی باشد چون عطف بر ضمیر مجرورند و نیز اعاده جار مرجوح است میان اهل عربیت یا اعتبار آن باشد که ابتدا نظر بظاهر حال محتمل بود که آنها صلاحیت دارند که در مباهله داخل باشند از هر صنف جماعتی و چون نیافتند کسی را که صلاحیت این امر داشته باشد به غیر ایشان این جماعت را آوردند و تعیین خصوص آن جماعت قبل از تحقق مباهله ضرور نبود و همچنین جمعیت ضمیر «ابناءنا و نساءنا و انفسنا» همه احتمالات را دارد به غیر احتمال سیم و آن در اول نیز در نهایت بعد است زیرا که معلوم است که دعوت هر یک مخصوص جماعت خود بود پس میگوئیم که اگر جمعیت برای تعظیم باشد و مراد نفس آن شخص باشد که متصدی مباهله شده است که معلوم است که متصدی مباهله از این جانب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و به اتفاق روایات و اقوال حضرت امیرعليه‌السلام داخل در میان مباهله بود پس دخول آن حضرت بی صورت خواهد بود و نصاری میتوانستند گفت که چرا او را آورده ای و حال آنکه در شرط ما داخل نبود مگر آنکه گویند که آن حضرت از برای شدت اختصاص و تناسب بمنزله نفس او بود و گویا هر دو بمنزله یک شخص بودند لهذا او را آورد و این وجه با آنکه در این مقام نهایت بعد دارد در مطلوب ما داخل خواهد بود و ضرر به ایشان بیشتر خواهد داشت اما (وجه دویم) می گوئیم که اگر امت یا صحابه داخل در مباهله بودند چرا اقلا هر که حاضر بود از ایشان در مباهله حاضر نساخت مگر آنکه گوئیم حاضر کردن جمیع موجب غوغای عام و اختلاط اصوات می گردید و موهم آن بود که اعتقاد بر حقیت خود ندارد که این گروه انبوه را با خود آورده است که ما را بکثرت ایشان و شوکت خود بترساند یا در این باب اعتمادی به دعای مردم کرده است چون خود حاضر شد که قائم مقام همه بود و اولی بنفس بود نسبت به همه و امیر المؤمنینعليه‌السلام را آورد از برای آنکه امام و پیشوا و مقتدای ایشان باشد ایضا ابنای پیغمبر ابنای او بودند و فاطمه چنانچه دختر پیغمبر بود زوجه او بود پس به این اسباب آن حضرت را از میان سایر امت خود و صحابه اختصاص به این امر داد و هر دو از جانب خود و سایر امت به مباهله حاضر شدند چنانچه آن جماعت نیز سر کرده جمیع نصاری بودند و از جانب همه حاضر شده بودند پس این وجه نیز اصرح خواهد بود در مقصود ما و اقوی خواهد بود در اثبات مطلوب ما و همچنین وجه رابع نیز دلالت بر نهایت فضل آن حضرت میکند بسبب آنکه هرگاه در میان جمیع امت و صحابه کسی که اهلیت دخول در مباهله داشته باشد بغیر آن حضرت و زوجه و اولا آن حضرت نبوده باشد همین دلیل خواهد بود بر آنکه غیر ایشان صلاحیت امامت ندارند بوجهی که مذکور شد پس منع ایشان معنی اول را فائده به ایشان نمیرساند با آنکه آن معنی مؤید به اخبار معتبره جانبین بوده باشد چنانچه دانستی و اگر گویند حمل بر اقرب مجازات وقتی معین میشود که معنی دیگر شایع نباشد و این معلوم است که این معنی را در مقام اظهار نهایت محبت و اختصاص بسیار استعمال مینمایند جواب گوئیم که هر چند آن احادیث که سابقا اشاره کردیم اکثر دلالت میکند بر آنکه محض همین معنی مراد نیست

اما ما را مناقشه در این ضرور نیست و از برای اثبات امامت و احق بودن بخلافت که مطلب اصلی ماست در این مقام حصول این معنی کافیست بتقریری که مکرر مذکور شد.

(نهم)( وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَه )

یعنی و ضبط میکند و حفظ مینماید آیات قرآنی و حقایق ربانی را گوشی که حفظ کننده و نگاه دارنده است خاصه و عامه بطرق مستفیضه روایت کرده اند که این آیه در شأن امیر المؤمنینعليه‌السلام نازل شده چنانچه ثعلبی در تفسیر و حافظ ابو نعیم در حلیه و واحدی در اسباب نزول و طبری در خصایص و راغب اصفهانی در محاضرات و ابن مغازلی در مناقب و ابن مردویه در مناقب و اکثر مفسران و محدثان خاصه و عامه از حضرت امیر المؤمنین و ابن عباس و بریده اسلمی و ضحاک و جماعت بسیار روایت کرده اند و بعضی باین لفظ است که حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام گفت که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا در برگرفت و گفت امر کرده است مرا پروردگار من که تو را بخود نزدیک گردانم و علوم خود را به تو تعلیم نمایم و بر من لازم است که اطاعت پروردگار خود نمایم در حق تو و تو را سزاوار است که حفظ نمائی و فراموش نکنی پس این آیه نازل شد بروایت دیگر فرمود که چون این آیه نازل شد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود که از خدا سؤال کردم که این را گوشهای تو گرداند و خدا مستجاب کرد دعای مرا پس حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود که بعد از آن آنچه از آن حضرت شنیدم هرگز فراموش نکردم چون تواند بود که فراموش کنم بعد از دعای آن حضرت زمخشری و فخر رازی با نهایت تعصب ایشان این روایت را نقل کرده اند و زمخشری در کشاف گفته است که مراد به اذن واعیه گوشیست که از شأن او آن باشد که هر چه را بشنود حفظ کند و ضایع نگرداند به ترک عمل به آن پس این روایت اخیر را روایت کرده است که اگر گوئی چرا خدا اذن را بلفظ مفرد و نکره ادا کرده است جواب گوئیم که از برای اشعار به آنست که حفظ کننده بسیار کم است و سرزنشی است مردم را بر این امر و از برای دلالت بر آنست که یک گوش که حفظ کند بس است و نزد خدا به منزله گروه بسیار است و پروائی نیست بجماعت دیگر هر چند تمام عالم را پر کند تمام شد کلام زمخشری و حق تعالی بر قلم او جاری کرده و اعتراف کرده است که فائده بعثت و نزول آیات در خصوص حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام بعمل آمده است و اوست حافظ علوم الهی چون تواند بود که او محکوم حکم جاهلی چند باشد که در همه احکام محتاج به او بودند و از او استفسار مینمودند و حقتعالی فرموده است( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ) با سایر آیات و ادله که سابقا مذکور شد و مؤید آنکه آن حضرت اعلم ناس بود بلفظ و معنی قرآن آنکه ابن حجر ناصبی در صواعق محرقه از ابن سعد روایت کرده است که حضرت امیرعليه‌السلام فرمود بخدا سوگند که هیچ آیه نازل نشد مگر آنکه میدانم در چه امر نازل شده و در کجا نازل شده و بر کی نازل شده است بدرستی که عطا کرده است مرا پروردگار من دلی فهمنده و زبانی گویا ایضا گفته است که ابن سعد و دیگران روایت کرده اند از ابی الطفیل که علیعليه‌السلام فرمود که سؤال کنید مرا از کتاب خدا بدرستی که هیچ آیه نیست مگر آنکه میدانیم در چه شب نازل شده است یا در روز یا در صحرا نازل شده یا در کوه و گفته است ابن ابی داود از محمد بن سیرین روایت کرده است که چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عالم قدس ارتحال نمود علیعليه‌السلام به بیعت أبو بکر حاضر نشد و فرمود که سوگند یاد کرده ام که ردا بر دوش نیندازم مگر برای نماز تا قرآن را جمع کنم پس میگوید که جمیع قرآن را به ترتیبی که نازل شده بود جمع کرد ابن سیرین میگفت چه بود اگر آن قرآن را می یافتیم که علم در آنجا هست و روایت کرده است طبری از ام سلیمه که گفت شنیدم از رسول خدا که علی باقرآن است و قرآن با علی است از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند ایضا روایت کرده است که حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مرض موت خود فرمود أیها الناس نزدیکست که روح مرا بزودی قبض نمایند و مرا از میان شما ببرند و بیشتر با شما سخن نمیگویم و عذر خود را بر شما تمام می کنم بدرستی که در میان شما می گذارم کتاب پروردگار خود را و عترت خود را که اهل بیت منند پس دست علیعليه‌السلام را گرفت و بلند کرد و گفت این علی با قرآن است و قرآن با علی است از یک دیگر جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند پس از ایشان سؤال کنم که چگونه رعایت من در حق آنها کرده اند مؤلف گوید که هرگاه چنین متعصبی که در اکثر احادیث متواتره قدح کرده است از نهایت تعصب نقل کرده است این احادیث را و رد نکرده است همین بس است از برای علم امامت و خلافت آن حضرت هرگاه در هنگام رحلت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرماید که من میروم و بعوض خود دو چیز در میان شما می گذارم پس دست حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام را بگیرد و فرماید که این باقرآن است و از یکدیگر جدا نمی شوند صریح است در آنکه لفظ و معنی قرآن با اوست و مفسر قرآن اوست و قرآن شهادت بر حقیت او می دهد و متابعت قرآن بدون متابعت او روا نیست و بعد از آن

بر سبیل تأکید فرماید که در قیامت از ایشان سؤال خواهم کرد که چگونه رعایت ایشان کرده اید هر عاقل که در این حدیث تأمل نماید و تعصب نورزد می داند که این نص صریح است بر خلافت قطع نظر از آن که اعلمیت ثابت میشود و آن کافی است از برای اولویت به امامت.