داستانهای بحار الانوار جلد ۱

داستانهای بحار الانوار37%

داستانهای بحار الانوار نویسنده:
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث

جلد ۱ جلد ۲ جلد ۳ جلد ۴ جلد ۵
  • شروع
  • قبلی
  • 43 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9871 / دانلود: 3313
اندازه اندازه اندازه
داستانهای بحار الانوار

داستانهای بحار الانوار جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

داستانهای بحار الانوار

محمود ناصری

جلد ۱

حاوی ۸۰ داستان

مقدمه

داستانهای بحارالانوار را در واقع باید جز خواندنی ترین و آموزنده ترین بخش های کتاب ارزشمند و معتبر بحارالانوار علامه بزرگوار مجلسی قلمداد نمود. محتوای معنوی و علمی کتاب به راستی تداعی گر معنای عمیق نام آن (دریاهای نور) است.

علامه فقید محمد باقر مجلسی در تاریخ هزار و سی و هفت هجری قمری در اصفهان دیده به جهان گشود و پس از هفتاد و سه سال خدمت به اسلام و عالم تشیع و گردآوری بزرگترین مجموعه روایی شیعی، به دیدار حق شتافت و در اصفهان جنب مسجد عتیق به خاک سپرده شد. مرقد ایشان اکنون مورد توجه و عنایت دوستداران و شیفتگان آن عالم ربانی است.

علامه مجلسی به عنوان فردی پارسا و عامل به آداب اسلامی، همواره احیاگر مجالس و مراسم دینی و عبادی شناخته می شده است. علی رغم نفوذ آن عالم جلیل القدر در دولت صفوی و میان مردم، از تعلقات دنیوی مبرا بوده و با تواضع و معنویت و تقوای کامل زندگی می کرد.

علامه مجلسی جامع علوم اسلامی بود و در تفسیر، حدیث، فقه، اصول تاریخ، رجال و درایه سرآمد روزگار خود محسوب می گشت. برخی مانند صاحب حدایق

ایشان را از بعد شخصیت علمی در طول تاریخ اسلام بی نظیر دانسته اند. محقق کاظمی در مقابیس می نویسد:

(مجلسی منبع فضایل و اسرار و فردی حکیم و شناور در دریای نور و... بود و مثل او را چشم روزگار ندیده است!)

درست به دلیل همین فضایل و خصوصیات بوده است که علامه بحرالعلوم و شیخ اعظم انصاری او را (علامه) می خواندند.

آگاهی علامه مجلسی به علوم عقلی و علومی چون ادبیات، لغت، ریاضیات، جغرافیا، طب، نجوم و... از مراجعه به آثار و کتاب های وی به خوبی معلوم می گردد.

چنانکه ذکر شد، کتاب بحارالانوار جزو بزرگترین آثار روایی شیعه محسوب می شود و خود در حکم دایره المعارفی عظیم و ارزشمند و گنجینه بی پایان معارف اسلامی است.

در این کتاب، روش مرحوم علامه آن بوده که تمام احادیث و روایات را با نظم و ترتیب مشخصی گردآوری نموده و در این راه از مساعدت و یاری گروه زیادی از شاگردان و علمای عصر خود بهره مند بوده اند. وی از اطراف و اکناف برای تدوین این کتاب به جمع آوری منابع لازم می پرداخت و از هیچ تلاشی فروگذار نمی نمود. موضوع اصلی کتاب، حدیث و تاریخ زندگانی پیامبران و ائمه معصومینعليه‌السلام است و در تفسیر و شرح روایات از مصادر متنوع و گسترده فقهی، تفسیری، کلامی، تاریخی و اخلاقی...بهره گرفته شده است.

کتاب بحارالانوار تاکنون بارها به زیور طبع آراسته گردیده، اما ماخذ ما در این مجموعه، بحار چاپ تهران بوده که اخیرا در صد و ده جلد به چاپ رسیده است. در ضمن، این کتاب شریف اکنون به شکل برنامه کامپیوتری نیز

موجود است و علاقه مندان برای سهولت دسترسی به روایات مورد نظر می توانند از این امکان جدید بهره مند گردند.

نگارنده، طی سالیان دراز در پی بهره گیری از داستان ها و مطالب مفید این کتاب نورانی و انتقال آن به هموطنان و برادران دینی بوده است. از آنجا که به هر حال، متن کتاب به عربی نگاشته شده بود و غالب عزیزان نمی توانستند از مطالعه جامع تر مطالب آن حداقل در یک مجموعه مشخص بهره مند گردند، لذا اقدام به ترجمه داستان ها و قطعه های ارزشمندی از این دایره المعارف عظیم، تحت عنوان داستان های بحارالانوار نمودم.

اکنون بر آنیم جلد چهارم از داستانهای بحارالانوار را تقدیم طالبان تشنه معارف الهی و بخصوص اخلاق و زندگانی بزرگان عالم تشیع نماییم.

داستانهای این مجموعه در سه بخش تدوین گردیده است:

بخش نخست به داستانها و روایت های مربوط به چهارده معصوم علیه اختصاص دارد.

بخش دوم با عنوان معاصرین چهارده معصومعليهم‌السلام نکته ها و گفته ها می باشد.

پیامبرانعليهم‌السلام و امتهای گذشته نیز عنوان بخش سوم کتاب را تشکیل می دهد.

لازم به ذکر است، در ترجمه این داستان ها گاه با حفظ امانت، از ترجمه تحت اللفظی گامی فراتر نهاده ایم تا به جذابیت و همین طور انتقال معنای حقیقی عبارات افزوده باشیم، در این مسیر بعضا از پاره ترجمه های موجود نیز بهره گرفته ایم.

به طور قطع، اینجانب از کاستی های احتمالی در ترجمه و ارائه مجموعه حاضر مطلع بوده و ادعایی ندارد، ولی امید است اهل نظر با پیشنهادات ارزنده ی خود، ما را هر چه بیشتر در

تکمیل این جلد و مجلدات بعدی یاری نمایند.

محمود ناصری قم حوزه علمیه (پائیز ۷۸)

(۱) لبخند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

روزی پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، به طرف آسمان نگاه می کرد، تبسمی نمود. شخصی به حضرت گفت:

یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟

رسول خدا فرمود:

آری! به آسمان نگاه می کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می شد، بنویسند؛ ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود.

فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:

ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم. ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود.

خداوند به آن فرشتگان فرمود:

تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش در نظر بگیرم.(۱)

(۲) نوبت را رعایت کنید!

روزی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسنعليه‌السلام آب خواست، حضرت نیز قدری شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وی داد، در این حال، حسینعليه‌السلام از جای خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شیر را به حسنعليه‌السلام داد.

حضرت فاطمهعليها‌السلام که این منظره را تماشا می کرد عرض کرد:

یا رسول الله! گویا حسن را بیشتر دوست داری؟

پاسخ دادند:

چنین نیست، علت دفاع من از حسنعليه‌السلام حق تقدم اوست، زیرا زودتر آب خواسته بود. باید نوبت را مراعات نمود.(۲)

(۳) گریه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله !

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخ و است و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد.

امّ سلمه که جای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:

خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!

مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!

خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان!

خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!

در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.

امّ سلمه گفت:

یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند:

چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونسعليه‌السلام را(۳) خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!(۴)

(۴) رعایت حجاب در نزد نابینا!

امّ سلمه نقل می کند:

در محضر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بودم. یکی از همسرانش به نام میمونه نیز آنجا بود. در این هنگام، ابن امّ مکتوم که نابینا بود به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به من و میمونه فرمود:

حجاب خود را در برابر ابن مکتوم رعایت کنید!

پرسیدم:

ای رسول خدا! آیا او نابینا نیست؟ بنابراین حجاب ما چه معنی دارد؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

آیا شما نابینا هستید؟ آیا شما او را نمی بینید؟

زنان نیز باید چشمانشان را از نامحرم ببندند.(۵)

(۵) بد خلقی فشار قبر می آورد!

به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با اصحابشان از جای برخواسته، حرکت کردند. با دستور حضرت در حالی که خود نظارت می فرمودند سعد را غسل دادند.

پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند.

در تشییع جنازه او، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پا برهنه و بدون عبا حرکت می کرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می گرفت، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:

من می دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می دهد محکم باشد.

در این هنگام، مادر سعد کنار قبر آمد و گفت:

سعد! بهشت بر تو گوارا باد!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده می باشد.

آن گاه از قبرستان برگشتند.

مردم که همراه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بودند، عرض کردند:

یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده بودید: شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.

رسول خدا فرمود:

ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم.

عرض کردند:

گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می گرفتید!

حضرت فرمود:

چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او می گرفت من هم می گرفتم!

عرض کردند:

یا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می فرمایید سعد را فشار قبر گرفت؟

حضرت فرمود:

آری، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است!(۶)

(۶) دوازده درهم با برکت

شخصی محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسید دید لباس کهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقدیم نمود و عرض کرد:

یا رسول الله! با این پول لباسی برای خود بخرید. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به علیعليه‌السلام فرمود: پول را بگیر و پیراهنی برایم بخر! علیعليه‌السلام می فرماید:

من پول را گرفته به بازار رفتم پیراهنی به دوازده درهم خریدم و محضر پیامبر برگشتم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پیراهن را که دید فرمود:

این پیراهن را چندان دوست ندارم پیراهن ارزانتر از این می خواهم، آیا فروشنده حاضر است پس بگیرد؟

علی می فرماید:

من پیراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را به ایشان رساندم، فروشنده پذیرفت.

پول را گرفتم و نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمدم، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتادیم تا پیراهنی بخریم.

در بین راه، چشم حضرت به کنیزکی افتاد که گریه می کرد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نزدیک رفت و از کنیزک پرسید:

چرا گریه می کنی؟

کنیز جواب داد:

اهل خانه به من چهار درهم دادند که متاعی از بازار برایشان بخرم. نمی دانم چطور شد پول ها را گم کردم. اکنون جرات نمی کنم به خانه برگردم. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنیزک داد و فرمود:هر چه می خواستی اکنون بخر و به خانه برگرد.

خدا را شکر کرد و خود به طرف بازار رفت و جامه ای به چهار درهم خرید و پوشید.

در برگشت بر سر راه برهنه ای را دید، جامه را از تن بیرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پیراهنی به چهار درهم باقیمانده خرید و پوشید سپس به طرف خانه به راه افتاد.

در بین راه، باز همان کنیزک را دید که حیران و اندوهناک نشسته است. فرمود:

چرا به خانه ات نرفتی؟

یا رسول الله! دیر کرده ام، می ترسم مرا بزنند.

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

بیا با هم برویم. خانه تان را به من نشان بده، من وساطت می کنم که از تقصیراتت بگذرند.

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به اتفاق کنیزک راه افتاد. همین که به جلوی در خانه رسیدند کنیزک گفت:

همین خانه است.

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از پشت در با صدای بلند گفت:

ای اهل خانه سلام علیکم!

جوابی شنیده نشد. بار دوم سلام کرد. جوابی نیامد. سومین بار سلام کرد، جواب دادند:

السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته!

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

چرا اول جواب ندادید؟ آیا صدای مرا نمی شنیدید؟

اهل خانه گفتند:

چرا! از همان اول شنیدیم و تشخیص دادیم که شمایید.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

پس علت تأخیر چه بود؟

گفتند: دوست داشتیم سلام شما را مکرر بشنویم!

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

این کنیزک شما دیر کرده، من اینجا آمدم تا از شما خواهش کنم او را مؤاخذه نکنید. گفتند:

یا رسول الله! به خاطر مقدم گرامی شما این کنیزک از همین ساعت آزاد است.

سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با خود گفت: خدا را شکر! چه دوازده درهم با برکتی بود، دو برهنه را پوشانید و یک برده را آزاد کرد!(۷)

(۷) سفارش هایی از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

شخصی محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شد و از ایشان درخواست نمود تا به او توصیه ای بنمایند.

حضرت این گونه توصیه فرمودند:

من به تو سفارش می کنم برای خدا شریک قرار ندهی، اگر چه در آتش بسوزی و شکنجه ببینی!

پدر و مادرت را نیز اذیت مکن و به آنان نیکی کن، زنده باشند یا مرده. اگر دستور دهند که از خانواده و زندگیت دست برداری چنین کن! و این نشانه ایمان است. آنچه که اضافه داری در اختیار برادر دینی ات بگذار!

در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش!

به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!

هر کدام از مسلمانان را دیدار کردی سلام برسان!

مردم را به سوی اسلام دعوت کن!

بدان که هر کارگشایی تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده ای که از فرزندان یعقوب است.

بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرام اند.(۸)

(۸) گریه برای یتیمان

در جنگ احد بسیاری از رزمندگان اسلام، از جمله، حضرت حمزهعليه‌السلام به شهادت رسیدند. به طوری که شایع شد که شخص پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز شهید شده اند.

زن های مدینه به سوی احد حرکت کردند. فاطمهعليهم‌السلام دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز در میان آنان بود. پس از آنکه دریافتند پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله سالم است به مدینه بازگشتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نیز با کمی فاصله به طرف مدینه حرکت نمود. زنان بار دیگر گریه کنان به استقبال شتافتند. در این وقت زینب دختر جحش محضر پیامبر گرامی رسید. پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

صبور و پایدار باش!

گفت:

برای چه؟

فرمود:

در مورد شهادت برادرت عبدالله.

گفت:

شهادت برای او گوارا و مبارک باد!

فرمود:

صبر کن!

گفت:

برای چه؟

فرمود:

درباره شهادت دایی ات حمزهعليه‌السلام .

گفت:

همه از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم، مقام شهادت برای او مبارک باد!

پس از چند لحظه، دوباره پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رو به زینب کرد و اظهار فرمود:

صبور باش!

گفت:

دیگر برای چه؟

فرمود:

به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمیر.

زینب تا این جمله را شنید با صدای بلند گریه کرد و به طور جانگدازی ناله سر داد. او در پاسخ کسانی که می گفتند:

چرا برای شوهرت چنین گریه می کنی؟

پاسخ داد:

گریه ام برای شوهرم نیست، چرا که او به فیض شهادت در رکاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسیده، بلکه گریه ام برای یتیمان اوست، که اگر سراغ پدر را بگیرند، چه جوابی به آنان بدهم؟(۹)

(۹) با دوستان، مدارا!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در حالی که نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود:

دو نفر از امت من می آیند و در پیشگاه پروردگار قرار می گیرند؛ یکی از آنان می گوید:

خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال می فرماید: حق برادرت را بده! عرض می کند:

خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده متاعی دنیوی هم که ندارم. آنگاه صاحب حق می گوید:

پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن!

پس از آن اشک از چشمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سرازیر شد و فرمود:

آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را می خواهد می فرماید: چشمت را برگردان، به سوی بهشت نگاه کن، چه می بینی؟ آن وقت سرش را بلند می کند، آنچه را که موجب شگفتی اوست از نعمتهای خوب می بیند، عرض می کند:

پروردگارا! اینها برای کیست؟

می فرماید:

برای کسی است که بهایش را به من بدهد.

عرض می کند:

چه کسی می تواند بهایش را بپردازد؟

می فرماید:

تو.

می پرسد:

چگونه من می توانم؟

می فرماید:

به گذشت تو از برادرت.

عرض می کند: خدایا! از او گذشتم.

بعد از آن، خداوند می فرماید:

دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید!

آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!(۱۰)

(۱۰) تلاش یا راه توانگر شدن!

شخصی محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسید تا چیزی درخواست کند. شنید که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله می فرماید:

هر که از ما بخواهد به او می دهیم و هر که بی نیازی پیشه کند خدایش بی نیاز کند. مرد بدون آنکه خواسته اش را اظهار کند، از محضر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بیرون آمد. بار دوم نزد پیامبر گرامی آمد و بی پرسش برگشت. تا سه بار چنین کرد. روز سوم رفت و تیشه ای به عاریت گرفت، بالای کوه رفت و هیزم گرد آورد و در بازار به نیم صاع جو (تقریبا یک کیلو و نیم) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و این کار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و یک برده هم خرید و توانگر شد. بعد، نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

. نگفتم هر که از ما خواهشی کند به او می دهیم و اگر بی نیازی پیشه کند، خدایش توانگر سازد!(۱۱)

٤١ - قلب و زبان

و قد روى عنهعليه‌السلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله :

قلب الحمق فى فيه ، و لسان العاقل فى قلبه .و معنا هما واحد.

ترجمه : همان سخن پيشين با همان معنى لكن با عبارتى ديگر از امام على ،عليه‌السلام ، روايت شده است امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

قلب احمق ، در دهان او است و زبان عاقل در قلب او.

٤٢ - پاداش كريمانه

و قالعليه‌السلام لبعض اصحابه فى عله اعلتها:

جعل الله ما كان من شكواك حطا لسيئاتك ، فان المرض لا اجر فيه و لكنه يحط السيئات ، و يحتها حت الاوراق و انما الاجر فى القول باللسان ، و العمل بالايدى و الاقدام و ان الله سبحانه يدخل بصدق النيه و السريره الصالحه من يشاء من عباده الجنه

و اقول : صدقعليه‌السلام ان المرض لا اجر فيه ، لانه من قبيل ما يستحق عليه العوض ، لان العوض يستحق على ما كان فى مقابله فعل الله تعالى بالعبد من الالام و الامراض و ما يجرى مجرى ذلك ، و الاجر و الثواب يستحقان على ما كان فى مقابله فعل العبد، فبينهما فرق ، قد بينهعليه‌السلام كما يقتضيه علمه الثاقب و رايه الصائب

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، به يكى از ياران خويش كه بيمار شده بود، فرمود:

خدا رنج تو را وسيله ريختن گناهانت قرار داد؛ زيرا بيمارى به خودى خود اجرى ندارد، ولى گناهان را همانند برگ درختان مى ريزاند.

اجر فقط در گفتار با زبان و كردار با دست ها و گام ها پديد مى آيد. خداى سبحان هر كدام از بندگانش را كه بخواهد، با توجه به صدق نيت و سيرت صالح آنان به بهشت مى برد.

امام على ،عليه‌السلام ، راست فرموده است ؛ در بيمارى اجرى نيست ، زيرا بيمارى از امورى است كه با آن استحقاق عوض پيدا مى شود نه استحقاق اجر.

استحقاق عوض ، در برابر فعل خداى متعال نسبت به بندگان است ؛ مانند آلام ، بيمارى ها و امثال آن ها. اما استحقاق اجر و ثواب در برابر كار شايسته بندگان پديد مى آيد. و ميان اين دو فرقى است كه امام على ،عليه‌السلام ، بيان فرمودند، چنان كه علم نافذ و انديشه صائب ايشان اقتضا مى كرد.

٤٣ - اوصاف مرد خدا

و قالعليه‌السلام فى ذكر خباب بن الارت :

يرحم الله خباب بن الارت ، فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا، و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله ، و عاش مجاهدا.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در نكوداشت خباب بن ارت فرمود:

خدا رحمت كند خباب بن ارت را! از سر رغبت اسلام آورد و از روى اطاعت خدا و پيامبر هجرت كرد و در امور زندگى به اندازه رفع حاجات اصلى قانع بود. از خدا رضايت داشت و مجاهدانه روزگار گذراند.

٤٤ - خوشا به حال

طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب ، وقنع باكفاف ، و رضى عن الله

ترجمه : خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى هنگامه حساب كار كند و به گذران معيشت قناعت نمايد و از خدا راضى باشد.

٤٥ - ايمان و عشق

لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان يبغضى ما ابغضى و لو صببت الدنيا بجماتها على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم انه قال : يا على ! لا يبغضك مومن ، ولا يحبك منافق

ترجمه : اگر با اين شمشير خويش بر بن بينى بزنم كه دشمنى مرا در دل بگيرد، نمى گيرد. و اگر دنيا را با تمام دارايى هاى خرد و كلانش به كام منافق بريزم تا دوستم بدارد، نمى دارد؛ زيرا چنين تقدير شده است و بر زبان پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز گذشت كه فرمود:

اى على ! مومن ، دشمنى تو را در دل نمى گيرد و منافق محبت تو را.

٤٦ - كار نيكوى غرورآور

سيئه تسوءك خير عند الله من حسنه تعجبك

ترجمه : نزد خدا، كار ناشايستى كه ناخشنودت كند، بهتر است از كارهاى شايسته اى كه خود پسندت سازد.

٤٧ - معيارها و ارزش ها

قدر الرجل على قدر همته ، و صدقه على قدر مروءته ، و شجاعته على قدر انفته ، و عفته على قدر غيرته

ترجمه : ارزش هر كس به اندازه همت اوست و صداقتش به اندازه مروت ، شجاعتش به اندازه حميت و پاكدامنى اش به اندازه غيرت او است

٤٨ - راه پيروزى

الظفر بالحزم ، و الحزم باجاله الراى ، و الراى بتحصين الاسرار.

ترجمه : پيروزى ، با تدبير به دست مى آيد و تدبير با به كار انداختن انديشه و انديشه با گردآورى و محافظت از اسرا.

٤٩ - كريم و لئيم

احذروا صوله الكريم اذا جاع ، و اللئيم اذا شبع

ترجمه : حذر كنيد از صولت انسان بزرگوار، اگر گرسنه گردد و به فقر افتد و از انسان لئيم ، اگر سير شود و به نوايى برسد.

٥٠ - صيد قلب

قلوب الرجال وحشيه ، فمن تالفها اقبلت عليه

ترجمه : قلب هاى مردان ، وحشى است ! هر كه با آن ها الفت بگيرد و از راه محبت بر آن ها وارد شود به او روى مى آورند و انس مى گيرند.

٥١ - همراهى دنيا

عيبك مستور ما اسعدك جدك

تا هنگامى كه دنيا با تو است ، عيبت پوشيده است

مادام كه متاع و مقام دنيا تو را در برگرفته اند و در چشم ظاهر بينان سعادت مند مى نمايانند، عيب هايت نهان است و دنيا پرستان با چشم تغافل بر تو مى نگرند. اما اگر صفحه برگشت كه معمولا هم چنين مى شود اوضاع ، دگرگون مى گردد.

٥٢ - گذشت و توانايى

اولى الناس بالعفو اقدر هم على العقوبه

ترجمه : شايسته ترين مردم به عفو نمودن ، تواناترين آنان است بر عقوبت كردن

آن كه نتواند كيفر دهد و از روى ناچارى بگذرد كجا البته اين هم شايسته است و آن توانمندى كه بتواند كيفر دهد و از روى بزرگوارى عفو فرمايد كجا!

٥٣ - بخشش پيش از خواهش

السخاء ما كان ابتداء فاما ما كان عن مساله فحياء و تذمم

ترجمه : سخاوت آن است كه در ابتدا باشد نه پس از درخواست نيازمند. اما آن چه كه پس از درخواست داده مى شود، سخاوت نيست ، بلكه حياء و ملامت گريزى است يعنى از روى خجالت و يا براى گريز از ملامت مردم به درخواست نيازمند پاسخ مى دهد.

٥٤ - بهترين اوصاف

لا غنى كالعقل ، و لا فقر كالجهل ، و لا ميراث كالادب ، و لا ظهير كالمشاوره

ترجمه : هيچ غنايى ، چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل

هيچ ميراثى چون ادب نيست و هيچ پشتيبانى چون مشورت

٥٥ - گونه هاى شكيبايى

الصبر صبران : صبر على ما تكره و صبر عما تحب

ترجمه : صبر بر دو گونه است : صبر بر آن چه كه نمى پسندى و صبر از نداشتن آن چه كه دوست دارى

در صورتى كه نداشتن آن چه كه دوست دارى ، به خاطر آن باشد كه عقل يا شرع اجازه نمى دهد كه آن را به دست آورى پس بر خود سخت مى گيرى و با صبورى از آن چشم مى پوشى

٥٦ - توانگرى و تهيدستى

الغنى فى الغربه وطن ، الفقر فى الوطن غربه

ترجمه : توانگرى در غربت ، همچون در وطن بودن است و فقر در وطن ، در غربت زيستن

يعنى مردم به ناروا گرد توانگر اجتماع مى كنند و به او روى مى آورند. گويى كه يكى از آن ها است و از فقير دورى مى كنند گويى كه هيچ نسبتى با او ندارند. اين رسم روزگار است كه امام على ،عليه‌السلام ، به زبان ملامت از آن سخن مى گويد.

٥٧ - سرمايه قناعت

القناعه مال لا ينفذ.

و قد روى هذا الكلام عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

ترجمه : قناعت ، مالى است كه فنا نمى پذيرد.

اين سخن از پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز روايت شده است

٥٨ - سرمايه فسادانگيز

المال ماده الشهوات

مال ، منبع شوت ها است

آن هنگام كه ثروت انباشته شود و در مسير صواب و صلاح جريان نيابد، ثروت اندوز را به وسوسه هاى ناروا و شهوت هاى دلربا فرا مى خواند.

٥٩ - هشدار خردمندانه

من حذرك كمن بشرك

كسى كه تو را هشدار دهد، مانند كسى است كه به تو بشارت مى دهد.

آن كه آدمى را از سر شفقت ، موعظت فرمايد و به صراحت ، دامگاه بدى ها را بنماياند و انسان را از فرو افتادن در آن ها برحذر دارد، هر چند آدمى را خوش نيايد، چون كسى است كه از سر مصلحت و يا به هر دليل ديگر تنها مژده مى دهد و انگشت اشارت او فقط به بشارت ها نشانه مى رود.

٦٠ - درندگى زبان

اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر.

زبان ، درنده است ؛ اگر به خود وانهاده شود، مى درد.

٦١ - زن و آزاردهى

المراه عقرب حلوه اللسبه

زن ، عقربى است شيرين نيش

اشاره است به خواهش هاى خودخواهانه رايج در ميان زنان ، كه شوى خويش را گاه به گاه با طرح آن مى آزاراند. اين ، جدا از زن هايى است كه زندگى معقول در پيش مى گيرند و به شوهر به مثابه مزدورى كه وظيفه دارد به خواسته هاى آنان بپردازد، نمى نگرند. حضرت زهرا،عليها‌السلام ، همسر امام على ،عليه‌السلام ، بانوى نمونه اسلام از اين زنان بود.

٦٢ -پاسخ بهتر

اذا حييت بتحيه فحى باحسن منها، و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليها، و الفضل مع ذلك للبادى

ترجمه : هر گاه به تو تحيت گفته شد، به گونه اى بهتر پاسخ ده و آن گاه كه دستى به احسان به سويت گشوده شد، به شيوه اى برتر جبران كن و اما با اين حال ، فضيلت با آغاز كننده است

٦٣ - نقش وساطت

الشفيع جنااح الطالب

شفاعت كننده چون بالى است براى درخواست كننده

هم چنان كه بال و پر، پرنده را در رسيدن به مقصد يارى مى كند، ميانجى و واسطه توانا و راه دادن نيز حاجتمند ناتوان را در وصول به خواسته و حقش يارى مى رساند.

٦٤ - سواران خواب آلود

اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام

ترجمه : اهل دنيا، چون سوارانى اند كه مى برندشان و آنان در خواب اند.

٦٥ - از دست دادن دوست

فقد الاحبه غربه

از دست دادن دوستان ، غربت است يعنى چون غريبانه زيستن است

٦٦ - درخواست از نااهل

فوت الحاجه اهون من طلبها الى غير اهلها.

ترجمه : به حاجت نرسيدن ، آسان تر است از خواستن آن از نااهل

چه ناگوار است آن كاميابى كه با تلخى ذلت درآميزد!

٦٧ - بخشش اندك

لا تستحى من اعطاء القليل فان الحرمان اقل منه

ترجمه : از عطا كردن اندك ، شرم مكن ؛ زيرا محروم كردن ، از آن اندك هم اندك تر است

٦٨ -زينت ها

العفاف زينه الفقر، والشكر زينه الغنى

ترجمه : عفاف ، زينت فقر است و شكر زينت غنا.

٦٩ - رضا به بوده ها

اذا لم يكن ما تريد فلا تبل ما كنت

ترجمه : اگر آن چه را كه مى خواهى نيست يعنى روزگار بر وفق مرادت نيست پس از آن چه هستى باك مدار و آن چه را كه هست ، غنيمت شمار و سپاس آن بگذار.

پس اگر به وظيفه ات عمل مى كنى ، اما به خواسته هايت نمى رسى و روزگار به ميلت نمى چرخد، غم مخور و همچنان به پيش رو...

٧٠ - انحراف در جاهل

لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

ترجمه : جاهل را جز بر دو حالت نمى بينى : افراطى يا تفريطى

٧١ -كم حرفى و عقل

اذا تم العقل نقص الكلام

ترجمه : عقل كه كامل شود، سخن كم گردد.

٧٢ - گذر روزگار

الدهر يخلق الابدان و يجدد الامال ، و يقرب المنيه ، و يباعد الامنيه من ظفر به نصب ، و من فاته تعب

ترجمه : روزگار، بدن ها را كهنه مى كند و آرزوها را تازه مرگ را نزديك مى كند و آرزو را دور. هر كه بر روزگار فائق آيد و آن را به كام خود كند به رنج در افتد و هر كه آن را به دست نياورد، به زحمت دچار شود.

٧٣ - بايسته هاى پيشوا

من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ، و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم

ترجمه : كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داد، بايد پيش و بيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد. و بايد پيش و بيش از زبان ، با سيرت خويش ، ديگران را تاديب و تربيت كند. معلم و مربى خويش ، بيش از معلم و مربى مردم ، شايسته تجليل است

٧٤ - به سوى مرگ

نفس المرء خطاه الى اجله

نفس هاى آدمى ، گام هاى او است به سوى اجل

٧٥ - دو قاعده

كل معدود منقض ، و كل متوقع آت

ترجمه : هر چه به شماره آيد و شمردنى باشد پايان پذيرد. و هر چه انتظار آن برود و توقع آمدنش باشد خواهد آمد.

شكيبايى بر ايام ناگوار و اميد بستن به ايام گواراى آينده ، شيوه اى است خجسته كه در توفيق و كام يابى آدمى سهمى وافر دارد.

٧٦ - سنجش كارها

ان الامور اذا اشتبهت ، اعتبر آخرها باولها.

ترجمه : هر گاه امور مشتبه ابهام آلود شوند، آخر كارها با آغاز آن ها سنجيده مى شود.

٧٧ - دور ساختن دنيا

و من خبر ضرار بن حمزه الضبائى عند دخوله على معاويه و مسالته له عن اميرالمومنينعليه‌السلام قال :

فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله ، و هو قائم فى محرابه ، قابض على لحيته ، يتململ تململ السليم ، و يبكى بكاء الحزين ، و يقول :

يا دنيا، يا دنيا، اليك عنى ، ابى تعرضت ؟! ام الى تشوقت ؟! لا حان حينك ، هيهات !غرى غيرى ! لا حاجه لى فيك ، قد طلقتك ثلاثا لارجعه فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. آه من قله الزاد و طول الطريق ، و بعد السفر، و عظيم المورد!

ترجمه : ضراربن حمزه ضضبائى به نزد معاويه رفت او از ضرار درباره اميرالمومنين ،عليه‌السلام ، پرسيد. ضرار چنين گفت :

وقتى كه شب ، پرده هاى تاريك خود را مى افكند، امام علىعليه‌السلام ، را مى ديدم كه بى قرار و ناآرام در محراب عبادتش ايستاده و ريش خود را به دست گرفته ، چون مارگزيده به خود مى پيچد و اندوهگين مى گريد و مى گويد:

اى دنيا، اى دنيا!

از من دور شو،

به سوى من آمده اى تا فريبم دهى ؟! يا مشتاق من شده اى ؟!

هنوز وقت آن نرسيد كه در مورد من به مقصود خود برسى ؛ هرگز.

ديگرى را بفريب ، مرا به تو حاجتى نيست تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن بازگشتى نيست

زندگانى ات كوتاه ، مقامت ناچيز و آرزويت حقير است

آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت ورودگاه ! و هولناكى هنگامه ورود به قيامت

٧٨ -قضاو قدر

و من كلام لهعليه‌السلام للسائل الشامى لما ساله : اكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر؟ بعد كلام طويل هذا مختاره :

و يحك ! لعلك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و العقاب ، و سقط الوعد و الوعيد.

ان الله سبحانه امر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلف يسيرا و لم يكلف عسيرا، و اعطى على القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السماوات و الارض و ما بينها باطلا، ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار.

ترجمه : مردى از اهالى شام از امام علىعليه‌السلام ، پرسيده بود كه آيا رفتن ما به شام ، به قضا و قدر خدا است ؟

امام ،عليه‌السلام ، به او پاسخ بلندى دادند كه سخن زير گزيده اى از آن است :

واى بر تو!

شايد قضا را لازم پنداشتى و قدر را حتمى اگر چنين بود، ثواب و عقاب باطل مى بود و وعد و وعيد ساقط.

خداى سبحان ، بندگانش را براى مخير كردن شان امر فرمود و براى ترساندشان ، نهى و به منظور تشويقشان به انجام فرمان هاى الهى بر كار اندك ، پاداش بسيار عطا فرمود. و اگر اجبارى بود، اين كارها معنى نداشت

پس خدا از اين جهت كه مغلوب حتميت قانون و قضا و قدر بود، معصيت نشد. و از جهت اكراه هم اطاعت نشد. بلكه معصيت و اطاعت ، هر دو از روى اختيار صورت گرفت

و نيز پيامبران را براى بازى نفرستاد و كتاب هاى آسمانى را براى بندگانش عبث نازل نكرد. آسمان ها و زمين و ما بين آن دو را باطل نيافريد. اين ، گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر كافران ، از آتش !

امامعليه‌السلام ابتدا كيفيت تكليف كردن خداى سبحان را بيان مى كند. تكليف خداى سبحان به گونه اى كه امام ،عليه‌السلام ، بيان فرموده است ، متناسب با اختيار آدمى است و اگر اجبارى در كار مى بود، مى بايست به گونه اى ديگر تكليف صورت مى گرفت

سپس امام ،عليه‌السلام ، نتيجه مى گيرد كه معصيت و اطاعت ، هر دو از اختيار آدمى ناشى مى شود. و نيز پيامبران و كتاب هاى آسمانى براى مردمان داراى اختيار آمده است وگرنه بيهوده مى بودند.

٧٩ - ايمان و حكمت

خذ الحكمه انى كانت ، فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المومن

ترجمه : حكمت را هر جا كه باشد، فراگير؛ زيرا حكمت گاه در سينه منافق است و در آن جا آرام نمى گيرد و به جنبش در مى آيد تا سرانجام بيرون شود و در كنار رفيقان خود در سينه مومن سكونت يابد.

٨٠ - گمشده مومن

الحكمه ضاله المومن ، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق

ترجمه : حكمت ، گمشده مومن است ؛ آن را فراگير، هر چند از اهل نفاق

٨١ - آدمى و دانسته هايش

قيمه كل امرى ء ما يحسنه

و هى الكلمه التى لا تصاب لها قيمه ، و لا توزن بها حكمه ، و لا تقرن اليها كلمه

ترجمه : ارزش هر مردى ، چيزى است كه آن را به خوبى مى داند.

اين سخنى است كه نمى توان بر آن قيمت گذاشت هيچ حكمت ، همسنگ آن و هيچ سخنى ، قرين آن نيست

از اين سخن بر مى آيد كه ذات آدمى ، علم است و علم با آدمى متحد است از اين مطلب در حكمت اسلامى به اتحاد عاقل و معقول ياد مى شود.

٨٢ - پنج توصيه مهم

اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها اباط الابل لكانت لذلك اهلا: لا يرجون احد منكم الاربه ، و لا يخافن الا ذنبه ، و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم ، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه ، و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه ، و لا فى ايمان لا صبر معه

ترجمه : شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى وصول به آن ها بر شتران سوار شويد و رنج سفر بر خود هموار كنيد، شايسته است :

هيچ يك از شما هرگز به غير پروردگارش اميد نبندد،

از هيچ چيز غير از گناه خويش نترسد،

اگر چيزى بپرسند كه نمى داند، از گفتن نمى دانم شرم نكند،

اگر نمى داند، از آموختن شرم نكند.

بر شما باد به صبر؛ زيرا صبر براى ايمان ، همان سر است براى بدن خيرى در بدن بدون سر نيست و نه در ايمان بدون صبر.

٨٣ - پاسخ به چاپلوسى

و قالعليه‌السلام لرجل افرط فى الثناء عليه ، و كان له متهما:

انا دون ما تقول ، و فوق ما فى نفسك

ترجمه : امام علىعليه‌السلام ، به مردى كه در دل دشمن آن حضرت بود ولى منافقانه در ستايش امام ،عليه‌السلام ، افراط مى كرد فرمود:

من از آن چه كه مى گويى ، فروترم و از آن چه كه در دل دارى ، برتر.

٨٤ - نجات يافتگان جنگ

بقيه السيف ابقى عددا، و اكثر ولدا.

ترجمه : باقى مانده هاى شمشير كسانى كه از دم شمشير جان به سلامت مى برند عمرشان بيش تر و فرزندانشان افزون تر است ؛ زيرا نام نيك و آثار دلاورى هايشان در خاطره مردم هميشه باقى خواهد بود.

٨٥ - تظاهر به دانايى

من ترك قول لا ادرى اصيبت مقاتله

ترجمه : كسى كه نمى دانم را ترك كند، خويشتن را به هلاكت مى افكند.

٨٦ - انديشه پير

راى الشيخ احب الى من جلد الغلام و روى : من مشهد الغلام

ترجمه : انديشه پير براى من ، محبوب تر است از پايمردى جوان در جنگ

٨٧ - استغفار و بخشايش

عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار.

در شگفتم از كسى كه نااميد مى شود و حال آن كه استغفار با او هست يعنى با وجود استغفار و توبه كسى نبايد از رحمت خدا نااميد شود.

٨٨ - امان از عذاب

و حكى عنه ابو جعفر محمد بن على الباقر، عليهما السلام ، انه قال :

كان فى الارض امانان من عذاب الله ، و قد رفع احدهما، فدونكم الاخر، فتمسكوابه اما الامان الذى رفع فهور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و اما الامان الباقى فالاستغفار. قال الله تعالى : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ، و ما كان الله معذبهم وهم يستغفرون(٦)

و هذا من محاسن الاستخراج ، و لطائف الاستنباط.

ترجمه : امام محمد باقر از امام على ،عليه‌السلام ، نقل كرده كه فرمود:

در زمين براى مردم دو امان از عذاب خدا موجود بود. يكى از آن دو برداشته شد و ديگرى در ميان شما باقى است پس به آن چنگ زنيد.

اما امانى كه برداشته شد رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بود. و امانى كه باقى مانده ، استغفار است

خداى تعالى فرمود:

خداوند آنان را در حالى كه تو پيامبر در ميانشان هستى ، عذاب نمى كند. و خداوند در حالى كه آنان استغفار مى كنند، عذابشان نمى كند.

اين سخن برداشت نيكو و استنباط لطيفى است از قرآن

٨٩ - ارتباط با خدا

من اصلح ما بينه و بين الله ، اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.

آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مى كند.

آن كه امر آخرتش را اصلاح كند، خدا امر دنيايش را اصلاح مى كند. آن كه از درون خويش واعظ داشته باشد از سوى خدا برايش حافظ خواهد بود.

٩٠ - فقيه راستين

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله ، و لم يويسهم من روح الله ، و لم يومنهم من مكر الله

ترجمه : دين شناس كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و آنان را از لطف خدا مايوس نسازد و از مكر خدا عقاب ناگهانى خدا ايمن ننمايد.

٩١ - افسردگى دل

ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم

ترجمه : اين دل ها همانند بدن ها ملول مى شوند؛ پس براى رفع ملالت آن ها حكمت هاى لطيف برگزينيد و به آن ها عرضه كنيد.

٩٢ - مراتب دانش

اوضع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان

ترجمه : كم بهاترين علم ، آن است كه بر زبان متوقف شود. و پربهاترين ، آن كه از زبان بگذرد و در اندام ها و دل و جان ظهور كند.

٩٣ - آموزن الهى

لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنه لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنه و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن ، فان الله سبحانه يقول واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه(٧) و معنى ذلك انه يختبرهم بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ، و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب والعقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث ، و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال

و هذا من غريب ما سمع منه فى التفسير.

ترجمه : هيچ يك از شما نگويد: خدايا! از آزمون به تو پناه مى برم ؛ زيرا هيچ كس از آزمون استثنا نيست

اگر كسى مى خواهد به خدا پناه ببرد، بايد از لغزش هاى آزمون ، به خدا پناه ببرد؛ زيرا خداى سبحان مى فرمايد:

بدانيد كه اموال و فرزندان شما آزمون اند!

يعنى خدا شما را با اموال و اولاد مى آزمايد، تا ناخشنودان و خشنودان از روزى خدا معلوم شوند.

هر چند كه خداى سبحان به احوال مردم از خودشان آگاه تر است ، لكن در نتيجه آزمون ، كارهاى شايسته ثواب يا عقاب ، آشكار مى شود؛ زيرا بعضى از مردم در آزمون مى لغزند و مردود مى شوند. اينان پسران را دوست دارند و دختران را ناخوش افزايش مال را دوست دارند و از نقصان مال به جاى صبر كردن ناخرسندند.

اين از سخن هاى نادرى است كه در تفسير، از آن حضرت شنيده شده است

٩٤ - معناى خوبى

و سئلعليه‌السلام عن الخير ماهو؟ فقال :

ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك ، و لكن الخير ان يكثر علملك ، و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعباده ربك ، فان احسنت حمدت الله ، و ان اسات استغفرت الله و لا خير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اذنب ذنوبا فهو يتدار كها بالتوبه ، و رجل يسارع فى الخيرات

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، پرسيده شد كه خير چيست ؟ امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

خير، آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شوند، بلكه خير آن است كه علمت ، افزون و حلمت بردبارى ات عظيم شود. و بر مردم به عبادتت مباهات كنى و اگر كار نيكو كردى خدا را سپاس گويى و اگر ناشايست كردى از خدا آمرزش بخواهى در دنيا خيرى نيست ، مگر براى دو كس :

كسى كه گناه كند و آن را با توبه جبران نمايد،

و كسى كه به انجام خيرات بشتابد.

٩٥ - ثمره تقوا

لا يقل مع التقوى ، و كيف يقل ما يتقبل ؟

ترجمه : عملى كه با تقوا همراه باشد گرچه به ظاهر اندك باشد، ولى در واقع اندك نيست چگونه اندك باشد آن چه كه مورد پذيرش خدا قرار مى گيرد؟!

٩٦ - دوست پيامبر

ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به ثم تلاعليه‌السلام : ان اولى الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا.(٨) ثم قال : ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته ، و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته

ترجمه : شايسته ترين مردم نسبت به پيامبران ، داناترين آنان اند به آنچه كه پيامبران آورده اند.

سپس اين آيه را تلاوت كرد:

شايسته ترين مردم ، نسبت به ابراهيم كسانى بودند كه از او پيروى كردند. و اين پيامبر يعنى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسانى كه به او ايمان آوردند.

آن گاه امام ،عليه‌السلام ، چنين فرمود:

دوست محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را اطاعت كند، هر چند نسبتش به ايشان دور باشد. و دشمن محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را معصيت كند، هر چند نسبتش به ايشان نزديك باشد.

٩٧ - ارزش يقين

و سمععليه‌السلام رجلا من الحروريه يتهجد و يقرا، فقال :

نوم على يقين خير من صلاه فى شك

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، شنيد كه يكى از خوارج نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى كند. در اين هنگام فرمود:

خفتن با يقين ، بهتر است از نماز با ترديد.

گفتنى است كه خوارج در حقانيت همه ترديد داشتند و نمى توانستند از ميان آن همه ، حق را باز شناسند.

٩٨ - تامل در شنيده ها

اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل روايه ، فان رواه العلم كثير، و رعاته قليل

ترجمه : وقتى خبرى شنيديد، به عقل رعايت در آن تعقل كنيد، نه عقل روايت ؛ زيرا راويان علم ، بسيارند و رعايت كنندگان آن اندك

عقل رعايت ؛ يعنى تعقل در محتواى حديث در برابر عقل روايت ، كه در راستى حديث انديشه مى كند.

٩٩ - معناى استرجاع

و سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون ، فقال :

ان قولنا: انا لله اقرار على انفسنا بالملك ، و قولنا: و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك

ترجمه : شنيد كه مردى مى گويد: انا لله و انا اليه راجعون در اين هنگام فرمود:

انالله ؛ ما از آن خداييم اعترافى است در مورد خودمان به مملوك بودن و انا اليه راجعون ؛ ما به سوى او بازگشت كننده ايم اعترافى است در مورد خودمان به هلاك شدن

١٠٠ - ستايش در پيش رو

و مدحه قوم فى وجهه ، فقال :

اللهم انك اعلم بى من نفسى ، و انا اعلم بنفسى منهم اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون ، و اغفروا لنا ما لا يعلمون

ترجمه : گروهى امام على ،عليه‌السلام ، را پيش رويش ستودند. در اين هنگام فرمود:

خدايا!تو مرا بهتر از خودم مى شناسى و من خودم را بهتر از اينان

خدايا!ما را بهتر از آن گردان كه مى پندارند و ما را بيامرز در آن چه كه نمى دانند.

١٠١ - كمك به مستمندان

لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث :

باستضغارها لتعظم ، و باستكتامها لتظهر، و بتعجيلها لتهنا.

ترجمه : برآوردن حاجات مردم نيازمند جز به سه چيز، شايسته در نمى آيد:

به كوچك شمردن ، تا نزد خدا بزرگ گردد؛

به پنهان داشتن ، تا در قيامت آشكار شود؛

به شتاب در انجام آن ، تا براى نيازمند گوارا آيد.

٤١ - قلب و زبان

و قد روى عنهعليه‌السلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله :

قلب الحمق فى فيه ، و لسان العاقل فى قلبه .و معنا هما واحد.

ترجمه : همان سخن پيشين با همان معنى لكن با عبارتى ديگر از امام على ،عليه‌السلام ، روايت شده است امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

قلب احمق ، در دهان او است و زبان عاقل در قلب او.

٤٢ - پاداش كريمانه

و قالعليه‌السلام لبعض اصحابه فى عله اعلتها:

جعل الله ما كان من شكواك حطا لسيئاتك ، فان المرض لا اجر فيه و لكنه يحط السيئات ، و يحتها حت الاوراق و انما الاجر فى القول باللسان ، و العمل بالايدى و الاقدام و ان الله سبحانه يدخل بصدق النيه و السريره الصالحه من يشاء من عباده الجنه

و اقول : صدقعليه‌السلام ان المرض لا اجر فيه ، لانه من قبيل ما يستحق عليه العوض ، لان العوض يستحق على ما كان فى مقابله فعل الله تعالى بالعبد من الالام و الامراض و ما يجرى مجرى ذلك ، و الاجر و الثواب يستحقان على ما كان فى مقابله فعل العبد، فبينهما فرق ، قد بينهعليه‌السلام كما يقتضيه علمه الثاقب و رايه الصائب

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، به يكى از ياران خويش كه بيمار شده بود، فرمود:

خدا رنج تو را وسيله ريختن گناهانت قرار داد؛ زيرا بيمارى به خودى خود اجرى ندارد، ولى گناهان را همانند برگ درختان مى ريزاند.

اجر فقط در گفتار با زبان و كردار با دست ها و گام ها پديد مى آيد. خداى سبحان هر كدام از بندگانش را كه بخواهد، با توجه به صدق نيت و سيرت صالح آنان به بهشت مى برد.

امام على ،عليه‌السلام ، راست فرموده است ؛ در بيمارى اجرى نيست ، زيرا بيمارى از امورى است كه با آن استحقاق عوض پيدا مى شود نه استحقاق اجر.

استحقاق عوض ، در برابر فعل خداى متعال نسبت به بندگان است ؛ مانند آلام ، بيمارى ها و امثال آن ها. اما استحقاق اجر و ثواب در برابر كار شايسته بندگان پديد مى آيد. و ميان اين دو فرقى است كه امام على ،عليه‌السلام ، بيان فرمودند، چنان كه علم نافذ و انديشه صائب ايشان اقتضا مى كرد.

٤٣ - اوصاف مرد خدا

و قالعليه‌السلام فى ذكر خباب بن الارت :

يرحم الله خباب بن الارت ، فلقد اسلم راغبا و هاجر طائعا، و قنع بالكفاف ، و رضى عن الله ، و عاش مجاهدا.

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، در نكوداشت خباب بن ارت فرمود:

خدا رحمت كند خباب بن ارت را! از سر رغبت اسلام آورد و از روى اطاعت خدا و پيامبر هجرت كرد و در امور زندگى به اندازه رفع حاجات اصلى قانع بود. از خدا رضايت داشت و مجاهدانه روزگار گذراند.

٤٤ - خوشا به حال

طوبى لمن ذكر المعاد، و عمل للحساب ، وقنع باكفاف ، و رضى عن الله

ترجمه : خوشا به حال كسى كه معاد را به ياد آورد و براى هنگامه حساب كار كند و به گذران معيشت قناعت نمايد و از خدا راضى باشد.

٤٥ - ايمان و عشق

لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان يبغضى ما ابغضى و لو صببت الدنيا بجماتها على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم انه قال : يا على ! لا يبغضك مومن ، ولا يحبك منافق

ترجمه : اگر با اين شمشير خويش بر بن بينى بزنم كه دشمنى مرا در دل بگيرد، نمى گيرد. و اگر دنيا را با تمام دارايى هاى خرد و كلانش به كام منافق بريزم تا دوستم بدارد، نمى دارد؛ زيرا چنين تقدير شده است و بر زبان پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز گذشت كه فرمود:

اى على ! مومن ، دشمنى تو را در دل نمى گيرد و منافق محبت تو را.

٤٦ - كار نيكوى غرورآور

سيئه تسوءك خير عند الله من حسنه تعجبك

ترجمه : نزد خدا، كار ناشايستى كه ناخشنودت كند، بهتر است از كارهاى شايسته اى كه خود پسندت سازد.

٤٧ - معيارها و ارزش ها

قدر الرجل على قدر همته ، و صدقه على قدر مروءته ، و شجاعته على قدر انفته ، و عفته على قدر غيرته

ترجمه : ارزش هر كس به اندازه همت اوست و صداقتش به اندازه مروت ، شجاعتش به اندازه حميت و پاكدامنى اش به اندازه غيرت او است

٤٨ - راه پيروزى

الظفر بالحزم ، و الحزم باجاله الراى ، و الراى بتحصين الاسرار.

ترجمه : پيروزى ، با تدبير به دست مى آيد و تدبير با به كار انداختن انديشه و انديشه با گردآورى و محافظت از اسرا.

٤٩ - كريم و لئيم

احذروا صوله الكريم اذا جاع ، و اللئيم اذا شبع

ترجمه : حذر كنيد از صولت انسان بزرگوار، اگر گرسنه گردد و به فقر افتد و از انسان لئيم ، اگر سير شود و به نوايى برسد.

٥٠ - صيد قلب

قلوب الرجال وحشيه ، فمن تالفها اقبلت عليه

ترجمه : قلب هاى مردان ، وحشى است ! هر كه با آن ها الفت بگيرد و از راه محبت بر آن ها وارد شود به او روى مى آورند و انس مى گيرند.

٥١ - همراهى دنيا

عيبك مستور ما اسعدك جدك

تا هنگامى كه دنيا با تو است ، عيبت پوشيده است

مادام كه متاع و مقام دنيا تو را در برگرفته اند و در چشم ظاهر بينان سعادت مند مى نمايانند، عيب هايت نهان است و دنيا پرستان با چشم تغافل بر تو مى نگرند. اما اگر صفحه برگشت كه معمولا هم چنين مى شود اوضاع ، دگرگون مى گردد.

٥٢ - گذشت و توانايى

اولى الناس بالعفو اقدر هم على العقوبه

ترجمه : شايسته ترين مردم به عفو نمودن ، تواناترين آنان است بر عقوبت كردن

آن كه نتواند كيفر دهد و از روى ناچارى بگذرد كجا البته اين هم شايسته است و آن توانمندى كه بتواند كيفر دهد و از روى بزرگوارى عفو فرمايد كجا!

٥٣ - بخشش پيش از خواهش

السخاء ما كان ابتداء فاما ما كان عن مساله فحياء و تذمم

ترجمه : سخاوت آن است كه در ابتدا باشد نه پس از درخواست نيازمند. اما آن چه كه پس از درخواست داده مى شود، سخاوت نيست ، بلكه حياء و ملامت گريزى است يعنى از روى خجالت و يا براى گريز از ملامت مردم به درخواست نيازمند پاسخ مى دهد.

٥٤ - بهترين اوصاف

لا غنى كالعقل ، و لا فقر كالجهل ، و لا ميراث كالادب ، و لا ظهير كالمشاوره

ترجمه : هيچ غنايى ، چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل

هيچ ميراثى چون ادب نيست و هيچ پشتيبانى چون مشورت

٥٥ - گونه هاى شكيبايى

الصبر صبران : صبر على ما تكره و صبر عما تحب

ترجمه : صبر بر دو گونه است : صبر بر آن چه كه نمى پسندى و صبر از نداشتن آن چه كه دوست دارى

در صورتى كه نداشتن آن چه كه دوست دارى ، به خاطر آن باشد كه عقل يا شرع اجازه نمى دهد كه آن را به دست آورى پس بر خود سخت مى گيرى و با صبورى از آن چشم مى پوشى

٥٦ - توانگرى و تهيدستى

الغنى فى الغربه وطن ، الفقر فى الوطن غربه

ترجمه : توانگرى در غربت ، همچون در وطن بودن است و فقر در وطن ، در غربت زيستن

يعنى مردم به ناروا گرد توانگر اجتماع مى كنند و به او روى مى آورند. گويى كه يكى از آن ها است و از فقير دورى مى كنند گويى كه هيچ نسبتى با او ندارند. اين رسم روزگار است كه امام على ،عليه‌السلام ، به زبان ملامت از آن سخن مى گويد.

٥٧ - سرمايه قناعت

القناعه مال لا ينفذ.

و قد روى هذا الكلام عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

ترجمه : قناعت ، مالى است كه فنا نمى پذيرد.

اين سخن از پيامبر،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نيز روايت شده است

٥٨ - سرمايه فسادانگيز

المال ماده الشهوات

مال ، منبع شوت ها است

آن هنگام كه ثروت انباشته شود و در مسير صواب و صلاح جريان نيابد، ثروت اندوز را به وسوسه هاى ناروا و شهوت هاى دلربا فرا مى خواند.

٥٩ - هشدار خردمندانه

من حذرك كمن بشرك

كسى كه تو را هشدار دهد، مانند كسى است كه به تو بشارت مى دهد.

آن كه آدمى را از سر شفقت ، موعظت فرمايد و به صراحت ، دامگاه بدى ها را بنماياند و انسان را از فرو افتادن در آن ها برحذر دارد، هر چند آدمى را خوش نيايد، چون كسى است كه از سر مصلحت و يا به هر دليل ديگر تنها مژده مى دهد و انگشت اشارت او فقط به بشارت ها نشانه مى رود.

٦٠ - درندگى زبان

اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر.

زبان ، درنده است ؛ اگر به خود وانهاده شود، مى درد.

٦١ - زن و آزاردهى

المراه عقرب حلوه اللسبه

زن ، عقربى است شيرين نيش

اشاره است به خواهش هاى خودخواهانه رايج در ميان زنان ، كه شوى خويش را گاه به گاه با طرح آن مى آزاراند. اين ، جدا از زن هايى است كه زندگى معقول در پيش مى گيرند و به شوهر به مثابه مزدورى كه وظيفه دارد به خواسته هاى آنان بپردازد، نمى نگرند. حضرت زهرا،عليها‌السلام ، همسر امام على ،عليه‌السلام ، بانوى نمونه اسلام از اين زنان بود.

٦٢ -پاسخ بهتر

اذا حييت بتحيه فحى باحسن منها، و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربى عليها، و الفضل مع ذلك للبادى

ترجمه : هر گاه به تو تحيت گفته شد، به گونه اى بهتر پاسخ ده و آن گاه كه دستى به احسان به سويت گشوده شد، به شيوه اى برتر جبران كن و اما با اين حال ، فضيلت با آغاز كننده است

٦٣ - نقش وساطت

الشفيع جنااح الطالب

شفاعت كننده چون بالى است براى درخواست كننده

هم چنان كه بال و پر، پرنده را در رسيدن به مقصد يارى مى كند، ميانجى و واسطه توانا و راه دادن نيز حاجتمند ناتوان را در وصول به خواسته و حقش يارى مى رساند.

٦٤ - سواران خواب آلود

اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام

ترجمه : اهل دنيا، چون سوارانى اند كه مى برندشان و آنان در خواب اند.

٦٥ - از دست دادن دوست

فقد الاحبه غربه

از دست دادن دوستان ، غربت است يعنى چون غريبانه زيستن است

٦٦ - درخواست از نااهل

فوت الحاجه اهون من طلبها الى غير اهلها.

ترجمه : به حاجت نرسيدن ، آسان تر است از خواستن آن از نااهل

چه ناگوار است آن كاميابى كه با تلخى ذلت درآميزد!

٦٧ - بخشش اندك

لا تستحى من اعطاء القليل فان الحرمان اقل منه

ترجمه : از عطا كردن اندك ، شرم مكن ؛ زيرا محروم كردن ، از آن اندك هم اندك تر است

٦٨ -زينت ها

العفاف زينه الفقر، والشكر زينه الغنى

ترجمه : عفاف ، زينت فقر است و شكر زينت غنا.

٦٩ - رضا به بوده ها

اذا لم يكن ما تريد فلا تبل ما كنت

ترجمه : اگر آن چه را كه مى خواهى نيست يعنى روزگار بر وفق مرادت نيست پس از آن چه هستى باك مدار و آن چه را كه هست ، غنيمت شمار و سپاس آن بگذار.

پس اگر به وظيفه ات عمل مى كنى ، اما به خواسته هايت نمى رسى و روزگار به ميلت نمى چرخد، غم مخور و همچنان به پيش رو...

٧٠ - انحراف در جاهل

لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

ترجمه : جاهل را جز بر دو حالت نمى بينى : افراطى يا تفريطى

٧١ -كم حرفى و عقل

اذا تم العقل نقص الكلام

ترجمه : عقل كه كامل شود، سخن كم گردد.

٧٢ - گذر روزگار

الدهر يخلق الابدان و يجدد الامال ، و يقرب المنيه ، و يباعد الامنيه من ظفر به نصب ، و من فاته تعب

ترجمه : روزگار، بدن ها را كهنه مى كند و آرزوها را تازه مرگ را نزديك مى كند و آرزو را دور. هر كه بر روزگار فائق آيد و آن را به كام خود كند به رنج در افتد و هر كه آن را به دست نياورد، به زحمت دچار شود.

٧٣ - بايسته هاى پيشوا

من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ، و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم

ترجمه : كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داد، بايد پيش و بيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد. و بايد پيش و بيش از زبان ، با سيرت خويش ، ديگران را تاديب و تربيت كند. معلم و مربى خويش ، بيش از معلم و مربى مردم ، شايسته تجليل است

٧٤ - به سوى مرگ

نفس المرء خطاه الى اجله

نفس هاى آدمى ، گام هاى او است به سوى اجل

٧٥ - دو قاعده

كل معدود منقض ، و كل متوقع آت

ترجمه : هر چه به شماره آيد و شمردنى باشد پايان پذيرد. و هر چه انتظار آن برود و توقع آمدنش باشد خواهد آمد.

شكيبايى بر ايام ناگوار و اميد بستن به ايام گواراى آينده ، شيوه اى است خجسته كه در توفيق و كام يابى آدمى سهمى وافر دارد.

٧٦ - سنجش كارها

ان الامور اذا اشتبهت ، اعتبر آخرها باولها.

ترجمه : هر گاه امور مشتبه ابهام آلود شوند، آخر كارها با آغاز آن ها سنجيده مى شود.

٧٧ - دور ساختن دنيا

و من خبر ضرار بن حمزه الضبائى عند دخوله على معاويه و مسالته له عن اميرالمومنينعليه‌السلام قال :

فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله ، و هو قائم فى محرابه ، قابض على لحيته ، يتململ تململ السليم ، و يبكى بكاء الحزين ، و يقول :

يا دنيا، يا دنيا، اليك عنى ، ابى تعرضت ؟! ام الى تشوقت ؟! لا حان حينك ، هيهات !غرى غيرى ! لا حاجه لى فيك ، قد طلقتك ثلاثا لارجعه فيها. فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. آه من قله الزاد و طول الطريق ، و بعد السفر، و عظيم المورد!

ترجمه : ضراربن حمزه ضضبائى به نزد معاويه رفت او از ضرار درباره اميرالمومنين ،عليه‌السلام ، پرسيد. ضرار چنين گفت :

وقتى كه شب ، پرده هاى تاريك خود را مى افكند، امام علىعليه‌السلام ، را مى ديدم كه بى قرار و ناآرام در محراب عبادتش ايستاده و ريش خود را به دست گرفته ، چون مارگزيده به خود مى پيچد و اندوهگين مى گريد و مى گويد:

اى دنيا، اى دنيا!

از من دور شو،

به سوى من آمده اى تا فريبم دهى ؟! يا مشتاق من شده اى ؟!

هنوز وقت آن نرسيد كه در مورد من به مقصود خود برسى ؛ هرگز.

ديگرى را بفريب ، مرا به تو حاجتى نيست تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن بازگشتى نيست

زندگانى ات كوتاه ، مقامت ناچيز و آرزويت حقير است

آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت ورودگاه ! و هولناكى هنگامه ورود به قيامت

٧٨ -قضاو قدر

و من كلام لهعليه‌السلام للسائل الشامى لما ساله : اكان مسيرنا الى الشام بقضاء من الله و قدر؟ بعد كلام طويل هذا مختاره :

و يحك ! لعلك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما و لو كان ذلك كذلك لبطل الثواب و العقاب ، و سقط الوعد و الوعيد.

ان الله سبحانه امر عباده تخييرا، و نهاهم تحذيرا، و كلف يسيرا و لم يكلف عسيرا، و اعطى على القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يرسل الانبياء لعبا، و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا، و لا خلق السماوات و الارض و ما بينها باطلا، ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار.

ترجمه : مردى از اهالى شام از امام علىعليه‌السلام ، پرسيده بود كه آيا رفتن ما به شام ، به قضا و قدر خدا است ؟

امام ،عليه‌السلام ، به او پاسخ بلندى دادند كه سخن زير گزيده اى از آن است :

واى بر تو!

شايد قضا را لازم پنداشتى و قدر را حتمى اگر چنين بود، ثواب و عقاب باطل مى بود و وعد و وعيد ساقط.

خداى سبحان ، بندگانش را براى مخير كردن شان امر فرمود و براى ترساندشان ، نهى و به منظور تشويقشان به انجام فرمان هاى الهى بر كار اندك ، پاداش بسيار عطا فرمود. و اگر اجبارى بود، اين كارها معنى نداشت

پس خدا از اين جهت كه مغلوب حتميت قانون و قضا و قدر بود، معصيت نشد. و از جهت اكراه هم اطاعت نشد. بلكه معصيت و اطاعت ، هر دو از روى اختيار صورت گرفت

و نيز پيامبران را براى بازى نفرستاد و كتاب هاى آسمانى را براى بندگانش عبث نازل نكرد. آسمان ها و زمين و ما بين آن دو را باطل نيافريد. اين ، گمان كسانى است كه كافر شدند. واى بر كافران ، از آتش !

امامعليه‌السلام ابتدا كيفيت تكليف كردن خداى سبحان را بيان مى كند. تكليف خداى سبحان به گونه اى كه امام ،عليه‌السلام ، بيان فرموده است ، متناسب با اختيار آدمى است و اگر اجبارى در كار مى بود، مى بايست به گونه اى ديگر تكليف صورت مى گرفت

سپس امام ،عليه‌السلام ، نتيجه مى گيرد كه معصيت و اطاعت ، هر دو از اختيار آدمى ناشى مى شود. و نيز پيامبران و كتاب هاى آسمانى براى مردمان داراى اختيار آمده است وگرنه بيهوده مى بودند.

٧٩ - ايمان و حكمت

خذ الحكمه انى كانت ، فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المومن

ترجمه : حكمت را هر جا كه باشد، فراگير؛ زيرا حكمت گاه در سينه منافق است و در آن جا آرام نمى گيرد و به جنبش در مى آيد تا سرانجام بيرون شود و در كنار رفيقان خود در سينه مومن سكونت يابد.

٨٠ - گمشده مومن

الحكمه ضاله المومن ، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق

ترجمه : حكمت ، گمشده مومن است ؛ آن را فراگير، هر چند از اهل نفاق

٨١ - آدمى و دانسته هايش

قيمه كل امرى ء ما يحسنه

و هى الكلمه التى لا تصاب لها قيمه ، و لا توزن بها حكمه ، و لا تقرن اليها كلمه

ترجمه : ارزش هر مردى ، چيزى است كه آن را به خوبى مى داند.

اين سخنى است كه نمى توان بر آن قيمت گذاشت هيچ حكمت ، همسنگ آن و هيچ سخنى ، قرين آن نيست

از اين سخن بر مى آيد كه ذات آدمى ، علم است و علم با آدمى متحد است از اين مطلب در حكمت اسلامى به اتحاد عاقل و معقول ياد مى شود.

٨٢ - پنج توصيه مهم

اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها اباط الابل لكانت لذلك اهلا: لا يرجون احد منكم الاربه ، و لا يخافن الا ذنبه ، و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم ، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه ، و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد، و لا خير فى جسد لا راس معه ، و لا فى ايمان لا صبر معه

ترجمه : شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى وصول به آن ها بر شتران سوار شويد و رنج سفر بر خود هموار كنيد، شايسته است :

هيچ يك از شما هرگز به غير پروردگارش اميد نبندد،

از هيچ چيز غير از گناه خويش نترسد،

اگر چيزى بپرسند كه نمى داند، از گفتن نمى دانم شرم نكند،

اگر نمى داند، از آموختن شرم نكند.

بر شما باد به صبر؛ زيرا صبر براى ايمان ، همان سر است براى بدن خيرى در بدن بدون سر نيست و نه در ايمان بدون صبر.

٨٣ - پاسخ به چاپلوسى

و قالعليه‌السلام لرجل افرط فى الثناء عليه ، و كان له متهما:

انا دون ما تقول ، و فوق ما فى نفسك

ترجمه : امام علىعليه‌السلام ، به مردى كه در دل دشمن آن حضرت بود ولى منافقانه در ستايش امام ،عليه‌السلام ، افراط مى كرد فرمود:

من از آن چه كه مى گويى ، فروترم و از آن چه كه در دل دارى ، برتر.

٨٤ - نجات يافتگان جنگ

بقيه السيف ابقى عددا، و اكثر ولدا.

ترجمه : باقى مانده هاى شمشير كسانى كه از دم شمشير جان به سلامت مى برند عمرشان بيش تر و فرزندانشان افزون تر است ؛ زيرا نام نيك و آثار دلاورى هايشان در خاطره مردم هميشه باقى خواهد بود.

٨٥ - تظاهر به دانايى

من ترك قول لا ادرى اصيبت مقاتله

ترجمه : كسى كه نمى دانم را ترك كند، خويشتن را به هلاكت مى افكند.

٨٦ - انديشه پير

راى الشيخ احب الى من جلد الغلام و روى : من مشهد الغلام

ترجمه : انديشه پير براى من ، محبوب تر است از پايمردى جوان در جنگ

٨٧ - استغفار و بخشايش

عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار.

در شگفتم از كسى كه نااميد مى شود و حال آن كه استغفار با او هست يعنى با وجود استغفار و توبه كسى نبايد از رحمت خدا نااميد شود.

٨٨ - امان از عذاب

و حكى عنه ابو جعفر محمد بن على الباقر، عليهما السلام ، انه قال :

كان فى الارض امانان من عذاب الله ، و قد رفع احدهما، فدونكم الاخر، فتمسكوابه اما الامان الذى رفع فهور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و اما الامان الباقى فالاستغفار. قال الله تعالى : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ، و ما كان الله معذبهم وهم يستغفرون(٦)

و هذا من محاسن الاستخراج ، و لطائف الاستنباط.

ترجمه : امام محمد باقر از امام على ،عليه‌السلام ، نقل كرده كه فرمود:

در زمين براى مردم دو امان از عذاب خدا موجود بود. يكى از آن دو برداشته شد و ديگرى در ميان شما باقى است پس به آن چنگ زنيد.

اما امانى كه برداشته شد رسول خدا،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بود. و امانى كه باقى مانده ، استغفار است

خداى تعالى فرمود:

خداوند آنان را در حالى كه تو پيامبر در ميانشان هستى ، عذاب نمى كند. و خداوند در حالى كه آنان استغفار مى كنند، عذابشان نمى كند.

اين سخن برداشت نيكو و استنباط لطيفى است از قرآن

٨٩ - ارتباط با خدا

من اصلح ما بينه و بين الله ، اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنياه و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.

آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مى كند.

آن كه امر آخرتش را اصلاح كند، خدا امر دنيايش را اصلاح مى كند. آن كه از درون خويش واعظ داشته باشد از سوى خدا برايش حافظ خواهد بود.

٩٠ - فقيه راستين

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله ، و لم يويسهم من روح الله ، و لم يومنهم من مكر الله

ترجمه : دين شناس كامل كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و آنان را از لطف خدا مايوس نسازد و از مكر خدا عقاب ناگهانى خدا ايمن ننمايد.

٩١ - افسردگى دل

ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم

ترجمه : اين دل ها همانند بدن ها ملول مى شوند؛ پس براى رفع ملالت آن ها حكمت هاى لطيف برگزينيد و به آن ها عرضه كنيد.

٩٢ - مراتب دانش

اوضع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان

ترجمه : كم بهاترين علم ، آن است كه بر زبان متوقف شود. و پربهاترين ، آن كه از زبان بگذرد و در اندام ها و دل و جان ظهور كند.

٩٣ - آموزن الهى

لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنه لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنه و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن ، فان الله سبحانه يقول واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه(٧) و معنى ذلك انه يختبرهم بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضى بقسمه ، و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم ، و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب والعقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث ، و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال

و هذا من غريب ما سمع منه فى التفسير.

ترجمه : هيچ يك از شما نگويد: خدايا! از آزمون به تو پناه مى برم ؛ زيرا هيچ كس از آزمون استثنا نيست

اگر كسى مى خواهد به خدا پناه ببرد، بايد از لغزش هاى آزمون ، به خدا پناه ببرد؛ زيرا خداى سبحان مى فرمايد:

بدانيد كه اموال و فرزندان شما آزمون اند!

يعنى خدا شما را با اموال و اولاد مى آزمايد، تا ناخشنودان و خشنودان از روزى خدا معلوم شوند.

هر چند كه خداى سبحان به احوال مردم از خودشان آگاه تر است ، لكن در نتيجه آزمون ، كارهاى شايسته ثواب يا عقاب ، آشكار مى شود؛ زيرا بعضى از مردم در آزمون مى لغزند و مردود مى شوند. اينان پسران را دوست دارند و دختران را ناخوش افزايش مال را دوست دارند و از نقصان مال به جاى صبر كردن ناخرسندند.

اين از سخن هاى نادرى است كه در تفسير، از آن حضرت شنيده شده است

٩٤ - معناى خوبى

و سئلعليه‌السلام عن الخير ماهو؟ فقال :

ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك ، و لكن الخير ان يكثر علملك ، و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعباده ربك ، فان احسنت حمدت الله ، و ان اسات استغفرت الله و لا خير فى الدنيا الا لرجلين : رجل اذنب ذنوبا فهو يتدار كها بالتوبه ، و رجل يسارع فى الخيرات

ترجمه : از امام على ،عليه‌السلام ، پرسيده شد كه خير چيست ؟ امام ،عليه‌السلام ، فرمود:

خير، آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شوند، بلكه خير آن است كه علمت ، افزون و حلمت بردبارى ات عظيم شود. و بر مردم به عبادتت مباهات كنى و اگر كار نيكو كردى خدا را سپاس گويى و اگر ناشايست كردى از خدا آمرزش بخواهى در دنيا خيرى نيست ، مگر براى دو كس :

كسى كه گناه كند و آن را با توبه جبران نمايد،

و كسى كه به انجام خيرات بشتابد.

٩٥ - ثمره تقوا

لا يقل مع التقوى ، و كيف يقل ما يتقبل ؟

ترجمه : عملى كه با تقوا همراه باشد گرچه به ظاهر اندك باشد، ولى در واقع اندك نيست چگونه اندك باشد آن چه كه مورد پذيرش خدا قرار مى گيرد؟!

٩٦ - دوست پيامبر

ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به ثم تلاعليه‌السلام : ان اولى الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا.(٨) ثم قال : ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته ، و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته

ترجمه : شايسته ترين مردم نسبت به پيامبران ، داناترين آنان اند به آنچه كه پيامبران آورده اند.

سپس اين آيه را تلاوت كرد:

شايسته ترين مردم ، نسبت به ابراهيم كسانى بودند كه از او پيروى كردند. و اين پيامبر يعنى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كسانى كه به او ايمان آوردند.

آن گاه امام ،عليه‌السلام ، چنين فرمود:

دوست محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را اطاعت كند، هر چند نسبتش به ايشان دور باشد. و دشمن محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كسى است كه خدا را معصيت كند، هر چند نسبتش به ايشان نزديك باشد.

٩٧ - ارزش يقين

و سمععليه‌السلام رجلا من الحروريه يتهجد و يقرا، فقال :

نوم على يقين خير من صلاه فى شك

ترجمه : امام على ،عليه‌السلام ، شنيد كه يكى از خوارج نماز شب مى خواند و قرآن تلاوت مى كند. در اين هنگام فرمود:

خفتن با يقين ، بهتر است از نماز با ترديد.

گفتنى است كه خوارج در حقانيت همه ترديد داشتند و نمى توانستند از ميان آن همه ، حق را باز شناسند.

٩٨ - تامل در شنيده ها

اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه لا عقل روايه ، فان رواه العلم كثير، و رعاته قليل

ترجمه : وقتى خبرى شنيديد، به عقل رعايت در آن تعقل كنيد، نه عقل روايت ؛ زيرا راويان علم ، بسيارند و رعايت كنندگان آن اندك

عقل رعايت ؛ يعنى تعقل در محتواى حديث در برابر عقل روايت ، كه در راستى حديث انديشه مى كند.

٩٩ - معناى استرجاع

و سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون ، فقال :

ان قولنا: انا لله اقرار على انفسنا بالملك ، و قولنا: و انا اليه راجعون اقرار على انفسنا بالهلك

ترجمه : شنيد كه مردى مى گويد: انا لله و انا اليه راجعون در اين هنگام فرمود:

انالله ؛ ما از آن خداييم اعترافى است در مورد خودمان به مملوك بودن و انا اليه راجعون ؛ ما به سوى او بازگشت كننده ايم اعترافى است در مورد خودمان به هلاك شدن

١٠٠ - ستايش در پيش رو

و مدحه قوم فى وجهه ، فقال :

اللهم انك اعلم بى من نفسى ، و انا اعلم بنفسى منهم اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون ، و اغفروا لنا ما لا يعلمون

ترجمه : گروهى امام على ،عليه‌السلام ، را پيش رويش ستودند. در اين هنگام فرمود:

خدايا!تو مرا بهتر از خودم مى شناسى و من خودم را بهتر از اينان

خدايا!ما را بهتر از آن گردان كه مى پندارند و ما را بيامرز در آن چه كه نمى دانند.

١٠١ - كمك به مستمندان

لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث :

باستضغارها لتعظم ، و باستكتامها لتظهر، و بتعجيلها لتهنا.

ترجمه : برآوردن حاجات مردم نيازمند جز به سه چيز، شايسته در نمى آيد:

به كوچك شمردن ، تا نزد خدا بزرگ گردد؛

به پنهان داشتن ، تا در قيامت آشكار شود؛

به شتاب در انجام آن ، تا براى نيازمند گوارا آيد.


4

5

6

7

8