آداب الشریعه یا آداب زندگی

آداب الشریعه یا آداب زندگی42%

آداب الشریعه یا آداب زندگی نویسنده:
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث

  • شروع
  • قبلی
  • 139 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7762 / دانلود: 3956
اندازه اندازه اندازه
آداب الشریعه یا آداب زندگی

آداب الشریعه یا آداب زندگی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سوّم: او را از نان خورش(۱) منع نکند بلکه نان خورش بدهد او را.

چهارم: خانه او را از نان خالی نگذارد.

پنجم: عطّریات از برای او بگیرد.

ششم: در سال،چهار دست لباس به او بدهد دو تابستانی و دو زمستانی تا ثواب پوشانیدن برهنه و آزاد نمودن بنده به او داده شود.

هفتم: شب بدون او نخوابد که به عدد هر نفسی که با او می کشد حسنه به او دهند.

هشتم: اگر زن تقصیری نماید شوهر عفو نماید که او ضعیف العقل است و خداوند دوست دارد که موجب زیادتی ایمان است.

نهم: بقدر قوّت می باید که در حقّ او احسان نماید.

دهم: دوستی با او نماید که موجب زیادتی محبت او است.

یازدهم: به صورت خوش به او نگاه کند که ملائکه جهت او استغفار نمایند.

دوازدهم: به خشم بدون جهت شرعیّه به او نگاه نکند که موجب خشم خداوند است

۱ - آنچه از قبیل گوشت و سبزی ومانند اینها خام یا پخته آن که با نان خورند.تهیه کن و با او به رفق .و مدارا عمل نما و اگر چه حقّ تو بر او بیشتر و واجب تر است ولی او هم حقّ دلجوئی و انس وحفظ مقام آسایش در دامن تو را دارد و این خود حقّ بزرگ است

و لاقوّهالاّبالله.(امالی مجلس ۳۶۸/۵۹.)(۱)حضرت((ایوب))یکی از پیامبران الهی است که خداوند او را به جان و مال و اولاد امتحان سخت نمود و ایشان بر تمام آن مصائب صبر نمود.

۱ - سیزدهم: با او غذا خورد که موجب ازدیاد حبّ است. چهاردهم: در امورات خانه با او مداقّه نکند. پانزدهم: خرج حمّام به او بدهد. شانزدهم: با وجود احتیاج درهم و دینار به او بدهد ثواب صدقه دارد. هفدهم: خُلقش را با او نیک نماید که اگر نکند در قبر او را فشار دهند. هیجدهم: از حمّامات و عروسیات و سایر جایها که خوف فتنه در او باشد او را روانه نکند. نوزدهم: در خدمت خانه او را مدد کند که ثواب بسیار دارد. بیستم: بر بدی او صبر نماید که ثواب صبر ایّوب

بیست و پنجم: ایشان را بر زین(۱) سوار نکند.

بیست وششم:سرّ خود را به او نگوید حرف او را در ذمّ(۲) دیگران قبول نکند.

بیست وهفتم:چیز نوشتن به او یاد ندهد.(۳)

بیست و هشتم: خادم از برای او قرار دهد.

بیست و نهم: اسباب زینت او را فراهم آورد.

سی ام: در فصل میوه ها میوه بجهت او بگیرد.(۴)

_______________________________________

۱- زین مرکب مثل اسب،موتور سیکلت،و مانند اینها.

۲- بدگوئی.

۳- نوشتن با خواندن فرق دارد و در روایات هم تصریح شده که نوشتن به او یادندهید(بحارالانوار جلد۳صفحۀ۱۲۶وجلد۱۰۳صفحۀ۳۵۵و۲۶۱). برای توضیح بیشتر به پیشگفتار در اوّل کتاب مراجعه نمائید.

۴- روایات این فصل در کتاب بحار الانوار :جلد ۷۴،صفحۀ۵.

فصل سوّم

در حقّ پدر ومادر است بر اولاد

وآن بسیار است به دوازده چیز اقتصار می شود.

اوّل: اطاعت ایشان بقدر قوّه نماید که عاقّ(۱) ایشان شدن از گناهان کبیره است و اطاعت ایشان اشرف عبادات و اکدّ طاعات است.

دوّم: اسم ایشان را نبرد.(۲)

سوّم: پیش از ایشان راه نرود.

چهارم: پیش از پدر ننشیند.(۳)

________________________________________

۱- خشم و نارضایتی پدر ومادر ار فرزند.

۲- او را به اسم صدا نزند بلکه با لفظ پدر،بابا،آقا و امثال اینها او را صدا بزند.

۳- امام چهارمعليه‌السلام فرمودند:... امّا حقّ پدرت آن است که بدانی او اصل و ریشۀ توست و تو شاخۀ او میباشی که اگر او نبود تو نیز نبودی پس هر زمان در خودت چیزی یافتی که از آن مسرور شدی بدان از پدرت داری و خدا را سپاس گزار و به همان اندازه شکر کن ولاقوّهالاِبالله. (مستدرک الوسایل/۱۱ باب ۱۵۴/۳.)

پنجم: کاری نکند که مردم او را دشنام دهند.

ششم: اگر ایشان بنده(۱) باشند خریده تا آزاد شوند.

هفتم: قرض ایشان را ادا کند.

هشتم: رو به ایشان ترش نکند.(۲)

نهم: اگر محتاج به نفقه باشند و فرزند، داشته باشد مضایقه نکند چنانچه وارد است که چهار خصلت است که در هر که از مؤمنان آن خصلتها جمع شود در بلندترین غرفه های بهشت او را جای دهند:

۱ - کسی که یتیم را جای دهد و متوجّه احوال او شود و بجای پدر او شود.

۲ - کسی که ضعیفه و شکسته را رحم نماید و کارهای او رامتکّفل شود.

______________________________________

۱ - برده.

۲ - امام زین العابدینعليه‌السلام فرمودند:... وامّا حقّ مادرت آنست که بدانی او ترا در درون خود نگه داشته که هیچ کس برای کسی چنین نمی کند وبا همه جوارح خود ترا پروریده و برای اطعام تو از گرسنگی خود باک نداشت و ترا سیراب کرد و خود تشنگی کشید و ترا پوشانید و بخاطر تو از خواب شیرین گذشت و در سرما و گرما ترا پرورید تا برای او باشی و تو نمیتوانی قدر دان باشی مگر به یاری و توفیق خداوند متعال. (تحف العقول:۲۶۰.)

۳ - کسی که زحمت خرج پدر و مادر را بکشد و به ایشان مدارا کند و ایشان را هرگز آزرده نکند.

۴ - کسی که بنده خود را یاری کند و با اوتندی نکند و اعانت خدمات او کند.

دهم: از روی شفقّت و مهربانی به ایشان نگاه کند و به هر نگاهی یک حجّ مقبول برای او نوشته شود.

یازدهم: ایشان را دعای خیر بسیار نماید.(۱)

دوازدهم:بعد از ممات، ایشان را فراموش ننماید و از خیرات و مبّرات از ایشان غافل نشود.(۲)

_______________________________________

۱- امام رضاعليه‌السلام فرمودند:شما بی میل نیستید اگر پدر ومادر نسبی بگویند این فرزند ما نیست؟ همه گفتند هرگز میل به چنین کاری نداریم حضرت فرمودند پس سعی و کوشش کنید دو پدر روحانی شما (حضرت محمد و حضرت علی علیهما السلام) که گرامی تر از پدر و مادر نسبی هستند شما را از خود نفی نکنند و فرزندی شما را ردّ ننمایند. بحارالانوار: ۱۰/۳۶.

۲- بحارالانوار: جلد۱۲صفحۀ۳۳۶ و جلد۳۶ صفحۀ ۱۴و جلد۷۴ صفحۀ ۷۷.

فصل چهارم

در حقوق اولاداست بر پدر و مادر

وآن بسیار است و به چهل و نه چیز اقتصار می شود.

اوّل: در ایّام حمل«به» بخورد تا فرزند خوشرنگ و خوشبو شود.

دوّم: گاهی ایّام حمل کُندُر خورد که دل فرزند محکم و عقلش زیاد شود.

سوّم: در ایّام حمل سیب بخورد و خوردن شیر هم در ایّام حمل خوب است موجب زیادتی عقل طفل است و اگر زن را دشوار شود زائیدن بر کوزه آب سه مرتبه بخواند:

(بِِسمِ اللهِ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الحَلیمُ الکَریمِ سُبحانَ اللهِ رَبِّ السَّمواتِ السَّب_عِ وَ رَبَّ الاَرَضینَ السَّبعِ وَ رَبَّ العَرشِ العَظیم اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ ) (کَاَنَّهُم یَومَ یَرَونَها لَم یَلبَثُوا اِلاّ عَشِیَّهً اَو ضُحیها ).

(۱)

_______________________________________

۱- سورۀ نازعات آیۀ ۴۶.

( کَاَنَّهُم یَومَ یَرَونَ ما یُوعَدُونَ لَم یَلبَثُو اِلاّ ساعَهً منِ نَهارٍ ) .(۱)

و قدری از آن آب بیاشامد وقدری از آن آب در میان دو پستانش و میان دو کتفش بپاشند یا اینکه سوره( اِنّا اَنزَلناه ) را بنویسد بشوید و زن بیاشامد و از آن آب بر فرج او بپاشند یا اینکه در پیش او

( اِنّا اَنزَلناه ) را بخواند و طرق دیگر هم در اخبار وارد است که این رساله را گنجایش نیست.

چهارم: وقت ولادت نگاه به فرج او نکنند.

پنجم: در گوش راست او اذان ودر گوش چپ او اقامه گویند طفل از ترسیدن امّ الصبیان(۲) ایمن باشد.

ششم: پیش از بریدن ناف بقدر عدسی جا وشیر با آب مخلوط مخلوط کنند دو قطره از آن در دماغ راست و یک قطره در دماغ چپ او بچکاند فرزند دانا و با شعور شود.

هفتم: کام او را با تربت(۳) و آب فرات یا آب باران تاطفل دوست اهلبیتعليه‌السلام شود و با خرما برداشتن هم خوب است.

(۴)

______________________________________

۱- سورۀ احقاف آیۀ ۳۵.

۲- همزاد.

۳- خاک کربلا.

۴- چنانچه حضرت زهراء علیهاالسّلام کام امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را با((خرما)) برداشتند. (مکارم الاخلاق).

هشتم: قبل از ولادت از برایش نام بگذارند که اگر چنین نکند و سقط شود روز قیامت از پدر گله کند.

نهم: پسر تا هفت روز محمد و دختر را نیز فاطمه گویند و بعد او را نام گذارند.

دهم: نام او را نیک نماید مثل«محمد»که باعث برکت خانه و دعای ملک(۱) است و اسم«علی» که باعث طول عمر است مثل اسمی که مشتمل باشد.بر بندگی خدا

(۲) و در دختر خدیجه و فاطمه و سکینه بسیار خوب است.

یازدهم: او را عقیقه(۳) نماید و عقیقه روز هفتم بهتر است و آداب عقیقه در این رساله گنجایش ندارد.

دوازدهم: او را ختنه نماید و در هفتم بهتر است که زمین از چهار چیز ناله می کند:

۱ - از بول ختنه نکرده.

۲ - از آب غسل زنا.

۳ - از ریختن خون ناحقّ.

__________________________________________

۱- مفرد ملائکه.

۲- عبدالله.

۳- عقیقه عبارت است از:قزبانی کردن گوسفند برای فرزند که از حوادث و بلاها محفوظ بماند و در وقت ذبح گوسفند هم دعائی وارده شده که در کتاب مفاتیح اشارۀ به آن شده.

۴- از خواب پیش از آفتاب.

سیزدهم: گوش راست او را سوراخ کند و روز هفتم بهتر است.

چهاردهم: روز هفتم تمام سر او را یا قدری از آن بتراشند که مبتلا به صداع(۱) نشود.

پانزدهم: به وزن موی آن طلا یا نقره تصدّق نماید که طفل از بلاها محفوظ ماند.

شانزدهم: مادر بعد از ولادت هفت یا نه دانه خرما بخورد فرزند دانا و زیرک شود.

هفدهم: از پسری و دختری او سؤال نکنند و اگر دختر است دلتنگ نشود که اولاد دختر بهتر است زیرا که دختر رحمت است و پسر نعمت و خداوند از نعمت سؤال می کند و از رحمت می آمرزد.

هیجدهم: او را در قنداقه زرد یا سفید بپیچد.

نوزدهم مادر او را شیر دهد اگر عفیفه و نجیبه باشد والاّ زن عفیفه و نجیبه پیدا نمایند ،که شیر را اقتضا تاثیر تمام است.

بیستم: بدون عذر کمتر از دوسال او را شیر ندهند.

بیست و یکم: از هر دو پستان شیر دهند که یکی آب و دیگری نان است.

_______________________________________

۱ - سرگیجه.

بیست و دوّم: او را از خود نجاسات و خبائث منع نمایند.

بیست و سوّم: او را دوست دارند.

بیست و چهارم: او را ببوسند که به هر بوسیدن حسنه ثبت شود.

بیست و پنجم: او را مسرور کنند تا خداوند روز قیامت ایشان را مسرور نمایند اگر پسر را مسرور کند ثواب گریه از خوف خدایتعالی دارد و اگر دختر را مسرور کند ثواب آزاد نمودن بنده از اولاد اسماعیل دارد.

بیست و ششم: از بازار جهت ایشان چیز خریده بیاورد که ثواب صدقه از برای محتاج بردن دارد.

بیست و هفتم: تا هفت سال ایشان را واگذار نماید که بازی کنند.

بیست و هشتم: پسر را بعد از سه سال و هفت ماه و بیست روز بگویند،((مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله))صلى‌الله‌عليه‌وآله بگوید؛

و چون چهار سال تمام شود دست راست وچپ را از او سؤال کنند اگر گفت،روی او را به قبله نمایند و امر کنند او را که سجده کند و اگر نگفت او را تعلیم نمایند؛

و چون شش سال تمام شود رکوع و سجود تعلیم او نمایند؛

و چون هفت سال تمام شود وضو و نماز را تعلیم او دهند چون نماز را بجا آورد گناهان والدین او آمرزیده شود؛

و بعد از هفت سال اوّل او را ملازم خود گردانند و اخلاق و آداب را تعلیم او نمایند.

بیست و نهم: قرآن و خط و کتابت تعلیم او نمایند.

سی ام: همین که ده ساله شود رختخواب آنها را جدا نمایند.

سی و یکم: از اصول دین(۱) و اصول مذهب(۲) و احادیث او را تعلیم کنند.

سی و دوّم: او را از اهل علم کنند یا کسب نیک تعلیم او نمایند.

سی و سوّم: شناگری یاد پسران دهند.

سی و چهارم: تکلیف شاقّه(۳) به او نکنند.

سی و پنجم: وعده نیک به ایشان دهند و وفا کنند.

سی و ششم: میان دو فرزند فرق نگذارند مگر اینکه از اهل علم و صلاح باشد.

سی و هفتم: لباس ایشان را خشن و درشت(۴) کند تا به همان قسم یاد گیرند و غیر آن برایشان شاقّ نباشد.

سی و هشتم: به پاکیزگی ایشان را بزرگ نماید تا به آن آموخته

__________________________________________

۱- اصول دین:۱-توحید،۲-نبوّت،۳-معاد.

۲- ۱-عدل، ۲-امامت.

۳- کارهای سخت و طاقت فرسا که از حدّ توان بچّه ها بیرون است.

۴- زبر.

شوند.(۱)

سی ونهم: دست و دهان ایشان را پیش از خواب بشویند یا خوب پاک نمایند والاّ در خواب بترسند.

چهلم: دختر را زودتر از پسر چیز دهند.

چهل و یکم: قاووت(۲) به ایشان خوارنند که استخوان ایشان محکم شود.

چهل و دوّم: انار به ایشان بخوارنند تا زودتر به جوانی رسند.

چهل و سوّم: دختر را پنج ساله نبوسند و به دامان ننشانند.

چهل و چهارم: دختر وپسر را تزویج نمایند.

چهل و پنجم: دختر را شوهر نیکو و پسر را زوجه نیکو دهند

______________________________________

۱- امام سجادعليه‌السلام فرمودند:..اما حق فرزند برتو،آنست که بدانی او از تو است و در این دنیا وابسته به تو میباشد خوب باشد یا بد و تومسئولی از سرپرستی او که خوب او را به خدایش راهنما باشی و او را در طاعت خدا کمک کنی و در اطاعت از خودت او را یاری نمائی و بر عمل او ثواب خواهی برد و در صورت گناه او کیفر خواهی دید پس درباره او کاری کن که در دنیا اثر نیکوئی داشته باشد که خود را به آن آراسته نمائی و نزد پروردگار نسبت به او معذور باشی بخاطر سرپرستی و تربیت خوبی که از او کردی و نتیجه الهی که از او گرفتی ولا قوّه الاّ بالله. (بحارالانوار:۳۴۵/۲).

۲ - محلول آرد نخود بو داده وشکر.

چهل و ششم: بر آزار ایشان صبر کنند و ایشان را عاق ننمایند که موجب غضب خداوند است و در بهشت درجه ایست که نمیرسند به آن مگر:

۱ - امام عدل.

۲ - خویشی که احسان به خویشان کند.

۳ - صاحب عیالی که بر آزار ایشان صبر نماید.

چهل و هفتم: چون عبادتی نمود او را انعام(۱) کنند.

چهل و هشتم: او را با کودکان نانجیب و بد عمل همنشین و هم صحبت نکنند.

چهل و نهم: چشم و دل او را از طعام سیر دارند.

اگر کسی را اولاد نشود

بر انگشتر فیروزه بکند:

( رَبِّ لاتَذَرنی فَرداً وَ اَنتَ خَیرُ الوارِثینَ ) (۲)

یا روزی هفتاد مرتبه این آیه را بخواند

یا اینکه قصد کند اگر خداوند فرزند، روزی کند او را «محمد»یا «علی»نام نهد.

یا در خانه کاسنی بکارد یا سه روز بعد از نماز صبح و عشاء:

( اِستَغفِرُوا رَبَّکُم اِنَّهُ کانَ غَفّاراً ) ( یُرسِلِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً )

____________________________________

۱- تشویق.

۲- سورۀ انبیاء آیۀ ۸۹.

( وَیُمدِدکُم بِاَموالٍ وَ بَنینَ وَ یَجعَل لَکُم جَنّاتٍ وَ یَجعَل لَکُم اَنهاراً ) (۱)

و در شب سوّم با زن خود جماع کند.یا آنکه در شب یا روز صد مرتبه:

( اَستَغفِرُالله َ) گوید؛

یا در هر صبح و شام هفتاد مرتبه((سُبحان الله))و ده مرتبه((اَستَغفِرُاللهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیه)) و نه مرتبه ((سُبحان الله)) و یک مرتبه استغفار مذکور را بگوید یا آنکه در سجده ها بگوید:

( رَبِّ هِب لی مِن لَدُنکَ ذَرِیَهً طَیِّبَهً اِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاء ) (۲)

( رَبِّ لا تَذَرنی فَرداً وَ اَنتَ خَیرُ الوارِثینَ ) (۳)

و ادعیه دیگر هست بیش از این،این رساله گنجایش ندارد.(۴)

_______________________________________

۱- سورۀ نوح آیات ۱۰و۱۱و۱۲.

۲- سورۀ آل عمران آیۀ۳۸.

۳- سورۀ انبیاء آیۀ۸۹.

۴- روایات این فصل در کتاب کافی: جلد۶، صفحۀ ۱۷.

باب هشتم در آداب خانه است

و آن بسیار است به چهل و پنج چیز اکتفامی شود.

اشاره

اوّل: با وسعت بودن.

سه چیز است که راحت مؤمن در آن است:

۱ - خانه با وسعت که عیبهای او را مخفی دارد.

۲ - زن صالحه ای که معین باشد او را در امورات آخرت و دنیا.

۳ - خواهر و دختری که شوهر دهد آنها را.

۴ - خانه وسیع از سعادت مرد است چنانچه ماثور است که:

الف: خانه وسیع.

ب: شباهت داشتن اولاد.

ج: چهارپای راهورا.(۱)

______________________________________

۱ - تیز رو.

د: همسایه نیک.

ر: زوجه خوش روی دیندار.

از سعادت مرد است چنانچه ضدّ اینها از شقاوت است.

دوّم: زیاده از قدر احتیاج نباشد که وبال است در قیامت و او را تکلیف کنند که بردارد.

سوّم: قصد مباهات و فخریّه به برادران دینی نکند که در قیامت او را تا طبقه هفتم آتش کنند و بگردن او اندازند تا یه قعر جهنّم اندر رود.

چهارم: دیوار خانه را زیاده باشد آیه الکرسی بر آن نویسند.

پنجم: نقاشی و تصویر بر آن نکشند که ملائکه داخل نمی شوند و نماز در آن مکروه است.

ششم: فرش او را نیک نمایند ،که سه چیز از مروّت است:

۱ - چهارپای خوب.

۲ - غلام خوب.

۳ - فرش نفیس.

هفتم: محل نماز را علی حدّه قرار دهد.

هشتم: قرآن در آن بخوانندکه هشت چیز باعث برکت خانه است:

۱ - پیش از غذا دست شستن.

۲ - اذان گفتن.

۳ - عبادت الهی جلّ شانه کردن.

۴ - قرآن خواندن.

۵ - کاسنی کاشتن.

۶ - چراغ را پیش از غروب افروختن.

۷ - گاو وگوسفند شیرده نگاه داشتن.

۸ - کبوتر سفید و«یاهو» در خانه جای دادن.

نهم: حیوان در خانه نگاه دارد، خصوص کبوتر و مرغ و خروس که باعث دفع اجنّه و شیاطین است و خروس سفید دو تاج باعث حفظ خانه و هفت خانه که اطراف آن است از بلا و حیوان حلال گوشت شیرده بسیار خوب است.

دهم: فاخته و پرستو(۲) در خانه جای ندهند.

یازدهم: سگ در خانه نگاه ندارند که مانع از دخول ملائکه است چنانچه ماثور است که پنج چیز مانع دخول ملائکه است:

۱ - از خانه خاکروبه به بیرون نبردن.

۲ - نقش صورت نمودن.

_______________________________________

۱- کبوتری است ک صدائی مانند کلمه«یاهو» دارد و بهترین و زیباترین وگران ترین اقسام کبوترهاست.

۲- چلچله.

۳ - آلات شطرنج و نرد در خانه گذاردن.

۴ - سگ در خانه بودن.

۵ - شراب در خانه بودن.

دوازدهم: اطراف بام خانه را دیوار کشند.

سیزدهم: بدون احتیاج بنائی نکند.

چهاردهم: صحن و درب خانه را جاروب کند که فقر را برطرف می کند.

پانزدهم: ظرفها را بشویند که شستن آنها باعث غنا است و نشستن باعث فقر و لیسدن شیاطین.

چهار چیز در خانه موضع شیاطین است.

۱ - آنچه از دیوار که از هشت ذراع زیاده است.

۲ - خاکروبه که جمع شود.

۳ - دستمالی که با آن دست پاک می کنند هرگاه شسته نشود.

۴ - ظرفی که به آن بول می شود هرگاه شسته نشود.

شانزدهم: در خانه تاریک بدون چراغ داخل نشود که خوف صرع است.

هفدهم: اولی آن است که در مهتاب بدون حاجت چراغ روشن نکند.

هجدهم: چراغ را قبل از غروب روشن کنند که دافع فقر است.

نوزدهم: وقت خواب چراغ را خاموش کنند که خوف سوختن خانه است.

بیستم: چون چراغ را درخانه بگذارد بگوید:

(اَللّهَمَّ اجعَل لَنا نُوراً نَمشی بِه فِی النّاس،وَلا تَحرِمنا نُورَکَ یَومَ یَلقاکَ وَ جعَل لَنا نُوراً اِنَّکَ لا اِلهَ اِلاّ اَنت)(۱)

بیست و یکم: چون چراغ را خاموش کند بگوید:

(اَللّهَمَّ اَخرِجنا مِنَ الظُّلَماتِ اِلَی النُّور)(۲)

بیست و دوِّم: چون خانه بخرد یا بسازد ولیمه(۳) بدهد که باعث مبارکی او است.

بیست و سوّم: در خانه کاسنی بکارد که باعث ازدیاد مال واولاد است.

بیست و چهارم: خانه را درب بگذارد و پرده بیاویزد.

بیست و پنجم: در خانه شکسته بسر نبرد که چند کس هستند که خداوند حفظ خود را از ایشان بر می دارد:

____________________________________

۱- خداوندا برای ما نوری قرار ده که در بین مردم راه رویم و ما را ازنورت محروم نکن فردای قیامت به درستی که خدائی به جز تو نیست.

۲- خداوندا ما را از تاریکی خارج کرده و به روشنائی برسان.

۳- اطعام نمودن جمعی از آشنایان

۱ - نمازگذارنده میان راه.

۲ - سر دهنده چهار پا میان راه.(۱)

۳ - سُکنی کننده در خانه شکسته.

بیست و ششم: در تابستان پنج شنبه بیرون آید و در زمستان جمعه داخل شود.(۲)

بیست و هفتم: در خانه،تنها نخوابد که شیطان بر تو مستولی شود.

بیست و هشتم: چون به درب حجره رسد ((بِسمِ اللهِ)) بگوید تا شیطان بگریزد.

بیست و نهم: چون داخل شود، سلام کند تا برکت نازل شود.

سی ام: سرِ ظرفِ آب و طعام را باز نگذارد.

سی و یکم: در خانه همسایه نظر نکند، چنانچه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ماثور است که شش خصلت خداوند از برای من نخواسته است، من نیز از برای امامان و فرزندانم و شیعیان

ایشان نخواسته ام:

۱ - در نماز با دست و ریش و جامه بازی نمودن.

۲ - فحش گفتن در روزه.

۳ - منِت گذاری بعد از تصدّق.

________________________________________

۱- سدّ معبر کردن به وسیلۀ مرکب.

۲- هنگام اساس کشی و خانه به خانه شدن.

۴ - جنب به مسجد ها رفتن.

۵ - برقبور خندیدن.

۶ - بر خانه های مردم مشرف شدن.

سی و دوّم: بعد از خواب اول شب از خانه بیرون نرود.

سی و سوّم: وقت بیرون رفتن از خانه بگوید:

((بِسمِ اللهِ اَمَنتُ باللهِ تَوَکَّلتُ عَلَی اللهِ ما شاءَ اللهُ لا حَولَ ولا قُوَّهَ باللهِ.))(۱)

سی وچهارم: وقت داخل شدن ،سورۀ( قَل هُوَ الله اَحَد ) را بخواند، فقر را برطرف می کند.

سی و پنجم: بعداز بیرون رفتن ده مرتبه توحید بخواند در حفظ الهی باشد تا برگردد و اگر نیز این دعا را بخواند کارهای دنیا و آخرت او برآورده شود:

((بِسمِ الله، حَسبِیَ اللهُ.تَوَکَّلتُ عَلَی اللهُ.اَللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُکَ خَیرَ اُمُوری کُلِّها وَ اَعُوذُ بِکَ مِن خ_ِزیِ الدُّنیا وَ عَذابِ الاَخ_ِرَه)).(۲)

_________________________________________

۱- بنام خدا ایمان آوردم به خدا توکل کردم به خدا آنچه خدا خواهد و هیچ جنبش و قدرتی نیست مگر به وسیل ۀ خدا.

۲- به نام خدا.خدا کفایت کننده است مرا. بر خدا توکل می کنم. خداوندا؛ از تو خیر می خواهم در جمیع کارهایم و پناه میبرم به تو از خاری دنیا و آخرت.

سی و ششم: چون از حجره بیرون آید بگوید:

((بِسمِ اللهِ خَرَجتُ وَ عَلَی اللهُ تَوَکَّلتُ ولا حَولَ باللهِ.))(۱)

سی و هفتم: چون از حجره بیرون آید انگشتر را بر کف دست بگرداند و در آن نظر کند و سورۀ( اِنّا اَنزَلناه ) رابخواند و بگوید:

آمَنتُ بِاللهِ وَحدَهُ لا شَریکَ لَه آمنتش بِسِرِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَلانِیَتِهِم))(۲)

در آن روز مکروهی نبیند.

سی و هشتم: در خانه سرکه بیندازد که باعث حصول غنا(۳) و رفع نا خوشی است.

سی ونهم: از خانه چیز نخورده بیرون نرود مگر آن که صائم(۴) یا سیر باشد.

چهلم: با زینت از خانه بیرون رود مثل ارباب مصیبت ژولیده بیرون نیاید.

____________________________________

۱- به نام خدا خارج می شوم و بر خدا توکل می کنم ونیست قدرتی مگر به وسیلۀ خدا.

۲- به خدائی که تنهاست و شریک ندارد ایمان آوردم و ایمان آوردم به نهان و آشکار آل محمد علیهم السلام.

۳- بی نیازی از مردم.

۴- روزه دار.

چهل و یکم: به همسایه اذیت ننماید بلکه او را اکرام نماید باعث آمرزش گناه اشت.

چهل و دوم : از خانه نقل مکان به خانه دیگر بدون جهت لازمه نکند.

چهل و سوم: در خانه،آبی که زیاده از کُر(۱) باشد یا جاری(۲)

.

قرار دهد اقرب به تطهیر است.(۳)

چهل و چهارم: خانه خود نزدیک مسجد قرار دهد که شومی خانه در سه چیز است:

۱ - تنگی.

۲ - بدی همسایه.

۳ - دوری آن از مسجد.

چنانچه شومی زن در سه چیز است:

۱ - زیادتی مهر.

۲ - نزاییدن.

۳ - اطاعت ننمودن شوهر.

شومی حیوان در سه چیز است:

۱ - لگد زدن.

۲ - گرانی قیمت.

۳ - تمکین از سواری ننمودن.

شومی غلام و کنیز در سه چیز است:

۱ - عبوس(۴) بودن.

۲ - اطاعت نکردن.

۳ - خیانت کردن.

چهل و پنجم: اذان در خانه بگوید تا باعث برکت و زیادتی مال و اولاد به طبیب باشد و آداب دیگر هم هست به همین مقدار اختصار شد.(۵)

____________________________________

۱- آب کر:مقدار آبی است که اگر در ظرفی که درازا و پهنا و گودی آن هر یک سه وجب است بریزد آن ظرف را پرکند و وزن آن صد و بیست و هشت من تبریز بیست مثقال کمتر است که تقریباً ۳۷۷ کیلو گرم میشود. (توضیح المسائل)

۲- آب جاری: آبی است که از زمین بجوشد و جریان داشته باشد مانند آب چشمه قنات. (توضیح المسائل)

۳- یعنی آب قلیل(کم) که به ملاقات نجاست زود نجس می شود قرار ندهد.

۴- کج خلق.

۵- روایات این باب در کتاب بحارالانوار :جلد۷۶،صفحۀ۱۶۶

باب نهم در تجارت است

بدانکه مستحب موکّد است کسب و تحصیل رزق، بر وجه حلال نمودن، چنانچه ماثور است که رزق، ده جزء دارد، نه جزء آن درکسب و یک جزء آن در باقی است. وطالب حلال مثل مجاهد فی سبیل الله است وترک آن موجب حبس رزق است.چنانچه ماثور است که سه طایفه اند که دعای ایشان مستجاب نمی شود

۱ - نفرین مرد درباره زوجه خود.خداوند می فرماید که:

((اگر نمی خواهی او را طلاق بگو)).

۲ - کسیکه قرضی به کسی دهد بدون شاهد و آن را شخص اِبا نماید.(۱) نفرین او درباره آن شخص مستجاب نمی شود خداوند می فرماید:

«من تو را امر نمودم به گرفتن شاهد،پس با خود چنین نموده ای».

____________________________________

۱- منکرشود.

بخش اول: ابراهيم، خليل خدا

فصل اول: سرآغاز داستان

ابراهيم خليل يكى از پيامبران بزرگ است، آنچنان بزرگ كه او را مى توان از بزرگترين قهرمانان دلاور جهان در طول تاريخ بشر خواند.

او در حدود چهارهزار سال قبل مى زيست، فرزند تارخ (يا تارح بر وزن آدم) بود، مادرش بونا (يا، نونا) بانوئى شجاع و دلاور بود.

جد هفتمش، حضرت نوح، پيامبر بزرگ و معروف بود، او در آغاز در سرزمين بابل (بخشى از كشور كنونى عراق) زندگى مى كرد، سپس در سرزمين فلسطين سكونت گزيد و مدتى هم در سرزمين حجاز و مكه رفت و آمد بود.

ابراهيم جد سى ام پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتخار مى كرد كه جد سى امش، ابراهيم است و از نسل پاك ابراهيم به وجود آمده است.

ابراهيم، قامتى درشت و سينه اى پهن و پيشانى اى بلند و چهره اى زيبا و غمگين داشت؛ پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى به ياران خود فرمود: اگر مى خواهيد سيماى ابراهيم را بنگريد، مرا بنگريد، من به او شباهت دارم(۱۹)

او ۱۷۰ سال عمر كرد و سراسر لحظات عمر او در راه خدا و آزادى و رشد و نجات انسانها صرف گرديد؛ دوران زندگى او را چنين تقسيم كرده اند: (دوره نخست) بنده خدا بود؛ بندگى به معنى واقعى و در تمام ابعادش، (دوره دوم) پيامبر شد؛ (دوره ى سوم) رسول (پيامبر بزرگ و داراى مكتب مستقل) گرديد، (دوره چهارم) خليل (دوست مخصوص خدا) شد و سرانجام (در دوره پنجم) به اوج زندگى يك انسان كامل (مقام امامت و رهبرى) رسيد.

چهره ابراهيم در قرآن

در قرآن مجيد، در بيست و پنج سوره، شصت و نه بار از ابراهيم، سخن به ميان آمده و يك سوره آن هم به نام سوره ى ابراهيم است، و در هر يك از اين آيات به يكى از صفات برجسته او اشاره شده است.

از اين آيات قرآنى چنين استفاده مى شود كه ابراهيم، فرد يك بعدى نبود، بلكه مرد بزرگى بود كه در تمام ابعاد زندگى نمونه بود؛ او در عين اينكه عابد بود، يك قهرمان مبارز نيز بود؛ و در عين اينكه يك پارسا بود، كشاورز و دامدار هم بود؛ و در عين اينكه نسبت به دشمنان و زشتيها، تند و خشن بود، نسبت به دوستان و خانواده اش مهربان و رؤوف بود؛ و در عين اينكه هرگز تسليم چپاولگران و ستمگران نمى شد، كمال تواضع و فروتنى را نسبت به خداپرستان و حق ابراز مى داشت و...

از اين رو قرآن در سوره نحل آيه ى ۱۲۰ او را به عنوان يك امت معرفى كرده و مى فرمايد:

ابراهيم يك ملت بود

اگر قرآن، اين بزرگترين كتاب انسان ساز تاريخ و جهان، اينقدر از ابراهيم سخن به ميان آورده، فقط به خاطر همين است كه او در تمام جهات انسانى، كامل بود و براستى كه فردى نمونه و الگو و سرمشق براى همه جهانيان بود و هنوز هست؛ بر همين اساس در قرآن در سوره ى ممتحنه آيه ى ۴ مى خوانيم.

روش و منش ابراهيم و آنانكه در خط ابراهيم هستند براى شما الگو است و لازم است كه حتماً اين شيوه را سرمشق زندگى خود قرار دهيد

خوانندگان عزيز، بايد توجه كنيد كه ما نمى خواهيم براى شما داستان سرائى كنيم، و به تحرير در آوردن زندگى آموزنده ى ابراهيم، به عنوان تفريح و سرگرمى نيست بلكه منظور درسهاى تربيتى و آموزشى اين داستان است، هدف اين است كه با مطالعه اين داستان، زندگى قهرمان داستان يعنى ابراهيم را سرمشق و الگوى زندگى خود قرار دهيم.

زندگى كسى را كه همه خداپرستان او را قبول دارند، هر چند يهوديان مى خواهند ابراهيم را از آن خود بدانند و به او افتخار كنند و مسيحيان هم مى خواهند ابراهيم را از خود بدانند و به او مباهات كنند؛ ولى در قرآن در سوره آل عمران آيه ى ۶۷ مى گويد:

ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى؛ بلكه او يك مرد خداپرست و تسليم فرمان خدا بود و هرگز دنبال شرك و انحراف و زشتى نرفت، و به عبارت ديگر او يك انسان كامل بود.

سپس در آيه ى ۶۸ سوره ى آل عمران مى گويد:

سزاوارترين و نزديكترين مردم نسبت به ابراهيم آنهايند كه در خط او باشند و از او پيروى كنند.

يعنى فقط آنانكه پيوند مكتبى و هدفى با او دارند، مى توانند ابراهيم را از خود بدانند؛ اين، يك اصل اساسى در قرآن است، كه معيار و ملاك پيوند با پيامبران را نشان مى دهد و آن پيوند مكتبى است. چنانكه در سوره هود آيه ى ۴۶ قرآن مى خوانيم:

حضرت نوح يكى از پيامبران بزرگ، وقتى كه درباره فرزندش دلسوزى كرد و از خدا خواست تا او را در آب غرق نكند و به هلاكت نرساند، از سوى خدا به او امر شد كه آن فرزند از خانواده تو نيست، او كردار ناپاك دارد، او را از خود طرد كن، چون پيوند مكتبى با تو ندارد.

علىعليه‌السلام در سخنى مى فرمايد:

سزاوارترين مردم به پيامبران كسانى هستند كه به دستورات آنها بيش از همه عمل مى كنند؛ دوست محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر اسلام، كسى است كه از او پيروى كند، اگر چه نسبتش از او دور باشد و دشمن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى است كه از او نافرمانى كند، اگر چه از خويشان نزديك او باشد(۲۰) اميد آنكه ما با خواندن سرگذشت ابراهيمعليه‌السلام ، خود را بر آن اساس بسازيم و زندگى خود را شبيه زندگى او كنيم.

ابراهيم در يك خانواده ى پاك و اصيل ديده به جهان گشود، پدرش، همانطور كه در پيش گفتيم تارخ (يا تارح بر وزن آدم) به هفت واسطه از نواده هاى حضرت نوحعليه‌السلام بود مادرش بونا (يا نونا) (بانوئى پاك و شجاع) دختر يكى از پيامبر به نام لاحج بود و با مادر حضرت لوط و مادر ساره (همسر ابراهيم) خواهر بود، به اين ترتيب مى بينيم كه ابراهيم از يك خانواده ى برجسته و پاك برخاست.

خانواده ى ابراهيم، در رديف خانواده هاى مستضعف و طبقه پائين اجتماع زير سلطه ى نمروديان بود، ابراهيم قبل از آنكه به دنيا بيايد پدرش را از دست داد، در حقيقت تنها مادر دلاور و فضيلت پرور ابراهيم بود كه او را پرورش داد. و مسئولیت آغاز زندگى ابراهيم را در شرايطى بسيار سخت به عهده گرفت.

آرى، گاهى يك زن، به تنهائى آنقدر بلند انديش و با استقامت و شجاع مى شود كه از دامن او ابراهيم، قهرمان توحيد بر مى خيزد آنهم در سخت ترين شرائط.

جو حاكم بر عصر تولد ابراهيم، آكنده از زور و قلدرى بود، نمرود حاكم زمان بود و تنها او و هوادارانش، به دلخواه خود بر مردم حكومت مى كردند، مردم در زير چكمه ظلم او نمى توانستند نفس بكشند، خفقان و استبداد همه جا را فرا گرفته بود، و تنها عده اى نور چشمى يا به زبان امروز حزب نمرودى به عيش و نوش مشغول بودند و زندگى راحتى داشتند اما سايرين، سخت، در فشار زندگى، بودند.

در آن محيط كه در ظاهر يك نفر خداپرست پيدا نمى شد، نمروديان مردم را سرگرم بت پرستى و شخص پرستى كرده بودند، نمرود از وضع موجود سوء استفاده مى كرد و خود را خداى مردم مى دانست، و از آنها مى خواست كه او را بپرستند و در برابرش سجده كنند، او در حقيقت يكى از طاغوتهاى بزرگ تاريخ بود و به مردم در همه زشتيها، آزادى عمل داده بود تا آنها را در لاك مفاسد، غرق و سرگرم و غافل كند، هيچكس اجازه نداشت آزاد بينديشد، يا درباره ى خداى حقيقى و عدالت صحبت كند و يا در مورد ظلم حكومت لب به شكايت بگشايد. آرى قبل از آنكه ستاره ى وجود ابراهيم طلوع كند و بدرخشد و آن سرزمين طاغوت زده را نجات بخشد، طاغوتيان بر همه جا و همه چيز مسلط بودند، و آوازه ى نمرود به همه ى جهان رسيده بود، همه ى نقاط دنيا در تحت حكومت جبار او به سر مى بردند، مركز حكومت نمرود، بابل (در جنوب بغداد) شهر پرجمعيت و زيباى آن زمان بود.(۲۱)

گزارش منجمين و فرمان نمرود

وضع به همين ترتيب همچنان ادامه داشت، عموى ابراهيم بنام آزر كه خود از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره شناسى اطلاعاتى داشت، و از مشاوران نزديك نمرود به شمار مى آمد، با استفاده از علم ستاره شناسى به اين نتيجه رسيد كه امسال پسرى چشم به جهان مى گشايد كه سرنگونى نمرود و رژيم او بدست همين پسر اتفاق خواهد افتاد آزر فوراً خود را به حضور نمرود رساند، و اين موضوع را به او گزارش داد.

جالب آنكه همزمان با اين موضوع، خود نمرود در خواب ديد كه ستاره اى درخشيد و نود آن، بر نور ماه و خورشيد غالب شد. او خواب خود را براى منجمين و تعبيركنندگان شرح داد و آنها گفتند كه: تعبير خواب شما اين است كه: بزودى كودكى به دنيا مى آيد كه سرنگونى امپراطورى و رژيم تو بوسيله ى او صورت مى گيرد...

اين مسأله نمرود را سخت وحشتزده كرد، بطوريكه او پس از مشورت با منجمان و مشاوران خود، تصميم خطرناكى گرفت و گفت تا دير نشده بايد اين تصميم عملى گردد و تصميم اين بود كه كارى تا آن كودك بدنيا نيابد.

تصميم خطرناك او به صورت اعلاميه زير صادر گرديد:

... همه ى مردم توجه كنند... اخطار شديد مى شود..

در اين سال هر فرزند پسرى كه از مادر متولد مى شود بايد كشته و نابود گردد، زنها بايد از همسرانشان جدا گردند، ماماها و قابله ها با دستيارى ساير زنها، بايد همه زنهاى آبستن را تحت نظر شديد بگيرند، تا وقتى كه فرزند آنها به دنيا مى آيد، اگر دختر بود بماند و اگر پسر بود فوراً كشته شود، اين فرمان حتماً بايد اجرا گردد چون مجازات شديدى براى متخلفين از فرمان در نظر گرفته شده است.

حتماً... حتماً...

تولد ابراهيم در غار

طبق فرمان نمرود، در سراسر شهرها و روستاها و حتى بيابانها، كنترل عجيبى آغاز شد، زنها را از همسرانشان جدا كردند و دهها هزار نوزاد پسر را كشتند و خانواده هاى بسيارى داغدار گشتند، مأموران نمرود چون جلادانى خون آشام، همه جا را تحت نظر گرفته و در مجموع، طبق نقل بعضى از تواريخ ۷۷ تا ۱۰۰ هزار نوزاد كشته شدند.(۲۲)

ولى از آنجا كه وقتى خدا چيزى را بخواهد، بنده قادر به تغيير آن نخواهد بود و هيچكس برخلاف آن نمى تواند كارى انجام دهد، مادر ابراهيم مخفيانه با همسرش تماس گرفت و ابراهيم را باردار شد.

منجمين و ستاره شناسان گزارش دادند كه اين كودك در رحم مادرش قرار گرفت، نمرود كه از شدت ناراحتى گويا شعله آتش او را فرا گرفته است دستورات اكيد و شديدترى داد كه همه جا را تحت نظر بگيرند و قابله ها و ماماها و تمام زنها و مأموران همه امكانات خود را براى پيدا كردن اين مادر به كار اندازند اما چون اين نوزاد را خداى بزرگ براى رسالتى مى خواهد و حتماً بايد كودك به دنيا بيايد، با اينكه چندين بار ماماها مادر ابراهيم را در جستجوى خود آزمايش كردند، نفهميدند كه او باردار است و اين از اين جهت بود، كه خداوند رحم مادر ابراهيم را طورى قرار داده بود كه نشانه باردارى او آشكار نباشد.(۲۳) حالا ديگر در تمام سرزمينهاى زير نفوذ نمرود همچنان سخن از اين موضوع است، و نوزادهاى پسر كشته مى شوند و جاسوسان نمرود، در هر سو ديده مى شوند و مدام در حال پرس و جو هستند.

در اين شرائط سخت، پدر ابراهيم از دنيا رفت، و مادر ابراهيم تنها رازدار و سرپرستش را از دست داد و بسيار ناراحت شد و در فشار قرار گرفت كه چه كند؟ هر لحظه فكر مى كرد كه چگونه از دست مأموران نجات يابد و چگونه فرزند دلبندش را كه هنوز در رحمش قرار داشت از گزند جلادان خون آشام نمرود حفظ نمايد؟...

اما او بانوئى شجاع و دلاور بود و گرچه فشار زندگى هر لحظه بر او شديدتر شد ولى تسليم نمرود و نمروديان نشد و همچنان باردارى خود را مخفى نگهداشت او در فكر بود كه به هر وسيله اى كه شده فرزندش را به سلامتى بدنيا بياورد.

سرانجام فكرش به اينجا رسيد كه به بهانه قاعدگى از شهر خارج گردد، چرا كه طبق قانون آن زمان، هر زنى كه عادت ماهانه مى ديد مى بايست از شهر بيرون رود، او به اين بهانه از شهر خارج شد در بيابان، كنار كوهى رفت و در كنار آن كوه، شكاف و غارى پيدا كرد و به ميان آن غار رفت و در همان غار، ابراهيم، اين نوزاد نورانى را كه نور رسالتى عظيم از چهره اش آشكار بود بدنيا آورد.

مادر باز نگران بود كه مبادا اين كودك بدست كارآگاهان نمرودى بيفتد، در فكر نجات كودكش بود، سرانجام چنين تصميم گرفت كه ابراهيم را در پارچه اى بپيچد و در ميان غار بگذارد با اين تصميم، نوزاد را پيچيد و در غار را سنگ چين كرد، تا كودكش هم از گزند جانوران بيابان محفوظ بماند و هم مأموران اصلاً احتمال ندهند كه كسى به اين غار رفت و آمد مى كند، آنگاه به شهر برگشت ولى هر چند وقتى يكبار با كمال مراقبت، بى آنكه كسى مطلع شود، به غار سر مى زد و از فرزندش سركشى مى كرد.

او مى رفت تا به فرزندش شير بدهد، اما مى ديد كه به لطف خدا ابراهيم انگشت بزرگش را به دهان گرفته، و از اين انگشت به جاى پستان مادر شير جارى است و مادر تنها اينجا نيز ديد كه لطف خدا شامل حال ابراهيم شده است.

مادر وقتى اين منظره مى ديد، دلش آرام مى گرفت، رنجها و سختيها را بر خود هموار مى كرد، همچنان هر چند وقتى به فرزندش سركشى مى نمود ولى هيچكس از مأموران نمرودى به اين جريان پى نبردند.(۲۴)

اين جاست كه شاعر مى گويد:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى

نبرد رگى تا نخواهد خداى

 آرى آنان كه در راه خدا حركت مى كنند خداوند اين چنين آنها را يارى مى كنند.

فصل دوم: آغاز ابراهيم در صحنه، و مبارزه ى او

درخواست ابراهيم از مادر

ابراهيم همچنان در مخفيگاه خود در غار، دور از ديد دژخيمان و كارآگاهان جلاد نمرودى، بسر ميبرد، مادر شيردل و قهرمانش همچنان هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه در تاريكى، از شهر خارج مى شد و خود را به فرزند از جان عزيزترش مى رساند و از او پرستارى مى كرد.

اين مادر و پسر، در اين دوران وحشت زا و بسيار خطرناك با تحمل انواع مشقتها و رنجها، با استقامت بى نظير خود، ماهها و سالها به زندگى ادامه دادند، و حاضر نشدند تسليم حكومت ستمگر نمرود گردند، و به اين ترتيب ابراهيم، سيزده سال زندگى پنهانى خود را گذراند يا در واقع در زندان طبيعت تنها سقف غار و ديوارهاى تاريك و وحشت زاى آن را مى ديد، البته گاهى كه مادر در آنجا نبود سر از غار بيرون مى آورد و دشت سرسبز و افق نيلگون و فضاى آزاد و بيابان را مى ديد و با ديدن مناظر طبيعت بر خداشناسى و فكر باز و روحيه عالى خود مى افزود.

جالب اينكه او در اين مدت هم از نظر جسمى و هم فكرى، بطور عجيبى رشد كرد اينكه سيزده ساله بود، قد و قامت بلندى داشت كه در ظاهر نشان مى داد كه مثلاً بيست سال دارد، فكر درخشنده و عالى او نيز همچون فكر مردان با تجربه صد ساله كار مى كرد.(۲۵)

يك روز كه مادر، همچون روزهاى ديگر، مخفيانه به ملاقات نونهال عزيزش ابراهيم آمده بود، پس از سركشى و احوالپرسى از ابراهيم، همينكه خواست با ابراهيم خداحافظى كند و به شهر برگردد، ابراهيم كه ديگر نمى توانست در آن غار جانكاه و طاقت فرسا، تنها بماند، دامن مادر را گرفت و گفت:

مادر جان! مرا هم با خود ببر، تنهايى بس است، اينك مى خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى كنم...

مادر مى دانست كه درخواست ابراهيم يك درخواست طبيعى و لازم است، و هميشه از خود مى پرسيد كه فرزند عزيزش تا كى در تنهائى بسر برد؟ آنهم در بيابان و كناره كوه و در ميان غار تاريك و مكانى كه هر لحظه احتمال خطر درندگان و جانوران و حشرات گزنده وجود دارد؟

اما چه كند؟ او فرزندش را سيزده سال دور از ديد جلادان نمرودى نگه داشته و اگر اكنون او را با خود به شهر ببرد، كارآگاهان و جاسوسان متوجه ميشوند و او را بدست دژخيمان از خدا بى خبر مى پرسند و در نتيجه خون پاك فرزند نورانيش بدست آنها ريخته خواهد شد، از اين رو در پاسخ درخواست ابراهيم گفت:

عزيزم! چگونه در اين شرايط خطرناك تو را همراه خود به شهر ببرم؟ اگر نمرود و دژخيمان او آگاه شوند كه تو در اين زمان متولد شده اى حتماً تو را مى كشند، نه عزيزم، صلاح نيست تو را با خود ببرم، همچنان در اينجا بمان تا خداوند راه گشايشى براى ما باز كند.

ابراهيم از غار بيرون مى آيد

مادر از اينكه نتوانست به درخواست ميوه دلش، ابراهيم، عمل كند، با دلى شكسته و چهره اى پريشان از غار بيرون آمد و به شهر برگشت اما با رفتن او ابراهيم تصميم گرفت به هر عنوان شده از غار بيرون بيايد، از اين رو صبر كرد تا غروب بشود، و همين كه هوا تاريك شد در آن غروب خلوت ولى با صفا از غار بيرون آمد. به اطراف نگاه كرد، از يك سو كوههاى سر به فلك كشيده را ديد و از سوى ديگر دشت سبز و خرم را مشاهده كرد، سرش را به بالا گرفت و چشمانش را به آسمان دوخت، افق زيبا و ستارگان چشمك زن، فضاى دل باز و صدا و نغمه پرندگان گوناگون از هر سو توجه ابراهيم را به خود جلب مى كرد، چشمش خيره شد، وجدان بيدارش، بيدارتر گرديد از اعماق دلش پيوند خود را با خداى جهان، آفريدگار اين پديده هاى دلربا مستحكم تر كرد، هيجان او را فرا گرفت و سراسر وجودش غرق در عشق به خدا شد. با خود مى گفت:

تو گوئى اختران استاده اندى

دهان با خاكيان بگشاده اندى

كه هان اى خاكيان، بيدار باشيد!

در اين درگه دمى هشيار باشيد!

 

گفتگوى ابراهيم با مشركان

از آن پس او ديگر خود را در غار، زندانى نكرد، و در بيرون و نزديكى غار نيز نماند، قدم فراتر گذاشت و به راهش ادامه داد تا ببيند در دنيا چه مى گذرد و چه خبر است؟ همچنان رفت و رفت تا به جائى رسيد كه ديد جمعيتى با كمال ادب در كنار هم ايستاده يا نشسته اند، و ستاره زيبا و درخشان زهره را كه در آسمان در نزديكى ماه ديده مى شد نگاه مى كنند آنها ظاهراًزهره را خداى خود مى دانستند و در آن لحظه داشتند آن را مى پرستيدند!

ابراهيم در دل، افسوس خورد كه چرا اينها به جاى خداى حقيقى، ستاره زهره را مى پرستند، ولى با خود گفت:

افسوس خوردن در دل بدرد نمى خورد بايد اين جمعيت را راهنمائى كنم و از گمراهى نجات دهم، اما چگونه؟ بهتر اين است كه نخست خود را در ظاهر با آنها هم عقيده نمايم تا مرا بپذيرند و وقتى پذيرفتند آنگاه در فرصت مناسب به آنها بفهمانم كه ستاره زهره، خدا نيست...

با اين تصميم نزد آنها رفت و گفت:

برادران! خواهران! به به چه ستاره درخشنده و زيبا و دل ربائى! همين خدا است!...

ستاره پرستان، ابراهيم را به جمع خود پذيرفتند و از اينكه يك نوجوان دين آنها را قبول كرده بسيار خوشحال شدند و با آغوش گرم از ابراهيم استقبال كردند.

ابراهيم همچنان در ظاهر با آنها بود و كنار آنها به ستاره زهره نگاه مى كرد، كم كم ستاره زهره از نظرها ناپديد گرديد، ابراهيم كه فرصت مناسب را بدست آورده بود برخاست و خطاب به آنها گفت:

خير، من از عقيده ام برگشتم، اين ستاره خدا نبود، زيرا خدا يك وجود ثابت است نه در حال حركت و تغيير (چرا كه هر حركت و تغييرى، حركت دهنده و تغيير دهنده اى ميخواهد) من از عقيده شما استعفاد دارم!....

بيانات شيرين و پرشور و منطقى ابراهيم، بسيارى از ستاره پرستان را هاج و واج و سرگشته بر جاى ميخكوب كرد همگى در دل نسبت به اين خدا يعنى خدا بودن ستاره زهره شك كردند ابراهيم نيز با گفتن چند جمله ديگر از جمع ستاره پرستان دور شد.

در برابر ماه پرستان!

ابراهيم به راه خود ادامه داد و اين بار ناگهان چشمش به جمعيت ديگرى خورد و ديد آنها در برابر ماه كه با درخشش خاص بر صفحه زيباى آسمان ظاهر شده بود ايستاده اند و دارند ماه را پرستش ميكنند! نزد آنها رفت و باز براى اينكه اين گروه نيز او را به جمع خود بپذيرند، در ظاهر گفت: به به، چه ماه درخشنده و دلپذير و زيبائى، خداى من همين است!

اين سخن ابراهيم، ماه پرستان را بر آن داشت كه با آغوشى باز از ابراهيم استقبال كنند و از او كه به جمع آنها پيوسته صميمانه تشكر نمايند، ابراهيم در كنار آنها، به چهره درخشان ماه نگاه كرد و در ظاهر، همچون آنها ماه را به عنوان خدا سجده كرد، ولى وقتى ماه نيز مانند ستاره زهره غروب كرد، ابراهيم برخاست با چشمانى نافذ به ماه پرستان نگاه كرد و گفت: اين خدا نيست چرا كه ماه هم در غروب و حركت و تغيير است، در حالى كه خدا نبايد در حال دگرگونى باشد، خداحافظ، من رفتم، و از اين عقيده هم برگشتم و اگر خدا مرا هدايت نكند در صف گمراهان قرار خواهم گرفت!...

بدين ترتيب، ابراهيم با استفاده از يك فرصت مناسب و با يك استدلال نيرومند بر فكر و عقيده ماه پرستان ضربه زد و آنها را براى قبول خداى حقيقى آماده ساخت...

در جمع خورشيدپرستان

ابراهيم در دل شب، تنها در بيابان قدم بر مى داشت، در حالى كه دلش سرشار از نور ايمان و پيوند با خداى حقيقى بود، وقتى كه شب به آخر رسيد و هوا روشن شد ناگهان نگاهش به جمعيتى خورد كه به صف ايستاده اند تا خورشيد از پشت كوه سر بر آورد و آنرا پرستش كنند. آنها خورشيد را خداى خود مى دانستند و آنرا سجده مى كردند.

ابراهيم كنار آنها رفت و در ظاهر وانمود كرد كه با آنها هم عقيده است و آنها نيز او را به جمع خود پذيرفتند همه در انتظار طلوع خورشيد بودند. وقتى كه خورشيد عالمتاب با آن درخشش زيبايش طلوع كرد، ابراهيم فرياد زد:

خداى من همين است و اين از همه درخشنده تر است...

ابراهيم تا غروب با آنها بود اما همينكه خورشيد در افق مغرب پنهان شد خطاب به آنها گفت:

من از عقيده خود برگشتم و از خدا دانستن خورشيد صرفنظر كردم زيرا خورشيد نيز همچون ستارگان و ماه، در حال حركت و تغيير است، در صورتى كه خدا بايد لحظه اى از پديده هايش جدا نگردد و اسير و محكوم قانونهاى طبيعت نباشد، وانگهى هر حركتى، حركت دهنده اى مى خواهد.(۲۶)

به اين ترتيب، ابراهيم با بيان ساده و منطقى خود، خورشيدپرستان را هم دچار ترديد كرد و بذر خداشناسى حقيقى را در دل آنها پاشيد سپس از آنها جدا شد و در حاليكه آشكارا از اين مرامهاى باطل اظهار بيزارى مى كرد گفت: من از اين خدايان ساختگى بيزارم و خدائى را قبول دارم كه آفريننده همه آسمانها و زمين و ماه و خورشيد است من به چنين خدائى رو مى كنم و هرگز راه شرك را نمى پيماييم.

به اين ترتيب ابراهيم در همان سن سال نوجوانى براى راهنمائى مردم قدم به جامعه گذاشت، او بصورتى بسيار عالى و اخلاقى از فرصت هاى بدست آمده استفاده كرد، و مردم را از پرستش خدايان ساختگى دور ساخت...

فصل سوم: خداشناسى و معاد

دو اصل و پايه كلى وجود دارد كه اديان توحيدى در تمام زمانها بر آن دو اصل كلى قرار داشته است: يكى اصل اعتقاد به خداوند يكتا و بى همتا و ديگرى اصل ايمان به معاد، يعنى زنده شدن مردگان در روز قيامت و رسيدگى به حساب آنها

پيامبران در آغاز دعوت خود بيشتر سخن از خدا و روز قيامت مى گفتند و مردم را نخست به قبول خدا و سپس روز قيامت دعوت مى كردند، روشن است كسى كه مردم را به ايمان آوردن به خدا و روز قيامت فرا مى خواند خود نيز بايد، نه تنها عقيده به خدا و روز قيامت داشته باشد، بلكه بايد در اين عقيده، به مرحله يقين رسيده باشد و كوچكترين شكى درباره ى خدا و روز قيامت در دل او نباشد، تا گفتارش با كردارش يكى شود و در دل مردم بنشيند.

نشانه هاى خدا

ابراهيم هم كه قهرمان خداپرستى است و مردم او را به اين عنوان مى شناسند، بايد در خداپرستى و عقيده به روز قيامت يقين داشته باشد تا در اين راه ثابت قدم و استوار گردد و از هيچ مانعى نترسد.

از اين رو ابراهيم نخست با تحقيق و مطالعه بر روى نشانه هاى خدا يقين پيدا كرد كه جهان را خدا آفريده است، او با ديدن گياهان رنگارنگ و گلهاى گوناگون و دريا و دشت و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان چشمك زن و نظم عجيب آنها پى برد كه خداوند بزرگ آنها را آفريده و به حركت در آورده و به آنها نظم و ترتيب بخشيده است.

از آنجا كه ابراهيم، پيوسته بطور جدى در اين باره فكر مى كرد و عملاً تلاش مى نمود، و سعى فراوان داشت كه بر اوج يقينش بيفزايد، خداوند نيز او را يارى مى كرد، از جمله، ديد وسيعى به او عطا كرده پرده ها را از برابر چشمش كنار زد، و اسرار پنهان را بر او آشكار ساخت، ابراهيم لحظاتى طولانى در گوشه اى در زمين مى نشست و به نقطه اى خيره مى شد، انگار به معراج رفته و در آسمانها سير مى كند، آنقدر در اين راه كوشيد و تلاش كرد كه دلش سرشار از عشق به خدا گرديد، و در فكرش ديگر هيچگونه شك و ترديدى درباره ى وجود خدا باقى نماند.(۲۷)

مشاهده ى عينى معاد

ابراهيمعليه‌السلام ، نشانه هاى عينى يكتائى خدا را با تمام وجود در طبيعت و تغيير و تحول موجودات طبيعى، در گردش شب و روز و در طلوع و غروب اجرام كيهانى ديده و ايمان راسخ يافته كه با قلبى آكنده از عشق و ايمان در برابر ستاره پرستان مى گويد: من غروب كنندگان را دوست ندارم(۲۸) .

و در برابر ماه پرستان مى گويد: پروردگارم اگر مرا راهنمائى نكند مسلماً از جمعيت گمراهان خواهم بود(۲۹) و در برابر خورشيدپرستان مى گويد: من از همه ى اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايد بيزارم(۳۰) .

و خلاصه در برابر بت پرستان و نمرودپرستان فرياد مى زند انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين: من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم(۳۱) .

لازم بود علائم و نشانه هاى قيامت و كيفيت زنده شدن مردگان را نيز علاوه بر ديدن با چشم حقيقت بين دل، با چشم ظاهر نيز ديدار كند، تا در برابر منطق پوچ نمرود(۳۲) ، با بيانى رسا بگويد ربى الذى يحيى و يميت: خداى من كسى است كه مى ميراند و زنده مى كند(۳۳) .

يكبار ديدن يك منظره، اندكى دل او را پريشان كرد، روزى در كنار دريا عبور مى كرد ديد حيوان مرده اى در كنار دريا در ميان آب افتاده و حيوانات دريائى و خشكى به او حمله مى كنند و كم كم او را مى خورند بطورى كه لحظاتى بعد، تمام بدن آن مرده جزء بدن حيوانات دريائى و خشكى شد. ابراهيم گويا براى اولين بار به چنين وضعى برخورده بود و از اينرو، اين انديشه به دلش راه يافت كه:

اگر تمام بدن اين مرده، جزء بدن حيوانات مختلف دريائى و صحرائى شده در روز قيامت تكه هاى بدن او چگونه در كنار هم جمع ميشود و آن حيوان دوباره زنده ميگردد؟

البته ابراهيم به روز قيامت و زنده شدن مردگان در آن روز، يقين پيدا كرده بود ولى مى خواست بر يقينش در اين مورد خاص نيز بيفزايد، از اين رو دست به سوى خدا بلند كرد و عرض كرد: خدايا، به من بنمايان كه چگونه مردگانى را زنده مى كنى؟

خداوند به او فرمود:

مگر تو ايمان به روز قيامت ندارى؟

عرض كرد:

چرا، ايمان دارم ولى مى خواهم دلم سرشار از اطمينان و يقين گردد.

منظور ابراهيم رسيدن به عاليترين درجه يقين بود، و به همين دليل با نيتى پاك و دلى صاف، از خدا كمك خواست، خداوند هم به او لطف كرد تا دل و جانش صد در صد آرام گيرد و به او فرمود:

اى ابراهيم، چهار پرنده را بگير و سر آنها را ببر، و سپس گوشت بدن آنها را بكوب و بهم مخلوط كن، آنگاه آن گوشت كوبيده شده را ده قسمت كن و هر قسمتش را بر سر كوهى بگذار و سپس در جائى بنشين و آنها را به اذن من (خداوند) به سوى خود بخوان...

ابراهيم چهار پرنده را كه بعضى ميگويند خروس و اردك و طاووس و كلاغ بوده گرفت و آنها را كشت و گوشت آنها را تكه تكه و مخلوط ساخت و به ده قسمت كرد و هر قسمت را بر سر كوهى قرار داد و سپس كمى دورتر رفت و در جائى نشست و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود، صدا زد:

اى پرندگان با اجازه خدا به سوى من بيائيد!

در همان لحظه، گوشتهاى مخلوط شده پرندگان به هم پيوست و مجدداً روح در آنها دميده شد و تن هاى هر كدام به منقارهاى خود پيوستند.

ابراهيم در نهايت شگفتى ديد كه چهار پرنده، زنده شدند و در برابر چشمانش مشغول برچيدن دانه هائى هستند كه بر روى زمين ريخته بود.(۳۴)

با اين معجزه خداوندى، ابراهيم به روشنى ديد كه مردگان به اذن خدا زنده مى شوند و با ديدن اين منظره دلش سرشار از يقين شد و آرام گرفت و به پيشگاه بارى تعالى عرض كرد:

آرى خداوند بر همه كارى قدرت دارد، و مردن و دوباره زنده شدن هم در دست او است.

ورود به شهر بابل(۳۵)

بابل شهر پر جمعيت و بسيار زيبا، پايتخت حكومت نمرود بود و در اين شهر نسبت به شهرهاى ديگر جلوه هاى بت پرستى و فساد و ناپاكى، بيشتر ديده مى شد نمرود و نمروديان غرق در تجملات و زرق و برق ظاهرى و بت پرستى و آلودگيهاى حيوانى بودند و بسيارى از مردم مستضعف را اسير و برده خود كرده بودند ابراهيم پس از آمادگى فكرى و يقين به خدا و معاد كاملاً مهيا شد كه به اين شهر رود و يك تنه عليه طاغوتيان زمان (نمرود) قيام كند و به راهنمائى مردم بپردازد و آنها را نخست از عقيده هاى خرافى و بت پرستى نجات دهد و سپس از چنگال نمروديان برهاند و به يكتاپرستى دعوت نمايد روشن است كه در اين مأموريت كار ابراهيم بسيار بزرگ و دشوار بود اما او با اراده اى محكم تصميم گرفت كه اين راه را تا رسيدن به هدف و انجام رسالت خود ادامه دهد...

فصل چهارم: شيوه مبارزه ابراهيم با بت پرستان در شهر بابل

ابراهيم در شهر بابل

بابل پرجمعيت ترين شهرهاى آن زمان (كه فعلاً از شهرهاى عراق است) كه آن را عروس شهرها مى ناميدند از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و بر حكومت بين النهرين مردى ظالم و ستمگر سلطه داشت، مردمش عده اى غرق در عيش و نوش و عده اى غرق در خرافات و تبعيضات و بى عدالتى و بت پرستى و شخص پرستى بودند، آلودگيهاى اخلاقى و اجتماعى از در و ديوار آن مى باريد، طاغوتى بسيار خودخواه و مغرور بنام نمرود (نى نياس) بر مردم حكومت مى كرد. زنجيرهاى استعمار و استثمار مردم را به سوى خرافات و بت پرستى و طاغوت پرستى كشانده بود، بطورى كه مردم در پرتگاه سراشيبى و سقوط قرار گرفته بودند.

در اين شرائط خداوند بزرگ اراده كرد كه مستضعفان را نجات دهد و از يوغ ظلم و ستم رهائى بخشد، براى اين كار هيچكس جز ابراهيم قهرمان نستوه تاريخ شايسته نبود كه بتواند از عهده اين كار بزرگ برآيد.

ابراهيم در حالى كه سراسر قلبش را توحيد و خداشناسى فرا گرفته بود خود را آماده ورود به شهر بابل كرد. ورود ابراهيم، نوجوان ناشناس به شهر بابل شهرى كه در خفقان كامل به سر مى برد، و جاسوسان نمرودى بر هر سوى شهر نظارت مى كردند، و افراد مشكوك را دستگير مى كردند و به سوى زندان و دادگاههاى فرمايشى روانه مى ساختند، بسيار دشوار بود.

ولى ابراهيم با رعايت احتياط، با دلى قوى و توكل به خداى بزرگ به كمك مادر و بعضى از بستگان، بى آنكه دستگاه نمرودى متوجه شود، وارد شهر شد، او كه بيش از سيزده سال در غار و كنار كوه و در دشت و بيابان و دور از هرگونه آلايش بسر برده بود اكنون وارد شهرى مى شود كه پر از آلايشها و خرافات و تجمل پرستيها مى باشد.

ابراهيم از نزديك همه چيز را ديد و از همه اوضاع و احوال آگاه گرديد، او دريافت كه حكومت وقت بت پرستى را وسيله ى مؤثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده مردم قرار داده و سخت از آن حمايت و هرگونه توهين و اهانت به بتها را يك گناه بزرگ مى شمرد. ابراهيم خود را آماده ساخت، مردانه به صحنه آيد، مردم ساده انديش را از اينگونه خرافات نجات بخشد و آنها را از زير يوغ ظلم و ستم نمرود جبار برهاند.

آغاز مبارزه با بت پرستان

ابراهيم در اين زمان، پدرش را از دست داده بود، شخصى به نام آزر كه پدر مادر يا عمو و يا استاد نجارى ابراهيم بود، از ابراهيم سرپرستى مى كرد. او ابراهيم را دوست مى داشت. و به اين خاطر ابراهيم او را به عنوان پدر مى خواند.

آزر از بت سازان و بت فروشان معروف آن زمان بود، و در دربار نمروديان نيز يك فرد معروف مقرب به شمار مى آمد اما به مصداق آنچه كه در مثلها آمده از جمله در اين مصراع عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد مقام آزر در دستگاه نمرودى باعث شد، كه ابراهيم كمتر مورد سوءظن دستگاه قرار گيرد، و ابراهيم بهتر بتواند از نزديك اوضاع و احوال را بررسى كند و به موقع ضربه هاى انقلابى خود را بر فرق حكومت جبار نمرودى وارد سازد.

ابراهيم دعوت خود را از آزار شروع كرد، چه آنكه آزر از بت سازان و افراد معروف حزب نمرودى بود، اگر او هدايت مى شد، بسيارى به پيروى از او هدايت مى شدند.

در قرآن مجيد در حدود دوازده مورد ديده مى شود كه طى آنها ابراهيم با كمال احترام و نرمش، در پرتو استدلالهاى قوى و نيرومند علناً آزر را دعوت به پرستش خداى يگانه كرد و از بت پرستى بر حذر داشت(۳۶) و براى اينكه عاطفه آزر را به خود جلب كند غالباً او را به عنوان پدر مى خواند، او قوانين جاذبه را در اين مورد كاملاً رعايت مى كرد، اكنون به اين چند آيه قرآن توجه كنيد:

ابراهيم به آزر رو كرد و گفت:

اى پدر! چرا چيزى كه نه مى بيند و نه مى شنود، و نه مى تواند هيچگونه نفعى به تو برساند مى پرستى؟

اى پدر! من داراى آگاهيهائى هستم كه تو از آن بهره مند نيستى، از من پيروى كن، تو را به راه راست هدايت خواهم كرد.

اى پدر! پيرو شيطان مباش، چرا كه شيطان از خداى مهربان، نافرمانى مى كند.

اى پدر! من ترس آن دارم كه تو اين روش را ادامه دهى و در نتيجه مشمول عذاب خداى مهربان گردى، و همنشين و هم كاسه شيطان شوى.(۳۷)

غرور آزر

آزر به جاى اينكه اندرزهاى خيرخواهانه ابراهيم را گوش دهد، سخت بر او برآشفت حتى او را تهديد كرد و با كمال غرور به او گفت: آيا تو از پرستش خدايان من دورى مى كنى؟ اگر از اين فكر و از اين روش دست نكشى تو را سنگسار خواهم كرد، دور شو از اينجا كه به اين زودى تو را نبينم

گرچه با اين گفتار خشن آزر، ابراهيم ناراحت مى شد، اما او احساسات خود را كنترل كرد، و با كمال ملايمت و نرمش گفت:

درود بر تو، بزودى براى تو از خدايم طلب آمرزش مى كنم، پروردگارم نسبت به من مهربان است.(۳۸)

ابراهيم با وجود برخورد تند سرپرستش آزر، روحيه خود را از دست نداد، بلكه پشت كار را گرفت و در هر فرصت مناسبى، آزر را به سوى خدا دعوت كرد اما سرانجام پا را فراتر گذاشت و او و پيروانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت:

آيا براستى بتها را خدايان خود انتخاب مى كنيد؟ تو و جمعيت تو را در گمراهى آشكار مى بينم(۳۹)

و در فرصت ديگر به آزر و پيروانش گفت:

اين تمثالها و مجسمه ها چيست كه شما در برابر آنها سجده مى كنيد و آنها را شب و روز پرستش مى نماييد؟

آنها گفتند؛ نياكان و پدران ما چنين مى كردند ما هم روش آنها را ادامه مى دهيم.

ابراهيم با كمال قاطعيت گفت:

حتماً بدانيد كه شما و پدرانتان در گمراهى آشكار هستيد.

گفتند: آيا با ما شوخى مى كنى يا حقى آورده اى؟!

ابراهيم گفت: مسلم و جدى بدانيد كه خداى شما پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را آفريد و من گواهى مى دهم كه خدا همين است نه بتها و خدايان ساختگى...(۴۰) به اين ترتيب ابراهيم مرحله به مرحله در دعوت خود به پيش رفت ولى وقتى كه ديد نصايح و استدلالها و نرمش او در آن تيره بختان كوردل اثر نمى كند ديگر نرمش نشان نداد، سخنش را عوض كرد و آشكارا از آنها بيزارى جست و اعلام داشت كه من بدون ترديد از معبودهاى ساختگى شما بيزارم.(۴۱)

نكته ها

قبل از ادامه ى داستان، يك جمع بندى كلى مى كنيم و نتايجى از آن مى گيريم، از اين فراز از تاريخ زندگى ابراهيم امور زير استفاده مى شود كه بايد براى ما، الگو و سرمشق گردد:

۱- ابراهيم با اينكه يك نفر بود، تحت تأثير افكار جمعيت قرار نگرفت، و در برابر روش باطل همه مردم و امپراطورى عظيم نمرودى راه حق در پيش گرفت و بر ضد عقيده پوچ آنها برخاست، و تقليد كوركورانه آنها را از پدرانشان، گمراهى خواند،

۲- در آغاز چون شرايط، سخت بود، ابراهيم به صورت ناشناس وارد صحنه شد، و قانون اهم و مهم را كه در اسلام از آن به عنوان تقيه و تاكتيك ياد مى شود رعايت كرد.

۳- ابراهيم در اين موقع جوانى كمتر از بيست ساله بود، و نيروى جوانى را در جهت هدايت و نجات انسانها از فساد فكرى و معنوى و مادى صرف كرد، و اين درس بزرگ را به همه بخصوص جوانان آموخت.

۴ - قبل از شروع مبارزه، از نزديك، اوضاع و احوال را تحت مطالعه قرار داد و آگاهانه وارد مبارزه شد نه آنكه بقول معروف بى گدار به آب بزند.

۵- او نخست از سرپرست و بستگان خود شروع كرد تا با كمك آنها وارد صحنه گردد.

۶- او مى دانست كه كجا بايد افراد را جذب كرد و چگونه، با برنامه جذب، افراد را بسوى حق كشاند و كجا بايد دفع كرد، از اين رو جاذبه را بر دافعه مقدم داشت (چنانكه در همه جا حتى در قوانين تكوينى خلقت، جاذبه بر دافعه تقدم دارد).

۷- مراحل تبليغ خود را با نرمش شروع كرد، و با كمال ملايمت و استدلال و جلب عواطف دشمن، وارد گرديد، تا استدلال و گفتارش در دل دشمن بنشيند، چنانكه در پاسخ تهديد عمويش به سنگسار كردن با جمله سلام عليك من براى تو استغفار خواهم كرد آغاز به سخن كرد.

۸- وقتى كه دريافت سرپرستش آزر و ساير بستگان و اطرافيان آزر، دست از عقيده باطل خود بر نمى داند، ملاحظه كارى نكرد، بلكه با كمال قاطعيت عقيده خود را ابراز داشت و از آئين ناپاك و آلوده بستگان و نزديكان و ساير مردم بيزارى جست.

۹- تهديدات دشمن در آن شرايط سخت، حتى سرپرستش به سنگسار كردن، او را از پاى در نياورد، بلكه همچنان به راه خود ادامه داد.

۱۰- در تمام برخوردها، مكرر از خدا سخن به ميان آورد، اتكاء و توكلش به خدا بود، و در حقيقت اين خودجوشى قهرمانى را در پرتو ايمان به خدا بدست آورده بوده و ادامه مى داد.

فصل پنجم: نبوت ابراهيم و برخوردهاى شديد او بامشركان

نبوت و پيامبرى در نوجوانى

به خوبى روشن نيست كه حضرت ابراهيم در چه سن و سالى به مقام پيامبرى رسيد ولى از قرائن تاريخى استفاده مى شود كه وى در سنين نوجوانى به اين مقام رسيده است.

از سوره مريم چنين بر مى آيد كه ابراهيم وقتى با آزر روبرو شد و او را به خداپرستى دعوت كرد پيامبر بود.(۴۲)

مى دانيم كه اين ماجرا قبل از درگيرى شديد ابراهيم با بت پرستان و داستان آتش زدن او بود، با توجه به اينكه طبق نقل بعضى از مورخان، ابراهيم به هنگام آتش سوزى ۱۶ ساله بود به اين ترتيب مى بينيم ابراهيم در همان آغاز نوجوانى، رسالت بزرگ نجات انسانها را بر دوش گرفته بود.

به هر حال او در اين سن و سال، جنبه و توانائى فكرى آن را پيدا كرد كه با اراده ى قوى خود در برابر سيل خروشان تعصبهاى بت پرستان يك تنه ايستاده و كمترين ترس و وحشتى به خود راه ندهد، از اين رو خداوند در قرآن (سوره ى نحل آيه ى ۱۲۰) از او به عنوان يك امت ياد مى كند، و اثر حركت او را همچون اثر يك جمعيت فشرده و آگاه و متعهد مى داند در حالى كه قرآن كريم از هيچيك از پيامبران با اين تعبير (همچون امت) ياد نكرده است.

برخوردهاى قاطع و عملى

درگيرى و مبارزه ابراهيم با بت پرستان هر روز شديدتر از روز قبل مى شد، و مرحله تازه اى مى يافت، در مرحله اول (چنانكه گذشت) گفتيم با سرپرستش آزر و گروه او، روبرو گرديد و مدتى با استدلال و نصايح و اندرزهاى محبت آميز: او و گروه او را بسوى خدا دعوت كرد، ولى آزر سخنان ابراهيم را رد كرد، و حتى ابراهيم را سخت تهديد نمود، وقتى كه براى ابراهيم ثابت شد كه آزر دشمن خدا است از آزر بيزارى جست(۴۳) اين بيزارى براى آن بود كه به همه مردم آن زمان بفهماند كه او با تمام وجود از آئين بت پرستى بيزار است و حتى در اين راه از سرپرستش نيز دورى نموده است. ولى جالب اين است كه ابراهيم از لجاجت و سركشى آزر، و گروه او هيچگونه نااميد نشد و فكر نكرد حال كه حتى خويشان او هم حاضر به قبول دعوتش نيستند، پس كارش نتيجه بخش نسيت، و بايد از كار دست بكشد، بلكه با روحى سرشار از اميد به پيگيرى رسالت خود پرداخت و از زمان قبل بهتر و گرمتر كار خود را دنبال كرد و در اين راه از هيچگونه سرزنشى نهراسيد.

به عنوان نمونه: روزى كنار بتها و بت پرستان آمد، بتها را تحقير كرد و با دست اشاره به آنها كرد و گفت: اين كالبدهاى بى روح فاقد نفع و ضرر چيست كه شما آنها را مى پرستيد؟ از اين كار دست برداريد و اينقدر خود را در برابر اين مجسمه هاى پوچ كوچك نكنيد!...(۴۴)

روز ديگر آزر، بتهائى را به ابراهيم داد تا مانند ساير فرزندان وى آنها را به بازار ببرد و بفروشد، ابراهيم بتها را گرفت، ريسمانى به گردنشان بست و آنها را روى زمين كشيد و فرياد زد، كيست چيزى را بخرد كه نه سودى دارد و نه زيانى؟!

روز ديگر بتها را در ميان لجن كنار آب انداخت و از آنجا كشاند و زير آب برد و گفت:

اى بتها بخوريد و بياشاميد، سخن بگوئيد!...

بخش اول: ابراهيم، خليل خدا

فصل اول: سرآغاز داستان

ابراهيم خليل يكى از پيامبران بزرگ است، آنچنان بزرگ كه او را مى توان از بزرگترين قهرمانان دلاور جهان در طول تاريخ بشر خواند.

او در حدود چهارهزار سال قبل مى زيست، فرزند تارخ (يا تارح بر وزن آدم) بود، مادرش بونا (يا، نونا) بانوئى شجاع و دلاور بود.

جد هفتمش، حضرت نوح، پيامبر بزرگ و معروف بود، او در آغاز در سرزمين بابل (بخشى از كشور كنونى عراق) زندگى مى كرد، سپس در سرزمين فلسطين سكونت گزيد و مدتى هم در سرزمين حجاز و مكه رفت و آمد بود.

ابراهيم جد سى ام پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتخار مى كرد كه جد سى امش، ابراهيم است و از نسل پاك ابراهيم به وجود آمده است.

ابراهيم، قامتى درشت و سينه اى پهن و پيشانى اى بلند و چهره اى زيبا و غمگين داشت؛ پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى به ياران خود فرمود: اگر مى خواهيد سيماى ابراهيم را بنگريد، مرا بنگريد، من به او شباهت دارم(۱۹)

او ۱۷۰ سال عمر كرد و سراسر لحظات عمر او در راه خدا و آزادى و رشد و نجات انسانها صرف گرديد؛ دوران زندگى او را چنين تقسيم كرده اند: (دوره نخست) بنده خدا بود؛ بندگى به معنى واقعى و در تمام ابعادش، (دوره دوم) پيامبر شد؛ (دوره ى سوم) رسول (پيامبر بزرگ و داراى مكتب مستقل) گرديد، (دوره چهارم) خليل (دوست مخصوص خدا) شد و سرانجام (در دوره پنجم) به اوج زندگى يك انسان كامل (مقام امامت و رهبرى) رسيد.

چهره ابراهيم در قرآن

در قرآن مجيد، در بيست و پنج سوره، شصت و نه بار از ابراهيم، سخن به ميان آمده و يك سوره آن هم به نام سوره ى ابراهيم است، و در هر يك از اين آيات به يكى از صفات برجسته او اشاره شده است.

از اين آيات قرآنى چنين استفاده مى شود كه ابراهيم، فرد يك بعدى نبود، بلكه مرد بزرگى بود كه در تمام ابعاد زندگى نمونه بود؛ او در عين اينكه عابد بود، يك قهرمان مبارز نيز بود؛ و در عين اينكه يك پارسا بود، كشاورز و دامدار هم بود؛ و در عين اينكه نسبت به دشمنان و زشتيها، تند و خشن بود، نسبت به دوستان و خانواده اش مهربان و رؤوف بود؛ و در عين اينكه هرگز تسليم چپاولگران و ستمگران نمى شد، كمال تواضع و فروتنى را نسبت به خداپرستان و حق ابراز مى داشت و...

از اين رو قرآن در سوره نحل آيه ى ۱۲۰ او را به عنوان يك امت معرفى كرده و مى فرمايد:

ابراهيم يك ملت بود

اگر قرآن، اين بزرگترين كتاب انسان ساز تاريخ و جهان، اينقدر از ابراهيم سخن به ميان آورده، فقط به خاطر همين است كه او در تمام جهات انسانى، كامل بود و براستى كه فردى نمونه و الگو و سرمشق براى همه جهانيان بود و هنوز هست؛ بر همين اساس در قرآن در سوره ى ممتحنه آيه ى ۴ مى خوانيم.

روش و منش ابراهيم و آنانكه در خط ابراهيم هستند براى شما الگو است و لازم است كه حتماً اين شيوه را سرمشق زندگى خود قرار دهيد

خوانندگان عزيز، بايد توجه كنيد كه ما نمى خواهيم براى شما داستان سرائى كنيم، و به تحرير در آوردن زندگى آموزنده ى ابراهيم، به عنوان تفريح و سرگرمى نيست بلكه منظور درسهاى تربيتى و آموزشى اين داستان است، هدف اين است كه با مطالعه اين داستان، زندگى قهرمان داستان يعنى ابراهيم را سرمشق و الگوى زندگى خود قرار دهيم.

زندگى كسى را كه همه خداپرستان او را قبول دارند، هر چند يهوديان مى خواهند ابراهيم را از آن خود بدانند و به او افتخار كنند و مسيحيان هم مى خواهند ابراهيم را از خود بدانند و به او مباهات كنند؛ ولى در قرآن در سوره آل عمران آيه ى ۶۷ مى گويد:

ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى؛ بلكه او يك مرد خداپرست و تسليم فرمان خدا بود و هرگز دنبال شرك و انحراف و زشتى نرفت، و به عبارت ديگر او يك انسان كامل بود.

سپس در آيه ى ۶۸ سوره ى آل عمران مى گويد:

سزاوارترين و نزديكترين مردم نسبت به ابراهيم آنهايند كه در خط او باشند و از او پيروى كنند.

يعنى فقط آنانكه پيوند مكتبى و هدفى با او دارند، مى توانند ابراهيم را از خود بدانند؛ اين، يك اصل اساسى در قرآن است، كه معيار و ملاك پيوند با پيامبران را نشان مى دهد و آن پيوند مكتبى است. چنانكه در سوره هود آيه ى ۴۶ قرآن مى خوانيم:

حضرت نوح يكى از پيامبران بزرگ، وقتى كه درباره فرزندش دلسوزى كرد و از خدا خواست تا او را در آب غرق نكند و به هلاكت نرساند، از سوى خدا به او امر شد كه آن فرزند از خانواده تو نيست، او كردار ناپاك دارد، او را از خود طرد كن، چون پيوند مكتبى با تو ندارد.

علىعليه‌السلام در سخنى مى فرمايد:

سزاوارترين مردم به پيامبران كسانى هستند كه به دستورات آنها بيش از همه عمل مى كنند؛ دوست محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر اسلام، كسى است كه از او پيروى كند، اگر چه نسبتش از او دور باشد و دشمن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى است كه از او نافرمانى كند، اگر چه از خويشان نزديك او باشد(۲۰) اميد آنكه ما با خواندن سرگذشت ابراهيمعليه‌السلام ، خود را بر آن اساس بسازيم و زندگى خود را شبيه زندگى او كنيم.

ابراهيم در يك خانواده ى پاك و اصيل ديده به جهان گشود، پدرش، همانطور كه در پيش گفتيم تارخ (يا تارح بر وزن آدم) به هفت واسطه از نواده هاى حضرت نوحعليه‌السلام بود مادرش بونا (يا نونا) (بانوئى پاك و شجاع) دختر يكى از پيامبر به نام لاحج بود و با مادر حضرت لوط و مادر ساره (همسر ابراهيم) خواهر بود، به اين ترتيب مى بينيم كه ابراهيم از يك خانواده ى برجسته و پاك برخاست.

خانواده ى ابراهيم، در رديف خانواده هاى مستضعف و طبقه پائين اجتماع زير سلطه ى نمروديان بود، ابراهيم قبل از آنكه به دنيا بيايد پدرش را از دست داد، در حقيقت تنها مادر دلاور و فضيلت پرور ابراهيم بود كه او را پرورش داد. و مسئولیت آغاز زندگى ابراهيم را در شرايطى بسيار سخت به عهده گرفت.

آرى، گاهى يك زن، به تنهائى آنقدر بلند انديش و با استقامت و شجاع مى شود كه از دامن او ابراهيم، قهرمان توحيد بر مى خيزد آنهم در سخت ترين شرائط.

جو حاكم بر عصر تولد ابراهيم، آكنده از زور و قلدرى بود، نمرود حاكم زمان بود و تنها او و هوادارانش، به دلخواه خود بر مردم حكومت مى كردند، مردم در زير چكمه ظلم او نمى توانستند نفس بكشند، خفقان و استبداد همه جا را فرا گرفته بود، و تنها عده اى نور چشمى يا به زبان امروز حزب نمرودى به عيش و نوش مشغول بودند و زندگى راحتى داشتند اما سايرين، سخت، در فشار زندگى، بودند.

در آن محيط كه در ظاهر يك نفر خداپرست پيدا نمى شد، نمروديان مردم را سرگرم بت پرستى و شخص پرستى كرده بودند، نمرود از وضع موجود سوء استفاده مى كرد و خود را خداى مردم مى دانست، و از آنها مى خواست كه او را بپرستند و در برابرش سجده كنند، او در حقيقت يكى از طاغوتهاى بزرگ تاريخ بود و به مردم در همه زشتيها، آزادى عمل داده بود تا آنها را در لاك مفاسد، غرق و سرگرم و غافل كند، هيچكس اجازه نداشت آزاد بينديشد، يا درباره ى خداى حقيقى و عدالت صحبت كند و يا در مورد ظلم حكومت لب به شكايت بگشايد. آرى قبل از آنكه ستاره ى وجود ابراهيم طلوع كند و بدرخشد و آن سرزمين طاغوت زده را نجات بخشد، طاغوتيان بر همه جا و همه چيز مسلط بودند، و آوازه ى نمرود به همه ى جهان رسيده بود، همه ى نقاط دنيا در تحت حكومت جبار او به سر مى بردند، مركز حكومت نمرود، بابل (در جنوب بغداد) شهر پرجمعيت و زيباى آن زمان بود.(۲۱)

گزارش منجمين و فرمان نمرود

وضع به همين ترتيب همچنان ادامه داشت، عموى ابراهيم بنام آزر كه خود از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره شناسى اطلاعاتى داشت، و از مشاوران نزديك نمرود به شمار مى آمد، با استفاده از علم ستاره شناسى به اين نتيجه رسيد كه امسال پسرى چشم به جهان مى گشايد كه سرنگونى نمرود و رژيم او بدست همين پسر اتفاق خواهد افتاد آزر فوراً خود را به حضور نمرود رساند، و اين موضوع را به او گزارش داد.

جالب آنكه همزمان با اين موضوع، خود نمرود در خواب ديد كه ستاره اى درخشيد و نود آن، بر نور ماه و خورشيد غالب شد. او خواب خود را براى منجمين و تعبيركنندگان شرح داد و آنها گفتند كه: تعبير خواب شما اين است كه: بزودى كودكى به دنيا مى آيد كه سرنگونى امپراطورى و رژيم تو بوسيله ى او صورت مى گيرد...

اين مسأله نمرود را سخت وحشتزده كرد، بطوريكه او پس از مشورت با منجمان و مشاوران خود، تصميم خطرناكى گرفت و گفت تا دير نشده بايد اين تصميم عملى گردد و تصميم اين بود كه كارى تا آن كودك بدنيا نيابد.

تصميم خطرناك او به صورت اعلاميه زير صادر گرديد:

... همه ى مردم توجه كنند... اخطار شديد مى شود..

در اين سال هر فرزند پسرى كه از مادر متولد مى شود بايد كشته و نابود گردد، زنها بايد از همسرانشان جدا گردند، ماماها و قابله ها با دستيارى ساير زنها، بايد همه زنهاى آبستن را تحت نظر شديد بگيرند، تا وقتى كه فرزند آنها به دنيا مى آيد، اگر دختر بود بماند و اگر پسر بود فوراً كشته شود، اين فرمان حتماً بايد اجرا گردد چون مجازات شديدى براى متخلفين از فرمان در نظر گرفته شده است.

حتماً... حتماً...

تولد ابراهيم در غار

طبق فرمان نمرود، در سراسر شهرها و روستاها و حتى بيابانها، كنترل عجيبى آغاز شد، زنها را از همسرانشان جدا كردند و دهها هزار نوزاد پسر را كشتند و خانواده هاى بسيارى داغدار گشتند، مأموران نمرود چون جلادانى خون آشام، همه جا را تحت نظر گرفته و در مجموع، طبق نقل بعضى از تواريخ ۷۷ تا ۱۰۰ هزار نوزاد كشته شدند.(۲۲)

ولى از آنجا كه وقتى خدا چيزى را بخواهد، بنده قادر به تغيير آن نخواهد بود و هيچكس برخلاف آن نمى تواند كارى انجام دهد، مادر ابراهيم مخفيانه با همسرش تماس گرفت و ابراهيم را باردار شد.

منجمين و ستاره شناسان گزارش دادند كه اين كودك در رحم مادرش قرار گرفت، نمرود كه از شدت ناراحتى گويا شعله آتش او را فرا گرفته است دستورات اكيد و شديدترى داد كه همه جا را تحت نظر بگيرند و قابله ها و ماماها و تمام زنها و مأموران همه امكانات خود را براى پيدا كردن اين مادر به كار اندازند اما چون اين نوزاد را خداى بزرگ براى رسالتى مى خواهد و حتماً بايد كودك به دنيا بيايد، با اينكه چندين بار ماماها مادر ابراهيم را در جستجوى خود آزمايش كردند، نفهميدند كه او باردار است و اين از اين جهت بود، كه خداوند رحم مادر ابراهيم را طورى قرار داده بود كه نشانه باردارى او آشكار نباشد.(۲۳) حالا ديگر در تمام سرزمينهاى زير نفوذ نمرود همچنان سخن از اين موضوع است، و نوزادهاى پسر كشته مى شوند و جاسوسان نمرود، در هر سو ديده مى شوند و مدام در حال پرس و جو هستند.

در اين شرائط سخت، پدر ابراهيم از دنيا رفت، و مادر ابراهيم تنها رازدار و سرپرستش را از دست داد و بسيار ناراحت شد و در فشار قرار گرفت كه چه كند؟ هر لحظه فكر مى كرد كه چگونه از دست مأموران نجات يابد و چگونه فرزند دلبندش را كه هنوز در رحمش قرار داشت از گزند جلادان خون آشام نمرود حفظ نمايد؟...

اما او بانوئى شجاع و دلاور بود و گرچه فشار زندگى هر لحظه بر او شديدتر شد ولى تسليم نمرود و نمروديان نشد و همچنان باردارى خود را مخفى نگهداشت او در فكر بود كه به هر وسيله اى كه شده فرزندش را به سلامتى بدنيا بياورد.

سرانجام فكرش به اينجا رسيد كه به بهانه قاعدگى از شهر خارج گردد، چرا كه طبق قانون آن زمان، هر زنى كه عادت ماهانه مى ديد مى بايست از شهر بيرون رود، او به اين بهانه از شهر خارج شد در بيابان، كنار كوهى رفت و در كنار آن كوه، شكاف و غارى پيدا كرد و به ميان آن غار رفت و در همان غار، ابراهيم، اين نوزاد نورانى را كه نور رسالتى عظيم از چهره اش آشكار بود بدنيا آورد.

مادر باز نگران بود كه مبادا اين كودك بدست كارآگاهان نمرودى بيفتد، در فكر نجات كودكش بود، سرانجام چنين تصميم گرفت كه ابراهيم را در پارچه اى بپيچد و در ميان غار بگذارد با اين تصميم، نوزاد را پيچيد و در غار را سنگ چين كرد، تا كودكش هم از گزند جانوران بيابان محفوظ بماند و هم مأموران اصلاً احتمال ندهند كه كسى به اين غار رفت و آمد مى كند، آنگاه به شهر برگشت ولى هر چند وقتى يكبار با كمال مراقبت، بى آنكه كسى مطلع شود، به غار سر مى زد و از فرزندش سركشى مى كرد.

او مى رفت تا به فرزندش شير بدهد، اما مى ديد كه به لطف خدا ابراهيم انگشت بزرگش را به دهان گرفته، و از اين انگشت به جاى پستان مادر شير جارى است و مادر تنها اينجا نيز ديد كه لطف خدا شامل حال ابراهيم شده است.

مادر وقتى اين منظره مى ديد، دلش آرام مى گرفت، رنجها و سختيها را بر خود هموار مى كرد، همچنان هر چند وقتى به فرزندش سركشى مى نمود ولى هيچكس از مأموران نمرودى به اين جريان پى نبردند.(۲۴)

اين جاست كه شاعر مى گويد:

اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى

نبرد رگى تا نخواهد خداى

 آرى آنان كه در راه خدا حركت مى كنند خداوند اين چنين آنها را يارى مى كنند.

فصل دوم: آغاز ابراهيم در صحنه، و مبارزه ى او

درخواست ابراهيم از مادر

ابراهيم همچنان در مخفيگاه خود در غار، دور از ديد دژخيمان و كارآگاهان جلاد نمرودى، بسر ميبرد، مادر شيردل و قهرمانش همچنان هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه در تاريكى، از شهر خارج مى شد و خود را به فرزند از جان عزيزترش مى رساند و از او پرستارى مى كرد.

اين مادر و پسر، در اين دوران وحشت زا و بسيار خطرناك با تحمل انواع مشقتها و رنجها، با استقامت بى نظير خود، ماهها و سالها به زندگى ادامه دادند، و حاضر نشدند تسليم حكومت ستمگر نمرود گردند، و به اين ترتيب ابراهيم، سيزده سال زندگى پنهانى خود را گذراند يا در واقع در زندان طبيعت تنها سقف غار و ديوارهاى تاريك و وحشت زاى آن را مى ديد، البته گاهى كه مادر در آنجا نبود سر از غار بيرون مى آورد و دشت سرسبز و افق نيلگون و فضاى آزاد و بيابان را مى ديد و با ديدن مناظر طبيعت بر خداشناسى و فكر باز و روحيه عالى خود مى افزود.

جالب اينكه او در اين مدت هم از نظر جسمى و هم فكرى، بطور عجيبى رشد كرد اينكه سيزده ساله بود، قد و قامت بلندى داشت كه در ظاهر نشان مى داد كه مثلاً بيست سال دارد، فكر درخشنده و عالى او نيز همچون فكر مردان با تجربه صد ساله كار مى كرد.(۲۵)

يك روز كه مادر، همچون روزهاى ديگر، مخفيانه به ملاقات نونهال عزيزش ابراهيم آمده بود، پس از سركشى و احوالپرسى از ابراهيم، همينكه خواست با ابراهيم خداحافظى كند و به شهر برگردد، ابراهيم كه ديگر نمى توانست در آن غار جانكاه و طاقت فرسا، تنها بماند، دامن مادر را گرفت و گفت:

مادر جان! مرا هم با خود ببر، تنهايى بس است، اينك مى خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگى كنم...

مادر مى دانست كه درخواست ابراهيم يك درخواست طبيعى و لازم است، و هميشه از خود مى پرسيد كه فرزند عزيزش تا كى در تنهائى بسر برد؟ آنهم در بيابان و كناره كوه و در ميان غار تاريك و مكانى كه هر لحظه احتمال خطر درندگان و جانوران و حشرات گزنده وجود دارد؟

اما چه كند؟ او فرزندش را سيزده سال دور از ديد جلادان نمرودى نگه داشته و اگر اكنون او را با خود به شهر ببرد، كارآگاهان و جاسوسان متوجه ميشوند و او را بدست دژخيمان از خدا بى خبر مى پرسند و در نتيجه خون پاك فرزند نورانيش بدست آنها ريخته خواهد شد، از اين رو در پاسخ درخواست ابراهيم گفت:

عزيزم! چگونه در اين شرايط خطرناك تو را همراه خود به شهر ببرم؟ اگر نمرود و دژخيمان او آگاه شوند كه تو در اين زمان متولد شده اى حتماً تو را مى كشند، نه عزيزم، صلاح نيست تو را با خود ببرم، همچنان در اينجا بمان تا خداوند راه گشايشى براى ما باز كند.

ابراهيم از غار بيرون مى آيد

مادر از اينكه نتوانست به درخواست ميوه دلش، ابراهيم، عمل كند، با دلى شكسته و چهره اى پريشان از غار بيرون آمد و به شهر برگشت اما با رفتن او ابراهيم تصميم گرفت به هر عنوان شده از غار بيرون بيايد، از اين رو صبر كرد تا غروب بشود، و همين كه هوا تاريك شد در آن غروب خلوت ولى با صفا از غار بيرون آمد. به اطراف نگاه كرد، از يك سو كوههاى سر به فلك كشيده را ديد و از سوى ديگر دشت سبز و خرم را مشاهده كرد، سرش را به بالا گرفت و چشمانش را به آسمان دوخت، افق زيبا و ستارگان چشمك زن، فضاى دل باز و صدا و نغمه پرندگان گوناگون از هر سو توجه ابراهيم را به خود جلب مى كرد، چشمش خيره شد، وجدان بيدارش، بيدارتر گرديد از اعماق دلش پيوند خود را با خداى جهان، آفريدگار اين پديده هاى دلربا مستحكم تر كرد، هيجان او را فرا گرفت و سراسر وجودش غرق در عشق به خدا شد. با خود مى گفت:

تو گوئى اختران استاده اندى

دهان با خاكيان بگشاده اندى

كه هان اى خاكيان، بيدار باشيد!

در اين درگه دمى هشيار باشيد!

 

گفتگوى ابراهيم با مشركان

از آن پس او ديگر خود را در غار، زندانى نكرد، و در بيرون و نزديكى غار نيز نماند، قدم فراتر گذاشت و به راهش ادامه داد تا ببيند در دنيا چه مى گذرد و چه خبر است؟ همچنان رفت و رفت تا به جائى رسيد كه ديد جمعيتى با كمال ادب در كنار هم ايستاده يا نشسته اند، و ستاره زيبا و درخشان زهره را كه در آسمان در نزديكى ماه ديده مى شد نگاه مى كنند آنها ظاهراًزهره را خداى خود مى دانستند و در آن لحظه داشتند آن را مى پرستيدند!

ابراهيم در دل، افسوس خورد كه چرا اينها به جاى خداى حقيقى، ستاره زهره را مى پرستند، ولى با خود گفت:

افسوس خوردن در دل بدرد نمى خورد بايد اين جمعيت را راهنمائى كنم و از گمراهى نجات دهم، اما چگونه؟ بهتر اين است كه نخست خود را در ظاهر با آنها هم عقيده نمايم تا مرا بپذيرند و وقتى پذيرفتند آنگاه در فرصت مناسب به آنها بفهمانم كه ستاره زهره، خدا نيست...

با اين تصميم نزد آنها رفت و گفت:

برادران! خواهران! به به چه ستاره درخشنده و زيبا و دل ربائى! همين خدا است!...

ستاره پرستان، ابراهيم را به جمع خود پذيرفتند و از اينكه يك نوجوان دين آنها را قبول كرده بسيار خوشحال شدند و با آغوش گرم از ابراهيم استقبال كردند.

ابراهيم همچنان در ظاهر با آنها بود و كنار آنها به ستاره زهره نگاه مى كرد، كم كم ستاره زهره از نظرها ناپديد گرديد، ابراهيم كه فرصت مناسب را بدست آورده بود برخاست و خطاب به آنها گفت:

خير، من از عقيده ام برگشتم، اين ستاره خدا نبود، زيرا خدا يك وجود ثابت است نه در حال حركت و تغيير (چرا كه هر حركت و تغييرى، حركت دهنده و تغيير دهنده اى ميخواهد) من از عقيده شما استعفاد دارم!....

بيانات شيرين و پرشور و منطقى ابراهيم، بسيارى از ستاره پرستان را هاج و واج و سرگشته بر جاى ميخكوب كرد همگى در دل نسبت به اين خدا يعنى خدا بودن ستاره زهره شك كردند ابراهيم نيز با گفتن چند جمله ديگر از جمع ستاره پرستان دور شد.

در برابر ماه پرستان!

ابراهيم به راه خود ادامه داد و اين بار ناگهان چشمش به جمعيت ديگرى خورد و ديد آنها در برابر ماه كه با درخشش خاص بر صفحه زيباى آسمان ظاهر شده بود ايستاده اند و دارند ماه را پرستش ميكنند! نزد آنها رفت و باز براى اينكه اين گروه نيز او را به جمع خود بپذيرند، در ظاهر گفت: به به، چه ماه درخشنده و دلپذير و زيبائى، خداى من همين است!

اين سخن ابراهيم، ماه پرستان را بر آن داشت كه با آغوشى باز از ابراهيم استقبال كنند و از او كه به جمع آنها پيوسته صميمانه تشكر نمايند، ابراهيم در كنار آنها، به چهره درخشان ماه نگاه كرد و در ظاهر، همچون آنها ماه را به عنوان خدا سجده كرد، ولى وقتى ماه نيز مانند ستاره زهره غروب كرد، ابراهيم برخاست با چشمانى نافذ به ماه پرستان نگاه كرد و گفت: اين خدا نيست چرا كه ماه هم در غروب و حركت و تغيير است، در حالى كه خدا نبايد در حال دگرگونى باشد، خداحافظ، من رفتم، و از اين عقيده هم برگشتم و اگر خدا مرا هدايت نكند در صف گمراهان قرار خواهم گرفت!...

بدين ترتيب، ابراهيم با استفاده از يك فرصت مناسب و با يك استدلال نيرومند بر فكر و عقيده ماه پرستان ضربه زد و آنها را براى قبول خداى حقيقى آماده ساخت...

در جمع خورشيدپرستان

ابراهيم در دل شب، تنها در بيابان قدم بر مى داشت، در حالى كه دلش سرشار از نور ايمان و پيوند با خداى حقيقى بود، وقتى كه شب به آخر رسيد و هوا روشن شد ناگهان نگاهش به جمعيتى خورد كه به صف ايستاده اند تا خورشيد از پشت كوه سر بر آورد و آنرا پرستش كنند. آنها خورشيد را خداى خود مى دانستند و آنرا سجده مى كردند.

ابراهيم كنار آنها رفت و در ظاهر وانمود كرد كه با آنها هم عقيده است و آنها نيز او را به جمع خود پذيرفتند همه در انتظار طلوع خورشيد بودند. وقتى كه خورشيد عالمتاب با آن درخشش زيبايش طلوع كرد، ابراهيم فرياد زد:

خداى من همين است و اين از همه درخشنده تر است...

ابراهيم تا غروب با آنها بود اما همينكه خورشيد در افق مغرب پنهان شد خطاب به آنها گفت:

من از عقيده خود برگشتم و از خدا دانستن خورشيد صرفنظر كردم زيرا خورشيد نيز همچون ستارگان و ماه، در حال حركت و تغيير است، در صورتى كه خدا بايد لحظه اى از پديده هايش جدا نگردد و اسير و محكوم قانونهاى طبيعت نباشد، وانگهى هر حركتى، حركت دهنده اى مى خواهد.(۲۶)

به اين ترتيب، ابراهيم با بيان ساده و منطقى خود، خورشيدپرستان را هم دچار ترديد كرد و بذر خداشناسى حقيقى را در دل آنها پاشيد سپس از آنها جدا شد و در حاليكه آشكارا از اين مرامهاى باطل اظهار بيزارى مى كرد گفت: من از اين خدايان ساختگى بيزارم و خدائى را قبول دارم كه آفريننده همه آسمانها و زمين و ماه و خورشيد است من به چنين خدائى رو مى كنم و هرگز راه شرك را نمى پيماييم.

به اين ترتيب ابراهيم در همان سن سال نوجوانى براى راهنمائى مردم قدم به جامعه گذاشت، او بصورتى بسيار عالى و اخلاقى از فرصت هاى بدست آمده استفاده كرد، و مردم را از پرستش خدايان ساختگى دور ساخت...

فصل سوم: خداشناسى و معاد

دو اصل و پايه كلى وجود دارد كه اديان توحيدى در تمام زمانها بر آن دو اصل كلى قرار داشته است: يكى اصل اعتقاد به خداوند يكتا و بى همتا و ديگرى اصل ايمان به معاد، يعنى زنده شدن مردگان در روز قيامت و رسيدگى به حساب آنها

پيامبران در آغاز دعوت خود بيشتر سخن از خدا و روز قيامت مى گفتند و مردم را نخست به قبول خدا و سپس روز قيامت دعوت مى كردند، روشن است كسى كه مردم را به ايمان آوردن به خدا و روز قيامت فرا مى خواند خود نيز بايد، نه تنها عقيده به خدا و روز قيامت داشته باشد، بلكه بايد در اين عقيده، به مرحله يقين رسيده باشد و كوچكترين شكى درباره ى خدا و روز قيامت در دل او نباشد، تا گفتارش با كردارش يكى شود و در دل مردم بنشيند.

نشانه هاى خدا

ابراهيم هم كه قهرمان خداپرستى است و مردم او را به اين عنوان مى شناسند، بايد در خداپرستى و عقيده به روز قيامت يقين داشته باشد تا در اين راه ثابت قدم و استوار گردد و از هيچ مانعى نترسد.

از اين رو ابراهيم نخست با تحقيق و مطالعه بر روى نشانه هاى خدا يقين پيدا كرد كه جهان را خدا آفريده است، او با ديدن گياهان رنگارنگ و گلهاى گوناگون و دريا و دشت و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان چشمك زن و نظم عجيب آنها پى برد كه خداوند بزرگ آنها را آفريده و به حركت در آورده و به آنها نظم و ترتيب بخشيده است.

از آنجا كه ابراهيم، پيوسته بطور جدى در اين باره فكر مى كرد و عملاً تلاش مى نمود، و سعى فراوان داشت كه بر اوج يقينش بيفزايد، خداوند نيز او را يارى مى كرد، از جمله، ديد وسيعى به او عطا كرده پرده ها را از برابر چشمش كنار زد، و اسرار پنهان را بر او آشكار ساخت، ابراهيم لحظاتى طولانى در گوشه اى در زمين مى نشست و به نقطه اى خيره مى شد، انگار به معراج رفته و در آسمانها سير مى كند، آنقدر در اين راه كوشيد و تلاش كرد كه دلش سرشار از عشق به خدا گرديد، و در فكرش ديگر هيچگونه شك و ترديدى درباره ى وجود خدا باقى نماند.(۲۷)

مشاهده ى عينى معاد

ابراهيمعليه‌السلام ، نشانه هاى عينى يكتائى خدا را با تمام وجود در طبيعت و تغيير و تحول موجودات طبيعى، در گردش شب و روز و در طلوع و غروب اجرام كيهانى ديده و ايمان راسخ يافته كه با قلبى آكنده از عشق و ايمان در برابر ستاره پرستان مى گويد: من غروب كنندگان را دوست ندارم(۲۸) .

و در برابر ماه پرستان مى گويد: پروردگارم اگر مرا راهنمائى نكند مسلماً از جمعيت گمراهان خواهم بود(۲۹) و در برابر خورشيدپرستان مى گويد: من از همه ى اين معبودهاى ساختگى كه شريك خدا قرار داده ايد بيزارم(۳۰) .

و خلاصه در برابر بت پرستان و نمرودپرستان فرياد مى زند انى وجهت وجهى للذى فطرالسموات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين: من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريده، من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم(۳۱) .

لازم بود علائم و نشانه هاى قيامت و كيفيت زنده شدن مردگان را نيز علاوه بر ديدن با چشم حقيقت بين دل، با چشم ظاهر نيز ديدار كند، تا در برابر منطق پوچ نمرود(۳۲) ، با بيانى رسا بگويد ربى الذى يحيى و يميت: خداى من كسى است كه مى ميراند و زنده مى كند(۳۳) .

يكبار ديدن يك منظره، اندكى دل او را پريشان كرد، روزى در كنار دريا عبور مى كرد ديد حيوان مرده اى در كنار دريا در ميان آب افتاده و حيوانات دريائى و خشكى به او حمله مى كنند و كم كم او را مى خورند بطورى كه لحظاتى بعد، تمام بدن آن مرده جزء بدن حيوانات دريائى و خشكى شد. ابراهيم گويا براى اولين بار به چنين وضعى برخورده بود و از اينرو، اين انديشه به دلش راه يافت كه:

اگر تمام بدن اين مرده، جزء بدن حيوانات مختلف دريائى و صحرائى شده در روز قيامت تكه هاى بدن او چگونه در كنار هم جمع ميشود و آن حيوان دوباره زنده ميگردد؟

البته ابراهيم به روز قيامت و زنده شدن مردگان در آن روز، يقين پيدا كرده بود ولى مى خواست بر يقينش در اين مورد خاص نيز بيفزايد، از اين رو دست به سوى خدا بلند كرد و عرض كرد: خدايا، به من بنمايان كه چگونه مردگانى را زنده مى كنى؟

خداوند به او فرمود:

مگر تو ايمان به روز قيامت ندارى؟

عرض كرد:

چرا، ايمان دارم ولى مى خواهم دلم سرشار از اطمينان و يقين گردد.

منظور ابراهيم رسيدن به عاليترين درجه يقين بود، و به همين دليل با نيتى پاك و دلى صاف، از خدا كمك خواست، خداوند هم به او لطف كرد تا دل و جانش صد در صد آرام گيرد و به او فرمود:

اى ابراهيم، چهار پرنده را بگير و سر آنها را ببر، و سپس گوشت بدن آنها را بكوب و بهم مخلوط كن، آنگاه آن گوشت كوبيده شده را ده قسمت كن و هر قسمتش را بر سر كوهى بگذار و سپس در جائى بنشين و آنها را به اذن من (خداوند) به سوى خود بخوان...

ابراهيم چهار پرنده را كه بعضى ميگويند خروس و اردك و طاووس و كلاغ بوده گرفت و آنها را كشت و گوشت آنها را تكه تكه و مخلوط ساخت و به ده قسمت كرد و هر قسمت را بر سر كوهى قرار داد و سپس كمى دورتر رفت و در جائى نشست و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود، صدا زد:

اى پرندگان با اجازه خدا به سوى من بيائيد!

در همان لحظه، گوشتهاى مخلوط شده پرندگان به هم پيوست و مجدداً روح در آنها دميده شد و تن هاى هر كدام به منقارهاى خود پيوستند.

ابراهيم در نهايت شگفتى ديد كه چهار پرنده، زنده شدند و در برابر چشمانش مشغول برچيدن دانه هائى هستند كه بر روى زمين ريخته بود.(۳۴)

با اين معجزه خداوندى، ابراهيم به روشنى ديد كه مردگان به اذن خدا زنده مى شوند و با ديدن اين منظره دلش سرشار از يقين شد و آرام گرفت و به پيشگاه بارى تعالى عرض كرد:

آرى خداوند بر همه كارى قدرت دارد، و مردن و دوباره زنده شدن هم در دست او است.

ورود به شهر بابل(۳۵)

بابل شهر پر جمعيت و بسيار زيبا، پايتخت حكومت نمرود بود و در اين شهر نسبت به شهرهاى ديگر جلوه هاى بت پرستى و فساد و ناپاكى، بيشتر ديده مى شد نمرود و نمروديان غرق در تجملات و زرق و برق ظاهرى و بت پرستى و آلودگيهاى حيوانى بودند و بسيارى از مردم مستضعف را اسير و برده خود كرده بودند ابراهيم پس از آمادگى فكرى و يقين به خدا و معاد كاملاً مهيا شد كه به اين شهر رود و يك تنه عليه طاغوتيان زمان (نمرود) قيام كند و به راهنمائى مردم بپردازد و آنها را نخست از عقيده هاى خرافى و بت پرستى نجات دهد و سپس از چنگال نمروديان برهاند و به يكتاپرستى دعوت نمايد روشن است كه در اين مأموريت كار ابراهيم بسيار بزرگ و دشوار بود اما او با اراده اى محكم تصميم گرفت كه اين راه را تا رسيدن به هدف و انجام رسالت خود ادامه دهد...

فصل چهارم: شيوه مبارزه ابراهيم با بت پرستان در شهر بابل

ابراهيم در شهر بابل

بابل پرجمعيت ترين شهرهاى آن زمان (كه فعلاً از شهرهاى عراق است) كه آن را عروس شهرها مى ناميدند از سرزمينهاى شگفت انگيز جهان بود و بر حكومت بين النهرين مردى ظالم و ستمگر سلطه داشت، مردمش عده اى غرق در عيش و نوش و عده اى غرق در خرافات و تبعيضات و بى عدالتى و بت پرستى و شخص پرستى بودند، آلودگيهاى اخلاقى و اجتماعى از در و ديوار آن مى باريد، طاغوتى بسيار خودخواه و مغرور بنام نمرود (نى نياس) بر مردم حكومت مى كرد. زنجيرهاى استعمار و استثمار مردم را به سوى خرافات و بت پرستى و طاغوت پرستى كشانده بود، بطورى كه مردم در پرتگاه سراشيبى و سقوط قرار گرفته بودند.

در اين شرائط خداوند بزرگ اراده كرد كه مستضعفان را نجات دهد و از يوغ ظلم و ستم رهائى بخشد، براى اين كار هيچكس جز ابراهيم قهرمان نستوه تاريخ شايسته نبود كه بتواند از عهده اين كار بزرگ برآيد.

ابراهيم در حالى كه سراسر قلبش را توحيد و خداشناسى فرا گرفته بود خود را آماده ورود به شهر بابل كرد. ورود ابراهيم، نوجوان ناشناس به شهر بابل شهرى كه در خفقان كامل به سر مى برد، و جاسوسان نمرودى بر هر سوى شهر نظارت مى كردند، و افراد مشكوك را دستگير مى كردند و به سوى زندان و دادگاههاى فرمايشى روانه مى ساختند، بسيار دشوار بود.

ولى ابراهيم با رعايت احتياط، با دلى قوى و توكل به خداى بزرگ به كمك مادر و بعضى از بستگان، بى آنكه دستگاه نمرودى متوجه شود، وارد شهر شد، او كه بيش از سيزده سال در غار و كنار كوه و در دشت و بيابان و دور از هرگونه آلايش بسر برده بود اكنون وارد شهرى مى شود كه پر از آلايشها و خرافات و تجمل پرستيها مى باشد.

ابراهيم از نزديك همه چيز را ديد و از همه اوضاع و احوال آگاه گرديد، او دريافت كه حكومت وقت بت پرستى را وسيله ى مؤثرى براى تحميق و تخدير افكار ساده مردم قرار داده و سخت از آن حمايت و هرگونه توهين و اهانت به بتها را يك گناه بزرگ مى شمرد. ابراهيم خود را آماده ساخت، مردانه به صحنه آيد، مردم ساده انديش را از اينگونه خرافات نجات بخشد و آنها را از زير يوغ ظلم و ستم نمرود جبار برهاند.

آغاز مبارزه با بت پرستان

ابراهيم در اين زمان، پدرش را از دست داده بود، شخصى به نام آزر كه پدر مادر يا عمو و يا استاد نجارى ابراهيم بود، از ابراهيم سرپرستى مى كرد. او ابراهيم را دوست مى داشت. و به اين خاطر ابراهيم او را به عنوان پدر مى خواند.

آزر از بت سازان و بت فروشان معروف آن زمان بود، و در دربار نمروديان نيز يك فرد معروف مقرب به شمار مى آمد اما به مصداق آنچه كه در مثلها آمده از جمله در اين مصراع عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد مقام آزر در دستگاه نمرودى باعث شد، كه ابراهيم كمتر مورد سوءظن دستگاه قرار گيرد، و ابراهيم بهتر بتواند از نزديك اوضاع و احوال را بررسى كند و به موقع ضربه هاى انقلابى خود را بر فرق حكومت جبار نمرودى وارد سازد.

ابراهيم دعوت خود را از آزار شروع كرد، چه آنكه آزر از بت سازان و افراد معروف حزب نمرودى بود، اگر او هدايت مى شد، بسيارى به پيروى از او هدايت مى شدند.

در قرآن مجيد در حدود دوازده مورد ديده مى شود كه طى آنها ابراهيم با كمال احترام و نرمش، در پرتو استدلالهاى قوى و نيرومند علناً آزر را دعوت به پرستش خداى يگانه كرد و از بت پرستى بر حذر داشت(۳۶) و براى اينكه عاطفه آزر را به خود جلب كند غالباً او را به عنوان پدر مى خواند، او قوانين جاذبه را در اين مورد كاملاً رعايت مى كرد، اكنون به اين چند آيه قرآن توجه كنيد:

ابراهيم به آزر رو كرد و گفت:

اى پدر! چرا چيزى كه نه مى بيند و نه مى شنود، و نه مى تواند هيچگونه نفعى به تو برساند مى پرستى؟

اى پدر! من داراى آگاهيهائى هستم كه تو از آن بهره مند نيستى، از من پيروى كن، تو را به راه راست هدايت خواهم كرد.

اى پدر! پيرو شيطان مباش، چرا كه شيطان از خداى مهربان، نافرمانى مى كند.

اى پدر! من ترس آن دارم كه تو اين روش را ادامه دهى و در نتيجه مشمول عذاب خداى مهربان گردى، و همنشين و هم كاسه شيطان شوى.(۳۷)

غرور آزر

آزر به جاى اينكه اندرزهاى خيرخواهانه ابراهيم را گوش دهد، سخت بر او برآشفت حتى او را تهديد كرد و با كمال غرور به او گفت: آيا تو از پرستش خدايان من دورى مى كنى؟ اگر از اين فكر و از اين روش دست نكشى تو را سنگسار خواهم كرد، دور شو از اينجا كه به اين زودى تو را نبينم

گرچه با اين گفتار خشن آزر، ابراهيم ناراحت مى شد، اما او احساسات خود را كنترل كرد، و با كمال ملايمت و نرمش گفت:

درود بر تو، بزودى براى تو از خدايم طلب آمرزش مى كنم، پروردگارم نسبت به من مهربان است.(۳۸)

ابراهيم با وجود برخورد تند سرپرستش آزر، روحيه خود را از دست نداد، بلكه پشت كار را گرفت و در هر فرصت مناسبى، آزر را به سوى خدا دعوت كرد اما سرانجام پا را فراتر گذاشت و او و پيروانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت:

آيا براستى بتها را خدايان خود انتخاب مى كنيد؟ تو و جمعيت تو را در گمراهى آشكار مى بينم(۳۹)

و در فرصت ديگر به آزر و پيروانش گفت:

اين تمثالها و مجسمه ها چيست كه شما در برابر آنها سجده مى كنيد و آنها را شب و روز پرستش مى نماييد؟

آنها گفتند؛ نياكان و پدران ما چنين مى كردند ما هم روش آنها را ادامه مى دهيم.

ابراهيم با كمال قاطعيت گفت:

حتماً بدانيد كه شما و پدرانتان در گمراهى آشكار هستيد.

گفتند: آيا با ما شوخى مى كنى يا حقى آورده اى؟!

ابراهيم گفت: مسلم و جدى بدانيد كه خداى شما پروردگار آسمانها و زمين است كه آنها را آفريد و من گواهى مى دهم كه خدا همين است نه بتها و خدايان ساختگى...(۴۰) به اين ترتيب ابراهيم مرحله به مرحله در دعوت خود به پيش رفت ولى وقتى كه ديد نصايح و استدلالها و نرمش او در آن تيره بختان كوردل اثر نمى كند ديگر نرمش نشان نداد، سخنش را عوض كرد و آشكارا از آنها بيزارى جست و اعلام داشت كه من بدون ترديد از معبودهاى ساختگى شما بيزارم.(۴۱)

نكته ها

قبل از ادامه ى داستان، يك جمع بندى كلى مى كنيم و نتايجى از آن مى گيريم، از اين فراز از تاريخ زندگى ابراهيم امور زير استفاده مى شود كه بايد براى ما، الگو و سرمشق گردد:

۱- ابراهيم با اينكه يك نفر بود، تحت تأثير افكار جمعيت قرار نگرفت، و در برابر روش باطل همه مردم و امپراطورى عظيم نمرودى راه حق در پيش گرفت و بر ضد عقيده پوچ آنها برخاست، و تقليد كوركورانه آنها را از پدرانشان، گمراهى خواند،

۲- در آغاز چون شرايط، سخت بود، ابراهيم به صورت ناشناس وارد صحنه شد، و قانون اهم و مهم را كه در اسلام از آن به عنوان تقيه و تاكتيك ياد مى شود رعايت كرد.

۳- ابراهيم در اين موقع جوانى كمتر از بيست ساله بود، و نيروى جوانى را در جهت هدايت و نجات انسانها از فساد فكرى و معنوى و مادى صرف كرد، و اين درس بزرگ را به همه بخصوص جوانان آموخت.

۴ - قبل از شروع مبارزه، از نزديك، اوضاع و احوال را تحت مطالعه قرار داد و آگاهانه وارد مبارزه شد نه آنكه بقول معروف بى گدار به آب بزند.

۵- او نخست از سرپرست و بستگان خود شروع كرد تا با كمك آنها وارد صحنه گردد.

۶- او مى دانست كه كجا بايد افراد را جذب كرد و چگونه، با برنامه جذب، افراد را بسوى حق كشاند و كجا بايد دفع كرد، از اين رو جاذبه را بر دافعه مقدم داشت (چنانكه در همه جا حتى در قوانين تكوينى خلقت، جاذبه بر دافعه تقدم دارد).

۷- مراحل تبليغ خود را با نرمش شروع كرد، و با كمال ملايمت و استدلال و جلب عواطف دشمن، وارد گرديد، تا استدلال و گفتارش در دل دشمن بنشيند، چنانكه در پاسخ تهديد عمويش به سنگسار كردن با جمله سلام عليك من براى تو استغفار خواهم كرد آغاز به سخن كرد.

۸- وقتى كه دريافت سرپرستش آزر و ساير بستگان و اطرافيان آزر، دست از عقيده باطل خود بر نمى داند، ملاحظه كارى نكرد، بلكه با كمال قاطعيت عقيده خود را ابراز داشت و از آئين ناپاك و آلوده بستگان و نزديكان و ساير مردم بيزارى جست.

۹- تهديدات دشمن در آن شرايط سخت، حتى سرپرستش به سنگسار كردن، او را از پاى در نياورد، بلكه همچنان به راه خود ادامه داد.

۱۰- در تمام برخوردها، مكرر از خدا سخن به ميان آورد، اتكاء و توكلش به خدا بود، و در حقيقت اين خودجوشى قهرمانى را در پرتو ايمان به خدا بدست آورده بوده و ادامه مى داد.

فصل پنجم: نبوت ابراهيم و برخوردهاى شديد او بامشركان

نبوت و پيامبرى در نوجوانى

به خوبى روشن نيست كه حضرت ابراهيم در چه سن و سالى به مقام پيامبرى رسيد ولى از قرائن تاريخى استفاده مى شود كه وى در سنين نوجوانى به اين مقام رسيده است.

از سوره مريم چنين بر مى آيد كه ابراهيم وقتى با آزر روبرو شد و او را به خداپرستى دعوت كرد پيامبر بود.(۴۲)

مى دانيم كه اين ماجرا قبل از درگيرى شديد ابراهيم با بت پرستان و داستان آتش زدن او بود، با توجه به اينكه طبق نقل بعضى از مورخان، ابراهيم به هنگام آتش سوزى ۱۶ ساله بود به اين ترتيب مى بينيم ابراهيم در همان آغاز نوجوانى، رسالت بزرگ نجات انسانها را بر دوش گرفته بود.

به هر حال او در اين سن و سال، جنبه و توانائى فكرى آن را پيدا كرد كه با اراده ى قوى خود در برابر سيل خروشان تعصبهاى بت پرستان يك تنه ايستاده و كمترين ترس و وحشتى به خود راه ندهد، از اين رو خداوند در قرآن (سوره ى نحل آيه ى ۱۲۰) از او به عنوان يك امت ياد مى كند، و اثر حركت او را همچون اثر يك جمعيت فشرده و آگاه و متعهد مى داند در حالى كه قرآن كريم از هيچيك از پيامبران با اين تعبير (همچون امت) ياد نكرده است.

برخوردهاى قاطع و عملى

درگيرى و مبارزه ابراهيم با بت پرستان هر روز شديدتر از روز قبل مى شد، و مرحله تازه اى مى يافت، در مرحله اول (چنانكه گذشت) گفتيم با سرپرستش آزر و گروه او، روبرو گرديد و مدتى با استدلال و نصايح و اندرزهاى محبت آميز: او و گروه او را بسوى خدا دعوت كرد، ولى آزر سخنان ابراهيم را رد كرد، و حتى ابراهيم را سخت تهديد نمود، وقتى كه براى ابراهيم ثابت شد كه آزر دشمن خدا است از آزر بيزارى جست(۴۳) اين بيزارى براى آن بود كه به همه مردم آن زمان بفهماند كه او با تمام وجود از آئين بت پرستى بيزار است و حتى در اين راه از سرپرستش نيز دورى نموده است. ولى جالب اين است كه ابراهيم از لجاجت و سركشى آزر، و گروه او هيچگونه نااميد نشد و فكر نكرد حال كه حتى خويشان او هم حاضر به قبول دعوتش نيستند، پس كارش نتيجه بخش نسيت، و بايد از كار دست بكشد، بلكه با روحى سرشار از اميد به پيگيرى رسالت خود پرداخت و از زمان قبل بهتر و گرمتر كار خود را دنبال كرد و در اين راه از هيچگونه سرزنشى نهراسيد.

به عنوان نمونه: روزى كنار بتها و بت پرستان آمد، بتها را تحقير كرد و با دست اشاره به آنها كرد و گفت: اين كالبدهاى بى روح فاقد نفع و ضرر چيست كه شما آنها را مى پرستيد؟ از اين كار دست برداريد و اينقدر خود را در برابر اين مجسمه هاى پوچ كوچك نكنيد!...(۴۴)

روز ديگر آزر، بتهائى را به ابراهيم داد تا مانند ساير فرزندان وى آنها را به بازار ببرد و بفروشد، ابراهيم بتها را گرفت، ريسمانى به گردنشان بست و آنها را روى زمين كشيد و فرياد زد، كيست چيزى را بخرد كه نه سودى دارد و نه زيانى؟!

روز ديگر بتها را در ميان لجن كنار آب انداخت و از آنجا كشاند و زير آب برد و گفت:

اى بتها بخوريد و بياشاميد، سخن بگوئيد!...


4

5

6

7