خدای خوبی‌ها

خدای خوبی‌ها0%

خدای خوبی‌ها نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

خدای خوبی‌ها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: مشاهدات: 12841
دانلود: 1924

توضیحات:

خدای خوبی‌ها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12841 / دانلود: 1924
اندازه اندازه اندازه
خدای خوبی‌ها

خدای خوبی‌ها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چه کسی هوس دیدار خدا را دارد؟

نمی‌دانم نام مرا شنیده‌ای یا نه؟ آن روزها رسم بود هر کس که مشهد می‌آمد سر قبر من هم می‌آمد، امّا این روزها کمتر کسی هست که مرا یاد کند. نمی‌دانم روزگار با شما چه کرد؟ شما خیلی عوض شده‌اید.

من اباصَلت هَروی هستم، همان کسی که مدّتی خادم امام‌رضاعليه‌السلام بودم، خودم خوب می‌دانم که خدا به هر کسی این افتخار را نمی‌دهد.

نگو که امام‌رضاعليه‌السلام خادمان زیادی دارد، بین من و آن‌ها فرق زیادی وجود دارد، آن‌ها خادم حرم امام هستند و من خادم خود امام!

زمانی که امام به خراسان آمد این من بودم که در خانه آن حضرت خدمتگزار او بودم، من همیشه خدا را به خاطر این نعمت بزرگی که به من داد، شکرگزار هستم.

نمی‌دانم آیا دوست داری در مورد من بیشتر بدانی یا نه؟ من اوّل سنّی‌مذهب بودم، در شهر هرات افغانستان به دنیا آمدم و در طلب حدیث به شهرهای مختلف سفر کردم، من استادان زیادی را دیدم، در جستجوی حقیقت به بصره، کوفه، مکّه، مدینه و یمن سفر کردم و سپس در نیشابور سکونت کردم. من کم کم به عنوان یکی از علمای حدیث مطرح شدم و شاگردانی داشتم.

سال‌ها گذشت تا این‌که خبردار شدم مأمون امام‌رضاعليه‌السلام را به خراسان دعوت کرده است، منتظر شدم تا آن حضرت به نیشابور رسید، به حضورش رفتم، نمی‌دانم چه شد که بعد از آن دیدار شیفته او شدم و شیعه شدم. من دیگر نتوانستم از او جدا شوم. همراه او شدم و این‌گونه بود که توفیق خادمی آن حضرت را پیدا کردم.

علمای اهل سنّت وقتی دیدند من این‌گونه شیفته مذهب تشیّع شدم، در مورد من سخنانی گفتند، بعضی از آنان که باانصاف بودند در مورد من چنین گفته‌اند: «اباصَلت هَروی، آدم خوبی است. فقط تنها عیبی که دارد این است که خاندان پیامبر را دوست دارد و این عشق به آنان را دینِ خود می‌داند».

امّا گروه دیگر مرا دروغگو خواندند، حرف‌های خیلی زننده در مورد من زدند. آخر مگر جرم من چه بود؟ من عاشق حقیقت شده بودم!

اوّل نمی‌خواستم حرف آن‌ها را بگویم، امّا بعداً فکر کردم تو باید از بی‌انصافی دشمنان امام‌رضاعليه‌السلام باخبر باشی. تو باید بدانی که وقتی من خادم امام‌رضاعليه‌السلام شدم، نه تنها مردم به من احترام نگذاشتند، بلکه چه سخنان ناروایی در مورد من گفتند.

گوش کن! یکی از دانشمندان اهل سنّت در مورد من چنین می‌گوید: «اباصلت هَروی از مسیر حق منحرف شده است. او دروغگو است و مدّتی به نجاست آغشته بوده است!».

می‌دانم خیلی تعجّب کرده‌ای! این جُرم کسی است که فضایل و زیبایی‌های اهل‌بیتعليه‌السلام را نقل کند.

امّا من که هرگز از آرمان خود کوتاه نیامدم، وقتی که حقیقت را فهمیدم آن را برای مردم بیان می‌کردم، به آن‌ها می‌گفتم کسانی که حقّ حضرت علیعليه‌السلام را غصب کرده‌اند و به عنوان خلیفه اوّل و دوم و سوم، رهبری جامعه اسلامی را به عهده گرفتند، چه کسانی بوده‌اند، من حقیقت را می‌گفتم، از عشق به علیعليه‌السلام و فرزندان او دم می‌زدم و طبیعی است که با من این‌گونه برخورد کنند.

علمای بزرگوار شیعه در مورد صداقت و درستی من سخنان زیادی گفته‌اند و به این نکته تصریح کرده‌اند که من در دفاع از مکتب تشیّع بسیار تلاش کرده‌ام.

دیگر بس است، نمی‌خواستم این‌قدر در مورد خودم برای تو سخن بگویم، امّا باور داشتم که تو دوست داری با من دوست باشی، می‌دانم این بار که به مشهد بیایی حتماً سر قبر من خواهی آمد.

آن روز که به مزار من بیایی، برایت سخن‌ها خواهم گفت. من یادگاری‌های زیادی از امام‌رضاعليه‌السلام برای تو دارم، سخنان گهرباری که هر کدام از آن‌ها دریایی از معرفت است.۳۴

سلام بر تو ای اباصلت! سلام بر تو ای خادم امام‌رضاعليه‌السلام !

مرا ببخش که این‌قدر دیر با تو آشنا شدم. دیدی، این دفعه که به مشهد آمدم، به سر قبر تو آمدم. آمدم تا به تو ثابت کنم که احترام به تو، احترام به امام‌رضاعليه‌السلام می‌باشد.۳۵

من باور دارم که هیچ خادمی مقامش به مقام تو نمی‌رسد، آری! در زمانی که مردم به خادمِ امام‌رضاعليه‌السلام احترام می‌گذارند، خادم بودن هنر نیست!! هنر این است که انسان مانند تو خادم باشد، همه عزّت و آقایی خودش را زیر پا بنهد، به جرم خادم بودن به زندان هم برود، این ارزش است.

اکنون از تو می‌خواهم تا برایم سخن بگویی! خودت گفتی که اگر من اینجا بیایم، لب به سخن خواهی گشود. من منتظر شنیدن سخنان تو هستم.

خوش آمدی آقای نویسنده! امروز می‌خواهم برای تو خاطره‌ای نقل کنم، خاطره‌ای زیبا از امام‌رضاعليه‌السلام

یادت هست برایت گفتم که من اهل حدیث بودم و استادان زیادی دیده بودم، من عادت داشتم هر چه را که شنیده بودم به امام‌رضاعليه‌السلام بگویم تا از درستی و نادرستی آن باخبر شوم، من از وقتی امام‌رضاعليه‌السلام را شناختم، فقط به چیزهایی باور پیدا می‌کردم که امامم آن را تأیید می‌کرد.

یک روز که خدمت امام بودم به آن حضرت گفتم:

آقای من! حدیثی را شنیده‌ام و دوست دارم شما نظر خود را در مورد آن بفرمایید.

ای اباصلت! حدیث خودت را بگو!

مولای من! شنیده‌ام وقتی روز قیامت فرا برسد، افراد با ایمان وارد بهشت می‌شوند، آن‌ها وقتی در منزل و جایگاه خود قرار می‌گیرند، خدای خود را زیارت می‌کنند. آیا چنین سخنی درست است؟ آیا مومنان در بهشت خدا را می‌بینند؟ آیا می‌توان خدا را در بهشت با چشم دید؟

ای اباصلت! خداوند پیامبرش، محمّد(ص) را بر همه فرشتگان و بر همه بندگان خود برتری داده است و اطاعت از محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اطاعت از خودش معرّفی کرده است. هم‌چنین او دیدار محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به منزله دیدار خودش قرار داده است. آیا این سخن را شنیده‌ای که پیامبر فرمود: «هر کس مرا زیارت کند، همانند این است که خدا را زیارت کرده است». در بهشت، مومنان در جای خود هستند، آن‌ها بعضی وقت‌ها اجازه دارند تا به جایگاه پیامبر نگاه کنند و آن حضرت را ببینند. این دیدار پیامبر برای م مومنان ، همانند دیدار خداوند است».

وقتی این سخن را می‌شنوم به فکر فرو می‌روم، آری! خدا جسم نیست تا بتوان او را دید، امّا خدا، دیدار پیامبر را همانند دیدار خودش قرار داده است تا هر کس که می‌خواهد خدا را ببیند، پیامبر را ببیند. آری! پیامبر، بنده خداست، او بندگی خدا را به جایی رسانده است که از همه فرشتگان و پیامبران سبقت گرفته است، مقام او از همه بالاتر و والاتر است، برای همین است هر کس او را ببیند، همانند این است که خدا را دیده است.

جواب امام برای من خیلی جالب بود، فرصت را غنیمت شمردم و سوال دیگری پرسیدم:

آقای من! در حدیث دیگری شنیده‌ام که ثواب لا إله إلاّ اللّه این است که انسان می‌تواند به چهره خدا نگاه کند. نظر شما در مورد این حدیث چیست؟

ای اباصلت! بدان که خدا چهره و صورت ندارد، هر کس بگوید که خدا مانند انسان‌ها چهره و صورت دارد، کافر شده است.

پس منظور از این حدیث چیست؟

خدا پیامبران و نمایندگان خود را به عنوان چهره خود (وجه اللّه) معرّفی کرده است. یعنی هر کس دین خدا و معرفت و شناخت او را می‌خواهد، باید نزد پیامبران و نمایندگان خدا برود، فقط آن‌ها هستند که می‌توانند معرفت و شناخت واقعی را برای مردم بیان کنند. آنانی که لا إله إلاّ اللّه بگویند در روز قیامت می‌توانند با پیامبران و نمایندگان خدا همراه باشند و آنان را ببینند و این ثواب بزرگی برای اهل ایمان است. هیچ چشمی نه در دنیا و نه در آخرت نمی‌تواند خدا را ببیند، با این حال، خدا دوستان خود را به عنوان «چهره خود» معرّفی کرده است.۳۶

بار دیگر به این جواب امام فکر می‌کنم، اکنون می‌فهمم که «وجه اللّه: چهره خدا»، لقبی است که خدا به دوستان خوب خود داده است. شاید سوال کنی چرا این لقب را خدا برای آن‌ها انتخاب کرده است. چه رمز و رازی در آن نهفته است؟

وقتی تو به دیدار بزرگی می‌روی، با کمال احترام روبروی چهره آن شخص می‌ایستی و سلام می‌کنی، تو هیچ وقت نمی‌روی به چهره او پشت کنی و سلام بنمایی. اکنون خدا حضرت علیعليه‌السلام را چهره خود معرّفی کرده است، خدا می‌خواهد به بندگان خود بگوید که اگر با خدا کاری دارند باید ولایت علیعليه‌السلام را قبول داشته باشند و به او عشق بورزند، نمی‌شود کسی بغض علیعليه‌السلام را به دل داشته باشد و دم از عشق به خدا بزند؟ خدا این را قبول ندارد، خدا می‌خواهد به همه مردم بگوید اگر می‌خواهند به او نزدیک شوند باید علیعليه‌السلام و فرزندان او را دوست بدارند.

هر کس که لا إله إلاّ اللّه را بگوید، در روز قیامت می‌تواند پیامبران و امامان معصومعليه‌السلام را ببیند، تو اگر اعتقاد به خدای یگانه داشته باشی روز قیامت می‌توانی پیامبر و حضرت علی و امام حسن و امام حسین و دیگر امامانعليه‌السلام را ببینی، معلوم است که وقتی تو بتوانی آن‌ها را ببینی حتماً می‌توانی از شفاعت آن‌ها بهره‌مند شوی، امّا هستند کسانی که روز قیامت هرگز نمی‌توانند پیامبر را ببینند. تو فکر می‌کنی آن‌ها چه کسانی باشند. خود پیامبر فرمود: «هر کس دشمنی خاندان مرا به دل داشته باشد، روز قیامت مرا نخواهد دید».

خلاصه آن که پاداش اعتقاد به خدای یگانه این است که تو به چهره خدا نگاه می‌کنی و منظور از چهره خدا، پیامبر و حضرت علیعليه‌السلام و یازده فرزندان پاک او هستند.

قدرت خدا چه اندازه است؟

تو هر چه قدر قدرت خدا را زیاد بدانی، باز هم قدرت خدا زیادتر از آن است.۳۷

آری! هیچ‌کس نمی‌تواند برای قدرت خدا اندازه‌ای در نظر بگیرد، او به انجام هر کاری تواناست.

هیچ‌کس نمی‌تواند عظمت و بزرگی خدا را درک کند یا میزان علم خدا را بفهمد.

او نوری است که در او هیچ تاریکی نیست، خدا عدالتی است که هرگز در او ستمی نیست.

خدا حقّی است که در او هیچ باطلی نیست.

خدا همیشه بوده و برای همیشه خواهد بود. او بود و نه زمین بود و نه آسمان، نه شبی بود و نه روز، نه ماهی بود و نه خورشیدی، نه ستاره‌ای بود و نه ابری، نه بارانی بود و نه طوفانی!

خدا بود و هیچ‌چیز نبود، بعد از آن خدا دوست داشت که خلقی را بیافریند تا عظمت او را بزرگ شمارند و این‌گونه بود که او آفرینش را آغاز کرد.۳۸

تو از همه چیز باخبر هستی!

نگاهی به این دنیای بزرگ بنما، هر روز چیزهای جدیدی می‌بینی، دانه‌هایی که جوانه می‌زند، برگ درختی که روییده می‌شود و یا از درخت جدا می‌شود، قطرات بارانی که می‌بارد، نسیمی که می‌وزد، موجی که از سوی دریا به ساحل می‌رسد، صدای پرنده‌ای که به گوش می‌رسد، همه و همه تسبیح گوی او هستند.

من همه این‌ها را به چشم خود می‌بینم، اکنون یک سوال مهم دارم: من می‌دانم و باور دارم که خدا از همه این‌ها باخبر است، هیچ‌چیز از خدا پنهان نیست، او به همه ذرّات دنیا اطّلاع دارد. اکنون من می‌خواهم بدانم آیا خداوند قبل از این‌که دنیا را بیافریند، باز هم به این چیزها علم و آگاهی داشت؟

آیا خدا قبل از خلقت هستی، می‌دانست که فلان ساعت از فلان روز، این قطره باران کجا خواهد افتاد؟ آیا او می‌دانست که این برگ با این ویژگی در کدام لحظه از کدام درخت جدا خواهد شد؟ آیا خدا به همه این‌ها آگاهی داشت؟

این سوالذهن مرا خیلی مشغول کرده بود، سرانجام تصمیم گرفتم تا سوال خود را از امام‌صادقعليه‌السلام بنمایم. برای همین به حضور آن حضرت رفتم و گفتم:

آقای من! آیا می‌توان در این هستی، چیزی را پیدا کرد که قبلاً در علم خدا نبوده باشد؟

خیر. همه آنچه که تو در این دنیا می‌بینی در علم خدا بوده است، همه آفریده‌های خدا قبل از این‌که آسمان‌ها و زمین را خلق کند، در علم خدا بوده است و او به آن‌ها آگاهی داشته است.۳۹

خدا را بهتر بشناس!

از تو می‌خواهم تا بعضی از صفات خدا را که در قرآن آمده است برای من بیان کنی:

خدا بیناست. خدا شنواست. خدا تواناست. خدا مهربان است. خدا بخشنده است.

خدا به همه چیز آگاه است.

آیا به من اجازه می‌دهی به گونه‌ای دیگر برایت این مطلب را بگویم؟

وقتی می‌گوییم خدا داناست، می‌خواهیم بگوییم خدا جاهل و نادان نیست.

وقتی می‌گوییم خدا تواناست، می‌خواهیم بگوییم خدا ناتوان نیست.

وقتی می‌گوییم خدا بینا و شنواست، منظورمان این است که هیچ‌چیز بر او مخفی نیست.

توجّه کن! خدا یک حقیقت یگانه‌ای است که جاهل و نادان و ناتوان و ستمگر نیست!

وقتی من این طوری بگویم تو راحت‌تر می‌توانی صفات خدا را مورد بررسی قرار بدهی.

پس خدا یک حقیقت یگانه‌ای است که همه خوبی‌ها را دارد و از همه بدی‌ها و نقص‌ها و عیب‌ها به دور است.

این حقیقت یگانه، همیشه زنده، توانا و دانا بوده است.

بعضی‌ها هستند که خیال می‌کنند زمانی خدا بود ولی توانا نبود! زمانی خدا بود ولی شنوا و بینا نبود،

مواظب باش! این اعتقاد باطلی است. خدا همیشه دانا، توانا، شنوا و بینا بوده است.

صفت‌های قدرت داشتن، آگاهی داشتن و زنده بودن، همیشه برای خدا بوده است و همیشه خواهد بود. خدا حقیقت واحدی است که این صفات را همیشه داشته است.

متأسّفانه بعضی‌ها دچار اشتباه دیگری شده‌اند، آن‌ها خیال می‌کنند که خدا مثلاً با گوش می‌شنود و با چشم می‌بیند و با دست خودش، قدرت دارد و...

امّا این عقیده باطلی است. اهل‌بیتعليه‌السلام به ما یاد داده‌اند که خدا برای شنیدن و دیدن و قدرت خود نیاز به هیچ‌چیزی ندارد. خدا بدون آن‌که گوش داشته باشد می‌شنود، بدون آن‌که چشم داشته باشد می‌بیند، او از همه چیز باخبر است.

نمی‌دانم چگونه بگویم. خدا با ذات خود می‌بیند، با ذات خود می‌شنود، به ذات خود تواناست.

منظور از ذات خدا، خود خداست، یعنی همان حقیقت یگانه!

خدا یگانه است، حقیقت یگانه‌ای که آگاهی به همه چیز دارد، همه چیز را می‌بیند و می‌شنود.

ما به این صفت‌ها، صفتِ‌ذات می‌گوییم، زیرا این صفت‌ها، با ذاتِ خدا، یگانه هستند.

دوست خوب من!

نمی‌دانم توانستم حقّ مطلب را ادا کنم یا نه؟ من تاکنون بعضی از صفت‌های خدا را برای تو ذکر کردم، یک بار دیگر آن‌ها را تکرار می‌کنم، از تو می‌خواهم با دقّت به آن‌ها توجّه کنی، زیرا بعد از آن می‌خواهم نکته مهمّی را برایت بگویم:

دانایی، توانایی، زنده بودن، بی‌نیازی، همه این صفات با ذات خدا یکی هستند، هیچ تفاوتی میان این صفات و خود خدا وجود ندارد.

امّا خداوند یک صفات دیگری هم دارد که با ذات خدا یکی نیستند، مثل صفت رازق. خدا روزی همه بندگان خود را می‌دهد. این صفت کاری است که خدا انجام می‌دهد، خدا به بندگانش روزی می‌دهد. دقّت کن! به این مطلب فکر کن! زمانی خدا بود ولی رازق نبود. یعنی هیچ مخلوقی نبود تا به او روزی بدهد، پس صفت رازق بودن خدا، صفت همیشگی خدا نیست. ما به این صفات، «صفات‌فعل» می‌گوییم. زیرا این صفات به فِعل و کاری که خدا انجام می‌دهد مربوط می‌شود.

آیا دوست داری با بقیّه صفاتِ‌فِعل خدا آشنا شوی؟

اراده نمودن، راضی بودن از بندگان خوب، غضب کردن به ستمکاران و...

امّا آیا می‌توانی بگویی خدا همیشه رازق بوده است؟

قدری فکر کن!

به زمانی برو که خدا هنوز هستی را خلق نکرده بود، در آن زمان، هنوز هیچ آفریده‌ای نبود که به روزیِ خدا نیاز داشته باشد، پس در آن زمان خدا رازق نبود.۴۰

کاش من هم یک درخت داشتم !

چند سال قبل تصمیم گرفتم در گوشه حیاط کوچک خانه‌ام، باغچه‌ای درست کنم، نهال درختی تهیّه کردم و آن را در باغچه‌ام کاشتم. من دوست داشتم وقتی از نوشتن خسته می‌شوم، با پناه بردن به آن درخت و شادابی آن، روحیّه‌ای تازه بگیرم، من خیلی دوست دارم که در باغ بزرگی زندگی کنم، باغی که پر از درختان چنار باشد، امّا حالا که این طور نیست به یک درخت می‌توانم اکتفا کنم! شاید باور نکنی که نوشتن کار ساده‌ای نیست، خستگی نوشتن از هر کاری بیشتر است، این را فقط یک نویسنده می‌تواند درک کند!

امّا آن نهال خیلی کوچک بود، نه شاخه‌ای داشت و نه برگی. هنوز بهار نیامده بود، باید صبر می‌کردم بهار بیاید، من چه می‌خواستم؟ یک درخت بزرگ و زیبا! باید سال‌ها صبر می‌کردم تا این درخت بزرگ شود و به خواسته خود برسم.

این حرف‌ها را برای تو زدم تا در مورد صفت «اراده و خواستن» توضیحی بدهم. من خواستم تا درخت بزرگی داشته باشم، خوب، چه کردم؟ وقتی ما انسان‌ها چیزی را اراده می‌کنیم و آن را می‌خواهیم باید ابتدا مقدّمات آن را فراهم کنیم و صبر کنیم تا به آن خواسته برسیم. از آن ماجرا پنج سال می‌گذرد، من هر روز به درخت خود آب دادم، از آن مواظبت کردم و اکنون بعد از پنج سال، حالا یک درخت زیبا شده است و من در سایه آن می‌نشینم و صفا می‌کنم!

اکنون می‌خواهم برای شما مطلبی را بیان کنم: یکی از صفات خدا این است که او اراده دارد، او مجبور نیست، می‌تواند یک کاری را انجام بدهد و می‌تواند انجام ندهد.

امّا اراده خدا با اراده من خیلی فرق دارد. من وقتی اراده می‌کنم، باید صبر کنم، مقدّمات کار فراهم بشود تا به خواسته خودم برسم و چه بسا اصلاً نتوانم به خواسته خود برسم، ولی اراده خدا این‌گونه نیست، وقتی خدا چیزی را اراده کرد، همان چیز فوراً و بدون هیچ معطّلی، ایجاد می‌گردد.

یک مثال بزنم: یک هسته خرما را ببین! اگر من اراده کنم که این هسته خرما، تبدیل به نخل بزرگی شود و خرمای تازه بدهد، باید حداقل ۱۰ سال صبر کنم، امّا خدا اگر اراده کند که این هسته، تبدیل به درخت بزرگی شود، همان لحظه این اتّفاق می‌افتد و آن هسته تبدیل به درخت بزرگی می‌شود!

پس تا الآن دانستیم که یکی از صفات خدا این است که او صاحب اراده است، به هیچ کاری مجبور نیست، امّا وقتی چیزی را اراده کرد، اراده او بدون معطّلی و نیاز به زمان، تحقق پیدا می‌کند. هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع اراده خدا بشود، هر چه که خدا اراده کند، حتماً انجام می‌شود.

نمی‌دانم آیا بحث را ادامه بدهم یا نه؟ من دوست دارم شناخت تو از خدای مهربان زیاد و زیادتر بشود، پس اشکالی ندارد که یک مطلب دیگر هم برایت بگویم:

دوست خوبم!

قبلاً برایت گفتم که صفات خدا به دو دسته تقسیم می‌شود: صفتِ‌ذات و صفتِ‌فعل.

صفتِ‌ذات، صفتی است که برای خدا، همیشگی است، مثل دانایی، توانایی. امّا صفتِ‌فعل، صفتی است که خدا در یک زمان دارد و در زمان دیگر ندارد.

حالا می‌خواهم از تو یک سوال مهم بپرسم: آیا صفت اراده، برای خدا صفتِ‌ذات است یا صفتِ‌فعل؟

قدری فکر کن! کدام گزینه درست است:

اوّل: خدا همیشه (و در همه زمان‌ها) اراده کرده است، یعنی صفت اراده، صفتِ‌ذات است.

دوم: خدا اوّل اراده نداشته است و سپس اراده کرده است، یعنی صفتِ اراده، صفتِ‌فعل است.

کدام یک از این‌ها درست است؟

آفرین بر تو!

صفت اراده، صفت فعل است. یعنی زمانی بود که خدا هیچ‌چیز را اراده نکرده بود.

اگر من بگویم خدا همیشه چیزی را اراده کرده است، این عقیده باطلی است. آیا می‌دانی چرا؟

ما باور داریم که خدا بود و هیچ‌چیزی به غیر او نبود، خدا یگانه بود، بعد از آن به آفرینش هستی اقدام نمود.

حالا اگر من بگویم خدا همیشه، چیزی را اراده کرده است، یعنی از ازل کنار خدا، چیزی وجود داشته است، زیرا گفتم وقتی خدا چیزی را اراده می‌کند، آن چیز همان لحظه به وجود می‌آید،

خدا بود و هیچ‌چیز با او نبود، یعنی خدا خلقت هستی را اراده نکرده بود، بعداً خدا اراده کرد که جهان هستی را بیافریند. آری! خدا برای این خلقت، مجبور نبود. خدا خودش خواست تا این کار را بکند. او اراده کرد، وقتی او اراده کرد فوراً جهان هستی، ایجاد شد.

نمی‌دانم موفق شدم این نکته خیلی دقیق را به سادگی برایت بیان کنم یا نه؟

شاید بگویی چرا من این نکته ظریف را اینجا آوردم، چه ضرورتی داشت. آخر من عهد کرده‌ام هر چه از اهل‌بیتعليه‌السلام در زمینه توحید گفته شده است، برای تو ذکر کنم. نمی‌دانم خبر داری کسانی که پیرو اهل‌بیتعليه‌السلام نیستند، اراده را صفتِ‌ذاتِ خدا می‌دانند، امّا اهل‌بیتعليه‌السلام همواره تأکید داشته‌اند که اراده صفتِ‌ذاتِ خدا نیست، این همه تأکید اهل‌بیتعليه‌السلام برای چیست؟

آن‌ها دوست دارند که شیعیان آن‌ها شناخت درستی از خدا داشته باشند. اکنون تو دیگر می‌دانی معنای سخن کسانی که اراده را صفتِ‌ذاتِ خدا می‌دانند چیست؟

معنای سخن آن‌ها این چنین است که عالم هستی هم، ازلیّ است، یعنی همیشه این هستی وجود داشته است و تو می‌دانی که این حرف باطل است، خدا بود و هیچ‌چیز نبود، مکان نبود، زمان نبود، آسمان نبود، زمین نبود، هیچ‌چیز نبود، بعداً خدا اراده کرد و هستی را آفرید، زمان را آفرید، مکان را آفرید، آسمان را آفرید و...

خدا همیشه قادر به خلق جهان بود، قدرت خدا همیشگی است، او یگانه است و تنها. بعد از آن، خدا اراده کرد تا هستی را بیافریند.

این یعنی توحید ناب!۴۱

امام‌رضاعليه‌السلام فرمودند: هر کس باور داشته باشد که خدا همیشه و از ازل، اراده کرده است، یکتاپرست نیست.۴۲

من آدم را با دست خود آفریدم !

افسوس که ما قرآن را بدون تفکّر و تدبّر می‌خوانیم، کتابی را که برای سعادت دنیا و آخرت ما آمده است، فقط برای ثواب تلاوت می‌کنیم و کمتر به پیام‌های آن توجّه می‌کنیم. ای کاش همان‌قدر که به خواندن قرآن اهمیّت می‌دادیم به تفکّر در آن نیز می‌پرداختیم!

اکنون بیا با هم این سخنان خدا را بخوانیم:

آن روز را به یاد آور که خدا به فرشتگان گفت: «من به زودی آدم را از گل خواهم آفرید، از شما می‌خواهم وقتی او را آفریدم بر او سجده کنید».

وقتی که خدا آدم را آفرید، همه فرشتگان بر او سجده کردند، به جز ابلیس که سجده نکرد، او تکبّر ورزید و از کافران شد.

خدا به ابلیس گفت:

( یَـا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ) ، ای ابلیس! چرا بر آدم سجده نکردی؟ آدمی که من او را با دست خودم آفریده‌ام.۴۳

خدایا! من بهتر از آدم هستم، تو مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک، (ومعلوم است که آتش بهتر از خاک است).

ای ابلیس! از میان فرشتگان من بیرون برو که تو دیگر از درگاه من رانده شده‌ای و تا روز قیامت لعنت من بر تو باد.

آری! هیچ‌چیز مانند تکبّر و خودخواهی مانع سعادت نمی‌شود، اگر شیطان حاضر می‌شد غرور خود را کنار بگذارد و بر آدم سجده کند، هرگز این‌گونه از رحمت خدا دور نمی‌شد.

یک بار دیگر من این آیات را می‌خوانم، خدا به شیطان چه گفت؟ او گفت که من آدم را با دست خود آفریدم. لحظه‌ای فکر می‌کنم: مگر خدا مثل ما انسان‌ها دست دارد؟ ما انسان‌ها وقتی می‌خواهیم چیزی بسازیم، با دست خود می‌سازیم، آیا خدا آدم را هم با دست خود آفرید؟

از طرف دیگر باور من این است که خدا جسم ندارد، خدا هیچ‌کدام از صفات آفریده‌های خود را ندارد، من نمی‌دانم. این سخن قرآن است، من آن را چگونه معنا کنم؟

هر چه فکر می‌کنم به نتیجه‌ای نمی‌رسم. باید برای شرح این آیه به مفسّر واقعی قرآن مراجعه کنم. باید این سوال را از امام‌رضاعليه‌السلام بپرسم.

آقای من! آیه‌ای در قرآن خوانده‌ام، می‌خواهم آن را برای من معنا کنید.

کدام آیه؟

آنجا که خدا می‌گوید: من آدم را با دست خود آفریدم.

کلمه «دست» در اینجا به معنای قدرت است، منظور خدا این است که من آدم را با قدرت خود آفریدم.۴۴

آن روز فهمیدم که منظور از «دست خدا» چیست. اکنون وقتی این آیه را می‌خوانم، معنای آن را متوجّه می‌شوم:

( یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ) : «دست خدا بالای همه دست‌ها می‌باشد».۴۵

یعنی قدرت خدا بالاتر از همه قدرت‌هاست!

خدا نور زمین و آسمان است!

آیا خدا نور است؟ آیا نوری است که زمین و آسمان‌ها را در برگرفته است؟

وقتی به قرآن مراجعه می‌کنم می‌بینم که در آن کتاب آسمانی آمده است:( اللَّهُ نُورُ السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضِ ) ، خدا نور آسمان‌ها و زمین است.۴۶

آیا معنی این آیه، همین است؟ آیا حقیقت خدا از نور است؟ مگر خدا در همه جا نیست، پس اگر او نور است، چرا شب‌ها همه جا تاریک می‌شود؟

اگر خدا نور آسمان‌ها و زمین است، پس چرا در بعضی مکان‌ها تاریکی وجود دارد؟

اگر من همین الان، داخل اتاقی بروم که پنجره‌ای ندارد، آنجا تاریک می‌شود، آیا من می‌توانم بگویم خدا در آن اتاق نیست؟

اگر خدا نور است، پس هر جا که تاریکی هست، خدا نباید باشد؟

معلوم است که خدا همه جا هست، خود قرآن می‌گوید:( هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ ) ، شما هر کجا که باشید خدا با شما هست.۴۷

از طرف دیگر، نور، خودش یک آفریده است و صفات آفریده‌ها را دارد، هر نوری ناگزیر یک روز خاموش می‌شود، چطور خدا می‌تواند نور باشد؟

یکی هست که جواب مرا بدهد؟ چرا خدا در قرآن خودش را «نور» معرّفی می‌کند؟

باید نزد امام‌رضاعليه‌السلام بروم، فقط او می‌تواند جواب این سوال مرا بدهد.

آقای من! معنای یک آیه برای من معمّا شده است، آیا به من کمک می‌کنید؟

کدام آیه را می‌گویی؟

این آیه:( اللَّهُ نُورُ السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضِ ) ، خدا نور آسمان‌ها و زمین است.۴۸

منظور این است که خدا، هدایت کننده اهل آسمان‌ها و اهل زمین به سمت روشنایی‌ها و زیبایی‌ها می‌باشد. فرشتگان که در آسمان‌ها هستند، خدا آن‌ها را به سوی کمال و خوبی‌ها هدایت می‌کند، هم‌چنین این خداست که انسان‌ها را به خوبی‌ها هدایت می‌کند.۴۹

آری! اگر هدایت خدا نباشد، هیچ‌کس نمی‌تواند به سعادت و رستگاری برسد. وقتی که شبی تاریک، در بیابان راه را گم کنی، به دنبال نوری می‌گردی تا بتوانی نجات پیدا کنی، در آن تاریکی فقط نور می‌تواند تو را راهنمایی و هدایت کند. وقتی نوری را از دور دست‌ها می‌بینی، به سوی آن می‌روی، زیرا می‌دانی در آنجا کسی هست که می‌تواند به تو کمک کند.

خداوند هدایت کننده همه هستی است، همه نیاز به هدایت او دارند. اکنون دیگر معنای این‌که خدا نور است، برای تو واضح و روشن شد که خدا هدایت کننده آفریده‌هاست برای همین به او «نور» گفته می‌شود و این به این معنی نیست که ذات خدا، نور باشد، چون هیچ‌کس نمی‌تواند ذات خدا را درک کند.