سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22801
دانلود: 1927

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22801 / دانلود: 1927
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٣ - ١١ حرف آخر

و حرف آخر اينكه اهل حل و عقد به خلافت ابى بكر راى دادند، و به خلافت او راضى شدند روشن است مقصود از اهل (حل و عقد) دانايان و بزرگان اصحاب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند كه آن روز بيشتر آنان در مدينه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، آنان كه به گفته دكتر احمد محمود صبحى ، خود محور خلاف و نزاع بودند، در بيعت همايش سايبان بنى ساعده ، و نيز در شوراى تعيين خليفه از سوى عمر، بر اساس تمايلات شخصى و احساسات و عواطف خويشاوندى حركت مى كردند.(٨٧١)

و يا كسانى كه در همايش ياد شده به طور كلى حضور نيافتند و گرداگرد پيكر مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، مانند عباس بن عبدالمطلب ، على ابن ابى طالب ، طلحه و زبير، سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار بن ياسر، فضل بن عباس و بسيارى ديگر از بنى هاشم و بزرگان صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .(٨٧٢) و بعضا كه حضور داشتند به اين بيعت تن ندادند، مانند سعد بن عباده و حباب بن منذر و.... كه برخى از آنان تا آخر حاضر نشدند بيعت كنند، و برخى ديگر نوشته اند تا شش ماه بعد بيعت كردند.(٨٧٣)

آيا اهل (حل و عقد) ابوسفيان و سهيل بن عمرو، و حارث بن هشام و عكرمه بن ابى جهل و ديگر سران قريش بودند، كه پس از بيعت با ابى بكر، آن برخورد كينه توزانه و انتقام جويانه را با انصار داشتند، و آنان را به مرگ و گرفتن انتقام كشته شدگان قريش در جنگ هاى بدر و احد و... تهديد مى نمودند.(٨٧٤)

و آيا مى توان گفت ، امثال خزيمه بن ثابت و ابى بن كعب ، و خالد بن سعيد، و ديگر بزرگان اصحاب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه هر كدام داراى ويژگى خاصى بودند، از اهل حل و عقد به شمار نمى آمدند؟ چرا كه آنان در آغاز بيعت ننمودند، و به همين دليل خالد بن سعيد را طبق اصرار عمر از مقام فرماندهى سپاه اعزامى به روم عزل نمودند.(٨٧٥) و آيا نمى بايستى حداقل تمامى افراد اهل حل و عقد به اين بيعت رضايت مى دادند؟

فصل دوازدهم : در مدينه چه مى گذرد

١ - ١٢ پيشنهاد بيعت با علىعليه‌السلام از سوى قريش

عباس و فرزندانش ، فضل و قثم و برادر زاده اش اميرالمومنينعليه‌السلام ، با طلحه و زبير گرداگرد پيكر مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفته اند.

از سوى ديگر اسامه بن زيد فرمانده سپاه ، خبر رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در پايگاه (جرف) دريافت مى كند، و خود را به گروه مصيبت زده مى رساند، همه در يك ماتم و اندوه عميقى فرو رفته اند. اما عباس ، اين پير دنيا ديده گرچه سخت در اندوه فراق پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى سوزد، اما انديشه اش در جاى ديگر است ، او در انتظار حوادثى است كه مدينه را بيش از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى لرزاند، او مى داند در پس پرده چه چيزهائى مى گذرد، و به زودى سير حوادث آنها را آشكار خواهد نمود، اما چه كند؟ در انتظار حوادث بنشيند، و دست روى دست بگذارد، و بعد افسوس بخورد؟ يا اقدام ...؟ اما چگونه ؟ او در حالى كه در كنار پيكر پاك رسول ، به ماتم نشسته ، شتاب مى گيرد و خود را به علىعليه‌السلام مى رساند، و عرضه مى دارد:

« امدد يدك ؛ ابايعك ، فيقول الناس : عم رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بايع ابن عم الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فلا يختلف عليك اثنان ؟:»

دست خود را دراز كن ، تا با تو بيعت كنم ، و مردم بگويند: عموى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، با عموزاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت نمود، و ديگر حى دو نفر نيز در مودر تو اختلاف نخواهند داشت ، و مخالفت نكنند.

و علىعليه‌السلام در پاسخ فرمود:

او يطمع فيها طامع غيرى ؟ و آيا كسى جز من توقع دارد به خلافت دست يابد؟ و عباس گفت : ستعلم ؛ به زودى خواهى دانست(٨٧٦)

آيا واقعا مسئله به همين سهولت و آسانى بود كه عباس عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصور مى كرد، با بيعت او مسئله تمام مى شد؟ با مرور به آنچه گذشت ، و خواهد آمد، خواهيم دانست هرگز چنين نمى شد، و بلكه درگيرى و اختلاف ، و جنگ داخلى در پى آن اجتناب ناپذير بود به هر حال طولى نكشيد كه خبر آوردند زير سايبان چه گذشته است(٨٧٧)

براء ابن عازب ، آن يار ديرين خاندان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه هميشه قلبش در دوستى آل پيامبر مى طپيد گويد:

من هنوز در دوستى آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايدارم ، بدرود زندگى گفت ، و من در هراس بودم كه اين امر (خلافت) را از خاندان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدر برند، اين هراس مرا دستپاچه كرده بود، در حالى كه قلبم مالامال حزن و اندوه مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، اما چاره اى نداشتم ، اكنون نبايد بگذارم فرصت از دست برود، به همين دليل مرتب به خانه بنى هاشم سركشى مى كردم ، و آنان همگى دور جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، جمع بودند، در اين ميان حواس خود را كاملا متوجه شخصيت هاى قريش ‍ مى كردم كه آنان در چه حالى هستند، يك وقت متوجه شدم ، ابوبكر و عمر حضور ندارند، و....

ديرى نپائيد ديدم ابوبكر و عمر و گروهى از اصحاب ، زير سايبان بنى ساعده جمع هستند، و گرداگرد ابوبكر و عمر را فرا گرفته اند، و هر كسى به آنان عبور مى كند، به او پيشنهاد بيعت مى كند، و براى ابوبكر از او بيعت مى گيرند،... و من بى تاب شدم ، و با سرعت خود را به بنى هاشم رساندم ، در خانه بسته بود با شدت در را كوبيدم

درب باز مى شود، براء خود را به داخل خانه پرتاب مى كند، اما.... اضطراب سراپاى وجود براء را فرا گرفته ، او در حالى كه تلاش دارد نفس هاى خود را آرام كند، و اضطراب خود را فرو نشاند....، ولى چهره گرفته او همه چيز را نشان مى دهد. عباس عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او روى نموده ، بگو چه خبر است ؟ چه شده ؟.... براء با لحن تلخى ، بيش از دو سه كلمه نمى تواند بگويد:

مردم با ابوبكر بيعت نموده اند!....

عباس : تربت ايديكم الى آخر الدهر: تا ابد دست شما كوتاه گرديد. هر چه به شما گفتم نپذيرفتيد، و من درد خود را در درون خود حبس نمودم(٨٧٨) على و اهل بيت ، در كنار جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حلقه ماتم زده بودند، اينان در خانه خود به سوگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نشسته اند، و دنياى بيرون ، و آنچه در آن مى گذرد، در خاطره آنان كوچك ترين تاءثيرى ندارد، نه اين است كه براى علىعليه‌السلام حوادث بيرون خانه هيچگونه ارزشى ندارد، او همه چيز را مى داند، و به همه چيز آگاه است ، او بيش از عباس ، و پيش از او وخامت اوضاع را درك نموده است ، و مى داند كه عباس چه مى گويد، و چه مى خواهد، گر چه مرگ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على را سخت درهم كوبيده است ، وليكن انديشه و خرد او سخت پاى برجاست و مى داند كه زمامدارى امت ، نيز وظيفه اى است بسيار سنگين كه نبايد مهمل گذارده شود، و دست متجاوزين ، بايد كوتاه گردد، و اين قافله را او و هدايت كند، و گرچه او خود در پاسخ اين اعتراض كه دير جنبيديد، و گذاشتيد ديگران به خلافت دست بيازند، مى گويد:« اكنت اترك رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميتا:» آيا جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رها نموده و به دنبال خلافتش مى رفتم(٨٧٩)

در ظاهر اگر پيشنهاد عباس عملى مى شد؟ همه چيز به نفع بنى هاشم تمام مى گشت ، زيرا او هم بزرگ قريش ، و هم بزرگ خاندان هاشم (از نظر و سن و سال)، و هم عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

اما نه علىعليه‌السلام آگاه است كه حتى اگر جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نيز رها مى كرد، و امر آن را به ديگرى واگذار مى نمود، و يا اكنون با سرعت به سوى سايبان بنى ساعده برود و با بيعت عباس و مقداد و غيره در يك فرصت كوتاه ، همه چيز را به نفع خود تمام كند؟ مسئله به اين آسانى نخواهد بود كه عمويش تصور كرده است ، او از يك چيز هراس دارد، و اين هراس است كه دست به هيچ اقدامى نمى زند، او مى داندكه رقباى خلافت به اين سهولت دست از تلاش بر نمى دارند، و در نتيجه فتنه و شكاف در ميان امت ايجاد مى شود، و فرصت به دست دشمن داده شده ، و در نتيجه نابودى اسلام را در پى خواهد داشت(٨٨٠)

پس بهتر اينكه علىعليه‌السلام خود را به جنازه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول بدارد، و پيشنهاد عباس و ديگران را نپذيرد، و قضاوت را به آيندگان واگذارد.

و فاطمهعليها‌السلام فرمود: و ابوالحسن آنچه شايسته او بود، انجام داد و آنان كارى انجام دادند كه خداوند آنان را كفايت مى كند.(٨٨١)

٢ - ١٢ انديشه نقض بيعت با ابى بكر

براء ابن عازب ، خسته و سرگردان ، خانه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ترك مى گويد، او نمى داند چه كند؟ اما همه اش در اين فكر است ، چگونه اين لغزش را جبران كند، او بدون مقصود و هدف ، تمام روز سرتاسر مدينه را زير پا مى گذارد! و در انديشه است ، انديشه سوزان داغ جانكاه رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از يك سو و از سوى ديگر انحراف خلافت از مسير اصلى خودش توسط گروهى از قريش ، او اين چنين روز را به شب مى رساند، براء گويد:

شب هنگام خود را به مسجد رساندم ، به ياد آوردم آواى زيبا قرآن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در اين مكان مى شنيدم ، اما اكنون مسجد خالى است ، فروغ هميشگى را ندارد، نتوانستم وارد مسجد شوم

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست ، محراب او خالى است ، از ورود به مسجد خوددارى كردم(٨٨٢)

براء با قلبى آكنده ، و چشمانى اشك آلوده ، مسجد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ترك كرده است اما به كجا برود؟ و چه بكند او بى هدف و مقصود به راه خود ادامه مى دهد، اما نمى داند به كجا مى رود هدف او نقط راه رفتن است و بس ولى او خود نمى رود گواى كسى او را به سوئى مى كشاند ناگهان صداى زمزمه اى او را در تاريكى شب هشيار مى كند، صداى آهسته اى به گوش مى رسد، صداى پچ پچ افرادى كه به آهستگى با يكديگر سخن مى گويند، مى خواهد برگردد، مبادا رازى را كشف كرده كه اصحاب راز به آن رضايت ندارند، خواست برگردد.... اما اينجا كجاست ؟ چشم خود را به اطراف انداخت كه آنجا را بشناسد؟ ديد اينجا.... فضاى باز بنى بياضه است ؛ عجيب اين راه دور و دراز را من آمده ام ؟ پس اين زمزمه چيست ؟ حتما با اين خاطر است كه از ديد نامحرم پنهان بمانند، اينجا را براى راز گوئى انتخاب نموده اند، باز خواست برگردد، وليكن صدائى او را متوقف نمود، گوينده اى فرياد برآورد:

فرزند عازب است ؟ آرى فرزند عازب است بيا! و براء، فرزند عازب گويد:

به سوى آنان شتاب گرفتم ، و راز گويان را شناختم ، آنان مقداد، سلمان ، ابوذر، عباده بن صامت ، ابوالهيثم بن تيهان ، حذيفه ، عمار، و... در اين دل شب در فضاى بنى بياضه جمع شده اند، و از براندازى و نقض بيعت سخن مى گويند.(٨٨٣)

و شايد زمزمه ها چنين باشد و حتما اينچنين است :

عما: (تيم) را چه حقى در اين كار است ؟ زمامدارى خلق ؟ حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و اكنون هم براى برترين مردم پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.... آرى انصار حق كشى كردند.

براء بن عازب : اين مرد....! بنام حق قريش ، حق را از اهلش ربود، و آن دو تن همدستش نيز به او كمك كردند.

عمار: بيعتى كه مهاجرين نخست در آن ، حضرو نداشته اند، چه ارزشى دارد؟

حذيفه بن يمان خبر اميد بخشى مى دهد: طايفه انصار در انديشه نقض ‍ بيعت مى باشند!: اين مطلب راست است ؟

حذيفه : به خدا دروغ نمى باشد، به خدا همين كه گفتم انجام مى شود.

مقداد بن عمرو: به خدا اين كار انصار خوب و اميد بخش است ، بايد پس ‍ از آن حق به صاحبش باز گردد.

سلمان پارسى : اگر اين مرد نپذيرفت ، چه بايد كرد؟

اباذر: او را واگذار.... زيرا او و دو رفيقش ، بيش از سه تن از مهاجرين نيستند دليلش هم بر زبان خودش آمده است ، آنگاه به براء روى نموده ، فرزند عازب آيا تو در سايبان همين استدلال را از او شنيدى ؟

براء: آرى او همين را گفت ، به خدا به همين دليل حق از آن ديگرى است ، نه او... خداى چنين روزى را نياورد كه با وجود فرزند ابى طالب ، با فرزند ابى قحافه بيعت كنم

عمار: اينك ! اينك چه بايد كرد؟

مقداد: نظر اين است كه كار به شوراى مهاجرين برگردد. راءى همين است(٨٨٤)

انصار قصد بر هم زدن بيعت (سايبان) را دارند.

حذيفه بن يمان چنين افزود: آرى اكنون با هم به نزد ابى بن كعب مى رويم ، او هم ، همانند شما آگاه است

آنگاه همگى به سوى خانه ابى بن كعب مى روند، و حلقه در را مى كوبند و او در پشت در حاضر مى شود. و مقداد به او صحبت مى كند.

ابى ابن كعب : تقاضاى شما چيست ؟

مقداد: در را باز كن ، مطلب مهم تر از اين است كه پشت در بسته بازگو شود ابى ابن كعب : من در خانه را نمى گشايم ، و مى دانم براى چه منظورى آمده ايد، گويا قصد داريد در اين پيمان تاءمل نمائيد!!! و ما گفتيم آرى ، و او گفت : آيا حذيفه در ميان شماست ؟ گفتيم آرى

ابى ابن كعب : هر چه حذيفه بگويد، همان است ، و به خدا سوگند در را نگشايم ، تا اينكه مسائل همچنانچه هست اجرا شود، و بدانيد مسائل آينده بدتر از آن است ، و به خداوند شكوه خواهم نمود.(٨٨٥)

يعقوبى در تاريخ خود قسمت اول اين داستان را به طور خلاصه نقل مى كند، و آن خبر دادن براء به بنى هاشم ، از جريانات سايبان بنى ساعده است(٨٨٦)

و اين گروه به نزد اميرالمومنينعليه‌السلام آمده و از او كسب تكليف مى كنند، كه در بخش بعد از آن سخن مى گوئيم

٣ - ١٢ اقدامات پيشگيرانه

گزارش همايش تنى چند از اصحاب ، در فضاى بنى بياضه ، به گوش ‍ ابابكر رسيد، حال چگونه ؟ آيا خود اقدام به پخش آن نموده اند، گر چه اقدامات اوليه پنهانى انجام شده است ، اما پس از آن هيچگونه مانعى براى انتشار آن نديده اند، و يا اينكه فرد و يا افرادى نيز در همايش بنى بياضه حضور داشته اند. و گزارش داده اند؟

پس از دريافت خبر، ابوبكر و عمر، به دنبال مغيره بن شعبه(٨٨٧) و ابوعبيده مى فرستند كه در اين رابطه ، تبادل نظر كنند و به دنبال آن تصميم مى گيرند كه شب چهارشنبه ، شب دوم رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، با عباس عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مذاكره نمايند.

و از آن مهمتر اينكه خود دست به كار شوند و احتياطات لازم را انجام دهند، بخصوص با وجود شخصيتى چون علىعليه‌السلام ، كه هيچكس ‍ در شايستگى ترديدى نداشت ، نه از مهاجرين و نه از انصار.(٨٨٨) و به خصوص اينكه در اجتماع سايبان بنى ساعده ، هنگامى كه عبدالرحمن بن عوف از فضيلت ابوبكر و عمر و علىعليه‌السلام سخن مى گويد، منذر بن ارقم برخواسته و مى گويد: ما فضيلت اشخاص ياد شده را انكار نمى كنيم ، اما در ميان آنان كسى هست كه اگر خواستار خلافت باشد كسى با او نزاعى نخواهد داشت ، و او على بن ابى طالب است(٨٨٩) ابوبكر كه خود مردى كارآزموده است ، در انتظار حوادث نمى نشست ، كه حوادث راه و روش را به او بياموزد، بلكه او شب يكسره در انديشه است كه هر گونه حركتى را خنثى سازد، و آيا ممكن بود ابوبكر از مسائلى كه در مدينه مى گذشت آگاه نباشد، و عكس العمل بيعت سايبان بنى ساعده را دريافت نكند، كه پس از بيعت ، بسيارى از انصار از بيعت با ابى بكر پشيمان شده ، و يكديگر را ملامت مى كنند، از علىعليه‌السلام ياد نموده اند، و به نام او اشعار داده اند.(٨٩٠)

اين شرايط باعث مى شود كه تصميمات جدى ترى اتخاذ شود، بنابراين جاى هيچ تعجب نيست ، كه فرداى روز رحلت ، يعنى يك روز بعد از بيعت اوليه ، در زير سايبان بنى ساعده ، مردم را در مسجد فرا خوانند، و يك بار ديگر از مردم پيمان گيرند، و به اين گونه مردم را در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمع نمودند، براى چه منظورى ؟ اين پرسشى است كه در اذهان همه حاضرين خطور مى كند، و ابوبكر در مقابل اين پرسش چه برخوردى دارد؟ آيا صريحا هدف از تجمع در مسجد را بيان مى دارند؟ كه گروهى نه اندك در فكر نقض بيعتند. و يا نه به اين گونه و بلكه مستقيما براى بيعت مجدد بدون هيچ انگيزه ؟ هر دو شيوه غلط است ، و گرنه روشن مى شود اين همايش ، براى مقابله با انديشه نقض ‍ بيعت است ، و كافى است شايعه نقض بيعت جراءت آن را بوجود آورد، و يكباره همه چيز بهم بخورد و درهم ريخته شود. و كاردانى عمر طرح ديگرى مى ريزد. كه هدف از اين همايش را پوزش ، و عذرخواهى از اشتباه روز گذشته به شمار آورد. ديروز، روز رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت بود: پيامبر نمرده است و... امروز برنامه عوض شده است ، پس جا دارد حرف ديروز خود را پس بگيرد آغاز خوبى است براى توجيه حضور مردم ، لذا عمر رشته سخن را به دست مى گيرد، و سخنان خود را در دو موضوع خلاصه مى كند: پوزش و عذر خواهى از انكار مرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و قسمت دوم سخنان خود را عمدتا اختصاص به بيعت مجدد با ابى بكر مى دهد، و از مردم براى ابى بكر دوباره بيعت مى گيرد.(٨٩١)

ولى باز هم از شوراى فضاى بنى بياضه : مقداد ان و... كه در انديشه استوار نمودن خلافت براى علىعليه‌السلام بودند خبرى نيست ، آيا از همايش در مسجد بى خبر بودند؟ تصور نمى شود بى اطلاع باشند، پس ‍ چرا حضور ندارند. اين مطلب را مى توان از پاسخ ابى بن كعب به گروه ياد شده دريافت كه گفت : به خدا سوگند در را نگشايم تا اين كه مسائل آنچنانچه هست انجام شود، و بدانيد مسائل آينده بدتر از آن خواهد بود كه مى بينيد.(٨٩٢) و نيز پاسخ اميرالمومنينعليه‌السلام به اين گروه و همايش هاى ديگرى كه در خواست قيام نموده بودند، دريافت مى داريم

٤ - ١٢ پيشنهاد مشاركت در خلافت

گفته شد، ابوبكر و عمر، پس از دريافت ، اخبار شبانه شوراى گروهى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فضاى بنى بياضه ، و رويدادهاى ديگر به دنبال مغيره بن شعبه و ابوعبيده جراح مى فرستند. و نشستى تشكيل داده ، و چنين راءى مى زنند كه بايد عباس را در حكومت مشاركت داد، تا به اين وسيله بتوانند خاطر خود را از ناحيه علىعليه‌السلام آسوده سازند.

آنان به اين تصور كه چون عباس بزرگ هاشم است ، اگر او بپذيرد، ديگران نيز نمى توانند مخالفت كنند، و اگر پس از اين توافق ، از سوى خاندان هاشم و هر جناح ديگرى مخالفتى صورت پذيرد. آويزه خوبى براى سركوبى مخالفين خواهد بود، و بى شك عباس اين پيشنهاد را مى پذيرد و چرا نپذيرد، مگر نه اين است كه بنى هاشم فقط از اينكه خلافت را از دست داده اند نگران هستند، و به اينگونه آنان را از نگرانى بيرون مى آوريم ، و مگر نه اين بود كه بزرگترين رقباى خلافت يعنى انصار به اين امر رضا دادند، و ما نپذيرفتيم ، و اكنون اين گذشت را در مورد بنى هاشم از خود نشان مى دهيم و... اما نه نه عباس چنين تمايلى دارد، و نه علىعليه‌السلام را به اين گونه مى توان به بيعت راضى نمود، و او را از هدف خود باز داشت

و به دنبال اين تصميم و اين نتيجه گيرى ، به سوى منزل عباس ، رهسپار شدند، و اين جريان در شب دوم وفات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، صورت گرفت ،(٨٩٣) يعنى شب چهارشنبه ، روز دوشنبه وفات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شب سه شنبه ، پيشنهاد شورش عليه نظام ، روز سه شنبه بيعت مجدد و شب چهارشنبه مذاكره با عباس عموى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، صورت مى گيرد.

ابوبكر بعد از سپاس خداوند بزرگ ، رشته سخن را به دست مى گيرد: خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به عنوان پيامبر شما، به رسالت مبعوث نمود، و او را دوست و ياور مسلمين قرار داد، و خداوند به اين جهت به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از درون مومنين برگزيد، بر آنان منت نهاد، تا اينكه خداوند او را براى خود برگزيد (بدورد زندگى گفت)، و او مردم را به خود واگذارد، تا در مورد خود تصميم بگيرند، و آنكه را مايل هستند، انتخاب كنند ( يعنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدون وصيت از دنيا رفت(٨٩٤) ) با اتفاق و بدون اختلاف نظر، اكنون مردم مرا به عنوان خليفه مسلمين انتخاب نموده اند، كه امور آنان را رعايت كنم ، و من اين پست را پذيرفتم ، و به يارى و پشتوانه پروردگار، هيچ هراس و سستى و حيرت و سرگردانى ندارم ، و از خداوند خواستار توفيق در اين راه هستم ، و بر او توكل نموده و به سوى او باز مى گردم

اكنون پيوسته به گوش مى رسد، كسانى اين موضوع را نپذيرفته اند و بر خلاف عموم مسلمين سخن مى گويند، و اينان شما را پناهگاه خود قرار داده اند، در اين صورت ، شما نيز مانند ديگران اين راءى را بپذيريد، و يا اينكه مردم را از آنچه انجام داده اند برگردانيد. هدف ما از اين ديدار اين است كه شما را در خلافت شريك گردانيم تا فرزندانت نيز از آن بهرمند شوند، زيرا تو عموى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و گر چه مردم موقعيت تو و نيز خانواده ات را نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانستند، با وجود اين از تو و نيز بنى هاشم عدول نمودند، و خلافت را از شما منصرف نمودند، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از ما و شما هر دو مى باشد.

عمر سخنان ابوبكر را بريد، و با همان روش تند و خشونت آميز خود به عباس گفت :

آرى به خدا... و ديگر اينكه ما يه اينجا نيامده ايم تا اظهار نياز كنيم ، و يا اينكه نيازمند تو بوده ايم نه ! ولى دوست نداشتيم كه از جانب شما اشكالى در اتفاق مسلمانان بوجود آيد، آنگاه شومى اين كار دامن گير شما و مسلمين گردد، اينك در كار خود و مسلمين نيك بنگريد...

عباس ، پس از درود و ستايش پروردگار، در پاسخ آنان چنين گفت :

خداوند، پيامبر خود را بر انگيخت چنانچه توصيف نمودى ، تا اينكه بدرود زندگى گفت ، و امور مردم را به خود مردم واگذار نمود، تا خود در اين باره تصميم بگيرند و به دور از هواى نفس ، به حق و حقيقت دست يابند....

عباس در اينجا به شيوه و عقيده آنان سخن مى گويد، و در مقام اثبات عقيده شخصى خود نمى باشد، او مى خواهد به آنان ثابت كند، حتى طبق گفتار خود آنان و استدلالشان عمل ننموده اند، و لذا در ضمن سخنان خود گويد: من اكنون نمى خواهم خلافت را از شما سلب نمايم ، وليكن اين استدلال شما نيازمند چنين بيانى است

لازم به يادآورى است عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده معاصر مصرى در كتاب خود (امام علىعليه‌السلام ) ضمن نقل گفته عباس ، جمله (اختيار) راندارد، گر چه اين قتيبه آن را ذكر نموده است دنباله سخن :

بسيار خوب پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدرود زندگى گفت ، و امور مردم را به خود آنان واگذارد، تا از حق و حقيقت پيروى نموده و به دنبال هواى نفس نروند، تو با چه حقى اين منصب را اشغال نمودى ؟ اگر به دليل اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شماست خلافت را متصرف شده اى ؟ حق ما را غصب نموده اى ، و اگر به اين دليل كه مومنين آن را به تو واگذار نموده اند؟ ما از مومنين هستيم ، و اين منصب را به تو واگذار نكرده ايم ، اگر مقصودت اين است كه مومنين تو را به اين كار وادار و ملزم نموده اند، چنين الزامى در بين نيست ، زيرا ما به اين كار تو كراهت داريم ، چه ناسازگار است اين گفته ات : كه مردم نمى پذيرند و به خلافت تو رضايت ندارند، با اين گفته ات كه گوئى : مردم به تو مايل هستند، و از روى رضا و رغبت به تو راءى داده اند؟

و آنچه را پيشنهاد مى دهى به ما ببخشى ، اگر حق تو مى باشد كه به ما واگذار مى كنى ، براى خودت باشد. و اگر حق مومنين است ، تو صلاحيت واگذارى آن را ندارى ، و اگر حق ماست اين حق تجزيه پذير نيست ، و ما به اين تجربه رضا ندهيم

و بدان آنچه را مى گويم نه بدان جهت است كه مى خواهم خلافت را از تو سلب نمايم ، وليكن استدلالت بهره اى از پاسخ مى طلبد. (طبق استدلال خودتان بايد استدلال كنيم ، و پاسخ دهيم).

و اما گفته ات : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ما و شماست ؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند درختى است كه ما شاخه هاى آن هستيم ، و شما همسايگان آن ، و اما گفته ات اى عمر كه تو بر ما از مردم هراس دارى ، كارى است كه تو خود آغازگر آن هستى ، و از خداوند يارى مى جويم(٨٩٥)

و در نتيجه اين نقشه نيز مؤ ثر و كارگر نيفتاد، و ماءيوسانه عباس را به حال خود گذاشتند.