سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22791
دانلود: 1925

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22791 / دانلود: 1925
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٤-٢- سرانجام سپاه

پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمانانى كه در پايگاه جرف در زير پرچم اسامه قرار داشتند وارد مدينه شدند، و بريدة بن الحصيب با پرچم فرماندهى اسامه خود را به در خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رساند و پرچم را در آنجا نصب نمود، و چون امر بيعت با ابى بكر به انجام رسيد، به بريده دستور داد به خانه اسامه برود و پرچم را پايين نكشد، مگر اينكه كار جنگ تمام شود.

بريده گويد: پرچم را به خانه اسامه بردم ، سپس آن را با خود به شام بردم در حالى كه پرچم برافراشته بود، پس از آن با پرچم برافراشته به خانه اسامه برگشتم ، و پرچم همچنان در خانه اسامه بود تا اينكه اسامه بدرود زندگى گفت

چون عرب خبر وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دريافت نمودند، و آنانى كه از اسلام برگشتند، ارتداد خود را اعلام نمودند، ابوبكر به اسامه گفت : همان راهى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را به آن امر كرده بود، برگزين و مردم به پايگاه جرف رفته در آنجا تجمع نمودند. اين دستور براى بزرگان مهاجرين دشوار بود، و به همين جهت عمر و عثمان و سعد بن ابى وقاص و ابوعبيدة بن الجراح و سعيد بن زيد به نزد ابى بكر آمده و به او گفتند: اى خليفه رسول خدا، عرب از هر طرف بر عليه تو شوريده ، و تو نبايد به هيچ وجه سپاه را از خود دور نمايى ، آنان را براى جنگ با مرتدين مهيا نگهدار، كه به وسيله سپاه مرتدين را گوشمالى دهيد، و گروهى ديگر گفتند ما اطمينان نداريم از اينكه مدينه مورد تهاجم قرار نگيرد، و بر زن و بچه ها بيم داريم ، اگر جنگ با روم را به تاءخير مى انداختى تا اينكه اسلام استقرار يابد، و ارتداد به جاى خود برگردد، و يا با شمشير نابود شوند، پس از آن اسامه را به ماءموريت خود اعزام داريد، زيرا ما از جانب روم خاطر جمع هستيم

ابوبكر پس از اين كه سخن همه آنان را شنيد، گفت : آيا ديگر كسى چيزى ندارد بگويد؟ گفتند: نه ، همه آنچه را خواستيم بگوييم شنيدى ، ابوبكر در پاسخ آنان گفت : سوگند به آنكه جان من در دست اوست ، اگر گمان من بر اين باشد كه درندگان مرا در مدينه پاره پاره كنند، ماءموريت سپاه را به انجام خواهم رساند، و من آغازگر آن نيستم ، زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه وحى آسمان بر او فرود مى آيد دستور داده است و مى گويد: ماءموريت سپاه را به انجام رسانيد، وليكن از اسامه مى خواهم به عمر اجازه دهد در ميان ما باشد، زيرا ما از او بى نياز نيستيم ، به خدا سوگند نمى دانم كه آيا اسامه با اين درخواست موافقت مى كند يا نه ، به خدا سوگند من او را مجبور نمى كنم اگر خود بخواهد انجام دهد. پس ‍ مردم دانستند ابوبكر تصميم دارد سپاه را اعزام نمايد.

آنگاه ابوبكر به طرف منزل اسامه رفت ، و با او در مورد عمر سخن گفت ، اسامه نيز موافقت كرده و سپس ابوبكر به منادى خود دستور داد: ندا كند، تصميم من بر اين است كه هيچ كس از سپاه اسامه تخلف نكند، آنانى كه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او پيوسته بودند، زيرا اگر خبردار شوم كسى در خروج سستى نموده است ، او را پياده به او خواهم رساند، و به دنبال تعدادى از مهاجرين كه در مورد اسامه بحث داشتند فرستاد، و بر آنان سخت گرفت ، و آنان را وادار نمود با اسامه خارج شوند، و حتى يك نفر از شركت در سپاه خوددارى ننمود. و ابوبكر، اسامه و ديگر مسلمانان را بدرقه نمود، و آنان سه هزار نفر بودند و يك هزار اسب به همراه داشتند و ابوبكر ساعتى در كنار اسامه حركت كرد، سپس با او وداع نموده ، و به او گفت : شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تو وصيت نموده (چگونه رفتار نمايى) پس ‍ سفارشات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به انجام رسان ، زيرا من به تو امر و نهى نمى كنم ، و تنها دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اجرا مى كنم(١١٦) دنباله روايت را از طبرى نقل مى كنيم :

سپس ابوبكر به آنان گفت : توقف كنيد، من به ده چيز شما را سفارش ‍ مى كنم ، آنها را در نظر داشته باشيد، خيانت نكنيد، غل و غش نداشته باشيد، فريبكارى ننمايد، دست و پا قطع نكنيد (مثله نكنيد)، كودك خردسال و پير كهنسال و زن را نكشيد، درختى را قطع نكنيد، به آتش ‍ نكشيد، درخت باردارى را قطع نكنيد، گاو و گوسفند و شترى را مگر براى خوردن مكشيد، و به زودى با مردمى برخورد خواهيد نمود كه در صومعه مشغول به عبادت هستند، آنان را به حال و كار خود رها كنيد.(١١٧)

و به اين گونه بالاخره سپاه اسامه حركت مى كند، و بعد از چهل روز بدون اينكه به كسى لطمه اى وارد شده باشد، پيروزمندانه به مدينه بازگشت نمود، و در هنگام بازگشت به قبيله اى از مردم قضاعه كه مرتد شده بودند، برخوردى پيدا مى كنند كه با پيروزى و بدست آوردن غنائم به نفع مسلمين تمام مى شود.(١١٨)

شعار مسلمين در اين پيكار (يا منصور امت) بود(١١٩) بيست روز طول نمى كشد كه مسلمين به بلقاء (در شام) حمله مى كنند و انتقام موته را از آنان مى گيرند و اسامه نيز قاتل پدر را مى كشد و پيروزمندانه پس از بيست روز به مدينه باز مى گردند، در حالى كه پرچمى را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى او بسته بود، در دست داشت(١٢٠)

خبر پيروزى مسلمين به گوش هرقل مى رسد، در هنگامى كه در حمس ‍بود، مشاورين خود را فرا خواند، و به آنان گفت : اين همان چيزى بود كه من شما را از آن برحذر مى داشتم ، و از من نپذيرفتيد، عرب به گونه اى نيرومند شده كه از مسافت طولانى يك ماه مى آيد و به شما شبيخون مى زند و در همان ساعت باز مى گردد، و زخمى هم بر نمى دارد، برادرش ‍ گفت : اكنون سپاهى مى فرستم كه در بلقاء ماندگار شود، و او سپاهى به بلقاء فرستاد و در آنجا ماند تا اينكه لشکريان اسلام در دوران ابوبكر و عمر به شام آمدند، و آنجا را فتح نمودند.(١٢١)

١٥-٢ - آتش سوزى هرگز

بريده به اسامه گفت : اى ابامحمد، در هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدرت را به سوى شام اعزام داشت ، من شاهد بودم كه به او گفت : آنان را به اسلام دعوت كن ، اگر پذيرفتند، آنان را مخير گردان به اينكه در منازل خود باقى بمانند و حال آنان حال ديگر مسلمانان باشد، و بهره اى از غنايم جنگى نخواهد داشت ، مگر اينكه در كنار مسلمين جهاد نمايند، و اگر خواستند به ديار اسلام كوچ كنند، همانند ديگر مهاجرين با آنان رفتار مى شود.

اسامه گفت : آرى وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پدرم چنين بود، وليكن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من دستور داده است ، و اين دستور در آخرين روز ملاقات من با او بود: به سوى آنان بشتابم كه بر اخبار سبقت جويم ، و اينكه بدون دعوت بر آنان شبيخون زنم ، بسوزانم ، و ويران نمايم بريده گفت : دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطاعت مى شود.

چون به (ابنى) رسيديم با دقت آن را بررسى نمود، و گفت : به آنان شبيخون زنيد، و تعقيب را زياد ادامه ندهيد، فكر خود را مشغول جستجو منماييد، پراكنده نشويد، صداى آهسته نمائيد، و خداى را در دل ياد كنيد (شعار ندهيد)، شمشيرهاى خود را برهنه نمائيد، و بر پيكر آنكه بخواهد بر شما دست يابد فرود آوريد.

پس از آن شبيخون را آغاز نمود، حتى سگى صدا در نياورد، و آنان متوجه نشدند، مگر اينكه به يك بار و ناگهان با شبيخون مواجه شدند كه شعار مى دادند: (يا منصور اءمت ): اى پيروزمند بميران (مقصود انتقام از ابنى است)، و به هر كس دست يافتند كشتند، و هر كه را توانستند اسير گرفتند، و در طوايف آنان آتش افكندند، و منازل و كشت و زرع آنان را آتش زدند، و درختان خرما را به آتش كشيدند، و طوفانى از دود به هوا برخواست ، و ابنى را با اسب درنورديدند، فراريان را تعقيب نمى كردند، و هرچه در دسترس آنان بود آسيب مى ديد يك روز در آنجا ماندند تا غنائم بدست آمده را جمع آورى نمودند، و اسامه بر اسب پدر خود كه بر آن كشته شده بود سوار بود، قاتل پدر خود را در آن شبيخون در اين جريان كشت ، بعضى از اسراء اين مطلب را به او گفتند.

اسامه براى هر اسبى دو سهم و براى سوار آن يك سهم قرار داد، براى خود نيز به همين مقدار از غنايم برداشت نمود و شبانگاه دستور داد سپاه كوچ كند، و حريث الغدوى را كه راهنما بود به جلو انداخت و از همان راهى كه آمده بودند برگشتند، و شب را به سفر ادامه داده تا به سرزمين دوردست رسيدند، نه شب راه پيمودند تا به وادى القرى رسيدند، و از آنجا به مدينه رفتند، و به هيچ يك از مسلمين آسيبى نرسيد.(١٢٢)

با بررسى كتب تواريخ ملاحظه مى شود، هيچ يك از وقايع نگاران معتبر، متعرض حادثه آتش سوزى نشده اند.

ابن جرير طبرى در هنگام درج فرمان تشكيل سپاه تا رحلت پيامبر اكرم و نيز آنچه با اسامه مربوط مى شود از آتش سوزى يادى نكرده است(١٢٣) و نيز در هنگام ذكر وقايع اسامه در دوران ابى بكر نيز از فرمان آتش زدن به مزارع و خبرى نيست(١٢٤) و به عكس دستور مى دهد مبادا نخلى را آتش بزنيد و يا درختى را قطع نماييد.(١٢٥)

در سيره نبوية ابن هشام نيز كه حالات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تا رحلت بيان مى دارد، ذكرى از آتش سوزى و فرمان آن به اسامه ندارد.(١٢٦)

ابن اثير نيز ضمن بررسى سپاه اسامه در زمان رسول خدا و بعد از رحلت تا بازگشت به مدينه، از فرمان آتش سوزى و به آتش كشيدن (ابنى) چيزى نمى گويد،(١٢٧) و بلكه ابن اثير تصريح دارد كه ابوبكر دستور داد: نخلى را قطع نكرده و به آتش نكشند، درخت ميوه دارى را قطع نكنند، شتر و گاو و گوسفندى را مگر براى خوردن نكشند.(١٢٨)

آثارنويسانى كه معترض آتش زدن (ابنى) شده اند:

محمد بن عمرو واقدى در ضمن فرمان تشكيل سپاه اسامه و دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اسامه به نقل خود اسامه دستور به آتش ‍ كشيدن (ابنى) را ذكر مى كند.(١٢٩)

وليكن در ضمن دستور ابى بكر به اسامه در مورد اجراى فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سفارشات ابوبكر را ذكر ننموده (چنانچه گذشت ). و به همين اندازه اكتفا مى كند كه طبق سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل كن(١٣٠)

و پس از آن ، هنگامى كه از رويداد حمله و شبيخون (ابنى) ياد مى كند، از به آتش كشيدن (ابنى) توسط اسامه ياد مى كند.(١٣١)

پس از او محمد بن سعد كاتب محمد بن عمرو واقدى ، دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اسامه در مورد به آتش كشيدن (ابنى) يادآور مى شود،(١٣٢) و ذكرى از وصاياى ابوبكر به اسامه دارد، و از آتش ‍ زدن اسامه به (ابنى) ياد مى كنند.(١٣٣)

يعقوبى : اسامه گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من دستور داد (ابنى) را به آتش كشم(١٣٤)

هيكل گويد: اسامه گفت : پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من دستور داد آنان را آتش بزنم(١٣٥)

هيكل از اجراى فرمان آتش در هنگام شبيخون اسامه يادى نمى كند و مى گويد: اسامه به (ابنى) شبيخون زد .و پيروزمندانه به مدينه بازگشت

١٦ - ٢ - بررسى گزارش آتش سوزى

محمد بن عمرو واقدى اولين آثارنويسى است كه متعرض نقل اين فرمان و داستان آتش سوزى شده است ، (وفات ٢٠٧ ه‍ ق). و پس از او محمد بن سعد كاتب واقدى ، در كتاب طبقات از آن ياد نموده است (وفات ٢٣٠ ه - ق). احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب (وفات ٢٩٢ ه‍ ق) نيز در كتاب تاريخ خود به طور مختصر از آن ياد مى كند.

محمد حسنين هيكل نيز در كتاب حياة محمد، از فرمان آتش زدن (ابنى) ياد مى كند، و او از نويسندگان معاصر است

در ميان اين چند نويسنده كه از داستان به آتش كشيدن (ابنى) توسط اسامه و صدور فرمان آن از سوى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ياد مى كنند، تنها محمد بن عمرو واقدى براى داستان خود سند ذكر مى كند، و ديگران تنها به ذكر داستان اكتفاء مى كنند.

روشن است منشاء خبر ابن سعد در طبقات واقدى است ، چون او منشى واقدى بوده است ، و نوشته ها و آثارى كه او نقل مى كند، از واقدى الهام گرفته است(١٣٦) و ديگران نيز بدون ترديد اين داستان را از واقدى و ابن سعد نقل مى كنند.

واقدى ، بار ديگر كه اسامه به نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رود، و پيامبر پرچم را به نام اسامه بر مى افراشد، و سفارشاتى به او مى كند، يادى از به آتش كشيدن آنجا نمى نمايد:

چون روز چهارشنبه فرا رسيد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دچار سردرد گرديد، و تب دار شد، و صبحگاهان روز پنجشنبه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرچم جنگ را به نام اسامه با دست خود بست ، سپس ‍ فرمود: اى اسامه به نام خداوند و در راه خداوند جنگ را آغاز كن ، و با كسانى كه كافر شده اند پيكار نما، جنگ كن ، جنگ كن ، اما غدر منما، كودك و زن را مكش و با دشمن روبرو مشو........(١٣٧)

در اينجا سخن از فرمان آتش زدن وجود ندارد.

ديگر اينكه با بررسى جنگ ها و غزوات پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بينيم در هيچ يك از اين جنگها، نه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين دستوراتى را داده ، و نه خود چنين برنامه هايى را پياده كرده است

و آنچه تاكنون آثار نويسان از دستورات جنگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ما نقل نموده اند اين است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور مى داد: حيوانات اهلى را مكشيد، مزارع را به آتش مكشيد، درختان را قطع ننماييد، پيران و خردسالان را مكشيد، به گوشه گيران در صوامع و معابد لطمه مزنيد. و از اين قبيل دستورات كه كتب تواريخ ، مملو از اين قبيل دستورات است ، و حتى محمد بن عمرو واقدى ، كه خود دستور به آتش كشيدن (ابنى) را ذكر نموده است ، سفارش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در جنگ مؤ ته ، جنگى كه زيد بن حارثه ، فرمانده آن بود، و سپاه اسامه در تعقيب اهداف جنگ مؤته ماءموريت يافت ، ذكر مى كند، صريحا از ويرانى و هدم منع مى نمايد:

پيامبر رزمندگان مؤ ته را مشايعت نمود، و در هنگام وداع به آنان دستور داد:

به نام خداوند جنگ را آغاز كنيد، با دشمنان خدا، و دشمنان خود در شام بجنگيد، مردانى را در صومعه ها كه از مردم كناره گرفته اند خواهيد يافت و ديگرانى را مى يابيد كه شيطان در سرهاى آنان لانه نموده است ، آنها را با شمشير جدا كنيد، زنى را مكشيد، و نه شيرخواره كودك ، و پيران فرتوت را، نخلى را نابود نكنيد، درختى را قطع ننماييد، و خانه اى را ويران مسازيد.(١٣٨)

و نيز سفارش ابى بكر به اسامه در همين جنگ ، منافات دارد با آنچه (واقدى) در مورد به آتش كشيدن (ابنى) نقل نموده است

ابوبكر در آخرين لحظه حركت سپاه اسامه ، خطاب به لشکريان گويد: من به ده چيز شما را سفارش مى كنم ، آنها را به خاطر سپاريد: خيانت نكنيد، غل نورزيد، غدر منمائيد و مثله نكنيد، كودك خردسالى را نكشيد، و پيرمرد و زنى را نكشيد، درخت خرمائى را قطع نكنيد، و آن را نسوزانيد، و هيچ درخت ميوه دارى را قطع منمائيد، و هيچ گاو و گوسفند و شترى را مگر براى خوردن نكشيد، و با افرادى كه در صومعه ها مشغول به عبادت خود هستند، كارى نداشته باشيد.(١٣٩)

ابن اسحاق اولين سيره نگار اسلامى نيز متعرض به آتش كشيدن (ابنى) نشده است ، گرچه نسخه اى از سيره ابن اسحاق در دست نمى باشد، و موجود آن سيره نبويه ابن هشام است ، كه خلاصه اى از سيره ابن اسحاق مى باشد، اما در سيره نبويه ابن هشام نيز از اين مطلب ياد نشده ، و نمى توان گفت ، اين مطلب از جمله مواردى است كه ابن هشام آن را از سيره ابن اسحاق حذف نموده است(١٤٠)

ابن هشام تنها به ذكر ماءموريت اسامه ، و تاءكيد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اعزام ياد نموده است(١٤١) با توجه به همه آنچه گذشت ، نمى توان باور داشت كه چنين دستورى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شده ، و يا حتى چنين عملى انجام شده ، مگر اينكه گفته شود، مقصود از آتش كشيدن (ابنى) نابودى آنان است ، چون براى تاءكيد در نابودى و اضمحلال گاهى چنين تعبيراتى صورت مى گيرد.

فصل سوم : وصيت پيامبر

١ - ٣ - بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار گرديد در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، و آن در روز شنبه ، و يا يكشنبه از ماه صفر بود، دست علىعليه‌السلام را گرفت و به سوى بقيع روانه شد، در حالى كه گروهى از اصحاب در پى او بودند، چون به بقيع رسيد، خطاب به مردگان فرمود: سلام بر شما اى ساكنين گورستان ، گوارا باد بر شما آنچه در آن قرار داريد، و از آنچه مردم دچار آن گشته اند رها يافتيد، فتنه ها روى آورد، همچون پاره هاى شب تاريك و ظلمانى ، كه يكى در پى ديگرى بروز خواهد كرد، آخرين آن به دنبال اولين آن خواهد بود.

جبرئيل سالى يك بار قرآن را به من عرضه مى نمود، و امسال دو بار، و من براى آن علتى نمى بينم مگر فرا رسيدن مرگ خود.

پس روز چهارشنبه در حالى كه سر مبارك را با دستمالى بسته بود، و با دست راست خود به دوش علىعليه‌السلام و با دست چپ خود به دوش ‍ فضل بن عباس تكيه داد، به منبر رفته و خطبه اى ايراد نموده و فرمود: هر كس از من طلبى دارد، و يا وعده اى به او داده ام.(١٤٢) و چون روز جمعه فرا رسيد، به مسجد آمده و از منبر بالا رفت و خطبه اى ايراد نمود،(١٤٣) سپس به خانه امّ سلمه وارد شد، مى فرمود: خدايا امت محمد را به سلامت دار، و حساب را بر آنان آسان گير.(١٤٤)

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه امّ سلمه بود، و عايشه پيشنهاد داد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه او انتقال يابد و هم او بود كه براى اين منظور از ديگر زنهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رخصت طلبيد.(١٤٥)

عايشه گويد: بيمارى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدت يافت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين موقع در منزل ميمونه يكى از زنان خود به سر مى برد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنان خود را فرا خواند، و از آنان خواست تا در منزل من بسترى شود، زنها نيز موافقت كردند، پس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان دو تن از افراد خانواده خود، كه يكى از آن دو، فضل بن عباس بود، در حالى كه پاهاى مبارك به زمين كشيده مى شد، و دستمالى به سر بسته بود وارد منزل من شد. (عايشه از آن مرد ديگر نام نمى برد.)

طبرى در تاريخ خود، و ديگران از عبيدالله بن عبدالله نقل كرده گويند: اين موضوع را به عبدالله بن عباس گفتم ، عبدالله بن عباس گفت : آيا مى دانى آن ديگر كه بود؟ گفتم : نه ، نمى دانم عبدالله بن عباس گفت : او على بن ابيطالب بود، وليكن عايشه تا آنجا كه مى تواند، نمى خواهد او را به خير و خوبى ياد كند.(١٤٦)

بخارى اين حديث را به همين گونه روايت كرده ، اما جمله آخر ابن عباس ‍ را (على را به خير و خوبى ياد كند) حذف نموده است(١٤٧)

عايشه گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منزل من آمد، در حالى كه از سردرد شكايت داشت ، و سپس به خانه ميمونه رفت(١٤٨)

حلبى شافعى گويد: ابن عباس گفت : آن مردى كه عايشه از او نام نبرد، علىعليه‌السلام بود، زيرا رابطه عايشه با علىعليه‌السلام خوب نبود، و خود به اين موضوع تصريح كرده در هنگامى كه مى خواست از بصره بيرون شود،و بعد از جنگ جمل ، و مردم براى توديع عايشه او را بدرقه مى كردند، و علىعليه‌السلام نيز در ميان آنان بود، عايشه گفت : به خداوند سوگند ميان من و علىعليه‌السلام چيزى نبود، مگر آنچه بين زن و خويشان او (از جانب همسرش) وجود دارد.(١٤٩)

٣ - ٢ - پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت مى كند

طلحة بن مصرف گويد: به عبدالله بن ابى اوفى گفتم : آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسلمين وصيت ننمود؟ گفت : به كتاب خداوند وصيت كرد. مالك و طلحه گويد: هزيل بن شرحبيل گفت : آيا ابوبكر عليه وصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شورش مى كند؟ ابوبكر آرزو داشت اگر در اين مورد وصيتى مى بود، پوزه خود را مهار كند.

عايشه گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى از خود به جاى نگذارد، نه درهمى و دينارى ، نه گوسفند و شترى ، و نه به چيزى وصيت نمود.

به عايشه گفتند: آيا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام وصيت نمود؟ گفت : او در دامن من رحلت نمود، و من متوجه نشدم چه موقع از دنيا رفت ، پس چگونه به علىعليه‌السلام وصيت نمود.(١٥٠)

بسيارى از كتب حديث اهل سنت چنين پنداشته اند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين رابطه وصيتى نداشته است(١٥١) و ما در (فصل سقيفه) از آن بحث خواهيم كرد. ابن كثير نيز همين دو دسته از روايات را نقل مى كند.(١٥٢)

با يك بررسى كوتاه در زمينه رواياتى كه راجع به عدم وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كتب احاديث و تواريخ موجود است ، اين مطلب بدست مى آيد كه مصدر همه اين روايات عايشه است اين روايات دو دسته هستند، يك دسته از اين روايات مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ وصيتى ننمود. و دسته دوم مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصلا چيزى از خود بر جاى نگذارد كه راجع به آن وصيتى داشته باشد.

اكنون قسمت اول را بررسى مى كنيم كه شامل عدم وصيت ، راجع به امير المؤ منينعليه‌السلام است چنانچه از روايت طبقات به دست مى آيد.(١٥٣)