سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ0%

سياه ترين هفته تاريخ نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

سياه ترين هفته تاريخ

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على محدث (بندرريگى)
گروه: مشاهدات: 22338
دانلود: 1821

توضیحات:

سياه ترين هفته تاريخ
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 164 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22338 / دانلود: 1821
اندازه اندازه اندازه
سياه ترين هفته تاريخ

سياه ترين هفته تاريخ

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل چهارم : رهبرى امامت

١ - ١ - ٤ - پرسشى بى پاسخ

از سوى دكتر احمد محمود صبحى ، در كتاب (نظرية الامامة ...) سؤ الى مطرح شده است ، كه ما متن سؤ ال را بازگو مى كنيم :

آيا مى شود باور كرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را بدون تعيين رهبر و خليفه بعد از خود رها كند؟ (و اگر بر فرض چنين باشد): آيا به ذهن كسى خطور نكرد كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال كند جايگزين تو، و رهبر آينده چه كسى است ؟

آنانى كه در مورد همه چيز و به اصطلاح از (سير و پياز) از پيامبر سؤ ال مى كردند، حتى از مسائل دنيوى ، چگونگى بارورى درخت خرما، و يا معالجه درد معده و... آيا به خاطر هيچ كس خطور نكرد كه از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد سؤ ال كنند، در حالى كه مردم مى دانستند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز انسان است و او نيز مى ميرد، زيرا قرآن به آنان گفته بود:( إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ) :(١٨٢) »

تو مى ميرى و آنان نيز مى ميرند، و( أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ) (١٨٣) اگر پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بميرد يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟

اما شيعه پاسخ آن را يافته است ، شيعه گويد: چون مرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك شد... سپس حديث غدير و مسائل مربوط به آن را ذكر مى كند.(١٨٤) و ما بعد از اين نظريه او را مطرح مى كنيم

ابن ابى الحديد گويد: در شگفتم از اينكه آنان از چگونگى تجهيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال مى كنند، اما در مورد مسئله خلافت بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال نمى كنند، زيرا زمامدارى اهميت آن بيش از سؤ ال در مورد كفن و دفن ، و چگونگى نماز خواندن بر جنازه پيامبر است ، و من نمى دانم در اين رابطه چه بگويم ؟

٢ - ١ - ٤ - امامت در قرآن

بى ترديد امامت يكى از مهمترين مسائل اجتماعى ، و دينى است ، و قرآن كه در هيچ يك از مسائل سكوت ننموده و حكم و تكليف آن را بيان داشته ، در اين مسئله مهم و حياتى نيز ساكت نمانده و تعدادى از آيات قرآن معترض اصل رهبرى در جامعه شده است و ما به يكى دو مورد از آن اشاره مى كنيم

( أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ) (١٨٥) از خدا و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و متصديان امور خود اطاعت نمائيد، خداوند وجوب اطاعت از اولى الامر را همانند اطاعت از خدا و رسول دانسته است

در اين مطلب ترديدى نيست كه مقصود از اولى الامر، فرمانروايان هستند كه زمام حكومت را در دست دارند، در اين مسئله اتفاق نظر وجود دارد، و آنچه مورد اختلاف است ، شرايط و مصاديق اولى الامر است كه بر چه كسانى صدق مى كند، و گرنه همه فوق اسلامى در اين جهت اتفاق دارند كه امامت و پيشوايى و رهبرى امت واجب و لازم است ، و مسلمانان بايد از يك پيشواى عادل پيروى كنند، مگر گروه بسيار اندك از خوارج كه نصب امام را به هيچ وجه نه شرعا و نه عقلا لازم نمى دانند.(١٨٦)

٢ –( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴿ ٥٥ ﴾وَمَن يَتَوَلَّ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّـهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ) (١٨٧)

سرپرست و فرمانرواى شما خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسانى هستند كه ايمان آورده اند، نماز بر پاى مى دارند و در حال ركوع زكات پرداخت مى كنند. و هر كس خدا و رسول و مؤ منين را دوست بدارد، زيرا حزب خداوند پيروز است

ترديدى نيست كه مصداق آيه فقط على ابن ابى طالب است ، و همه مفسرين و محدثين شيعه و سنى در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه مصداق آيه منحصرا على ابن ابى طالبعليه‌السلام است گرچه به لفظ جمع ذكر شده است(١٨٨)

البته آيه ياد شده از جهاتى مورد بحث است كه در جاى خود مورد بحث و انتقاد و ايراد قرار گرفته و پاسخ ‌هاى لازم نيز در اين زمينه داده شده است(١٨٩) و برخى از اين اشكالات را در فصل هاى آينده مورد بحث قرار مى دهيم

و آيات بى شمار ديگرى كه يا اصل امامت را به گونه اى اجمالى مطرح ، و ابلاغ آن را ضرورى به شمار آورده ، و يا تكامل دين را منوط به آن دانسته است ، و يا صفات و مشخصات و ويژگيهاى شخص موردنظر را توصيف نموده است(١٩٠)

٣ - ١ - ٤ - ضرورت رهبرى

با توجه به اهتمامى كه قرآن به اصل امامت و حتى تعيين مصداق واجد صلاحيت آن داشته است آيا تصور مى شود كه نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را ناديده گرفته و توجهى به آن نداشته باشد؟ در حالى كه بلافاصله پس از رحلت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاهان و خبرگان به مسائل سياسى ضرورت آن را درك كرده ، و در تلاش شدند، رهبرى براى حكومت اسلامى در نظر گيرند، كسانى كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند،

به همين دليل بود.

و نيز عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه مرگ را در چهره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوانده است ، ضرورت وجود رهبرى را درك مى كند و از علىعليه‌السلام مى خواهد تا در اين رابطه از پيامبر سؤ ال كند.(١٩١)

و نيز بعد از وفات رسول خدا، از على مى خواهد تا با او بيعت نمايد، و علىعليه‌السلام سؤ ال مى كند: و آيا كسى هست ؟ يعنى كسى به جز ما به امر خلافت چشم دوخته است ؟ و عباس پاسخ مى دهد: به خدا سوگند چنين گمان دارم ، و چون با ابوبكر بيعت كردند و به مسجد بازگشتند، علىعليه‌السلام صداى تكبير شنيد، سؤ ال كرد تكبير براى چيست ؟ عباس گفت : اين همان چيزى است كه من به تو پيشنهاد دادم و تو آن را نپذيرفتى(١٩٢)

ذكر اين روايات فقط به اين منظور است كه روشن شود، مسئله رهبرى چيزى نبوده است كه از آن غفلت شود، و اما چه نوع تغييراتى در حديث داده شده است ، به آن توجهى نداريم ، چنانچه در روايت واقدى آمده است على پيشنهاد عباس را نپذيرفت و از رفتن خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امتناع نمود، قابل بحث و پيگيرى است و اما اصل داستان به اينگونه است :

شيخ مفيد در دنباله حديث كتف گويد: مردم از نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواستند، و تنها عباس و علىعليه‌السلام و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او باقى ماندند، عباس عرضه داشت ، اگر امر خلافت در ميان ما استقرار مى يابد، ما را به اين امر بشارت ده ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شما پس از من مورد ستم واقع خواهيد شد.(١٩٣) و ديگر اينكه چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به انصار را فراموش نمى كند.(١٩٤)

و نيز چگونه است كه مردم آن روز از چگونگى تجهيز و تدفين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤ ال مى كنند، اما مسئله مهمتر كه خلافت بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است غفلت مى كنند و يا غفلت ننموده و سؤ ال كرده و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ نگويد و تكليف آنان را روشن نسازد، مردمى كه اين آگاهى را داشتند كه خطرات زيادى حوزه اسلام را تهديد مى كند و لذا پيشنهاد مى دهند صلاح نيست ارتش اسلام مدينه را تخليه كند.(١٩٥) وليكن نمى دانند كه لااقل همين ارتش موجود بدون رهبرى اداره نمى شود، آنان اين شعور را دارند كه رهبرى جوان را به دليل و بهانه بى تجربگى نپذيرند،(١٩٦) اما اين احساس ‍ را ندارند كه جامعه بدون رهبر اداره نمى شود.

٤ - ١ - ٤ - امامت و تكامل دين

نه ، و هرگز نه ...؟ نه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين موضوع غفلت داشته است ، و نه مردم ؛ چرا كه حكومت بعد از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مهمترين مسائل ، و از مسئوليت هاى بزرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محسوب مى شد، مسئله اى كه خداوند بزرگ ، ابلاغ رسالت پيامبر را منوط به ابلاغ آن مى داند:( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَوَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُوَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) (١٩٧) اى رسول گرامى ، آنچه به تو دستور داده شده ، به انجام رسان ، و اگر انجام ندهى بدان كه رسالت پروردگار را انجام نداده اى ، و خداوند تو را از مردم حفظ مى كند. و تكامل دين و تماميت نعمت خود را، مرهون اجراى فرمان امامت علىعليه‌السلام مى داند.

( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ) (١٩٨) امروز دين خود را براى شما كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را دين مورد رضايت خود براى شما قرار دادم

و آيا تكامل دينى به محض ابلاغ فرمان ولايت صورت مى گيرد، و يا منوط به پياده شدن آن در جامعه اسلامى است ؟ زيرا مسلم است مدت ده سال حكومت اسلامى دوران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ترويج اسلام ، و اسلامى نمودن فرهنگ جامعه مدت بسيار اندكى است ، به خصوص اينكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طبق گزارش آثار نويسان در اين مدت ده سال چيزى در حدود ٧٤ جنگ داشته ،(١٩٩) و در اين زمان كوتاه با اشتغالات فراوان داخلى ، از قبيل مشكلاتى كه منافقين براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وجود مى آوردند، طبيعى است كه فرصت چندان وجود ندارد تا يك ملت تغيير فرهنگ بدهد، و اصولا جايگزين نمودن فرهنگى ، به جاى فرهنگ حاكم در جامعه خود نيازمند به زمان است ، كه تحت اجراى دولتى آگاه و توانا قرار گيرد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز خود مى دانست كه اين تحول هنوز صد در صد در جامعه ايجاد نشده است ، با توجه به اين مسائل آيا ممكن است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را به حال خود رها كند، و بدون اينكه فكرى به حال جامعه كند، آنان را در اين موضوع مهمل گذارد، با وجودى كه مى داند مسئله تعصبات قبيلگى هنوز وجود دارد، و حكومت مى تواند وسيله اى باشد، براى پياده كردن اهداف شرك جاهليت ، مردمى كه اكثريت آن هنوز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نپذيرفته اند، و به آنگونه كه شايسته است به فرمانهاى او گردن نمى نهند.

با اندكى تاءمل هر انديشمند ساده اى مى تواند دريابد كه به هيچ وجه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين رابطه سكوت ننموده است ، چنانكه در فصول آينده ، خواهيم دانست كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آغاز رسالت ، تا دم مرگ در فكر اجراى اين دستورالعمل الهى بوده است

احمد بن ابى يعقوب در اثر تاريخى خود گويد در هنگام بيمارى زهراعليها‌السلام تعدادى از زنان قريش بر او وارد شدند، و از زهرا سوال كردند: حالت چگونه است ؟ فرمود: به خداوند سوگند ياد مى كنم ، خود را چنين مى بينم كه دنياى شما را دوست ندارم ، خوشحالم كه شما را ترك مى كنم ، خدا و رسولش را ملاقات مى كنم در حالى كه از شما شكوه دارم ، هيچ حقى را براى من حفظ نگرديد، هيچ عهد و پيمان در مورد من رعايت نگرديد و وصيت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پذيرفته نشد، و حرمت و احترام شناخته نگرديد، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيست و سه سال براى آن زحمت كشيد و تلاش نمود.(٢٠٠)

٥ - ١ - ٤ امامت در حديث

در هيچ يك از اديان آسمانى ، و حتى مكاتب سياسى به اندازه اسلام به امر حكومت اهتمام نورزيده است ، به خصوص از ديدگاه شيعه ، و ما موضوعى را نمى يابيم كه اسلام تا اين حد به چيزى سفارش كرده باشد.

خلافت و امامت ، پا به پاى رسالت حركت نموده ، اولين روزى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تبليغ رسالت را آغاز مى نمايد، در هنگامى كه هنوز اسلام عنصر وجودى خود را تشكيل نداده است ، پيامبر موضوع امامت و رهبرى و خلافت بعد از خود را اعلام مى دارد:

١ - حديث الدار:

على ابن ابى طالبعليه‌السلام گويد: چون اين آيه :( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) (٢٠١) خويشان نزديك خود را بر حذر دار، بيم ده نازل گرديد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا خواست ، و فرمود: خداوند به من دستور داده است ، خويشان نزديك خود را بيم دهم ، و من مى دانستم ، هرگاه چنين كنم ، از آنان امر ناخوشايندى خواهم ديد و پس ‍ دم نزدم ، تا اين كه جبرئيل نازل گرديد، و گفت : اگر طبق دستور عمل ننمايى خدايت تو را معذب بدارد، بنابراين غذايى براى ما درست كن و پاى گوسفندى روى آن قرار ده ، و قدحى از شير آماده كن ، سپس همه فرزندان عبدالمطلب را دعوت كن تا با آنان سخن گويم ، و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نمايم من طبق دستور عمل نمودم ، و از آنان دعوت نمودم ، و آنان چهل نفر بودند، يكى كم و ياافزون ، كه عموهاى پيامبر نيز ضمن آنان بودند: ابوطالب و حمزه و عباس و ابولهب ، چون همگى جمع شدند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد غذايى را كه درست كرده ام براى آنان بياورم و چون طعام را گذاردم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوشت را برداشت و آن را با دندان خود پاره كرد و در اطراف غذا گذارد، و فرمود: به نام خدا مشغول شويد، قوم همگى غذا خوردند تا سير شدند و نيازى نداشتند، و من فقط مى ديدم كه دستهاى آنان به سوى غذا دراز مى شود، به خدا سوگند، يك نفر به تنهايى مى توانست آن چه را براى همه آماده كرده بودم ، فقط به اندازه يك نفر بود. پس از آن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از ميهمانان با شير پذيرايى كن ، و من به همه آنها شير دادم ، همه آنچه وجود داشت به اندازه يك نفر بيشتر نبود. چون از پذيرايى فراغت حاصل شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست سخن بگويد، ابولهب شروع كرد به سخن گفتن و قوم پراكنده شدند، پيش از آن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنى بگويد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اين مرد اجازه نداد سخنى بگويم ، فردا اين برنامه را تكرار كن

فردا نيز به همين ترتيب عمل شد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اى فرزندان عبدالمطلب ، به خدا سوگند سراغ ندارم جوانى در عرب بهتر از آن چيزى كه من براى شما آورده ام براى قوم خود آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام ، و خداوند به من دستور داده كه شما را به سوى خداوند دعوت كنم ، هر كس در اين امر مرا يارى دهد، برادر من و وصى من و خليفه من خواهد بود، همه قوم از او كنار كشيدند، و من در حالى كه از همه آنان جوانتر بودم ، عرض كردم اى رسول خدا، من تو را در اين امر يارى مى دهم پس ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گردن مرا گرفت و فرمود: اين شخص برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما خواهد بود، از او شنوايى داشته ، و اطاعت نماييد، قوم از اين سخن به خنده افتاده و به ابوطالب روى نموده به او گفتند: به تو دستور داد كه از فرزندت شنوايى داشته و اطاعت نمايى

طبرى در روايت ديگر گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه بار اين دعوت را اعلان نمود، و هيچ كس پاسخ نداد جز من كه در هر سه نوبت برخواستم و پيامبر فرمود: بنشين ، تا اينكه در نوبت سوم دست مرا فشرد.(٢٠٢)

مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين گويد: نويسنده معاصر مصرى محمد حسنين هيكل در روزنامه السياسه ١٢ ذى قعده سال ١٣٥٠ ص ٥ ستون دوم به طور مفصل از اين حديث ياد نموده است ، و نيز ستون چهارم ، ، ملحق روزنامه سياست شماره ٢٧٨٥، اين حديث را از صحيح مسلم و مسند احمد، و عبدالله بن احمد در زيادات مسند، و ابن حجر در جمع الفوائد، و ابن قتيبه در عيون الاخبار، و احمد بن عبد ربه در عقد الفريد و.... نقل مى نمايد، اين حديث به اندازه اى مشهور است كه حتى مستشرقين در كتابهاى خود (به عنوان تبليغ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از رسائل) يا نموده اند.(٢٠٣)

٢ - حديث الولاية :

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هر فرصت مناسبى موضوع امامت و رهبرى علىعليه‌السلام را مطرح مى كرد: از آن جمله است حديث (الولايه) كه به هفت طريق روايت شده : ابن عباس گفت : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود: « انت ولى كل مومن بعدى :» اى على تو بعد از من سرپرست هر مومن و مومنه هستى(٢٠٤) اين حديث چنانكه گفته شد به الفاظ مختلف و روايات متعدد، روايت شده است

لازم است يادآور شوم در رابطه اين حديث و احاديث ديگرى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از واژه (ولى) بهره جسته اشكالاتى وارد نموده اند كه در سطور آينده اين فصل از آن بحث خواهيم نمود.

٣ - حديث المنزله :

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملا شخصى كه داراى صلاحيت رهبرى است در جاى خود نصب نموده ، و در حضور مردم به او مى گويد: من تو را به اين جهت در جاى خود و در مركز اسلام مستقر نمودم تا موضوع حكومت تو براى آيندگان تثبيت گردد، اين حديث چون اهميت زيادى دارد، اندكى بيشتر در آن درنگ مى كنيم و چند گونه روايت را كه در مناسبت هاى مختلف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده است بيان مى داريم :

١ - چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عازم تبوك گرديد، و علىعليه‌السلام را در جاى خود گذارد، منافقين شايع كردند، به اين جهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را در مدينه گذارد، چون رفتن به پيكار براى او گران بود، اين شايعه به گوش علىعليه‌السلام رسيد، اسلحه خود را برداشته و به سوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شتافت ، و آنچه را شنيده بود با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان گذاشت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دروغ مى گويند، من به اين جهت تو را در مدينه گذارم كه كارهاى مرا انجام دهى ، آيا راضى نيستى كه تو براى من ، همانند هارون براى موسى باشى ، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.(٢٠٥)

اين حديث را بسيارى از محدثين ذكر نموده اند از آن جمله ، امام احمد در مسند خود جزء اول ، آخر ، نسائى در خصائص علويه ، ص ٦؛ حاكم در مستدرك ، ج ٣، ص ١٢٣، ذهبى با آن ستيزى كه نسبت به شيعه دارد، اين حديث را در تلخيص مستدرك آورده است ، و ابن حجر هيثمى در صواعق شبهه ١٢، ص ٢٩ ذكر نموده است (٢٠٦)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين منزلت را براى علىعليه‌السلام به مناسبت هاى ديگر نيز ذكر كرده است : و اختصاص به مورد خاص جنگ تبوك ندارد، زيرا متعرض عهدى اميرالمومنين ، و خلافت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده است از آن جمله است حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ام سليم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گه گاهى به ديدن او مى رفت ، اين زن مقام و مرتبه و منزلت فوق العاده اى ، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت ، و به همين جهت گاهى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ديدن او مى رفت ، و در خانه اش حديثى به او مى گفت

٢ - از جمله حديث منزلت است ، كه به او فرمود:اى ام سليم ، گوشت و خون على از گوشت و خون من است ، و او براى من همانند هارون براى موسى است(٢٠٧)

٣ - در مورد قضيه بنت حمزه است كه علىعليه‌السلام و جعفر و زيد بر سر او اختلاف داشتند كه حضرت فرمود: اى على تو نسبت به من ، همانند هارون نسبت به موسى هستى(٢٠٨)

روزى ابوبكر و عمر و ابوعبيده نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام تكيه داده بود، در اين حال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست خود به شانه علىعليه‌السلام نواخت و فرمود: اى على تو اولين كسى هستى كه ايمان آوردى و مسلمان شدى ، تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى(٢٠٩)

در هنگام خواندن پيمان برادرى در ميان مهاجرين و برگزيدن علىعليه‌السلام براى خود و نيز بار دوم كه پيمان برادرى بين مهاجرين و انصار ايجاد نمود و در اين مرتبه نيز پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على را به عنوان برادر خود برگزيد و فرمود تو برادر من هستى و تو نسبت به من ، همانند هارون نسبت به موسى هستى(٢١٠)

حديث (مؤ اخاة) طولانى است و كتب تاريخ است و كتب تاريخ و حديث به گونه مفصل از آن ياد نموده اند، و چگونگى عقد اخوت را تشريح كرده ، و در پايان حديث ، گفتگوى علىعليه‌السلام با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پاسخ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يادآور مى شوند، علىعليه‌السلام عرضه داشت :اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جانم به لب رسيد، كمرم شكست ، در هنگامى كه ملاحظه نمودم كه رفتارى با اصحاب نمودى كه با من انجام ندادى ، آيا اين رفتار به خاطر خشم و غضبى است كه بر من روا داشتى ؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سوگند به آن كه مرا به حق به پيامبرى برگزيد، من تو را به تاءخير نگذاردم ، مگر براى خود، و تو براى من همانند هارون نسبت به موسى هستى ، جز اينكه پيامبرى بعد از من نخواهد بود، و تو برادر و وارث من باشى ، عرض كرد: و چه چيزى را از تو به ارث خواهم برد؟ فرمود: آنچه را پيامبران پيش از من از خود بر جاى گذاردند، كتاب پروردگار خود، و سنت پيامبرشان را و تو در بهشت در كاخ من با فاطمه دختر من خواهى بود، و تو برادر و رفيق من هستى و آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:( إِخْوَانًا عَلَىٰ سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ ) (٢١١) برادرانى كه روبروى يكديگر بر جايگاهى نشسته اند....(٢١٢)

و در مورد مؤ اخات دوم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام گويد: آيا از اين كه من بين تو و انصار عقد برادرى برقرار ننمودم ، نگران شدى ؟ آيا تو راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى(٢١٣)

٦ - در ضحى حديث سد الابواب ، جابر بن عبدالله گويد:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى على براى تو حلال است آنچه براى من حلال است ، زيرا تو براى من همانند هارون براى موسى هستى(٢١٤)

حذيفه بن اسيد الغفارى گويد: روزى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور بستن درهاى مسجد را صادر كرد، برخواست و فرمود: برخى از شما از اينكه من على را در مسجد سكونت داده و ديگران را خارج نموده ام نگران هستيد..... على نسبت به من همانند هارون بن موسى است(٢١٥)

اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناسبتهاى مختلف ، و گاهى بدون مقدمه ، مسئله وراثت ، و همانندى هارون و علىعليه‌السلام را بيان مى دارد، به اين جهت است كه كسى تصور نكند، جايگزنى در تبوك مورد خاص است ، و اين حديث و تمام مراتب آن را مخصوص مورد تبوك بدانند.

دكتر احمد محمود صبحى ، در مورد اين حديث گويد: حديث منزلت از نظر صحت به مرحله اى است كه تا حد تواتر مى رسد، و همه آن را قبول دارند،(٢١٦) و حتى ابن تيميه (كه فردى بسيار متعصب است و اشكالاتى به حديث منزلت وارد نموده) نتوانسته است آن را انكار نمايد، زيرا او در كتاب منهاج السنه اين حديث را ذكر نموده است(٢١٧)

توضيح

مراتبى كه اين حديث آنها را براى علىعليه‌السلام ثابت مى كند، همان مراتبى است كه هارون نسبت به موسى دارد، و آن مراتب عبارتند از:

١ - مقام اخوت و وزارت ، زيرا خداوند اين مقام را به هارون داده است( وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي﴿ ٢٩ ﴾هَارُونَ أَخِي ) (٢١٨) برادرم ، از خانواده ام را وزير من قرار ده خداوند نيز با درخواست موافقت نموده و گويد: ( قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَىٰ ) :(٢١٩) » با درخواست تو موافقت مى شود.

٢ - خلافت ، هنگامى كه موسىعليه‌السلام به ميقات مى رود، به هارون گويد:( اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ) (٢٢٠) در ميان قوم خليفه من باش ، اصلاح را پيشه خود ساز، و از راه فسادكنندگان پيروى منما.

٣ - خلافت هارون از موسى : از مراتبى كه هارون داشت و خداوند به او عطا نموده بود، شركت در امر نبوت است ، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين منصب را از علىعليه‌السلام سلب مى كند، و مى فرمايد: پيامبرى بعد از من نخواهد بود.

٤ - خلافت هارون از موسى منحصر به دوران زندگى موسى نبوده است ، يعنى اگر هارون تا پس از مرگ زنده مى ماند، اين مقام را دارا بود، لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه اين مراتب را تا پس از مرگ خود نيز دانسته است كه نبوت بعد از خود را نفى مى كند، يعنى مراتب ديگر تا بعد از مرگ نيز ادامه دارد، مگر نبوت ، كه پس از من وجود نخواهد داشت