آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى15%

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى
  • شروع
  • قبلی
  • 66 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14880 / دانلود: 4449
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٣ - ماتريديه

چنان كه گذشت ، مكتب اشعرى در اوايل سده چهارم هجرى پا به ميدان گذاشت هم زمان با نهضت اشعرى در عراق ، دو نهضت كلامى ديگر، كه در روش ، اهداف و عقايد با وى مشابهات بسيار داشتند، يكى در ماوراء النهر و ديگرى در مصر به ظهور رسيدند. بنيانگذار يكى از اين دو نهضت ، ابومنصور ماتريدى (م .٣٣٣ ه‍ ق ) بود و پايه گذار نهضت ديگر، ابو جعفر طحاوى (م ٣٢١ ه‍ ق ) نام داشت هر سه نهضت به انگيزه دفاع از عقايد دينى و رد معتزله و در عمل براى ارائه راهى در ميانه دو مكتب اهل الحديث و معتزله پا به عرصه وجود نهادند.

اشعرى در فقه پيرو شافعى بود، اما ماتريدى و طحاوى از مذهب حنفى پيروى مى كردند و در عقايد نيز مدعى بودند كه اصول عقايد ابوحنيفه را تبيين و تشريح مى كنند. از نظر اهميت و ميزان تاءثير در جهان اسلام ، اشعرى مقام نخست را دارد، ماتريدى در مرتبه بعد قرار مى گيرد و طحاوى از اهميت كمترى برخوردار است شايد يكى از ادله نفوذ و تاءثير اشعرى اين بود كه مبارزه او با معتزله در مركز اعتزال ، بلكه در مهمترين پايگاههاى فكرى مسلمانان ، يعنى بصره و بغداد آغاز شد، اين در حالى بود كه ماوراء النهر و مصر، از مراكز اصلى فرهنگى فاصله زيادى داشتند.

تفاوت طحاوى و ماتريدى در اين بود كه ماتريدى بيش از طحاوى به اجتهاد و استدلال مى پرداخت غرض طحاوى ارائه تلخيصى از آراى ابوحنيفه و بيان موافقت آن با عقل و نقل بود، در حالى كه ماتريدى سعى مى كرد تا بر اساس اصول و مبانى ابوحنيفه به اجتهاد در عقايد بپردازد و نكته هاى نو و تازه اى پديد آورد. از آنجا كه طحاوى در تاريخ مذاهب و فرق چندان جايگاهى ندارد، به همين اشاره بسنده مى كنيم و در عوض از ماتريدى ، كه حنيفان بسيارى در عقايد از او پيروى مى كنند، قدرى بيشتر سخن مى گوييم(١٨١)

زادگاه ماتريدى ، چنان كه پيداست ، قريه ماتريد است اين قريه در ماوراءالنهر، يعنى در حوالى نهر جيحون ، و در نزديكى سمرقند واقع شده است او از نظر فقهى و اعتقادى پيرو ابوحنيفه بود. هر چند ماتريدى در كلام و عقايد خود اهل اجتهاد بود، اما سعى مى كرد در روش و اصول از ابوحنيفه پيروى كند. تفاوت او با اشعرى از همين نقطه آغاز مى شود. پيشتر ديديم كه ابوحنيفه بر خلاف شافعى و ابن حنبل و مالك ، در فقه اهل قياس ‍ بود و به عنوان يك منبع فقهى مستقل مى نگريست بدين سان او در عقايد نيز از عقل بسيار بهره مى گرفت ماتريدى نيز مانند مقتداى خويش عقل را به عنوان سرچشمه اى براى عقايد دينى پذيرفت بنابراين در حالى كه اشعرى از عقل صرفا در مقام تبيين و دفاع از عقايد دينى استفاده مى كرد، ماتريدى گذشته از اين موارد، در مقام كشف و دريافت اصول نيز به خرد توسل مى جست همين تفاوت روش شناختى است كه اين دو مكتب را از يكديگر متمايز مى كند.

با اين وصف ، در حالى كه اشعرى را مى توان در ميانه اهل حديث و معتزله دانست ، ماتريدى به عنوان حد ميانى اشعرى و معتزله ارزيابى مى شود. اين مطلب با مرورى بر عقايد ماتريدى به خوبى روشن خواهد شد.

در اينجا برخى عقايد مهم ماتريدى را كه در ضمن ، بيانگر تفاوتهاى او با اشعرى است ذكر مى كنيم :

١.حسن و قبح افعال : چنان كه ديديم اشاعره حسن و قبح عقلى را انكار مى كنند و حسن و قبح را صرفا شرعى مى دانند، اما ماتريدى حسن و قبح عقلى را مى پذيرد. هر چند او در كتاب التوحيد، كه مهمترين كتاب كلامى اوست ، فصل مستقلى را به اين مطلب اختصاص نداده است ، اما در مباحث متعددى ، از حسن و قبح عقلى استفاده كرده است در اينجا به گفتارى از او در اين باره اشاره مى كنيم : ((خداوند انسان را براى محنت آفريد چون او را اهل تميز و شناخت محمود و مذموم قرار داد و مذموم را در عقل انسان ، قبيح قرار داد و محمود را حسن پس انسان را قادر كرد كه محمود و مذموم را بشناسد و عقل را حجت قرار داد و حسن و قبح اشيا را به واسطه عقل تقدير كرد... حكم عقل اصل همه احكام است و مانند علم العيان است كه قابل تغيير نيست )).(١٨٢)

٢.تكليف مالايطاق : ماتريدى بر خلاف اشعرى تكليف مالايطاق را قبول ندارد. او تصريح مى كند: ((تكليف به كسى كه طاقت ندارد، عقلا فاسد است )).(١٨٣)

اين اختلاف نظر ميان اشعرى و ماتريدى در واقع به اختلاف آن دو در مساءله حسن و قبح عقلى باز مى گردد.

٣.جبر و اختيار: ماتريدى نخست در صدد اثبات فاعليت حقيقى انسان برآمد؛ به طورى كه به نظر او از ديدگاه عقل و وحى ، انسان فاعل و كاسب است دليل نقلى او اين است كه خداوند درباره برخى افعال به انسانها امر و نهى كرده و به آنان وعده و وعيد داده است ؛ زيرا اولا، در اين موارد افعال به آدميان نسبت داده شده و از انسان به عنوان ((فاعل )) نام برده شده است ثانيا، محال است امر و نهى و وعده و وعيد به كسى تعلق گيرد كه فعلى از او صادر نمى شود. از نظر عقل نيز، قبيح است كه طاعت و معصيت و فواحش و منكرات به خداوند نسبت داده شود و بديهى است كه نمى توان خدا را ماءمور و منهى و مثاب و معاقب خواند. پس بايد فعل را به انسان نسبت داد.

مهمترين دليل او بر اختيار انسان دليل وجدان است كه هر كس خود مى يابد كه مختار و فاعل و كاسب است

با اين همه ، ماتريدى خداوند را خالق فعل انسان مى داند و او را ايجاد كننده فعل از عدم مى شمارد.(١٨٤) حال سؤ ال اين است كه اگر خالق افعال ، خداست ، فاعل و كاسب بودن انسان به چه معنا است

گفتار ماتريدى در اين باره صريح و روشن نيست گفته اند كه مراد ماتريدى از كسب و فعل انسان ، اراده است يعنى اراده انجام فعل از انسان است ، اما ايجاد فعل خارجى از خداست(١٨٥) بر طبق اين احتمال ، كه برخى عبارات ماتريدى نيز بر آن دلالت مى كند،(١٨٦) انسان خالق اراده است و خداوند خالق فعل خارجى

٤.رؤ يت خدا و صفات خبريه : ماتريدى رؤ يت خدا را ممكن مى داند، اما اتفاقات او با اشعرى در اين است كه ماتريدى دليل عقلى ارائه نمى دهد و تنها به ادله نقلى بسنده مى كند. همچنين او براى چگونگى رؤ يت ، تفسيرى ارائه نمى دهد و معناى رؤ يت را به خدا تفويض مى كند. او در اين باره مى گويد: ((اعتقاد به ديده شدن پروردگار در نزد ما حق و واجب است ، بدون اينكه چگونگى رؤ يت را ادارك و آن را تفسير كنيم )).(١٨٧) البته سخن ماتريدى با توجه به روش او در ديگر مواضع اندكى عجيب و بعيد مى نمايد.

ماتريدى در بحث از ((استواى خدا بر عرش )) كه يكى از صفات خبريه است ، نيز چنين موضعى را اتخاذ مى كند. او و عدم ارائه تفسير و اعتقاد به تفويض را اين گونه توجيه مى كند: ((ممكن است ما تاءويل و تفسيرى ارائه دهيم ، اما تفسير حقيقى غير از آن باشد، بنابراين بايد از يك سو تشبيه را نفى كرد و از سوى ديگر، به اصل مطلبى كه در نقل آمده است ايمان آورد. به اين ترتيب معنا و تفسير آن را به خدا وامى نهيم .اين مطلب در هر جا كه قرآن چيزى را اثبات كرده است ، مثل رؤ يت خدا، جارى است )).(١٨٨)

با توجه به جمله فوق ، نظريه ماتريدى در همه صفات خبريه روشن مى شود. او در اين گونه صفات به نظريه تفويض معتقد است (قبلا با عقيده اشعرى در اين موضوع آشنا شديم ).

موارد بالا برخى عقايد مهم ماتريدى است كه در آنها به نوعى با اشعرى مخالف است در اين عقايد غالبا ماتريدى به معتزله نزديك شده است البته او در برخى آراى ديگر نيز با اشعرى مخالف است ،(١٨٩) ضمن آنكه در آراى متعددى ، مانند مساءله كلام الهى (كلام لفظى و نفسى ) با اشعرى توافق دارد.(١٩٠)

چكيده

١.هم زمان با نهضت اشعرى در عراق ، دو نهضت كلامى ديگر و مشابه با آن در روش و اهداف به نامهاى ماتريديه و طحاويه به ظهور رسيدند. ماتريدى و طحاوى هر دو در فقه پيرو ابوحنيفه بودند و در اعتقادات نيز مدعى بودند كه اصول عقايد ابوحنيفه را تبيين مى كنند، لكن ماتريدى بيش از طحاوى به اجتهاد مى پرداخت و سعى مى كرد تا نكات جديدى را در عقايد مطرح كند و لذا جايگاه خاصى در فرق و مذاهب دارد.

٢.بنيان گذار فرقه ماتريديه ، ابومنصور ماتريدى است او از نظر فقهى پيرو ابو حنيفه بود و تفاوت او با اشعرى از همين جا آغاز مى شود؛ زيرا ابوحنيفه بر خلاف شافعى و ديگران از عقل در عقايد كمك مى گرفت همچنان كه اشعرى در ميانه اهل حديث و معتزله قرار دارد، ماتريدى را مى توان حد ميانى اشعرى و معتزله تلقى كرد.

٣.تفاوتهاى اشعرى با ماتريدى عبارت اند از:

الف ) اشعرى منكر حسن و قبح عقلى بود ولى ماتريدى آن را مى پذيرد.

ب ) ماتريدى بر خلاف اشعرى ، تكليف مالايطاق را قبول ندارد.

ج ) ماتريدى همچون اشعرى انسان را كاسب عمل مى داند اما كسب ماتريدى به معناى ايجاد اراده از سوى انسان است نه مقارنت اراده با فعل خارجى

د) ماتريدى رؤ يت خدا را ممكن مى داند، لكن بر خلاف اشعرى در اين زمينه دليل عقلى ارائه نمى دهد و به دلايل نقلى بسنده مى كند. ماتريدى در بحث استواى خدا بر عرش نيز چنين موضعى دارد.

٤.هر چند در موارد فوق عقايد ماتريدى مخالف اشعرى و نزديك به معتزله است اما در آراى ديگرى مانند كلام الهى با اشعرى توافق دارد.

پرسش

١.مكتب ماتريدى با چه انگيزه اى تاءسيس شد و تفاوت ماتريدى با طحاوى چيست ؟

٢.ارتباط ماتريديه با معتزله ، اهل حديث واشاعره چيست ؟

٣.عقايد مهم ماتريدى كدام است ؟

١٤ - وهابيت

در مباحث قبل ديديم كه اهل احديت و در راءس آنها احمد بن حنبل تنها به جمع آورى احاديث مى پرداختند و مخالف هر گونه تعقل و تكلم پيراممون آيات و احاديث اعتقادى بودند. با ظهور اشعرى ، اين روش تعديل شد و تعقل نه به عنوان روش كشف حقايق بلكه به منظور دفاع از معارف حديثى به كار گرفته شد.

بدينسان اشعرى بر خلاف اهل حديث و حنابله كه مخالف علم كلام بودند، اين علم را پذيرفت و حتى كتابى در دفاع از آن نگاشت با طهور اشعرى به تدريج بيشتر علماى اهل سنت از روش او پيروى كردند و پس از چندى ، مذهب اشعرى ، مذهب رسمى اهل سنت در مباحث اعتقادى گرديد.(١٩١) اما هنوز هم روش احمد بن حنبل در ميان اهل سنت طرفدارانى داشت و از اين رو گاه ميان حنابله و اشاعره منازعاتى رخ مى داد. اين وضعيت ادامه داشت تا اينكه در قرن هشتم ، احمد بن تيميه حرانى دمشقى (٦٦١-٧٢٨ ق ) ظهور كرد و درصدد ترويج مذهب حنابله برآمد. ابن تيميه مانند حنابله ، علم كلام را مردود دانست و متكلمان را اهل بدعت معرفى كرد.(١٩٢) در مساءله صفات خدا، او مانند حنابله صفات خبريه را بدون هر گونه تاءويل و توجيه پذيرفت و به طور كلى هر گونه عقل گرايى را محكوم كرد. ابن تيميه علاوه بر حمايت از روش و عقايد اهل حديث ، عقايد جديدى را نيز اضافه كرد كه قبلا سابقه نداشت

براى مثال ، او سفر كردن به قصد زيارت قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و تبرك جستن به قبر او و توسل به اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را شرك دانست و فضايل اهل بيتعليه‌السلام را كه در صحاح اهل سنت و حتى در مسند امامش احمد بن حنبل وجود داشت ، انكار كرد و تلاش ‍ مى كرد تا مانند بنى اميه و حكومت عثمانى ، شاءن امام علىعليه‌السلام و فرزندانش را پايين آورد.(١٩٣) اما دعوت ابن تيميه از سوى علماى اهل سنت مورد پذيرش هممگانى قرار نگرفت و جز برخى از شاگردانش ‍ همچون ابن القيم (م .٧٥١ق .) ديگر بزرگان اهل سنت با او مخالفت كردند و كتابهاى متعددى در رد او و بدعتهايش نگاشتند. از جمله ذهبى از علماى هم عصر ابن تيميه نامه اى به او نوشت و او را مورد نكوهش قرار داد و تسليم در برابر احاديث صحيح را از او خواستار شد. ذهبى خطاب به او مى نويسد: ((حال كه در دهه هفتاد از عمر خود هستى ، و رحلت از اين عالم نزديك است آيا وقت آن نرسيده است كه توبه و انابه كنى ؟))، در مصر نيز قاضى القضات فرقه هاى چهارگانه اهل سنت آراى ابن تيميه را غلط و بدعت اعلام كردند.(١٩٤)

در قرن دوازدهم ، محمد بن عبد الوهاب ظهور كرد و از ابن تيميه حمايت نمود و از ميان عقايد او بيش از همه بر همان عقايد جديدش تاءكيد كرد. محمد در سال ١١١٥ در شهر عيينه از شهرهاى نجد تولد يافت از كودكى به مطالعه كتب تفسير، حديث و عقايد علاقه داشت و فقه حنبلى را نزد پدر خود كه از علماى حنبلى و قاضى شهر بود فرا گرفت او از آغاز جوانى بسيارى از اعمال مردم نجد را زشت مى شمرد. در سفرى كه به زيارت خانه خدا رفت پس از انجام مناسك به مدينه رهسپار شد و در آنجا توسل مردم به پيامبر در نزد قبر آن حضرت را انكار كرد. پس از مدتى به بصره رفت و به مخالفت با اعمال دينى مردم پرداخت ، ولى مردم بصره او را از شهر خود بيرون راندند. در سال ١١٣٩ كه پدرش عبدالوهاب به شهر حريمله منتقل شد او نيز به آن شهر رفت در آنجا ميان او و پدرش نزاع و جدال درگرفت

شيخ محمد پس از مرگ پدرش در سال ١١٥٣ دعوت خود را آشكارتر و گسترده تر كرد. جمعى از مردم حريمله از او پيروى كردند. سپس به شهر عيينه رفت اما در سال ١١٦٠ از آن شهر بيرون رانده شد. سپس رهسپار درعيه از شهرهاى معروف نجد گرديد. در آن وقت امير درعيه ، محمد بن مسعود (جد آل سعود) بود. او از شيخ حمايت كرد و در مقابل ، شيخ به او وعده قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را داد. به اين ترتيب ارتباط ميان شيخ محمد و آل سعود آغاز شد و شيخ قدرت يافت او با سپاه محمد بن مسعود به شهرهاى ديگر نجد حمله مى كرد و كسانى را كه با عقايد او مخالفت مى كردند از دم تيغ مى گذراند واموالشان را غارت مى كرد، چرا كه مخالفان آيين وهابيت را كافر حربى مى دانست و مالو جان آنها را حلال مى شمرد. نقل شده است كه سپاه وهابيان تنها در يك قريه سيصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند.

شيخ محمد در سال ١٢٠٦ درگذشت و پس از او پيروانش به همين روش ‍ ادامه دادند. براى مثال در سال ١٢١٦ امير سعود وهابى كربلا را به تصرف درآورد و حدود پنج هزار تن يا بيشتر را به قتل رسانيد و خزائن و اموال حرم مطهر امام حسينعليه‌السلام را غارت كرد. وهابيان بارها به شهرهاى كربلا و نجف حمله كردند و به قتل و غارت شيعيان و زوار پرداختند.

پس از تجزيه امپراطورى عثمانى ، آل سعود بر عربستان تسلط يافتند و مذهب رسمى كشور را وهابيت اعلام كردند به اين ترتيب امكانات كشور مهمى مانند عربستان در فرقه وهابيه قرار گرفت مدارس متعددى تاءسيس ‍ شد و مبلغان بسيارى در اين مدارس تربيت شدند و در عربستان و ديگر كشورهاى اسلامى به تبليغ وهابيت پرداختند. با وجود اين ، آيين وهابيت از همان آغاز با مخالفت علماى اهل سنت و شيعه مواجه شد. نهستين كتابى كه عليه عقايد محمد بن عبد الوهاب از ميان اهل سنت نوشته شد٧ كتاب الصواعق الالهية فى الرد على الوهابيه بود كه توسط سليمان بن عبدالوهاب برادر مخمد بن عبدالوهاب نوشته شد. كتاب منهج الارشاد لمن اراد السداد، نوشته شيخ جعفر كاشف الغطاء، نخستين رديه عالمان شيعى بر مذهب وهابيه است(١٩٥)

اصلاح سلفيه

وهابيه ، در مورد خود عنوان سلفيه را بكار مى برند. سلف به معناى پشتيبان و قدماست و در مقابل واژه خلف ، به معناى متاءخران ، بكار مى رود. در فرهنگ اسلامى وقتى واژه سلف بكار مى رود معمولا صحابه و تابعان و محدثان بزرگ قرن دوم و سوم قمرى قصد مى شود. وهابيان با استفاده از كلمه سلفيه ادعا مى كنند كه پيرو روش و عقايد سلف هستند. اما اين ادعا با گزارشهاى تاريخى سازگار نيست شهرستانى نقل مى كند كه سلف درباره صفات الهى با يكديگر اختلاف داشتند. گروهى از آنان تمام صفاتى را كه در احاديث وارد شده به خدا نسبت مى دادند و حتى صفات الهى را به صفات مخلوقات تشبيه مى كنند. گروه ديگر ضمن اثبات صفات ، آنها را به گونه اى تاءويل مى كنند كه مستلزم تشبيه نگردد. گروه ديگر از يك سو تشبيه را رد مى كنند و از طرف ديگر از تاءويل احاديث خوددارى مى كنند و در واقع از مسلك تفويض پيروى مى كنند. شهرستانى احمد بن حنبل را از همين گروه دانسته است.(١٩٦) بنابراين در ميان سلف سه نظريه تشبيه ، تاءويل و تفويض ‍ مطرح است و همه آنان به مسلك تفويض كه نظر حنابله و وهابيه است معتقد نيستند.

اگر مراد وهابيان از سلف ، تنها گروهى از سلف يعنى حنابله باشند، در اين صورت نيز مى توان گفت ميان وهابيه و حنابله تفاوتهاى زيادى وجود دارد. حنابله هيچ گاه آراى جديد وهابيان را ابراز نكردند بلكه درست برخلاف آنها رفتار مى كنند. براى مثال ، احمد بن حنبل خود احاديث فراوانى در باب فضائل اهل بيت نقل كرده است و هيچ گاه سفر به قصد زيارت پيامبر و اهل بيت را شرك ندانسته است

بنابراين بايد گفت كه ارتباط وهابيان با سلف تنها در اين نكته است كه با حنابله در خصوص صفات جبريه و مسلك تفويض اتفاق نظر دارند و مانند آنان خود را در اصول دين پيرو ظواهر آيات و احاديث مى دانند. البته وهابيه در فروع دين نيز از احمد بن حنبل تقليد مى كنند، گرچه در برخى موارد دست به اجتهاد مى زنند، و در صورتى كه همراه فتوايى از يكى از مذاهب چهارگانه اهل تسنن غير از حنبلى ، نصى غير معارض از كتاب و سنت موجود باشد، از همان فتوا تقليد مى كنند و راءى احمد بن حنبل را كنار مى گذارند.(١٩٧)

به طور كلى آنان در صورت عدم وجود نص ، از فتاواى احمد بن حنبل پيروى مى كنند. وهابيان در فروع دين تنها مذاهب چهارگانه اهل سنت را به رسميت مى شناسند و منكر مذهب جعفرى و مذهب زيدى هستند.

عقايد وهابيت

وهابيان از جهتى شبيه خوارجند. خوارج بر اساس تلقى خاصشان از ايمان و كفر، ديگر مسلمانان را كافر و مشرك مى دانستند. وهابيه نيز بر اساس تلقى خاصشان از توحيد، بسيارى از آداب اسلامى را شرك و كفر مى دانند و در نتيجه معتقدان و عمل كنندگان به اين آداب را كه همه مسلمانان غير وهابى هستند، مشرك و كافر مى دانند.

اگر بخواهيم عقايد وهابيان را بيان كنيم بيشتر بايد بر نفى و انكار آنها تاءكيد بورزيم ، به ديگر سخن ، عقايد آنه عمدتا نفى عقايد و اعمال ديگر مسلمانان و اتهام شرك به ديگران است از جمله مواردى كه وهابيان آنها را شكر مى دانند عبارت اند از: توسل به اولياى الهى و طلب شفاعت از آنان ، سفر به قصد زيارت قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بيتعليه‌السلام تبرك و استشفاء به آثار اولياى خدا، تعمير و زيارت قبور اولياى الهى و ساختن مسجد در كنار قبور و نذر بر اهل قبور، و خداوند را به حق و مقام اوليايش سوگند دادن و اعتقاد به سلطه غيبى آنان

وهابيان همه اين موارد را به دليل مخالفت با توحيد انكار مى كنند. البته توحيد مورد نظر وهابيان توحيد عبادى است براساس توحيد عبادى كلمه لااله الا اله بيانگر آن است كه تنها موجودى كه بايد عبادت و پرستش شود الله تبارك و تعالى مى باشد و عبادت غير او شرك مى باشد. طبعا اين آموزه دينى مورد پذيرش همه مسلمانان بلكه همه مؤ منان و موحدان است تفاوت وهابيان با ديگر مسلمانان اين است كه آنان مواردى همچون توسل و كمك گرفتن و طلب شفاعت از غير خدا را عبادت غير خدا و در نتيجه شكر مى دانند. مواردى كه قبلا ذكر شد همگى از همين جهت مورد انكار وهابيت قرار مى گيرد.

حال پرسش اين است كه چرا اين امور عبادت غير خدا و شرك محسوب مى شود. محمد بن عبدالوهاب در پاسخ مى گويد: لا اله الا الله هر نوع اله و معبودى غير از خدا را نفى مى كند و واسطه نوعى اله و معبود مى باشد. پس ‍ هركس پيامبر را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد، پيامبر را اله و معبود دانسته و او را پرستش كرده است دليل او بر اين مطلب آن است كه مشركان زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به خدا اعتقاد داشتند اما بتها را واسطه قرار مى دادند و به آنها توسل مى جستند و از آنها شفاعت مى خواستند. در نتيجه همين كار آنها باعث شركشان شد و خونشان مباح گرديد. لازمه توحيد اين است كه فقط خدا را بخوانيم و به اميد داشته باشيم و تنها به او استغاثه كنيم و براى او قربانى و نذكر نماييم پس هر كس به غير خدا استغاثه كنيم و براى او قربانى و نذكر نماييم پس هر كس به غير خدا استغاثه كند و براى غير او قربانى و نذر كند، كافر است.(١٩٨)

البته لازمه سخنان محمد بن عبدالوهاب مشرك و كافر بودن همه انسانها و از جمله وهابيان است ؛ زيرا خداوند انسانها را محتاج يكديگر كرده است و همه در كارهاى خويش نيازمند كمك گرفتن از ديگران هستند.

اگر محمد بن عبدالوهاب خود را مانند احمد بن حنبل پيرو اهل الحديث مى داند و ظواهر احاديث را مى پذيرد. بايد به او گفت : توسل و طلب شفاعت در منابع معتبر اهل سنت و در احاديث متعدد وارد شده است و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله خود به توسل و طلب شفاعت امر كرده اند،(١٩٩) پس چگونه است كه ايشان كارى را كه پيامبر و اهل بيت او بدان امر كرده اند شرك و كفر مى داند؟! اما در باره مشركان زمان پيامبر بايد گفت : ميان توسل و طلب شفاعت مشركان با مؤ منان تفاوت اساسى وجود دارد. مشركان به اشيايى توسل مى جويند كه هيچ خاصيتى ندارند و اين گونه توسل از سوى خداوند نهى شده است ، در حالى كه خداوند به اولياى خويش مقام محمود شفاعت را اعطا كرده و آنان به اراده و اذن خدا به چنين توانايى و مقامى دست يافته اند.

از سوى ديگر، خداوند خود به توسل به پيامبر و اهل بيت او و شفاعت آنان امر كرده است ، در نتيجه اين كارها نه تنها شرك نيست بلكه عين عبادت خداست ، زيرا كه به دستور و امر خدا انجام مى شود.

تفاوت ديگر اين است كه مشركان بتها را مى پرستيدند تا بتها آنان را شفاعت كنند نه آنكه تنها به طلب شفاعت از بتها اكتفا كنند. در حالى كه مؤ منان ، اولياى الهى را نمى پرستند و آنان را به عنوان افراد مقرب و بندگان ماءذون از جانب خدا كه تنها از خدا در خواست مغفرت مى كنند، ملاحظه مى كنند. به بيان ديگر، مشركان بتها را مالك شفاعت و مستقلا در سرنوشت آدميان مؤ ثر مى دانستند، در حالى كه مسلمانان هيچ مؤ ثر مستقلى در عالم قايل نيستند و تاءثير شفاعت را تنها به اذن و اراده الهى مى دانند. اصولا در خواست شفاعت ، نوعى در خواست دعاست و التماس دعا از افراد شايسته يك امر مستحب است.(٢٠٠)

چكيده

١. پس از آنكه به ظهور اشعرى ، روش معتدل ترى در دفاع از معارف دينى به كار گرفته شد و طريقه اصل حديث و احمد بن حنبل متروك شد، در قرن هشتم ، احمد بن تيميه حرانى ظهور كرد و در صدد ترويج مذهب حنابله بر آمد. او بار ديگر علم كلام را مردود اعلام نمود و هر گونه تاءويل و توجيه عقلانى را در مساءله صفات الهى محكوم كرد.

٢. ابن تيميه علاوه بر حمايت از روش و عقايد اهل حديث ، عقايد جديدى مانند شرك دانستن زيارت قبور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه و رد فضايل اهل بيت ، اضافه نمود.

٣. بسيارى از بزرگان اهل سنت با ابن تيميه به مخالفت برخاستند و كتابهاى متعددى در رد او نوشته شد تا اينكه در قرن دوازدهم محمد بن عبدالوهاب ظهور كرد و حمايت جدى از ابن تيميه را آغاز نمود. و از آنجا كه امير آل سعود از او حمايت كرد، عبدالوهاب قدرتى يافت و با استفاده از قدرت به دست آمده به تبليغ آيين خود و قتل مخالفان پرداخت تا اينكه با تسلط آل سعود بر عربستان ، وهابيت به عنوان مذهب رسمى عربستان اعلام شد.

٤. از همان آغاز آيين وهابيت با مخالفت علماى اهل سنت و شيعه مواجه شد و كتابهايى بر عليه آن نوشته شد. از جمله كتابهاى اهل سنت در رد اين فرقه الصواعق الالهيه فى الرد على الوهابيه نوشته برادر محمد بن عبدالوهاب ، و از جمله كتابهاى شيعه ، از منهج الرشاد كاشف الغطاء مى توان نام برد.

٥. وهابيان همانند خوارج در تكفير مخالفان ، بر اساس تلقى خاصشان از توحيد، بسيارى از آداب اسلامى را شرك و كفر مى دانند، از جمله توسل به اولياى الهى و طلب شفاعت از آنان ، تبرك و استشفاء به آثار آنها، تعمير و زيارت قبور اولياى الهى و ساختن مسجد در كنار قبور.

٦. دليلى كه محمد بن عبدالوهاب بر ادعاى خود اقامه مى كند اين است كه اخذ هر نوع واسطه اى ميان خدا و بنده به منزله پرستش اوست و مستلزم شرك خواهد بود، در حالى كه لازمه اين سخن آن است كه همه افراد حتى خود گوينده هم مشرك و كافر باشند زيرا هيچ كس به تنهايى و بدون كمك گرفتن از ديگران قادر به حيات نيست علاوه بر اين توسل و طلب شفاعت در احاديث متعدد و صحيح در خود كتب اهل سنت آمده است و اساسا خود خداوند به اين كار امر كرده است بنابراين چنين اعمالى نه تنها شرك نيست بلكه عين عبادت خداست ، چه اينكه مؤ منان ، اولياى الهى را به عنوان مقربين درگاه حق در نزد حضرت حق واسط مغفرت قرار مى دهند.

پرسش

١. عقايد ابن تيميه ادامه تفكر كدام فرقه محسوب مى شود و حاوى چه مطالب جديدى است ؟

٢.فرقه وهابيت از كجا آغاز شد و چگونه توسعه پيدا كرد؟ نحوه مقابله وهابيون با مخالفانشان چگونه بود؟ چه شباهتهايى ميان اين فرقه و خوارج وجود دارد؟

٣. عقايد وهابيت كدام است ؟ آنها را نقد كنيد.

بخش چهارم : غُلات

غلو در لغت به معناى تجاوز كردن از حد و افراط كردن در چيزى است.(٢٠١) اما در علم مذاهب و فرق به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به مرتبه خدايى يا فرد عادى رابه مقام پيامبرى رسانده باشند، گرچه غالبا درباره كسانى كه در خصوص امامان اهل بيتعليه‌السلام غلو كرده اند، اطلاق مى گردد.

از آنجا كه اكثر فرقه هاى غالى كه در كتابهاى ملل و نحل(٢٠٢) منقرض ‍ گشته اند و بحث كردن از آنها ضرورتى ندارد، در اينجا تنها از فرقه هايى بحث خواهيم كرد كه هم اينك وجود خارجى دارند. اين فرقه ها عبارت اند از: دروزيه ، اهل حق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه چنان كه خواهيم ديد، برخى از اين فرقه ها در باره اهل بيتعليه‌السلام و برخى درباره افراد ديگر غلو كرده اند. لازم به ذكر است كه برخى از طرفداران اين مذاهب ، به گونه اى آراى مذهب خويش را تقرير مى كنند كه نمى توان آنها را غالى دانست به دليل همين تقريرهاى مختلف ، درباره غالى بودن اين گروهها اختلاف نظر وجود دارد. از اين ميان تنها فرقه ضاله بابيه و بهائيه صريحا غالى و خارج از اسلام شناخته مى شوند.

بخش اول : نخسين فرقه ها

همان گونه كه ديديم بر اثر سه اختلاف مهم و اساسى ، امت اسلام به فرقه هاى شيعه و سنى از يك سو، خوارج و مرجئه و معتزله از سوى ديگر و نيز جبريه و قدريه تقسيم شد. از آنجا كه فرقه هاى شيعه و اهل سنت جداگانه بحث خواهد شد و معتزله از فرقه هاى اهل سنت به شمار مى آيد، در اينجا تنها به فرقه هاى خوارج ، مرجئه ، قدريه و جبريه خواهيم پرداخت

٢ - خوارج

خوارج جمع خارجى به معناى خروج كننده و شورشى است خارجى به دو معناى عام و خاص به كار مى رود. معناى عام آن بر كسى اطلاق مى شود كه عليه امام بر حق و مورد قبول مسلمانها شورش كند.(١٢) امام خوارج در معناى خاص به كسانى گفته مى شود كه در جنگ صفين در اعتراض به حكميت ، در مقابل امام علىعليه‌السلام شورش كردند و با او جنگيدند و سپس كار خود را باآرايى مانند كافر بودن گناهكار و وجوب جنگ با كافر، توجيه كردند. وجوه ديگرى نيز براى وجه اطلاق ((خوارج )) بر گروه مذكور ذكر شده است.(١٣) به اين گروه مارقين نيز گفته مى شود كه اين واژه به معناى خوارج است ظاهرا دليل اين نامگذارى حديثى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه در آن ، حضرت در مورد شخصى كه به نحوه تقسيم غنايم توسط پيامبر اعتراض كرده بود و كار پيامبر را غير عادلانه دانسته بود، فرمود: از نژاد اين مرد گروهى پديد مى آيد كه ((يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية ؛)) از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى گردد))(١٤)

((خوارج )) و ((مارقين )) القابى هستند كه مخالفان به آنها داده اند. خوارج خود را ((شراة )) كه جمع شارى به معناى فروشنده است مى خواندند و معتقد بودند كه جان خويش را براى خدا و آخرت مى فروشند و در اين مورد به آيات( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ وَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ) (بقره :٢٠٧) و( إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ ) (توبه : ١١١) استدلال مى كردند. از ميان اين القاب خوارج تنها لقب ((مارقين )) را نمى پذيرند زيرا آنها خود را خارج از دين نمى دانند بلكه مخالفان خود را چنين مى پندارند.(١٥)

تاريخ پيدايش خوارج پيشتر ذكر گرديد. در اينجا ابتدا به عقايد مشترك خوارج و سپس به شاخه هاى فرعى آن مى پردازيم

عقايد مشترك خوارج

الف ) مسائلى كه به ايمان و كفر مربوط مى شوند. همه خوارج مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. اين مساءله اعتقادى داراى لوازم بسيار مهم كلامى است كه معمولا در زمانهاى بعدى تبيين و تفسير شده اند. اين لوازم عبارت اند از:

١. عمل جزء ايمان و داخل در ايمان است

٢. ميان كفر و ايمان منزلتى قرار ندارد. بنابراين هر انسانى يا مؤ من است يا كافر.

٣. ايمان داراى درجات گوناگون است و درجات ايمان به چگونگى اعمال بستگى دارد. مثلا ايمان شخصى كه همه واجبات و همه مكروهات را ترك مى كند بالاتر از ايمان فردى است كه تنها به واجبات عمل مى كند.

٤. چون عمل جزء ايمان است ، پس هر عملى كه با ايمان منافات داشته باشد، سبب خروج از دايره ايمان مى شود. از نظر خوارج ، گنا كبيره عملى است كه با ايمان منافات دارد و موجب كفر است

٥. مرتكب كبيره چون كافر است ، عذاب اخروى ابدى است و آتش خالد و جاودان است

ب ) مسائلى كه مستقيما به ايمان و كفر مربوط نمى شوند. مهمترين اين آرا عبارت اند از:

١. امر به معروف و نهى از منكر در همه درجات واجب است ، حتى اگر به قتال بيانجامد؛ آنها براى قتل و پيكار با كسانى كه آنها را كافر مى شمارند هيچ گونه قيد و شرطى نمى شناختند.

٢. خروج و جنگ با حاكم جائر واجب است

٣. تحكيم و پذيرش داورى غير خدا حرام است

٤. در صورتى كه وجود امام ضرورى باشد، او با انتخاب آزادانه همه مسلمين تعيين مى شود و امامتش تا زمانى كه بر طبق عدل و شروع عمل مى كند و دچار خطا نشود ادامه خواهد داشت

٥. امامت و خلافت از غير قريش نيز رواست

٦. آنها امام علىعليه‌السلام ، عثمان ، طلحه ، زبير، عايشه و همه خلفاى بنى اميه و بنى عباس را كافر مى دانند و تبرى از آنها را واجب مى شمارند.

فرقه هاى خوارج

خوارج به ده ها فرقه منشعب شده اند و درباره تعيين فرقه هاى اصلى آنها اختلاف نظر وجود دارد.(١٦) در اينجا پنج فرقه كه به نظر مى رسد از ديگران مهمتر بوده و بقيه فرقه ها از آنها انشعاب يافته اند مطرح مى شوند.

١. محكمة الاءولى : اينان همان گروهى هستند كه در جنگ صفين در مقابل امام علىعليه‌السلام قرار گرفتند و چون حكميت را انكار كردند و شعارشان ((لاحكم الا لله )) بود به آنها ((محكمه )) گويند و چون نخستين گروهى بودند كه چنين اعتقادى داشتند، ((محكمة الاءولى )) ناميده مى شوند. به اين گروه از آن رو كه در حروراء، يكى از قراى كوفه ، اجتماع كردند، ((حروريه )) نيز مى گويند.

البته اين گروه را نمى توان فرقه اى در عرض ديگر فرق قرار داد بلكه آنان در واقع خوارج اوليه و اصلى هستند كه بقيه فرق خوارج از آنها پديد آمدند.

محكمه ، تحكيم انسانها را گناه و هرگونه گناه را باعث كفر مى دانند. آنان وجود امام و حاكم را واجب نمى دانند و معتقدند كه آزاد بودن و قريشى بودن از شرايط امام نيست نخستين كسى كه از سوى اين گروه به امامت و رهبرى برگزيده شد، عبدالله بن وهب الراسبى بود. محكمه پس از انتخاب عبدالله از حروراء به نهروان رفتند و در اين مسير به قتل و غارت مسلمانها پرداختند. امام علىعليه‌السلام در حروراء و نيز نهروان با آنها احتجاج كرد و شبهاتشان را پاسخ داد. پس از سخنان صريح امام در نهروان هشت هزار تن توبه كردند و بقيه كه چهار هزار تن بودند به رهبرى عبدالله بن وهب ، آماده جنگ با امام شدند. سپاه امام همه اين افراد را به هلاكت رساندند و تنها نه تن از آنها باقى ماندند كه به نواحى مختلفى چون يمن و عمان متوارى شدند و در آن نواحى به ترويج آرا و عقايد خود پرداختند. در زمان معاويه و ديگر حاكمان بنى اميه گروههايى با تفكرات محكمه نخستين بر حاكمان بنى اميه خروج كردند. اين قيامها ادامه داشت تا اينكه نخستين انشعاب در ميان خوارج رخ داد و ((ازارقه )) پديد آمدند.(١٧)

٢. ازارقه : اين گروه پيروان ابوراشد نافع بن الازرق (م ٦٥ هجرى ) هستند. نافع نخستين كسى بود كه با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در ميان خوارج گرديد.(١٨) ازراقه بيش از ديگران در تبديل شدن خوراج به يك گروه مذهبى و كلامى و نه صرفا سياسى ، نقش داشتند.(١٩) در عين حال ، ازارقه از لحاظ سياسى و نظامى و نيز تعداد پيروان و سپاهيان از ديگر فرقه هاى خوارج قويتر و پرنفوذتر بودند. نافع در زمانى كه عبدالله بن زبير قيام كرده بود و بر مناطقى از جمله بخشهايى از ايران تسلط يافته بود، از بصره به سمت اهواز حركت كرد و اهواز، فارس ، كرمان و نواحى اطراف را به تصرف در آورد. آنها به رهبرى نافع مدتها با سپاهيان ابن زبير و امويين جنگيدند تا اينكه ابن زبير، يكى از فرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بيست هزار تن ، از بصره به جنگ آنها فرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگيد كه مدتى از سوى ابن زبير و مدتى نيز از سوى حجاج و در زمان حكومت عبد الملك بن مروان بود. او در يكى از جنگها نافع را كشت و سپس با ايجاد اختلاف در سپاه ازارقه ، آنان را به كلى نابود كرد.(٢٠)

در اين گروه به تدريج عقايدى پيدا شد كه گاه به سختى و جانب افراط مى گراييد.

عمده ترين معتقدات اين گروه عبارت است از:

١- ازراقه مخالفان خود را مشرك و كافر مى دانستند در حالى كه خوارج اوليه آنان را تنها كافر مى پنداشتند.

٢- قاعدين خوارج ، يعنى آن دسته از خوارج كه همراه ازراقه جنگ نمى كردند كافر و مشرك هستند.

٣- اطفال مشركان (مخالفان ازراقه ) نيز مشركند.

٤- كشتن مشركان يعنى مخالفان ازراقه و زنان و اطفال آنها مباح است

٥- همه مشركان از جمله اطفال تا ابد در آتش جهنم خواهند ماند.

٦- انجام هر گناهى ، اعم از گناه كبيره يا صغيره باعث كفر و شرك مى شود.

٧- خداوند مى تواند كسى را به پيامبرى برگزيده كه قبل از نبوت كافر بوده و يا پس ااز نبوت كافر خواهد شد.

٨- تقيه در گفتار و كردار جايز نيست.(٢١)

٣. نجدات يا نجديه : اين فرقه پيروان نجدة بن عامر حنفى (م ٦٩ هجرى ) به شمار مى روند. در ابتدا نجدة ابن عامر با سپاه خويش در يمامه قصد پيوستن به سپاه خوارج بصره به رهبرى نافع بن ازرق را داشت در اين ميان ، نافع آراى خاص خود را ابراز كرد و قاعدين خوارج را مانند ديگر مسلمانها كافر و مشرك دانست و قتل آنها و زنان و فرزندانشان را مباح شمرد. پس از واقعه ، گروهى از ياران نافع از او جدا شدند و به سمت يمامه حركت كردند. ابن عامر به استقبال آنها شتافت و از آراى جديد نافع آگاه شد و با او مخالفت ورزيد. سپس گروه انشعابى ازارقه به همراه خوارج يمامه با نجدة بن عامر بيعت كردند و بدين ترتيب نجدات متولد گشتند. اين گروه به ((عاذريه )) نيز معروف اند، زيرا ويژگى اعتقادى آنها اين است كه جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. اين گروه در مجموع عقايد معتدلى داشته اند و از افراط گرى خوارج تا حدودى خود را كنار داشته اند. آراى اين فرقه :

١. اگر كسى گناه كوچكى انجام داد و بر آن اصرار ورزيد و آن را تكرار كرد مشرك است ولى اگر كسى مرتكب گناهان بزرگى چون زنا، سرقت و شرب خمر گرديد و بر آن اصرار نكرد مسلمان است بنابراين تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزيد موجب كفر و شكر است

٢. مردم و جامعه نيازى به رهبرى و امام ندارد و فقط لازم است انصاف را رعايت كنند و اگر اين كار به وجود امام توقف پيدا كرد، تعيين امام لازم است

٣. تقيه در گفتار و كردار جايز است

٤. قتل اطفال مخالفان جايز نيست

٥. قاعدين خوارج معذورند.

نجدات به زودى به خاطر اختلافات درونى دچار انشعاباتى شدند و رهبر يكى از همين گروههاى انشعابى ، نجدة بن عامر را از پاى در آورد.(٢٢) ٤. صفريه : به پيروان زياد بن الاصفر گفته مى شود. اشعرى معتقد است كه فرقه هاى اصلى خوارج چهار فرقه ازارقه ، اباضيه ، نجديه و صفريه هستند و بقيه فرقه ها از صفريه منشعب شده اند. اين گروه كشتن اطفال و زنان مخالفان خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار سه نظريه در ميان اين گروه پديد آمد و باعث پيدايش سه فرقه فرعى گرديد. برخى از آنها، مانند ازارقه ، انجام هر گناهى را باعث كفر و شرك مى دانند. برخى ديگر معتقدند اگر كسى مرتكب گناهى چون زنا و سرقت شود كه حد شرعى دارد آن شخص زانى يا سارق ناميده مى شود نه كافر؛ كافر تنها به كسى گفته مى شود كه گناهى چون ترك نماز را كه حد شرعى ندارد انجام دهد.

پاره اى ديگر كسى را كه به واسطه گناهش از طرف حاكم شرع محكوم به حد شرعى شده باشد كافر مى دانند.(٢٣)

٥.اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض (م ٨٦ ه‍ق )است برخى برآن اند كه عبدالله رهبر سياسى اين گروه بوده است و رهبرى علمى و دينى بر عهده جابر بن زيدالعمانى مى باشد. عبدالله نخست با نافع بن ازرق (مؤ سس فراقه ازارقه ) همراهى مى كرد اما پس از مطلع شدن از آراى افراطى از او جدا شد. عبدالله در زمان مروان بن محمد خروج كرد و سپاه مروان در محلى به نام تباله با او جنگيد. جابر بن زيد از سران اباضى مذهب و از همين قبيله اند. از اين رو تبليغ جابر در عمان مؤ ثر واقع شد و بسيارى از مردم آن ديار، مذهب اباضى را پذيرفتند. ظاهرا هم زمان با انحلال حكومت بنى اميه در سال ١٣٢ هجرى جلندى بن مسعود موفق شد تا حكومت اباضى را در عمان تاءسيس كند. اما به زودى سفاح خليفه عباسى سپاهى به عمان فرستاد و حكومت جلندى را در سال ١٣٤ هجرى از ميان برداشت

پس از مدتى اباضيه بار ديگر در عمان حاكميت يافتند و اين وضعيت حدود صد سال ادامه داشت تا اينكه در ميان اباضيه اختلافاتى رخ داد و پس از آن سپاهى از سوى معتضد عباسى به عمان حمله كرد و بار ديگر حكومت اباضيه را برچيد اما عقيده بيشتر مردم همچنان اباضى باقى ماند.(٢٤)

اباضيه معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه باقيمانده از آنان هستند كه امروزه در كشور عمان و مناطقى از شمال آفريقا حضور دارند. خاندان سلطنتى كنونى عمان نيز اباضى مذهب هستند و از همان قبيله اند.

شهرستانى مهمترين عقايد اباضيه را در خصوص مساءله ايمان و كفر به اين شرح مى نگارد:

١. مرتكبين كبيره مؤ من نيستند؛ بلكه كافرند.

٢. كفر مرتكبين كبيره از نوع كفر نعمت است ، نه كفر ملت و دين

٣. مرتكبين كبيره موحدند، نه مشرك زيرا خداى يكتا را قبول دارند.

٤. مناكحه و موارثه با مرتكبين كبيره جايز است و قتل آنها جايز نيست ، مگر اينكه جنگى در ميان باشد.(٢٥)

___________________

پاورقى ها :

١- المصباح المنير، ص ٢١١، الصاح ، ج ٤، ص ١٥٤٢ و ج ٥، ص ١٨٢١ و ١٨٢٦.

٢- در اين مورد كتابهاى الملل و النحل شهرستانى ، الفرق بين الفرق بغدادى ، بيان الاديان حسينى علوى و التبصير فى الدين اسفراينى قابل ملاحظه است

٣- رك : اختيار معرفة الرجال (رجال كشى )، ج ٢، ص ٥٤٢.

٤- محمد ابوزهره ، تاريخ الجدل ، ص ٧٧

٥- رك : جائيه ٢٣، بقره : ٧٣ و ٧٤، غافر: ٥٦، توبه : ٧٦، نمل : ١٤، عنكبوت : ٤٩، بقره :٩٩.

٦- رك : تاريخ الجدل ، ص ٨١-٧٦، بحوث فى الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٥-١٠٨

٧- رك : فرق الشيعه ، ص ٢، مقالات الاسلامين ، ج ١، ص ٣٩، الملل والنحل ، ج ١، ص ٢٤، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام ، ص ٢٨، الايضاح ، ص ٣.

٨- درباره تاريخ و چگونگى پيدايش خوارج بنگريد به الملل و النحل ، ج ١، ص ١١٤، بحوث فى الملل و النحل ، ج ٥، ص ٥٤-٧٢، الفرق بين الفرق ، ص ٩٤-٩٩.

٩- رك : ابن المرتضى ، طبقات المعتزله ، ص ٩-١١، ابوهرزه ، تاريخ المذاهب الاسلامية ، ص ‍ ٩٥-٩٦.

١٠- رك : الفرق بين الفرق ، ص ٢١١، الملل و النحل ، ج ١، ص ١٣٩، مقالات الاسلاميين ، ص ١٣٢ و ١٣٦.

١١- رك : الملل و النحل ، ج ١، ص ٤٧.

١٢- رك : الملل و النحل ، ج ١، ص ١١٤.

١٣- الفر دبل ، الفرق الاسلاميه فى الشمال الافريقى ، ترجمه عبدالرحمن بدوى ، ص ١٤٢. احمد امين ، فجر الاسلام ، ص ٢٥٧.

١٤- رك .: الملل و النحل ، ج ١،ص ١١٥.

١٥- مقالات الاسلاميين ص ١٢٧.

١٦- رك .: الفرق بين الفرق ، ص ٩١، الملل و النحل ، ج ١، ص ١١٥، مقالات الاسلاميين ، ص ١٠١، احمد امين ، فجر الاسلام ، ص ٢٦١، تبصرة العوام فى معرفة مقالات الانام ، ص ٣٨.

١٧- رك .: الملل و النحل ، ج ١، ص ١١٥ - ١١٧، الفرق بين الفرق ص ٩٢ - ١٠٠.

١٨- مقالات الاسلاميين ، ص ٨٦.

١٩- فجر الاسلام ، ص ٢٥٩.

٢٠- رك : الملل و النحل ، ج ١، ص ١٢٠، الفرق بين الفرق ، ص ١٠٣-١٠٥، تاريخ المذاهب الاسلاميه ، ص ٦٣-٦٤.

٢١- رك .: الملل و النحل ، ج ١، ص ١٢٠، الفرق بين الفرق ، ص ١٠١ - ١٠٢

٢٢- الفرق بين الفرق ، ص ١٠٥-١٠٨، الملل و النحل ، ج ١، ص ١٢٢-١٢٥، مقالات الاسلاميين ، ص ‍ ٨٩-٩٢، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة ، ج ٤، ص ١٣٦-١٣٧.

٢٣- الفرق بين الفرق ، ص ١٠٨-١٠٩

٢٤- رك : الملل و النحل ، ج ١، ص ١٣٤ و يعقوب جعفرى ، خوارج در تاريخ ، ص ١٤٦-١٥٢

٢٥- الملل و النحل ، ج ١،ص ١٣٤ - ١٣٥.

۱

چكيده

١. خوارج به معناى عام جمع خارجى به معناى شورشى است و معناى خاص به كسانى گفته مى شود كه در جنگ صفين در مقابل امام علىعليه‌السلام شوريدند. به آنها مارقين هم گفته مى شود.

٢. مهمترين اعتقاد خوارج اين است كه مرتكب كبيره را كافر مى دانستند. اين اعتقاد لوازم كلامى مهمى دارد.

٣. خوراج فرقه اى متعددى دارند كه مهمترين آنها عبارت اند از:

الف ) محكمة الاولى : كه همان شورشيان در مقابل امام علىعليه‌السلام هستند. آنها به كافر بودن گناهكار قائل بودند.

ب ) ازارقه : پيروان نافع بن ارزق است آنا مخالف خود را مشرك و كافر مى دانستند، و كشتن آنها را مباح مى شمردند و خلود آنان در جهنم معتقد بودند.

ج ) نجدات يا نجديه : پيروان نجدة بن عامر حنفى هستند. آنها جاهل به فروع دين را معذور مى دانند. به نظر آنها تنها گناهانى كه شخص بر آنها اصرار ورزد موجب كفر و شرك است

د) صفريه : به پيروان زياد بن اصفر گفته مى شود. آنها كشتن اطفال و زنان مخالف خود را جايز نمى دانند. درباره كافر و مشرك بودن گناهكار چند نظريه ميان آنها پيدا شده است

ه ) اباضيه : مؤ سس اين فرقه عبدالله بن اباض است آنها معتدل ترين فرقه خوارج و تنها فرقه اى هستند كه امروزه در برخى مناطق باقى مانده اند. آنها مرتكب كبيره را موحد دانسته ، قتل او را روا نمى دانند و معتقدند كه كفر مرتكب كبيره كفر نعمت است نه كفر ملت و دين

پرسش

١. خوارج چه كسانى هستند و اعتقادات مهم آنها كدام است ؟

٢. فرقه هاى مختلف خوارج چه تفاوتها و چه مشتركاتى با يكديگر دارند؟

٣. تحليل شما از فرقه خوارج چيست و به نظر شما چه عواملى مى تواند سبب پيدايش چنين تفكراتى باشد.

٣ - مرجئه

كمله ((ارجاء)) در لغت عرب دو معنا دارد: تاءخير انداختن و اميد دادن.(٢٦) اطلاق اسم مرجئه يا مرجيه بر گروهى خاص به معناى نخست از آن روست كه آنان عمل را از ايمان مؤ خر مى دانستند و معتقد بودند كه عمل از حيث رتبه بعد از ايمان بوده و داخل در حقيقت ايمان نيست اما اطلاق اين اسم به معناى دوم از آن روست كه معتقد بودند معصيت به ايمان ضرر نمى زند، همان گونه كه با وجود كفر طاعت فايده اى ندارد. بنابراين مرجده به مؤ منين اميد مى دادند كه اگر گناهانى را انجام دهند ممكن است بخشيده شوهد. برخى گفته اند مراد از ارجاء، تاءخير انداختن حكم مرتكب كبيره تا روز قيامت است ، يعنى در دنيا نبايد درباره آنان قضاوت كرد و آنها را اهل بهشت يا جهنم دانست برخى ديگر ارجاء را به معناى تاءخير انداختن قضاوت درباره حق يا باطل بودن امام علىعليه‌السلام و عثمان و طلحه و زبير، و به طور كلى گروههايى كه بعد از دو خليفه اول با يكديگر درگير شدند، تا روز قيامت مى دانند. همچنين گفته شده ارجاء به معناى مؤ خر دانستن امامت علىعليه‌السلام از خلفاى سه گانه است بر طبق اين نظر مرجئه و شيعه در مقابل يكديگر قرار مى گيرند.(٢٧)

در باره آرا و انديشه هاى مرجئه و هويت حقيقى آنان در بين مورخان اختلاف نظر وجود دارد و به نظر مى رسد مرجئه به چندين فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده است كه برخى جنبه سياسى و برخى ديگر جنبه كلامى داشته اند. حال به ترتيب تاريخى به اين گروهها مى پردازيم

نخستين گروهى كه مرجئه ناميده شدند، در قرن اول هجرى پديد آمدند. پس از وقايعى كه در زمان خلافت عثمان رخ داد و به اختلاف امام علىعليه‌السلام و اكثر مردم با او انجاميد، مسلمانها به دو دسته تقسيم شدند. برخى مردم از عثمان حمايت كردند و اكثر مردم به خانه علىعليه‌السلام شتافتند و او را به خلافت و پيشوايى امت فرا خواندند. پس از كشته شدن عثمان اين اختلاف ادامه يافت و معاويه به بهانه خون خواهى عثمان در مقابل امام علىعليه‌السلام شورش كرد. اين اختلاف حتى پس از شهادت امام نيز ادامه داشت در چنين اوضاع و احوالى عده اى براى اينكه ميان اين دو گروه وحدت ايجاد كنند پيشنهاد كردند كه قضاوت در باره حق و باطل بودن عثمان و علىعليه‌السلام را به تاءخير اندازند تا خدا در روز قيامت خود حكم كند. ابن عساكر مى گويد: گروهى از مسلمانها كه در اطراف سرزمينهاى اسلامى مشغول نبرد با كفار بودند پس از بازگشت به مدينه ديدند عثمان كشته شده و مردم با يكديگر اختلاف دارند، برخى از عثمان طرفدارى مى كنند و برخى علىعليه‌السلام را بر حق مى دانند. در اين هنگام آنها گفتند ما عليه عثمان و علىعليه‌السلام حكمى صادر نمى كنيم و اين كار را به تاءخير مى اندازيم تا خدا در اين باره حكم كند.(٢٨)

ابن سعد در تعريف مرجئه نخستين مى گويد: ((الذين كانوا يرجون عليا و عثمن و لا يشهدون بايمان و لاكفر؛))(٢٩) آنان كسانى بودند كه قضاوت در باره علىعليه‌السلام و عثمان را به تاءخير مى انداختند و درباره ايمان و كفر آن دو حكمى نمى كردند.

اين عتقاد مرجئه اوليه درست در مقابل خوارج نخستين است كه علىعليه‌السلام و عثمان را كافر مى دانستند. ثابت قطنه شاعر مرجعى مسلك نيز در اين باره مى گويد:

نرجى الامور اذا كانت مشبة

و نصدق القول فيمن جار اءو عندا

يجزى على و عثمان بسعيهما

ولست اءدرى بحق اءية وردا

و الله يعلم ماذا يحضران به

و كل عبد سيلقى الله منفردا(٣٠)

ما حكم كارهاى مشتبه را به تاءخير مى اندازيم ، و در باره كسى كه ستم كرده يا گمراه شده سخن به درستى مى گوييم علىعليه‌السلام و عثمان به كوشش ‍ خودشان پاداش داده مى شوند، و من نمى دانم كدام يك از آنها به حق وارد شدند. خدا مى داند آن دو به چه چيز احضار مى شوند، و هر بنده اى به خداى خويش جداگانه ديدار مى كند.

برخى مورخان گفته اند نخستين كسى كه در باره ارجاء سخن گفت و حتى رساله اى در اين مورد نوشت حسن بن محمد بن على بن ابى طالب (م ٩٥ - ١٠١ ه‍ ق ) يعنى فرزند محمد حنيفه بود. گزارش شده است كه او در مجلسى حضور داشت كه در آن مدتها درباره حق و باطل بودن امام علىعليه‌السلام و عثمان و طلحه و زبير بحث شد. او كه تا اين زمان ساكت بود لب به سخن گشود و گفت بهتر از همه اين حرفها اين است كه حكم آنان را به تاءخير اندازيم و هيچ كدام را قبول يا رد نكنيم وقتى اين سخن حسن به محمد حنيفه رسيد او به شدت خشمگين شد و فرزند را مورد سرزنش قرار داد. گفته شده است كه حسن پس از اين جريان رساله اى در باب ارجاء نگاشت اما بعدها از اين كار پشيمان شد و گفت : اى كاش مرده بودم و چنين كارى نمى كردم(٣١)

به عنوان نخستين كسانى كه در باره ارجاء سخن گفته اند، ياد شده است براى مثال شهرستانى از غيلان دمشقى به عنوان نخستين كسى كه در باره قدر و ارجاء سخن گفت ، ياد مى كند.(٣٢) گرچه ممكن است مراد و ارجاء كلامى - كه بعدا توضيح خواهيم داد - باشد. نوبختى ، عالم و نويسنده بزرگ شيعى ، گروه ديگرى از مرجئه را معرفى مى كند او مى گويد: پس از شهادت امام علىعليه‌السلام جز اندكى از شيعيان آن حضرت ، ديگر همراهان وى به معاويه پيوستند. ايشان قومى بودند كه از حاكمان وقت پيروى مى كردند، عقيده مهم اين طايفه آن بود كه همه اهل قبله را كه ظاهرا به اسلام اقرار مى كردند، مؤ من و مسلمان مى دانستند و اميد آمرزش و بخشايش آنها را داشتند.(٣٣) اين گروه نيز در اصل يك گروه سياسى بودند كه خواهان قطع جنگ و خونريزى فرق مختلف و گردن نهادن به حكومت موجود يعنى حكومت اموى بودند. اينان همان مرجيان طرفدار امويان هستند. اين گروه با گروه نخست شباهت زيادى دارند. گروه نخست حكم علىعليه‌السلام و عثمان را به تاءخير مى انداختند و خواهان قطع خصومت مسلمانها و وحدت امت اسلامى بودند، و گروه دوم به فرقه هاى متخاصم مثل خوارج ، امويان و شيعيان اميد آمرزش مى دانند و خواهان قطع جنگ ميان آنها بودند و البته از حكومت اموى حمايت مى كردند.

با وجود اينكه اين دو گروه از مرجئه ، در باره امام علىعليه‌السلام قضاوتى نمى كردند اما در زمانهاى بعد لااقل برخى از مرجئه به موضع ضديت با امامعليه‌السلام كشيده شدند. در تاريخ آمده است كه فردى از يكى از راويان حديث به نام اعمش خواست تا حديث ((على قسيم النار)) را برايش بازگو كند. اعمش گفت مرجئه اى كه در مسجد نشسته اند نمى گذارند فضايل علىعليه‌السلام را نقل كنم ، آنان را از مسجد بيرون كن تا خواسته ات را انجام دهم.(٣٤) در احاديث معصومانعليه‌السلام نيز به دشمنى مرجئه با اهل بيت پيامبرعليه‌السلام تصريح شده است.(٣٥) در مقابل اين گروه از مرجئه ، گروهى ديگر از آنان معتقد بودند كه امام علىعليه‌السلام در جنگهاى خود بر حق بوده و كسانى چون طلحه ، زبير، عايشه و معاويه كه با او جنگيدند خطاكار بوده اند.(٣٦)

پس از پيدايش چنين عقايد سياسى و فرقه هاى حامى آنها، برخى به منظور توجيه دينى ارجاء سياسى به فكر يافتن مبانى كلامى و اعتقادى براى آن بر آمدند و چنين شد كه ارجاء كلامى و مرجئه مذهبى متولد گشت اين گروه بر آن شدند كه رتبه اعمال متاءخر از رتبه ايمان است و گناهان كبيره به ايمان است ضررى نمى زند؛ در نتيجه به همه گناهكاران حتى غاصبان خلافت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله اميد آمرزش مى دادند. پس از طرح چنين عقيده اى در باره ايمان و كفر، اين اعتقاد معرف مرجئه گشت و همه مرجيان آن را به عنوان مبناى اعتقادى و كلامى پذيرفتند. ثابت قطنه شاعر معروف مرجئه كه اعتقاد مرجئه نخستين ، يعنى تاءخير قضاوت در باره علىعليه‌السلام و عثمان ، را در اشعارش آورده است ، ارجاء كلامى را نيز در همان اشعار ذكر مى كند و مى گويد:

و لا اءرى اءن ذنبا بالغ اءحدا

م الناس شركا اذا ما وحدوا الصمدا(٣٧)

ما هيچ گناهى را نمى بينيم كه احدى را به سر شرك برساند، مادامى كه آنان خدا را به توحيد پذيرفته باشند.

تاريخ دقيق پيدايش اين تفكر كلامى دقيقا روشن نيست احتمال دارد اين اعتقاد پس از تولد مرجئه نخستين مطرح شده است و ممكن است پس از پيدايش دومين گروه از مرجئه يا همزمان با آنها ارائه شده است به هر حال وضعيت تولد مرجئه كلامى همچون وضعيت خوارج كلامى بوده است ، به اين معنا كه هر دو در ابتدا گروهى سياسى بوده اند اما در ادامه حياتشان به فرقه هاى كلامى و مذهبى تبديل شدند. پس از طرح ارجاء كلامى ، مرجئه به گروههاى مختلفى انشعاب يافتند.

نوبختى مى گويد: آنها به چهار تقسيم شدند. گروه نخست مرجئه خراسان هستند كه از همه بيشتر در عقيده ارجاء غلو كردند. اينان جهميه يعنى پيروان جهم بن صفوان هستند. گروه دوم مرجئه شام اند و غيلانيه ، پيروان غيلان بن مروان هستند. گروه ديگر مرجئه عراق و پيروان عمرو ابن قيس الماصر يعنى ماصريه هستند كه ابوحنيفه نيز از آنان است گروه چهارم شكاك و بتريه هستند كه از اصحاب حديث و حشويه هستند.(٣٨) بغدادى مرجئه را به سه گروه مرجئه قدريه (غيلانيه )، مرجئه جبريه (جهميمه )، مرجئه اى كه جبرى هستند و نه قدرى و به اصطلاح شهرستانى آنها را شش فرقه مى داند.(٣٩)

همان گونه كه مى بينيم انشعاب مرجئه به سه يا چهار فرقه ، به جهت عقايد ديگر آنهاست ، چون برخى از آنان قدرى و تفويضى هستند و برخى جبر مسلك و برخى ديگر نه جبرى و نه قدرى در واقع عقيده ارجاء عقيده اى بود كه فرقه هاى ديگرى چون غيلانيه و جهميه آن را پذيرفتند و به يك تعبير، گروههايى از مرجئه در گروههاى ديگر ادغام شدند. عقيده اى كه همه اين گروهها را تحت نام مرجئه در مى آورد، خارج كردن عمل از ايمان و مؤ خر دانستن رتبه آن از رتبه ايمان است

با وجود اين گروههاى مختلف مرجئه در بيان جزئيات اين اعتقاد - يعنى تفسير دقيق ايمان - با يكديگر اختلاف نظر دارند. تفاسير مرجئه در باره ايمان را مى توان در سه تفسير زير خلاصه كرد:

١. ايمان عبارت است از معرفت و اعتقاد قلبى همراه با اقرار و اعتراف زبانى

٢. ايمان صرفا معرفت و اعتقاد است

٣. ايمان صرفا اقرار زبانى است(٤٠)

نقطه اشتراك آراى مذكور اين است كه عمل بيرون از ايمان مؤ خر از آن است از اين مطلب سه نتيجه مهم گرفته مى شود: نخست آنكه ايمان امرى بسيط است و داراى درجات و مراتب مختلف نيست ؛ ديگر آنكه مرتكبين گناهان كبيره مؤ من هستند؛ و سوم اينكه گناهكاران اگر توبه نكنند، لزوما دچار عذاب ابدى نخواهند شد و درباره اصل عذاب آنها نيز حكم قطعى نمى توان داد.

همان گونه كه آراى سياسى مرجئه در مقابل آراى سياسى خوارج بود، در باره آراى كلامى مرجئه و خوارج نيز وضعيت از اين قرار است در واقع عقايد كلامى اين دو گروه ، افراط و تفريط در باب ايمان و كفر است يكى فاسق را كافر و مستحق قتل مى داند و ديگرى ايمان فاسق را مساوى ايمان پيامبر خدا مى داند.

همان گونه كه عقيده خوارج در طول تاريخ باعث ريخته شدن خون بسيارى بى گناهان گرديد، عقيده مرجئه نيز باعث توجيه ظلم ستمكاران و حاكمان بنى اميه و بى اعتنايى به احكام دينى و انحطاط اخلاق گرديد.

جالب اينجاست كه سالها قبل از تولد مذهب ارجاء پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله وقوع آن را پيش بينى و در اين باره به مسلمانها هشدار داده بود.(٤١) در كتابهاى حديثى شيعه و سنى احاديث فراوانى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بيتعليه‌السلام او در مذمت مرجئه وارد شده است و حتى مسلمانها به برائت از آنها و نپذيرفتن شهادت آنها و وصلت نكردن با آنان تشويق شده اند. در روايات اهل بيتعليه‌السلام شديدا توصيه شده است كه شيعيان به فرزندانشان مطالب مفيد و احاديث را آموزش دهند تا آنها فريب مرجئه را نخورند.(٤٢) متاءسفانه امروزه نيز تفكرات مرجئه به صورتهاى مختلف از جمله تاءكيد يك سويه بر قلب و دل و بى اعتنايى به اعمال و احكام دينى ، در جوامع اسلامى وجود دارد.

چكيده

١. كلمه ارجاء دو معنى دارد: تاءخير انداختن و اميد دادن اطلاق اين نام به معناى نخست بر گروهى خاص به دليل آن است كه آنها رتبه عمل را مؤ خر از رتبه ايمان و خارج از آن دانستند، و اطلاق آن به معناى دوم به اين دليل بود كه آنها به گناهكاران اميد بخشيده شدن مى دادند، چون معصيت را براى ايمان مضر نمى دانستند.

٢. مرجئه به چندين فرقه و مذهب مختلف اطلاق شده كه برخى جنبه سياسى و برخى جنبه كلامى دارند.

٣. اولين گروه از مرجئه در قرن اول هجرى در جريان شورش بر عليه عثمان پيدا شدند كه مى گفتند قضاوت در باره حق و باطل بودن عثمان و علىعليه‌السلام را بايد تا روز قيامت به تاءخير انداخت اين اعتقاد آنها در مقابل اين اعتقاد خوارج نخستين است كه علىعليه‌السلام و عثمان را كافر مى دانستند.

٤. گروه ديگرى از مرجئه كه در اصل گروهى سياسى بودند قائل به تبعيت از حاكم وقت ولو معاويه و يزيد بودند و همه اهل قبله را مؤ من و مسلمان مى دانستند و خواهان قطع جنگ و خونريزى بودند.

٥. به دنبال اين عقايد سياسى ، برخى براى توجيه دينى ارجاء سياسى به فكر يافتن مبانى كلامى آن بر آمدند و به اين ترتيب ارجاء كلامى پيدا شد. آنها رتبه عمل را متاءخر از ايمان مى دانستند.

٦. همانند مقابله مرجئه با خوارج در آراى سياسى ، در آراى كلامى هم مرجئه در نقطه مقابل خوارج قرار دارند. عقايد كلامى اين دو گروه ، بيان دو نقطه افراط و تفريط در باب ايمان و كفر است يكى فاسق را كافر و مستحق قتل مى داند و ديگرى ايمان او را مساوى ايمان انبيا و اوليا و صالحين مى داند.

پرسش

١. معناى ازجاء چيست و چه تناسبى ميان اين معنا و كسانى كه نام آن را بر خود گذاشته اند وجود دارد؟

٢. فرقه هاى مختلف مرجئه كدامند؟

٣. تفاسير مرجئه از ايمان و لوازم اين تفاسير چيست ؟

٤. چه تقابلهايى ميان مرجئه و خوارج وجود دارد؟

٥. چه تحليلى از پيدايش فرقه مرجئه در جامعه اسلامى داريد.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13