خدای خوبی‌ها

خدای خوبی‌ها0%

خدای خوبی‌ها نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

خدای خوبی‌ها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: مشاهدات: 12937
دانلود: 1987

توضیحات:

خدای خوبی‌ها
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12937 / دانلود: 1987
اندازه اندازه اندازه
خدای خوبی‌ها

خدای خوبی‌ها

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چه کسی بالای هفت آسمان است؟

نزدیک ماه رمضان است، بیا با هم به بازار کوفه برویم، من می‌خواهم قدری خرما خریداری کنم، خرما برای روزه گرفتن خیلی مفید است.

آنجا را نگاه کن! چه جمعیّتی جمع شده است! حتماً در آنجا خرمای خوبی را به فروش می‌رسانند.

چند کیلو خرما خریداری کردم و وقتی می‌خواستم به خانه برگردم، نگاهم به حضرت علیعليه‌السلام افتاد، او گاه گاهی به بازار کوفه سر می‌زند. جلو رفتم، سلام کردم و جواب شنیدم.

در این هنگام صدایی به گوشم رسید، یکی از خرمافروش‌ها با مشتری خود سخن گفت، او می‌خواست قسم بخورد: «قسم به کسی که در بالای هفت آسمان است! من این کار را نکردم».

وقتی حضرت علیعليه‌السلام این سخن را شنید به سوی آن مرد رفت و چنین گفت:

منظور تو چه بود؟ چه کسی در بالای هفت آسمان است؟

معلوم است که من قسم به خدا خوردم، این خداست که بالای هفت آسمان است و از بندگان خود پوشیده است.

ای برادر! سخن تو اشتباه است، خدا هرگز در بالای هفت آسمان نیست، خدا همیشه همراه با بندگان خود است، او نزدیک‌تر از همه چیز به بندگان خود است».

من نمی‌دانستم، اکنون که این چنین قسم خورده‌ام چه باید بکنم؟ آیا باید کفّاره‌ای بدهم؟

هیچ‌چیزی به گردن تو نیست. تو گفتی قسم به کسی که بالای هفت آسمان‌ها است، خدا که بالای هفت آسمان نیست، تو قسم به غیر خدا خورده‌ای!۸۱

وقتی این جریان را شنیدم به یاد خاطره سفر حجّ خود افتادم. سال ۱۳۸۳ بود که من برای اوّلین بار به حجّ رفته بودم، یک روز صبح دیر از خواب بیدار شدم، دیگر فرصتی نبود تا خودم را به مسجد الحرام برسانم، برای همین برای خواندن نماز جماعت صبح به مسجدی رفتم که نزدیک هتل ما بود.

در مسجد تابلوی بزرگی زده بودند و در روی آن نوشته بودند: «فاصله ما تا آسمان اول، ۷۳ سال راه است، میان هر آسمان تا آسمان بعدی نیز ۷۳ سال فاصله است، تا آسمان هفتم... و خداوند بالای آن آسمان‌هاست».۸۲

در ادامه نیز سخن گروهی از دانشمندان را آورده بودند که خدا بر بالای عرش است.

آن روز من خیلی به فکر فرو رفتم، خدای من چقدر با خدای آن‌ها فرق داشت، خدای من، والاتر و بالاتر از مکان است و خدای آن‌ها بر بالای عرش است!

نام تو در لیست ذخیره است

آن کس که به سوی تو بیاید، نباید راه زیادی برود، زیرا تو به او خیلی نزدیک هستی.

«اِنَّ الّراحِلَ إلیکَ قَریبُ المَسافَةِ».

این سخن امام سجادعليه‌السلام است، او در مناجاتش با خدا چنین سخن می‌گوید. آری! خدا در همین نزدیکی است، بیا باور کنیم که تا خدا راهی نیست.

من همیشه خیال می‌کردم که وقتی بخواهم با خدا سخن بگویم، باید مثلاً وضو بگیرم و به مسجد یا جای مقدّسی بروم تا این‌که ماجرای آن حاجی تبریزی را شنیدم، این ماجرا را یکی از دوستان خوبم برای من نقل کرده است.

لازم می‌دانم به این نکته اشاره کنم که برای دعا کردن، حضور در مسجد کار بسیار زیبا و خوبی است، مسجد خانه خداست، هم‌چنین وقتی ما به مکان‌های مذهبی می‌رویم، از آرامش بیشتری بهره‌مند می‌شویم. در این نکته هیچ شکّی نیست.

همه سخن من در این است که خدا خیلی به ما نزدیک است، آن قدر نزدیک که ما نمی‌توانیم تصوّر آن را بنماییم، ما در هر شرایطی که باشیم، می‌توانیم با او سخن بگوییم. او شنوا و بیناست، او صدای ما را می‌شنود و امید ما را ناامید نمی‌کند.

اکنون شما می‌توانید ماجرای زیر را بخوانید:

سال ۱۳۶۵ است، نزدیک ایّام حجّ است، خدا به من این توفیق را داده است که در خدمت زائران خانه خدا باشم، من در یکی از ادارات، مسولیتی دارم و باید مقدّمات سفر سه کاروان را آماده کنم، قرار است پانصد نفر از سراسر کشور به من معرّفی شوند و سهمیه هر استان هم مشخص شده است.

در این مدّت کارم خیلی زیاد است، باید مدارک اعضای کاروان‌ها به تهران برسد و برای آنان گذرنامه بگیریم و برای اخذ ویزا اقدام نماییم. قرار شده است تا چند نفری هم به عنوان ذخیره انتخاب بشوند، زیرا ممکن است در روزهای آینده، بعضی‌ها انصراف بدهد.

دو سه هفته می‌گذرد، شکر خدا همه کارها به خوبی پیش می‌رود، تاریخ پرواز مشخص می‌شود، به همه خبر می‌دهم که چهار روز قبل از پرواز خود را به تهران برسانند و در جلسات آموزشی حجّ شرکت کنند.

همه آمده‌اند، آنان به عشق کعبه آمده‌اند، برای آنان از حجّ و دیدار خانه دوست سخن می‌گویم و سپس اسامی آن‌ها را می‌خوانم تا کارت شناسایی خود را دریافت کنند.

بعد از سخنرانی یکی نزد من می‌آید:

چرا نام مرا نخواندید؟ چرا به من کارت ندادید؟

چطور ممکن است؟ من اسم همه را خواندم. شما از کدام استان آمده‌ای؟

من از آذربایجان شرقی آمده‌ام.

اسم او را می‌پرسم، به لیست نگاه می‌کنم، متوجّه می‌شوم که این آقا جزء لیست ذخیره است. تعجّب می‌کنم که او چرا به اینجا آمده است. او در صورتی می‌توانست به حجّ برود که یکی از اعضای کاروان‌ها انصراف بدهد، کسی که تا به حال انصراف نداده است. پس او اینجا چه می‌کند؟

او را به دفتر خود می‌برم، با او سخن می‌گویم:

برادر محترم! شما جزء لیست ذخیره بوده‌اید. شما نمی‌توانید به حجّ بروید.

یعنی چه؟ چرا این را الآن به من می‌گویید؟

برادر! اسم شما از اوّل در لیست ذخیره بوده است. مگر قبلاً این مطلب را به شما نگفته بودند؟

نمی‌دانم. من در یکی از روستاهای تبریز زندگی می‌کنم. یک روز به من زنگ زدند و گفتند مدارک خودت را بیاور. من دیگر از لیست ذخیره خبر نداشتم.

حتماً اشتباهی شده است. ان شا اللّه سال آینده خدا این سفر را قسمت شما کند.

چه حرف‌ها می‌زنی؟ من با همه مردم روستا خداحافظی کرده‌ام. همه اهل روستا را شام داده‌ام، آن‌ها برای من مراسم باشکوهی گرفته‌اند، اکنون من چگونه برگردم؟

هیچ کاری دست ما نیست. تعداد افراد کاروان‌ها کاملاً مشخص است، به هیچ وجه نمی‌توان فردی را اضافه کرد.

شب شده است، هوا تاریک است، تو با خود فکر می‌کنی، دلت گرفته است. می‌خواهی با خدای خویش سخن بگویی. چه کنی؟ نمی‌خواهی دوستانت بفهمند تو از این سفر محروم شده‌ای. نگاهی به آنان می‌کنی، آن‌ها همه خوشحال هستند و تو در دل خود غمی بزرگ داری. چه کنی؟ کجا بروی؟

صبر می‌کنی تا همه به خواب بروند، از جای خود بلند می‌شوی، به دنبال جایی می‌گردی که با خدای خود راز و نیاز کنی. درِ نمازخانه بسته است. در محلّ استراحت هم که جای خلوتی نیست. کجا بروی، چه کنی؟

در دلت غوغایی برپاست. می‌خواهی با خدایت درد دل کنی، او را صدا بزنی. فکری به ذهنت می‌رسد، به سوی سرویس بهداشتی می‌روی، آنجا خلوت است، هیچ‌کس نیست. وارد یکی از دستشویی‌ها می‌شوی، در را می‌بندی! ناگهان اشکت جاری می‌شود:

خدایا! اگر می‌خواستی مرا به مهمانی خود نبری چرا تا اینجا آوردی؟ تو که نمی‌خواستی آبروی مرا بریزی؟ حالا من چه کنم؟

التماسش می‌کنی، صدای گریه‌ات بلندتر می‌شود، تو با زبان آذری با خدای خود سخن می‌گویی...

لحظاتی می‌گذرد، ناگهان آرامشی در قلب خود احساس می‌کنی، می‌فهمی که حاجت خود را گرفته‌ای. آرام می‌شوی.

صبح زود در دفتر کار خود نشسته‌ام و مشغول رسیدگی به کارها هستم. یک نفر در می‌زند و وارد می‌شود، او اهل یزد است. او چنین می‌گوید:

من تصمیم دارم از این سفر انصراف بدهم. من نمی‌توانم همراه شما به حجّ بیایم.

یعنی چه؟ از میان ۵۰۰ نفر، فقط ویزای شما آمده است، چرا می‌خواهی انصراف بدهی؟

من نمی‌توانم بیایم. من باید این روزها کنار خانواده‌ام باشم. تصمیم من قطعی است.

چاره‌ای نیست، باید قبول کنم، مدارک آن مرد را تحویل او می‌دهم تا به یزد برگردد، بعد از جای خود بلند می‌شوم و به دنبال گمشده خود می‌گردم. او را پیدا می‌کنم، به او خبر می‌دهم که تو هم دعوت شده‌ای. من هنوز در تعجّب هستم که چه شد؟

به من خبر می‌دهند که او دیشب با خدای خویش آن‌گونه راز و نیاز کرد، من آن روز می‌فهمم که خدا به بندگان دلسوخته‌اش خیلی نزدیک است، وقتی دلی شکست، خدا در همان نزدیکی است، اوست که در هر جا و مکان، صدای بندگان خویش را می‌شنود، اوست که برای سخن گفتن با او نیاز به چیزی نداری، فقط کافی است او را با تمام وجودت صدا بزنی، هر که باشی و هر کجا که باشی، مهم نیست، مهم این است که واقعاً او را صدا بزنی!۸۳

نام‌هایی زیبا انتخاب کرده‌ام

خداوند برای خود نام‌هایی انتخاب کرده است تا بندگانش او را با آن نام‌ها بخوانند و او را صدا بزنند. خداوند، خودش را به این نام‌ها نام‌گذاری کرد: شنوا، بینا، دانا، توانا، آشکار، قوی و...

اکنون باید در مورد این نام‌های خدا توضیحی بدهم: خدا شنوا و بینا می‌باشد، تو هم شنوا و بینا می‌باشی! امّا تو با گوش خود می‌شنوی و با چشم خود می‌بینی، تو برای دیدن و شنیدن به چشم و گوش نیاز داری، امّا خدا بدون این‌که به چشم یا گوشی نیاز داشته باشد، هم می‌بیند و هم می‌شنود.

خدا به همه صداها علم دارد، همه دیدنی‌ها را می‌داند، او با حقیقت و ذات خودش می‌بیند و می‌شنود.

صفت دیگر خدا، علم است، آری! خدا داناست، تو هم دانا هستی، امّا علم تو چگونه است؟

قدری فکر کن! تو ابتدا جاهل بودی و بعداً دانا شدی، علم تو همیشگی نبوده است، زمانی بود که تو جاهل بودی، اکنون دانا شدی، امّا دانایی خدا این‌گونه نیست، خدا همیشه دانا بوده است و به همه چیز آگاهی دارد و اندازه علم او در فهم و درک کسی نمی‌آید.

یکی از نام‌های دیگر خدا توانا بودن است. خدا تواناست، تو هم به انجام کارهایی توانا هستی، امّا توانایی تو همیشگی نبوده است، زمانی که از مادر متولّد شدی، تو به هیچ کاری توانا نبودی، این قدرت تو همیشگی نبوده است و سرانجام روزی فرا می‌رسد که همین قدرت را هم از دست می‌دهی، امّا اکنون به توانایی خدا فکر کن! خدا همیشه توانا بوده است، هیچ‌گاه توانایی خدا از بین نمی‌رود.

پس هیچ وقت فراموش نکن که هیچ‌کدام از صفات خدا شبیه به مخلوقاتش نیست.

این سخنان امام‌جوادعليه‌السلام بود که برای شما نقل کردم.۸۴

تخت پادشاهی خدا

یادش به خیر! کلاس دوم ابتدایی که بودم، معلّم ما هر روز، اوّل کلاس، «آیةُ الکُرسی» را می‌خواند و همه ما با او همخوانی می‌کردیم. بعد از چند ماه، همه ما «آیةُ الکُرسی» را حفظ بودیم.

یک روز من از او سوال کردم:

معنای کلمه «کرسی» چیست؟

کرسی یعنی تخت، تختِ پادشاهی!

چرا به این آیه، آیه تخت می‌گویند؟

چون در آن از تخت خدا سخن گفته شده است. این آیه می‌گوید که تخت خدا، همه آسمان‌ها و زمین است.

من کودکی بودم هشت ساله، در ذهن خودم خدا را چنین تصوّر کردم که او در آسمان‌ها، تخت بزرگی دارد و بر روی آن نشسته است. آن روز دیگر من چیزی به معلّم نگفتم و سوالی هم نکردم، زیرا به خیال خودم، معنای «آیة الکرسی» را فهمیده بودم.

وقتی بزرگ‌تر شدم، کم کم فهمیدم که خدا جسم نیست تا بخواهد بر روی تختِ پادشاهی خودش بنشیند.

البتّه شنیده‌ام که عدّه‌ای از اهل سنّت معتقد هستند که خدا واقعاً تخت بزرگی دارد و بر روی آن نشسته است و فرمان می‌دهد. حتّی آن‌ها این سخن را هم نقل کرده‌اند که وقتی روز قیامت فرا می‌رسد خدا بر تخت پادشاهی خود می‌نشیند و مردم به او نگاه می‌کنند و گروهی هم در پای آن تخت به سجده می‌افتند.

امّا امروز می‌خواهم خاطره‌ای از یکی از یاران امام‌صادقعليه‌السلام را برای شما بگویم. نام او «حَفْص» است، او نزد امام آمد و از او در مورد این آیه سوال کرد:

آقای من! معنای این جمله چیست:( وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضَ ). تخت خدا همه آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته است؟۸۵

منظور از واژه «کرسی» در این آیه، علم و دانش خداست. علم و دانش او همه زمین و آسمان‌ها را فرا گرفته است. هیچ‌چیز از علم خدا پوشیده نیست.۸۶

من مقداری در این سخن امام فکر کردم، وقتی که پادشاه بر روی تخت خود می‌نشیند، در واقع او قدرت و احاطه خود را به کشور خود نشان می‌دهد. تخت پادشاه، نشانه قدرت او بر کشورش است. خدا هم با علم خودش به همه هستی احاطه دارد، آری! هیچ‌چیز بر خدا پوشیده نیست. هر برگ درختی که از درختان می‌افتد خدا از آن آگاهی دارد.

خلاصه آن که خدا تختی ندارد که بر روی آن بنشیند و بر آفریده‌های خود فرمان بدهد، خدا بالاتر و والاتر از این است که بخواهد در مکانی و جایی قرار گیرد. خدا از همه صفاتی که آفریده‌ها دارند، پاک و منزّه است.

امان از ترجمه اشتباه

«همه از خداییم و به سوی خدا برویم».

جمله‌ای که بارها و بارها شنیده‌ام. این جمله ترجمه این آیه است:

( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ). ۸۷

بعضی‌ها خیال می‌کنند که ما از ذات خدا هستیم و به ذات خدا باز می‌گردیم، یعنی خدا ما را از حقیقت و ذات خود آفریده است.

دوست خوبم! نمی‌دانم سخن امام سجادعليه‌السلام را در مورد این آیه شنیده‌ای یا نه؟ من همیشه دوست دارم که دوستانم با سخنان اهل‌بیتعليه‌السلام بیشتر آشنا شوند، زیرا باور دارم که فقط سخنان آن‌ها می‌تواند چراغ راه ما باشد.

این سخن امام سجادعليه‌السلام را بشنو:

(إِنَّا لِلَّهِ): فَإقرارٌ مِنکَ بِالمُلکِ.۸۸

هستی ما، مالِ خدا است. ما از آنِ خدا هستیم.

در زبان عربی اگر بخواهند بگویند «ما از خدا هستیم»، این‌گونه می‌گویند: «انا مِن اللّه». امّا در آیه قرآن این‌گونه آمده است: «انا للّه»، ترجمه دقیق این عبارت چنین می‌شود: «ما از آنِ خدا هستیم».

قرآن نمی‌گوید که ما از ذات خدا هستیم، بلکه قرآن می‌گوید ما مالِ خدا هستیم!

خلاصه آن که در اینجا ما دو سخن داریم:

الف. ما از ذات خدا نشأت گرفته‌ایم. «انّا من اللّه».

ب. ما مالِ خدا هستیم. هستی ما از آن خداست. «انا للّه».

وقتی کلام امام سجادعليه‌السلام را می‌خوانیم، به خوبی متوجّه می‌شویم که کدام ترجمه صحیح است. به راستی که ما در ترجمه قرآن، باید بسیار دقیق باشیم.

مناسب می‌بینم که قسمت دوم این آیه را مقداری توضیح بدهم:

( و إِنَّـآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ) .

یادت هست که اشاره کردیم که خدا مکان ندارد، خدا بالاتر و والاتر از همه مکان‌هاست. این خدا بود که مکان را آفرید، پس «بازگشت به سوی خدا» باید معنای دیگری داشته باشد.

روح ما از این دنیای خاکی نیست، روح ما از دنیایِ غیب است. خدا روح ما را در آنجا آفرید و سپس ما به این دنیا آمدیم تا امتحان بشویم، اعمال خیر انجام بدهیم.

وقتی که مرگ ما فرا برسد، روح ما از این دنیای خاکی به اوج آسمان‌ها پرمی‌کشد. ما بار دیگر به سوی عالم بالا می‌رویم، آن دنیا نزد خدا مقام بیشتری دارد و هیچ کجای دیگر به شرافت آنجا نمی‌رسد، بازگشت ما به آن دنیای معنا، همانند بازگشت به سوی خداست.

آری! خدا در بالای آسمان‌ها و در عرش خود، مکان‌های مقدّسی را قرار داده است. وقتی روح ما به سوی آن مکان‌ها پرواز نماید و اوج گیرد، همانند این است که به سوی خدا رفته‌ایم، همان‌گونه که پیامبر شب معراج به سوی آسمان‌ها رفت.

دوست خوبم! آیا می‌دانی این آیه قرآن در چه زمینه نازل شده است؟ اگر به قرآن مراجعه کنی می‌بینی که خدا در مورد بلاهایی که به انسان می‌رسد سخن می‌گوید:

من شما را با سختی‌ها و بلاها امتحان می‌کنم. بندگان خوب من کسانی هستند که وقتی مصیبتی به آن‌ها می‌رسد (فرزند، همسر و... آن‌ها از دنیا می‌روند)، چنین می‌گویند:( و إِنَّـآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ) .

پس این جمله، جمله‌ای است که خدا دوست دارد ما در موقع مصیبت‌ها به زبان جاری کنیم.

آری! وقتی عزیزی را که ما به او علاقه زیادی داریم، از دنیا می‌رود، قلب ما می‌شکند، تحمّل این داغ بر ما سخت می‌شود، در آن لحظه است که ما باید این جمله را بر زبان جاری کنیم:( انا للّه و إِنَّـآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ) .

ما همه از آنِ خدا هستیم، این هستی ما از خودِ ما نیست، خدا این هستی را به ما داده است، مرگ ما هم به دست اوست، او هر وقت که بخواهد روح ما را از این دنیای خاکی به اوج آسمان‌ها می‌برد. ما با مرگ تولّدی دوباره می‌یابیم و از زندان دنیا آزاد می‌شویم. ما به سوی مهربانی خدا پر می‌کشیم و اوج می‌گیریم.

ستون‌های چهارگانه توحید

هیچ وقت یادم نمی‌رود، بار اوّلی که خانه زیبای خدا را دیدم، محو تماشای کعبه بودم، تجربه‌ای ناب که تا آن لحظه هرگز آن را نیافته بودم. خانه‌ای ساده امّا در اوج زیبایی! خانه‌ای چهارگوش که باید دور آن طواف کنی و مهمانی خدا را تماشا کنی.

به راستی چرا این خانه چهارگوش است؟

چون کعبه فرشتگان هم چهارگوش است.

کعبه فرشتگان کجاست؟

«بیتُ المَعمُور».

بیتُ المَعمُور دیگر کجاست؟

همان‌طور که ما کعبه را به عنوان خانه خدا می‌شناسیم و گرد آن طواف می‌کنیم، خداوند بالای این کعبه، در آسمان چهارم، خانه‌ای ساخته تا فرشتگان گرد آن طواف کنند.۸۹

باز سوال من بی پاسخ ماند، چرا کعبه چهارگوش است؟ چرا بیت المعمور چهار گوش است؟

چون توحید و خداشناسی، چهار ستون دارد، کعبه و بیت المعمور هم نماد یکتاپرستی است، برای همین هر دو آن‌ها، چهار رکن و چهار گوشه دارند.۹۰

خوب. این شد یکی چیزی. حالا برایم بگو که ستون‌های چهارگانه توحید چیست؟

سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر.

این‌که همان «تسبیحات اربعه» است که در رکعت سوم و چهارم نماز می‌خوانیم. تسبیحات چهارگانه.

آری! تو باید بیش از پیش با معنای آن آشنا شوی. این چهار شعار توحید است که هر روز ۲۱ بار تکرار می‌کنی. آماده باش تا برای تو از این چهار شعار بیشتر بگویم. شاید کمتر شنیده باشی. شاید هم خودت استاد باشی. نمی‌دانم.

شعار اوّل: سبحان اللّه

سبحان اللّه را برای من معنا کن!

پاک و منزّه است خدا.

اگر یادت باشد برای تو گفتم که خدا یکتاست و هیچ همتایی ندارد، او هیچ‌کدام از ویژگی‌ها و صفات مخلوقات خود را ندارد. ما نبایستی خدا را به چیزی تشبیه کنیم و همه صفات و ویژگی‌هایی که در بین مخلوقات می‌بینی از او نفی کنیم.

وقتی تو به خدا فکر می‌کنی اوّل باید این کار را بکنی، یعنی از عمق وجودت اعتراف کنی که خدا بالاتر و والاتر از هر چیزی است که به ذهن تو می‌آید.

اگر برای خدا جسم فرض کنی، اگر برای خدا مکان و زمان فرض کنی، این خدایی است که تو در ذهن خود ساخته‌ای. خدای یگانه، زمان و مکان را آفریده است، او بالاتر از این است که به زمان یا مکان توصیف شود.

همه ویژگی‌هایی که تو در آفریده‌ها می‌بینی، برای خدا عیب و نقص حساب می‌شود و خدا هم از هر عیب و نقصی پاک و منزّه است.

تو می‌خواهی بگویی خدا بینا و شنوا است. باید متوجّه باشی که شنوایی و بینایی خدا هرگز مثل شنوایی و بینایی انسان‌ها نیست. خدا گوش یا چشم ندارد، خدا بدون این‌که عضوی داشته باشد می‌بیند و می‌شنود.

تو می‌خواهی بگویی خدا تواناست. توانایی خدا مثل توانایی آفریده‌ها نیست. هر آفریده‌ای که در او توانایی می‌بینی، او این توانایی را قبلاً نداشته است، او قبلاً ناتوان بوده است و بعداً توانا شده است، روزی هم می‌آید که توانایی او از بین می‌رود، امّا توانایی خدا همیشگی است، خدا همیشه توانا بوده و همیشه توانا خواهد بود.

خدای من به کسی ظلم نمی‌کند. خدای من جاهل نیست. خدای من ناتوان نیست. خدای من هرگز از بین نمی‌رود...

همه این جملات در یک کلمه «سبحان اللّه» گنجانده شده است. تو یک «سبحان اللّه» می‌گویی و معنای آن هزار جمله است. تو خدای خود را از همه عیب‌ها و نقص‌ها دور می‌دانی.۹۱

شعار دوم: الحمد للّه

نگاه کن! در همه هستی چقدر زیبایی و خوبی می‌بینی. تو خدا را سرچشمه همه خوبی‌ها و زیبایی‌ها می‌دانی. بدان هر کس که خوبی‌هایی را دارد، آن خوبی‌ها را از خودش ندارد، بلکه خدا این خوبی‌ها را به او داده است.

خدا مهربان است، بخشنده است. زیباست. گناهان بندگان خود را می‌بخشد، اوست که به بندگان خود روزی می‌دهد، اوست که هرگز کسی را ناامید نمی‌کند. وقتی کسی به او پناه آورد، او را پناه می‌دهد. او دل بندگان خود را نمی‌شکند. او کسی است که توبه گنهکاران را قبول می‌کند....

همین طور بگو، هر چه زیبایی به ذهن تو می‌آید درباره خدای خوبت بگو. پس تو با گفتن «الحمد للّه»، دو نکته مهم را به زبان می‌آوری و فریاد می‌زنی:

اوّل: خدا همه خوبی‌ها را دارد، او مهربان، بخشنده، زیبا و... است.

دوم: هر چه خوبی در این هستی می‌بینی، از آنِ خداست.

دلم می‌خواهد در مورد نکته دوم بیشتر برایت بگویم: لحظه‌ای مادر خود را یاد کن. مادر چقدر به تو محبّت دارد، وقتی کودک بودی در آغوش مهر و محبّت او آرام می‌گرفتی، اکنون هم که بزرگ شده‌ای، این سایه محبّت مادر است که آرامش دل توست. وقتی روزگار بر من سخت می‌گیرد به دیدار مادر خود می‌روم، نمی‌دانم خدا در این محبّت مادر چه قرار داده است که این‌گونه می‌تواند یک مرد را آرام کند، هیچ‌چیز جای محبّت مادر را نمی‌گیرد.

وقتی که تو در سایه محبّت مادر خود قرار می‌گیری، فریاد بزن: «الحمد للّه».

یعنی این خداست که این محبّت را در قلب مادر قرار داده است، این زیبایی محبّت را که می‌بینی، کارِ خداست. اگر خدا قلب مادر را مهربان خلق نمی‌کرد، هرگز مادر نمی‌توانست این‌گونه دیوانه‌وار فرزندش را دوست داشته باشد.

من از محبّت مادر برایت گفتم، اکنون جستجو کن، در این دنیا هر چه زیبایی و خوبی می‌بینی، بدان که این خداست که آن زیبایی و خوبی را آفریده است. همه خوبی‌ها از آنِ خداست.

شعار سوم: لا إله إلاّ اللّه

در این روزگاری که تو زندگی می‌کنی می‌بینی که هر لحظه بتی می‌خواهد دل تو را از آنِ خود کند، تا چشم به هم می‌زنی می‌بینی که دل تو اسیر یک بت شد! ماشین، خانه، شهرت، ثروت و...

آری! لحظه‌ای غفلت کنی، دل تو به غارت رفته است. دل تو حرم خداست، نباید در آن، غیر خدا را جای بدهی. هیچ‌چیز نباید فضای دل را آن‌طور پر کند که دیگر جایی برای محبّت خدا باقی نماند.

تو باید همه بت‌ها را از وجود خود بیرون کنی. تو باید فقط خدا را بپرستی. وقتی می‌گویی: لا إله إلاّ اللّه، یعنی من همه بت‌ها را از دل خود بیرون می‌کنم، من فقط خدای یگانه را می‌پرستم.

دوست داشتن دنیا و به دنبال ثروت رفتن بد نیست، امّا اگر دنیا، بُتِ تو شود، این بد است. اگر دنیا بت تو نباشد، هیچ اشکالی ندارد که در جستجوی آن باشی. وظیفه هر مو ٔ ن این است که ثروت دنیا را به اندازه نیاز خود داشته باشد. دوست داشتن همسر که عیب نیست، مگر زندگی بدون عشق می‌شود، سخن من این است که گاه همسر انسان، بت انسان می‌شود، این چیزی است که باید از آن دوری کرد.

آفرین بر تو!

تو با تمام وجود، فریاد برمی‌آوری: لا إله إلاّ اللّه، خدایی جز اللّه نیست. تو همه بت‌هایی را که با دست خود ساخته‌ای، نفی می‌کنی، تو فقط خدای یگانه را می‌پرستی، همان که نامش «اللّه» است، همان خدایی را که نمی‌شود با چشم دید، خدایی که همه خوبی‌ها از آنِ اوست.

شعار چهارم: اللّه أکبر

خدا بزرگ‌تر است.

من در نماز خود بارها و بارها این ذکر را می‌گویم. خوب است بدانم معنای آن چیست؟

خدا بزرگ‌تر از همه چیز است.

قدری با خود فکر می‌کنم. این ترجمه‌ای است که یک عمر شنیده‌ام، امّا آیا این ترجمه درست است؟

خدا بزرگ‌تر از همه چیز است، همه چیز یعنی چه؟ هر چه در جهان هستی می‌بینی، همه، آفریده‌های خدا هستند. خدا همه آن‌ها را آفریده است.

پس معنای «اللّه اکبر» این می‌شود: «خدا بزرگ‌تر از همه آفریده‌ها می‌باشد».

خوب، این‌که چیز واضحی است. معلوم است که خالق همیشه از مخلوق بزرگ‌تر است. روشن است که آفریننده باید از آفریده شده بزرگ‌تر باشد!

یک مثال بزنم: انسان کامپیوتر را اختراع کرده و آن را ساخته است. خیلی واضح است که کامپیوتر هر چقدر هم بزرگ باشد، به عظمت و بزرگی انسان نمی‌رسد!

یک سوال از شما دارم: وقتی یک برج ۱۰۰ طبقه را می‌بینی، درست است که ارتفاع آن برج از مهندس و معماری که آن را ساخته‌اند بزرگ‌تر است، امّا باز هم هیچ‌کس شک ندارد که این برج با آن همه عظمتش، در مقابل عظمت سازنده آن ذرّه‌ای بیش نیست.

عظمت خالق و آفریننده از مخلوق خود بیشتر است. این قانونی است که همه می‌دانند، خیلی واضح است و روشن! برای چه من باید این قانون را ده‌ها بار در شبانه روز بگویم؟

چه رازی در این «اللّه اکبر» است؟

باید بیشتر جستجو کنم. باید مطالعه کنم. آیا تو همراه من می‌آیی تا به سخنان اهل‌بیتعليه‌السلام مراجعه کنیم؟

باید بار دیگر به مدینه سفر کنیم و نزد امام‌صادقعليه‌السلام برویم. یکی از یاران آن حضرت به دیدار ایشان آمده است. امام نگاهی به او می‌کند و سپس از او می‌پرسد:

آیا می‌دانی معنای «اللّه اکبر» چیست؟

مولای من! معنای این جمله این است: «خدا از همه چیز بزرگ‌تر است».

اگر این چنین بگویی، تو خدا را محدود فرض کرده‌ای! این سخن تو درست نیست.

پس منظور از «اللّه اکبر» چیست؟

خدا بزرگ‌تر از این است که به وصف بیاید.۹۲

وقتی من این سخن را می‌شنوم، به فکر فرو می‌روم، خدا بزرگ‌تر از این است که به وصف بیاید.

وقتی می‌گویم خدا از همه چیز بزرگ‌تر است، معنای آن این است که خدا را با چیز دیگری مقایسه کرده‌ام، ولی خدا نامحدود است، حقیقت او قابل درک نیست.

من می‌گویم درخت کاج از درخت سیب بزرگ‌تر است. من این دو درخت را می‌بینم، اندازه آن‌ها را با هم مقایسه می‌کنم و می‌گویم یکی بزرگ‌تر از دیگری است، پس من باید درخت کاج و درخت سیب را درک کنم، ببینم و این دو درخت را کاملاً احساس کنم و بعد بگویم کدام بزرگ‌تر از دیگری است.

حالا من می‌خواهم بگویم: «خدا از همه هستی، بزرگ‌تر است»، شاید من بتوانم همه هستی را درک کنم، همه هستی را ببینم، امّا آیا می‌توانم خدا را هم ببینم؟ آیا می‌توانم بزرگی او را احساس کنم؟ آیا می‌توانم حقیقت خدا را در ذهن خود تصوّر کنم؟

وقتی من نمی‌توانم حقیقت خدا را حس کنم و ببینم، چگونه می‌خواهم بگویم خدا از همه هستی بزرگ‌تر است؟

وقتی من می‌گویم: «خدا از همه هستی، بزرگ‌تر است»، در واقع با زبان بی‌زبانی می‌گویم: من خدا را با هستی مقایسه نموده‌ام و خدا را بزرگ‌تر از همه هستی یافته‌ام.

امّا سخن در این است که آیا می‌توان حقیقت خدا را با چیزی مقایسه کرد؟

به راستی که سخن امام‌صادقعليه‌السلام چقدر دقیق است. من اکنون اهمیّت این ذکر را متوجّه می‌شوم، می‌فهمم که چه معنای مهمّی در این ذکر نهفته است.

هیچ ذکری مانند این ذکر نیست. حقیقت خدا بالاتر و والاتر از این است که در فهم و درک من بگنجد. هیچ‌کس نمی‌تواند حقیقت خدا و چگونگی او را درک کند.

هر چه از خدا در ذهن خودم تصوّر کنم، باید بدانم که خدا غیر از آن می‌باشد، من فقط می‌توانم با فکر کردن به آنچه خدا آفریده است، به عظمت او پی‌ببرم، امّا نمی‌توانم حقیقت او را بشناسم.

آری! هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را وصف کند، چرا که ذهن بشر فقط می‌تواند چیزی را وصف کند که آن را با حواس خود درک کرده باشد، تو خود می‌دانی که خدا را هرگز نمی‌توان با حواس بشری درک کرد. خدا بالاتر از این است که به وصف و درک درآید.

پایان.