اصول اعتقادات شيعه

اصول اعتقادات شيعه50%

اصول اعتقادات شيعه نویسنده:
گروه: اصول دین

اصول اعتقادات شيعه
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17914 / دانلود: 4020
اندازه اندازه اندازه
اصول اعتقادات شيعه

اصول اعتقادات شيعه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نشانه‌هاي‌ پيامبري‌:

١ - معجزه‌:

معجزه‌ كار خارق‌ العاده‌اي‌ است‌ كه‌ مدعّي‌ پيامبري‌ آن‌ را براي‌اثبات‌ حقانيت‌ خود انجام‌ مي‌دهد و همه‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اگرمي‌توانيد مانند آنرا بياوريد.ولي‌ نمي‌توانند.

پس‌ معجزه‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ است‌:

الف‌ - كاري‌ است‌ كه‌ از توانائي‌ نوع ‌بشر حتّي‌ نوابغ‌ خارج‌ است‌.

ب‌ - آورنده‌ معجزه‌ ادعاي‌ نبوت‌ مي‌كند.

ج‌ - جهانيان‌ از مقابله‌ و معارضه‌ با اين‌ معجزه‌ عاجزند.

٢ - پيامبر قبلي‌ ،آمدن‌ اورا بشارت‌ داده‌ باشد

( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ . ... ) صف‌٦

و هنگاميكه‌ عيسي‌عليه‌السلام گفت‌:اي‌ بني‌ اسرائيل‌!من‌ رسول‌ خدا در نزد شماهستم‌ وتورات‌ را تصديق‌ كرده‌ وبشارت‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌بنام‌ احمد خواهد آمد...

٣ - قرائن‌ وشواهدي‌ كه‌ بطور يقين‌ پيامبري‌ را ثابت‌ مي‌كند.از جمله‌:

الف‌ - بررسي‌ خصوصيات‌ روحي‌ واخلاقي‌ پيامبر كه‌ همه‌ اورا به‌ پاكي‌و راستگوئي‌ بستايند وداراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ باشد( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) توبه‌ ١٢٨

همانا رسولي‌ از جنس‌ خودتان‌ براي‌ هدايتتان‌ آمد كه‌ از فرط‌ محبت‌ به‌شما،فقر وپريشاني‌ شما برايش‌ سخت‌ بوده‌ و بر آسايش‌ شما حريص‌است‌ و نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رؤف‌ وبا رحمت‌ است‌.

ب‌ - آئين‌ او با عقل‌ وفطرت‌ منطبق‌ است‌( وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌفَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) يونس۴۷

براي‌ هر امّتي‌ ،پيامبري‌ بوده‌ كه‌ هرگاه‌ نزدشان‌ مي‌امد به‌ عدل‌ حكم‌مي‌كرد و به‌ ايشان‌ ظلم‌ نمي‌شد.

ج‌ - در دين‌ ثبات‌ واستقامت‌ داشته‌ و سخنش‌ با عملش‌ يكي ‌است‌(حضرت‌ نوح‌عليه‌السلام نهصدسال‌ تبليغ‌ كرد وفقط‌ به‌ اندازه‌ انگشتانش‌ به‌اوايمان‌ آوردند.)

د - پيروانش‌ داراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ مي‌باشند.( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّـهِوَبَشِّرالْمُؤْمِنِينَ ) توبه‌ ١١٢آنهائيكه‌ توبه‌ كننده‌،عابد،حمدكننده‌،هجرت‌ كننده‌،اهل‌ ركوع‌ وسجود و امر بمعروف‌ ونهي‌ ازمنكرند.پس‌ مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌!

عصمت‌ پيامبران‌

همه‌ پيامبران‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ واز گناه‌ كردن‌ دوري‌ مي‌كردند. زيرا:

١ - چون‌ آنها مربّي‌ انسانها بوده‌اند، چنانچه‌ خود گناه‌مي‌كردند، نمي‌توانستند پيروان‌ خود را از گناه‌ نجات‌ دهند.

٢ - مردم‌ اگر از پيامبران‌ عمل‌ زشتي‌ را مي‌ديدند ديگر به‌ حرف‌ او گوش‌نكرده‌ و به‌ او اعتماد نمي‌نمودند.

٣ - همانطور كه‌ سوزندگي‌ آتش‌ براي‌ ما اثبات‌ شده‌ ويقيني‌ است‌ براي‌پيامبران‌ هم‌ آثار بد گناه‌ يقيني‌ بوده‌ لذا زشتي‌ گناه‌ را كاملا يقين‌ داشتندواز آن‌ دوري‌ مي‌نمودند.

چرا خداوند عده‌اي‌ را شريف‌ وعده‌اي‌ را پست‌ قرار داد؟

شخصي‌ از امام‌ صادق‌عليه‌السلام پرسيد:چرا خداوند يك‌ عده‌ را شريف‌ ودسته‌ ديگري‌ را پست‌ قرار داده‌ است‌؟فرمود:شريف‌ كسي‌ است‌ كه‌اطاعت‌ خدا كند و پست‌ كسي‌ است‌ كه‌ نافرماني‌ او نمايد.

پرسيد:آيا درميان‌ مردم‌ عده‌اي‌ ذاتا خوبتر از عده‌اي‌ ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاك‌برتري‌ تقواست‌.البته‌ خداوند عزّ و جل‌ّ گروهي‌از فرزندان‌ ادم‌ را انتخاب‌ كرد و آنها را پاك‌ قرار داد و در صلب‌ پدران‌ومادرانشان‌ از آلودگي‌ دور نمود و از ميان‌ آنها پيامبران‌ را انتخاب‌ نمودكه‌ آنها پاك‌ترين‌ فرزندان‌ آدم‌عليه‌السلام هستند.وعلت‌ اين‌ امتياز آن‌ بود كه‌خداوند هنگام‌ افرينش‌ آنها مي‌دانست‌ كه‌ آنهامطيع‌ او خواهند بود وهمتايي‌ برايش‌ نمي‌گيرند.پس‌ سبب‌ اين‌ امتياز و مقام‌ بلند،اطاعت‌وعمل‌ انهاست‌.«بحارج‌١٠ص‌١٧٠»

پيامبران‌ اولوالعزم‌

آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌اند كه‌ بدليل‌ كتاب‌ ودين‌ جداگانه‌ به‌ صاحبان‌ دين‌شناخته‌ شده‌اند.شامل‌:

١ - حضرت‌ نوح‌ عليه‌السلام

نام‌ اصلي‌ نوح‌،عبدالغفار يا عبدالملك‌ يا عبدالاعلي‌' است‌ و علت‌اينكه‌ او را نوح‌ خواندند كثرت‌ نوحه‌ و گريه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

«نوح‌ پيامبر تا وقتي‌ كه‌ ٤٦٠ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پيوسته‌ دركوهها زندگي‌ مي‌كرد وبه عبادت‌ حقتعالي‌ روزگار خود را بسر مي‌برد و زن‌وفرزندي‌ نداشت‌ ولباس‌ پشمين‌ ميپوشيد و از سبزيهاي‌ زمين‌ غذاي‌خود را تأمين‌ مي‌كرد تا اينكه‌ پس‌ از گذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئيل‌ بنزدوي‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ كناره‌گيري‌ كرده‌اي‌؟گفت‌:براي‌ آنكه‌ قوم‌ من‌خدا را نمي‌شناسند از اينرو من‌ از ايشان‌ كناره‌گيري‌ اختياركرده‌ام‌.جبرئيل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ كن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگرعقيده‌ مرا بفهمند مرا مي‌كُشند.

جبرئيل‌ گفت‌:اگر نيروي‌ اين‌ كار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مي‌كني‌؟

نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از اين‌،و اين‌ كمال‌ آرزوي‌ من‌ است‌.در اين‌ موقع‌نوح‌ پرسيد:تو كيستي‌؟

جبرئيل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ به دورش‌ جمع ‌شدند، نوح‌ ترسيد ولي‌ جبرئيل‌ خود را به‌ وي‌ معرفي‌ كرد و سلام‌ خداي‌رحمان‌ را به وي‌ ابلاغ‌ كرد و بشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد باعمورة‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - كه‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ بعدا به‌ نوح‌ايمان‌ آورد- ازدواج‌ كند.

نوح‌ در حالي‌ كه‌ روز عيد بود و عصايي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ از ضميرمردم‌ خبر مي‌داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سركرده‌هاي‌ قوم‌ نوح‌ هفتادنفر بودند كه‌ نزد بتها رفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند كرد ونبوت‌ خويش‌ و پيامبران‌ قبل‌ از خود وبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌داد.در اين‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائي‌ را كه‌ روشن‌ كرده‌ بودندخاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

بزرگان‌ و سركرده‌ هاپرسيدند:اين‌ مرد كيست‌؟

نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ كه‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پيامبر بنزدشما فرستاده‌ است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ مي‌دهم‌.

عموره‌ وقتي‌ سخن‌ نوح‌ را شنيد به‌ او ايمان‌ آورد.پدرش‌ وقتي‌ متوجه‌شد به‌ عموره‌ گفت‌:باين‌ زودي‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر كرد؟من‌ مي‌ترسم‌ كه‌پادشاه‌ متوجه‌ ايمان‌ تو شود وتو را بكشد.

ولي‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهي‌ نكرد و دست‌ از ايمان‌ خود برنداشت‌.پس‌ از آن‌ هرچه‌ او را تهديد كرده‌ وزنداني‌ نمودند از ايمان‌بخداي‌ نوح‌ دست‌ نكشيد تا بالاخره‌ نوح‌ با وي‌ ازدواج‌ كرد و سام‌ بن‌نوح‌ از وي‌ بدنيا آمد.

علامه‌ مجلسي‌ طبق‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌عليه‌السلام عمر نوح‌ را ٢٥٠٠ سال‌ذكر كرده‌ كه‌ ٨٥٠ سال‌ قبل‌ از پيامبري‌ و ١١٥٠ سال‌ بعد از پيامبري‌ وقبل‌از طوفان‌ و٥٠٠ سال‌ بعد از طوفان‌ زندگي‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌است‌.

٢ - حضرت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌بود،زندگي‌ مي‌كرد.نمرود مردي‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌ زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مي‌كرد.چهارصدصندلي‌ طلا داشت‌ كه‌ برروي‌ هريك‌ جادوگري‌ نشسته‌ وجادومي‌نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اي‌ در افق‌ پديدار شد ونورش‌بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شد وجادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتندطفلي‌ دراين‌ سال‌ متولد مي‌شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابودمي‌شود.وهنوز آن‌ طفل‌ از صلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌ جدايي‌ اندازند و كودكي‌ كه‌در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگر دختر است‌،باقي‌بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكي‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبي‌ پنهاني‌ نزد همسرش‌رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌عليه‌السلام به‌داخل‌ غاري‌ رفت‌ وابراهيم‌عليه‌السلام در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغارگذاشت‌ وبه‌ شهر مراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مي‌رفت‌ وبه‌فرزندش‌ شير مي‌داد وبرمي‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام جواني‌ قوي‌ شده‌ بود.روزي‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهر حركت‌ كردند .درراه‌ به‌ گله‌ شتري‌ رسيدند.ابراهيم‌عليه‌السلام از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مي‌دهد وبزرگ‌مي‌نمايد.ابراهيم‌عليه‌السلام در شهر با گروههاي‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مي‌شدوآنها را محكوم‌ مي‌نمود.واقرار به‌ خداي‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آية‌شريفة‌ «( فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ...) چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ديد وباطل‌ نمود،فرمود:انّي‌ وجهّت‌ وجهي‌... بعد ابراهيم‌عليه‌السلام را به‌دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌عليه‌السلام از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌عليه‌السلام تبسمي‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ ازخدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌است‌ كه‌ آذر بت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌عليه‌السلام هم‌ طناب‌ به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌نمي‌خورد و نمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌تعريف‌ ابراهيم‌عليه‌السلام كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمي‌گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالي‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مي‌گرفتند.در يكي‌ از جشنهاموقع‌ خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌عليه‌السلام پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌برودتا شايد جشن‌ آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويي‌ بتها بردارد.ولي‌ روزبعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌عليه‌السلام كه‌ تبري‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌وهمه بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌ بزرگ‌انداخت‌.( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ ) همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌ بزرگ‌ را.وقتي‌نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌ كنند،همه‌بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتي‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداي‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلندشد.نزد نمرود رفتند كه‌اي‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستورداد تا به‌ هركه‌ شك‌ داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌عليه‌السلام است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌ او گفتند( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴿ ٦٢ ﴾قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ ما بجاآوردي‌؟گفت‌ بت ‌بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مي‌زند! نمروديان‌گفتند اي‌ ابراهيم‌عليه‌السلام اين‌ بتها سخن‌ نمي‌گويند.سپس‌ همگي‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود چيزي‌ را عبادت‌مي‌كنيد كه‌ نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مي‌زند.چون‌ نمروديان‌از جواب‌ عاجز شدند،همگي‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خودهستيد،ابراهيم‌عليه‌السلام را بسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اي‌ در دامنه‌ كوه‌درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌ هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعدگفتند چگونه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام رادر آتش‌ بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمي‌ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌ منجنيق‌ نساخته‌ بودندوشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌ وديده‌ بودجهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مي‌اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌طناب‌ را گرفتند و ابراهيم‌عليه‌السلام را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌فرشتگان‌ غلغله‌اي‌ افتاد وبه‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مي‌كند واوراهم‌ كه‌ مي‌خواهندبسوزانند.دستور بده‌ تا اورا ياري‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگر از شما ياري‌خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌عليه‌السلام آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرودببرد و نمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتونيازي‌ ندارم‌.ملك‌ ابر آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ امر خود را به‌ خداي‌ ناديده‌واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را برسرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ بتو نيز محتاج‌نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجي‌ نداري‌؟گفت‌دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ داري‌؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد:( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

ابراهيم‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ياد نموده‌ است‌ واو را با القابي‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌،منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و با اوصافي‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي‌خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراي‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبرداركامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا و...وي‌ راستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايي‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائي‌ مردم‌،برگزيده‌ دردوجهان‌ و خليل‌ اللهي‌ مفتخر داشته‌ است‌.

از جمله‌ الطاف‌ الهي‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:

او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.

پيامبري‌ را در ذريه‌ او قرار داد.

علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ به وي‌ داده‌ است‌.

اورا امّت‌ واحده‌ خواند.

و خانة‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.

مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد

مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌فلسطين‌ اشغالي‌ مدفون‌ است‌.

٣ - حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام

فرزندان‌ يعقوب‌ كه‌ در ابتدا هفتاد نفر بودند روز بروز بيشتر شده‌ و تازماني‌ كه‌ يوسف‌ زنده‌ بود در عزت‌ مي‌زيستند.ولي‌ بعد از رحلت‌يوسف‌،مقدمات‌ خواري‌ آنان‌ كه‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ مشهور بودند

بدست‌ فراعنه‌ شروع‌ گرديد.پادشاهان‌ مصر از ترس‌ قوي‌ شدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ آزار وقتل‌ وپراكنده‌ كردن‌ آنان‌ پرداختند مخصوصا فرعون‌زمان‌ حضرت‌ موسي‌ كه‌ به‌ رامسس‌ دوم‌ مشهور بود دستور داده‌ بود تاپسرانشان‌ را بكشند ودخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشتند و آنان‌ را به‌شغلهاي‌ پَست‌ مي‌گماشتند.

تا اينكه‌ موسي‌ فرزند عمران‌ ويوكابد در مصر متولد شد و با اسباب‌الهي‌ به‌ قصر فرعون‌ برده‌ شد ودر آنجا بزرگ‌ گرديد.سپس‌ به‌ پيامبري‌رسيد.او با كمك‌ برادرش‌ هارون‌ ،به‌ مبارزه‌ فرعون‌ طغيان‌ كار رفت‌وعاقبت‌ پيروز گرديد.موسي‌ در سن‌ ١٢٦ سالگي‌ وهارون‌ در١٣٣سالگي‌ از دنيا رفتند وقبر موسي‌ در كوه‌ «نبأ» و هارون‌ در كوه‌ (هور)در طور سينا مدفون‌ هستند.

٤ - حضرت‌ عيسي‌عليه‌السلام

عيسي‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار برده‌ شده‌ و دربيشتر آياتي‌ كه‌ ذكري‌ از او شده‌ نامش‌ با فضيلت‌ و عظمت‌ توأم‌ گشته‌ وبعنوان‌ «عبدالله» و كلمه‌ خدا و روح‌ خدا و تأييدشده‌ به‌ روح‌ القدس‌ وساير افتخارات‌ مفتخر گشته‌ است‌.

مادرش‌ مريم‌ دختر عمران‌ يكي‌ از زنان‌ برتر عالم‌ است‌ كه‌ سوره‌اي‌ درقرآن‌ بنام‌ او وجود دارد وخداوند از او مدح‌ نموده‌ است‌.

حضرت‌ عيسي‌ در بيت‌ اللحم‌ متولد شد و در سي‌ سالگي‌ نبوت‌خود را ظاهر كرد .با اينكه‌ او براي‌ تأييد تورات‌ مبعوث‌ شده‌ بود ولي‌يهود با او مخالفت‌ مي‌كردند تا اينكه‌ توطئه‌ دستگيري‌ او را طرح‌ نمودندولي‌ خداوند عيسي‌ را به‌ آسمان‌ بالا برد ودرعوض‌ يكنفر ديگري‌ كه‌شبيه‌ عيسي‌ بود دستگير كرده‌ وبه‌ صليب‌ آويختند.

حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ ظهور امام‌ عصر به‌ زمين‌ فرود آمده‌ واز ياران‌امام‌ عصر خواهد شد.

٥ - حضرت‌ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ولادت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال‌ عام‌ الفيل‌ در شهر مكّه‌ متولدشدند.پدر آن‌ حضرت‌ عبداللّه‌ بن‌ عبدالمطلب‌ ومادر آن‌ حضرت‌آمنه‌دختر وهب‌ بن‌ عبدمناف‌ بوده‌ است‌. از نظر علماء شيعه‌،اجداد پيامبراسلام‌ تا حضرت‌ آدم‌ همه‌ موحّد بوده‌ وصُلب‌ پيامبر در پشت‌ هيچ‌مشركي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

در روايت‌ مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت‌ آدم‌ را بشرح‌ زير ذكرنموده‌اند:

محمّدپسر عبداللّه‌ پسر عبدالمطلب‌ پسر هاشم‌ پسر عبدمناف‌ پسر قهرپسر غالب‌ پسر لوي‌' پسرقصي‌' پسر كنانه‌ پسر خزيمه‌ پسر مدركه‌ پسرالياس‌ پسر مغير پسر نزار پسر سعد پسرعدنان‌ پسر ادد پسر يستحب‌ پسرنبت‌ پسر هميسع‌ پسر قيدار پسر اسماعيل‌عليه‌السلام پسرابراهيم‌عليه‌السلام پسرتارخ‌پسرتاخور پسرارغو پسرقالع‌ پسر بغابر پسرارفخشد پسرسام‌عليه‌السلام پسرنوح‌عليه‌السلام پسرملك‌ پسرمتوشلخ‌ پسرادريس‌عليه‌السلام پسر ادد پسر مهلائيل‌ پسرفينان‌ پسر انوش‌ پسرشيث‌عليه‌السلام پسر آدم‌عليه‌السلام .

پيامبر داراي‌ نُه‌ عمو بوده‌ است‌.يعني‌ عبدالمطلب‌ ده‌ پسر داشته‌ است‌شامل‌:(ابوطالب‌(عبدمناف‌)،زبير،حمزه‌،حارث‌،غيداق‌،مقوم‌(حجل‌)

ابولهب‌(عبدالعزّي‌)،ضرار،عباس‌

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسررسولخدا،خديجه‌عليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

مأمورين‌ الهي‌ در نزد آمنه‌:

آمده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ آمنه‌ مادر رسولخدا، چهارزن‌ موحّدومؤمن‌ در حاليكه‌ در دستشان‌ جامهاي‌ بلورين‌ شربت‌ بود،به‌ كمك‌ اوآمدند.

يكي‌ گفت‌:من‌ آسيه‌ خداپرست‌،همسر فرعون‌ هستم‌.ديگري‌ گفت‌:من‌مريم‌ عذراء مادر عيسي‌ هستم‌.سومي‌ كه‌ عقب‌ تر از آن‌ دوبانوي‌ جميل‌بود،گفت‌:من‌ هاجر مادر اسماعيل‌ِ ذبيح‌ اللّه‌ هستم‌و چهارمي‌ گفت‌:من‌كلثوم‌ خواهر موسي‌ بن‌ عمران‌ هستم‌.

تولد پيامبر وسرنگوني‌ بتها :

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌:صبح‌ روزي‌ كه‌ آنحضرت‌ متولد شد هربتي‌ كه‌ درهرجاي‌ عالم‌ بود،بر رو افتاد وايوان‌ كسري‌' بلرزيد وچهارده‌ كنگره‌ آن‌افتاد ودرياچه‌ ساوه‌ كه‌ آنرا مي‌پرستيدند، فرو رفت‌ وخشك‌ شدوآتشكدة‌ فارس‌ كه‌ هزار سال‌ خاموش‌ نشده‌ بود،در آن‌ شب‌ خاموش‌شد.عبد المطلب‌ در آن‌ شب‌، نزديك‌ كعبه‌ خوابيده‌ بود.ناگاه‌ ديد كه‌خانه‌ كعبه‌ با همه‌ اركانش‌ از زمين‌ كنده‌ شد وبطرف‌ مقام‌ ابراهيم‌ به‌سجده‌ افتاد وسپس‌ راست‌ شد وگفت‌:اللّه‌ اكبر پروردگار محمّد مصطفي‌'و پروردگارمن‌!الان‌ مرا از انجاس‌ شرك‌ پاك‌ گردانيد.در اين‌ موقع‌ بتهالرزيدند وبر رو افتادند وناگاه‌ ديد كه‌ پرندگان‌ همه‌ بسوي‌ كعبه‌ جمع‌شدند وكوههاي‌ مكه‌ بجانب‌ كعبه‌ متمايل‌ شدند وابري‌ سفيد ديد كه‌ دربرابر حجره آمنه‌ ايستاده‌ است‌.

عبدالمطلب‌ گفت‌:بخانه آمنه‌ دويدم‌ وبه‌ او گفتم‌:خوابم‌ يا بيدارم‌؟گفت‌:بيداري‌.گفتم‌:نوري‌ كه‌ در پيشاني‌ توبود كجارفت‌؟گفت‌:با آن‌فرزندي‌ است‌ كه‌ از من‌ متولد گرديد وچند فرشته‌ آنرا از من‌گرفتند.گفتم‌:فرزندم‌ را بياور تا اورا ببينم‌؟گفت‌:تا سه‌ روز تورا نخواهندگذاشت‌ كه‌ اورا ببيني‌!من‌ شمشير خود را كشيدم‌ وگفتم‌:فرزند مرا بيرون‌بياور و الاّتورا مي‌كشم‌!گفت‌:در اطاق‌ است‌.توداني‌ واو.چون‌ خواستم‌داخل‌ شوم‌،مردي‌ بيرون‌ آمد وگفت‌:برگرد كه‌ احدي‌ از فرزندان‌ آدم‌ اورانمي‌بيند تا همه‌ ملائكه‌ اورا زيارت‌ كنند.من‌ بر خود لرزيدم‌ وبرگشتم‌.

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسر رسولخدا،خديجهعليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

بعثت‌ پيامبر:

يكي‌ از برنامه‌هاي‌ پيامبر اسلام‌ در قبل‌ از بعثت‌،عبادت‌ وتفكر در غارحرا بود كه‌ در سن‌ چهل‌ سالگي‌ در همين‌ غار ودرحالت‌ خلوت‌ با خداي‌بي‌ نياز،اولين‌ وحي‌ واولين‌ آيه‌ نازل‌ شد ومقام‌ نبوت‌،رسما به‌ آن‌ جناب‌ابلاغ‌ گرديد.در اين‌ مورد روايتي‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌عليه‌السلام نقل‌ شده‌ كه‌:

«وقتي‌ پيامبر به‌ سن‌ چهل‌ سالگي‌ رسيد،خداي‌ رؤف‌ دل‌ حضرت‌ را ازهمه دلها بهتر وخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت‌.لذا امر كرد تا درهاي‌آسمان‌ را گشودند وملائكه‌ فوج‌ فوج‌ به‌ زمين‌ آمدند وخداي‌ توانا ،رحمت‌ خود را از ساق‌ عرش‌ تا سر آن‌ بزرگوار متصل‌ كرد.در اين‌ هنگام‌جبرئيل‌ فرود آمد ودر غار حرا،بازوي‌ مبارك‌ پيامبر را گرفت‌وگفت‌:اي‌محمّد!بخوان‌!محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چه‌ بخوانم‌؟جبرئيل‌ فرمود:

( اِقْرَءْ بِاسْم‌َ رَبِّك‌ الذّي‌ خلق‌،خَلَق‌َ الانسان‌َ مِن‌ْ عَلَق‌ٍ... ) وقتي‌ وحي‌ تمام‌شد وملائكه‌ به‌ آسمان‌ بالا رفتند،حضرت‌ در حاليكه‌ انوارجلال‌ الهي‌اورا فرا گرفته‌ بود وكسي‌ نمي‌توانست‌ به‌ او نگاه‌ كند،از غار بيرون‌ آمدوبطرف‌ پايين‌ كوه‌ حركت‌ نمود.

بر هر درخت‌ وسنگ‌ وگياهي‌ كه‌ عبور مي‌كرد،بر آن‌ جناب‌ سلام‌مي‌كردند وبه‌ زبان‌ فصيح‌ مي‌گفتند:السلام‌ عليك‌ يا نبي‌ اللّه‌!السلام‌عليك‌ يا رسول‌ اللّه‌!همينكه‌ وارد خانه‌ خديجه‌ شد،خانه‌ از شعاع‌خورشيد جمالش‌ منوّر گرديد.خديجه‌ گفت‌:اي‌ محمّد!اين‌ چه‌نوريست‌كه‌ در تو مشاهده‌ مي‌كنم‌؟فرمود:اين‌ نور پيامبري‌ است‌!بگو لا اله‌ الاّ اللّه‌.محمّد رسول‌ اللّه‌.خديجه‌ گفت‌:من‌ سالهاست‌ كه‌ پيامبري‌تورا مي‌دانم‌ وشهادتين‌ را جاري‌ نمود.در اين‌ موقع‌ حضرت‌ فرمود:احساس‌ سرماي‌ شديدي‌ مي‌كنم‌.پارچه‌اي‌ روي‌ من‌ بيانداز!وقتي‌پارچه‌اي‌ بر روي‌ پيامبر انداخت‌،ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد( يا ايُهَا المُدَّثِر.قُم‌ْفَانْذِر.ورَبِّك‌َ فَكَبِّرْ ... ) (اي‌ پيچيده‌ شده‌ در پارچه‌!بلند شو ومردم‌ را انذاربده‌!وخدا را به‌ بزرگي‌ ياد كن‌ و...)رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست‌ وبر بالاي‌ بام‌رفت‌ وانگشت‌ بر دوگوش‌ گذاشت‌ وفرياد زد:اللّه‌ اكبر!اللّه‌ اكبر! درمكه‌خانه‌اي‌ نماند جز اينكه‌ صداي‌ تكبير حضرت‌ را شنيد.»حيوة‌ القلوب‌ج‌٢

دعوت‌ خويشاوندان‌ به‌ اسلام‌:

سه‌ سال‌ نبوت‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنهان‌ بود وچند نفري‌ بيش‌ نمي‌دانستند. امّا ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد:( وَاَنْذِرْ عَشيرَتَك‌َالاقرَبين‌ .) «٢٤شعراء»خويشان‌ نزديكت‌ را انذار بده‌!

با اين‌ دستور،پيامبر در ابطح‌(مكّه‌)بپا ايستاد وفرمود:

منم‌ رسولخدا!شمارا به‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا وترك‌ عبادت‌ بتهائي‌ كه‌ نه‌سودمي‌دهند ونه‌ زيان‌ مي‌رسانند ونه‌ مي‌آفرينند ونه‌ روزي‌ مي‌دهند ونه‌زنده‌ مي‌كنند ونه‌ مي‌ميرانند،دعوت‌ مي‌نمايم‌.

«همچنين‌ پيامبر ،چهل‌ نفر از سران‌ قريش‌ را دعوت‌ نمود ونبوت‌ خود رااعلام‌ كرد وفرمود:هركه‌ اولين‌ نفري‌ باشد كه‌ با من‌ بيعت‌ نمايد،اوجانشين‌ ووزير وبرادر من‌ خواهد بود.در اين‌ جلسه‌،تنها علي‌عليه‌السلام كه‌اولين‌ شخصي‌ بود كه‌ اسلام‌ آورد،با پيامبر بيعت‌ نمود ورسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا جانشين‌ خود معرفي‌ فرمود.و ابتداي‌ غدير از همين‌ جلسه‌ بوده‌است‌.»

شعب‌ ابوطالب‌:

هشت‌ سال‌ از بعثت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت‌ وبا وجود اذيت‌وآزارها وشكنجه‌هاي‌ قريش‌،تعدادي‌ از افراد مسلمان‌ شدند.

چون‌ قريش‌،پيشرفت‌ اسلام‌ را ديدند،در دارالندوه‌ جمع‌ شدند وپيمان‌محاصره‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌،... عليه‌ مسلمانان‌ بستند كه‌ طبق‌ بندهاي‌اين‌ پيمان‌،قسم‌ خوردند وامضا نمودند كه‌:«با آن‌ حضرت‌ دشمن‌باشند!وهر موقع‌ به‌ آنحضرت‌ دست‌ پيدا كنند،اورا بكشند!بابني‌ هاشم‌غذا نخورند وسخن‌ نگويند وخريد وفروش‌ نكنند.دختر به‌ آنها ندهندواز آنها دختر نگيرند تا زمانيكه‌ بني‌ هاشم‌،حضرت‌ را به‌ آنهاتسليم‌نمايند!!»

وقتي‌ ابوطالب‌ از اين‌ پيمان‌ با خبر شد،بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كردوگفت‌:بحق‌ كعبه‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ اگر خاري‌ بپاي‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود،همه‌ شمارا هلاك‌ مي‌كنم‌.سپس‌ همه‌ به‌ درّه‌ اي‌ كه‌ به‌ (شعب‌ ابي‌طالب‌)معروف‌ شد،رفتند.در آنجا ابوطالب‌ شمشير بدست‌ گرفته‌ وشب‌وروز از حضرت‌ محافظت‌ مي‌نمود ودر شب‌ چند نوبت‌،محل‌استراحت‌ پيامبر را عوض‌ مي‌نمود.با اينكه‌ ثروت‌ خديجه‌ در اين‌ ايام‌صرف‌ شد،امّا شدّت‌ اين‌ محاصره‌ طوری بود كه‌ اهل‌ مكه‌ از گريه‌ اطفال‌بني‌ هاشم‌كه‌ گرسنه‌ بودند،خواب‌ نمي‌رفتند!...

بعد از چهارسال‌ خداوند موريانه‌ را فرستاد تا عهدنامه‌ را- بغير از نام‌خدا،- خوردواين‌ خبر توسط‌ ابوطالب‌ به‌ قريش‌ داده‌ شد وبه‌ اين‌ وسيله‌پيمان‌ از بين‌ رفت‌.

دوماه‌ پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از شعب‌ ،ابوطالب‌ رحلت‌ كرد وسه‌ روزبعد،خديجه‌ از دنيا رفت‌.»

هجرت‌ به‌ مدينه‌:

در سال‌ سيزده‌ بعثت‌،قريش‌ در جلسه‌اي‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند.

خداوند رسولش‌ را از اين‌ توطئه‌ آگاه‌ نمود ودستور داد كه‌ علي‌عليه‌السلام رادرجاي‌ خود گذاشته‌ وخود به‌ مدينه‌ هجرت‌ نمايد.

پيامبر وقتي‌ از مكه‌ خارج‌ شد وبطرف‌ غار «ثور»مي‌رفت‌.ابوبكر را در راه‌ديد واورا باخود همراه‌ نمود وهردو به داخل‌ غار رفتند وعلي‌عليه‌السلام تا سه‌روز براي‌ حضرت‌،آذوقه‌ مي‌آورد وبعد از سه‌ روز، رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علي‌عليه‌السلام را براي‌ رد كردن‌ اماناتي‌ كه‌ نزد پيامبر بود،در مكه‌ گذاشت‌ وخودبطرف‌ مدينه‌ حركت‌ نمود.

امّا شب‌ اولّي‌ كه‌ قريش‌ براي‌ كشتن‌ پيامبر به‌ خانه حضرت‌،يورش‌ بردند،باتعجب‌ علي‌عليه‌السلام را در بستر پيامبر،يافتند (كه‌ خداوند در شأن‌ او آية‌( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ .) .«٢٠٧بقره‌» را نازل‌ نمود.)واورارها نموده‌ وبه‌ تعقيب‌ پيامبر پرداختند وامّا خداوند اراده‌ كرد كه‌رسولش‌،به‌ سلامت‌ به‌ مدينه‌ برسد.

پيامبر روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربيع‌ الاول‌ وارد محله‌ اي‌در اطراف‌ مدينه‌بنام‌«قبا»شد ودر آنجا اولين‌ مسجدرا بنا نمود.»

«هجرت‌ پيامبر مبدأ تاريخ‌ مسلمانان‌ گرديد وحوادث‌ مهم‌ سال‌ اول‌هجرت‌ بشرح‌ زير بوده‌ است‌:تعيين‌ جمعه‌ به‌ عنوان‌ عيد مسلمانان‌.واجب‌ شدن‌ نمازهاي‌ يوميه‌.ساخته‌ شدن‌ مسجد قبا.ايجاد پيمان‌برادري‌ بين‌ مهاجرين‌ وانصار.و...»

در مدّت‌ ده‌ سالي‌ كه‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه‌ بودند،حكومت‌ اسلامي‌ راتأسيس‌ كردندومدينه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شهر مسلمانان‌ ودارالاسلام‌، مطرح‌گرديد.در اين‌ مدت‌،جنگهايي‌ بين‌ مسلمانان‌ ومشركين‌ پيش‌ آمد كه‌تقريباً درهمه‌ جنگها ،آغازگر جنگ‌، مشركين‌ بوده‌اندومسلمانان‌ به‌عنوان‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند.تعداد اين‌ جنگها را ٦٢ جنگ‌ گفته‌اندكه‌ ٢٢تاي‌ آن‌ غزوه‌ بوده‌ است‌ يعني‌ حضرت‌ شخصاً در آن‌ حضورداشته‌اند كه‌ اسامي‌ غزوات‌ بشرح‌ زير مي‌باشند: «ابواء،بواط‌، عشير،بدراولي‌،بدركبري‌«سال‌ دوم‌»،بني‌ سليم‌،سويق‌، ذي‌امر، احد «سال‌ سوم‌»،نجران‌،اسد،بني‌ نضير«سال‌ چهارم‌»،ذات‌الرقاع‌«سال‌ ششم‌»،بدراخيره‌،دومة‌ الجندل‌،خندق‌«سال‌ پنجم‌»،بني‌قريظه‌،بني‌ لحيان‌،بني‌ قرو،بني‌ مصطلق‌،خيبر«سال‌ ششم‌»،فتح‌مكه‌«سال‌ هشتم‌»،حنين‌«سال‌ هشتم‌»،طائف‌ وتبوك‌«سال‌ هشتم‌»»

راه رسيدن به ايمان كامل

در حديثى از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايد:

وجدت علم الناس فى الاربع : اولها ان تعرف ربك ، و الثانى ان تعرف ما صنع بك ، و الثالث ان تعرف ما اراد منك ، و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك(١١٧)

حضرت فرمود: من علم مردم را در چهار چيز يافته ام :

اول : آنكه خدايت را بشناسى

دوم : آنكه بدانى در تو چه صنعتى و صنايعى را به كار برده

سوم : آنكه بدانى از آفرينش تو چه اراده ايى داشته و اينكه آيا تو را عبث و بيهوده آفريده است ، يا اينكه خداوند از خلقت من و شما اهدافى داشته است ؟

چهارم : اينكه بدانى چه چيز تو را از دينت خارج مى كند، تا اينكه بتوانى خروجى ها را ببندى

پس علم اول ، معرفت خداوند حكيم است كه شناخت خداوند به صورت معرفت فطرى با سرشت تمام انسانها آميخته است

ممكن است سؤ ال شود كه : آيا اين ايمان فطرى كفايت مى كند؟ آيا اين ايمان همان ايمان مورد نظر پيامبران الهى و اولياى الهى است ؟ و اگر چنين است ، پس چرا خداوند ١٢٤ هزار پيغمبر را براى هدايت ما انسانها فرستاده است و حيات اين پيامبران را در خطر انداخته ، در حالى كه همه ما انسانها فطرتا خداشناس و موحد بوده ايم ؟

در پاسخ مى گوييم : اين ايمان ، ايمان مورد نظر پيامبران نيست ، بلكه ايمان مورد نظر پيامبران الهى آن ايمانى است كه حس مسئوليت را در نهاد انسان ها بيدار مى كند و آنان را بر نيك و بد اعمال خويش مكلف و مؤ اخذ مى سازد. ايمانى كه رسول معظم اسلام ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن مبعوث گرديد و ماءموريت يافت تا مردم را بر طبق آن ايمان بسازد، ايمانى است كه قرآن شريف درباره كسانى كه به آن گرويداند، فرموده است :

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّـهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ) (١١٨)

مردمان با ايمان كسانى هستند كه وقتى نام خدا ذكر مى شود، از ابهت و عظمت خداوند دلهاى آنان مى لرزد و دچار حالت خشيت درونى مى گردند.

اين ايمان است كه مردم را از گناه و سرپيچى باز مى دارد و آنان را به صراط مستقيم سوق مى دهد و وادارشان مى سازد كه اوامر الهى را بى چون و چرا اطاعت نمايند. براى نيل به ايمان انسان ساز و دست يافتن به چنين عقيده مقدسى ، انسان بايد از مرحله اول از علوم چهارگانه ايى كه امام موسى كاظمعليه‌السلام بيان فرموده ، بگذرد و به مرحله دوم آن برسد و در اين مرحله عقل خود را به كار اندازد و در خويشتن مطالعه نمايد.

و الثانى ان تعرف ماصنع بك(١١٩)

علم دوم ؛ اينكه انسان بداند آفريدگار بى همتا در وجود او چه صنايعى را به كار برده است

يعنى اينكه بداند ساختمان بدن او از چه ابزارهايى تشكيل يافته است اين علم ، انسان را از خواب غفلت بيدار مى كند و پرده ناآگاهى را از او زائل مى كند و انسان را وادار مى كند كه در كتاب خلقت خود دقت كند.

در علم دوم انسان به اين نتيجه مى رسد كه : من و جميع حيوانات و كليه جهان هستى مخلوق آفريدگار حكيم هستيم و خداوند به من و همه حيوانات صفات حيوانى بخشيده است ؛ ولى در كنار اين صفات حيوانى به من عقل و هوش سرشار هم داده ، وجدان اخلاقى و تمايلات عاليه انسانى عطا فرموده ، آزادى عمل و قدرت تكامل و نامحدود بخشيده است ، نطق و بيان براى شرح افكار خود به من ارزانى داشته است و اين جهان با عظمت و تمام محتويات كره زمين را محكوم و مقهور و مسخر من ساخته است

اين انسان قدرى كه تفكر نمايد؛ از خودش مى پرسد كه آيا اين همه سرمايه را بى حساب به من داده است ؟ آيا خداوند لغو و بيهوده اينقدر مرا مهم ساخته است ؟ آيا ممكن است در اين جهان منظم ، من يك عضو زائد و بى حسابى باشم كه در خلقت من دقت نشده است ؟ هرگز! بلكه او داراى عقل و تفكر است و خداوند درباره انسانى كه داراى خرد است و تعقل مى كند، فرموده است :

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ ﴿ ١٩٠ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ) (١٢٠)

در آفرينش آسمان و زمين و اختلاف شب و روز آياتى است براى صاحبان عقل و خرد، آنان كه در حال قيام و قعود و در حالى كه به پهلو دراز كشيده اند و به ياد خدا هستند، در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند: بارالها! اين ساختمان عظيم خلقت را باطل و بيهوده نيافريدى

انسان عاقلى كه مى گويد: خلقت آسمان ها و زمين بى حساب نيست ، همين انسان عاقل چگونه مى تواند بگويد كه خلقت من با اين مزايا و با اين سرمايه هاى با ارزش بى حساب است !؟ خداوند مى فرمايد:

( خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ) (١٢١)

من تمام محتويات زمين را براى شما آفريده ام

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

( وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ) (١٢٢)

همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر ساخته ايم

هرگز اين سرمايه گرانبها بيهوده به وى داده نشده است بايد قدم به قدم روى همه سرمايه ها دقت كنيم و روى هر يك از ودايع الهى فكر كنيم و به دنبال هر فكرى به مسئوليتى متوجه گرديم و خود را براى شناخت صراط مستقيم و پيمودن راه سعادت آماده نماييم

و الثالث ان تعرف ما اراد منك

و علم سوم اين است كه : آدمى بداند خداوند از خلقت انسان چه اراده فرموده است و از او چه مى خواهد.

اگر مقصود خداوند را درك نمايد و به هدف حكيمانه ذات اقدس الهى (جل واعلى) پى ببرد؛ آن وقت وارد شاءنيت انسانى مى شود، خود را در اعمال خويش مسئول مى داند. پس بايد آن خطى را بپيمايد كه خداوند اراده فرموده و از او خواسته است اما شناخت اراده الهى در مورد انسان جز به طريق وحى امكان پذير نيست

پس بايد براى شناخت اراده الهى به انبياى الهى مراجعه كنيم و از طريق آنان به اراده خداوند پى ببريم و دستورهاى خداوند را از آنان فرا بگيريم

و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك

چهارمين علمى كه آموختن آن ضرورت دارد اين است كه : بدانى چه چيز تو را از دين خدا خارج مى كند (و آن خروجى ها را ببندى تا دينت از بين نرود).

چون خداى ناكرده انسان اگر بى دين از دنيا برود، بى دين نيز در قيامت محشور خواهد شد.

چهارده كلام نورانى از امير بيان عليه‌السلام

١ - التوكل اءفضل عمل(١٢٣)

توكل بهترين عمل است

٢ - التبرى من الحول و القوه و انتظار ما ياتى به القدر(١٢٤)

توكل بيزارى جستن است از حول و قوت و خود را خالص دانستن از آن ، و انتظار كشيدن آنچه را بيايد به آن قضا و تقدير خداوند.

٣ - اءقوى الناس ايمانا اءكثرهم توكلا على الله سبحانه(١٢٥)

محكم ترين مردم از روى ايمان بيشترين اينان است از روى توكل به خداوند سبحان (يعنى هر كس ايمانش محكم تر توكلش بيشتر است).

٤ - ان حسن التوكل لمن صدق الايقان(١٢٦)

بدرستى كه نيكويى توكل از راستى يقين داشتن است

٥ - حسن توكل العبد على الله على قدر ثقته به(١٢٧)

نيكويى توكل بنده بر خداوند بر قدر اعتماد اوست بر خداوند.

٦ - لاتجعلن لنفسك توكلا الا على الله ولايكن لك رجاء الا الله(١٢٨)

مگردان براى خودت توكلى مگر بر خداوند و براى تو به جزء خداوند اميدى نباشد.

٧ - ينبغى لمن رضى بقضاء الله سبحانه اءن يتوكل عليه(١٢٩)

سزاوار است از براى كسى كه راضى و خشنود به قضا خداوند سبحان باشد اينكه كه بر او توكل كند.

٨ - اجعلوا كل رجائكم لله سبحانه و لا ترجوا اءحدا سواه فانه مارجا اءحد غير الله تعالى الا خاب(١٣٠)

بگردانيد تمام اميد خود را از براى خداوند و اميد ندارد كسى را غير از او، پس بدرستى كه اميد نداشت هيچ كسى غير خدا را مگر اينكه نوميد شد.

٩ - استخر ولاتتخير، فكم من تتخير اءمرا كان هلاكه فيه(١٣١)

استخاره كن و خود اختيار مكن پس بسا كسى كه اختيار كرده باشد كارى را كه هلاك او در آن بوده باشد.

١٠ - التوكل كفايه شريفه لمن اعتمد عليه(١٣٢)

توكل بر خداوند يعنى اظهار عجز خود كردن و اعتماد بر او نمودن كارگزارى بلند است از براى كسى كه اعتماد كند بر آن

١١ - اياك اءن تتخير لنفسك فان اءكثر النجج فيما لايحتسب(١٣٣)

دورى كن از اينكه برگزينى از براى خود، پس به تحقيق پيروزى در چيزى است كه گمان داشته شده نباشد.

١٢ - توكل على الله سبحانه فانه قدتكفل المتوكلين عليه(١٣٤)

توكل كن بر خداوند، پس به درستى كه او بر خود گرفته كارگزارى توكل كنندگان را.

١٣ - اءصل قوه القلب التوكل على الله(١٣٥)

اصل قوت و نيروى دل ، توكل بر خداست

١٤. بحسن التوكل يستدل على حسن الايقان(١٣٦)

به نيكويى توكل استدلال كرده مى شود بر خوبى يقين داشتن (يعنى هر كس ‍.توكلش بر خداوند نيكو باشد تمام امور را به او وامى گذارد.)

فصل چهارم : يقين و مراتب آن

قال علىعليه‌السلام :

ثبات الدين بقوه اليقين

پايدارى دين به نيروى يقين است

غررالحكم ، ص ٣٢٨.

قدر و منزلت يقين در دين مقدس اسلام

در فرازى ديگر امام سجادعليه‌السلام به درگاه الهى عرضه مى دارد:

واجعل يقينى افضل اليقين

بارالها! يقين مرا از برترين و بالاترين يقين ها قرار بده

يقين نقطه مقابل شك است و به مرحله عالى ايمان ، يقين گفته مى شود؛ امام باقرعليه‌السلام فرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر است و يقين يك درجه از تقوا بالاتر است(١٣٧).

در جاى ديگر مى فرمايند:

ولم يقسم بين الناس شى ء اءقل من اليقين(١٣٨)

در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است !

راوى سؤ ال مى كند، يقين چيست ؟ مى فرمايد:

التوكل على الله ، و التسليم لله ، و الرضا بقضاء الله ، و التفويض الى الله(١٣٩)

حقيقت يقين توكل بر خدا و تسليم در برابر ذات پاك او و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است

در اسلام روايات بسيار زيادى در مورد قدر و منزلت يقين آمده است به عنوان مثال از اميرمؤمنان حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايد:

واساءلوا الله اليقين و ارغبوا اليه فى العاقبه و خير ما دار فى القلب اليقين(١٤٠)

از خداوند يقين را بخواهيد و راغب باشيد كه خداوند پرونده زندگى شما را با يقين ببندد، چون يقين بهترين سرمايه معنوى است كه در قلب دوران پيدا مى كند.

در رابطه با اين مطلب رسول مكرم اسلام حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

خير ما القى فى القلب اليقين(١٤١)

بهترين ذخيره و سرمايه ايى كه در قلب افكنده مى شود، يقين و اطمينان خاطر است

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام هم مى فرمايد:

الايمان شجره ، اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء(١٤٢)

ايمان به خدا در مثل درختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوا و شكوفه اش حياء و ميوه اش سخاوت است

حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده و اصل آن (يعنى ساقه و ريشه و ذات آن درخت) مقام يقين به مبداء و معاد است ؛ به اين معنا كه بى هيچ شك و ريبى به خدا و قيامت معتقد باشد به گونه اى كه هيچ تشكيكى او را از اين عقيده بيرون نبرد.

( الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ ) (١٤٣)

به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است ، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند.

و تمثال ثبات در ايمان را فرمود:

المؤمن كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف(١٤٤)

مؤمن مانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم ، او را از جاى خود نمى تواند حركت بدهد.

اما در مورد شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست ، فرموده است : حياء از خود و خدا و خلق است ، كارى كه انسان آن را بالوجدان زشت مى داند، انجام ندهد و از آنچه خدا نهى كرده ، شرم نمايد و كار بد خود را از خلق مستور دارد و از تجاهر به عصيان شرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را آشكار نمايد، موجب پرده درى و خرابى جامعه و فساد و جراءت مردم به عصيان مى شود.

اما در مورد ميوه درخت ايمان فرمود: سخاوت نفس ، كه عالى ترين مرتبه سخاوت است كه ؛

انما نطعمكم لوجه الله(١٤٥)

مى گويند ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم

يعنى با وجود احتياج خود به چيزى آن را براى خدا به خلق عطا نمايد. وفقنا الله تعالى ان شاء الله

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

يستدل على الايمان الرجل بلزوم الطاعه و التحلى بالورع و القناعه(١٤٦)

دليل بر ايمان مرد ملازمت در طاعت خداست و آراستگى به صفت ورع و عفت نفس و قناعت است

انسان با ايمان وقتى خدا را به عظمت و اوصاف كمال يافت و به رحمت ، راءفت و مهربانى ، جود و عطاى بى حد، حسن و جمال بى نهايت ، جلال بى مثل و مانند را شناخت ، تنها به او عشق ، اشتياق و انس دارد؛ از خلق براى آنكه او را از خدا باز مى دارند، مى گريزد و جز با عاشقان و دوستان خدا ابدا با كسى انس نمى گيرد.

امام صادقعليه‌السلام به جابر جعفى مى فرمايد:

يا اخا جعفى ! ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى ء اعز من اليقين(١٤٧)

اى جابر! يقين از ايمان برتر و بالاتر است و چيزى گرانقدرتر و ارزشمندتر از يقين نيست

به قدرى يقين در پيشگاه الهى اهميت دارد كه در همين كتاب آمده است كه :

اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى الدين و الهمه اليقين(١٤٨)

وقتى خدا به بنده ايى اراده نيكى كند و بخواهد او را مشمول خير و رحمت خود قرار دهد، اولا او را دين شناس مى كند (و به مقررات اسلام آگاه مى نمايد) و ثانيا؛ يقين را به او الهام مى كند (و دل او را از اين نعمت مهم برخوردار مى سازد).

يقين مقامى رفيع تر و بالاتر از ايمان دارد، به همين جهت امام سجادعليه‌السلام اول از درگاه الهى درخواست مى كند: بارالها! ايمان مرا به كامل ترين مدارج آن برسان ، سپس عرض مى كند: بارالها، يقين مرا از بهترين يقينها قرار بده اينكه يقين را بعد از ايمان آورده ، مبين اين است كه يقين تقاضاى بالاترى است و اخبار هم مى گويند: يقين از ايمان بالاتر است

سؤ ال ؛ با اينكه ايمان حالت باور معنوى است كه در آن ترديد وجود ندارد، پس چگونه يقين از آن بالاتر است ؟ مگر حالت روانى ايمان با يقين چه تفاوتى دارد؟

در جواب مى گوييم : زمينه اين مطلب در سخن حضرت ابراهيم خليل الرحمنعليه‌السلام است كه در قرآن آمده : جناب ابراهيمعليه‌السلام به خداوند عرض مى كند:

( رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ) (١٤٩)

پروردگارا! به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى

- خطاب آمد: او لم تومن ؟

. آيا به احياء موتى از ناحيه من ايمان ندارى ؟ قال بلى

.گفت : بله ، ايمان دارم ، ولكن ليطمئن قلبى ؛ اما مى خواهم اطمينان خاطر پيدا كنم

از اين جمله حضرت ابراهيمعليه‌السلام استفاده مى شود كه يقين و اطمينان خاطر هر دو در يك مرحله در روان انسان وجود دارد. صاحبان يقين اطمينان دارند و صاحبان اطمينان خاطر يقين دارند و قرآن هم وقتى درباره مؤمنين صحبت مى كند، مى فرمايد:

( وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ) (١٥٠)

اى پيغمبر! مژده بده به آنان كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند؛ كه براى آنان جنات و بهشتهايى آماده و مهياست

اما وقتى درباره صاحبان اطمينان سخن مى گويد؛ مى فرمايد:

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴿ ٢٧ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿ ٢٨ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴿ ٢٩ وَادْخُلِي جَنَّتِ ) (١٥١)

اى صاحبان نفس مطمئن و اى كسانى كه واجد مقام مقدس يقين هستيد! برگرديد به سوى خدا و رجوع كنيد به حضرت حق (جل واعلى)، در حالى كه شما از خداوند راضى هستيد و خداوند هم از شما راضى و خشنود است

اى گروه مطمئن ! در عباد من وارد مى شويد (يعنى در گروه بندگان عالى مقام كه مراقب تمام دقايق و وظايف عملى خود بوده اند) و علاوه بر آنكه در گروه عباد مخلص من وارد مى شويد، به بهشت من وارد شويد.

بنابراين مؤمنين داراى عمل صالح به بهشت مى روند، اما آن كسانى كه نفس ‍.مطمئن دارند به بهشت خدا مى روند؛ تمام بهشت ها متعلق به خداوند است ، اما اينكه بهشت افراد مطمئن را به خودش منتسب مى كند، اين نمونه و نشانه مقام عالى تر و بالاتر آنان است

در سوره واقعه هم خداوند سبحان وقتى در مورد سابقين سخن به ميان مى آورد، مى فرمايد:

( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿ ١٠ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿ ١١ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿ ١٢ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ ﴿ ١٣ وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ﴿ ١٤ عَلَىٰ سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ ﴿ ١٥ مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ ) (١٥٢)

و سومين گروه پيشگامان پيشگامند، آنها مقربانند، در باغهاى پرنعمت بهشت (جاى دارند). گروه زيادى از آنها از انتهاى پيشين هستند، و اندكى از انتهاى آخرين ، آنها بر تختهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند، در حالى كه بر آن تكيه زدند و رو به روى يكديگرند.

مى رسد تا به آيه ٢٠ و بعد مى فرمايد:

( وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ﴿ ٢٠ وَلَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ ﴿ ٢١ وَحُورٌ عِينٌ﴿ ٢٢ كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ ) (١٥٣)

و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند، و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند. و همسرانى از حورالعين دارند، همچون مرواريد در صدف پنهان

اما وقتى سخن از انسان هاى اهل يمين مى كند، مى فرمايد:

( وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ﴿ ٣٢ لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ ) (١٥٤)

و ميوه هاى فراوان ، كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود.

نعمت ها متفاوت مى شود، آنجا هر چه اشتها داشتند بود، اما اينجا ميوه هاى زيادى است فرق دنيا با آخرت با مراتب بهشت با همديگر در اينجاست كه يك وقت انسان يكى از دوست هاى بسيار نزديك خود را دعوت مى كند و به او مى گويد: از هر ميوه ايى كه دوست دارى بگو تا برايت فراهم كنم اما در جاى ديگر مهمانى مى آيد، او هم با دو با سه نوع ميوه ايى كه دارد از او پذيرايى مى كند. روايتى از حضرت علىعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايد:

ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين(١٥٥)

اسلام عبارت است از تسليم و تسليم همان يقين واقعى و اطمينان خاطرى است كه در ضمير مسلمانان راستين پديد مى آيد.

در جاى ديگر مى فرمايد:

اءصل الايمان [حسن ] التسليم لاءمرالله(١٥٦)

اصل و اساس ايمان به خدا تسليم امر خدا شدن است

يعنى اينكه حقيقت ايمان به خداوند اين است كه : انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات با نفس به مقام تسليم و رضا نائل گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس است ، مى فرمايد:

لها خاصيتان : الرضا و التسليم(١٥٧)

مقام رضا و تسليم خاصيت نفس كليه الهيه است

كه اين نفس الهيه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است ، پس بنابراين اصل ايمان در اينجا مراد كمال و حقيقت ايمان است كه براى نفوس كليه الهيه حاصل مى شود و ملازم مقام رضا و تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك به مقام رفيع رضا و تسليم مى رسد. برخى چون حكيم سبزوارى مقامات كلى سلوك را به ترتيب چنين ذكر كرده اند:

١ - مقام ايمان ؛

٢ - مقام توبه ، (توبه عام ، توبه خاص و توبه اخص) توبه از گناه ، توبه از ترك اولى و توبه از توجه به غير خدا؛

٣ - مقام تقوا؛ كه سه مرتبه دارد: تقواى از حرام ، تقواى از لذات مباح و تقواى از غير لذات شهود حق ؛

٤ - مقام صدق و انابه ؛

٥ - مقام مراقبه ؛

٦ - مقام محاسبه ؛

٧ - مقام توكل ؛

٨ - مقام رضا

٩ - مقام تسليم ؛ كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا بر غير چيزى از حق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و به هرچه پيش آيد، خوش ‍ است ؛ چون كه در كار حكمت ازلى ، چون و چرا، خلاف مقام است

در ابتداى سوره بقره خداوند مى فرمايد:

( وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) (١٥٨)

مؤمنين راستين كسانى هستند كه به تمام آنچه از طرف خدا بر تو نازل شده ، ايمان دارند و به آنچه قبل از تو بر ديگر پيغمبران نازل شده ، مؤمن و معتقد هستند.

و بعد درباره آخرت مى فرمايد: اين افراد با ايمان به آخرت يقين و اطمينان قلبى دارند. خداوند امر معاد را با يقين آورده است ، براى اينكه عامل مؤ ثر در بازداشتن مردم از گناه و واداشتن آنان به اطاعت اوامر الهى همان يقين به معاد و مطمئن بودن به پاداش و كيفر الهى در روز حشر است

اين حالت است كه اگر در دنيا براى كسى پديد آمد، تمام اعمالش منظم مى گردد و كوچك ترين تخلفى از امر الهى نمى كند.

اين حالت اگر پديد آمد، آن انسان سرمايه هاى خود را در راه خدا انفاق مى كند، براى اينكه به سعادت و خوبى برسد. خداوند متعال در قرآن مجيد در اين باره فرموده است :

( لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ) (١٥٩)

هرگز به مقام بر و نيكوكارى نمى رسيد، تا وقتى كه انفاق كنيد در راه خدا، آن چيزهايى كه خود به آنها علاقه داريد.

انجام چنين عمل مقدسى ناشى از يقين درونى و اطمينان خاطر است اصلا نشانه ايمان همين است ، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

لايستكمل عبد الايمان حتى يحب للغير ما يحب لنفسه(١٦٠)

ايمان بنده كامل نمى گردد تا اينكه براى ديگران همان پسندد كه براى خود مى پسندد.

براى يقين هم مراتبى وجود دارد كه خداوند متعال مى فرمايد:

( إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ ) (١٦١)

اين مطلب حق و يقين است

كه اشاره به مراحل يقين دارد.

مراحل يقين

مرحله اول ؛ علم اليقين است ؛ و آن اين است كه انسان از دلايل مختلف به چيزى ايمان مى آورد، مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش ‍ پيدا مى كند.

مرحله دوم ؛ عين اليقين است ؛ و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.

مرحله سوم ؛ حق اليقين است ؛ و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس نمايد و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله يقين است

در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم ، براى پرهيزكاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان است

اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

و قوه باليقين(١٦٢)

دلت را به يقين (و باور به خدا و رسول و قيامت) توانا كن

در مصباح الشريعه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: يقين ، بنده را به حال روشنى و مقام عجيبى مى رساند، وقتى كه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر شد از بزرگى شاءن يقين كه به وسيله آن حضرت عيسى بن مريمعليه‌السلام بر روى آب راه مى رفت ، حضرت فرمودند:

اگر يقينش زياد بود، هر آينه در هوا راه مى رفت

پس اين خبر دلالت دارد كه كرامات انسان با زياد شدن يقين زياد مى شود.

سؤ ال : چگونه ايمان خود را تقويت كنيم تا به يقين برسيم ؟

راه هاى متعددى براى تقويت ايمان وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

اول : آشنايى با قرآن

هر چه بيشتر با قرآن آشنا شويم ، ايمانمان قوى تر مى شود و هرچه از اين منبع نور و سعادت فاصله بگيريم ، ايمانمان ضعيف تر مى شود.

قرآن مجيد، در بر دارنده معارف و احكام و فرامينى است كه به كارگيرى آنها سعادت دنيا و آخرت انسان را تضمين مى كند.

قرآن ، كتاب زندگى است و انسان چيزى را از نظر راهنمايى در تمام زواياى حيات نياز ندارد، مگر اينكه در آن بيان شده است

قرآن ، انسان را به پا برجاترين و استوارترين راه هدايت مى كند و عمل كننده به آياتش را به اجر كريم بشارت مى دهد.

توجه باطنى به قرآن و انديشه در آيات اين كتاب ، بيمارى خطرناك جهل را معالجه و قلب را تبديل به كانون معرفت مى كند.

عمل به قرآن ، انسان را به همه حسنات آراسته مى كند و از همه سيئات دور نگه مى دارد و در برابر خطرات دنيايى و آخرتى به انسان مصونيت مى دهد.

دانش گذشته و آگاهى نسبت به آينده و دواى دردها و نظم امور زندگى در قرآن است

پيامبر ختمى مرتبت ، حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وسيله قرآن از بدترين مردم ، بهترين مردم را ساخت و عرب جاهلى و عجم دور از حقيقت را از لبه پرتگاه جهنم نجات داد و به مرزهاى خوشبختى و سعادت و بهشت آخرت رساند.

آمده است كه حضرت رسول خاتم ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفع و ماحل مصدق و من جعله امامه قاده الى الجنه ، و من جعله خلفه ساقه الى النار(١٦٣)

هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك ، امور را بر شما مشتبه ساخت ، بر شما باد به قرآن ، زيرا قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش ‍ پذيرفته مى شود، و هر كس آن را پشت سر اندازد، او را به دوزخ سوق مى دهد.

وجود نازنين حضرت زين العابدين و الساجدين ، على بن الحسينعليه‌السلام مى فرمايد:

لومات من بين المشرق و المغرب ، لما استوحشت بعد اءن يكون القرآن معى(١٦٤)

اگر همه كسانى كه بين مشرق و مغربند بميرند، بعد از اينكه قرآن با من است ، دچار وحشت نمى شوم

آرى ، براى حضرت على بن الحسينعليه‌السلام كه آيات توحيد در وجودش تحقق داشت و به اين خاطر خدا را با چشم دل مشاهده مى كرد و با محبوب ازلى و ابدى انس داشت و آيات اخلاق از مشرق باطنش طلوع داشت و غرق نور بود و آيات احكام را مو به مو اجرا مى كرد و در زمينه اجرا، كمال اخلاص را رعايت مى كرد و آن چنان با آيات مربوط به قيامت انس داشت كه گويى خود را در قله رفيع نجات مى ديد، جايى براى وحشت در عين تنهايى نبود.

حضرتش مى فرمايد: آيات قرآن جايگاه گنج هاست ؛ پس هر گاه جايگاهى گشوده شد، سزاوار و شايسته است آنچه را در آن است با تاءمل بنگرى

كسى كه در آيات قرآن انديشه كند و مفاهيم ملكوتى آيات را بيابد، سپس ‍ آنها را عمل نمايد و همه حركات ظاهر و باطن خود را با قرآن هماهنگ نمايد، قدرت و نيروى حركت به سوى مقام قرب را پيدا مى كند و به سبب قرآن ، كه ذكر خداست در عرصه گاه قرب محبوب قرار مى گيرد و چشم دل از تماشاى جمالش تا ابد برنمى دارد، و به زبان حال مى گويد:

تا مرا نور در بصر باشد

به جمال وى ام نظر باشد

نظرى را كه او كند نظرى

آن نظر كيمياى اثر باشد

كافرم گر به جنب رخسارش

نظرم جانب ديگر باشد

شكر از قهر او بود حنظل

حنظل از لطف او شكر باشد

دوست دارم ز سينه سوزان

ناله ايى را كه با اثر باشد

اثر ناله سحر خيزان

در شبانگاه بيشتر باشد

سرنپيچد ز تيغ بيدادش

مگر آن كس كه خيره سر باشد

غمزه اش را كه تير دل دوزاست

نور خونين جگر باشد

راه رسيدن به ايمان كامل

در حديثى از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايد:

وجدت علم الناس فى الاربع : اولها ان تعرف ربك ، و الثانى ان تعرف ما صنع بك ، و الثالث ان تعرف ما اراد منك ، و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك(١١٧)

حضرت فرمود: من علم مردم را در چهار چيز يافته ام :

اول : آنكه خدايت را بشناسى

دوم : آنكه بدانى در تو چه صنعتى و صنايعى را به كار برده

سوم : آنكه بدانى از آفرينش تو چه اراده ايى داشته و اينكه آيا تو را عبث و بيهوده آفريده است ، يا اينكه خداوند از خلقت من و شما اهدافى داشته است ؟

چهارم : اينكه بدانى چه چيز تو را از دينت خارج مى كند، تا اينكه بتوانى خروجى ها را ببندى

پس علم اول ، معرفت خداوند حكيم است كه شناخت خداوند به صورت معرفت فطرى با سرشت تمام انسانها آميخته است

ممكن است سؤ ال شود كه : آيا اين ايمان فطرى كفايت مى كند؟ آيا اين ايمان همان ايمان مورد نظر پيامبران الهى و اولياى الهى است ؟ و اگر چنين است ، پس چرا خداوند ١٢٤ هزار پيغمبر را براى هدايت ما انسانها فرستاده است و حيات اين پيامبران را در خطر انداخته ، در حالى كه همه ما انسانها فطرتا خداشناس و موحد بوده ايم ؟

در پاسخ مى گوييم : اين ايمان ، ايمان مورد نظر پيامبران نيست ، بلكه ايمان مورد نظر پيامبران الهى آن ايمانى است كه حس مسئوليت را در نهاد انسان ها بيدار مى كند و آنان را بر نيك و بد اعمال خويش مكلف و مؤ اخذ مى سازد. ايمانى كه رسول معظم اسلام ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن مبعوث گرديد و ماءموريت يافت تا مردم را بر طبق آن ايمان بسازد، ايمانى است كه قرآن شريف درباره كسانى كه به آن گرويداند، فرموده است :

( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّـهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ) (١١٨)

مردمان با ايمان كسانى هستند كه وقتى نام خدا ذكر مى شود، از ابهت و عظمت خداوند دلهاى آنان مى لرزد و دچار حالت خشيت درونى مى گردند.

اين ايمان است كه مردم را از گناه و سرپيچى باز مى دارد و آنان را به صراط مستقيم سوق مى دهد و وادارشان مى سازد كه اوامر الهى را بى چون و چرا اطاعت نمايند. براى نيل به ايمان انسان ساز و دست يافتن به چنين عقيده مقدسى ، انسان بايد از مرحله اول از علوم چهارگانه ايى كه امام موسى كاظمعليه‌السلام بيان فرموده ، بگذرد و به مرحله دوم آن برسد و در اين مرحله عقل خود را به كار اندازد و در خويشتن مطالعه نمايد.

و الثانى ان تعرف ماصنع بك(١١٩)

علم دوم ؛ اينكه انسان بداند آفريدگار بى همتا در وجود او چه صنايعى را به كار برده است

يعنى اينكه بداند ساختمان بدن او از چه ابزارهايى تشكيل يافته است اين علم ، انسان را از خواب غفلت بيدار مى كند و پرده ناآگاهى را از او زائل مى كند و انسان را وادار مى كند كه در كتاب خلقت خود دقت كند.

در علم دوم انسان به اين نتيجه مى رسد كه : من و جميع حيوانات و كليه جهان هستى مخلوق آفريدگار حكيم هستيم و خداوند به من و همه حيوانات صفات حيوانى بخشيده است ؛ ولى در كنار اين صفات حيوانى به من عقل و هوش سرشار هم داده ، وجدان اخلاقى و تمايلات عاليه انسانى عطا فرموده ، آزادى عمل و قدرت تكامل و نامحدود بخشيده است ، نطق و بيان براى شرح افكار خود به من ارزانى داشته است و اين جهان با عظمت و تمام محتويات كره زمين را محكوم و مقهور و مسخر من ساخته است

اين انسان قدرى كه تفكر نمايد؛ از خودش مى پرسد كه آيا اين همه سرمايه را بى حساب به من داده است ؟ آيا خداوند لغو و بيهوده اينقدر مرا مهم ساخته است ؟ آيا ممكن است در اين جهان منظم ، من يك عضو زائد و بى حسابى باشم كه در خلقت من دقت نشده است ؟ هرگز! بلكه او داراى عقل و تفكر است و خداوند درباره انسانى كه داراى خرد است و تعقل مى كند، فرموده است :

( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ ﴿ ١٩٠ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ) (١٢٠)

در آفرينش آسمان و زمين و اختلاف شب و روز آياتى است براى صاحبان عقل و خرد، آنان كه در حال قيام و قعود و در حالى كه به پهلو دراز كشيده اند و به ياد خدا هستند، در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند و مى گويند: بارالها! اين ساختمان عظيم خلقت را باطل و بيهوده نيافريدى

انسان عاقلى كه مى گويد: خلقت آسمان ها و زمين بى حساب نيست ، همين انسان عاقل چگونه مى تواند بگويد كه خلقت من با اين مزايا و با اين سرمايه هاى با ارزش بى حساب است !؟ خداوند مى فرمايد:

( خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ) (١٢١)

من تمام محتويات زمين را براى شما آفريده ام

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

( وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ) (١٢٢)

همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخر ساخته ايم

هرگز اين سرمايه گرانبها بيهوده به وى داده نشده است بايد قدم به قدم روى همه سرمايه ها دقت كنيم و روى هر يك از ودايع الهى فكر كنيم و به دنبال هر فكرى به مسئوليتى متوجه گرديم و خود را براى شناخت صراط مستقيم و پيمودن راه سعادت آماده نماييم

و الثالث ان تعرف ما اراد منك

و علم سوم اين است كه : آدمى بداند خداوند از خلقت انسان چه اراده فرموده است و از او چه مى خواهد.

اگر مقصود خداوند را درك نمايد و به هدف حكيمانه ذات اقدس الهى (جل واعلى) پى ببرد؛ آن وقت وارد شاءنيت انسانى مى شود، خود را در اعمال خويش مسئول مى داند. پس بايد آن خطى را بپيمايد كه خداوند اراده فرموده و از او خواسته است اما شناخت اراده الهى در مورد انسان جز به طريق وحى امكان پذير نيست

پس بايد براى شناخت اراده الهى به انبياى الهى مراجعه كنيم و از طريق آنان به اراده خداوند پى ببريم و دستورهاى خداوند را از آنان فرا بگيريم

و الرابع ان تعرف ما يخرجك من دينك

چهارمين علمى كه آموختن آن ضرورت دارد اين است كه : بدانى چه چيز تو را از دين خدا خارج مى كند (و آن خروجى ها را ببندى تا دينت از بين نرود).

چون خداى ناكرده انسان اگر بى دين از دنيا برود، بى دين نيز در قيامت محشور خواهد شد.

چهارده كلام نورانى از امير بيان عليه‌السلام

١ - التوكل اءفضل عمل(١٢٣)

توكل بهترين عمل است

٢ - التبرى من الحول و القوه و انتظار ما ياتى به القدر(١٢٤)

توكل بيزارى جستن است از حول و قوت و خود را خالص دانستن از آن ، و انتظار كشيدن آنچه را بيايد به آن قضا و تقدير خداوند.

٣ - اءقوى الناس ايمانا اءكثرهم توكلا على الله سبحانه(١٢٥)

محكم ترين مردم از روى ايمان بيشترين اينان است از روى توكل به خداوند سبحان (يعنى هر كس ايمانش محكم تر توكلش بيشتر است).

٤ - ان حسن التوكل لمن صدق الايقان(١٢٦)

بدرستى كه نيكويى توكل از راستى يقين داشتن است

٥ - حسن توكل العبد على الله على قدر ثقته به(١٢٧)

نيكويى توكل بنده بر خداوند بر قدر اعتماد اوست بر خداوند.

٦ - لاتجعلن لنفسك توكلا الا على الله ولايكن لك رجاء الا الله(١٢٨)

مگردان براى خودت توكلى مگر بر خداوند و براى تو به جزء خداوند اميدى نباشد.

٧ - ينبغى لمن رضى بقضاء الله سبحانه اءن يتوكل عليه(١٢٩)

سزاوار است از براى كسى كه راضى و خشنود به قضا خداوند سبحان باشد اينكه كه بر او توكل كند.

٨ - اجعلوا كل رجائكم لله سبحانه و لا ترجوا اءحدا سواه فانه مارجا اءحد غير الله تعالى الا خاب(١٣٠)

بگردانيد تمام اميد خود را از براى خداوند و اميد ندارد كسى را غير از او، پس بدرستى كه اميد نداشت هيچ كسى غير خدا را مگر اينكه نوميد شد.

٩ - استخر ولاتتخير، فكم من تتخير اءمرا كان هلاكه فيه(١٣١)

استخاره كن و خود اختيار مكن پس بسا كسى كه اختيار كرده باشد كارى را كه هلاك او در آن بوده باشد.

١٠ - التوكل كفايه شريفه لمن اعتمد عليه(١٣٢)

توكل بر خداوند يعنى اظهار عجز خود كردن و اعتماد بر او نمودن كارگزارى بلند است از براى كسى كه اعتماد كند بر آن

١١ - اياك اءن تتخير لنفسك فان اءكثر النجج فيما لايحتسب(١٣٣)

دورى كن از اينكه برگزينى از براى خود، پس به تحقيق پيروزى در چيزى است كه گمان داشته شده نباشد.

١٢ - توكل على الله سبحانه فانه قدتكفل المتوكلين عليه(١٣٤)

توكل كن بر خداوند، پس به درستى كه او بر خود گرفته كارگزارى توكل كنندگان را.

١٣ - اءصل قوه القلب التوكل على الله(١٣٥)

اصل قوت و نيروى دل ، توكل بر خداست

١٤. بحسن التوكل يستدل على حسن الايقان(١٣٦)

به نيكويى توكل استدلال كرده مى شود بر خوبى يقين داشتن (يعنى هر كس ‍.توكلش بر خداوند نيكو باشد تمام امور را به او وامى گذارد.)

فصل چهارم : يقين و مراتب آن

قال علىعليه‌السلام :

ثبات الدين بقوه اليقين

پايدارى دين به نيروى يقين است

غررالحكم ، ص ٣٢٨.

قدر و منزلت يقين در دين مقدس اسلام

در فرازى ديگر امام سجادعليه‌السلام به درگاه الهى عرضه مى دارد:

واجعل يقينى افضل اليقين

بارالها! يقين مرا از برترين و بالاترين يقين ها قرار بده

يقين نقطه مقابل شك است و به مرحله عالى ايمان ، يقين گفته مى شود؛ امام باقرعليه‌السلام فرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر است و يقين يك درجه از تقوا بالاتر است(١٣٧).

در جاى ديگر مى فرمايند:

ولم يقسم بين الناس شى ء اءقل من اليقين(١٣٨)

در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است !

راوى سؤ ال مى كند، يقين چيست ؟ مى فرمايد:

التوكل على الله ، و التسليم لله ، و الرضا بقضاء الله ، و التفويض الى الله(١٣٩)

حقيقت يقين توكل بر خدا و تسليم در برابر ذات پاك او و رضا به قضاى الهى و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است

در اسلام روايات بسيار زيادى در مورد قدر و منزلت يقين آمده است به عنوان مثال از اميرمؤمنان حضرت على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايد:

واساءلوا الله اليقين و ارغبوا اليه فى العاقبه و خير ما دار فى القلب اليقين(١٤٠)

از خداوند يقين را بخواهيد و راغب باشيد كه خداوند پرونده زندگى شما را با يقين ببندد، چون يقين بهترين سرمايه معنوى است كه در قلب دوران پيدا مى كند.

در رابطه با اين مطلب رسول مكرم اسلام حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

خير ما القى فى القلب اليقين(١٤١)

بهترين ذخيره و سرمايه ايى كه در قلب افكنده مى شود، يقين و اطمينان خاطر است

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام هم مى فرمايد:

الايمان شجره ، اصلها اليقين و فرعها التقى و نورها الحياء و ثمرها السخاء(١٤٢)

ايمان به خدا در مثل درختى است كه ساقه آن يقين است و شاخه اش تقوا و شكوفه اش حياء و ميوه اش سخاوت است

حضرت ، ايمان به خدا را به درختى مثل زده و اصل آن (يعنى ساقه و ريشه و ذات آن درخت) مقام يقين به مبداء و معاد است ؛ به اين معنا كه بى هيچ شك و ريبى به خدا و قيامت معتقد باشد به گونه اى كه هيچ تشكيكى او را از اين عقيده بيرون نبرد.

( الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ ) (١٤٣)

به يقين كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداوند يگانه است ، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند.

و تمثال ثبات در ايمان را فرمود:

المؤمن كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف(١٤٤)

مؤمن مانند كوهى استوار است و هيچ باد فتنه و حوادث عالم ، او را از جاى خود نمى تواند حركت بدهد.

اما در مورد شكوفه آن درخت كه زينت و جمال اوست ، فرموده است : حياء از خود و خدا و خلق است ، كارى كه انسان آن را بالوجدان زشت مى داند، انجام ندهد و از آنچه خدا نهى كرده ، شرم نمايد و كار بد خود را از خلق مستور دارد و از تجاهر به عصيان شرم كند كه اگر فسق و گناه پنهان را آشكار نمايد، موجب پرده درى و خرابى جامعه و فساد و جراءت مردم به عصيان مى شود.

اما در مورد ميوه درخت ايمان فرمود: سخاوت نفس ، كه عالى ترين مرتبه سخاوت است كه ؛

انما نطعمكم لوجه الله(١٤٥)

مى گويند ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم

يعنى با وجود احتياج خود به چيزى آن را براى خدا به خلق عطا نمايد. وفقنا الله تعالى ان شاء الله

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام مى فرمايد:

يستدل على الايمان الرجل بلزوم الطاعه و التحلى بالورع و القناعه(١٤٦)

دليل بر ايمان مرد ملازمت در طاعت خداست و آراستگى به صفت ورع و عفت نفس و قناعت است

انسان با ايمان وقتى خدا را به عظمت و اوصاف كمال يافت و به رحمت ، راءفت و مهربانى ، جود و عطاى بى حد، حسن و جمال بى نهايت ، جلال بى مثل و مانند را شناخت ، تنها به او عشق ، اشتياق و انس دارد؛ از خلق براى آنكه او را از خدا باز مى دارند، مى گريزد و جز با عاشقان و دوستان خدا ابدا با كسى انس نمى گيرد.

امام صادقعليه‌السلام به جابر جعفى مى فرمايد:

يا اخا جعفى ! ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى ء اعز من اليقين(١٤٧)

اى جابر! يقين از ايمان برتر و بالاتر است و چيزى گرانقدرتر و ارزشمندتر از يقين نيست

به قدرى يقين در پيشگاه الهى اهميت دارد كه در همين كتاب آمده است كه :

اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى الدين و الهمه اليقين(١٤٨)

وقتى خدا به بنده ايى اراده نيكى كند و بخواهد او را مشمول خير و رحمت خود قرار دهد، اولا او را دين شناس مى كند (و به مقررات اسلام آگاه مى نمايد) و ثانيا؛ يقين را به او الهام مى كند (و دل او را از اين نعمت مهم برخوردار مى سازد).

يقين مقامى رفيع تر و بالاتر از ايمان دارد، به همين جهت امام سجادعليه‌السلام اول از درگاه الهى درخواست مى كند: بارالها! ايمان مرا به كامل ترين مدارج آن برسان ، سپس عرض مى كند: بارالها، يقين مرا از بهترين يقينها قرار بده اينكه يقين را بعد از ايمان آورده ، مبين اين است كه يقين تقاضاى بالاترى است و اخبار هم مى گويند: يقين از ايمان بالاتر است

سؤ ال ؛ با اينكه ايمان حالت باور معنوى است كه در آن ترديد وجود ندارد، پس چگونه يقين از آن بالاتر است ؟ مگر حالت روانى ايمان با يقين چه تفاوتى دارد؟

در جواب مى گوييم : زمينه اين مطلب در سخن حضرت ابراهيم خليل الرحمنعليه‌السلام است كه در قرآن آمده : جناب ابراهيمعليه‌السلام به خداوند عرض مى كند:

( رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ) (١٤٩)

پروردگارا! به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى

- خطاب آمد: او لم تومن ؟

. آيا به احياء موتى از ناحيه من ايمان ندارى ؟ قال بلى

.گفت : بله ، ايمان دارم ، ولكن ليطمئن قلبى ؛ اما مى خواهم اطمينان خاطر پيدا كنم

از اين جمله حضرت ابراهيمعليه‌السلام استفاده مى شود كه يقين و اطمينان خاطر هر دو در يك مرحله در روان انسان وجود دارد. صاحبان يقين اطمينان دارند و صاحبان اطمينان خاطر يقين دارند و قرآن هم وقتى درباره مؤمنين صحبت مى كند، مى فرمايد:

( وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ) (١٥٠)

اى پيغمبر! مژده بده به آنان كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند؛ كه براى آنان جنات و بهشتهايى آماده و مهياست

اما وقتى درباره صاحبان اطمينان سخن مى گويد؛ مى فرمايد:

( يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴿ ٢٧ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً ﴿ ٢٨ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴿ ٢٩ وَادْخُلِي جَنَّتِ ) (١٥١)

اى صاحبان نفس مطمئن و اى كسانى كه واجد مقام مقدس يقين هستيد! برگرديد به سوى خدا و رجوع كنيد به حضرت حق (جل واعلى)، در حالى كه شما از خداوند راضى هستيد و خداوند هم از شما راضى و خشنود است

اى گروه مطمئن ! در عباد من وارد مى شويد (يعنى در گروه بندگان عالى مقام كه مراقب تمام دقايق و وظايف عملى خود بوده اند) و علاوه بر آنكه در گروه عباد مخلص من وارد مى شويد، به بهشت من وارد شويد.

بنابراين مؤمنين داراى عمل صالح به بهشت مى روند، اما آن كسانى كه نفس ‍.مطمئن دارند به بهشت خدا مى روند؛ تمام بهشت ها متعلق به خداوند است ، اما اينكه بهشت افراد مطمئن را به خودش منتسب مى كند، اين نمونه و نشانه مقام عالى تر و بالاتر آنان است

در سوره واقعه هم خداوند سبحان وقتى در مورد سابقين سخن به ميان مى آورد، مى فرمايد:

( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿ ١٠ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿ ١١ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿ ١٢ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ ﴿ ١٣ وَقَلِيلٌ مِّنَ الْآخِرِينَ﴿ ١٤ عَلَىٰ سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ ﴿ ١٥ مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ ) (١٥٢)

و سومين گروه پيشگامان پيشگامند، آنها مقربانند، در باغهاى پرنعمت بهشت (جاى دارند). گروه زيادى از آنها از انتهاى پيشين هستند، و اندكى از انتهاى آخرين ، آنها بر تختهايى كه صف كشيده و به هم پيوسته است قرار دارند، در حالى كه بر آن تكيه زدند و رو به روى يكديگرند.

مى رسد تا به آيه ٢٠ و بعد مى فرمايد:

( وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ﴿ ٢٠ وَلَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ ﴿ ٢١ وَحُورٌ عِينٌ﴿ ٢٢ كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ ) (١٥٣)

و ميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند، و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند. و همسرانى از حورالعين دارند، همچون مرواريد در صدف پنهان

اما وقتى سخن از انسان هاى اهل يمين مى كند، مى فرمايد:

( وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ ﴿ ٣٢ لَّا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ ) (١٥٤)

و ميوه هاى فراوان ، كه هرگز قطع و ممنوع نمى شود.

نعمت ها متفاوت مى شود، آنجا هر چه اشتها داشتند بود، اما اينجا ميوه هاى زيادى است فرق دنيا با آخرت با مراتب بهشت با همديگر در اينجاست كه يك وقت انسان يكى از دوست هاى بسيار نزديك خود را دعوت مى كند و به او مى گويد: از هر ميوه ايى كه دوست دارى بگو تا برايت فراهم كنم اما در جاى ديگر مهمانى مى آيد، او هم با دو با سه نوع ميوه ايى كه دارد از او پذيرايى مى كند. روايتى از حضرت علىعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايد:

ان الاسلام هو التسليم و التسليم هو اليقين(١٥٥)

اسلام عبارت است از تسليم و تسليم همان يقين واقعى و اطمينان خاطرى است كه در ضمير مسلمانان راستين پديد مى آيد.

در جاى ديگر مى فرمايد:

اءصل الايمان [حسن ] التسليم لاءمرالله(١٥٦)

اصل و اساس ايمان به خدا تسليم امر خدا شدن است

يعنى اينكه حقيقت ايمان به خداوند اين است كه : انسان در اثر عبادات و طاعات و مجاهدات با نفس به مقام تسليم و رضا نائل گردد. لذا حضرت در حديث كميل بعد از فنا و بقا كه عالى ترين مقامات نفس است ، مى فرمايد:

لها خاصيتان : الرضا و التسليم(١٥٧)

مقام رضا و تسليم خاصيت نفس كليه الهيه است

كه اين نفس الهيه اشرف و اعلاى نفوس قدسيه است ، پس بنابراين اصل ايمان در اينجا مراد كمال و حقيقت ايمان است كه براى نفوس كليه الهيه حاصل مى شود و ملازم مقام رضا و تسليم است كه انسان عارف پس از طى جميع مقامات سلوك به مقام رفيع رضا و تسليم مى رسد. برخى چون حكيم سبزوارى مقامات كلى سلوك را به ترتيب چنين ذكر كرده اند:

١ - مقام ايمان ؛

٢ - مقام توبه ، (توبه عام ، توبه خاص و توبه اخص) توبه از گناه ، توبه از ترك اولى و توبه از توجه به غير خدا؛

٣ - مقام تقوا؛ كه سه مرتبه دارد: تقواى از حرام ، تقواى از لذات مباح و تقواى از غير لذات شهود حق ؛

٤ - مقام صدق و انابه ؛

٥ - مقام مراقبه ؛

٦ - مقام محاسبه ؛

٧ - مقام توكل ؛

٨ - مقام رضا

٩ - مقام تسليم ؛ كه عارف در اين مقام ابدا بر خود يا بر غير چيزى از حق نخواهد و هرگز اعتراض بر فعل حق ندارد و به هرچه پيش آيد، خوش ‍ است ؛ چون كه در كار حكمت ازلى ، چون و چرا، خلاف مقام است

در ابتداى سوره بقره خداوند مى فرمايد:

( وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) (١٥٨)

مؤمنين راستين كسانى هستند كه به تمام آنچه از طرف خدا بر تو نازل شده ، ايمان دارند و به آنچه قبل از تو بر ديگر پيغمبران نازل شده ، مؤمن و معتقد هستند.

و بعد درباره آخرت مى فرمايد: اين افراد با ايمان به آخرت يقين و اطمينان قلبى دارند. خداوند امر معاد را با يقين آورده است ، براى اينكه عامل مؤ ثر در بازداشتن مردم از گناه و واداشتن آنان به اطاعت اوامر الهى همان يقين به معاد و مطمئن بودن به پاداش و كيفر الهى در روز حشر است

اين حالت است كه اگر در دنيا براى كسى پديد آمد، تمام اعمالش منظم مى گردد و كوچك ترين تخلفى از امر الهى نمى كند.

اين حالت اگر پديد آمد، آن انسان سرمايه هاى خود را در راه خدا انفاق مى كند، براى اينكه به سعادت و خوبى برسد. خداوند متعال در قرآن مجيد در اين باره فرموده است :

( لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ) (١٥٩)

هرگز به مقام بر و نيكوكارى نمى رسيد، تا وقتى كه انفاق كنيد در راه خدا، آن چيزهايى كه خود به آنها علاقه داريد.

انجام چنين عمل مقدسى ناشى از يقين درونى و اطمينان خاطر است اصلا نشانه ايمان همين است ، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

لايستكمل عبد الايمان حتى يحب للغير ما يحب لنفسه(١٦٠)

ايمان بنده كامل نمى گردد تا اينكه براى ديگران همان پسندد كه براى خود مى پسندد.

براى يقين هم مراتبى وجود دارد كه خداوند متعال مى فرمايد:

( إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ ) (١٦١)

اين مطلب حق و يقين است

كه اشاره به مراحل يقين دارد.

مراحل يقين

مرحله اول ؛ علم اليقين است ؛ و آن اين است كه انسان از دلايل مختلف به چيزى ايمان مى آورد، مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش ‍ پيدا مى كند.

مرحله دوم ؛ عين اليقين است ؛ و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى رسد و با چشم خود مثلا آتش را مشاهده مى كند.

مرحله سوم ؛ حق اليقين است ؛ و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس نمايد و به صفات آتش متصف گردد و اين بالاترين مرحله يقين است

در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم ، براى پرهيزكاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان است

اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:

و قوه باليقين(١٦٢)

دلت را به يقين (و باور به خدا و رسول و قيامت) توانا كن

در مصباح الشريعه امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: يقين ، بنده را به حال روشنى و مقام عجيبى مى رساند، وقتى كه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر شد از بزرگى شاءن يقين كه به وسيله آن حضرت عيسى بن مريمعليه‌السلام بر روى آب راه مى رفت ، حضرت فرمودند:

اگر يقينش زياد بود، هر آينه در هوا راه مى رفت

پس اين خبر دلالت دارد كه كرامات انسان با زياد شدن يقين زياد مى شود.

سؤ ال : چگونه ايمان خود را تقويت كنيم تا به يقين برسيم ؟

راه هاى متعددى براى تقويت ايمان وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

اول : آشنايى با قرآن

هر چه بيشتر با قرآن آشنا شويم ، ايمانمان قوى تر مى شود و هرچه از اين منبع نور و سعادت فاصله بگيريم ، ايمانمان ضعيف تر مى شود.

قرآن مجيد، در بر دارنده معارف و احكام و فرامينى است كه به كارگيرى آنها سعادت دنيا و آخرت انسان را تضمين مى كند.

قرآن ، كتاب زندگى است و انسان چيزى را از نظر راهنمايى در تمام زواياى حيات نياز ندارد، مگر اينكه در آن بيان شده است

قرآن ، انسان را به پا برجاترين و استوارترين راه هدايت مى كند و عمل كننده به آياتش را به اجر كريم بشارت مى دهد.

توجه باطنى به قرآن و انديشه در آيات اين كتاب ، بيمارى خطرناك جهل را معالجه و قلب را تبديل به كانون معرفت مى كند.

عمل به قرآن ، انسان را به همه حسنات آراسته مى كند و از همه سيئات دور نگه مى دارد و در برابر خطرات دنيايى و آخرتى به انسان مصونيت مى دهد.

دانش گذشته و آگاهى نسبت به آينده و دواى دردها و نظم امور زندگى در قرآن است

پيامبر ختمى مرتبت ، حضرت محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وسيله قرآن از بدترين مردم ، بهترين مردم را ساخت و عرب جاهلى و عجم دور از حقيقت را از لبه پرتگاه جهنم نجات داد و به مرزهاى خوشبختى و سعادت و بهشت آخرت رساند.

آمده است كه حضرت رسول خاتم ، محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفع و ماحل مصدق و من جعله امامه قاده الى الجنه ، و من جعله خلفه ساقه الى النار(١٦٣)

هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك ، امور را بر شما مشتبه ساخت ، بر شما باد به قرآن ، زيرا قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش ‍ پذيرفته مى شود، و هر كس آن را پشت سر اندازد، او را به دوزخ سوق مى دهد.

وجود نازنين حضرت زين العابدين و الساجدين ، على بن الحسينعليه‌السلام مى فرمايد:

لومات من بين المشرق و المغرب ، لما استوحشت بعد اءن يكون القرآن معى(١٦٤)

اگر همه كسانى كه بين مشرق و مغربند بميرند، بعد از اينكه قرآن با من است ، دچار وحشت نمى شوم

آرى ، براى حضرت على بن الحسينعليه‌السلام كه آيات توحيد در وجودش تحقق داشت و به اين خاطر خدا را با چشم دل مشاهده مى كرد و با محبوب ازلى و ابدى انس داشت و آيات اخلاق از مشرق باطنش طلوع داشت و غرق نور بود و آيات احكام را مو به مو اجرا مى كرد و در زمينه اجرا، كمال اخلاص را رعايت مى كرد و آن چنان با آيات مربوط به قيامت انس داشت كه گويى خود را در قله رفيع نجات مى ديد، جايى براى وحشت در عين تنهايى نبود.

حضرتش مى فرمايد: آيات قرآن جايگاه گنج هاست ؛ پس هر گاه جايگاهى گشوده شد، سزاوار و شايسته است آنچه را در آن است با تاءمل بنگرى

كسى كه در آيات قرآن انديشه كند و مفاهيم ملكوتى آيات را بيابد، سپس ‍ آنها را عمل نمايد و همه حركات ظاهر و باطن خود را با قرآن هماهنگ نمايد، قدرت و نيروى حركت به سوى مقام قرب را پيدا مى كند و به سبب قرآن ، كه ذكر خداست در عرصه گاه قرب محبوب قرار مى گيرد و چشم دل از تماشاى جمالش تا ابد برنمى دارد، و به زبان حال مى گويد:

تا مرا نور در بصر باشد

به جمال وى ام نظر باشد

نظرى را كه او كند نظرى

آن نظر كيمياى اثر باشد

كافرم گر به جنب رخسارش

نظرم جانب ديگر باشد

شكر از قهر او بود حنظل

حنظل از لطف او شكر باشد

دوست دارم ز سينه سوزان

ناله ايى را كه با اثر باشد

اثر ناله سحر خيزان

در شبانگاه بيشتر باشد

سرنپيچد ز تيغ بيدادش

مگر آن كس كه خيره سر باشد

غمزه اش را كه تير دل دوزاست

نور خونين جگر باشد


4

5

6