• شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7042 / دانلود: 2529
اندازه اندازه اندازه
بداء از نظر شیعه

بداء از نظر شیعه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

کرده که در روز وفات محمد بن علی بن محمد (جعفر) در خانه ابی الحسن امام هادیعليه‌السلام حضور داشتند و در صحن منزل برای آن حضرت فرشی گسترده بودند و جماعتی از مردم اطراف ایشان نشسته بودند. به حساب ما به جز موالی حضرت و مردم معمولی، ۱۵۰ نفر از دودمان ابوطالب و بنی العباس و قریش اطراف آن حضرت مجتمع بودند که حضرت امام حسن عسکریعليه‌السلام با گریبان چاک در مرگ برادر آمد و در طرف راست پدر بزرگوار ایستاد و تا آن زمان ما او را نمی شناختیم. پس از ساعتی که از توقفش سپری شد امام دهم ابوالحسن الهادیعليه‌السلام به فرزند خود نظری افکند و فرمود: فرزندم شکر خدا را بجا آور که امری را درباره تو احداث فرمود. و در این هنگام امام حسن عسکریعليه‌السلام گریست و آیه استرجاع را به زبان جاری کرد و چنین فرمود : الحمدلله رب العالمین خداوند را شکر می کنم که نعمت را در حق ما تمام فرمود، و انا لله وانا الیه راجعون.

سوال کردیم: این جوان کیست؟ گفتند: فرزند امام دهم، حسنعليه‌السلام است. وسن مبارکش به نظر حدود بیست ساله می نمود ودر آن روز او را شناختیم و دانستیم که حضرت به امامت او اشاره فرمود واو را جانشین خود گردانید.(۱)

________________________________

۱- بحارالانوار، ج۵۰، ص ۲۴۵، روایت۱۸، باب :۲ «ارشاد، ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِ، عَنْمُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی، وَ غَیْرِهِ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ جَمَاعَه مِنْ بَنِی هَاشِم مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُالْحُسَیْنِ الاَْفْطَسُ، أَنَّهُمْ حَضَرُوا یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد دَارَ أَبِی الْحَسَنِعليه‌السلام وَقَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ، فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِأَبِی طَالِب وَ بَنِی الْعَبَّاسِ وَ قُرَیْش مِائَه وَ خَمْسُونَ رَجُلاً سِوَی مَوَالِیهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ، اِذْ نَظَرَاِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِی وَ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَیْبِ حَتَّی جَاءَ عَنْ یَمِینِهِ وَ نَحْنُ لاَ نَعْرِفُهُ، فَنَظَرَاِلَیْهِ أَبُوالْحَسَنِعليه‌السلام بَعْدَ سَاعَه مِنْ قِیَامِهِ ثُمَّ قَالَ: یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَأَمْراً. فَبَکَی الْحَسَنُعليه‌السلام وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ اِیَّاهُ أَشْکُرُ تَمَامَ نِعَمِهِعَلَیْنَا وَاِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ. فَسَأَلْنَا عَنْهُ. فَقِیلَ لَنَا: هَذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ. وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِی ذَلِکَالْوَقْتِ عِشْرِینَ سَنَهً وَ نَحْوَهَا. فَیَوْمَئِذ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ اِلَیْهِ بِالاِْمَامَهِوَأَقَامَهُ مَقَامَه».

۱۴ - مرحوم کلینیقدس‌سره در «الکافی»(۱) از ابی بکر فهفکی، روایتکرده که گفت: حضرت ابو الحسن امام هادیعليه‌السلام نامه ای برای من نوشت به این مضمون: فرزندم ابو محمد در میان اهل بیت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارای صحیح ترین غریزه و وثیق ترین حجت است، او فرزند بزرگ من و جانشین من است. امر امامت و احکام آن به او منتهی می گردد، آنچه را که از من سوال می کردی از او سوال کن، که به هر آنچه محتاج باشی نزد او خواهی یافت.(۲)

۱۵ - مرحوم کلینیقدس‌سره در «الکافی»(۳) از محمد بن یحیی روایت

_________________________________

۱- الکافی (ط - اسلامیه)، ج۱، ص ۳۲۷؛ (دارالحدیث)، ج۲، ص ۱۱۹.

۲- بحارالانوار، ج۵۰، ص ۲۴۵، روایت۱۹، باب :۲ «ارشاد، ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِ، عَنْعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ رِئَاب، عَنْ أَبِی بَکْرالْفَهْفَکِیِّ قَالَ: کَتَبَ اِلَیَّ أَبُو الْحَسَنِعليه‌السلام أَبُو مُحَمَّد ابْنِی أَصَحُّ آلِ مُحَمَّد غَرِیزَهً وَ أَوْثَقُهُمْحُجَّهً وَ هُوَ الاَْکْبَرُ مِنْ وُلْدِی وَ هُوَ الْخَلَفُ وَ اِلَیْهِ یَنْتَهِی عُرَی الاِْمَامَهِ وَ أَحْکَامُهَا، فَمَا کُنْتَسَائِلِی مِنْهُ فَاسْأَلْهُ عَنْهُ، وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُ اِلَیْه».

۳- الکافی (اسلامیه)، ج۱، ص ۳۲۷؛ (دارالحدیث)، ج۲، ص ۱۱۸.

کرده که گفت: بعد از رحلت ابو جعفر فرزند ابوالحسن امام هادیعليه‌السلام خدمت ایشان رسیدم و عرض تسلیت نمودم؛ ابو محمد که در حضور پدر نشسته بود گریست؛ پس از آن حضرت ابوالحسنعليه‌السلام روی به ایشان کرده و فرمودند: خداوند خلافت را بجای او در تو قرار داد، پس حمد خدا را بجا آور.(۱)

۱۶ - مرحوم کلینیقدس‌سره در «الکافی»(۲) از یحیی بن یسار قنبری

روایت کرده که گفت: ابو الحسن امام هادیعليه‌السلام چهار ماه قبل از رحلت، به فرزندش امام حسن وصیت کرد، و امر (امامت) را بعد از خود به او موکول نمود، و من را با گروهی از دوستانش شاهد بر این مطلب گرفت.(۳)

برای توضیح مراد از این اخبار و جواب از آنها به دو مقدمه اشاره می کنیم :

___________________________________

۱- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۶، روایت۲۰، باب:۲ «ارشاد، ابْنُ قُولَوَیْهِ، عَنِ الْکُلَیْنِیِ، عَنْعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی قَالَ: دَخَلْتُ عَلَیأَبِی الْحَسَنِعليه‌السلام بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی جَعْفَر ابْنِهِ فَعَزَّیْتُهُ عَنْهُ وَ أَبُو مُحَمَّد جَالِسٌ فَبَکَی أَبُو مُحَمَّد،فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِعليه‌السلام فَقَالَ: اِنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ فِیکَ خَلَفاً مِنْهُ فَاحْمَدِ اللَّه».

۲- الکافی (اسلامیه)، ج۱، ص ۳۲۵؛ (دارالحدیث)، ج۲، ص ۱۱۳.

۳- بحارالانوار، ج۵۰، ص۲۴۶، روایت۲۱ باب :۲ «الْکُلَیْنِیُّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَالنَّهْدِیِّ، عَنْ یَحْیَی بْنِ یَسَار الْقَنْبَرِیِّ قَالَ: أَوْصَی أَبُو الْحَسَنِعليه‌السلام اِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِعليه‌السلام قَبْلَ مُضِیِّهِ بِأَرْبَعَهِ أَشْهُر، وَ أَشَارَ اِلَیْهِ بِالاَْمْرِ مِنْ بَعْدِهِ، وَ أَشْهَدَنِی عَلَی ذَلِکَ وَ جَمَاعَهًمِنَ الْمَوَالِی».

مقدمه اول

روایات متواتر از پیامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه معصومینعليهم‌السلام وارد شده که دلالت دارند بر اینکه امر امامت عهدی ازلی است، که از علم خداوند گذشته است، و حتی در امت های پیشین امامت ائمه دوازده گانه : معلوم بوده است، چه رسد به امت اسلامی؛ همچنین انحصار ائمه در دوازده نفر و اینکه تمام آنها از طایفه قریش هستند از مسلمات می باشد، بلکه در روایات فراوانی به اسامی مبارک آنها یکی پس از دیگری تصریح شده است، مانند حدیث لوح جابر(۱) و غیره. می توان برای اطلاع بیشتر به کتاب «کافی» مرحوم ثقه الاسلام کلینیقدس‌سره و «ارشاد» شیخ مفیدقدس‌سره و «مناقب ابن شهرآشوب» و دیگر کتب مراجعه نمود.

بنابراین امامت منصبی الهی و آسمانی است، و عقل حکم می کند که این منصب باید از طرف خداوند تعیین گردد زیرا این مقام و منصب، مختص به اولیای خدا و بندگان خاص او است که عالم به احکام به علم لدنی بوده، و محفوظ از خطا و لغزش می باشند، و بدیهی است این اهلیت و قابلیت را احدی غیر از

________________________________

۱ - الکافی (اسلامیه)، ج۱، ص۵۳۲؛ (دارالحدیث)، ج۲، ص:۶۹۷ «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی، عَنْمُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنِ ابْنِ مَحْبُوب، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرعليه‌السلام عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصَارِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی فَاطِمَهَعليه‌السلام وَ بَیْنَ یَدَیْهَا لَوْحٌ فِیهِ أَسْمَاءُ الاَْوْصِیَاءِ مِنْوُلْدِهَا، فَعَدَدْتُ اثْنَیْ عَشَرَ، آخِرُهُمُ الْقَائِمُعليه‌السلام ثَلاَثَه مِنْهُمْ مُحَمَّدٌ وَ ثَلاَثَه مِنْهُمْ عَلِی».

خداوند تبارک و تعالی نمی داند. به همین دلیل همان گونه که نبی وپیامبر را خداوند معین می نماید، امام را هم او باید تعیین کند.

بنابراین باید گفت امامت از اموری است که قابل تغییر و تبدیل نیست زیرا تغییر و تبدیل مستلزم جهل به جعل می باشد، و حال آنکه جاعل یعنی خداوند تبارک و تعالی منزه است از جهل به فعل و جعل خود، به دلیل اینکه علم به امامت مساوق است با علم به آنچه که در نظام تشریع اصلح می باشد، پس همان گونه که محال است باری تعالی جاهل به احکام تکلیفی و تشریعی باشد، همچنین معقول نیست جاهل به جعل خلیفه باشد، و محال است تغییر وتبدیل در امامت راه پیدا کند. بنابراین عقل و نقل هر دو اتفاق دارند بر معلوم بودن ائمه و مشخص بودن اسامی ایشان نزد باری تعالی، و این معلومیت شعبه ای است از شعبات علم ازلی باری تعالی به آنچه که درعالم تشریع اصلح است.

بنابراین آن نزاعی هم که بین جماعتی از حکما و متکلمین است و بعضی از آنها علم باری به جزئیات را نفی می کنند، در این جا جاری نخواهد بود؛ زیرا امامت از امور جزئی نمی باشد تا مورد آن نزاع واقع شود؛ گرچه مختار شیعه و علمای امامیه در جزئیات هم این است که خداوند به آنها عالم است.

برای توضیح بیشتر توجه خوانندگان عزیز را به آیاتی چند از قرآن مجید معطوف می داریم :

خداوند متعال در سوره بقره می فرماید:( اِنِّی جاعِل فِی الاَْرْضِ خَلِیفَه ) (۱) ، ملاحظه می فرمایید که خداوند متعال در این آیه شریفه

اولین مخلوقش را خلیفه خود قرار داده، بلکه تعبیر به خلیفه را مقدم بر مخلوق قرار داده، پس از این نحو تعبیر یقین پیدا می شود به اینکه نبوت و امامت یک ولایت تشریعی است که خداوند برای اولیا و بندگان خاص خود در ازل جعل کرده است.

و نیز در همین سوره فرموده است:( لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ) (۲) ؛

.اگر به این آیه خوب توجه شود خواهیم دید که خداوند منصب ولایت و امامت را برای صنف خاصی از بندگان که از تمام مراتب ظلم و قبایح منزه می باشند قرار داده است.

خلاصه اینکه، شک نیست که خداوند به علم ذاتی ازلی عالم است به آنچه در نظام تکوین و تشریع اصلح است؛ چه آنکه تشریع عبارتست از قرار دادن قوانینی که مصالح مردم در سایه آن محفوظ باشد، و ولایت تشریعی قرار دادن هادی و راهنمایی برای مردم به جهت رسیدن به آن نظام اصلح است، که آن هم پیامبر وامام می باشند. و سنّت های - تکوینی و تشریعی - الهی قابل تبدیل نبوده(۳) و عهد الهی تغییر نمی پذیرد.

مقدمه دوم

در روایات بسیاری از ائمهعليهم‌السلام وارد شده است که امامت، در

__________________________________

۱- سوره بقره (۲)، آیه ۳۰.

۲- سوره بقره (۲)، آیه ۱۲۴.

۳- سوره احزاب (۳۳)، آیه :۶۲ (وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلا).

فرزند بزرگ تر امام قبل می باشد؛ و چون اسماعیل پسر ارشد امام صادقعليه‌السلام و همچنین ابوجعفر فرزند بزرگ حضرت هادیعليه‌السلام بودند، بسیاری از شیعیان در زمان حیات این دو، به امامت ایشان معتقد شدند، و این عقیده در اذهان ایشان مرتکز بود. و تعبیر «احدث لله شکراً» که در بعضی از روایات مزبور آمده است ناظر به زایل شدن این گمان مردم است (و اینکه رحلت آن دو باعث شد شیعیان امام حقیقی و واقعی را بشناسند). و این تعبیر هیچ دلالتی بر تغییر اراده خدا ندارد.

با توجه به این مطلب می گوییم که روایات مزبور تعبیرات مختلفی دارند :

۱ - این تعبیر که فرمود: «احدث لله شکراً کما احدث فیک أمراً» یعنی شکر خدای را بجا آر به علت اینکه در تو امری را ایجاد فرمود، دلالت بربداءندارد زیرا مدلول لغوی کلمه «أمرا» مفهوم عامی است نزدیک به معنای «شیء» (که هر موجودی تحت آن واقع می شود) و تنوین آن تنوین وحدت می باشد. و این جمله دلالتی بر «بَداء» ندارد. البته از آنجا که رحلت ابوجعفر بود که باعث ظهور امامت امام حسن عسکریعليه‌السلام گردید و اعتقاد باطل شیعیان را از بین برد، امامعليه‌السلام از آن به امر حادث تعبیر فرمودند؛ و شکری که به آن امر فرمودند به خاطر این بود که حق ظاهر شد و مردم دانستند که امام واقعی کیست، چرا که در سایه زعامت امام جمیع خلایق هدایت می شوند و این خود از بزرگترین نعم الهی است و جای شکر دارد.

۲ - تعبیر دوم، خبر دادن امام هادیعليه‌السلام به امامت حسنعليه‌السلام در زمان حیات فرزند بزرگتر خود یعنی ابوجعفر است و این خبر برخلاف آن چیزی بود که در اذهان شیعه مرتکز بود زیرا شیعیان معتقد به امامت ابوجعفر بودند.

به همین جهت وقتی نوفلی خدمت امامعليه‌السلام رسید، در حالی که اشاره به ابوجعفر کرد سوال نمود آیا این بعد از شما امام ماست؟ حضرت در جواب فرمود: امام شما حسن است. و این خود قرینه است بر اینکه بدائی که به باری تعالی نسبت داده می شود به معنای متبادر در اذهان نیست بلکه معنای آن ظهور امامت حضرت امام حسن نزد شیعه می باشد و سبب این ظهور موت ابوجعفر در زمان حیات پدر بود.

البته این ظهور ربط به باری تعالی دارد چون موافق با غرض الهی است که امامت کسی که اهلیت امامت را دارد آشکار شود و آن امامت حضرت امام حسن عسکریعليه‌السلام بر کافه مردم است وچنانچه سابقاً گفته شد مفاد لام جاره مطلق ارتباط است و اما خصوصیات آن محتاج به قرینه است.

۳ - تعبیر سوم، امر به سکوت حضرت در مورد کسی است که امامت به او منتهی می شود، تا زمانی که خودشان امام بعد از خود را معرفی نمایند، و این معنی دلالت دارد بر اینکه این سکوت مشتمل بر مصلحتی بود. مگر نسبت به بعضی از خواص شیعه که از ابتدا امام بعد را می شناختند.

۴ - تعبیر چهارم، دلالت و اشاره به امامت ابوجعفر دارد! تا زمانی که ایشان رحلت می کنند، و نسبت به امامت امام حسن عسکریعليه‌السلام تعبیر به بداء گردیده است، مانند خبر شاهویه(۱) ، و خبر جعفری.(۲)

___________________________________

۱- کتاب الغیبه للحجه، ص :۲۰۱ «عَنْ شَاهَوَیْهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَلاَّبِ قَالَ: کُنْتُ رُوِّیتُ عَنْأَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّعليه‌السلام فِی أَبِی جَعْفَر ابْنِهِ رِوَایَات تَدُلُّ عَلَیْهِ، فَلَمَّا مَضَی أَبُو جَعْفَرقَلِقْتُ لِذَلِکَ وَ بَقِیتُ مُتَحَیِّراً لاَ أَتَقَدَّمُ وَ لاَ أَتَأَخَّرُ وَ خِفْتُ أَنْ أَکْتُبَ اِلَیْهِ فِی ذَلِکَ فَلاَ أَدْرِی مَایَکُونُ. فَکَتَبْتُ اِلَیْهِ أَسْأَلُهُ الدُّعَاءَ وَ أَنْ یُفَرِّجَ اللَّهُ تَعَالَی عَنَّا فِی أَسْبَاب مِنْ قِبَلِ السُّلْطَانِ کُنَّانَغْتَمُّ بِهَا فِی غِلْمَانِنَا. فَرَجَعَ الْجَوَابُ بِالدُّعَاءِ وَ رَدِّ الْغِلْمَانِ عَلَیْنَا، وَ کَتَبَ فِی آخِرِ الْکِتَابِ :أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ مُضِیِّ أَبِی جَعْفَر وَ قَلِقْتَ لِذَلِکَ فَلاَ تَغْتَمَّ فَاِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِلُقَوْماً بَعْدَ اِذْ هَداهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ؛ صَاحِبُکُمْ بَعْدِی أَبُو مُحَمَّد ابْنِی وَ عِنْدَهُ مَاتَحْتَاجُونَ اِلَیْهِ یُقَدِّمُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ ما نَنْسَخْ مِنْ آیَه أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْر مِنْهاأَوْ مِثْلِها؛ قَدْ کَتَبْتُ بِمَا فِیهِ بَیَانٌ وَ قِنَاعٌ لِذِی عَقْل یَقْظَانَ».الکافی (اسلامیه)، ج۱، ص ۳۲۸؛ (دارالحدیث)، ج۲، ص :۱۲۰«عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّد، عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ شَاهَوَیْهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَلاَّبِ قَالَ: کَتَبَ اِلَیَّ أَبُوالْحَسَنِ فِی کِتَاب: أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ أَبِی جَعْفَر وَ قَلِقْتَ لِذَلِکَ، فَلاَ تَغْتَمَّ فَاِنَّاللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لاَ یُضِلُ قَوْماً بَعْدَ اِذْ هَداهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ ما یَتَّقُونَ، وَ صَاحِبُکَ بَعْدِیأَبُومُحَمَّد ابْنِی وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ اِلَیْهِ یُقَدِّمُ مَا یَشَاءُ اللَّهُ وَ یُؤَخِّرُ مَا یَشَاءُ اللَّهُ، ما نَنْسَخْ مِنْآیَه أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْر مِنْها أَوْ مِثْلِها، قَدْ کَتَبْتُ بِمَا فِیهِ بَیَانٌ وَ قِنَاعٌ لِذِی عَقْل یَقْظَانَ».

۲- کتاب الغیبه للحجه، ص :۸۲ «رَوَی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الاَْشْعَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو هَاشِمدَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیُّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّعليه‌السلام وَقْتَ وَفَاهِ ابْنِهِ أَبِیجَعْفَر وَ قَدْ کَانَ أَشَارَ اِلَیْهِ وَ دَلَ عَلَیْهِ، وَ اِنِّی لاُْفَکِّرُ فِی نَفْسِی وَ أَقُولُ هَذِهِ قِصَّهُ ]أَبِی[اِبْرَاهِیمَعليه‌السلام وَ قِصَّهُ اِسْمَاعِیلَ. فَأَقْبَلَ عَلَیَّ أَبُو الْحَسَنِعليه‌السلام وَ قَالَ: نَعَمْ یَا أَبَا هَاشِم، بَدَا لِلَّهِفِی أَبِی جَعْفَر وَ صَیَّرَ مَکَانَهُ أَبَا مُحَمَّد کَمَا بَدَا لَهُ فِی اِسْمَاعِیلَ بَعْدَ مَا دَلَّ عَلَیْهِأَبُوعَبْدِاللَّهِعليه‌السلام وَنَصَبَهُ وَ هُوَ کَمَا حَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ وَ اِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ. أَبُو مُحَمَّد ابْنِیالْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی، عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَهُ اِلَیْهِ، وَ مَعَهُ آلَهُ الاِْمَامَهِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّه».الکافی (اسلامیه)، ج۱، ص ۳۲۷؛ (دارالحدیث)، ج۲، ص :۱۱۹«عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّد، عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّد، عَنْ أَبِی هَاشِم الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِیالْحَسَنِعليه‌السلام بَعْدَ مَا مَضَی ابْنُهُ أَبُو جَعْفَر، وَ اِنِّی لاُْفَکِّرُ فِی نَفْسِی أُرِیدُ أَنْ أَقُولَ کَأَنَّهُمَا أَعْنِیأَبَا جَعْفَر وَ أَبَا مُحَمَّد فِی هَذَا الْوَقْتِ کَأَبِی الْحَسَنِ مُوسَی وَ اِسْمَاعِیلَ ابْنَیْ جَعْفَرِ بْنِمُحَمَّدعليه‌السلام وَ اِنَّ قِصَّتَهُمَا کَقِصَّتِهِمَا، اِذْ کَانَ أَبُو مُحَمَّد الْمُرْجَی بَعْدَ أَبِی جَعْفَرعليه‌السلام فَأَقْبَلَ عَلَیَّأَبُو الْحَسَنِ قَبْلَ أَنْ أَنْطِقَ فَقَالَ: نَعَمْ، یَا أَبَا هَاشِم بَدَا لِلَّهِ فِی أَبِی مُحَمَّد بَعْدَ أَبِی جَعْفَرعليه‌السلام مَالَمْ یَکُنْ یُعْرَفُ لَهُ کَمَا بَدَا لَهُ فِی مُوسَی بَعْدَ مُضِیِّ اِسْمَاعِیلَ مَا کَشَفَ بِهِ عَنْ حَالِهِ، وَ هُوَ کَمَاحَدَّثَتْکَ نَفْسُکَ وَ اِنْ کَرِهَ الْمُبْطِلُونَ، وَ أَبُو مُحَمَّد ابْنِی الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی عِنْدَهُ عِلْمُ مَا یُحْتَاجُاِلَیْهِ وَمَعَهُ آلَهُ الاِْمَامَهِ».

در مورد این دو خبر می گوییم :

اولاً،سنداین دوخبرضعیف است وازحیث سندحجت نمی باشد.

ثانیاً، متنی که در کتاب «الغیبه» شیخ طوسیقدس‌سره روایت کرده با متن روایت در کتاب «کافی» اختلاف دارد. مثلا جمله «و قد اشار الیه و دل علیه» در روایت «کافی» موجود نیست. و همچنین در کتاب «الغیبه» جمله «و صیر مکانه ابا محمد» می باشد، اما در روایت «کافی» بجای آن جمله «بدا لله فی ابی محمد بعد ابی جعفر ما لم تکن تعرف له» را دارد. و نیز در روایت «کافی» جمله «کنت رویت عن ابی الحسن العسکری فی ابی جعفر روایات تدل علیه» دیده نمی شود.

و با این همه اختلافات نمی شود به روایت کتاب شیخ طوسیقدس‌سره اعتماد کرد.

ثالثاً، جمع دلالی بین این روایات به این است که بگوییم: منظور از دلالت یا اشاره بر امامت ابوجعفر، انطباق قهری امامت اکبر اولاد

بر ابوجعفر است؛ (و این قاعده ی (اکبر اولاد بودن) دلالت و اشاره قهری است بر امامت ابوجعفر نه اینکه امام اشاره فرموده باشند که امام بعد از من ابوجعفر است) چرا که امام هادیعليه‌السلام آن گونه که در خبر نوفلی و علوی آمده در زمان حیات ابوجعفر به امامت امام حسن عسکریعليه‌السلام تصریح کردند.

رابعاً، چنانچه این جمع دلالی را نپذیریم، در تعارض بین این روایات قائل به تساقط آنها می شویم. و مانعی از جریان این قاعده در مسئله کلامی نیست.

البته یک اشکال باقی می ماند و آن این فرمایش حضرت است : «بدأ لله فی ابی جعفر کما بدا لله فی اسمعیل». که این اشکال را هم با توجه به اینکه بیان کردیم لام جار برای مطلق ربط است، می توان پاسخ گفت.

در خاتمه به ذکر پنج فایده می پردازیم :

فایده اول: اخبار «بداء» رد قول جبر و تفویض است.

اسناد «بداء» به حق تعالی هم جواب از شبهه تفویض است وهم پاسخ شبهه جبر. به این بیان که مفوضه قائلند خداوند آنچه را که باید تقدیر کند و خلق نماید انجام داده و از هر کاری فراغت یافته است؛ به همین سبب در خلق و تقدیر او تغییر و تبدیل ایجاد نمی شود، و چیزی زیاد و کم نخواهد شد و کارها را به بندگان واگذار کرده است؛ نظیر عقیده یهود که می گفتند دست خدا بسته است نه باز می کند و نه می بندد.

همان گونه که گروهی از فلاسفه هم مشابه این عقیده را اظهار کرده اند و گفته اند تمام موجودات عالم هستی در یک سطح و یک برنامه جریان دارد.

و اما جبریها بر عکس مفوضه، تأثیر افعال بندگان در حوادث را منکرند. اینان تمام افعال با آثار آنها را مخلوق پروردگار می دانند به این علت که علم ازلی خداوند تمام مجاری امور را در بر گرفته و همان علم خدوند است که مؤثر و علت حدود حوادث در عالم وجود است، و از جمله حوادث، افعالی است که از بندگان سر می زند.

مثلاً در مسئله مقتول (که سابقا گذشت) می گویند اگر کشته نمی شد حتما می مرد، چون در غیر این صورت خلاف علم خداوند محقق می شد و تخلف از علم باری تعالی محال است.

پاسخ نظریه تفویض

اما جواب مفوضه این است که تعلق علم ازلی الهی بر تمام امور و همه حوادث عالم، با تأثیر افعال بندگان در حوادث، منافات ندارد. زیرا تعلق علم باری تعالی به افعال بندگان در طول افعال است. به این معنی که اگر فعل بندگان را مستند به علم باری تعالی دانستیم باید بدانیم علم الهی در طول افعال بندگان است (چون مرتبه علم متأخر از مرتبه معلوم است) و مستقیماً سبب افعال

بندگان نمی شود، به جهت اینکه میان علم خدا و افعال بندگانش اختیار آنها واسطه است. و وقتی کارهای آنها از روی اختیار صادر شد بی شک آثاری را که خداوند بر آن کارها مترتب کرده از زیادتی روزی یا عمر، یا کم شدن روزی و عمر حاصل می شود، واینها افعال خداوند است. پس حقیقت آن نیست که جماعت قدریه (قائلین به تفویض) می گویند که خدا از هر کاری فراغت یافته و امور را به بندگان واگذار کرده است، نه محو و اثباتی در کار است و نه تغییر در ارزاق و آجال و دیگر حوادث. و واضح ترین خبری که در این باره از ائمه هدی : به ما رسیده روایتی است که مرحوم علامه مجلسیقدس‌سره در باب «بداء» در کتاب «بحارالانوار»(۱)

نقل فرموده و آن داستان مناظره حضرت ثامن الحججعليه‌السلام با سلیمان مروزی است.

پس منکر بداء، دوام قدرت خداوند نسبت به حوادث جاری در تمام زمانها را انکار می کند؛ و کسی که قائل به بداء است برای خدا یک چنین قدرت همیشگی و همگانی را اثبات می کند نه اینکه (العیاذ بالله) نسبت جهل به خداوند بدهد (تعالی عن ذلک).

پاسخ نظریه جبر

پاسخ به عقیده جبری این است که می گوییم اگر علم باری تعالی علت همه حوادث از جمله افعال بندگان باشد دیگر افزایش در عمر به سبب صله رحم معنایی ندارد، و محو و اثبات مفهومی نخواهد داشت، و تقسیم علم باری تعالی به علم مکنون و غیر مکنون چنانچه در بسیاری از روایات وارد شده است ممکن نخواهد بود. همچنانکه لازمه این اعتقاد این است که اجل های حتمی و غیر حتمی مصداق نداشته باشند و باید تمام اجل ها آجال حتمی باشند، و فساد این توالی روشن تر از آنست که ما بازگو کنیم. خلاصه اینکه روایات «بداء» به آن معنایی که شایسته استناد به باری تعالی است جواب گوی قول به تفویض وقول به جبر می باشد.

ص: ۱۵۱

۱- بحار الأنوار، ج۱۰، ص :۳۲۹ «قَدِمَ سُلَیْمَانُ الْمَرْوَزِیُّ مُتَکَلِّمُ خُرَاسَانَ عَلَی الْمَأْمُونِفَأَکْرَمَهُ و ...».

فایده دوم: بداء در تکوینیات نظیر نسخ در احکام است.

بعضی از علما «بداء» در تکوینیات را شبیه «نسخ» در تشریعیات دانسته اند؛ به این بیان که نسخ، خلاف آنچه را که از اطلاق حکم استفاده می شد - که استمرار حکم در طول زمان باشد - ظاهر می کند، و بداء خلاف آنچه از مقتضیات امور ظاهر است را آشکار می نماید. البته این تشبیه برای تقریب به ذهن است، وگرنه نسخ با بداء تفاوت کلی دارد، زیرا در نسخ چیزی به چیز دیگر تبدیل نمی شود و نسخ تنها بیان انتهای زمان حکم می باشد؛ همچنان که مخصص نسبت به عام قرینه است بر اینکه از ابتدا از عام خاص اراده شده است. ولی بداء تغییر امری به امر دیگر است.

فایده سوم: بازدارنده از گناه و مشوق عمل صالح

اعتقاد به «بداء» انسان را به انجام اعمال حسنه حریص و کوشا کرده و از افعال زشت باز می دارد و این اعتقاد در نفس انسانی نشاطی ایجاد می کند که همواره او را به طرف خیرات و فضایل نفسانی و کمالات اخلاقی می کشاند و در مقابل مانعی ایجاد می کند که او را از شرور و رذایل منع می نماید. سرّ آن این است که معتقد به بداء اعتقادش این است که افعال خیر و شری که از او صادر می شود دارای آثار و نتایجی است که از ناحیه خداوند آن آثار برای افعال قرار داده شده که اگر افعال خیر باشد آثار نیز خیر است و اگر شر باشد آثار هم شر است. به همین جهت در انجام اعمال خیر

سستی نمی نماید و در ترک شرور کاهلی نمی کند. ولی کسی که چنین اعتقادی ندارد، بلکه قلم تقدیر را از کار افتاده و خشکیده تلقی می کند، طبعاً از افعال خیر وشر خود توقع آثار ندارد و این امر چه بسا او را از افعال حسنه منع کرده و نسبت به افعال قبیح جسور می کند.

فایده چهارم : لزوم تقیه از نظر عقل و نقل.

معنای تقیه در لغت عبارتست از حفظ کردن (پرهیز نمودن) شخصی یا چیزی از شخص یا چیز دیگر؛ زیرا ریشه آن «وقایه» به معنای حفظ و صیانت است. تقیه امری است که عقل حکم به لزوم آن می کند و این مطلب فطری هر موجود با شعوری است و بناء عقلا بر آن قرار گرفته است، زیرا فرار از مار خطرناک امری است که در فطرت انسانی نهفته است. و آیات قرآن هم دلالت بر لزوم تقیه دارد، مانند این آیه شریفه:( إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمَانِ ) (۱)

وآیه شریفه:( إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاهً ) (۲) ؛ که در این آیات شریفه

خداوند در مورد تقیه چیزی را تجویز و ترخیص فرموده است که در غیر مورد تقیه جایز نیست.

در روایات ائمه معصومینعليهم‌السلام نیز روایاتی وجود دارد که برخی

____________________________________

۱- سوره نحل (۱۶)، آیه ۱۰۶.

۲- سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۸.

از آنها دلالت بر وجوب تقیه می کند، مانند مورد حفظ جان و آبرو ومال. و بعضی از آنها دلالت بر استحباب تقیه دارد، مانند مورد

.

معاشرت و برخورد اجتماعی مسالمت آمیز؛ و یک دسته از آنها در مورد احکام است که از روی تقیه بیان فرموده اند و آن احکام موافق با نظر صاحبان سلطه در زمان ائمهعليهم‌السلام بیان شده است و غرض از آن حفظ نفوس شیعیان بوده است. به هر حال، تقیه امریست که عقل و شرع موافق آنست و اگر کسی قائل به وجوب آن شود نباید مورد تشنیع و ملامت قرار گیرد. و بدیهی است در زمان هایی مثل زمان ما باید جامعه اسلامی در نهایت واقع بینی با یکدیگر معاشرت کنند و برادرانه رفتار کرده و از سرزنش و افترا و تکفیر یکدیگر چشم پوشی نمایند. و از تسلط بیگانگان بر امت مسلمان برحذرباشندکه آنان هماره دشمنی های طوایف اسلامی را دستاویز سیطره خود قرار داده اند. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

فایده پنجم: خوف و رجا از فواید اعتقاد به بداء است.

کسی که اعتقاد به «بداء» و محو و اثبات دارد به اعمال نیک خود مغرور نمی شود و اگر خدای ناخواسته مرتکب عمل حرامی شود وگناهی از او سر زند مأیوس از رحمت حق نمی گردد، بلکه دائماً در حالتی بین خوف و رجا به سر می برد. به جهت آنکه معتقد است که غرور و عجب (مثلا) طاعات را محو می کند و در نتیجه اعمال حسنه او حبط می گردد. یا اینکه توبه (مثلا) گناهان را می پوشاند ودر نتیجه امید به عفو و مغفرت الهی پیدا می کند. ولی برای آنان که عقیده دارند تأثیری برای اعمال انسان در سرنوشت او نیست خوف و رجا معنایی ندارد.

والسلام علیکم و رحمه الله اللهم ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

قم - سید محمد باقر بنی سعید لنگرودی

جمادی الاولی سنه ۱۳۹۵

پایان