• شروع
  • قبلی
  • 18 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7717 / دانلود: 2111
اندازه اندازه اندازه
الماس هستی

الماس هستی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عصای موسی عليه‌السلام

وقتی امام‌زمانعليه‌السلام ظهور کند در دست او عصای موسیعليه‌السلام خواهد بود.۱۹

با این‌که چوب این عصا هزاران سال پیش، از درخت بریده شده است؛ امّا تر و تازه خواهد بود، مثل این‌که همین الان آن را، از درخت قطع کرده‌اند.۲۰

در زمان موسیعليه‌السلام ، بشر در سحر و جادو پیشرفت زیادی کرده بود و به اصطلاح، فن‌آوری بشرِ آن روز، سحر و جادو بود؛ امّا وقتی موسیعليه‌السلام عصای خود را به زمین زد، ناگهان آن عصا به اژدهایی تبدیل شد که همه آن سحر و جادوها را در یک چشم به هم زدن بلعید.

در روز ظهور هم بشر هر چه پیشرفت کرده و هر فن‌آوری جدیدی داشته باشد باید بداند که امام زمان با همین عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت. این عصا، یک عصای معمولی نیست، بلکه هر دستوری را که امام به آن بدهد، انجام می‌دهد.۲۱

آنچه که بشر به دست خود ساخته است توسط این عصا بلعیده می‌شود.۲۲

هنر بشرِ آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر در روز ظهور هر چه می‌خواهد باشد، آن عصا به اذن خدا می‌تواند مقابل آن بایستد.

آیا می‌دانی وقتی امام‌زمانعليه‌السلام آن عصا را بر زمین بزند، آن عصا تبدیل به چه چیزی می‌شود؟ امام باقرعليه‌السلام فرمود: «وقتی قائم ما، عصای خود را به زمین بزند، آن عصا هر چه را که مقابلش باشد، می‌بلعد».۲۳

به راستی که خداوند چه حکمت‌های زیبایی دارد که این‌چنین با عصای موسیعليه‌السلام ، آخرین ولیّ خود را یاری می‌کند.۲۴

روز سیزدهم ذی الحجّه است، هنوز پیامبر در مکّه است، فردا که فرا برسد، پیامبر به سوی مدینه حرکت خواهد کرد.

نگاه کن، علیعليه‌السلام به سوی پیامبر می‌آید و با او سخن می‌گوید:

ای رسول خدا! من صدایی را شنیدم، گویا کسی با من سخن می‌گفت، امّا کسی را ندیدم!

علی جان! این جبرئیل است که به تو سلام کرده است. او آمده است تا وعده خدا را به انجام برساند. او تو را امیر مومنان خطاب نموده است.

اکنون پیامبر به یاران خود دستور می‌دهد تا نزد علیعليه‌السلام بروند و به او این‌گونه سلام کنند: «سلام بر تو ای امیرمونان».

در این میان عُمر و ابوبکر زبان به اعتراض می‌گشایند و می‌گویند: «آیا این دستور از طرف خداست؟».

پیامبر در جواب آنان می‌گوید: «آری، خدا به من این دستور را داده است».

یاران پیامبر به این سخن پیامبر عمل می‌کنند و نزد علیعليه‌السلام می‌روند و به او این‌گونه سلام می‌کنند: «سلام بر تو ای امیرمومنان».

آری، همه می‌فهمند که علیعليه‌السلام آقای آنان است. این سلام، مقدّمه‌ای است برای برنامه‌ای مهم‌تر!۲۵

«امیر» در زبان عربی، به معنای رهبر است، «امیرمونان» یعنی رهبر و پیشوای همه اهل‌ایمان!

این لقبی است که خدا فقط به علیعليه‌السلام داده است و هیچ کس (نه قبل از او و نه بعد از او) شایستگی این لقب را ندارد.

اکنون هر کس این لقب را بشنود، می‌فهمد که علیعليه‌السلام بعد از پیامبر، شایستگی خلافت و جانشینی پیامبر را دارد.

مادر مهربان تو کجاست؟

وقتی به مدینه می‌روم، گاهی اوقات نماز خود را جایی می‌خوانم که قبلاً محلّه بنی‌هاشم بوده است، کسانی‌که قبل از سی سال پیش به مدینه آمده‌اند، این محلّه را با چشم خود دیده‌اند، متأسّفانه امروزه این محلّه خراب شده است و هیچ اثری از آن نمانده است.

وقتی به مدینه می‌آیی با این آدرسی که می‌دهم می‌توانی محلّه بنی‌هاشم را پیدا کنی. مسجد پیامبر چندین در دارد، وقتی از دری که به در بقیع مشهور است، خارج شوی، می‌توانی قبرستان بقیع را در دوردست خود ببینی، محلّه بنی‌هاشم در فاصله بین درِ مسجد (که به نام درِ بقیع است) تا قبرستان بقیع می‌باشد. اینجا خانه امام حسنعليه‌السلام ، خانه امام حسینعليه‌السلام ، خانه زینبعليها‌السلام و قرار داشته است. اینجا خاطرات زیادی دارد.

امروز هم اینجا نشسته‌ام تا نماز ظهر را بخوانم، نگاهی به آسمان می‌کنم، قطرات باران بر صورتم می‌بارد، گویا باران بهاری در راه است. صدای رعد و برق هم به گوش می‌رسد. صدای اذان می‌آید.

نماز که تمام می‌شود به فکر فرو می‌روم، دوست دارم بدانم کجا نشسته‌ام. باید از خاطرات این مکان باخبر شوم، باید به تاریخ سفر کنم. به سال هفتم هجری بروم.

اینجا خانه اُمّ اَیمن است. پیامبر معمولاً برای دیدن اُمّ اَیمن به اینجا می‌آید، وقتی پیامبر اُمّ اَیمن را می‌بیند او را «مادر» خطاب می‌کند واحوال‌پرسی می‌کند و با او سخن می‌گوید.۲۶

راستی چرا پیامبر اُمّ اَیمن را «مادر» خطاب می‌کند؟

پیامبر که به دنیا آمد برای او دایه‌ای گرفتند. حلیمه سعدیّه دو سال از پیامبر نگهداری کرد. سپس پیامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَیمن به آمنه کمک می‌کرد. بعد از مدّتی که آمنه از دنیا رفت، عبد المطّلب، پیامبر را به خانه خود برد. اُمّ اَیمن هم به خانه او رفت و در حقِّ پیامبر مادری می‌کرد.۲۷

هنگامی‌که رسول خدا به پیامبری مبعوث شد، اُمّ اَیمن جزء اوّلین زنانی بود که به او ایمان آورد.

جالب است که پیامبر در سخن خود اُمّ اَیمن را اهل بهشت معرّفی کرده است.۲۸

نگاه من به درِ خانه اُمّ اَیمن دوخته شده است، اُمّ اَیمن از خانه خارج می‌شود، به او سلام کرده و می‌گویم:

ــ شما این وقت روز کجا می‌روید؟

ــ می‌خواهم به خانه علیعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام بروم. دلم برای دیدن حسن و حسینعليه‌السلام تنگ شده است.

او را همراهی می‌کنم. اُمّ اَیمن به سوی خانه علیعليه‌السلام می‌رود. خانه‌ای کوچک که همه خوبی‌های بزرگ دنیا را در آن می‌توانی ببینی. علیعليه‌السلام در خانه را باز می‌کند و به اُمّ اَیمن خوش آمد می‌گوید.

اُمّ اَیمن وارد می‌شود، به حسن و حسینعليه‌السلام سلام می‌کند. این‌ها عزیزان دل پیامبر هستند. فاطمهعليها‌السلام هم به استقبال او می‌آید.

اُمّ اَیمن کنار فاطمهعليها‌السلام می‌نشیند و با هم مشغول گفتگو می‌شوند. صدای در خانه به گوش می‌رسد.

علیعليه‌السلام در خانه را باز می‌کند. نگاه کن! پیامبر برای دیدن عزیزانش آمده است.

پیامبر حسن و حسینعليه‌السلام را در آغوش می‌گیرد، آن‌ها را می‌بوسد و می‌بوید.

پیامبر وارد اتاق می‌شود، اُمّ اَیمن به احترام پیامبر از جا برمی‌خیزد. دیدار اُمّ اَیمن، پیامبر را به یاد مادرش آمنه می‌اندازد.از این‌رو از دیدن او بسیار خوشحال می‌شود.۲۹

چه منظره زیبایی! پیامبر کنار گل‌های خودش آرام گرفته است. اهل این خانه تنها دل‌خوشی او در این دنیا هستند. پیامبر آن‌ها را می‌بیند و لبخند می‌زند

ناگهان ، عطری در فضا می‌پیچد، نسیمی می‌وزد. جبرئیل نازل می‌شود و آیه ۲۶ سوره «إسراء» را بر پیامبر می‌خواند:( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ ) : ای پیامبر ، حقِّ خویشان خودت را ادا کن !».

آیه تازه‌ای نازل شده است.پیامبر به فکر فرو می‌رود. خداوند فرمانی تازه داده است. به راستی منظور خدا از این فرمان چیست ؟

ــ ای جبرئیل برایم بگو که حقّ چه کسی را باید بدهم ؟

ــ ای حبیب من ، اجازه بده نزد خداوند بروم و جواب را بگیرم و برگردم۳۰

لحظاتی سکوت همه جا را فرا می‌گیرد. پیامبر منتظر است.

دوباره بوی بهار در فضا می‌پیچد و نسیم می‌وزد. جبرئیل باز گشته است:

ــ ای جبرئیل ، چه خبر ؟

ــ خداوند دستور داده است که تو فدک را به فاطمهعليها‌السلام بدهی ، فدک از این لحظه به بعد مالِ فاطمهعليها‌السلام است۳۱

آری، درست شنیدی خدا سرزمین فدک را به فاطمهعليها‌السلام بخشیده است. این فرمان خداست.۳۲

چرا اشک در چشم پیامبر نشسته است؟ این اشک شوق است؟

نه، اشک فراق است. هر وقت که پیامبر به یاد یار سفر کرده‌اش، خدیجهعليها‌السلام می‌افتد و غمی جانکاه، سراسر وجودش را فرا می‌گیرد.۳۳

پیامبر به یاد روزی می‌افتد که تصمیم گرفت به خواستگاری خدیجهعليها‌السلام برود. دست پیامبر از مالِ دنیا خالی بود؛ امّا خدیجهعليها‌السلام ثروتمندترین زن آن روزگار بود.

عموی خدیجهعليها‌السلام که با این ازدواج مخالف بود در مجلس خواستگاری مهریه خدیجهعليها‌السلام را بیش از هزار سکّه تعیین کرد. او می‌دانست که پیامبر از عهده این مهریه سنگین بر نمی‌آید.

ابوطالب لبخندی زد و گفت: «قبول است». همه تعجّب کردند و با خود گفتند: «محمّد این همه پول را از کجا خواهد آورد».۳۴

پیامبر همه مهریه را پرداخت کرد. آیا شما می‌دانید چگونه؟

خود خدیجهعليها‌السلام این پول را به پیامبر داده بود تا به عنوان مهریه پرداخت کند!۳۵

وقتی ابوجهل این را شنید، گفت: «همیشه داماد برای عروس مهریه می‌دهد، امروز عروس برای داماد مهریه داده است».۳۶

پیامبر از همان زمان آرزو داشت تا روزی مهریه خدیجهعليها‌السلام را جبران کند.

درست است که خدیجهعليها‌السلام پول زیادی به پیامبر بخشیده بود؛ امّا من فکر می‌کنم او همیشه خود را وامدار خدیجهعليها‌السلام می‌دید و به این پول به چشم قرض نگاه می‌کرد و دوست داشت زمانی این پول را به خدیجهعليها‌السلام بازگرداند.

سال‌ها از این ازدواج گذشت و در شرایط سختی که بر مسلمانان می‌گذشت، خدیجهعليها‌السلام تمام ثروت خود را در راه اسلام خرج کرد.

تقدیر چنین بود که خدیجهعليها‌السلام پیامبر را تنها بگذارد و پیش خدا برود؛ امّا یاد خدیجهعليها‌السلام هرگز از خاطر پیامبر نرفت.

خداوند بعد از فتح خیبر، فدک را به پیامبر داد. اکنون فرصت خوبی است تا بزرگواری خدیجهعليها‌السلام را جبران کند.

افسوس که امروز خدیجهعليها‌السلام نیست؛ امّا دختر او که هست. فاطمهعليها‌السلام تنها یادگار خدیجهعليها‌السلام است. او وارث خدیجهعليها‌السلام است و بعد ازمرگ مادرازاو ارث می‌برد. پس پیامبر می‌تواند مهریه خدیجهعليها‌السلام را به فاطمهعليها‌السلام بدهد.

امروز آیه قرآن نازل شد. آیا موافقی یک بار دیگر این آیه را بخوانیم؟ خدا به پیامبر دستور داد:( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ ) ، ای پیامبر ، حقّ فاطمه را ادا کن !

پیامبر باید حقّ فاطمهعليها‌السلام را بدهد.۳۷

هرگز فراموش نکن! فدک حقّ فاطمهعليها‌السلام است، چون او دختر خدیجهعليها‌السلام است و پیامبر برای همیشه وامدار خدیجهعليها‌السلام است.۳۸

ــ فاطمه جان! خداوند دستور داده تا فدک را به تو بدهم. من وامدار مادرت خدیجه بودم. مهریه‌اش را نپرداخته‌ام. اکنون که مادرت نیست تا فدک را به او دهم، پس فدک را به تو می‌بخشم. باید نماینده‌ای به فدک بفرستی و آنجا را در اختیار بگیری.

ــ پدر جان! تا شما زنده هستید من در فدک هیچ تصرّفی نمی‌کنم.

ــ نه، باید همه بفهمند، فدک از آنِ توست. می‌ترسم که اگر فدک را تصرّف نکنی بعد از مرگ من فدک را به تو ندهند.

ــ چشم. چون شما می‌گویی، این کار را می‌کنم.۳۹

اکنون پیامبر از علیعليه‌السلام می‌خواهد تا وسایل نوشتن را آماده کند. پیامبر می‌خواهد سندی برای فدکِ فاطمهعليها‌السلام بر روی «اَدیم» نوشته شود.

حتماً می‌گویی «ادیم» چیست؟ وقتی پوست گوسفند دباغی شد آن‌را برای نوشتن آماده می‌کنند. عرب‌ها به آن «ادیم» می‌گویند.

پیامبر می‌خواهد این نوشته به راحتی پاره نشود و از بین نرود.

علیعليه‌السلام بعد از لحظاتی با یک «ادیم» و قلم و دوات برمی‌گردد. پیامبر به او می‌گوید: «می‌خواهم فاطمه برای فدک سند مکتوب داشته باشد. بنویس که پیامبر فدک را به فاطمه داد».

علیعليه‌السلام مشغول نوشتن می‌شود. بعد از آن‌که سند آماده می‌شود باید دو نفر به عنوان شاهد نامشان آورده شود.

پپامبر به علیعليه‌السلام می‌گوید نام خودت را به عنوان شاهد اوّل بنویس. بعد رو به اُمّ اَیمن می‌کند. اُمّ اَیمن را همه می‌شناسند، همه می‌دانند که پیامبر او را اهلِ بهشت، معرّفی کرده است.

اکنون پیامبر به علیعليه‌السلام می‌گوید: «نام اُمّ اَیمن را به عنوان شاهد بنویس». این‌گونه است که نام او در سند فدک نوشته می‌شود.۴۰

از میان همه فقط اُمّ اَیمن لیاقت داشت شاهد نزول آیه بخشش فدک باشد. نام او باید کنار نام علیعليه‌السلام تا همیشه در تاریخ به عنوان شاهد فدک بدرخشد.

این چه رازی است که تا نام فدک زنده است نام اُمّ اَیمن زنده است؟

پیامبر او را می‌شناسد و می‌داند که او در هر شرایطی از حقّ فاطمهعليها‌السلام دفاع خواهد کرد.۴۱

این‌گونه است که نام فدک و اُمّ اَیمن تا ابد به هم گره خوردند و هر دو با هم جاودانه شدند.

فدک ! تو چه می‌دانی که فدک چیست ! فدک ، سرزمینی آباد و حاصل خیز است ، این سرزمین ، چشمه‌های آب فراوان و نخلستان‌های زیادی دارد ، فاصله آن تا مدینه حدود دویست و هفتاد کیلومتر است۴۲

ماجرای فدک این چنین است: یهودیانِ قلعه خیبر دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تا به مدینه حمله کنند ، امّا پیامبر از تصمیم آن‌ها باخبر شد و با سپاه بزرگی به سوی خیبر حرکت کرد قلعه خیبر به محاصره نیروهای اسلام در آمد

سپاه اسلام به سوی قلعه نزدیک شد ، امّا برق شمشیر «مَرحَب» ، پهلوان یهود ، همه را فراری داد سپاه اسلام مجبور به عقب نشینی شد و سرانجام پیامبر تصمیم گرفت تا علیعليه‌السلام را به جنگ پهلوان یهود بفرستد۴۳

صدای علیعليه‌السلام در فضای میدان طنین افکند: «من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر نام نهاد»۴۴

جنگ سختی میان این دو پهلوان در گرفت و سرانجام «مَرحَب» به قتل رسید علیعليه‌السلام به قلعه حمله کرد و آن‌را فتح کرد خیبر منطقه آبادی بود ، نخل‌های خرما و زمین‌های سرسبزی داشت و پیامبر همه غنیمت‌های این سرزمین را در میان رزمندگان اسلام تقسیم کرد۴۵

در نزدیکی‌های خیبر ، گروهی دیگر از یهودیان ، در فدک زندگی می‌کردند آن‌ها نیز با یهودیانِ خیبر همدست شده بودند ، پیامبر منتظر بود تا سپاه اسلام استراحت کنند و از خستگی بیرون بیایند و با روحیّه بهتری به جنگ با یهودیان فدک بروند

در این میان پیرمردی که فرستاده مردم فدک بود به سوی اردوگاه اسلام آمد و سراغ پیامبر را گرفت ، یارانِ پیامبر، او را نزد آن حضرت بردند

او پیام مهمّی را برای پیامبر آورده بود به پیامبر گفت: «ای محمّد ، مردمِ فدک مرا فرستاده‌اند تا من از طرف آن‌ها با شما پیمان صلح را امضاء کنم ، آن‌ها حاضرند نیمی از سرزمین خود، فدک را به شما ببخشند تا شما از حمله به آن‌ها صرف نظر کنی»

پیامبر لحظاتی فکر کرد و لبخندی بر لب‌های او نشست ، او با این پیشنهاد موافقت کرد۴۶

پیمان صلح نوشته شد ، سپاهیان اسلام همه خوشحال شدند ، دیگر از جنگ و لشکرکشی خبری نبود ، آری ، سرزمین فدک بدون هیچ‌گونه جنگ و لشکرکشی تسلیم شد

در این میان جبرئیل فرود آمد و آیه ششم سوره «حشر» نازل شد:( وَ مَآ أَفَآءَ اللّه عَلَی رَسُولِهِ... ) آن غنائمی که در به دست آوردن آن ، لشکر کشی نکرده‌اید، از آنِ پیامبر است.

خدا فدک را به پیامبر بخشید ، فدک ، مالِ پیامبر شد این حکم قرآن بود و هیچ‌کس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان ، حکم خدا را پذیرفتند۴۷

این هدیه خداوند به پیامبر بود به پاس همه زحماتی که در راه او متحمّل شده بود.

پیامبر شخصی را در فدک به عنوان کارگزار خود قرار داد و به سوی مدینه بازگشت

امروز هم خدا فدک را به فاطمهعليها‌السلام بخشید و پیامبر می‌خواهد همه مردم را از این ماجرا باخبر کند.

اللّه اکبر! اللّه اکبر!

این صدای اذان بلال است که به گوش می‌رسد. همه برای رفتن به مسجد آماده می‌شوند.

پیامبر به مسجد می‌آید و در محراب می‌ایستد. صف‌ها بسته شده و نماز آغاز می‌شود.

بعد از نماز پیامبر از جا برمی‌خیزد و از مردم می‌خواهد تا متفرّق نشوند. او امروز با مردم کار دارد.

پیامبر رو به مردم می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد تا همراه او به بیرون مسجد بیایند.

پیامبر حرکت می‌کند و همه پشت سر او می‌روند. مردم تعجّب کرده‌اند. پیامبر می‌خواهد مردم را کجا ببرد؟

پیامبر می‌آید و کنار درِ خانه فاطمهعليها‌السلام می‌ایستد.

مردم همه هجوم می‌آورند. کوچه پر از جمعیّت است. راه بند آمده است.

اکنون پیامبر رو به مردم می‌کند و با صدای بلند می‌گوید: «ای مردم! بدانید که من فدک را به دخترم فاطمهعليها‌السلام بخشیدم! فدک مالِ دخترم فاطمهعليها‌السلام است».۴۸

در میان جمعیّت، فقیران مدینه هم هستند. آن‌هابسیار خوشحال می‌شوند زیرا به زودی روزگار فقر و نداریشان برای همیشه پایان می‌یابد.

آن‌ها فاطمهعليها‌السلام را خوب می‌شناسند. فاطمهعليها‌السلام کسی است که وقتی در خانه فقط یک قرص نان داشت، آن را به فقیری داد و خود و بچّه‌هایش گرسنه ماندند.۴۹

آن‌ها خوب می‌دانند که فاطمهعليها‌السلام فراموششان نخواهد کرد.

این آرزوی فاطمهعليها‌السلام بود که هرگز در مدینه فقیری نباشد. مگر از فاطمهعليها‌السلام غیر از این هم می‌شود انتظار داشت؟ او دختر خدیجهعليها‌السلام است ، همان بانویی که تمام ثروت خود را در راه پیامبر خرج کرد و او را با تمام وجود یاری نمود

امروز دیگر هیچ‌کس به اندازه فاطمهعليها‌السلام ثروتمند نیست. افسوس که عدّه‌ای خیال می‌کنند که فاطمهعليها‌السلام در همه مراحل زندگی خود فقیر بود. آن‌ها می‌گویند که فاطمهعليها‌السلام در همه زندگیش، محتاج نان شب خود بود !

فاطمهعليها‌السلام را باید از نو شناخت.

فاطمهعليها‌السلام کسی است که سالیانه هفتاد هزار دینار سرخ درآمد دارد.۵۰

آیا می‌دانی این مقدار یعنی چقدر پول ؟

بیش از سیصد کیلو طلای سرخ !

حالا حساب کن ، هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قیمت دارد ، آن را ضرب در شصت هزار کن!

این فقط درآمد یک سال فدک است. اصلِ سرمایه او خیلی بیش از این حرف‌هاست

فصل برداشت خرما که فرا می‌رسد، فاطمهعليها‌السلام کارگزاری را به فدک می‌فرستد. فاطمهعليها‌السلام به نماینده خود دستور می‌دهد تا با مردم فدک با عدالت و انصاف برخورد کند، مبادا حقّ آن‌ها ضایع شود.

مدّتی می‌گذرد، خبر می‌رسد که نماینده فاطمهعليها‌السلام با درآمد فدک به مدینه می‌آید. هفتاد هزار سکّه طلا!

فاطمهعليها‌السلام با هفتاد هزار سکّه طلا چه خواهد کرد؟

نگاه کن! همه فقیران مدینه به درِ خانه فاطمهعليها‌السلام آمده‌اند. پیامبر هم اینجاست. گویا فاطمهعليها‌السلام می‌خواهد این سکّه‌ها به دست پیامبر میان فقیران تقسیم شود.

پیامبر رو به فقیران می‌کند و می‌گوید: «این سکّه‌ها از آنِ فاطمهعليها‌السلام است»، بعد آن سکّه‌ها را میان همه تقسیم می‌کند.

نگاه کن! به دست هر فقیری که نگاه می‌کنی سکّه‌های طلا را می‌بینی!

همه خوشحال هستند و برای فاطمهعليها‌السلام دعا می‌کنند. خدا فاطمهعليها‌السلام را پاینده دارد. تا فاطمهعليها‌السلام هست دیگر از فقر و گرسنگی خبری نیست!

فاطمهعليها‌السلام به هر کدام از آن‌ها به اندازه خرجیِ یک سال داده است. آن‌ها تا یک سال بی‌نیازند!۵۱

حتماً می‌خواهی بدانی از آن هفتاد هزار سکّه طلا چقدر برای خود فاطمهعليها‌السلام باقی مانده است؟

فاطمهعليها‌السلام از آن همه پول برای خود به اندازه غذای یک سال برداشته است. نه یک سکّه کمتر نه یک سکّه بیشتر!

آیا باور می‌کنی؟ سهمی که فاطمهعليها‌السلام برای خود برداشته کمتر از سهم هر کدام از فقیران مدینه است.

فاطمهعليها‌السلام به هر فقیر مدینه علاوه بر هزینه تهیّه غذای یک سال، هزینه لباس و دیگر وسایل زندگی را داده است؛ امّا برای خودش فقط به اندازه غذای یک سال برداشته است. او جود و کرم را از مادرش به ارث برده است.

آری، فاطمهعليها‌السلام ، دخترِ خدیجهعليها‌السلام است.