مسند نويسى در تاريخ حديث

مسند نويسى در تاريخ حديث0%

مسند نويسى در تاريخ حديث نویسنده:
گروه: متون حدیثی
صفحات: 21

مسند نويسى در تاريخ حديث

نویسنده: دکتر سيد کاظم طباطبايى
گروه:

صفحات: 21
مشاهدات: 14778
دانلود: 277

توضیحات:

مسند نويسى در تاريخ حديث
  • شناسنامه کتاب

  • مقدّمه

  • بخش اوّل :
  • اشاره

  • 1- سند

  • 2- اِسْناد

  • 3- مُسْنِد

  • 4- مُسْنَد

  • بخش اول :
  • روشهاى تدوين حديث وسنجش شيوه مسندنويسى با ديگر روشها

  • 1- كتابهايى كه برمحور ابواب تأليف شده‏اند:

  • 2 - كتابهايى كه برمحور نامهاى صحابه مدوّن شده‏اند:

  • 3- معاجم

  • 4 - كتابهايى كه براساس واژه‏ هاى آغازين احاديث مرتّب شده‏اند

  • 5- مجامع يا كتابهاى فراگير

  • 6- زوايد

  • 7- كتابهاى تخريج

  • 8- اجزاء

  • 9- مشيخات

  • 10- علل

  • 11- امالى

  • نقد و سنجش روش مسندنگارى

  • سبب نهادن نام مسند بر كتابهاى مورد بحث

  • هرج و مرج و بى‏قانونى در به‏كار بردن نام مسند

  • نوعى ديگر از مسندها

  • بخش دوم :
  • 1- جايگاه مسندنويسى در مراحل تدوين حديث اهل سنّت

  • 2- مراحل تدوين حديث نزد اهل سنّت

  • 3- نخستين مؤلّف مسند كيست؟

  • 4- جايگاه نخستين مسندنويسان در طبقه‏بندى ابن‏حجر از محدّثان وراويان

  • 5- منزلتِ مسندها در ميان مجموعه‏ هاى حديث

  • 6- مسندها مايه‏ هايى براى تأليف صحاح و سنن

  • بخش سوم :
  • 1- اشاره به گونه‏گونى و كثرت مسندها

  • 2- آشنايى با مسندها و مرورى بر پاره‏اى از احوال مسندنويسان

  • آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (2)

  • آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (3)

  • بخش چهارم :
  • ترتيب مسند شافعى

  • گزيده‏ ها و شروح مسند شافعى

  • بخش چهارم :
  • مجموعه‏ هايى كه به خطا يا از روى سهل انگارى آنها را مسند خوانده‏اند

  • تفسير تك واژه‏ هاى نامأنوس حديث در قالب مسند

  • پاره‏اى آگاهى‏هاى ديگر

  • بخش پنجم :
  • 1- حديث درميان شيعيان و سنيّان راهى جداگانه پيموده است

  • 2- معناى اصل

  • 3- عصر تأليف اصول چهارصدگانه

  • 4- جايگاه نويسندگان اصول اربعمأة در طبقه‏بندى آيةاللّه بروجردى از محدّثان

  • 5- وجوه همانندى ميان اصلها و مسندها

  • 6- برترى اصلها بر مسندها

  • 7- نگاهى كوتاه به چند اصل مشهور

  • 8- آشنايى اجمالى بامسندهاى شيعه و مرورى بر پاره‏اى از احوال نويسندگان آنها

  • بخش ششم :
  • دور نماى مطلب

  • اشاره به كليّاتى از ز ندگانى زيد شهيد و آثار او

  • راويان مسند زيد

  • 1- ابوخالد عمروبن خالد واسطى (د . پس از 145 ق / 762 م):

  • 2- ابراهيم بن زِبْرِقان كوفى‏ (51) (د . 183 ق):

  • 3- نصربن مزاحم مِنْقَرى كوفى (د . 212 ق):

  • 4- سليمان بن ابراهيم محاربى (د . نيمه دوم سده سوم):

  • 5- على‏بن محمّد نخعى (د . 324 ق):

  • 6- ابوالقاسم عبدالعزيز بن اسحاق بغدادى معروف به «ابن بقّال» (د . 363 ق/ 974 م):

  • مقدار ارزش و اعتبار مسند زيد شهيد

  • الف - طعنهاى دسته نخست

  • ب - طعنهاى دسته دوم

  • بخش هفتم :
  • 1- آشنايى با مؤلّف

  • 2- تصحيح وانتشار مسند حميدى

  • 3- كارهايى كه مصحّح روى اين مسند انجام داده است

  • 4- راويان مسند حميدى

  • 5- شمار احاديث مسندحميدى وپاره‏اى‏آگاهى‏هاى ديگر در آن باره

  • 6- مناقب اهل بيت در مسند حميدى

  • 7- فهارس مسند حميدى

  • 8- آثار ديگر حميدى

  • 9- مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه

  • 10- زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى

  • بخش هشتم :
  • 1- گزارشى‏كوتاه از زندگانى احمد

  • 2- استادان احمد

  • 3- راويان احمد

  • 4- آراء و نظريات احمد

  • 5- آثار احمد

  • 6- موقعيت ابن حنبل در ميدان فقاهت

  • 7- مقصود پسر حنبل از حديث ضعيف

  • 8- كليّاتى درباره مسند احمد و اهميّت آن

  • 9- آيا احمد خود مسند را تنقيح كرده است؟

  • 10- معيار تقديم و تأخير مسانيد صحابه در مسند احمد

  • 11- پاره‏اى از آشفتگيها و ناهمواريها در مسند

  • بخش هشتم :
  • 1- راويان مسند

  • 2- كتابها و آثارى كه درباره مسند احمد نوشته‏اند

  • الف - نوشته‏ هاى توصيفى

  • ب - فهرستهاى راهنما

  • ج - شرحها

  • د - كارهاى اصلاحى

  • ه - گزيده‏ ها

  • چاپهاى مسند

  • شمار احاديث اين كتاب و پاره‏اى آگاهى‏هاى ديگر

  • بخش هشتم :
  • مسند احمد و نخستين دفترهاى حديثى

  • مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند احمد

  • 1- آراء و دلايل گروه نخست

  • 2- نظرات و دلايل دسته دوم

  • 3- نظرات و آراء دسته سوم

  • يك حديث ساختگى از نگاه ابن جوزى

  • يك حديث ساختگى از نگاه حافظ زين‏الدين عراقى

  • يك حديث بى‏پايه از نگاه علاّمه مامقانى‏

  • يك حديث بى اساس از ديدگاه احمد محمدشاكر

  • يك حديث جعلى از ديدگاه نگارنده

  • جلوه‏ هاى تشيّع در مسند احمد

  • بخش نهم :
  • 1- گزارشى كوتاه از زندگانى و آراء ابوحنيفه

  • 2- مقصود از مسندهاى ابى‏حنيفه چيست؟

  • 3- آشنايى با مسندهاى ابو حنيفه و مؤلّفان آنها

  • 4- علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه

  • 5- سخنى درباره ارزش مسانيد ابوحنيفه‏

  • بخش دهم :
  • 1- مسند ابى يعلى موصلى

  • نگاهى كوتاه به زندگانى و آثار مؤلّف

  • آگاهى هايى درباره مسند ابى يعلى

  • منزلت و اعتبار مسند ابى يعلى

  • چاپ و انتشار مسند ابويعلى

  • شمار احاديث مسند ابويعلى و پاره‏اى آگاهى هاى ديگر

  • 2- مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مرده‏اند

  • تحليلى از زندگانى و آثار مؤلّف

  • آگاهى هايى درباره مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مرده‏اند

  • 3- بخش مسانيد در جمع الجوامعِ سيوطى

  • 4- المسند الجامع

  • هدف از فراهم ساختن اين كتاب

  • علت نامگذارى كتاب به المسند الجامع

  • علت انتخاب اين روش

  • پاره اى اطلاعات اساسى درباره اين مجموعه

  • ميزان اعتبار احاديث اين مسند از نگاه مؤلفانش

  • شمار اصحابى كه مرويات آنان در (المسند الجامع) فراهم آمده است

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 14778 / دانلود: 277
اندازه اندازه اندازه
مسند نويسى در تاريخ حديث

مسند نويسى در تاريخ حديث

نویسنده:
فارسی
شناسنامه کتاب


مسند نويسى در تاريخ حديث

نويسنده : دکتر سيد کاظم طباطبايى

ق‍م‌: ح‍وزه‌ ع‍ل‍م‍ي‍ه‌ ق‍م‌، دف‍ت‍ر ت‍ب‍ل‍ي‍غ‍ات‌ اس‍لام‍ى م‍رک‍ز ان‍ت‍ش‍ارات‌ دف‍ت‍ر ت‍ب‍ل‍ي‍غ‍ات‌ اس‍لام‍ي‌ ح‍وزه‌ علميه قم - ١٣٧٧ شابک : ٩٦٤-٤٢٤-٤١٠-٩


مقدّمه
رَبِّ اَنْعَمْتَ فَزِدْ
اى دو جهان از قلمت يك رقم بى رقمت لوح دو عالم عدم در كف من مشعل توفيق نِه ره به نهانخانه تحقيق دِه‏ (١)
زمانى مكلّف شده بودم تا درباره مسند احمدبن حنبل كه يكى از فراگيرترين مجموعه‏ هاى حديثى اهل سنّت است، پژوهشى را سامان دهم. در خلال مدّتى كه به يادداشت بردارى و مطالعه درباره اين موضوع سرگرم بودم، از رهگذر مطالعه فهرستهايى چون كشف الظنون و الذريعه، با شمار نسبتاً چشمگيرى كتاب و مجموعه حديثى با نام مسند آشنا شدم كه البتّه از بيشتر آنها اكنون جز نام، نشانى در دست نيست. در آن هنگام در ذهنم پرسشهايى مطرح گرديد. از قبيل اينكه: مسندنويسى چه سودهايى را در پى دارد؟ جايگاه مسندنويسى در تاريخ تدوين حديث كجاست؟ آيا مسند نويسى به دوره يا مرحله‏اى ويژه از تاريخ حديث مربوط مى‏شود يا خير؟ چرا امروزه ما از ميان انبوه مسندها تنها با شماراندكى از آنها آشنايى داريم؟ بقيّه اين كتابها به چه سرنوشتى گرفتار آمده‏اند؟ چرا در ميان شيعيان و پيروان مكتب اهل‏بيت (ع) اين شيوه از تدوين حديث كمتر رواج داشته است؟ اين پرسشها كه در صفحه ذهن نگارنده نقش بسته بود، به اقتضاى گرفتاريها گاه مغفول واقع مى‏شد و گاهِ ديگر انديشه را به خود مشغول مى‏ساخت. گفتنى است كه پيش از اين براى تهيّه پايان‏نامه دوره دكترى مقرّر شده بود تا بخشهايى از يك تفسير عرفانى را تصحيح انتقادى كنم. از قضا در همان روزها براى تهيّه ميكروفيلم از چند دستنوشته از آن تفسير از كتابخانه‏ هاى كشور تركيه با ناكاميهايى روبه‏رو گشته، ناگزير از انتخاب موضوعى ديگر شدم. از همين رو تصميم گرفتم طرحى را درباره «مسندنويسى در تاريخ حديث» فراهم ساخته، در معرض داورى استادان محترم وارباب معرفت گذارم. پنهان نمى‏كنم كه اين تصميم با آميزه‏اى از بيم و اميد همراه بود. بيم از گستردگى دامنه موضوع و زواياى تاريك آن و اميد دستيابى به روزنه‏ هايى نو و يافتن آگاهيهايى كه از چشم پژوهندگان پنهان مانده است.

پس از تصويب موضوع يادشده، به گردآورى و يادداشت بردارى پرداختم. براى گردآورى اطلاعات، ابتدا مناسب ديدم تا فهرست كاملى از مسندها فراهم آورم و آگاهيهاى موجود را درباره هركدام يادداشت كنم. براى اين كار كتابهايى چون: فهرست ابن نديم، فهرست شيخ طوسى، رجال نجاشى، كشف الظنون و ذيل آن، الذريعه و بالاخره اثر پر ارج فؤاد سزگين يعنى تاريخ التراث العربى را به دقّت مطالعه و بررسى كردم و يافته‏ هاى خود را از آن كتابها در برگه‏ هايى نوشتم. پس از آن به سراغ كتابهاى تاريخ حديث، علم‏الحديث و مصطلح الحديث (درايه) رفتم. ابتدا با خود مى‏پنداشتم، دراين كتابها به آگاهيهاى بسيارى دست خواهم يافت. ولى پس از مراجعه، دانسته شد اين كتابها جز آگاهيهايى كلّى و يكنواخت، چيزى در اختيار پژوهنده نمى‏گذارند وگويا جملگى نسخه‏ هاى مختلف يك كتاب هستند. بالاخره پس از مشورت با برخى از دانشوران، بهتر آن ديدم تا جايى كه امكان دارد به خود مسندها مراجعه كنم و روش دسته‏بندى احاديث را در آنها ببينم و آنها را با يكديگر بسنجم و چنين نيز كردم. دشواريى كه دراين مرحله با آن روبه‏رو شدم، اين بود كه از ميان انبوه مسندها، جز شمار اندكى يافت نشده و از آن ميان هم تنها چند مسند چاپ شده است و نسخه‏ هاى برخى از مسندهاى چاپ شده نيز كمياب است و در كتابخانه‏ هاى ما وجود ندارد. براى نمونه مسند ابوداوود طيالسى را در هيچ يك از كتابخانه‏ هاى مشهد، از جمله كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى، ادبيات و علوم انسانى، آستان قدس رضوى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، دانشگاه علوم اسلامى رضوى و نيز در دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران نيافتم. تنها در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران توانستم به نسخه‏اى از آن دست يابم. بارى با همه دشواريها تا جايى كه امكان داشت، بيشتر مسندها را ديدم و در آنها به گشت و گذار پرداخته، يادداشتهايى را فراهم ساختم. در كنار كتابهاى يادشده، كتابهايى را هم كه درباره تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى نگاشته‏اند، مطالعه كردم و گاه از آنها نكاتى را يادداشت كردم. پس از همه اين تلاشها دانسته شد، بسيارى از مسندها كارهايى تكرارى و درست شبيه به هم هستند و تنها تفاوت آنها با يكديگر اين است كه يكى چون مسند ابن حنبل گسترده و مفصّل و ديگرى چون مسند طيالسى گزيده و مختصر است. همچنين دانسته شد كه اساساً بسيارى از كتابهايى كه آنهارا به نام مسند مى‏شناسند، مسند نيستند و يا دست كم با تعريف مسند در كتابهاى مصطلح‏الحديث هماهنگى ندارند.

خلاصه اينكه يافته‏ ها و دست‏آورد مطالعات خويش را در ده‏بخش دسته‏بندى و تدوين كرده‏ام. به شرح زير:
١- در بخش نخست معناى لغوى و اصطلاحى مسند و واژه‏ هاى وابسته به آن را شرح داده‏ام. به دنبال آن روشهاى تدوين حديث را بررسى كرده و تفاوت آنها را با روش مسند نويسى روشن ساخته‏ام. سپس به نقد و سنجش روش مسندنويسى پرداخته و سرانجام به پاره‏اى از آشفتگيها دربه كاربردن اين نام اشاره كرده‏ام.
٢- در بخش دوم به جايگاه مسندنويسى در تاريخ تدوين حديث اهل سنّت و مراحل گوناگون آن پرداخته و تلاش كرده‏ام تا نشان دهم مسندنويسى در چه دوره‏اى از تاريخ تدوين حديث بيشتر رواج داشته است. در ادامه همين بخش، خوانندگان با مطالبى درباره نخستين مسندنويس و منزلت مسندها در ميان مجموعه‏ هاى حديث آشنا خواهند شد.
٣- بخش سوم فصل بلندى است درباره مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند و مرورى بر پاره‏اى از احوال مسندنويسان به ترتيب تاريخ درگذشت آنان. دراين بخش به گونه‏اى گسترده از آگاهيهاى رجال شناختى موجود در كتابهاى رجال، تذكره‏ ها و تراجم بهره گرفته‏ام.
٤- در بخش چهارم ابتدا مسندهايى را ياد كرده‏ام كه به نام راويان خود شناخته مى‏شوند. سپس درباره مجموعه‏ هايى سخن گفته‏ام كه از روى خطا يا سهل‏انگارى آنها را مسند خوانده‏اند. پاره‏اى آگاهيهاى ديگر نيزدر دنباله همين بخش خواهد آمد.
٥- در بخش پنجم به سهم شيعه در عرصه مسندنويسى پرداخته شده‏است. در اين بخش، در آغاز پژوهشى را درباره «اصول اربعمأه» (اصلهاى چهارصدگانه) سامان داده و اصلها را با مسندها سنجيده و وجوه همانندى آنها را بايكديگر بيان داشته‏ام. به دنبال آن، زمان پيدايش اين اصلها را در تاريخ حديث شيعه با دوره مسند نويسى در تاريخ حديث اهل سنّت مقايسه كرده واز اين رهگذر نشان داده‏ام كه اصل‏نويسى در تاريخ حديث شيعه، بسيار زودتر از مسندنويسى در تاريخ حديث اهل سنّت آغاز شده‏است. در ادامه همين بخش، درباره آن دسته از مجموعه‏ هاى حديثى شيعه سخن به ميان آمده كه آنها را مسند ناميده‏اند.
٦- در بخش ششم خوانندگان گرامى با مسند زيد شهيد و مؤلّفش و محتواى آن آشنا شده از مقدار ارزش و اعتبار احاديث آن آگاه خواهند گشت.
٧- بخش هفتم دربردارنده آگاهيهايى است درباره يكى از مسندها به نام مسند حُميدى.
٨- بخش هشتم به نام‏آورترين مسندها، يعنى مسند ابن حنبل اختصاص دارد. اين بخش كه بلندترين فصل اين نوشتار است، ابتدا آگاهيهايى را درباره ابن حنبل، آثار و باورهايش در بردارد. سپس نگارنده درباره مسند او و مقدار ارزش واعتبار احاديث آن سخن مى‏گويد.
٩- در بخش بعدى مسندهاى ابوحنيفه را برشمرده وبه پاره‏اى از احوال مؤلّفانش پرداخته‏ام. آنگاه درباره علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه سخن گفته و به مقدار ارزش و اعتبار مرويات او اشاره كرده‏ام.
١٠- واپسين بخش اين نوشتار به آگاهيهايى درباره مسند ابويعلى مَوْصِلى، مسندالصحابة الذين ماتوافى زمان النبى و بخش مسانيد در جمع الجوامع سيوطى اختصاص دارد. آنگاه خوانندگان با اثرى نو در عرصه مسندنويسى آشنا خواهند شد. اين اثر كه المسند الجامع نام دارد، به عقيده نگارنده بهترين و كاملترين اثرى است كه در اين عرصه پديد آمده‏است.
در ادامه بايد گفت: چون طبيعت اين كتاب اقتضا مى‏كند پاورقيهاى ارجاعى آن بسيار باشد، براى پرهيز از پر حجم شدن آن بر آن شدم تا سر حدّ امكان بطور كوتاه به منابع و مآخذ خود اشاره كنم و براى دستيابى به مشخّصات كامل كتاب شناختى، خواننده را به پايان كتاب رهنمون سازم. گفتنى است كه منابع و مآخذى كه از آنها سود برده‏ام، دو دسته‏اند. دسته‏اى گاه‏به‏گاه مورد استناد قرار گرفته‏اند و دسته ديگر همواره مورد مراجعه بوده و در كمتر جايى است كه بدانها استناد نشده باشد. در مورد دسته نخست، در زيرنويس ابتدا نام نويسنده و سپس نام اثر و شماره جلد و صفحه آن را به دست داده‏ام. در مورد منابع دسته دوم دو حالت وجود دارد:
الف - گاه تنها از يك اثر نويسنده‏اى بطور گسترده سود جسته و بدان استناد كرده‏ام. دراين صورت در زيرنويس تنها به ذكر نام نويسنده و شماره جلد و صفحه اثرش قناعت كرده‏ام. براى نمونه اگر نوشته‏ام: سزگين، ١٢٣/١/١. يعنى: فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربى، جلد اول، بخش يكم، . دراين گونه موارد اگر به‏ندرت به اثرى ديگر از همين نويسنده ارجاع داده باشم، براى پرهيز از اشتباه به نام كتابش تصريح كرده‏ام. براى رهنمون ساختن خوانندگان به اين قبيل كتابها، ابتدا قصد داشتم ستونى ترتيب دهم و در آن ستون در برابر نام هر نويسنده، مشخصّات كامل اثرش را بنويسم. ولى پس از انديشه بيشتر از اين تصميم بازگشتم. چه اينكه در كتاب شناسى مشخصّات منابع و مآخذ خود را به ترتيب الفبايى نام نويسندگان آورده‏ام. بنابراين هركس به بخش كتاب‏شناسى بنگرد، مشخصّات كامل نويسنده و اثرش را به آسانى خواهد يافت.
ب - گاهِ ديگر به دو اثر از يك نويسنده بسيار استناد كرده‏ام. دراين صورت بديهى بود كه نام نويسنده، نام كتاب و شمار جلد و صفحه آن را ياد كنم.
براى متمايز ساختن شماره جلد از شماره صفحه از نشانه مميّز (/) استفاده كرده‏ام. به اين معنا كه شماره سمت راست مميّز، شماره جلد و شماره سمت چپ آن، شماره صفحه را نشان مى‏دهد.
در پايان مى‏افزايد: چون درباره كاربرد و نگارش پاره‏اى از واژه‏ ها اختلاف سليقه‏ هايى وجود دارد، يادآورى مى‏كند كه براى رعايت اصول و قواعد درست‏نويسى، بيش از همه، كتابهاى غلط ننويسيم اثر ابوالحسن نجفى و راهنماى نگارش و ويرايش اثر محمّد جعفر ياحقى و محمّد مهدى ناصح در برابر چشم بوده‏است.
بارى، نگارنده تمام توش و توان خود را به كار گرفت تا اثرى پاكيزه و پيراسته از عيب عرضه كند. اگر در اين جهت توفيقى بهره وى شده و دست آورد رنجهايش كتابى سودمند و آراسته در آمده باشد، غير از اثر لطف و عنايت ويژه خداوند نتواند بود.

به جهد تكيه مكن از خدا عنايت خواه كه حاصلى ندهد هيچ جهد بى توفيق
از خوانندگان باريك‏بين و ژرف انديش انتظار دارد، لغزشهاى اين ناچيز را يادآور شوند تا بتوان در مراحل بعد به اصلاح و تكميل آن پرداخت. چه اينكه گفته‏اند: «متكلّم را تا كسى عيب نگيرد، سخنش صلاح نپذيرد».
در طول مدّتى كه سرگرم فراهم ساختن اين كتاب بوده‏ام،از پاره‏اى از راهنماييهاى آقايان‏دكتر سيد محمّد باقر حجّتى، دكتر آذرتاش آذرنوش و دكترسيدمرتضى آيةاللّه‏زاده شيرازى استادان دانشگاه تهران بهره برده‏ام.
استاد فرزانه دانشگاه مشهد آقاى كاظم مديرشانه‏چى نيز بارها سخاوتمندانه كتابهايى را از كتابخانه شخصى خود در اختيار نگارنده گذاشتند. خدمتگزار دين و دانش استاد على اكبر غفّارى هم در آغاز راه نكته‏ هايى را گوشزد كردند. دانشور گرامى آقاى رضا استادى هم مرا به يكى دو مقاله دراين موضوع رهنمون ساختند. از همه اين بزرگواران به خاطر اين محبتّها سپاسگزارم و برايشان كاميابى و عمر بلند آرزو مى‏كنم. فرزندم مصطفى هم - كه دانش آموز دوره راهنمايى است - در تصحيح و مقابله نسخه تايپى با نسخه دستنويس با شكيبايى پدر را يارى داد. از خداوند بزرگ خواستارم كه وى را در دوسرا خوشبخت گرداند.
در پايان بر خود فرض مى‏داند از مديران نيكدل مركز انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم كه اين اثر ناچيز را در رديف سلسله انتشارات آن مؤسّسه قرار دادند، صميمانه سپاسگزارى كند. توفيق هرچه بيشتر آنان را در رسيدن به اهداف فرهنگى والايى كه پيشه ساخته‏اند، از خداوند بزرگ خواستار است. بمنّه و كرمه.


آبان ماه ١٣٧٥ خورشيدى دكتر سيد كاظم طباطبايى استاديار دانشگاه فردوسى مشهد
-----------------------------------
١ - جلال الدين همايى، فنون بلاغت وصناعات ادبى، نشرهما، تهران ١٣٦٨خ، ص‏سيزده.


بخش اوّل:

مفهوم مسند (١)

اشاره
مُسْنَد از مصدر اِسناد و اِسناد از مادّه «سَنَدَ» است. از آنجا كه از اين خانواده واژه‏ هايى چون سَنَد، اِسناد، اَسْنَدَ، مُسْنَد، مُسْنِد و... نزد حديث‏پژوهان عموماً و دراين نوشتار خصوصاً كاربردى فراوان دارد، پيش از هر چيز لازم به‏نظر مى‏رسد معانى اين واژه‏ ها به دقّت مورد بررسى قرار گيرد.

١- سند
الف- معناى لغوى سند: «سَنَد» (جمع آن اَسْناد و جمعِ جمعِ آن اسانيد) به معناى دامنه و نشيب و سرازيرى كوه، زمين بلند كه روياروى شخص باشد، تكيه‏گاه و آنچه بدان پشت نهند از قبيل ديوار و غيره، دستاويز و نوشته‏اى كه بدان اختيار شغل و مِلكى را به كسى دهند، به‏كار مى‏رود.
«سَنَدَ يَسنُدَ سُنُوداً الى الشى‏ء» يعنى: پشت بر آن چيز نهاد و بدان تكيه و اعتماد كرد. «اِستَنَدَ» و «تَسانَدَ» نيز به همين معناست و «اَسْنَدَ» هم گاه به همين معنا و گاه صورت متعدّى آن است. از همين جا مجازاً گفته مى‏شود: «فلانٌ سَنَدٌ» يعنى فلان كس تكيه‏گاه و محلّ اعتماد باشد. (١)
واژه «سند» به معناى اخير در متون دينى بسيار به‏كار رفته است. از جمله در نهج‏البلاغه مى‏خوانيم: «فَمِنْ شَواهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمواتِ مُوَطَّداتٍ بلاعَمَدٍ، قائماتٍ بِلاسَنَدٍ». يعنى: «از نشانه‏ هاى آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بى‏ستونها پابرجاست و بى‏تكيه‏گاه برپاست». (٢) همچنين در بخشى از دعايى كه امام هادى (ع) به يكى از يارانش آموخته، آمده است: «... يا رجائى والمعتمَد ويا كهْفى و السّنَد». (٣) يعنى: «اى اميد و تكيه‏گاه من واى پناهگاه و دستاويز من».
همچنين «سَنَدَ واَسْنَدَ فى‏الجبل»، يعنى: بركوه برآمد، و «سَنَد» يعنى بالارفتن مردمان بر كوه. چنانكه در حديث اُحُد آمده‏است: «رَأَيتُ النساءَ يُسْنِدْنَ فى‏الجبلِ». (٤) يعنى: «زنان را ديدم كه بركوه بالا مى‏رفتند.

ب - معناى اصطلاحىِ سند: «سند» نزد حديث‏شناسان عبارت از طريق متن‏ (٥) يا زنجيره بهم پيوسته از كسانى باشد كه يكى پس از ديگرى حديث را روايت كنند تا به پيامبر (ص) يا معصوم (ع) رسد. (٦) مثلاً «الف» مى‏گويد كه گفت مرا «ب » به نقل از سخنان «ج» و به وى گفته بود «د» وبه او خبرداده بود «ه» و برا ى‏او نقل كرده بود «و» كه از رسول خدا (ص) شنيده بود كه چنين و چنان گفت ويا اينكه گفت كه پيامبر (ص) را ديد كه در فلان مورد چنين‏وچنان كرد.
طريق نقل احاديث و زنجيره راويان آن را، از آن جهت سند گويند كه حديث‏شناسان غالباً در درستى و نادرستى و قوّت و ضعف حديث به آن تكيه مى‏كنند. به عبارت ديگر، حديثْ قوّت و ضعف خود را از احوال راويان خود و پيوستگى و گسستگى زنجيره آنان كسب مى‏كند. (٧) از همين رو مجازاً مى‏گوييم: اين حديث قوىّ‏السند است. زيرا سندها به منزله ستونهايى هستند كه متن حديث بر آنها استوار و پا برجاست. (٨)

٢- اِسْناد
الف- معناى لغوى اسناد «اِسناد» مصدر از باب افعال است. در سطور بالاديديم كه «اَسْنَدَ» و «سَنَدَ» در پاره‏اى از موارد به يك معنا به‏كار رفته است. كاربردهاى ديگر آن به شرح زير است:
«اَسْنَدَهُ فى الجَبَلِ»، يعنى: آن را بركوه بالا برد .«اَسْنَدَهُ اِلَيه»، يعنى: آن را به آن چيز تكيه داد. «اَسْنَدَ الحديثَ»، يعنى: آن سخن را پله‏پله بالا بُرد و به گوينده‏اش نسبت داد. بنابراين اِسناد به معناى بالا بردن، تكيه يا نسبت دادن چيزى به چيزى يا كسى، نسبت دادن حديث يا سخن‏به گوينده آن، به‏كار مى‏رود. (٩) براى هريك از اين كاربردها در متون كهن، خواه دينى و خواه غيردينى شواهدى مى‏توان يافت. چنانكه امام صادق (ع) در پاسخ پرسش يكى از يارانش درباره حجرالاسود از جمله مى‏فرمايد: «اِلى ذلك المكان [= حجرالاسود] يُسْنِد القائمُ ظَهْرَهُ» (١٠). يعنى: «قائم آل‏محمد (ص) پشت خويش را به اين مكان تكيه مى‏دهد». همچنين امام صادق (ع) از اميرمؤمنان (ع) روايت مى‏كند كه فرمود: «اِذا حَدَّثْتُمْ بِحديثٍ فَاَسْنِدوُه الى الّذِى حَدَّثكم. فاِنْ كانَ حَقّاً فَلَكُمْ واِنْ كانَ كِذباً فَعَلَيْهِ». (١١) يعنى: «هرگاه حديثى را نقل مى‏كنيد آن را به راويش نسبت دهيد؛ تا اگر درست بود به سود شما و اگر دروغ بود به زيان آن راوى باشد».

ب - معناى اصطلاحىِ اِسناد: «اسناد» در مقابل «اِرْسال» (رها ساختن)، نزد حديث پژوهان به معناى نسبت‏دادن حديث به معصوم (ع) از رهگذر ذكر يك‏يك راويان آن است. حديث‏شناسان گاه اسناد را به معناى ذكر سند به‏كار مى‏گيرند. چنانكه مثلاً وقتى گفته مى‏شود: «اَسْنِد هذا الحديثَ»، يعنى: سند اين حديث را ياد كن. امّا غالباً آنان سند واسناد رابه يك معنا و براى بيان يك چيز به كار مى‏برند. (١٢) در يك حديث شريف نبوى (ص) كه از طريق محدّثان امامى گزارش شده، در سخن پيامبر (ص) «اسناد» به معناى «سند» به‏كار رفته است. آن حديث چنين است: از جعفربن محمّد از پدرش از على‏بن حسين از پدرش - عليهم‏السّلام - روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود: «اِذا كتبتُم الحديثَ فَاكتُبوهُ باِسنادِهِ. فِان يَكُ حقاً كنتم شركاءَ فى‏الاَجرواِنْ يَكُ باطلاً كان وزرُه عَليه». (١٣) يعنى: «هرگاه حديث را نوشتيد، آن را با سندش بنويسيد تا اگر درست بود شما در پاداش‏آن شريك باشيد واگر نادرست بود، بارگناه آن بردوش راوى‏اش باشد».
اين كاربردِ يكسان به اين جهت است كه متن حديث ناگزير از داشتن طريقى است كه آن را به گوينده‏اش برساند. اين طريق را به اعتبار اينكه در بيان صحّت و ضعف حديث دستاويز و تكيه‏گاه حديث‏پژوهان است، «سند» گويند وبه اعتبار اينكه نسبتِ حديث به گوينده‏اش را در بر دارد، «اسناد» نامند. (١٤)
بايد افزود: در علوم حديث بررسى سند يك ركن اساسى است. زيرا يكى از ابزارهاى بازشناسى حديث مقبول از حديث مردود است. از همين رو پيشوايان معصوم (ع) همواره به نگاشتن سند احاديث و حفظ آن و نسبت دادن هر حديثى را به روايتگر و گوينده آن، سفارش كرده‏اند. يكى دو نمونه از اين احاديث به مناسبت در سطور بالا ذكر شد. بزرگان عامّه نيز از تابعان و اتباع تابعان گرفته تا دانشمندان دوره‏ هاى بعد، هميشه اهميّت سند واسناد را گوشزد كرده‏اند. به عنوان نمونه، سفيان ثَوْرى (د.١٦١ ق) گويد: «اِسناد جنگ افزار مؤمن است. اگر همراه مؤمن سلاحى نباشد با چه چيزى خواهد ٠جنگيد؟». (١٥) سفيان بن عُيَيْنَه (د . ١٩٨ ق) آن را بسان نردبانى دانسته كه انسان به كمك آن از مكانى بلند بالا مى‏رود. عبداللّه بن مبارك (د . ١٨١ ق) گويد: «به نظر من اِسناد پاره‏اى از دين است. اگر اسناد نباشد، هركس هر چه بخواهد مى‏گويد و چون از او بپرسند چه كسى اين سخن را برايت نقل كرده، خاموش و سرگردان مانَد». (١٦)
حديث‏شناسان اهل‏سنّت از زبان مالك بن‏انس (د.١٧٩ق) نوشته‏اند كه ابن‏شهاب زهرى (د.١٢٤ق) نخستين كسى است كه حديث را باسند نقل‏كرد و آن را به راوى يا گوينده‏اش نسبت داد. (١٧) امّا اين گزارش درست نتواند بود. زيرا: اولاً؛ چنانكه در سطور بالا ديديم پيامبر (ص) خود به نوشتن و ضبط سند احاديث سفارش كرده بودند و طبيعتاً آن دسته از صحابه و تابعان كه گِرد شمع وجود امامان مى‏چرخيده‏اند، اين سفارش را در برابر چشم داشته‏اند. ثانياً؛ ابن قولويه از ابن‏عيسى از هارون بن مسلم از ابن اسباط از ابن عميره از عمروبن شمر از جابر روايت كرده‏اند كه گفت: به ابوجعفر - عليه‏السّلام - عرض كردم: هرگاه براى من حديثى نقل مى‏كنى، با اسنادش برايم نقل كن. امام گفت: «حدَّثنى ابى عن جدّى عن رسول‏اللَّه عن جبرئيل - عليه‏السلام - عن اللَّه- عزَّ وجلَّ - وكلُّ مااُحَدِّثُكَ بهذا الاِسناد». (١٨) يعنى: «پدرم از طريق نِيايَمْ از رسول خدا (ص) از جبرئيل از خداوند - عزَّ وجلَّ - برايم حديث كرد و هرچه برايت نقل كنم با همين اسناد است».
بنابر اين روشن مى‏شود كه اهميّتِ اسناد حديث پيش از ابن شهاب مورد توجّه جابر بوده‏است. اين از يك سو، از سوى ديگر پاره‏اى گزارشها نشان مى‏دهد اهميّت اسناد حديث مورد توجّه معاصران ابن شهاب نيز بوده‏است. چنانكه از ابن سيرين (د.١١٠ ق) كه يكى از تابعان بزرگ است، نقل شده كه گفته: «تا زمانى كه فتنه رخ نداده بود، ما حديث را به راوى آن نسبت نمى‏داديم». (١٩)

٣- مُسْنِد
الف- معناى لغوى مُسْنِد «مُسْنِد» اسم فاعل (صفت فاعلى) از اَسْنَدَ است. آنچه سبب تكيه دادن مى‏شود، كسى كه گواهى ديگرى را تقرير مى‏كند و اِسناددهنده، از معانى اين واژه مى‏باشد.

ب - معناى اصطلاحىِ مُسْنِد اين واژه در اصطلاح حديث‏شناسان به عنوان لقب بركسى اطلاق مى‏شود كه در زمان يا شهر خويش از دانش چشمگيرى در حديث برخوردار باشد. (٢٠) به عبارت دقيقتر، «مُسْنِد» كسى است كه با تكيه بر حافظه حديث را با سلسله سند نقل مى‏كند؛ خواه به احوال سند و قوّت و ضعف آن آگاهى داشته باشد و خواه از چنين آگاهيى برخوردار نبوده، تنها به روايت توانا باشد. مقام علمى مُسْنِد از حافظ و محدّث پايين‏تر است. (٢١) در روزگاران گذشته، بسيارى از محدّثان را به القابى چون مُسْنِد شام، مسند اصفهان، مسند خراسان و... ملقّب ساخته اند.

٤- مُسْنَد
الف - معناى لغوى مُسْنَد واژه مُسْنَد اسم مفعول (صفت مفعولى) از اَسْنَدَ و جمع آن مَسانِد و مسانيد است. (٢٢) از معانى اين واژه يكى "پسرخوانده" است، ديگرى "روزگار"؛ چنانكه گويند: «لاآتيه يَدَ الدَّهْرِ و يَدَ الْمُسْنَدِ».يعنى: « هرگز نزد او نخواهم آمد». (٢٣) گويند روزگار را از آن‏رو "مسند" خوانده‏اند كه پاره‏ هاى آن به هم پيوسته است. (٢٤) سوم "اسناد شده" يا "نسبت داده شده"، چهارم "چيزى كه به آن تكيه شود". چنانكه ابن‏منظور گويد: «هرچيزى كه چيزى را به آن تكيه دهى، آن چيز مُسْنَد است». (٢٥) پنجم "آن كس كه بدو پناه برده شود". وبالاخره به معناى "تكيه گاه" نيز به‏كار مى‏رود. چنانكه ابن‏منظور مى‏نويسد: «آنچه را بدان تكيه شود، مُسْنَد و مِسْنَد خوانند و جمع آن مَسانِد است». (٢٦)
گفتنى است كه در قرآن كريم از خويشاوندان اين‏واژه، تنها يك كلمه و آن هم يكبار به كار رفته است و آن كلمه «مُسنَّدَه» است در آيه شريفه «كَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ». يعنى: «گويى كه ايشان [ منافقان ] چوبهايى‏اند بِبَرباز نهاده». (٢٧) اين واژه اسم مفعول (صفت مفعولى) از مصدر تسنيد است و «سَنَّد الحائطَ» يعنى : چوب را زير ديوار گذاشت. (٢٨) به ديگر سخن، براى ديوار از چوب تكيه گاه ساخت. خداوند دراين آ يت شريفه دو رويان را به چوبهاى زير ديوار ماننده ساخته كه انديشه نمى‏كنند و از حضور در مسجد بهره نمى‏برند و بسان درختان بالنده و ميوه‏دهنده نيستند. (٢٩)
امّا در احاديث، از اين خانواده واژه‏ هاى بسيارى چون استناد، استند، اسناد، اَسْنَد، سَنَد، مسند، مساند، سناد، مُسَنَّده و... به‏كار رفته‏ (٣٠) كه در سطور بالا به مناسبت پاره‏اى از آنها از نظر گذشت.

ب - معناى اصطلاحى مسند اين واژه در اصطلاح اهل دانش به چند معنا به‏كار مى‏رود. پاره‏اى از اين معانى، اساساً به دانش حديث مربوط نيست. امّا پاره‏اى ديگر، از پركاربردترين دانشواژه‏ ها در نزد حديث‏شناسان است. نگارنده ابتدا معانى دانشواژه‏اى اين كلمه را گزارش مى‏كند و سپس روشن مى‏سازد كه كداميك از اين معانى به دانش حديث مربوط و كداميك به اين دانش مربوط نمى‏شود:
يك - خط مردم عربستان جنوبى (يمن) در روزگار باستان به نام "مسند" شناخته مى‏شود. (٣١) اينكه در برخى احاديث آمده «اِنَّ حَجَراً وُجِدَ عليه كِتابٌ بِالْمُسْنَد» (٣٢)، مقصود همين نگاره است. از آنجا كه اين اصطلاح به موضوع اين نوشتار مربوط نيست، به همين توضيح كوتاه بسنده مى‏شود.
دو - مسند در برابر مسندٌاليه، اصطلاحى است كه در دستور زبان و علوم بلاغت به‏كار مى‏رود. مسند به اين معنا به موضوع اين رساله مربوط نمى‏شود. از همين رو به اين مقدار قناعت مى‏گردد.
سه - مسند در برابر مرسل (٣٣) و منقطع‏ (٣٤) و... نزد حديث‏شناسان حديثى است كه سندش از راوى تا پيامبر (ص) (يا به تعبير درست‏تر تا معصوم) (٣٥) پيوسته و متصّل باشد. به عبارت ديگر، حديثى است كه از زنجيره اسناد آن حلقه‏اى مفقود نباشد. اين اصطلاح نزد بيشتر محدّثان تنها درباره حديث مرفوعِ‏ (٣٦) متّصل‏ (٣٧) به‏كار مى‏رود. چنانكه حاكم مى‏نويسد:
«حديث مسند آن است كه محدّث آن را از استادى روايت كند كه سماعِ وى از او آشكار باشد و سنّ وى چنين كارى را اقتضا كند و سماع استاد او از استادش هم به همين شيوه باشد تا اينكه اِسناد به يك صحابى مشهور برسد واز رهگذر او به پيامبر (ص) بپيوندد». (٣٨)
به عقيده حاكم، "مسند" شرايطى دارد. از جمله اينكه: آن حديث موقوف، (٣٩) مرسل و معضل‏ (٤٠) نباشد و درميان راويانِ آن، شخصِ مدلِّس (پنهانكار و نيرنگ‏باز) وجود نداشته باشد. (٤١) ديگر آنكه «عباراتى از قبيل "از طريق فلانى خبر يافتم"، "از طريق فلانى برايم حديث كردند"، "از طريق فلان كس به من خبر رسيد"، "فلان كس آن را به پيامبر نسبت داد"، "اين حديث را مرفوع مى‏پندارم" و جز اينها كه موجب تباهى حديث مى‏گردد، در اِسنادش نباشد». (٤٢)
بنابراين مسند، حديث موقوف و مقطوع (٤٣) را - هرچند كه اسناد آن دوپيوسته باشد - و مرسل ومنقطع را - هرچند كه مرفوع باشند - در بر نمى‏گيرد.
سيوطى تعريف بالا را درست‏ترين دانسته و ابن حجر تنها همين تعريف را صحيح مى‏داند. (٤٤) امّا برخى از محدّثان و فقيهان مسند را به گونه‏اى ديگر تعريف كرده‏اند. از جمله خطيب بغدادى مرفوع بودن را در مسند يك شرط اغلبى مى‏داند نه يك شرط حقيقى و هميشگى. او مى‏نويسد:
«مقصود محدّثان از توصيف حديث به مسند اين است كه اسناد آن از راوى تاسرچشمه (كسى كه حديث به او اسناد داده شده) پيوسته باشد. ولى محدّثان بيشتر اين تعبير را درباره حديثى كه به پيامبر (ص) اسناد داده شده، به‏كار مى‏برند و پيوستگى اسناد در آن بدين گونه است كه هر يك از راويانش آن را از طبقه بالاتر شنيده باشد تا برسد به آخرين‏تن؛ هر چند كه در آن اسناد، سماع [ شاگرد از استاد] روشن و آشكار نبوده وبه عنعنه‏ (٤٥) بسنده كرده باشند.».
مرحوم سيّد حسن صدر كاظمينى هم اصطلاح مزبور را به همين‏سان تعريف مى‏كند و مى‏نويسد:
«اگر زنجيره سند جملگى معلوم واز آن هيچ‏يك از راويان نيفتاده باشد،بدين گونه كه هريك از آنان آن حديث را از بالاتر از خود گرفته باشد تا به سرچشمه‏اش برسد، مسند است و به آن موصول و متّصل هم‏گويند. مسند بيشتر درباره حديثى كه از پيامبر (ص) رسيده، به‏كار مى‏رود». (٤٦)
امّا تعريف ابن عبدالبرّ قرطبى، تقريباً عكس تعريف خطيب بغدادى است. وى مسند را با مرفوع يكى مى‏داند وبراين باور است كه حديثى كه بطور خاصّ از پيامبر (ص) رسيده باشد، مسند است؛ خواه اسناد آن پيوسته باشد خواه گسسته. او براى نوع پيوسته آن، حديثى را ياد مى‏كند كه مالك از نافع از ا بن‏عمر از رسول‏خدا (ص) روايت كرده وبراى نوع گسسته آن حديثى را نمونه مى‏آورد كه مالك از زهرى از ابن عبّاس از رسول خدا (ص) نقل كرده‏است. ابن عبدالبرّ به دنبال حديث اخير مى‏افزايد: «اين حديث از آن روى كه به پيامبر (ص) نسبت داده شده، مسند وازآن رو كه زهرى از ابن عبّاس استماع حديث نكرده، منقطع است». (٤٧) امّا اين نظر باشيوه حديث‏شناسان بزرگ سازگار نيست. زيرا آنان مسند را در برابر مرسل به‏كار مى‏گيرند و مى‏گويند «اَسْنَده فلانٌ واَرْسَلَه فلانٌ». (٤٨)
نتيجه اينكه، حديث مسند در اصطلاح خطيب بغدادى و مرحوم صدر وامثال آنان برابر است با متّصل؛ جز اينكه مرفوع بودن در مسند يك شرط اغلبى است و در اصطلاح ابن‏عبدالبر، برابر است با مرفوع. در حالى كه برابر اصطلاح مشهور كه بيشتر حديث‏شناسان آن را پذيرفته‏اند، هر حديث مرفوعى مسند نيست. همچنان كه هر حديث پيوسته‏اى هم نمى‏تواند مسند باشد؛ بلكه يك حديث مسند در آنِ واحد بايد هم مرفوع و هم متّصل باشد. زيرا در آن هم به متن وهم به اسناد مى‏نگرند. بنابراين، هر حديث مسندى متّصل است؛ زيرا كه سندش از آغاز تا انجام پيوسته است و مرفوع است؛ زيرا كه متن آن به پيامبر (ص) مى‏پيوندد. (٤٩)
به‏نظر مى‏رسد مسند نامْ‏نهادنِ حديث، از آن جهت باشد كه چنين حديثى با ذكر زنجيره راويانش، پله‏پله بالا برده شده تا به سرچشمه‏اش يعنى پيامبر (ص) يا معصوم (ع) برسد. در اين صورت اين كاربرد جنبه حقيقى دارد. امّا اگر مقصود از حديث مسند، حديثى باشد كه سندش را ياد كرده‏اند، اين كاربرد جنبه مجازى مى‏يابد. (٥٠) شايد زمخشرى با در نظر داشتن همين جنبه، سخن محدّثان را كه مى‏گويند "حديث مسند"، يك كاربرد مجازى مى داند (٥١) زيرا نهادن نامِ سند بر زنجيره راويان حديث، جنبه مجازى دارد.
از مسند به معنايى كه اينك مورد بحث ماست، صورت فعلى آن در حديث به‏كار رفته‏است. آن حديث بدين شرح است: «رُوى عنه [ = الامام الباقر ] - عليه‏السّلام- اَنَّهُ سُئل عن الحديث يُرسِلُه ولا يُسنِدُه. فقال: اذا حَدَّثتُ الحديثَ فَلَمْ اُسْنِدْه، فَسَنَدى فيه ابى عن جَدّى عن ابيه، عن جَدِّه رسول اللَّه (ص) عن جبرئيل عن‏اللَّه - عزَّ وجلَّ» (٥٢). يعنى: «روايت شده كه از امام‏باقر (ع) در باره حديثى كه به صورت مرسل (رها شده) نقل مى‏كند و آن را به گوينده‏اش اسناد نمى‏دهد، پرسيدند. در پاسخ گفت: هرگاه حديث گفته‏ام و آن را به گوينده‏اش اسناد نداده‏ام، سند من در آن حديث چنين است: پدرم از نِيايَم و نيايَم از طريق پدرش از نيايَش رسول خدا (ص) از جبرئيل از خداوند - عزَّ وجلَّ».
گفتنى است از مسند به اين معنا صفت نسبى (اسم منسُوب) ساخته‏اند. چنانكه ابوجعفر عبداللَّه بن محمّد بن جعفربن اليمان جعفى (د . ٢٢٩ ق) از مردم بخارا را "مسندى" خوانده‏اند. گويند: وى را از آن روى مسندى خوانده‏اند كه همواره احاديث مسند را مى‏جست نه مرسلها و مقطوعها را. (٥٣) يا به آن دليل‏كه در ماوراءالنّهر نخستين كسى است كه مسند صحابه را گرد آورد. (٥٤)
چهار - گاه از كاربرد واژه «مسند»، اِسناد يا خودِ سند مورد نظر است. دراين صورت اين واژه مصدر ميمى است. بنابر اين‏نزد حديث‏پژوهان مسندالشهاب و مسندالفردوس، اسنادالشّهاب واسنادالفردوس معنا مى‏دهد. (٥٥) براى روشن شدن مطلب مى‏افزايد:
الف - قاضى ابوعبداللَّه محمّدبن سلامه قُضاعى شافعى (د . ٤٥٤ ق) كتاب معروفى دارد به نام شهاب الاخبار فى‏الحِكَم والامثال و الاداب. وى در آغاز اين كتاب گويد:
« دراين كتابِ خود از ميان شنوده‏ هايم از احاديث رسول‏خدا (ص)، هزار سخن حكيمانه را در وصايا، آداب، مواعظ و امثال فراهم آوردم.... واسانيد احاديث را حذف كردم... و جملگى آن اسنادها را در كتابى ويژه گرد آوردم كه مى‏توان براى آگاهى از آن اسنادها بدان رجوع كرد» (٥٦).
اين كتابى كه اسانيد احاديث شهاب‏الاخبار را در بردارد همان مسندالشهاب‏ (٥٧) است كه گويا از آن به مسند قُضاعى‏ (٥٨) هم تعبير شده است. (٥٩)
ب - ابوشجاع شيرويه بن شهردار ديلمى همدانى شافعى (د . ٥٠٩ ق) كتابى دارد در حديث به نام فردوس الاخبار. ديلمى چون اهل زمان خود را بديد كه به حديث و اسانيد آن پشت كرده و به قصص و حكايات و رواياتى كه پايه درستى ندارد، روى آورده‏اند؛ اين كتاب را به ترتيب حروف الفبا تأليف كرد و جهت آسانى كار خوانندگان، اسانيدِ احاديث آن را حذف كرد. فردوس الاخبار بيش از ده‏هزار حديث را درباره سنن و آداب و مواعظ و امثال و عقوبات دربر دارد. سيوطى در تأليف جامع‏الصغير از روش ديلمى در اين كتاب پيروى كرده‏است.
فرزند مؤلّف ابونصر (يا ابومنصور) شهردار بن شيرويه (د . ٥٥٨ ق) در پاسخ خرده‏گيريهايى كه بر كتاب پدرش كرده‏اند، اسانيد احاديث فردوس‏الاخبار را گردآورده و آن را به صورتى نيكو در چهار جلد مرّتب ساخته و آن را مسندالفردوس نام نهاده‏است. (٦٠)
برخى از نويسندگان به دليل نداشتن آگاهى درست يا از روى حسّ كميّت‏گرايى، مسندالشهاب و مسندالفردوس را در رديف كتابهايى چون مسنداحمدبن حنبل و مسندطيالسى ياد كرده‏اند. در حالى كه روش اين دو كتاب با كتابهاى مسند به‏كلّى فرق دارد.
پنج - مسند (جمع آن مسانيد) در برابر مصنَّف، در علم الحديث به عنوان يك دانشواژه در وصف پاره‏اى از مجموعه‏ هاى حديثى به‏كار مى‏رود.
توضيح اينكه واژه مسند چنانكه دربالا گفته شد، گاه وصف حديث قرار مى‏گيرد و گفته مى‏شود حديث مسند، و گاهى وصف كتاب حديث قرار مى‏گيرد ومثلاً گفته مى‏شود كتاب مسند ويا به نام مؤلّف يا راوى‏اش اضافه مى‏گردد و گفته مى‏شود مسندامام‏موسى‏بن جعفر الكاظم يا مسندالامام زيد يا مسنداحمدبن حنبل. مسند به معناى دوم كه مورد بحث اين نوشتار است، كتابى است كه در آن احاديث به ترتيب صحابه (يعنى: نخستين مرجع در اسناد حديث پس از پيامبر) گردآمده باشد. شيوه مسندنويسى با تأليف مصنّفها متفاوت است. به اين معنا كه در دومى به دنبال هر بابى احاديث مربوط به آن موضوع نقل مى‏شود. براى نمونه اگر باب طهارت را در نظر بگيريم، هر حديثى كه به طهارت مربوط باشد، در آن باب جاى مى‏دهند. امّا شيوه مسندنويسى غير از آن است. دراين طريقه احاديث را برحسب راويان ترتيب مى‏دهند. مثلاً هرچه را از طريق على‏بن‏ابى‏طالب (ع) از پيامبر (ص) روايت شده، دريك فصل جداگانه مى‏آورند؛ اعم از اينكه حديث وى در باب زكات باشد يانماز يا طهارت يا موضوع ديگر و آنگاه كه مؤلّف از نقل احاديث صحابى نخستين فارغ شود به نقل احاديث صحابى دوم مى‏پردازد وبه همين ترتيب پيش مى‏رود. بنابراين، اساس تقسيم‏بندى در آن يكى «وحدت موضوع» و دراين يكى «وحدتِ صحابى ناقل حديث» است. (٦١)
مسندها احاديث رسول خدا (ص) را همراه با زنجيره سند و غالباً پيراسته از آراء صحابه و فتواهاى تابعان در بردارند. (٦٢)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- اسماعيل بن حمّاد الجوهرى، الصّحاح؛ الزّبيدى، تاج‏العروس؛ ابن منظور، لسان‏العرب؛ ابن الاثير، النّهايه فى غريب الحديث والأثر؛ ابن‏فارس، معجم‏مقاييس اللغه؛ عبدالرحيم صفى‏پورى، منتهى الأرب؛ الطريحى، مجمع البحرين، ذيل ماده سند.
٢- نهج‏البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى، خطبه ١٨٢، ص ١٩٠.
٣- المجلسى، بحار الانوار، ١٢٧/٥٠.
٤- ابن الاثير، النهايه فى غريب‏الحديث والأثر؛ ابن منظور، لسان العرب، ذيل همان مادّه.
٥- السيوطى، تدريب الراوى، ٤١/١؛ زين‏الدّين العاملى الملقّب بالشهيد الثانى، الدّرايه، ص ٧.
٦- السيد حسن الصدر، نهايةالدّرايه، ص ١٢.
٧- السيوطى، پيشين، همان جا.
٨- الزمخشرى، اساس البلاغة، ذيل مادّه سند.
٩- الجوهرى، الصحاح؛ الزبيدى، تاج العروس؛ ابن منظور، لسان العرب؛ صفى‏پورى، منتهى الارب، ذيل ماده سند ونيز: على‏اكبر نفيسى (ناظم‏الاطباء)، فرنود سار يا فرهنگ نفيسى، ذيل ماده اِسناد.
١٠- الكلينى، الكافى، ١٨٤/٤؛ المجلسى، پيشين، ٢٩٩/٥٢. گفتنى است كه اين معنا در روايات بسيارى به‏كار رفته است. نك: على‏رضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار، ذيل ماده «سند».
١١- الكلينى، پيشين (بخش اصول)، ٦٦/١؛ المجلسى، پيشين، ١٦١/٢.
١٢- السيوطى، تدريب الراوى، ٤٢/١؛ جمال‏الدين القاسمى، قواعد التّحديث، ص ٢٠٢.
١٣- الكلينى، پيشين (بخش اصول)، ٥٢/١؛ محمدبن حسن‏الحرالعاملى، وسائل الشيعه ، ٥٦/١٨.
١٤- السيد حسن الصدر، نهايةالدّرايه، ص ١٢.
١٥- ابن حِبّان البُستى، المجروحين، ص ٢٧.
١٦- نورالدّين عتر، منهج النّقد فى علوم الحديث، ص ص ٣٤٥-٣٤٤.
١٧- ابن ابى‏حاتم، تقدمه المعرفة لكتاب الجرح والتعديل، ص ٢٠.
١٨- المجلسى، ١٧٨/٢ و نيز ١٤٨.
١٩- «ماكُنّا نُسْنِد الحديثَ اِلى اَنْ وقعتِ الفتنةُ». نك: محمّد ابوزهره، ابن حنبل، ص ٢٢٨.
٢٠- محمد جوادالحسينى الجلالى، «المسند (١)»، نور علم، ش ٤ (خرداد ١٣٦٣)، ص ١٤١.
٢١- السيوطى، تدريب، ٤٣/١؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٦٣؛ مدير شانه‏چى، درايةالحديث، ص ٢١؛ نورالدين عتر، منهج‏النقد، ص ٧٦؛ محمدعجاج الخطيب، اصول‏الحديث، ص ٤٤٨.
٢٢- «بلقينى» مى‏نويسد: در جمع مسند هم مى‏توان گفت «مسانيد» و هم مى‏توان گفت «مسانِد»؛ امّا بهتر آن است كه گفته شود «مسانِد». او مى‏افزايد: «من دراين‏باره تصنيفى پرداخته و آن را ذكر الاسانيد فى لفظه المسانيد نام نهاده‏ام. شايسته است به مطالب آن نگريسته شود؛ زيرا در موضوع خود يكى از نوشته‏ هاى مهم به شمار مى‏آيد». البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ١١٢.
٢٣- الزبيدى، تاج‏العروس؛ ابن منظور، لسان العرب، ذيل مادّه سند.
٢٤- ابن فارس، معجم‏مقاييس اللغة، ذيل همان مادّه.
٢٥- لسان‏العرب، همان جا.
٢٦- پيشين. نيز نك: ا لجوهرى، صحاح؛ صفى‏پورى، منتهى‏الارب، ذيل همان ماده.
٢٧- ابوبكر عتيق نيشابورى (سورآبادى)، ترجمه و قصه‏ هاى قرآن، به سعى و اهتمام يحيى مهدوى و مهدى بيانى ، ج ٢، ص ١٢٠٨.
٢٨- عبدالرحيم صفى‏پورى، منتهى‏الارب، ذيل ماده سند.
٢٩- ميبدى، كشف الاسرار، ١١١/١٠؛ الطريحى، مجمع البحرين، ذيل ماده سند.
٣٠- نك: على‏رضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحار الانوار؛ وِنْسينك (A.J.WENSINCK)، المعجم‏المفهرس لالفاظ الحديث النبوى، ذيل ماده سند.
٣١- براى آگاهى اجمالى درباره خط مسند و سرچشمه و الفباى آن نك: محمود راميار، تاريخ قرآن، ص‏٤٩٤؛ سيّد محمّد باقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص ١٦٢. و نيز:
A.F.L. Beeston, The Encyclopaedia of Islam, Vol VII, p.٧٠٤.
٣٢- يعنى: سنگى كه برآن نبشته‏اى به خط مسند يافت شده‏است. نك : ابن‏الاثير، ذيل همان واژه.
٣٣- مُرْسَل حديثى است كه محدّث آن را با اسناد پيوسته به تابعى مى‏رساند. آنگاه تابعى مى‏گويد: رسول‏خدا (ص) گفت. (الحاكم النيسابورى، معرفة علوم الحديث، ص ٢٥). مرسل يكى از انواع حديث ضعيف است وسبب ضعف آن ناپيوستگى زنجيره سند آن است. (صبحى‏الصالح، علوم‏الحديث و مصطلحه، ص ١٦٨).
٣٤- حديثى است كه از اسناد آن يك تن افتاده باشد يا دراسناد آن از فردى مبهم ياد شده باشد. منقطع نيز بسان مرسل يكى از انواع حديث ضعيف و سبب ضعفش گسستگى سند آن است. (صبحى الصالح، پيشين، ص‏١٧٠).
٣٥- الشهيد الثانى، الدّرايه، ص ٣٠.
٣٦- مرفوع بنابر مشهورترين تعريفها، گفتار يا كردار يا تقريرى است كه به پيامبر (ص) نسبت داده‏اند. خواه آن را صحابى به پيامبر (ص) نسبت داده باشد؛ خواه تابعى و خواه مردمان دوره‏ هاى بعدى. چه اسناد آن پيوسته باشد؛ چه نباشد. (محمّد بن اسماعيل الاميرالحسنى الصنعانى، توضيح‏الافكار لمعانى تنقيح الانظار، ٢٥٤/١).
٣٧- متّصل يا موصول حديثى است كه سندش پيوسته باشد. خواه آن را به پيامبر (ص) نسبت داده باشند، خواه به صحابى يا پايين‏تر از او (تابعى). نك: (صبحى الصالح، پيشين، ص ٢٣١).
٣٨- الحاكم النيسابورى، پيشين، ص‏١٧.
٣٩- گفتار يا كردار يا تقريرى است كه از صحابى پيامبر[ يامعصوم ] نقل شود، بى‏آنكه وى آن را به پيامبر (ص) اسناد دهد. چه زنجيره سند تا صحابى پيوسته باشد چه گسسته. نك: (صبحى الصالح، پيشين، ص ٢١٨؛ مدير شانه‏چى، درايةالحديث، ص ٧٩).
٤٠- حديثى است كه از زنجيره سند آن دوراوى يا بيشتر پى‏درپى افتاده باشد. اين نوع حديث ابهامش از منقطع بيشتر است. (صبحى الصالح، پيشين، ص ١٧٢).
٤١- الحاكم النيسابورى، پيشين، ص ١٨.
٤٢- پيشين، ص ١٩ و نيز السيوطى، تدريب الراوى، ١٨٣-١٨٢/١.
٤٣- مقطوع گفتار يا كردار يا تقريرى را گويند كه از تابعى روايت شده‏باشد. (صبحى الصالح، پيشين، ص ٢٢٠).
٤٤- السيوطى، همان جا.
٤٥- عنعنه مصدر رباعى مجرّد و مقصود از آن تكرار «عن‏فلان» در سند حديث از پايين به بالاست؛ بى‏آنكه با تعبيراتى از قبيل «حدّثنا»، «اخبرنا»، «سمعتُ» يا «قُرِى عليه وانااسمع» به چگونگى فراگيرى حديث توسّط شاگرد از استاد اشاره شده‏باشد. ر.ك: الكفاية فى‏علم الرواية، ص‏٢١ ؛ قس: ابن‏الصلاح، مقدّمه، ص‏١١٩.
٤٦- نهايةالدراية، صص ٤٩-٤٨.
٤٧- ابن عبدالبرالقرطبى، التمهيد لما فى الموطا من المعانى والاسانيد، ٢١/١ ونيز: الصّنعانى، توضيح‏الافكار، ٢٥٨/١.
٤٨- الصنعانى، همان جا.
٤٩- پيشين، ٢٥٩/١؛ صبحى‏الصالح، علوم‏الحديث، ص ٢٢٩؛ قس: نورالدين عتر، منهج‏النقد، ص ٣٤٩.
٥٠- محمدرضا الحسينى الجلالى، «المصطلح‏الرجالى اسندعنه» تراثنا، العدد الثالث، السنة الاولى، قم، شتاء ١٤٠٦، ص‏١٠٣.
٥١- اساس البلاغه، ذيل مادّه سند ونيز: الزبيدى ، همان جا.
٥٢- المفيد، الارشاد، ٢/ ١٦٥؛ قس: المجلسى، ٢٨٨/٤٦.
٥٣- السمعانى، الانساب، پشت برگ ٥٣٠ ؛ قس: الزبيدى، پيشين؛ عبدالرحيم صفى‏پورى، پيشين ، ذيل ماده سَنَدَ.
٥٤- ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، ٩/٦.
٥٥- السيوطى، تدريب، ٤٢/١؛ جمال‏الدين القاسمى، قواعدالتحديث، ص ٢٠٢؛ نورالدين عتر، پيشين، ص‏٣٥٠.
٥٦- كاتب چلبى، كشف‏الظنون، ١٠٦٧/٢ . كتاب شهاب‏الاخبار را چند تن شرح كرده و برخى از آن گزيده‏ ها و ويراسته‏ هايى فراهم آورده‏اند .نك: همو، همان جا.
٥٧- پيشين، ١٦٨٣/٢.
٥٨ پيشين، ١٦٨٤/٢؛ اسماعيل پاشا البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢-.
٥٩- از مسندالشهاب دستنوشته‏ هايى در كتابخانه ظاهريه دمشق موجود است.ناصرالدين الالبانى، فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهرّيه (المنتخب مِن مخطوطات الحديث)، ص ٣٧٨.
٦٠- كاتب چلبى، ١٢٥٤/٢، ١٦٨٤؛ آغابزرگ الطهرانى، الذّريعه، ٢٨/٢١؛ حايرى، فهرست نسخ عكسى كتابخانه آية اللَّه مرعشى نجفى،٢٧٠/١، ٣٩٨-٣٩٧، ٣١٣-٣١٢/٢. گفتنى است كه فردوس الاخبار در سال ١٤٠٦ ق در بيروت در ٦ مجلّد چاپ شده. (حايرى ، پيشين، ٣٩٨-٣٩٧/١) و نسخه عكسى بخشهايى از كتاب مسند الفردوس نيز در كتابخانه مرحوم آية اللّه مرعشى نگهدارى مى‏شود (حايرى، پيشين،١/ ٢٧٠ - ٢٧٦).
٦١- نك: السيوطى، تدريب‏الراوى، ٤٢/١؛ محمدبن جعفر الكتّانى، الرسالة المستطرفة، ص ٣٦؛ جمال‏الدين القاسمى، قواعدالتحديث، ص ٢٠٢؛ احمد امين، ضحى‏الاسلام، ١٠٩/٢، ١٢٢-١٢١؛ محمد قزوينى، يادداشتها، ٩٩/٧؛ على اكبر دهخدا، لغت‏نامه، ذيل واژه مُسند؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسول‏الله كيف وَصَلَتْ الينا، ص ٧٥؛ احمد راتب عرموش، مقدمه مسندعبدالله بن عمر تأليف ابواميّه محمدبن ابراهيم الطرسوسى، ص ٧؛ مديرشانه‏چى، علم‏الحديث، ص ٢١٩؛ همو، درايةالحديث، ص ٢٨؛ محمود ابوريّه، اضواء على السنةالمحمّديّه، ص ٢١٦.
٦٢- احمد امين، ضحى‏الاسلام، ١٠٩/٢؛ محمد عجاج الخطيب، اصول‏الحديث، ص ١٨٣.

۱
بخش اول بخش اول :

مفهوم مسند (٢)


روشهاى تدوين حديث وسنجش شيوه مسندنويسى با ديگر روشها
كتابهاى حديث انواع گوناگونى دارد. صحاح، جوامع، مسانيد، معاجم، مستدركات، مستخرجات و اجزاء از معروفترين گونه‏ هاى كتابهاى حديث هستند. نگارنده در اين جا از باب «تُعْرفَ الاشياءُ باضدادِها» بطور اجمال انواع كتابهاى حديث را معرفى مى‏كند تا از رهگذر سنجش ميان روشهاى گوناگون تدوين حديث، روش مسندنويسى از ديگر روشها شناخته گردد و مقدار ارزش و فوايد و كاستيهايش بيشتر دانسته شود. مهمترين گونه‏ هاى كتابهاى حديث به شرح زير است:

١- كتابهايى كه برمحور ابواب تأليف شده‏اند:
روش تأليف اين كتابها بدين گونه است كه تمام احاديثى كه به موضوعى واحد مربوط مى‏شوند، زير عنوانى فراگير مثل «كتاب الحجّة»، «كتاب الصّلاة»، «كتاب الزّكاة»، «كتاب النّكاح» در كنار هم قرار مى‏گيرند. آنگاه اين احاديث در بابها توزيع مى‏شوند وهر بابى يك يا چند حديث را در موضوعى جزئى دربر مى‏گيرد و براى هربابى عنوانى در نظر گرفته مى‏شود كه موضوع آن باب را نشان مى‏دهد. مثل «بابُ مفتاحِ الصلاةِ الطّهُور» (بابِ پاكيزگى، كليد نماز است). برخى محدّثان اين عنوان را «ترجَمه» نامند.
فايده اين گونه كتابها اين است كه رجوع به آنها آسان است. زيرا پژوهنده اگر بخواهد در مسأله معينّى به احاديث آگاهى يابد، موضوع آن احاديث او را وامى‏دارد كه به ابواب رجوع كند و اگر بخواهد حديثى را كه پيش از اين ديده بجويد و آن را درمآخذ معتبر بيابد، موضوع حديث او را به بابى كه حديث در آن هست، رهنمون مى‏سازد.
البته بهره‏ورى ازاين كتابهابه‏برخوردارى‏ازذوق علمى وآگاهى‏از روش محّدثان‏بزرگ درتبويب‏كتابهايشان نياز دارد؛ تاجوينده بتواند به‏موضوع حديث رهنمون گردد. بساكه ديده شده مؤلّفانْ حديثى را در غيرازآن‏بابى كه انتظار مى‏رود، آورده‏اند واين بدان جهت است كه يك حديث گاه به چند موضوع مربوطمى‏گردد.
تصنيف‏برمحورابوابْ خود روشهاى گوناگونى‏دارد كه پاره‏اى‏از آنها ياد مى‏گردد:

الف - جوامع جامع (كه جمع آن جوامع است) در اصطلاح حديث‏شناسان كتابى است كه احاديث و ابواب آن تمام موضوعات دينى را در برمى‏گيرد. برخى شمار ابواب اصلىِ اين موضوعات را هشت‏باب دانسته‏اند، بدين قرار: عقايد، احكام، تاريخ وسير، آداب‏خوردن وآشاميدن، تفسير، فتن واشراط السّاعة، شمايل يا باب سفرو نشستن و برخاستن، مناقب و مثالب. (١) توضيح اينكه كلمه «جامع» در زبان عربى از لحاظ گستردگى معنا، بر مفاهيمى كه در آنها جامعيّت واحاطه‏اى وجود دارد، اطلاق مى‏شود. (٢)
دانشمندان مسلمان نيز از گستردگى و فراگيرى اين واژه بهره برده، آن دسته از كتابهاى خودرا كه در موضوع خود جامع الاطراف و در بردارنده همه يا بيشتر مسايل وابسته به آن موضوع بوده، «جامع» نام نهاده و با تركيب وصفى يا اضافى مثلاً گفته اند: «الجامع الصحيح» يا «جامع الاحكام». (٣)
كتابهاى جامع در حديث بسيارند. نام‏آورترين آنها در شيعه عبارتند از:
١- الكافى‏اثر ابوجعفر محمّدبن يعقوب كلينى رازى (د . ٣٢٩ ق).
٢- الوافى از محمّدبن مرتضى معروف به ملامحسن فيض‏كاشانى (د.١٠١٩ ق).
٣- بحارالانوار از مولى محمّد باقربن محمّد تقى مجلسى اصفهانى (د . ١١١٠ يا ١١١١ ق).
و در ميان كتابهاى سنيّان معروفترين جوامع بدين قرار است:
١- الجامع‏الصحيح از محمد بن اسماعيل بخارى (د . ٢٥٦ ق).
٢- الجامع‏الصحيح از مسلم بن حجاج قُشيرى نيشابورى (د . ٢٦١ ق).
اين دو كتاب به «صحيحين» (دو صحيح) معروفند.

ب - سنن سنن كتابهايى است كه احاديث احكام را در برمى‏گيرد. اين احاديث برپايه ابواب فقه مدوّن شده‏است. نام‏آورترين كتابهاى سنن بدين قرار است:
١- السنن از ابوداوود سليمان بن اشعث اَزْدى سِجِستانى (د . ٢٧٥ ق).
٢- السنن از ابوعبداللَّه محمدبن يزيد قزوينى معروف به "ابن‏ماجه" (د.٢٧٥ ق).
٣- السنن از محمدبن عيسى بن سَوْرَه تِرمذى (د . ٢٧٩ ق). كتاب ترمذى به نام جامع هم معروف است.
٤- السّنن معروف به المجتبى‏ اثر ابوعبدالرّحمن‏احمدبن شعيب نسائى (د . ٣٠٣ ق).
اين چهار كتاب به "سنن چهارگانه" معروفند.
بايد افزود در ميان مجموعه‏ هاى حديثى شيعه، كتابى كه به نام سنن معروف باشد، وجود ندارد. امّا مجموعه‏ هاى زير از جهت در برداشتن احاديث فقهى همانند سننِ ياد شده هستند:
١- من‏لايحضره الفقيه از ابوجعفر محمّد بن على‏بن بابويه قمى ملقّب به "صدوق" (د . ٣٨١ ق).
٢- تهذيب الاحكام از ابوجعفر محمّدبن‏حسن طوسى ملقّب به "شيخ الطائفه" (د . ٤٦٠ ق).
٣- الاستبصار فيما اختلف من‏الاخبار از دانشمند پيشگفته.
٤- وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة از محمدبن‏حسن معروف به "شيخ حرّ عاملى" (د . ١١٠٤ ق).

ج - صحاح صحاح (جمعِ صحيح)، كتابهايى هستند كه مولّفان آنها به پندار خويش كوشيده اند تاتنها احاديث صحيح را در كتاب خود به وديعت گذارند؛ نه احاديث ضعيف يا ساختگى را. به سخن ديگر، مولّفان اين كتابها ابتدا شرايطى را براى صحّت حديث در نظر گرفته، آنگاه احاديث را بر وفق آن شرايط بر گزيده و مدوّن ساخته‏اند. در ميان مجموعه‏ هاى حديثى اهل سنّت كتابهاى بسيارى را «صحيح» مى‏خوانند. ولى غالباً از واژه «صحاح»، صحيح بخارى و مسلم و سنن چهارگانه پيش گفته مورد نظر است.

د - مصنفّات مصنّف كتابى است كه براساس ابواب مدوّن شده؛ امّا در كنار احاديث مرفوع، احاديث موقوف و مقطوع را نيز در بردارد. (٤) معروفترين مصنّفها يكى مصنّف عبدالرزاق‏بن‏همام صنعانى (د . ٢١١ ق) و ديگرى مصنّف ابى بكر بن ابى شيبه (د . ٢٣٥ ق) است.

ه - مستدركات مستدرك كتابى است كه به عنوان متمّم كتابى ديگر نوشته مى‏شود. مؤلّف در مستدرك تلاش مى‏كند تا احاديثى را كه با شروط كتاب پيشين موافق است و از آن كتاب فوت شده، گردآورد. نام‏آورترين مستدركها يكى مستدرك الصحيحين است از ابوعبداللَّه حاكم نيشابورى و ديگرى مستدرك‏الوسائل از ميرزاحسين نورى (د.١٣٢٠ق).

و - مستخرجات در مستخرج، مؤلّف احاديثِ كتابى را در نظر مى‏گيرد و آن احاديث رانه با طريق صاحب كتاب، بلكه با سندى كه خود از طريق استادان خويش در اختيار دارد، نقل مى‏كند. البتّه در طبقاتِ بالاتر، طرق روايت به يكديگر مى‏پيوندد. مانند مستخرج ابوبكر اسماعيلى نسبت به صحيح بخارى و مستخرج ابوعوانه اسفراينى (د.٣١٦ق) نسبت به صحيح مسلم. گفتنى است كه در پاره‏اى از كتابها مستخرج ابوعوانه را به غلط در شمار مسندها ياد كرده‏اند. (٥)

٢ - كتابهايى كه برمحور نامهاى صحابه مدوّن شده‏اند:
در اين كتابها تمام احاديثى كه يك صحابى روايت مى‏كند، در يك جا فراهم مى‏آيد. در اين روش چنانچه پژوهنده نام صحابى ناقل حديث مورد نظر خود را بداند، به آسانى بدان دست مى‏يابد. افزون برآن، اين روش براى آگاهى از شمار مرويات يك صحابى از پيامبر (ص) و نوع آنها سودمند تواند بود. اين كتابها خود دوگونه‏اند:

الف - مسانيد سيوطى مى‏نويسد:
دانشمندان در تأليف و گردآورى حديث دو روش دارند: «[نخستين و] بهترين آنها، روش تأليف براساس ابواب فقهى است. همچون كتابهاى ششگانه و شُعَب الايمان و البعث والنشور اثر بيهقى و جز اينها. بنابراين روش، تمام رواياتى كه در دسترس مؤلّف است درباب مورد نظر ذكر مى‏شود. رواياتى كه در باب مسأله‏اى وارد شده و بر اثبات يا نفى آن مسأله حكم مى‏كند. در اينجا شايسته‏تر آن است كه به آوردن احاديث صحيح و حسن قناعت ورزد و اگر تمام احاديث مربوط را گردمى‏آورد، علّتِ ضعف احاديث ضعيف را بيان دارد.
«روش ديگر، تأليف به شيوه مسانيد است. به اين معنا كه به دنبال نام هر صحابى تمام مرويات او را اعم از صحيح و حسن و ضعيف گردمى‏آورند. بنابراين سبك، گاه مسندهاى صحابه براساس حروف الفباى نام ايشان مرتّب و پس و پيش مى‏گردد. [ مثلاً از احاديث اُبَىّ بن كَعْب واُسامةبن زيد و ... شروع مى‏شود و به همين ترتيب ادامه مى‏يابد ]. اين آسان‏ياب‏ترين روش در تأليف مسندهاست. و گاهِ ديگر قبايل را در نظر مى‏گيرند و در نتيجه از بنى‏هاشم، يعنى نزديكترين خويشاوندان رسول خدا (ص) شروع مى‏كنند و از نزديكتر به دورتر پيش‏مى‏روند. گاهى هم پيشى‏جستن در ورود به آيين مسلمانى را معيار قرار مى‏دهند. در نتيجه [ در ميان مردان ] از "عشره مبشرّه" (٦) آغاز مى‏كنند و پس از آن به ترتيب احاديث بدريان، شركت كنندگان در صلح حديبيّه، صحابيانى كه در فاصله صلح حديبّيه و فتح مكّه هجرت كردند، آنان كه در روز فتح مكّه به آيين مسلمانى در آمدند و در واپسين مرحله، مسند صحابيانى را مى‏آورند كه كم سنّ و سال‏ترين بوده‏اند. مثل سائب بن يزيد و ابوطفيل. [ در تمام اين شيوه‏ ها ] مسندهاى زنان [ غالباً ] پس از مردان آغاز مى‏شود و درميان زنان از همسران پيامبر (ص) شروع مى‏كنند وبه ديگر زنان به پايان مى‏رسانند». (٧)
به عقيده "ابن صلاح" روش اخير نيكوتر است. (٨) امّا نبايد فراموش كرد كه همه مسلمانان درباره برترى صحابه با يكديگر همسخن نيستند. روش دوم هم با تعاليم اسلام ناسازگار مى‏نمايد؛ بلكه مى‏توان گفت تقديم و تأخير برپايه وابستگيهاى قبيله‏اى بيشتر از انديشه‏ هاى جاهلى مايه مى‏گيرد. بنابراين، ترتيب نخست از بيماريها و كاستيهاى دو روش اخير عارى به‏نظر مى‏رسد.
بايد افزود كه عادت بيشتر مؤلّفان مسندها چنين است كه مسند خود را با احاديث ابوبكر آغاز مى‏كنند؛ پس از آن احاديث ديگر خلفاى راشدى را به ترتيبى كه خلافت كرده‏اند، مى‏آورند.آنگاه احاديث ديگران از عشره مبشَّره را ياد مى‏كنند. چنانكه در مسند ابوداوود طيالسى و حُمَيْدى و احمد همين ترتيب به چشم مى‏خورد. بنابر حكايت "شاه‏عبدالعزيز" در كتاب بستان المحدّثين، ترتيب مسندعبدبن حُمَيد وابى يَعْلى‏ وبزّار نيز به همين گونه است. (٩)
مسندها بسيار گونه‏گون هستند. مؤلّفان در تدوين مسندها گاه بر احاديث يك تن صحابى بسنده كرده‏اند؛ مثل مسنداميرالمؤمنين يا مسندابى‏بكر و گاهى احاديث چند تن از اصحاب را فراهم آورده‏اند؛ مثل مسندالاربعه يا مسندالعشرة. گاهى هم احاديث گروه مخصوصى را فراهم ساخته‏اند كه در داشتن ويژگى واحدى مشتركند؛ مثل مسند المُقلّين و مسند الصّحابة الّذين ماتوا فى زمان النبى (ص) ودر بسيارى موارد هم مرويات شمار فراوانى از اصحاب را گردآورى كرده‏اند؛ مانند مسنداحمدبن حنبل ومسندابى يَعْلى‏ مَوْصِلى.
كتابى كه مسند نام گرفته گاه به مولّفش منسوب است، مانند مسنداحمدبن حنبل و گاه به راوى اش، مانند مسند امام موسى‏بن‏جعفر (ع) ومسند الامام زيدبن على (ع) و مسندابى حنيفه. نگارنده دراين نوشتار - به خواست خداوند - اين دوگونه مسند را طى دو بخش جداگانه معرّفى خواهد كرد. گفتنى است كه هرگاه بطور مطلق و بدون هرگونه قيدى از مسند نام برده شود، مسند احمد مورد نظر است. (١٠)

ب - اطراف اطراف جمعِ طَرَف و طَرْف، به معناى نوك و لبه هر چيزى است‏ (١١) و طَرَفِ حديث، جانِ كلام و برجسته‏ترين بخش از متن حديث و نمودار آن است. مانند جمله «الاعمالُ بالنيّات» در اين حديث: «اِنّما الاَعْمالُ بالنيّاتِ ولكلّ امرى‏ء مانَوَى. فَمنْ كانَتْ هجرتُه اِلى اللَّهِ - عزَّوجلَّ - فهجرتُهُ اِلى ماهاجَرَ اليه، و مَنْ كانتْ هجرتُهُ لِدُنيا يُصيبُها اَوْ امراَةٍ ينكحُها فهجرتُهُ اِلى ماهاجراليه». (١٢)
مقصود از كتابهاى اطراف، كتابهايى است كه مولّف به ذكر برجسته‏ترين بخش حديث قناعت مى‏كند؛ آنگاه طرق نقل و اسانيد آن حديث را از مآخذى كه آن را روايت كرده‏اند، يكجا گرد مى‏آورد. برخى از مولّفان، تمام طرق نقل يك حديث را فراهم مى‏آورند و برخى به ذكر پاره‏اى از طرق بسنده مى‏كنند. بنابراين مى‏توان گفت، كتابهاى اطراف در واقع حكم فهرست راهنما يا فرهنگ حديثْ ياب را دارند. اين فرهنگها از دو جهت سودمند است: يكى آنكه آگاهى بر اسانيد حديثها را آسان مى‏كند. زيرا تمام طرق در يكجا فراهم آمده‏است. ديگر آنكه نشان مى‏دهد از صاحبان منابع و مجموعه‏ هاى حديثى چه كسانى آن حديث را نقل كرده و در چه بابى از كتاب خود آورده‏اند.
اين قبيل فهرستها بسيارند. معروفترينِ آنها تحفةُالاشراف بمعرفة الاطراف، اثر حافظ ابوالحجّاج يوسف بن عبدالرّحمنِ مزّى (د . ٧٤٢ ق) است. مولّف دراين كتاب، اطرافِ احاديث صحاح ششگانه و پاره اى كتابهاى ديگر را گردآورده است. اين كتاب براساس ترتيب الفبايى نام صحابه مدوّن شده واز همين رو با مسند "أَبيض بن حمّال" آغاز شده‏است. (١٣)

٣- معاجم
معاجم، جمع معجم و معجم كتاب حديثى است كه احاديث در آن به ترتيب صحابه يا استادان يا شهرها آورده شود. معجم‏ها غالباً به ترتيب حروف الفبا هستند. به اين معنا كه مولّفِ معجم از ميان استادان خود مثلاً از احاديث ابان شروع مى‏كند. سپس احاديث ابراهيم را مى‏آورد وبه همين ترتيب پيش مى‏رود. (١٤) گاهى هم ترتيب معجم‏ها براساس تاريخ وفات استاد يا برمبناى فضيلت و تقدّم و تاخّر آنان در دانش و پرهيزكارى است. (١٥)
نام‏آورترين معجم‏ها، معاجم سه‏گانه ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (د. ٣٦٠ ق) مى‏باشد. در ميان اين سه معجم، المعجم الصغير و المعجم الاوسط براساس نام استادانِ مؤلّف فراهم آمده و المعجم‏الكبير مسندهاى صحابه را به ترتيب حروف الفباى نام آنان در بردارد. معجم كبير بزرگترين معجم‏هاست‏و شهرتش به حدّى است كه هرگاه بطور مطلق بگويند «معجم» يا بگويند «طبرانى اين حديث را در كتابش آورده» همين معجم كبير مورد نظر است. (١٦) به نظر نگارنده معجم كبير خود گونه‏اى از مسندهاست.

٤ - كتابهايى كه براساس واژه‏ هاى آغازين احاديث مرتّب شده‏اند
اين كتابها براساس نخستين واژه از متن حديث وبه ترتيب الفبا نظم يافته‏اند. اين روش براى مراجعه بسى آسان است؛ ولى پژوهشگر بايد دقيقاً عين نخستين واژه از حديث مورد نظر خود را بداند وگرنه تلاش او براى يافتن آن حديث سودمند نمى‏افتد. اين تأليفات دوگونه اند.
الف - كتابهايى كه احاديث مجموعه‏ هاى حديثى گوناگون را در خود فراهم آورده‏اند. مهمترين اين كتابها دوتاست: يكى، الجامع‏الكبير يا جمع‏الجوامع از جلال‏الدين سيوطى . متّقى هندى كتاب كنزالعمّال را برشالوده اين كتاب بنا كرده‏است. ديگرى، الجامع الصّغير لاحاديث البشير النذير از دانشمند پيشگفته. سيوطى اين كتاب را از اثر پيشين برگرفته و احاديث تكرارى آن را حذف و رواياتى را برآن افزوده است. شمار احاديث اين كتاب ١٠٠٣١ فقره است.
ب - كتابهايى كه احاديثى را در خود فراهم ساخته‏اند كه بر سر زبان مردمان جارى است. مانند حديث «الحربُ خُدعة» (١٧) (جنگ نيرنگ است). هدف دانشمندان از جمع اين احاديث، روشن ساختن حال اين احاديث است. نام‏آورترين اين گونه كتابها عبارتند از:
١- المقاصد الحسنة فى‏الاحاديث المشتهرة على الالسنة از شمس‏الدين محمدبن عبدالرحمن سخاوى (د . ٩٠٢ ق). اين كتاب ١٣٥٦ حديث از احاديث متداول بر سر زبانها را در بردارد. مؤلّف در بيان حال احاديث، گاه مى‏گويد: «لااصلَ‏له»؛ يعنى: اين حديث را سندى نيست و در هيچ‏يك از مجموعه‏ هاى حديثى، اين روايت به چشم نمى‏خورد و گاهى مى‏گويد: «لااَعْرِفه»؛ يعنى: «من براى اين حديث به سندى دست نيافته‏ام».
٢- كشف‏الخفاء و مزيل الإلباس عمّا اشتهر من‏الحديث على‏السنة النّاس اثر اسماعيل بن محمد عجلونى (د . ١١٦٢ ق). وى احاديث كتاب سخاوى را همراه با گزيده سخن وى در كتاب خود آورده و احاديث بسيارى را برآن افزوده، تا جايى كه شمار احاديث كتاب مزبور به ٣٢٥٠ رسيده‏است. آنگاه مطالب سودمندى در فنّ حديث چاشنى آن كرده‏است. از همين رو در نوع خود فراگيرترين كتاب به‏شمار مى‏آيد.

٥- مجامع يا كتابهاى فراگير
اين كتابها در عين حال كه احاديث شمارى از مآخذ حديث را در برگرفته، برمحور ابواب تأليف شده‏اند. مهمترين اين‏گونه مجموعه‏ ها بدين قرار است:

الف) جامع‏الاصول من احاديث الرّسول اثر مبارك بن محمّد جزرى معروف به "ابن‏اثير" (د . ٦٠٦ ق). وى دراين كتاب احاديث صحيح بخارى و مسلم، موطّأ مالك، سنن نسايى، ترمذى و ابوداوود را فراهم آورده و احاديث را از اسانيد مجرّد ساخته و در پى هر حديث، واژه‏ هاى نامأنوس آن را به گونه‏اى كوتاه شرح داده است.

ب) كنز العُمّال فى سنن الاقوال و الافعال از على بن حسام متقّى هندى (د.٩٧٥ق). مؤلّف دراين مجموعه تخميناً احاديث ٩٣ كتاب را يك‏جا گردآورده و ازاين حيث، كتاب مزبور به بحارالانوار از مرحوم علامه مجلسى شباهت دارد. اساس كنزالعمّال همان جمع‏الجوامع سيوطى است.

ج) التّاج الجامع للاصول فى احاديث‏الرَسول اثر منصور على ناصف (د . پس از ١٣٧١ ق / ١٩٥١ م). التّاج كه شامل ٥٨٨٧ حديث است، (١٨) احاديث صحيح بخارى و مسلم، سنن ابوداوود و ترمذى و مجتبى اثر نسايى را در بر مى‏گيرد. مؤلّف احاديث را از اسانيدش عارى ساخته است.

٦- زوايد
گاه مولّفى دو كتاب حديث را در نظر مى‏گيرد و محتويات آن دو را با يكديگر مى‏سنجد واحاديث زايد يكى برديگرى را در كتابى گرد مى‏آورد. اين گونه كتابها را "زوايد" خوانند. (١٩) مانند:

الف) مجمع الزّوايد و منبع الفوايد اثر نورالدّين على بن ابى‏بكر هَيْثَمى (د . ٨٠٧ ق) كه احاديث زايد بر صحيح‏هاى ششگانه را از مسند احمد وابى‏يعلى و بزّار و معجم‏هاى سه‏گانه طَبَرانى بيرون كشيده و حالِ احاديث را از جهت صحّت و ضعف و پيوستگى و گسستگى سند، روشن ساخته است.

ب) المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانيّة اثر ابن حجر عسقلانى (د. ٨٥٢ ق). نگارنده - به خواست خداوند - در فصل مسند حُمَيدى درباره اين كتاب و اهميّت آن به تفصيل سخن خواهد گفت. از همين رو در اين جا درباره آن سخنى نمى‏گويد.

٧- كتابهاى تخريج
تخريج كتابى است كه براى نشان‏دادن منابع و مآخذ احاديث كتابى معيّن نوشته مى‏شود. مانند: المُغْنى عن حمل الأسفار فى‏الأَسفار فى تخريج مافى الإحياء مِنَ الاخبارِ تأليف حافظ عبدالرحيم بن حسين عراقى (د . ٨٠٦ ق). عراقى در كتاب خود احاديث احياء علوم‏الدّينِ غزّالى را تخريج كرده؛ به اين معنا كه ابتدا طَرَف هر حديث از احاديث احياء را ذكر مى‏كند. سپس نشان مى‏دهد كه چه كسى آن حديث را در كتاب خود آورده و كدام صحابى آن را روايت كرده و پس از آن بيان مى‏كند كه آن حديث صحيح است يا حسن يا ضعيف . اين اثر همراه با احياء چاپ شده‏است. (٢٠)

٨- اجزاء
اجزاء جمع جزء است و جزء، مجموعه حديثى است كه تنها از يك تن نقل شده باشد، چه آن كس از طبقه صحابه باشد يا از طبقه‏ هاى بعدى. مانند جزء حديث ابى‏بكر و جزء حديث مالك. به يك مجموعه حديثى هم كه درباره يك مطلب گردآمده باشد،جزء گويند. مانند جُزء القراءة خلفَ الامامِ اثر بخارى. نوشته‏اى را هم كه به بررسى اسنادهاى يك حديث واحد بپردازد، جزء خوانند. مانند اختيار الاَوْلى فى حديث اختصام الملأالأعلى از ابن رجب حنبلى. (٢١) بخشهاى گوناگون خصالِ شيخ صدوق هم حكم اجزاء را داراست.
اربعين‏نويسى هم كه از ديرزمان رواج داشته، خود نوعى جزءنويسى است. بايد دانست، اربعين‏نويسى به استناد حديثى است كه از رسول اكرم (ص) نقل كرده‏اند. آن حديث چنين است: «مَنْ حَفِظَ على اُمَّتى اربعينَ حديثاً ممّا يَحْتاجونَ اليه فى امرِدينهِم بَعَثَهُ اللَّهُ يومَ القيامَةِ فقيهاً عالماً». (٢٢)
حجم اجزاء از چند برگ تا دهها برگ در نوسان است. امّا غالباً جزء، مجموعه‏اى كوچك است. امتياز جزء اين است كه دانش و ژرفكاوى نويسنده‏اش را نشان مى‏دهد. زيرا نوشتن مطلب درباره يك موضوع كوچك به ژرف‏نگرى و بررسى همه‏جانبه نياز دارد.

٩- مشيخات
مشيخات جمعِ مَشِيخه (به كسر شين) و مَشِيخه اسم مكان از كلمه شيخ و شيخوخه به معناىِ محلّ يادكردن استادان و اِسنادهاست و مقصود از آن كتابى است كه محدّثان نام استادان خود و كتابها و احاديثى را كه از آنان فرا گرفته‏اند، در آن فراهم مى‏آورند و اسناد خود را به آن كتابها درآن مى‏نويسند. (٢٣) مثل مشيخه الفقيه اثر شيخ صدوق كه به پيوست كتاب مَنْ لايحضره الفقيه چاپ شده‏است. محدّثان در تأليف مشيخه روشهاى گوناگون دارند. پاره‏اى از مشيخه‏ ها را "فهرست" نامند. به نظر نگارنده مشيخه به كتابهاى رجال بيشتر شباهت دارد تابه كتابهاى حديث.

١٠- علل
علل جمع علّت و علّت عبارت از عيب پنهان و پيچيده‏اى است كه بر حديث عارض مى‏گردد و در نتيجه صحّت و سلامت حديث را خدشه‏دار مى‏سازد و "معلَّل" حديثى است كه در آن بيماريى يافت شود كه به سلامت حديث لطمه وارد كند؛ با آنكه آن حديث برحسب ظاهر تهى از عيب به‏نظر مى‏رسد. حديث معلّل خود اقسامى دارد:
(١) معلّل در سند، (٢) معلّل در متن، (٣) معلّل در هردو. (٢٤)
"علل" كتابهايى است كه احاديث معلّل را همراه با بيان علتش درآن گرد مى‏آورند. (٢٥) تصنيف كتابهاى علل، اوج تلاشهاى محدّثان به حساب مى‏آيد. زيرا درتتبّع اسانيد به تلاش پيگير و شكيبايى بسيار و باريك‏بينى و ژرفكاوى نياز است تا بتوان ازاين رهگذر به عيبهاى پوشيده و پنهان حديث پى‏برد. المسندالمعلّل اثر يعقوب بن شيبه سدوسى‏ (٢٦) (د . ٢٦٢ ق) را مى‏توان نمونه‏اى از كتابهاى علل به‏شمار آورد.

١١- امالى
امالى (جمع املاء) (٢٧)، غالباً كتاب حديثى را گويند كه شيخ حديث در مجالس متعدّد، آن را برشاگردان املاء كرده باشد؛ مانند امالى شيخ صدوق. از همين رو امالى را "مجالس" نيز نامند. گفتنى است كه همه امالى‏ها به موضوع حديث مربوط نمى‏شود؛ بلكه برخى از آنها به حديث و برخى ديگر به تفسير، ادب و غيره مربوط مى‏گردد. (٢٨)

نقد و سنجش روش مسندنگارى
هريك از روشهاى تدوين حديث كه در بالا بدانها اشارت رفت، از فوايدى برخوردار است و در كنار اين فوايد، كاستيهايى هم دارد. مسندنگارى هم از اين قاعده مستثنى‏ نيست. بيشترين خرده‏اى كه منتقدان بر اين روش گرفته‏اند، دشوارياب بودنِ آن است. «احمدعبدالرحمن البنّا» مشهور به «ساعاتى» (٢٩) در نقد اين روش مى‏نويسد:
«هدف از نگاشتن مسندها در آن عصر، تنهاگرد آوردن احاديث پراكنده صحابه، تابعان واتباعِ تابعان بوده تا مبادابه دست روزگار تباه و نابود گردد. روشن است كه مولّفان مسندها درباره دسته‏بندى و تبويب اين احاديث چندان انديشه نكرده‏اند. اين ترتيب در روزگار پيشينيان سودمند بوده؛ زيرا ايشان به حافظه تكيه مى‏كردند، در نتيجه جاى حديث مورد نظر و نيز جاى احاديث همانندِ آن را در كتاب مى‏دانستند وبراى يافتن آن سرگردان نمى‏شدند. امّا امروزه كه اعتماد مردمان بر نوشتن و نوشته است، اين ترتيب، آنان را سودمند نخواهد بود، زيرا پژوهنده نمى‏تواند به آسانى به حديث معيّنى رهنمون گردد و نيز نمى‏تواند ميان احاديث پراكنده‏اى كه درباره موضوع واحدى روايت شده، جمع كند. به ويژه اگر اين احاديث از طريق چند تن از صحابيان روايت شده باشد؛ در آن صورت انسان ناگزير است تا مسندهاى جملگى آنان را بخواند. اين در حالى است كه پژوهشگر اسم راوى حديث را بداند؛ امّا اگر نام او را نداند، راهى جز خواندن تمام كتاب در برابر خود نمى‏بيند و اين كارى است كه هيچ كس توان انجام آن را ندارد. از همين رو بهره‏جويى از كتابهاى مسند رو به كاهش نهاده و ميان مردم كمتر تداول دارد». (٣٠)
محمد ابوزهره هم اين روش را به همين‏سان ارزيابى مى‏كند و مى‏نويسد:
«مى‏بينيم احمد در ترتيب مسند روشى را پيشه ساخته كه محدّثانِ پس از او در مقام مراجعه بدان، آن روش را دشوار يافته‏اند. اين روش با شيوه كتابهاى پيشين و پسين تفاوت دارد. موطّأ كه پيش از آن و صحاح كه پس از آن تأليف شده، جملگى براساس موضوعات فقهى و غير فقهى مرتّب شده‏اند و بدين ترتيب رجوع بدانها و بهره‏ورى از آنها آسان است؛ زيرا كسى كه مى‏خواهد به حديثى در موضوعى دينى استشهاد كند، به كتاب حديثى كه در اختيارش هست، پناه مى‏برد و آن را زير عنوان مربوط به آن موضوع مى‏جويد و مى‏يابد. امّا گردآورنده مسندِ احمدْ آن را براساس صحابيى كه حديث پيامبر (ص) به او منتهى مى‏شود، مرتّب ساخته واگر حديث مرسل بوده، آن را براساس نام تابعى منظّم كرده‏است. در نتيجه با احاديث عشره مبشره آغاز كرده تا به تابعان رسيده‏است. از اين بابت مى‏توان گفت اين روش دشوارياب است و تنها حافظان حديث بدان رجوع مى‏كنند و تنها آنان كه در حديث و دانشهاى وابسته به آن ورزيده هستند، از آن بهره مى‏برند». (٣١)
امّا انصاف اين است كه بگوييم در كنار اين دشواريابى، اين روش سودهايى را هم در پى داشته و دارد. از آن جمله:
١- مسندنگارى در زمان پيدايشِ خود، يك گام تازه در تدوين حديث بوده كه استقلال حديث از فقه را مى‏توان از مزاياى آن به‏شمار آورد. زيرامرويات هريك از اصحاب را جمع و كتابهاى حديث را ازاقوال صحابه و فتواهاى تابعان پيراسته مى‏ساخت. (٣٢)
٢- اين روش نشان مى‏دهد از طريق هر صحابى چه تعداد حديث نقل شده و مرويات او از چه نوع است. (٣٣)
٣- اين روش يكى از راههايى است كه براى استخراج حديث مفيد تواند بود. به اين معنا كه اگر پژوهنده، نام صحابى راوى حديث را بداند، مى‏تواند از رهگذر مسندها به حديث مورد نظر خود دست يابد. (٣٤)
٤- روش تدوين مسندها گرايش سياسى، حزبى و قبيله‏اى صحابه را نشان مى‏دهد و معلوم مى‏دارد كه فلان حديث يا فلان گونه احاديث را چه كسى يا كسانى نقل كرده‏اند. در نتيجه تا حدودى روشن مى‏سازد كه آيا آن حديث با منافع گروهى و مصلحت اشخاص ويا تعصّب حزبى و سليقه‏ هاى فردى توأم شده يا خير؟ به عنوان نمونه با نگريستن به مسند احمد دانسته مى‏شود از ميان چهارده حديثى كه "سبرةبن‏معبد جهنى" روايت كرده، ده حديث به نسخ حليّت ازدواج موقّت در حيات رسول اكرم (ص) مربوط مى‏شود (٣٥) واز ميان چهار حديثى كه "نافع‏بن‏عبدالحرث" [ ياالحارث ] نقل كرده، دو حديث در منقبت ابوبكر، عمر و عثمان است به همان ترتيبى كه برتخت جانشينى نشسته‏اند، (٣٦) و طرق متعدّد حديث «اِنَّ الميّتَ لَيُعذَّبُ بِبُكاء الحَىِّ عليه» (٣٧) غالباً به عمربن خطّاب و پسرش عبدالله باز مى‏گردد. بنابراين مى‏توان گفت مسندنويسى به نقد داخلى و خارجى حديث‏ (٣٨) كمك شايانى مى‏كند.
امّا دشوارياب بودنِ مسندها را فهرستهاى علمى كنونى، كه به پايان كتابها مى‏افزايند، تا اندازه‏اى چاره‏كرده و ازاين بابت مشكلى بر سر راه پژوهندگان وجود ندارد.

سبب نهادن نام مسند بر كتابهاى مورد بحث
گويا مسندها را به تبعِ احاديث كامل‏الاسنادى كه در آنها به ثبت رسيده، مسند خوانده‏اند. به اين معنا كه اين نام يا وصف را از يك حديثِ منفرد برگرفته و به كلّ مجموعه داده‏اند (٣٩) و اين از باب تسميه كل به جزء است. سخن زير از حاكم نيشابورى مى‏تواند گواه اين ادّعا باشد. او مى‏نويسد:
«گاه مى‏بينيم صحابى چنين مى‏گويد: "به ما فرمان داده‏اند كه چنين كنيم" ، "ما را از اين كار و آن كار باز داشته‏اند"، "ما به فلان كار مأمور بوديم"، "ما از انجام فلان كار ممنوع بوديم"، "ما چنين مى‏كرديم"، "ما سخن مى‏گفتيم و رسول خدا در ميان ما بود"، "ما آن چيز يا آن كار را عيب نمى‏ديديم"، "چنين و چنان گفته مى‏شد"، "يكى از سنّتها چنان بود" و عباراتى شبيه به آنچه گفته شد. هرگاه صحابيى كه به مصاحبت با پيامبر شناخته شده، عباراتى از اين دست بگويد، آن سخن در زمره حديث مسند است و تمام اين قبيل موارد را در كتابهاى مسند آورده اند». (٤٠)
افزون براين، در برخى از مجموعه‏ هاى حديثى مى‏بينيم كه به دنبال مسندهاى صحابه، مراسيل تابعان را آورده‏اند (٤١) و اين خودْ يكى از قرينه‏ هايى است كه نشان مى‏دهد، نام مسندها از حديث مسند در برابر مرسل گرفته شده‏است.
يكى از پژوهندگان معاصر در همين باره مى‏نويسد:
«اگر اطلاق واژه «مسند» بر حديث، مجاز باشد - چنانكه زمخشرى بر اين باور است (اساس البلاغه، ص‏٤٦١) - اطلاق اين واژه بر كتاب «مسند» هم جنبه مجازى دارد؛ خواه مسند را به مولّفش نسبت داده باشند، خواه به استاد مولّف كه از او روايت مى كند. [البتّه‏] اين سخن در صورتى درست است كه اين واژه اسم مفعول از اَسْنَدَ الحديثَ (به معناى حديث را پله پله بالا برد و به پيامبر (ص) نسبت داد) باشد. زيرا چنين كتابى، احاديث مرفوعى را در بردارد كه در اصطلاح آن را «مسند» خوانده اند». (٤٢)
البته بايد افزود: اِسناد احاديث موجود در مسندها جملگى مسند و پيوسته نيستند؛ بلكه در اين كتابها احاديث منقطع بسيارى به چشم مى‏خورد. براى نمونه با بررسى دويست حديث از آغاز مسندابن حنبل به سى حديث منقطع برخورد مى‏كنيم. آن حديثها به ترتيب بدين قرار است: (٤٣) حديث شماره ٧، ١٨، ٢٧، ٣٧، ٤٦، ٤٩، ٦٠، ٦٢، ٦٤، ٦٥، ٦٦، ٦٨، ٦٩، ٧٠، ٧١، ٨١، ٩٨، ١٠٦، ١٠٧، ١٠٨، ١٠٩، ١١٣، ١١٥، ١١٨، ١٢٦، ١٣٢، ١٤٠، ١٤٢، ١٩٣، ١٩٤. در ميان اين حديثها پاره‏اى گسسته بودنشان روشن و آشكار است و پاره‏اى ديگر به ظاهر پيوسته مى‏نمايند، امّا باژرفكاوى در اسناد حديث، دانسته مى‏شود كه پيوسته نيستند. بنابراين، مسند ناميدن كتابهاى مزبور از باب تغليب وبا در نظرگرفتن بيشتر احاديث آنهاست.

هرج و مرج و بى‏قانونى در به‏كار بردن نام مسند
اكنون كه با معناى مسند آشنا شديم و دانستيم كه درميان كتابهاى حديث، به كداميك مسند مى‏گويند، شايسته است كه به پاره‏اى از بى‏ضابطه‏گى‏ها در به‏كار بردن اين نام اشاره شود. براى بيان اين مقصود بايد گفت: برخى از مجموعه‏ هاى حديثى را مى‏بينيم كه از طريق دونام شناخته شده‏اند. براى نمونه سنن عبداللَّه بن عبدالرحمن دارِمى را مسند هم مى‏خوانند. با آنكه از نظر نظم و ترتيب ميان اين كتاب و مسندها همانندى به‏چشم نمى‏خورد. مصنّف ابن‏ابى‏شيبه را هم گاه با نام مسند ياد مى‏كنند. در پاره‏اى از منابع متأخّر شيعه از مصنّف عبدالرزاق‏بن‏همام صنعانى نيز با نام مسند سخن به‏ميان آمده‏است. (٤٤) مستخرجِ ابى‏عوانه اسفراينى بر صحيح مسلم را هم غالباً با نام مسند مى‏شناسند. شگفت‏آورتر از همه اينكه ابن‏خلدون از كتابهاى بخارى و مسلم با عنوان "المسند الصّحيح" (٤٥) سخن مى‏گويد و از سنن ابوداوود و ترمذى و نسايى در كنار دو كتاب پيشگفته با عنوان "مسانيد" ياد مى‏كند و مى‏گويد: «اينها مسندهاى مشهور در اسلام است». (٤٦) با آنكه مى‏دانيم كتابهاى ياد شده را معمولاً به نام "صحاح" مى‏شناسند و نام مسند، اين كتابها را به‏خاطر نمى‏آورد.
به‏نظر مى‏آيد، اين آشفتگى و هرج و مرج نشان از اين باشد كه تشخيص مجموعه‏ هاى حديثى كه متعلّق به اين نوع است يا آن نوع، در دوره‏ هاى نخستين تا حدودى از ضوابط مشخّص پيروى نمى‏كرده است. (٤٧) افزون برآن، ناروا نخواهد بود اگر بگوييم كه مؤلّفان در روزگاران كهن، برخلاف نويسندگان امروزى، براى كتاب خود نامى برنمى‏گزيده‏اند و اين امر راه را براى اعمال سليقه‏ هاى گوناگون باز مى‏گذاشته‏است. براى نمونه مى‏توان از كتابى از ابوعبيداللَّه محمّدبن عمران مرزبانى (د . ٣٨٤ ق) ياد كرد كه ياقوت آن را مسندالنحويين ناميده‏است. او مى‏نويسد:
«نخستين كسى كه در اخبار نحويان كتابى نگاشت، ابوبكر محمّدبن‏عبدالملك تاريخى است، كه كتابى كوچك دراين باره فراهم آورد. پس از او مرزبانى كتابى بزرگ و گسترده دراين باره تأليف كرد كه سزاوار است آن را مسندالنحويين بنامند. من برآن كتاب دست يافتم و مطالب سودمند آن را در اين كتاب (معجم‏الادبا) نقل كردم». (٤٨)
نمونه مهمتر از آنچه گفته شد، بوستان سعدى است كه نامش را سعدى خود انتخاب نكرده‏است. درنسخه‏ هاى قديم نام اين كتاب سعدى‏نامه است. كه گويا آن را هم سعدى خود انتخاب نكرده باشد وبه حدس محمدعلى فروغى، كار استنساخ كنندگان تواند بود. پس از آن، خداوندان ذوق نام بوستان را به قرينه گلستان براى اين كتاب برگزيده‏اند. (٤٩)
گفتنى است كه پاره‏اى از گزارشها حكايت از آن دارد كه بخارى كتاب خود را مسند ناميده. (٥٠) افزون برآن، از ز بان مسلم گزارش شده كه درباره صحيح خود گويد: «من اين مسند صحيح را از ميان سيصدهزار حديثى كه خود شنيده‏ام، تأليف كرده‏ام». (٥١) حاكم نيز در چندجا از كتاب مسلم با عنوان "المسندالصحيح" نام برده‏ (٥٢) واين گواهِ درستى آن گزارش تواند بود. درباره مقصود مسلم از تعبير"مسند صحيح" دو احتمال به‏نظر مى‏رسد: يكى اينكه مقصودش اين باشد كه احاديث اين كتاب دوبار نقد و ارزيابى و غربال شده‏است. به بيان ديگر اسناد احاديث اين كتاب هم مسند است (يعنى: زنجيره راويانش از مولّف تا پيامبر (ص) پيوسته است) و هم صحيح. ديگر اينكه اين تعبير را در برابر مجموعه‏ هايى چون مسنداحمدبن‏حنبل و اسحاق‏بن‏راهويه و... به‏كار برده باشد كه اسناد جملگى احاديث آنها اصطلاحاً صحيح نيست. امّا اسناد احاديث صحاح دست‏كم از نگاه مؤلّفان خود، جملگى صحيح است.
نتيجه آنكه، درميان انبوه كتابهاى حديث كه مسند خوانده مى‏شوند، شمار چشمگيرى كتاب هست كه از نظر نظم و ترتيب با مسندها همانندى ندارند؛ بلكه از آن جهت كه برپايه ابواب و بر محور موضوعات تأليف شده‏اند، شايسته است در زمره مصنّفها به‏حساب آيند. نگارنده در بخشهاى آينده خواهد كوشيد تا مجموعه‏ هايى را كه به خطا يا از روى سهل‏انگارى در رديف مسندها قلمداد شده‏اند، معرفى كرده و آنها را از مسندهاى واقعى باز شناساند.

نوعى ديگر از مسندها
با گذشت زمان دامنه معناى مسند گسترش يافته و در نتيجه هركتابى را كه تنها مرويات يكى از پيشوايان معصوم-عليهم‏السّلام- يا مرويات يكى از راويان را در برداشته باشد، مسند خوانده‏اند. مانند مسندالامام‏الصادق (ع)، مسندالامام‏الرضا (ع)، مسندالامام‏زيد، مسندابى‏حنيفه ومسندالشافعى. احاديث اين كتابها غالباً براساس موضوع دسته‏بندى و تبويب شده واز اين حيث درست به مسندبَقىّ‏بن‏مَخْلَدقُرطبى شباهت دارند. زيرا بَقىّ در مسند خود احاديث هر صحابى را برپايه ابواب فقهى دسته‏بندى كرده است. (٥٣)
از همين رو "كتّانى" در مقام تعريف "مسند" مى‏نويسد:
«گاه مسند نزد محدّثان بر كتابى اطلاق مى‏شود كه برپايه ابواب يا حروف يا كلمات مرتّب‏شده؛ نه بر پايه صحابه و اين نامگذارى به خاطر مرفوع و مسندبودن احاديث چنين كتابى است كه پله‏پله آنها را بالا برده وبه پيامبر (ص) نسبت داده‏اند. (٥٤)
اين مسندها برخلاف گونه نخست، بيشتر به راويان خود منسوبند تا به مؤلّفان خود و غالباً هم آنها را به نام راويانش مى‏شناسند. اين مسندها در آينده طى گفتارى جداگانه معرّفى خواهند شد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- نك: الصّنعانى، توضيح الافكار ١٥/٢؛ قس: الكتّانى، الرسالة المستطرفه، ص ٣٢؛ نورالدين عتر، منهج‏النقد، ص ١٩٩.
٢- الجوهرى، الصحاح، ذيل ماده جَمَع.
٣- براى آگاهى بيشتر نك: محمد واعظ زاده خراسانى، «تحقيق درباره كتاب كافى». نامه آستان قدس، ش‏٣ (بهمن ١٣٣٩ خورشيدى)، صص ٤٩ - ٥٠.
٤- نورالدين عتر، منهج‏النّقد، ص ٢٠٠.
٥- مدير شانه‏چى، علم‏الحديث، ص ٦١.
٦- ده‏تنى كه به عقيده سنيّان، پيامبر (ص) پس از بيعت رضوان بدانان مژده بهشت داد. آنان به ترتيب عبارتنداز: ابوبكر، عمر، عثمان، اميرالمؤمنين على (ع)، سعدبن ابى‏وقّاص ، سعيد بن زيد، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جرّاح . به عقيده عامّه اينان برترين ياران رسول خدايند. نك: ابوبكر عبداللَّه بن زُبير ا لحُمَيْدى، المسند، ٤٥/١؛ السيوطى، تدريب، ٢٢٣/٢.
٧- السيوطى، تدريب، ١٥٥-١٥٣/٢ . نيز نك: ابن الصّلاح ، مقدمه، ص ٣٧٥؛ الكتّانى ، الرساله ، صص‏٦١-٦٠ ؛ صبحى الصالح، پيشين، ص ٣٠٥.
٨- مقدّمه، همان جا.
٩- حبيب الرّحمن‏الاعظمى، مقدمه مسند الحميدى، ٢٢/١.
١٠- الكتانى، الرساله، ص ٣٦.
١١- ابراهيم أَنيس (با همكارى ديگران)، المعجم‏الوسيط، ذيل ماده طَرَف.
١٢- احمدبن حنبل، المسند، چاپ احمد محمدشاكر، ١٧٠/١، حديث شماره ١٦٨.
١٣- براى آگاهى بيشتر درباره كتابهاى اطراف نك: السيوطى، تدريب، ١٥٥/٢؛ الكتّانى، الرساله، صص‏١٧٠-١٦٨ ؛ نورالدين عتر، منهج، صص ٢٠٢-٢٠١ ونيز:
G.H.A. Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, Vol. VII, p.٧٠٦.
١٤- الكتّانى، الرّساله، ص ١٠١؛ عتر، منهج‏النقد، ص ٢٠٣.
١٥- جمال الدين القاسمى، الفضل المبين، ص ١٠٦.
١٦- نورالدّين عتر، همان جا.
١٧- البخارى، صحيح، ٤/ ٧٧. براى آگاهى از پاره‏اى ديگر از اين قبيل احاديث نك: عتر، منهج، صص‏٤١٢-٤١١.
١٨- الزركلى، الاعلام، ٣٠١/٧.
١٩- نورالدين عتر، منهج النّقد، ص ٢٠٦.
٢٠- پيشين، صص ٢٠٨-٢٠٧.
٢١- الكتانى، الرساله، صص ٦٥-٦٤ ؛ نورالدين عتر، پيشين، ص ٢٠٩.
٢٢- بهاءالدين العاملى، الاربعين، ص ٦. ترجمه حديث بدين قرار است: «هركس براى امّت من چهل حديث را كه دركار دين خود بدانها نيازمندند، حفظ كند؛ خداوند در روز رستاخير او را فقيه و دانشمند برمى‏انگيزد». طرق نقل اين حديث نزد عامّه و خاصّه مستفيض است. نك: پيشين، ص ١١.
٢٣- ميرداماد، الرواشح السماويّه، ص ٧٥؛ قس: نورالدين عتر، منهج، ص ٢٠٩.
٢٤- السيوطى، تدريب، ٢٥٢-٢٥١/١؛ عتر، منهج‏النقد، ص ٤٤٧. براى آگاهى بيشتر به مأخذ اخير (صص‏٤٥٤-٤٤٧) مراجعه شود.
٢٥- عتر، پيشين، ص ٢١٠.
٢٦- كاتب چلبى، كشف‏الظنون، ١٦٧٨/٢.
٢٧- عبدالسّلام محمد هارون در مقدّمه امالى زجّاجى مى‏نويسد: امالى جمع كلمه املاء و آن بر خلاف قياس جمعهاى عربى است». نك: امالى الزجّاجى، مقدّمه، ص‏١٤.
٢٨- در تقسيم‏بندى كتابهاى حديث، چارچوب كلّى مطلب از كتاب منهج النقد فى‏علوم الحديث اثر دكتر نورالدين عتر (صص ٢١٠-١٩٧) برگرفته شد.
٢٩- يكى از حديث پژوهان معاصر مصرى كه پس از سال ١٣٧١ ق / ١٩٥١ م در گذشته است. ساعاتى در حديث آثارى دارد. براى آگاهى بيشتر نك: الزركلى، الاعلام، ١٤٨/١.
٣٠- السّاعاتى، منحةالمعبود، ج ١، ص ١٥؛ قس: احمد راتب عرموش، مقدمه مسندعبداللَّه بن عمر، ابواميه محمدبن ابراهيم الطرسوسى، ص ٧؛ هنرى لائوست (H.Laoust)، مقاله «احمد بن حنبل» در دانشنامه ايران واسلام.
٣١- ابن حنبل: حياته و عصره، آراءُه و فقهه، صص ١٦٣-١٦٢. نيز نك: كاتب چلبى، ٦٣٨/١.
٣٢- احمدامين، ضحى‏الاسلام، ١٠٩/٢.
٣٣ پيشين، ١٢٢/٢؛ نورالدين عتر، منهج-‏النقد، ص ٢٠٠.
٣٤- نورالدين عتر، همان جا.
٣٥- احمدبن‏حنبل، المسند، چاپ ميمنيّه، ١٣١٣ ق، ٤٠٦-٤٠٤/٣.
٣٦- پيشين، ٤٠٨-٤٠٧/٣.
٣٧ يعنى: همانا مرده به سبب گريه زندگان براو، شكنجه مى-‏بيند.
٣٨- نقد و ارزيابى حديث به دوگونه است: يكى نقد خارجى كه عبارت است از بررسى احوال راويان و جرح و تعديل آنان و ديگرى نقد داخلى كه پرداختن به متن حديث است كه آيا مثلاً با موازين عقلى، كتاب خدا، سنت قطعى رسول‏اكرم (ص) ويا با واقعيّت تاريخى و... هماهنگ است يا خير؟ براى آگاهى بيشتر نك: احمدامين، ضحى‏الاسلام، ١٣٠/٢؛ همو، فجرالاسلام، صص ٢١٨-٢١٧.
٣٩- Juynboll, HADITH, Shorter Encyclopaedia of Islam, p.١١٩
٤٠- معرفةعلوم الحديث، ص ٢٢. عبارت اصل چنين است: «اذا قالَه الصّحابىُ المعروفُ بالصّحبةِ فهو حديثٌ مسندو كلُّ ذلك مخرَّجٌ فى‏المسانيد».
٤١- براى نمونه نك: جلال‏الدين السيوطى، جامع‏الاحاديث، ج ٢٠، و پس از آن.
٤٢- محمدرضا الحسينى الجلالى، مسندالحبرى، ص ٢٨٧.
٤٣- احمدشاكر در شرح خود بر مسند احمد گسستگى اسناد اين حديثها را خاطرنشان ساخته‏است.
٤٤- آغابزرگ الطهرانى، الذريعه، ٢٧/٢١.
٤٥- مقدمه، ص ٤٤٢ و نيز ترجمه فارسى آن، ٨٩٩-٨٩٨/٢.
٤٦- پيشين، همان جا.
٤٧-G.H.A. Junyboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, Vol. VII, p. ٧٠٦
٤٨- ياقوت الحموى، معجم‏الادبا، ٤-٣/١ و نيز آغابزرگ الطهرانى، الذريعه، ٢٨/٢١.
٤٩- غلامحسين يوسفى، مقدمه بر بوستان سعدى (سعدى‏نامه)، ص ١٥.
٥٠- السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٤/١.
٥١- «صنفّتُ هذاالمسندَ الصحيحَ مِنْ ثلاثماةِ الف حديثٍ مَسْموعةٍ». النووى، المنهاج فى‏شرح صحيح مسلم‏بن‏الحجاج، ٢٢/١. نيز نك: السيوطى، پيشين، ٥٠/١؛ جمال‏الدين القاسمى، الفضل‏المبين، ص‏١٤٦.
٥٢- براى نمونه نك: معرفة علوم‏الحديث، ص ٥، ١٣.
٥٣- كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢.
٥٤- الرسالةالمستطرفة، ص ٧٤.


۲
بخش دوم بخش دوم :

مسند نويسى در تاريخ تدوين حديث

١- جايگاه مسندنويسى در مراحل تدوين حديث اهل سنّت
تدوين حديث در ميان پيروان مكتب اهل‏بيت (ع) و پيروان مكتب خليفگان سرنوشتى متفاوت دارد. با اينكه اهتمام به شنيدن و ضبط و نقل احاديث هم درميان پيروان اهل‏بيت وجود داشت و هم درميان پيروان خليفگان، يك تفاوت ريشه‏اى در سده نخست هجرى ميان خاصّه و عامّه به‏چشم مى‏خورد و آن اينكه عامّه در مدّت يك سده به پيروى از دستور خليفه دوم و نظر برخى صحابه ديگر، نوشتن حديث را نمى‏پسنديدند و عذر آنان براى اين كار اين بود كه مبادا حديث با قرآن مشتبه شود ويا اهتمام به حديث جاى اهتمام به قرآن را بگيرد. (١) ولى پيروان اهل‏بيت از همان آغاز، همچنان كه نسبت به استماع و ضبط و نقل احاديث اهتمام مى‏ورزيدند، نسبت به نوشتن و تدوين آن نيز اهتمام داشتند.
عامّه در آغاز سده دوم به اشتباه خود پى برد و اين سد را كه خليفه دوم بنانهاده بود، عمربن‏عبدالعزيز خليفه زاهد اموى، كه خود از سوى مادر از تبار خليفه دوم بود، شكست. بنابراين شيعه دست‏كم يك سده در تدوين و نگارش حديث از اهل سنّت جلو افتاد. (٢) البتّه ناگفته نماند كه در ميان عامّه نيز از همان ابتدا برخى از صحابه و تابعان برحسب شرايط و يا تشخيص فردى به نگارش احاديث مى‏پرداختند. امّا اين كار رسماً امرى پسنديده نبود و تدوين رسمى با فرمان عمربن‏عبدالعزيز آغاز گشت. (٣)
پس از فرمانى كه عمربن عبدالعزيز صادر كرد و طى آن به كتابت و تدوين سنّت‏نبوى (ص) فرمان داد، موجى از تلاش و نشاط علمى براى تدوين حديث در ميان سنيّان پديد آمد. هنوز اندكى از اين نشاط علمى نگذشته بود كه مجموعه‏ هاى حديثى گوناگونى بردست مردمان نيمه نخست سده دوم فراهم آمد. اين كتابها و مصنّفات بطور همزمان در شهرها و مناطق مختلف پديدار گشت. گويند ابتدا حديث‏پژوهان احاديث مختلف را در دفترها و جزوه‏ ها گردهم مى‏آوردند و سپس آنها را براساس موضوع مرتّب مى‏ساختند و نظم مى‏دادند. مجموعه‏ هاى يادشده در بردارنده سنن و مسايل وابسته به آن بود. شمارى از اين كتابها و مجموعه‏ ها را «مصنّف» و پاره‏اى ديگر را «جامع» يا «مجموع» و جز آن مى‏ناميدند. (٤) در اينكه نخستين بار چه كسى پس از فرمان عمربن‏عبدالعزيز مجموعه‏اى فراهم ساخت، اختلاف است. معروف است كه محمّدبن مسلم‏بن شهاب زهرى (د .١٢٤ ق) نخستين كسى است كه فرمان عمر را اجابت كرده‏ (٥) و خود در مقام افتخار به كارش گفته: «هيچ كس پيش از من اين دانش را تدوين نكرده است». (٦) گويند: پس از وى عبدالملك‏بن‏جريج بصرى (د . ١٥٠ ق) در مكّه، مالك‏بن‏انس (د . ١٧٩ ق) يا محمدبن اسحاق (د . ١٥١ ق) يا محمّدبن‏عبدالرحمن‏بن ابى‏ذئب (د . ١٥٨ ق) در مدينه، ربيع‏بن‏صبيح (د .١٦٠ ق) يا سعيدبن‏ابى‏عروبه (د . ١٥٦ ق) يا حمّادبن‏سَلَمه (د . ١٦٧ ق) در بصره، سفيان ثورى (د . ١٦١ ق) در كوفه، معمربن راشد (د . ١٨١ ق) در خراسان، هُشَيم‏بن‏بشير (د . ١٨٣ ق) در واسط ، جرير بن عبدالحميد (د . ١٨٨ ق) در رى و عبدالله بن وهب‏ (٧) (د . ١٩٧ ق) در مصر نخستين كسانى هستند كه مصنّفانى را پديد آورده اند. آنگاه بسيارى از محدّثان راه و روش آنان را دنبال كردند.
بيشتر مصنّفات و مجموعه‏ هاى يادشده، افزون بر حديث شريف نبوى (ص)، سخنان صحابه و فتواهاى تابعان را هم در برداشت. چنانكه در موطّأ مالك اين وضع به‏چشم مى‏خورد. (٨)
مدّتى بعد برخى از محدّثان بهتر ديدند كه احاديث پيامبر را از فتواهاى صحابه و تابعان جدا سازند و آنها را در كتابهايى ويژه مدوّن كرده، با مطالبى كه شايسته نام حديث نيست، در نياميزند. به دنبال پيدايش اين انديشه، مسندها تأليف شد و مرويات هر صحابى، هر چند كه به موضوعات گوناگون مربوط بود، زير نام مسند فلان وفلان گردهم آمد. در اين بُرهه، اسدبن‏موسى‏اموى (د . ٢١٢ ق)، عبيدالله‏بن موسى عَبْسى (د.٢١٣ق)، عبداللَّه‏بن زُبير حُميدى مكّى (د.٢١٩ق)، مسدَّد بن مُسَرْ هَدبصرى (د.٢٢٨ق)، يحيى‏بن‏عبدالحميد حِمّانى كوفى (د.٢٢٨ق) و نُعيم‏بن‏حمّاد خزاعى (د.٢٢٨ق) هريك مسندى تأليف كردند و اندكى بعد محدّثان نامدارى چون اسحاق‏بن راهويه (د.٢٣٨ق)، عثمان‏بن‏ابى‏شَيبه (د.٢٣٩ق) و احمدبن حنبل (د.٢٤١ق) و ديگران از آن روش پيروى كردند و آثار خود را برهمان منوال مرتّب ساختند. (٩)
اينان حديث را گردآورده، همراه با اسانيدش تدوين كردند و براى هر حديثى طرق بسيارى ذكر كردند تا آگاهان و ژرف‏كاوان بتوانند صحيح را از ضعيف و درست را از نادرست باز شناسند. كارى كه براى هر جوينده‏اى ميّسر نيست. از آن جا كه دراين مرحله، همه توجّه محدّثان به جدا ساختن احاديث منسوب به رسول‏خدا (ص) از سخنان و نظرات ديگران معطوف گشت، به نقد و پالايش مرويات خويش از حيث صحّت و ضعف چندان عنايتى نشان ندادند. آنان تا حدّ امكان و به فراخور آگاهيهاى خويش از نقل احاديث ساختگى تن زدند. امّا احاديثى را كه جعلى بودنش نزد آنان قطعى و مسلّم نبود، پذيرفته و در مسندهاى خويش وارد ساختند. از همين رو در اين مسندها احاديث درست و نادرست در هم آميخت و تشخيص صحّت و ضعف اين احاديث به عهده خوانندگان نهاده شد. ترديدى نيست كه اين وضع بار سنگينى را بردوش خواننده مى‏گذارد. بويژه كسى كه به ابزار نقد و سنجش حديث كاملاً مسلّح نباشد. امّا آنچه در اين مرحله رخ داد، طبيعى بود. زيرا اين مرحله نمودار گامى از تحوّل تدوين حديث بود كه جمع و تدوين ناگزير بايد از آن بگذرد و راه را براى رشد بيشتر و روش كاملتر هموار سازد.
چون نوبت به بخارى و مسلم و معاصرانشان رسيد، دريافتند كه مسندها هم احاديث صحيح و حسن‏را در بردارند و هم احاديث ضعيف و بلكه ساختگى را. در نتيجه همّت آنان براى گردآوردن احاديث صحيح كه به پندار آنان هيچ‏كسى در آن ترديد نكند، به جنبش درآمد. احساس وجود كاستى و نياز به رفع آن حتّى نزد خود مولّفان مسندها همواره وجود داشت. تا آن جا كه بخارى اعتراف مى‏كند كه استادش اسحاق‏بن راهويه بود كه او را به تأليف صحيح رهنمون ساخت. او مى‏گويد:
«نزد اسحاق بن راهويه بوديم كه گفت: اى‏كاش كتابى مختصر ويژه سنّت صحيح رسول‏خدا (ص) فراهم مى‏ساختيد! اين سخن در ژرفاى وجودم اثر نهاد و در نتيجه الجامع‏الصحيح را تأليف كردم». (١٠)
اين نكته در اين جا شايان ذكر است كه محدّثانى كه به پندار خويش در جهت فراهم‏آوردن احاديث صحيح كوشيدند، بويژه صاحبان صحاح ششگانه همگى تقريباً در زمان واحدى مى‏زيسته‏اند. جدول زيرنشان مى‏دهد كه آنان همگى تقريباً در مطلع سده سوم‏زاده شده و در نيمه نخست اين قرن باليده و به مرحله بارورى رسيده‏اند. هر چند كه دوران حياتشان تا نيمه دوم سده سوم هم ادامه يافته است. تنها نسايى است كه به دليل زندگانى نسبتاً درازش تا نخستين سالهاى سده چهارم زيسته‏است.

نمودار : دوران زندگانى صاحبان صحاح‏ رديف / نام / ولادت / درگذشت / سن :
١-بخارى‏١٩٤ ق‏٢٥٦ ق‏٦٢ سال‏
٢-مسلم‏٢٠٤ ق‏٢٦١ ق‏٥٧ سال‏
٣-ابوداوود٢٠٢ ق‏٢٧٥ ق‏٧٣ سال‏
٤-ابن ماجه‏٢٠٩ ق‏٢٧٣ ق‏٦٤ سال‏
٥-ترمذى‏٢٠٩ ق‏٢٧٩ ق‏٧٠ سال‏
٦-نسايى‏٢١٥ ق‏٣٠٣ ق‏٨٨ سال‏

اين همزمانى‏نشان مى‏دهد پديده "صحيح‏نگارى" (١١)- البتّه به پندار مؤلّفانش - در خلأپيدا نشده؛بلكه زاييده اوضاع خاص دينى، فرهنگى و اجتماعى زمان بوده‏است. پيش از اين گفته شد كه بخارى از آرزوى استادش ابن‏راهويه كه گفت «كاش كتابى ويژه سنّت صحيح رسول خدا (ص) فراهم مى‏ساختيد» تأثير پذيرفت. چه عاملى سبب شد كه پسر راهويه اين آرزو را در دل بپروراند؟ با آنكه او خود پيش از اين يك مسند تأليف كرده و احاديث درست و نادرست را در آن گردآورده بود. چه انگيزه‏اى سبب شد كه امثال‏ابن‏راهويه به ضرورت پالايش مسندها و گزينش احاديث صحيح پى‏ببرند؟
پاسخ دقيق اين پرسش را بايداز رهگذر مطالعه و بررسى شرايط خاص دينى، فرهنگى و سياسى آن زمان جستجو كرد. در اين جا مجال بررسى گسترده آن شرايط در اختيار نگارنده نيست. امّا يكى از پژوهندگان معاصر تلاش كرده تا پاسخ اين پرسش را بيابد. وى پاره‏اى از علل و عوامل اين تحوّل را در پديده‏ هاى زير جستجو مى‏كند: (١٢)
١- پيدايش متكلّمان به ويژه متكلّمان معتزلى كه خردگرايى برانديشه آنان چيرگى داشت. مطالعه آثار ترجمه شده فيلسوفان يونان نيز اين خردگرايى را در آنان هرچه بيشتر تقويت مى‏كرد و در نتيجه با حديث‏گرايان به مناظره مى‏نشستند. دراين مناظره‏ ها غالباً اين متكلّمان احاديث ضعيف يا ساختگى را دستاويز قرار داده و براهل حديث خرده مى‏گرفتند. اهل حديث در مقام دفاع مى‏گفتند: اين احاديث در مسانيد موجودند و در مسانيد هم احاديثِ درست هست و هم احاديثِ نادرست و اعتماد كردن به جملگى منقولات اين كتابها روا نيست. ولى اين استدلال مفيد واقع نمى‏شد.
٢- در اين دوره فرقه‏ هاى دينى و سياسى گوناگونى پديد آمده بود. از آن جا كه احاديث رسول‏خدا (ص) پس از قرآن، معتبرترين سرچشمه انديشه دينى بود، غالباً اين فرقه‏ ها براى تأييد نظر خود به تحريف احاديث نبوى يا برساختن احاديثى از زبان آن حضرت (ص) دست مى‏يازيدند. مؤلّفان مسندها تا سرحدّ توان خويش سعى كرده بودند اين قبيل احاديث را كنار بگذارند. امّا خواه‏ناخواه برخى از آنها به كتابهاى ايشان راه‏يافته بود. زيرا احاديث ساختگى در ميان مردم رواج يافته وبا احاديث صحيح سخت در آميخته بود.
٣- در كنار اين فرقه‏ هاى دينى و سياسى، زنديقانى در جامعه مى‏زيستند كه با اسلام سردشمنى داشتند و براى پيشبرد اهداف خويش به حديث‏سازى مى‏پرداختند. تا آن جا كه گاه برخى از آنان در كتابهاى محدّثان مشهور مخفيانه دست مى‏برده و درآنها احاديثِ جعلى وارد مى‏ساخته‏اند و آن محدّث آن احاديث را به پندار آنكه از شنيده‏ هاى خودش است، روايت مى‏كرد؛ چنانكه نوشته‏اند: عبدالكريم‏بن‏ابى‏العوجاء پسر زن حمّاد بن سلمه (د . ١٦٧ ق) در كتابهاى او حديث ساختگى وارد مى‏كرد. (١٣) معروف است كه همين ابن‏ابى‏العوجاء در وقت اعدامش فرياد برآورده گفت: «اينك كه مرا مى‏كشيد؛ بدانيد كه من چهارهزار حديث از خود ساخته و در ميان ا حاديث شما مسلمانان پراكنده‏ام. به موجب آن سخنانِ ساختگى، حلال را حرام و حرام را حلال نشان داده‏ام». (١٤)
٤- افزون بر عوامل يادشده، قصّه‏گويان و واعظانى پيدا شده بودند كه وظيفه پنددادن مردم را در مساجد و ديگر جاها به عهده داشتند. اينان حريص بودند كه هرچه بيشتر مردم را به گرد خويش جمع كنند و از سخنان خويش بهره‏مند سازند. در ميان آنان گاه واعظانى كم‏مايه و كژانديش پيدا مى‏شدند كه احاديث حقيقى را با افسانه‏ ها و داستانهاى شگفت‏انگيز در مى‏آميختند و بدين طريق عامّه مردم را جذب سخنان خويش ساخته، بازار خويش را گرم مى‏كردند. چنانكه حكايت كرده‏اند: يحيى‏بن مَعين وابن‏حنبل به مسجدى وارد شدند. داستان‏گويى را ديدند كه از زبان آنان براى مردم احاديثى را نقل مى‏كند كه آنان هرگز آنها را روايت نكرده‏بودند. ابن معين به او اعتراض كرد. امّا او نپذيرفت و براين كه آن سخنان را از ابن‏معين‏و احمد روايت مى‏كند، پافشارى كرد. ابن‏معين ناگزير خود را معرّفى كرده گفت:من ابن‏معين هستم و اين هم احمد است وما اين سخنان را نگفته‏ايم! دراين هنگام داستان‏گو گفت: آيا در دنيا فقط يك يحيى‏بن‏معين واحمدبن‏حنبل وجود دارد؟ آنگاه مسخره‏كنان از آن‏دو دور شد. (١٥) اين پديده‏ ها و جريانات كه در جامعه اسلامى آن عصر حاكم بود، محدّثان آن زمان را واداشت تا به گزينش احاديث صحيح و پالايش مسانيد همّت گمارند و آن احاديث را در كتابى ويژه مدوّن سازند.

٢- مراحل تدوين حديث نزد اهل سنّت
با توجّه به آنچه گفته شد، روشن گشت كه تدوين حديث مراحلى را پشت سر گذاشته و در هر مرحله دگرگونيهايى به‏خود ديده‏است. مسندنويسى در چهارمين مرحله از مراحل تدوين پديدار شده‏است. آن مراحل را به شرح زير مى‏توان خلاصه‏كرد:
١- در مرحله نخست آن را از بر كرده‏اند. زيرا طبيعت و روش زندگى آنان اين كار را تا حدودى براى آنان ميّسر مى‏ساخت.
٢- در مرحله بعد، زمانى كه استعداد حفظ كردن كاهش يافت؛ تلاش كردند تا احاديث رسول‏خدا (ص) را از حافظه راويان گردآورند و بنويسند. به عقيده برخى، اين كار در دفترهايى ويژه حديث، جامع و دسته‏بندى شده‏صورت نمى‏گرفت؛ بلكه در آن دفترها فقه، نحو، لغت و شعر با حديث همنشين گشته بود. اين نشان مى‏دهد كه حديث در آن ايّام "دوران كودكى" خود را مى‏گذرانده‏است. هيچ‏يك از دفترهايى‏كه دراين مرحله نگاشته شده، مستقلاً به دست ما نرسيده‏است.
٣- در روزگار عبّاسيان تدوين حديث چهره ديگرى به‏خود گرفت. دراين روزگار محدّثان احتمالاً براثر آشنايى با دانش و فرهنگ و تمدّن كشورهاى همسايه، محتواى دفترهاى يادشده را پاكيزه و مرتّب ساخته و روايات بيشترى را بدان افزودند و سخنان صحابيان و فتواهاى تابعان را بدان پيوست كردند. بدين ترتيب، كتابهايى دسته‏بندى شده ويژه حديث و مطالب مربوط به آن پديد آمد. موطّأ مالك نمودار روشن كتابهايى است كه دراين مرحله فراهم آمده‏است.
٤- در پايان سده دوم و آغاز سده سوم، تدوين حديث به مرحله تازه‏اى قدم نهاد. دراين مرحله محدّثان تلاش كردند تا برخلاف روش گذشته، احاديث نبوى (ص) را از سخنان صحابه و فتواهاى تابعان كه شايسته نيست برآنها نامِ حديث نهند، جداسازند. در نتيجه اين گرايش و تلاش تازه، مسندهاى بسيارى نوشته شد كه نام‏آورترين آنها مسند احمد است.
٥- چون در مسندهاى يادشده احاديث صحيح و ضعيف، و درست و نادرست فراهم آمده بود، بخارى و معاصرانش مجموعه‏ هاى مختصرى فراهم ساختند و درآن مجموعه‏ ها احاديثى را نوشتند كه براساس روش خود در پژوهشهاى حديث‏شناختى معتقد به درستى و صحّت اسناد آن بودند. بنابراين با پيدايش "صحيح‏نويسى" تدوين حديث به مرحله "پالايش و گزينش" منتقل گشت.
٦- پس ازسپرى‏شدن عصر مؤلّفانِ صحاح، غالباً تلاش حديث‏پژوهان صرف تهذيب، شرح و گزيده ساختن كتابهاى پيشينيان شده‏است. (١٦)

٣- نخستين مؤلّف مسند كيست؟
بطور مسلّم نمى‏توان گفت چه‏كسى نخستين‏بار مسندى فراهم آورده واحاديث پيامبر (ص) را از سخنان ديگران جداساخته است. زيرا در اين باره برهان قاطعى در دست نيست. معروف است كه ابوداوود سليمان بن جارود طيالسى (د . ٢٠٤ ق) نخستين كسى است كه مسندى تأليف كرد. (١٧) آنگاه گروهى از معاصرانش از اتباعِ تابعان واَتْباعِ اتباع تابعان در اين روش از او پيروى كردند و در نتيجه عبيدالله‏بن موسى عَبْسى كوفى (د . ٢١٣ ق) و مُسَدَّد بن مُسرْهَد بصرى (د . ٢٢٨ ق) و اسدبن موسى اموى (د . ٢١٢ ق) و نُعَيْم بن حمّاد خزاعى (د . ٢٢٨ ق) هر يك مسندى تأليف كردند. سپس پيشوايان بزرگ در پى آنان ره سپردند. تا آنجا كه كمتر پيشواى حافظى را توان‏يافت كه مرويات خود را به روش مسانيد تأليف نكرده باشد. (١٨)
برخى برآنچه دراين‏باره معروف شده، خرده گرفته و گفته‏اند: شمارى از مردمان پنداشته‏اند ابوداوود نخستين كسى است كه مسندى تأليف كرده‏است. منشأ اين پندار، تقدّم عصر طيالسى نسبت به ديگر مؤلّفان مسندهاست. اين قبيل افراد گمان كرده‏اند طيالسى خود به تصنيف و فراهم‏آوردن اين مسند دست‏زده و حال آنكه چنين نيست. زيرا اين مسند فراهم ساخته خود او نيست؛ بلكه يكى از حافظان خراسانى تنها رواياتى را كه‏يونس بن حبيب‏ (١٩) از ابو داوود روايت كرده، گردآورده وابو داوود به همين مقدار يا بيشتر احاديثى دارد كه دراين مسند نيامده‏است. (٢٠)
امّا بايد گفت تا جايى كه نگارنده جستجو كرد، در خود مسند طيالسى به اينكه اين مسند را كسى ديگر جز ابو داوود تأليف كرده‏باشد، تصريح يا اشاره‏اى وجود ندارد. شايد به دليل همين ترديدى كه درباره مؤلّف واقعى مسند طيالسى وجود دارد، محدّثان و رجال‏شناسان اهل سنّت در سده چهارم به گونه‏اى ديگر در اين باره نظر داده ويا به نحوى ترديدآميز دراين‏باره سخن گفته‏اند.
چنانكه دارقطنى (د . ٣٨٥ ق) گويد: «نخستين كسى كه مسند تأليف كرد، نُعيم‏بن حماد خزاعى مروزى بود» و خطيب بغدادى افزايد: «اسدبن‏موسى‏هم مسندى فراهم ساخته واين اسد از نعيم سالمندتر است و زودتر از او به استماع حديث پرداخته. احتمال مى‏رود نعيم در جوانيش به تأليف مسند دست زده و در نتيجه در اين كار از اسدبن موسى پيش افتاده باشد». حاكم نيشابورى (د . ٤٠٥ ق) گويد: «عبيدالله‏بن‏موسى عَبْسى وابو داوود طيالسى نخستين كسانى هستند كه مسند تأليف كرده و احاديث را براساس راويان مدوَّن ساخته‏اند» و بالاخره ابن‏عدى (د . ٣٦٥ ق) درباره نخستين مؤلّف مسند در هر شهر و سرزمين سخن گفته و از اظهارنظر درباره نخستين مسندنويس بطور مطلق خوددارى كرده‏است. او گويد: «آورده‏اند يحيى حِمّانى [ ابوزكريايحيى بن عبدالحميد ] اوّل كسى است كه در كوفه مسندى تأليف كرد و مسدّد بن مسرهد نخستين كسى است كه در بصره مسندى فراهم آورد. نخستين مسندنويس در مصر اسدالسنّه [ اسدبن موسى‏اموى ] است و اسد پيش از آن‏دو مى‏زيسته و از آن‏دو تن زودتر مرده‏است». عقيلى از زبان على‏بن‏عبدالعزيز نقل مى‏كند كه گفت: «از يحيى حِمّانى شنيدم كه مى‏گفت: به سخن اهل‏كوفه گوش نكنيد. زيرا آنان به خاطر آنكه من نخستين كسى هستم كه مسند فراهم آورده‏ام، برمن رشك مى‏برند». (٢١)
به عقيده نگارنده هيچ‏يك از سخنان بالا از دقّت علمى برخوردارنيست. زيرا آنان از عبداللَّه بن زبير حُمَيدى (د . ٢١٩ ق) كه در مكّه مسندى فراهم ساخته و مسندش هم تا به امروز از دستبرد رخدادها مصون مانده، سخنى نمى‏گويند و حال آنكه بى‏ترديد او يكى از پيشگامان مسندنويسى است.
از ميان پژوهندگان معاصرْ «سزگين»، بى‏آنكه از فرد خاصّى نام ببرد، پيدايش مسندنويسى را يكبار به واپسين سالهاى سده دوم (٢٢) و بارديگر به نيمه دوم آن سده‏ (٢٣) مربوط مى‏داند و يكى از پژوهندگان امامى پا را فراتر مى‏گذارد و مى‏نويسد:
«در خلال بررسى كتابهاى حديث در مى‏يابيم كه مسند ناميدنِ مجموعه‏ هايى كه احاديثش از طريق يكى از امامان معصوم (ع) از پيامبر (ص) روايت شده، چون مسندِ حَسن يا حسين يا باقر يا صادق -عليهم‏السّلام - در زمان امام صادق و بلكه در زمان امام باقر متداول بوده‏است. از اين جا مى‏توان گفت كه تاريخ تأليف مسندها به نيمه‏ هاى سده دوم، بلكه به نخستين سالهاى اين سده باز مى‏گردد. چون امام باقر در سال ١١٤ قمرى از دنيا رفته و در ميان مؤلّفان مسندها شمارى از ياران آن امام به چشم مى‏خورند. بنابراين، ما اين اشتباه را تصحيح مى‏كنيم كه تاريخ تأليف مسندها را در واپسين سالهاى سده دوم دانسته‏اند يا آنكه آن را به مؤلّفانى نسبت داده‏اند كه در آغازين سالهاى سده سوم در گذشته‏اند». (٢٤)
آنگاه وى از رهگذر نقد و بررسى آراء حديث‏پژوهان و رجال‏شناسان امامى درباره اصطلاح "اَسْنَدَ عَنْه" (٢٥) نتيجه مى‏گيرد: راويى را كه شيخ طوسى او را با تعبير"اسندعنه" به وصف در آورده، كتابى تأليف كرده كه جملگى روايات آن كتاب از طريق آن امام از پيامبر (ص) روايت شده‏است. از اين كتابها گاه به‏نام «نسخه»، گاه به نام «اصل» و گاه به نا م «مسند» ياد كرده‏اند. (٢٦) سپس پژوهنده مزبور درباره يك يك اين راويان به تتبّع مى‏پردازد و از رهگذر بررسى فهرستها نشان مى‏دهد كه اين راويان اثرى به روش يادشده پديد آورده‏اند. از ميان اين كسان، براى نمونه مى‏توان از دو تن ياد كرد:
١- موسى‏بن‏ابراهيم مروزى كه مجموعه‏اى به نام مسندالامام موسى‏بن جعفرالكاظم دارد. وى كه آموزگار فرزند سندى بن شاهك بوده، روايات اين مجموعه را پيش از سال ١٨٣ قمرى (سال شهادت امام) از امام شنيده و فراهم آورده‏است. (٢٧)
٢- احمدبن عامربن سليمان طايى كه مجموعه‏اى دارد به نام صحيفةالرضا يامسندالرضا. البته روشن است كه مجموعه‏ هايى كه بدين گونه تأليف شده به گستردگى مسندهايى كه در سده سوم فراهم آمده، نيست. ولى مى‏تواند نمودار نخستين تلاشها دراين عرصه به‏شمار آيد.
گفتنى است كه در كتابخانه ظاهريه، پاره‏ هايى از يك مجموعه حديثى وجود دارد كه از آن به نام مسند عبداللَّه‏بن مبارك (د . ١٨١ ق) ياد كرده‏اند. (٢٨) مادرباره چند و چون آن مجموعه، آگاهى درستى در اختيار نداريم. اگر آن مجموعه به سبك مسندها تأليف شده ونسبتش به ابن مبارك درست باشد، بايد وى را يكى از پيشگامان روش مسندنويسى به‏شمار آورد.

٤- جايگاه نخستين مسندنويسان در طبقه‏بندى ابن‏حجر از محدّثان وراويان
ابن حجر عسقلانى (د . ٨٥٢ ق) در كتاب تقريب خود محدّثان و راويان را به دوازده طبقه تقسيم كرده‏است . بدين قرار:
١) طبقه‏ (٢٩) صحابه با اختلاف مراتب آنان.
٢) طبقه تابعان بزرگ؛ مانند ابن مُسَيَّب.
٣) طبقه تابعان ميانين؛ مانند حسن بصرى و ابن‏سيرين.
٤) طبقه تابعانى كه بيشتر از تابعان بزرگ روايت مى‏كنند؛ مانند زُهرى و قتاده.
٥) طبقه تابعان كوچك كه يكى دوتن از صحابه را ملاقات كرده، ولى حديثى از آنان نشنيده‏اند؛ مانند اعمش.
٦) طبقه‏اى كه با طبقه پنجم هم‏عصر بوده، ولى هيچ‏يك از صحابه را نديده‏اند؛ مانند ابن جُرَيْج.
٧) طبقه بزرگانِ اتباعِ تابعان؛ مانند مالك و ثَوْرى.
٨) طبقه ميانين از اتباع تابعان؛ مانند ابن عُيَيْنَه و ابن عُلَيَّه.
٩) طبقه اتباع كوچك تابعان؛ مانند يزيدبن هارون، شافعى، ابوداوود طيالسى و عبدالرّزاق.
١٠) طبقه بزرگان تابعانِ اتباع كه دانش را از اتباع تابعان فراگرفته و تابعان صحابه را هرگز نديده‏اند؛ مانند احمدبن حنبل.
١١) طبقه ميانين از تابعان اتباع؛ مانند ذُهْلى و بخارى.
١٢) طبقه تابعان كوچك اتباع؛ مانند ترمذى. برخى از كسانى را هم كه وفاتشان اندكى ديرتر بوده، به اين طبقه پيوست كرده‏است؛ مانند برخى از استادان نسايى.
زمان وفات راويان يادشده به نحو اجمال چنين است: كسانى كه در طبقه يكم ودوم جاى دارند، پيش از تمام شدن سده نخست در گذشته‏اند. راويانى كه در طبقه سوم تا هشتم مى‏باشند، در سده دوم مرده‏اند و آنان كه در شمار طبقه نهم تا دوازدهم به حساب مى‏آيند، پس از سده دوم از جهان رخت بربسته‏اند. (٣٠)
بنابرآنچه گفته شد، نخستين مسندنويسان در طبقه هشتم يعنى طبقه ميانين از اتباع تابعان و طبقه نهم يعنى طبقه اتباع كوچك تابعان جاى دارند.

٥- منزلتِ مسندها در ميان مجموعه‏ هاى حديث
از مطالب گذشته تا اندازه‏اى دانستيم كه مسندها در مقايسه با ديگر مجموعه‏ هاى حديث از كتابهاى درجه اوّل به‏شمار نمى‏آيند. زيرا مسندنويسان به نقد و پالايش احاديث از حيث صحّت و ضعف چندان عنايتى نشان نداده‏اند. در نتيجه، دراين كتابها احاديث درست ونادرست با يكديگر درآميخته است. دراين جا براى دستيابى به آگاهيهاى بيشتر به بررسى نظر دانشمندان دراين‏باره مى‏پردازيم. ابن‏صلاح در مقدمه معروف خود در علوم حديث مى‏نويسد:
«كتابهاى مسند چون مسند ابو داوود طيالسى، مسند عبيداللَّه بن موسى، مسند احمدبن حنبل، مسند اسحاق‏بن راهويه و مسند عبدبن حُميد، مسند دارمى، (٣١) مسند ابى يعلى مَوْصِلى، مسند حسن‏بن سفيان، مسندابوبكر بزّار و مانند اينها از حيث احتجاج و اعتماد به مندرجاتشان به كتابهاى پنجگانه [صحيح بخارى، مسلم، سنن ابوداوود، نسايى و جامع ترمذى ] ملحق نشده و در رديف آنها به حساب نمى‏آيند. زيرا عادت مسندنويسان اين است كه در مسند هر صحابى تمام احاديثى را كه به نام آن صحابى نقل شده، مى‏آورند؛ بى‏آنكه به اين نكته پايبند باشند كه آن حديث شايسته احتجاج باشد. از همين روست كه اين كتابها از حيث رتبه، پس از كتابهاى پنجگانه و ديگر مصنّفاتِ مشابه قرار گرفته‏اند». (٣٢)
همو در جاى ديگرى از كتابش درباره شناخت آدابى كه برجوينده حديث واجب است، مى‏نويسد:
«شايسته است كه جوينده حديث پيش از هر كتابى دو صحيح را فراگيرد و صورت درست و واژه‏ هاى مشكل آن دو كتاب را ضبط كند و معانى دشوار آن را به نيكى بفهمد. آنگاه با همين هدف به ترتيب به سراغ سنن ابوداوود و سنن نسايى و جامع ترمذى برود. سزاوار است از كتاب السنن‏الكبير اثر بيهقى غفلت نكند. زيرا به عقيده ما در موضوع خود بى‏نظير است. سپس به فراگيرى ديگر مجموعه‏ هاى حديث از قبيل مسندها و جوامع كه حديث‏پژوهان سخت به آنها نيازمندند، بپردازد؛ از قبيل مسند احمدبن حنبل، موطّأ مالك بن انس، كتاب العلل از احمد بن حنبل و...». (٣٣)
اين حزم اندلسى در كتاب مراتب الدّيانه از ميان كتابهاى حديث ابتدا دو صحيح و پس از آن دو، صحيح ابن السّكن [ سعيدبن عثمان بغدادى ] و المنتقى اثر ابن جارود و المنتقى اثر قاسم بن اصبغ را در خور بزرگداشت مى‏داند. از نگاه وى كتابهاى ابوداوود، نسايى، مصنَّف قاسم‏بن اصبغ، مصنّف طحاوى و مسندهاى احمد، بزّار، ابوبكر و عثمان پسران ابى شيبه، ابن راهويه، طيالسى، حسن‏بن سفيان، مُسنَدى، ابن‏سنجر، يعقوب بن شيبه، على بن مدينى و ابن ابى غَرَزَه و ديگر كتابهاى مشابه در مرتبه بعدى قرار دارند. (٣٤)
ابن حجر مى‏نويسد:
«بخارى چون پس از مدّتى بررسى و موشكافى به اين نكته پى برد كه در مسندها احاديث درست و نادرست و صحيح و ضعيف با هم درآميخته و در كنار هم آمده و در نتيجه بازشناسى آنها از يكديگر براى خوانندگان دشوار است، بر آن شدتا احاديث صحيح را از ميان هزاران حديث گلچين كند تا ديگر براى كسى جاى دودلى نماند». (٣٥)
علاّمه شيخ طاهر جزايرى‏ (٣٦) در اين‏باره مى‏نويسد:
«منزلت مسندها پايين‏تر از كتابهاى سنن است... زيرا روش نويسندگان اين كتابها اين است كه در مسند هريك از صحابه تمام روايات او را، خواه درست باشد و خواه نادرست، گرد مى‏آورند. از همين رو بطور مطلق نمى‏توان برمندرجات اين كتابها استناد كرد». (٣٧)
احمد امين هم درست همين عقيده را دارد. او مى‏نويسد:
«اينان [ مسندنويسان ] در مسند هريك از صحابه مرويات او را اعم از درست و نادرست گرد مى‏آورند. از همين رو كتابهاى مسند را در موضوع حديث، كتابهاى درجه يك به حساب نمى‏آورند». (٣٨)
نويسنده كتاب اضواء على السنّة المحمدية برهمين عقيده پاى مى‏فشارد و مى‏نويسد:
«هرچند كه در تأليف مسندها هدف تنها تدوين حديث پيامبر (ص) و در نياميختن آن با سخنان صحابه و ديگران بود؛ امّا در عين حال بايد گفت: در اين گونه كتابها احاديث درست و نادرست، كه سيل روايتْ آنها را تا اين زمان پيش آورده بود، با يكديگر همنشين گشته‏است. زيرا در آن روزگار تقسيم حديث به صحيح، حسن و ضعيف هنوز متداول نشده بود. (٣٩) از اين رو مرتبه اين مسندها پايين‏تر از مرتبه كتابهاى سنن است». (٤٠)
برخى ديگر از دانشمندان كتابهاى حديث را برحسب مراتب دسته‏بندى كرده‏اند. دراين دسته‏بندى، پاره‏اى از مسندها را در طبقه دوم و پاره‏اى را در طبقه سوم و برخى را در طبقه چهارم نهاده‏اند. بدين شرح:
طبقه نخست : در اين طبقه تنها صحيح بخارى و مسلم و موطّأ مالك جاى دارند. در اين كتابها احاديثِ متواتر، صحيح آحادى و حَسَن را به وديعت نهاده‏اند. (٤١)
طبقه دوم : جامع ترمذى، سنن ابو داوود، مسند احمد، مجتبى‏ اثر نسايى دراين طبقه جاى مى‏گيرند. اين كتابها از نظر ارزش و اعتبار به پايه دو صحيح و موَطّأ نمى‏رسند؛ امّا مؤلّفان آنها نسبت به شروطى كه در نظر داشته‏اند، سهل‏انگارى نكرده‏اند. كتابهاى يادشده هرچند كه از احاديث ضعيف تهى نيست، ولى مردم دوره‏ هاى بعدى آنها را پذيرفته‏اند. حديث‏پژوهان اهل سنّت به كتابهايى كه دراين دو طبقه جاى مى‏گيرند، به نحوى ويژه اعتماد دارند و اصول عقيده و احكام شريعت را از دل آنها بيرون مى‏كشند.
طبقه سوم : در اين طبقه مسندها، جوامع و كتابهايى قرار دارند كه انواع احاديث ضعيف از قبيل شاذّ، منكر، مقلوب و... در آنها فراوان يافت مى‏شود. افزون بر آنكه حال رجال و راويان احاديثِ آن كتابها براى ما ناشناخته و احاديث شاذّ و منفرد آن شايع و متداول نيستند؛ چون مسند ابن ابى شيبه، طيالسى، عبدبن حُمَيد، مصنَّف عبدالرزّاق و كتابهاى بيهقى، طَبَرانى و طحاوى. اين كتابها همواره گمنام و ناشناخته مانده‏اند. هدف مؤلّفان كتابهاى يادشده گرد آوردنِ يافته‏ هاى خويش بوده، نه گزينش و پالايش آن يافته‏ ها. از كتابهاى اين طبقه جز حديث‏شناسان برجسته كه زندگانى خويش را در راه كسب دقايق اين دانش سپرى كرده‏اند، نمى‏توانند سود جويند.
طبقه چهارم : تصنيفات سست و بى‏ارزشى كه در زمانهاى متأخّر از زبان داستان‏پردازان، واعظان، صوفيان، مورّخان ناعادل، هوى‏ پرستان و بدعت‏گذاران گردآورى شده، دراين طبقه نهاده مى‏شود. كتابهاى خطيب، ابونعيم، ابن عساكر، ديلمى، ابن مردويه، ابن شاهين و... و تا اندازه‏اى مسند خوارزمى از اين دسته به‏شمار مى‏آيند. موادّ كتاب موضوعات ابن‏جوزى از ميان اين كتابها فراهم آمده‏است. روشن است كه حديث‏شناسان به اين طبقه از كتابهاى حديث توجّهى ندارند و به آنها اعتماد نمى‏ورزند؛ زيرا اين كتابها را سرچشمه هواها و بدعتها مى‏دانند. (٤٢)
آنچه گذشت شمّه‏اى بود از داورى دانشمندان درباره منزلت و رتبه مسندها در ميان كتابهاى حديث و اگر بگوييم اين داورى نزد دانشمندان اجماعى است، سخنى گزاف نخواهد بود.

٦- مسندها مايه‏ هايى براى تأليف صحاح و سنن
محدّثانى كه در سده سوم وپس از آن زيسته‏اند، غالباً موادّ كتابهاى خود را از لابه‏لاى مسندها برگزيده‏اند. از همين روست كه احمد محمد شاكر شارح مسند احمد، آن مسند را به منزله ريشه و اساس تمام يا بيشتر مجموعه‏ هاى حديث اهل سنّت مى‏داند. (٤٣) گواهِ درستى اين ادّعا سخنى است كه درباره حاكم نيشابورى گزارش كرده‏اند. گويند: ابوعبداللَّه حاكم نيشابورى گفته است:
«در سال ٣٥٦ هجرى نزد ابومحمّد مزنى [ يكى از حافظان حديث ] بودم كه فردى علوى از بغداد بر وى وارد شد. اين فرد براى نوشتن حديث در بغداد اقامت گزيده بود. مزنى از اين كس پرسيد كه درنگْ در بغداد چه دستاوردى برايش داشته است؟ آن كس در لابه‏لاى سخنانش گفت: مسند احمد حنبل را از ابوبكر بن مالك [قطيعى ] در يكصد و پنجاه جزء شنيدم. مزنى از اين سخن در شگفت مانده گفت: يكصدو پنجاه جزء از حديث احمد حنبل! زمانى كه ما در عراق بوديم اگر جزئى از حديث احمدبن حنبل را نزديكى از استادان مى‏ديديم، سخت در شگفت مى‏مانديم. اكنون چگونه در مدّتى چنين كوتاه اين مسند بزرگ را فراگرفتى!
«آنگاه حاكم عزم كرد تا المستدرك على الصحيحين را تأليف كند؛ امّا مسند اسحاق [ بن راهويه ] حنظلى و مسند عبداللَّه بن شيروَيه و مسند ابوالعبّاس سرّاج‏ (٤٤) را در اختيار نداشت. سخنى را كه از ابو محمّد مزنى شنيده بود، در صفحه خاطرش مانده بود. در سال ٣٦٧ هجرى براى حج‏گزاردن بيرون شد. دربازگشت از سفر حج در سال ٣٦٨ هجرى چندماهى در بغداد درنگ كرد و جملگى مسند احمد را از ابوبكر بن مالك شنيد. آنگاه به وطن خويش بازگشت و دست‏اندركار تأليف مستدرك شد». (٤٥)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ با آنكه پيامبر (ص) به روشنى به عبداللَّه پسر عمروبن‏عاص فرموده بود: « [ آنچه را از من مى‏شنوى ] بنويس. سوگند به آنكه جانم به دست اوست، از زبان من جز حقّ بيرون نمى‏آيد» نك : ابن حنبل، المسند، تحقيق احمدشاكر، ١٦-١٥/١٠ ؛ ٥٦/١١، ١٤٠-١٣٩. بنابراين اگر ممنوعيّتى هم از نگارش حديث وجود داشته، به عقيده محقّقان اهل سنّت بااين فرمان از ميان رفته و نسخ شده‏است. نك : توضيحات احمدشاكر در زير همان حديث.
٢ السيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٨٤.
٣ صبحى الصالح، علوم‏الحديث و مصطلحه، صص ٣٨-١٢؛ محمد عجّاج الخطيب، اصول‏الحديث، صص ٢٢١-١٣٩.
٤ عجاج الخطيب، اصول‏الحديث، ص ١٨٢.
٥ السيوطى، تدريب الراوى، ٩٠/١.
٦ الكتانى، الرسالةالمستطرفه، ص ٤.
٧ بخشى از اثر ابن‏وهب به‏نام الجامع‏فى‏الحديث در جنوب مصر يافت شده و آن نسخه به كوشش خاورشناس ديويد ويل (J.David Weill) با برخى حواشى در قاهره چاپ شده‏است. (عجاج الخطيب، اصول‏الحديث، زيرنويس ). همچنين در كتابخانه ظاهريه نسخه‏اى به نام مسندابن‏وهب موجود است. (الالبانى، ص ١٣٠، ٣٥٥) كه احتمال دارد نسخه يا بخشى ديگر از همان كتاب پيشين باشد.
٨ در موطّأسه هزار مسأله و حدود هفتصدحديث وجود دارد. نك: الكتّانى، الرسالةالمستطرفه، ص ١١.
٩ ابن حجر، هدى‏السّارى (مقدمه فتح‏البارى)، صص ٥-٤ ؛ السيوطى ، تدريب‏الراوى، ٨٩-٨٨/١؛القاسمى، الفضل‏المبين، صص ٢٤١-٢٣٩؛ كاتب چلبى، ٦٤٠-٦٣٦/١؛ احمدامين، ضحى‏الاسلام، ١٠٩-١٠٧/٢؛ محمودابوريّه، اضواءعلى‏السّنةالمحمدّيه، صص ٢١٤-٢١٣؛ محمدعجاج‏الخطيب، اصول‏الحديث، صص ١٨٥-١٨١؛ احمدشاكر، تعليقه بر مقالة الحديث در دائرةالمعارف‏الاسلاميّه، ٣٤٠/٧ ؛ نورالدين‏عتر، منهج‏النقد، ص ٦١؛ حسين‏سليم اسد، مقدمه برمسندابى‏يعلى‏الموصلى، ج ١، صص‏٨-٧؛ عبدالمنعم‏النمر، احاديث رسول‏الله كيف وصلت الينا، صص ٧٥-٦٦؛ ذبيح‏الله صفا، تاريخ‏ادبيات در ايران، ٧٤/١؛ سزگين، تاريخ‏التراث‏العربى، ١٢٣-١١٩/١/١؛ همو، گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى واسلامى، ترجمه محمّدرضاعطايى، صص‏١٦١-١٦٠.
١٠ ابن حجر، هدى‏السّارى، ص ٥؛ السيوطى، تدريب الراوى، ٨٨/١.
١١ درباره صحيح‏نگارى و اهميّت و ارزش آن نك: ابن خلدون، مقدمّه، صص ٤٤٣-٤٤٢ و ترجمه آن، صص ٩٠١-٨٩٨.
١٢ عبدالمنعم النمر، احاديث رسول‏الله كيف وَصَلَتْ الينا، صص ٨٤-٧٩.
١٣ ابن الجوزى، الموضوعات، ٣٧/١؛ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ٥٩٣/١.
١٤ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ٦٤٤/٢؛ صبحى الصالح، علوم‏الحديث و مصطلحه، ص ٢٩١؛ سيدمرتضى عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج ٧، استدراك برجلد هفتم، ص ٢.
١٥ ابن الجوزى، الموضوعات، ٤٦/١؛ الصنعانى، توضيح‏الافكار، ٧٧-٧٦/٢.
١٦ محمود ابوريّه، اضواءعلى‏السنة المحمديه، صص ٢١٦-٢١٥ (با اندكى دگرگونى)؛ قس: عبدالمنعم النمر، پيشين، صص ٧٨-٧٧.
١٧ ابن‏خيرالاشبيلى، فهرسه، ص ١٤١؛ جمال‏الدّين القاسمى، الفضل‏المبين، ص ١١٦، ٣٠٨؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ الكتانى، الرسالة المستطرفه، ص ٤٦؛ صبحى‏الصالح، علوم‏الحديث ومصطلحه، ص‏٤٠، ٣٠٥؛ محمد عجّاج الخطيب، اصول‏الحديث، ص ١٨٣؛ مديرشانه‏چى، علم‏الحديث، زيرنويس .
١٨ ابن حجر، هدى‏السّارى، صص ٥-٤؛ السيوطى، تدريب الراوى، ٨٩/١؛ احمدامين، ضحى‏الاسلام، ١٠٩-١٠٨/٢؛ عجاج الخطيب، پيشين، صص ١٨٤-١٨٣.
١٩ ابوبشر يونس بن حبيب عجلى اصفهانى (د . ٢٦٧ ق) كه راوى مسند طيالسى است.
٢٠ القاسمى، پيشين، صص ٣٠٩-٣٠٨؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢.
٢١ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٤/٢؛ نيز نك: الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ٣٩٢/٤؛ القاسمى، پيشين، صص‏١١٦-١١٥؛ الكتانى، الرسالة المستطرفة، ص ٤٧.
٢٢ تاريخ‏التراث العربى، ١١٩/١/١.
٢٣ پيشين، ١٦٥/١/١.
٢٤ محمدرضا الحسينى الجلالى، المصطلح الرجالى: اسندعنه (مقاله)، صص ١٠٤-١٠٣.
٢٥ در كتابى كه به نام رجال‏الطوسى چاپ شده، ٣٤١ تن با تعبير "اسندعنه" به وصف درآمده‏اند. از اين تعداد يك تن از ياران مشترك امام‏باقر و امام صادق - عليهماالسّلام - ، ٣٣٠ تن از ياران امام صادق (ع)، دو تن از ياران امام كاظم (ع)، هفت‏تن از ياران امام رضا (ع) و يك تن از ياران امام هادى (ع) هستند. (پيشين، صص ١٠٥-١٠٤).
٢٦ پيشين، ص ١٢٦. براى آگاهى بيشتر نك : صص ١٤٢-١١٧.
٢٧ علم‏الهدى فيض، نضدالايضاح، ص ٣٤٠.
٢٨ الالبانى، صص ١٠٤-١٠٣؛ سزگين، ١٧٥/١/١.
٢٩ طبقه در اصطلاح گروهى را گويند كه در يك عصر مى‏زيسته و در ديدار استادان و شنيدن حديث از آنان با يكديگر شريك باشند.
٣٠ ابن حجر، تقريب التّهذيب، ٦-٥/١. نيز نك: محمود شهابى، ادوار فقه، ٣٨٦-٣٨٤/١.
٣١ در دنباله اين نوشتار خواهيم ديد كه اين كتاب را به غلط مسند ناميده‏اند.
٣٢ مقدمه، ص ١١٢؛ نيز نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧١/١؛ القاسمى، الفضل‏المبين، صص‏١١٧-١١٦؛ محمود ابورّيه، اضواء على السنّة المحمدّيه، ص ٢٧٠. گفتنى است كه "بلقينى" بر سخن ابن صلاح خرده مى‏گيرد وبراين مطلب پافشارى مى‏كند كه مولّفان مسندها از نگاه خويش احاديثى را آورده‏اند كه براى احتجاج شايستگى دارند. نك: البلقينى، محاسن الاصطلاح، صص ١١٣-١١٢.
٣٣ ابن الصّلاح، مقدمه، ص ٣٧٣، نقل با اندكى تلخيص.
٣٤ السيوطى، پيشين، ١١٠/١؛ قس: مدير شانه‏چى، علم‏الحديث، صص ٦٦-٦٥.
٣٥ ابن حجر، هدى‏السّارى، ص ٥.
٣٦ طاهر بن صالح جزايرى دمشقى پرچمدار نهضت علمى در سرزمين شام در سده اخير است. جزايرى در سال ١٣٣٨ ق / ١٩٢٠ م درگذشته است. درباره او نك: الزركلى، الاعلام، ٢٢١/٣.
٣٧ طاهر الجزايرى، توجيه النظر الى علم الاثر، ص ١٥٣؛ به نقل از محمود ابوريّه، اضواء على السنّةالمحمديه، ص‏٢٦٩.
٣٨ احمد امين، ضحى‏الاسلام، ١٠٩-١٠٨/٢.
٣٩ گويند نخستين بار ترمذى حديث را به صحيح، حسن‏و ضعيف تقسيم كرد. پيش از او حديث را تنها به صحيح و ناصحيح تقسيم مى‏كردند. (محمود ابوريّه، اضواء...، ص‏٢٦٥).
٤٠ محمود ابوريّه، پيشين، ص ٢١٤ و نيز : صص ٢٧٠-٢٦٨.
٤١ روشن است كه سخن بالا از گزافه تهى نيست؛ زيرا در كتابهاى ياد شده بى‏ترديد بسيارى از احاديثِ ساختگى و يا دست‏كم ضعيف يافت مى‏شود.
٤٢ شاه ولى الله الدهلوى، حجة اللَّه البالغه، صص ٢٨٥-٢٨٠؛ صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، صص ٢٩٨-٢٩٧؛ ابوريّه، پيشين، ص ٢٤٤. براى آگاهى بيشتر در اين باره نك: الدهلوى، پيشين، صص ٢٨٤-٢٧٣؛ ابوريّه، پيشين، ص ٢٦٩؛ يوسف القرضاوى، كيف نتعامل مع السنّه، ص‏٦١؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسول اللَّه كيف وصلَتْ الينا، ص ٧٦؛ نورالدين عتر، منهج النقد، ص‏٢٧٤؛ جعفر سبحانى، مقدمه بر رساله بررسى مسند امام احمدبن حنبل، صفحه هفده.
٤٣ احمدبن حنبل، المسند، مقدمه احمد شاكر، ٨/١.
٤٤ در دنباله اين نوشتار خواهيم ديد كه مسند سرّاج براساس موضوع تأليف شده‏است.
٤٥ ابوموسى المدينى، خصايص المسند، صص ٢١-٢٠؛ و نيز: ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٢.

۳
بخش سوم بخش سوم :

آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (١)

١- اشاره به گونه‏گونى و كثرت مسندها
پيش از اين گفته شد كتابى كه مسند نام گرفته، گاه به مولّفش منسوب است، مانند مسند احمدبن حنبل و گاه به راوى اش، مانند مسندالامام زيد. بايد دانست مسندهاى گونه نخست معروفتر و رايج‏ترند و گويا نخستين بار آن‏گونه كتابها را مسند خوانده‏اند. امّا بعدها اندك اندك دامنه آن دانشواژه را گسترش داده و برمجموعه مروياتِ يكى از پيشوايان يافقيهان يا محدّثان هم‏مسند نام نهاده‏اند. هرچند كه آن مجموعه به ترتيب موضوع مدوّن شده باشد. نگارنده تلاش دارد مسندها را دسته بندى كند و آنها را از يكديگر باز شناساند و در خلال اين بخش و بخش چهارم فهرست‏وار و به اجمال معرّفى كند.
پيش از آنكه با مسندها آشنا شويم، يادآورى چند نكته را بايسته مى‏داند:
(١) آن گونه كه از كتابهاى رجال، تذكره‏ ها و فهرستها برمى‏آيد، در سده‏ هاى سوم و چهارم كمتر محدّثى را توان يافت كه مسندى تأليف نكرده باشد. پاره‏اى از اين مسندها چاپ شده و در دسترس پژوهشگران است. پاره‏اى ديگر هنوز به‏صورت دستنوشته در كنج كتابخانه‏ ها مانده و از دسترس پژوهندگان دور است. شمار بسيارى هم با گذشت زمان از ميان رفته و تنها نامى از آنها بر جاى مانده و يا دست كم تاكنون نسخه‏اى از آنها شناخته نشده‏است. در نتيجه، داورى درباره چند و چون آنها كارى‏دشوار و بلكه بى‏پايه خواهد بود. يكى از نويسندگان بزرگ معاصر مى‏نويسد: «هرگونه نقد تاريخى يا ذوقى ويا لغوى كه در بابِ آثارِ شاعران و نويسندگان بشود تا بر متون صحيحِ معتبر متكّى نباشد، سنديّت ندارد». (١) اين سخن هرچند درباره آثار و نوشته‏ هاى ادبى گفته شده؛ امّا درباره هر اثر ديگرى كه پيشينيان از خود برجاى نهاده‏اند از جمله درباره كتابهاى حديث هم صادق است. بنابراين تنها راه آشنايى با بخش بزرگى از مسندها مراجعه به فهرستها و تذكره‏ هاست و اين كتابها هم‏چيزى جز آگاهيهايى كلّى در اختيار ما نمى‏گذارند.
(٢) شمار فراوان و انبوه مسندها ما را از ژرفكاوى درباره آنها باز مى‏دارد. چه روشن است كه هرچه گستره موضوع بيشتر باشد، انسان كمتر مى‏تواند به ژرفاى آن دسترسى يابد. بنابراين، اگر خواننده مطالب اين دوبخش را اندكى سطحى يافت، اين را بر نگارنده خرده نگيرد. زيرا در اين دو بخش، هدف آشنايىِ فهرست‏گونه و اجمالى با مسندها و تصوير يك دورنماى كلّى از كميّت و كيفيّت مسندنويسى در صفحه ذهن خواننده است. روشن است كه ژرفكاوى درباره هر يك از اين مسندها خود مى‏تواند موضوع يك پژوهش مستقل باشد.
(٣) مسندهاى شيعى با آنكه غالباً به راويان خود منسوبند و به نام آنان شناخته مى‏شوند و در نتيجه در شمار مسندهاى گونه دوم به‏حساب مى‏آيند، نگارنده ترجيح مى‏دهد آنها را در بخش «شيعه و مسندنويسى» معرّفى كند. بنابراين، دراين دو بخش خوانندگان گرامى تنها با مسندهاى اهل سنّت آشنا خواهند شد.
(٤) شمارى از مسندها چنين است كه مؤلّف در آنها مرويات يك صحابى را گردآورده و مجموعه خود را به نام آن صحابى نامگذارى كرده؛ مانند مسند الامام على از نسايى و مسند بلال بن رباح الموذّن الصحابى اثر ابوعلى حسن زعفرانى، و اين درست همانند عناوين بخشهاى مسندهايى چون مسند طيالسى، مسند احمد و مسند ابى يَعْلى مَوْصِلى است. از همين‏رو ما مسندهايى از اين دست‏را با آنكه به ظاهر به راويان خود منسوبند، در رديف مسندهاى گونه نخست به‏شمار آورده‏ايم. زيرا هدف از اين دسته‏بندى، پيشگيرى از اختلاط و اشتباه ميان راويان و مؤلّفان است تا براى نمونه كسى گمان نكند مقصود از مسند شافعى اين است كه شافعى خود آن مجموعه را فراهم آورده‏است. روشن است كه درباره مسندهاى مورد اشاره چنين اشتباهى رخ نخواهد داد. چه بديهى است كسى اميرالمؤمنين (ع) يا بلال را مؤلّف آن مجموعه‏ ها نخواهد پنداشت. افزون برآن، مسندهاى مورد اشاره از نظر بافت و ساختمان داخلى غالباً با مسندهاى نوع اوّل همگون است نه با نوع دوم.

٢- آشنايى با مسندها و مرورى بر پاره‏اى از احوال مسندنويسان
اينك نوبت آن است كه با مسندهاى گونه نخست آشنا شويم:

١- المسند منسوب به ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارك حنظلى مروزى (د . ١٨١ ق / ٧٩٧ م).
ابن مبارك يكى از محدّثان، مورّخان، فقيهان و صوفيان بزرگ شمرده مى‏شود. گويند: بيست ساله بود كه طلب حديث را آغاز كرد. (٢) در سفرهايش بسيارى از استادان را ديده و از آنان حديث شنيده است. (٣) ابن مبارك مجلس درس ابوحنيفه را دوست مى‏داشت و به قولى وى را فقيه‏ترين مردم مى‏دانست. (٤) او نزد مالك نيز فقه آموخت و كتاب الموطّأ او را از خودش روايت كرده‏است. (٥)
برجسته‏ترين ويژگى ابن مبارك، پرداختن به حديث است؛ تاجايى كه خود مى‏گفت: از چهارهزار استاد حديث شنيده و از هزارتن روايت كرده‏است. (٦) از وى مقدار چشمگيرى حديث در صحاح ششگانه ديده مى‏شود (٧) و اين نشان مى‏دهد كه مرويات او نزد محدّثان بزرگ حجّت تلقّى مى‏شده‏است. افزون برآن، رجال‏شناسان اهل سنّت به روشنى او را توثيق كرده‏اند (٨). در مجموعه‏ هاى حديثى معتبر شيعه وجود روايتى از ابن مبارك مسلّم نيست. (٩) يحيى بن معين، ابن راهويه، ابوبكر بن ابى‏شَيْبَه، و... از جمله محدثان نامدارى هستند كه از وى حديث روايت كرده‏اند. (١٠) رجال‏شناسان پيشين و متأخّر افزون بر ستايش مقام علمى‏او، وى را با اوصافى چون دلير، زاهد، پارسا، عابد و سخى ستوده و حتّى او را با ياران پيامبر (ص) سنجيده‏اند. (١١) گويند او تاجرپيشه و ثروتمند بود و كتابخانه‏اى غنى و بزرگ در اختيار داشت. وى آثار و تأليفات بسيارى در زمينه قرآن كريم، حديث شريف نبوى (ص)، تاريخ و تصوّف داشته كه مورد مراجعه جويندگان دانش بوده‏است. (١٢) برخى از آثار او را در نوع خود نخستين اثر شمرده‏اند. (١٣)
پاره‏ هايى از مسند منسوب به وى به خط ابن عساكر قاسم‏بن على همراه با گواهى سماع او به تاريخ ٥٤٩ قمرى در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مى‏شود. اين نسخه‏ ها گويا از طريق حسن بن سفيان نسوى (د . ٣٠٣ ق) روايت شده‏است. (١٤) اگر انتساب اين مسند به ابن مبارك درست باشد، بايد وى را يكى از نخستين مسندنويسان به‏شمار آورد.

٢- المسند از ابوالعبّاس محمّد بن صَبيح بن سمّاك مُذكِرّ كوفى (د . ١٨٣ ق/ ٧٩٩ م).
وى از اعمش و سفيان ثورى روايت مى‏كند واز او احمد وابن نُمير حديث نقل مى‏كنند. ابن سمّاك ظاهراً بيش از آنكه محدّث باشد، يك واعظ بوده‏است. شاگردش ابن نُمير يكبار او را راستگو خوانده و بار ديگر حديث او را قابل توجّه ندانسته است. (١٥) تا جايى كه نگارنده بررسى كرد، در هيچ‏يك از كتابهاى رجال، فهرستها و تذكره‏ ها از مسند ابن سمّاك سخن به ميان نيامده، تنها فاضل معاصر آقاى محمد جواد حسينى جلالى، بى‏آنكه مأخذ خود را به دست دهد، از اين مسند نام برده؛ (١٦) ولى نگارنده درباره بود و نبود اين مسند سخت ترديد دارد.

٣- المسند اثر ابو داوود سليمان بن داوود طَيَالِسى (د . ٢٠٣ ق / ٨١٨ م).
وى ايرانى‏تبار و از حافظان بزرگ حديث است. در بصره مى‏زيست و در همان جا در گذشت. طيالسى از سفيان ثورى و شعبه و ديگران استماع حديث كرد و احمد بن حنبل و على‏بن مدينى و ديگران از وى حديث نقل كرده‏اند. بيشتر رجال‏شناسان اهل سنّت او را ثقه و شايسته اعتماد مى‏دانند و در عين حال بر آنند كه لغزشهايى هم داشته است. (١٧) ظاهراً اين لغزشها از آن جا سرچشمه مى‏گرفت كه وى با تكيه به نيروى حافظه و بى‏آنكه از اصول مدوّن بهره گيرد، حديثِ بسيار مى‏گفت. يونس بن حبيب اصفهانى شاگرد و راوى مسندش گويد: «ابوداوود برما وارد گشت واز حافظه‏اش يكصدهزار حديث برما املا كرد. در اين ميان از او در هفت مورد خطا سرزد. چون به بصره باز گشت، به ما نوشت كه من در هفت جا خطا كرده‏ام. آنها را درست كنيد»! (١٨) ابن عدى گويد: «ابوداوود در روزگار خود حافظترين مردم بصره بود... كسى كه چهل هزار حديث را از حافظه نقل مى‏كند، اگر در احاديثى بلغزد، شگفتى ندارد...» (١٩). از مطالعه معجم رجال الحديث اثر مرحوم آيةاللَّه خويى دانسته مى‏شود كه در كتابهاى معتبر حديثى شيعه، حديثى از طريق طيالسى وجود ندارد.
در بخش پيشين ديديم كه غالباً طيالسى را نخستين كسى مى‏دانند كه مسندى فراهم ساخته. امّا برخى هم براين باورند كه اين مسند ساخته و پرداخته خود او نيست؛ بلكه يكى از حافظان خراسانى روايات او را از طريق يونس بن حبيب اصفهانى به اين سبك مدوّن كرده‏است. امّا در خود مسند طيالسى به اين مطلب تصريح يا اشاره‏اى نشده؛ بنابراين، براساس آگاهيهاى موجود ناگزير بايد اين مسند را به طيالسى نسبت داد، نه به كسى ديگر.
از مسند طيالسى چند دستنوشته در دست است. (٢٠) افزون برآن، اين كتاب در سال ١٣٢١ قمرى در حيدرآباد هندوستان چاپ شده كه البته نسخه‏ هاى آن بسيار كمياب است. شمار احاديث اين مسند براساس چاپ موجود ٢٧٦٧ فقره است. (٢١) در مسند طيالسى از ٢٨٧ تن صحابى، حديث نقل شده كه سى‏تن از آنان زنان صحابى هستند. ظاهراً از نسخه‏ هاى اين كتاب، مسندهاى هشت‏تن از صحابه به نامهاى عبّاس بن عبدالمطلب، فضل‏بن عبّاس، عبداللَّه بن جعفر، كعب بن مالك، سلمةبن اكوع، سهل‏بن سعد ساعدى، معاوية بن ابى‏سفيان و عمروبن عاص افتاده است. (٢٢) در كتاب يادشده، مسندهاى صحابه ظاهراً با معيار افضليّت مرتّب شده، زيرا اين كتاب با احاديث ابوبكر آغاز مى‏شود وبا احاديث ديگر صحابه از عشره مبشِّره ادامه مى‏يابد و در ميان مسندهاى زنان ابتدا احاديث حضرت فاطمه-عليهاالسّلام - و در پى آن احاديث عايشه و پس از آن احاديث حفصه و سپس احاديث ديگران را مى‏آورد. پايان بخش كتابْ مسند ابن عبّاس است.
بايد افزود، براساس نسخه‏ هاى موجود چند تن از راويان مسند طيالسى به ترتيب عبارتند از:
يك - صاحب نسخه كه آن را در سال ٥٩٢ قمرى در اصفهان از استادش قاضى ابوالمكارم شنيده‏است.
دو - قاضى ابوالمكارم احمد بن محمد معدل (د . ٥٩٧ ق) كه آن را در سال ٥١٢ قمرى از استادش ابن مقرى شنيده است.
سه - ابوعلى حسن بن احمدبن حسن حدّاد مُقرى كه آن را در سال ٤٢٢ قمرى از استادش ابونعيم سماع كرده‏است.
چهار - حافظ ابونعيم احمدبن عبدالله كه آن را در سال ٣٤٤ قمرى از استادش فرا گرفته است.
پنج - ابومحمّد عبدالله بن جعفر كه آن را از يونس بن حبيب نقل كرده‏است.
شش - ابوبِشر يونس بن حبيب اصفهانى (د . ٢٦٧ ق) كه آن را از طيالسى سماع كرده‏است. (٢٣)
گفتنى است كه "احمدبن عبدالرحمن بنّا" مشهور به "ساعاتى" چون بهره‏بردارى از مسند طيالسى را به سبكى كه مؤلّف تدوين كرده‏است دشوار ديده، آن را براساس موضوع مرتّب ساخته و ترتيب خود را منحة المعبود فى ترتيب مسند الطيالسى ابى‏داود ناميده است. ساعاتى احاديث كتاب مورد بحث را به هفت بخش به شرح زير تقسيم كرده: الف- توحيد واصول دين. ب - فقه. ج - تفسير. د-ترغيب. ه - ترهيب. و - تاريخ. ز - علامات السّاعة والفتن و القيامة واحوال الاخرة. آنگاه هريك از اين بخشهاى هفتگانه را به كتابها و هركتابى را به بابهايى تقسيم كرده‏است. (٢٤)
همچنين ابن حجر عسقلانى در كتاب المطالب العالية و احمدبن ابى‏بكر بوصيرى (د . ٨٤٠ ق) در اتحاف الخيرة بزوائد المسانيد العشرة، زوايد اين مسند را بر صحاح ششگانه بيرون كشيده‏اند. (٢٥) سيوطى هم در جمع الجوامع از اين مسند بهره‏مند بوده‏است. (٢٦)

٤- مسندالمطوعى از ابراهيم بن نصر (د . ٢١٠ ق / ٨٢٥ م).
نگارنده درباره اين مسند و مؤلّفش تتبّع بسيار كرد؛ امّا با اين همه، نشانى از مسند مزبور و مؤلّفش به دست نياورد. تنها آقاى حسينى جلالى بى‏آنكه مأخذ خود را نشان دهد، از اين مسند نام برده و از آن طريق به برخى نوشته‏ هاى ديگر نيز راه يافته‏است. (٢٧)

٥- المسند از اسدبن موسى اموى معروف به «اسدالسنّه» (د . ٢١٢ ق / ٨٢٧ م).
وى نواده وليد بن عبدالملك خليفه اموى است. در مصرزاده شد و در همان جا درگذشت. اسد از ابن ابى ذئب و شعبه و طبقه آنان روايت مى‏كند و ربيع بن سليمان جيزى و احمدبن صالح از وى روايت مى‏كنند. (٢٨) از نگاه رجال‏شناختى، بايد دانست بخارى حديث او را مشهور دانسته و در صحيح خود بدان استناد كرده ونسايى وابوداوود هم به حديث او اعتماد كرده‏اند. در همين حال نسايى درباره او گفته است: «وى ثقه‏اى است كه اگر تصنيف نمى‏كرد، برايش بهتر بود». ابن حزم اندلسى هم او را ضعيف و حديثش را منكر شمرده است. امّا ذهبى تضعيف ابن حزم را مردود مى‏داند. (٢٩)
در بخش پيشين ديديم كه اين اسد را يكى از پيشگامان مسندنويسى شمرده‏اند. گويند: وى نخستين مؤلّف مسند در مصر است. (٣٠) امّا گويا از مسندوى تاكنون اثرى به دست نيامده است.

٦- المسند از ابوعبداللَّه محمّد بن يوسف فريابى [ = فاريابى ] (د . ٢١٢ ق/ ٨٢٧ م). (٣١)
فريابى ترك تبار بود؛ امّا در قيساريّه (فلسطين) اقامت گزيد و در همان جا درگذشت. اوزاعى و سفيان ثورى از نامدارترين استادان و بخارى از نامدارترين راويان او هستند. (٣٢) نوشته‏اند: احمدبن حنبل براى تحصيل حديث آهنگ وى كرد؛ امّا درراه خبر مرگش را شنيد و بازگشت. رجال‏شناسان فريابى را با واژه‏ هايى چون ثقه، صدوق، فاضل و عابد ستوده‏اند. (٣٣) در عين حال نوشته‏اند در نقل پاره‏اى از احاديث از خود لغزش نشان داده است. (٣٤) بخارى در ٢٦ جا از وى روايت مى‏كند. (٣٥) در منابع كهن اشاره‏اى به مسند او ديده نمى‏شود. ابن ابى‏حاتم به كتابى از فريابى اشاره مى‏كند؛ امّا از مسند وى نامى نمى‏برد. (٣٦)

٧- المسند تاليف ابوبكر عبدالله بن زبير حُمَيدى (د . ٢١٩ ق / ٨٢٤ م).
درباره اين مسند در بخشى جداگانه به گونه‏اى گسترده سخن خواهيم گفت.

٨- المسند اثر ابوعبداللَّه نُعَيْم بن حَمّاد خزاعى (د . ٢٢٨ ق/ ٨٤٤ م).
نعيم در مرورود زاده شد. سالها در مصر زيست و در ماجراى مِحْنَه (يا باور پُرسى محدّثان و فقيهان درباره آفريده يا ناآفريده بودن قرآن) او را به بند كشيده، به عراق آوردند و در سامرّا زندانيش كردند. وى در زندان درگذشت. نُعيم در آثارش از ابن‏مبارك و هشيم و ديگران روايت مى‏كند و از وى يحيى‏بن مَعين، دارمى و ابوزرعه و بسيارى ديگر روايت مى‏كنند. رجال‏شناسان اهل سنّت درباره وى هم‏سخن نيستند. يحيى بن معين واحمدبن حنبل و برخى ديگر او را ثقه دانسته‏اند. در مقابل ابوداوود گفته: نعيم در ميان مرويّاتش حدود بيست حديثِ بى‏پايه از پيامبر (ص) روايت كرده‏است. نسايى هم در عين حال كه او را به خاطر پيشگامى در دانش ستوده، وى را ضعيف مى‏شمارد و احاديثش را شايسته استناد نمى‏داند و بخارى احاديث او را مقرون با احاديث ديگران نقل مى‏كند. نُعيم با جَهْميان سخت مبارزه مى‏كرد. گويند: وى از كسانى بود كه در تخطئه ابوحنيفه حديث جعل مى‏كرد و پراكنده مى‏ساخت و اين كار خود را پشتيبانى از سنّت مى‏پنداشت. حتّى ابن معين پاره‏اى از احاديث او را در تخطئه رأى‏گرايان بى‏پايه شمرده‏است. (٣٧)
چنانكه پيش از اين ديديم، نعيم يكى از نخستين مسندنويسان است. حتّى در پاره‏اى از منابع به غلط وى را نخستين كسى شمرده‏اند كه «مسند» فراهم ساخته است. (٣٨) از مسند وى تاكنون اثرى به دست نيامده؛ امّا نسخه‏ هايى از ديگر آثارش در برخى كتابخانه‏ ها نگهدارى مى‏شود. (٣٩)

٩- المسند اثر ابوالحسن مسدَّدبن مُسَرْهَد اسدى بَصْرى‏ (٤٠) (د.٢٢٨ق/٨٤٣م).
وى يكى از محدّثان بلند آوازه است. او در نامه‏اى به احمدبن حنبل از وى درباره قدر، اعتزال، خلق قرآن، ارجاء و رفض و فتنه‏اى كه مردم بر سر اين مسايل بدان گرفتار آمده‏اند، مى‏پرسد واحمد در نامه‏اى بلند به او پاسخ مى‏گويد. (٤١) ابوزرعه، بخارى و ابوداوود از وى روايت مى‏كنند. رجال‏شناسان اهل سنّت غالباً او را ثقه و مروياتش را شايسته اعتماد مى‏دانند. (٤٢)
در بخش پيشين ديديم كه وى را از پيشگامان مسندنويسى دانسته و گفته‏اند: وى نخستين كسى است كه در بصره مسندى تاليف كرد. (٤٣) از مسند مسدّد گويا تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده؛ امّا ابن حجر شمارى از احاديث آن را برگزيده و در كتاب المطالب العالية آورده. بنابه تصريح ابن حجر در كتاب يادشده، وى نسخه‏اى كامل از آن مسند را در اختيار داشته است. (٤٤) همچنين احمدبن ابى‏بكر بوصيرى در كتاب اتحاف الخيرة بزوائد المسانيد العشرة، زوايد آن را بر صحاح ششگانه به وديعت نهاده‏ (٤٥) و محمّد بن اسلم طوسى (د. ٢٤٢ ق) بر مسند مسدّد شرحى نگاشته است. (٤٦) ذهبى مى‏گويد: من بخشهايى از مسند مسدّد را شنيده و فراگرفته‏ام. (٤٧)

١٠- المسند اثرابوجعفر عبدالله بن محمّد بخارى ملّقب به مسنَدى (د . ٢٢٩ ق / ٨٤٤ م).
وى را از آن‏رو «مسندى» خوانده‏اند كه همواره احاديث مسند را مى‏جست نه مرسلها و مقطوعها را (٤٨) يا چون نخستين كسى است كه در ماوراءالنهر مسند صحابه را فراهم آورد. (٤٩) اين محدّث را در سرزمين ماوراءالنهر پيشواى بلامنازع حديث دانسته‏اند. مسندى از نگاه همفكرانش از محدّثان ثقه، صدوق و قابل اعتماد به‏شمارمى‏آيد.
او شاگرد ابن عينيه و بخارى شاگرد اوست. بخارى، ابوحاتم و ابوزرعه‏رازى از او روايت مى‏كنند. (٥٠) از مسند او نشانى در دست نيست.

١١- المسند از ابوالحسن على‏بن جَعْد جوهرى بغدادى (د . ٢٣٠ ق/ ٨٤٥م).
از ميان محدّثان نامدار بخارى، ابوداوود، ابوزرعه، ابوحاتم، ابويعلى‏مَوْصِلى و ابوالقاسم بغوى از وى حديث نقل كرده‏اند. (٥١) رجال شناسان درباره ثقه بودن يا نبودنش جملگى بريك رأى نيستند. (٥٢) بخارى در سيزده جا از او حديث نقل كرده. (٥٣) امّا مسلم با آنكه او را ثقه شمرده، در صحيح خود از وى حديثى نقل نكرده و اين گويا بدان سبب بوده كه او را جَهْمى مى‏دانسته است. (٥٤) برخى هم او را شيعه شمرده‏اند. (٥٥) درباره مسند جوهرى بايد دانست، سيزده بخش از آن در دارالكتب قاهره و نيز پاره‏ هايى از آن در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مى‏شود. بخشهايى از اين دستنوشته‏ ها در روزگارى نسبتاً كهن نگاشته شده و از اين جهت از اهميّت چشمگيرى برخوردار است. (٥٦)

١٢- المسند اثر ابومحمّد خلف بن سالم مُخَرِّمى سندى‏ (٥٧) (د . ٢٣١ ق/٨٤٦م).
وى سندى‏تبار و از محدّثان برجسته بغداد بوده‏است. مخرّمى اندكى گرايش به تشيّع داشته؛ از همين رو برخى از رجال‏شناسان اهل سنّت بر او خرده گرفته‏اند. امّا بيشتر آنان با واژه‏ هايى چون حافظ ، ثقه و صدوق او را ستوده‏اند. (٥٨) از مسند مخرّمى نشانى در دست نيست.

١٣- المسند اثر ابوزكريا يحيى بن مَعين بغدادى (د . ٢٣٣ ق / ٨٤٧ م).
وى يكى از بلندآوازه‏ترين محدّثان و رجال‏شناسان اهل سنّت در نيمه نخست سده سوم است. ذهبى او را «سرور حافظان» خوانده و هم طراز او احمدبن حنبل گفته: «درميان ما آگاهترين كس به رجال يحيى بن معين است». (٥٩) در كتابهاى رجال غالباً در جرح و تعديل راويان به گفته‏ هاى او استناد مى‏كنند. به همين سبب ابن حجر وى را «پيشواى جرح و تعديل» ناميده‏است. (٦٠) از شخصى به نام ابراهيم بن‏هانى حكايت كرده‏اند كه گفته: «ابوداوود را ديدم كه بر يحيى‏بن معين خرده مى‏گيرد. گفتم: بر كسى چون يحيى خرده مى‏گيرى! ابوداوود گفت: هركس دُم مردم را بكشد، دمش را مى‏كشند». (٦١) يحيى در ماجراى «محنه» از خويشتن اندكى نرمش‏نشان داد. از همين رو ابن حنبل نوشتن حديث را از وى نمى‏پسنديد و مى‏گفت: «نوشتن حديث را از كسى كه در محنه [ به خواست مأموران خليفه ] پاسخ گفته، نمى‏پسندم». (٦٢) مسلم، بخارى، ابوداوود و بسيارى ديگر از او حديث نقل مى‏كنند. از يحيى آثارى چندبرجاى مانده كه بيشتر آنها در نقد راويان حديث است. (٦٣) بخش كوچكى از مسند ابن معين به روايت ابوبكر احمدبن على مروزى (د . ٢٩٢ ق) در كتابخانه ظاهريه يافت شده‏است. (٦٤)

١٤- المسند از ابوخَيْثَمه زُهَيربن حرب نسايى بغدادى‏ (٦٥) (د . ٢٣٤ ق / ٨٤٨م).
بيشتر محدّثان بزرگ از جمله بخارى، مسلم، ابوداوود، ابويعلى و بغوى از او حديث نقل مى‏كنند. (٦٦) مسلم بيش از هزار حديث از طريق او نقل كرده‏است. (٦٧) رجال‏شناسان اهل سنّت غالباً او را راستگو و ثقه مى‏دانند. (٦٨) از مسند ابوخيثمه نشانى به دست نيامده، امّا از برخى ديگر از آثارش دستنوشته‏ هايى وجود دارد. (٦٩)

١٥- المُسندُ بِعلَلِهِ اثر ابوالحسن على‏بن عبداللَّه بصرى‏ (٧٠) معروف به «ابن‏مَدينى» (د. ٢٣٤ ق / ٨٤٩ م)
از همطرازان احمدبن حنبل و يحيى بن معين. عبدالرّزاق صنعانى، عبدالرحمن بن مهدى، ابوداوود طيالسى و سفيان بن عينيه از معروفترين استادان او هستند. او در بغداد مجلس درس داشت و در آن مجلس محدثان نامدارى چون بخارى، ابوحاتم رازى و... گرد مى‏آمدند و از او حديث مى‏شنيدند. (٧١) حتى همطرازان وى چون ابن حنبل هم از او حديث آموخته‏اند. (٧٢) استادش سفيان‏بن عُيَيْنَه مى‏گفت: «به خدا سوگند، من بيشتر از آنچه او از من ياد مى‏گيرد، از او فرا مى‏گيرم» (٧٣) و بخارى گفته: «خود را جز در برابر او كوچك نيافتم». (٧٤) همانگونه كه يحيى بن معين به خاطر آگاهى گسترده‏اش به احوال راويان شهرت دارد، ابن مدينى هم به سبب آگاهى عميقش به علل و بيماريهاى پنهان حديث شهرت يافته‏است. ابن مدينى در ماجراى محنه دست كم در ظاهر به عقايد معتزله گردن نهاد و اين كار موج مخالفت را در برابر او برانگيخت. تا آن جا كه حتّى اظهار نظرهاى علمى و مرويات او پذيرشى نداشت. (٧٥) گويند وى حدود دويست اثر در زمينه‏ هاى گوناگون علوم حديث از خود برجاى نهاده‏ (٧٦) و بخارى در ٢٩٤ جا از اين نوشته‏ ها بهره برده. (٧٧) از ميان آن آثار تنها سه‏چهار عنوان شناخته شده‏ (٧٨) كه يكى از آنها به نام علل الحديث و معرفةالرجال در بيروت و حلب چاپ شده‏است. از مسند او نيز تاكنون جز نامى به دست نيامده است.

١٦- المسند اثر ابويعقوب‏اسحاق‏بن‏ابراهيم حنظلى‏مروزى (د .٢٣٨ ق/٨٥٣ م)
مشهور به «ابن راهَوَيْه» (٧٩) فقيه، مفسّر و محدّث بلندآوازه خراسانى. وى ابتدا در نيشابور مى‏زيست و سپس براى كسب دانش به عراق، حجاز، شام و يمن سفر كرد و سرانجام به نيشابور بازگشت. در همين دوره بود كه آوازه دانشش نزد خراسانيان بلند گشت. (٨٠) رجال‏شناسان سنّى او را با واژه‏ هايى چون حافظ ، ثقه، امام و مأمون ستوده و همطراز احمد دانسته‏اند. (٨١) اين اسحاق همان است كه به شاگردش بخارى سفارش كرد كه صحيح را از كتابهاى فراوان حديث برگزيند و تأليف كند. (٨٢) گويند او نخستين كسى است كه احاديث تفسيرى را از ساير اخبار جدا ساخته، به ترتيب قرآن يكجا فراهم ساخت. (٨٣) درباره نيروى حافظه‏اش نوشته‏اند كه حافظ تمام مواد كتابهاى فراوانش بود تا آن جا كه ميان احاديثى كه با تكيه بركتابها روايت مى‏كرد با رواياتى كه از بر مى‏خواند، تفاوتى نبود. (٨٤)
درباره مناسبات او با پيشوايان معصوم (ع) بايد گفت؛ شيخ طوسى او را درشمار ياران امام على‏بن موسى‏الرضا (ع) ياد كرده‏ (٨٥) و ابن بابويه نوشته است كه هنگام عبور امام (ع) از نيشابور گروهى از دانشمندان و محدّثان نيشابور نزد امام آمدند و از او خواستند كه از احاديثى كه از پدران خود شنيده براى آنها بازگويد. امام حديث معروف «سلسلة الذهب» را براى آنان نقل كرد. (٨٦) اسحاق يكى از آن محدّثان بود كه آن حديث را شنيده و روايت كرده‏است. (٨٧)
ابن نديم از سه عنوان كتاب از ابن راهويه ياد مى‏كند كه از آن جمله يكى مسند اوست. (٨٨) ابوزرعه رازى از ابن راهويه نقل كرده كه درباره مسندش گفته است: «از هر صحابى برترين روايات را در كتابم آورده‏ام». (٨٩) از اين مسند كه شش جلد بوده، (٩٠) تنها جلد چهارم آن در قاهره و بخش كوچكى از آن در كتابخانه ظاهريه موجود است‏ (٩١) و بخشى از آن نيز از روى همين دستنوشته‏ ها يا دستنوشته‏ هاى ديگر در رساله دكترى خانم جميله شوكت (كمبريج، ١٩٨٤ م) تصحيح و ويرايش شده‏است. اين بخشِ تصحيح شده تنها احاديث منسوب به عايشه را در بردارد. (٩٢) بايد افزود؛ ابن حجر عسقلانى بر نيمى از مسند ابن راهويه دست يافته و زوايد آن را در كتاب المطالب العاليه آورده‏ (٩٣) و سيوطى هم در تأليف جمع الجوامع از اين مسند بهره‏مند بوده‏است. (٩٤)

١٧- المسند تأليف ابوالحسن عثمان بن محمّد بن ابى شَيْبَه عَبْسى كوفى‏ (٩٥) (د . ٢٣٩ ق/ ٨٥٣ م).
او نيز همانند برادرش ابوبكر از محدّثان چيره‏دست و صاحبْ تأليف است. يحيى بن معين او را ثقه دانسته و احمدبن حنبل از او به نيكى ياد كرده‏است. در عين حال بر پاره‏اى از مروياتش خرده مى‏گيرند. (٩٦) از مسند عثمان بن ابى شيبه نشانى جز نام در دست نيست.

١٨- المسند اثر ابوعبداللَّه‏احمدبن‏محمدبن‏حنبل شيبانى (د . ٢٤١ ق/٨٥٥م).
درباره اين مسند در بخشى جداگانه به گونه‏اى گسترده سخن خواهيم گفت.

١٩- المسند از ابوعلى حسن بن على خلاّل حُلوانى‏ (٩٧) (د . ٢٤٢ ق / ٨٥٦ م).
حُلوانى ساكن مكّه بوده‏است. رجال‏شناسان اهل سنّت او را ثقه و حافظ مى‏دانند. (٩٨) از مسند وى جز نام آگاهى ديگرى در اختيار نداريم.

٢٠- المسند اثر ابوالحسن محمدبن اسلم طوسى كِنْدى (د.٢٤٢ق/ ٨٥٦م).
ذهبى او را با لقب «پيشواى ربّانى» و «شيخ مشرق» ستوده و از حافظان ثقه شمرده است. برخى هم در مقام ستايش، او را به ياران پيامبر (ص) تشبيه كرده‏اند. (٩٩) از ميان رجال‏شناسان امامى شيخ طوسى او را از ياران امام‏رضا (ع) شمرده و درباره‏اش گفته: «اَسْنَدَ عنه». (١٠٠) توضيح اينكه نوشته‏اند: در سفر امام به نيشابور محمدبن اسلم به همراه ابوزرعه خدمت امام رسيدند و از امام درخواست كردند تا براى آنان حديثى از پيامبر (ص) از طريق پدرانش - عليهم‏السلام - باز گويد و امام در پاسخ اين درخواست، حديثى گفت كه بعدها به حديث «سلسلةالذهب» معروف گشت. (١٠١) با توجّه به اصطلاح «اسند عنه» كه شيخ طوسى درباره محمّد بن اسلم به كار برده، احتمال دارد مسند او مجموعه احاديثى باشد كه از طريق امام‏رضا (ع) از پيامبر (ص) گردآورده باشد. (١٠٢) بايد افزود، كاتب چلبى درباره مسند محمدبن اسلم توضيحى دارد كه مضطرب و مغشوش به‏نظر مى‏رسد. او مى‏نويسد: «كتابِ وى مُسْتَخْرَجى (مخرَّجى) بود بركتاب ترمذى. ولى او در بسيارى از استادان و شيوخِ روايت با ترمذى شريك است». (١٠٣) حال آنكه ترمذى در سال ٢٧٩ يعنى ٣٧ سال پس از ابن اسلم درگذشته و اين فاصله زمانى، در طبقه بندى راويان خود يك طبقه به حساب مى‏آيد. گفتنى است محمدبن اسلم آثار ديگرى هم داشته كه از آن جمله گويا يكى شرحى است بر مسند مسدّد بن مسرهد. (١٠٤)

٢١- المسند از ابوعبداللَّه محمدبن يحيى عَدَنى معروف به «ابن ابى عمر» (١٠٥) (د . ٢٤٣ ق / ٨٥٨ م).
وى ابتدا قاضى عدن بود، سپس به مكّه كوچيد. رجال‏شناسان اهل سنّت با اوصافى چون صدوق، صالح وعابد او را ستوده و در عين حال غفلتهايى را هم به او نسبت داده‏اند. (١٠٦) ابن حجر نسخه‏اى كامل از مسند او را در اختيار داشته و زوايد آن را در المطالب العاليه آورده‏است. (١٠٧) بوصيرى هم در اتحاف الخيره زوايد آن را ثبت كرده‏ (١٠٨) و سيوطى در تاليف جمع الجوامع از آن بهره‏مند بوده‏است. (١٠٩) امّا گويا تاكنون نسخه‏اى از آن مسند شناخته نشده‏است.

٢٢- المسند تأليف ابوجعفر احمدبن مَنيع‏بغوى‏اصم‏ (١١٠) (د.٢٤٤ق/ ٨٥٩م).
وى نياى ابوالقاسم‏بغوى است. رجال شناسان اهل سنّت او را حافظ و ثقه مى‏دانند. (١١١) از ميان مؤلّفان صحاح ششگانه،بخارى با واسطه و ديگران بى‏واسطه از او حديث‏نقل كرده‏اند. (١١٢) ابن‏حجر از مسند ابن‏منيع، نسخه‏اى كامل‏در اختيار داشته و زوايد آن را در المطالب العاليه به وديعت نهاده است. (١١٣) بوصيرى هم در اتحاف الخيره زوايد آن را استخراج كرده‏ (١١٤) و همچنين سيوطى در پديدآوردن جمع الجوامع از آن سود جسته است. (١١٥) پاره‏اى از مسند ابن منيع كه احاديث اسامة بن زيد را در بردارد، در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى‏شود. (١١٦)

٢٣- مسند سعدبن ابى‏وقاص اثر ابوعبداللَّه احمدبن ابراهيم دَوْرَقى (د . ٢٤٦ق / ٨٦٠ م).
دورقى از اسماعيل‏بن عُلَيَّه و يزيد بن هارون حديث شنيده و مسلم، ابوداوود، ترمذى و ابن ماجه از او روايت كرده‏اند. او نزد سنيّان محدّثى ثقه و راستگو شمرده مى‏شود. (١١٧) از اين مسند دستنوشته‏ هايى در ظاهريه وجود دارد. (١١٨)

٢٤- المسند اثر ابواسحاق ابراهيم بن سعيد جوهرى بغدادى‏ (١١٩) (د . ٢٤٧ ق / ٨٦١ م).
جوهرى محدّثى كثير الحديث بوده، صاحبان صحاح ششگانه بجز بخارى از وى روايت كرده‏اند. همفكرانش او را محدّثى ثقه مى‏دانند. (١٢٠) آورده‏اند كه كسى از جوهرى درباره حديثى از مسند ابوبكر پرسيد. جوهرى كنيزش را فرمود: جزء بيست‏وسوم از مسند ابى بكر را برايم بياور. آن كس گفت: ابوبكر بيست حديث صحيح ندارد، ٢٣ جزء را از كجا آورده‏اى! او در پاسخ گفت: هر حديثى كه به صد وجه نزد من نباشد، من در آن يتيم هستم. (١٢١) از سرنوشت مسند او آگاهيى در دست نيست.

٢٥- المسند الكبير (١٢٢) تأليف ابومحمّدعَبْد بن حُمَيْد كَشّى‏ (١٢٣) (د .٢٤٩ ق/ ٨٦٣ م).
رجال‏شناسان اهل سنّت او را محدّثى ثقه مى‏دانند. (١٢٤) مسند عبدبن حُمَيد گويا كتاب مهمّى بشمار مى‏آمده؛ زيرا هم‏اكنون دستنوشته‏ هاى بسيارى از آن در كتابخانه‏ هاى بزرگ دنيا از جمله در ظاهريه، واتيكان، قرويين درفاس، اياصوفيا، فيض‏الله افندى در استانبول، برلن، آصفيّه در هندوستان و بسيارى جاهاى ديگر يافت مى‏شود. ظاهراً اين دستنوشته‏ ها بيشتر گزيده يا بخشهايى از آن مسند را در بر دارند. (١٢٥) جمال‏الدين قاسمى به نقل از يكى از دانشمندان مى‏نويسد:
«مسند عبدبن حميد منتخب نام دارد و اين كتاب آن مقدار از آن مسند است كه ابراهيم بن خزيم [ چاچى ] آن را [ از مولّف ] شنيده و برگزيده است... امّا خود آن كتاب در اصل كتابى بزرگ بوده. زيرا مسندهاى بسيارى از صحابه نامدار در اين منتخب وجود ندارد». (١٢٦)
ذهبى نيز مى‏نويسد: گزيده مسند او با اسناد عالى (كمترين واسطه) در اختيار خاندان ماست. (١٢٧) افزون بر آنچه گفته شد، از اين مسندگزيده‏ هايى هم با عنوانهاى زير در كتابخانه‏ ها به چشم مى‏خورد:
الف - الثلاثيات الواقعة فى منتخب المسند كه نسخه‏ هايى از آن در اياصوفيه و ظاهريه يافت مى‏شود. (١٢٨) اين گزيده احتمالاً همان است كه چلبى با عنوان ثلاثيات عبدبن حميد از آن نام برده است. (١٢٩)
ب - احاديث عوال من مسند... كه نسخه‏اى از آن در قاهره موجود است. (١٣٠)
ج - عوالى مسند عبدبن حميد؛ گزيده عبدالاوّل بن عيسى سجزى صوفى (د . ٥٥٣ ق) كه در ظاهريه نگهدارى مى‏شود. (١٣١) گفتنى است كه ابن حجر در المطالب‏العاليه و بوصيرى در اتحاف الخيره زوايد اين مسند را آورده‏اند. (١٣٢) سيوطى هم در جمع الجوامع از اين كتاب سود جسته است. (١٣٣) همچنين اخيراً احاديث مسند عبدبن حميد از طريق كتاب المسند الجامع در دسترس پژوهندگان قرار گرفته‏است. (١٣٤)

٢٦- المسند اثر محمّد بن هشام سدوسى بصرى (د . ٢٥١ ق / ٨٦٥ م).
وى ساكن مصر بود. ابن حجر او را ثقه مى‏داند (١٣٥) و مى‏نويسد: بر بخشهايى از مسند او دست يافته، امّا از آن چيزى نقل نكرده‏است. (١٣٦) گويا از مسند او نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٢٧- المسند اثر ابو يوسف يعقوب بن ابراهيم دَوْرقى‏ (١٣٧) (د . ٢٥٢ ق / ٨٦٦م).
او را محدّثى قابل اعتماد مى‏دانند. (١٣٨) از مسند وى اثرى در دست نيست.

٢٨- المسند الكبير اثر ابو يعقوب اسحاق بن بُهلول تَنُوخى انبارى (د . ٢٥٢ ق/ ٨٦٦ م).
وى فقيهى حنفى و دلبسته حديث بود. از سفيان بن عينيه و ابن عُلَيَّه و اقران آنان حديث شنيده و ابراهيم حربى و ديگران از او حديث نقل كرده‏اند. او را ثقه مى‏دانند. وى آثار ديگرى هم دارد. (١٣٩) از مسند او نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٢٩- المسند اثر ابوالحسن على‏بن‏حسن‏ذُهَلى‏اَفطس‏ (١٤٠) (د . حدود ٢٥٣ ق/ ٨٦٧ م).
ذهلى از مردم نيشابور است. از سفيان بن عينيه حديث شنيده. برخى او را متروك الحديث دانسته‏اند. (١٤١) از مسند ذهلى گويا تاكنون اثرى يافت نشده‏است.

٣٠- المسند الكبيراثر ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعيل بخارى (د . ٢٥٦ ق/ ٨٧٠ م)
صاحب برجسته‏ترين كتاب حديث اهل سنّت، يعنى الجامع الصحيح. شهرت بخارى ما را از هرگونه سخنى درباره او بى‏نياز مى‏سازد. بخارى آثار بسيارى داشته كه بخش چشمگيرى از آن از ميان رفته است. اين مسند نيز از جمله آن كتابهاست كه از سرنوشت آنها آگاهيى در دست نيست. گفتنى است كه اين اثر را شاگردش «فربرى» به او نسبت داده است. (١٤٢)

٣١- المسند از ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه بن سنجر جرجانى معروف به «ابن‏سنجر» (١٤٣) (د . ٢٥٨ ق / ٨٧٢ م).
ابن سنجر در جرجان زاده شد. لختى در بصره بزيست. سپس در مصر سكونت گزيد. گويند مسند او بيست جزء بوده؛ (١٤٤) ولى از سرنوشت آن آگاهيى در دست نيست. ابن سنجر را محدّثى ثقه مى‏دانند. (١٤٥)

٣٢- المسنداثر ابومسعود احمد بن فرات ضبّى رازى‏ (١٤٦) (د . ٢٥٨ ق / ٨٧٢م).
ابن فرات يكى از حافظان بزرگ حديث به‏شمار مى‏آيد. گويند در حديث تأليفات بسيارى داشته است. حديث‏شناسان اهل سنّت به مروياتش اعتماد دارند (١٤٧) و او را با تعبيرات گوناگون مى‏ستايند. از احمدبن حنبل روايت كرده‏اند كه درباره‏اش گفته: «گمان ندارم آگاهتر از ابن فرات به مسندها كسى مانده باشد». (١٤٨) گويا از مسند او جز نام اثرى نمانده باشد.

٣٣- المسند اثر ابوجعفر احمدبن سنان واسطى مشهور به «قطّان» (١٤٩) (د . ٢٥٩ ق/ ٨٧٣ م).
قطّان محدّثى نامدار بوده است. صاحبان صحاح بجز ترمذى، عبدالرحمن‏بن ابى‏حاتم و بسيارى ديگر از او روايت كرده و رجال‏شناسان او را با واژه‏ هايى چون ثقه و صدوق و... ستوده‏اند. (١٥٠) پسرش گويد: از پدرم شنيدم كه مى‏گفت: «در دنيا هيچ بدعتگذارى نيست مگر آنكه حديث‏گرايان را دشمن مى‏دارد و چون كسى به بدعت گرايد، شيرينى حديث از دلش بيرون شود». (١٥١) از مسند قطّان كه بر محور راويان تأليف شده، (١٥٢) تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٣٤- مسند بلال بن رباح الموذِّن الصّحابى‏اثر ابوعلى حسن بن محمّد زعفرانى (د. ٢٦٠ ق / ٨٧٤ م).
وى در بغداد نزد سفيان بن عينيه به آموختن پرداخت و آنگاه كه شافعى به بغداد آمد، در زمره شاگردان او در آمد وبه دست وى فقيه گشت. او فصيح و خوش صدا بود. از همين‏رو قرائت كتابهاى شافعى را در برابر شاگردانش به عهده گرفت. (١٥٣) حكايت كرده‏اند كه شافعى درباره فصاحت او گفته:
«سه چيز از شگفتيهاى اين روزگار است. مردى عربى كه كلمه‏اى را درست ادا نمى‏كند واين مرد ابوثور است. مردى عجمى كه در كلمه‏اى خطا نمى‏كند واو حسن زعفرانى است و كودكى كه هرگاه چيزى بگويد، بزرگان تصديقش مى‏كنند واين كودك احمدبن حنبل است». (١٥٤)
رجال‏شناسان اهل سنّت زعفرانى را راستگو و ثقه دانسته‏ (١٥٥) و ابوعوانه اسفراينى و صاحبان صحاح بجز مسلم از او روايت كرده‏اند. (١٥٦) از مسند ياد شده دستنوشته‏ هايى در قاهره وجود دارد. (١٥٧)

٣٥- المسند الكبير على‏الرجال اثر ابوالحسين مسلم بن حجّاج قشيرى نيشابورى (د .٢٦١ ق / ٨٧٥ م).
مسلم يكى از محدّثان بلند آوازه اهل سنّت است. شهرت مسلم به خاطر كتاب الجامع الصحيح اوست. بسيارى براين باورند كه اگر از ديد علمى صحيح مسلم را با صحيح بخارى بسنجند، از جهات بسيارى بر آن كتاب برترى دارد. (١٥٨) همچنان كه پيش از اين هم گفتيم، از صحيح مسلم گاه با نام مسند هم ياد مى‏كنند. (١٥٩) مسلم جز كتاب الجامع الصحيح آثار ديگرى هم داشته است. از جمله كتاب المسند الكبير على الرجال. حاكم كه اين كتاب را به او نسبت داده، مى‏افزايد: «كسى را نمى‏شناسم كه اين كتاب را از او [ مسلم ] شنيده باشد». (١٦٠) بنابراين مسند ياد شده را بايد در شمار آثار يافت نشده او ياد كرد.

٣٦- المسند الكبير المعلّل اثر ابويوسف يعقوب بن شَيْبَه بصرى سَدُوسى (د . ٢٦٢ ق / ٨٧٥ م).
وى محدّثى بلندآوازه و فقيهى بر مذهب مالك بود. خطيب بغدادى و ديگران او را ثقه شمرده‏اند. (١٦١) گويند يعقوب در ماجراى مِحْنه خاموشى گزيده از اظهار نظر درباره آفريده يا ناآفريده بودن قرآن تن زد. از همين رو ابن حنبل از او دورى گزيده وبه دورى از او فرمان داد. (١٦٢)
درباره مسند او، ذهبى براين باور است كه آن بهترينِ مسندهاست. (١٦٣) زيرا از بهترين روشهاى تصنيف حديث، تصنيف آن به صورت معلَّل است؛ به اين معنا كه در هر حديثى يا بابى اِسنادها و احاديث موازى و اختلاف راويان را يكجا گرد آورند واز رهگذر سنجش آنها با يكديگر، بيماريها و كاستيهاى حديث را از ميان بردارند. (١٦٤) يعقوب بن شيبه مسند خويش را به اين روش تاليف كرد؛ امّا نتوانست آن را به پايان رساند. گويند از مسند او تنها مسندهاى عشره مبشّره، ابن مسعود، عمّار، عتبه بن غزوان، عباس و برخى از موالى به انجام رسيده است. (١٦٥) مؤلّف دراين كتاب، ابتدا نام صحابى و پس از آن شرح حال او را همراه با زنجيره سندش مى‏آورد. سپس احاديثش را نقل مى‏كند و كاستيهايش را روشن مى‏سازد. (١٦٦)
مسند نويسى به اين روش كار بسيار پردامنه‏اى است. چنانكه گزارش كرده‏اند، نسخه‏اى از مسند ابوهريره از اين كتاب را در مصر ديده‏اند كه دويست جزء بوده و مسند على (ع) هم در كتاب او پنج جزء را شامل مى‏شده‏است. (١٦٧) بنابراين، بى‏جهت نيست كه گفته‏اند: هرگز مسند معلَّلى به انجام نرسيده‏است. حكايت كرده‏اند كه در منزل يعقوب چهل لحاف بود كه او آنها را براى نويسندگانى فراهم آورده‏بود كه نزد وى شب را به صبح مى‏رساندند و آن مسند را پاكنويس مى‏كردند. (١٦٨)
از اين مسند تنها جزء دهم آن زير نام مسند اميرالمؤمنين عمربن خطّاب به دست ما رسيده و آن جزء كه شامل ٢٥ برگ مى‏شود، در بيروت در كتابخانه شخصى «سامى حدّاد» وجود دارد و نسخه عكسى آن در قاهره (دارالكتب المصريه) نگهدارى مى‏شود. اين بخش در سال ١٩٤٠ م. در بيروت به كوشش وى چاپ شده‏است. (١٦٩)
گفتنى است كه فهرست‏نويسان شيعه‏ (١٧٠) «مسند اميرالمؤمنين» و «مسند عمّاربن ياسر» را هم از آثار اين محدّث بر شمرده‏اند. (١٧١) امّا بايد دانست كه اينها پاره‏ هايى از همان مسند معلّل اوست كه برخى اثرى مستقل پنداشته‏اند. چه سرچشمه سخن همه آنان فهرست نجاشى است و نجاشى خود در زير نام يعقوب بن شيبه مى‏نويسد:
«وى محدّثى سنّى مذهب است؛ امّا مسند اميرمؤمنان و مسند عمّار بن ياسر را فراهم آورده و به همراه مسندهاى گروهى از صحابيان روايت كرده‏است». (١٧٢)

٣٧- المسند از ابوزُرْعَه عبيداللَّه بن عبدالكريم رازى (د . ٢٦٤ ق / ٨٧٨ م)
از محدّثان و رجال شناسان بزرگ اهل سنّت. وى در زادگاه خود رى، مكّه، بغداد، بصره، شام، قزوين و... از استادان بسيارى حديث شنيد. ابوبكر بن ابى شيبه و فضل بن دكين از نامدارترين استادان او هستند. وى همچنين مدّتها با احمدبن حنبل همنشينى كرد وبا او درباره حديث به گفتگو پرداخت. (١٧٣) گروه چشمگيرى از محدّثان، حتّى برخى از استادان يا همطرازانش از او حديث شنيده‏اند. مانند: مسلم، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، طبرى، ابويعلى موصلى، ابوحاتم رازى و پسرش، ابوعوانه اسفراينى و ابراهيم حربى. (١٧٤) پايگاه او در حديث از نگاه سنيّان چنان والاست كه نيازى به توثيق ندارد. در عين حال برخى ثقه‏اش خوانده‏اند. (١٧٥) بنابه گفته ابوحاتم رازى، پس از او كسى نتوانسته است در دانش و فهم وصيانت و راستگويى جاى وى را بگيرد. گويند: ابوزرعه بخشى از احاديثى را كه در سينه داشته، دريك مسند گردآورده‏است؛ ولى اكنون نشانى از آن در دست نيست. (١٧٦)

٣٨- المسند اثر ابوبكر احمدبن منصور رَمادى بغدادى‏ (١٧٧) (د . ٢٦٥ ق / ٨٧٧ م).
حديث‏شناسان غالباً وى را با واژه‏ هايى چون حافظ، ثقه وحجّة ستوده‏اند. امّا ابوداوود به خاطر همنشينى با رافضيها [ شيعيان ] يا به خاطر خاموشى گزيدن در ماجراى محنه، بر او خرده گرفته‏ (١٧٨) و از طريق او حديث نقل نكرده‏است. از مسند او جز نام، آگاهيى در دست نيست.

٣٩- المسند اثر ابوياسر عمّار بن رجاء تغلبى استرآبادى‏ (١٧٩) (د . ٢٦٧ ق / ٨٧٩ م).
وى محدّثى زاهد و عبادت‏پيشه بوده و در جرجان مى‏زيسته است. (١٨٠) از مسند او نشانى در دست نيست.

٤٠- المسند اثر ابوجعفر محمدبن مهدى مدينى‏ (١٨١) (د . ٢٧٢ ق / ٨٨٥ م).
گويا از اين مسند جز نام، نشانى در دست نباشد.

٤١- المسند اثر ابوجعفر احمدبن مهدى اصفهانى (د . ٢٧٢ ق / ٨٨٥ م).
وى محدّثى زاهد، نيكوكار و عبادت پيشه بوده‏است. (١٨٢) از مسند او گويا نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٤٢- المسند تأليف ابواميّه محمدبن ابراهيم خُزاعى طَرْسوسى (د . ٢٧٣ ق / ٨٨٦ م).
وى اصل و نسبش از بغداد بود؛ امّا بعدها در طَرْسُوس رحل اقامت افكند. از ابوداوود طيالسى و ديگران روايت مى‏كند. بسيارى از جمله ابوداوود و ذهبى او را قابل اعتماد دانسته‏اند. ابوبكر خلال (يكى از پايه‏گذاران مذهب حنبلى) نيز او را «در حديث پيشوا و بلند مرتبت» توصيف كرده‏است. امّا ابنِ حبّان روايات او را كاملاً شايسته اعتماد نمى‏داند؛ زيرا در سفرش به مصر بى‏تكيه بر نوشته روايت كرده و ازاين رو لغزشهايى از او سرزده‏است. (١٨٣) حاكم نيشابورى هم او را «كثيرالوهم» (پرخطا) خوانده‏است. ذهبى در عين حال كه او را با واژه‏ هايى چون محدّث، رحّال، ثقه مى‏ستايد، به نقل از برخى از حديث‏شناسان نمونه‏اى از لغزشهاى او را ياد مى‏كند. (١٨٤)
به اين محدّث تأليف مسندى را نسبت مى‏دهند. درباره چند و چون اين مسند آگاهى زيادى در دسترس ما نيست. همين مقدار مى‏دانيم كه بخش كوچكى از اين مسند زير نام مسند عبداللَّه بن عمر به كوشش «احمد راتب عرموش» تصحيح و همراه با فهرستهاى علمى منتشر شده‏است. چاپ اين بخش بر پايه دستنوشته‏اى صورت پذيرفته كه زير شماره (٣٨٧ حديث) در كتابخانه ظاهريه دمشق نگهدارى مى‏شود. مصحّح احتمال مى‏دهد، اين نسخه يگانه دستنوشته از اين مجموعه باشد. (١٨٥)
اين مجموعه كوچك كه با حديثى درباره نماز آغاز و با حديثى درباره حج پايان مى‏پذيرد، (١٨٦) در بردارنده ٩٧ حديث است. جملگى اين احاديث از طريق عبدالله بن عمر روايت شده‏است. اين مقدار بخش اندكى از مرويات اين صحابى را در برمى‏گيرد. زيرا به عقيده سنيّان، صحابى ياد شده پس از ابوهريره راوى‏ترين اصحاب پيغمبر (ص) و شمار مرويات او ٢٦٣٠ حديث است. (١٨٧) شايد به‏همين دليل باشد كه نام اين مجموعه در آغاز دستنوشته چنين است: «الجزءُ فيه من مُسْندِ عبدِاللَّه بن عمر تخريج ابى اميّه محمّدبن ابراهيم الطَرسوسى» (١٨٨) (بخشى كه در آن پاره‏اى از مسند عبداللَّه بن عمر توسّط ابواميّه محمّد بن ابراهيم طرسوسى فراهم آمده است). بنابراين، عنوانى كه مصحّح بر روى جلد برگزيده، دقيق به نظر نمى‏رسد.
بخش كوچك ديگرى از مسند ابواميّه در كتابخانه ظاهريّه در ضمن مجموعه شماره ١٠١ موجود است. اين نسخه كه در قرن ششم كتابت شده، بخشى از مسند ابوهريره را در بردارد. (١٨٩)

٤٣- مسند عابس ٍالغِفارى و جماعةٍ مِنَ الصَّحابه از ابوعمرو احمدبن حازم بن‏ابى غَرْزَه غِفارى كوفى (د . ٢٧٥ ق/ ٨٨٨ م).
ابن حِبّان او را در شمار راويان ثقه ياد كرده است. ذهبى گويد: بخشى از مسند او را از طريق روايت در اختيار داريم. (١٩٠) از اين مسند كه مجموعه‏اى كوچك است، نسخه‏اى نيكو به خط و گواهى سماعِ عبدالغنى مَقْدِسى در كتابخانه ظاهريه موجود است. (١٩١)

٤٤- المسند الكبير اثر ابوعبدالرحمن بَقِىّ بن مَخْلَد قرطبى (د . ٢٧٦ ق / ٨٨٩ م).
وى براى طلب دانش دوبار به مصر، شام، حجاز و بغداد سفر كرد. سفر نخست چهارده سال و سفر دوّم بيست سال به درازا كشيد. وى كتابهاى بسيارى نوشته و از كتابهاى مشهور ديگرى نسخه برداشته و آنها را به وطنش اندلس برده‏است. او در نشر حديث در اندلس نقش بسزايى داشته تا آن جا كه خود گويد: «براى مسلمانان در اندلس نهالى كاشته‏ام كه جز با خروج دجّال كنده نخواهد شد». ذهبى با واژه‏ هايى چون پيشوا، ثقه، حجّت، درستكار، عابد و شب‏زنده‏دار او را ستوده‏است. (١٩٢) بنابه گفته ابن‏حزم، بقّى در مسند خود مرويات هزار و سيصد واندى صحابى را آورده‏است. ابوالبقاء احمدى در كتاب البارع‏الفصيح (برگ‏٩ ب - ١٣ ب) شمار مرويات صحابه را از مسند بقى چنين ياد مى‏كند:
يك - هفت تن از صحابه هر يك بيش از هزار حديث از پيامبر (ص) روايت كرده‏اند.
دو - يازده تن از آنان هر يك بيش از دويست حديث نقل كرده‏اند.
سه - بيست و يك تن هر يك بيش از صد حديث روايت كرده‏اند.
چهار - بسيارى از اصحاب كه شمارشان به صد تن نزديك است، هر يك ده‏ ها حديث گزارش كرده‏اند.
پنج - آنان كه ده حديث يا كمتر روايت كرده‏اند، شمارشان از صد فزونتر است.
شش - و بالاخره حدود سيصدتن صحابى هستند كه هريك تنها يك حديث نقل كرده‏اند. (١٩٣)
وى در آن كتاب حديث هر صحابى را بر پايه ابواب فقه مرتّب ساخته است. بنابراين، آن كتاب هم مسنَد و هم مصنّف است و ديگران را چنين كتابى نيست. (١٩٤) از مسند بقى گويا تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده باشد. امّا ابن حجر در كتاب الاصابة فى تمييز الصحابه مطالب بسيارى را از آن برگرفته است. (١٩٥) گويند: ابو محمّد عبداللَّه بن محمّد معروف به «ابن اَخى رُفَيع» (د. ٣١٨ ق) از مردم قرطبه، مسند بقى را مختصر كرده است. (١٩٦)

٤٥- المسند اثر محمّدبن حسين كوفى (د . ٢٧٧ ق/ ٨٩٠ م).
به گفته ذهبى وى در زمان خودش محدّث كوفه بوده‏است. (١٩٧) از سرنوشت مسند او آگاهيى در دست نيست.

٤٦- المسند از ابوسعيد عثمان بن سعيد دارمى سجستانى‏ (١٩٨) (د . ٢٨٠ ق / ٨٩٤ م).
وى محدّث هرات بوده و رديّه‏اى بر جهميان نوشته و در برابر ابن كَرّام به مبارزه برخاسته واو را از هرات رانده‏است. به گفته ذهبى مسند او كتابى بزرگ بوده؛ (١٩٩) امّا اكنون از سرنوشت آن اطّلاعى نداريم.

٤٧- المسند از ابواسحاق اسماعيل بن اسحاق جَهْضَمى بصرى (د . ٢٨٢ق/ ٨٩٦م).
وى بزرگ مالكيان عراق و از خاندانى بود كه به فضل و دانش شهره بودند. اسماعيل در بغداد سمت قضاوت داشت. او بجز مسند تأليفاتى بسيار داشته است. (٢٠٠) اسماعيل پاشا بغدادى در ضمن آثار او از مسند حديث ابى هريره و مسند حديث ثابت بنانى هم نام مى‏برد. (٢٠١) امّا نمى‏دانيم اينها آثارى مستقل بوده‏اند يا پاره‏ هايى از همان مسند او هستند. از مسند اسماعيل قاضى گويا نسخه‏اى شناخته نشده باشد.

٤٨- المسند اثر ابو محمّد حارث بن محمّد بن ابى اسامه داهِر تميمى بغدادى‏ (٢٠٢) (د . ٢٨٢ ق / ٨٩٥ م).
وى تاريخ‏دان و حديث‏شناس بوده و از محمّدبن عمر واقدى و يزيد بن هارون حديث شنيده و طبرى و ديگران از او روايت كرده‏اند. اغلب رجال‏شناسان اهل سنّت او را ثقه و راستگو دانسته‏اند. امّا ابن حزم او را ضعيف شمرده است . گويند: چون تنگدست بود، در برابر روايت حديث پول مى‏گرفت‏ (٢٠٣) و احتمالاً همين امر موجب شده تا برخى او را تضعيف كنند.
درباره مسند او بايد دانست، ابن حجر نسخه‏اى كامل از آن مسند را در اختيار داشته و زوايد آن را در المطالب العاليه به وديعت نهاده‏ (٢٠٤) و در پاره‏اى ديگر از آثار خود به آن استناد كرده‏است. (٢٠٥) بوصيرى نيز در اتحاف الخيره زوايد آن را آورده‏ (٢٠٦) و سيوطى در تاليف جمع الجوامع از آن سود جسته است. (٢٠٧) امّا امروزه از مسند ياد شده گزيده‏ هايى با عنوان المنتقى در قاهره و العوالى المستخرجة من مسند ا لحارث در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. گزيده اخير از طريق ابوبكر احمد بن يوسف بن خلاّد (د . ٣٥٩ ق) روايت شده‏است. (٢٠٨) دستنوشته‏اى هم با نام مسند المشايخ در ظاهريه وجود دارد كه به ابن ابى‏اسامه منسوب است؛ (٢٠٩) امّا نسبت اين اثر با مسند وى براى ما روشن نيست.

٤٩- المسند از ابو اسحاق اسماعيل بن احمد بن اُسَيد ثقفى (د . ٢٨٢ ق / ٨٩٥ م).
وى محدّث و از مردم اصفهان است و جز مسند ياد شده، تفسيرى هم داشته است. (٢١٠) از سرنوشت مسند او آگاهيى در دست نيست.

٥٠- مسند ابى هريره از ابواسحاق ابراهيم بن حرب عسكرى سمسار (٢١١) (زنده به سال ٢٨٢ ق / ٨٩٥ م).
از اين مسند دستنوشته‏ هايى در كتابخانه ظاهريه يافت شده‏است. (٢١٢)

٥١- المسنداثر ابوالحسن‏على بن عبدالعزيزبن مرزبان بغوى (د . ٢٨٧ ق/ ٩٠٠ م).
وى لغت‏شناس و محدّثى است كه در مكّه مى‏زيسته‏است. دارقطنى او را ثقه و مأمون دانسته و ابن ابى حاتم راستگويش خوانده‏است. امّا نسايى براو خرده گرفته؛ زيرا كه به سبب تنگدستى شديد در برابر نقل حديث و درسهايش مزد دريافت مى‏كرد. (٢١٣) برخى از مسند او با نام المسند المنتخب ياد كرده‏اند. (٢١٤) از مسند بغوى تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده؛ امّا ابن حجر در پاره‏اى از آثارش بدان استناد كرده‏است. (٢١٥)

٥٢- المسند الكبير از ابوبكر احمدبن عمرو شيبانى معروف به «ابن ابى‏عاصم» (د . ٢٨٧ ق / ٩٠٠ م).
ابن ابى عاصم محدّث و فقيهى از مردم بصره و در فقه ظاهرى مذهب بود. او مدّت سيزده سال در اصفهان سمت قضاوت داشت. ابن‏ابى حاتم او را راستگو مى‏داند. گويند: او آثار و نوشته‏ هاى بسيارى داشته كه در شورش زنگيان در بصره از ميان رفته و او توانسته از ميان آن آثار، پنجاه هزار حديث را از حافظه بازنويسى كند. (٢١٦) از آثار او برخى چاپ شده‏است. درباره مسند او همين مقدار مى‏دانيم كه گويند پنجاه هزار حديث را در برداشته، (٢١٧) امّا از سرنوشت آن آگاهيى در اختيار نداريم. گفتنى است كه در كتابخانه ظاهريه اثرى زير عنوان الاوايل من‏المسند از اين محدّث وجود دارد. (٢١٨) ولى نسبت اين دستنوشته با مسند او بر ماپوشيده است. احتمال مى‏رود اين اثر گزيده يا بخش بسيار كوچكى از مسند او باشد.

٥٣- المسند از ابوالعباس احمدبن محمدبن عيسى بغدادى بِرْتى‏ (٢١٩) (د.٢٨٨ ق / ٩٠١ م).
وى محدّثى حنفى مذهب بوده كه در بغداد عهده‏دار قضاوت بوده‏است. او را ثقه، حجّت، درستكار و عبادت‏پيشه دانسته‏اند. ذهبى گويد: «مسند ابو هريرة از بِرْتى را با سند عالى شنيده‏ام». (٢٢٠) بخشى از مسند او زير عنوان مسند عبدالرحمن بن عوف در ظاهريه يافت شده‏است. (٢٢١)

٥٤- المسند از ابوعلى حسين بن محمّد عبدى قَبّانى (قپّانى) نيشابورى (د . ٢٨٩ ق / ٩٠٢ م).
ابوعلى يكى از اركان حديث در نيشابور بوده‏است. وى براى تحصيل حديث مسافرتهايى گسترده داشته و ره آورد آن سفرها را در كتابهايى به وديعت نهاده‏است. گويند: بخارى در صحيحش از طريق او روايت كرده‏است! (٢٢٢) وى را محدّثى ثقه مى‏دانند. (٢٢٣) گويا از مسند قبّانى نسخه‏اى شناخته نشده باشد.

٥٥- المسند اثرابواسحاق ابراهيم بن اسماعيل طوسى عنبرى (در گذشته پيش از ٢٩٠ ق / ٩٠٣ م).
بنابه گفته حاكم، وى در روزگار خود محدّث توس و شاگرد ويژه محمد بن اسلم طوسى بوده‏است. او در خراسان، مكه، مدينه، مصر، شام و جزيره از محدّثان بسيارى حديث شنيده است. كسى به نام ابونصر گفته: مسند او را به خط خود از زبان وى در دويست و چند ده جزء نوشتم. (٢٢٤) از سرنوشت مسند او اطلاّعى در دست نيست.

٥٦- مسند الانصار از ابوعبدالرّحمن عبدالله بن احمدبن محمدبن حنبل شيبانى (د . ٢٩٠ ق / ٩٠٣ م).
آوازه عبداللَّه بيشتر از آن روست كه مسند پدرش را تكميل و روايت كرده‏است. بنابراين، چون در ضمن راويان مسند احمد درباره دانش و منش او سخن به ميان خواهد آمد، در اين جا درباره او سخنى نمى‏گوئيم. از مسندالانصار در كتابخانه ظاهريه دستنوشته‏اى وجود دارد. (٢٢٥) گمان مى‏رود مسندالانصار چيزى جز همان افزوده‏ هاى عبداللَّه بر مسند پدرش نباشد.

٥٧- المسند الكبير اثر ابوعبدالرحمن تميم بن محمّدطوسى (در گذشته پس از ٢٩٠ ق / ٩٠٣ م).
وى از ابن حنبل و اسحاق بن راهويه و ديگران حديث شنيده است. حاكم او را محدثى ثقه مى‏داند. (٢٢٦) از مسند او جز نامْ، نشانى در دست نيست.

٥٨- المسند اثر ابويحيى عبدالرّحمن بن محمّد رازى (د . ٢٩١ ق / ٩٠٤ م).
ابويحيى ساكن اصفهان و امام مسجد جامع آن شهر بود. او را محدّثى ثقه مى‏دانند. وى جز مسند ياد شده تفسيرى هم داشته است. (٢٢٧) از سرنوشت مسند او آگاهيى نداريم.

٥٩- المسند منسوب به ابومسلم ابراهيم بن عبداللَّه كَجِّى بصرى‏ (٢٢٨) (د.٢٩٢ق/٩٠٤ م).
ابومسلم يك كتاب سنن هم داشته و كتاب سنن او در انجمنهاى علمى از مسندش معروفتر است. دارقطنى او را ثقه دانسته و بحترى در قصيده‏اى او را ستوده است. (٢٢٩) وى در فقه به مذهب ابو جعفر طبرى (جريريه) گرايش داشته است. (٢٣٠) از مسند كجِّى گويا تاكنون نسخه‏اى به دست نيامده‏باشد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ عبدالحسين زرّين‏كوب، نقد ادبى، ٩٤/١.
٢ الذهبى، سيراعلام النبلاء، ٣٧٩/٨.
٣ براى آگاهى از فهرست استادان او نك: الخطيب البغدادى، ١٥٢/١٠؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٨٣-٣٨٢/٥.
٤ الذهبى، پيشين، ٤٠٣-٤٠٠/٦.
٥ ابن خلكان، ٣٢/٣.
٦ همو، تذكرة الحفاظ، ٢٧٦/١.
٧ ونسينك (A.J.Wensinck) ، المعجم المفهرس، ١٦٦/٨.
٨ براى نمونه نك: ابن سعد، ٣٧٢/٧؛ ابن ابى‏حاتم، ١٨١-١٨٠/٢/٢؛ ابن حجر، پيشين، ٣٨٦-٣٨٥/٥.
٩ نك: الخويى، معجم رجال الحديث، ٢٩٢-٢٩٠/١٠.
١٠ ابن حجر، پيشين، ٣٨٤-٣٨٣/٥.
١١ ابن ابى‏حاتم، ١٨١/٢/٢؛ ابن حجر، پيشين، ٣٨٥/٥.
١٢ ابن سعد، همان جا؛ الخطيب البغدادى، ١٥٦/١٠.
١٣ كاتب چلبى، ٥٧/١؛ الزركلى، ١١٥/٤. درباره پاره‏اى از آثار او نك: سزگين، ١٧٥/١/١.
١٤ الالبانى، صص ١٠٤-١٠٣؛ سزگين، همان جا.
١٥ ابن ابى‏حاتم، ٢٩٠/٢/٣؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٨٤/٣.
١٦ «المسند (٢)»، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٣٥.
١٧ ابن سعد، ٢٩٨/٧؛ البخارى، التاريخ الكبير، ١٠/٢/٢؛ ابن ابى‏حاتم، ١١٣-١١١/١/٢؛ الخطيب البغدادى، ٢٩-٢٤/٩؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢/ ٢٠٣.
١٨ - ٢ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٠٤/٢.
١٩ - ٢ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٠٤/٢.
٢٠ سزگين، ١٨٢/١/١.
٢١ ابوداود الطيالسى، مسند، ص ٣٦١ و نيز : السّاعاتى، منحةالمعبود، ٧/١.
٢٢ الطيالسى، پيشين، ص ٣٩٢؛ السّاعاتى، پيشين، ٦/١.
٢٣ الطيالسى، پيشين، ص ٢، ٤٢، ٨٣، ٨٤ و بسيارى جاهاى ديگر. نيز نك: الساعاتى، پيشين، ١٤-٨/١.
٢٤ السّاعاتى، پيشين، ١٨-١٥/١.
٢٥ ابن حجر، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية ٥-٣/١؛ كاتب چلبى، ٦/١.
٢٦ السيوطى، جامع‏الاحاديث، ١٤-١٣/١.
٢٧ «المسند (٢)»، همان مجلّه، ص ١٣٥. قس: رضا استادى، «مسند الرّضا»، در چهل‏مقاله، ص ١٥٩.
٢٨ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٠٧/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٦٣/١؛ السيوطى، حسن‏المحاضره، ٣٤٦/١.
٢٩ الذهبى، همان جا. نيز نك: ابن خلدون، مقدمه، ص ٣١٦ و ترجمه فارسى آن، ٦١٨/١.
٣٠ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٤/٢؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ١١٦.
٣١ الزركلى، ١٤٧/٧؛ محمدجوادالحسينى الجلالى، مقاله پيشين، همان جا.
٣٢ براى فهرست استادان و راويان او نك: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٣٥/٩.
٣٣ نك: ابن ابى حاتم، ١١٩/١/٤؛ الذهبى ، تذكرة الحفاظ، ٣٧٦/١؛ همو، ميزان الاعتدال، ٧١/٤.
٣٤ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٢١/٢.
٣٥ الزر كلى، همان جا.
٣٦ الجرح والتعديل، ٤/ ١/ ١١٩.
٣٧ ابن سعد، ٥١٩/٧؛ البخارى، التاريخ الكبير، ١٠٠/٢/٤؛ ابن ابى‏حاتم، ٤٦٣/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٠٦/١٣؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٧٠-٢٦٧/٤.
٣٨ الخطيب البغدادى، همان جا؛ السيوطى، حسن‏المحاضره، ٣٤٧/١؛ همو، تدريب الراوى، ١٥٤/٢.
٣٩ سزگين، ١٩٧/١/١.
٤٠ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ اسماعيل پاشا البغدادى، هديةالعارفين، ٤٢٨/٢.
٤١ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٣٤٥-٣٤١/١.
٤٢ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٤٢١/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٤٢/٢.
٤٣ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٤/٢؛ القاسمى، الفضل‏المبين، ص ١١٦-١١٥.
٤٤ ابن حجر، المطالب العاليه ، ٥-٣/١.
٤٥ كاتب چلبى، ٦/١.
٤٦ اسماعيل پاشا البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
٤٧ تذكرة الحفاظ، ٤٢١/٢.
٤٨ السمعانى، الانساب، پشت برگ ٥٣٠ ؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٩/٦؛ صفى پورى، منتهى‏الارب، ذيل ماده سند.
٤٩ ابن حجر، پيشين، ١٠/٦.
٥٠ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ٤٩٢/٢؛ ابن حجر، تهذيب‏التهذيب، همان جا؛ همو، تقريب‏التهذيب، ٤٤٧/١.
٥١ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ٣٩٩/١.
٥٢ ابن سعد، ٣٣٩-٣٣٨/٧؛ البخارى، ٢٦٦/٢/٣؛ ابن ابى‏حاتم، ١٧٨/١/٣؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١١٦/٣.
٥٣ سزگين، ١٩٨/١/١.
٥٤ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، همان جا.
٥٥ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣٣/٢.
٥٦ سزگين، همان جا.
٥٧ ابن‏حجر، پيشين، ٢٢٥/١. مخرّمى منسوب است به مخرّم كه نام محلّه‏اى در بغداد بوده‏است. نك: همان‏جا.
٥٨ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ٦٦٠/١؛ ابن حجر، همان جا.
٥٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٤٣٠-٤٢٩/٢.
٦٠ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣٥٨/٢.
٦١ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤١٠/٤.
٦٢ پيشين.
٦٣ براى آگاهى از آن آثار نك: سزگين، ٢٠٣-٢٠٢/١/١.
٦٤ پيشين. براى آگاهى بيشتر درباره ابن معين نك: الخطيب البغدادى، ١٨٧-١٧٧/١٤.
٦٥ ابن النديم، ص ٢٨٦ و ترجمه فارسى آن، ص ٤١٨.
٦٦ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ص ٤٣٧.
٦٧ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٦٤/١.
٦٨ ابن ابى‏حاتم، ٥٩١/٢/١؛ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، همان جا.
٦٩ سزگين، ٢٠٣/١/١.
٧٠ ابن النديم، ص ٢٨٦ و ترجمه فارسى آن، ص ٤٢٠.
٧١ الخطيب البغدادى، ٤٥٨/١١.
٧٢ البخارى، ٢٨٤/٢/٣.
٧٣ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ١٣٩/٣؛ همو، تذكرةالحفاظ، ٤٢٨/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٤٠/٢.
٧٤ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ١٤٠/٣؛ همو، تذكرة الحفاظ، همان جا؛ ابن حجر، همان جا.
٧٥ ابن ابى‏حاتم، ١٩٤/١/٣؛ الخطيب البغدادى، ٤٧٢-٤٦٦/١١؛ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ١٤١-١٣٨/٣.
٧٦ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٥٧/٧.
٧٧ سزگين، ٢٠٤/١/١ و نيز : الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٤٠/٣؛ ونسينك، المعجم‏المفهرس، ٢٠٠/٨.
٧٨ ابن النديم، همان جا؛ سزگين، همان جا.
٧٩ مركّب از دو كلمه «راه» فارسى و «ويه» پسوند تصغير و تحبيب، لقبى است كه مروزيها به مناسبت تولّد پدرش ابراهيم در راه مكه به او دادند. (ابن خلكان، ٢٠٠/١).
٨٠ الخطيب البغدادى، ٣٤٦-٣٤٥/٦.
٨١ ابن ابى‏حاتم، ٢١٠-٢٠٩/١/١؛ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، ميزان‏الاعتدال، ١٨٣/١؛ ابن‏حجر، تقريب التهذيب، ٥٤/١.
٨٢ ابن حجر، هدى السارى، ص ٥.
٨٣ مديرشانه‏چى، علم‏الحديث، ص ٦٣.
٨٤ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٢١٧/١.
٨٥ رجال، ص ٣٦٧ و نيز: الخويى، ٣٦/٣.
٨٦ عيون اخبار الرضا، ١٣٤/٢.
٨٧ الخويى، ٤٦/٣.
٨٨ الفهرست، ص ٢٨٦ و نيز نك: ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢١؛ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
٨٩ البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ١١٢.
٩٠ الكتانى، الرسالة المستطرفه، ص ٤٩.
٩١ سزگين، ٢٠٩/١/١.
٩٢- G.H.A. Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, vol. VII, p. ٧٠٦
٩٣ المطالب العاليه، ٤/١.
٩٤ السيوطى، جامع‏الاحاديث،٨-٦/١، ١٤-١٣.
٩٥ ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه فارسى آن، ص ٤١٧؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٤٤٤/٢.
٩٦ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٨-٣٥/٣.
٩٧ كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢؛ اسماعيل پاشا البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢؛ همو، هدية العارفين، ٢٦٧/١.
٩٨ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٥٢٢/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٦٨/١.
٩٩ الذهبى، پيشين، ٥٣٢/٢.
١٠٠ رجال، ص ٣٩٠. درباره اصطلاح رجالى «اسند عنه» نك : محمّد رضا الحسينى، «المصطلح الرجالى: اسند عنه»، تراثنا، العدد الثالث (شتاء، ١٤٠٦ ق).
١٠١ الخويى، ٨٣-٨٢/١٥.
١٠٢ نك : محمّد رضاالحسينى‏الجلالى، پيشين، بويژه صص ١٢٨-١١٧.
١٠٣ كشف الظنون، ١٦٨٥/٢.
١٠٤ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
١٠٥ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٠١/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢١٨/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
١٠٦ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، همان جا.
١٠٧ المطالب العاليه، ٤-٣/١.
١٠٨ كاتب چلبى، ٦/١.
١٠٩ السيوطى ، جامع الاحاديث، ٨-٦/١، ١٤-١٣.
١١٠ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٤٨١/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢؛ الزركلى، ٢٦٠/١.
١١١ الذهبى، همانجا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٧/١.
١١٢ الذهبى، همان جا.
١١٣ المطالب العاليه، ٤-٣/١.
١١٤ كاتب چلبى، ٦/١.
١١٥ السيوطى، جامع الاحاديث، ٨-٦/١، ١٤-١٣.
١١٦ الالبانى، ص ١٢٢.
١١٧ ابن ابى‏حاتم، ٣٩/١/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٩/١.
١١٨ الالبانى، ص ٢٧٨؛ سزگين، ٢١٤/١/١.
١١٩ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤١/٢؛ الزركلى، ٤٠/١.
١٢٠ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٥/١؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٥١٦/٢؛ ابن حجر، تقريب ا لتهذيب، ٣٥/١.
١٢١ الذهبى، ميزان الاعتدال، همان جا. قس: همو، تذكرة الحفّاظ، همان جا؛ كاتب چلبى، همان جا.
١٢٢ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ٥٣٤/٢؛البغدادى، هديةالعارفين، ٤٣٧/١؛ سزگين، ٢١٦/١/١ و نيز نك: كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢، ١٦٨٥.
١٢٣ منسوب به جايى در ماوراء النهر به‏نام كَشّ كه چون عربى شود آن را به سين نويسند. نك: ياقوت الحموى، معجم‏البلدان، ٤٦٢/٤.
١٢٤ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٥٦/٦؛ همو، تقريب التهذيب، ٥٢٩/١؛ الذهبى، همان جا.
١٢٥ سزگين، همانجا و نيز: الالبانى، ص ٣٤٥؛ حايرى، فهرست نسخه‏ هاى عكسى كتابخانه آيةاللَّه مرعشى، ١٥-١٤/٢، ٣٦٣؛ الزركلى، ٢٦٩/٣.
١٢٦ القاسمى، الفضل المبين، ص ٣١٥. نيز نك: حايرى، پيشين، ٣٦٣/٢.
١٢٧ تذكرة الحفاظ، ٥٣٤/٢.
١٢٨ سزگين، همان جا.
١٢٩ كشف الظنون، ٥٢٢/١.
١٣٠ سزگين، همان جا.
١٣١ الالبانى، ص ٣٤٥.
١٣٢ ابن حجر، المطالب العاليه، ٤-٣/١؛ كاتب چلبى، ٦/١.
١٣٣ السيوطى، جامع الاحاديث، ٨-٦/١، ١٤-١٣.
١٣٤ بشّار عوّاد معروف، المسند الجامع، ٧/١. درباره المسند الجامع در دنباله اين نبشتار سخن خواهيم گفت.
١٣٥ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢١٤/١.
١٣٦ همو، المطالب العاليه، ٤/١.
١٣٧ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٠٦/٢ ؛ البغدادى، هدية العارفين، ٥٣٧/٢؛ الزركلى، ١٩٤/٨.
١٣٨ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣٧٤/٢.
١٣٩ الخطيب البغدادى، ٣٦٦/٦؛ ياقوت، معجم‏الادبا، ٨٢/١؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥١٨/٢. نيز نك: البغدادى، هديةالعارفين، ١٩٨/١؛ الزركلى، ٢٩٤/١.
١٤٠ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٢٩/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢؛ همو، هدية العارفين، ٦٧٣/١؛ الزركلى، ٢٧١/٤.
١٤١ الذهبى، همان جا؛ همو، ميزان‏الاعتدال، ١٢١/٣.
١٤٢ السيوطى، تدريب الراوى، صص ٣٦٢-٣٦١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
١٤٣ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٧٨/٢؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١١٠/١؛ همو، حسن المحاضره، ٣٤٨/١؛ البغدادى، هدية العارفين، ١٦/٢.
١٤٤ الزركلى، ٢٢٣/٦.
١٤٥ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٧٩/٢.
١٤٦ البغدادى، هدية العارفين، ٤٩/١؛ الزركلى، ١٩٤/١؛ سزگين، ٢٦١/١/١.
١٤٧ ابونعيم، ذكراخبار اصبهان، ٨٢/١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٢٧/١؛ همو، تذكرةالحفاظ، ٥٤٥/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٣/١.
١٤٨ الذهبى، تذكرة الحفاظ، همان جا.
١٤٩ پيشين، ٥٢١/٢.
١٥٠ ابن ابى‏حاتم، ٥٣/١/١؛ السبكى، طبقات الشافعيّه، ٦-٥/٢؛ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٦/١.
١٥١ السبكى، همان جا؛ الذهبى، همان جا.
١٥٢ السبكى، همان جا.
١٥٣ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٥٢٥/٢.
١٥٤ الذهبى، ترجمة الامام احمدبن حنبل من كتاب تاريخ الاسلام، ص ٦٥؛ محمّد ابوزهره، ابن حنبل: حياتُه وعصرُه، آراءُه و فقهه، ص ٨٠.
١٥٥ ابن ابى‏حاتم، ٣٦/٢/١؛ الذهبى، همان جا؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٧٠/١.
١٥٦ الذهبى، همان جا.
١٥٧ سزگين، ١٩٤-١٩٣/٣/١.
١٥٨ پيشين، ٢٦٤/١/١.
١٥٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٩٠/٢.
١٦٠ همو، همان جا؛ قس: السيوطى، تدريب الراوى، ٣٦٣-٣٦٢/٢. نيزنك: النووى، المنهاج، ١/ ١٥.
١٦١ الخطيب البغدادى، ٢٨١/١٤؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٧٧/٢.
١٦٢ الذهبى، ترجمة الامام احمدبن حنبل من تاريخ الاسلام، ص ٧٧.
١٦٣ تذكرة الحفّاظ، ٥٧٧/٢.
١٦٤ ابن الصّلاح، مقدمه، ص ٣٧٥؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٥٥/٢. ياد آورى مى‏شود كه درباره كتابهاى علل و حديث معلّل در بخش نخستين از اين نوشتار اندكى سخن گفته شد. براى آگاهى بيشتر نك: السيوطى، پيشين، ٢٥٢-٢٥١/١؛ نورالدين عتر، منهج النقد، صص ٤٥٤-٤٤٧.
١٦٥ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، همان جا.
١٦٦ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
١٦٧ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، همان جا؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ قس: البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
١٦٨ الخطيب البغدادى، همان جا، الذهبى، همان جا.
١٦٩ سزگين، ٢٧٩/١/١. ونيز نك:
G.H.A.JUYNBOLL, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, vol. VII, p.٧٠٦.
١٧٠ الطوسى، الفهرست، ص ٣٦٥؛ علم الهدى فيض، نضدالايضاح، ص ٣٦٥؛ آغابزرگ الطهرانى، ٢٦/٢١.
١٧١ آغابزرگ الطهرانى، ٢٧/٢١. گفتنى است كه مرحوم تهرانى در اين جا مسند عمّار را به خطا به كسى به نام يعقوب‏بن شعيب نسبت مى‏دهند.
١٧٢ النجاشى، رجال، ص ٤٥١.
١٧٣ الخطيب البغدادى، ٣٢٦/١٠؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٩٩/١.
١٧٤ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣١/٧.
١٧٥ الخطيب البغدادى، ٣٣٤/١٠؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٥٣٦/١.
١٧٦ الكتّانى، الرسالة المستطرفه، ص ٤٨.
١٧٧ الذهبى، تذكرة ا لحفاظ، ٥٦٤/٢.
١٧٨ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٦/١.
١٧٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٦١/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢.
١٨٠ الذهبى، همان جا.
١٨١ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛البغدادى، هديةالعارفين، ١٨/٢.
١٨٢ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٥٩٧/٢. نيز نك: البغدادى، هديةالعارفين، ٥٠/١.
١٨٣ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ١٦-١٥/٩.
١٨٤ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٧/٣. درباره او نك: ابن ابى‏حاتم، ١٨٧/٢/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٥٨١/٢.
١٨٥ درباره اوصاف اين نسخه و گواهيهاى سماع محدّثان نك: الطرسوسى، مسند عبدالله بن عمر، تحقيق احمد راتب عرموش، صص ١٦-١١.
١٨٦ نك: پيشين، ص ١٩ ، ٤٩.
١٨٧ الزركلى، ١٠٨/٤؛ مديرشانه‏چى، علم الحديث، ص ٢٠.
١٨٨ نك: الطرسوسى، پيشين، ص ١٣ (تصوير صفحه آغاز دستنوشته مورد نظر).
١٨٩ الالبانى، ص ١٣٢؛ سزگين، ٢٨٩/١/١.
١٩٠ الذهبى، تذكرة ا لحفاظ، ٥٩٤/٢.
١٩١ الالبانى، ص ٢١ ، ١٨٥؛ سزگين، ٢٩٠/١/١.
١٩٢ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٣٠-٦٢٩/٢؛ نيز نك: ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٢٠/١.
١٩٣ عجاج الخطيب، اصول الحديث، صص ٤٠٤-٤٠٣.
١٩٤ ياقوت الحموى، معجم‏الادبا، ٣٦٨/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ قس : صبحى الصالح، علوم الحديث، ص ٣٠٥.
١٩٥ سزگين، ٢٩٧/١/١.
١٩٦ الزركلى، ١١٩/٤.
١٩٧ تذكرة الحفاظ ، ٥٦٩/٢.
١٩٨ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢؛ همو، هدية العارفين، ٦٥١/١.
١٩٩ تذكرة الحفّاظ، ٦٢٢-٦٢١/٢.
٢٠٠ الخطيب البغدادى، ٢٨٤/٦؛ الذهبى، پيشين، ٦٢٥/٢؛ الزركلى، ٣١٠/١.
٢٠١ هدية العارفين، ٢٠٨-٢٠٧/١.
٢٠٢ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٢/١؛ همو، تذكرة الحفاظ ، ٦٢٠/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢، ١٦٨٢، ١٦٨٥.
٢٠٣ الخطيب البغدادى، ٢١٩-٢١٨/٨؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، همان جا؛ همو، تذكرةالحفّاظ ، همان جا.
٢٠٤ المطالب العاليه، ٤-٣/١.
٢٠٥ القول المسدّد، ص ١٢ . نيز نك: سزگين، ٣١١/١/١.
٢٠٦ كاتب چلبى، ٦/١.
٢٠٧ السيوطى، جامع الاحاديث، ٨-٦/١ و ١٤-١٣.
٢٠٨ سزگين، ٣١١/١/١.
٢٠٩ الالبانى، ص ٢٥١؛ سزگين، همان جا.
٢١٠ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ٢١٢/١.
٢١١ كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢.
٢١٢ الالبانى، ص ٣٥٨؛ سزگين، ٣١٢/١/١.
٢١٣ ابن ابى‏حاتم، ١٩٦/١/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٢٣-٦٢٢/٢؛ قس: همو، ميزان الاعتدال، ١٤٣/٣.
٢١٤ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٦٧٤/١.
٢١٥ سزگين، ٣١٤/١/١.
٢١٦ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ١٠٠/١؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٤١-٦٤٠/٢.
٢١٧ كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢.
٢١٨ الالبانى، ص ١٨.
٢١٩ البغدادى، هدية العارفين، ٥٢/١.
٢٢٠ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ٥٩٧-٥٩٦/٢.
٢٢١ الالبانى، ص ٢٣١.
٢٢٢ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٦٨١-٦٨٠/٢.
٢٢٣ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١٧٩/١.
٢٢٤ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٧٩/٢؛ قس: كاتب چلبى ، ١٦٨٤/٢.
٢٢٥ سزگين، ٢٣٣-٢٣٢/٣/١.
٢٢٦ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٦٧٥/٢؛ نيز نك: البغدادى، هديةالعارفين، ٢٤٦/١.
٢٢٧ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ١١٢/٢؛ الذهبى، پيشين، ٦٩٠/٢؛ البغدادى، پيشين، ٥١٣/١.
٢٢٨ ابن النديم، الفهرست، ص ٢٨٨. در آن جا درباره شهرت او به كَجِّى آمده كه ابومسلم در بصره خانه‏اى از گچ و آجر ساخت و به هنگام ساختن پيوسته به كارگران مى‏گفت: گچ‏گچ؛ يعنى گچ به كار ببريد و اين گفته براو مانده كجّى [ عربى شده گچى ] ناميده شد. امّا در منابع ديگر او را منسوب به جايى به نام «زير كَجّ» در خوزستان يا كَشْ در ماوراء النهر پنداشته‏اند. نك: ياقوت الحموى، معجم‏البلدان، ٤٣٨/٤، ٤٦٢.
٢٢٩ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٢١-٦٢٠/٢.
٢٣٠ ابن النديم، ص ٢٩٢ و ترجمه فارسى آن، ص ٤٢٧.

۴
بخش سوم آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (٢)

٦٠- مسند ابى بكر الصدّيق تاليف ابوبكر احمدبن على‏بن سعيد اموى مروزى (د. ٢٩٢ ق / ٩٠٥ م).
وى از موالى بنى اميّه است. از همين رو به او اموى گويند. اصل او از مرو بوده؛ امّا بعدها به بغداد انتقال يافته‏است.
استادان و شيوخ روايتى مروزى در مسند ياد شده، از پنجاه‏تن فزون هستند. نام‏آورترين آنان عبارتند از: احمدبن حنبل، يحيى بن معين‏وعلى‏بن مدينى. شاگردان و راويان او نيز بسيارند. نسايى، طَبَرانى و ابوعوانه اسفراينى از جمله راويان او به شمار مى‏آيند. رجال‏شناسان اهل سنّت او را حافظ و محدّثى قابل اعتماد مى‏دانند. (١)
اين مجموعه بر پايه دستنوشته‏اى كهن به صورتى آراسته و زيبا و با حروفى مُعْرَب و مشكول به كوشش «شعيب ارناؤوط» همراه با توضيحاتى در پاورقى منتشر شده. دستنوشته مزبور در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى‏شود. (٢)
اين كتاب حاوى ١٤٠ حديث است كه صحابه و تابعان از طريق ابوبكر روايت كرده‏اند. براى مقايسه خوب است بدانيم كه مرويات ابوبكر در مسند احمد بر ٨١ حديث بالغ مى‏گردد. بنابراين، كتاب مزبور نسبت به مرويات ابوبكر از مسند احمد فراگيرتر است. مروزى احاديث هر صحابى يا تابعى را جدا ساخته و زير عنوان مخصوصى آورده‏است. مثلاً مى‏گويد: روايت عمربن خطاب از ابوبكر، روايت عثمان از ابوبكر. تقريباً مى‏توان گفت: وى ابتدا روايات صحابه از ابوبكر و سپس احاديث تابعان را از وى مى‏آورد. صحابه و تابعانى كه احاديث كتاب مورد بحث از طريق آنان از ابوبكر روايت شده، به ترتيب عبارتند از:
الف- صحابه: عمربن خطاب، عثمان، اميرالمومنين على‏بن‏ابى‏طالب (ع)، ابووائل، حذيفة بن اليمان، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه‏بن عباس، عايشه، زيدبن‏ثابت، رِفاعةبن رافع، كعب‏بن مالك، زيد بن ارقم، ابوهريره، عمرو بن حُرَيْث، عبداللَّه بن عمرو، براء بن عازب، ابوبَرْزَه و ابوكَبْشَه، انس بن مالك، ابوطُفَيل، ابن اَبْزى، ابورافع، ابوامامة، رافع و مِسْوَربن مَخْرَمَة.
ب - تابعان: قيس بن ابى‏حازم، اوسط بن اسماعيل، يحيى بن جَعْدَة، مُرَّةُ الطَيِّب، محمّد بن ابى‏بكر، عُقْبَه‏بن حارث، ابن ابى عَتيق، ابوبكر بن زُهير، ابواسماء، اسماء دختر ابوبكر، ابن يربوع، مولاى ابوبكر، عبداللَّه بن ابى هُذَيل، قَبِيصَة بن ذُؤَيْب، ابن‏ابى‏ليلى، ثابت حَجّاج، على بن ابى‏كثير، سليم بن عامر، ابورجاء، زيدبن يُثَيْع، يزيد بن ابى‏سفيان، حسّان بن مخارق، ابوالعاليه رياحى، عبداللَّه بن زبير، وحشى و انس بن‏مالك.
هدف مولّف از فراهم آوردن اين كتاب، استقصاء مرويات ابوبكر بوده تا پژوهندگان به آسانترين راه وبا صرف كمترين وقت به مرويات او دست يابند. از همين رو خود را محدود به نقل احاديث صحيح الاِسناد نكرده؛ بلكه صحيح وغير صحيح را در كتاب خودش آورده‏است. با توجّه به همين نكته، مصحح در زيرنويس‏ها درجه هر حديث را از حيث صحّت، حُسْن و ضعف بيان مى‏كند. (٣)
مروزى جز مسند ياد شده، آثار ديگرى هم دارد كه برخى از آنها هم‏اكنون موجود است. (٤) در ميان آثار او از مسند عثمان و مسند عايشه نيز ياد مى‏كنند (٥) كه گويا تاكنون يافت نشده‏است.

٦١- المسند الكبير المعلَّل اثر ابوبكر احمدبن عمرو بصرى بَزّار (٦) (د. ٢٩٢ق/ ٩٠٥ م).
وى اصل ونسبش از بصره است. امّا به بغداد آمده و در خزان عمرش براى پراكندن دانش خود به اصفهان و شام رفته و در رمله فلسطين درگذشته‏است. (٧) رجال‏شناسان اهل سنّت در عين حال كه او را ثقه خوانده‏اند، برآنند كه چون با تكيه بر حافظه حديث نقل مى‏كرده، در متن و اِسناد احاديث لغزشهاى بسيارى مرتكب شده‏است. (٨) گويند بزّار دو مسند داشته: يكى‏كبيرِ معلّل كه آن را البحر الزاخر يا البحرالزخّار هم خوانند. (٩) او در اين مسند در پاره‏اى از موارد درباره تفرّد راويان سخن گفته و تلاش كرده تا احاديث صحيح را از ناصحيح باز شناساند. ديگرى صغير كه از اين روشنگريها تهى است. (١٠) از مسند بزّار دستنوشته‏ هايى در كتابخانه‏ هاى استانبول، قاهره، رباط و حيدرآباد يافت شده‏است. (١١) بنابر حكايت «شاه عبدالعزيز» در كتاب بستان المحدّثين، مسند بزّار با احاديث عشره مبشَّره آغاز مى‏شود. (١٢) گفتنى است كه ابوالحسن هَيْثَمى در كتاب مجمع الزوائد، زوايد مسند بزّار بر صحاح ششگانه و مسند احمد را آورده و ابن حجر عسقلانى اين احاديث را از كتاب استادش جدا ساخته و آن را زوائد مسند البزّار على مسند احمد و كتب الستّه ناميده‏است. (١٣) گزيده ابن حجر درحاشيه پاره‏اى از دستنوشته‏ هاى مسند بزّار نقش بسته است. (١٤) گويند: زوايد بزّار بر ٣٦٩٨ حديث بالغ مى‏گردد. (١٥)

٦٢- المسند از محدّث و فقيه شافعى ابوعبداللَّه محمد بن نصرمروزى
(د .٢٩٤ ق/ ٩٠٦ م).
پدر وى از مردم مرو بود؛ امّا خودش در بغداد به دنيا آمد و در نيشابور بزرگ شد. در طلب دانش به عراق، حجاز، شام و مصر سفر كرد. گويند: در سفر حج در مدينه مذهب شافعى را برگزيد و در مصربادست پروردگان او آشنا شد. در سالهاى پايانى عمرش به سمرقند كوچيد و در آن جا اقامت گزيد. مروزى از نگاه همفكرانش محدّثى چيره دست و ثقه به شمار مى‏آيد. (١٦) وى جز مسند، آثار ديگرى هم داشته است. از مسند او دستنوشته‏اى مشتمل بر ٢٧٩ برگ در قاهره يافت شده‏است. (١٧)

٦٣- المسند الكبير اثر ابواسحاق ابراهيم بن مَعْقِل نَسَفى‏ (١٨) (د . ٢٩٥ ق/ ٩٠٨ م).
ابراهيم محدّث، قاضى و عالِمِ نسف بود. ذهبى او را با واژه‏ هايى چون فقيه، حافظ ، عفيف و آگاه به اختلاف عالمان ستوده است. نسفى تفسيرى هم بر قرآن نگاشته است. (١٩) از مسند او گويا تاكنون نسخه‏اى به دست نيامده باشد.
٦٤- المسند اثر ابو يعقوب اسحاق بن ابراهيم وَزْدُولى جرجانى عصّار (د .٢٩٥ ق / ٩٠٨ م).
وى به «وَزْدُول» از روستاهاى جرجان منسوب است. ذهبى او را حافظ ، ثقه و راستگو خوانده‏ا ست. (٢٠) از سرنوشت مسند او اطلاّعى در دست نيست.

٦٥- المسند اثر ابوالوليد محمّدبن عبدالله ازرقى‏ (٢١) (د . ٢٩٧ ق/ ٩١٠ م).
درباره اين مسند و مؤلّفش آگاهى بيشترى به دست نيامد.

٦٦- المسند اثر ابو جعفر محمّد بن عبدالله بن سليمان حضرمى كوفى مشهور به «مُطَيَّن» (د . ٢٩٧ ق / ٩١٠ م).
طبرانى و ابوبكر اسماعيلى و ديگران از او روايت مى‏كنند. او را محدثى بزرگ و قابل اعتماد مى‏دانند. مُطَيَّن جز مسندْ آثار ديگرى هم داشته است. (٢٢) امروزه از مسند او نشانى در دست نيست.

٦٧- المسند از ابوجعفر احمدبن على اصفهانى معروف به «ابن جارود» (د . ٢٩٩ ق / ٩١١ م).
ابونعيم او را در حديث علاّمه، استوار و صحيح الكتابه خوانده است. (٢٣) از مسند او تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده است.

٦٨- المسند از ابواسحاق ابراهيم بن يوسف رازى هِسِنجانى (د .٣٠١ ق/ ٩١٣ م).
اين محدّث به «هسنجان»، يكى از روستاهاى رى منسوب است. وى را ثقه و مأمون دانسته‏اند. گويند: مسند او از صد جزء افزون بوده؛ (٢٤) امّا تاكنون نسخه‏اى از آن به دست نيامده‏است.

٦٩- المسند از ابومحمّد عبداللَّه بن محمّد بربرى بغدادى معروف به «ابن‏ناجيه» (د.٣٠١ ق/٩١٤م).
وى را ثقه شمرده‏اند. از ابن عبدالبر قرطبى كه مسند او را ديده، نقل كرده‏اند كه آن كتاب در ١٣٢ جزء بوده‏است. (٢٥) ابن خير اشبيلى نيز مسند او را همين مقدار مى‏داند. از فهرست ابن خير بر مى‏آيد كه مسند ابن ناجيه، در سده ششم در اندلس كم و بيش رواج داشته است. (٢٦) گويا از اين مسند امروزه جز نام اثرى در دست نباشد.

٧٠- مسند على اثر ابوعبدالرحمن‏احمدبن‏على‏بن شُعَيْب نسايى‏ (٢٧) (د.٣٠٣ ق / ٩١٥ م) ،
صاحب كتاب السنن يا المجتبى‏ يكى از صحاح ششگانه معروف اهل سنّت. نسايى در خراسان، عراق، حجاز، مصر، شام و جزيره از استادان بسيارى حديث شنيد و دراين عرصه به مقام استادى رسيد. معروف است كه پيروان بنى اميّه نسايى را به خاطر طرفداريش از على (ع) شكنجه داده و كشته‏اند. (٢٨) از همين رو برخى او را شهيد مى‏خوانند. (٢٩) محدّثان در مقام تخريج حديث از اين مسند با رمز «عس» به آن اشاره مى‏كنند. (٣٠) از مسند على گويا تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده باشد.

٧١- المسند الكبير اثر ابو العبّاس حسن بن سفيان بن عامر شيبانى نَسَوى‏ (٣١) (د . ٣٠٣ ق / ٩١٦ م).
وى يكى از محدّثان بلندآوازه است. رجال شناسان اهل سنّت جملگى او را ثقه مى‏دانند. (٣٢) حسن جز مسند، كتابى هم به نام اربعين دارد كه نسخه‏ هايى از آن هم‏اكنون موجود است. (٣٣) افزون بر آن، وى راوى پاره‏اى از آثار محدّثان پيش از خود نيز هست. چنانكه پاره‏ هايى از مسند منسوب به ابن مبارك به روايت اين محدّث در كتابخانه ظاهريه شناخته شده‏است. (٣٤) از مسند حسن بن سفيان گويا تاكنون نسخه‏اى به دست نيامده باشد؛ امّا ابن حجر عسقلانى بخشهايى از آن را در اختيار داشته‏ (٣٥) و در كتاب الاصابه مطالب بسيارى از آن برگرفته است. (٣٦)

٧٢- المسند از ابو يعقوب اسحاق بن ابراهيم بن نصر نيشابورى معروف به «بُشتى» (زنده به سال ٣٠٣ ق / ٩١٦ م). (٣٧)
از اين مسند جز نام اثرى در دست نيست.

٧٣- المسند از ابو محمّد عبداللَّه بن محمّد قرشى نيشابورى معروف به «ابن‏شيرويه» (٣٨) (د . ٣٠٥ ق/ ٩١٧ م).
ابن شيرويه از نگاه رجال‏شناسان اهل سنّت محدّثى‏ثقه شمرده مى‏شود. (٣٩) از مسند او نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٧٤- المسند اثر ابومحمّد عبدالرحمن بن حسن بن موسى معروف به «ضرّاب» (د. ٣٠٧ ق / ٩١٩ م).
ابونعيم او را از محدّثان بزرگ و ثقه شمرده كه در كوفه و بغداد و واسط احاديث بسيار نوشته است. (٤٠) از سرنوشت مسند او آگاهى نداريم.

٧٥- المسند از ابومحمّد اسحاق بن ابراهيم بن اسماعيل بُسْتى‏ (٤١) (د . ٣٠٧ ق/ ٩١٩ م).
بُستى محدّثى رحّال بوده است. (٤٢) از مسند او نشانى در دست نيست.

٧٦- المسند اثر ابوبكر محمّد بن هارون رويانى (د . ٣٠٧ ق / ٩١٩ م).
رويانى هم محدّث بوده وهم فقيه. او روزگارى دراز در مصر مى‏زيسته. (٤٣) ابن حجر عسقلانى بخشهايى از مسند او را در اختيار داشته‏ (٤٤) و در كتاب الاصابه مطالبى را از آن برگرفته است. (٤٥) امروزه دستنوشته بخشهايى از مسند رويانى در كتابخانه ظاهريّه وجود دارد. همچنين گزيده‏اى از اين مسند زيرنام المنتقى من المسند در آن كتابخانه نگهدارى مى‏شود. (٤٦)

٧٧- المسند الكبيراثر ابويَعْلى احمدبن على تَميمى مَوْصِلى (د. ٣٠٧ ق / ٩١٩ م).
٧٨- المسند الصغير از محدّث پيشگفته، درباره اين دو مسند در دنباله اين نوشتار به گونه‏اى گسترده سخن خواهيم گفت.

٧٩- المسند (٤٧) يا المسند الكبير (٤٨) يا المسند المعلَّل‏ (٤٩) اثر ابوالعبّاس وليد بن أَبان اصفهانى (د. ٣١٠ ق/ ٩٢٢ م).
وى يكى از رحّالان بود. جز مسند تفسيرى هم بر قرآن نگاشته است. (٥٠) از سرنوشت مسند او خبرى در دست نيست.

٨٠- تهذيب الاثار و تفصيل معانى الثابتِ مِنَ الاَخبار اثر ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى (٣١٠ ق / ٩٢٣ م)
مفّسر و تاريخ نگار بلند آوازه ايرانى. طبرى عرصه دانشهاى گوناگون از قبيل تفسير، تاريخ، حديث، نحو، اخلاق، رياضيات و پزشكى را در نورديده و در بيشتر اين زمينه‏ ها آثارى از خويش برجاى نهاده. او در آغاز كار شافعى مذهب بود؛ امّا پس از گسترش دامنه مطالعاتش، مكتب فقهى ويژه‏اى را بنياد نهاد كه بعدها «جريريه» خوانده شد. آوازه طبرى بيشتر به خاطر دو كتاب تفسير و تاريخ اوست. (٥١) هر چند كه او دراين دو عرصه بنيانگذار نبوده‏است. امّا تهذيب الاثار او مجموعه ناتمامى است كه مسندهاى عشره مبشَّره و اهل بيت و بخشى از مسند ابن عبّاس را در آن فراهم آورده و پيش از آنكه آن را به سرانجام رساند، در گذشته است. دراين كتاب كه در نوع خود بى‏نظير است، هر حديث مسندى همراه شده با انبوهى از روايات مرسل، موقوف، مقطوع و منقطع. وى از رهگذر اين كار، درستى آن حديث را اثبات و كاستيهايش را تدارك مى‏كند و طرق آن را بيان مى‏دارد وسپس پيامدهاى فقهى و اخلاقى آن را روشن مى‏سازد واختلاف دانشمندان و دلايل هر يك را گزارش مى‏كند و واژه‏ هاى نامأنوس آ ن را شرح مى‏دهد. (٥٢) به نظر مى‏رسد اگر اين كتاب به پايان مى‏رسيد، به دانشنامه بزرگى در موضوع خود بدل مى‏گشت.
درباره سرنوشت تهذيب الآثار، بايد دانست كه بخشهايى از آن در برخى از كتابخانه‏ هاى استانبول يافت شده‏است. (٥٣) گفتنى است كه در برخى نوشته‏ ها از مسندفاطمه (ع) تاليف محمّد بن جرير طبرى نام برده‏اند. (٥٤) نگارنده احتمال مى‏دهد، مسند فاطمه (ع) پاره‏اى از همين تهذيب الاثار باشد؛ نه يك اثر مستقل و على‏حدّه. همچنين بعيد به نظر نمى‏رسد كه مسند فاطمه‏از همنام وى؛ يعنى «ابن جرير امامى» باشد.

٨١- الجامع المسند از ابو حفص عمربن محمّد بن بُجَيْر هَمَدانى سمرقندى بُجَيرى (د . ٣١١ ق / ٩٢٣ م).
او يكى از محدّثان ماوراء النهر است كه به خاطر كتاب الجامع الصحيح و تفسير خود تا اندازه‏اى معروف گشته‏است. ذهبى او را صدوق (راستگو) مى‏خواند. (٥٥) از الجامع المسند و ويژگيهايش چندان آگاهيى در اختيار نداريم. همين مقدار مى‏دانيم كه گفته‏اند: نسخه‏اى از آن در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. (٥٦)

٨٢- المسند الكبير از ابوقريش محمّد بن جمعه قُهِسْتانى اصم (د . ٣١٣ ق / ٩٢٥ م).
خطيب بغدادى او را ضابط ، حافظ ، متقن، پرسفر و كثير السّماع خوانده است. (٥٧) ابو قريش آثار ديگرى هم داشته است. (٥٨) از اين مسند جزنامْ اثرى در دست نيست.

٨٣- المسند از ابو محمّد عبداللَّه بن زيدان بن بريد بجلى كوفى (د . ٣١٣ ق / ٩٢٥ م).
از اين مسند گزيده‏اى زير نام مِنْ مسند ابن زيدان به خط خوش و خواناى عبدالغنى مَقْدِسى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. اين گزيده توسّط احمدبن محمّد سِلَفى اصفهانى (د. ٥٧٦ ق) فراهم آمده است. (٥٩)

٨٤- المسند از ابوعبداللَّه محمّد بن عقيل بلخى (د . ٣١٦ ق / ٩٢٨ م).
وى عالم و محدّث شهر بلخ در زمان خود بود. او آثار ديگرى هم دارد. از جمله كتابى در تاريخ بلخ نگاشته است. (٦٠) از مسند او گويا نسخه‏اى شناخته نشده باشد.

٨٥- المسنداثر ابوبكر عبداللَّه بن ابى داوود سليمان بن اشعث اَزْدىِ سَجِستانى‏ (٦١) (د . ٣١٦ ق / ٩٢٩ م).
وى صاحب كتاب معروف المصاحف و فرزند محدّث بلند آوازه ابو داوود سجستانى است. گفته‏اند: از آن‏جا كه تيزهوش بود، از ده سالگى به تشويق پدرش شنيدن حديث را آغاز كرد. (٦٢) آنگاه پدرش او را با خود به سفر برد تا خاور و باختر را بگردد و از محدّثان بزرگ عصر خود حديث بشنود. (٦٣) وى سرانجام در بغداد سكونت گزيد. گويند: ابن ابى‏داوود بيش از پدرش حديث در سينه داشت. (٦٤) افزون برآن، وى بر تفسير و قرائت قرآن هم آگاه بود. (٦٥) رجال‏شناسان اهل سنّت درباره پسر ابو داوود هم سخن نيستند. دارقطنى او را ثقه؛ امّا پرخطا دانسته. پدرش او را دروغگو خوانده و بسيارى داورى پدرش را درباره او پسنديده‏اند، امّا ذهبى اين سخن ابو داوود را تأويل مى‏كند و مى‏گويد: «مقصود اين است كه او در سخن خود دروغگوست نه در حديث نبوى (ص)» و سرانجام نتيجه مى‏گيرد كه ابن ابى داوود حافظى ثقه است. (٦٦) درباره مسند او گفتنى است كه گويا تاكنون نسخه‏شناسان نسخه‏اى كامل از مسند او را نيافته باشند. امّا پاره‏اى از مسند او زير نام مسند عايشه در كتابخانه ظاهريه يافت شده‏است. (٦٧) همچنين بايد افزود، ابن حجر در كتاب الاصابه از كتابى از ابن ابى داوود به نام مسند الانصار نام مى‏برد. (٦٨) احتمال دارد مسند الانصار هم بخشى از همان مسند او باشد.

٨٦- المسند اثر ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن عبدالعزيز بغوى معروف به «ابن‏بنت منيع» (٦٩) (د . ٣١٧ ق/ ٩٢٩ م).
وى از بيش از سيصد تن استاد حديث شنيده. احمدبن حنبل و على‏بن مدينى نام‏آورترين استادان او هستند. قطيعى، ابن شاهين و دارقطنى از او روايت كرده‏اند. خطيب بغدادى او را ثقه، استوار، پر روايت، فهيم و آگاه‏ (٧٠) شمرده و دارقطنى وى را ثقه، استوار و كم لغزش خوانده است. در عين حال، برخى براو خرده گرفته و حتّى او را به دزدى حديث متهّم كرده‏اند. امّا ذهبى سخن خرده گيرندگان را نمى‏پذيرد و مى‏گويد: اين مرد بى‏گفتگو ثقه و سزاوار اعتماد است. (٧١) درباره مسند ابن بنت منيع آگاهى چندانى در اختيار ما نيست. تنها يك مجموعه كوچك زير نام مسند الحِبّ بن الحِبّ اسامة بن زيد در كتابخانه ظاهريه يافت شده كه به اين محدّث منسوب است. (٧٢) چنانچه اين نسبت درست باشد، شايد بتوان اين مجموعه را پاره‏اى از همان مسند او دانست. گفتنى است كه سزگين اين نسخه را به كس ديگرى به نام «ابوالقاسم يزيد بن بنت احمد بن منيع» نسبت داده؛ امّا به نظر مى‏رسد دراين كار دچار لغزش شده باشد. (٧٣)

٨٧- المسند از ابو محمّد يحيى بن محمّد بن صاعِد هاشمى بغدادى معروف به «ابن صاعد» (٧٤) (د . ٣١٨ ق / ٩٣٠ م).
وى يكى ا ز محدّثان معروف بغداد است. دارقطنى او را ثقه، استوار و حافظ دانسته و از او حديث نقل كرده‏است. برخى او را در فهم و حفظ حديث از ابن ابى‏داوود برتر دانسته‏اند. (٧٥) در كتابخانه ظاهريه مجموعه حديثى از ابن صاعد وجود دارد زير نام مسند ابى بكر الصّديق. (٧٦) احتمالاً اين همان مسند او يا بخشى از آن باشد.

٨٨- المسند اثر ابوعمر محمدبن يوسف مالكى (د . ٣٢٠ ق / ٩٣٢ م).
ابوعمر سالها در بغداد و اطراف آن عهده‏دار قضاوت بود. وى يكى از آگاهان به حديث است كه مسند بزرگى تاليف كرده و بيشتر آن را بر مردم خوانده است. گويند: او در خردمندى و بردبارى زبانزد مردمان بوده‏است. (٧٧) از مسند او تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٨٩- المسند منسوب به ابوالعبّاس محمدبن عبدالرحمن دغولى شافعى‏ (٧٨) (د .٣٢٥ ق / ٩٣٧ م).
دغولى از مردم سرخس و يكى از فقيهان و حافظان حديث در خراسان بوده است. (٧٩) از سرنوشت مسند او نشانى دردست نيست.

٩٠- المسند از ابو محمّد عبدالرّحمن بن ابى حاتم محمدبن ادريس تميمى حنظلى رازى (د . ٣٢٧ ق/ ٩٣٨ م).
ابن ابى حاتم يكى از محدّثان و رجال‏شناسان بلندآوازه است. پدرش كه خود مردى دانشمند بود، او را به همراه خويش به سفرهاى علمى برد و در نتيجه توانست از حديث شناسان بزرگ‏و كهنسال، حديث بشنود. او دانش جرح و تعديل را از پدرش و ابوزرعه رازى فرا گرفت. افزون برآن، او به فقه و قراآت هم آگاه بود. (٨٠) ابن ابى حاتم آثار بسيارى دارد. نام‏آورترين كتاب او الجرح‏والتعديل است كه آن را بر اساس التاريخ الكبير بخارى نوشته و لغزشهاى او را روشن ساخته است. (٨١) از مسند او كه مجموعه بزرگى در حدود هزار جزء ب‏ (٨٢)وده، (٨٣) گويا نسخه‏اى به دست نيامده باشد.

٩١- المسند از ابوعبداللَّه محمّد بن مَخْلَد دُورِى عطّار (٨٤) (د . ٣٣١ ق / ٩٤٣ م).
ابن مخلد در بغداد مى‏زيسته. دارقطنى و خطيب بغدادى ديانت، مقام علمى، وثاقت و سخت‏كوشى او را در طلب‏دانش گواهى كرده‏اند. (٨٥) به وى آثار متعددّى را نسبت مى‏دهند. پاره‏اى از اين آثار به صورت دستنوشته در گوشه و كنار گيتى يافت مى‏شود. (٨٦) امّا از مسند او كه كتاب بزرگى هم بوده، (٨٧) نشانى به دست نيامده است.

٩٢- المسند الكبير اثر ابوسعيد هيثم بن كُلَيْب چاچى‏ (٨٨) (د . ٣٣٥ ق / ٩٤٦ م).
ريشه و تبار هيثم از مرو بود؛ امّا به بخارا كوچيد و در سمرقند در گذشت. (٨٩) درباره سرنوشت مسندش بايد دانست، ابن حجر بخشى از آن را در اختيار د (٩٠)اشته‏ (٩١) و بخشهاى چشمگيرى از آن نيز به خط حافظ ضياء الدين مَقْدِسى يافت شده و در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى‏شود. (٩٢)

٩٣- المسنداثر ابوالحسن على‏بن محمّد نيشابورى معروف به «ابن حَمْشَاد» (د . ٣٣٨ ق / ٩٥٠ م).
وى يكى از محدّثان صاحب تأليف است. گويند: مسند او در چهار صد جزء بوده؛ (٩٣) امّا گويا از آن نسخه‏اى يافت نشده باشد.

٩٤- المسند از ابوالحسن احمدبن عبيد بصرى صفّار (د . ٣٤١ ق/ ٩٥٢ م).
دارقطنى او را ثقه مى‏داند و از او روايت مى‏كند. وى يك كتاب سنن هم داشته. ابوبكر بيهقى در سنن خود از آن كتاب بسيار نقل مى‏كند. (٩٤) از سرنوشت مسند او آگاهيى در اختيار مانيست.

٩٥- مسند عمر بن خَطّاب از ابوبكر احمد بن سلمان (يا سليمان) بغدادى معروف به «نَجّاد حنبلى» (٩٥) (د . ٣٤٨ ق / ٩٥٩ م).
نجّاد از ابو داوود سجستانى و ديگران حديث نقل مى‏كند و متقابلاً دار قطنى، حاكم نيشابورى، ابوبكر قطيعى، ابن‏منده و ابن شاهين از او روايت كرده‏اند. او از نگاه همفكرانش محدّثى راستگو و قابل اعتماد به شمار مى‏آيد. گويند: كتاب بزرگ و مرتّبى درباره سنن و كتابهايى ديگر در فقه تاليف كرده‏است. (٩٦) از مسند ياد شده نسخه‏اى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. (٩٧)

٩٦- المسند الكبير (٩٨) يا مسند المُقلّين‏ (٩٩) از ابومحمّد دَعْلَج بن احمدبن دعلج بغدادى سجستانى (د . ٣٥١ ق/ ٩٦٢ م).
وى در خراسان، رى، بغداد، بصره، كوفه، مكّه و ديگر شهرها به شنيدن حديث پرداخت. مدّتى مجاور خانه خدا شد و پس از آن در بغداد سكونت گزيد. دعلج ثروتمند و سخىّ بود و همواره از ثروت خويش بر محدّثان و دانشمندان بذل و بخشش مى‏كرد. وى را در دانش اندوزى و روايت حديث به دريايى همانند كرده‏اند. دار قطنى و حاكم و ديگران از او حديث نقل مى‏كنند. گويند: دارقطنى دستياروى در تأليف اين مسند بوده‏است. (١٠٠) در برخى از منابع متأخّر آمده: «دعلج معتزلى بود و بر وفق مذهب امام ابو حنيفه فتوا مى‏داد». (١٠١) ولى داورى درباره اين گفته به بررسى بيشترى نياز دارد. برخى معتقدند مسند كبير و مسند مقلّين دو اثر جداگانه بوده؛ (١٠٢) امّا نگارنده احتمال مى‏دهد مسند مقلّين پاره‏اى از همان مسند كبير او باشد. از مسند المقلّين گزيده‏اى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد. (١٠٣) گفتنى است كه مقصود از مسند المقلّين مسند آن دسته از اصحابى است كه روايت آنان از پيامبر (ص) اندك است.

٩٧- المسند اثر ابو اسحاق ابراهيم بن محمّد معروف به «ابن عُماره» (د . ٣٥٣ ق / ٩٦٤ م).
وى از مردم اصفهان بود. ابونعيم او را در حفظ يگانه زمانش دانسته واز او روايت مى‏كند. (١٠٤) از مسند او نسخه‏اى شناخته نشده‏است.

٩٨- مسند رامهرمزى، كاتب چلبى تنها از اين مسند نام برده و شرحى برآن نيفزوده است. (١٠٥) نگارنده احتمال مى‏دهد، اين مسند اثر ابومحمّد حسن بن عبدالرّحمن بن خلاّد رامهرمزى (در گذشته در حدود ٣٦٠ ق / ٩٧٠ م)
باشد. وى محدّث، اديب و قاضى بود. معروف است كه او نخستين كسى است كه مسايل مصطلح الحديث را در يك كتاب به نام المحدّث الفاصل بين الراوى و الواعى فراهم آورد. (١٠٦)

٩٩- مسند الشاميين از ابوالقاسم سليمان بن احمد لَخْمى طَبَرانى (د . ٣٦٠ ق/ ٩٧١ م).
طَبَرانى محدّثى پر تاليف و بلند آوازه است. او در خلال مسافرتهاى علمى‏اش كه نزديك به سى‏سال به درازا كشيد، از بيش از هزار استاد حديث شنيد. طبرانى در سال ٢٩٠ ق. براى دومين بار كه به اصفهان آمد، در همان جا اقامت گزيد و در همان جا درگذشت. (١٠٧) افراد بسيارى از او روايت كرده‏اند. در ميان راويان او نام چند تن از استادانش نيز به چشم مى‏خورد. (١٠٨) شهرت طبرانى بيشتر به خاطر معجم‏هاى سه‏گانه كبير، اوسط و صغيرِ اوست. گفتنى است كه كتاب المعجم‏الكبيراو نيز در واقع يك كتاب مسند است. برخى از دانشمندان در لابه‏لاى نوشته‏ هاى خود از مسند الشاميين او نام برده و بدان استناد كرده‏اند. (١٠٩)

١٠٠- مسند ابى هريره‏ (١١٠) از محدّث پيشگفته كه جز نام آگاهى ديگرى از آن در اختيار نداريم.
افزون بر آنچه گفته شد، ابن منده در ضمن بر شمردن آثار طبرانى از چند مسند ديگر از او نام برده كه خود بيشتر آنها را نديده است. آن مسندها عبارتند از: مسند العشره در ٣٠ جزء، مسند عائشه، مسند ابى‏ذر در دو جزء، مسند ابن‏جحاده، مسند عُمارةبن غزيّه و طلحة بن مصرف، مسندالعبادله كه به گفته وى مجموعه بزرگى بوده و چند مسند ديگر. (١١١)

١٠١- المسند از ابوبكر محمّد بن معاويه قرشى معروف به «ابن احمر» (در گذشته در حدود سال ٣٦٥ ق/ ٩٧٥ م).
ابن احمر محدّثى اندلسى و از تبارهشام‏بن عبدالملك اموى است. او شاگرد نسايى و نخستين كسى است كه سنن او را به اندلس برد وآن را روايت كرد و در آن‏جا منتشر ساخت. ابن احمر را محدّثى ثقه، پر روايت و بزرگوار مى‏دانند. (١١٢) در مسند ابن احمر از ٣١٣ تن صحابى مرد و ٤٣ تن صحابى زن حديث روايت شده. گويند: در اين مسند ٤٠٣٣ حديث مسند وجود دارد. از فهرست «ابن خير» دانسته مى‏شود كه مسند ابن احمر در سده ششم در اندلس رواج داشته است. (١١٣)

١٠٢- المسندالاكبر يا المسند الكبير از ابوعلى حسين بن محمّد ماسَرْجِسِى نيشابورى (د . ٣٦٥ ق / ٩٧٦ م).
او زمان زيادى در مصر زيسته و آثار بسيارى فراهم ساخته است. گويند: مسند كبير خود را كه همراه با بيان بيماريها و كاستيهاى احاديث بوده، در هزار و سيصد جزء تاليف كرده‏است. ذهبى گويد: به نظر من در اسلام مسندى بزرگتر از آن تاليف نشده. تنها مسندابى بكر در اين مسند به خطّ مولّف، همراه با بيان علل و شواهدش مشتمل بر چند ده جزء بوده‏است. (١١٤) با اين حال گويا تا كنون نسخه‏اى از آن شناخته نشده باشد!

١٠٣- مسندالعَشَرَه‏از ابوبكر احمدبن جعفر بن حمدان قطيعى‏ (١١٥) (د . ٣٦٨ ق/ ٩٧٩ م).
شهرت قطيعى بيشتر به خاطر روايت مسند و ديگر آثار احمدبن حنبل از عبدالله پسر احمد است. بنابراين، چون به هنگام سخن درباره راويان مسند احمد از او سخن خواهيم گفت، در اين جا درباره او چيزى نمى‏گوييم. ظاهراً دستنوشته بخشى از مسند العشرة در برخى كتابخانه‏ هاى استانبول موجود باشد. (١١٦)

١٠٤- المسند اثر ابوسعيد حسين بن محمّد زعفرانى (د . ٣٦٩ ق/ ٩٨٠ م).
زعفرانى از مردم اصفهان است. ابو نعيم در كثرت حديث او را بُنْدار آن شهر خوانده و آگاه واستوارش دانسته است. زعفرانى را جز مسند آثار ديگرى نيز هست. (١١٧) از سرنوشت مسند او اطلاعى نداريم.

١٠٥- مسند عمر (١١٨) از ابوبكر احمدبن ابراهيم اسماعيلى جرجانى (د . ٣٧١ ق/ ٩٨١ م).
اسماعيلى پيشواى شافعيان در شهر و سرزمين خويش بود. معاصرانش جملگى وى را يكى از محدّثان بزرگ روزگار خود مى‏دانند. معروفترين اثر اسماعيلى مستخرجى است كه بر صحيح بخارى نگاشته است. يكى از معاصران او افسوس مى‏خورد كه چرا محدّثِ زبردست و دانشمند و ژرف انديشى چون او، خود را به كتاب بخارى مقيّد سازد وبه ويرايش و تنقيح آن قانع شود. (١١٩) از مسند ياد شده، گويا نسخه‏اى يافت نشده باشد.

١٠٦- المسند از ابواسحاق ابراهيم بن نصر رازى (در گذشته در حدود ٣٨٥ ق/ ٩٩٥ م).
گويند: مؤلّفْ اين مسند را در سى‏واند جزء فراهم آورده‏است. (١٢٠) درباره اين مسند و مولّفش بيش از اين اطلاّعاتى به دست نيامد.

١٠٧- المسند (١٢١) از ابوالفضل جعفربن فضل معروف به «ابن فرات» و «ابن حِنْزابَه» (د . ٣٩١ ق / ١٠٠١ م).
وى از مردم بغداد است كه به مصر رفته و از سوى اِخشيديان مدّتى سمت وزارت داشته‏است. ابن حنزابه دولتمردى نيكوكار، دانشمند و دوستدار حديث بوده‏است. گويند: چون وى آهنگ تاليف مسند كرد، دار قطنى به مصر رفت و در تاليف مسند او را يارى داد و از اين راه پول بسيار به دست آورد. (١٢٢) به گفته ذهبى، ابن طاهر مَقْدسى پاره‏ هايى از مسند او را ديده است. (١٢٣)

١٠٨- المسند (١٢٤) از ابوالحسين محمّدبن احمد غسّانى صيداوى معروف به «ابن‏جُمَيْع» (د .٤٠٢ ق/ ١٠١٢م).
وى براى كسب دانش و شنيدن حديث شهرهاى شام، عراق، مصر، حجاز و ايران را زير پا نهاد. (١٢٥) ابن جُميع اثرى دارد به نام معجم الشيوخ. او دراين معجم استادانى را كه از آنان حديث شنيده، نام مى‏برد و شرح حال آنان را ياد مى‏كند. گلدزيهر اين معجم را همان مسند ابن جُميع دانسته و اين ظاهراً درست نباشد. (١٢٦) چه اينكه در پاره‏اى از منابع، هم معجم و هم مسند را از آثار او دانسته‏اند. (١٢٧) از مسند منسوب به «ابن جميع» نشانى در دست نيست.

١٠٩- مسند المُقِلّين من الامراء و السلاطين از ابوالقاسم تمّام بن محمّد رازى دمشقى (د . ٤١٤ ق/ ١٠٢٣ م).
وى از حديث و احوال راويان آگاه و از نگاه رجال‏شناسان اهل سنّت محدّثى ثقه بود. (١٢٨) تمّام در حديث تأليفاتى دارد. از مسند المقلّينِ او دستنوشته‏ هايى در دمشق، قاهره و چستربيتى وجود دارد. (١٢٩)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٦٦٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٦٢/١؛ همو، تقريب‏التهذيب، ٢٢/١.
٢ درباره ويژگيهاى اين دستنوشته نك: الالبانى، ص ١٤١؛ سزگين، ٣١٧/١/١؛ ابوبكر المروزى، مسند ابى‏بكر الصديق، مقدمّه مصحّح، صص ٨-٦، ٢٧-١٣.
٣ ابوبكر المروزى، پيشين، مقدمه مصحح، صص ٨-٧.
٤ سزگين، ٣١٧/١/١.
٥ ابن حجر، تهذيب التهذيب‏٢/١؛ كحاله ٨/٢.
٦ بزّار بر وزن عَطّار به زبان بغداديان به معناى فروشنده روغن بَزْرَكْ (دانه كتان) است. وى را از آن جهت كه روغن بزرك مى‏فروخته، بزّار ناميده‏اند. (صفى‏پورى، منتهى الارب، ذيل ماده بَزَر).
٧ ابونعيم، ذكراخبار اصبهان، ١٠٤/١؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٥٤/٢.
٨ الذهبى ميزان الاعتدال، ١٢٤/١؛ همو، تذكرة الحفاظ، همان جا.
٩ القاسمى، الفضل المبين، ص ٣٢٠؛ قس: الزركلى، ١٨٩/١.
١٠ السيوطى، تدريب الراوى، ١٤٤/١ (زيرنويس مصحّح)، ١٧٤/١.
١١ سزگين، ٣١٦/١/١.
١٢ حبيب الرحمن الاعظمى، مقدمه برمسند حُمَيدى، ٢٢/١.
١٣ كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢.
١٤ سزگين، همان جا.
١٥ عبدالمعطى امين قلعجى، مقدمه بر جامع المسانيد، ابن كثير، ص ١٢٢.
١٦ السبكى، طبقات الشافعيه، ٢٤٧-٢٤٦/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٥٣-٦٥٠/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٩٠-٤٨٩/٩؛ همو، تقريب التهذيب، ٢١٣/٢.
١٧ براى آگاهى بيشتر درباره اين دستنوشته وديگر آثار او نك: سزگين، ١٩٨-١٩٧/٣/١.
١٨ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٦٨٦/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢.
١٩ الذهبى، همان جا.
٢٠ الذهبى، پيشين، ٥٦٢/٢.
٢١ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
٢٢ ابن النديم، ص ٢٨٧ و ترجمه آن، ص ٤٢١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٦٠٧/٣؛ همو، تذكرةالحفّاظ، ٦٦٢/٢.
٢٣ ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ١١٧/١ . نيز نك: الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٧٥١/١.
٢٤ الذهبى، پيشين، ٦٩٢/٢؛ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢.
٢٥ الذهبى، پيشين، ٦٩٦/٢.
٢٦ الاشبيلى، فَهْرسه، ص ١٤٣.
٢٧ السيوطى، تدريب الراوى، ٣٦٤/٢؛ همو، حسن‏المحاضره، ٣٥٠-٣٤٩/١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
٢٨ ياقوت الحموى، معجم‏البلدان، ٢٨٢/٥؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٧٠١-٧٠٠/٢.
٢٩ الذهبى، همان جا.
٣٠ اسد حيدر، ٥٦١-٥٦٠/١.
٣١ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٧٠٣/٢؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٣٣٠ ؛ كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
٣٢ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٢/١؛ همو، تذكرة الحفّاظ، ٧٠٥-٧٠٣/٢.
٣٣ - سزگين، ٣٣٢/١/١.
٣٤ - سزگين، همان جا.
٣٥ - ابن حجر ، المطالب العاليه، ٤/١.
٣٦ - براى آگاهى بيشتر نك: سزگين، همان جا.
٣٧ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٧٠١/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ١٩٨/٢.
٣٨ - ابوموسى المدينى، خصائص المسند، ص ٢١.
٣٩ - الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٧٠٦-٧٠٥/٢.
٤٠ - ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ١١٤/٢. قس: الكتانى، الرسالة المستطرفة، ص ٥٤.
٤١ - البغدادى، هدية العارفين، ١٩٩/١.
٤٢ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٠٢/٢.
٤٣ - پيشين، ٧٥٣-٧٥٢/٢. نيز نك: كاتب چلبى، ١٦٨٣/٢؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢؛
٤٤ - ابن حجر، المطالب العاليه، ٤/١.
٤٥ - نك: سزگين، ٣٣٦-٣٣٥/١/١.
٤٦ - الالبانى، ص ٢٨٩ ؛ سزگين، همان جا.
٤٧ - ابونعيم، ذكراخبار اصبهان، ٣٣٤/٢.
٤٨ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٨٤/٣.
٤٩ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٣/٢.
٥٠ - ابونعيم، همان جا؛ الذهبى، همان جا.
٥١ - براى آگاهى از زندگى و احوال طبرى نك: الخطيب البغدادى، ١٦٩-١٦٢/٢.
٥٢ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٧١٣/٣. نيز نك:
G.H.A. Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam, vol. VII, p.٧٠٦.
٥٣ - سزگين، ١٩٦/٢/١.
٥٤ - محمد جواد الحسينى‏الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٠.
٥٥ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٢٠-٧١٩/٢.
٥٦ - سزگين، ٣٣٩/١/١.
٥٧ - الخطيب البغدادى، ١٦٩/٢. نيز: الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٧٦٧/٢.
٥٨ - الذهبى، پيشين، ٧٦٧-٧٦٦/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٣٠/٢.
٥٩ - الالبانى، ص ٣٠٢. درباره سِلَفى نك: ابن خلكان، وفيات الاعيان، ١٠٥/١.
٦٠ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٩١/٣؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢؛ همو، هدية العارفين، ٣٠/٢.
٦١ - الخطيب البغدادى، ٤٦٤/٩؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ٧٧٠/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٤٤٤/١.
٦٢ - الذهبى، پيشين، ٧٦٨/٢.
٦٣ - الخطيب البغدادى، همان جا.
٦٤ - الذهبى، پيشين، ٧٦٩/٢؛ همو، ميزان الاعتدال، ٤٣٥/٢.
٦٥ - الخطيب البغدادى، همان جا؛ سزگين، ٣٤٤/١/١.
٦٦ - نك: ميزان الاعتدال، ٤٣٦-٤٣٣/٢؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٧٧٢-٧٧١/٢.
٦٧ - سزگين، ٣٤٥/١/١.
٦٨ - سزگين، همان جا. براى آگاهى بيشتر درباره آثار او نك: البغدادى، هديةالعارفين، ٤٤٤/٢؛ سزگين، ٣٤٥-٣٤٣/١/١.
٦٩ - ابن النديم، صص ٢٨٩-٢٨٨ و ترجمه آن، ص ٤٢٣؛ البغدادى، هديةالعارفين، ٤٤٤/١.
٧٠ - الخطيب البغدادى، ١١١/١٠.
٧١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٣-٤٩٢/٢؛ همو، تذكرة الحفّاظ، ٧٣٩/٢.
٧٢ - الالبانى، ص ٢٣٧.
٧٣ - سزگين، ٣٤٦/١/١؛ قس: الالبانى، همان جا.
٧٤ - ابن النديم، ص ٢٨٨ و ترجمه فارسى آن، ص ٤٢٣.
٧٥ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٧٧٦/٢.
٧٦ - الالبانى، ص ٦٤؛ سزگين، ٣٤٧/١/١.
٧٧ - الخطيب البغدادى، ٤٠٢-٤٠١/٣.
٧٨ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
٧٩ - الذهبى، تذكرة ا لحفّاظ، ٨٢٣/٣؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٣٠٧/٢.
٨٠ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٨٣١-٨٢٩/٣؛ نيز نك: همو، ميزان الاعتدال، ٥٨٧/٢.
٨١ - براى آگاهى درباره آثار او نك: سزگين، ٣٥٥-٣٥٢/١/١.
٨٢ - البغدادى، هدية العارفين، ٥١٣/١؛ الزركلى، ٣٢٤/٣.
٨٣ - ابن النديم، ص ٢٨٨ و ترجمه آن، ص ٤٢٢.
٨٤ - الخطيب البغدادى، ٣١١-٣١٠/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٢٨/٣.
٨٥ - نك: سزگين، ٣٥٩/١/١.
٨٦ - ابن النديم، همان جا.
٨٧ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٤٨/٣؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ البغدادى، هديةالعارفين، ٥١٢/٢.
٨٨ - الذهبى، همان جا.
٨٩ - ابن حجر، المطالب العاليه، ٤/١.
٩٠ - الالبانى، ص ٣١٦؛ سزگين، ٣٦٤/١/١.
٩١ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٥٥/٣؛ البغدادى، هديةالعارفين، ٦٧٩/١.
٩٢ - الذهبى، پيشين، ٨٧٦/٣؛ البغدادى، پيشين، ٦٢/١.
٩٣ - كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
٩٤ - الخطيب البغدادى، ١٩٠-١٨٩/٤؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٢-٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٨٦٨/٣.
٩٥ - الالبانى، صص ١٤١-١٤٠؛ سزگين، ٢٣٧/٣/١.
٩٦ - الخطيب البغدادى، ٣٨٨/٨؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٨٨٢/٣؛ البغدادى، هدية العارفين، ٣٦٤/١.
٩٧ - سزگين، ٣٧٧/١/١.
٩٨ - الخطيب البغدادى، ٣٨٩-٣٨٧/٨؛ الذهبى، پيشين، ٨٨٢-٨٨١/٣.
٩٩ - البغدادى، هدية العارفين، ٣٦٤/١.
١٠٠ - الزركلى، ٣٤٠/٢.
١٠١ - الالبانى، ص ٢٨٤؛ سزگين، ٣٧٧/١/١.
١٠٢ - ابونعيم، ذكر اخباراصبهان، ١٩٩/١؛الذهبى، تذكرةالحفّاظ، ٩١٠/٣؛ نيز:البغدادى، ايضاح‏المكنون، ٤٨٢/٢؛ همو، هدية العارفين، ٦/١.
١٠٣ - كشف الظنون، ١٦٨٣/٢.
١٠٤ - درباره او وآثارش نك: الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ٩٠٥/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٢٧٠/١.
١٠٥ - ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ٣٣٥/١.
١٠٦ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٩١٣/٣.
١٠٧ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٣٦/١؛ همو، القول المسدّد، ص ٢٦؛ المدراسى، ذيل القول المسدد، ص ٧٨ و نيز : الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩١٣/٣.
١٠٨ - الذهبى، پيشين، ٩١٢/٣، ٩١٤.
١٠٩ - پيشين، ٩١٤-٩١٣/٣.
١١٠ - محمدبن فتّوح الحميدى، جذوةالمقتبس، صص ٨٩-٨٨.
١١١ - الاشبيلى، فهرسه، ص ١٤٣.
١١٢ - الذهبى، پيشين، ٩٥٦-٩٥٥/٣.
١١٣ - كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢. قطيعى منسوب است به جايى در بغداد به نام «قطيعة الرّقيق». (ياقوت، معجم‏البلدان،٣٧٧/٤).
١١٤ - الزركلى، ١٠٧/١.
١١٥ - ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ٢٨٣/١؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٩٥٦/٣؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
١١٦ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٤٨/٣؛ قس: القاسمى، الفضل المبين، ص ٤٠٧.
١١٧ - الذهبى، پيشين، ٩٤٩-٩٤٧/٣.
١١٨ - كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢.
١١٩ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢.
١٢٠ - الخطيب البغدادى، ٢٣٤/٧؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ٣٤٧-٣٤٦/١؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ١٠٢٣-١٠٢٢/٣.
١٢١ - الذهبى، همان جا. گفتنى است كه حنزابه نام مادربزرگ پدرى او بوده‏است (ابن خلكان، ٣٤٩/١).
١٢٢ - كاتب چلبى، ١٦٧٨/٢؛ البغدادى، هديةالعارفين، ٥٩/٢.
١٢٣ - ابن العماد، شذرات الذهب، ١٦٤/٣.
١٢٤ - سزگين، ٤٥٣/١/١. نيز نك:
Goldziher, muh. stud. II,p.٢٢٩.
١٢٥ - البغدادى، همان جا.
١٢٦ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٠٥٦/٣.
١٢٧ - الالبانى، ص ٢٤٥؛ سزگين ، ٤٦٧/١/١.



آشنايى اجمالى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند (٣)

١١٠- مسند اميرالمؤمنين أبى الحسن على‏بن ابى‏طالب از ابومحمّد عفيف الدّين عبدالرّحمن بن عثمان تميمى دمشقى (د . ٤٢٠ ق/ ١٠٢٩ م).
وى را محدّثى ثقه به شمار آورده‏اند. از اين مسند نسخه‏اى در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى‏شود. (١)

١١١- المسنداز ابوبكر احمدبن محمّد بن احمد بَرْقانى خوارزمى (د . ٤٢٥ ق / ١٠٣٤ م).
خوارزمى ابتدا در خوارزم و بغداد و سپس در جرجان، اسفراين، نيشابور و هرات حديث آموخت. سرانجام در بغداد سكونت گزيد و به آموزش و نشر حديث پرداخت. خطيب بغدادى او را ثقه، پارسا، استوار، خوش فهم، حافظ قرآن و آگاه به احكام فقه، بهره‏مند از دانش عربيّت، كثيرالحديث و... مى‏داند. (٢) در مسند خوارزمى احاديثى درج شده كه در صحيح بخارى و مسلم موجود است. (٣) در عين حال، شاه ولى اللَّه دهلوى براين باور است كه ميان صحيح بخارى و مسلم از يك سو و مسند خوارزمى از سوى ديگر فرقى هست به پهناى خاور و باختر. (٤) دانشمند ياد شده در دسته‏بندى خود از كتابهاى حديث اهل سنّت، مسند مزبور را از حيث اهميّت در رده چهارم قرار مى‏دهد. (٥) از مسند خوارزمى نسخه‏اى در كتابخانه آصفيه در حيدر آباد شناخته شده‏است. (٦)

١١٢- الجمع بين الصحيحين اثر ابوعبداللَّه محمد بن فَتُّوح حُمَيْدى اندلسى (د . ٤٤٨ ق/ ١٠٩٥ م).
حميدى پيرو مذهب ظاهرى و شاگرد ويار ابن حزم بود. او در اندلس، مصر، شام و عراق دانش آموخت و در بغداد ساكن گشت. ابن ماكولا او را به پاكى، عفّت، پارسايى و دانش دوستى ستوده است. از وى آثار بسيارى بر جاى مانده. (٧) او در كتاب يادشده، احاديث صحيح بخارى و مسلم را به روش مسندها مرتّب ساخته‏است. (٨) گويند: او برمندرجات آن دو كتاب مطالبى افزوده؛ امّا ميان سخنان خود و مندرجات آن كتابها نشانه يا مرزى قرار نداده وبا اين كار انتقادهايى را نسبت به خود برانگيخته‏است. (٩) بخشهايى از كتاب مزبور به صورت دستنوشته در كتابخانه ظاهريه يافت شده است. (١٠)

١١٣- مسند ابى بكر على شرط الشيخين‏ (١١) از ابوبكر احمد بن على مشهور به «خطيب بغدادى» (د . ٤٦٣ ق/ ١٠٧٢ م)،
حديث شناس، تاريخ‏دان و نويسنده كتاب معروف تاريخ بغداد. خطيب آثار بسيارى دارد كه برخى از آنها چاپ شده‏است. در فهرست تاليفات او از مسندهاى ديگرى نيز نام مى‏برند. (١٢) امّا از سرنوشت اين مسندها آگاهيى در دست نيست.

١١٤- جامع المسانيد (١٣) يا جامع‏المسانيد و الالقاب‏ (١٤) يا جامع المسانيد باَلْخَصِ الاسانيد (١٥) از ابوالفرج عبدالرحمن بن على قرشى بغدادى معروف به «ابن جوزى» (د. ٥٩٧ ق / ١٢٠١ م)
واعظ ، مفسّر، حديث‏شناس و تاريخ‏نگار حنبلى. وى آثار بسيارى از خود برجاى نهاده كه نام‏آورترين آنها، يكى المنتظم است؛ ديگرى تلبيس ابليس كه آن را به فارسى هم برگردانده‏اند. جامع‏المسانيداو كه كتابى بزرگ است، تاكنون چاپ نشده؛ امّا ظاهراً جزء نخست آن در قاهره در دارالكتب المصريه موجود است. (١٦) ابن جوزى در كتاب مزبور، احاديث صحيح بخارى و مسلم، جامع ترمذى و مسند احمد را فراهم آورده‏ (١٧) و آن احاديث را بر محور نامهاى صحابه و به ترتيب حروف الفباى نام آنان دسته بندى كرده‏ (١٨) و يك سده پس از او دانشمندى به نام ابوالعبّاس احمدبن عبداللّه معروف به محبّ طبرى (د . ٦٩٤ ق) كتاب مورد بحث را براساس موضوع مرتبّ ساخته است. (١٩) گفتنى است كه ابوالبقاء عُكْبَرى (د.٦١٦ ق) نحوى و فقيه حنبلى كتابى دارد به نام اعراب الحديث النبوى. اين اثر كه از كتابهاى نادرى است كه در زمينه اعراب احاديث پديد آمده و مى‏توان گفت در نوع خود كم‏نظير است، بر پايه جامع المسانيد ابن جوزى وبه ترتيب عناوين صحابه نوشته شده‏است. به عقيده مؤلّفِ اين كتاب، جامع المسانيد ابن جوزى كاملترين و فراگيرترين مسندهاست. (٢٠)

١١٥- المسند من عواليه اثر ابومحمّد عبدالغنى بن عبدالواحد مَقْدِسى دمشقى (د . ٦٠٠ ق / ١٢٠٣ م)
از دانشمندان حنبلى و صاحب تاليفات بسيار. وى در دمشق، بغداد، موصل، همدان، اصفهان و مصر دانش‏آموخت. عبدالغنى متون دينى را درباره صفات خداوند چنان ظاهر گرايانه تفسير مى‏كرد كه فقيهان برآشفتند و ريختن خونش را روا دانستند. در نتيجه، از دمشق به مصر گريخت وتا گاهِ مردن در آن جا در گمنامى بزيست. (٢١) از كتاب يادشده، دستنوشته‏اى در كتابخانه ظاهريه وجود دارد؛ (٢٢) امّا محتواى آن برما پوشيده‏است.

١١٦- مسند فضالة بن عُبيد اثر ابوعبداللَّه ضياءالدين محمّد بن عبدالواحد مَقْدِسى‏صالحى‏ (٢٣) (د. ٦٤٣ق / ١٢٤٥م).
وى در دمشق، مصر، بغداد، اصفهان، همدان، نيشابور، هرات و مرو از محدّثان زمان خويش حديث فراگرفت. معاصرانش دانش ومنش او راستوده‏اند. (٢٤) از چند وچون اين مسند آگاهيى در اختيار نگارنده نيست.

١١٧- القمر المنير فى المسند الكبير (٢٥) اثر ابوعبداللَّه محّب الدّين محمّد بن محمود معروف به «ابن نجّار» (د . ٦٤٣ ق / ١٢٤٥ م).
وى محدّث ، رجال شناس، تاريخ نگار و اديبى شافعى از مردم بغداد بود. او در جستجوى دانش طى ٢٧ سال شرق و غرب جهان اسلام را در نورديد و از سه هزار استاد بهره جست. ديانت، پارسايى، گستردگى روايت و نيروى فهم او مورد تأييد بسيارى از دانشمندان قرار گرفته است. ابن‏نجّار آثار بسيار دارد. معروفترين اثر او ذيل تاريخ بغداد است كه تكمله‏اى است بر تاريخ بغداد اثر خطيب بغدادى. او در القمر المنير مرويات هر صحابى را يكجا گزارش مى‏كند. (٢٦) از كتاب مزبور تاكنون نسخه‏اى يافت نشده‏است.

١١٨- المسند از ابوحفص ناصرالدّين عمربن عبدالمنعم طائى دمشقى (د . ٦٩٨ ق/ ١٢٩٩ م).
گويند: اين مسند در ٩٣ جزء بوده است. (٢٧) درباره اين مسند آگاهى بيشترى در اختيار نگارنده نيست.

١١٩- جامع المسانيد والسنن الهادى لِاَقْوَمِ سُنَن از عماد الدين ابوالفداء اسماعيل بن عمربن كثير قرشى دمشقى شافعى معروف به «ابن كثير» (د . ٧٧٤ ق / ١٣٧٣ م).
ابن كثير در آباديى از توابع دمشق زاده شد وبا برادرش به دمشق كوچيد و در جستجوى دانش مسافرتها كرد و سرانجام در دمشق زندگى را بدرود گفت. او شاگرد و داماد حافظ ابوالحجّاج يوسف مِزّى است. (٢٨) ابن كثير در شنيدن پاره‏اى از آثار گذشتگان با استاد خود شمس الدين ذهبى همدرس بوده‏است. وى آثار بسيارى از خود برجاى نهاده كه برخى از آنها در حيات مؤلّف در ميان اهل دانش معروف بوده. (٢٩) نام آورترين آثار او يكى تفسير قرآن و ديگرى البداية و النهاية است كه هر دو چاپ شده. امّا ويژگيهاى كتاب جامع المسانيد او كه اخيراً به كوشش دكتر عبدالمعطى امين قلعجى تصحيح، تكميل و چاپ شده، اجمالاً به شرح زير است:
الف - دراين كتاب كه مسند بزرگى است، احاديث صحاح ششگانه و مسندهاى احمد، بزّار، ابى يعلى و معجم كبير طبرانى به روش مسانيد فراهم آمده است. وى دراين كتاب مسانيدِ صحابه را براساس حروف الفباى نام آنان (آبى اللّحم، أبان، ابراهيم) مرتّب كرده و چنانچه در حديثى به سستى يا ضعفى برخورده، آن ضعف را روشن ساخته است. (٣٠)
ابن جزرى درباره تأليف اين كتاب مى‏نويسد:
«ابوبكر محمدبن عبدالله بن محبّ صامت مسند احمد را به ترتيب الفبايى نا م صحابه مرتّب ساخته و راويان را هم به همين روش بسان ترتيب كتابهاى اطراف مرتّب كرده ودر اين راه رنج فراوان برده. سپس... ابن كثير اين كتاب مرتّب را از مؤلّفش گرفته و احاديث كتابهاى ششگانه و معجم كبير طبرانى و مسند بزّار و مسند ابى يعلى‏را بدان افزوده و خود را به تلاش بسيار واداشته... و در نتيجه كتابى پديد آورده كه در گيتى بى‏مانند است». (٣١)
ب - گويا هدف ابن كثير از تاليف كتاب مورد بحث ادامه و تكميل و تدارك كاستيهاى كار استادش حافظ مزّى در تاليف تحفةالاشراف بمعرفة الاطراف بوده‏است. (٣٢)
ج - از آن جا كه مؤلّف در خزان زندگانيش نابينا شده، نتوانسته تاليف جامع المسانيد را به پايان رساند. (٣٣) افزون برآن، با گذشت زمان پاره‏ هايى از آن كتاب گم شده يا از ميان رفته است. بنابراين نسخه‏ هاى موجود، مسانيد چند تن از صحابه راندارد. بدين شرح: مسند خلفاى چهارگانه، مسند جابربن عبداللَّه، مسند عبداللَّه بن عبّاس، مسند عايشه، مسند ابوسعيد خدرى، مسند عبدالله بن عمروبن عاص، بخشهايى از مسند انس‏بن مالك وابوهريره. (٣٤) از همين رو مصحّح آستين همّت را بالازده وبه همان روش ابن كثير، به تكميل كار او پرداخته است. بنابراين، حدود هفده جلد از كل كتاب تاليف «عبدالمعطى امين قلعجى» است. (٣٥)
د - ابن كثير ابتدا احاديث صحابه كم روايت (مُقلّين) را آورده و سپس به تأليف مسانيد صحابه پر روايت (مُكثرين) پرداخته است. گفتنى است كه صحابى پر روايت نزد او كسى است كه احاديثش از هزار افزون باشد. بااين حال، او ابوبكر را با آنكه شمار احاديثش ١٢٨ فقره است، در شمار صحابيان پر روايت وابوذر را كه احاديثش از دويست افزون است، در ميان صحابه كم روايت مى‏آورد. (٣٦)
ه - در پاره‏اى موارد برحسب اتفاق و برخلاف قاعده‏اى كه پيش گرفته، از مسند طيالسى و مستدرك حاكم و... نيز حديث نقل مى‏كند. (٣٧)
و - ابن كثير در اين كتاب منهاى صحابه پرروايت، مرويات ٢٧٠٢ صحابى را آورده و شمار احاديث كتاب مزبور در شكل نهايى آن و همراه با مكرّرها از چهل‏هزار افزون است. (٣٨)

١٢٠- مسند الفاروق اميرالمؤمنين ابى حفص عمربن خطاب و اقواله على ابواب العلم از همان ابن كثير دمشقى.
ابن كثير در اين كتاب مرويات عمر را برپايه موضوع دسته‏بندى كرده‏است. اين كتاب كه دستنوشته‏اى از آن به خط مؤلّف در دارالكتب المصريّه وجود دارد، (٣٩) اخيراً به كوشش عبدالمعطى امين قلعجى به چاپ رسيده است.

١٢١- المسند الصحيح الحسن من احاديث السلطان ابى الحسن‏اثر شمس‏الدّين ابوعبدالله محمّد بن احمد بن مرزوق تِلِمْسانى‏ (٤٠) (د . ٧٨١ ق/ ١٣٨٠ م).
وى فقيهى سخنور از مردم تِلِمْسان بود كه مدّتى در مصر زيسته و از خود آثارى برجاى نهاده است. (٤١) نگارنده درباره چند و چون كتاب يادشده، اطلاعاتى در اختيار ندارد. به گفته زركلى، گزيده‏اى از آن كتاب در حدود ٢٤ صفحه همراه با ترجمه آن به زبان فرانسه منتشر شده و از اصل كتاب هم نسخه‏اى در كتابخانه اسكوريال موجود است. (٤٢)

١٢٢- مسند القراآت اثر اسماعيل بن اسحاق اَزْدى‏ (٤٣) (د . ٨٢٠ ق / ١٤١٧ م).
نگارنده درباره اين اثر و نويسنده‏اش آگاهى بيشترى در اختيار ندارد.

١٢٣- مسندُ الصَّحابةِ الذّينَ ماتوا فى زمانِ النبى (ص) اثر جلال الدين سيوطى (د. ٩١١ ه / ١٥٠٥ م).
درباره اين مسند در دنباله اين نوشتار در بخشى جداگانه سخن خواهيم گفت.
همچنين بخش افعال از جمع الجوامع سيوطى براساس مسانيد صحابه تنظيم شده‏است. با اين بخش هم در دنباله اين‏نوشتار آشنا خواهيم شد.

١٢٤- المسند الجامع تاليف دكتر بشّار عوّاد معروف (معاصر)، با همكارى سيّد ابوالمعاطى محمّد نورى، احمد عبدالرزّاق عيد، اَيْمَن ابراهيم زاملى و محمود محمّد خليل،
درباره اين مسند دريك بخش جداگانه سخن خواهيم گفت.

١٢٥- مسند الشّاميين اثر ابوزرعه (؟). در كشف الظنون در پى نام ابوزرعه در داخل گيومه افزوده‏اند: «شايد وى عبدالرحمن اوزاعى در گذشته به سال ١٥٧ هجرى باشد». (٤٤)
امّا نگارنده احتمال مى‏دهد اين مسند اثر محدّث شام ابوزرعه عبدالرحمّن بن عمرو دمشقى (د . ٢٨١ ق / ٨٩٥ م) باشد. از اين ابوزرعه، طحاوى و طبرانى و ديگران روايت مى‏كنند و ابوحاتم او را راستگو مى‏داند. (٤٥) گفتنى است كه مقصود از مسند شاميان، ظاهراً مسند آن دسته از صحابيانى باشد كه به شام كوچيده و در آن جا سكنى‏ گزيده‏اند.

١٢٦- جامع المسانيداثر جمال‏الدين نسايى (؟). بنابه گفته «چلبى»، «تاجى» در تذكرة الراغبين از اين‏كتاب نام مى‏برد (٤٦).
نگارنده درباره اين كتاب و مؤلّفش نتوانست اطلاعاتى به دست آورد.

١٢٧- مسند انس بن مالك اثر ابوجعفر محمّد بن حسين بن موسى حُنَينى (يا حسينى؟). (٤٧)
درباره اين مسند و مؤلّفش آگاهى بيشترى در اختيار نگارنده نيست.

١٢٨- مسندات انس بن مالك اثر مؤلّفى ناشناخته.
گرد آورنده در آغاز گويد: «اينها احاديث صحيحى است كه از ميان مرويات انس بن مالك بيرون كشيده‏ام». اين احاديث بخشى از يك مجموعه خطّى است كه در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران وجود دارد. (٤٨)

١٢٩- مسندات على‏بن‏ابى‏طالب (ع)از مؤلّفى ناشناخته.
گرد آورنده در آغاز گويد:
«اينها احاديثى نبوى (ص) است كه از مرويّات على‏بن ابى‏طالب بيرون كشيده‏ام. اين احاديث را قطب‏الدّين سيّد الحفّاظ ابوالعلاء حسن‏بن احمدبن محمّد بن سهل عطّار [؟] روايت مى‏كند. از آن ميان حديثى است كه على‏بن ابى‏طالب از رسول خدا روايت مى‏كند كه خداوند فرمود: "لااله الاّ اللَّه حِصْنى. فَمَنْ دَخَله اَمِن من عذابى". يعنى: "لااله‏الاالله دژ من است. هر كس بدان در آيد؛ از عذاب من ايمنى يابد"».
اين احاديث نيز بخشى از همان مجموعه خطّى پيش گفته‏است. مجموعه يادشده را در سده هشتم نگاشته‏اند. (٤٩)

١٣٠- المسند از مؤلّفى ناشناخته.
اين كتاب كه زير شماره ١٧٥٩/١ در كتابخانه مسجدگوهرشاد نگهدارى مى‏شود، به خط نسخ سده دهم نگاشته شده و چون آغاز و انجام آن افتاده، مؤلّف آن شناخته نشده‏است. اين كتاب احاديث نبوى (ص) را به روايت از صحابه در بر دارد. در كتاب مزبور كه با احاديث همسران پيامبر آغاز مى‏شود، از طريق عايشه ٥١ حديث وازطريق اُمّ سَلمه ٤٢ حديث آمده‏است.

١٣١- مسند الخلاف، كاتب چلبى كه ازاين اثر نام برده، (٥٠)
درباره ويژگيهاى آن و مؤلّفش آگاهيى به دست نمى‏دهد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - الالبانى، ص ٣٦٠؛ سزگين، ٤٨٢/١/١. درباره او نك: ابن العماد، شذرات الذهب، ٢١٥/٣.
٢ - تاريخ بغداد، ٣٧٤-٣٧٣/٤. نيز: الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٠٧٤/٣.
٣ - الخطيب البغدادى، همان جا؛ الذهبى، همان جا؛ كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢؛ سزگين ٤٧٤/١/١.
٤ - حجةاللَّه البالغه، ص ٢٨٢.
٥ - پيشين، ص ٢٨٤. قس: عبدالمنعم النّمر، احاديث رسول‏اللَّه كيف وصلتْ الينا، ص ١٢٧.
٦ - سزگين، ٤٧٤/١/١. براى آگاهى درباره ديگر آثار او نك: سزگين، همان جا؛ الزركلى، ٢١٢/١.
٧ - ابن خلكان، وفيات الاعيان، ٦١٦/٤؛ الذهبى ، تذكرة الحفّاظ، ١٢٢١-١٢١٨/٣.
٨ - كاتب چلبى، ٥٩٩/١؛ صبحى‏الصالح، علوم الحديث، ص ٤١؛ مديرشانه‏چى، علم الحديث، ص ٥٢.
٩ - كاتب چلبى، همان جا.
١٠ - الالبانى، صص ٢٥٩-٢٥٨.
١١ - محمد جواد الحسينى الجلالى، مقاله «المسند» (٢)، نور علم، شماره ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٣.
١٢ - نك: ياقوت، معجم‏الادبا، ٢٤٩-٢٤٨/١؛ الذهبى، تذكرةالحفاظ، ١١٣٩/٣.
١٣ - ابوالبقاء العكبرى، اعراب الحديث النبوى، تحقيق عبدالاله نبهان، ص ١ ؛ الذهبى، تذكرةالحفّاظ، ١٣٤٣/٣.
١٤ - كاتب چلبى، ٥٧٣/١؛ الزركلى، ٣١٧/٣.
١٥ - الكتانى، الرسالة المستطرفه، ص ١٧٦.
١٦ - ابوالبقاء العُكْبرى، پيشين، ص ١ (زير نويس مصحح).
١٧ - الكتانى، همان جا.
١٨ - ابوالبقاء العكبرى، همان جا.
١٩ - كاتب چلبى، همان جا؛ الكتانى، همان جا.
٢٠ - ابوالبقاء العكبرى، همان جا.
٢١ - الذهبى، تذكرة الحفاظ ، ١٣٧٣-١٣٧٢/٤.
٢٢ - الالبانى، ص ٣٥٤.
٢٣ - ابن رجب، الذّيل على طبقات الحنابله، ٢٣٩/٢.
٢٤ - ابن رجب، پيشين، ٢٤٠-٢٣٦/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ١٤٠٥/٤.
٢٥ - ياقوت، معجم‏الادبا، ١٠٤/٧؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٤٢٩/٤؛ البغدادى، هديةالعارفين. ١٢٢/٢.
٢٦ - ياقوت، پيشين، ١٠٤-١٠٣/٧؛ الذهبى، پيشين، ١٤٢٩-١٤٢٨/٤.
٢٧ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/٢؛ همو، هدية العارفين، ٧٨٨/١.
٢٨ - ابن حجر، الدرر الكامنه فى تراجم المأة الثامنه، ٣٧٣/١؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٢٣١/٦.
٢٩ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٥٠٨/٤.
٣٠ - ابن كثير، جامع المسانيد، ١١-١٠/١ و نيز نك: كاتب چلبى، ٥٧٣/١.
٣١ - ابن الجرزى، المصعد الاحمد، ص ٣٩.
٣٢ - عبدالمعطى امين قلعجى، مقدمه جامع المسانيد، صص ٢٣٩-٢٣٦.
٣٣ - ابن الجرزى، پيشين، ص ٤٠.
٣٤ - عبدالمعطى امين قلعجى، پيشين، صص ٢٤٩-٢٤٦.
٣٥ - پيشين، صص ٢٦٥-٢٦٢.
٣٦ - پيشين، ص ٢٥٥.
٣٧ - پيشين، ص ٢٥٦.
٣٨ - پيشين، ص ٢٦٢، ٢٦٧ . براى آگاهى بيشتر درباره ويژگيهاى جامع المسانيدِ ابن كثير نك: عبدالمعطى امين قلعجى، پيشين، صص ٢٥٩-٢٥١.
٣٩ - پيشين، ص ٢٠٣، ٢٤٧.
٤٠ - البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨٢/٢.
٤١ - درباره آثار اونك: البغدادى، هدية العارفين، ١٧٠/٢؛ الزركلى، ٣٢٨/٥.
٤٢ - الاعلام، ٣٢٨/٥.
٤٣ - كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢.
٤٤ - پيشين، ١٦٨٣/٢.
٤٥ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٦٢٤/٢.
٤٦ - كشف الظنون، ٥٧٤/١.
٤٧ - پيشين، ١٦٨٢/٢.
٤٨ - دانش‏پژوه، فهرست كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ٢١/٨.
٤٩ - پيشين، همان جا.
٥٠ - كاتب چلبى، ١٦٨٢/٢.

۵
بخش چهارم بخش چهارم :

آشنايى با مسندهايى كه به راويان خود منسوبند (١)

پس از آشنايى با مسندهايى كه به مؤلّفان خود منسوبند، وقت آن است كه درباره مسندهايى سخن بگوييم كه به نام راويان خود شناخته مى‏شوند. در آغاز بايد دانست، شمار اين مسندها از مسندهاى گونه نخست بسيار كمتر است:

١- مسند ابى‏حنيفه از ابوعلى حسن بن زياد لُؤْلُؤْيى (د . ٢٠٤ ق / ٨١٩ م).
درباره مسندهاى ابوحنيفه در دنباله اين نوشتار در يك بخش مستقل سخن خواهيم گفت.

٢- مسند حديث الاوزاعى اثر ابوسعيد عبدالرّحمن بن ابراهيم اموى دمشقى معروف به «دُحَيْم» (١) (د . ٢٤٥ ق/ ٨٥٩ م).
وى در عصر خودش محدّث شام و پيرو مذهب اوزاعى بود. دحيم مدّتى در اردن و فلسطين عهده‏دار قضاوت بود. او از سفيان بن عينيه و بقّى بن مَخْلَد حديث آموخته. احمدبن حنبل و يحيى‏بن مَعين او را بزرگ مى‏داشته‏اند. رجال‏شناسان عامّه او را با واژه‏ هايى چون ثقه، حافظ، حجّت و استوار ستوده‏اند. (٢) از فهرست ابن خير بر مى‏آيد كه اين مسند كه در چهارجزء بوده، در سده ششم در اندلس تا اندازه‏اى رواج داشته‏است. (٣) از سرنوشت اين مسند دراين روزگار آگاهيى در اختيار نداريم.

٣- مسند مالك بن انس اثر ابوداوود سليمان بن اشعث اَزْدىِ سجِستانى‏ (٤) (د . ٢٧٥ ق / ٨٨٨ م).
ابوداوود محدّثى بلندآوازه و گردآورنده سنن سومين كتاب از صحاح ششگانه اهل سنّت است. وى از استادان بسيارى كه شمارشان به سيصدتن مى‏رسد، حديث آموخته. نام‏آورترين استاد او همانا احمدبن حنبل است. وى افزون بر احاديث فراوانى كه از او شنيد و بعدها در گردآورى سنن از آنها بهره جست، در مجالس گوناگون پاسخ پرسشهايى در فقه و ديگر زمينه‏ ها را از او گرفت و بيشتر اين پرسش و پاسخها را در كتاب مسائل نقل كرد. ترمذى، نسايى و ابوعوانه اسفراينى از معروفترين راويان و شاگردان او هستند. (٥) ظاهراً از مسند يادشده تاكنون نسخه‏اى يافت نشده باشد.

٤- مسند حديث ثابت البُنانى از ابواسحاق اسماعيل بن اسحاق جَهْضَمى بصرى‏ (٦) (د . ٢٨٢ ق / ٨٩٦ م).
در بخش پيشين (زير شماره ٤٨) درباره گردآورنده اين مسند سخن گفته شد. گفتنى است كه ابومحمّد ثابت بن اسلم بُنانى بصرى يكى از تابعان است كه در سال ١٢٣ هجرى در گذشته. رجال‏شناسان اهل سنّت او را ثقه و عابد دانسته‏اند. (٧)

٥- مسند حديث يحيى بن سعيد الانصارى و ايوب السَّخْتيانى از دانشمند پيشگفته. (٨) ناگفته نماند كه يحيى بن سعيد انصارى مدنى (د . ١٤٣ ق)
از فقيهان و محدّثان عصر تابعان و مدّتى قاضى مدينه بوده‏است. (٩) همچنين ابوبكر ايّوب بن كيسان سَخْتيانى بصرى (د . ١٣١ ق) از فقيهان و عابدان نامدار در دوره تابعان است. سنيّان وى را ثقه دانسته و سخت ستوده‏اند. (١٠)

٦- مسند مالك از ابوعبدالرّحمن احمدبن شعيب نسايى‏ (١١) (د . ٣٠٣ ق / ٩١٥م).
درباره نسايى در بخش پيشين سخن گفته شد. مسند مالك گويا در سده ششم در اندلس تا اندازه‏اى رواج داشته، (١٢)ولى اكنون از آن جز نامْ نشانى در دست نيست.

٧- مسند منصوربن زاذان از همان نسايى پيشگفته. (١٣) ابوالمغيره منصوربن زاذان ثقفى واسطى (د . ١٣١ ق)
يكى از تابعان است. رجال‏شناسان اهل سنّت از او چهره‏اى ثقه، درستكار، عبادت‏پيشه و شايسته اعتماد ترسيم كرده‏اند. (١٤) از اين مجموعه هم گويا نسخه‏اى يافت نشده باشد.

٨- مسند حديث الزّهرى بعلله والكلام عليه.

٩- مسند حديث شعبة بن الحّجاج.

١٠- مسند حديث سفيان بن سعيد الثّورى.

١١- مسند حديث ابن جُريج.

١٢- مسند حديث يحيى بن سعيد القطان
در هشت جزء.

١٣- مسند حديث فضيل بن عياض و داود الطّايى و مفضّل بن مهلل السّعدى.

١٤- مسند حديث شعبه و سفيان الثورى.
جملگى اين مجموعه‏ ها را در شمار آثار نسايى نام برده‏اند. (١٥) نسايى در مجموعه اخير، گويا احاديثى را گردآورده كه شعبه روايت كرده، ولى سفيان روايت نكرده يا سفيان نقل كرده، ولى شعبه آنها را روايت نكرده‏است. (١٦) از فهرست «ابن خير» فهميده مى‏شود كه اين مجموعه‏ ها تا اندازه‏اى در سده ششم وپيش از آن در انجمنهاى علمى مطرح بوده‏است.

١٥- مسند حديث سفيان بن عُيينه.

١٦- مسند حديث شعبة بن الحجّاج
در نُه جزء.

١٧- مسند حديث سفيان بن سعيد الثورى.
جملگى از ابوبشْر محمّد بن احمدبن حمّاد انصارى دولابى رازى‏ (١٧) (د . ٣١٠ ق/ ٩٢٢ م) محدّث و مورّخ ايرانى. وى براى آموختن دانش به بغداد، بصره، حجاز، شام و مصر سفر كرد. او در مصر ضمن اندوختنِ دانش به پيشه ورّاقى نيز مى‏پرداخت. (١٨) ابوبشر در فقه بر مذهب ابوحنيفه بود و دراين راه بسيار پا فشارى داشت. (١٩) وى را محدّثى چيره‏دست مى‏دانند؛ (٢٠) ولى برخى از پيشينيان به حديث او خرده گرفته، ضعيفش دانسته‏اند. (٢١) در عين حال كسانى چون ابن ابى‏حاتم، طَبَرانى و ابن حِبّان بُستى از او روايت كرده‏اند. (٢٢) ابوبشر افزون بر حديث در تاريخ و رجال هم مهارت داشت و دراين زمينه‏ ها تأليفاتى بر جاى نهاده است. (٢٣) از مسندهاى يادشده تا كنون نسخه‏اى يافت نشده‏است.

١٨- مسند عمربن عبدالعزيز اثر ابوبكر محمّد بن محمّد بن سليمان اَزْدى واسطى معروف به «ابن با غَنْدى» (د . ٣١٢ ق / ٩٢٥ م).
وى در سفرهاى علمى‏اش از دانشمندان بلندآوازه‏اى چون على‏بن مدينى حديث شنيد. ابن شاهين و ابن‏مُقرى از او حديث نقل كرده‏اند. ابن باغندى از حفظ پياپى حديث مى‏خواند و شايد همين باعث شده تا نامهاى راويان را در هم‏آميزد و در نتيجه او را به تصحيف و تدليس متّهم سازند ودر شمار ضعيفان ياد كنند. (٢٤) اين مسند چاپ شده؛ (٢٥) ولى نگارنده نتوانست بدان دست يابد. گويند: وى اين مسند را براساس صحابيانى كه در فاصله عمر دوم و پيامبر (ص) بوده‏اند، تدوين كرده‏است. (٢٦)

١٩- مسند حديث مالك منسوب به ابوالعَرَب محمّد بن احمد تميمى مغربى (د . ٣٣٣ ق / ٩٤٥ م).
وى محدّث، رجال‏شناس، تاريخ‏نگار و فقيهى مالكى از مردم قيروان و از تبار فرمانروايان آن ديار بود. (٢٧) معروفترين اثر او كتاب طبقات علماء افريقيّه وتونس است كه در الجزاير و تونس به چاپ رسيده. در ميان آن بخش از آثار ابوالعرب كه يافت نشده، كتابى به چشم مى‏خورد به نام مسند حديث مالك. (٢٨)

٢٠- مسندابى‏حنيفه از ابوالحسين عمربن حسن‏شيبانى معروف به «ابن‏الأُشنانى» (د.٣٣٩ق/٩٥٠م).
نك: دنباله اين نوشتار،بخش مسندهاى ابوحنيفه.

٢١- مسند ابى حنيفه از ابومحمّد عبداللّه بن محمّد بخارى حارثى معروف به «عبداللّه استاد» (د . ٣٤٠ ق / ٩٥١ م)
نك: دنباله اين نوشتار، بخش مسندهاى ابوحنيفه.

٢٢- مسند مالك‏اثر ابو محمّد قاسم بن اَصْبَغ قُرْطبى (د . ٣٤٠ ق/ ٩٥١ م)،
محدّث اندلس. وى در قرطبه، بغداد، كوفه و مكّه از محدّثان بزرگ زمان خويش حديث شنيد تا آن جا كه در حديث و رجال مهارت يافت. او در روزگار پيرى به فراموشى دچار شد و چون خود اين را احساس كرد از روايت حديث دست كشيد تا مبادا دانش خويش‏ر ا تباه سازد. ابن اصبغ جز مسند يادشده، آثار ديگرى هم دارد، از جمله صحيحى به سبك صحيح مسلم فراهم آورده‏است. (٢٩) از مسند يادشده گويا نسخه‏اى در دست نباشد.

٢٣- مسندالامام الشافعى تاليف ابوالعبّاس محمّد بن يعقوب اصمّ‏نيشابورى (د . ٣٤٦ ق / ٩٥٧ م).
مقصود از مسند شافعى مجموعه احاديث مرفوع و موقوفى است كه نزد محمّد بن ادريس شافعى‏ (٣٠) متداول بوده و در مطالعات فقهى و فتواهايش بدانها استناد مى‏كرده. اين احاديث را ابوالعبّاس محمّد بن يعقوب اصمّ‏ (٣١) در ضمن كتاب الاّم و غيره از ربيع بن سليمان مرادى (د . ٢٧٠ ق) شنيده و فراگرفته است. كتابهايى كه ربيع آنها را به استثناى مقدار بس‏اندكى از شافعى شنيده‏است.
مدوّن اين احاديث در اين كتاب كه به نام مسند شافعى شناخته شده، كسى است به نام ابوعمرو محمّد بن جعفر بن مطر نيشابورى (د . ٣٦٠ ق). «ابن مطر» كه شاگرد، يار و همراه اصمّ بوده، به اشاره و خواست استادش اين احاديث را در كتاب مزبور گرد آورده. البتّه برخى گويند: او اين كار را براى خودش، نه براى استادش، انجام داده است. همچنان كه برخى هم گفته‏اند: گردآورنده اين كتاب خودِ اصمّ مى‏باشد. بنابراين، احاديث اين مجموعه شنيده‏ هاى ابن مطراست از ابوالعبّاس اصمّ در ضمن سماع كتاب الامّ از وى. همانگونه كه اصمّ آنها را از ربيع و ربيع از شافعى شنيده‏است. (٣٢) پس باتوجّه به عبارت ابهام برانگيز برخى از محققّان، (٣٣) بايد دانست: انتساب اين مجموعه به شافعى از جهت روايت محتواى آن است؛ نه از جهت گردآورى و تأليف آن. گفتنى است كه در جاى جاى مسند شافعى نام اصمّ به عنوان راوى احاديث به چشم مى‏خورد؛ ولى از ابن مطر - تاجايى كه نگارنده بررسى كرد - نشانى ديده نمى‏شود.

ترتيب مسند شافعى:
مسند شافعى‏خواه با راهنمايى اصمّ گرد آمده باشد و خواه بدون راهنمايى او؛ نه براساس صحابه مرتّب شده ونه بر اساس ابواب. از همين رو ابن حجر در تعجيل‏المنفعه گويد:
«آن كس كه حديث شافعى را گرد آورده، آن احاديث را نه به شيوه مسانيد مرتّب ساخته و نه به ترتيب ابواب واين كوتاهى بس بزرگى است. زيرا به استخراج آن احاديث از كتاب الاّم و غيره بسنده كرده وآنها را به همان صورت كه به دستش رسيده، كنار هم نهاده. به همين جهت در بسيارى از جاها در آن تكرار رخ داده است». (٣٤)
با توجّه به آنچه در بالا گفته شد، اگر به عناوين كتاب مورد بحث نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد كه احاديث آن يا بربابهايى از موضوعات فقهى دلالت مى‏كند، ولى در توزيع احاديث در آن بابها دقّتى به‏كار نرفته ويا زير عناوينى آورده شده كه به موضوعات فقهى دلالت نمى‏كند؛ بلكه تنها در عنوان به ذكر مأخذ احاديث بسنده شده؛ مانند:
«مِنْ كتاب اختلاف مالك و الشّافعى»= احاديثى كه از كتاب اختلاف مالك و شافعى گرفته شده است (ص ٢١١).
«مِنْ كتاب الرّساله»= احاديثى كه از كتاب الرساله برگرفته شده است (ص ٢٣٣).
«مِن كتاب ابطال الاستحسان»= رواياتى كه از كتاب ابطال الاستحسان گرفته شده‏است. (ص ٢٦٤).
«مِنْ كتا ب‏احكام القرآن»= احاديثى كه از كتاب احكام القرآن بيرون كشيده شده است. (ص ٢٦٦).
«مِنْ كتاب السير على سير الواقدى» = رواياتى كه از كتاب السير على‏سير الواقدى استخراج شده‏است (ص ٣٥٣).
«من كتا ب‏جماع العلم» = احاديثى كه از كتاب جماع العلم برگرفته شده‏است (ص ٣٥٥).
«من كتاب اختلاف على و عبداللّه» = احاديثى كه از كتاب اختلاف على و عبداللّه گرفته شده‏است‏ (٣٥) (ص ٣٨٥).
با اين وصف، كتاب مزبور از تبويبى شايسته برخوردار نيست. زيرا نه به شيوه كتابهايى چون مسند احمد بن حنبل تنظيم شده ونه از نظم مجموعه‏ هاى حديثى ديگر پيروى مى‏كند. اين كاستى همواره مانعى بوده‏است در برابر محققّان براى بهره‏ورى از اين كتاب.
با توجّه به همين كاستى، حديث‏پژوه و فقيه حنفى «محمّد عابد سندى» (٣٦) (د . ١٢٥٧ ق) به بازسازى اين كتاب پرداخته، آن را بر پايه ابواب فقهى (از كتاب الايمان والاسلام... تاكتاب المناقب) مرتّب ساخته است. سندى پيش از اين، چنين كارى را درباره مسندابى حنيفه نيز انجام داده است. اين دانشمند در ترتيب مسندالامام الشافعى‏آن دسته از احاديث را كه از لحاظ لفظ و معنا تكرارى بوده، كنار نهاده وبا اين كار كتاب خويش را از احاديث تكرارى پالوده است. (٣٧) ترتيب سندى به كوشش محمّد زاهد كوثرى به صورتى شايسته و زيبا در قاهره چاپ شده‏است.
بايد افزود: آنطور كه از شماره‏گذارى احاديث در ترتيب مسندالامام الشافعى فهميده مى‏شود، مسند شافعى بدون در نظر گرفتن احاديث مكرّر ١٧٢١ حديث را در بر دارد. اين در حالى است كه برخى تعداد احاديث اين كتاب را با مكرّرها ١١٩٠ حديث و با حذف مكرّرها ٩٤٠ حديث دانسته‏اند. بنابه گفته اخير اين ٩٤٠ حديث شامل ٨٢٠ حديث مسند و مرفوع و ١٢٠ حديث مرسل، منقطع و مُعْضَل مى‏شود. (٣٨)

گزيده‏ ها و شروح مسند شافعى
بر مسند شافعى شرحهايى نوشته شده كه مهمترين آنها بدين قرار است:

١- شافى العِىّ به خامه ابوالسعادات مبارك بن محمّد معروف به ابن اثير جزرى (د . ٦٠٦ ق).

٢- شافى العينى (يا العِىّ) على مسند الشافعى به خامه جلال‏الدين سيوطى.
همچنين گزيده‏ هايى هم از كتاب مورد نظر فراهم شده كه يكى گزيده‏اى است به نام المنتخب المرضى من مسند الشافعى اثر زين‏الدّين عمربن احمد شماع حلبى. (٣٩)
در پايان اين بخش، يادآورى مى‏شود كه روايات شافعى در خلال آثارش توّسط ديگران هم روايت شده‏است. چنانكه محدّث حنفى ابوجعفر احمدبن محمّد طحاوى (د . ٣٢١ ق) از طريق دايى خويش اسماعيل بن يحيى مُزَنى (د . ٢٦٤ ق) احاديث شافعى را روايت مى‏كند. (٤٠)
مسند شافعى هم بطور مستقل و هم در ضمن كتابى به نام المجموعة الفقهيّه منتشر شده‏است.

٢٤- مسند الاعمش. (٤١)

٢٥- مسند شعبة بن الحّجاج.

٢٦- مسند سفيان، (٤٢) جملگى از ابوالقاسم سليمان بن احمد طَبَرانى (د. ٣٦٠ ق/ ٩٧١ م).
در بخش پيش (زير شماره ٩٩) درباره طبرانى و آثارش سخن گفته شد. غير از مسندهاى يادشده، ابن مَنده اصفهانى در ضمن بر شمردن آثار طبرانى از چند مسند ديگر هم نام برده؛ ولى خودش بيشتر آنها را نديده است. بدين قرار:
مسند ابى‏اسحاق السّبيعى، مسند روح بن قاسم، مسند حارث العكلى، مسند ابن‏عجلان، مسند ابى ايوّب الافريقى، مسند زياد الجصّاص و مسند زافر. (٤٣)

٢٧- مسند حديث الاوزاعى از همان سليمان بن احمد طبرانى. (٤٤)
كاتب چلبى از اثرى به همين نام ياد مى‏كند؛ امّا درباره مولّف آن سخنى نمى‏گويد. (٤٥) نگارنده احتمال مى‏دهد آن مسند همين اثر طبرانى باشد كه چلبى از مؤلّف آن آگاهى نداشته است.

٢٨- مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبداللّه بن عَدِىّ جرجانى (د.٣٦٥ ق/ ٩٧٦ م).

٢٩- مسند ابى حنيفه اثر ابوالحسين محمدبن مظّفر (د. ٣٧٩ ق/ ٩٨٩ م).

٣٠- مسند ابى‏حنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمّد معروف به «شاهدعدل» (د.٣٨٠ ق / ٩٩٠ م).

٣١- تهذيب مسند الامام ابى حنيفه‏اثر ابوبكر محمّد بن ابراهيم اصفهانى معروف به «ابن مُقْرى» (د . ٣٨١ ق/ ٩٩١ م).
درباره جملگى اين مجموعه‏ ها در بخش مسندهاى ابو حنيفه سخن خواهيم گفت.

٣٢- مسند نافع بن ابى نُعيم القارى المدنى از همان ابن مقرى اصفهانى.
نافع يكى از قاريان هفتگانه و آموزگار قرائت مردم مدينه بوده‏است. وى كه از اتباع تابعان مى‏باشد، بنابه گفته خودش قرآن را از هفتاد تن از تابعان فرا گرفته است. (٤٦) او كم و بيش با حديث نيز سروكار داشته؛ از همين رو مجموعه‏ هاى پراكنده‏اى از مرويات او را يافته‏اند كه از طريق برخى از تابعان از ابوهريره روايت كرده‏است. شمار اين مرويات از صد حديث بيشتر نيست‏ (٤٧) و گويا همين احاديث را ابن مقرى به نام مسند نافع بن ابى نعيم فراهم آورده و روايت كرده‏است. از اين مجموعه كوچك دستنوشته‏ هايى در دمشق و قاهره وجود دارد. (٤٨)

٣٣- «كتابٌ فيه اربعونَ حديثاً من مسند بُرَيْد بن عبداللّه بن ابى بُرْدَه عن جدّه ابى بُرْدَة بن موسى عن ابى موسى الاشعرى» اثر ابوالحسن على بن عمردار قُطْنى (د. ٣٨٥ ق / ٩٩٥ م)
صاحب سنن و محدّث و رجال‏شناس بلند آوازه. شهرت دارقطنى بيشتر به خاطر نقد راويان حديث و جرح و تعديل آنان است. معمولاً رجال‏شناسان اهل سنّت در دوره‏ هاى بعد، داورى او را درباره راويان معيار مى‏دانند. (٤٩)
امّا درباره بُرَيد، بايد دانست كه وى از مردم كوفه و نواده صحابى ابوموسى اشعرى است. سفيان ثورى و سفيان بن عُيَيْنه و ديگران از او روايت مى‏كنند. ابن‏معين و ديگران او را ثقه دانسته‏اند؛ ولى ابوحاتم، ابن حنبل و نسايى بر او خرده‏ هايى گرفته‏اند. (٥٠) درباره مجموعه ياد شده بايد گفت: مجموعه احاديثى وجود داشته كه بريد آنها را از طريق نيايش از ابوموسى اشعرى روايت كرده واين مجموعه در زمانهاى بعد مسند بُريد نام گرفته است. اثر يادشده كه چهل حديث را در بر دارد، گزيده‏اى از آن مجموعه است كه به دست ما رسيده. اين گزيده را دارقطنى تحرير كرده ونسخه آن در استانبول در كتابخانه شهيد على موجود است. (٥١)

٣٤- مسند احاديث ابراهيم بن ادهم الزّاهد از ابوعبداللّه محمّد بن اسحاق عَبْدى اصفهانى معروف به «ابن مَنْدَه» (د . ٣٩٥ ق / ١٠٠٥ م).
درباره مولّف اين مجموعه در بخش مسندهاى ابوحنيفه سخن خواهيم گفت. امّا راوى اين مجموعه احاديث، همان ابواسحاق ابراهيم بن ادهم تميمىِ عجْلى بلخى عارف و زاهد نامدار سده دوم است كه شرح حال نگاران و رجال‏شناسان او را در شمار محدّثان آورده و راويانِ حديثْ احاديثى از او نقل كرده‏اند. (٥٢) ابراهيم ادهم ظاهراً در سالهاى پايانى عمرش نقل و روايت را رها كرد. از قول او آورده‏اند كه گفت: «سه چيز مرا از اين كار بازداشت، يكى شكر نعمت، ديگر استغفار از معصيّت، سه‏ديگر آماده شدن براى مرگ». (٥٣) از مسند ابراهيم بن ادهم نسخه‏ هايى در دار الكتب قاهره وجود دارد. (٥٤) اين مجموعه كوچك به كوشش مجدى سيدابراهيم در قاهره (١٩٨٨ م) چاپ شده‏است.

٣٥- روايةٌ لمسند ابى حنيفه از همان ابن مَنْده اصفهانى.

٣٦- مسند ابى حنيفه از حافظ ابونُعَيم احمدبن عبداللّه اصفهانى (د . ٤٣٠ ق/ ١٠٣٨ م).

٣٧- مسند ابى حنيفه‏از ابوعبداللّه حسين بن محمّد بن خسرو بلخى (د . ٥٢٠ ق / ١١٢٦ م).

٣٨- مسند ابى حنيفه از ابوبكر محمّد بن عبدالباقى معروف به «قاضى مارستان» (د . ٥٣٥ ق/ ١١٤١ م).

٣٩- مسند مكحول و ابى حنيفه از على‏بن حسن بن عساكردمشقى (د . ٥٧١ ق/ ١١٧٥ م).

٤٠- مسند ابى حنيفه از حسام الدّين ابوالحسن على‏بن احمدبن مكّى رازى (د . ٥٩٨ ق / ١٢٠١ م).

٤١- جامع مسانيد الامام الاعظم اثر ابوالمُؤيَّد محمّد بن محمود خوارزمى (د . ٦٤٥ ق/ ١٢٤٧ م).

٤٢- مسند ابى حنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حَصْكَفى (د . ٦٥٠ ق / ١٢٥٢ م).

٤٣- مسند ابى حنيفه از ابوعلى صدرالدّين حسن بن محمّد بكْرى تَيْمى نيشابورى (د . ٦٥٦ ق / ١٢٥٨ م).

ياد آورى: درباره جملگى اين مجموعه‏ ها در «بخش مسندهاى ابو حنيفه» سخن خواهيم گفت.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - الاشبيلى، فهرسه، ص ١٤٨.
٢ - ابن حجر، تقريب التهذيب، ٤٧١/١؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٤٨٠/٢.
٣ - الاشبيلى، همان جا.
٤ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ١٧٠/٤؛ السيوطى، تدريب الرّاوى، ٣٦٣/٢.
٥ - ابن حجر، پيشين، ١٧٣-١٦٩/٤؛ الذّهبى، تذكره الحفّاظ، ٥٩١/٢.
٦ - البغدادى، هدية العارفين، ٢٠٨-٢٠٧/١.
٧ - الذهبى، تذكره الحفّاظ، ١٢٥/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ١١٥/١.
٨ - الاشبيلى، فهرسه، ص ١٤٨.
٩ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٣٧/١.
١٠ - الذهبى، پيشين، ١٣٠/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٨٩/١.
١١ - السيوطى، تدريب الرّاوى، ٣٦٤/٢؛ همو، حسن المحاضره، ٣٥٠-٣٤٩/١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٥٦/١.
١٢ - الاشبيلى، فهرسة ، ص ١٤٥.
١٣ - السيوطى، تدريب الراوى، ٣٦٤/٢.
١٤ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ١٤١/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٧٥/٢.
١٥ - الاشبيلى، پيشين، صص ١٤٨-١٤٥.
١٦ - پيشين، ص ١٤٦.
١٧ - پيشين، صص ١٤٧-١٤٦.
١٨ - الذّهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٥٩/٢.
١٩ - ابن حجر، لسان الميزان، ٤٢/٥.
٢٠ - ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ٦٧٨/١٤.
٢١ - الذهبى، سير اعلام النبلاء، ٣١٠/١٤؛ همو، ميزان الاعتدال، ٤٥٩/٣.
٢٢ - ابن عساكر، همان جا؛ الذهبى ، تذكرة الحفّاظ ، ٧٥٩/٢.
٢٣ - ابن خلكان، وفيات الاعيان، ٣٥٢/٤.
٢٤ - الخطيب البغدادى، ٢١٣-٢٠٩/٣؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٣٧-٧٣٦/٢.
٢٥ - سزگين، ٣٤٠/١/١.
٢٦- G.H.A.Juynboll, MUSNAD, Encyclopaedia of Islam,Vol. VII, p.٧٠٦
٢٧ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٨٩/٣.
٢٨ - القاضى عياض، ترتيب المدارك، ٣٣٥/٣.
٢٩ - الذّهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٥٤-٨٥٣/٣.
٣٠ - ابوعبداللّه محمّد بن ادريس شافعى پيشواى يكى از چهار مذهب فقهى معروف اهل سنّت در سال ١٥٠ قمرى در غزّه (و به قولى در عَسْقلان يا يمن يا مِنى‏) زاده شد. در مكّه باليد و در هفت سالگى قرآن و در ده سالگى موطّأ مالك را حفظ كرد وبه دست مسلم بن خالد زنجى (د . ١٧٩ ق) مفتى مكّه، فقيه گشت. سپس در مدينه ملازم مالك شد. در سال ١٩٥ قمرى دوبار به بغداد آمد و چندماهى‏در آن جا درنگ كرد. شافعى در واپسين سالهاى زندگيش براى ترويج آراء و نظريات خود به مصر رفت. در آن جا ضمن آموزش به بازنگرى و تكميل نوشته‏ هايش پرداخت و كتابهاى الاّم‏و الرّساله و... را بر شاگردانش املا كرد. وى در سال ٢٠٤ در همان‏جا در گذشت. احمدبن حنبل او را احياگر دين در سرآغاز سده سوم مى‏داند. (ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣١-٢٥/٩؛ السيوطى، حسن‏المحاضره، ٣٠٤-٣٠٣/١).
سنيّان شافعى را پايه‏گذار دانش اصول فقه مى‏دانند. زيرا به عقيده آنان او نخستين بار الرساله را در اين موضوع نگاشته است. (نك: ابوزهره، الشافعى: حياته وعصره، آراؤه و فقهه، صص ١٩٧-١٩٦؛ سزگين، ١٨٠/٣/١). ولى دانشمندان شيعه اين را درست نمى‏دانند وبراين باورند كه نخستين بار امام باقر (ع) و پس از او امام صادق (ع) قواعد اين علم را بر شاگردان خود املا كرده‏اند. به عقيده محقّقان شيعى هشام بن حكم (د. ١٧٩ ق) و پس از وى يونس بن عبدالرحمن از ياران ائمه (ع)، نخستين كسانى هستند كه دراين باره كتاب نوشته‏اند. (الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٣١٠؛ اسدحيدر، ١٠٥-٢٠٤).
فقه شافعى آميخته‏اى از فقه رأى‏گرايان و فقه حديث‏گرايان است. (ابوزهره، پيشين، ص /١١، ٢٧). اين فقه از دو راه به دست نسلهاى بعد رسيده: يكى از طريق شاگردانش و ديگر از طريق كتابها و آثارى كه نوشته يا به شاگردانش املا كرده‏است. (براى دستيابى به آگاهى تحليلى درباره زندگى علمى و آراء شافعى به كتاب الشافعى به خامه محمّد ابوزهره رجوع شود).
٣١ - اصمّ در سال ٢٤٧ قمرى به دنيا آمد و درسال ٢٦٥ پدرش او را در پى دانش روانه سفر كرد. در اثناى اين سفر دراز اصفهان، مكّه، مصر، دمشق، كوفه، بغداد و... را زير پانهاد واز محدّثان بزرگ حديث آموخت و در سى‏سالگى به زادگاهش نيشابور بازگشت. اندكى پس‏از بازگشت به ناشنوايى دچار شد و در خزان عمرش نابينا گشت. حاكم و ابن منده و بسيارى ديگر ازاو روايت مى‏كنند. حاكم او رابه راستى و درستى ستوده است. ابن جوزى درباره او گويد: اصمّ ٧٦ سال به حديث گفتن اشتغال داشت. در نتيجه پدران، فرزندان ونوادگان از او حديث شنيده‏اند. به وى آثارى هم منسوب است كه چندان قابل اعتنا به‏نظر نمى‏رسد. (الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٨٦٤-٨٦٠/٣؛ الزركلى، ١٤٥/٧؛ سزگين ٣٧٢-٣٧١/١/١).
٣٢ - دراين باره نك: السيوطى، تدريب الرّاوى، ١٧٥/١؛ القاسمى، الفضل المبين، صص ٢٥٩ - ٢٦٠، ٣٠٨ - ٣٠٩؛ محمّد زاهد الكوثرى، مقدمه ترتيب مسندالامام الشافعى، اثر محمّد عابدالسندى، ٠٦/١ بايد به‏خاطر داشت، در ميان شاگردان شافعى از كس ديگرى به نام ربيع بن سليمان جيزى هم ياد مى‏كنند. آن ربيع را با اين ربيع كه راوى كتابهاى شافعى است، نبايد اشتباه كرد. (مثلاً نك: القاسمى، پيشين، ص ٢٥٧). بنابراين هرگاه در مقام بيان روايت آثار شافعى به‏طور مطلق از ربيع ياد شود، مقصود ربيع مرادى است نه جيزى. (القاسمى، پيشين، صص ٢٥٨-٢٥٧؛ ابوزهره، پيشين، صص ١٦٥-١٦٤).
٣٣ - براى مثال زِرِكلى مى‏نويسد: «از كتابهاى او يكى مسند است». (الاعلام، ٢٦/٦).
٣٤ - محمّد زاهد الكوثرى، مقدمه ترتيب مسندالامام الشافعى، اثر محمّد عابد السندى،٦/١.
٣٥ - لازم به يادآورى است كه كتاب «الام» خود مشتمل بر كتابهايى چند است. بنابراين، هريك از عنوانهاى بالا بخشى از كتاب ياد شده را تشكيل مى‏دهد (سزگين، ١٨٦-١٨٥/٣/١).
٣٦ - درباره او نك: الزركلى، الاعلام، ١٨٠-١٧٩/٦.
٣٧ - محمّد زاهد الكوثرى، پيشين، ٧-٦/١.
٣٨ - السيوطى، تدريب الرّاوى، ١٧٥/١، زيرنويس مصحح.
٣٩ - درباره ديگر شرحها و گزيده‏ هاى آن نك: السيوطى، حسن‏المحاضره، ٣٩٥/١؛ كاتب چلبى، ١٦٨٣/٢؛ سزگين، ١٨٨-١٨٧/٣/١.
٤٠ - سزگين، ٩١/٣/١.
٤١ - محمدجواد الحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٢.
٤٢ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٩١٣/٣.
٤٣ - پيشين، ٩١٥-٩١٣/٣.
٤٤ - الاشبيلى، فَهْرَسه، ص ١٤٩.
٤٥ - كشف‏الظّنون، ١٦٨٢/٢.
٤٦ - ابونعيم، ذكر اخبار اصبهان، ٣٢٧/٢.
٤٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٤٢/٤؛ سزگين ٣٣/١/١.
٤٨ - الالبانى، صص ١١٥-١١٤؛ سزگين، ٣٣/١/١.
٤٩ - درباره او نك: الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٩٩١/٣.
٥٠ - ابن ابى‏حاتم، ٤٢٦/١/١؛ الذّهبى، ميزان الاعتدال، ٣٠٥/١؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٣٢-٤٣١/١.
٥١ - سزگين، ١٦٢/١/١، ٤٢٤.
٥٢ - البخارى، ٢٧٣/١/١؛ ابن ابى حاتم، ٨٧/١/١؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٣١/١؛ ابن كثير، البدايه والنهايه، ١٣٥/١٠، ١٤٥.
٥٣ - ابن كثير، پيشين، ١٣٧/١٠.
٥٤ - سزگين، ٤٤٠/١/١.



بخش چهارم :
آشنايى با مسندهايى كه به راويان خود منسوبند (٢)



مجموعه‏ هايى كه به خطا يا از روى سهل انگارى آنها را مسند خوانده‏اند
پس از آشنايى با مسندها، بايد افزود كه برخى از مجموعه‏ هاى حديث هست كه آنها را به خطايا بر اثر سهل‏انگارى مسند ناميده‏اند. در نخستين بخش از اين نوشتار به مناسبتى به منشأ اين خطايا سهل‏انگارى اشاره شد وتوضيح بيشتر به آينده موكول گشت. اينك مناسب مى‏بيند آن مجموعه‏ ها را يك‏يك برشمرده، همراه با توضيحاتى كوتاه معرّفى كند؛ تا از اين رهگذر مرزها نمايانتر شده، مسندها از ديگر مجموعه‏ ها شناخته گردند:

١- كتاب‏الاثار از ابوسلمه ربيع‏بن حبيب بن عمرو فراهيدى
اصل و نسب وى از بصره بود و در سده دوم مى‏زيست. از امام باقر (ع)، ابن‏سيرين (د. ١١٠ق) و حسن بصرى (د . ١١٠ ق) روايت مى‏كند. گويند: وى اباضى مذهب بود. (١) برخى هم او را حنفى دانسته و ثقه و قابل اعتمادش شمرده‏اند. (٢) ربيع در حديث كتابى فراهم آورده كه گاه با نام مسند ربيع بن حبيب و گاه به نام كتاب الاثار از آن ياد مى‏كنند. (٣) اين كتاب را ابويعقوب يوسف‏بن ابراهيم سدراتى وَرْجَلانى قُرْطُبى (د . ٥٧٠ ق) از دانشمندان اباضى مذهبِ مغرب دور، مهذّب و مرتّب ساخته و آن را الجامع الصحيح ناميده‏است. (٤) از ترتيب وَرْجَلانى نيزبا نام ترتيب مسند الرّبيع ياد مى‏كنند. (٥) به نظر مى‏رسد، اين كتاب مجموعه‏اى نامرتّب از احاديث بوده كه خود ربيع برآن نامى ننهاده و همين باعث شده كه برخى آن را مسند و برخى آثار بنامند.

٢- الجامع از ابومحمّد عبداللّه بن وَهْبِ فهْرِى قرشى (د . ١٩٧ ق/ ٨١٣ م)،
فقيه، مفسّر و محدّث مالكى مصر. او در مصر چشم به جهان گشود و در مدينه به خدمت مالك‏بن اَنَس رسيد و از او فقه آموخت و مالك به او لقب «فقيه مصر» داد. افزون بر مالك، از محدّثانى چون ابن جريج، ابن عيينه و سفيان ثورى حديث شنيد. (٦) ابن مدينى، ربيع بن سليمان مرادى، عبدالرّحمن بن مهدى و يحيى بن يحيى ليثى و بسيارى ديگر از او حديث شنيده‏اند. (٧) رجال شناسانى چون ابن سعد، يحيى بن معين وابوزرعه او را ثقه دانسته‏اند. (٨) گويند: وى از نخستين كسانى بوده كه ميان «حدَّثنى» و «حدَّثنا»، و ميان «اَخْبَرنا» و «حدَّثنا» فرق نهاده و در روايت چگونگىِ فراگيرىِ خود را از استادان بيان كرده است. (٩) بخشى از جامع ابن وهب در حديث، به صورت دستنوشته و با نام المسند در ظاهريه نگهدارى مى‏شود. (١٠) از توصيف اين دستنوشته در فهرست ظاهريه در مى‏يابيم كه احاديث اين كتاب براساس موضوعات فقهى مرتّب شده نه به روش مسندها. (١١) بنابراين به نظر مى‏رسد، مسند ناميدنِ اين كتاب درست نباشد. گفتنى است كه برخى جامع ابن‏وهب و مسند را دو اثر جداگانه پنداشته‏اند؛ (١٢) ولى ظاهراً همانطور كه سزگين نيز اشاره كرده، دستنوشته‏اى كه به نام مسند يافت شده، بخشى از همان جامع او باشد.

٣- مصنّفِ عبد الرّزاق بن همّام صنعانى (د. ٢١١ ق/ ٨٢٧ م).
عبد الرّزاق مفسّر و محدّثى ثقه از مردم صنعا و يك شيعه ميانه رو بود. (١٣) شيخ طوسى از او در رديف ياران امام صادق (ع) ياد كرده و او را يكى از راويان آن امام و پدرش حضرت باقر (ع) شمرده است. (١٤) درپاره‏اى از منابع متأخّر شيعى از مصنّف عبد الرزّاق با نام مسند ياد شده و از آن رهگذر به پاره‏اى نوشته‏ هاى ديگر نيز راه يافته است. (١٥) گفتنى است كه كتاب مورد بحث به كوشش حبيب الرّحمن اعظمى حديث پژوه معاصر پاكستانى منتشر شده‏است.

٤- ابوعُبيد قاسم بن سلاّم بغدادى (د . ٢٢٤ ق/ ٨٣٨ م)
فقيه، اديب و لغت‏شناس معروف كتابى دارد به نام غريب الحديث. كاتب چلبى از اثرى به نام مسند قاسم بن سلاّم بغدادى نام مى‏بردو مى‏افزايد: «اين مسند مشتمل بر احاديثى است كه در آنها واژه‏ هاى نامأنوس وجود دارد». (١٦) با اين توضيح، جاى ترديد نمى‏ماند كه مقصود وى از مسند قاسم بن سلاّم همان كتاب غريب الحديث اوست. بويژه آنكه مى‏بينيم «ابن حجر» پس از آنكه او را با واژه‏ هايى چون ثقه، فاضل و مصنِّف مى‏ستايد، مى‏نويسد: «من در كتابها، از وى حديثِ مسندى نديده‏ام؛ بلكه سخنان او در شرح واژه‏ هاى نامأنوس حديث است». (١٧) بايد افزود: تذكره نويسان و شرح حال نگاران نيز در ميان آثار وى از كتابى به نام مسند نام نبرده‏اند. (١٨)

٥- المصنّف اثر ابوبكر عبداللّه بن محمّد عَبْسى كوفى معروف به «ابن ابى شَيْبَه» (د . ٢٣٥ ق / ٨٤٩ م)،
فقيه، مفسّر، مورّخ و محدّث بلندآوازه. درباره ابن ابى شيبه بايد دانست كه وى مقدّمات دانش را در كوفه فراگرفت و پس از آن در بصره و سپس در بغداد حديث و فقه آموخت. بسيارى از محدّثانِ بنام سده سوم از جمله بخارى، مسلم، احمد و پسرش عبداللّه، ابوداوود و ابن ماجه از او حديث نقل كرده‏اند. (١٩) خطيب بغدادى از زبان ابن سلاّم آورده كه حديث به چهارتن پايان يافت: «احمدبن حنبل، يحيى بن معين، على بن مدينى و ابوبكر بن ابى‏شيبه». (٢٠) شاگردش ابوزرعه ادّعا كرده كه حافظ تر از ابن ابى‏شيبه نديده‏ (٢١) و شاگرد ديگرش احمدبن حنبل ظاهراً او را پرلغزش دانسته است. (٢٢) با اين حال، مى‏توان گفت رجال‏شناسان اهل سنّت جملگى او را ثقه شمرده‏اند. (٢٣) بنابه گزارش حاكم نيشابورى، صحيح‏ترين اسنادها نزد ابن ابى شيبه عبارت است از: «زُهرى از على بن حسين از پدرش از على (ع) (٢٤)».
مصنَّفِ ابن ابى شيبه كتاب بس بزرگى است كه در آن احاديث نبوى (ص)، گفته‏ هاى صحابه و فتواهاى تابعان را براساس موضوعات و ابواب فقهى آورده‏است. اين كتاب ظاهراً همان است كه در شمار مسندها هم از آن نام برده‏اند؛ ولى بايد گفت: كتاب مزبور در واقع مسند نيست و اين شهرت پايه‏اى ندارد. (٢٥) گفتنى است كه برخى از آگاهان، ابن ابى شيبه را محدّثى دانسته‏اند كه هم براساس موضوع وهم به شيوه مسانيد كتاب نوشته است. (٢٦) بنابراين احتمال دارد، مسند و مصنَّف دو كتاب جداگانه بوده؛ ولى با گذشت زمان مسندش از ميان رفته باشد و مردمان دوره‏ هاى بعد، مصنّف او را همان مسندش پنداشته باشند.

٦- السنن اثر ابومحمّد عبداللّه‏بن عبدالرّحمن دارِمى سمرقندى (د. ٢٥٥ق/ ٨٦٩م).
دارمى در سفرهاى درازش از بسيارى از محدّثان حديث شنيد. مسلم، ابوداوود، ترمذى، نسايى و ديگران از وى روايت كرده‏اند. وى را محدّثى ثقه، صدوق و درستكار مى‏شناسند. دارمى در سمرقند عهده‏دار امر قضا گشت و در يك ماجرا داورى كرد؛ ولى به سبب پرواپيشگى بى‏درنگ از آن سمت كنار گرفت. (٢٧)
سنن‏دارمى بيشتر به‏نام مسند شهرت دارد وبه اين نام شناخته مى‏شود. از همين روكاتب چلبى آن كتاب را يك‏بار بانام سنن و بار ديگر بانام مسند ياد مى‏كند. (٢٨) ولى ظاهراً اين يك‏خطايى است كه مشهور و رايج گشته است. «بُلقينى» در مقام خرده‏گيرى بر «ابن‏صلاح» كه اين كتاب را در رديف مسندها نام برده، مى‏نويسد: «به شمارآوردن كتاب‏دارمى در زمره مسندها... محلّ تأمّل است. زيرا آنچه كه اكنون از دارمى دردست است براساس ابواب فقهى، از قبيل طهارت و... تأليف شده است». (٢٩) حافظ عراقى دراين باره مى‏گويد: «همچنان كه بخارى كتاب خود را به دليل مسندبودنِ احاديثش، مسند ناميده، كتاب دارمى نيز به مسند معروف گشته؛ ولى بايد دانست دراين كتاب احاديث مرسَل، معضَل، منقطع و مقطوع فراوان يافت مى‏شود». (٣٠) البته بايد افزود كه درباره دارمى گفته‏اند: وى آثارى از جمله جامع، مسند، تفسير، و غيره داشته است. شايد آنچه كه اكنون در دست است، همان جامعِ او باشد و مسندش از ميان رفته باشد. (٣١)
گقتنى است كه بسيارى از حديث شناسان اهل سنّت، سنن دارمى را از سنن ابن‏ماجه برتر مى‏دانند و آن را به جاى كتاب ابن ماجه، ششمين مجموعه از «صحاح ششگانه» قلمداد مى‏كنند. ابن حجر عسقلانى مى‏گويد: «منزلت مسند دارمى كمتر از كتابهاى سنن نيست. بلكه اگر به كتابهاى پنجگانه پيوست گردد، از سنن ابن ماجه سزاوارتر است، زيرا از جهات بسيارى برآن ترجيح دارد». (٣٢) از همين روبرخى آن كتاب را صحيح هم خوانده‏اند. (٣٣)

٧- المسند يا مسند السرّاج تأليف ابوالعبّاس محمّد بن اسحاق ثقفى نيشابورى (د . ٣١٣ ق/ ٩٢٥ م)
حافظ حديث و ملّقب به «سَرّاج» (پالان دوز يا زين‏ساز). وى از اسحاق بن راهويه و شمارى از استادان بخارى و مسلم در خراسان، بغداد، كوفه، بصره و حجاز استماع حديث كرد و محدّثانى كهنسال چون بخارى و مسلم از او حديث روايت كرده‏اند. همچنين گويند: بخارى به كتابى از وى كه در موضوع تاريخ بود، نظر افكند و با خطّ خويش از آن نسخه برداشت و آن نسخه را نزد مولّف قرائت كرد. سرّاج را مؤلّفى مبتكر و نكته‏سنج و محدّثى ثقه د (٣٤)انسته‏اند. (٣٥) نوشته‏اند: حاكم نيشابورى در تاليف مستدرك الصحيحين به مسند وى به عنوان يكى از منابع نظر داشته است. (٣٦)
از مجموعه حديثىِ وى كه مسندنام گرفته، بخشها يا گزيده‏ هايى در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى‏شود. همانطور كه كاتب چلبى هم خاطرنشان ساخته، (٣٧) از توصيف اين كتاب در فهرست دستنوشته‏ هاى ظاهريه، روشن مى‏شود كه اين مجموعه براساس موضوع فراهم آمده نه به شيوه مسندها. (٣٨) بنابراين مى‏توان گفت، اين كتاب را نيز همچون سنن دارمى به غلط مسند نام نهاده‏اند.

٨- المسند المُخْرَج على كتاب مسلم بن الحجّاج، تأليف ابوعَوَانَه يعقوب بن اسحاق نيشابورى اسفراينى (د . ٣١٦ ق/ ٩٢٨ م).
ابوعوانه اهل سفرهاى دور و دراز بود. از بسيارى از محدّثان حديث شنيد و نخستين كسى است كه مذهب شافعى و كتابهايش را به اسفراين وارد ساخت. وى از نگاه سنيّان محدّثى ثقه به شمار مى‏آيد. (٣٩) او در كتاب يادشده از سبك مسلم پيروى كرده؛ (٤٠) به اين معنا كه همان احاديث صحيح مسلم را با سند خويش و بر پايه ابواب فقهى آورده و به تصريح خود، شمارى از احاديث را هم برآن افزوده‏است. (٤١) بنابراين شايسته‏است، همچون صبحى صالح، (٤٢) اين كتاب را در زمره مستخرَجها به‏شمار آوريم نه در رديف مسندها و اينكه مى‏بينيم، برخى از نويسندگان از اين كتاب در شمار مسندها ياد كرده‏اند، ظاهراً به خطا رفته باشند. (٤٣) به نظر مى‏رسد، مقصود كاتب چلبى از صحيح ابى‏عوانه‏ (٤٤) نيز همين كتاب باشد.

٩- المسنَدُ الصحيحُ على‏التّقاسيمِ والانواعِ مِنْ غيرِ وجودِ قطعٍ فى سندها و لاثبوت جرحٍ فى ناقليها، اثر ابوحاتم محمّد بن حِبّان تميمى حنظلى بُستى معروف به «ابنِ‏حبّان بُستى» (د . ٣٥٤ ق/ ٩٦٥ م)
مورّخ، منجّم، لغت‏شناس، محدّث و فقيه شافعى. ابن حبّان ابتدا كتاب الثّقات و پس از آن كتاب الضّعفا يا المجروحين من المحدّثين را نوشت. آنگاه صحيح خويش را بر پايه آن دو كتاب بنا نهاد و نام بالا را براى آن برگزيد. (٤٥) درباره تعبير «ولا ثبوت جرحٍ فى ناقليها» كه در دنباله نام كتاب مزبور آمده، بايد دانست كه ابن حبّان را در جرح و تعديل مسلكى ويژه است. او براين باور است كه راوى عدل كسى است كه جرحى براو وارد نشده باشد. زيرا جرح ضد عدل است واگر كسى را جرح نكرده باشند، ناگزير عادل شمرده مى‏شود. (٤٦) بنابراين، وى در جمله يادشده به اين نكته اشاره دارد كه درباره راويان احاديث موجود در اين كتاب، جرحى ثابت نشده‏است.
اين كتاب ترتيبى من در آوردى دارد. به اين معنا كه نه به ترتيب ابواب فقهى است ونه به سبك مسندها. از همين‏رو يافتن حديثِ مورد نظر دركتاب مزبور بسى دشوار است. گويند: مولّف در آغاز كتابش به صراحت گفته كه گزيدن اين روش براى آن است كه مردم در بهره‏بردن از اين كتاب به حافظه تكيه كنند وبه ترتيب معروف اعتماد نورزند. به دليل همين دشوارياب بودن، امير علاءالدين ابوالحسن على‏بن بلبان فارسى حنفى (د. ٧٣٩ ق.) كتاب مزبور را پيراسته وبر پايه موضوعات و ابواب فقهى مرتّب ساخته و آن را الأحسان فى تقريب صحيح ابن‏حبّان ناميده‏است. (٤٧)
از كتاب مورد بحث، يك‏بار با عنوان سنن ابن حِبّان و بار دوم با نام صحيح ابن‏حبّان و بار سوم با نام الانواع والتقاسيم‏ (٤٨) ياد كرده‏اند. برخى هم از آن در شمار مسندها نام برده‏اند. (٤٩) ولى چنانكه دربالا گفته شد، اين كتاب به سبك مسندها تدوين نشده ودر نتيجه نبايد در شمار مسندها به حساب آيد.
درباره ابن حبّان بايد دانست كه شرح حال نگاران از او دو چهره كاملاً متفاوت و گاه متضادّ ترسيم كرده‏اند. برخى وى را ثقه، حافظى بزرگوار و عالِم به متون و اسانيد حديث دانسته‏اند. (٥٠) ولى برخى ديگر چهره‏اى منفى از وى به دست داده‏اند. از جمله ابن صلاح لغزشهاى او را فاحش دانسته‏است. گويند: وى پيامبرى را آميزه‏اى از علم وعمل مى‏دانست و همين عقيده موجب شد تا زنديقش خوانند ودراين باره به خليفه نامه نويسند ودر نتيجه او به كشتنش فرمان دهد. (٥١) آثار ابن حبّان در عرصه حديث بسيار است. (٥٢) مهمترين آنها همين المسند الصحيح است كه از منابع مهّم حديث سنيّان به‏شمار مى‏رود.

١٠- كتاب السنّه از ابوحَفْص عمربن‏احمد معروف به «ابن شاهين» (د . ٣٨٥ ق/ ٩٩٥ م).
وى از مردم عراق و محدّثى پرتاليف بوده است. (٥٣) از جمله آن تأليفات، يكى تفسير اوست در هزار جزء. وى اثر كوچكى هم در فضايل فاطمه (ع) (٥٤) دارد. بيشتر رجال‏شناسان ابن شاهين را ثقه مى‏دانند؛ ولى برخى هم براو خرده‏ هايى گرفته وبه روايات ونوشته‏ هايش چندان اعتماد نكرده‏اند واين بدان سبب است كه او بيش از حد به خود اعتماد داشته و نوشته‏ هايش را با منابع اصلى مقابله نمى‏كرده‏است. (٥٥) برخى از كتاب السنّه او كه اثرى بزرگ بوده، به نام مسند هم ياد كرده‏اند (٥٦) و اين ظاهراً درست به نظر نمى‏رسد.

١١- مسند مسلم يا المسند الصحيح على كتاب مسلم اثر ابوبكر محمّدبن عبدالله شَيْبانى جَوْزَقى مُعدِّل (د . ٣٨٨ ق / ٩٩٨ م).
وى يكى از حافظان بنام و در عصر خود محدّث نيشابور بود. همانطور كه از نام اين كتاب هويداست، جوزقى در كتاب يادشده از سبك مسلم بن حجّاج تقليد كرده‏است. (٥٧) بنابراين، شايسته است كتاب مزبور را در شمار مستخرجها به حساب آورند؛ نه در شمار مسندها. (٥٨) از كتاب ياد شده گويا تاكنون اثرى به دست نيامده باشد.

١٢- المسند المستخرج على صحيح مسلم اثر حافظ ابونُعيم احمدبن عبداللّه اصفهانى‏ (٥٩) (د . ٤٣٠ ق / ١٠٣٨ م).
همانگونه كه از نام اين كتاب پيداست، ابونعيم در كتاب يادشده از سبك مسلم پيروى كرده‏است. (٦٠) در نتيجه، كتاب مزبور در زمره مستخرجها به شمار مى‏آيد.

١٣- مسندالشهّاب اثر ابوعبداللّه محمّد بن سلامه قُضاعى شافعى (د . ٤٥٤ ق/ ١٠٦٢ م).

١٤- مسندالفردوس تأليف ابونصر (يا ابومنصور) شهردار بن شيرويه ديلمى همدانى (د . ٥٥٨ ق / ١١٦٣ م).
در بخش نخست گفته شد كه برخى به خطا مسندالشهاب و مسند الفردوس را در شمار مسندها ياد كرده‏اند؛ اما همچنان كه در آن‏جا گفته شد، مسند در اصطلاح مؤلّفان اين كتابها به معناى اسناد يا سند به كار رفته است. نگارنده احتمال مى‏دهد، مقصود چلبى از مسند ديلمى‏ (٦١) همين مسند الفردوس باشد.

١٥- مسند شمس الاخبار المنتقى‏ من كلام النبّى المختار (ص)اثر على‏بن حميد قرشى (د . ٦٣٥ ق/ ١٢٣٨ م).
اين كتاب كه يكى از مصنَّفات زيديان و احاديثش در زمينه ترغيب و ترهيب است، در دويست باب تنظيم شده. زنجيره اِسناد احاديث در كتاب يادشده، حذف و تنها به ذكر صحابى راوى حديث قناعت شده و مؤلّف بارمز، مرجع خود را نشان داده است. مجموع احاديث اين كتاب بنابه گفته مؤلّف ٢٥٠٠ حديث است. (٦٢) همراه كتاب مزبور شرحى است به صورت زيرنويس، زير نام كشف الاستار عن احاديث شمس الاخبار. اين شرح به خامه محمّد بن حسين الجلال (از دانشوران معاصر يمن) نوشته شده‏است.
نگارنده هرچه جستجو كرد، در نيافت كه چرا بر روى جلد كتاب نام مسند شمس الاخبار نقش بسته؛ در حالى كه مؤلّف در ديباچه كتاب مى‏گويد: من اين كتاب را شمس‏الاخبار المنتقى من كلام النبىّ المختار (ص) نام نهادم. (٦٣) بنابراين كتاب مزبور را نبايد در شمار مسندها به حساب آورد.

تفسير تك واژه‏ هاى نامأنوس حديث در قالب مسند
ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربى بغدادى (د . ٢٨٥ ق/ ٨٩٨ م) اديب، لغت‏شناس، محدّث، متكلّم و فقيه نام‏آور سده سوم كتابى دارد به نام غريب الحديث كه آن را در نوع خود از ارزشمندترين و بزرگترين كتابها مى‏دانند. (٦٤) حربى اين كتاب را به شيوه مسانيد مرتّب ساخته است. وى مثلاً حديث نخست از مسند ابوبكر را مى‏آورد و به شرح واژه نامأنوس آن مى‏پردازد. سپس مقلوبِ آن واژه و مقلوبِ مقلوبِ آن را بيان مى‏دارد و به همين روش به طور گسترده احاديث ديگرى را كه از ديگر صحابه رسيده و به همان واژه مورد بحث مربوط مى‏شود، مطرح مى‏سازد. در بقيّه احاديث هم به‏همين شيوه رفتار مى‏كند وبه مطالب گذشته نيز ارجاع نمى‏دهد. در نتيجه، بر خلاف گمانِ مؤلّف كه كتاب خود را به روش مسندها تاليف كرده تا مطالب آن آسان‏ياب باشد، اين كتاب به كتابى دشوارياب بدل گشته است. (٦٥) گويند: حربى در اين كتاب دامن سخن را گسترده واحاديث را به‏همراه زنجيره سند استقصاء كرده و متون حديثها را هرچند كه جز يك واژه نامانوس در آن نباشد، نقل‏كرده و بدين سبب كتاب خود را طولانى و پرحجم ساخته؛ در نتيجه با آنكه كتابى پرفايده بوده، مهجور و متروك مانده‏است. (٦٦)
از غريب الحديث حربى بخشهاى زير آماده شده و در زمان خودش انتشار يافته‏است: (١) مسند ابوبكر، (٢) مسند عمر، (٣) مسند عثمان، (٤) مسند على (ع)، (٥) مسند زبير، (٦) مسند طلحه، (٧) مسند سعدبن ابى‏وقّاص، (٨) مسند عبدالرّحمن بن عوف، (٩) مسند عبّاس، (١٠) مسند شَيْبَةبن عثمان، (١١) مسند عبداللّه بن جعفر، (١٢) مسند مِسْوَربن مَخْرَمه زهرى، (١٣) مسند مطلب بن ربيعه، (١٤) مسند سائب مخزومى، (١٥) مسند خالدبن وليد، (١٦) مسند ابوعبيده جرّاح، (١٧) مسند معاويه و ديگران، (١٨) مسند عمروبن عاص، (١٩) مسند عبداللّه بن عبّاس، (٢٠) مسند عبداللّه بن عمر، (٢١) مسند موالى كه واپسين بخش از آن كتاب است. (٦٧) از كتاب مورد بحث كه كتابى پر حجم و در پنج مجلّد بوده، تنها يك جلد به صورت دستنوشته در كتابخانه ظاهريه يافت شده‏است. (٦٨)
درباره مولّف اين كتاب بايد گفت: او در بغداد نزد دانشمندان بنام روزگار خود ادب، لغت، حديث، فقه و كلام آموخت و بيش از همه نزد احمد شاگردى كرد وبر دست او فقيه گشت واز ياران برجسته او شد. (٦٩) ثعلب گويد: «پنجاه سال است كه در هيچ مجلس درس لغت و نحوى ابراهيم حربى را غايب نديدم» و دارقطنى او را در هر دانشى زبردست و راستگو مى‏شمارد. (٧٠) حاكم از كسى به نام محمّد بن صالح قاضى نقل مى‏كند كه مى‏گفت: «به نظر من بغداد كسى را چون ابراهيم بن اسحاق حربى در ادب، فقه، حديث و زهد نپرورده‏است». (٧١) خطيب بغدادى نيز او را چنين مى‏ستايد: «او در دانش پيشوا، در زهد سرآمد، در فقه و احكام آگاه و ژرف‏نگر، در حديث حافظ و در تشخيص بيماريهاى آن زبردست، در ادب صاحبنظر و گنجينه‏اى از لغت بود». (٧٢) گويند: او هرگز از شاگردانش مزد نخواست‏ (٧٣) و سراسر زندگيش را به زهد، انزواى سياسى و قناعت گذراند وهرگز از هيچ صاحب منصبى پول نستاند. (٧٤) همه رجال‏شناسان سنّى و حتّى برخى از شيعيان امامى‏ (٧٥) او را در نقل حديث ثقه دانسته‏اند.

پاره‏اى آگاهى‏هاى ديگر
مسندهاى دهگانه (مسانيد عشره):
نزد حديث شناسان مقصود از مسندهاى دهگانه، مسندهاى زير است: (١) مسند طيالسى، (٢) مسند مسدّد بن مسرهد، (٣) مسند حُمَيدى، (٤) مسند ابن‏ابى‏عمر، (٥) مسند اسحاق بن راهويه، (٦) مسند ابن ابى شيبه، (٧) مسند احمد بن منيع، (٨) مسند عبدبن حُميد، (٩) مسند ابن ابى‏اسامه، (١٠) مسند ابى يَعْلى مَوْصِلى. (٧٦)

مسندهاى چهارگانه (مسانيد اربعه):
گاه از مسندهاى احمد، بزّار و ابويعلى مَوْصِلى و معجم كبير طَبَرانى به «مسانيد اربعه» تعبير مى‏شود. (٧٧)

نشانه‏ هاى اختصارى شمارى از مسندها:
برخى از حديث پژوهان در مقام تخريج حديث، براى رعايت اختصار با رمز يا نشانه اختصارى به كتابهاى حديث اشاره مى‏كنند. نشانه‏ هاى اختصارى برخى از مسندها به قرار زير است:

١- مسند احمد بن حنبل: (حم).
٢- مسند ابى يعلى : (ع).
٣- مسند طيالسى: (ط). (٧٨)
٤- مسند زيدبن على: (ز). (٧٩)
٥- مسند على اثر نسايى: (عس). (٨٠)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - سزگين، ١٧١/١/١؛ الزركلى، ١٤/٣.
٢ - الذّهبى، ميزان الاعتدال، ٤٠/٢؛ ابن حجر، تقريب التهذيب، ٢٤٤/١. نيز نك: البخارى، ٢٧٧/٢/٢؛ ابن ابى‏حاتم، ٤٥٧/٢/١.
٣ - الزركلى، ٢١٢/٨. قس: سزگين، ١٧٢/١/١.
٤ - الزركلى، ٢١٢/٨، ١٤/٣.
٥ - سزگين، همان جا.
٦ - البخارى، ٢١٨/١/٣؛ ابن خلكان، ٣٦/٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٧٤-٧١/٦.
٧ - ابن ابى حاتم، ١٨٩/٢/٢؛ ابن حجر، همان جا.
٨ - ابن سعد، الطبقات، ٥١٨/٧؛ ابن ابى‏حاتم، ١٩٠/٢/٢؛ الذهبى ، ميزان الاعتدال، ٥٢١/٢.
٩ - الترمذى، الجامع الصحيح، تحقيق احمدشاكر، ٧٥٢/٥. قس : ابن ابى‏حاتم، ١٨٩/٢/٢.
١٠ - الالبانى، ص ١٣٠، ٣٥٥؛ سزگين، ١٤٤/٣/١.
١١ - الالبانى، ص ٣٥٥.
١٢ - جعفر شعار، مقاله «ابن وَهْب» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٩٣/٥.
١٣ - درباره تشيّع عبدالرّزاق نك: الذهبى، ميزان الاعتدال، ٦١٤-٦٠٩/٢؛ شهابى، ادوار فقه، ٤٦١-٤٦٠/٣.
١٤ - الطوسى، رجال، ص ٢٦٧. قس: الخويى، ١٣/١٠.
١٥ - آغابزرگ الطهرانى، ٢٧/٢١. قس: محمد جوادالحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، ش ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٣٥؛ رضا استادى، «مسندالرضا» در چهل مقاله، ص ١٥٧.
١٦ - كشف الظنون، ١٦٨٤/٢.
١٧ - تقريب التهذيب، ١١٧/٢.
١٨ - براى نمونه نك: الذهبى، تذكرةالحفّاظ، ٤١٧/٢.
١٩ - ابن سعد، ٤١٣/٦؛ ابن ابى‏حاتم، ١٦٠/٢/٢؛ الخطيب البغدادى، ٧١-٦٦/١٠؛ الذهبى، ميزان الاعتدال ، ٤٩٠/٢.
٢٠ - تاريخ بغداد، ٦٩/١٠.
٢١ - الخطيب البغدادى، همان جا.
٢٢ - پيشين، ٦٨/١٠ و نيز: الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٠/٢.
٢٣ - الذهبى، همان جا؛ همو، تذكرة الحفّاظ، ٤٣٣/٢.
٢٤ - معرفة علوم‏الحديث، ص ٥٣.
٢٥ - كاتب چلبى، ١٧١٢-١٧١١/٢. قس: ١٦٧٨/٢؛ سزگين، ٢٠٦/١/١.
٢٦ - ابن حجر، هدى السّارى، ص ٥. قس: ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه آن، ص ٤١٧؛ الاشبيلى، فهرسه، ص ١٣٧؛ ابن حجر، المطالب العاليه، ٤-٣/١.
٢٧ - ابن ابى‏حاتم، ٩٩/٢/٢؛ الخطيب البغدادى، ٣٢-٢٩/١٠؛ الذهبى، ٥٣٦-٥٣٤/٢؛ ابن حجر ، تهذيب‏التهذيب، ٢٩٦-٢٩٤/٥.
٢٨ - كشف الظنون، ١٠٠٨/٢ . قس: همان كتاب، ١٦٨٢/٢.
٢٩ - محاسن الاصطلاح، ص ١١٢. نيز نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١.
٣٠ - السيوطى، همان جا؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٩٩.
٣١ - السيوطى، پيشين، ١٧٤/١؛ القاسمى، همان جا.
٣٢ - القاسمى، پيشين، ص ١١٦ و نيز ص ١١٣. همچنين نك: كاتب چلبى، ١٦٨٣-١٦٨٢/٢.
٣٣ - السيوطى، پيشين، ١٧٤/١.
٣٤ - الخطيب البغدادى، ٢٥٢-٢٤٨/١؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٧٣٤-٧٣١/٢؛ الزركلى، ٢٩/٦؛ سزگين، ٣٤١-٣٤٠/١/١.
٣٥ - ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢١.
٣٦ - كشف الظنون، ١٦٧٩/٢.
٣٧ - الالبانى، صص ٢٩٦-٢٩٥.
٣٨ - ابن خلكان، ٤٠٨-٤٠٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفّاظ ، ٧٨٠-٧٧٩/٣؛ ابن العماد ، ٢٧٤/٢.
٣٩ - سزگين، ٢٧٢/١/١.
٤٠ - ابوعوانه الاسفراينى، المسند الصحيح، ٢٣٧-٢٣٥/١. نيز نك: الزركلى، ١٩٦/٨.
٤١ - علوم‏الحديث، ص ٣٠٨.
٤٢ - نك: كاتب چلبى، ١٦٧٩/٢؛ مدير شانه‏چى، علم الحديث، ص ٦١؛ محمدجواد الحسينى الجلالى، همان مقاله، ص ١٤١؛ استادى، «مسندالرضا»، در چهل مقاله، ص ١٥٣.
٤٣ - كشف الظنون، ١٠٧٥/٢.
٤٤ - احمدشاكر، شرح مسند احمد، ٥٦-٥٥/١٢.
٤٥ - ابن حِبّان، الثقات، ١٣/١.
٤٦ - نورالدين عتر، منهج‏النّقد، ص ٢٥٨؛ نيز نك: السيوطى، تدريب، ١٠٩/١؛ القاسمى، الفضل‏المبين، ص ٣٢٨. گفتنى است بخش اوّل الاحسان سالها پيش زير عنوان صحيح ابن حبّان به كوشش احمدشاكر چاپ شده و در سالهاى اخير هم به كوشش كمال‏يوسف الحوت با همان نام الاحسان به صورت كامل منتشر شده‏است.
٤٧ - كاتب چلبى، ١٠٠٣/٢. قس: همو، ١٠٧٥/٢، ١٤٠٠/٢. براى آگاهى بيشتر درباره كتاب ابن حبان نك: حايرى، فهرست نسخه‏ هاى عكسى كتابخانه آيةالله مرعشى، ٢٣١-٢٣٠/٢.
٤٨ - محمدجواد الحسينى الجلالى، پيشين، ص ١٤٢؛ استادى، پيشين، ص ١٥٧.
٤٩ - ياقوت، معجم‏الادبا، ٦١٣/١.
٥٠ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٠٨-٥٠٦/٣؛ همو، تذكرة الحفّاظ، ٩٢٢-٩٢٠/٣.
٥١ - درباره ديگر آثار او نك: سزگين، ٣٨٣-٣٨٠/١/١. همچنين درباره آثارى كه دانشمندان بر اساس كتاب المسند الصحيح على التقاسيم والانواع پديد آورده اند نك: كاتب چلبى، ١٠٧٥/١، ١٨٨٨/٢؛ سزگين، همان جا.
٥٢ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٨٨/٣.
٥٣ - سزگين، ٤٢٦/١/١. براى آگاهى درباره بخشى از آثار او كه هم‏اكنون موجود است، به همان جا رجوع شود.
٥٤ - الخطيب البغدادى، ٢٦٨/١١؛ الذّهبى، پيشين، ٩٨٩-٩٨٨/٣.
٥٥ - كاتب چلبى، ١٤٢٦/٢؛ الزركلى، ٤٠/٥. قس: الذّهبى، همان جا؛ البغدادى، ايضاح‏المكنون، ٤٨١/٢.
٥٦ - كاتب چلبى، همان جا.
٥٧ - محمدجواد الحسينى الجلالى، مقاله پيشين، ص ١٤٣؛ استادى، مقاله پيشين، ص ١٥٩.
٥٨ - الالبانى، ص ٢١٥.
٥٩ - سزگين، ٢٧٢/١/١.
٦٠ - كشف الظنون، ١٦٨٣/٢.
٦١ - القرشى، مسند شمس الاخبار، ٣٤/١.
٦٢ - پيشين، ٣٥/١.
٦٣ - الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٥٨٥/٢.
٦٤ - كاتب چلبى، ١٢٠٥/٢ (زير نويس).
٦٥ - كاتب چلبى، ١٢٠٥-١٢٠٤/١؛ اسماء حمصى، فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهريّه (علوم‏اللغة العربيّه)، ص ١٠٦.
٦٦ - ابن النديم، ص ٢٨٧ و ترجمه آن، ص ٤٢١. قس: ياقوت، معجم‏الادبا، ٤٦/١؛ سزگين، ٣٠٧/١/٨.
٦٧ - اسماء حمصى، همان جا؛ سزگين، ٣٠٨/١/٨.
٦٨ - الذهبى، تذكرة الحفّاظ، ٥٨٤/٢. براى آگاهى از نام استادان او نك: الخطيب البغدادى، ٢٨-٢٧/٦؛ السبكى، طبقات الشافعيّه، ٢٥٦/٢.
٦٩ - الذهبى، پيشين، ٥٨٥/٢.
٧٠ - الحاكم النيسابورى، معرفة علوم الحديث، ص ٧٨.
٧١ - تاريخ بغداد، ٢٨/٦.
٧٢ - ابن ابى‏يعلى، طبقات الحنابله، ٨٩/١.
٧٣ - الذهبى، همان جا.
٧٤ - المامقانى، تنقيح‏المقال، ١٥/١.
٧٥ - كاتب چلبى، ١٦٨٥/٢ (زير نويس).
٧٦ - كاتب چلبى، ٥٧٣/١؛ مدير شانه‏چى، علم الحديث، ص ٥٩. قس: ابن كثير، جامع‏المسانيد، ١٠/١.
٧٧ - السيوطى، جامع الاحاديث، ٧-٦/١، ١٦-١٥.
٧٨ - اسد حيدر، ٥٤٩/١.
٧٩ - پيشين، ٥٦٠/١ - ٥٦١.

۶
بخش پنجم بخش پنجم :

شيعه و مسندنويسى


١- حديث درميان شيعيان و سنيّان راهى جداگانه پيموده است
آنچه تاكنون گفته شد، بيشتر به مسند نويسى در تاريخ حديث اهل سنّت مربوط مى‏شد. اكنون نوبت آن است تا سهم شيعه و پيروان اهل بيت (ع) را در اين عرصه روشن سازيم. پيش از اين به اين مطلب اشاره كرديم كه حديث در ميان شيعيان و سنيّان راهى جداگانه پيموده و طبعاً هر يك از اين دو گروه به اقتضاى روش دينيى كه پيشه خود ساخته، در تدوين حديث نيز سليقه‏ ها و روشهاى جداگانه‏اى را به‏كار گرفته است. از همين رو با وجود تلاشهاى گسترده‏اى كه شيعيان براى صيانت و ترويج سنّت نبوى (ص) از خود نشان داده‏اند، كتابهايى كه به نام مسند تاليف كرده‏اند، به مراتب كمتر از مسندهاى اهل سنّت است. افزون برآن مسندهاى شيعه، (١) همچنان كه از حيث محتوا با مسندهاى سنيّان تفاوت دارد، از حيث شكل و روش تنظيم نيز با مسندهاى اهل سنّت تفاوتهايى دارد. امّا بايد دانست: ياران ائمه - عليهم السّلام - چهارصد مجموعه حديثى، در زمينه‏ هاى گوناگون از قبيل: اعتقادات ، فقه، تفسير، اخلاق و غيره پديد آورده‏اند كه‏آنها را "اصول اَرْبَعَمأَة" يا "اصلهاى چهارصدگانه" مى‏نامند. انگيزه نوشتن اين اصول و نيز نشاطى كه در جمع و تدوين حديث در ميان شيعيان وجودداشت؛ نخست به سبب تشويق امامان به نوشتن حديث بود. چنانكه حضرت صادق (ع) به مفضّل بن عمر فرمود: "بنويس وبه اين وسيله دانش خويش را درميان برادران دينى‏ات پراكنده ساز و هنگام مرگ نوشته‏ هايت را براى فرزندانت به ارث گذار؛ زيرا زمانى پرآشوب خواهد آمد كه مردم [ با دين ] خو نمى‏گيرند مگر با نوشته‏ هايشان". (٢) ديگر به منظور استفاده شخصى گردآورندگانِ حديث از مجموعه دستنويس خويش بود. به عقيده نگارنده، اين اصلها افزون برآنكه از جهاتى بر مسندهاى اهل سنّت برترى داشته‏اند، از حيث روش و كاربرد و سرنوشت به مسندها شباهت بسيار دارند. براى اينكه به اين معنا بيشتر پى‏ببريم، شايسته است درباره اين اصلها و روش و زمان تأليف آنها مقدارى سخن بگوييم.

٢- معناى اصل
الف - معناى لغوى:
اَصْل (جمع آن اصول) در برابر فرع، واژه‏اى عربى و اسم است به معناى بنيان، بيخ، نژاد، ريشه، بُنِ هر چيز، اساس و پايه هركار. (٣)

ب - معناى اصطلاحى:
نزد محدّثان امامى "اصل " عنوانى است كه بر برخى از كتابهاى حديث صدق مى‏كند؛ همچنان كه "كتاب " بر همه آنها اطلاق مى‏گردد. چنانكه رجال‏شناسان و فهرست نويسان گويند: "او كتاب اصلى دارد" يا "او كتابى دارد، اصلى نيز دارد" يا "فلانى در كتاب اصل خويش چنين گفت" يا "او داراى كتاب و اصلى است" يا "وى جز اينها كتابهايى دارد كه به شيوه اصول نوشته شده". واژه اصل، گويا نخستين بار در نوشته‏ هاى دانشمندان سده پنجم چون: شيخ مفيد، ابن‏نديم، نجاشى و شيخ طوسى ديده شده و پس از آن رجال‏شناسان و حديث پژوهان همواره آن را در آثار خود به‏كار برده‏اند. براى روشن شدن مطلب پاره‏اى از عبارات آن بزرگان را از برابر چشم مى‏گذرانيم:
محمد بن محمدبن نعمان مشهور به شيخ مفيد ( د . ٤١٣ ق) مى‏گويد:
"اماميّه از روزگار امير مؤمنان على - عليه السّلام - تا روزگار ابومحمد حسن عسكرى - صلوات الله عليه - چهار صد كتاب نوشته‏اند كه آنها را اصول نامند و معناى اصل در سخن دانشمندان همين است..." (٤)
ابن نديم در شرح حال بُندار بن محمّد بن عبداللّه، فقيه امامى در روزگار كهن، مى‏نويسد: "وى جز اينها كتابهايى دارد كه به شيوه اصول نگاشته شده‏است". (٥)
ابوالعباس احمدبن على نجاشى (د . ٤٥٠ ق) در شرح حال آدم بن متوكّل مى‏نويسد: "او اصلى دارد كه گروهى آن را از او روايت كرده‏اند" و در شرح حال آدم بن حسين نَخّاس مى‏نويسد: "وى كوفى وثقه است. اصلى دارد" (٦) و در شرح حال ابراهيم‏بن مسلم مى‏گويد: "استادان ما از او در رديف صاحبان اصول نام برده‏اند". (٧)
ابوجعفر محمّد بن حسن طوسى (د . ٤٦٠ ق) در ديباچه فهرست خود بطور مكرّر از اصول در برابر مصنّفها نام برده است. از جمله مى‏نويسد:
"ابوالحسين احمدبن حسين بن عبيدالله [ غضايرى، از دانشمندان نيمه نخست سده چهارم ] دو كتاب نوشته؛ يكى در باره مصنّفها و ديگر آنكه در آن اصلها را نام برده و تا آن جا كه در دسترس و توانش بوده، از اين مصنّفها واصلها نام برده‏است. ولى هيچ‏يك از همفكران ما از اين دو كتاب نسخه‏اى بر نداشته و پس از مرگ وى، برخى از وارثانش اين دو كتاب و ديگر كتابهايش را از ميان برده‏اند". (٨)
وى در همان كتاب، در خلال ذكر آثار شيعه، دست‏كم از بيش از شصت اصل نام مى‏برد. (٩)
امين الاسلام طبرسى (د . ٥٤٨ ق) مى‏نويسد:
"چهارهزار تن از دانشوران نام‏آور از امام صادق (ع) روايت كرده واز ميان پاسخهاى وى به پرسشها ، چهارصد كتاب به نام "اصول" فراهم ساخته‏اند. اين اصلها را ياران آن حضرت و ياران فرزندش موسى كاظم (ع) روايت كرده‏اند". (١٠)
از آن پس، سخن از اصول چهارصدگانه همواره بر سرزبان فقيهان، حديث پژوهان و رجال شناسان امامى چون: محقق حِلّى، شهيد اول، حسين بن عبدالصّمد، ميرداماد، شهيد ثانى، شيخ بهايى و ديگران جارى بوده‏است. (١١)
متأسفانه با آنكه شيخ مفيد از اين اصول سخن به ميان آورده ونجاشى و شيخ طوسى درآثار خود بطور گسترده ازاين اصلها نام برده‏اند، ولى هيچ‏يك تعريف دقيقى از مفهوم اصل به دست نداده‏اند. از همين جا دانشمندان سده‏ هاى پسين بر پايه حدس و گمان (١٢) و براساس آگاهيها و برداشتهاى خود كوشيده‏اند تا تعريف دقيقى از آن به دست دهند و فرق آن را با كتاب و مصنّف روشن سازند. ولى اين تعريفها چون بر حدس و تخمين بنا شده، غالباً مورد نقض و ابرام قرار گرفته‏است. پاره‏اى از عبارات دانشمندان در تعريف اصل به قرار زير است:
عناية الله قهپايى گويد:
"اصل مجموعه‏اى از سخنان معصوم (ع) است؛ ولى كتاب هم سخنان معصوم را در بر دارد و هم استدلالها و استنباطهاى شرعى را". (١٣)
علّامه سيد مهدى بحرالعلوم مى‏نويسد:
"اصل در اصطلاح محدّثان امامى به معناى كتابى است كه شايسته اعتماد باشد و آن را از كتاب ديگرى نگرفته باشند". (١٤)
وحيد بهبهانى گويد:
"اصل نوشته‏اى است كه مؤلفش احاديثى را كه از معصوم (ع) يا از راوى وى نقل كرده، در آن گردآورده و در كتاب و مصنّف اگر حديث معتبر و شايسته اعتمادى باشد، غالباً آن را از اصل گرفته‏اند. قيد "غالباً" را براى آن آورديم كه شايد روايات اندكى باشد كه بطور معنعن نقل مى‏شود و آن را از اصل نگرفته‏اند". (١٥)
فاضل معاصر محمدحسين حسينى جلالى پس از آنكه تعريف ديگران را نمى‏پسندد، خود در تعريف "اصل" چنين مى‏نويسد:
"اصل آن نوشته‏اى است كه در بردارنده احاديثى باشد كه غالباً به استناد سماع از امام صادق (ع) روايت شده و از تأليفات راويان آن امام (ع) باشد". (١٦)
هر يك از تعريفهاى يادشده كاستيهايى دارد واز جهاتى مى‏توان برآنها خرده گرفت. كاستى اين تعريفها نيز از آن جا ناشى مى‏شود كه هيچ‏يك از اين سخنان مستند به بررسى خود اين اصلها نيست؛ زيرا بيشتر "اصلهاى چهارصدگانه" اندك زمانى پس از تأليف كتابهاى چهارگانه (كافى، فقيه، تهذيب و استبصار) از ميان رفته وامروزه جز شمار اندكى از آنها در اختيار پژوهندگان نيست. در عين حال، سخن دو تن از دانشمندان بزرگ معاصر در اين باره دلنشين‏تر است.
علاّمه محمدتقى شوشترى معتقد است، ميان كتاب و اصل تقابلى وجود ندارد. زيرا شيخ طوسى درباره احمدبن ميثم مى‏گويد: "وى از حُمَيْدبن زياد كتاب الملاحم و كتاب الدّلاله و اصولى جز اينها را روايت مى‏كند" (١٧) و درباره احمدبن محمدبن مسلمه رمّانى گويد: "حُمَيْدبن زياد اصول بسيارى را از او روايت مى‏كند. از آن جمله كتاب زيادبن مروان قندى را" (١٨) و درباره احمدبن مغلس گويد: "حُمَيْد كتاب زكريا بن محمد مؤمن و اصولى جز اينها را از او روايت مى‏كند" (١٩) و درباره ابوالعباس عبيداللّه بن احمدبن نهيك كوفى گويد: "كتابهاى بسيارى از اصول را از او روايت مى‏كند" و در شرح حال على‏بن بُزُرج مى‏نويسد: "حُمَيْد بسيارى كتابها از اصول را از وى نقل مى‏كند" (٢٠) و درباره هر يك از محمّدبن عبّاس بن عيسى و محمدبن احمدبن رجاء گويد: "حُمَيْد كتابهايى بسيار از اصول را از وى روايت مى‏كند" (٢١) و درباره يونس بن على عطّار گويد: "از حميدبن زكريا كتاب ابى حمزه ثمالى و جز اينها از اصول را روايت مى‏كند". (٢٢) بلكه وى براين باور است كه در برابر اصل، تصنيف قرار دارد. زيرا شيخ درباره هارون بن موسى مى‏نويسد: "او همه اصلها و مصنَّفها را روايت مى‏كند". (٢٣) و درباره حيدربن محمّد بن نعيم سمرقندى گويد : "همه مصنّفهاى شيعه واصلهاى آنان را روايت مى‏كند" (٢٤) ودر ديباچه فهرستش درباره ابن غضايرى گويد: "وى دو كتاب نگاشته. در يكى مصنفها را نام مى برد و در ديگرى اصلها را ياد مى‏كند"؛ (٢٥) ولى مفهوم كتاب هر دو را در بر مى‏گيرد. (٢٦)
سپس او در تعريف اصل مى‏نويسد:
"ظاهر آن است كه اصل تنها روايت اخبار است؛ بى‏آنكه در آن نقض وابرامى صورت گرفته باشد يا ميان دو خبر متعارض هماهنگى برقرار كرده و به صحّت يا شُذوذ خبرى حكم كرده باشند؛ چنانكه در اصلهايى كه به دست ما رسيده، از قبيل: اصل زيد زرّاد و زيد نرسى و ديگران همين وضع ديده مى‏شود. خواه آنكه صاحب اصل، آن اخبار را بى‏واسطه از معصوم (ع) روايت كرده باشد يا با واسطه؛ چنانكه از اين اصلهايى كه به دست ما رسيده، اين نكته دانسته مى‏شود". (٢٧)
شيخ آقابزرگ تهرانى كه دراين باره موشكافى بسيار كرده، معتقد است، اصل به سماع از امام مستند بوده؛ نه به نوشته. چكيده سخن وى به شرح زير است: محدّث گاهى حديث را از امام يا از كسى كه از امام شنيده استماع كرده وآن را به استناد سماع در كتاب ضبط مى‏كرده؛ دراين صورت حديثهاى كتاب دست اوّل بوده و بدون پيشينه كتابت و تدوين، براى نخستين بار به زيور كتابت آراسته وبه حليه تدوين درآمده وبه اصطلاح وجود كتبى يافته‏است. چنين نوشته‏اى را به لحاظ اينكه در كتابتْ اصيل و بكّلى تازگى داشته و فرع نوشته ديگرى نبوده، اصل مى‏ناميده‏اند. اين نام با معناى لغوى اين واژه نيز كاملاً هماهنگ است. ولى هنگامى كه كتاب حديث از روى كتاب ديگرى به وجود آمده بود، به آن اصل نمى‏گفتند و از آن به كتاب و تصنيف تعبير مى‏كردند. مقصود وحيد بهبهانى هم كه گفته: "اصل كتابى است كه مؤلفش احاديثى را كه از معصوم (ع) يا از راوى وى روايت كرده، در آن گردآورده باشد"، همين است. (٢٨)
به نظر نگارنده با بررسى فهرستهاى پيشينيان دانسته مى‏شود كه مفهوم كتاب فراگيرتر از اصل بوده و در اصل ويژگيى در نظر بوده كه در كتاب به مفهوم عام وجود نداشته. به‏عبارت ديگر مى‏توان گفت: نسبت ميان "كتاب" و "اصل" عموم و خصوص مطلق است. بنابراين، هرگاه اين دو واژه را باهم ذكر مى‏كرده و مثلاً مى‏گفتند "وى اصلى دارد و كتابى"، طبعاً واژه كتاب مفهومى را در برداشته كه فاقد برترى ملحوظ در اصل بوده‏است. اين برترى كه اصل از آن برخوردار بوده، احتمالاً همان مستند بودن به سماع است كه مرحوم تهرانى هم بر آن تأكيد مى‏ورزد. گفتنى است كه برخى از روى قراين و حدس و گمان براى اصل (در برابر كتاب‏و مصنّف به معناى فراگيرتر آن) مزايايى بر شمرده‏اند؛ از قبيل اينكه:
١- اصل جامعتر از كتاب بوده‏است.
٢- بيشتر خداوندان اصول مردمانى برجسته و در دانش و پرهيزكارى انگشت‏نما بوده‏اند.
٣- در اصل به نقل حديث بسنده مى‏شده؛ در حالى كه كتاب داراى شرح و توضيح از سوى مؤلف بوده‏است.
٤- اصل مجموعه‏اى نامرتّب از اخبار گوناگون بوده؛ ولى احاديث كتاب غالباً مرتب و بر پايه موضوع دسته‏بندى شده است.
٥- اصل بى واسطه يا با واسطه به شنيدن از امام مستند بوده و به كتاب ديگرى استناد نداشته؛ ولى كتاب به كتاب ديگرى مستند بوده‏است. (٢٩)

٣- عصر تأليف اصول چهارصدگانه
با در نظر گرفتن نظريات دانشمندان و جمع‏بندى آراء آنان دراين باره، بطور كلّى مى‏توان گفت: درباره عصر تأليف اصول دو عقيده وجود دارد. گروهى بر پايه سخن شيخ مفيد كه پيش از اين گزارش شد، براين باورند كه اصلها در روزگارى به مدّت دويست و پنجاه سال از زمان امير مؤمنان تا روزگار امام حسن عسكرى (ع) تأليف شده‏اند. سيد محسن امين عاملى دراين باره مى‏نويسد:
"معاصران ائمه (ع) از روزگار امير مؤمنان (ع) تا زمان امام ابومحمّد حسن عسكرى (ع) از احاديثى كه از طريق اهل بيت روايت شده، كه آن احاديث نيز به نوبه خود از شهردانش نبوى (ص) سرچشمه گرفته؛ شش‏هزار و ششصد كتاب تأليف كرده‏اند... واز ميان اين شش‏هزار و ششصد كتاب، چهارصد مجموعه امتياز يافته و نزد شيعه به نام "اصول چهارصدگانه" شناخته شده است". (٣٠)
گروهى ديگر با تكيه به سخن طبرسى و پاره‏اى قراين ديگر معتقدند، تأليف اين اصول در روزگار امام صادق (ع) و اندكى پيش و پس از عصر آن امام (ع) انجام شده‏است. شهيد اوّل، محقق حلّى، حسين بن عبدالصمد، ميرداماد و برخى ديگر براين باورند. (٣١) يكى از معاصران براين عقيده پاى مى‏فشارد و مى‏گويد: "اصلها تنها در روزگار امام صادق و واپسين ايّام عصر پدرش امام باقر و نخستين ايام عصر فرزندش امام كاظم - عليهم‏السّلام - تأليف شده‏اند". (٣٢) وى براى به كرسى نشاندن نظر خود پاره‏اى قراين را به كار مى‏گيرد. (٣٣) ولى به نظر نگارنده، اين قراين براى بيان اين مقصود كافى به نظر نمى‏رسد.
شيخ آقابزرگ تهرانى مى‏كوشد تا اين دو عقيده را سازش دهد و ميان آن دو هماهنگى برقرار سازد. او ابتدا مى‏نويسد:
"بطور قطع مى‏دانيم كه هيچ‏يك از اين اصلها پيش از دوران اميرالمؤمنين (ع) و پس از روزگار امام عسكرى تأليف نشده؛ چون مقتضاى اصل بودن آنها همين است كه در روزگار امامان معصوم (ع) تأليف شده باشند".
سپس مى‏افزايد:
"بنابراين، مى‏توانيم ادعا كنيم كه بطور اجمال مى‏دانيم كه تأليف اين اصلها، مگر شمار بس اندكى از آنها، در روزگار امام‏صادق (ع) بوده، خواه از سوى ياران خاص آن حضرت وخواه از سوى كسانى كه پيش از وى پدرش امام باقر (ع) يا پس از وى فرزندش امام كاظم (ع) را درك كرده‏اند...". (٣٤)
درستى اين سخن زمانى آشكار مى‏شود كه بدانيم، نخستين فرصت مناسب براى فراگيرى و آموختن و نشر حديث از اوايل سده دوم كه خلافت اموى رو به انقراض نهاد، براى امام باقر (ع) و پيروان وى دست داد و تا حدود هفتاد سال يعنى تا اوايل خلافت هارون عبّاسى و امامت امام هفتم (ع) ادامه يافت و از آن پس سياست عبّاسيان نسبت به اهل بيت دگرگون گشت و در نتيجه مردم را از مراوده و ديدار با پيشوايان (ع) باز مى‏داشتند. (٣٥) از اين جهت كتابهاى اين دوره نوعاً از روى كتابهاى دوره پيش فراهم گرديد و جز شمار اندكى، بقيّه عنوان "اصل" نداشته‏اند.
بنابراين با اطمينان مى‏توان گفت: بيشتر اصلها در همين دوره هفتادساله تدوين گرديده وبا توجّه به اينكه سهم امام صادق (ع) از اين مدّت بيشتر بوده و آن حضرت چه در مدينه و چه در كوفه به مدّت سى و چهارسال (از ١١٤ تا ١٤٨ ق) همواره محلّ رجوع چندين هزارتن از جويندگان دانش و حديث بوده‏است، (٣٦) بايد گفت بيشتر خداوندان اصول حضرت صادق را درك كرده و از وى حديث فرا گرفته‏اند. منتهى پيرمردهاى آنان امام باقر (ع) را ديده، همچنان كه جوانهاى‏آنان تا روزگار امام هفتم زنده مانده و برخى از كهنسالان ايشان امام هشتم را هم ديده اند. روى اين حساب، سخن آنان كه همه صاحبان اصول را از ياران امام صادق دانسته‏اند، از باب غلبه قابل چشم‏پوشى و مسامحه مى‏باشد. نتيجه اينكه سخن مفيد بر پايه تحقيق و سخن ديگران از روى تغليب و مسامحه بوده و هر دو شايسته پذيرش مى‏باشد. (٣٧)

٤- جايگاه نويسندگان اصول اربعمأة در طبقه‏بندى آيةاللّه بروجردى از محدّثان
مرحوم آيةالله بروجردى محدّثان را از زمان پيامبر (ص) تا عصر شيخ‏الطايفه، يعنى واپسين تن از مؤلفان كتابهاى چهارگانه، بر حسب طبقات متسلسل استاد و شاگردى در دوازده طبقه منظم ساخته؛ به‏اين معنا كه اگر شيخ طوسى يا معاصر او خطيب بغدادى حديث مسندى را از پيامبر (ص) روايت كنند، با فرض اينكه راويانى كه حلقه‏ هاى اتّصال زنجيره اين حديث‏هستند، با عمرى متعارف از دنيا رفته باشند، اِسناد چنين حديثى هميشه يا غالباً دوازده تن را شامل مى‏گردد. اين طبقات دوازده گانه به شرح زير خلاصه مى‏شود:

طبقه نخست؛
صحابه پيغمبر (ص) كه شمارى از آنان از ياران على (ع) نيز بودند؛ چون: سلمان، ابوذر، مقداد وعمّار. براى اين طبقه بطور متوسّط تا سال ٤٥ هجرى را بايد در نظر گرفت.

طبقه دوم؛
ياران ومعاصران امام دوم و سوم و ياران كهنسال امام سجّاد (ع).

طبقه سوم؛
ياران مخصوص امام سجاد (ع)؛ مانند: ابوحمزه ثمالى و زُهرى.

طبقه چهارم؛
ياران امام باقر (ع) كه شمارى از آنان امام صادق (ع) را نيز درك كرده بودند. مانند: زرارةبن اعين، محمدبن مسلم، ابان بن تَغْلِب، ابوحنيفه وبُريدبن معاويه‏عجلى.

طبقه پنجم؛
ياران امام ششم كه باز بسيارى از آنان امام هفتم را هم درك كرده بودند. مانند: حمّاد بن عثمان، حمّادبن عيسى، هشام بن حكم، سفيان بن عيينه و سفيان ثورى.

طبقه ششم؛
ياران امام موسى بن جعفر (ع) كه بيشتر آنان امام هشتم (ع) را هم ديده بودند. مانند حسن‏بن على وشّاء، حسن‏بن محبوب، يونس بن عبدالرحمن و محمدبن ادريس شافعى. بيشتر افراد اين طبقه بين سالهاى ٢١٠ تا ٢٣٠ در گذشته‏اند.

طبقه هفتم؛
ياران و معاصران امام رضا كه برخى از آنان امام كاظم و برخى امام جواد و هادى را نيز درك كرده بودند: مانند حسن و حسين پسران سعيد اهوازى، على‏بن مهزيار و فضل بن شاذان. بيشتر مردم اين طبقه بين سالهاى ٢٦٠ تا ٢٧٠ از دنيا رفته‏اند.

طبقه هشتم؛
محدّثانى كه در عصر امام هادى و عسكرى و اوايل دوران غيبت صغرى زندگى مى‏كردند. استادان كلينى در اين طبقه جاى دارند. مانند محمدبن حسن صفّار و ابراهيم بن نصير. بيشتر افراد اين طبقه ميان سالهاى ٣٠٠ تا ٣١٠ مرده‏اند.

طبقه نهم؛
آنان كه در اواسط دوره غيبت صغرى واندكى پس از انقضاى آن زندگى مى‏كرده‏اند. كلينى مؤلّف كتاب كافى و ابوالقاسم حسين بن روح سومين سفير امام عصر (عج) از اين طبقه به‏شمار مى‏آيند. بيشتر مردم اين طبقه در حدود سالهاى ٣٠٠ تا ٣٥٠ در گذشته‏اند.

طبقه دهم؛
محدّثانى كه حديث را از طبقه نهم فراگرفته‏اند. مانند: جعفربن قولويه، حسن بن حمزه طبرى، محمّدبن احمدبن جنيد اِسكافى، محمد بن اسحاق نديم صاحب فهرست، محمدبن على‏بن بابويه مؤلّف دومين كتاب حديث از كتابهاى چهارگانه‏و هارون بن موسى تلّعُكبرى. بيشتر محدّثان اين طبقه در ميان سالهاى ٣٦٠ تا ٣٨٠ از دنيا رفته‏اند.

طبقه يازدهم؛
راويانى كه از طبقه دهم حديث نقل مى‏كنند. مانند: ابوعبداللّه حسين بن عبيدالله غضايرى، على‏بن حسين موسوى معروف به شريف مرتضى وابوعبداللّه محمدبن نعمان معروف به مفيد. بيشتر راويان اين طبقه در سالهاى ٤٠٠ تا ٤٢٠ از جهان رخت بربسته‏اند.

طبقه دوازدهم؛
كسانى كه از طبقه يازدهم روايت مى‏كنند. مانند: احمدبن على نجاشى صاحب فهرست معروف و شيخ طوسى. بيشتر اشخاص اين طبقه در فاصله سالهاى ٤٥٠ تا ٤٦٠ چشم از اين جهان فرو بسته‏اند. محدّثان طبقه‏ هاى دهم تا دوازدهم موفّق به روايت از هيچ‏يك از امامان (ع) نشده‏اند، همچنان كه از امام عصر (عج) در دوران غيبت صغرى‏ كسى جز سفيران چهارگانه، حديث نشنيده‏است. (٣٨)
بنابراين، بيشتر نويسندگان اصول چهارصدگانه در طبقه چهارم و پنجم محدّثان شيعه جاى دارند. و چنانچه اين طبقه‏بندى را با طبقه‏بندى ابن حجر (٣٩) از محدّثان عامّه بسنجيم، خواهيم ديد كه مؤلّفان اصول اربعمأة از نخستين مسندنويسان، نزديك به يك سده به عصر پيامبر (ص) نزديكترند.

٥- وجوه همانندى ميان اصلها و مسندها
از رهگذر مطالعه و بررسى درباره اوصاف و ويژگيهاى اصول و سنجش آن با مسندها در مى‏يابيم كه ميان اصلها و مسندها هماننديهايى وجود دارد. اين هماننديها از نظر نگارنده به شرح زير است:

الف - همانندى از نظر نظم وترتيب:
پيش از اين گفته شد كه مسندها غالباً مجموعه‏ هايى هستند كه معيار وحدتِ احاديث در آنها صحابى راوى حديث است؛ نه موضوع. بنابراين اگر از زاويه موضوع به مسندها بنگريم، آنها را مجموعه‏ هايى نامرتّب از اخبار واحاديث گوناگون مى‏بينيم. اصلها هم ازاين حيث درست بسان مسندها هستند. زيرا كه هريك از ياران امامان (ع) يافته‏ ها و منقولات خود را از آن امام، بى آنكه آنها را بر اساس موضوع دسته‏بندى كند، در دفترى نگاشته است.

ب - همانندى از نظر مستند بودن به سماع:
در بالا گفتيم كه اصلها بى‏واسطه يا با واسطه به سماع از امام (ع) مستند بوده‏اند. نخستين مسندها هم از همين ويژگى برخوردارند. زيرا كه مسندنويسانِ نخستين نيز احاديثى را در دفترها نگاشته‏اند، كه از استادان خود شنيده‏اند. با اين تفاوت كه اسناد احاديث اصلها عالى واِسناد احاديث مسندها غالباً نازل است واين بدان سبب است كه اصل‏نويسان احاديثى را كه خود از معصوم (ع) شنيده و يا با يك يا حداكثر دو واسطه از او فراگرفته‏اند، در اصلها نگاشته‏اند؛ ولى احاديث مسندها را غالباً با چهار يا پنج يا شش واسطه و بلكه بيشتر به پيامبر (ص) نسبت مى‏دهند. روى همين حساب است كه اصلها نزد حديث‏شناسان شيعه از پايگاهى والا برخوردارند.

ج - اصلها مايه تأليف مهمترين جوامع حديث شيعه بوده؛
همانگونه كه‏نويسندگان صحاح و سنن احتمالاً احاديث كتابهاى خود را از لابه‏لاى مسانيد برگزيده‏اند:
دانشمندان شيعه جملگى براين باورند كه اصول چهارصدگانه در اختيار كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى بوده و آن بزرگان بيشتر احاديث كتابهاى چهارگانه كافى، مَنْ لايحضره الفقيه، تهذيب واستبصار را از آن اصلها برگزيده وبه صورتى بهتر مدوّن كرده‏اند. (٤٠) نخستين مسندهاى اهل سنت هم با كتابهاى صحاح و سنن همين نسبت را دارند. چنانكه گويند: بخارى چون به مسندها نگريست، به فكر فراهم ساختن صحيح افتاد (٤١) و حاكم نيشابورى چون خواست مستدرك الصحيحين را تأليف كند، دربازگشت از سفر حج چندماهى در بغداد درنگ كرد و همه مسند احمد را از ابوبكر بن مالك قطيعى فراگرفت و پس از بازگشت به وطن سرگرم تأليف آن كتاب‏شد. (٤٢)

د - همانندى از نظر سرگذشت:
پس از تأليف صحاح ششگانه از سوى حديث‏شناسان بزرگ عامّه و رسميّت يافتن آن كتابها در انجمنهاى علمى ايشان، رفته‏رفته از اهميّت مسندهايى كه پيش و پس از تأليف صحاح و يا همزمان با آنها فراهم آمده بود، كاسته شد تا آن جا كه جز از شمار اندكى از آنها نسخه برنداشتند. در نتيجه امروزه، چنانكه در بخش سوم ديديم، از بسيارى از آنها نسخه‏اى در اختيار نيست. مى‏توان گفت: "اصول چهارصدگانه" نيز تا اندازه‏اى همين سرنوشت را داشته است. زيرا مؤلفان كتابهاى چهارگانه حديث شيعه، مواد و مندرجات اين مجموعه‏ ها را بدون‏اندكى كاستى ويا افزونى و با ترتيبى بهتر و آسان يا برتر در كتابهاى خود آوردند. در نتيجه اهميّت اين اصلها رو به كاستى نهاد و نسخه‏ هاى آن كمياب شد و چون كتابخانه شريف مرتضى پس از درگذشت او به فروش رفت و كتابخانه‏ هاى شيخ طوسى و شاپوربن اردشير وزير دانشمند بهاءالدوله ديلمى به دنبال رخدادهاى سياسى و آشوبهاى فرقه‏اى در آتش سوخت و اجتماعات علمى شيعه در بغداد دچار پراكندگى شد، بيشتر اين اصلها از ميان رفت. (٤٣) البتّه احتمال دارد، بخشى از اين اصلها هم در همان آغازِ تدوين از ميان رفته باشد. زيرا شيعيان همواره زير فشار دستگاه حاكم قرار داشته، در حال تقيّه مى‏زيستند و در نتيجه براى نشر آثار خود از آزادى لازم برخوردار نبودند. چنانكه معروف است: چون ابن ابى‏عُمير در روزگار هارون‏الرشيد به جرم تشيع به زندان افتاد، خواهرش كتابها و نوشته‏ هاى او را در جايى مدفون ساخت و پيش از رهايى برادرش درگذشت يا پس از رهايى معلوم شد آن نوشته‏ ها براثر رطوبت تباه گشته‏اند. (٤٤)
گفتنى است كه پاره‏اى از اصول تا زمان ابن ادريس حِلّى (د . ٥٩٨ ق) موجود بوده واو مطالبى را از آنها برگزيده و در پايان كتاب سرائر آورده‏است. همچنين سيدرضى‏الدّين بن طاووس (د . ٦٦٤ ق) برخى از آنها را در اختيار داشته‏است. (٤٥) امّا امروزه تنها چنداصل به صورت اوّليّه وجود دارد كه برخى از آنها هم بريده و ناقص است. اصلهاى موجود كه بارها بانام الاصول الستّة عشر (اصلهاى شانزده‏گانه) چاپ شده، به قرار زير است:

١- اصل زيد زَرّاد كوفى از ياران امام صادق (ع) (در گذشته نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
٢- اصل ابى سعيد عَبّاد عُصفُرى. (د . ٢٥٠ ق/ ٨٦٤ م).
٣- اصل عاصِم بن حُمَيْد حنَّاطِ كوفى (د. ١٢٨ق / ٧٤٥ م).
عاصم ثقه و راستگوست و از امام صادق (ع) روايت مى‏كند.

٤- اصل زيد نَرسى كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
زيد از ياران امام صادق و امام كاظم - عليهماالسّلام - به شمارمى‏آيد.

٥- اصل جعفربن محمّد بن شُرَيح حَضْرَمى (در گذشته سالهاى ميان ١٧٠-١٦٠ق / ٧٧٦ - ٧٨٦ م).
پدر جعفر از ياران امام صادق (ع) وثقه بوده‏است.

٦- اصل محمّد بن مُثَنّى حضرمى كوفى (د . اوايل سده سوم قمرى / اوايل سده نهم ميلادى).
وى راويى ثقه است و از جعفر بن محمد حضرمىِ پيشگفته روايت مى‏كند.

٧- اصل عبدالملك بن حكيم خَثْعَمى كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
وى ثقه‏اى است كه از امام صادق وامام كاظم -عليهماالسّلام - روايت مى‏كند.

٨- اصل مُثنَّى بن وليد حنّاط كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
وى از امام صادق (ع) حديث نقل مى‏كند.

٩- اصل خَلاّد سندى بزّاز كوفى ( د. نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
خلاّد راويى ثقه است و از امام صادق (ع) حديث نقل مى‏كند.

١٠- اصل حسين بن عثمان بن شُرَيك عامرى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
وى راويى ثقه است كه از امام ششم و امام هفتم روايت‏مى‏كند.

١١- اصل سلاّم بن ابى عمره (يا عميره) خراسانى كوفى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
سلاّم محدّثى ثقه است و از امام باقر و امام صادق (ع) حديث نقل مى‏كند.

١٢- اصل عبداللّه بن يحيى كاهلى (د . نيمه دوم سده دوم قمرى/ نيمه دوم سده هشتم ميلادى).
كاهلى راويى قابل اعتماد است واز امام صادق و كاظم -عليهماالسّلام - روايت مى‏كند.

١٣- اصل يا نوادر على‏بن اسباط كوفى (در گذشته در حدود ٢٥٠ ق/ ٨٦٤م).
وى راويى ثقه است‏و از امام‏رضا (ع) روايت مى‏كند.

١٤- كتاب‏عبداللّه بن جبر معروف به ديات ظريف بن ناصح (درگذشته در اوايل سده سوم قمرى / اوايل سده نهم ميلادى).
اين مجموعه از اصلهاى مشهور و قابل اعتماد است.

١٥- گزيده اصل علاء بن رزين ثقفى كه راويى ثقه و والامرتبه است.
١٦- بخشى از كتاب دُرُست بن ابى منصور واسطى كه يافت شده‏است.
ابن‏ابى‏منصور راويى ثقه و از ابن ابى عمير و بزنطى روايت مى‏كند. (٤٦)

٦- برترى اصلها بر مسندها
در كنار هماننديهايى كه ميان اصول و مسانيد به چشم مى‏خورد، اصلها بر مسندها برتريهايى هم دارند. زيرا نظر به اينكه اصول از امام يا راوىِ وى شنيده و نوشته شده، طبعاً احتمال لغزش و افتادگى و تحريف در آنها ضعيف‏تر و نسبت به كتابى كه از روى نوشته‏اى ديگر نوشته شده، اطمينان بخش‏تر است. از اين رو دانشمندان پيشين شيعه براى اصلها مزيّت و اعتبارى ويژه قائل شده‏اند؛ تا اين پايه كه بودن حديث درچنداصل، يا تكرار آن در يك يا دو اصل معتبر يا بودن آن دراصل يكى از اصحاب اجماع؛ مانند: صفوان بن يحيى، يونس بن عبدالرحمن و... باعث اعتبار و صحّتِ آن بود. افزون برآنكه، وجود اصل براى نويسنده آن سند اتقان و اعتبار و در نگاه رجال شناسان از جمله اسباب مدح به شمار مى‏آمد. شيخ بهايى دراين باره گويد:
"درستى حديث نزد پيشينيان موجباتى داشت؛ از جمله: بودن آن در بسيارى از اصول چهارصدگانه مشهور، و يا تكرار آن در يك يا دو اصل از آنها با اِسنادهاى گوناگون و متعدّد، يا بودن حديث در اصل يكى از اصحاب اجماع". (٤٧)
همو در ادامه افزايد:
"از طريق استادانمان به ما خبر رسيده كه شيوه خداوندان اصول براين بوده كه هرگاه از يكى از امامان (ع) حديثى مى‏شنيدند، همان ساعت آن را در اصلهاى خود مى‏نوشتند تا مبادا با گذشت روزها و ماهها و سالها همه يا بخشى از آن را فراموش كنند". (٤٨)
بنابر اين، در تاريخ حديث شيعه كتابى كه "اصل" باشد، به سبب شدّت اطمينان به صدور مطالبش از معصوم، بر ديگر كتابهاى حديث امتياز دارد واين در حالى است كه مسندها از كتابهاى درجه يك به شمار نمى‏آيند.

٧- نگاهى كوتاه به چند اصل مشهور
از خلال مطالب پيشين دانستيم كه بيشتر اصلها با گذشت زمان از ميان رفته ويا دست‏كم بر اساس آگاهيهاى موجوداز سرنوشت آنها آگاهى نداريم. بسيارى از پژوهندگان كوشيده‏اند تااز رهگذر بررسى فهرستها و كتابهاى رجال سياهه‏اى از اين اصلها عرضه بدارند. ازجمله مرحوم تهرانى پس از تلاش بسيار توانسته ١١٧ اصل از اين اصلهارا در الذريعه (١٦٧-١٣٥/٢) معرّفى كند. نگارنده مناسب مى‏بيند درباره چند اصل مشهور به گونه‏اى كوتاه و بيشتر بر پايه آگاهيهاى موجود در آن كتاب سخن گويد:

١- الاصل از ابوصادق سُلَيْم‏بن قَيْس‏هلالى كوفى تابعى (د. در حدود ٩٠ ق/ ٧١٠ م).
سليم اميرالمؤمنين على و حسن و حسين و سجّاد و باقر - عليهم السّلام - را درك كرده و در حيات امام سجّاد در روزگار امارت حجّاج در حال اختفاء درگذشته. اصل سُلَيم يكى از اندك اصلهايى است كه پيش از روزگار امام صادق (ع) نوشته شده‏است. نعمانى در كتاب الغيبه گويد:
"دانشوران شيعه و راويان ائمه (ع) جملگى براين سخن اتفاق دارند كه كتاب سليم يكى از بزرگترين و كهنترين اصلهايى است كه دانشمندان و راويان حديث اهل‏بيت (ع) روايت كرده‏اند. زيرا همه مندرجات اين اصل از رسول خدا (ص)، اميرمؤمنان (ع)، مقداد، سلمان فارسى، ابوذر و امثال آنان است كه رسول خدا و اميرمؤمنان را ديده و از آن دو حديث شنيده‏اند. اين كتاب يكى از اصلهايى است كه شيعه بدان رجوع وبرآن تكيه مى‏كند".
همو از امام صادق (ع) روايت مى‏كند كه فرمود:
"هريك از پيروان و دوستداران ما كه كتاب سليم بن قيس هلالى نزدش نباشد، در واقع چيزى از امر ما نزدش نيست و... اين كتاب ابجد شيعه ورازى از رازهاى آل محمد (ص) است".
ابن نديم اصل سليم را نخستين كتابى مى‏داند كه از شيعيان پديدار شده‏ (٤٩) و مرحوم تهرانى عقيده دارد كه مقصود ابن نديم اين است كه آن نخستين كتابى است كه در آن امر شيعه آشكار شده‏است.
برجسته‏ترين كتابهاى شيعه بخشهايى از اين اصل را نقل كرده‏اند. اصل سليم را ابان‏بن ابى‏عياش از طريق "مناوَله" (٥٠) و ديگران به غير از طريق "مناوَله" نقل كرده‏اند. از اصل سليم دستنوشته‏ هايى در مشهد، تهران و نجف وجود دارد. (٥١) گفتنى است كه در سالهاى اخير كتابى به نام كتاب سليم بن قيس منتشر شده كه سخن گفتن درباره نسبت آن با اصل سليم به بررسى دقيق نياز دارد.

٢- الاصل از اَبان بن تَغْلِب (د . ١٤١ ق / ٧٥٨ م).
شيخ طوسى و نجاشى وى را ثقه، بلندقدر و والامرتبه مى‏دانند. ابان قارى، فقيه و لغت‏شناسى بود كه سه‏تن از امامان يعنى سجاد، باقر و صادق - عليهم‏السّلام - را ديده و به آنان خدمت كرده‏است. امام باقر به او مى‏گفت: "در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوا ده. زيرا من دوست دارم كه در ميان پيروانم چون تو را ببينند". ابان در روزگار امام صادق درگذشت و چون خبرمرگش به امام رسيد، فرمود: "مرگ ابان دلم را به درد آورد". شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از اصل او ياد كرده‏اند. (٥٢)

٣- "الاصل" از ا بان بن عثمان احمر بَجَلِّى (د . حدود ٢٠٠ ق / ٨١٥ م).
وى گاه در كوفه و گاه در بصره مى‏زيست. او از ياران امام صادق و امام كاظم (ع) و يكى از اصحاب اجماع بود. شيخ طوسى از اصل او نام برده‏است. (٥٣)

٤- الاصل از ابوحمزه ثابت بن دينار ثمالى (د . ١٥٠ ق / ٧٦٧ م).
چنانكه از رجال شيخ در خلال شرح حال يونس بن على عطّار به‏دست مى‏آيد، (٥٤) اصل ابوحمزه را حُمَيدبن زياد نينوايى از يونس روايت مى‏كند. برخى از امامان (ع)، ابوحمزه را در زمان خودش چون سلمان فارسى دانسته‏اند. ابوحمزه جز اين اصل، نوشته‏ هاى ديگرى نيز داشته‏است؛ از جمله تفسيرى برقرآن كريم. (٥٥)

٥- الاصل از جابربن يزيد جعفى (د . ١٢٨ ق / ٧٤٥ م)
از ياران امام باقر و صادق (ع). اين اصل را حُمَيدبن زياد نينوايى از ابراهيم بن سليمان نهمى از جابر روايت مى‏كند. (٥٦)

٦- الاصل از ابومحمّد هشام بن حكم شيبانى كوفى (د . ١٧٩ ق / ٧٩٤ م).
هشام بزرگ متكلّمان و از ياران امام كاظم (ع) بوده كه امام صادق را هم ديده است. اين اصل را از وى ابن ابى‏عُمَير و صفوان بن يحيى روايت مى‏كنند. (٥٧)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- در دنباله همين بخش با اين مسندها آشنا خواهيم شد.
٢- الـكلينى , الكافى (بخش اصول), ١/٥٢ ( كتاب فضل العلم , باب رواية الكتب , حديث ش ١١) نيز نك : المجلسى , بحار,٢/١٥٠.
٣- الجوهرى , الصحاح , الزبيدى , تاج العروس , صفى پورى , منتهى الارب , ذيل ماده مورد نظر.
٤- ابن شهر آشوب , معالم العلما, ص ٣.
٥- الفهرست , ص ٢٧٩ و ترجمه آن , ص ٤١٠ نيز نك : ص ٢٤٣, ٢٧٦.
٦- رجال , ص ١٠٤.
٧- پيشين , ص ٢٥ اين تعبير را در بسيارى جاهاى ديگر از اين كتاب مى توان ديد.
٨- الفهرست , ص ٢ و نيز ص ٣.
٩- پيشين , صص ٤٨٨ـ٤٨٩.
١٠- الطبرسى , اعلام الورى , به نقل از: آغابزرگ الطهرانى , ٢/١٢٩ گفتنى است كه نگارنده خود ايـن عـبارت را در اعلام الورى نيافت احتمال دارد مرحوم تهرانى نسخه اى را در اختيار داشته كه اين عبارت در آن بوده است .
١١- تعبيرات آنان را دراين باره در الذريعه (٢/١٢٩ـ١٣٠) مى توان ديد.
١٢- محسن الامين , اعيان الشيعه , ١/١٤٠.
١٣- مجمع الرجال , ١/٩ (زيرنويس).
١٤- بحرالعلوم , رجال , ٢/٣٦٧, المامقانى , تنقيح المقال , ١/٤٦٤.
١٥- الفوائد الرجاليه , ص ٣٤, (همراه با رجال خاقانى).
١٦- دراسة حول الاصول الاربعماة , ص ١١.
١٧- رجال , ص ٤٤٠.
١٨- پيشين , همان جا.
١٩- پيشين , ص ٤٤١.
٢٠- پيشين , ص ٤٨٠.
٢١- پيشين , ص ٤٤٩.
٢٢- پيشين , ص ٥١٧.
٢٣- همان جا.
٢٤- پيشين , ص ٤٦٣.
٢٥- الفهرست , ص ٢ و نيز نك : ص ٣.
٢٦- قاموس الرجال , ١/٦٤.
٢٧- قاموس الرجال , ١/٦٥.
٢٨- الذريعه , ٢/١٢٥ـ١٢٦.
٢٩- محسن الامين , اعيان الشيعه , ١/١٤٠.
٣٠- پيشين , همان جا.
٣١- بـراى آگـاهـى از نـظـريـات آنان نك : آغابزرگ الطهرانى , ٢/١٢٩, محمدحسين الحسينى جلالى , دراسة حول الاصول اربعماة , ص ١٢, المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ١/٤٨.
٣٢- محمدحسين الحسينى الجلالى , پيشين , ص ١١.
٣٣- نك : پيشين , صص ١٢ـ٢٤.
٣٤- الذريعه , ٢/١٣٠ـ١٣١.
٣٥- طباطبايى , شيعه در اسلام , صص ٢٠٦ ـ ٢١٨.
٣٦- المفيد, الارشاد, ص ٢٥٤.
٣٧- الـطهرانى , ٢/١٣١ـ١٣٣ نيز نك : محمد واعظ زاده , ( (تحقيق درباره كتاب كافى)) (١), نامه آستان قدس , شماره دوم (دى ماه ١٣٣٩خورشيدى), صص ١٤ـ١٥.
٣٨- آقا حسين الطباطبايى البروجردى , تجريد اسانيد الكافى و تنقيحها, ١/١٣ـ٢٣.
٣٩- اين طبقه بندى در بخش دوم از نظر خوانندگان گذشت .
٤٠- المولى محمد تقى المجلسى , روضة المتقين , ١/٨٦ـ٨٧, اسد حيدر, ١/٥٦٢, محسن الامين , اعيان الشيعه , ١/١٤٠.
٤١- ابن حجر, هدى السارى , صص ٤ـ٥.
٤٢- ابوموسى المدينى , خصائص المسند, ص ٢١.
٤٣- الـمـولـى مـحـمدتقى المجلسى , همان جا, آغابزرگ الطهرانى , ٢/١٣٤, محمد واعظ زاده , تحقيق درباره كتاب كافى (١), همان مجله , ص ١٦.
٤٤- الخويى , ١/٢٣.
٤٦- الاصول الستة عشر, صفحه الف ـ ب قس : محمد حسين الحسينى الجلالى , دراسة حول الاصول اربعماة , صص ٣٠ـ٣١.
٤٧- مـشـرق الـشـمـسـيـن , ص ٣ و نيز نك : الفيض الكاشانى , الوافى , ١/٢٢, ميرداماد, الرواشح السماويه , ص ٩٩, آغابزرگ الطهرانى ,٢/١٢٦ـ١٢٨.
٤٨- مشرق الشمسين , ص ٨ نيز نك : ميرداماد , پيشين , ص ٩٨.
٤٩- الفهرست , ص ٢٧٥ و ترجمه آن , ص ٤٠٣.
٥٠- چـون حـجـاج قـصد دستگيرى و كشتن سليم را داشت گريخته و به ابان پناه آورده بود و چون وقت مرگش فرا رسيد به ابان گفت :تو حق بسيارى برمن دارى آنگاه كتاب مزبور را به وى داد تـا آن را بـراى آيـندگان روايت كند (ابن النديم , همان جا) گفتنى است كه ( (مناوله يكى از راهـهـاى نقل حديث توسط شاگرد از استاد مى باشد و آن بدين گونه است كه استاد كتابى را به شاگرد داده , به وى اجازه نقل آن را مى دهد)) (مدير شانه چى , دراية الحديث , ص ١٣٦).
٥١- الـطـهـرانى , ٢/١٥٢ ـ ١٥٩ و نيز نك : الصدر, تاسيس الشيعه , ص ٢٨٢, سزگين , ١/٣/٢٦١ ـ ٢٦٢.
٥٢- الطوسى , الفهرست , صص ٥ـ٧, ابن شهر آشوب , معالم العلما, ص ٢٧, الطهرانى , ٢/١٣٥.
٥٣- الفهرست , صص ٧ـ٩, الطهرانى , ٢/١٣٥.
٥٤- الطوسى , رجال , ص ٥١٧, الطهرانى , ٢/١٤٤.
٥٥- الخويى , ٣/٣٨٥.
٥٦- الطوسى , الفهرست , ص ٧٣, الطهرانى , ٢/١٤٤.
٥٧- الطوسى , پيشين , ص ٣٥٥, الطهرانى , ٢/١٦٧.

۷
بخش پنجم ٨- آشنايى اجمالى بامسندهاى شيعه و مرورى بر پاره‏اى از احوال نويسندگان آنها

با توجّه به مطالب گذشته، دانستيم كه شيعيان در حديث اصلهايى فراهم ساخته‏اند كه از جهاتى با مسندهاى سنيّان همانند بوده واز جهاتى برآنها برترى داشته‏اند. درعين حال ازسوى دانشمندان شيعه از گذشته تاكنون مجموعه‏ هايى با نام مسند فراهم آمده كه اينك به اجمال با آن مجموعه‏ ها و مؤلفانش آشنا مى‏شويم:

١- مسند محمدبن حَنفيّه (د . ٨١ ق / ٧٠٠ م)
فرزند اميرالمؤمنين على‏بن ابى‏طالب (ع). محمّد در دليرى و نيرومندى و دانش زبانزد مردمان مى‏باشد. (٥٨) به موجب پاره‏اى از رواياتِ صحيح، وى به امامت حضرت سجاد (ع) ايمان داشته‏است. (٥٩) يكى از محقّقان معاصر امامى، بى‏آنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد، مى‏نويسد: محمدبن حنفيّه در حديث مسندى دارد كه مشهور است. (٦٠) ولى نگارنده در منابع ديگر به اين نام برخورد نكرد. گفتنى است كه در مجموعه‏ هاى حديثى سنيّان شمار چشمگيرى حديث از طريق محمدبن حنفيّه نقل شده‏است. (٦١)

٢- مسندالامام زيد يا المجموع الفقهى و الحديثى گردآورى و روايت ابوخالد عمروبن خالد واسطى (د . پس از ١٤٥ ق/ ٧٦٢ م) و ترتيب ابوالقاسم عبدالعزيزبن اسحاق بغدادى (د . ٣٥٣ ق/ ٩٦٤ م).
در ادامه اين نوشتار به تفصيل درباره اين‏مجموعه و مؤلّفش سخن خواهيم گفت.

٣- المسند اثر ابومحمّد قَيْس بن ربيع اسدى كوفى (د . حدود ١٥٠ ق / ٧٦٧ م).
درباره قيس بايد گفت: كشّى از او نام برده و گفته او بَتْرى، ولى سخت دوستدار اهل بيت (ع) است. (٦٢) شيخ طوسى يك‏بار او را در رديف ياران امام باقر (ع) و بار ديگر در رديف ياران امام صادق ياد مى‏كند واو را بترى (پيرو يكى از فرقه‏ هاى زيديه) مى‏داند. (٦٣) ابن حجر در ذيل احوال يكى از صحابه به نام "مَحْدوج بن زيد هذلى" از مسند مزبور نام مى‏برد و روايتى را از آن نقل مى‏كند. (٦٤) از چندوچون اين مسند و سرنوشت آن آگاهيى در اختيار نداريم.

٤- المسنداثر ابومحمّد عبيداللّه بن موسى عَبْسى كوفى (د . ٢١٣ ق/ ٨٢٨م).
وى استاد بخارى است. در ميان رجال‏شناسان اهل سنّت ابوحاتم و ابن مَعين او را ثقه دانسته‏اند. ابوداوود گويد: او يك شيعى آتشين بود. ابن حنبل درباره او اعتقاد دارد كه وى روايات نادرست را با احاديث صحيح در مى‏آميخته و نقل مى‏كرده و در نتيجه اين باور، ديگران را از فراگرفتن حديث از وى باز مى‏داشته‏است. ذهبى در عين حال كه او را با اوصافى چون زاهد، عبادت‏پيشه و ثابت قدم مى‏ستايد، مى‏گويد: "او به خودى خود ثقه، ولى يك شيعه داغ است". (٦٥) يكى از معاصرانش درباره او گفته: "وى به قرآن آگاه و دراين زمينه سرآمد بود. هرگز نديدم سرش را بلند كند و هرگز خندان ديده نشد". (٦٦) بخارى و ترمذى در صحيح خود از طريق وى احاديثى نقل كرده‏اند. (٦٧) درميان رجال‏شناسان امامى، شيخ طوسى او را از ياران امام‏صادق (ع) شمرده‏ (٦٨) و علاّمه مامقانى پس از گزارش نظر چند تن از رجال‏شناسان عامّه مبنى بر عبادت‏پيشگى و گرايش او به تشيع، مى‏نويسد:
"به نظر من اين از مواردى است كه سخنان عامّه، اطمينان به وثاقت فرد را به دنبال دارد. زيرا فضل آن است كه دشمنان بدان گواهى دهند. خلاصه من وثاقت اين فرد را ترجيح مى‏دهم". (٦٩)
همو در "نتايج تنقيح" درباره اين فرد گويد: "وى دربالاترين مراتب حُسن و بلكه ثقه است". (٧٠) در كتابهاى معتبر حديثى شيعه هم از قبيل تهذيب و استبصار و... از طريق عبيدالله عَبْسى احاديثى نقل شده‏است. (٧١) در بخش دوم گفتيم كه وى يكى از پيشروان مسندنويسى است. حتّى برخى هم او را نخستين مسندنويس دانسته‏اند. (٧٢) از مسند وى گويا تا كنون اثرى يافت نشده باشد.

٥- المسند از ابوزكريا يحيى‏بن عبدالحميد حِمّانى‏كوفى (د.٢٢٨ق/ ٨٤٣م).
يحيى‏بن معين او را ثقه خوانده و ابن‏حنبل او را دروغگو و نسايى وى را ضعيف دانسته وابن‏عَدى گفته: "من در مسند او و مروياتش احاديث منكرى نمى‏بينم و اميدوارم بر او اشكالى نباشد". (٧٣) ذهبى باآنكه يك جا او را باتعبير "حافظكبير" مى‏ستايد، (٧٤) درجايى ديگر مى‏گويد: "او يك شيعه كينه‏توز است" و به دنبال آن از برخى گزارش مى‏كند كه حمّانى معاوية را برآيين اسلام نمى‏دانست. (٧٥) در ميان رجال‏شناسان شيعه، نجاشى و شيخ طوسى حمّانى را در شمار مولّفان شيعه ياد كرده‏اند (٧٦) و نيز شيخ طوسى در رجال خود از وى در شمار شيعيانى نام برده كه موفّق به روايت حديثى از امامان (ع) نشده‏اند. (٧٧) "كشّى" هم از كتابى از وى در اثبات امامت اميرمومنان (ع) نام مى‏برد (٧٨) و مامقانى او را "يك امامى كه حالش ناشناخته است" قلمداد مى‏كند. (٧٩) يكى از فقيهان و رجال‏شناسان بزرگ شيعى معاصر مى‏نويسد:
"ظاهراً وى با آنكه به امامت اميرالمؤمنين (ع) اعتقاد داشته، ولى به جعفربن محمّد (ع) آنگونه كه شيعه باور دارد، اعتقاد نداشته و هرچه باشد، و ثاقت اين شخص به اثبات نرسيده و هردو طريق شيخ [ طوسى ] به كتاب وى ضعيف است". (٨٠)
در بخش دوم گفتيم كه وى يكى از پيشگامان مسندنويسى و نخستين كسى است كه در كوفه مسند تأليف كرد. از خود او گزارش كرده‏اند كه گفته: "به سخن اهل كوفه گوش نكنيد. زيرا آنان به سبب آنكه من اوّل كسى هستم كه مسند فراهم ساخته‏ام، بر من رشك مى‏برند". (٨١) گويا مسند او دست كم چهارهزار حديث داشته كه جملگى آنها را پى‏درپى از بر مى‏خوانده است. (٨٢) از مسند حِمّانى تاكنون اثرى يافت نشده‏است.

٦- مسندالامام موسى‏بن جعفر (ع) از ابوعمران (يا حُمران) موسى‏بن‏ابراهيم مَرْوَزى (د . پس از ٢٢٩ ق / ٨٤٤ م).
شيخ طوسى با نام روايات و نجاشى با نام كتاب از اين مجموعه ياد كرده واسناد روايت خود را تامؤلّفش روشن ساخته‏اند. (٨٣) دانشمندان امامى در سده‏ هاى ميانى و متأخر نيز با تكيه براين دو مأخذ، همواره از اين مجموعه سخن گفته‏اند. (٨٤) كاتب چلبى هم با نام مسندالامام موسى‏بن جعفر الكاظم از آن ياد كرده وافزوده : "ابونعيم اصفهانى اين مجموعه را روايت مى‏كند. اين مسند را از وى [ = امام‏] موسى بن ابراهيم روايت كرده‏است". (٨٥) اين مسند مجموعه‏اى از روايات مسند و مرفوع است كه امام هفتم از طريق پدرانش آنها را از پيامبر نقل كرده وموسى بن ابراهيم مروزى زمانى كه امام در زندان سندى بن شاهك بوده، يعنى سالهاى ١٨٠ تا ١٨٢، آنها را از وى شنيده و فراهم آورده. چه اينكه وى آموزگار فرزند سندى بوده‏است. (٨٦) از اين مجموعه دستنوشته‏اى در هفت برگ در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى‏شود. اين دستنوشته از موقوفات ضياءالدين مَقْدِسى (د . ٦٤٣ ق) مى‏باشد. براين مجموعه گواهيهاى سماع و اجازه‏ هاى متعددّى از محدّثان نقش بسته‏است. (٨٧) اين مجموعه‏ ها به كوشش آقاى محمدحسين حسينى جلالى و بر پايه‏همان يگانه دستنوشته ظاهريه بارها در نجف، تهران، بيروت و امريكا منتشر شده. گفتنى است كه فهرست نويس ظاهريه اشتباهاً اين مسند را اثر ابوبكر شافعى (د . ٣٥٤ ق) دانسته و گويا سزگين نيز از اشتباه او پيروى كرده و آن را به همان ابوبكر شافعى نسبت مى‏دهد (٨٨) و حال آنكه ترديدى نيست كه ابوبكر يادشده، راوى اين مجموعه است. (٨٩)
اين مجموعه كه گويا از چشم علّامه مجلسى، شيخ حرّعاملى، محدّث نورى و آقابزرگ تهرانى پنهان مانده، ٥٩ حديث كوتاه را در بر دارد. ده فقره از اين احاديث از زبان اميرالمؤمنين (ع) و بقيّه از رسول اكرم (ص) گزارش شده‏است. امام هفتم (ع) جملگى اين احاديث را از طريق پدران گراميش از پيامبر (ص) روايت مى‏كند. بايد افزود: جز احاديث اين‏مجموعه، موسى‏بن‏ابراهيم احاديث ديگرى هم از امام كاظم روايت مى‏كند كه شايد به دو برابر احاديث اين مسند برسد. (٩٠) دانشمند گرامى آقاى حسينى جلالى شمارى از اين احاديث را يافته و زير عنوان "مستدرك" به مسند مزبور پيوست كرده‏است. (٩١)
امّا درباره گردآورنده اين مسند بايد دانست؛ با آنكه دانشمندان شيعه و سنّى درآثار خود از او ياد كرده و گاه شرح حالش را نگاشته واز استادان وشاگردانش ياد كرده‏اند؛ (٩٢) ولى هيچ‏يك از مذهب او به روشنى سخن نمى‏گويند. نگارنده به پيروى از علاّمه مامقانى وى را شيعه امامى مى‏داند. زيرا روش رجال‏شناسان شيعه اين است كه هركس شرح حالش در فهرست شيخ طوسى و رجال نجاشى آمده باشد، در صورتى كه آن دو به روشنى از مذهب او سخن نگفته باشند، آن فرد را شيعه به‏شمار مى‏آورند. زيرا آن دو دانشمند كتاب خود را براى فهرست كردن آثار اماميه نوشته‏اند. چه اينكه ديگر فهرست نويسان، به آثار شيعه چنانكه بايد توجّه نكرده‏اند. (٩٣) به‏همين دليل هم هرگاه شرح حال كسى را بيان داشته‏اند كه شيعه نبوده، علّت آن كار را روشن ساخته‏اند. چنانكه مثلاً شيخ طوسى در شرح حال "ابن عُقْده" مى‏نويسد:
"... حال او در وثاقت و بزرگوارى و نيكى حفظ، مشهورتر از آن است كه نياز به بيان باشد. او زيدىِ جارودى بود و بر همين مذهب هم از دنيا رفت. از آن جا كه وى از اماميّه بسيار روايت كرده وبا آنان نشست وبرخاست داشته، او را در رديف همفكران خود ياد كرده‏ايم". (٩٤)
با تكيه بر همين نكته است كه مامقانى پس از نقل سخن شيخ الطايفه و نجاشى گويد: "از ظاهر سخن آن دو دانسته مى‏شود كه وى امامى بوده‏است". (٩٥) گويا همين تشيع و يا دست كم دوستى اهل بيت (ع) بوده كه او را واداشته تا در دشوارترين زمانها از تاريخ شيعه به امور دين اهتمام ورزد و در زندان با امام رابطه برقرار سازد و از او حديث نقل كند. با آنكه مى‏دانيم در زندانها چشم وگوشهايى وجود داشته كه ديداركنندگان را زير نظر داشتند. خرده‏گيرى رجال‏شناسان عامّه هم كه گاه او را دروغگو و گاه متروك الحديث خوانده‏اند، (٩٦) به خاطر همين تشيع و يا دوستى اهل بيت (ع) بوده، هرچند كه خود به اين علّت تصريح نكرده‏اند.

٧- مسندالرضا (٩٧) يا صحيفةالرّضا (٩٨) گرد آورى و روايت ابوالقاسم احمدبن عامر بن سليمان طايى (د . حدود نيمه سده سوم هجرى / نيمه‏ هاى سده نهم ميلادى).
اين كتاب كه از آن به نام رضويّات ، صحيفة اهل البيت‏ (٩٩) و كتاب ابن أبى‏الجعد (١٠٠) نيز ياد مى‏كنند، در بردارنده ٢٤٠ حديث است‏ (١٠١) كه احمدبن عامر آنهارا در سال ١٩٤ هجرى از امام رضا (ع) شنيده‏ (١٠٢) و روايت كرده‏است. اين مجموعه به طرق گوناگون روايت شده وهمه آن طرق به احمدبن عامر مى‏انجامد. مشهورترين طرق نقل اين صحيفه نزد اماميه، طريق امين الاسلام فضل بن حسن طبرسى (د . ٥٤٨ ق) مى‏باشد. (١٠٣) علّامه‏مجلسى در خلال ذكر منابع بحارالانوار از اين صحيفه نام مى‏بردو آن را شايسته اعتماد مى‏داند. (١٠٤) صاحب مستدرك الوسايل در همين باره گويد: "اين صحيفه از كتابهاى معروف و مورد اعتمادى است كه هيچ كتابى كه پيش و پس از آن نوشته شده، از حيث اعتبار و اعتماد به پايه آن نمى‏رسد". (١٠٥) گفتنى است كه علاّمه مجلسى و شيخ حرّ عاملى از همان نسخه طبرسى بهره جسته‏اند. (١٠٦)
از صحيفةالرضا هم دستنوشته‏ هاى بسيارى يافت مى‏شود (١٠٧) وهم اينكه بارها در بمبئى، تهران، قم، نجف، يمن، بيروت، مشهد و... چاپ شده‏است. صحيفةالرضا نزد همه فرق اسلامى و بيشتر از همه نزد اماميه و زيديان، مشهور و طرق نقل آن متواتر مى‏باشد. چنانكه يكى از دانشمندان زيدى به نام "عبدالواسع‏بن يحيى واسعى" اين صحيفه را براساس موضوع در ده باب مرتّب ساخته و بانام مسند الامام على‏الرضا به چاپ رسانده است. آن بابها به قرار زير است:
باب نخست: در ياد كردن خداوند و دانش.
باب دوم : درباره ذكر اذان.
باب سوم : ترغيب به نمازهاى پنجگانه و ذكر نماز ميّت.
باب چهارم: در ذكر اهل بيت (ع). اين باب خود به سه بخش تقسيم مى‏شود: الف- در فضيلت على. ب - در فضيلت فاطمه. ج - در فضيلت‏حسن و حسين و ولادت آن دو و ذكر جملگى اهل بيت.
باب پنجم: درباره فضيلت مؤمن و خوشخويى وفضيلت كسى كه محمد يا احمد نام دارد.
باب ششم: در ذكر خوردنيها و ميوه‏ ها و روغنها.
باب هفتم: درباره نيكى به‏پدر و مادر و پيوند با خويشاوندان.
باب هشتم: درباره پرهيز از نيرنگ، غيبت و سخن‏چينى.
باب نهم: در فضيلت جهاد و كارزار بادشمنان دين.
باب دهم: در احاديث پراكنده. (١٠٨)
در باره گردآورنده و راوى اين مجموعه بايد گفت: از رجال‏شناسان عامّه، ذهبى از پسرش عبداللّه بن احمد بن عامر كه راوى اين مجموعه از پدرش مى‏باشد، نام مى‏برد واين صحيفه را برساخته از سوى وى يا پدرش قلمداد مى‏كند. (١٠٩) و از رجال‏شناسان امامى، شيخ طوسى از او در زمره ياران امام رضا ياد مى‏كند (١١٠) و نجاشى به نقل از پسرش عبداللّه مى‏نويسد: "پدرم مؤذّن ابوالحسن [ سوم ] و ابومحمّد - عليهماالسلام - بودو من آن دو امام را ديدم". (١١١) آنگاه نجاشى طريق نقل خود را از اين صحيفه تا احمدبن عامر و امام هشتم (ع) بيان مى‏دارد.
بايد افزود: كاتب چلبى از مجموعه‏اى به نام مسندعلى‏بن موسى‏الرضا ياد مى‏كند، ولى از مؤلّف آن نام نمى‏برد. او مى‏افزايد: احاديث اين مسند در فضيلت اهل بيت (ع) است. (١١٢) نگارنده احتمال مى‏دهد، اين مسند همان صحيفةالرضا باشد، كه چلبى از آن آگاهى دقيقى نداشته‏ا ست. همچنين شيخ طوسى از مجموعه‏اى به نام مسندالرضا به روايت اسماعيل بن على خُزاعى نام مى‏برد و طريق روايت خود را به آن مجموعه بيان مى‏كند. ولى توضيح بيشترى نمى‏دهد. (١١٣) از همين‏رو نسبت آن مجموعه با صحيفةالرضا براى ما روشن نيست.

٨- مسندالرضا از مؤلفى ناشناخته.
اين مجموعه حاوى ٣٨ حديث كوتاه است كه امام رضا (ع) از پيامبر (ص) روايت مى‏كند. اين مجموعه جز صحيفةالرضا مى‏باشد. از اين مجموعه دستنوشته‏اى وجود دارد كه آن را در سال ٨٨٢ هجرى نگاشته‏اند. (١١٤)

٩- مسند الحبرى منسوب به ابو عبداللّه حسين بن حكم بن مسلم حبَرى وشّاء كوفى (د. ٢٨٦ ق/ ٨٩٩م).
اين مجموعه حاوى ٦١ حديث است كه جملگى آنها را حسين بن حكم حبَرى روايت مى‏كند. اين حبرى يك شيعه زيدى است كه رجال شناسان شيعه وسنّى غالباً او را ثقه دانسته و به رواياتش اعتماد كرده و يا دست كم او را در رديف ضعفا ياد نكرده اند. (١١٥) وى تفسيرى داشته كه در آن شأن نزول آيات را در باره اهل بيت (ع) فراهم آورده است. اصل اين تفسير گويا از ميان رفته باشد. از همين رو پژوهنده امامى معاصر، محمد رضا حسينى جلالى، مطالب پراكنده اين تفسير را از منابع گوناگون گردآورده و به نام تفسير الحبرى احياء و منتشر ساخته است. (١١٦) وى از يك سو، زمانى كه منابع گوناگون را مى‏كاويده تا براى روايات تفسيرىِ حبرى شواهدى بيابد، به روايات ديگرى هم از اين محدّث دست مى‏يابد و آنها را يادداشت مى‏كند. از سوى ديگر، در معالم العلماء اثر ابن شهرآشوب به اين عبارت بر مى‏خورد كه "حسن بن حسن بن حكم حيرى كتاب مسندى دارد". (١١٧) وى احتمال مى دهد، اين نام صورت تحريف شده همان نامِ "حسين بن حكم حبرى" باشد و در نتيجه حدس مى‏زند كه حبرى مسندى هم داشته است. درپى اين احتمال، مرويات حبرى را در مجموعه اى به نام مسند الحبرى تنظيم و منتشر مى‏سازد.
گردآورنده اين مجموعه معتقد است: هر چند عبارت ابن شهرآشوب براى اثبات اين مطلب كه حبرى مسند داشته، كافى نيست؛ ولى اين احتمال چندان دور از واقعيّت هم به نظر نمى رسد. زيرا:
اوّلاً؛ حبرى فردى نسبتاً پرروايت است و در عرصه تأليف تفسيرى دارد.
ثانياً، اين محدّث در روز گارى مى‏زيسته كه بحبوحه عصر مسند نويسى است. بنابر اين دور نيست كه او هم مسندى تأليف كرده باشد.
ثالثاً؛ عبارت موجود در معالم العلماء محمل درستى ندارد، مگر آنكه بگوييم همين حبرى مورد نظر است. (١١٨) گفتنى است كه روايات اين مجموعه بيشتر به فضايل و تاريخ زندگانى اهل بيت (ع) مربوط مى‏شود.

١٠- مسندالذّكر از محمّد بن منصور مرادى زيدى (د . پس از ٢٩٠ ق/ ٩٠١م).
نگارنده درباره چند و چون اين اثر و مؤلف آن چيزى نمى‏داند. تنها برخى از پژوهندگان معاصر بى‏آنكه مأخذ خود را به دست دهند، از كتابى با اين نام ياد كرده‏اند. (١١٩)

١١- مسند ابى‏نواس و جُحى‏ واَشْعَب و بُهْلُول و جُعَيْفران و مارَوَوا من‏الحديث اثر ابوشجاع فارِس بن سليمان اَرَّجانى‏ (١٢٠) (احتمالاً درگذشته ٣٢٠ ق / ٩٣١ م).
(١٢١) ابوالعباس نجاشى اين كتاب را نزد قاضى ابوالحسين محمّد بن عثمان نصيبى خوانده واز اصل آن نسخه برداشته؛ و نصيبى هم به نوبه خود آن را در ارَّجان نزد ابوشجاع خوانده واجازه روايتش را از او گرفته‏است. ابوشجاع از اديبان و محدّثان زبردست شيعه در سده چهارم‏است. (١٢٢)
درباره ابونُواس حسن بن هانى (د. ١٩٨ق/ ٨١٤م) بايد دانست: وى يكى از بزرگترين شاعران روزگار عبّاسى است. برجسته‏ترين بخش اشعار او "خمريّات" است كه درآن كمتر قطعه‏اى را توان يافت كه شعر را با هرزه دراييهاى شرم‏آور در نياميخته باشد. از همين جاست كه او را نخستين كسى مى‏دانند كه در وصف خمر راه مبالغه پيموده. (١٢٣) در باره عقايد وى بايد گفت كه برخى از دانشمندان امامى او را شيعه پنداشته‏اند. (١٢٤) ظاهراً منشأ اين پندار اشعارى باشد كه در ستايش امام هشتم (ع) به او نسبت داده اند. از جمله گويند: چون مأمون امام‏رضا (ع) را به ولايت عهدى برگزيد، هريك از شاعران در ستايش امام اشعارى سروده صله دريافت داشتند، مگر ابونواس كه دراين باره چيزى نگفت. مأمون او را سرزنش كرده، گفت: تو با گرايشى كه به اهل بيت دارى، چرا در ستايش على‏بن موسى شعرى نسرودى؟ دراين هنگام ابونواس قطعه‏اى سرود كه برجسته‏ترين بخش آن چنين‏است:

"فَعَلى ماتركتَ مدحَ ابنِ موسى
والخصالَ الّتى تَجَمّعْنَ فيه؟"
"قلت لااَهْتَدى لمدحِ امامٍ
كانَ جبريلُ خادماً لأَبيه"

يعنى: "به من گفتند چرا از ستايش فرزند موسى و خصلتهايى كه در او فراهم آمده، خوددارى كردى؟ گفتم: پيشوايى را كه جبريل خدمتگزار پدرش بود، نتوانم ستود". (١٢٥) ولى اين نسبت با برخى وقايع تاريخى و نيز رواياتى كه در منابع كهن آمده، ناساز گار است. زيرا: اوّلاً مى‏دانيم ولايت عهدى امام رضا (ع) در سال ٢٠١ هجرى قمرى است‏ (١٢٦) ودر آن زمان بى شك أبو نواس زنده نبوده است. ثانياً در ديوان وى كه امروزه به دو روايت مختلف، يعنى روايت ابوبكر صولى و حمزه اصفهانى، در دسترس ماست، به اين اشعار اشاره اى نشده است. (١٢٧)
امّا در باره مقدار آشنايى و يا اُنس ابونواس باحديث مى‏نويسند كه وى نه تنها در شعر وادب، بلكه در علوم قرآنى و حديث، صرف و نحو و اخبار وايّام عرب نزد برجسته‏ترين استادان در بصره دانش آموخته و حمّاد بن سَلَمه (د. ١٦٧ق)، حمّاد بن زيد اَزْدى (د. ١٧٩ق)، معتمر بن سليمان (د. ١٨٧ق) و يحيى بن سعيد قَطّان (د.١٩٨ق) نامدارترين استادان او در حديث به شمار مى‏آيند. (١٢٨) ولى احاديثى كه از وى نقل شده، از شمار انگشتان دست بر نمى‏گذرد و آنچه به نام مسند ابى نواس و... شهرت يافته، ظاهراً مجموعه اى بوده از همين احاديث اندك كه ابو شجاعِ نامبرده آن را در بخشى از كتاب ياد شده گرد آورده است.
گويند: در بستر مرگ به او گفتند: تو درواپسين روز از ايام دنيا و نخستين روز ازايام آخرت بسر مى‏برى و خداوند مى‏داند كه تو كارهاى ناپسندى مرتكب شده‏اى. پس دستِ توبه به سوى خداوند بلند كن. ابونواس گفت: مرا بلند كنيد. چون برخاست و نشست، گفت: مرا از خدا مى‏ترسانيد و حال آنكه حمّاد بن سلمه از ثابت بُنانى از انس بن مالك از رسول خدا (ص) برايم حديث كرد كه فرمود: "لِكلِّ نبّىٍ شفاعةٌ واَنَا خَبَأْتُ شفاعتى لاِهْلِ الكبائر مِنْ اُمتّى يَوْمَ القيامة". (١٢٩) آيا معتقدى من در شمار آنان نتوانم بود! (١٣٠)
اين روايت از يك سو ا ز چگونگى روحيه دينى و جهان‏بينى او حكايت مى‏كند واز سوى ديگر نشان مى‏دهد كه وى تا اندازه‏اى با حديث نيز بيگانه نبوده‏است.
اما جُحى (بروزن هُدى) لقب ابو الغصن دجين بن ثابت است. (١٣١) ظاهراً جُحى مردى ابله نماست كه در واقع از هوشمندى بسيار و ذوق سليم برخوردار است. كتابى به نام نوادر جُحى حكايات نكته‏آميز او را در بردارد. (١٣٢) نگارنده با همه كوششى كه به كار برد، نتوانست به اين نكته دست يابد كه آيا در ميان راويان حديث شيعه چنين نامى وجود دارد يا خير؟ ولى گويا برخى از رجال شناسان امامى وى را شيعه دانسته و در كتاب خود از او ياد كرده‏اند. (١٣٣) جُعَيْفران نيز لقب جعفربن على بغدادى انبارى سامرّايى است كه شخصيّتى درست همانند شخصيّت جحى دارد. او روزگار امام هفتم و هشتم (ع) را درك كرده و باامام على‏بن موسى (ع) ديدار بسيار داشته. (١٣٤) ولى نمى‏دانيم كه آيا از آن امام حديثى هم روايت كرده يا خير؟ بهلول بن عمرو صيرفى معروف به "بهلول مجنون" (در گذشته در حدود ١٩٠ق / ٨٠٦م) واَشْعب بن جُبير معروف به "طامع" (د. ١٥٤/ ٧٧١م) نيز شخصيّتهايى چون جُحى هستند. (١٣٥)

١٢- مسند اميرالمؤمنين از ابواحمد عبدالعزيز بن يحيى جَلُودى ازدى بصرى (د. ٣٣٢ق / ٩٤٤ م).
وى مورّخ، اديب و بزرگ اماميه در بصره بود. (١٣٦) اين دانشمند، استاد جعفربن قولويه‏ (١٣٧) و معاصر كلينى است و در طبقه نهم راويان حديث قرار دارد. (١٣٨) وى بيش از دويست كتاب داشته كه جعفربن قولويه آنها را از او روايت مى‏كند. (١٣٩) بيشتر اين كتابها را نجاشى در فهرست خود نام مى‏برد. (١٤٠) از اين مسند تاكنون نسخه‏اى يافت نشده‏است.

١٣- مسندعبدالله بن عباس از همان جَلودى پيشگفته.
جلودى درباره ابن‏عباس كتابهاى ديگرى هم دارد به نامهاى مارَواه مِنْ رَأى الصّحابه و مااسنَدَه عن الصحابه و اين دو كتاب غير از كتاب نخستين است. (١٤١)

١٤- مسند عبداللّه بن بُكَيْر بن اَعْيَن اثر ابوالعبّاس احمدبن محمّد بن سعيد سَبيعى هَمْدانى معروف به "ابن عقده" (د . ٣٣٣ ق / ٩٤٤ م).
ابن عقده زيدى جارودى و اهل كوفه و در ميان حديث‏شناسان والامرتبه وبه حفظ و صيانت زبانزد بود. وى با شيعيان امامى اختلاط و آميزش بسيار داشت. از همين رو رجال‏شناسان امامى همواره از او نام برده واو را ثقه دانسته‏اند. گويند: او كتاب رجالى داشته كه نامهاى راويان از امام صادق (ع) را در آن نگاشته؛ ولى از اين كتاب تاكنون اثرى به دسـت نـيـامـده است (١٤٢)
بسيارى از سنيان ابن عقده را ثقه دانسته و بسيارى نيز براو خرده گـرفـتـه انـد ولـى در عـيـن حال , كثرت روايت و زبردستى او را در دانش حديث انكار نكرده اند (١٤٣) وى آثـار بـسـيارى داشته كه بيشتر آنها يافت نشده است گفتنى است كه برخى احتمال مى دهند, مسند ياد شده تاليف عبداللّه بن بكير و ابن عقده تنهاراوى آن باشد (١٤٤)
درميان آثار ايـن مـحـدث كـتابهاى زير نيز به چشم مى خورد: كتاب من روى عن اميرالمؤمنين (ع) و مسنده , كتاب من روى عن زيدبن على و مسنده و كتاب اخبار ابى حنيفه و مسنده (١٤٥)

١٥- مـسـنـد عـمـربـن عـلـى بـن ابـى طـالـب اثـر ابـوبـكر محمدبن عمر تميمى معروف به (ابن الجعابى) (١٤٦) (د٣٥٥ ق / ٩٦٦ م)
ابن الجعابى از مردم بغداد و يكى از حافظان وناقدان بزرگ حديث بوده است وى ازطبقه دهم راويان حديث به شمار مى آيد (١٤٧)
رجال شناسان اهل سنت در عـيـن حـال كه زبردستى او رادر حديث پذيرفته اند, او رابه سستى و سهل انگارى درامر دين و فـسـق مـتهم مى كنند (١٤٨)
و اين احتمالابرخاسته از تعصب مذهبى آنان باشد اين محدث آثار بـسـيـارى داشـتـه گويند: به سفارش او, پس ازمرگش همه كتابهايش را سوزانده اند (١٤٩)
بنابراين احتمال مى رود, بخشى از آثارش نيز دراين حادثه ازميان رفته باشد. امـا دربـاره عـمـربـن على بايد گفت : برخى وى را از شهيدان حادثه كربلا شمرده و برخى ديگر نـوشـتـه انـد: اوپـس از آن حـادثـه زنـده بـوده و حتى با امام سجاد (ع) مخاصمه و درگيرى نيز داشـتـه اسـت (١٥٠)
در هـرصـورت , نام او در مجموعه هاى حديثى شيعيان و سنيان در اسناد پـاره اى از روايـات بـه چـشم مى خورد (١٥١)
و برخى از رجال شناسان عامه او را در طبقه سوم راويان حديث ياد كرده و ثقه شمرده اند (١٥٢)

١٦- مـسـنـد خـلـفـا بنى العباس اثر ابوطالب عبيداللّه بن احمد انبارى (١٥٣) (د ٣٥٦ ق / ٩٦٧ م)
وى حـديـث شـنـاسـى شـيـعى و چيره دست , و مؤلفى پركار و از نگاه اماميان بغداد به (ارتفاع)
(گـرايش به غلو)متهم بوده است گويند: ابوطالب در آغاز واقفى (كسانى كه برامامت امام كاظم توقف كرده اند) بوده , ولى سرانجام مذهب امامى را برگزيده است (١٥٤)
در ميان رجال شناسان امـامى , شيخ طوسى كه روايات اورا در تهذيب و استبصار نقل كرده , (١٥٥)
در فهرست و نيز در يـك جا از رجال خود درباره جرح و تعديل اوخاموشى گزيده (١٥٦)
و در جايى ديگر از رجالش بـه روشـنى او را ضعيف شمرده (١٥٧)
ولى معاصروى نجاشى , او را در حديث به صراحت ثقه و قابل اعتماد معرفى مى كند (١٥٨)
انبارى نوشته هاى بسيارى داشته كه اكنون از هيچ يك از آنها اثرى در دست نيست به همين دليل هم درباره چند و چون مسند ياد شده , سخنى نمى توان گفت . ـ جامع المسانيد اثر حسين بن بشر اسدى (د پيش از ٤١٣ ق / ١٠٢٢ م) گويند: (ابن ابى طى)
(د ٦٣٠ق) او را در زمـره مـشـاهـيـر شيعه امامى نام برده و گفته : وى محدثى دانشور, خوش خط , فـصـيح ,رجال شناس , تاريخ ‌دان و در جستجوى حديث بسيار پر سفر بود او به حديث [ امام ] جعفر صادق (ع) اهتمامى شايسته نشان داد و آن را به شيوه مسندها مرتب ساخت و آن را جامع المسانيد ناميد وى سه هزار [حديث ] به اين شيوه نگاشته , ولى نتوانسته آن كتاب را به انجام رساند همچنين گـويـنـد: شيخ ‌مفيد او را توثيق كرده است (١٥٩)
با اين حال نگارنده هرچه كاويد, نتوانست در كتابهاى رجالى شيعه ازاين شخص نشانى به دست آورد. ـ مـسـنـد فـاطـمه (ع), ابن شهر آشوب در معالم العلما مؤلف آن را ناشناخته مى داند ولى برخى احـتـمـال داده انـد كه اين همان كتاب دلايل الامامه اثر محمدبن جرير بن رستم طبرى صغير از دانـشمـنـدان امـامى معاصر با نجاشى و شيخ طوسى باشد (١٦٠)
گفتنى است كه سيد هاشم بـحرانى در كتاب مدينة المعاجز از كتابى به نام مسند فاطمه (س) حديث نقل مى كند شايد بتوان گفت : اين همان كتابى است كه ابن شهر آشوب مؤلف آن را ناشناخته مى داند (١٦١)

١٧- الـمـسـنداثر شمس الدين جعفربن احمد تميمى يمانى (١٦٢)
(د ٥٧٣ ق /١١٧٧ م) وى قاضى و يكى از فقيهان و دانشمندان زيدى بود دستنوشته هايى از آثار او در كتابخانه هاوجود دارد (١٦٣)
درباره اين مسند آگاهيى در اختيار نگارنده نيست . ـ مـسـنـد الامـام عـلـى (ع), از مـؤلـفـى نـاشناخته اين مجموعه در بردارنده روايتهايى است از امـيـرمـؤمـنان (ع)كه آن را به ترتيب كتابهاى فقهى و بدون ذكر اسنادها گردآورده اند مجموعه مـزبـور كـه جملگى رواياتش ازطريق زيد شهيد روايت شده , از كتابهاى زيديان است از مجموعه يادشده دستنوشته اى در چهل برگ ,در قم در كتابخانه مرحوم آية اللّه مرعشى وجود دارد كه تاريخ نـگارش آن به سده دوازدهم باز مى گردد (١٦٤)
نگارنده احتمال مى دهد, مجموعه مورد بحث را از مسندالامام زيد برگزيده باشند. ـ مـسـنـد فـاطـمـه بـنـت الـحـسـيـن (ع) از مـيرناصر حسين پسر ميرحامد حسين نيشابورى لـكـهـنـويى (١٦٥)
(د١٣٦١ ق / ١٩٤١ م) مؤلف اين مسند دانشمندى پراطلاع , خوش حافظه و حـديـث شـنـاس و ساكن ديارهند بوده است او در نجف دانش آموخته و پس از آن به شهر لكهنو بـازگـشته و تاگاه وفات در همان جازيسته وبه كارهاى فرهنگى و اجتماعى اشتغال داشته است ناصر حسين افزون بر ادامه و تكميل كارپدرش در تاليف عبقات الانوار, آثار ديگرى نيز نوشته است (١٦٦)
اما درباره فاطمه دختر امام حسين (ع) كه احاديث اين مسند از طريق او روايت شده , بايد دانست : وى بـانـويـى فـاضـل , محدث , عبادت پيشه و همسر پسر عمويش حسن بن حسن بوده و بسيار به فـاطمه (س)دخت رسول اكرم شباهت داشته است (١٦٧)
از ميان كتابهاى چهارگانه , در كافى حـديـثى وجود دارد كه او آن را از رسول خدا (ص) و پسرش عبداللّه بن حسن از او روايت مى كند (١٦٨)
رجـال شـنـاسـان اهـل سـنـت نـيـز در كـتـابـهـاى خود از اين بانو ياد كرده و او را ثقه شمرده اند (١٦٩)
و اين نشان مى دهد كه درمجموعه هاى حديثى سنيان هم از طريق او احاديثى روايـت شـده اسـت وى در سال ١١٧ هجرى درگذشته است نگارنده درباره اينكه اين مسند چاپ شده يانه آگاهى ندارد. ـ مـسندالامام ابى عبداللّه جعفر بن محمد الصادق (ع) اثر سيد محمد كاظم كفايى نجفى (١٧٠)
(ولادت ١٣٤٥ ق / ١٩٢٤ م) از اين مجموعه كه گويا ده مجلد يا بيشتر مى باشد, تنها يك جلد چاپ شـده اسـت بـخش چاپ شده كتابى است دربردارنده ٣٩١ حديث از امام صادق كه مؤلف آنها را از كـتـابـهـاى كـافـى ,تهذيب , استبصار, من لايحضره الفقيه , وافى , وسايل , بحارالانوار و مستدرك الـوسـايـل بـيـرون كشيده (١٧١)
مؤلف در اين كتاب , بخش عمده اى از زنجيره سند روايات را حذف كرده و در عين حال , ماخذ خود رانشان نداده است احاديث اين كتاب بيشتر درباره اصول و كـلـيـات دين است و احاديث فقهى را در برندارداين احاديث براساس موضوع دسته بندى شده و مؤلف در متن حديث هر جا دشواريى يافته , آن را به گونه اى كوتاه شرح داده است نويسنده دراين شـرحـها غالبا به مرجعى استناد نمى كند گفتنى است كه مؤلف درباره علت انتخاب اين نام براى كـتـابـش توضيحى نمى دهد مرحوم تهرانى شمارى از ديگربخشهاى اين كتاب را نزد مؤلف ديده است (١٧٢)

١٨- مسند الامام الباقر (ع)
از همان كفايى پيشگفته مرحوم تهرانى مى نويسد: از اين كتاب دو جلد به انـجـام رسـيده و مؤلف را در سال ١٣٧٤ قمرى ديدم كه به تاليف ديگر بخشهاى آن مشغول است (١٧٣)
به نظرمى رسد, اين كتاب نيز به همان روش كتاب پيشين و با تكيه بر همان منابع تاليف شـده بـاشـد ـ مـسندالرسول الاعظم يا منهاج الشريعه اثر يحيى فلسفى دارابى (١٧٤)
(معاصر) مـؤلـف درايـن كـتـاب احـاديـثـى راگرد آورده كه اسناد آن از طريق شيعه به پيامبراكرم (ص) مـى پـيـونـدد بـراى روشـن شدن مطلب بايد دانست :احاديثى كه در مجموعه هاى حديثى شيعه مسطور است , گاه آنها را صراحتا به پيامبر نسبت داده اند وگاه بى آنكه به پيامبر (ص) اسناد داده باشند, از زبان يكى از امامان (ع) گزارش شده است گويا مولف قصدداشته , دراين كتاب احاديثى را فـراهم آورد كه به روشنى آنها را به پيامبر نسبت داده اند البته اين نكته رامى دانيم كه آن دسته از احـاديـث هـم كـه امـامان (ع) در آنها صراحتا به نام پيامبر (ص) اشاره نكرده اند, درواقع از شهر دانـش نـبـوى (ص) سـرچـشـمـه گـرفته است زيرا امامان در موارد بسيارى به روشنى گوشزد كرده اندكه سخن آنان سخن پيامبر و سخن پيامبر از سوى خداست (١٧٥)
. مـولـف براى رسيدن به اين هدف , احاديث مورد نظرش را از كتابهاى حديثى شيعه , مانند: كافى , تـهذيب ,استبصار, من لايحضره الفقيه , بحارالانوار, وسايل الشيعه , وافى , جامع احاديث الشيعه و... بـيـرون كـشيده (١٧٦)
و آنها را در ابوابى دسته بندى كرده است بايد افزود: تا جايى كه نگارنده بـررسى كرد,دريافت كه تكيه مولف در نقل احاديث بيشتر بر بحارالانوار است , حتى نقل حديث از ساير كتابها باواسطه اين كتاب صورت مى پذيرد از همين روست كه از رمزهاى مرحوم مجلسى در اين كتاب بهره مى گيردو در جلد نخست معانى اين رمزها را هم روشن مى سازد (١٧٧)
. كـتـاب مورد بحث كه در سه جلد منتشر شده , (١٧٨)
٢١٦٩ حديث را در بر دارد مولف ماخذ هر حـديـث را در ابـتدا نام مى برد و در صورت نياز به دنبال هر حديث , توضيحى به سبك توضيحات عـلامه مجلسى در بحار, زير عنوان (بيان)
عرضه مى دارد در يك ارزيابى كلى , درباره اين كتاب مـى تـوان گـفـت : از هـرگـونـه ابتكار و نوآورى بى بهره است و هيچ كمبودى را جبران نمى كند گفتنى است كه ترجمه فارسى نيمى ازجلد نخست كتاب نيز منتشر شده است . ـ مـسند على ـ عليه السلام ـ اثر سيد حسن قپانچى نجفى (معاصر) سيد محمد صادق بحر العلوم بـرايـن كـتاب مقدمه اى نوشته است اين كتاب ظاهرا تاكنون چاپ نشده باشد از همين رو درباره چند و چون آن آگاهى بيشترى در اختيار نداريم (١٧٩)

١٩- مـسند اهل البيت و مرسلهم از محمد رضا حسينى جلالى (١٨٠)
(معاصر) درباره چند و چون اين اثرآگاهيى در اختيار نگارنده نيست . ـ مـسـند الامام الحسين (ع) از احمد صابرى همدانى (معاصر) (١٨١)
درباره اين كتاب بيش از اين چيزى نمى دانيم . ـ مـسـنـد فـاطـمـة الـزهـرا يـا مـرآة الحكمة الصافيه اثر سيد حسين شيخ الاسلامى تويسركانى (مـعاصر)هدف مولف از فراهم آوردن اين كتاب , گردآوردن احاديثى است كه حضرت زهرا (ع) از رسـول خـدا (ص)روايت كرده است افزون برآن , دراين كتاب دعاها, سخنان , خطبه ها, سفارشهاى آن حـضـرت و احـاديثى كه به نوعى به آن حضرت و بيان فضايل او مربوط مى شود, نيز گردآمده اسـت مـولـف بـراى رسيدن به اين مقصود از بحارالانوار, وسائل الشيعه , مستدرك الوسايل , مسند احمد و بسيارى كتابهاى ديگربهره برده است (١٨٢)
اين كتاب با پيشگفتارى از آقاى محمدجواد حسينى جلالى همراه است مطالب كتاب يادشده براساس موضوع دسته بندى شده است . ـ مـسـنـد مـحمد بن قيس البجلى حول قضايا اميرالمؤمنين و غيرها از بشير محمدى مازندرانى (معاصر)اين كتاب كه به كوشش يكى از فضلاى معاصر فراهم آمده , شامل ٢٤٥ حديث است كه آنها را مـحـمـد بـن قيس بجلى (د ١٥١ ق) از امامان (ع) روايت مى كند گردآورنده اين احاديث را از لابـه لاى كـتـابـهاى حديثى و گاه تفسيرى شيعه , مانند: كتابهاى چهارگانه , بحارالانوار, وسائل الـشـيعه , مستدرك الوسايل وتفسيرمجمع البيان بيرون كشيده است درباره محمد بن قيس بايد دانـسـت : وى از يـاران بـرجـسـتـه امـام بـاقـر و امـام صـادق ـ عليهما السلام ـ است كه جملگى رجـال شـنـاسـان امـامى او را ثقه دانسته اند (١٨٣)
وى كتابى داشته به نام قضايا اميرالمؤمنين (داوريـهـاى اميرمومنان) كه نزد رجال شناسان و فهرست نويسان معروف مى باشد (١٨٤)
اصل ايـن كتاب با گذشت زمان از ميان رفته , ولى محتواى آن در لابه لاى مجموعه هاى حديثى شيعه مـسـطور و در اختيار ما ست يكى از فقيهان معاصر در جلسه درس سفارش كرده كه سزاواراست يكى آستين همت بالا زند و پاره هاى پراكنده كتاب قضايا اميرالمؤمنين را از دل كتابها بيرون كشد وآن را از نوزنده كند (١٨٥)
به دنبال اين سفارش , مولف احاديثى را كه به روايت اين محمد بن قـيـس درمـجموعه هاى حديثى وجود دارد, گردآورده و آنها را براساس ابواب فقهى از طهارت تـاديـات مـرتـب سـاخـتـه است پايان بخش كتاب , احاديثى است كه به موضوعات پراكنده مربوط مى شود مولف به دنبال هر حديث پاره اى از واژه هاى دشوار را با استناد به لغت نامه ها شرح مى دهد گـفـتنى است كه گردآورنده باشيوه هاى پژوهشى نو چندان آشنايى نداشته , از همين رو روش ارجاعات او از پاره اى كاستيها وناهمواريها تهى نيست . ـ مـسـنـد على بن سويد السايى اثر فاضل المالكى (معاصر) على بن سويد سايى (منسوب به جايى درنـزديكى مدينه به نام سايه) (١٨٦)
از ياران امام صادق , امام كاظم وامام رضاـ عليهم السلام ـ اسـت وى ازامـامـان نـامـبرده , بويژه از امام هفتم (ع) احاديث بسيارى را روايت مى كند (١٨٧)
زمانى كه امام موسى بن جعفر (ع) در زندان به سر مى برد, اين على بن سويد به او نامه اى مى نويسد و ضمن جويا شدن از حال امام , پاسخ پرسشهايى را از او مى خواهد امام در پاسخ او نامه اى مى نويسد و در آن نامه او را (هدايت يافته)
قلمداد مى كند وبه داشتن جايگاه ويژه نزد اهل بيت مى ستايد وبه راز دارى فـرا مى خواند (١٨٨)
برجسته ترين بخش روايات او از امام هفتم , همين رساله است كه نـزد دانـشـمـنـدان پـيـشين امامى مشهوربوده و هريك آن را با طريقى در روايت خود داشته اند (١٨٩)
شـيـخ طوسى على بن سويد را در شمارياران امام رضا (ع) نام مى برد واو را ثقه مى خواند (١٩٠)
. كـتابى كه مسند على بن سويد نام گرفته , پژوهشى است گسترده و سودمند درباره اين محدث امـامـى وشـرح و تـفـسيرى باريك بينانه از روايات او و رساله مشهورش كتاب يادشده در سه باب تدوين شده است :. الـف ـ در بـاب نـخـسـت , مـولـف بـه شخصيت على بن سويد و جايگاه وى از نگاه رجال شناختى مى پردازد. ب ـ در باب دوم , مرويات او را زير عنوان احكام , اخلاق , فضايل و نوادر دسته بندى مى كند و از نظر سندو متن مورد بررسى قرار مى دهد وبه شرح و تفسير آن مى پردازد. ج ـ دربـاب سـوم , بـه كـاوشـى گـسترده درباره رساله پيشگفته مى پردازد و در پرتو آگاهيهاى رجالى , اسناد آن را ارزيابى مى كند و سپس متن رساله را شرح و تفسير مى كند در خلال اين شرح نكات باريكى در تفسير,كلام , اخلاق و احكام مطرح مى شود (١٩١)

٢٠- مـسـنـد فاطمة الزهرا
ـ عليها السلام ـ اثر عزيز اللّه عطاردى (معاصر) اين كتاب حلقه اى از يك زنجيره كتاب است كه مولف درباره اخبار اهل بيت (ع) و زندگانى و احاديث آنان گردآورده است مطالب واحاديث اين كتاب كه از مجموعه هاى حديثى شيعيان و سنيان و كتابهاى تاريخى فراهم آمده , براساس موضوع در سه بخش كلى مدون شده است :. نـخـسـت ـ درباره زندگانى حضرت زهرا و فضيلتها ومناقب او و درد و رنجهايى كه پس از وفات پيامبر (ص)بر او وارد آمده است . دوم ـ احاديث و رواياتى كه از آن حضرت درباره عقايد, احكام و سنن نقل شده است . سوم ـ معجم راويان آن حضرت و گزارشى كوتاه از احوال آنان (١٩٢)
شمار اين راويان در كتاب مزبور به٢٩ تن مى رسد
(١٩٣)
مطالب هريك از بخشهاى بالا به موضوعات كوچكتر تقسيم شده و در بابهايى مدون گشته است . ـ مـسـند الامام الكاظم (ع) در سه جز از همان مولف دراين كتاب نيز بسان كتاب پيشين , احاديث امـام كـاظـم (ع) و مطالبى كه به زندگانى آن حضرت مربوط مى شود, در سه بخش دسته بندى شده است :. بـخش نخست ـ زندگانى موسى بن جعفر و فضايل و مناقب او و نص برامامتش و آنچه كه ميان او وخليفگان عباسى منصور, مهدى و رشيد رخ داده و شهادت آن حضرت و ذكر فرزندان و برادران وخانواده اش . بـخـش دوم ـ اخـبـار و احاديثى كه از آن حضرت روايت كرده اند اين احاديث براساس موضوع , از باب توحيد تا باب سنن و آداب , مدون شده است . بـخـش سـوم ـ گـزارشى كوتاه از احوال كسانى كه از امام روايت كرده اند اين گزارش به ترتيب حروف الفباست
(١٩٤)
شمار اين راويان به ٦٣٨ تن مى رسد
(١٩٥)

٢١- مـسـنـد الامـام الرضا (ع)
در دو جز اثر همان مولف گردآورنده در اين كتاب احاديثى را كه در كـتـابـهاى شيعيان و سنيان از امام هشتم (ع) روايت شده , به همان سبك دو كتاب پيشين فراهم آورده و دسـتـه بندى كرده است كتاب مزبور حدود ٢٤٣٠ حديث را در بر دارد
(١٩٦)
مولف در پيشگفتار خود گويد: (دراين مسند, همچون ديگر كتابهاى حديث , احاديث موثق , صحيح , حسن , ضـعـيـف و مـتـروك يافت مى شود)
(١٩٧)
وى روشن ساختن درجه هر حديث را به فقيهان و رجال شناسان واگذار مى كند شمار كسانى كه مرويات آنان از امام رضا (ع) در اين كتاب وارد شده , به ٣١٣ تن مى رسد (١٩٨)
كه شرح حال آنان در پايان كتاب آمده است گفتنى است كه بسيارى از حديثهاى اين كتاب به پيروى از منابع اصلى مرسل است يعنى : اساسا همه يا بخشى از سند آنها ياد نـشـده است اگر به فهرست منابع كتاب مورد بحث نگاهى بيفكنيم , نام صحيفة الرضا را در زمره آنها نمى بينيم (١٩٩)
اين در حالى است كه مولف درجايى به اين پرسش پاسخ نمى گويد كه چرا احاديث اين صحيفه را در كتاب خود نياورده است . ـ مسند الامام الجواد (ع). ـ مسند الامام الهادى (ع). ـ مـسـنـد الامـام الـعـسكرى (ع) هر كدام در يك جلد, اثر همان مولف پيشگفته گردآورنده اين مـجـموعه هارا هم به همان شيوه كتابهاى پيشين فراهم آورده است گفتنى است كه احاديث اين سـه امـام ـعـلـيـهم السلام ـ نسبت به پيشوايان ديگر اندك مى باشد زيرا امام جواد (ع) در دوران جوانى , يعنى درسن بيست و پنج سالگى به شهادت رسيده وامام هادى و عسكرى (ع) هم در سامر ا زيـر نـظـر حـكومت عباسيان مى زيسته و در نتيجه براى پراكندن انديشه هاى خود از آزادى لازم برخوردار نبوده اند. در پـايان بايد گفت : مسند نويسى به معنايى كه امروزه ميان دانشمندان امامى متداول شده , در گذشته به اين نام رايج نبوده , ولى كتابها و مجموعه هايى هست كه به مفهوم امروزى مى توان آنها را مسند ناميد براى نمونه مى توان از كتاب عيون اخبار الرضا اثر ابن بابويه نام برد كه مولف آن را به اخبار و روايات امام هشتم (ع) اختصاص داده است همچنين بخشهاى سه گانه كتاب قرب الاسناد اثـر ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حميرى (ازدانشمندان سده سوم) نيز هر كدام يك مسند به شمار مـى آيد زيرا مولف آن دسته از احاديث امام صادق و امام كاظم و امام رضا ـ عليهم السلام ـ را كه با اسناد عالى (كمترين واسطه) روايت شده , فراهم ساخته و هر كدام را دربخشى جداگانه از كتاب خـود آورده اسـت (٢٠٠)
شـايـد با توجه به همين جهت باشد كه برخى ازپژوهندگان معاصر از پاره هاى اين كتاب با نام مسند ياد كرده اند (٢٠١)
در بخشهاى آينده درباره چند مسند مشهور به گونه اى گسترده سخن خواهيم گفت .

--------------------------------------------
پاورقى ها :
٥٨- الزركلى , ٦/ ٢٧٠.
٥٩- الخويى , ١٦/٤٨ـ٥١.
٦٠- اسد حيدر, ١/٥٥٠.
٦١- ونسينك , المعجم المفهرس , ٨/٢٤٧.
٦٢- الطوسى , اختيارمعرفة الرجال , ص ٣٩٠.
٦٣- همو, رجال , ص ١٣٣, ٢٧٤.
٦٤- ابن حجر, الاصابه , ٣/٣٦٧.
٦٥- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٣/١٦.
٦٦- الذهبى , همان جا, همو, تذكرة الحفاظ, ١/٣٥٤.
٦٧- ونسينك , المعجم المفهرس , ٨/١٨٢.
٦٨- الطوسى , رجال , ص ٢٢٩, الخويى , ١١/٨٦.
٦٩- تنقيح المقال , ٢/٢٤١ـ٢٤٢.
٧٠- همو, پيشين (من نتايج التنقيح), ١/٩٩.
٧١- الخويى , ١١/٨٥ (زير شماره ٧٥٠٦), ٨٦ (زير شماره ٧٥٠٩) براى آگاهى بيشتر درباره تشيع عبيداللّه نك : اسد حيدر, ٢/٥٠٤.
٧٢- السيوطى , تدريب الراوى , ٢/١٥٤, القاسمى , الفضل المبين , ص ١١٦.
٧٣- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٤/٣٩٢ نيز: همو, تذكرة الحفاظ, ٢/٤٢٣.
٧٤- تذكرة الحفاظ , همان جا.
٧٥- ؟؟؟
٧٦- النجاشى , رجال , ص , ٤٤٦, الطوسى , الفهرست , ص ٣٦١
٧٧- رجال , ص ٥١٧.
٧٨- الطوسى , اختيار معرفة الرجال , ص ٣٢٤.
٧٩- المامقانى , تنقيح المقال (من نتايج التنقيح), ١/١٦٥.
٨٠- الخويى , ٢٠/٥٩.
٨١- السيوطى , تدريب الراوى , ٢/١٥٤.
٨٢- الذهبى , تذكرة الحفاظ, همان جا.
٨٣- النجاشى , رجال , ص ٤٠٧, الطوسى , الفهرست , ص ٣٤٠.
٨٤- برا ى نمونه نك : علم الهدى فيض , نضدالايضاح , ص ٣٤٠ , المامقانى , تنقيح المقال , ٣/٢٥٢.
٨٥- كشف الظنون ٢/١٦٨٢.
٨٦- النجاشى , همان جا, علم الهدى فيض , همان جا, الخويى , ١٩/١٤.
٨٧- براى آگاهى از اجازه ها و گواهيهاى سماع محدثان و ديگر ويژگيهاى آن دستنوشته نك : محمدحسين الحسينى الجلالى , مقدمه مسندالامام موسى بن جعفر, صص ١٨ـ٢١.
٨٨- الالبانى , ص ١٣٩ قس : سزگين , ١/١/٣٨٣ـ٣٨٤, ١/٣/٢٧٩ـ٢٨٠.
٨٩- محمدحسين الحسينى الجلالى , پيشين , ص ١١.
٩٠- مـحـمـدرضـا الحسينى الجلالى , تدوين السنه , صص ١٧٣ـ١٧٤ , همو, المصطلح الرجالى : اسندعنه , ص ١٣٠.
٩١- نك : مسندالامام موسى بن جعفر, صص ١٥ـ١٧.
٩٢- درباره استادان و راويان او نك : الخطيب البغدادى , ١٣/٨٣.
٩٣- ؟؟؟
٩٤- الفهرست , ص ٤٢.
٩٥- تنقيح المقال , ٣/٢٥٢.
٩٦- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٤/١٩٩, ابن حجر, لسان الميزان , ٦/١١١.
٩٧- الطهرانى , ٢١/٢٦, محسن الامين , اعيان الشيعه , ٢/٢٧.
٩٨- الطهرانى , ١٥/١٧.
٩٩- الطهرانى , ١٥/١٧, محسن الامين , همان جا.
١٠٠- محمدرضا الحسينى الجلالى , المصطلح الرجالى : اسندعنه , ص ١٢٩.
١٠١- الـطـهـرانى , ١٥/١٧, حسينى اشكورى , فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آية اللّه مرعشى , ١/١٧٣.
١٠٢- النجاشى , رجال , ص ١٠٠, محسن الامين , پيشين , ٢/٢٨, الخويى , ٢/١٣١.
١٠٣- الطهرانى , ١٥/١٧, صحيفه الامام الرضا, ص ١٧.
١٠٤- بحارالانوار, ١/٣٠.
١٠٥- السيد محسن الامين , پيشين , ٢/٢٧.
١٠٦- نك : بحارالانوار, ١/١١, السيد محسن الامين , همان جا.
١٠٧- بـراى نـمـونـه نـك : حايرى , فهرست نسخ عكسى كتابخانه آية اللّه مرعشى , ١/١٣٤, حسينى اشكورى , همان جا, الطهرانى , همان جا.
١٠٨- مسند الامام الرضى (ضميمه مسندالامام زيد), صص ٤٣٧ـ٤٣٨.
١٠٩- ميزان الاعتدال , ٢/٣٩٠.
١١٠- رجال , ص ٣٦٧.
١١١- النجاشى , رجال , ص ١٠٠ نيز: الخويى , ٢/١٣١.
١١٢- كشف الظنون , ٢/١٦٨٤.
١١٣- الفهرست , ص ٥٩.
١١٤- حسينى اشكورى , پيشين , ١٤/١٤٠.
١١٥- الحبرى , ( (مسندالحبرى)), استخراج محمدرضا الحسينى الجلالى , تراثنا, قم , العددان٣٢ ـ ٣٣, رجب ـ ذو الحجه ١٤١٣هــ ق , صص ٢٨٠ ـ ٢٨١.
١١٦- مؤسسة آل البيت لاحيا التراث , بيروت , ١٤٠٨هـ ق .
١١٧- معالم العلما, ص ٤٧.
١١٨- مسند الحبرى , صص ٢٧٧ ـ ٢٧٨ نيز نك : صص ٢٨٩ ـ ٢٩٢.
١١٩- محمدجوادالحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), نورعلم , ش ٥ (شهريور ١٣٦٣), ص ١٣٩.
١٢٠- النجاشى , رجال , ص ٣١٠, الطهرانى , ٢١/٢٥.
١٢١- عبدالجليل , تاريخ ادبيات عرب , ترجمه آ. آذرنوش , ص ٢٠٥ , زيرنويس مترجم .
١٢٢- الـنـجـاشـى , هـمان جا, السيد حسن الصدر, تاسيس الشيعه , ص ٢٦٩, آغابزرگ الطهرانى , طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع), ص ٢١٦, محسن الامين , اعيان الشيعه , ٨/٣٨٦.
١٢٣- محمدتقى التسترى , الاوايل , ص ٢٥٤.
١٢٤- الصدر, پيشين , صص ١٩٨ـ٢٠٠, الامين , ٥/ ٣٣٤.
١٢٥- الصدوق , عيون اخبارالرضا, ٢/١٤٢ ـ ١٤٤, المجلسى , بحار, ٤٩/٢٣٥, الصدر, پيشين , ص ٢٠٠ .
١٢٦- يعقوبى , تاريخ يعقوبى , ترجمه محمد ابراهيم آيتى , ٢/ ٤٦٥.
١٢٧- براى آگاهى بيشتر در اين باره نك : عنايت اللّه فاتحى نژاد, ( (ابو نواس)), در دايرة المعارف بزرگ اسلامى , ٦/ ٣٤٨.
١٢٨- براى آگاهى بيشتر نك : همان مقاله , ٦/ ٣٤٤.
١٢٩- يـعنى : هر پيامبرى را شفاعتى است و من شفاعت خويش را براى مرتكبان گناهان كبيره از امتم در روز قيامت , اندوخته ام .
١٣٠- المجلسى , بحار, ٤٩/٢٣٨.
١٣١- صفى پورى , منتهى الارب , ذيل واژه مورد نظر قس : ابن حجر, لسان الميزان , ٢/ ٤٢٨.
١٣٢- ابن النديم , الفهرست , ص ٣٧٥, الزركلى , ٢/ ١١٢, عبدالجليل , پيشين , ص ٢٠٥.
١٣٣- الاسترآبادى , منهاج المقال , ص ٢٥٨, به نقل از: عبدالجليل , همان جا (زيرنويس مترجم).
١٣٤- محسن الامين , پيشين , ٤/١٩٥.
١٣٥- در باره آن دو به ترتيب نك : الزركلى , ٢/ ٧٧, ١/ ٣٣٢, الذهبى , ميزان الاعتدال , ١/ ٢٥٨.
١٣٦- الـنجاشى , رجال , ص ٢٤٠ جلودى منسوب است به روستايى به نام جلود يا تيره اى از قبيله ازد به همين نام (النجاشى , همان جا).
١٣٧- آغابزرگ الطهرانى , ٢١/٢٦.
١٣٨- البروجردى , تجريد اسانيد الكافى , ١/١٨.
١٣٩- آغابزرگ الطهرانى , طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع , ص ١٥٠).
١٤٠- النجاشى , همان جا نيز نك : الطوسى , الفهرست , ص ١٨٣.
١٤١- النجاشى , پيشين , ص ٢٤٢, الصدر, تاسيس الشيعه , ص ٢٤٤, الطهرانى , ٢١/٢٥.
١٤٢- الـنـجاشى , ص ٩٤, الطوسى , الفهرست , صص ٤٢ـ٤٤, علم الهدى فيض , نضدالايضاح , ص ٤٢, الطهرانى , ٢١/٢٧.
١٤٣- براى نمونه نك : الذهبى , ميزان الاعتدال , ١/١٣٦.
١٤٤- محمدرضا الحسينى الجلالى , مصطلح الرجالى : اسندعنه , ص ١٣١.
١٤٥- النجاشى , همان جا, الطوسى , همان جا.
١٤٦- النجاشى , ص ٣٩٥, البغدادى , ايضاح المكنون , ٢/٤٨٢, الطهرانى , ٢/٢٧.
١٤٧- البروجردى , پيشين , ١/١٩.
١٤٨- الذهبى , ميزان الاعتدال , ٣/٦٧٠.
١٤٩- الـذهبى , همان جا درباره او وآثارش نك : النجاشى , همان جا, الطوسى , الفهرست , ص ٣٠٩, الطهرانى , طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع), ص ٢٩٦.
١٥٠- الخويى , ١٣/٤٥.
١٥١- الخويى , ١٣/٤٧, ونسينك , المعجم المفهرس , ٨/٢٠٦.
١٥٢- ابن حجر, تقريب التهذيب , ٢/٦١.
١٥٣- ؟؟؟
١٥٤- النجاشى , ص ٢٣٢.
١٥٥- مشيخة الاستبصار, ص ٣١٣, ٣٢٨, مشيخة التهذيب , ص ٣٩ـ٤٠, ٧٥.
١٥٦- الفهرست , ص ١٨٦, رجال , ص ٤٨١.
١٥٧- رجال , ص ٤٨٦.
١٥٨- الـنـجـاشى , رجال , ص ٢٣٢ براى آشنايى با نامهاى برخى ديگر ازآثار او به همان جا مراجعه شود.
١٥٩- ابن حجر, لسان الميزان , ٢/٢٧٥, نيز: محسن الامين , پيشين , ٥/٤٦٢.
١٦٠- آغـابـزرگ الـطـهـرانى , ٢١/٢٨ درباره اين ابن جرير نك : همو, طبقات اعلام الشيعه (القرن الرابع), صص ٢٥٠ـ٢٥٣, الخويى ,١٥/١٤٨.
١٦١- براى آگاهى بيشتر نك : الطهرانى , ٢١/٢٧ـ٢٨.
١٦٢- مـحـمـدجواد الحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), نورعلم , ش ٥ (شهريور ماه ١٣٦٣), ص ١٤٣.
١٦٣- درباره آثار او نك : البغدادى , هدية العارفين , ١/٢٥٣, الزر كلى , ٢/١٢١.
١٦٤- حسينى اشكورى , فهرست نسخه هاى خطى , ١٢/٣٢٠.
١٦٥- محسن الامين , پيشين , ١٠/٢٠١, آغابزرگ الطهرانى , ٢١/٢٨.
١٦٦- بـراى آگـاهى بيشتر درباره او و آثارش نك : الامين , پيشين , ١٠/٢٠٠ـ٢٠١ گفتنى است كه مـولانـا ابـوالـكـلام آزاد (د ١٩٥٨ م) مـصـلـح و مـبارز مسلمان هندى و يكى از رهبران استقلال هـندوستان به مدت دوسال نزد وى نهج البلاغه را خوانده از همين رو ( (آزاد)) ازروحيه واحساسى شيعى برخوردار بوده است (الامين , همان جا).
١٦٧- الطبرسى , اعلام الورى , ص ٢١٣.
١٦٨- الكلينى , الكافى (بخش اصول), ٢/٢٣٩ (كتاب الايمان و الكفر, باب المؤمن و علاماته , حديث شماره ٢٩).
١٦٩- ابن حجر, تقريب التهذيب , ٢/٦٠٩.
١٧٠- بـايـد بـه خـاطـر داشت كه اين كفايى با ملا محمد كاظم خراسانى فقيه و مجتهد امامى و صاحب كتاب معروف كفاية الاصول (د١٣٢٩ ق / ١٩١١ م) نسبتى ندارد.
١٧١- الكفايى , المسند, ١/١٨٨.
١٧٢- الذريعه , ٢١/٢٥ـ٢٦.
١٧٣- پيشين , ٢١/٢٦.
١٧٤- مـولـف يكى از فاضلان معاصر است كه در شيراز اقامت دارد و در آن شهر به كارهاى دينى , فرهنگى و اجتماعى سرگرم است . نامبرده پيش از اين در بغداد ساكن بود و سمت نمايندگى مرحوم آية اللّه سيدمحسن حكيم را در آن شهر به عهده داشته است . (الفلسفى الدارابى , مسندالرسول الاعظم , ١/٥).
١٧٥- براى نمونه نك : المجلسى , ٢/١٤٨, ١٧٨.
١٧٦- براى آگاهى بيشتر درباره منابع مولف نك : مسندالرسول الاعظم , ١/٦ـ١١.
١٧٧- پيشين , ١/١٢ـ١٦.
١٧٨- نـگـارنـده از انـتشار جلد چهارم كتاب كه بنا به گفته مولف درباره ( (امامت و جانشينى)) است (٣/٥١٤) اطلاعى ندارد.
١٧٩- مـحـمـد جواد الحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), نورعلم , ش ٥ (شهريور ١٣٦٣), ص ١٤٤, هـمـو, ( (الـمـسـنـد)) (١), نور علم , ش ٤ (خرداد ١٣٦٣), زير نويس ١٤٢ و١٤٤, استادى , ( (مسند الرضا)), در چهل مقاله , ص ١٥١, ١٧٢.
١٨٠- محمد جواد الحسينى الجلالى , ( (المسند)) (٢), ص ١٤٤, استادى , پيشين , ص ١٥٢.
١٨١- استادى , پيشين , ١٦٠.
١٨٢- شيخ الاسلامى , مسند فاطمة الزهرا, ص ٢٨.
١٨٣- براى نمونه نك : ا لنجاشى , رجال , ص ٣٢٣, المامقانى , ٣/١٧٧, الخويى , ١٧/١٧٥ـ١٧٦.
١٨٤- الـنـجاشى , همان جا, الطوسى , الفهرست , ص ٣١٣, همو, رجال , ص ٢٩٨, الخويى , ١٧/١٧٣ گفتنى است كه او افزون بر آن كتاب , يك اصل هم دارد نك : الطوسى , همان جا.
١٨٥- بشير المحمدى , مسند محمد بن قيس , ص ٧.
١٨٦- النجاشى , ص ٢٧٦, الطوسى , الفهرست , ص ٢٢٢.
١٨٧- الخويى , ١٢/٥٢ (زير عنوان على بن سويد), ٥٤ (زير عنوان على بن سويد السايى), ٢٤٣ (زير عنوان على السائى).
١٨٨- الطوسى , اختيار معرفة الرجال , صص ٤٥٤ـ٤٥٥.
١٨٩- النجاشى , همان جا, الطوسى , الفهرست , ص ٢٢٢, الكلينى , الكافى , ٨/١٢٤ـ١٢٦.
١٩٠- رجال , ص ٣٨٠.
١٩١- براى آگاهى بيشتر نك : فاضل المالكى , مسند على بن سويد السايى , الطبعة الاولى , الموتمر العالمى للامام الرضا (ع), مشهد,١٤١١ ه ق .
١٩٢- العطاردى , مسند فاطمة الزهرا, صص ٥ـ٦.
١٩٣- پيشين , ص ٦٠٢ براى آگاهى از منابع كتاب نك : صص ٦٠٩ـ٦١٢.
١٩٤- همو, مسند الامام الكاظم , ج ١ , .
١٩٥- پيشين , ٣/٥٦٩.
١٩٦- استادى , ( (مسندالرضا)), در چهل مقاله , ص ١٦٠.
١٩٧- العطاردى , مسند الامام الرضا, ١/٨.
١٩٨- پيشين , ٢/٥١٠.
١٩٩- پيشين , ١/٣٩٥ـ٣٩٩, ٢/٥٧١ـ٥٧٥.
٢٠٠- نك : الحميرى , قرب الاسناد, صص ٥٣٧ـ٥٣٩.
٢٠١- سزگين , ١/١/٣٢٤.


۸
بخش ششم بخش ششم :

مُسنَد الامام زيد يا المجموعُ الفقهى والحديثى


دور نماى مطلب
مسند الامام زيد يا المجموع الفقهى والحديثى
كهنترين و اساسى‏ترين منبع براى دستيابى به فقه زيديان به شمار مى‏رود. اين اثر درواقع مجموعه‏اى از سخنان و احاديث منسوب به زيد شهيد در ابواب گوناگون فقهى است كه شاگرد ويژه وى ابوخالد واسطى آنها را گردآورى و روايت كرده است. ما در اينجا از سه جنبه درباره اين مجموعه سخن خواهيم گفت. يكى درباره زيد شهيد كه روايات و مندرجات اين كتاب به او منسوب است. ديگرى درباره راويان اين مجموعه و سوم درباره خود اين كتاب و مقدار ارزش و اعتبار مندرجات آن.

اشاره به كليّاتى از ز ندگانى زيد شهيد و آثار او
ابوالحسين زيد بن على‏بن حسين بن على‏بن ابى‏طالب (ع) به موجب احاديث صحيح در سال ٦٦ يا ٦٧ هجرى در مدينه منورّه چشم به جهان گشود. (٢) ابن سعد (٣) وى را در شمار طبقه سوم از تابعان مدينه و سيد حسن صدر (٤) در طبقه دوم از تابعانِ گردآورنده حديث ياد كرده است. زيد در درجه نخست نزد پدرش امام سجّاد (ع) و سپس نزد برادرش امام باقر (ع) كه همگان به منزلت والاى علمى او اعتراف دارند، دانش آموخته و غالباً از آن دو امام روايت مى‏كند. آن شهيد ميراث فرهنگى بزرگى از خويشتن برجاى نهاده و شاگردان بسيارى تربيت كرده است. دو پسرش حسين وعيسى، سفيان ثورى، منصوربن معتمر، محمّد بن عبدالرّحمن بن ابى ليلى، قَيسْ بن ربيع، ابوحنيفه، ابن شهاب زُهرى، شُعْبَه و ابوخالد واسطى از برجسته‏ترين شاگردان و راويان او به شمار مى‏آيند. (٥) كه اخيرى بيش از همه باوى ملازمت داشته و بيشتر آثار او را روايت مى‏كند.
زيد فقيه، مفسّر، شاعر و سخنورى نام‏آور بود. افزون بر جنبه‏ هاى علمى، خويهاى پسنديده بسيارى از جمله اخلاص و صفاى نفس، دلاورى، شكيبايى، فصاحت، هوشمندى، حياء و ... در وى فراهم آمده بود. (٦) شيخ مفيد در جمله‏اى كوتاه و گويا او را چنين توصيف مى‏كند: «زيد عبادت پيشه، پارسا، فقيه، سخاوتمند و دلاور بود». (٧) همچنين او از زاهدان بنام بود. وى را به‏سبب انسِ بسيار با كتاب خدا «حليف القرآن» (هم پيمانِ قرآن) خوانده‏اند. (٨) بى‏ترديد، اين همه خويهاى پسنديده بدان سبب در وى فراهم آمده بود كه او در دامان پدرى چون امام زين‏العابدين و برادرى چون امام‏باقر پرورش يافته وباليده بود.
حضرت زيد بنابه مشهورترين گزارشها در سال ١٢٢ ق/ ٧٤٠م. در كوفه در برابر خليفه اموى هشام بن عبدالملك قيام كرد و در همان سال و در جريان اين قيام به شهادت رسيد. پس از شهادت به دستور هشام قبر او را شكافتند، سرش را به شام نزد هشام فرستادند و پيكرش را در محلّى به نام «كُناسه» بردار كشيدند. پيكر مطهّر زيد تازمانى دراز، يعنى تا هشام زنده بود، بردار بماند. پس از مرگ هشام، به فرمان وليد آن را فرود آوردند و بسوزاندند وخاكسترش را برباد دادند. (٩) برخى از پژوهندگان معاصر عمر او را به هنگام شهادت ٥٥ يا ٥٦ سال دانسته‏اند. (١٠)
به عقيده بسيارى از دانشمندان امامى، زيد را در قيامش به هيچ روى دعوى امامت نبود؛ بلكه آن بزرگوار براى برپاساختن سنّتها و دستورات اسلام و ميراندن بدعتها و پالوده ساختن جامعه از فساد و ستم و تباهى قيام كرد. به استناد شمارى از روايات مى‏توان گفت: وى به روشنى به امامت امامان دوازده‏گانه اعتراف داشته است. (١١)
گفتنى است كه در كتابهاى اماميه و زيديان احاديثى وجود دارد كه در آن احاديث پيامبر (ص) و ديگر پيشوايان معصوم از سالها پيش به شهادت زيد اشاره كرده‏اند. (١٢)
درباره شخصيّت زيد از نگاه رجال شناختى بايد گفت: كشّى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل مى‏كند كه فرمود: «بدانيد كه زيد مؤمن، عارف، دانشمند وراست گفتار بود. بدانيد كه اگر پيروز مى‏شد به وعده‏اش وفا مى‏كرد». (١٣) برپايه همين روايت و رواياتى از اين دست اغلب دانشمندان بزرگ شيعه، از جمله: شيخ مفيد، امين‏الاسلام طبرسى، شيخ‏بهايى، علاّمه مجلسى، حرّعاملى، محقّق اردبيلى، علاّمه مامقانى و آيةاللَّه خويى وى را ستوده و اخبار او را صحيح دانسته و قيام او را جنبشى در برابر ستمگران براى اقامه امر به معروف و نهى از منكر تلقّى كرده‏اند. (١٤) نگارنده از ميان نامبردگان، تنها به نقل نظر رجال‏شناس معاصر مرحوم آية اللَّه خويى بسنده مى‏كند. وى پس از بررسى رواياتى كه درباره زيد در دست است، در مقام نتيجه‏گيرى مى‏نويسد: «حاصل آنكه زيد بزرگوار و ستوده است و نشانى بر قدح يا انحرافش وجود ندارد». (١٥)
در مجموعه‏ هاى حديثى شيعه از طريق زيد احاديث بسيارى نقل شده، شمار اين احاديث به ٦٤ مورد مى‏رسد. (١٦) تقريباً مى‏توان گفت: راوى جملگى اين احاديث از زيد، ابوخالد واسطى است.
به زيد شهيد نوشته‏ ها و آثار متعدّدى در موضوعات كلام، تفسير، فقه واخبار منسوب است. معروفترين اين آثار عبارتند از:
١- مسند يا المجموع الفقهى.
٢- المجموع الحديثى. درباره اين دو اثر در ادامه همين بحث سخن خواهيم‏گفت.
٣- تفسير الغريب من القرآن كه در سالهاى اخير در مصر چاپ شده‏است.
٤- منسك الحجّ كه به كوشش مرحوم سيّد هبةالدين شهرستانى بانام منهاج‏الحاجّ چاپ شده‏است. (١٧) (بغداد، مطبعة الفرات، ١٣٣٠ ه).
٥- تثبيت الامامه.
٦- كتاب الحقوق .
٧- قراءة اميرالمؤمنين.
٨- قرائته الخاصّه‏كه ابو حيّان آن را در كتابى جمع كرده و آن را النيّر الجلى فى قراءة زيدبن على نام داده است. (١٨)
شايان ذكر است كه بسيارى از محقّقان اين مطلب را كه زيد شخصاً كتابى تأليف كرده باشد، نمى‏پذيرند؛ (١٩) بلكه انتساب اين نوشته‏ ها را به زيد از مقوله انتساب كتاب الاثار ابويوسف به ابو حنيفه مى‏دانند؛ نه از مقوله انتساب مُوطّأ به مالك بن انس.
بى‏گمان در ميان آثار ياد شده، مسند يا المجموع الفقهى مهمترين اثر زيد شمرده مى‏شود. اين كتاب نخستين بار، در سال ١٩١٩ ميلادى، به كوشش گريفينى (E.Griffini) در ايتاليا به چاپ رسيد. دراين چاپ احاديث به زبان لاتينى ترجمه شده‏است. بار ديگر در سال ١٣٤٠ قمرى به كوشش عبدالواسع بن يحيى واسعى در مصر منتشر گشت و بار سوم در سال ١٩٦٦ همان چاپ مصر در بيروت به چاپ سپرده شد. واسعى پس از پايان پذيرفتن چاپ كتاب، از چاپ آن در ايتاليا آگاه شده‏است. (٢٠) افزون بر چاپهاى ياد شده، كتاب مزبور چندين بار همراه با شرحهاى مختلف نيز نشر يافته است. (٢١) متأسّفانه نگارنده از اين چاپها، تنها چاپ بيروت را در اختيار دارد و از همين رو نمى‏داند تا چه اندازه اين چاپها بايكديگر هماهنگى دارند. دراين چاپ احاديث به ترتيب ابواب و موضوعات فقهى منظّم شده؛ بدين قرار: كتاب الطّهارة، كتاب الصلاّة، كتاب الجنائز، كتاب الزّكاة، كتاب الصيام، كتاب الحّج، كتاب البيوع، كتاب الشركة، كتاب الشهادات، كتاب النّكاح، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب السير، كتاب الفرايض. (٢٢)
بر مسند زيد شرحهاى متعدّى نوشته شده. يكى از اين شرحها به نام المنهاج الجلى‏است. ديگرى شرحى است به خامه قاضى شرف الدّين حسين‏بن احمدبن حسين سياغى صنعانى (د . ١٢٢١ ق) به نام الروض النضير. اين شرح كه گسترده‏ترين و واپسين شرح كتاب مزبور است، در قاهره (١٣٣٩-١٣٣٧ ق) در چهار جزء به چاپ رسيده. مولّف دراين شرح، اخبار كتاب را در «صحاح ششگانه» و ديگر مجموعه‏ هاى حديثى نشان داده و به تعديل راويان احاديث پرداخته است. سياغى در مقدمه جزء نخست، شارحان مجموع فقهى را برشمرده است. (٢٣) ونسينك (Wensinck. J. A) در مفتاح كنوزالسنّة اين كتاب را از كتابهايى كه در مقام نقل بدان تكيه مى‏شود، بر شمرده و احاديث آن را فهرست كرده است. محدّثان در كتابهاى حديث به هنگام نقل از اين كتاب با رمز «ز» بدان اشاره مى‏كنند. (٢٤)
همچنان كه پيش از اين ديده شد، به زيد دو مجموعه نسبت مى‏دهند: يكى المجموع الفقهى و ديگر المجموع الحديثى. پرسشى كه در برابر پژوهنده مطرح مى‏شود، اين است كه آيا واقعاً اينها دو مجموعه جداگانه هستند يا هر دو عنوانْ وصف يك مجموعه است و در واقع به دو ويژگى از ويژگيهاى آن اشاره دارد؟ اگر مجموع حديثى اثرى مستقل است، آيا تاكنون نسخه‏اى از آن يافت شده يا خير؟
عبدالرزاق موسوى در مقام ذكر مجموع حديثى مى‏نويسد:
«از چاپ آن اطّلاعى ندارم. جز اينكه مجلّه الهلال (سال ١٣٤٠، ج ٧، ص ٦٤٨) نوشته كه اين كتاب همراه با مجموع فقهى و در پايان آن چاپ شده. بنا به گزارش آن مجلّه، پس از ابواب فقهى، خاتمه‏اى مشتمل بر چند باب مى‏آيد. يكى از آنها در فضل دانشمندان وديگرى در اخلاص و سوم در اخبار و احاديثِ حسان است». (٢٥)
امّا محمّد ابوزهره اين دو عنوان را از آنِ يك مجموعه مى‏داند. او مى‏نويسد:
«دانشمندان براين نكته هم داستانند كه مجموعه‏اى كه ابوخالد روايت كرده، در آن هم فقه هست، هم حديث و آن مشتمل است بر مجموع فقهى و حديثى. ليكن اين دو از هم جدا نيستند؛ بلكه يك باب هم در بردارنده حديث است، هم دربردارنده فقه. براى نمونه، در باب صلاة رواياتى از اهل بيت [ عليهم السلام ] نقل مى‏كند كه گاه به نبى‏اكرم (ص) مى‏رساند و گاه به على (ع) متوقِّف مى‏سازد و در آن فقه امام زيد و فتواها و رأى او نيز هست. درباب حج، صوم، زكاة، كفّارات و معاملات نيز همين‏گونه است». (٢٦)
شيخ آقابزرگ تهرانى هم تا اندازه‏اى با ابوزهره هم‏سخن است. او در مقام معرّفى مسند زيد مى‏نويسد:
«از مسند زيد گاه با عنوان المجموع الفقهى و گاه با عنوان المجموع‏الحديثى ياد مى‏شود واين نام اخير بدان سبب است كه دراين كتاب به آوردن احاديث بسنده شده‏است». (٢٧)
گفتنى است كه كتاب مزبور در بردارنده ٥٥٠ حديث است. از آن ميان ٢٢٨ حديث به پيامبر (ص) نسبت داده شده وزنجيره راويان ٣٢٠ حديث به على (ع) پايان پذيرفته و دو حديث هم از زبان امام حسين (ع) نقل شده‏است. (٢٨)

راويان مسند زيد
١- ابوخالد عمروبن خالد واسطى (د . پس از ١٤٥ ق / ٧٦٢ م): نخستين راوى احاديث مسند زيد وبه قولى گرد آورنده و مدوّن آن ابوخالد واسطى است. اصل و نسب وى از كوفه بوده و ولادتش نيز در همان شهر رخ داده؛ امّا چون بعدها به‏همراه خانواده‏اش به واسط كوچ كرده، به واسطى معروف شده است.
«كشى» درجايى وى را از عامّه، ولى سخت دوستدار اهل بيت (ع) دانسته (٢٩) و در جايى ديگر از سران زيديه شمرده‏ (٣٠) و شيخ طوسى او را در زمره ياران امام باقر (ع) ياد كرده است. (٣١) او پيش از آمدن زيد به‏P - الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٣٩٠. P (٣٢)
كوفه، مدّت پنج سال (حدود سالهاى ١٢٠-١١٥ق) همه ساله پس از گزاردن حج، چند ماهى در مدينه مجاورت مى‏گزيد واز صحبت زيد بهره‏مند مى‏شد و پس از آمدن آن بزرگوار به كوفه نيز تا هنگام شهادتش از ياران خاص او بود. (٣٣) در لابه‏لاى مسند زيد تعبيراتى از ابوخالد به چشم مى‏خورد كه نشان مى‏دهد وى مُدّت زيادى صحبت زيد را درك كرده‏ (٣٤) و بخشى از شنيده‏ هاى او از زيد در سالهاى پايانى زندگانى وى در كوفه بوده‏است. (٣٥) در جريان قيام زيد، در سال ١٢٢ق كه رهبر قيام به همراه بسيارى از ياران خود به شهادت رسيد، ابوخالد جان به سلامت برد و از آن پس به عنوان تنها ميراث‏بَرِ زيد شناخته شد. (٣٦) او خود درباره همراهى‏اش با زيد گفته:
«هيچ حديثى را از زيد فرا نگرفتم، مگر آنكه آن را يك يا دويا سه يا چهار يا پنج‏بار و بلكه بيشتر از اين از او شنيده‏ام... هرگز هاشميى را بسان زيد بن على و فصيح‏تر از وى و زاهدتر و آگاهتر و پارساتر و رساتر در سخن و آگاهتر به اختلاف مردمان و... نديدم. از همين رو ازميان همه مردم همراهى او را برگزيدم». (٣٧)
در ميان كسانى كه از او بهره گرفته و حديث شنيده‏اند، بويژه بايد از ابراهيم بنِ زِبْرِقان، نصربن مزاحم، حسين‏بن علوان و يحيى‏بن هاشم سمسار ياد كرد كه در انتقال آثار وى به آيندگان نقش اساسى ايفا كرده‏اند.
رجال‏شناسان اهل سنّت جز تنى چند، صرفاً برپايه اختلاف مذهبى، در برابر ابوخالد موضعى سخت اتّخاذ كرده وبا الفاظ گوناگون چون كذّاب، حديث‏ساز، متّهم و متروك الحديث به تضعيف او در حديث پرداخته‏اند. (٣٨) ولى برخى از محقّقان معاصر اهل سنّت اين خرده‏گيريها را برخاسته از تعصّب مذهبى دانسته و با دلايل استوار آنها را مردود شمرده‏اند. (٣٩)
امّا رجال‏شناسان امامى، برخلاف گفته محمد ابوزهره، (٤٠) اغلب او را ثقه شمرده‏اند. (٤١) حتّى در كتب چهارگانه و ديگر مجموعه‏ هاى حديث شيعه، احاديث فراوانى از طريق وى از امام محمّد باقر (ع) وزيدبن على نقل شده‏است. (٤٢) شايان ذكر است كه در كتب چهارگانه، از طريق ابان بن عثمان به وساطت ابوخالد، چند حديث از امام باقر روايت شده. (٤٣) روايت ابان بن عثمان از ابوخالد خود قرينه‏اى است بر توثيق وى. زيرا ابان بن عثمان يكى از آن هيجده‏تنى است كه شيعه بردرستى مرويات آنان اتفاق نظر دارند (اصحاب اجماع) و مراسيل آنان را در حكم مسانيد تلقّى كرده‏اند. (٤٤)
امّا زيديان خود، ابوخالد را موثّق ترين راوى زيد به‏شمار آورده و حتّى برآنند كه هركس وثاقت او را خدشه دار سازد، «ناصبى» يا «رافضى» است. (٤٥) عبدالواسع واسعى در دفاع از ابوخالد و ديگر راويان مسند زيد، سخنى دارد كه گزيده‏اش چنين است: رجال‏شناسان به خاطر دوستى اهل بيت برابوخالد و راويان پس از او، خرده گرفته‏اند. اين عادت محدّثان و رجال‏شناسان است كه بر مخالفان مذهبى خويش خرده مى‏گيرند و همفكران خود را عادل مى‏شمارند. گروهى از محدّثان از كسانى كه به دشمنى و كارزار بااهل بيت مشهورند، حديث نقل كرده‏اند؛ با آنكه بخارى و ديگران در كتابهاى خود آورده‏اند كه «سبابُ المسلم فُسُوقٌ وقِتالهُ كفرٌ». يعنى : «دشنام گويى به مسلمان مايه فسق و كارزار با او مايه كفر است». (٤٦)
اينك لازم است به نقش ابوخالد در پيدايش و شكل‏گيرى مسند زيد اشاره شود. دراين‏باره بايد گفت: بسيارى از احاديث و اقوال منسوب به زيد در كتاب مورد بحث، پاسخى است به پرسشهاى ابوخالد. (٤٧) افزون براين دركتاب مزبور، ابوخالد به سبب مصاحبت درازمدّت با زيد، گاه به رفتار و كردار زيد اشارتهايى دارد. (٤٨) از اين رو بايد گفت كه نقش ابوخالد در تدوين مسند زيد، تنها يك گردآورى از شنيده‏ هاى خود نيست؛ بلكه وى نقش فعّالى در طرح و تدوين مسايل برعهده داشته‏است. چنانكه در ضمن برشمردن آثار منسوب به زيد نيز گفته شد، در يك مقايسه از نظر نوع انتساب مسند به زيد، بايد آن را از مقوله انتساب كتاب الاثار ابويوسف به ابوحنيفه دانست؛ نه از مقوله انتساب موطّأ به مالك بن انس. در حقيقت زيد سالها پيش از آنكه تدوين مجموعه‏ هاى فقهى - حديثى رايج گردد، به شهادت رسيده بود.
با توجّه به آنچه گفته شد، ابوخالد را بايد گردآورنده مسند زيد تلّقى كرد. بدون آنكه سخن ياد شده، به مفهوم ترديد در صحّت انتساب مندرجات مسند به زيد بوده باشد. شايان ذكر است كه براساس گزارشى از ابراهيم بن زِبْرِقان، ابوخالد مى‏گويد كه زيد خود نسخه‏اى را گرد آورده و آن را به ابوخالد و شاگردان ديگر خود آموخته بود. (٤٩) ولى اسلوب تدوين مسند، اين حكايت را تأييد نمى‏كند و در صورت صحّت روايت مزبور، بايد تصوّر كرد كه نسخه زيد تنها شالوده اصلى مسند را تشكيل مى‏داده است.
ابوخالد مطالب برخى ديگر از آثار منسوب به زيد، از قبيل تفسير غريب القرآن، منسك الحج و رسالة فى حقوق الله را هم روايت كرده‏ (٥٠) و گويا شخصِ وى درتدوين آنها نقش اساسى ايفا كرده است.

٢- ابراهيم بن زِبْرِقان كوفى‏ (٥١) (د . ١٨٣ ق): ابراهيم مسند زيد را از ابوخالد روايت مى‏كند. شيخ طوسى ابراهيم را در زمره ياران امام صادق بر شمرده‏ (٥٢) و مامقانى از وى به عنوان «امامى ناشناخته» ياد كرده‏است. (٥٣) از محدثان اهل سنّت، ابن مَعين او را ثقه شمرده و ابونعيم از او روايت كرده است. امّا او نيز چون استادش از طعن مخالفان عقيدتى خود در امان نمانده؛ طعنى كه غالباً بر دليل قابل پذيرشى استوار نيست. چنانكه ابوحاتم رازى درباره او گفته: منقولات وى را احتجاج نشايد. (٥٤) از معاصران اهل سنّت، محمد ابوزهره، پس از آنكه خرده‏گيرى رجال‏شناسان سنّى را بى‏پايه قلمداد كرده مى‏نويسد: «زيديان جملگى او را ستوده‏اند و هيچ كس از ايشان طعنى براو وارد نياورده و همچنين شيعيان ميانه‏رو او را ستوده‏اند». (٥٥)

٣- نصربن مزاحم مِنْقَرى كوفى (د . ٢١٢ ق): راوى مسندزيد از ابراهيم، نصربن مزاحم است. نصر هم محدّث و هم مورّخ بود و هم اوست كه تاريخ واقعه صفين رانوشت. وى مسند را به دو سند نقل مى‏كند كه يكى از آن دو عالى و ديگرى نازل است. به اين معنا كه وى اين مجموعه را هم مستقيماً از ابوخالد واسطى و هم از شاگرد ابوخالد، يعنى ابراهيم‏زبرقان روايت مى‏كند. بنابه تصريح نصر بن مزاحم، روايت مستقيم وى از ابوخالد از حيث كمال در حدّ نسخه ابراهيم بن زبرقان نبوده؛ بلكه متن روايت ابراهيم بر خلاف روايت ديگر شاگردان، متن كامل و مدوّن بوده‏است‏ (٥٦) و همين متن است كه در دوره‏ هاى بعدى همواره مورد توجّه راويان قرار مى‏گرفته است.
محدّثان اهل سنّت نصر را هم از طعنهاى خود بى‏بهره نساخته‏اند. ذهبى او را «يك رافضى سخت سر (رافضىٌ جَلْد) كه حديث او را ترك گفته‏اند» توصيف كرده و برخى ديگر او را كذّاب، واهى الحديث، متروك و ضعيف شمرده‏اند. (٥٧) محمّد ابوزهره طعن ذهبى را نااستوار خوانده و در برابر او استدلال مى‏كند كه هر شيعه‏اى رافضى نيست. (٥٨) درميان رجال‏شناسان امامى، نجاشى وى را چنين توصيف مى‏كند: «نصر بن مزاحم... راست رفتار و درستكار است. ليكن از ضعفا روايت مى‏كند. كتابهايش نيكو (حسان) است». (٥٩) شيخ طوسى، در رجال خود، او را در زمره ياران امام باقر (ع) برشمرده؛ (٦٠) امّا مرحوم آيةاللَّه خويى با توجّه به تاريخ وفات نصر و پاره‏اى قراين ديگر گفته شيخ را نمى‏پذيرد. او در مقام نتيجه‏گيرى مى‏نويسد: «به گمان ما، شيخ حديثى را به روايت نصر از ابوجعفر (ع) ديده و پنداشته مقصود از ابوجعفر،امام باقر (ع) است و در نتيجه او را در زمره اصحاب آن امام ياد كرده. اگر چنين روايتى درست باشد، هرچند ما بدان دست نيافته باشيم، در آن صورت ناگزير [ بايد گفت: ابوجعفر دوم ] امام جواد (ع) مقصود است». (٦١) مامقانى نصر را «حَسَن» دانسته است. (٦٢) زيديان جملگى نصر را ثقه و قابل اعتماد مى‏دانند. همانطور كه نصر مسند را از ابوخالد وديگران روايت مى‏كند، از او نيز كسان بسيارى روايت كرده‏اند كه نام‏آورترين آنها سليمان بن ابراهيم محاربى است.

٤- سليمان بن ابراهيم محاربى (د . نيمه دوم سده سوم): سليمان نيز همچون ساير راويان زيدى به خاطر مذهبش مورد طعن محدّثان اهل سنّت قرار گرفته، امّا زيديان جملگى او را توثيق كرده و بسيارى نزد او به شنيدن حديث پرداخته‏اند. وى در نيمه دوم سده سوم كه فقه زيدى روبه گسترش نهاد، يكى از ناقلان مسند زيد بوده‏است. (٦٣) نگارنده تا جايى كه كتابهاى رجالى اماميّه را بررسى كرد، به نامى از اين سليمان برخورد نكرد.

٥- على‏بن محمّد نخعى (د . ٣٢٤ ق): مجموع را از سليمان، نواده دختريش على‏بن محمّد نخعى روايت مى‏كند. نخعى فقيهى مشهور بوده كه با فقيهان حنفى معاصرش درآميخته تا جايى كه خودش از زمره فقيهان حنفى به‏شمار آمده وبه همين اعتبار وى برخلاف نياى خود و ساير راويان زيدى تا حدودى از طعن محدّثان اهل سنّت در امان مانده است. نخعى كه نزد زيديان مورد اعتماد است، مجموع را در سال ٢٦٥ قمرى نزد نياى خود خوانده است. محقّقان ميان فقه زيدى و حنفى هماهنگيهاى بسيارى مشاهده مى‏كنند. شايد بتوان اين على‏بن محمد نخعى را «واسطة العقد» فقه زيدى و حنفى نام نهاد. (٦٤)

٦- ابوالقاسم عبدالعزيز بن اسحاق بغدادى معروف به «ابن بقّال» (د . ٣٦٣ ق/ ٩٧٤ م): مجموع را از على‏بن محمّد نخعى، كسان بسيارى روايت كرده‏اند. معروفترين اين راويان، ابن بقّالْ بزرگِ زيديان در بغداد است. (٦٥) از رجال‏شناسان شيعه درباره او مدح ياذّمى ديده نشده و گويا از طريق وى حديثى در كتابهاى شيعه نقل نگشته است. (٦٦) زيديان جملگى او را توثيق مى‏كنند. ابن بقّال كتابهاى گوناگونى در زمينه فقه‏زيدى تأليف كرده‏است. شيخ طوسى مى‏نويسد: وى كتابى دارد درباره طبقات شيعه. (٦٧) ابن‏بقّال افزون بر روايت مسند زيد، از نو آن را مرتّب و منظّم ساخت و همين نسخه مرتّب اساس نسخه‏ هاى بعدى قرار گرفت. به همين اعتبار است كه در بسيارى از منابع از وى به عنوان گردآورنده مسند زيد ياد مى‏شود. (٦٨) براى نگارنده اين نكته مجهول است كه چه كسى بر المجموع زيدنام مسند را نهاده است؟ ابو خالد واسطى، ابن بقّال يا مردمان دوره‏ هاى بعد؟ برخى هم براين نامگذارى خرده گرفته‏اند. (٦٩) شرف الدين حسين بن احمد سياغى شارح مسند زيد، در كتاب الروض النضير، سند روايت خود را از مسند يكى پس از ديگرى تا ابو خالد بر مى‏شمارد؛ امّا ما سخن را درباره راويان اين مجموعه در همين‏جا كوتاه مى‏كنيم. زيرا از سده چهارم به بعد كتابهاى حديث مشهور شده و آنچه را كه دانشمندان اين دوره و دوره‏ هاى پيشين پذيرفته‏اند، مردمان دوره‏ هاى بعد هم آنها را پذيرفته و بدانها اعتماد كرده‏اند.
در پايان اين بخش، گفتنى است كه ابن عقده كتابى داشته به نام مَنْ رَوى اخبارَ زيدبن على و مسنَدَه. (٧٠) امّا اين كتاب تا كنون يافت نشده‏است.

مقدار ارزش و اعتبار مسند زيد شهيد
يكى از پژوهندگان معاصر اهل سنّت درباره چگونگى تأليف مسند زيد و ارزش تاريخى آن مى‏نويسد:
«عصر امام زيد عصر نمايان شدن طليعه‏ هاى تصنيف است. بااين وجود نمى‏توان بطور يقينى گفت كه مجموع با همان نظم وترتيبى كه اكنون در دسترس ماست، از تأليفات امام زيد است. زيرا كسى كه متن آن كتاب را بررسى كند، جاى جاى مى‏بيند كه ابوخالد در مقام نقل حديث مى‏گويد: "زيدبن على مرا حديث كرد"، و در مقام نقل نظر فقهى زيد مى‏گويد: "زيد بن على گفت". اينها نشان مى‏دهد كه ابوخالد مطالب اين كتاب را شفاهى از زيد دريافت كرده واين سخن مانع آن نيست كه آن پيشوا بخشى از دانش خود را در نوشته‏اى با خود همراه داشته باشد. به نظر من بهتر اين است كه بگوييم ابوخالد از زيد حديث و فقه را نوشته، سپس آن را در دو مجموعه مرتّب ساخته است. تمام اين سخنان به صحّت انتساب مجموع به زيدبن على زيانى نمى‏رساند. بنابراين مجموع يكى از مهمترين سندهاى تاريخى است كه ثابت مى‏كند، تصنيف و تأليف در اوايل سده دوم هجرى آغاز گشته است». (٧١)
اينك نوبت آن است تا اندكى درباره مقدار ارزش و اعتبار مندرجات اين كتاب سخن بگوييم. در آغاز بايد گفت: اين كتاب نزد زيديان يكسره پذيرفته‏است. دانشمندان زيدى همواره با سند پيوسته آن را از گذشتگان نقل كرده و طرق نقل خود را در كتابها يا رساله‏ هايى بيان داشته‏اند. شارحان اين كتاب هم در واكنش به اعتراضها تلاش كرده‏اند تا درستى احاديث آن را از رهگذر سنجش آنها با مندرجات كتابهاى معروف اهل سنّت مثل صحاح ششگانه نشان بدهند. (٧٢)
امّا روشن است كه نمى‏توان احاديث اين كتاب را، مثل هر كتاب ديگرى، يكسره پذيرفت. همچنان كه نمى‏توان نسبت آن را به زيد يكسره مردود دانست. زيرا راه يافتن خطاهاى عمدى و غيرعمدى دراين قبيل كتابها امرى است كه معمولاً رخ مى‏دهد. بنابراين لازم به نظر مى‏رسد تا دراين باره كمى دامن سخن را بگسترانيم. محمّد ابوزهره در كتاب الامام زيد، درباره اعتبار اين مجموعه و چگونگى روايت آن از نگاه دانشمندان اهل سنّت، بحثى دارد كه فشرده آن در اينجا آورده مى‏شود. او مى‏نويسد:
«دانشمندان درباره مجموع فقهى به دو دسته تقسيم مى‏شوند. دسته‏اى كه در چگونگى روايت اين كتاب طعن وارد مى‏سازند و شك برمى‏انگيزند و دسته ديگر كه آن را درست مى‏شمارند وبا ديده قبول بدان مى‏نگرند و همه طعنها را مردود مى‏دانند».
وى ابتدا طعنها را يكى‏يكى بر مى‏شمارد و سپس به آنها پاسخ مى‏گويد. اين طعنها به‏دو دسته تقسيم مى‏شوند: الف-آنهايى كه راوىِ مسند را نشانه گرفته‏اند. ب-آنهايى كه خود مسند را هدف قرار داده‏اند.

الف - طعنهاى دسته نخست:
١- ابوخالد از سوى دانشمندان بزرگ اهل سنّت به حديث‏سازى و دروغگويى متهّم شده، مثلاً نسايى گفته: او ثقه نيست و نوشتن حديثش روا نباشد.
٢- وى دفترهاى داروشناسان را مى‏خريد و مطالب آن را از طريق اهل بيت (ع) به رسول خدا (ص) نسبت مى‏داد و نقل مى‏كرد.
٣- او در ستايش اهل بيت زياده روى كرده واين كار او را در زمره بدعتگذاران و هوس گرايان قرار مى‏دهد.
٤- او از ديگران بريده و كاملاً به امام زيد پيوسته بود. او معتقد به برانگيختن آشوب بود واين كار براى مسلمانان زيان آور است.
پاسخ ابوزهره به اين طعنها چنين است:
١- برخى از بزرگان اهل سنّت كه در اقليّت هستند؛ مثل ابن ماجه و دارقطنى ابوخالد را ستوده و حديثش را پذيرفته‏اند، و برخى هم چون نسايى برامانت او خرده گرفته‏اند. امّا اهل بيت و زيديان او را به عدالت پذيرفته‏اند. ديده نشده كه يكى از اهل بيت بر او خرده گرفته باشد. او از محمّد باقر (ع) و جعفر صادق (ع) روايت مى‏كند. هرگاه شخصيّت او نامقبول بود، ايشان حاضر به حديث گويى با وى نمى‏شدند.
افزون براين ، دانشمندان اصولى بيان داشته‏اند كه طعن مطلق كه سببش بيان نشده باشد، پذيرفتنى نيست. زيرا سليقه‏ ها وگرايشهاى مذهبى افراد در جرح وتعديل ديگران تأثيرى بسزا دارد وتمام طعنهايى كه بر ابوخالد وارد ساخته‏اند، مطلق و در نتيجه بى‏ارزش است. كوتاه سخن اينكه: تمام كسانى كه برابوخالد خرده گرفته‏اند، به شخص او نگاه نكرده‏اند كه آيا راستگو و امين است يا خير؟ بلكه سبب خرده‏گيرى آنان زيدى بودن اوست.
٢- طعن دوم زشت‏ترين طعنهاست. زيرا اگر با دليلى همراه نباشد، سخن گوينده‏اش نه تنها در عرصه روايت؛ بلكه درباره هرچيزى از اعتبار مى‏افتد. معناى اين طعن اين است كه وى به نوشته‏ هاى داروشناسان درباره فوايد عطرها و داروها و غيره رجوع مى‏كرد و آن را حديثى از اهل بيت مى‏شمرد و به اين عنوان ميان مردم پخش مى‏كرد. ما اين سخن را شايسته پذيرش نمى‏دانيم؛ زيرا گوينده معيّن نكرده كه وى چه سخنى را از دفترهاى داروشناسان گرفته و در روايت يا كتابى گنجانيده است. يكى از مقرّرات ثابت در داورى و قضا اين است كه به دعاوى مبهم ترتيب اثر داده نمى‏شود. اين دعوى هم ادّعاى مبهمى است كه راهى براى اثباتش نيست. افزون براينكه تدوين دانشها، بويژه دانش پزشكى، در عصر زيد متداول نبوده؛ بلكه در عصر هارون الرشيد متداول و در عصر مأمون گسترش يافت.
٣- زياده‏روى در ستايش اهل بيت، اتّهامى است كه معلوم نيست اگر خودِ ابوخالد با آن روبرو مى‏شد، آن را چه مى‏ناميد. شايد مى‏گفت: «اين شرافتى است كه مدّعى آن نيستم و تهمتى است كه آن را از خود دور نمى‏سازم». علماى اصول براى پذيرش جرح و تعديل، اتحّاد مذهب ستايش كننده و ستايش شونده و خرده گيرنده و جرح شونده را شرط كرده‏اند. زيرا چه بسا طعنى كه نزد ديگران ستايش باشد يا برعكس. ترديدى نيست كه زياده‏روى در ستايش اهل بيت، نزد گروهى اتهّام و نزد گروهى ديگر شرافت است.
٤- اتهّام بريدن از حافظان عصرش و پيوستن به زيد ويارى وى، از سنخ همان اتهّامات پيشين است. درباره يارى زيد بايد به خاطر داشت كه ابو حنيفه، سفيان ثورى، اعمش، ابن ابى‏ليلى و ديگر فقيهان و محدّثان به يارى او برخاسته تا جايى كه جنبش او، جنبش فقيهان و محدّثان شمرده شده. زيرا زيد مورد قبول همه گروههاى مسلمان بود. عبادت پيشگان، زاهدان، مرجئه، معتزليان و شيعه جملگى وى و كارش را بزرگ مى‏داشتند.
امّا اينكه گفته‏اند، وى از حافظان عصرش روايت نكرده، ادّعايى است كه زندگى ابوخالد دروغ بودنش را آشكار مى‏كند. زيرا در تهذيب الكمال [ اثر حافظ مزّى ] آمده كه وى از زيد و برادرش محمدباقر (ع) و سفيان ثورى دانش‏آموخته. پس او از حافظان حديث منقطع نبوده؛ امّا مانند هر جوينده دانشى در ميان استادان با يكى بيشتر همراه بوده‏است. تمام پيشوايان چنين حالتى داشته‏اند. ابوحنيفه به حمّاد بن سليمان پيوسته بود، امّا از ديگران هم دانش مى‏آموخت. شافعى نيز در حدود نُه سال با مالك ملازمت داشت؛ ولى پيش از آن نزد محدّثان مكّه، چون سفيان بن عينيه و مسلم بن خالد زنجى دانش آموزى كرده بود.

ب - طعنهاى دسته دوم:
آنچه تاكنون بدان پاسخ گفته شد، طعن در راوى مجموع بود. امّا آنان كه نسبت مجموع را به زيد نمى‏پذيرند، برخود آن كتاب هم خرده‏ هايى گرفته‏اند، كه خلاصه‏اش چنين است:
١- پاره‏اى از آنچه كه او روايت كرده، ثابت شده كه ساختگى و دروغين است و كسى كه دروغگويى و حديث سازيش ثابت گردد، روايتش پذيرفته نشود تا چه رسد به اينكه مجموع بزرگى بسان اين مجموعه را روايت كند.
٢- مجموعى كه ابوخالد از زيد روايت كرده، ناشناخته است. چون در آن احاديث ناآشنايى وجود دارد كه درستى نسبت آنها به على (ع) دور مى‏نمايد.
٣- ابوخالد در روايت مجموع يكّه و تنهاست. اگر صدور مجموع از امام زيد معلوم و دانسته بود، هرآينه شهرت مى‏يافت و راويانش بسيار مى‏شدند.
پيش از بيان پاسخ اين اعتراضها، گفتنى است كه اين طعنها هر چند در ظاهر متوجّه راوى است، امّا با اندكى تأمّل دانسته مى‏شود كه در حقيقت به خود مسند زيد باز مى‏گردد. امّا پاسخ اين اعتراضها:
١- ابوزهره در باب مشكوك بودن نسبت پاره‏اى از احاديث اين مجموعه به حضرت اميرمومنان على (ع) و دعوى دروغين بودن آنها، پنج حديث را كه گفته‏اند «ذهبى» آنهارا ساختگى دانسته، (٧٣) مورد تجزيه و تحليل قرار مى‏دهد واز رهگذر سنجش آنها با مضامين قرآن كريم و مندرجات ديگر كتابهاى حديث، ثابت مى‏كند كه اينها ساختگى نيستند و نسبتشان درست است. آنگاه نتيجه مى‏گيرد كه با فرض ساختگى بودن اين چند حديث، نمى‏توان حكم كرد كه سند همه كتابهايى كه اين احاديث را روايت كرده‏اند، باطل است. صحاح ششگانه هم كه مورد اعتماد قاطبه سنيّان است، ساختگى بودن برخى از اخبارش مسلّم شده؛ امّا اين مطلب موجب بى‏اعتمادى به جملگى مندرجات آن كتابها و دروغين دانستن آنها و ردّ نسبت آنها به مولّفانش نشده است. او در پايان چنين ادامه مى‏دهد:
بر فرض كه نسبت شمار اندكى از آن احاديث درست نباشد، روانيست كه راوى آنها را به حديث سازى و دروغپردازى متهّم سازند. چون احتمال لغزش و وهم دراين شمار اندك به صواب نزديكتر است از احتمال قصد دروغگويى و حديث‏سازى، و ميان‏اين دو فرق بسيار است. چون خطا بر هر انسانى جايز است؛ ولى دروغ بستن بر رسول خدا (ص) از هيچ مؤمنى پذيرفته نيست.
٢- انتقاد كنندگان مدّعى هستند كه برخى از اقوال و احاديثى كه از طريق على (ع) به پيامبر (ص) نسبت داده شده، با برخى ديگر از مرويات او سازگارى ندارد. زيديان گفته‏اند: راه داورى دراين باره اين است كه مرويات على (ع) دراين مجموعه با مرويات آن حضرت در مسانيد وسنن اهل سنّت سنجيده شوند. اگر ميان اين دو دسته احاديث هماهنگى برقرار بود كه مجموعْ صحيح است وگرنه صحّت مجموع مورد ترديد واقع مى‏شود. آنگاه شارحانِ اين مجموعه بيان داشته‏اند كه اين ادّعا باطل است. يكى از اين شارحان دراين باره مى‏گويد:
«ما نسخه ابوخالد را با سنن و مسانيد سنجيديم. در نتيجه احاديث آن را با اسنادهاى ديگر كه برخى صحيح و برخى حسن بودند، يافتيم. اگر خدا بخواهد بزودى جزئيّات آن را روشن خواهيم ساخت. از اين پس متهّم ساختن ابوخالد به حديث‏سازى مانند اين است كه كسى انسانى را متهّم كند كه شخصى را از روى دشمنى و ستم كشته، امّا پس از آن اتهام ما آن شخص را زنده ببينيم». (٧٤)
آنگاه ابوزهره مى‏افزايد: ترديدى نيست كه اين سنجش معيارى متين و استوار است. مابه اين بخش از شرح مجموع نگاه كرديم و ديديم كه اجمالاً ميان احاديث كتاب مورد نظر و مرويات على (ع) در مسندهاى اهل سنّت هماهنگى وجود دارد.
٣- نويسنده مزبور درباب انفراد عمروبن خالد در روايت مجموع، مى‏نويسد: اين اعتراض در نگاه نخستين پسنديده به نظر مى‏رسد. امّا زيديان اين اعتراض را به اَشكالى پاسخ گفته‏اند. وى آنگاه پاسخهاى زيديان را به دقّت بيان مى‏كند كه گزيده‏اش چنين است:
نخست آنكه: پس از قتل حضرت زيد، شاگردانش در بلاد مختلف پراكنده شدند و بزودى پس از شهادتش گرد نيامدند واين روايات فقهى در حفاظت دستى امين قرار داشت وآن، دست شاگردى از شاگردان مخلص بود كه اين ميراث را نگاه داشت وچون پراكندگى پس ازوحشت قتل پيشوايشان همه آنها را قادر برگردآورى و نسخه‏بردارى نمى‏ساخت، يك تن اين كار را كرد و ديگران رضا دادند. رضايت ايشان به روايت و قبول ايشان محتواى كتاب را خود تصديق آن شمرده مى‏شود و در حكم روايت همگان تواند بود. اين پذيرش دو امر را در بر دارد: يكى تصديق راوى. ديگرى شركت آنان در به دوش كشيدن رنج روايت به گونه‏اى كه طعن در او در شمار طعن در همه ايشان است.
دوم آنكه: فرزندان زيد از قبيل يحيى و عيسى آنچه را كه ابوخالد روايت كرده، قبول دارند.
سوم آنكه: دانشمندان روايت او را به ديده قبول تلّقى كرده‏اند. زيرا كه وى را با زيد پيوندى ويژه بود. چه پيش از آمدن به عراق، پنج سال در مدينه با او مصاحبت داشت و بعد هم ملازمت خويش را تا شهادت زيد ادامه داد.
چهارم: آنكه يگانگى در روايت موجب طعن نمى‏شود. چون برخى از تابعان هم به خاطر ارتباط خاصّ با برخى از صحابه، در روايت از وى منفرد بوده‏اند. هر يك از تابعان به سبب ملازمت بيشتر با يك صحابى، از او احاديثى نقل مى‏كند كه ديگران روايت نمى‏كنند واين به روايت وى زيانى نمى‏رساند.
پنجم آنكه: اعتراض نكردن شاگردان بر او و قبول اكثريت، آن هم قبول ايجابى نه سكوتى، بهترين دليل بر منفرد نبودن است.
ششم آنكه: در شدّت ملازمت و طول مصاحبت، او را بر ديگر شاگردان زيد برتريى بود و معقول چنان مى‏نمايد كه او در روايتِ آنچه ديگران نمى‏دانند، منفرد باشد.
محمّد ابوزهره در پايان اين بحث گويد: «ما پس از مقايسه ميان دلايل موافقان و مخالفان، دلايل دسته اوّل را برتر مى‏دانيم و راستى و درستى روايت ابوخالد را ترجيح مى‏دهيم». (٧٥) وى سخن را درباره مسند حضرت زيد گسترش داده و مسايلى در زكات، بيع، شُفعه، مُزارعه، اجاره و هِبه از آن كتاب نقل كرده و آنها را با فقه مذاهب چهارگانه سنجيده و موارد اختلاف و اتفّاق را نشان داده است. يكى از اهداف وى در نقل اين نمونه‏ ها، نشان دادن نزديكى فقه مذهب زيدى با فقه مذاهب چهارگانه است. (٧٦)
نظر ابوزهره را مى‏توان نمودار نظر ميانه‏روان اهل سنّت درباره اين كتاب دانست. امّا دانشمندان امامى، تا آنجا كه نگارنده آگاهى دارد، درباره مسند زيد و درستى يا نادرستى احاديث آن كمتر سخنى گفته‏اند. تنها نجاشى در مقام ذكر ابوخالد واسطى به اين كتاب اشاره مى‏كندو مى‏نويسد: «عمرو بن خالد واسطى از زيدبن على روايت مى‏كند. وى را كتابى بزرگ است كه نصربن مزاحم منقرى و ديگران از او روايت كرده‏اند». (٧٧) علاّمه حلى هم بخشى از گفته نجاشى را در كتاب خود آورده‏ (٧٨) و اطلاعاتى برگفته نجاشى نيفزوده است. شايد يكى از دلايل خاموشى ايشان، اين باشد كه كتاب مزبور پيش از چاپ از دسترس دانشمندان امامى دور بوده‏است.
اگر مسند زيد را بگشاييم، خواهيم ديد كه جملگى احاديث آن از طريق پدرش امام سجّاد از امام حسين از على از پيامبر- صلوات‏الله عليهم- است. گاهى هم زنجيره راويان به على پايان مى‏پذيرد و حديث‏به پيامبر نسبت داده نمى‏شود كه چنين حديثى را سنيّان اصطلاحاً «موقوف» خوانند. پيش از اين گفته شد كه در مجموعه‏ هاى حديثى شيعه، از جمله كتابهاى چهارگانه، شمار چشمگيرى حديث از طريق زيد نقل شده‏است. جا دارد اين دو دسته حديث با يكديگر سنجيده شود و وجوه مناسبات آنها بيان گردد. اين مهمّ راه مطالعه در درجه درستى يا نادرستى انتساب مطالب مسند را به حضرت زيد هموارتر مى‏سازد. از ميان دانشمندان معاصر شيعه، مرحوم دكتر حسين كريمان به اين راه دست يافته و براى انجام اين مهم دامن همّت برميان بسته است. وى از جوامع حديثىِ نخستينْ كافى، فقيه، تهذيب الاحكام و استبصار و از جوامع اخير، وسائل الشيعة را برگزيده و بدون قصد استقصا آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار داده و در نتيجه شمارى چند از احاديث مسند را يافته كه عيناً يا با اندكى تفاوت از طريق حضرت زيد در كتابهاى ياد شده، درج گشته است. نگارنده با قدردانى از تلاشهاى ارزنده آن مرحوم، آن بخش از كتاب سيره و قيام زيدبن على را كه دست آورد اين مطالعات در آن نقش بسته، با تغييرى اندك در اينجا مى‏آورد:
مسند، ص ٩٥ : (٧٩) حدّثنى زيدبن على‏عن ابيه عن جدّه (ع) عن على‏بن ابى‏طالب - كرّم اللَّه وجهه - انّه اَتاه رجل، فقال: يا اميرالمؤمنين واللَّه اِنّى لأحبّك فى‏اللّه. قال: ولكنّى ابغضك فى‏اللَّه . قال : ولِمَ؟ قال: لانّك تتغّنى بأذانك، يعنى تطربه وتأخذ على تعليم القرآن اجراً، و قدسمعت رسول‏اللَّه (ص) يقول: من أخذ على تعليم القرآن اجراً كان حظّه يوم‏القيامة. (٨٠)
اين حديث در من لايحضره الفقيه، ج ٣ ، ص ١٠٩ - ١١٠ مرسلاً؛ و در تهذيب، ج ٦، ص ٣٧٦؛ و استبصار، ج ٣، ص ٦٥؛ و وسايل الشيعه، ج ١٢، ص ١١٤ مسنداً با تفاوتى اندك ضبط افتاده، و سند روايت قبل از زيد در تهذيب و استبصار چنين است: محمدبن الحسن الصفّار، عن عبداللَّه بن المنبه، (٨١) عن الحسين بن علوان، عن عمرو بن خالد، عن زيدبن على.... دراين منابع به جاى «تتغنى با ذانك»، «تبغى فى‏الاذان» آمده و بجز اين، اختلاف قابل ملاحظه ديگرى ندارد.
مسند، ص‏١٦٤: حدّثنى زيدبن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، قال: اَتى رسول‏اللَّه (ص) نفر، فقالوا : يا رسول‏اللَّه إنّ إمرأةً معنا توفّيت و ليس معها ذورحم محرم؟ فقال (ص) : كيف صنعتم بها؟ فقالوا: صببنا الماء عليها صبّاً. قال : أفَما وجدتم من أهل الكتاب إمرأة تغسلها؟ قالوا: لا. قال: أفلايمّمتموها؟ (٨٢)
اين حديث در تهذيب، ج ١ ، ص ٤٤٣؛ و استبصار، ج ١، ص ٢٠٣ ؛ و وسائل‏الشيعه، ج ٢، ص ٧٠٥ و ٧١٠ درج آمده و سند آن قبل از زيد بدين قرار ثبت افتاده: سعدبن عبداللَّه، عن ابى الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على...
مسند، ص ١٦٥ : حدّثنى زيد بن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع) قال: قال رسول‏اللَّه (ص): اذا مات الشهيد من يومه او من الغد فواروه فى ثيابه، و اِنْ بقى ايّاماً حتى تَغيَّرتْ جراحه غُسِّل. (٨٣)
اين حديث در تهذيب، ج ١ ، ص ٣٣٢، و ج ٦ ، ص ١٦٨؛ و استبصار، ج ١ ص ٢١٥؛ و وسائل الشيعه، ج ٢ ص ٦٩٩ ذكر گرديده و سند آن قبل از زيد در تهذيب و استبصار بدين قرار است: محمّد بن احمدبن يحيى، عن ابى‏جعفر، عن ابى‏الجوزا، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على.... شيخ طوسى درباب اين خبرگفته : اين خبر با اخبار عامّه موافق است. بنابراين به آن عمل نمى‏كنيم.
مسند ص ١٦٦: حدّثنى زيدبن علىّ عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، انّه سئل عن رجل احترق بالنّار، فامرهم ان يصبّوا عليه الماء صبّاً. (٨٤)
اين حديث در كافى، ج‏٣، ص‏٢١٣؛ و تهذيب ج‏١، ص ٣٣٣؛ و وسائل‏الشيعه، ج‏٢، ص ٧٠٢ درج آمده و سند آن قبل از زيد در كافى بدين قرار است: عدّة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن خالد، عن ابى الجوزاء؛ عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على... و در تهذيب چنين است: اخبرنى الشيخ عن ابى‏جعفرمحمدبن على، عن محمد بن الحسن، عن محمدبن يحيى، عن محمد بن احمد بن يحيى، عن ابى جعفر، عن أبى الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على....
مسند، ص ١٦٦: حدّثنى زيدبن على‏عن ابيه عن جدّه عن علىّ (ع)، قال: ينزع عن الشهيد الفرو، والخفّ، والقَلنسُوة، والعمامة، والمنطقه، والسراويل، الاّ ان يكون اصابه دمٌ، فان كان اصابه ترك، ولم يترك عليه معقوداً الاّ حُلَّ. (٨٥)
اين حديث در كافى، ج ٣، ص ٢١١؛ و من‏لايحضره الفقيه، ج ١، ص ٩٧؛ و تهذيب ج ١، ص ٣٣٢؛ و وسايل الشيعه، ج ٢، ص ٧٠١ ضبط افتاده؛ در من لايحضره الفقيه مرسل و در بقيّه مسند است. سند حديث در كافى‏ (٨٦) بدين قرار است: عدّة من اصحابنا، عن احمدبن محمدبن خالد، عن ابيه، عن ابى‏الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على....
مسند، ص ١٧٥: حدّثنى زيدبن على‏عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، قال: دخل رسول‏اللَّه (ص) على رجل من ولد عبدالمطلب و هويجود بنفسه، قد وجّهوه لغير القبلة فقال (ص): وجّهوه الى القبلة، فانّكم اذا فعلتم ذلك اقبلت الملائكة عليه، و اقبل اللَّه عليه بوجهه، فلم يزل كذلك حتى يقبض. (٨٧)
اين حديث در من لايحضره الفقيه، ج ١ ، ص ٧٩ مرسلاً؛ و در وسائل الشيعة، ج ٢ ، ص ٦٦٢ مسنداً مذكور افتاده، و سند آن چنين آمده: رواه فى‏العلل عن محمدبن على ماجيلويه، عن محمدبن يحيى، عن محمدبن احمد، عن احمدبن ابى‏عبداللَّه، عن‏ابى الجوزاء المنبّه بن عبداللَّه، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على....
مسند ، ص ٢٥٦: حدثنى زيدبن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع) قال: لعن رسول‏اللَّه (ص) آكلَ‏الربا و مؤكله و بايعه و كاتبه و شاهديه. (٨٨)
اين حديث در من لايحضره الفقيه، ج ٣، ص ١٧٤ مرسلاً؛ و در تهذيب، ج ٧، ص ١٥؛ و در وسايل الشيعه، ج ١٢ مسنداً ذكر گرديده و سند آن در تهذيب بدين گونه است: الحسين بن سعيد، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على.... در وسايل به جاى عمروبن خالد، محمدبن خالد است كه گويا سهو باشد، چون از قول صاحب تهذيب نقل گرديده كه در قول او چنانكه نوشته شد، عمرو بن خالد است.
مسند، ص ٣٠٣: حدثّنى زيد بن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع): أنّ إمرأة أتت عليّاً (ع) و رجل قدتزوّجها، و دخل بها، و سمّى لها مهراً و سمّى لمهرها اجلاً، فقال له علىّ (ع): لاأجل لك فى‏مهرها إذا دخلت بها، فحقُّها حالّ، فأدِّ اليها حقها. (٨٩)
اين حديث در تهذيب، ج ٧، ص ٣٥٨؛ و استبصار، ج ٢، ص ٢٢١؛ و وسايل‏الشيعه، ج ١٥، ص ١٧ و ٢١ ذكر شده، و سند آن چنين است: روى محمدبن احمدبن يحيى، عن ابى‏جعفر، عن ابى‏الجوزا، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيد بن على....
مسند، ص ٣٤٥: حدّثنى زيد بن على عن ابيه عن جده عن على (ع)، قال: لاقصاص بين الرجّال و النساء فيمادون النفس، ولاقصاص فيما بين الاحرار و العبيد فيمادون النفس. (٩٠)
مفهوم اين حديث در تهذيب، ج ١٠، ص ٢٧٩، بدين صورت ذكر گرديده است: محمدبن احمدبن يحيى، عن ابى جعفر، عن ابى الجوزاء، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على، عن آبائه، عن على - عليه‏السلام - قال: ليس بين الرجال والنساء قصاص الاّفى النفس، و ليس بين الاحرار و المماليك قصاص الاّفى النفس عمداً، و ليس بين الصبيان قصاص فى شى‏ء اِلاَّ فى النفس.
اين حديث باهمين سند در استبصار، ج ٤، ص ٢٦٦؛ و وسائل الشيعه، ج‏١٩، ص ١٢٤ و ص ١٣٩، با تفاوتى كه در پاره‏اى موارد با متنِ تهذيب دارد، درج است.
مسند، ص ٣٤٦: حدثّنى زيدبن على عن ابيه عن جدّه عن على (ع)، قال: قال رسول‏اللَّه (ص): المعدن جُبارٌ، والبئرُ جبارٌ، والدابّة المنفلة جُبارٌ، والرّجل جُبارٌ. (٩١)
اين حديث در وسايل الشيعه، ج ١٩، ص ٢٠٣، با تقديم و تأخير و اندك تفاوتى، نقل گرديده و سند آن بدين صورت آمده‏است: و فى معانى الاخبار عن ابيه، عن سعد بن عبداللَّه، عن‏الميثم بن ابى مسروق، عن الحسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على... لختِ «والرّجل جبارٌ» در اينجا نيامده‏است.
گرچه نمونه رواياتى كه از ابواب مختلف مسند نقل گرديد و محل درج آن روايات در منابع معتمدِ اماميّه نشان داده شده، جهت بيان نظر و داورى در باب آن كتاب كافى مى‏نمايد، لكن تتميم فايدت را به محلّ ذكر چند مورد ديگر از اين دست روايات از زيد - كه براى اختصار از نقل متن و سند آنها خوددارى مى‏شود - اشارت مى‏رود:
مسند، ص ٦٣: حديث در انواع غسل: در تهذيب، ج ١، ص ٤٦٤ به قسمتى از اين حديث اشارت رفته است. در مسند از نصربن مزاحم از ابراهيم بن الزبرقان از عمروبن خالد از زيد؛ و در تهذيب، از سعد از ابى الجوزاء از حسين بن علوان از عمروبن خالد از زيد (ع) نقل افتاده است.
مسند، ص ٢٨٦: حديث در ضامن بودن عامل مُشْتَرك چون تباهى به وجود آورد.
مسند، ص ٢٨٦ : حديث در ضامن بودن حمّالى كه شيشه‏اى را در حمل بشكند.
در تهذيب، ج ٧، ص ٢٢٢؛ و وسايل، ج ١٣، ص ٢٧٩، اين دو حديث ملفّقاً به صورت يك حديث درج گرديده‏است.
مسند، ص ٣٤٤: حديث در مواردى كه عاقله ديه نمى‏پردازد. در من لايحضره الفقيه، ج ٤، ص ١٠٧ مرسلاً ؛ و تهذيب، ج ١٠، ص ١٧٥؛ و استبصار، ج‏٤، ص ٢٦٢؛ و وسايل، ج ١٩، ص ٣٠٦ مسنداً، ذكر گرديده است.
در پايان‏اين مبحث، بدين نكته اشاره مى‏شود كه گاه موضوع واحد با كميّت واحد، در مسند و منابع معَتمدِ اماميه، از حضرت زيد از پدرش از جدش از حضرت‏على (ع) از رسول‏اللَّه (ص) نقل مى‏شود، لكن مفاد آنچه در مسند آمده با ديگر منابع تفاوت دارد، مثلاً: در مسند (ص ٣٥٢) در فضل شهادت آمده:
حدّثنى زيدبنُ على، عن ابيه، عن جدّه، عن علىّ (ع)، قال : قال رسول‏اللَّه (ص): للشهيد سبع درجات: فاوّل درجاته اَن يَرى‏ منزله من الجنّةِ قبلَ خروج روحه، فيهون عليه مابه؛ والثانية أن تبرز له زوجة من حور الجنّة، فتقول له أَبْشِر يا ولى اللَّه، فواللَّه ما عنداللَّه خير لك ممّا عندَاهلك؛ والثّالثة اذا خرجت نفسه جاءه خدمه من الجنة فولّوا غسله و كفنه، و طيّبوه من طيب الجنة؛ والرابعة أن لايهون على مسلم خروج نفسه مثل مايهون على الشهيد؛ والخامسة ان يبعث يوم‏القيامة، و جروحه تنبعث مسكاً، فيعرف الشهداء برائحتهم يوم‏القيامة؛ والسادسة انه ليس احدٌ اقرب منزلاً من عرش الرحمن من الشهداء؛ والسابعة اَنّ لهم كلّ جمعة زورة، يزورون اللَّه - عزّوجلّ - فيحيّون بتحيّة الكرامة، و يتحفون بتحف الجنة، ثم ينصرفون فيقال: هؤلاء زوّار الرّحمن. (٩٢)
و در تهذيب الاحكام (ج ٦، ص ١٢١) و وسائل الشيعه (ج ١١، ص ٩) كتاب جهاد درج افتاده است:
محمد بن الحسن الصفّار، عن عبداللَّه بن المنبه، عن حسين بن علوان، عن عمروبن خالد، عن زيدبن على، عن ابيه، عن آبائه - عليهم‏السلام - قال : قال رسول‏اللَّه (ص): للشهيد سبع خصال من‏اللَّه: اوّل قطرةٍ من دمه مغفور له كل ذنب؛ و الثانية: يقع رأسه فى حجر زوجتيه من‏الحور العين، و تمسحان الغبار عن وجهه، تقولان مرحباً بك، و يقول هومثل ذلك لهما؛ والثالثة: تكْسى من كسوة الجنة؛ والرابعة : يبتدره خزنة الجنّة بكل ريح طيبة ايّهم يأخذه معه؛ والخامسة ان يرى منزلته؛ والسادسة: يقال لروحه اسرح فى الجنّة حيث شئت؛ والسابعة اَنْ ينظر فى وجه اللَّه واَنَّها لراحة لكلّ نبىّ و شهيد. (٩٣)
آنگاه آن نويسنده كتاب سيره و قيام زيد بن على مى‏افزايد:
«نتيجه‏اى كه از بررسى و سنجش اخبار مشترك منقول در جوامع حديثى ما و مسند - كه به پاره‏اى از آنها در صفحات اخير اشارت رفت - عايد مى‏گردد، اينكه قول كسانى را كه نسبت مسند را به حضرت زيد يكسره رد مى‏كنند، مردود مى‏سازد. بلكه به ما مجال مى‏دهد تا آنچه از مسند را موافق مى‏يابيم درست بدانيم، و آنچه نزديك است نزديك و آنچه مخالف است غير سليم النقل تلّقى كنيم، كه سبب آن يا تقيه از جانب حضرت زيد ويا كذب روات بوده‏است». (٩٤)
وى مضمون اين نتيجه‏گيرى را در جايى ديگر هم تكرار مى‏كند و مى‏نويسد:
«قول كسانى كه نسبت مسند يا مجموع را به حضرت زيد يكسره رد مى‏كنند، مقبول نيست و چنانكه ديديم پاره‏اى از احاديث مندرج در مسند، در جوامع حديثى ما نيز آمده است. بنابراين طعن بر پاره‏اى از مرويات مسند وارد است نه بر تمامت آن». (٩٥)
در ادامه اين بحث بيان دو نكته سودمند تواند بود:
الف - در جاى جاى مسند، ابوخالد واسطى به رأى و فتواى زيد اشاره مى‏كند. همچنان كه پيش از اين گفته شد، بسيارى از اين اظهار نظرها در پاسخ پرسشهاى ابوخالد بوده است. نكته باريك اينكه، آنچه را كه در مسند به نام رأى و فتواى زيد مى‏شناسند، مى‏تواند خود حديثى مرسل باشد كه زنجيره اسنادش ياد نشده‏است. بنابراين، در اينگونه جاها بايد نهايت باريك‏بينى و احتياط را به كار گرفت. چنانكه در «كتاب الجنايز» باب «المرأة تغسل زوجها» آمده:
« و قال زيدبن على (ع): اذا ماتَ الرجلُ مع النساء وليس فيهنَّ امرأتُهُ ولا ذات رحم محرم من نسائه وزرنه [ كذا ] الى الركبتين و صببن عليه الماءَ صَبّاً ولا يمسسنه بايديهنَّ ولا ينظرن الى عورتِهِ و يطهرنه». (٩٦)
اين مطلب با تغييرى اندك، به صورت حديثى مسند، از طريق زيد از پدرانش دوبار در تهذيب الاحكام و يك بار در استبصار درج گرديده. متنى كه در استبصار نقل شده، چنين است:
سعد بن عبدالله عن ابى الجوزاء المنبه بن عبداللَّه عن الحسين بن علوان عن عمروبن خالد عن زيدبن على عن آبائه عن على - عليهم‏السلام - قال : «اذا مات الرجلُ فى السَّفر مع النساء، ليس فيهنَّ امرأتُه ولا ذو محرمٍ من نسائه، قال: يؤزرنه الى الركبتين و يصببن عليه الماء صبّاً و لا ينظرن الى عورته ولا يلمسنه بايديهنَّ و يطهرنه». (٩٧)
ب - پاره‏اى از احاديثى كه از زيد شهيد نقل شده، با مذهب اماميّه مخالف وبا مذهب سنيّان هماهنگ است‏ (٩٨) و اين با اقرار واعتراف زيد برامامت امامان معصوم - عليهم‏السلام - سازگارى ندارد. مامقانى در تنقيح المقال در صدد يافتن علّت اين امر بر آمده، مى‏نويسد:
«به هنگامى كه زيد به امامت صادقين - عليهماالسّلام- اعتقاد دارد، پس اين فتواهاى غريب و بلكه بيشتر موافق عامّه چيست؟ فاضل مجلسى (ره) گفته: غالب اخبار او موافق عامّه است و سبب اين يا تقيّه از سوى زيد باشد يا دروغ بستن حسين بن علوان و عمروبن خالد براو. محقق وحيد [ بهبهانى ] پس از نقل اين مطلب گفته: شايد قول نخست درست‏تر باشد؛ زيرا تا سرگرم شدن امويان به عبّاسيان، اهل بيت را توانايى اظهار حق نبود و زيد هر چند در وقت خروج تقيّه را به يكسو نهاد، امّا شايد بتوان گفت: گاه آن را مصلحت مى‏ديده يا آنكه اين روايات پيش از خروج او صادر شده است». (٩٩)
بنابراين ظاهراً حضرت زيد، با آنكه نظرش بر قيام بود، پيش از آنكه آمادگيش بدان پايه رسد كه بتواند خروج كند وبى‏پروا به اشاعه مذهب حق و امر به معروف و نهى از منكر بپردازد، در موردى كه لازم مى‏آمد، اصل تقيه را مراعات مى‏كرده، چنانكه بر خلاف اعتقاد خود، هشام بن عبدالملك را «اميرالمؤمنين» خطاب كرده است. (١٠٠) اين از يك سو؛ از سوى ديگر مى‏دانيم ياران زيد از پيروان همه فرقه‏ هاى اسلامى تركيب يافته بودند. در نتيجه همانطور كه مرحوم دكتر حسين كريمان گفته:
«ظاهراً اين تصوّر را روى در صواب است كه در محضر حضرت زيد مسايلى مطرح مى‏گرديد واز ايشان پاسخ خواسته مى‏شد. پاسخ بايد چنان باشد كه به حسن اعتقاد پيروان كه از اهل سنّت و خارجيان و مرجئه و معتزله و شيعه تركيب يافته بودند، لطمه نزند. چون كارى عظيم در پيش بود: برانداختن حكومت غاصبانه و جابرانه امويان و برقرار كردن حكومت حق وعدالت. بنابراين وحدت بايد ميان اصحاب محفوظ بماند تا پراكنده نشوند». (١٠١)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - براى آگاهى از آن احاديث نك : حسين كريمان ، سيره و قيام زيدبن على (ع)، صص ١٥-٩.
٢ - الطبقات، ٣٢٦-٣٢٥/٥.
٣ - تأسيس الشيعه ، ص ٢٨٥.
٤ - براى آگاهى از ديگر راويان او نك: عبدالواسع بن يحيى الواسعى، مقدمه مسند الامام زيد، ص‏١٠.
٥ - دراين باره نك: محمد ابوزهره، الامام زيد: حياتُه و عصره - آراؤه و فقهه، ص‏٧٣ به بعد.
٦ - الارشاد، ٦٨/١.
٧ - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص، ٨٨؛ المفيد ، همان جا.
٨ - درباره قيام و شهادت زيد نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ٦٦-٥١؛ حسين كريمان ، صص‏٣٥٢-٢٨٣.
٩ - حسين كريمان، صص ٢٦-١٨.
١٠ - اين روايات را همراه با ترجمه فارسى در كتا ب سيره و قيام زيدبن على صص ٤٩-٤٨ ببينيد.
١١ - الواسعى، مقدمه مسندالامام‏زيد، صص ٩-٨؛ حسين كريمان ، صص ٧٦-٦٥. (دركتاب اخير اين احاديث همراه با ترجمه فارسى به تفصيل و به طور مستند گزارش شده‏است).
١٢ - الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٢٨٥.
١٣ - مرحوم دكتر حسين كريمان تمام اقوال را دراين‏باره تتبّع كرده. نك: سيره و قيام زيدبن على، صص ٩٤-٨٣.
١٤ - معجم رجال الحديث، ٣٥٦/٧.
١٥ - پيشين. ذكر آن احاديث يا نشان دادن جاى آنها از حوصله اين نبشتار بيرون است. علاقه‏مندان مى‏توانند به كتاب سيره و قيام زيدبن على (صص ١٢٧-١٢٠) مراجعه كنند و پاره‏اى از آن احاديث را با ذكر مأخذ ملاحظه فرمايند.
١٦ - يكى از پژوهندگان معاصر براين باور است كه اين كتاب از تأليفات امام سجّاد است كه فرزندانش، از جمله زيد، آن را از او روايت كرده‏اند. نك: الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، ص ١٥١، ١٥٩.
١٧ - درباره آثار منسوب به زيد نك: سزگين ، ٣٢٦-٣٢٢/٣/١؛ الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٨٥، ٣٤٣؛ مقدمه مسندالامام زيد، ص ١٠؛ حسين كريمان ، صص ١٠١-١٠٠؛ الحسينى الجلالى، تدوين السنّة، صص ١٥٩-١٥٦.
١٨ - از جمله نك: محمد ابوزهره، الامام زيد، ص ٢٣٢.
١٩ - الواسعى، مقدمّه مسندالامام زيد، ص ٢٩.
٢٠ - نك : سزگين، ٣٢٤-٣٢٣/٣/١.
٢١ - مسندالامام‏زيد، ص ٥٠٧.
٢٢ - محمّد ابوزهره، پيشين، ص ٢٥٩، ٢٧٤ و نيز نك: الواسعى، مقدمه مسند، ص ٦؛ آغابزرگ الطهرانى، ٢٧-٢٦/٢١.
٢٣ - اسد حيدر، ٥٤٩/١.
٢٤ - زيدالشهيد، النجف، ١٣٥٥ قمرى؛ به نقل از حسين كريمان، ص ١٠٦. براى ديدن آن خاتمه به صص‏٤٢٩-٣٨٢ از مسندالامام‏زيد مراجعه شود.
٢٥ - الامام زيد ، ص ٢٧٣ و نيز نك: عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٢١٦.
٢٦ - الذريعة، ٢٧/٢١.
٢٧ - الواسعى، مقدمه مسند، ص ٢٠.
٢٨ - پيشين، ٢٣١.
٢٩ - همو، الرجال، ١٢٨، ١٣١.
٣٠ - مسندالامام زيد، ٣٨٢-٣٨١.
٣١ - مثلا نك: ص ١٨٦، ٢١٩.
٣٢ - پيشين، ص ١٠٣.
٣٣ - پيشين، ص ٣٨٠.
٣٤ - پيشين، ص ١٢، ٣٨٢.
٣٥ - براى نمونه نك: البخارى، ٣٢٨/٢/٣؛ ابن ابى‏حاتم، ٢٣٠/١/٣؛ الذهبى ، ميزان الاعتدال، ٢٥٨-٢٥٧/٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٢٧-٢٦/٨.
٣٦ - محمدابوزهره، پيشين، صص ٢٤٣-٢٣٣.
٣٧ - پيشين، ص ٢٣٤-٢٣٣.
٣٨ - براى نمونه نك : الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٢٣٢؛ المامقانى، تنقيح المقال، ١١٢/١، ٣٣٠/٢؛ الخويى، ٩٥-٩٣/١٣.
٣٩ - نك : الخويى، ٣٥٦/٧، ٩٥/١٣.
٤٠ - الكلينى، الكافى، ٧٥/٢ (باب الطاعة والتقوى، حديث ششم)، ٣٩٣/٣، ٥٢٨/٦؛ الطوسى، تهذيب‏الاحكام ، ٣٧٧/٢.
٤١ - الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ٢٣٨، ٣٧٥، ٥٥٦.
٤٢ - مسندالامام زيد، ص ٣٨١.
٤٣ - پيشين، مقدمه، صص ١٦-١٤.
٤٤ - مثلاً نك: پيشين، ص ٥٦، ٥٨، ١٨٦.
٤٥ - پيشين، ص ١٨٦، ٢١٩.
٤٦ - پيشين، ص ٣٨٠.
٤٧ - سزگين، ٣٢٦-٣٢٢/٣/١.
٤٨ - زبرقان به كسر اول و سوم، ماه تمام را گويند ونيز اين نام را بركسى اطلاق كنند كه موى ريشش تُنُك باشد. (الزّبيدى، تاج‏العروس، ذيل ماده زَبْرَقَ).
٤٩ - رجال، ص ١٤٤. نيز نك: الخويى، ٢٢٣/١.
٥٠ - تنقيح المقال، ٥/١ (بخش من نتايج التنقيح)، ١٧/١.
٥١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣١/١.
٥٢ - الامام زيد، ص ٢٦٠.
٥٣ - مسندالامام زيد، ص ٣٨٠.
٥٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٥٤-٢٥٣/٤.
٥٥ - الامام زيد، ص ٢٦١.
٥٦ - النجاشى، رجال، ص ٤٢٧ و نيز : الطوسى، الفهرست، ص ٣٤٧.
٥٧ - نك: الطوسى، رجال، ص ١٣٨.
٥٨ - الخويى، ١٤٥-١٤٣/١٩.
٥٩ - تنقيح المقال، ١٥٨/١ (نتايج تنقيح)، ٢٦٩/٣.
٦٠ - محمدابوزهره، پيشين، ص ٢٦١.
٦١ - پيشين، ص ٢٦٢.
٦٢ - براى نمونه نك: الذهبى، ميزان الاعتدال، ٦٢٣/٢.
٦٣ - نك : الطوسى، الفهرست، ص ١٨٣؛ همو، رجال، ص ٤٨٣؛ الخويى، ٢٩/١٠.
٦٤ - الفهرست، همان جا.
٦٥ - الواسعى، مقدمه مسندالامام زيد، ص ١٣، ٣٧؛ آغابزرگ الطهرانى، ٢٦/٢١؛ سزگين، ٣٢٤/٣/١؛ الحسينى الجلالى، تدوين السنّة، ص ١٥٦؛ كريمان، ص ٢٣٣.
٦٦ - الواسعى، مقدّمه مسند، ص ١٧.
٦٧ - الطوسى، الفهرست، ص ٤٢.
٦٨ - عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٢١٦ و نيز ص ٢٢١. همچنين نك: همو، السنّة قبلَ‏التدوين، ص‏٣٧١.
٦٩ - الواسعى، مقدمه مسند، صص ١٨-١٧.
٧٠ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٥٨-٢٥٧/٣.
٧١ - مقدمه الروض النضير، ص ٣٨.
٧٢ - الامام زيد، صص ٢٥٨-٢٣٥.
٧٣ - براى آگاهى بيشتر نك: پيشين، صص ٣٢٥-٢٧٥.
٧٤ - النجاشى، رجال، ص ٢٨٨.
٧٥ - العلاّمة الحلّى، خلاصة الاقوال، ص ٢٤١.
٧٦ - شماره صفحات با توجّه به چاپى كه در اختيار نگارنده بود، اصلاح گرديد.
٧٧ - مفهوم متن حديث به‏تقريب چنين است: مردى به نزد حضرت على (ع) آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين، سوگند به خدا، من تو را به خاطر خدا دوست مى‏دارم. فرمود: امّا من تو را به خاطر خدا دشمن مى‏دارم. گفت: براى چه؟ فرمود: براى اينكه در اذان غنا مى‏كنى و با طرب ادا مى‏كنى‏و بر تعليم قرآن مزد مى‏گيرى، واز رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: هر كه بر تعليم قرآن مزد بگيرد همان بهره اوست در قيامت.
٧٨ - در كتاب الاخبار الدخيله، ص ٦٣، عبداللَّه بن منبه دراين مورد محرّف المنبه بن عبدالله شناخته شده‏است - و منبه كنيه ابى‏الجوزا دارد - چون عبداللَّه بن منبه در رجال نداريم ونيز منبه بن عبدالله است كه از ابن علوان از ابن خالد از زيد روايت مى‏كند.
٧٩ - مراد آن بدين تقريب است: گروهى نزد رسول خدا (ص) آمدند، و عرض كردند: يا رسول‏اللَّه زنى با ما بود و درگذشت، و با او خويشاوند محرمى نبود. پس فرمود: با او چه كرديد؟ عرض كردند: براو آب ريختيم. فرمود: آيا زنى از اهل كتاب نيافتيد تا غسلش دهد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا پس تيمّمش نداديد؟
٨٠ - مفهوم حديث چنين‏است: رسول‏اللَّه (ص) فرمود: هرگاه شهيد در همان روز يا فرداى آن روز مرد، پس او را در لباسش بپيچيد (به جاى كفن)، و اگر چند روز ماند تا زخمهايش متغيّر شد، غسل داده شود.
٨١ - مفاد حديث چنين است: از حضرت على (ع) از مردى كه به آتش سوخته است (جهت غسل) سؤال شد، پس به ايشان دستور فرمود تا بروى آب بريزند. در فروع كافى، در ذيل، ذكر گرديده: يعنى جسدش را مَسّ نكنند و دست به آن نشكند و به ريختن آب كفايت كنند، از خوف كنده و پراكنده‏شدن پوست وى به‏هنگام دست كشيدن و شستن.
٨٢ - يعنى: حضرت على (ع) فرمود: از شهيد پوستين و موزه و كلاه و دستار و كمربند و شلوار بيرون آورده شود، مگر آنكه خون به آن رسيده باشد، و اگر خون رسيده باشد رها كنند، و هيچ چيز گره شده را باز نشده رها نكنند.
٨٣ - در وسايل نيز چنين است. در تهذيب در آغاز اندك اختلافى دارد.
٨٤ - يعنى: رسول‏الله (ص) بر مردى از فرزندان عبدالمطلب وارد شد كه داشت جان تسليم مى‏كرد، و او را بغير جهت قبله خوابانده بودند. فرمود (ص): او را به سوى قبله بخوابانيد، كه اگر چنين كنيد ملائكه بر او روى آورند و خداوند رضاى خود را متوجه او سازد. پس پيوسته چنين بود تا درگذشت.
٨٥ - يعنى: رسول خدا (ص) برخورنده ربا و خوراننده آن و معامله‏گرآن و نويسنده آن و دو شاهد آن لعن كرد.
٨٦ - يعنى : زنى به نزد حضرت على (ع) آمد با مردى كه با او ازدواج و نزديكى كرده بود. مرد براى زن مهرى مقرر و زمانى براى پرداخت معين ساخت. على (ع) فرمود: به‏هنگامى كه با او نزديكى كردى، ديگر مدّتى براى توجهت پرداخت مهر وجود ندارد، حقّ او نقد مى‏شود، پس حقش را به وى بپرداز.
٨٧ - مراد آن بدين تقريب است: ميان مردان و زنان در جنايتِ پايين‏تر از نفسْ قصاص نيست [ چون ديه اعضاى زن اگر از ثلث ديه كامل تجاوز كند، نصف ديه اعضاء مرد است. در قصاص نفس نيز اگر مرد را در قتل زن قصاص كنند، بايد نصف ديه را بپردازند: استبصار، ج ٤، ص ٢٦٦-٢٦٥]، و ميان آزادها و بندگان در پايين‏تر از نفسْ قصاص نيست.
٨٨ - يعنى: رسول خدا (ص) فرمود: معدنْ جُبار است [ جُبار به معنى هدر است. اگر معدن برسرآنكه در آن كار مى‏كند، فرو بريزد خونش هدر است واز اجير كننده بازخواست نكنند] و چاهْ جُبار است [ گويند مقصود چاه كهنه قديمى است كه مالك ندارد وهركه در او افتد و هلاك شود، هدر است و قول ديگر نيز هست‏] و ستورِرها، كه راننده و جلودار وسوار ندارد، جبار است (به هر كه جرح وارد آورد، هدر است) و مرد جُبار است. براى اطلاع بيشتر: وسايل، ج ١٩، ذيل ص ٢٠٤-٢٠٢؛ و تهذيب الاحكام، ج‏١٠، باب القضاء فى قتيل الزحام، ص‏٢٠١.
٨٩ - مفاد آن پس از حذف سند بدين تقريب است: رسول‏الله (ص) فرمود شهيد را هفت درجه است: درجه نخست آنكه پيش از خروج روح جايگاه خود را در بهشت ببيند، پس آن حالت بروى آسان گردد. دوم آنكه زوجه‏اى از حوران بهشتى براى وى بيرون آيد و گويد: بشارت باد ترا اى دوست خدا، به خدا سوگند آنچه از براى تو پيش خداست بهتر است از آنچه پيش اهل توست. سوم آنكه چون جانش بدر رود، خدّام او از بهشت پيشش آيند وبه غسل و كفنش پردازند و به عطر بهشت معطّرش كنند. چهارم آنكه بيرون رفتن جان، براى هيچ مسلمانى مانند شهيد آسان نباشد. پنجم آنكه روز قيامت در حالى مبعوث شود كه زخمهايش مشك بيرون مى‏دهد، و شهدا در قيامت به بوى خوششان شناخته شوند. ششم آنكه منزل هيچ كس به عرش خداوند از منزل شهدا نزديكتر نيست. هفتم آنكه هر جمعه ايشان را زيارتى است، خداى - عزّوجلّ - را زيارت كنند و به كرامت و عزّت مورد تحيّت قرار گيرند وبه ارمغانهاى بهشتى تحفه داده شوند، سپس بازگردند، و گفته شود كه: اينان زوّار رحمن هستند. (همان گونه كه چون كسى به مسجد در آيد، گويند كه اين زائراللَّه - تعالى - است).
٩٠ - مفهوم متن حديث بدين تقريب تواند بود: حضرت رسول (ص) فرمود: شهيد را از سوى خداوند هفت خصلت است: نخستين قطره از خونش (كه ريخته شود) همه گناهانش آمرزيده شود؛ دوم، سرش در كنار دو زوجه‏اش از حورالعين فرود آيد، و غبار از صورتش مى‏زدايند، و مى‏گويند مرحبا بر تو، و وى نيز همانند آن را بديشان گويد؛ سوم: از پوشيدنيهاى بهشت مى‏پوشد؛ چهارم، خازنان بهشت با همه بوى خوش به سويش مى‏شتابند، هركدام او را با خود مى‏گيرد؛ پنجم، جايگاه و منزلت خود را مى‏بيند؛ ششم، روح وى را گويند در بهشت هر جا كه مى‏خواهى بگرد؛ هفتم اينكه جمال حق را مشاهده كند و آن راحت براى هر نبى وشهيد است.
٩١ - سيره و قيام زيدبن على، صص ١٢٠-١١٢.
٩٢ - پيشين، ص ١٢٧.
٩٣ - مسند الامام زيد، ص ١٦٤. يعنى: زيدبن على (ع) گفت: هرگاه مردى كه به همراه زنان است، بميرد و همسرش يا خويشاوند محرمى از زنان درميان آنان نباشد، تا زانوان مرد را مى‏پوشانند و بروى آب مى‏ريزند و براو دست نمى‏كشند وبه عورتش نگاه نمى‏كنند واو را مى‏شويند.
٩٤ - الطوسى، الاستبصار، ج ١ ، ص ٢٠١، رقم ٧، نيز نك: همو، تهذيب، ج ١، ص ٣٤٢، رقم ١٦٨ و ج‏١، ص ٤٤١، رقم ١٤٢٦؛ به نقل از كريمان، صص ١١١-١١٠.
٩٥ - نك : مسندالامام زيد، مقدمه، صص ٣٨-٣٧.
٩٦ - تنقيح المقال، ٤٧٠/١.
٩٧ - محمدابوزهره، الامام زيد، ص ٥٥، ٢١٦.
٩٨ - سيره و قيام زيدبن على، ص ١٥٠.

۹
بخش هفتم بخش هفتم :

مسند حُمَيْدى


١- آشنايى با مؤلّف
ابوبكر عبداللّه بن زبير حُمَيْدى اسدى، اصل ونسبش از شهر مكّه بود. وى به حُمَيْدبن اُسامه، خاندانى از تيره بنى اسدبن عبدالعزّى بن قُصَىّ (يعنى: همان تيره‏اى كه خويشاوندِ ام المومنين خديجه كبرى‏ مى‏باشند) منسوب است. نام‏آورترين استادانش يكى سفيان بن عُيَيْنه و ديگرى محمّد بن ادريس شافعى است. نوشته‏اند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عُيَيْنه بوده واز او دهها هزار حديث شنيده وبه خاطر سپرده؛ از همين رو او را رئيس شاگردان ابن‏عيينه دانسته‏اند. فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاهِ وفاتِ او در آنجابماند واستاد خود را همراهى كرد. پس از درگذشت شافعى، خود را مهيّا ساخت تا بركرسى درس او بنشيند؛ امّا رقيبان او را از رسيدن به اين مقصود باز داشتند. پس از آن به مسقط الرأس خويش، يعنى مكّه بازگشت و در سال ٢١٩ ق / ٨٣٤ م چشم از جهان بربست.
بسيارى از دانايان و محدّثان اهل سنّت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كرده‏اند. از آن جمله مى‏توان از بخارى، ذُهلى، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى و بِشربن موسى‏اسدى نام برد. بخارى در كتابهايش در ٧٥ جا از او حديث نقل كرده كه در ٢٣ مورد آن بى‏واسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كرده‏است. مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مى‏برد. (١)
محدّثان، رجال‏شناسان و شرح حال نگاران اهل سنّت عموماً دانش و منش او را ستوده و وى را محدّثى قابل اعتماد شمرده‏اند. حاكم نيشابورى، حميدى را مفتى مردم مكّه و محدّث ايشان دانسته وگفته : «او در حديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است». (٢) همو گويد: «بخارى از فرط اعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مى‏يافت، از مراجعه به ديگران احساس بى‏نيازى مى‏كرد» (٣) و «حبيب‏الرحمن اعظمى» مصحح مسند حميدى گويد: «براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عُيَيْنه، همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استادِ بخارى بوده‏است». (٤)
در كنار اين ستايش‏ها حكاياتى نيز به چشم مى‏خورد كه از وى چهره‏اى متعصّب، جسور، تندخو و بدزبان ترسيم مى‏كند. از جمله نوشته‏اند: چون شافعى بيمار شد، دوتن از شاگردانش به نامهاى ابن عبدالحكم و بُوَيْطِىّ درباره تصدّى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نشستن به جاى استاد از ديگرى شايسته‏تر مى‏ديد. حميدى كه در آن روزگار در مصر بود، بيامد واز زبان شافعى گفت: هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست؛ زيرا درميان يارانم آگاهتر از او وجود ندارد. ابن عبدالحكم بدو گفت: دروغ مى‏گويى. حميدى در پاسخ گفت: خودت و پدر و مادرت دروغ مى‏گوييد. (٥) ديگر آنكه مى‏گويند: نسبت به فقيهان مكتب عراق، يعنى رأى گرايان پيرو ابوحنيفه، بدبين بود واز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نداشت. همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدّث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خود بر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها را مغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند. (٦)
حميدى با امام ابوابراهيم موسى‏بن جعفر ملّقب به كاظم (١٢٨ - ١٨٣ ه) و امام ابوالحسن على‏بن موسى ملّقب به رضا (١٤٨ - ٢٠٣ ه) و امام ابوجعفر محمّد بن على ملّقب به تقى وجواد (١٩٥ - ٢٢٠ ه) معاصر بوده؛ ولى گويا نزد هيچ‏يك از اين سه پيشواى معصوم - عليهم السّلام - شاگردى نكرده واز اين سرچشمه‏ هاى زلال معرفت جرعه‏اى ننوشيده‏است، زيرا تا جايى كه نگارنده تتبّع كرد، هيچ‏يك از رجال‏شناسان و شرح حال نگاران، از آن امامان در زمره استادان او ياد نكرده‏اند. با نگريستن در سلسله سند احاديث مسندِ وى، بويژه بخش مربوط به احاديث امام على‏بن‏ابى‏طالب‏ (٧)، اين مطلب روشن مى‏شود كه حميدى از طريق اهل‏بيت (ع) حديثى روايت نكرده است. در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين محدّث به ميان نيامده؛ از اين‏جا دانسته مى‏شود كه در جوامع حديثِ شيعه، حديثى از اين شخص روايت نشده، به عبارت ديگر؛ نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد.

٢- تصحيح وانتشار مسند حميدى:
در ميان نخستين مسندهايى كه تأليف شده، مسند حميدى اين امتياز را دارد كه نسخه‏ هايى چند از دستنوشته‏ هايش تاكنون باقى مانده و «حبيب الرحمن‏اعظمى» اين توفيق را يافته تا اين دستنوشته‏ ها را به دست آورد و بر پايه آنها مسند يادشده را تصحيح وبه جويندگان دانش عرضه بدارد. داستان تصحيح و انتشار كتاب مورد گفتگو از زبان مصحح آن چنين است:
«همواره نام مسندها را از زبان عالِمان مى‏شنيديم و در كتابها مى‏خوانديم. امّا دستيابى به خود آن كتابها براى هريك از اهل دانش به آسانى ميسّر نبود؛ تا اينكه خداوند به گردانندگانِ موسسه «دايرةالمعارف العثمانيّه» در حيدرآباد هندوستان اين‏توفيق را داد كه در سال ١٣٢١ ه . براى نخستين بار مسند ابى‏داوود طيالسى را منتشر سازند. من ازهمان سالها آرزو مى‏كردم كه اى‏كاش خداوند يكى از اهل دانش را موفّق بدارد تا ساير مسندها را در گنجينه‏ هاى كتاب بجويد و در صورت دستيابى به هريك از آنها، براى تصحيح و نشر آن دامن همّت برميان بندد. زيرا اين كار خدمتى فراموش نشدنى و منّتى برگردن اهل علم است و افزون برآن نيكو دفاعى است از مصنّفان صحاح در برابر دشمنانِ سنّت كه گفته‏اند: مولّفان صحاح احاديث كتابهاى خويش را خود ساخته و پرداخته‏اند. من اين آرزو را در دل پرورانده و پيوسته در برابر ديدگانم بود، تا آنكه در كتابخانه دارالعلوم در ديوبندِ (٨) هندوستان به دستنوشته‏اى از مسند حميدى برخوردم. خوشحال شدم و خداى متعال را سپاس گزاردم. پس از آن فهرست كتابخانه‏ هاى عمومى هند و فهرست كتابخانه خديويه را ورق زدم تا شايد در يكى از آنها نسخه ديگرى از اين كتاب را بيابم؛ ولى به مقصود خود دست نيافتم. در دسامبر ١٩٥٨ ميلادى برايم مسافرتى به حيدرآباد پيش آمد. دراين سفر موفق شدم از كتابخانه سعيديه كه گنجينه‏اى از دستنوشته‏ هاى نفيس است، ديدار كنم. دراين كتابخانه به نسخه ديگرى از مسند مورد نظر دست يافتم و از آن هنگام عزم خود را جزم كردم تا كتاب ياد شده را تصحيح كرده وبرآن تعليقه بنگارم. از بختِ خوش، اين خبر به بنيانگذار انجمن علمى در كراچى، مرد بسيار فاضل «حضرت مولانا محمّد بن موسى ميان» رسيد. در نتيجه به من‏نامه‏اى نوشت و مرا سخت تشويق كرد تا به اين كار اقدام كرده وآن را به پايان رسانم. او از سرِ بزرگوارى از من اجازه خواست تانشر مسند حميدى را درزمره كارهاى آن انجمن علمى قرار دهد. در نتيجه آستين همّت را بالا زده و دوباره به حيدرآباد سفر كردم تا آن دو نسخه را با هم مقابله كنم. اين بار خداوند برمن منّت نهاد و در كتابخانه دانشگاه عثمانيّه به نسخه سومى دسترسى پيدا كردم... بنابراين اساس كار خود را در تصحيح اين مسند براين سه نسخه نهادم...». (٩)
در اينجا خوب است به تاريخ كتابت اين دستنوشته‏ ها اشارتى بشود. كهنترين اين دستنوشته‏ ها، نسخه كتابخانه دانشگاه عثمانيّه است كه به شهادت مهر تملّكى كه برآن ضرب شده، پيش از سال ١١٥٩ هجرى استنساخ گرديده. (١٠) نسخه كتابخانه سعيديّه در سال ١٣١١ هجرى و نسخه ديوبند در سال ١٣٢٤ هجرى و گويا از روى همان نسخه سعيديّه‏ (١١) نسخه‏بردارى شده است. در خلال چاپ كتاب نيز عكسى از نسخه موجود در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست مصحّح رسيده كه از آن هم تا حدّ امكان در ادامه كار بهره برده است. (١٢)
نسخه اخير نسبت به سه نسخه پيشين، از نفاست و اعتبار بيشترى برخوردار است. زيرا اولاً، صورت سماع چند تن از عالمان و محدّثان از جمله ابن عماد و ابن‏تيميّه در آغاز و انجام آن نقش بسته. ثانياً، آن نسخه از موقوفات «ابن زكنون حنبلى» (د . ٨٣٧ ق) صاحب كتاب الكواكب الدّرارى و شرح آن مى‏باشد. (١٣) ثالثاً، كهنترين نسخه از مسند حميدى است كه تاكنون يافت شده‏است. بنابه اظهار فؤاد سزگين تاريخ نگارش اين نسخه سال ٦٨٩ ه . مى‏باشد. (١٤)

٣- كارهايى كه مصحّح روى اين مسند انجام داده است
١- هريك از احاديث كتاب را در ديگر مجموعه‏ هاى حديث جستجو كرده وجاى آن را درآن مجموعه‏ ها نشان داده است.
٢- هرجا كه به نظر وى لازم آمده، به شرح واژه‏ ها ى‏نامأنوس و بيان مفاهيم مشكل پرداخته است.
٣- فهرستى از احاديث بر پايه ابواب فقه ترتيب داده تا پژوهنده به آسانى به مطلوب خود دست يابد.
٤- فهرستى از نام مكانها و اشخاصى كه در متن احاديث ذكرشان به ميان آمده عرضه داشته، دراين فهرست از آوردن نام رجال زنجيره سند خوددارى كرده‏است.
٥- احاديث را از آغاز تا انجامِ كتاب شماره‏گذارى كرده و در فهرستهاى مذكور به اين ارقام ارجاع مى‏دهد. (١٥)

٤- راويان مسند حميدى
مسند حميدى را افراد زير يكى پس از ديگرى روايت كرده و دست به دست به نسلهاى بعدى سپرده‏اند:
١- از خود مولّف كسان متعدّدى آن را سماع و روايت كرده‏اند كه از جمله يكى ابواسماعيل سُلَمى تِرْمِذى (د . ٢٨٠ ق) وديگرى بِشربن موسى اسدى بغدادى (د . ٢٨٨ ق) است. (١٦)
گفتنى است مسندى كه از حميدى امروزه در دسترس ماست، همين روايت بشربن موسى است. امّا از روايت ديگران از اين كتاب تاكنون اثرى به‏دست نيامده‏است.
٢- اين مسند را از بشربن موسى، ابوعلى محمّد بن احمد بن حسن معروف به «ابن صوّاف» (د . ٣٥٩ ق) روايت كرده‏است.
٣- راوى كتاب مزبور از ابن صوّاف، عبدالغفّاربن محمّد مشهور به ابوطاهر مؤدِّب (د . ٤٢٨ ق) مى‏باشد.
٤- پس از ابوطاهر مؤدِّب، نوبت روايتِ كتاب به محمّد بن احمد معروف به ابومنصور خيّاط (د . ٤٩٩ ق) مى‏رسد.
٥- اين مجموعه را از ابومنصور خيّاط دو تن روايت كرده‏اند. يكى ابوالحسن سعداللّه بن نصر معروف به «ابن الدجاجى» و «ابن الحيوانى» (د . ٥٦٤ ق) و ديگرى ابوالمعالى احمدبن عبدالغنىِ باجِسرايى (د . ٥٦٣ ق).
٦- تقى‏الدين ابومحمّد مَقْدِسى جماعيلى (د . ٦٠٠ ق) مسند مزبور را از آن دو تن سماع و روايت كرده‏است.
افزون بر ابومحمّد مَقْدِسى، ابوعبدالله محمّد بن عماد حرّانى (د . ٦٣٢ ق) نيز اين مسند را تنها از طريق ابن الدجاجى سعدالله بن نصر روايت كرده. بايد دانست: نسخه‏ هايى كه ازاين كتاب وجود دارد و اساس چاپ آن قرار گرفته، تركيبى است از روايت اين دو تن. به اين معنا كه دو بخش از بخشهاى ده يا يازده گانه كتابْ سماعِ ابن عماد حرّانى و ساير بخشهاى آن سماعِ ابومحمّد مقدسى است.
مصحّح كتاب پس از گزارش پاره‏اى از احوال راويان اين مسند گويد:
«از شواهد صحّت انتساب نسخه‏ هاى موجود به مولّف، يكى اين است كه احاديث اين نسخه‏ ها كاملاً با منقولات ابن حجر از مسند حميدى در فتح البارى موافقت دارد و اگر در پاره‏اى از موارد اختلافى به‏چشم مى‏خورد،آن اختلاف اندك و از قبيل اختلاف نُسَخ ا (١٧)ست». (١٨)

٥- شمار احاديث مسندحميدى وپاره‏اى‏آگاهى‏هاى ديگر در آن باره
مسند حميدى در بردارنده ١٣٠٠ حديث است كه بخش عمده آنها احاديث مرفوع و اندكى هم احاديث موقوف و مقطوع (سخنان و آثار صَحابه و تابعان) مى‏باشد. (١٩)
اين احاديث از ١٨٠ تن صحابى نقل شده كه از اين تعدادْ ٣٢ تن زن و بقيّه مرد هستند. دراين ميان بالاترين رقم حديث از آنِ ابوهريره مى‏باشد. زيرا دراين كتاب از طريق وى ٢٤٨ حديث روايت شده است. اينك از چندصحابى معروف، به ترتيبِ تعداد حديثى كه از ايشان در كتاب مزبور روايت شده، نام برده مى‏شود:
١- ابوهريره دوسى ٢٤٨ حديث.
٢- عايشه همسر رسول خدا : ١٢٧ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب: ١٠٢ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ٧٨ حديث.
٥- عبدالله بن عبّاس : ٧٤ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود: ٤٢ حديث.
٧- انس بن مالك: ٤١ حديث.
٨- عمر خليفه دوم : ٢٥ حديث.
٩- امام على‏بن ابى‏طالب: ٢٣ حديث.
١٠- امّ سلمة همسر رسول خدا: شانزده حديث.
١١- سعدبن ابى وقّاص : پانزده حديث.
١٢- ابوذرِ غفارى: سيزده حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه: هفت حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: شش حديث.
١٥- عمّار بن ياسر: پنج حديث.
١٦- سعيد بن زيد: چهار حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: چهار حديث.
١٨- زبير بن عوّام : چهار حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: دو حديث.
٢٠- ابى عبيده جرّاح : يك حديث.
از دقّت در سياهه بالا و سنجش آن با شمار احاديث صحابيان ياد شده در مسند احمد كه پس از اين خواهد آمد، روشن مى‏شود كه مسند مورد بحث تنها بخش بسيار اندكى از مرويات صحابه را در بر مى‏گيرد. سياهه زير تعداد احاديث صحابه مورد نظر را در مسند ابن حنبل نشان مى‏دهد:
١- ابوهريره : ٣٨٧٩ حديث.
٢- عايشه همسر پيامبر: ٢٣٥٣ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب : ٢٠٢٩ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ١١٦٢ حديث.
٥- عبداللّه بن عبّاس: ١٧١٠ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود : ٩٠٠ حديث.
٧- انس بن مالك: ٢١٥٤ حديث.
٨- عمر بن خطاب خليفه دوم : ٣١٠ حديث.
٩- امام على‏بن ابى طالب: ٨١٩ حديث.
١٠- امّ‏المومنين ام سَلَمة : ٢٧٧ حديث.
١١- سعد بن ابى وقاص : ١٨٦ حديث.
١٢- ابوذرغفارى : ٢٦٥ حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه : ٨١ حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: ١٩١ حديث.
١٥- عمّار بن ياسر : ٣٨ حديث.
١٦- سعيد بن زيد: سى حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: ١٦٣ حديث.
١٨- زبيربن عوّام : ٣٤ حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: ٣٥ حديث.
٢٠- ابى عبيده جراح: دوازده حديث.
به نظر مى‏رسد تقديم و تأخير مسانيد صحابه دراين مسند بر پايه افضليّت ايشان باشد. از همين رو كتاب با احاديث نُه تن از «عشره مبشّره» (به ترتيب: ابوبكر، عمر، عثمان، امام على بن ابى‏طالب، زبير، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‏وقاص، سعيد بن زيد، ابى عبيده جراح) آغاز شده و با احاديث جابر بن عبدالله انصارى پايان پذيرفته‏است.
اگر ترتيب مسند حميدى را با ترتيب مسند احمد بن حنبل كه آن هم براساس برترى صحابه مرتّب شده، بسنجيم، خواهيم ديد كه جز در مورد عشره مبشّره، شباهتى ميان ترتيب اين دو مسند وجود ندارد. از اينجا دانسته مى‏شود كه موضوع افضليّت صحابه معيارى استوار، قاطع و مسلّم ندارد.
شايسته است اين نكته را هم بيفزايم كه از فاطمه‏زهرا (ع) دخت گرامى پيامبر و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت و نيز از طلحةبن عبيدالله، كه به زعم سنيّان يكى از ده تنى است كه بديشان نويد بهشت داده‏اند، حديثى دراين كتاب به چشم نمى‏خورد.

٦- مناقب اهل بيت در مسند حميدى
احاديثى كه گزارشگر مناقب و فضايل اهل بيت رسالت باشد، در مسند مورد بحث نسبت به ساير كتابهاى حديث ا هل سنّت نسبتاً اندك است. با گشت و گذارى كه نگارنده دراين مسند داشت، به شش - هفت فقره حديث دراين باره برخورد كرد. برجسته‏ترين اين احاديث، يكى حديث معروف «منزلت» است كه سعيد بن مسيّب از سعد بن ابى وقاص روايت كرده‏ (٢٠) و ديگرى حديثى است درباره دوستى امام على (ع) كه زربن حبيش از زبان خود آن سرور بيان داشته است. آن حديث بدين شرح است:
زِرّبن حُبَيْش از على‏بن ابى‏طالب روايت كند كه: پيامبر با من سخنى در ميان نهاد و مرا به حفظ آن سفارش فرمود. آن سخن اين است كه «جز مؤمن ترا دوست نمى‏دارد و جز منافق با تو دشمنى نمى‏ورزد». (٢١)
يكى ديگر از اين احاديث از زبان صحابيى به نام ابى بَكْرَه [ نفيع بن حارث ثقفى‏] (٢٢) بيان مى‏دارد: پيامبر را برفراز منبر ديدم كه «حسن بن على» همراه او و در كنارش بود. او يك بار به مردم مى‏نگريست و يك بار به حسن و مى‏گفت: «اين پسرم آقاست. اميد است كه خداوند به دست او ميان دو گروه از مسلمانان سازش برقرار سازد». (٢٣)
هر چند كه اين حديث به ظاهر براى سبط اكبر پيامبر (ص) مِدحتى را بيان مى‏دارد؛ ولى لحن آن چندان اطمينان آور نيست و بيشتر به نظر مى‏رسد زاده حوادث سياسىِ پسين باشد تا يك حديث اصيل و راستين. به گمان نگارنده دور نمى‏نمايد كه كسانى اين سخن را از زبان پيامبر ساخته و پرداخته باشند تا بدان وسيله «فئه باغيه» (٢٤) و رهبر آنان معاويه را مومن و پاك اعتقاد جلوه دهند. (٢٥) البته اگر با تكيه بر قراينى صدور اين سخن از پيامبر مسلّم شود، در آن صورت روشن است كه پيامبر به همبستگى مسلمانان نظر داشته تا پيراسته دانستن سپاه شام از گمراهى. زيرا در انديشه شيعى ميان صلح امام حسن كه «پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ» (٢٦) است و قيام امام حسين تفاوتى در هدف وجود ندارد و در حقيقت اوّلى زمينه‏سازِ دومى وبه بيان كوتاه و گوياى عبدالحسين شرف‏الدين «شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى بود». (٢٧) به تعبير ديگر اين دو حركت به منزله دو رويه يك سكّه هستند.

٧- فهارس مسند حميدى
كسى كه با دواوين حديث سروكار دارد، براى رسيدن به مطلوب خويش در آن ديوانها با صعوبت و دشوارى روبه رو مى‏گردد. چه آن كتاب به شيوه مسانيد مرتّب شده باشد وچه به صورت معاجم يا جوامع ياسنن. از همين رو به فراهم آوردن فهرستهايى علمى براى اين كتابها نياز شديدى احساس مى‏شود تا بدان وسيله در وقت پژوهندگان به مقدار زيادى صرفه‏جويى شود.
براى تدارك اين نياز، «ابويَعْلى قُوَيْسنى شبراوى» فهارس علمى جامعى براى مسند مورد بحث تهيّه كرده‏ (٢٨) و براى سامان دادن اين فهارس به چاپى كه در ده جزء [ و در دو مجلّد به كوشش حبيب الرحمن اعظمى ] عرضه شده، تكيه كرده وبه شماره احاديث دراين چاپ ارجاع داده و بنابه گفته خود، هيچ حديث مرفوع يا موقوفى را از دست ننهاده؛ خواه آن حديث قولى باشد يا فعلى، تقريرى باشد يا وصفى ....
امّا فهرستهايى كه براى كتاب مزبور تنظيم كرده، به قرار زير است:
١- فهرستى الفبايى از صحابيانى كه احاديث آنان در كتاب مزبور نقل شده‏است.
٢- فهرستى از اطراف‏ (٢٩) احاديث به ترتيب حروف الفبا.
٣- فهرستى از اطراف آثار به ترتيب حروف الفبا.
٤- فهرستى از واژه‏ هاى نامأنوس يا كليدى در احاديث و آثار، به گونه‏اى كه پژوهشگر بتواند با يادآوردن آن كلمه از رهگذر اين فهرست به مطلوب خويش دست يابد. در پرداختن اين فهرست ريشه سه حرفى كلمات را در نظر گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتّب ساخته است.
٥- فهرستى از آيات قرآنى كه دراين مسند به كار رفته است.
٦- و بالاخره فهرستى از ابيات شعرى. (٣٠)

٨- آثار ديگر حميدى
نام‏آورترين اثر حميدى همين مسند است. امّا گذشته از اين مسند، شرح حال نگاران و فهرست نويسان چند كتاب ديگر هم به وى نسبت داده‏اند. عناوين آن كتابها به قرار زير است:
١- الرّد على النّعمان
٢- كتاب التفسير. (٣١)
٣- كتاب الدلايل. (٣٢)

٩- مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه
ابن حجر عسقلانى كتابى دارد به نام المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية. وى در اين كتاب احاديث هشت مسندِ كامل را؛ يعنى: مسندهاى حميدى، طيالسى، ابن ابى‏عُمَر، مسدّد ، ابن منيع، ابن ابى شيبه، عبد بن حُمَيد، ابن ابى اُسامة و نيز نيمى از مسند اسحاق بن راهويه را تتبّع كرده واحاديث زايد بر كتابهاى ششگانه و مسند احمد را از اين كتابها بيرون كشيده و علاوه بر مسندهاى ياد شده، پاره‏اى از احاديث مسند ابى يَعْلى را هم برآنها افزوده و سرانجام احاديث استخراج شده را براساس ابواب فقهى منظّم ساخته است.
براى آگاهى بيشتر از انگيزه، هدف و روش كار «ابن حجر» رشته سخن را به دست خودش مى‏سپاريم. او در ديباچه كتاب پس از سپاس به درگاه خداوند و تقديم سلام بر پيامبر و خاندان و يارانش مى‏گويد:
«اشتغال به دانش، خصوصاً اشتغال به حديث نبوى يكى از بهترين طاعات و عبادات است. از همين رو علماى ما احاديث پراكنده را گردآورده و براساس مسانيد ياابواب مرتّب ساخته‏اند. به نظرم رسيد تمام احاديثى را كه در كتابهاى مختلف بدانها دست يافته‏ام، در كتاب واحدى فراهم سازم تا دسترسى بدانها براى طالبان آسان گردد. امّا بعداً از آن تصميم باز گشتم و بهتر ديدم آن بخش از احاديث «مسانيد» را كه در «كتابهاى مشهور» به چشم نمى‏خورد، يكجا گرد آورم. مقصودم از «كتابهاى مشهور» صحاح ششگانه و مسند احمد و از «مسانيد» كتابهايى است كه بر محور صحابيان تنظيم شده‏اند. از ميان مسانيد به هشت مسندِ كامل دست يافته‏ام. آن هشت مسند عبارتند از:
١- مسند ابى داود طيالسى. ٢- مسند حميدى. ٣- مسند ابن‏ابى عُمر. ٤- مسند مسدَّد. ٥- مسند احمدبن مَنيع. ٦- مسند ابى‏بكر بن ابى شيبه. ٧- مسند عبد بن حُمَيد. ٨- مسند حارث بن ابى اُسامة. افزون بر مسندهاى يادشده، به نسخه كامل مسندهاى ديگرى هم چون مسند بزّار، ابى يَعْلى و طَبَرانى دسترسى پيدا كردم؛ امّا چون ديدم استادم ابوالحسن هَيْثَمى‏ (٣٣) احاديث افزون بر كتب ششگانه را از كتابهاى ياد شده و مسند احمد بيرون كشيده وبا حذف اسانيد در كتاب ويژه‏اى مدوّن ساخته، (٣٤) به خود جرأت ندادم در كار او دخالت كنم و تنها آن بخش از احاديث مسند ابى يَعْلى‏ را كه او بدان دست نيافته بود، بررسى كردم. زيرا او در كتاب خود بر مختصر مسند ابى‏يعلى قناعت كرده بود. به نسخه‏ هايى ناقص از شمار ديگرى از مسندها هم برخوردم؛ مثل مسند اسحاق بن راهويه كه نيمى از آن به دستم رسيد و مطالب آن را بررسى و بيرون كشيدم... بر بخشهايى از مسند حسن بن سفيان، محمدبن هشام سَدُوسى، محمّد بن هارون رويَانى، هيثم بن كُلَيْب و ديگران هم دسترسى پيدا كردم. امّا چيزى از آنها يادداشت نكرده‏ام. شايد زمانى كه بخواهم اين كتاب را پاكنويس كنم، برگردم و زوايد آن كتابها را هم استخراج كنم و بدان بيفزايم ... اين كتاب را براساس احكام فقهى منظم ساختم و به دنبال آن، احاديث مشتمل بر آغاز آفرينش، ايمان، علم، سنّت، تفسير، اخبار پيامبران، مناقب، سيره نبوى، مغازى، خلفا، آداب، ادعيه، زهد، رقائق، فتنه‏ ها، تعبير خواب، بعث وزنده شدن مردگان، را ذكر كردم و آن را المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية (٣٥) ناميدم. دراين كتاب با خود شرط كرده‏ام كه حديث هر صحابى را كه صاحبان آن هفت كتاب نقل نكرده‏اند، ذكر كنم. هر چند آن حديث را آنان يا برخى از ايشان از زبان صحابى ديگرى روايت كرده باشند. در مورد اخير گاه خواننده را بدان حديث رهنمون ساخته‏ام». (٣٦)
كتاب المطالب العاليه بر پايه شماره‏گذارى مصحّح ٤٧٠٢ حديث را در بردارد. بنابراين مى‏توان گفت: زوايد مسندهاى يادشده برآن هفت كتاب (صحاح ستّه و مسند احمد) همين مقدار است. اهميّت اين كتاب بيشتر از آن روست كه اكثر مسانيدى كه ابن حجر مطالب كتاب خود را از آنها گلچين كرده، اكنون در دست نيست وبسا كه به دست‏حوادث و فتنه‏ ها از ميان رفته باشند. بنابراين كتاب مزبور مى‏تواند، جانشين آنها باشد. علاوه برآن بايد دانست كه ابن حجر به دنبال بسيارى از احاديث درباب صحّت‏و سقم و يا اتصال و انقطاعِ اسناد آنها مطالبى عرضه داشته كه به نوبه خود مفيد تواند بود. بايد افزود: در كتاب المطالب العاليه در پايان هر حديثى مشخص شده كه آن حديث از كداميك از مسندهاى مورد نظر گرفته شده‏است. (٣٧)

١٠- زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى
ابن حجر در آغاز كتابش سلسله روايت خود را تا مؤلّفان آن مسندها ياد كرده‏است. وى در آنجا طريق روايت خود را تا حميدى چنين بيان مى‏دارد:
عبدالرحمن بن احمد بن مقداد فيشى طى نامه‏اى كه از دمشق به من نوشت از طريق احمدبن ابى‏طالب بن قبيطى و او به ترتيب از احمدبن عبدالغنى از ابو منصور خيّاط از عبدالغفّار بن محمّد مؤدّب از ابوعلى بن صوّاب از بشربن موسى از حميدى اين مسند را براى من روايت كرد. (٣٨)

--------------------------------------------
پاورقى ها:
۱۰
بخش هفتم بخش هفتم :

مسند حُمَيْدى


١- آشنايى با مؤلّف
ابوبكر عبداللّه بن زبير حُمَيْدى اسدى، اصل ونسبش از شهر مكّه بود. وى به حُمَيْدبن اُسامه، خاندانى از تيره بنى اسدبن عبدالعزّى بن قُصَىّ (يعنى: همان تيره‏اى كه خويشاوندِ ام المومنين خديجه كبرى‏ مى‏باشند) منسوب است. نام‏آورترين استادانش يكى سفيان بن عُيَيْنه و ديگرى محمّد بن ادريس شافعى است. نوشته‏اند: نزديك بيست سال شاگرد وهمنشين سفيان بن عُيَيْنه بوده واز او دهها هزار حديث شنيده وبه خاطر سپرده؛ از همين رو او را رئيس شاگردان ابن‏عيينه دانسته‏اند. فقه را از شافعى بياموخت و در سفر شافعى به مصر همراهش گشت و تا گاهِ وفاتِ او در آنجابماند واستاد خود را همراهى كرد. پس از درگذشت شافعى، خود را مهيّا ساخت تا بركرسى درس او بنشيند؛ امّا رقيبان او را از رسيدن به اين مقصود باز داشتند. پس از آن به مسقط الرأس خويش، يعنى مكّه بازگشت و در سال ٢١٩ ق / ٨٣٤ م چشم از جهان بربست.
بسيارى از دانايان و محدّثان اهل سنّت نزد او شاگردى كرده واز او حديث نقل كرده‏اند. از آن جمله مى‏توان از بخارى، ذُهلى، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى و بِشربن موسى‏اسدى نام برد. بخارى در كتابهايش در ٧٥ جا از او حديث نقل كرده كه در ٢٣ مورد آن بى‏واسطه و در بقيه موارد با واسطه ديگران روايت كرده‏است. مسلم نيز در مقدمه كتابش از او نام مى‏برد. (١)
محدّثان، رجال‏شناسان و شرح حال نگاران اهل سنّت عموماً دانش و منش او را ستوده و وى را محدّثى قابل اعتماد شمرده‏اند. حاكم نيشابورى، حميدى را مفتى مردم مكّه و محدّث ايشان دانسته وگفته : «او در حديث براى مردم حجاز نظير احمدبن حنبل براى مردم عراق است». (٢) همو گويد: «بخارى از فرط اعتماد به حميدى هرگاه حديثى را نزد او مى‏يافت، از مراجعه به ديگران احساس بى‏نيازى مى‏كرد» (٣) و «حبيب‏الرحمن اعظمى» مصحح مسند حميدى گويد: «براى حميدى همين شرافت بس كه در سماع حديث از ابن عُيَيْنه، همراه شافعى و در عرصه فقه و حديث استادِ بخارى بوده‏است». (٤)
در كنار اين ستايش‏ها حكاياتى نيز به چشم مى‏خورد كه از وى چهره‏اى متعصّب، جسور، تندخو و بدزبان ترسيم مى‏كند. از جمله نوشته‏اند: چون شافعى بيمار شد، دوتن از شاگردانش به نامهاى ابن عبدالحكم و بُوَيْطِىّ درباره تصدّى كرسى درس او باهم به نزاع پرداخته و هر يك خود را براى نشستن به جاى استاد از ديگرى شايسته‏تر مى‏ديد. حميدى كه در آن روزگار در مصر بود، بيامد واز زبان شافعى گفت: هيچ كس از بويطى براى جانشينى من سزاوارتر نيست؛ زيرا درميان يارانم آگاهتر از او وجود ندارد. ابن عبدالحكم بدو گفت: دروغ مى‏گويى. حميدى در پاسخ گفت: خودت و پدر و مادرت دروغ مى‏گوييد. (٥) ديگر آنكه مى‏گويند: نسبت به فقيهان مكتب عراق، يعنى رأى گرايان پيرو ابوحنيفه، بدبين بود واز جسارت و بدزبانى نسبت به آنان پروايى نداشت. همين خصلت است كه حبيب الرحمن اعظمى محدّث ديار هند را واداشته تا در پيشگفتار خود بر مسند حميدى به انتقاد از او پردازد واين رفتارها را مغاير با مقام علمى و دينى او قلمداد كند. (٦)
حميدى با امام ابوابراهيم موسى‏بن جعفر ملّقب به كاظم (١٢٨ - ١٨٣ ه) و امام ابوالحسن على‏بن موسى ملّقب به رضا (١٤٨ - ٢٠٣ ه) و امام ابوجعفر محمّد بن على ملّقب به تقى وجواد (١٩٥ - ٢٢٠ ه) معاصر بوده؛ ولى گويا نزد هيچ‏يك از اين سه پيشواى معصوم - عليهم السّلام - شاگردى نكرده واز اين سرچشمه‏ هاى زلال معرفت جرعه‏اى ننوشيده‏است، زيرا تا جايى كه نگارنده تتبّع كرد، هيچ‏يك از رجال‏شناسان و شرح حال نگاران، از آن امامان در زمره استادان او ياد نكرده‏اند. با نگريستن در سلسله سند احاديث مسندِ وى، بويژه بخش مربوط به احاديث امام على‏بن‏ابى‏طالب‏ (٧)، اين مطلب روشن مى‏شود كه حميدى از طريق اهل‏بيت (ع) حديثى روايت نكرده است. در همين جا اين نكته را هم بايد افزود كه در كتابهاى رجالى شيعه نامى از اين محدّث به ميان نيامده؛ از اين‏جا دانسته مى‏شود كه در جوامع حديثِ شيعه، حديثى از اين شخص روايت نشده، به عبارت ديگر؛ نام اين شخص در زنجيره سند روايتى از روايات شيعه وجود ندارد.

٢- تصحيح وانتشار مسند حميدى:
در ميان نخستين مسندهايى كه تأليف شده، مسند حميدى اين امتياز را دارد كه نسخه‏ هايى چند از دستنوشته‏ هايش تاكنون باقى مانده و «حبيب الرحمن‏اعظمى» اين توفيق را يافته تا اين دستنوشته‏ ها را به دست آورد و بر پايه آنها مسند يادشده را تصحيح وبه جويندگان دانش عرضه بدارد. داستان تصحيح و انتشار كتاب مورد گفتگو از زبان مصحح آن چنين است:
«همواره نام مسندها را از زبان عالِمان مى‏شنيديم و در كتابها مى‏خوانديم. امّا دستيابى به خود آن كتابها براى هريك از اهل دانش به آسانى ميسّر نبود؛ تا اينكه خداوند به گردانندگانِ موسسه «دايرةالمعارف العثمانيّه» در حيدرآباد هندوستان اين‏توفيق را داد كه در سال ١٣٢١ ه . براى نخستين بار مسند ابى‏داوود طيالسى را منتشر سازند. من ازهمان سالها آرزو مى‏كردم كه اى‏كاش خداوند يكى از اهل دانش را موفّق بدارد تا ساير مسندها را در گنجينه‏ هاى كتاب بجويد و در صورت دستيابى به هريك از آنها، براى تصحيح و نشر آن دامن همّت برميان بندد. زيرا اين كار خدمتى فراموش نشدنى و منّتى برگردن اهل علم است و افزون برآن نيكو دفاعى است از مصنّفان صحاح در برابر دشمنانِ سنّت كه گفته‏اند: مولّفان صحاح احاديث كتابهاى خويش را خود ساخته و پرداخته‏اند. من اين آرزو را در دل پرورانده و پيوسته در برابر ديدگانم بود، تا آنكه در كتابخانه دارالعلوم در ديوبندِ (٨) هندوستان به دستنوشته‏اى از مسند حميدى برخوردم. خوشحال شدم و خداى متعال را سپاس گزاردم. پس از آن فهرست كتابخانه‏ هاى عمومى هند و فهرست كتابخانه خديويه را ورق زدم تا شايد در يكى از آنها نسخه ديگرى از اين كتاب را بيابم؛ ولى به مقصود خود دست نيافتم. در دسامبر ١٩٥٨ ميلادى برايم مسافرتى به حيدرآباد پيش آمد. دراين سفر موفق شدم از كتابخانه سعيديه كه گنجينه‏اى از دستنوشته‏ هاى نفيس است، ديدار كنم. دراين كتابخانه به نسخه ديگرى از مسند مورد نظر دست يافتم و از آن هنگام عزم خود را جزم كردم تا كتاب ياد شده را تصحيح كرده وبرآن تعليقه بنگارم. از بختِ خوش، اين خبر به بنيانگذار انجمن علمى در كراچى، مرد بسيار فاضل «حضرت مولانا محمّد بن موسى ميان» رسيد. در نتيجه به من‏نامه‏اى نوشت و مرا سخت تشويق كرد تا به اين كار اقدام كرده وآن را به پايان رسانم. او از سرِ بزرگوارى از من اجازه خواست تانشر مسند حميدى را درزمره كارهاى آن انجمن علمى قرار دهد. در نتيجه آستين همّت را بالا زده و دوباره به حيدرآباد سفر كردم تا آن دو نسخه را با هم مقابله كنم. اين بار خداوند برمن منّت نهاد و در كتابخانه دانشگاه عثمانيّه به نسخه سومى دسترسى پيدا كردم... بنابراين اساس كار خود را در تصحيح اين مسند براين سه نسخه نهادم...». (٩)
در اينجا خوب است به تاريخ كتابت اين دستنوشته‏ ها اشارتى بشود. كهنترين اين دستنوشته‏ ها، نسخه كتابخانه دانشگاه عثمانيّه است كه به شهادت مهر تملّكى كه برآن ضرب شده، پيش از سال ١١٥٩ هجرى استنساخ گرديده. (١٠) نسخه كتابخانه سعيديّه در سال ١٣١١ هجرى و نسخه ديوبند در سال ١٣٢٤ هجرى و گويا از روى همان نسخه سعيديّه‏ (١١) نسخه‏بردارى شده است. در خلال چاپ كتاب نيز عكسى از نسخه موجود در كتابخانه ظاهريه دمشق به دست مصحّح رسيده كه از آن هم تا حدّ امكان در ادامه كار بهره برده است. (١٢)
نسخه اخير نسبت به سه نسخه پيشين، از نفاست و اعتبار بيشترى برخوردار است. زيرا اولاً، صورت سماع چند تن از عالمان و محدّثان از جمله ابن عماد و ابن‏تيميّه در آغاز و انجام آن نقش بسته. ثانياً، آن نسخه از موقوفات «ابن زكنون حنبلى» (د . ٨٣٧ ق) صاحب كتاب الكواكب الدّرارى و شرح آن مى‏باشد. (١٣) ثالثاً، كهنترين نسخه از مسند حميدى است كه تاكنون يافت شده‏است. بنابه اظهار فؤاد سزگين تاريخ نگارش اين نسخه سال ٦٨٩ ه . مى‏باشد. (١٤)

٣- كارهايى كه مصحّح روى اين مسند انجام داده است
١- هريك از احاديث كتاب را در ديگر مجموعه‏ هاى حديث جستجو كرده وجاى آن را درآن مجموعه‏ ها نشان داده است.
٢- هرجا كه به نظر وى لازم آمده، به شرح واژه‏ ها ى‏نامأنوس و بيان مفاهيم مشكل پرداخته است.
٣- فهرستى از احاديث بر پايه ابواب فقه ترتيب داده تا پژوهنده به آسانى به مطلوب خود دست يابد.
٤- فهرستى از نام مكانها و اشخاصى كه در متن احاديث ذكرشان به ميان آمده عرضه داشته، دراين فهرست از آوردن نام رجال زنجيره سند خوددارى كرده‏است.
٥- احاديث را از آغاز تا انجامِ كتاب شماره‏گذارى كرده و در فهرستهاى مذكور به اين ارقام ارجاع مى‏دهد. (١٥)

٤- راويان مسند حميدى
مسند حميدى را افراد زير يكى پس از ديگرى روايت كرده و دست به دست به نسلهاى بعدى سپرده‏اند:
١- از خود مولّف كسان متعدّدى آن را سماع و روايت كرده‏اند كه از جمله يكى ابواسماعيل سُلَمى تِرْمِذى (د . ٢٨٠ ق) وديگرى بِشربن موسى اسدى بغدادى (د . ٢٨٨ ق) است. (١٦)
گفتنى است مسندى كه از حميدى امروزه در دسترس ماست، همين روايت بشربن موسى است. امّا از روايت ديگران از اين كتاب تاكنون اثرى به‏دست نيامده‏است.
٢- اين مسند را از بشربن موسى، ابوعلى محمّد بن احمد بن حسن معروف به «ابن صوّاف» (د . ٣٥٩ ق) روايت كرده‏است.
٣- راوى كتاب مزبور از ابن صوّاف، عبدالغفّاربن محمّد مشهور به ابوطاهر مؤدِّب (د . ٤٢٨ ق) مى‏باشد.
٤- پس از ابوطاهر مؤدِّب، نوبت روايتِ كتاب به محمّد بن احمد معروف به ابومنصور خيّاط (د . ٤٩٩ ق) مى‏رسد.
٥- اين مجموعه را از ابومنصور خيّاط دو تن روايت كرده‏اند. يكى ابوالحسن سعداللّه بن نصر معروف به «ابن الدجاجى» و «ابن الحيوانى» (د . ٥٦٤ ق) و ديگرى ابوالمعالى احمدبن عبدالغنىِ باجِسرايى (د . ٥٦٣ ق).
٦- تقى‏الدين ابومحمّد مَقْدِسى جماعيلى (د . ٦٠٠ ق) مسند مزبور را از آن دو تن سماع و روايت كرده‏است.
افزون بر ابومحمّد مَقْدِسى، ابوعبدالله محمّد بن عماد حرّانى (د . ٦٣٢ ق) نيز اين مسند را تنها از طريق ابن الدجاجى سعدالله بن نصر روايت كرده. بايد دانست: نسخه‏ هايى كه ازاين كتاب وجود دارد و اساس چاپ آن قرار گرفته، تركيبى است از روايت اين دو تن. به اين معنا كه دو بخش از بخشهاى ده يا يازده گانه كتابْ سماعِ ابن عماد حرّانى و ساير بخشهاى آن سماعِ ابومحمّد مقدسى است.
مصحّح كتاب پس از گزارش پاره‏اى از احوال راويان اين مسند گويد:
«از شواهد صحّت انتساب نسخه‏ هاى موجود به مولّف، يكى اين است كه احاديث اين نسخه‏ ها كاملاً با منقولات ابن حجر از مسند حميدى در فتح البارى موافقت دارد و اگر در پاره‏اى از موارد اختلافى به‏چشم مى‏خورد،آن اختلاف اندك و از قبيل اختلاف نُسَخ ا (١٧)ست». (١٨)

٥- شمار احاديث مسندحميدى وپاره‏اى‏آگاهى‏هاى ديگر در آن باره
مسند حميدى در بردارنده ١٣٠٠ حديث است كه بخش عمده آنها احاديث مرفوع و اندكى هم احاديث موقوف و مقطوع (سخنان و آثار صَحابه و تابعان) مى‏باشد. (١٩)
اين احاديث از ١٨٠ تن صحابى نقل شده كه از اين تعدادْ ٣٢ تن زن و بقيّه مرد هستند. دراين ميان بالاترين رقم حديث از آنِ ابوهريره مى‏باشد. زيرا دراين كتاب از طريق وى ٢٤٨ حديث روايت شده است. اينك از چندصحابى معروف، به ترتيبِ تعداد حديثى كه از ايشان در كتاب مزبور روايت شده، نام برده مى‏شود:
١- ابوهريره دوسى ٢٤٨ حديث.
٢- عايشه همسر رسول خدا : ١٢٧ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب: ١٠٢ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ٧٨ حديث.
٥- عبدالله بن عبّاس : ٧٤ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود: ٤٢ حديث.
٧- انس بن مالك: ٤١ حديث.
٨- عمر خليفه دوم : ٢٥ حديث.
٩- امام على‏بن ابى‏طالب: ٢٣ حديث.
١٠- امّ سلمة همسر رسول خدا: شانزده حديث.
١١- سعدبن ابى وقّاص : پانزده حديث.
١٢- ابوذرِ غفارى: سيزده حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه: هفت حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: شش حديث.
١٥- عمّار بن ياسر: پنج حديث.
١٦- سعيد بن زيد: چهار حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: چهار حديث.
١٨- زبير بن عوّام : چهار حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: دو حديث.
٢٠- ابى عبيده جرّاح : يك حديث.
از دقّت در سياهه بالا و سنجش آن با شمار احاديث صحابيان ياد شده در مسند احمد كه پس از اين خواهد آمد، روشن مى‏شود كه مسند مورد بحث تنها بخش بسيار اندكى از مرويات صحابه را در بر مى‏گيرد. سياهه زير تعداد احاديث صحابه مورد نظر را در مسند ابن حنبل نشان مى‏دهد:
١- ابوهريره : ٣٨٧٩ حديث.
٢- عايشه همسر پيامبر: ٢٣٥٣ حديث.
٣- عبداللّه بن عمر بن خطاب : ٢٠٢٩ حديث.
٤- جابربن عبدالله انصارى: ١١٦٢ حديث.
٥- عبداللّه بن عبّاس: ١٧١٠ حديث.
٦- عبدالله بن مسعود : ٩٠٠ حديث.
٧- انس بن مالك: ٢١٥٤ حديث.
٨- عمر بن خطاب خليفه دوم : ٣١٠ حديث.
٩- امام على‏بن ابى طالب: ٨١٩ حديث.
١٠- امّ‏المومنين ام سَلَمة : ٢٧٧ حديث.
١١- سعد بن ابى وقاص : ١٨٦ حديث.
١٢- ابوذرغفارى : ٢٦٥ حديث.
١٣- ابوبكر نخستين خليفه : ٨١ حديث.
١٤- اُبَى بن كعب: ١٩١ حديث.
١٥- عمّار بن ياسر : ٣٨ حديث.
١٦- سعيد بن زيد: سى حديث.
١٧- عثمان خليفه سوم: ١٦٣ حديث.
١٨- زبيربن عوّام : ٣٤ حديث.
١٩- عبدالرحمن بن عوف: ٣٥ حديث.
٢٠- ابى عبيده جراح: دوازده حديث.
به نظر مى‏رسد تقديم و تأخير مسانيد صحابه دراين مسند بر پايه افضليّت ايشان باشد. از همين رو كتاب با احاديث نُه تن از «عشره مبشّره» (به ترتيب: ابوبكر، عمر، عثمان، امام على بن ابى‏طالب، زبير، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‏وقاص، سعيد بن زيد، ابى عبيده جراح) آغاز شده و با احاديث جابر بن عبدالله انصارى پايان پذيرفته‏است.
اگر ترتيب مسند حميدى را با ترتيب مسند احمد بن حنبل كه آن هم براساس برترى صحابه مرتّب شده، بسنجيم، خواهيم ديد كه جز در مورد عشره مبشّره، شباهتى ميان ترتيب اين دو مسند وجود ندارد. از اينجا دانسته مى‏شود كه موضوع افضليّت صحابه معيارى استوار، قاطع و مسلّم ندارد.
شايسته است اين نكته را هم بيفزايم كه از فاطمه‏زهرا (ع) دخت گرامى پيامبر و حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت و نيز از طلحةبن عبيدالله، كه به زعم سنيّان يكى از ده تنى است كه بديشان نويد بهشت داده‏اند، حديثى دراين كتاب به چشم نمى‏خورد.

٦- مناقب اهل بيت در مسند حميدى
احاديثى كه گزارشگر مناقب و فضايل اهل بيت رسالت باشد، در مسند مورد بحث نسبت به ساير كتابهاى حديث ا هل سنّت نسبتاً اندك است. با گشت و گذارى كه نگارنده دراين مسند داشت، به شش - هفت فقره حديث دراين باره برخورد كرد. برجسته‏ترين اين احاديث، يكى حديث معروف «منزلت» است كه سعيد بن مسيّب از سعد بن ابى وقاص روايت كرده‏ (٢٠) و ديگرى حديثى است درباره دوستى امام على (ع) كه زربن حبيش از زبان خود آن سرور بيان داشته است. آن حديث بدين شرح است:
زِرّبن حُبَيْش از على‏بن ابى‏طالب روايت كند كه: پيامبر با من سخنى در ميان نهاد و مرا به حفظ آن سفارش فرمود. آن سخن اين است كه «جز مؤمن ترا دوست نمى‏دارد و جز منافق با تو دشمنى نمى‏ورزد». (٢١)
يكى ديگر از اين احاديث از زبان صحابيى به نام ابى بَكْرَه [ نفيع بن حارث ثقفى‏] (٢٢) بيان مى‏دارد: پيامبر را برفراز منبر ديدم كه «حسن بن على» همراه او و در كنارش بود. او يك بار به مردم مى‏نگريست و يك بار به حسن و مى‏گفت: «اين پسرم آقاست. اميد است كه خداوند به دست او ميان دو گروه از مسلمانان سازش برقرار سازد». (٢٣)
هر چند كه اين حديث به ظاهر براى سبط اكبر پيامبر (ص) مِدحتى را بيان مى‏دارد؛ ولى لحن آن چندان اطمينان آور نيست و بيشتر به نظر مى‏رسد زاده حوادث سياسىِ پسين باشد تا يك حديث اصيل و راستين. به گمان نگارنده دور نمى‏نمايد كه كسانى اين سخن را از زبان پيامبر ساخته و پرداخته باشند تا بدان وسيله «فئه باغيه» (٢٤) و رهبر آنان معاويه را مومن و پاك اعتقاد جلوه دهند. (٢٥) البته اگر با تكيه بر قراينى صدور اين سخن از پيامبر مسلّم شود، در آن صورت روشن است كه پيامبر به همبستگى مسلمانان نظر داشته تا پيراسته دانستن سپاه شام از گمراهى. زيرا در انديشه شيعى ميان صلح امام حسن كه «پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ» (٢٦) است و قيام امام حسين تفاوتى در هدف وجود ندارد و در حقيقت اوّلى زمينه‏سازِ دومى وبه بيان كوتاه و گوياى عبدالحسين شرف‏الدين «شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، حسنى بود». (٢٧) به تعبير ديگر اين دو حركت به منزله دو رويه يك سكّه هستند.

٧- فهارس مسند حميدى
كسى كه با دواوين حديث سروكار دارد، براى رسيدن به مطلوب خويش در آن ديوانها با صعوبت و دشوارى روبه رو مى‏گردد. چه آن كتاب به شيوه مسانيد مرتّب شده باشد وچه به صورت معاجم يا جوامع ياسنن. از همين رو به فراهم آوردن فهرستهايى علمى براى اين كتابها نياز شديدى احساس مى‏شود تا بدان وسيله در وقت پژوهندگان به مقدار زيادى صرفه‏جويى شود.
براى تدارك اين نياز، «ابويَعْلى قُوَيْسنى شبراوى» فهارس علمى جامعى براى مسند مورد بحث تهيّه كرده‏ (٢٨) و براى سامان دادن اين فهارس به چاپى كه در ده جزء [ و در دو مجلّد به كوشش حبيب الرحمن اعظمى ] عرضه شده، تكيه كرده وبه شماره احاديث دراين چاپ ارجاع داده و بنابه گفته خود، هيچ حديث مرفوع يا موقوفى را از دست ننهاده؛ خواه آن حديث قولى باشد يا فعلى، تقريرى باشد يا وصفى ....
امّا فهرستهايى كه براى كتاب مزبور تنظيم كرده، به قرار زير است:
١- فهرستى الفبايى از صحابيانى كه احاديث آنان در كتاب مزبور نقل شده‏است.
٢- فهرستى از اطراف‏ (٢٩) احاديث به ترتيب حروف الفبا.
٣- فهرستى از اطراف آثار به ترتيب حروف الفبا.
٤- فهرستى از واژه‏ هاى نامأنوس يا كليدى در احاديث و آثار، به گونه‏اى كه پژوهشگر بتواند با يادآوردن آن كلمه از رهگذر اين فهرست به مطلوب خويش دست يابد. در پرداختن اين فهرست ريشه سه حرفى كلمات را در نظر گرفته و آنها را براساس حروف الفبا مرتّب ساخته است.
٥- فهرستى از آيات قرآنى كه دراين مسند به كار رفته است.
٦- و بالاخره فهرستى از ابيات شعرى. (٣٠)

٨- آثار ديگر حميدى
نام‏آورترين اثر حميدى همين مسند است. امّا گذشته از اين مسند، شرح حال نگاران و فهرست نويسان چند كتاب ديگر هم به وى نسبت داده‏اند. عناوين آن كتابها به قرار زير است:
١- الرّد على النّعمان
٢- كتاب التفسير. (٣١)
٣- كتاب الدلايل. (٣٢)

٩- مسند حميدى و كتاب المطالب العاليه
ابن حجر عسقلانى كتابى دارد به نام المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية. وى در اين كتاب احاديث هشت مسندِ كامل را؛ يعنى: مسندهاى حميدى، طيالسى، ابن ابى‏عُمَر، مسدّد ، ابن منيع، ابن ابى شيبه، عبد بن حُمَيد، ابن ابى اُسامة و نيز نيمى از مسند اسحاق بن راهويه را تتبّع كرده واحاديث زايد بر كتابهاى ششگانه و مسند احمد را از اين كتابها بيرون كشيده و علاوه بر مسندهاى ياد شده، پاره‏اى از احاديث مسند ابى يَعْلى را هم برآنها افزوده و سرانجام احاديث استخراج شده را براساس ابواب فقهى منظّم ساخته است.
براى آگاهى بيشتر از انگيزه، هدف و روش كار «ابن حجر» رشته سخن را به دست خودش مى‏سپاريم. او در ديباچه كتاب پس از سپاس به درگاه خداوند و تقديم سلام بر پيامبر و خاندان و يارانش مى‏گويد:
«اشتغال به دانش، خصوصاً اشتغال به حديث نبوى يكى از بهترين طاعات و عبادات است. از همين رو علماى ما احاديث پراكنده را گردآورده و براساس مسانيد ياابواب مرتّب ساخته‏اند. به نظرم رسيد تمام احاديثى را كه در كتابهاى مختلف بدانها دست يافته‏ام، در كتاب واحدى فراهم سازم تا دسترسى بدانها براى طالبان آسان گردد. امّا بعداً از آن تصميم باز گشتم و بهتر ديدم آن بخش از احاديث «مسانيد» را كه در «كتابهاى مشهور» به چشم نمى‏خورد، يكجا گرد آورم. مقصودم از «كتابهاى مشهور» صحاح ششگانه و مسند احمد و از «مسانيد» كتابهايى است كه بر محور صحابيان تنظيم شده‏اند. از ميان مسانيد به هشت مسندِ كامل دست يافته‏ام. آن هشت مسند عبارتند از:
١- مسند ابى داود طيالسى. ٢- مسند حميدى. ٣- مسند ابن‏ابى عُمر. ٤- مسند مسدَّد. ٥- مسند احمدبن مَنيع. ٦- مسند ابى‏بكر بن ابى شيبه. ٧- مسند عبد بن حُمَيد. ٨- مسند حارث بن ابى اُسامة. افزون بر مسندهاى يادشده، به نسخه كامل مسندهاى ديگرى هم چون مسند بزّار، ابى يَعْلى و طَبَرانى دسترسى پيدا كردم؛ امّا چون ديدم استادم ابوالحسن هَيْثَمى‏ (٣٣) احاديث افزون بر كتب ششگانه را از كتابهاى ياد شده و مسند احمد بيرون كشيده وبا حذف اسانيد در كتاب ويژه‏اى مدوّن ساخته، (٣٤) به خود جرأت ندادم در كار او دخالت كنم و تنها آن بخش از احاديث مسند ابى يَعْلى‏ را كه او بدان دست نيافته بود، بررسى كردم. زيرا او در كتاب خود بر مختصر مسند ابى‏يعلى قناعت كرده بود. به نسخه‏ هايى ناقص از شمار ديگرى از مسندها هم برخوردم؛ مثل مسند اسحاق بن راهويه كه نيمى از آن به دستم رسيد و مطالب آن را بررسى و بيرون كشيدم... بر بخشهايى از مسند حسن بن سفيان، محمدبن هشام سَدُوسى، محمّد بن هارون رويَانى، هيثم بن كُلَيْب و ديگران هم دسترسى پيدا كردم. امّا چيزى از آنها يادداشت نكرده‏ام. شايد زمانى كه بخواهم اين كتاب را پاكنويس كنم، برگردم و زوايد آن كتابها را هم استخراج كنم و بدان بيفزايم ... اين كتاب را براساس احكام فقهى منظم ساختم و به دنبال آن، احاديث مشتمل بر آغاز آفرينش، ايمان، علم، سنّت، تفسير، اخبار پيامبران، مناقب، سيره نبوى، مغازى، خلفا، آداب، ادعيه، زهد، رقائق، فتنه‏ ها، تعبير خواب، بعث وزنده شدن مردگان، را ذكر كردم و آن را المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية (٣٥) ناميدم. دراين كتاب با خود شرط كرده‏ام كه حديث هر صحابى را كه صاحبان آن هفت كتاب نقل نكرده‏اند، ذكر كنم. هر چند آن حديث را آنان يا برخى از ايشان از زبان صحابى ديگرى روايت كرده باشند. در مورد اخير گاه خواننده را بدان حديث رهنمون ساخته‏ام». (٣٦)
كتاب المطالب العاليه بر پايه شماره‏گذارى مصحّح ٤٧٠٢ حديث را در بردارد. بنابراين مى‏توان گفت: زوايد مسندهاى يادشده برآن هفت كتاب (صحاح ستّه و مسند احمد) همين مقدار است. اهميّت اين كتاب بيشتر از آن روست كه اكثر مسانيدى كه ابن حجر مطالب كتاب خود را از آنها گلچين كرده، اكنون در دست نيست وبسا كه به دست‏حوادث و فتنه‏ ها از ميان رفته باشند. بنابراين كتاب مزبور مى‏تواند، جانشين آنها باشد. علاوه برآن بايد دانست كه ابن حجر به دنبال بسيارى از احاديث درباب صحّت‏و سقم و يا اتصال و انقطاعِ اسناد آنها مطالبى عرضه داشته كه به نوبه خود مفيد تواند بود. بايد افزود: در كتاب المطالب العاليه در پايان هر حديثى مشخص شده كه آن حديث از كداميك از مسندهاى مورد نظر گرفته شده‏است. (٣٧)

١٠- زنجيره روايت ابن حجر تا مسند حميدى
ابن حجر در آغاز كتابش سلسله روايت خود را تا مؤلّفان آن مسندها ياد كرده‏است. وى در آنجا طريق روايت خود را تا حميدى چنين بيان مى‏دارد:
عبدالرحمن بن احمد بن مقداد فيشى طى نامه‏اى كه از دمشق به من نوشت از طريق احمدبن ابى‏طالب بن قبيطى و او به ترتيب از احمدبن عبدالغنى از ابو منصور خيّاط از عبدالغفّار بن محمّد مؤدّب از ابوعلى بن صوّاب از بشربن موسى از حميدى اين مسند را براى من روايت كرد. (٣٨)

--------------------------------------------
پاورقى ها:
۱۱
بخش هشتم بخش هشتم :

مسند احمدبن حنبل (١)


١- گزارشى‏كوتاه از زندگانى احمد (١٦٤- ٢٤١ق/٧٨٠- ٨٥٥م)
ابوعبدالله احمدبن محمّد بن حنبل شيبانى كه به «ابن حنبل» شهرت دارد، از تيره تازيان بنى شَيْبَان و يكى از محدّثان و فقيهان بلندآوازه است. او در بغداد (و به قولى در مرو) به دنيا آمد. شيفتگانش او را با پيامبر (ص) از يك نژاد مى‏دانند و مى‏گويند: سلسله پدرانش به نزار نوزدهمين نياى پيامبر (ص) مى‏پيوندد. به اين معنا كه نزار چهار پسر دارد: مُضَر، ربيعه، اِياد و اَنْمار، و عربهاى عدنانى جملگى از اين چهار تن پديد آمده‏اند. پيامبر از تبار مضر واحمد از تبار ربيعه است. (١) دوستداران احمد اين را براى او منقبتى مى‏شمرند و حال آنكه اگر اين براى او منقبتى باشد، ميليونها تن انسان دراين منقبت با او شريكند.
در نقطه مقابل اين شيفتگان، «خوانسارى» بى‏آنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد، وى را از تبار «ذوثُدَيَّه» (٢) يكى از خوارج نهروان دانسته و اظهار داشته: «به دليل اينكه نياى احمد در نهروان به دست على (ع) كشته شده، او با على دشمن بوده‏است». (٣) امّا با صرفِ نظر از اينكه احمد از تبار ذوثديّه باشد يا نباشد، بخش اخير سخن خوانسارى قطعاً نادرست است. زيرا - چنانكه به تفصيل خواهيم گفت - احمد نه تنها على (ع) را دوست مى‏داشته؛ بلكه در آثار خود بيش از همه محدّثان اهل سنّت (و در رأس آنان بخارى و مسلم) درباره امتيازات على و خاندانش حديث نقل مى‏كند. تا جايى كه خاورشناسان در مقايسه ميان او از يك سو و بخارى و مسلم از سوى ديگر گفته‏اند: بخارى و مسلم به دليل ترس از عبّاسيان از نقل اين قبيل احاديث خوددارى كرده‏اند؛ امّا احمد چون دلير و داراى روحيه‏اى نيرومند بوده، از نقل احاديث ويژه فضايل على واهل بيت بيم نداشت. (٤) افزون براين، او خود پيشگويى خروج ذوثديه و سرانجام بد او را از زبان پيامبر بارها نقل مى‏كند. (٥)
بارى، احمد در خردسالى پدرش را از دست داد و با يتيمى بزرگ شد. اندك ميراث خانوادگى مايه آن شد كه او زندگى متوسّط، ولى مستقلّى پيدا كند. او كه از اَتْباعِ اَتْباع تابعان است، از شانزده سالگى به آموختن حديث همّت گماشت و در آغاز كار تا سال ١٨٣ ق در زادگاهش به آموختن لغت و حديث پرداخت. پس از آن براى دانش‏آموزى شروع به مسافرت كرد و شهرهاى كوفه، بصره، مكّه، مدينه، شام و يمن را در نورديد. دراين سفرهاى دور و دراز بيشتر همتّش متوجّه فراگيرى حديث بود. در مكّه از سفيان بن عُيَيْنه و در صنعاء از محدّث و مفسّر معروف يعنى عبدالرزّاق بن هَمّام صنعانى دانش‏آموخت و چون به بغداد بازگشت، در حوزه درس فقه واصول شافعى حاضر شد و اين در فاصله سالهاى ١٩٥ تا ١٩٧ق بود. از همين رو شافعيان، او را شافعى به حساب مى‏آورند. امّا در واقع راهى كه او پيموده از راه شافعى جداست. (٦)
از بارزترين ويژگيهاى گرايش فكرى او در عرصه عقايد و معرفت دينى، پيروى قاطعانه و تزلزل ناپذير از عقايد اهل حديث بود. بعدها در عصر خليفگان عبّاسى مأمون، معتصم و واثق (٢٣٤-٢١٨ق) فرصتى براى وى فراهم شد تا ايستادگى خويش را در اين راه به نمايش گذارد و اين هنگامى بود كه دولت عقايد «معتزله» را پذيرفت و تبليغ آن را در صدر دستور كار خويش قرار داد و برتمام محدّثان و فقيهانى كه به «آفريده بودن قرآن» (٧) اعتراف نكردند، سخت گرفت. ابن‏حنبل يكى از آن فقيهانى بود كه به «محنت» (باورپرسى يا آزمون عقيده محدّثان و فقيهان) گرفتار آمدند. وى را به بند كشيدند وبا غل و زنجير روانه طَرسوس كردند تا به حضور مأمون رسد و خليفه با او مناظره كند. امّا خبرمرگ خليفه در ميان راه رسيد. در عهد معتصم نيز تازيانه و زندان را با بردبارى به جان خريد. امّا به گمان خود اندكى از عقايد سلف را رها نساخت. در زمان واثق نيز همان روش ادامه يافت. از همين رو شيفتگانش او را يكى از نمودهاى آيه شريفه «يُجاهدونَ فى سبيلِ‏اللّهِ و لايَخافونَ لَوْمَةَ لائمٍ» (٨) مى‏دانند. (٩) بسيارى از سنيّان ايستادگى او را در آن رخداد در سلامت انديشه دينى بس موّثر مى‏دانند. معاصر او،على‏بن مدينى گويد: «خداوند در روز ردّه اين دين را به دست ابوبكر و در روز مِحْنَه به دست احمدبن حنبل تأييد كرد». (١٠)
در عهد متوكّل (٢٣٢ ق .به بعد) كارگزاران خليفه از آزار ابن حنبل دست كشيدند. زيرا متوكّل به سيرت سه خليفه پيشين پشت كرده، مذهب اهل حديث را پيشه ساخت. اين خليفه به مناسبتهاى گوناگون ابن حنبل را به خود نزديك ساخته، به مجلس خود فرا مى‏خواند و براى خانواده‏اش بى‏آنكه وى بداند، مقرَّرى تعيين كرد. دراين و قت او توانست فعّاليّت آموزشى خود را از سر گيرد.
ابن حنبل در سنّ ٧٧ سالگى در بغداد مرد و در گورستان شهداء (مقابرالشهدا)، نزديك دروازه حرب، به خاك سپرده شد. گور وى تا سالها و بلكه قرنها مورد تقديس و احترام دوستدارانش بود. درباره حضور گسترده مردم در تشييع جنازه او گزارشهايى در دست است كه بيش از آنكه حقيقت داشته باشد، به افسانه مى‏ماند. (١١) او را با صفاتى چون: داشتن حافظه‏اى نيرومند، شكيبايى، نستوهى، پاكى دل و ا نديشه، اخلاص، پارسايى، هيبت، شجاعت ودانش وافر ستوده‏اند. (١٢) گواهى استادان، معاصران و شاگردان او بر هريك از موارد يادشده در تاريخ اسلام ذهبى به گونه‏اى گسترده آمده است. از جمله شافعى گويد: «از بغداد بيرون شدم، در حالى كه در آنجا كسى را پارساتر و پرهيزكارتر و داناتر از احمدبن حنبل پشت سر نگذاشتم». (١٣) گويند: وى زبان فارسى را هم مى‏دانست و گاه بدان تكلّم م‏ (١٤)ى‏كرد. (١٥)

٢- استادان احمد:
استادان احمد بسيارند. ابن جزرى شيوخ و استادان او را كه در مسند از آنان روايت مى‏كند، شمرده و در نتيجه تعداد آنان را ٢٨٣ تن دانسته است. (١٦) ابن جوزى نيز در مناقب احمد استادان او را از صدتن متجاوز مى‏داند. محمّد ابوزهره معتقد است، همه اين افراد در تكوين شخصيت احمد نقش اساسى نداشته‏اند. درميان آنان كسانى هستند كه بسا احمد با آنان ديدارهاى كوتاهى داشته و يا احاديث اندكى را از طريق آنان روايت كرده‏است. او براين باور است كه دو كس در سازندگى شخصيّت احمد نقش مهمّى داشته‏اند. يكى هُشَيم بن بشير واسطى (د. ١٨٣ ق) كه نقش او در هدايت احمد به سوى سنّت بسيار موثّر بوده‏است. زيرا احمد از شانزده‏سالگى ملازم او شده و چهار-پنج سال نزد او شاگردى كرده‏است. ديگرى شافعى كه احمد بينش فقهى و نيرو و معيارهاى استنباط را از او فرا گرفت و چنان شيفته او شد كه وى را مجدّد قرن دانسته و به دوستش اسحاق بن راهويه گفته: «از اين مرد بهره‏جوى كه نظير وى را نديده‏ام». (١٧)
علاوه برآن دو تنْ سفيان بن عيينه، ابوبكر بن عيّاش، قاضى ابويوسف، عبدالرحمن بن‏مهدى، عبدالرزّاق بن همّام صنعانى و بسيارى ديگر در شمار استادان او به حساب مى‏آيند. (١٨)

٣- راويان احمد:
كسانى كه از احمد روايت مى‏كنند، بسيارند. مشهورترين آنان عبارتند از : بخارى، ابوداوود ( كه گاه با واسطه از او نقل مى‏كنند)، مسلم، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى، عبدالله وصالح پسران او، و از ميان استادانش عبدالرزّاق بن همّام و شافعى، و از ميان اَقْرانش على‏بن مَدينى، يحيى بن مَعين، بَقىّ‏بن مَخْلَد، ابراهيم حَرْبى و ابوبكر اَثرم و بسيارى ديگر. (١٩)

٤- آراء و نظريات احمد
در كتاب مناقب احمد آمده كه او در تعريف ايمان مى‏گفت:
«ايمان گفتار و كردار است. افزونى و كاستى مى‏پذيرد. افزونى آن زمانى است كه كار نيكى انجام دهى و كاستى‏اش وقتى است كه به بدى دست يازى. انسان با انجام گناه از دايره ايمان بيرون شده، به دايره اسلام پاى مى‏گذارد و اگر توبه كند، به دايره ايمان باز مى‏گردد و چيزى جز شريك قراردادن براى خداوند بزرگ يا انكار فريضه‏اى از فرايض خداوند، او را از دايره اسلام بيرون نمى‏راند. اگر انسان فريضه‏اى را دستِ كم گيرد و از روى تنبلى آن را ترك گويد، سروكارش با خداست. اگر خدا بخواهد او را عذاب مى‏دهد واگر بخواهد او را مى‏بخشد». (٢٠)
همچنين گويند: او معتقد بود هركس كه يكى از ياران رسول خدا (ص) را دشنام دهد، اسلامش مورد ترديد است. پسرش عبدالله نقل مى‏كند كه به پدرم گفتم: رافضى كيست؟ گفت: كسى كه ابوبكر و عمر را دشنام دهد. از او درباره كسى كه يكى از صحابه را دشنام دهد، پرسيدم؛ گفت: او را برآيين اسلام نمى‏بينم. (٢١)
روشن است كه اين عقيده با تعريفى كه او از ايمان كرد، چندان هماهنگى ندارد. در سطور آينده در خلال بحثى كه زير عنوان «جلوه‏ هاى تشيع در مسند احمد» خواهد آمد، به شمّه‏اى از آراء او درباره امام على (ع) و مخالفانش اشاره خواهد شد.
قرآن به گفته ابن حنبل كلام ناآفريده خداست (كلامُ‏اللهِ غيرُ مخلوقٍ). در عين حال تعيين نوع برداشت او در مسأله تلفّظ قرآن دشوار است. (٢٢)
او پرداختن به علم كلام را نمى‏پسنديد و آن را مايه رستگارى ن‏ (٢٣)مى‏دانست. (٢٤) با آنكه در تسامح دينى وى را چون «مرجئه» مى‏دانند؛ امّا در برابر پاره‏اى از مسايل تندى بيش از حدّ نشان مى‏دهد. چنانكه انسانِ معتقد به آفريده بودن قرآن را كافر مى‏دانست و پشت‏سر واقفى نماز نمى‏خواند. (٢٥) او خود گويد: «من دوست ندارم كه پشت سرِ اصحاب بدعت نماز بخوانند يا برجنازه آنان نماز گزارند». (٢٦)
تندى و سرسختى پسر حنبل دراين مورد خاص، انتقادهايى را نسبت به او برانگيخته است. شيخ صالح بن مهدى مَقْبَلى يكى از اين خرده گيرندگان است. (٢٧) او مى‏نويسد:
«... امام احمد كه صيانتش از سنّت بركسى پوشيده نيست، آنگاه كه وارد مسأله خلق قرآن گشت وبه سبب آن به ابتلائاتى دچار شد، آن موضوع را در رديف توحيد يا بالاتر از آن قرار داد... خدا احمد را بيامرزاد كه دراين مسأله نهايت تعصّب را نشان داده، تا آنجا كه هركس را كه دراين موضوع با وى مخالف بوده، رد مى‏كند و روايتش را نمى‏پذيرد. اين كار خيانت به سَنَد است. زيرا هر كس قبول خبر عادل را واجب دانسته، قبول خبر چنين فردى را هم [ در صورت عدالت ] واجب مى‏داند. همين احمد مى‏گويد: ما از «قدريّه» روايت مى‏كنيم. زيرا اگر بصره را بگرديم يك سوم آن را قَدَرى مى‏يابيم. مسأله آفريده يا ناآفريده بودن قرآن از مسأله قدر كه مهمتر و بالاتر نيست. حتّى احمد را مى‏بينيم كه در تعصّب گامى فراتر مى‏نهد و حديث فرد واقف [ = كسى كه در مسأله خلق قرآن نظرى اظهار نكرده ] را هم مردود مى‏داند و مى‏گويد: «فلان كس واقفى و بدبخت است». بلكه باز هم زياده مى‏رود و برتعصّب خويش مى‏افزايد و مى‏گويد: دوست ندارم از كسانى چون يحيى بن مَعين كه در ماجراى «محنه» نرمش نشان دادند و [ احتمالاً برخلاف ميل باطنى خود ] به آفريده بودن قرآن اقرار كردند، روايت كنم. با آنكه مى‏دانيم احمد در نقل روايت چندان سخت نمى‏گرفت. مثلاً يكى از شيوخ روايتِ او عامر بن صالح بن عبداللّه بن عروة بن زبير بن عوّام است. نسايى اين عامر را ثقه ندانسته و دار قطنى حديث او را رها ساخته وابن مَعين او را دروغگو، پليد و دشمن خدا خوانده و گفته: احمد ديوانه شده كه از عامربن صالح حديث نقل مى‏كند! ذهبى با آنكه در حقّ احمد غلو مى‏كند و سبك كار او را مى‏پسندد، اين عامر را سستْ عقيده و رواياتش را ضعيف مى‏داند. خلاصه آنكه احمد در روايت از راويان بخل نمى‏ورزد، مگر در مسأله خلق قرآن». (٢٨)
پسر حنبل در عرصه سياست مويّد حقّانيّتِ خلافت قريشيان بود واعتقاد داشت «تا روز قيامت هيچ كس حق ندارد كه منكر حقّ قريشيان شود و بر ضدّ ايشان قيام كند يا اين حق را براى ديگران قايل شود». (٢٩) در مجادلات شعوبيّه وى بى آنكه مدّعى برترى تازيان باشد، از آنان دفاع مى‏كرد. (٣٠)
احمد با تقليد گرايى مبارزه مى‏كرد و مردم را تشويق مى‏كرد كه دستورات را همراه با دليلش بخواهند. وى مى‏گفت: «تقليد بسيارْ مايه از ميان رفتن بينش مى‏شود» (كثرةُ التقليد عمىٌ فى‏البصيرة). (٣١)
ابن حنبل سعى داشت از افراد ثقه روايت كند واز شخصى كه به اعتقاد او دروغگو، ضعيف و فراموشكار بود، روايت نمى‏كرد. او براى پذيرش حديث، هماهنگى آن را با قواعد شرط نمى‏دانست و آن را بر كتاب خدا عرضه نمى‏كرد؛ بلكه جملگى آن را مى‏پذيرفت، مگر وقتى كه با حديثى روبرو شود كه سندش قويتر، راويانش موثّق‏تر و شهرتش بيشتر باشد. او در نامه‏اى به مسدَّد بن مسرهد بصرى‏ (٣٢) دراين‏باره مى‏نويسد:
«سنّت از نگاه ما آثار رسول خدا (ص) و راهبر ما به قرآن است. از اين رو قرآن را تفسير مى‏كند. در سنّت قياس راه ندارد و براى آن مَثَل زده نمى‏شود وبا انديشه و آراء شخصى به فهم در نمى‏آيد؛ بلكه آن پيروىِ محض و پشت‏پا زدن به خواهشهاست». (٣٣)
در دنباله همين بخش - اِن شاءاللّه - درباره آراء ويژه احمد در عرصه حديث‏شناسى، آگاهيهاى گسترده‏ترى عرضه خواهد شد.

٥- آثار احمد
غير از مسندكه برجسته ترين اثر او به حساب مى‏آيد، آثار ديگرى هم از وى برجاى مانده؛ از جمله:
١- كتاب السنّة كه به دوصورت مفصّل و مختصر موجود است. تحرير مفصّل آن يك بار در مكّه (در سال ١٣٤٩ ق) و يك بار در قاهره (بى‏تاريخ) به چاپ رسيده وتحرير مختصر آن تنها يك بار در قاهره (بى‏تاريخ) منتشر شده‏است. نويسنده دراين كتاب انديشه‏ هاى كلامى خويش را عرضه مى‏دارد.
٢- كتاب الزّهد. اين كتاب در مكّه (١٣٥٧ ق) و بيروت منتشر شده‏است.
٣- رسالة الصّلاة و مايلزم فيها. وى اين رساله كوچك را خطاب به پيشنمازى نوشته كه پشت سر او نماز مى‏خوانده و لغزش او را در نماز به چشم خويش ديده‏است. اين رساله يك بار در بمبئى (بى‏تاريخ) با چاپ سنگى و بار ديگر در قاهره (١٣٢٣-١٣٢٢ ق) انتشار يافته است.
٤- كتاب الورع والايمان كه در قاهره و بيروت به چاپ رسيده‏است.
٥- الردُّ على الزنادقة و الجَهْميّة فيما شَكوّا فيه من متشابه القرآن و تأوَّلوه على غير تأويلِهِ. دراين كتاب مولّف برخلاف معتزليان كه به تأويل پناه مى‏برند، با تأويل قرآن مخالفت مى‏ورزد. حنبليان معتقدند، احمد اين رساله را در زندان نگاشته است. اين كتابچه به خامه «سيل» (M.S.Seale) به انگليسى ترجمه وبا مشخصات زير چاپ شده:
.١٢٥ - ٩٦ .P ,London ١٩٦٤ ,Muslim Theology ,Seale .S .M
٦- علل الحديث. اين كتاب در آنكارا (١٩٦٣ م.) و جاهاى ديگر انتشار يافته است.
٧- المسائل كه پاسخهاى احمد رابه پرسشهاى شاگردانش در زمينه فقه، عقايد و اخلاق در بر دارد. اين پاسخها را چند تن از شاگردان احمد تنظيم كرده‏اند. تحريرهاى متعدّدى از اين پاسخهاتاكنون در مدينه، بيروت و قاهره چاپ شده‏است. (٣٤)
٨- فضايل الصحابه كه توسّط عبداللّه فرزند مولّف همراه با اضافاتى روايت شده‏است.
٩- كتاب الترجّل. اين كتاب شانه زدن وآراستن موى را از نقطه نظر فقهى روشن مى‏سازد.
١٠- الثلاث الاحاديث الّتى رواها الامام احمد عن النبى (ص) فى‏المَنام. دستنوشته‏اى از اين رساله در «دارالكتب الظاهريه» نگهدارى مى‏شود.
١١- فضايل على. ابن ابى الحديد در شرح نهج‏البلاغه (١٦٧/٩، ١٧٤-١٧١.١٦٩) مطالبى از اين كتاب برگرفته است. به گمان نگارنده اين كتاب بايد بخشى از همان كتاب فضايل الصحابه باشد.
١٢- كتاب طاعة الرسول. در اين كتاب احمد روشن مى‏سازد كه هرگاه حديث در ظاهر با قرآن تعارض داشت، از چه روشى بايد پيروى كرد.
آثار ديگرى هم به احمد نسبت مى‏دهند كه معرّفى آنها مجالى بيشتر مى‏خواهد. (٣٥)

٦- موقعيت ابن حنبل در ميدان فقاهت
ابن حنبل را پايه‏گذار يكى از چهار مذهب معروف فقهى اهل سنّت مى‏شناسند. مذهب واره‏اى كه حديث گرايان آن را برمذاهب ديگر ترجيح مى‏دهند. هرچند كه گويا خود وى چنين داعيه‏اى نداشته‏است. زيرا معروف است كه او نوشتن آراء و نظرياتش رانمى‏پسنديد و معتقد بود، دانشِ دين همان كتاب و سنّت است و تدوين نظريات دينى مردمان را در كنار كتاب خدا و سنّت رسولش بدعت مى‏دانست. به همين دليل به شاگردانش اجازه نمى‏داد، فتواهايش را بنويسند و مى‏گفت: «شايد اكنون چيزى بگويم كه فردا از آن برگردم و بدان پشت كنم». (٣٦)
منفورترين چيزها نزد او اين بود كه نوشته‏اى را ببيند كه فتوايى را از او در آن تدوين كرده‏اند. وقتى به او خبر رسيد كه يك تن از شاگردانش مسايلى را از قول او نوشته و در خراسان منتشر ساخته، گفت: «گواهى دهيد كه من از تمام اين مسايل برگشته و بدانها پشت كرده‏ام». (٣٧) او تنها نسبت به آراء خويش چنين نظرى نداشت؛ بلكه‏نوشتن آراء فقهى ديگران را هم نمى‏پسنديد و مى‏گفت: «به ما دستور داده‏اند كه علم را از عالَم بالا بگيريم». (٣٨) حتّى چنانكه پيش از اين گفتيم، او تقليد مَحْض از يك مجتهد را مايه گمراهى مى‏دانست.
به همين دليل هم، وى نظريات فقهى خود را در كتاب خاصّى تدوين نكرده؛ بلكه بيشتر نظريات فقهى او به صورت پاسخهايى است كه به پرسشهاى شاگردانش داده است. اين در حالى است كه احمد در عرصه حديث مسند را از خود به يادگار نهاده و انديشه‏ هاى كلامى او هم در كتاب السنّه وى مدوَّن است. ناگفته نماند كه نوشته‏اند: او در واپسين سالهاى زندگيش به شاگردان خود اجازه نوشتن و نشر فتواهايش را داده است. (٣٩) تحرير و تدوين پاسخهاى پسر حنبل و طبقه بندى آنها در چارچوب كلّى فقه، كار پسران او صالح و عبداللّه و شاگردان ديگر او بوده‏است. (٤٠)
ممكن است گفته شود، پاره‏اى از نوشته‏ هاى احمد در موضوعات فقهى است؛ مثل المناسك الكبير، المناسك الصغير و رسالةالصّلاة. ا مّا بايد دانست كه اين نوشته‏ ها ابوابى است كه روح أَثَرى برآنها چيره است و از رأى و استنباط فقهى تهى است. اين كتابها هر چند به موضوعاتى مربوط هستند كه دانش فقه وظيفه شرح و بسط آنها را به عهده گرفته؛ امّا در واقع در شمار كتابهاى حديث محسوب مى‏شوند. (٤١)
گفتنى است كه برخى از دانشمندان، ابن حنبل را محدّث دانسته و در شمار فقيهان به حساب نياورده‏اند. مثلاً ابن جرير طبرى مذهب او را در اختلاف الفقهاء ياد نكرده و درباره او گفته: او مرد ميدان حديث است نه مرد ميدان فقه. از همين رو خشم حنبليان را هم به جان خريد. ابن قتيبه هم در كتاب المعارف از او در زمره فقيهان نام نبرده و مَقْدِسى از او در ضمن اصحاب حديث ياد كرده‏ (٤٢) و ابن عبدالبر قرطبى نيز در الانتقاء على الائمة الثلاثه به ذكر ابى حنيفه، مالك و شافعى قناعت كرده و از احمد نامى به ميان نياورده است. (٤٣)
دليل آنان كه فقاهت احمد را منكرند، اين است كه از او كتابى در فقه باقى نمانده واين در عصرى است كه كارتدوين در عرصه فقه راه درازى را پيموده است. محمّد بن حسن شيبانى فقه عراق را گردآورده، ابويوسف كتابهايى در فقه نگاشته و شافعى مذهب يا كتبش را املاء كرده و احمد به اتفّاق مورّخان چيزى از اين دست ندارد. پس معلوم مى‏شود او محدّث بوده؛ نه فقيه و يا دست كم حديثش بر فقهش چيرگى دارد. محمد ابوزهره در مقام داورى ميان اين دسته از دانشمندان و حنبليان مى‏گويد:
«ترديدى نيست كه شمارى از محدّثان در مسايل فقه نيز نظر دارند. مثلاً بخارى و مسلم در مسايل فقه هم صاحبنظرند. امّا اين مطلب آنان را از زمره محدّثان بيرون نمى‏آورد. زيرا اصل براين است كه هر كس بيشتر به حديث اشتغال دارد، محدّث باشد و هر كس فتواهايش بيشتر است، فقيه باشد. با در نظر گرفتن اين اصل، ما [ = ابوزهره ] براين باوريم كه احمد در عين محدّث بودن، فقيه نيز هست. هر چند كه معترفيم‏تمايل به حديث در او روشنتر است و در فقه اثرى مدوّن به جاى ننهاده؛ بلكه آن مسند بزرگ را در حديث از خويشتن باقى گذاشته است». (٤٤)
احمد امين هم در اين باره عقيده‏اى همانند ابوزهره دارد. (٤٥) خواه آنكه پسر حنبل را بنيانگذار مذهب فقهى خاصّ بدانيم يا ندانيم، روشن است كه او در مقام پاسخ به پرسشهاى فقهى نزديكانش فتوامى‏داده؛ بنابراين شايسته‏است به مبانى فتوا در نزد او نگاهى بيفكنيم. احمد علما را تشويق مى‏كرد كه احكام دين را از سرچشمه شريعت بگيرند و به تقليد از پسِ پرده يكى از مجتهدان قناعت نورزند. بنابه حكايت عبدالوهاب بن احمد شعرانى (د . ٩٧٣ ق)، او همواره مى‏گفت: «تقليدِ بسيارْ انسان را كور و بى بصيرت مى‏كند». اينك مى‏گوييم فتواهاى او بر پنج پايه استوار بود:
١- نخستينِ آنها نصوصِ دينى بود. يعنى هرگاه به نصّ دست مى‏يافت، به موجب آن فتوا مى‏داد و به مطلب يا سخن مخالف وَقْعى نمى‏نهاد. حال اين فرد مخالف هر كس باشد به حال او فرقى نمى‏كند.
٢- در صورت نبودِ نصّ به فتواى صحابه رو مى‏آورد. در همين جهت اگر از يكى از صحابيان فتوايى مى‏يافت و در ميان آن طبقه براى آن مخالفى نمى‏ديد، از دايره آن فتوا پا فراتر نمى‏نهاد. البته هيچگاه نمى‏گفت: اين فتوا نزد صحابه اجماعى است. بلكه مى‏گفت: دليل يا قرينه‏اى بر ردّ اين نظر در اختيار ندارم.
٣- در مرحله بعد، اگر اصحاب در مسأله‏اى اختلاف نظر داشتند، از ميان نظرات ايشان، آن نظر را برمى‏گزيد كه به كتاب و سنّت نزديكتر و از محدوده اقوال ايشان بيرون نباشد واگر به نظرِ برتر دست نمى‏يافت، نظرات گوناگون را حكايت كرده و بر هيچ‏يك از آن نظرات پافشارى نمى‏كرد.
٤- در مرحله چهارم، به حديث مرسل (گسسته) و ضعيف پناه مى‏برد؛ به شرطى كه دليلى آن را ردّ نكند و اين كار را بر قياس ترجيح مى‏داد.
٥- در پنجمين مرحله، از روى ضرورت قياس را به كار مى‏گرفت واز آن بهره مى‏جست. درهر حال فتوا دادن در مسأله‏اى كه درباره آن أَثَرى از سَلَف در اختيار نباشد، سخت براى او ناخوشايند بود. (٤٦)
با توجّه به همين مبانى است كه ابوزهره فقه احمد را در مقايسه با فقه ساير فقيهانِ اهل سنّت، تجلى‏گاه «فقه اَثَرى» دانسته است. (٤٧)
اگر به كارنامه مذهبى كه به ابن حنبل منسوب است نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد در ميان مذاهب اهل سنّت هيچ مذهبى به اندازه مذهب حنبلى داعيه ستيز با بدعتها را ندارد. از همين‏رو پيروانش در چنگ زدن به شعاير دينى افراط مى‏كنند و در تعصّب و سختگيرى بر ديگر مذاهب پيشى مى‏جويند.
حنبليان كه امروزه شمار اندكى از مسلمانان را تشكيل مى‏دهند، در قرن چهارم - پنجم هجرى در سرزمينهاى اسلامى شمارچشمگيرى داشتند. بنابه گفته مَقْدِسى، آنان در اصفهان، رى، شوش و ديگر شهرهاى ايران پراكنده بوده و غلوّ و افراط گرايى از نشانه‏ هاى بارز شعاير ايشان در اين سرزمينها بود. آنان بيشتر و پيشتر از هر چيز خليفه اموى معاويه را مى‏ستودند و در بزرگداشت وى مى‏كوشيدند. (٤٨)
ابن خلدون (د . ٨٠٦ يا ٨٠٨ ق) علّت اندك بودنِ پيروان احمد را دورى مذهب او از اجتهاد مى‏داند. (٤٩) امّا نظر فيلسوف مورّخان چندان درست به نظر نمى‏رسد. زيرا همان‏طور كه محمد ابوزهره هم مى‏گويد: كمى يا بسيارى مقلّدان يك مذهب در واقع به امور سياسى و اجتماعى بر مى‏گردد؛ نه به قوّت يا كثرت اجتهاد يك فقيه. مثلاً منشأ تقليد مردم مصر از شافعى، سنجش مقدار اجتهاد شافعى با اجتهاد مالك يا ابوحنيفه نبوده؛ بلكه امور ديگرى به انتشار مذهب او در آن ديار كمك كرده‏است. (٥٠)
در نيمه دوم قرن هفتم و نيمه نخست قرن هشتم در سرزمين شام تقى‏الدين ابن تيميّه (٦٦١ - ٧٢٨ ق) ظهور كرد. ابن تيميّه دفاع از مذهب حنبلى را در شكل تازه‏اى آغاز كرد. تأويل متون مقدّس را منكر گشت و زيارت قبور پيشوايان دينى و توسّل به اولياء را بدعت شمرد و آن را حرام دانست وبا مذاهبى كه ساليان درازى سرورى داشتند به ستيز پرداخت و با مرگ او مذهب حنبلى زيان بزرگى ديد. (٥١)
پيش از برپايى دولت عثمانى، مذاهب چهارگانه اهل سنّت از جمله مذهب حنبلى در تمام شهرهاى مسلمان‏نشين رسماً قاضيانى داشتند. امّا چون حاكميّت اين دولت استمرار يافت، مذهب حنبلى ضربه سختى خورد واز آن زمان اندك‏اندك رو به ضعف نهاد. در دانشگاه الازهر شمار نمايندگان اين مذهب، يعنى استادان و دانشجويان بس اندك است؛ بطورى كه در سال ١٩٠٦ م. از ٣١٢ تن استاد و ٩٠٦٩ تن دانشجوى اين مركز علمى، تنها سه استاد و ٢٨ دانشجو حنبلى مذهب ب‏ (٥٢)ودند. (٥٣)
از قرن هجدهم ميلادى به اين طرف با پيدايش وهّابيان كه خود از تعاليم ابن‏تيميّه اثر پذيرفته‏اند، مذهب حنبلى با چهره‏اى نونمايان شده‏است.
غير از ابن‏تيميّه، صوفى بلندآوازه عبدالقادر گيلانى (د . ٥٦١ ق)، ابوالفرج بن جوزى (د . ٥٩٧ ق) و محمّد بن قَيِّم جَوزيّه شاگرد ابن تيميه (د . ٧٥١ ق) از برجسته‏ترين شخصيتهاى حنبلى به شمار مى‏آيند. (٥٤)

٧- مقصود پسر حنبل از حديث ضعيف
گفتيم احمد به حديث ضعيف استناد مى‏كند و آن را بررأى مقدَّم مى‏دارد. پسرش عبداللّه در همين مورد نقل كرده كه پدرم مى‏گفت: «من حديث ضعيف را بيشتر از رأى دوست مى‏دارم». (٥٥) همچنين معروف است كه او به پسرش گفته:
« در مسند فراهم‏آوردن حديث مشهور را هدف قرار داده‏ام. اگر مى‏خواستم تنها احاديثى را كه به نظرم صحيح است گردآورم، در اين مسند جز اندكى روايت نكرده بودم. امّا اى پسرك من، تو روش مرا در حديث مى‏دانى. من با حديث ضعيف تا زمانى كه معارضى نداشته باشد، مخالف نيستم». (٥٦)
اينك مى‏گوييم: بسيارى از پيروان احمد ادّعا مى‏كنند، حديث ضعيف در نگاه احمد در واقع همان حديث حَسَن يا چيزى نزديك به آن است. ابن تيميّه دراين باره گويد:
«مقصودِ ما از اينكه مى‏گوييم حديث ضعيف از رأى بهتر است، ضعيف متروك نيست؛ بلكه مقصود حديث حَسَن است.... حديث در اصطلاح محدّثانِ پيش از تِرمِذى يا صحيح بود يا ضعيف و ضعيف خود دو نوع بود: يكى ضعيف متروك و ديگر ضعيفى كه متروك نيست. كسانى كه تنها با اصطلاح ترمذى آشنا هستند، پنداشته‏اند احمد به حديثى استناد مى‏كند كه امثال ترمذى آن را تضعيف كرده‏اند». (٥٧)
بايد دانست: درست است كه تقسيم حديث به اقسام سه‏گانه در عصر احمد متداول نبوده و نخستين بار ابوعيسى ترمذى (د . ٢٧٩ ق) آن را به صحيح، حسن و ضعيف تقسيم كرده؛ (٥٨) امّا خبرگان ترديدى ندارند كه در مسند احاديث بسيارى به چشم مى‏خورد كه طبق اصطلاح ترمذى و محدّثان پس از وى نيز ضعيف به شمار مى‏آيد. اگر يك بخش از بخشهاى مسند را بگشاييم ويا به مسند يكى از صحابه بنگريم، شمارى از احاديث ضعيف را در آن مى‏يابيم. خوشبختانه احمد محمّد شاكر دراين‏باره كار پژوهندگان را آسان كرده؛ به اين معنا كه وى در شرح خويش پايه هر حديث را از حيث صحّت و حُسْن يا ضعف نشان مى‏دهد. بنابراين با نگريستن به شرح او بى اعتبارى سخن امثال ابن تيميّه بيش از پيش روشن مى‏گردد. (٥٩)

٨- كليّاتى درباره مسند احمد و اهميّت آن
مسند برجسته‏ترين اثر احمدبن حنبل است. اين مسند درعين حال كه جامعترين و گسترده‏ترين مسندهاست، بزرگترين مجموعه حديثى بازمانده از متقدّمان اهل سنّت نيز هست. نقل كرده‏اند كه احمد خود به پسرش عبداللّه مى‏گفت: «اين مسند را نيك نگهدارى كن كه به زودى راهبر مردم خواهد شد». (٦٠) دانشمندان اهل سنّت در طول تاريخ همواره به آن توجّه داشته و در وصف و ستايش آن سخنها سرداده‏اند. از جمله حافظ ابوموسى مدينى (د . ٥٨١ ق) گويد:
«اين كتاب براى حديث پژوهان مأخذى بزرگ و مرجعى استوار است. مولّفش آن را از ميان انبوه احاديث و روايات فراوان برگزيده و آن را راهبر وتكيه‏گاه مردمان قرار داده تا به هنگام تنازع بدان پناه جويند و آن را مستند خويش قرار دهند». (٦١)
ذهبى (د . ٧٤٨ ق .) گويد: «اين كتاب بيشتر احاديث نبوى (ص) را در بر دارد. كمتر حديثى است كه صحتّش اثبات گردد و در آن موجود نباشد». همو گويد: «... يكى از خوشبختيهاى مسند اين است كه در آن كمتر خبرِ ساقطى توان يافت». (٦٢)
ابن جزرى (د . ٨٣٣ ق .) گويد: «در روى زمين كتابِ حديثى برتر از آن روايت نشده است». (٦٣)
تاج‏الدين سُبكى گويد: «اين كتاب يكى از اركان اين امّت است». (٦٤) ابن حجر در كتاب تجريد زوايد مسند البزّار گويد: «اگر حديثى در مسند احمد موجود باشد، آن را به ديگر مسندها نسبت نمى‏دهيم». هَيْثَمى در زوايدالمسند گويد: «احاديث صحيح مسند احمد از ديگر احاديثِ صحيح، صحيح‏تر است» (مسند احمد اَصحُّ صحيحاً من غيره).
ابن كثير (د . ٧٧٤ ق) گويد :
«هيچ كتاب مسندى در كثرت احاديث و حسن سياق به پايه مسند احمد نمى‏رسد. در عين حال از اين مسند احاديث بسيارى فوت شده؛ بلكه گويند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين از آنها حديث نقل شده، دراين كتاب نيامده‏است». (٦٥)
از نشانه‏ هاى ديگر اهميّت اين كتاب نزد سنيّان يكى اين است كه درباره آن، كتابها و آثار بسيارى پرداخته و گزيده‏ هايى از آن فراهم آورده‏اند. (٦٦) ديگر آنكه همواره در طول تاريخ شاگردان آن را نزد استادان قرائت مى‏كرده‏اند و گاه اين عمل در مكانهاى مقدّس صورت مى‏گرفته است. چنانكه در نيمه نخست قرن نهم جمعى كتاب مزبور را در مسجدالحرام نزد شمس‏الدين محمد بن جزرى خوانده و در ربيع‏الاول سال ٨٢٨ هجرى قرائت آن را به پايان برده‏اند. ابن جزرى به دنبال ختم مسند رساله‏اى نگاشته به نام المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد. دراين رساله علاوه بر شرح حال راويانِ مسند، كليّاتى از ويژگيهاى آن كتاب هم نقش بسته است. دانشمند يادشده به همين مناسبت قصيده داليه‏اى هم سروده كه مطلع آن چنين است: «حديثُ النبىِّ المصطفى خيرُ مسندِ / و سنّته الغرّاء ارفع مسند». شاعر در قصيده مزبور، مسند احمد را درميان مسانيد بسانِ صحيح بخارى درميان صحاح توصيف مى‏كند. اين قصيده در پايان همان رساله مندرج است. (٦٧) همچنين گويند: در قرن دوازدهم هجرى (هجدهم ميلادى) گروهى از پارسايان طى ٥٦ نشست در كنار قبر پيامبر (ص) قرائت آن كتاب را به پايان رسانده‏اند. (٦٨)

٩- آيا احمد خود مسند را تنقيح كرده است؟
به رغم آنكه احمد نوشتن فتواهاى خود و ديگران را نمى‏پسنديد، روى نوشتن حديث سخت تأكيد داشت و به پرسشهاى مردم پاسخ نمى‏داد مگر از روى نوشته. پسرش عبدالله گويد: «پدرم را نديدم كه از حافظه حديث نقل كند مگر در مورد كمتر از صد حديث». (٦٩) على‏بن مدينى هم شبيه به همين مطلب را گزارش كرده وگفته: «سرورم احمدبن حنبل مرا فرمود كه جز از روى نوشته حديث نقل نكنم». (٧٠) وى با آنكه حافظ بوده، گويا براى احتياط بيشتر چنين روشى را در مورد حديث اختيار كرده و شاگردانش را هم به پيروى از همين روش تشويق مى‏كرده‏است. احمد خود علّت اين دوگانگى را در پاسخ پسرش بيان مى‏دارد. عبداللّه گويد: به پدرم گفتم چرا تأليف كتابها را نمى‏پسندى، امّا خودت مسند را فراهم ساخته‏اى؟ در پاسخ گفت: اين كتاب را به عنوان راهبر فراهم ساختم تا هرگاه مردم در سنّت رسول خدا (ص) دچار اختلاف شدند، بدان رجوع كنند. (٧١)
بنابراين، ترديدى نيست كه مسند مجموعه‏اى از احاديثى است كه احمدآنها را روايت كرده و براى گردآوردنش به سفرهاى دور و دراز دست زده است. نوشته‏اند: وى از همان شانزده‏سالگى (سال ١٨٠ هجرى) كه فراگيرى حديث را آغاز كرد، به جمع آن هم همّت گماشت. (٧٢) امّا اين مطلب مورد اختلاف است كه آيا احمد خود موفّق به تنظيم و تنقيح مسند شده يا آنكه عبداللّه راوى مسند، آن را به وضعى كه اكنون مى‏بينيم مرتّب ساخته است؟ برخى از خاورشناسان، مانند گلدزيهر و هنرى لائوست و نيز شمارى از دانشمندان مسلمان چون محمد ابوزهره براين باورند كه عبداللّه پسر احمد مسند را طبقه بندى كرده و به صورت كنونى عرضه داشته؛ (٧٣) ولى فؤاد سزگين اين عقيده را خطا مى‏داند و مى‏گويد:
«معلوماتى در دست است كه به وضوح نشان مى‏دهد كه احمد خودش اين كتاب را گرد آورده و به تأليف و تنقيح آن اقدام كرده است. به عنوان مثال احمد گويد: "آن را گرد آوردم و مرّتب ساختم (جَمَعتُه و اَتْقَنْتُه)" (٧٤) و در خبرى مى‏خوانيم كه احمد مسند را طى مدّت سيزده سال بر فرزندانش خوانده‏ (٧٥) و عبداللّه آن كتاب را به خط پدرش ديده است. (٧٦) افزون بر اينها گزارش روشنى در دست ماست كه گويد: عبداللّه مسند را ننوشته و ويرايش نكرده؛ (٧٧) بلكه تمام كار عبداللّه اين است كه آن را روايت كرده و پاره‏اى از احاديث را بر آن افزوده است». (٧٨)
امّا بايد دانست؛ هيچ‏يك از موارد پيشگفته مدّعاى سزگين را به كرسى نمى‏نشاند. زيرا آن موارد غالباً جملاتى دو پهلو هستند و صراحتى در جهت آن ادّعا ندارند وامثال محمّد ابوزهره هم متقابلاً به همان جملات استناد كرده‏اند. مضافاً براينكه، عبارت «جَمَعْتُه و اَتْقنتُه» در بيشتر مآخذ به صورت «جمعتُه و انتقيتُه» (آن كتاب را گرد آوردم وبرگزيدم) گزارش شده، (٧٩) كه به نظر مى‏رسد قرائتى كه سزگين بدان استناد كرده، صورت تصحيف شده عبارت اخير باشد. ابن جزرى در شرح‏حال عبداللّه سخنى دارد كه خلاف نظر سزگين را صحّه مى‏گذارد. او مى‏نويسد:
«عبداللّه مسند پدرش را گرد آورد و تأليف كرد و مرتّب ساخت وتا اندازه‏اى آن را پيراست و احاديث بسيارى را از طريق استادانش بدان افزود». (٨٠)
در مقام داورى بايد گفت: روشن است كه احمد از زمانى كه به طلب حديث روى آورد، گردآورى احاديث را از رهگذر ديدار با راويانى كه به گمان او ثقه بودند، نصب العين خويش قرار داد. او به سوى راويان مى‏شتافت، هر چند كه راهْ دور و مشقّتْ بزرگ باشد. وى در تمام دوران زندگى‏اش گردآوردن مسند را در برابر چشم داشته؛ امّا همتّش بيشتر متوجّه جمع و تدوين بوده تا تنظيم و ترتيب و تبويب. شايد هم بتوان گفت، اين خود زاده روحيه پرهيز و تقواى عقلى او بوده است. بنابه گفته ابن جزرى ظاهراً «وى تأليف مسند را آغاز كرده و پيوسته به نوشتن و گردآورى در برگه‏ هايى كه در حكم چركنويس بوده، ادامه داده تا آنكه غروب زندگى‏اش را احساس كرده‏است. پس از آن فرزندان و نزديكانش را جمع كرده ونوشته‏ هايش را كه نامرتب بوده، برآنان خوانده و پيش از پالايش و ويرايش آن نوشته‏ ها از دار دنيا رفته و آن نوشته‏ ها به‏همان حال چركنويس باقى مانده است. پس از مرگ او پسرش عبداللّه احاديث مشابه را به آن نوشته‏ ها پيوست كرده و از ميان مسموعات خويش، احاديث همسنگ و همسان را به آنها افزوده‏است». (٨١)
سخن ابن جزرى نشان مى‏دهد كه احمد احاديث مسند را جز بر اعضاى خانواده‏اش نخوانده‏است. اين سخن در ظاهر با اين مطلبِ معروف كه وى از روى نوشته‏ هايش حديث املاء مى‏كرد، مخالف است. امّا در مقام تحقيق مخالفتى در ميان نيست. زيرا وى در مقام تدريس براى جويندگان حديث، كتاب جامع و كاملى را برآنان نمى‏خوانده، كتابى كه حاوى تمام احاديثى باشد كه او از استادانش شنيده و فراگرفته است؛ بلكه آنچه را كه مورد نياز پرسشگر بود، القا مى‏كرد و چون نزديكى اجلش را احساس كرد، تمام آنچه را جمع كرده بود، بر نزديكانش خواند تا مسموعاتش تباه نگردد. (٨٢)
گفتنى است كه مسند موجود همان چيزى نيست كه احمد بر فرزندانش قرائت كرده، بلكه عبداللّه ياد شده رواياتى را از طريق پدر خود و ديگر استادانش برآن افزوده واين افزوده‏ ها به زوايد مسند احمد معروف است. برخى شمار اين زوايد را حدود ده‏هزار دانسته‏اند. (٨٣) پس از عبداللّه، «قطيعى» هم - كه راوى مسند از اوست - رواياتى را به مسند پيوست كرده. اين افزوده‏ هاى قطيعى بيشتر در «مسند انصار» است. (٨٤) شمار نه‏چندان كمى هم از احاديث اين كتاب از طريق وجاده (يافتن) از سوى عبداللّه روايت شده‏است. به اين معنا كه عبداللّه به هنگام روايت مى‏گويد: «به خط پدرم ديدم كه نوشته بود: فلان كس براى ماروايت كرد...». (٨٥) بيشترِ حديث‏شناسان در ميان راههاى گوناگون فراگيرى حديث، ارزش علمى «وجاده» را كمتر مى‏دانند. (٨٦)
با توجّه به مطالبى كه گفته شد، پژوهندگان احاديث كتاب مزبور را به شش بخش تقسيم كرده‏اند:
١- بخشى كه عبدالله از رهگذر سماع از پدرش روايت كرده. مسند احمد در واقع همين بخش است.
٢- بخشى كه عبداللّه از پدرش و ديگران شنيده‏است.
٣- بخشى كه تنها از ديگران شنيده. اين بخش نسبت به ساير قسمتها به‏جز بخش اوّل چشمگيرتر است. برخى نام زوايد را برهمين بخش اطلاق كرده‏اند.
٤- قسمتى كه عبدالله از پدرش نشنيده؛ بلكه بر او خوانده‏است. احاديث اين بخش اندك است.
٥- بخشى كه نه نزد پدرش خوانده و نه از او شنيده؛ بلكه به خط پدرش يافته‏است.
٦- و بالاخره رواياتى كه ابوبكر قطيعى از طريقى جز طريق عبداللّه و احمد نقل كرده‏است.
تمام اين بخشها را جزءِ مسند به حساب مى‏آورند، مگر بخش سوم و ششم را كه افزوده عبداللّه و قطيعى است. (٨٧)
در پايان بايد افزود: شيوخِ (استادان) احمد كه در مسند از آنان روايت مى‏كند، بنابه شمارش ابن جزرى به ٢٨٣ تن مى‏رسند و شيوخ پسرش عبداللّه از چهار صد تن افزون است كه از ميان آنان از ١٧٣ تن در مسند پدرش حديث نقل مى‏كند. (٨٨)

١٠- معيار تقديم و تأخير مسانيد صحابه در مسند احمد
پيش از اين گفتيم كه مسندهاى صحابه در كتابهاى مسند، گاه بر حسب فضيلت صحابه و سبقت جستن آنان در ورود به آيين مسلمانى، و گاه براساس شرافت نسبى و دورى و نزديكى آنان با پيامبر (ص)، و گاهِ ديگر به ترتيب حروف الفباى نام آنان مرتَّب شده است. اينك وقت آن است كه از اين زاويه به مسند احمد نگاهى بيفكنيم. پيش از هرگونه تحليلى دراين باره، بد نيست ترتيب مسند احمد را از برابر چشم بگذرانيم:
الف - مولّف در آغازْ مروياتِ چهارده تن از صحابه را به ترتيب زير مقدَّم مى‏دارد: مسند ابى بكر، عمر، عثمان، اميرالمومنين على (ع) ، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقّاص، سعيد بن زيد، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده جراّح، عبدالرحمن بن ابى‏بكر، زيدبن حارثه، حرث بن خَزْمه و سعد مولاى ابوبكر.
ب - پس از آن زير عنوان «مسند اهل بيت» احاديث امام حسن، امام حسين - عليهما السّلام - عقيل و جعفر پسران ابوطالب و عبداللّه بن جعفر را نقل مى‏كند.
ج - در مرتبه سوم زير عنوان «مسند بنى هاشم» مرويات عبّاس بن عبدالمطلب و فرزندانش فضل، تمّام، عبيداللّه و عبداللّه را مى‏آورد.
د - در مرتبه چهارم مسندهاى هشت تن از صحابه را كه جزيك تن، جملگى كثير الحديث و نامدار هستند، نقل مى‏كند. به اين ترتيب: مسند عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن عمروبن عاص، ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثربى ]، ابوهريره، ابوسعيد خدرى، انس بن مالك و جابربن عبداللّه انصارى.
ه - در مرتبه پنجم زير عنوان «مسند مكيّيان» مرويات ٢٥٥ تن از صحابه را گزارش مى‏كند. گفتنى است كه مرويات برخى از اين صحابه را زير عناوين ديگرى هم نقل مى‏كند.
و - در مرتبه بعدى زير عنوان «مسند مدنى‏ها» احاديث ١٣٥ تن از اصحاب را روايت مى‏كند.
ز - در مرحله ششم زير عنوان «مسند شاميان» مرويات ١٦٩ تن از اصحاب را مى‏آورد.
ح - سپس در پىِ عنوان «مسند كوفيان» مرويات ١٤٩ تن از صحابه را گزارش مى‏كند.
ط - در مرتبه هشتم به دنبال عنوان «مسند بصريها» احاديث هشتاد تن از صحابه را گزارش مى‏كند.
ى - آنگاه زير عنوان «مسند انصار» مرويات ١٣١ تن از اصحاب را نقل مى‏كند. روايات اصحاب نامدارى چون اُبَىّ بن كعب، ابوذرِّ غفارى، زيدبن ثابت، معاذ بن جبل، حُذَيفه بن اليَمان، ابوايوّب انصارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود و بلال حبشى در اين بخش قرار دارد.
ك - پس از آن نوبت به زنان مى‏رسد. مسند زنان با مرويات عايشه شروع مى‏شود وبا احاديث فاطمه (ع) دخت گرامى پيامبر و ساير همسران آن حضرت ادامه مى‏يابد. در اين بخش، روايات ٧١ تن اززنان صحابى را مى‏آورد. گفتنى است كه در بخشهاى ديگر هم‏گاه بطور پراكنده روايات زنان صحابى را گزارش مى‏كند.
ل - در واپسين مرحله، در پىِ عنوانِ «مسند قبيله‏ ها» روايات ٢٢ تن مرد و ٦٢ تن از زنان صحابى را نقل مى‏كند.
گويا احمد در تقديم و تأخير مسندهاى صحابه امور گوناگونى را از قبيل فضيلت صحابه و يا زيستگاه آنان پس از رحلت رسول اكرم (ص)، در برابر چشم داشته است. از همين رو احاديث بسيارى از اصحاب را در بيشتر از يك جا قرار داده. به‏اين معنا كه مثلاً بخشى از مرويات يك صحابى را در مسند مكّيان و پاره‏اى ديگر از آن را در مسند شاميان و قسمت سوم را در مسند انصار نقل كرده است. اين روش كار مراجعه كنندگان را دشوار مى‏سازد. براى نمونه جاى احاديث چند تن از آنان، براساس چاپ «ميمنيّه» (٦جلدى)، نشان داده مى‏شود:
خباب بن اَرَت: ١٠٨/٥ (در ضمن مسند بصريها)، ٣٩٥/٦ (در مسند قبايل).
اسماء بنت عُمَيْس: ٣٦٩/٦ (در ضمن مسند زنان)، ٤٣٨/٦ (به دنبال مسند قبايل).
جعفر بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در خلال مسند اهل بيت)، ٢٩٠/٥ (در ضمن مسند انصار). در هر دو جا هم تنها داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او گزارش مى‏كند.
حسّان بن ثابت: ٤٤٢/٣ (در ضمن مسند مكّيان)، ٢٢٢/٥ (در خلال مسند انصار).
ابودرداء : ١٩٤/٥ (در ضمن مسند انصار)، ٤٤٠/٦ (به دنبال مسند قبيله‏ ها و در خلال مسند زنان).
سَعْدبن عُباده: ٢٨٤/٥ (در ضمن‏مسند انصار)، ٧/٦ (باز هم در خلال مسند انصار).
عقيل بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در ضمن مسند اهل بيت)، ٤٥١/٣ (در ضمن مسند مكّيان).
مجمّع بن جاريه انصارى : ٤٢٠/٣ (در مسند مكّيان)، ٢٢٦/٤ (در خلال مسند شاميان)، ٣٩٠/٤ (در خلال مسند كوفيان).
ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثر بى ]: ٢٢٦/٢ (در رديف اصحاب معروف و كثير الحديث، چون ابن مسعود و ابوهريره)، ١٦٣/٤ (در ميان مسند شاميان).
اگر بيم پر حجم شدن رساله در ميان نبود، نگارنده نمونه‏ هاى بيشترى را نشان مى‏داد تا تابلوى روشنترى در برابر ديدگان خواننده ترسيم گردد.
علّت قطعى اختيار اين روش كه نا هماهنگيها وآشفتگيهايى را در پى دارد، بر ما پوشيده است. امّا مى‏توان حدس زد كه چون احمد براى به دست آوردن احاديث به شهرهاى مختلف سفر كرده، روايات مردم هر شهر را به نام همان شهر ثبت و ضبط كرده‏است.
در همين جا بايد افزود؛ بنابه بررسى نگارنده، در مسند مزبور تخميناً از هزار صحابى كه حدود ١٤٠ تن از آنان را زنان تشكيل مى‏دهند، حديث نقل شده‏است. ٢٢٤ تن از اين صحابه به مفهوم واقعى كلمه ناشناخته هستند. احمد از اين قبيل صحابه با عناوينى چون عناوين زير حديث نقل مى‏كند: حديث مردى از پدرش (حديثُ رجلٍ عن اَبيه)، حديث مردى از ياران پيامبر (حديثُ رجلٍ مِنْ اصحابِ النبى)، حديث مردى كه پيامبر را درك كرده (حديثُ رجلٍ قدأدركَ النبىَّ)، حديث زنى از قبيله بنى غِفار (حديث امرأَةٍ مِنْ بنى غِفار)، حديث پيرزنى انصارى (حديثُ عجوزٍ من الانصار)، حديث يكى از كارگزاران يا دانايان قريش (حديثُ عريفٍ من عُرفاء قريش)، حديث مردى گمنام از پيامبر (حديثُ رجلٍ لَمْ يُسمَّ عن النبى).
از اين ٢٢٤ تن، ٢٠١ تن مرد و ٢٣ تن زن هستند. مجموع مرويات اين صحابه گمنام ٢٩١ حديث است كه ٢٦٤ فقره آن از مردان و ٢٧ فقره آن از زنان نقل شده‏است. احاديثى از اين دست كه از صحابه گمنام روايت شده، زير نام تابعىِ راوىِ آن حديث نهاده شده است. (٨٩)

١١- پاره‏اى از آشفتگيها و ناهمواريها در مسند
در مسند آشفتگيها و ناهمواريهاى بسيارى به چشم مى‏خورد. تكرار روايت واحد، آميختگى مسندى با مسند ديگر، پراكندگى مرويات يكى صحابىِ معيّن در چند جا و در موارد اندكى آميختگى سندى با سند ديگر از جمله اين آشفتگيهاست. ابن جزرى نمونه‏ هايى از آميختگى مسندها را در كتاب المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد گوشزد كرده‏است. (٩٠) نگارنده نيز پيش از اين درباره پراكندگى مرويات صحابه كه يكى از آشكارترين ناهمواريها دراين كتاب است، به اندازه كافى سخن گفت. اكنون نوبت پرداختن به آميختگى مسندهاست. امّا خوب است پيش از به نمايش گذاشتن نمونه‏ ها، سخن شارحِ مسند علاّمه احمد محمد شاكر را در اين باره با هم بخوانيم. او مى‏نويسد:
«بسيار اتّفاق مى‏افتد كه حديث يكى از اصحاب بى آنكه در مسند خودش ذكر شده باشد، در ضمن مسند صحابى ديگرى يافت مى‏شود. در نتيجه بسيارى از پژوهندگان به ترديد مى‏افتند و چون حديث مورد نظر را در جاى موعود نيافته‏اند، گمان مى‏كنند آن حديث در كتاب مزبور وجود ندارد. همچنين در موارد بسيارى ديده مى‏شود كه حديث مشخصّى در مسند دو صحابى يا بيشتر ذكر شده‏است». (٩١)
اينك مثالهايى از اين آميختگيها:
١ . سى ونهمين حديث از مسند مزبور حديث موقوفى‏ (٩٢) است كه عكرمه از آقايش ابن عبّاس نقل مى‏كند. اين حديث‏واره كه جايش در مسند ابن عبّاس است، در مسند ابوبكر نهاده شده‏است. (٩٣)
٢ . حديث شماره ١٥٥ حديثى موقوف است به نقل از سعيد بن جبير از ابن‏عبّاس . اين حديث واره به جاى آنكه در مسند ابن عبّاس قرار گيرد در خلال مسند عمر نقل شده‏است. (٩٤)
٣ . به دنبال مسند عمرو پيش از مسند عثمان، هفت حديث (از شماره ٣٩٢ تا ٣٩٨) مندرج است كه به مسند هيچ‏يك از آن دو مربوط نمى‏شود؛ بلكه نخستينِ آن هفت حديث از مسند انس بن مالك و بقيّه بخشى از مسند عبداللّه بن عمر مى‏باشد. (٩٥)
٤ . حديث شماره ٢٩٢٢ در مسند ابن عباس با مسند عثمان بن مظعون تناسب بيشترى دارد. (٩٦)
٥ . حديث شماره ٦١٦٣ كه ابوهريره آن را از پيغمبر (ص) روايت مى‏كند، در ضمن مسند عبداللّه بن عمر نقل شده، بى‏آنكه در مسند ابوهريره به اين نكته اشاره شده باشد. (٩٧)
٦ . يكى ديگر از احاديثى كه درجاى اصلى خود نهاده نشده، حديث شماره ٦٩٠٥ است. راوى اين حديث جرير بن عبداللّه است؛ امّا در خلال مسند عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل شده و در مسند جرير (٣٦٦-٣٥٧/٤) ذكرى از آن به ميان نيامده‏است.
اين آميختگيها در مسند نكته‏اى قابل تأمّل است. ابن جزرى علّت وجود اين ناهمواريها را مرگ احمد پيش از تنقيح و ويرايش آن كتاب مى‏داند. (٩٨) به نظر نگارنده اگر باديده انصاف بنگريم، وجود چنين ضعفها و كاستيهايى با توجّه به موقعيّت دانش وامكانات محدود نيمه نخست قرن سوم و گستردگى اين مجموعه امرى بديهى مى‏نمايد. امّا در هر صورت اين آميختگيها دليل قاطعى است بر بطلان سخن كسانى كه در شأن مسند غلو كرده و مى‏كنند. زيرا وقتى مى‏بينيم دراين كتاب چنين لغزشها و جابه‏جاييهاى فاحشى پيش آمده، مشكل بتوان پذيرفت كه در آن سخنى ناروا ويا حديثى دروغين راه نيافته باشد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٥/١؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦؛ السفّارينى، نَفَثات صَدْر المكمد و قرّةُ عَيْن المسْعَد بشرح ثلاثيّات مسندالامام احمد، ٧/١. نيز نك : محمّد ابوزهره، ابن حنبل: حياته و عصره - آراؤه و فِقهه، ص ١٣؛ اسد حيدر، ٤٤٢/٢.
٢ - نك : ابن الاثير، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ٢٠٨/١، ذيل ماده «ثدا».
٣ - الخوانسارى، الروضات الجنّات، ١٨٤/١.
٤ - نك: احمد امين، ضحى‏الاسلام، ١٢٣-١٢٢/٢.
٥ - المسند، چاپ احمدشاكر، ج ٢، ص ٥٠ (حديث شماره ٦٢٦)، صص ٧٦-٧٥ (حديث شماره ٦٧٢)، ص ١٠٣ (حديث شماره ٧٣٥)، ص ١٥٤، (حديث شماره ٨٤٨) و چند جاى ديگر.
٦ - احمدامين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٧ - واژه «آفريده» را نظامى عروضى سمرقندى به جاى «حادث، مُحْدَث و مخلوق» و «ناآفريده» را به جاى «قديم» به كار برده است. به نظر مى‏رسد اين واژه‏ ها در برابر حادث و قديم معادل رسايى باشند. او مى‏نويسد: «و كلامِ ناآفريده گواهى همى دهد بر صحّت اين قضيّت». نك : نظامى عروضى، چهار مقاله، ص‏٣ و ٤٠.
٨ - يعنى: در راه خدا جهاد مى‏كنند واز ملامت هيچ ملامتگرى نمى‏هراسند. مائده (٥): ٥٤.
٩ - السفّارينى، پيشين، ٨/١.
١٠ - الذهبى، ترجمةالامام احمد من كتاب تاريخ الاسلام، ص ٦٦.
١١ - جرجى‏زيدان علّت تجليل مردم‏از جنازه‏احمد را اقتداى‏آنان به‏خلفا در بزرگداشت‏عالمان مى‏داند.به نظرنگارنده‏درستى اين‏تحليل محلّ‏ترديد است.نك: تاريخ‏تمدن‏اسلام،ترجمه على‏جواهركلام، ٤٧٧/٥.
١٢ - نك: محمّد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٩٣-٨٢.
١٣ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٦٥.
١٤ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٣٠.
١٥ - ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٤.
١٦ - محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٩٧-٩٤.
١٧ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٥٩؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦.
١٨ - ابن الجزرى، همان جا ؛ الذهبى، پيشين، صص ٦٠-٥٩.
١٩ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٦٨ ونيزنك: ص‏١٥٣، ١٦٥.
٢٠ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٦٥ و نيز : ص ١٦٠.
٢١ - نك : الذهبى، ترجمةالامام احمد، صص ٧٩-٧٦؛ ابن الجوزى، پيشين، صص ١٥٥-١٥٣.
٢٢ - الذهبى، پيشين، صص ٨٣-٨١ و نيز : ابن الجوزى، پيشين، ص ١٥٦.
٢٣ - الذهبى، پيشين، صص ٨٠-٧٥. مقصود از واقفى كسى است كه در مساله حادث يا قديم بودن قرآن از اظهارنظر تن زده است.
٢٤ - احمدبن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٦-٣٥؛ به نقل از: هنرى لائوست (H.Laoust)، مقاله «احمدبن حنبل» در دانشنامه ايران و اسلام، ص ١٢٤٧.
٢٥ - صالح بن مهدى مَقبَلى يكى از فرزانگان و مجتهدان برجسته يمن است كه در سال ١١٠٨ ق/ ١٦٩٦م. درگذشته. وى در ابتدا زيدى مذهب بود. امّا بعدها تقليد از مذهبى خاص را رها ساخت و معتقد گشت، تنها حقّى را بايد پذيرفت كه بر پايه دليل استوار باشد. به دنبال اين اعتقاد برخى از علماى صنعا با وى به مناظره نشستند و اين مناظره به دشمنى‏انجاميد. در نتيجه او با خانواده‏اش به مكّه كوچيد (سال ١٠٨٠ ق) و در آنجا كتابهايش را نوشت. معروفترين كتاب او عبارت است از العَلَم‏الشامخ فى‏ايثار الحق على الاباء والمشايخ كه چاپ شده. او در پاره‏اى از مسايل بر معتزله و در پاره‏اى ديگر بر اشاعره و صوفيّه و محدّثان خرده مى‏گيرد. نك: الزر كلى، ١٩٧/٣؛ ابوريّه، اضواء على السنة المحمديه، ص ٢٨٨، زيرنويس.
٢٦ - العلم الشامخ فى‏ايثار الحق على الاباء و المشايخ، صص ٣٠٠-٢٩٨؛ به نقل از: محمود ابوريّه، پيشين، صص ٢٩١-٢٩٠.
٢٧ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٥؛ به نقل از هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٦.
٢٨ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٨؛ به نقل از: هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٧.
٢٩ - الالوسى، جلاءالعينين، ص ١٥٠؛ به نقل از : اسد حيدر، ١٥٠/٢.
٣٠ - شرح حال او پيش از اين گذشت.
٣١ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٧١.
٣٢ - براى آگاهى بيشتر درباره اين تحريرها نك : سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١.
٣٣ - براى آگاهى بيشتر در باره آثار احمد نك: ابن النديم، الفهرست، ص ٢٨٥ و ترجمه فارسى آن، ص‏٤١٧؛ محمد ابوزهره، ابن حنبل ص ١٦٨؛ الزركلى ٢٠٣/١؛ سزگين، ٢٢٧-٢١٨/٣/١؛ حسن انصارى، «احمد بن حنبل»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٦/ ٧٢٤.
٣٤ - ابن ابى يَعْلى، طبقات الحنابله، ص ٣٩.
٣٥ - ابن الجوزى، پيشين، صص ١٩٣-١٩٢. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، ابن حنبل، ص‏٣٩ و ص‏١٦٨ به بعد.
٣٦ - ابن الجوزى، همان‏جا. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، همان‏جا.
٣٧ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٥٧-١٥٦.
٣٨ - براى آگاهى درباره تدوين كنندگان پاسخهاى احمد و چگونگى شكل‏گيرى فقه حنبلى نك: الخطيب البغدادى ١١٣-١١٢/٥؛ محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٨٨-١٧٦؛ هنرى لائوست، پيشين، ص‏١٢٤٤؛ سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١؛ اسد حيدر، ٥١٣-٥١٠/٢.
٣٩ - ابو زهره، پيشين، ص ١٦٨ و نيز نك: اسد حيدر، ٤٧٧-٤٧٦/٢.
٤٠ - المَقْدِسى، احسن التقاسيم، ص ٣٧.
٤١ - دراين باره نك: احمد امين، ضحى الاسلام، ٢٣٥/١؛ محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٧-٦؛ اسد حيدر، ١٦٩/١، ٤٧٤/٢.
٤٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٧.
٤٣ - ضحى الاسلام، ٢٣٦-٢٣٥/٢.
٤٤ - ابن قيّم الجوزيّه، اعلام الموقعين، ٣٦-٣٢/١؛ به نقل از: القاسمى، الفضل المبين، صص ٢٨١-٢٨٠. نيز نك: السفّارينى، پيشين، ٣٥-٣٢/١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٦٨/١؛ احمد امين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٤٥ - ابن حنبل، ص ١٠.
٤٦ - نك : المقدسى، احسن التقاسيم، ص ٣٦٥، ٣٨٤، ٤٠٧.
٤٧ - مقدمة، ص ٤٤٨.
٤٨ - محمد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٣٥٣-٣٥٢.
٤٩ - درباره ابن تيميه نك: عبّاس زرياب خويى، «ابن تيميّه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى.
٥٠ - جولد تسهير (Goldziher)، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٥/١.
٥١ - براى نگارش شرح حال احمد و بيان آراء و انديشه‏ ها و آثار او غير از منابعى كه در زيرنويسها بدانها اشاره شد، منابع زير نيز در برابر چشم بوده‏است:
ابن ابى حاتم، الجرح و التعديل، ٧٠-٦٨/١/١؛ البخارى، التاريخ الكبير، ٥/٢/١؛ ابن النديم، الفهرست، ٤١٧؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٢٠-٤/١؛ جولد تسيهر، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٦-٤٩١/١؛ هنرى لائوست، «احمدبن حنبل»، در دانشنامه ايران واسلام، صص ١٢٤٨-١٢٤٠.
٥٢ - نك: محمد ابوزهره، ابن حنبل، ص ٢٣٩.
٥٣ - ابن الجوزى، صيد الخاطر، ص ٢٤٦.
٥٤ - به نقل از محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٢-٢٤١ با اندكى تلخيص. دراين باره نك: السفّارينى، پيشين، ٣٤/١. لازم به يادآورى است كه مقصود از حديث حسن به اصطلاح سنيّان «حديث مُسْنَدى است كه راويان آن به درجه وثاقت نزديك باشند يا حديث مُرْسَلى است كه مُرْسِلِ آن ثقه باشد. ولى در هر حال بايد از شذوذ [ ستيز با حديث مشهور ] و علّت [ بيمارى پنهان ] تهى باشد». (القاسمى، قواعد التحديث، ص ١٠٢). برخى حديث حسن را به اقسامى تقسيم كرده‏اند. مقصود از حديث ضعيف نيز خبرى است كه در مرتبتى نازلتر از حديث حسن باشد. ضعيف خود انواع و مراتب گوناگونى دارد كه از موجبات متعدّد ضعف حديث ناشى شده‏است. (نك: مدير شانه‏چى، درايه، صص ٤٨-٤٦).
٥٥ - دراين باره نك: السفّارينى، همان جا؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص ٢٣٥.
٥٦ - براى آگاهى بيشتر دراين‏باره نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٣-٢٣٣.
٥٧ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٩١.
٥٨ - المدينى، خصايص المسند، ص ٢١ و نيز نك : القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٥٩ - ابن الجزرى، المصعد الاحمد، ص ٣٩.
٦٠ - پيشين، ص ٢٨.
٦١ - القاسمى، همان جا.
٦٢ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١. نيز : القاسمى، پيشين، ص ٢٨٦.
٦٣ - اين آثار در سطور آينده به اجمال معرّفى خواهند شد.
٦٤ - نك: ابن الجزرى، پيشين، صص ٥٥-٥٣.
٦٥ - المرادى، سلك الدرر، ٦٠/٤؛ به نقل از جولد سيهر، پيشين، ٤٩٣/١.
٦٦ - غذاء الالباب، ص ١٥٩؛ به نقل از ابوزهره، ابن حنبل، ص ٣٩.
٦٧ - ابوزهره، پيشين، ص ٣٩.
٦٨ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢٢؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٨٤/١.
٦٩ - المنهج الاحمد فى تراجم اصحاب الامام احمد، دستنوشته دارالكتب المصريه (زير شماره ٤٣٢٣ تاريخ)، الجزء الاوّل، ص ٢١؛ به نقل از ابوزهره، پيشين، ص ١٥٩.
٧٠ - نك : جولد سيهر، پيشين، ٤٩٢/١؛ هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٢؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص‏١٦٢.
٧١ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢١.
٧٢ - پيشين، ٢٥.
٧٣ - پيشين، ٢٦.
٧٤ - ابن الجرزى، پيشين، ص ٣٩.
٧٥ - تاريخ التراث العربى، ٢١٨/٣/١.
٧٦ - از جمله نك: ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٧٧ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٨.
٧٨ - پيشين، ص ٣٠.
٧٩ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٦٠-١٥٩.
٨٠ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٨١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٢٩؛ كاتب چلبى، ٩٥٦/٢، ١٦٨٠؛ محمدابوزهره، ابن حنبل، ص ١٦٠.
٨٢ - البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ٢٩٢؛ صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص ١٠٢.
٨٣ - درباره ارزش علمى وجاده نك: صبحى الصالح، پيشين، صص ١٠٣-١٠١؛ محمود ابوريّه، اضواء على السنّه المحمديّه، ص ٢٠٩؛ مدير شانه‏چى، دراية الحديث، صص ١٣٩-١٣١.
٨٤ - اسدحيدر، ٤٨١/٢.
٨٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٤.
٨٦ - درباره مطلب اخير نك: احمد شاكر، مقدمه مسند احمد، ٥/١.
٨٧ - المصعد الاحمد، ص ٣١.
٨٨ - مقدّمه مسند احمد، ٥/١.
٨٩ - نگارنده به دلايلى كه اينك جاى ذكرش نيست، از حديث مقطوع و موقوف به «حديث‏واره» يا شبه حديث تعبير مى‏كند.
٩٠ - المسند، چاپ احمدشاكر، ١٧١/١.
٩١ - پيشين، ٢٢٢/١.
٩٢ - پيشين، ٣٢٨-٣٢٧/١.
٩٣ - پيشين، ٣٢٩/٤.
٩٤ - پيشين، ٢٢/٩.
٩٥ - المصعد الاحمد، ص ٣١.

۱۲
بخش هشتم بخش هشتم :

مسند احمدبن حنبل (١)


١- گزارشى‏كوتاه از زندگانى احمد (١٦٤- ٢٤١ق/٧٨٠- ٨٥٥م)
ابوعبدالله احمدبن محمّد بن حنبل شيبانى كه به «ابن حنبل» شهرت دارد، از تيره تازيان بنى شَيْبَان و يكى از محدّثان و فقيهان بلندآوازه است. او در بغداد (و به قولى در مرو) به دنيا آمد. شيفتگانش او را با پيامبر (ص) از يك نژاد مى‏دانند و مى‏گويند: سلسله پدرانش به نزار نوزدهمين نياى پيامبر (ص) مى‏پيوندد. به اين معنا كه نزار چهار پسر دارد: مُضَر، ربيعه، اِياد و اَنْمار، و عربهاى عدنانى جملگى از اين چهار تن پديد آمده‏اند. پيامبر از تبار مضر واحمد از تبار ربيعه است. (١) دوستداران احمد اين را براى او منقبتى مى‏شمرند و حال آنكه اگر اين براى او منقبتى باشد، ميليونها تن انسان دراين منقبت با او شريكند.
در نقطه مقابل اين شيفتگان، «خوانسارى» بى‏آنكه سرچشمه سخن خويش را نشان دهد، وى را از تبار «ذوثُدَيَّه» (٢) يكى از خوارج نهروان دانسته و اظهار داشته: «به دليل اينكه نياى احمد در نهروان به دست على (ع) كشته شده، او با على دشمن بوده‏است». (٣) امّا با صرفِ نظر از اينكه احمد از تبار ذوثديّه باشد يا نباشد، بخش اخير سخن خوانسارى قطعاً نادرست است. زيرا - چنانكه به تفصيل خواهيم گفت - احمد نه تنها على (ع) را دوست مى‏داشته؛ بلكه در آثار خود بيش از همه محدّثان اهل سنّت (و در رأس آنان بخارى و مسلم) درباره امتيازات على و خاندانش حديث نقل مى‏كند. تا جايى كه خاورشناسان در مقايسه ميان او از يك سو و بخارى و مسلم از سوى ديگر گفته‏اند: بخارى و مسلم به دليل ترس از عبّاسيان از نقل اين قبيل احاديث خوددارى كرده‏اند؛ امّا احمد چون دلير و داراى روحيه‏اى نيرومند بوده، از نقل احاديث ويژه فضايل على واهل بيت بيم نداشت. (٤) افزون براين، او خود پيشگويى خروج ذوثديه و سرانجام بد او را از زبان پيامبر بارها نقل مى‏كند. (٥)
بارى، احمد در خردسالى پدرش را از دست داد و با يتيمى بزرگ شد. اندك ميراث خانوادگى مايه آن شد كه او زندگى متوسّط، ولى مستقلّى پيدا كند. او كه از اَتْباعِ اَتْباع تابعان است، از شانزده سالگى به آموختن حديث همّت گماشت و در آغاز كار تا سال ١٨٣ ق در زادگاهش به آموختن لغت و حديث پرداخت. پس از آن براى دانش‏آموزى شروع به مسافرت كرد و شهرهاى كوفه، بصره، مكّه، مدينه، شام و يمن را در نورديد. دراين سفرهاى دور و دراز بيشتر همتّش متوجّه فراگيرى حديث بود. در مكّه از سفيان بن عُيَيْنه و در صنعاء از محدّث و مفسّر معروف يعنى عبدالرزّاق بن هَمّام صنعانى دانش‏آموخت و چون به بغداد بازگشت، در حوزه درس فقه واصول شافعى حاضر شد و اين در فاصله سالهاى ١٩٥ تا ١٩٧ق بود. از همين رو شافعيان، او را شافعى به حساب مى‏آورند. امّا در واقع راهى كه او پيموده از راه شافعى جداست. (٦)
از بارزترين ويژگيهاى گرايش فكرى او در عرصه عقايد و معرفت دينى، پيروى قاطعانه و تزلزل ناپذير از عقايد اهل حديث بود. بعدها در عصر خليفگان عبّاسى مأمون، معتصم و واثق (٢٣٤-٢١٨ق) فرصتى براى وى فراهم شد تا ايستادگى خويش را در اين راه به نمايش گذارد و اين هنگامى بود كه دولت عقايد «معتزله» را پذيرفت و تبليغ آن را در صدر دستور كار خويش قرار داد و برتمام محدّثان و فقيهانى كه به «آفريده بودن قرآن» (٧) اعتراف نكردند، سخت گرفت. ابن‏حنبل يكى از آن فقيهانى بود كه به «محنت» (باورپرسى يا آزمون عقيده محدّثان و فقيهان) گرفتار آمدند. وى را به بند كشيدند وبا غل و زنجير روانه طَرسوس كردند تا به حضور مأمون رسد و خليفه با او مناظره كند. امّا خبرمرگ خليفه در ميان راه رسيد. در عهد معتصم نيز تازيانه و زندان را با بردبارى به جان خريد. امّا به گمان خود اندكى از عقايد سلف را رها نساخت. در زمان واثق نيز همان روش ادامه يافت. از همين رو شيفتگانش او را يكى از نمودهاى آيه شريفه «يُجاهدونَ فى سبيلِ‏اللّهِ و لايَخافونَ لَوْمَةَ لائمٍ» (٨) مى‏دانند. (٩) بسيارى از سنيّان ايستادگى او را در آن رخداد در سلامت انديشه دينى بس موّثر مى‏دانند. معاصر او،على‏بن مدينى گويد: «خداوند در روز ردّه اين دين را به دست ابوبكر و در روز مِحْنَه به دست احمدبن حنبل تأييد كرد». (١٠)
در عهد متوكّل (٢٣٢ ق .به بعد) كارگزاران خليفه از آزار ابن حنبل دست كشيدند. زيرا متوكّل به سيرت سه خليفه پيشين پشت كرده، مذهب اهل حديث را پيشه ساخت. اين خليفه به مناسبتهاى گوناگون ابن حنبل را به خود نزديك ساخته، به مجلس خود فرا مى‏خواند و براى خانواده‏اش بى‏آنكه وى بداند، مقرَّرى تعيين كرد. دراين و قت او توانست فعّاليّت آموزشى خود را از سر گيرد.
ابن حنبل در سنّ ٧٧ سالگى در بغداد مرد و در گورستان شهداء (مقابرالشهدا)، نزديك دروازه حرب، به خاك سپرده شد. گور وى تا سالها و بلكه قرنها مورد تقديس و احترام دوستدارانش بود. درباره حضور گسترده مردم در تشييع جنازه او گزارشهايى در دست است كه بيش از آنكه حقيقت داشته باشد، به افسانه مى‏ماند. (١١) او را با صفاتى چون: داشتن حافظه‏اى نيرومند، شكيبايى، نستوهى، پاكى دل و ا نديشه، اخلاص، پارسايى، هيبت، شجاعت ودانش وافر ستوده‏اند. (١٢) گواهى استادان، معاصران و شاگردان او بر هريك از موارد يادشده در تاريخ اسلام ذهبى به گونه‏اى گسترده آمده است. از جمله شافعى گويد: «از بغداد بيرون شدم، در حالى كه در آنجا كسى را پارساتر و پرهيزكارتر و داناتر از احمدبن حنبل پشت سر نگذاشتم». (١٣) گويند: وى زبان فارسى را هم مى‏دانست و گاه بدان تكلّم م‏ (١٤)ى‏كرد. (١٥)

٢- استادان احمد:
استادان احمد بسيارند. ابن جزرى شيوخ و استادان او را كه در مسند از آنان روايت مى‏كند، شمرده و در نتيجه تعداد آنان را ٢٨٣ تن دانسته است. (١٦) ابن جوزى نيز در مناقب احمد استادان او را از صدتن متجاوز مى‏داند. محمّد ابوزهره معتقد است، همه اين افراد در تكوين شخصيت احمد نقش اساسى نداشته‏اند. درميان آنان كسانى هستند كه بسا احمد با آنان ديدارهاى كوتاهى داشته و يا احاديث اندكى را از طريق آنان روايت كرده‏است. او براين باور است كه دو كس در سازندگى شخصيّت احمد نقش مهمّى داشته‏اند. يكى هُشَيم بن بشير واسطى (د. ١٨٣ ق) كه نقش او در هدايت احمد به سوى سنّت بسيار موثّر بوده‏است. زيرا احمد از شانزده‏سالگى ملازم او شده و چهار-پنج سال نزد او شاگردى كرده‏است. ديگرى شافعى كه احمد بينش فقهى و نيرو و معيارهاى استنباط را از او فرا گرفت و چنان شيفته او شد كه وى را مجدّد قرن دانسته و به دوستش اسحاق بن راهويه گفته: «از اين مرد بهره‏جوى كه نظير وى را نديده‏ام». (١٧)
علاوه برآن دو تنْ سفيان بن عيينه، ابوبكر بن عيّاش، قاضى ابويوسف، عبدالرحمن بن‏مهدى، عبدالرزّاق بن همّام صنعانى و بسيارى ديگر در شمار استادان او به حساب مى‏آيند. (١٨)

٣- راويان احمد:
كسانى كه از احمد روايت مى‏كنند، بسيارند. مشهورترين آنان عبارتند از : بخارى، ابوداوود ( كه گاه با واسطه از او نقل مى‏كنند)، مسلم، ابوزرعه رازى، ابوحاتم رازى، عبدالله وصالح پسران او، و از ميان استادانش عبدالرزّاق بن همّام و شافعى، و از ميان اَقْرانش على‏بن مَدينى، يحيى بن مَعين، بَقىّ‏بن مَخْلَد، ابراهيم حَرْبى و ابوبكر اَثرم و بسيارى ديگر. (١٩)

٤- آراء و نظريات احمد
در كتاب مناقب احمد آمده كه او در تعريف ايمان مى‏گفت:
«ايمان گفتار و كردار است. افزونى و كاستى مى‏پذيرد. افزونى آن زمانى است كه كار نيكى انجام دهى و كاستى‏اش وقتى است كه به بدى دست يازى. انسان با انجام گناه از دايره ايمان بيرون شده، به دايره اسلام پاى مى‏گذارد و اگر توبه كند، به دايره ايمان باز مى‏گردد و چيزى جز شريك قراردادن براى خداوند بزرگ يا انكار فريضه‏اى از فرايض خداوند، او را از دايره اسلام بيرون نمى‏راند. اگر انسان فريضه‏اى را دستِ كم گيرد و از روى تنبلى آن را ترك گويد، سروكارش با خداست. اگر خدا بخواهد او را عذاب مى‏دهد واگر بخواهد او را مى‏بخشد». (٢٠)
همچنين گويند: او معتقد بود هركس كه يكى از ياران رسول خدا (ص) را دشنام دهد، اسلامش مورد ترديد است. پسرش عبدالله نقل مى‏كند كه به پدرم گفتم: رافضى كيست؟ گفت: كسى كه ابوبكر و عمر را دشنام دهد. از او درباره كسى كه يكى از صحابه را دشنام دهد، پرسيدم؛ گفت: او را برآيين اسلام نمى‏بينم. (٢١)
روشن است كه اين عقيده با تعريفى كه او از ايمان كرد، چندان هماهنگى ندارد. در سطور آينده در خلال بحثى كه زير عنوان «جلوه‏ هاى تشيع در مسند احمد» خواهد آمد، به شمّه‏اى از آراء او درباره امام على (ع) و مخالفانش اشاره خواهد شد.
قرآن به گفته ابن حنبل كلام ناآفريده خداست (كلامُ‏اللهِ غيرُ مخلوقٍ). در عين حال تعيين نوع برداشت او در مسأله تلفّظ قرآن دشوار است. (٢٢)
او پرداختن به علم كلام را نمى‏پسنديد و آن را مايه رستگارى ن‏ (٢٣)مى‏دانست. (٢٤) با آنكه در تسامح دينى وى را چون «مرجئه» مى‏دانند؛ امّا در برابر پاره‏اى از مسايل تندى بيش از حدّ نشان مى‏دهد. چنانكه انسانِ معتقد به آفريده بودن قرآن را كافر مى‏دانست و پشت‏سر واقفى نماز نمى‏خواند. (٢٥) او خود گويد: «من دوست ندارم كه پشت سرِ اصحاب بدعت نماز بخوانند يا برجنازه آنان نماز گزارند». (٢٦)
تندى و سرسختى پسر حنبل دراين مورد خاص، انتقادهايى را نسبت به او برانگيخته است. شيخ صالح بن مهدى مَقْبَلى يكى از اين خرده گيرندگان است. (٢٧) او مى‏نويسد:
«... امام احمد كه صيانتش از سنّت بركسى پوشيده نيست، آنگاه كه وارد مسأله خلق قرآن گشت وبه سبب آن به ابتلائاتى دچار شد، آن موضوع را در رديف توحيد يا بالاتر از آن قرار داد... خدا احمد را بيامرزاد كه دراين مسأله نهايت تعصّب را نشان داده، تا آنجا كه هركس را كه دراين موضوع با وى مخالف بوده، رد مى‏كند و روايتش را نمى‏پذيرد. اين كار خيانت به سَنَد است. زيرا هر كس قبول خبر عادل را واجب دانسته، قبول خبر چنين فردى را هم [ در صورت عدالت ] واجب مى‏داند. همين احمد مى‏گويد: ما از «قدريّه» روايت مى‏كنيم. زيرا اگر بصره را بگرديم يك سوم آن را قَدَرى مى‏يابيم. مسأله آفريده يا ناآفريده بودن قرآن از مسأله قدر كه مهمتر و بالاتر نيست. حتّى احمد را مى‏بينيم كه در تعصّب گامى فراتر مى‏نهد و حديث فرد واقف [ = كسى كه در مسأله خلق قرآن نظرى اظهار نكرده ] را هم مردود مى‏داند و مى‏گويد: «فلان كس واقفى و بدبخت است». بلكه باز هم زياده مى‏رود و برتعصّب خويش مى‏افزايد و مى‏گويد: دوست ندارم از كسانى چون يحيى بن مَعين كه در ماجراى «محنه» نرمش نشان دادند و [ احتمالاً برخلاف ميل باطنى خود ] به آفريده بودن قرآن اقرار كردند، روايت كنم. با آنكه مى‏دانيم احمد در نقل روايت چندان سخت نمى‏گرفت. مثلاً يكى از شيوخ روايتِ او عامر بن صالح بن عبداللّه بن عروة بن زبير بن عوّام است. نسايى اين عامر را ثقه ندانسته و دار قطنى حديث او را رها ساخته وابن مَعين او را دروغگو، پليد و دشمن خدا خوانده و گفته: احمد ديوانه شده كه از عامربن صالح حديث نقل مى‏كند! ذهبى با آنكه در حقّ احمد غلو مى‏كند و سبك كار او را مى‏پسندد، اين عامر را سستْ عقيده و رواياتش را ضعيف مى‏داند. خلاصه آنكه احمد در روايت از راويان بخل نمى‏ورزد، مگر در مسأله خلق قرآن». (٢٨)
پسر حنبل در عرصه سياست مويّد حقّانيّتِ خلافت قريشيان بود واعتقاد داشت «تا روز قيامت هيچ كس حق ندارد كه منكر حقّ قريشيان شود و بر ضدّ ايشان قيام كند يا اين حق را براى ديگران قايل شود». (٢٩) در مجادلات شعوبيّه وى بى آنكه مدّعى برترى تازيان باشد، از آنان دفاع مى‏كرد. (٣٠)
احمد با تقليد گرايى مبارزه مى‏كرد و مردم را تشويق مى‏كرد كه دستورات را همراه با دليلش بخواهند. وى مى‏گفت: «تقليد بسيارْ مايه از ميان رفتن بينش مى‏شود» (كثرةُ التقليد عمىٌ فى‏البصيرة). (٣١)
ابن حنبل سعى داشت از افراد ثقه روايت كند واز شخصى كه به اعتقاد او دروغگو، ضعيف و فراموشكار بود، روايت نمى‏كرد. او براى پذيرش حديث، هماهنگى آن را با قواعد شرط نمى‏دانست و آن را بر كتاب خدا عرضه نمى‏كرد؛ بلكه جملگى آن را مى‏پذيرفت، مگر وقتى كه با حديثى روبرو شود كه سندش قويتر، راويانش موثّق‏تر و شهرتش بيشتر باشد. او در نامه‏اى به مسدَّد بن مسرهد بصرى‏ (٣٢) دراين‏باره مى‏نويسد:
«سنّت از نگاه ما آثار رسول خدا (ص) و راهبر ما به قرآن است. از اين رو قرآن را تفسير مى‏كند. در سنّت قياس راه ندارد و براى آن مَثَل زده نمى‏شود وبا انديشه و آراء شخصى به فهم در نمى‏آيد؛ بلكه آن پيروىِ محض و پشت‏پا زدن به خواهشهاست». (٣٣)
در دنباله همين بخش - اِن شاءاللّه - درباره آراء ويژه احمد در عرصه حديث‏شناسى، آگاهيهاى گسترده‏ترى عرضه خواهد شد.

٥- آثار احمد
غير از مسندكه برجسته ترين اثر او به حساب مى‏آيد، آثار ديگرى هم از وى برجاى مانده؛ از جمله:
١- كتاب السنّة كه به دوصورت مفصّل و مختصر موجود است. تحرير مفصّل آن يك بار در مكّه (در سال ١٣٤٩ ق) و يك بار در قاهره (بى‏تاريخ) به چاپ رسيده وتحرير مختصر آن تنها يك بار در قاهره (بى‏تاريخ) منتشر شده‏است. نويسنده دراين كتاب انديشه‏ هاى كلامى خويش را عرضه مى‏دارد.
٢- كتاب الزّهد. اين كتاب در مكّه (١٣٥٧ ق) و بيروت منتشر شده‏است.
٣- رسالة الصّلاة و مايلزم فيها. وى اين رساله كوچك را خطاب به پيشنمازى نوشته كه پشت سر او نماز مى‏خوانده و لغزش او را در نماز به چشم خويش ديده‏است. اين رساله يك بار در بمبئى (بى‏تاريخ) با چاپ سنگى و بار ديگر در قاهره (١٣٢٣-١٣٢٢ ق) انتشار يافته است.
٤- كتاب الورع والايمان كه در قاهره و بيروت به چاپ رسيده‏است.
٥- الردُّ على الزنادقة و الجَهْميّة فيما شَكوّا فيه من متشابه القرآن و تأوَّلوه على غير تأويلِهِ. دراين كتاب مولّف برخلاف معتزليان كه به تأويل پناه مى‏برند، با تأويل قرآن مخالفت مى‏ورزد. حنبليان معتقدند، احمد اين رساله را در زندان نگاشته است. اين كتابچه به خامه «سيل» (M.S.Seale) به انگليسى ترجمه وبا مشخصات زير چاپ شده:
.١٢٥ - ٩٦ .P ,London ١٩٦٤ ,Muslim Theology ,Seale .S .M
٦- علل الحديث. اين كتاب در آنكارا (١٩٦٣ م.) و جاهاى ديگر انتشار يافته است.
٧- المسائل كه پاسخهاى احمد رابه پرسشهاى شاگردانش در زمينه فقه، عقايد و اخلاق در بر دارد. اين پاسخها را چند تن از شاگردان احمد تنظيم كرده‏اند. تحريرهاى متعدّدى از اين پاسخهاتاكنون در مدينه، بيروت و قاهره چاپ شده‏است. (٣٤)
٨- فضايل الصحابه كه توسّط عبداللّه فرزند مولّف همراه با اضافاتى روايت شده‏است.
٩- كتاب الترجّل. اين كتاب شانه زدن وآراستن موى را از نقطه نظر فقهى روشن مى‏سازد.
١٠- الثلاث الاحاديث الّتى رواها الامام احمد عن النبى (ص) فى‏المَنام. دستنوشته‏اى از اين رساله در «دارالكتب الظاهريه» نگهدارى مى‏شود.
١١- فضايل على. ابن ابى الحديد در شرح نهج‏البلاغه (١٦٧/٩، ١٧٤-١٧١.١٦٩) مطالبى از اين كتاب برگرفته است. به گمان نگارنده اين كتاب بايد بخشى از همان كتاب فضايل الصحابه باشد.
١٢- كتاب طاعة الرسول. در اين كتاب احمد روشن مى‏سازد كه هرگاه حديث در ظاهر با قرآن تعارض داشت، از چه روشى بايد پيروى كرد.
آثار ديگرى هم به احمد نسبت مى‏دهند كه معرّفى آنها مجالى بيشتر مى‏خواهد. (٣٥)

٦- موقعيت ابن حنبل در ميدان فقاهت
ابن حنبل را پايه‏گذار يكى از چهار مذهب معروف فقهى اهل سنّت مى‏شناسند. مذهب واره‏اى كه حديث گرايان آن را برمذاهب ديگر ترجيح مى‏دهند. هرچند كه گويا خود وى چنين داعيه‏اى نداشته‏است. زيرا معروف است كه او نوشتن آراء و نظرياتش رانمى‏پسنديد و معتقد بود، دانشِ دين همان كتاب و سنّت است و تدوين نظريات دينى مردمان را در كنار كتاب خدا و سنّت رسولش بدعت مى‏دانست. به همين دليل به شاگردانش اجازه نمى‏داد، فتواهايش را بنويسند و مى‏گفت: «شايد اكنون چيزى بگويم كه فردا از آن برگردم و بدان پشت كنم». (٣٦)
منفورترين چيزها نزد او اين بود كه نوشته‏اى را ببيند كه فتوايى را از او در آن تدوين كرده‏اند. وقتى به او خبر رسيد كه يك تن از شاگردانش مسايلى را از قول او نوشته و در خراسان منتشر ساخته، گفت: «گواهى دهيد كه من از تمام اين مسايل برگشته و بدانها پشت كرده‏ام». (٣٧) او تنها نسبت به آراء خويش چنين نظرى نداشت؛ بلكه‏نوشتن آراء فقهى ديگران را هم نمى‏پسنديد و مى‏گفت: «به ما دستور داده‏اند كه علم را از عالَم بالا بگيريم». (٣٨) حتّى چنانكه پيش از اين گفتيم، او تقليد مَحْض از يك مجتهد را مايه گمراهى مى‏دانست.
به همين دليل هم، وى نظريات فقهى خود را در كتاب خاصّى تدوين نكرده؛ بلكه بيشتر نظريات فقهى او به صورت پاسخهايى است كه به پرسشهاى شاگردانش داده است. اين در حالى است كه احمد در عرصه حديث مسند را از خود به يادگار نهاده و انديشه‏ هاى كلامى او هم در كتاب السنّه وى مدوَّن است. ناگفته نماند كه نوشته‏اند: او در واپسين سالهاى زندگيش به شاگردان خود اجازه نوشتن و نشر فتواهايش را داده است. (٣٩) تحرير و تدوين پاسخهاى پسر حنبل و طبقه بندى آنها در چارچوب كلّى فقه، كار پسران او صالح و عبداللّه و شاگردان ديگر او بوده‏است. (٤٠)
ممكن است گفته شود، پاره‏اى از نوشته‏ هاى احمد در موضوعات فقهى است؛ مثل المناسك الكبير، المناسك الصغير و رسالةالصّلاة. ا مّا بايد دانست كه اين نوشته‏ ها ابوابى است كه روح أَثَرى برآنها چيره است و از رأى و استنباط فقهى تهى است. اين كتابها هر چند به موضوعاتى مربوط هستند كه دانش فقه وظيفه شرح و بسط آنها را به عهده گرفته؛ امّا در واقع در شمار كتابهاى حديث محسوب مى‏شوند. (٤١)
گفتنى است كه برخى از دانشمندان، ابن حنبل را محدّث دانسته و در شمار فقيهان به حساب نياورده‏اند. مثلاً ابن جرير طبرى مذهب او را در اختلاف الفقهاء ياد نكرده و درباره او گفته: او مرد ميدان حديث است نه مرد ميدان فقه. از همين رو خشم حنبليان را هم به جان خريد. ابن قتيبه هم در كتاب المعارف از او در زمره فقيهان نام نبرده و مَقْدِسى از او در ضمن اصحاب حديث ياد كرده‏ (٤٢) و ابن عبدالبر قرطبى نيز در الانتقاء على الائمة الثلاثه به ذكر ابى حنيفه، مالك و شافعى قناعت كرده و از احمد نامى به ميان نياورده است. (٤٣)
دليل آنان كه فقاهت احمد را منكرند، اين است كه از او كتابى در فقه باقى نمانده واين در عصرى است كه كارتدوين در عرصه فقه راه درازى را پيموده است. محمّد بن حسن شيبانى فقه عراق را گردآورده، ابويوسف كتابهايى در فقه نگاشته و شافعى مذهب يا كتبش را املاء كرده و احمد به اتفّاق مورّخان چيزى از اين دست ندارد. پس معلوم مى‏شود او محدّث بوده؛ نه فقيه و يا دست كم حديثش بر فقهش چيرگى دارد. محمد ابوزهره در مقام داورى ميان اين دسته از دانشمندان و حنبليان مى‏گويد:
«ترديدى نيست كه شمارى از محدّثان در مسايل فقه نيز نظر دارند. مثلاً بخارى و مسلم در مسايل فقه هم صاحبنظرند. امّا اين مطلب آنان را از زمره محدّثان بيرون نمى‏آورد. زيرا اصل براين است كه هر كس بيشتر به حديث اشتغال دارد، محدّث باشد و هر كس فتواهايش بيشتر است، فقيه باشد. با در نظر گرفتن اين اصل، ما [ = ابوزهره ] براين باوريم كه احمد در عين محدّث بودن، فقيه نيز هست. هر چند كه معترفيم‏تمايل به حديث در او روشنتر است و در فقه اثرى مدوّن به جاى ننهاده؛ بلكه آن مسند بزرگ را در حديث از خويشتن باقى گذاشته است». (٤٤)
احمد امين هم در اين باره عقيده‏اى همانند ابوزهره دارد. (٤٥) خواه آنكه پسر حنبل را بنيانگذار مذهب فقهى خاصّ بدانيم يا ندانيم، روشن است كه او در مقام پاسخ به پرسشهاى فقهى نزديكانش فتوامى‏داده؛ بنابراين شايسته‏است به مبانى فتوا در نزد او نگاهى بيفكنيم. احمد علما را تشويق مى‏كرد كه احكام دين را از سرچشمه شريعت بگيرند و به تقليد از پسِ پرده يكى از مجتهدان قناعت نورزند. بنابه حكايت عبدالوهاب بن احمد شعرانى (د . ٩٧٣ ق)، او همواره مى‏گفت: «تقليدِ بسيارْ انسان را كور و بى بصيرت مى‏كند». اينك مى‏گوييم فتواهاى او بر پنج پايه استوار بود:
١- نخستينِ آنها نصوصِ دينى بود. يعنى هرگاه به نصّ دست مى‏يافت، به موجب آن فتوا مى‏داد و به مطلب يا سخن مخالف وَقْعى نمى‏نهاد. حال اين فرد مخالف هر كس باشد به حال او فرقى نمى‏كند.
٢- در صورت نبودِ نصّ به فتواى صحابه رو مى‏آورد. در همين جهت اگر از يكى از صحابيان فتوايى مى‏يافت و در ميان آن طبقه براى آن مخالفى نمى‏ديد، از دايره آن فتوا پا فراتر نمى‏نهاد. البته هيچگاه نمى‏گفت: اين فتوا نزد صحابه اجماعى است. بلكه مى‏گفت: دليل يا قرينه‏اى بر ردّ اين نظر در اختيار ندارم.
٣- در مرحله بعد، اگر اصحاب در مسأله‏اى اختلاف نظر داشتند، از ميان نظرات ايشان، آن نظر را برمى‏گزيد كه به كتاب و سنّت نزديكتر و از محدوده اقوال ايشان بيرون نباشد واگر به نظرِ برتر دست نمى‏يافت، نظرات گوناگون را حكايت كرده و بر هيچ‏يك از آن نظرات پافشارى نمى‏كرد.
٤- در مرحله چهارم، به حديث مرسل (گسسته) و ضعيف پناه مى‏برد؛ به شرطى كه دليلى آن را ردّ نكند و اين كار را بر قياس ترجيح مى‏داد.
٥- در پنجمين مرحله، از روى ضرورت قياس را به كار مى‏گرفت واز آن بهره مى‏جست. درهر حال فتوا دادن در مسأله‏اى كه درباره آن أَثَرى از سَلَف در اختيار نباشد، سخت براى او ناخوشايند بود. (٤٦)
با توجّه به همين مبانى است كه ابوزهره فقه احمد را در مقايسه با فقه ساير فقيهانِ اهل سنّت، تجلى‏گاه «فقه اَثَرى» دانسته است. (٤٧)
اگر به كارنامه مذهبى كه به ابن حنبل منسوب است نگاهى بيفكنيم، خواهيم ديد در ميان مذاهب اهل سنّت هيچ مذهبى به اندازه مذهب حنبلى داعيه ستيز با بدعتها را ندارد. از همين‏رو پيروانش در چنگ زدن به شعاير دينى افراط مى‏كنند و در تعصّب و سختگيرى بر ديگر مذاهب پيشى مى‏جويند.
حنبليان كه امروزه شمار اندكى از مسلمانان را تشكيل مى‏دهند، در قرن چهارم - پنجم هجرى در سرزمينهاى اسلامى شمارچشمگيرى داشتند. بنابه گفته مَقْدِسى، آنان در اصفهان، رى، شوش و ديگر شهرهاى ايران پراكنده بوده و غلوّ و افراط گرايى از نشانه‏ هاى بارز شعاير ايشان در اين سرزمينها بود. آنان بيشتر و پيشتر از هر چيز خليفه اموى معاويه را مى‏ستودند و در بزرگداشت وى مى‏كوشيدند. (٤٨)
ابن خلدون (د . ٨٠٦ يا ٨٠٨ ق) علّت اندك بودنِ پيروان احمد را دورى مذهب او از اجتهاد مى‏داند. (٤٩) امّا نظر فيلسوف مورّخان چندان درست به نظر نمى‏رسد. زيرا همان‏طور كه محمد ابوزهره هم مى‏گويد: كمى يا بسيارى مقلّدان يك مذهب در واقع به امور سياسى و اجتماعى بر مى‏گردد؛ نه به قوّت يا كثرت اجتهاد يك فقيه. مثلاً منشأ تقليد مردم مصر از شافعى، سنجش مقدار اجتهاد شافعى با اجتهاد مالك يا ابوحنيفه نبوده؛ بلكه امور ديگرى به انتشار مذهب او در آن ديار كمك كرده‏است. (٥٠)
در نيمه دوم قرن هفتم و نيمه نخست قرن هشتم در سرزمين شام تقى‏الدين ابن تيميّه (٦٦١ - ٧٢٨ ق) ظهور كرد. ابن تيميّه دفاع از مذهب حنبلى را در شكل تازه‏اى آغاز كرد. تأويل متون مقدّس را منكر گشت و زيارت قبور پيشوايان دينى و توسّل به اولياء را بدعت شمرد و آن را حرام دانست وبا مذاهبى كه ساليان درازى سرورى داشتند به ستيز پرداخت و با مرگ او مذهب حنبلى زيان بزرگى ديد. (٥١)
پيش از برپايى دولت عثمانى، مذاهب چهارگانه اهل سنّت از جمله مذهب حنبلى در تمام شهرهاى مسلمان‏نشين رسماً قاضيانى داشتند. امّا چون حاكميّت اين دولت استمرار يافت، مذهب حنبلى ضربه سختى خورد واز آن زمان اندك‏اندك رو به ضعف نهاد. در دانشگاه الازهر شمار نمايندگان اين مذهب، يعنى استادان و دانشجويان بس اندك است؛ بطورى كه در سال ١٩٠٦ م. از ٣١٢ تن استاد و ٩٠٦٩ تن دانشجوى اين مركز علمى، تنها سه استاد و ٢٨ دانشجو حنبلى مذهب ب‏ (٥٢)ودند. (٥٣)
از قرن هجدهم ميلادى به اين طرف با پيدايش وهّابيان كه خود از تعاليم ابن‏تيميّه اثر پذيرفته‏اند، مذهب حنبلى با چهره‏اى نونمايان شده‏است.
غير از ابن‏تيميّه، صوفى بلندآوازه عبدالقادر گيلانى (د . ٥٦١ ق)، ابوالفرج بن جوزى (د . ٥٩٧ ق) و محمّد بن قَيِّم جَوزيّه شاگرد ابن تيميه (د . ٧٥١ ق) از برجسته‏ترين شخصيتهاى حنبلى به شمار مى‏آيند. (٥٤)

٧- مقصود پسر حنبل از حديث ضعيف
گفتيم احمد به حديث ضعيف استناد مى‏كند و آن را بررأى مقدَّم مى‏دارد. پسرش عبداللّه در همين مورد نقل كرده كه پدرم مى‏گفت: «من حديث ضعيف را بيشتر از رأى دوست مى‏دارم». (٥٥) همچنين معروف است كه او به پسرش گفته:
« در مسند فراهم‏آوردن حديث مشهور را هدف قرار داده‏ام. اگر مى‏خواستم تنها احاديثى را كه به نظرم صحيح است گردآورم، در اين مسند جز اندكى روايت نكرده بودم. امّا اى پسرك من، تو روش مرا در حديث مى‏دانى. من با حديث ضعيف تا زمانى كه معارضى نداشته باشد، مخالف نيستم». (٥٦)
اينك مى‏گوييم: بسيارى از پيروان احمد ادّعا مى‏كنند، حديث ضعيف در نگاه احمد در واقع همان حديث حَسَن يا چيزى نزديك به آن است. ابن تيميّه دراين باره گويد:
«مقصودِ ما از اينكه مى‏گوييم حديث ضعيف از رأى بهتر است، ضعيف متروك نيست؛ بلكه مقصود حديث حَسَن است.... حديث در اصطلاح محدّثانِ پيش از تِرمِذى يا صحيح بود يا ضعيف و ضعيف خود دو نوع بود: يكى ضعيف متروك و ديگر ضعيفى كه متروك نيست. كسانى كه تنها با اصطلاح ترمذى آشنا هستند، پنداشته‏اند احمد به حديثى استناد مى‏كند كه امثال ترمذى آن را تضعيف كرده‏اند». (٥٧)
بايد دانست: درست است كه تقسيم حديث به اقسام سه‏گانه در عصر احمد متداول نبوده و نخستين بار ابوعيسى ترمذى (د . ٢٧٩ ق) آن را به صحيح، حسن و ضعيف تقسيم كرده؛ (٥٨) امّا خبرگان ترديدى ندارند كه در مسند احاديث بسيارى به چشم مى‏خورد كه طبق اصطلاح ترمذى و محدّثان پس از وى نيز ضعيف به شمار مى‏آيد. اگر يك بخش از بخشهاى مسند را بگشاييم ويا به مسند يكى از صحابه بنگريم، شمارى از احاديث ضعيف را در آن مى‏يابيم. خوشبختانه احمد محمّد شاكر دراين‏باره كار پژوهندگان را آسان كرده؛ به اين معنا كه وى در شرح خويش پايه هر حديث را از حيث صحّت و حُسْن يا ضعف نشان مى‏دهد. بنابراين با نگريستن به شرح او بى اعتبارى سخن امثال ابن تيميّه بيش از پيش روشن مى‏گردد. (٥٩)

٨- كليّاتى درباره مسند احمد و اهميّت آن
مسند برجسته‏ترين اثر احمدبن حنبل است. اين مسند درعين حال كه جامعترين و گسترده‏ترين مسندهاست، بزرگترين مجموعه حديثى بازمانده از متقدّمان اهل سنّت نيز هست. نقل كرده‏اند كه احمد خود به پسرش عبداللّه مى‏گفت: «اين مسند را نيك نگهدارى كن كه به زودى راهبر مردم خواهد شد». (٦٠) دانشمندان اهل سنّت در طول تاريخ همواره به آن توجّه داشته و در وصف و ستايش آن سخنها سرداده‏اند. از جمله حافظ ابوموسى مدينى (د . ٥٨١ ق) گويد:
«اين كتاب براى حديث پژوهان مأخذى بزرگ و مرجعى استوار است. مولّفش آن را از ميان انبوه احاديث و روايات فراوان برگزيده و آن را راهبر وتكيه‏گاه مردمان قرار داده تا به هنگام تنازع بدان پناه جويند و آن را مستند خويش قرار دهند». (٦١)
ذهبى (د . ٧٤٨ ق .) گويد: «اين كتاب بيشتر احاديث نبوى (ص) را در بر دارد. كمتر حديثى است كه صحتّش اثبات گردد و در آن موجود نباشد». همو گويد: «... يكى از خوشبختيهاى مسند اين است كه در آن كمتر خبرِ ساقطى توان يافت». (٦٢)
ابن جزرى (د . ٨٣٣ ق .) گويد: «در روى زمين كتابِ حديثى برتر از آن روايت نشده است». (٦٣)
تاج‏الدين سُبكى گويد: «اين كتاب يكى از اركان اين امّت است». (٦٤) ابن حجر در كتاب تجريد زوايد مسند البزّار گويد: «اگر حديثى در مسند احمد موجود باشد، آن را به ديگر مسندها نسبت نمى‏دهيم». هَيْثَمى در زوايدالمسند گويد: «احاديث صحيح مسند احمد از ديگر احاديثِ صحيح، صحيح‏تر است» (مسند احمد اَصحُّ صحيحاً من غيره).
ابن كثير (د . ٧٧٤ ق) گويد :
«هيچ كتاب مسندى در كثرت احاديث و حسن سياق به پايه مسند احمد نمى‏رسد. در عين حال از اين مسند احاديث بسيارى فوت شده؛ بلكه گويند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين از آنها حديث نقل شده، دراين كتاب نيامده‏است». (٦٥)
از نشانه‏ هاى ديگر اهميّت اين كتاب نزد سنيّان يكى اين است كه درباره آن، كتابها و آثار بسيارى پرداخته و گزيده‏ هايى از آن فراهم آورده‏اند. (٦٦) ديگر آنكه همواره در طول تاريخ شاگردان آن را نزد استادان قرائت مى‏كرده‏اند و گاه اين عمل در مكانهاى مقدّس صورت مى‏گرفته است. چنانكه در نيمه نخست قرن نهم جمعى كتاب مزبور را در مسجدالحرام نزد شمس‏الدين محمد بن جزرى خوانده و در ربيع‏الاول سال ٨٢٨ هجرى قرائت آن را به پايان برده‏اند. ابن جزرى به دنبال ختم مسند رساله‏اى نگاشته به نام المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد. دراين رساله علاوه بر شرح حال راويانِ مسند، كليّاتى از ويژگيهاى آن كتاب هم نقش بسته است. دانشمند يادشده به همين مناسبت قصيده داليه‏اى هم سروده كه مطلع آن چنين است: «حديثُ النبىِّ المصطفى خيرُ مسندِ / و سنّته الغرّاء ارفع مسند». شاعر در قصيده مزبور، مسند احمد را درميان مسانيد بسانِ صحيح بخارى درميان صحاح توصيف مى‏كند. اين قصيده در پايان همان رساله مندرج است. (٦٧) همچنين گويند: در قرن دوازدهم هجرى (هجدهم ميلادى) گروهى از پارسايان طى ٥٦ نشست در كنار قبر پيامبر (ص) قرائت آن كتاب را به پايان رسانده‏اند. (٦٨)

٩- آيا احمد خود مسند را تنقيح كرده است؟
به رغم آنكه احمد نوشتن فتواهاى خود و ديگران را نمى‏پسنديد، روى نوشتن حديث سخت تأكيد داشت و به پرسشهاى مردم پاسخ نمى‏داد مگر از روى نوشته. پسرش عبدالله گويد: «پدرم را نديدم كه از حافظه حديث نقل كند مگر در مورد كمتر از صد حديث». (٦٩) على‏بن مدينى هم شبيه به همين مطلب را گزارش كرده وگفته: «سرورم احمدبن حنبل مرا فرمود كه جز از روى نوشته حديث نقل نكنم». (٧٠) وى با آنكه حافظ بوده، گويا براى احتياط بيشتر چنين روشى را در مورد حديث اختيار كرده و شاگردانش را هم به پيروى از همين روش تشويق مى‏كرده‏است. احمد خود علّت اين دوگانگى را در پاسخ پسرش بيان مى‏دارد. عبداللّه گويد: به پدرم گفتم چرا تأليف كتابها را نمى‏پسندى، امّا خودت مسند را فراهم ساخته‏اى؟ در پاسخ گفت: اين كتاب را به عنوان راهبر فراهم ساختم تا هرگاه مردم در سنّت رسول خدا (ص) دچار اختلاف شدند، بدان رجوع كنند. (٧١)
بنابراين، ترديدى نيست كه مسند مجموعه‏اى از احاديثى است كه احمدآنها را روايت كرده و براى گردآوردنش به سفرهاى دور و دراز دست زده است. نوشته‏اند: وى از همان شانزده‏سالگى (سال ١٨٠ هجرى) كه فراگيرى حديث را آغاز كرد، به جمع آن هم همّت گماشت. (٧٢) امّا اين مطلب مورد اختلاف است كه آيا احمد خود موفّق به تنظيم و تنقيح مسند شده يا آنكه عبداللّه راوى مسند، آن را به وضعى كه اكنون مى‏بينيم مرتّب ساخته است؟ برخى از خاورشناسان، مانند گلدزيهر و هنرى لائوست و نيز شمارى از دانشمندان مسلمان چون محمد ابوزهره براين باورند كه عبداللّه پسر احمد مسند را طبقه بندى كرده و به صورت كنونى عرضه داشته؛ (٧٣) ولى فؤاد سزگين اين عقيده را خطا مى‏داند و مى‏گويد:
«معلوماتى در دست است كه به وضوح نشان مى‏دهد كه احمد خودش اين كتاب را گرد آورده و به تأليف و تنقيح آن اقدام كرده است. به عنوان مثال احمد گويد: "آن را گرد آوردم و مرّتب ساختم (جَمَعتُه و اَتْقَنْتُه)" (٧٤) و در خبرى مى‏خوانيم كه احمد مسند را طى مدّت سيزده سال بر فرزندانش خوانده‏ (٧٥) و عبداللّه آن كتاب را به خط پدرش ديده است. (٧٦) افزون بر اينها گزارش روشنى در دست ماست كه گويد: عبداللّه مسند را ننوشته و ويرايش نكرده؛ (٧٧) بلكه تمام كار عبداللّه اين است كه آن را روايت كرده و پاره‏اى از احاديث را بر آن افزوده است». (٧٨)
امّا بايد دانست؛ هيچ‏يك از موارد پيشگفته مدّعاى سزگين را به كرسى نمى‏نشاند. زيرا آن موارد غالباً جملاتى دو پهلو هستند و صراحتى در جهت آن ادّعا ندارند وامثال محمّد ابوزهره هم متقابلاً به همان جملات استناد كرده‏اند. مضافاً براينكه، عبارت «جَمَعْتُه و اَتْقنتُه» در بيشتر مآخذ به صورت «جمعتُه و انتقيتُه» (آن كتاب را گرد آوردم وبرگزيدم) گزارش شده، (٧٩) كه به نظر مى‏رسد قرائتى كه سزگين بدان استناد كرده، صورت تصحيف شده عبارت اخير باشد. ابن جزرى در شرح‏حال عبداللّه سخنى دارد كه خلاف نظر سزگين را صحّه مى‏گذارد. او مى‏نويسد:
«عبداللّه مسند پدرش را گرد آورد و تأليف كرد و مرتّب ساخت وتا اندازه‏اى آن را پيراست و احاديث بسيارى را از طريق استادانش بدان افزود». (٨٠)
در مقام داورى بايد گفت: روشن است كه احمد از زمانى كه به طلب حديث روى آورد، گردآورى احاديث را از رهگذر ديدار با راويانى كه به گمان او ثقه بودند، نصب العين خويش قرار داد. او به سوى راويان مى‏شتافت، هر چند كه راهْ دور و مشقّتْ بزرگ باشد. وى در تمام دوران زندگى‏اش گردآوردن مسند را در برابر چشم داشته؛ امّا همتّش بيشتر متوجّه جمع و تدوين بوده تا تنظيم و ترتيب و تبويب. شايد هم بتوان گفت، اين خود زاده روحيه پرهيز و تقواى عقلى او بوده است. بنابه گفته ابن جزرى ظاهراً «وى تأليف مسند را آغاز كرده و پيوسته به نوشتن و گردآورى در برگه‏ هايى كه در حكم چركنويس بوده، ادامه داده تا آنكه غروب زندگى‏اش را احساس كرده‏است. پس از آن فرزندان و نزديكانش را جمع كرده ونوشته‏ هايش را كه نامرتب بوده، برآنان خوانده و پيش از پالايش و ويرايش آن نوشته‏ ها از دار دنيا رفته و آن نوشته‏ ها به‏همان حال چركنويس باقى مانده است. پس از مرگ او پسرش عبداللّه احاديث مشابه را به آن نوشته‏ ها پيوست كرده و از ميان مسموعات خويش، احاديث همسنگ و همسان را به آنها افزوده‏است». (٨١)
سخن ابن جزرى نشان مى‏دهد كه احمد احاديث مسند را جز بر اعضاى خانواده‏اش نخوانده‏است. اين سخن در ظاهر با اين مطلبِ معروف كه وى از روى نوشته‏ هايش حديث املاء مى‏كرد، مخالف است. امّا در مقام تحقيق مخالفتى در ميان نيست. زيرا وى در مقام تدريس براى جويندگان حديث، كتاب جامع و كاملى را برآنان نمى‏خوانده، كتابى كه حاوى تمام احاديثى باشد كه او از استادانش شنيده و فراگرفته است؛ بلكه آنچه را كه مورد نياز پرسشگر بود، القا مى‏كرد و چون نزديكى اجلش را احساس كرد، تمام آنچه را جمع كرده بود، بر نزديكانش خواند تا مسموعاتش تباه نگردد. (٨٢)
گفتنى است كه مسند موجود همان چيزى نيست كه احمد بر فرزندانش قرائت كرده، بلكه عبداللّه ياد شده رواياتى را از طريق پدر خود و ديگر استادانش برآن افزوده واين افزوده‏ ها به زوايد مسند احمد معروف است. برخى شمار اين زوايد را حدود ده‏هزار دانسته‏اند. (٨٣) پس از عبداللّه، «قطيعى» هم - كه راوى مسند از اوست - رواياتى را به مسند پيوست كرده. اين افزوده‏ هاى قطيعى بيشتر در «مسند انصار» است. (٨٤) شمار نه‏چندان كمى هم از احاديث اين كتاب از طريق وجاده (يافتن) از سوى عبداللّه روايت شده‏است. به اين معنا كه عبداللّه به هنگام روايت مى‏گويد: «به خط پدرم ديدم كه نوشته بود: فلان كس براى ماروايت كرد...». (٨٥) بيشترِ حديث‏شناسان در ميان راههاى گوناگون فراگيرى حديث، ارزش علمى «وجاده» را كمتر مى‏دانند. (٨٦)
با توجّه به مطالبى كه گفته شد، پژوهندگان احاديث كتاب مزبور را به شش بخش تقسيم كرده‏اند:
١- بخشى كه عبدالله از رهگذر سماع از پدرش روايت كرده. مسند احمد در واقع همين بخش است.
٢- بخشى كه عبداللّه از پدرش و ديگران شنيده‏است.
٣- بخشى كه تنها از ديگران شنيده. اين بخش نسبت به ساير قسمتها به‏جز بخش اوّل چشمگيرتر است. برخى نام زوايد را برهمين بخش اطلاق كرده‏اند.
٤- قسمتى كه عبدالله از پدرش نشنيده؛ بلكه بر او خوانده‏است. احاديث اين بخش اندك است.
٥- بخشى كه نه نزد پدرش خوانده و نه از او شنيده؛ بلكه به خط پدرش يافته‏است.
٦- و بالاخره رواياتى كه ابوبكر قطيعى از طريقى جز طريق عبداللّه و احمد نقل كرده‏است.
تمام اين بخشها را جزءِ مسند به حساب مى‏آورند، مگر بخش سوم و ششم را كه افزوده عبداللّه و قطيعى است. (٨٧)
در پايان بايد افزود: شيوخِ (استادان) احمد كه در مسند از آنان روايت مى‏كند، بنابه شمارش ابن جزرى به ٢٨٣ تن مى‏رسند و شيوخ پسرش عبداللّه از چهار صد تن افزون است كه از ميان آنان از ١٧٣ تن در مسند پدرش حديث نقل مى‏كند. (٨٨)

١٠- معيار تقديم و تأخير مسانيد صحابه در مسند احمد
پيش از اين گفتيم كه مسندهاى صحابه در كتابهاى مسند، گاه بر حسب فضيلت صحابه و سبقت جستن آنان در ورود به آيين مسلمانى، و گاه براساس شرافت نسبى و دورى و نزديكى آنان با پيامبر (ص)، و گاهِ ديگر به ترتيب حروف الفباى نام آنان مرتَّب شده است. اينك وقت آن است كه از اين زاويه به مسند احمد نگاهى بيفكنيم. پيش از هرگونه تحليلى دراين باره، بد نيست ترتيب مسند احمد را از برابر چشم بگذرانيم:
الف - مولّف در آغازْ مروياتِ چهارده تن از صحابه را به ترتيب زير مقدَّم مى‏دارد: مسند ابى بكر، عمر، عثمان، اميرالمومنين على (ع) ، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقّاص، سعيد بن زيد، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده جراّح، عبدالرحمن بن ابى‏بكر، زيدبن حارثه، حرث بن خَزْمه و سعد مولاى ابوبكر.
ب - پس از آن زير عنوان «مسند اهل بيت» احاديث امام حسن، امام حسين - عليهما السّلام - عقيل و جعفر پسران ابوطالب و عبداللّه بن جعفر را نقل مى‏كند.
ج - در مرتبه سوم زير عنوان «مسند بنى هاشم» مرويات عبّاس بن عبدالمطلب و فرزندانش فضل، تمّام، عبيداللّه و عبداللّه را مى‏آورد.
د - در مرتبه چهارم مسندهاى هشت تن از صحابه را كه جزيك تن، جملگى كثير الحديث و نامدار هستند، نقل مى‏كند. به اين ترتيب: مسند عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن عمروبن عاص، ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثربى ]، ابوهريره، ابوسعيد خدرى، انس بن مالك و جابربن عبداللّه انصارى.
ه - در مرتبه پنجم زير عنوان «مسند مكيّيان» مرويات ٢٥٥ تن از صحابه را گزارش مى‏كند. گفتنى است كه مرويات برخى از اين صحابه را زير عناوين ديگرى هم نقل مى‏كند.
و - در مرتبه بعدى زير عنوان «مسند مدنى‏ها» احاديث ١٣٥ تن از اصحاب را روايت مى‏كند.
ز - در مرحله ششم زير عنوان «مسند شاميان» مرويات ١٦٩ تن از اصحاب را مى‏آورد.
ح - سپس در پىِ عنوان «مسند كوفيان» مرويات ١٤٩ تن از صحابه را گزارش مى‏كند.
ط - در مرتبه هشتم به دنبال عنوان «مسند بصريها» احاديث هشتاد تن از صحابه را گزارش مى‏كند.
ى - آنگاه زير عنوان «مسند انصار» مرويات ١٣١ تن از اصحاب را نقل مى‏كند. روايات اصحاب نامدارى چون اُبَىّ بن كعب، ابوذرِّ غفارى، زيدبن ثابت، معاذ بن جبل، حُذَيفه بن اليَمان، ابوايوّب انصارى، سلمان فارسى، مقداد بن اسود و بلال حبشى در اين بخش قرار دارد.
ك - پس از آن نوبت به زنان مى‏رسد. مسند زنان با مرويات عايشه شروع مى‏شود وبا احاديث فاطمه (ع) دخت گرامى پيامبر و ساير همسران آن حضرت ادامه مى‏يابد. در اين بخش، روايات ٧١ تن اززنان صحابى را مى‏آورد. گفتنى است كه در بخشهاى ديگر هم‏گاه بطور پراكنده روايات زنان صحابى را گزارش مى‏كند.
ل - در واپسين مرحله، در پىِ عنوانِ «مسند قبيله‏ ها» روايات ٢٢ تن مرد و ٦٢ تن از زنان صحابى را نقل مى‏كند.
گويا احمد در تقديم و تأخير مسندهاى صحابه امور گوناگونى را از قبيل فضيلت صحابه و يا زيستگاه آنان پس از رحلت رسول اكرم (ص)، در برابر چشم داشته است. از همين رو احاديث بسيارى از اصحاب را در بيشتر از يك جا قرار داده. به‏اين معنا كه مثلاً بخشى از مرويات يك صحابى را در مسند مكّيان و پاره‏اى ديگر از آن را در مسند شاميان و قسمت سوم را در مسند انصار نقل كرده است. اين روش كار مراجعه كنندگان را دشوار مى‏سازد. براى نمونه جاى احاديث چند تن از آنان، براساس چاپ «ميمنيّه» (٦جلدى)، نشان داده مى‏شود:
خباب بن اَرَت: ١٠٨/٥ (در ضمن مسند بصريها)، ٣٩٥/٦ (در مسند قبايل).
اسماء بنت عُمَيْس: ٣٦٩/٦ (در ضمن مسند زنان)، ٤٣٨/٦ (به دنبال مسند قبايل).
جعفر بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در خلال مسند اهل بيت)، ٢٩٠/٥ (در ضمن مسند انصار). در هر دو جا هم تنها داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او گزارش مى‏كند.
حسّان بن ثابت: ٤٤٢/٣ (در ضمن مسند مكّيان)، ٢٢٢/٥ (در خلال مسند انصار).
ابودرداء : ١٩٤/٥ (در ضمن مسند انصار)، ٤٤٠/٦ (به دنبال مسند قبيله‏ ها و در خلال مسند زنان).
سَعْدبن عُباده: ٢٨٤/٥ (در ضمن‏مسند انصار)، ٧/٦ (باز هم در خلال مسند انصار).
عقيل بن ابى طالب: ٢٠١/١ (در ضمن مسند اهل بيت)، ٤٥١/٣ (در ضمن مسند مكّيان).
مجمّع بن جاريه انصارى : ٤٢٠/٣ (در مسند مكّيان)، ٢٢٦/٤ (در خلال مسند شاميان)، ٣٩٠/٤ (در خلال مسند كوفيان).
ابورِمْثَه [ رفاعة بن يثر بى ]: ٢٢٦/٢ (در رديف اصحاب معروف و كثير الحديث، چون ابن مسعود و ابوهريره)، ١٦٣/٤ (در ميان مسند شاميان).
اگر بيم پر حجم شدن رساله در ميان نبود، نگارنده نمونه‏ هاى بيشترى را نشان مى‏داد تا تابلوى روشنترى در برابر ديدگان خواننده ترسيم گردد.
علّت قطعى اختيار اين روش كه نا هماهنگيها وآشفتگيهايى را در پى دارد، بر ما پوشيده است. امّا مى‏توان حدس زد كه چون احمد براى به دست آوردن احاديث به شهرهاى مختلف سفر كرده، روايات مردم هر شهر را به نام همان شهر ثبت و ضبط كرده‏است.
در همين جا بايد افزود؛ بنابه بررسى نگارنده، در مسند مزبور تخميناً از هزار صحابى كه حدود ١٤٠ تن از آنان را زنان تشكيل مى‏دهند، حديث نقل شده‏است. ٢٢٤ تن از اين صحابه به مفهوم واقعى كلمه ناشناخته هستند. احمد از اين قبيل صحابه با عناوينى چون عناوين زير حديث نقل مى‏كند: حديث مردى از پدرش (حديثُ رجلٍ عن اَبيه)، حديث مردى از ياران پيامبر (حديثُ رجلٍ مِنْ اصحابِ النبى)، حديث مردى كه پيامبر را درك كرده (حديثُ رجلٍ قدأدركَ النبىَّ)، حديث زنى از قبيله بنى غِفار (حديث امرأَةٍ مِنْ بنى غِفار)، حديث پيرزنى انصارى (حديثُ عجوزٍ من الانصار)، حديث يكى از كارگزاران يا دانايان قريش (حديثُ عريفٍ من عُرفاء قريش)، حديث مردى گمنام از پيامبر (حديثُ رجلٍ لَمْ يُسمَّ عن النبى).
از اين ٢٢٤ تن، ٢٠١ تن مرد و ٢٣ تن زن هستند. مجموع مرويات اين صحابه گمنام ٢٩١ حديث است كه ٢٦٤ فقره آن از مردان و ٢٧ فقره آن از زنان نقل شده‏است. احاديثى از اين دست كه از صحابه گمنام روايت شده، زير نام تابعىِ راوىِ آن حديث نهاده شده است. (٨٩)

١١- پاره‏اى از آشفتگيها و ناهمواريها در مسند
در مسند آشفتگيها و ناهمواريهاى بسيارى به چشم مى‏خورد. تكرار روايت واحد، آميختگى مسندى با مسند ديگر، پراكندگى مرويات يكى صحابىِ معيّن در چند جا و در موارد اندكى آميختگى سندى با سند ديگر از جمله اين آشفتگيهاست. ابن جزرى نمونه‏ هايى از آميختگى مسندها را در كتاب المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد گوشزد كرده‏است. (٩٠) نگارنده نيز پيش از اين درباره پراكندگى مرويات صحابه كه يكى از آشكارترين ناهمواريها دراين كتاب است، به اندازه كافى سخن گفت. اكنون نوبت پرداختن به آميختگى مسندهاست. امّا خوب است پيش از به نمايش گذاشتن نمونه‏ ها، سخن شارحِ مسند علاّمه احمد محمد شاكر را در اين باره با هم بخوانيم. او مى‏نويسد:
«بسيار اتّفاق مى‏افتد كه حديث يكى از اصحاب بى آنكه در مسند خودش ذكر شده باشد، در ضمن مسند صحابى ديگرى يافت مى‏شود. در نتيجه بسيارى از پژوهندگان به ترديد مى‏افتند و چون حديث مورد نظر را در جاى موعود نيافته‏اند، گمان مى‏كنند آن حديث در كتاب مزبور وجود ندارد. همچنين در موارد بسيارى ديده مى‏شود كه حديث مشخصّى در مسند دو صحابى يا بيشتر ذكر شده‏است». (٩١)
اينك مثالهايى از اين آميختگيها:
١ . سى ونهمين حديث از مسند مزبور حديث موقوفى‏ (٩٢) است كه عكرمه از آقايش ابن عبّاس نقل مى‏كند. اين حديث‏واره كه جايش در مسند ابن عبّاس است، در مسند ابوبكر نهاده شده‏است. (٩٣)
٢ . حديث شماره ١٥٥ حديثى موقوف است به نقل از سعيد بن جبير از ابن‏عبّاس . اين حديث واره به جاى آنكه در مسند ابن عبّاس قرار گيرد در خلال مسند عمر نقل شده‏است. (٩٤)
٣ . به دنبال مسند عمرو پيش از مسند عثمان، هفت حديث (از شماره ٣٩٢ تا ٣٩٨) مندرج است كه به مسند هيچ‏يك از آن دو مربوط نمى‏شود؛ بلكه نخستينِ آن هفت حديث از مسند انس بن مالك و بقيّه بخشى از مسند عبداللّه بن عمر مى‏باشد. (٩٥)
٤ . حديث شماره ٢٩٢٢ در مسند ابن عباس با مسند عثمان بن مظعون تناسب بيشترى دارد. (٩٦)
٥ . حديث شماره ٦١٦٣ كه ابوهريره آن را از پيغمبر (ص) روايت مى‏كند، در ضمن مسند عبداللّه بن عمر نقل شده، بى‏آنكه در مسند ابوهريره به اين نكته اشاره شده باشد. (٩٧)
٦ . يكى ديگر از احاديثى كه درجاى اصلى خود نهاده نشده، حديث شماره ٦٩٠٥ است. راوى اين حديث جرير بن عبداللّه است؛ امّا در خلال مسند عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل شده و در مسند جرير (٣٦٦-٣٥٧/٤) ذكرى از آن به ميان نيامده‏است.
اين آميختگيها در مسند نكته‏اى قابل تأمّل است. ابن جزرى علّت وجود اين ناهمواريها را مرگ احمد پيش از تنقيح و ويرايش آن كتاب مى‏داند. (٩٨) به نظر نگارنده اگر باديده انصاف بنگريم، وجود چنين ضعفها و كاستيهايى با توجّه به موقعيّت دانش وامكانات محدود نيمه نخست قرن سوم و گستردگى اين مجموعه امرى بديهى مى‏نمايد. امّا در هر صورت اين آميختگيها دليل قاطعى است بر بطلان سخن كسانى كه در شأن مسند غلو كرده و مى‏كنند. زيرا وقتى مى‏بينيم دراين كتاب چنين لغزشها و جابه‏جاييهاى فاحشى پيش آمده، مشكل بتوان پذيرفت كه در آن سخنى ناروا ويا حديثى دروغين راه نيافته باشد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٥/١؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦؛ السفّارينى، نَفَثات صَدْر المكمد و قرّةُ عَيْن المسْعَد بشرح ثلاثيّات مسندالامام احمد، ٧/١. نيز نك : محمّد ابوزهره، ابن حنبل: حياته و عصره - آراؤه و فِقهه، ص ١٣؛ اسد حيدر، ٤٤٢/٢.
٢ - نك : ابن الاثير، النهاية فى غريب الحديث والاثر، ٢٠٨/١، ذيل ماده «ثدا».
٣ - الخوانسارى، الروضات الجنّات، ١٨٤/١.
٤ - نك: احمد امين، ضحى‏الاسلام، ١٢٣-١٢٢/٢.
٥ - المسند، چاپ احمدشاكر، ج ٢، ص ٥٠ (حديث شماره ٦٢٦)، صص ٧٦-٧٥ (حديث شماره ٦٧٢)، ص ١٠٣ (حديث شماره ٧٣٥)، ص ١٥٤، (حديث شماره ٨٤٨) و چند جاى ديگر.
٦ - احمدامين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٧ - واژه «آفريده» را نظامى عروضى سمرقندى به جاى «حادث، مُحْدَث و مخلوق» و «ناآفريده» را به جاى «قديم» به كار برده است. به نظر مى‏رسد اين واژه‏ ها در برابر حادث و قديم معادل رسايى باشند. او مى‏نويسد: «و كلامِ ناآفريده گواهى همى دهد بر صحّت اين قضيّت». نك : نظامى عروضى، چهار مقاله، ص‏٣ و ٤٠.
٨ - يعنى: در راه خدا جهاد مى‏كنند واز ملامت هيچ ملامتگرى نمى‏هراسند. مائده (٥): ٥٤.
٩ - السفّارينى، پيشين، ٨/١.
١٠ - الذهبى، ترجمةالامام احمد من كتاب تاريخ الاسلام، ص ٦٦.
١١ - جرجى‏زيدان علّت تجليل مردم‏از جنازه‏احمد را اقتداى‏آنان به‏خلفا در بزرگداشت‏عالمان مى‏داند.به نظرنگارنده‏درستى اين‏تحليل محلّ‏ترديد است.نك: تاريخ‏تمدن‏اسلام،ترجمه على‏جواهركلام، ٤٧٧/٥.
١٢ - نك: محمّد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٩٣-٨٢.
١٣ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٦٥.
١٤ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٣٠.
١٥ - ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٤.
١٦ - محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٩٧-٩٤.
١٧ - الذهبى، ترجمةالامام احمد، ص ٥٩؛ ابن الجزرى، المصعدالاحمد، ص ٣٦.
١٨ - ابن الجزرى، همان جا ؛ الذهبى، پيشين، صص ٦٠-٥٩.
١٩ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٦٨ ونيزنك: ص‏١٥٣، ١٦٥.
٢٠ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٦٥ و نيز : ص ١٦٠.
٢١ - نك : الذهبى، ترجمةالامام احمد، صص ٧٩-٧٦؛ ابن الجوزى، پيشين، صص ١٥٥-١٥٣.
٢٢ - الذهبى، پيشين، صص ٨٣-٨١ و نيز : ابن الجوزى، پيشين، ص ١٥٦.
٢٣ - الذهبى، پيشين، صص ٨٠-٧٥. مقصود از واقفى كسى است كه در مساله حادث يا قديم بودن قرآن از اظهارنظر تن زده است.
٢٤ - احمدبن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٦-٣٥؛ به نقل از: هنرى لائوست (H.Laoust)، مقاله «احمدبن حنبل» در دانشنامه ايران و اسلام، ص ١٢٤٧.
٢٥ - صالح بن مهدى مَقبَلى يكى از فرزانگان و مجتهدان برجسته يمن است كه در سال ١١٠٨ ق/ ١٦٩٦م. درگذشته. وى در ابتدا زيدى مذهب بود. امّا بعدها تقليد از مذهبى خاص را رها ساخت و معتقد گشت، تنها حقّى را بايد پذيرفت كه بر پايه دليل استوار باشد. به دنبال اين اعتقاد برخى از علماى صنعا با وى به مناظره نشستند و اين مناظره به دشمنى‏انجاميد. در نتيجه او با خانواده‏اش به مكّه كوچيد (سال ١٠٨٠ ق) و در آنجا كتابهايش را نوشت. معروفترين كتاب او عبارت است از العَلَم‏الشامخ فى‏ايثار الحق على الاباء والمشايخ كه چاپ شده. او در پاره‏اى از مسايل بر معتزله و در پاره‏اى ديگر بر اشاعره و صوفيّه و محدّثان خرده مى‏گيرد. نك: الزر كلى، ١٩٧/٣؛ ابوريّه، اضواء على السنة المحمديه، ص ٢٨٨، زيرنويس.
٢٦ - العلم الشامخ فى‏ايثار الحق على الاباء و المشايخ، صص ٣٠٠-٢٩٨؛ به نقل از: محمود ابوريّه، پيشين، صص ٢٩١-٢٩٠.
٢٧ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٥؛ به نقل از هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٦.
٢٨ - ابن حنبل، كتاب السنّه، ص ٣٨؛ به نقل از: هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٧.
٢٩ - الالوسى، جلاءالعينين، ص ١٥٠؛ به نقل از : اسد حيدر، ١٥٠/٢.
٣٠ - شرح حال او پيش از اين گذشت.
٣١ - ابن الجوزى، پيشين، ص ١٧١.
٣٢ - براى آگاهى بيشتر درباره اين تحريرها نك : سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١.
٣٣ - براى آگاهى بيشتر در باره آثار احمد نك: ابن النديم، الفهرست، ص ٢٨٥ و ترجمه فارسى آن، ص‏٤١٧؛ محمد ابوزهره، ابن حنبل ص ١٦٨؛ الزركلى ٢٠٣/١؛ سزگين، ٢٢٧-٢١٨/٣/١؛ حسن انصارى، «احمد بن حنبل»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٦/ ٧٢٤.
٣٤ - ابن ابى يَعْلى، طبقات الحنابله، ص ٣٩.
٣٥ - ابن الجوزى، پيشين، صص ١٩٣-١٩٢. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، ابن حنبل، ص‏٣٩ و ص‏١٦٨ به بعد.
٣٦ - ابن الجوزى، همان‏جا. براى آگاهى بيشتر نك : ابوزهره، همان‏جا.
٣٧ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٥٧-١٥٦.
٣٨ - براى آگاهى درباره تدوين كنندگان پاسخهاى احمد و چگونگى شكل‏گيرى فقه حنبلى نك: الخطيب البغدادى ١١٣-١١٢/٥؛ محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٨٨-١٧٦؛ هنرى لائوست، پيشين، ص‏١٢٤٤؛ سزگين، ٢٢٥-٢٢٤/٣/١؛ اسد حيدر، ٥١٣-٥١٠/٢.
٣٩ - ابو زهره، پيشين، ص ١٦٨ و نيز نك: اسد حيدر، ٤٧٧-٤٧٦/٢.
٤٠ - المَقْدِسى، احسن التقاسيم، ص ٣٧.
٤١ - دراين باره نك: احمد امين، ضحى الاسلام، ٢٣٥/١؛ محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٧-٦؛ اسد حيدر، ١٦٩/١، ٤٧٤/٢.
٤٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ٧.
٤٣ - ضحى الاسلام، ٢٣٦-٢٣٥/٢.
٤٤ - ابن قيّم الجوزيّه، اعلام الموقعين، ٣٦-٣٢/١؛ به نقل از: القاسمى، الفضل المبين، صص ٢٨١-٢٨٠. نيز نك: السفّارينى، پيشين، ٣٥-٣٢/١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٦٨/١؛ احمد امين، پيشين، ٢٣٥/٢.
٤٥ - ابن حنبل، ص ١٠.
٤٦ - نك : المقدسى، احسن التقاسيم، ص ٣٦٥، ٣٨٤، ٤٠٧.
٤٧ - مقدمة، ص ٤٤٨.
٤٨ - محمد ابوزهره، ابن حنبل، صص ٣٥٣-٣٥٢.
٤٩ - درباره ابن تيميه نك: عبّاس زرياب خويى، «ابن تيميّه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى.
٥٠ - جولد تسهير (Goldziher)، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٥/١.
٥١ - براى نگارش شرح حال احمد و بيان آراء و انديشه‏ ها و آثار او غير از منابعى كه در زيرنويسها بدانها اشاره شد، منابع زير نيز در برابر چشم بوده‏است:
ابن ابى حاتم، الجرح و التعديل، ٧٠-٦٨/١/١؛ البخارى، التاريخ الكبير، ٥/٢/١؛ ابن النديم، الفهرست، ٤١٧؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ٢٠-٤/١؛ جولد تسيهر، «احمدبن محمّد بن حنبل»، در دايرةالمعارف الاسلاميّه، ٤٩٦-٤٩١/١؛ هنرى لائوست، «احمدبن حنبل»، در دانشنامه ايران واسلام، صص ١٢٤٨-١٢٤٠.
٥٢ - نك: محمد ابوزهره، ابن حنبل، ص ٢٣٩.
٥٣ - ابن الجوزى، صيد الخاطر، ص ٢٤٦.
٥٤ - به نقل از محمّد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٢-٢٤١ با اندكى تلخيص. دراين باره نك: السفّارينى، پيشين، ٣٤/١. لازم به يادآورى است كه مقصود از حديث حسن به اصطلاح سنيّان «حديث مُسْنَدى است كه راويان آن به درجه وثاقت نزديك باشند يا حديث مُرْسَلى است كه مُرْسِلِ آن ثقه باشد. ولى در هر حال بايد از شذوذ [ ستيز با حديث مشهور ] و علّت [ بيمارى پنهان ] تهى باشد». (القاسمى، قواعد التحديث، ص ١٠٢). برخى حديث حسن را به اقسامى تقسيم كرده‏اند. مقصود از حديث ضعيف نيز خبرى است كه در مرتبتى نازلتر از حديث حسن باشد. ضعيف خود انواع و مراتب گوناگونى دارد كه از موجبات متعدّد ضعف حديث ناشى شده‏است. (نك: مدير شانه‏چى، درايه، صص ٤٨-٤٦).
٥٥ - دراين باره نك: السفّارينى، همان جا؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص ٢٣٥.
٥٦ - براى آگاهى بيشتر دراين‏باره نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ٢٤٣-٢٣٣.
٥٧ - ابن الجوزى، مناقب احمد، ص ١٩١.
٥٨ - المدينى، خصايص المسند، ص ٢١ و نيز نك : القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٥٩ - ابن الجزرى، المصعد الاحمد، ص ٣٩.
٦٠ - پيشين، ص ٢٨.
٦١ - القاسمى، همان جا.
٦٢ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١. نيز : القاسمى، پيشين، ص ٢٨٦.
٦٣ - اين آثار در سطور آينده به اجمال معرّفى خواهند شد.
٦٤ - نك: ابن الجزرى، پيشين، صص ٥٥-٥٣.
٦٥ - المرادى، سلك الدرر، ٦٠/٤؛ به نقل از جولد سيهر، پيشين، ٤٩٣/١.
٦٦ - غذاء الالباب، ص ١٥٩؛ به نقل از ابوزهره، ابن حنبل، ص ٣٩.
٦٧ - ابوزهره، پيشين، ص ٣٩.
٦٨ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢٢؛ ابن ابى يعلى، طبقات الحنابله، ١٨٤/١.
٦٩ - المنهج الاحمد فى تراجم اصحاب الامام احمد، دستنوشته دارالكتب المصريه (زير شماره ٤٣٢٣ تاريخ)، الجزء الاوّل، ص ٢١؛ به نقل از ابوزهره، پيشين، ص ١٥٩.
٧٠ - نك : جولد سيهر، پيشين، ٤٩٢/١؛ هنرى لائوست، پيشين، ص ١٢٤٢؛ محمد ابوزهره، پيشين، ص‏١٦٢.
٧١ - ابوموسى المدينى، پيشين، ص ٢١.
٧٢ - پيشين، ٢٥.
٧٣ - پيشين، ٢٦.
٧٤ - ابن الجرزى، پيشين، ص ٣٩.
٧٥ - تاريخ التراث العربى، ٢١٨/٣/١.
٧٦ - از جمله نك: ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٢.
٧٧ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٨.
٧٨ - پيشين، ص ٣٠.
٧٩ - نك: محمد ابوزهره، پيشين، صص ١٦٠-١٥٩.
٨٠ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٨١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٢٩؛ كاتب چلبى، ٩٥٦/٢، ١٦٨٠؛ محمدابوزهره، ابن حنبل، ص ١٦٠.
٨٢ - البلقينى، محاسن الاصطلاح، ص ٢٩٢؛ صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص ١٠٢.
٨٣ - درباره ارزش علمى وجاده نك: صبحى الصالح، پيشين، صص ١٠٣-١٠١؛ محمود ابوريّه، اضواء على السنّه المحمديّه، ص ٢٠٩؛ مدير شانه‏چى، دراية الحديث، صص ١٣٩-١٣١.
٨٤ - اسدحيدر، ٤٨١/٢.
٨٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٤.
٨٦ - درباره مطلب اخير نك: احمد شاكر، مقدمه مسند احمد، ٥/١.
٨٧ - المصعد الاحمد، ص ٣١.
٨٨ - مقدّمه مسند احمد، ٥/١.
٨٩ - نگارنده به دلايلى كه اينك جاى ذكرش نيست، از حديث مقطوع و موقوف به «حديث‏واره» يا شبه حديث تعبير مى‏كند.
٩٠ - المسند، چاپ احمدشاكر، ١٧١/١.
٩١ - پيشين، ٢٢٢/١.
٩٢ - پيشين، ٣٢٨-٣٢٧/١.
٩٣ - پيشين، ٣٢٩/٤.
٩٤ - پيشين، ٢٢/٩.
٩٥ - المصعد الاحمد، ص ٣١.

۱۳
بخش هشتم بخش هشتم :

مسند احمدبن حنبل (٢)


١- راويان مسند
شناخت راويان يك كتاب در واقع بخشى از شناخت خود آن كتاب است. زيرا به قول محمد ابوزهره «اعتماد به ناقل موجب اطمينان به منقول مى‏شود». (١) از اين رو راويان مسند را با تكيه به رساله المصعدالاحمد به اختصار معرّفى مى‏كنيم:
١ - راوى مسند از مولّف، پسرش ابوعبدالرحمن عبداللّه بن احمد است. در ميان فرزندان احمد دو پسرش صالح و عبداللّه معروفترند. صالح را ناقل بخش عمده‏اى از فقه پدرش مى‏دانند. (٢) امّا عبداللّه كه از او كوچكتر بود، بيشتر به حديث عنايت داشت. پدرش تمايل او را به حديث و حُسن توجّهش را تحسين مى‏كرد و مى‏گفت: «پسرم عبداللّه از دانش حديث بهره‏مند است». در نزد پدرش به چنان مكانتى دست يافت، كه از او حديث نقل مى‏كرد واو را به دانشمندى و حافظ بودن مى‏ستود.
علاوه بر پدرش ابوزرعه رازى، خطيب بغدادى، ابن عَدِىّ، ذهبى و ديگر دانايان اهل سنّت او را حافظ ، ثقه، فهيم و احياگر علم پدرش شمرده و حتّى برخى او را در حفظ و سماع و آگاهى بر علل و بيماريهاى حديث بر پدرش مقدَّم داشته‏اند. (٣)
او به راهنمايى پدرش از بزرگان عصر خود، از جمله از يحيى بن مَعين، حديث شنيد تا جايى كه استادان او را از چهارصد تن فزون دانسته‏اند. راويان او عبارتند از: پدرش، نسايى، ابن ابى‏حاتم، ابن صاعد، ابوعَوَانه اسفراينى، دَعْلج، ابوبكر قطيعى و بسيارى ديگر. بيشتر آثار پدرش از جمله همين مسند مورد بحث را از او شنيده و روايت كرد. به همين جهت او را راوى‏ترين مردمان از پدرش مى‏دانند. (٤) چنانكه پيشتر هم گفته شد، علاوه بر روايت و تهذيب مسند، احاديث بسيارى را از طريق استادان خود برآن افزود. وى در سال ٢٩٠ ق درگذشت. (٥)
٢- ابوبكر احمدبن جعفر بن حَمْدان قطيعى بغدادى (٣٦٨-٢٧٤ ق .) مسند را از عبداللّه روايت كرده. وى در محلّه «قطيعة الرقيق» ساكن و بدان منسوب بود. قطيعى زمانى كه هنوز كودكى مميّز بود، به همّت پدرش از استادانى چون ابراهيم حربى، عبداللّه بن احمد، ابويعلى موصلى و... به شنيدن حديث پرداخت و در طلب حديث به شهرهاى بصره، كوفه، موصل و واسط سفر كرد.
حاكم نيشابورى، ابونعيم اصفهانى، ابن مُذْهِب، دارقطنى و بسيارى ديگر از وى روايت كرده‏اند. ابوعبدالرحمن سُلَمى، دارقطنى و حاكم نيشابورى با الفاظى چون ثقه، زاهد، مجاب الدّعوة و مأمون او را ستوده‏اند. خطيب بغدادى درباره وى گفته: «هيچ كس را نديدم كه به او احتجاج نكند». قطيعى بيشتر از هر كس از عبداللّه بن احمد روايت مى‏كند. جاى شگفتى است كه با آنكه قطيعى در زمان مرگ عبداللّه شانزده‏سال بيشتر نداشته، نوشته‏اند: بيشتر آثار احمد، يعنى: كتابهاى المسند، الزّهد، الفضايل، التاريخ و المسايل را از او سماع كرده‏است. او علاوه بر روايت مسند، مقدار چشمگيرى حديث هم از طريق ديگر استادانش بر آن افزوده ا (٦)ست. (٧)
چنانكه پيش از اين گفته شد، قطيعى از خودآثارى هم دارد كه از چندان شهرتى برخوردار نيست.
گفتنى است كه از حلية الاولياء اثر ابونعيم اصفهانى (٣٨٤-٣٨٣/٨) چنين بر مى‏آيد كه قطيعى در روايت مسند از عبداللّه بن احمد منفرد نيست؛ بلكه كس ديگرى هم به نام محمد بن احمدبن حسن آن را از عبداللّه روايت كرده‏است. (٨)
٣- ابوعلى حسن بن‏على تميمى بغدادى معروف به «ابنُ المُذْهِب» (٤٤٤-٣٥٥ ق) راوى مسند از قطيعى است. وى سيزده ساله بوده كه قطيعى از دنيا رفته است. نوشته‏اند: در ده‏سالگى مسند را از قطيعى و ديگران شنيد. امّا گويا تمام بخشهاى آن را از قطيعى نشنيده؛ بلكه عمده بخشهاى آن را از قطيعى و باقى‏مانده آن را از ديگران سماع كرده است. خطيب بغدادى گويد: «وى مسند را جمله‏گى از قطيعى روايت مى‏كرد. سماعِ وى صحيح است، مگر در مورد بخشهايى كه به گزاف نام خويش را به عنوان راوى به آن پيوست كرده». خطيب به همين دليل براو خرده مى‏گيرد و او را مورد اعتماد نمى‏داند. امّا ابن نُقْطَه گفته خطيب را نمى‏پذيرد و مى‏گويد:
«كاشكى خطيب اين بخشهاى استثنا شده را روشن مى‏ساخت». آنگاه مى‏افزايد: در نسخه ابن مُذْهِب مسند فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك وجود ندارد. همچنين احاديثى از مسند جابر از آن نسخه افتاده است. اين بخشها را ابوشُعَيْب حرّانى از قطيعى روايت كرده. اگر ابن مذهب نامش را به گزاف در جرگه راويان مسند داخل مى‏ساخت، دراين بخشها هم چنين مى‏كرد. مايه شگفتى است كه كردارِ خطيب گفتارش را رد مى‏كند. زيرا در آثار خود گاه از نسخه ابن مذهب از كتاب الزهد [ اثر احمد] نقل مى‏كند.
بنابه گفته ابن جزرى به خط حافظ مِزِّى‏ (٩) هم ديده شده كه گفته: ابن مذهب حديث فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك اشجعى را از قطيعى نشنيده است. بايد دانست: در چاپى كه از مسند امروزه متداول و در دسترس پژوهندگان است، احاديث اين دو تن در ضمن مسند انصار به چشم مى‏خورد. (١٠)
٤- پس از «ابن مذهب»، نوبت روايت به ابوالقاسم هبةاللّه بن محمّد معروف به «ابن الحُصَينِ» شيبانىِ بغدادى كاتب (٥٢٥-٤٣٢ ق) مى‏رسد. وى به هنگام مرگ ابن مذهب دوازده سال داشته است.
گويند: در سالهاى ٤٣٧-٤٣٦، يعنى در سنّ چهار-پنج‏سالگى، تمام مسند را از ابن مذهب و پس از او از چند تن ديگر شنيده و بخشهايى از آن را به انتخاب يكى از شاگردانش طى مجالسى براو املا كرده است. بزرگانى چون ابوالعلاء هَمْدانى، ابوالقاسم بن عساكر، ابوموسى مدينى، ابوالفرج بن جوزى و ابوعلى حنبل بن عبداللّه رصافى و بسيارى ديگر مسند را از او سماع كرده‏اند.
ابن الحُصَين را با اوصافى چون: ديندارى، امانت، وثاقت و نيكوكارى ستوده‏اند.
٥- راوى مسند از ابن الحصين، ابوعلى حنبل بن عبداللّه رَصافى (٦٠٤-٥١١ ق.) است. نوشته‏اند: چون به دنيا آمد، پدرش نزد صوفى معروف عبدالقادر گيلانى رفت و به او گفت كه برايش فرزند پسرى زاده شده. عبدالقادر گفت: نامش را حنبل بنه و مسند را براو بخوان كه عمرى دراز خواهد يافت و مردم به او نيازمند خواهند شد. ذهبى اين را از كرامات عبدالقادر مى‏داند. به دنبال اين سفارش، پدرش در دوازده سالگى تمام مسند را از طريق ابن الحصين با قرائت نحوى زمانش ابومحمّد بن خشّاب به صورتى بليغ و دقيق براو خواند.
شخصى به نام ابوطاهر بن اَنْماطى گويد: من سماع رَصافى را از مسند از روى شمارى از نسخه‏ ها و خطوطِ بزرگان پيگيرى كردم تا اينكه گواهى بزرگان را بر صحّت سماع او به خطّ افراد مورد اعتماد ديدم، مگر در مورد تكّه‏ هايى از ابتداى مسند ابن عبّاس. همو افزايد: من تمام مسند را طى بيست و چند نشست در بغداد از او سماع كردم.
حنبل براى خواندن مسند بر مردمِ دمشق به آنجا سفر كرد و پس از انجام اين كار به وطنش بازگشت. چون در راه بازگشت از شهرهاى حلب، موصل و اِربل گذشت، آن را براى مردم حلب و موصل نيز نقل كرد و سرانجام وارد بغداد شد.
وى در ٩٣ سالگى در رَصافه چشم از جهان فرو بست. افراد زيادى از جمله «ابن البخارى» مسند را از طريق او نقل كرده‏اند. (١١)

٢- كتابها و آثارى كه درباره مسند احمد نوشته‏اند
از آنجا كه مسند احمد بلندآوازه‏ترين مسندهاست، با گذشت زمان آثارى درباره آن پديده آمده است. برخى از اين آثار شرح مسند را به عهده گرفته وبرخى ديگر به توصيف و بيان خصوصيات آن پرداخته و پاره‏اى ديگر گزيده‏ هايى از آن مجموعه را شامل مى‏گردند. نگارنده لازم مى‏داند، بخشى از اين آثار را به اجمال معرّفى كند.

الف - نوشته‏ هاى توصيفى:
١- خصايص المسند اثر ابوموسى مدينى (د . ٥٥٧ ق) كه رساله كوتاهى است در بيان پاره‏اى از ويژگيهاى مسند. اين رساله را مى‏توان به منزله پيشگفتارى براى مسند به حساب آورد.
٢- المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد اثر ابن جزرى پيشواى دانش قراآت در زمان خودش. درباره اين رساله به مناسبتى پيش از اين سخن گفتيم.
اين دو رساله نخست در قاهره (١٣٤٧ ق) چاپ شده و پس از آن دوباره احمد محمدشاكر آنها را همراه با شرح حال احمد از تاريخ الاسلام ذهبى، با عنوان "طلائع الكتاب" در مقدمه چاپ خود از مسند منتشر ساخته است. (١٢)
٣- القول المسدّد فى الذّبّ عن مسندالامام احمد اثر ابن حجر عسقلانى. مولّف دراين كتاب درباره ٢٤ حديث كه برخى حديث پژوهان آنها را جعلى دانسته‏اند، سخن مى‏گويد و تلاش مى‏كند كه درستى آن احاديث را به كرسى اثبات نشاند. مولّف در مقدّمه اين رساله پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر و خاندان و يارانش گويد:
«برخى از حديث پژوهان احاديثى را جعلى و ساختگى پنداشته‏اند، در حالى كه آن احاديث در مسند ... اثر پيشواى بزرگ و... ابوعبداللّه احمد بن محمّد بن حنبل وجود دارد. يعنى همان كس كه معادن حديث را كاويده و برزواياى آن آگاه است. مناسب ديدم مطالبى را كه درباره اين دسته از احاديث به نظرم رسيده، دراين اوراق يادداشت كنم. اين كار من از روى غيرت دينى و حميّت نسبت به سنّت نبوى است و سپاس خداى را كه اين‏كار در شمار حميّت جاهلى محسوب نمى‏گردد؛ بلكه دفاع از تصنيف بزرگى است كه امّت آن را به ديده قبول و تكريم نگريسته و پيشوايشان آن را حجّتى ساخته تا به هنگام اختلاف بدان روى آورند و برآن تكيه زنند». (١٣)
٤- ذيل القول المسدّد تكمله‏اى است بر رساله پيشگفته به خامه محمّد صبغةالله مِدْراسى كه در سال ١٢٧٩ ق. از تأليف آن فارغ شده است. (١٤) مولّف دراين تكمله درباره ٢٢ حديث كه ابن جوزى آنها را جعلى دانسته، سخن مى‏گويد و به سبك ابن حجر تلاش مى‏كند اصالت آن احاديث را نشان دهد. (١٥)
اين دو رساله در سال ١٣١٩ ق. در حيدرآباد هندوستان همراه با هم چاپ شده‏است. احمد شاكر ابتدا قصد داشته مطالب اين دو رساله را به‏طور پراكنده در شرح خود بياورد. امّا بعداً به دليل آنكه بيشتر مطالب آنها را تلاشى تكلّف‏آميز يافته و همچنين براى پرهيز از دراز نويسى از اين تصميم بازگشته و قصد كرده تا رساله‏ هاى مزبور را به پايان مسند پيوست كند. (١٦) امّا چون انتشار مسند با درگذشت شارح به انجام نرسيده، اين كار هم صورت عمل به خود نپذيرفته است.
٥- الذيل الممهّد. اين رساله تكمله ديگرى است بر كتاب ابن حجر به قلم جلال‏الدين سيوطى. مولّف گويد:
«ابن حجر شمارى از احاديثى را كه در الموضوعاتِ ابن جوزى وجود دارد، از قلم انداخته. من آنها را در كتابچه‏اى فراهم آورده و به ادّعاهاى او پاسخ گفته‏ام. شمار اين احاديث چهارده تاست. اين كتابچه را الذيل الممهّد نام نهادم». (١٧)
وى در جايى ديگر از رساله‏اى به نام الذيل على‏القول المسدّد نام مى‏برد (١٨) كه احتمالاً مقصودش همين كتابچه باشد.
٦- تعريف الاَوْحَد باوهام مَنْ جمع رجالَ المسند اثر ابن حجر عسقلانى. كاتب چلبى كه از اين اثر نام برده، آگاهى بيشترى در باره آن در اختيار نمى‏گذارد. (١٩)

ب - فهرستهاى راهنما:
١- ترتيبُ اسماءِ الصّحابةِ الذين اَخْرَج حديثهم احمدُ بنُ حنبل فى‏المسند على ترتيب حروف المعجم. اثر ابوالقاسم على بن حسن بن هبة اللّه بن عساكر (٢٠) (د . ٥٧١ ق).
٢- إطراف المُسْنَد المعتلى بأَطرافِ المسند الحنبلى اثر ابن حجر عسقلانى. بنابه گفته كاتب چلبى اين كتاب دو مجلّد است كه مولّف آن را از كتاب ديگرش به نام إتحاف المهرة بِاَطراف العشره [ صحاح ششگانه و مسندهاى چهارگانه ] جداساخته و به عنوان تأليفى مستقل عرضه داشته است. (٢١) سزگين از اثرى با نام إطراف المُسْنَد المُطَّلِع بِاَطراف المسند الحنبلى ياد مى‏كند؛ امّا از مولّف آن نام نمى‏برد. (٢٢) به گمان نگارنده اين همان كتاب ابن حجر باشد.
٣- فهرس احاديث مسند الامام احمد بن حنبل. گرد آورنده اين فهرست ابوهاجر محمّد سعيد بن بسْيونى زَغْلول (معاصر) مى‏باشد. دراين فهرست احاديث براساس حروف الفبا دسته بندى شده‏است. (٢٣)
٤- مُرْشد المُحتْار اِلى مافى مسند الامام احمد بن حنبل من الاحاديث و الاثار. اين نيز راهنما يا معجمِ حديثْ‏يابى است كه "حمدى عبدالمجيد السّلفى" (معاصر) براى مسند احمد فراهم آورده است. سه جلد از اين فهرست كه شامل احاديث قولى است، به نظر نگارنده رسيده و گويا مجلّدات بعدى آن، فهرست احاديث فعلى را در بردارد. (٢٤) ظاهراً در ميان كارهاى مشابه اين جامعترين راهنمايى باشد كه براى مسند فراهم آمده‏است.

ج - شرحها:
١- واژه‏ هاى نامأنوس مسند را ابوعُمَر محمّد بن عبدالواحد زاهد (د.٣٤٥ق) معروف به "غلام ثعلب"گرد آورده و شرح داده است. (٢٥)
٢- المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد اثر ابن جزرى. (٢٦)
٣- المقصد الاحمد فى رجال مسند احمد. اين كتاب كه اثر همان ابن جزرى است، به بررسى پاره‏اى از رجال مسند پرداخته. بنابه گفته مولّف بخشى از اين اثر در فتنه‏اى از ميان رفته و مولّف مختصراً آن بخش را بازنويسى كرده‏است. (٢٧)
٤- عقود الزَّبَرْجَد على مسند الامام احمد اثر جلال‏الدين سيوطى. مولّف اين كتاب را به سبك كتابهاى اعراب القرآن تأليف و پيچيدگيهاى احاديث را از نقطه نظر نحوى بررسى كرده‏است. (٢٨)
٥- ابوالحسن محمّد بن عبدالهادى سندى ساكن مدينه منوّره (د . ١١٣٨ ق) شرح گسترده‏اى در حدود پنجاه جزوه بزرگ برآن نگاشته است. (٢٩)
٦- المسند الاحمد على مسند احمد تعليقه ناتمامى است بر مسند از جمال‏الدين قاسمى دمشقى. خود او درباره اين تعليقه مى‏نويسد:
«نگارش اين تعليقه را تاتاريخ ششم ذى‏حجّه سال ١٣١٣ هجرى ادامه دادم و به حديث عبدالله بن جعفر رسيدم. آنگاه اشتغال به كارهاى ديگر مرا از اتمام آن بازداشت و اين كار به تأخير افتاد. اميدوارم كه خداوند مرا يارى دهد كه به اتمام آن موفّق گردم». (٣٠)
٧- شرح علاّمه احمد محمّد شاكر از دانشمندان وحديث‏شناسان معاصر ديار مصر كه به تصحيح، شرح و چاپ محققّانه مسند دست زد. امّا پيش از اتمام كار چشم از جهان فروبست و تنها توانست كمتر از يك سوم آن كتاب را تصحيح و شرح كند و در قالب پانزده جلد منتشر سازد. در سطور آينده زير عنوان «چاپهاى مسند» ويژگيهاى اين شرح به تفصيل بيان خواهد شد.

د - كارهاى اصلاحى:
١- ترتيب مسند احمد بن حنبل على حروف المعجم اثر ابوبكر محمّد بن عبداللّه بن عمر مُقَدِّسى حنبلى (د . ٨٢٠ ق). (٣١)
٢- الكواكب الدرارى فى ترتيب مسند الامام احمد على ابواب البخارى. اثر ابوالحسن على‏بن حسين بن عُرْوَه مَشْرِقى معروف به "ابن زُكْنُون" و "ابن عُرْوَه" (د.٨٣٧ق). مولّف يكى از فقيهان وحديث‏شناسان حنبلى است و همانطور كه از نام كتاب او پيداست، احاديث مسند را به سبك صحيح بخارى مرتّب ساخته ا (٣٢)ست. (٣٣)
٣- الفتح الربّانى لترتيب مسند احمد بن حنبل الشيبانى اثر احمد بن عبدالرحمنِ بنّا معروف به «ساعاتى». ساعاتى مسند را بر اساس ابواب در هفت بخش مرتّب ساخته و پاره‏اى از دشواريهاى آن را شرح داده و به احاديثى كه عبدالله پسر احمد بر مسند افزوده، اشاره كرده‏است. وى علاوه برافزودن مطالب سودمند علمى، قصد داشته كار مراجعه به مسند را آسان كند. اين كتاب در مصر چاپ شده است. (٣٤)

ه - گزيده‏ ها:
١- الثلاثيات‏اين مجموعه را محبّ‏الدين اسماعيل بن عمر مَقْدِسى (د.٦١٣ق) و ضياءالدين محمّد بن عبدالواحد مَقْدِسى‏حنبلى (د.٦٤٣ق) از مسند بيرون كشيده‏اند. (٣٥) در برخى از فهرستها فراهم آوردن اين گزيده را به‏عبداللّه پسر احمد نسبت داده‏اند. (٣٦) امّا به‏نظر مى‏رسد ميان راوىِ آن احاديث كه عبداللّه است با گردآورنده آن اشتباه شده باشد. (٣٧)
مقصود از «ثلاثيات» احاديثى است كه با سه واسطه به پيامبر (ص) مى‏پيوندد. به عبارت ديگر، احاديثى است كه ميان مُخْرِجِ (آورنده) آن و پيامبر سه راوى واسطه شده باشد؛ يعنى صحابى، تابعى و اتباع تابعى. (٣٨) حديث ثلاثى در واقع نوعى از احاديث عالى السند است. اين نوع حديث بسيار با اهميّت است. زيرا امكان رخ دادن خطا در آن به كمترين حدّ خود مى‏رسد. امّا بايد دانست، اين نوع حديث بسيار كمياب است. مثلاً در سنن دارِمى پانزده حديث ثلاثى و در صحيح بخارى تنها ٢٢ حديث ثلاثى وجود دارد (٣٩) و در مسند احمد ٣٢١ حديث از اين نوع يافت شده كه بيش از نيمى از آن يعنى ١٦٥ حديث به مسند انس بن مالك مربوط مى‏شود.
گزيده ياد شده شرحى دارد به نام نفثات صدر المُكمَدو قُرَّةُ عين المسعد لِشرح ثلاثيات مسندالامام احمد. اين شرح به خامه شمس‏الدّين محمّد بن احمد بن سالم سفّارينى (د. ١١٨٨ ق) به رشته تحرير در آمده و در سال ١٣٨٠ قمرى در دو جلد در دمشق انتشار يافته‏است. (٤٠)
مولّف درباره اين شرح مى‏نويسد:
«... پس از ترديد آهنگ اين كار كردم... و ترديد من به اين دليل بود كه پيش از من كسى آن احاديث را شرح نكرده و علاوه برآن همّت من كوتاه و دست مايه‏ام اندك ومنابع اين كار در زيستگاهم [ = نابلس ] بس نادر است. ليكن با اين وصف آستين همّت بالا زده و برخداوند بخشنده و گشاينده توكلّ كردم واين شرح را نفثات صدرالمُكْمَد و قرّة عين الاَرْمد لشرح ثلاثيات مسند الامام احمد نام نهادم». (٤١)
در اين شرح پيش از هرچيز، شرح حال راويان ذكر مى‏گردد. پس از آن هرگاه ذكر آن اشخاص به ميان آيد، به جاى پيشين ارجاع داده مى‏شود. در مرحله بعد، واژگان حديث يكى‏يكى شرح داده مى‏شود و معنا و مدلول و حُكمى كه در آن است، بيان مى‏گردد و اختلاف پيشوايان در حدِّ امكان روشن مى‏شود و اگر حديثِ مورد نظر به داستانى اشاره دارد، آن داستان بازگو مى‏گردد و اگر به غزوه‏اى مربوط باشد، نام آن غزوه و محل رخ دادن آن ياد مى‏شود و چنانچه به منقبتى اشاره داشته باشد، آن منقبت روشن شده و با احاديث، اخبار، مراسيل و آثار تقويت مى‏گردد. اگر در حديث به مرد يا زن مبهمى اشاره شده باشد، تا مرز امكان به نامش توجّه داده مى‏شود واگر مولّف در اين باره به اطلاعاتى دست نيافته باشد، مى‏گويد: كسى را نديده‏ام كه نام اين شخص را بيان كرده باشد. (٤٢)
٢- المنتقى منْ مسند العَشَرةِ المُبَشَّرة. گزيده بسيار مختصرى است از احاديث آن ده تن صحابيانى كه به عقيده سنيّان از زبان پيامبر (ص) نويد بهشت يافته‏اند. از اين گزيده كه فراهم آورنده‏اش شناخته نشده، دستنوشته‏اى در كتابخانه ظاهريّه موجود است. (٤٣)
٣- الدرُّ و الزَّ بَرْجَد فى مختصر مسندالامام احمد تأليف محمّد هبةالله دمشقى. (٤٤) درباره اين گزيده بيش از اين اطلاعى به دست نيامد.
٤- افزون بر خلاصه يادشده، بنابه گفته كاتب چلبى، سراج الدين عمربن على شافعى معروف به "ابن مُلَقِّن" (د . ٨٠٤ ق) هم مسند را خلاصه كرده‏است. (٤٥)
٥- غايةالمقصد فى زوايد احمد اثر نورالدين على‏بن ابوبكر هَيْثَمى (د. ٨٠٧ق). مولّف دراين كتاب آن بخش از احاديث‏مسند احمد را كه در صحاح ششگانه وجود نداشته، بيرون كشيده و به‏عنوان يك اثر مستقل عرضه داشته است. (٤٦)
٦- فضائل اميرالمومنين على (ع) و اهل البيت من كتاب المسند برگزيده قوام‏الدين قمى وشنويى (معاصر). گردآورنده بى‏آنكه از خود ابتكارى نشان دهد، فضايل اهل بيت را از مسند بيرون كشيده و در ابوابى مرتّب ساخته وبه جلد و صفحه آن كتاب از چاپ ٦ جلدى ارجاع داده است. (٤٧)
٧- مسند المناقب، گلچينى است از احاديث مسند احمد در مناقب اهل‏بيت (ع) و پيروان ايشان كه به كوشش محمّد رضا حسينى جلالى (معاصر) فراهم آمده است. (٤٨)

چاپهاى مسند
افزون بردستنوشته‏ هاى بسيارى كه از مسند وجود دارد، (٤٩) اين كتاب چندبار چاپ شده، بدين شرح:
يك - چاپ قاهره در سال ١٣١٣ ق. به وسيله چاپخانه "ميمنيّه". اين چاپ كه در شش مجلّد بزرگ با قطع رحلى و حروف ريز عرضه شده، تخميناً مشتمل بر سه‏هزار صفحه است. بنابه گفته احمد شاكر اين چاپ نيكو و لغزشهاى آن اندك است. (٥٠) در حاشيه اين چاپ منتخب كنزالعُمّال اثر متّقى هندى نقش بسته است.
دو - چاپ بخشى از مسند در بمبئى در سال ١٣٠٨ ق توسّط چاپخانه حيدريّه. اين بخش كه داراى ٢٨٠ صفحه با قطع متوسّط است تا پايان مسند "سعيد بن زيد" را شامل مى‏گردد. اين مقدار تقريباً با ١٩٠ صفحه از چاپ "ميمنيّه" برابر است. احمد شاكر اين چاپ را نااستوار يافته و گمان دارد چاپخانه مزبور چاپ كتاب را به پايان نبرده است. (٥١)
سه - تصحيح، شرح و چاپ محققّانه احمد محمد شاكر برجسته‏ترين حديث‏شناس معاصر ديار مصر. (٥٢) وى براى عرضه متنى استوار، كم غلط و قابل اطمينان، متن چاپ شده توسّط چاپخانه "ميمنيّه" را با دستنوشته موجود در كتابخانه عالم و محدّث مغرب "عبدالحىّ كتّانى" مقابله كرده. او اين دستنوشته را صحيح، كم لغزش، داراى ضبط نيكو و استوار يافته است. (٥٣)
افزون بر سنجش نسخه‏ هاى يادشده، محققّ براى شرح و تصحيح اسنادها و متون احاديث از مجموعه‏ هاى حديثى، كتابهاى رجال، لغت نامه‏ ها و كتابهاى غريب الحديث كمك گرفته و انصافاً در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرده است.
محقّق ياد شده از سال ١٩٤٩ تا ١٩٥٨ ميلادى توانست پانزده جلد از آن كتاب را به وصفى كه گذشت، همراه با فهرستهايى مبتكرانه منتشر سازد. امّا با درگذشت وى (در سال ١٣٧٧ ق / ١٩٥٨ م) اين كار ارزشمند متوقّف گشت. دراين پانزده جلد ٨٠٩٩ حديث تصحيح و شرح شده كه اين مقدار تخميناً كمتر از يك سوم كلّ كتاب را دربرمى‏گيرد. (٥٤)
انتشار اين كتاب با مساعدت مالى ملك عبدالعزيز پادشاه وقت كشور عربستان سعودى صورت گرفته است. (٥٥)
براى آگاهى دقيقتر از داستان دلدادگىِ مصحّح و شارحِ ياد شده به اين كتاب و روش كار او، لازم مى‏داند بخشهايى از مقدمّه او را به فارسى گزارش كند. او پس از حمد و سپاس خداوند و ستايش حضرت رسول (ص) و خاندان پاكش چنين گويد:
«من از سى‏واند سال پيش، در عنفوان جوانى، يعنى پس از به پايان بردن نخستين مراحلِ تحصيلى، به دوستى سنّت مطهَّر نبوى رهنمون شدم وبه آگاهى در آن عرصه و ژرف‏انديشى در دانشهاى حديث و كاوش از جاذبه‏ ها و كتابهاى نفيس آن دلبستگى يافتم. در آن زمان در خانه ما درميان كتابهاى پدرم، صحاح ششگانه وديگر كتابهاى حديث را ديدم. در آن ميان يكى از كتابهايى كه به چشمم خورد، ديوان كبير يعنى مسند اثر امام الائمه، ياور سنّتْ و كوبنده بدعتْ امام احمد بن حنبل بود. پس از تأمّل در آن كتاب، آن را دريايى بيكران و نورى روشنگر يافتم. امّا چون بر محور مسندهاى صحابه منظَّم شده و احاديث هريك از اصحاب بدون ترتيب مشخّص يكى پس از ديگرى در آن فراهم آمده، مردمان به آسانى نمى‏توانند از آن بهره گيرند، مگر كسانى كه آن را به خاطر سپرده‏اند؛ همانطور كه محدّثان دوره‏ هاى پيشين احاديث را از برمى‏داشتند. ويا اَسَفا، ما كجا چنين توفيقى توانيم يافت! از همان زمان اين كتاب مرا شيفته ساخت و مايه دل مشغولى من شد و به نظرم آمد بهترين خدمت به دانشهاى حديث اين است كه فردى توفيق يابد كه اين مسند كبير را در دسترس مردمان قرار دهد تا در نتيجه فايده‏اش فراگير شود و پيشواى مردمان گردد. و بالاخره آرزو مى‏كردم آن فرد موفَّق من باشم. سپس دريافتم كه بزرگانِ محدّثان و ائمه شارحان و مولّفان درباره مسند وضعيّتى همانندِ ما دارند... بيشتر آنان از پيشينيان نقل مى‏كنند و به تقليد از گذشتگان حديثى را به آن كتاب نسبت مى‏دهند. تنها چندتن هستند كه كتاب مورد گفتگو را به شايستگى مى‏شناسند و در وضعيّتى بسر مى‏برند كه گويا مسند بر سر زبان ايشان است. از اين گروه تنها سه تن را با اطمينان ياد توانم كرد: شيخ الاسلام ابوالعبّاس تقى‏الدين بن تيميّه و دو شاگرد او حافظ كبير شمس‏الدين بن قيّم و عمادالدين بن كثير. ساليانى دراز آرمان زندگيم و نهايت تلاشم اين بود كه اين مسند را در دسترس مردمان گذارم تا آنكه خداوند از بيش از پانزده سال پيش مرا توفيق داد تا به خواسته‏ام به نحو دلخواه برسم؛ يعنى به نحوى كه اولاً مسندبنابه صلاحيّتى كه دارد و بنابه منظورى كه مولّفش آن را فراهم ساخته، درميان عالمان و فراگيرندگان متداول باشد. ثانياً فهرستهاى لفظى و علمىِ كافى و استوار داشته باشد. مقصودم از فهرستهاى لفظى نامْ نامه و ديگر فهرستهايى است كه معاصران مابه پيروى از فرنگيان بدان دل بسته‏اند وبه گستردگى بدان مى‏پردازند، و منظورم از فهرستهاى علمى، فهرست بابها و موضوعاتِ علمى است كه در پرتو آن پژوهشگران بتوانند به معناى مورد نظر خود در سراسر مسند رهنمون گردند. ... احاديث كتاب را از آغاز تا انجام به ترتيب شماره گذاشتم واين شماره‏ ها را به منزله اَعْلام احاديث فرض كرده، تمام فهرستهايى را كه خود ابداع كردم براساس آنها بنا نهادم. نخستين فايده اين كار آن است كه فهرستهاى مورد نظر با تغيير پذيرفتن چاپهاى كتاب دگرگون نمى‏شود....
فهرستهاى لفظى خود انواعى دارد:
١- فهرستى ويژه اصحابى كه راوى احاديث هستند. اين فهرست براساس حروف الفباء تنظيم و جاى شروعِ مسند آن صحابى با بيان شماره جلد كتاب و شماره صفحه نشان داده شده‏است. دراين فهرست شماره احاديثى كه صحابى مورد نظر روايت كرده، ذكر شده؛ خواه آن احاديث در مسند ويژه خودش باشد، خواه در مسند ديگر صحابه ....
٢- فهرست جرح و تعديل. اين فهرست به راويانى اختصاص دارد كه احمد و پسرش عبداللّه در مسند در باره آنان اظهار نظرى كرده‏اند كه البتّه شمار آنان اندك است. همچنين اين فهرست به راويانى مربوط مى‏شود كه نگارنده [ = احمد شاكر ] ضمن گفتار خود در شرح احاديث، درباره آنان اظهار نظر كرده است....
٣- فهرستى هم مخصوص نامهايى است كه در متن حديث ذكر شده‏اند. زيرا اين قبيل نامها غالباً نامهايى هستند كه داستان حديث يا موضع پندگيرىِ آن، بر محور آنان مى‏چرخد.
٤- يك فهرست نيز به مكانهايى اختصاص يافته كه در متن حديث از آنها ذكرى به ميان آمده‏است.
٥- و بالاخره فهرستى هم از واژگان نامأنوس احاديث ترتيب داده شده، واژگانى كه به شرح و توضيح نياز دارند؛ چنانكه در الفائق، النهايه و لسان العرب و ... شرح داده شده‏اند... . دراين فهرست به پيروى از [ ابن اَثير ] صاحب النهايه ابتدا ريشه كلمه را ذكر مى‏كنم و به دنبال آن موضع شاهد را از حديث موردنظر نقل و به شماره حديث اشاره مى‏كنم.
«... امّا فهرستهاى علمى اصل و اساس اين كار سترگ است... . نگارنده [احمدشاكر] اين فهرستها را هم برهمان شماره‏ هاى احاديث بنا نهاده است... . هر كس كه بر وضعيّت احاديث آگاه باشد، مى‏داند كه گاه حديث واحد بر معانى فراوان و متعدّدى دلالت دارد و به مسايل و ابواب گونه‏گونى مربوط مى‏شود واين همان چيزى است كه "بخارى" را به تقطيع احاديث و تكرار آن در ابواب مختلف واداشته تا بتواند در هر جايى به مناسبت - هر چند اين مناسبت دور باشد - به حديث مورد نظر استشهاد كند. بنابراين دشوارى كاوش در صحيح او، دشواريى است كه همه حديث‏پژوهان را رنج مى‏دهد. با آنكه اين روش، يعنى استدلال به حديث واحد در جاهاى مختلف، براى بهره‏ورى از احاديث روش درستى است. امّا ديگر مولّفانِ صحاح و سنن، هر حديث را تنها در جاى مناسب اصلى ذكر كرده و جز در مواردى بس اندك، از نقل آن در ابواب مناسب ديگر خوددارى كرده‏اند. از همين رو پس از انس گرفتن با فهرست اين كتابها، ديدم يافتن يك حديث در صحيح بخارى براى من بسى آسانتر از يافتن آن در ديگر كتابهاى صحاح و سنن است... .شماره گذارى‏احاديث، ما را از تمام اين دشواريها؛ يعنى از تقطيع حديث و تكرار آن راحت ساخت. شماره حديث در هر بابى و هر معنايى كه آن حديث برآن دلالت مى‏كند يا صلاحيّت دارد كه در آن موضوع بدان استشهاد گردد، بى‏هيچ تكلّف و مشقّتى گذاشته مى‏شود. بنابراين پژوهنده دراين فهرست مى‏تواند باب يا معناى مورد نظر خود را بيابد و در نتيجه تمام شماره‏ هاى احاديثى را كه به كار وى مربوط مى‏شود، بى‏كم‏وكاست وبا استقصاء تمام ببيند.
«... در تنظيم اين فهرست، موضوعات را به متجاوز از چهل موضوع اصلى و بيش از هزارباب تقسيم كردم و نزديكترين راه را به انديشه محدّث و فقيه برگزيدم... . نخستين هدف من از تمام اين تلاشها اين بود كه دستْ‏آورد اين مسندِ جليل را در دسترس مردم و خصوصاً در دسترس حديث‏پژوهان بگذارم تا در كتابى كه به منزله ريشه واساس تمام يا بيشتر كتابهاى حديث [ اهل سنّت ] است، به گنجهايى دست يابند كه در سنت نبوى (ص) نهفته است. در اين باره سخن خطيب بغدادى در تاريخ بغداد (٢١٣/١) مرا تكان داد و به تحرّك واداشت: "من اين كتاب [ = مسند ] را پرفايده و بخشنده معانىِ استوار ديدم. [ امّا ] در بسيارى از موارد، انسان مطلبى را از آن كتاب مى‏طلبد و مى‏خواهد آن را بيابد، امّا جاى‏آن را به ياد نمى‏آورد. مدّتى در جستجوى آن مطلب وقت مى‏گذارند، آنگاه از جستجوى آن چشم مى‏پوشد در حالى كه نيازش بر آن مطلب همچنان باقى و پابرجاست".
«زمانى كه قواعدى را كه براى تنظيم فهرستها ابداع كرده بودم، (٥٦) با يك يك احاديث تطبيق مى‏دادم، ديدم سند بسيارى از احاديث مرا به اشتباه مى‏اندازد. در نتيجه به مراجعه به مجموعه‏ هاى حديثى و كتابهاى رجال نياز مندم. گاه به آن مَآخذ رجوع مى‏كردم و گاه از اين كارتن مى‏زدم. آنگاه به ذهنم رسيد كه خوب است حاصل مراجعه خود را در دفترى يادداشت كنم و چنين كردم. در همان ايّام اين انديشه را با خود حمل مى‏كردم كه تمام احاديث آن را بررسى كنم و صحيحِ آن را از ضعيفِ آن بازشناسم؛ امّا مى‏ترسيدم كه مبادا به كارى دست زنم كه نتوانم به‏طور شايسته از عهده‏اش برآيم و به قول علماى بلاغت "اين پاو آن پا مى‏كردم". (٥٧) زمانى كه قاضىِ دادگاههاى شرعى شهر "زقازيق" مركز استان شرقى بودم، جوانى از مردان صالح و پرهيزكار با ما بود. منظورم از اين جوان دوستم دكتر "احمد احمدالشريف" ... است. وى با آنكه فارغ‏التحصيل پزشكى از كشور آلمان بود، يكى از زاهدان بزرگ و خداترس به شمار مى‏رفت. شبها را برمى‏خواست وبه قرائت و انديشه در قرآن و مطالعه در سنّت مى‏پرداخت. ما در مراكز علمى آنجا با هم مجالسى داشتيم. من كار خود را درباره خدمت به اين ديوان كبير براو عرصه مى‏داشتم و او مرا تشويق مى‏كرد وهمّتم را برمى‏انگيخت. با وى مكرّراً درباره شرح احاديث از جهت صحّت و ضعف مشورت مى‏كردم و او مرا براقدام به اين كار ترغيب و به توكّل و اعتماد برخداوند سفارش مى‏كرد تا آنكه خداوند سينه‏ام را براى اين كار گشود... من خود را ملزَم به شرح و بيان تمام جنبه‏ هاى احاديث نكرده‏ام، زيرا آن كار سخن را بس به درازا مى‏كشاند؛ بلكه سعى و تلاش خود را به كار گرفتم تا درجه حديث را از حيث صحّت و ضعف بيان كنم. بنابراين اگر حديثى صحيح بود آن را ذكر كردم و اگر ضعيف بود، علّت ضعفش را بيان داشتم واگر در زنجيره سندِ آن، كسى قرار دارد كه برخى او را توثيق كرده و برخى ديگر براو خرده گرفته‏اند، در حدّ توش و توانِ علمى خود اجتهاد كرده و نظر خود را ابراز نمودم... . در شرح خود گِرد مباحث فقهى و اختلاف فتواها نگشته‏ام. زيرا دراين كتاب چنين وظيفه‏اى بر دوشم نبوده؛ بلكه اين وظيفه بهره‏جوى مستنبِط است... . علاوه بر آن مسند برمحور ابواب فقهى تنظيم نشده تا زمينه چنين كارى براى شارحش هموار باشد. در تفسير واژه‏ هاى نامأنوسِ احاديث، به شرح موارد خيلى ضرورى بسنده كردم. علاوه برآن در مواردى كه ديدم صاحبان كتابهاى غريب الحديث در بيان واژه‏اى كوتاهى كرده‏اند ويا در مواردى بس اندك كه نظرى مغاير با نظر آنان داشته‏ام، آن موارد را هم شرح و تفسير كردم . احاديث مسند در موارد بسيارى تكرار مى‏شود؛ يعنى يك حديث با زنجيره سندهاى متعدّد و با تعبيرات گونه‏گون يا مشابه روايت مى‏گردد. پاره‏اى از اين احاديثِ مكرَّر، صورت طولانى شده و پاره‏اى ديگر، صورتِ كوتاه شده حديثى ديگر است. در چنين مواردى شايسته ديدم كه در كنار هر حديثى شماره آن روايتى را كه درباره همان معنايا با همان تعبير در گذشته نقل شده، ياد كنم. بنابراين اگر آن روايت با همان متن يا متنى مشابه تكرار شده باشد، گفتم "مكرَّر حديث شماره فلان" و اگر حديث دوم صورتِ طولانى شده حديثِ نخستين بود، گفتم "مطوَّل فلان حديث" و اگر صورتِ كوتاه شده آن بود، گفتم "مختصر فلان حديث". اين كار فايده ديگرى هم دارد و آن اينكه: اگر خواننده در پايان مسند يك صحابى معيَّنى حديثى را درباره موضوعى ببيند، اين كار به وى امكان مى‏دهد كه با رجوع به شماره‏ هايى كه بدان اشاره مى‏كنم، تمام احاديثى را كه ازاين صحابى درباره همان موضوع روايت شده، يكجا گرد آورد؛ بى‏آنكه براى اين كار به فهرست علمى مراجعه كند. گرد آوردن احاديث [ مربوط به يك موضوع ] نزد عالمانِ فنّ حديث فوايدى دارد كه هركس رنج اين كار را بردوش كشيده باشد، آن را درك مى‏كند. نزديكترين ثمره اين كار دستيابى به معناى درستِ حديث و تقويت سندهاى آن است و اين كار اخير به مدد پيوند و [ سنجش ] پاره‏اى با پاره‏اى ديگر صورت مى‏گيرد. من براى تحقيق وتوثيق احاديث و تنظيم فهرستها تمام توان خويش را به كار گرفتم... . پس اگر در كارم راه صواب را پيموده باشم، خداى را سپاس مى‏گزارم كه به من چنين توفيقى ارزانى داشت واگر به خطا رفته باشم جز نيكى هدفى نداشته، از خداوند آمرزش مى‏طلبم. امام احمد به فرزندش عبداللّه گويد: "اين مسند را نيك نگهدارى كن، زيرا كه به زودى پيشواى مردمان خواهد گشت". اميدوارم اين كار و تلاش من سخن امام احمد را تحقّق بخشد...». (٥٨)
چهار - اخيراً نيز به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران چاپ تازه‏اى از اين كتاب آغاز و ٥ جلد نخست آن ميان سالهاى ١٤١٣ - ١٤١٤ ق / ١٩٩٣ - ١٩٩٤م. در بيروت منتشر شده است.

شمار احاديث اين كتاب و پاره‏اى آگاهى‏هاى ديگر
ترديدى نيست كه مسند كتابى گسترده و بزرگ است؛ امّا دراين كه تعداد احاديث اين مجموعه بزرگ چه مقدار است، سخن دقيقى در دست نيست. عدّه‏اى از دانشمندان از جمله صاحب مسند الفردوس، جرجى زيدان، ابن خلدون وبه پيروى از او برخى از پژوهندگان معاصر شمار احاديث اين كتاب را پنجاه هزار دانسته‏اند. (٥٩) عدّه‏اى ديگر روى عدد چهل هزار و اندى و يا چهل هزار انگشت نهاده‏اند. (٦٠) برخى ديگر از جمله "حسينى" در كتاب التذكرة فى رجال العشرة و احمد امين تعداد احاديث اين مجموعه را همراه با احاديث مكرَّر چهل‏هزار قلمداد كرده‏اند. (٦١) عمربن حسن مشهور به "ابن دِحْيَه كلبى" (د . ٦٣٣ ق) در كتاب فوائد المشرقين و المغربين احاديث مسند را همراه با زوايد عبداللّه همين مقدار دانسته است. (٦٢) "سفّارينى" هم در شرح ثلاثيّات مسند تعداد اين احاديث را بدون مكررّها سى‏هزار و تعداد مكرّرها را ده هزار و زوايد عبداللّه را نيز ده‏هزار مى‏داند كه جمعاً بر پنجاه هزار بالغ مى‏گردد. (٦٣) گروهى هم گفته‏اند: اين مجموعه سى‏هزاريا سى‏هزار واندى حديث را در بردارد. (٦٤) ابوموسى مدينى در همين باره مى‏نويسد:
«همواره از زبان مردم مى‏شنوم كه در مسند احمدچهل‏هزار حديث نهفته است. امّا از قول خطيب بغدادى خواندم‏ (٦٥) كه "ابن منادى" گويد: "در دنيا كسى در روايت از پدرش بر عبداللّه پيشى نگرفته‏است. زيرا وى مسند را كه سى‏هزار حديث دارد، از او شنيده و ... نمى‏دانم سى‏هزارى كه ابن منادى مى‏گويد، بدون در نظر گرفتنِ مكرّرهاست يا با مكرّرها؟ در صورتى كه بدون احتساب مكرّرها باشد، هر دو قول درست است. حاصل آنكه نمى‏دانم بر سخن ابن منادى اعتماد كنم يا بر سخن ديگران. اگر فرصتى بيابم احاديث آن را برخواهم شمرد». (٦٦)
مدينى در چند سطر بعد، از زبان قطيعى نقل مى‏كند كه تمام احاديث مسند سى-چهل حديث كمتر از چهل هزار است. بايد دانست: بيشتر نظرات پيشگفته ناشى از روحيه كميّت‏گرايى و برپايه حدس و تخمين است. برخى هم با تكيه به سخن ديگران اين اعداد را در كتاب خويش آورده‏اند. ولى واقعيّت اين است كه پاره‏اى از اعداد يادشده با واقعيّت فاصله بسيار دارند. به گمان نگارنده نظرات پژوهشگران متأخر ويا معاصر به واقعيّت نزديكتر است. در ميان اينان احمدشاكر كه در چاپ خويش احاديث كتاب مزبور را پى‏درپى شماره‏گذارى كرده، معتقد است تعداد اين احاديث يقيناً از سى‏هزار بيشتر و از چهل‏هزار كمتر است؛ ولى او شماره درست و دقيق را به اتمام كار موكول مى‏كند. (٦٧) گلدزيهر و سزگين هم تعداد احاديث كتاب مورد نظر را ميان بيست و هشت تا بيست و نُه هزار حدس مى‏زنند. (٦٨) دو تن از دانشجويان حوزه علميه قم كه روايات اين كتاب را شمرده‏اند، در يك جا مجموع اين روايات را ٢٦٣٠٠ و درجايى ديگر ٢٦٥٧٤ حديث دانسته‏اند. آنان مى‏افزايند: با همه دقّتى كه به‏كار برده‏ايم، ممكن است در شمارش لغزشى رخ داده باشد؛ ولى مقدار اين لغزش به‏طور مسلّم از صد يا صدوپنجاه حديث افزون نخواهد بود. (٦٩) بنابراين بايد مسند را حاوى كمتر از سى‏هزار حديث دانست.
در ادامه اين مطلب بايد افزود: معروف است كه مولّف خود گفته اين كتاب را از ميان بيش از هفتصد و پنجاه هزار حديث گرد آورده و برگزيدم. (٧٠) از عبداللّه پسر مولّف هم منقول است كه گفته: پدرم مسند را از ميان هفتصد هزار حديث گلچين كرده‏است. (٧١) بالاتر اينكه از همو نقل مى‏كنند كه گفته: پدرم هزاران هزار حديث نوشت و هيچ حديثى را از سواد به بياض در نياورد، مگر آنكه آن را به خاطر سپرده بود. (٧٢)
ممكن است برخى از كسان كه با كتابهاى حديث و فرهنگ محدّثان آشنايى ندارند، اين اعداد فراوان را بهانه‏اى براى خرده‏گيرى قرار دهند واز اين راه بر تمام احاديث بتازند و درستى آن را انكار كنند ويا اينكه ممكن است بپندارند كه مقصود محدّثان از اينگونه سخنان اين است كه از پيامبر (ص) وامامان (ع) اين مقدار حديث صادر شده است. براى رفع هرگونه ابهام دراين مورد لازم است بدانيم:
١- همانطور كه برخى از دانشمندان هم گوشزد كرده‏اند، سخنانى از قبيل گفته احمد تا حدود زيادى مبالغه‏آميز است. كاتب چلبى دراين باره گويد: «اعداد و ارقام درشتى كه محدّثان براى احاديث ذكر مى‏كنند و مدّعى هستند آنها را از برداشته‏اند، معناى مجازى دارد و مقصود از آن فقط كثرت است». (٧٣)
٢- برخلاف ظاهر عبارت، مقصود از شمار بسيار فراوانِ احاديث، هرگز اين نيست كه اينها همه احاديث متباين و مستقل هستند؛ بلكه راههاى گونه‏گون و اِسنادهاى متفاوت براى احاديث مورد نظر است. به اين معنا كه گاه يك حديث با دهها سند روايت مى‏گردد و مولّفان به اقتضاى دانش خود از آن ميان صحيح‏ترين و قابل اعتمادترين را برمى‏گزينند و مرسل و منقطع و هرآنچه را درسندش ضعفى چشمگير وجود دارد، رها مى‏كنند. بسا حديثى كه هم با سندى ضعيف و هم با سندهايى صحيح به دست آمده باشد. (٧٤) براى نمونه يادآورى مى‏شود كه در جايى از مسند احمد از صحابى گمنامى به نام ابورِمْثَه پانزده حديث روايت شده، اين پانزده حديث در واقع يك حديث و تنها اختلاف آنها در زنجيره راويان يادر كوتاهى و بلندى متنِ حديث است. (٧٥) حافظ "زين‏الدّين عراقى" (٧٦) در همين مورد گويد: «اگر مسانيد، سنن، اجزاء و جوامع را بررسى كنيم، شمار احاديث منهاى مكرّرها به صدهزار و بلكه به پنجاه هزار هم نمى‏رسد». (٧٧)
گواهِ درستى سخن عراقى اين است كه مجموع احاديث المسند الجامع طبق شماره‏گذارى گردآورندگانش ١٧٨٠٢ حديث است. با آنكه كتاب مزبور مندرجات ٢١ كتاب از مهمترين مجموعه‏ هاى حديثى اهل سنّت از جمله صحاح ششگانه و مسند احمد و موطَّأ مالك را در بر دارد. راز مطلب اين است كه مولّفان آن مجموعه، حديثى را كه در چند جا تكرار شده، يك بار نقل مى‏كنند و اسنادهاى آن را در كتابها و جاهاى مختلف نشان مى‏دهند. (٧٨)
٣- افزون بر مطالب بالا بايد دانست كه در ميان هزاران هزار حديثى كه ذكرش بر سر زبانهاست، آثار صحابه و تابعان هم وجود دارد. در چشم پيروان مكتب اهل بيت، اين قبيل آثار از ارزش شرعى و حديثى برخوردار نيستند؛ هرچند احاطه برآنها از زاويه‏ هاى ديگر ارزشمند است. امّا محدّثانِ اهل‏سنّت اين آثار را در زمره احاديث به شمار آورده، همراه با سلسله سند از آنان روايت مى‏كنند.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، ص ١٦٠.
٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ١٧٦.
٣ - دراين باره نك : ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٤-١٨٣/١.
٤ - ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٣/١.
٥ - ابن النديم، ص ٢٨٥؛ ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٨-١٨٠/١؛ ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٠-٣٨.
٦ - ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٢-٤٠.
٧ - نك : احمد محمد شاكر، شرح مسند احمد، ١٨٩/١٠.
٨ - ابوحجّاج يوسف بن عبدالرّحمن مِزّى محدّث ديار شام در زمان خويش بود. وى در بيرون شهر حلب زاده شد و در مِزّه از توابع دمشق بزرگ شد و در دمشق درگذشت. (٧٤٢-٦٥٤ ق). ابتدا در لغت و سپس در حديث و رجال شناسى مهارت يافت. كتابهايى نوشت كه معروفترين آنها عبارت است از: ١- تهذيب الكمال فى‏اسماء الرجال . ٢- تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف (الزركلى، ٢٣٦/٨).
٩ - نك : المسند، چاپ ميمنيه، ٢٢-١٨/٦، ٢٩-٢٢.
١٠ - بيشتر آنچه درباره راويان مسند گفته شد، گزينش و اقتباسى بود از رساله المصعدالاحمد اثر ابن‏جزرى، صص ٤٦-٣٨. گفتنى است كه نويسنده آن رساله، شرح حال روايان مسند را از مولّف تا خودش، يكى پس از ديگرى گزارش كرده؛ امّا چون در نسخه چاپ احمد شاكر سلسله راويان به حنبل بن عبداللّه رصافى پايان مى‏پذيرد، نگارنده به‏همين مقدار قناعت كرد.
١١ - نك: احمد شاكر، مقدمه مسنداحمد، ١٤/١.
١٢ - ص ٢. درباره اين رساله نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١؛ كاتب چلبى، ١٣٦٥/٢.
١٣ - المدراسى، ذيل القول المسدّد، ص ٤٩.
١٤ - پيشين، ص ٩٧.
١٥ - احمد شاكر، مقدمه مسند، ١٤/١.
١٦ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٢/١.
١٧ - همو، حسن المحاضره، ٣٤٠/١.
١٨ - كشف الظنون، ٤٢٠/١.
١٩ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٢٠ - كشف الظنون، ٧/١، ١١٧.
٢١ - سزگين، ٢١٩/٣/١.
٢٢ - براى آگاهى درباره اين فهرست و روش تنظيم آن به مقدّمه گردآورنده (صص ٨-٧) مراجعه شود.
٢٣ - نك: مرشد المحتار، ٤٧٧/٣. درباره روش تنظيم اين معجم و چگونگى استفاده از آن به توضيحات مولّف نگاه كنيد (٨-٧/١).
٢٤ - كاتب چلبى، ١٢٠٥/٢، ١٦٨٠.
٢٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١، ٣٤؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/١.
٢٦ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠.
٢٧ - كاتب چلبى، ١١٥٦/٢، ١٦٨٠؛ سزگين، ٢٢٢/٣/١.
٢٨ - كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٥٣/٦.
٢٩ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧. حديث عبداللّه بن جعفر در چاپ احمد شاكر از حديث شماره ١٧٤١ شروع مى‏شود.
٣٠ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٩ ؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠؛ البغدادى، ايضاح، ٣٩٠/٢؛ الزركلى، ٢٨٠/٤؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٢ - السّاعاتى، منحةالمعبود، ١٦/١. براى آگاهى بيشتر نك: محمد عجّاج الخطيب، اصول الحديث، صص ٣٣٠-٣٢٩.
٣٣ - نك : السفّارينى، پيشين، ٦/١؛ حايرى ، فهرست نسخه‏ هاى عكسى كتابخانه آيةاللّه مرعشى، ٤٦٢/٢. (عكسى از نسخه‏اى نسبتاً كهن و نفيس از اين مجموعه در كتابخانه ياد شده وجود دارد).
٣٤ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٥ - حايرى، همان جا.
٣٦ - السفّارينى، ٢٧/١؛ كاتب چلبى، ٥٢٢/١.
٣٧ - كاتب چلبى، همان جا.
٣٨ - نك: البغدادى، ايضاح المكنون، ٣٤٦/١؛ سزگين، ٢٢١/٣/١؛ درباره مولّف نك: السفّارينى، پيشين، ج ١، صفحه ز ؛ الزركلى، ١٤/٦.
٣٩ - السفّارينى، ٦/١. گفتنى است نام كتاب در جاهاى گوناگون با اندكى اختلاف ثبت شده؛ امّا نامى كه روى جلد كتاب نقش بسته، همان است كه در آغاز گفته شد.
٤٠ - نك: السفّارينى، پيشين، ٣٦-٣٥/١.
٤١ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٤٢ - البغدادى، ايضاح، ٤٥٤/١.
٤٣ - كشف‏الظنون، ١٦٨٠/٢. درباره ابن مُلقِّن نك: الزركلى، ٥٧/٥.
٤٤ - السيّوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١؛ الزركلى، ٢٦٦/٤؛ سزگين، ٢١٩/٣/١.
٤٥ - نك به: قوام الدين القمى، فضايل اميرالمومنين.
٤٦ - محمّد جوادالحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، شماره ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٤؛ استادى، «مسندالرضا»، در چهل‏مقاله، ص ١٥٤.
٤٧ - براى آگاهى از دستنوشته‏ هاى آن نك: سزگين، ٢٢١-٢١٩/٣/١.
٤٨ - نك: احمدشاكر، مقدمه مسند احمد، ١٢/١.
٤٩ - احمد شاكر، همان جا.
٥٠ - درباره زندگى، آثار و مقام علمى او نك: الزركلى، ٢٥٣/١.
٥١ - مقدمّه مسند احمد، ١٢/١.
٥٢ - قس : چاپ ميمنيّه، ٣١٢/٢.
٥٣ - احمدشاكر، پيشين، ١٦-١٥/١.
٥٤ - يادآورى مى‏كند كه پاره‏اى از فهرستهاى پيشگفته، در پايان هر جلد زينت بخش كتاب است. امّا گويا پاره‏اى ديگر به پايان آخرين جلد اين مجموعه موكول شده و چون گرگ اجل به شارح فقيد فرصت نداده تا اين كار را به پايان برساند، طبيعتاً آن فهرستها هم ناقص مانده است.
٥٥ - كنايه است از ترديد و دو دل بودن.
٥٦ - مقدمه مسند احمد، ١١-٣/١، با تلخيص.
٥٧ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ابن خلدون، مقدمة، ص ٤٤٤؛ ذبيح‏الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران ٧٥/١. گفتنى است كه در برخى از نسخه‏ هاى مقدمه ابن خلدون عدد چهل‏هزار و سى هزار ذكر شده و حتّى در برخى از چاپها آمده كه احمد خود به پسرش عبداللّه گفته كه مسند در بردارنده سى و يك هزار حديث است. نك: مقدمه، ترجمه محمّد پروين گنابادى ، ٩٠٠/٢ و زيرنويس مترجم در .
٥٨ - ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه آن ص ٤١٧؛ حنّاالفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمّد آيتى، ص ٥٥٩.
٥٩ - نك: السيوطى، تدريب ا لراوى، ١٧٣/١؛ القاسمى، الفضل‏المبين، ص ٢٨٧؛ احمدامين، ضحى‏الاسلام، ١٢٢/٢؛ اسد حيدر، ٤٧٧/٢.
٦٠ - جمال‏الدين القاسمى، همان جا.
٦١ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٦٢ - نك: القاسمى، الفضل‏المبين، ص ٢٨٧؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٠٣/١؛ محمّد عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٣٢٨؛ نورالدين عَتر، منهج‏النقد، ص ٢٧٩؛ مديرشانه‏چى، علم‏الحديث، ص ٢١٩؛ همو، درايةالحديث، ص ٢٨.
٦٣ - تاريخ بغداد، ٣٧٥/٩.
٦٤ - ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢٣ ونيز : ابن الجزرى، المصعدالاحمد، صص ٣٣-٣٢.
٦٥ - نك: مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس .
٦٦ - جولد تسيهر ، پيشين، ٤٩٢/١؛ سزگين، ٢١٨/٣/١.
٦٧ - احمد خدايى و سيدمحمود موسوى نژاد، بررسى مسند امام احمد بن حنبل، ص ٧٣ و نيز قس: ص‏١٣٥. گفتنى است كه در چاپ تازه‏اى كه از اين كتاب در نمايشگاه بين‏المللى كتاب در تهران (١٣٧٤ خورشيدى) عرضه شد، احاديث از آغاز تا انجام شماره‏گذارى شده‏است. بر پايه اين شماره گذارى كتابِ مورد بحث ٢٧١٠٠ حديث را در بر دارد.
٦٨ - نك: ابوموسى‏المدينى، پيشين، ص ٢١؛ ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٦٩ - ابن الجزرى، همان جا.
٧٠ - ابوموسى‏المدينى، پييشن، ص ٢٢.
٧١ - كشف‏الظنون، ٥٩٧/١.
٧٢ - دراين باره نك: احمدشاكر، مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس ؛ محمّدعجاج الخطيب، اصول‏الحديث، زيرنويس .
٧٣ - نك: المسند، چاپ احمدشاكر، ٥٧-٥٥/١٢.
٧٤ - زين‏الدّين ابوالفضل عبدالرحيم بن حسين مشهور به "حافظ عراقى" در قاهره زاده شد. به فنّ حديث عنايت نشان داد تا جايى كه در آن مهارت يافت. علماى عصرش او را بسيار ستوده‏اند. وى در فنّ حديث تأليفات بديعى دارد، مانند: ١) الالفيّه و شرح آن ٢) تخريج احاديث الاِحياء ٣) تكملة شرح الترمذى اثر ابن سيد النّاس . وى فردى صالح، فروتن و تنگدست بود. (نك : السيوطى، حسن المحاضره، ٣٦٠/١).
٧٥ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٧٦ - درباره المسند الجامع و ويژگيهاى آن در دنباله اين نوشتار به نحو گسترده سخن خواهيم گفت.

۱۴
بخش هشتم بخش هشتم :

مسند احمدبن حنبل (٢)


١- راويان مسند
شناخت راويان يك كتاب در واقع بخشى از شناخت خود آن كتاب است. زيرا به قول محمد ابوزهره «اعتماد به ناقل موجب اطمينان به منقول مى‏شود». (١) از اين رو راويان مسند را با تكيه به رساله المصعدالاحمد به اختصار معرّفى مى‏كنيم:
١ - راوى مسند از مولّف، پسرش ابوعبدالرحمن عبداللّه بن احمد است. در ميان فرزندان احمد دو پسرش صالح و عبداللّه معروفترند. صالح را ناقل بخش عمده‏اى از فقه پدرش مى‏دانند. (٢) امّا عبداللّه كه از او كوچكتر بود، بيشتر به حديث عنايت داشت. پدرش تمايل او را به حديث و حُسن توجّهش را تحسين مى‏كرد و مى‏گفت: «پسرم عبداللّه از دانش حديث بهره‏مند است». در نزد پدرش به چنان مكانتى دست يافت، كه از او حديث نقل مى‏كرد واو را به دانشمندى و حافظ بودن مى‏ستود.
علاوه بر پدرش ابوزرعه رازى، خطيب بغدادى، ابن عَدِىّ، ذهبى و ديگر دانايان اهل سنّت او را حافظ ، ثقه، فهيم و احياگر علم پدرش شمرده و حتّى برخى او را در حفظ و سماع و آگاهى بر علل و بيماريهاى حديث بر پدرش مقدَّم داشته‏اند. (٣)
او به راهنمايى پدرش از بزرگان عصر خود، از جمله از يحيى بن مَعين، حديث شنيد تا جايى كه استادان او را از چهارصد تن فزون دانسته‏اند. راويان او عبارتند از: پدرش، نسايى، ابن ابى‏حاتم، ابن صاعد، ابوعَوَانه اسفراينى، دَعْلج، ابوبكر قطيعى و بسيارى ديگر. بيشتر آثار پدرش از جمله همين مسند مورد بحث را از او شنيده و روايت كرد. به همين جهت او را راوى‏ترين مردمان از پدرش مى‏دانند. (٤) چنانكه پيشتر هم گفته شد، علاوه بر روايت و تهذيب مسند، احاديث بسيارى را از طريق استادان خود برآن افزود. وى در سال ٢٩٠ ق درگذشت. (٥)
٢- ابوبكر احمدبن جعفر بن حَمْدان قطيعى بغدادى (٣٦٨-٢٧٤ ق .) مسند را از عبداللّه روايت كرده. وى در محلّه «قطيعة الرقيق» ساكن و بدان منسوب بود. قطيعى زمانى كه هنوز كودكى مميّز بود، به همّت پدرش از استادانى چون ابراهيم حربى، عبداللّه بن احمد، ابويعلى موصلى و... به شنيدن حديث پرداخت و در طلب حديث به شهرهاى بصره، كوفه، موصل و واسط سفر كرد.
حاكم نيشابورى، ابونعيم اصفهانى، ابن مُذْهِب، دارقطنى و بسيارى ديگر از وى روايت كرده‏اند. ابوعبدالرحمن سُلَمى، دارقطنى و حاكم نيشابورى با الفاظى چون ثقه، زاهد، مجاب الدّعوة و مأمون او را ستوده‏اند. خطيب بغدادى درباره وى گفته: «هيچ كس را نديدم كه به او احتجاج نكند». قطيعى بيشتر از هر كس از عبداللّه بن احمد روايت مى‏كند. جاى شگفتى است كه با آنكه قطيعى در زمان مرگ عبداللّه شانزده‏سال بيشتر نداشته، نوشته‏اند: بيشتر آثار احمد، يعنى: كتابهاى المسند، الزّهد، الفضايل، التاريخ و المسايل را از او سماع كرده‏است. او علاوه بر روايت مسند، مقدار چشمگيرى حديث هم از طريق ديگر استادانش بر آن افزوده ا (٦)ست. (٧)
چنانكه پيش از اين گفته شد، قطيعى از خودآثارى هم دارد كه از چندان شهرتى برخوردار نيست.
گفتنى است كه از حلية الاولياء اثر ابونعيم اصفهانى (٣٨٤-٣٨٣/٨) چنين بر مى‏آيد كه قطيعى در روايت مسند از عبداللّه بن احمد منفرد نيست؛ بلكه كس ديگرى هم به نام محمد بن احمدبن حسن آن را از عبداللّه روايت كرده‏است. (٨)
٣- ابوعلى حسن بن‏على تميمى بغدادى معروف به «ابنُ المُذْهِب» (٤٤٤-٣٥٥ ق) راوى مسند از قطيعى است. وى سيزده ساله بوده كه قطيعى از دنيا رفته است. نوشته‏اند: در ده‏سالگى مسند را از قطيعى و ديگران شنيد. امّا گويا تمام بخشهاى آن را از قطيعى نشنيده؛ بلكه عمده بخشهاى آن را از قطيعى و باقى‏مانده آن را از ديگران سماع كرده است. خطيب بغدادى گويد: «وى مسند را جمله‏گى از قطيعى روايت مى‏كرد. سماعِ وى صحيح است، مگر در مورد بخشهايى كه به گزاف نام خويش را به عنوان راوى به آن پيوست كرده». خطيب به همين دليل براو خرده مى‏گيرد و او را مورد اعتماد نمى‏داند. امّا ابن نُقْطَه گفته خطيب را نمى‏پذيرد و مى‏گويد:
«كاشكى خطيب اين بخشهاى استثنا شده را روشن مى‏ساخت». آنگاه مى‏افزايد: در نسخه ابن مُذْهِب مسند فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك وجود ندارد. همچنين احاديثى از مسند جابر از آن نسخه افتاده است. اين بخشها را ابوشُعَيْب حرّانى از قطيعى روايت كرده. اگر ابن مذهب نامش را به گزاف در جرگه راويان مسند داخل مى‏ساخت، دراين بخشها هم چنين مى‏كرد. مايه شگفتى است كه كردارِ خطيب گفتارش را رد مى‏كند. زيرا در آثار خود گاه از نسخه ابن مذهب از كتاب الزهد [ اثر احمد] نقل مى‏كند.
بنابه گفته ابن جزرى به خط حافظ مِزِّى‏ (٩) هم ديده شده كه گفته: ابن مذهب حديث فَضَالة بن عُبيد و عوف بن مالك اشجعى را از قطيعى نشنيده است. بايد دانست: در چاپى كه از مسند امروزه متداول و در دسترس پژوهندگان است، احاديث اين دو تن در ضمن مسند انصار به چشم مى‏خورد. (١٠)
٤- پس از «ابن مذهب»، نوبت روايت به ابوالقاسم هبةاللّه بن محمّد معروف به «ابن الحُصَينِ» شيبانىِ بغدادى كاتب (٥٢٥-٤٣٢ ق) مى‏رسد. وى به هنگام مرگ ابن مذهب دوازده سال داشته است.
گويند: در سالهاى ٤٣٧-٤٣٦، يعنى در سنّ چهار-پنج‏سالگى، تمام مسند را از ابن مذهب و پس از او از چند تن ديگر شنيده و بخشهايى از آن را به انتخاب يكى از شاگردانش طى مجالسى براو املا كرده است. بزرگانى چون ابوالعلاء هَمْدانى، ابوالقاسم بن عساكر، ابوموسى مدينى، ابوالفرج بن جوزى و ابوعلى حنبل بن عبداللّه رصافى و بسيارى ديگر مسند را از او سماع كرده‏اند.
ابن الحُصَين را با اوصافى چون: ديندارى، امانت، وثاقت و نيكوكارى ستوده‏اند.
٥- راوى مسند از ابن الحصين، ابوعلى حنبل بن عبداللّه رَصافى (٦٠٤-٥١١ ق.) است. نوشته‏اند: چون به دنيا آمد، پدرش نزد صوفى معروف عبدالقادر گيلانى رفت و به او گفت كه برايش فرزند پسرى زاده شده. عبدالقادر گفت: نامش را حنبل بنه و مسند را براو بخوان كه عمرى دراز خواهد يافت و مردم به او نيازمند خواهند شد. ذهبى اين را از كرامات عبدالقادر مى‏داند. به دنبال اين سفارش، پدرش در دوازده سالگى تمام مسند را از طريق ابن الحصين با قرائت نحوى زمانش ابومحمّد بن خشّاب به صورتى بليغ و دقيق براو خواند.
شخصى به نام ابوطاهر بن اَنْماطى گويد: من سماع رَصافى را از مسند از روى شمارى از نسخه‏ ها و خطوطِ بزرگان پيگيرى كردم تا اينكه گواهى بزرگان را بر صحّت سماع او به خطّ افراد مورد اعتماد ديدم، مگر در مورد تكّه‏ هايى از ابتداى مسند ابن عبّاس. همو افزايد: من تمام مسند را طى بيست و چند نشست در بغداد از او سماع كردم.
حنبل براى خواندن مسند بر مردمِ دمشق به آنجا سفر كرد و پس از انجام اين كار به وطنش بازگشت. چون در راه بازگشت از شهرهاى حلب، موصل و اِربل گذشت، آن را براى مردم حلب و موصل نيز نقل كرد و سرانجام وارد بغداد شد.
وى در ٩٣ سالگى در رَصافه چشم از جهان فرو بست. افراد زيادى از جمله «ابن البخارى» مسند را از طريق او نقل كرده‏اند. (١١)

٢- كتابها و آثارى كه درباره مسند احمد نوشته‏اند
از آنجا كه مسند احمد بلندآوازه‏ترين مسندهاست، با گذشت زمان آثارى درباره آن پديده آمده است. برخى از اين آثار شرح مسند را به عهده گرفته وبرخى ديگر به توصيف و بيان خصوصيات آن پرداخته و پاره‏اى ديگر گزيده‏ هايى از آن مجموعه را شامل مى‏گردند. نگارنده لازم مى‏داند، بخشى از اين آثار را به اجمال معرّفى كند.

الف - نوشته‏ هاى توصيفى:
١- خصايص المسند اثر ابوموسى مدينى (د . ٥٥٧ ق) كه رساله كوتاهى است در بيان پاره‏اى از ويژگيهاى مسند. اين رساله را مى‏توان به منزله پيشگفتارى براى مسند به حساب آورد.
٢- المصعد الاحمد فى ختم مسند الامام احمد اثر ابن جزرى پيشواى دانش قراآت در زمان خودش. درباره اين رساله به مناسبتى پيش از اين سخن گفتيم.
اين دو رساله نخست در قاهره (١٣٤٧ ق) چاپ شده و پس از آن دوباره احمد محمدشاكر آنها را همراه با شرح حال احمد از تاريخ الاسلام ذهبى، با عنوان "طلائع الكتاب" در مقدمه چاپ خود از مسند منتشر ساخته است. (١٢)
٣- القول المسدّد فى الذّبّ عن مسندالامام احمد اثر ابن حجر عسقلانى. مولّف دراين كتاب درباره ٢٤ حديث كه برخى حديث پژوهان آنها را جعلى دانسته‏اند، سخن مى‏گويد و تلاش مى‏كند كه درستى آن احاديث را به كرسى اثبات نشاند. مولّف در مقدّمه اين رساله پس از ستايش خداوند و درود بر پيامبر و خاندان و يارانش گويد:
«برخى از حديث پژوهان احاديثى را جعلى و ساختگى پنداشته‏اند، در حالى كه آن احاديث در مسند ... اثر پيشواى بزرگ و... ابوعبداللّه احمد بن محمّد بن حنبل وجود دارد. يعنى همان كس كه معادن حديث را كاويده و برزواياى آن آگاه است. مناسب ديدم مطالبى را كه درباره اين دسته از احاديث به نظرم رسيده، دراين اوراق يادداشت كنم. اين كار من از روى غيرت دينى و حميّت نسبت به سنّت نبوى است و سپاس خداى را كه اين‏كار در شمار حميّت جاهلى محسوب نمى‏گردد؛ بلكه دفاع از تصنيف بزرگى است كه امّت آن را به ديده قبول و تكريم نگريسته و پيشوايشان آن را حجّتى ساخته تا به هنگام اختلاف بدان روى آورند و برآن تكيه زنند». (١٣)
٤- ذيل القول المسدّد تكمله‏اى است بر رساله پيشگفته به خامه محمّد صبغةالله مِدْراسى كه در سال ١٢٧٩ ق. از تأليف آن فارغ شده است. (١٤) مولّف دراين تكمله درباره ٢٢ حديث كه ابن جوزى آنها را جعلى دانسته، سخن مى‏گويد و به سبك ابن حجر تلاش مى‏كند اصالت آن احاديث را نشان دهد. (١٥)
اين دو رساله در سال ١٣١٩ ق. در حيدرآباد هندوستان همراه با هم چاپ شده‏است. احمد شاكر ابتدا قصد داشته مطالب اين دو رساله را به‏طور پراكنده در شرح خود بياورد. امّا بعداً به دليل آنكه بيشتر مطالب آنها را تلاشى تكلّف‏آميز يافته و همچنين براى پرهيز از دراز نويسى از اين تصميم بازگشته و قصد كرده تا رساله‏ هاى مزبور را به پايان مسند پيوست كند. (١٦) امّا چون انتشار مسند با درگذشت شارح به انجام نرسيده، اين كار هم صورت عمل به خود نپذيرفته است.
٥- الذيل الممهّد. اين رساله تكمله ديگرى است بر كتاب ابن حجر به قلم جلال‏الدين سيوطى. مولّف گويد:
«ابن حجر شمارى از احاديثى را كه در الموضوعاتِ ابن جوزى وجود دارد، از قلم انداخته. من آنها را در كتابچه‏اى فراهم آورده و به ادّعاهاى او پاسخ گفته‏ام. شمار اين احاديث چهارده تاست. اين كتابچه را الذيل الممهّد نام نهادم». (١٧)
وى در جايى ديگر از رساله‏اى به نام الذيل على‏القول المسدّد نام مى‏برد (١٨) كه احتمالاً مقصودش همين كتابچه باشد.
٦- تعريف الاَوْحَد باوهام مَنْ جمع رجالَ المسند اثر ابن حجر عسقلانى. كاتب چلبى كه از اين اثر نام برده، آگاهى بيشترى در باره آن در اختيار نمى‏گذارد. (١٩)

ب - فهرستهاى راهنما:
١- ترتيبُ اسماءِ الصّحابةِ الذين اَخْرَج حديثهم احمدُ بنُ حنبل فى‏المسند على ترتيب حروف المعجم. اثر ابوالقاسم على بن حسن بن هبة اللّه بن عساكر (٢٠) (د . ٥٧١ ق).
٢- إطراف المُسْنَد المعتلى بأَطرافِ المسند الحنبلى اثر ابن حجر عسقلانى. بنابه گفته كاتب چلبى اين كتاب دو مجلّد است كه مولّف آن را از كتاب ديگرش به نام إتحاف المهرة بِاَطراف العشره [ صحاح ششگانه و مسندهاى چهارگانه ] جداساخته و به عنوان تأليفى مستقل عرضه داشته است. (٢١) سزگين از اثرى با نام إطراف المُسْنَد المُطَّلِع بِاَطراف المسند الحنبلى ياد مى‏كند؛ امّا از مولّف آن نام نمى‏برد. (٢٢) به گمان نگارنده اين همان كتاب ابن حجر باشد.
٣- فهرس احاديث مسند الامام احمد بن حنبل. گرد آورنده اين فهرست ابوهاجر محمّد سعيد بن بسْيونى زَغْلول (معاصر) مى‏باشد. دراين فهرست احاديث براساس حروف الفبا دسته بندى شده‏است. (٢٣)
٤- مُرْشد المُحتْار اِلى مافى مسند الامام احمد بن حنبل من الاحاديث و الاثار. اين نيز راهنما يا معجمِ حديثْ‏يابى است كه "حمدى عبدالمجيد السّلفى" (معاصر) براى مسند احمد فراهم آورده است. سه جلد از اين فهرست كه شامل احاديث قولى است، به نظر نگارنده رسيده و گويا مجلّدات بعدى آن، فهرست احاديث فعلى را در بردارد. (٢٤) ظاهراً در ميان كارهاى مشابه اين جامعترين راهنمايى باشد كه براى مسند فراهم آمده‏است.

ج - شرحها:
١- واژه‏ هاى نامأنوس مسند را ابوعُمَر محمّد بن عبدالواحد زاهد (د.٣٤٥ق) معروف به "غلام ثعلب"گرد آورده و شرح داده است. (٢٥)
٢- المسند الاحمد فيما يتعلَّقُ بمسند احمد اثر ابن جزرى. (٢٦)
٣- المقصد الاحمد فى رجال مسند احمد. اين كتاب كه اثر همان ابن جزرى است، به بررسى پاره‏اى از رجال مسند پرداخته. بنابه گفته مولّف بخشى از اين اثر در فتنه‏اى از ميان رفته و مولّف مختصراً آن بخش را بازنويسى كرده‏است. (٢٧)
٤- عقود الزَّبَرْجَد على مسند الامام احمد اثر جلال‏الدين سيوطى. مولّف اين كتاب را به سبك كتابهاى اعراب القرآن تأليف و پيچيدگيهاى احاديث را از نقطه نظر نحوى بررسى كرده‏است. (٢٨)
٥- ابوالحسن محمّد بن عبدالهادى سندى ساكن مدينه منوّره (د . ١١٣٨ ق) شرح گسترده‏اى در حدود پنجاه جزوه بزرگ برآن نگاشته است. (٢٩)
٦- المسند الاحمد على مسند احمد تعليقه ناتمامى است بر مسند از جمال‏الدين قاسمى دمشقى. خود او درباره اين تعليقه مى‏نويسد:
«نگارش اين تعليقه را تاتاريخ ششم ذى‏حجّه سال ١٣١٣ هجرى ادامه دادم و به حديث عبدالله بن جعفر رسيدم. آنگاه اشتغال به كارهاى ديگر مرا از اتمام آن بازداشت و اين كار به تأخير افتاد. اميدوارم كه خداوند مرا يارى دهد كه به اتمام آن موفّق گردم». (٣٠)
٧- شرح علاّمه احمد محمّد شاكر از دانشمندان وحديث‏شناسان معاصر ديار مصر كه به تصحيح، شرح و چاپ محققّانه مسند دست زد. امّا پيش از اتمام كار چشم از جهان فروبست و تنها توانست كمتر از يك سوم آن كتاب را تصحيح و شرح كند و در قالب پانزده جلد منتشر سازد. در سطور آينده زير عنوان «چاپهاى مسند» ويژگيهاى اين شرح به تفصيل بيان خواهد شد.

د - كارهاى اصلاحى:
١- ترتيب مسند احمد بن حنبل على حروف المعجم اثر ابوبكر محمّد بن عبداللّه بن عمر مُقَدِّسى حنبلى (د . ٨٢٠ ق). (٣١)
٢- الكواكب الدرارى فى ترتيب مسند الامام احمد على ابواب البخارى. اثر ابوالحسن على‏بن حسين بن عُرْوَه مَشْرِقى معروف به "ابن زُكْنُون" و "ابن عُرْوَه" (د.٨٣٧ق). مولّف يكى از فقيهان وحديث‏شناسان حنبلى است و همانطور كه از نام كتاب او پيداست، احاديث مسند را به سبك صحيح بخارى مرتّب ساخته ا (٣٢)ست. (٣٣)
٣- الفتح الربّانى لترتيب مسند احمد بن حنبل الشيبانى اثر احمد بن عبدالرحمنِ بنّا معروف به «ساعاتى». ساعاتى مسند را بر اساس ابواب در هفت بخش مرتّب ساخته و پاره‏اى از دشواريهاى آن را شرح داده و به احاديثى كه عبدالله پسر احمد بر مسند افزوده، اشاره كرده‏است. وى علاوه برافزودن مطالب سودمند علمى، قصد داشته كار مراجعه به مسند را آسان كند. اين كتاب در مصر چاپ شده است. (٣٤)

ه - گزيده‏ ها:
١- الثلاثيات‏اين مجموعه را محبّ‏الدين اسماعيل بن عمر مَقْدِسى (د.٦١٣ق) و ضياءالدين محمّد بن عبدالواحد مَقْدِسى‏حنبلى (د.٦٤٣ق) از مسند بيرون كشيده‏اند. (٣٥) در برخى از فهرستها فراهم آوردن اين گزيده را به‏عبداللّه پسر احمد نسبت داده‏اند. (٣٦) امّا به‏نظر مى‏رسد ميان راوىِ آن احاديث كه عبداللّه است با گردآورنده آن اشتباه شده باشد. (٣٧)
مقصود از «ثلاثيات» احاديثى است كه با سه واسطه به پيامبر (ص) مى‏پيوندد. به عبارت ديگر، احاديثى است كه ميان مُخْرِجِ (آورنده) آن و پيامبر سه راوى واسطه شده باشد؛ يعنى صحابى، تابعى و اتباع تابعى. (٣٨) حديث ثلاثى در واقع نوعى از احاديث عالى السند است. اين نوع حديث بسيار با اهميّت است. زيرا امكان رخ دادن خطا در آن به كمترين حدّ خود مى‏رسد. امّا بايد دانست، اين نوع حديث بسيار كمياب است. مثلاً در سنن دارِمى پانزده حديث ثلاثى و در صحيح بخارى تنها ٢٢ حديث ثلاثى وجود دارد (٣٩) و در مسند احمد ٣٢١ حديث از اين نوع يافت شده كه بيش از نيمى از آن يعنى ١٦٥ حديث به مسند انس بن مالك مربوط مى‏شود.
گزيده ياد شده شرحى دارد به نام نفثات صدر المُكمَدو قُرَّةُ عين المسعد لِشرح ثلاثيات مسندالامام احمد. اين شرح به خامه شمس‏الدّين محمّد بن احمد بن سالم سفّارينى (د. ١١٨٨ ق) به رشته تحرير در آمده و در سال ١٣٨٠ قمرى در دو جلد در دمشق انتشار يافته‏است. (٤٠)
مولّف درباره اين شرح مى‏نويسد:
«... پس از ترديد آهنگ اين كار كردم... و ترديد من به اين دليل بود كه پيش از من كسى آن احاديث را شرح نكرده و علاوه برآن همّت من كوتاه و دست مايه‏ام اندك ومنابع اين كار در زيستگاهم [ = نابلس ] بس نادر است. ليكن با اين وصف آستين همّت بالا زده و برخداوند بخشنده و گشاينده توكلّ كردم واين شرح را نفثات صدرالمُكْمَد و قرّة عين الاَرْمد لشرح ثلاثيات مسند الامام احمد نام نهادم». (٤١)
در اين شرح پيش از هرچيز، شرح حال راويان ذكر مى‏گردد. پس از آن هرگاه ذكر آن اشخاص به ميان آيد، به جاى پيشين ارجاع داده مى‏شود. در مرحله بعد، واژگان حديث يكى‏يكى شرح داده مى‏شود و معنا و مدلول و حُكمى كه در آن است، بيان مى‏گردد و اختلاف پيشوايان در حدِّ امكان روشن مى‏شود و اگر حديثِ مورد نظر به داستانى اشاره دارد، آن داستان بازگو مى‏گردد و اگر به غزوه‏اى مربوط باشد، نام آن غزوه و محل رخ دادن آن ياد مى‏شود و چنانچه به منقبتى اشاره داشته باشد، آن منقبت روشن شده و با احاديث، اخبار، مراسيل و آثار تقويت مى‏گردد. اگر در حديث به مرد يا زن مبهمى اشاره شده باشد، تا مرز امكان به نامش توجّه داده مى‏شود واگر مولّف در اين باره به اطلاعاتى دست نيافته باشد، مى‏گويد: كسى را نديده‏ام كه نام اين شخص را بيان كرده باشد. (٤٢)
٢- المنتقى منْ مسند العَشَرةِ المُبَشَّرة. گزيده بسيار مختصرى است از احاديث آن ده تن صحابيانى كه به عقيده سنيّان از زبان پيامبر (ص) نويد بهشت يافته‏اند. از اين گزيده كه فراهم آورنده‏اش شناخته نشده، دستنوشته‏اى در كتابخانه ظاهريّه موجود است. (٤٣)
٣- الدرُّ و الزَّ بَرْجَد فى مختصر مسندالامام احمد تأليف محمّد هبةالله دمشقى. (٤٤) درباره اين گزيده بيش از اين اطلاعى به دست نيامد.
٤- افزون بر خلاصه يادشده، بنابه گفته كاتب چلبى، سراج الدين عمربن على شافعى معروف به "ابن مُلَقِّن" (د . ٨٠٤ ق) هم مسند را خلاصه كرده‏است. (٤٥)
٥- غايةالمقصد فى زوايد احمد اثر نورالدين على‏بن ابوبكر هَيْثَمى (د. ٨٠٧ق). مولّف دراين كتاب آن بخش از احاديث‏مسند احمد را كه در صحاح ششگانه وجود نداشته، بيرون كشيده و به‏عنوان يك اثر مستقل عرضه داشته است. (٤٦)
٦- فضائل اميرالمومنين على (ع) و اهل البيت من كتاب المسند برگزيده قوام‏الدين قمى وشنويى (معاصر). گردآورنده بى‏آنكه از خود ابتكارى نشان دهد، فضايل اهل بيت را از مسند بيرون كشيده و در ابوابى مرتّب ساخته وبه جلد و صفحه آن كتاب از چاپ ٦ جلدى ارجاع داده است. (٤٧)
٧- مسند المناقب، گلچينى است از احاديث مسند احمد در مناقب اهل‏بيت (ع) و پيروان ايشان كه به كوشش محمّد رضا حسينى جلالى (معاصر) فراهم آمده است. (٤٨)

چاپهاى مسند
افزون بردستنوشته‏ هاى بسيارى كه از مسند وجود دارد، (٤٩) اين كتاب چندبار چاپ شده، بدين شرح:
يك - چاپ قاهره در سال ١٣١٣ ق. به وسيله چاپخانه "ميمنيّه". اين چاپ كه در شش مجلّد بزرگ با قطع رحلى و حروف ريز عرضه شده، تخميناً مشتمل بر سه‏هزار صفحه است. بنابه گفته احمد شاكر اين چاپ نيكو و لغزشهاى آن اندك است. (٥٠) در حاشيه اين چاپ منتخب كنزالعُمّال اثر متّقى هندى نقش بسته است.
دو - چاپ بخشى از مسند در بمبئى در سال ١٣٠٨ ق توسّط چاپخانه حيدريّه. اين بخش كه داراى ٢٨٠ صفحه با قطع متوسّط است تا پايان مسند "سعيد بن زيد" را شامل مى‏گردد. اين مقدار تقريباً با ١٩٠ صفحه از چاپ "ميمنيّه" برابر است. احمد شاكر اين چاپ را نااستوار يافته و گمان دارد چاپخانه مزبور چاپ كتاب را به پايان نبرده است. (٥١)
سه - تصحيح، شرح و چاپ محققّانه احمد محمد شاكر برجسته‏ترين حديث‏شناس معاصر ديار مصر. (٥٢) وى براى عرضه متنى استوار، كم غلط و قابل اطمينان، متن چاپ شده توسّط چاپخانه "ميمنيّه" را با دستنوشته موجود در كتابخانه عالم و محدّث مغرب "عبدالحىّ كتّانى" مقابله كرده. او اين دستنوشته را صحيح، كم لغزش، داراى ضبط نيكو و استوار يافته است. (٥٣)
افزون بر سنجش نسخه‏ هاى يادشده، محققّ براى شرح و تصحيح اسنادها و متون احاديث از مجموعه‏ هاى حديثى، كتابهاى رجال، لغت نامه‏ ها و كتابهاى غريب الحديث كمك گرفته و انصافاً در اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرده است.
محقّق ياد شده از سال ١٩٤٩ تا ١٩٥٨ ميلادى توانست پانزده جلد از آن كتاب را به وصفى كه گذشت، همراه با فهرستهايى مبتكرانه منتشر سازد. امّا با درگذشت وى (در سال ١٣٧٧ ق / ١٩٥٨ م) اين كار ارزشمند متوقّف گشت. دراين پانزده جلد ٨٠٩٩ حديث تصحيح و شرح شده كه اين مقدار تخميناً كمتر از يك سوم كلّ كتاب را دربرمى‏گيرد. (٥٤)
انتشار اين كتاب با مساعدت مالى ملك عبدالعزيز پادشاه وقت كشور عربستان سعودى صورت گرفته است. (٥٥)
براى آگاهى دقيقتر از داستان دلدادگىِ مصحّح و شارحِ ياد شده به اين كتاب و روش كار او، لازم مى‏داند بخشهايى از مقدمّه او را به فارسى گزارش كند. او پس از حمد و سپاس خداوند و ستايش حضرت رسول (ص) و خاندان پاكش چنين گويد:
«من از سى‏واند سال پيش، در عنفوان جوانى، يعنى پس از به پايان بردن نخستين مراحلِ تحصيلى، به دوستى سنّت مطهَّر نبوى رهنمون شدم وبه آگاهى در آن عرصه و ژرف‏انديشى در دانشهاى حديث و كاوش از جاذبه‏ ها و كتابهاى نفيس آن دلبستگى يافتم. در آن زمان در خانه ما درميان كتابهاى پدرم، صحاح ششگانه وديگر كتابهاى حديث را ديدم. در آن ميان يكى از كتابهايى كه به چشمم خورد، ديوان كبير يعنى مسند اثر امام الائمه، ياور سنّتْ و كوبنده بدعتْ امام احمد بن حنبل بود. پس از تأمّل در آن كتاب، آن را دريايى بيكران و نورى روشنگر يافتم. امّا چون بر محور مسندهاى صحابه منظَّم شده و احاديث هريك از اصحاب بدون ترتيب مشخّص يكى پس از ديگرى در آن فراهم آمده، مردمان به آسانى نمى‏توانند از آن بهره گيرند، مگر كسانى كه آن را به خاطر سپرده‏اند؛ همانطور كه محدّثان دوره‏ هاى پيشين احاديث را از برمى‏داشتند. ويا اَسَفا، ما كجا چنين توفيقى توانيم يافت! از همان زمان اين كتاب مرا شيفته ساخت و مايه دل مشغولى من شد و به نظرم آمد بهترين خدمت به دانشهاى حديث اين است كه فردى توفيق يابد كه اين مسند كبير را در دسترس مردمان قرار دهد تا در نتيجه فايده‏اش فراگير شود و پيشواى مردمان گردد. و بالاخره آرزو مى‏كردم آن فرد موفَّق من باشم. سپس دريافتم كه بزرگانِ محدّثان و ائمه شارحان و مولّفان درباره مسند وضعيّتى همانندِ ما دارند... بيشتر آنان از پيشينيان نقل مى‏كنند و به تقليد از گذشتگان حديثى را به آن كتاب نسبت مى‏دهند. تنها چندتن هستند كه كتاب مورد گفتگو را به شايستگى مى‏شناسند و در وضعيّتى بسر مى‏برند كه گويا مسند بر سر زبان ايشان است. از اين گروه تنها سه تن را با اطمينان ياد توانم كرد: شيخ الاسلام ابوالعبّاس تقى‏الدين بن تيميّه و دو شاگرد او حافظ كبير شمس‏الدين بن قيّم و عمادالدين بن كثير. ساليانى دراز آرمان زندگيم و نهايت تلاشم اين بود كه اين مسند را در دسترس مردمان گذارم تا آنكه خداوند از بيش از پانزده سال پيش مرا توفيق داد تا به خواسته‏ام به نحو دلخواه برسم؛ يعنى به نحوى كه اولاً مسندبنابه صلاحيّتى كه دارد و بنابه منظورى كه مولّفش آن را فراهم ساخته، درميان عالمان و فراگيرندگان متداول باشد. ثانياً فهرستهاى لفظى و علمىِ كافى و استوار داشته باشد. مقصودم از فهرستهاى لفظى نامْ نامه و ديگر فهرستهايى است كه معاصران مابه پيروى از فرنگيان بدان دل بسته‏اند وبه گستردگى بدان مى‏پردازند، و منظورم از فهرستهاى علمى، فهرست بابها و موضوعاتِ علمى است كه در پرتو آن پژوهشگران بتوانند به معناى مورد نظر خود در سراسر مسند رهنمون گردند. ... احاديث كتاب را از آغاز تا انجام به ترتيب شماره گذاشتم واين شماره‏ ها را به منزله اَعْلام احاديث فرض كرده، تمام فهرستهايى را كه خود ابداع كردم براساس آنها بنا نهادم. نخستين فايده اين كار آن است كه فهرستهاى مورد نظر با تغيير پذيرفتن چاپهاى كتاب دگرگون نمى‏شود....
فهرستهاى لفظى خود انواعى دارد:
١- فهرستى ويژه اصحابى كه راوى احاديث هستند. اين فهرست براساس حروف الفباء تنظيم و جاى شروعِ مسند آن صحابى با بيان شماره جلد كتاب و شماره صفحه نشان داده شده‏است. دراين فهرست شماره احاديثى كه صحابى مورد نظر روايت كرده، ذكر شده؛ خواه آن احاديث در مسند ويژه خودش باشد، خواه در مسند ديگر صحابه ....
٢- فهرست جرح و تعديل. اين فهرست به راويانى اختصاص دارد كه احمد و پسرش عبداللّه در مسند در باره آنان اظهار نظرى كرده‏اند كه البتّه شمار آنان اندك است. همچنين اين فهرست به راويانى مربوط مى‏شود كه نگارنده [ = احمد شاكر ] ضمن گفتار خود در شرح احاديث، درباره آنان اظهار نظر كرده است....
٣- فهرستى هم مخصوص نامهايى است كه در متن حديث ذكر شده‏اند. زيرا اين قبيل نامها غالباً نامهايى هستند كه داستان حديث يا موضع پندگيرىِ آن، بر محور آنان مى‏چرخد.
٤- يك فهرست نيز به مكانهايى اختصاص يافته كه در متن حديث از آنها ذكرى به ميان آمده‏است.
٥- و بالاخره فهرستى هم از واژگان نامأنوس احاديث ترتيب داده شده، واژگانى كه به شرح و توضيح نياز دارند؛ چنانكه در الفائق، النهايه و لسان العرب و ... شرح داده شده‏اند... . دراين فهرست به پيروى از [ ابن اَثير ] صاحب النهايه ابتدا ريشه كلمه را ذكر مى‏كنم و به دنبال آن موضع شاهد را از حديث موردنظر نقل و به شماره حديث اشاره مى‏كنم.
«... امّا فهرستهاى علمى اصل و اساس اين كار سترگ است... . نگارنده [احمدشاكر] اين فهرستها را هم برهمان شماره‏ هاى احاديث بنا نهاده است... . هر كس كه بر وضعيّت احاديث آگاه باشد، مى‏داند كه گاه حديث واحد بر معانى فراوان و متعدّدى دلالت دارد و به مسايل و ابواب گونه‏گونى مربوط مى‏شود واين همان چيزى است كه "بخارى" را به تقطيع احاديث و تكرار آن در ابواب مختلف واداشته تا بتواند در هر جايى به مناسبت - هر چند اين مناسبت دور باشد - به حديث مورد نظر استشهاد كند. بنابراين دشوارى كاوش در صحيح او، دشواريى است كه همه حديث‏پژوهان را رنج مى‏دهد. با آنكه اين روش، يعنى استدلال به حديث واحد در جاهاى مختلف، براى بهره‏ورى از احاديث روش درستى است. امّا ديگر مولّفانِ صحاح و سنن، هر حديث را تنها در جاى مناسب اصلى ذكر كرده و جز در مواردى بس اندك، از نقل آن در ابواب مناسب ديگر خوددارى كرده‏اند. از همين رو پس از انس گرفتن با فهرست اين كتابها، ديدم يافتن يك حديث در صحيح بخارى براى من بسى آسانتر از يافتن آن در ديگر كتابهاى صحاح و سنن است... .شماره گذارى‏احاديث، ما را از تمام اين دشواريها؛ يعنى از تقطيع حديث و تكرار آن راحت ساخت. شماره حديث در هر بابى و هر معنايى كه آن حديث برآن دلالت مى‏كند يا صلاحيّت دارد كه در آن موضوع بدان استشهاد گردد، بى‏هيچ تكلّف و مشقّتى گذاشته مى‏شود. بنابراين پژوهنده دراين فهرست مى‏تواند باب يا معناى مورد نظر خود را بيابد و در نتيجه تمام شماره‏ هاى احاديثى را كه به كار وى مربوط مى‏شود، بى‏كم‏وكاست وبا استقصاء تمام ببيند.
«... در تنظيم اين فهرست، موضوعات را به متجاوز از چهل موضوع اصلى و بيش از هزارباب تقسيم كردم و نزديكترين راه را به انديشه محدّث و فقيه برگزيدم... . نخستين هدف من از تمام اين تلاشها اين بود كه دستْ‏آورد اين مسندِ جليل را در دسترس مردم و خصوصاً در دسترس حديث‏پژوهان بگذارم تا در كتابى كه به منزله ريشه واساس تمام يا بيشتر كتابهاى حديث [ اهل سنّت ] است، به گنجهايى دست يابند كه در سنت نبوى (ص) نهفته است. در اين باره سخن خطيب بغدادى در تاريخ بغداد (٢١٣/١) مرا تكان داد و به تحرّك واداشت: "من اين كتاب [ = مسند ] را پرفايده و بخشنده معانىِ استوار ديدم. [ امّا ] در بسيارى از موارد، انسان مطلبى را از آن كتاب مى‏طلبد و مى‏خواهد آن را بيابد، امّا جاى‏آن را به ياد نمى‏آورد. مدّتى در جستجوى آن مطلب وقت مى‏گذارند، آنگاه از جستجوى آن چشم مى‏پوشد در حالى كه نيازش بر آن مطلب همچنان باقى و پابرجاست".
«زمانى كه قواعدى را كه براى تنظيم فهرستها ابداع كرده بودم، (٥٦) با يك يك احاديث تطبيق مى‏دادم، ديدم سند بسيارى از احاديث مرا به اشتباه مى‏اندازد. در نتيجه به مراجعه به مجموعه‏ هاى حديثى و كتابهاى رجال نياز مندم. گاه به آن مَآخذ رجوع مى‏كردم و گاه از اين كارتن مى‏زدم. آنگاه به ذهنم رسيد كه خوب است حاصل مراجعه خود را در دفترى يادداشت كنم و چنين كردم. در همان ايّام اين انديشه را با خود حمل مى‏كردم كه تمام احاديث آن را بررسى كنم و صحيحِ آن را از ضعيفِ آن بازشناسم؛ امّا مى‏ترسيدم كه مبادا به كارى دست زنم كه نتوانم به‏طور شايسته از عهده‏اش برآيم و به قول علماى بلاغت "اين پاو آن پا مى‏كردم". (٥٧) زمانى كه قاضىِ دادگاههاى شرعى شهر "زقازيق" مركز استان شرقى بودم، جوانى از مردان صالح و پرهيزكار با ما بود. منظورم از اين جوان دوستم دكتر "احمد احمدالشريف" ... است. وى با آنكه فارغ‏التحصيل پزشكى از كشور آلمان بود، يكى از زاهدان بزرگ و خداترس به شمار مى‏رفت. شبها را برمى‏خواست وبه قرائت و انديشه در قرآن و مطالعه در سنّت مى‏پرداخت. ما در مراكز علمى آنجا با هم مجالسى داشتيم. من كار خود را درباره خدمت به اين ديوان كبير براو عرصه مى‏داشتم و او مرا تشويق مى‏كرد وهمّتم را برمى‏انگيخت. با وى مكرّراً درباره شرح احاديث از جهت صحّت و ضعف مشورت مى‏كردم و او مرا براقدام به اين كار ترغيب و به توكّل و اعتماد برخداوند سفارش مى‏كرد تا آنكه خداوند سينه‏ام را براى اين كار گشود... من خود را ملزَم به شرح و بيان تمام جنبه‏ هاى احاديث نكرده‏ام، زيرا آن كار سخن را بس به درازا مى‏كشاند؛ بلكه سعى و تلاش خود را به كار گرفتم تا درجه حديث را از حيث صحّت و ضعف بيان كنم. بنابراين اگر حديثى صحيح بود آن را ذكر كردم و اگر ضعيف بود، علّت ضعفش را بيان داشتم واگر در زنجيره سندِ آن، كسى قرار دارد كه برخى او را توثيق كرده و برخى ديگر براو خرده گرفته‏اند، در حدّ توش و توانِ علمى خود اجتهاد كرده و نظر خود را ابراز نمودم... . در شرح خود گِرد مباحث فقهى و اختلاف فتواها نگشته‏ام. زيرا دراين كتاب چنين وظيفه‏اى بر دوشم نبوده؛ بلكه اين وظيفه بهره‏جوى مستنبِط است... . علاوه بر آن مسند برمحور ابواب فقهى تنظيم نشده تا زمينه چنين كارى براى شارحش هموار باشد. در تفسير واژه‏ هاى نامأنوسِ احاديث، به شرح موارد خيلى ضرورى بسنده كردم. علاوه برآن در مواردى كه ديدم صاحبان كتابهاى غريب الحديث در بيان واژه‏اى كوتاهى كرده‏اند ويا در مواردى بس اندك كه نظرى مغاير با نظر آنان داشته‏ام، آن موارد را هم شرح و تفسير كردم . احاديث مسند در موارد بسيارى تكرار مى‏شود؛ يعنى يك حديث با زنجيره سندهاى متعدّد و با تعبيرات گونه‏گون يا مشابه روايت مى‏گردد. پاره‏اى از اين احاديثِ مكرَّر، صورت طولانى شده و پاره‏اى ديگر، صورتِ كوتاه شده حديثى ديگر است. در چنين مواردى شايسته ديدم كه در كنار هر حديثى شماره آن روايتى را كه درباره همان معنايا با همان تعبير در گذشته نقل شده، ياد كنم. بنابراين اگر آن روايت با همان متن يا متنى مشابه تكرار شده باشد، گفتم "مكرَّر حديث شماره فلان" و اگر حديث دوم صورتِ طولانى شده حديثِ نخستين بود، گفتم "مطوَّل فلان حديث" و اگر صورتِ كوتاه شده آن بود، گفتم "مختصر فلان حديث". اين كار فايده ديگرى هم دارد و آن اينكه: اگر خواننده در پايان مسند يك صحابى معيَّنى حديثى را درباره موضوعى ببيند، اين كار به وى امكان مى‏دهد كه با رجوع به شماره‏ هايى كه بدان اشاره مى‏كنم، تمام احاديثى را كه ازاين صحابى درباره همان موضوع روايت شده، يكجا گرد آورد؛ بى‏آنكه براى اين كار به فهرست علمى مراجعه كند. گرد آوردن احاديث [ مربوط به يك موضوع ] نزد عالمانِ فنّ حديث فوايدى دارد كه هركس رنج اين كار را بردوش كشيده باشد، آن را درك مى‏كند. نزديكترين ثمره اين كار دستيابى به معناى درستِ حديث و تقويت سندهاى آن است و اين كار اخير به مدد پيوند و [ سنجش ] پاره‏اى با پاره‏اى ديگر صورت مى‏گيرد. من براى تحقيق وتوثيق احاديث و تنظيم فهرستها تمام توان خويش را به كار گرفتم... . پس اگر در كارم راه صواب را پيموده باشم، خداى را سپاس مى‏گزارم كه به من چنين توفيقى ارزانى داشت واگر به خطا رفته باشم جز نيكى هدفى نداشته، از خداوند آمرزش مى‏طلبم. امام احمد به فرزندش عبداللّه گويد: "اين مسند را نيك نگهدارى كن، زيرا كه به زودى پيشواى مردمان خواهد گشت". اميدوارم اين كار و تلاش من سخن امام احمد را تحقّق بخشد...». (٥٨)
چهار - اخيراً نيز به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران چاپ تازه‏اى از اين كتاب آغاز و ٥ جلد نخست آن ميان سالهاى ١٤١٣ - ١٤١٤ ق / ١٩٩٣ - ١٩٩٤م. در بيروت منتشر شده است.

شمار احاديث اين كتاب و پاره‏اى آگاهى‏هاى ديگر
ترديدى نيست كه مسند كتابى گسترده و بزرگ است؛ امّا دراين كه تعداد احاديث اين مجموعه بزرگ چه مقدار است، سخن دقيقى در دست نيست. عدّه‏اى از دانشمندان از جمله صاحب مسند الفردوس، جرجى زيدان، ابن خلدون وبه پيروى از او برخى از پژوهندگان معاصر شمار احاديث اين كتاب را پنجاه هزار دانسته‏اند. (٥٩) عدّه‏اى ديگر روى عدد چهل هزار و اندى و يا چهل هزار انگشت نهاده‏اند. (٦٠) برخى ديگر از جمله "حسينى" در كتاب التذكرة فى رجال العشرة و احمد امين تعداد احاديث اين مجموعه را همراه با احاديث مكرَّر چهل‏هزار قلمداد كرده‏اند. (٦١) عمربن حسن مشهور به "ابن دِحْيَه كلبى" (د . ٦٣٣ ق) در كتاب فوائد المشرقين و المغربين احاديث مسند را همراه با زوايد عبداللّه همين مقدار دانسته است. (٦٢) "سفّارينى" هم در شرح ثلاثيّات مسند تعداد اين احاديث را بدون مكررّها سى‏هزار و تعداد مكرّرها را ده هزار و زوايد عبداللّه را نيز ده‏هزار مى‏داند كه جمعاً بر پنجاه هزار بالغ مى‏گردد. (٦٣) گروهى هم گفته‏اند: اين مجموعه سى‏هزاريا سى‏هزار واندى حديث را در بردارد. (٦٤) ابوموسى مدينى در همين باره مى‏نويسد:
«همواره از زبان مردم مى‏شنوم كه در مسند احمدچهل‏هزار حديث نهفته است. امّا از قول خطيب بغدادى خواندم‏ (٦٥) كه "ابن منادى" گويد: "در دنيا كسى در روايت از پدرش بر عبداللّه پيشى نگرفته‏است. زيرا وى مسند را كه سى‏هزار حديث دارد، از او شنيده و ... نمى‏دانم سى‏هزارى كه ابن منادى مى‏گويد، بدون در نظر گرفتنِ مكرّرهاست يا با مكرّرها؟ در صورتى كه بدون احتساب مكرّرها باشد، هر دو قول درست است. حاصل آنكه نمى‏دانم بر سخن ابن منادى اعتماد كنم يا بر سخن ديگران. اگر فرصتى بيابم احاديث آن را برخواهم شمرد». (٦٦)
مدينى در چند سطر بعد، از زبان قطيعى نقل مى‏كند كه تمام احاديث مسند سى-چهل حديث كمتر از چهل هزار است. بايد دانست: بيشتر نظرات پيشگفته ناشى از روحيه كميّت‏گرايى و برپايه حدس و تخمين است. برخى هم با تكيه به سخن ديگران اين اعداد را در كتاب خويش آورده‏اند. ولى واقعيّت اين است كه پاره‏اى از اعداد يادشده با واقعيّت فاصله بسيار دارند. به گمان نگارنده نظرات پژوهشگران متأخر ويا معاصر به واقعيّت نزديكتر است. در ميان اينان احمدشاكر كه در چاپ خويش احاديث كتاب مزبور را پى‏درپى شماره‏گذارى كرده، معتقد است تعداد اين احاديث يقيناً از سى‏هزار بيشتر و از چهل‏هزار كمتر است؛ ولى او شماره درست و دقيق را به اتمام كار موكول مى‏كند. (٦٧) گلدزيهر و سزگين هم تعداد احاديث كتاب مورد نظر را ميان بيست و هشت تا بيست و نُه هزار حدس مى‏زنند. (٦٨) دو تن از دانشجويان حوزه علميه قم كه روايات اين كتاب را شمرده‏اند، در يك جا مجموع اين روايات را ٢٦٣٠٠ و درجايى ديگر ٢٦٥٧٤ حديث دانسته‏اند. آنان مى‏افزايند: با همه دقّتى كه به‏كار برده‏ايم، ممكن است در شمارش لغزشى رخ داده باشد؛ ولى مقدار اين لغزش به‏طور مسلّم از صد يا صدوپنجاه حديث افزون نخواهد بود. (٦٩) بنابراين بايد مسند را حاوى كمتر از سى‏هزار حديث دانست.
در ادامه اين مطلب بايد افزود: معروف است كه مولّف خود گفته اين كتاب را از ميان بيش از هفتصد و پنجاه هزار حديث گرد آورده و برگزيدم. (٧٠) از عبداللّه پسر مولّف هم منقول است كه گفته: پدرم مسند را از ميان هفتصد هزار حديث گلچين كرده‏است. (٧١) بالاتر اينكه از همو نقل مى‏كنند كه گفته: پدرم هزاران هزار حديث نوشت و هيچ حديثى را از سواد به بياض در نياورد، مگر آنكه آن را به خاطر سپرده بود. (٧٢)
ممكن است برخى از كسان كه با كتابهاى حديث و فرهنگ محدّثان آشنايى ندارند، اين اعداد فراوان را بهانه‏اى براى خرده‏گيرى قرار دهند واز اين راه بر تمام احاديث بتازند و درستى آن را انكار كنند ويا اينكه ممكن است بپندارند كه مقصود محدّثان از اينگونه سخنان اين است كه از پيامبر (ص) وامامان (ع) اين مقدار حديث صادر شده است. براى رفع هرگونه ابهام دراين مورد لازم است بدانيم:
١- همانطور كه برخى از دانشمندان هم گوشزد كرده‏اند، سخنانى از قبيل گفته احمد تا حدود زيادى مبالغه‏آميز است. كاتب چلبى دراين باره گويد: «اعداد و ارقام درشتى كه محدّثان براى احاديث ذكر مى‏كنند و مدّعى هستند آنها را از برداشته‏اند، معناى مجازى دارد و مقصود از آن فقط كثرت است». (٧٣)
٢- برخلاف ظاهر عبارت، مقصود از شمار بسيار فراوانِ احاديث، هرگز اين نيست كه اينها همه احاديث متباين و مستقل هستند؛ بلكه راههاى گونه‏گون و اِسنادهاى متفاوت براى احاديث مورد نظر است. به اين معنا كه گاه يك حديث با دهها سند روايت مى‏گردد و مولّفان به اقتضاى دانش خود از آن ميان صحيح‏ترين و قابل اعتمادترين را برمى‏گزينند و مرسل و منقطع و هرآنچه را درسندش ضعفى چشمگير وجود دارد، رها مى‏كنند. بسا حديثى كه هم با سندى ضعيف و هم با سندهايى صحيح به دست آمده باشد. (٧٤) براى نمونه يادآورى مى‏شود كه در جايى از مسند احمد از صحابى گمنامى به نام ابورِمْثَه پانزده حديث روايت شده، اين پانزده حديث در واقع يك حديث و تنها اختلاف آنها در زنجيره راويان يادر كوتاهى و بلندى متنِ حديث است. (٧٥) حافظ "زين‏الدّين عراقى" (٧٦) در همين مورد گويد: «اگر مسانيد، سنن، اجزاء و جوامع را بررسى كنيم، شمار احاديث منهاى مكرّرها به صدهزار و بلكه به پنجاه هزار هم نمى‏رسد». (٧٧)
گواهِ درستى سخن عراقى اين است كه مجموع احاديث المسند الجامع طبق شماره‏گذارى گردآورندگانش ١٧٨٠٢ حديث است. با آنكه كتاب مزبور مندرجات ٢١ كتاب از مهمترين مجموعه‏ هاى حديثى اهل سنّت از جمله صحاح ششگانه و مسند احمد و موطَّأ مالك را در بر دارد. راز مطلب اين است كه مولّفان آن مجموعه، حديثى را كه در چند جا تكرار شده، يك بار نقل مى‏كنند و اسنادهاى آن را در كتابها و جاهاى مختلف نشان مى‏دهند. (٧٨)
٣- افزون بر مطالب بالا بايد دانست كه در ميان هزاران هزار حديثى كه ذكرش بر سر زبانهاست، آثار صحابه و تابعان هم وجود دارد. در چشم پيروان مكتب اهل بيت، اين قبيل آثار از ارزش شرعى و حديثى برخوردار نيستند؛ هرچند احاطه برآنها از زاويه‏ هاى ديگر ارزشمند است. امّا محدّثانِ اهل‏سنّت اين آثار را در زمره احاديث به شمار آورده، همراه با سلسله سند از آنان روايت مى‏كنند.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، ص ١٦٠.
٢ - محمد ابوزهره، پيشين، ص ١٧٦.
٣ - دراين باره نك : ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٤-١٨٣/١.
٤ - ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٣/١.
٥ - ابن النديم، ص ٢٨٥؛ ابن ابى يعلى، پيشين، ١٨٨-١٨٠/١؛ ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٠-٣٨.
٦ - ابن الجزرى، پيشين، صص ٤٢-٤٠.
٧ - نك : احمد محمد شاكر، شرح مسند احمد، ١٨٩/١٠.
٨ - ابوحجّاج يوسف بن عبدالرّحمن مِزّى محدّث ديار شام در زمان خويش بود. وى در بيرون شهر حلب زاده شد و در مِزّه از توابع دمشق بزرگ شد و در دمشق درگذشت. (٧٤٢-٦٥٤ ق). ابتدا در لغت و سپس در حديث و رجال شناسى مهارت يافت. كتابهايى نوشت كه معروفترين آنها عبارت است از: ١- تهذيب الكمال فى‏اسماء الرجال . ٢- تحفة الاشراف بمعرفة الاطراف (الزركلى، ٢٣٦/٨).
٩ - نك : المسند، چاپ ميمنيه، ٢٢-١٨/٦، ٢٩-٢٢.
١٠ - بيشتر آنچه درباره راويان مسند گفته شد، گزينش و اقتباسى بود از رساله المصعدالاحمد اثر ابن‏جزرى، صص ٤٦-٣٨. گفتنى است كه نويسنده آن رساله، شرح حال روايان مسند را از مولّف تا خودش، يكى پس از ديگرى گزارش كرده؛ امّا چون در نسخه چاپ احمد شاكر سلسله راويان به حنبل بن عبداللّه رصافى پايان مى‏پذيرد، نگارنده به‏همين مقدار قناعت كرد.
١١ - نك: احمد شاكر، مقدمه مسنداحمد، ١٤/١.
١٢ - ص ٢. درباره اين رساله نك: السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٣/١؛ كاتب چلبى، ١٣٦٥/٢.
١٣ - المدراسى، ذيل القول المسدّد، ص ٤٩.
١٤ - پيشين، ص ٩٧.
١٥ - احمد شاكر، مقدمه مسند، ١٤/١.
١٦ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٧٢/١.
١٧ - همو، حسن المحاضره، ٣٤٠/١.
١٨ - كشف الظنون، ٤٢٠/١.
١٩ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٢٠ - كشف الظنون، ٧/١، ١١٧.
٢١ - سزگين، ٢١٩/٣/١.
٢٢ - براى آگاهى درباره اين فهرست و روش تنظيم آن به مقدّمه گردآورنده (صص ٨-٧) مراجعه شود.
٢٣ - نك: مرشد المحتار، ٤٧٧/٣. درباره روش تنظيم اين معجم و چگونگى استفاده از آن به توضيحات مولّف نگاه كنيد (٨-٧/١).
٢٤ - كاتب چلبى، ١٢٠٥/٢، ١٦٨٠.
٢٥ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١، ٣٤؛ البغدادى، ايضاح المكنون، ٤٨١/١.
٢٦ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠.
٢٧ - كاتب چلبى، ١١٥٦/٢، ١٦٨٠؛ سزگين، ٢٢٢/٣/١.
٢٨ - كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٥٣/٦.
٢٩ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧. حديث عبداللّه بن جعفر در چاپ احمد شاكر از حديث شماره ١٧٤١ شروع مى‏شود.
٣٠ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٣٩ ؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣١ - ابن الجزرى، پيشين، ص ٤٠؛ البغدادى، ايضاح، ٣٩٠/٢؛ الزركلى، ٢٨٠/٤؛ سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٢ - السّاعاتى، منحةالمعبود، ١٦/١. براى آگاهى بيشتر نك: محمد عجّاج الخطيب، اصول الحديث، صص ٣٣٠-٣٢٩.
٣٣ - نك : السفّارينى، پيشين، ٦/١؛ حايرى ، فهرست نسخه‏ هاى عكسى كتابخانه آيةاللّه مرعشى، ٤٦٢/٢. (عكسى از نسخه‏اى نسبتاً كهن و نفيس از اين مجموعه در كتابخانه ياد شده وجود دارد).
٣٤ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٣٥ - حايرى، همان جا.
٣٦ - السفّارينى، ٢٧/١؛ كاتب چلبى، ٥٢٢/١.
٣٧ - كاتب چلبى، همان جا.
٣٨ - نك: البغدادى، ايضاح المكنون، ٣٤٦/١؛ سزگين، ٢٢١/٣/١؛ درباره مولّف نك: السفّارينى، پيشين، ج ١، صفحه ز ؛ الزركلى، ١٤/٦.
٣٩ - السفّارينى، ٦/١. گفتنى است نام كتاب در جاهاى گوناگون با اندكى اختلاف ثبت شده؛ امّا نامى كه روى جلد كتاب نقش بسته، همان است كه در آغاز گفته شد.
٤٠ - نك: السفّارينى، پيشين، ٣٦-٣٥/١.
٤١ - سزگين، ٢٢١/٣/١.
٤٢ - البغدادى، ايضاح، ٤٥٤/١.
٤٣ - كشف‏الظنون، ١٦٨٠/٢. درباره ابن مُلقِّن نك: الزركلى، ٥٧/٥.
٤٤ - السيّوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١؛ الزركلى، ٢٦٦/٤؛ سزگين، ٢١٩/٣/١.
٤٥ - نك به: قوام الدين القمى، فضايل اميرالمومنين.
٤٦ - محمّد جوادالحسينى الجلالى، «المسند» (٢)، نورعلم، شماره ٥ (شهريور ١٣٦٣)، ص ١٤٤؛ استادى، «مسندالرضا»، در چهل‏مقاله، ص ١٥٤.
٤٧ - براى آگاهى از دستنوشته‏ هاى آن نك: سزگين، ٢٢١-٢١٩/٣/١.
٤٨ - نك: احمدشاكر، مقدمه مسند احمد، ١٢/١.
٤٩ - احمد شاكر، همان جا.
٥٠ - درباره زندگى، آثار و مقام علمى او نك: الزركلى، ٢٥٣/١.
٥١ - مقدمّه مسند احمد، ١٢/١.
٥٢ - قس : چاپ ميمنيّه، ٣١٢/٢.
٥٣ - احمدشاكر، پيشين، ١٦-١٥/١.
٥٤ - يادآورى مى‏كند كه پاره‏اى از فهرستهاى پيشگفته، در پايان هر جلد زينت بخش كتاب است. امّا گويا پاره‏اى ديگر به پايان آخرين جلد اين مجموعه موكول شده و چون گرگ اجل به شارح فقيد فرصت نداده تا اين كار را به پايان برساند، طبيعتاً آن فهرستها هم ناقص مانده است.
٥٥ - كنايه است از ترديد و دو دل بودن.
٥٦ - مقدمه مسند احمد، ١١-٣/١، با تلخيص.
٥٧ - القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٨٧؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ابن خلدون، مقدمة، ص ٤٤٤؛ ذبيح‏الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران ٧٥/١. گفتنى است كه در برخى از نسخه‏ هاى مقدمه ابن خلدون عدد چهل‏هزار و سى هزار ذكر شده و حتّى در برخى از چاپها آمده كه احمد خود به پسرش عبداللّه گفته كه مسند در بردارنده سى و يك هزار حديث است. نك: مقدمه، ترجمه محمّد پروين گنابادى ، ٩٠٠/٢ و زيرنويس مترجم در .
٥٨ - ابن النديم، ص ٢٨٥ و ترجمه آن ص ٤١٧؛ حنّاالفاخورى، تاريخ ادبيات زبان عربى، ترجمه عبدالمحمّد آيتى، ص ٥٥٩.
٥٩ - نك: السيوطى، تدريب ا لراوى، ١٧٣/١؛ القاسمى، الفضل‏المبين، ص ٢٨٧؛ احمدامين، ضحى‏الاسلام، ١٢٢/٢؛ اسد حيدر، ٤٧٧/٢.
٦٠ - جمال‏الدين القاسمى، همان جا.
٦١ - السفّارينى، پيشين، ١٧/١.
٦٢ - نك: القاسمى، الفضل‏المبين، ص ٢٨٧؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢؛ الزركلى، ٢٠٣/١؛ محمّد عجاج الخطيب، اصول الحديث، ص ٣٢٨؛ نورالدين عَتر، منهج‏النقد، ص ٢٧٩؛ مديرشانه‏چى، علم‏الحديث، ص ٢١٩؛ همو، درايةالحديث، ص ٢٨.
٦٣ - تاريخ بغداد، ٣٧٥/٩.
٦٤ - ابوموسى المدينى، خصايص المسند، ص ٢٣ ونيز : ابن الجزرى، المصعدالاحمد، صص ٣٣-٣٢.
٦٥ - نك: مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس .
٦٦ - جولد تسيهر ، پيشين، ٤٩٢/١؛ سزگين، ٢١٨/٣/١.
٦٧ - احمد خدايى و سيدمحمود موسوى نژاد، بررسى مسند امام احمد بن حنبل، ص ٧٣ و نيز قس: ص‏١٣٥. گفتنى است كه در چاپ تازه‏اى كه از اين كتاب در نمايشگاه بين‏المللى كتاب در تهران (١٣٧٤ خورشيدى) عرضه شد، احاديث از آغاز تا انجام شماره‏گذارى شده‏است. بر پايه اين شماره گذارى كتابِ مورد بحث ٢٧١٠٠ حديث را در بر دارد.
٦٨ - نك: ابوموسى‏المدينى، پيشين، ص ٢١؛ ابن الجزرى، پيشين، ص ٣١؛ السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٦٩ - ابن الجزرى، همان جا.
٧٠ - ابوموسى‏المدينى، پييشن، ص ٢٢.
٧١ - كشف‏الظنون، ٥٩٧/١.
٧٢ - دراين باره نك: احمدشاكر، مقدمه مسنداحمد، ج ١، زيرنويس ؛ محمّدعجاج الخطيب، اصول‏الحديث، زيرنويس .
٧٣ - نك: المسند، چاپ احمدشاكر، ٥٧-٥٥/١٢.
٧٤ - زين‏الدّين ابوالفضل عبدالرحيم بن حسين مشهور به "حافظ عراقى" در قاهره زاده شد. به فنّ حديث عنايت نشان داد تا جايى كه در آن مهارت يافت. علماى عصرش او را بسيار ستوده‏اند. وى در فنّ حديث تأليفات بديعى دارد، مانند: ١) الالفيّه و شرح آن ٢) تخريج احاديث الاِحياء ٣) تكملة شرح الترمذى اثر ابن سيد النّاس . وى فردى صالح، فروتن و تنگدست بود. (نك : السيوطى، حسن المحاضره، ٣٦٠/١).
٧٥ - السيوطى، تدريب الراوى، ١٠٠/١.
٧٦ - درباره المسند الجامع و ويژگيهاى آن در دنباله اين نوشتار به نحو گسترده سخن خواهيم گفت.

۱۵
بخش هشتم بخش هشتم :

مسند احمدبن حنبل (٣)


مسند احمد و نخستين دفترهاى حديثى
با مطالعه آثار پيشينيان معلوم مى‏شود كه از همان آغاز طلوع خورشيد اسلام، تنى چند از صحابه و تابعان به نوشتن احاديث نبوى (ص) دست زده و صحيفه‏ ها يا دفترهايى را دراين باره فراهم آورده‏اند. براى نمونه مى‏توان از صحيفة النبى (ص) (كه نزد عامّه با نام صحيفه على شناخته مى‏شود)، (١) كتاب على (ع)، مُصْحَف فاطمه (ع)، صحيفه جابر، صحيفه صادقه، صحيفه سمرة بن جُنْدَب، صحيفه همّام بن منبّه و... نام برد. (٢) حديث پژوهان معاصر اهل سنّت كه در برابر خرده‏گيريهاى خاورشناسان درباره تأخير تدوين حديث قرار گرفته‏اند، وجود اين صحيفه‏ ها را با اهميّت تلقّى كرده و به نحوى گسترده به سرگذشت اين صحيفه‏ ها پرداخته‏اند تا نشان دهند پيش از فرمان رسمى عمربن عبدالعزيز هم حديث تدوين مى‏شده‏است. (٣) به عقيده نگارنده فراهم آمدن اين صحيفه‏ ها خودْ بهترين دليل است براينكه نوشتن احاديث هيچ‏گاه از سوى پيامبر (ص) ممنوع نبوده؛بلكه برخى از خليفگان درپى پاره‏اى از اغراض سياسى مردم را از نوشتن‏احاديث باز مى‏داشتند.زيرا اگر پيامبر نوشتن سنّت را ناروا اعلام داشته بود، اين صحابه جملگى به چنين كارى دست نمى‏زدند. مضافاً براينكه مى‏دانيم پاره‏اى ازاين دفترها با فرمان يا اذن صريح خودِرسول اكرم (ص) و بلكه با املاى آن حضرت فراهم آمده ا (٤)ست. (٥)
نكته‏اى كه اينجا به بحث ما مربوط مى‏شود، اين است كه مندرجات پاره‏اى از اين دفترها را مى‏توان در مسند احمد رديابى كرد وبه مضمون آنها پى‏برد؛ همانطور كه مندرجات پاره‏اى ديگر از اينها در جوامع حديثىِ شيعه نقل و ضبط شده‏است. از همين‏رو به برخى از اين دفترها كه نزد سنيّان شهرت بيشترى دارند، اشاره كرده ونسبت آنها را با مسند احمد روشن خواهيم كرد:
١- صحيفه جابربن عبداللّه انصارى ( د . ٧٨ ق): صحابى بزرگ جابربن عبداللّه انصارى صحيفه مشهورى دارد. ابن سعد در خلال شرح حال مجاهد بن جبر مكّى از اين صحيفه نام مى‏بَرَد و مى‏گويد: مجاهد از صحيفه جابر حديث نقل مى‏كرد. (٦) قتاده (د .١١٨ ق) تابعى معروف هم اين صحيفه را ارج مى‏نهاد و مى‏گفت: «من صحيفه جابر را بهتر از سوره بقره به خاطر دارم». (٧) مسلم معتقد است، اين صحيفه درباره مناسك حج بوده و يكى از معاصران احتمال مى‏دهد در برخى از احاديث آن از حجةالوداع و خطبه معروف پيامبر (ص) ذكرى به ميان آمده باشد. (٨)
جابر يكى از اصحابى بود كه احاديث را بر شاگردانش، مثل: سليمان بن قيس يشكرى، محمّد بن حنفيّه، وَهْب بن منبّه املاء مى‏كرد و گويا نخستين راوى صحيفه او سليمان بن قيس است. نوشته‏اند: وى در حياتِ جابر، پيش از آنكه موفّق شود اجازه روايت اين صحيفه را به ديگران بدهد، در شورش پسر زبير كشته شد. بنابراين صحيفه مزبور نزد همسرش باقى ماند. (٩) ديگر راويانِ جابر، مثل ابوزبير، ابوسفيان و شَعْبى هم موفَّق به سماع تمام متن صحيفه جابر نشدند و ظاهراً روايتِ بخشى از آن صحيفه توسّط آنان از راه «وِجاده» باشد. (١٠) با آنكه صحيفه مزبور معروف بوده وبه احتمال قوى برخى از شاگردان جابر آن را نسخه‏بردارى كرده‏اند، امّا اكنون اثر محسوسى از آن در دست نيست. (١١) به نظر مى‏رسد ابن حنبل مطالب اين صحيفه را در مسندش نقل كرده باشد. (١٢)
٢- صحيفه صادقه اثر عبداللّه پسر عمروبن عاص (د .٦٥ ق): عبداللّه يكى از كسانى بود كه نگاشتن حديث را روا مى‏دانست و با اذن صريح پيامبر (ص)، اين كار را دنبال مى‏كرد (١٣) و همين نوشتن را يكى از علل فراوانى مروياتش مى‏دانند. (١٤)
به اين عبدالله صحيفه‏اى را در حديث نسبت مى‏دهند به نام الصحيفة الصّادقه كه بنابر روايات خودْ سخت شيفته آن بود. اين دفتر يكى از مشهورترين صحيفه‏ هايى است كه در عصر نبوى نگاشته شده و اهميّت آن بيشتر از آن روست كه سند علمى و تاريخى روشنى است كه نشان مى‏دهد حديث شريف نبوى با اجازه آن حضرت نوشته مى‏شده است. گويند: مجاهد بن جبر مكّى (د . ١٠٣ ق) اين صحيفه را نزد صاحبش ديده است. (١٥) درباره محتواى اين دفتر اقوال شاذّى هم وجود دارد. از جمله برخى گفته‏اند: اين دفتر هزار ضرب‏المثل از پيامبر (ص) را در برداشته‏ (١٦) و برخى‏ديگر بى‏آنكه به مأخذى استناد كنند، از قول بغدادى [؟] نوشته‏اند: آنچه عبداللّه بن عمرو در صحيفه صادقه تدوين كرده و سخت بدان دلبستگى داشت، تنها ادعيه و نمازهايى بوده كه بدان رجوع مى‏كرد. (١٧) امّا اين نظريّه‏ ها در برابر انبوهِ رواياتى كه محتواى آن صحيفه را گزارش مى‏كند، چندان قابل اعتنا به نظر نمى‏رسند.
اين صحيفه با چهره اصلى‏اش به دست ما نرسيده؛ امّا از رهگذر بررسى زنجيره‏ هاى سند روشن مى‏گردد كه بيشتر مندرجات اين دفتر از طريق مسند احمد محفوظ مانده است. (١٨) "محمّدسيف الدّين عليش" پايان‏نامه تحصيلى دوره فوق‏ليسانس خود را در «دارالعلوم قاهره» زير عنوان مسند عبداللّه‏بن عمرو و صحيفتُه‏الصادقه نگاشته است. او كه تلاش كرده تا احاديث صادقه را در مجموعه‏ هاى حديثى احصا كند، براين باور است كه‏٢٠٢ حديث از مجموع‏٦٣٢ حديثى كه احمد در مسندش از عبداللّه‏بن عمرو روايت كرده، به اين دفتر مربوط مى‏شود. (١٩) البتّه برخى از پژوهندگان براين باورند كه از طريق مطالعه اِسنادهاى ابن‏حنبل نمى‏توان براين مطلب دست يافت كه آيا وى خود صحيفه‏صادقه را از رهگذر روايات مختلف دريافت كرده واز آن بهره جُسته يا احاديث آن دفتر را با واسطه و از مآخذ ديگرى مورد استفاده قرار داده است. در هر دو صورت تأكيد براين نكته لازم است كه مرويّات ابن حنبل از اين دفتر از رهگذر روايت عمروبن شعيب (د.١١٨ق) نواده عبدالله بن عمرو به او رسيده‏است. (٢٠) محدّثان قرنهاى دوم وسوم در جوازِ روايت اين صحيفه از طريق عمروبن شعيب هم رأى نيستند. زيرا عمرو تنها بخش اندكى از اين صحيفه را از پدرش سماع كرده‏است. (٢١) امّا بسيارى از محدّثان بزرگ چون بخارى، ابن حنبل، على‏بن مدينى و اسحاق بن راهويه در پذيرش موادّ اين دفتر كه از طريق يادشده رسيده، اشكالى نمى‏بينند. (٢٢)
٣- صحيفه سَمُرَة بن جُنْدَب (د . ٦٠ ق) : به صحابى ديگرى به نام سمرة بن جندب صحيفه‏اى منسوب است. گويند: اين صحيفه تا قرن سوم همچنان موجود بوده‏است. (٢٣) ظاهراً ابن حنبل تمام يا پاره‏اى از اين صحيفه را در مسند نقل كرده باشد. (٢٤)
٤- صحيفه نُبَيْط بن شَرِيْط : ابوسلمه نُبَيْط بن شَرِيط اشجعى كوفى يكى از صحابه جوان رسول خدا (ص) بود. سال وفاتش دانسته نيست؛ امّا نوشته‏اند: در رُبع نخست سده دوم هجرى زنده بوده است. (٢٥) پسرش سلمه كه از ياران امام سجّاد (ع) و يكى از راويان نسبتاً مورد اعتماد است، اين دفتر را از او روايت مى‏كند. (٢٦) دستنوشته صحيفه‏اى كه به وى منسوب است، كهنترين صحيفه مشهورى است كه درباره گفته‏ هاى پيامبر (ص) به دست ما رسيده؛ (٢٧) البتّه در صورتى كه اين نسبت صحيح باشد واصالت آن به روش علمى ثابت گردد. در مسند احمد ازاين صحابى چهار حديث روايت شده‏است. (٢٨) احتمالاً اين احاديث بخشى از همان صحيفه باشد كه در مسند اقتباس شده واز آن طريق به دست ما رسيده است.
٥- صحيفه هَمّام بن مُنَبَّه (د. ١٠١ يا ١٠٣ ق): (٢٩) يكى از تابعان به نام هَمّام بن مُنَبَّه مسموعات خود را از استادش ابوهريره، در صحيفه‏اى كه به خود او نسبت مى‏دهند، فراهم آورده. صبحى صالح براين باور است كه اين صحيفه در واقع از تأليفات خود ابوهريره است و همّام تنها راوى آن است. (٣٠)
در سالهاى اخير پژوهشگر سختكوش دكتر محمّد حميدالله حيدرآبادى در دمشق و برلن به دو دستنوشته همانند از اين صحيفه دست يافت وبه اعتبار آنكه يكى از نمونه‏ هاى حديث مدوَّن در صدر تاريخ تدوين است، آن را منتشر ساخت. (٣١) متن منتشر شده اطمينانِ حديث پژوهان معاصر اهل سنّت را به خود جلب كرد و نزد آنان جايگاه ويژه‏اى يافت. آنان براين باورند كه اين دفتر به صورتى كامل و دست‏نخورده، به همان شكل كه همّام از ابوهريره روايت و تدوين كرده، باقى مانده‏است. صبحى صالح در اين باره مى‏نويسد:
«آنچه موجب اطمينان بيشتر به مندرَجات اين دفتر مى‏شود، اين است كه مى‏بينيم، جملگى روايات اين صحيفه در مسند احمد و بسيارى از آنها در بابهاى مختلف صحيح بخارى نقل شده‏است». (٣٢)
به عقيده اين پژوهشگران وجود اين دفتر، برهانى قاطع و دليلى روشن است براينكه حديث در عصرى بسيار زود، يعنى در نيمه‏ هاى نخستينْ سده هجرى و نيم قرن پيش از فرمان عمربن عبدالعزيز تدوين شده و بدين طريق اين خطاى رايج را كه مى‏گويند «حديث جز در اوايل سده دوم تدوين نشده»، تصحيح مى‏كند. زيرا ابوهريره در سال ٥٨ يا ٥٩ هجرى در گذشته و همّام پيش از درگذشتِ او اين دفتر را فراهم آورده است. (٣٣)
اين صحيفه داراى ١٣٨ حديث است. (٣٤) برخى به پيروى از صحيفه صادقه از آن با نام الصحيّفة الصحيحة ياد كرده‏اند. (٣٥) چنانكه پيش از اين هم گفته شد، جملگى صحيفه مزبور به‏طور يكجا در مسند احمد در خلال مرويات ابوهريره مندرج است. (٣٦)

مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند احمد
از زبان "حنبل بن اسحاق" برادرزاده احمد حكايت كرده‏اند كه گفته:
«عمويم، من و [ پسرانش ] صالح و عبدالله را گردهم آورد و مسند را بر ما قرائت كرد و كسى جز ما تمام آن را از او سماع نكرده است. عمويم به ما گفت: اين كتاب را از ميان هفتصد و پنجاه هزار حديث برگزيده و فراهم آوردم. پس هرگاه مسلمانان درباره حديثى از احاديث رسول اللّه (ص) باهم دچار اختلاف شدند، بدان بنگريد. اگر آن را دراين كتاب يافتيد، پس آن حديث درست است وگرنه حجّت نيست». (٣٧)
همين سخن با عبارتى مشابه از زبان پسر احمد هم گزارش شده‏است. نوشته‏اند عبداللّه گويد:
«پدرم گفت: اين كتاب را بپرداختم تا پيشوا و راهنماى مردمان باشد. هرگاه درباره سنّتِ رسول خدا (ص) به اختلاف گراييدند، بدان رجوع كنند». (٣٨)
باز درباره دقّت او در نقل احاديث اين كتاب از قول خودش نوشته‏اند كه گفته:
«هيچ حديثى را ننوشتم مگر اينكه خود بدان عمل كردم. تاجايى كه وقتى اين حديث به چشمم خورد كه پيامبر (ص) حجامت كرد و به ابوطَيْبَه [ = حجامتگر ] يك دينار داد. من هم وقتى حجامت كردم، يك دينار به حجامتگر دادم». (٣٩)
اين سخنان و اظهاراتى از اين دست، واكنشهاى گوناگونى را در پى داشته است. (٤٠) اكثر انديشمندان اين قبيل ادّعاها را با واقعيّت منطبق نمى‏دانند و براين باورند كه احمد درباره صحّت و اتقان كار خويش مبالغه كرده‏است. امّا در مقابل گروه اندكى هم هستند كه بر درستى و مقبوليّت تمام احاديث كتاب مورد نظر پاى مى‏فشارند. حديث‏پژوهان را از حيث واكنشهاى منفى و مثبتى كه درباره ارزش و اعتبار احاديث مسند از خود نشان داده‏اند، به سه دسته مى‏توان تقسيم كرد:
١- گروهى كه تمام احاديث آن را صحيح و يا دست كم پذيرفتنى قلمداد كرده‏اند.
٢- دسته‏اى كه معتقدند اِسناد بخشى از مرويات احمد دراين كتاب ضعيف و بقيّه صحيح و حسن است.
٣- كسانى كه بسيارى از احاديث اين كتاب را ضعيف و اندكى از آن را ساختگى و جعلى مى‏دانند. اينك به ترتيب آراء و دلايل حديث پژوهان را دراين‏باره گزارش و نقد و بررسى مى‏كنيم.

١- آراء و دلايل گروه نخست:
حافظ ابوالقاسم اسماعيل تيمى (د . ٥٣٥ ق) گويد: «روا نيست كه گفته شود در مسند حديث نادرست وجود دارد؛ بلكه در آن حديث صحيحِ مشهور، حَسَن و غريب نهفته است». (٤١) ابوموسى مدينى برصحّت مندرجات كتاب مزبور چنين استدلال مى‏كند:
«احمد در مسند جز از كسانى كه صداقت و ديانتشان نزد وى مسلّم بوده، حديث نقل نكرده و از نقل احاديث كسانى كه برامانتشان خرده گرفته‏اند، تن زده است. گواه اين ادّعا سخن پسرش عبداللّه است كه گفته: از پدرم درباره "عبدالعزيز بن اَبَان" (٤٢) پرسيدم، در پاسخ گفت: در مسند از طريق او حديثى روايت نكرده‏ام و تنها در غير موضوع حديث مطالبى از او نقل كرده‏ام. [ مثلاً] وقتى اين راوى حديث "مواقيت" را روايت مى‏كند، من از نقل آن خوددارى كرده‏ام». (٤٣)
در مسند به دنبال شماره ٧٩٩٢ حديث زير آمده است:
محمّد بن جعفر از شعبه از ابى تَيّاح از ابوزُرْعَه از ابوهريره براى ما روايت كرد كه پيامبر (ص) فرمود: «يُهْلِك اُمّتى هذا الحىُّ من قُرَيْشٍ. قالوا: فما تَأْمُرُنا يا رسولَ‏الله؟ قال: لَوْاَنَّ النّاسَ اعتزلوهم». يعنى: «اين تيره از قريش [ احتمالاًمقصود تيره بنى‏اميّه باشد ] امّت مرا به هلاكت مى‏كشاند. عرض كردند: اى رسول خدا، در آن هنگام وظيفه ما چيست؟ فرمود: چه خوب است مردم از ايشان كناره گيرند»!
عبداللّه پسر احمد به دنبال اين حديث مى‏افزايد:
«پدرم در مرض موت به من گفت: اين حديث را خط بزن. زيرا احاديث ديگرى از پيامبر (ص) روايت شده مبنى براينكه " به سخن آنان گوش كنيد و فرمان بريد و شكيبا باشيد". بنابراين حديث مزبور با آن احاديث سازگار نيست». (٤٤)
ابوموسى مدينى اين برخورد انتقادآميز احمد را گواه صحّت تمام احاديث مسند دانسته و اظهار مى‏دارد:
«با وجود اينكه زنجيره راويان حديثِ يادشده، موثَّق و قابل اعتمادند، امّا چون متن آن شاذّ و با احاديث مشهور ناهماهنگ است، به خط زدنِ آن و كنار نهادنش فرمان داده است. اين مطلب نشان مى‏دهد كه امام احمد در احاديثى كه در كتابش به وديعت گذاشته، چه از حيث اِسناد و چه از حيث متنْ، جانب دقّت واحتياط را از كف ننهاده و تنها احاديثى را در كتابش وارد ساخته كه به عقيده خود، آنها را صحيح مى‏دانسته است». (٤٥)
ابن حجر عسقلانى در كتاب تعجيل المنفعة فى رجال الاربعة ادّعا مى‏كند: در مسند حديث بى‏اساس وجود ندارد، مگر سه يا چهار مورد. يكى از اين سه-چهار مورد، حديثى است كه مى‏گويد «عبدالرحمن بن عوف خزنده وارد بهشت مى‏شود». احتمالاً اين چند حديث هم از جمله احاديثى است كه احمد دستور داده تا برآن خطّ بطلان كشند؛ امّا از روى فراموشى به فرمان احمد عمل نشده يا برآن خط كشيده‏اند و دوباره از زير خط خوردگى نوشته شده‏است. (٤٦)
برخى از محققان معاصر اهل سنّت به سخن ابن حجر با ديده قبول نگريسته و در نوشته‏ هاى خود بدان استناد كرده و نتيجه گرفته‏اند: «شمار احاديثى كه از اين نقطه نظر [ جعلى بودن يا نبودن ] مورد اختلاف هستند، از شمار انگشتان دست برنمى‏گذرد». (٤٧)
جلال الدّين سيوطى هم تمام روايات كتاب مورد نظر را پذيرفتنى دانسته وگفته: «احاديث ضعيف آن هم نزديك به حَسَن است». (٤٨)
در ميان سخنان بالا، گفته ابوموسى مدينى با استدلال بيشترى همراه است. ولى از همان روزگار تاكنون همواره دانشمندان در برابر سخن او واكنشى منفى نشان داده و استدلال او را مردود دانسته‏ (٤٩) و در پاسخ او گفته‏اند: «در آن مسند رواياتى جعلى وجود دارد كه احمد خود آنها را تضعيف كرده‏است». (٥٠)
در صفحات آينده دراين باره آگاهيهاى گسترده‏ترى عرضه خواهد شد. امّا دراينجا نگارنده لازم مى‏داند اين نكته را يادآورى كند كه فرمان حذف خبر ابوهريره كه مدينى بدان استدلال كرده، نه تنها نظر او را تأييد نمى‏كند؛ بلكه بهترين دليل براى مردود دانستن ادّعاى او به حساب مى‏آيد. زير آن فرمان نشان مى‏دهد كه احمد همواره مسند را پالايش مى‏كرد واز روى احتياط دينى حديثى را كه با احاديث صحيح و مشهور متعارض بود، از مسند حذف مى‏كرد و حتّى در مرض موت نيز از اين كار دست نكشيد. پس اگر براى خود او ضعف حديثى پوشيده بوده و بعد آشكار شده، رواست كه حديث جعلى يا ضعيفى هم موجود باشد كه بيماريش از چشم احمد پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف يا بيمارى را آشكار سازد.

٢- نظرات و دلايل دسته دوم:
ابن تيميّه كه خود يكى از سرسخت‏ترين مدافعان مذهب حنبلى به‏شمار مى‏آيد،در مقام اثبات ضعف بسيارى از روايات مسند گويد:
«همه اهل دانش مى‏دانند كه احمد هر حديثى را كه در كتاب الفضايل و مانندِ آن روايت كرده، صحيح نمى‏داند و همچنين مدّعى صحّت همه احاديث مسند خود نيست؛ بلكه احاديث مسندش عبارت از رواياتى است كه مردم از زبان كسانى كه به روايت حديث معروفند و دروغگويى آنان آشكار نشده، روايت كرده‏اند. گاه در پاره‏اى از احاديث مسند عيبى هست كه نشانگر ضعف و بلكه بطلان آن احاديث است؛ امّا بيشتر رواياتش جيّد (نيكو) است و براى استناد شايستگى دارد...». (٥١)
همو در جاى ديگرى مى‏نويسد:
«هر حديثى كه احمد در مسند و ديگر كتابهايش روايت كرده، نزد وى حجّت نيست. بلكه او آنچه را كه اهل دانش روايت كرده‏اند، روايت مى‏كند. شرط او در تأليف مسند اين است كه از راويانى كه در نزد وى به دروغ‏پردازى شناخته شده‏اند، روايت نكند؛ هرچند كه در ميان مرويات آنان احاديث ضعيف هم وجود دارد...». (٥٢)
او در جايى ديگر در مقام بيان علّت نقل احاديث ضعيف توسّط احمد چنين مى‏گويد:
«... محدّثان در تأليفات خويش چند گروه هستند. شمارى از آنان از راويانى كه به دروغگويى شناخته شده‏اند، روايت نمى‏كنند. مثل: مالك، شعبه، يحيى بن سعيد، عبدالرحمن بن مهدى واحمدبن حنبل. اينان احاديثِ دروغ پردازانى را كه آگاهانه به پخش احاديث دروغين مى‏پردازند،نقل نمى‏كنند. ولى گاه اتفّاق مى‏افتد كه در ميان مرويات آنان حديثى ديده مى‏شود كه صاحبش در نقل آن به خطا رفته است. گاه امام احمد و اسحاق [ بن راهويه ] و ديگران احاديثى را نقل مى‏كنند كه از ديد خودِ ايشان هم ضعيف است، بدان سبب كه راويانش به ضعف حافظه و... متهّمند. امّا بايد دانست كه نقل اين احاديث از باب شاهد است. زيرا گاه شاهدى پيدا مى‏شود و صحّت آن حديث را گواهى مى‏كند و گاه نيز عكس آن رخ مى‏دهد...». (٥٣)
نگارنده لازم مى‏داند اين نكته باريك را يادآور شود كه هدف ابن تيميّه از ضعيف دانستن بسيارى از احاديث كتاب مزبور اين است كه مى‏خواهد آن دسته از رواياتى را مردود يا ضعيف قلمداد كند كه بر نظر شيعه صحّه مى‏گذارد. روشن است كه طرز برخورد او با اين روايات نمى‏تواند مورد پذيرش باشد؛ امّا سخنان او به نحو دلالت تضمّنى ادّعاى كسانى را كه همه مندرجات اين كتاب را صحيح پنداشته‏اند، رد مى‏كند.
اكنون كه ديديم ابن تيميّه نادرستى بسيارى از احاديث مسند را مى‏پذيرد، شايد به نقل سخن ديگران نيازى نباشد. ولى نگارنده براين باور است كه نقل سخن يا استدلال دانشمندان ديگر زيانى را در بر ندارد.
بلقينى در ردّ ادّعاى "مدينى" كه تمام مندرجات مسند را صحيح قلمداد كرده، گويد: «آن سخن مردود است. زيرا احاديثِ ضعيفِ بسيارى در آن كتاب نهفته است». (٥٤)
محققّان معاصر اهل سنّت هم درباره وجود احاديث ضعيف در آن كتاب با يكديگر هم آوا هستند. احمد امين دراين باره مى‏نويسد: «محدّثان ضعف بسيارى از احاديث كتاب احمد را تصديق كرده‏اند». (٥٥) محمّد عجاج الخطيب گويد:
«احاديث مسند احمد يا صحيح است يا حسن ويا ضعيف. در آن احاديث صحيحى هست كه شمارى از آنها را صاحبان كتابهاى ششگانه در آثار خود آورده‏اند و شمارى از آنها را هم نياورده‏اند». (٥٦)
سخن نورالدين عَتر در اين باره صراحت بيشترى دارد. وى مى‏نويسد:
«در آن كتاب هم احاديث صحيح و حسن وهم احاديث ضعيف وجود دارد واندكى از احاديث آن داراى ضعف شديد است تاجايى كه برخى از محدّثان برجعلى بودنِ آنها حكم كرده‏اند». (٥٧)
و بالاخره محمّد ابوزهره براى اثبات اين جهت سخنش را با دلايل پسنديده و استوارى همراه مى‏سازد و مى‏نويسد:
«منطق علمى ما را وا مى‏دارد كه وجودِ اين نوع حديث را در مسند جايز فرض كنيم. اين فرض يك احتمال عقلىِ محض نيست ...؛ بلكه آن يك احتمال برخاسته از دليل است. زيرا:
اوّلاً، احمد خود تا واپسين دم زندگى‏اش احاديثى را از آن حذف مى‏كرد. چنانكه معروف است وى در مرض موت خبر ابوهريره را درباره قريش حذف كرده است. پس اگر براى خود او ضعفِ حديثى پنهان بوده و بعدها آشكار شده، رواست كه حديثِ ضعيفى هم موجود باشد كه ضعفش همچنان پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف را برملا سازد.
ثانياً، براساس قاعده‏اى كه احمد داشته و صراحتاً آن را به پسرش گوشزد كرده، وى با حديث ضعيف مخالف نيست، مگر آنكه حديثى با آن در تضادّ باشد. (٥٨) بنابراين او حديثى را كه بر سر زبان محدّثان جارى است، به دليل عيب و علّتهاى پنهان، همچون مخالفت با يك قاعده فقهى مشهور و امثال آن مردود نمى‏شمارد و عبارت‏او اشاره‏دارد به‏اينكه در مسند حديث ضعيف وجود د (٥٩)ارد». (٦٠)

٣- نظرات و آراء دسته سوم:
تا اينجا دانسته شد كه جز برخى از استثناطلبان و شذوذگرايان، عالمان برجسته بر اينكه در مسند احاديث ضعيف وجود دارد، اتفاق نظر دارند. امّا در ميان ايشان درباره بود ونبود احاديث ساختگى اختلاف چشمگيرى ديده مى‏شود. پيش از پرداختن به آراء عالمان دراين باره، لازم‏است بدانيم كه ميان حديث ضعيف و جعلى تفاوت هست. به اين معنا كه جعلى بر دروغ بودنش دليل وجود دارد؛ ولى ضعيف خبرى است كه شروط روايت صحيح در آن جمع نشده و تا زمانى كه دليلى بر دروغ بودنش اقامه نشده، مى‏تواند درست باشد. يكى از عالمان دراين باره گويد:
«ميان اينكه مى‏گوئيم فلان حديث جعلى است و فلان حديث صحيح نيست، فرقى بزرگ است. زيرا اوّلى دروغ و ساختگى بودن حديث را مى‏فهماند و دومى گزارشى است از به ثبوت نرسيدن و لزوماً به معناى اثبات عدم نيست». (٦١)
امّا اين نكته را هم همواره بايد در نظر داشت كه بسيار اتفّاق مى‏افتد كه برخى از روى حسّ احتياطجويى در امور دينى، از حديث واهى و بى‏پايه به حديث ضعيف تعبير مى‏كنند. بارى درميان آرايى كه هم اينك گزارش خواهد شد، خواهيم ديد كه چند تن از برجسته‏ترين عالمان به وجود احاديث جعلى در كتاب مورد نظر اعتراف دارند. ابن كثير دراين باره مى‏نويسد:
«اينكه حافظ ابوموسى مدينى مسند را كتابى صحيح دانسته، عقيده سستى است. زيرا در آن كتاب احاديثى ضعيف و بلكه ساختگى وجود دارد. همچون احاديث فضايل مرو و عسقلان و... . چنانكه گروهى از حافظانِ حديث، ضعف آنها را گوشزد كرده‏اند. نكته ديگرى كه بايد در نظر داشت، اين است كه احاديثِ بسيارى در كتاب احمد نيامده؛ حتّى گفته‏اند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين نقل شده، در مسند وجود ندارد». (٦٢)
اَبوشامَه از زبان ابوخطاب‏ (٦٣) مى‏نويسد:
«پيروان احمد به احاديثى كه او در مسندش روايت كرده، احتجاج مى‏كنند و حال آنكه احتجاج به بيشتر آن روايات روانيست وامام احمد تنها به اين دليل، آن روايات را در كتابش آورده تا معلوم شود سرچشمه آن حديث كجاست و راوى منفرد آن عادل است يا مجروح. بر هيچ انسان مسلمان و دانشمندى روا نيست كه حديثى را نقل كند، مگر آنكه آن حديث صحيح باشد تا در دو جهان بدبخت نشود. زيرا از طريق صحيح از سرور جنّ و انس نقل شده كه فرمود: "هركس از قول من سخنى را نقل كند كه دروغ بودنش را مى‏داند، پس او خودْ يكى از دروغگويان است"». (٦٤)
سخن "ابن جوزى" دراين باره نقطه عطف به حساب مى‏آيد. او مى‏نويسد:
«يكى از من پرسيده بود، آيا در مسنداحمد احاديث نادرست وجود دارد. در پاسخ او گفتم: آرى. آن پاسخ، گروهى از متوليّان مذهب را گران آمد. من در باره واكنش آنان چندان انديشه نكردم و آن واكنش را به حساب عوامى ايشان گذاشتم. امّا ناگهان ديدم فتوا صادر كرده‏اند و در اين فتوا كه نام جماعتى از مردم خراسان از جمله ابوالعلاء هَمْدانى به چشم مى‏خورد، سخن بالا را بزرگ كرده و مردود دانسته‏و تقبيح كرده‏اند! حيران و شگفت‏زده ماندم. با خود گفتم: شگفتا! وابستگان به علم هم عامى شده‏اند! تنها دليل اين سطحى انديشى آن است كه اين افراد به شنيدن حديث پرداخته، امّا درباره درست و نادرستِ آن كاوش نكرده‏اند و مى‏پندارند هركس كه سخنى از نوع گفته من اظهار كند، برتمام احاديث احمد خرده گرفته و حال آنكه حقيقت نه آن است كه آنان گمان كرده‏اند. زيرا امام احمد همه گونه حديث را نقل كرده، آنگاه خودش بسيارى از مرويّات خود را مردود دانسته و آنها را پايه مذهبِ خودْ نساخته است. آيا راوى حديث "وضو به وسيله نبيذ" ناشناخته نيست؟ هر كس به كتاب العلل نوشته "ابوبكر خَلاّل" (٦٥) بنگرد، احاديث بسيارى را خواهد ديد كه احمد برآنها خرده گرفته و تمام آن احاديث هم در مسند موجود است. به خط قاضى ابويَعْلى‏ محمّد بن حسين فراّء ديدم كه در "مسأله نبيذ" گويد: احمد در مسندش احاديث را تنها با معيار شهرت روايت مى‏كند و صحّت و سُقم آنها را مورد نظر قرار نمى‏دهد. گواه اين مدّعا سخن عبداللّه است كه گويد": به پدرم گفتم: درباره حديث رِبْعىّ بن خراش از حذيفه چه نظرى دارى؟ گفت: همان حديثى كه عبدالعزيز بن ابى روّاد روايت مى‏كند؟ گفتم : آرى. گفت: احاديث خلاف آن را مى‏گويند. گفتم: خودت آن را در مسند ذكر كرده‏اى! گفت: در مسند احاديث مشهور را در نظر داشته‏ام. اگر بخواهم در آن كتاب نقل احاديث صحيح را هدف قرار دهم، جز مقدار بس اندكى از اين مسند را نمى‏توانم روايت كنم. امّا اى پسرم! تو خود راه و روش مرا در حديث مى‏دانى. تا زمانى كه حديث ديگرى با حديث ضعيف در تعارض نباشد، من با حديث ضعيف مخالف نيستم". آنگاه قاضى ياد شده ادامه مى‏دهد: احمد خود چگونگى راه و روشش را در مسند بيان داشته؛ بنابراين هر كس آن كتاب را معيار صحّت حديث بداند، با مولّف و هدف وى مخالفت كرده است». "ابن جوزى" در پايان افزايد:
«چيزى كه دراين روزگار مرا افسرده و اندوهگين ساخته، اين است كه علماء هم براثر كوتاهى در فراگيرى دانش بسان عوام گشته‏اند و چون به حديثى جعلى بر خورَند، گويند : روايت كرده‏اند! گريستن سزاوارِ كوته همّتىِ اينان است». (٦٦)
"ابن تيميّه" دراين باره ميان ابن جوزى و مخالفانش داورى كرده و گفته است:
«شمارى از مردمان درباره بود ونبود حديث جعلى در مسند احمد باهم راه جداگانه‏اى پيموده‏اند. گروهى از حافظانِ حديث چون ابوالعلاء هَمْدانى و ... گفته‏اند: در آن حديث جعلى وجود ندارد. در مقابلِ اينها، برخى ديگر از عالمان چون ابوالفرج بن جوزى خلاف اين را گفته و بيان داشته‏اند كه در مسند احاديثى به چشم مى‏خورد كه بطلان آنها مسلّم است. اگر دقّت شود اين دو عقيده با هم منافات ندارند. زيرا گاه از واژه "موضوع" سخن ساختگى و بى‏اساس مقصود است كه صاحبِ آن به عمد و از روى دروغ آن را ساخته و پرداخته است. وجود اين نوع حديث در مسند معلوم و مسلّم نيست؛ بلكه اگر شرط احمد را در مسند با شرط ابوداوود در سنن مقايسه كنيم، مى‏بينيم احمد در نقل حديث سختگيرتر از ابوداوود است. ابوداوود در سنن از راويانى روايت كرده كه احمد به روايت آنان پشت مى‏كند. مثلاً احمد از كسانى كه به دروغگويى شناخته شده‏اند، مثل محمّد بن سعيد مصلوب‏ (٦٧) و... روايت نمى‏كند. امّا از آنان كه به خاطر سوء حافظه تضعيف شده‏اند، روايت مى‏كند. زيرا حديث چنين كسانى را مى‏نويسند وبه عنوان قرينه و اَماره از آن مدد مى‏جويند. گاهى هم از واژه "موضوع" حديثى را منظور دارند كه دروغ است، امّا گوينده آن دروغ را به عمد نگفته؛ بلكه در نقل آن دروغ به خطا رفته‏است. اين نوع حديث نه تنها در مسند احمد، بلكه در سنن ابوداوود و نسايى هم وجود دارد. حتّى در صحيح بخارى و مسلم هم در پاره‏اى از احاديث، تعبيراتى از اين دست به چشم مى‏خورد». (٦٨)
گفتنى است كه بنابه گفته سيوطى در كتاب النكت البديعات على الموضوعات، ابن جوزى در كتاب الموضوعاتِ خود، ٣٨ حديث از مسند احمد را جعلى قلمداد كرده‏است. (٦٩) البتّه نوشته‏اند كه او براين باور بوده كه احاديث ساختگىِ اين كتاب اشتباهاً نقل شده و احمد يا استادانش هرگز قصد دروغگويى نداشته‏اند. (٧٠)
ابن تيميّه در عين حال كه به وجود پاره‏اى از احاديث ضعيف اقرار مى‏كند، وجود حديث جعلى به روايت احمد را نمى‏پذيرد و معتقد است، رواياتى كه جعلى بودنش روشن شود، از افزوده‏ هاى "قطيعى" راوى مسند از عبداللّه است. او مى‏نويسد:
«در ميان افزوده‏ هاى قطيعى احاديث جعلى بسيارى وجود دارد كه جاهلان آنها را از مرويات احمد پنداشته‏اند». (٧١)
حافظ زين‏الدين عراقى با سخن ابن تيميّه به مخالفت برخاسته و اظهار داشته: در مسند مقدار چشمگيرى حديث ضعيف و اندكى هم حديث جعلى وجود دارد و دراينكه «احاديث ساختگى از مرويات قطيعى است؛ نه از مرويات احمد و پسرش عبداللّه» با او به محاجّه پرداخته و با دلايل عينى و آوردن نمونه مخالفت خود را تأييد كرده است. خود او دراين باره مى‏گويد:
«در سال ٧٦٠ هجرى شيخِ مُسْنِد علاءالدّين ابوالحسن على بن احمد بن محمّد بن صالح دمشقى از اسكندريه به نزد ما آمد. در ضمن سماعِ مسند از او، اين سخن پيش آمد كه "آيا در مسند احاديث ضعيف هم وجود دارد يا همه احاديث آن صحيح است؟ " من در پاسخ اين مطلب گفتم: در آن كتاب از احاديث ضعيفْ بسيار و از احاديث جعلى اندكى وجود دارد. پس از آن به من خبر رسيد كه يكى از وابستگان به مذهب امام احمد سخن مرا مبنى بروجود احاديث ساختگى در مسند به سختى مردود دانسته و بر آن گفته من خرده گرفته واز قول تقى‏الدين بن تيميّه نقل كرده كه احاديثى از اين دست از منقولات امام احمد و فرزندش عبداللّه نيست؛ بلكه از افزوده‏ هاى قطيعى است. سخن اين شخص مرا وا داشت تا كتابچه‏اى بپردازم و در آن احاديثى را از منقولات امام و فرزندش عبداللّه فراهم آورم كه برخى از پيشوايان فنّ حديث آنها را جعلى دانسته‏اند و سپاس خداى را كه از اين كار هدفى جز اظهار حقيقت ندارم...». (٧٢)
ابن حجر در ردّ سخن استادش عراقى رساله‏اى تأليف كرده و آن را القول المسدّد فى الذب عن المسند ناميده و رساله عراقى را در آن عيناً درج كرده است. چنانكه پيش از اين هم گفته شد، وى به نحوى تكلّف‏آميز به نُه حديثى كه عراقى آنها را جعلى دانسته يك به يك پاسخ مى‏گويد. به دنبال آن پانزده حديث از كتاب الموضوعات ابن جوزى را يكى‏يكى بر مى‏شمرد و به همان روش تلاش مى‏كند، صحّت آنها را به كرسى اثبات نشاند. گفتنى است كه همين ابن حجر در فتح البارى به دليل روايت احمد در مسند از يك صحابى مرتد براو خرده مى‏گيرد و مى‏نويسد:
«در مسند احمد از ربيعة بن اميّة بن خلف جُمَحى حديث نقل شده. اين ربيعه يكى از كسانى است كه در فتح مكّه به آيين مسلمانى درآمد و در حجةالوداع در كنار رسول خدا (ص) حاضر بود و پس از مفارقت رسول اكرم از امّت از او حديث نقل كرد. سپس دچار خوارى شد. يعنى در زمان خلافت عمر به روم رفت وبر اثر حادثه‏اى كه موجب خشم او گشت، به دين ترسايان درآمد. «آوردن حديث چنين كسى تهى از اشكال نيست. شايد محدّثانى كه حديث اين شخص را در كتاب خود ضبط كرده‏اند، بر داستان مرتد شدنش واقف نبوده‏اند». (٧٣)
امّا از حافظ ابوعبدالله ذهبى مورّخ، رجال شناس و حديث پژوه معروف اهل سنّت، دراين باره آراء متفاوتى گزارش شده. يك‏بار از قول او نوشته‏اند كه گفته: «يكى از خوشبختيهاى مسند امام احمد اين است كه در آن كمتر خبر ساقطى توان يافت». (٧٤) در جاى ديگرى نوشته‏اند كه در برابر ادّعاى احمد مبنى بر عدم حجيّتِ احاديثى كه در مسند وجود ندارد، واكنش منفى نشان داده واظهار داشته: «اين سخن احمد در اكثر موارد صحيح است نه در همه موارد. زيرا ما در صحيح بخارى و مسلم و كتابهاى سنن و اجزاء احاديثى داريم كه در مسند وجود ندارد» (٧٥) و در سير اعلام النبلاء نظر خود را به نحو روشنترى بيان داشته و گفته:
«در مسند احمد شمارى از احاديث ضعيف وجود دارد كه نمى‏توان آنها را نقل كرد و بدانها استناد جست. [ همچنين ] دراين كتاب احاديث اندكى نهفته است كه به احاديث ساختگى شباهت دارد. امّا اين مقدار بسانِ قطره‏اى در درياست». (٧٦)
به عقيده نگارنده احاديث ساختگى وبى‏پايه، بسيار بيشتر از آنچه كه دانشمندان ياد شده گفته‏اند، به اين كتاب راه يافته است. البتّه اين سخن به اين معنا نيست كه احمد عمداً به نقل احاديث دروغين پرداخته يا دراين راه سهل‏انگارى كرده؛ بلكه طبيعتِ اين مجموعه بزرگ و كوتاهى عمر آدمى و فاصله دويست واند ساله ميان روزگار مولّف با دوران رسالت و محدوديّت آگاهيها و جايز الخطا بودن انسان و... اقتضا مى‏كنند كه چنين احاديثى به آن كتاب راه يافته باشد. براى اينكه بهتر و بيشتر و به گونه‏اى عينى‏تر به مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند پى ببريم، شايسته است به دسته‏بندى علاّمه احمد محمّد شاكر از احاديث اين كتاب نگاهى بيفكنيم. شارح يادشده در پايان جلد پانزدهم، احاديث مجموع اجزاء پانزده‏گانه‏اى را كه خود تصحيح، تحقيق و شرح كرده، (٧٧) به گونه زير دسته بندى مى‏كند:
مجموع احاديث پانزده مجلّد : ٨٠٩٩ حديث.
احاديث صحيح و حسن : ٧٢١١ حديث.
احاديث ضعيف: ٨٥٣ حديث.
آثار (كه نامِ حديث برآنها نهادن روانيست): ٣٥ فقره.
افزوده‏ هاى عبداللّه پسر احمد : ٢٩٣ حديث.
احاديثى كه عبدالله از پدرش سماع نكرده؛
بلكه آنها را به خطّ او يافته : ٧٣ حديث. (٧٨)
لازم به يادآورى است كه:
١- صحّت و حُسن و ضعف اين احاديث با معيارهايى سنجيده شده كه نزد حديث پژوهانِ اهل سنّت اعتبار دارد. روشن است كه اگر احاديث كتاب مزبور با معيارهاى محدّثان شيعى سنجيده شود، طبيعتاً اين دسته‏بندى چهره ديگرى خواهد يافت.
٢- هرچه به پايان اين مسند نزديكتر شويم، به احاديث ضعيف بيشتر بر مى‏خوريم. زيرا ناهمواريها و آشفتگيهايى كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، در بخشهاى پايانى كتاب نمود بيشترى دارد. در صفحات پيشين گفته شد كه ٢٢٤ تن از اصحابى كه مروياتشان در مسند نقل شده، ناشناخته و گمنام هستند. احاديث اين صحابه گمنام كه طبيعتاً جعل و دروغ در آنها امكان بيشترى مى‏يابد، غالباً در نيمه دوم مسند به چشم مى‏خورد و در نتيجه اگر احمد شاكر موفّق مى‏شد كه اين شرح را به‏پايان رسانَد،آماراحاديث ضعيف‏و نامقبول در سياهه وى سير صعودى مى‏پيمود.
گفتنى است كه احمد در مسند از "بُسْربن اَرطاة" (و به قولى ابن اَبى اَرْطاة) سه حديث نقل مى‏كند. (٧٩) در حالى كه بسيارى از بزرگان اهل سنّت از جمله واقدى و يحيى بن مَعين، مصاحبت او را با پيامبر (ص) و نيز حديث شنيدنش را انكار كرده‏اند. حتّى از خود احمد هم چنين عقيده‏اى گزارش شده‏است. هيچ‏كس نيز در شرارت و سوء رفتارش ترديدى ندارد. بخارى در تاريخ صغير نقل مى‏كند كه "بُسر"، عبدالرحمن‏و قُثَم پسران عبيداللّه بن عبّاس را كشت. از ابن معين روايت مى‏كنند كه مى‏گفت: «اهل مدينه حديث شنيدنِ او را از پيامبر منكرند. امّا شاميان از قول او از پيامبر حديث نقل مى‏كنند». همومى گفت: "بُسر انسان بدى بود". اين بسر را معاويه به امارت يمن برگزيد و او در آنجا كارهاى ناپسندى مرتكب گشت. ابن حجر از قول مسعودى در مروج الذهب حكايت مى‏كند كه وقتى على [ - عليه السّلام - ] با خبر شد كه بسر پسران عبيداللّه بن عباس را كشته، در حقّ او نفرين كرد كه عقلش زايل شود.در نتيجه درپايان عمركودن‏و خرفت شد.وى در سال‏٨٦ق.در گذشته ا (٨٠)ست. (٨١)
در پايان اين گفتار براى عينيت بخشيدن به سخنان بالا، نمونه‏ هايى از احاديث ساختگى را در كتاب مزبور از نگاه چند تن از دانشمندان ذكر مى‏كنيم:

يك حديث ساختگى از نگاه ابن جوزى
احمد از وكيع از شريك از على‏بن زيد [ بن جدعان ] از ابى قلابه از ثوبان‏ (٨٢) از رسول خدا (ص) روايت مى‏كند كه فرمود: «اذا رَاَيْتُم الرّاياتِ السّودَ قد جاءت مِنْ قِبَل خراسانَ فَأْتوها فانَّ فيها خليفةُ اللّهِ المهدىُ». (٨٣) يعنى: «اگر لشكرى را ديديد كه با پرچمهاى سياه از سوى خراسان مى‏آيد، بدان بپيونديد؛ زيرا كه خليفه خدا مهدى در ميان آن است».
ابن جوزى اين حديث را با اِسناد يادشده در كتاب العلل المتناهيه فى‏الاحاديث الواهيه آورده و آن را جعلى قلمداد كرده است. (٨٤) همچنين وى همين حديث را با اندكى اختلاف در متن از طريق عبيدةبن عمرو از عبداللّه بن مسعود در كتاب الموضوعات نقل كرده وآن را بى‏پايه شمرده است. (٨٥)

يك حديث ساختگى از نگاه حافظ زين‏الدين عراقى
احمد گويد: اَنس بن عياض از يوسف بن ابى ذَرّه انصارى از جعفربن عمروبن اميّه ضمرى از انس بن مالك براى ما روايت كرد كه رسول خدا (ص) گفت:
«مامِنْ‏معمَّرٍ يعمر فى‏الاسلام اربعين سنةً اِلا صرف اللهُ عنه ثلاثةَ انواعٍ من‏البلاء: الجنون والجذام والبرص. فاذا بلغ خمسينَ سنةً ليّن اللّهُ عليه الحسابَ. فاذا بلغ ستيّن رزقه اللهُ الانابةَ اليه بما يحب. فاذا بلغ سبعين سنةً احبَّه اللهُ واحبَّه اهل السماء. فاذا بلغ الثمانين قبل اللّه حسناته و تجاوز عن سيئاته. فاذا بلغ تسعين غفراللهُ‏له ما تقدَّم مِنْ ذنبه و ما تأَخَّر و سُمِّى اسيرَاللّهِ فى‏ارضه و شُفِّع لاهل بيته». (٨٦) يعنى: «هر انسان سالخورده‏اى كه چهل سال در آيين مسلمانى عمر كند، خداوند سه‏گونه بلا را از وى دور گردانَد. آن سه بلا عبارتند از: ديوانگى، خوره و پيسى. چون به پنجاه سالگى رسد، خداوند حساب را براو آسان گردانَد و آنگاه كه به شصت سالگى قدم نهد، خداوند حالت توبه و بازگشت به سوى خود را بهره وى خواهد داشت. هنگامى كه به مرز هفتاد سالگى رسد، خداوند و آسمانيان او را دوست خواهند داشت. زمانى كه به هشتاد سالگى پا گذارد، خداوند كارهاى خوبش را مى‏پذيرد واز بديهايش چشم مى‏پوشد و اگر به نود سالگى رسد، خداوند گناهان گذشته و آينده‏اش را مى‏بخشد و [ در اين هنگام ] او را اسير خداوند در زمين خوانند و شفيع خاندانش قرار دهند».
اين حديث را احمد به صورت «موقوف» هم از انس روايت كرده‏است. (٨٧) به عقيده عراقى علّت ساختگى بودنِ اين حديث، يكى وجود يوسف بن ابى ذرّه در اسناد آن است. ابنِ حبّان در تاريخ الضعفاء در شرح حال اونوشته: وى احاديث مُنكَرى را روايت مى‏كند كه كاملاً بى‏اساس است و هرگز ريشه در كلام رسول خدا (ص) ندارد. احتجاج به گفتار اين فرد به هيچ روى روا نباشد. ديگر از دلايل ساختگى بودن حديث مزبور مخالفت با واقعيّت خارجى است. او مى‏نويسد: يكى از افراد مورد وثوق به من گفت كه وى كسى را ديده كه پس از شصت سالگى به جذام مبتلا شده تا چه رسد به چهل سالگى. (٨٨) ابن جوزى هم حديث مزبور را از هر دو طريق، چه «مرفوع» و چه «موقوف»، جعلى دانسته و در كتاب الموضوعاتِ خود آن را در رديف احاديث دروغين آورده است. (٨٩)

يك حديث بى‏پايه از نگاه علاّمه مامقانى‏ (٩٠)
عبداللّه بن احمد از وهب بن بقيه واسطى از عمربن يونس يمامى از عبدالله بن عمر يمامى از حسن بن زيد از پدرش و او نيز از پدرش از على [ - عليه السلام -] نقل مى‏كند كه گفت: نزد پيامبر (ص) بودم كه ابوبكر وعمر آمدند. پيامبر فرمود: «ياعلى، هذان سيِّدا كهولِ اهل الجَنّه و...». (٩١) يعنى: «اى على، اين دو سرور ميانسالان (كهولِ) (٩٢) اهل بهشتند».
مامقانى در مقام اثبات جعلى بودن اين سخن مى‏نويسد:
«به پيامبر (ص) نسبت داده‏اند كه فرمود: "ابوبكر و عمر سرور ميانسالانِ اهل بهشتند" و حال آنكه هر فرد بصير و نكته سنجى مى‏داند كه اين حديث بى‏ترديد يكى از مجعولات است. زيرا يكى از ضروريات دينى كه اخبار متواترى از قول پيامبر راستگو و امين (ص) آن را تأييد مى‏كند، اين است كه بهشتيان همه جوان و نورسند و در ميان آنان كَهْل و پير وجود ندارد. وگرنه آن حضرت درباره حسن وحسين (ع) مى‏گفت، آن دو سرور ميانسالان يا پيران اهل بهشت هستند. زيرا آن دو امام در هنگام شهادت فراتر از سنّ كهولت وبه عبارت ديگر در سنّ پيرى بودند. حاصل آنكه آن حضرت تنها بدان دليل درباره آن دو امام به "سرور جوانان اهل بهشت" تعبير كرد كه بهشتيان همه جوانند». (٩٣)

يك حديث بى اساس از ديدگاه احمد محمدشاكر
احمد گويد: يحيى بن سعيد از سعيد از عوف از يزيد فارسى و محمّد بن جعفر از عوف از يزيد براى ما روايت كرده‏اند كه گفت: ابن عبّاس به ما گفت: به عثمان بن عفان گفتم: چه چيز شما را واداشت كه سوره‏ هاى انفال و برائت را قرين يكديگر ساختيد و ميان آن دو جمله «بسم‏الله الرحمن الرحيم» را ننوشتيد و آنها را درميان هفت سوره بلند قرآن جاى داديد و حال آنكه انفال از سوره‏ هاى مثانى و برائت از سوره‏ هاى مئين است؟ چه عاملى شما را به اين كار واداشت؟ عثمان در پاسخ گفت: زمان بررسول خدا (ص) مى‏گذشت و سوره‏ ها با شمار معيّنى از آيات براو نازل مى‏شد. هرگاه آيه يا آياتى از قرآن براو نازل مى‏گشت، يكى از دبيران خويش را فرا مى‏خواند و مى‏فرمود: اين آيه يا آيات را درآن سوره‏اى كه فلان نشانيها را دارد، بگذاريد. انفال از نخستين سوره‏ هاى مدنى و برائت از واپسين سوره‏ هاى قرآن بود و داستان اين يكى به آن ديگرى شباهت داشت. پيامبر (ص) از دارِ دنيا رفت و اين نكته را روشن نساخت كه اين بخشى از آن سوره است. امّا من برائت را بخشى از انفال پنداشتم واز همين جا آن دو را همنشين يكديگر ساخته و ميان آ ن دو سوره، عبارت «بسم‏اللّه‏الرحمن‏الرحيم» را ننوشته و [ بنا به گفته ابن جعفر ] و آنها را ميان «[ السبع ] الطوال» (٩٤) نهاده‏ام. (٩٥)
احمد محمد شاكر درباره اين حديث كندوكاوى دقيق به عمل آورده. حاصل كاوش او چنين است:
اِسناد اين حديث بسيار قابل تامّل و بلكه به نظر من سخت ضعيف است. حتّى مى‏توان پارا فراتر گذاشت و گفت: اين يك حديث ساختگى وبى پايه است. اسناد اين حديث در تمام طرق بر محور «يزيد فارسى» مى‏چرخد واين يزيد آن حديث را از ابن عبّاس روايت مى‏كند و از يزيد هم تنها عوف بن ابى جميله اعرابى -كه فردى ثقه است - حديث‏مزبور را نقل كرده‏است. ابو داوود (السّنن، طبعةالهند، ١٣٢٣ ق، ٢٨٨-٢٨٧/١) و ترمذى (السنن مع شرح المباركفورى، طبعة الهند، ١٣٢٨ ق، ١١٣/٤) هم آن را نقل كرده و فرد اخير در پىِ نقل آن افزوده: «اين حديث حَسَن است وبراى آن جز طريق عوف از يزيد فارسى از ابن عبّاس طريق ديگرى سراغ نداريم». افزون براينها، ابن ابى‏داوود در كتاب المصاحف (طبعة مصر، ١٣٥٥ ق، صص ٣٢-٣١) با سه طريق و حاكم نيشابورى در المستدرك (طبعة حيدرآباد، ١٣٣٤ ق، ٢٢١/٢، ٣٣٠) و بيهقى در السنن الكبرى (طبعةالهند، ١٣٤٤ ق، ٤٢/٢) جملگى آن را از طريق عوف از يزيد فارسى نقل كرده‏اند. حاكم آن را براساس شروط بخارى و مسلم صحيح دانسته و «ذهبى» هم با نظر او موافقت كرده‏است. سيوطى نيز در تفسير الدرالمنثور آن را به ابن ابى شيبه، نسايى، ابن منذر، ابن حِبّان و ديگران نسبت داده، امّا من در سنن نسايى آن را نيافته‏ام.
رجال شناسان درباره اين «يزيد فارسى» اختلاف دارند كه آيا وى همان يزيدبن هرمز است يا كس ديگرى است؟ (نك: البخارى، التاريخ الكبير، ٣٦٧/٤/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٩/١١). بخارى او را از ضعفا بر شمرده وبه استناد گفته يحيى بن سعيد قطّان وى را با فرمانروايان جورهمگام دانسته‏است. (همو، الضعفاء الصغير، طبعة الهند، ١٣٢٥ ق، ص ٣٧). پس مى‏توان گفت: اين «يزيد فارسى» كه در نقل اين حديث منفرد است، فردى ناشناخته است تا بدانجا كه رجال شناسانى چون ابن مهدى، احمد و بخارى ترديد كرده‏اند كه آيا وى همان پسر هرمز است يا كسى ديگر و بخارى او را در زمره ضعفا دانسته. بنابراين چنين حديثى كه وى به تنهايى آن را نقل كرده از او پذيرفته نمى‏شود. حديثى كه در شناخت سوره‏ هاى قرآن و در اثبات «بسمله» در سرآغاز سوره‏ ها ترديد ايجاد مى‏كند و وانمود مى‏نمايد كه گويا عثمان با تكيه به رأى خويش هر جا خواست آن را مى‏نگارد و هرجا نخواست آن را نمى‏نويسد. قرآنى كه از رهگذر قرائت و سماع و نوشتن در مصاحف با تواتر قطعى از نسلى به نسل بعد رسيده است. بنابراين، اگر بر طبق قواعد صحيح نقد و سنجش حديث كه همه پيشگامان اين دانش آن را قبول دارند، بگوييم «اين حديث ساختگى و بى پايه است»، سخنى به گزاف نگفته‏ايم.
سيوطى در تدريب الراوى (ص ٩٩) و ابن حجر عسقلانى در شرح نخبةالفكر، منافاتِ حديث با دلالت قطعى قرآن، يا سنّت متواتر يا اجماع قطعى را از نشانه‏ هاى جعلى بودنِ حديث دانسته‏اند. خطيب بغدادى در كتاب الكفاية (ص ٤٣٢) گويد:
«هرگاه خبر واحد با حكم عقل يا حكم ثابت و محكم قرآن يا با سنّت قطعى ويا با هركارى كه در حكم سنّت است و بالاخره با هر دليل قطعى ناهماهنگ باشد، آن خبر قابل پذيرش نخواهد بود».
در بسيارى از موارد حديث‏شناسان راويى را به خاطر منفرد بودنش در نقل يك حديثِ منكَر كه با ضرورت دينى يا با روايات مشهور مخالفت دارد، تضعيف مى‏كنند. بنابراين شايسته است كه اين يزيد فارسى را به خاطر اينكه در نقل اين حديث منفرد است، ضعيف قلمداد كنيم. افزون براينكه، پيش از اين ديديم كه بخارى هم او را در رديف ضعفا دانسته و از زبان يحيى القطان او را همراه و همگام با اميران جور قلمداد كرده بود.
پس از نگارش مطالب بالا ديدم «ابن كثير» در تفسيرش (طبعةالمنار، ١٠٧-١٠٦/٤) و نيز در كتاب فضائل القرآن كه در پايان تفسيرش به چاپ رسيده (ص ١٧)، اين حديث را نقل كرده و باز ديدم استاد ما علاّمه سيّد محمد رشيد رضا در هر دو مورد تعليقه‏اى نگاشته و حديث مزبور را مورد انتقاد قرار داده است. در مورد نخست، پس از اينكه درباره يزيد فارسى سخن گفته، مى‏نويسد: «روايتى كه وى در نقل آن يكّه و تنها باشد، درباره ترتيب قرآن معتبر تلقّى نمى‏گردد. زيرا درباره ترتيب قرآن جز حديث متواتر مطلوب نيست». در مورد دوم مى‏نويسد: «در ترتيب قرآنِ متواتر نمى‏توان به حديث يك چنين كسى كه در نقل اين سخن يكّه و تنهاست، استناد جست». اين تقريباً با آنچه ما گفتيم هماهنگى دارد.
نتيجه اينكه با تمام اين توضيحات، «حسن» شمردنِ اين روايت از سوى "ترمذى" و صحيح دانستنِ "حاكم" و موافقت "ذهبى" با نظر وى ارزش و اعتبارى ندارد؛ بلكه ارزش و اعتبار از آنِ حجّت و دليل است. (٩٦)

يك حديث جعلى از ديدگاه نگارنده
احمد ضمن مسند عبدالله بن زيد بن عبدربّه با اِسنادش از عبداللّهِ ياد شده نقل مى‏كند كه گويد:
چون پيامبر براى فراخواندن مردم به نماز به نواختن ناقوس فرمان داد، من در خواب مردى را ديدم كه ناقوسى با خود همراه داشت. به او گفتم: اى بنده خدا، آيا اين ناقوس را مى‏فروشى؟ گفت: به چه كارت مى‏آيد؟ گفتم: مى‏خواهم با آن مردم را به نماز فراخوانم. گفت: آيا مى‏خواهى تو را به چيزى بهتر از آن رهنمون سازم؟ گفتم: آرى. گفت: به هنگام نماز مى‏گويى «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... لااله‏الااللّه». آنگاه اندكى درنگ كرد و گفت: وقتى نماز برپاگشت، مى‏گويى : «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... قد قامتِ الصّلاةُ ... لااله الااللّه». چون صبح شد، نزد رسول خدا (ص) آمدم و او را از خواب خويش آگاه ساختم. پيامبر فرمود: « - اِنْ شاءَاللّه - اين رؤيايى راستين است. برخيز و بابلال همراه شو و آنچه در خواب ديدى براو املاء كن تا آن را اعلام كند. زيرا او صدايش از تورساتر است». همراه بلال رفتم و شروع كردم به املاى آن جملات بر بلال و اوهم آنها را اعلام مى‏كرد. عمر كه در خانه خود بود، آن جملات را شنيد. از خانه بيرون شد و در حالى كه ردايش را برزمين مى‏كشاند، مى‏گفت: سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخت، درست همان چيزى را ديده‏اى كه من مى‏بينم. پيامبر گفت: پس ستايش سزاوار خداوند است. (٩٧)
به نظر نويسنده آثار جعل از ظاهر اين حديث هويداست. زيرا اگر اين حديث را درست و مسلّم الصدور بدانيم، لازم مى‏آيد احكام شرع با رؤياى كسى جز نبى ثابت و ابلاغ گردد واين امرى ناپذيرفتنى است.

جلوه‏ هاى تشيّع در مسند احمد
احمد با چهارتن از امامان معصوم (ع)، يعنى: امام كاظم (١٨٣-١٢٨ ق)، امام رضا (٢٠٣-١٤٨ ق)، امام جواد (٢٢٠-١٩٥ ق) و امام هادى (٢٥٤-٢١٢ ق) هم‏عصر بود. خوانسارى با استناد به ارشاد القلوب ديلمى مى‏نويسد: احمد شاگرد امام موسى‏بن جعفر (ع) بوده‏است. (٩٨) شيخ طوسى هم او را يكى از اصحاب امام رضا (ع) مى‏داند. (٩٩) يكى از پژوهندگان معاصر شيعه نيز روى اين نكته پافشارى مى‏كند كه احمد با رجال شيعه ارتباط داشت و از بسيارى از آن دانش آموخت و شمار فراوانى از كسانى كه به مكتب امام صادق (ع) منسوبند، در رديف استادان او به حساب مى‏آيند و گاهى هم به خاطر همين ارتباطها مورد نكوهش دشمنان شيعه قرار گرفته است. (١٠٠) امّا با نگريستن در طبقات راويان شيعه در معجم رجال الحديث اثر مرحوم آيةالله خويى دانسته مى‏شود كه دستِ كم در كتابهاى معتبر شيعه روايتى از احمد نقل نشده‏است. درميان احاديث مسند وى نيز شايد كمتر حديثى را بتوان يافت كه تمام زنجيره راويانش شيعه باشند. برخى احتمال مى‏دهند، نقل نكردن حديث از ائمه (ع) و ياران ايشان بدان دليل باشد كه احمد با اين كار مى‏خواسته خود را از فشار دستگاه خليفگان برهاند. زيرا وى در چشم آن خليفگان به دوستى خاندان على متهّم بود. (١٠١) امّا نگارنده در درستى اين نظر ترديد دارد و معتقد است: ايستادگى احمد در ماجراى «مِحْنه» و پافشارى او بر عقيده‏اش اين نظر را تأييد نمى‏كند. علاوه برآن، احمد در مسند و آثار ديگرش روايات بسيارى را درباره فضايل و مناقب على و فرزندانش از طريق راويان سنّى نقل كرده‏است. او با آنكه همه صحابه را بزرگ مى‏داشت، در برابر دشمنان على بخصوص متوكلّ عبّاسى كه در دشمنى با على چيزى را فرو نمى‏گذاشت، به سختى دفاع مى‏كرد. عبداللّه پسر احمد حكايت مى‏كند:
روزى در برابر پدرم نشسته بودم كه گروهى از كَرْخيان آمده و درباره خلافت ابوبكر، عمر، عثمان و على سخنان بسيار گفتند. پدرم سربلند كرد و بديشان رو كرده گفت: اى حاضران! شما درباره على و خلافت سخنان بسيار گفتيد؛ امّا بدانيد كه خلافت، على را زينت نداده، بلكه على بود كه خلافت را زينت بخشيد. (١٠٢)
ابن ابى‏الحديد به دنبال اين سخن افزايد: مفهوم سخن مزبور اين است كه ديگر خليفگان خويشتن را با خلافت آراسته‏اند و خلافت، كاستيهاى آنان را تدارك كرده؛ امّا در على كمبودى نبوده كه آن را با خلافت جبران نمايد. (١٠٣)
همچنين عبداللّه ياد شده گويد: «از پدرم شنيدم كه مى‏گفت: در فضيلت هيچ‏يك از صحابه به اندازه على روايت با سند صحيح نقل نشده‏است». (١٠٤)
همو گويد:
«به پدرم گفتم درباره تفضيل صحابه چه باورى دارى؟ در پاسخ گفت: در خلافت ابوبكر، عمر و عثمان از همه برترند. گفتم: پس على چگونه است؟ پاسخ داد: اى پسركم، على‏بن ابى‏طالب از خاندانى است كه هيچ‏كس را با ايشان نمى‏توان سنجيد». (١٠٥)
يكى از شاگردان احمد به نام محمّد بن منصور گويد:
«نزد احمد بن حنبل بوديم كه مردى به او گفت: اى ابوعبداللّه! درباره اين حديث كه نقل مى‏كنند على گفت "من تقسيم كننده دوزخم" نظرت چيست؟ احمد در پاسخ گفت: از چه روى آن را باور نداريد؟ آيا براى ما نقل نكرده‏اند كه پيامبر (ص) به على گفت: "تورا دوست نمى‏دارد مگر مومن و دشمن نمى‏دارد مگر منافق"؟
- گفتيم : آرى.
- گفت : مؤمن جايش كجاست؟
- گفتيم: در بهشت.
- گفت: جاى منافق كجاست؟
- گفتيم: در دوزخ.
- گفت: پس على تقسيم كننده دوزخ است». (١٠٦)
او دراين باره به استادش شافعى شبيه بود كه فضايل و مناقب على را روايت مى‏كرد واو را دوست مى‏داشت؛ امّا در مقام تفضيل ابوبكر را برتر مى‏دانست. وقتى از احمد درباره جنگ ميان على و معاويه پرسيدند، گفت: درباره آنان جز خوبى نمى‏گويم. (١٠٧) امّا در مقام مطالعات فقهى على را قرين حق مى‏دانست. به عنوان مثال در حضور او شافعى را به تشيّع متهّم ساختند و گفتند: او احكامِ باغيان را از كارزار على با معاويه و خوارج مى‏گيرد. احمد در پاسخ اينان گفت: درميان صحابه، على نخستين پيشوايى است كه به خروج مخالفان مبتلا گشته است. وى با اين پاسخ در حقيقت بيان مى‏دارد كه گرفتنِ احكام باغيان از كارزار على با معاويه نمى‏تواند موجب خرده‏گيرى برشافعى باشد و بااين داورى ميان شافعى و خرده‏گيرندگان به‏طور ضمنى حكم مى‏كند كه معاويه باغى است واين حكم براين سخن پيامبر متكّى است كه به عمّاربن ياسر گفته است: «تقتلك الفئةُ الباغيةُ» (١٠٨) و مى‏دانيم كه گروه معاويه عمّار را كشته‏اند و در نتيجه به مدد اين حديث شريف نبوى «باغى» در جنگ على و معاويه معيّن مى‏گردد. (١٠٩)
احمد همانگونه كه فضايل على را آشكار مى‏ساخت، در روايت آن فضايل هم ترسى به دل راه نمى‏داد. او در مسند خويش احاديث انبوهى دراين باره روايت كرده‏است. احاديثى كه بسيارى از مولّفان مسانيد، صحاح وسنن روايت نكرده‏اند. شايد به دليل نقل همين روايات باشد كه بدخواهان از او نزد متوكّل سعايت كردند ودر نتيجه خانه‏اش به اتهّام حمايت از علويان مورد بازرسى مأموران خليفه قرار گرفت. (١١٠) معروف است كه نسايى براى فراهم ساختن كتاب الخصايص (در فضيلت على) بيشتر از روايات احمد بن حنبل كمك گرفته است. (١١١) در مسند رواياتى كه نظر شيعه را در بسيارى از مسايل صحّه مى‏گذارد، چندان چشمگير است كه يكى از معاصران بخشى از آن احاديث را در كتابى به نام مسند المناقب برگزيده است. (١١٢) نگارنده ضمن گشت و گذار در مسند، نمونه‏ هايى از آن احاديث را گلچين كرد تا با توضيحاتى كوتاه به پيشگاه خوانندگان تقديم دارد. ولى چون اين بخش بيش از حد طولانى شد، از آوردن آن حديثها چشم مى‏پوشد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، المسند، چاپ احمدشاكر، ٣٥/٢؛ محمّد عجاج الخطيب، اصول‏الحديث، ص ١٩١.
٢ - درباره اين صحيفه‏ ها و صحيفه‏ هاى مشابه نك: محمدرضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، صص‏٧٧-٥٢ و صص ٢٥٤-٢٠٩.
٣ - از جمله نك: صبحى الصالح، علوم الحديث، صص ٢٣-١٢؛ محمّد عجاج الخطيب، پيشين، صص،٢٠٢-١٨٧.
٤ - السيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٧٩.
٥ - الطبقات ، ٤٦٧/٥.
٦ - البخارى، التاريخ الكبير، ١٨٦/١/٤.
٧ - صبحى الصالح، پيشين، ص ١٥.
٨ - ابن حجر ، تهذيب التهذيب، ٢١٤/٤.
٩ - ابن ابى‏حاتم، ١٣٦/٢/١؛ ابن حجر، پيشين، ٢١٥-٢١٤/٤.
١٠ - نك: سزگين، ١٥٥/١/١؛ صبحى الصالح، پيشين، ص ١٦.
١١ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٤٠٠-٢٩٢/٣.
١٢ - نك: پيشين، چاپ احمد شاكر، ٥٦/١١ (حديث شماره ٦٨٠٢)، ١٣٩/١١ (حديث شماره ٦٩٣٠)، ١٩١/١١ (حديث شماره ٧٠٢٠).
١٣ - محمّد رضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، ص ٢٢١.
١٤ - ابن سعد، الطبقات، ٣٧٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٤/٨.
١٥ - نك: محمّد رضا الحسينى الجلالى، پيشين، ص ٢٢٤ و قس : ابن الاثير، اسدالغابه، ٣٤٩/٣.
١٦ - محمود ابوريّه، اضواء، زيرنويسِ .
١٧ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٢٦-١٥٨/٢ و چاپ احمدشاكر، حديث شماره ٦٤٧٧ تا ٧١٠٣.
١٨ - وى احاديث صادقه را در ديگر مجموعه‏ ها به شرح زير احصا كرده‏است:
الف- ٨١ حديث از ٢٣٢ حديثى كه ابوداوود در سننِ خود از عبداللّه روايت مى‏كند.
ب - ٥٣ حديث از ميان ١٢٨ حديثى كه نسايى در سنن خود از عبداللّه آورده است.
ج - ٦٥ حديث از ١١٧ حديثى كه ابن ماجه در سنن خود از عبداللّه نقل مى‏كند.
د - ٣٥ حديث از ٨٩ حديثى كه ترمذى از او روايت مى‏كند.
بنابراين مرويات عمروبن شعيب از طريق پدرش از جدّش كه ترجيحاً همان احاديث صادقه است، به ٤٣٦ حديث مى‏رسد كه البتّه درميان آنها احاديث مكرّر هم وجود دارد. نك: محمد عجاج الخطيب، پيشين، صص ١٩٥-١٩٤.
١٩ - سزگين، ١٥٤-١٥٣/١/١.
٢٠ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٥-٤٩/٨.
٢١ - پيشين، ٤٩/٨. به نظر مى‏رسد در كتابهاى رجالى شيعه از اين فرد ذكرى به ميان نيامده باشد.
٢٢ - درباره اين صحيفه نك: صبحى الصّالح، پيشين، ص ١٤؛ سزگين، ١٥٤/١/١.
٢٣ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٣-٧/٥.
٢٤ - نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٠-٢٩/٦؛ البخارى، ١٣٨-١٣٧/٢/٤؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤١٨-٤١٧/١٠؛ همو، تقريب‏التهذيب، ٢٩٧/٢.
٢٥ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٩٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب‏التهذيب، ١٥٨/٤؛ الخويى، ٢٠٢/٨.
٢٦ - دستنوشته‏ هايى به اين نام در «دارالكتب الظاهريّه» و جاهاى ديگر يافت مى‏شود. براى آگاهى درباره آنها نك: سزگين، ١٥٦-١٥٥/١/١.
٢٧ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٣٠٦-٣٠٥/٤.
٢٨ - ابن سعد، الطبقات الكبرى، ٣٩٦/٥.
٢٩ - علوم‏الحديث و مصطلحه، ص ٢٢.
٣٠ - اين دستنوشته‏ ها به ترتيب در قرنهاى ششم و يازدهم نگاشته شده‏اند. وى اين صحيفه را با تكيه بر همين دستنوشته‏ ها در سال ١٩٥٣ ميلادى در مجلّه «المجمع العلمى العربى» در دمشق به چاپ رساند. نك: سزگين، ١٥٨-١٥٧/١/١.
٣١ - علوم الحديث و مصطلحه، صص ٢٣-٢٢.
٣٢ - صبحى الصّالح، همان جا؛ محمّد عجاج

۱۶
بخش هشتم بخش هشتم :

مسند احمدبن حنبل (٣)


مسند احمد و نخستين دفترهاى حديثى
با مطالعه آثار پيشينيان معلوم مى‏شود كه از همان آغاز طلوع خورشيد اسلام، تنى چند از صحابه و تابعان به نوشتن احاديث نبوى (ص) دست زده و صحيفه‏ ها يا دفترهايى را دراين باره فراهم آورده‏اند. براى نمونه مى‏توان از صحيفة النبى (ص) (كه نزد عامّه با نام صحيفه على شناخته مى‏شود)، (١) كتاب على (ع)، مُصْحَف فاطمه (ع)، صحيفه جابر، صحيفه صادقه، صحيفه سمرة بن جُنْدَب، صحيفه همّام بن منبّه و... نام برد. (٢) حديث پژوهان معاصر اهل سنّت كه در برابر خرده‏گيريهاى خاورشناسان درباره تأخير تدوين حديث قرار گرفته‏اند، وجود اين صحيفه‏ ها را با اهميّت تلقّى كرده و به نحوى گسترده به سرگذشت اين صحيفه‏ ها پرداخته‏اند تا نشان دهند پيش از فرمان رسمى عمربن عبدالعزيز هم حديث تدوين مى‏شده‏است. (٣) به عقيده نگارنده فراهم آمدن اين صحيفه‏ ها خودْ بهترين دليل است براينكه نوشتن احاديث هيچ‏گاه از سوى پيامبر (ص) ممنوع نبوده؛بلكه برخى از خليفگان درپى پاره‏اى از اغراض سياسى مردم را از نوشتن‏احاديث باز مى‏داشتند.زيرا اگر پيامبر نوشتن سنّت را ناروا اعلام داشته بود، اين صحابه جملگى به چنين كارى دست نمى‏زدند. مضافاً براينكه مى‏دانيم پاره‏اى ازاين دفترها با فرمان يا اذن صريح خودِرسول اكرم (ص) و بلكه با املاى آن حضرت فراهم آمده ا (٤)ست. (٥)
نكته‏اى كه اينجا به بحث ما مربوط مى‏شود، اين است كه مندرجات پاره‏اى از اين دفترها را مى‏توان در مسند احمد رديابى كرد وبه مضمون آنها پى‏برد؛ همانطور كه مندرجات پاره‏اى ديگر از اينها در جوامع حديثىِ شيعه نقل و ضبط شده‏است. از همين‏رو به برخى از اين دفترها كه نزد سنيّان شهرت بيشترى دارند، اشاره كرده ونسبت آنها را با مسند احمد روشن خواهيم كرد:
١- صحيفه جابربن عبداللّه انصارى ( د . ٧٨ ق): صحابى بزرگ جابربن عبداللّه انصارى صحيفه مشهورى دارد. ابن سعد در خلال شرح حال مجاهد بن جبر مكّى از اين صحيفه نام مى‏بَرَد و مى‏گويد: مجاهد از صحيفه جابر حديث نقل مى‏كرد. (٦) قتاده (د .١١٨ ق) تابعى معروف هم اين صحيفه را ارج مى‏نهاد و مى‏گفت: «من صحيفه جابر را بهتر از سوره بقره به خاطر دارم». (٧) مسلم معتقد است، اين صحيفه درباره مناسك حج بوده و يكى از معاصران احتمال مى‏دهد در برخى از احاديث آن از حجةالوداع و خطبه معروف پيامبر (ص) ذكرى به ميان آمده باشد. (٨)
جابر يكى از اصحابى بود كه احاديث را بر شاگردانش، مثل: سليمان بن قيس يشكرى، محمّد بن حنفيّه، وَهْب بن منبّه املاء مى‏كرد و گويا نخستين راوى صحيفه او سليمان بن قيس است. نوشته‏اند: وى در حياتِ جابر، پيش از آنكه موفّق شود اجازه روايت اين صحيفه را به ديگران بدهد، در شورش پسر زبير كشته شد. بنابراين صحيفه مزبور نزد همسرش باقى ماند. (٩) ديگر راويانِ جابر، مثل ابوزبير، ابوسفيان و شَعْبى هم موفَّق به سماع تمام متن صحيفه جابر نشدند و ظاهراً روايتِ بخشى از آن صحيفه توسّط آنان از راه «وِجاده» باشد. (١٠) با آنكه صحيفه مزبور معروف بوده وبه احتمال قوى برخى از شاگردان جابر آن را نسخه‏بردارى كرده‏اند، امّا اكنون اثر محسوسى از آن در دست نيست. (١١) به نظر مى‏رسد ابن حنبل مطالب اين صحيفه را در مسندش نقل كرده باشد. (١٢)
٢- صحيفه صادقه اثر عبداللّه پسر عمروبن عاص (د .٦٥ ق): عبداللّه يكى از كسانى بود كه نگاشتن حديث را روا مى‏دانست و با اذن صريح پيامبر (ص)، اين كار را دنبال مى‏كرد (١٣) و همين نوشتن را يكى از علل فراوانى مروياتش مى‏دانند. (١٤)
به اين عبدالله صحيفه‏اى را در حديث نسبت مى‏دهند به نام الصحيفة الصّادقه كه بنابر روايات خودْ سخت شيفته آن بود. اين دفتر يكى از مشهورترين صحيفه‏ هايى است كه در عصر نبوى نگاشته شده و اهميّت آن بيشتر از آن روست كه سند علمى و تاريخى روشنى است كه نشان مى‏دهد حديث شريف نبوى با اجازه آن حضرت نوشته مى‏شده است. گويند: مجاهد بن جبر مكّى (د . ١٠٣ ق) اين صحيفه را نزد صاحبش ديده است. (١٥) درباره محتواى اين دفتر اقوال شاذّى هم وجود دارد. از جمله برخى گفته‏اند: اين دفتر هزار ضرب‏المثل از پيامبر (ص) را در برداشته‏ (١٦) و برخى‏ديگر بى‏آنكه به مأخذى استناد كنند، از قول بغدادى [؟] نوشته‏اند: آنچه عبداللّه بن عمرو در صحيفه صادقه تدوين كرده و سخت بدان دلبستگى داشت، تنها ادعيه و نمازهايى بوده كه بدان رجوع مى‏كرد. (١٧) امّا اين نظريّه‏ ها در برابر انبوهِ رواياتى كه محتواى آن صحيفه را گزارش مى‏كند، چندان قابل اعتنا به نظر نمى‏رسند.
اين صحيفه با چهره اصلى‏اش به دست ما نرسيده؛ امّا از رهگذر بررسى زنجيره‏ هاى سند روشن مى‏گردد كه بيشتر مندرجات اين دفتر از طريق مسند احمد محفوظ مانده است. (١٨) "محمّدسيف الدّين عليش" پايان‏نامه تحصيلى دوره فوق‏ليسانس خود را در «دارالعلوم قاهره» زير عنوان مسند عبداللّه‏بن عمرو و صحيفتُه‏الصادقه نگاشته است. او كه تلاش كرده تا احاديث صادقه را در مجموعه‏ هاى حديثى احصا كند، براين باور است كه‏٢٠٢ حديث از مجموع‏٦٣٢ حديثى كه احمد در مسندش از عبداللّه‏بن عمرو روايت كرده، به اين دفتر مربوط مى‏شود. (١٩) البتّه برخى از پژوهندگان براين باورند كه از طريق مطالعه اِسنادهاى ابن‏حنبل نمى‏توان براين مطلب دست يافت كه آيا وى خود صحيفه‏صادقه را از رهگذر روايات مختلف دريافت كرده واز آن بهره جُسته يا احاديث آن دفتر را با واسطه و از مآخذ ديگرى مورد استفاده قرار داده است. در هر دو صورت تأكيد براين نكته لازم است كه مرويّات ابن حنبل از اين دفتر از رهگذر روايت عمروبن شعيب (د.١١٨ق) نواده عبدالله بن عمرو به او رسيده‏است. (٢٠) محدّثان قرنهاى دوم وسوم در جوازِ روايت اين صحيفه از طريق عمروبن شعيب هم رأى نيستند. زيرا عمرو تنها بخش اندكى از اين صحيفه را از پدرش سماع كرده‏است. (٢١) امّا بسيارى از محدّثان بزرگ چون بخارى، ابن حنبل، على‏بن مدينى و اسحاق بن راهويه در پذيرش موادّ اين دفتر كه از طريق يادشده رسيده، اشكالى نمى‏بينند. (٢٢)
٣- صحيفه سَمُرَة بن جُنْدَب (د . ٦٠ ق) : به صحابى ديگرى به نام سمرة بن جندب صحيفه‏اى منسوب است. گويند: اين صحيفه تا قرن سوم همچنان موجود بوده‏است. (٢٣) ظاهراً ابن حنبل تمام يا پاره‏اى از اين صحيفه را در مسند نقل كرده باشد. (٢٤)
٤- صحيفه نُبَيْط بن شَرِيْط : ابوسلمه نُبَيْط بن شَرِيط اشجعى كوفى يكى از صحابه جوان رسول خدا (ص) بود. سال وفاتش دانسته نيست؛ امّا نوشته‏اند: در رُبع نخست سده دوم هجرى زنده بوده است. (٢٥) پسرش سلمه كه از ياران امام سجّاد (ع) و يكى از راويان نسبتاً مورد اعتماد است، اين دفتر را از او روايت مى‏كند. (٢٦) دستنوشته صحيفه‏اى كه به وى منسوب است، كهنترين صحيفه مشهورى است كه درباره گفته‏ هاى پيامبر (ص) به دست ما رسيده؛ (٢٧) البتّه در صورتى كه اين نسبت صحيح باشد واصالت آن به روش علمى ثابت گردد. در مسند احمد ازاين صحابى چهار حديث روايت شده‏است. (٢٨) احتمالاً اين احاديث بخشى از همان صحيفه باشد كه در مسند اقتباس شده واز آن طريق به دست ما رسيده است.
٥- صحيفه هَمّام بن مُنَبَّه (د. ١٠١ يا ١٠٣ ق): (٢٩) يكى از تابعان به نام هَمّام بن مُنَبَّه مسموعات خود را از استادش ابوهريره، در صحيفه‏اى كه به خود او نسبت مى‏دهند، فراهم آورده. صبحى صالح براين باور است كه اين صحيفه در واقع از تأليفات خود ابوهريره است و همّام تنها راوى آن است. (٣٠)
در سالهاى اخير پژوهشگر سختكوش دكتر محمّد حميدالله حيدرآبادى در دمشق و برلن به دو دستنوشته همانند از اين صحيفه دست يافت وبه اعتبار آنكه يكى از نمونه‏ هاى حديث مدوَّن در صدر تاريخ تدوين است، آن را منتشر ساخت. (٣١) متن منتشر شده اطمينانِ حديث پژوهان معاصر اهل سنّت را به خود جلب كرد و نزد آنان جايگاه ويژه‏اى يافت. آنان براين باورند كه اين دفتر به صورتى كامل و دست‏نخورده، به همان شكل كه همّام از ابوهريره روايت و تدوين كرده، باقى مانده‏است. صبحى صالح در اين باره مى‏نويسد:
«آنچه موجب اطمينان بيشتر به مندرَجات اين دفتر مى‏شود، اين است كه مى‏بينيم، جملگى روايات اين صحيفه در مسند احمد و بسيارى از آنها در بابهاى مختلف صحيح بخارى نقل شده‏است». (٣٢)
به عقيده اين پژوهشگران وجود اين دفتر، برهانى قاطع و دليلى روشن است براينكه حديث در عصرى بسيار زود، يعنى در نيمه‏ هاى نخستينْ سده هجرى و نيم قرن پيش از فرمان عمربن عبدالعزيز تدوين شده و بدين طريق اين خطاى رايج را كه مى‏گويند «حديث جز در اوايل سده دوم تدوين نشده»، تصحيح مى‏كند. زيرا ابوهريره در سال ٥٨ يا ٥٩ هجرى در گذشته و همّام پيش از درگذشتِ او اين دفتر را فراهم آورده است. (٣٣)
اين صحيفه داراى ١٣٨ حديث است. (٣٤) برخى به پيروى از صحيفه صادقه از آن با نام الصحيّفة الصحيحة ياد كرده‏اند. (٣٥) چنانكه پيش از اين هم گفته شد، جملگى صحيفه مزبور به‏طور يكجا در مسند احمد در خلال مرويات ابوهريره مندرج است. (٣٦)

مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند احمد
از زبان "حنبل بن اسحاق" برادرزاده احمد حكايت كرده‏اند كه گفته:
«عمويم، من و [ پسرانش ] صالح و عبدالله را گردهم آورد و مسند را بر ما قرائت كرد و كسى جز ما تمام آن را از او سماع نكرده است. عمويم به ما گفت: اين كتاب را از ميان هفتصد و پنجاه هزار حديث برگزيده و فراهم آوردم. پس هرگاه مسلمانان درباره حديثى از احاديث رسول اللّه (ص) باهم دچار اختلاف شدند، بدان بنگريد. اگر آن را دراين كتاب يافتيد، پس آن حديث درست است وگرنه حجّت نيست». (٣٧)
همين سخن با عبارتى مشابه از زبان پسر احمد هم گزارش شده‏است. نوشته‏اند عبداللّه گويد:
«پدرم گفت: اين كتاب را بپرداختم تا پيشوا و راهنماى مردمان باشد. هرگاه درباره سنّتِ رسول خدا (ص) به اختلاف گراييدند، بدان رجوع كنند». (٣٨)
باز درباره دقّت او در نقل احاديث اين كتاب از قول خودش نوشته‏اند كه گفته:
«هيچ حديثى را ننوشتم مگر اينكه خود بدان عمل كردم. تاجايى كه وقتى اين حديث به چشمم خورد كه پيامبر (ص) حجامت كرد و به ابوطَيْبَه [ = حجامتگر ] يك دينار داد. من هم وقتى حجامت كردم، يك دينار به حجامتگر دادم». (٣٩)
اين سخنان و اظهاراتى از اين دست، واكنشهاى گوناگونى را در پى داشته است. (٤٠) اكثر انديشمندان اين قبيل ادّعاها را با واقعيّت منطبق نمى‏دانند و براين باورند كه احمد درباره صحّت و اتقان كار خويش مبالغه كرده‏است. امّا در مقابل گروه اندكى هم هستند كه بر درستى و مقبوليّت تمام احاديث كتاب مورد نظر پاى مى‏فشارند. حديث‏پژوهان را از حيث واكنشهاى منفى و مثبتى كه درباره ارزش و اعتبار احاديث مسند از خود نشان داده‏اند، به سه دسته مى‏توان تقسيم كرد:
١- گروهى كه تمام احاديث آن را صحيح و يا دست كم پذيرفتنى قلمداد كرده‏اند.
٢- دسته‏اى كه معتقدند اِسناد بخشى از مرويات احمد دراين كتاب ضعيف و بقيّه صحيح و حسن است.
٣- كسانى كه بسيارى از احاديث اين كتاب را ضعيف و اندكى از آن را ساختگى و جعلى مى‏دانند. اينك به ترتيب آراء و دلايل حديث پژوهان را دراين‏باره گزارش و نقد و بررسى مى‏كنيم.

١- آراء و دلايل گروه نخست:
حافظ ابوالقاسم اسماعيل تيمى (د . ٥٣٥ ق) گويد: «روا نيست كه گفته شود در مسند حديث نادرست وجود دارد؛ بلكه در آن حديث صحيحِ مشهور، حَسَن و غريب نهفته است». (٤١) ابوموسى مدينى برصحّت مندرجات كتاب مزبور چنين استدلال مى‏كند:
«احمد در مسند جز از كسانى كه صداقت و ديانتشان نزد وى مسلّم بوده، حديث نقل نكرده و از نقل احاديث كسانى كه برامانتشان خرده گرفته‏اند، تن زده است. گواه اين ادّعا سخن پسرش عبداللّه است كه گفته: از پدرم درباره "عبدالعزيز بن اَبَان" (٤٢) پرسيدم، در پاسخ گفت: در مسند از طريق او حديثى روايت نكرده‏ام و تنها در غير موضوع حديث مطالبى از او نقل كرده‏ام. [ مثلاً] وقتى اين راوى حديث "مواقيت" را روايت مى‏كند، من از نقل آن خوددارى كرده‏ام». (٤٣)
در مسند به دنبال شماره ٧٩٩٢ حديث زير آمده است:
محمّد بن جعفر از شعبه از ابى تَيّاح از ابوزُرْعَه از ابوهريره براى ما روايت كرد كه پيامبر (ص) فرمود: «يُهْلِك اُمّتى هذا الحىُّ من قُرَيْشٍ. قالوا: فما تَأْمُرُنا يا رسولَ‏الله؟ قال: لَوْاَنَّ النّاسَ اعتزلوهم». يعنى: «اين تيره از قريش [ احتمالاًمقصود تيره بنى‏اميّه باشد ] امّت مرا به هلاكت مى‏كشاند. عرض كردند: اى رسول خدا، در آن هنگام وظيفه ما چيست؟ فرمود: چه خوب است مردم از ايشان كناره گيرند»!
عبداللّه پسر احمد به دنبال اين حديث مى‏افزايد:
«پدرم در مرض موت به من گفت: اين حديث را خط بزن. زيرا احاديث ديگرى از پيامبر (ص) روايت شده مبنى براينكه " به سخن آنان گوش كنيد و فرمان بريد و شكيبا باشيد". بنابراين حديث مزبور با آن احاديث سازگار نيست». (٤٤)
ابوموسى مدينى اين برخورد انتقادآميز احمد را گواه صحّت تمام احاديث مسند دانسته و اظهار مى‏دارد:
«با وجود اينكه زنجيره راويان حديثِ يادشده، موثَّق و قابل اعتمادند، امّا چون متن آن شاذّ و با احاديث مشهور ناهماهنگ است، به خط زدنِ آن و كنار نهادنش فرمان داده است. اين مطلب نشان مى‏دهد كه امام احمد در احاديثى كه در كتابش به وديعت گذاشته، چه از حيث اِسناد و چه از حيث متنْ، جانب دقّت واحتياط را از كف ننهاده و تنها احاديثى را در كتابش وارد ساخته كه به عقيده خود، آنها را صحيح مى‏دانسته است». (٤٥)
ابن حجر عسقلانى در كتاب تعجيل المنفعة فى رجال الاربعة ادّعا مى‏كند: در مسند حديث بى‏اساس وجود ندارد، مگر سه يا چهار مورد. يكى از اين سه-چهار مورد، حديثى است كه مى‏گويد «عبدالرحمن بن عوف خزنده وارد بهشت مى‏شود». احتمالاً اين چند حديث هم از جمله احاديثى است كه احمد دستور داده تا برآن خطّ بطلان كشند؛ امّا از روى فراموشى به فرمان احمد عمل نشده يا برآن خط كشيده‏اند و دوباره از زير خط خوردگى نوشته شده‏است. (٤٦)
برخى از محققان معاصر اهل سنّت به سخن ابن حجر با ديده قبول نگريسته و در نوشته‏ هاى خود بدان استناد كرده و نتيجه گرفته‏اند: «شمار احاديثى كه از اين نقطه نظر [ جعلى بودن يا نبودن ] مورد اختلاف هستند، از شمار انگشتان دست برنمى‏گذرد». (٤٧)
جلال الدّين سيوطى هم تمام روايات كتاب مورد نظر را پذيرفتنى دانسته وگفته: «احاديث ضعيف آن هم نزديك به حَسَن است». (٤٨)
در ميان سخنان بالا، گفته ابوموسى مدينى با استدلال بيشترى همراه است. ولى از همان روزگار تاكنون همواره دانشمندان در برابر سخن او واكنشى منفى نشان داده و استدلال او را مردود دانسته‏ (٤٩) و در پاسخ او گفته‏اند: «در آن مسند رواياتى جعلى وجود دارد كه احمد خود آنها را تضعيف كرده‏است». (٥٠)
در صفحات آينده دراين باره آگاهيهاى گسترده‏ترى عرضه خواهد شد. امّا دراينجا نگارنده لازم مى‏داند اين نكته را يادآورى كند كه فرمان حذف خبر ابوهريره كه مدينى بدان استدلال كرده، نه تنها نظر او را تأييد نمى‏كند؛ بلكه بهترين دليل براى مردود دانستن ادّعاى او به حساب مى‏آيد. زير آن فرمان نشان مى‏دهد كه احمد همواره مسند را پالايش مى‏كرد واز روى احتياط دينى حديثى را كه با احاديث صحيح و مشهور متعارض بود، از مسند حذف مى‏كرد و حتّى در مرض موت نيز از اين كار دست نكشيد. پس اگر براى خود او ضعف حديثى پوشيده بوده و بعد آشكار شده، رواست كه حديث جعلى يا ضعيفى هم موجود باشد كه بيماريش از چشم احمد پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف يا بيمارى را آشكار سازد.

٢- نظرات و دلايل دسته دوم:
ابن تيميّه كه خود يكى از سرسخت‏ترين مدافعان مذهب حنبلى به‏شمار مى‏آيد،در مقام اثبات ضعف بسيارى از روايات مسند گويد:
«همه اهل دانش مى‏دانند كه احمد هر حديثى را كه در كتاب الفضايل و مانندِ آن روايت كرده، صحيح نمى‏داند و همچنين مدّعى صحّت همه احاديث مسند خود نيست؛ بلكه احاديث مسندش عبارت از رواياتى است كه مردم از زبان كسانى كه به روايت حديث معروفند و دروغگويى آنان آشكار نشده، روايت كرده‏اند. گاه در پاره‏اى از احاديث مسند عيبى هست كه نشانگر ضعف و بلكه بطلان آن احاديث است؛ امّا بيشتر رواياتش جيّد (نيكو) است و براى استناد شايستگى دارد...». (٥١)
همو در جاى ديگرى مى‏نويسد:
«هر حديثى كه احمد در مسند و ديگر كتابهايش روايت كرده، نزد وى حجّت نيست. بلكه او آنچه را كه اهل دانش روايت كرده‏اند، روايت مى‏كند. شرط او در تأليف مسند اين است كه از راويانى كه در نزد وى به دروغ‏پردازى شناخته شده‏اند، روايت نكند؛ هرچند كه در ميان مرويات آنان احاديث ضعيف هم وجود دارد...». (٥٢)
او در جايى ديگر در مقام بيان علّت نقل احاديث ضعيف توسّط احمد چنين مى‏گويد:
«... محدّثان در تأليفات خويش چند گروه هستند. شمارى از آنان از راويانى كه به دروغگويى شناخته شده‏اند، روايت نمى‏كنند. مثل: مالك، شعبه، يحيى بن سعيد، عبدالرحمن بن مهدى واحمدبن حنبل. اينان احاديثِ دروغ پردازانى را كه آگاهانه به پخش احاديث دروغين مى‏پردازند،نقل نمى‏كنند. ولى گاه اتفّاق مى‏افتد كه در ميان مرويات آنان حديثى ديده مى‏شود كه صاحبش در نقل آن به خطا رفته است. گاه امام احمد و اسحاق [ بن راهويه ] و ديگران احاديثى را نقل مى‏كنند كه از ديد خودِ ايشان هم ضعيف است، بدان سبب كه راويانش به ضعف حافظه و... متهّمند. امّا بايد دانست كه نقل اين احاديث از باب شاهد است. زيرا گاه شاهدى پيدا مى‏شود و صحّت آن حديث را گواهى مى‏كند و گاه نيز عكس آن رخ مى‏دهد...». (٥٣)
نگارنده لازم مى‏داند اين نكته باريك را يادآور شود كه هدف ابن تيميّه از ضعيف دانستن بسيارى از احاديث كتاب مزبور اين است كه مى‏خواهد آن دسته از رواياتى را مردود يا ضعيف قلمداد كند كه بر نظر شيعه صحّه مى‏گذارد. روشن است كه طرز برخورد او با اين روايات نمى‏تواند مورد پذيرش باشد؛ امّا سخنان او به نحو دلالت تضمّنى ادّعاى كسانى را كه همه مندرجات اين كتاب را صحيح پنداشته‏اند، رد مى‏كند.
اكنون كه ديديم ابن تيميّه نادرستى بسيارى از احاديث مسند را مى‏پذيرد، شايد به نقل سخن ديگران نيازى نباشد. ولى نگارنده براين باور است كه نقل سخن يا استدلال دانشمندان ديگر زيانى را در بر ندارد.
بلقينى در ردّ ادّعاى "مدينى" كه تمام مندرجات مسند را صحيح قلمداد كرده، گويد: «آن سخن مردود است. زيرا احاديثِ ضعيفِ بسيارى در آن كتاب نهفته است». (٥٤)
محققّان معاصر اهل سنّت هم درباره وجود احاديث ضعيف در آن كتاب با يكديگر هم آوا هستند. احمد امين دراين باره مى‏نويسد: «محدّثان ضعف بسيارى از احاديث كتاب احمد را تصديق كرده‏اند». (٥٥) محمّد عجاج الخطيب گويد:
«احاديث مسند احمد يا صحيح است يا حسن ويا ضعيف. در آن احاديث صحيحى هست كه شمارى از آنها را صاحبان كتابهاى ششگانه در آثار خود آورده‏اند و شمارى از آنها را هم نياورده‏اند». (٥٦)
سخن نورالدين عَتر در اين باره صراحت بيشترى دارد. وى مى‏نويسد:
«در آن كتاب هم احاديث صحيح و حسن وهم احاديث ضعيف وجود دارد واندكى از احاديث آن داراى ضعف شديد است تاجايى كه برخى از محدّثان برجعلى بودنِ آنها حكم كرده‏اند». (٥٧)
و بالاخره محمّد ابوزهره براى اثبات اين جهت سخنش را با دلايل پسنديده و استوارى همراه مى‏سازد و مى‏نويسد:
«منطق علمى ما را وا مى‏دارد كه وجودِ اين نوع حديث را در مسند جايز فرض كنيم. اين فرض يك احتمال عقلىِ محض نيست ...؛ بلكه آن يك احتمال برخاسته از دليل است. زيرا:
اوّلاً، احمد خود تا واپسين دم زندگى‏اش احاديثى را از آن حذف مى‏كرد. چنانكه معروف است وى در مرض موت خبر ابوهريره را درباره قريش حذف كرده است. پس اگر براى خود او ضعفِ حديثى پنهان بوده و بعدها آشكار شده، رواست كه حديثِ ضعيفى هم موجود باشد كه ضعفش همچنان پنهان مانده و چشم به راه است تا كسى پيدا شود و آن ضعف را برملا سازد.
ثانياً، براساس قاعده‏اى كه احمد داشته و صراحتاً آن را به پسرش گوشزد كرده، وى با حديث ضعيف مخالف نيست، مگر آنكه حديثى با آن در تضادّ باشد. (٥٨) بنابراين او حديثى را كه بر سر زبان محدّثان جارى است، به دليل عيب و علّتهاى پنهان، همچون مخالفت با يك قاعده فقهى مشهور و امثال آن مردود نمى‏شمارد و عبارت‏او اشاره‏دارد به‏اينكه در مسند حديث ضعيف وجود د (٥٩)ارد». (٦٠)

٣- نظرات و آراء دسته سوم:
تا اينجا دانسته شد كه جز برخى از استثناطلبان و شذوذگرايان، عالمان برجسته بر اينكه در مسند احاديث ضعيف وجود دارد، اتفاق نظر دارند. امّا در ميان ايشان درباره بود ونبود احاديث ساختگى اختلاف چشمگيرى ديده مى‏شود. پيش از پرداختن به آراء عالمان دراين باره، لازم‏است بدانيم كه ميان حديث ضعيف و جعلى تفاوت هست. به اين معنا كه جعلى بر دروغ بودنش دليل وجود دارد؛ ولى ضعيف خبرى است كه شروط روايت صحيح در آن جمع نشده و تا زمانى كه دليلى بر دروغ بودنش اقامه نشده، مى‏تواند درست باشد. يكى از عالمان دراين باره گويد:
«ميان اينكه مى‏گوئيم فلان حديث جعلى است و فلان حديث صحيح نيست، فرقى بزرگ است. زيرا اوّلى دروغ و ساختگى بودن حديث را مى‏فهماند و دومى گزارشى است از به ثبوت نرسيدن و لزوماً به معناى اثبات عدم نيست». (٦١)
امّا اين نكته را هم همواره بايد در نظر داشت كه بسيار اتفّاق مى‏افتد كه برخى از روى حسّ احتياطجويى در امور دينى، از حديث واهى و بى‏پايه به حديث ضعيف تعبير مى‏كنند. بارى درميان آرايى كه هم اينك گزارش خواهد شد، خواهيم ديد كه چند تن از برجسته‏ترين عالمان به وجود احاديث جعلى در كتاب مورد نظر اعتراف دارند. ابن كثير دراين باره مى‏نويسد:
«اينكه حافظ ابوموسى مدينى مسند را كتابى صحيح دانسته، عقيده سستى است. زيرا در آن كتاب احاديثى ضعيف و بلكه ساختگى وجود دارد. همچون احاديث فضايل مرو و عسقلان و... . چنانكه گروهى از حافظانِ حديث، ضعف آنها را گوشزد كرده‏اند. نكته ديگرى كه بايد در نظر داشت، اين است كه احاديثِ بسيارى در كتاب احمد نيامده؛ حتّى گفته‏اند: احاديث حدود دويست تن از صحابه كه در صحيحين نقل شده، در مسند وجود ندارد». (٦٢)
اَبوشامَه از زبان ابوخطاب‏ (٦٣) مى‏نويسد:
«پيروان احمد به احاديثى كه او در مسندش روايت كرده، احتجاج مى‏كنند و حال آنكه احتجاج به بيشتر آن روايات روانيست وامام احمد تنها به اين دليل، آن روايات را در كتابش آورده تا معلوم شود سرچشمه آن حديث كجاست و راوى منفرد آن عادل است يا مجروح. بر هيچ انسان مسلمان و دانشمندى روا نيست كه حديثى را نقل كند، مگر آنكه آن حديث صحيح باشد تا در دو جهان بدبخت نشود. زيرا از طريق صحيح از سرور جنّ و انس نقل شده كه فرمود: "هركس از قول من سخنى را نقل كند كه دروغ بودنش را مى‏داند، پس او خودْ يكى از دروغگويان است"». (٦٤)
سخن "ابن جوزى" دراين باره نقطه عطف به حساب مى‏آيد. او مى‏نويسد:
«يكى از من پرسيده بود، آيا در مسنداحمد احاديث نادرست وجود دارد. در پاسخ او گفتم: آرى. آن پاسخ، گروهى از متوليّان مذهب را گران آمد. من در باره واكنش آنان چندان انديشه نكردم و آن واكنش را به حساب عوامى ايشان گذاشتم. امّا ناگهان ديدم فتوا صادر كرده‏اند و در اين فتوا كه نام جماعتى از مردم خراسان از جمله ابوالعلاء هَمْدانى به چشم مى‏خورد، سخن بالا را بزرگ كرده و مردود دانسته‏و تقبيح كرده‏اند! حيران و شگفت‏زده ماندم. با خود گفتم: شگفتا! وابستگان به علم هم عامى شده‏اند! تنها دليل اين سطحى انديشى آن است كه اين افراد به شنيدن حديث پرداخته، امّا درباره درست و نادرستِ آن كاوش نكرده‏اند و مى‏پندارند هركس كه سخنى از نوع گفته من اظهار كند، برتمام احاديث احمد خرده گرفته و حال آنكه حقيقت نه آن است كه آنان گمان كرده‏اند. زيرا امام احمد همه گونه حديث را نقل كرده، آنگاه خودش بسيارى از مرويّات خود را مردود دانسته و آنها را پايه مذهبِ خودْ نساخته است. آيا راوى حديث "وضو به وسيله نبيذ" ناشناخته نيست؟ هر كس به كتاب العلل نوشته "ابوبكر خَلاّل" (٦٥) بنگرد، احاديث بسيارى را خواهد ديد كه احمد برآنها خرده گرفته و تمام آن احاديث هم در مسند موجود است. به خط قاضى ابويَعْلى‏ محمّد بن حسين فراّء ديدم كه در "مسأله نبيذ" گويد: احمد در مسندش احاديث را تنها با معيار شهرت روايت مى‏كند و صحّت و سُقم آنها را مورد نظر قرار نمى‏دهد. گواه اين مدّعا سخن عبداللّه است كه گويد": به پدرم گفتم: درباره حديث رِبْعىّ بن خراش از حذيفه چه نظرى دارى؟ گفت: همان حديثى كه عبدالعزيز بن ابى روّاد روايت مى‏كند؟ گفتم : آرى. گفت: احاديث خلاف آن را مى‏گويند. گفتم: خودت آن را در مسند ذكر كرده‏اى! گفت: در مسند احاديث مشهور را در نظر داشته‏ام. اگر بخواهم در آن كتاب نقل احاديث صحيح را هدف قرار دهم، جز مقدار بس اندكى از اين مسند را نمى‏توانم روايت كنم. امّا اى پسرم! تو خود راه و روش مرا در حديث مى‏دانى. تا زمانى كه حديث ديگرى با حديث ضعيف در تعارض نباشد، من با حديث ضعيف مخالف نيستم". آنگاه قاضى ياد شده ادامه مى‏دهد: احمد خود چگونگى راه و روشش را در مسند بيان داشته؛ بنابراين هر كس آن كتاب را معيار صحّت حديث بداند، با مولّف و هدف وى مخالفت كرده است». "ابن جوزى" در پايان افزايد:
«چيزى كه دراين روزگار مرا افسرده و اندوهگين ساخته، اين است كه علماء هم براثر كوتاهى در فراگيرى دانش بسان عوام گشته‏اند و چون به حديثى جعلى بر خورَند، گويند : روايت كرده‏اند! گريستن سزاوارِ كوته همّتىِ اينان است». (٦٦)
"ابن تيميّه" دراين باره ميان ابن جوزى و مخالفانش داورى كرده و گفته است:
«شمارى از مردمان درباره بود ونبود حديث جعلى در مسند احمد باهم راه جداگانه‏اى پيموده‏اند. گروهى از حافظانِ حديث چون ابوالعلاء هَمْدانى و ... گفته‏اند: در آن حديث جعلى وجود ندارد. در مقابلِ اينها، برخى ديگر از عالمان چون ابوالفرج بن جوزى خلاف اين را گفته و بيان داشته‏اند كه در مسند احاديثى به چشم مى‏خورد كه بطلان آنها مسلّم است. اگر دقّت شود اين دو عقيده با هم منافات ندارند. زيرا گاه از واژه "موضوع" سخن ساختگى و بى‏اساس مقصود است كه صاحبِ آن به عمد و از روى دروغ آن را ساخته و پرداخته است. وجود اين نوع حديث در مسند معلوم و مسلّم نيست؛ بلكه اگر شرط احمد را در مسند با شرط ابوداوود در سنن مقايسه كنيم، مى‏بينيم احمد در نقل حديث سختگيرتر از ابوداوود است. ابوداوود در سنن از راويانى روايت كرده كه احمد به روايت آنان پشت مى‏كند. مثلاً احمد از كسانى كه به دروغگويى شناخته شده‏اند، مثل محمّد بن سعيد مصلوب‏ (٦٧) و... روايت نمى‏كند. امّا از آنان كه به خاطر سوء حافظه تضعيف شده‏اند، روايت مى‏كند. زيرا حديث چنين كسانى را مى‏نويسند وبه عنوان قرينه و اَماره از آن مدد مى‏جويند. گاهى هم از واژه "موضوع" حديثى را منظور دارند كه دروغ است، امّا گوينده آن دروغ را به عمد نگفته؛ بلكه در نقل آن دروغ به خطا رفته‏است. اين نوع حديث نه تنها در مسند احمد، بلكه در سنن ابوداوود و نسايى هم وجود دارد. حتّى در صحيح بخارى و مسلم هم در پاره‏اى از احاديث، تعبيراتى از اين دست به چشم مى‏خورد». (٦٨)
گفتنى است كه بنابه گفته سيوطى در كتاب النكت البديعات على الموضوعات، ابن جوزى در كتاب الموضوعاتِ خود، ٣٨ حديث از مسند احمد را جعلى قلمداد كرده‏است. (٦٩) البتّه نوشته‏اند كه او براين باور بوده كه احاديث ساختگىِ اين كتاب اشتباهاً نقل شده و احمد يا استادانش هرگز قصد دروغگويى نداشته‏اند. (٧٠)
ابن تيميّه در عين حال كه به وجود پاره‏اى از احاديث ضعيف اقرار مى‏كند، وجود حديث جعلى به روايت احمد را نمى‏پذيرد و معتقد است، رواياتى كه جعلى بودنش روشن شود، از افزوده‏ هاى "قطيعى" راوى مسند از عبداللّه است. او مى‏نويسد:
«در ميان افزوده‏ هاى قطيعى احاديث جعلى بسيارى وجود دارد كه جاهلان آنها را از مرويات احمد پنداشته‏اند». (٧١)
حافظ زين‏الدين عراقى با سخن ابن تيميّه به مخالفت برخاسته و اظهار داشته: در مسند مقدار چشمگيرى حديث ضعيف و اندكى هم حديث جعلى وجود دارد و دراينكه «احاديث ساختگى از مرويات قطيعى است؛ نه از مرويات احمد و پسرش عبداللّه» با او به محاجّه پرداخته و با دلايل عينى و آوردن نمونه مخالفت خود را تأييد كرده است. خود او دراين باره مى‏گويد:
«در سال ٧٦٠ هجرى شيخِ مُسْنِد علاءالدّين ابوالحسن على بن احمد بن محمّد بن صالح دمشقى از اسكندريه به نزد ما آمد. در ضمن سماعِ مسند از او، اين سخن پيش آمد كه "آيا در مسند احاديث ضعيف هم وجود دارد يا همه احاديث آن صحيح است؟ " من در پاسخ اين مطلب گفتم: در آن كتاب از احاديث ضعيفْ بسيار و از احاديث جعلى اندكى وجود دارد. پس از آن به من خبر رسيد كه يكى از وابستگان به مذهب امام احمد سخن مرا مبنى بروجود احاديث ساختگى در مسند به سختى مردود دانسته و بر آن گفته من خرده گرفته واز قول تقى‏الدين بن تيميّه نقل كرده كه احاديثى از اين دست از منقولات امام احمد و فرزندش عبداللّه نيست؛ بلكه از افزوده‏ هاى قطيعى است. سخن اين شخص مرا وا داشت تا كتابچه‏اى بپردازم و در آن احاديثى را از منقولات امام و فرزندش عبداللّه فراهم آورم كه برخى از پيشوايان فنّ حديث آنها را جعلى دانسته‏اند و سپاس خداى را كه از اين كار هدفى جز اظهار حقيقت ندارم...». (٧٢)
ابن حجر در ردّ سخن استادش عراقى رساله‏اى تأليف كرده و آن را القول المسدّد فى الذب عن المسند ناميده و رساله عراقى را در آن عيناً درج كرده است. چنانكه پيش از اين هم گفته شد، وى به نحوى تكلّف‏آميز به نُه حديثى كه عراقى آنها را جعلى دانسته يك به يك پاسخ مى‏گويد. به دنبال آن پانزده حديث از كتاب الموضوعات ابن جوزى را يكى‏يكى بر مى‏شمرد و به همان روش تلاش مى‏كند، صحّت آنها را به كرسى اثبات نشاند. گفتنى است كه همين ابن حجر در فتح البارى به دليل روايت احمد در مسند از يك صحابى مرتد براو خرده مى‏گيرد و مى‏نويسد:
«در مسند احمد از ربيعة بن اميّة بن خلف جُمَحى حديث نقل شده. اين ربيعه يكى از كسانى است كه در فتح مكّه به آيين مسلمانى درآمد و در حجةالوداع در كنار رسول خدا (ص) حاضر بود و پس از مفارقت رسول اكرم از امّت از او حديث نقل كرد. سپس دچار خوارى شد. يعنى در زمان خلافت عمر به روم رفت وبر اثر حادثه‏اى كه موجب خشم او گشت، به دين ترسايان درآمد. «آوردن حديث چنين كسى تهى از اشكال نيست. شايد محدّثانى كه حديث اين شخص را در كتاب خود ضبط كرده‏اند، بر داستان مرتد شدنش واقف نبوده‏اند». (٧٣)
امّا از حافظ ابوعبدالله ذهبى مورّخ، رجال شناس و حديث پژوه معروف اهل سنّت، دراين باره آراء متفاوتى گزارش شده. يك‏بار از قول او نوشته‏اند كه گفته: «يكى از خوشبختيهاى مسند امام احمد اين است كه در آن كمتر خبر ساقطى توان يافت». (٧٤) در جاى ديگرى نوشته‏اند كه در برابر ادّعاى احمد مبنى بر عدم حجيّتِ احاديثى كه در مسند وجود ندارد، واكنش منفى نشان داده واظهار داشته: «اين سخن احمد در اكثر موارد صحيح است نه در همه موارد. زيرا ما در صحيح بخارى و مسلم و كتابهاى سنن و اجزاء احاديثى داريم كه در مسند وجود ندارد» (٧٥) و در سير اعلام النبلاء نظر خود را به نحو روشنترى بيان داشته و گفته:
«در مسند احمد شمارى از احاديث ضعيف وجود دارد كه نمى‏توان آنها را نقل كرد و بدانها استناد جست. [ همچنين ] دراين كتاب احاديث اندكى نهفته است كه به احاديث ساختگى شباهت دارد. امّا اين مقدار بسانِ قطره‏اى در درياست». (٧٦)
به عقيده نگارنده احاديث ساختگى وبى‏پايه، بسيار بيشتر از آنچه كه دانشمندان ياد شده گفته‏اند، به اين كتاب راه يافته است. البتّه اين سخن به اين معنا نيست كه احمد عمداً به نقل احاديث دروغين پرداخته يا دراين راه سهل‏انگارى كرده؛ بلكه طبيعتِ اين مجموعه بزرگ و كوتاهى عمر آدمى و فاصله دويست واند ساله ميان روزگار مولّف با دوران رسالت و محدوديّت آگاهيها و جايز الخطا بودن انسان و... اقتضا مى‏كنند كه چنين احاديثى به آن كتاب راه يافته باشد. براى اينكه بهتر و بيشتر و به گونه‏اى عينى‏تر به مقدار ارزش و اعتبار احاديث مسند پى ببريم، شايسته است به دسته‏بندى علاّمه احمد محمّد شاكر از احاديث اين كتاب نگاهى بيفكنيم. شارح يادشده در پايان جلد پانزدهم، احاديث مجموع اجزاء پانزده‏گانه‏اى را كه خود تصحيح، تحقيق و شرح كرده، (٧٧) به گونه زير دسته بندى مى‏كند:
مجموع احاديث پانزده مجلّد : ٨٠٩٩ حديث.
احاديث صحيح و حسن : ٧٢١١ حديث.
احاديث ضعيف: ٨٥٣ حديث.
آثار (كه نامِ حديث برآنها نهادن روانيست): ٣٥ فقره.
افزوده‏ هاى عبداللّه پسر احمد : ٢٩٣ حديث.
احاديثى كه عبدالله از پدرش سماع نكرده؛
بلكه آنها را به خطّ او يافته : ٧٣ حديث. (٧٨)
لازم به يادآورى است كه:
١- صحّت و حُسن و ضعف اين احاديث با معيارهايى سنجيده شده كه نزد حديث پژوهانِ اهل سنّت اعتبار دارد. روشن است كه اگر احاديث كتاب مزبور با معيارهاى محدّثان شيعى سنجيده شود، طبيعتاً اين دسته‏بندى چهره ديگرى خواهد يافت.
٢- هرچه به پايان اين مسند نزديكتر شويم، به احاديث ضعيف بيشتر بر مى‏خوريم. زيرا ناهمواريها و آشفتگيهايى كه پيش از اين به آن اشاره كرديم، در بخشهاى پايانى كتاب نمود بيشترى دارد. در صفحات پيشين گفته شد كه ٢٢٤ تن از اصحابى كه مروياتشان در مسند نقل شده، ناشناخته و گمنام هستند. احاديث اين صحابه گمنام كه طبيعتاً جعل و دروغ در آنها امكان بيشترى مى‏يابد، غالباً در نيمه دوم مسند به چشم مى‏خورد و در نتيجه اگر احمد شاكر موفّق مى‏شد كه اين شرح را به‏پايان رسانَد،آماراحاديث ضعيف‏و نامقبول در سياهه وى سير صعودى مى‏پيمود.
گفتنى است كه احمد در مسند از "بُسْربن اَرطاة" (و به قولى ابن اَبى اَرْطاة) سه حديث نقل مى‏كند. (٧٩) در حالى كه بسيارى از بزرگان اهل سنّت از جمله واقدى و يحيى بن مَعين، مصاحبت او را با پيامبر (ص) و نيز حديث شنيدنش را انكار كرده‏اند. حتّى از خود احمد هم چنين عقيده‏اى گزارش شده‏است. هيچ‏كس نيز در شرارت و سوء رفتارش ترديدى ندارد. بخارى در تاريخ صغير نقل مى‏كند كه "بُسر"، عبدالرحمن‏و قُثَم پسران عبيداللّه بن عبّاس را كشت. از ابن معين روايت مى‏كنند كه مى‏گفت: «اهل مدينه حديث شنيدنِ او را از پيامبر منكرند. امّا شاميان از قول او از پيامبر حديث نقل مى‏كنند». همومى گفت: "بُسر انسان بدى بود". اين بسر را معاويه به امارت يمن برگزيد و او در آنجا كارهاى ناپسندى مرتكب گشت. ابن حجر از قول مسعودى در مروج الذهب حكايت مى‏كند كه وقتى على [ - عليه السّلام - ] با خبر شد كه بسر پسران عبيداللّه بن عباس را كشته، در حقّ او نفرين كرد كه عقلش زايل شود.در نتيجه درپايان عمركودن‏و خرفت شد.وى در سال‏٨٦ق.در گذشته ا (٨٠)ست. (٨١)
در پايان اين گفتار براى عينيت بخشيدن به سخنان بالا، نمونه‏ هايى از احاديث ساختگى را در كتاب مزبور از نگاه چند تن از دانشمندان ذكر مى‏كنيم:

يك حديث ساختگى از نگاه ابن جوزى
احمد از وكيع از شريك از على‏بن زيد [ بن جدعان ] از ابى قلابه از ثوبان‏ (٨٢) از رسول خدا (ص) روايت مى‏كند كه فرمود: «اذا رَاَيْتُم الرّاياتِ السّودَ قد جاءت مِنْ قِبَل خراسانَ فَأْتوها فانَّ فيها خليفةُ اللّهِ المهدىُ». (٨٣) يعنى: «اگر لشكرى را ديديد كه با پرچمهاى سياه از سوى خراسان مى‏آيد، بدان بپيونديد؛ زيرا كه خليفه خدا مهدى در ميان آن است».
ابن جوزى اين حديث را با اِسناد يادشده در كتاب العلل المتناهيه فى‏الاحاديث الواهيه آورده و آن را جعلى قلمداد كرده است. (٨٤) همچنين وى همين حديث را با اندكى اختلاف در متن از طريق عبيدةبن عمرو از عبداللّه بن مسعود در كتاب الموضوعات نقل كرده وآن را بى‏پايه شمرده است. (٨٥)

يك حديث ساختگى از نگاه حافظ زين‏الدين عراقى
احمد گويد: اَنس بن عياض از يوسف بن ابى ذَرّه انصارى از جعفربن عمروبن اميّه ضمرى از انس بن مالك براى ما روايت كرد كه رسول خدا (ص) گفت:
«مامِنْ‏معمَّرٍ يعمر فى‏الاسلام اربعين سنةً اِلا صرف اللهُ عنه ثلاثةَ انواعٍ من‏البلاء: الجنون والجذام والبرص. فاذا بلغ خمسينَ سنةً ليّن اللّهُ عليه الحسابَ. فاذا بلغ ستيّن رزقه اللهُ الانابةَ اليه بما يحب. فاذا بلغ سبعين سنةً احبَّه اللهُ واحبَّه اهل السماء. فاذا بلغ الثمانين قبل اللّه حسناته و تجاوز عن سيئاته. فاذا بلغ تسعين غفراللهُ‏له ما تقدَّم مِنْ ذنبه و ما تأَخَّر و سُمِّى اسيرَاللّهِ فى‏ارضه و شُفِّع لاهل بيته». (٨٦) يعنى: «هر انسان سالخورده‏اى كه چهل سال در آيين مسلمانى عمر كند، خداوند سه‏گونه بلا را از وى دور گردانَد. آن سه بلا عبارتند از: ديوانگى، خوره و پيسى. چون به پنجاه سالگى رسد، خداوند حساب را براو آسان گردانَد و آنگاه كه به شصت سالگى قدم نهد، خداوند حالت توبه و بازگشت به سوى خود را بهره وى خواهد داشت. هنگامى كه به مرز هفتاد سالگى رسد، خداوند و آسمانيان او را دوست خواهند داشت. زمانى كه به هشتاد سالگى پا گذارد، خداوند كارهاى خوبش را مى‏پذيرد واز بديهايش چشم مى‏پوشد و اگر به نود سالگى رسد، خداوند گناهان گذشته و آينده‏اش را مى‏بخشد و [ در اين هنگام ] او را اسير خداوند در زمين خوانند و شفيع خاندانش قرار دهند».
اين حديث را احمد به صورت «موقوف» هم از انس روايت كرده‏است. (٨٧) به عقيده عراقى علّت ساختگى بودنِ اين حديث، يكى وجود يوسف بن ابى ذرّه در اسناد آن است. ابنِ حبّان در تاريخ الضعفاء در شرح حال اونوشته: وى احاديث مُنكَرى را روايت مى‏كند كه كاملاً بى‏اساس است و هرگز ريشه در كلام رسول خدا (ص) ندارد. احتجاج به گفتار اين فرد به هيچ روى روا نباشد. ديگر از دلايل ساختگى بودن حديث مزبور مخالفت با واقعيّت خارجى است. او مى‏نويسد: يكى از افراد مورد وثوق به من گفت كه وى كسى را ديده كه پس از شصت سالگى به جذام مبتلا شده تا چه رسد به چهل سالگى. (٨٨) ابن جوزى هم حديث مزبور را از هر دو طريق، چه «مرفوع» و چه «موقوف»، جعلى دانسته و در كتاب الموضوعاتِ خود آن را در رديف احاديث دروغين آورده است. (٨٩)

يك حديث بى‏پايه از نگاه علاّمه مامقانى‏ (٩٠)
عبداللّه بن احمد از وهب بن بقيه واسطى از عمربن يونس يمامى از عبدالله بن عمر يمامى از حسن بن زيد از پدرش و او نيز از پدرش از على [ - عليه السلام -] نقل مى‏كند كه گفت: نزد پيامبر (ص) بودم كه ابوبكر وعمر آمدند. پيامبر فرمود: «ياعلى، هذان سيِّدا كهولِ اهل الجَنّه و...». (٩١) يعنى: «اى على، اين دو سرور ميانسالان (كهولِ) (٩٢) اهل بهشتند».
مامقانى در مقام اثبات جعلى بودن اين سخن مى‏نويسد:
«به پيامبر (ص) نسبت داده‏اند كه فرمود: "ابوبكر و عمر سرور ميانسالانِ اهل بهشتند" و حال آنكه هر فرد بصير و نكته سنجى مى‏داند كه اين حديث بى‏ترديد يكى از مجعولات است. زيرا يكى از ضروريات دينى كه اخبار متواترى از قول پيامبر راستگو و امين (ص) آن را تأييد مى‏كند، اين است كه بهشتيان همه جوان و نورسند و در ميان آنان كَهْل و پير وجود ندارد. وگرنه آن حضرت درباره حسن وحسين (ع) مى‏گفت، آن دو سرور ميانسالان يا پيران اهل بهشت هستند. زيرا آن دو امام در هنگام شهادت فراتر از سنّ كهولت وبه عبارت ديگر در سنّ پيرى بودند. حاصل آنكه آن حضرت تنها بدان دليل درباره آن دو امام به "سرور جوانان اهل بهشت" تعبير كرد كه بهشتيان همه جوانند». (٩٣)

يك حديث بى اساس از ديدگاه احمد محمدشاكر
احمد گويد: يحيى بن سعيد از سعيد از عوف از يزيد فارسى و محمّد بن جعفر از عوف از يزيد براى ما روايت كرده‏اند كه گفت: ابن عبّاس به ما گفت: به عثمان بن عفان گفتم: چه چيز شما را واداشت كه سوره‏ هاى انفال و برائت را قرين يكديگر ساختيد و ميان آن دو جمله «بسم‏الله الرحمن الرحيم» را ننوشتيد و آنها را درميان هفت سوره بلند قرآن جاى داديد و حال آنكه انفال از سوره‏ هاى مثانى و برائت از سوره‏ هاى مئين است؟ چه عاملى شما را به اين كار واداشت؟ عثمان در پاسخ گفت: زمان بررسول خدا (ص) مى‏گذشت و سوره‏ ها با شمار معيّنى از آيات براو نازل مى‏شد. هرگاه آيه يا آياتى از قرآن براو نازل مى‏گشت، يكى از دبيران خويش را فرا مى‏خواند و مى‏فرمود: اين آيه يا آيات را درآن سوره‏اى كه فلان نشانيها را دارد، بگذاريد. انفال از نخستين سوره‏ هاى مدنى و برائت از واپسين سوره‏ هاى قرآن بود و داستان اين يكى به آن ديگرى شباهت داشت. پيامبر (ص) از دارِ دنيا رفت و اين نكته را روشن نساخت كه اين بخشى از آن سوره است. امّا من برائت را بخشى از انفال پنداشتم واز همين جا آن دو را همنشين يكديگر ساخته و ميان آ ن دو سوره، عبارت «بسم‏اللّه‏الرحمن‏الرحيم» را ننوشته و [ بنا به گفته ابن جعفر ] و آنها را ميان «[ السبع ] الطوال» (٩٤) نهاده‏ام. (٩٥)
احمد محمد شاكر درباره اين حديث كندوكاوى دقيق به عمل آورده. حاصل كاوش او چنين است:
اِسناد اين حديث بسيار قابل تامّل و بلكه به نظر من سخت ضعيف است. حتّى مى‏توان پارا فراتر گذاشت و گفت: اين يك حديث ساختگى وبى پايه است. اسناد اين حديث در تمام طرق بر محور «يزيد فارسى» مى‏چرخد واين يزيد آن حديث را از ابن عبّاس روايت مى‏كند و از يزيد هم تنها عوف بن ابى جميله اعرابى -كه فردى ثقه است - حديث‏مزبور را نقل كرده‏است. ابو داوود (السّنن، طبعةالهند، ١٣٢٣ ق، ٢٨٨-٢٨٧/١) و ترمذى (السنن مع شرح المباركفورى، طبعة الهند، ١٣٢٨ ق، ١١٣/٤) هم آن را نقل كرده و فرد اخير در پىِ نقل آن افزوده: «اين حديث حَسَن است وبراى آن جز طريق عوف از يزيد فارسى از ابن عبّاس طريق ديگرى سراغ نداريم». افزون براينها، ابن ابى‏داوود در كتاب المصاحف (طبعة مصر، ١٣٥٥ ق، صص ٣٢-٣١) با سه طريق و حاكم نيشابورى در المستدرك (طبعة حيدرآباد، ١٣٣٤ ق، ٢٢١/٢، ٣٣٠) و بيهقى در السنن الكبرى (طبعةالهند، ١٣٤٤ ق، ٤٢/٢) جملگى آن را از طريق عوف از يزيد فارسى نقل كرده‏اند. حاكم آن را براساس شروط بخارى و مسلم صحيح دانسته و «ذهبى» هم با نظر او موافقت كرده‏است. سيوطى نيز در تفسير الدرالمنثور آن را به ابن ابى شيبه، نسايى، ابن منذر، ابن حِبّان و ديگران نسبت داده، امّا من در سنن نسايى آن را نيافته‏ام.
رجال شناسان درباره اين «يزيد فارسى» اختلاف دارند كه آيا وى همان يزيدبن هرمز است يا كس ديگرى است؟ (نك: البخارى، التاريخ الكبير، ٣٦٧/٤/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٩/١١). بخارى او را از ضعفا بر شمرده وبه استناد گفته يحيى بن سعيد قطّان وى را با فرمانروايان جورهمگام دانسته‏است. (همو، الضعفاء الصغير، طبعة الهند، ١٣٢٥ ق، ص ٣٧). پس مى‏توان گفت: اين «يزيد فارسى» كه در نقل اين حديث منفرد است، فردى ناشناخته است تا بدانجا كه رجال شناسانى چون ابن مهدى، احمد و بخارى ترديد كرده‏اند كه آيا وى همان پسر هرمز است يا كسى ديگر و بخارى او را در زمره ضعفا دانسته. بنابراين چنين حديثى كه وى به تنهايى آن را نقل كرده از او پذيرفته نمى‏شود. حديثى كه در شناخت سوره‏ هاى قرآن و در اثبات «بسمله» در سرآغاز سوره‏ ها ترديد ايجاد مى‏كند و وانمود مى‏نمايد كه گويا عثمان با تكيه به رأى خويش هر جا خواست آن را مى‏نگارد و هرجا نخواست آن را نمى‏نويسد. قرآنى كه از رهگذر قرائت و سماع و نوشتن در مصاحف با تواتر قطعى از نسلى به نسل بعد رسيده است. بنابراين، اگر بر طبق قواعد صحيح نقد و سنجش حديث كه همه پيشگامان اين دانش آن را قبول دارند، بگوييم «اين حديث ساختگى و بى پايه است»، سخنى به گزاف نگفته‏ايم.
سيوطى در تدريب الراوى (ص ٩٩) و ابن حجر عسقلانى در شرح نخبةالفكر، منافاتِ حديث با دلالت قطعى قرآن، يا سنّت متواتر يا اجماع قطعى را از نشانه‏ هاى جعلى بودنِ حديث دانسته‏اند. خطيب بغدادى در كتاب الكفاية (ص ٤٣٢) گويد:
«هرگاه خبر واحد با حكم عقل يا حكم ثابت و محكم قرآن يا با سنّت قطعى ويا با هركارى كه در حكم سنّت است و بالاخره با هر دليل قطعى ناهماهنگ باشد، آن خبر قابل پذيرش نخواهد بود».
در بسيارى از موارد حديث‏شناسان راويى را به خاطر منفرد بودنش در نقل يك حديثِ منكَر كه با ضرورت دينى يا با روايات مشهور مخالفت دارد، تضعيف مى‏كنند. بنابراين شايسته است كه اين يزيد فارسى را به خاطر اينكه در نقل اين حديث منفرد است، ضعيف قلمداد كنيم. افزون براينكه، پيش از اين ديديم كه بخارى هم او را در رديف ضعفا دانسته و از زبان يحيى القطان او را همراه و همگام با اميران جور قلمداد كرده بود.
پس از نگارش مطالب بالا ديدم «ابن كثير» در تفسيرش (طبعةالمنار، ١٠٧-١٠٦/٤) و نيز در كتاب فضائل القرآن كه در پايان تفسيرش به چاپ رسيده (ص ١٧)، اين حديث را نقل كرده و باز ديدم استاد ما علاّمه سيّد محمد رشيد رضا در هر دو مورد تعليقه‏اى نگاشته و حديث مزبور را مورد انتقاد قرار داده است. در مورد نخست، پس از اينكه درباره يزيد فارسى سخن گفته، مى‏نويسد: «روايتى كه وى در نقل آن يكّه و تنها باشد، درباره ترتيب قرآن معتبر تلقّى نمى‏گردد. زيرا درباره ترتيب قرآن جز حديث متواتر مطلوب نيست». در مورد دوم مى‏نويسد: «در ترتيب قرآنِ متواتر نمى‏توان به حديث يك چنين كسى كه در نقل اين سخن يكّه و تنهاست، استناد جست». اين تقريباً با آنچه ما گفتيم هماهنگى دارد.
نتيجه اينكه با تمام اين توضيحات، «حسن» شمردنِ اين روايت از سوى "ترمذى" و صحيح دانستنِ "حاكم" و موافقت "ذهبى" با نظر وى ارزش و اعتبارى ندارد؛ بلكه ارزش و اعتبار از آنِ حجّت و دليل است. (٩٦)

يك حديث جعلى از ديدگاه نگارنده
احمد ضمن مسند عبدالله بن زيد بن عبدربّه با اِسنادش از عبداللّهِ ياد شده نقل مى‏كند كه گويد:
چون پيامبر براى فراخواندن مردم به نماز به نواختن ناقوس فرمان داد، من در خواب مردى را ديدم كه ناقوسى با خود همراه داشت. به او گفتم: اى بنده خدا، آيا اين ناقوس را مى‏فروشى؟ گفت: به چه كارت مى‏آيد؟ گفتم: مى‏خواهم با آن مردم را به نماز فراخوانم. گفت: آيا مى‏خواهى تو را به چيزى بهتر از آن رهنمون سازم؟ گفتم: آرى. گفت: به هنگام نماز مى‏گويى «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... لااله‏الااللّه». آنگاه اندكى درنگ كرد و گفت: وقتى نماز برپاگشت، مى‏گويى : «اللهُ اكبر، اللهُ اكبر... تا ... قد قامتِ الصّلاةُ ... لااله الااللّه». چون صبح شد، نزد رسول خدا (ص) آمدم و او را از خواب خويش آگاه ساختم. پيامبر فرمود: « - اِنْ شاءَاللّه - اين رؤيايى راستين است. برخيز و بابلال همراه شو و آنچه در خواب ديدى براو املاء كن تا آن را اعلام كند. زيرا او صدايش از تورساتر است». همراه بلال رفتم و شروع كردم به املاى آن جملات بر بلال و اوهم آنها را اعلام مى‏كرد. عمر كه در خانه خود بود، آن جملات را شنيد. از خانه بيرون شد و در حالى كه ردايش را برزمين مى‏كشاند، مى‏گفت: سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخت، درست همان چيزى را ديده‏اى كه من مى‏بينم. پيامبر گفت: پس ستايش سزاوار خداوند است. (٩٧)
به نظر نويسنده آثار جعل از ظاهر اين حديث هويداست. زيرا اگر اين حديث را درست و مسلّم الصدور بدانيم، لازم مى‏آيد احكام شرع با رؤياى كسى جز نبى ثابت و ابلاغ گردد واين امرى ناپذيرفتنى است.

جلوه‏ هاى تشيّع در مسند احمد
احمد با چهارتن از امامان معصوم (ع)، يعنى: امام كاظم (١٨٣-١٢٨ ق)، امام رضا (٢٠٣-١٤٨ ق)، امام جواد (٢٢٠-١٩٥ ق) و امام هادى (٢٥٤-٢١٢ ق) هم‏عصر بود. خوانسارى با استناد به ارشاد القلوب ديلمى مى‏نويسد: احمد شاگرد امام موسى‏بن جعفر (ع) بوده‏است. (٩٨) شيخ طوسى هم او را يكى از اصحاب امام رضا (ع) مى‏داند. (٩٩) يكى از پژوهندگان معاصر شيعه نيز روى اين نكته پافشارى مى‏كند كه احمد با رجال شيعه ارتباط داشت و از بسيارى از آن دانش آموخت و شمار فراوانى از كسانى كه به مكتب امام صادق (ع) منسوبند، در رديف استادان او به حساب مى‏آيند و گاهى هم به خاطر همين ارتباطها مورد نكوهش دشمنان شيعه قرار گرفته است. (١٠٠) امّا با نگريستن در طبقات راويان شيعه در معجم رجال الحديث اثر مرحوم آيةالله خويى دانسته مى‏شود كه دستِ كم در كتابهاى معتبر شيعه روايتى از احمد نقل نشده‏است. درميان احاديث مسند وى نيز شايد كمتر حديثى را بتوان يافت كه تمام زنجيره راويانش شيعه باشند. برخى احتمال مى‏دهند، نقل نكردن حديث از ائمه (ع) و ياران ايشان بدان دليل باشد كه احمد با اين كار مى‏خواسته خود را از فشار دستگاه خليفگان برهاند. زيرا وى در چشم آن خليفگان به دوستى خاندان على متهّم بود. (١٠١) امّا نگارنده در درستى اين نظر ترديد دارد و معتقد است: ايستادگى احمد در ماجراى «مِحْنه» و پافشارى او بر عقيده‏اش اين نظر را تأييد نمى‏كند. علاوه برآن، احمد در مسند و آثار ديگرش روايات بسيارى را درباره فضايل و مناقب على و فرزندانش از طريق راويان سنّى نقل كرده‏است. او با آنكه همه صحابه را بزرگ مى‏داشت، در برابر دشمنان على بخصوص متوكلّ عبّاسى كه در دشمنى با على چيزى را فرو نمى‏گذاشت، به سختى دفاع مى‏كرد. عبداللّه پسر احمد حكايت مى‏كند:
روزى در برابر پدرم نشسته بودم كه گروهى از كَرْخيان آمده و درباره خلافت ابوبكر، عمر، عثمان و على سخنان بسيار گفتند. پدرم سربلند كرد و بديشان رو كرده گفت: اى حاضران! شما درباره على و خلافت سخنان بسيار گفتيد؛ امّا بدانيد كه خلافت، على را زينت نداده، بلكه على بود كه خلافت را زينت بخشيد. (١٠٢)
ابن ابى‏الحديد به دنبال اين سخن افزايد: مفهوم سخن مزبور اين است كه ديگر خليفگان خويشتن را با خلافت آراسته‏اند و خلافت، كاستيهاى آنان را تدارك كرده؛ امّا در على كمبودى نبوده كه آن را با خلافت جبران نمايد. (١٠٣)
همچنين عبداللّه ياد شده گويد: «از پدرم شنيدم كه مى‏گفت: در فضيلت هيچ‏يك از صحابه به اندازه على روايت با سند صحيح نقل نشده‏است». (١٠٤)
همو گويد:
«به پدرم گفتم درباره تفضيل صحابه چه باورى دارى؟ در پاسخ گفت: در خلافت ابوبكر، عمر و عثمان از همه برترند. گفتم: پس على چگونه است؟ پاسخ داد: اى پسركم، على‏بن ابى‏طالب از خاندانى است كه هيچ‏كس را با ايشان نمى‏توان سنجيد». (١٠٥)
يكى از شاگردان احمد به نام محمّد بن منصور گويد:
«نزد احمد بن حنبل بوديم كه مردى به او گفت: اى ابوعبداللّه! درباره اين حديث كه نقل مى‏كنند على گفت "من تقسيم كننده دوزخم" نظرت چيست؟ احمد در پاسخ گفت: از چه روى آن را باور نداريد؟ آيا براى ما نقل نكرده‏اند كه پيامبر (ص) به على گفت: "تورا دوست نمى‏دارد مگر مومن و دشمن نمى‏دارد مگر منافق"؟
- گفتيم : آرى.
- گفت : مؤمن جايش كجاست؟
- گفتيم: در بهشت.
- گفت: جاى منافق كجاست؟
- گفتيم: در دوزخ.
- گفت: پس على تقسيم كننده دوزخ است». (١٠٦)
او دراين باره به استادش شافعى شبيه بود كه فضايل و مناقب على را روايت مى‏كرد واو را دوست مى‏داشت؛ امّا در مقام تفضيل ابوبكر را برتر مى‏دانست. وقتى از احمد درباره جنگ ميان على و معاويه پرسيدند، گفت: درباره آنان جز خوبى نمى‏گويم. (١٠٧) امّا در مقام مطالعات فقهى على را قرين حق مى‏دانست. به عنوان مثال در حضور او شافعى را به تشيّع متهّم ساختند و گفتند: او احكامِ باغيان را از كارزار على با معاويه و خوارج مى‏گيرد. احمد در پاسخ اينان گفت: درميان صحابه، على نخستين پيشوايى است كه به خروج مخالفان مبتلا گشته است. وى با اين پاسخ در حقيقت بيان مى‏دارد كه گرفتنِ احكام باغيان از كارزار على با معاويه نمى‏تواند موجب خرده‏گيرى برشافعى باشد و بااين داورى ميان شافعى و خرده‏گيرندگان به‏طور ضمنى حكم مى‏كند كه معاويه باغى است واين حكم براين سخن پيامبر متكّى است كه به عمّاربن ياسر گفته است: «تقتلك الفئةُ الباغيةُ» (١٠٨) و مى‏دانيم كه گروه معاويه عمّار را كشته‏اند و در نتيجه به مدد اين حديث شريف نبوى «باغى» در جنگ على و معاويه معيّن مى‏گردد. (١٠٩)
احمد همانگونه كه فضايل على را آشكار مى‏ساخت، در روايت آن فضايل هم ترسى به دل راه نمى‏داد. او در مسند خويش احاديث انبوهى دراين باره روايت كرده‏است. احاديثى كه بسيارى از مولّفان مسانيد، صحاح وسنن روايت نكرده‏اند. شايد به دليل نقل همين روايات باشد كه بدخواهان از او نزد متوكّل سعايت كردند ودر نتيجه خانه‏اش به اتهّام حمايت از علويان مورد بازرسى مأموران خليفه قرار گرفت. (١١٠) معروف است كه نسايى براى فراهم ساختن كتاب الخصايص (در فضيلت على) بيشتر از روايات احمد بن حنبل كمك گرفته است. (١١١) در مسند رواياتى كه نظر شيعه را در بسيارى از مسايل صحّه مى‏گذارد، چندان چشمگير است كه يكى از معاصران بخشى از آن احاديث را در كتابى به نام مسند المناقب برگزيده است. (١١٢) نگارنده ضمن گشت و گذار در مسند، نمونه‏ هايى از آن احاديث را گلچين كرد تا با توضيحاتى كوتاه به پيشگاه خوانندگان تقديم دارد. ولى چون اين بخش بيش از حد طولانى شد، از آوردن آن حديثها چشم مى‏پوشد.

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - ابن حنبل، المسند، چاپ احمدشاكر، ٣٥/٢؛ محمّد عجاج الخطيب، اصول‏الحديث، ص ١٩١.
٢ - درباره اين صحيفه‏ ها و صحيفه‏ هاى مشابه نك: محمدرضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، صص‏٧٧-٥٢ و صص ٢٥٤-٢٠٩.
٣ - از جمله نك: صبحى الصالح، علوم الحديث، صص ٢٣-١٢؛ محمّد عجاج الخطيب، پيشين، صص،٢٠٢-١٨٧.
٤ - السيد حسن الصدر، تأسيس الشيعه، ص ٢٧٩.
٥ - الطبقات ، ٤٦٧/٥.
٦ - البخارى، التاريخ الكبير، ١٨٦/١/٤.
٧ - صبحى الصالح، پيشين، ص ١٥.
٨ - ابن حجر ، تهذيب التهذيب، ٢١٤/٤.
٩ - ابن ابى‏حاتم، ١٣٦/٢/١؛ ابن حجر، پيشين، ٢١٥-٢١٤/٤.
١٠ - نك: سزگين، ١٥٥/١/١؛ صبحى الصالح، پيشين، ص ١٦.
١١ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٤٠٠-٢٩٢/٣.
١٢ - نك: پيشين، چاپ احمد شاكر، ٥٦/١١ (حديث شماره ٦٨٠٢)، ١٣٩/١١ (حديث شماره ٦٩٣٠)، ١٩١/١١ (حديث شماره ٧٠٢٠).
١٣ - محمّد رضا الحسينى الجلالى، تدوين السنّه، ص ٢٢١.
١٤ - ابن سعد، الطبقات، ٣٧٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٤/٨.
١٥ - نك: محمّد رضا الحسينى الجلالى، پيشين، ص ٢٢٤ و قس : ابن الاثير، اسدالغابه، ٣٤٩/٣.
١٦ - محمود ابوريّه، اضواء، زيرنويسِ .
١٧ - نك: المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٢٦-١٥٨/٢ و چاپ احمدشاكر، حديث شماره ٦٤٧٧ تا ٧١٠٣.
١٨ - وى احاديث صادقه را در ديگر مجموعه‏ ها به شرح زير احصا كرده‏است:
الف- ٨١ حديث از ٢٣٢ حديثى كه ابوداوود در سننِ خود از عبداللّه روايت مى‏كند.
ب - ٥٣ حديث از ميان ١٢٨ حديثى كه نسايى در سنن خود از عبداللّه آورده است.
ج - ٦٥ حديث از ١١٧ حديثى كه ابن ماجه در سنن خود از عبداللّه نقل مى‏كند.
د - ٣٥ حديث از ٨٩ حديثى كه ترمذى از او روايت مى‏كند.
بنابراين مرويات عمروبن شعيب از طريق پدرش از جدّش كه ترجيحاً همان احاديث صادقه است، به ٤٣٦ حديث مى‏رسد كه البتّه درميان آنها احاديث مكرّر هم وجود دارد. نك: محمد عجاج الخطيب، پيشين، صص ١٩٥-١٩٤.
١٩ - سزگين، ١٥٤-١٥٣/١/١.
٢٠ - ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٥٥-٤٩/٨.
٢١ - پيشين، ٤٩/٨. به نظر مى‏رسد در كتابهاى رجالى شيعه از اين فرد ذكرى به ميان نيامده باشد.
٢٢ - درباره اين صحيفه نك: صبحى الصّالح، پيشين، ص ١٤؛ سزگين، ١٥٤/١/١.
٢٣ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٢٣-٧/٥.
٢٤ - نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٠-٢٩/٦؛ البخارى، ١٣٨-١٣٧/٢/٤؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤١٨-٤١٧/١٠؛ همو، تقريب‏التهذيب، ٢٩٧/٢.
٢٥ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٩٣/٢؛ ابن حجر، تهذيب‏التهذيب، ١٥٨/٤؛ الخويى، ٢٠٢/٨.
٢٦ - دستنوشته‏ هايى به اين نام در «دارالكتب الظاهريّه» و جاهاى ديگر يافت مى‏شود. براى آگاهى درباره آنها نك: سزگين، ١٥٦-١٥٥/١/١.
٢٧ - المسند، چاپ ميمنيّه، ٣٠٦-٣٠٥/٤.
٢٨ - ابن سعد، الطبقات الكبرى، ٣٩٦/٥.
٢٩ - علوم‏الحديث و مصطلحه، ص ٢٢.
٣٠ - اين دستنوشته‏ ها به ترتيب در قرنهاى ششم و يازدهم نگاشته شده‏اند. وى اين صحيفه را با تكيه بر همين دستنوشته‏ ها در سال ١٩٥٣ ميلادى در مجلّه «المجمع العلمى العربى» در دمشق به چاپ رساند. نك: سزگين، ١٥٨-١٥٧/١/١.
٣١ - علوم الحديث و مصطلحه، صص ٢٣-٢٢.
٣٢ - صبحى الصّالح، همان جا؛ محمّد عجاج

۱۷
بخش نهم بخش نهم :

درباره مسندهاى ابوحنيفه


١- گزارشى كوتاه از زندگانى و آراء ابوحنيفه
ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفى (١٥٠-٨٠ ق / ٧٦٧-٦٩٩ م) فقيه و متكلّم نامدار كوفه و پايه‏گذار مذهب حنفى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت، در كوفه زاده شده‏است. حنفيان او را "امام اعظم "و" سراج الائمه" لقب داده‏اند. او را در طبقه چهارم از فقيهان تابعى كوفى ياد كرده‏اند. (٢) كه احتمالاً تنى چند از صحابه را ديده، ولى به سماع حديث و روايت از ايشان موفّق نشده است. (٣) وى از بسيارى از فقيهان و عالمان تابعى دانش آموخت. ولى استاد ويژه او حمّادبن ابى سليمان بود كه مدّت هجده سال در حلقه درسش شركت مى‏جست و تاهنگام وفات بهره‏گيرى از او را ترك نگفت‏ (٤) و پس از درگذشت حمّاد به عنوان برجسته‏ترين شاگرد او مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد.
در فهرست استادان وى برجسته‏ترين نامها عبارتند از: عامر شعبى، عاصم بن ابى‏النجّود، امام باقر (ع)، ابن شهاب زُهرى، امام صادق (ع). (٥)
درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان معصوم (ع) و ياران ايشان، بايد به رواياتى اشاره كرد كه مناظراتى ميان ابوحنيفه و امامان صادق و كاظم (ع) و دانشمندان امامى چون محمّد بن على ملقّب به "مؤمن الطاق"، فضال بن حسن، هَيْثَم بن حبيب صيرفى، حريز بن عبدالله سِجِستانى و هشام بن حكم را در بردارند. دراين مناظره‏ ها مسائل مختلف اعتقادى از قبيل امامت، ايمان، قدر و پاره‏اى از مسائل اصولى و فقهى مورد بررسى و نقد قرار گرفته‏است. (٦) در برخى روايات امامى ذمّ ابوحنيفه از زبان امام صادق (ع) گزارش شده‏است. (٧) ابوحنيفه در فرصتهاى حضور خود در مدينه، از محضر امامان باقر و صادق (ع) بهره گرفته و روايات وى از ايشان درميان مرويات او ديده مى‏شود. (٨) حتى به موجب پاره‏اى از گزارشها شاگردى نزد امام صادق (ع) را مايه رهايى خويش مى‏داند و مى‏گويد: «اگر دو سال شاگردى نزد جعفربن محمّد نبود، نعمان گمراه شده بود». (لَوْلا السَّنتان لَهَلك النُعمّان). (٩) شيخ طوسى هم وى را در شمار اصحاب آن حضرت ياد كرده است. (١٠) پاره‏اى از روايات حنفى از روابط دوستانه ميان ابوحنيفه و امام صادق حكايت دارد. (١١) يك روايت حنفى بيان مى‏دارد: «در پايان يك جلسه پرسش و پاسخ كه به پيشنهاد خليفه منصور و در حضور وى ميان امام صادق و ابوحنيفه برگزار شد، ابو حنيفه اعتراف كرد كه "جعفربن محمّد" فقيه‏ترين كسانى است كه من ديده‏ام». (١٢)
گزارشهاى تاريخى نشان مى‏دهد كه ابوحنيفه با خلافت امويان و عبّاسيان همراه نبوده. از جمله در جريان قيام زيدبن على (ع) در سالهاى ١٢٢-١٢١ ه .ق ابوحنيفه پنهانى او را يارى كرد و مال و جنگ افزار در اختيارش نهاد. (١٣) و در سال ١٤٥ ق. كه ابراهيم بن عبداللَّه حسنى از امامان زيدى در بصره برابر خلافت منصور قيام كرد، ابوحنيفه نفوذ خويش را در تأييد اين قيام به كار گرفت. همچنين نوشته‏اند كه وى همواره در برابر عرضه منصبهاى حكومتى از سوى خليفگان و كارگزاران آنان ايستادگى كرده واز پذيرش هرگونه منصبى در سازمان حكومت خليفگان تن زده است. (١٤)
ابو حنيفه، بنابرعقيده معروف، در عرصه مسائل عقيدتى و كلامى بيشتر به انديشه‏ ها و آراء مرجئه گرايش داشته‏ (١٥) و در مسائل فقهى و احكام عملى به عنوان يكى از برجسته‏ترين فقيهان «اهل رأى» شناخته شده. وى و اصحابش را به واسطه اينكه حديث كمتر مى‏دانسته و يا كمتر به كار مى‏بسته‏اند و در برابر بيشتر به قياس استناد مى‏كرده و در كاربرد آن مهارت يافته‏اند، به نام «اهل رأى» خوانده‏اند. (١٦)
ابو يوسف (د . ١٨٢ ق)، زُفَر بن هُذَيْل (د . ١٥٨ ق) و محمّد بن حسن شيبانى (د . ١٨٩ ق) از نامدارترين شاگردان ابوحنيفه به شمار مى‏آيند. اينان در واقع در تدوين آراء و ترويج انديشه‏ ها وپايه‏گذارى مكتب فقهى ابوحنيفه نقش بنيادى را به عهده داشته‏اند. (١٧) گويند: ابوحنيفه براى گذراندن زندگى به تجارت خز مى‏پرداخته است.

٢- مقصود از مسندهاى ابى‏حنيفه چيست؟
اساساً اين نكته كه ابوحنيفه خود كتابى نوشته باشد، مسلّم و قطعى نيست. (١٨) گزارشهاى متعدّدى كه در منابع كهن از وجود تأليفاتى به دست ابوحنيفه خبر مى‏دهند، غالباً از نوشته‏ هايى سخن مى‏گويند كه موضوع آنها فقه است. (١٩) نوشته‏ هايى هم كه اكنون به نام ابوحنيفه برجاى مانده، مثل "نامه به عثمان بتّى" و ... غالباً موضوعى اخلاقى يا كلامى دارند. پس اين پرسش مطرح مى‏شود كه مقصود از "مسند يا مسندهاى ابى‏حنيفه" چيست؟ در پاسخ بايد گفت: مقصود از "مسند ابى‏حنيفه" مجموعه‏اى از احاديثى است كه ابوحنيفه در تعاليمش بدانها تكيه كرده و برپايه آنها نظر اعتقادى يا فتواى فقهى خويش را عرضه داشته است. اين احاديث را شاگردان او و دانشمندانِ عمدتاً حنفى دوره‏ هاى پسين به‏طور مكرّر و با سليقه‏ هاى گوناگون گردآورده، زير عنوان "مسند ابى‏حنيفه" مدوّن ساخته‏اند. بنابراين انتساب اين مسندها به ابوحنيفه به حكم روايت محتواى آنهاست؛ نه به حكم تأليف و تدوين آن مجموعه‏ ها.
اطلاعات و فهرستهاى موجود از شيوخ و راويان ابوحنيفه عمدتاً از همين روايات استخراج گرديده است. از روايت كنندگان او مى‏توان اينان را نام برد: حمادبن ابى‏حنيفه، زُفَربن هذيل، عباد بن عوام، عبدالله بن مبارك، هُشَيم بن بشير، و كيع بن جراح، مسلم بن خالد زنجى، ضحاك بن مخلد، عبداللَّه بن يزيد مقرى، نوح بن دراج قاضى، حمزة بن حبيب زيّات ودو شاگرد نامدار وى ابويوسف و محمدبن حسن. (٢٠)
در مورد شخصيّت رجالى ابوحنيفه در همين‏جا بايد گفت: رجال‏شناسان حديث گرا از قبيل بخارى، نسايى، ابن عدى و ديگران با الفاظ و تعبيرات گوناگون او را كه دشمن فكرى خويش مى‏دانستند، تضعيف كرده‏اند. (٢١) حتّى ابن حبّان بُستى (د . ٣٥٤ ق) در نقد مرويات او كتابى نوشته به نام عللُ مااسند ابوحنيفه. (٢٢) ولى در عين حال برخى از ايشان به روشنى از صدق و راستگويى او سخن گفته‏اند. (٢٣)
گفتنى است كه در "صحاح ششگانه" حديثى از ابوحنيفه به چشم نمى‏خورد. تنها در سنن كبير نسايى درباب حدود يك حديث از وى نقل شده كه آن هم در گزيده آن يعنى المجتبى‏ ديده نمى‏شود. (٢٤) ترمذى نيز تنها در سنن خود يك اظهار نظر رجالى درباره جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى‏رباح از ابوحنيفه نقل كرده‏ (٢٥) و چندبار در لابه‏لاى آن كتاب به آراء فقهى وى اشاره كرده است. (٢٦)
بى‏ترديد اين بى‏اعتنايى محدّثان بزرگ اهل سنّت به مرويات ابوحنيفه، برخاسته از همان داورى منفى و بدبينيى است كه در بالا بدان اشاره شد.
امّا نز د اماميه، احاديثى چند از طريق ابوحنيفه در سه كتاب از كتابهاى چهارگانه نقل شده است. (٢٧) در غير كتابهاى چهارگانه نيز برخى احاديث از او ديده مى‏شود. (٢٨) در عين حال رجال‏شناسان شيعه نيز هرگز او را توثيق نكرده‏اند. (٢٩)

٣- آشنايى با مسندهاى ابو حنيفه و مؤلّفان آنها
١- مسند ابى حنيفه، اثر ابوعلى حسن بن زياد لُؤْلُؤْيى (د . ٢٠٤ ق / ٨١٩ م).
لُؤْلُؤْيى شاگرد، يار و همراه ابوحنيفه و پشتيبان سرسخت روش وى در رأى‏گرايى بود واز او روايت مى‏كرد. حسن اهل كوفه بود؛ امّا در بغداد مى‏زيست وبه سبب خريد و فروش لؤلؤ (مرواريد) او را لُؤْلُؤْيى خوانده‏اند. مدّتى در كوفه منصب قضا را عهده‏دار شد. امّا چون كارش با توفيق همراه نبود، از اين منصب كناره گرفت. از خود وى نقل مى‏كنند كه مى‏گفت: «از ابن جريج دوازده هزار حديث نوشتم كه فقيهان به تمام آنها نيازمندند». (٣٠)
رجال‏شناسان اهل سنّت بر شخصيّت او خرده مى‏گيرند و از اين رهگذر به روايات او اعتنا نمى‏كنند. (٣١) لؤلؤيى در كنار ابويوسف، زُفَر و شيبانى يكى از پايه‏گذاران و مروّجان روش ابوحنيفه به شمار مى‏آيد. (٣٢)
لُؤْلُؤْيى يكى از گردآورندگان مسند ابوحنيفه شناخته شده، هر چند در اينكه او خودش اين مجموعه را مسند ناميده باشد، سخت ترديد داريم. از مجموعه فراهم آمده توسّط لُؤْلُؤْيى نسخه‏اى در كتابخانه اوقاف بغداد شناخته ش‏ (٣٣)ده‏است. (٣٤)
٢- مسند ابى حنيفه اثر ابوالحسين عمربن حسن شيبانى معروف به "ابن‏الاُشْنانى" (د . ٣٣٩ ق / ٩٥٠ م).
وى در حديث از آگاهيهايى برخوردار بود. از ابراهيم حربى و ديگران روايت مى‏كند. امّا دارقطنى وى را تضعيف كرده است. تاكنون از مسند وى نسخه‏اى شناخته نشده، ولى محتواى آن در جامع المسانيد اثر ابوالمؤيّد خوارزمى محفوظ است. (٣٥)
٣- مسند ابى حنيفه اثر ابومحمّد عبداللَّه بن محمد بخارى حارثى معروف به "عبداللَّه استاد" (د . ٣٤٠ ق / ٩٥١ م) كه نسخه‏ هاى متعدّدى از آن در كتابخانه‏ هاى قاهره، استانبول، دمشق و برلين نگهدارى مى‏شود. (٣٦) اين مسند در طى ساليان درازى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه بوده‏است. شايد به همين سبب جمال‏الدّين قاسمى در كتاب الفضل المبين از ميان مسندهاى متعدّد ابوحنيفه، نخستين حديث از اين مسند را شرح كرده‏است. (٣٧) بنابه گفته خطيب بغدادى وى چندبار به بغداد وارد شده و در آنجا حديث گفته است. ابوالعباس احمدبن عقده وابوبكر بن جعابى و عموم مردم بخارا از او حديث نقل كرده‏اند.
ابو المؤيَّد خوارزمى مى‏گويد: «هركس مسندى را كه وى از مرويات ابوحنيفه فراهم ساخته مطالعه كند، به تبحّر وى به دانش حديث و احاطه‏اش به معرفت متون و طرق پى‏خواهد برد». (٣٨) در عين حال بسيارى از حديث‏شناسان او را ثقه نمى‏دانند. از جمله «ابن اثير» احاديث وى را منكر قلمداد كرده و ابن جوزى او را حديث ساز دانسته وابو زرعه رازى وى را ضعيف خوانده است. (٣٩)
٤- مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبدالله بن عَدِىّ جرجانى (د . ٣٦٥ ق / ٩٧٦ م).
وى در شهر خود به "ابن قطّان" و در نزد محدّثان به "ابن عَدِىّ" مشهور بود. ابن عدى در شهرهاى گوناگون از بيش از هزار استاد كسب دانش كرده و در نزد دانشمندان اهل سنّت محدثى ثقه به شمار مى‏آيد. او بر احوال راويان آگاهى داشته و در جرح و تعديل آنان استاد بوده‏است و دراين زمينه كتابى دارد به‏نام الكامل فى‏الجرح و التعديل. افزون برآن از دانش فقه نيز بهره‏مند بوده‏است. (٤٠) گويا از مسند ابن عدى تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده باشد؛ امّا محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس محققان قرار دارد. (٤١)
٥- مسند ابى‏حنيفه اثر ابوالحسين محمد بن مظفّر بزّاز (د . ٣٧٩ ق / ٩٨٩ م).
بنابه گفته خطيب بغدادى وى از محمد بن جرير طبرى و يحيى بن صاعد و چندتن ديگر حديث شنيده و در جستجوى دانش مسافرتهاى بسيار كرده. وى او را حافظ، صادق، كثيرالحديث، خوش‏فهم، ثقه، مأمون و خوشنويس توصيف كرده. ابوالحسن دارقطنى و ابوحفص بن شاهين و ديگران از او روايت كرده‏اند. (٤٢) ذهبى نيز او را ثقه و حجّت دانسته و از ابوالوليد باجى نقل كرده كه «تشيّع در وى نمايان بود». (٤٣) خوارزمى مى‏گويد: «اين مسندى كه ازمرويات ابوحنيفه فراهم ساخته، نشانگر نهايت دانش وى در حديث و آگاهى‏اش به متون و طرق آن است ». (٤٤)
از مسند ابن مظفر تاكنون نسخه‏اى به دست نيامده، امّا مندرجات آن در جامع المسانيد خوارزمى محفوظ است. (٤٥)
٦- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمّد معروف به "شاهد عدل" (د. ٣٨٠ ق / ٩٩٠ م).
مؤلّفِ اين مسند از محدّثان بغداد وبا دارقطنى معاصر بوده‏است. وى از ابوالقاسم بغوى و يحيى بن صاعد و ابوبكر بن مجاهد مُقْرى و ديگران روايت مى‏كند. رجال شناسان او را «صحيح السّماع» دانسته‏اند؛ امّا از آنجا كه وى مردم را به انديشه اعتزالى فرا مى‏خواند، وى را تضعيف كرده، روايت از او را ترك گفته‏اند. (٤٦) خوارزمى مى‏گويد: «وى در زمان خود پيشگام عادلان و ثقات بود. او مسند ابوحنيفه را برپايه حروف الفبا تأليف كرد». (٤٧) از مسند طلحة تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده؛ امّا روايات آن از رهگذر جامع المسانيد خوارزمى در دسترس مى‏باشد. (٤٨) از كتاب مناقب آل ابى‏طالب دانسته مى‏شود كه اين مجموعه نزد دانشمندان شناخته شده بوده است. (٤٩)
٧- تهذيبُ مسند الامام ابى حنيفه اثر ابوبكر محمّد بن ابراهيم اصفهانى معروف به "ابن مقرى" (د . ٣٨١ ق / ٩٩١ م) كه دستنوشته آن در كتابخانه فيض اللَّه در تركيه يافت مى‏شود. (٥٠) ابن مقرى در سال ٢٨٥ ق. در اصفهان به دنيا آمد و دست به مسافرتهاى علمى گسترده‏اى زد و در نتيجه حدود پنجاه شهر را بديد و نزد دانشمندان بزرگ آن شهرها به دانش‏آموزى پرداخت و حديث بسيار شنيد. از ميان استادان ابن‏مقرى مى‏توان از ابويعلى موصلى، ابوالقاسم بغوى و ابن باغندى ... نام برد. وى فقيهى بر مذهب ابن حنبل و دوست نزديك صاحب بن عباد و يك چند كتابدار او بود. كسانى چون ابونعيم اصفهانى و ابن مردَوَيْه و... از راويان او به‏شمار مى‏آيند. رجال شناسان اهل سنّت بر امانت و تبحّر ابن مقرى در نقل حديث تأكيد داشته وبا الفاظى چون ثقه و امين وى را ستوده‏اند. (٥١) ابن مقرى آثار متعدّدى از خودش برجاى نهاده است. (٥٢) همچنين بايد گفت كه ابن مقرى به عنوان راوى برخى از آثار گذشتگان نيز شناخته شده كه از آن ميان مى‏توان از مسند ابى‏يعلى موصلى ياد كرد. (٥٣)
٨- روايةٌ لمسند ابى حنيفه از ابوعبداللَّه محمّد بن اسحاق عَبْدِى اصفهانى مشهور به "ابن مَنْدَه" (د . ٣٩٥ ق / ١٠٠٥ م).
وى در سال ٣١٠ ق. در اصفهان زاده شد. در سال ٣٣٠ سفرهاى علمى خود را كه نزديك به ٤٥ سال به درازا كشيد، آغاز كرد واز بيش ١٧٠٠ تن استاد حديث شنيد و نوشت. وى به «بازپسينِ سفركنندگان» (خِتامُ الرّحالين) معروف شده‏است. ميان ابن منده و همشهرى او ابونعيم درگيرى و دشمنى سختى وجود داشته است. با اين وجود رجال‏شناسان عامّه او را محدّثى والامرتبه و قابل اعتماد مى‏دانند. ابن منده در عرصه حديث آثار بسيارى از خويشتن برجاى نهاده، امّا از اثر مورد نظر گويا جز نامى برجاى نمانده است. (٥٤)
٩- مسند ابى حنيفه‏از حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى (د . ٤٣٠ ق/ ١٠٣٨ م)، صاحب كتاب معروف حلية الاولياء. وى در اصفهان زاده شد و در همان شهر درگذشت. ابونعيم در اصفهان، شوشتر، جرجان و نيشابور از استادان بسيارى حديث شنيد. (٥٥) ذهبى وى را صدوق مى‏خواند و مى‏گويد: «سخن ابن منده درباره ابونعيم چنان زشت و ناپسند است كه گزارش آن را دوست نمى‏دارم وهمچنين سخن هريك از آن دو را درباره ديگرى نمى‏پذيرم؛ بلكه هر دو نزد من مقبول هستند». آنگاه افزايد: «سخن اقران درباره يكديگر شايسته اعتنا نيست، بويژه آنگاه كه دانسته شود آن سخن از روى دشمنى يا درگيرى مذهبى يا حسادت است». (٥٦) از اثر مورد نظر دستنوشته‏اى دركتابخانه "احمد ثالث" يافت شده، (٥٧) افزون برآن محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس است. (٥٨)
١٠- مسند ابى‏حنيفه از ابوعبداللَّه حسين بن محمّد بن خسرو بلخى (د . ٥٢٠ ق / ١١٢٦م) كه دستنوشته‏ هايى از آن در كتابخانه‏ هاى احمد ثالث در استانبول، دانشگاه ييل و برلين يافت مى‏شود. (٥٩) بلخى از استادان بسيارى در بغداد حديث شنيده، (٦٠) امّا شخصيّت وى از ديدگاه رجالى چندان شناخته نيست. (٦١) در عين حال مسند او در رديف يكى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه به شمار مى‏رود. (٦٢)
١١- مسند ابى حنيفه اثر ابوبكر محمدبن عبدالباقى معروف به "قاضى مارِستان" (د . ٥٣٥ ق / ١١٤١ م).
وى نسبش به كعب بن مالك انصارى مى‏رسد. در بغداد، مكّه و مصر از شيوخ بسيارى حديث شنيد و از علم حساب و فرايض نيز آگاهى داشت. قاضى مارستان در بغداد زاده شد و در همان جا از دنيا رفت. (٦٣) از مسند وى تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده، امّا مندرجات آن از رهگذر جامع‏المسانيد خوارزمى محفوظ مانده است. (٦٤)
١٢- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم على بن حسن دمشقى معروف به "ابن‏عساكر" (د . ٥٧١ ق / ١١٧٦ م).
وى مورّخ، جهانگرد و حافظِ حديث و در سفرهايش يار و همراه "سمعانى" صاحب كتاب الانساب بود. ابن عساكر تأليفات فراوانى دارد. (٦٥) از مسند او گويا جز نامى باقى نمانده باشد. (٦٦)
١٣- مسند ابى حنيفه از ابوبكر احمدبن محمد كلاعى. آگاهيهاى ما درباره اين مسند و مولّفش ظاهراً محدود مى‏شود به مندرجات جامع المسانيد خوارزمى. زيرا محتواى اين مسند از رهگذر كتاب خوارزمى به دست ما رسيده‏ (٦٧) و در غير كتاب مزبور - تاجايى كه نگارنده تتبّع كرد - نام و نشانى از مولّف و كتابش يافت نشد. خوارزمى در عين حال كه اين مسند را به ابوبكر كلاعى نسبت مى‏دهد، خود مى‏نويسد: ظاهراً ابوبكر اين مجموعه را از پدرش از جدّش از محمد بن خالد وهبى روايت مى‏كند و گردآورنده حقيقى آن شخص اخير است. درنتيجه مى‏توان گفت: نسبت اين مسند به ابوبكر ياد شده به حكم روايت است؛ نه به حكم جمع و تأليف. زيرا دراين مجموعه حديثى از طريق كس ديگر جز محمد بن خالد وهبى به چشم نمى‏خورد. بنابراين اگر مجموعه مزبور گردآورى ابوبكر كلاعى بود، برحسب قاعده بايد حديثى به نقل كسى غير از محمدبن خالد وهبى درآن يافت مى‏شد. (٦٨)
١٤- مسند ابى حنيفه از حسام‏الدين ابوالحسن على‏بن احمد بن مكّى رازى (د . ٥٩٨ ق / ١٢٠١ م).
وى يكى از فقيهان حنفى است كه مدّتى در حلب زيسته و سپس به دمشق كوچيده و در همان جا مرده است. (٦٩) از مجموعه مورد نظر دستنوشته‏اى در كتابخانه "احمد ثالث" در استانبول يافت شده‏است. (٧٠)
١٥- مسند ابى حنيفه اثر ابوالقاسم عبداللَّه بن محمّد معروف به "ابن ابى‏العوام سغدى". درباره اين مجموعه نيز آگاهيى جز آنچه خوارزمى در جامع‏المسانيد گفته، در اختيار نگارنده نيست. (٧١)
١٦- جامع مسانيد الامام الاعظم كه به آن جامع المسانيد و مسانيد ابى حنيفه نيز گويند. اثر ابوالمؤيَّد محمّد بن محمود خوارزمى (د . ٦٤٥ ق / ١٢٤٧ م) يكى از فقيهان حنفى. وى در خوارزم چشم به جهان گشود و مدّتى در آن شهر زيست. سپس حجّ گزارد و مدّتى مجاور خانه خدا شد و در واپسين سالهاى زندگى‏اش در بغداد سكونت گزيد و در آنجا تا گاهِ مردن به تدريس پرداخت. (٧٢) مهمترين اثر او گويا همين جامع المسانيد باشد. اين كتاب آميخته‏اى از پانزده مجموعه از مسندهاى پيشين ابوحنيفه است كه به ترتيب ابواب فقه فراهم آمده، از اين كتاب دستنوشته‏ هاى بسيارى در مصر، تركيه و هند وجود دارد. (٧٣) كتاب مزبور در سال ١٣٣٢ قمرى درحيدر آباد هند در دو مجلد به چاپ رسيده است. مؤلّف درباره انگيزه خويش از فراهم ساختن اين كتاب چنين مى‏گويد:
« من در شام از برخى از ناآگاهان شنيدم كه بر ابوحنيفه خرده مى‏گرفت و او را كوچك مى‏شمرد و ديگران را بزرگ مى‏داشت و او را در عرصه حديث قليل الروّايه مى‏شمرد و براى اين كارِ خودْ به مسند شافعى تأليف ابوالعباس محمّد بن يعقوب اصم و موطّأ مالك و مسند امام احمد استدلال مى‏كرد و مى‏پنداشت كه ابوحنيفه مسندى ندارد و تنها شمار اندكى حديث روايت مى‏كند. دراين وقت غيرت دينى پروردگارى و عصبيّت حنفى نعمانى من به جنبش درآمد. در نتيجه تصميم‏گرفتم كه پانزده مجموعه از مسندهايى را كه دانشمندان بزرگ حديث فراهم ساخته‏اند، درهم آميزم و آنها را در يكجا گرد آوردم. [بدين شرح ]:
١) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابومحمد عبداللَّه بن محمد ... حارثى بخارى معروف به "عبداللَّه استاد".
٢) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوالقاسم طلحة بن محمّد [معروف به ] "شاهد عدل ".
٣) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابوالحسين محمد بن مظفّر ....
٤) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه بن احمد اصفهانى.
٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر محمدبن عبدالباقى بن محمّد انصارى.
٦) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابواحمد عبداللَّه بن عَدِىّ جرجانى.
٧) مسند ابى حنيفه: كه امام حسن بن زياد لؤلؤيى از او روايت مى‏كند.
٨) مسند ابى حنيفه: تأليف ... عمربن حسن اُشْنانى.
٩) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر احمد بن محمد ... كلاعى.
١٠) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوعبداللَّه محمد بن حسين بن محمد بن خسرو بلخى.
١١) مسند ابى حنيفه كه قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم انصارى آن را فراهم ساخته واز وى روايت مى‏كند. اين مجموعه به نسخه ابى يوسف نامبردار است.
١٢) مسند ابى حنيفه كه محمّد بن حسن شيبانى آن را فراهم ساخته و از او روايت مى‏كند. اين مجموعه به نسخه محمّد نامبردار است.
١٣) مسند ابى حنيفه كه آن را فرزندش حمّاد بن ابى حنيفه فراهم آورده و از او روايت مى‏كند.
١٤) مسند ابى حنيفه كه آن را نيز امام محمد [ بن حسن شيبانى‏] گردآورده واز او روايت مى‏كند. اين مجموعه به كتاب الاثار نامبردار است.
١٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن ابى العوام سغدى.
«سپس از خداوند كاميابى را خواستار شدم و براى جمع اين مسندها به ترتيب ابواب فقه نزد او استخاره كردم». (٧٤)
بايد افزود كه مؤلّف از آوردن احاديث و اِسنادهاى تكرارى خوددارى كرده، مگر آنكه يك حديث به بابهاى مختلف مربوط و يا آنكه اسنادهايش متفاوت باشد. گفتنى است كه پاره‏اى از مجموعه‏ هاى پيشگفته از سوى مؤلّفانِ خود مسند ناميده نشده؛ بلكه اين خوارزمى است كه برآنها نام مسند مى‏نهد. همچنين بايد دانست كه بسيارى از دانايان اهل سنّت كتاب مزبور را خلاصه كرده و برخى ديگر برآن شرح نوشته‏اند. يكى از اين شرحها به خامه سيوطى است با نام التعليقة المنيفة على مسند ابى حنيفه. (٧٥)
١٧- مسند ابى‏حنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حَصْكَفى (٦٥٠ ق / ١٢٥٢م).
از اين مجموعه هم دستنوشته‏ هاى بسيارى يافت مى‏شود و هم‏اينكه در هند، قاهره و حلب چاپ شده‏است. مؤلّفْ خود بار ديگر مطالب كتاب را براساس استادان و شيوحْ مرتّب ساخته و مطالب آن را شرح داده. اين كتاب با چهره جديدش نيز در هند و لاهور چاپ شده‏است. (٧٦)
١٨- مسند ابى حنيفه‏از ابوعلى صدرالدين حسن بن محمّد بَكْرى تَيْمى نيشابورى‏ (٧٧) (٦٥٦ ق / ١٢٥٨ م).
مؤلّف اين مجموعه، افزون بر اشتغال به تاريخ، از حافظان حديث هم به‏شمار مى‏رود. از جمله تأليفات صدرالدين بكرى ذيلى است بر تاريخ ابن عساكر دمشقى كه گويا موفّق به اتمامش نگشته است. برخى او را در حديث تضعيف كرده‏اند. (٧٨)
افزون بر عناوين ياد شده، به اجمال مى‏توان از كتاب اخبار ابى حنيفه و مسندُه اثر ابن عُقده‏ (٧٩) و پاره‏اى مجموعه‏ هاى گمنام ديگر (٨٠) در زمره مسندهاى ابوحنيفه ياد كرد. شرح اين كتابها سخن را به درازا مى‏كشاند. در پايان بايد افزود كه مجموعه‏ هاى حديثى متعدّد ديگرى از طريق ابوحنيفه توسّط شاگردان او چون: حمّاد بن ابى حنيفه، ابويوسف و محمّد بن حسن شيبانى فراهم آمده است. اين مجموعه‏ ها توسّط مولّفان خود، "مسند" ناميده نشده‏اند. امّا دانشمندان سده‏ هاى ميانى و متأخّر و به پيروى از آنان برخى از پژوهندگان معاصر آنها را "مسند" نام نهاده‏اند. (٨١) اينك به اجمال با آن مجموعه‏ ها آشنا مى‏شويم:
الف- مجموعه حمّاد پسر ابوحنيفه (د . ١٧٠ ق / ٧٨٦ م) كه گويا تا كنون نسخه‏اى از آن شناخته نشده باشد؛ ولى خوارزمى در تأليف جامع المسانيد از آن بهره برده و احاديث آن را در كتاب خود آورده است. او حماد را در دانش حديث و فقه پيشوا و در روايت حديث ثقه و عادل وصف مى‏كند. (٨٢) امّا ابن عدى و ديگران وى را حافظ ندانسته، از اين ناحيه وى را تضعيف كرده‏اند. (٨٣)
ب - كتاب الاثار اثر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم كوفى (د . ١٨٢ ق / ٧٩٨ م).
گويا مقصود حاجى خليفه از مسند امام ابى يوسف‏ (٨٤) همين كتاب باشد. مؤلّف اين كتاب شاگرد و يار ابوحنيفه و نخستين كسى بود كه به نشر روش فقهى استادش پرداخت. ابويوسف در خلافت‏هادى در بغداد عهده‏دار منصب قضا گشت و تادم مرگ برسر اين كار باقى ماند. گويند: او نخستين كسى است كه وى را "قاضى‏القضاة" خوانده‏اند. ابويوسف با آنكه در روش فقهى رأى گرا بود، در عين حال ميان روش او و استادش تفاوتهايى هم ديده مى‏شد. از جمله اينكه بيش از استادش به حديث تكيه مى‏كرد. (٨٥) همين نكته سبب شده كه رجال‏شناسان حديث‏گرا با خوش‏بينى بيشترى به وى بنگرند و تا حدّى مروياتش را بپذيرند. هر چند جملگى آنان درباره او هم‏سخن نيستند. مُزَنى درباره او گفته: «او بيش از ساير رأى‏گرايان پيرو حديث است». يحيى بن مَعين هم به همين سان داورى كرده وگفته: «در ميان رأى گرايان كسى استوارتر و آگاهتر به حديث از ابى يوسف وجود ندارد». (٨٦) بارى، چنانكه پيش از اين گفته شد، خوارزمى در تأليف جامع‏المسانيد از كتاب الاثار با عنوان مسند ابى حنيفه ياد كرده و محتواى آن را در كتاب خود وارد ساخته است. (٨٧) اين كتاب در قاهره به كوشش ابوالوفاء افغانى چاپ شده‏است.
ج - كتاب الاثار اثر ابوعبداللَّه محمد بن حسن شَيْبانى (د. ١٨٩ق / ٨٠٤ م).
وى در چهارده سالگى با ابوحنيفه همنشين گشت و از او دانش آموخت و از روش فقهى او تأثير پذيرفت. سفيان ثورى، اوزاعى، مالك بن انس و ابويوسف از ديگر استادان نامدار او هستند و اخيرى در تربيت فقهى او نقش بزرگى داشت. شيبانى در فقه، اصول، حديث و لغت مهارت داشت و در عرصه مسائل عقيدتى با مرجئه همسخن بود. او بى ترديد يكى از بنيانگذاران مذهب حنفى است. وى با آنكه رأى گرا بود، حديث را بر رأى مقدّم مى‏داشت. (٨٨) از نشانه‏ هاى توجّه وى به حديث، افزون بر تأليف كتاب مورد نظر، فراگيرى و روايت كتاب الموطّأاز مالك بن انس است. ذهبى در عين حال كه او را «دريايى از دانش و فقه» خوانده ، گويد: نسايى و ديگران از نظر حفظ براو اندكى خرده گرفته‏اند». (٨٩)
كتاب الاثارِ شيبانى دربردارنده مجموعه‏اى از مهمترين احاديثى است كه ابوحنيفه مذهب خويش را برشالوده آن بر پا ساخته است. از اين كتاب دستنوشته‏ هاى بسيارى در مصر، تونس، و بويژه در تركيه يافت مى‏شود. افزون برآن، اين كتاب در لكهنو و لاهور چاپ شده‏است. (٩٠) چنانكه ديديم، كتاب الاثار يكى از منابع خوارزمى در جامع المسانيد است. وى در خلال منابع خويش افزون براين كتاب از يك مجموعه حديثى ديگر از شيبانى نام مى‏برد به نام نسخه محمّد. (٩١)
گفتنى است كه برخى براين باورند كه كتاب الاثار را خود ابوحنيفه تأليف كرده و محمّد بن حسن تنها راوى آن است. همان گونه كه وى راوى موطّأ از مالك بن انس مى‏باشد. برپايه اين نظر، كتاب مزبور به غلط در رديف آثار شيبانى قلمداد شده‏است. اينان به صراحت مى‏گويند: «كتاب الاثار در حقيقت نسخه محمد بن حسن از مسند ابى حنيفه است». (٩٢)
ناگفته نماند كه در سده‏ هاى اخير شرحى بر مرويّات ابوحنيفه نگاشته شده به نام المواهب اللطيفة عن مسند ابى حنيفه به خامه محمد عابد سندى. اين شرح كه يكى از رايجترين شرحها بر مسند ابى حنيفه است، بارها از جمله درسال ١٣٢٧ ق. در قاهره به چاپ رسيده است. (٩٣)

٤- علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه
ممكن بپرسند: چرا مجموعه‏ هاى متعدّدى به نام مسند ابى حنيفه فراهم آمده است؛ در حالى كه درباره ديگر فقيهان و محدّثان چنين وضعى ديده نمى‏شود؟ در پاسخ بايد گفت: ابو حنيفه پيشواى فقيهان رأى‏گرا شناخته شده است. با آنكه حديث (البتّه با قيد صحيح بودن) دومين دليل از ادلّه فقه ابوحنيفه دانسته شده و چند تن از فقيهان حديث‏گرا معترفند كه هرگاه صحّت حديثى از پيامبر (ص) نزد ابوحنيفه ثابت مى‏شد، هرگز بدان پشت نمى‏كرد، (٩٤) در عين حال وى و همفكرانش از نگاه حديث گرايان همواره به عدول از سنّت و بى توجّهى به حديث متهّم بودند. تا جايى كه بر سرزبانها شايع كرده‏اند كه «روايت ابوحنيفه به هفده يارقمى در همين حدود رسيده است» (٩٥) و اين را نشانى از بى‏توجّهى يا بضاعتِ اندك وى در حديث قلمداد كرده‏اند. حتّى چنانكه در آغاز اين گفتار ديده شد، رأى‏گرايى ابوحنيفه موجب شده كه دشمنان فكرى او، يعنى رجال شناسان حديث گرا، وى را در شمار "ضعفا و متروكين" قلمداد كنند. همين اتّهام در طول قرنها انگيزه تأليف آثار گونه‏گون با عنوان مسند ابى حنيفه شد. چنانكه خوارزمى نيز به روشنى به اين انگيزه اشاره كرد، مؤلّفان اين مجموعه‏ ها براى واكنش در برابر آن اتّهام تلاش داشتند تا احاديث منقول از طريق ابوحنيفه را در كتابى گرد آورند واز اين رهگذر توجّه وى را به روايت حديث عملاً به نمايش گذارند.
گفتنى است كه با گذشت زمان كم‏كم اين اتّهام رنگ باخت‏تا آن‏جا كه دانشمند مالكى مذهب سرسختى چون ابن خلدون تلاش مى‏كند تا براى اندك بودن احاديث ابوحنيفه دليلى بيابد. او مى‏نويسد:
«گاهى برخى از معتصبّان كجرو اظهار مى‏دارند كه برخى از پيشوايان در حديث كم بضاعت بوده‏اند و به همين دليل روايت ايشان اندك بوده. در صورتى كه چنين عقيده‏اى درباره پيشوايان بزرگ به هيچ رو مورد ندارد... تنها بدان دليل برخى از پيشوايان كمتر روايت دارند كه در راه نقد حديث به سبب برخورد با خرده‏گيريها و عللى كه مايه قدح در طرق حديث مى‏شود، روايت كمترى را برمى‏گزينند... از اين رو اجتهادْ چنين كسانى را به جايى مى‏رساند كه از روايت احاديث مشكوك خوددارى كنند و هرچه بيشتر احتياط مى‏كنند، روايت آنان به سبب ضعفِ طرق كمتر مى‏شود. گذشته از اين حجازيان بيشتر از عراقيان به نقل حديث پرداخته‏اند. زيرا مدينه جايگاه هجرت و مسكن صحابه بوده و آن دسته از اصحاب كه به عراق رفته‏اند، بيشتر به جهاد سرگرم بوده‏اند. بنابراين امام ابوحنيفه از اين رو كمتر روايت داشت كه در شروط روايت و نقلِ حديث سختگيرى مى‏كرد؛ نه از اين رو كه روايت حديث را فرو گذاشت. زينهار كه وى به عمد حديث را ترك گفته باشد. زيرا او در علم حديث از صاحبنظران بزرگ بود و شيوه او در ميان حديث پژوهان مورد اعتماد و تكيه‏گاه به شمار مى‏رفت و نظر وى در ردّ و قبول اعتبار داشت. امّا ديگر محدثّان كه اكثريّت را تشكيل مى‏دهند، شروط پذيرفتن حديث را گسترش دادند و در نتيجه روايات ايشان افزايش يافت. بر هيچ‏يك از اين دو گروه نيز خرده نتوان گرفت؛ زيرا هردو به مقتضاى اجتهاد خويش عمل مى‏كنند. اصحاب ابوحنيفه هم كه پس از وى شروط پذيرش حديث راگسترش دادند، حديث بسيار نقل كردند». (٩٦)

٥- سخنى درباره ارزش مسانيد ابوحنيفه‏ (٩٧)
در سطور بالا گفتيم كه پس از قرآن، حديث صحيح از ادلّه فقه ابوحنيفه شناخته شده است. ولى بايد دانست كه مقصود ابوحنيفه از حديث "صحيح" چندان روشن نيست. زيرا در آن زمان مجموعه‏ هاى معروف حديث هنوز تدوين نشده بود و حديث تا حدّ زيادى توزيع بومى خود را حفظ كرده بود. همچنين پايه‏گذارى اصطلاحات مربوط به نقد راويان حديث، چون حديث صحيح، حسن، ضعيف و ... به دوره‏اى متأخّر از زندگى ابوحنيفه باز مى‏گردد. انكار نمى‏توان كرد كه پاره‏اى از احاديث روزگار ابوحنيفه از چنان شهرتى برخوردار بودند كه اطمينان فقيه را به خود جلب مى‏كرد. ولى بسيارى از احاديثى كه ابوحنيفه در فقه خود به كاربسته، در حدّ آگاهى كنونى ما در رديف اخبار آحاد و احاديث مرسل جاى مى‏گيرند. مسندهايى كه به نام ابوحنيفه فراهم آمده بسان موطّأ مالك پراست از روايات مرسل. در مسندهاى يادشده مى‏توان احاديث مرسل به روايت ابوحنيفه از تابعان كوفه، بصره و حجاز چون: امام محمّد باقر (ع)، سعيد بن جبير، شَعْبى، ابراهيم نخعى، حسن بصرى، عطابن ابى‏رباح، ابن شهاب زهرى، مجاهد و سعيد بن مسيب يافت كه ابوحنيفه بر پايه آنها فتوا داده است. (٩٨)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - محمود شهابى، ادوارفقه، ٥٧٠/٣.
٢ - دراين باره نك: ابوالمويَّد محمدبن محمود الخوارزمى، جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٤٨-٣٤٥/٢؛ سزگين، ٣١/٣/١.
٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٣/١٣.
٤ - براى فهرست استادان او نك: ابن ابى‏حاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٥ - ابن بابويه، التوحيد، ٩٦؛ الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ١٩٠؛ الطبرسى، الاحتجاج ٣٨٢-٣٨١/٢؛ المفيد، الاختصاص، ١١١-١٠٩؛ ابن النديم، ٢٢٤؛ الخوارزمى، ٣٣٨/٢.
٦ - الطوسى، اختيار معرفةالرجال، ١٤٩-١٤٦-١٤٥.
٧ - ابويوسف، الاثار، ٣٤، ١٢٤؛ الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٨٣/٢.
٨ - اسد حيدر، ٢٣٢/١؛ الآلوسى، التحفه، الطبعه الاولى، ص ٨؛ به نقل از محمد تقى الحكيم، قصةالتقريب بين المذاهب، ص ٩.
٩ - الرجال، ٣٢٥.
١٠ - الخوارزمى، ٨٤-٨٣/٢.
١١ - پيشين، ٢٢٣-٢٢٢/١. براى آگاهى بيشتر درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان و بزرگان شيعه نك: اسد حيدر، ٣٢٢-٣١٤/١.
١٢ - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ٢٣٩/٣. نيز نك: محمد ابوزهره، الامام زيد، ص ٧١؛ حسين كريمان، سيره و قيام زيدبن على، صص ٧٩-٧٨، ص ٢٩٤.
١٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٠-٣٢٦/١٣.
١٤ - سزگين، ٣١/٣/١.
١٥ - محمود شهابى، پيشين، ٦٥٥/٣.
١٦ - براى آگاهى بيشتر درباره پايه‏گذاران مذهب حنفى نك: اسدحيدر، ٣١١-٣٠٧/١؛ سزگين، ٧٨-٣١/٣/١.
١٧ - برخى خاورشناسان سخت براين باورند كه ابوحنيفه كتابى ننوشته، بلكه برخى رساله‏ ها كه به نام او شناخته شده، به كوشش شاگردانش فراهم آمده است. نك: جوينبل (Juynboll .Th.W)، مقاله «ابوحنيفه» در دايرةالمعارف الاسلامية، ٣٣١/١. در برابر كسانى كه درباره آثار ابوحنيفه بنا را بر نفى مى‏گذارند، كسانى هم هستند كه معتقدند وى در جمع حديث به ترتيب ابواب فقه، بر مالك پيش دستى كرده است. سيوطى دراين باره مى‏نويسد: «يكى از مناقب ويژه ابوحنيفه، اين است كه وى نخستين كسى است كه علم شريعت را مدوّن ساخته، در ابوابى مرتّب كرد. پس از آن مالك بن انس در ترتيب موطَّأ از او پيروى كرد». (السيوطى، تبييض‏الصحيفة فى مناقب الامام ابى حنيفة، دهلى، ص‏١٤٤؛ به نقل از عبدالمنعم النمر، احاديث رسول‏الله كيف وَصَلتْ الينا، ص ٧٢). درباره درستى يا نادرستى آثار منتسب به ابوحنيفه شمارى از پژوهشگران معاصر نظرات معتدلتر و واقع بينانه‏ترى دارند. نك: سزگين، ٣٢/٣/١؛ احمد پاكتچى، «ابوحنيفه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٤-٤٠٣/٥٧.
١٨ - از جمله نك: الخطيب البغدادى، ٣٤٢/١٣.
١٩ - البخارى، ٨١/٢/٤؛ ابن ابى‏حاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٢٠ - براى نمونه نك: ابن‏سعد، الطبقات، ٣٦٩/٦؛ ابن‏ابى‏حاتم، ٤٥٠-٤٤٩/١/٤؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٦٥/٤.
٢١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ٩٥/١٦.
٢٢ - يحيى بن معين، معرفة الرجال، ٧٩/١ و نيز: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٥٠-٤٤٩/١٠.
٢٣ - المزّى، تهذيب الكمال، نسخه خطى كتابخانه احمد ثالث، شماره ٢٨٤٨، ١٤٧/١٧؛ به نقل از : احمد پاكتچى، «ابو حنيفه» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٣/٥. و نيز نك: اسدحيدر، ٢٩٧/١.
٢٤ - الترمذى، السنن، ٧٤١/٥.
٢٥ - پيشين، ١٦٩/١، ٤٤٦/٢، ٢٥٠/٣.
٢٦ - نك: الكلينى، الكافى، ٤٠٤.٢٤٢/٧؛ الطوسى، تهذيب الاحكام، ٣١٧/٢، ٢٧٧/٦- ٢٧٨، ٨٠/١٠؛ همو، الاستبصار، ٤٠٨/١.
٢٧ - ابن بابويه، الخصال، ٣١٦/١.
٢٨ - براى نمونه نك: الخويى، ١٦٥-١٦٣/١٩.
٢٩ - الخوارزمى، ٤٣٤/٢.
٣٠ - نك: الخطيب البغدادى، ٣١٧-٣١٤/٧؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩١/١.
٣١ - اسد حيدر، ٣١١-٣٠٧/١. براى آگاهى بيشتر درباره زندگى و آثار او نك: ابن النديم، ص ٢٥٨؛ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الخوارزمى، ٤٣٤-٤٣٣/٢؛ سزگين، ٧٩-٧٨/٣/١.
٣٢ - سزگين، ٤٢/٣/١، ٧٩.
٣٣ - جامع مسانيد الامام‏الاعظم، ٥/١، ٧٣. درباره زندگى و آثار او نك: الخطيب البغدادى، ٢٣٩-٢٣٦/١١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٨٥/٣؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٨٠/١؛ الزركلى، ٤٣/٥.
٣٤ - سزگين، ٤٢/٣/١.
٣٥ - نك: الفضل المبين، صص ٢٥٦-٢٤٨.
٣٦ - الخوارزمى، ٥٢٥-٥٢٤/٢.
٣٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٦/٢؛ الزركلى، ١٢٠/٤.
٣٨ - درباره او نك: الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٤٢-٩٤٠/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٥١/٣؛ سزگين، ٤٠٠-٣٩٩/١/١.
٣٩ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٣-٧٢، ٥٢٥/٢.
٤٠ - تاريخ بغداد، ٢٦٤-٢٦٢/٣ و نيز: الخوارزمى، ٣٦٢-٣٦٠/٢.
٤١ - ميزان الاعتدال، ٤٣/٤.
٤٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٦٢/٢.
٤٣ - نك: پيشين، ٤/١، ٧١. براى آگاهى از ديگر آثار او نك: سزگين، ٤١٥-٤١٤/١/١.
٤٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٤٢/٢؛ الخوارزمى، ٤٨٧/٢؛ الزركلى، ٢٢٩/٣.
٤٥ - الخوارزمى، همان جا.
٤٦ - نك: پيشين، ٤/١، ٧٠- ٧١، ٤٨٧/٢.
٤٧ - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ٧/١، ٢٥٥/٤.
٤٨ - سزگين، ٤١٦/١/١.
٤٩ - ابونعيم الاصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ٢٩٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٧٥-٩٧٣/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ١٠١/٣.
٥٠ - براى آگاهى از آثار ديگر او نك: سزگين، ٤١٦-٤١٥/١/١؛ موسوى بجنوردى، دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، مقاله "ابن مقرى" به خامه حسن انصارى ٦٥٩-٦٥٨/٤. گفتنى است كه در مقاله مزبور از اثر مورد نظر با عنوان مسند ابى حنيفه ياد شده‏است.
٥١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ١٨٠/١٤؛ به نقل از: حسين سليم اسد، مقدمه مسند ابى‏يعلى، ٢٠/١.
٥٢ - براى آگاهى درباره زندگى و آثار او نك: ابونعيم، پيشين، ٣٠٦/٢؛ ابن ابى‏يعلى، طبقات الحنابله، ١٦٧/٢؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٧٩/٣؛ سزگين، ٤٢/٣/١، ٤٤٠-٤٣٨/١/١. شايان ذكر است كه در ترجمه دكتر فهمى ابوالفضل از اثر سزگين، از كتاب مورد نظر با عنوان نقدٌ لمسند ابى حنيفه ياد شده‏است. (تاريخ التراث العربى، نقله الى العربية الدكتور فهمى ابوالفضل، القاهرة ١٩٧١ م، ٥٢٩/١).
٥٣ - ابوالمؤيّد الخوارزمى، ٣٩٢-٣٩١/٢.
٥٤ - ميزان الاعتدال، ١١١/١.
٥٥ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٥٦ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢-٧١.
٥٧ - سزگين، ٤٣٣/١.
٥٨ - نك: الخوارزمى، ٤٣٥-٤٣٤/٢.
٥٩ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٤٧/١؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٨/٢.
٦٠ - الخوارزمى، ٥/١، ٧٤؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ القاسمى، الفضل‏المبين، ص‏٢٤٨. گفتنى است كه سال وفات بلخى در منابع مورد اختلاف است. نگارنده به پيروى از سزگين سال ٥٢٠ را در نظر گرفت.
٦١ - الخوارزمى، ٣٦٤-٣٦٢/٢؛ ابن رجب، الذيل على طبقات الحنابله، ٢٣٠/١؛ الزركلى، ١٨٣/٦.
٦٢ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢.
٦٣ - نك: الزركلى، ٢٧٣/٤.
٦٤ - ياقوت، معجم‏الادبا، ١٤٤/٥؛ الكتّانى، الرساله المستطرفه، ١٦.
٦٥ - نك: الخوارزمى: ٥/١ و ٧٤، ٣٩٢/٢.
٦٦ - پيشين، ٣٩٢/٢ و نيز ٣٥٤/٢.
٦٧ - نك: كاتب چلبى، ٩٩٩/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٠٣/١؛ الزركلى، ٢٥٦/٤.
٦٨ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٦٩ - پيشين، ٥/١، ٧٧.
٧٠ - الزركلى، ٨٧/٧؛ سزگين، ٤٣/٣/١ شايان ذكر است كه منابع در تاريخ وفات او اختلاف دارند. نگارنده به پيروى از سزگين تاريخ بالا را برگزيد.
٧١ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٦-٤/١. قس: كاتب چلبى، ١٦٨١-١٦٨٠/٢.
٧٣ - براى آگاهى از آن گزيده‏ ها و شرحها نك: كاتب چلبى، ١٦٨٢-١٦٨٠/٢؛ سزگين، ٤٥-٤٤/٣/١.
٧٤ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٥ - جمال‏الدين القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٤٨.
٧٦ - ابن العماد، شذرات الذهب، ٢٧٤/٥؛ الزركلى، ٢١٥/٢.
٧٧ - الطوسى، الفهرست، ص ٤٣؛ النجاشى، رجال، ٩٤.
٧٨ - نك: القاسمى، پيشين، ص ٢٤٨؛ سزگين، ٤٤/٣/١.
٧٩ - نك: ابوالمويَّد الخوارزمى، ٥/١، ٧٧-٧٥، ٤٣٤/٢، ٣٦٠-٣٥٨، ٥٨٠-٥٧٨؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢، الزركلى ١٩٣/٨؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسول‏الله كيف وصلَتْ الينا، صص ٧٣-٧٢.
٨٠ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٥، ٤٣٤/٢.
٨١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٩٠/١؛ ابن حجر، لسان الميزان، ٣٤٦/٢.
٨٢ - كشف الظنون، ١٦٨٠/٢. قس: الزركلى، ١٩٣/٨.
٨٣ - الخطيب البغدادى، ٢٦٢-٢٤٢/١٤؛ الزركلى، ١٩٣/٨؛ سزگين، ٥٤-٥١/٣/١.
٨٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٧/٤؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٢٩٣/١. براى آگاهى از نظرات ديگران درباره او نك: الخطيب البغدادى، همان جا.
٨٥ - نك: ٧٥/١.
٨٦ - سزگين، ٥٥-٥٤/٣/١.
٨٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥١٣/٣. براى آگاهى افزونتر درباره او نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٣٦/٧؛ الخطيب البغدادى، ١٨٢-١٧٢/٢.
٨٨ - سزگين، ٧١/٣/١.
٨٩ - نك: ٥/١، ٧٧-٧٥، ٣٦٠-٣٥٨/٢.
٩٠ - عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣.
٩١ - الزركلى، ١٨٠-١٧٩/٦؛ موسوى بجنوردى، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله ابوحنيفه، به خامه احمد پاكتچى، ٤٠٦/٥.
٩٢ - ابن عبدالبر، الانتقاء من فضايل الائمّة الفقهاء، ص ١٢٨، ١٤٢.
٩٣ - ابن خلدون، مقدمّه، ص ٤٤٤. قس: جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ذبيح‏الله صفا، تاريخ ادبيّات در ايران ، ٧٥/١.
٩٤ - مقدمه، صص ٤٤٥-٤٤٤ و نيز نك: عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣؛ اسد حيدر، ٢٩٧/١.
٩٥ - براى نگارش اين بخش از قسمتى از مقاله «ابوحنيفه» به قلم احمد پاكتچى در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى ( ٥ / ٣٩٦-٣٩٥) بهره بسيار برده شد.
٩٦ - نك: الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٤٠٣، ٤٢١، ٤٢٣، ٤٩٩، ٥٢٩، ٥٩-٥٨/٢، ١٢٩، ٢٢٠.

۱۸
بخش نهم بخش نهم :

درباره مسندهاى ابوحنيفه


١- گزارشى كوتاه از زندگانى و آراء ابوحنيفه
ابوحنيفه نعمان بن ثابت كوفى (١٥٠-٨٠ ق / ٧٦٧-٦٩٩ م) فقيه و متكلّم نامدار كوفه و پايه‏گذار مذهب حنفى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت، در كوفه زاده شده‏است. حنفيان او را "امام اعظم "و" سراج الائمه" لقب داده‏اند. او را در طبقه چهارم از فقيهان تابعى كوفى ياد كرده‏اند. (٢) كه احتمالاً تنى چند از صحابه را ديده، ولى به سماع حديث و روايت از ايشان موفّق نشده است. (٣) وى از بسيارى از فقيهان و عالمان تابعى دانش آموخت. ولى استاد ويژه او حمّادبن ابى سليمان بود كه مدّت هجده سال در حلقه درسش شركت مى‏جست و تاهنگام وفات بهره‏گيرى از او را ترك نگفت‏ (٤) و پس از درگذشت حمّاد به عنوان برجسته‏ترين شاگرد او مرجع صدور فتوا و تدريس فقه در كوفه گرديد.
در فهرست استادان وى برجسته‏ترين نامها عبارتند از: عامر شعبى، عاصم بن ابى‏النجّود، امام باقر (ع)، ابن شهاب زُهرى، امام صادق (ع). (٥)
درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان معصوم (ع) و ياران ايشان، بايد به رواياتى اشاره كرد كه مناظراتى ميان ابوحنيفه و امامان صادق و كاظم (ع) و دانشمندان امامى چون محمّد بن على ملقّب به "مؤمن الطاق"، فضال بن حسن، هَيْثَم بن حبيب صيرفى، حريز بن عبدالله سِجِستانى و هشام بن حكم را در بردارند. دراين مناظره‏ ها مسائل مختلف اعتقادى از قبيل امامت، ايمان، قدر و پاره‏اى از مسائل اصولى و فقهى مورد بررسى و نقد قرار گرفته‏است. (٦) در برخى روايات امامى ذمّ ابوحنيفه از زبان امام صادق (ع) گزارش شده‏است. (٧) ابوحنيفه در فرصتهاى حضور خود در مدينه، از محضر امامان باقر و صادق (ع) بهره گرفته و روايات وى از ايشان درميان مرويات او ديده مى‏شود. (٨) حتى به موجب پاره‏اى از گزارشها شاگردى نزد امام صادق (ع) را مايه رهايى خويش مى‏داند و مى‏گويد: «اگر دو سال شاگردى نزد جعفربن محمّد نبود، نعمان گمراه شده بود». (لَوْلا السَّنتان لَهَلك النُعمّان). (٩) شيخ طوسى هم وى را در شمار اصحاب آن حضرت ياد كرده است. (١٠) پاره‏اى از روايات حنفى از روابط دوستانه ميان ابوحنيفه و امام صادق حكايت دارد. (١١) يك روايت حنفى بيان مى‏دارد: «در پايان يك جلسه پرسش و پاسخ كه به پيشنهاد خليفه منصور و در حضور وى ميان امام صادق و ابوحنيفه برگزار شد، ابو حنيفه اعتراف كرد كه "جعفربن محمّد" فقيه‏ترين كسانى است كه من ديده‏ام». (١٢)
گزارشهاى تاريخى نشان مى‏دهد كه ابوحنيفه با خلافت امويان و عبّاسيان همراه نبوده. از جمله در جريان قيام زيدبن على (ع) در سالهاى ١٢٢-١٢١ ه .ق ابوحنيفه پنهانى او را يارى كرد و مال و جنگ افزار در اختيارش نهاد. (١٣) و در سال ١٤٥ ق. كه ابراهيم بن عبداللَّه حسنى از امامان زيدى در بصره برابر خلافت منصور قيام كرد، ابوحنيفه نفوذ خويش را در تأييد اين قيام به كار گرفت. همچنين نوشته‏اند كه وى همواره در برابر عرضه منصبهاى حكومتى از سوى خليفگان و كارگزاران آنان ايستادگى كرده واز پذيرش هرگونه منصبى در سازمان حكومت خليفگان تن زده است. (١٤)
ابو حنيفه، بنابرعقيده معروف، در عرصه مسائل عقيدتى و كلامى بيشتر به انديشه‏ ها و آراء مرجئه گرايش داشته‏ (١٥) و در مسائل فقهى و احكام عملى به عنوان يكى از برجسته‏ترين فقيهان «اهل رأى» شناخته شده. وى و اصحابش را به واسطه اينكه حديث كمتر مى‏دانسته و يا كمتر به كار مى‏بسته‏اند و در برابر بيشتر به قياس استناد مى‏كرده و در كاربرد آن مهارت يافته‏اند، به نام «اهل رأى» خوانده‏اند. (١٦)
ابو يوسف (د . ١٨٢ ق)، زُفَر بن هُذَيْل (د . ١٥٨ ق) و محمّد بن حسن شيبانى (د . ١٨٩ ق) از نامدارترين شاگردان ابوحنيفه به شمار مى‏آيند. اينان در واقع در تدوين آراء و ترويج انديشه‏ ها وپايه‏گذارى مكتب فقهى ابوحنيفه نقش بنيادى را به عهده داشته‏اند. (١٧) گويند: ابوحنيفه براى گذراندن زندگى به تجارت خز مى‏پرداخته است.

٢- مقصود از مسندهاى ابى‏حنيفه چيست؟
اساساً اين نكته كه ابوحنيفه خود كتابى نوشته باشد، مسلّم و قطعى نيست. (١٨) گزارشهاى متعدّدى كه در منابع كهن از وجود تأليفاتى به دست ابوحنيفه خبر مى‏دهند، غالباً از نوشته‏ هايى سخن مى‏گويند كه موضوع آنها فقه است. (١٩) نوشته‏ هايى هم كه اكنون به نام ابوحنيفه برجاى مانده، مثل "نامه به عثمان بتّى" و ... غالباً موضوعى اخلاقى يا كلامى دارند. پس اين پرسش مطرح مى‏شود كه مقصود از "مسند يا مسندهاى ابى‏حنيفه" چيست؟ در پاسخ بايد گفت: مقصود از "مسند ابى‏حنيفه" مجموعه‏اى از احاديثى است كه ابوحنيفه در تعاليمش بدانها تكيه كرده و برپايه آنها نظر اعتقادى يا فتواى فقهى خويش را عرضه داشته است. اين احاديث را شاگردان او و دانشمندانِ عمدتاً حنفى دوره‏ هاى پسين به‏طور مكرّر و با سليقه‏ هاى گوناگون گردآورده، زير عنوان "مسند ابى‏حنيفه" مدوّن ساخته‏اند. بنابراين انتساب اين مسندها به ابوحنيفه به حكم روايت محتواى آنهاست؛ نه به حكم تأليف و تدوين آن مجموعه‏ ها.
اطلاعات و فهرستهاى موجود از شيوخ و راويان ابوحنيفه عمدتاً از همين روايات استخراج گرديده است. از روايت كنندگان او مى‏توان اينان را نام برد: حمادبن ابى‏حنيفه، زُفَربن هذيل، عباد بن عوام، عبدالله بن مبارك، هُشَيم بن بشير، و كيع بن جراح، مسلم بن خالد زنجى، ضحاك بن مخلد، عبداللَّه بن يزيد مقرى، نوح بن دراج قاضى، حمزة بن حبيب زيّات ودو شاگرد نامدار وى ابويوسف و محمدبن حسن. (٢٠)
در مورد شخصيّت رجالى ابوحنيفه در همين‏جا بايد گفت: رجال‏شناسان حديث گرا از قبيل بخارى، نسايى، ابن عدى و ديگران با الفاظ و تعبيرات گوناگون او را كه دشمن فكرى خويش مى‏دانستند، تضعيف كرده‏اند. (٢١) حتّى ابن حبّان بُستى (د . ٣٥٤ ق) در نقد مرويات او كتابى نوشته به نام عللُ مااسند ابوحنيفه. (٢٢) ولى در عين حال برخى از ايشان به روشنى از صدق و راستگويى او سخن گفته‏اند. (٢٣)
گفتنى است كه در "صحاح ششگانه" حديثى از ابوحنيفه به چشم نمى‏خورد. تنها در سنن كبير نسايى درباب حدود يك حديث از وى نقل شده كه آن هم در گزيده آن يعنى المجتبى‏ ديده نمى‏شود. (٢٤) ترمذى نيز تنها در سنن خود يك اظهار نظر رجالى درباره جابربن يزيد جعفى و عطاء بن ابى‏رباح از ابوحنيفه نقل كرده‏ (٢٥) و چندبار در لابه‏لاى آن كتاب به آراء فقهى وى اشاره كرده است. (٢٦)
بى‏ترديد اين بى‏اعتنايى محدّثان بزرگ اهل سنّت به مرويات ابوحنيفه، برخاسته از همان داورى منفى و بدبينيى است كه در بالا بدان اشاره شد.
امّا نز د اماميه، احاديثى چند از طريق ابوحنيفه در سه كتاب از كتابهاى چهارگانه نقل شده است. (٢٧) در غير كتابهاى چهارگانه نيز برخى احاديث از او ديده مى‏شود. (٢٨) در عين حال رجال‏شناسان شيعه نيز هرگز او را توثيق نكرده‏اند. (٢٩)

٣- آشنايى با مسندهاى ابو حنيفه و مؤلّفان آنها
١- مسند ابى حنيفه، اثر ابوعلى حسن بن زياد لُؤْلُؤْيى (د . ٢٠٤ ق / ٨١٩ م).
لُؤْلُؤْيى شاگرد، يار و همراه ابوحنيفه و پشتيبان سرسخت روش وى در رأى‏گرايى بود واز او روايت مى‏كرد. حسن اهل كوفه بود؛ امّا در بغداد مى‏زيست وبه سبب خريد و فروش لؤلؤ (مرواريد) او را لُؤْلُؤْيى خوانده‏اند. مدّتى در كوفه منصب قضا را عهده‏دار شد. امّا چون كارش با توفيق همراه نبود، از اين منصب كناره گرفت. از خود وى نقل مى‏كنند كه مى‏گفت: «از ابن جريج دوازده هزار حديث نوشتم كه فقيهان به تمام آنها نيازمندند». (٣٠)
رجال‏شناسان اهل سنّت بر شخصيّت او خرده مى‏گيرند و از اين رهگذر به روايات او اعتنا نمى‏كنند. (٣١) لؤلؤيى در كنار ابويوسف، زُفَر و شيبانى يكى از پايه‏گذاران و مروّجان روش ابوحنيفه به شمار مى‏آيد. (٣٢)
لُؤْلُؤْيى يكى از گردآورندگان مسند ابوحنيفه شناخته شده، هر چند در اينكه او خودش اين مجموعه را مسند ناميده باشد، سخت ترديد داريم. از مجموعه فراهم آمده توسّط لُؤْلُؤْيى نسخه‏اى در كتابخانه اوقاف بغداد شناخته ش‏ (٣٣)ده‏است. (٣٤)
٢- مسند ابى حنيفه اثر ابوالحسين عمربن حسن شيبانى معروف به "ابن‏الاُشْنانى" (د . ٣٣٩ ق / ٩٥٠ م).
وى در حديث از آگاهيهايى برخوردار بود. از ابراهيم حربى و ديگران روايت مى‏كند. امّا دارقطنى وى را تضعيف كرده است. تاكنون از مسند وى نسخه‏اى شناخته نشده، ولى محتواى آن در جامع المسانيد اثر ابوالمؤيّد خوارزمى محفوظ است. (٣٥)
٣- مسند ابى حنيفه اثر ابومحمّد عبداللَّه بن محمد بخارى حارثى معروف به "عبداللَّه استاد" (د . ٣٤٠ ق / ٩٥١ م) كه نسخه‏ هاى متعدّدى از آن در كتابخانه‏ هاى قاهره، استانبول، دمشق و برلين نگهدارى مى‏شود. (٣٦) اين مسند در طى ساليان درازى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه بوده‏است. شايد به همين سبب جمال‏الدّين قاسمى در كتاب الفضل المبين از ميان مسندهاى متعدّد ابوحنيفه، نخستين حديث از اين مسند را شرح كرده‏است. (٣٧) بنابه گفته خطيب بغدادى وى چندبار به بغداد وارد شده و در آنجا حديث گفته است. ابوالعباس احمدبن عقده وابوبكر بن جعابى و عموم مردم بخارا از او حديث نقل كرده‏اند.
ابو المؤيَّد خوارزمى مى‏گويد: «هركس مسندى را كه وى از مرويات ابوحنيفه فراهم ساخته مطالعه كند، به تبحّر وى به دانش حديث و احاطه‏اش به معرفت متون و طرق پى‏خواهد برد». (٣٨) در عين حال بسيارى از حديث‏شناسان او را ثقه نمى‏دانند. از جمله «ابن اثير» احاديث وى را منكر قلمداد كرده و ابن جوزى او را حديث ساز دانسته وابو زرعه رازى وى را ضعيف خوانده است. (٣٩)
٤- مسند ابى حنيفه اثر ابواحمد عبدالله بن عَدِىّ جرجانى (د . ٣٦٥ ق / ٩٧٦ م).
وى در شهر خود به "ابن قطّان" و در نزد محدّثان به "ابن عَدِىّ" مشهور بود. ابن عدى در شهرهاى گوناگون از بيش از هزار استاد كسب دانش كرده و در نزد دانشمندان اهل سنّت محدثى ثقه به شمار مى‏آيد. او بر احوال راويان آگاهى داشته و در جرح و تعديل آنان استاد بوده‏است و دراين زمينه كتابى دارد به‏نام الكامل فى‏الجرح و التعديل. افزون برآن از دانش فقه نيز بهره‏مند بوده‏است. (٤٠) گويا از مسند ابن عدى تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده باشد؛ امّا محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس محققان قرار دارد. (٤١)
٥- مسند ابى‏حنيفه اثر ابوالحسين محمد بن مظفّر بزّاز (د . ٣٧٩ ق / ٩٨٩ م).
بنابه گفته خطيب بغدادى وى از محمد بن جرير طبرى و يحيى بن صاعد و چندتن ديگر حديث شنيده و در جستجوى دانش مسافرتهاى بسيار كرده. وى او را حافظ، صادق، كثيرالحديث، خوش‏فهم، ثقه، مأمون و خوشنويس توصيف كرده. ابوالحسن دارقطنى و ابوحفص بن شاهين و ديگران از او روايت كرده‏اند. (٤٢) ذهبى نيز او را ثقه و حجّت دانسته و از ابوالوليد باجى نقل كرده كه «تشيّع در وى نمايان بود». (٤٣) خوارزمى مى‏گويد: «اين مسندى كه ازمرويات ابوحنيفه فراهم ساخته، نشانگر نهايت دانش وى در حديث و آگاهى‏اش به متون و طرق آن است ». (٤٤)
از مسند ابن مظفر تاكنون نسخه‏اى به دست نيامده، امّا مندرجات آن در جامع المسانيد خوارزمى محفوظ است. (٤٥)
٦- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم طلحة بن محمّد معروف به "شاهد عدل" (د. ٣٨٠ ق / ٩٩٠ م).
مؤلّفِ اين مسند از محدّثان بغداد وبا دارقطنى معاصر بوده‏است. وى از ابوالقاسم بغوى و يحيى بن صاعد و ابوبكر بن مجاهد مُقْرى و ديگران روايت مى‏كند. رجال شناسان او را «صحيح السّماع» دانسته‏اند؛ امّا از آنجا كه وى مردم را به انديشه اعتزالى فرا مى‏خواند، وى را تضعيف كرده، روايت از او را ترك گفته‏اند. (٤٦) خوارزمى مى‏گويد: «وى در زمان خود پيشگام عادلان و ثقات بود. او مسند ابوحنيفه را برپايه حروف الفبا تأليف كرد». (٤٧) از مسند طلحة تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده؛ امّا روايات آن از رهگذر جامع المسانيد خوارزمى در دسترس مى‏باشد. (٤٨) از كتاب مناقب آل ابى‏طالب دانسته مى‏شود كه اين مجموعه نزد دانشمندان شناخته شده بوده است. (٤٩)
٧- تهذيبُ مسند الامام ابى حنيفه اثر ابوبكر محمّد بن ابراهيم اصفهانى معروف به "ابن مقرى" (د . ٣٨١ ق / ٩٩١ م) كه دستنوشته آن در كتابخانه فيض اللَّه در تركيه يافت مى‏شود. (٥٠) ابن مقرى در سال ٢٨٥ ق. در اصفهان به دنيا آمد و دست به مسافرتهاى علمى گسترده‏اى زد و در نتيجه حدود پنجاه شهر را بديد و نزد دانشمندان بزرگ آن شهرها به دانش‏آموزى پرداخت و حديث بسيار شنيد. از ميان استادان ابن‏مقرى مى‏توان از ابويعلى موصلى، ابوالقاسم بغوى و ابن باغندى ... نام برد. وى فقيهى بر مذهب ابن حنبل و دوست نزديك صاحب بن عباد و يك چند كتابدار او بود. كسانى چون ابونعيم اصفهانى و ابن مردَوَيْه و... از راويان او به‏شمار مى‏آيند. رجال شناسان اهل سنّت بر امانت و تبحّر ابن مقرى در نقل حديث تأكيد داشته وبا الفاظى چون ثقه و امين وى را ستوده‏اند. (٥١) ابن مقرى آثار متعدّدى از خودش برجاى نهاده است. (٥٢) همچنين بايد گفت كه ابن مقرى به عنوان راوى برخى از آثار گذشتگان نيز شناخته شده كه از آن ميان مى‏توان از مسند ابى‏يعلى موصلى ياد كرد. (٥٣)
٨- روايةٌ لمسند ابى حنيفه از ابوعبداللَّه محمّد بن اسحاق عَبْدِى اصفهانى مشهور به "ابن مَنْدَه" (د . ٣٩٥ ق / ١٠٠٥ م).
وى در سال ٣١٠ ق. در اصفهان زاده شد. در سال ٣٣٠ سفرهاى علمى خود را كه نزديك به ٤٥ سال به درازا كشيد، آغاز كرد واز بيش ١٧٠٠ تن استاد حديث شنيد و نوشت. وى به «بازپسينِ سفركنندگان» (خِتامُ الرّحالين) معروف شده‏است. ميان ابن منده و همشهرى او ابونعيم درگيرى و دشمنى سختى وجود داشته است. با اين وجود رجال‏شناسان عامّه او را محدّثى والامرتبه و قابل اعتماد مى‏دانند. ابن منده در عرصه حديث آثار بسيارى از خويشتن برجاى نهاده، امّا از اثر مورد نظر گويا جز نامى برجاى نمانده است. (٥٤)
٩- مسند ابى حنيفه‏از حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه اصفهانى (د . ٤٣٠ ق/ ١٠٣٨ م)، صاحب كتاب معروف حلية الاولياء. وى در اصفهان زاده شد و در همان شهر درگذشت. ابونعيم در اصفهان، شوشتر، جرجان و نيشابور از استادان بسيارى حديث شنيد. (٥٥) ذهبى وى را صدوق مى‏خواند و مى‏گويد: «سخن ابن منده درباره ابونعيم چنان زشت و ناپسند است كه گزارش آن را دوست نمى‏دارم وهمچنين سخن هريك از آن دو را درباره ديگرى نمى‏پذيرم؛ بلكه هر دو نزد من مقبول هستند». آنگاه افزايد: «سخن اقران درباره يكديگر شايسته اعتنا نيست، بويژه آنگاه كه دانسته شود آن سخن از روى دشمنى يا درگيرى مذهبى يا حسادت است». (٥٦) از اثر مورد نظر دستنوشته‏اى دركتابخانه "احمد ثالث" يافت شده، (٥٧) افزون برآن محتواى آن از طريق جامع المسانيد خوارزمى در دسترس است. (٥٨)
١٠- مسند ابى‏حنيفه از ابوعبداللَّه حسين بن محمّد بن خسرو بلخى (د . ٥٢٠ ق / ١١٢٦م) كه دستنوشته‏ هايى از آن در كتابخانه‏ هاى احمد ثالث در استانبول، دانشگاه ييل و برلين يافت مى‏شود. (٥٩) بلخى از استادان بسيارى در بغداد حديث شنيده، (٦٠) امّا شخصيّت وى از ديدگاه رجالى چندان شناخته نيست. (٦١) در عين حال مسند او در رديف يكى از رايجترين مسندهاى ابوحنيفه به شمار مى‏رود. (٦٢)
١١- مسند ابى حنيفه اثر ابوبكر محمدبن عبدالباقى معروف به "قاضى مارِستان" (د . ٥٣٥ ق / ١١٤١ م).
وى نسبش به كعب بن مالك انصارى مى‏رسد. در بغداد، مكّه و مصر از شيوخ بسيارى حديث شنيد و از علم حساب و فرايض نيز آگاهى داشت. قاضى مارستان در بغداد زاده شد و در همان جا از دنيا رفت. (٦٣) از مسند وى تاكنون نسخه‏اى شناخته نشده، امّا مندرجات آن از رهگذر جامع‏المسانيد خوارزمى محفوظ مانده است. (٦٤)
١٢- مسند ابى حنيفه از ابوالقاسم على بن حسن دمشقى معروف به "ابن‏عساكر" (د . ٥٧١ ق / ١١٧٦ م).
وى مورّخ، جهانگرد و حافظِ حديث و در سفرهايش يار و همراه "سمعانى" صاحب كتاب الانساب بود. ابن عساكر تأليفات فراوانى دارد. (٦٥) از مسند او گويا جز نامى باقى نمانده باشد. (٦٦)
١٣- مسند ابى حنيفه از ابوبكر احمدبن محمد كلاعى. آگاهيهاى ما درباره اين مسند و مولّفش ظاهراً محدود مى‏شود به مندرجات جامع المسانيد خوارزمى. زيرا محتواى اين مسند از رهگذر كتاب خوارزمى به دست ما رسيده‏ (٦٧) و در غير كتاب مزبور - تاجايى كه نگارنده تتبّع كرد - نام و نشانى از مولّف و كتابش يافت نشد. خوارزمى در عين حال كه اين مسند را به ابوبكر كلاعى نسبت مى‏دهد، خود مى‏نويسد: ظاهراً ابوبكر اين مجموعه را از پدرش از جدّش از محمد بن خالد وهبى روايت مى‏كند و گردآورنده حقيقى آن شخص اخير است. درنتيجه مى‏توان گفت: نسبت اين مسند به ابوبكر ياد شده به حكم روايت است؛ نه به حكم جمع و تأليف. زيرا دراين مجموعه حديثى از طريق كس ديگر جز محمد بن خالد وهبى به چشم نمى‏خورد. بنابراين اگر مجموعه مزبور گردآورى ابوبكر كلاعى بود، برحسب قاعده بايد حديثى به نقل كسى غير از محمدبن خالد وهبى درآن يافت مى‏شد. (٦٨)
١٤- مسند ابى حنيفه از حسام‏الدين ابوالحسن على‏بن احمد بن مكّى رازى (د . ٥٩٨ ق / ١٢٠١ م).
وى يكى از فقيهان حنفى است كه مدّتى در حلب زيسته و سپس به دمشق كوچيده و در همان جا مرده است. (٦٩) از مجموعه مورد نظر دستنوشته‏اى در كتابخانه "احمد ثالث" در استانبول يافت شده‏است. (٧٠)
١٥- مسند ابى حنيفه اثر ابوالقاسم عبداللَّه بن محمّد معروف به "ابن ابى‏العوام سغدى". درباره اين مجموعه نيز آگاهيى جز آنچه خوارزمى در جامع‏المسانيد گفته، در اختيار نگارنده نيست. (٧١)
١٦- جامع مسانيد الامام الاعظم كه به آن جامع المسانيد و مسانيد ابى حنيفه نيز گويند. اثر ابوالمؤيَّد محمّد بن محمود خوارزمى (د . ٦٤٥ ق / ١٢٤٧ م) يكى از فقيهان حنفى. وى در خوارزم چشم به جهان گشود و مدّتى در آن شهر زيست. سپس حجّ گزارد و مدّتى مجاور خانه خدا شد و در واپسين سالهاى زندگى‏اش در بغداد سكونت گزيد و در آنجا تا گاهِ مردن به تدريس پرداخت. (٧٢) مهمترين اثر او گويا همين جامع المسانيد باشد. اين كتاب آميخته‏اى از پانزده مجموعه از مسندهاى پيشين ابوحنيفه است كه به ترتيب ابواب فقه فراهم آمده، از اين كتاب دستنوشته‏ هاى بسيارى در مصر، تركيه و هند وجود دارد. (٧٣) كتاب مزبور در سال ١٣٣٢ قمرى درحيدر آباد هند در دو مجلد به چاپ رسيده است. مؤلّف درباره انگيزه خويش از فراهم ساختن اين كتاب چنين مى‏گويد:
« من در شام از برخى از ناآگاهان شنيدم كه بر ابوحنيفه خرده مى‏گرفت و او را كوچك مى‏شمرد و ديگران را بزرگ مى‏داشت و او را در عرصه حديث قليل الروّايه مى‏شمرد و براى اين كارِ خودْ به مسند شافعى تأليف ابوالعباس محمّد بن يعقوب اصم و موطّأ مالك و مسند امام احمد استدلال مى‏كرد و مى‏پنداشت كه ابوحنيفه مسندى ندارد و تنها شمار اندكى حديث روايت مى‏كند. دراين وقت غيرت دينى پروردگارى و عصبيّت حنفى نعمانى من به جنبش درآمد. در نتيجه تصميم‏گرفتم كه پانزده مجموعه از مسندهايى را كه دانشمندان بزرگ حديث فراهم ساخته‏اند، درهم آميزم و آنها را در يكجا گرد آوردم. [بدين شرح ]:
١) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابومحمد عبداللَّه بن محمد ... حارثى بخارى معروف به "عبداللَّه استاد".
٢) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوالقاسم طلحة بن محمّد [معروف به ] "شاهد عدل ".
٣) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابوالحسين محمد بن مظفّر ....
٤) مسند ابى حنيفه: تأليف حافظ ابونعيم احمد بن عبداللَّه بن احمد اصفهانى.
٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر محمدبن عبدالباقى بن محمّد انصارى.
٦) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابواحمد عبداللَّه بن عَدِىّ جرجانى.
٧) مسند ابى حنيفه: كه امام حسن بن زياد لؤلؤيى از او روايت مى‏كند.
٨) مسند ابى حنيفه: تأليف ... عمربن حسن اُشْنانى.
٩) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوبكر احمد بن محمد ... كلاعى.
١٠) مسند ابى حنيفه: تأليف ... ابوعبداللَّه محمد بن حسين بن محمد بن خسرو بلخى.
١١) مسند ابى حنيفه كه قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم انصارى آن را فراهم ساخته واز وى روايت مى‏كند. اين مجموعه به نسخه ابى يوسف نامبردار است.
١٢) مسند ابى حنيفه كه محمّد بن حسن شيبانى آن را فراهم ساخته و از او روايت مى‏كند. اين مجموعه به نسخه محمّد نامبردار است.
١٣) مسند ابى حنيفه كه آن را فرزندش حمّاد بن ابى حنيفه فراهم آورده و از او روايت مى‏كند.
١٤) مسند ابى حنيفه كه آن را نيز امام محمد [ بن حسن شيبانى‏] گردآورده واز او روايت مى‏كند. اين مجموعه به كتاب الاثار نامبردار است.
١٥) مسند ابى حنيفه: تأليف ابوالقاسم عبدالله بن محمّد بن ابى العوام سغدى.
«سپس از خداوند كاميابى را خواستار شدم و براى جمع اين مسندها به ترتيب ابواب فقه نزد او استخاره كردم». (٧٤)
بايد افزود كه مؤلّف از آوردن احاديث و اِسنادهاى تكرارى خوددارى كرده، مگر آنكه يك حديث به بابهاى مختلف مربوط و يا آنكه اسنادهايش متفاوت باشد. گفتنى است كه پاره‏اى از مجموعه‏ هاى پيشگفته از سوى مؤلّفانِ خود مسند ناميده نشده؛ بلكه اين خوارزمى است كه برآنها نام مسند مى‏نهد. همچنين بايد دانست كه بسيارى از دانايان اهل سنّت كتاب مزبور را خلاصه كرده و برخى ديگر برآن شرح نوشته‏اند. يكى از اين شرحها به خامه سيوطى است با نام التعليقة المنيفة على مسند ابى حنيفه. (٧٥)
١٧- مسند ابى‏حنيفه از موسى بن زكريا بن ابراهيم حَصْكَفى (٦٥٠ ق / ١٢٥٢م).
از اين مجموعه هم دستنوشته‏ هاى بسيارى يافت مى‏شود و هم‏اينكه در هند، قاهره و حلب چاپ شده‏است. مؤلّفْ خود بار ديگر مطالب كتاب را براساس استادان و شيوحْ مرتّب ساخته و مطالب آن را شرح داده. اين كتاب با چهره جديدش نيز در هند و لاهور چاپ شده‏است. (٧٦)
١٨- مسند ابى حنيفه‏از ابوعلى صدرالدين حسن بن محمّد بَكْرى تَيْمى نيشابورى‏ (٧٧) (٦٥٦ ق / ١٢٥٨ م).
مؤلّف اين مجموعه، افزون بر اشتغال به تاريخ، از حافظان حديث هم به‏شمار مى‏رود. از جمله تأليفات صدرالدين بكرى ذيلى است بر تاريخ ابن عساكر دمشقى كه گويا موفّق به اتمامش نگشته است. برخى او را در حديث تضعيف كرده‏اند. (٧٨)
افزون بر عناوين ياد شده، به اجمال مى‏توان از كتاب اخبار ابى حنيفه و مسندُه اثر ابن عُقده‏ (٧٩) و پاره‏اى مجموعه‏ هاى گمنام ديگر (٨٠) در زمره مسندهاى ابوحنيفه ياد كرد. شرح اين كتابها سخن را به درازا مى‏كشاند. در پايان بايد افزود كه مجموعه‏ هاى حديثى متعدّد ديگرى از طريق ابوحنيفه توسّط شاگردان او چون: حمّاد بن ابى حنيفه، ابويوسف و محمّد بن حسن شيبانى فراهم آمده است. اين مجموعه‏ ها توسّط مولّفان خود، "مسند" ناميده نشده‏اند. امّا دانشمندان سده‏ هاى ميانى و متأخّر و به پيروى از آنان برخى از پژوهندگان معاصر آنها را "مسند" نام نهاده‏اند. (٨١) اينك به اجمال با آن مجموعه‏ ها آشنا مى‏شويم:
الف- مجموعه حمّاد پسر ابوحنيفه (د . ١٧٠ ق / ٧٨٦ م) كه گويا تا كنون نسخه‏اى از آن شناخته نشده باشد؛ ولى خوارزمى در تأليف جامع المسانيد از آن بهره برده و احاديث آن را در كتاب خود آورده است. او حماد را در دانش حديث و فقه پيشوا و در روايت حديث ثقه و عادل وصف مى‏كند. (٨٢) امّا ابن عدى و ديگران وى را حافظ ندانسته، از اين ناحيه وى را تضعيف كرده‏اند. (٨٣)
ب - كتاب الاثار اثر قاضى ابويوسف يعقوب بن ابراهيم كوفى (د . ١٨٢ ق / ٧٩٨ م).
گويا مقصود حاجى خليفه از مسند امام ابى يوسف‏ (٨٤) همين كتاب باشد. مؤلّف اين كتاب شاگرد و يار ابوحنيفه و نخستين كسى بود كه به نشر روش فقهى استادش پرداخت. ابويوسف در خلافت‏هادى در بغداد عهده‏دار منصب قضا گشت و تادم مرگ برسر اين كار باقى ماند. گويند: او نخستين كسى است كه وى را "قاضى‏القضاة" خوانده‏اند. ابويوسف با آنكه در روش فقهى رأى گرا بود، در عين حال ميان روش او و استادش تفاوتهايى هم ديده مى‏شد. از جمله اينكه بيش از استادش به حديث تكيه مى‏كرد. (٨٥) همين نكته سبب شده كه رجال‏شناسان حديث‏گرا با خوش‏بينى بيشترى به وى بنگرند و تا حدّى مروياتش را بپذيرند. هر چند جملگى آنان درباره او هم‏سخن نيستند. مُزَنى درباره او گفته: «او بيش از ساير رأى‏گرايان پيرو حديث است». يحيى بن مَعين هم به همين سان داورى كرده وگفته: «در ميان رأى گرايان كسى استوارتر و آگاهتر به حديث از ابى يوسف وجود ندارد». (٨٦) بارى، چنانكه پيش از اين گفته شد، خوارزمى در تأليف جامع‏المسانيد از كتاب الاثار با عنوان مسند ابى حنيفه ياد كرده و محتواى آن را در كتاب خود وارد ساخته است. (٨٧) اين كتاب در قاهره به كوشش ابوالوفاء افغانى چاپ شده‏است.
ج - كتاب الاثار اثر ابوعبداللَّه محمد بن حسن شَيْبانى (د. ١٨٩ق / ٨٠٤ م).
وى در چهارده سالگى با ابوحنيفه همنشين گشت و از او دانش آموخت و از روش فقهى او تأثير پذيرفت. سفيان ثورى، اوزاعى، مالك بن انس و ابويوسف از ديگر استادان نامدار او هستند و اخيرى در تربيت فقهى او نقش بزرگى داشت. شيبانى در فقه، اصول، حديث و لغت مهارت داشت و در عرصه مسائل عقيدتى با مرجئه همسخن بود. او بى ترديد يكى از بنيانگذاران مذهب حنفى است. وى با آنكه رأى گرا بود، حديث را بر رأى مقدّم مى‏داشت. (٨٨) از نشانه‏ هاى توجّه وى به حديث، افزون بر تأليف كتاب مورد نظر، فراگيرى و روايت كتاب الموطّأاز مالك بن انس است. ذهبى در عين حال كه او را «دريايى از دانش و فقه» خوانده ، گويد: نسايى و ديگران از نظر حفظ براو اندكى خرده گرفته‏اند». (٨٩)
كتاب الاثارِ شيبانى دربردارنده مجموعه‏اى از مهمترين احاديثى است كه ابوحنيفه مذهب خويش را برشالوده آن بر پا ساخته است. از اين كتاب دستنوشته‏ هاى بسيارى در مصر، تونس، و بويژه در تركيه يافت مى‏شود. افزون برآن، اين كتاب در لكهنو و لاهور چاپ شده‏است. (٩٠) چنانكه ديديم، كتاب الاثار يكى از منابع خوارزمى در جامع المسانيد است. وى در خلال منابع خويش افزون براين كتاب از يك مجموعه حديثى ديگر از شيبانى نام مى‏برد به نام نسخه محمّد. (٩١)
گفتنى است كه برخى براين باورند كه كتاب الاثار را خود ابوحنيفه تأليف كرده و محمّد بن حسن تنها راوى آن است. همان گونه كه وى راوى موطّأ از مالك بن انس مى‏باشد. برپايه اين نظر، كتاب مزبور به غلط در رديف آثار شيبانى قلمداد شده‏است. اينان به صراحت مى‏گويند: «كتاب الاثار در حقيقت نسخه محمد بن حسن از مسند ابى حنيفه است». (٩٢)
ناگفته نماند كه در سده‏ هاى اخير شرحى بر مرويّات ابوحنيفه نگاشته شده به نام المواهب اللطيفة عن مسند ابى حنيفه به خامه محمد عابد سندى. اين شرح كه يكى از رايجترين شرحها بر مسند ابى حنيفه است، بارها از جمله درسال ١٣٢٧ ق. در قاهره به چاپ رسيده است. (٩٣)

٤- علّت تعدّد مسندهاى ابوحنيفه
ممكن بپرسند: چرا مجموعه‏ هاى متعدّدى به نام مسند ابى حنيفه فراهم آمده است؛ در حالى كه درباره ديگر فقيهان و محدّثان چنين وضعى ديده نمى‏شود؟ در پاسخ بايد گفت: ابو حنيفه پيشواى فقيهان رأى‏گرا شناخته شده است. با آنكه حديث (البتّه با قيد صحيح بودن) دومين دليل از ادلّه فقه ابوحنيفه دانسته شده و چند تن از فقيهان حديث‏گرا معترفند كه هرگاه صحّت حديثى از پيامبر (ص) نزد ابوحنيفه ثابت مى‏شد، هرگز بدان پشت نمى‏كرد، (٩٤) در عين حال وى و همفكرانش از نگاه حديث گرايان همواره به عدول از سنّت و بى توجّهى به حديث متهّم بودند. تا جايى كه بر سرزبانها شايع كرده‏اند كه «روايت ابوحنيفه به هفده يارقمى در همين حدود رسيده است» (٩٥) و اين را نشانى از بى‏توجّهى يا بضاعتِ اندك وى در حديث قلمداد كرده‏اند. حتّى چنانكه در آغاز اين گفتار ديده شد، رأى‏گرايى ابوحنيفه موجب شده كه دشمنان فكرى او، يعنى رجال شناسان حديث گرا، وى را در شمار "ضعفا و متروكين" قلمداد كنند. همين اتّهام در طول قرنها انگيزه تأليف آثار گونه‏گون با عنوان مسند ابى حنيفه شد. چنانكه خوارزمى نيز به روشنى به اين انگيزه اشاره كرد، مؤلّفان اين مجموعه‏ ها براى واكنش در برابر آن اتّهام تلاش داشتند تا احاديث منقول از طريق ابوحنيفه را در كتابى گرد آورند واز اين رهگذر توجّه وى را به روايت حديث عملاً به نمايش گذارند.
گفتنى است كه با گذشت زمان كم‏كم اين اتّهام رنگ باخت‏تا آن‏جا كه دانشمند مالكى مذهب سرسختى چون ابن خلدون تلاش مى‏كند تا براى اندك بودن احاديث ابوحنيفه دليلى بيابد. او مى‏نويسد:
«گاهى برخى از معتصبّان كجرو اظهار مى‏دارند كه برخى از پيشوايان در حديث كم بضاعت بوده‏اند و به همين دليل روايت ايشان اندك بوده. در صورتى كه چنين عقيده‏اى درباره پيشوايان بزرگ به هيچ رو مورد ندارد... تنها بدان دليل برخى از پيشوايان كمتر روايت دارند كه در راه نقد حديث به سبب برخورد با خرده‏گيريها و عللى كه مايه قدح در طرق حديث مى‏شود، روايت كمترى را برمى‏گزينند... از اين رو اجتهادْ چنين كسانى را به جايى مى‏رساند كه از روايت احاديث مشكوك خوددارى كنند و هرچه بيشتر احتياط مى‏كنند، روايت آنان به سبب ضعفِ طرق كمتر مى‏شود. گذشته از اين حجازيان بيشتر از عراقيان به نقل حديث پرداخته‏اند. زيرا مدينه جايگاه هجرت و مسكن صحابه بوده و آن دسته از اصحاب كه به عراق رفته‏اند، بيشتر به جهاد سرگرم بوده‏اند. بنابراين امام ابوحنيفه از اين رو كمتر روايت داشت كه در شروط روايت و نقلِ حديث سختگيرى مى‏كرد؛ نه از اين رو كه روايت حديث را فرو گذاشت. زينهار كه وى به عمد حديث را ترك گفته باشد. زيرا او در علم حديث از صاحبنظران بزرگ بود و شيوه او در ميان حديث پژوهان مورد اعتماد و تكيه‏گاه به شمار مى‏رفت و نظر وى در ردّ و قبول اعتبار داشت. امّا ديگر محدثّان كه اكثريّت را تشكيل مى‏دهند، شروط پذيرفتن حديث را گسترش دادند و در نتيجه روايات ايشان افزايش يافت. بر هيچ‏يك از اين دو گروه نيز خرده نتوان گرفت؛ زيرا هردو به مقتضاى اجتهاد خويش عمل مى‏كنند. اصحاب ابوحنيفه هم كه پس از وى شروط پذيرش حديث راگسترش دادند، حديث بسيار نقل كردند». (٩٦)

٥- سخنى درباره ارزش مسانيد ابوحنيفه‏ (٩٧)
در سطور بالا گفتيم كه پس از قرآن، حديث صحيح از ادلّه فقه ابوحنيفه شناخته شده است. ولى بايد دانست كه مقصود ابوحنيفه از حديث "صحيح" چندان روشن نيست. زيرا در آن زمان مجموعه‏ هاى معروف حديث هنوز تدوين نشده بود و حديث تا حدّ زيادى توزيع بومى خود را حفظ كرده بود. همچنين پايه‏گذارى اصطلاحات مربوط به نقد راويان حديث، چون حديث صحيح، حسن، ضعيف و ... به دوره‏اى متأخّر از زندگى ابوحنيفه باز مى‏گردد. انكار نمى‏توان كرد كه پاره‏اى از احاديث روزگار ابوحنيفه از چنان شهرتى برخوردار بودند كه اطمينان فقيه را به خود جلب مى‏كرد. ولى بسيارى از احاديثى كه ابوحنيفه در فقه خود به كاربسته، در حدّ آگاهى كنونى ما در رديف اخبار آحاد و احاديث مرسل جاى مى‏گيرند. مسندهايى كه به نام ابوحنيفه فراهم آمده بسان موطّأ مالك پراست از روايات مرسل. در مسندهاى يادشده مى‏توان احاديث مرسل به روايت ابوحنيفه از تابعان كوفه، بصره و حجاز چون: امام محمّد باقر (ع)، سعيد بن جبير، شَعْبى، ابراهيم نخعى، حسن بصرى، عطابن ابى‏رباح، ابن شهاب زهرى، مجاهد و سعيد بن مسيب يافت كه ابوحنيفه بر پايه آنها فتوا داده است. (٩٨)

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١ - محمود شهابى، ادوارفقه، ٥٧٠/٣.
٢ - دراين باره نك: ابوالمويَّد محمدبن محمود الخوارزمى، جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٤٨-٣٤٥/٢؛ سزگين، ٣١/٣/١.
٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٣/١٣.
٤ - براى فهرست استادان او نك: ابن ابى‏حاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٥ - ابن بابويه، التوحيد، ٩٦؛ الطوسى، اختيار معرفة الرجال، ص ١٩٠؛ الطبرسى، الاحتجاج ٣٨٢-٣٨١/٢؛ المفيد، الاختصاص، ١١١-١٠٩؛ ابن النديم، ٢٢٤؛ الخوارزمى، ٣٣٨/٢.
٦ - الطوسى، اختيار معرفةالرجال، ١٤٩-١٤٦-١٤٥.
٧ - ابويوسف، الاثار، ٣٤، ١٢٤؛ الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٨٣/٢.
٨ - اسد حيدر، ٢٣٢/١؛ الآلوسى، التحفه، الطبعه الاولى، ص ٨؛ به نقل از محمد تقى الحكيم، قصةالتقريب بين المذاهب، ص ٩.
٩ - الرجال، ٣٢٥.
١٠ - الخوارزمى، ٨٤-٨٣/٢.
١١ - پيشين، ٢٢٣-٢٢٢/١. براى آگاهى بيشتر درباره ارتباط ابوحنيفه با پيشوايان و بزرگان شيعه نك: اسد حيدر، ٣٢٢-٣١٤/١.
١٢ - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ٢٣٩/٣. نيز نك: محمد ابوزهره، الامام زيد، ص ٧١؛ حسين كريمان، سيره و قيام زيدبن على، صص ٧٩-٧٨، ص ٢٩٤.
١٣ - الخطيب البغدادى، ٣٣٠-٣٢٦/١٣.
١٤ - سزگين، ٣١/٣/١.
١٥ - محمود شهابى، پيشين، ٦٥٥/٣.
١٦ - براى آگاهى بيشتر درباره پايه‏گذاران مذهب حنفى نك: اسدحيدر، ٣١١-٣٠٧/١؛ سزگين، ٧٨-٣١/٣/١.
١٧ - برخى خاورشناسان سخت براين باورند كه ابوحنيفه كتابى ننوشته، بلكه برخى رساله‏ ها كه به نام او شناخته شده، به كوشش شاگردانش فراهم آمده است. نك: جوينبل (Juynboll .Th.W)، مقاله «ابوحنيفه» در دايرةالمعارف الاسلامية، ٣٣١/١. در برابر كسانى كه درباره آثار ابوحنيفه بنا را بر نفى مى‏گذارند، كسانى هم هستند كه معتقدند وى در جمع حديث به ترتيب ابواب فقه، بر مالك پيش دستى كرده است. سيوطى دراين باره مى‏نويسد: «يكى از مناقب ويژه ابوحنيفه، اين است كه وى نخستين كسى است كه علم شريعت را مدوّن ساخته، در ابوابى مرتّب كرد. پس از آن مالك بن انس در ترتيب موطَّأ از او پيروى كرد». (السيوطى، تبييض‏الصحيفة فى مناقب الامام ابى حنيفة، دهلى، ص‏١٤٤؛ به نقل از عبدالمنعم النمر، احاديث رسول‏الله كيف وَصَلتْ الينا، ص ٧٢). درباره درستى يا نادرستى آثار منتسب به ابوحنيفه شمارى از پژوهشگران معاصر نظرات معتدلتر و واقع بينانه‏ترى دارند. نك: سزگين، ٣٢/٣/١؛ احمد پاكتچى، «ابوحنيفه»، در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٤-٤٠٣/٥٧.
١٨ - از جمله نك: الخطيب البغدادى، ٣٤٢/١٣.
١٩ - البخارى، ٨١/٢/٤؛ ابن ابى‏حاتم، ٤٤٩/١/٤؛ الخطيب البغدادى، ٣٢٤/١٣؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٤٩/١٠.
٢٠ - براى نمونه نك: ابن‏سعد، الطبقات، ٣٦٩/٦؛ ابن‏ابى‏حاتم، ٤٥٠-٤٤٩/١/٤؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٢٦٥/٤.
٢١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ٩٥/١٦.
٢٢ - يحيى بن معين، معرفة الرجال، ٧٩/١ و نيز: ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٤٥٠-٤٤٩/١٠.
٢٣ - المزّى، تهذيب الكمال، نسخه خطى كتابخانه احمد ثالث، شماره ٢٨٤٨، ١٤٧/١٧؛ به نقل از : احمد پاكتچى، «ابو حنيفه» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ٤٠٣/٥. و نيز نك: اسدحيدر، ٢٩٧/١.
٢٤ - الترمذى، السنن، ٧٤١/٥.
٢٥ - پيشين، ١٦٩/١، ٤٤٦/٢، ٢٥٠/٣.
٢٦ - نك: الكلينى، الكافى، ٤٠٤.٢٤٢/٧؛ الطوسى، تهذيب الاحكام، ٣١٧/٢، ٢٧٧/٦- ٢٧٨، ٨٠/١٠؛ همو، الاستبصار، ٤٠٨/١.
٢٧ - ابن بابويه، الخصال، ٣١٦/١.
٢٨ - براى نمونه نك: الخويى، ١٦٥-١٦٣/١٩.
٢٩ - الخوارزمى، ٤٣٤/٢.
٣٠ - نك: الخطيب البغدادى، ٣١٧-٣١٤/٧؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩١/١.
٣١ - اسد حيدر، ٣١١-٣٠٧/١. براى آگاهى بيشتر درباره زندگى و آثار او نك: ابن النديم، ص ٢٥٨؛ الخطيب البغدادى، همان جا؛ الخوارزمى، ٤٣٤-٤٣٣/٢؛ سزگين، ٧٩-٧٨/٣/١.
٣٢ - سزگين، ٤٢/٣/١، ٧٩.
٣٣ - جامع مسانيد الامام‏الاعظم، ٥/١، ٧٣. درباره زندگى و آثار او نك: الخطيب البغدادى، ٢٣٩-٢٣٦/١١؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ١٨٥/٣؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٨٠/١؛ الزركلى، ٤٣/٥.
٣٤ - سزگين، ٤٢/٣/١.
٣٥ - نك: الفضل المبين، صص ٢٥٦-٢٤٨.
٣٦ - الخوارزمى، ٥٢٥-٥٢٤/٢.
٣٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٩٦/٢؛ الزركلى، ١٢٠/٤.
٣٨ - درباره او نك: الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٤٢-٩٤٠/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ٥١/٣؛ سزگين، ٤٠٠-٣٩٩/١/١.
٣٩ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٣-٧٢، ٥٢٥/٢.
٤٠ - تاريخ بغداد، ٢٦٤-٢٦٢/٣ و نيز: الخوارزمى، ٣٦٢-٣٦٠/٢.
٤١ - ميزان الاعتدال، ٤٣/٤.
٤٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٣٦٢/٢.
٤٣ - نك: پيشين، ٤/١، ٧١. براى آگاهى از ديگر آثار او نك: سزگين، ٤١٥-٤١٤/١/١.
٤٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٣٤٢/٢؛ الخوارزمى، ٤٨٧/٢؛ الزركلى، ٢٢٩/٣.
٤٥ - الخوارزمى، همان جا.
٤٦ - نك: پيشين، ٤/١، ٧٠- ٧١، ٤٨٧/٢.
٤٧ - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ٧/١، ٢٥٥/٤.
٤٨ - سزگين، ٤١٦/١/١.
٤٩ - ابونعيم الاصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ٢٩٧/٢؛ الذهبى، تذكرة الحفاظ، ٩٧٥-٩٧٣/٢؛ ابن العماد، شذرات الذهب، ١٠١/٣.
٥٠ - براى آگاهى از آثار ديگر او نك: سزگين، ٤١٦-٤١٥/١/١؛ موسوى بجنوردى، دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، مقاله "ابن مقرى" به خامه حسن انصارى ٦٥٩-٦٥٨/٤. گفتنى است كه در مقاله مزبور از اثر مورد نظر با عنوان مسند ابى حنيفه ياد شده‏است.
٥١ - الذهبى، سيراعلام النبلاء، ١٨٠/١٤؛ به نقل از: حسين سليم اسد، مقدمه مسند ابى‏يعلى، ٢٠/١.
٥٢ - براى آگاهى درباره زندگى و آثار او نك: ابونعيم، پيشين، ٣٠٦/٢؛ ابن ابى‏يعلى، طبقات الحنابله، ١٦٧/٢؛ الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٧٩/٣؛ سزگين، ٤٢/٣/١، ٤٤٠-٤٣٨/١/١. شايان ذكر است كه در ترجمه دكتر فهمى ابوالفضل از اثر سزگين، از كتاب مورد نظر با عنوان نقدٌ لمسند ابى حنيفه ياد شده‏است. (تاريخ التراث العربى، نقله الى العربية الدكتور فهمى ابوالفضل، القاهرة ١٩٧١ م، ٥٢٩/١).
٥٣ - ابوالمؤيّد الخوارزمى، ٣٩٢-٣٩١/٢.
٥٤ - ميزان الاعتدال، ١١١/١.
٥٥ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٥٦ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢-٧١.
٥٧ - سزگين، ٤٣٣/١.
٥٨ - نك: الخوارزمى، ٤٣٥-٤٣٤/٢.
٥٩ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٤٧/١؛ ابن حجر، تهذيب التهذيب، ٣٦٨/٢.
٦٠ - الخوارزمى، ٥/١، ٧٤؛ كاتب چلبى، ١٦٨٤/٢؛ القاسمى، الفضل‏المبين، ص‏٢٤٨. گفتنى است كه سال وفات بلخى در منابع مورد اختلاف است. نگارنده به پيروى از سزگين سال ٥٢٠ را در نظر گرفت.
٦١ - الخوارزمى، ٣٦٤-٣٦٢/٢؛ ابن رجب، الذيل على طبقات الحنابله، ٢٣٠/١؛ الزركلى، ١٨٣/٦.
٦٢ - نك: الخوارزمى ٤/١، ٧٢.
٦٣ - نك: الزركلى، ٢٧٣/٤.
٦٤ - ياقوت، معجم‏الادبا، ١٤٤/٥؛ الكتّانى، الرساله المستطرفه، ١٦.
٦٥ - نك: الخوارزمى: ٥/١ و ٧٤، ٣٩٢/٢.
٦٦ - پيشين، ٣٩٢/٢ و نيز ٣٥٤/٢.
٦٧ - نك: كاتب چلبى، ٩٩٩/٢؛ البغدادى، هدية العارفين، ٧٠٣/١؛ الزركلى، ٢٥٦/٤.
٦٨ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٦٩ - پيشين، ٥/١، ٧٧.
٧٠ - الزركلى، ٨٧/٧؛ سزگين، ٤٣/٣/١ شايان ذكر است كه منابع در تاريخ وفات او اختلاف دارند. نگارنده به پيروى از سزگين تاريخ بالا را برگزيد.
٧١ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٢ - جامع مسانيد الامام الاعظم، ٦-٤/١. قس: كاتب چلبى، ١٦٨١-١٦٨٠/٢.
٧٣ - براى آگاهى از آن گزيده‏ ها و شرحها نك: كاتب چلبى، ١٦٨٢-١٦٨٠/٢؛ سزگين، ٤٥-٤٤/٣/١.
٧٤ - سزگين، ٤٣/٣/١.
٧٥ - جمال‏الدين القاسمى، الفضل المبين، ص ٢٤٨.
٧٦ - ابن العماد، شذرات الذهب، ٢٧٤/٥؛ الزركلى، ٢١٥/٢.
٧٧ - الطوسى، الفهرست، ص ٤٣؛ النجاشى، رجال، ٩٤.
٧٨ - نك: القاسمى، پيشين، ص ٢٤٨؛ سزگين، ٤٤/٣/١.
٧٩ - نك: ابوالمويَّد الخوارزمى، ٥/١، ٧٧-٧٥، ٤٣٤/٢، ٣٦٠-٣٥٨، ٥٨٠-٥٧٨؛ كاتب چلبى، ١٦٨٠/٢، الزركلى ١٩٣/٨؛ عبدالمنعم النمر، احاديث رسول‏الله كيف وصلَتْ الينا، صص ٧٣-٧٢.
٨٠ - نك: الخوارزمى، ٥/١، ٧٥، ٤٣٤/٢.
٨١ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥٩٠/١؛ ابن حجر، لسان الميزان، ٣٤٦/٢.
٨٢ - كشف الظنون، ١٦٨٠/٢. قس: الزركلى، ١٩٣/٨.
٨٣ - الخطيب البغدادى، ٢٦٢-٢٤٢/١٤؛ الزركلى، ١٩٣/٨؛ سزگين، ٥٤-٥١/٣/١.
٨٤ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٤٤٧/٤؛ همو، تذكرة الحفاظ، ٢٩٣/١. براى آگاهى از نظرات ديگران درباره او نك: الخطيب البغدادى، همان جا.
٨٥ - نك: ٧٥/١.
٨٦ - سزگين، ٥٥-٥٤/٣/١.
٨٧ - الذهبى، ميزان الاعتدال، ٥١٣/٣. براى آگاهى افزونتر درباره او نك: ابن سعد، الطبقات، ٣٣٦/٧؛ الخطيب البغدادى، ١٨٢-١٧٢/٢.
٨٨ - سزگين، ٧١/٣/١.
٨٩ - نك: ٥/١، ٧٧-٧٥، ٣٦٠-٣٥٨/٢.
٩٠ - عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣.
٩١ - الزركلى، ١٨٠-١٧٩/٦؛ موسوى بجنوردى، دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مقاله ابوحنيفه، به خامه احمد پاكتچى، ٤٠٦/٥.
٩٢ - ابن عبدالبر، الانتقاء من فضايل الائمّة الفقهاء، ص ١٢٨، ١٤٢.
٩٣ - ابن خلدون، مقدمّه، ص ٤٤٤. قس: جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، ٤٧٢/٣؛ ذبيح‏الله صفا، تاريخ ادبيّات در ايران ، ٧٥/١.
٩٤ - مقدمه، صص ٤٤٥-٤٤٤ و نيز نك: عبدالمنعم النمر، پيشين، ص ٧٣؛ اسد حيدر، ٢٩٧/١.
٩٥ - براى نگارش اين بخش از قسمتى از مقاله «ابوحنيفه» به قلم احمد پاكتچى در دايرةالمعارف بزرگ اسلامى ( ٥ / ٣٩٦-٣٩٥) بهره بسيار برده شد.
٩٦ - نك: الخوارزمى، ٣٨٨/١، ٤٠٣، ٤٢١، ٤٢٣، ٤٩٩، ٥٢٩، ٥٩-٥٨/٢، ١٢٩، ٢٢٠.

۱۹
بخش دهم بخش دهم :

درباره چند مسند ديگر

١- مسند ابى يعلى موصلى
نگاهى كوتاه به زندگانى و آثار مؤلّف حافظ ابويَعْلى احمدبن على تميمى مَوْصِلى (٣٠٧-٢١٠ ق / ٩١٩-٨٢٥م) در پانزده سالگى به تشويق پدر و دايى خود براى جستجوى دانش دست به مسافرت زد و به بغداد كوچيد و نزد احمدبن حاتم طويل به فراگيرى حديث پرداخت. در خلال مسافرتهايش با بيش از صدتن از محدّثان ديدار كرد و از آنان دانش آموخت كه از جمله آنها مى‏توان از احمد بن حنبل، على‏بن مَدينى و يحيى بن مَعين نام برد. وى عمرى دراز يافت و يگانه عصر خويش گشت تا جايى كه مردمان براى كسب دانش به سويش مى‏شتافتند. كسان بسيارى از او روايت كرده‏اند كه نسايى، ابوبكر اسماعيلى، ابن حِبّان و طَبَرانى از معروفترينِ آنها هستند. وى از نسايى پنج سال بزرگتر و از همين‏رو اسنادش از او عاليتر بود. (١) شاگردش ابن حِبّان ضمن توثيق او گويد: "ميان او و رسول خدا (ص) سه تن واسطه وجود دارد". (٢) روشن است كه سخن ابنِ حبّان به اين معنا نيست كه همه مرويات او با سه واسطه روايت شده؛ بلكه ممكن است بخش اندكى از مرويات اين محدّث چنين باشد. حسين سليم اسد در پى نقل سخن ابن حبّان مى‏نويسد:
يكى از احاديثى كه اوّلاً بر علّو اِسناد ابويعلى دلالت دارد و ثانياً نشان مى‏دهد كه ميان او و پيامبر (ص) سه واسطه وجود دارد، اين حديث است: ابويعلى در سال ٣٠٦ در موصل براى ما روايت كرد و گفت: عبداللّه بن بكار از عكرمة بن عمّار از هِرْ ماس بن زياد براى ما حديث كرد و گفت: "رايتُ رسولَ اللّهِ يَوْمَ الاضحى يخطب على بعيرٍ". (٣) يعنى: "در روز عيد قربان رسول خدا را ديدم كه بر بالاى شترى سخن مى‏راند".
ذهبى يك جا وى را "محدّث موصل" (٤) و در جاى ديگر "محدّث جزيره" (٥) لقب داده است. بيشتر دانشمندان اهل سنّت او را از راويان قابل اعتماد مى‏دانند وبه ديندارى، نيكوكارى، حافظه نيرومند، زهد و پروا پيشگى مى‏ستايند. (٦) گويند: ابوعمرو [ محمّد بن احمد ] بن حمدان [ حِيرى راوى اين مسند از ابويعلى ] او را از حسن بن سفيان برتر مى‏دانست. به او گفتند: چگونه ابويعلى را ترجيح مى‏دهى با آنكه مسندِ حسن بزرگتر و استادانش به عصر پيامبر نزديكترند؟ در پاسخ گفت: زيرا ابويعلى براى خشنودى خدا حديث نقل مى‏كند و حسن بن سفيان براى كسب رزق و روزى. (٧) با آنكه ابويعلى نزديك به يك سده زندگى كرده و دوران خلافت بيش از ده تن از خليفگان عبّاسى (از مأمون تا مقتدر) را درك كرده، امّا شرح حال نگاران جز كليّاتى از زندگانى و آثار او را روشن نكرده‏اند. (٨)
به ابويعلى آثار وتصانيفى را نسبت داده‏اند كه برجسته‏ترين آنها به شرح زير است:
(١) المعجم كه گويا فهرستى از استادانش را درسه بخش دربر مى‏گيرد. بنابه گفته ذهبى وى اين معجم را براى خودش فراهم ساخته بود. (٩)
(٢) المفاريد كه گويا مجموعه كوچكى باشد در حديث.
(٣) المسند الكبير.
(٤) المسند الصّغير.

آگاهى هايى درباره مسند ابى يعلى بى‏ترديد شهرت ابويعلى در درجه نخست به واسطه مسند اوست. تاكنون از اين كتاب پنج - شش دستنوشته پيدا شده كه در گنجينه‏ هاى نسخ خطّى دنيا نگهدارى مى‏شود. يكى از اين نسخه‏ ها با كتاب المقصد العَلى فى‏زوايد ابى يَعْلَى الموصلى اثر ابن حجر هيثمى همراه است. (١٠) معروف است كه ابويعلى دو مسند داشته: يكى كبير و ديگرى صغير. امّا درجايى اين مطلب روشن نشده كه آيا اين دستنوشته‏ ها مربوط به مسند كبير است يا صغير. حتّى "حسين سليم اسد" كه رنج تصحيح، مقابله و شرح مسند ابويعلى را برخود هموار ساخته، هيچ جا به اين نكته اشاره‏اى ندارد كه آيا اساساً ابويعلى يك مسند تأليف كرده يا دو مسند و مسندى كه به كوشش او در دسترس پژوهندگان قرار گرفته، مسند كبير است يا صغير؟ حافظ اسماعيل بن محمّد بن فضل تَيْمى گويد:
"مسندهايى چون مسند عدنى و مسند احمدبن منيع را خواندم. اين مسندها به رودها مانَنْد. امّا مسند ابويعلى به دريا مانَد كه محلّ گردآمدن رودهاست". (١١)
ذهبى به دنبال اين سخن مى‏افزايد:
"او درست گفته، بويژه درباره مسندى كه نزد مردم اصفهان رايج است و از طريق "ابن مُقْرى" آن را از مولّف نقل مى‏كنند. زيرا آن مجموعه بس بزرگى است. برخلاف آن مسندى كه براى ما از طريق ابوعمرو [ محمّد بن احمد ] بن حمدان [ حيرى ] از ابويعلى نقل كرده‏اند؛ زيرا اين يكى مختصر است". (١٢)
اگر اين سخن ذهبى را دراين باره معتبر بدانيم؛ بايد بگوييم مسندى كه چاپ شده مسند صغير است. زيرا راوى اين مسند از مولّف "ابوعمرومحمدبن احمدبن حمدانِ حيرى" (د . حدود ٣٨٠ ق.) است نه "ابن مقرى". (١٣) يكى از پژوهندگان معاصر ضمن يك بحث استطرادى دراين باره مى‏نويسد:
"مسند ابويعلى كه مورد بحث ماست، مسند كبير است. وى مسند ديگرى هم دارد كه صغير است. مسند كبير مرجعى غنى و گسترده و اعتبار احاديثش در حدّ مسند امام احمدبن حنبل است". (١٤)
آنگاه به دنبال سخن خود، همان گفته اسماعيل بن محمّد تيمى را مى‏آورد. بنابراين بر پايه اطلاعات موجود، اين نكته در پرده ابهام باقى مى‏مانَد و اميد است در خلال مطالعات آينده پاسخِ پرسش بالا به دست آيد.
گفتنى است كه در مسند ابويعلى چندبار تصريح شده كه وى در سال ٣٠٦ هجرى، يعنى يك سال پيش از وفاتش، مسند را بر شاگردانش املاء كرده است. (١٥)

منزلت و اعتبار مسند ابى يعلى "بلقينى" مى‏نويسد:
"در مسند بزّار، ابن منيع و ابويعلى، همانند مسند احمد، احاديثى وجود دارد كه در صحيحين و سنن چهارگانه يعنى: سنن ابى‏داوود، ترمذى، نسايى و ابن ماجه به چشم نمى‏خورد. كسى كه به دقايق علم حديث عارف باشد، پس از دقّت و تأمّل مى‏تواند به صحّت بسيارى از آن احاديث حكم كند". (١٦)
به دليل همين ويژگيى كه "بلقينى" بدان اشاره كرد، نورالدين هَيْثَمى در كتاب مجمع الزوايد و منبع الفوائد و ابن حجر عسقلانى در كتاب المطالب العاليه و احمد بن ابى‏بكر بُوصِيرى در كتاب اتحاف الخيرة ، احاديث افزون بر صحاح ششگانه را از اين مسند و چند مسند مشهور ديگر بيرون كشيده و در كتابهاى يادشده، عرضه داشته‏اند. (١٧) يكى از پژوهندگان معاصر اهل سنّت مى‏نويسد: "برترين و نام آورترين مسندها، مسند احمد بن حنبل و پس ازآن مسند ابويعلى موصلى است". (١٨)
وى مسند ابويعلى را مانند مسند احمد، از مآخذ حديث "حسن" دانسته است. (١٩) امّا "حسين سليم اسد" براى ارزيابى اين مسند از دو راه وارد شده است:
١- هزار حديث از اين مسند را بررسى كرده، در نتيجه درميان آن هزار حديث ١٥٣ حديثِ ضعيف يافته كه براى احتجاج شايستگى ندارند. باقى‏مانده اين هزار حديث به گمان وى يا صحيح هستند يا حسن و جملگى براى احتجاج صلاحيّت دارند. بنابراين مى‏توان گفت: تقريباً ١٥/٣% از احاديث اين كتاب ضعيف است. به عقيده وى اين نسبت اوّلاً نشانگر پاكيزگى اين مسند است، ثانياً تا حدودى سهل‏انگارى در كار تأليف اين كتاب را نشان مى‏دهد.
٢- احاديثى راكه "ابن حِبّان" درصحيح خوداز طريق استادش ابويعلى آورده، شمارش كرده. در نتيجه دريافته كه از ٧٩٢ حديث موجود در جلد سومِ صحيح ابن‏حبان، صد حديث و از ٧٧٠ حديث موجود در جلد چهارم آن كتاب، ١٢٦ حديث از طريق ابويعلى روايت شده است. بنابراين با يك حساب سرانگشتى نتيجه گرفته كه يك هفتمِ‏احاديثِ صحيح ابن حبّان از طريق ابويعلى است كه يكى از بزرگترين استادان مورد اعتمادش مى‏باشد. (٢٠) وى در واقع مى‏خواهد از رهگذر ارزش و اعتبار صحيح ابن حبان و اعتماد مولّفش به مرويات ابويعلى، ارج و اهميّت مسند مورد بحث را نشان بدهد.

چاپ و انتشار مسند ابويعلى مسند ابويعلى در سالهاى اخير به كوشش "حسين سليم اسد" تصحيح، شرح و چاپ شده است. مصحّح براى چاپ كتاب از دستنوشته‏ هاى زير بهره جسته:
الف- نسخه كتابخانه "شهيد على" در تركيه كه زير شماره ٥٦٤ نگهدارى مى‏شود. اين دستنوشته را به عنوان نسخه اساس برگزيده است؛ زيرا اولاً در قرن ششم كتابت شده و در نتيجه تاريخ نگارشش نسبت به ساير دستنوشته‏ ها كهنتر است. ثانياً گواهيهاى سماع چند تن از محدّثان در آغاز و انجام آن نقش بسته است.
ب - نسخه كتابخانه "فاتح" در تركيه كه در قرن يازدهم نگاشته شده است.
ج - نسخه "آصفيّه" در هندوستان كه در قرن سيزدهم استنساخ شده‏است. (٢١)
مصحّح افزون بر مقابله نسخه‏ ها و شماره‏گذارى احاديث به تلاشهاى علمى ديگرى نيز دست زده كه شمّه‏اى از آن تلاشها به شرح زير است:
١- بررسى و تحقيق درباره اِسناد احاديث و داورى درباره آنها از حيث صحّت، حسن و ضعف و بيان سبب ضعف در صورت وجود.
٢- نشان دادن جاى هر حديث در مجموعه‏ هاى حديثى ديگر بويژه در صحاح ششگانه و مسند احمد و سنن دارمى و مقايسه ميان آنها و در نتيجه اشاره به موارد اختلاف و تدارك افتادگيها و تصحيح اشتباهات.
٣- حركت گذارى كامل متن احاديث و شرح واژه‏ هاى نامأنوس آنها.
٤- توضيح درباره مكانها و نسب‏هايى كه در متن يا سند احاديث آمده‏است.
٥- معرّفى اجمالى هر صحابى و بيان نسب و فضايل و خدمات او. (٢٢)

شمار احاديث مسند ابويعلى و پاره‏اى آگاهى هاى ديگر اين مسند ٧٥٥٥ حديث را در بردارد. اين مقدار برابر است با حجم بيشتر از يك چهارم حجم مسند احمد. اين احاديث به نقل از ٢١٠ تن صحابى گرد آمده كه ١٨٨ تن از آنان مرد و بقيّه زن هستند. هجده‏تن از اين صحابه ناشناخته و گمنام هستند و مولّف با عناوينى چون امراةٌ (زنى)، رجلٌ عن جدّه (مردى از طريق نيايش)، رجلٌ من اصحاب النبى (مردى از ياران پيامبر)، عمّ جارية بن قدامة (عموى جارية بن قدامه) از آنان حديث نقل مى‏كند. در مسند مورد بحث، از صحابه نامدارى چون: ابوذّر غِفارى، سلمان فارسى، زيدبن ثابت، ابى بن كعب و عثمان بن عفّان مطلقاً حديثى به چشم نمى‏خورد. اين مسند با احاديث سه تن از خلفاى راشدى، يعنى ابوبكر، عمر وعلى آغاز مى‏شود. به دنبال آن مرويات پنج تن ديگر از "عشره مبشّره" مى‏آيد.از اين هشت تن كه بگذريم، معيار خاصّى در ترتيب مسندهاى صحابه نمى‏توان يافت. مسندهاى زنان هم بدون نظم خاصّى در لابه‏لاى مسند مردان نهاده شده‏است. پايانْ بخشِ كتاب، مسند "سهل بن سعدساعدى" است.
بنابه بررسى نگارنده، رواياتى كه بيانگر مناقب اهل بيت (ع) و حقّانيّت مذهب تشيّع است، دراين مسند بر هشتاد و يك حديث بالغ مى‏گردد. بر خلاف روش منصفانه "احمد شاكر" در شرح مسند احمد كه صحّت اِسناد بيشتر اين احاديث را مى‏پذيرد، متاسفّانه "حسين سليم اسد" به نحوى تكلّف آميز تلاش مى‏كند تا اسناد بيشتر آنها را تضعيف كند. به نظر مى‏رسد، اين نكته شايسته بررسى و تامّل بيشتر باشد. امّا گستردگى دامنه موضوع اين كتاب مجال بيشترى را در اختيار ما نمى‏گذارد.

٢- مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مرده‏اند
تحليلى از زندگانى و آثار مؤلّف ابوالفضل جلال‏الدين عبدالرحمن بن ابى‏بكر خضيرى‏ (٢٣) اسيوطى شافعى (٩١١-٨٤٩ ق / ١٥٠٥-١٤٤٥ م) در قاهره در خانواده‏اى آشنا با دانش و معرفت زاده شد. (٢٤) پدرش كمال الدين ابوبكر بن محمّد از فقيهان مذهب شافعى‏ (٢٥) و نياى نُهمش از پيران طريقت بود. (٢٦)
سيوطى از كودكى دانش‏آموزى را آغاز كرده وبه عرصه دانشهاى گوناگون گام نهاده و در بيشتر آن عرصه‏ ها صاحب تأليف و تصنيف است. وى زندگينامه علمى خويش را به طور مكرّر در آثارش نوشته است. (٢٧) از جمله در بخشهايى از "زندگينامه خودْ نوشتش" (٢٨) در حسن المحاضره مى‏نويسد:
"يتيم بزرگ شدم و قرآن را در سنّ كمتر از هشت‏سالگى از بركردم... و از آغازين روزهاى سال ٨٦٤ ق. به كارهاى علمى اشتغال ورزيدم... . در سال ٨٦٦ نوشتن را آغاز كردم و نخستين نوشته‏ام شرح الاستعاذة و البسمله بود، كه آن را به عرض استادم "عَلَم الدّين بُلقينى" رساندم واو بر آن تقريظى نگاشت... و شمار نوشته‏ هايم تاكنون به سيصد رسيده است. به سرزمينهاى شام، حجاز، يمن، هند، مغرب و تُكرور (٢٩) سفر كردم و چون حج گذاردم از آب زمزم نوشيدم و از خداوند خواستم كه در حديث به پايه "سراج الدينِ بلقينى" (٣٠) و در فقه به پايه "ابن حجر" برسم... . خداوند مهارت در هفت علم را بهره من ساخته است: تفسير، حديث، فقه، نحو، معانى، بيان و بديع... . به اعتقاد خودم دراين هفت دانش بجز فقه هيچ‏يك از استادانم به پايه من نرسيده‏اند... . پس از آن هفت دانش در اصول فقه، جدل، صرف و در مرتبتى پايين‏تر در انشاء، ترسّل و فرايض و در مرتبه‏اى نازلتر در قراآت و در مرتبتى پست تر در طبّ نيز بى‏بهره نيستم. امّا دشوارترين دانشها براى من علم حساب است. هرگاه در مسأله‏اى كه به اين دانش مربوط است مى‏نگرم، گويى مى‏خواهم كوهى را جابه‏جا كنم... . در آغاز دانش‏آموزى اندكى از علم منطق را خوانده بودم؛ ولى خداوند نفرت آن را در دلم افكند و شنيدم كه "ابن الصّلاح" به حُرمت آن فتوا داده؛ از همين رو آن را كنار نهادم وبه جاى آن خداوند علم حديث را كه شريفترين دانشهاست، به من عطا فرمود. امّا استادانم در روايت، چه آنان كه از ايشان سماع كرده‏ام و چه آنان كه از ايشان اجازه دريافت داشته‏ام، بسيارند. نام آنان را كه به ١٥٠ تن مى‏رسند، در معجمى گردآورده‏ام". (٣١)
استادان سيوطى در دانشهاى گوناگون بسيارند؛ به‏طورى كه "شعرانى"، شاگرد سيوطى، شمار آنان را ششصدتن دانسته است. (٣٢) معروفترين آنان عبارتند از: عَلَم الدين صالح‏بن عمربن رَسْلان بلقينى (د . ٨٦٨ ق) ، شرف الدين مَناوى (د . ٨٧١ ق)، تقى‏الدين شُمُنّى (د . ٨٧٢ ق) و محيى الدين كافيجى (د . ٧٨٩ ق). (٣٣)
سيوطى يكى از دانشمندان پر تأليف است، تا جايى كه در زمان تأليف كتاب حسن المحاضره، شمار آثارش به سيصد رسيده بود. او هفت‏سال پيش از وفاتش، يعنى درسال ٩٠٤ ق، فهرستى از نوشته‏ هايش تنظيم كرده؛ بر پايه آن فهرست، آثار او در زمينه‏ هاى مختلف بدين قرار است: (٣٤)
- ٣٦ كتاب و رساله در فنّ تفسير و علوم وابسته به آن.
- ٢٠٣ كتاب و رساله در فنّ حديث و دانشهاى وابسته به آن.
- ٢٤ كتاب و رساله درباره مصطلح الحديث.
- ٧١ كتاب و رساله در دانش فقه.
- هفده نوشته در اصول دين، عقايد و تصوّف.
- ٦٣ نوشته در لغت، نحو و صرف.
- هفت اثر در معانى، بيان و بديع.
- نُه أثر كه حاوى دانشهاى متعددّ است.
- ٦٩ اثر در زمينه ادبيات، نوادر، انشاء و شعر.
- ٢٩ اثر در زمينه تاريخ.
مجموع اين نوشته‏ ها به ٥٢٨ مى‏رسد. (٣٥) امّا گويا سيوطى پس از آن زمان همچنان قلم زده و تاگاهِ مردن بر حجم تأليفاتش افزوده، تا آنجا كه شمار نوشته‏ هايش را اعم از كتاب بزرگ و رساله كوچك، ٦٠٠ فقره ذكر كرده‏اند. (٣٦) پاره‏اى از اين آثار از شهرت ويژه‏اى برخوردارند. مانند: الاتقان فى علوم القرآن، الدّر المنثور فى التفسير بالمأثور و البهجة المرضيّة فى شرح الالفيه.
بايد دانست كه زندگى سيوطى از زادن تا مردن در عصرى واقع شده كه در تاريخ مصر به عصر مماليك معروف است. عصر مماليك، عصر نوآورى در عرصه علم و ادب نبوده؛ بلكه عصر جمع و نقل و ترتيب و تهذيب و به عبارت ديگر دوره پيدايش "دايرةالمعارفها" يا "مجموعه‏ ها" بوده است. (٣٧) نبوغ سيوطى هم در همين عرصه‏ ها بروز كرده و شكوفا شده‏ا ست. به همين دليل و نيز به دليل بسيارى و گونه‏گونى آثار سيوطى است كه برخى از پژوهندگانِ معاصر به او لقب "انديشمند دانشنامه‏اى" (٣٨) يا "دانشمند دايرة المعارفى" (٣٩) داده‏اند. باعنايت به مطلب بالا مى‏توان گفت: بيشتر آثار سيوطى از نوآورى و اصالت بى‏بهره است. زيرا غالباً حاصل اقتباس، نقل قول و درهم آميختن آثار ديگران است و گاهى هم ديده مى‏شود كه يك اثر خود را با اندكى‏تغيير با دونام و بلكه بيشتر عرضه مى‏دارد. براى نمونه در كتاب الاقتراح فى علم اصول النحو (٤٠) هجده فصل كامل از كتاب لمع الادلّه فى اصول النحو اثر ابوالبركات كمال الدين بن الانبارى را يكجا نقل مى‏كند وبا نقل بخشهايى از كتاب الخصايص اثر ابن جنّى كتاب را به پايان مى‏رساند. (٤١)
همچنين او كتابى دارد در شرح حال صحابيانى كه به مصر آمده‏اند، به نام درّالسحابة فى مَنْ دخل مصر من الصَّحابة. بنابه گفته خود او شالوده اين كتاب، كتابى است كه محمّد بن ربيع جيزى دراين باره نوشته واو در واقع كمبودهاى آن اثر را تدارك كرده‏است. (٤٢) امّا با كمال شگفتى مى‏بينيم كه اثر يادشده را يكجا و موبه مو در حسن المحاضره نقل مى‏كند. (٤٣) حتّى كتاب بلند آوازه الاتقان فى‏علوم القرآن بازسازى و تهذيبى است از كتاب البرهان فى علوم القرآن، اثر بدرالدين محمّد زركشى يكى از دانشوران سده هشتم (٧٩٤-٧٤٥ ق.). (٤٤)
با اين وصف، سيوطى را مى‏بينيم كه سخت شيفته كارهاى خويش است و بدانها مى‏بالد و به پندار خويش "از باب زبان گشودن به نعمتهاى پروردگار" (٤٥) ونه از روى فخر فروشى، بارها و بارها زبان به ستايش خويش باز كرده و مثلاً مى‏گويد:
"... اينك در خاور و باختر كسى نيست مگر آنكه در دانش زير پرچم من بسر مى‏برد... . در جهان اسلام سرزمينى نيست مگر آنكه آثار من به آنجا رسيده و شهرى نيست مگر آنكه بخشى از نوشته‏ هايم را در آن توان يافت". (٤٦)
پس از اين گامى فراتر مى‏نهد و گاه با تعبير "ادّعا" و گاهِ ديگر با تعبير "تَرجّى"، خود را "معمار تجديد بناى انديشه دينىِ" امّت اسلام در سده نهم مى‏خواند و مى‏گويد:
"اين فقير از فضل و بخشايش خداوند اميد دارد كه براو اين نعمت را ارزانى دارد واو را مجدّد اين قرن گرداند واين كار بر خداوند دشوار نخواهد بود". (٤٧)
متقابلاً عدّه‏اى درباره صحّت انتساب اين تأليفات به سيوطى ترديد روا داشته و گفته‏اند: بسيارى از اين كتابها از آنِ استادان سيوطى است. وى آنها را سرقت كرده و با اندك تغييراتى به خود نسبت داده است. يكى از اين مدّعيان "شمس‏الدين سَخَاوى" (٤٨) (د . ٩٠٢ ق) صاحب كتاب الضوء اللامع و معاصر سيوطى است. (٤٩)

آگاهى هايى درباره مسند اصحابى كه در زمان پيامبر مرده‏اند اينك برگرديم به اصل موضوعِ سخن؛ يعنى كتابِ مسند الصحابة الذّين ماتوا فى‏زمان النبى (ص). "كاتب چلبى" كه در كتابش از اين اثر ياد كرده، مى‏افزايد: مولّف خود در فهرست آثارش از اين كتاب نام برده‏است. (٥٠) از اينكه سيوطى در فهرست نوشته‏ هاىِ خود در حسن المحاضره از اين كتاب نام نبرده، دانسته مى‏شود كه تا زمان تأليف آن كتاب، مسند مورد بحث هنوز تأليف نشده بوده و ظاهراً مقصود كاتب چلبى فهرستى است كه سيوطى در سال ٩٠٤ ق. تنظيم كرده است. اگر فهرست مزبور يا مسند مورد بحث در اختيار نگارنده نيست، در عوض به كتاب تدريب الرّاوى دسترسى دارد. وى در كتاب اخير، انديشه تأليف اين مسند و هدف و فوايد آن را روشن مى‏سازد. او در كتاب نامبرده بابى با عنوان "معرفةُ مَنْ أُسْنِدَ عنه مِنَ الصَّحابة الذَّينَ ماتوا فى حَياةِ رسولِ اللّه (ص) (٥١)" گشوده وبه دنبال آن گفته است:
"فايده شناخت اين مطلب در علم حديث اين است كه اگر ديديم يكى از تابعان بى واسطه صحابىِ ديگرى از يكى از اين اصحابى كه در حيات پيامبر درگذشته‏اند، روايت مى‏كند، به مُرْسَل بودن آن روايت حكم خواهيم كرد.
آنگاه افزوده:
"من اميدوارم كه مسندى براى اين قبيل اصحاب گردآورم. يكى از اين گروه، ابوسَلَمه همسر [ پيشين ] امّ سَلَمه است كه پس از جنگ بدر در گذشت. امّ سلمه از طريق او از پيامبر (ص) روايت مى‏كند كه فرمود: "ما مِنْ مُسْلمٍ يُصابُ بِمُصيبةٍ فَيَفْزَعُ إلى ما أَمَرَاللّهُ بِهِ مِنْ قولِ انّالِلّهِ و اِنَّااليه راجِعونَ. اللهُمَّ عِندَكَ اَحتسِبُ مُصيبتى، فَاجُرنى عليها اِلاّ اَعْقَبَهُ اللَّهُ خيراً منها". (٥٢) يكى ديگر از اين اصحاب جعفربن ابى‏طالب است كه احمد در مسند خود داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او نقل مى‏كند. (٥٣) ديگرى حمزه عموى پيامبر است كه "طَبَرانى" حديثى از او روايت مى‏كند. خديجه وابوطالب هم - در صورتى كه ايمان آوردن ابوطالب مسلّم باشد (٥٤)- از همين گروه هستند". (٥٥)
در اينجا لازم مى‏داند دو نكته را بيفزايد:
نخست اينكه، بسيارى از مرويات آن دسته از اصحاب هم كه پس از رحلت پيامبر زيسته‏اند، مى‏تواند مرسل باشد. مثلاً ابو هريره كه در واپسين سالهاى دوران رسالتْ اسلام آورده، آن بخش از مروياتش كه گزارش حوادثى است كه پيش از اسلام آوردنِ او رخ داده، قاعدتاً مرسل است و بايد ميان او و پيامبر صحابى ديگرى واسطه شده باشد.
ديگر اينكه، سيوطى از باب نمونه از افراد پيشگفته نام برده و گرنه صحابيانى كه در حيات پيامبر به شهادت رسيده يا به مرگ طبيعى از دنيا رفته‏اند، بسيارند. يكى از اين كسان عبداللّه بن جَحش، عمّه زاده رسول خداست كه در جنگ اُحُد به شهادت رسيد (٥٦) و در مسند احمد از طريق او حديث يا احاديثى هم نقل شده‏است. (٥٧) ديگرى زيدبن حارثه پسرخوانده رسول خدا و يكى از سه فرمانده انتصابى پيامبر در سريه موته است. وى در سال هشتم هجرى در همان مأموريت به شهادت رسيد. (٥٨)در مسند احمد يك حديث از او روايت شده‏است. (٥٩) به عنوان سومين نمونه، مى‏توان از عبداللّه بن رَواحه انصارى نام برد كه مأموريتى شبيه به مأموريت زيدبن حارثه داشت و در همان ماموريت نيز شهيد شد. (٦٠) محدّثان از طريق او دو - سه حديث روايت كرده‏اند. (٦١)
با توجّه به مطالبى كه در سطور بالا درباره چند و چون آثار سيوطى مطرح شد، به عنوان نتيجه سخن بايد گفت: بسيار دور به نظر مى‏رسد كه مسند مورد بحث از اصالت و ارزش مستقلّى برخوردار باشد.

٣- بخش مسانيد در جمع الجوامعِ سيوطى
سيوطى در حديث مجموعه‏اى دارد به نام جمع الجوامع يا الجامع الكبير. وى اين كتاب را بر پايه مندرجات بيش از هفتاد كتاب و مجموعه حديثى تأليف‏ (٦٢) و آن را در دو بخش تدوين كرده‏است:
الف- بخش اقوال: در اين بخش سخنان منسوب به پيامبر (ص) بر پايه حروف ابجدى مرتّب شده‏است. بنابر اين كافى است كه پژوهنده نخستين كلمه از حديث مورد نظر را بداند تا بتواند به آسانى به متن كامل آن حديث و مرتبه آن از حيث صحّت، حُسن و ضعف دست بيابد.
ب - بخش افعال: اين بخش برپايه مسانيد صَحابه تنظيم شده‏است. كسى كه به اين بخش بنگرد، آنچه را كه يك صحابى از افعال پيامبر روايت كرده يا خودِ آن صحابى گفته يا گفتار و كردارى را كه به وى نسبت داده‏اند، يكجا در مسندى كه به نام همان صحابى نامگذارى شده، خواهد ديد. (٦٣)
مؤلف در بخش اخير، مسند عشره مبشَّره را مقدّم داشته و پس از آن مسانيد ساير مردانِ صحابى را به ترتيب حروف الفباى نام و كنيه آنان آورده و در مرحله بعد، مسند صحابيانى را ذكر كرده كه نامشان معلوم نيست. پس از اين مرحله، مسند زنان صحابى و به دنبال آن مراسيل چند تن از تابعان، مانند: حسن بصرى، شَعْبى و سعيد بن مسيّب و... را مى‏آورد. بنابراين، اينكه يكى از محقّقان معاصر روش سيوطى را دراين كتاب، همان ترتيب ابن حنبل در مسند دانسته و اظهار داشته: "احاديث را به ترتيب راويان مبوَّب ساخته" (٦٤) چندان دقيق به نظر نمى‏رسد. زيرا اين سخن تنها بر بخش اخير اين كتاب صدق مى‏كند.
مولّف در كتابِ مورد بحث، احاديث را بدون زنجيره سند مى‏آورد و به ذكر مخرِّج يا مخرِّجان‏ (٦٥) آن قناعت مى‏كند وبا رمز (نشانه كوتاه شده) خواننده را به منابع خود رهنمون مى‏سازد. (٦٦) هدف سيوطى در كتاب مزبور اين بوده كه تمام احاديث نبوى (ص) را گردآورد؛ ولى به عقيده دانشمندانى كه از پسِ او آمده و به ارزيابى كارش پرداخته‏اند، دراين جهت به توفيق كامل دست نيافته است. (٦٧)
مؤلف خود به تلخيص كتابش پرداخته و آن خلاصه را الجامع الصغير من حديث البشير النذير ناميده است (٦٨) .
بـه نظر احمد محمد شاكر, كتابهاى الجامع الكبيرو گزيده آن الجامع الصغير كارى است شبيه به فـهـرسـت نـويـسـى بـراى كتابهاى حديث زيرا مولف در [ بخش اقوال از اين ] دو كتاب , جملات آغازين روايات را درنظر گرفته و احاديث را براساس حروف ابجد مرتب ساخته و پس از هر حديث با رمز خواننده را به منابع خود رهنمون ساخته است (٦٩) .
پـاره هـايـى از بـخش مسانيد جمع الجوامع به كوشش عزيز بيگ درحيدرآباد هندوستان منتشر شـده , آن بـخـشها عبارتند از: مسند على بن ابى طالب (ع), مسند فاطمة الزهرا (ع), مسند ابى بكر, مـسـنـد عـثمان بن عفان (٧٠)
اخيرا برخى از پژوهندگان تركيبى از كتاب جمع الجوامع و الـجـامـع الـصـغير را زير عنوان جامع الاحاديث منتشر ساخته و پاره اى از مستدركهايى را هم كه ديـگـران براى آن دو كتاب فراهم آورده اند,به طور جداگانه به آن پيوست كرده اند بايد افزود كه مـدونان جامع الاحاديث ترتيب كتاب سيوطى رااندكى دگرگون ساخته اند مثلا در بخش اقوال تـرتـيـب ابـجدى را به ترتيب الفبايى تغيير داده و در بخش اقوال , مسانيد صحابه را به ترتيب زير آورده اند: (٧١) .
١ـ مسانيد ده تنى كه به عقيده سنيان از زبان رسول اكرم مژده بهشت يافته اند (عشره مبشره).
٢ـ مـسـنـد آبا يعنى : صحابيانى كه به كنيه معروفند مانند ابوالاحوص , ابوايوب انصارى , ابوالدردا
٣ـ مسند همسران پيامبر (ص) و به دنبال آن مسند ساير زنان . ٤ـ مسند صحابيانى كه نامهايشان محلى به (ال) تعريف است .
٥ـ مسانيد ساير صحابه به ترتيب حروف الفبا.
٦ـ در واپـسـيـن مـرحـلـه , مـراسيل تابعان مى آيد مانند: مراسيل ابراهيم تيمى , مراسيل ابراهيم نخعى ,مراسيل حسن بصرى , مراسيل شعبى , مراسيل سعيد بن مسيب . در اين بخش سيوطى مسند بيش از هفتصد تن از صحابه را مدون ساخته است اين نكته در اينجا شايان توجه است كه بسيارى از احاديثى كه سيوطى در اين بخش آورده , فعل (كردار) پيامبر (ص) نيست تاحديث مسند به شمار آيد, بلكه حديث موقوف است يعنى : قول (گفتار) يا فعل (كردار) يا تـقـرير صحابى است روشن است كه نظر صحابى يا تابعى نظر يك فرد عادى است و آن را در زمره حديث نمى توان به حساب آورد. در پايان مى افزايد: سيوطى در كارنامه علمى خويش از كتابى با نام جامع المسانيد ياد مى كند, اما تـوضـيح بيشترى نمى دهد (٧٢)
كاتب چلبى نيز احتمالا با استناد به نوشته خود سيوطى , از كـتـاب مـزبور نام برده است (٧٣)
افزون برآنچه گفته شد, سيوطى در همان كارنامه ضمن بـرشـمـردن كـتابها و رساله هاى خوددرباره تفسير وعلوم قرآنى , از نوشته اى با عنوان المسند نام مى برد (٧٤) كه درباره چند و چون آن برپايه آگاهيهاى موجود سخنى نمى توان گفت .

٤- المسند الجامع
ايـن كـتـاب را دكـتـر بـشـار عـواد مـعروف (معاصر) با همكارى سيد ابوالمعاطى محمد نورى , احـمـدعـبـدالـرزاق عـيـد, ايـمـن ابـراهـيـم زامـلـى و محمود محمد خليل فراهم آورده است گردآورندگان اين مجموعه , شمارى از نام آورترين كتابهاى حديث اهل سنت را برگزيده واساس تاليف كتاب خود قرارداده اند و براى سامان دادن كار خويش كوشيده اند از بهترين چاپى كه از هر كـتـاب در دسـترس بوده , بهره جويند در نتيجه بايد گفت : كتاب مزبور تمام احاديث موجود در كتابهاى زير و طرق گوناگون آن روايات را در بر دارد:
١ـ الـمـوطـا, اثر ابوعبداللّه مالك بن انس , به روايت يحيى بن يحيى ليثى (د ٢٣٤ ق), چاپ قاهره به كوشش محمد فؤاد عبدالباقى .
٢ـ المسند, اثر ابوبكر عبداللّه بن زبير حميدى , تحقيق حبيب الرحمان اعظمى .
٣ـ المسند, اثرابوعبداللّه احمدبن حنبل , چاپ المطبعة ا لميمنيه ١٨٩٦م .
٤ـ الـمـسـنـد, اثـر ابـى مـحمد عبدبن حميد كشى كه نسخه دستنويس آن زير شماره ١٠٦٦ در دارالكتب الظاهريه ـ دمشق نگهدارى مى شود همين دستنوشته در تاليف كتاب مورد بحث مورد اسـتـفـاده واقـع شـده مـولـفـان احـاديـث ايـن مـسـند را از روى نسخه عكسى اين دستنوشته شماره گذارى كرده و به شماره احاديث ارجاع داده اند.
٥ـ السنن , تاليف ابومحمد عبداللّه دارمى كه در قاهره چاپ شده است .
٦ـ الجامع الصحيح , تاليف ابوعبداللّه محمد بن اسماعيل بخارى كه در نه جز انتشار يافته است .
٧ـ الادب المفرد, اثر بخارى سابق الذكر, چاپ قاهره , به كوشش قصى محب الدين الخطيب .
٨ـ رفع اليدين , تاليف بخارى , چاپ كويت .
٩ـ جز القراة خلف الامام , اثر بخارى كه در قاهره انتشار يافته است .
١٠ـ خلق افعال العباد, اثر بخارى كه در سال ١٣٩٠ ق در مكه مكرمه چاپ و منتشر شده است .
١١ـ الـجـامـع الـصـحيح , اثر ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيرى كه در سال ١٣٢٩ق در استانبول چاپ شده است .
١٢ـ الـسـنـن , اثـر ابـوداوود سـلـيـمـان بن اشعث , چاپ داراحيا السنة النبوية , به كوشش محمد محيى الدين عبدالحميد.
١٣ـ الـسـنـن , تاليف ابوعبداللّه محمد بن يزيد معروف به ابن ماجه قزوينى كه در قاهره به اهتمام محمدفؤاد عبدالباقى چاپ شده است .
١٤ـ الجامع , اثر ابو عيسى محمد بن عيسى ترمذى , چاپ قاهره , ١٣٥٦ ق .
١٥ـ الـشـمـايل يا شمايل النبى , تاليف محدث پيشگفته مؤلفان از دستنوشته اى كهن از اين كتاب بهره جسته اند (٧٥) .
١٦ـ الـزوائد, مـقـصـود از زوايـد احـاديـثـى است كه عبداللّه پسر احمدبن حنبل بر مسند پدرش افزوده است اين احاديث در لابه لاى مسند احمد مسطور است .
١٧ـ السنن موسوم به المجتبى , اثر ابوعبدالرحمن احمدبن شعيب نسايى , چاپ مصر, ١٣٤٨ ق .
١٨ـ عـمـل الـيـوم والـليلة , اثرنسايى سابق الذكر, چاپ دارالبيضا, مغرب , ١٤٠١ق به كوشش دكتر فاروق حماده .
١٩ـ فـضـايـل الـقـرآن كـه بـخشى از كتاب السنن الكبرى اثر محدث پيشگفته مى باشد چاپ دار البيضا,مغرب , ١٤٠٠ ق , به كوشش دكتر فاروق حماده .
٢٠ـ فـضـائل الـصحابه , اين كتاب نيز پاره اى از كتاب السنن الكبرى است چاپ دارالبيضا, مغرب , ١٤٠٤ق , با تحقيق دكتر فاروق حماده .
٢١ـ آن بخش از صحيح ابن خزيمه كه تاكنون به دست آمده است , تحقيق دكتر مصطفى اعظمى . لازم بـه يـادآورى اسـت , مـولفان به هنگام رهنمون ساختن خواننده به منابع پيشگفته , به شماره احـاديث اشاره كرده اند, مگر در مورد موطامالك , مسند احمد, صحيح بخارى و مسلم و المجتبى اثر نسايى كه به شماره جز و صفحه ارجاع داده اند.

هدف از فراهم ساختن اين كتاب مولفان انگيزه و مقصود خويش را از فراهم آوردن اين كتاب چنين بيان مى دارند:. ( درايـن روزگـاران كـه عـلـم راه كمال مى پويد و روشهاى گونه گونى در پژوهشهاى علمى پديدآمده , ديديم يكى از وظايف مسلمانان اين است كه سنت رسول خدا (ص) را به روشى آسان در اختيار پويندگان آن و عمل كنندگانش قرار دهند و آن را بر پايه روشى مرتب ومنظم سازند كه بـهـره وران را تـا سرحد امكان يارى دهد, به گونه اى كه جوينده يك حديث راكه در كتاب واحد تـكـرار شـده يـا در مـجـموعه اى از چند كتاب مندرج است , گردآمده دريكجا بيابد بويژه آن كه مـى دانـيـم براثر فراوانى كتابها و گونه گونى اسلوب نظم و ترتيب آنهاوتفاوت روشها, پژوهشگر بـراى يـافـتـن آن حـديث در همه آن كتابها با دشوارى مواجه مى گردد از همين رو مجموعه اى ارزشمند از كتابهاى حديث را برگزيده , اساس تاليف اين كتاب قرار داديم) (٧٦) .

علت نامگذارى كتاب به المسند الجامع ايـن كـتاب را به دو دليل المسند الجامع ناميده اند: يكى به دليل آنكه احاديث آن بر محور صحابه مرتب شده , ديگر آنكه احاديث تمام كتابهاى پيشگفته را بروفق روش زير در برگرفته است :
١ـ احـاديـث هـر صـحابى بطور مستقل و يكجا فراهم آمده وبه ترتيب حروف الفباى نام صحابيان سـامان يافته است به اين ترتيب : احاديث آبى اللحم غفارى , احاديث ابى بن عماره مدنى ... تا يونس بن شداد.
٢ـ آنـگاه احاديث هر صحابى بر پايه ابوابى كه نزد فقيهان دركتابهاى جوامع و سنن معروف است , مـرتـب شـده , مانند كتاب (باب) ايمان , كتاب (باب) طهارت , كتاب (باب) صلاة ... كتاب قيامت و بهشت و دوزخ . بـراى مـرتـب سـاخـتن احاديثى كه به باب واحدى مربوط مى شود, ترتيب بخارى و مسلم را الگو گـرفـته انداز باب نمونه , احاديث مربوط به نماز در مسند صحابى معينى , با احاديث فضيلت نماز شـروع شده ,سپس به ترتيب با احاديث مواقيت نماز, اذان , تكبيرة الاحرام و ... ادامه يافته واحاديث مـنـاقب صحابه به ترتيب با مناقب خلفاى راشدى آغاز شده و مناقب ساير صحابيان به ترتيب الفبا بازگو شده است .
٣ـ اين مسند به سه باب تقسيم شده است :
بـاب نـخست ـ مسند اصحابى را شامل مى شود كه به نام يا لقب معروفند, مانند: آبى اللحم غفارى , ابـى بـن عـماره مدنى , ابى بن كعب و... تايونس بن شداد اين بخش سه چهارم اين مجموعه (يعنى پانزده جلد) رابه خود اختصاص مى دهد.
باب دوم ـ در ابتدا مرويات اصحابى را شامل مى گردد كه به كنيه شناخته شده اند, مانند: ابوهريره دوسـى به دنبال آن احاديث ابنا مى آيد يعنى : صحابيانى كه به ابن فلان معروفند مانند: ابن عابس جـهنى پايان بخش باب دوم , مسانيد گروهى از صحابه مى باشد كه بدون ذكر نام از ايشان روايت كرده اند مثلاگفته اند:فلان كس از مردى انصارى چنين روايت كرد احاديث اين دسته از صحابه بر مبناى نام راويان مرتب شده است .
بـاب سوم ـ ويژه مسانيد زنان است دراين باب هم همان ترتيب بالا رعايت شده , يعنى ابتدا مسانيد زنانى ذكر شده كه به نام معروفند, مثل : اسما بنت ابى بكر, اسما بنت عميس , اسما بنت يزيد پس از آن مسانيد زنانى آمده كه به كنيه شناخته مى شوند, مانند: ام اسحاق , ام ايمن , ام ايوب و در واپسين مرحله ,احاديث زنانى كه نامشان براى ما مجهول است , مانند: حديث زنى انصارى يا حديث يكى از همسران پيامبر (ص) دو جلد اخير از اين مجموعه , مسانيد زنان را در بر مى گيرد.
٤ـ مـؤلفان اين مسند اظهار مى دارند كه احاديث مقطوع , مرسل , معلق (٧٧) را در اين كتاب وارد نـسـاخته اند و همچنين احاديثى را كه نام راوى اش معلوم نيست , كنار گذاشته اند و تنها بر نـقـل احـاديـث مسند قناعت ورزيده اند زيرا تنها احاديث مسند است كه مى توان برقوى يا ضعيف بودن آنها حكم راند (٧٨) .

علت انتخاب اين روش مولفان درباره علت تنظيم مطالب كتاب به روش مسانيد مى نويسند:. (شـايـد دانـشـوران و خـوانـنـدگـان نـظـر ما را درباره ترتيب كتاب كه بر پايه مسانيد صحابه تـنـظـيـم شـده , نـپـسندند بايد دانست : انتخاب اين ترتيب به دو دليل بود يكى اينكه آن را آسان ياب ديديم و ديگر آنكه براى بيان اسنادها و طرق متنوعش , دركار گرد آوردن سنت مطهر نبوى و هـمـچـنـين در آينده براى تشخيص احاديث صحيح از ناصحيح , اين روش را داراى فوايد ونتايج بـسيار يافتيم افزون بر آن فهرستهاى فراوان , گوناگون و غنى بى ترديد موادالمسندالجامع را به آسـانـى در اختيار طالبانش قرار خواهد داد وبه آنان كمك خواهد كرد كه بى هيچ رنج و سختى به خواسته خويش دست يابند) (٧٩) .
فهرستهايى كه گويا در نظر است در آينده به كتاب پيوست گردد, (٨٠) بدين قرار است :
الـف ـ فـهرستهايى كه تمام احاديث كتاب را برپايه ابواب فقهى دسته بندى كرده , به گونه اى كه در هرمساله فقهى به تمام احاديث وابسته به آن موضوع اشاره مى كند. ب ـ فهرستى شامل جملات آغازين احاديث كه بر مبناى حروف الفبا دسته بندى شده اند. ج ـ فهرستى كه حاوى واژگان موجود در احاديث است و پاره اى فهرستهاى ديگر (٨١) .

پاره اى اطلاعات اساسى درباره اين مجموعه ١ـ درايـن مجموعه هر حديث با ذكر كسى كه آن را از صحابى روايت مى كند, آغاز شده , خواه اين راوى خـود صـحـابـى باشد (٨٢) و خواه تابعى آنگاه به دنبال آن متن حديث به صورت كامل , مضبوط و مشكول نقل مى شود.
٢ـ سپس جاى اين روايات در منابع پيشگفته به ترتيب زمان در گذشت مولفانش نشان داده شده , زيرااولا هرچه تاريخ تاليف كتاب كهنتر باشد, زنجيره سندش تا رسول خدا (ص) كوتاهتر و احتمال لغزش درآن كمتر است ثانيا بسا كه مولف پسين از فرد پيشين بهره برده باشد هر چند كه شمارى از مـولفان اين كتابها, مثل بخارى , مسلم و ابن خزيمه به پندار سنيان از اين امتياز برخوردارند كه در كتابهاى خويش تنهابه ذكر احاديث صحيح قناعت كرده اند. مـنـاسب مى بيند اينجا اين مطلب را هم بيفزايد كه دراين مجموعه براى كتابها و مولفان از رمز يا نشانه اختصارى استفاده نشده , بلكه به روشنى و صراحت از آنها ياد مى شود به عقيده نگارنده اين سـطور, اين امر از خوبيهاى كتاب مورد بحث است زيرا به كارگرفتن نشانه هاى اختصارى , افزون بر تلف ساختن وقت خواننده , ذهن او را نيز پريشان و آشفته مى سازد (٨٣) .
٣ـ در مـرحـلـه بعد, مولفان اسنادها و طرق گوناگون نقل يك حديث را بايكديگر سنجيده واين سـنجش رااز شيخ يا استادى كه صاحب كتاب از او روايت مى كند, آغاز كرده و تا صحابى يا تابعيى كـه آن حـديـث رااز صحابى نقل كرده , ادامه داده اند براى اين مقصود ابتدا استاد (يا شيخ) مولف كـتـاب مـورد نظر و سپس راوى يا راويان بعدى را ذكر كرده اند تا جايى كه زنجيره سند با راويان هـمين حديث در كتابهاى ديگر يكى شود آنگاه به بررسى خود به همين شيوه ادامه داده اند تا تمام زنـجيره ها به صحابى يا تابعيى بپيوندند كه حديث را از آن صحابى نقل مى كند يعنى : صحابيى كه گردآوردن احاديثش مورد نظر است اگر پژوهنده بر هريك از احاديث اين كتاب بنگرد, در خواهد يافت كه درهم آميختن زنجيره راويان يا اسنادها به شيوه اى صورت گرفته كه هر سندى استقلال خـودش را هـم حفظ كرده , به طورى كه مثلاتشخيص سلسله سند بخارى از مسلم چندان دشوار نمى نمايد. بـراى اين كه مطالب اين بند و دو بند پيشين روشنتر گردد, يك نمونه از احاديث كتاب عينا نقل مى شود:
٢٢٨ـ٢٥: عن ثابت عن انس , قال :. (كـان غـلام يـهـودى يخدم النبى (ص) فمرض , فاتاه النبى (ص) يعوده فقعد عند راسه , فقال له : اسـلـم , فنظرالى ابيه و هو عنده , فقال له : اطع اباالقاسم (ص) فاسلم فخرج النبى (ص) و هويقول : الحمدللّه الذى انقذه من النار) (٨٤) .اخـرجـه احـمـد ٣/١٧٥ قـال : حـدثـنـا مؤمل وفى ٣/٢٢٧ و ٢٨٠ قال : حدثنا يونس واخرجه احمد ٣/٢٨٠,والـبـخـارى ٢/١١٨ و ٧/١٥٢, وفـى (فرد ٥٢٤) , ابوداود (٣٠٩٥) و (النسائى) فـى الـكـبرى (تحفه٢٩٥) عن اسحاق بن ابراهيم اربعتهم (احمد, والبخارى , وابوداود و اسحاق) عن سليمان بن حرب . ثلاثتهم (مؤمل , و يونس , و سليمان) عن حماد بن زيد, عن ثابت , فذكره (٨٥) .
٤ـ درايـن مـجـموعه هركس كه روايتى را از يك صحابى نقل كرده , روايتش به عنوان يك حديث مـستقل به حساب آمده , چه اين راوى تابعى باشد چه صحابى بنابراين اگر يك حديثى را دو تن از يـك صـحـابـى نـقـل كـرده باشند, دو حديث و اگر سه تن نقل كرده باشند, سه حديث به شمار آمده است اين امر طرق گوناگون آن حديث را روشن مى سازد وبه معرفت اسانيد از حيث قوت و ضـعـف مدد مى رساند, زيرا آن حديث گاه از طريق يك تابعى به صورت صحيح و از طريق تابعى ديگر به صورت ناصحيح به دست مارسيده است (٨٦) .
٥ـ احاديث اين مسند از آغاز تا انجام شماره گذارى شده ودر نتيجه هر حديث يك شماره مسلسل داردكـه امـر ارجـاع بـه احاديث كتاب را آسان مى سازد به دنبال آن شماره , شماره ديگرى مى آيد شـمـاره اخـيـر ازابتداى احاديث يك صحابى شروع مى شود و در پايان احاديث آن صحابى خاتمه مـى پـذيـرد از شـماره گذارى اخير تعداد احاديث هر صحابى دراين كتاب دانسته مى شود افزون برآنكه امر ارجاع را هم آسانترمى سازد بنابراين در حديثى كه به عنوان نمونه ذكر شد, شماره ٢٢٨ به اين معناست كه اين حديث دويست وبيست وهشتمين حديث دراين كتاب و شماره ٢٥ گوياى اين است كه حديث مزبور بيست وپنجمين حديث در مسند انس بن مالك است . بـى مـنـاسـبـت نـيـسـت بـيـفـرايـيم كه مجموع احاديث المسند الجامع طبق شماره گذارى گـردآورندگانش ١٧٨٠٢ حديث است كه از اين تعداد ١٥٧٣٣ فقره آن از طريق مردان صحابى و بقيه يعنى ٢٠٦٩ فقره آن از طريق زنان صحابى روايت شده است .

ميزان اعتبار احاديث اين مسند از نگاه مؤلفانش مـولفان اظهار مى دارند كه دوست داشته اند همراه با تخريج احاديث , درباره صحت و سقم هريك ازروايـات هم داورى كنند وبا تكيه به دانش جرح و تعديل و در پرتو آگاهيهاى رجال شناختى , به نـحـوى بنيادين , نه از روى تقليد, معايب و بيماريهاى پنهان و آشكار هر حديث را روشن سازند اما در حال حاضر به دو دليل اساسى از آن كار چشم پوشيده اند:. يكى ترس از پرحجم شدن كتاب به نحوى كه چاپ و انتشارش دشوار و ناممكن گردد. ديـگـر آنـكـه ممكن است حديثى با طرق صحيح در ديگر كتابها موجود باشد كه از چشم مؤلفان مـسـندحاضر پنهان مانده باشد, بويژه آنكه بسيارى از كتابهاى حديث هنوز به صورت دستنوشته دركتابخانه هاى شرق و غرب باقى مانده و محققان بدانها دسترسى ندارند. از هـمـيـن رو خاطرنشان مى سازند كه اين مسند جامع احاديث موجود در مخذ پيشگفته را چه درست وچه نادرست , در خودگرد آورده است وظيفه فرد مسلمان اين است كه پيش از استشهاد بـه هـر حـديـث يـاعـمـل به آن , درستى و نادرستى آن را بسنجد و عيار آن را به دقت محك زند (٨٧) .

شمار اصحابى كه مرويات آنان در (المسند الجامع) فراهم آمده است شـمـار كـل صحابيانى كه مرويات آنان دراين مسند گرد آمده ١٢٣٧ تن مى باشد كه اين تعداد از گروههاى زير شكل گرفته است :
الف ـ مردان صحابى ١٠٧٣ تن :. ١) از ميان اين تعداد ٨١٦ تن به نام يا كنيه شناخته شده اند. ٢) ٢٥٧ تـن بـاقى مانده , اصحابى ناشناخته هستند به اين معنا كه به صورت مبهم از ايشان روايت شده ,مثلا گفته اند: فلانى از يكى از ياران پيامبر يا از مردى كه پيامبر را ديده , روايت كرد.
ب ـ زنان صحابى ١٦٤ تن :. ١) از اين تعداد ١١٤ تن به نام يا كنيه معروفند. ٢) ٥٠ تن باقى مانده , افرادى ناشناخته هستند به اين معنا كه گفته اند: فلان كس از خاله اش يا از يكى ازهمسران رسول (ص) يا از زنى انصارى چنين روايت مى كند . كتاب مورد بحث در ذى قعده سال ١٤١٢ ه ق به انجام رسيده است (٨٨) .

--------------------------------------------
پاورقى ها :
١- مسند ابى يعلى الموصلى , تحقيق حسين سليم اسد, مقدمه مصحح , ج ١ , ص ١٤.
٢- الذهبى , تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٨.
٣- مـسـند ابى يعلى الموصلى , مقدمه مصحح , ج ١, ص ١٨ بايد افزود: وى ماخذ اين حديث را بيان نكرده و نگارنده نيز آن را درمسند ابويعلى نيافت .
٤- الـذهبى , تهذيب سير اعلام النبلا, هذبه احمد فايز الحمصى , تحت اشراف شعيب الارنؤوط, ٢/١٥.
٥- همو, تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٧.
٦- حـسـيـن سليم اسد اقوال دانشمندان را درباره او يك جا گرد آورده است نك : مسند ابى يعلى , مقدمه مصحح , ج ١, صص ١٨-٢٠.
٧- الذهبى , پيشين , ٢/٧٠٨.
٨- نك : ياقوت , معجم البلدان , ٥/٢٢٥, الذهبى , تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٧ـ٧٠٨, همو, تهذيب سير اعلام النبلا, ٢/١٥ـ١٦, ابن العماد, شذرات , ٢/٢٥٠, سزگين , ١/١/٣٣٤ـ٣٣٥.
٩- تذكره الحفاظ, ٢/٧٠٧ اين اثر به كوشش حسين سليم اسد با نام معجم الشيوخ در بيروت منتشر شده است .
١٠- سزگين , ١/١/٣٥٥ براى آگاهى از دستنوشته هاى آثار او به همان جا مراجعه شود.
١١- الذهبى , سير اعلام النبلا, ١٤/١٨٠, همو, تذكرة الحفاظ, ٢/٧٠٨ قس : كاتب چلبى , ٢/١٦٧٩.
١٢- سير اعلام النبلا, همان جا, به نقل از مقدمه مسند ابى يعلى , ج ١, ص ٢٠.
١٣- نك : مسند ابى يعلى , ج ١ , صص ١٠ـ١١.
١٤- عتر, منهج النقد, صص ٢٧٩ـ٢٨٠.
١٥- نك : ١/١١, ٣/١٧٨ (حديث شماره ١٦٠٢).
١٦- البلقينى , محاسن الاصطلاح , صص ٩٤ـ٩٥.
١٧- دربـاره ايـن كـتابها نك : السيوطى , تدريب الراوى , ١/١٠٠, كاتب چلبى , ١/٦, ٦٤١, گويند: زوايـد ايـن مـسـند بر صحاح ششگانه از دو هزار حديث بيشتر است (عبدالمعطى امين قلعجى , مقدمه جامع المسانيد, ص ١٢٤).
١٨- نورالدين عتر, پيشين , ص ٢٠١.
١٩- پيشين , ص ٢٧٤.
٢٠- ابى يعلى الموصلى , مسند, مقدمه مصحح , ج١ , ص ٢١.
٢١- ٣٥ همچنين براى آگاهى دربـاره متن گواهيهاى سماع محدثان كه درنسخه اساس به چشم مى خورد, نك : فهارس مسند ابى يعلى الموصلى , ج ١٤, القسم الاول , صص ٢١١ـ٢٢٧.
٢٢- ٢٥) ببينيد گفتنى است كه جـلد چهاردهم كتاب به فهرستهاى علمى وبررسى گواهيهاى سماع محدثان كه در آغاز و انجام نسخه اساس نقش بسته , اختصاص دارد.
٢٣- ظاهرا منسوب به ( (خضيريه)) محله اى در بغداد نك : السيوطى , حسن المحاضره , ١/٣٣٦, ياقوت الحموى , معجم البلدان ,٢/٣٧٧.
٢٤- السيوطى , پيشين , ١/٣٣٦, همو, التحدث بنعمة اللّه , ص ٣٢.
٢٥- همو, حسن المحاضره , ١/٤٤١.
٢٦- پيشين , ١/٣٣٦.
٢٧- از جمله در حسن المحاضره (١/٣٣٥ـ٣٤٤) و در التحدث بنعمة اللّه
٢٨- ايـن تعبير را بهاالدين خرمشاهى در برابر واژه ( (اتوبيوگرافى)) (ش خرچزخ ‌رخچ رژس آ) برگزيده است : همو, سيربى سلوك , ص ٧.
٢٩- شهرى در افريقا نك : ابوعبيد البكرى , المغرب فى ذكر بلاد افريقيه والمغرب , ص ١٧٢.
٣٠- ابـوحـفـص عمربن رسلان , پدر علم الدين بلقينى كه در سال ٨٠٥ ق مرده است درباره او نك : حسن المحاضره , ١/٣٢٩.
٣١- براى آگاهى گسترده تر نك : حسن المحاضره , ١/٣٣٥ـ٣٤٤.
٣٢- عبدالوهاب الشعرانى , الطبقات الصغرى , ص ١٩.
٣٣- السيوطى , پيشين , ١/٣٣٧ـ٣٣٨, همو, التحدث بنعمة اللّه , ص ٢٤١.
٣٤- اين فهرست ضمن مجموعه اى كه حاوى دوازده رساله از سيوطى مى باشد, در لاهور چاپ شده است .
٣٥- بـديـع الـسـيد اللحام , ( (الامام جلال الدين السيوطى العالم الموسوعى)), مجلة المجمع اللغة العربيه بدمشق , المجلد ٦٧, الجزالرابع , ربيع الا خر ١٤١٣ ه / تشرين الاول ١٩٩٢ م , زيرنويس صفحه٧٤٠ .
٣٦- الزركلى , ٣/٣٠١.
٣٧- نـك : بـديـع الـسـيـد الـلـحـام , پـيشين , ص ٧٣٥, عبدالاله نبهان , ( (الامام جلال الدين السيوطى)), مجلة المجمع اللغة العربية بدمشق ,همان شماره , ص ٥٨٤.
٣٨- محمد يوسف الشربجى , ( (السيوطى و علوم القرآن)), همان مجله , ص ٦٥٠.
٣٩- بديع السيد اللحام , همان جا.
٤٠- ايـن كـتـاب بـارهـا تـصحيح و چاپ شده است , از جمله : يكى تحقيق احمد محمد قاسم , الـقـاهـرة , ١٣٩٦ق ديگر تحقيق احمدصبحى فرات , استانبول سوم تحقيق الدكتور محمود فجال , المملكة العربية السعوديه , ١٤٠٩ ق .
٤١- عبدالاله نبهان , پيشين , صص ٦٠٩ـ٦١٠.
٤٢- حسن المحاضره , ١/١٦٦.
٤٣- نك : پيشين , ١/١٦٦ـ٢٥٤.
٤٤- بـراى آگـاهـى گـسترده تر دراين باره نك : محمد يوسف الشربجى , ( (السيوطى و علوم القرآن)), همان مجله , صص ٦٥٨ـ٦٨٣.
٤٥- الـسـيـوطى , پـيـشـين , ١/٣٣٩ سيوطى در اين تعبير از آيت شريفه قرآن الهام گرفته كه خطاب به پيامبر (ص) مى فرمايد: ( (وامابنعمة ربك فحدث)), ٩٣ (والضحى): آيه١١ .
٤٦- مقامات السيوطى , ١/٣٩٧, ٤١٩, ٢/٦٨٧, به نقل از: شاكر الفحام , ( (الاحتفا بمرور خمس ماة سنة على وفاة الامام السيوطى)),مجلة المجمع اللغة العربية بدمشق , با همان مشخصات , ص ٥٨٠ .
٤٧- الـتـحدث بنعمة اللّه , ص ٢٢٧ و نيز عبارتى نزديك به همين مضمون در حسن المحاضره , ١/٣٢٩.
٤٨- درباره او نك : الزركلى , ٦/١٩٤.
٤٩- نـك : الـسـخـاوى , الضؤ اللامع , به نقل از: على محمد البجاوى , مقدمه معترك الاقران فى اعجاز القرآن ,السيوطى , ج ١ , صفحه طـ ى .
٥٠- كشف الظنون , ٢/١٦٨٣.
٥١- شـنـاخـت آن دسته از صحابيانى كه در حيات رسول خدا (ص) مرده و از آنان حديثى نقل كرده اند.
٥٢- يعنى : ( (هرمسلمانى كه به مصيبتى گرفتارآيد, اگر به دستور خداوند پناه جويد واستغاثه كـنان بگويد: ما از خداييم و به سوى اوباز مى گرديم خدايا گرفتاريم را به حساب تو مى گذارم , در بـرابـر آن مـرا پـاداش ده بـه دنبال آن استغاثه , خداوند به جاى آن گرفتارى به او خير خواهد بخشود)).
٥٣- ابـن حـنبل , المسند, تحقيق احمدشاكر, ٣/١٨٠, حديث شماره ١٧٤٠ و نيز: ٥/٢٩٠ از چاپ قديم .
٥٤- ايمان ابوطالب بااستناد به دلايل محكمى نزد شيعه مسلم است .
٥٥- تدريب الراوى , ٢/٣٩٨ـ٣٩٩.
٥٦- آيتى , تاريخ پيامبر اسلام , ص ٢٩٩.
٥٧- نك : المسند, ٤/١٣٩ـ٣٥٠.
٥٨- آيتى , پيشين , صص ٤٩٤ـ٥٠١.
٥٩- المسند, ٤/١٦١.
٦٠- آيتى , همان جا.
٦١- نك : ابن حنبل , المسند, ٣/٤٥١, بشار عواد معروف , المسند الجامع , ٨/٢٥٧ـ٢٥٨.
٦٢- السيوطى , جامع الاحاديث , ١/٦ـ٨, ١٣ـ١٤.
٦٣- پيشين , ١/٥ـ٦.
٦٤- مدير شانه چى , علم الحديث , صص ٥٨ـ٥٩.
٦٥- مخرج يا مخرج كسى را گويند كه حديثى را در كتاب خود ذكركرده باشد مانند كلينى در الكافى و بخارى در الجامع الصحيح (مدير شانه چى , دراية الحديث , ص ٢٣).
٦٦- بـراى آگاهى از منابع سيوطى و نشانه هايى كه براى آن منابع به كار برده نك : السيوطى , جامع الاحاديث , ١/٦ـ١٩.
٦٧- كـاتـب چـلبى , ١/٥٩٧ براى آگاهى بيشتر درباره جمع الجوامع و كارهايى كه براساس آن صورت گرفته به همان جا رجوع شود.
٦٨- براى آگاهى درباره الجامع الصغير نك : پيشين , ١/٥٦٠.
٦٩- تعليقات احمد شاكر بر مقاله حديث در دايرة المعارف الاسلاميه , ٧/٣٤٣.
٧٠- نك : السيوطى , مسند على بن ابى طالب , صفحه الف و , همو, مسند فاطمة الزهرا, صفحه الف-ب.
٧١- همو, جامع الاحاديث , ١/٩.
٧٢- السيوطى , حسن المحاضره , ١/٣٤١.
٧٣- كشف الظنون ,١/٥٧٤.
٧٤- السيوطى , پيشين , ١/٣٣٩.
٧٥- ايـن كـتاب را دكتر محمود مهدوى دامغانى به فارسى برگردانده و همراه با توضيحات و پيوستها در تهران (١٣٧٢ ش) منتشرساخته است .
٧٦- بشار عواد معروف , المسند الجامع , ١/٦.
٧٧- تـعريف مقطوع و مرسل در بخش نخست از نظر گذشت اما معلق حديثى است كه از آغاز زنـجـيـره سـنـد يـك تـن از راويان يا بيشترافتاده باشد نك : القاسمى , قواعد التحديث , ص ١٢٤, مديرشانه چى , دراية الحديث , ص ٥٩.
٧٨- المسند الجامع , ١/١١.
٧٩- پيشين , ١/١٣.
٨٠- پيشين , ٢٠/٨٣٢.
٨١- پيشين , ١/١٣.
٨٢- زيرا در بسيارى از موارد يك صحابى كه خود شاهد قول , فعل و تقرير پيامبر (ص) نبوده , آن را از صحابى ديگرى نقل مى كند.
٨٣- براى آگاهى بيشتر درباره معايب و كاستيهاى استفاده از نشانه هاى اختصارى در كتابهاى رجال و حديث بنگريد به : المامقانى ,تنقيح المقال , ١/١٩١.
٨٤- ( (نـوجوانى يهودى پيامبر (ص) را خدمت مى كرد وى بيمار شد و پيامبر به عيادتش رفت و بر بالين او نشست وبه او فرمود:مسلمان شو نوجوان به پدر خود كه آنجا بود, نگريست پدرش به او گـفـت : از ابوالقاسم (ص) فرمان بر به دنبال اين سخن اومسلمان شد پيامبر از آنجا بيرون شد در حالى كه مى گفت : ستايش خدايى را سزاست كه او را از آتش رهايى بخشيد)).
٨٥- ١/١٩٣ـ١٩٤.
٨٦- نك : ١/١٢.
٨٧- پيشين , ١/١٣.
٨٨- المسند الجامع , ٢٠/٨٣٣.

۲۰