تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان 0%

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سیدحسن افتخارزاده
گروه: مشاهدات: 9123
دانلود: 2045

توضیحات:

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9123 / دانلود: 2045
اندازه اندازه اندازه
تاریخ اسلام  سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

تاریخ اسلام سال 23 تا 35 دوره خلافت عثمان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

۷ - پایان ناپیدا

وقتی مخالفان خانه ی عثمان را محاصره کردند، اصرار داشتند که او از خلافت کناره بگیرد. عثمان نپذیرفت. اطرافیانش سفارش می کردند که استعفا ندهد. عثمان هم می گفت: حقی که خدا بر من داده، از آن بر نمی گردم.

در اینجا به مناسبت، نکته ای اخلاقی می توان تذکّر داد:

راهی را که انسان در آن قدم بر می دارد، باید بداند تا کجا می خواهد برود؟ اگر راهش پایان ندارد و نمی خواهد تا پایان برود، از اول که قدم در این راه می گذارد با تأنی بیشتر باشد، حتی در کارهای جاری و در زندگی فردی، مثلاً می خواهی با همسرت قهر کنی، آیا آخرش را می دانی یا نه؟

اگر قهر مطلق کردی و بگویی دیگر با من حرف نزن، و او دیگر با تو حرف نزند، می خواهی چه کار کنی؟

خوب است که یک جا برای برگشت باقی بگذاری، چون بعد به التماس می افتی.

در معاملات، در ربا و دزدی و........ تا کجا می روی؟ به همان ملاک که می خواهی بعداً متوقف شوی، از اول نرو.

به همین علت به جوان می گوییم: اولین سیگاری که در سن ۱۷-۱۶ سالگی می کشی، به نتیجه اش فکر کن.

سیگار، آغاز راه اعتیاد است. و اعتیاد، آغاز وابستگی به قیدی غلط، و انواع بیماری ها که همگان دیده اند و عبرت نمی گیرند. جوان عزیز! وقتی قرار است در سنّ بالا و بعد از بیماری قلبی سیگار را ترک کنی، از امروز به این کار مثبت اقدام کن. بهتر نیست؟

عین همین وضع در مسائل سیاسی، جنائی، دزدی و رشوه وجود دارد.

کسی که برای تثبیت حکومت، ده نفرآدم می کشد، می شود مثل صدام که هزاران نفر را می کشد، بعد به ده ها جنایت و کثافت می افتد، و هر روز بیشتر از گذشته در این باتلاق فرو می رود.

عثمان، راه خطا را آن روز شروع کرد که حکومت را به ناحق و ناروا در دست گرفت، بعد از آن برای حفظ حکومت به فساد و تباهی دست زد. عملکرد"شمر"، "عمر سعد" و "سنان" باعث لعن ابدی آنان شد، اما حُرّ در یک مقطع دید راهش درست نیست و برگشت. چند نفر مثل حر هستند؟

آغوش خدا برای بازگشت توبه کننده باز است. جلوی خطر و ضرر را هر چه زودتر بگیری بهتر است.

۸ - چرا نام حضرت علیعليه‌السلام در قرآن نیامده است؟

گروهی این سؤال را مطرح می کنند که اگر خداوند نام حضرت علی را واضح تر در قرآن می آورد و موقعیت ایشان روشن تر تثبیت می شد، این مشکلات هم به وجود نمی آمد و این همه با امیرالمؤمنین مخالفت نمی کردند.

در جواب باید بگوییم:

۱ - همیشه انکار حق به خاطر نارسایی ادلّه ی حق نیست. بلکه منکران و معاندان، به خاطر جاه طلبی و منافع مالی، عناد و دشمنی منکر حق می شوند. آیا این همه انکار خدا برای این است که ادله ی اثبات خدا کم است؟! آیا خداوند برای وجود خودش دلیل کمی آورده است؟! تعداد افراد منکر خدا بیشتر است یا منکر حضرت علیعليه‌السلام ؟!

با تمام معجزات روشن و آشکار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله که همگان دیدند، باز ابوجهل ایمان نیاورد. قرآن می فرماید: "انکار کردند با این که یقین داشتند، و این از سر ستم و سرکشی بود"(۱) . و بارها در مورد اختلافات امّت ها پس از پیامبرشان می فرماید: "این اختلاف پس از آن روی داد که آیات روشن ما را دیدند، و به علم قطعی رسیدند، به دلیل تجاوز از حدّ و زیاده خواهی که داشتند"(۲)

شاید بتوان گفت: اگر نام امیرالمؤمنین در قرآن می بود، آیات را تحریف کرده و از اصالت می انداختند، و این مدارک کمی را هم که در دسترس داریم آن زمان نداشتیم.

___________________________________________

۱- سوره ی نمل، آیه ۱۴

۲- جاثیه، ۱۷؛ آل عمران، ۱۰۵؛ یونس، ۹۳.

پیامبر در غدیر خم رسماً بیعت گرفت و امیرالمؤمنین را معرفی کرد. امیر المؤمنینعليه‌السلام خودش در مجلس منا شده (از آنان) اقرار گرفت. باز بعد از این مجلس به درِ خانه ی عثمان رفتند و به نفع او شعار دادند!(۱)

همین طلحه و زبیر با این که تمام کمالات امیرالمؤمنین را می دانستند، به محض اینکه حضرت علیعليه‌السلام به حکومت رسید، اولین عَلَم مخالفت را برداشتند.

۲ - برای اثبات یک حقیقت لازم نیست که صریح یا به صورت اشاره در قرآن یاد شود.

اگر برای اثبات یک حقیقت، نام فرد باید در قرآن باشد، نام ابوبکر و عمر کجاست؟ مگر شما نام آن ها را در قرآن دارید که به عنوان خلیفه پذیرفته اید؟

۳ - در مسائل اسلامی صراحتی در قرآن نداریم که هر چه را گفته ایم، باید لفظ آن در قرآن باشد.

در مورد نماز، خداوند فقط می فرماید: اقم الصلوه. کجای قرآن نحوه ی خواندن نماز، تعداد رکعات، اذکار نماز، نماز واجب ومستحبی و...... را بیان کرده است؟

کجای قرآن احکام روزه، مبطلات، مستحبّات، مکروهات و هزاران نکته ی روزه را بیان می کند؟

۱ - بنگرید به گفتار ارزشمند محقق علامه سید عبدالعزیز طباطبایی یزدی تحت عنوان "فضائل علوی در گذر تاریخ" که به ضمیمه ی کتاب دیگر نگارنده منشور معرفت چاپ شده است (تهران: نبأ، ۱۳۹۲).

پیامبر، مبین و مفسر قرآن است، آیات را برای مردم توضیح می دهد، و منظور آیه را می رساند(۱) . به همان دلیل که پیامبر تعداد رکعات نماز و دیگر مصادیق آن و روزه و احکام آن را بیان می کند، به همان دلیل هم آیات مربوط به امیرالمؤمنین را تبیین می کند.

مثلاً به این آیه دقت کنید:

( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ) (۲)

پیامبر فرمودند: این آیه درشأن علی بن ابیطالب نازل شده است و بس.

۴ - اگر سنی بگوید: هر کلامی باید نصّ قرآنی داشته باشد، می گوییم: یک فرد سنی می گوید ما در وصایت متکی به شورا هستیم. ما می گوئیم تو که متکی به نصّ هستی، بحث شورا در کجای قرآن آمده است؟

می گوید:( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) (۳). لذا اصحاب مشورت کردند. ما می گوئیم: شما خلیفه المسلمین را از سوی خدا واجب الاطاعه می دانید، جنابی که خلیفه شده اسمش در قرآن هست یا نه؟ می گوید: نه، چون خدا امر به اطاعت کرده و مردم مشورت کرده اند، ما اطاعت او را از سوی خدا واجب می دانیم.

ما هم می گوییم: در قرآن آمده:

___________________________________________

۱- در سوره ی نحل، آیات ۴۴ و ۶۴، خداوند صریحاً این شأن را برای پیامبر قائل شده که قرآن را برای مردم تبیین کند. بدیهی است که تمام تبیین های او نیز وحی است چون کلام حضرتش چیزی جز وحی نیست (سوره ی نجم، آیات ۳ و۴).

۲- سوره ی مائده، آیه ۵۵.

۳- شوری، ۳۸.

( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ.... ) (۱)

پیامبر آنچه را که خدا ابلاغ کرده بود، در غدیر خم به مردم گفت. به همان استدلال شما ما هم استدلال می کنیم.

قرآن می فرماید:

( أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ) (۲)

مصداق اولی الامر کیست؟ در روایات و تاریخ صحیح بگردیم و این مصداق را در زمان پیامبر پیدا کنیم.

مصداق آیه ی ابلاغ در غدیر خم، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب است. آیا در غدیر فرد دیگری معرفی شد؟ نه.

مصداق شوری کیست؟ خداوند می فرماید: کسی را که خدا تعیین کرد، دیگر مشورت غلط است.

( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّـهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ )

هیچ مؤمنی را نرسد که وقتی خدا و رسول امری را مشخص کردند، آن ها در آن امر نظر دهند

خداوند، امر ولایت امیرالمؤمنین را در غدیر خم معین کرد، صحابه بدون دلیل شورا کردند و حق این کار را نداشتند. "امرهم شوری بینهم" مربوط به بحث تعیین خلیفه و جانشین برای پیامبر نیست.

_______________________________________

۱- مائده، ۶۷.

۲- نساء، ۵۹. ۳. احزاب، ۳۶.

آیا اگر مردم رأی گیری کنند و اکثریت بگویند که از فردا نماز خواندن باطل است، این کار درست است یا غلط؟! در این مورد، اصل شورای مشورتی غلط است.

ما کاری نداریم که اکثریت چه گفته اند، چون رأی گیری در مورد حکم خدا اساساً از ریشه غلط است.

خداوند در آخر آیه ی پیشین می فرماید: هر کس با حکم خدا و رسول عصیان ورزد، به گمراهی آشکاری افتاده است. در برابر امر خدا و رسول نباید سخن گفت، بلکه باید با تمام وجود تسلیم شویم، بدون این که در درون خود، احساس ناراحتی و نگرانی کنیم، چنانکه در آیه ی ۶۴ نساء می فرماید.

۹ - عبدالله بن ابی سرح (والی مصر در زمان حکومت عثمان)

عبدالله بن ابی سرح که بود؟

یکی از مطاعن جدیّ عثمان که هیچ کسی نمی تواند از این کار او دفاع کند، حمایت از عبدالله بن ابی سرح است.

فردی آلوده و هرزه، از مکه به مدینه آمده و در مدینه مسلمان شد. فکر کرد وقتی پیامبر به مدینه آمده و اوضاع و احوالش روبه راه شده، پس جاه و جبروتی دارد و اگر من بیایم اینجا، می توانم منصب و مقام پیدا کنم.

به همین انگیزه، عبدالله بن ابی سرح به مدینه آمد و چون آدم فرهنگی بود، سوادی هم داشت و گاهی شعر هم می گفت.

وضع کاتبان وحی این گونه نبود که پیامبر سمت خاصی یا کرسی خاصی، شهریه ای و........ درست کرده باشد که افراد بیایند و وحی را بنویسند و بگویند ما کاتب وحی هستیم. هر کس که می توانست چیزی بنویسد، وقتی بر پیامبر وحی نازل می شد و برای اولین بار پیامبر عنوان می فرمود، این ها می نوشتند.

این کار به آنجا رسید که تعدادی نویسنده در مسجد النبی می نشستند، دیگران می آمدند از روی آن می نوشتند. سپس این ها هم می گفتند ما کاتب وحی هستیم.

از آن جمله معاویه است. معاویه در دو سال آخر عمرش، این کار را می کرده و بعدها برادران اهل سنت می گفتند که ایشان کاتب وحی بوده است.

عبدالله بن ابی سرح و معاویه و امثال این ها کجا، و امیرالمؤمنینعليه‌السلام کجا؟! آن ها فقط می نوشتند، نه از تفسیر آن خبر داشتند و نه به آن ایمان آورده بودند. اما در مورد امیرالمؤمنین، پیامبر بارها فرموده بود:

«القرآن مع علی، و علی مع القرآن!»

شگفتا از این بی انصافی ها که می گویند: معاویه کاتب وحی بود در کنار امیرالمومنین!!

این است که امیرالمؤمنین در خطبه ی شقشقیه شکایت می کند:

«حتی صرت اُقرن الی هذه النظائر»

کار مردم و بی معرفتی آنان به آنجا کشیده که مرا با چنین رقیبانی مقایسه می کنند.(۱)

مقایسه این گونه می شد که آن حضرت را خلیفه ی چهارم بدانند، یعنی در رتبه ای پایین تر از سه خلیفه ی پیشین. ملاک چه بود؟ فقط تقدّم زمانی!

ابن ابی سرح یکی دو سال در مدینه بود و گاهی هم آیات قرآن را می نوشت. بعد دید که در مدینه خبری از مال و منالِ باد آورده نیست. تا می آمد چرخی بزند، باید برود جنگ و جهاد، خندق و اُحُد و بنی قینقاع غزوه و گرفتاری و گرسنگی و...

می دید که گاهی خود پیامبر دو سه روز غذا ندارد که بخورد. وضع مادی دخترش فاطمهعليها‌السلام هم که آنچنان سخت و دشوار است. گفت با این وضع که نمی شود زندگی کرد و اوضاع رو به راه نیست. به طور پنهانی از مدینه فرار کرد به سمت مکه یعنی تعرّب بعدالهجره را که یکی از

__________________________________________

۱- نهج البلاغه، خطبه ی سوم.

گناهان کبیره است مرتکب شد. در مکه به جمع کفّار پیوست و گفت: ای اهالی قریش! من از مدینه می آیم و خبرهایی دارم. مثل آدم هایی که از یک گروه بنا به اغراض شخصی بر می گردند و برای گروه مقابل سخن فرسایی می کنند، ابن ابی سرح مردم را از مکه جمع می کرد و برای آن ها ادا و اطوار در می آورد و پیامبر را مسخره می کرد. و به او سخنانی نسبت می داد.

این رفتار او باعث شد عده ای که تمایل به اسلام پیدا کرده بودند و می خواستند مسلمان بشوند، منصرف شدند و بر کفر خود بیشتر ماندند. این تبلیغات ناجوانمردانه سبب می شد که کفار بر علیه پیامبر بیشتر جرئت پیدا کنند و جری شوند.

ابن ابی سرح از اسلام برگشت، پس از آن که اخلاق آسمانی و معجزات الهی و علم بیکران پیامبر را از نزدیک دیده بود. در مکه هیچ کاری به جز تبلیغ علیه پیامبر نداشت.

پیامبر در فتح مکه شش نفر را از عفو عمومی استثنا کرد. یکی همین ابن ابی سرح بود.

پیامبر فرمودند: این افراد را هر کجا پیدا کردید بکشید، حتی اگر به پرده ی خانه ی کعبه آویزان شده بودند(۱)

ابن ابی سرح دید اوضاع ناجور است. پیامبر آمده و مکه را فتح کرده است. دیگر نمی تواند در مکه بماند. هر جا برود ممکن است به دست

____________________________________________

۱- وقتی به طور علنی اعلام شد که فردی واجب القتل است، کشتن او مصداق ترور نیست. ترور این است که اعلام نشود و مخفیانه باشد. یعنی معلوم نشود کسی که ترور می کند با چه مجوزی او را می کشد. لذا بسیاری از ترورها حتی وقتی که از قبل اعلام کرده باشند حق قتل ندارند. ولی اگر کسی بر اساس قانون و یا از طرف قانون گذار مستوجب قتل شد، این دیگر ترور نیست.

مسلمان ها بیفتد. زمین و زمان برایش تنگ شده بود، چه کند؟ با عثمان از قبل رفاقت داشت، خودش را به عثمان رساند که چه کنم؟ عثمان او را پناه داد، یعنی: اولاً به دستور پیامبر عمل نکرد، چون پیامبر دستور قتل او را داده بودند.

ثانیاً با روی خوش از او پذیرایی کرد. ابن ابی سرح گفت: می توانی محبت کنی و ما را طوری پیش پیامبر ببری که ما را ببخشد؟

عثمان قول داد در یک زمان خاصّ که اطراف پیامبر خلوت باشد مخصوصاً امیرالمؤمنین در آنجا نباشداو را ببرد.

فرصتی به دست آورد و او را نزد پیامبر برد و گفت: السلام علیک یا رسول لله، با اجازه ی شما من این عبدالله بن ابی سرح را امان داده ام، اجازه بدهید در امان من باشد.

چهار پنج روز پیرامون پیامبر بودند. پیامبر در این نوع مناسبت ها مستقیم دست به شمشیر نمی بردند. وقتی عثمان برای عبدالله بن ابی سرح پیش پیامبر شفاعت کرد، پیامبر هیچ سخنی نگفت. اصحاب نمی دانستند چه کنند. بار دوم عثمان گفت: با اجازه تان من او را امان دادم.

کسی چیزی نگفت و کاری هم نکرد. ولی پیامبر هم نپذیرفت. بار سوم تکرار کرد، پیامبر گفت: پذیرفتم. عثمان دست عبدالله بن ابی سرح را گرفت و برد، بدون اینکه عبدالله شهادتین بگوید و اعلام اسلام کند.

وقتی آن ها رفتند، اطرافیان به پیامبر گفتند: مگر شما نفرموده بودید هر جا او را پیدا کردید بکشید، چرا عثمان او را نکشت؟ پیامبر فرمودند: چرا شما نکشتید؟ من دو مرتبه چیزی نگفتم، ببینم کسی در میان شما هست که حکم خدا را اجرا کند؟

حالا می پرسیم: این فرد، ابن ابی سرح در اسلام چقدر می ارزد؟!

بعد از رحلت پیامبر، عبدالله در مکه بود. در زمان حکومت ابوبکر و عمر، کم کم رو آمد؛ اما آن ها خیلی به او میدان ندادند.

وقتی عثمان حاکم شد، به حکم رفاقت قبلی، حکومت مصر را که یکی از مهم ترین استان ها و ولایات اسلامی بود به دست عبدالله بن ابی سرح سپرد.

عثمان طی یک ابلاغیه، عبدالله بن ابی سرح را با تمام سوابق زشت، والی مسلمین و مصداق ولی امر اعلام کرد، بدون اینکه عبدالله هیچ نشان مسلمانی از خودش نشان داده و از گذشته اش توبه کرده باشد.

ابن ابی سرح حاکم مطلق مصر شد. هرچه توانست، به مردم ظلم کرد و اموالشان را گرفت و جنایت کرد.

جمعی از ستمدیدگان مصری به اعتراض نزد عثمان رفتند و از کارهای ابن ابی سرح در مصر شکایت کردند، اما خلیفه نپذیرفت.

بار دیگر برای پذیرش آن ها، جناب عمار یاسر اقدام کرد. عمار هم به خاطر این وساطت، کتک مفصلی از عثمان خورد، چون دست عثمان برای کتک زدن بسیار باز بود و با حالتی استکباری این عمل زشت را انجام می داد.

عثمان که مقاومت مردم مصر را دید، برای جلوگیری از شورش آن ها، حکم عزل والی را نوشت و به آن ها داد.

این گروه از مصریان به راه افتادند. در بین راه دیدند کسی با شتاب می رود. به او مشکوک شدند و او را گشتند. در وسایل او نامه ای یافتند که نوشته بود: سریعاً خود را به عبدالله بن ابی سرح برسان و بگو این چند نفر که حکم عزل تو را از من گرفته اند، به محض رسیدن به مصر همه را اعدام کن.

مصری ها با دیدن این نامه، خشمگین تر از قبل به مدینه بازگشتند و خانه ی عثمان را محاصره کردند. کم کم بقیه ناراضیان از مصر و بصره و کوفه به آن ها ملحق شدند و محاصره با قتل عثمان پایان یافت.

۱۰. - آیا شهادت ثالثه ی اذان (جمله ی اشهد ان علیا ولی الله) در دوران صفویه وارد اذان شده است؟

دانشمندان در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده اند که شهادت ثالثه ی اذان (اشهد ان علیا ولی الله)، خیلی قبل از صفویه، زمانی که شیعیان به استقلال و آزادی نسبی رسیدند، یعنی دوران شیخ طوسی (قرن ۵ هجری) این کلمات را در اذان آوردند. البته اول کسی که در اذان این کلمه را گفت، سلمان فارسی بود. پیامبر فرمود: هنوز مردم آماده ی شنیدن این کلمه نیستند؛ به آن ها نگو.

افرادی می گفتند: یا رسول الله! چه اشکالی دارد که شما را دوست داشته باشیم، اما علی را دشمن بداریم؟

فرمودند: چون من و علی یکی هستیم، علی از من است و من از علی هستم.

پیامبر بارها از جمله در رویداد مسلّم و قطعی مباهله امیرالمؤمنین را "جان خود" اعلام کرد.

اگر رسیدیم به این نکته که علی جان پیامبر است، آن وقت در قلب ما، بین حضرت امیر و پیامبر وحدت واقعی ایجاد می شود. به همین دلیل پیامبر فرمودند: "دروغ می گوید کسی که مدعی است مرا دوست می دارد، ولی علی را دوست ندارد". البته این جمله به گفته ی فقهای معاصر، جزء اذان نیست و به نیت تیمّن و تبرک گفته می شود. ولی این نکته هم جالب است که از آیت الله خوانساری پرسیدند: آیا اشهد ان علیا ولی الله جزء اذان هست یا نه؟

ایشان فرمودند: اذان جزء اشهد ان علیا ولی الله است.

یعنی: توحید و نبوت، با امامت زنده می شود. اگر امام معصوم حقایق کتاب خدا و سنت پیامبر را بیان نکند، دین خدا از میان می رود و از لا اله الا الله و محمد رسول الله فقط یک لفظ باقی می ماند. حقیقت توحید و حقیقت نبوت جز از جانب ائمه ی معصومینعلیهم السلام بیان نمی شود.(۱)

_________________________________________

۱- دلیل روشن و سند زنده ی آن، سیمای توحید و نبوت در مکتب خلفا است که دانشمندان در آثار خود تحلیل و نقد و بررسی کرده اند، مانند مرحوم سید مرتضی عسکری در کتاب نقش ائمه در احیای دین و مرحوم شیخ محمد صادق نجمی در کتاب سیری در صحیحین.

۱۱ - درباره ی حدیث "حبّ علی حسنه لا تضرّ معها سیئه"

درباره ی این حدیث، اشکال هایی مطرح شده که چگونه گناه، با وجود محبت حضرت امیرالمؤمنین به کسی زیان نرساند. در پاسخ می گوییم:

۱ - به چه چیز دوستی می گویند؟ محبت و دوستی گرایش قلبی حقیقی است که ممکن است با لفظ هم نتوانیم بیان کنیم، اما حقیقت آن را هم نمی توان کتمان کرد، حتی اگر به فردی که زبان ما را هم نمی داند این محبت و دوستی را ابراز کنیم. او می فهمد اگر چه با لفظ ما آشنا نباشد. دوستی و گرایش قلبی بر چه مبنایی است؟

اگر بر مبنای شهوت باشد، عرب ها به آن عشق می گویند. اما اگر مبنای شهوت نداشت، محبت نام دارد. اشتباه نشود، عشق شدت محبت نیست. قرآن در مورد شدّت محبت می فرماید:

( وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ ) (۱) ،

و نفرمود:

«الذین آمنوا عشاق لله»

با اینکه کلمه ی "عشق" سابقه ی زیادی در ادبیات عرب (قبل و بعد از اسلام) دارد. در عبارت اسلامی خیلی کم از لفظ عشق در معنای مثبت استفاده شده است.

۲ - محبت به پیامبر و اهل بیت، یکی از شاخص های ایمان است. پیامبر فرمودند: به من ایمان نیاورده است کسی که خودش را بیشتر از من و فرزندانش را بیشتر از فرزندانم دوست داشته باشد.

_______________________________________

۱- سوره ی بقره، آیه ۱۶۵.

۳ - نتیجه ی محبت، اطاعت محبوب است. کسی را که دوست داریم به او مطیع هستیم.

«ان المحب لمن یحب مطیع»(۱)

کسی را که نافرمانی می کنیم، آیا ادعای محبت به او درست است؟ البته گاهی غفلتی از ما سر می زند. اما بعد که فهمیدیم، به خودمان نمره ی منفی می دهیم. پس باید بر محور محبت، غفلت را از خود دور کنیم تا نافرمانی نکنیم.

۴ - خیلی از افراد اهل سنت، بین محبت و ولایت و خلافت جدایی انداختند. گفتند: ولایت و خلافت را به خلفا می دهیم، و در عین حال دشمن امیرالمؤمنین هم نیستیم. این گروه چه توجیهی برای سخن خود دارند؟ این افراد دروغ می گفتند. نتیجه ی چنین محبت ناتمام، این است که معرفت نسبت به حق والای اهل بیت در میان نیست، لذا خود را از هدایت آنان محروم می سازند. گروهی هم گفتند: نه ارادت به عمر داریم و نه محبت به علیعليه‌السلام ، بلکه خودمان را دوست داریم و می خواهیم زندگی کنیم.

گروهی نان را به نرخ روز می خوردند. با خلفا در نمی افتادند. حتی شغل حکومتی هم می گرفتند. پشت سر خلیفه نماز می خواندند، بحث ایمان هم برایشان مطرح نبود، بلکه می ترسیدند زندگی مادی شان به خطر بیفتد. آن ها در دل هم با امیرالمؤمنین دشمنی نداشتند و از ایشان خوششان هم می آمد؛ اما سر به جای دیگری داشتند.

_____________________________________

۱- تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۰۰، ضمن شعری که امام صادقعليه‌السلام خواند.

۱۲ - به بهانه ی تخریب حرمین عسکریّینعليهما‌السلام در سامرا

کمیت بن زید اسدی در منی خدمت امام صادقعليه‌السلام رسید و اظهار داشت: شعری سروده ام. حضرت فرمودند: این سرزمین و شعر؟ عرض کرد بله، نه شعر معمول و متداول، شعری درباره ی شما و فضایل و مصائب شما.

حضرت فرمودند: صبر کن. اصحاب را جمع کردند و فرمودند: بخوان. شعر با این طلیعه شروع می شود:

اضحکنی الدهر و أبکانی

و الدهر ذوصرف و ألوان(۱)

روزگار مرا به خنده و به گریه در آورده است، نمی دانم بخندم یا گریه کنم. از آن طرف می بینم باطل با تمام قدرتش به میدان مبارزه برخواسته و همه ی امکانات خود را به کار می برد که ریشه ی حق را بخشکاند و چراغ الهی را خاموش کند، اما هر کاری می کند رسواتر می شود و آبروی خودش را بیشتر می برد و بر جلوه ی حق بیشتر افزوده می شود. از این جهت، از تلاش بیهوده ی باطل خنده ام می گیرد که می بینم به جایی نمی رسد. اما از آن طرف هم یک عده پاکان و نیکان در این درگیری ها، از بین می روند و دلم به حال آن ها می سوزد و گریه ام می گیرد.

حال باید گفت: ای کمیت اسدی! هزار و چهارصد است که این درگیری ها ادامه دارد. هزار و سیصد و چند سال است که از شهادت امام حسینعليه‌السلام می گذرد، حدود هزار و دویست سال از شهادت امام هادی و امام حسن عسکریعليهما‌السلام گذشته و این سرزمین عراق، هنوز یک حکومت شیعه حسابی را به خود ندیده است. از همان روزهای نخست،

_________________________________________

۱- کفایه الاثر، ص ۲۴۸؛ مناقب آل ابی طالب نوشته ی ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۶.

بنی امیه حاکم بودند، بعد از آن ها بنی عباس و بعد سلاطین عثمانی و این اواخر هم حزب بعث.

این ها نسبت به ائمه ی ما خوش بین نبودند و به شکل های مختلف در امحاء و نام و یاد اهل بیت کوشیدند. در حدود قرن چهارم یکی از خلفای عباسی از بغداد به سامراء آمد. دید مزار امام هادیعليه‌السلام ، آباد است، زائر می آید و می رود. اما قبر خلفای بنی عباس مخروبه شده است.

وزیر خلیفه به خلیفه گفت: تا آنجایی که ما یادمان می آید، شما حاکم این منطقه هستید و پدران شما حاکم بوده اند. پس اقدام کنید و بسازید و فکری کنید. چرا قبور دشمنان شما آن گونه آباد باشد و قبور شما این گونه ویران و خراب؟

خلیفه ی عباسی گفت: بارها قبور آباء و اجداد خود را آباد کرده ایم و بارها این ها را خراب کرده ایم، اما حقیقت چیز دیگری است. آن قبور را خراب می کنیم، دل های مشتاقانشان با شوق هر چه تمام تر آنجا را آباد می کنند و به زیارت می آیند. ولی مزار گذشتگان خودمان را هر چه آباد می کنیم، خود به خود ویران می شود. تلاش بیهوده نباید کرد.

این سخن یکی از خلفاء عباسی در قرن چهار هجری است.

بارها متوکل عباسی، بر قبر امام حسینعليه‌السلام آب بست، هارون الرشید به گونه ای دیگر خراب کرد، تا این اواخر حزب بعث و حکومت صدام به شکل های گوناگونی دست به تخریب زدند. دیدند فایده ندارد، باید برگردند در مقابل این قبور تعظیم کنند تا چند صباحی باشند.

«بخع کل متکبر لطاعتکم، و خضع کل جبار لفضلکم، و ذلّ کل شی لکم، و اشرقت الارض بنورکم، و فاز الفائزون بولایتکم.»

این سخنان صاحب قبر ویران شده ی سامراست، یعنی امام هادیعليه‌السلام .

او این سخنان را ۱۲۰۰ سال قبل گفته است. در عین حال قرار نیست به محض اینکه کسی قصد جسارتی کند، فوراً دستش خشک شود. خداوند مهلت می دهد تا مردم را بیازماید، در قرآن می فرماید:

( لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ ) (سوره ی انفال، آیه ی ۴۲).

بدیهی است که جنایتِ دستی که در کنار حرم بمب گذاری می کند، به اندازه ی دستی نیست که به شخص اباعبداللهعليه‌السلام جسارت کرد. خداوند، هم به آن دست مهلت داده و هم به دست شمر.

خرابیِ حرم جسارت به صاحب حرم است. ولی این خانواده مهلت داده اند که حتی اسب بر پیکرشان بتازند. خدا صبر کرده و مهلت داده و اهل بیت به مهلت دادن الهی راضی بودند. بگذار فرصت بیشتر برای این کارها پیدا کنند تا خباثت خبیثان ثابت تر شود و بطلان باطلان آشکارتر.

امیدوارم این فواره ی جنایت کاران که در آنجا برخواسته، رو به سرنگونی برود و فجایع دیگر تکرار نشود.

ای مگس! عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست

عِرض خود می بری و زحمت ما می داری

عمق جنایت و بمب گذاری نسبت به حرم عسکریین زیاد است، اما غیر قابل جبران نیست. دنیا شاهد مصیبت هایی بوده که:

«جلّت و عظمت مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السموات.»

دل آسمانیان و زمینیان را اندوهناک کرد. از او بالاتر نیست.

لذا امام رضاعليه‌السلام می فرمایند:

«ان کنت باکیاً لشی ء فابک علی جدی الحسینعليه‌السلام »

اگر خواستی بر چیزی گریه کنی، بر مظلومیت و غربت جد ما حسینعليه‌السلام گریه کن.

۱۳ - این که امیرالمؤمنینعليه‌السلام میزان اعمال است یعنی چه؟

یعنی: اعمال ما با اعمال ایشان سنجیده می شود. سؤال بعدی مطرح می شود که در این صورت، حدیث «لایقاس بآل محمد من هذه الامه احد» (هیچکس با ما سنجیده نمی شود) یعنی چه؟

جواب: میزان، از مفاهیمی است که در مصداق و مفهوم اشتباه می شود. مفهوم میزان یعنی سنجش. مصداق میزان وقتی صدق می کند که بگوییم: هذا میزانُ. مصداق، آن چیزی است که وجود خارجی دارد و مفهوم، آن مطلبی است که ما می فهمیم.

مثلاً مرکب یعنی سواری. (مفهوم). مصادیق آن: اسب، شتر، الاغ و... است. (وقتی معراج پیامبر را نقاشی می کند، یک اسب بالدار می کشد، چون مصداقش در ذهن او یک اسب بالدار است). بعدها که مصادیقی دیگر برای مرکب درست می شود، قطار، ماشین، هواپیما و مانند آن می شود.

خداوند در قرآن می فرماید:

( وَيَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ) ۱)

اصحاب امام زمانعليه‌السلام وقت ظهور، سوار بر ابر می شوند و می روند.(۲)

میزان یعنی وسیله ی سنجش، مصداق آن در سنجش وزن کالا، ترازوست. برای سنجش دما، دماسنج؛ سنجش قند و چربی در بدن انسان با ابزار خاص خودش، و خلاصه هر کدام با وسیله ای مخصوص قابل سنجش است.

__________________________________________

۱- سوره ی نحل، آیه ۸.

۲- بحار الانوار ج ۵۲ ص ۳۲۱

نماز را در قیامت می سنجند، محبت و اخلاص و اعتقاد و... در قیامت سنجیده می شود و هر کدام میزان مناسب خود را دارند. خداوند، کسی را به عنوان میزان معین کرده و همه ی اعمال را با آن می سنجند. میزان، محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است. هر چه به آن ها نزدیک تر باشی بیشتر مقرب خدایی. پس اساس کار، سنجش نماز ما با نماز حضرت امیر المؤمنین است. چگونه می سنجند؟ خدای متعال می سنجد، نه اینکه مرا با امیرالمؤمنینعليه‌السلام بسنجند. چرا؟ چون هیچ مخلوقی از مخلوقات خدا، کمالات اولیه ی آن ها را ندارند و آن میزان کمال را خدا فقط به آن ها داده است. به تعبیر جامع امام هادیعليه‌السلام در زیارت جامعه کبیره:

آتاکم الله مالم یؤت احدا من العالمین.

یعنی هیچ کسی هم وزن و هم ردیف پیامبر و اهل بیتش نیست، حتی انبیاء پیشین.

صبر و رضای امام حسینعليه‌السلام و صبر در غیبت امام عصرعليه‌السلام را هیچ نبی و ولی ای ندارد. اما با این همه، باید بکوشیم اعمال ما تا حدّ امکان به اعمال آن ها نزدیک شود. چنانکه امیر المؤمنینعليه‌السلام در نامه به عثمان بن حنیف، با اشاره به تحمّل بالای خود برای زهد در دنیا می فرماید:

«انکم لن تقدروا علی ذلک، ولکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفه و سداد.»(۱)

_______________________________________

۱- نهج البلاغه، نامه ۴۵.