سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22341
دانلود: 1823

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22341 / دانلود: 1823
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٢ - ٢ - ٤ احتجاج ابن عباس

ابن عباس چندين بار در مورد دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خليفه دوم احتجاج نموده است ، گاهى با صراحت ، و گاهى با رعايت احتياط، و ما در اينجا به یکی از دو مورد آن اشاره مى كنيم : عمر به ابن عباس مى گويد: چگونه عموزاده ات را رها كردى ؟ گويد: فكر كردم مقصودش عبدالله بن جعفر است ، گفتم : او را به هم سن و سال خود رها كردم ، عمر كه متوجه شد من مقصودش را نفهميده ام ، گفت : مقصودم عبدالله نيست ، بلكه بزرگ اهل بيت شما؟

گفتم : او را در حالى ترك گفتم ، كه مشغول آب كشيدن بود و قرآن مى خواند، عمر گفت : اى عبدلله : اگر چيزى از خلافت هنوز در روحيه او باقى مانده به من بگو، و اگر آن را كتمان كنى و به من نگوئى به گردن تو قربانى شتران باشد؟ گفتم : آرى او هنوز از اين بابت نگران است ، گفت : آيا تصور مى كند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت او دستورى صادر كرده است ابن عباس پاسخ داد: و بيش از اين ، از پدرم در مورد ادعاى او سؤ ال كردم ؟ پدرم گفت : آرى على راست مى گويد. عمر گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ستايش زيادى در مورد على نمود كه اين گفته ها چيزى را ثابت نمى كند، و حجت نمى باشد، و او خواست با ستايش از على امت خود را آزمايش كند و در هنگام بيمارى مى خواست در اين مورد تصريح نمايد من مانع او شدم

گفتگوى دوم :

ابن عباس گويد: عمر بن خطاب و جمعى از اصحابش در مورد شعر گفتگوئى داشتند، برخى مى گفتند فلان شاعر بهتر شعر مى گويد، و برخى شاعر ديگرى را، در اين هنگام من وارد شدم ، عمر رو كرد به اصحاب خود و گفت : آگاه ترين مردم به شعر آمد، و از من سؤ ال كرد، بهترين شاعران كدامند، من گفتم : زهير ابن ابى سلمى و نمونه هائى از شعر او را ذكر نمودم ، عمر گفت : آرى چه نيكو گويد. و من شاعرى از او بهتر نديده ام ، و اين كه اين قبيله (بنى هاشم) چنين هستند به خاطر فضيلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خويشاوندى به اوست

ابن عباس گويد: به عمر گفتم : به صواب سخن گفتى ، و همچنان موفق باشى ، عمر گفت : اى ابن عباس ؛ آيا مى دانى چه چيز مانع شد، كه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خلافت دست يابيد؟ ابن عباس ‍ گويد: من دوست نداشتم به او پاسخ دهم ، به او گفتم : اگر ندانم ، خليفه مرا آگاه مى نمايد، عمر گفت : مردم دوست نداشنتد نبوت و خلافت در خانواده شما باشد، تا به آن بر ديگران فخر بفروشيد، و قريش خلافت را براى خود انتخاب ننمود، و درست انديشيد و موفق گرديد. گفتم اى اميرالمؤ منين (يعنى عمر) اگر به من اجازه سخن گفتن دهى و خشم خود را از من دور نمائى ، در اين مور سخنى بگويم ؟ عمر گفت : بگو، گفتم : اين كه مى گوئى قريش براى خود خليفه انتخاب نمود و درست انديشيد و موفق گرديد؟ اگر انتخاب قريش موافق با انتخاب پروردگار مى بود، كار خوب را قريش انجام داده ، قابل بحث نبوده و مورد حسادت واقع نمى شد (وليكن متاءسفانه انتخاب او هم آهنگ با انتخاب پروردگار نبود - م -).

و اين كه گفتى : قريش دوست نداشت نبوت و خلافت در يك خانواده باشد، خداوند متعال گويد :(ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ ) آنان دوست نداشتند آنچه را خداوند نازل نمود، و همه اعمال آنان از بين رفت

عمر: اى ابن عباس ، هيهات ، به خدا سوگند سخنانى از تو به من مى رسيد و من دوست نداشتم از تو درباره گفته هايت اقرار بگيرم كه مقام و منزلت تو نزد من كاهش يابد، و گرچه باطل باشد، زيرا شخصى مثل من باطل را از خود دور مى گرداند، عمر ادامه داد و گفت : به من رسيده است كه تو مى گوئى : خلافت را از روى حسد و ظلم و ستم از ما دور گرداندند.

ابن عباس : اما اين كه از روى ظلم ؟ اين مسئله براى همگان روشن است ، و اما اين كه گفتى از روى حسد؟ آدم ، جد ما به او حسادت شد، و ما نيز فرزندان او هستيم كه به ما حسادت مى ورزند.

عمر: هيهات ، هيهات به خدا سوگند حسد هرگز از دلهاى شما بنى هاشم از بين نرود.

ابن عباس : اى اميرالمؤ منين ، آهسته ، دل هائى را كه خداوند از آلودگى ها پاك نموده است به حسد توصيف منما، زيرا قلب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز، از دل هاى بنى هاشم است

عمر: از من دور شو، اى ابن عباس ؛

ابن عباس : چنين كنم و چون خواستم برخيزم ، از من خجالت كشيد، و گفت : اى ابن عباس سرجاى خود بنشين ، به خدا سوگند من حقوق تو را رعايت مى كنم ، و آنچه تو را خوشحال مى كند، دوست مى دارم(٣١٩)

و گفتگوى ديگرى ابن عباس با عمر دارد، كه لزومى در ذكر آن نمى بينم ،(٣٢٠)

١٣ - ٢ - ٤ شركت در نشست شورا

اشكال سوم ، انگيزه علىعليه‌السلام از شركت شوراء، اشكالى است كه بعضا آن را ذكر نموده ، و گفته اند، اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على را به منظور خلافت معين نموده بود چرا در شورا شركت مى كند؟ و اين خود نشانه آن است كه از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستورى در مورد خلافت علىعليه‌السلام صادر نشده است

پاسخ : اين كه عدم شركت در صورتى سودمند است كه چيزى را ثابت كند و انگيزه عدم شركت خود را بتواند با مردم در ميان بگذارد، در غير اين صورت ، بخصوص اگر شركت در شورا فوائدى را نيز در بر داشته باشد، ضرورت پيدا مى كند.

١ - اولا زمينه بگونه اى بود كه حضرت نمى توانست از حضور در شورا خود داراى نمايد چون زمينه ايجاد فتنه وجود داشت و لذا هنگامى كه عباس عمويش به او مى گويد: در شورا شركت مكن ، پاسخ مى دهد: دوست ندارم اختلاف ايجاد شود(٣٢١) ، با توجه به دستور عمر براى شركت در شوراى شش نفره براى تعيين خليفه با طرح از پيش ساخته كه علىعليه‌السلام از نتيجه آن آگاه بود و لذا پس از تعيين اعضاى شورا، و طرح انتخاب خليفه ، بلافاصله حضرت به بنى هاشم روى نموده و فرمود: خلافت به شما بنى هاشم نمى رسد(٣٢٢) و فرمود: من مى دانم آنان خلافت را به عثمان وا مى گذارند، و مى دانم كه پس از آن بدعتها و رويدادهائى خواهد بود و اگر زنده ماندم به شما يادآورى خواهم نمود، و اگر بميرد يا كشته شود، خلافت را در ميان بنى اميه دست بدست خواهند نمود،(٣٢٣) . با توجه به دستور عمر براى شركت در شورا و اگر كسى با تصميمات شورا مخالفت كند بايد كشته شود(٣٢٤) در اين صورت عدم شركت علىعليه‌السلام در شورا آيا به معناى اعتراض به تصميمات شورا نمى بود؟ و آيا اگر شركت نمى كرد اختلاف ايجاد نمى شد؟ و هنگامى كه مقداد و عمار در رابطه با شايستگى و اهليت و اولويت علىعليه‌السلام سخن مى گويند، عبدالرحمن بن عوف به مقداد مى گويد: از خداى بترس ، من از بروز فتنه بر تو مى ترسم(٣٢٥)، و يا هنگامى كه علىعليه‌السلام ، كمترين اعتراض نسبت به چگونگى گزينش عثمان مى نمايد، عبدالرحمن بن عوف به علىعليه‌السلام مى گويد: خود ر ا در معرض خطر قرار مده(٣٢٦) .

٢ - فائده اى ديگرى كه حضور در شورا براى علىعليه‌السلام در بر دارد كه شايد در مناسبت هاى ديگر اين فرصت بدست نيايد، زيرا شورا، فقط براى تعين خليفه قدرت دارد، و شوراى اداره كشور و حكومت نيست ، بنابراين نوعى آزادى ، لااقل آزادى بيان وجود دارد، و اين آزادى در فرصت هاى پيشين وجود نداشت ، و شايد بعد از پايان كار شورا وجود نداشته باشد، چنانچه در دوران عمر، ابن عباس با كسب اجازه آن هم به طور سرپوشيده و در بسته ، با عمر بعضى از مطالب را مى گويد، و مى بينميم بعد از تعيين خليفه نيز شخصى مثل اباذر در مورد سوء استفاده هاى مالى سخن مى گويد، به شام تبعید مى شود، و شام نيز نمى تواند وجود اباذر را تحمل كند، او را به مدينه برمى گردانند و باز از مدينه به ربذه تبعيد مى شود.

و اكنون فرصتى است تا علىعليه‌السلام مقدارى از خود بگويد، و سفارشات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد خود به ديگران يادآورد، گرچه در اين موقعيت نيز نمى تواند، همه آنچه را كه مى خواهد بگويد. علىعليه‌السلام ، (در نشست شورا) برخواست و پس از ستايش ‍ پروردگار و يادآورى خاطره بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ما اهل بيت نبوت و معدن حكمت ، و امان اهل زمين ، و باعث نجات هر آن كسى هستيم كه چنين بخواهد، ما حقى داريم كه اگر به ما داده شود آن را دريافت مى كنيم ، و اگر ما را از آن باز دارند (هم چون اسيران) بر پشت شتر سوار شويم ، هر چند زمان آن دراز و بسيار طولانى باشد...(٣٢٧)

و در بعضى از روايات است مى فرمايد: آنچنان احتجاج كنم ، كه نه عرب و نه عجم شما بتواند آن را تغيير دهد، و سپس سى مورد از فضايل خود را بيان مى دارد،(٣٢٨).

و اين حديث معروف است به حديث معنا شده ، كه برخى همه آن و برخى بخشى از آن را ذكر كرده اند.

و نيز عدم شركت حضرت در شورا ممكن بود پى آمد ناگوار ديگرى در برداشته ، و به حيثيت اجتماعى او لطمه وارد نموده و او را متهم به دنيا طلبى نموده ، و فرصت هاى بعدى را نيز از دست بدهد.

و اين كه در شورا فقط از مناقب خود مى گويد و متعرض دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت خود نمى گردد، و فقط به عنوان حق مسئله را مطرح مى نمايد، به دلائلى است و زمينه مساعد نبود از اين بيش ، متعرض مسئله شود، چون نتيجه اى جز دامن زدن به اختلاف نداشت و او طبق استدلال خودشان براى دست يابى به خلافت كه عبارت از فضيلت مهاجرت و سبقت در ايمان و جهاد و قرابت با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، متوسل گرديد كه اگر اينها دليل شماست من از آن همه به مراتب بيشتر دارم

و در آخر: قطب راوندى كلمه اى دارد، كه صرفنظر كردن از آن را روا ندانستم ، گويد: چون عمر دستور داد: آن گروهى را انتخاب كنيد كه عبدالرحمن در ميان آنان است (در سقيفه آن را توضيح مى دهيم)، ابن عباس به علىعليه‌السلام گفت : خلافت از ميان ما رخت بر بست ، عمر مى خواهد كه خلافت به عثمان انتقال يابد؛

علىعليه‌السلام فرمود: من اين موضوع را مى دانم و ليكن ميخواهم وارد شورى شوم ، زيرا عمر با اين فرمان مرا شايسته خلافت دانست و او پيش ‍ از اين مى گفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته است : نبوت و خلافت در يك خانواده جمع نشود، بنابراين من وارد شورى مى شوم تا براى مردم روشن كنم : عمل عمر با روايتش متناقض است گرچه ابن ابى الحديد گويد: روايت به آنگونه كه راوندى نقل نموده است معروف نمى باشد، زيرا عمر از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نمود كه : خلافت و نبوت در يك خانواده جمع نشود، بلكه گفت : قوم دوست ندارند كه نبوت و خلافت در يك خانواده باشد،(٣٢٩).

در هر صورت مورد استشهاد گفتار علىعليه‌السلام است كه مى گويد من به اين خاطر در شورا شركت نمودم كه تناقض گفتار و كردار عمر را براى مردم بنمايانم

١٤ - ٢ - ٤ و آخرين اشكالات

١ - پيشنهاد بيعت عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علىعليه‌السلام دليل است بر اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستورى به علىعليه‌السلام نداده است

راستى پيشنهاد بيعت عباس يعنى نبود دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ و آيا اين پيشنهاد خود دليل بر وجود دستور از سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمى باشد؟ چون عباس از دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطلاع داشته است ، و مى بيند و يا به فراست در مى يابد كه مى خواهند ديگرى را نصب نمايند، پيش دستى كرده و با اين كار به تصور و گمان خود موانع اجراى دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از بين ببرد، حداقل چنين احتمالى داده مى شود.

و يا اين كه عباس با اين پيشنهاد يكى از دو هدف را تعقيب مى كند يا بيعت بر اساس دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام مى گردد، و يا بر اساس انتخاب ، هر يك از اين دو صورت كه انجام شود، زودتر مبادرت ورزيده ولى عباس غافل از اين است كه به مجرد انجام بيعت او با حضرت آنچه نبايد انجام شود، انجام مى پذيرد، زيرا به دنبال عباس بنى هاشم ، و بعد نيز تعداد ديگر، و پس از انجام بيعت ، بيعت كنندگان با علىعليه‌السلام و بيعت كنندگان با طرف مقابل از حرف خود بر نمى گردند، و آن اختلاف و فتنه بزرگ از پى آن بروز خواهد كرد امام علىعليه‌السلام به همه اين مسائل آگاه است چنانچه گذشت

٢ - و اما سكوت در مقابل اتهام وارده از سوى عمر به علىعليه‌السلام : « ان وليت فلا تحمل بنى هاشم» ...: اگر خلافت به تو رسيد بنى هاشم را به گرده مردم سوار مكن ، چرا علىعليه‌السلام در مقابل اين اتهام ساكت مى شود و پاسخ نمى دهد: اگر من چنين شخصى بودم چرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به خلافت بعد از خود نصب نمود.

پاسخ اين كه همه مطالبى را كه مانع تصريح حضرت به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت گذشت ، در اين مورد نيز مى آيد، و پاسخى است براى آن

٣ - چرا اميرالمؤ منين با آنان همكارى نمود؟ بايد ملاحظه نمود نوع همكارى امامعليه‌السلام با آنان چگونه بوده است ؟ آيا فرماندار ايالتى از ايالت هاى اسلامى را پذيرفت ، آيا فرماندهى سپاهى به او واگذار شد؟ آيا پست و سمتى را قبول كرد؟ تا آنجائى كه اطلاع دارم هيچ يك از مناصبى را كه عنوان حكومتى دارد نپذيرفته است ، و يا به او واگذار نشده بود. و در فصل (٣ - ٢ - ١٣) خواهيم ديد كه علىعليه‌السلام در سنگر دفاع از مدينه در هنگام شبيخون ارتداد حضور داشت

اما همكارى در امور فرهنگى و ارشادى و مشاوره براى نجات كشور و اسلام ، و حل مشكلات علمى و تشريح آيات و احكام اسلامى و حل و فصل مشكلات مردم ، وظيفه هر مسلمانى است كه در حد توان انجام دهد، كارگزار حكومت اسلامى باشد و يا نباشد.

فصل پنجم : آخرين سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

١ - ٥ نقش رهبرى

اگر كسى در سال اول هجرت به شبه الجزيره عربى سرى مى زد، مردمى را مى ديد غرق در فساد همه جانبه ، فساد در معيشت ، و عقيده غرق در فقر مادى و معنوى ، بدترين دين و بدترين سرزمين ، كه در سخت ترين شرايط زندگى بسر مى برند. و هم او پس از ده سال بر مى گشت ، مى ديد كه همان مردم ، در عالى ترين عقيده توحيدى و معارف الهى ، در كامل ترين مراتب اخلاقى و بهترين شرايط اجتماعى به سر مى برند، در حالى كه صاحب نيرومندترين قدرت ، در پرتو يك حكومت مركزى مى باشند، و در سايه يك وحدت بى نظير ملى زندگى مى كنند. قبائلى كه تا ديروز نبردهاى خونينى برپا مى كردند، امروز، برادر و مهربان و دل سوز يك ديگر شده اند، و يك قانون واحد بر آنان حكومت مى كند، و همه از جان و دل از آن اطاعت و فرمان بردارى مى كنند.

متوجه مى شود كه تمام اين دگرگونى ها در خلال ده سال ، در پرتو رهبرى يك رهبر لايق صورت پذيرفته است ، زيرا هر انقلاب اجتماعى ، تداوم آن وابسته به انقلاب فرهنگى است ، كه رسوب هاى فكرى سابق حاكم بر جامعه ، و تعصبات قبيلگى و نژادى ، از بين برود، و قانون انتخاب اصلح ، بر اساس معيارها و موازنه هاى حقيقى در جامعه حاكم گردد. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود شاهد بود كه هنوز جامعه دچار اين دگرگونى نشده است ، شاهد بر آن ، اعتراض گزيده هاى اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فرماندهى اسامه ، و حوادثى است كه در سقيفه بنى ساعده رخ مى دهد.

بنابراين ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه خود بهترين نمونه رهبرى است ، و كاملا حساسيت و اهميت آن را درك مى نمايد، و مى داند، در اين موقع كه عزم بازگشت به جهان ابديت دارد، اگر رهبرى صحيحى انتخاب نشود، تمام زحمات گذشته اش از بين مى رود، و آن نتيجه عالى از اين انقلاب عظيم اجتماعى گرفته نمى شود، با تمام نيرو تلاش مى كند، اين باور را در ذهن مردم ايجاد كند و چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين مسئله غفلت مى كند، در حالى كه يك انسان معمولى از چنين مسئله مهمى غفلت ننموده ، و در هنگام مرگ و حتى قبل از آن ، آن را اعلان مى دارد، تعيين وليعهد از سوى شاهان به همين منظور است بخصوص در آن محيط عشايرى و قبيلگى كه هر رئيس قبيله و عشيره جانشين خود را معين مى كرد، آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين مسئله بزرگ غفلت ورزد.

٢ - ٥ سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

١ - چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار شد، به همان بيمارى كه از دنيا رفت ، و آن در روز شنبه و يا يكشنبه بود... و چون روز چهارشنبه شد در حالى كه سر خود را با دستمالى بسته ، و دست راست خود را بر شانه علىعليه‌السلام ، و دست چپ خود را به شانه فضل تكيه داده بود، به منبر صعود نمود، و پس از حمد و ستايش پروردگار فرمود:

اما بعد، اى مردم ؛ نزديك است از ميان شما بروم ، پس هر كس من به او وعده اى داده ام ، نزد من بيايد تا به وعده خود وفا كنم ، و هر كه از من طلب دارد، مرا از آن آگاه سازد، مردى برخواست و عرضه داشت : در هنگامى كه ازدواج نمودم ، به من وعده دادى سه (وقيه طعام) پرداخت نمائى ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى فضل در اختيارش قرار ده ؛ سپس از منبر فرود آمد.

و چون روز جمعه شد بر فراز منبر صعود نموده و خطبه اى ايراد فرمود، در

آن خطبه گفت :

اى اصحاب ، من چگونه پيامبرى براى شما بودم ؟ آيا در ميان شما من جهاد ننمودم ؟ آيا دندان هاى پيشين من شكسته نشد؟ آيا پيشانى من شكسته نشد؟ آيا خون بر چهره ام جارى نگشت ؟ آيا من با نادانان قوم خود دچار سختى و شدائد نشدم ؟ آيا من به شكم خود سنگ گرسنگى نبستم ؟ گفتند: آرى اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند من حكم نموده و سوگند خورده است ، كه از ظلم هيچ ستمگرى در نگذرد، شما را به خداوند سوگند مى دهم ، هر يك از شما كه از سوى محمد بر او ستمى روا شده است ، برخيزد و قصاص كند، من قصاص در دنيا را بيش از قصاص در آخرت دوست دارم ، كه در پيشگاه فرشتگان و پيامبران الهى قصاص شوم

مردى بنام سوادة بن قيس برخواست و عرضه داشت : چون از طائف بازگشتى من به استقبال تو آمدم و تو بر شتر (عضباء) خود سوار بودى و تازيانه (ممشوق) در دست ، تازيانه را بلند نمودى كه به شتر خود بزنى ، به من اصابت نمود؛ پيامبر فرمود: بلال به منزل فاطمهعليها‌السلام رفته و تازيانه ممشوق مرا بياور.

بلال چون به نزد فاطمةهعليها‌السلام رفت ، فاطمهعليها‌السلام ، از او سؤ ال نمود: پدرم با آن چه كار دارد؟ بلال گفت : مگر نمى دانى او با اهل دين و دنيا وداع مى گويد؟ فاطمه از سوز دل ناليد، و گفت : اى پدر اندوه من ، به خاطر اندوه تو فراوان است و چون بلال تازيانه را آورد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كجاست آن پيرمرد؟ پاسخ داد: من اينجا هستم ؛ پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: قصاص كن تا راضى شوى ؛ پيرمرد گفت : شكم خود را برهنه كن ؛ پس از آن گفت : آيا اجازه مى دهى دهان خود را به شكم تو بگذارم ، (آن راببوسم) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او اجازه داد، پس پيرمرد گفت : به محل قصاص از شكم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناه مى برم ، آنگاه گفت : خدايا سوادة بن قيس را مورد عفو قرار ده چنانچه او از قصاص پيامبرت درگذشت

آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هيچ پيامبرى نمى ميرد مگر اين كه ارثيه اى از خود بر جاى مى گذارد، و من دو ثقل گران بهاء از خود بر جاى مى گذارم : كتاب خدا و عترت خود را.

سپس وارد خانه ام سلمه گرديد، در حالى كه مى گفت : خداوندا امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آتش مصون دار، و حساب را بر آنان آسان گير(٣٣٠).

٢ - سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با انصار

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در هنگام بيمارى خود به انصار رو نموده فرمود:

اى گروه انصار دوران فراق و هجران نزديك است ، من دعوت شده ام ، و دعوت را پذيرفته ام ، شما اى انصار ما را پناه داديد و چه نيكو پناهى ؛ ما را يارى كرديد، و چه خوب يارى كرديد، در اموال خود ما را شريك نموديد، و در حال مسلمين توسعه و گشايش فراهم نموديد، جان عزيز خود را در راه خداوند بزرگ فدا كرديد، خداوند بهترين پاداش را به شما عنايت نمايد. اما يك مسئله هنوز باقى مانده ، كه با انجام آن مسئوليت من به انجام مى رسد، و پذيرش هر عمل و رفتارى منوط و مقرون با آن است ، و آن ، دو چيز است كه از نظر من بين آن دو هيچگونه تفاوتى نمى باشد، اگر بين آن دو مقايسه شود به اندازه تار موئى بين آن دو، فرق نمى گذارم ، هر كس يكى را ترك نمايد، مثل اين است كه آن ديگر را نيز انجام نداده است ، گفتند: اى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرامى ما از كجا آن دو را بشناسيم ، ما نمى توانيم به آن پى بريم ، و آن را به دست آوريم پس گمراه شده و از اسلام و نعمت هاى خداوند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محروم مى شويم ، و خداوند به وسيله تو اى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ما را از نابودى نجات داد، رسالت خود را تبليغ فرموده و نصايح و اندرزهاى خود را گفتيد، وظيفه خود را انجام داديد، و تو اى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به ما بسيار مهربان بودى

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن دو، كتاب آسمانى ، و اهل بيت رسالت هستند، قرآن كتاب خداوند حجت است ، نور و برهان در آن است ، كتاب خداوند، تازه و جديد است (طراوت خود را از دست نمى دهد) كهنه و فرسوده نمى گردد، و آن گواه است ، و داورى عادل است ، قرآن در حلال و حرام و جميع احكام خود، تا روز رستاخيز رهبر ماست ، در مقابل گروههائى مى ايستد، تا گام هاى آنان را بر صراط بلغزاند.اى گروه انصار سفارش مرا در مورد اهل بيت من رعايت كنيد، زيرا خداوند آگاه به من خبر داده است : اين دو از يك ديگر جدا نمى شوند (نيازمند به يك ديگر هستند)، و اين كه اسلام همانند سقف گسترده اى است كه جز بر اين دو پايه استوار نخواهد شد. اگر كسى بخواهد اين سقف را بدون پايه ها بگستراند بر سر او فرود خواهد آمد، و او را به آتش دوزخ خواهد كشاند.

اى مردم آن پايه ، پايه اسلام است ، و آن طبق گفتار خداوند است كه گويد( إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ) (٣٣١) : به سوى خداوند سخن نيكو، و كردار صالح صعود خواهد نمود.

اى مردم ؛ آنچه من در مورد اهل بيت خود به شما سفارش نمودم ، دريافتيد، من در مورد اهل بيت خود، بى نهايت به شما سفارش مى كنم ، آل بيت من ، نورافشان هائى قوى و معادن علم و سرچشمه هاى دانشند، وصى من ، و جانشين من و وارث من و آن كه براى من همانند هارون نسبت به موسى است

اى گروه انصار آيا فرمان خداى را به شما رساندم و تبليغ نمودم ؟ پس ‍ گوش فرا دهيد و آن را آويزه گوش خود نمائيد،(٣٣٢).

٣- شيخ مفيدرضي‌الله‌عنه قسمت اخير خطبه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با اختلافى در الفاظ بيان مى كند(٣٣٣) شيخ مفيد در جائى ديگر از كتاب امالى خطبه اى از پيامبر نقل مى كند، كه شامل سه قسمت ذيل است :

١ - توبيخ اصحاب خود به جهت نگرانى آنان از مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ٢ - تاءكيد در تمسك به دو ثقل گران بهاء ٣ - توصيه به انصار.(٣٣٤)

٤ - عطاء از فضل ابن عباس نقل كرده گويد: به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم ، مشاهده كردم آن حضرت دچار تب شديدى است ، و از شدت درد دستمالى به سر خود پيچيده است ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دست مرا بگير؛ من دست او را گرفته تا اين كه به منبر صعود نمود، فرمود: به مردم بگو در مسجد حضور يافتند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از حمد و ستايش پروردگار فرمود:

مردم بدانيد مرگ من نزديك شده است ، و من از ميان شما مى روم پس اگر كسى از من تازيانه اى خورده است ، من حاضرم كه او قصاص نمايد و هر كه من از او مالى گرفته ام ، اين اموال من است ، بيايد از مال من برداشت كند.

اى مردم كسى نگويد: من مى ترسم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را قصاص كنم ، زيرا او با من دشمن خواهد شد؛ مردم بدانيد، من عداوت و كينه توزى ندارم ، و شايسته من نيست كه چنين باشم مردم بدانيد كه دوستدارترين افراد شما نزد من كسى است كه اگر حقى از او نزد من باشد، بيايد و حق خود را باز ستاند، و يا از آن بگذرد، تا خداى را به خوبى ديدار كنم

پس از آن ، حضرت نماز ظهر را خواند، و مجددا به منبر صعود نمود، و گفتار پيشين خود را تكرار كرد، مردى برخواست و عرضه داشت : اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ من سه درهم از شما طلب دارم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ما هيچ گوينده اى را تكذيب نمى نمائيم ، و او را وادار به سوگند نمى كنيم سپس به فضل روى نموده و فرمود: آن را پرداخت كن و دنباله سخن را چنين ادامه داد:

هر كس در مورد نفس خود از چيزى بيم دارد برخيزد تا من براى او دعا كنم ،شخصى برخواست و عرض كرد: يا رسول الله من دروغ گو، بد دهن ، و پرخواب هستم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خدايا، راست گوئى و صلاح را روزى او گردان ، و خواب را در او هرگاه كه بخواهد بازستان

مرد ديگرى برخواست ، و نقايص و عيوب خود را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگو نمود، عمر كه در آنجا حضور داشت ، و آن مرد خطاب نموده گفت : خود را رسوا نمودى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: رسوايى دنيا بهتر از رسوايى در آخرت است ،(٣٣٥).

٥ - روز دوشنبه آخرين روز از زندگانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مسجد گرديد پس از انجام نماز (صبح)، فرمود: اى مردم آتش فتنه ها شعله ور گرديد، فتنه ها همچون پاره اى امواج تاريك شب روى آورد، و به خدا سوگند شما نمى توانيد بر من خرده اى گيريد، زيرا من حلال نكرده ام براى شما جز آنچه را قرآن حلال نموده و حرام ننموده ام جز آن چه را قرآن حرام نموده(٣٣٦) .

اين خطبه را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در هنگامى ايراد فرمود كه شنيد ابابكر با مردم نماز مى خواند، خود به مسجد آمده و با مردم نماز خواند و پس از آن خطبه اى ايراد مى كند، كه چند جمله آن را مورخين نقل نموده اند، و ما در بخش نماز ابى بكر از آن صحبت خواهيم نمود.

٦ - عقبة بن عامر جهنى به آنان گفت : پيامبر اكرم پس از هشت سال شهادت شهداى احد، بر آنان درود وداع فرستاد، گويا زندگان و مردگان را وداع مى نمود، و آنگاه بر فراز منبر قرار گرفت و فرمود: من از ميان شما مى روم ، و من ناظر اعمال شما هستم ، و قرار ملاقات ما با شما در كنار حوض (كوثر) است ، و من در همين جا كه هستم به آن نگاه مى كنم (آن را مى بينم)، من از آن بيم ندارم كه شما شرك ورزيد (مشرك نخواهيد شد)، اما از آن بيم دارم كه براى دنيا با يك ديگر به نزاع برخيزيد،، و رقابت نمائيد.(٣٣٧)

٧ - ابن حجر هيثمى گويد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيمارى خود منجر به رحلت او گرديد، فرمود:

مرگ من به همين زودى فرا مى رسد، و من سخن خود را به شما رساندم ، و راه بهانه و عذر را بر روى شما بستم ، آگاه باشيد، من كتاب خداى خود، و عترت و اهل بيت خود را در ميان شما مى گذارم و مى روم ، سپس دست على را گرفت و بالا برد، و فرمود: اين شخص على بن ابى طالب است كه همراه با قرآن است و قرآن با علىعليه‌السلام است و از يك ديگر جدا نشوند تا روز قيامت كه با من ملاقات نمايند،(٣٣٨)

لازم به يادآورى است ، صواعق ابن حجر كتابى است كه به قول مؤ لف آن ، ابن حجر (در رد شبهه هاى بدعت گذاران و زنادقه) نوشته شده است ، و خود از كسانى است كه در اين كتاب به شيعه مى تازد، با وجود تصريح دارد كه اين حديث ، بر خلافت علىعليه‌السلام دلالت دارد(٣٣٩)