سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ5%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 28034 / دانلود: 3574
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

سياه ترين هفته تاريخ

نويسنده : على محدث (بندرريگى)

پيشگفتار

پس از حمد و ستايش بى مانند خداوند، و درود بى كران بر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و اهل بيتشعليهم‌السلام آن پاكان بى مانند آفرينش هستى كتاب سياهترين هفته تاريخ شامل بخشى از رويدادهاى تلخ دوران بيمارى و پس از رحلت پيامبر بزرگوارعليهم‌السلام را مطرح نموده است نه تنها به عنوان رويدادهاى تاريخ مورد توجه و عنايت است كه از زاويه پند و اندرز و عبرت بايد به آن نگاه كرد بلكه بررسى اين گونه رويدادها قبل از هر چيز بحثى است اعتقادى كه در زندگى رفتارى انسان مسلمان تاءثير فوق العاده اى داشته و سرنوشت آنان را رقم مى زدند، و در واقع نتيجه رسالتهاى پيامبران الهى است كه با به كارگيرى آن در زندگى ، سعادت انسان را رقم مى زند، و با ناديده گرفتن و از زاويه يك رويداد گذشته تاريخى به آن نگاه كردن ، خواننده به هدف مطلوب بعثت پيامبران الهى و بخصوص نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نخواهد رسيد.

بنابراين هرگز نبايد فراموش كنيم چرا على و آلشعليهم‌السلام خانه نشين شدند، و انگيزه آنان چه بوده است و چگونه شد كه آن همه سفارشات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را ناديده گرفتند، و چرا اصحاب رسول گرامى كه شاهد آن همه معجزات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، در اين موقعيت خطير و حساس سكوت اختيار كردند، و چرا دخت گرامى رسول را تنها گذاردند، با آنكه آن همه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در موردش سفارش نموده بود، و آيا همه اين مسائل را باور كنيم ؟ ما در اين كتاب بخشى از رويدادهايى كه در ارتباط با اينگونه مسائل است مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم باشد كه مورد توجه صاحبان اصلى مكتب قرار گيرد، و خدمتى هر چند ناچيز به حق و حقيقت باشد، اميد آنكه مورد توجه پارسى زبانان و جويندگان حقيقت قرار گيرد.

لازم به ذكر است كه در اين مختصر تلاش بر اين بوده كه عمدتا مسائلى را كه ممكن است مورد قبول نباشد، از كتب معتبر برادران اهل سنت نقل شود و چه خوب است كه مسائل عقيدتى به ميان كشيده شود تا در ميدان بحث حقايق روشن شوند، بديهى است بحث در اينگونه مسائل هرگز به معناى جبهه گيرى در ميادين مختلف زندگى نبوده بلكه هدف از آن ايجاد وحدت هر چه بيشتر بين برادران اهل سنت و شيعه است كه اميد مى رود با انديشيدن در مطالب كتاب حقايق ، هر چه بهتر آشكار گردد و همه مسلمين در پرتو ولايت مطلقه اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام به اهداف عالى اسلامى دست يابيم ، و اين است وحدت حقيقى مسلمانان كه براى دين و دنيا سودمند مى باشد.

ارديبهشت ١٣٧٤ هجرى شمسى

حوزه علميه قم ، على محدث (بندرريگى).

فصل اول : پيامبر از رحلت خبر مى دهد

١-١: در فرصتهاى پراكنده

ابن عباس و سدى : چون آيه :( إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ) (١) تو خواهى مرد و آنان نيز مى ميرند»، نازل گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اى كاش مى دانستم مرگ من چه موقع خواهد بود؟» پس از آن سوره (نصر) نازل گرديد، پس از نزول سوره نصر، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در نماز، بين تكبير و قرائت ، سكوت مى كرد و مى فرمود: « سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه ،» از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله علت آن را سؤ ال كردند؟ فرمود: «خبر مرگ مرا دادند» پس از آن گريه شديدى كرد، عرض شد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيا بخاطر مرگ گريه مى كنى ؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را آمرزيده است ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «پس ترس انتقال به آخرت ، تنگناى قبر، تاريكى لحد و ترسهاى فراوان قيامت چه مى شود؟» و بعد از نزول سوره ياد شده به مدت يكسال زنده ماند.

اسباب نزول از واحدى : عكرمه از ابن عباس روايت نموده گويد: چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جنگ حنين فراغت جست ، و سوره فتح نازل گرديد، فرمود: اى على و اى فاطمه :( إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّـهِ وَالْفَتْحُ ) و تا آخر سوره را قرائت فرمود.(٢) (اشاره به نزديكى ايام رحلت پيامبر).

در مجمع از مقاتل : چون سوره نصر نازل گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را براى اصحاب خود قرائت نمود، اصحاب شادمان شدند و به يكديگر بشارت دادند، عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز اين خبر را دريافت نمود و گريه كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: چه چيز تو را به گريه آورد؟ عرضه داشت : گمان دارم ، اين سوره حامل پيام رحلت است ؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: آنچنان است كه مى گوئى

و نيز در مجمع ، از ام سلمه آمده است : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين اواخر، نمى نشست و برنمى خواست ، و رفت و آمد نمى كرد، مگر اينكه مى فرمود: « سبحان الله و بحمده استغفر الله و اتوب اليه ،» پس از آن سوره نصر را قرائت مى كرد.

مرحوم علامه طباطبائى گويد: در اين معنا با اختلافاتى اندك در گفته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايات بسيارى آمده است و در اين كه چگونه اين سوره دلالت دارد بر فرارسيدن ايام رحلت ، گويد: مضمون آيه دلالت دارد بر فراغ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از تلاش و مجاهدت ، و پايان يافتن و تماميت ماءموريت او، و پس از اتمام ماءموريت هنگام زوال فرا مى رسد.(٣)

٢-١ در مراسم حجة الوداع

جابر گويد: در حجة الوداع در حضور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بوديم ، در هنگام رمى جمرات فرمود: (مناسك خود را از من فراگيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم)(٤) و به همين مضمون در كامل ابن اثير است به اضافه اين جمله هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد.(٥)

پيامبر در هنگام بازگشت از حجة الوداع در اجتماع بزرگ حاجيان از نزديك بودن ارتحال خود خبر مى دهد: خداوند لطيف و آگاه به من خبر داده است :

و اين كه نزديك است فرا خوانده شوم و من دعوت خداى را اجابت نمايم(٦)

ه‍: عبدالله بن مسعود گويد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله يك ماه قبل از رحلت خود ما را از آن آگاه نمود. ما در منزل عايشه جمع شده بوديم ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به ما نگاه كرد و چشمانش گريان شد، و فرمود: مرحبا بكم ، خداوند به شما زندگانى بخشد، و بيامرزد، و در پناه خود قرار دهد، و خداوند شما را حفظ نمايد، و توفيق عطا فرمايد، به شما رزق و روزى دهد، و يارى و هدايت كند شما را، سپس فرمود: شما را به پرهيزكارى توصيه مى كنم ، و به خدا مى سپارم

عرض كرديم : يا رسول الله رحلت شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزديك شده ، و بازگشت به سوى خداوند است(٧)

٣ - ١: در مدينه :

ابو مويهبه برده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گويد: شبى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مرا از خواب بيدار كرد، و فرمود: من ماءموريت دارم براى اهل بقيع استغفار كنم (پس با من بيا)، گويد: من با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خارج شدم ، تا بقيع آمديم ، آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به اهل بقيع سلام كرد، و سپس فرمود: گوارا باد بر شما آنچه را فعلا در آن قرار داريد، در حقيقت فتنه ها هم چون شب تار روى آور گرديده است ، آنگاه فرمود: كليد خزينه هاى زمين به من واگذار شد، و اين كه زندگى جاويد در دنيا داشته باشم ، و در پايان نيز بهشت از آن من باشد، و يا اين كه ديدار پروردگار را برگزينم ، و من ديدار خداوند را برگزيدم(٨)

طبرى گويد: ابو مويهبه گفت : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جاودانگى در دنيا و سپس بهشت را برگزين ، فرمود: هرگز، من ديدار با پروردگار را برگزيدم(٩)

ابن كثير روايت ابو مويهبه را ذكر كرده و بعد ادامه مى دهد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بعد از اين جريان ٧ يا ٨ روز ديگر، بيشتر در دنيا نماند.(١٠)

ابن كثير همچنين در داستان اعتكاف ٢٠ روز آخر ماه رمضان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و نزول دو بار قرآن را در سال ذكر مى كند.

در روايتى شيخ مفيد اضافه اى بر آنچه ابن اثير گفته ، گويد: پيامبر اكرم به علىعليه‌السلام فرمود: در هر سال قرآن يك بار بر من عرضه مى شد و امسال جبرئيل دو بار اين كار را انجام داده است ، و من آن را نشانه نزديك بودن ايام مرگ خود مى دانم شيخ مفيد اضافه كرده ، گويد: پيامبر اكرم هر سال ده روز آخر ماه رمضان اعتكاف مى نمود و امسال بيست روز اعتكاف كرد.(١١)

عايشه گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از بقيع بازگشت نمود، او مشاهده نمود، من از سردرد مى نالم ، فرمود: چه ضررى داشت اگر تو پيش ‍ از من مى مردى ، من تو را تجهيز نموده ، كفن مى پوشاندم ، بر تو نماز گزارده و تو را به خاك مى سپردم و عايشه پاسخ داد: اگر چنين مى شد، (بعد از دفن من) به خانه بازگشته و با يكى از زنان خود همبستر مى شدى(١٢)

ابن كثير، اين روايت را به چند طريق ذكر مى كند، كه مضمون همه آنها يكى است(١٣)

المراغى اين روايت را با مقدارى اختلاف ، ذكر مى كند: هنگامى كه عايشه متوجه شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دچار سردرد شديد شده است ، خود نيز از سردرد شكايت كرد.(١٤)

اى كاش چنين بود، و من زنده بوده ، بر تو نماز گزارده و تو را دفن مى كردم(١٥)

روض الانف(١٦) و كامل ابن اثير نيز به همين گونه روايت را نقل مى كنند.(١٧)

٤-١: يك ماه پيش از رحلت :

عبدالله بن مسعود گويد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله يك ماه پيش از وفات خود، خواص اصحاب خود را در خانه عايشه فرا خواند و جريان نزديك بودن وفات خود را به اطلاع اصحاب رساند.(١٨) حبيب السير با اختلافى جزئى همين مطلب را يادآور مى شود.(١٩)

از مجموع آنچه گذشت ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از رحلت خود آگاهى داشته است و به اين گونه نبوده است كه عارضه رحلت به صورت ناگهانى انجام شده ، و با تصور اينكه دچار بيمارى گشته و از آن شفا مى يابد، تا آنچه را بايد سفارش كند به آينده واگذار نمايد. و نيز مشاهده شد از سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نوعى نگرانى احساس ‍ مى شد.

فصل دوم : سپاه اسامه

١-٢: نگرانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

نگرانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از چيست ؟ بعد از فتح مكه ، كفار قريش نيروى خود را از دست داده و قوايشان تحليل رفته ، و جمع آنان پراكنده شده ، از نابودى اسلام ماءيوس شده اند، اسلام در جزيرة العرب قوت گرفته و بزرگترين شخصيت سياسى ، نظامى منطقه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله است ، خاطر گرامى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از ناحيه كفار و مشركين آسوده است ، بنابراين جاى هيچگونه نگرانى از اين ناحيه براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وجود ندارد.

اما او با وجود رفع همه موانع ، از فتنه ها در آينده اى نه چندان دور خبر مى دهد. فتنه هايى كه همانند پاره پاره هاى شب ، فضاى زندگى مسلمين را تيره و تار مى كند. او از بروز فتنه ها رنج مى برد، و به شدت در هراس ‍ است ، اصحاب نزديك به او نيز همين هراس را دارند، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چه مى ترسد، و هراسش در چيست ؟

هراس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خود مسلمين است ، ترس او از داخل حوزه اسلام است نكند برخى از ميان همين اصحاب بزرگوار، وصاياى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را ناديده بگيرند، و خلافت را به مسيرى غير از آنچه خود خواسته است منحرف نمايد، و بالاخره تمام وصاياى او را در مورد خلافت از خود و بخصوص خطبه غدير را فراموش كنند، و آن را توجيه نمايند. اين هراس او را وادار مى كند، تا فتنه ها را گوشزد نمايد، و تلاش كند، تا از خطر آينده جلوگيرى نمايد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه خود به وضوح و آشكارا اين موضوع را لمس مى كند، بخصوص بعد از بازگشت از حجة الوداع سال دهم هجرت ، تلاش مى كند تا با هشدارها، و برنامه ريزى از بروز خطرات احتمالى جلوگيرى نمايد.

٢-٢: فرمان تشكيل سپاه اسامه

در محرم سال يازدهم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد لشکرى به سوى شام رهسپار شود، و امارت و فرماندهى آن را به اسامه واگذار نمود، و به آنان دستور داد تا مرزهاى (بلقاء) و (الداروم) از سرزمينهاى فلسطين پيش برانند، منافقين در مورد فرماندهى اسامه اعتراض نمودند و گفتند: فرماندهى همه مهاجرين و انصار را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به نوجوانى واگذار كرده است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر فرماندهى اسامه را امروز سرزنش مى كنيد، پيش از اين نيز فرماندهى پدرش را نكوهش نموديد، و او شايسته فرماندهى است ، چنانچه پدرش ‍ نيز شايسته فرماندهى بود، و دستور داد همه مهاجرين و انصار در اين سپاه شركت جويند، از آن جمله ابوبكر و عمر، در حالى كه مردم در تدارك اين امر بودند، بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آغاز گرديد.(٢٠)

روز دوشنبه چهار روز مانده به پايان ماه صفر يازدهم هجرت ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله دستور داد براى جنگ با روم آماده شوند، چون بامداد آغاز گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اسامه را طلبيد، و به او فرمود: به سوى جايگاه كشته شدن پدرت حركت كن ، و بدان كه من تو را فرمانده اين لشکر نمودم ، پس بامدادان بر اهل ابنى(٢١) بتاز و آنچه را به آتش بكش ، (دستور آتش زدن برخلاف روش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است و در اين رابطه سخنى خواهيم داشت - م -) و آنچنان سريع حركت كن كه بر اخبار سبقت گيرى ، پس اگر خداوند تو را يارى نمود و به پيروزى دست يافتى توقف خود را در ميان آنان اندك نما، و با خود راهنمايانى همراه كن ، و جاسوسانى را پيشرو خود قرار ده

و چون روز چهارشنبه شد، تب و سردردى عارض پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گرديد.

و روز پنجشنبه بامدادان پرچمى به فرماندهى اسامه برافراشت ، و آن را بدست بريدة بن الحصيب الاسلمى بسپرد و آنگاه (جرف)(٢٢) را پايگاه لشکر معين نمود. و هيچ كس از چهره هاى سرشناس مهاجرين و انصار نماند، مگر آن كه به اين سپاه ملحق گرديد، ابوبكر و عمر بن الخطاب و ابوعبيدة بن الجراح و سعد بن ابى وقاص و سعيد بن زيد، و قتادة بن نعمان ة بن اسلم بن حريش ، ضمن آن لشکر بودند. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به آنان فرمود: بنام خدا و در راه خدا به سوى جنگ بشتاب ، و با منكرين خداوند نبرد كن

عده اى ناراحت شده و اظهار داشتند: جوانى فرمانده و رئيس مهاجرين پيشينيان مى شود؟ (معلوم است اعتراض كنندگان از مهاجرين بوده اند - م -).

اين خبر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد، خشمگين گرديد و در حالى كه بر اثر سردرد دستمالى به سر بسته و قطيفه اى به دوش انداخته بود، از منزل خارج شد، و از منبر بالا رفت ، و بعد از حمد خداوند فرمود: اين چه سخنى است كه از بعضى از شما در مورد فرماندهى اسامه به من رسيده است ؟ و شما اگر امروز درباره فرماندهى اسامه اظهار نگرانى مى كنيد، درباره فرماندهى پدر او نيز همين گونه نگران بوديد، به خدا سوگند او شايسته فرماندهى بود و فرزندش نيز پس از او شايسته امارت و فرماندهى است ، و او محبوبترين افراد نزد من است و هر دوى آنان مركز هر نوع انديشه نيك مى باشند، با او به نيكى رفتار كنيد، زيرا او از بهترين شماست

پس آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از منبر فرود آمد و رهسپار منزل گرديد، اين رويداد روز شنبه دهم ربيع الاول رخ داد. (البته طبق اين روايت و در بحث تاريخ وفات پيامبر سخنى خواهيم داشت - م -).

و مسلمانانى كه قرار بود با اسامه حركت كنند، گروه گروه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وداع كرده و در پايگاه (جرف) به اسامه مى پيوستند.

بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رو به شدت گذارد، و او مرتب مى فرمود: لشکر اسامه ماءموريت خود را انجام دهد.

و چون روز يكشنبه فرا رسيد، بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شدت يافت ، اسامه از لشکرگاه خود بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد گرديد، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بى هوش بود، و اين رويداد در همان روزى بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را مداوا مى كردند (و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اين نوع مداوا را نمى پسنديد(٢٣) ) اسامه ، اظهار ادب نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را بوسيد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سخنى نمى گفت(٢٤) ولى او دستهاى خود را به طرف آسمان بالا برد و به من اشاره كرد، دانستم او مرا دعا مى كند. اسامه به سوى پايگاه لشکر خود باز مى گردد.

روز دوشنبه فرارسيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تا حدودى بهبود حاصل كرده بود، سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به اسامه فرمود: با بركت از جانب خداوند ماءموريت خود را به انجام رسان و اسامه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را وداع نموده به لشکرگاه خود بازگشت و فرمان حركت را صادر نمود، در حالى كه مى خواست سوار شود، فرستاده مادرش ام ايمن به نزد او آمده و به او گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله دارد از دنيا مى رود، اسامه با شنيدن اين پيام به همراهى عمر و ابوعبيده به سوى مدينه حركت كردند و خود را به رسول خدا رساندند، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله داشت از دنيا مى رفت ، پس ‍ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وفات يافت(٢٥)

٣-٢: حضور ابوبكر در سپاه اسامه

ابن اثير نيز همانند ابن سعد در طبقات روايت سپاه اسامه را ذكر كرده به گونه اى كوتاهتر و ضمن شرح حال و بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابن اثير نيز از حضور ابى بكر و عمر در سپاه اسامه و تاءخير سپاه در انجام ماءموريت خود سخن به ميان آورده و نيز در هنگام حضور اسامه بار دوم ، از اسامه نقل مى كند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ساكت بوده و سخنى نمى گفت(٢٦)

ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نيز به همين ترتيب متعرض داستان اسامه شده به گونه اى مختصر و گويد: كسانى كه در اوائل هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه آمده بودند در ضمن سپاه اسامه حضور داشتند.(٢٧)

روض الانف بعد از ذكر داستان سپاه اسامه ابن زيد، از اعتراض اصحاب به فرماندهى اسامه ياد مى كند، او نيز همانند ديگران اعتراض اصحاب را بيان مى كند، ولكن اشاره اى دارد كه ابوبكر و عمر نيز ضمن اين گروه بوده اند.(٢٨)

و ابن كثير گويد: و عمر نيز در ميان آنان بود، و مى گويند ابابكر نيز حضور داشت وليكن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را به خاطر اقامه نماز در مسجد از صف جنگجويان بيرون كشيد. ابن كثير گويد:

خيلى از مهاجرين صدر اسلام و انصار در سپاه اسامه شركت داشتند، و عمر نيز از بزرگترين آنان بود، و آن كه گويد: ابابكر در ميان آنان بوده ، اشتباه كرده ، زيرا بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله شدت يافت و لشکر اسامه در (جرف) مستقر گرديد، و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به ابى بكر دستور داد تا با مردم نماز بخواند چگونه ممكن است امام مسلمين در ضمن سپاه باشد، و اگر فرض شود شركت داشته است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله او را به خاطر نماز استثناء نموده(٢٩)

سيد مرتضى گويد: ابوبكر در ضمن گروهى بوده است كه در سپاه اسامه شركت داشته اند، و اين مطلبى است كه ، تاريخ ‌نويسان آن را ذكر نموده اند، از آن جمله بلاذرى است كه در تاريخ خود آن را بيان داشته ، و او معروف است به اين كه مورد اطمينان و ثقه است ، و مسايل را با دقت مورد نظر قرار مى دهد، و او كسى است كه هرگز به او نسبت جانبدارى از شيعه داده نمى شود، او گويد: ابوبكر و عمر هر دو در ضمن سپاه اسامه بودند.(٣٠)

در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه اگر واقعا ابوبكر استثناء شده بود و از حضور در سپاه معاف بود، تاريخ ‌نويسان به صراحت استثناء شدن او را مطرح مى كردند، چنانچه استثناء شدن عمر را بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به درخواست ابوبكر از اسامه مطح نموده اند.

ابن ابى الحديد در اين مورد مى گويد: برخى از تواريخ حضور او را تاءييد، و برخى آن را تاءييد ننموده اند.(٣١) و گويد: ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نگفته است كه ابوبكر در ضمن سپاه اسامه بوده ، و او فقط از حضور عمر ياد نموده است(٣٢)

و ما چند نمونه از گفته هاى مورخين را ذكر نموديم كه از حضور ابى بكر در سپاه اسامه ياد نموده اند، و اما طبرى با اين جمله (فرمان پيامبر همه مهاجران اوليه را شامل و همه آنان در سپاه اسامه حضور داشتند جاى ترديد نمى گذارد).

و من از ابن ابى الحديد در شگفتم كه چگونه دچار ترديد شده است و مى گويد: برخى از تواريخ گفته اند كه ابوبكر در سپاه اسامه حضور نداشته است ، و كتاب مغازى واقدى را به عنوان نمونه ذكر نموده است ، و اينك متن گفته واقدى : « و لم يبق اءحد من المهاجرين الاولين الا انتدب فى تلك الغزوة» : كسى از مهاجرين اوليه نماند مگر اينكه به سپاه اسامه پيوست(٣٣)

و سپس واقدى اسامى چند تن از مهاجرين را ذكر مى كند و ابى بكر يادى نمى كند. و آيا اين جمله واقدى به اين معناست كه او گفته است : (ابوبكر حضور نداشت) چنانچه ابن ابى الحديد گويد.(٣٤) و آيا گفته واقدى : كسى از مهاجرين اوليه باقى نماند مگر آنكه به سپاه اسامه پيوست ثابت نمى كند: شركت ابابكر را در سپاه اسامه و آيا او از اولين مهاجرين نبوده است ؟

به خصوص اين كه ابن ابى الحديد خود گويد: بسيارى از راويان حديث گويند ابوبكر در ضمن سپاه اسامه بوده ، و او فقط گفته واقدى و طبرى را كه از حضور ابى بكر به نام تصريح ننموده اند، براى عدم حضور ابى بكر مورد استناد قرار داده(٣٥)

و در جاى ديگر گويد: كسى از چهره هاى سرشناس مهاجر و انصار نماند، مگر اينكه در سپاه اسامه شركت داشت و از آن جمله ابوبكر و عمر بودند.(٣٦)

و در جاى ديگر گويد: واقدى گفته است : ابوبكر بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شده ، در حالى كه حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله خوب بود و از او اجازه خواست و گفت امروز روز دختر خارجه است ، و پيامبر به او اجازه داد و او به منزل خود در (سنح) رفت(٣٧)

و ابن ابى الحديد از اين داستان چنين نتيجه مى گيرد كه او جزء سپاه نبوده است(٣٨)

تاريخ ‌نويسان در اين مسئله اتفاق نظر دارند، و ما در بخش (فرمان تشكيل سپاه اسامه) حضور ابى بكر و عمر را از قول مورخين ذكر نموديم و نمونه هايى را يادآور شديم ، و در ميان مسلمين اوائل نيز حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامه معروف بوده است ، داستان لطيفى ذكر مى كند، و ما ترجمه آن را از نظر خوانندگان مى گذرانيم در اين داستان از حضور ابى بكر در سپاه اسامه ياد مى كند:

خليفه المهدى عباسى وارد بصره شد، مشاهده نمود اياس بن معاويه را كه در ذكاوت مشهور و مورد ضرب المثل بود، در حالى كه نوجوان و كودكى بيش نبود، چهارصد نفر از علماء و شخصيات پشت سر او قرار دارند. مهدى عباسى در شگفت مانده كه چگونه كودكى را جلو انداخته اند، گفت : اف باد بر اين ريش ها، آيا بزرگمردى در ميان آنان وجود نداشت كه اين نوجوان را جلو انداخته اند، سپس به جوان روى كرده گفت : چند سال داريد؟ نوجوان پاسخ داد: خداوند عمر امير را طولانى گرداند، من هم سال اسامه بن زيد بن حارثهرضي‌الله‌عنه . هستم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را فرمانده سپاهى نمود كه ابوبكر و عمر نيز در ميان آنان حضور داشتند. خليفه به حاضر جوابى و سرعت انتقال نوجوان آفرين گفت ، در آن موقع اياس بن معاويه هفده سال داشت(٣٩)

٤-٢: يك پرسش ؟

.در اين جا پرسشى وجود دارد، و هر انسانى كه اهل تحقيق و سياست و اداره امور و آگاه به مسائل نظامى باشد با توجه به وضيعت موجود آن روز حجاز، اين پرسش در ذهن او مطرح مى شود: چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا اين حد اصرار مى ورزد، كه سپاه اسامه از مدينه خارج شود و به شام برود، و اين اصرار حتى تا دم مرگ و در شدت بيمارى نيز وجود دارد:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در حالى كه با دستمالى سر خود را از شدت درد بسته بود، بيرون آمد و فرمود:...... به من خبر رسيده است كه گروهى از فرماندهى اسامه انتقاد نموده اند، سوگند به جان خودم اگر در مورد فرماندهى اسامه انتقاد مى كنند، در مورد فرماندهى پدرش نيز پيش ‍ از اين انتقاد كردند. و اگر پدرش شايستگى فرماندهى را داشت ، او نيز شايستگى آن را دارد، دستور مرا در مورد سپاه اسامه اجرا كنيد، خداى لعنت كند كسانى را كه قبور پيامبران خود را تبديل به مساجد كرده اند.(٤٠) در بسيارى از روايات ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لعنت را متوجه متخلفين از سپاه اسامه مى كند.(٤١) و ما در اين رابطه سخنى خواهيم داشت ، زيرا جمله آخر هيچ ربطى با موضوع سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ندارد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چرا اصرار دارد، لشکر اسلام را، به خطوط ماوراء حجاز بفرستد، و اسامه بن زيد را كه چيزى كم ندارد، اما يك جوان بيست ساله است ، به فرماندهى آن انتخاب مى كند، و به اين گونه حوزه اسلام را از وجود نيروهاى رزمى با سابقه خالى مى كند، در حالى كه مى داند، بسيارى از منافقين براى اسلام كمين نموده اند، كه در فرصت مناسب و بعد از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضربه آخر را وارد كنند. و برخى از آنان حتى تا رحلت رسول اكرم نيز به انتظار ننشستند، و بلكه در زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علم مخالفت برافراشتند.(٤٢)

پس از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صورتى كه حوزه اسلام بدون محافظ باشد، زيرا سپاه اسامه به طرف شام رفته و عموم مهاجرين و انصار در زير فرماندهى اسامه با او به سر مى برند، على و آل ابوطالب نيز مشغول تجهيز پيامبرند، بهترين فرصت براى ضربه زدن از سوى منافقين بوجود مى آيد.

و نيز متوجه مى شديم پيامبر اصرار دارد، ابابكر و عمر حتما در ضمن سپاه اسامه حركت كنند. (مورخين همه از حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامه نام مى برند، اين خود به دليل خصوصيتى بوده است كه حضور اين دو در مدينه مى داشته) در حالى كه پيامبر اكرم خود مى داند اين دو نفر عامل هيچگونه پيروزى در جنگ ها نبوده اند، در عين حال بايد شركت جويند و در مدينه نباشند، اما على بن ابى طالبعليه‌السلام كه خود عامل تمام پيروزى هاى اسلام بوده بايد در مدينه بماند. و چرا فرماندهى اين سپاه را به اسامه بن زيد واگذار مى كند، گرچه او شايستگى آن را دارد، اما سپاه نيز خالى از افرادى كه در پيروزى هاى اسلام تاءثيرات فراوانى داشته اند نبوده است ؟ اين پرسشى است كه ذهن هر محقق و جستجوگرى را به خود مشغول مى دارد. اين خود مى رساند كه انتخاب اسامه ، و اعزام سپاه در اين موقعيت خاص بدون هدف نبوده است

٥-٢: آماده سازى زمينه بيعت با علىعليه‌السلام

ابن ابى الحديد از شيخ ابى يعقوب معتزلى ، در ذيل خطبه ١٥٦، كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام از عايشه انتقاد مى كند، در ضمن توضيح گفته حضرت : « و اما فلانة فادركها راى النساء» : فلانى يعنى عايشه دچار راءى زنان گرديد، شيخ ابى يعقوب مطلبى در زمينه سپاه اسامه و دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مشاركت عموم مهاجرين و انصار گويد:

چون بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، دستور داد سپاه اسامه به سوى شام حركت كند، و فرمان داد ابوبكر و ديگر بزرگان مهاجرين و انصار در آن شركت جويند، و با اين كيفيت اگر حادثه اى براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آيد، دست يابى علىعليه‌السلام به خلافت از اطمينان بيشترى برخوردار خواهد بود، و على نيز خود بر اين گمان بود كه اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نمايد، مدينه بدون معارض خواهد شد، و بيعت براى او به طور كلى انجام خواهد شد، و زمينه فسخ بيعت از بين خواهد رفت(٤٣)

ابن ابى الحديد در جاى ديگرى از شرح نهج البلاغه خود، بعد از ذكر اين مطلب كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوبكر و عمر را به اين جهت با سپاه اسامه روانه نمود تا مركز هجرت ، يعنى مدينه از اين دو خالى باشد، كه امر خلافت براى علىعليه‌السلام به انجام رسد، آنچنانچه شيعه گمان دارد، اعتراض كرده گويد:

و اين مطلب به نظر من بى اشكال نمى باشد، زيرا اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مرگ خود آگاه بود، قطعا به دستيابى ابوبكر به خلافت نيز آگاه بوده است ، و اگر پيامبر به دستيابى ابوبكر به خلافت آگاه مى بود، در صدد جلوگيرى از آن نمى افتاد، چون قطعا بايد انجام مى شد و ديگر تلاش براى جلوگيرى از انجام آن معنا ندارد، در يك صورت مى توان گفت پيامبر ابوبكر و عمر را به منظور ياد شده با سپاه اسامه اعزام نمود كه فرض‍ نكنيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گمان مى كرد مرگ او فرا رسيده و يقين قطعى نداشت ، و نيز گمان مى كرد ابوبكر و عمر عموزاده اش را كنار بزنند، و ترس آن را داشت نه اين كه يقينا به اين كار آنان آگاه بود. چنانچه ما نيز اين كار را در مورد فرزندان خود در هنگام مرگ خود انجام مى دهيم در صورتى كه ترس داشته باشيم ، يكى از فرزندان ما بعد از مرگ ما همه اموال ما را تصرف مى كند، و ديگران را محروم مى نمايد، او را به مسافرتى دور دست مى فرستيم(٤٤)

«پاسخ گفته مى شود: بر فرض چنين باشد، چه اشكالى دارد كه پيامبر در اين مورد، مثل بسيارى از موارد ديگر بر اساس تدابير بشرى عمل نموده باشد، ممكن است گفته شود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانسته است كه ايام مرگ او نزديك است ، اما تاريخ دقيق آن را نمى دانسته است ، چنانچه از روايات فصل پيش چنين به دست مى آيد و ثانيا چه تلازمى بين آگاهى او به مسائل بعد از خود، و اجتناب و پيشگيرى از آن وجود دارد، و همين اشكال در مورد جنگ احد نيز وارد است ، آيا پيامبر مى دانست كه نگهبانان گردنه كوه احد، كمين را ترك مى كنند، يا نمى دانست اگر مى دانست كه چنين خواهد شد، چرا تعدادى از مسلمين را در آن كمين گاه مستقر نمود، تا آنان را به كشتن دهد؟

قاضى القضاة در رد اين مطلب گفته : است :

دور بودن آنان از مدينه مانع نمى شود كه آنان كسى را براى رهبرى خود انتخاب نمايند.(٤٥)

سيد مرتضى اعلى اللّه مقامه الشريف گويد:

گويا مطلب كاملا روشن نشده است ، زيرا كسى نگفته است ، دور بودن آنان از مدينه مانع انتخاب آنان خواهد شد، بلكه مقصود اين است كه دور بودن آنان از مدينه، زمينه را براى كسى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده بود، پس از او خليفه باشد، بدون اشكال و ايجاد مخالفت فراهم نمايد.(٤٦)

در اين صورت اگر كسى در خارج از مدينه ، پايگاه وحى ، و مركز خلافت و حكومت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اقدام به گزينش خليفه مى نمود، از او نپذيرفتند، و در صورت مقاومت حكم شورش پيدا مى كرد، و همين امر نيز باعث شد از امتثال فرمان رسول خدا سرباز زنند.

ابن ابى الحديد معتزلى حنفى مذهب گويد:

ممكن است گفته شود: مدينه مركز هجرت و جايگاه بزرگان اصحاب و خويشان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قاريان قرآن ، و اصحاب سقيفه بوده است بنابر اين جايز نيست ، از اجتماع و شورى صرف نظر نموده و در بيرون از مدينه و دور دست ، و در حال سفر، و بدون مشاركت بزرگان مسلمين ، امام و رهبر انتخاب نمود.(٤٧)

٦-٢: اعتراض به فرماندهى اسامه

الف : قبل از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در اين مورد چند نمونه از گفته هاى تاريخ ‌نويسان را ذكر مى كنيم

١- به فرماندهى اسامه اعتراض كردند، و آن را مورد سرزنش قرار دادند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

شمايان امروز اگر اين فرماندهى را سرزنش مى كنيد، قبلا نيز فرماندهى پدرش را مورد ملامت قرار داديد، ولى بدانيد و آگاه باشيد: « (ايم الله ان كان لخليقا بالاماره») : و او به خدا سوگند، هر آينه شايستگى امارت را دارد.(٤٨)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى جهت و در مواردى عادى سوگند ياد نمى كند، و ليكن مى بينيم در اين مورد براى تاءكيد در امر: ١ - سوگند ياد مى كند. ٢ - با افزودن كلمه (ان) كه براى تاءكيد است ، استفاده مى كند. ٣ - اسمى بودن جمله خود نوعى تاءكيد است

٤ - استفاده از (لام) (لخليقا) تاكيد چهارم است يعنى او شايسته است و شايسته است آن هم در آن حال بيمارى و سر درد شديد، در حالى كه از اين اعتراض خشمگين است ، به اين گونه شايستگى اسامه را براى فرماندهى تاءكيد مى نمايد.

٢ - طبرى :

پس منافقين در اين امر خرده گرفته ، اعتراض نمودند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (انه لخليق لها): او شايسته امارت و فرماندهى است(٤٩)

٣ - حبيب السير نيز به همانگونه اعتراض ، و نيز پاسخ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اظهار مى دارد.(٥٠)

٤ - ابن اثير:

منافقين به اين نوع فرماندهى اعتراض كردند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: « انه لخليق للامارد، و كان ابوه لخليق لها» : او شايسته امارت است و پدرش نيز شايسته امارت بود.(٥١)

٥ - روض الانف :

مردم به اين نوع فرماندهى اعتراض كردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال بيمارى خود، و با وجود سردرد شديد كه بر اثر آن دستمالى به پيشانى خود بسته بود، در مسجد حاضر شد، و به اين اعتراض پاسخ داد:(٥٢)

٦ - ابن هشام :

مردم به اين فرماندهى اعتراض كرده و گفتند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك جوان نورسيده را فرمانده ما نمود، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال بيمارى ، به اعتراض پاسخ داد.(٥٣)

ملاحظه مى شود كه چگونه به فرماندهى اسامه اعتراض مى كنند، در حالى كه خود شاهد بودند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صريحا به اسامه مى گويد: « فقد وليتك هذا الجيش :» من تو را فرمانده اين سپاه نمودم و خود مشاهده نمودند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرچم سپاه را با دست خود براى او برافراشت و فرمود: بنام خداوند، و در راه خداوند نبرد كن و با كسانى كه به خداوند كافر هستند جنگ كن و فرمود: بامدادان حركت كن ، و بشتاب كه بر اخبار سبقت گيرى ، و از اين قبيل دستورات صريح باز هم ، دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اجرا ننموده ، به گونه اى كه پيامبر خشمگين مى شود، و در حال بيمارى كه از شدت درد، سر خود را با دستمال بسته ، باز هم تاءكيد مى كند، اما بى نيتجه است(٥٤)

و حتى در بعضى از روايات آمده است : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: « لعن الله من تخلف عن جيش اسامه :» خداى لعنت كند كسى را كه از شركت در سپاه اسامه سرباز زند.(٥٥)

ب - بعد از رحلت :

پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و جريانات سقيفه بنى ساعده و استقرار ابى بكر در جايگاه خلافت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابوبكر دستور داد، سپاه اسامه كه تا آن روز آن را به تاءخير انداخته بودند به سوى نبرد با روم حركت كند.

ابن اثير گويد:

چون سپاه اسامه به جايگاه خود در (جرف) بازگشت ، و سپاه و افراد كاملا در سپاه حضور يافتند، اسامه عمر بن الخطاب را كه در سپاه اسامه حضور داشت به نزد ابى بكر فرستاد، و به او گفت تا به ابى بكر بگويد: چهره هاى سرشناس و نيرومند مردم با من هستند، و من بيم دارم كه مشركين خليفه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مورد تعرض قرار دهند، و كسانى از انصار كه در سپاه اسامه بودند، مخفيانه به عمر گفتند: ابوبكر خليفه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر اصرار داشت سپاه حركت كند، از او بخواه كه مردى مسن تر از اسامه را براى فرماندهى سپاه تعيين كند.

عمر طبق دستور اسامه به نزد ابى بكر آمد و پيام اسامه را به او ابلاغ نمود. ابوبكر گفت : اگر سگان و گرگان ، مرا پاره پاره كنند، بايد دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را آنچنانكه خواسته بود اجراء كنم(٥٦) و دستورى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر نموده ، هرگز رد نخواهم نمود، گرچه در منطقه بجز من كسى برجاى نماند.

عمر گفت : انصار خواسته اند به جاى اسامه مرد مسن ترى را براى فرماندهى انتخاب نمائيد؟ ابوبكر نشسته بود، برخواست و ريش عمر را گرفته به او گفت : مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند خطّاب ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به فرماندهى نصب نمود، و تو از من مى خواهى او را عزل نمايم ؟(٥٧)

ابن سعد گويد: در مورد عزل اسامه با ابوبكر صحبت شد، موافقت نكرد، و او با اسامه در مورد عمر صحبت نمود كه به او اجازه دهد از حضور در سپاه معاف باشد و اسامه اين درخواست را پذيرفت(٥٨)

٧-٢: دفاع از اعتراض

شيخ الاسلام البشرى در مراجعه اى كه با مرحوم سيد عبدالحسين در اين رابطه داشته است ، گويد:

اين كه فرماندهى اسامه را پيش از رحلت پيامبر اكرم مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، با توجه به آگاهى و مشاهده تصريحات فراوان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه باگفتار، و چه با عمل و رفتار خود، در مورد فرماندهى اسامه ، اين انتقاد و سرزنش ، بدعتى نبوده ، و بلكه بر اساس طبيعت و سرشت انسانى صورت گرفته ، و كاملا امرى است طبيعى ، زيرا اسامه جوان بود، در حالى كه در سپاه مردان كهن ، و بزرگسالان حضور داشتند، اقتضاى نفوس انسانهاى كهنسال اين است كه تحت امر جوانان نباشند و سرشت آنان از اين كه تحت فرماندهى جوان قرار گيرند نفرت داشتند، و گرنه غرض خاصى از اين اعتراض نداشتند.

و اما اينكه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز هم خواستار عزل اسامه از فرماندهى شدند، بعضى از علماء عذر آنان را چنين بيان كرده و گفته اند: فكر مى كردند، ابوبكر صديق ، با آنان در رجحان عزل اسامه هماهنگ باشد، زيرا خود چنين مى انديشيدند.

و انصاف اين است كه درخواست عزل اسامه بعد از خشم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچگونه توجيهى كه عقل آن را بپذيرد ندارد، بخصوص آنكه پيامبر در آن حال تب دار، كه بر اثر شدت سردرد سر خود را با دستمال بسته به منبر مى رود و آن خطبه را ايراد مى كند، كه از رويدادهاى مهم تاريخى به شمار مى رود، بنابراين عذر آنان را جز خداوند نمى داند.(٥٩)

اين دفاعيه خود پاسخ همه سؤ الات است ، آيا واقعا سرشت هر پيرمرد مسلمان كه داراى ايمان كامل است ، از اطاعت خداوند و رسول خداوند نفرت دارد؟ و يا نفوس بعضى از پيرمردهاى مسلمان ، و يا حتى غير از كهنسالان از مسلمانان ممكن است چنين سرشتى داشته باشد؟ و گرنه نه پيرمردهاى مؤ من كه داراى ايمان كامل باشند، از اطاعت خدا و رسول خدا در مورد فرماندهى و تحت امر جوان قرار گرفتن نفرت ندارند، در حالى كه دستور خداوند است :( وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ) :(٦٠) هر دستورى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دهد، آن را بپذيريد، و از هر چيزى كه شما را نهى نمايد خويشتن دار باشيد. اين صفات مؤ منين است و در آيه ديگر گويد: «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا :(٦١)

٨-٢: درنگ در اجراى فرمان

با توجه به تاءكيدات فراوانى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اعزام سپاه اسامه ، به روم داشت ، و ما تعدادى از روايات آن را در بخش تشكيل سپاه اسامه بيان داشتيم ، كه عين حال حركت سپاه را به تاءخير انداختند، تا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نمود، و حتى بعد از رحلت نيز برخى تصميم داشتند و اصرار نمودند، اصل فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را لغو نموده و اجراء نكنند، و اينك برخى از روايات ديگر را كه بيانگر تاءكيد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اجراى فرمان است ، بيان مى كنيم :

١ - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود، اسامه را فرمانده سپاهى نمود كه بيشتر مهاجرين و انصار، از آن جمله ابوبكر و عمر و ابوعبيده بن الجراح ، و عبدالرحمن بن عوف ، و طلحه و زبير، در آن شركت داشتند و به او دستور داد به سوى مؤته جايى كه پدر اسامه كشته شد، برود، و اسامه در اجراى فرمان درنگ نمود، و همراهان او نيز با او درنگ نمودند، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود كه شدت پيدا مى كرد و و گاهى تخفيف پيدا مى كرد، در اجراى فرمان تاءكيد مى نمود، حتى اسامه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشت : پدر و مادرم فدايت باد، آيا اجازه مى دهيد چند روزى درنگ نمايم تا اين كه خداوند تو را شفا عنايت فرمايد، فرمود: حركت كن و درنگ منما. عرض كرد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر من حركت كنم ، و جناب تو در اين حال باشند، قلبم جريحه دار خواهد بود؟ فرمود: حركت كن به سلامتى و پيروزى عرض كرد: اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوست ندارم حال تو را از مسافرين جويا شوم ، فرمود: فرمان مرا اجرا كن سپس آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيهوش گرديد، و اسامه مهياى حركت شد، و چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهوش آمد، از اسامه و سپاه سؤ ال نمود؟ به او گزارش دادند، خود را آماده حركت مى كنند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شروع به گفتن اين جمله نمود: سپاه را بفرستيد، خداوند لعنت كند، آنكه را در سپاه شركت ننمايد، و اين جمله را مكرر بر زبان جارى ساخت پس اسامه خارج شد در حالى كه پرچم بر فراز سر او بر افراشته بود، و اصحاب در پيشاپيش او در حركت بودند، تا اين كه در پايگاه (جرف) فرود آمد، در حالى كه ابوبكر و عمر و بيشتر مهاجرين به همراه او بودند، و از انصار سيد بن خضير، و بشير بن سعد، و ديگر چهره هاى سرشناس ، در اين حال فرستاده ام ايمن آمد، و به اسامه گفت : به مدينه بيائيد، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات يافت اسامه بى درنگ برخواست در حالى كه پرچم را به همراه داشت ، و آن را در خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذارد، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همان ساعت وفات يافته بود.

گويد: بسيارى از راويان حديث كه از آن جمله ابن ابى الحديد معتزلى است ، اين حديث را روايت كرده اند.(٦٢)

٢ - چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن نماز كه در حال بيمارى به مسجد آمده فراغت جست ، و به منزل آمد، ابابكر و عمر را و گروهى را كه در مسجد حضور داشتند فرا خواند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين جهت كه اين گروه در سپاه اسامه شركت نجسته اند بسيار دلتنگ و خشمگين بود. به آنان فرمود: مگر من به شما دستور ندادم ، سپاه اسامه را اعزام داشته و در سپاه شركت نمائيد؟ در پاسخ گفتند: چرا اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . فرمود: چرا دستور مرا اجراء ننموديد؟

ابوبكر پاسخ داد: من آمدم تا ديدارى تازه كنم

عمر نيز گفت : من نرفتم ، زيرا دوست نداشتم از مسافرين جوياى حال شما بشوم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سپاه اسامه را حركت دهيد، حضرت سه بار اين جمله را تكرار نمود، و آنگاه بر اثر رنج فراوان و آزارى كه بر اثر عدم اجراى فرمان متوجه حضرت شده بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدهوش گرديد.(٦٣)

٢ - پس اسامه خارج شد، و پايگاه خود را در جرف قرار داد، و سپاهيان در آن جا حضور داشتند، بيمارى پيامبر اكرم شدت نمود، و سپاهيان حركت ننمودند، و به يكديگر نگاه مى كردند، تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نمود.(٦٤)

٣ - حركت اسامه به خاطر بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تاءخير افتاد، اسامه پايگاه خود را در (جرف) برقرار نمود، بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، وليكن تاءثيرى در برنامه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشت ، و او همچنان در فكر اجراى برنامه هاى خود برد.

٤ - اسامه گويد: چون بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، من و ديگر همراهان به نزد پيامبر آمديم ، و پيامبر سخن نمى گفت ، او دست خود را به طرف آسمان دراز كرده و سپس دست خود را به روى من گذارد، من متوجه شدم او مرا دعا مى كند.(٦٥)

ابن ابى الحديد اضافه مى كند: اين حركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بازگشت اسامه ، و اجراى فرمان در مورد سپاه اعزامى به شام بود.(٦٦)

٥ - اسامه و همراهانش در جرف رحل اقامت افكندند و مراقب بودند كه خداوند چه تصميمى را در مورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اجراء خواهد گذارد.(٦٧)

٦ - اسامه پايگاه خود را در جرف مستقر نمود، و سپاهيان در اين انتظار بودند كه بالاخره خداوند در مورد پيامبرش ، چه فرمانى را اجراء كند.(٦٨)

__________________________________________

۱ ٩ - ٢ - دفاع از درنگ

٩ - ٢ - دفاع از درنگ

ترديدى نيست كه در مقابل تصريح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جاى اعمال نظر شخصى و اجتهاد نمى باشد، به اجتهاد عمل نمودن ، و يا پيروى از آراء خود در موردى است كه تصريحى نباشد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نه تنها صريحا دستور اعزام را داده ، بلكه هرگونه عذرى را كه سپاهيان براى تاءخير خود آوردند، حضرت رسالت در آن حال درد و رنج بيمارى نمى پذيرد، حتى دستور مى دهد: بامدادان حركت كنيد، و تاءخير آن را تا همگام عصر روا نمى دارد.(٦٩)

تاءخير اجراى فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه توجيهى مى تواند داشته باشد، آيا پيروى از احساسات و عواطف مى تواند بازدارنده انسان از اجراى دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد؟ و آيا پيروى از احساسات و عواطف ، همان هواى نفس ، و پيروى از خواسته هاى نفسانى نمى باشد؟ اكنون برخى از دفاعيات را از نظر مى گذرانيم :

١ - محمد حسنين هيكل گويد: حركت ارتش به سوى شام كه بايستى بيابانها و صحراها را پيمود كار آسانى نيست ، و نمى تواند براى مسلمين آسان باشد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اين حال بيمارى رها كنند، و مدينه را ترك گويند، در حالى كه نمى دانند پايان كار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيست ؟

تا آنجا كه گويد: پس اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق دارند بترسند، و در حركت از پايگاه خود به سوى شام از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مهلت بخواهند، تا اينكه دلهاى آنان آرام گيرد و از نتيجه كار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه شوند.(٧٠)

در اين مسئله ترديدى نيست كه حق دارند مهلت بخواهند، و مهلت نيز خواستند، اما پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتى به اندازه صبح تا عصر نيز به آنان مهلت نداد، و با فرض مهلت ندادن ، و بلكه دستور حركت سريع دادن ، تاءخير در اجراى فرمان جرم و گناه است

٢ - شيخ الاسلام بشرى گويد: آرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را تشويق كرد كه سپاه اسامه را سريع حركت دهند، و به آنان در اين موضوع سخت گرفت ، به گونه اى كه به اسامه گفت : بامدادان بر (ابنى) بتاز، و به آنان مجال نداد كه به هنگام عصر انجام شود، وليكن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بلافاصله بيمار گرديد، و بيماريش شدت يافت ، به گونه اى كه بيم آن مى رفت دنيا را ترك گويد، اصحاب نمى توانستند فراق او را تحمل نمايند، و او در اين حال بسر برد. پس در (جرف) در انتظار بودند كه پايان كار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشتند، و وابستگى شديد دلهاى آنان به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و هدفى از اين اهمال و سستى در انجام وظيفه نداشتند، به جز اينكه در انتظار يكى از دو نتيجه بودند، كه چشمشان با شفاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روشن شود، و يا اينكه شرافت شركت در امر تجهيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصيب آنان شود، و زمينه را براى كسى كه بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متصدى امور مى شود فراهم نمايند، بنابراين عذر آنان در تاءخير پذيرفته است ، و به آنان نمى شود ايراد گرفت(٧١)

پاسخ اين توجيه نيز همانند پاسخى است كه به (هيكل) داده شد، و ديگر اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آگاهى به همه اين مسائل و با در نظر گرفتن همه احساسات ، باز هم به آنان دستور داد و تاءكيد كرد كه بايد عازم جنگ با روم شوند، و تاءخير حتى به يك لحظه نيز روا نمى باشد، و حتى برخى از اين مسائل را صريحا اسامه با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان گذارد، و ابوبكر و عمر نيز همين عذرها را در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه نمودند، و باز هم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد بشتابند و تاءخير مجاز نيست آرى فقط جمله اخير شيخ الاسلام ، درست است كه آنان جنگ را به تاءخير انداختند، تا زمينه را براى شخص بعد از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فراهم نمايند، در حالى كه چنانچه گفته شد علت تسريع و شتاب از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز همين بود، كه زمينه را براى شخصى كه از پيش ‍ تعيين نموده بود، بلامنازع گرداند.

٣ - عبدالجبار قاضى القضاة در كتاب مغنى سلسله دفاعياتى در اين رابطه ذكر نموده است ، و سيد مرتضىرحمه‌الله در كتاب شافى به آن دفاعيات پاسخ داده ، متاءسفانه هيچ يك از دو كتاب در اختيار اينجانب نيست تا نص كلام هر دو را از ذكر نمائيم ، و تنها اكتفاء مى كنيم به آنچه ابن ابى الحديد از (شافى) نقل نموده است :

قاضى القضاة گويد: دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشروط به داشتن مصلحت است ، و اينكه معارض با امر مهمترى نباشد، زيرا جايز است دستور اجراى چيزى را صادر نمايد، گرچه پيامد آن ، ضررى را متوجه دين نمايد.

سيد مرتضىرحمه‌الله : اين كه اجراى دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شرطى است ، ادعايى باطل است زيرا هر دستورى كه شرطى در آن قيد نشده ، مستلزم هيچ گونه شرطى نيست ، و تنها منوط به شرطى است كه دليلى بر آن استوار باشد، مثل قدرت و توانايى كه شرط اجراى هر دستورى است ، زيرا قدرت و توانايى شرط هر يك از دستورات و تكاليف شرعى است ، و داشتن مصلحت (در ظاهر) چنين نيست ، زيرا خداوند حكيم ، به شرط مصلحت دستور نمى دهد، بلكه دستورى كه از سوى شرع صادر مى شود، خود مصلحت (حقيقى) را ايجاب مى كند، و دستورات الهى متضمن فساد نمى باشد، و قدرت و تمكن اجراى دستور از اين قبيل نمى باشد، و به همين جهت است كه هيچ كس دستورات خداوند و پيامبرش را مشروط به داشتن مصلحت و نداشتن مفسده نمى داند، بر خلاف توانايى و قدرت كه آن را شرط هر نوع تكليف دانسته اند.

٢ - قاضى القضاة گويد: كسانى كه در ضمن سپاه اسامه حضور داشته و صلاحيت امامت دارند، لازم است از سپاه جدا شده تا يكى از آنان را براى امامت اختيار كنند، زيرا برگزيدن امام مهمتر از شركت در جنگ است ، و اگر كسى كه صلاحيت دارد، جايز باشد، قبل از انتخاب از سپاه جدا شود، قطعا پس از آن نيز جايز است كسى را از سپاه جدا كند، كه به او نياز دارد. (اشاره به درخواست ابى بكر از اسامه براى جدا شدن عمر از سپاه اسامه است).(٧٢)

سيد مرتضىرحمه‌الله : كسى كه صلاحيت امامت داشت ، در سپاه اسامه حضور نداشت ، كه تاءخير آنان براى گزينش امام از ميان آنان جايز باشد، بر فرض اينكه وجود مى داشت ، عذرى براى تاءخير نمى بود، زيرا آنان مى توانستند در ميان خود كسى را انتخاب نمايند، گرچه دور از مدينه باشند، و از باب اينكه اختيار صحيح است ، بعيد نيست اشكالى نداشته باشد، و قاضى القضاة خود نيز به اين موضوع تصريح مى كند.(٧٣) بر فرض اين كه قبول نموديم ، و تاءخير از اجراى فرمان را به خاطر گزينش ‍ امام جايز دانستيم ، جدا شدن از سپاه را براى اين منظور، قبل از بيعت و گزينش قبول نموديم ، چه ارتباطى به بعد از انتخاب دارد، كه آن را قياس ‍ به ماقبل از انتخاب كنيم و بگوييم به همان دليل كه براى گزينش امام جايز بود، براى همكارى با امام نيز جايز است كه در سپاه شركت ننمايد، و مقصود از همكارى عمر را ما قبلا بيان داشتيم

٣ - قاضى القضاة گويد: دليل اينكه تاءخر آنان از سپاه اسامه داراى مصلحت بوده است ، اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اسامه اشكال نمى كند كه چرا تاءخير نمود، در حالى كه اسامه خود گويد: (نخواستم حال تو را از ديگران جويا شود)، (اين خود دليل است بر اينكه تاءخير اجراى فرمان جايز است .)

سيد مرتضىرحمه‌الله گويد: اين كه گفته شد، به اسامه به خاطر تاءخيرش ‍ اعتراض ننموده است ، چه اعتراض بالاتر از تكرار دستور، و بازگو كردن آن در حالى كه تمام فكر و همت خود را متوجه اجراى دستور نموده است ، و تكرار دستور گاهى با تكرار دستور صورت مى گيرد و گاهى به گونه اى ديگر.

٤ - قاضى القضاة گويد: دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لازم نيست فورى اجراء شود، زيرا اجراى دستور با تاءخير نيز منافات ندارد، و تاءخّر ابوبكر از اجراى فرمان موجب نمى شود كه او گناهكار باشد.

سيد مرتضىرحمه‌الله گويد: دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اجراى ماءموريت سپاه ، دستورى است كه بايد فورى به مرحله اجرا درآيد، يعنى در اولين فرصت ممكن به مرحله اجرا برسد، يا به اين دليل كه مقتضاى دستور، اجراى فورى آن است (طبق نظريه كسانى كه چنين مى گويند). معناى لغوى دستور را اجراى فورى آن مى دانند، و اما معنى شرعى دستور، تمامى امت از دوران صحابه تاكنون ، دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را واجب الاجراء در اولين فرصت ممكن مى دانند، و آن را حمل به فوريت مى نمايند، و در صورتى كه ادعاى تاءخير در اجرا شود، خواستار دليل تاءخير هستند. و گرنه فهم اوليه ، اجراى فورى دستور است

اگر هيچ يك از اين مطالبى كه گفته شد، مورد قبول واقع نشود، گفتار اسامه در اين رابطه كفايت مى كند كه دستور پيامبر در اين مورد خاص ، به معناى اجراى فورى آن بوده است ، آنجا كه گويد: (نخواستم از مسافرين جوياى حال تو شوم). دليل است بر اينكه اسامه از اين دستور، فوريت اجراى آن را فهميده است ، يعنى خواستم حال تو را جويا شوم و دستور را اجرا نمايم ، زيرا جويا شدن سلامتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مسافرين بعد از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى معناست

ابن ابى الحديد نيز بعد از ذكر دفاعيات و پاسخ سيد مرتضىرحمه‌الله به آنها، خود نظرياتى داده و گفته هاى دو طرف را مورد نقد و بررسى قرار داده است كه از ذكر آن به جهت جلوگيرى از به درازا كشيدن سخن خوددارى مى شود.

ابن ابى الحديد در بسيارى از موارد حق به جانب سيد مرتضىرحمه‌الله داده است ، و در بعضى ترديد نموده و در برخى از موارد، دفاعيه قاضى القضاة را توجيه نموده است ، گويد: قاضى القضاة ، دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مورد اعزام سپاه اسامه ! حمل بر (تراخى) يعنى عدم اجراى سريع و فورى آن نموده است ، كه اين مطلب قابل قبول نمى باشد، و نيز نظريه سيد مرتضى(ره) را در اين باره پسنديده و تاءييد نموده است ، شايسته است اهل تحقيق مراجعه كنند.(٧٤)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34