سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22742
دانلود: 1918

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22742 / دانلود: 1918
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٨ - ٢ - ١٠: پيشنهاد بيعت

اكنون زمينه آماده است اما چه كسى از سوى مهاجرين كانديداى خلافت است ، ظاهرا كسى كانديدا نشده است ، لااقل در آن جمع هنوز مشخص ‍ نشده چه كسى مورد نظر است ، آنچه در سخنرانى هاى دو طرف آمده بود بحث در مورد شايستگى مهاجرين از بستگان و خويشان پيامبر صورت گرفت ، اما خويشان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ يك از آنان در اين جمع حضور ندارند، علىعليه‌السلام داماد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اولين مؤ من به او، با داشتن همه صلاحيت هاى مطرح شده و به مراتب بيش از آن چه مطرح شد، اكنون در كنار پيكر مطهر رسول خداست ، و نيز ديگران كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك تر، مى باشند. پس بايد به دنبال آنان فرستاد، و با آنان بيعت كرد؟ اما چنين چيزى اتفاق نيفتاد، و ابوبكر نه خود را و بلكه دو نفر همراه خود را كانديداى خلافت نمود، و گفت : اين عمر! و اين هم ابو عبيده با هر كدام مايل هستيد بيعت نمائيد.(٧٥٣)

عجبا! اين صلاحيت انتخاب از سوى چه كسى ، و چگونه به ابوبكر واگذار شده است ؟ كه به جاى مهاجرين چنين پيشنهادى مى دهد؟ و آيا در ميان مهاجرين فقط اين دو تن صلاحيت خلافت را دارا هستند؟ وليكن هنگامى كه مشاهده مى شود، هر دو باهم ، بدون تاءمل ، از خود عكس العمل نشان داده و جواب نفى مى دهند: نه !! به خداوند سوگند؛ تو از همه مهاجرين برتر مى باشى ، تو همراه پيامبر در غار بودى ، و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را در نماز جايگزين خود نمود، و نماز بالاترين احكام الهى است ، بنابراين چه كسى سزاوارتر است بر تو مقدم شود؟ دست خود را دراز كن تا با تو بيعت كنيم !!!(٧٥٤) ابن عبدربه گويد: عمر گفت : با وجود شما آيا خلافت را من عهده دار شوم ؟ هيچ كس تو را از مقامى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تو داده است ، كنار نخواهد زد.(٧٥٥) و هنگامى كه مغيره بن شعبه از عمر سوال مى كند، چرا پيشنهاد ابوبكر را نپذيرفته است در پاسخ گويد: « انه ما كرنى فما كرته :» او مرا فريب داد، و من نيز او را.(٧٥٦) و نيز عمر در هنگام مرگ خود گويد: « ان استخلف فقد استخلف من هو خير منى و ان اترك فقد ترك من هو خير منى » : اگر كسى را به جاى خود معين نمايم (كار بدى انجام نداده ام) زيرا (ابوبكر) كه از من بهتر بود جايگزين معين نمود، و اگر ترك كنم و كسى را معين ننمايم ، آن كه از من بهتر بود (يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) كسى را معين ننمود.(٧٥٧) پس چگونه در سقيفه گويد مقامى را كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تو داده كسى نمى تواند تو را از آن كنار زند.

و به اينگونه خلافت را براى خود استوار نمودند، و چنان وانمود كردند كه گويا طبق دستور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل شده ، و در اين دستور خاصى صادر شده است

ابن ابى الحديد گويد: از ابى جعفر نقيب قاضى القضات سوال كردم آخر چگونه مى شود با آن همه دستورات صريح و آشكار با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در مورد علىعليه‌السلام ، توسط اصحاب خاص پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين عملى صورت گيرد، و مردم اعتراض نكنند؟ در پاسخ گفت : مردم تصور كردند، كه مهاجرين صدر اسلام چنين مى كنند، به خصوص با آن روايتى كه در اين زمينه از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نمودند كه « الائمه من قريش :» امامان از قريش هستند.(٧٥٨)

و گويا فقط ابوبكر و عمر و ابوعبيده از قريش هستند، و علىعليه‌السلام از قريش نبوده است و تقدم او را بر ابى بكر در انجام ماءموريت هاى سياسى توسط رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نديده اند كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسما ابوبكر را از آن ماءموريت معاف مى دارد و به علىعليه‌السلام واگذار مى نمايد و به او مى گويد: دستور خداوند است كه اين ماءموريت را يا خود انجام دهم ، و يا كسى همانند خودم(٧٥٩)

٩- ٢- ١٠: بيعت انصار

و سرانجام اين روش كار خود را كرد، و بشير بن سعد كه سخت تحت تاءثير اين برنامه ها قرار گرفته ، و مى خواهد هر چه زودتر، حباب را كه از سعد بن عباده رئيس تيره خزرج حمايت مى كند، از صحنه خارج سازد، مبادا، حباب فرصت يابد، و سخنان حماسى خود را از نو آغاز كند، و فرصت براى سعد فراهم آيد، لذا از عمر، و ابوعبيده كه براى بيعت به ابى بكر روانه شده بودند، پيشى گرفته ، و دست ابابكر را مى فشارد و با او بيعت مى كند.(٧٦٠) و با بيعت بشير تقريبا همه چيز پايان مى يابد.

حباب بن منذر، عموزاده بشير از اقدام متهورانه او سخت ناراحت است ، و پرده از انگيزه اين اقدام بر مى دارد:

(اى بشير! خويشاوندى را قطع نمودى ؛ چه نيازى به اين كار احساس نمودى كه مرتكب آن شدى ؟ تو...؟ فقط به خاطر رقابت با عموزاده ات ، دست به چنين كارى آلودى ).(٧٦١)

ملاحظه مى كنيد، حباب در اين جا نيز مسئله را به عصبيت قبيلگى مى كشاند، يعنى آن چيزى كه مهاجرين از آن احتراز مى جستند، و تنها به مسائل و انگيزه هاى دينى متوسل مى شدند.

و بشير در پاسخ مى گويد:

نه به خدا.... من چنين غرضى نداشتم ، و ليكن دوست نداشتم ، در حقى كه خداوند به اين گروه واگذار نموده خصومت ورزم(٧٦٢)

بشير از كجا دانست خداوند چنين حقى را به آنان واگذار نموده است ؟ آيا به استناد ادله مهاجرين ، به سبقت در ايمان و خويشاوندى با رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، چنانچه خود مى گفتند؟ و آيا در ميان مهاجرين نبودند، كه داراى اين خصوصيات باشند؟ و شايد واقعا تحت تاءثير سخنان قوم ، قرار گرفته ، زيرا هر يك از اين سه تن به گونه اى در تاءييد ديگرى سخن مى گفتند، كه واقعا جا داشت افراد حاضر را دچار شبهه كنند، چنانچه بعدها گفته شد: اگر سخن عمر در هنگام مرگ كه گفت : (اگر بدون وصيت از دنيا روم ، اين كار را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبلا انجام داده بود.) نمى بود، باور نمى شد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلافت را به آنان واگذار ننموده است(٧٦٣)

و يا اينكه بشير چون مشاهده مى كرد امكان دارد، سعد بن عباده انصارى خلافت را عهده دار شود، رقابت با او، او را وادار به اين اقدام نمود، چنانچه خواهيم ديد، (اوس) نيز همين برداشت را از مسائل دارد.

به هر حال اقدام بشير، به سرعت كارها را پيش برد، او با اين اقدام خود، جنجالى در قبيله اوس بوجود آورد.

اوس تصور نمود، اين توطئه اى است براى سركوبى او كه از سوى قبيله خزرج تنظيم شده است ، زيرا خزرج خود ادعاى خلافت داشت ، چگونه ناگهان تنازل كرده و در مقابل قريش تسليم مى شود، دليلى ندارد كه از ادعاى خود صرف نظر نمايد مگر اينكه بخواهد با اين اقدام ، خود را به دستگاه خلافت نزديك نمايد، و به اينگونه نصيبى از خلافت به دست آورد، و بر قبيله اوس چيره شود.

ديگر اينكه اين اقدام شايستگى انصار را براى دست يابى به خلافت زير سوال برد، و نتوانست خود را هم طراز قريش در اين امر استوار بداند، پس چرا اوس از قافله باز ماند، و نكند اين اقدامى باشد، براى پيروزى هاى آينده خزرج بر قبيله اوس ؟ بنابراين نبايد گذاشت فرصت از دست برود، و سخنان اسيد بن حضير بهترين گواه بر اين است ، اسيد بن حضير گويد:

به خدا سوگند اگر خزرج يك بار حكومت را به دست گيرد، براى هميشه برترى خود را بر شما ثابت دانسته است ، و هرگز بهره اى از حكومت به دست نخواهيد آورد، پس برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد، و همگى برخواستند و با ابوبكر بيعت نمودند، و اين مسئله موجبات شكست سعد بن عباده و قبيله خزرج را فراهم نمود.(٧٦٤)

و پس از اينكه بشير بن سعد، با ابى بكر بيعت نمود، اسيد بن خضير رئيس قبيله اوس كه فكر مى كرد غافلگير شده ، و عامل رقابت بين عموزاده ها را در خزرج ناديده گرفته بود، خطاب به افراد قبيله خود گفت : به خدا سوگند اگر با ابى بكر بيعت نكنيد، قبيله خزرج برترى خود را بر شما براى هميشه ثابت نموده است ، پس همگى برخواسته و با ابى بكر بيعت نمودند.(٧٦٥)

و به اينگونه همه چيز به نفع قريش پايان يافت ، زيرا پس از اقدام اسيد بن حضير همه افراد اوس ، و بعد نيز تمامى افراد قبيله خزرج با ابوبكر بيعت نمودند، بجز سعد بن عباده كه به خانه خود رفت ، و حباب بن منذر، و قيس برومند فرزند سعد ظاهرا همه چيز پايان پذيرفت ، انصار آن ياران ديرين پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه به حق بر اثر كوشش و تلاش و مجاهدت پى گير آنان اسلام نيرو يافت و قوت گرفت ،و در ميان اقوام عرب انتشار يافت ، همه و همه با ابى بكر بيعت نمودند، و هيچ ترديدى نيست كه ياران ديروز پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پشتيبانان امروز حكومت و خلافت از او نيز خواهند بود.

اما كاردانى عمر، و دور انديشى ابوبكر و ابو عبيده جراح ، براى تقويت حكومت احتياطات لازم را به كار گرفته ، زيرا هر چند چنين است ، و هرگاه عرب بيعت نمود آن را نمى شكند گر چه دريابد راه خلاف پيموده است ، اما اين بيعت يك تصميم آنى است ، كه بدون انديشه و تدبر صورت گرفته است ، و نه از سوى همه مهاجرين و بخصوص خاندان هاشم ، و نيز اينكه سعد بن عباده رئيس خزرج بيعت ننموده ، خطر شورش و سرپيچى هنوز وجود دارد، و اين حباب بن منذر است كه با شمشير كشيده به ميدان آمده است ، تا تهديدهاى خود را عملى سازد، و اين اقدام حباب ، كمترين تاءثير آن ايجاد جراءت ، در برابر حاكمى است كه هنوز رعب و هراس آن در دلها جاى نگرفته است ، لذا عمر پا به ميدان مى گذارد، و با ضرب دست شمشير او را به زمين مى اندازد، و با گوشه پيراهن خود، افراد را متفرق مى نمايد، تا كار بيعت تمام شود.(٧٦٦)

عمر با اين اقدام خود، تاءثير حركت حباب را خنثى نموده ، و به مردم تفهيم مى كند، كه اينجا، جاى شمشير بازى نيست ، و مقام نرمش است كه گوشه پيراهن كار را تمام مى كند.

١٠- ٢- ١٠ سعد در جبهه مخالف

سعد بن عباده انصارى از بيعت با ابى بكر امتناع مى ورزد، و عمر در پى فرصت مناسب است كه تا اين ، يكى ديگر رقيب خود را از پاى در آورد، اما چگونه او را وادار به بيعت نمايد، كسى كه خود داعيه زمامدارى قومى بزرگ را در سر دارد؟ و اگر امكان نداشت او را از پاى در آورد، او دريافته است كه سعد بيعت نخواهد كرد، پس تصميم دوم بايد اجرا شود، و اكنون فرصت براى اجراى نقشه بعدى فراهم است ، مردم قبيله سعد در بيعت با ابى بكر، بر يكديگر سبقت مى گيرند، و آن چنان در اين امر سبقت مى گيرند، كه رئيس و سرور خود، سعد بن عباده را فراموش مى كنند، و گويا چنين شخصى در ميان آنان وجود ندارد، و چنان زير پايش گرفتند كه نزديك بود قالب تهى كند.

يكى از افراد قبيله كه در ضمن جمعى از افراد قبيله دور اين پير بيمار را گرفته بود، با آهنگى التماس آميز، خطاب به انصار مى گويد:اى مردم ، مواظب سعد باشيد؛ او را پيمال نكنيد، او را نكشيد؟ و عمر كه سخت مراقب اوضاع است ، با فريادى تند و خشم آلود فرياد مى كشد: بكشيدش ، خدا او را بكشد!!(٧٦٧) در حالى كه تا لحظه هائى پيش عمر خويشتن دار بود، و از خشونت احتراز مى جست ، اما اكنون با قاطعيت هر چه تمامتر خشم خود را ظاهر مى كند، يعنى مسئله خلافت تمام شده است ، مقاومت بى فايده است ، و به اين گونه اعلان مى دارد: همچنانچه دو تيره انصار از ما حمايت نمودند، همه مهاجرين نيز حمايت خود را از ما دريغ نمى ورزند، قاطعيت در اينگونه موارد لازم و ضرورى است ، اما احتمال دارد، اين تهديد مؤ ثر واقع نشود و عكس العمل شديد، داشته باشد چرا كه ممكن است اينچنين برخورد خشونت آميز نسبت به رئيس ‍ قبيله كه مظهر قدرت و شخصيت قبيله است ، احساسات افراد قبيله را برانگيزاند، و براى كسانى كه هنوز قدرت را به دست نگرفته اند، و بر اوضاع مسلط نيستند، بسيار گران تمام شود، آن وقت چه بايد كرد؟ آيا عمر آن روى سكه را ديده است ؟ و يا بدون توجه به عواقب و پى آمدهاى آن و فقط خشم ذاتى و جبلى او، او را به اين كار وا داشته است ؟ تصور نمى شود چنين باشد، زيرا عمر با آمادگى كامل ، و با در دست داشتن كنترل خويش وارد صحنه شده است اما عمر همه چيز را مد نظر دارد، او مى داند همراهش ، در صورت بروز خشونت ، و يا احتمال آن ، با نرمى و ملاطفت ، مانع بر هم خوردن اوضاع است ، و نمى گذارد، اوضاع به وخامت بكشد، عمر به اين اندازه اكتفا نكرده ، و بالاى سر سعد، حاضر شده و به او مى گويد: تصميم داشتم آنچنان تو را لگدكوب كنم كه بازوانت خرد شود، و يكى از انصار ريش عمر را به دست گرفت ، و گفت به خدا سوگند، اگر يك دانه مو از او كم شود، يك دندان در دهانت باقى نخواهد ماند.

در اينجا ابوبكر پا در ميان شده و خطاب به عمر گويد: آرام باش اى عمر، مدارا كردن در اينجا شايسته تر است

و پس از گفتگوئى كوتاه سعد از آنجا خارج مى شود.(٧٦٨)

و آيا عمر از سعد دست مى كشد، و او را به حال خود رها مى كند؟ خير بايد سعد بيعت كند، اگر كسى مانند سعد كه داعيه خلافت داشته و از بيعت سر برتافته ، رها شود، در آينده اى نه چندان دور باعث دردسر خواهد شد، و مشروعيت حكومت آنان را زير سؤ ال مى برد، لذا بعد از آرامش نسبى اوضاع به دنبال سعد كه در منزل به استراحت پرداخته مى فرستد و از او مى خواهد بيعت كند، و او در پاسخ مى گويد:

(نه به خدا سوگند نه ....! با شما بيعت نمى كنم مگر آن موقعى كه هر چه تير در تركش خود دارم به سوى شما رها كنم ، و نيزه خود را با خونتان رنگين سازم ، و تا گاهى كه دستانم مى تواند شمشير به دست گيرد، شما را با شمشير از خود مى رانم ، و با خاندان و پيروان خود با شما نبرد مى كنم ، و گر چه آدميان و پريان در كنار شما باشند، من با شما بيعت نخواهم كرد تا آنگاهى كه خداى خود را ملاقات كنم(٧٦٩)

سعد بن عباده ، اين جبهه گيرى را رسما، كارى الهى دانسته ، زيرا او خوب مى داند صاحب حقيقى اين حق چه كسى است او قبل از اين خود را شايسته ، آن مى دانست ، ولى اكنون كه دست خود را از آن كوتاه مى بيند، لااقل كلمه اى حق بگويد، گرچه نه با صراحت باشد، چنانچه همه انصار، و يا برخى از آنان ، پس از ياس از حكومت چنين گفتند، و با صراحت اظهار داشتند:

(لانبايع الا عليا) : جز با علىعليه‌السلام ، با ديگرى بيعت نكنيم !(٧٧٠) سعد در گفتار خود پا برجاست ، ممكن نيست عقب نشينى كند، او سوگند ياد مى كند اگر توان مى داشت قيام كند قدرت را از دست آنان مى گرفت ، و پس از اداى سوگند دستور مى دهد، جسم بيمار او را به منزل منتقل نمايند.

سعد را چند روزى رها ساختند، سپس به دنبال او فرستادند كه حضور يابد و بيعت نمايد، و او امتناع ورزيد، و تهديد نمود، و چون اين مطلب به ابوبكر رسيد، عمر به ابوبكر گفت : او را وا مگذار تا اينكه بيعت نمايد، عمر اصرار دارد تا از او بيعت بگيرد، بشير بن سعد كوشش مى كند مضرات اصرار ورزيدن عمر را به او بفهماند، به او مى گويد: سعد لج كرده است ، او هرگز بيعت نخواهد نمود، تا اينكه كشته شود، و كشته نخواهد شد، و نمى شود مگر اين كه زن و فرزندان و خانواده و گروهى از قبيله اش ‍ كشته نشوند، او را رها كنيد، رها كردن او به شما لطمه اى نمى زند، و آنان او را به حال خود وا مى گذارند. و سعد در نماز آنان حاضر نمى شد، و در مجلس آنان حضور نمى يافت ، و با آنان به منى كوچ نمى كرد و خود حج انجام مى دارد، تا اينكه ابوبكر از دنيا رفت(٧٧١)

اما عمر وجود سعد را براى حكومت خود خطرناك مى بيند، او فعلا سعد را رها مى سازد، و در آينده سعد را به انتظار حوادث مى گذارد.

ابن ابى الحديد گويد: سعد با ابوبكر و عمر بيعت نكرد، و در هيچ يك از اجتماعات شركت نمى نمود، و هميشه در فكر اين بود، افرادى بيابد تا عليه دستگاه شورش نمايند، و هرگز به قضاوت دستگاه قضائى آنان تن نداد، تا اينكه ابوبكر از دنيا رفت ، در دوران خلافت عمر با عمر ملاقات نمود، در حالى كه سوار بر اسب بود، و عمر بر شتر سوار بود، عمر به او گفت :اى سعد هيهات ! و سعد نيز به او گفت : هيهات ! (اشاره به اينكه هرگز به هدف خود نخواهى رسيد- م -) و آنگاه به او گفت : تو معاشر همان كسى هستى كه با او معاشرت مى كنى ؟ و عمر گفت : آرى ، سپس به او گفت : به خدا سوگند هيچ چيزى را دشمن تر از همسايگى با تو نمى دانم ؛ عمر به او گفت : هر كسى همسايگى شخصى را دوست ندارد، از همسايگى اش ‍منتقل مى شود، و سعد در پاسخ گفت : اميدوارم به همسايگى كسى بروم كه از تو و اصحاب تو آنان را بيشتر دوست دارم و طولى نكشيد كه به سوى شام رهسپار گرديد، و در حوران شام بدرود زندگى گفت(٧٧٢)

آيا سعد به خاطر تهديدهاى ، پى در پى نظام حاكم ، و يا با طرح و نقشه قبلى ، و يا به خاطر رنجش از قبيله و عشيره اش ، اقامت در ميان عشيره و قبيله خود را نپسنديد، و بيگانه را برگزيد؟ به هر ترتيب بود سعد، عازم شام گرديد، و ديرى نپائيد، كه زمزمه جنيان را چند شب پى در پى شنيدند كه مى گويند:

قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده

رميناه بسهمين لم يخطا فواده

ما بزرگ خزرج ، سعد بن عباده را كشتيم ، قلبش را با دو تير نشان گرفتيم كه هيچيك از آنها به خطا نرفت

و بعد مردم نشستند و گفتند: اين آواى جنيان است كه سعد را كشته اند، و مردم دنبال صدا را گرفته و رفتند، و جسد باد كرده سعد را در درون چاهى يافتند، مردم كوتاه نظر چنين پنداشتند، ولى كسانى كه به راز مطلب آشنا بودند، دانستند:

خالد بن وليد به دستور هيئت حاكمه در كمين سعد نشسته ، و او را كشته ، و در چاهى انداخته ، و آنگاه رفيق خالد در تاريكى سه شب ، پى در پى آن آواز را سر داده است(٧٧٣)

ابن عبد ربه گويد: ابوالمنذر هشام بن محمد كلبى گفت : عمر مردى را به سوى شام مى فرستد، و به او دستور مى دهد: سعد را به بيعت دعوت كند، و اگر امتناع ورزد او را بكشد، آن مرد به سوى شام مى رود، و در حوران شام با سعد ملاقات مى كند، و او را به بيعت دعوت مى نمايد، و او نمى پذيرد، و بعد از آن سعد را مورد هدف قرار داده با تير او را مى كشد.(٧٧٤)

ابن عبدالبر گويد: سعد بن عباده در سال پانزدهم هجرت ، دو سال و نيم پس از خلافت عمر، در حوران شام بدرود زندگى گفت او همچنان گويد: در سال چهاردهم ، هجرت و يا در سال يازدهم هجرت در دوران ابوبكر از دنيا رفت

و مى گويد: اما در اين قست اختلافى نيست كه جسد سعد را يافتند، در حالى كه كبود شده بود، و كسى از مرگ او مطلع نگرديد، تا اينكه شنيدند گوينده اى مى گويد: قتلنا سيد الخزرج بزرگ خزرج را كشتيم و گفته شد، جنيان او را كشته اند.(٧٧٥)

ابن ابى الحديد گويد: باور ندارم ، سعد را جنيان كشته باشند، و او را بشر كشته است ، و اين اشعار نيز سروده بشر است ، و از نظر من ثابت نشده است كه ابوبكر به خالد دستور داده باشد، سعد را بكشد، خالد براى تحصيل رضاى ابوبكر، از پيش خود او را كشته است ، تا با اين كار ابوبكر را از خود راضى كند، بنابراين ، مسئول قتل سعد خالد است و او گناهكار است ، نه ابى بكر، و بعيد نيست كه خالد چنين كارى انجام داده باشد.(٧٧٦)

و جالب اينكه قيس ، پدر خود سعد بن عباده را سرزنش مى كند، و به او مى گويد: تو كه مى دانستى ، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد خلافت ، به علىعليه‌السلام سفارش نموده چرا ادعاى خلافت نمودى(٧٧٧)

دانستيم سه تن ياد شده (ابوبكر، عمر و ابوعبيده) نشست سايبان بنى ساعده را به نفع خود تغيير دادند.

و گرچه مردم آن روز سخت پاى بند و ملتزم به بيعت خود بودند، كه جز با جنگ هاى متوالى و خون ريزى هاى شديد ممكن نبود نقض بيعت نمايند.(٧٧٨)

چنانچه انصار بعدها، اظهار داشتند: اگر پيش از اين ما را در جريان امر خود مى گذارديد جز با تو بيعت نمى كرديم ، و اكنون ديگر گذشته است(٧٧٩)

وليكن با وجود مخالفين با شخصيت ، و پر نفوذ كه بسيارى از آنان بيعت ننموده بودند، و ديگر اينكه بيعت براى خلافت امرى است دينى ، و پاى بندى و تعهد به مسائلى اينچنين ، در صورتى كه روشن شود حركتى بر خلاف انجام شده نقض آن بدون مانع خواهد بود، طبيعى است ايجاد هراس فراوان ، در انديشه نقض بيعت انجام شده مى نمايد، و اين هراس ‍ آنگاه شدت يافت كه شنيده شد، بزرگان و شخصيت هاى مهاجرين ، همايش تشكيل داده و مى خواهند در مورد بيعت سايبان بنى ساعده تصميم هائى اتخاد كند (و ما پس از اين به آن اشاره اى خواهيم داشت .) و آنان به خوبى مى دانند كه خود مصداق آنچه در همايش بيعت استدلال نموده اند نمى باشند، در واقع آنان به سه دليل خلافت را شايسته خود پنداشتند؛ سبقت در ايمان به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نصرت و يارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و خويشاوندى با او به دليل پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قريش است ، و آنان نيز از قريش مى باشند.

اگر ملاك و معيار برترى اين سه عامل است ، هستند كسانى كه داراى اين فضائل به مراتب بيش از آنان باشند، و مخصوصا علىعليه‌السلام ، كه ترديدى در اسبقيت ايمان او بر ديگران ، و خويشاوند حقيقى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يارى دهنده او در بسيارى از مواقف حتى در مرحله فداكردن نفس خويش ، در راه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از هجرت ، و بعد از هجرت بخصوص در جنگ احد.

و علىعليه‌السلام خود به اين موضوع اشاره مى كند: اگر ملاك فضيلت و برترى در آن است كه به انصار گفته ايد، و به آن استدلال نموده ايد، من به مراتب بيش از آن را دارم ، و به مانند آن با شما احتجاج مى كنم و آنان خوب مى دانستند كه به زودى با چنين استدلالى مواجه خواهند شد، بنابراين بايد پايه هاى حكومت خود راسخت استوار سازند كه اگر با چنين برنامه اى مواجه شوند، حكومتشان متزلزل نگردد.

١١ - ٢ - ١٠: بيعت دوم

لذا فرداى سايبان بنى ساعده ، در مسجد با حضور مردم اجتماع بزرگى تشكيل داده ، ابوبكر بالاى منبر نشست ، و عمر برخواست و پس از درود بر خداوند گفت : من ديروز سخنى گفتم ، كه از انديشه خودم نشاءت گرفته بود، و من آن را در كتاب خداوند نديده بودم ، و نه از سوى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره سخنى شنيده بودم ، و من فكر مى كردم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آخرين شخص ماست كه از دنيا مى رود، و اينك كتاب خداوند را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را با آن هدايت مى نمود، در ميان شما گذارد (عمر از عترت سخن نمى گويد)،... و خداوند امور شما را به وسيله ابوبكر فراهم نمود (برآورده ساخت) و او بهترين شماست ، او معاشر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و همراه او در غار، هنگام هجرت بود، پس برخيزيد و با او بيعت نمائيد، پس مردم با ابى بكر بعد از بيعت سقيفه ، بيعت نمودند.(٧٨٠) سپس ابوبكر بعد از حمد و ستايش پروردگار و درود به رسول اكرم ، چنين گفت : اى مردم !!!... من زمام امور شما را در دست گرفتم ، در حالى كه از شما برتر نمى باشم مرا در كارهاى نيك يارى دهيد، و از كارهاى بد باز داريد...(٧٨١)

ابن ابى الحديد گويد: اينكه ابوبكر گفت : من از شما بهتر نيستم اعتراف به يك حقيقت انكارناپذير است ، زيرا علىعليه‌السلام از همه آنان بهتر بود.(٧٨٢)

ابوبكر ديروز براى دست يابى به حكومت ، خود را در شمار بهترين افراد مى دانست ، و هنگامى كه جمعى از مردم با او بيعت ننمودند، گفت : چه چيز شما را از بيعت باز مى دارد؟ « الست اءحقكم بهذا الامر؟ الست اول من اسلم ؟ الست ..؟ الست ..؟»

آيا من از همه شما سزاوارتر نيستم ؟ آيا پيش از همه شما ايمان نياوردم ؟ آيا من ...؟ و آيا من ...؟(٧٨٣)

جلال الدين سيوطى اين جمله را نيز به خطبه ابى بكر مى افزايد: « ان لى شيطانا يعترينى فاذا راءيتمونى غضبت فاچتنبونى :» من شيطانى دارم ، كه عارض من مى شود، هرگاه مشاهده كرديد خشمگين مى شوم ، از من اجتناب كنيد.(٧٨٤)

ابن جرير، اين خطبه ابى بكر را يك روز بعد از رحلت بيان داشته است : « ان لى شيطانا يعترينى فاذا اءتانى فاجتنبونى(٧٨٥)»

ابوبكر با ذكر اين جمله در واقع مى خواهد مخالفين خود را تهديد كند، تا فكر نكنند او داراى نرمش است ، اما در عين حال اين خود اعتراف به يك نقطه ضعف است ، كه نمى تواند خويشتن دار باشد، و ضمنا هشدارى است كه كسى حق اعتراض ندارد، و خشونت و استبداد به راءى را به شيطان نسبت مى دهد.

سيد مرتضى (ره) اين جمله ابى بكر را دليل بر عدم عصمت او دانسته ، ابن ابى الحديد نيز آن را مى پذيرد، و عصمت را شرط در امامت نمى داند، و گويد: اما اينكه سيد مرتضىرحمه‌الله گفته است كسى كه نمى تواند خويشتن دار باشد، چگونه زمام امور مردم را در دست مى گيرد؟(٧٨٦)

١٢ - ٢ - ١٠: پيشتاز در بيعت با ابى بكر

زبير بن بكار گفت : محمد بن اسحاق يادآورى كرده است : قبيله اوس ‍ اعتقاد دارد كه بشير بن سعد، از قبيله خزرج اولين كسى است كه با ابوبكر بيعت نموده است ، و خزرج اعتقاد دارد، اولين شخصى كه بيعت نمود، اسيد بن حضير، رئيس قبيله اوس بوده است

ابن ابى الحديد گويد: بشير بن سعد از قبيله خزرج ، و اءسيد بن حضير از قبيله اوس بوده است

ابن ابى الحديد گويد: بشير بن سعد از قبيله خزرج ، و اءسيد بن حضير از قبيله اوس بوده است ، و اينكه هر يك اولين بيعت را به گروه ديگر نسبت مى دهد، به خاطر سعد بن عباده است ، زيرا هر كدام از اين دو قبيله دوست ندارند، كه خود را عامل شكست سعد بن عباده بمشار آورند، چون قبيله خزرج ، قبيله سعد بن عباده است ، اقرار نمى كنند كه اولين بيعت كننده بشر بن سعد باشد كه موجبات شكست سعد را فراهم نمود، و آن را به اسيد بن حضير حواله مى دهند، زيرا اءوس از دشمنان خزرج بوده است و اما اءوس نيز دوست ندارند، اولين بيعت كننده معرفى شوند، تا آنان را متهم به حسادت نسبت به خزرج بنمايند.

و نظر من اين است كه اولين بيعت كننده ، عمر، و پس از او بشير بن سعد، و بعد از او اسيد بن حضير، و سپس ابوعبيدة بن الجراح ، و بعد سالم مولى ابى حذيفه ، و از آنچه گذشت ، روشن شد كه اولين بيعت كننده ، بشير بن سعد بوده ، البته ممكن است اولين بيعت كننده را عمر بدانيم ، اما نه در اجتماع انصار، كه در جاى ديگر، و قبل از حضور در اجتماع انصار بوده است

زبير بن بكار گويد: دو نفر از انصار كه در جنگ بدر نيز حضور داشتند، ابوبكر و عمر را وادار نمودند كه موجبات شكست سعد بن عباده را فراهم نمايند، و آن دو، عويم بن ساعده ، و معن بن عدى بودند.

ابن ابى الحديد گويد: اين دو نفر، در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابى بكر علاقه مند بودند، و اين دوستى با ابوبكر تواءم با دشمنى با سعد بن عباده بود، و انگيزه اين دشمنى ، در كتاب (القبائل) نوشته ابى عبيده معمر بن المثنى ذكر شده است

و عويم بن ساعده همان كسى است كه در اجتماع انصار، هنگامى كه انصار سعد بن عباده را براى خلافت كانديد نمودند، به انصار اعتراض ‍ كرد، و انصار به او ناسزا گفتند، و او را طرد نمودند، و از همانجا با شتاب خود را ابى بكر رساند. و او را چنانچه در آغاز اين فصل گذشت در جريان همايش سايبان بنى ساعده قرار داد.

فصل يازدهم : دفاع از تصميمات سايبان

دفاع از تصميمات سايبان :

آنچه مسلم به نظر مى رسد، و هيچگونه ترديدى در آن وجود ندارد، اينكه تصميمات اتخاذ شده زير سايبان ياد شده بدون هيچگونه دستور و سفارش از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام گرفته است ، و گزينش ابوبكر به منظور خلافت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، طبق سفارش و دستورات قبلى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبوده است ، و اين مطلب را مى توان از مذاكرات طرفين درگير در مسئله خلافت دريافت ، كه هرگز براى دستيابى به خلافت متوسل به وصيت و سفارش ‍ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشدند، و به آميزه هاى ديگرى توسل جستند كه از آنها به (دليل عام) اشاره مى كنيم ، و پس از آن به رواياتى كه بعضا از سوى اهل سنت نقل شده است اشاره مى كنيم ، و از آنها به (دليل خاص) تعبير مى نمائيم :

١ - ١١: دليل عام :

گروهى از مهاجرين در همايش (سايبان بنى ساعده) به دليل اينكه ابوبكر با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از يك ريشه و نژاد بوده ، و اينكه او رفيق غار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و يا به اين جهت كه او از پيروان قوم است ، و نيز گاهى به اين دليل كه پيشوايان از قريش هستند، و او نيز از قريش است ، ابوبكر را شايسته خلافت دانسته ، و او را به اين منظور برگزيدند.

ابوبكر در همايش سقيفه گويد: مهاجرين دوستان و خويشان پيامبرند، و شايسته ترين مردم به امر خلافت بعد از او مى باشند، و كسى منازع آنان نخواهد بود، مگر ظالمى ستمگر.(٧٨٧) و عمر گويد: چه كسى در امر خلافت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ما نزاع خواهد داشت ، در حالى كه ما دوستان و خويشان او هستيم(٧٨٨)

و ابوعبيده گويد: آگاه باشيد؛ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قريش ‍ است ، و خويشان او در اين امر (خلافت) سزاوارتر از ديگرانند.(٧٨٩)

و ابوعبيده به علىعليه‌السلام گويد: اينان پيران قوم تو هستند، تو تجارب آنان را ندارى و همچون آنان به مسائل آگاه نيستى و...(٧٩٠)

به ابى قحافه پدر ابى بكر، خبر دادند، كه فرزندت خلافت را به دست گرفت ؛ ابو قحافه اين آيه را تلاوت نمود:( قُلِ اللَّـهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ ) (٧٩١) بگو خداوند مالك جهان هستى است ، حكومت را به هر كه خواهد واگذارد، و از هر كه بخواهد سلب مى كند، سپس سؤ ال كرد: چرا او را خليفه ساختند؟ به او گفتند: به خاطر سن و سال او، پدر ابوبكر گفت : من از او مسن تر هستم(٧٩٢)

و عمر در جمع انصار به ابوبكر گفت : تو به خلافت ، از ما سزاوارتر مى باشى ، مصاحبت تو با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از ما همه جلوتر بوده و از همه ما (در بذل) مال برتر بوده اى و تو برتر از همه مهاجرين هستى ، و تو دومين آن دو بوده اى(٧٩٣)

و در همايش سايبان بنى ساعده ، ابوبكر به سعد بن عباده گفت ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: قريش خلافت را به دست مى گيرند، قريش متصديان خلافت هستند.(٧٩٤) و نيز ابوبكر گفت : خلافت جز براى قريش ، براى ديگرى صلاحيت ندارد.(٧٩٥)

اينها مجموعه اى ادله اى كه براى صلاحيت ابوبكر در مورد خلافت به آن استدلال شده است