دو سفرنامه حج

دو سفرنامه حج0%

دو سفرنامه حج نویسنده:
گروه: کتابخانه تاریخ

دو سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: رسول جعفریان
گروه: مشاهدات: 4830
دانلود: 2233

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4830 / دانلود: 2233
اندازه اندازه اندازه
دو سفرنامه حج

دو سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

[مدینه منوره]

بعد از ادای فریضه صبح روز شنبه، دهم ذی قعده پس ماشین حرکت کرد. درتمام آن دو منزل مسافت تا به مدینه، متوالیاً عساکر متعدده برای دفع اعراب در راه بود. می‌آمدند و به حاج سلام نظام می‌دادند. امید که خداوند عالم همیشه ایشان را منصور و مظفّر بدارد، ولی با همه این زحمات و خطرات و مهالک جای احبّا خالی بود، درآن وقت که به دو فرسخی مدینه رسیدیم و سواد شهر مدینه و برقا برق گلدسته‌های طلا و سواد گنبد مینای منوّر[۳۴] خاتم انبیاصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمایان شد. یک نوع افاضه نورانیت و روحانیت و فرح و مسرّت در قلوب خسته و پژمرده و هجران کشیده ماها شد که روحی تازه حقیقتاً به ما افاضه گردید و تلافی آن همه لطمات و زحمات سابقه گردید. یکجا از ذوق و شوق نزدیک[بود] به آن که ارواح ماها به سمت آن آستان مقدّس پرواز نماید.

پس بدون تأمل از ماشین خارج شدیم، با محمولات در عربانه قرار گرفتیم و به دلالت آدم‌های حاجی باشی وارد محله سادات نخاوله بنی هاشم شدیم. در منزل حاجی سید رضا نام هاشمی مسکن نمودیم و فوراً قصد اقامه عشره برای اتمام عبادات خود نمودیم. ندانستیم که صرف ناهار را به چه نحو نمودیم که از کمال عشق فوراً به غسل مستحبی پرداختیم. آن وقت سر از پا و پا از سر ندانسته به سمت آستان عرش نشان مقدّس نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روانه شدیم. بعد از وصول به آستان ملایک پاسبان، از آن باب نزول جبرئیلی که دارای حریم با نزهت و با فضای[در اصل: فزای] وسیعی به دلالت شیخ امین نام خادم سنی بعد از تحصیل اذن و ادعیه و تکمیل آداب عبودیت و ادعیه لازمه مأثوره در اذن دخول و پس از سودن جبهه و صورت به آستان مقدّس و باب محترم، از همان بابی که حضرت روح الأمین با پیغام الهی در کمال ادب و کوچکی وارد می‌شد ما نیز وارد حرم محترم و مسجد سید امم شدیم که فی الواقع بعینه با این حیثیت سرتاپا عصیان وارد جنات النعیم الهی شدیم که با این لسان الکن و خامه شکسته زیاده از این بیان آن فوز عظیم ممکن نیست.[۳۵] حلوای طنطرانی تا نخوری ندانی. پس از حصول چنان سعادت و حلیت زاد طریق که ما را تا به آن بهشت برین رسانید و تأثیر خیریه شیر مادر و پاکیزگی نطفه پدر که چنین استعداد تحصیل چنان فیض در کمون ما بود به ودیعت سپرد و در این موقع بروز نمود. شکرها گزاردیم و بر روان ایشان در محضر مقدّس نبوتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درودها فرستادیم. پس با قلب صافی که خالی از عموم اغیار بود به وظایف زیارت حضرت خاتم و هیکل عصمت خاتون قیامت بین القبر و المنبر پرداختیم و ادای تحیّات زاکیات و صلوات فرایض و نوافل و سجدات تشکّر و تعفیر جبین در آن مقام مقدس که فرموده‌اند «بَیْنَ قَبْرِی وَ مِنْبَرِی رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ» علی قدر المقدور نمودیم. مخصوصاً من بنده حتّی الامکان در هر شبانه روزی که لااقل سه مرتبه به تقبیل آن آستان موفق بودیم ادای فرایض و نوافل را از پهلوی ستون مبارک ابی لبابه که نایب مناب ستون حنّانه است و معروف است به ستون توبه و واقعه در محاذات رأس مقدّس سرور بنی آدم، حضرت خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است نمیگذشتم. زهی سعادت و شرافت چشمی که تماشای آیین و تزیین آن رواق مطهر و اوضاع بهشتیه آن مسجد مقدس و مقرنس کاری آن را نموده باشد که روحانیت آن مقام قدس و وسعت جا و بنای آن نخستین مسجد دنیا که اصل سطح وی بغیر از حدود اربعه و جوانب چهارگانه، شامل یک صد و نود و شش[۱۹۶] ستون سنگ یکپارچه به ارتفاع شش ذرع تمام که اغلب آن اساتین مطرّز به طلا و قرب یک ذرع از زمین بالا آمده، چهار طرفش برنج اصل ریخته شده و به غیر از ضرایح ثلاثه، چندین کرور تومان سلاطین چراکسه روم برای تزیین آن فضای[در اصل: فزای] مقدس به کار برده اند که ما به پیوسته تا یوم القیام نام خیر از ایشان در صفحه ایام باقی و برقرار است.

در بدایت تشرّف ورودمان قرب[۳۶] یک ساعت به خوبی از نظاره و تماشای آن بهشت مقام، واله و حیران بودیم؛ حیرانتر از آن ساعت وقتی شدیم که تماشای گنبد مطهّر را نمودیم که با آن عظمت و وسعت که قبّه‌های هیچ یک از ائمه عراق را به آن عظمت ندیدیم، مع هذا تمام قبّه منوّره به مینای اصل ریخته شده که مقدار قیمت و خرج آن خدا می‌داند و بس که طلیعه خضرای وی چشم را روشن و قلب را رونق می دهد.

پس در آن روز ورود همانقدر که مسمّای زیارت و عبودیت را در آن مکان مقدّس که منتهای مقصود ما فقرا بود به عمل آمد و رخصت حاصل نموده، از آنجا برای تقبیل عتبه طاهره ائمه اربعه بقیععليهم‌السلام که از مسجد نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا آن مقام قرب سیصد قدم بیش نبوده است، شتافتیم. بدواً به حکم قانون بدعتی، هر نفری یک مجیدی دادیم. بلیت اجازه زیارت همه روزه آن حجج اربعه الهیه را دریافت نمودیم. از ملازمین خوش عقیدت خوش انصاف آن بقعه گرفتم. بعد از تشرّف به آن بقعه منوّره و دست دادن رقّت و خشیت بی نهایت، پس فی‌الجمله دلی در زیارت و گریه و زاری در آن بقعه منوّره خالی نمودیم و آن روز را مراجعت به منزل کردیم و راحت نمودیم.

روز دیگر قبل از طلوع فجر ثانی از ذوقی که در دل بود برای فریضه صبح، اوّل به مسجد مقدس شتافتیم و ادای فریضه نموده بعد به زیارت تفصیلی موفق گردیدیم و جبهه تضرّع منوّر سودیم از نَعَمات عظمای الهیه آن که بسط قواعد مشروطه صحیح عثمانیه معارضات و معاندات ظاهری بین عامه و خاصه را که از بدو رحلت حضرت نبوت تا چند سال قبل از تقیه و اذیت‌های فوق العاده به حاج شیعه را مرتفع ساخت؛ به طوری که همه کس در همه وقت آزاد و ماها را همه ساعت در نماز و زیارت به طریق مذهب حنیف جعفریعليه‌السلام ابداً معارض و مانعی نبود الّا آنکه درحین انعقاد صفوف جماعت فرایض به واسطه کثرت مأمومین عامه درحالتی که چهار امام جماعت از چهار مذهب عامه فرداً فرد امامت می‌کردند در آن حین عموم زائرین خاصه را[۳۷] از اناث و ذکور و وضیع و شریف؛ هرچه بودند اوّل ارفاقاً، بعد عُنفاً از مسجد اخراج می‌کردند ولی غیر از هنگام انعقاد جماعت، دیگر به ظاهر ابداً تعرّضی به کسی نداشتند. این بود که ماها در همه روزه در اوّل وقت فریضه صبح به لطایف الحیل خود را وارد حرم محترم می‌نمودیم و به ادای فریضه در آن مکان مقدس موفق، بعد از ادای فریضه از ترس اخراج که هنگام جماعتشان بود خود را در زوایای مسجد مختفی می‌داشتیم و به ادای قضای نیابتی از والدین و خود مشغول می شدیم. بعد از ادای یک صد رکعت نماز قضای یومیه آن وقت به فراغ خاطر اوّلًا نیم جزو از کلام الله مجید را در محاذات رأس مطهّر قرائت میکردم وثوابش را ایثار روح مقدّس حضرت نبوت مینمودیم وبعد درکمال آسایش به وظایف مفصّله زیارت حضرت ختمی مرتبت، بعد از زیارت حضرت خاتون قیامت مشغول می‌شدیم و غالباً من بنده به نیابت مخصوصه از عموم احبّاء و اقربا و سفارش کننده‌ها زیارت خاصه به جا می‌آوردم. بعد از خدمت حضرت رسالت، به تشرف زیارت ائمه اربعه بقیع می‌پرداختیم.

بعد از ورود به آن آستان عرش نشان و دعای ورود، اوّلًا یک زیارت مجموعه می‌خواندیم ونماز زیارت به جا می‌آوردیم. بعد زیارت مستقله مخصوصه جداگانه برای فرد فرد از ائمه اوّلًا زیارت حضرت امام مجتبی، رابع اصحاب کسا با نماز زیارت ادا می‌شد. بعد زیارت اوّل آل عبا حضرت سید الساجدین با نماز آن، بعد زیارت حضرت امام محمد باقر علوم النبیین با نماز آن، بعد از آن زیارت مخصوصه مأثوره امام سادس حضرت بحق ناطق جعفربن محمد بن الصادقعليهم‌السلام که تمامی چهار تن، که هر یک جانِ تمام عالم‌اند مرادف هم در میان یک ضریح نورانی فولادی مزین به ملیله‌های نقره که تخمیناً پنجاه هزار تومان خرج صنعت و نصب وی از جناب حاجی امین السلطنه ایرانی آن شده، هر یک به فاصله نیم ذرع از دیگری پهلوی هم خوابیده و انوار باهره از آن قبور اربعه طاهره علناً متصاعد از عرش اعظم تا تخوم ارض آن مکان مقدّس را فرا گرفته و فیض می‌رساندند.[۳۸] بعد یک زیارت مخصوص مقابل ضریح مقدس که وصل به دیوار طرف شرقی آن بقعه منوّره است و معروف به ضریح صدیقه است، نسبت به خاتون قیامت با نماز زیارت به جا آورده میشد. هرچند مرحوم مجلسی را اعتقاد این است که آنجا قبر فاطمه بنت اسد است و غلطاً به قبر فاطمه زهراعليها‌السلام اشتهار یافته است. این بودکه بعد از مسجد رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موجب ظنّ متآخم به علم، زیارت آن معصومه مظلومه در بیت الأحزانش که در ظَهر بقعه مطهّره ائمه اربعه قرب سی قدم فاصله واقع هست و بوی آن مخدره از آنجا علناً استشمام می‌شد به جا می‌آوردیم و بعد از آن یک زیارت مخصوصه هم به ابراهیم پسر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که بقعه مبارکه‌اش چهل قدم فاصله در پیش روی بقعه ائمه است با زیارت حضرت عقیل که بقعه آن جناب درجنب بقعه ابراهیم است عمل می‌آمد وبعد هم دعای مخصوصی در باره بانیان تزیین رواق مبارک چهار امام که فی‌الجمله ایشان را از غریبی درآوردند، به جا آورده می‌شد ولی افسوس که این مصیبت آن چهار تن معصوم که فی الحقیقه در خانه خود قرار دارند وبه آن درجه ابتذال و ذلّت و اهانت نسبت به مرقد منوّرشان به کار می‌زنند که نمی‌گذارند کسی به توسیع و تزیین آن به مانند بقاع سایر ائمه بپردازند و کذا بالنسبه به زوّارشان که اوّلًا از هر نفر یک مجیدی به عنف می‌گیرند و بعد هم اوّل غروب آفتاب درِ رواق را به روی خواص و عوام می‌بندند؛ نه شمعی، نه چراغی، نه عزاداری، مانند قبور سایر مدفونین آن مزار، غریب‌وار خوابیده‌اند.

بالجمله در آن مدت وقوف ما در آن ارض اقدس و شهر مقدّس که چهارده روز موفق بودیم همه روزه حسب المقرّر از اوّل طلوع فجر ثانی تا مغرب، علاوه ازآن که ادای فرایض یومیه را در آن مسجد منوّر غنیمت و فوز عظیم می‌دانستم، هر روزی هم یکی دویست رکعت نماز قضا[۳۹] در آن مکان مقدّس می‌گزاردیم و سه- چهار دفعه هم به زیارت حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاتون قیامت و ائمه اربعه علی التفصیل موفق می‌شدیم و از بابت تعیش هم به واسطه اعتدال آب و هوای آن ارض طیبه و اهتمام میزبان ما در پذیرایی و انجام ملزومات واقدام به نظافات بسیار بر ما خوش می‌گذشت و ابداً استشمام کسالت و کدورتی نمی‌کردیم و یکی دو ساعت هم با فراغت بال به سیاحت و تماشای شهر مدینه و اهلش می‌پرداختیم.

شهر به آن مختصری که از جهات اربعه بر حسب مساحت ضربی یک فرسخ شرعی اصل آبادی شهر به نظر می‌آمد، چقدر ظریف و نظیف و روحانیت و دارای همه نوع نعمت، آن هم درکمال ارزانی، از برکات انفاس طاهرات شش تن معصوم، علانیه آثار نورانیت و نزول برکات در هر نقطه‌اش مشهود، در آن چند روزه قرب یک صد و پنجاه هزار نفر حاج از عامه وخاصه در وی اجتماع نمودند. تمام بوم و برزن شهر مملو از مرد و زن حاج به قسمی که اواخرها عبور از سکک و بازارها از تزاحم ناس در کمال صعوبت بود. مع هذا ابداً تفاوتی در کثرت و قلّت نعمات آن دیده نشد.

شبها را نیز موفق به انعقاد مجلس روضه حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه در همان در محله سادات نخاوله می‌بودیم. از بس که اشتیاق زیارت را داشتیم، در آن چند روزه ابداً به یاد هیچ متعلقی از متعلقات دنیا نبودیم تا آن که در روز پنج شنبه، پانزدهم ذی قعده، پسران شریف مکه از برای حرکت دادن حمل نبوی و حاج مدینه با هزار سوار عرب و دو عرّاده تخت روان وارد مدینه شدند؛ آن هم با کمال شکوه و زینت و استعداد در روز شنبه هفدهم، محمل مقدّس نبویصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شام وارد مدینه گردید.

بعد از استقبال عام و اجلال تمام در حرمش جا دادند. روز دیگرش محمل عایشه با آراستگی تمام از مصر وارد شد. آن هم با کمال زینت و شکوه و جلال در حرم مسکن کرد که[۴۰] فی الحقیقه هنگام ورود حَملین و ورود پسران شریف با شرف در مدینه طیبه به واسطه آن همه تبجیلات و احترامات خلایق نسبت به ایشان و غوغای عام تماشایی بود.

روز ششم از وقوف ما در آن خاک اطهر بود که با کمال مأیوسی رجماً بالغیب در میان کوچه به ملاقات حاجی ابراهیم نجل ارجمند حاجی امین الشریعه هیدنجی نایل شدیم که در تمام راهها انتظار و نگرانی ایشان را داشتم. پس ما را به منزل دلالت کرد. به زیارت مرحوم حاجی شیخ محمد امین الشریعه فائز شدیم و خیلی خوشوقت گردیدیم. و همه ساعت به واسطه قرب جوار، با هم بودیم. ولی از آنجایی که باید قضا اسباب کار خود را تهیه نماید تا بعدها آثارش را بروز دهد، این بود که جناب حاجی امین الشریعه با پسر و همشیره‌اش حاجی ربابه خانم و جناب حاجی سید حسین قزوینی و حاجی هادی نام که رفیق و هم‌منزل بودند بدون صلاحدید رفقا در حمل مقاطعه حاجی حسین نام مکی که یکی عرب بی نام بی‌رسم بوده است واقع می‌شوند و آن عرب به ایشان وعده‌ها و نویدها می‌دهد. بیچاره مطمئن قرب ده لیره هم مال المقاطعه پیش تحویل می‌دهد. مبالغی گزاف هم صرف مخارج تهیه کجاوه و لوازم مأکولی دوازده منزل راه بین الحرمین می‌نماید. تهیه بسیار کاملی می‌بیند تا آن که در روز حرکت از مدینه سمت مکه، حمله‌دار ما جناب حاجی باشی قرب دویست لیره که یک هزار تومان متجاوز باشد، به عنوان اخوه از بابت حفظ حاج مقاطعین خود به پسران شریف که امیر حاج بودند تقدیم می‌نماید تا ما ها تحت الحفظ ایشان به سلامت بگذریم.

[۴۱] پس در روز پنج شنبه، بیست و دوم ذی قعده، پسران شریف که امارت و حکومت قافله حاج با ایشان بوده، با دو محمل شامی مصری با سه هزار عسکر مسلّح دولتی با توپ و توپخانه وقورخانه کامله با قرب صد هزار حاج از راه شرقی که راه بسیار سخت خطرناکِ پر وحشتِ بی‌آب باشد حرکت فرمودند و ما را نیز حرکت دادند. بنده با مرحوم حاجی ملامحمد حسین واعظ به کجاوه از قرار هر نفری یازده لیره تا روز دوازدهم ذی حجه روز ختم عمل قرار گرفتیم. یک نفر آدم مخصوص که عبارت از حکام باشد مواظب کجاوه ما بود. رفقای دیگر ما که شش نفر بودند سرنشینی شتر اختیار کردند. از قرار هر نفری ۹ لیره به شترسوار شدند.

آن شب را که لیله جمعه بیست و سوم باشد در یک فرسخی راه مدینه در احُد کنار بقعه مبارکه حضرت حمزه سید الشهدا اردو افتاد. از شکوه آن اردو و وضع نظم آن که هیچ سلطانی را اردو به آن شکوه و جلال تصور نمی‌شد، حیران ماند. یک فرسخ در یک فرسخ چادر و خیام و سراپرده کوبیده به نحوی اردو منظم که پرنده را عبور بارها ممکن نبود. وقتی که وارد شدیم دیدیم یک چادر دوازده‌خانه برای ما کوبیده و چادر خلوت هم وصل به او زده شش خیک بزرگ آب حاضر، هیزم مهیا، مشعل کوبیده، به همه جهت اسباب آسایش فراهم. شکرها گزاردیم.

ولی از طرف دیگر قرب شش هزار نفر حاج به همراهی جناب حاج سید محمد نجل ارجمند حضرت آیت الله سید کاظم طباطبایی یزدی در صبح روز جمعه ۲۳ بدون استمداد کامل از راه معروف سلطانی حرکت می‌نمایند. رؤسای اعراب حربی که از جمله[۴۲] ایشان ابن السلیم معلون بود وقرب چهارده کرور از آن اعراب مثل حشرات الأرضدر بیابان بین مکه و مدینه و شام و بیابان نجد ریخته و پاشیده و همیشه یاغی دولت هستند از جماعت حاج مطالبه اخوه نمودند. از هر نفری چهار لیره. حسب العاده خودشان درخواست کردند. نصفی ازجماعت حاج بدون مضایقه تسلیم کردند. جمعی دیگربه واسطه عدم اقدام پسر آقا مغرور شدند. تمکین به دادن اخوه نکردند و ندادن اخوه غنیمت خود شمردند که از جمله ایشان مرحوم حاجی شیخ محمد امین الشریعه با همراهانش بودند تا به حدی که رؤسای عرب از دوهزار نفر به هشتاد لیره هم اکتفا می‌کند. باز نمی‌دهند؛ یعنی قدری هرزگی را هم حکامها و حمله‌دارهای ایشان نمودند. لذا در هنگام حرکت، رؤسای عرب به حکام اخوه دهنده‌ها می‌سپارند که شما بعد از بستن احرام در مسجد شجره که یک فرسخی مدینه ومیقات آن راه است با حاج خود قدری عقب بمانید تا اخوه نداده ها جلو بیفتند تا ما به مقصود خود نایل شویم. این حکامها هم به آنها اطلاع ندادند. این شد که بعد از وصول به مسجد شجره و انعقاد احرام، اخوه داده‌ها، چه عقب می‌مانند و چه از راه فرعی کج می‌کنند، آن حاج که اخوه نداده بودند با کمال خاطر جمعی جلو می‌رانند.

همینکه قرب یک میدان از مسجد شجره می‌گذرند و به بغاظی(بوغاز) می‌رسند، اعراب حربی به سرشان می‌ریزند. شلیک تفنگ می‌کنند. قرب چهارصد نفر از حاج تلف می‌شوند. پانصد شتر هلاک می‌گردد. دو هزار نفر هم از فرق تا قدم چاپیده می‌شوند؛ به طوری که به جز لباس احرام چیزی برای ایشان نمی‌ماند. حتی پسر آقا را هم یکسره لخت می‌کنند. آنانی که اخوه داده بودند؛ چه از راه فرعی چه از راه سلطانی، به سلامت گذشته، اما چه سلامتی که تا مکه هر شبی را از هر نفری برای کشیک و اجرت آب و لوازم دیگر حکام خوش انصاف که خوردن خون حاجی را مباح می‌دانند یک لیره می‌گرفتند تا نیم جانی در موقعش به مکه رساندند، ولی یغما شده‌ها اضطراراً با دست خالی به مدینه رجعت نمودند.(۱)

۱- گزارش سفرنامه شیخ علی در باره حمله به کاروان در مدینه، در سال ۱۳۳۰(به نقل از به سوی ام‌القری) و بالجمله رفته رفته روز بلند شد و از حرکت خبری نشد. پسران شاهد که مقوم این حمله‌دارها و این قافله بودند حاضر شدند و عذری غیرموجه آورده، رفتند به مدینه که تصفیه امور خود کنند و برگردند، الی بعد از ظهر نیامدند، جمعی را همراه ایشان فرستاد برگشتند و باز عذر غیرموجه آوردند و اظهار داشتند که شخصی راه را سد کرده در گفتگوی با او هستیم، کم‌کم شب شد و الیوم حرکت تعویق افتاد. حجاج به زمزمه و ولوله و فریاد درآمدند، لیکن لاعلاج مثل شب گذشته مشغول به مدافعه با اشرار شدند، معذلک بعضی مجروح و مقداری اموالشان را بردند، در این شب مهنا پسر شاهد با پسر مصری که راه را سد کرده بودند، مشغول مذاکره بود و در چادر ما هم آمد و خیلی صحبت شد به جایی نرسید بالأخره او رفت و مطلب در بین حمله‌دارها مطرح شد، جمعی از ایشان مطلب را اهمیت دادند که تا تصفیه امر این قبیله نشود عبور حاج مشکل است؛ جمعی خیلی تهاون به خرج دادند که خیر مطلبی نیست همه‌ساله همین اشکالات تولید و رفع می‌شود، نتیجه دست نیامد؛ صبح سه‌شنبه قافله حاج بار کرده مبلغ سی لیره هم از حمله‌دارها جمع کرده به مهنا دادند که بدهد به پسر مصری و رفع غایله را بکند و این ترتیب برحسب اقدام خود مهنا بود والا حاج از این که ثانیاً پولی بدهند چندان حرفی نداشتند، حضرت آقا مانع از دادن پول بودند به‌عنوان این‌که این فقره بدعتی می‌شود بر عابرین.[۴۳] در آنجا سه فرقه شدند. یک جمعی در مدینه ماندنی شدند و ابداً قابل حرکت به سمتی نشدند. یک فرقه هم از راه ماشین به شام از آنجا به بیروت که با کشتی به جده بروند، از این راه خود را به مکه برسانند تا از اعراب حربی مستخلص باشند. آن جماعت که قرب هزار نفر می‌شدند

یک حالی در بیچاره مشاهده شد که خدایا احدی نبیند! این شد که ده لیره از جناب حاجی نقیب استقراض نمودند. همین قدر شد که عمل حج را حسب التکلیف در موقعش طوری انجام دادند، اما ما هشت نفر که در حمل حاجی باشی بودیم، از توجهات اعلی حضرت. امام زمانعليه‌السلام و همّت جناب حاجی باشی چنان که سابقاً اشاره کردم از راه شرقی به یک خوشی به مکه آمدیم که ابداً معنای ناامنی و تشنگی که از لوازم ذاتیه آن راه بود حتی صدمات دیگر و مخارجات قهریه را تا مکه به هیچ وجه نفهمیدیم. بنده و مرحوم حاجی واعظ در کجاوه قرار داشتیم. رفقای دیگر سرنشین. یک شتر مخصوص حمل آب ما بود. شش نفر جَمّال و حکام داشتیم. وقتی که خواستیم در روز پنج شنبه ۲۴ از مدینه حرکت کنیم آن شب را فرّاشان حرم در ساعت پنج و شش از شب گذشته با چوب و تازیانه و خنجر مانند اجل در منازل سادات نخاوله به بالین چادر حاج آمده از هر نفری یک مجیدی و نیم[۴۴] گرفتند و رفتند. بالجمله پس از این که با حجاج ثمانیه به صحابت دو محمل معتبر یکی شامی و یکی مصری به امارت پسر با شرف شریف مکه وقت ظهر روز پنج شنبه ۲۲ ذی قعده از مدینه طیبه به عزم مکه مکرمه حرکت نمودیم. دو ساعت مانده بود به ‌غروب‌که ‌در کنار مرقد مطهّر حضرت حمزهعليه‌السلام در صحرای احد اردو افتاد. یک فرسخ در یک فرسخ را اردو گرفت. چنان نظم اردو برقرار و کشیکچیان از تمام اطراف مواظب بودند که پرنده را عبور به اردوی حاج ممکن نبود، چه رسد به انسان.

تا صبح، مشاعلِ در دم خیام حاج، مشتعل و شلیک توپ پیاپی. هنگام رحیل شلیک توپ می‌شد. وقت سکون هم کذلک. بعد از حرکت هم مشعلچیان تا طلوع آفتاب مشعل در جلو اردو می‌کشیدند. عساکر منصوره عثمانی که قرب شش هزار قاطر سوار با شش عراده توپ شربنل و مسلسل و قورخانه از زمان رحیل تا وقوف از ابتدا تا انتهای اردو را که تخمیناً مسافت چهار فرسخ را ممتداً و متوالیاً داشتند مواظب بودند و به نحوی اهتمام در حفظ شؤونات حاج به واسطه توصیه امیر حاج داشتند که احدی از حکام و جمَال آدم خوار حاجی کُش که در خون خوردن حاج آنی منفک نیستند، قدرت به حرکت چشم به حاج نداشتند. چه قدر بر خصوص شخص ما در چنان معبر خطیر مهلک که در کجاوه قرار داشتیم راحت و خوش گشت. اوّلًا از صبح تا زمان نزول از شتر در میان کجاوه پرده‌دار به راحت می‌غنودیم. گاهی خواب و زمانی بیدار، لوازم اکل و شُرب همگی در کجاوه به قدر ضرورت حاضر. حکام وجلودار هم دقیقه‌ای از شتر و کجاوه غافل نبودند. در کمال اقتدار، وقت وقوف، ما را در[۴۵] جلوی چادر به آرامی از کجاوه فرود می‌آوردند و در منزل قرار می‌گرفتیم و ابداً تشویش بار احمال نداشتیم. حتی هیزم طبخ ما را هم حاضر می‌کردند و چادر مبال هم در پهلوی چادر منزل زده شده بود و دیناری هم کسی از ما مطالبه مخارج و شلتباقائیه که رسم بود نمی‌کرد.

بالجمله، آن شب را شکوه قافله و کثرت حاج بر ما چندان معلوم نشد. صبح روز جمعه ۲۳ که از احد، از راه شرقی حرکت نمودیم. آن وقت اجلال امرای قافله و امرای[دیگر] مشهود گردید. مخصوصاً تشخص امیر حاج که شخصاً به علاوه از عساکر و استعداد دولتی دو هزار سوار عرب از خودش داشت که تماماً مسلح سوار بر شتران ذلول سفید برق رفتار به طریق نظامی با طبل و مُزیک راه میرفتند و هاله‌وار اطراف حاج را داشتند. تخت روان امیر را شش قاطر می کشید و مزید اعتبار قافله و اطمینان آن پاشاه مصری بود که به همراه حمل امّ المؤمنین آمده و این دو محمل اسباب مصاحبت این دو رییس معتبر و عساکر عثمانی شده بودند که این همه پیرایه و اعتبار و ازدحام و اطمینان قافله را باعث همراهی آن دو حمل شده بود. به علاوه جناب حاجی ملک تجار مازندرانی عاملی به جلال و تشخص حرکت کرد که مورث افتخار تمام حاج ایرانی شد و این قافله کذایی که تقریباً از حد هزار متجاوز بودند با آن همه اسباب اعتبار در کمال آرامی و وقار به راه می‌رفتند. مع هذا از وحشت قهریه آن بیابان قفر هولناک غیر معموره بی آب سنگستان که به غیر از وحشت مغیلان چیزی به نظر نمی‌آمد. حتی پرنده دیده نمی‌شد. از ترس اعراب حربی انسان طبعاً در هراس بود. تا آن که بعد از پیمودن چهار فرسخ تمام، عصر ضیقی در یک بیابان بی آب افتادیم. شب را در آنجا بیتوته نمودیم. فردا بعد از طی نمودن شش فرسخ، دو ساعت مانده بود به غروب شب یکشنبه ۲۰ ذی قعده رسیدیم به منزل هجری یک قطعه سنگستان ضیق مسطح، واقعه در بین چهار کوه[۴۶] از چهار طرف که راهش منحصر بود به یک خط دره باریک پر خار و در دوازده فرسخی مدینه واقع به اردوی منصوره افتادیم در حالتی که آب قافله به کلی تمام شده بود. بعد از ورود به آن مکان چه نیکو جایی که در چنان سنگلاخی که عقل مبهوت بود قرب پنجاه چاه مصنوع آبی متوالیاً که هر یک بیست قدم با دیگری فاصله داشتند که آب بسیار صاف زلال شیرین از همه آنها می‌جوشید و بالا می‌آمد و چندان عمقی هم نداشتند. تمام اردو در عرض یک ساعت از آب مستغنی شدند و فی الواقع همه را احیاء کرد بلکه عمله جات قافله تهیه آب فردا تا پس فردا را هم نمودند و بر حاج در آن شب بسیار بسیار خوش گذشت.

فردا صبح که بنای حرکت بود بناگاه اعلان شد که پاشاه مصر که مواظب حمل مصری بود از دنیا رحلت کرده است. پس امیر حاج برای تجهیز و تجلیل وی قافله را در آن روز در آن مکان توقیف نمود. هرچند در حیات مشار الیه اجلال وی چندان مشهود ما نشده بود. همان قدر می‌دیدیم که در تخت روان، تحت قبه مطرّز به طلا که چهار قاطر حامل بودند نشسته ولی بعد از مماتش احترامات وی تماشایی بود. بعد از حفر قبر وقتی که بنای تغسلیش شد هزار نفر مُزیکچی اطراف نعش شلیک مزیک و مزقان آن قدر نمودند تا از تغسیل فارغ شدند و در مزیک و مزقان نوحه سرایی به ذکر لا اله الا الله، عباد الله می‌کردند. وقتی که جنازه را به طرف قبر حمل دادند با آن که از مغسل تا قبر یک صد قدم بیشتر مسافت نداشت، عده‌ای از عساکر عثمانی همه کفن پوشیده جنازه را روی دست گرفته هزار نفر از یمین هزار نفر از یسار مزیک چی‌ها هم در جلو با مزیک و مزقان، قرب یک ساعت کشید تا به قبر رساندند.

دو ساعت هم کشید تا دفن نمودند. آن قدر با مزیک و مزقان مشغول ذکر بودند تا قبر را تسویه نمودند و بعد هم بنا حاضر کرده درختهای معتبر را نجّار خرد نمود، تخته کرد قبر را بعد از مرتد کاری بقعه برای وی ساختند که تا از کار قبر و بقعه پرداخته بود برکشید. ماها به علاوه از آن همه تماشا در آن روز آن آب های زلال ملایم بی معارض تغسیل و تنظیف کامل از فرق سر تا پا نمودیم و تهیه ناهار و شام صحیحی نمودیم. ولی شب دیگرش را که قهراً در همان نقطه[۴۷] ماندنی شدیم با آن همه اعتبار قافله و اسباب حفظ، مع هذا تا صبح از ترس اعراب آرام نگرفتیم. ظاهراً بعضی از دزدهای چابک حربی برای دستبرد به حاج خود را به اردو در خفا نزدیک ساخته بودند. کشیکچیان اردو شب را ملتفت شدند. آن شد که تا طلوع صبح از اردوی حاج صدای شلیک تفنگ گوش فلک را کر ساخت و دزدها به مقصود نرسیدند الا آن فردا که حرکت کردیم وقت ظهری چند نفر عسکر برای پاس قافله در عقب بودند. اعراب فرصت کرده شش نفر عسکر به قتل رساندند. سه نفر هم از خودشان کشته شد. آن شب را هم که لیله دوشبنه باشد باز در یک بیابان بی‌آب افتادیم. ولی آفرین به همت حکام‌های با همًت ما که حسب التوصیه حاجی باشی نگذاشتند که صدمه بی‌آبی را ما استشمام نماییم تا آن که شب دیگر را رسیدیم به منزل معموره پرآب که مشهور به سفینه بود که در آنجا هم خوش گذرانیدم و عمله‌جات تهیه کامل از آب نمودند. به همین قیاس می‌رفتند که یک منزل بی‌آب منزل دیگر شب را به آب می‌رسید، چه بیابان‌ها طی کردیم. چه وادی‌ها را پیمودیم تا آن که صبح روز دوم ذی الحجه الحرام که درسه مرحلگی مکه و یکی از مواقیت خمسه و میقات اهل جبل و میقات ما هم در آنجا قرب دو فرسخ امتداد داشت در وادی مسلخ وی همان سر سواری تمام حاج شیعه خلع لباس کرده تماما محرم گردیدند. چه قدر لذت بردیم که به اختیار خود کفن آخرت پوشیدیم و خلع تمام تعلقات دنیا نمودیم. خدا می‌داند و ما مخصوصا این بنده، وقتی که بدن پوسیده معصیت پرورده را به لباس احرام زینت دادم خدایم شاهد است که به قدری لذت بردم که از لباس دامادی آن قدر لذت نبردم. پس قبل از طلوع آفتاب که هوا خیلی برودت هم داشت محرم شده لبیک گویان روانه شدیم.

حجاج سر برهنه و محرم گشاده پای لبیک گو خدای طلب کار زان حرم نزدیک به ظهر بدن‌هامان گرم شد تا نزدیک غروب عموم قافله را از عامه و خاصه هر رنگی و فردی بدون استثناء[۴۸] از رییس و مرؤوس بدون استثناء حتی جمال و عسکر را محرم دیدیم. شب را اردو رسید به بغاظی[بوغاز] که قرب یک زرع شاه که زمین شن زار را حفر می‌کردیم آب زلال می‌جوشید و بالا می‌آمد. گویا تمام آن دره بعد از دور کردن یک پرده از ریگ، آب بود. حتی پشت چادر با حفره، آب پیدا شد که آن شب هم بعد از اشراب تمام قافله تهیه فردا و شب دیگر را هم از آب دیدند و بسیار خوش گذرانیدم. فردا معبر منحصر به همان بغاظ بود. تا رسیدیم به وادی لیمون که در منتها الیه آن بغاظ واقع شده بود و قرب دو فرسخ امتداد داشت و از آنجا تا مکه چهارده فرسخ مسافت بود، اما چه وادی لیمونی که در کمال نظارت و خضرت و آب زلال جاری قرب یک سنگ این بغل و آن بغل بغاظ جاری باغ‌های سبزی کاری و سیفی کاری و مرکبات بسیار تماشایی، چه قدر نارنج و لیمو ترش و شیرین و پرتقال موجود بود. همه جور سبزی‌های خوردنی موجود، خیلی با صفا و مرغوب بناء و ساختمان اهالی آنجا در دو طرف بالای بلندی‌ها که از سیل بهاری محفوظ ماند. شب را به زحمت زیاد رسیدیم. شش فرسخی مکه که آن مکان معروف بود به بئر حضرت امام حسن مجتبیعليه‌السلام که آن منزل دارای همان یک چاه فقط بود که یکی هم جز همان اعراب اطراف وفا نمی‌کرد.

دو ساعت مانده به صبح روز چهارشنبه ششم ذی الحجه اردوی حاج شبانه حرکت نمود. بعد از طی دو فرسخ که قبل از طلوع آفتاب بود رسیدیم به حدود حرم خداوندی که مانند دروازه علامت برقرار و در چهار فرسخی واقع شده که از آنجا( وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا ) . قبل از ظهر رسیدیم به پای کوه نور که علامتی بالای کوه از گچ موجود. در یک فرسخی مکه که سواد شهر مقدس نمایان که چه حالی به ما به واسطه رسیدن سواد حرم دست داد از تحریر درست درنیاید. در آن سر جماعت استقبالیان حملَین مقدسَین که عبارت از اشراف مکه و صاحب منصبان دولتی و مشایخ عرب باشند پیدا شد، خصوصا جناب شریف که به وضعی پیدا شد[۴۹] که واقعا تماشا داشت. تا یک میدان راه از دو طرف عسکر عثمانی به ترتیب نظامی صف سلام برای حملین بسته مشغول مزیک و مزقان تا محمل‌ها آمدند و گذشتند. به جلالی آن دو حمل را وارد شهر نمودند که هیچ سلطانی را به آن جلال در ورود کسی نشان نگفته. پس وقت ناهار مرسومی دارد شهر.

درهمان ابتدای‌شهرنزدیک به قبرستان حضرت خدیجهعليها‌السلام در اتاق سه مرتبه که آدم های حاجی باشی در سه لیره تا آخر عمل برای ما اجاره کرده بودند ورود نمودیم. با وجودی که از اشتیاق زیارت خانه بی‌قرار بودیم مع هذا آن روز را که به حسب فصل، آخرهای عقرب و اوّل برج قوس بود از خستگی و گرمی هوا برای طواف روز مقدور نگردید. لاجرم شب هفتم را به دلالت حاجی عباس مطوّف در ساعت چهار از شب رفته به طواف عمره مفرده و سعی موفق گردیدیم. در ساعت شش فارغ شده آمدیم به منزل، خلع احرام کرده مُحل شدیم. مثل آن که تازه از مادر متولّد گردیده‌ایم. فردا را هم با کمال فراغت پیش از ناهار باز به دلالت مطوّف به طواف استحبابی و سعی پرداختیم. آن وقت به سیاحت و تماشای شهر و وضع و مردم آن مشغول نماز فریضه ظهر و عصر و مغرب و عشا را در مسجد الحرام با نمازهای قضا موفق بود. بعد از ظهری هم باز به طواف و سعی مشغول می‌بودیم تا آن که در وقت ظهر روز جمعه هشتم رجماً بالغیب که یوم الترویه باشد حکام های ما یعنی آدم های حاجی باشی شترها و کجاوه‌ها را دم منزل ما حاضر ساختند که بسم الله! فوری بروید از آب زمزم غسل کنید و احرام حج تمتع و حجه الاسلام که میقاتش آنجاست ببندید که امشب که شب نهم به عزم عرفات باید در منی بیتوته نمایید.

لاجرم به تعجیل تمام به غسل و احرام پرداختیم. بلکه یک طواف که هفت شوط باشد با سعی بین صفا و مروه نمودیم. آمدیم در منزل را بستیم. با ملزومات چهار پنج روزه مخففاً و محرما سوار شده از مکه حرکت کردیم، آمدیم به ابطح که تا خانه یک میل مسافت دارد و یک ساعت به غروب وارد قصبه منی شدیم. اوّل حضرت شریف سراپرده زد و ورود فرمود بعد جماعت[۵۰] حاج از عامّه و خاصّه بلکه قاطبه مسلمانان مکه و اهالی تا شانزده فرسخ مانده به مکه برای ادای حج قِران که همه ساله بر آنها فرض است از زنانه ومردانه متواتراً و متوالیاً رسیدند. آن شب که نهم باشد در منی اجتماع نمودند، هرچند منی در بین دو کوه و دره مانند واقع و هوای بسیار کثیف دارد، اما آب زبیده خاتون که از طائف می‌رسد به عرفات و از آنجا به مشعر الحرام و از آنجا به منی، بعد می‌رسد به مکه غالب معبر را آباد کرده، خصوصاً منی را که قصبه بسیار قشنگ پرنعمتی و ساختمان‌های خیلی عالی، دکاکین زیاد از همه قسم مایحتاج دارد که هرچه لازم شود موجود است.

محل قصبه کم وسعت است، ولی از آنجا که تجاوز شد آن وقت صحرای وسیعی است که محل وقوف یک کرور حاج و یک کرور قربانی در عید اضحی است.

باری آن شب در منی بیتوته شد. صبح روز نهم حرکت به عرفات که سه فرسخ مسافت بود. دو ساعت قبل از ظهر که فصل ناهاری بود رسیدیم به صحرای عرفات در پای کوه که راه طائف از همین جا و تا قرن المنازل که میقات اهل طائف است نزدیک است. عده جماعت حاج از عامه و خاصه در آنجا مشهود می‌شود.

معاینه حسابگاه قیامت تمام حاضرین آن صحرا که چهار فرسخ در چهار فرسخ را چادر و خیام و قاعد و قائم فروگرفته، و عدد رؤس حاج به ۳۲۰ هزار تعداد شده بود، تماماً حفاه عراه بغیر از کفنی ساتر نداشتند. همه سربرهنه و پابرهنه، سرها به آسمان، دست‌ها به دعا بلند زبانها به ذکر مشغول، چشم ها گریان، دلها لرزان، فی الواقع امتثال فرمان خدایی و آثار حکم الهی و مقام قدرت نمایی و اظهار کبرئیایی خلّاق متعال در آنجا معلوم می‌گردد و حقیقتاً تمام جزئیات قیامت از حشر و نشر و حساب کأنّه محسوس اهل بینش می‌شود. پس هر کسی در منزل و مقام خود بعد از صرف ناهار مشغول کار تضرّع و دعا و ابتهال نزدیک به آن شد که خلاف کلّی در بین عامّه و خاصّه از بابت تعیین غُرّه ماه و بودن آن روز، روز عرفه پدید آید تا به آن درجه که حاج شیعه تا بعد از زوال نیز مردد بودند که به کوری شیطان و علی رغم به واسطه شهادت جمعی از متدینین شیعه رؤیت هلال را در روز جمعه تا عصری رفع خلاف شد. به جناب حجت الاسلام آقای حاجی سید محمد نجل ارجمند حضرت آیت الله آقای آقا سید کاظم طباطبایی روز عرفه بودن ثابت گردید. آن وقت حضرات شیعه متفقاً مشغول دعای روز عرفه شدند و نیت وقوف را که رکن است جزماً نمودند. و بعد از ادای[۵۱] فریضتین و اتیان به نوافل هر کسی مستغرق بحر تضرّع و ادعیه و طلب مغفرت و حاجت و راز و نیاز با معبود خود گردیدند و وقت را غنیمت شمردند وجز مأثور مشهور ازمعصومعليه‌السلام را که فرمود: هر که در آن مکان مقدس بعد از ادای وظایف دعاهای مأثوره و شرایطش و نصب العین قرار دادن گناهان و طلب آمرزش نمودن گمان کند که دعایش مستجاب نشده است، این گمان وی از گناهان کبیره است، در حق وی به نظر آوردند تا آن که بعد از غروب آفتاب توپ حرکت حاج به سمت مشعر صدا کرد.

یک دفعه اردو به حرکت آمد تا از حدود عرفات گذشتن. دو ساعت از شب عید قربان گذشت تا آن که در ساعت چهار از شب رفته رسیدیم به مشعر الحرام که مزدلفه باشد. چادر و دستگاه را از عرفات به منی آوردند و کوبیدند؛ لذا ما در آن شب در مشعر میان ریگ بیابان بی‌چادر وخیمه افتادیم. بعد از ادای فریضتین جزئی تعشّی به عمل آمد. آن وقت تهیه جمرات عقبات منی را که تهیه‌اش از آنجا ورود دارد، قرب هفتاد سنگ ریزه مخصوصه جمع نمودیم و ذخیره کردیم. بعد حضرات رفقا در فراش خواب به راحت آرمیدند. من بنده به تنهایی به احیاء لیله در چنان مکان مقدس از بابت آن تأکیدات اکیده از معصوم موفق شدم و وقت را در چنان جایی غنیمت شمردم. به طلب حوایج دنیوی و اخرویه و مناجات با قاضی الحاجات، وبعضی از نوافل پرداختم و به این جهت وقتی که آثار نسیم صبح شد از بابت احیاء و برهنگی تصرّفی در وجودم حادث شد. فوراً پیچش و درد شکم و قولنج و اسهال آمد تا اندک زمانی به آن درجه شدّت کرد که عرق ترس از جبینم ظاهر شد و از حیات خود قطع امید نمودم و در میان کجاوه دسترسی به چیزی نبود. دادرسی به غیر از خدا متصور نه. هم کجاوه من هم جناب حاجی واعظ یک مجسمه محض در بی‌حالی، بدتر از من به زحمت خود را ضبط کرده و متوسل به حضرت امام زمانعليه‌السلام شدم.

[۵۲] با آن همه قبض و بسط و فشار درد، خودداری نمودم. سه ساعت از آفتاب روز عید سعید اضحی بالا آمده وارد صحرای منی شدیم. به مجرّد نزول از کجاوه رفقا بدون مکث و تأمل و پرداختن برای بنده که محتضر بودم برای رمی عقبه که از منزل تا آنجا تخمیناً چیزی کمتر از میل مسافت از معالجات قابضه اقدام کردم. فوراً براء کاملی حاصل نموده، سماور و چای را به جا گذاشتم با دماغی شنگول برای رمی جمره رفتم.

از همّت امام زمانعليه‌السلام بر رفقا در آن عمل رمی که اوّل اعمال روز عید بود سبقت گزیدم. رفقا به مسجد خَیف رفتند. بنده برای احتیاط و پاس ملزومات منزل به موقف خود رجعت نمودم. بعد از ساعتی رفقا هم مجتمع شدند تا صرف مختصر ناهاری شد. صحرای به آن وسیعی از گوسفند قربانی که صبحش یک راست نایاب بود پر شد. از کرور متجاوز گوسفند به نظر آمد. فوراً هر یک از ماها یک رأس گوسفند بسیار مرغوب در سه مجیدی و یک ربع خریده قربانی نمودیم.

پس برای تبرّک یکی دو دست از گوسفند قربانی را برای تهیه خود ذخیره کردیم. عسکر عثمانی که به امر شریف مواظب قدغن اکل گوشت قربانی از حاج بود، یک دست را فهمید و گرفت. دست دیگر را به منزل رساندیم برای شب خورشت صحیحی به عمل آمد وصرف شد. بعد از قربانی تقصیر جزئی نمودیم. بعضی از حاج در همان روز به مکّه مشرّف شد و حج تمتّع را به جا آوردند. و یازدهم هم حج نساء را به اتمام رساندند، ولی ما عدّه ثمانیه آن روز از بابت خستگی در منی ماندیم.

صبح‌روز یازدهم شتر کرایه[۵۳] نمودیم. رفقا بعضی پیاده رفتند. بعضی‌هم هر دو نفر یک شتر ایاباً و ذهاباً از منی به مکه در نیم مجیدی اکثراً نمودند. من‌بنده به تنهایی یک نفر شتر در پنج قران اختیار نمودم. بعد از ورود به شهر مکه در برکه حضرت مجتبیعليه‌السلام غسل نمودیم. بعد وارد مسجد الحرام، اول حج تمتّع و حَجه الإسلام با شرایط آن به جا آوردیم. بعد صرف ناهار مختصری در بازار صفا کردیم. آن وقت به ادای حج نساء پرداختیم. تا دو ساعت بعد از زوال از تمام عمل فارغ شدیم. کأنّه تازه از مادر متولد شدیم. و برای توفیق به ادای چنین تکلیف بزرگ که رشته حیات باقی ماند، شکرها نمودیم و مهرها گذاردیم. گویا از ذوق در پیراهن نمی‌گنجیدیم. پس به منزل رفتیم. چای با کیفی صرف شد. لباس احرام را خلع نموده در ساروق بستیم به نیت روز آخر عمر، و لباس مرسومی پوشیدیم. به منی برای بیتوته شب دوازدهم آمدیم. دو ساعت به غروب به منی رسیدیم. فوراً حلق تمام رأس به یک قروش عرب نمودیم. موهای گندیده را در آن صحرای شریف دفن نمودیم. به نیت آن که خداوند این دولت جاوید و سعادت کلّی نصیب اولاد و احفاد ما فرماید و صحرای منی را هم گماشتگان شریف با شرف از کثافات و قاذورات و میتات آن هم اضحیه برای رفع میکروب وبا که غالباً موروث می شد از بابت حفر و دفن چنان پاک کرده بودند که ابداً اثری از هیچ عفونتی نمانده بود.

این شد که یک ساعت از لیله دوازدهم که برآمد به جهت شکرانه اثر مرض موحش و باد سلامت حاج بعد از آن که تمام نقاط اسلام تلگراف شد شروع به شلیک آتش بازی گردید. صفحه آسمان پر از[۵۴] کواکب حمراویه ناریه ستاره‌های آتشی به الوان مختلفه صفحه آسمان را پر ساخت. از دو طرف شلیک توپ‌های کوه افکن یکی از طرف محمل مقدس نبوّت یکی از طرف محمل مصری، زمین و زمان را چون کشتی در روی بحر موّاج به اضطراب آورد تا مقارن صبح ثانی چنان آتش بازی در صحرای منی شد که چشم هیچ اهل دولتی در مملکت خود ندیده بود و چشم احدی از مراقبین آن صحرا به خواب نرفت. در صبح روز دوازدهم تا رمی عقبات ثلاث که فریضه بود به عمل آمد. دو سه ساعتی از روز بالا آمد. آن وقت توپ اعلان حرکت حاج به مکه صدا کرد. فریاد الرحیل بلند شد. وقتی که بر کجاوه برآمدیم به وسط قصبه منی که اوّل عقبات بود رسیدیم. فشار تمام این سفر را در آنجا از بابت تزاحم قطار اشتران محامل و تضایق معبر فراموش نمودیم، به درجه‌ای اجتماع راکب و مرکوب سیما محامل و کجاوات اعراب متعصّب و عابرین هر طرف رسید که بدون اغراق قرب سه ساعت نجومی به علاوه از سه طریق و شکستن جهاز شتر و چوب محامل و انفصام مهار مرکوب عمّا قریب که جان لطیف جسم کثیف را از آن تضایق و تزاحم وداع گوید. تمام عابرین حیاری و سکاری نه قادر بر حرکت نه قابل بر رجعت تا آن که عساکر دولتی با هزار شکنجه و زحمت یک طرف را به قوّت قهریه مفتوح ساختند و تا نزدیک ابطح قطارها به ردیف نظامی جلو بردند. کم کم پس مانده‌ها هم به راحت از قصبه منی خارج گردیدند. آن کشاکش و تزاحم کار را در تعطیلی قافله به جایی رسانید که اهل حاج آن مسافت یک فرسخ را تا به مکه رسیدن بعضی ضیقی کشانید که آن روز بغیر از رفع خستگی و تجدید تنفّس کار دیگری از طواف و سعی ممکن نگردید.

آن شب را به راحت آرمیدیم. نماز صبح روز سیزدهم را در مسجد الحرام موفق شدیم. طواف و سعی استحبابی هم به عمل آمد.

خصوص بنده در آن روز شرح سلامتی را با هزار شکرانه از بابت توفیق ختم عمل به توسط پست خانه دولتی که در طرف جنوب خانه مبارکه و مسجد الحرام واقع بود مشروحاً نوشته به ایران فرستادم.

[۵۵] در شب و روز چهاردهم و پانزدهم هم به علاوه از سیاحت شهر و بازارها و اقمشه و امتعه آن متواتراً و متوالیاً گاهی به طواف و سعی مستحبی و نیابت از اقارب و عشایر و احیاء و اموات و گاهی به ادای فرایض و قضا به طور اتمام در مسجد الحرام و مقام حضرت ابراهیم و حجر اس

در عصر روز پانزدهم تذکره‌ها را بر حسب قانون دولتی به قونسول ایران ارائه داشته، از هر نفری سه مجیدی و نیم بلکه تا چهار مجیدی گرفت و صحّه کشیده، بیچاره حاجی امین الشریعه دارایی به یغما داده تذکره‌هایش از دست رفته، با خواهر عورت و پسر جوان تیر خورده مجروح زمین گیر که برای یک شاهی خرج روزی معطّل و با هزار رواندازی ده عدد لیره عثمانی از جناب حاجی نقیب استقراض کرده با دو صد مرارت هم دو سه تذکره از حاج که بین راه تلف شده بودند به دست آورد.

قونسول بی‌انصاف با علم به احوال این گونه اشخاص یغما شده باز همان چهار مجیدی از برای صحّه مطالبه داشت. در هر صورت همان روز چهاردهم ذی الحجه اجازه حرکت حاج از اقبال بلند ماها از جانب جناب شریف صادر گردید و معاودت از راه بین الحرمین برای حملین و حاج که خیال مدینه داشتند از بابت هرزگی اعراب قدغن شد؛ مقرر گردید که تماماً با حملین از راه جده حرکت نمایند.

فعلی هذا در روز شانزدهم ذی حجه اوّلًا هر نفری نیم مجیدی به جای عباس مطوّف با هزار مرارت و توسط آدم قونسولگری که مسلمان با انصاف همان یک نفر را دیدیم دادیم و خلاص شدیم. هشت نفر شتری تا جده از قرار هر شتری چهار مجیدی و دو قروش عثمانی که یک قران باشد کرایه نموده، در صبح شانزدهم طواف و سعی وداع با ادعیه مأثوره به عمل آمد. پس نزدیک ناهاری با دلی پر حسرت و تمنّای عودت حرکت به سمت جده تا از سواد شهر مکه که تقریباً یک فرسخ طولًا مسافت داشت خارج شدیم.[۵۶] از ظهر گذشت. هرچند تأسف بسیار به مفاد اخبار که «الخروج منها شقاوه و المقام فیها سعاده» به ما دست داد ولی از شرّ اهلش خلاص شدیم که فی الحقیقه با آن شرافت و جلالت و تقدّس ارض حرمین شریفین که خدا را از این دو حرم جایی عزیزتر و نفیستر نیست خلقی اشرّ از ساکنین این دو حرم مشاهده نگردید. واقعاً( وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلَّا خَساراً ) مصداق واقعی شد.

بالجمله تا از حدود حرم که علامت معین بود گذشتیم، آفتاب غروب نمود. بعد از فریضتین ظهر و عصر به تاریکی شب دچار شدیم. تا ساعت پنج از شب رفته، گرسنه و تشنه به منزل بی آب خراب معروف به بحری رسیدیم و رحل شب انداختیم. در میان خاک و کثافات افتادیم. با آب گرم نیم شور دو سه پیاله چای تهیه کرده، لقمه نانی صرف نمودیم. هر نفری یک قران هم حقّ الارض دادیم. سه ساعت به صبح مانده حرکت نمودیم. از بابت عجله و ناهمواری و نا هنجاری جمّالهای نانجیب نحس وقت حرکت آفتابه مس که هیجده قران قیمت داشت در آن منزل بجا گذاشتیم و رفتیم.