از تبار محدثان

از تبار محدثان75%

از تبار محدثان نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

از تبار محدثان
  • شروع
  • قبلی
  • 66 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4237 / دانلود: 3114
اندازه اندازه اندازه
از تبار محدثان

از تبار محدثان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بزرگداشت سادات

محدث قمی برای اهل علم، به ویژه سادات و اولاد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، احترام زیادی قایل بود. اگر سیّدی در مجلس بود، بر او تقدّم نمی جست و پا به سوی او دراز نمی کرد. به عبارت دیگر، در رعایت حق آنان بی اختیار بود. مرحوم محدث زاده از مرحوم سلطان الواعظین شیرازی (نویسنده شب های پیشاور) نقل می کرد که گفته بود: «در ایامی که مفاتیح الجنان، تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامره آن را در دست داشتم واز روی آن مشغول زیارت بودم. دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچک نشسته و مشغول ذکر است. شیخ از من پرسید: این کتاب از کیست؟ گفتم: از محدث قمی. و شروع به تعریف از وی کردم. شیخ گفت: این قدر هم تعریف ندارد. بی خود تعریف می کنی. من ناراحت شدم، گفتم: آقا برخیز و برو. کسی که پهلوی من نشسته بود با دست به پهلویم زد و گفت: مؤدب باش. ایشان خود محدث قمی آقای حاج شیخ عباس هستند. من برخاستم و با آن مرحوم روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم، ولی آن مرحوم نگذاشت و خم شد و دست مرا بوسید و گفت: شما سیّد هستید».(۲) آقای محدث زاده در جای دیگر

__________________________________

۱- فواید الرضویه، ص ۶۹۵

۲- محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۴۴.

می گوید: «چند ساعت قبل از فوت شیخ عباس، برای ایشان آب سیب گرفته بودند. دخترکی خردسال از سادات در منزل آن مرحوم بود. محدث قمی می فرماید: اول بدهید این دختر بچه علویه از آن بنوشد، بعد به من بدهید. بنابراین، دادند دخترک نوشید، سپس باقیمانده را به قصد استشفا سرکشیدند».(۱)

احترام به آثار بزرگان

از ویژگی های دیگر حاج شیخ عباس این بود که خود را در برابر آثار بزرگان کوچک می شمرد. اگر می دید شخص دیگری پیش از او در موضوعی کار کرده و مطلب نوشته است، حق او را نگه می داشت یا از زحمات او یاد می کرد. آقای محدث زاده، فرزند ایشان به نقل از آقای رحمانی همدانی واعظ می گوید: «آیت الله آخوند ملا علی همدانی فرموده بودند: وقتی حاج شیخ عباس کتاب سفینه البحار را می نوشتند و کتابی بود که در زمان حیاتش به سختی چاپ شد، در نظر خودش خیلی عالی آمده بود، اما وقتی قصد کرد مفاتیح الجنان را تألیف کند، منصرف شده بود که با بودن این همه کتاب های دعا مثل اقبال سیدبن طاووس و زادالمعاد علاّمه مجلسی و... چه لزومی دارد کتاب دعایی بنویسم، ولی بعد به واسطه ارادت و اخلاص زائدالوصفی که به حضرت زهراعليها‌السلام داشت، به دلش خطور می کند که کتاب دعایی را تألیف کند و ثوابش را هدیه به روح مطهر حضرت صدیقه کبریعليها‌السلام بنماید». از سوی دیگر به وی ایراد گرفته بودند که چرا در کتاب مفاتیح و هدیه الزائرین گاهی اوقات بعضی مطالب را ناقص نقل کرده و ارجاع به کتب ادعیه قدیمی مانند مصباح شیح طوسی و اقبال سیدبن

____________________________________

۱- محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۴۴.

طاووس و زادالمعاد علامه مجلسی داشته است. محدث قمی در پاسخ می گوید: من می توانستم آن ها را به طور کامل نقل کنم، اما یکی به خاطر حجم کتاب بود که نخواستم بیشتر شود و دیگر این که نمی خواستم با نوشتن این کتاب، کتب سابق از علمای بزرگ منسوخ شود، بلکه می خواستم افرادی که با ادعیه سروکار دارند بدانند که «اَلْفَضْلُ لِمَنْ سَبَقَ» و متوجه شوند که قدما چه زحماتی کشیده اند و نخواستم زحمات آن ها از بین برود و مردم به کتب آن ها مراجعه نکنند».(۱)

شعر و شاعری از نظر محدث قمی

محدث بزرگوار با این که رسالت اصلی خویش را متوجه ثبت و ضبط حدیث، مطالب اخلاقی و سخنان پیغمبر و ائمه طاهرینعليهم‌السلام و علما و بزرگان دینی نموده بود، شور و شوق زیادی هم به شعر و شاعری داشت. شدت علاقه محدث قمی به شعر و نقل آن در آثارش تا آن جا بود که در کتابی مانند مفاتیح الجنان که به فارسی و در زمینه ادعیه، اوراد، اذکار و زیارات ماثوره نوشته است، نیز از نقل اشعار مناسب به عربی و فارسی خودداری نکرده است. این در حالی است که علمایی مانند او کمتر به شعر و نقل آن در آثارشان رغبت نشان داده اند. در این جا، به ابیاتی که محدث قمی در اوراقش یاد داشت کرده اشاره ای می کنیم.

___________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج۱۱، ص ۱۵۱.

چون عود نبود چوب بید آوردم

روی سیه و موی سپید آوردم

چون خود گفتی که ناامیدی کفر است

بر قول تو رفتم و امید آوردم

دل پیوسته به حق را خطر از دشمن نیست

هیچ حرزی، چون دل خود به خدا بستن نیست(۱)

گر بمیرد عدو جای شادمانی نیست

که زندگانی ما نیز جاودانی نیست(۲)

جایگاه بسم الله الرحمن الرحیم نزد محدث قمی

حاج شیخ عباس قمی، این محدث عالی مقام، با توجه به اهمیت «بسم الله الرحمن الرحیم» در شرع مقدس، به آن عنایت خاصی داشت از این رو، در آغاز کتاب و هر صفحه از نوشته هایش «بسم الله الرحمن الرحیم» را به صورت کامل می نوشت؛ نه به صورت «بسم الله» و یا «بسمه تعالی» و امثال این ها که ناقص است. او حتی اگر جمله ای را هم می نوشت، پیش از آن «بسم الله الرحمن الرحیم» را می آورد. مرحوم شیخ علی اکبر مروج الاسلام در کتاب هدیه المحصّلین در این باره می نویسد: «و شیخ ما محدث قمی طاب ثراه در لعالی منثوره می فرماید: از امام علی النقیعليه‌السلام منقول است که فرمود اگر بگویم کسی که گفتن یا نوشتن «بسم الله الرحمن الرحیم» را در کارها و نوشته هایش ترک کند مثل کسی که نماز را ترک کند، هر آینه راست گفته ام». عامل بودن خود آن بزرگوار به این حدیث و «بسم الله الرحمن الرحیم» نوشتن او بر سر هر صفحه و ابتدای هر مطلب اگر چه نیم خط هم باشد، دلیل روشنی است به قداست نفس این محدث پارسای خداشناس و خداجویرحمه‌الله و

_______________________________________

۱- محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۱۲۹.

۲- مفاخر اسلام، ج ۱۱، ص ۱۴۹.

جالب است که فرزندان او هم چنین بودند و هستند. نوشته های حاج شیخ مهدی محدث زاده که از نوادگان شیخ است نیز همین گونه است».(۱)

___________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج۱۱، ص ۳۲۷. برگرفته از: هدیه المحصّلین، ص ۱۷۲.

فصل چهارم: فعالیت های شیخ عباس قمی

اشاره

محدث قمی هم چون دیگران در دوران زندگانی اش شاهد وقایع و رویدادهای تلخ و شیرینی بود که از آن ها بهره می جست. او در تربیت علمی و اخلاقی جامعه پیشتاز بود. بیشتر فعالیت های او را منبرهای او تشکیل می داد که از طریق آن، گاه از سیاست های دولت انتقاد می کرد و زمانی دیگر در راستای تعلیم و تربیت انسان ها بهره می برد.

الف) فعالیت های سیاسی

دوران زندگی محدث قمی مصادف با مشروطیت بود. از یک طرف شاهد خیزش مردم مسلمان ایران به رهبری روحانیت همیشه بیدار جامعه در مقابل ستمگری ها و خون ریزی های شاهان قاجار بود و از سوی دیگر، می دید که چگونه به اصطلاح منوّرالفکران برای دین زدایی و اسلام ستیزی تلاش می کنند تا مسلمان ایرانی را از دین و معنویت تهی سازند. در چنین شرایطی، مجالس درس و سخنرانی حاج شیخ عباس قمی اثر عمیقی بر دل ها و جان های مسلمانان می گذاشت. در همین دوران او با مسافرت به شهرهایی چون قم، تهران و مشهد بر فراز منبر، به تبلیغ دین می پرداخت و مردم ایران را متوجه نقشه شوم دشمنان اسلام می کرد. با رسیدن رضا خان به حکومت، مراکز فساد نیز رونق گرفت و رواج منکرات در جامعه رو به فزونی گذاشت. رضا خان، در راستای اجرای سیاست دین زدایی و تهی کردن جامعه اسلامی ایران از ایمان و معنویت، بر بیگانگان و اجانب تکیه زد و حمایت های بی دریغ انگلیس و آمریکا را با دل و جان پذیرفت. در این زمان، حاج شیخ عباس در میدان نبرد با دشمنان دین و مملکت به عرصه این جهاد مقدس گام نهاد و در منبرهایش، از سیاست های دولت انتقاد کرد. در میان اوراقی که در لابه لای کتاب های خطی محدث قمی به دست آمده، نوشته کوتاهی است از طرف کمیته مجازات و منکرات مشهد که در آن وی را به دلیل انتقاد از آمریکایی ها بر منبر تهدید کرده بودند. متن نامه چنین است:

آقای آقا شیخ عباس قمی! پدر سوخته، شنیدم که در منبر از امریکایی ها حرف بد می زنید. اگر شنیده شد که دو مرتبه از این گونه مزخرفات بگویید و تکذیب نکنید، همین دوشنبه به ضرب گلوله شکمت را مثل سگ پاره خواهیم کرد.(۱)

لبه تیز حمله این گروه تروریستی و مرموز که به نادرستی به گروهی انقلابی معروف شد، بر ضد علما بود. بیشتر سران این کمیته، بهایی بودند و به تبلیغات بهایی گری شهرت داشتند.

ب) فعالیت های فرهنگی اجتماعی

حاج شیخ عباس، گذشته از محدث بودن و آن همه نوشته ها و کتاب ها که به فارسی و عربی برای خاص و عام نوشته است، واعظی کم نظیر و از بزرگان اهل منبر هم بود. در ربع قرن گذشته در حوزه های علمیه نجف اشرف و قم و مشهد مقدس، از استادان گرفته تا دیگر علما و فضلا و فقها و مردم مختلف از تاجرها و کاسب ها و افراد عادی، از تاثیر ژرف وعظ و منبر حاج شیخ عباس قمی یاد می کردند و مطالب جالبی را که در منبر از وی شنیده بودند بازگو می کردند؛ زیرا منبر او غیر از منبرهای عادی بود. منبر حدیث بود و خود، محدثی توانمند به شمار می آمد. در حقیقت، منبر او مکتب تربیتی و اخلاقی

_______________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج ۱۱، بخش اول، ص ۳۴۵.

بود. یکی از علمای تهران که از دوستان صمیمی آن مرحوم بود، می گوید: «در زمان اقامت شیخ در مشهد، ایشان مقید بود در مساجدی که متروک مانده نماز بگذارد و همین که مردم متوجه حضور شیخ می شدند، می آمدند و به وی اقتدا می کردند و نماز جماعت برگزار می شد. محدث قمی تا جایی نماز جماعت را ادامه می داد که برای تعمیر یا تجدید بنای مسجد بانی پیدا می شد و چون این منظور تامین می گردید، دیگر به اقامه نماز جماعت ادامه نمی داد».(۱) بی گمان محدث قمی، واعظ خلق و به تمام معنا اهل منبر بود. هم بیانی رسا و گویا داشت و هم محدثی بزرگ و محقق بود. بعید نیست که شیخ عباس قمی در همان قم و پیش از رفتن به مشهد در سال ۱۳۳۲ گاهی به منبر می رفت، ولی وعظ و سخنان نافذ و منبرهای رسمی او در مشهد و شهرهای خراسان مشهور شد و بعدها در قم و همدان، به ویژه در نجف اشرف، زبانزد خاص وعام شد. منبر او همه را تحت تاثیر قرار می داد. رسم معمول محدث قمی این بود که در منبر ابتدا خطبه می خواند و سپس حدیثی را بیان می کرد و به مناسبت آن، حدیثی دیگر و حدیثی دیگر و همه را با ذکر اسناد و گاهی معرفی اجمالی و یا تفصیلی راویان می آورد. منبر رفتن محدث قمی در مشهد و نجف اشرف تا روز عاشورا بود و بعد از آن هر چه اصرار می کردند، نمی پذیرفت. گاهی چند روزی در ایام بعد از عاشورا هم منبر می رفت و می گفت: «بیش از این، مزاحم کار نوشتن من است. من تألیف و تصنیف را لازم و مهم تر می دانم». با این که ایشان پیوسته با اخبار و روایات و احادیث و تاریخ و... سروکار داشت، برای

_____________________________________

۱- پیکار با منکر، ص ۹۵.

یک بار منبر رفتن یکی، دو ساعت مطالعه می کرد تا مبادا کلمه ای کم و زیاد بگوید.

آقای حاج معتمد خراسانی واعظ بزرگوار معاصر مقیم تهران که در جوانی منبرهای محدث قمی را در مشهد دیده است، در این باره می گوید: «حاج شیخ عباس براساس فن خودش که علم حدیث بود، صحبت می کرد. حدیث را براساس میزان علم الحدیث بیان می نمود، چون نسبت به حدیث شناخت داشت. وقتی در منابر می نشست، گویی جمعیت نفس نداشتند، مبادا یک کلمه از سخن او را نشنوند. مجلس او نورانیت عجیبی داشت. کسی که او را در بالای منبر می دید، گویی کوه وقار و صبر و زهد و تقوا را می دید». مرحوم ادیب نیز به شاگردانش سفارش می کرد: «بروید پای منبر حاج شیخ عباس قمی و استفاده کنید».

امتیاز آن محدث بزرگ، این بود که هوا و هوس را در خود کشته بود و از اسارت هوس و خودخواهی بیرون آمده بود.

آیت الله حاج آقا رضا صدر نیز که در نوجوانی در مشهد مقدس شاهد منبرها و مواعظ او بوده است می گوید: «او سخنوری دانا و گوینده ای توانا بود. هنگامی که بر منبر جلوس می کرد، به طور عادی سخن می گفت و حاضران سراپا گوش می کردند. موعظه می کرد، تاریخ می گفت، حدیث تفسیر می کرد، ذکر مصیبت از مصائب اهل بیت را چنان طبیعی و بدون تکیه به صوت بیان می کرد که مستمعان را به گریه شدید وامی داشت. سخنانش در خودش نیز مؤثر واقع می شد و برای حضرتش به مناسبت مطالب، تغییر حال رخ می داد».

آقای محدث زاده به نقل از آیت الله آقا شیخ کاظم دامغانی از علمای بزرگ

مشهد می گوید: «منبر شیخ عباس جز اخبار و احادیث و تاریخ چیز دیگری نبود. روضه را هم خیلی ساده می خواندند، اما چون با حال می خواندند و خودشان هم منقلب می شدند، مردم را فوق العاده منقلب می کردند. در یکی از سال ها، در روز تاسوعا، در مجلس منزل آیت الله حاج آقا حسین قمی، از صبح همه منبری ها منبر رفتند و هر چه راجع به حضرت ابوالفضل العباسعليهما‌السلام بود گفتند. بعد از همه آن ها، مرحوم حاج شیخ عباس قمی منبر رفتند، وقتی وارد روضه شدند، شروع کردند به خواندن اشعار جناب ام البنین «لا تدعونی ویک ام البنین» تا آخر. من از شدت گریه از حال رفتم. وقتی مرا به حال آوردند، دیدم یازده نفر در اطراف من هنوز در حال بی هوشی هستند، خود ایشان هم حال عجیبی داشتند و گریه می کردند». روزی آن مرحوم درباره رباخواری و نکوهش آن سخن می گفت و آیات و روایات آن را می خواند. زرگری که اهل ربا بود، با شنیدن سخنان نافذ او طوری منقلب می شود و تکان می خورد که از کثرت وحشت دیوانه می شود».(۱)

مرحوم راشد، واعظ و دانشمند مشهور که از فضلای آن روز حوزه مشهد و حاضران آن مجلس بوده بارها گفته است که اثر یک منبر ایشان تا یک هفته در ما باقی بود. در طول یک هفته مضامین سخنان آن مرحوم در اعماق دل ما ریشه می دوانید و ما را به خود مشغول می کرد، به گونه ای که تا هفته بعد کاملاً تحت تاثیر آن بودیم. سخنان نافذ آن مرحوم چنان بود که تا یک هفته انسان را از تمامی پندارهای ناروا و گناهان بازمی داشت و به خدا و عبادت متوجه

____________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج ۱۱، بخش اول، ص ۱۰۲.

می کرد.(۱) به گفته یکی از علمای اعلام نجف، وقتی حاج شیخ عباس قمی در منبر، حدیث می گفت و درباره آن بحث می کرد و مختصری از شرح حال هر کدام از راویان را بیان می کرد، همین که پس از معرفی آخرین راوی به امام صادق و یا امامان دیگرعليهم‌السلام می رسید، چنان بود که گویی شنونده، امام را با همان عظمت و مقام شامخ امامت می دید.(۲)

یکی از آقایان علمای محترم تهران نقل می کند: «محدث قمی یک سال ماه رمضان در مشهد منبر می رفت. روزی در سخنانش گفت: خواب دیده ام مثل این که روزه ام را افطار می کنم و خودم این طور تعبیر کرده ام که مبادا در نقل حدیث کم و زیادی روی دهد، لذا کتاب آورده ام که احادیث را از رو بخوانم».

محدث قمی با همه اطلاعاتی که درباره تاریخ حیات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه اطهارعليهم‌السلام و اخبار و احادیث آن ذوات مقدس داشت، نه تنها در مشهد، بلکه در قم و نجف اشرف و جاهای دیگر هم که به منبر می رفت، گاهی کتاب به دست می گرفت و حتی روضه را نیز از رو می خواند و تأثیر عجیبی هم بر شنونده می گذاشت.

از آن جا که شیخ، علاقه عجیبی به نوشتن داشت، وقتی در مشهد بود، نذر کرده بود که اگر غیر از منزل مرحوم آیت الله قمی و مسجد گوهرشاد منبر برود، یک سفر پیاده به حج برود. در همان موقع، تاجری به نام هراتی که بیمار بود، نذر کرده بود که اگر بهبودی یافت، یک دهه روضه بگذارد و حاج شیخ عباس قمی را دعوت کند. وقتی موضوع را به حاج شیخ می گوید، می فرماید:

____________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج ۱۱، بخش اول، ص ۱۰۳.

۲- مفاخر اسلام، ج ۱۱، بخش اول، ص ۱۰۳.

من نذر کرده ام که غیر از خانه آقای قمی و مسجد گوهرشاد جایی منبر نروم. هراتی می گوید: من هم نذر کرده ام شما را دعوت کنم. بعد برای این که حاج شیخ بداند اهمیت موضوع تا کجاست، می گوید: من برای ادای نذرم یک دهه، هزار تومان برای شما در نظر گرفته ام. محدث قمی می گوید: با این وصف چون نذر کرده ام معذورم.(۱) جالب است که هزار تومان در آن زمان پول زیادی بوده است. شاید خانه او در مشهد آن موقع کمتر از هزار تومان قیمت داشته است.

درباره تأثیر سفرهای تبلیغی شیخ عباس قمی، می توان به سفر ایشان به تربت حیدریه اشاره کرد؛ به گونه ای که در این باره یکی از اهالی تربت حیدریه گفته است: اگر بگویم دین مردم تربت، دین حاج شیخ عباس قمی است گزاف نگفته ام. از این رو، مردم تربت حیدریه به مرحوم حاج شیخ عباس علاقه عجیبی داشتند. مرحوم صدرالعلما داماد قائم مقام برای آقای محدث زاده نقل کرده و گفته است: «سالی مرحوم پدرت شب ها در تربت حیدریه به منبر می رفت. شبی قبل از منبر، مردی می آید و به ایشان اظهار فقر می کند و تقاضای کمک می نماید. حاج شیخ عباس می فرماید: صبر کن، من روی منبر می گویم و مردم کمک می کنند حالا آن ارادت و علاقه شدید تربتی ها به ایشان از یک سو و این که او از روی منبر به مردم بگوید به مستمندی کمک کنند، از سوی دیگر. پیداست که همه بدون تأمل کمک می کردند، ولی ایشان روی منبر گفتند، اما حتی یک نفر هم چیزی به آن فقیر نداد. بعد خود حاج شیخ فرموده

_______________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج ۱۱، بخش اول، ص ۱۰۴.

بودند، علت این بود که من به فقیر گفتم: به این ها می گویم و به تو کمک می کنند. و روی علاقه ای که مردم به من داشتند اطمینان به این کار داشتم، ولی خداوند به من عنایت فرمود و مرا متنبه کرد که تا ما نخواهیم همان مریدهای کذا و کذا هم به حرف تو اعتنا نمی کنند».(۱)

____________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج۱۱، بخش اول، ص ۱۰۵.

فصل پنجم: وفات

اشاره

محدث بزرگوار، حاج شیخ عباس قمی در سال های پایانی عمر مقیم نجف اشرف بود.

در نجف، بر اثر شدت گرما به بیماری شدیدی به نام استسقاء (تشنگی بسیار شدید) دچار شد و رفته رفته حالش رو به وخامت گذارد؛ به گونه ای که نزدیک به یک ماه بستری بود. در اواخر عمر، روزی یکی از آقایان علما، مرحوم حاج آقا احمد قمی به عیادتش رفت و از حالش جویا شد. حاج شیخ عباس گفت: چند روز است که نتوانستم حدیث بخوانم و بنویسم و سپس به سختی می گرید. مرحوم روحانی به فرزند بزرگ آن مرحوم می گوید: کتابی بیاورید. جلد ۱۷ بحارالانوار علامه مجلسی را می آورند و او چند حدیث می خواند و محدث قمی شاد می شود.

آقای محدث زاده درباره روزهای پایانی عمر پدر عالی قدرشان می گوید:

«روز یک شنبه، اول ماه ذی القعده ۱۳۵۹ ه ق، پدرم غسل کردند و به حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام مشرف شدند. پس از زیارت، در آن حرم چهار رکعت نمازی(۱) که در آن روز وارد است، خواندند. در این اواخر، به واسطه کسالت قبلی پاهایشان ورم کرده بود و نمی توانستند تکان بخورند، سخت خسته و کوفته شده بودند؛ به گونه ای که نمی توانستیم ایشان را حرکت

__________________________________

۱- نک: مفاتیح الجنان، اعمال ماه ذی القعده.

دهیم و جابه جا کنیم. هفته آخر عمرشان نماز را نشسته می خواندند. صبح روز آخر، تمام محتوای جیب ها و انگشتر و ساعت بغلیشان را درآوردند و به ما دادند. از همه، به ویژه خواهر بزرگمان که خیلی در فکر ایشان بود، حلالیت خواستند. وقتی مادرمان از نزد ایشان بیرون می رفت، به حالت تضرع خاصی، همان گونه که رو به طرف حرم مطهر داشتند می گفتند: یا امیرالمومنین در این لحظات دست مرا بگیرید، مرا تنها نگذارید.

از غروب شب آخر عمرش، حالش غیرعادی شد. پی درپی اسامی ائمه اطهار را به زبان می آورد؛ وقتی به نام مبارک حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام می رسید، بیشتر عرض ادب و اظهار ارادت می کرد و مکرر می گفت: «روحی له الفداء». آن شب بیشتر نمازها را نشسته خواند چون نمی توانست بایستد و تعادل خود را حفظ کند».

سرانجام روح پرفتوح محدث قمی، در شب سه شنبه، بیست و سوم ذی الحجه سال ۱۳۵۹ه ق(۱) از قفس تن آزاد می شود و به عالم باقی می شتابد.

خبر درگذشت حاج شیخ عباس قمی با آن اسم و رسم و انبوه کتاب هایش، به ویژه مفاتیح الجنان او که در دست پیر و جوان و علما و مجتهدان و درخانه بیشتر شیعیان بود، با آن منبرها و مواعظی که خاص وعام مردم نجف اشرف از او به یاد داشتند، در سطح شهر پخش شد و همه را در غم و اندوه عمیق فرو برد. هر کس شنید، گریست وناله سر داد. وقتی خبر به علامه امینی، مؤلف کتاب الغدیر رسید، از شدت تأثر عمامه اش را به زمین زد؛ کاری که درباره

___________________________________

۱- ۲.علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی، ص ۳۷۵.

درگذشت هیچ یک از بزرگان علما از وی ندیده بودند. جنازه آن مرحوم را برای غسل دادن و کفن کردن، صبح فردا به مغسل بردند و چون کار آن به درازاکشید، مراسم تشییع به بعد از ظهر موکول شد. آقا سید عباس کلیددار، متولی روضه منوّره حضرت امیرالمومنینعليه‌السلام ، دستور داد جنازه را در عماری(۱) بگذارند، چون رسم چنین بوده که فقط نعش عالمان بزرگ و مراجع تقلید را با اجازه کلیددار در عماری می گذاشتند و با دیدن عماری بازار بزرگ نجف تعطیل می شده است. آن روز نیز حوزه علمیه و تمام مساجد نجف و بازار تعطیل شد و جنازه حاج شیخ عباس قمی را با تشییع پرشکوهی وارد صحن مطهر کردند. در آن جا آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع تقلید عصر، با انبوه علما و طلاب و عموم مردم از عرب و عجم بر آن نماز گزاردند. محدث قمی در صحن مطهر حضرت علیعليه‌السلام درست کنار استادش، محدث نوری که در زمان حیاتش بسیار به او عشق می ورزید و به گفته خودش در سفر و حضر با او بود به خاک سپرده شد. بر دو کاشی که در دو طرف آن مرقد، نصب شده نوشته است: «خاتم المجتهدین، حاج میرزا حسین نوری» و «خاتم المحدثین، حاج شیخ عباس قمی».

در هنگام وفات، عمر شریفش ۶۶ سال بود. پس از درگذشت محدث قمی، تا حدود چهل روز در مساجد مختلف نجف مجالس ختم منعقد بود و در این مجالس از فضایل آن مرحوم و خدمات آن مرد بزرگ به اسلام و مسلمین بسیار گفته شد.

_______________________________________

۱- کجاوه، محمل.

جایگاه و مقام حاج شیخ عباس در آخرت

مرحوم حاج شیخ عباس قمی گرچه دنیا را وداع کرد و جسم او از میان مردم غایب گشت، ولی یاد و نام وی پیوسته زنده و جاوید است زیرا «مرده آن است که نامش به نکویی نبرند». او با به یادگار گذاردن کتاب مفاتیح الجنان و ده ها اثر ارزنده دیگر همواره مشمول دعای خیر مردم گردیده و مقام و جایگاه وی برتری می یابد. در این زمینه می توان به رؤیای صادقانه مرحوم حاج میرزا احمد محمدی (برادرزاده حاج شیخ عباس) اشاره کرد. وی می گوید: پس از فوت مرحوم پدرم، او را در خواب دیدم در حالی که متوجه فوتش بودم... پرسیدم: مرحوم عمو حاج شیخ عباس که در دنیا این قدر معروف است (به خصوص با کتاب مفاتیح الجنان) آیا در بهشت هم معروف است؟ پاسخ داد: آری، هر روز صبح حدود یک میلیون نفر نزد او می آیند و از او دستور می گیرند.(۱)

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، دوست، همدرس و هم حجره محدث قمی درباره ایشان می گوید:

«ایشان را انسانی کامل و مصداق دانشمندی فاضل یافتم. به صفات پسندیده آراسته بود. اخلاق ستوده داشت و دارای تواضع فراوانی بود. سلیم الذّات و شریف النّفس بود. علاوه بر این ها، از فضل سرشار و تقوای بسیار و زهد فراوان برخوردار بود. به هم نشینی با او مدت ها اُنس گرفتم و روحم با روح او درآمیخت تا این که در سنه ۱۳۲۲ه ق به ایران بازگشت و در قم

____________________________________

۱- سیدمحمدعلی جزایری آل غفور، ازهر چمن گلی، قم، انتشارات الامام المنتظر، ۱۳۸۲، ص ۳۵۹.

ساکن گشت و به بحث و تألیف همت گماشت».(۱)

نگارنده کتاب معارف الرّجال، درباره ایشان می نویسد: «عالِمٌ عاملٌ».(۲)

میرزا محمدعلی تبریزی در کتاب خود به نام ریحانه الادب می گوید: «حاج شیخ عباس بن ابی القاسم از افاضل علمای عصر حاضر ما که عالم فاضل کامل، محدث متتبّع و ماهر بود».(۳)

علامه امینی، صاحب کتاب ارزشمند الغدیر در کتاب خود درباره شیخ عباس قمی می نویسد: «مؤلف از نوابغ و بزرگان علم حدیث است و در فنّ تألیف در عصر حاضر مقام ارجمندی را احراز نموده و خدمات او در این راه بر احدی پوشیده نیست».(۴)

حاج میرزا علی اکبر اصفهانی، نویسنده کتاب سه مقاله نوقانی، در مقدمه مفاتیح الجنان وی می نویسد: «صاحب این کتاب که حاج شیخ عباس قمی است، زینت تقوا کاران و دانشمند بزرگ و محدث کامل و شریف و داناست».

محقق بزرگوار، حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، مترجم نفس المهموم در پایان همین کتاب می نویسد: «وی ادیبی بارع و محدثی خبیر و مطلّع و در ضبط مطالب دقیق و در فارسی و عربی فصیح و مردی با ذوق و خالی از تعصّب و شجاع بود و مایل بود از آثار خود، مردم را بهره مند گرداند و از ضبط مطالبی که فایده کمتر داشت، احتراز می جُست و در نقل حدیث در سیر و تواریخ و

________________________________________

۱- نقباء البشر طبقات اعلام الشیعه، از جزء اول تا ص ۹۹۹. برگرفته از: محدث قمی، حدیث اخلاص، صص ۸۲ _ ۸۳

۲- معارف الرّجال، ج ۱، ص ۴۰۱، برگرفته از: محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۸۳

۳- ریحانه الادب، ج ۴، محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۸۳

۴- الغدیر، ج۱، ص۱۵۷، برگرفته از: محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۸۳

به مضمون «الحِکْمَهُ ضالَّهُ المُؤْمن حَیثُما وَجَدها أَخَذَها؛ حکمت گم شده مومن است هر جا که پیدایش کند دریافت می کند»، سخن حق را از هر کسی می شنید می گرفت و جمود نداشت».(۱)

________________________________________

۱ - دمع السجوم فی ترجمه نفس المهموم، مقدمه. برگرفته از کتاب محدث قمی، حدیث اخلاص، ص ۸۴

فصل ششم: برگزیده ادب فارسی

در رثای آن عصاره تقوا و فضیلت و علم و فضل، شاعران و ادیبان نجف قصیده های بسیاری سرودند. این مراثی و کلمات، در نزد آقای حاج میرزا محسن محدث زاده فرزند حاج شیخ عباس بوده است. در مجالس ختم او انبوه علما و فضلا و مجتهدین، آیات عظام و بزرگان دیگر و عامه مردم شرکت کردند. همگان در عزای حاج شیخ عباس قمی منقلب بودند و اشک تأثر می ریختند. از این میان، مرحوم شیخ محمد سماوی نجفی از علمای اعلام نجف اشرف که خود اهل تحقیق، تألیف و تصنیف بود، در رثای محدث قمی اشعاری به زبان عربی می سراید که ترجمه بخشی از آن چنین است:

شیخ عباس قمی پسندیده خوی، با شادی و نشاط همنشین استادش محدث نوری شده؛ او کتاب ها تألیف کرد که هر کدام گوهری به هم پیوسته است.

مرحوم شیخ سلمان خاقانی، از فضلای آن روز نجف اشرف نیز قصیده ای به زبان عربی در رثای مرحوم شیخ عباس گفت. هم چنین آیت الله حاج شیخ محمد کرسی، اهل هویزه و از فضلای آن روز حوزه علمیه نجف نیز قصیده ای به زبان عربی در رثای شیخ عباس قمی سروده است. شیخ علی اکبر مروج الاسلام خراسانی، نگارنده کتاب هدیه المحصلین هم در تاریخ فوت آن مرحوم به فارسی گفته است:

چون مروج با دل محزون با طبع

گفته سال رحلتش بنما بیان

سبع پا اندر میان بنهاد و گفت

با مفاتیح الجنان شد در جنان

در قم نیز با این که اوج دوران خفقان رضاخانی بود، مجالس متعددی برای بزرگداشت روح پرفتوح حاج شیخ عباس برگزار شد.

این مرثیه فارسی نیز اثر طبع شیخ محمد علی انصاری قمی است که وقتی خبر وفات محدث قمی به قم رسید، سروده است:

جناب حاج شیخ عباس قمی آن رادی

که خاطرش ز احادیث بود چون بستان

نیامده است به نقد حدیث صرافی

بصیر و ناقد و دانا به عصر ما چونان

به سان عیسی کلکش حیات بخش آمد

چو آب خضر مدادش دمیده در تن، جان

به علم بود چو سلمان به حلم چون بوذر

و یا به سعی و عمل ثانی اویس یمان

بسان شمس، وجودش به هر کجا نافع

ز فارس و عرب و ترک و هند و هم افغان

بداده کام روان ها ز منتهی الامال

مرا به کف ز مفاتیح وی بود برهان

نفس معطر گردد ز نفثه المصدور

جهان منور ز انوار البهیه آن

سفینه ساخته چون نوح به بحر حدیث

که در بحار نیفتی به ورطه طوفان

برون ز حصر و شعار است جمع و تألیفش

اگر شمارم یک یک شوی ملول از آن

دلش چو تنگ شد از این سراچه فانی

چو جاده به جانب خویشش صدا بزد جانان

بهشت روی زمین است چون نجف ناچار

دفین به روضه حیدر چون آن تن چون جان

به اتفاق علی میر مؤمنان به یقین

رسید نزد پیمبر به روضه رضوان

سرود منطق انصاری از پی تاریخ

مهین محدث اسلام شد مکین به جنان(۱)

(۲۳ ذی الحجه ۱۳۵۹ برابر با ۲ بهمن ۱۳۱۹)

ابیاتی از خود مرحوم حاج شیخ عباس قمی به یادگار مانده است که یادآوری آن نیز شایسته است:

عمر فزون گشته ز پنجاه عام

از روش این فلک سبز فام

عمر فزون گشته ز پنجاه عام

در سر هر سالی از این روزگار

خورده ام افسوس خوشی های پار

باشدم از گردش گردون شگفت

کانچه مرا داد، همه پس گرفت

آب ز رخ، رنگ هم از مو برفت

_____________________________________

۱- مفاخر اسلام، ج ۱۱، ص ۹۷.

۱۸ - دختران کسری

علیعليه‌السلام پس از جنگ جمل مردی را بنام ((خلید )) بعنوان فرماندار به خراسان فرستاد ، چون خلید به نزدیکی نیشابور رسید اطلاع یافت که اهل خراسان مرتد شده ، دست از اطاعت حکومت اسلامی برداشته اند و فرماندار کسری بدانجا آمده است ، خلید با اهل نیشابور جنگیده و ایشانرا شکست داد ، خبر فتح و اسیران جنگی را پیش حضرت فرستاد ، خواست دختران کسری را گرفته ، اسیر کند ، ایشان امان خواسته و تسلیم شدند ، خلید آنها را نیز پیش امام فرستاد چون خدمت حضرت رسیدند فرمود : مائل هستید شما را شوهر دهم ؟ گفتند : نه ، مگر اینکه ما را به ازدواج پسرانت در آوری ، چون ما دیگران را کفو خود نمیدانیم ، حضرت فرمود : هر جا دلتان میخواهد بروید شخص بنام ((نرسا )) بپا خاست و گفت : یا امیر المومنین اجازه بفرمائید من بکارهای ایشان رسیدگی کنم ، چون میان من و ایشان خویشاوندی هست ، حضرت هم پذیرفت ،نرسا ایشانرا به منزل خود برد و لباس و غذا برای آنها فراهم نمود

مدرک کتاب وقعه صفین ص ۱۲ تاءلیف الوالفضل نصربن مزاحم منقری مورخ شیعی متولد ۱۲۰ هجری متوفای ۲۱۲ هجری

((حقیر گوید : درباره اسارت دختران کسری نقلهای مختلف ایراد شده : در زمان عمر اسیر نمود وارد مسجد کردند ، در زمان عثمان اسیر نموده به مدینه بردند ، در زمان علیعليه‌السلام توسط حریث از اطراف بصره اسیر نمودند ، توسط خلید از خراسان اسیر شدند ، شاید اختلاف نقلها را این طور حل کرد که کسری لقب پادشاهان ایران بود نه نام خاص و به شاهزاده خانمهای ایرانی دختران کسری میگفتند ، در هر زمانی دو یا سه نفر از این شاهزاده خانمها که دختر یکی از پادشاهان ایران بودند اسیر میشدند و دختر یک نفر نبودند ))

۱۹ - علی را در چه حالی دیدی ؟

عبدالله بن عباس گوید : در زمان خلافت عمر نزد وی رفتم ، گفت : از کجا میائی ؟ گفتم : از مسجد ، گفت : پسر عمویت علی را در چه حالی گذاشتی ؟ گفتم در نخلستان با دلو از چاه آب میکشید و قرآن میخواند ، گفت : آیا در دلش چیزی از امر خلافت باقی مانده است ؟ گفتم : بلی عقیده اش این است که رسول خدا به خلافت او تصریح کرده است و من از پدرم درباره ادعای علی سوال کردم ، گفت علی راست میگوید عمر گفت : رسول خدا درباره وی جسته و گریخته سخنانی داشت که با آنها مطلبی ثابت نمیشود و وسیله عذر نمیباشد ، در مرض موت میخواست صراحتا چیزی بگوید که من مانع شدم ، چون بر اسلام ترسیدم ، بخدا قسم هرگز قریش با او جمع نمیشوند اگر او بخلافت منصوب میشد عربها از هر طرف شوریده و به سر او میریختند ، رسول خدا هم دانست که من متوجه تصمیم او شده ام چیزی نگفت ؟ خدا هم اراده خود را اجرا کرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۲۱

((حقیر گوید : جریان به این قرار بود : رسول خدا در آخرین ساعات عمر خود فرمود : برایم دوات و چیز سفید بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم تا پس از من هرگز گمراه نشوید حاضران تنازع کردند و سر و صدا زیاد شد ، گوینده ای در جاهای دیگر آمده که عمر بود گفت : رسول خدا هذیان میگوید ( ان رسول الله یهجر ) چند نفر هم این جمله را تکرار کردند ، حضرت فرمود : مرا واگذارید )) مدرک : الکامل ج ۲ ص ۲۱۷ و مختصر ابوالغداء ج ۱ ص ۱۵۱

۲۰ - لیاقت خلافت اسلامی

عمر میگفت : خلافت باید در اهل بدر (کسانیکه در جنگ بدر شرکت کرده بودند) باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، و اگر اهل بدر نباشد در اهل احد باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، شخص طلیق و طلیق زاده و آنهائی که پس از فتح مکه مسلمان شده اند حق خلافت ندارند

مدرک :

اسد الغابه ج ۴ ص ۴۸۷

طلیق به کسانی از اهل مکه گفته میشود که موقع فتح مکه کافر بودند رسول اکرم آنها را نکشت و اسیر نکرد ، فرمود : (( اذهبوا انتم الطقاء )) از آن جمله ابوسفیان معاویه بود که بعدها خلافت اسلامی را با وجود اهل بدر و احد غضب نمود

۲۱ - علی متکبر نیست

علیعليه‌السلام در مسجد نزد عمر بن خطاب نشسته بود ، چون برخاست و رفت ، یکی از حاضران ، آن حضرت را به تکبر و خودپسندی نسبت داد ، عمر گفت : برای کسی که مثل او باشد حق و رواست که فخر کند ، بخدا سوگند اگر شمشیر او نبود ستون اسلام برپا نمی ایستاد ، او از همه امت به قضاوت داناتر و دارای سابقه درخشان و شرافت است ، آن شخص گفت : پس چرا او را بخلافت انتخاب نکردید ؟ ! عمر گفت : بخاطر اینکه جوان بود ، و فرزندان عبدالمطلب (خویشاوندانش ) را زیاده دوست میدارد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۸۲

خود پیغمبر در اول بعثت جوان بود ، حضرت یحیی و حضرت عیسی جوان ، بلکه بچه بودند به نبوت رسیدند ، عثمان به تدبیر عمر خلیفه شد بنی امیه را بر گرده مسلمانان سوار نمود

۲۲ - بر قضاوت اعتراض داشت

مردی از علیعليه‌السلام به عمر بن خطاب شکایت کرد ، علی در مجلس حاضر بود ، عمر گفت : یا اباالحسن برخیز در کنار خصم خود بنشین ، حضرت برخاست کنار مدعی نشست و از خو دفاع کرد ، چون محاکمه پایان یافت علی بجای خود برگشت در حالی که ناراحتی از قیافه اش نمایان بود

عمر گفت : یا اباالحسن چرا ناراحت شدی ؟ مگر قضاوت من خوب نبود ؟ فرمود : بلی ، چون مرا نزد خصم من با کنیه خطاب کردی ، چرا نگفتی : یا علی برخیز ؟ عمر دست در گردن علی انداخت و روی او را بوسید و گفت : پدر و مادرم فدای شما باد ، بوسیله شما خدا ما را هدایت کرد ، و از تاریکی بسوی نور آورد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۷ ص ۶۵

۲۳ - اظهار تشیع در بغداد

در سال ۳۵۱ هجری بدستور معزالدوله دیلمی در بغداد این جمله ها را به دیوارهای مساجد نوشتند : لعن الله معاویه بن ابی سفیان و لعن الله من غضب فاطمه قد کا و من منع ان یدفن الحسن عند جده ومن نفی اباذر الغفاری و من اخرج العباس من الشوری : خدا لعنت کند معاویه بن ابی سفیان را ، و لعنت کند کسی را که فدک را از فاطمه غصب نمود ، و کسی را ، که نگذاشت حسنعليه‌السلام نزد جدش دفن شود ، و کسی را که ابوذر را تبعید کرد ، و کسی را که عباس (عموی پیغمبر) را از شوری خارج نمود

چون شب شد بعض مردم آن نوشته را محو و حک کردند ، معزالاوله خواست دستور دهد که دوباره آن جمله نوشته شود ، که وزیر مهلبی به او پیشنهاد کرد که بجای جمله های محو شده این جمله ها نوشته شود : لعن الله الظالمین لاب الرسول ، و در لعن به جز از معاویه از کسی نام برده نشود ، معزالدوله هم پذیرفت

مدرک :

مختصر ابو الفداء ، ج ۱ ص ۱۰۴ تاءلیف عماد الدین اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماه ، متوفای ۷۳۲ هجری - المختصر فی اخبار البشر

معزالدوله احمد بن بویه از سلاطین مقتدر آل بویه (دیالمه )

بود ، به سال ۳۰۳ هجری متولد شد ، در سال ۳۲۶ هجری وارد بغداد شده امور حکومتی را بدست گرفت بقدری بر کارها مسلط شد که برای خلیفه ((المستکفی بالله ))عباسی چیزی جز نام نماند ، بالاخره در ۱۳ ربیع الاخر سال ۳۵۶ هجری از دنیا رفت و در مقابر قریش بخاک سپرده شد

ابو محمد حسن بن محمد معروف به وزیر مهلبی در ۲۶ محرم ۲۹۱ در بصره متولد شد ، در سال ۳۳۹ به وزارت معزالدوله رسید در سال ۳۵۰ معزوالدوله بین او و حاجبش صلح و صفا داده پسرش بختیاز را به او سپرد ، به سال ۳۵۲ با سپاه انبوه برای فتح عمان میرفت که مریض شد و در ۲۴ شعبان از دنیا رفت ، جنازه اش را به بغداد برده و در مقابر قریش دفن نمودند ، وی دارای فاضله ، عقل کامل فضل وسیع و ادب بلیغ بود

۲۴ - اقامه تعزیه در بغداد

در سال ۳۵۲ روز عاشورا که فرا رسید معزوالدوله دستور داد مردم بغداد بازارها و مغازه ها را بسته و علنی مشغول تعزیه داری شوند ، زنان روها را سیاه و موها را پریشان نموده و از خانه ها بیرون آمده برای حسین بن علیعليهما‌السلام ناله و شیون سر دهند مردم طبق دستور عمل کردند ، سنی ها قادر به جلوگیری نشدند ، چون شیعیان زیاد بود ، و حکومت از ایشان پشتیبانی میکردند

مدرک ، المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۵ - عید غدیر در بغداد

در هیجدهم ذی الحجه همان سال معزوالدوله دستور داد جشن گرفته و بخاطر عید غدیر اظهار سرور و شادی نموده و خود و شهر را بیارایند ، همچنانکه در سایر عیدها میکنند تا خاطره عید غدیر را زنده نگهدارند

مدرک :

المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۶ - عطای خلیفه را قبول نکرد

چون ابوبکر در خلافت مستقر شد در بین زنان مهاجرین و انصار عطائی تقسیم کرد ، برای بانوئی از بنی عدی بن نجار نیز توسط زیدبن ثابت سهمی فرستاد ، آن بانو پرسید : این چیست ؟ زید گفت : ابوبکر برای زنان مسلمان عطائی تقسیم کرده ، این هم سهمیه تو است ، گفت : مرا درباره دینم رشوه میدهید ! بخدا قسم چیزی از او نمی پذیرم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۵۳

۲۷ - شعار تشیع در مصر

جوهر که امیر لشکر معزالدین الله علوی بود ، روز جمعه هشتم ذوالقعده سال ۳۵۸ وارد مصر شده و محل قاهره را پی ریزی نمود ، در خطبه نماز جمعه این جمله را اضافه کرد : اللهم صل علی محمد المصطفی و علی علی المرتضی و علی فاطمه البتول ، و علی الحسن و الحسین سبطی الرسول الذین اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا اللهم صل علی الائمه الطاهرین من آباء امیر المومنین (منظور از امیر المومنین معز علوی است ) و در اذان به شیوه شیعیان ((حی علی خیر العمل )) گفتند

مدرک :

کتاب وفیات الاعیان ج ۱ ص ۳۲۹ تاءلیف ابوالعباس احمد بن محمد معروف به این خلکان برمکی شافعی ، وی ادیب فاضل بود به اشعار یزیدبن معاویه عشق میورزید ، به سال ۶۰۸ در شهر اربل متولد شد و در قاهره سکونت گزید و به سال ۶۸۱ هجری ۲۶ رجب در دمشق از دنیا رفت

ابوالحسن جوهرین عبدالله رومی غلام و امیر لشکر معز فاطمی بود ، در سال ۳۵۸ هجری مصر را فتح نمود و در همان سال شهر قاهره را بنا نهاد ، و در سال ۳۶۱ هجری از بنای جامع الازهر فارغ شد ، و در سال ۳۸۱ هجری از دنیا رفت ابو تمیم معدبن اسماعیل ملقب به المعزلدین الله چهارمین خلیفه فاطمی اسماعیلی ، روز دوشنبه ۱۱ ماه رمضان سال ۳۱۹ هجری در مهدیه متولد شد ، به سال ۳۴۱ هجری پس ار فوت پدرش بخلافت رسید ، در روز دوشنبه ۲۲ شوال ۳۶۱ از مغرب بسوی مصر حرکت کرد ، روز سه شنبه پنجم ماه رمضان سال ۳۶۲ هجری وارد شهر جدید قاهره شد بالاخره در روز جمعه ۱۱ ربیع الاخر سال ۳۶۵ هجری در سن ۴۵ سالگی در قاهره از دنیا رفت

۲۸ - کشتار دسته جمعی بنی امیه

چون منصور دوانیقی شام را فتح کرد و مروان حمار را کشت به اهل خراسان که سپاهیانش بودند گفت : من درباره آل مروان تدبیری دارم ، فلان روز آماده شوید ، روز موعود بنی مروان را که هشتاد مرد بودند به بهانه اخذ عطا احضار نمود ، چون در مجلس حاضر شدند فرستاده منصور نزد آنهارفت و با صدای بلند گفت : حمزه بن عبدالمطلب بیاید و عطایش را بگیرد بنی مروان به هلاک خود یقین کردند ، دفعه سوم آمد و صدا زد : حسین بن علی کجاست ، دفعه چهارم آمد و صدا زد : یحیی بن زید کجاست ؟ سپس اجازه داده شد که وارد مجلس منصور شوند عمربن یزید که قبلا رفیق منصور بود نیز در میان آنها بود با خود روی بساط نشانید ، و بقیه را اذن جلوس داد ، اهل خراسان عمود بدست در اطراف آنها آماده ایستاده بودند

منصور گفت : عبدی شاعر کجاست ؟ عبدی بپا خاست و شروع بخواندن قصیده ای در مدح بنی عباس و مذمت بنی امیه نمود ، چند شعر که خواند عمربن یزید گفت : ای پسر زانیه ، عبدی ساکت شد ، عبدالله سربزیر انداخت ، پس از لحظاتی گفت : ادامه بده چون از خواندن قصیده فارغ شد عبدالله کیسه ای که سیصد دینار داشت به او داد

سپس رو به اهل خراسان کرد و گفت : ((دهید )) سر آنها را با عمودها کوبیدند تا مغزشان فرو ریخت سپس رو به عمربن یزید کرد و گفت : پس از آنهازندگی بر تو فائده ندارد گفت : همانطور است ، او را هم کوبیدند دستور داد روی جنازه پلاس انداخته و سفره پهن کرده مشغول صرف غذا شدند در حالی که ناله بغض آنها هنوز بگوش میرسید

پس از صرف غذا گفت : از روزی که حسینعليه‌السلام را فهمیده ام مانند امروز غذای گوارا نخورده ام ، بعد دستور داد از پای آنها کشیده در باغ دارالاماره به دار زدند ، پس از چندی یک روز مشغول صرف غذا بودند دستور داد پنجره اطاق را که بباغ باز میشد ، بگشایند ، بوی گند جنازه ها مشام اهل مجلس را پر کرد ، گفتند : خوبست که دستور دهید پنجره بسته شود ، گفت : بخدا سوگند این بوی برایم از بوی مشک بهتر و دل پسندتر است

((فاتح شام و کشنده بنی امیه عبدالله بن علی بود که از جانب منصور متولی جنگ با بنی امیه و والی شام بود ، ظاهرااین جریان بدست او اتفاق افتاده و در متن داستان نیز منصور را تغییر داده با نام عبدالله ادامه داده است ، در کامل مبرد جلد دوم این داستان را به عبدالله بن علی نسبت داده است - ع ))

مروان بن محمد معروف به مروان جعدی و مروان حمار آخرین خلیفه بنی امیه که ابو مسلم خراسانی در زمان او خروج نمود ، و با کشته شدن او در سال ۱۳۳ هجری خلافت بنی امیه که زیاده از هشتاد سال بود منقرض شد

۲۹ - خون مرا نشوئید

در سال ۵۱ هجری موقعی که میخواستند در ((مرج عذراء ))به دستور معاویه ((حجربن عدی ))را به شهادت برسانند ، به خویشاوندان خود که در آنجا حاضر بودند رو کرد و فرمود : زنجیر مرا از من نگشائید ، خونهای بدن و لباسهایم را نشوئید ، چون من در جاده آخرت با معاویه ملاقات خواهم کرد

مدرک :

الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج ۱ ص ۳۳۱

حجربن عدی کندی معروف به ((حجر الخیر ))از اصحاب رسول خدا و از ابدال روزگار بود ، وی از دوستداران با وفای امیرالمومنینعليه‌السلام و ساکن کوفه بود ، در سال ۵۱ هجری که زیادبن ابیه از طرف معاویه والی کوفه شد طبق سنت معاویه از امیر المومنینعليه‌السلام بدگوئی و از عثمان مدح نمود ، حجر و یارانش به مقابله و دفاع برخاستند ، بالاخره زیاد خبیث ، حجر و را با یازده نفر از یارانش گرفته و با غل و زنجیر مقید نمده همراه با شهادتنامه جعلی به شام پیش معاویه فرستاد ، معاویه دستور داد آنها را در محلی بنام ((مرج عذراء )) مظلومانه کشتند ((سلام الله علی حجر و اصحابه ))

۳۰ - بانوی شکیبا

زنی بنام ام عقیل در صحرا زندگی میکرد ، چند نفر مهمان برایش وارد شدند ، در این حال یکی از چوپانها آمد و گفت : پسرت عقیل نزد شترها بود که شترها بر سر چاه ازدحام کرده و او را به چاه انداختند و مرد ، آن بانو به چوپان گفت : بیا وظیفه مهمان نوازی را بجا بیاور ، گوسفندی آورد ، چوپان آنرا ذبح کرد ، و او غذا را مهیا نمود پیش مهمانها آورد مهمانها غذا تناول کرده و ار صبر و قوت قلب آن بانو در تعجب بودند

چون از غذا فارغ شدند ام عقیل نزد مهمانها آمدو گفت : میان شما کسی هست که قرآن بلد باشد ؟ یکی گفت : آیاتی برایم بخوان تا با آن تسلی یابم ، این آیه را خواند:( و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون )

زن رو به طرف مهمانها نمود و گفت : خدا حافظ ، سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند و گفت : خدایا من به آنچه فرموده بودی عمل کردم تو نیز به آنچه داده ای عمل کن :

مدرک :

سفینه البحار ج ۲ ص ۷

۳۱ - بکاره هلالیه و معاویه

معاویه به مدینه رفته بود بکاره هلالیه که بانوی شجاع و از علاقمندان علیعليه‌السلام بود ، و در اثر پیری چشمهایش کم سو شده بود اجازه ملاقات خواست ، پس از کسب اجازه وارد شدند و سلام داد و نشست ، معاویه پس از رد جواب سلام پرسید : حالت چطور است خاله ؟ گفت

: خیر است یا امیر المومنین

معاویه گفت : روزگار تغییرت داده است ، گفت : کار روزگار همین است ، همه چیز را تغییر میدهد ، هر زنده پیر میشود و هر مرده به قبر میرود ، عمر و عاص گفت : یا امیرالمومنین این زن بود که در صفین مردم را بر علیه ما تحریک میکرد و میگفت :

یا زید دوننک فاستثر من دارنا

سیفا حساما فی التراب دفینا

قد کنت اذخره لیوم کریهه

فالیوم ابرزه الزمان مصونا

یعنی ای زید زود باش آن شمشیر برنده را که در خانه زیر خاک پنهان کرده ام بردار ، آنرابرای روز سخت ذخیره نموده بودم که امروز وقت بیرون آوردن آنست

مروان گفت : بخدا قسم او بود که میگفت :

اتری ابن هند للخلافه مالکا

هیهات ذاک و ان اراد بعید

منتک نفسک فی الخلاء ضلاله

اغراک عمرو للشقا و سعید

یعنی : آیا پسر هند را صاحب و مالک خلافت می پنداری ؟ او از خلافت خیلی دور است ، نفس تو از از روی گمراهی تو را آرزومند خلافت کرده و عمرو و سعید هم ترا فریب داده اند

سعید بن عاص گفت : بخدا سوگند که او میگفت :

قد کنت اطمع ان اموات و لا اری

فوق المنابر من امیه خاطبا

فالله اخر مدتی فتطاولت

حتی رایت من الزمان عجائبا

فی کل یوم للزمان خطیبهم

بین الجمیع لال احمد عائبا

آرزو میکردم که بمیرم و بالای منبر از بنی امیه خطیبی نبینم ، ولی خدا عمرم را طولانی کرد تا روزگار عجائبی دیدم ، هر روزخطیبی از ایشان بالای منبر رفته و میان مردم از آل محمد بدگوئی میکنند

چون ساکت شدند بکاره گفت : بخدا قسم اینها را من گفته ام ، و آنچه نمیدانید زیاده از اینها است ، معاویه خندید و گفت : اینها مانع احسان و نیکی نمودن من نسبت به تو نمیشود ، هر حاجتی که داری بخواه بکاره گفت : از تو چیزی نمیخواهم

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۰۵

۳۲ - از صلح حدیبیه انتقاد داشت

در صلح حدیبیه بعض اصحاب به این صلح اعتراض کرد و گفت : یا رسول الله مگر ما مسلمان نیستیم ؟ حضرت فرمود : بلی هستیم گفت : مگر آنها کافر نیستند ؟ فرمود : بلی هستند ، گفت : پس چرا در دین خود تن به ذلت و زبونی میدهیم ؟ فرمود : من به آنچه ماءمورم عمل میکنم

این شخص از خدمت پیغمبر خارج شده به جمعی از صحابه گفت : مگر پیغمبر بما وعده نداده بود که وارد مکه شویم ، در حالی که الان مارا از آن بازداشتند و با ذلت و زبونی برمیگردیم ، اگر یار و یاوری داشتم تن به این ذلت نمیدادم ، ابوبکر به این شخص گفت : وای بر تو ، ملازم حلقه رکاب او باش ، بخدا قسم او پیغمبر خداست و خدا او را ضایع نخواهد کرد

سپس ابوبکر گفت : مگر پیامبر به تو گفته بود امسال وارد مکه میشویم ؟ گفت : نه ، ابوبکر گفت حتما وارد مکه میشوی ، موقعی که رسول اکرم مکه را فتح نمود کلیدهای کعبه را بدست گرفت و این شخص را خواند و فرمود : این را به شما وعده داده بودند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۰ ص ۱۸۰

(در سیره ابن هشام ج ۳ ص ۳۳۱ می نویسد که این شخص اعتراض کننده عمر بن خطاب بوده است )

صلح حدیبیه : در سال ششم هجرت رسول اکرم در ماه ذی القعده با هفتاد شتر قربانی همراه چهارصد نفر یا زیاد برای انجام عمره از مکه بیرون شد ، چون کفار مکه خبردارشدند در منزل حدیبیه ، یک منزلی مکه جلو آن حضرت را گرفتند ، پس از جریانهای زیاد صلح نمودند به اینکه ده سال میان پیامبر و اهل مکه محاربه نباشد ، به بلاد یکدیگر بدون مزاحمت سفر کنند ، هر کس از کفار مسلمان شود قریش او را اذیت نکنند و هر کس با قریش هم پیمان شود مسلمانان معترض او نشوند ، سال آینده رسول خدا و مسلمانان عمره بجا آوردند و لی زیاده از سه روز در مکه نمانند و .

۳۳ - کیفر خیانت به خلق الله

بیهقی از عبدالحیمد بن محمود نقل میکند که نزد ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت : به حج میامدیم که در محلی بنام ((صفاح )) یکی از همراهان ما از دنیا رفت ، برایش قبری کندیم که دفنش کنیم ، دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد ، قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده ، قبر سوم کندیم باز مار در آن نمایان شد ، جنازه را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم

ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، بروید او را در بقیه و یک طرف قبر بگذارید ، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود ، برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم ، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخص مرده سوال کردیم زن گفت : او آرد میفروخت ، غذای خانواده خود را از خالص آن برمیداشت ، سپس به آن مقدار که برمیداشت کاه و نی خرد کرده قاطی آرد نموده میفروخت

مدرک :

حیاه الحیوان ماده افعی نوشته : کمال الدین محمد بن مومسی مصری شافعی مؤ لف شرح منهاج نووی ، شرح سنن ابن ماجه ، و حیاه الحیوان متوفای ۸۰۸ هجری در قاهره

۳۴ - جاهل بود جواب نداد

ابراهیم بن برادر هارون الرشید بشدت از امیر المومنینعليه‌السلام منحرف بود ، روزی به مامون گفت : علی بن ابیطالب را در خواب دیدم و با او راه رفتم تا به پلی رسیدیم ، خواست از من جلو افتد که او را گرفتم و گفتم : تو ادعای خلافت میکنی بوسیله زنی (بعنوان اینکه همسر دختر پیغمبر میباشی ) در صورتی که ما به خلافت از تو سزاوارتریم ولی او را در جواب بلیغ و کامل نیافتم

ماءمون پرسید : به تو چه جواب داد ؟ گفت : فقط در جوابم گفت : سلاما سلاما ، مامون گفت : بخدا سوگند که جواب کامل داده ، ابراهیم پرسید : چطور ؟ مامون گفت : چون دانسته که نادان میباشی جواب نداده خدای متعال میفرماید

:( وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا )

مدرک :

: سفینه البحار ج ۱ ص ۷۹

ابراهیم بن مهدی عباسی برادر هارون شخص سیاه چهره و تنومند شاعر و در غنا وارد ، و به نواختن عود عاشق بود ، ابوفاس حمدانی او را شیخ المغنین نامیده ، پس از قتل امین به سال ۲۰۲ هجری در بغداد با او بیعت کرده و لقب ((المبارک ))دادند ، در ذی الحجه ۲۰۳ خلع کردند ، پس از خلع مدت هفت سال مخفی میزیست ، تا در سال ۲۱۰ هجری او را در لباس زنانه گرفته نزد ماءمون بردند ، پس از سرزنش و سوال او را عفو نمود

عبدالله بن هارون معروف به مامون هفتمین خلیفه عباسی بود ، در خلفاء بنی عباس داناتر از او نبود ، پس از برادرش امین بخلافت رسید ، مدت بیست سال و پنج ماه خلافت نمود ، در هیجده رجب سال ۲۱۸ هجری از دنیا رفت

۳۵ - از حکمیت بیزاری میکرد

سوید بن غفله گوید : در زمان خلافت عثمان با ابوموسی اشعری در کنار فرات بودیم که ابوموسی گفت : از رسول خدا شنیدم که میفرمود : بنی اسرائیل گرفتار تفرقه و اختلاف شدند ، دو نفر را برای حکمیت انتخاب نمودند که خود حکمین گمراه شده و مردم را گمراه نمودند ، کار امت من نیز بدانجا خواهد کشید که دو نفر را به حکمیت برگزینند ، ولی آن دو گمراه شده مردم را گمراه میکنند

سوید گوید : به ابوموسی گفتم : مبادا تو یکی از آن دو حکم باشی ، ابوموسی با شنیدن این سخن پیراهن خود را از تنش بیرون آورد و گفت : من از حکمیت بیزارم ، و فکر آنرا از سرم بیرون میکنم همچنانکه از این پیراهن بیزارم و از تن خود بیرون کردم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۳ ص ۳۱۵

سوید غفله در زمان رسول خدا مسلمان شد ولی آن حضرت را ندید ، صدقه خود را به ماءمور حضرت داد ، روز دفن رسول اکرم وارد مدینه شد ، در جنگ صفین در یاری علیعليه‌السلام بود ، صدو بیست و هشت سال در دنیا عمر نمود تا در سال هشتاد هجری از دینا رفت

عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری صحابی در زمان رسول اکرم به حکومت زبید و عدن و سواحل یمن منصوب شد ، در زمان عمر و عثمان به حکومت بصره و کوفه نامزد شد ، و در زمان خلافت علیعليه‌السلام نیز از طرف آن حضرت والی کوفه بود که با آن حضرت از طریق وفا و خوب رفتار نکرد ، در جریان حکمیت از طرف یاران حضرت به حکمیت منصوب شد ، در عاقبت از عمرو عاص فریب خورده و مورد لعن دائمی علیعليه‌السلام قرار گرفت

۳۶ - در طمع خلافت بود

عمربن خطاب در حال مرگ بود که پسرش عبدالله به طمع آنکه پدرش او را بعنوان خلیفه معرفی کند نزد پدر رفت و گفت : یا امیر المومنین برای امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله خلیفه معین کن ، چون اگر چوپان شبرها و گوسفندانت پیش تو آید و آنها را بدون شبان و نگهبان رها کند او را توبیخ کرده و میگوئی : چرا امانت خود را ضایع کردی و آنها را بدون مستحفظ گذاشتی ؟ نمیشود که امت محمدی را بی سرپرست گذاشت ، پس برای آنها خلیفه معین کن

عمر گفت : اگر برای آنهاخلیفه معین کنم کار تازه ای نکرده ام چون ابوبکر این کار را کرده است ، و اگر ایشانرا بحال خود رها کنم باز کار تازه نیست ، چون رسول اکرم چنان کرد و برای خود جانشین معرفی نکرد ، عبدالله با شنیدن این سخن از پدرش ماءیوس شد

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۳۲۱

((حقیر گوید : منطق عبدالله صحیح است و رسول اکرم هم بدون تعیین جانشین از دنیا نرفته بلکه طبق روایات معتبر بین الفریقین در موارد متعدد رسول خدا به جانشین خود اشاره و تصریح کرده ، مثل حدیث ابتداء دعوت ، حدیث غدیر ، حدیث منزله و احادیث دیگر ، ولی خلیفه خواسته اینها را نادیده و غیر کافی بگیرد - ع ))

۳۷ - معاویه و قیصر

معاویه چون پیر شد شبها خوابش نمی برد ، نزدیکهای صبح که میخواست بخوابد صدای ناقوسها بد خوابش میکرد ، روزی رو به اطرافیانش کرد و گفت : ای گروه عرب آیا میان شما کسی هست که دستور مرا بجا آورد و من سه دیه قبلا به او بدهم ، و دیه دو نفر را بعد از مراجعت ؟ جوانی از قبیله غسان بپا خاست و گفت : من آماده ام ، گفت : نامه مرا به قیصر می بری ، چون به بساط او رسیدی با صدای بلند اذان میگوئی ، جوان گفت :

بعد از آن چه معاویه گفت : فقط همان ، جوان گفت : چه کار کوچک و مزد بزرگ !

نامه را گرفت و روانه شد ، چون به در بار قیصر رسید با صدای رسا اذان داد ، کشیشها با شمشیرهای آخته به او حمله نمودند که او را بکشند ، قیصر خود را به روی او انداخت و کشیشها را به حق حضرت عیسی قسم داد که دست نگهدارند ، چون ساکت شدند جوان را با خود برده روی تخت نشسته و او را پیش روی خود نشاند ، روی به کشیشها کرد و گفت : ای گروه کشیشها ! معاویه پیر و کم خواب شده و صدای ناقوسها او را ناراحت کرده این جوان را فرستاده که در اینجا اذان بگوید و ما او را بکشیم ، تا معاویه بدست آویز آن مسیحیان شام را بخاطر صدای ناقوسها بکشد ولی بر خلاف خیال معاویه باید او سلامت برگردد ، جوان را جامه و توشه داده بشام برگرداند ، چون معاویه جوان را زنده و سالم دید پرسید : سلامت برگشتی ؟ گفت : بلی امانه از جانب تو

مدرک :

عیون الاخبار دینوری ج ۱ ص ۱۹۸

۳۸ - ارم ذات المعاد

هیکل (معبد) بزرگی که در شهر دمشق بود ، و بنام ((جیرون )) شهرت داشت ، بانی و سازنده آن ((جیرون بن سعد عادی )) بود ، سنگهای مرمر را از جاهای مختلف برای بنای آن فراهم نمود ، و ((ارم ذات المعاد ))که در قرآن از آن یاد شده همان هیکل جیرون است ، نه آن افسانه ای که کعب الاحبار برای جلب خوشنودی معاویه بافته و جعل کرده

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۲۲۵

در کتاب قمقام می نویسد : موقعی که سرهای ابو عبداللهعليه‌السلام و یارانش و اسرای اهل بیت را از دوازده جیرون وارد شام میکردند یزید در غرفه نشسته و تماشا میکرد ، چون نظرش به اسراء و سرها افتاد این اشعار را سرود :

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربی جیرون

نعب الغراب فقلت : صح اولا تصح

فلقد قضیت من الرسول دیونی

چون آن بارها از دور نمایان و آن خورشیدها بر تپه های جیرون نور افشان شدندت غراب صدای مرگ و سوگ سرداد ، گفتم : فریاد کن و یا فریادنکن برایم فرقی نمی کند ، چون من از پیغمبر طلبهای خود را گرفتم ، یعنی قصاص بدر و احد را از فرزندانش گرفتم

مدرک :

قمقام زخار چاپ اسلامیه ج ۲ ص ۵۵۵ تاءلیف حاج فرهاد میرزا پسر عباس میرزا نوه فتحعلیشاه متولد ماه جمادی الاولی سال ۱۲۳۳ قمری ، متوفای سال ۱۳۰۶ قمری ، تاءلیف این کتاب را در سال ۱۳۰۳ شروع نموده و در سال ۱۳۰۴ ختم نموده است

۳۹ - میخواست خانه را آتش زند

ابوبکر پس از گرفتن بیعت از مردم عمر را با جمعی بسوی خانه فاطمهعليها‌السلام فرستاد تا علی و کسانی را که با او در خانه بودند جهت بیعت احضار کنند ، و گفت : اگر مقاومت و خودداری کردند با ایشان بجنگید ، عمر آتشی با خود برد تا خانه را آتش بزنند ، فاطمهعليهما‌السلام با او روبرو شد و گفت : کجا ای پسر خطاب ؟ آیا آمده ای خانه ما را بسوزانی ؟ عمر گفت : بلی مگر اینکه داخل شوید در آنچه امت داخل شده است

مدرک :

المختصر ابوالفداء ، ج ۱ ص ۱۵۶

عمر همراه با عده ای از مهاجر و انصار بطرف خانه فاطمه رفتند عمر گفت : یا باید بیرون آمده بیعت کنید و یا خانه را آتش میزنیم ، زبیر با شمشیر آخته بیرون شد که زیاد بن لبید با مرد دیگر او را گرفتند ، شمشیرش از دستش افتاد ، عمر آنرا برداشته و به سنگی کوبید و شکست ابوبکر از جماعتی که از بیعت او تخلف کرده : در خانه علیعليه‌السلام جمع شده بودند پرس جو کرد ، عمر را جهت احضار آنها فرستاد ، عمر به خانه علی رفته آنها را صدا کرد و به بیعت دعوت نمود ، چون از بیرون آمدن خودداری کردند عمر هیزم خواست و گفت : قسم به آن خدائی که جان عمر در دست اوست اگر بیرون نیائید خانه را با ساکنانش آتش میزنم ، گفتند : یا ابا حفص فاطمه در آنجاست ! گفت : باشد

مدرک :

الامامه و السیاسه نوشته ابن قتیبه دینوری

۱۸ - دختران کسری

علیعليه‌السلام پس از جنگ جمل مردی را بنام ((خلید )) بعنوان فرماندار به خراسان فرستاد ، چون خلید به نزدیکی نیشابور رسید اطلاع یافت که اهل خراسان مرتد شده ، دست از اطاعت حکومت اسلامی برداشته اند و فرماندار کسری بدانجا آمده است ، خلید با اهل نیشابور جنگیده و ایشانرا شکست داد ، خبر فتح و اسیران جنگی را پیش حضرت فرستاد ، خواست دختران کسری را گرفته ، اسیر کند ، ایشان امان خواسته و تسلیم شدند ، خلید آنها را نیز پیش امام فرستاد چون خدمت حضرت رسیدند فرمود : مائل هستید شما را شوهر دهم ؟ گفتند : نه ، مگر اینکه ما را به ازدواج پسرانت در آوری ، چون ما دیگران را کفو خود نمیدانیم ، حضرت فرمود : هر جا دلتان میخواهد بروید شخص بنام ((نرسا )) بپا خاست و گفت : یا امیر المومنین اجازه بفرمائید من بکارهای ایشان رسیدگی کنم ، چون میان من و ایشان خویشاوندی هست ، حضرت هم پذیرفت ،نرسا ایشانرا به منزل خود برد و لباس و غذا برای آنها فراهم نمود

مدرک کتاب وقعه صفین ص ۱۲ تاءلیف الوالفضل نصربن مزاحم منقری مورخ شیعی متولد ۱۲۰ هجری متوفای ۲۱۲ هجری

((حقیر گوید : درباره اسارت دختران کسری نقلهای مختلف ایراد شده : در زمان عمر اسیر نمود وارد مسجد کردند ، در زمان عثمان اسیر نموده به مدینه بردند ، در زمان علیعليه‌السلام توسط حریث از اطراف بصره اسیر نمودند ، توسط خلید از خراسان اسیر شدند ، شاید اختلاف نقلها را این طور حل کرد که کسری لقب پادشاهان ایران بود نه نام خاص و به شاهزاده خانمهای ایرانی دختران کسری میگفتند ، در هر زمانی دو یا سه نفر از این شاهزاده خانمها که دختر یکی از پادشاهان ایران بودند اسیر میشدند و دختر یک نفر نبودند ))

۱۹ - علی را در چه حالی دیدی ؟

عبدالله بن عباس گوید : در زمان خلافت عمر نزد وی رفتم ، گفت : از کجا میائی ؟ گفتم : از مسجد ، گفت : پسر عمویت علی را در چه حالی گذاشتی ؟ گفتم در نخلستان با دلو از چاه آب میکشید و قرآن میخواند ، گفت : آیا در دلش چیزی از امر خلافت باقی مانده است ؟ گفتم : بلی عقیده اش این است که رسول خدا به خلافت او تصریح کرده است و من از پدرم درباره ادعای علی سوال کردم ، گفت علی راست میگوید عمر گفت : رسول خدا درباره وی جسته و گریخته سخنانی داشت که با آنها مطلبی ثابت نمیشود و وسیله عذر نمیباشد ، در مرض موت میخواست صراحتا چیزی بگوید که من مانع شدم ، چون بر اسلام ترسیدم ، بخدا قسم هرگز قریش با او جمع نمیشوند اگر او بخلافت منصوب میشد عربها از هر طرف شوریده و به سر او میریختند ، رسول خدا هم دانست که من متوجه تصمیم او شده ام چیزی نگفت ؟ خدا هم اراده خود را اجرا کرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۲۱

((حقیر گوید : جریان به این قرار بود : رسول خدا در آخرین ساعات عمر خود فرمود : برایم دوات و چیز سفید بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم تا پس از من هرگز گمراه نشوید حاضران تنازع کردند و سر و صدا زیاد شد ، گوینده ای در جاهای دیگر آمده که عمر بود گفت : رسول خدا هذیان میگوید ( ان رسول الله یهجر ) چند نفر هم این جمله را تکرار کردند ، حضرت فرمود : مرا واگذارید )) مدرک : الکامل ج ۲ ص ۲۱۷ و مختصر ابوالغداء ج ۱ ص ۱۵۱

۲۰ - لیاقت خلافت اسلامی

عمر میگفت : خلافت باید در اهل بدر (کسانیکه در جنگ بدر شرکت کرده بودند) باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، و اگر اهل بدر نباشد در اهل احد باشد مادامی که از ایشان کسی هست ، شخص طلیق و طلیق زاده و آنهائی که پس از فتح مکه مسلمان شده اند حق خلافت ندارند

مدرک :

اسد الغابه ج ۴ ص ۴۸۷

طلیق به کسانی از اهل مکه گفته میشود که موقع فتح مکه کافر بودند رسول اکرم آنها را نکشت و اسیر نکرد ، فرمود : (( اذهبوا انتم الطقاء )) از آن جمله ابوسفیان معاویه بود که بعدها خلافت اسلامی را با وجود اهل بدر و احد غضب نمود

۲۱ - علی متکبر نیست

علیعليه‌السلام در مسجد نزد عمر بن خطاب نشسته بود ، چون برخاست و رفت ، یکی از حاضران ، آن حضرت را به تکبر و خودپسندی نسبت داد ، عمر گفت : برای کسی که مثل او باشد حق و رواست که فخر کند ، بخدا سوگند اگر شمشیر او نبود ستون اسلام برپا نمی ایستاد ، او از همه امت به قضاوت داناتر و دارای سابقه درخشان و شرافت است ، آن شخص گفت : پس چرا او را بخلافت انتخاب نکردید ؟ ! عمر گفت : بخاطر اینکه جوان بود ، و فرزندان عبدالمطلب (خویشاوندانش ) را زیاده دوست میدارد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۲ ص ۸۲

خود پیغمبر در اول بعثت جوان بود ، حضرت یحیی و حضرت عیسی جوان ، بلکه بچه بودند به نبوت رسیدند ، عثمان به تدبیر عمر خلیفه شد بنی امیه را بر گرده مسلمانان سوار نمود

۲۲ - بر قضاوت اعتراض داشت

مردی از علیعليه‌السلام به عمر بن خطاب شکایت کرد ، علی در مجلس حاضر بود ، عمر گفت : یا اباالحسن برخیز در کنار خصم خود بنشین ، حضرت برخاست کنار مدعی نشست و از خو دفاع کرد ، چون محاکمه پایان یافت علی بجای خود برگشت در حالی که ناراحتی از قیافه اش نمایان بود

عمر گفت : یا اباالحسن چرا ناراحت شدی ؟ مگر قضاوت من خوب نبود ؟ فرمود : بلی ، چون مرا نزد خصم من با کنیه خطاب کردی ، چرا نگفتی : یا علی برخیز ؟ عمر دست در گردن علی انداخت و روی او را بوسید و گفت : پدر و مادرم فدای شما باد ، بوسیله شما خدا ما را هدایت کرد ، و از تاریکی بسوی نور آورد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۷ ص ۶۵

۲۳ - اظهار تشیع در بغداد

در سال ۳۵۱ هجری بدستور معزالدوله دیلمی در بغداد این جمله ها را به دیوارهای مساجد نوشتند : لعن الله معاویه بن ابی سفیان و لعن الله من غضب فاطمه قد کا و من منع ان یدفن الحسن عند جده ومن نفی اباذر الغفاری و من اخرج العباس من الشوری : خدا لعنت کند معاویه بن ابی سفیان را ، و لعنت کند کسی را که فدک را از فاطمه غصب نمود ، و کسی را ، که نگذاشت حسنعليه‌السلام نزد جدش دفن شود ، و کسی را که ابوذر را تبعید کرد ، و کسی را که عباس (عموی پیغمبر) را از شوری خارج نمود

چون شب شد بعض مردم آن نوشته را محو و حک کردند ، معزالاوله خواست دستور دهد که دوباره آن جمله نوشته شود ، که وزیر مهلبی به او پیشنهاد کرد که بجای جمله های محو شده این جمله ها نوشته شود : لعن الله الظالمین لاب الرسول ، و در لعن به جز از معاویه از کسی نام برده نشود ، معزالدوله هم پذیرفت

مدرک :

مختصر ابو الفداء ، ج ۱ ص ۱۰۴ تاءلیف عماد الدین اسماعیل بن الملک الافضل علی صاحب حماه ، متوفای ۷۳۲ هجری - المختصر فی اخبار البشر

معزالدوله احمد بن بویه از سلاطین مقتدر آل بویه (دیالمه )

بود ، به سال ۳۰۳ هجری متولد شد ، در سال ۳۲۶ هجری وارد بغداد شده امور حکومتی را بدست گرفت بقدری بر کارها مسلط شد که برای خلیفه ((المستکفی بالله ))عباسی چیزی جز نام نماند ، بالاخره در ۱۳ ربیع الاخر سال ۳۵۶ هجری از دنیا رفت و در مقابر قریش بخاک سپرده شد

ابو محمد حسن بن محمد معروف به وزیر مهلبی در ۲۶ محرم ۲۹۱ در بصره متولد شد ، در سال ۳۳۹ به وزارت معزالدوله رسید در سال ۳۵۰ معزوالدوله بین او و حاجبش صلح و صفا داده پسرش بختیاز را به او سپرد ، به سال ۳۵۲ با سپاه انبوه برای فتح عمان میرفت که مریض شد و در ۲۴ شعبان از دنیا رفت ، جنازه اش را به بغداد برده و در مقابر قریش دفن نمودند ، وی دارای فاضله ، عقل کامل فضل وسیع و ادب بلیغ بود

۲۴ - اقامه تعزیه در بغداد

در سال ۳۵۲ روز عاشورا که فرا رسید معزوالدوله دستور داد مردم بغداد بازارها و مغازه ها را بسته و علنی مشغول تعزیه داری شوند ، زنان روها را سیاه و موها را پریشان نموده و از خانه ها بیرون آمده برای حسین بن علیعليهما‌السلام ناله و شیون سر دهند مردم طبق دستور عمل کردند ، سنی ها قادر به جلوگیری نشدند ، چون شیعیان زیاد بود ، و حکومت از ایشان پشتیبانی میکردند

مدرک ، المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۵ - عید غدیر در بغداد

در هیجدهم ذی الحجه همان سال معزوالدوله دستور داد جشن گرفته و بخاطر عید غدیر اظهار سرور و شادی نموده و خود و شهر را بیارایند ، همچنانکه در سایر عیدها میکنند تا خاطره عید غدیر را زنده نگهدارند

مدرک :

المختصر ج ۱ ص ۱۰۴

۲۶ - عطای خلیفه را قبول نکرد

چون ابوبکر در خلافت مستقر شد در بین زنان مهاجرین و انصار عطائی تقسیم کرد ، برای بانوئی از بنی عدی بن نجار نیز توسط زیدبن ثابت سهمی فرستاد ، آن بانو پرسید : این چیست ؟ زید گفت : ابوبکر برای زنان مسلمان عطائی تقسیم کرده ، این هم سهمیه تو است ، گفت : مرا درباره دینم رشوه میدهید ! بخدا قسم چیزی از او نمی پذیرم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۵۳

۲۷ - شعار تشیع در مصر

جوهر که امیر لشکر معزالدین الله علوی بود ، روز جمعه هشتم ذوالقعده سال ۳۵۸ وارد مصر شده و محل قاهره را پی ریزی نمود ، در خطبه نماز جمعه این جمله را اضافه کرد : اللهم صل علی محمد المصطفی و علی علی المرتضی و علی فاطمه البتول ، و علی الحسن و الحسین سبطی الرسول الذین اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا اللهم صل علی الائمه الطاهرین من آباء امیر المومنین (منظور از امیر المومنین معز علوی است ) و در اذان به شیوه شیعیان ((حی علی خیر العمل )) گفتند

مدرک :

کتاب وفیات الاعیان ج ۱ ص ۳۲۹ تاءلیف ابوالعباس احمد بن محمد معروف به این خلکان برمکی شافعی ، وی ادیب فاضل بود به اشعار یزیدبن معاویه عشق میورزید ، به سال ۶۰۸ در شهر اربل متولد شد و در قاهره سکونت گزید و به سال ۶۸۱ هجری ۲۶ رجب در دمشق از دنیا رفت

ابوالحسن جوهرین عبدالله رومی غلام و امیر لشکر معز فاطمی بود ، در سال ۳۵۸ هجری مصر را فتح نمود و در همان سال شهر قاهره را بنا نهاد ، و در سال ۳۶۱ هجری از بنای جامع الازهر فارغ شد ، و در سال ۳۸۱ هجری از دنیا رفت ابو تمیم معدبن اسماعیل ملقب به المعزلدین الله چهارمین خلیفه فاطمی اسماعیلی ، روز دوشنبه ۱۱ ماه رمضان سال ۳۱۹ هجری در مهدیه متولد شد ، به سال ۳۴۱ هجری پس ار فوت پدرش بخلافت رسید ، در روز دوشنبه ۲۲ شوال ۳۶۱ از مغرب بسوی مصر حرکت کرد ، روز سه شنبه پنجم ماه رمضان سال ۳۶۲ هجری وارد شهر جدید قاهره شد بالاخره در روز جمعه ۱۱ ربیع الاخر سال ۳۶۵ هجری در سن ۴۵ سالگی در قاهره از دنیا رفت

۲۸ - کشتار دسته جمعی بنی امیه

چون منصور دوانیقی شام را فتح کرد و مروان حمار را کشت به اهل خراسان که سپاهیانش بودند گفت : من درباره آل مروان تدبیری دارم ، فلان روز آماده شوید ، روز موعود بنی مروان را که هشتاد مرد بودند به بهانه اخذ عطا احضار نمود ، چون در مجلس حاضر شدند فرستاده منصور نزد آنهارفت و با صدای بلند گفت : حمزه بن عبدالمطلب بیاید و عطایش را بگیرد بنی مروان به هلاک خود یقین کردند ، دفعه سوم آمد و صدا زد : حسین بن علی کجاست ، دفعه چهارم آمد و صدا زد : یحیی بن زید کجاست ؟ سپس اجازه داده شد که وارد مجلس منصور شوند عمربن یزید که قبلا رفیق منصور بود نیز در میان آنها بود با خود روی بساط نشانید ، و بقیه را اذن جلوس داد ، اهل خراسان عمود بدست در اطراف آنها آماده ایستاده بودند

منصور گفت : عبدی شاعر کجاست ؟ عبدی بپا خاست و شروع بخواندن قصیده ای در مدح بنی عباس و مذمت بنی امیه نمود ، چند شعر که خواند عمربن یزید گفت : ای پسر زانیه ، عبدی ساکت شد ، عبدالله سربزیر انداخت ، پس از لحظاتی گفت : ادامه بده چون از خواندن قصیده فارغ شد عبدالله کیسه ای که سیصد دینار داشت به او داد

سپس رو به اهل خراسان کرد و گفت : ((دهید )) سر آنها را با عمودها کوبیدند تا مغزشان فرو ریخت سپس رو به عمربن یزید کرد و گفت : پس از آنهازندگی بر تو فائده ندارد گفت : همانطور است ، او را هم کوبیدند دستور داد روی جنازه پلاس انداخته و سفره پهن کرده مشغول صرف غذا شدند در حالی که ناله بغض آنها هنوز بگوش میرسید

پس از صرف غذا گفت : از روزی که حسینعليه‌السلام را فهمیده ام مانند امروز غذای گوارا نخورده ام ، بعد دستور داد از پای آنها کشیده در باغ دارالاماره به دار زدند ، پس از چندی یک روز مشغول صرف غذا بودند دستور داد پنجره اطاق را که بباغ باز میشد ، بگشایند ، بوی گند جنازه ها مشام اهل مجلس را پر کرد ، گفتند : خوبست که دستور دهید پنجره بسته شود ، گفت : بخدا سوگند این بوی برایم از بوی مشک بهتر و دل پسندتر است

((فاتح شام و کشنده بنی امیه عبدالله بن علی بود که از جانب منصور متولی جنگ با بنی امیه و والی شام بود ، ظاهرااین جریان بدست او اتفاق افتاده و در متن داستان نیز منصور را تغییر داده با نام عبدالله ادامه داده است ، در کامل مبرد جلد دوم این داستان را به عبدالله بن علی نسبت داده است - ع ))

مروان بن محمد معروف به مروان جعدی و مروان حمار آخرین خلیفه بنی امیه که ابو مسلم خراسانی در زمان او خروج نمود ، و با کشته شدن او در سال ۱۳۳ هجری خلافت بنی امیه که زیاده از هشتاد سال بود منقرض شد

۲۹ - خون مرا نشوئید

در سال ۵۱ هجری موقعی که میخواستند در ((مرج عذراء ))به دستور معاویه ((حجربن عدی ))را به شهادت برسانند ، به خویشاوندان خود که در آنجا حاضر بودند رو کرد و فرمود : زنجیر مرا از من نگشائید ، خونهای بدن و لباسهایم را نشوئید ، چون من در جاده آخرت با معاویه ملاقات خواهم کرد

مدرک :

الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج ۱ ص ۳۳۱

حجربن عدی کندی معروف به ((حجر الخیر ))از اصحاب رسول خدا و از ابدال روزگار بود ، وی از دوستداران با وفای امیرالمومنینعليه‌السلام و ساکن کوفه بود ، در سال ۵۱ هجری که زیادبن ابیه از طرف معاویه والی کوفه شد طبق سنت معاویه از امیر المومنینعليه‌السلام بدگوئی و از عثمان مدح نمود ، حجر و یارانش به مقابله و دفاع برخاستند ، بالاخره زیاد خبیث ، حجر و را با یازده نفر از یارانش گرفته و با غل و زنجیر مقید نمده همراه با شهادتنامه جعلی به شام پیش معاویه فرستاد ، معاویه دستور داد آنها را در محلی بنام ((مرج عذراء )) مظلومانه کشتند ((سلام الله علی حجر و اصحابه ))

۳۰ - بانوی شکیبا

زنی بنام ام عقیل در صحرا زندگی میکرد ، چند نفر مهمان برایش وارد شدند ، در این حال یکی از چوپانها آمد و گفت : پسرت عقیل نزد شترها بود که شترها بر سر چاه ازدحام کرده و او را به چاه انداختند و مرد ، آن بانو به چوپان گفت : بیا وظیفه مهمان نوازی را بجا بیاور ، گوسفندی آورد ، چوپان آنرا ذبح کرد ، و او غذا را مهیا نمود پیش مهمانها آورد مهمانها غذا تناول کرده و ار صبر و قوت قلب آن بانو در تعجب بودند

چون از غذا فارغ شدند ام عقیل نزد مهمانها آمدو گفت : میان شما کسی هست که قرآن بلد باشد ؟ یکی گفت : آیاتی برایم بخوان تا با آن تسلی یابم ، این آیه را خواند:( و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون )

زن رو به طرف مهمانها نمود و گفت : خدا حافظ ، سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند و گفت : خدایا من به آنچه فرموده بودی عمل کردم تو نیز به آنچه داده ای عمل کن :

مدرک :

سفینه البحار ج ۲ ص ۷

۳۱ - بکاره هلالیه و معاویه

معاویه به مدینه رفته بود بکاره هلالیه که بانوی شجاع و از علاقمندان علیعليه‌السلام بود ، و در اثر پیری چشمهایش کم سو شده بود اجازه ملاقات خواست ، پس از کسب اجازه وارد شدند و سلام داد و نشست ، معاویه پس از رد جواب سلام پرسید : حالت چطور است خاله ؟ گفت

: خیر است یا امیر المومنین

معاویه گفت : روزگار تغییرت داده است ، گفت : کار روزگار همین است ، همه چیز را تغییر میدهد ، هر زنده پیر میشود و هر مرده به قبر میرود ، عمر و عاص گفت : یا امیرالمومنین این زن بود که در صفین مردم را بر علیه ما تحریک میکرد و میگفت :

یا زید دوننک فاستثر من دارنا

سیفا حساما فی التراب دفینا

قد کنت اذخره لیوم کریهه

فالیوم ابرزه الزمان مصونا

یعنی ای زید زود باش آن شمشیر برنده را که در خانه زیر خاک پنهان کرده ام بردار ، آنرابرای روز سخت ذخیره نموده بودم که امروز وقت بیرون آوردن آنست

مروان گفت : بخدا قسم او بود که میگفت :

اتری ابن هند للخلافه مالکا

هیهات ذاک و ان اراد بعید

منتک نفسک فی الخلاء ضلاله

اغراک عمرو للشقا و سعید

یعنی : آیا پسر هند را صاحب و مالک خلافت می پنداری ؟ او از خلافت خیلی دور است ، نفس تو از از روی گمراهی تو را آرزومند خلافت کرده و عمرو و سعید هم ترا فریب داده اند

سعید بن عاص گفت : بخدا سوگند که او میگفت :

قد کنت اطمع ان اموات و لا اری

فوق المنابر من امیه خاطبا

فالله اخر مدتی فتطاولت

حتی رایت من الزمان عجائبا

فی کل یوم للزمان خطیبهم

بین الجمیع لال احمد عائبا

آرزو میکردم که بمیرم و بالای منبر از بنی امیه خطیبی نبینم ، ولی خدا عمرم را طولانی کرد تا روزگار عجائبی دیدم ، هر روزخطیبی از ایشان بالای منبر رفته و میان مردم از آل محمد بدگوئی میکنند

چون ساکت شدند بکاره گفت : بخدا قسم اینها را من گفته ام ، و آنچه نمیدانید زیاده از اینها است ، معاویه خندید و گفت : اینها مانع احسان و نیکی نمودن من نسبت به تو نمیشود ، هر حاجتی که داری بخواه بکاره گفت : از تو چیزی نمیخواهم

مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۱۰۵

۳۲ - از صلح حدیبیه انتقاد داشت

در صلح حدیبیه بعض اصحاب به این صلح اعتراض کرد و گفت : یا رسول الله مگر ما مسلمان نیستیم ؟ حضرت فرمود : بلی هستیم گفت : مگر آنها کافر نیستند ؟ فرمود : بلی هستند ، گفت : پس چرا در دین خود تن به ذلت و زبونی میدهیم ؟ فرمود : من به آنچه ماءمورم عمل میکنم

این شخص از خدمت پیغمبر خارج شده به جمعی از صحابه گفت : مگر پیغمبر بما وعده نداده بود که وارد مکه شویم ، در حالی که الان مارا از آن بازداشتند و با ذلت و زبونی برمیگردیم ، اگر یار و یاوری داشتم تن به این ذلت نمیدادم ، ابوبکر به این شخص گفت : وای بر تو ، ملازم حلقه رکاب او باش ، بخدا قسم او پیغمبر خداست و خدا او را ضایع نخواهد کرد

سپس ابوبکر گفت : مگر پیامبر به تو گفته بود امسال وارد مکه میشویم ؟ گفت : نه ، ابوبکر گفت حتما وارد مکه میشوی ، موقعی که رسول اکرم مکه را فتح نمود کلیدهای کعبه را بدست گرفت و این شخص را خواند و فرمود : این را به شما وعده داده بودند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱۰ ص ۱۸۰

(در سیره ابن هشام ج ۳ ص ۳۳۱ می نویسد که این شخص اعتراض کننده عمر بن خطاب بوده است )

صلح حدیبیه : در سال ششم هجرت رسول اکرم در ماه ذی القعده با هفتاد شتر قربانی همراه چهارصد نفر یا زیاد برای انجام عمره از مکه بیرون شد ، چون کفار مکه خبردارشدند در منزل حدیبیه ، یک منزلی مکه جلو آن حضرت را گرفتند ، پس از جریانهای زیاد صلح نمودند به اینکه ده سال میان پیامبر و اهل مکه محاربه نباشد ، به بلاد یکدیگر بدون مزاحمت سفر کنند ، هر کس از کفار مسلمان شود قریش او را اذیت نکنند و هر کس با قریش هم پیمان شود مسلمانان معترض او نشوند ، سال آینده رسول خدا و مسلمانان عمره بجا آوردند و لی زیاده از سه روز در مکه نمانند و .

۳۳ - کیفر خیانت به خلق الله

بیهقی از عبدالحیمد بن محمود نقل میکند که نزد ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت : به حج میامدیم که در محلی بنام ((صفاح )) یکی از همراهان ما از دنیا رفت ، برایش قبری کندیم که دفنش کنیم ، دیدیم مار سیاهی لحد را پر کرد ، قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده ، قبر سوم کندیم باز مار در آن نمایان شد ، جنازه را بی دفن گذاشته پیش تو برای چاره جویی آمدیم

ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، بروید او را در بقیه و یک طرف قبر بگذارید ، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود ، برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم ، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخص مرده سوال کردیم زن گفت : او آرد میفروخت ، غذای خانواده خود را از خالص آن برمیداشت ، سپس به آن مقدار که برمیداشت کاه و نی خرد کرده قاطی آرد نموده میفروخت

مدرک :

حیاه الحیوان ماده افعی نوشته : کمال الدین محمد بن مومسی مصری شافعی مؤ لف شرح منهاج نووی ، شرح سنن ابن ماجه ، و حیاه الحیوان متوفای ۸۰۸ هجری در قاهره

۳۴ - جاهل بود جواب نداد

ابراهیم بن برادر هارون الرشید بشدت از امیر المومنینعليه‌السلام منحرف بود ، روزی به مامون گفت : علی بن ابیطالب را در خواب دیدم و با او راه رفتم تا به پلی رسیدیم ، خواست از من جلو افتد که او را گرفتم و گفتم : تو ادعای خلافت میکنی بوسیله زنی (بعنوان اینکه همسر دختر پیغمبر میباشی ) در صورتی که ما به خلافت از تو سزاوارتریم ولی او را در جواب بلیغ و کامل نیافتم

ماءمون پرسید : به تو چه جواب داد ؟ گفت : فقط در جوابم گفت : سلاما سلاما ، مامون گفت : بخدا سوگند که جواب کامل داده ، ابراهیم پرسید : چطور ؟ مامون گفت : چون دانسته که نادان میباشی جواب نداده خدای متعال میفرماید

:( وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا )

مدرک :

: سفینه البحار ج ۱ ص ۷۹

ابراهیم بن مهدی عباسی برادر هارون شخص سیاه چهره و تنومند شاعر و در غنا وارد ، و به نواختن عود عاشق بود ، ابوفاس حمدانی او را شیخ المغنین نامیده ، پس از قتل امین به سال ۲۰۲ هجری در بغداد با او بیعت کرده و لقب ((المبارک ))دادند ، در ذی الحجه ۲۰۳ خلع کردند ، پس از خلع مدت هفت سال مخفی میزیست ، تا در سال ۲۱۰ هجری او را در لباس زنانه گرفته نزد ماءمون بردند ، پس از سرزنش و سوال او را عفو نمود

عبدالله بن هارون معروف به مامون هفتمین خلیفه عباسی بود ، در خلفاء بنی عباس داناتر از او نبود ، پس از برادرش امین بخلافت رسید ، مدت بیست سال و پنج ماه خلافت نمود ، در هیجده رجب سال ۲۱۸ هجری از دنیا رفت

۳۵ - از حکمیت بیزاری میکرد

سوید بن غفله گوید : در زمان خلافت عثمان با ابوموسی اشعری در کنار فرات بودیم که ابوموسی گفت : از رسول خدا شنیدم که میفرمود : بنی اسرائیل گرفتار تفرقه و اختلاف شدند ، دو نفر را برای حکمیت انتخاب نمودند که خود حکمین گمراه شده و مردم را گمراه نمودند ، کار امت من نیز بدانجا خواهد کشید که دو نفر را به حکمیت برگزینند ، ولی آن دو گمراه شده مردم را گمراه میکنند

سوید گوید : به ابوموسی گفتم : مبادا تو یکی از آن دو حکم باشی ، ابوموسی با شنیدن این سخن پیراهن خود را از تنش بیرون آورد و گفت : من از حکمیت بیزارم ، و فکر آنرا از سرم بیرون میکنم همچنانکه از این پیراهن بیزارم و از تن خود بیرون کردم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۳ ص ۳۱۵

سوید غفله در زمان رسول خدا مسلمان شد ولی آن حضرت را ندید ، صدقه خود را به ماءمور حضرت داد ، روز دفن رسول اکرم وارد مدینه شد ، در جنگ صفین در یاری علیعليه‌السلام بود ، صدو بیست و هشت سال در دنیا عمر نمود تا در سال هشتاد هجری از دینا رفت

عبدالله بن قیس معروف به ابوموسی اشعری صحابی در زمان رسول اکرم به حکومت زبید و عدن و سواحل یمن منصوب شد ، در زمان عمر و عثمان به حکومت بصره و کوفه نامزد شد ، و در زمان خلافت علیعليه‌السلام نیز از طرف آن حضرت والی کوفه بود که با آن حضرت از طریق وفا و خوب رفتار نکرد ، در جریان حکمیت از طرف یاران حضرت به حکمیت منصوب شد ، در عاقبت از عمرو عاص فریب خورده و مورد لعن دائمی علیعليه‌السلام قرار گرفت

۳۶ - در طمع خلافت بود

عمربن خطاب در حال مرگ بود که پسرش عبدالله به طمع آنکه پدرش او را بعنوان خلیفه معرفی کند نزد پدر رفت و گفت : یا امیر المومنین برای امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله خلیفه معین کن ، چون اگر چوپان شبرها و گوسفندانت پیش تو آید و آنها را بدون شبان و نگهبان رها کند او را توبیخ کرده و میگوئی : چرا امانت خود را ضایع کردی و آنها را بدون مستحفظ گذاشتی ؟ نمیشود که امت محمدی را بی سرپرست گذاشت ، پس برای آنها خلیفه معین کن

عمر گفت : اگر برای آنهاخلیفه معین کنم کار تازه ای نکرده ام چون ابوبکر این کار را کرده است ، و اگر ایشانرا بحال خود رها کنم باز کار تازه نیست ، چون رسول اکرم چنان کرد و برای خود جانشین معرفی نکرد ، عبدالله با شنیدن این سخن از پدرش ماءیوس شد

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۳۲۱

((حقیر گوید : منطق عبدالله صحیح است و رسول اکرم هم بدون تعیین جانشین از دنیا نرفته بلکه طبق روایات معتبر بین الفریقین در موارد متعدد رسول خدا به جانشین خود اشاره و تصریح کرده ، مثل حدیث ابتداء دعوت ، حدیث غدیر ، حدیث منزله و احادیث دیگر ، ولی خلیفه خواسته اینها را نادیده و غیر کافی بگیرد - ع ))

۳۷ - معاویه و قیصر

معاویه چون پیر شد شبها خوابش نمی برد ، نزدیکهای صبح که میخواست بخوابد صدای ناقوسها بد خوابش میکرد ، روزی رو به اطرافیانش کرد و گفت : ای گروه عرب آیا میان شما کسی هست که دستور مرا بجا آورد و من سه دیه قبلا به او بدهم ، و دیه دو نفر را بعد از مراجعت ؟ جوانی از قبیله غسان بپا خاست و گفت : من آماده ام ، گفت : نامه مرا به قیصر می بری ، چون به بساط او رسیدی با صدای بلند اذان میگوئی ، جوان گفت :

بعد از آن چه معاویه گفت : فقط همان ، جوان گفت : چه کار کوچک و مزد بزرگ !

نامه را گرفت و روانه شد ، چون به در بار قیصر رسید با صدای رسا اذان داد ، کشیشها با شمشیرهای آخته به او حمله نمودند که او را بکشند ، قیصر خود را به روی او انداخت و کشیشها را به حق حضرت عیسی قسم داد که دست نگهدارند ، چون ساکت شدند جوان را با خود برده روی تخت نشسته و او را پیش روی خود نشاند ، روی به کشیشها کرد و گفت : ای گروه کشیشها ! معاویه پیر و کم خواب شده و صدای ناقوسها او را ناراحت کرده این جوان را فرستاده که در اینجا اذان بگوید و ما او را بکشیم ، تا معاویه بدست آویز آن مسیحیان شام را بخاطر صدای ناقوسها بکشد ولی بر خلاف خیال معاویه باید او سلامت برگردد ، جوان را جامه و توشه داده بشام برگرداند ، چون معاویه جوان را زنده و سالم دید پرسید : سلامت برگشتی ؟ گفت : بلی امانه از جانب تو

مدرک :

عیون الاخبار دینوری ج ۱ ص ۱۹۸

۳۸ - ارم ذات المعاد

هیکل (معبد) بزرگی که در شهر دمشق بود ، و بنام ((جیرون )) شهرت داشت ، بانی و سازنده آن ((جیرون بن سعد عادی )) بود ، سنگهای مرمر را از جاهای مختلف برای بنای آن فراهم نمود ، و ((ارم ذات المعاد ))که در قرآن از آن یاد شده همان هیکل جیرون است ، نه آن افسانه ای که کعب الاحبار برای جلب خوشنودی معاویه بافته و جعل کرده

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۲۲۵

در کتاب قمقام می نویسد : موقعی که سرهای ابو عبداللهعليه‌السلام و یارانش و اسرای اهل بیت را از دوازده جیرون وارد شام میکردند یزید در غرفه نشسته و تماشا میکرد ، چون نظرش به اسراء و سرها افتاد این اشعار را سرود :

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربی جیرون

نعب الغراب فقلت : صح اولا تصح

فلقد قضیت من الرسول دیونی

چون آن بارها از دور نمایان و آن خورشیدها بر تپه های جیرون نور افشان شدندت غراب صدای مرگ و سوگ سرداد ، گفتم : فریاد کن و یا فریادنکن برایم فرقی نمی کند ، چون من از پیغمبر طلبهای خود را گرفتم ، یعنی قصاص بدر و احد را از فرزندانش گرفتم

مدرک :

قمقام زخار چاپ اسلامیه ج ۲ ص ۵۵۵ تاءلیف حاج فرهاد میرزا پسر عباس میرزا نوه فتحعلیشاه متولد ماه جمادی الاولی سال ۱۲۳۳ قمری ، متوفای سال ۱۳۰۶ قمری ، تاءلیف این کتاب را در سال ۱۳۰۳ شروع نموده و در سال ۱۳۰۴ ختم نموده است

۳۹ - میخواست خانه را آتش زند

ابوبکر پس از گرفتن بیعت از مردم عمر را با جمعی بسوی خانه فاطمهعليها‌السلام فرستاد تا علی و کسانی را که با او در خانه بودند جهت بیعت احضار کنند ، و گفت : اگر مقاومت و خودداری کردند با ایشان بجنگید ، عمر آتشی با خود برد تا خانه را آتش بزنند ، فاطمهعليهما‌السلام با او روبرو شد و گفت : کجا ای پسر خطاب ؟ آیا آمده ای خانه ما را بسوزانی ؟ عمر گفت : بلی مگر اینکه داخل شوید در آنچه امت داخل شده است

مدرک :

المختصر ابوالفداء ، ج ۱ ص ۱۵۶

عمر همراه با عده ای از مهاجر و انصار بطرف خانه فاطمه رفتند عمر گفت : یا باید بیرون آمده بیعت کنید و یا خانه را آتش میزنیم ، زبیر با شمشیر آخته بیرون شد که زیاد بن لبید با مرد دیگر او را گرفتند ، شمشیرش از دستش افتاد ، عمر آنرا برداشته و به سنگی کوبید و شکست ابوبکر از جماعتی که از بیعت او تخلف کرده : در خانه علیعليه‌السلام جمع شده بودند پرس جو کرد ، عمر را جهت احضار آنها فرستاد ، عمر به خانه علی رفته آنها را صدا کرد و به بیعت دعوت نمود ، چون از بیرون آمدن خودداری کردند عمر هیزم خواست و گفت : قسم به آن خدائی که جان عمر در دست اوست اگر بیرون نیائید خانه را با ساکنانش آتش میزنم ، گفتند : یا ابا حفص فاطمه در آنجاست ! گفت : باشد

مدرک :

الامامه و السیاسه نوشته ابن قتیبه دینوری


4