داستانهایی از آثار و برکات علماء

 داستانهایی از آثار و برکات علماء نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

داستانهایی از آثار و برکات علماء
  • شروع
  • قبلی
  • 36 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3394 / دانلود: 2547
اندازه اندازه اندازه
 داستانهایی از آثار و برکات علماء

داستانهایی از آثار و برکات علماء

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

.

داستانهایی از آثار و برکات علماء

نویسنده:علی میرخلف زاده

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والعاقبه لاهل التقوی والیقین الصلوه والسلام علی اشرف الانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد صلی الله علیه وآله المعصومین الذین اذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا سیما ناموس الدّهر وولی الامر روحی وارواح العالمین له الفداء

وجود یک عالم با عمل ربانی آثار وبرکات زیادی دارد که ما چند نمونه در اینجا می آوریم

۱ - رابط بین خالق ومخلوق و واسط بین گنهکاران و خدای بخشنده ومهربان هستند

۲ - عشق و علاقه به خدا و پیغمبر و اهلبیت عصمت وطهارتعليهم‌السلام را در دل بندگان زیاد می کنند

۳ - محبت و دوستی و عشق بندگان را در دل خدا بسیار می نماید

۴ - علم خیر دنیا و آخرت را در قلب بندگان . وآنها را از جهل وگمراهی نجات می دهند چنانچه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : خداوند اطاعت کرده می شود بوسیله علم ، و خیر دنیا وآخرت با علم است و شر دنیا و آخرت با جهل است آیا خبر ندهم شما را از جماعت وگروهی که نه از انبیائند و نه از شهداء ؟ ! وهمه مردم در روز قیامت غبطه مقام و منزلت آنها را می خورند و بر خیرهایی از نور می نشینند ؟ !

کسی عرض کرد : یا رسول الله اینها چه کسانی هستند ؟ ! حضرت فرمود : آنها بنده ها را پیش خدا محبوب وخدا را نزد بندگان عزیز و دوست داشتنی می کنند

عرض کردند : اینکه خدا را محبوب بنده اش می کنند را فهمیدیم ولی چگونه بندگان را پیش خدا محبوب می کنند ؟ ! فرمودند : امر می کنند آنها را به آنچه خدا امر فرموده ودوست دارد ونهی می کنند از آنچه خدا منع فرموده ومکروه دارد وچون آنها خدا را اطاعت کردند ، خدا آنها را دوست می دارد

واز برکات وآثار وجود علما اینست که : نماز با عالم در غیر مسجد جامع مقابل با هزار رکعت است ودر مسجد جامع مقابل با صد هزار رکعت . صدقه بر عالم به ازای یکی از هفت هزار است .

حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود : هیچ مؤ منی یک ساعت نزد عالمی نمی نشیند ، مگر آنکه پروردگارش او را ندا می کند که پیش حبیبم نشستی ، قسم به عزت وجلالم تو را با او در بهشت همنشین می کنم

از حضرت امیرعليه‌السلام است که فرمودند : یک ساعت نزد علماء نشستن پیش خدا محبوبتر است از هزار سال عبادت کردن

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود

: یک نظر به صورت عالم یا درب خانه عالم را نگاه کردن نزد خدا از شصت سال عبادت کردن محبوبتر وبهتر است

وهمچنین حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام فرمود : هر کس قدرت ندارد به زیارت قبور ما بیاید پس به زیارت علماء وصلحا و برادران ما بروند و به واسطه وجود علماء عذاب دنیا و آخرت از همه دفع می گردد

اکنون در متن می خوانید آثار و برکات وجود علماء چه بسیار است ، انشاء الله این نوشته و ریزه آثار و برکات علماء مورد قبول پروردگار متعال باشد وهدیه درویش است به ساحت مقدس قطب عالم امکان حضرت مهدی امام زمان ( عج ) وثواب آن نثار ارواح علماء وفضلا وخدمتگذاران به دین ومملکت اسلامی ومتدینین و برادر شهیدم آشیخ احمد میر خلف زاده نائل گردد

قم المقدسه

علی میرخلف زاده

احادیث آثار و برکات علماء

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ( همنشینی با اهل دین شرف دنیا و آخرت است ). ( ۱ )

امام باقرعليه‌السلام فرمود : ( نشستن نزد کسی که به او اعتماد دارم که عالم است از عبادت یک سال برایم اطمینان بخش تر است )( ۲ )

ابوجارود گوید : شنیدم که امام باقرعليه‌السلام فرمود : خدا رحمت کند بنده ای را که علم را زنده کند عرض کردم : زنده کردن علم چیست ؟ فرمود : ( این است که با اهل دین و اهل ورع مذاکره نماید )

امیر المؤ منینعليه‌السلام فرمود : ( همنشینی با عالم و پیروی از او دینی است که خدا بوسیله آن دینداری و پرستش شود و اطاعت عالم موجب به دست آمدن حسنات و محو گناهان است و برای مؤ منین ذخیره ایست و در زمان حیات مایه سربلندی و پس از مرگ موجب ذکر خیر است )( ۳ )

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : ( خیری در زندگی دنیا نیست جز برای دو کس ، عالمی که مردم از او پیروی کنند و شنونده ای که حفظ کند و آنچه شنیده و حفظ کرده بکار ببندد و عمل نماید( ۴ )

( سفینه البحار ) اگر در زمان غیبت امام زمانعليه‌السلام علما نبودند مردم از دین بر می گشتند )

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است : ( حواریون حضرت عیسیعليه‌السلام به آن حضرت عرض کردند : یا روح اللّه ما با چه اشخاصی معاشرت و مجالست داشته باشیم حضرت عیسیعليه‌السلام فرمود : با کسانی بنشینید که دیدن آنها شما را متوجه خدا کند و سخنانشان بر علم و دانش شما بیفزاید و عمل و کردارشان شما را به سوی آخرت ترغیب و تشویق نماید )

یک عالم یک منطقه ای را مسلمان کرد

در ( مجالس المؤ منین ) است که ( بوهره ) طایفه ای از مؤ منان پاکیزه سرشتند که در احمد آباد گجرات ( در هندوستان ) هستند تقریباً سیصد سال قبل به ارشاد وهدایت یک نفر عالم بنام ( ملا علی ) به اسلام گرویدند

ایشان را پیری کهنه گبر بوده که به غایت معتقد و مرید او بوده اند ملا علی چنین تدبیر کرد که اول آن پیر را مسلمان کند آنگاه به هدایت و اسلام دیگران بپردازد

بنابراین ، چند سال در خدمت آن پیر روزگار گذرانید و زبان ایشان را یاد گرفته و کتب آنها را مطالعه نمود و بر علوم ایشان استیلا یافت و بتدریج حقیقت دین اسلام و حقانیّت آنرا به آن پیر روشن ضمیر ظاهر ساخت و او را مسلمان نمود و دیگران هم به متابعت او مسلمان شدند

وزیر آن دیار نیز بخدمت آن عالم با تدبیر رسیده و اسلام اختیار کرد ، ولی مدّتی آن پیر و این وزیر اسلام خود را از شاه پنهان می کردند

بالا خره خبر اسلام وزیر به پادشاه رسید و پادشاه در مقام استعلام حال او برآمد ، تا آنکه روزی بی خبر وارد خانه وزیر شد و در حالی که وزیر در حال رکوع نماز بود او را دید و بر او متغیر گردید چون وزیر موجب حضور پادشاه را دانست و تغیّر او را از دیدن خود بحال رکوع فهمید ، لطف خدا شامل حال او گشته فی الحال به تعلیم الهی گفت که من بسبب مشاهده ماری که در زاویه خانه ظاهر گشته بود افتان و خیزان بودم و در پی دفع آن بودم

اتفاقاً تا پادشاه به زاویه خانه نظر انداخت باذن اللّه تعالی ماری به نظر او آمد عذر وزیر مقبول افتاد و سوءظنّ پادشاه رفع شد ولی در آخر پادشاه هم در اثر تبلیغ و هدایت آن عالم کامل مسلمان شد و بالا خره از برکت وجود آن مرد الهی همه اهالی آن ناحیه از شاه ووزیر و عالم و عامی بدین مقدّس اسلام گرویدند( ۵ ) .

ارشاد سردسته اشرار

در اوائل حال ( آخوند ملاّ محمد تقی مجلسی ) که هنوز شهرتی نداشت مردی که به آخوند ارادت داشت به آن جناب عرض نمود : مرا همسایه ایست که از دست او به تنگ آمده ام شبها فسّاق و اشرار را به خانه خودش جمع مینماید تا مشغول عیش و عشرت و شرابخواری و ساز و رقص بشوند آیا میشود در این باب راه علاجی پیدا کرد ؟

شیخ فرمود : امشب ایشان را به مهمانی دعوت کن من هم در آن مهمانی حاضر میشوم پس آن مرد آنها را برای شام دعوت کرد رئیس اشرار گفت : چه طور شد که تو هم به جرگه ما در آمدی ؟

گفت : چنین اتفاق افتاد اشرار همه خوشحال شدند که یک نفر دیگر به افرادشان اضافه شده شب ، آخوند قبل از همه وارد منزل شد و در گوشه ای نشست

ناگاه رئیس اشرار با دار و دسته اش از در وارد شدند و نشستند ، چون آخوند را در مجلس دیدند برایشان ناگوار آمد ، برای آنکه آخوند از غیر جنس آنها بود و بسبب وجود او عیش ایشان منغض میشد پس رئیس ایشان خواست که آخوند را از میدان بیرون کرده باشد روی به آخوند کرده وگفت : شیوه ای که شما در دست دارید بهتر است یا شیوه ای که ما داریم ؟

آخوند گفت : هر یک خواص و لوازم کار خود را بیان کنیم آنوقت ببینیم کدام بهتر است ؟

رئیس گفت : این سخن منصفانه است آنوقت گفت : یکی از اوصاف ما اینست که چون نمک کسی را خوردیم به او خیانت نمی کنیم

آخوند گفت : این حرف شما را من قبول ندارم

رئیس گفت : این در میان همه ما مسلّم است

آخوند گفت : من می دانم شما نمک کسی را خورده اید و نمکدانش را شکسته اید

رئیس گفت : نمک چه کسی را خورده ام و نمکدانش را شکسته ام ؟

آخوند گفت : آیا هرگز شما نمک خداوند عالم را نخورده اید ؟ ! چون رئیس این سخن را شنید تاءمّلی کرده یک مرتبه از جای خود حرکت کرده و رفت و تابعان او همه رفتند

صاحب خانه به آخوند گفت : کار بدتر شد چون ایشان به قهر و غضب رفتند آخوند گفت :

اکنون کار به اینجا انجامید تا ببینیم بعدها چه خواهد شد ، چون صبح شد رئیس دزدها به در خانه آخوند آمده عرض کرد : کلام دیشب شما بر من اثر کرد اکنون توبه کرده غسل نموده ام که مسائل دین بمن تعلیم نمائی

پس بسبب تاءثیر نفس آخوند ملاّمحمد تقی مجلسی آن شخص از هدایت یافتگان شد( ۶ )

بهترین هدایا

مرحوم ( ملا آقا دربندی ) در کتاب ( سعادت ناصریّه ) نقل کرده که : ( عمر پاشا ) حاکم بغداد در حدود حکمرانی خود تعدّی و ظلم می کرد در آن زمان ( یعقوب افندی ) حاکم ( هندیه ) بود ، او که در باطن از امامیّه بود از آخوند در بندی خواهش کرد که حاکم بغداد را موعظه و نصیحت کند که از ستم و اذیّت زوّار دست بردارد

آخوند میگوید : من دیر رسیدم وقتی رفتم حاکم خودش نبود و دفتردار افندی را نایب خود قرار داده بود ، من به ملاقات او رفتم ، و به او گفتم : خواستم تحف و هدایائی که از همه هدایا بهتر و اشرف باشد نزد شما بیاورم

گفت : آن هدایا چیست ؟ گفتم از فضائل ( آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خصوصاً ( سیّدالموحّدین امیرالمؤ منینعليه‌السلام ) آن وقت گفتم اشرف کتب اخبار در نزد شما کدام است ؟ گفت جامعه صحیحه امام بخاری پس من از احوال بخاری و کیفیّت اطلاع او از بعضی از علوم در سن ده سالگی و مسافرت او به مکّه و مدینه و حجاز و یمن و بلاد مغرب و شامات برای اخذ حدیث واینکه هفتصد هزار حدیث حفظ بود و کیفیّت تدریس او در بغداد گفتم ، و چند حدیث از کتاب صحیح او در فضیلت ( علیعليه‌السلام ) بیان کردم دفتر دار با ادب تمام نشست و خود را ه بفکر فرو برد

پس گفتم قدری از ( فضائل امام حسینعليه‌السلام ) را نیز بشنو ، گفت : بیان کن گفتم : اولاً این حدیث که ( رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) فرمود : ضَرْبَهُ عَلِی یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَهِ الثَقَلَیْن یعنی : ضربت علی در روز خندق که به ( عمرو بن عبدود ) زد فضیلت و ثوابش افضل از عبادت جنّ وانس است ، آیا از علماء اهل سنّت کسی منکر این حدث هست ؟ گفت : نه گفتم : پس عبادت جمیع انبیاء داخل در عبادت ثقلین است و این یک ضربت از عبادت جمیع انبیاء جز ( خاتم الانبیاء )صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : افضل است چه به این درجه بودن این ضربت بواسطه اطاعت امر پیغمبر و شریعت اوست

پس گفتم : آیا پیغمبر هرگز اغراق و دروغ میگوید ؟ گفت : نه ، بجهت آنکه :( وَما یَنْطَقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی ) گفتم : آیا ثواب یک حج پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : بالاتر است یا ثواب ضربت علیعليه‌السلام در خندق ؟

دفتردار سکوت کرد گفتم : جای سکوت نیست بلکه حج پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل است ، بدلیل آنکه قبلاً ذکر شد آنوقت گفتم در صحیح بخاری نوشته یک روز حسین در نوبت عایشه به نزد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و آهسته آهسته راه می رفت پیغمبر او را در آغوش کشید و بسیار بوسید و بوئید

عایشه گفت : یا رسول اللّه چقدر این پسرت را دوست داری ؟ فرمود : مگر تو نمیدانی که این پاره جگر من است ؟ پس آن حضرت بسیار گریست ، عایشه از علّت گریه سؤ ال کرد :

فرمود : جای شمشیرها و نیزه هاست که می بوسم عایشه عرض کرد : مگر او را میکشند ؟

فرمود : بلی با لب تشنه ، پس فرمود : خوشا بحال آن کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند که خداوند یک حج مرا به آن کس میدهد عایشه با تعجّب سؤ ال کرد : بقدر ثواب یک حج تو ؟ فرمود : بلکه ثواب دو حج من پرسید : دو حج تو ؟ فرمود : چهار حج پس عایشه هر چه تعجب کرد و سؤ ال نمود حضرت بالاترش را فرمود ، تا آنکه فرمود : بلکه به قدر ثواب نود حج وعمره من خداوند اجر وثواب به زائر حسین من می دهد عایشه سکوت نمود

پس آن دفتر دار گفت : مولای من ، اینجا من اشکالی دارم و آن اینکه پیغمبر اغراق و کذب نمی گوید پس این جوابهای گوناگون در برابر سؤ ال عایشه چیست ؟ چرا اول یک حج را فرمود و بعد بتدریج حرفش را عوض کرد و بالاتر گفت تا به نود حج رسید ؟

من گفتم این اشکال جوابش این است که مراتب زائرین از حیث معرفت به امام و قرب و بعد مسافت زائرین و کثرت و قلّت حمت و در نتیجه ، ثواب زیارت فرق می کند ، دفتر دار بسیار مسرور شد و گفت خداوند به تو جزای خیر بدهد و گریه شدیدی کرد و خود را بپای من انداخته ومکررّاً بوسید

سپس گفتم : واللّه مؤ اخذه خواهید شد پس رنگش متغیّر شد و گفت : چرا ؟ گفتم : به زوّار امام حسینعليه‌السلام اذیت می کنند و مزاحم می شوند واموالشان را می گیرند و می برند کسی به دادشان نمی رسد دفتر دار گفت : حکم می کنم که از این پس دیگر اذیّت نکنند( ۷ )

اثر عالم

از ویژگیهای ( محدّث قمی ) نفوذ کلمه بود که چون سخنان و گفتارش از دل بر می خواست و خود به آنها معتقد بود و قبل از دیگران به آنها عمل می کرد در شنوندگان و مخاطبین تاءثیری مخصوص داشت

برخی از آنان که پای درسهای اخلاق و مواعظ سودمند ایشان حاضر می شدند گفته اند : ( سخنان آن مرحوم چنان بود که تا یک هفته انسان را از تمام سیّئات و پندارهای ناروا و گناهان باز می داشت و به خدا و عبادت متوجّه می کرد )

یکی دیگر از خصلتهای پسندیده آن مرحوم پای بندی به نماز شب و شب زنده داری و قرائت قرآن و تلاوت ادعیه واوراد و اذکار ماءثوره از ائمه معصومینعليهم‌السلام بود و در این رابطه فرزند بزرگش می گوید : ( تا آنجا که من خاطر دارم بیداری آخر شب از آن مرحوم فوت نشد حتی در سفرها ) خصیصه دیگر ایشان این بود که در عمل به این دستور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود : اکرموا اولادی . ( فرزندانم را اکرام و احترام کنید . ) بی اختیار بود و آنان ( سادات ) را اکرام می کرد و بزرگ می داشت( ۸ )

پیامبر اکرم فرمود : اعمالتان را خالص واسلام را عزیز نمائید ، عرض کردند چگونه اسلام را عزیز کنیم ؟ فرمود : با حضور در نزد علما برای یادگرفتن علم کسی که دانش بیاموزد و جواب اهل هوا را بدهد در بحث با آنها برای رضای خدا ، برای او است ثواب عبادت ثقلین و جن و انس

عرض کردند یا رسول اللّه ریاکار هم از عملش بهره ای دارد ؟ فرمود : کسی که فقط خالصاً لوجه اللّه برای عزت اسلام کار می کند برای اوست ثواب اهل مکه از وقتی خلق شده اند ولی اگر قصدش فقط برای خدا نباشد ( با این حال ) خدا آتش جهنم را بر او حرام کرده است

چهل مؤ من شهادت دادند

( آخوند ملا محمد باقر مجلسی ) را بر اسلام ومسلمین حق بسیار است ، چه انتشار مذهب شیعه از برکت تألیفات آن بزرگوار است ، ( معروف است که چون کتاب ( حق الیقین ) او انتشار یافت ، تا به ولایت شام رسید در اطراف و توابع شامات هفتاد هزار نفر شیعه شدند ترجمه احادیث و اخبار و قصص و معجزات حضرات معصومینعليهم‌السلام توسّط آنجناب باعث زیادتی و محکم شدن عقائد مسلمانان و شیعیان شد و قبل از او جماعت صوفیه در کثر و غلوّ بودند تمامی اصول آن شجره را قلع و قمع نمود و در امر به معروف و نهی از منکر وترویج علم و تدریس و تاءلیف یگانه اهل زمان بود و امام جمعه و جماعت اصفهان بود ، شاه سلطان حسین سلطانی بود بی نظم ولیکن آخوند ملا محمد باقر تا زنده بود به واسطه وجود شریف او مملکت برقرار و منظم بود و چون آخوند از دنیا رفت ولایت قندهار از دست سلطان بیرون رفت ورخنه در مملکت افتاد تا آنکه از افغان به اصفهان آمدند و سلطان را کشتند )

تالیفات او از زمان ولادت تا زمان وفات ، روزی هزار سطر است که هر سطری پنجاه حرف باشد و این ممکن نمی شود مگر به تاءیید خداوند ، یکی از تاءلیفات او کتاب گران قدر بحار الانوار است که مانندش

نوشته نشده ، تاریخ ولادت آن بزرگوار را حساب کرده اند مطابق شده با جمله : ( جامع کتاب بحار الا نوار )( ۹ )

اثر دعای عالم عامل

حاجی ابراهیم بن محمد حسن خراسانی کلباسی اصفهانی از شاگردان مرحوم سید بحر العلوم وشیخ جعفر کبیر وسید علی صاحب ریاض بود

گویند که وقتی حاکم اصفهان با جناب حاجی کم اخلاصی کرد حاجی دعا فرمود در اندک زمانی آن حاکم معزول شد جناب حاجی به او نوشت :

دیدی که خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کند( ۱۰ )

تدبیری که مردم را از کشتار مغول

( علامه حلّی )رضي‌الله‌عنه از پدرش نقل می کند : علت اینکه در فتنه مغول اهل کوفه و کربلا و نجف قتل عام نشدند و از هجوم سربازان ( هلاکو ) مصون ماندند این بود که وقتی هلاکو به خارج بغداد رسید و هنوز شهر را فتح نکرده بود ، بیشتر اهل حله از ترس خانه های خود را ترک گفتند و به ( بطایح ) گریختند و جمع قلیلی در شهر ماندند از آن جمله پدرم و ( سید بن طاووس ) و فقیه ( ابن ابی العزّ ) بودند

این سه نفر تصمیم گرفتند به هلاکو نامه بنویسند و صریحاً اطاعت خود را نسبت به وی اعلام دارند نامه نوشتند و بوسیله یک مرد غیر عرب فرستادند هلاکو پس از دریافت نامه فرمانی بنام آقایان صادر کرد و به وسیله دونفر فرستاد و به آن دو سفارش کرد به آقایانی که نامه نوشته اند بگوئید اگر نامه را از صمیم قلب نوشته اید و دل های شما با نوشته شما مطابق است نزد ما بیائید فرستاد گان هلاکو به حلّه آمدند و پیام هلاکو را به آقایان ابلاغ کردند آقایان از ملاقات با هلاکو بیمناک بودند زیرا نمی دانستند پایان کار چه خواهد شد

پدرم به آن دو نفر گفت : اگر من تنها بیایم کافی است ؟ گفتند : آری ، او به معیّت آن دو نفر حرکت کرد در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خلیفه عباسی را نکشته بودند وقتی پدرم به حضور هلاکو رفت به او گفت : چطور با من به مکاتبه پرداختید و چگونه به ملاقات من آمدی پیش از آنکه بدانی کار من و خلیفه بکجا می کشد ؟ ، از کجا اطمینان پیدا کردید که کار من وخلیفه به صلح نیانجامد و من از او در نمی گذرم ؟ پدرم در جواب گفت : اقدام ما بنوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساس روایتی است که از حضرت امیرالمؤ منین علی بن ابیطالبعليه‌السلام به ما رسیده است : قال فی خطبهٍ : الزوراء و ما ادریک ما الزّوراء ارض ذات اثل یشتدّ فیه البیان و تکثر فیه السّکان . والویلُ والعَویلُ لاَهْلِ الزَّوْراءِ مِنْ سَطَواتِ التُّرْکِ وَهُمْ قَوْمٌ صِغارُ الْحَدَقِ وُجُوهُهُمْ کَالْمِجانِّ الْمُطوقِدِ لباسهم الحدید جرد مرد یقدمهم ملک یاءتی من حیث بداء ملکهم جهوری الصّوت قوی الصّوله عالی الهمه لایمر بمدینه الافتحها ولا ترفع علیه رایه الانکسها الویل لمن ناواه فلا یزال کذلک حتی یظفر

علیعليه‌السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه میدانی زورا چیست : سرزمین وسیعی است که در آن بناهای محکم پایه گذاری می شود مردم بسیاری در آن مسکن می گزینند ، رؤ سا و ثروت اندوزان در آن اقامت می کنند

، بنی عباس آنجا را مقرّ خود و جایگاه ثروتهای خویش قرار می دهند

.زوراء برای بنی العباس خانه بازی ولهواست آنجا مرکز ستم ستمکاران و کانون ترس های دهشت زا است جای پیشوایان گناهکار وامراء فاسق و فرمان روایان خائن است و جمعی از فرزندان فارس و روم آنان را خدمت می کنند ، در چنین محیط تیره و گناه آلوده و در آن شرائط ننگین و شرم آور ، اندوه عمومی و گریه های طولانی وشرور و بدبختی دامنگیر مردم زوراء می شود و گرفتار هجوم اجانب نیرومند می گردند اینان ملّتی هستند که حدقه چشمان آنها کوچک است صورتهای آنان مانند سپر طوق شده ولباسشان زره آهنین است سیمای جوانی دارند و پیشاپیش آنها فرمانروائی است که از سرزمین اصلی خود آماده است او صدائی بلند وسطوتی نیرومند و همتی عالی دارد به هیچ شهری نمی گذرد مگر پس از فتح آن وهیچ پرچمی در مقابلش بر افراشته نمی شود مگر آنکه سرنگونش می سازد بلا و عذاب بزرگ برای کسی است که به مخالفتش برخیزد او همچنین صاحب قدرت و نیرو است تا پیروزی نهائی نصیبش گردد

پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاکو گفت : امام ماعليه‌السلام اوصافی را در خطبه ذکر کرده که ما همه آن اوصاف را در شما می بینیم و به پیروزی شما اطمینان داریم ، به همین جهت نامه نوشتیم و من به حضور شما آمدم هلاکو اندیشه و فکر آنان را به حسن قبول تلقی کرد و فرمانی به نام پدر علامّه نوشت و در آن فرمان مردم حلّه را مورد عنایت مخصوص خود قرار داد

طولی نکشید که هلاکو بغداد را فتح کرد و ( معتصم ) خلیفه عباسی را به قتل رسانید بطوری که دائره المعارف بستانی نقل نموده در آن حادثه متجاوز از دو میلیون نفر هلاک شدند ، اموال فراوانی به غارت رفت و خانه های بسیار طعمه حریق شد ، و سرانجام آشکار گردید که آقایان علماء حلّه خطبه علیعليه‌السلام را بخوبی فهمیده و به درستی آن را با هلاکو لشکریانش تطبیق نموده بودند تشخیص صحیح و اقدام بموقع ایشان جان مردم حله و کوفه و نجف و کربلا را از مرگ قطعی نجات داد و از کشتار دسته جمعی آنان جلوگیری نمود

محکوم شدن قاضی مدرس

درباره لقب ( مفید ) ( ابن شهر آشوب )رحمه‌الله در ( معالم العلماء ) در ترجمه شیخ مفید گفته : این لقب را ( صاحب الامر )عليه‌السلام به شیخ مفید داد چنانچه ( محدث قمی ) در ( فوائد الرضویه ) فرموده : در توقیع شریف ( حضرت بقیه اللّه )عليه‌السلام مرقوم است : ( للشیخ السّدید والمولی الرشید الشیخ المفید )

اما بنابرآنچه در میان مردم مشهور است و چنانچه در کتابهای ( سرائر ) و ( مجالس المؤ منین ) ودیگران نوشته اند ( قاضی عبدالجبار معتزلی ) در بغداد در مجلس درس نشسته بود و ائمه فریقین ( شیعه و سنی ) همه حاضر بودند شیخ مفید که مجتهد شیعه بود و قاضی نام او را شنیده بود ولی او را ندیده بود در مجلس درس حاضر شد و در محلّ کفش کن مجلس نشست و بعد از لحظه ای خطاب به قاضی کرده گفت : اگر اجازه بدهید از علماء سؤ الی دارم

قاضی گفت : بپرسید گفت : آن خبر که طایفه شیعه روایت می کنند که پیغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز غدیر درباره علیعليه‌السلام فرموده : ( من کنت مولاه فعلی مولاه ) صحیح است یا شیعه آن را ساخته است ؟ قاضی گفت : خبر صحیح است

شیخ گفت : پس این خلافها وخصومت ها چیست ؟ قاضی گفت : ای برادر این خبر روایت است ولی خلافت ابابکر درایت است آدم عاقل درایت را برای روایت ترک نمی کند

شیخ دوباره پرسید : چه می گوئید درباره خبری که از پیغمبر است که فرمود : ( یا علی حربک حربی و سلمک سلمی ) یعنی یا علی جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من است آیا این خبر صحیح است ؟

قاضی گفت : ای برادر آنها که با علی جنگیدند بعداً توبه کردند

شیخ فرمود : ای قاضی جنگ با علیعليه‌السلام درایت است ولی توبه کردن آنان روایت است و به قول شما روایت در مقابل درایت اعتبار ندارد قاضی نتوانست جواب بدهد مدتی سر به زیر انداخت بعد گفت : تو که هستی ؟

شیخ گفت : من محمد بن محمد بن نعمان حارثی ) هستم قاضی برخواست و دست شیخ را گرفت و در جای خود نشاند و گفت : ( انت المفید حقّاً ) علماء را خوش نیامد قاضی گفت : این مرد مرا الزام کرد ، اگر شما جواب او را میدانید بگوئید همه ساکت ماندند( ۱۱ )

سیزده نفر با یک زن ازدواج کردند

مرحوم ( میرزای بزرگ شیرازیرحمه‌الله ) موقعی که شخصی از کشوری به حضورش می آمد از تمام جهات و خصوصیات آن کشور سؤ ال می کرد روزی عده ای از یک کشور دوردست به حضور او آمدند آن مرحوم از اقتصاد آن کشور و آن شهر سؤ ال نمودند ، یکی از آنها گفت : ( ما آن قدر فقیریم که ما سیزده نفریم و یک زن داریم ! )

میرزا گفت : چه گفتی ؟ !

آن مرد باز کلامش را تکرار نمود که : ما سیزده نفریم و یک زن داریم ، که این زن هر شبی نزد یکی از ما می ماند

( مرحوم میرزا بسیار ناراحت شده فرمود : مگر نمی دانید زن حق ندارد ، بیش از یک شوهر داشته باشد ؟

گفتند : نمی دانیم

میرزا فرمود : مگر در شهر شما عالم نیست ؟

گفتند : خیر ، میرزا دستور داد که بعضی از آنها در شهر سامراء بمانند برای تحصیل علم و یادگرفتن احکام حلال و حرام و فرمود : هر کدام آمادگی دارید که بمانید برای تحصیل علم من زندگی او را تاءمین می کنم ) هم اکنون عده ای از اهل آن شهر در نجف و کربلا و قم مشغول به تحصیل می باشند. ( ۱۲ )

از برکت آن عالم فرج نزدیک شد

مرحوم ( مجلسی ) از ( حضرت امام زین العابدین )عليه‌السلام از ( حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) نقل می کند که آن حضرت فرمودند : ( حضرت یوسفعليه‌السلام ) در وقت رحلت خود به اهلبیت و شیعیان خویش تذکر داد که ( بعد از من شما مبتلا به ظلم خواهید گردید به نحوی که بچه های شما را سر می برند و زنان آبستن شما را شکم پاره می کنند وفَرَجِ شما به دست کسی است که گندم گون و بلند بالا واز اولاد ( لاوی ) پسر یعقوب است )

هنگامی که حضرت یوسف از دنیا رفت مردم بنی اسرائیل مبتلا به ظلم فرعون گشتند که بچه های آنها را سر می برید و شکم زنان آبستن را پاره می کرد و آنها به ظلم او صبر می کردند تا این که ظلم فرعون بر آنها زیاد گردید به نحوی که دیگر نتوانستند تحمل کنند ، به خدمت عالمی که در کوه زندگی می کرد رسیدند و از ظلم فرعون شکایت نمودند

آن عالم آنها را امر به صبر می کرد تا این که آنها بی اختیار صدا به گریه بلند نمودند و گفتند : در حدود چهارصد سال است که ما مبتلا به ظلم و شکنجه می باشیم و هر وقت حضور تو شکایت نمودیم به غیر از امر به صبر و مژده آن که خداوند ما کسی را که ما را از ظلم نجات خواهد داد می رساند ، از تو چیزی نشنیده ایم آیا هنوز وقت آن نرسیده که خداوند به فضل خود ما را از ظلم نجات دهد و آن کسی را که به انتظار او به سر می بریم به ما برساند

آن عالم هم به حال آنها متاءثر گردید و در حق آنها دعا کرد و از خداوند برای آنها فرج خواست ، ناگاه صدایی به گوش آن عالم رسید ؟ که من چهل سال دیگر فرج را می رسانم ، آن عالم خبر وحی رسیده را به آنها دادم آنها حمد الهی را به جا آوردند و از خداوند تشکر نمودند به آن عالم وحی رسید که در اثر آن که بندگان من از شنیدن مژده فرج خوشنود شدند و حمد مرا به جای آوردند من ده سال فرج آنها را جلو انداختم و سی سال دیگر ، از برای آنها فرج می رسانم

آنها از این مژده زیادتر خدا را شکر کردند و حمد او را به جای آوردند خطاب شد : به آنها بگو : من فرج را از برای شما بیست سال دیگر قرار دادم ، آنها باز از این مژده حمد الهی را به جا آوردند

خطاب شد : به آنها بگو : من فرج شما را در ده سال دیگر مقرر داشتم ، آنها باز از این مژده حمد الهی را زیادتر به جای آوردند ، خطاب رسید : به بندگان من بگو از جا برخیزید و از آن کسی که من فرج آنها را بدست او قرار داده ام استقبال نمائید

آنها از این مژده بسیار خرسند گردیدند و حمد الهی را به جای آوردند واز جا برخواستند دیدند از دور کسی می آید و چون شب مهتاب بود دیدند آن کسی که می آید بر حماری سوار است و تمام صفات او مثل همان است که آن عالم از برای آنها بیان نموده بود

لذا به استقبال او دویدند و دست و پای او را بوسیدند و آن عالم از نام او سؤال کرد : فرمودند : ( موسی پسر عمران ) ، تا این که اجداد خود را رسانید به ( لاوی ) پسر یعقوب

آن عالم فرمود : ( ای مردم ! آن کسی که در پی او می گشتید و فر ج شما در دست او است این مرد می باشد ) پس حضرت موسی در نزد آنها پیاده شد و آنها را امر به صبر کرد و فرمود : من از طرف خدا ماءمور می باشم که به ( مدین بروم و پس از چهل سال دیگر در ( مصر ) شما را ملاقات خواهم کرد و فرج شما پس از این چهل سال خواهد بود آنها عرض کردند در این چهل سال صبر خواهیم نمود و کاری که خلاف وظیفه ما باشد از ما صادر نخواهد گردید

این مذاکرات در بین آنها واقع گردید و حضرت موسی از نظر آنها غائب گردید و پس از چهل سال از طرف خدا ماءمور به دعوت فرعون گردید تا این که آخر الامر او را در دریا غرق نمود و شیعیان خود را بر سریر تخت نشانید. ( ۱۳ )

تأثیر دعای علما

در ( روضه الانوار ) است به ( سلطان ملکشاه ) گفتند : ( خواجه نظام الملک ) در هر سال از خزانه نهصد هزار خلعت به علما وزهاد و عابدان می دهد و از آنها به شما نفعی نیست و به آن مبلغ ، لشکر جراری می توان فراهم نمود

سلطان این سخن را به خواجه گفت : به این مبلغ می توان لشکری ترتیب داده که ایشان دشمنان را با شمشیر یک ذرعی و به تیری که رفتنش سیصد ذرع است دفع کنند

خواجه گفت : ( ولی من به این زر برای تو لشکری ترتیب دهم که از اول شب تا صبح دستها را به دعا بلند کنند به درگاه خداوند که شمشیر همت به ابر برسانند و تیر دعا از هفت آسمان گذرانند و لشکر ، و من و تو در پناه ایشانیم ) ، سلطان گریه کرد و او را تحسین نمود( ۱۴ )

چهار درهم

( منصور بن عمار ) از معروفین وعاظ بود روزی در منبر بود شخصی از حاضرین برخواست و گفت : برای رضای خدای متعال مرا چهار درهم احسان کنید واعظ مزبور گفت : هر کس چهار درهم به این فقیر بدهد من چهار دعا برایش می کنم شخصی که غلام یهودی بود جلو آمد و چهار درهم را داد به واعظ و گفت :

چهار دعا برای من بکن اول : آن که خدا مرا آزاد کند دوم : آن که مرا غنی کند سوم : آن که مرا بیامرزد چهارم : آن که اسلام را به آقای من روزی فرماید ) و آن عالم دعای چهارگانه را در حق او به جای آورد ، وقتی غلام به نزد آقایش آمد پرسید : چرا دیر کردی ؟ گفت : در مجلس وعظ منصور بن عمار بودم چهار درهم در آن مجلس تصدق دادم و ( چهار دعا خواستم اول آزادی خودم را ، یهودی گفت : انت حر ، تو آزادی دعای دوم : بی نیازی یهودی گفت : چهار هزار درهم به تو می دهم ، گفت : دعای سوم : اسلام ترا خواستم یهودی گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمد رسول اللّه ) غلام گفت : دعای چهارم آمرزش ترا و خودم را خواستم یهودی گفت : این در قدرت من نیست شب در خواب دید گوینده ای گفت : ( انت فعلت ما فی قدرتک و انا افعل ما فی قدرتی قد غفرت لک و للعبد وللواعظ و للحاضرین اجمعین )

( تو آنچه را که در قدرتت بود انجام دادی ومن هم آنچه در قدرتم هست انجام می دهم ومن تو وغلامت وواعظ وهمه حاضرین را بخشیدم )( ۱۵ )

مجتهد وفرمان بسیج

یکی دیگر از خدمات مهم روحانیت به اجتماع حفظ استقلال کشور اسلامی وایجاد سد دفاعی است که در برابر اجانب و بیگانگان ایجاد می نماید ؛ یعنی ، عملی که شاید یک ارتش مجهز از انجام آن عاجز باشد یک روحانی بزرگ و پیشوای دینی آن را به بهترین وجه انجام می دهد به عنوان نمونه :

در یکی از سفرهای اروپا که ناصر الدین شاه به انگلستان رفته بود ملکه آن روز ( الیزابت ) دستور داد تا ارتش انگلیس در روز معینی در حضور شاه ایران رژه بروند تا شاه ایران ارتش و نیروی نظامی دولت انگلیس را از نزدیک ببیند و پیش از پیش مرعوب آن واقع شود ارتش انگلستان در روزی که از طرف ملکه تعیین شده بود با تمام ساز و برگ نظامی در حضور ملکه انگلستان و ناصر الدین شاه رژه رفت پس از پایان رژه ملکه ( الیزابت ) برای آن که بداند قدرت ارتش انگلیس تا چه حد در روحیه شاه ایران مؤ ثر واقع شده از ناصرالدین شاه پرسید :

ارتش ما چگونه بود ناصر الدین شاه جواب داد بسیار نیرومند و مجهز بود سپس ملکه با پوزخندی از شاه ایران پرسید که ارتش شما در ایران چگونه است و قوای نظامی شما در چه حدی است ؟

( اتابک اعظم ) که در حضور شاه ایران و ملکه ( الیزابت ) ایستاده بود ، می گوید : من خود فکر کردم که شاه ایران در پاسخ ملکه انگلیس چه خواهد گفت ؛ زیرا اگر حقیقت امر را اظهار نماید آبروی ملت ایران می رود ودر برابر ملکه انگلیس و اطرافیانش به خطر خواهد افتاد ، چون ارتش ما در برابر ارتش انگلیس بسیار ناچیز است و اگر در پاسخ خلاف واقع سخن گفته و به دروغ لاف بزند آنها از تمام تشکیلات کشور ما مطلع و آگاه هستند

ولی ناگاه دیدم که ناصر الدین شاه پاسخ عجیبی داد که ملکه انگلستان واطرافیان او را به حیرت انداخت ؛ زیرا در جواب ملکه گفت :

( ما در ایران یک عدد معینی نظامی و ارتش داریم که فقط به منظور حفظ انتظامات داخله کشور است ، اما اگر روزی مملکت ما مورد تهاجم و تجاوز یک دولت بیگانه واقع شود در آن روز پیشوای روحانی و مذهبی مسلمین دستور دفاع از مملکت را صادر می کند و اگر چنین دستوری از طرف او صادر گردد تمام افراد کشور از زن و مرد و بزرگ و کوچک سر باز و نظامی هستند و برای دفاع از کشور بر می خیزند ، حتی در آن روز من که پادشاه کشورم مانند یکی از سربازان باید به حکم وظیفه مذهبی در جبهه جنگ به دفاع مشغول گردم )

این پاسخ ناصر الدین شاه آنچنان اثر عمیقی در ملکه انگلستان و اطرافیان او بخشید که ناچار آنها را واداشت تا با تمام قوا برای درهم شکستن این نیروی عجیب مذهبی ؛ یعنی ، قدرت روحانیت مبارزه کرده و آن را نابود سازد؛ زیرا بدیهی است که با وجود چنین نیروی خارق العاده آنها نمی توانند مقاصد شوم نیات پلید خود را با دست عمال خود درباره کشورهای اسلامی عملی کرده و تمام هستی و ثروتهای خداداد مردم مسلمان را به یغما ببرند ، مخصوصاً این موضوع را در مورد تحریم تنباکو به وسیله مرحوم ( آیت اللّه شیرازی بزرگ ) امتحان کردند

آخوند ملا حسین قلی مردی را توبه داد

مرحوم حاج ( میرزا جواد آقای ملکی ) تبریزی در یکی از نوشته هایش درباره استاد بزرگوارش مرحوم آخوند ( ملا حسینقلی ) همدانی که از اعجوبه های اهل معنی بوده ، می نویسد : ( که یک آقایی آمد پیش مرحوم آخوند و مرحوم آخوند او را توبه داد چهل و هشت ساعت بعد وقتی آمد ما او را نشناختیم ، آن چنان عوض شده بود ، از نظر چهره و قیافه که ما باور نمی کردیم که این همان آدم چهل و هشت ساعت پیش است )( ۱۶ )

جوان لامذهبی متدین و صاحب مقام شد

( علامه طباطبایی )رحمه‌الله می گوید : یکی از دوستان چنین نقل کرد که در ماشین نشسته بودیم از ایران به سفر کربلای معلا حرکت می کردیم در نزدیکی صندلی من جوانی ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود به این جهت سخنی بین من و او رد و بدل نمی شد

ناگهان صدای این جوان یک دفعه به زاری و گریه بلند شد بسیار تعجب کردم پرسیدم ؛ سبب گریه چیست ؟

گفت : ( اگر به شما نگویم به چه کسی بگویم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و طبیعی بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتی به مردم دیندار احساس می کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی ، شبی در محفل دوستان که بسیاری از آنها بهایی بودند حاضر شدم و تا ساعتی چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از گذشت زمانی در خود احساس شرمندگی نمودم و از کارهای خودم خیلی نادم بودم و بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم و چنین گفتم :

ای آن که اگر خدایی هست آن تو هستی ، مرا دریاب !

پس از لحظه ای پایین آمدم شب به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم فردای آن شب اتفاقاً رئیس قطار و چند نفر از بزرگان برای ماءموریت فنی خود عازم مسافرت به مقصدی بودیم ، ناگهان دیدم از دور سیدی نورانی نزدیک من آمده به من سلام کرد و فرمود : با شما کاری دارم ، وعده کردم فردا بعد از ظهر با او دیدار کنم

اتفاقاً پس از رفتن او بعضی گفتند : این بزرگوار است چرا با بی اعتنایی جواب سلام او را دادی ؟ چون وقتی آن سید به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجی دارد و برای این منظور این جا پیش من آمده است از روی تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود می کرد باید فلان مکان بوده و دستوراتی داد که باید عمل کنم

من با خود گفتم بنابراین نمی توانم به دیدن این سید بروم فردا وقتی که زمان کار محوله رئیس قطار نزدیک می شد در خود احساس کسالت کردم کم کم دچار تب شدیدی شدم به طوری که بستری شدم پزشک برای من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموریت معذور گردیدم پس از آن که فرستاده رئیس قطار بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم عادی شد خود را کاملاً خوب و سرحال دیدم ، دانستم باید در این میان سری باشد ازاین رو برخواسته به منزل آن سید رفتم به مجرد آن که نزد او نشستم فوراً یک دوره اصول اعتقادی با دلیل و برهان برایم گفت ، به طوری که من ایمان آوردم ، سپس دستوراتی به من داده فرمود : فردا نیز بیا؛ چند روزی همچنان نزد او رفتم هنگامی که پیش روی او می نشستم هر حادثه ای که برای من رخ داده بود بدون ذره ای کم و بیش حکایت می کرد و از افکار و نیت شخصی من که احدی جز من بر آنها اطلاع نداشت بیان می نمود مدتی گذشت تا آن که شبی از روی ناچاری در مجلس دوستان شرکت کردم و مجبور شدم قمار بازی کنم ، فردا هنگامی که خدمت او رسیدم فوراً فرمود : آیا حیا نکردی که این گناه کبیره را مرتکب شدی ؟

اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شده گفتم : غلط کردم ، توبه کردم ، فرمود : غسل کن و توبه کن دیگر چنین عملی را انجام مده سپس دستوراتی دیگر فرمود خلاصه ، به طور کلی رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگی مرا تغییر داد؛ چون این قضیه در زنجان اتفاق افتاد و بعداً خواستم به تهران حرکت کنم امر فرمود که بعضی از علما را در تهران زیارت کنم و بالاخره ماءمور شدم که برای زیارت اعتاب عالیات مسافرت کنم این سفر سفری است که به امر آن سید بزرگوار انجام می دهم

دوست ما گفت : در نزدیکیهای عراق دوباره دیدم ناگهان صدای او به گریه بلند شد ، سبب را پرسیدم ، گفت : الان وارد خاک عراق شدیم ، چون حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام به من خیر مقدم فرمودند )( ۱۷ )

منظور آن که اگر کسی واقعاً از روی صدق و صفا قدم در راه نهد واز صمیم دل هدایت خود را از خداوند طلب نماید موفق به هدایت خواهد شد اگر چه در امر توحید نیز شک داشته باشد

از نوازندگی به بندگی خدا برگشت

یکی از گویندگان مذهبی می گفت : به همراه عده ای از وعاظ به سوی شهری می رفتیم یکی از وعاظ به راننده ماشین که جوانی بود پرخاش کرد ، اما راننده جوان هیچ گونه عکس العملی نشان نداد و به سکوت مؤ دبانه گذراند ، وقتی به مقصد رسیدیم من به جای دوست واعظم از راننده عذرخواهی کردم ، راننده گفت : من با خودم عهد کرده ام به آقایان علما مخصوصاً گویندگان مذهبی احترام کنم هر چند از ناحیه آنها ناراحتی ببینم ، آنگاه سرگذشت خود را این طور تعریف کرد؛

من یک نوازنده ومطرب بودم و مرتکب هر گونه گناه و آلودگی می شدم و اصلا با دین و نماز و روزه رابطه ای نداشتم تا اینکه ایام ( عاشورا ) و عزاداری امام حسینعليه‌السلام رسید شب ( تاسوعا ) خانواده من همه به مسجد رفتند من در خانه تنها بودم حوصله ام سر آمد بلند شدم بی اختیار به طرف مسجد آمدم ، واعظی در منبر موعظه می کرد نشستم در گوشه ای گوش دادم حرفهای او مرا منقلب کرد مخصوصاً موقعی که به ذکر مصیبت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام رسید آن شعر عربی را از زبان حضرت نقل کرد در موقعی که دست راست آن بزرگوار را قطع کردند فرمود :

واللّه ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابداً عن دینی

یعنی : به خداوند قسم اگر چه قطع کردید دست راست مرا من تا ابد از دین خودم حمایت می کنم و دست از یاری دینم بر نمی دارم

این کلام مرا تکان داد و منقلب شدم و اندکی فکر کردم با خود گفتم : ابوالفضلعليه‌السلام از دین خود آن قدر حمایت کرد که شهید شد ، آیا من برای دین خود چه کرده ام ، در حالی که خود را علاقه مند به ابوالفضل می دانم ، اما دین خود را ویران کرده ام ! ؟

اینجا بود که به خود آمده در همان مجلس توبه کردم آمدم منزل تمامی وسائل و آلات و اسباب معصیت را هر چه داشتم خُرد کرده و بیرون ریختم ، رفتم به دنبال رانندگی ، خداوند هم یاریم کرده وضع زندگیم بسیار خوب است اگر با آن شغل در میان مسلمانان احترامی و آبرویی نداشتم ولی اکنون در میان برادران و همسایگان دارای احترام و عزت بوده و به مسائل دینی سخت پایبندم و این از برکت ارشاد و هدایت و گفتار آن عالم است من نوکر همه شما هستم( ۱۸ )

مسلمان شدن یک قریه بودایی

یکی از تجار آفریقا که اکنون مردی دانشمند است به نام ( محمد شریف دیوجی ) برنامه اش این است که هر سال دهه ( عاشورا ) به طور رایگان برای تبلیغ و برگزاری مراسم عزاداران امام حسینعليه‌السلام به یکی از قریه های آفریقا می رود او برای من ( سید محمد شیرازی ) تعریف کرد : ( وقتی در آفریقا به یکی از قریه ها وارد شدم که واعظ و خطیب نداشت من آمادگی خود را برای سخنرانی اعلام کردم ، اهل قریه هم خیلی خوشحال شدند

وقت نماز رسید اما هر چه گوش دادم صدای اذان نشنیدم بعد به خانه ای که سیاه پوش بود و جمعیت زیادی برای عزاداران موج می زد وارد شدم و به یکی از افراد مجلس گفتم : چرا در محل شما صدای اذان شنیده نمی شود ؟

جواب داد اذان چیست ؟ گفتم : اذان برای نماز

گفت : نماز چیست ؟

گفتم : شما چه مذهبی دارید ؟

جواب داد ما بودائی هستیم

گفتم : پس چرا برای امام حسین عزاداری می کنید ؟ گفتند : ما از گذشتگان خود پیروی می کنیم چون آنها همیشه عزاداری امام حسین را بر پا می کردند

پس من بالای منبر رفتم و گفتم : ای مردم ! امام حسین به قریه شما آمده ولی جد حسین و پدر حسین و دین حسین به قریه شما نیامده است ، پس بیایید حسینعليه‌السلام را واسطه قرار بدهیم تا دین و جدّ او هم بیایند از آن روز مشغول بیان احکام و عقاید حقه اسلام و هدف مقدس حسینعليه‌السلام شدم واسلام را به آنها معرفی کردم ، هنوز دهه عاشورا تمام نشده بود که همه اهل قریه از کوچک و بزرگ و فقیر و غنی مسلمان و شیعه شدند )( ۱۹ )

احمد بن داوود در دربار مأمون

( احمد بن داوود ) در علم ( فقه ) و ( کلام ) و ( ادبیات ) سرآمد دانایان وعلماء عصر خود بود چون در سال ۲۰۴ ه ق ( ماءموران ) به بغداد آمد ، به ( یحیی بن اکثم ) قاضی گفت : چند تن از فضلای معاصر را در نظر بگیر و انتخاب کن که مصاحب و همنشین من باشند ، یحیی بیست تن را در نظر گرفت ؛ که ابن ابی داود هم از آنها بود ماءمون گفت : این عده زیاد است ، یحیی ده تن از آنها را انتخاب کرد

ماءمون گفت : پنج تن را انتخاب کن ، یحیی ده تن از آنها را انتخاب کرد که ابن داود از آنها بود خلیفه پس از آنکه به مراتب عقل و فضل و علم احمد پی برد ، به برادرش ( معتصم ) وصیت کرد که پس از من احمد را از دست مده و از راءی او در کارهای ظاهر و باطن خود سر مپیچ ؛ بنابراین معتصم در زمان خود او را قاضی القضات و یحیی را معزول نمود

احمد بن ابی داود به اندازه ای در وجود معتصم نفوذ داشت و دخیل کارهای او و محرم بود که بارها از روی خوش نفسی و قانون شناسی از اجرای اوامر و احکام ناروای معتصم جلوگیری کرد

( ابن خلکان ) می گوید : مردی را پیش معتصم آوردند نخست او را عتاب کرد

سپس امر کرد سفره خون ( نطع ) را گسترده تا سر او را ببرند احمد بن ابی داود گفت : یا امیر ! حجت برای کشتن این مرد تمام نیست در کشتن او شتاب مکن ؛ زیرا که مظلوم است معتصم تاءمل کرد ابن ابی داود می گوید : در آن حال من از نگاهداری بول در زحمت و فشار بودم ، لیکن دیدم اگر آنی غفلت کنم و غیبت نمایم آن بیچاره را خواهند کشت ناچار حرکت نکردم ولی لباسهای خود را زیر پا جمع کردم و خود را از آن زحمت و رنج خلاص دادم و آن مرد از خطر مرگ رهایی یافت و سفره را برچیدند برخواستم که بروم خلیفه گفت : مگر به روی آب نشسته بودی چرا لباسهایت تر شده ؟ !

ماجرا را گفتم معتصم خندیده گفت : احسنت بارک اللّه علیک ؛ سپس خلعتی با صد هزار درهم به من انعام کرد( ۲۰ )

عالمی مال مردم را گرفت

یکی از علمای تهران با اتوبوس به یکی از شهرهای اطراف تهران مسافرت می کرد و تصادفاً با جوان ژیگول به ظاهر آراسته ای ( که در همان شهری که آن عالم به آنجا مسافرت می کرد ساکن بود و شغل او هم تجارت میوه بود ) در یک صندلی نشسته بود ، در بین راه آن جوان از آن عالم می پرسد که ( خدمات روحانیت به جامعه چیست ؟ )

آن عالم در پاسخ او مقداری صحبت می کند ، در اثنای صحبت باربند اتوبوس پاره می شود جعبه های زیادی که پر از میوه بودند و متعلق به آن جوان بود که از تهران خریده و برای فروش به محل خود می برد از بالای اتوبوس به روی زمین افتادند ؛ البته پیداست که تمام جعبه ها شکسته و میوه ها در وسط بیابان پراکنده شده است

اتوبوس توقف نمود آن جوان بیچاره که با دیدن این منظره خود را باخته بود و گویا تمام سرمایه کارش همان میوه ها بوده ، فوراً از ماشین پیاده شد تا میوه ها را جمع آوری کند ولی آن همه میوه که در آن بیابان پراکنده شده بود حداقل نصف روز وقت لازم دارد که تا یک نفر بتواند آنها را جمع آوری کند اما در عین حال آنچه که آن جوان را شدیداً متاءثر کرده بود این بود که دید مسافرین اتوبوس از زن ومرد برای خوردن آن میوه ها مثل ملخهای گرسنه هجوم آوردند و آنچه آن جوان بیچاره فریاد زد که بر من ترحم کنید این میوه ها تمام هستی و سرمایه من است ، ابداً در مسافرین اثر نکرد

آن عالم و دانشمند با دیدن این منظره از ماشین پیاده شد و با عجله خود را به جلو جمعیت رسانید و با صدای رسا ، رو به مسافرین کرده فریاد زد؛ مردم شما مسلمانید خوردن این مال حرام است با خوردن این میوه ها این جوان را از هستی ساقط نکنید از خدا شرم نمایید و از روز حساب و قیامت بترسید

خلاصه آن مرد عالم پس از آنکه مختصری آثار شوم خوردن مال حرام را از نظر دین مقدس اسلام بیان نمود مسافرین را از آن عمل منصرف کرد و همگی با کمال شرمندگی به عقب برگشتند ، آن مرد عالم فریاد زد مردم خدمت به مسلمان نزد خداوند اجر و ثواب دارد ، که کمتر عمل مستحبی از نظر ارزش به پایه آن می رسد ، بیایید برای خدا همگی به این جوان کمک کنید و میوه های پراکنده او را از بیابان جمع آوری کنیم

به دنبال این سخن تمام مسافرین با کمال مراقبت مشغول جمع آوری میوه های پراکنده شدند و پس از چند دقیقه تمام میوه ها جمع آوری گردید و در میان جعبه ها پر شد و در جعبه ها را بستند و به روی اتوبوس قرار دادند سپس مسافرین هر کس روی صندلی خود قرار گرفته ماشین حرکت کرد

پس از مقداری راه پیمودن آن عالم روحانی به جوانی که صاحب میوه بود و در کنار همان عالم نشسته بود ، رو کرد و گفت : ( رفیق یک قسمت از خدمات روحانیت به اجتماع از همین قبیل است که الان مشاهده کردی که نه تنها این جانب مسافرین را از خوردن میوه ها منصرف کردم بلکه آنها را واداشتم تا در جمع آوری آن هم به شما کمک کنند ) ، آن جوان با شنیدن این سخن از سؤ ال و پرسش قبلی پشیمان شد واز عمل آن مرد عالم صمیمانه تشکر کرد( ۲۱ )

محمد بن مسلم و قاضی ابن ابی لیلی

روزی دو نفر برای طرح دعوا وحل اختلاف نزد ( ابن ابی لیلی ) قاضی معروف آمدند ، یکی از آنها دیگری را نشان داده و گفت : این مرد کنیزی به من فروخته است که پاهایش فاقد مو می باشد

ومن گمان می کنم از روز اول بدن او مو نداشته است و این موضوع مرا نگران کرده است آیا این عیب است و من می توانم بخاطر آن معامله را فسخ کنم ؟

( ابن ابی لیلی ) که تا آن موقع با چنین مساءله ای روبرو نشده بود و حکم آن را نمی دانست بهانه ای پیش کشیده گفت : مهم نیست مردم معمولا موهای بدن را برای پاکیزگی و نظافت می گیرند بنابراین عاملی برای ناراحتی شما وجود ندارد

مدعی که احتمال می داد آقای قاضی از حکم اصلی مساءله بی خبر است و به همین جهت طفره می رود ، گفت : من کار با این حرفها ندارم بالاخره این موضوع عیب محسوب می شود یا نه ؟ و اگر عیب است ، بفرمائید ، وگرنه مرخص می شوم

در این موقع قاضی دست خود را روی شکم گذارده گفت : فعلا دچار درد شدم اجازه بفرمائید لحظه ای دیگر بر می گردم بلافاصله از جا حرکت نمود از در دیگری بیرون رفت و خود را به عالم بزرگوار ( محمد بن مسلم ) رساند و گفت : راءی امام درباره چنین مساءله چیست ؟

محمد بن مسلم گفت : عین این مساءله را نمی دانم ولی از امام باقرعليه‌السلام شنیدم که فرمود : ( هر چیز طبیعی که کم یا زیاد شود عیب محسوب می شود ) ابن ابی لیلی گفت : همین بس است و بی درنگ به محکمه برگشت وبه طرفین شکایت اعلام کرد که اگر مشتری مایل باشد می تواند معامله را به واسطه عیبی که در کنیز است فسخ نماید( ۲۲ )

محمد بن مسلم با توجه به شخصیت ارزنده علمی و معنوی که داشت ، فوق العاده مورد توجه و علاقه پیشوای ششم بود و همواره از حمایت و پشتیبانی کامل آن امام بزرگ برخوردار بود

روزی به امام صادقعليه‌السلام گزارش رسید که ( ابن ابی لیلی ) در یک جریان قضائی شهادت محمد بن مسلم را رد نموده است و گواهی او را نپذیرفته است

این موضوع برای امام گران آمد و سخت ناراحت شد ( ابوکهمش ) می گوید : به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفیاب شدم ، فرمود : شنیده ام محمد ابن مسلم نزد ابن ابی لیلی شهادت داده واو شهادت محمد بن مسلم را رد کرده است ؟

گفتم : بلی فرمود : وقتی که به کوفه رفتی نزد ابن ابی لیلی برو و بگو سه مساءله از تو می پرسم پاسخ آنها را از تو می خواهم ولی به شرط آن که جواب مساءله را با قیاس ویا نقل از قول فقها و محدثان ندهی آنگاه سه مساءله زیر را از او بپرس هنگامی ابن ابی لیلی از پاسخ مسائل عاجز ماند چنین بگو :

جعفر بن محمد می گوید : ( به چه علت شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستورصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تو داناتر وعالم است رد کرده ای ؟ )

( ابوکهمش ) می گوید : وقتی وارد کوفه شدم پیش از آنکه به خانه ام بروم نزد ( ابن ابی لیلی ) رفتم و گفتگوی زیر بین من و او رد و بدل شد

گفتم سه سؤ ال از تو دارم ولی خواهش می کنم پاسخ مرا با قیاس یا از زبان فقها و محدثانند ندهی بلکه راءی و نظر خود را بگو

سؤ ال اول : بگو راءی شما درباره شخصی که در دو رکعت اول نماز واجب شک کرده است چیست ؟

ابن ابی لیلی مدتی سر به پائین انداخت آنگاه سر بلند کرده گفت : عقیده فقها در این باره گفتم از اول با تو شرط کردم که پاسخ مرا از قول دیگران نقل نکنی گفت : من خودم در این باره چیزی نمی دانم

گفتم : خیلی خوب پاسخ سؤ ال دوم را بگو؛ کسی که بدن یا لباسش با بول نجس شده ، لباس و بدن خود را چگونه باید بشوید ؟

وی مدتی به فکر فرو رفت و پس از مدتی سر برداشت و گفت : فقهای ما در این باره فرموده اند .

گفتم : من با شما شرط کردم قول دیگران را نقل نکنی نظر و راءی خود را بگویی

گفت : من شخصاً در این باره چیزی نمی دانم

گفتم : اشکالی ندارد سؤ ال سوم را پاسخ بده ؛ شخصی هنگام ( رمی جمره ) به جای هفت سنگ شش سنگ زده و سنگ هفتم به هدف اصابت نکرده است تکلیف این شخص چیست ؟

قاضی باز به فکر فرو رفت آنگاه سر برداشت و خواست بگوید فقهای ما . گفتم : شرط خود را فراموش مکن گفت متاءسفانه در این باره چیزی نمی دانم من که منتظر چنین جوابی و اعترافی بودم گفتم : ( جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وسیله من به تو پیغام داده که شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور پیامبر از تو داناتر و آگاه تر و عالم تر است چرا رد کرده ای ؟ ) گفت : کدام شخص ؟

گفتم : محمد بن مسلم

گفت : شما را به خدا سوگند این سخن جعفر بن محمد است ؟

گفتم : به خدا سوگند این عین سخن جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

( ابن ابی لیلی ) وقتی این سخن را شنید فردی را به سراغ محمد بن مسلم فرستاد و او را به دادگاه دعوت کرد و پس از ادای مجدد شهادت گواهی او را پذیرفت( ۲۳ )

سخنان مهم امام خمینی درباره مجلسی

در اینجا خوانندگان محترم را به شنیدن سخنان بسیار مهم در این مورد جلب می کنم : ( در امور سیاسی در این صد و چند سال اخیر که نزدیک به زمان ماست و یا مقداری پیشتر برویم می بینیم طایفه ای از علما از مقاماتی گذشته اند و به بعضی از سلاطین متصل شده اند با این که می دیدند مردم با سلاطین مخالفند ولی برای ترویج دیانت ، برای ترویج تشیع اسلامی ، برای ترویج مذهب به سلاطین متصل شدند و آنان را به ترویج مذهب تشیّیع وادار کردند آنها آخوند درباری نبودند این اشتباهی است که بعضی از نویسندگان ما ( اشاره به دکتر علی شریعتی است ) می کنند ، این آقایان اهداف سیاسی داشتند ، اغراض دینی داشتند به محض این که به گوش کسی خورد مرحوم ( مجلسی )رضي‌الله‌عنه ( محقق کرکی )رضي‌الله‌عنه ( شیخ بهائی )رضي‌الله‌عنه با آنها رابطه داشتند به سراغ آنها می رفتند نباید خیال کنند که این آقایان برای کسب جاه و عزت احتیاج به سلاطین داشتند و می رفتند تا سلطان حسین یا شاه عباس به آنها عنایتی بکنند این حرفها در کار نبوده است اینها گذشت کرده اند مجاهده نفسانی کردند تا بدین وسیله و به دست آنان مذهب را ترویج نمایند ، در محیطی که وقتی از سب حضرت امیرعليه‌السلام جلوگیری شد در یکی از بلاد ایران تا شش ماه مهلت خواستند که سب بکنند ، در چنین محیطی که سب حضرت امیرعليه‌السلام رایج بوده واز مذهب تشیع خبری نبوده این آقایان با مجاهده خودشان را پیش مردم طوری کردند که در آن عصر به آنان اشکال داشتند البته از باب نفهمی در زمان ائمهعليه‌السلام هم بوده اند از افرادی که برای خدمت به شیعه متصل می شدند به بعضی از مقامات ، مانند علی بن یقطین ، این درباری شدن نیست آدم سازی است( ۲۴ ) )

از حضرت باقرعليه‌السلام روایت است : من مشی الی سلطان جائر فامره بتقوی اللّه ووعظه وخوفه کان له مثل اجر الثقلین من الجن والانس و مثل اجورهم

( کسی که نزد سلطان ظالم رفته و او را دعوت به تقوای الهی کرده و موعظه کند و از قیامت بترساند برای همچون فردی پاداش جن و انس خواهد بود( ۲۵ ) )

خواجه نصیررحمه‌الله ومجلسی

( خواجه نصیر ) وامثال ( نصیر ) وقتی در این دستگاهها وارد می شدند نمی رفتند وزارت کنند می رفتند آنها را آدم کنند نمی رفتند که تحت نفوذ آنها قرار بگیرند ، می خواستند آنها را مهار کنند

خواجه نصیر وقتی که دنبال ( هلاکو ) رفت خدمت بسیار ارزنده ای کرد؛ چرا که شرکت او برای مهار کردن ( هلاکو ) و برای کسب قدرت برای خدمت به عالم اسلام بود

امثال او مانند مرحوم ( مجلسی ) که در دستگاه صفویه رفتند صفویه را به میان مدرسه و به سوی علم و دانش کشیدند اینها تا اندازه ای که توانستند کار کردند مقصود این است که انسان درست کنیم آنان می گفتند که جنگ کنیم برای کشورگشایی اما سربازان اسلام می گفتند جنگ می کنیم اگر کشته بشویم به نفع ماست واگر بکشیم نیز به نفع ماست( ۲۶ ) )

درباره خلاصی مؤ منی

( سید نعمت اللّه جزائری ) گوید : مرحوم مقدس اردبیلی برای کمک به سیدی به شاه طهماسب نامه ای توصیه نوشت و او را در آن نامه بردار خطاب کرد ، شاه دستور داد نامه را بعد از مرگش در کفنش بگذارند که در موقع سؤ ال با نکیر و منکر به همین لقب برادری مقدس احتجاج نماید

و نیز به خاطر یکی از مقصرین که از ترس عقوبت شاه عباس به حرم مطهر ( امیر المؤ منینعليه‌السلام ) پناه برده بود نامه ای به شاه عباس بدین مضمون نوشت ( بانی ملک عاریت عباس بداند اگر چه این مرد اول ظالم بوده اکنون مظلوم می نماید

چنانچه از تقصیر او بگذری شاید حق تعالی از پاره ای از تقصیرات تو بگذرد )

کتبه بنده شاه ولایت احمد اردبیلی

جواب شاه : به عرض می رساند عباس خدماتی که فرموده بودید به جان منت داشته به تقدیم رسانید امید که این محب را از دعای خیر فراموش نکنند( ۲۷ )

کتب کلب آستان علی عباس

آری در اثر توازن علم وعمل میتوان باعلی درجات مراتب سیر و سلوک رسیده و از میوه های علمی و عرفانی بهره برد در حدیث است : من علم و عمل بما علم ورثه اللّه علم ما لم یعلم

مناظره ابن فهد حلی با اهل سنت

مؤ لف کتاب ( روضات الجنات ) گفته است : یافتم در بعضی از مصنفات یکی از معاصرین خود که نوشته بود : ( احمد بن فهد حلی ) مناظره و مباحثه کرد با اهل سنت و جماعت در زمان حکومت ( میرزا اسنبد ترکمان ) در عراق عرب و چون ابن فهد در مناظره غلبه و پیروزی را بدست آورد و با اقامه دلیل و برهان حقانیت شیعه و بطلان مذهب اهل سنت ، تشیع را اختیار کرد ، میرزا از مذهب تسنن تغییر عقیده داده و مذهب تشیّع را اختیار کرد و خطبه ای به نام حضرت امیر المؤ منین و فرزندان معصومین آن حضرت صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین خواند( ۲۸ )

طاوس یمانی با عبدالملک

آورده اند که ( هشام بن عبدالملک ) برای انجام مناسک حج روانه مکه شد امر کرد : یکی از صحابه را پیش من بیاورید گفتند : از صحابه کسی زنده نمانده است

گفت : از تابعین و پیروان آنها اگر کسی هست بیاورید ، ( طاوس یمانی ) را خبر کردند ، وقتی طاووس به حضور رسید کفش خود را در کنار بساط خلیفه کند و به امارت به او سلام نکرد ، و به کنیه و القاب او را خطاب نکرد و روبروی او نشست و بطور عادی گفت : هشام حالت چطور است ؟

هشام از رفتار او بسیار خشمناک شد و گفت : به چه جراءت با من چنین رفتار کردی ؟ طاووس گفت : مگر چه کردم ؟

هشام گفت : کفشت را در کنار بساط من کندی و مرا امیرالمؤ منین نگفتی

و به کنیه خطاب نکردی و بطور عادی روبروی من نشسته احوال پرسی کردی

طاووس گفت : در هر روزی چند مرتبه در پیشگاه خداوند کفش می کنم به من خشم نمی کند اما ترا امیر المؤ منین خطاب نکردم چون نخواستم دروغ بگویم چون همه مؤ منین به امیر بودن تو راضی نیستند که من تو را امیر المؤ منین گویم ، اما به کنیه نام بردن ، چون دیدم خداوند در قرآن دوستانش را با نام خوانده چون داود ، موسی ، عیسی ، ابراهیم ، محمد . ولی دشمنش را با کنیه نام برده چون( تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ ) اما اینکه من در مقابل تو نشستم و نایستادم چون از امیرالمؤ منین علیعليه‌السلام روایت کرده اند که : هرگاه بخواهی بدانی که اهل دوزخ کیانند نگاه کن به اشخاصی که خود نشسته اند و گروهی در اطراف ایشان ایستاده اند

هشام گفت : مرا موعظه کن گفت : در دوزخ مارها و عقربهائی میباشند مانند کوه امیری را که با رعیت به عدالت رفتار نکند می گزند

طاووس بعد از این سخنان پندآمیز برخواست و رفت( ۲۹ )

شیخ ابوالحسن نوری خمهای شراب معتضد را شکست

( محقق سبزواری ) در حالات ( شیخ ابوالحسن نوری ) گفته است : او منزوی و گوشه نشین بود و اگر منکری را می دید از آن جلوگیری می کرد و اگر چه بیم کشتن در آن باشد روزی برای وضو و طهارت کنار دجله رفت زورقی دید که در آن سی خم سر به مهر بود که به آنها نوشته بود لطف شیخ ، بسیار تعجب کرد از ملاح پرسید در این خمها چه باشد ؟ ملاح گفت : فضولی نکن در این خمها شراب است که به جهت تشریفات مجلس خلیفه آورده اند ، شیخ چوبی که در زورق بود برداشت و همه آن خمها را شکست ملاح به داد و فریاد آمد و ماءمورین را خبر کرد ، شیخ را گرفتند و نزد ( معتضد ) که خلیفه ای بسیار بی رحم و شمشیرش همیشه پیش از سخنش بود بردند ، مردم بغداد از بردن شیخ غمناک شدند معتضد به شیخ بانگ زد : ( تو به چه جراءت و به امر کی این گستاخی را کردی ؟ )

شیخ گفت : ( من به امر خداوند این کار را کردم و به امر آنکه ترا پادشاهی داده آقای پادشاه این گونه اعمال رعیت را وادار به ارتکاب این گونه منکرات می کند و گناه آنها نیز به حساب تو نوشته شود و رعیت در صلاح و فساد پیرو تو هستند بنابراین هم به تو و هم به رعیت دلسوزی کردم و غرضی جز خشنودی خدا را نداشتم )

معتضد از سخنان او خوشحال شده به گریه آمد و گفت : تو سزاوار بدین کاری و در این کار آزادی( ۳۰ ) .

چهار درهم

( منصور بن عمار ) از معروفین وعاظ بود روزی در منبر بود شخصی از حاضرین برخواست و گفت : برای رضای خدای متعال مرا چهار درهم احسان کنید واعظ مزبور گفت : هر کس چهار درهم به این فقیر بدهد من چهار دعا برایش می کنم شخصی که غلام یهودی بود جلو آمد و چهار درهم را داد به واعظ و گفت :

چهار دعا برای من بکن اول : آن که خدا مرا آزاد کند دوم : آن که مرا غنی کند سوم : آن که مرا بیامرزد چهارم : آن که اسلام را به آقای من روزی فرماید ) و آن عالم دعای چهارگانه را در حق او به جای آورد ، وقتی غلام به نزد آقایش آمد پرسید : چرا دیر کردی ؟ گفت : در مجلس وعظ منصور بن عمار بودم چهار درهم در آن مجلس تصدق دادم و ( چهار دعا خواستم اول آزادی خودم را ، یهودی گفت : انت حر ، تو آزادی دعای دوم : بی نیازی یهودی گفت : چهار هزار درهم به تو می دهم ، گفت : دعای سوم : اسلام ترا خواستم یهودی گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان محمد رسول اللّه ) غلام گفت : دعای چهارم آمرزش ترا و خودم را خواستم یهودی گفت : این در قدرت من نیست شب در خواب دید گوینده ای گفت : ( انت فعلت ما فی قدرتک و انا افعل ما فی قدرتی قد غفرت لک و للعبد وللواعظ و للحاضرین اجمعین )

( تو آنچه را که در قدرتت بود انجام دادی ومن هم آنچه در قدرتم هست انجام می دهم ومن تو وغلامت وواعظ وهمه حاضرین را بخشیدم )( ۱۵ )

مجتهد وفرمان بسیج

یکی دیگر از خدمات مهم روحانیت به اجتماع حفظ استقلال کشور اسلامی وایجاد سد دفاعی است که در برابر اجانب و بیگانگان ایجاد می نماید ؛ یعنی ، عملی که شاید یک ارتش مجهز از انجام آن عاجز باشد یک روحانی بزرگ و پیشوای دینی آن را به بهترین وجه انجام می دهد به عنوان نمونه :

در یکی از سفرهای اروپا که ناصر الدین شاه به انگلستان رفته بود ملکه آن روز ( الیزابت ) دستور داد تا ارتش انگلیس در روز معینی در حضور شاه ایران رژه بروند تا شاه ایران ارتش و نیروی نظامی دولت انگلیس را از نزدیک ببیند و پیش از پیش مرعوب آن واقع شود ارتش انگلستان در روزی که از طرف ملکه تعیین شده بود با تمام ساز و برگ نظامی در حضور ملکه انگلستان و ناصر الدین شاه رژه رفت پس از پایان رژه ملکه ( الیزابت ) برای آن که بداند قدرت ارتش انگلیس تا چه حد در روحیه شاه ایران مؤ ثر واقع شده از ناصرالدین شاه پرسید :

ارتش ما چگونه بود ناصر الدین شاه جواب داد بسیار نیرومند و مجهز بود سپس ملکه با پوزخندی از شاه ایران پرسید که ارتش شما در ایران چگونه است و قوای نظامی شما در چه حدی است ؟

( اتابک اعظم ) که در حضور شاه ایران و ملکه ( الیزابت ) ایستاده بود ، می گوید : من خود فکر کردم که شاه ایران در پاسخ ملکه انگلیس چه خواهد گفت ؛ زیرا اگر حقیقت امر را اظهار نماید آبروی ملت ایران می رود ودر برابر ملکه انگلیس و اطرافیانش به خطر خواهد افتاد ، چون ارتش ما در برابر ارتش انگلیس بسیار ناچیز است و اگر در پاسخ خلاف واقع سخن گفته و به دروغ لاف بزند آنها از تمام تشکیلات کشور ما مطلع و آگاه هستند

ولی ناگاه دیدم که ناصر الدین شاه پاسخ عجیبی داد که ملکه انگلستان واطرافیان او را به حیرت انداخت ؛ زیرا در جواب ملکه گفت :

( ما در ایران یک عدد معینی نظامی و ارتش داریم که فقط به منظور حفظ انتظامات داخله کشور است ، اما اگر روزی مملکت ما مورد تهاجم و تجاوز یک دولت بیگانه واقع شود در آن روز پیشوای روحانی و مذهبی مسلمین دستور دفاع از مملکت را صادر می کند و اگر چنین دستوری از طرف او صادر گردد تمام افراد کشور از زن و مرد و بزرگ و کوچک سر باز و نظامی هستند و برای دفاع از کشور بر می خیزند ، حتی در آن روز من که پادشاه کشورم مانند یکی از سربازان باید به حکم وظیفه مذهبی در جبهه جنگ به دفاع مشغول گردم )

این پاسخ ناصر الدین شاه آنچنان اثر عمیقی در ملکه انگلستان و اطرافیان او بخشید که ناچار آنها را واداشت تا با تمام قوا برای درهم شکستن این نیروی عجیب مذهبی ؛ یعنی ، قدرت روحانیت مبارزه کرده و آن را نابود سازد؛ زیرا بدیهی است که با وجود چنین نیروی خارق العاده آنها نمی توانند مقاصد شوم نیات پلید خود را با دست عمال خود درباره کشورهای اسلامی عملی کرده و تمام هستی و ثروتهای خداداد مردم مسلمان را به یغما ببرند ، مخصوصاً این موضوع را در مورد تحریم تنباکو به وسیله مرحوم ( آیت اللّه شیرازی بزرگ ) امتحان کردند

آخوند ملا حسین قلی مردی را توبه داد

مرحوم حاج ( میرزا جواد آقای ملکی ) تبریزی در یکی از نوشته هایش درباره استاد بزرگوارش مرحوم آخوند ( ملا حسینقلی ) همدانی که از اعجوبه های اهل معنی بوده ، می نویسد : ( که یک آقایی آمد پیش مرحوم آخوند و مرحوم آخوند او را توبه داد چهل و هشت ساعت بعد وقتی آمد ما او را نشناختیم ، آن چنان عوض شده بود ، از نظر چهره و قیافه که ما باور نمی کردیم که این همان آدم چهل و هشت ساعت پیش است )( ۱۶ )

جوان لامذهبی متدین و صاحب مقام شد

( علامه طباطبایی )رحمه‌الله می گوید : یکی از دوستان چنین نقل کرد که در ماشین نشسته بودیم از ایران به سفر کربلای معلا حرکت می کردیم در نزدیکی صندلی من جوانی ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود به این جهت سخنی بین من و او رد و بدل نمی شد

ناگهان صدای این جوان یک دفعه به زاری و گریه بلند شد بسیار تعجب کردم پرسیدم ؛ سبب گریه چیست ؟

گفت : ( اگر به شما نگویم به چه کسی بگویم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و طبیعی بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتی به مردم دیندار احساس می کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی ، شبی در محفل دوستان که بسیاری از آنها بهایی بودند حاضر شدم و تا ساعتی چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از گذشت زمانی در خود احساس شرمندگی نمودم و از کارهای خودم خیلی نادم بودم و بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتی گریه کردم و چنین گفتم :

ای آن که اگر خدایی هست آن تو هستی ، مرا دریاب !

پس از لحظه ای پایین آمدم شب به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم فردای آن شب اتفاقاً رئیس قطار و چند نفر از بزرگان برای ماءموریت فنی خود عازم مسافرت به مقصدی بودیم ، ناگهان دیدم از دور سیدی نورانی نزدیک من آمده به من سلام کرد و فرمود : با شما کاری دارم ، وعده کردم فردا بعد از ظهر با او دیدار کنم

اتفاقاً پس از رفتن او بعضی گفتند : این بزرگوار است چرا با بی اعتنایی جواب سلام او را دادی ؟ چون وقتی آن سید به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجی دارد و برای این منظور این جا پیش من آمده است از روی تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود می کرد باید فلان مکان بوده و دستوراتی داد که باید عمل کنم

من با خود گفتم بنابراین نمی توانم به دیدن این سید بروم فردا وقتی که زمان کار محوله رئیس قطار نزدیک می شد در خود احساس کسالت کردم کم کم دچار تب شدیدی شدم به طوری که بستری شدم پزشک برای من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموریت معذور گردیدم پس از آن که فرستاده رئیس قطار بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم عادی شد خود را کاملاً خوب و سرحال دیدم ، دانستم باید در این میان سری باشد ازاین رو برخواسته به منزل آن سید رفتم به مجرد آن که نزد او نشستم فوراً یک دوره اصول اعتقادی با دلیل و برهان برایم گفت ، به طوری که من ایمان آوردم ، سپس دستوراتی به من داده فرمود : فردا نیز بیا؛ چند روزی همچنان نزد او رفتم هنگامی که پیش روی او می نشستم هر حادثه ای که برای من رخ داده بود بدون ذره ای کم و بیش حکایت می کرد و از افکار و نیت شخصی من که احدی جز من بر آنها اطلاع نداشت بیان می نمود مدتی گذشت تا آن که شبی از روی ناچاری در مجلس دوستان شرکت کردم و مجبور شدم قمار بازی کنم ، فردا هنگامی که خدمت او رسیدم فوراً فرمود : آیا حیا نکردی که این گناه کبیره را مرتکب شدی ؟

اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شده گفتم : غلط کردم ، توبه کردم ، فرمود : غسل کن و توبه کن دیگر چنین عملی را انجام مده سپس دستوراتی دیگر فرمود خلاصه ، به طور کلی رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگی مرا تغییر داد؛ چون این قضیه در زنجان اتفاق افتاد و بعداً خواستم به تهران حرکت کنم امر فرمود که بعضی از علما را در تهران زیارت کنم و بالاخره ماءمور شدم که برای زیارت اعتاب عالیات مسافرت کنم این سفر سفری است که به امر آن سید بزرگوار انجام می دهم

دوست ما گفت : در نزدیکیهای عراق دوباره دیدم ناگهان صدای او به گریه بلند شد ، سبب را پرسیدم ، گفت : الان وارد خاک عراق شدیم ، چون حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام به من خیر مقدم فرمودند )( ۱۷ )

منظور آن که اگر کسی واقعاً از روی صدق و صفا قدم در راه نهد واز صمیم دل هدایت خود را از خداوند طلب نماید موفق به هدایت خواهد شد اگر چه در امر توحید نیز شک داشته باشد

از نوازندگی به بندگی خدا برگشت

یکی از گویندگان مذهبی می گفت : به همراه عده ای از وعاظ به سوی شهری می رفتیم یکی از وعاظ به راننده ماشین که جوانی بود پرخاش کرد ، اما راننده جوان هیچ گونه عکس العملی نشان نداد و به سکوت مؤ دبانه گذراند ، وقتی به مقصد رسیدیم من به جای دوست واعظم از راننده عذرخواهی کردم ، راننده گفت : من با خودم عهد کرده ام به آقایان علما مخصوصاً گویندگان مذهبی احترام کنم هر چند از ناحیه آنها ناراحتی ببینم ، آنگاه سرگذشت خود را این طور تعریف کرد؛

من یک نوازنده ومطرب بودم و مرتکب هر گونه گناه و آلودگی می شدم و اصلا با دین و نماز و روزه رابطه ای نداشتم تا اینکه ایام ( عاشورا ) و عزاداری امام حسینعليه‌السلام رسید شب ( تاسوعا ) خانواده من همه به مسجد رفتند من در خانه تنها بودم حوصله ام سر آمد بلند شدم بی اختیار به طرف مسجد آمدم ، واعظی در منبر موعظه می کرد نشستم در گوشه ای گوش دادم حرفهای او مرا منقلب کرد مخصوصاً موقعی که به ذکر مصیبت حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام رسید آن شعر عربی را از زبان حضرت نقل کرد در موقعی که دست راست آن بزرگوار را قطع کردند فرمود :

واللّه ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابداً عن دینی

یعنی : به خداوند قسم اگر چه قطع کردید دست راست مرا من تا ابد از دین خودم حمایت می کنم و دست از یاری دینم بر نمی دارم

این کلام مرا تکان داد و منقلب شدم و اندکی فکر کردم با خود گفتم : ابوالفضلعليه‌السلام از دین خود آن قدر حمایت کرد که شهید شد ، آیا من برای دین خود چه کرده ام ، در حالی که خود را علاقه مند به ابوالفضل می دانم ، اما دین خود را ویران کرده ام ! ؟

اینجا بود که به خود آمده در همان مجلس توبه کردم آمدم منزل تمامی وسائل و آلات و اسباب معصیت را هر چه داشتم خُرد کرده و بیرون ریختم ، رفتم به دنبال رانندگی ، خداوند هم یاریم کرده وضع زندگیم بسیار خوب است اگر با آن شغل در میان مسلمانان احترامی و آبرویی نداشتم ولی اکنون در میان برادران و همسایگان دارای احترام و عزت بوده و به مسائل دینی سخت پایبندم و این از برکت ارشاد و هدایت و گفتار آن عالم است من نوکر همه شما هستم( ۱۸ )

مسلمان شدن یک قریه بودایی

یکی از تجار آفریقا که اکنون مردی دانشمند است به نام ( محمد شریف دیوجی ) برنامه اش این است که هر سال دهه ( عاشورا ) به طور رایگان برای تبلیغ و برگزاری مراسم عزاداران امام حسینعليه‌السلام به یکی از قریه های آفریقا می رود او برای من ( سید محمد شیرازی ) تعریف کرد : ( وقتی در آفریقا به یکی از قریه ها وارد شدم که واعظ و خطیب نداشت من آمادگی خود را برای سخنرانی اعلام کردم ، اهل قریه هم خیلی خوشحال شدند

وقت نماز رسید اما هر چه گوش دادم صدای اذان نشنیدم بعد به خانه ای که سیاه پوش بود و جمعیت زیادی برای عزاداران موج می زد وارد شدم و به یکی از افراد مجلس گفتم : چرا در محل شما صدای اذان شنیده نمی شود ؟

جواب داد اذان چیست ؟ گفتم : اذان برای نماز

گفت : نماز چیست ؟

گفتم : شما چه مذهبی دارید ؟

جواب داد ما بودائی هستیم

گفتم : پس چرا برای امام حسین عزاداری می کنید ؟ گفتند : ما از گذشتگان خود پیروی می کنیم چون آنها همیشه عزاداری امام حسین را بر پا می کردند

پس من بالای منبر رفتم و گفتم : ای مردم ! امام حسین به قریه شما آمده ولی جد حسین و پدر حسین و دین حسین به قریه شما نیامده است ، پس بیایید حسینعليه‌السلام را واسطه قرار بدهیم تا دین و جدّ او هم بیایند از آن روز مشغول بیان احکام و عقاید حقه اسلام و هدف مقدس حسینعليه‌السلام شدم واسلام را به آنها معرفی کردم ، هنوز دهه عاشورا تمام نشده بود که همه اهل قریه از کوچک و بزرگ و فقیر و غنی مسلمان و شیعه شدند )( ۱۹ )

احمد بن داوود در دربار مأمون

( احمد بن داوود ) در علم ( فقه ) و ( کلام ) و ( ادبیات ) سرآمد دانایان وعلماء عصر خود بود چون در سال ۲۰۴ ه ق ( ماءموران ) به بغداد آمد ، به ( یحیی بن اکثم ) قاضی گفت : چند تن از فضلای معاصر را در نظر بگیر و انتخاب کن که مصاحب و همنشین من باشند ، یحیی بیست تن را در نظر گرفت ؛ که ابن ابی داود هم از آنها بود ماءمون گفت : این عده زیاد است ، یحیی ده تن از آنها را انتخاب کرد

ماءمون گفت : پنج تن را انتخاب کن ، یحیی ده تن از آنها را انتخاب کرد که ابن داود از آنها بود خلیفه پس از آنکه به مراتب عقل و فضل و علم احمد پی برد ، به برادرش ( معتصم ) وصیت کرد که پس از من احمد را از دست مده و از راءی او در کارهای ظاهر و باطن خود سر مپیچ ؛ بنابراین معتصم در زمان خود او را قاضی القضات و یحیی را معزول نمود

احمد بن ابی داود به اندازه ای در وجود معتصم نفوذ داشت و دخیل کارهای او و محرم بود که بارها از روی خوش نفسی و قانون شناسی از اجرای اوامر و احکام ناروای معتصم جلوگیری کرد

( ابن خلکان ) می گوید : مردی را پیش معتصم آوردند نخست او را عتاب کرد

سپس امر کرد سفره خون ( نطع ) را گسترده تا سر او را ببرند احمد بن ابی داود گفت : یا امیر ! حجت برای کشتن این مرد تمام نیست در کشتن او شتاب مکن ؛ زیرا که مظلوم است معتصم تاءمل کرد ابن ابی داود می گوید : در آن حال من از نگاهداری بول در زحمت و فشار بودم ، لیکن دیدم اگر آنی غفلت کنم و غیبت نمایم آن بیچاره را خواهند کشت ناچار حرکت نکردم ولی لباسهای خود را زیر پا جمع کردم و خود را از آن زحمت و رنج خلاص دادم و آن مرد از خطر مرگ رهایی یافت و سفره را برچیدند برخواستم که بروم خلیفه گفت : مگر به روی آب نشسته بودی چرا لباسهایت تر شده ؟ !

ماجرا را گفتم معتصم خندیده گفت : احسنت بارک اللّه علیک ؛ سپس خلعتی با صد هزار درهم به من انعام کرد( ۲۰ )

عالمی مال مردم را گرفت

یکی از علمای تهران با اتوبوس به یکی از شهرهای اطراف تهران مسافرت می کرد و تصادفاً با جوان ژیگول به ظاهر آراسته ای ( که در همان شهری که آن عالم به آنجا مسافرت می کرد ساکن بود و شغل او هم تجارت میوه بود ) در یک صندلی نشسته بود ، در بین راه آن جوان از آن عالم می پرسد که ( خدمات روحانیت به جامعه چیست ؟ )

آن عالم در پاسخ او مقداری صحبت می کند ، در اثنای صحبت باربند اتوبوس پاره می شود جعبه های زیادی که پر از میوه بودند و متعلق به آن جوان بود که از تهران خریده و برای فروش به محل خود می برد از بالای اتوبوس به روی زمین افتادند ؛ البته پیداست که تمام جعبه ها شکسته و میوه ها در وسط بیابان پراکنده شده است

اتوبوس توقف نمود آن جوان بیچاره که با دیدن این منظره خود را باخته بود و گویا تمام سرمایه کارش همان میوه ها بوده ، فوراً از ماشین پیاده شد تا میوه ها را جمع آوری کند ولی آن همه میوه که در آن بیابان پراکنده شده بود حداقل نصف روز وقت لازم دارد که تا یک نفر بتواند آنها را جمع آوری کند اما در عین حال آنچه که آن جوان را شدیداً متاءثر کرده بود این بود که دید مسافرین اتوبوس از زن ومرد برای خوردن آن میوه ها مثل ملخهای گرسنه هجوم آوردند و آنچه آن جوان بیچاره فریاد زد که بر من ترحم کنید این میوه ها تمام هستی و سرمایه من است ، ابداً در مسافرین اثر نکرد

آن عالم و دانشمند با دیدن این منظره از ماشین پیاده شد و با عجله خود را به جلو جمعیت رسانید و با صدای رسا ، رو به مسافرین کرده فریاد زد؛ مردم شما مسلمانید خوردن این مال حرام است با خوردن این میوه ها این جوان را از هستی ساقط نکنید از خدا شرم نمایید و از روز حساب و قیامت بترسید

خلاصه آن مرد عالم پس از آنکه مختصری آثار شوم خوردن مال حرام را از نظر دین مقدس اسلام بیان نمود مسافرین را از آن عمل منصرف کرد و همگی با کمال شرمندگی به عقب برگشتند ، آن مرد عالم فریاد زد مردم خدمت به مسلمان نزد خداوند اجر و ثواب دارد ، که کمتر عمل مستحبی از نظر ارزش به پایه آن می رسد ، بیایید برای خدا همگی به این جوان کمک کنید و میوه های پراکنده او را از بیابان جمع آوری کنیم

به دنبال این سخن تمام مسافرین با کمال مراقبت مشغول جمع آوری میوه های پراکنده شدند و پس از چند دقیقه تمام میوه ها جمع آوری گردید و در میان جعبه ها پر شد و در جعبه ها را بستند و به روی اتوبوس قرار دادند سپس مسافرین هر کس روی صندلی خود قرار گرفته ماشین حرکت کرد

پس از مقداری راه پیمودن آن عالم روحانی به جوانی که صاحب میوه بود و در کنار همان عالم نشسته بود ، رو کرد و گفت : ( رفیق یک قسمت از خدمات روحانیت به اجتماع از همین قبیل است که الان مشاهده کردی که نه تنها این جانب مسافرین را از خوردن میوه ها منصرف کردم بلکه آنها را واداشتم تا در جمع آوری آن هم به شما کمک کنند ) ، آن جوان با شنیدن این سخن از سؤ ال و پرسش قبلی پشیمان شد واز عمل آن مرد عالم صمیمانه تشکر کرد( ۲۱ )

محمد بن مسلم و قاضی ابن ابی لیلی

روزی دو نفر برای طرح دعوا وحل اختلاف نزد ( ابن ابی لیلی ) قاضی معروف آمدند ، یکی از آنها دیگری را نشان داده و گفت : این مرد کنیزی به من فروخته است که پاهایش فاقد مو می باشد

ومن گمان می کنم از روز اول بدن او مو نداشته است و این موضوع مرا نگران کرده است آیا این عیب است و من می توانم بخاطر آن معامله را فسخ کنم ؟

( ابن ابی لیلی ) که تا آن موقع با چنین مساءله ای روبرو نشده بود و حکم آن را نمی دانست بهانه ای پیش کشیده گفت : مهم نیست مردم معمولا موهای بدن را برای پاکیزگی و نظافت می گیرند بنابراین عاملی برای ناراحتی شما وجود ندارد

مدعی که احتمال می داد آقای قاضی از حکم اصلی مساءله بی خبر است و به همین جهت طفره می رود ، گفت : من کار با این حرفها ندارم بالاخره این موضوع عیب محسوب می شود یا نه ؟ و اگر عیب است ، بفرمائید ، وگرنه مرخص می شوم

در این موقع قاضی دست خود را روی شکم گذارده گفت : فعلا دچار درد شدم اجازه بفرمائید لحظه ای دیگر بر می گردم بلافاصله از جا حرکت نمود از در دیگری بیرون رفت و خود را به عالم بزرگوار ( محمد بن مسلم ) رساند و گفت : راءی امام درباره چنین مساءله چیست ؟

محمد بن مسلم گفت : عین این مساءله را نمی دانم ولی از امام باقرعليه‌السلام شنیدم که فرمود : ( هر چیز طبیعی که کم یا زیاد شود عیب محسوب می شود ) ابن ابی لیلی گفت : همین بس است و بی درنگ به محکمه برگشت وبه طرفین شکایت اعلام کرد که اگر مشتری مایل باشد می تواند معامله را به واسطه عیبی که در کنیز است فسخ نماید( ۲۲ )

محمد بن مسلم با توجه به شخصیت ارزنده علمی و معنوی که داشت ، فوق العاده مورد توجه و علاقه پیشوای ششم بود و همواره از حمایت و پشتیبانی کامل آن امام بزرگ برخوردار بود

روزی به امام صادقعليه‌السلام گزارش رسید که ( ابن ابی لیلی ) در یک جریان قضائی شهادت محمد بن مسلم را رد نموده است و گواهی او را نپذیرفته است

این موضوع برای امام گران آمد و سخت ناراحت شد ( ابوکهمش ) می گوید : به محضر امام صادقعليه‌السلام شرفیاب شدم ، فرمود : شنیده ام محمد ابن مسلم نزد ابن ابی لیلی شهادت داده واو شهادت محمد بن مسلم را رد کرده است ؟

گفتم : بلی فرمود : وقتی که به کوفه رفتی نزد ابن ابی لیلی برو و بگو سه مساءله از تو می پرسم پاسخ آنها را از تو می خواهم ولی به شرط آن که جواب مساءله را با قیاس ویا نقل از قول فقها و محدثان ندهی آنگاه سه مساءله زیر را از او بپرس هنگامی ابن ابی لیلی از پاسخ مسائل عاجز ماند چنین بگو :

جعفر بن محمد می گوید : ( به چه علت شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستورصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تو داناتر وعالم است رد کرده ای ؟ )

( ابوکهمش ) می گوید : وقتی وارد کوفه شدم پیش از آنکه به خانه ام بروم نزد ( ابن ابی لیلی ) رفتم و گفتگوی زیر بین من و او رد و بدل شد

گفتم سه سؤ ال از تو دارم ولی خواهش می کنم پاسخ مرا با قیاس یا از زبان فقها و محدثانند ندهی بلکه راءی و نظر خود را بگو

سؤ ال اول : بگو راءی شما درباره شخصی که در دو رکعت اول نماز واجب شک کرده است چیست ؟

ابن ابی لیلی مدتی سر به پائین انداخت آنگاه سر بلند کرده گفت : عقیده فقها در این باره گفتم از اول با تو شرط کردم که پاسخ مرا از قول دیگران نقل نکنی گفت : من خودم در این باره چیزی نمی دانم

گفتم : خیلی خوب پاسخ سؤ ال دوم را بگو؛ کسی که بدن یا لباسش با بول نجس شده ، لباس و بدن خود را چگونه باید بشوید ؟

وی مدتی به فکر فرو رفت و پس از مدتی سر برداشت و گفت : فقهای ما در این باره فرموده اند .

گفتم : من با شما شرط کردم قول دیگران را نقل نکنی نظر و راءی خود را بگویی

گفت : من شخصاً در این باره چیزی نمی دانم

گفتم : اشکالی ندارد سؤ ال سوم را پاسخ بده ؛ شخصی هنگام ( رمی جمره ) به جای هفت سنگ شش سنگ زده و سنگ هفتم به هدف اصابت نکرده است تکلیف این شخص چیست ؟

قاضی باز به فکر فرو رفت آنگاه سر برداشت و خواست بگوید فقهای ما . گفتم : شرط خود را فراموش مکن گفت متاءسفانه در این باره چیزی نمی دانم من که منتظر چنین جوابی و اعترافی بودم گفتم : ( جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وسیله من به تو پیغام داده که شهادت شخصی را که به احکام خدا و روش و دستور پیامبر از تو داناتر و آگاه تر و عالم تر است چرا رد کرده ای ؟ ) گفت : کدام شخص ؟

گفتم : محمد بن مسلم

گفت : شما را به خدا سوگند این سخن جعفر بن محمد است ؟

گفتم : به خدا سوگند این عین سخن جعفر بن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

( ابن ابی لیلی ) وقتی این سخن را شنید فردی را به سراغ محمد بن مسلم فرستاد و او را به دادگاه دعوت کرد و پس از ادای مجدد شهادت گواهی او را پذیرفت( ۲۳ )

سخنان مهم امام خمینی درباره مجلسی

در اینجا خوانندگان محترم را به شنیدن سخنان بسیار مهم در این مورد جلب می کنم : ( در امور سیاسی در این صد و چند سال اخیر که نزدیک به زمان ماست و یا مقداری پیشتر برویم می بینیم طایفه ای از علما از مقاماتی گذشته اند و به بعضی از سلاطین متصل شده اند با این که می دیدند مردم با سلاطین مخالفند ولی برای ترویج دیانت ، برای ترویج تشیع اسلامی ، برای ترویج مذهب به سلاطین متصل شدند و آنان را به ترویج مذهب تشیّیع وادار کردند آنها آخوند درباری نبودند این اشتباهی است که بعضی از نویسندگان ما ( اشاره به دکتر علی شریعتی است ) می کنند ، این آقایان اهداف سیاسی داشتند ، اغراض دینی داشتند به محض این که به گوش کسی خورد مرحوم ( مجلسی )رضي‌الله‌عنه ( محقق کرکی )رضي‌الله‌عنه ( شیخ بهائی )رضي‌الله‌عنه با آنها رابطه داشتند به سراغ آنها می رفتند نباید خیال کنند که این آقایان برای کسب جاه و عزت احتیاج به سلاطین داشتند و می رفتند تا سلطان حسین یا شاه عباس به آنها عنایتی بکنند این حرفها در کار نبوده است اینها گذشت کرده اند مجاهده نفسانی کردند تا بدین وسیله و به دست آنان مذهب را ترویج نمایند ، در محیطی که وقتی از سب حضرت امیرعليه‌السلام جلوگیری شد در یکی از بلاد ایران تا شش ماه مهلت خواستند که سب بکنند ، در چنین محیطی که سب حضرت امیرعليه‌السلام رایج بوده واز مذهب تشیع خبری نبوده این آقایان با مجاهده خودشان را پیش مردم طوری کردند که در آن عصر به آنان اشکال داشتند البته از باب نفهمی در زمان ائمهعليه‌السلام هم بوده اند از افرادی که برای خدمت به شیعه متصل می شدند به بعضی از مقامات ، مانند علی بن یقطین ، این درباری شدن نیست آدم سازی است( ۲۴ ) )

از حضرت باقرعليه‌السلام روایت است : من مشی الی سلطان جائر فامره بتقوی اللّه ووعظه وخوفه کان له مثل اجر الثقلین من الجن والانس و مثل اجورهم

( کسی که نزد سلطان ظالم رفته و او را دعوت به تقوای الهی کرده و موعظه کند و از قیامت بترساند برای همچون فردی پاداش جن و انس خواهد بود( ۲۵ ) )

خواجه نصیررحمه‌الله ومجلسی

( خواجه نصیر ) وامثال ( نصیر ) وقتی در این دستگاهها وارد می شدند نمی رفتند وزارت کنند می رفتند آنها را آدم کنند نمی رفتند که تحت نفوذ آنها قرار بگیرند ، می خواستند آنها را مهار کنند

خواجه نصیر وقتی که دنبال ( هلاکو ) رفت خدمت بسیار ارزنده ای کرد؛ چرا که شرکت او برای مهار کردن ( هلاکو ) و برای کسب قدرت برای خدمت به عالم اسلام بود

امثال او مانند مرحوم ( مجلسی ) که در دستگاه صفویه رفتند صفویه را به میان مدرسه و به سوی علم و دانش کشیدند اینها تا اندازه ای که توانستند کار کردند مقصود این است که انسان درست کنیم آنان می گفتند که جنگ کنیم برای کشورگشایی اما سربازان اسلام می گفتند جنگ می کنیم اگر کشته بشویم به نفع ماست واگر بکشیم نیز به نفع ماست( ۲۶ ) )

درباره خلاصی مؤ منی

( سید نعمت اللّه جزائری ) گوید : مرحوم مقدس اردبیلی برای کمک به سیدی به شاه طهماسب نامه ای توصیه نوشت و او را در آن نامه بردار خطاب کرد ، شاه دستور داد نامه را بعد از مرگش در کفنش بگذارند که در موقع سؤ ال با نکیر و منکر به همین لقب برادری مقدس احتجاج نماید

و نیز به خاطر یکی از مقصرین که از ترس عقوبت شاه عباس به حرم مطهر ( امیر المؤ منینعليه‌السلام ) پناه برده بود نامه ای به شاه عباس بدین مضمون نوشت ( بانی ملک عاریت عباس بداند اگر چه این مرد اول ظالم بوده اکنون مظلوم می نماید

چنانچه از تقصیر او بگذری شاید حق تعالی از پاره ای از تقصیرات تو بگذرد )

کتبه بنده شاه ولایت احمد اردبیلی

جواب شاه : به عرض می رساند عباس خدماتی که فرموده بودید به جان منت داشته به تقدیم رسانید امید که این محب را از دعای خیر فراموش نکنند( ۲۷ )

کتب کلب آستان علی عباس

آری در اثر توازن علم وعمل میتوان باعلی درجات مراتب سیر و سلوک رسیده و از میوه های علمی و عرفانی بهره برد در حدیث است : من علم و عمل بما علم ورثه اللّه علم ما لم یعلم

مناظره ابن فهد حلی با اهل سنت

مؤ لف کتاب ( روضات الجنات ) گفته است : یافتم در بعضی از مصنفات یکی از معاصرین خود که نوشته بود : ( احمد بن فهد حلی ) مناظره و مباحثه کرد با اهل سنت و جماعت در زمان حکومت ( میرزا اسنبد ترکمان ) در عراق عرب و چون ابن فهد در مناظره غلبه و پیروزی را بدست آورد و با اقامه دلیل و برهان حقانیت شیعه و بطلان مذهب اهل سنت ، تشیع را اختیار کرد ، میرزا از مذهب تسنن تغییر عقیده داده و مذهب تشیّع را اختیار کرد و خطبه ای به نام حضرت امیر المؤ منین و فرزندان معصومین آن حضرت صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین خواند( ۲۸ )

طاوس یمانی با عبدالملک

آورده اند که ( هشام بن عبدالملک ) برای انجام مناسک حج روانه مکه شد امر کرد : یکی از صحابه را پیش من بیاورید گفتند : از صحابه کسی زنده نمانده است

گفت : از تابعین و پیروان آنها اگر کسی هست بیاورید ، ( طاوس یمانی ) را خبر کردند ، وقتی طاووس به حضور رسید کفش خود را در کنار بساط خلیفه کند و به امارت به او سلام نکرد ، و به کنیه و القاب او را خطاب نکرد و روبروی او نشست و بطور عادی گفت : هشام حالت چطور است ؟

هشام از رفتار او بسیار خشمناک شد و گفت : به چه جراءت با من چنین رفتار کردی ؟ طاووس گفت : مگر چه کردم ؟

هشام گفت : کفشت را در کنار بساط من کندی و مرا امیرالمؤ منین نگفتی

و به کنیه خطاب نکردی و بطور عادی روبروی من نشسته احوال پرسی کردی

طاووس گفت : در هر روزی چند مرتبه در پیشگاه خداوند کفش می کنم به من خشم نمی کند اما ترا امیر المؤ منین خطاب نکردم چون نخواستم دروغ بگویم چون همه مؤ منین به امیر بودن تو راضی نیستند که من تو را امیر المؤ منین گویم ، اما به کنیه نام بردن ، چون دیدم خداوند در قرآن دوستانش را با نام خوانده چون داود ، موسی ، عیسی ، ابراهیم ، محمد . ولی دشمنش را با کنیه نام برده چون( تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ ) اما اینکه من در مقابل تو نشستم و نایستادم چون از امیرالمؤ منین علیعليه‌السلام روایت کرده اند که : هرگاه بخواهی بدانی که اهل دوزخ کیانند نگاه کن به اشخاصی که خود نشسته اند و گروهی در اطراف ایشان ایستاده اند

هشام گفت : مرا موعظه کن گفت : در دوزخ مارها و عقربهائی میباشند مانند کوه امیری را که با رعیت به عدالت رفتار نکند می گزند

طاووس بعد از این سخنان پندآمیز برخواست و رفت( ۲۹ )

شیخ ابوالحسن نوری خمهای شراب معتضد را شکست

( محقق سبزواری ) در حالات ( شیخ ابوالحسن نوری ) گفته است : او منزوی و گوشه نشین بود و اگر منکری را می دید از آن جلوگیری می کرد و اگر چه بیم کشتن در آن باشد روزی برای وضو و طهارت کنار دجله رفت زورقی دید که در آن سی خم سر به مهر بود که به آنها نوشته بود لطف شیخ ، بسیار تعجب کرد از ملاح پرسید در این خمها چه باشد ؟ ملاح گفت : فضولی نکن در این خمها شراب است که به جهت تشریفات مجلس خلیفه آورده اند ، شیخ چوبی که در زورق بود برداشت و همه آن خمها را شکست ملاح به داد و فریاد آمد و ماءمورین را خبر کرد ، شیخ را گرفتند و نزد ( معتضد ) که خلیفه ای بسیار بی رحم و شمشیرش همیشه پیش از سخنش بود بردند ، مردم بغداد از بردن شیخ غمناک شدند معتضد به شیخ بانگ زد : ( تو به چه جراءت و به امر کی این گستاخی را کردی ؟ )

شیخ گفت : ( من به امر خداوند این کار را کردم و به امر آنکه ترا پادشاهی داده آقای پادشاه این گونه اعمال رعیت را وادار به ارتکاب این گونه منکرات می کند و گناه آنها نیز به حساب تو نوشته شود و رعیت در صلاح و فساد پیرو تو هستند بنابراین هم به تو و هم به رعیت دلسوزی کردم و غرضی جز خشنودی خدا را نداشتم )

معتضد از سخنان او خوشحال شده به گریه آمد و گفت : تو سزاوار بدین کاری و در این کار آزادی( ۳۰ ) .