تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان 0%

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سیدحسن افتخارزاده
گروه: مشاهدات: 9107
دانلود: 2041

توضیحات:

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9107 / دانلود: 2041
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اما آشنایی با تضاد صحابه، دشمنی شان با یکدیگر علی رغم این که اهل سنت سعی بر پوشاندن مسائل تاریخی دارند امری مهم و غیر قابل انکار است.

وقتی بعضی مباحث چنین مقدس مآبانه می شود، این گونه عنوان می کنند: اگر در صدر اسلام، نزاع ها و اختلافاتی هست، به ما ربطی ندارد، شاید مصلحت چنین بوده است.

می گویند: آن گروه صدر اسلام خیلی با هم اختلاف ندارند، شما در این زمان شلوغش نکنید. آن ها مقدس هستند. شما نباید سخت بگیرید، آن ها همه کارشان درست است. همه خدمتگزاران دین بودند

لذا در این دیدگاه، طلحه و زبیر، عایشه، حضرت علی، امام حسن و امام حسینعليهم‌السلام ، مغیره بن شعبه، ابوذر، مقداد، خالدبن ولید، مروان حکم همه یک شکل هستند جمیعاً! همه شایستگی دارند که از آن ها حدیث نقل شود.

مثلاً این حدیث را از عایشه نقل کردند که پیامبر فرموده اند:

«خذوا شطر دینکم من هذه الحمیرا».

(قسمتی یا عمده دینتان را از همین زن سرخ موی قد کوتاه عایشه بگیرید).

مرحوم میرحامد حسین در کتاب نفیس عبقات الانوار، اسناد و مدارک این حدیث را چنان زیبا بررسی کرده و نشان می دهد که تمام اسناد این حدیث همه جعلی و دروغ است. و سلسله رجال حدیث آن همه از دشمنان علی بن ابیطالبعليه‌السلام بودند. به علاوه محتوای آن، از نظر عقلی مورد قبول نیست، و با قرآن و تاریخ و واقعیات نمی سازد.

حرکت شیعیان در برخورد با اهل سنت این گونه بوده است. عده ای از علمای شیعه در مقام این افتادند که افضلیت امیرالمؤمنینعليه‌السلام بر خلفا را ثابت کنند و یا بگویند ابوذر از خالد مقدس تر است.

سخن یکی از علمای معاصر این است که اصلاً این نحوه برخورد، از موضع ضعف است.

عده ای در مقام این هستند که به اهل سنت بگویند ما شیعیان مسلمان هستیم. و ما را به عنوان یک برادر مسلمان قبول کنید.

سخن آن عالم بزرگ این است که در بحث و مناظره و گفت و گو باید بگویید: شما باید ثابت کنید که این را درست فرا گرفته اید. شما از چه طریق خودتان را به پیامبر وصل می کنید؟ فقه و اصول و کلام و اعتقادات شما را چه کسی گفته است؟ مدرک حقانیت شما چیست؟

شما از کجا ثابت می کنید که پیامبر دست بسته نماز می خواند؟! چرا من باید ثابت کنم دست باز نماز خوانده؟

به چه دلیل آن هایی که با خلیفه همدست بودند، سخنشان صحیح تر از مفید و صدوق و طوسی باشد؟

خط اتصال صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی، سنن نسائی، سنن ابن ماجه و مسند احمد حنبل که قرن دوم و سوم هستند، چگونه به رسول خدا در مدینه متصل می شود؟ آن گاه منِ شیعه وصلش می کنم به کلینی از استادش که شاگرد امام هادی است که او از امام جواد و حضرت رضا و امام کاظم و امام صادق و حضرت باقر و امام سجاد و امام حسین و امام حسن و حضرت علیعليهم‌السلام وصل به پیامبر شد. این اتصال من است.

این اتصالات محکم است و هیچ خللی ندارد. شما چگونه ابوحنیفه را به پیامبر وصل می کنید؟ برخورد عالمان شیعه در اثبات حقایق خود بدین گونه بوده است که دیگران اعتقادات خود را ثابت کنند.

روزی ابن جوزی بر بالای منبر داد «سلونی» سر می دهد. او خودش تابع ابوحنیفه نیست، زیرا در کلام و فقه و تفسیر و منطق و ادبیات، دانشمند است. او یک روز بالای منبر هوس کرد ادعای علی وار کند. لذا ادعای «سلونی قبل ان تفقدونی» سر داد. یکی از زنان شیعه که در پس پرده بود از او پرسید: هر سؤالی داشتیم، بپرسیم؟ گفت: بله.

گفت: می خواستم بپرسم که سلمان در کجا از دنیا رفت؟گفت در مدائن. پرسید: چه کسی از صحابه پیامبر در مراسم تجهیز او شرکت کرد؟

گفت: مشهور است که علی بن ابیطالب خودش را به مدائن رساند و در مراسم کفن و دفن سلمان شرکت کرد.

پرسید: باز هم بپرسم؟ گفت: بله. پرسید: عثمان کجا از دنیا رفت؟ گفت: در مدینه.

پرسید: چرا علی خودش را به سلمان رساند، ولی به عثمان نرساند؟ آیا علی و سلمان حق هستند و عثمان باطل است یا عثمان حق است و آن ها باطلند؟

ابن جوزی ماند که این تضادّ بین صحابه را چگونه حل کند. وقتی دید گیر افتاده، گفت: خانم! تو با اجازه چه کسی پای منبر ما آمده ای و حرف می زنی؟ اگر با اجازه شوهر آمده ای که خدا شوهرت را لعنت کند که به تو اجازه داده بیایی و حرف بزنی. و اگر بی اجازه شوهر آمدی، خدا لعنت کند خودت را. آن بانو ادامه داد و گفت: اتفاقاً سؤال بعدی من این است که عایشه وقتی به جنگ حضرت علیعليه‌السلام در جنگ جمل آمد، با اجازه پیامبر به جنگ علی آمد یا بی اجازه پیامبر؟ اگر با اجازه پیامبر آمده، علی باطل است. و چون علی صحابه است و مقدس، نمی توان به او حرفی زد. و اگر بی اجازه آمده عایشه باطل است. ابن جوزی از منبر پایین آمد و گفت: حق با علی بن ابیطالب بود که گفت: بعد از من هر کس "سلونی" بگوید، رسوا می شود. این را گفت و از منبر پایین آمد و تا آخر عمر منبر نرفت.(۱)

عمده نظر من این است که بدانیم در صدر اسلام برخوردهای صحابه نخستین چگونه بوده است. وقتی می بینیم صحابه با چه اهانت ها و توهین هایی با هم برخورد می کنند و دشمنی و خونریزی می کنند، نمی توان بر روی آن ها چشم بست.

این منطق باطل صوفیه و عرفا است که می گویند: «همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کُنشت». ولی چنین نیست، بلکه باید حق و باطل مشخص شود، نمی شود گفت که چه عثمان و چه علی.در بحار الانوار ج۳۱ صفحه ۳۰۶ و ۳۰۷ و ۳۸۲ چندین مدرک در این زمینه ارائه شده است.

پس این چنین نبوده که در صدر اسلام، صحابه همه عادل، مقدس، بی اشکال و.....بوده باشند.

جنگ هایی که صحابه با هم داشتند، دلیل بر این است که یک گروهی حق و گروه دیگر باطل بوده اند. دو گروه حق هیچ گاه با هم نزاع نمی کنند.

پس توجیه این که صحابه همه عادلند و به آن ها کاری نداشته باشیم، سخنی غیر منطقی است.

_______________________________________

۱- بحار الانوار، ج ۲۹، ص ۶۴۷

ما در سیر مطالعات تاریخی لازم می دانیم که حوادث صدر اسلام، شخصیت ها و موقعیت ها به دقت بررسی شود تا قضاوت صحیح در این زمینه داشته باشیم. این که بخواهیم بر آن وقایع سرپوش بگذاریم، جز فرار از حق و یا مقابله با حق کار دیگری نکرده ایم.

صحابه هم انسان هایی بودند مثل بقیه انسان های طول تاریخ. آنچه یک انسان را از دیگران شاخص می کند، تبعیت از حق و سرسپردن به فرامین الهی و با جان و دل عمل کردن به دستورات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است.

چنین شخصی چه در زمان پیامبر باشد و چه در زمان های بعد، در جایگاه ویژه قرار دارد.

صِرف این که فردی پیامبر را دیده و یا در یک شهر با پیامبر زندگی کرده باشد، ملاک درستی برای زدن مهر تأیید بر روی تمام اعمال و رفتار او نمی شود؛ و این دیدگاه، در نظر عقل و خرد و وجدان پذیر فتنی نیست.

ج. اهمیت شخصیت شناسی در تاریخ

در کتب تاریخی وقتی می خواهند یک رویداد را بررسی کنند، فقط به خود موضوع می پردازند و کاری با شخصیت های آن رویداد ندارند که این آدم کیست، چه کمالات و چه نواقص و رذایلی دارد، ویژگی های اخلاقی او چیست؟

در کتب تاریخی به این گونه مباحث کمتر پرداخته می شود. اما به عقیده ما، اگر بخواهیم تاریخ را درست و دقیق بدانیم، شناخت شخصیت افراد رابطه مستقیمی با موضوع تاریخ پیدا می کند.

ویژگی های شخصیتی افراد در پدید آوردن حوادث و رویدادها نقش کلیدی و اساسی دارد.

البته در کتب حدیثی و روایی به این مطلب پرداخته شده است. اما در کتب تاریخی محض، حداکثر در یکی از بخش ها آن هم خیلی مختصر و کوتاه اشاره می شود. این مطلب از آنجا ناشی می شود که در سال های بعد از رنسانس، به حوادث تاریخی تنها از منظر خود واقعه توجه شده است. آن ها می گویند: ما به این کاری نداریم که چه کسی در این واقعه دخیل بوده و یا اینکه چه شخصیتی داشته است، ما تاریخ نگاریم، نه عالم به علم کلام و نه محدّث.

از جلسات آغازین که تاریخ را شروع کردیم، یادآور شدیم که تاریخ اسلام فقط تاریخ شخصیت های اسلامی و رویدادهای جنگی نیست، بلکه تاریخ قرآن، حدیث، کلام، فلسفه، فقه، شخصیت ها و اعتقادات، مجموع این ها تاریخ اسلام است.

هر کسی بخواهد تاریخ اسلام را بداند، باید آگاه به این مجموعه باشد تا بتواند به درستی تاریخ را تحلیل کند. تحلیل گرِ تاریخ اسلام بایستی در ابتدا دیدگاه خود را مشخص کند تا معلوم شود دیدگاهش در بررسی های تاریخی تا چه اندازه مؤثر بوده است.

عموم کتاب های تاریخ اسلام این گونه است که پیامبر در فلان سال جنگیدند، چه قدر غنیمت به دست آوردند، چند تا اسیر گرفتند، با کدام زن ازدواج کرد و غیره تا برسد به حوادث سال بعدی.

مورخ، تاریخ جنگ را می گوید، اما این که چه شخصیتی دست به شمشیر برده، و ویژگی های او را نمی گوید.

این شخصیتی که کشته شده کیست؟ جناب جعفر طیار، حضرت حمزه سیدالشهداء کیست؟ آیا آن ها هم در ردیف بقیه ی کشته شده ها هستند؟! مورّخان معمولاً در این موارد سکوت می کنند.

پس بحث اینجاست که تاریخ هنگامی کامل است که شخصیت های تاریخی هم در کنار حوادث و رویدادها به دقت شناسایی شوند. رجوع به کتب حدیث در کنار تاریخ، هم برای شخصیت شناسی و هم برای اعتقاد پروری مفید است.

وضع کتاب های تاریخی محض به گونه ای دیگر است. به طور مثال، طبری در وقایع سال ۳۰ هجری می گوید: در این سال بین ابوذر و عثمان، وقایعی اتفاق افتاد که دوست ندارم بنویسم.(۱) او ماجرای ابوذر و ظلم به او از جانب عثمان را کنار می گذارد. این در حالی است که حوادث مربوط به ابوذر در آن سال ها را مرحوم علامه امینی در بیش از ۲۵۰صفحه آورده است.(۲) چگونه طبری این همه مطلب تاریخی را حذف کرده است؟ حدود ۷۰۰ صفحه شرح حال سلمان است که در کتب تاریخی مختصراً بیان شده، به گونه ای که در کتاب های تاریخ اهل سنت، از کل زندگی سلمان مطلب مهمی وجود ندارد.

علامه عسکری یادآوری می کند که گاهی اوقات در کتب تاریخی اهل سنت، در شجاعت یک قهرمان دروغین مطلب می نویسند، اما حادثه مهم بین ابوذر و عثمان را نادیده می گیرند. این نکته سؤال برانگیز است، که چرا

_______________________________________

۱- تاریخ طبری ج ۴ ص ۲۸۳ و ۲۸۶

۲- ترجمه ی این بخش تحت عنوان «ابوذر به دور از پیرایه ها» منتشر شده است (سید حسین حسینی، تهران: بدر، ۱۳۵۸)

درباره آن هایی که خوششان می آید، به آن مفصلی مطلب می نویسند، اما اینجا داستان واقعی را رها می کنند؟!!

لذا شخصیت شناسی جزء ناگسستنی از تاریخ است و اگر شخصیت ها را نشناسیم، حوادث آنان را نیز نمی توانیم به درستی تحلیل کنیم.

بخش اول: آغاز خلافت

چگونگی به خلافت رسیدن عثمان

عمر قبل از مرگش شورایی برای تعیین خلیفه بعد از خودش برگزید که از شش نفر تشکیل می شد: علی بن ابیطالب، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و عثمان.

طلحه و زبیر به حضرت علیعليه‌السلام رأی دادند. سعد ابی وقاص از همان ابتدا گفت عثمان، چون پسر عموی عثمان بود.

عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهرش بود و حق وتو داشت. اگر از اول به عثمان رأی می داد، مناسب نبود. به حضرت علیعليه‌السلام گفت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، امیرالمؤمنین دستش را جلو آورد، ولی عبدالرحمن گفت: به شرط آنکه بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و سنت شیخین عمل کنی. امیر المؤمنین فرمود: کتاب خدا و سنت پیامبر را قبول دارم، اما سنت شیخین در اسلام موضوعیّت ندارد و هیچ الزامی در تبعیت از آن ها نیست.

عبدالرحمن آن گاه رو به عثمان کرد و همین شرط را به او گفت، عثمان گفت: قبول می کنم هر چه شما بگویید. عبدالرحمن گفت: یا علی رقیبت قبول کرده. امیرالمؤمنین فرمودند: قبول کرده باشد. در واقع امیرالمؤمنین از حکومت با تمام مزایایش دست برداشت تا این جمله، سنت شیخین را تثبیت نکند.

چه قدر اسلام و مسلمین در حاکم نبودن امیرالمؤمنین ضررکردند؟ اگر امیرالمؤمنین سنت شیخین را قبول می کرد، ضرر آن برای اسلام بیشتر بود و هر کسی عمل آنان را سنت اسلامی بداند، ضربه ای بیشتر به اسلام زده است.

عملکرد عثمان در آغاز خلافت

زبیربن بکار در کتاب الموفقیات از ابن عباس روایت کرده که وقتی عثمان در مدینه خانه اش را ساخت و آن را وسیع کرد، مردم پشت سرش حرف زدند. خبر به او رسید.

روز جمعه بعد از نماز جمعه بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را بجا آورد، بر پیامبر درود فرستاد و گفت: هر گاه خداوند متعال به بنده ای از بندگانش نعمتی می دهد، یک عده حسود نمی توانند ببینند و پشت سر او حرف می زنند. خدا به ما نعمتی نداده که حسودان به آن نگاه کنند. آن خانه ای که ما ساختیم، قصد جمع مال نداریم. مگر چه شده است؟ لازم بود، گرفتاری و رفت و آمد هست، اتاق ها کم بود. ما خانه ساختیم.

ولی یک عده جمع شده اند و می گویند: جناب خلیفه غنایم ما را گرفته، مقدار کمی به ما داده و بقیه را خودش و اطرافیانش خورده اند. بعد مطالبی را که پشت سرش گفته اند می گوید. سپس ادامه می دهد که یک عده افرادی

مثل خودشان را پیدا کرده اند که حرف مردم را تأیید می کنند، دور باد، دور باد! بینی شما به خاک، که نمی توانید ببینید! بعد از آن شعری خواند.

وقتی چشمش به علیعليه‌السلام و عمار یاسر افتاد که با هم سخن می گفتند، شروع به کنایه زدن کرد که: آن هایی را که گفتم مردم را تأیید می کنند، این ها هستند. یعنی تمام انتقادات مربوط به خودش را در خانه علی بن ابیطالبعليه‌السلام خواند و گناه انتقاد کردن را وابسته به حضرت علیعليه‌السلام و یاران او دانست.

در ضمن به اطرافیانش تلقین کرد که این ها حسودند. به تعبیری به دیگران بگوید این رقیب سیاسی ماست که این حرف ها را می زند وگرنه ما مشکلی نداریم. آن گاه دست هایش را بلند کرد و به دعا گفت: «خدایا تو خودت می دانی که من عافیت طلب هستم و می دانی که من چه قدر برای سلامتی ایثار می کنم. دلم می خواهد همه راحت باشند به من سلامتی بده تا بتوانم کارکنم».

مردم از اطراف حضرت علیعليه‌السلام پراکنده شدند. عثمان به منزلش رفت.

در این گونه موارد وقتی کسی از مخالفش شکوه می کند، عده ای برای شیرین کردن خود دنبال حرف را می گیرند که: چه کسی حرف زده؟ چه کسی خلیفه را ناراحت کرده؟ بگو تا بگیریم و بیچاره اش کنیم و.... و اینجاست که عده ای افراد چاپلوس دنبال فرصت می گردند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند.

ابن عباس همراه مردم رفت. خلیفه به ابن عباس رو کرد و گفت: چه خبرتان است که ما را رها نمی کنید؟ دست از ما بر نمی دارید؟ چه شده که شما حریص شده اید دنبال کار ما را بگیرید؟ خلاصه به جانب ابن عباس پرخاش کرد و کلام طولانی شد. ابن عباس در جواب او گفت: شیطان را از خودت دور کن. این شیطان بر تو مسلط شده که این گونه سخن می گویی. عثمان گفت: کسی که مرا وادار کرد عصبانی شوم و این گونه سخن بگویم، پسر عمویت علی بن ابیطالب است.

ابن عباس گفت: شاید به شما دروغ گفته اند و اخبار کذب رسانده باشند.

عثمان گفت: خیر، آن کسی که این حرف ها را به من گفته، ثقه و مورد اطمینان است.

ابن عباس گفت: کسی که تحریک می کند ثقه نیست.

عثمان گفت: می دانی چرا از علی شکایت می کنم؟

گفت: نه، ولی تو حرف خودت را می زنی که مردم می خواهند انتقام بگیرند.

عثمان گفت: آن کسی که خودش را آماده کرده است که خلافت را از من بگیرد، علی بن ابیطالب، پسر عمویت است که بزرگ ترین مخالف ماست.

در اینجا شایان ذکر است که برادران اهل سنت برای رهایی از بحث هایی که می شود، همواره می گویند: گذشتگان همه با هم خوب بودند و اختلاف اندازی ها به گردن نسل های بعدی است. می گوییم: خوب دقت کنید! این ها تعابیر عثمان خلیفه سوم است درباره علیعليه‌السلام . چگونه می گویند که هر چهار خلیفه پیامبر با هم بودند و هیچ اختلافی نداشتند؟

مدارک فراوان موجود است که بین خلفا نه تنها هیچ رفاقتی نبوده، بلکه نهایت دشمنی وجود داشته است، بگذریم از اینکه استعمار گران و سنگ اندازی مردم روزگاران بعد، قصد سوء استفاده از این اختلافات را دارند.

این برداشت عثمان از علی بن ابیطالبعليه‌السلام است.

عثمان گفت: اینهایی که به من انتقاد می کنند از بدیُمنی، شومی و کینه علی است. سپس به ابن عباس گفت: من به تو هشدار می دهم به دو چیز: یکی مراعات اسلام و یکی مراعات قوم و خویشی ما. من گرفتار شما شده ام.

توجه داشته باشید یکی از بدترین حالت های انسان این است که اعمال و رفتار خود را نبیند، نکبت خود را نفهمد و همیشه دنبال دشمن خیالی بگردد و فکر کند که آن ها شومی و دشمنی دارند. هر جا در شرکتی یا مدیریتی یا منبری، فردی کم می آورد، دنبال مقصر می گردد تا تقصیرها را به گردن این و آن بیندازد. حتی پیشنماز مسجدی وقتی می بیند مردم پشت سر او نماز نمی خوانند، دنبال عوامل بیگانه می گردد. تفحّص نمی کند که شاید ایراد در وجود خود او باشد. عثمان در ادامه به ابن عباس گفت: به خدا قسم دوست داشتم این کار دست شما می چرخید، و من یکی از اقوام شما بودم، بعد می فهمیدید که من برای شما بهترم. بعد هم او را قسم داد.

ابن عباس گفت: همان طور که ما را به اسلام قسم دادی، ما هم همان گونه به تو این را می گوییم، أن تطمع فینا و فیک عدواً.

در اینجا یک نکته اساسی درباره ی برخورد امیرالمؤمنین و یارانش نسبت به عثمان می بینیم و آن این که امیرالمؤمنین با تمام خراب کاری های عثمان، باز از جایگاه نصیحت و خیرخواهی با او بر می آید و راه خیر را نشانش می دهد تا مشکلات او بیشتر نشود.

ابن عباس می گوید: من از نزد عثمان خارج شدم. در بین راه به حضرت علیعليه‌السلام برخورد کردم و دیدم ایشان بسیار عصبانی و ناراحت هستند. خواستم به آن حضرت آرامش بدهم، ولی نگذاشتند. دیدم فایده ای ندارد، لذا هم از علی و هم از عثمان کناره گیری کردم. خبر به عثمان رسید که من از علی کناره گرفته ام.

چهره اش عوض شده و خندید و گفت: چرا کم خدمت شما می رسیم؟!

«ما اَبطَأ بک عنا».

سپس گفت:

«ان ّ ترکک العود الینا دلیل علی ما رایت عن صاحبک و عرفت من حاله.»

دیدی علی هم مثل من عصبانی است.

ابن عباس می گوید: بعد از این ماجرا هر وقت از حضرت علیعليه‌السلام خبری به عثمان می رساندند، او مرا احضار می کرد. و هنگامی که من می خواستم بگویم علی این حرف را نزده یا این کار را نکرده، می گفت: آن روز جمعه که او را ترک کردی... یعنی بهانه ای دستش افتاده بود.(۱)

در مجموع عثمان رفتاری خصمانه با حضرت علیعليه‌السلام داشت و هر مشکلی که در جامعه بر اثر بی کفایتی خودش رخ می داد، به حضرت علیعليه‌السلام نسبت می داد. امیر المؤمنینعليه‌السلام هم به شدّت از این کار در رنج بود.

__________________________________________

۱- بحارالانوار، ج ۳۱ ص ۴۵۲_ ۴۵۶.

مواردی که حضرت خیلی ناراحت می شد، به منزل می رفت و بیرون نمی آمد.

عثمان می گفت: تو مردم را تحریک می کنی. امیر المؤمنینعليه‌السلام برای آن که تحریکات مردم به او نسبت داده نشود، از شهر بیرون می رفت. منطقه ای به نام «یَنبُع» بود که در آن نخلستان هایی داشت و حضرت مشغول آبیاری و رسیدگی آن ها می شد.

دوباره عثمان کسی را می فرستاد به دنبال حضرت علیعليه‌السلام که اگر تو بین مردم باشی به این ها آرامش می دهی، چرا بیرون رفتی؟ پس تو عمداً مردم را تحریک می کنی و خودت بیرون می روی که دستمان به تو نرسد. باید بیایی در مدینه زندگی کنی. آن وقت حضرت اثاثه و زندگی اش را جمع می کرد و در مدینه اقامت می گزید. یکی دو هفته که می ماند، باز عثمان می گفت که مردم را تحریک می کنی. امیرالمؤمنینعليه‌السلام یک روز سخت عصبانی شدند و به عثمان فرمودند: ما را رها کن. ما را بلاتکلیف گذاشته ای، توی شهر می آیم، می گویی برو بیرون، بیرون می روم می گویی بیا داخل شهر، آخر تکلیف ما با تو باید روشن بشود. (نهج البلاغه، خطبه ۲۴۰)

اواخر دوران عثمان به حضرت علیعليه‌السلام بسیار سخت گذشت، زیرا عثمان حضرت علیعليه‌السلام را یک لحظه هم آرام نمی گذاشت.

خیلی جالب است که بعدها به همین خلیفه گفته می شد، خلیفه مظلوم. به این عنوان که عثمان را در حالی که قرآن می خواند کشتند و خونش روی قرآن ریخت. معاویه می گفت: این قرآنی است که خون خلیفه مظلوم روی آن ریخته است.

این در حالی است که طلحه و زبیر و عایشه، عثمان را تشنه نگه داشته بودند و امیرالمؤمنین توسط امام حسن و امام حسینعلیهم السلام برای آنان آب می فرستاد. با تمام این اوصاف، بهانه یزید و اطرافیانش در کربلا این بود که گفتند: پدر تو عثمان را تشنه کشته است، می خواهیم انتقام خون عثمان را بگیریم. این داستان انتقام خون عثمان، از شاخصه های مهم تاریخ اسلام است.

در اینجا باید یادآور شوم که مزاحمت عثمان برای امیرالمؤمنینعليه‌السلام به درجاتی بیشتر از اذیت های پیشینیان با ایشان بوده است. این قسمت از تاریخ خیلی نشان داده نمی شود و کمتر به آن توجه می کنند. جمله هایی از قبیل «لولا علی لهلک عثمان»(۱) در دوران خلافت عثمان بارها شنیده شده، اما در محافل و مجالس کمتر گفته می شود. اذیت هایی که عثمان نسبت به امیرالمؤمنینعليه‌السلام روا می داشت و خون دل هایی که به آن حضرت می داد، از نکات پنهان تاریخ است. این بی خبری سبب شده خیلی از افراد نسبت به عثمان، آن بغض و عنادی را که با پیش از او دارند، نداشته باشند. البته نمونه هایی از این گونه رفتارها را مرحوم مجلسی، مرحوم مفید و مرحوم کلینی در آثار خود آورده اند.

ابن ابی الحدید در قرن ششم، از زبیربن بکار از امیرالمؤمنینعليه‌السلام نقل می کند که در یک روز تابستان گرم، عثمان کسی را به دنبالم فرستاد. ما نزد عثمان رفتیم، من از شدت گرما لباسم را روی سرم گذاشته بودم. گرمای زیاد را «هاجره» می گویند که بر اثر تابش مستقیم آفتاب ایجاد می شود.

________________________________________

۱- الغدیر ج ۸ ص ۲۱۴ به نقل از کتاب «زین الفتی فی تفسیر سوره هل اتی» نوشته عاصمی (محدث سنی)

عثمان یک چوبدستی داشت، نصف عصا، تا اگر خواست ثابت کند و به کسی بگوید که من امیرم و من حق دارم، بتواند با آن به سر و کله دیگران بزند.

در مقابل عثمان پول زیادی بود. دو کیسه پر بود از طلا و نقره. روی تخت تکیه داده بود. به حضرت علیعليه‌السلام گفت: بیا یکی از این کیسه ها را بردار و برو، شکمت را سیر کن، تو ما را سوزانده ای!! (انتقادات حضرتعليه‌السلام به او رسیده بود و او حالا می خواست با پول، حضرت علی را بخرد، فکر می کرد حضرت از زور گرسنگی و فقر با او در افتاده است. این ادب خلیفه المسلمین است!)

حضرت امیر به عثمان می فرمایند: تو صله رحم انجام می دهی و حق قوم و خویشی می دهی؟! اگر این مال ارث تو بود یا کسی به تو بخشیده بود یا از راه حلالی به دست آورده بودی، من یکی از این دو کار را می کردم، یا می گرفتم و از تو سپاسگزاری می کردم، یا نمی گرفتم و با نفسم جهاد می کردم و خویشتن داری می ورزیدم و از تو قبول نمی کردم. ولی اگر مال خودت نباشد و مال خدا و ایتام و ابن السبیل باشد، به خدا قسم نه تو حق داری این را به من ببخشی و نه من حق گرفتن آن را دارم.

عثمان گفت: به خدا سوگند که تو خویشتنداری می کنی و جز این کار دیگری نمی کنی.

خلاصه این که نمی شود تو را خرید. سپس بلند شد و با چوبدستی اش به سر حضرت علیعليه‌السلام زد. حضرت فرمود: من دستش را نگرفتم و او را رد نکردم تا به خواسته اش برسد و به اندازه ای که می خواست بزند، زد.

من هم جامه ام را به سرم کشیدم و به خانه ام برگشتم و گفتم: خدایا! بین من و عثمان حکم کن. من تو را امر به معروف و نهی از منکر کردم.(۱)

عثمان چوبدستی خود را که "قضیب" نام داشت، به معاویه داد، بعد از او به دست یزید رسید. نتیجه اش این شد. همان قضیب که به سر امیرالمؤمنین زدند، در مجلس شام، یزید بر لب و دندان حضرت اباعبدالله الحسین می زد.

تفاوت عملکرد عثمان با دو خلیفه پیشین

در ویژگی های حکومت عثمان به مواردی می رسیم که این ویژگی درباره حکومت خلیفه اول و دوم نبود. یعنی شرایط زمان آن ها ایجاب نمی کرد که بدین گونه رفتار کنند. عواملی مانند موقعیت خانوادگی و نزدیک بودن به پیامبر از جهت زمانی و اوضاع اجتماعی سبب شده بود که آن ها نتوانند خیلی از رفتارها را از خود بروز بدهند.

هنوز یکی دو سال از فوت پیامبر نگذشته، جا نداشت که یک مرتبه در وسط شهر مدینه یک ساختمان اشرافی به عنوان کاخ حکومت بالا برد. برای مردمی که نسبت به پیامبر زمان کمتری داشتند، خیلی غیر عادی جلوه می کرد، اما بعد از بیست سال، به تدریج پیرمردها از بین می روند و جوان تر ها روی کار می آیند. شرایط جهانی عوض می شود و رفت و آمدها به گونه ای دیگر می شود! چشم عرب های پا برهنه مدینه و اطراف و اکناف آن در همین فتوحات اسلامی، به کاخ کسری و قیصر می افتد. جاه و جبروت زندگی آن ها را می بینند و با زندگی اشرافی آن ها آشنا می شوند.

___________________________________________

۱- شرح ابن ابی الحدید ج ۹ ص ۱۶.

در این زمان اگر خلیفه در مدینه تجدید بنایی کرد و ساختمانش را محکم ساخت به این بهانه که: باید خانه را توسعه بدهیم، مردم رفت و آمد می کنند و باید به کارهای مردم رسیدگی شود، شاید خیلی محکم نباشد!! این ها توجیهاتی است که مردم را راضی نگه می دارد.

ولی برای عده ای که سابقه ی زندگی پیامبر را داشتند، این شیوه زندگی غیر عادی بود. زیرا خلیفه جای رسول خدا نشسته و ادعای جانشینی او را دارد. بنابر همان توجیهات. عموم مردم دقت ندارند. ساده لوحانه می گویند: عثمان باید چنین کاری بکند، چرا نکند؟

لذا زندگی اشرافی عثمان به آن سو رفت که عموم مردم مخصوصاً جوانان نیز بی میل به این نوع زندگی نشوند. مخصوصاً اطرافیان خلیفه که اصلاً خودشان دنبال کسب چنین موقعیت اشرافی بودند که اگر خلیفه کمی جاه و جبروتش بیشتر باشد، چیزی هم به آن ها برسد. لذا برای اطرافیان او نه تنها عادی بود بلکه او را تشویق به این امر هم می کردند. پس باید طبیعی باشد که وقتی اهالی مصر از "عبدالله بن ابی سرح" و اهالی کوفه از "ولید بن عقبه" (دو والیِ منصوب از طرف عثمان) شکایت می کنند، این اعتراض ها عثمان را خوش نیاید و به آن ها جواب سر بالا بدهد.

این یک بحث مهم اجتماعی است، لذا مطالعه دوران حکومت خلیفه سوم مخصوصاً اواخر آن، برای همیشه برای آیندگان مایه عبرت است.

هشدار امیرالمؤمنینعليه‌السلام به عثمان درباره مروان بن حکم

حضرت علیعليه‌السلام عثمان را نصیحت می کند که تو مرکب مروان مشو.مروان بن حکم از چهره های پلید تاریخ است. بنی مروان به اسلام ضرر فراوانی زدند. مروان بن حکم فردی فضول و بد دهن و هرزه و بد رفتار بود. اما هیچگاه نامزد خلافت نشد. و این سیاستی است که بعضی افراد دنبال می کنند، چون می بینند پشت پرده بهتر می خورند. آدم های مسئول و شاخص کمتر می توانند از امکانات استفاده کنند، اما عده ای که پشت سر آنان قرار می گیرند به راحتی می توانند چپاول کنند و در واقع تمام بهره ها را آنان می برند.

مروان در زمان سه خلیفه کاندید خلافت نشد، اما زمینه را طوری کرده بود که بعد از سقوط یزید و بی کفایتیِ معاویه بن یزید، چند صباحی خودش به حکومت رسید.

مسئله این است که در مدینه قیافه مردمی پیدا کرده بود، به طوری که سر جنازه امام حسنعليه‌السلام به او گفتند: بیا نماز بخوان! ظاهرش را خوب حفظ کرده بود، اما پشت پرده خط می داد و هر چه دلش می خواست می کرد.

مروان هست تا روزی که در مدینه در کاخ ولید ساختمان استانداری حضور دارد و فرمان یزید مبنی بر بیعت گرفتن یا قتل امام حسینعليه‌السلام می رسد. مروان می گوید: حسین بن علی را بکش. و این است که در زیارت عاشورا می خوانیم:

«و لعن الله آل زیاد و آل مروان».

بعدها فرزندان این مروان به نام های عبدالملک بن مروان، ولیدبن عبدالملک و یزیدبن عبدالملک...... تا آخرین خلیفه اموی به حکومت می رسند.

در واقع سی سال اولاد مروان حاکم هستند نه اولاد معاویه!

حال این مروان با این پیشینه تاریخی، شده همه کاره عثمان، مشاور و گرداننده حکومت اوست. تمام امکانات را هم در اختیار دارد.

حضور افراد بی کفایت و نالایق در حکومت عثمان

با روی کار آمدن عثمان بن عفان، زمام امور مسلمین به دست بنی امیه افتاد. عثمان تقریباً دوازده و نیم سال بر جامعه اسلامی حکومت کرد.

در اسناد و مدارک تاریخی اعم از شیعه و سنی و در فرمایشات ائمهعلیهم السلام مخصولاً کلمات امیرالمؤمنینعليه‌السلام ویژگی های خاص حکومت عثمان بیان شده است.

از نظر مسائل و مشکلات داخلی نا امنی وجود نداشت. جنگ با مسیحیان و یهودیان و کشورهای خارج از محدوده عربی، نسبت به دوران عمر دوره فتوحات کمتراتفاق افتاد. هر چه به اواخر حکومت عثمان می رسیم، کشور گشایی و فتوحات کمتر دیده می شود.

اما در داخل جامعه ی اسلامی مشکلات به شکل دیگری جلوه می کند. بر مبنای قاعده ی "الناس علی دین ملوکهم"، اخلاق خلیفه و عمّال او به دیگران نیز سرایت می کند.

این امر بسیار دیده شده که اخلاق یک مدیر و یک مسئول به افراد زیر دست هم سرایت می کند. گاهی این انتقال فرهنگ و اخلاق ویژه با اصرار اتفاق می افتد و گاهی قهراً منتقل می شود. گاهی فاسد، فسادش را با اراده و عمدی به دیگران منتقل می کند، گاهی هم عملش غیر مستقیم اثرگذار می شود. این طرز رفتار، هم در مجموعه های کوچک و هم در حد کلان آن دیده می شود.

حتی در جاهایی که بحث مدیریتی نیست این اثر گذاری دیده می شود. بین پیشنماز و مأموم این اثر را می بینیم، پیش نماز منظم و با تقوا در گروه نماز گزاران خود اثر می گذارد.

در دوران حکومت خلیفه ی اول و دوم، اخلاق شکم چرانی، تن پروری، شهوت رانی کمتر بروز دارد. حتی گاهی پیش می آمد که خلیفه از این رفتارها دلخور بشود. این تعصب و تغییر، ربطی به تقوا و دیانت و خدا ترسی ندارد. در نوع رفتار خلفا خصوصاً خلیفه ی دوم، خشونت های وحشتناکی گزارش می شود. این تند خویی ها در منابع اهل سنت نیز بیان شده است. حتی امیرالمؤمنینعليه‌السلام او را به عنوان یک آدم خشن، چموش و سرکش تعبیر می کنند.(۱)

در زمان خلافت عمر وقتی خبر دار می شود "ابوهریره" از بیت المال اختلاس کرده مدتی به عنوان حسابرس در دیوان مالی بحرین کار می کرده(۲) او را احضار کرده، کتک حسابی می زند و از کار برکنارش می کند. تا زمانی هم که عمر بن الخطاب سرکار بود، ابوهریره کاره ای نشد. اما در دوران عثمان دوباره موقعیت و جایگاهی پیدا می کند. ابوهریره نه در زمان

______________________________________

۱- او نخستین کسی بود که تازیانه دست گرفت (طبری، تاریخ الامم والملوک ج ۴ ص ۲۰۹). ابن عباس از ترس عمر سؤالی را دو سال نپرسید (ابن جوزی، تاریخ عمر بن الخطاب ص۱۲۶) برخی از صحابه گفته اند که تازیانه ی عمر از شمشیر حجاج ترسناک تر بود (طبقات ابن سعد ج ۳ ص ۲۸۲) ابوهریره گفته در زمام داری عمر کسی حدیث نمی خواند مگر این که از پشتش خونی می آمد (تاریخ ابن عساکر ج ۳ ص ۱۱) شخصی از عمر آیه ای سؤال کرد، عمر به او تازیانه زد (الدر المنثور ج ۶ ص ۳۱۷). این جملات، بخشی از مطالب مورخان اهل تسنن درباره ی خلیفه ی دوم است.

۲- عمر به ابوهریره گفته بود که اموال خدا را دزدیدی؟ (الطبقات الکبری ج ۴ ص ۳۳۵، سیر اعلام النبلاء ج ۲ ص ۶۱۲)