سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22710
دانلود: 1902

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22710 / دانلود: 1902
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ل :

با پى گيرى و دنبال كردن مسئله ، ارتباط اين سه نفر را مى توانيم از دير زمان ، شاهد، باشيم ، اين سه تن در آغاز اسلام ، و حتى قبل از آن ، با يكديگر رابطه تنگاتنگى داشته ، و گرچه اگر حضور اين سه تن در سايبان بنى ساعده و تلاش سه جانبه براى دست يابى به خلافت نمى بود، چيزى را ثابت نمى كرد، اما هرگاه مى بينم اين ارتباط امتداد مى يابد، و در سقيفه به شكل ياد شده جلوه گر مى شود، و نيز پس از جريان سقيفه امتداد پيدا مى كند به آنگونه كه مشاهده شد، ابوبكر شايستگى دو نفر همراه خود را براى احراز خلافت اظهار مى دارد، و نيز در روايتى كه از عايشه نقل شده صلاحيت اين سه نفر را بيان مى كند.(٧٢٤) و نيز عمر در هنگام مرگ خود، تاءسف مى خورد، و مى گفت : اگر ابوعبيده جراح زنده بود، خلافت را به او واگذار مى كردم ، و در اين رابطه با كسى مشورت نمى كردم ، و اگر در اين مورد، از من سؤ ال مى شد، در پاسخ مى گفتم : كسى را جاى گزين نمودم كه امين خداوند، و امين رسول خداوند است(٧٢٥)

و آيا همه افرادى كه در آن زمان وجود داشتند، و على ابن ابى طالب نيز در ضمن آنان بود اين شايستگى را نداشتند كه از مردگان ياد نمايد؟.

ابوعبيده جراح در سال هيجدهم هجرى در شام بر اثر اپيدمى طاعون از بين رفت(٧٢٦)

م :

هنگامى كه عمار ياسررحمه‌الله در دوران عمر، اظهار مى دارد: بعد از مرگ عمر، حتما با علىعليه‌السلام بيعت خواهيم نمود همين گفتار بود كه عمر را هيجان زده نمود، و موجب گرديد در اين رابطه سخنرانى نمايد(٧٢٧) و در اين سخنرانى بود كه گفت : بيعت با ابى بكر امرى ناگهانى بود و خداوند شر آن را باز داشت و اگر كسى بخواهد آن را تكرار كند كشته خواهد شد...

اصرار عمر به اين جهت است كه بايد شخصى مورد نظر او خلافت را به دست گيرد، و هنگامى كه ترتيب شكل گيرى شورا را مورد بررسى قرار دهيم ، به آن گونه كه عمر برنامه ريزى مى كند خلافت به عثمان منتقل مى شود، يعنى يكى از افرادى كه به دعوت ابوبكر اسلام را مى پذيرند، اين افراد در طول تاريخ در كنار يكديگر بودند، يا خلافت را خود عهده دار مى شوند، و يا مانعى براى اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام در امر حكومت مى شوند، و اين گروه عبارت بودند از عبدالرحمن بن عوف ، عثمان ، سعد بن وقاص ، طلحه و زبير، كه با دعوت ابى بكر به اسلام گرويدند.(٧٢٨) ابوعبيدة بن جراح نيز در ضمن ياران عبدالرحمن بن عوف ايمان مى آورد.(٧٢٩)

اين جريان ارتباط دوستانه ، اين افراد را قبل از اسلام بيان مى دارد، و اين ارتباط همچنان ادامه مى يابد، تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نموده و در گرد همائى سقيفه بنى ساعده هر يك ديگرى را شايسته خلافت مى داند، و از يكديگر ستايش مى كنند. و هنگامى كه علىعليه‌السلام را به مسجد مى آورند، تا او را وادار به بيعت نمايند، و حضرت از بيعت خوددارى مى ورزد، ابوعبيده برمى خيزد و به حضرت مى گويد: يا ابا الحسن تو جوانى ؛ و اينان پيران قريشند، و تو تجربه آنان را ندارى اكنون تسليم آنان شو... اگر زنده ماندى و عمرت وفا كرد تو نيز شايسته اى و به اين مقام خواهى رسيد.(٧٣٠)

ابوعبيده در طاعون شام از بين مى رود، اما پنج نفر ديگر را باز هم ، در كنار يكديگر در تاريخ اسلام مشاهده مى كنيم ، بعد از مرگ عمر، و به دستور او، در شوراى تعيين خليفه ، چهره سرنوشت ساز آنان حضور دارند، و علىعليه‌السلام را كه در اين شورا حضور دارد كنار مى زنند.

اين گروه از اوائل بعثت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا جنگ جمل ، در حدود نيم قرن پرآشوب و حساس كه تاريخ اسلام را شكل مى دهد، در همه صحنه هاى سياسى ، تا زنده اند، حضور دارند، كه در جنگ جمل دو چهره آخرين آنها كشته مى شوند (در خارج از صحنه جنگ).

ن :

و نيز آنچه هماهنگى آنان را در امر به دست آوردن خلافت تاءييد مى كند، جريان وصيت نامه ابوبكر است ، كه عثمان ماءمور نگارش آن مى باشد، عثمان به دستور ابوبكر وصيت نامه را به اينگونه مى نويسد:...آخرين لحظات زندگى در دنيا و شروع آغاز لحظات آخرت است و ابوبكر بى هوش مى شود، و عثمان نگارش وصيت نامه را از پيش خود چنين ادامه مى دهد: من عمر را براى شما، جايگزين خود ساختم و ابوبكر به هوش مى آيد، و از عثمان مى خواهد تا آنچه را نوشته است براى او بخواند، و ابوبكر مى گويد: به دستور چه كسى نام عمر را درج نمودى ؟ و او پاسخ مى دهد: من مى دانستم ، از او نخواهى گذشت ، و جز او را معين نخواهى كرد.(٧٣١)

همه اين مسائل را كه در كنار يكديگر قرار دهيم ، (گر چه برخى از آنها خود به تنهائى گواهى بر هماهنگى قبلى است) احتمال ناگهانى بودن انحراف خلافت را از مسير اصلى از بين مى برد.

٥- ١- ١٠-: قدرت هاى درگير

به طور قطع كسانى كه بر ملت ها حكومت نموده اند، و از عهده آن به خوبى برآمده اند از ورزيده ترين افراد، در موضوع شناخت روان جوامع خود مى باشند، گر چه ممكن است خود نيز از آن آگاهى نداشته باشند، اين معلومات را از راه تجربه بدست آورده اند، به آنگونه كه جزء فطرت آنان شده است و بطور خودكار و ناخودآگاه آنها را در موارد لازم به كار مى گيرند. كسانى كه در همايش سايبان بنى ساعده به پيروزى رسيدند از اين دسته بودند. در زير سايبان بنى ساعده دو گروه مهاجرين (تنى چند از مهاجرين) و انصار تجمع نموده اند، كه در نهايت انصار عقب نشينى مى كنند، و مهاجرين پيروزمندانه ، از همايش خارج مى شوند. در حالى كه انصار در خانه و كاشانه خود بسر مى برند، هر دو گروه خود را مسلمان و از پيروان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و مدافعين دين و آئين او مى دانند، و ترديدى نيست كه انصار در راه استوارى آئين ، تلاش ها و فداكارى ها نموده اند، و نيز مهاجرين از پيشتازان در ايمان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آئين او به شمار مى آمدند، اما چرا در اين ميان مهاجرين برگ برنده را در اختيار مى گيرند، دليل اين پيروزى را مى توان در دو چيز جستجو نمود، اول اينكه مهاجرين اهل سياست و تجارت ، و ارتباطات مردمى ، و مبادلات با ملتهاى ديگر بوده ، و انصار مردمى كشاورز، و دامدار بوده اند، دوم اينكه انصار براى دفاع از خود اقدام به دست يابى به امر حكومت نموده اند چنانچه از گفته انصار در همايش ياد شده اين معنا مشخص گرديد، و در آينده نيز روشن تر مى شود و اصولا حالت دفاعى ناشى از احساس ضعف پديد مى آيد، و اين حالت براى ملتى كه خواهان پيروزى است ، بزرگترين مانع به شمار مى آيد. و جسارت و جراءت لازم را در اقدام و عمل از بين مى برد لذا مى بينيم ، انصار اندك اندك از خواسته خود تنازل مى كنند، و ناگهان تسليم مى شوند و در آينده خواهيم ديد، دلائل مهاجرين براى دست يابى به خلافت چندان پايه استوارى ندارد. كه گفته شود عقب نشينى انصار به دليل قدرت استدلال مهاجرين بود. و لذا مى بينيم ، انصار در لحظه هاى اوليه ، از هدف اوليه خود كه حكومت بر مقدرات يك ملت بزرگ مسلمان بود، يك درجه تنازل كرده و پيشنهاد مشاركت ، در حكومت را به قريش ‍ مى دهد.(٧٣٢) و سعد بن عبادة رسما مى گويد: اين پيشنهاد اولين عقب نشينى است ، كه از خود نشان مى دهيد.(٧٣٣)

و حباب بن منذر ضمن تلاش ، براى سرپوش گذاردن به ضعف خود، اظهار مى دارد: اى گروه انصار؛ زمام امور خود را از دست ميدهد، زيرا اينان (هنوز هم) در پناه شما زندگى مى كنند، و هيچكس جرئت ندارد بر خلاف شما گامى بردارد، و هيچ كارى بدون توافق شما صورت نپذيرد، شما اهل عزت و ثروت هستيد... و اگر قريش پايدارى كرد، و همچنان در انديشه خود استوار ماند، زعامت را تقسيم نموده ، نيمى از آن شما، و نيم ديگر را قريش داشته باشد، ما از خود اميرى انتخاب مى كنيم ، و آنان اميرى(٧٣٤)

و اما مهاجرين ؛ آنان براى دست يابى به حكومت اقدام نمودند، و چنانچه اظهار شد، اين باور قوت دارد كه نه يك روزه ، و بلكه از دير زمان در اين انديشه بوده اند، كه حكومت را به دست آورند.

زير سايبان چه مى گذرد...؟ ١-٢-١٠ همايش انصار

و اكنون به اتفاق ابى بكر و عمر، و ابوعبيده ، در جمع انصار، به زير سايبان بنى ساعده مى رويم :

انصار به رياست سعد بن عباده (رئيس قبيله خزرج) و كانديداى خلافت ، از سوى دو شاخه انصار، در زير سايبان تجمع نموده اند، و سرگرم مذاكره درباره خلافت مى باشند.

سعد بن عباده انصارى ، نيز كه بيمار است ، در جايگاه ويژه خود، در حالى كه خود را سخت در پوششى پيچيده است ، مشغول سخنرانى است و چون بيمار است نمى تواند درشت و با صداى رسا، سخن بگويد، و به همين جهت ، قيس بن سعد، فرزند رئيس قبيله با آن قامت سطبر و درشت ، و يا اينكه يكى از عمو زادگانش ، سخنان سعد را به گوش مردم مى رساند.

شما اى گروه انصار! هيچيك از عرب سابقه در اسلام ، و فضيلت شما را ندارد، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان قبيله و تبار خود بيش از ده سال زيست نمود، در اين مدت طولانى جز اندكى به او نگرويدند، آنان در اين مدت نتوانستند او را يارى كرده ، و آئينش را عزت بخشند، و دشمن را از او دفع نمايند، تا اينكه خداوند اين فضيلت را نصيب شما گرداند، بزرگوارى را به سوى شما كوچ داد، و ايمان به او را نصيب شما نمود، و شما بوديد كه دشمن را از او و يارانش باز داشتيد، دين او را عزت بخشيديد، و با دشمنش جنگيديد، و شما بر دشمنانش بسيار سخت گرفتيد، به گونه اى كه عرب خواه و ناخواه ، در مقابل امر پروردگار سر تسليم فرود آورد، و رهبرى او را با كمال ذلت و خوارى پذيرفت ، پس با شمشيرهاى شما، عرب به اسلام نزديك گرديد. و خداوند پيامبر خود را از ميان ما گرفت ، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شما راضى بود، و شما نور چشم او بوديد. در اين مسئله (امر خلافت) ايستادگى كنيد، زيرا زعامت تنها به شما اختصاص دارد.

انصار دسته جمعى گفتند: درست است ، راءى شما پسنديده است ، و ما اين امر را به شما واگذار مى كنيم ، زيرا شما مورد رضايت همه مؤ منين هستيد.(٧٣٥)

و به اين گونه انصار پذيرش حكومت سعد را اعلان داشتند. آنان در اين همايش مخفيانه ، قصد دارند خود زمام حكومت را به دست گيرند، و هيچگونه مانعى نيز در كار خود نمى بينند، كه ناگهان خود را در مقابل شخصيت هاى بزرگ ، و چهره هاى معروف مهاجرين مشاهده مى كنند، و در مى يابند كه محفل سرى آنان ، قبل از اعلان نتيجه نهايى و بيعت با سعد، طرح و نقشه آنان آشكار و بر ملا مى شود، انصار با آن حالت ضعف و عدم اطمينانى كه به خود دارند، خود را مى بازند، زيرا آنان در واقع نهادى خود پذيره رياست سعد نبودند، و شرايط بود كه آنان را وادار به تشريك مساعى نموده لذا مى بينيم در اولين برخورد با مهاجرين تغيير موقف مى دهند.

گروه سه نفرى تازه وارد مهاجرين با آگاهى كامل از وضعيت انصار، و با اطلاع قبلى از اين همايش ، وارد اين نشست سرى مى شوند، آنان پيش از ورود به اين نشست ، از تشكيل آن آگاهى داشتند، زيرا دانستيم كه آنان را از موضوع نشست آگاه نموده بودند.(٧٣٦) و با توجه به اين نكات چهره سعد بن عباده انصارى رئيس خزرج براى آنان غير آشنا نبود، و نيازى نداشت كه عمر درباره هويت او سؤ ال كند و بگويد: اين جامه بر خود پيچيده كيست ؟ و بگويند سعد است و آنگاه عمر او را بشناسد. و ليكن عمر از اين پرسش هدف ديگرى دارد، او مى خواهد:

١ - قدرت نفوذ خود را اعمال كند، ٢ - سعد را چهره اى غير معروف ، معرفى نمايد، و اين خود براى سعد بن عباده رئيس خزرج كه لااقل در سطح شبه جزيره معروفيت دارد توهين بزرگى است ، و او را در نظر حاضرين سبك و خوار جلوه دهد، ٣ - ديگر اينكه خود، اخطارى است بر عدم قدرت و توانائى اين شخص براى هدفى كه به خاطر آن ، اين اجتماع تشكيل داده شده است ، لذا عمر به محض ورود به جلسه مى گويد: من هذا؟: اين شخص كيست ؟ و به او پاسخ مى دهند: اين شخص ‍ سعد بن عباده انصارى است ، او بيمار است

عمر با ورود خود اولين ضربه را بر پيكر سعد وارد مى كند، او در اين جمله مى خواهد بگويد: اين چهره ناشناس و يا كم اهميت و بى مقدار شايستگى خلافت را ندارد. و شايد اين پرسش نه از بابت ناشناسى سعد است ، و بلكه به جهت بى مقدار نمودن او براى احراز خلافت است ، و لذا پس از اين پرسش از سوى عمر، شخصى از انصار بر مى خيزد و مى گويد:

ما انصار و ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و پيش مرگان او هستيم ، ولى شما اى مردم قريش ، همراهان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستيد كه اندك ، اندك به ديار ما سرازير شده ايد، و اكنون مى بينيم كه آمده ايد حق ما را غصب كنيد؟

سخن گوئى از انصار نيز در اينجا از ذكر كلمه (مهاجر) كه نوعى فضيلت را ثابت مى كند، هنگام خطاب به ابوبكر و عمر و ابوعبيده ، خوددارى مى كند، و بالعكس از واژه قريش استفاده مى كند، كه خاطره جنگ هاى متعدد را عليه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده كند. و نيز از غصب حق صحبت مى كند، تا پاسخى لازم به اتهام ناشايستگى داده باشد. روشن است اين جمله خشم گروه تازه وارد را بر مى انگيزاند اما نه در اينجا زيرا با اندكى خشم و غضب ، و در نتيجه انصار برنده شناخته مى شوند. و بلكه بايد كارى كرد كه حس تقابل و تضاد دو شاخه انصار را برانگيخت ، و از دوگانگى آنان بهره جست

لذا مى بينيم ، در اينجا، هم عمر مواظب ابى بكر است كه تندى نكند، و هم ابوبكر از عمر مراقبت دارد كه حدت به خرج ندهد.(٧٣٧)

عمر گويد: من خود را براى سخنرانى آماده كرده بودم ، و خواستم رشته سخن را به دست گيرم ، ابوبكر نگذاشت ، و گفت : آرام باش ، اكنون تو چيزى مگوى ، و خود شروع به سخن نمود، و آنچه من مى خواستم بگويم ، بر زبان آورد.(٧٣٨)

٢ - ٢- ١٠: سخنرانى ابوبكر در زير سايبان

ابوبكر كه كاملا بر اوضاع مسلط شده ، و شرايط سخن و مقتضيات كلام كاملا در اختيار اوست ، و ميداند از كجا شروع كند، و چه بگويد، رشته سخن را به دست گرفته مى گويد:

خداوند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را از ميان ما برانگيخت براى عرب خيلى سنگين بود كه دين خود را ترك گويد: پس خداوند اين افتخار را به مهاجرين صدر اسلام عطا فرمود، كه به او ايمان آورده و با او همراهى كنند، و با شدت ، اذيت و آزارى را كه از سوى قم عرب بر او وارد مى شد دفع نمودند، قوم عرب او را تكذيب نمودند، همه عرب با او مخالف بودند، وليكن مهاجرين صدر اسلام ، به همراه او استقامت ورزيدند و پايدارى نمودند. و هيچ باكى و هراسى از تعداد اندك خود و كثرت دشمن ، در دل راه ندادند، پس آنان اولين گروه مؤ من به خداوند، و اولين گروهى هستند كه خداى را در روى زمين نيايش نمودند، و آنان دوستان و خويشان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند، و از همه مردم به خلافت سزاوارتر مى باشند، و هيچكس با آنان در اين مسئله نزاعى ندارد، بجز كسى كه ظالم و ستمگر باشد.

و شما اى گروه انصار! كسى فضيلت شما را در دين ، و سابقه شما را در اسلام انكار نمى كند، خداوند شما را ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود قرار داد، و او را وادار به هجرت به سوى شما نمود، بنابراين پس از مهاجرين صدر اسلام ، كسى به پايه و رتبه شما نمى رسد، در اين صورت رياست عامه به ما تعلق دارد، و منصب وزارت به شما، و در موضوع مشورت ، شما با (مهاجرين) تفاوتى نداشته ، و هيچ كارى بدون مشورت شما صورت نگيرد.(٧٣٩)

و عرب ، خلافت را جز براى اين گروه (مهاجرين) از قريش سزاوار نمى داند، و آنان (مهاجرين صدر اسلام)، بهترين و شريف ترين مردم ، از نظر نژاد، و از نظر زادگاه و موطن (مكه) مى باشند.(٧٤٠)

ابوبكر در سخنرانى خود نرمترين شيوه را بكار برد، او در اين سخنرانى ، بدون اينكه احساسات و عواطف انصار را تحريك كند، به دو موضوع اشاره مى كند:

آنچه را خود انصار در صدد بيان آن بودند، و آن را مايه افتخار و مباهات خود مى دانستند.

ابوبكر با صراحت كامل از آن ياد مى نمايد: خداوند شما را ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود قرار داد، و خانه شما را مركز هجرت پيامبرش ساخت و به اينگونه فضيلت آنان را انكار ننموده و بلكه پيش ‍ از آنچه خود مى گفتند، هجرت را نيز با صراحت به آن افزود و به اينگونه ، احساسات تحريك شد، آنان را فروكش مى كند.

و نكته ديگر اينكه به آنان گوشزد مى كند، شما در مورد خلافت اشتباه رفته ايد، فضيلت شما به جاى خود، اما اين فضيلت حقى را براى شما در امر خلافت ثابت نمى كند.

ابوبكر در اينجا نيز كوشش دارد، اشتباه آنان را به گونه اى ، به آنان گوشزد كند كه عواطف و احساسات آنان را خدشه دار ننمايد، و لذا از بكارگيرى واژه هاى تند و خشن ، خوددارى مى كند، و نمى گويد: شما اشتباه مى كنيد، دچار لغزش و خطا شده ايد... او همين معنا را در قالب الفاظ ديگرى به آنان تفهيم مى كند، او مى گويد: « فليس بعد المهاجرين الاولين عندنا بمنزلتكم(٧٤١) :» پس از مهاجرين صدر اسلام ، شما انصار حايز برترين مراتب فضيلت هستيد، بنابراين ما مهاجرين آغازين ، امراء و شما وزراء باشيد.

ابوبكر ضمن بيان فضيلت انصار، آنان را در مرتبه اى پائين تر از مهاجرين قرار مى دهد، فضيلت انصار را بيان مى كند، اما نه در رتبه مهاجرين ، تا جاى بحث در مسئله خلافت پيش نيايد، و خلافت را حق مسلم مهاجرين بر مى شمارد، و نه همه مهاجرين بلكه گروهى خاص از آنان ، تا به انصار بگويد، مهاجرين نيز از دست يابى به خلافت محروم هستند، تصور نشود، مسئله مهاجر و انصار است ، شما فضيلت داريد، مهاجرين نيز فضيلت دارند، اما خلافت مسئله ديگرى است ، و اختصاص دارد به مهاجرين صدر اسلام ، و نه انصار، و حتى مهاجرين ديگر.

و ابوبكر به اين گونه خشم برافروخته را مى نشاند.

٣ - ٢- ١٠: واكنش انصار

اين گونه سخنرانى ، توده مردم برافروخته را آرام مى كند، اما در ميان هر انبوهى افرادى كه زمام توده مردم را در دست دارند، وجود دارند، آنان به اين سرعت ، عقب نشينى نمى كنند، مگر اينكه دريابند نمى توانند كارى از پيش برند. در ميان انصار نيز چنين افرادى وجود داشتند.

حباب بن منذر يكى از همين گونه افراد بود، او در آغاز، خيلى تند و خشن وارد ميدان شد، حتى مهاجرين را تهديد به اخراج از سرزمين مدينه نمود، اما در اينجا و پس از سخنرانى ابوبكر، يك درجه عقب نشينى مى كند، و مشاركت در امر خلاف را مى پذيرد.

حباب گويد: اى انصار! زمام حكومت را از دست ميدهد، زيرا اين گروه ، در پناه شما هستند، و هيچكس جراءت مخالفت با شما را ندارد، و مردم جز از انديشه هاى شما پيروى نمى كنند، شما مردمى ثروتمند، و گرامى هستيد، داراى افراد فراوان ، و نفوذ بسيار هستيد، قدرت و نيرو در ميان شما متمركز است ، مردم در انتظار تصميم شما به سر مى برند، اختلاف در خود راه ميدهد كه تباه مى شويد، اگر اين گروه اصرار ورزيدند، حكومت را در ميان خود تقسيم مى كنيم(٧٤٢)

اعتراف حباب ، بزرگترين شاهد است ، كه سخنان ابوبكر، حتى حباب يكى از سران انصار را تحت تاءثير قرار داده ، و او را وادار به عقب نشينى مى كند، حباب كه در آغاز دستور بيرون راندن مهاجرين را در صورت مقاومت ، صادر مى كند، در اينجا تسليم اراده آنان مى شود، و حكومت را تقسيم مى كند، اما نه به گونه پيشنهادى ابوبكر، زيرا ابوبكر فقط عنوان مشورت را به آنان داد، همچون يكى از افراد با نفوذ تحت قدرت شخص ‍ حاكم

٤ - ٢ - ١٠: عمر سخن مى گويد

مشاركت در امر حكومت امرى نيست كه براى قريش قابل قبول باشد، تقسيم حكومت ، در واقع تجزيه قلمرو است ، ابوبكر پيشنهاد وزارت ميدهد، و حباب در خواست مشاركت در امر حكومت ، نرمش ابابكر، اين جرات را به وجود مى آورد كه انصار در خواست مشاركت در حكومت را بنمايد، در اينجا عمر رشته سخن را به دست گرفته و سخن آخر را مى گويد:

« هيهات لا يجتمع اثنان فى قرن ...» : هرگز، دو حكومت در يك زمان ممكن نشود، به خدا سوگند؛ عرب راضى نشود حكومت به شما تعلق يابد، در حالى كه پيامبرش از شما نمى باشد، اما عرب هيچ مانعى نمى بيند حكومت را به كسى واگذارد كه پيامبرش از آن قبيله باشد.

و ما در اين مورد براى افرادى كه امتناع ورزند، و نپذيرند، برهان روشن و آشكار داريم ، و آن اينكه چه كسى با ما در خلافت از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى تواند نزاع داشته باشد، در حالى كه ما دوستان و خويشان او هستيم ؟ مگر آنكه راه باطل پيموده ، يا گناهكار حرفه اى باشد، و يا در ورطه هلاك غوطه ور است(٧٤٣)

عمر در اينجا، دليل شايستگى گروه خود را براى دست يابى به خلافت ، در دو چيز مى داند:

رضايت عرب ، و خويشاوندى با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(٧٤٤)

ابوبكر مسئله سبقت در ايمان را دليل مى داند، و جنبه دينى مسئله را مطرح مى كند، و آن را وسيله تقرب و نزديكى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى داند، و سزاوار به خلافت ، در حالى كه عمر مسئله رضايت قريش را مطرح مى كند كه خود تعصب برانگيز است ، لذا گوينده انصار به پا خواسته گويد:

اى انصار؛ زمام امر را در دست گيريد، به گفته هاى اين مرد توجه نكنيد، كه باعث شود بهره و نصيب شما از خلافت از بين برود، اگر آنچه را مى خواهيد امتناع ورزند، آنان را از سوگند از آنان در اين امر سزاوارتريد، زيرا به خدا سوگند؛ با شمشيرهاى شما، مردم به اين دين گرويدند.

و من پناهگاه انصار در هنگام راى و تدبير و انديشه ، و مرد گرآنقدر انصار، و شير بيشه آنان هستم و به خدا سوگند؛ اگر مايل باشيد، خلافت را به هر ترتيب كه باشد به شما باز مى گردانم(٧٤٥)

گونه سخن گفتن عمر باعث انگيزش تعصب در ميان انصار گرديد، لذا حباب به اين گونه سخن گفت ، و اگر چنين ادامه يابد، كار به جاى حساس ‍ كشيده مى شود، و نمى توان نتيجه مطلوب را از آن به دست آورد، لذا عمر لحن سخن را تغيير داده و ضمن تهديد، مسئله را امرى دينى ، و خداى را پشتیبان گروه خود معرفى مى كند، تا هم انصار را تهديد نموده و اين تهديد را به خداوند نسبت مى دهد؛ عمر در پاسخ حباب كه گفت : به هر گونه كه باشد خلاف را به انصار بر مى گرداند، گويد: « اذا ليقتلك الله» : خداوند تو را مى كشد، و حباب پاسخ مى دهد: بلكه تو كشته مى شوى(٧٤٦)

عمر در اين سخن خود او را تهديد مى كند، و آن را به خداوند نسبت مى دهد، و به مردم تفهيم مى كند كه او به جاهليت باز گشته است

و حباب يك بار ديگر، ضعف خود را نشان مى دهد، و در پاسخ عمر مى گويد: بلكه تو كشته مى شوى ، و پاسخ به مثل دادن ، و بلكه ضعيف تر از طرف مقابل نشانه اين است كه حباب ديگر، چيزى براى گفتن ندارد، و ضعف او، يعنى ضعف او، يعنى ضعف انصار، و باز شدن مجال براى طرف مقابل

٥ - ٢- ١٠: ضربه نهادى ابوبكر

ابوبكر نيز كه فرصت ها را به خوبى شناسائى كرده ، و نمى گذارد يك لحظه آن فوت شود، ضربه كارى خود را بر پيكر همه انصار وارد مى سازد، او انديشه دشمنى كهن بين اين دو گروه را مطرح مى سازد.

من فكر مى كنم ، بزرگترين توفيقى كه جناح مهاجر ( سه تن ياد شده) به دست آوردند، تنها به همين دليل بود، كه ابوبكر آن را ياد آور شد، ابوبكر گفت :

اگر خزرج به خلافت دست اندازد، اوس كوتاه نخواهد آمد، زيرا او نيز همان شايستگى را دارد، و اگر خلافت نصيب اوس شود، خزرج آرام نخواهد آسود، زيرا در ميان اين دو قبيله كشتارى بوده است كه فراموشى نپذيرد، و زخم هايى وجود داشته كه التيام نيافته است ، كه فراموشى نپذيرد، و زخم هايى وجود داشته كه التيام نيافته است ، « فان نعق منكم نا عق جلس بين لحيتى اسد يضغمه المهاجرى و يجرحه الانصارى :» اگر كسى از شما ادعايى كند (دعواى خلافت نمايد) در ميان دو فك شير خود را قرار داده است : مهاجر او را زير دندان هاى خود پاره مى كند، و انصار (شاخه محكوم) او را مى درد، مهاجر و انصار هر دو او را از پاى در مى آورند.(٧٤٧)

اين گفتار ابوبكر تاثير فوق العاده اى در جدائى و تجزيه انصار داشته ، انصار خود، همگى و به اتفاق سعد بن عباده انصارى خزرجى را كانديد خلافت نموده ، و همگى به آن رضايت داشته اند.

اما اين گفتار ابى بكر، كه دو قبيله انصار را به يك ميزان شايسته خلافت مى داند و در پايان خطر زمامدارى انصار را، هر شاخه اى كه باشد، گوشزد مى كند، كاملا اوس را در مقابل خزرج قرار مى دهد، اوس كه تا چند لحظه هر نوع شايستگى خلافت را حق خزرج مى داند، اكنون خود را در رديف دشمن ديرين خود مى بيند، و گرچه از نظر تئورى در رديف خزرج قرار گرفته ، وليكن در عمل با خلافت فاصله زيادى دارد، بنابراين تصور كه بدون دليل نيز نبوده است ، اوس به اين نتيجه مى رسد كه خود از مخالفت بهره اى نخواهد داشت ، برنده اين مسابقه در وهله اول مهاجرين ، و بعد انصار، تيره خزرج خواهد بود، اكنون چه بايد كند انصار تيره خزرج ، با دشمنى ديرينه اش و يا مهاجرين با تعصبات قومى ، و بدون داشتن سابقه دشمنى كهن ؟ اگر رياست عامه به خزرج انتقال يابد هيچ بعيد نيست در آينده دچار درد سر شوند. و حداقل براى هميشه از دست يابى به حكومت محروم شوند، و اين مطلبى است كه اوس با صراحت از آن ياد مى نمايد(٧٤٨) و در موقع خود آن را ذكر خواهيم نمود. و به همين دليل است كه اوس در انتظار فرصت مناسب است تا پيشنهاد خود را نسبت به سعد رئيس خزرج پس گرفته و گروه تازه وارد را براى خلافت برگزيند.

٦- ٢- ١٠: سخنان ابو عبيده جراح

گفتگوى عمر با حباب پايان مى پذيرد، حباب براى سخن گفتن چيزى ندارد و اين خود نشانه ضعف اوست ، و ابو عبيده فرصت را مناسب مى بيند كه رشته سخن را به دست گرفته ، و در تاييد سخنان عمر، با منطقى ناصحانه چنين گويد:

انصار! شما اولين گروهى بوديد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نصرت داده و يارى نموديد، بنابر اين كسانى نباشيد، كه در تغيير و تبديب آغازگر باشيد (از دين برگرديد، و تغييراتى در آن روا داريد).(٧٤٩)

ابو عبيده ضمن بر شمردن فضيلت انصار، در پيشبرد اهداف اسلام ، چنين وانمود مى كند كه گويا كسى در موضوع خلافت اين گروه از مهاجر ترديدى ندارد، و همه مهاجرين از جمله خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن موافق هستند.(٧٥٠) ديگر اينكه هر گونه تصميمى بر خلاف آن مساوى است با تغيير و تبديل دين و نابودى آن ، و حتى ارزش يارى انصار، از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حركت در خلاف جهت ياد شده ، از بين مى رود. و خود روشن است ، كه اين كلمات چگونه زمينه را براى تصميمات خود بعدى فراهم مى آورد، و بخصوص با احترامى كه مردم آن روز براى بيعت خود قائل بودند، اگر بيعتى صورت گرفت ، شكستن آن در ظاهر بسيار مشكل خواهد بود.

٧- ٢ - ١٠: عامل رقابت

.گفتيم حباب بن منذر از بزرگان خزرج در ٢ مورد از خود ضعف نشان داد، رضايت به مشاركت در امر خلافت پس از ادعاى رياست عامه براى انصار، نيز نداشتن پاسخ مناسب در برابر تهديد به قتل از سوى عمر، اين دو مورد مجال را براى عمر و ابو عبيده باز گذارد، و مقاومت روانى انصار را سلب نمود، و همين امر باعث شد بشير بن سعد، يكى ديگر از رؤ ساى خزرج كه با عموزاده اش سعد بن عباده ، كانديداى رياست از سوى انصار تيره خزرج ، رقابت و حسادت داشت(٧٥١)

مجال يابد و زمينه را براى خزرج نامساعد كند، و براى قريش آماده نمايد، بشير رشته سخن را به دست مى گيرد:

اى گروه انصار! سوگند به خداوند، گر چه ما از نظر جهاد با مشركين برترى داريم ، و همچنان از نظر سبقت در اسلام ، وليكن ما جز رضاى پروردگار خود، چيزى نمى خواهيم ، بنابر اين سزاوار نيست به وسيله حكومت بر مردم چيره شويم ، و ما براى دنيا هيچ ارزشى قائل نيستيم ، زيرا خداوند منت گذار بر ماست

مردم ؛ آگاه باشيد! محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قريش است ، و خويشان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيش از ديگران در اين مسئله سزاوارند، خداى را به سوگند ياد مى كنم ، خداوند آن روز را نياورد، كه من با آنان در اين امر ستيز كنم ، بنابراين از خداى بترسيد، و با آنان در اين امر مخالفت نورزيد.(٧٥٢)

بشير بن سعد تحت تاءثير سه عامل ، چنين سخنانى ايراد مى كند، عدم توانائى حباب در مقابله با مهاجرين ، رقابت و حسادت با رئيس خزرج ، و توانائى ابوبكر و يارانش در ايراد سخنرانى ، اين سه عامل زمينه را براى سخنان بشير آماده مى كند سخنرانى بشير كه چيزى جز تكرار سخنان ابوبكر خطاب به انصار نبود، با اين تفاوت كه از سوى خود انصار و مدعيان خلافت صورت گرفت ، زمينه بيعت را فراهم مى كند.