سخنان قدسی، یا، سخن خدا با سه پیامبر اولی العزم...

نویسنده: موسسه پیام امام هادی عليه السلام
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث
نویسنده: موسسه پیام امام هادی عليه السلام
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث
ای عیسی! دل خود را با ترس من رام کن، و [در امور دنیوی] به پائین تر از خود بنگر، وبه بالاتر از خود نظر مدوز، و بدان اساس هر خطا وگناهی محبت دنیاست، پس آنرا دوست ندار که من نیز آنرا دوست نمی دارم.
ای عیسی! دل خود را برای من پاکیزه کن، ودر تنهایی ها بسیار به یاد من باش، و بدان که شادمانیم به آنست که نزد من تملق [وخوش زبانی] کنی، در این کار زنده دل باش و مرده مباش.
ای عیسی! هیچ چیز را شریک من قرار نده، و از من برحذر باش، و به تندرستی خود مغرور مشو، و [در رقابت های دنیوی] خود را مورد رشگ دیگران قرار مده، چرا که دنیا همچون سایه ای از میان رفتنی است، وآنچه از آن روآوَرَد همچون همانست که پشت کرده، پس با تمام توان خود در کارهای نیک به رقابت بپرداز، و با حق هرجا که هست همراه باش، وپس از شناخت من، اگر قطعه قطعه شدی و با آتش سوزانده شدی به من کفر مورز، پس حتماً از جاهلان مباش که هرچیز با چیزِ [نظیر خود] همراه است.
ای عیسی! برای من از دو چشمت اشکها بریز، و با دلت برایم فروتنی کن.
یَا عِیسی! اسْتَغِثْ بِی(۱) فِی حَالَاتِ الشِّدَّهِ، فَإِنِّی اغِیثُ المَکْرُوبِینَ، وَأُجِیبُ المُضْطَرِّینَ، وَأَنَا أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ.(۲)
_________________________________________
۱- (۱)) - بدل «استغث بی» فی الأمالی والبحار: «استغفرنی»..
۲- (۲)) الکافی ج ۸ ص ۱۳۱ ح ۱۰۳. عنه المجلسیرحمهالله فی کتاب الأربعین ص ۴۶۲ الحدیث الثلاثون، وفی أمالی الصدوق ص ۳۰۷، المجلس ۷۸ ح ۱ باسناده الی علی بن أسباط عن علی بن أبی حمزه عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّهعليهالسلام مثله، وفی الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه: الباب العاشر ص ۹۷، وبحار الانوار ج ۱۴ ص ۲۸۹ ح ۱۴ عن الکافی والأمالی، وقال المجلسی فی المرآه ج ۲۵ ص ۳۱۳-۳۱۴ الحدیث حسن او موثق؛ وبعد ذکره سند الأمالی قال: فالخبر موثق علی الأظهر..
ای عیسی! در سختی ها از من فریادرسی خواه که من فریادرس گرفتارانم، ودرمانده ها را پاسخ گویم، ومن مهربانترین مهربانانم.
اشاره
حَدِیثُ لَیلهِ المعراجِ
قال العلّامه المجلسی قدس سره: «رأیت فی بعض الکتب لهذا الحدیث سنداً هکذا: قال الإمام أبو عبد الله محمد بن علی البلخی، عن أحمد بن إسماعیل الجوهری، عن أبی محمد علی بن مظفر بن إلیاس العبدی، عن أبی نصر أحمد بن عبد الله الواعظ، عن أبی الغنائم، عن أبی الحسن عبد الله بن الواحد بن محمد بن عقیل، عن أبی إسحاق إبراهیم بن حاتم الزاهد بالشام، عن إبراهیم بن محمد، عن عبد الله بن عبد الرحمن، عن أبی عبد الله عبد الحمید بن أحمد بن سعید، عن أبی بشر، عن الحسن بن علی المقری، عن أبی مسلم محمد بن الحسن المقری، عن الإمام جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام ، عن أبیه، عن جدّه، عن علی بن أبی طالبعليهمالسلام قال:
حَدِیثُ شب معراج
علّامه مجلسیقدسسره در ذیل حدیث معراج - پیرامون سند آن - آورده است:
در بعضی از کتابها برای این حدیث سندی دیدم به این طریق:
امام ابوعبداللّه محمد بن علیّ بلخی، از احمد بن اسماعیل جوهری، از ابو محمّد علی بن مظفّر بن الیاس عبدی، از ابونصر احمد بن عبداللّه واعظ، از ابوالغنائم، از ابوالحسن عبداللّه بن واحد بن محمد بن عقیل، از ابوسحاق ابراهیم بن حاتم زاهد در شام، از ابراهیم بن محمد، از عبداللّه بن عبدالرحمن، از ابوعبداللّه عبدالحمید بن احمد بن سعید، از أبوبشر، از حسن بن علی مقری، از ابومسلم محمد بن حسن مقری، از امام جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام ، از پدر [بزرگوار] خود، از جد [بزرگوار] خود، از علی بن أبی طالب علیهم السلام نقل کرده که فرمود:
هذا ما سأل رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم ربّه لیله المعراج...»(۱). وقال أیضاً: «وجدت فی نسخه قدیمه اخری: قال الشیخ أبو عمرو عثمان بن محمد البلخی(۲) : أخبرنا أبو بکر أحمد بن إسماعیل الجوهری قال: حدثنا أبو علی المطر بن إلیاس بن سعد بن سلیمان قال: أخبرنا أبو نصر أحمد بن عبد الله بن إسحاق الواعظ قال: أخبرنا أبو الغنائم الحسن بن حماد المقری قراءه بأهواز فی آخر شهر رمضان سنه ثلاث وأربعین وأربعمائه قال: أخبرنا أبو مسلم محمد بن الحسن المقری قراءه علیه من أصله قال: حدّثنا عبد الواحد بن محمد بن عقیل قال: أخبرنا أبو إسحاق إبراهیم بن حاتم الزاهد بالشام(۳) قال: حدثنا إبراهیم بن محمد بن أحمد(۴) قال حدثنا إسحاق بن بشر(۵) ، عن جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام ، عن أبیه، عن جده، عن علی بن أبی طالبعليهمالسلام ...»(۶) .
___________________________________________
۱- (۱)) - البحار ج ۷۷ ص ۳۰..
۲- (۲)) - المتوفی ببلخ فی جمادی الاولی سنه ۵۳۷. انظر سیر اعلام النبلاء: ج ۲۰ ص ۱۶۶ رقم ۱۰۱..
۳- (۳)) - انظر تاریخ مدینه دمشق: ج ۶ ص ۳۷۷-۳۷۸..
۴- (۴)) - هو ابو اسحاق التستری. انظر تاریخ مدینه دمشق: ص ۳۷۷-۳۷۸..
۵- (۵)) هو ابو حذیفه الکاهلی الخراسانی، عُدّ من أصحاب الامام الصادقعليهالسلام . انظر رجال النجاشی: ص ۷۲ رقم ۱۷۱، ورجال الطوسی: ص ۱۴۹ رقم ۱۳۸، ومیزان الاعتدال: ج ۱ ص ۱۸۴ رقم ۷۳۹..
۶- (۶)) البحار ج ۷۷ ص ۳۱..
این آن [حدیثی] است که رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم از پروردگار خود در شب معراج درخواست کرد...».
باز علّامه مجلسیرضياللهعنه فرموده است: در نسخه قدیم دیگری یافتم که: شیخ أبوعمر و عثمان بن محمد بلخی، از ابوبکر احمد بن اسماعیل جوهری، از أبو علی مطر بن إلیاس بن سعد بن سلیمان، از أبونصر احمد بن عبداللّه بن إسحاق واعظ - که در اهواز، در آخر ماه رمضان ۴۴۳ هجری قمری، به صورت قرائت - از ابوالغنائم حسن بن حمّاد مقری - که به صورت قرائت از اصل آن - از ابومسلم محمد بن حسن مقری، از عبدالواحد بن محمد بن عقیل، از ابواسحاق ابراهیم بن حاتم زاهد در شام، از ابراهیم بن محمد بن احمد، از اسحاق بن بشر، از [امام] جعفر بن محمد الصادقعليهالسلام ، از پدر [بزرگوار] خود، از جد [بزرگوار] خود، از [امام] علی بن ابی طالبعليهمالسلام ، همانند این حدیث را نقل کرده است.
وأمّا نص الحدیث فقد نقله العلّامه المجلسی قدس سره عن إرشاد القلوب للدیلمی قدس سره، وقال:
روی عن أمیر المؤمنینعليهالسلام أن النّبیّصلىاللهعليهوآلهوسلم و سلم سأل ربّه سبحانه لیله المعراج فقال: یا رَبِّ أیُّ الأعمالِ أفضَلُ؟
فقالَ اللهُ عزَّ وجلَّ: لَیسَ شَیْءٌ عِندی أفضَلَ مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَیَّ وَالرِّضی بِما قَسَمْتُ.
یا مُحَمَّدُ! وَجَبَتْ مَحَبَّتِی للمُتَحابِّینَ فِیَّ، وَوَجَبَتْ مَحَبَّتِی للمُتَعاطِفِینَ(۱) فِیَّ، وَوَجَبَتْ مَحَبَّتی للمُتَواصِلِینَفِیَّ، وَوَجَبَتْ مَحَبَّتی للمُتَوَکِّلِینَ عَلَیَّ، وَلَیسَ لِمَحَبَّتی عَلَمٌ وَلا غایَهٌ وَلا نِهایَهٌ، وَکُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً، اولئِکَ الَّذینَ نَظَروا إلی المَخلوقِینَ بِنَظَرِی إلَیهِمْ، وَلا یَرفَعوا(۲) الحَوائِجَ إلَی الخَلقِ، بُطونُهُمْ خَفیفَهٌ مِنْ أکلِ الحَلالِ(۳) ، نَعیمُهُم فی الدُّنیا ذِکری وَمَحَبَّتی وَرِضایَ عَنهُمْ.
________________________________________
۱- (۱)) - «للمتقاطعین» الجواهر السنیه..
۲- (۲)) - «ولم یرفعوا» الإرشاد..
۳- (۳)) «الحرام» الإرشاد..
علّامه مجلسیرضياللهعنه متن حدیث را از کتاب ارشاد القلوب دیلمی نقل کرده و فرموده است: از امیرمؤمنانعليهالسلام روایت شده که پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در شب معراج از پروردگار سبحان پرسید:
پروردگارا: بهترین عمل کدام است؟
خدا - که عزیز و با شکوه است - فرمود: نزد من هیچ چیز بهتر از توکّل بر من، و رضا به آنچه قسمت کرده ام نیست.
أی محمّد! محبّت من بایسته کسانی است که در راه من همدیگر را دوست می دارند، و محبّت من بایسته کسانی است که در راه من با هم مهربانی می کنند، و محبّت من بایسته کسانی است که در راه من با هم پیوند می یابند، و محبّت من بایسته کسانی است که بر من توکّل می کنند، و برای محبّت من نشان [حدّ و حدود] وسرآمد و پایانی نیست، و هر زمان برای ایشان نشان [حدّی] برافرازم، نشانِ [حدّی دیگر] را پائین آورم(۱) ، آنان کسانی اند که با دیدن من به آفریده ها می نگرند، و نیازمندیهای خود را به [در خانه] مخلوق نمی برند، شکم هایشان سبکبار از خوراک حلال است، خوشبختی [و سعادت] ایشان در دنیا یاد من، و محبّت من، وخشنودی من از ایشان است.
_________________________________________
۱- (۱)) - کنایه از این که با هدایت خود مرحله به مرحله تا بی نهایت به کمالشان می افزایم..
یا أحمَدُ إنْ أحبَبْتَ أنْ تَکونَ أورَعَ النّاسِ فَازْهَدْ فی الدُّنیا وَارْغَبْ فی الآخِرَهِ.
فقال: یا إلهی کَیفَ أزهَدُ فی الدُّنیا وَأرغَبُ فی الآخِرَهِ؟
قال: خُذْ مِنَ الدُّنیا خِفّاً(۱) مِنَ الطَّعامِ والشَّرابِ وَاللِّباسِ وَلا تَدَّخِرْ لِغَدٍ، وَدُمْ عَلی ذِکرِی.
فقال: یا رَبِّ وَکَیفَ أَدومُ عَلی ذِکرِکَ؟
فقال: بِالخَلوَهِ عَنِ النّاسِ، وَبُغضِکَ الحُلوَ وَالحامِضَ، وَفَراغِ(۲) بَطنِکَ وَبَیتِکَ مِنَ الدُّنیا.
یا أحمَدُ! فَاحْذَرْ أنْ تَکونَ مِثلَ الصَّبِیِّ إذا نَظَرَ إلَی الأخضَرِ وَالأصفَرِ أحَبَّهُ، وَإذا اعطِیَ شیئاً مِنَ الحُلوِ وَالحامِضِ اغْتَرَّ بِهِ.
فَقالَ: یا رَبِّ دُلَّنی عَلی عَمَلٍ أتَقَرَّبُ بِهِ إلَیکَ.
قالَ: اجْعَلْ لَیلَکَ نَهاراً، ونهارَکَ لَیلاً.
قال: یا رَبِّ کَیفَ ذلِکَ؟
قالَ: اجْعَلْ نَومَکَ صَلاهً، وَطَعامَکَ الجُوعَ.
___________________________________________
۱- (۱)) - «حَفناً» الإرشاد..
۲- (۲)) «افراغ» الجواهر السنیه..
ای احمد! اگر دوست داری که پارساترین مردم باشی، به دنیا بی میل و به آخرت مشتاق باش.
عرض کرد: معبودا! چگونه در دنیا زاهد، و به آخرت راغب باشم؟
فرمود: اندکی از خوراک و نوشیدنی و پوشاک دنیا را [برای امروز خود] بردار، و برای فردای خود نیندوز، وپیوسته به یاد من باش.
عرض کرد: پروردگارا! چگونه پیوسته به یاد تو باشم؟
فرمود: با خلوت [ودوری] از مردم [دنیازده]، وناخوش داشتن شیرین و ترش [دنیا]، و تهی ساختن شکم و خانه از [لذیذ و زیور] دنیا.
ای احمد! خود را دور بدار از این که همچون کودک باشی که چون به سبز و زرد بنگرد دوست بدارد، وچون چیزی از شیرین و ترش به او دهند فریب خورد.
عرض کرد: پروردگارا! مرا بر عملی که با آن به تو تقرّب جویم راهنمائی کن.
فرمود: شب خود را روز، و روز خود را شب قرار ده.
عرض کرد: پروردگارا! چگونه؟
فرمود: خواب خود را نماز قرار ده و خوراک خود را گرسنگی.
یا أحمَدُ! وَعِزَّتی وَجَلالی ما مِنْ عَبدٍ مُؤمِنٍ ضَمِنَ لی بِأربَعِ خِصالٍ إلّاأدخَلتُهُ الجَنَّهَ: یَطوِی لِسانَهُ فَلا یَفتَحُهُ إلّا بِما یَعنِیهِ، وَیَحفَظُ قَلبَهُ مِنَ الوَسواسِ، وَیَحفَظُ عِلمِی وَنَظَرِی إلَیهِ، وَتَکونُ قُرَّهُ عَینِهِ الجُوعَ.
یا أحمَدُ! لَو ذُقتَ حَلاوَهَ الجُوعِ وَالصَّمتِ وَالخَلوَهِ وَما وَرِثوا مِنها.
قال: یا رَبِّ ما مِیراثُ الجُوعِ؟
قالَ: الحِکمَهُ، وَحِفظُ القَلبِ، وَالتَّقَرُّبُ إلَیَّ، وَالحُزنُ الدّائِمُ، وَخِفَّهُ المَؤونَهِ بَینَ النّاسِ، وَقَولُ الحَقِّ، وَلا یُبالی عاشَ بِیُسْرٍ أَوْ بِعُسْرٍ.
یا أحمَدُ! هَلْ تَدری بِأَیِّ وَقتٍ یَتَقَرَّبُ العَبدُ إلَی اللّهِ؟ قالَ: لا یا رَبِّ.
قالَ: إذا کانَ جائِعاً أو ساجِداً.
ای احمد! به عزّت و جلالم سوگند هیچ بنده مؤمنی چهار خوی [وخصلت] را برای من عهده دار نشود مگر آن که او را به بهشت درآورم: زبان خود را ببندد و نگشاید مگر به سخنی که مهمّش باشد، و قلب خود را از [حبّ دنیا و] وساوس نگهدارد، ومراقب آگاهی و دید من به خود باشد، ونور چشمش گرسنگی باشد.
ای احمد! ای کاش شیرینی گرسنگی و سکوت و تنهایی و آثاری را که از خود به إرث می نهند می چشیدی.
عرض کرد: پروردگارا! میراثِ [بازمانده از] گرسنگی چیست؟
فرمود: حکمت، نگهداری دل [از وساوس و خواطر]، نزدیکی به من، اندوه پیوسته، کم هزینگی میان مردم، گفتار حقّ، و اهمیت ندادن به این که با آسانی زندگی کند یا با سختی.
ای احمد! آیا می دانی بنده [خدا] چه زمانی به خدا نزدیک می شود؟
عرض کرد: پروردگارا! نه.
فرمود: زمانی که گرسنه باشد یا در سجده.
یا أحمَدُ! عَجِبْتُ مِنْ ثَلاثَهِ عَبِیدٍ(۱) : عَبدٍ دَخَلَ فی الصَّلاهِ وَهُوَ یَعلَمُ إلی مَنْ یَرفَعُ یَدَیهِ وَقُدّامَ مَنْ هُوَ، وَهُوَ یَنعَسُ، وَعَجِبْتُ مِنْ عَبدٍ لَهُ قُوتُ یَومٍ مِنَ الحَشِیشِ أو غَیرِهِ وَهُوَ یَهتَمُّ لِغَدٍ، وَعَجِبْتُ مِنْ عَبدٍ لا یَدری أنِّی راضٍ عَنهُ أمْ ساخِطٌ عَلَیهِ وَهُوَ یَضحَکُ.
یا أحمَدُ! إنَّ فی الجَنَّهِ قَصراً مِنْ لُؤْلُؤَهٍ فَوقَ لُؤْلُؤَهٍ وَدُرَّهٍ فَوقَ دُرَّهٍ لَیسَ فِیها قَصْمٌ وَلا وَصْلٌ، فِیها الخَواصُّ أَنظُرُ إلَیهِمْ کُلَّ یَومٍ سَبعِینَ مَرَّهٍ وَاُکَلِّمُهُمْ، کُلَّما نَظَرْتُ إلَیهِم أزِیدُ فی مُلکِهِمْ سَبعِینَ ضِعفاً، وإذا تَلَذَّذَ أهلُ الجَنَّهِ بِالطَّعامِ وَالشَّرابِ تَلَذَّذوا بِکَلامی وَذِکری وَحَدِیثی.
قالَ: یا رَبِّ ما عَلاماتُ اولئِکَ؟
قالَ: هُمْ فی الدُّنیا مَسجونُونَ، قَدْ سَجَنوا ألسِنَتَهُمْ مِنْ فُضولِ الکَلامِ، وَبُطونَهُمْ مِنْ فُضولِ الطَّعامِ.
یا أحمَدُ! إنَّ المَحَبَّهَ لِلّهِ هِیَ المَحَبَّهُ للفُقَراءِ، وَالتَّقَرُّبُ إلَیهِمْ.
__________________________________________
۱- (۱)) - «ثلاثه عبید» لیس فی الجواهر السنیه..
ای احمد! از سه کس در شگفتم: از بنده ای که با حالت خواب زدگی به نماز درآید در حالی که می داند دستان خود را به سوی چه کسی بالا می برد، و در پیشگاه چه کسی ایستاده است، و از بنده ای که روزی امروز خود را - هر چه باشد - دارد و با این حال غم فردا را می خورد، و از بنده ای که نمی داند آیا من از او خرسندم یا نه و در عین حال می خندد.
ای احمد! همانا در بهشت قصری است از مروارید روی مروارید، و از دُرّ روی دُرّ که بی هیچ شکستگی و پیوند [یکپارچه و زلال] است، و در آن خواصّ بندگان من زندگی می کنند، هر روز هفتاد بار به ایشان می نگرم و با ایشان سخن می گویم، هر زمان به ایشان بنگرم هفتاد برابر بر ملک [وقلمرو فرمانروایی] ایشان بیفزایم، وچون بهشتیان با خوردنی ها و نوشیدنی ها کامیاب شوند ایشان از کلام و یاد و سخن من لذّت برند.
عرض کرد: پروردگارا! نشانه های ایشان چیست؟
فرمود: ایشان در دنیا زندانی اند، زبان های خود را از سخنان بیهوده، وشکم های خود را از خوراک اضافی بسته اند.
ای احمد! محبّت خدا همان محبّت فقرا، و نزدیک شدن به ایشان است.
قالَ: یا رَبِّ وَمَنِ الفُقَراءُ؟
قالَ: الَّذینَ رَضُوا بِالقَلِیلِ، وَصَبَرُوا عَلَی الجُوعِ، وَشَکَرُوا عَلَی الرَّخاءِ، وَلَمْ یَشکُوا جُوعَهُم وَلا ظَمَأَهُمْ، وَلَمْ یُکَذِّبُوا بِألسِنَتِهِمْ، وَلَمْ یَغضَبُوا عَلی رَبِّهِمْ، وَلَمْ یَغتَمُّوا عَلی ما فاتَهُمْ، وَلَمْ یَفرَحُوا بِما آتاهُمْ.
یا أحمَدُ! مَحَبَّتِی مَحَبَّهٌ للفُقَراءِ، فَأَدْنِ الفُقَراءَ وَقَرِّبْ مَجلِسَهُمْ مِنکَ أدْنُکَ، وَبَعِّدِ الأغنِیاءَ، وَبَعِّدْ مَجلِسَهُمْ مِنکَ فَإنَّ الفُقَراءَ أحِبّائی.
یا أحمَدُ! لا تَتَزَیَّنْ بِلَیِّنِ اللِّباسِ، وَطَیِّبِ الطَّعامِ، وَلَیِّنِ الوَِطاءِ، فَإنَّ النَّفسَ مَأوی کُلِّ شَرٍّ، وَهِیَ رَفیقُ کُلِّ سُوءٍ، تَجُرُّها إلی طاعَهِ اللّهِ، وَتَجُرُّکَ إلی مَعصِیَتِهِ، وُتخالِفُکَ فی طاعَتِهِ، وَتُطِیعُکَ فیما تَکرَهُ، وَتَطغی إذا شَبِعَتْ، وَتَشکُو إذا جاعَتْ، وَتَغضَبُ إذا افْتَقَرَتْ، وَتَتَکَبَّرُ إذا اسْتَغْنَتْ، وَتَنسی إذا کَبُرَتْ، وَتَغفُلُ إذا أمِنَتْ، وَهِی قَرینَهُ الشَّیطانِ،
عرض کرد: پروردگارا! فقرا چه کسانی اند؟
فرمود: آنانی که به اندک خرسندند، و برگرسنگی برد بارند، و بردولتمندی سپاسگزارند، و از گرسنگی و تشنگی خود شِکوِه ندارند، و با زبان خود دروغ نگویند، و بر پروردگار خود خشمناک نباشند، و بر آنچه از دستشان رفته غم نخورند، و به آنچه [از دنیا] به دستشان آمده شادمان نباشند.
ای احمد! محبّت من محبّت به فقرا است، پس به فقرا نزدیک شو، و آنان را نزدیک خود بنشان تا تو را نزدیک خود کنم، و ثروتمندان [و دنیامداران] را [از خود] دور بدار، وآنان را نزدیک خود منشان که فقرا حبیبان می باشند.
ای احمد! با لباس نرم [ولطیف]، و خوراک [خوش و] گوارا، و زیرانداز نرم [ولطیف] خود را زینت مده، زیرا که نفس، پناهِ هر شرّ، و هم نشین هر بدی است، تو او را به طاعت خدا می کشانی، و او تو را به معصیت خدا می کِشد، و در طاعت خدا نافرمانیت می کند و در آنچه ناخوشایند تواست پیرویت می کند، و چون سیر شود طغیان می کند، و چون گرسنه شود شِکْوه می کند، و چون نیازمند شود خشمناک می گردد، و چون بی نیاز شود کبر می ورزد، وچون بزرگ شود فراموش می کند، و چون در أمان باشد غافل می شود، و نفس، همسر [وهمنشین] شیطان است،
وَمَثَلُ النَّفسِ کَمَثَلِ النُّعامَهِ تَأکُلُ الکَثیرَ، وَإذا حُمِّلَ عَلَیها لاتَطیرُ، وَمَثَلِ الدِّفلی لَونُهُ حَسَنٌ وَطَعمُهُ مُرٌّ.
یا أحمَدُ! أَبغِضِ الدُّنیا وَأهلَها، وَأَحِبَّ الآخِرَهَ وَأهلَها.
قالَ: یا رَبِّ وَمَنْ أهلُ الدُّنیا وَمَنْ أهلُ الآخِرَهِ؟
قالَ: أهلُ الدُّنیا مَنْ کَثُرَ أکلُهُ وَضِحْکُهُ وَنَومُهُ وَغَضَبُهُ، قَلیلُ الرِّضی، لا یَعتَذِرُ إلی مَنْ أساءَ إلَیهِ، وَلا یَقبَلُ مَعذِرَهَ مَنِ اعْتَذَرَ إلَیهِ، کَسلانُ عِندَ الطّاعَهِ، شَجاعٌ عِندَ المَعصِیَهِ، أمَلُهُ بَعیدٌ، وَأَجَلُهُ قَریبٌ، لا یُحاسِبُ نَفسَهُ، قَلیلُ المَنفَعَهِ، کَثِیرُ الکَلامِ، قَلِیلُ الخَوفِ، کَثِیرُ الفَرَحِ عِندَ الطَّعامِ، وَإنَّ أهلَ الدُّنیا لا یَشکُرونَ عِندَ الرَّخاءِ، وَلا یَصبِرُونَ عِندَ البَلاءِ، کَثیرُ النّاسِ عِندَهُمْ قَلیلٌ، یَحمَدُونَ أنفُسَهُمْ بِما لا یَفعَلُونَ، وَیَدَّعُونَ بِما لَیسَ لَهُمْ، وَیَتَکَلَّمُونَ بِما یَتَمَنَّونَ، وَیَذکُرونَ مَساویَ النّاسِ، وَیُخفُونَ حَسَناتِهِمْ.
ومَثَل آن همچون شترمرغ است که فراوان می خورد، و چون بر آن بار کنند پرواز نمی کند [و با چالاکی و شتاب نمی رود]، و نیز همچون دِفْلی [: گیاه خرزهره] است که رنگ آن زیبا، و مزه آن تلخ است.
ای احمد! از دنیا و أهل آن نفرت داشته باش، و آخرت و اهل آن را دوست بدار.
عرض کرد: پروردگارا! أهل دنیا کیست و أهل آخرت کیست؟
فرمود: أهل دنیا کسی است که خوراک و خنده و خواب و خشمش زیاد است، [از مقدّرات خداوند] بسیار کم خرسند است، از کسی که به او بدی کرده پوزش نمی خواهد، و پوزش عذرخواه خود را نمی پذیرد، هنگام طاعت تنبل است و هنگام معصیت بی باک، آروزیش بلند است وأجلش نزدیک، حسابرسِ [اعمالِ] خود نیست، کم سود، زیادگو [و پرحرف]، کم هراس [از خدا و قیامت]، وهنگام خوراک بسیار شاد است، وهمانا أهل دنیا هنگام فراوانی [وناز و نعمت] شکرگزار نیستند، وهنگام بلا [وگرفتاری] صبر نمی کنند، [خیر] زیاد مردم، نزد ایشان اندک بنماید، خود را به آنچه انجام نمی دهند می ستایند، و آنچه را که از ایشان نیست ادّعا می کنند، و درباره آنچه آرزو دارند سخن می گویند، و از بدی های مردم یاد می کنند وخوبی های ایشان را پنهان می دارند.
قالَ: یا رَبِّ هَلْ یَکونُ سِوی هذا العَیبِ فی أهْلِ الدُّنیا؟
قالَ: یا أحمَدُ! إنَّ عَیبَ أهلِ الدُّنیا کَثیرٌ، فِیهِمُ الجَهْلُ وَالحُمْقُ، لا یَتَواضَعُونَ لِمَنْ یَتَعَلَّمُونَ مِنهُ، وَهُمْ عِندَ أنفُسِهِمْ عُقَلاءُ، وَعِندَ العارِفِینَ حُمَقاءُ.
یا أحمَدُ! إنَّ أهلَ الخَیرِ وَأهلَ الآخِرَهِ رَقیقَهٌ وُجُوهُهُم، کَثیرٌ حَیاؤهُم، قَلیلٌ حُمقُهُم، کَثیرٌ نَفعُهُم، قَلیلٌ مَکرُهُم، النّاسُ مِنهُمْ فی راحَهٍ وَأنفُسُهُم مِنهُم فی تَعَبٍ، کَلامُهُم مَوزونٌ، مُحاسِبِینَ لِأنفُسِهِم، مُتعِبِینَ لَها، تَنامُ أعیُنُهُم وَلا تَنامُ قُلوبُهُم، أعیُنُهُم باکِیَهٌ وَقُلوبُهُم ذاکِرَهٌ، إذا کُتِبَ النّاسُ مِنَ الغافِلِینَ کُتِبُوا مِنَ الذّاکِرینَ، فی أوَّلِ النِّعمَهِ یَحمَُدونَ، وَفی آخِرِها یَشکُرونَ، دُعاؤهُم عِندَ اللهِ مَرفُوعٌ، وَکَلامُهُمْ مَسمُوعٌ، تَفرَحُ المَلائِکَهُ بِهِم، یَدورُ دُعاؤهُمْ تَحتَ الحُجُبِ، یُحِبُّ الرَّبُّ أنْ یَسمَعَ کَلامَهُم کَما تُحِبُّ الوالِدَهُ وَلَدَها، وَلا یَشغَلُهُم عَنِ اللّهِ شَیْءٌ طَرفَهَ عَینٍ، وَلا یُریدُونَ کَثرَهَ الطَّعامِ، وَلا کَثرَهَ الکَلامِ، وَلا کَثرَهَ اللِّباسِ، النّاسُ عِندَهُمْ مَوتی، وَاللّهُ عِندَهُم حَیٌّ قَیُّومٌ کَریمٌ،
عرض کرد: پروردگارا! آیا أهل دنیا غیر از این عیب ها، عیب دیگری دارند؟
فرمود: ای احمد! عیوب أهل دنیا فراوان است، در ایشان است نادانی و کم عقلی، به آموزگاران خود تواضع نمی کنند، وایشان نزد خود خردمند، و نزد عارفان نابخردند.
ای احمد! اهل خیر و آخرت، چهره هایشان با شرم، حیایشان فراوان، نابخردیشان اندک، سودشان بسیار، مکرشان [ناچیز و] اندک است، مردم از ایشان در آسایش، وخود از خود [در أثر مراقبه و تزکیه] در رنج اند، سخنشان [بی تناقض و] هماهنگ است، حسابرسِ [اعمالِ] خوداند، خود را [در راه خدا و خیر به مردم] خسته می کنند، دیدگانشان می خوابد، و دل هایشان نمی خوابد، چشمانشان گریان است و دل هایشان در یاد خداست، چون مردم را از غافلان بنویسند، ایشان را از ذاکران بشمرند، در آغازِ نعمت، ستایش می کنند و در آخر آن سپاس می گویند، دعایشان نزد خدا بالا می رود، و سخنشان شنیده می شود، فرشتگان از ایشان شادمانند، نیایش ایشان زیر حجاب [های نوری] دور می زند، پروردگار دوست می دارد که سخنشان را بشنود چنان که مادر فرزند خود را، وهیچ چیز ایشان را یک چشم بهم زدن از یاد خدا بازنمی دارد، آنان خوراکِ بسیار، وسخنِ زیاد، ولباسِ فراوان را دوست نمی دارند، مردم، نزد ایشان مردگانند، وخدا، نزد ایشان زنده پایدار [و برپادارنده] بزرگوار است،
یَدعُونَ المُدبِرِینَ کَرَماً، وَیُریدُونَ(۱) المُقبِلِینَ تَلَطُّفاً، قَدْ صارَتِ الدُّنیا وَالآخِرَهُ عِندَهُم واحِدَهٌ، (یَموتُ النّاسُ مَرَّهً وَیَمُوتُ أحَدُهُم فی کُلِّ یَومٍ سَبعِینَ مَرَّهً مِنْ مُجاهَدَهِ أنفُسِهِم وَمُخالَفَهِ هَواهُم وَالشَّیطانِ الَّذی یَجرِی فی عُروقِهِم، وَلَو تَحَرَّکَتْ رِیحٌ لَزَعْزَعَتْهُم، وَإنْ قامُوا بَینَ یَدَیَّ کَأنَّهُمْ بُنیانٌ مَرصوصٌ، لا أری فی قَلبِهِم شُغلاً لِمَخلُوقٍ، فَوَعِزَّتی وَجَلالی لَاُحیِیَنَّهُم حَیاهً طَیِّبَهً إذا فارَقْتُ أرواحَهُم مِنْ جَسَدِهِمْ، لا اسَلِّطُ عَلَیهِم مَلَکَ المَوتِ، وَلا یَلِی قَبضَ رُوحِهِم غَیری، وَلَأفتَحَنَّ لِرُوحِهِم أبوابَ السَّماءِ کُلَّها، وَلَأرفَعَنَّ الحُجُبَ کُلَّها دُونی، وَلَآمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتُزَیَّنَنَّ، وَالحُورَ العِینَ فَلْتُزَفَّنَّ،
_______________________________________
۱- (۱)) - «یزیدون» الإرشاد..
روی گردانان را از روی بزرگواری فرا می خوانند(۱) ، و روی آورندگان را از روی مهربانی قصد می کنند، [آنچنان چشمشان به عوالم ملکوت گشوده است که] دنیا و آخرت نزد ایشان یکی شده است، مردم یک بار می میرند، وهر یک از ایشان - در أثر [سختی ها و مشکلاتِ] جهاد با نفس، و مخالفتِ با هواهای خود و نیز با شیطانی که در رگ هایشان روان می شود - در هر روز هفتاد بار می میرد، و اگر بادی بوزد [جسمِ ناتوانِ] ایشان را تکان می دهد، و اگر در پیشگاه من بایستند [در أثر عشقِ به عبادت و غرقِ در أنس] گویی بنایی آهنین اند، در دل ایشان هیچ سرگرمی به مخلوق را نمی بینم، پس به عزّت و جلالم سوگند چون روح از تن ایشان جدا کنم ایشان را با زندگی پاکیزه ای، حیات [حقیقی] بخشم، فرشته مرگ را بر ایشان چیره نسازم، و کسی جز من مباشر قبض روح ایشان نباشد، و قطعاً همه درهای آسمان را به روی روح ایشان بگشایم، همه حجاب های میان خود و ایشان را بردارم، و به بهشت فرمان دهم تا آراسته گردد، و به حوریان [: سیمین تنان درشت چشم] فرمان دهم تا به زفاف درآیند،
_________________________________________
۱- (۱)) - اگر متن «یَدَعُونَ» خوانده شود نه «یَدْعُونَ» ترجمه جمله این می شود: [کیفر] روی گردانان را از روی بزرگواری رها می کنند..
وَالملائِکَهَ فَلتُصَلِّینَّ، وَالأشجارَ فَلتُثمِرَنَّ، وَثِمارَ الجَنَّهِ فَلْتُدلِیَنَّ، وَلَآمُرَنَّ ریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتی تَحتَ العَرشِ فَلْتَحمِلَنَّ جِبالاً مِنَ الکافورِ وَالمِسکِ الأذفَرِ فَلْتَصِیرَنَّ وَقوداً مِنْ غَیرِ النّارِ، فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ، وَلا یَکونُ بَینی وَبَینَ رُوحِهِ سِترٌ، فَأقولُ لَهُ عِندَ قَبضِ رُوحِهِ: مَرحَباً وَأهلاً بِقُدومِکَ عَلَیَّ، اصعَدْ بِالکَرامَهِ وَالبُشری وَالرَّحمَهِ وَالرِّضوانِ، «وَجَنّاتٌٍ لَهُم فِیها نَعیمٌ مُقیمٌ خالِدینَ فِیها أبَداً إنَّ اللّهَ عِندَهُ أجرٌ عَظِیمٌ»(۱) ، فَلَو رَأیتَ المَلائِکَهَ کَیفَ یَأخُذُ بِها واحِدٌ وَیُعطِیها الآخَر.
یا أحمَدُ! إنَّ أهلَ الآخِرَهِ لا یَهْنَؤهُمُ الطَّعامُ مُنذُ عَرَفوا رَبَّهُم، وَلا یَشغَلُهُمُ مُصیبَهٌ مُنذُ عَرَفوا سَیِّئاتِهِم، یَبکُونَ عَلی خَطایاهُم، یُتعِبُونَ أنفُسَهُم وَلا یُریحُونَها، وَإنَّ راحَهَ أهلِ الجَنَّهِ فی المَوتِ،
________________________________________
۱- (۱)) - التوبه: ۲۱ و ۲۲..
و به فرشتگان فرمان دهم، تا درود و تحیّت گویند، و به درختان [بهشت] فرمان دهم تا میوه آورند، و به میوه های بهشت فرمان دهم تا خود [را بر شاخه ها] بیاویزند، و به نسیمی از نسیم هایِ [بهشتی] زیر عرش فرمان دهم تا کوههای کافور(۱) و مشکِ [خوشبو و] پُربو را بردارند، و سوختِ بی آتش شوند و به او درآیند، و میان من و روح او حجابی نباشد، وهنگام قبض روحش به او گویم: خوش آمدی، و با ورود بر من به [دیار] آشنای خود شدی، با بزرگواری و بشارت و رحمت و رضوان بالا بیا، «و باغ های بهشت که در آن ها نعمت های پایدار دارند، جاودانه در آن ها خواهند بود، حقّا که نزد خدا پاداشی بزرگ است(۲) »، ای کاش فرشتگان را می دیدی که چگونه هر [یک] روح او را می گیرد و به دیگری می سپارد.
ای احمد! اهل آخرت از آن روز که پروردگار خود را شناختند [هیچ] خوراکی گوارا [ی وجود] شان نیست، و از آن روز که بدی های خود را شناختند هیچ مصیبتی [از اندیشه آن بدیها]، بازشان نمی دارد، بر خطاهای خود می گریند، وخود را [در راه خدا] به زحمت می افکنند و آسوده نمی گذارند، همانا آسایش اهل بهشت در مرگ است،
___________________________________________
۱- (۱)) - کافور: مادّه معطّر جامدی که از برخی گیاهان از قبیل ریحان و بابونه [به دست آید]. فرهنگ معین: ۲۸۴۸/۳..
۲- (۲)) - توبه: ۲۲ و ۲۱..
وَالآخِرَهُ مُستَراحُ العابِدینَ، مونِسُهُم دُموعُهُمُ الَّتی تَفیضُ عَلی خُدودِهِم، وَجُلوسُهُم مَعَ المَلائِکَهِ الَّذِینَ عَنْ أیمانِهِم وَعَنْ شَمائِلِهِم، وُمناجاتُهُم مَعَ الجَلیلِ الَّذی فَوقَ عَرشِهِ، وَإنَّ أهلَ الآخِرَهِ قُلوبُهُم فی أجوافِهِم قد قُرِحَتْ، یَقولُونَ:
مَتی نَستَرِیحُ مِنْ دارِ الفَناءِ إلی دارِ البَقاءِ.)(۱) یا أحمَدُ! هَلْ تَعرِفُ ما لِلزّاهِدِینَ عِندی فی الآخِرَهِ؟
قالَ: لا یا رَبِّ.
قالَ: یُبعَثُ الخَلقُ وَیُناقَشونَ بِالحِسابِ وَهُم مِنْ ذلکَ آمِنونَ، إنَّ أدنی ما اعطِی لِلزّاهدینَ فی الآخِرَهِ أنْ اعطِیَهُم مَفاتِیحَ الجِنانِ کُلَّها حَتّی یَفتَحوا أیَّ بابٍ شاؤوا، وَلا أحجُبُ عَنهُم وَجهی، وَلَأُنعِمَنَّهُم بِألوانِ التَلَذُّذِ مِن کَلامی، وَلَاُجلِسَنَّهم فی مَقعَدِ صِدقٍ، وَاُذَکِّرَنَّهُم ما صَنَعوا وَتَعِبوا فی دارِ الدُّنیا، وَأفتَحُ لَهُم أربعهَ أبوابٍ:
بابٌ تَدخُلُ عَلَیهِمُ الهَدایا مِنهُ بُکرَهً وَعَشِیّاً مِن عِندی.
وَبابٌ یَنظُرونَ مِنهُ إلَیَّ کَیفَ شاؤوا بِلا صُعوبَهٍ.
__________________________________________
۱- (۱)) من «یموت الناس» الی «البقاء» لیس فی الإرشاد والجواهر السنیه..
بدانيد كه خداوند تبارك و تعالى بود و هيچ چيزى با او نبود. و چون اراده فرمود خلق فرمايد، اول چيزى كه ايجاد فرمود تكلم فرمود به كلمه اى ، پس آن نورى شد و از آن ، نور محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم و اهل بيت و ائمه دينعليهمالسلام را خلق فرمود. پس تكلم فرمود به كلمه اى ديگر، پس شد روح پس آن را ساكن در نور كرد و جاى داد در ابدان مقدسه آنها، پس شدند اشباح نور و تسبيح و تقديس و تكبير و تحميد مى نمودند. و هيچ چيز با آنها نبود؛ نه آسمانى و نه زمينى و نه عرشى و نه كرسى و نه لوح و نه قلم و نه خورشيد و نه ماهى و نه ملكى و نه خلقى غير آنها.
پس به همين طور مشغول عبادت بودند تا مدتهاى طولانى كه مقدار آنرا خدا مى داند و قابل احصا و عد نيست در عقول ما. آنگاه از نور مقدس پيامبر عرش و كرسى را خلق فرمود، و از نور اميرالمؤ منينعليهالسلام تمام ملائكه مقربين را خلق فرمود. و از نور حضرت زهراعليهاالسلام آسمانها و زمينها را خلق فرمود. و از نور حضرت مجتبىعليهالسلام خورشيد و ماه را خلق نمود. و از نور سيدالشهداعليهالسلام بهشت و حورالعين را خلق كرد.
و تمام اشيا به ذات خود نورى ندارند و مظلم الذات مى باشند و به نور آن وجودات مقدسه موجودات روشن شده اند.
و نور مقدس آنان بود كه در كوه طور به اندازه اى كه روشنايى از سوراخ سوزن بيرون مى شود، براى حضرت موسى تجلى كرد و كوه پراكنده شد و زمين به لرزه در آمد و حضرت موسىعليهالسلام افتاد و غش كرد.
و نور مقدس آنها چراغى است كه خداوند در عالم مخلوقات روشن فرموده و احاطه دارد بر جميع مخلوقات و خداوند تعالى در قرآن مجيد تعبير از آن به «سراج منير» فرموده است
و نور علم و عقل و فهم و شعور از نور آنها اقتباس شده است و ظهور هر چيزى به نور مقدس آنان مى باشد. و آيات نور بيان انوار مقدسه آنهاست
چنانكه در روايات متواترات تصريح به آن شده است
به واسطه شرافت و فضيلتى كه خداوند جل و علا به آنها لطف فرموده است ، آنها را به خود نسبت داده مثل خانه كعبه كه به واسطه شرافت آن ، خداوند به خودش نسبت داده و فرموده : «بيت الله الحرام»؛ يعنى : خانه خداوند تعالى
همان طورى كه عقلا مانعى ندارد كه خاك و سنگ را خدا به آن شرافتى دهد پس به خود نسبت دهد، همچنين چشم و گوش و دست آنان را خدا شرافت دهد و به خود نسبت دهد پس بگويد عين الله و اذن الله و يد الله و غيره پس چشم آنها چشم خداوند تعالى شده است كه همه خلايق گذشته و آينده نزد آنها واضح و آشكار است و هيچ چيز از انظار آنها غايب نيست و مى بينند و مشاهده مى كنند جميع ممكنات را همان طورى كه ما سكه اى را در كف دست خود مشاهده مى كنيم چنانكه امام صادقعليهالسلام در روايات مستفيضه كافى تصريح به آن فرموده است
و گوش شنواى آنان گوش شنواى خداوند جل جلاله شده است و اصوات خلايق و خطورات قلبيه ، تمام را مى شنوند و بر گوش آنان چيزى مخفى نيست
و زبان آنان زبان خدا شده كه گويا در عالم خلق كه هر چه بگويند حق است و از جانب حق تعالى گويند.
و دست آنان دست خدا شده كه در عالم مبسوط است به رحمت و نعمت و قلوب مقدسه آنان ظرف اراده و مشيت خداست كه هر چه بخواهند خدا خواسته است و آيه شريفه : «و ما تشاؤ ون الا ان يشاء الله» مخصوص آنهاست و احدى با آنها در اين فضيلت شركت ندارند. چنانكه در روايات بيان آن شده است و به هر كارى قدرت دارند. و خون آنها خون خدا شده است
پس ايشانند: عين الله الناظره فى خلقه ، و اذن الله السامعه ، و لسانه الناطق فى خلقه ، و يد الله الباسطه على خلقه بالراءفه و الرحمه ، و جنب الله تعالى ، و وجه الله الباقى الذى لا يفنى و بنوره اضاء كل شى ء و باب الله الذى منه يؤ تى ، و مقاماته التى لا تعطيل لها، و حجاب الله الذين يحجبون من اراد الله من غير طريقهم فيضلونه عن الطريق ، و نفس الله القائمه بالسنن ، و ثار الله و ابن ثاره ، و آيات الله و بيناته ، و كتابه الناطق (كه همه علوم در قلوب مقدسه آنان ثبت و ضبط شده است) و فضل الله تعالى و رحمته و نعمته ، و حبل الله المتين و صراطه المستقيم الذى من سلك غيره اضله الله تعالى و ختم على قلبه و جعل على سمعه و بصره غشاوة فلا يقتبس من نور معارف القرآن جزاء لطلبه العلم و المعرفه من غير الباب الذى فتحه الله لخلقه ، و كلمات الله تعالى و حرمات الله و شعائر الله و جلال الله و كرامته على خلقه ، و خزان الله فى ارضه و سمائه و خلقه ، حزب الله و بقيه الله و بيت الله الحقيقى و كعبته و قبلته و خزان علم الله و حملة عرشه(١٨)
قال الصادقعليهالسلام فى ضمن زياره ابى عبدالله الحسينعليهالسلام المرويه فى الكافى و التهذيب و غيرهما: اراده الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم
و در بحار ج ١٥/ ٨ فى حديث المعراج قالت الملائكه لرسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم : فما نزل من الله فاليكم و ما صعد الى الله فمن عندكم
پس بيعت با آنها بيعت با خداست و اطاعت آنان اطاعت خداست و معصيت آنان معصيت خداست و حكم آنها حكم خداست و زيارت آنان زيارت خداست و محبت آنان محبت خداست و دشمنى با آنان دشمنى با خداست و اراده آنان اراده خداست و مشيت آنان مشيت خداست
و خداوند عزوجل واجب فرمود تكوينا بر تمام موجودات و مخلوقات كه بايد در تحت فرمان و اراده آنان باشند. و اين است ولايت و رياست كليه بر كل ممكنات هر چه بخواهند بشود. و نمى خواهند مگر آنچه خدا بخواهد و سبقت نمى گيرند بر خدا به گفتار و به امر خدا كار مى كنند. عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون
لذا پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم اشاره فرمود به ماه پس شق شد؛ و به آن درختان خرما، پس متفرق شدند؛ و به سنگريزه ، پس گويا شد؛ و به سوسمار، پس تكلم نمود و شهادت به رسالت داد؛ و به آن چوب ، پس شمشير شد؛ و به آن درخت ، پس آمده و سجده كرد؛ و به سنگ و كلوخ و هر چه اطراف او بودند، پس شهادت به رسالت او دادند؛ و به كوه ، پس ساكن شد؛ و به آن چوب ، پس چراغ روشن شد؛ و به حيوانات ، پس اقرار به رسالت و اظهار حاجت نمودند؛ و غير آن از معجزات آن سرور كه از احصا و عد ما خارج است
و تفصيل تمام آنچه گفتيم و بگوييم در بحار در ابواب معجزات مذكور است
همچنين ولى الله على خلقه اميرالمؤ منينعليهالسلام اشاره فرمود به خورشيدِ غروب كرده ، پس برگشت و با او تكلم فرمود.
۱ - نفوذ اراده حضرت مجتبىعليهالسلام در مخلوقات
و به آن خارجى فرمود: اخساء - و اين خطاب به سگ است يعنى : گم شو- پس سر او سر سگ شد؛ و به آن ناصبى ديگر، پس سگ سياه شد. پس اظهار ذلت كرد، رحمت او را فرا گرفت و آدم شد.
و فرمود به آن ميت دفن شده : برخيز به اذن خدا. پس برخاست و نشست بر سر قبر. و مكرر مرده هايى زنده كرد.
و كلامى به گوش فرمود و آب دهن خود در دهان او انداخت ، فورى حافظ تمام قرآن شد بعد از آنكه هيچ قرآن را ياد نداشت مگر سوره اى كه در نماز مى خواند.
و دست مبارك را زد به آن درخت خشك شده كه پوست آن ريخته شده بود و فرمود: بشو به اذن خدا درخت سبز ميوه دهنده پس فورى سبز و خرم شد و ميوه داد.
و اشاره به آن درخت انار خشك شده كرد، پس سبز شد و انار داد.
و چوب زردى زد به فرات و فرمود: منفجر شو. پس دوازده چشمه شد هر چشمه اى مثل كوهى
و زلزله اى واقع شد، پس دست مبارك را زد به زمين و آرام كرد آن را و فرمود: ساكن شو. پس ساكن شد.
و يك قبضه سنگريزه برداشت و اراده فرمود جواهر شد.
و وارد شد بر رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم و حال آنكه مبتلا به تب شديدى بود، پس دست مبارك بر سينه پيامبر گذاشت و فرمود: اى ام ملدم (اسم تب است) خارج شو از بدن پيامبر. پس خارج شد از بدن پيامبر. پس پيامبر حركت كرد و فرمود: يا على ، خدا تو را فضيلت داده به خصلتهايى كه از آن جمله است كه تمام دردها در فرمان تو است ، پس نيست چيزى كه آن را زجر و دفع كنى مگر آنكه منزجر و مندفع شود.
و غير آن زياد است
نفوذ اراده حضرت مجتبىعليهالسلام در مخلوقات
همچنين ابو محمدالحسن المجتبىعليهالسلام به آن مرد شامى فرمود: برخيز اى زن ! آيا حيا نمى كنى كه بين مردها مى نشينى ؟! پس فورى زن شد و زوجه او مرد شد و مجامعت كردند فرزندى خنثى متولد شد.
و مرد ديگر از بنى اميه كه جسارت و بى ادبى در مجلس معاويه به آن حضرت كرد، پس حضرت نفرين كرد و فورى زن شد و فرج او فرج زن شد و ريش او ريخت
و غير آن زياد است
نفوذ اراده سيدالشهداعليهالسلام در موجودات
همچنين مولى الاولين و الآخرين ابا عبدالله الحسينعليهالسلام آب دهن انداخت به پيشانى حبابه والبيه كه مرض پيسى در او ظاهر شده بود، برطرف شد.
و احيا كرد زنى را كه وصيت نكرده بود، پس وصيت كرد و بعد از دنيا رفت
و عيادت فرمود عبدالله بن شداد را كه مبتلا به تب سختى بود، پس به ورود امامعليهالسلام تب او برطرف شد. پس حضرت فرمود: قسم به خداوند كه خلق نكرده خدا چيزى را مگر آنكه امر كرده آن را كه اطاعت كند ما را.
و دو زن در طفل شيرخوارى نزاع مى كردند، حضرت فرمود: اى طفل ، سخن گو به اذن خدا. پس به سخن آمد و عرض كرد: آقا، من بچه اين و آن نيستم بلكه بچه فلان چوپان مى باشم پس امر فرمود سنگسار كردند آن زن را.
و غير اينها زياد است
نفوذ اراده امام سجادعليهالسلام در خلايق
همچنين آقا زين العابدين و سيدالساجدينعليهالسلام امر فرمود حجرالاسود را كه شهادت دهد به امامت آن حضرت نزد محمد بن حنفيه ، پس حجرالاسود فرمود: اى محمد، تسليم كن امر را به سوى پسر برادرت كه او حق است از تو و اوست امام تو.
فرمود امام سجادعليهالسلام به منجمى : آيا نمى خواهى دلالت كنم تو را بر مردى كه از وقتى كه بر ما وارد شدى تا حال ، چهارده عالم را سير كرده هر عالمى سه مقابل دنيا و از جاى خود حركت نكرده ؟ عرض كرد: كيست ؟ فرمود: من و اگر بخواهى خبر دهم تو را به آنچه خورده اى و آنچه در خانه ذخيره نموده اى
و حبابه والبيه صد و سيزده سال از عمرش گذشته بود. حضرت دعا فرمود و جوانى او برگشت و اشاره به او فرمود، حايض شد همان وقت
حضرت به ابوخالد كابلى فرمود: فردا مرد ثروتمندى از شام مى آيد و دختر او ديوانه مى باشد. به او بگو: من دختر تو را به ده هزار درهم معالجه مى كنم پس آمد و فردا رفت و به امر امامعليهالسلام به گوش او گفت : اى خبيث ، على بن الحسين مى فرمايد: دور شو از اين دختر. پس گفت و خوب شد.
سنگريزه را براى ام سليم ياقوت قرمز قرار داد.
ابوحمزه ثمالى نقل مى نمايد كه عبدالله بن عمر مشرف شد خدمت امام سجادعليهالسلام عرض كرد: آقا، شما مى فرماييد كه يونس بن متى مبتلا به حبس شكم ماهى شد. براى توقفش در ولايت اميرالمؤ منينعليهالسلام فرمود: بلى ؛ مادرت به عزايت بنشيند! پس عرض كرد: به من نمايش بده
ابوحمزه مى گويد: پس چشمهاى من و او را بست پس ساعتى نگذشت امر فرمود چشمها را باز نموديم و خودمان را لب دريا ديديم و موجها در حركت بودند. پس احضار نمود ماهى را و عرض مى كرد: لبيك ! لبيك يا ولى الله ! حضرت فرمود: تو كيستى ؟ عرض كرد: من ماهى يونس هستم اى آقاى من ، خداوند هيچ پيغمبرى از آدم تا خاتم نفرستاد مگر آنكه ولايت شما را بر او عرضه داشت هر كس قبول كرد، سالم ماند و خلاص شد. و هر كس توقف كرد، مبتلا شد.
از جمله يونس گفت : چگونه ولايت كسى را كه نديدم قبول نمايم ؟! پس خدا به من وحى فرستاد كه يونس را فرو برم پس فرو بردم و چهل روز در شكم من ماند و ندا مى كرد: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين
قبول كردم ولايت على بن ابى طالب و ائمه از فرزندان او را. پس وقتى كه ايمان آورد امر كرد خدا مرا كه من او را بيرون اندازم ، پس بيرون انداختم
در قصه معروف مرد بلخى كه تحفه ها و هديه ها براى حضرت مى آورد، وقتى كه عيالش اظهار كرد كه شما اين تحفه ها و هديه ها را مى بريد و حضرت عوض آن به شما چيزى نمى دهد، وقتى كه مشرف شد خدمت امامعليهالسلام و غذا ميل فرمودند، به دست امام آب ريخت ميان طشت ، پس ثلث آن پر شد، فرمود: چه مى بينى ؟ عرض كرد: آب امام فرمود: ياقوت احمر است پس فرمود: آب بريز. پس آب ريخت پس فرمود: چيست ؟ عرض كرد: آب است فرمود: اين زمرد است پس در مرتبه سوم آب ريخت ، دُرّ سفيد شد. و به امر امامعليهالسلام آب سه جوهر گرانبها شد. فرمود: اينها را عوض تحفه ها و هديه ها براى عيالت ببر و عذر ما را بخواه و در آخر قصه كه عيال او فوت كرد، امر فرمود عزرائيل را كه روح او را برگرداند، پس برگردانيد و زنده شد.
نفوذ اراده امام باقرعليهالسلام در خلايق
همچنين حضرت امام محمد باقرعليهالسلام پس از آن كه آن مرد شامى وفات كرد، حضرت او را زنده كرد و بعد از زنده شدن اظهار كرد، كه بعد از قبض روح من بانگ منادى را شنيدم كه ندا مى كرد: روح را برگردانيد؛ كه امام باقرعليهالسلام امر فرموده است
و در ميان صحرا كه خيمه او را زدند، آمد نزد آن نخل و فرمود: اطعام كن ما را. پس رطب قرمز و زرد از آن ريخت و ميل فرمود.
و دست مبارك را به چشمهاى ابوبصير كه اعمى بود ماليد، خوب و بينا شد چنانكه همه را ديد. پس فرمود امامعليهالسلام : اگر خواهى بينا باش و حسابت بر خدا باشد. و اگر خواهى مثل اول شوى و ثواب تو بهشت باشد. پس گفت : بهشت براى من بهتر است پس دست ماليد، مثل اول نابينا شد.
و فرمود امامعليهالسلام : گمان مى كنيد ما شما را نمى بينيم و كلام شما را نمى شنويم ؟! بدگمانى كرديد! اگر اين طور باشد براى ما فضيلتى بر مردم نخواهد بود.
و نمايش دادن حضرت به جابر ملكوت زمين را و سير دادن او را به پنج عالم و غير اين زياد است ؛ اكتفا به همين مقدار مى شود.
نفوذ اراده امام صادقعليهالسلام در ممكنات
همچنين امام به حق ناطق جعفر صادقعليهالسلام فرمود به آن نخله خاويه - يعنى قطع شده -: اطعام كن ما را؛ رطبهاى مختلف الالوان از آن ريخت و خوردند و سير شدند.
در حال طواف ابوبصير عرض كرد: خدا همه اين خلق را مى آمرزد؟ فرمود: اكثر اينها بوزينه و خوك مى باشند. پس دست مبارك به چشم او كشيد، ديد مخالفان را به صورت بوزينه و خوك پس ترسيد. پس امام دو مرتبه دست كشيد مثل اول شد.
و با پاى مبارك زد به آن گاو مرده ، او را زنده كرد به اذن خداوند.
و فرمود: بياور كليد را. راوى مى گويد: كليد را به حضرت دادم پس به اراده آن حضرت شير شد. فرمود: بگير و نترس پس گرفتم باز مثل اول شد. و به اراده حضرت آتش تنور هارون مكى را نسوزانيد.
و پاى مبارك را زد به زمين و اراده فرمود، پس آب موجود شد مثل برف پس وضو گرفتند و نماز خواندند. و بعد از نماز فرمودند به راوى : اى داوود، ميل به رطب دارى ؟ عرض كرد: بلى و در آن محل چوب خرمايى بود پوسيده پس دست مبارك را زد به آن ، پس سبز شد و سى و دو نوع از انواع رطب داد. پس دست مبارك را زد و فرمود: برگرد به حالت اول پس شد آنچه فرمود.
و معجزات حضرت زياد است
نفوذ اراده امام كاظمعليهالسلام در مخلوقات
همچنين آقا موسى الكاظمعليهالسلام با دست مبارك صورت آن زن را كه به عقب سر برگشته بود برگردانيد به طرف رو و اصلاح فرمود. و به امر خود ابرها را حاضر نمود و ابرى كه ماءمور طالقان و ابر رحمت بود على بن صالح طالقانى را بر آن نشانيد و به آن امر فرمود او را به زمين طالقان برساند، به كمتر از چشم به هم زدن به طالقان رسيد.
و در مجلس هارون الرشيد شخصى شعبده بازى كرد و بى ادبى به حضرت كرد، حضرت به صورت شيرى كه در ديوار بود فرمود: بگير اى شير دشمن خدا را. پس به اراده حضرت شير شد و وارد در مجلس شد و او را دريد و خورد و اثرى از او باقى نماند. پس آن حضرت به قدرت خدا كه داشت هم خلق فرمود و هم روزى داد و هم عذاب فرمود.
و مثل پدر بزرگوارش پاى مبارك را به آن گاو مرده زد و او را زنده كرد.
و در مورد ديگر الاغ مرده را زنده كرد به اراده خود.
و معجزات آن حضرت زياد است و در بحار و غيره ضبط شده است
نفوذ اراده امام رضاعليهالسلام در مخلوقات
همچنين آقا على بن موسى الرضاعليهالسلام در صحرا با جماعتى كه در خدمت حضرت بودند تشنگى بر آنها غالب شد، اراده ايجاد آب كرد در موضع معين ، پس آب موجود شد و خوردند و سيراب شدند.
محمد بن فضيل به دو مرض مبتلا بود، يكى در پهلو و يكى در پا، اشاره به پهلوى او فرمود، به اراده حضرت خوب شد. و نسبت به پا اراده نفرمود و ترغيب به صبر نمود.
در قضيه استسقاى حضرت و آمدن باران و كلمات مداحين در مدح آن حضرت ، ملعونى فضيلت حضرت را انكار كرد و كلمات كفرآميز گفت و اظهار كرد به حضرت كه : اگر راست مى گويى زنده كن اين دو صورت شير را و مسلط كن بر من پس آن حضرت بر او غضب كرد و فرمود به آن دو صورت شير: بگيريد اين فاجر را! و به اراده حضرت آمدند و او را ربودند و اثرى از او باقى نماند و اين ماجرا معروف و مشهور است
نفوذ اراده امام جوادعليهالسلام در ممكنات
همچنين آقا ابوجعفر الجوادعليهالسلام وقتى كه در گهواره بود محمد بن ميمون نامه حضرت رضاعليهالسلام را براى او آورد و حال آنكه اعمى بود، حضرت جوادعليهالسلام دست مبارك را بر چشمهاى او كشيد، به يك اراده چشم او خوب شد.
و ايضا بادى در زانوى كنيزى واقع شده بود، حضرت از روى لباس دست به زانوى او ماليدند، خوب شد.
و همچنين چشمهاى محمد بن سنان را شفا داد و حضرت رضاعليهالسلام امر فرمود كه مخفى نما اين را. و تا مدتى كه مخفى نمود خوب بود، بعد كه ظاهر نمود برگشت درد.
و به اراده حضرت عصاى در دستش شهادت به امامت او داد.
و غير اينها زياد است
نفوذ اراده امام هادىعليهالسلام در خلايق
همچنين آقا ابوالحسن على الهادىعليهالسلام صالح بن سعيد به ايشان عرض كرد: آقا شما را اذيت كردند و جاى دادند در محل فقرا. پس حضرت به يك اشاره و اراده باغهاى خرم فرح انگيز دلربا كه در او بود حوريه هاى خوشبو و ولدان خوشرو مثل لؤ لؤ مكنون و مرغان و آهوان خوش منظر به او ارائه داد و فرمود: هر جا باشم اينها با ما و نوكران مايند.
و آن سنگريزه را در دهان خود مكيده و بيرون كرد و بعد ابوهاشم جعفرى به دهن گذاشت گفت : والله از جاى خود حركت نكردم تا به هفتاد و سه لغت سخن مى گويم
و يك مقدار سنگريزه از زمين برداشت و اراده فرمود، طلاى احمر شد و به ابوهاشم لطف فرمود.
در مجلس متوكل شعبده بازى نانها را ترتيب داد به طورى كه وقتى امام خواست نان بردارد، نان پريد. و اهل مجلس خنديدند. پس حضرت دست مبارك را به آن صورت شير كه در پرده بود زد و فرمود: بگير او را! پس يكمرتبه شيرى شد درنده و از جاى جست و آن خبيث را بلعيد و اثرى از او باقى نماند و او ديگر ديده نشد.
در مجلس متوكل پرنده ها از چهار طرف صدا مى كردند به طورى كه مردم كلمات يكديگر را نمى شنيدند. حضرت وارد شد و به اراده و تصرف امام ، تمام ساكت و صامت شدند تا آنكه حضرت خارج شد، بعد پرنده ها مشغول آواز شدند.
نفوذ اراده امام عسكرىعليهالسلام در مقدورات
همچنين آقا امام حسن عسكرىعليهالسلام به يك اراده آن اسب چموش را كه احدى قدرت نزديك شدن به او را نداشت ، رام و ذليل نمود.
احمد بن اسحاق عرض كرد: آقا، من نمى توانم به پهلوى راست بخوابم ، بايد به پهلوى چپ بخوابم و خيلى افسرده ام جهت اين قسمت ؛ چون خواب منافقين است پس حضرت دست راست به پهلوى چپ او و دست چپ به پهلوى راست او سه مرتبه كشيد. احمد گفت : من ديگر به پهلوى چپ نتوانستم بخوابم
و معجزات حضرت و همچنين معجزات آقا امام زمان ولى عصرعليهالسلام و على آبائه الطاهرين از حد و عد خارج است و قدرت بر احصاى آن نيست
آرى ؛ اين بزرگواران بر هر چيزى دانا و توانا هستند و بر آنها هيچ ذره اى مخفى نيست
و اصحاب آن بزرگواران كه تابع صرف آنها بودند، به مقامات و كرامات عاليه رسيدند؛ مانند سلمان و ميثم تمار و رشيد هجرى و حبيب بن مظاهر اسدى و ابو حمزه ثمالى و جابر جعفى و امثال آنها.
و در هر زمان از قبور مقدسه ائمهعليهمالسلام معجزات و كراماتى ظاهر مى شود كه كتابها در خصوص آنها نوشته شده و اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد.(١٩)
اينك به ذكر مطالبى كه اساس تمام علوم و كمالات پيامبر و ائمهعليهالسلام م مى باشد مى پردازيم
اسم اعظم خداوند عزوجل هفتاد و سه حرف است و چنانكه امام باقر و امام صادقعليهماالسلام در روايات كثيره فرموده اند:
نزد حضرت آدمعليهالسلام بيست و پنج حرف بود.
نزد حضرت نوحعليهالسلام بيست و پنج حرف بود. و در بعضى روايات پانزده حرف فرمودند.
نزد حضرت ابراهيمعليهالسلام هشت حرف بود.
نزد حضرت موسىعليهالسلام چهار حرف بود.
نزد آصف بن برخيا وصى حضرت سليمانعليهالسلام يك حرف بود كه به آن زمين را شكافت و تخت بلقيس را به يك چشم به هم زدن از شهر سبا براى حضرت سليمانعليهالسلام حاضر كرد و بعد زمين را مثل اول نمود.
نزد حضرت عيسىعليهالسلام دو حرف بود كه به آن دو حرف مرده ها را زنده مى كرد، و پيس و كور مادرزاد را شفا مى داد، و از گل صورت مرغ درست مى كرد و مى دميد مرغ مى شد و مى پريد. و بقيه معجزاتش به اين دو حرف بود.
نزد پيامبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم هفتاد و دو حرف از آن مى باشد. و يك حرف نزد خدا مخفى است
و تمام آنچه پيغمبر مى داند نزد ائمه اثنا عشرعليهالسلام م مى باشد. و آنانند وارث پيغمبران(٢٠)
تمام كتابهايى كه از آسمان بر پيغمبران نازل شده و تمام علوم و آثار انبيا، صحف آدمعليهالسلام و ادريسعليهالسلام و ابراهيمعليهالسلام و تورات موسىعليهالسلام و انجيل عيسىعليهالسلام و زبور داوودعليهالسلام و عصاى موسىعليهالسلام و آن سنگى كه عصا را به آن مى زد و دوازده چشمه ظاهر مى شد، و تابوت بنى اسرائيل ، و پيرهن يوسفعليهالسلام و انگشتر سليمانعليهالسلام و غير آن هر چه داشتند تمام نزد پيغمبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم جمع و تمام نزد ائمهعليهالسلام م اجمعين مى باشد.
در كتاب شريف كافى باب آنكه ائمهعليهمالسلام وارث علم پيغمبر و جميع انبيا و اوصيا مى باشند، هفت روايت كه دليل بر اين است نقل مى فرمايد. از جمله از ابوبصير از امام صادقعليهالسلام است كه فرمود: به درستى كه خداى عزوجل عطا نفرموده پيغمبران را چيزى مگر آنكه آن را به محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم عطا فرموده و فرمود: به تحقيق كه عطا كرده شده محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم جميع آنچه به پيغمبران داده شده و نزد ماست صحفى كه خدا فرموده ؛ صحف ابراهيم و موسى(٢١)
براى خداوند عزوجل دو علم است ؛ يك علم مخزون و مكنون كه احدى نمى داند آن را مگر ذات مقدس ، و علمى ديگر كه به ملائكه مقربين و انبيا و مرسلين تعليم فرموده و ائمهعليهالسلام م تمام آن را مى دانند.
در كتاب كافى به سند خود از ابوبصير از امام صادقعليهالسلام نقل كرده كه فرمود: به درستى كه براى خداى عزوجل دو علم است يكى علمى است مكنون و مخزون كه احدى نمى داند آن را مگر خودش جل و علا. و از او مى باشد بدا. و علمى است كه تعليم فرموده به ملائكه و انبيا و مرسلين ، پس ما مى دانيم آن را.
و در باب آنكه ائمه مى دانند جميع علومى كه به ملائكه و انبيا رسيده ، پنج روايت نقل كرده كه دليل بر اين است
و در بصائر به سند خود از جعفر بن بشير از امام جوادعليهالسلام نقل كرده كه فرمود: براى خداوند دو علم است ؛ علمى است مبذول ، و علمى است مكنون پس اما مبذول ، پس نيست چيزى كه مى دانند آن را ملائكه و رسولان مگر آنكه ما مى دانيم آن را. و اما مكنون پس آن نزد خداوند است(٢٢)
علم رسول الله و ائمهعليهالسلام م زياد مى شود
پيغمبر و ائمهعليهالسلام م شب و روز علم آنها زياد مى شود و براى آنها حادث مى شود علمهايى كه نمى دانستند؛ خصوص شب و روز جمعه هر چه به امام وقت تعليم مى شود، اول به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم و امام قبل تعليم مى شود، بعد به امام متاءخر. خلاصه روز به روز و ساعت به ساعت در ترقى و ازدياد هستند.
قال تعالى :( وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا ) - الايه يعنى : بگو اى پيغمبر: اى پروردگار من ، زياد كن علم مرا.
در كتاب كافى در باب آنكه اگر ائمهعليهمالسلام زياد نشود علم آنها، هر آينه تمام خواهند نمود علم را، پنج روايت نقل فرموده از امام باقر و امام صادقعليهالسلام ما كه فرمودند «لولا انا نزداد لاءنفدنا» يعنى : اگر در ما زياد نشود، هر آينه تمام مى كرديم
زراره عرض كرد. خدمت امام باقرعليهالسلام : زياد كرده مى شويد چيزى را كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نمى داند؟ وقت زياد شدن عرضه مى شود به پيغمبر پس به ائمه اى كه قبل از ما بودند، بعد به ما مى رسد.
فرمود امام صادقعليهالسلام : خارج نمى شود چيزى از نزد خداوند تعالى تا آنكه ابتدا مى شود به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پس به اميرالمؤ منينعليهالسلام پس به امام بعد از امام ، تا آنكه امام آخر اعلم از امام قبل نشود.
در كافى در باب ديگر كه ائمهعليهمالسلام شبهاى جمعه زياد مى كنند، سه روايت نقل كرده كه : شبهاى جمعه ارواح طيبه طاهره پيغمبر و ائمهعليهالسلام م به عرش مى روند و طواف مى كنند هفت مرتبه و نزد هر قائمه از قائمه هاى عرش دو ركعت نماز مى خوانند، پس برمى گردند با علمى زياد شده و اگر اين نبود تمام مى كردند علم را.(٢٣)
و از مطالب گذشته كه از مسلمات روايات متواترات مى باشد و شك و شبهه اى در او نيست و هر يك شاهد و مؤ يد ديگرى است ، استفاده مى شود كه :
پيغمبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم و خلفاى او ائمه هادين مهديينعليهالسلام م اجمعين داناترين كل مخلوقات آسمانى و زمينى و تواناترين كل موجودات مى باشند. و تمام كمالات در علم و قدرت جمع است و اين هر دو صفت در آنها به نحو اتم و اكمل و اوفى مى باشد. و در مخلوق خلقى نيست ، هر كس و هر چه باشد، مگر آنكه به درجه آنها نمى رسد، بلكه علم جميع خلايق به علم آنها مثل نسبت قطره است به دريا؛ همان طورى كه آن ملك به خضر پيغمبرعليهالسلام فرمود.(٢٤)
پس ايشانند اعلم كل مخلوقات و افضل و اشرف كل موجودات و هيچ چيز بر آنها مخفى نيست و واجب است اطاعت آنها بر كل ممكنات و تمام موجودات رعيت آنها مى باشند و خداوند آنها را رياست داده بر تمام مخلوقات و خداوند اجل است كه رياست تامه و خلافت عامه به كسى بدهد و حالات افراد رعيت را بر آنها مخفى گذارد و لغات آنها را به او نفهماند. لذا در روايات زيادى وارد شده كه ملكوت آسمانها و زمينها بر آنها عرضه داشته شده و عالمند به آنچه گذشته و آنچه بيايد تا روز قيامت و تمام لغات افراد بشر و حيوانات را مى دانند و هيچ صوتى بر آنها مخفى نيست
و ايشانند خزانه علم خداوند و حمله عرش پروردگار. و نزد آنها كتابهايى مى باشد كه در آن اسامى پادشاهان روى زمين تا آخر دنيا مى باشد. و اسامى اهل بهشت و جهنم را مى دانند. و هر كس را مى دانند كه اهل ايمان است يا اهل كفر و مقدرات او چيست و كى مى ميرد و بعدا چه مى كند.
و شهداى خداوند تعالى مى باشند بر خلق خداوند جل جلاله و اركان خلقند و علامتهاى حق و حقيقت و ميزان عدالت و سعادتند. و اهل ذكرند كه خداوند در قرآن امر به سوال از آنها فرموده كه فرمود:
( فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ .)
و آنهايند ملجاء و پناهگاه كل مخلوقات و صاحبان شب قدر كه ملائكه و روح بر آنها نازل مى شوند. و ايشانند صاحبان انوار الهى
و تمام اينها كه به عرض خوانندگان رساندم ، مفاد روايات متواترات است
قال تعالى( وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ ) .
و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در روز غدير در آن خطبه مفصله فرمود: اى جماعتهاى مردم ، هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند عزوجل احصا كرده آن را در من و هر علمى كه من عالم شدم ، احصا و ضبط كردم من آن را در متقين از اولاد اميرالمؤ منينعليهالسلام و هيچ علمى نيست مگر آنكه تعليم كردم علىعليهالسلام را و اوست امام مبين
و در روايت معانى الاخبار از امام باقرعليهالسلام از پدرش از جدشعليهالسلام م نقل است كه فرمود: وقتى كه اين آيه نازل شد ابوبكر و عمر حركت كردند و عرض كردند: يا رسول الله ، آن تورات است ؟ فرمودند: نه عرض كردند: انجيل است ؟ فرمود نه عرض كرند: قرآن است ؟ فرمود: نه پس اميرالمؤ منينعليهالسلام ظاهر شد، پس فرمود رسول الله : اين است آن امامى كه احصا كرده خداوند عزوجل در او علم هر چيزى را.
و در كتاب تفسير قمى از ابن عباس نقل كرده از مولا اميرالمؤ منينعليهالسلام كه فرمود: منم والله امام مبين ؛ بيان مى كنم حق را از باطل(٢٥)
بدانيد كه خداوند تبارك و تعالى بود و هيچ چيزى با او نبود. و چون اراده فرمود خلق فرمايد، اول چيزى كه ايجاد فرمود تكلم فرمود به كلمه اى ، پس آن نورى شد و از آن ، نور محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم و اهل بيت و ائمه دينعليهمالسلام را خلق فرمود. پس تكلم فرمود به كلمه اى ديگر، پس شد روح پس آن را ساكن در نور كرد و جاى داد در ابدان مقدسه آنها، پس شدند اشباح نور و تسبيح و تقديس و تكبير و تحميد مى نمودند. و هيچ چيز با آنها نبود؛ نه آسمانى و نه زمينى و نه عرشى و نه كرسى و نه لوح و نه قلم و نه خورشيد و نه ماهى و نه ملكى و نه خلقى غير آنها.
پس به همين طور مشغول عبادت بودند تا مدتهاى طولانى كه مقدار آنرا خدا مى داند و قابل احصا و عد نيست در عقول ما. آنگاه از نور مقدس پيامبر عرش و كرسى را خلق فرمود، و از نور اميرالمؤ منينعليهالسلام تمام ملائكه مقربين را خلق فرمود. و از نور حضرت زهراعليهاالسلام آسمانها و زمينها را خلق فرمود. و از نور حضرت مجتبىعليهالسلام خورشيد و ماه را خلق نمود. و از نور سيدالشهداعليهالسلام بهشت و حورالعين را خلق كرد.
و تمام اشيا به ذات خود نورى ندارند و مظلم الذات مى باشند و به نور آن وجودات مقدسه موجودات روشن شده اند.
و نور مقدس آنان بود كه در كوه طور به اندازه اى كه روشنايى از سوراخ سوزن بيرون مى شود، براى حضرت موسى تجلى كرد و كوه پراكنده شد و زمين به لرزه در آمد و حضرت موسىعليهالسلام افتاد و غش كرد.
و نور مقدس آنها چراغى است كه خداوند در عالم مخلوقات روشن فرموده و احاطه دارد بر جميع مخلوقات و خداوند تعالى در قرآن مجيد تعبير از آن به «سراج منير» فرموده است
و نور علم و عقل و فهم و شعور از نور آنها اقتباس شده است و ظهور هر چيزى به نور مقدس آنان مى باشد. و آيات نور بيان انوار مقدسه آنهاست
چنانكه در روايات متواترات تصريح به آن شده است
به واسطه شرافت و فضيلتى كه خداوند جل و علا به آنها لطف فرموده است ، آنها را به خود نسبت داده مثل خانه كعبه كه به واسطه شرافت آن ، خداوند به خودش نسبت داده و فرموده : «بيت الله الحرام»؛ يعنى : خانه خداوند تعالى
همان طورى كه عقلا مانعى ندارد كه خاك و سنگ را خدا به آن شرافتى دهد پس به خود نسبت دهد، همچنين چشم و گوش و دست آنان را خدا شرافت دهد و به خود نسبت دهد پس بگويد عين الله و اذن الله و يد الله و غيره پس چشم آنها چشم خداوند تعالى شده است كه همه خلايق گذشته و آينده نزد آنها واضح و آشكار است و هيچ چيز از انظار آنها غايب نيست و مى بينند و مشاهده مى كنند جميع ممكنات را همان طورى كه ما سكه اى را در كف دست خود مشاهده مى كنيم چنانكه امام صادقعليهالسلام در روايات مستفيضه كافى تصريح به آن فرموده است
و گوش شنواى آنان گوش شنواى خداوند جل جلاله شده است و اصوات خلايق و خطورات قلبيه ، تمام را مى شنوند و بر گوش آنان چيزى مخفى نيست
و زبان آنان زبان خدا شده كه گويا در عالم خلق كه هر چه بگويند حق است و از جانب حق تعالى گويند.
و دست آنان دست خدا شده كه در عالم مبسوط است به رحمت و نعمت و قلوب مقدسه آنان ظرف اراده و مشيت خداست كه هر چه بخواهند خدا خواسته است و آيه شريفه : «و ما تشاؤ ون الا ان يشاء الله» مخصوص آنهاست و احدى با آنها در اين فضيلت شركت ندارند. چنانكه در روايات بيان آن شده است و به هر كارى قدرت دارند. و خون آنها خون خدا شده است
پس ايشانند: عين الله الناظره فى خلقه ، و اذن الله السامعه ، و لسانه الناطق فى خلقه ، و يد الله الباسطه على خلقه بالراءفه و الرحمه ، و جنب الله تعالى ، و وجه الله الباقى الذى لا يفنى و بنوره اضاء كل شى ء و باب الله الذى منه يؤ تى ، و مقاماته التى لا تعطيل لها، و حجاب الله الذين يحجبون من اراد الله من غير طريقهم فيضلونه عن الطريق ، و نفس الله القائمه بالسنن ، و ثار الله و ابن ثاره ، و آيات الله و بيناته ، و كتابه الناطق (كه همه علوم در قلوب مقدسه آنان ثبت و ضبط شده است) و فضل الله تعالى و رحمته و نعمته ، و حبل الله المتين و صراطه المستقيم الذى من سلك غيره اضله الله تعالى و ختم على قلبه و جعل على سمعه و بصره غشاوة فلا يقتبس من نور معارف القرآن جزاء لطلبه العلم و المعرفه من غير الباب الذى فتحه الله لخلقه ، و كلمات الله تعالى و حرمات الله و شعائر الله و جلال الله و كرامته على خلقه ، و خزان الله فى ارضه و سمائه و خلقه ، حزب الله و بقيه الله و بيت الله الحقيقى و كعبته و قبلته و خزان علم الله و حملة عرشه(١٨)
قال الصادقعليهالسلام فى ضمن زياره ابى عبدالله الحسينعليهالسلام المرويه فى الكافى و التهذيب و غيرهما: اراده الرب فى مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم
و در بحار ج ١٥/ ٨ فى حديث المعراج قالت الملائكه لرسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم : فما نزل من الله فاليكم و ما صعد الى الله فمن عندكم
پس بيعت با آنها بيعت با خداست و اطاعت آنان اطاعت خداست و معصيت آنان معصيت خداست و حكم آنها حكم خداست و زيارت آنان زيارت خداست و محبت آنان محبت خداست و دشمنى با آنان دشمنى با خداست و اراده آنان اراده خداست و مشيت آنان مشيت خداست
و خداوند عزوجل واجب فرمود تكوينا بر تمام موجودات و مخلوقات كه بايد در تحت فرمان و اراده آنان باشند. و اين است ولايت و رياست كليه بر كل ممكنات هر چه بخواهند بشود. و نمى خواهند مگر آنچه خدا بخواهد و سبقت نمى گيرند بر خدا به گفتار و به امر خدا كار مى كنند. عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون
لذا پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم اشاره فرمود به ماه پس شق شد؛ و به آن درختان خرما، پس متفرق شدند؛ و به سنگريزه ، پس گويا شد؛ و به سوسمار، پس تكلم نمود و شهادت به رسالت داد؛ و به آن چوب ، پس شمشير شد؛ و به آن درخت ، پس آمده و سجده كرد؛ و به سنگ و كلوخ و هر چه اطراف او بودند، پس شهادت به رسالت او دادند؛ و به كوه ، پس ساكن شد؛ و به آن چوب ، پس چراغ روشن شد؛ و به حيوانات ، پس اقرار به رسالت و اظهار حاجت نمودند؛ و غير آن از معجزات آن سرور كه از احصا و عد ما خارج است
و تفصيل تمام آنچه گفتيم و بگوييم در بحار در ابواب معجزات مذكور است
همچنين ولى الله على خلقه اميرالمؤ منينعليهالسلام اشاره فرمود به خورشيدِ غروب كرده ، پس برگشت و با او تكلم فرمود.
۱ - نفوذ اراده حضرت مجتبىعليهالسلام در مخلوقات
و به آن خارجى فرمود: اخساء - و اين خطاب به سگ است يعنى : گم شو- پس سر او سر سگ شد؛ و به آن ناصبى ديگر، پس سگ سياه شد. پس اظهار ذلت كرد، رحمت او را فرا گرفت و آدم شد.
و فرمود به آن ميت دفن شده : برخيز به اذن خدا. پس برخاست و نشست بر سر قبر. و مكرر مرده هايى زنده كرد.
و كلامى به گوش فرمود و آب دهن خود در دهان او انداخت ، فورى حافظ تمام قرآن شد بعد از آنكه هيچ قرآن را ياد نداشت مگر سوره اى كه در نماز مى خواند.
و دست مبارك را زد به آن درخت خشك شده كه پوست آن ريخته شده بود و فرمود: بشو به اذن خدا درخت سبز ميوه دهنده پس فورى سبز و خرم شد و ميوه داد.
و اشاره به آن درخت انار خشك شده كرد، پس سبز شد و انار داد.
و چوب زردى زد به فرات و فرمود: منفجر شو. پس دوازده چشمه شد هر چشمه اى مثل كوهى
و زلزله اى واقع شد، پس دست مبارك را زد به زمين و آرام كرد آن را و فرمود: ساكن شو. پس ساكن شد.
و يك قبضه سنگريزه برداشت و اراده فرمود جواهر شد.
و وارد شد بر رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم و حال آنكه مبتلا به تب شديدى بود، پس دست مبارك بر سينه پيامبر گذاشت و فرمود: اى ام ملدم (اسم تب است) خارج شو از بدن پيامبر. پس خارج شد از بدن پيامبر. پس پيامبر حركت كرد و فرمود: يا على ، خدا تو را فضيلت داده به خصلتهايى كه از آن جمله است كه تمام دردها در فرمان تو است ، پس نيست چيزى كه آن را زجر و دفع كنى مگر آنكه منزجر و مندفع شود.
و غير آن زياد است
نفوذ اراده حضرت مجتبىعليهالسلام در مخلوقات
همچنين ابو محمدالحسن المجتبىعليهالسلام به آن مرد شامى فرمود: برخيز اى زن ! آيا حيا نمى كنى كه بين مردها مى نشينى ؟! پس فورى زن شد و زوجه او مرد شد و مجامعت كردند فرزندى خنثى متولد شد.
و مرد ديگر از بنى اميه كه جسارت و بى ادبى در مجلس معاويه به آن حضرت كرد، پس حضرت نفرين كرد و فورى زن شد و فرج او فرج زن شد و ريش او ريخت
و غير آن زياد است
نفوذ اراده سيدالشهداعليهالسلام در موجودات
همچنين مولى الاولين و الآخرين ابا عبدالله الحسينعليهالسلام آب دهن انداخت به پيشانى حبابه والبيه كه مرض پيسى در او ظاهر شده بود، برطرف شد.
و احيا كرد زنى را كه وصيت نكرده بود، پس وصيت كرد و بعد از دنيا رفت
و عيادت فرمود عبدالله بن شداد را كه مبتلا به تب سختى بود، پس به ورود امامعليهالسلام تب او برطرف شد. پس حضرت فرمود: قسم به خداوند كه خلق نكرده خدا چيزى را مگر آنكه امر كرده آن را كه اطاعت كند ما را.
و دو زن در طفل شيرخوارى نزاع مى كردند، حضرت فرمود: اى طفل ، سخن گو به اذن خدا. پس به سخن آمد و عرض كرد: آقا، من بچه اين و آن نيستم بلكه بچه فلان چوپان مى باشم پس امر فرمود سنگسار كردند آن زن را.
و غير اينها زياد است
نفوذ اراده امام سجادعليهالسلام در خلايق
همچنين آقا زين العابدين و سيدالساجدينعليهالسلام امر فرمود حجرالاسود را كه شهادت دهد به امامت آن حضرت نزد محمد بن حنفيه ، پس حجرالاسود فرمود: اى محمد، تسليم كن امر را به سوى پسر برادرت كه او حق است از تو و اوست امام تو.
فرمود امام سجادعليهالسلام به منجمى : آيا نمى خواهى دلالت كنم تو را بر مردى كه از وقتى كه بر ما وارد شدى تا حال ، چهارده عالم را سير كرده هر عالمى سه مقابل دنيا و از جاى خود حركت نكرده ؟ عرض كرد: كيست ؟ فرمود: من و اگر بخواهى خبر دهم تو را به آنچه خورده اى و آنچه در خانه ذخيره نموده اى
و حبابه والبيه صد و سيزده سال از عمرش گذشته بود. حضرت دعا فرمود و جوانى او برگشت و اشاره به او فرمود، حايض شد همان وقت
حضرت به ابوخالد كابلى فرمود: فردا مرد ثروتمندى از شام مى آيد و دختر او ديوانه مى باشد. به او بگو: من دختر تو را به ده هزار درهم معالجه مى كنم پس آمد و فردا رفت و به امر امامعليهالسلام به گوش او گفت : اى خبيث ، على بن الحسين مى فرمايد: دور شو از اين دختر. پس گفت و خوب شد.
سنگريزه را براى ام سليم ياقوت قرمز قرار داد.
ابوحمزه ثمالى نقل مى نمايد كه عبدالله بن عمر مشرف شد خدمت امام سجادعليهالسلام عرض كرد: آقا، شما مى فرماييد كه يونس بن متى مبتلا به حبس شكم ماهى شد. براى توقفش در ولايت اميرالمؤ منينعليهالسلام فرمود: بلى ؛ مادرت به عزايت بنشيند! پس عرض كرد: به من نمايش بده
ابوحمزه مى گويد: پس چشمهاى من و او را بست پس ساعتى نگذشت امر فرمود چشمها را باز نموديم و خودمان را لب دريا ديديم و موجها در حركت بودند. پس احضار نمود ماهى را و عرض مى كرد: لبيك ! لبيك يا ولى الله ! حضرت فرمود: تو كيستى ؟ عرض كرد: من ماهى يونس هستم اى آقاى من ، خداوند هيچ پيغمبرى از آدم تا خاتم نفرستاد مگر آنكه ولايت شما را بر او عرضه داشت هر كس قبول كرد، سالم ماند و خلاص شد. و هر كس توقف كرد، مبتلا شد.
از جمله يونس گفت : چگونه ولايت كسى را كه نديدم قبول نمايم ؟! پس خدا به من وحى فرستاد كه يونس را فرو برم پس فرو بردم و چهل روز در شكم من ماند و ندا مى كرد: لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين
قبول كردم ولايت على بن ابى طالب و ائمه از فرزندان او را. پس وقتى كه ايمان آورد امر كرد خدا مرا كه من او را بيرون اندازم ، پس بيرون انداختم
در قصه معروف مرد بلخى كه تحفه ها و هديه ها براى حضرت مى آورد، وقتى كه عيالش اظهار كرد كه شما اين تحفه ها و هديه ها را مى بريد و حضرت عوض آن به شما چيزى نمى دهد، وقتى كه مشرف شد خدمت امامعليهالسلام و غذا ميل فرمودند، به دست امام آب ريخت ميان طشت ، پس ثلث آن پر شد، فرمود: چه مى بينى ؟ عرض كرد: آب امام فرمود: ياقوت احمر است پس فرمود: آب بريز. پس آب ريخت پس فرمود: چيست ؟ عرض كرد: آب است فرمود: اين زمرد است پس در مرتبه سوم آب ريخت ، دُرّ سفيد شد. و به امر امامعليهالسلام آب سه جوهر گرانبها شد. فرمود: اينها را عوض تحفه ها و هديه ها براى عيالت ببر و عذر ما را بخواه و در آخر قصه كه عيال او فوت كرد، امر فرمود عزرائيل را كه روح او را برگرداند، پس برگردانيد و زنده شد.
نفوذ اراده امام باقرعليهالسلام در خلايق
همچنين حضرت امام محمد باقرعليهالسلام پس از آن كه آن مرد شامى وفات كرد، حضرت او را زنده كرد و بعد از زنده شدن اظهار كرد، كه بعد از قبض روح من بانگ منادى را شنيدم كه ندا مى كرد: روح را برگردانيد؛ كه امام باقرعليهالسلام امر فرموده است
و در ميان صحرا كه خيمه او را زدند، آمد نزد آن نخل و فرمود: اطعام كن ما را. پس رطب قرمز و زرد از آن ريخت و ميل فرمود.
و دست مبارك را به چشمهاى ابوبصير كه اعمى بود ماليد، خوب و بينا شد چنانكه همه را ديد. پس فرمود امامعليهالسلام : اگر خواهى بينا باش و حسابت بر خدا باشد. و اگر خواهى مثل اول شوى و ثواب تو بهشت باشد. پس گفت : بهشت براى من بهتر است پس دست ماليد، مثل اول نابينا شد.
و فرمود امامعليهالسلام : گمان مى كنيد ما شما را نمى بينيم و كلام شما را نمى شنويم ؟! بدگمانى كرديد! اگر اين طور باشد براى ما فضيلتى بر مردم نخواهد بود.
و نمايش دادن حضرت به جابر ملكوت زمين را و سير دادن او را به پنج عالم و غير اين زياد است ؛ اكتفا به همين مقدار مى شود.
نفوذ اراده امام صادقعليهالسلام در ممكنات
همچنين امام به حق ناطق جعفر صادقعليهالسلام فرمود به آن نخله خاويه - يعنى قطع شده -: اطعام كن ما را؛ رطبهاى مختلف الالوان از آن ريخت و خوردند و سير شدند.
در حال طواف ابوبصير عرض كرد: خدا همه اين خلق را مى آمرزد؟ فرمود: اكثر اينها بوزينه و خوك مى باشند. پس دست مبارك به چشم او كشيد، ديد مخالفان را به صورت بوزينه و خوك پس ترسيد. پس امام دو مرتبه دست كشيد مثل اول شد.
و با پاى مبارك زد به آن گاو مرده ، او را زنده كرد به اذن خداوند.
و فرمود: بياور كليد را. راوى مى گويد: كليد را به حضرت دادم پس به اراده آن حضرت شير شد. فرمود: بگير و نترس پس گرفتم باز مثل اول شد. و به اراده حضرت آتش تنور هارون مكى را نسوزانيد.
و پاى مبارك را زد به زمين و اراده فرمود، پس آب موجود شد مثل برف پس وضو گرفتند و نماز خواندند. و بعد از نماز فرمودند به راوى : اى داوود، ميل به رطب دارى ؟ عرض كرد: بلى و در آن محل چوب خرمايى بود پوسيده پس دست مبارك را زد به آن ، پس سبز شد و سى و دو نوع از انواع رطب داد. پس دست مبارك را زد و فرمود: برگرد به حالت اول پس شد آنچه فرمود.
و معجزات حضرت زياد است
نفوذ اراده امام كاظمعليهالسلام در مخلوقات
همچنين آقا موسى الكاظمعليهالسلام با دست مبارك صورت آن زن را كه به عقب سر برگشته بود برگردانيد به طرف رو و اصلاح فرمود. و به امر خود ابرها را حاضر نمود و ابرى كه ماءمور طالقان و ابر رحمت بود على بن صالح طالقانى را بر آن نشانيد و به آن امر فرمود او را به زمين طالقان برساند، به كمتر از چشم به هم زدن به طالقان رسيد.
و در مجلس هارون الرشيد شخصى شعبده بازى كرد و بى ادبى به حضرت كرد، حضرت به صورت شيرى كه در ديوار بود فرمود: بگير اى شير دشمن خدا را. پس به اراده حضرت شير شد و وارد در مجلس شد و او را دريد و خورد و اثرى از او باقى نماند. پس آن حضرت به قدرت خدا كه داشت هم خلق فرمود و هم روزى داد و هم عذاب فرمود.
و مثل پدر بزرگوارش پاى مبارك را به آن گاو مرده زد و او را زنده كرد.
و در مورد ديگر الاغ مرده را زنده كرد به اراده خود.
و معجزات آن حضرت زياد است و در بحار و غيره ضبط شده است
نفوذ اراده امام رضاعليهالسلام در مخلوقات
همچنين آقا على بن موسى الرضاعليهالسلام در صحرا با جماعتى كه در خدمت حضرت بودند تشنگى بر آنها غالب شد، اراده ايجاد آب كرد در موضع معين ، پس آب موجود شد و خوردند و سيراب شدند.
محمد بن فضيل به دو مرض مبتلا بود، يكى در پهلو و يكى در پا، اشاره به پهلوى او فرمود، به اراده حضرت خوب شد. و نسبت به پا اراده نفرمود و ترغيب به صبر نمود.
در قضيه استسقاى حضرت و آمدن باران و كلمات مداحين در مدح آن حضرت ، ملعونى فضيلت حضرت را انكار كرد و كلمات كفرآميز گفت و اظهار كرد به حضرت كه : اگر راست مى گويى زنده كن اين دو صورت شير را و مسلط كن بر من پس آن حضرت بر او غضب كرد و فرمود به آن دو صورت شير: بگيريد اين فاجر را! و به اراده حضرت آمدند و او را ربودند و اثرى از او باقى نماند و اين ماجرا معروف و مشهور است
نفوذ اراده امام جوادعليهالسلام در ممكنات
همچنين آقا ابوجعفر الجوادعليهالسلام وقتى كه در گهواره بود محمد بن ميمون نامه حضرت رضاعليهالسلام را براى او آورد و حال آنكه اعمى بود، حضرت جوادعليهالسلام دست مبارك را بر چشمهاى او كشيد، به يك اراده چشم او خوب شد.
و ايضا بادى در زانوى كنيزى واقع شده بود، حضرت از روى لباس دست به زانوى او ماليدند، خوب شد.
و همچنين چشمهاى محمد بن سنان را شفا داد و حضرت رضاعليهالسلام امر فرمود كه مخفى نما اين را. و تا مدتى كه مخفى نمود خوب بود، بعد كه ظاهر نمود برگشت درد.
و به اراده حضرت عصاى در دستش شهادت به امامت او داد.
و غير اينها زياد است
نفوذ اراده امام هادىعليهالسلام در خلايق
همچنين آقا ابوالحسن على الهادىعليهالسلام صالح بن سعيد به ايشان عرض كرد: آقا شما را اذيت كردند و جاى دادند در محل فقرا. پس حضرت به يك اشاره و اراده باغهاى خرم فرح انگيز دلربا كه در او بود حوريه هاى خوشبو و ولدان خوشرو مثل لؤ لؤ مكنون و مرغان و آهوان خوش منظر به او ارائه داد و فرمود: هر جا باشم اينها با ما و نوكران مايند.
و آن سنگريزه را در دهان خود مكيده و بيرون كرد و بعد ابوهاشم جعفرى به دهن گذاشت گفت : والله از جاى خود حركت نكردم تا به هفتاد و سه لغت سخن مى گويم
و يك مقدار سنگريزه از زمين برداشت و اراده فرمود، طلاى احمر شد و به ابوهاشم لطف فرمود.
در مجلس متوكل شعبده بازى نانها را ترتيب داد به طورى كه وقتى امام خواست نان بردارد، نان پريد. و اهل مجلس خنديدند. پس حضرت دست مبارك را به آن صورت شير كه در پرده بود زد و فرمود: بگير او را! پس يكمرتبه شيرى شد درنده و از جاى جست و آن خبيث را بلعيد و اثرى از او باقى نماند و او ديگر ديده نشد.
در مجلس متوكل پرنده ها از چهار طرف صدا مى كردند به طورى كه مردم كلمات يكديگر را نمى شنيدند. حضرت وارد شد و به اراده و تصرف امام ، تمام ساكت و صامت شدند تا آنكه حضرت خارج شد، بعد پرنده ها مشغول آواز شدند.
نفوذ اراده امام عسكرىعليهالسلام در مقدورات
همچنين آقا امام حسن عسكرىعليهالسلام به يك اراده آن اسب چموش را كه احدى قدرت نزديك شدن به او را نداشت ، رام و ذليل نمود.
احمد بن اسحاق عرض كرد: آقا، من نمى توانم به پهلوى راست بخوابم ، بايد به پهلوى چپ بخوابم و خيلى افسرده ام جهت اين قسمت ؛ چون خواب منافقين است پس حضرت دست راست به پهلوى چپ او و دست چپ به پهلوى راست او سه مرتبه كشيد. احمد گفت : من ديگر به پهلوى چپ نتوانستم بخوابم
و معجزات حضرت و همچنين معجزات آقا امام زمان ولى عصرعليهالسلام و على آبائه الطاهرين از حد و عد خارج است و قدرت بر احصاى آن نيست
آرى ؛ اين بزرگواران بر هر چيزى دانا و توانا هستند و بر آنها هيچ ذره اى مخفى نيست
و اصحاب آن بزرگواران كه تابع صرف آنها بودند، به مقامات و كرامات عاليه رسيدند؛ مانند سلمان و ميثم تمار و رشيد هجرى و حبيب بن مظاهر اسدى و ابو حمزه ثمالى و جابر جعفى و امثال آنها.
و در هر زمان از قبور مقدسه ائمهعليهمالسلام معجزات و كراماتى ظاهر مى شود كه كتابها در خصوص آنها نوشته شده و اين مختصر گنجايش ذكر آنها را ندارد.(١٩)
اينك به ذكر مطالبى كه اساس تمام علوم و كمالات پيامبر و ائمهعليهالسلام م مى باشد مى پردازيم
اسم اعظم خداوند عزوجل هفتاد و سه حرف است و چنانكه امام باقر و امام صادقعليهماالسلام در روايات كثيره فرموده اند:
نزد حضرت آدمعليهالسلام بيست و پنج حرف بود.
نزد حضرت نوحعليهالسلام بيست و پنج حرف بود. و در بعضى روايات پانزده حرف فرمودند.
نزد حضرت ابراهيمعليهالسلام هشت حرف بود.
نزد حضرت موسىعليهالسلام چهار حرف بود.
نزد آصف بن برخيا وصى حضرت سليمانعليهالسلام يك حرف بود كه به آن زمين را شكافت و تخت بلقيس را به يك چشم به هم زدن از شهر سبا براى حضرت سليمانعليهالسلام حاضر كرد و بعد زمين را مثل اول نمود.
نزد حضرت عيسىعليهالسلام دو حرف بود كه به آن دو حرف مرده ها را زنده مى كرد، و پيس و كور مادرزاد را شفا مى داد، و از گل صورت مرغ درست مى كرد و مى دميد مرغ مى شد و مى پريد. و بقيه معجزاتش به اين دو حرف بود.
نزد پيامبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم هفتاد و دو حرف از آن مى باشد. و يك حرف نزد خدا مخفى است
و تمام آنچه پيغمبر مى داند نزد ائمه اثنا عشرعليهالسلام م مى باشد. و آنانند وارث پيغمبران(٢٠)
تمام كتابهايى كه از آسمان بر پيغمبران نازل شده و تمام علوم و آثار انبيا، صحف آدمعليهالسلام و ادريسعليهالسلام و ابراهيمعليهالسلام و تورات موسىعليهالسلام و انجيل عيسىعليهالسلام و زبور داوودعليهالسلام و عصاى موسىعليهالسلام و آن سنگى كه عصا را به آن مى زد و دوازده چشمه ظاهر مى شد، و تابوت بنى اسرائيل ، و پيرهن يوسفعليهالسلام و انگشتر سليمانعليهالسلام و غير آن هر چه داشتند تمام نزد پيغمبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم جمع و تمام نزد ائمهعليهالسلام م اجمعين مى باشد.
در كتاب شريف كافى باب آنكه ائمهعليهمالسلام وارث علم پيغمبر و جميع انبيا و اوصيا مى باشند، هفت روايت كه دليل بر اين است نقل مى فرمايد. از جمله از ابوبصير از امام صادقعليهالسلام است كه فرمود: به درستى كه خداى عزوجل عطا نفرموده پيغمبران را چيزى مگر آنكه آن را به محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم عطا فرموده و فرمود: به تحقيق كه عطا كرده شده محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم جميع آنچه به پيغمبران داده شده و نزد ماست صحفى كه خدا فرموده ؛ صحف ابراهيم و موسى(٢١)
براى خداوند عزوجل دو علم است ؛ يك علم مخزون و مكنون كه احدى نمى داند آن را مگر ذات مقدس ، و علمى ديگر كه به ملائكه مقربين و انبيا و مرسلين تعليم فرموده و ائمهعليهالسلام م تمام آن را مى دانند.
در كتاب كافى به سند خود از ابوبصير از امام صادقعليهالسلام نقل كرده كه فرمود: به درستى كه براى خداى عزوجل دو علم است يكى علمى است مكنون و مخزون كه احدى نمى داند آن را مگر خودش جل و علا. و از او مى باشد بدا. و علمى است كه تعليم فرموده به ملائكه و انبيا و مرسلين ، پس ما مى دانيم آن را.
و در باب آنكه ائمه مى دانند جميع علومى كه به ملائكه و انبيا رسيده ، پنج روايت نقل كرده كه دليل بر اين است
و در بصائر به سند خود از جعفر بن بشير از امام جوادعليهالسلام نقل كرده كه فرمود: براى خداوند دو علم است ؛ علمى است مبذول ، و علمى است مكنون پس اما مبذول ، پس نيست چيزى كه مى دانند آن را ملائكه و رسولان مگر آنكه ما مى دانيم آن را. و اما مكنون پس آن نزد خداوند است(٢٢)
علم رسول الله و ائمهعليهالسلام م زياد مى شود
پيغمبر و ائمهعليهالسلام م شب و روز علم آنها زياد مى شود و براى آنها حادث مى شود علمهايى كه نمى دانستند؛ خصوص شب و روز جمعه هر چه به امام وقت تعليم مى شود، اول به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم و امام قبل تعليم مى شود، بعد به امام متاءخر. خلاصه روز به روز و ساعت به ساعت در ترقى و ازدياد هستند.
قال تعالى :( وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا ) - الايه يعنى : بگو اى پيغمبر: اى پروردگار من ، زياد كن علم مرا.
در كتاب كافى در باب آنكه اگر ائمهعليهمالسلام زياد نشود علم آنها، هر آينه تمام خواهند نمود علم را، پنج روايت نقل فرموده از امام باقر و امام صادقعليهالسلام ما كه فرمودند «لولا انا نزداد لاءنفدنا» يعنى : اگر در ما زياد نشود، هر آينه تمام مى كرديم
زراره عرض كرد. خدمت امام باقرعليهالسلام : زياد كرده مى شويد چيزى را كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم نمى داند؟ وقت زياد شدن عرضه مى شود به پيغمبر پس به ائمه اى كه قبل از ما بودند، بعد به ما مى رسد.
فرمود امام صادقعليهالسلام : خارج نمى شود چيزى از نزد خداوند تعالى تا آنكه ابتدا مى شود به پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم پس به اميرالمؤ منينعليهالسلام پس به امام بعد از امام ، تا آنكه امام آخر اعلم از امام قبل نشود.
در كافى در باب ديگر كه ائمهعليهمالسلام شبهاى جمعه زياد مى كنند، سه روايت نقل كرده كه : شبهاى جمعه ارواح طيبه طاهره پيغمبر و ائمهعليهالسلام م به عرش مى روند و طواف مى كنند هفت مرتبه و نزد هر قائمه از قائمه هاى عرش دو ركعت نماز مى خوانند، پس برمى گردند با علمى زياد شده و اگر اين نبود تمام مى كردند علم را.(٢٣)
و از مطالب گذشته كه از مسلمات روايات متواترات مى باشد و شك و شبهه اى در او نيست و هر يك شاهد و مؤ يد ديگرى است ، استفاده مى شود كه :
پيغمبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم و خلفاى او ائمه هادين مهديينعليهالسلام م اجمعين داناترين كل مخلوقات آسمانى و زمينى و تواناترين كل موجودات مى باشند. و تمام كمالات در علم و قدرت جمع است و اين هر دو صفت در آنها به نحو اتم و اكمل و اوفى مى باشد. و در مخلوق خلقى نيست ، هر كس و هر چه باشد، مگر آنكه به درجه آنها نمى رسد، بلكه علم جميع خلايق به علم آنها مثل نسبت قطره است به دريا؛ همان طورى كه آن ملك به خضر پيغمبرعليهالسلام فرمود.(٢٤)
پس ايشانند اعلم كل مخلوقات و افضل و اشرف كل موجودات و هيچ چيز بر آنها مخفى نيست و واجب است اطاعت آنها بر كل ممكنات و تمام موجودات رعيت آنها مى باشند و خداوند آنها را رياست داده بر تمام مخلوقات و خداوند اجل است كه رياست تامه و خلافت عامه به كسى بدهد و حالات افراد رعيت را بر آنها مخفى گذارد و لغات آنها را به او نفهماند. لذا در روايات زيادى وارد شده كه ملكوت آسمانها و زمينها بر آنها عرضه داشته شده و عالمند به آنچه گذشته و آنچه بيايد تا روز قيامت و تمام لغات افراد بشر و حيوانات را مى دانند و هيچ صوتى بر آنها مخفى نيست
و ايشانند خزانه علم خداوند و حمله عرش پروردگار. و نزد آنها كتابهايى مى باشد كه در آن اسامى پادشاهان روى زمين تا آخر دنيا مى باشد. و اسامى اهل بهشت و جهنم را مى دانند. و هر كس را مى دانند كه اهل ايمان است يا اهل كفر و مقدرات او چيست و كى مى ميرد و بعدا چه مى كند.
و شهداى خداوند تعالى مى باشند بر خلق خداوند جل جلاله و اركان خلقند و علامتهاى حق و حقيقت و ميزان عدالت و سعادتند. و اهل ذكرند كه خداوند در قرآن امر به سوال از آنها فرموده كه فرمود:
( فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ .)
و آنهايند ملجاء و پناهگاه كل مخلوقات و صاحبان شب قدر كه ملائكه و روح بر آنها نازل مى شوند. و ايشانند صاحبان انوار الهى
و تمام اينها كه به عرض خوانندگان رساندم ، مفاد روايات متواترات است
قال تعالى( وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ ) .
و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم در روز غدير در آن خطبه مفصله فرمود: اى جماعتهاى مردم ، هيچ علمى نيست مگر آنكه خداوند عزوجل احصا كرده آن را در من و هر علمى كه من عالم شدم ، احصا و ضبط كردم من آن را در متقين از اولاد اميرالمؤ منينعليهالسلام و هيچ علمى نيست مگر آنكه تعليم كردم علىعليهالسلام را و اوست امام مبين
و در روايت معانى الاخبار از امام باقرعليهالسلام از پدرش از جدشعليهالسلام م نقل است كه فرمود: وقتى كه اين آيه نازل شد ابوبكر و عمر حركت كردند و عرض كردند: يا رسول الله ، آن تورات است ؟ فرمودند: نه عرض كردند: انجيل است ؟ فرمود نه عرض كرند: قرآن است ؟ فرمود: نه پس اميرالمؤ منينعليهالسلام ظاهر شد، پس فرمود رسول الله : اين است آن امامى كه احصا كرده خداوند عزوجل در او علم هر چيزى را.
و در كتاب تفسير قمى از ابن عباس نقل كرده از مولا اميرالمؤ منينعليهالسلام كه فرمود: منم والله امام مبين ؛ بيان مى كنم حق را از باطل(٢٥)