سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22812
دانلود: 1932

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22812 / دانلود: 1932
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠ -٢ - درخواست الغاى فرمان

در صفحات پيشين خوانديم كه عذر برخى از بزرگان اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اجراى ماءموريت سپاه اسامه ، نگرانى آنان از بيمارى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و ملاحظه شد با توجه به طرح تاءخير اجراى آن به دليل ياد شده باز هم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاءكيد داشت كه هر چه زودتر سپاه اسامه ماءموريت خود را انجام دهند، اما صحابه به اين تاءكيدات توجه ننمودند، تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت نمودند، و سقيفه بنى ساعده ، كار خود را به پايان رساند، و به اصطلاح نگرانى هاى انتخاب خليفه نيز مرتفع گرديد و كارها بر وفق مراد آنان به انجام رسيد، وليكن باز هم خواستار لغو ماءموريت سپاه اسامه شدند، و عذر خود را عدم امنيت داخلى و حراست از مركز حوزه اسلام دانستند، در حالى كه طبق تصريح آثارنويسان ، اين گونه مسائل در زمان حيات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطرح بود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور سركوب شورش را صادر و برخى نيز سركوب شدند، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود شاهد اين ماجراها بود.(٧٥)

در عين حال هيچ ترديدى در اجراى ماءموريت سپاه اسامه بخود راه نداد، و اكنون مواردى از تصريح آثارنويسان در مورد پيشنهاد لغو ماءموريت سپاه :

١ - مسلمين بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فراغ از تجهيز و تدفين پيكر مطهر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انجام امر بيعت با ابى بكر، ابوبكر دستور داد: اسامه همراهان خود را براى جنگ با روم آماده كنند، برخى از مسلمين كه عمر نيز با آنان همراه بود، پيشنهاد دادند كه از اين موضوع صرف نظر كرده و ماءموريت سپاه اسامه را لغو نمايد.(٧٦)

٢ - پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بيعت با ابى بكر. با ابى بكر صحبت شد كه ماءموريت سپاه اسامه را لغو نمايد، و او نپذيرفت(٧٧)

٣ - تعداد زيادى از مردم كه عمر نيز ضمن آنان بود، از ابوبكر خواستند ماءموريت سپاه اسامه لغو شود.(٧٨)

٤ - مردم به ابى بكر گفتند: اينان كه بيعت با تو را شكستند، همه مسلمانان و عرب هستند، چنانچه مى بينيد سزاوار نيست كه مسلمين اطراف تو را خالى كنند، ابوبكر در پاسخ گفت : سوگند به آنكه جان ابى بكر در دست اوست ، اگر گمانم بر اين باشد كه درندگان مرا پاره پاره كنند، ماءموريت سپاه اسامه را چنانچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده است ، به انجام مى رسانم ، گر چه جز من كسى باقى نماند.(٧٩)

٥ - مردم به ابى بكر گفتند: اينان (كسانى كه مرتد شده اند) سپاه اسامه را سپاه مسلمين مى دانند، و چنانچه مى بينيد عرب پيمان تو را نقض نموده است ، پس سزاوار نيست جمع مسلمين از نزد تو پراكنده شوند؟ ابوبكر گفت : سوگند به آنكه جانم در دست اوست ، ماءموريت سپاه اسامه را چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده اجرا خواهم نمود. گرچه درندگان مرا پاره پاره كنند.(٨٠)

٦ - عمر به ابى بكر گفت : انصار از من خواسته اند كه به شما بگويم : آنان از تو مى خواهند مردى مسن تر از اسامه فرماندهى سپاه را بر عهده داشته باشد؟ ابابكر برخواست و ريش عمر را به دست گرفت و گفت : مادرت به عزايت بنشيند، و نابودت نمايد اى پسر خطاب ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را نصب نمود و تو به من دستور مى دهى او را عزل نمايم ؟(٨١)

١١ - ٢ - ارزيابى موقعيت

آنچه از مجموع روايات ياد شده بدست مى آيد اين است : گروهى كه در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت حركت سپاه اسامه بوده ، اكنون نيز دست به اقدامى زده است تا مانع حركت سپاه اسامه به سوى روم شوند، و تنها عذرى كه در اين زمينه پيشنهاد مى دهند دفاع از حوزه اسلام است ، زيرا ارتداد، نفاق و هجوم عوامل بيگانه و خصوصا روم كه يك بار در جنگ موته قدرت مقاومت سپاه اسلام را مشاهده كرده بود، مدينه را تهديد مى كرد، و قبل از رحلت ، به دليل نگرانى از حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجراى فرمان را به تاءخير انداختند، در حالى كه نگرانى قبل از رحلت ، مسئله جايگزينى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، كه ذهن آنان را به خود مشغول مى داشت(٨٢) و بعد از رحلت نيز همين امر باعث شد كه در خواست لغو فرمان را بنمايند، زيرا بسيار بودند از بزرگان صحابه كه اين بيعت را نپذيرفته بودند، و ما در سقيفه بنى ساعده به آن اشاره اى خواهيم داشت ما در سابق گفتيم (فصل ٤ - ٢) درست به همين دليل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تسريع در انجام ماءموريت را مكرر يادآورى مى كرد، و نيز به دليل تهديدى كه امپراطورى براى حوزه اسلام داشت ، نيز لازم بود ماءموريت سپاه اسامه انجام شود، و اگر در زمان حيات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام مى شد چه بسا مى توان گفت ، با شناختى كه مردم از اميرالمؤ منينعليه‌السلام داشتند، هرگز اقدامات منفىعليه‌السلام را در ذهن خود حتى راه نمى دادند، به خصوص اينكه در اين مدت سپاه اسلام كار سپاهيان روم را به انجام رسانده و پيروزمندانه برگشته بودند، در بخش بعدى از نتيجه كار سپاه اسامه آگاه مى شويم ، و اكنون :

١ - گفته شد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از رحلت خود آگاه بود،(٨٣) و يا حداقل احتمال آن را مى داد، زيرا هر انسانى مخصوصا در سنين بالا، و بخصوص در حال بيمارى شديد، احتمال آن را مى دهد.

٢ - پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حوادث بعد از رحلت خود، و ارتداد و نفاق را پيش بينى مى كرد، زيرا علائم و نشانه هايى از آن حتى در زمان حياء پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكار گرديده ، و حتى شورشهايى نيز صورت گرفته بود كه به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعضى از آنها سركوب گرديد.(٨٤)

با توجه به همه اين مسائل پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار دارد سپاه اسامه حركت كند؛ چرا؟ زيرا همه اين خطرها از نظر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قابل پيشگيرى است (چنانچه بعدا اين موضوع با حركت سپاه اسامه و برگشت پيروزمندانه ثابت شد) و هيچگونه اتفاق ناگوارى براى اسلام پيش نخواهد آمد.

اما اگر تلاش آنان مؤ ثر واقع مى شد و سپاه اسامه از حركت مى ماند و در مدينه توقف مى نمود، خطر جدى حوزه اسلام را تهديد مى كرد و مؤ ثر واقع مى شد، زيرا امپراطورى روم به حمايت نصارى نجران بر مى خواست ، و اختلافات داخلى از يك طرف ، مدعيان دروغين رسالت ، و ارتداد نيز وضع داخلى را آشفته و فقدان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و متلاشى شدن لشکريان اسامه ، خود باعث از دست دادن نيروهاى نظامى شده و همه اينها دست به دست داده ، وضع خطرناكى به وجود مى آوردند، پس بايستى هر چه سريعتر اقدام نمود تا از همه اين مسائل جلوگيرى شود.

محمد حسنين هيلكل گويد: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناحيه روم را مورد بررسى دقيق و كامل قرار داده بود، و خطرهاى آن را پيش بينى مى كرد، و لازم مى دانست قدرت مسلمين را به مردم شام بنماياند، تا مبادا افرادى كه از شبه الجزيره بيرون رفته بودند، هوس ‍ بازگشت نمايند و با اهالى شبه جزيره درگير شوند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه متوجه شود روم خود را آماده مى كند شبه جزيره را مورد هجوم قرار دهد، لشگرى تهيه مى بيند، و خود تا تبوك آنان را همراهى مى كند، روم از هيبت اين لشکر با درگيرى سختى به درون قلعه ها و دژهاى خود پناه مى گيرند. وليكن اين عقب نشينى هرگز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غافل نمى كند، اين گونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كاملا متوجه ناحيه شمال شبه جزيزة العرب است ، مبادا خطرات گذشته ، در مردم نصاراى نجران ، كه از پشتوانه قوى امپراطورى روم برخوردار است ، در شبه جزيزه آشوب ايجاد كند، و عليه كسانى كه نصرانيت را از نجران و سرزمين هاى ديگر عربى اخراج نموده اند وارد جنگ شوند.

به همين منظور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از بازگشت از حجة الوداع طولى نمى كشد كه دستور مى دهد سپاهى به سوى روم حركت كند.(٨٥)

و با اين محاسبه كه از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت گرفته ، بهترين تصميم ، حركت هر چه سريعتر به سوى روم است تا ابتكار عمل به دست سپاه باشد و نه دشمن

شكنجه مسلمين :

يكى ديگر از اهداف سپاه اسامه ، كه قطعا از ديدگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز پنهان نمانده ، نجات كسانى بود كه در سرزمين اسلام به آئين محمد گرويده و تحت شكنجه روميان قرار داشتند، و بطور طبيعى با اعزام سپاهيان اسامه به سرزمين شام و بدست آوردن پيروزى آنان نجات مى يافتند.

زيرا امپراطورى روم ، هر كسى را كه به اسلام ايمان مى آورد مى كشت ، و يا تبعيد مى نمود، و يكى از آنان فرماندار «معان» (يكى از شهرهاى مرزى اردن ، در مرز حجاز و اردن) مى باشد، او مسلمان شد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آمادگى سپاه روم براى نبرد با مسلمين خبردار نمود، و امپراطورى روم كه از گرايش او به اسلام آگاه شده بود دستور داد او را به دار آويختند تا عبرت ديگران گردد.(٨٦)

نتيجه اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه به مسائل حجاز، و آگاه به مسائل برون مرزى بود. آن هم نه از طريق وحى بلكه بصورت عادى

١٢ - ٢ - اجتهاد در مقابل نص

اصولا اجتهاد (به معناى استنباط، و يا قياس و به راءى خود عمل كردن) در صورتى است كه دستور صريح و آشكارى وجود نداشته باشد، و در اينجا دستور صريح پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارد، و بايد تعبدا اجرا شود، ديگر جاى استنباط و قياس و نظر شخصى را اعمال كردن وجود ندارد، گذشته از آنكه اگر با ديدگاه وسيع سياسى اوضاع منطقه ، و ماوراء خطوط حجاز را مد نظر بگذرانند، پر واضح و آشكار است كه بهترين تصميم همان بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اتخاذ كرد كه آن را به تاءخير انداختند، و باز هم مى خواهند آن را بار ديگر به تاءخير اندازند.

زيرا حركت سپاه در اين موقعيت : ١ - قدرت مسلمين را براى دشمن به نمايش مى گذاشت ، ٢ - دشمن داخلى كه عوامل بيگانه و نفاق و خودكامگى بودند، سرجاى خود مى نشاند زيرا با ديدن چنين نمايش و حركتى از شورش دست كشيده و يا لااقل در انتظار نتيجه برخورد با دشمن برون مرزى بودند.

ابوهويره گويد: چون اسامه به سوى روم حركت كرد و سپاه به هر قبيله اى كه از آن عبور مى كرد، افراد قبيله مى گفتند: اگر مسلمين استعداد و تجهيزات و آمادگى جنگى نمى داشتند، در اين موقعيت خاص سرزمين اسلام را رها نمى كردند، و به جنگى كه هنوز شروع نشده ، و جبهه اى كه آرام است نمى رفتند، پس بهتر است فعلا آنان را به حال خود واگذاريم و منتظر نتيجه جنگ با روم باشيم(٨٧) و اگر اين فرمان قبل از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در حالى بيمارى جنابش صورت مى گرفت ، افزون از نتيجه ياد شده ، نتيجه ديگرى مى داد. كه اگر پيامبر بيمار است ، خداوند بيمار نيست ، يعنى ما وابسته به عقيده و باور خود هستيم ، و باور ما اجراى فرمان رسول خداست ، چه او سالم باشد، و يا با بيمارى در بستر زنده باشد، و يا به عالم بقاء ارتحال نموده باشد، براى ما مهم اين است كه دستور او را اجرا كنيم ، و ابهت اين باور بيش از ابهت سپاهيان فراوان است(٨٨)

قاضى القضاة عبدالجبار بن احمد، در مقام دفاع از اين حركت گويد:

دستورات رسول خداوند كه به مصالح امور دنيوى از قبيل جنگ تعلق مى گيرد، برانگيخته اجتهاد شخصى اوست ، و لازم نيست كه ناشى از وحى الهى باشد، چنانچه در احكام شرعيه از وحى الهام مى گيرند، و ديگر اينكه مخالفت دستورات اجتهادى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از وفات او اشكال ندارد، گرچه مخالفت دستورات اجتهادى او در زمان حياتش جايز نيست ، زيرا اجتهاد شخصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اجتهاد ديگران بهتر است(٨٩)

سيد مرتضىرحمه‌الله در پاسخ گويد: اين ادعا كه دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگها و مسائل مربوط به آن از اجتهاد شخص آن حضرت صورت مى گرفت ، و از وحى الهى نبود ادعاى صحيحى نيست ، به خداوند پناه مى برم از اينكه اين ادعا را صحيح بدانيم زيرا جنگهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از امورى كه به مصالح دنيوى اختصاص ‍ داشته باشد نبود، بلكه به دين و مصالح آن ارتباط بسيار زيادى داشت ، زيرا پيروزى هاى حاصله باعث عزّت و شوكت اسلام ، و تعالى كلمه اى آن مى گرديد. و مسائل جنگى همانند خوردن و آشاميدن و خواب و از اين قبيل مسائل نبود.

زيرا چنين مسائلى ارتباط با دين ندارد، و ممكن است اين گونه مسائل ناشى از راءى شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، و اگر جنگها و امور متعلقه به آن ، با ارتباط زيادى كه با دين دارد ناشى از اجتهاد شخصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، در احكام شرعى نيز بايد اجتهاد و راءى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جايز باشد، در حالى كه چنين نيست

به فرض اينكه دستورات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امور جنگى ، الهام گرفته از اجتهاد شخصى او باشد، مخالفت با فرمان اجتهادى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از وفات پيامبر نيز جايز نمى باشد، چنانچه مخالفت با چنين دستوراتى در دوران حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز جايز نمى باشد، و هر دليلى كه در اين مورد هست ، بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز وجود دارد.(٩٠)

زيرا اجتهاد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز از اجتهاد ديگران برتر است ، چنانچه اجتهاد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان حياتش برتر از ديگران بود، و گمان من بر اين است كه علت اينكه بين دو حالت زندگى و مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تفاوت قائل شده اند اين باشد كه مخالفت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه زنده است ، متضمن نوعى اذيت و آزار است نسبت به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اذيت و آزار پيامبر نيز جايز نمى باشد زيرا خداوند متعال گويد: (شما حق نداريد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اذيت و آزار نمائيد).(٩١) و بعد از مرگ ، ديگر اذيت و آزارى نخواهد بود.(٩٢)

در پاسخ ابن ابى الحديد بايد گفت :

اگر دليل اطاعت از دستورات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممنوعيت ايذاء و آزار رساندن به او مى بود، و فرض مى كرديم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از مرگ از نافرمانى امّت رنج نمى برد، و اينكه دستورات اجتهادى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيانگر مصالح واقعى و نفس الامرى نمى باشد، و مفاد آيه :( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿ ٣ ﴾إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ ) (٩٣) «از روى هواى نفس (اجتهاد شخصى) سخن نمى گويد و آنچه مى گويد، وحى الهى است». صرف نظر نماييم ، و نيز آيه( وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ) :(٩٤) آنچه رسول خدا دستور مى دهد بپذيريد، و از آنچه نهى مى كند خوددارى نمائيد، را كنار بگذاريم ، و آن را دليل وجوب اطاعت از فرامين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ندانيم ، با وجود فقط همين كلام الهى ، چگونه مى توان بين دستورات اجتهادى او در حال زندگى و مرگ تفاوت قائل شويم ، و نيز بين احكام و غير احكام فرق بگذاريم ، مگر در آن مواردى كه دليل و قرينه اى باشد كه بعضى از دستورات مخصوصى دوران زندگى پيامبر اسلام است ، و برخى شامل هر دو زمان مى باشد، به خصوص در مثل مورد اعزام سپاه اسامه كه شرايط تفاوتى نكرده ، و زمانى چند از صدور آن نگذشته است و قطع نظر از همه اين دعاوى ، مسلمين اوائل ، يعنى همانهايى كه اين دستور متوجه آنان شده ، اين دستور جنگى را فرمانى الهى و ناشى از وحى آسمانى دانسته اند:

ابوبكر گويد: سوگند به آنكه جان من در اختيار اوست ، اگر درندگان مرا پاره پاره كنند، سپاه را به انجام ماءموريتش وادار خواهم كرد، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه بر او وحى آسمانى نازل مى شود، فرمان مى دهد ماءموريت سپاه اسامه را انجام دهيد.......(٩٥)

ابن ابى الحديد، در اين رابطه گويد:

اين كه سيد مرتضىرحمه‌الله تفاوتى بين دو حال زندگى و مرگ نگذارد، طبق قاعده و قياس است ، جز اين كه مخالفت با دستورات اجتهادى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در احكام ، و يا در جنگ و جهاد طبق اجماع مسلمين در حال حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جايز نمى باشد، و هيچ يك از مسلمين در آن اختلاف ندارند، و مخالفت آن را بعد از مرگ جايز ندانسته اند.(٩٦)

به چه دليل بين موضوعات اجتهادى ، و احكام اجتهادى ، بعد از مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تفاوت قائل شده اند، اگر مخالفت با احكام اجتهادى جايز نيست ، مخالفت با موضوعات اجتهادى نيز جايز نمى باشد و اگر مخالفت با موضوعات اجتهادى در حال حيات جايز نيست ، بعد از مرگ نيز جايز نمى باشد، و اگر مخالفت بعد از رحلت را جايز بدانيم ، مخالفت قبل از رحلت را نيز بايد جايز بدانيم

ديگر اينكه اين چه اجماعى است كه مسلمين هم دوران پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن مخالفت نموده و احكام صادره از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در مورد جنگ و امور جنگى منحصر به دوران زندگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداسته اند، و تفاوتى بين مرگ و زندگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين گونه موارد (به فرض اجتهادى بودن دستورات جنگى) قائل نشده اند.

هنگامى كه عمر از ابوبكر درخواست عزل اسامه را از فرماندهى مى نمايد، ابوبكر برمى خيزد و ريش عمر را بدست گرفته مى گويد: مادرت به عزايت بنشيند اى فرزند خطاب ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منصب فرماندهى را به او واگذار نمود، و تو از من مى خواهى او را عزل نمايم(٩٧)

در حالى كه تغيير فرماندهى از لغو اصل ماءموريت آسانتر است ، و نيز فرماندهى اسامه براى يك ماءموريت خاص و در زمان و شرايط خاص ‍ بوده است ، اما پيشينيان كه به خاطر مخالفت با دستورات پيامبر اكرم بعد از وفات از آنها دفاع مى شود، خود تفاوتى بين دو حالت قائل نشده ، و لذا ابوبكر و عمر تا دم مرگ اسامه را امير خود مى دانستند.(٩٨) گرچه اين خود يك نوع دوگانگى در عمل و گفتار است ، عملا خواستار عزل اسامه بوده ، و در گفتار او را تا دم مرگ بجز امير صدا نمى كردند.(٩٩)

اسامه از ابوبكر سؤ ال مى كند: تو خود چرا در سپاه شركت نمى كنى ؟ و او پاسخ مى دهد: مى بينيد مردم با من چه كرده اند؟(١٠٠)

اسامه به دنبال عده اى كه از فرماندهى او خشنود نبودند فرستاد و به آنان سخت گرفت و آنان را وادار كرد تا در سپاه شركت نمايند.(١٠١)

اگر اجراى دستور پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بعد از وفاتش ‍ واجب نمى دانستند، اسامه از كسى كه فعلا خليفه مسلمين است ، اما قبلا وجوب شركت در سپاه شامل او نيز بوده ، چنين چيزى را نمى خواست ، و نيز از كسانى كه قبلا در سپاه بوده اند نمى خواست كه بايد همگى شركت ، و جالب اينكه ابوبكر به اسامه مى گويد: من به تو امر و نهى نمى كنم ، آنچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواسته است انجام ده(١٠٢) يعنى دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قوت خود باقى است

١٣ - ٢ - كناره گيرى از سپاه

مورخين و آثارنويسان يادآور شده اند، كه پس از بيعت با ابى بكر و حركت سپاه اسامه براى جنگ با روم تنى چند از سپاه كناره گيرى نمودند، از آن جمله ابوبكر و عمر هر دو با سپاه نرفتند، در حالى كه چنانچه گذشت ، دستور شامل همه مهاجرين اول و چهره هاى سرشناس انصار بود.(١٠٣) كناره جويى ابوبكر از سپاه كه روشن است ، به دليل اينكه او در مركز خلافت (مدينه) باقى ماند، و اما نمونه هايى از اسناد تاريخى درباره كناره جويى عمر از سپاه اسامه :

١ - محمد بن عمرو واقدى گويد: ابوبكر به خانه اسامه بن زيد رفت تا از او بخواهد عمر در سپاه شركت ننمايد، و اسامه با اين درخواست موافقت مى كند.( ١٠٤)

٢ - محمد حسنين هيكل : از اسامه درخواست شد، تا عمر را از شركت در سپاه خود معاف دارد، تا در مدينه مشاور ابوبكر باشد.(١٠٥)

٣ - ابن اثير: ابوبكر به اسامه مى گويد: اگر صلاح بدانيد، به وسيله عمر مرا يارى كنيد؟ اين كار را انجام دهيد.(١٠٦)

٤ - ابن سعد: ابوبكر با اسامه مذاكره كرد تا به عمر اجازه دهد از سپاه كناره جويى كند، اسامه نيز عمر را از شركت در سپاه معاف داشت(١٠٧)

٥ - ابن كثير: ابوبكر آزادى عمر را از اسامه درخواست نمود، پس اسامه او را به خاطر ابى بكر آزاد ساخت (١٠٨)

٦ - طبرى : ابوبكر به اسامه گفت : اگر صلاح بدانيد مرا به وسيله عمر يارى نمائيد، اسامه نيز با درخواست او موافقت كرد.(١٠٩)

٧ - يعقوبى : ابوبكر به اسامه دستور مى دهد با لشکر خود حركت نمايد، و از او درخواست مى كند عمر را به او واگذارد، اسامه به او مى گويد: پس‍ خود چه مى كنى (مگر نمى خواهى با سپاه بيايى)؟ ابوبكر پاسخ مى دهد، مى بينيد مردم با من چه كرده اند، پس عمر را به من واگذار و خود حركت كن(١١٠)

اين بود نمونه اى از گزارش آثارنويسان درباره عدم شركت برخى از اصحاب در ضمن سپاه اسامه

از اين روايات و به خصوص برخى از آنها متوجه اين نكته مى شويم كه شركت در سپاه اسامه را حتى بعد از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امرى واجب مى شمردند به گونه اى كه خليفه را نيز از آن استثناء نمى نمودند. و سؤ ال اسامه از ابى بكر كه چرا خود در سپاه شركت نمى كند، بيانگر اين حقيقت است كه لااقل ديدگاه اسامه كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به عنوان فرمانده سپاه برگزيده بود، حضور ابى بكر را در مدينه ضرورى نمى بيند، و گرنه اين سؤ ال را از او نمى نمود. بنابر اين دفاع از كناره جويى آنان از سپاه اسامه به دليل نياز مركز به وجود آنان پذيرفته نيست

گفته اند: ابوبكر و عمر به جهت تشييد دولت محمدى و حفظ خلافت كه حفظ دين و اهل ديانت به آن بستگى دارد از سپاه اسامه كناره جويى نمودند.

قاضى القضاة عبدالجبار معتزلى گويد: كسانى كه صلاحيت امامت داشتند، و در ضمن سپاه اسامه بودند، لازم است از سپاه كناره جويى كنند تا از ميان آنان كسى را براى امامت برگزينند، و هرگاه قبل از بيعت و انتخاب چنين چيزى جايز باشد، بعد از انتخاب نيز جايز خواهد بود.

و نيز گويد: دليل اينكه مانع شركت عمر در سپاه شدند، نياز ابوبكر به وجود عمر بود و اين كه كسى نمى توانست ، جايگزين او شود، و عدم شركت او در سپاه به اين دليل كه براى دين احتياط آميزتر از شركت او در سپاه است(١١١)

قاضى القضاة گويد: مخالفت ابى بكر با دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شركت با سپاه اسامه ، و يا مخالفت در اجراى فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گناه به شمار نمى آيد، و براى اين منظور چند دليل آورده كه پاره اى از آن را در سطور گذشته بيان كرديم (فصل ١١ - ٢)، و برخى از آن را در اينجا يادآور مى شويم ، گويد:

اگر امام به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصب شده ، مخالفت با دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از او جايز است ، و همچنان است اگر با انتخاب مردم صورت گرفته باشد.

سيد مرتضى در پاسخ او گويد:

مخالفت با دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى كسى كه از جانب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصب شده است ، جايز نمى باشد، و حق ندارد نصب كند كسى را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را عزل نموده ، و عزل نمايد آن كه را رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصب نموده است(١١٢)

و به همين جهت است كه ابوبكر و عمر، در امر بازگرداندن مروان بن حكم رانده شده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت مى كنند، و در پاسخ مى گويند: كسى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبعيد نمود، به او اجازه ورود به مدينه نمى دهيم(١١٣) و نيز ابوبكر در پاسخ پيشنهاد عزل اسامه از فرماندهى از سوى عمر، صريحا مى گويد: هرگز آن كه را رسول خدا نصب نموده عزل نخواهم نمود.

ابن ابى الحديد گويد: شايد اسامه به ابى بكر براى ماندن او در مدينه اجازه داده باشد، و او ماءمور است كه از اسامه اطاعت نمايد.(١١٤)

بايد گفت : اولا مشاهده نموديم كه اسامه نيامدن ابوبكر را مورد سؤ ال قرار داد، ديگر اينكه دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شركت در سپاه اسامه خطاب به عموم افراد بوده است و شامل فرد فرد سپاه اسامه مى شود، و هر كدام به طور مستقل ماءموريت دارد برنامه سپاه را اجرا كند، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به همه افراد كه ماءموريت دارند در سپاه شركت كنند مى فرمايد: « نفذوا جيش اسامه» : ماءموريت سپاه اسامه را اجرا كنيد، بنابراين در واقع دو دستور صادر فرموده ، فرماندهى سپاه را به اسامه واگذار نمود، و دستور بعدى اجراى ماءموريت سپاه توسط همه افرادى كه در سپاه شركت داشتند، اسامه مى تواند از حق فرماندهى خود استفاده كند، و به هر كه مايل باشد اجازه دهد شركت نكند، اما دستور دوم به قوت خود باقى است مگر اينكه اسامه از شركت بعضى جلوگيرى نمايد. بنابراين گرچه اسامه اجازه دهد كه برخى در سپاه شركت نجويند، اما دستور دوم هر يك افراد را به شركت در سپاه ملزم مى دارد.