اصول اعتقادات شيعه

اصول اعتقادات شيعه0%

اصول اعتقادات شيعه نویسنده:
گروه: اصول دین

اصول اعتقادات شيعه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تقي صرفي
گروه: مشاهدات: 16521
دانلود: 2545

توضیحات:

اصول اعتقادات شيعه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 38 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16521 / دانلود: 2545
اندازه اندازه اندازه
اصول اعتقادات شيعه

اصول اعتقادات شيعه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نشانه‌هاي‌ پيامبري‌:

١ - معجزه‌:

معجزه‌ كار خارق‌ العاده‌اي‌ است‌ كه‌ مدعّي‌ پيامبري‌ آن‌ را براي‌اثبات‌ حقانيت‌ خود انجام‌ مي‌دهد و همه‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اگرمي‌توانيد مانند آنرا بياوريد.ولي‌ نمي‌توانند.

پس‌ معجزه‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ است‌:

الف‌ - كاري‌ است‌ كه‌ از توانائي‌ نوع ‌بشر حتّي‌ نوابغ‌ خارج‌ است‌.

ب‌ - آورنده‌ معجزه‌ ادعاي‌ نبوت‌ مي‌كند.

ج‌ - جهانيان‌ از مقابله‌ و معارضه‌ با اين‌ معجزه‌ عاجزند.

٢ - پيامبر قبلي‌ ،آمدن‌ اورا بشارت‌ داده‌ باشد

( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ . ... ) صف‌٦

و هنگاميكه‌ عيسي‌عليه‌السلام گفت‌:اي‌ بني‌ اسرائيل‌!من‌ رسول‌ خدا در نزد شماهستم‌ وتورات‌ را تصديق‌ كرده‌ وبشارت‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌بنام‌ احمد خواهد آمد...

٣ - قرائن‌ وشواهدي‌ كه‌ بطور يقين‌ پيامبري‌ را ثابت‌ مي‌كند.از جمله‌:

الف‌ - بررسي‌ خصوصيات‌ روحي‌ واخلاقي‌ پيامبر كه‌ همه‌ اورا به‌ پاكي‌و راستگوئي‌ بستايند وداراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ باشد( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) توبه‌ ١٢٨

همانا رسولي‌ از جنس‌ خودتان‌ براي‌ هدايتتان‌ آمد كه‌ از فرط‌ محبت‌ به‌شما،فقر وپريشاني‌ شما برايش‌ سخت‌ بوده‌ و بر آسايش‌ شما حريص‌است‌ و نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رؤف‌ وبا رحمت‌ است‌.

ب‌ - آئين‌ او با عقل‌ وفطرت‌ منطبق‌ است‌( وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌفَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) يونس۴۷

براي‌ هر امّتي‌ ،پيامبري‌ بوده‌ كه‌ هرگاه‌ نزدشان‌ مي‌امد به‌ عدل‌ حكم‌مي‌كرد و به‌ ايشان‌ ظلم‌ نمي‌شد.

ج‌ - در دين‌ ثبات‌ واستقامت‌ داشته‌ و سخنش‌ با عملش‌ يكي ‌است‌(حضرت‌ نوح‌عليه‌السلام نهصدسال‌ تبليغ‌ كرد وفقط‌ به‌ اندازه‌ انگشتانش‌ به‌اوايمان‌ آوردند.)

د - پيروانش‌ داراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ مي‌باشند.( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّـهِوَبَشِّرالْمُؤْمِنِينَ ) توبه‌ ١١٢آنهائيكه‌ توبه‌ كننده‌،عابد،حمدكننده‌،هجرت‌ كننده‌،اهل‌ ركوع‌ وسجود و امر بمعروف‌ ونهي‌ ازمنكرند.پس‌ مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌!

عصمت‌ پيامبران‌

همه‌ پيامبران‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ واز گناه‌ كردن‌ دوري‌ مي‌كردند. زيرا:

١ - چون‌ آنها مربّي‌ انسانها بوده‌اند، چنانچه‌ خود گناه‌مي‌كردند، نمي‌توانستند پيروان‌ خود را از گناه‌ نجات‌ دهند.

٢ - مردم‌ اگر از پيامبران‌ عمل‌ زشتي‌ را مي‌ديدند ديگر به‌ حرف‌ او گوش‌نكرده‌ و به‌ او اعتماد نمي‌نمودند.

٣ - همانطور كه‌ سوزندگي‌ آتش‌ براي‌ ما اثبات‌ شده‌ ويقيني‌ است‌ براي‌پيامبران‌ هم‌ آثار بد گناه‌ يقيني‌ بوده‌ لذا زشتي‌ گناه‌ را كاملا يقين‌ داشتندواز آن‌ دوري‌ مي‌نمودند.

چرا خداوند عده‌اي‌ را شريف‌ وعده‌اي‌ را پست‌ قرار داد؟

شخصي‌ از امام‌ صادق‌عليه‌السلام پرسيد:چرا خداوند يك‌ عده‌ را شريف‌ ودسته‌ ديگري‌ را پست‌ قرار داده‌ است‌؟فرمود:شريف‌ كسي‌ است‌ كه‌اطاعت‌ خدا كند و پست‌ كسي‌ است‌ كه‌ نافرماني‌ او نمايد.

پرسيد:آيا درميان‌ مردم‌ عده‌اي‌ ذاتا خوبتر از عده‌اي‌ ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاك‌برتري‌ تقواست‌.البته‌ خداوند عزّ و جل‌ّ گروهي‌از فرزندان‌ ادم‌ را انتخاب‌ كرد و آنها را پاك‌ قرار داد و در صلب‌ پدران‌ومادرانشان‌ از آلودگي‌ دور نمود و از ميان‌ آنها پيامبران‌ را انتخاب‌ نمودكه‌ آنها پاك‌ترين‌ فرزندان‌ آدم‌عليه‌السلام هستند.وعلت‌ اين‌ امتياز آن‌ بود كه‌خداوند هنگام‌ افرينش‌ آنها مي‌دانست‌ كه‌ آنهامطيع‌ او خواهند بود وهمتايي‌ برايش‌ نمي‌گيرند.پس‌ سبب‌ اين‌ امتياز و مقام‌ بلند،اطاعت‌وعمل‌ انهاست‌.«بحارج‌١٠ص‌١٧٠»

پيامبران‌ اولوالعزم‌

آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌اند كه‌ بدليل‌ كتاب‌ ودين‌ جداگانه‌ به‌ صاحبان‌ دين‌شناخته‌ شده‌اند.شامل‌:

١ - حضرت‌ نوح‌ عليه‌السلام

نام‌ اصلي‌ نوح‌،عبدالغفار يا عبدالملك‌ يا عبدالاعلي‌' است‌ و علت‌اينكه‌ او را نوح‌ خواندند كثرت‌ نوحه‌ و گريه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

«نوح‌ پيامبر تا وقتي‌ كه‌ ٤٦٠ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پيوسته‌ دركوهها زندگي‌ مي‌كرد وبه عبادت‌ حقتعالي‌ روزگار خود را بسر مي‌برد و زن‌وفرزندي‌ نداشت‌ ولباس‌ پشمين‌ ميپوشيد و از سبزيهاي‌ زمين‌ غذاي‌خود را تأمين‌ مي‌كرد تا اينكه‌ پس‌ از گذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئيل‌ بنزدوي‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ كناره‌گيري‌ كرده‌اي‌؟گفت‌:براي‌ آنكه‌ قوم‌ من‌خدا را نمي‌شناسند از اينرو من‌ از ايشان‌ كناره‌گيري‌ اختياركرده‌ام‌.جبرئيل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ كن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگرعقيده‌ مرا بفهمند مرا مي‌كُشند.

جبرئيل‌ گفت‌:اگر نيروي‌ اين‌ كار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مي‌كني‌؟

نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از اين‌،و اين‌ كمال‌ آرزوي‌ من‌ است‌.در اين‌ موقع‌نوح‌ پرسيد:تو كيستي‌؟

جبرئيل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ به دورش‌ جمع ‌شدند، نوح‌ ترسيد ولي‌ جبرئيل‌ خود را به‌ وي‌ معرفي‌ كرد و سلام‌ خداي‌رحمان‌ را به وي‌ ابلاغ‌ كرد و بشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد باعمورة‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - كه‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ بعدا به‌ نوح‌ايمان‌ آورد- ازدواج‌ كند.

نوح‌ در حالي‌ كه‌ روز عيد بود و عصايي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ از ضميرمردم‌ خبر مي‌داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سركرده‌هاي‌ قوم‌ نوح‌ هفتادنفر بودند كه‌ نزد بتها رفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند كرد ونبوت‌ خويش‌ و پيامبران‌ قبل‌ از خود وبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌داد.در اين‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائي‌ را كه‌ روشن‌ كرده‌ بودندخاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

بزرگان‌ و سركرده‌ هاپرسيدند:اين‌ مرد كيست‌؟

نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ كه‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پيامبر بنزدشما فرستاده‌ است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ مي‌دهم‌.

عموره‌ وقتي‌ سخن‌ نوح‌ را شنيد به‌ او ايمان‌ آورد.پدرش‌ وقتي‌ متوجه‌شد به‌ عموره‌ گفت‌:باين‌ زودي‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر كرد؟من‌ مي‌ترسم‌ كه‌پادشاه‌ متوجه‌ ايمان‌ تو شود وتو را بكشد.

ولي‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهي‌ نكرد و دست‌ از ايمان‌ خود برنداشت‌.پس‌ از آن‌ هرچه‌ او را تهديد كرده‌ وزنداني‌ نمودند از ايمان‌بخداي‌ نوح‌ دست‌ نكشيد تا بالاخره‌ نوح‌ با وي‌ ازدواج‌ كرد و سام‌ بن‌نوح‌ از وي‌ بدنيا آمد.

علامه‌ مجلسي‌ طبق‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌عليه‌السلام عمر نوح‌ را ٢٥٠٠ سال‌ذكر كرده‌ كه‌ ٨٥٠ سال‌ قبل‌ از پيامبري‌ و ١١٥٠ سال‌ بعد از پيامبري‌ وقبل‌از طوفان‌ و٥٠٠ سال‌ بعد از طوفان‌ زندگي‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌است‌.

٢ - حضرت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌بود،زندگي‌ مي‌كرد.نمرود مردي‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌ زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مي‌كرد.چهارصدصندلي‌ طلا داشت‌ كه‌ برروي‌ هريك‌ جادوگري‌ نشسته‌ وجادومي‌نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اي‌ در افق‌ پديدار شد ونورش‌بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شد وجادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتندطفلي‌ دراين‌ سال‌ متولد مي‌شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابودمي‌شود.وهنوز آن‌ طفل‌ از صلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌ جدايي‌ اندازند و كودكي‌ كه‌در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگر دختر است‌،باقي‌بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكي‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبي‌ پنهاني‌ نزد همسرش‌رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌عليه‌السلام به‌داخل‌ غاري‌ رفت‌ وابراهيم‌عليه‌السلام در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغارگذاشت‌ وبه‌ شهر مراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مي‌رفت‌ وبه‌فرزندش‌ شير مي‌داد وبرمي‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام جواني‌ قوي‌ شده‌ بود.روزي‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهر حركت‌ كردند .درراه‌ به‌ گله‌ شتري‌ رسيدند.ابراهيم‌عليه‌السلام از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مي‌دهد وبزرگ‌مي‌نمايد.ابراهيم‌عليه‌السلام در شهر با گروههاي‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مي‌شدوآنها را محكوم‌ مي‌نمود.واقرار به‌ خداي‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آية‌شريفة‌ «( فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ...) چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ديد وباطل‌ نمود،فرمود:انّي‌ وجهّت‌ وجهي‌... بعد ابراهيم‌عليه‌السلام را به‌دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌عليه‌السلام از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌عليه‌السلام تبسمي‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ ازخدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌است‌ كه‌ آذر بت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌عليه‌السلام هم‌ طناب‌ به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌نمي‌خورد و نمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌تعريف‌ ابراهيم‌عليه‌السلام كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمي‌گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالي‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مي‌گرفتند.در يكي‌ از جشنهاموقع‌ خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌عليه‌السلام پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌برودتا شايد جشن‌ آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويي‌ بتها بردارد.ولي‌ روزبعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌عليه‌السلام كه‌ تبري‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌وهمه بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌ بزرگ‌انداخت‌.( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ ) همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌ بزرگ‌ را.وقتي‌نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌ كنند،همه‌بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتي‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداي‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلندشد.نزد نمرود رفتند كه‌اي‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستورداد تا به‌ هركه‌ شك‌ داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌عليه‌السلام است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌ او گفتند( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴿ ٦٢ ﴾قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ ما بجاآوردي‌؟گفت‌ بت ‌بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مي‌زند! نمروديان‌گفتند اي‌ ابراهيم‌عليه‌السلام اين‌ بتها سخن‌ نمي‌گويند.سپس‌ همگي‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود چيزي‌ را عبادت‌مي‌كنيد كه‌ نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مي‌زند.چون‌ نمروديان‌از جواب‌ عاجز شدند،همگي‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خودهستيد،ابراهيم‌عليه‌السلام را بسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اي‌ در دامنه‌ كوه‌درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌ هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعدگفتند چگونه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام رادر آتش‌ بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمي‌ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌ منجنيق‌ نساخته‌ بودندوشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌ وديده‌ بودجهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مي‌اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌طناب‌ را گرفتند و ابراهيم‌عليه‌السلام را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌فرشتگان‌ غلغله‌اي‌ افتاد وبه‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مي‌كند واوراهم‌ كه‌ مي‌خواهندبسوزانند.دستور بده‌ تا اورا ياري‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگر از شما ياري‌خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌عليه‌السلام آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرودببرد و نمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتونيازي‌ ندارم‌.ملك‌ ابر آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ امر خود را به‌ خداي‌ ناديده‌واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را برسرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ بتو نيز محتاج‌نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجي‌ نداري‌؟گفت‌دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ داري‌؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد:( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

ابراهيم‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ياد نموده‌ است‌ واو را با القابي‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌،منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و با اوصافي‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي‌خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراي‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبرداركامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا و...وي‌ راستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايي‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائي‌ مردم‌،برگزيده‌ دردوجهان‌ و خليل‌ اللهي‌ مفتخر داشته‌ است‌.

از جمله‌ الطاف‌ الهي‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:

او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.

پيامبري‌ را در ذريه‌ او قرار داد.

علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ به وي‌ داده‌ است‌.

اورا امّت‌ واحده‌ خواند.

و خانة‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.

مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد

مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌فلسطين‌ اشغالي‌ مدفون‌ است‌.

٣ - حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام

فرزندان‌ يعقوب‌ كه‌ در ابتدا هفتاد نفر بودند روز بروز بيشتر شده‌ و تازماني‌ كه‌ يوسف‌ زنده‌ بود در عزت‌ مي‌زيستند.ولي‌ بعد از رحلت‌يوسف‌،مقدمات‌ خواري‌ آنان‌ كه‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ مشهور بودند

بدست‌ فراعنه‌ شروع‌ گرديد.پادشاهان‌ مصر از ترس‌ قوي‌ شدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ آزار وقتل‌ وپراكنده‌ كردن‌ آنان‌ پرداختند مخصوصا فرعون‌زمان‌ حضرت‌ موسي‌ كه‌ به‌ رامسس‌ دوم‌ مشهور بود دستور داده‌ بود تاپسرانشان‌ را بكشند ودخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشتند و آنان‌ را به‌شغلهاي‌ پَست‌ مي‌گماشتند.

تا اينكه‌ موسي‌ فرزند عمران‌ ويوكابد در مصر متولد شد و با اسباب‌الهي‌ به‌ قصر فرعون‌ برده‌ شد ودر آنجا بزرگ‌ گرديد.سپس‌ به‌ پيامبري‌رسيد.او با كمك‌ برادرش‌ هارون‌ ،به‌ مبارزه‌ فرعون‌ طغيان‌ كار رفت‌وعاقبت‌ پيروز گرديد.موسي‌ در سن‌ ١٢٦ سالگي‌ وهارون‌ در١٣٣سالگي‌ از دنيا رفتند وقبر موسي‌ در كوه‌ «نبأ» و هارون‌ در كوه‌ (هور)در طور سينا مدفون‌ هستند.

٤ - حضرت‌ عيسي‌عليه‌السلام

عيسي‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار برده‌ شده‌ و دربيشتر آياتي‌ كه‌ ذكري‌ از او شده‌ نامش‌ با فضيلت‌ و عظمت‌ توأم‌ گشته‌ وبعنوان‌ «عبدالله» و كلمه‌ خدا و روح‌ خدا و تأييدشده‌ به‌ روح‌ القدس‌ وساير افتخارات‌ مفتخر گشته‌ است‌.

مادرش‌ مريم‌ دختر عمران‌ يكي‌ از زنان‌ برتر عالم‌ است‌ كه‌ سوره‌اي‌ درقرآن‌ بنام‌ او وجود دارد وخداوند از او مدح‌ نموده‌ است‌.

حضرت‌ عيسي‌ در بيت‌ اللحم‌ متولد شد و در سي‌ سالگي‌ نبوت‌خود را ظاهر كرد .با اينكه‌ او براي‌ تأييد تورات‌ مبعوث‌ شده‌ بود ولي‌يهود با او مخالفت‌ مي‌كردند تا اينكه‌ توطئه‌ دستگيري‌ او را طرح‌ نمودندولي‌ خداوند عيسي‌ را به‌ آسمان‌ بالا برد ودرعوض‌ يكنفر ديگري‌ كه‌شبيه‌ عيسي‌ بود دستگير كرده‌ وبه‌ صليب‌ آويختند.

حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ ظهور امام‌ عصر به‌ زمين‌ فرود آمده‌ واز ياران‌امام‌ عصر خواهد شد.

٥ - حضرت‌ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ولادت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال‌ عام‌ الفيل‌ در شهر مكّه‌ متولدشدند.پدر آن‌ حضرت‌ عبداللّه‌ بن‌ عبدالمطلب‌ ومادر آن‌ حضرت‌آمنه‌دختر وهب‌ بن‌ عبدمناف‌ بوده‌ است‌. از نظر علماء شيعه‌،اجداد پيامبراسلام‌ تا حضرت‌ آدم‌ همه‌ موحّد بوده‌ وصُلب‌ پيامبر در پشت‌ هيچ‌مشركي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

در روايت‌ مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت‌ آدم‌ را بشرح‌ زير ذكرنموده‌اند:

محمّدپسر عبداللّه‌ پسر عبدالمطلب‌ پسر هاشم‌ پسر عبدمناف‌ پسر قهرپسر غالب‌ پسر لوي‌' پسرقصي‌' پسر كنانه‌ پسر خزيمه‌ پسر مدركه‌ پسرالياس‌ پسر مغير پسر نزار پسر سعد پسرعدنان‌ پسر ادد پسر يستحب‌ پسرنبت‌ پسر هميسع‌ پسر قيدار پسر اسماعيل‌عليه‌السلام پسرابراهيم‌عليه‌السلام پسرتارخ‌پسرتاخور پسرارغو پسرقالع‌ پسر بغابر پسرارفخشد پسرسام‌عليه‌السلام پسرنوح‌عليه‌السلام پسرملك‌ پسرمتوشلخ‌ پسرادريس‌عليه‌السلام پسر ادد پسر مهلائيل‌ پسرفينان‌ پسر انوش‌ پسرشيث‌عليه‌السلام پسر آدم‌عليه‌السلام .

پيامبر داراي‌ نُه‌ عمو بوده‌ است‌.يعني‌ عبدالمطلب‌ ده‌ پسر داشته‌ است‌شامل‌:(ابوطالب‌(عبدمناف‌)،زبير،حمزه‌،حارث‌،غيداق‌،مقوم‌(حجل‌)

ابولهب‌(عبدالعزّي‌)،ضرار،عباس‌

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسررسولخدا،خديجه‌عليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

مأمورين‌ الهي‌ در نزد آمنه‌:

آمده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ آمنه‌ مادر رسولخدا، چهارزن‌ موحّدومؤمن‌ در حاليكه‌ در دستشان‌ جامهاي‌ بلورين‌ شربت‌ بود،به‌ كمك‌ اوآمدند.

يكي‌ گفت‌:من‌ آسيه‌ خداپرست‌،همسر فرعون‌ هستم‌.ديگري‌ گفت‌:من‌مريم‌ عذراء مادر عيسي‌ هستم‌.سومي‌ كه‌ عقب‌ تر از آن‌ دوبانوي‌ جميل‌بود،گفت‌:من‌ هاجر مادر اسماعيل‌ِ ذبيح‌ اللّه‌ هستم‌و چهارمي‌ گفت‌:من‌كلثوم‌ خواهر موسي‌ بن‌ عمران‌ هستم‌.

تولد پيامبر وسرنگوني‌ بتها :

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌:صبح‌ روزي‌ كه‌ آنحضرت‌ متولد شد هربتي‌ كه‌ درهرجاي‌ عالم‌ بود،بر رو افتاد وايوان‌ كسري‌' بلرزيد وچهارده‌ كنگره‌ آن‌افتاد ودرياچه‌ ساوه‌ كه‌ آنرا مي‌پرستيدند، فرو رفت‌ وخشك‌ شدوآتشكدة‌ فارس‌ كه‌ هزار سال‌ خاموش‌ نشده‌ بود،در آن‌ شب‌ خاموش‌شد.عبد المطلب‌ در آن‌ شب‌، نزديك‌ كعبه‌ خوابيده‌ بود.ناگاه‌ ديد كه‌خانه‌ كعبه‌ با همه‌ اركانش‌ از زمين‌ كنده‌ شد وبطرف‌ مقام‌ ابراهيم‌ به‌سجده‌ افتاد وسپس‌ راست‌ شد وگفت‌:اللّه‌ اكبر پروردگار محمّد مصطفي‌'و پروردگارمن‌!الان‌ مرا از انجاس‌ شرك‌ پاك‌ گردانيد.در اين‌ موقع‌ بتهالرزيدند وبر رو افتادند وناگاه‌ ديد كه‌ پرندگان‌ همه‌ بسوي‌ كعبه‌ جمع‌شدند وكوههاي‌ مكه‌ بجانب‌ كعبه‌ متمايل‌ شدند وابري‌ سفيد ديد كه‌ دربرابر حجره آمنه‌ ايستاده‌ است‌.

عبدالمطلب‌ گفت‌:بخانه آمنه‌ دويدم‌ وبه‌ او گفتم‌:خوابم‌ يا بيدارم‌؟گفت‌:بيداري‌.گفتم‌:نوري‌ كه‌ در پيشاني‌ توبود كجارفت‌؟گفت‌:با آن‌فرزندي‌ است‌ كه‌ از من‌ متولد گرديد وچند فرشته‌ آنرا از من‌گرفتند.گفتم‌:فرزندم‌ را بياور تا اورا ببينم‌؟گفت‌:تا سه‌ روز تورا نخواهندگذاشت‌ كه‌ اورا ببيني‌!من‌ شمشير خود را كشيدم‌ وگفتم‌:فرزند مرا بيرون‌بياور و الاّتورا مي‌كشم‌!گفت‌:در اطاق‌ است‌.توداني‌ واو.چون‌ خواستم‌داخل‌ شوم‌،مردي‌ بيرون‌ آمد وگفت‌:برگرد كه‌ احدي‌ از فرزندان‌ آدم‌ اورانمي‌بيند تا همه‌ ملائكه‌ اورا زيارت‌ كنند.من‌ بر خود لرزيدم‌ وبرگشتم‌.

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسر رسولخدا،خديجهعليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

بعثت‌ پيامبر:

يكي‌ از برنامه‌هاي‌ پيامبر اسلام‌ در قبل‌ از بعثت‌،عبادت‌ وتفكر در غارحرا بود كه‌ در سن‌ چهل‌ سالگي‌ در همين‌ غار ودرحالت‌ خلوت‌ با خداي‌بي‌ نياز،اولين‌ وحي‌ واولين‌ آيه‌ نازل‌ شد ومقام‌ نبوت‌،رسما به‌ آن‌ جناب‌ابلاغ‌ گرديد.در اين‌ مورد روايتي‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌عليه‌السلام نقل‌ شده‌ كه‌:

«وقتي‌ پيامبر به‌ سن‌ چهل‌ سالگي‌ رسيد،خداي‌ رؤف‌ دل‌ حضرت‌ را ازهمه دلها بهتر وخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت‌.لذا امر كرد تا درهاي‌آسمان‌ را گشودند وملائكه‌ فوج‌ فوج‌ به‌ زمين‌ آمدند وخداي‌ توانا ،رحمت‌ خود را از ساق‌ عرش‌ تا سر آن‌ بزرگوار متصل‌ كرد.در اين‌ هنگام‌جبرئيل‌ فرود آمد ودر غار حرا،بازوي‌ مبارك‌ پيامبر را گرفت‌وگفت‌:اي‌محمّد!بخوان‌!محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چه‌ بخوانم‌؟جبرئيل‌ فرمود:

( اِقْرَءْ بِاسْم‌َ رَبِّك‌ الذّي‌ خلق‌،خَلَق‌َ الانسان‌َ مِن‌ْ عَلَق‌ٍ... ) وقتي‌ وحي‌ تمام‌شد وملائكه‌ به‌ آسمان‌ بالا رفتند،حضرت‌ در حاليكه‌ انوارجلال‌ الهي‌اورا فرا گرفته‌ بود وكسي‌ نمي‌توانست‌ به‌ او نگاه‌ كند،از غار بيرون‌ آمدوبطرف‌ پايين‌ كوه‌ حركت‌ نمود.

بر هر درخت‌ وسنگ‌ وگياهي‌ كه‌ عبور مي‌كرد،بر آن‌ جناب‌ سلام‌مي‌كردند وبه‌ زبان‌ فصيح‌ مي‌گفتند:السلام‌ عليك‌ يا نبي‌ اللّه‌!السلام‌عليك‌ يا رسول‌ اللّه‌!همينكه‌ وارد خانه‌ خديجه‌ شد،خانه‌ از شعاع‌خورشيد جمالش‌ منوّر گرديد.خديجه‌ گفت‌:اي‌ محمّد!اين‌ چه‌نوريست‌كه‌ در تو مشاهده‌ مي‌كنم‌؟فرمود:اين‌ نور پيامبري‌ است‌!بگو لا اله‌ الاّ اللّه‌.محمّد رسول‌ اللّه‌.خديجه‌ گفت‌:من‌ سالهاست‌ كه‌ پيامبري‌تورا مي‌دانم‌ وشهادتين‌ را جاري‌ نمود.در اين‌ موقع‌ حضرت‌ فرمود:احساس‌ سرماي‌ شديدي‌ مي‌كنم‌.پارچه‌اي‌ روي‌ من‌ بيانداز!وقتي‌پارچه‌اي‌ بر روي‌ پيامبر انداخت‌،ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد( يا ايُهَا المُدَّثِر.قُم‌ْفَانْذِر.ورَبِّك‌َ فَكَبِّرْ ... ) (اي‌ پيچيده‌ شده‌ در پارچه‌!بلند شو ومردم‌ را انذاربده‌!وخدا را به‌ بزرگي‌ ياد كن‌ و...)رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست‌ وبر بالاي‌ بام‌رفت‌ وانگشت‌ بر دوگوش‌ گذاشت‌ وفرياد زد:اللّه‌ اكبر!اللّه‌ اكبر! درمكه‌خانه‌اي‌ نماند جز اينكه‌ صداي‌ تكبير حضرت‌ را شنيد.»حيوة‌ القلوب‌ج‌٢

دعوت‌ خويشاوندان‌ به‌ اسلام‌:

سه‌ سال‌ نبوت‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنهان‌ بود وچند نفري‌ بيش‌ نمي‌دانستند. امّا ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد:( وَاَنْذِرْ عَشيرَتَك‌َالاقرَبين‌ .) «٢٤شعراء»خويشان‌ نزديكت‌ را انذار بده‌!

با اين‌ دستور،پيامبر در ابطح‌(مكّه‌)بپا ايستاد وفرمود:

منم‌ رسولخدا!شمارا به‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا وترك‌ عبادت‌ بتهائي‌ كه‌ نه‌سودمي‌دهند ونه‌ زيان‌ مي‌رسانند ونه‌ مي‌آفرينند ونه‌ روزي‌ مي‌دهند ونه‌زنده‌ مي‌كنند ونه‌ مي‌ميرانند،دعوت‌ مي‌نمايم‌.

«همچنين‌ پيامبر ،چهل‌ نفر از سران‌ قريش‌ را دعوت‌ نمود ونبوت‌ خود رااعلام‌ كرد وفرمود:هركه‌ اولين‌ نفري‌ باشد كه‌ با من‌ بيعت‌ نمايد،اوجانشين‌ ووزير وبرادر من‌ خواهد بود.در اين‌ جلسه‌،تنها علي‌عليه‌السلام كه‌اولين‌ شخصي‌ بود كه‌ اسلام‌ آورد،با پيامبر بيعت‌ نمود ورسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا جانشين‌ خود معرفي‌ فرمود.و ابتداي‌ غدير از همين‌ جلسه‌ بوده‌است‌.»

شعب‌ ابوطالب‌:

هشت‌ سال‌ از بعثت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت‌ وبا وجود اذيت‌وآزارها وشكنجه‌هاي‌ قريش‌،تعدادي‌ از افراد مسلمان‌ شدند.

چون‌ قريش‌،پيشرفت‌ اسلام‌ را ديدند،در دارالندوه‌ جمع‌ شدند وپيمان‌محاصره‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌،... عليه‌ مسلمانان‌ بستند كه‌ طبق‌ بندهاي‌اين‌ پيمان‌،قسم‌ خوردند وامضا نمودند كه‌:«با آن‌ حضرت‌ دشمن‌باشند!وهر موقع‌ به‌ آنحضرت‌ دست‌ پيدا كنند،اورا بكشند!بابني‌ هاشم‌غذا نخورند وسخن‌ نگويند وخريد وفروش‌ نكنند.دختر به‌ آنها ندهندواز آنها دختر نگيرند تا زمانيكه‌ بني‌ هاشم‌،حضرت‌ را به‌ آنهاتسليم‌نمايند!!»

وقتي‌ ابوطالب‌ از اين‌ پيمان‌ با خبر شد،بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كردوگفت‌:بحق‌ كعبه‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ اگر خاري‌ بپاي‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود،همه‌ شمارا هلاك‌ مي‌كنم‌.سپس‌ همه‌ به‌ درّه‌ اي‌ كه‌ به‌ (شعب‌ ابي‌طالب‌)معروف‌ شد،رفتند.در آنجا ابوطالب‌ شمشير بدست‌ گرفته‌ وشب‌وروز از حضرت‌ محافظت‌ مي‌نمود ودر شب‌ چند نوبت‌،محل‌استراحت‌ پيامبر را عوض‌ مي‌نمود.با اينكه‌ ثروت‌ خديجه‌ در اين‌ ايام‌صرف‌ شد،امّا شدّت‌ اين‌ محاصره‌ طوری بود كه‌ اهل‌ مكه‌ از گريه‌ اطفال‌بني‌ هاشم‌كه‌ گرسنه‌ بودند،خواب‌ نمي‌رفتند!...

بعد از چهارسال‌ خداوند موريانه‌ را فرستاد تا عهدنامه‌ را- بغير از نام‌خدا،- خوردواين‌ خبر توسط‌ ابوطالب‌ به‌ قريش‌ داده‌ شد وبه‌ اين‌ وسيله‌پيمان‌ از بين‌ رفت‌.

دوماه‌ پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از شعب‌ ،ابوطالب‌ رحلت‌ كرد وسه‌ روزبعد،خديجه‌ از دنيا رفت‌.»

هجرت‌ به‌ مدينه‌:

در سال‌ سيزده‌ بعثت‌،قريش‌ در جلسه‌اي‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند.

خداوند رسولش‌ را از اين‌ توطئه‌ آگاه‌ نمود ودستور داد كه‌ علي‌عليه‌السلام رادرجاي‌ خود گذاشته‌ وخود به‌ مدينه‌ هجرت‌ نمايد.

پيامبر وقتي‌ از مكه‌ خارج‌ شد وبطرف‌ غار «ثور»مي‌رفت‌.ابوبكر را در راه‌ديد واورا باخود همراه‌ نمود وهردو به داخل‌ غار رفتند وعلي‌عليه‌السلام تا سه‌روز براي‌ حضرت‌،آذوقه‌ مي‌آورد وبعد از سه‌ روز، رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علي‌عليه‌السلام را براي‌ رد كردن‌ اماناتي‌ كه‌ نزد پيامبر بود،در مكه‌ گذاشت‌ وخودبطرف‌ مدينه‌ حركت‌ نمود.

امّا شب‌ اولّي‌ كه‌ قريش‌ براي‌ كشتن‌ پيامبر به‌ خانه حضرت‌،يورش‌ بردند،باتعجب‌ علي‌عليه‌السلام را در بستر پيامبر،يافتند (كه‌ خداوند در شأن‌ او آية‌( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ .) .«٢٠٧بقره‌» را نازل‌ نمود.)واورارها نموده‌ وبه‌ تعقيب‌ پيامبر پرداختند وامّا خداوند اراده‌ كرد كه‌رسولش‌،به‌ سلامت‌ به‌ مدينه‌ برسد.

پيامبر روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربيع‌ الاول‌ وارد محله‌ اي‌در اطراف‌ مدينه‌بنام‌«قبا»شد ودر آنجا اولين‌ مسجدرا بنا نمود.»

«هجرت‌ پيامبر مبدأ تاريخ‌ مسلمانان‌ گرديد وحوادث‌ مهم‌ سال‌ اول‌هجرت‌ بشرح‌ زير بوده‌ است‌:تعيين‌ جمعه‌ به‌ عنوان‌ عيد مسلمانان‌.واجب‌ شدن‌ نمازهاي‌ يوميه‌.ساخته‌ شدن‌ مسجد قبا.ايجاد پيمان‌برادري‌ بين‌ مهاجرين‌ وانصار.و...»

در مدّت‌ ده‌ سالي‌ كه‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه‌ بودند،حكومت‌ اسلامي‌ راتأسيس‌ كردندومدينه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شهر مسلمانان‌ ودارالاسلام‌، مطرح‌گرديد.در اين‌ مدت‌،جنگهايي‌ بين‌ مسلمانان‌ ومشركين‌ پيش‌ آمد كه‌تقريباً درهمه‌ جنگها ،آغازگر جنگ‌، مشركين‌ بوده‌اندومسلمانان‌ به‌عنوان‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند.تعداد اين‌ جنگها را ٦٢ جنگ‌ گفته‌اندكه‌ ٢٢تاي‌ آن‌ غزوه‌ بوده‌ است‌ يعني‌ حضرت‌ شخصاً در آن‌ حضورداشته‌اند كه‌ اسامي‌ غزوات‌ بشرح‌ زير مي‌باشند: «ابواء،بواط‌، عشير،بدراولي‌،بدركبري‌«سال‌ دوم‌»،بني‌ سليم‌،سويق‌، ذي‌امر، احد «سال‌ سوم‌»،نجران‌،اسد،بني‌ نضير«سال‌ چهارم‌»،ذات‌الرقاع‌«سال‌ ششم‌»،بدراخيره‌،دومة‌ الجندل‌،خندق‌«سال‌ پنجم‌»،بني‌قريظه‌،بني‌ لحيان‌،بني‌ قرو،بني‌ مصطلق‌،خيبر«سال‌ ششم‌»،فتح‌مكه‌«سال‌ هشتم‌»،حنين‌«سال‌ هشتم‌»،طائف‌ وتبوك‌«سال‌ هشتم‌»»