زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى

زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى0%

زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 2

زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى

نویسنده: محمد تقى صرفى
گروه:

صفحات: 2
مشاهدات: 1578
دانلود: 341

توضیحات:

زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى
  • مقدمه‌

  • طراوت‌ و زيبائي‌ ايّام‌ جواني‌

  • جوانان‌ در رابطه‌ با صفات‌ اخلاقي‌ سه‌ دسته‌اند

  • شهادت‌ حضرت‌ يحيي‌(ع‌) به‌ دستور يك‌ زن‌ فاسد

  • مادر حجّاج‌ خونخوار!

  • زن‌ زيبا درقيامت‌

  • داستان‌ جواني‌ كه‌ از گذشته‌ عبرت‌ گرفت‌!

  • يوسف‌ زيبا و صدّيق‌!

  • يحياي‌ شهيد

  • مريم‌ پاك‌ و عابده‌

  • مصعب‌ بن‌ عمير!

  • حضرت‌ علي‌ّ اكبر

  • حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌

  • چادروصله‌ دار

  • عبادت‌ زيبا

  • حاج‌ شيخ‌ علي‌ زاهد قمي‌

  • بهترين‌ زنان‌

  • زيباترين‌ لباي‌

  • زيباكردن‌ صورت‌

  • زيبائي‌ علم‌

  • عابد وزن‌ زيبا

  • زن‌ زيبادرزندان‌ امام‌ هفتم‌(ع‌)

  • قارون و زن‌ زيبا

  • شش‌ صورت‌ زيبا

  • آفرينش‌ زن‌

  • نمرود زشت‌رو

  • زيبائي‌ در آخرالزمان‌

  • زيبائي‌ عدالت‌

  • سلمان‌ وميوة‌ بهشتي‌

  • زهرا(س‌) در عروسي‌ زنان‌ يهودي‌

  • خليفه‌ وحكيم‌

  • زن‌ نازيبا

  • سوراخ‌ كردن‌ زبان‌

  • همه زيبائي ها در مهدي(عج)

  • آرايشگرِ دختر فرعون‌

  • زن‌ پرهيزكار

  • زني‌ كه‌ شيادي‌ را رسوا نمود!

  • افسر شجاع‌ اسلام‌

  • عبدالله ذوالبجادين‌

  • ملاهادي‌ سبزواري‌

  • منابع‌ ومآخذ

  • مقدمه‌

  • طراوت‌ و زيبائي‌ ايّام‌ جواني‌

  • جوانان‌ در رابطه‌ با صفات‌ اخلاقي‌ سه‌ دسته‌اند

  • شهادت‌ حضرت‌ يحيي‌(ع‌) به‌ دستور يك‌ زن‌ فاسد

  • مادر حجّاج‌ خونخوار!

  • زن‌ زيبا درقيامت‌

  • داستان‌ جواني‌ كه‌ از گذشته‌ عبرت‌ گرفت‌!

  • يوسف‌ زيبا و صدّيق‌!

  • يحياي‌ شهيد

  • مريم‌ پاك‌ و عابده‌

  • مصعب‌ بن‌ عمير!

  • حضرت‌ علي‌ّ اكبر

  • حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌

  • چادروصله‌ دار

  • عبادت‌ زيبا

  • حاج‌ شيخ‌ علي‌ زاهد قمي‌

  • بهترين‌ زنان‌

  • زيباترين‌ لباي‌

  • زيباكردن‌ صورت‌

  • زيبائي‌ علم‌

  • عابد وزن‌ زيبا

  • زن‌ زيبادرزندان‌ امام‌ هفتم‌(ع‌)

  • قارون و زن‌ زيبا

  • شش‌ صورت‌ زيبا

  • آفرينش‌ زن‌

  • نمرود زشت‌رو

  • زيبائي‌ در آخرالزمان‌

  • زيبائي‌ عدالت‌

  • سلمان‌ وميوة‌ بهشتي‌

  • زهرا(س‌) در عروسي‌ زنان‌ يهودي‌

  • خليفه‌ وحكيم‌

  • زن‌ نازيبا

  • سوراخ‌ كردن‌ زبان‌

  • همه زيبائي ها در مهدي(عج)

  • آرايشگرِ دختر فرعون‌

  • زن‌ پرهيزكار

  • زني‌ كه‌ شيادي‌ را رسوا نمود!

  • افسر شجاع‌ اسلام‌

  • عبدالله ذوالبجادين‌

  • ملاهادي‌ سبزواري‌

  • منابع‌ ومآخذ

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 2 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1578 / دانلود: 341
اندازه اندازه اندازه
زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى

زيبائيهاى حقيقى‌ ومجازى

نویسنده:
فارسی
زيبايي هاي حقيقي و مجازي زيبائيهاي‌ حقيقي‌ ومجازي‌

نام نويسنده : محمد تقي صرفي


مقدمه‌
زيبائي‌ بر دوقسم‌ است‌.
زيبائي‌ ظاهري‌ وزيبائي‌ باطني‌.

افرادواشياءهم‌ در رابطه‌ با اين‌ مسئله‌ چهار دسته‌ هستند.
١-كساني‌ كه‌ هم‌ ظاهر وهم‌ باطن‌ آنها زيبا است‌.
٢-كساني‌ كه‌ فقط‌ ظاهرشان‌ زيبا ولي‌ باطنشان‌ نازيبااست‌.
٣-كساني‌ كه‌ فقط‌ باطنشان‌ زيبا ولي‌ ظاهرشان‌ نازيبااست‌.
٤-كساني‌ كه‌ نه‌ ظاهر ونه‌ باطن‌ هيچكدام‌ زيبا نيستند.
از نظر دين‌ اسلام‌ دستة‌ اول‌ وسوم‌ مورد تأييد مي‌باشند.و سعادتمندبحساب‌ مي‌آيند.ولي‌ از نظر اكثرمردم‌ دستة‌ اول‌ ودوم‌ مورد پسند وتأييدبوده‌ وهمه‌ آرزو دارند كه‌ اينگونه‌ باشند.
در اين‌ مبحث‌ سعي‌ بر اين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ براي‌ جامعه‌ سودمندوباعث‌ سعادت‌ آن‌ است‌ از غيرآن‌ تميز داده‌ شود.و ما بتوانيم‌ ازانحرافاتي‌ كه‌ در اين‌ مسئله‌ بوجود آمده‌ آگاه‌ شويم‌.

طراوت‌ و زيبائي‌ ايّام‌ جواني‌
تمايل‌ آدمي‌ به‌ زيبائي‌ و جمال‌ يكي‌ از خواهشهاي‌ فطري‌ بشر است‌ واحساس‌ لذّت‌ از مناظر زيبا، با سرشت‌ انسان‌ آميخته‌ شده‌ است‌. بهمين‌جهت‌ تمام‌ طبقات‌ مردم‌ حتّي‌ ملل‌ و اقوام‌ دور از تمدن‌ شهري‌ داراي‌اين‌ احساس‌ طبيعي‌ هستند.
در دنياي‌ كنوني‌ مسئلة‌ زيبائي‌ مورد كمال‌ توجه‌ قرار گرفته‌ و تمام‌ طبقات‌مردم‌ به‌ زيبائيها ابراز علاقه‌ مي‌كنند و علم‌ و پيشرفت‌ در خدمت‌ اين‌مسئله‌ قرار گرفته‌ و آخرين‌ دستاوردهاي‌ علمي‌ را براي‌ زيبا كردن‌ بكارمي‌گيرند.
مردم‌ علاقه‌ دارند همه‌ جا و همه‌ چيز زيبا باشد. در خانة‌ آراسته‌ زندگي‌كنند، لباس‌ زيبا و شيك‌ بپوشند، صورت‌ و موهاي‌ خود را بيارايند، روي‌مبل‌ قشنگ‌ بنشينند، سوار ماشين‌ زيبا بشوند، حياط‌ منزل‌ و اطاق‌پذيرائي‌، غرق‌ گلهاي‌ قشنگ‌ باشد، و خلاصه‌ امروزه‌ پولهائي‌ را كه‌ مردم‌خرج‌ قشنگ‌ كردن‌ خود و زندگي‌ خود مي‌كنند اگر از مصارف‌ ضروري‌بيشتر نباشد، كمتر نيست‌!
آئين‌ اسلام‌ كه‌ برنامة‌ جامع‌ سعادت‌ و كاميابي‌ بشر است‌، به‌ موضوع‌جمال‌ و زيبائي‌ توجه‌ مخصوصي‌ دارد. اسلام‌ در ضمن‌ پرورش‌ كلية‌تمايلات‌ فطري‌ بشر، عاطفة‌ جمال‌ دوستي‌ مردم‌ را نيز مورد حمايت‌ وتربيت‌ قرار داده‌ و استفاده‌ از زيبائيهاي‌ طبيعي‌ و مصنوعي‌ را به‌ پيروان‌خود اكيداً توصيه‌ كرده‌ است‌.
قرآن‌ در آيات‌ مختلف‌ اين‌ مطلب‌ را ذكر نموده‌ است‌. از جمله‌ در آية‌ ٧سورة‌ ١٨ «اِنّ'ا جَعَلْن'ا م'ا عَلَي‌ الاَْرْض‌ِ زينَة‌ً لَه'ا» يعني‌ : ما موجودات‌ روي‌زمين‌ را زينت‌ و جمال‌ زمين‌ قرار داديم‌.
و در آية‌ ٧ سورة‌ ٥٠ مي‌فرمايد: «اَفَلَم‌ْ يَنْظُرُوا اِلَي‌ السَّم'اءِ فَوْقَهُم‌ كَيْف‌َبَنَيْن'اه'ا وَ زَيَّنّ'اه'ا» يعني‌: آيا به‌ آسمان‌ بالاي‌ سرشان‌ نگاه‌ نمي‌كنند كه‌چگونه‌ آن‌ را ساخته‌ايم‌ و آن‌ را زيبا نموده‌ايم‌؟
و در آية‌ سورة‌ اعراف‌ مي‌فرمايد: «قُل‌ْ مَن‌ْ حَرَّم‌َ زينَة‌َ اللّ'ه‌ِ الَّتي‌ اَخْرَج‌َلِعِب'ادِه‌» بگو چه‌ كسي‌ زينتهائي‌ را كه‌ خدا براي‌ بندگانش‌ قرار داده‌،حرام‌ نموده‌ است‌؟
پيامبران‌ خدا عموماً زيبا و عاري‌ از هرگونه‌ نقص‌ بدني‌ بوده‌اند. صورت‌زيبا و چهرة‌ جذّاب‌ يوسف‌ صدّيق‌٧ يكي‌ از امتيازات‌ آن‌ پيامبرمحسوب‌ مي‌شد.
پيشواي‌ عاليقدر اسلام‌ حضرت‌ محمّد٦ علاوه‌ بر زيبائي‌ رخسار،گيرندگي‌ و ملاحت‌ مخصوصي‌ داشت‌.
اميرالمؤمنين‌ علي‌٧ نيز زيبا بود، چنانچه‌ در بارة‌ او آمده‌ است‌: روزي‌علي‌ّ٧ نزد پيامبر رفت‌. قيافة‌ جذّاب‌ و صورت‌ زيبايش‌ بقدري‌ جلوه‌داشت‌ كه‌ پيامبر فرمود: چنين‌ پنداشتم‌ كه‌ ماه‌ شب‌ چهارده‌ بمن‌ نزديك‌شده‌ است‌.
اين‌ مقدمه‌اي‌ بود تا گفته‌ شود يكي‌ از آثار بلوغ‌، بوجود آمدن‌ زيبائي‌طبيعي‌ در جوانان‌ از يكطرف‌ و از طرفي‌ ميل‌ به‌ خودآرائي‌ و زينت‌نمودن‌ است‌. بطوري‌ كه‌ گاهي‌ اين‌ حس‌ به‌ افراط‌ كشيده‌ شده‌ و دربعضي‌ از دختران‌ منجر به‌ يك‌ نوع‌ بت‌پرستي‌ براي‌ بدن‌ و هنر مي‌گردد.اينجاست‌ كه‌ بايد معياري‌ براي‌ ارضاي‌ اين‌ حس‌ وجود داشته‌ باشد تا ازهرگونه‌ افراط‌ و تفريط‌ جلوگيري‌ نمايد. اسلام‌ از راه‌ پاكيزگي‌ بدن‌،مسواك‌ دندانها، معطّربودن‌، رنگين‌ كردن‌ و روغن‌ زدن‌ مو، لباس‌ زيباپوشيدن‌ و كارهائي‌ نظير اينها، حس‌ّ خود آرائي‌ جوان‌ را به‌ راه‌ صحيح‌ وبي‌خطر هدايت‌ نموده‌ و بر جلوه‌ و جمال‌ آنان‌ افزوده‌ است‌.
تجمّل‌ پرستي‌ و زياده‌روي‌ در زينت‌ و خودآرائي‌، عوارض‌ نامطلوبي‌ دربر دارد و ممكن‌ است‌ دختران‌ و پسران‌ را به‌ راههاي‌ غلط‌ سوق‌ دهد وماية‌ تيره‌روزي‌ و بدبختي‌ آنان‌ گردد.
از جمله‌ عوارض‌ نامطلوب‌ آن‌، پيدا شدن‌ وسواس‌ و اختلالات‌ روحي‌،پيدا شدن‌ خوي‌ رياكاري‌ و خودپرستي‌، صرف‌ شدن‌ مقادير زيادي‌ ازعمر گرانقيمت‌ در اين‌ كار، فاصلة‌ زياد بين‌ ظاهر و باطن‌ اشخاص‌ و غيره‌مي‌گردد.
البته‌ اسلام‌ به‌ زيبائي‌ باطني‌ هم‌ اهميت‌ داده‌ و آن‌ را يكي‌ از اركان‌ اساسي‌زيبائي‌ بشر مي‌داند. به‌ عبارت‌ ديگر، زيبائي‌ كامل‌ و جامع‌ براي‌ انسان‌عبارت‌ از اين‌ است‌ كه‌ سيماي‌ جسم‌ و جان‌ و شكل‌ و صورت‌ و معني‌هر دو زيبا باشند. جمال‌ طبيعي‌ و تجمّل‌ مصنوعي‌، ظاهر را زيبا مي‌كندولي‌ علم‌ و اخلاق‌ كه‌ عالي‌ترين‌ زينت‌ و درخشانترين‌ زيور اختصاصي‌انسان‌ است‌ به‌ آدمي‌ زيبائي‌ روحاني‌ و جمال‌ معنوي‌ عطا مي‌نمايد.
امام‌ عسگري فرمود: زيبائي‌ صورت‌، جمال‌ ظاهري‌ است‌ و زيبائي‌عقل‌، جمال‌ باطني‌ است‌.
خوشبختانه‌ در دوران‌ جواني‌، ميل‌ به‌ جمال‌ روحاني‌ و صفات‌ خوب‌اخلاقي‌ در باطن‌ جوانان‌ بيدار مي‌گردد و علاقه‌ به‌ زيبائي‌ معنوي‌، درضميرشان‌ شكفته‌ مي‌شود. جوانان‌ بطور طبيعي‌ به‌ جوانمردي‌ و فتوّت‌تمايل‌ پيدا مي‌نمايند و فطرتاًبه‌ فضائل‌ اخلاقي‌ و صفاتي‌ مانندراستگوئي‌، فداكاري‌ و ايثار، عزّت‌ نفس‌، اداء امانت‌ و نظائر آنها علاقه‌پيدا كرده‌ و از صفات‌ بدي‌ مانند دروغگوئي‌، خيانت‌، عهد شكني‌،نادرستي‌ و غيره‌ متنفرند.

جوانان‌ در رابطه‌ با صفات‌ اخلاقي‌ سه‌ دسته‌اند:
اول‌: جواني‌ كه‌ داراي‌ سجاياي‌ اخلاقي‌ و صفات‌ انساني‌ است‌، جواني‌كه‌ پاكدل‌ و با ايمان‌، راستگو و درستكار، خدمتگذار و باوفا، امين‌ وخيرخواه‌ و خلاصه‌ داراي‌ صفات‌ پسنديده‌ است‌، در جامعه‌ محبوبيت‌دارد. او واجد زيبائي‌ ظاهري‌ و جمال‌ معنوي‌ است‌ و همواره‌ موردعلاقه‌ و احترام‌ مردم‌ خواهد بود. چنين‌ جواني‌ مانند شاخ‌ گل‌ معطّري‌است‌ كه‌ علاوه‌ بر طراوت‌ و جمال‌ طبيعي‌، داراي‌ بوي‌ مطبوع‌ وشامّه‌نوازي‌ است‌.
دوم‌: جواني‌ است‌ كه‌ داراي‌ صفات‌ خوب‌ اخلاقي‌ نيست‌ ولي‌ به‌ صفات‌بد هم‌ آلوده‌ نشده‌ است‌. اگر خيرش‌ به‌ مردم‌ نمي‌رسد، شرّي‌ هم‌ ندارد.اگر از بينوايان‌ دستگيري‌ نمي‌كند، به‌ آنان‌ آزار هم‌ نمي‌رساند. اين‌ گروه‌هم‌ تا اندازه‌اي‌ محبوب‌ جامعه‌ هستند زيرا به‌ مردم‌ آسيبي‌ نمي‌رسانند وجامعه‌ از شرّ آنان‌ در امان‌ است‌.
سوم‌: جواني‌ است‌ كه‌ آلوده‌ به‌ صفات‌ ناپسند است‌! اخلاقش‌ فاسد ومردم‌ از رفتار و گفتارش‌ در عذاب‌ هستند! او هر چقدر زيبائي‌ ظاهري‌ هم‌داشته‌ باشد و مو و صورت‌ و لباس‌ خود را بيارايد، باز هم‌ مورد تنفرجامعه‌ است‌! زيرا جمال‌ ظاهري‌ نمي‌تواند عيوب‌ باطني‌ او را بپوشاند.مانند جوان‌ زيبائي‌ كه‌ مثلاً كودكي‌ را به‌ قتل‌ برساند! در اين‌ هنگام‌ سيل‌خشم‌ و تنفر مردم‌ متوجه‌ او مي‌شود و مردم‌ هرگاه‌ او را مي‌بينند و ياعكسش‌ را در روزنامه‌ها مشاهده‌ مي‌نمايند، نه‌ تنها از قيافة‌ زيباي‌ اومسرور و خوشحال‌ نمي‌شوند بلكه‌ برعكس‌ انزجارشان‌ بيشتر مي‌شود واگر دستشان‌ به‌ او برسد معلوم‌ نيست‌ چه‌ بلائي‌ سر او بياورند!
اينجاست‌ كه‌ بايد ببينيم‌ چه‌ بايد بكنيم‌ تا جوان‌ سعادتمند باشيم‌؟ براي‌آنكه‌ جوانان‌ به‌ سجاياي‌ اخلاقي‌ متخلّق‌ شوند و از زيبائي‌ روحاني‌برخوردار گردند، براي‌ آنكه‌ جوانان‌ گرفتار فساد اخلاق‌ نشوند وسرانجام‌ مطرود جامعه‌ نگردند، بايد خودشان‌ و همچنين‌ مربيّانشان‌همواره‌ متوجّه‌ وظائف‌ خويش‌ باشند.
جوانان‌ بايد خود را بشناسند و در خاطر داشته‌ باشند كه‌ ايّام‌ كودكي‌ راپشت‌ سر گذارده‌ و اينك‌ خود داراي‌ استقلال‌ و مسئوليت‌ شخصي‌هستند، بايد بدانند كه‌ اكنون‌ قسمت‌ اعظم‌ خوشبختي‌ و بدبختي‌ آنان‌ دراختيار خودشان‌ قرار گرفته‌ است‌.
آنان‌ بايد بدانند كه‌ باشركت‌ در مجالس‌ گناه‌ و معاشرت‌ با افراد آلوده‌ وناپاك‌، موجبات‌ تيره‌ روزي‌ و بدبختي‌ خود را فراهم‌ مي‌آورند و خويشتن‌را به‌ فساد اخلاق‌ كه‌ باعث‌ بدنامي‌ و نفرت‌ اجتماعي‌ است‌، آلوده‌مي‌نمايند.
مارأيت‌ُ الاّ جميلاً
زيبائي حقيقي همانند زيبائي نعمتهاي الهي:«در مقابل‌ ابن‌ زياد كه‌ به‌ زينب‌ گفت‌: ديدي‌ خدا با برادرت‌ چه‌ كرد؟فرمود: مارأيت‌ُ الاّ جميلاً من‌ فقط‌ زيبائي‌ و لطف‌ خدا را ديدم‌».

شهادت‌ حضرت‌ يحيي‌(ع‌) به‌ دستور يك‌ زن‌ فاسد
وقتي‌ «هيروديس‌» تصميم‌ گرفت‌ تا خلاف‌ قوانين‌ تورات‌ با دختر برادرخود كه‌ زن‌ فاسدي‌ بود، ازدواج‌ كند، حضرت‌ يحيي‌٧ با اين‌ امرمخالفت‌ كرد و اين‌ ازدواج‌ را باطل‌ اعلام‌ نمود.
زن‌ مزبور وقتي‌ از مخالفت‌ اين‌ پيامبر الهي‌ باخبر شد، دشمني‌ با او را دردل‌ گرفت‌ و نقشه‌اي‌ كشيد. او شبي‌ خود را زينت‌ داد و با زيبائي‌ كامل‌نزد عمويش‌ رفت‌ و در ساعتي‌ كه‌ دل‌ عمو در گرو گرفتن‌ كام‌ دل‌ از اين‌ زن‌فاسد بود، قبول‌ خواستة‌ عمو را در گرو كشتن‌ يحيي اعلام‌ كرد.پادشاه‌ شهوتران‌ براي‌ جلب‌ رضايت‌ اين‌ زن‌ زانيه‌، دستور داد تا سريحيي را براي‌ آن‌ زن‌ بياورند! مأمورين‌ پادشاه‌ سر حضرت‌يحيي را در حال‌ عبادت‌ بريدند و داخل‌ طشتي‌ قرار داده‌ براي‌ اين‌زن‌ آوردند.

مادر حجّاج‌ خونخوار!
مادر حجاج‌ زن‌ هوسراني‌ بود كه‌ با مرداني‌ غير از شوهرش‌ ارتباط‌نامشروع‌ داشت‌. او مدتي‌ عاشق‌ جوان‌ زيبائي‌ بنام‌ نذر شد و اشعارعاشقانه‌ در وصف‌ يار مي‌گفت‌. عمر كه‌ خليفه‌ بود، خبردار شد و دستورداد تا سر نذر را تراشيدند و او را تبعيد نمود. گفته‌اند حتي‌ در هنگام‌آميزش‌ با شوهرش‌ يوسف‌، بياد نذر بود. امام‌ ششم‌ در بارة‌ حجاج‌كه‌ ١٢٠٠٠٠ شيعه‌ را شهيد نمود فرمود: اين‌ جنايات‌ حجاج‌ بخاطر آن‌مادر عياش‌ و لااُباليش‌ بوده‌ است‌.

زن‌ زيبا درقيامت‌
امام‌ صادق: روز قيامت‌، زن‌ زيبائي‌ را كه‌ با زيبائي‌ خود فتنه‌مي‌كرده‌ است‌، مي‌آورند و به‌ او خطاب‌ مي‌شود كه‌ چرا فتنه‌ كردي‌؟جواب‌ مي‌دهد كه‌: خدايا! تومرا زيبا آفريدي‌! به‌ او خطاب‌ مي‌شود كه‌حضرت‌ مريم‌٣ از تو زيباتر بود ولي‌ او فتنه‌ نكرد! سپس‌ مرد زيبائي‌را كه‌ با زيبائي‌ خود فتنه‌ مي‌نموده‌ است‌، را مي‌آورند و به‌ او خطاب‌مي‌شود كه‌ چرا فتنه‌ كردي‌؟ جواب‌ مي‌دهد كه‌: تو مرا زيبا آفريدي‌! به‌ اوخطاب‌ مي‌شود كه‌ حضرت‌ يوسف‌ از تو زيباتر بود، ولي‌ به‌ فتنه‌ نيفتاد.بعد شخصي‌ را كه‌ بخاطر بلاها و سختيها به‌ فتنه‌ افتاده‌ بود را مي‌آورند.به‌ او خطاب‌ مي‌شود كه‌ چرا تحمل‌ سختيها ننمودي‌ و به‌ فتنه‌ افتادي‌؟جواب‌ مي‌دهد كه‌ تو سختيها و بلاها را بر من‌ نازل‌ كردي‌ و من‌ به‌ فتنه‌افتادم‌! به‌ او خطاب‌ مي‌شود كه‌ بلاهاي‌ حضرت‌ ايوب‌ از تو بيشتربود ولي‌ او به‌ فتنه‌ نيفتاد.

داستان‌ جواني‌ كه‌ از گذشته‌ عبرت‌ گرفت‌!
در زمان‌ حكومت‌ عبدالملك‌ مروان‌، مرد تاجري‌ بود كه‌ مردم‌ او را به‌درستكاري‌ و امانت‌ مي‌شناختند. و صاحبان‌ كالا، اجناس‌ خود را بطورامانت‌ و به‌ عنوان‌ حق‌العمل‌ كاري‌ نزد وي‌ مي‌گذاشتند. امّا در يكي‌ ازمعاملات‌ از مسير درستي‌ و امانت‌ منحرف‌ شد و خيانت‌ نمود و طولي‌نكشيد كه‌ مردم‌ اين‌ خبر را شنيدند و آبروي‌ چندين‌ سالة‌ او برباد رفت‌!مردم‌ ديگر بطرف‌ او نمي‌آمدند و او ورشكسته‌ و زيان‌ ديده‌ شد. امّا پسراين‌ تاجر كه‌ جواني‌ فهميده‌ و بافراست‌ بود، از اين‌ حادثه‌ عبرت‌ گرفت‌ وتصميم‌ گرفت‌ كه‌ از سرگذشت‌ تلخ‌ پدرش‌ عبرت‌ گرفته‌ و هيچگاه‌خيانت‌ نكند. او وارد بازار كار شد و پس‌ از مدتي‌ مردم‌ به‌ او اعتمادنمودند و با او معامله‌ مي‌كردند.
روزي‌ افسري‌ كه‌ همساية‌ آن‌ تاجرزاده‌ بود، نزدش‌ آمد و گفت‌:
من‌ درحال‌ رفتن‌ به‌ جنگ‌ با روم‌ هستم‌. احتمال‌ دارد كه‌ ديگر زنده‌برنگردم‌. اين‌ ده‌ هزار سكة‌ طلا نزد تو امانت‌ باشد. اگر برنگشتم‌، درمواقعي‌ كه‌ همسر و بچه‌هايم‌ محتاج‌ هستند، به‌ آنها بده‌ و هزار سكه‌ هم‌از اين‌ پولها مال‌ خودت‌ است‌! سپس‌ آن‌ افسر خداحافظي‌ كرد و عازم‌نبرد شد. بعد از مدتي‌ خبر كشته‌ شدن‌ او به‌ خانواده‌اش‌ رسيد. تاجرورشكسته‌ و پدر تاجر فعلي‌ كه‌ از ده‌ هزار سكه‌ اطلاع‌ داشت‌، نزد پسرآمد و گفت‌: حال‌ كه‌ صاحب‌ اين‌ پولها كشته‌ شده‌ تو بيا ومقداري‌ازاينهارا بمن‌ بده‌ تا رونقي‌ به‌ زندگيم‌ بدهم‌ و بعداً آن‌ را بتو برمي‌گردانم‌!پسر گفت‌: پدر! تو از خيانت‌ و نادرستي‌ به‌ اين‌ وضع‌ افتادي‌! بخدا قسم‌اگر اعضاء بدنم‌ را قطعه‌ قطعه‌ كنند، من‌ در امانت‌ خيانت‌ نخواهم‌ كرد واشتباه‌ تو را تكرار نمي‌كنم‌!
وقتي‌ زندگي‌ بر خانواده‌ افسر مقتول‌ سخت‌ شد، نامه‌اي‌ به‌ خليفه‌نوشتند و درخواست‌ كمك‌ كردند ولي‌ نتيجه‌اي‌ نگرفتند. اين‌ جوان‌ ازاين‌ مسئله‌ مطّلع‌ شد و فرزندان‌ آن‌ افسر را خواست‌ و به‌ آنها گفت‌: پدرشما براي‌ همچو روزي‌ مقداري‌ سكه‌ نزد من‌ گذاشته‌ است‌. و سفارش‌كرده‌ كه‌ هزار سكه‌ مال‌ من‌ باشد و بقيه‌ را بشما برگردانم‌. آنها خوشحال‌شده‌ و گفتند ما دو هزار سكه‌ّ بتو مي‌دهيم‌. جوان‌ پولها را به‌ آنان‌ داد وآنان‌ هم‌ دوهزارسكه‌ به‌ او دادند. بعد از چندي‌ خليفه‌ دستور داد كه‌ ازوضع‌ آن‌ خانواده‌ تحقيق‌ كردند و هنگامي‌ كه‌ از ماجراي‌ امانت‌ داري‌ اين‌جوان‌ آگاه‌ شد، دستور داد او را احضار نمودند و پُست‌ خزانه‌داري‌ را به‌او محوّل‌ نمود!

يوسف‌ زيبا و صدّيق‌!
تقدير الهي‌ بر اين‌ قرار گرفت‌ كه‌ يوسف‌ زيبا و صدّيق‌ در خانة‌ عزيز مصرزندگي‌ كند. عزيز مصر كه‌ از همان‌ لحظة‌ اول‌ سخت‌ تحت‌ تأثير اصالت‌ ونجابت‌ يوسف‌ قرار گرفته‌ و پي‌ برده‌ بود كه‌ از خانداني‌ بزرگ‌ و ريشه‌ داراست‌، به‌ همسرش‌ زليخا گفت‌: «در رعايت‌ حال‌ او بكوش‌! اميد است‌ درآينده‌ بحال‌ ما ثمربخش‌ باشد، يا او را بفرزندي‌ بگيريم‌».
زليخا كه‌ زني‌ زيبا و از شكوه‌ و جلال‌ خاصي‌ برخوردار بود، بعلت‌ عنين‌بودن‌ همسرش‌ عزيز، همچنان‌ دختر مانده‌ بود! يوسف‌، نيز بسيار زيبا ودرخشان‌ و با حجب‌ و حيا بود. در مدت‌ ٩ سالي‌ كه‌ يوسف‌ در خانة‌عزيز مصر بسر برد، زليخا در دل‌، عاشق‌ يوسف‌ شده‌ بود و در پي‌فرصتي‌ براي‌ عملي‌ كردن‌ اين‌ عشق‌ نامقدس‌ بود!
در يكي‌ از روزها، زليخا در حالي‌ كه‌ خود را آرايش‌ و زيباتر نموده‌ بود،يوسف‌ را به‌ اطاق‌ خوابش‌ فرا خواند و هنگامي‌ كه‌ يوسف‌ پاك‌، بي‌ خبراز نيت‌ زليخا، به‌ اطاق‌ او داخل‌ شد، زليخا در را بست‌ و به‌ يوسف‌ گفت‌:يوسف‌! اينك‌ من‌ در اختيار توام‌! يوسف‌ وقتي‌ متوجه‌ منظور او شدگفت‌: «بخدا پناه‌ مي‌برم‌! خدايي‌ كه‌ جايگاهم‌ را خوب‌ قرار داد. حقيقتاًستمكاران‌ رستگار نشوند». در اين‌ موقع‌ يوسف‌ بطرف‌ در دويد تا ازاطاق‌ خارج‌ شود، ولي‌ زليخا از پشت‌ پيراهن‌ يوسف‌ را گرفت‌ تا او رانگاه‌ دارد، امّا پيراهن‌ پاره‌ شد و يوسف‌ از اطاق‌ خارج‌ شد كه‌ ناگاه‌ عزيزمصر داخل‌ شد و آن‌ صحنه‌ را ديد. زليخا زرنگي‌ كرد و به‌ شوهرش‌ گفت‌:«مجازات‌ كسي‌ كه‌ نظر بد به‌ زنت‌ داشته‌ باشد زندان‌ يا شكنجه‌ است‌»يوسف‌ گفت‌: او از من‌ كام‌ خواست‌! عزيز مصر از پاره‌ شدن‌ پيراهن‌يوسف‌ پي‌ به‌ ماجرا برد و به‌ زنش‌ گفت‌: اين‌ مكر و فريب‌ شما زنان‌ است‌و تو خطاكار بوده‌اي‌!
در هر حال‌ زليخا هر تلاشي‌ را بكار گرفت‌ تا دل‌ يوسف‌ را بد٠ست‌ آورد،آن‌ جوان‌ پاك‌ و طاهر تن‌ به‌ گناه‌ نداد تا اينكه‌ يوسف‌ به‌ خدايش‌ عرض‌كرد: «خدايا! زندان‌ برايم‌ از آنچه‌ اين‌ زنان‌ از من‌ مي‌خواهند، بهتراست‌!» چندي‌ بعد يوسف‌ را به‌ زندان‌ انداختند و مدت‌ حداكثر ١٤سال‌ و حداقل‌ ٧ سال‌ در زندان‌ بسر برد ولي‌ حاضر نشد تن‌ به‌ گناه‌ دهد وروح‌ و روان‌ خود را با شهوت‌ نامشروع‌ آلوده‌ نمايد. در مقابل‌ اين‌ تقوا ومبارزة‌ با نفس‌، خداوند به‌ يوسف‌، پادشاهي‌ و حكمت‌ عطا نمود.

يحياي‌ شهيد
حضرت‌ زكريا در پيري‌ و بعد از عمري‌ در حسرت‌ فرزند، صاحب‌پسري‌ شد كه‌ او را يحيي‌ نام‌ نهاد. يحيي‌ نوزادي‌ زيبا و خوش‌ تركيب‌بود، و در همان‌ سنين‌ بچگي‌، انديشه‌اي‌ تابناك‌ و هوشي‌ سرشار واستعدادي‌ فارق‌ العاده‌ داشت‌. طبق‌ آيات‌ قرآن‌، خداوند در كودكي‌ به‌ اوحكمت‌ و دانش‌ داد.
يحيي‌ از همان‌ كودكي‌ از مردم‌ كناره‌ مي‌گرفت‌ و حال‌ و هواي‌ خاصي‌داشت‌! او چنان‌ دلباختة‌ خداوند بود و چندان‌ به‌ عبادت‌ مي‌پرداخت‌ واشگ‌ مي‌ريخت‌ كه‌ رفته‌ رفته‌ بدنش‌ نحيف‌ و لاغر گرديد. او از همان‌خردسالي‌ مردم‌ را به‌ خدا دعوت‌ مي‌نمود و آنان‌ را با بيانات‌ پرشورخود، موعظه‌ مي‌كرد و از نافرماني‌ خدا برحذر مي‌داشت‌! او آنچنان‌ به‌قيامت‌ معرفت‌ داشت‌ كه‌ هرگاه‌ در مجلسي‌ سخن‌ از قيامت‌ و جهنم‌مي‌شد، تاب‌ نمي‌آورد و گاه‌ بيهوش‌ مي‌شد و گاه‌ سر به‌ بيابان‌مي‌گذاشت‌.
پادشاه‌ زمان‌ يحيي‌ شخصي‌ بنام‌ «هيروديس‌» بود كه‌ با زني‌ بنام‌«هيروديا» ازدواج‌ كرده‌ بود. اين‌ زن‌ از شوهر سابق‌ خود دختري‌ زيبا وفتنه‌گر و دلربا داشت‌. پادشاه‌ كم‌كم‌ عاشق‌ اين‌ دختر شد و تصميم‌ به‌ارتباط‌ نامشروع‌ با او را گرفت‌. اين‌ مطلب‌ در ميان‌ مردم‌ پخش‌ شد وبگوش‌ يحيي‌٧ رسيد. يحيي‌ به‌ پادشاه‌ هشدار داد كه‌ اين‌ عمل‌برخلاف‌ حكم‌ تورات‌ و شرع‌ موسي‌ مي‌باشد! و بايد از مراوده‌ و ازدواج‌با اين‌ دختر كه‌ محرم‌ پادشاه‌ است‌، بپرهيزد! مخالفت‌ يحيي‌ با اين‌ مسئله‌باعث‌ شد تا هيروديا و دخترش‌، كينة‌ يحيي‌ را به‌ دل‌ گرفتند و تصميم‌ به‌شهيد كردن‌ او گرفتند. در موقعيتي‌ كه‌ دختر، دل‌ شاه‌ را اسير خود كرده‌بود، حكم‌ شهادت‌ يحيي‌ را گرفتند و مأمورين‌ شاه‌ سر يحيي‌ را بريدند ودر ميان‌ طشتي‌ براي‌ مادر و دختر بردند! خدا در قرآن‌ بر او هم‌ در هنگام‌ولادتش‌ و هم‌ در هنگام‌ شهادتش‌، سلام‌ نموده‌ است‌.

مريم‌ پاك‌ و عابده‌
مريم‌ دختري‌ بود كه‌ بخاطر نذر مادرش‌، از همان‌ كودكي‌ در معبدبيت‌المقدس‌ و تحت‌ تربيت‌ حضرت‌ زكريا٧ بزرگ‌ شد. وقتي‌ مريم‌ به‌سن‌ تكليف‌ رسيد، متوجه‌ شد كه‌ مانند ساير زنان‌ نيست‌ و عادت‌ ماهانه‌و ساير آلودگيهاي‌ زنانه‌ را ندارد. او از همان‌ اوقات‌، تمايل‌ شديدي‌ به‌عبادت‌ پروردگار داشت‌ و هميشه‌ در محراب‌ به‌ عبادت‌ مشغول‌ بود.مريم‌ در اثر تقرب‌ بخدا به‌ مقامي‌ رسيد كه‌ بدون‌ واسطه‌ از طرف‌ خدابراي‌ او غذاي‌ بهشتي‌ مي‌رسيد. مريم‌ هم‌ زني‌ عابده‌ بود و هم‌ صورتي‌زيبا و اندامي‌ متناسب‌ داشت‌. طولي‌ نكشيد كه‌ مقام‌ معنوي‌ او زنان‌ ومردان‌ را متوجه‌ خود نمود و همه‌ از او به‌ پارسائي‌ و نيكي‌ نام‌ مي‌بردند.
حضرت‌ مريم‌ آنقدر به‌ خدا نزديك‌ شد و او را عبادت‌ نمود كه‌ فرشتگان‌با او سخن‌ مي‌گفتند. روزي‌ كه‌ درحال‌ عبادت‌ بود، فرشتگان‌ به‌ او گفتند:«اي‌ مريم‌! خداوند تورا پاك‌ و پاكيزه‌ داشت‌ و از ميان‌ تمام‌ زنان‌ عصربرگزيد و برهمه‌ آنان‌ برتري‌ داد. اي‌ مريم‌! هنگامي‌ كه‌ ديگران‌ نمازمي‌گذارند تو نيز نماز بخوان‌ و خدايت‌ را در قنوت‌ بياد آور و براي‌ اوسجده‌ و ركوع‌ نما!» و در آية‌ ديگر در بارة‌ عفت‌ و دوري‌ از شهوات‌ اومي‌فرمايد: «وَ مَرْيَم‌َ ابْنَت‌َ عِمْر'ان‌ الَّتي‌ اَحْصَنَت‌ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيه‌ِ مِن‌ْرُوحِنا وَ صَدَّقَت‌ْ بِكَلِمات‌ِ رَبِّها وَ كُتُبِه‌ِ وَ كانَت‌ْ مِن‌َ الْقانِتين‌». يعني‌:مريم‌ زني‌ است‌ كه‌ عورت‌ خود را از حرام‌ حفظ‌ كرد و ما هم‌ از روح‌ خوددر او دميديم‌. او كلمات‌ و كتابهاي‌ خدا را تصديق‌ نمود و او از قنوت‌كنندگان‌ بود.
اين‌ چنين‌ بود كه‌ مريم‌ با عبادت‌ و دوري‌ از گناه‌ و شهوات‌، به‌ مقام‌سروري‌ زنان‌ زمان‌ خود رسيد.

مصعب‌ بن‌ عمير!
يكي‌ از اصحاب‌ جوان‌ پيغمبر اسلام‌ در ايّام‌ قبل‌ از هجرت‌، مصعب‌ بن‌عمير است‌. او بسيار زيبا و عفيف‌، بلند همّت‌ و جوانمرد بود و پدر ومادرش‌ او را دوست‌ مي‌داشتند. مصعب‌ در مكه‌ّ مورد تكريم‌ و احترام‌عموم‌ مردم‌ بود. بهترين‌ لباسها را مي‌پوشيد و در بهترين‌ شرائط‌ كمال‌ ورفاه‌ و آسايش‌ زندگي‌ مي‌كرد. امّا با بعثت‌ پيغمبر اسلام‌، او شيفتة‌ سخنان‌آسماني‌ پيغمبراكرم‌٦ و مجذوب‌ گفتار روحاني‌ و نافذ آن‌ حضرت‌شد و بر اثر شرفيابي‌ مكرّر و شنيدن‌ آيات‌ قرآن‌، آئين‌ اسلام‌ را صميمانه‌پذيرفت‌ و به‌ شرف‌ مسلماني‌ نائل‌ آمد.
در محيط‌ مسموم‌ و خطرناك‌ آن‌ روز و بين‌ بت‌ پرستان‌ خودسر وجنايتكار مكّه‌، پيروي‌ از رسول‌ اكرم‌ و پذيرفتن‌ آئين‌ اسلام‌ بزرگترين‌ جرم‌شناخته‌ مي‌شد. كساني‌ كه‌ به‌ پيغمبر ايمان‌ مي‌آوردند و تعاليم‌ عالية‌اسلام‌ را در كمال‌ صفا و صميميت‌ مي‌پذيرفتند، جرئت‌ اظهار نداشتند وحتي‌ المقدور ايمان‌ خود را از ديگران‌ حتّي‌ از كسان‌ و بستگان‌ خويش‌پنهان‌ مي‌داشتند. بهمين‌ جهت‌ مصعب‌، مسلماني‌ خود را به‌ كسي‌نگفت‌ و فرائض‌ ديني‌ خويش‌ را تا آنجا كه‌ ممكن‌ بود درخفا انجام‌مي‌داد.
روزي‌ عثمان‌ بن‌ طلحه‌ او را در حال‌ نماز ديد و فهميد كه‌ او مسلمان‌ شده‌است‌. اين‌ خبر را به‌ مادر مصعب‌ داد و طولي‌ نكشيد كه‌ خبر به‌ گوش‌ديگران‌ رسيد و همه‌ جا صحبت‌ از مسلمان‌ شدن‌ مصعب‌ به‌ ميان‌مي‌آمد. مادر مصعب‌ وبقيه‌ بستگان‌ او وارد عمل‌ شدند و او را در خانه‌زنداني‌ نمودند، تا شايد او دست‌ از اسلام‌ و پيغمبر بردارد. ولي‌ اومقاومت‌ كرد و بنابر قولي‌ در ايام‌ زنداني‌ شدن‌، آيات‌ زيادي‌ از قرآن‌ راحفظ‌ نمود. در هر حال‌ بعد از مدتي‌ از زندان‌ نجات‌ يافت‌ و جزء ياران‌نزديك‌ حضرت‌ شد.
روزي‌ دو نفر از محترمين‌ مدينه‌ و از قبيلة‌ خزرج‌ بنامهاي‌ اسعد بن‌ زراره‌و ذكوان‌ بن‌ عبد قيس‌ نزد پيغمبر آمدند و بعد از مسلمان‌ شدن‌، تقاضاكردند كه‌ حضرت‌ شخصي‌ را به‌ نمايندگي‌ از خود به‌ مدينه‌ بفرستد تاقرآن‌ را به‌ مردم‌ آموخته‌ و آنان‌ را به‌ آئين‌ اسلام‌ دعوت‌ نمايد.
اين‌ اولين‌ بار بود كه‌ شهر بزرگ‌ و پراختلافي‌ مثل‌ مدينه‌ در خواست‌نماينده‌ كرده‌ بودند. و اولين‌ بار است‌ كه‌ حضرت‌ مي‌خواهد شخصي‌ رابه‌ نمايندگي‌ از طرف‌ خود به‌ شهري‌ بفرستد. پيشواي‌ اسلام‌ از ميان‌ همة‌مسلمانان‌ سالخورده‌ و جوان‌ و از بين‌ تمام‌ اصحاب‌ و ياران‌ خود،مصعب‌ بن‌ عمير جوان‌ را به‌ نمايندگي‌ خود برگزيد و او را براي‌ انجام‌ آن‌مأموريت‌ مهم‌ به‌ مدينه‌ فرستاد.
پيغمبر٦ در هنگام‌ اعزام‌ مصعب‌ جوان‌ به‌ مدينه‌ فرمود:
مصعب‌ به‌ مدينه‌ رفت‌ و با نيروي‌ ايمان‌ و شور و شوق‌ جواني‌ كار خود راآغاز كرد و او با تلاوت‌ آيات‌ قران‌ و گفتار آتشين‌ در سخنرانيها و اخلاق‌اسلامي‌ توانست‌ عدة‌ زيادي‌ را مسلمان‌ كند. او اولين‌ شخصي‌ است‌ كه‌در مدينه‌ اقامة‌ جمعه‌ كرد و شخصيتهايي‌ مانند سعد بن‌ معاذ و اسيد بن‌خضير بدست‌ او مسلمان‌ شدند.
مصعب‌ در جنگ‌ بدر همراه‌ رسولخدا بود و عاقبت‌ در جنگ‌ احدبشرف‌ شهادت‌ نائل‌ آمد.

حضرت‌ علي‌ّ اكبر
او يكي‌ از زيباترين‌ چهره‌ هاي‌ خاندان‌ نبوت‌ است‌. جواني‌ رشيد، خوش‌سيما، برازنده‌ كه‌ در هنگام‌ نبرد كربلا، ١٨ ساله‌ بوده‌ است‌. او فرزندحسين‌٧ ، قهرمان‌ تاريخ‌ اسلام‌ و زنده‌ كنندة‌ دين‌ مي‌باشد. علي‌ّ اكبرآنچنان‌ كاردان‌ و لايق‌ و شبيه‌ به‌ پيامبر٦ بود كه‌ روزي‌ معاويه‌ گفت‌:اگر قرار باشد خلافت‌ در بني‌ هاشم‌ قرار گيرد، شايسته‌ ترين‌ فرد، علي‌اكبر است‌! او در نبرد نا برابر كربلا،از دين‌ و ولايت‌ دفاع‌ نمود و با هزاران‌نفر به‌ جنگ‌ پرداخت‌ و دهها نفر از دشمن‌ را بخاك‌ انداخت‌ و چنان‌جنگي‌ كرد كه‌ در تاريخ‌ آمده‌ است‌: آنچنان‌ از كشته‌ دشمن‌، پشته‌ ساخت‌كه‌ صداي‌ ضجّه‌ و شيون‌ از دشمن‌ بلند شد!
عاقبت‌ دشمن‌ با خيل‌ سواران‌ خود، او را شهيد نمودند. و او هم‌ با خون‌خودش‌، حماسة‌ كربلائيان‌ را جاودانه‌تر نمود.

حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌
شخصيت‌ ابوالفضل آنچنان‌ مردم‌ دوستدار ولايت‌ را تحت‌ تأثيرقرار داده‌ كه‌ دربين‌ شهداي‌ كربلا، ارادت‌ خاصي‌ به‌ او وجوددارد. حتي‌ مردم‌ عراق‌ هم‌ ،علاقة‌ خاصي‌ به‌ عباس‌ علمداردرخود احساس‌ مي‌كند.
با اينكه‌ دشمن‌ براي‌ او امان‌ نامه‌ آورد تا او و برادرانش‌، جان‌ سالم‌ ازصحنة‌ كربلا بدر برند، ولي‌ او با وفاداري‌ و اطاعت‌ از ولايتي‌ كه‌ در دل‌داشت‌، ماند و تا آخرين‌ لحظة‌ زندگي‌ خود از امامت‌ دفاع‌ نمود. اوآنچنان‌ شجاع‌ بود كه‌ وقتي‌ براي‌ آوردن‌ آب‌ به‌ طرف‌ فرات‌ رفت‌،نگهبانان‌ فرات‌ را كه‌ بيش‌ از چهارهزار نفر بودند، پراكنده‌ نمود. عباس‌ بااينكه‌ بسيار تشنه‌ بود، ولي‌ بياد حسين‌ تشنه‌ لب‌ آب‌ فرات‌ نخورد! او تادست‌ دربدن‌ داشت‌، دشمن‌ جرعت‌ نزديك‌ شدن‌ به‌ وي‌ را پيدا ننمود.وقتي‌ بطور ناجوانمردانه‌، دست‌ راستش‌ را قطع‌ كردند،صدازد:
وَ اللّ'ه‌ اِن‌ْ قَطَعْتُم‌ يَميني‌ اءنّي‌ اُح'امي‌ اَبَداً عَن‌ْ ديني‌
بخدا اگر دست‌ راستم‌ را قطع‌ كرديد، من‌ دست‌ از حمايت‌ دينم‌بر نمي‌دارم‌.
او رجز مي‌خواند و مي‌گفت‌ كه‌ از مرگ‌ هراسي‌ ندارد. و جانش‌ فداي‌حسين‌ باد!
در هر حال‌ دشمن‌ او را بشهادت‌ رساند، امّانام‌ و ياد و جانفشاني‌ او درراه‌ دين‌ و ولايت‌ تا ابد زنده‌ خواهد بود.

چادروصله‌ دار
سلمان‌ مي‌ گويد:روزي‌ فاطمه‌ را با چادري‌ وصله‌ دار وساده‌ديدم‌.تعجب‌ كرده‌ وگفتم‌:عجبا!دختران‌ پادشاه‌ ايران‌ وروم‌ برصندلي‌هاي‌ طلا نشسته‌ وپارچه‌ هاي‌ زربفت‌ برتن‌ مي‌ كنند.امّا اين‌ دختررسولخداست‌ كه‌ نه‌ چادرهاي‌ گرانقيمت‌ بتن‌ داردونه‌ لباسهاي‌ زيبا!
فاطمه‌ فرمود:اي‌ سلمان‌!خداي‌ بزرگ‌ ،لباسهاي‌ زينتي‌ وتختهاي‌ طلا رابراي‌ ما در روز قيامت‌ ذخيره‌ كرده‌ است‌.

لباس‌ زيبادرنماز
«شخصي‌ از امام‌ مجتبي‌(ع‌)پرسيد:چرا براي‌ خواندن‌ نماز،بهترين‌لباسهارا مي‌پوشي‌؟فرمود:زيرا خدا زيباست‌ وزيبائي‌ را دوست‌دارد.منهم‌ مي‌خواهم‌ خودرا براي‌ خدايم‌ زيبا كنم‌.كه‌ خدا فرمود:درهنگام‌ نماز زينت‌ كنيد.»

قرآن‌ زيبا
«علي‌(ع‌):قرآن‌ ،ظاهرش‌ زيبا و باطنش‌ عميق‌ است‌.»

عبادت‌ زيبا
يكي‌ از اصحاب‌ روايت‌ مي‌كند كه‌:
امام‌ كاظم‌(ع‌) داخل‌ مسجد پيامبر شد وبه‌ سجده‌ رفت‌ واز اول‌ شب‌پيوسته‌ مي‌فرمود:«عظُم‌ الذنب‌ مِن‌ عبدِك‌ فَلْيَحسُن‌ العفو مِن‌عندك‌»يعني‌ گناه‌ بنده‌ات‌ بزرگ‌ ولي‌ بخشش‌ تو زيباتراست‌.
واين‌ ذكررا مكرر تا صبح‌ مي‌فرمود.
عبدالله قزويني‌ گويد:روزي‌ نزد فضل‌ بن‌ ربيع‌«زندانبان‌ امام‌ كاظم‌»كه‌بالاي‌ پشت‌ بام‌ بودرفتم‌.بمن‌ گفت‌:بيا از اين‌ روزنه‌ نگاه‌ كن‌ ببين‌ چه‌مي‌بيني‌؟
نگاه‌ كردم‌ وگفتم‌:گويا پارچه‌اي‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌ است‌.
گفت‌ بيشتر دقت‌ كن‌!
دوباره‌ نگاه‌ كردم‌ وگفتم‌:گويا شخصي‌ در حال‌ سجده‌ است‌!
گفت‌:اورا مي‌شناسي‌؟
گفتم‌:نه‌ گفت‌:اين‌ مولايت‌ موسي‌ بن‌ جعفر است‌.از زمانيكه‌ اورا زير نظردارم‌ برنامه‌ شبانه‌ روزي‌ اورا اين‌ گونه‌ ديدم‌ كه‌:
بعد از نمازصبح‌ تا طلوع‌ خورشيد درحال‌ دعا است‌.بعد به‌ سجده‌مي‌رود و تا ظهر درسجده‌ است‌.موقع‌ ظهر بدون‌ گرفتن‌ وضومشغول‌نماز ميشود ومن‌ مي‌فهمم‌ كه‌ بخواب‌ نرفته‌ بوده‌ است‌.بعد ازنماز ظهروعصر،دوباره‌ بسجده‌ مي‌رود كه‌ تامغرب‌ طول‌ مي‌كشد.بعد از خواندن‌نماز مغرب‌ وعشاء،افطار كرده‌ وبه‌ سجده‌ كوتاهي‌ مي‌رود.سپس‌ مقداركمي‌ مي‌خوابد وبعد بلند شده‌ وضو مي‌گيرد وتاصبح‌ مشغول‌ عبادت‌مي‌شود.

حاج‌ شيخ‌ علي‌ زاهد قمي‌
درباره‌ اين‌ شخصيت‌ كه‌ از اساتيد آية‌ الله نجفي‌ مرعشي‌ بوده‌،مرحوم‌آقابزرگ‌ تهراني‌ مي‌نويسد:
وي‌ به‌ زهد وتقوا ازآنگاه‌ كه‌ كودكي‌ بيش‌ نبود،شناخته‌ شدع‌ورهپيماي‌ راه‌ سعادت‌ ونجات‌ بود.او دائم‌ الاشتغال‌ به‌ جهاد نفس‌ومراقبت‌ از خويش‌ بود.هرچه‌ را از كشورهاي‌ غير اسلامي‌بود،نمي‌خورد،نمي‌پوشيد واستفاده‌ نمي‌كرد.حتي‌ قلم‌ وكاغذ ي‌ را كه‌در ممالك‌ غير مسلمان‌ ساخته‌ شده‌ بود،بكار نمي‌برد.از مشتبهات‌ پرهيزمي‌كرد ودربسياري‌ از مباحات‌ هم‌ زهد مي‌ورزيد.تو غالبا از خوراكهاي‌لذيذ،لباسهاي‌ زيبا وفرشهاي‌ نرم‌ وراحت‌ دوري‌ مي‌گزيد.
معمولا خوراك‌ ساده‌ مي‌خورد ولباس‌ درشت‌ مي‌پوشيد وبر رختخوابي‌كه‌ از برگ‌ درختان‌ خرما بافته‌ شده‌ بود،مي‌خوابيد.اما در مساجدواماكني‌ كه‌ پاكي‌ وپاكيزه‌ بودنشان‌ را احراز كرده‌ بود،عبا مي‌انداخت‌وبرآن‌ مي‌نشست‌.او هيچگاه‌ به‌ وضع‌ ظاهر وبه‌ رنگ‌ ودوخت‌ لباسش‌اعتنا نمي‌كرد وهيئت‌ ظاهري‌ اش‌ به‌ فقيران‌ و غزيبان‌ وبيابان‌ نشينان‌شبيه‌تر بود.
او اين‌ كارها را عملا براي‌ مخالفت‌ با نفسش‌ وتواضع‌ دربابر خدا وخلق‌واز روي‌ دشمني‌ با ظاهرسازي‌ انجام‌ مي‌داد ودرعين‌ حال‌ مواظب‌نظافت‌ جسمش‌ وپاكيزگي‌ لباسهايش‌ بود.او محاسنش‌ را با حنا خضاب‌مي‌كرد وشارب‌ وناخنهايش‌ را كوتاه‌ مي‌نمود.در امربمعروف‌ ونهي‌ ازمنكر شديد بود ودر راه‌ خدا از سرزنش‌ ملامتگري‌ نمي‌هراسيد.درامردين‌ كوتاهي‌ وسستي‌ را نمي‌شناخت‌ وخوشنودي‌ مردم‌ را به‌ خشم‌ خداترجيح‌ نمي‌داد.اما غيبت‌ بلكه‌ سخن‌ در غير شون‌ آخرت‌ در طول‌ مدت‌عمرش‌ ومدت‌ زنگيش‌ كسي‌ از او نشنيد.اگر سخن‌ مي‌گفت‌،تنها ازحديث‌ وعلم‌-وسخناني‌ كه‌ ربطي‌ به‌ شئون‌ دنيا نداشت‌- سخن‌مي‌گفت‌ واگر خلوت‌ مي‌گزيد، به‌ تأليف‌ وقرائت‌ قرآن‌ وذكر وانديشه‌ درآينده‌ مي‌گذرانيد.
وي‌ به‌ زهد وتقوا دربين‌ عوام‌ وخواص‌ شهره‌ بود،واهل‌ علم‌ومتدينين‌-از عرب‌ وعجم‌ وساير طبقات‌ نجف‌- همه‌ بر اورع‌ واتقي‌واعلا بودن‌ وي‌ اتفاق‌ كلمه‌ داشتند وكسي‌ در آن‌ شكي‌ نداشت‌.كم‌ سخن‌مي‌گفت‌ وتنها باندازه‌ پاسخ‌ پرسش‌ سخن‌ مي‌گفت‌ وهيچگاه‌ با همنشين‌سخن‌ آغاز نكرد.اين‌ امر باعث‌ شد تا اكثر اهل‌ علم‌ ودانش‌ به‌فضيلتش‌-جز زهد وتقوا-پي‌ نبرند.زهد وورع‌ او،مكانت‌ علمي‌ ومقام‌بلندش‌ درفقه‌ واجتهاد را تحت‌ پوشش‌ قرار داده‌ بود ومتأسفانه‌ اين‌اعتقاد حتي‌ در افاضل‌ وبزرگان‌ حوزه‌ تأثير گذاشته‌ بود واورا به‌ جز زاهدنمي‌شناختند.
او در مسجد هندي‌ اقامه‌ جماعت‌ مي‌كرد وگروهي‌ بسيار بدو اقتدامي‌كردند وبراي‌ درك‌ نمازش‌،علما وصلحا واهل‌ فضل‌ ومعروفين‌ به‌تقوا وزهد وعبادت‌،بر يكديگر پيشي‌ مي‌گرفتند.
او در شدايد وسختيها و گرفتاريها بسيار صبور وبردبار بود به‌ حدي‌ كه‌اهل‌ اين‌ زمان‌ آن‌ را بر نمي‌تابند وتحمل‌ نمي‌كنند.فرزندش‌ در نجف‌ ازدنيا رفت‌ واو گريه‌ وزاري‌ نكرد.زماني‌ كه‌ از دفن‌ او بر مي‌گشت‌،خبردرگذشت‌ فرزند ديگرش‌،شيخ‌ شريف‌ از ايران‌ رسيد پس‌ او به‌ سجده‌افتاد وشكر خدا را نمود وبراي‌ هردو مجلس‌ فاتحه‌ گذاشت‌ وبر اين‌مصيبت‌ وبلا خدارا سپاس‌ مي‌گذارد.زيرا اعتقادش‌ آن‌ بود كه‌اين‌،آزمايش‌ بندگان‌ وپاك‌ شدن‌ گناهان‌ است‌.صبر وبردباريش‌ دربيماري‌ اخير او-كه‌ منجر به‌ وفاتش‌ شد-به‌ اين‌ اعتقادش‌ به‌ خوبي‌گواهي‌ داد.
او به‌ بيماري‌ سختي‌ در مجراي‌ ادرارش‌ دچار شد وپس‌ از عملي‌ناكارآمد،براي‌ اومجراي‌ ادراري‌ از خاصره‌اش‌ ساختند وچندبار براي‌معالجه‌ به‌ ايران‌ آمد اما درمان‌ مفيد وكارساز نيافتاد.ودر بستر بيماري‌خفت‌ ومرضش‌ نزديك‌ ده‌ سال‌ به‌ درازا كشيد.در اين‌ زمان‌ علما و فضلاودوستارانش‌ وساير مؤمنين‌ به‌ ديدار او مي‌رفتند ولي‌ كسي‌ از او درخلال‌ اين‌ مدت‌ طولاني‌،كلمه‌اي‌ گلايه‌ و شكايت‌ و اظهار ناراحتي‌ ودلتنگي‌ مطلقا نشنيد بلكه‌ زبانش‌ هماره‌ به‌ حمد وشكر الهي‌ و رضايت‌ به‌قضاي‌ خداوندي‌ گويا بود تا آنكه‌ به‌ سراي‌ باقي‌ شتافت‌.»

بهترين زنان‌
«رسولخدا(ص‌):بهترين‌ زنان‌ امت‌، من‌ آناني‌ هستند كه‌ مهرشان‌كم‌ وصورتشان‌ زيباست‌.»

گُل‌ لجنزار
«رسولخدا(ص‌):از گُلهاي‌ لجنزار بپرهيزيد! گفتند:گُلهاي‌لجنزار چيستند؟فرمود:زنان‌ زيبا كه‌ در خانواده‌هاي‌ پَست‌ وبدتربيت‌ شده‌اند.»

لباس‌ ژوليده‌
«روايت‌ شده‌ كه‌ يكي‌ از مسلمانان‌ با لباس‌ نامرتب‌ وژوليده‌ به‌محضر پيامبر رفت‌.حضرت‌ به‌ او فرمود:آيا ثروتمند هستي‌؟گفت‌:آري‌!خدا هرگونه‌ ثروت‌بمن‌ داده‌ است‌!پيامبر(ص‌)فرمود:هرگاه‌ پولدار هستي‌،بايد اثر آن‌ در تو ديده‌ شود!»

زيباترين‌ لباي‌
«امام‌ صادق‌(ع‌) به‌ عبيد بن‌ زياد فرمود:در نزد خداوند،ظاهركردن‌ نعمت‌ بهتر از مخفي‌ كردن‌ آنست‌!لذا تو بايد در بهترين‌لباس‌ طايفه‌ات‌ ظاهر شوي‌!
از آن‌ پس‌ عبيده‌ هميشه‌ با زيباترين‌ لباس‌ نزد مردم‌ حاضرمي‌شد.»
«شخصي‌ از امام‌ صادق‌(ع‌)پرسيد:در آيه‌ شريفه‌ كه‌ مي‌فرمايد:
وامّا بِنِعمَة‌ِ ربّك‌ فَحدِّث‌ْ.(الضحي‌'١١)نعمت‌ خدايت‌ را آشكاركن‌!
مراد از ظاهر كردن‌ نعمت‌ چيست‌؟فرمود:به‌ اين‌ است‌ كه‌ لباس‌تميز بپوشد،بوي‌ خوش‌ استعمال‌ نمايد،خانه‌اش‌ را گچكاري‌كند ودرب‌ خانه‌اش‌ را جاروب‌ نمايد.»

لباس‌ چرك‌
«رسولخدا(ص‌) خطاب‌ به‌ همسرش‌ فرمود:اين‌ دو لباس‌ رابشوي‌!مگر نمي‌داني‌ كه‌ لباس‌، هم‌ تسبيح‌ خدارا مي‌گويد.ولي‌هرگاه‌ چرك‌ شد،ديگر تسبيح‌ نمي‌گويد.»

زيباكردن‌ صورت‌
«امام‌ پنجم‌(ع‌):مردي‌ به‌ ديدار پيامبر رفت‌.براي‌ او ازرسولخدا(ص‌)اجازه‌ گرفتند.حضرت‌ در حاليكه‌ از خانه‌خارج‌ مي‌شد،ظرف‌ آبي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ صورت‌ خود را درآن‌ مشاهده‌ مي‌كرد ومُحاسن‌ خود را منظم‌ مي‌كرد.وقتي‌برگشت‌،عايشه‌ گفت‌:اي‌ رسولخدا!تو سَروَر فرزندان‌ آدم‌هستي‌!ورسول‌ پروردگار عالمياني‌!آنوقت‌ مي‌ايستي‌ ودرآينه‌مُحاسن‌ خود را درست‌ مي‌كني‌؟
رسولخدا(ص‌)فرمود:اي‌ عايشه‌!خداوند دوست‌ دارد كه‌مؤمن‌ وقتي‌ به‌ ديدار مؤمني‌ ديگر مي‌رود،خود را زيبا ومرتب‌سازد.»

زيبائي‌ علم‌
«علي‌(ع‌):علم‌ زينت‌ ثروتمندان‌ وزيبائي‌ فقيران‌ است‌»

عابد وزن‌ زيبا
«گويند عابدي‌ براثر عبادت‌ زياد داراي‌ سه‌ دعاي‌ اجابت‌ شده‌ گرديد.بازنش‌ مشورت‌ كرد كه‌ چه‌ دعائي‌ بكنيم‌؟زنش‌ گفت‌:دعا كن‌ خدا مراخوشگل‌ترين‌ زن‌ كند!مرد هم‌ دعا كرد وناگاه‌ زنش‌ زيباترين‌زن‌شد.ساعتي‌ خوشحال‌ ومسرور بودند.اما ناگاه‌ اخلاق‌ زن‌ تغيير كردوبناي‌ ناسازگاري‌ گذاشت‌ وعاقبت‌ گفت‌:من‌ ديگر با تو زندگي‌ نمي‌كنم‌زيرا جوانان‌ زيباي‌ زيادي‌ هستند كه‌ طالبند بامن‌ وصلت‌ كنند!مرد وقتي‌اين‌ حرف‌ را شنيد،ناراحت‌ شد وگفت‌:حال‌ مي‌دانم‌ كه‌ باتو چكنم‌! ودعاكرد:خدايا زنم‌ را تبديل‌ به‌ سگ‌ كن‌!!ناگاه‌ زن‌ تبديل‌ به‌ سگ‌ شد!مرداندكي‌ خوشحال‌ شد.امّا فرزندان‌ زن‌ از او با التماس‌ وخواهش‌ خواستندكه‌ دعا كند مادرشان‌ بهمان‌ شكل‌ اوليه‌ كه‌ بود برگردد!مردهم‌ دعاكرد:خدايا زنم‌ را بحال‌ اول‌ برگردان‌!وزن‌ بصورت‌ اولش‌ برگشت‌ وسه‌دعاي‌ مرد هدر رفت‌!»
زيباتر از او؟
«بياد خدايي‌ كه‌ زيباتر از او نيست‌ ،بودن‌،تمام‌ توجه‌ انسان‌ را از عشقهاي‌ديگر به‌ خدا متوجه‌ مي‌كند.»
به‌ صحرا بنگرم‌ صحرا ته‌ بينم‌ به‌ دريا بنگرم‌ درياته‌ وينم‌
بهرجا بنگرم‌ كوه‌ ودر ودشت‌ نشان‌ از روي‌ زيباي‌ ته‌ وينم‌ {باباطاهر}

ديدن‌ زيبائي‌ ظاهر
«ياد خدا بودن‌ همه‌ جا مهم‌ است‌ مخصوصاً در هنگام‌ جهاد با دشمنان‌،در هنگام‌ برخورد با گناه‌،در هنگام‌ ديدن‌ جلوه‌ هاي‌ دنيا مثل‌ كاخهاوقصرهاوثروتمندان‌ ودنياطلبان‌ وزنهاي‌ زيبا وباغها وآسمانخراشهاوزرق‌ وبرقهاي‌ ظاهري‌ و...»

زن‌ زيبادرزندان‌ امام‌ هفتم‌(ع‌)
«هارون‌ ،خليفه‌ عباسي‌،زن‌ زيبائي‌ را به‌ محل‌ زنداني‌ شدن‌ موسي‌ بن‌جعفر(ع‌)فرستاد.با اين‌ اميد كه‌ شايد از حضرت‌ لغزشي‌ سر بزند.ولي‌بعد از چندروز كه‌ جهت‌ اطلاع‌ از اين‌ ترفند به‌ زندان‌ حضرت‌رفتند،ديدند كه‌ زن‌ درسجده‌ است‌ ومرتب‌ ذكر وتسبيح‌ خدارا مي‌گويد.اورانزد هارون‌ بردند.هارون‌ گفت‌:تورا فرستاديم‌ كه‌ آقارا مشغول‌كني‌ وبه‌ او خدمت‌ نمائي‌.پس‌ اين‌ نماز وسجده‌ ها از چيست‌؟جوابداد:منهم‌ خدمت‌ آقا عرض‌ كردم‌ كه‌ من‌ براي‌ خدمت‌ بشما آمده‌ ام‌.هر اوامري‌ داريد بفرمائيد!امام‌ فرمود:من‌ بشما نيازي‌ ندارم‌.زيرا ديگران‌هستند.ناگاه‌ ديدم‌ كه‌ باغ‌ زيبائي‌ وجود دارد كه‌ درآن‌ انواع‌ زنان‌ زيبارووانواع‌ غذاها وميوه‌ ها وجود دارد.لذا من‌ فهميدم‌ كه‌ اين‌ مرد،شخصي‌الهي‌ است‌وبشري‌ عادي‌ نيست‌.»

كفار وزندگي‌ زيبا
«زندگي‌ دنيا براي‌ كفار زيبا بنظر مي‌رسد»

قارون و زن‌ زيبا
«قارون‌ ابتدا جزء اصحاب‌ موسي‌(ع‌)وپسرعموي‌ او بود.او علم‌ و زيبائي‌وثروت‌ را باهم‌ داشت‌.ثروت‌ او آنچنان‌ زياد بود كه‌ كليدهاي‌ انبار گنجهاي‌ اورا شتران‌ حمل‌ مي‌ كردند.وقتي‌ دركوچه‌ ها با آن‌ شوكت‌وابهت‌ وزينتها حركت‌ مي‌ كرد،مردم‌ مي‌ گفتند:اي‌ كاش‌ ماهم‌ مثل‌ قارون‌بوديم‌!ولي‌ دنياطلبي‌ او باعث‌ شد كه‌ با موسي‌(ع‌)مخالفت‌ كند و عليه‌موسي‌(ع‌)توطئه‌ كند وسرانجام‌ دچار قهرالهي‌ شده‌ وبه‌ نفرين‌ موسي‌(ع‌)خود وثروتش‌ به‌ زمين‌ فرو رفتند.»
«علي‌(ع‌)آنگاه‌ امام‌ فرمود:اگر آدمي‌ در دنيا ولي‌ خدا باشد،عملش‌ بصورت‌ خوشبوترين‌ وزيباترين‌ وخوش‌ لباسترين‌ مرد،نزدش‌ مي‌ آيد وبه‌او مي‌ گويد:تورا به‌ روحي‌ از خدا وريحاني‌ وبهشت‌ پر نعمتي‌ بشارت‌مي‌ دهم‌ كه‌ چه‌ خوش‌ آمدني‌ كردي‌!او مي‌ پرسد:توكيستي‌؟جواب‌ مي‌دهد:من‌ عمل‌ صالح‌ توام‌ كه‌ از دنيا به‌ آخرت‌ ،كوچ‌كرده‌ ام‌!»

شش‌ صورت‌ زيبا
امام‌ صادق‌(ع‌)فرمود:هرگاه‌ بندة‌مؤمني‌ مي‌ ميرد،شش‌ صورت‌ به‌ همراه‌ اووارد قبرش‌ مي‌ شودكه‌ داراي‌ نورانيت‌ وبوي‌ خوش‌ وپاكيزكي‌هستند!صورتي‌ درسمت‌ راست‌ مرده‌ وديگري‌ در سمت‌ چپ‌ وسومي‌درمقابل‌ وچهارمي‌ درپشت‌ سر وپنجمي‌ دركنار پايش‌ وآنكه‌ از همه‌ زيباتر است‌ دربالاي‌ سر اومي‌ ايستند!
آنكه‌ از همه‌ زيباتر است‌،از ديگران‌،مي‌ پرسد:شماكيستيد؟ صورت‌سمت‌ راستي‌،مي‌ گويد:من‌ نمازم‌!سمت‌ چپي‌ مي‌ گويد:من‌ زكاتم‌ !روبرويي‌ مي‌ گويد:من‌ روزه‌ ام‌!پشت‌ سري‌ مي‌ گويد:من‌ حج‌ وعمره‌ ام‌ !آنكه‌ نزد پايش‌ ايستاده‌ است‌،مي‌ گويد:من‌ كارهاي‌ خير توام‌!
سپس‌ آنها از او كه‌ داراي‌ زيباترين‌ صورت‌ است‌،مي‌ پرسند:تو كيستي‌
كه‌ از همه‌ زيباتري‌؟ او جواب‌ مي‌ دهد:من‌ ولايت‌ آل‌ محمّد(ص‌)هستم‌.

زيباتر از ديروز
رسول‌ خدا(ص‌):ساق‌ درختهاي‌ بهشت‌ از طلا است‌ واهل‌ بهشت‌نياز به‌ بول‌ وغائط‌ ندارند وغذاها وآشاميدني‌ ها بوسيلة‌ عرق‌ خوشبوئي‌دفع‌ مي‌ شود!هر روز چهرة‌ بهشتيان‌،زيباتر وباطراوت‌ تر مي‌ گردد درحاليكه‌ در دنيا هرروز پيرتر وبدقيافه‌ تر مي‌ شوند.

۱
زيبايي هاي حقيقي و مجازي آفرينش‌ زن‌
خدا زن‌ را اگر افسونگري‌ داد / به‌ وي‌ حُسن‌ وجمال‌ و دلبري‌ داد ز عشق‌ و شور و مستي‌ آفريدش‌ / صفاي‌ باغ‌ هستي‌ آفريدش‌ فراوان‌ لاله‌ وگل‌ را بهم‌ ريخت‌ / گل‌ِ زن‌ را به‌ صد معجون‌ ياميخت‌ خميرش‌ را شراب‌ ناب‌ پاشيد / بدينسان‌ پيكري‌ زيبا تراشيد نگاهش‌ را ز نرگس‌ نازها داد / لبش‌ را لاله‌ كرد و رازها داد به‌ زلف‌ سنبلش‌ دهها شكن‌ داد / تنش‌ را نكهتي‌ از ياسمن‌ داد به‌ سينه‌ جاي‌ دل‌ گوهر نهادش‌ / بتن‌ آن‌ گرمي‌ از خورشيد دادش‌ به‌ گردن‌ بست‌ زنجير محبت‌ / بپايش‌ بندهاي‌ رنج‌ ومحنت‌ بدو گفتا ز خوبي‌ آيتي‌ تو / همانا شاهكار خلقتي‌ تو توئي‌ عاشق‌ كش‌ فرزند پرور / گهت‌ مهشوقه‌ گه‌ خوانند مادر مقام‌ مادري‌ والا چنان‌ است‌ / كه‌ جنت‌ زير پاي‌ مادران‌ است‌ اگر خواهي‌ حيات‌ جاوداني /‌ برو درياب‌ راه‌ زندگاني‌ كه‌ زن‌ از راه‌ سعي‌ وعلم‌ وايمان / ‌ربايد گوي‌ سبقت‌ را زمردان‌

نمرود زشت‌رو
نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌ وكنيزان‌ زيبابودند.ابراهيم‌ (ع‌) از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌ هستند؟آذرگفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌ (ع‌) تبسمي‌كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ از خدايشان‌زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌ است‌ كه‌ آذربت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌ (ع‌) مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌ (ع‌) هم‌ طناب‌به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌ نمي‌خورد ونمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌ تعريف‌ابراهيم‌ (ع‌) كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر بر مي‌گرداند.

زيبائي‌ در آخرالزمان‌
«سياتي‌ علي‌'امّتي‌ زمان‌ٌ لايعرفون‌ العلماء الاّ بثوب‌ٍحسن‌.ولايعرفون‌ القرآن‌ الاّ بصوت‌ٍ حسن‌ ولايعبدون‌ الاّ في‌شهر المضان‌ فاذا كان‌ كذلك‌ سلّط‌ الله عليهم‌ سلطاناً لاعلم‌َ له‌ولا حلم‌ له‌ ولا رحم‌َ له‌.زماني‌ بر امتم‌ بيايد كه‌ عالم‌ را از لباس‌ زيبامي‌شناسند وقرآن‌ را از روي‌ صداي‌ زيبا وفقط‌ در رمضان‌ عبادت‌ خدارابجا مي‌آورند كه‌ اگر اين‌ طور شود خدا حاكمي‌ را برآنان‌ مسلط‌ كند كه‌ نه‌رحم‌ دارد ونه‌ علم‌.»

زيبائي‌ عدالت‌
عدالت‌ در رفتار زيباترين‌ عنصر اخلاقي‌ است‌.زيرا ميزان‌ وعدالت‌ دررفتار وافراط‌ وتفريط‌ نكردن‌ در همه‌ مسائل‌ باعث‌ نجات‌ انسان‌است‌.«وانزلنا معهم‌ الكتاب‌ والميزان‌ ليقوم‌ الناس‌ بالقسط‌وانزلنا الحديد.فيه‌ بأس‌ شديدومنافع‌ للناس‌.»ما كتاب‌ وترازوي‌عدل‌ را فرستاديم‌ تا مردم‌ به‌ عدالت‌ رفتارنمايند واز حد خود تجاوزنكنند وآهن‌ را فرستاديم‌ كه‌ درآن‌ عذاب‌ سخت‌ ومنافعي‌ براي‌ مردمان‌است‌.(خداوند اين‌ اخلاق‌ نيكورا به‌ همة‌ ما عنايت‌ كند.)

سلمان‌ وميوة‌ بهشتي‌
بعد از رحلت‌ رسولخدا(ص‌)تا مدتي‌ سلمان‌ از خانه‌ بيرون‌نيامد.روزي‌ از خانه‌ بيرون‌ آمد ودر كوچه‌با اميرالمؤمنين‌علي‌(ع‌)برخورد نمود.حضرت‌ فرمود دختر رسولخدا(ص‌)احوال‌ توراپرسيده‌ است‌.سلمان‌ گفت‌ نتوانستم‌ جاي‌ خالي‌ رسولخدا(ص‌)زا ببينم‌لذا درخانه‌ ماندم‌.ولي‌ الحال‌ خدمت‌ حضرت‌ فاطمه‌(س‌) مشرف‌مي‌شوم‌.وقتي‌ بحضور بانوي‌ دوعالم‌ رسيد،حضرت‌ فرمودروزي‌ درحال‌ناراحتي‌ نشسته‌ بودم‌ ودربارة‌قطع‌ وحي‌ از خانة‌ ما بعد از رحلت‌رسولخدا(ص‌)فكر مي‌كردم‌ كه‌ ناگاه‌ سه‌ زن‌ بلندبالا وارد خانه‌ شدندومعلوم‌ شد كه‌ اينها حورية‌ بهشتي‌ هستند وبراي‌ شما وابوذر ومقدارخرماي‌ بهشتي‌ آوردند.سپس‌ حضرت‌ چند دانه‌ خرما به‌ سلمان‌دادند.سلمان‌ خرمارا برداشت‌ واز خانه‌ بيرون‌ آمد.دركوچه‌ به‌ هركس‌مي‌رسيد او مي‌پرسيد سلمان‌ با خود مُشك‌ وعنبرداري‌؟وقتي‌ آنهاراخواست‌ بخورد ديد هسته‌ ندارند.

زهرا(س‌) در عروسي‌ زنان‌ يهودي‌
زنان‌ يهودي‌ حضرت‌ فاطمه‌(س‌) را به‌ عروسي‌ خود دعوت‌نمودند.البته‌ مقصودشان‌ آن‌ بود كه‌ لباس‌ها وجواهرات‌ خود را به‌ رُخ‌حضرت‌ بكشند.حضرت‌ فاطمه‌(س‌)آنها را نزدرسولخدا(ص‌)فرستاد.آنها نزد رسولخدا(ص‌)آمدند وگفتند ما حضرت‌فاطمه‌(س‌) را به‌ عروسي‌ دعوت‌ كرده‌ايم‌ ولي‌ مارا پيش‌ شما فرستاد.رسولخدا(ص‌) فرمود شمابرويد من‌ اورا نزدتان‌ مي‌فرستم‌.سپس‌ به‌حضرت‌ فاطمه‌(س‌) فرمود چرا دعوت‌ آنها را قبول‌ نكردي‌؟فرمودپدرجان‌.مقصود آنها از اين‌ دعوت‌ آن‌ است‌ كه‌ باجواهرات‌ ولباسهايشان‌خودنمائي‌ كنند!دراين‌ حال‌ جبرئيل‌ نازل‌ شد وبه‌ رسولخدا(ص‌)گفت‌خدايت‌ سلام‌ مي‌رساند ومي‌ فرمايد به‌ حضرت‌ فاطمه‌(س‌) بگو اين‌لباسهاي‌ بهشتي‌ رابپوشد ودر مجلس‌ آنان‌ حاضر شود.حضرت‌فاطمه‌(س‌) لباسهايي‌ را كه‌ جبرئيل‌ آورده‌ بود،پوشيد وبه‌ مجلس‌ زنان‌يهود وارد شد.آنان‌ كه‌ منتظر بودند حضرت‌ فاطمه‌(س‌) با لباسهاي‌ كهنه‌وساده‌ خود بيايد تا بتوانند اورا مسخره‌ نمايند،ناگاه‌ لباسهايي‌ در تن‌ اوديدند كه‌ در عمرشان‌ نديده‌ بودند.عده‌اي‌ غش‌ كردند وگويند عروس‌ ازدنيا رفت‌.زنان‌ يهود از حضرت‌ فاطمه‌(س‌) عذر خواهي‌ كردند وگفتندعروس‌ مُرد وعروسي‌ به‌ عزا تبديل‌ شد.اما باعجاز الهي‌ وبا دعاي‌حضرت‌ فاطمه‌(س‌) عروس‌ دوباره‌ جان‌ گرفت‌ واكثريت‌ مسلمان‌ شدند.

نورانيت‌ باطن‌

گاهي‌ از مال‌ حرام‌ استفاده‌ مي‌شود وآثار آن‌ در دنيا و آخرت‌ هويدامي‌شود.با مال‌ حرام‌ نورانيت‌ از بين‌ مي‌رود.نكند نورانيت‌ را به‌ لقمه‌ ناني‌بفروشي‌.البته‌ نورانيت‌ معنا دارد نه‌ آنكه‌ آقا در سايه‌ به‌ سر ببرد وميوه‌هاي‌ مختلف‌ بخورد تا پوستش‌ سفيد شود!بگويند آقا نورانيت‌دارد!ولي‌ آقائي‌ كه‌ در مقابل‌ آفتاب‌ سوزان‌ زحمت‌ كشيده‌.عرق‌ريخته‌.خوب‌ عرق‌ صورت‌ را مي‌سوزاندوسياه‌ مي‌كند .بگويند آقا سيه‌رو است‌!نه‌.نورانيت‌ گناه‌ نكردن‌ است‌.به‌ طرف‌ خدا حركت‌ كردن‌ است‌.

خليفه‌ وحكيم‌
گويند حكيمي‌ به‌ خليفه‌ گفت‌ من‌ سه‌ تحفه‌ براي‌ شما دارم‌.اول‌ رنگي‌دارم‌ كه‌ سياهي‌ از دست‌ رفته‌ موها را بر مي‌گرداند.دوم‌ معجوني‌ كه‌ غذارا هضم‌ مي‌كند.سوم‌ داروئي‌ كه‌ كمر را محكم‌ مي‌كند.خليفه‌ كمي‌ تأمل‌كرد وگفت‌ من‌ اول‌ فكر مي‌كردم‌ تو آدم‌ عاقلي‌ هستي‌!ولي‌ حال‌ فهميدم‌كه‌ عقل‌ نداري‌.چون‌ خضاب‌ كه‌ گفتي‌ سرمايه‌ فريب‌ است‌.زيرا سياهي‌ظلمت‌ وسفيدي‌ نورانيت‌ است‌.ونادان‌ مي‌كوشد نور را با ظلمت‌بپوشاند.اما معجوني‌ كه‌ براي‌ هضم‌ غذا است‌،من‌ كسي‌ نيستم‌ كه‌ غذاي‌زياد بخورم‌.زيرا محتاج‌ به‌ زياد رفتن‌ به‌ مستراح‌ مي‌شوم‌!كه‌ در آن‌ناديدني‌ها بايد ديد وناشنيدني‌ها بايد شنيد ونابوئيدني‌ها بايدبوئيد.واما داروئي‌ كه‌ كمر را محكم‌ مي‌كند،اين‌ شعبه‌اي‌ از ديوانگي‌است‌ كه‌ خليفه‌ پيش‌ زني‌ بزانو درآيد وتملق‌ اورا بكند.

شيعيان‌ نوراني‌

علي‌(ع‌):شيعيان‌ ما در قيامت‌، در حاليكه‌ صورتهاي‌ نوراني‌ وبدني‌پوشيده‌ بوده‌ واز هر ترسي‌ ايمن‌ مي‌باشند.، از قبرها بيرون‌مي‌آيندوسختي‌ها ومواقف‌ قيامت‌،براي‌ آنان‌ آسان‌ است‌.مردم‌ درهراسند ولي‌ آنان‌ نمي‌ترسند. مردم‌ ناراحتند ولي‌ آنها اندوهي‌ندارند.براي‌ آنان‌ ناقه‌ هايي‌ سفيد كه‌ داراي‌ بالهايي‌ باشند،مي‌آورندوآنان‌ سوار شده‌ ودرساية‌ عرش‌ الهي‌ فرود آمده‌ وبر منبرهايي‌ از نورمي‌نشينند وتا پايان‌ قيامت‌ وحساب‌ مردم‌،به‌ خوردن‌ غذاهايي‌ كه‌مقابلشان‌ است‌،مشغول‌مي‌باشند.»

زن‌ نازيبا
مدّتي‌ بود كه‌ كسبه‌ ومعتمدين‌ محل‌ با معضلي‌ برخورد كرده‌بودند وآن‌ ظاهر شدن‌ زني‌ جذّاب‌ وزيبا با لباسهاي‌ زننده‌ بودكه‌ درآخر محلّه‌ سكونت‌ گزيده‌ بود.اين‌ زن‌ هر روز بطورزننده‌اي‌ طول‌ مسير خيابان‌ ومحلّة‌ غياثي‌ تا سر ايستگاه‌اتوبوس‌ را پياده‌،طي‌ مي‌كرد ونظر جوانان‌ را بخود جلب‌مي‌نمود.
از آنجا كه‌ محلّة‌ غياثي‌ با نفوذ سعيدي‌ وهمكاري‌ مردم‌،ازخودنمائي‌ زنان‌ به‌ اينصورت‌،در امان‌ مانده‌ بود،براي‌ اهل‌محل‌ ،اين‌ حركت‌ كه‌ تا حدودي‌ هم‌ حساب‌ شده‌ بنظرمي‌رسيد،قابل‌ تحمل‌ نبود.از اينرو كسبه‌ وبعضي‌ از مردم‌ اين‌ موضوع‌ رابا شهيد سعيدي‌ در ميان‌ گذاشتند.
شهيد آية‌ الله سعيدي‌ آنان‌ را از هرگونه‌ عكس‌ العملي‌بازداشت‌ و منتظر ماند تا خود به‌ امر به‌ معروف‌ ونهي‌ از منكربپردازد.روز بعد شهيد سعيدي‌ با بعضي‌ ديگر از اهل‌ محلّه‌ راه‌را بر اين‌ زن‌ گرفتند وشهيد سعيدي‌ با لحني‌ پدرانه‌،شروع‌ به‌موعظة‌ او كرد:خواهرم‌!شمارا گول‌ مي‌زنند.چرا شخصيت‌خودرا فراموش‌ كرده‌اي‌؟...جواب‌ خدارا چه‌ مي‌دهي‌؟
سخنان‌ سعيدي‌ چنان‌ در روح‌ آن‌ زن‌ اثر كرد كه‌ ديگر هيچگاه‌اورا در محلّة‌ غياثي‌ بي‌ حجاب‌ نديديم‌.

سوراخ‌ كردن‌ زبان‌
شيخ‌ شمس‌ الدين‌ محمدبن‌ قارون‌ گويد:
به‌ حاكم‌ حلّه‌ بنام‌ مرجان‌ الصغير گزارش‌ دادند كه‌ يكي‌ از شيعيان‌ بنام‌ابوراجح‌ به‌ خلفاء اهانت‌ مي‌نمايد!حاكم‌ دستورداد تا اورا آوردندوچندنفر بقصد كشت‌ اورا زدند وآنقدر به‌ صورتش‌ زدند كه‌ دندانهاي‌جلو او افتاد..سپس‌ زبانش‌ را بيرون‌ آورده‌ بر آن‌ حلقة‌ آهني‌ زدند وبيني‌اورا سوراخ‌ كرده‌ وريسماني‌ از مو درآن‌ وارد كرده‌ وبه‌ طنابي‌ بستندوبدستور حاكم‌ در كوچه‌هاي‌ شهر گرداند.تماشاچيان‌ هم‌ از هر طرف‌اورا مي‌زدند بطوريكه‌ بر روي‌ زمين‌ افتاد ومرگ‌ را پيش‌ روي‌ خودديد.بعد ازآن‌ حاكم‌ دستورداد تا كار اورا تمام‌ كنند ولي‌ چند نفر واسطه‌شده‌ وگفتند:او پيرمردي‌ ساخورده‌ است‌ وآنچه‌ برسرش‌ آمده‌ اورا از پاي‌درخواهد آورد.اورا رها كن‌ كه‌ خود مي‌ميرد وخونش‌ را برگردن‌ نگير!
حاكم‌ هم‌ از كشتنش‌ صرف‌ نظر كرد.بستگان‌ ابوراجح‌ آمدند واورا درحاليكه‌ صورت‌ وزبانش‌ باد كرده‌ بودوكسي‌ ترديد نداشت‌ كه‌ همانشب‌خواهد مرد،به‌ منزلش‌ بردند.
برخلاف‌ انتظار،فرداي‌ آنشب‌ كه‌ مردم‌ براي‌ اطلاع‌ از وضع‌ او بديدارش‌رفتند،ديدند كه‌ در حال‌ صحت‌ وسلامت‌ نماز مي‌خواند.دندانهايش‌مثل‌ اول‌ شده‌ وجراحتهايش‌ خوب‌ شده‌ واثري‌ از آنها باقي‌ نمانده‌وپارگي‌ صورتش‌ رفع‌ گرديده‌ است‌.
مردم‌ تعجب‌ كرده‌ وماجرايش‌ را پرسيدند.گفت‌:
من‌ مرگم‌ را ديدم‌.زبان‌ سخن‌ گفتن‌ هم‌ نداشتم‌ تا از خداوند متعال‌حاجتي‌ بخواهم‌.لذا در دل‌ دعا كردم‌ وبه‌ مولا وآقايم‌ صاحب‌ الزمان‌(ع‌)توسل‌ جستم‌.چون‌ شب‌ فرا رسيد،ناگاه‌ ديدم‌ كه‌ خانه‌ام‌ پرنور شدويكدفعه‌ ديدم‌ كه‌ مولايم‌ امام‌ زمان‌(ع‌)دست‌ مباركش‌ را بر صورتم‌ كشيدوبه‌ من‌ فرمود:از خانه‌ خارج‌ شو وبراي‌ طلب‌ روزي‌ براي‌ زن‌ وبچه‌ ات‌كاركن‌ كه‌ خدا بتو سلامتي‌ داد.
منهم‌ به‌ اين‌ وضعي‌ كه‌ مي‌بينيد شدم‌.
شمس‌ الدين‌ گويد:بخدا قسم‌!قبل‌ از اين‌ ماجراابوراجح‌ خيلي‌ ضعيف‌وكم‌ بنيه‌ وزشت‌ وكوتاه‌ ريش‌ بود ومن‌ به‌ حمامي‌ كه‌ او در آن‌بود،مي‌رفتم‌ ولي‌ بعد از اين‌ جريان‌ وقتي‌ اورا ديدم‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌نيرويش‌ زيادشده‌ وقامتش‌ راست‌ گرديده‌ وريشش‌ بلند وصورتش‌ سرخ‌شده‌ وانگار به‌ سن‌ بيست‌ سالگي‌ برگشته‌ وپيوسته‌ در همين‌ حالت‌ بود تااينكه‌ وفات‌ يافت‌.«مكيال‌ المكارم‌»

زيبائي امام يازدهم

با اينکه اين امام شيعيان ٢٨سال بيشتر عمر نکرد ولي در جواني پاکترين وعابدترين افراد بود وبر خلاف بعضي از جواناني که در جواني به عيش وعشرت وشهوات وسير کردن غرايز خود مشغولند" اين امام به تهذيب نفس وعبادت الهي و مناجات با معشوق خود مشغول بود لذا هرکسي چند روز همراه امام مي شد دچار تحول روحي گرديده وميل به پاکي و عبادت پيدا مي نمود.نقل‌ شده‌ كه‌:
دونفر از بدترين‌ افراد را نگهبان‌ امام‌ عسگري‌ كردند ولي‌ بعد از مدتي‌هردو نمازخوان‌ وروزه‌ گير شدند.وقتي‌ از آنهاسؤال‌ شد كه‌ چرا اينگونه‌شديد؟گفتند‌ چه‌ بگوئيم‌ درباره‌ آقائي‌ كه‌ روزها روزه‌ است‌ وشبها تا به‌صبح‌ عبادت‌ مي‌كند وبا كسي‌ حرف‌ نمي‌زند وهرگاه‌ بما نگاه‌ مي‌كرد بدنمان‌ مي‌لرزيد وحالي‌ بما دست‌ مي‌داد كه‌ نمي‌توانستيم‌ خودمان‌ راكنترل‌كنيم‌.

همه زيبائي ها در مهدي(عج)
امام‌ صادق‌(ع‌)فرمود:
وقتي‌ مهدي‌(ع‌)ظهور مي‌كند،به‌ ديوار كعبه‌ تكيه‌ مي‌دهد ومي‌فرمايد:هركس‌ بديدن‌ آدم‌ وشيث‌ ونوح‌ وسام‌وابراهيم‌ وموسي‌واسماعيل‌ ويوشع‌ وشمعون‌،آرزومند است‌،به‌ جمال‌ من‌ نگاه‌ كند كه‌علم‌ وحلم‌ وكمال‌ همة‌ آنها در من‌ است‌.وهركه‌ آرزوي‌ ديدن‌ جدّم‌ محمّدمصطفي‌ وعلي‌ّ مرتضي‌ وحسن‌ مجتبي‌ وحسين‌ شهيد به‌ كربلا وديگرامامان‌ را دارد،به‌ من‌ نگاه‌ كند وآنچه‌ خواهد بپرسد كه‌ علم‌ همه‌ در نزدمن‌ است‌. وآنچه‌ ايشان‌ مصلحت‌ نديده‌ وخبرنداده‌اند،من‌ خبر مي‌دهم‌وهمه‌ مردم‌ را آگاه‌ مي‌سازم‌.
ومي‌ فرمايد:
اي‌ مسلمانان‌!هركه‌ مي‌خواهد از كتابهاي‌ آسماني‌ وصحيفه‌هاي‌ پيامبران‌آگاه‌ شود،گوش‌ فرا دهد وبشنود.
آنگاه‌ شروع‌ به‌ خواندن‌ صحف‌ آدم‌ وشيث‌ وابراهيم‌ ونوح‌ وتورات‌موسي‌ وانجيل‌ عيسي‌ وزبور داود به‌ لغت‌ وزبان‌ هر ملتي‌ كند بطوريكه‌علماء وبزرگان‌ آن‌ مذهب‌ ودين‌،اعتراف‌ كنند كه‌ بدون‌ كم‌ وزياد يك‌حرف‌،است‌.يك‌ يك‌ اين‌ كتب‌ را خواند وجهانيان‌ را متوجه‌ خود ساخته‌به‌ شگفتي‌ اندازد.سپس‌ قرآن‌ را قرائت‌ كند ومسلمين‌ را برخود بلرزاندوعالميان‌ را در پيشگاه‌ خود،خاضع‌ وخاشع‌ ومرعوب‌ سازد.«آيا بيادامام‌ زمان‌ هستيد؟ص‌١٢٣»

آرايشگرِ دختر فرعون‌
پيغمبر اكرم‌ در سفر معراج‌، وقتي‌ به‌ آسمانها عروج‌ مي‌فرمود،بوي‌ خوش‌ و معطّري‌ را بمشام‌ خود احساس‌ نمود. در مورد آن‌ ازجبرئيل‌ پرسيد، گفت‌: اين‌ بوي‌ آرايشگر دختر فرعون‌ است‌!رسولخدا٦ داستان‌ او را پرسيد. جبرئيل‌ عرض‌ كرد: او در پنهاني‌به‌ خداي‌ واحد ايمان‌ آورده‌ بود ولي‌ ايمان‌ خود را مخفي‌ مي‌داشت‌،روزي‌ در حين‌ آرايش‌ دخترِ فرعون‌، وسيله‌ آرايش‌ از دستش‌ افتاد وناخودآگاه‌ بر زبانش‌ آمد كه‌: اي‌ خدا! دختر فرعون‌ گفت‌: پدر مراصدازدي‌؟ گفت‌: نه‌! گفت‌: پس‌ كه‌ را صدا زدي‌؟
گفت‌ خدايي‌ را كه‌ خالق‌ من‌ و تو و پدر تو است‌!
دختر فرعون‌ گزارش‌ اين‌ حادثه‌ را به‌ پدرش‌ داد. فرعون‌ دستور داد تا او وكودكانش‌ را حاضركردند و گفت‌ كه‌ اگر دست‌ از اين‌ عقيده‌ بر نداري‌، توو كودكانت‌ را در آتش‌ مي‌سوزانم‌!
اين‌ زن‌ شجاع‌ حاضر به‌ دست‌ برداشتن‌ از عقيدة‌ خود نشد.
فرعون‌ دستور داد تا تنوري‌ را برافروختند و ابتدا كودكان‌ او را در آتش‌سوزاندند، سپس‌ خود اين‌ زن‌ را شهيد نمودند. اين‌ بوي‌ خوش‌ از آن‌ زن‌شهيده‌ است‌.

عامل‌ خدا

مردي‌ خدمت‌ پيامبر آمد و گفت‌: اي‌ رسول‌ خدا! همسري‌دارم‌ كه‌ چون‌ به‌ خانه‌ مي‌روم‌ به‌ پيشبازم‌ مي‌آيد و هنگام‌ خارج‌ شدن‌،بدرقه‌ام‌ مي‌كند. اگر مرا ناراحت‌ ببيند مي‌گويد: ناراحت‌ نباش‌! كه‌ اگر غم‌روزي‌ را مي‌خوري‌، خدا روزي‌ رسان‌ است‌. و اگر غم‌ آخرت‌ داري‌، خداغمهايت‌ را زياد كند!
پيامبر فرمود:
«به‌ او بشارت‌ بهشت‌ بده‌! و به‌ او بگو كه‌ تو يكي‌ از عاملان‌ خدايي‌ كه‌در هر روز، پاداش‌ هفتاد شهيد براي‌ تو خواهد بود.»

زني‌ كه‌ استخاره‌ مي‌نمود

يكي‌ از علما گفت‌ كه‌ به‌ من‌ خبر دادند زني‌ در حرم‌اميرالمؤمنين‌(ع‌)براي‌ زنها استخاره‌ مي‌گيرد واستخاره‌ هايش‌ مطابق‌ واق‌است‌.من‌ از يكي‌ از خدام‌ حرم‌ خواستم‌ تا اورا نزد من‌ بياورد .وقتي‌ اوآمد از او پرسيدم‌ چكونه‌ استخاره‌ مي‌گيري‌؟گفت‌ من‌ زني‌ بيوه‌ هستم‌ كه‌مدتها از نظر مالي‌ دررنج‌ بودم‌ وبراي‌ امرار معاش‌ خود وفرزندان‌ بي‌سرپرستم‌ درآمدي‌ نداشتم‌.چندبار تصميم‌ گرفتم‌ از راه‌ حرام‌ درآمدي‌بدست‌ بياورم‌ ولي‌ منصرف‌ شدم‌و پاكدامني‌ خود را حفظ‌ نمودم‌.تااينكه‌ به‌ حضرت‌ ابوالفضل‌(ع‌)توسل‌ پيدا كردم‌ وبراي‌ نجات‌ از اين‌ وضع‌از او كمك‌ خواستم‌.در خواب‌ حضرت‌ به‌ من‌ فرمود :در حرم‌ بنشين‌وبراي‌ زنها استخاره‌ بگير.گفتم‌ بلد نيستم‌.فرمود ما بتو كمك‌ مي‌كنيم‌.ازآن‌ به‌ بعد افرادي‌ كه‌ به‌ من‌ مراجعه‌ مي‌كنند،به‌ ذهنم‌ الهام‌ مي‌شود كه‌ چه‌بگويم‌.

زن‌ پرهيزكار
امام‌ سجاد(ع‌)فرمود:مردي‌ با زنش‌ با كشتي‌ به‌ سفر رفت‌.در راه‌ سفردريا طوفاني‌ شد وكشتي‌ غرق‌ گرديد.زن‌ بوسيله‌ تخته‌اي‌ نجات‌ يافته‌ وبه‌جزيره‌اي‌ برده‌ شد.در جزيره‌ با راهزن‌ فاسدي‌ برخورد كرد وراهزن‌ قصدتجاوز به‌ زن‌ داشت‌.زن‌ شروع‌ كرد به‌ ارزيدن‌.راهزن‌ پرسيد از چه‌مي‌ترسي‌؟زن‌ با سر به‌ آسمان‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ از خدا مي‌ترسم‌.راهزن‌پرسيد تاكنون‌ با مردي‌ زنا كرده‌اي‌؟زن‌ گفت‌ به‌ عزّت‌ پروردگارم‌ سوگندهنوز چنين‌ كاري‌ نكرده‌ام‌.
ارتعاش‌ مفاصل‌ زن‌ و رنگ‌ پريده‌اش‌ در راهزن‌ اثر كرد و گفت‌ تو كه‌تاكنون‌ پاك‌ بوده‌اي‌ والان‌ هم‌ كه‌ مجبور هستي‌ اين‌ چنين‌ از خدامي‌ترسي‌،بخدا سوگند من‌ از تو به‌ اين‌ چنين‌ ترسي‌ سزاوارترم‌.سپس‌راهزن‌ زن‌ را رها كرد و بدنبال‌ كار خود رفت‌.

زني‌ كه‌ شيادي‌ را رسوا نمود!
مردي‌ به‌ نام‌ عبدالسلام‌ به‌ طوري‌ عبادت‌ كرده‌ بود ومردم‌ را با رياكاري‌هايش‌ فريفته‌ بود كه‌ نامش‌ را به‌ عنوان‌ تبرك‌ بر پرچمها اين‌ طورمي‌نوشتند:لااله‌ الا الله.محمد رسول‌ الله.شيخ‌ عبدالسلام‌ ولي‌ الله!
روزي‌ عبدالسلام‌ بر بالاي‌ منبر گفت‌:من‌ بهشت‌ مي‌فروشم‌.هركه‌قسمتي‌ از بهشت‌ را مي‌خواهد بيايدبخرد.مردم‌ براي‌ خريدن‌ بهشت‌ازدحام‌ كردند وشروع‌ به‌ خريدن‌ نمودند.شيخ‌ تمام‌ بهشت‌ رافروخت‌.در آخر مردي‌ آمد و گفت‌ من‌ مال‌ زيادي‌ دارم‌ ولي‌ چيزي‌ ازبهشت‌ نصيبم‌ نشد!بايد يك‌ جايي‌ به‌ من‌ بفروشي‌!عبدالسلام‌ گفت‌جاي‌ خالي‌ نمانده‌ مگر جاي‌ خودم‌ والاغم‌!او درخواست‌ كرد كه‌عبدالسلام‌ سهم‌ خودش‌ را بفروشد.شيخ‌ قبول‌ كرد وجاي‌ خودش‌ رافروخت‌ وخود بي‌ جا ماند!
روزي‌ عبدالسلام‌ درنماز مي‌گفت‌:چُخ‌!چُخ‌! بعد از نماز پرسيدندچرا در نماز چخ‌ چخ‌ مي‌كردي‌؟گفت‌ از اينجا كه‌ بصره‌ است‌ ديدم‌ كه‌سگي‌ مي‌خواست‌ وارد مسجد الحرام‌ شود.او را چخ‌ كردم‌ وبيرونش‌نمودم‌!مردم‌ بسيار تعجب‌ كردند و مقامش‌ نزد آنان‌ بيشتر شد.يكي‌ ازمريدان‌ نزد زنش‌ كه‌ شيعه‌ بود آمد وداستان‌ چخ‌ چخ‌ را نقل‌ كرد وگفت‌خوبست‌ مذهب‌ شيعه‌ را رها كني‌ ومذهب‌ شيخ‌ را(صوفي‌گري‌) اختيارنمائي‌!زن‌ گفت‌ اشكال‌ ندارد ولي‌ تو اول‌ شيخ‌ با مريدها را يك‌ وعده‌غذا دعوت‌ نما! تا در حضور شيخ‌ ،مذهب‌ اورا بپذيرم‌.آن‌ مرد خوشحال‌شد وشيخ‌ را با مريدها دعوت‌ نمود.وقتي‌ همگي‌ سرسفره‌ جمع‌ شدندبراي‌ همه‌ مرغ‌ را روي‌ برنج‌ قرار دادند ولي‌ در ظرف‌ شيخ‌ ،مرغ‌ راغ‌ زيربرنج‌ نهادند.وقتي‌ چشم‌ عبدالسلام‌ به‌ ظرفهاي‌ مريدها افتاد كه‌ همه‌ مرغ‌دارند ولي‌ ظرف‌ او مرغ‌ ندارد ناراحت‌ شد وگفت‌ به‌ من‌ توهين‌ كرده‌ايدكه‌ برايم‌ مرغ‌ نگذاشته‌ايد!زن‌ كه‌ منتظر اين‌ فرصت‌ بود گفت‌:تو ادعامي‌كني‌ كه‌ از اينجا سگي‌ را كه‌ در مكه‌ وارد مسجد الحرام‌ شده‌مي‌بيني‌.پس‌ چرا مرغ‌ را كه‌ در زير برنجت‌ است‌ نمي‌بيني‌؟شيخ‌ از جاحركت‌ كرد و گفت‌ اين‌ زن‌ رافضي‌ وخبيث‌ است‌.واز خانه‌ رفت‌.مرد هم‌باديدن‌ اين‌ رسوائي‌، شيعه‌ شد.

افسر شجاع‌ اسلام‌
عبدالله بن‌ حذاقه‌ از مسلمانان‌ پيشتاز بوده‌ كه‌ به‌ حبشه‌ هم‌ مهاجرت‌نمود.در جنگي‌ اسير روميان‌ شد.ابتدا به‌ او پيشنهاد مسيحي‌ شدن‌دادند.ولي‌ او قبول‌ ننمود.ديگ‌ بزرگي‌ از روغن‌ زيتون‌ را به‌ جوش‌ آورده‌ويكي‌ از اسيران‌ را آورده‌ وگفتند يا مسيحي‌ شو يا كشته‌ مي‌شودي‌.اوقبول‌ ننمود.اورا در ديگ‌ انداختند.چيزي‌ نگذشت‌ كه‌ استخوانهايش‌ برروي‌ روغن‌ نمودارشد.
خواستند عبدالله را در ديگ‌ بياندازند ناگاه‌ شروع‌ به‌ گريه‌ كرد.فرمادنه‌شان‌ گفت‌ از ترس‌ مي‌گريد.او را برگردانيد.عبدالله گفت‌ شما خيال‌ كرديداز ترس‌ مي‌گريم‌.نه‌ من‌ از اين‌ ناراحتم‌ كه‌ چرا فقط‌ يك‌ جان‌ دارم‌ تا در راه‌اسلام‌ تقديم‌ كنم‌.اي‌ كاش‌ به‌ تعداد موهاي‌ بدنم‌جان‌ داشتم‌ تا به‌ عددجانهايم‌ كشته‌ مي‌شدم‌.
فرمانده‌ گفت‌ بيا سر مرا ببوس‌ تا تورا آزاد كنم‌.عبدالله قبول‌ننمود.گفت‌ بيا مسيحي‌ شو تا دخترم‌ را بتو داده‌ وتورا فرمانده‌نمايم‌.عبدالله قبول‌ نكرد.گفت‌ اگر سر مرا ببوسي‌ هشتاد اسير مسلمان‌ راآزاد مي‌كنم‌.عبدالله گفت‌ اينك‌ كه‌ بواسطه‌ بوسيدن‌ من‌ اينها آزادمي‌شوند حاضرم‌.او پيش‌ رفت‌ وسر فرمانده‌ را بوسيد وباتفاق‌ هشتاد نفرآزاد شد.وقتي‌ به‌ مدينه‌ برگشت‌ ،عمر پيش‌ رفته‌ وسر او را بوسيد.
اصحاب‌ رسول‌ خدا(ص‌) به‌ شوخي‌ به‌ او مي‌گفتند سر كافري‌ رابوسيدي‌ خداهم‌ در مقابل‌ هشتاد نفر از مسلمين‌ را آزاد فرمود.

عبدالله ذوالبجادين‌
عبدالعزّي‌' پسر يتيمي‌ بود كه‌ از نظر ثروت‌ دنيا بطور كلي‌ چيزي‌نداشت‌ وتحت‌ تكفل‌ عمويش‌ زندگي‌ مي‌كرد.تا اينكه‌ بزرگ‌ شد وباكمك‌ عمويش‌ صاحب‌ كنيز وغلام‌ وگوسفند وشتر شد وثروتمند گرديد.مدتها عبدالعزّي‌' بود كه‌ در فكر اسلام‌ آوردن‌ بود ولي‌ از ترس‌ عمويش‌جرعت‌ نمي‌كرد.تا اينكه‌ وقتي‌ رسول‌ خدا(ص‌) از جنگ‌ حنين‌ برمي‌گشت‌ عبدالعزّي‌' نزد عموي‌ خود رفت‌ ومدتها بود كه‌ دوست‌ داشتم‌مسلمان‌ شوم‌ ومنتظر بودم‌ تا شما در اين‌ كار پيشقدم‌ بشويد ولي‌ اينطورنشد لذا من‌ مي‌خواهم‌ مسلمان‌ شوم‌.عمويش‌ گفت‌ اگر چنين‌ كني‌ هرچه‌اري‌ از تو مي‌گيرم‌ حتي‌ لباست‌ را!عبدالعزّي‌' گفت‌ اسلام‌ آوردن‌ را بر تمام‌ثروت‌ دنيا ترجيح‌ مي‌دهم‌.عمويش‌ ثروتش‌ را گرفت‌ واورا نيمه‌ عريان‌بيرون‌ نمود.عبدالعزّي‌' نزد مادرش‌ رفت‌ واز مادرش‌ لباسي‌خواست‌.مادرش‌ چون‌ لباسي‌ نداشت‌،گليم‌ خود را به‌ او داد.عبدالعزّي‌'گليم‌ را دوقسمت‌ كرد وبا نيمي‌ از آن‌ بالاتنه‌ و با نيم‌ ديگر پائين‌ تنه‌ خودرا پوشاند وروانه‌ مدينه‌ شد.هنگام‌ سحر به‌ مدينه‌ رسيد.داخل‌ مسجدشد و نزد رسول‌ خدا(ص‌) رفت‌.حضرت‌ فرمود تو كيستي‌؟گفت‌ من‌عبدالعزّي‌'هستم‌ و از فلان‌ قبيله‌ام‌.حضرت‌ فرمود من‌ تورا عبداللهذوالبجادتين‌ نام‌ مي‌گذارم‌.مهمان‌ من‌ باش‌.عبدالله مهمان‌ حضرت‌ شدوبه‌ تعليم‌ قرآن‌ مشغول‌ شد.
موقع‌ اعزام‌ مسلمانان‌ به‌ جنگ‌ تبوك‌ ،عبداللهاز رسول‌ خدا(ص‌)خواست‌ دعا كند تا شهيد شود.حضرت‌ بازوبندي‌ بر بازويش‌ بست‌وفرمود خدايا !خون‌ عبدالله را بر كافران‌ حرام‌ كن‌.عبدالله گفت‌ من‌ مايلم‌جزو جانبازان‌ وشهداي‌ دين‌ شوم‌.فرمود هركه‌ جزو مجاهدين‌ باشد ولي‌در راه‌ مريض‌ شده‌ وبميرد شهيد است‌.
عبدالله در ركاب‌ آن‌ جناب‌ عازم‌ تبوك‌ شد.چون‌ سپاهيان‌ اسلام‌ درآنجا منزل‌ گرفتند او مريض‌ گرديد وتب‌ كرد و بعد از چند روز از دنيارفت‌.مو قع‌ دفن‌ او بلال‌ چراغي‌ گرفته‌ ورسول‌ خدا(ص‌) وارد قبر او شدو فرمودخدايا!من‌ از عبدالله راضيم‌ تو نيز از او راضي‌ باش‌.عبداللهبن‌مسعود وقتي‌ اين‌ سخن‌ را شنيد گفت‌ اي‌ كاش‌ من‌ صاحب‌ اين‌ قبر بودم‌.

ملاهادي‌ سبزواري‌
نقل‌ شده‌ كه‌ ملاهادي‌ سبزواري‌ در سبزوار بود كه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ درسفر مشهد وارد سبزوار شد.گفت‌ ملاهادي‌ را نزد من‌ بياوريد.وقتي‌ نزدملاهادي‌ رفتندومطلب‌ را گفتند،روايتي‌ براي‌ ناصرالدين‌ شاه‌نوشت‌ كه‌قال‌ رسول‌ الله(ص‌):اذا كان‌ العلماء في‌ باب‌ الملوك‌ بِئس‌َ العلماءوبِئس‌َ الملوك‌.واذا كان‌ الملوك‌ في‌ ابواب‌ العلماء نِعم‌َ العلماءونِعم‌َ الملوك‌.اگر عالم‌ پيش‌ شاه‌ برود،هم‌ عالم‌ بد است‌ وهم‌ شاه‌!واگرشاه‌ نزد عالم‌ برود،هم‌ عالم‌ خوب‌ است‌ وهم‌ شاه‌!وقتي‌ نامه‌ را دست‌ناصرالدين‌ شاه‌ دادند،بعد از خواندن‌،روانه‌ منزل‌ ملاهادي‌ شد.درزدند.پيرمردي‌ قدبلند وريش‌ سفيد در را باز كرد.شاه‌ خيال‌ كرد كه‌ نوكرملا است‌.پرسيد آقا هستند؟فرمود خودم‌ هستم‌.شاه‌ وارد شد ونشست‌ومقداري‌ صحبت‌ كردند.ظهر كه‌ شد ملاهادي‌ يرون‌ رفت‌.شاه‌ خيال‌ كردآقا براي‌ آوردن‌ غذا رفته‌ است‌.ولي‌ مشخص‌ شد كه‌ ملاهادي‌ براي‌گرفتن‌ وضو واداي‌ نماز رفته‌ است‌.بعد از نماز ملا وشاه‌ نشستند.نه‌ بوي‌پلو مي‌آمد نه‌ بوي‌ چلو!خانه‌ مردي‌ است‌ كه‌ عمري‌ با گرسنگي‌ ونان‌خشك‌ دست‌ وپنجه‌ نرم‌ كرده‌ است‌.يك‌ مرتبه‌ خادم‌ آقا آمد ويك‌ ظرف‌فلزي‌ دوغ‌ ونمك‌ وچند گرده‌ نان‌ خشك‌ آورد.ناصرالدين‌ شاه‌ مقداري‌ ازنانها را بعنوان‌ تبرك‌ برداشت‌ وهرچه‌ كرد نان‌ بي‌ خورشت‌ به‌ مزاجش‌سازگار نشد!موقع‌ رفتن‌ شاه‌ گفت‌ اجازه‌ بدهيد شهريه‌ طلاب‌ را من‌بدهم‌؟ملاهادي‌ فرمود:طلاب‌ بدعادت‌ مي‌شوند.شما كه‌ هميشه‌ زنده‌نيستي‌ كه‌ شهريه‌ آنها را بدهي‌!خوب‌ است‌ بر همان‌ مقدار كفايت‌كنند.شاه‌ گفت‌:اجازه‌ بدهيد شمارا قاضي‌ القضات‌ كنم‌؟ملاهادي‌گفت‌:اين‌ دست‌ شما نيست‌.شاه‌ گفت‌ پس‌ بگذاريد بشما كمكي‌بكنم‌؟ملاهادي‌ جواب‌ داد:لا هو شي‌ء في‌ الوجود الاّالله.روزي‌ من‌دست‌ خداست‌ وغيرخدا رازق‌ نيست‌.

گويند وي‌ وقتي‌ از سفر حج‌ به‌ ايران‌ بر مي‌گشت‌،در بندرعباس‌ ازكشتي‌ پياده‌ شد وبه‌ كرمان‌ رفت‌.تا از آنجا به‌ سبزوار برود.وقتي‌ به‌ كرمان‌رسيد،هوا كاملا سرد شده‌ بود ونتوانست‌ به‌ سبزوار برود.لذا با پاي‌خسته‌ از سفر به‌ حوزه‌ علميه‌ كرمان‌ رفت‌ واز متولي‌ خواست‌ تا يك‌حجره‌ در اختيارش‌ بگذارد.متولي‌ گفت‌ چون‌ اين‌ مدرسه‌ وقف‌ طلاب‌شده‌ آيا شما از اهل‌ علم‌ هستيد؟حاج‌ ملاهادي‌ فروتنانه‌ لبخند زد وجواب‌ داد پناه‌ برخدا.من‌ كجا و علم‌ كجا؟علم‌ آن‌ قدر مقامش‌ بالاست‌كه‌ من‌ پابرهنة‌ ژنده‌ پوش‌ جرأت‌ بر لب‌ آوردن‌ نام‌ آن‌ هم‌ ندارم‌.متولي‌مدرسه‌ هم‌ عذر او را خواست‌ ولي‌ سرايدار مدرسه‌ به‌ او گفت‌ كه‌ من‌يك‌ اتاق‌ دارم‌ كه‌ با زن‌ وبچه‌ام‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنم‌.شما مي‌توانيد تا آخرزمستان‌ پيش‌ من‌ بمانيد.ملاهادي‌ هم‌ با اين‌ شرط‌ كه‌ او را در نظافت‌مدرسه‌ ياري‌ كند،قبول‌ كرد.
حاجي‌ روزها حياط‌ مدرسه‌ را جاروب‌ مي‌زد.حجره‌هاي‌ مدرسه‌ رارفت‌ وروب‌ مي‌نمود وبراي‌ آنان‌ نان‌ وپنير و روغن‌ چراغ‌ مي‌خريد.وگاه‌در مقابل‌ اجرتي‌ ناچيز،قبا،عبا و عمامه‌ آنان‌ را مي‌شست‌ ووصله‌مي‌زد.حاجي‌ قريب‌ به‌ يكسال‌ در آن‌ مدرسه‌ ماند ودر آخر با دخترسرايدار ازدواج‌ كرد واو را به‌ عنوان‌ همسرش‌ به‌ سبزوار برد و تا پايان‌عمر با وي‌ زندگي‌ كرد و همه‌ فرزندانش‌ از همان‌ زن‌ هستند.


منابع‌ ومآخذ
١ـ گفتار فلسفي‌ «محمد تقي‌ فلسفي‌».
٢ـ سيماي‌ جوانان‌ «علي‌ دواني‌» .
٣ـ جلوه‌ها و زمينه‌هاي‌ بلوغ‌ «محمد حسين‌ حق‌ جو».
٤ـ حجاب‌ «ابو الاعلي‌ مودودي‌» .
٥ـ چشم‌، نگاه‌ و..«محمد حسين‌ حق‌ جو» .
٦-داستانهائي از زنگي علماء{مولف}


زيبايي هاي حقيقي و مجازي آفرينش‌ زن‌
خدا زن‌ را اگر افسونگري‌ داد / به‌ وي‌ حُسن‌ وجمال‌ و دلبري‌ داد ز عشق‌ و شور و مستي‌ آفريدش‌ / صفاي‌ باغ‌ هستي‌ آفريدش‌ فراوان‌ لاله‌ وگل‌ را بهم‌ ريخت‌ / گل‌ِ زن‌ را به‌ صد معجون‌ ياميخت‌ خميرش‌ را شراب‌ ناب‌ پاشيد / بدينسان‌ پيكري‌ زيبا تراشيد نگاهش‌ را ز نرگس‌ نازها داد / لبش‌ را لاله‌ كرد و رازها داد به‌ زلف‌ سنبلش‌ دهها شكن‌ داد / تنش‌ را نكهتي‌ از ياسمن‌ داد به‌ سينه‌ جاي‌ دل‌ گوهر نهادش‌ / بتن‌ آن‌ گرمي‌ از خورشيد دادش‌ به‌ گردن‌ بست‌ زنجير محبت‌ / بپايش‌ بندهاي‌ رنج‌ ومحنت‌ بدو گفتا ز خوبي‌ آيتي‌ تو / همانا شاهكار خلقتي‌ تو توئي‌ عاشق‌ كش‌ فرزند پرور / گهت‌ مهشوقه‌ گه‌ خوانند مادر مقام‌ مادري‌ والا چنان‌ است‌ / كه‌ جنت‌ زير پاي‌ مادران‌ است‌ اگر خواهي‌ حيات‌ جاوداني /‌ برو درياب‌ راه‌ زندگاني‌ كه‌ زن‌ از راه‌ سعي‌ وعلم‌ وايمان / ‌ربايد گوي‌ سبقت‌ را زمردان‌

نمرود زشت‌رو
نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌ وكنيزان‌ زيبابودند.ابراهيم‌ (ع‌) از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌ هستند؟آذرگفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌ (ع‌) تبسمي‌كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ از خدايشان‌زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌ است‌ كه‌ آذربت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌ (ع‌) مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌ (ع‌) هم‌ طناب‌به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌ نمي‌خورد ونمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌ تعريف‌ابراهيم‌ (ع‌) كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر بر مي‌گرداند.

زيبائي‌ در آخرالزمان‌
«سياتي‌ علي‌'امّتي‌ زمان‌ٌ لايعرفون‌ العلماء الاّ بثوب‌ٍحسن‌.ولايعرفون‌ القرآن‌ الاّ بصوت‌ٍ حسن‌ ولايعبدون‌ الاّ في‌شهر المضان‌ فاذا كان‌ كذلك‌ سلّط‌ الله عليهم‌ سلطاناً لاعلم‌َ له‌ولا حلم‌ له‌ ولا رحم‌َ له‌.زماني‌ بر امتم‌ بيايد كه‌ عالم‌ را از لباس‌ زيبامي‌شناسند وقرآن‌ را از روي‌ صداي‌ زيبا وفقط‌ در رمضان‌ عبادت‌ خدارابجا مي‌آورند كه‌ اگر اين‌ طور شود خدا حاكمي‌ را برآنان‌ مسلط‌ كند كه‌ نه‌رحم‌ دارد ونه‌ علم‌.»

زيبائي‌ عدالت‌
عدالت‌ در رفتار زيباترين‌ عنصر اخلاقي‌ است‌.زيرا ميزان‌ وعدالت‌ دررفتار وافراط‌ وتفريط‌ نكردن‌ در همه‌ مسائل‌ باعث‌ نجات‌ انسان‌است‌.«وانزلنا معهم‌ الكتاب‌ والميزان‌ ليقوم‌ الناس‌ بالقسط‌وانزلنا الحديد.فيه‌ بأس‌ شديدومنافع‌ للناس‌.»ما كتاب‌ وترازوي‌عدل‌ را فرستاديم‌ تا مردم‌ به‌ عدالت‌ رفتارنمايند واز حد خود تجاوزنكنند وآهن‌ را فرستاديم‌ كه‌ درآن‌ عذاب‌ سخت‌ ومنافعي‌ براي‌ مردمان‌است‌.(خداوند اين‌ اخلاق‌ نيكورا به‌ همة‌ ما عنايت‌ كند.)

سلمان‌ وميوة‌ بهشتي‌
بعد از رحلت‌ رسولخدا(ص‌)تا مدتي‌ سلمان‌ از خانه‌ بيرون‌نيامد.روزي‌ از خانه‌ بيرون‌ آمد ودر كوچه‌با اميرالمؤمنين‌علي‌(ع‌)برخورد نمود.حضرت‌ فرمود دختر رسولخدا(ص‌)احوال‌ توراپرسيده‌ است‌.سلمان‌ گفت‌ نتوانستم‌ جاي‌ خالي‌ رسولخدا(ص‌)زا ببينم‌لذا درخانه‌ ماندم‌.ولي‌ الحال‌ خدمت‌ حضرت‌ فاطمه‌(س‌) مشرف‌مي‌شوم‌.وقتي‌ بحضور بانوي‌ دوعالم‌ رسيد،حضرت‌ فرمودروزي‌ درحال‌ناراحتي‌ نشسته‌ بودم‌ ودربارة‌قطع‌ وحي‌ از خانة‌ ما بعد از رحلت‌رسولخدا(ص‌)فكر مي‌كردم‌ كه‌ ناگاه‌ سه‌ زن‌ بلندبالا وارد خانه‌ شدندومعلوم‌ شد كه‌ اينها حورية‌ بهشتي‌ هستند وبراي‌ شما وابوذر ومقدارخرماي‌ بهشتي‌ آوردند.سپس‌ حضرت‌ چند دانه‌ خرما به‌ سلمان‌دادند.سلمان‌ خرمارا برداشت‌ واز خانه‌ بيرون‌ آمد.دركوچه‌ به‌ هركس‌مي‌رسيد او مي‌پرسيد سلمان‌ با خود مُشك‌ وعنبرداري‌؟وقتي‌ آنهاراخواست‌ بخورد ديد هسته‌ ندارند.

زهرا(س‌) در عروسي‌ زنان‌ يهودي‌
زنان‌ يهودي‌ حضرت‌ فاطمه‌(س‌) را به‌ عروسي‌ خود دعوت‌نمودند.البته‌ مقصودشان‌ آن‌ بود كه‌ لباس‌ها وجواهرات‌ خود را به‌ رُخ‌حضرت‌ بكشند.حضرت‌ فاطمه‌(س‌)آنها را نزدرسولخدا(ص‌)فرستاد.آنها نزد رسولخدا(ص‌)آمدند وگفتند ما حضرت‌فاطمه‌(س‌) را به‌ عروسي‌ دعوت‌ كرده‌ايم‌ ولي‌ مارا پيش‌ شما فرستاد.رسولخدا(ص‌) فرمود شمابرويد من‌ اورا نزدتان‌ مي‌فرستم‌.سپس‌ به‌حضرت‌ فاطمه‌(س‌) فرمود چرا دعوت‌ آنها را قبول‌ نكردي‌؟فرمودپدرجان‌.مقصود آنها از اين‌ دعوت‌ آن‌ است‌ كه‌ باجواهرات‌ ولباسهايشان‌خودنمائي‌ كنند!دراين‌ حال‌ جبرئيل‌ نازل‌ شد وبه‌ رسولخدا(ص‌)گفت‌خدايت‌ سلام‌ مي‌رساند ومي‌ فرمايد به‌ حضرت‌ فاطمه‌(س‌) بگو اين‌لباسهاي‌ بهشتي‌ رابپوشد ودر مجلس‌ آنان‌ حاضر شود.حضرت‌فاطمه‌(س‌) لباسهايي‌ را كه‌ جبرئيل‌ آورده‌ بود،پوشيد وبه‌ مجلس‌ زنان‌يهود وارد شد.آنان‌ كه‌ منتظر بودند حضرت‌ فاطمه‌(س‌) با لباسهاي‌ كهنه‌وساده‌ خود بيايد تا بتوانند اورا مسخره‌ نمايند،ناگاه‌ لباسهايي‌ در تن‌ اوديدند كه‌ در عمرشان‌ نديده‌ بودند.عده‌اي‌ غش‌ كردند وگويند عروس‌ ازدنيا رفت‌.زنان‌ يهود از حضرت‌ فاطمه‌(س‌) عذر خواهي‌ كردند وگفتندعروس‌ مُرد وعروسي‌ به‌ عزا تبديل‌ شد.اما باعجاز الهي‌ وبا دعاي‌حضرت‌ فاطمه‌(س‌) عروس‌ دوباره‌ جان‌ گرفت‌ واكثريت‌ مسلمان‌ شدند.

نورانيت‌ باطن‌

گاهي‌ از مال‌ حرام‌ استفاده‌ مي‌شود وآثار آن‌ در دنيا و آخرت‌ هويدامي‌شود.با مال‌ حرام‌ نورانيت‌ از بين‌ مي‌رود.نكند نورانيت‌ را به‌ لقمه‌ ناني‌بفروشي‌.البته‌ نورانيت‌ معنا دارد نه‌ آنكه‌ آقا در سايه‌ به‌ سر ببرد وميوه‌هاي‌ مختلف‌ بخورد تا پوستش‌ سفيد شود!بگويند آقا نورانيت‌دارد!ولي‌ آقائي‌ كه‌ در مقابل‌ آفتاب‌ سوزان‌ زحمت‌ كشيده‌.عرق‌ريخته‌.خوب‌ عرق‌ صورت‌ را مي‌سوزاندوسياه‌ مي‌كند .بگويند آقا سيه‌رو است‌!نه‌.نورانيت‌ گناه‌ نكردن‌ است‌.به‌ طرف‌ خدا حركت‌ كردن‌ است‌.

خليفه‌ وحكيم‌
گويند حكيمي‌ به‌ خليفه‌ گفت‌ من‌ سه‌ تحفه‌ براي‌ شما دارم‌.اول‌ رنگي‌دارم‌ كه‌ سياهي‌ از دست‌ رفته‌ موها را بر مي‌گرداند.دوم‌ معجوني‌ كه‌ غذارا هضم‌ مي‌كند.سوم‌ داروئي‌ كه‌ كمر را محكم‌ مي‌كند.خليفه‌ كمي‌ تأمل‌كرد وگفت‌ من‌ اول‌ فكر مي‌كردم‌ تو آدم‌ عاقلي‌ هستي‌!ولي‌ حال‌ فهميدم‌كه‌ عقل‌ نداري‌.چون‌ خضاب‌ كه‌ گفتي‌ سرمايه‌ فريب‌ است‌.زيرا سياهي‌ظلمت‌ وسفيدي‌ نورانيت‌ است‌.ونادان‌ مي‌كوشد نور را با ظلمت‌بپوشاند.اما معجوني‌ كه‌ براي‌ هضم‌ غذا است‌،من‌ كسي‌ نيستم‌ كه‌ غذاي‌زياد بخورم‌.زيرا محتاج‌ به‌ زياد رفتن‌ به‌ مستراح‌ مي‌شوم‌!كه‌ در آن‌ناديدني‌ها بايد ديد وناشنيدني‌ها بايد شنيد ونابوئيدني‌ها بايدبوئيد.واما داروئي‌ كه‌ كمر را محكم‌ مي‌كند،اين‌ شعبه‌اي‌ از ديوانگي‌است‌ كه‌ خليفه‌ پيش‌ زني‌ بزانو درآيد وتملق‌ اورا بكند.

شيعيان‌ نوراني‌

علي‌(ع‌):شيعيان‌ ما در قيامت‌، در حاليكه‌ صورتهاي‌ نوراني‌ وبدني‌پوشيده‌ بوده‌ واز هر ترسي‌ ايمن‌ مي‌باشند.، از قبرها بيرون‌مي‌آيندوسختي‌ها ومواقف‌ قيامت‌،براي‌ آنان‌ آسان‌ است‌.مردم‌ درهراسند ولي‌ آنان‌ نمي‌ترسند. مردم‌ ناراحتند ولي‌ آنها اندوهي‌ندارند.براي‌ آنان‌ ناقه‌ هايي‌ سفيد كه‌ داراي‌ بالهايي‌ باشند،مي‌آورندوآنان‌ سوار شده‌ ودرساية‌ عرش‌ الهي‌ فرود آمده‌ وبر منبرهايي‌ از نورمي‌نشينند وتا پايان‌ قيامت‌ وحساب‌ مردم‌،به‌ خوردن‌ غذاهايي‌ كه‌مقابلشان‌ است‌،مشغول‌مي‌باشند.»

زن‌ نازيبا
مدّتي‌ بود كه‌ كسبه‌ ومعتمدين‌ محل‌ با معضلي‌ برخورد كرده‌بودند وآن‌ ظاهر شدن‌ زني‌ جذّاب‌ وزيبا با لباسهاي‌ زننده‌ بودكه‌ درآخر محلّه‌ سكونت‌ گزيده‌ بود.اين‌ زن‌ هر روز بطورزننده‌اي‌ طول‌ مسير خيابان‌ ومحلّة‌ غياثي‌ تا سر ايستگاه‌اتوبوس‌ را پياده‌،طي‌ مي‌كرد ونظر جوانان‌ را بخود جلب‌مي‌نمود.
از آنجا كه‌ محلّة‌ غياثي‌ با نفوذ سعيدي‌ وهمكاري‌ مردم‌،ازخودنمائي‌ زنان‌ به‌ اينصورت‌،در امان‌ مانده‌ بود،براي‌ اهل‌محل‌ ،اين‌ حركت‌ كه‌ تا حدودي‌ هم‌ حساب‌ شده‌ بنظرمي‌رسيد،قابل‌ تحمل‌ نبود.از اينرو كسبه‌ وبعضي‌ از مردم‌ اين‌ موضوع‌ رابا شهيد سعيدي‌ در ميان‌ گذاشتند.
شهيد آية‌ الله سعيدي‌ آنان‌ را از هرگونه‌ عكس‌ العملي‌بازداشت‌ و منتظر ماند تا خود به‌ امر به‌ معروف‌ ونهي‌ از منكربپردازد.روز بعد شهيد سعيدي‌ با بعضي‌ ديگر از اهل‌ محلّه‌ راه‌را بر اين‌ زن‌ گرفتند وشهيد سعيدي‌ با لحني‌ پدرانه‌،شروع‌ به‌موعظة‌ او كرد:خواهرم‌!شمارا گول‌ مي‌زنند.چرا شخصيت‌خودرا فراموش‌ كرده‌اي‌؟...جواب‌ خدارا چه‌ مي‌دهي‌؟
سخنان‌ سعيدي‌ چنان‌ در روح‌ آن‌ زن‌ اثر كرد كه‌ ديگر هيچگاه‌اورا در محلّة‌ غياثي‌ بي‌ حجاب‌ نديديم‌.

سوراخ‌ كردن‌ زبان‌
شيخ‌ شمس‌ الدين‌ محمدبن‌ قارون‌ گويد:
به‌ حاكم‌ حلّه‌ بنام‌ مرجان‌ الصغير گزارش‌ دادند كه‌ يكي‌ از شيعيان‌ بنام‌ابوراجح‌ به‌ خلفاء اهانت‌ مي‌نمايد!حاكم‌ دستورداد تا اورا آوردندوچندنفر بقصد كشت‌ اورا زدند وآنقدر به‌ صورتش‌ زدند كه‌ دندانهاي‌جلو او افتاد..سپس‌ زبانش‌ را بيرون‌ آورده‌ بر آن‌ حلقة‌ آهني‌ زدند وبيني‌اورا سوراخ‌ كرده‌ وريسماني‌ از مو درآن‌ وارد كرده‌ وبه‌ طنابي‌ بستندوبدستور حاكم‌ در كوچه‌هاي‌ شهر گرداند.تماشاچيان‌ هم‌ از هر طرف‌اورا مي‌زدند بطوريكه‌ بر روي‌ زمين‌ افتاد ومرگ‌ را پيش‌ روي‌ خودديد.بعد ازآن‌ حاكم‌ دستورداد تا كار اورا تمام‌ كنند ولي‌ چند نفر واسطه‌شده‌ وگفتند:او پيرمردي‌ ساخورده‌ است‌ وآنچه‌ برسرش‌ آمده‌ اورا از پاي‌درخواهد آورد.اورا رها كن‌ كه‌ خود مي‌ميرد وخونش‌ را برگردن‌ نگير!
حاكم‌ هم‌ از كشتنش‌ صرف‌ نظر كرد.بستگان‌ ابوراجح‌ آمدند واورا درحاليكه‌ صورت‌ وزبانش‌ باد كرده‌ بودوكسي‌ ترديد نداشت‌ كه‌ همانشب‌خواهد مرد،به‌ منزلش‌ بردند.
برخلاف‌ انتظار،فرداي‌ آنشب‌ كه‌ مردم‌ براي‌ اطلاع‌ از وضع‌ او بديدارش‌رفتند،ديدند كه‌ در حال‌ صحت‌ وسلامت‌ نماز مي‌خواند.دندانهايش‌مثل‌ اول‌ شده‌ وجراحتهايش‌ خوب‌ شده‌ واثري‌ از آنها باقي‌ نمانده‌وپارگي‌ صورتش‌ رفع‌ گرديده‌ است‌.
مردم‌ تعجب‌ كرده‌ وماجرايش‌ را پرسيدند.گفت‌:
من‌ مرگم‌ را ديدم‌.زبان‌ سخن‌ گفتن‌ هم‌ نداشتم‌ تا از خداوند متعال‌حاجتي‌ بخواهم‌.لذا در دل‌ دعا كردم‌ وبه‌ مولا وآقايم‌ صاحب‌ الزمان‌(ع‌)توسل‌ جستم‌.چون‌ شب‌ فرا رسيد،ناگاه‌ ديدم‌ كه‌ خانه‌ام‌ پرنور شدويكدفعه‌ ديدم‌ كه‌ مولايم‌ امام‌ زمان‌(ع‌)دست‌ مباركش‌ را بر صورتم‌ كشيدوبه‌ من‌ فرمود:از خانه‌ خارج‌ شو وبراي‌ طلب‌ روزي‌ براي‌ زن‌ وبچه‌ ات‌كاركن‌ كه‌ خدا بتو سلامتي‌ داد.
منهم‌ به‌ اين‌ وضعي‌ كه‌ مي‌بينيد شدم‌.
شمس‌ الدين‌ گويد:بخدا قسم‌!قبل‌ از اين‌ ماجراابوراجح‌ خيلي‌ ضعيف‌وكم‌ بنيه‌ وزشت‌ وكوتاه‌ ريش‌ بود ومن‌ به‌ حمامي‌ كه‌ او در آن‌بود،مي‌رفتم‌ ولي‌ بعد از اين‌ جريان‌ وقتي‌ اورا ديدم‌ متوجه‌ شدم‌ كه‌نيرويش‌ زيادشده‌ وقامتش‌ راست‌ گرديده‌ وريشش‌ بلند وصورتش‌ سرخ‌شده‌ وانگار به‌ سن‌ بيست‌ سالگي‌ برگشته‌ وپيوسته‌ در همين‌ حالت‌ بود تااينكه‌ وفات‌ يافت‌.«مكيال‌ المكارم‌»

زيبائي امام يازدهم

با اينکه اين امام شيعيان ٢٨سال بيشتر عمر نکرد ولي در جواني پاکترين وعابدترين افراد بود وبر خلاف بعضي از جواناني که در جواني به عيش وعشرت وشهوات وسير کردن غرايز خود مشغولند" اين امام به تهذيب نفس وعبادت الهي و مناجات با معشوق خود مشغول بود لذا هرکسي چند روز همراه امام مي شد دچار تحول روحي گرديده وميل به پاکي و عبادت پيدا مي نمود.نقل‌ شده‌ كه‌:
دونفر از بدترين‌ افراد را نگهبان‌ امام‌ عسگري‌ كردند ولي‌ بعد از مدتي‌هردو نمازخوان‌ وروزه‌ گير شدند.وقتي‌ از آنهاسؤال‌ شد كه‌ چرا اينگونه‌شديد؟گفتند‌ چه‌ بگوئيم‌ درباره‌ آقائي‌ كه‌ روزها روزه‌ است‌ وشبها تا به‌صبح‌ عبادت‌ مي‌كند وبا كسي‌ حرف‌ نمي‌زند وهرگاه‌ بما نگاه‌ مي‌كرد بدنمان‌ مي‌لرزيد وحالي‌ بما دست‌ مي‌داد كه‌ نمي‌توانستيم‌ خودمان‌ راكنترل‌كنيم‌.

همه زيبائي ها در مهدي(عج)
امام‌ صادق‌(ع‌)فرمود:
وقتي‌ مهدي‌(ع‌)ظهور مي‌كند،به‌ ديوار كعبه‌ تكيه‌ مي‌دهد ومي‌فرمايد:هركس‌ بديدن‌ آدم‌ وشيث‌ ونوح‌ وسام‌وابراهيم‌ وموسي‌واسماعيل‌ ويوشع‌ وشمعون‌،آرزومند است‌،به‌ جمال‌ من‌ نگاه‌ كند كه‌علم‌ وحلم‌ وكمال‌ همة‌ آنها در من‌ است‌.وهركه‌ آرزوي‌ ديدن‌ جدّم‌ محمّدمصطفي‌ وعلي‌ّ مرتضي‌ وحسن‌ مجتبي‌ وحسين‌ شهيد به‌ كربلا وديگرامامان‌ را دارد،به‌ من‌ نگاه‌ كند وآنچه‌ خواهد بپرسد كه‌ علم‌ همه‌ در نزدمن‌ است‌. وآنچه‌ ايشان‌ مصلحت‌ نديده‌ وخبرنداده‌اند،من‌ خبر مي‌دهم‌وهمه‌ مردم‌ را آگاه‌ مي‌سازم‌.
ومي‌ فرمايد:
اي‌ مسلمانان‌!هركه‌ مي‌خواهد از كتابهاي‌ آسماني‌ وصحيفه‌هاي‌ پيامبران‌آگاه‌ شود،گوش‌ فرا دهد وبشنود.
آنگاه‌ شروع‌ به‌ خواندن‌ صحف‌ آدم‌ وشيث‌ وابراهيم‌ ونوح‌ وتورات‌موسي‌ وانجيل‌ عيسي‌ وزبور داود به‌ لغت‌ وزبان‌ هر ملتي‌ كند بطوريكه‌علماء وبزرگان‌ آن‌ مذهب‌ ودين‌،اعتراف‌ كنند كه‌ بدون‌ كم‌ وزياد يك‌حرف‌،است‌.يك‌ يك‌ اين‌ كتب‌ را خواند وجهانيان‌ را متوجه‌ خود ساخته‌به‌ شگفتي‌ اندازد.سپس‌ قرآن‌ را قرائت‌ كند ومسلمين‌ را برخود بلرزاندوعالميان‌ را در پيشگاه‌ خود،خاضع‌ وخاشع‌ ومرعوب‌ سازد.«آيا بيادامام‌ زمان‌ هستيد؟ص‌١٢٣»

آرايشگرِ دختر فرعون‌
پيغمبر اكرم‌ در سفر معراج‌، وقتي‌ به‌ آسمانها عروج‌ مي‌فرمود،بوي‌ خوش‌ و معطّري‌ را بمشام‌ خود احساس‌ نمود. در مورد آن‌ ازجبرئيل‌ پرسيد، گفت‌: اين‌ بوي‌ آرايشگر دختر فرعون‌ است‌!رسولخدا٦ داستان‌ او را پرسيد. جبرئيل‌ عرض‌ كرد: او در پنهاني‌به‌ خداي‌ واحد ايمان‌ آورده‌ بود ولي‌ ايمان‌ خود را مخفي‌ مي‌داشت‌،روزي‌ در حين‌ آرايش‌ دخترِ فرعون‌، وسيله‌ آرايش‌ از دستش‌ افتاد وناخودآگاه‌ بر زبانش‌ آمد كه‌: اي‌ خدا! دختر فرعون‌ گفت‌: پدر مراصدازدي‌؟ گفت‌: نه‌! گفت‌: پس‌ كه‌ را صدا زدي‌؟
گفت‌ خدايي‌ را كه‌ خالق‌ من‌ و تو و پدر تو است‌!
دختر فرعون‌ گزارش‌ اين‌ حادثه‌ را به‌ پدرش‌ داد. فرعون‌ دستور داد تا او وكودكانش‌ را حاضركردند و گفت‌ كه‌ اگر دست‌ از اين‌ عقيده‌ بر نداري‌، توو كودكانت‌ را در آتش‌ مي‌سوزانم‌!
اين‌ زن‌ شجاع‌ حاضر به‌ دست‌ برداشتن‌ از عقيدة‌ خود نشد.
فرعون‌ دستور داد تا تنوري‌ را برافروختند و ابتدا كودكان‌ او را در آتش‌سوزاندند، سپس‌ خود اين‌ زن‌ را شهيد نمودند. اين‌ بوي‌ خوش‌ از آن‌ زن‌شهيده‌ است‌.

عامل‌ خدا

مردي‌ خدمت‌ پيامبر آمد و گفت‌: اي‌ رسول‌ خدا! همسري‌دارم‌ كه‌ چون‌ به‌ خانه‌ مي‌روم‌ به‌ پيشبازم‌ مي‌آيد و هنگام‌ خارج‌ شدن‌،بدرقه‌ام‌ مي‌كند. اگر مرا ناراحت‌ ببيند مي‌گويد: ناراحت‌ نباش‌! كه‌ اگر غم‌روزي‌ را مي‌خوري‌، خدا روزي‌ رسان‌ است‌. و اگر غم‌ آخرت‌ داري‌، خداغمهايت‌ را زياد كند!
پيامبر فرمود:
«به‌ او بشارت‌ بهشت‌ بده‌! و به‌ او بگو كه‌ تو يكي‌ از عاملان‌ خدايي‌ كه‌در هر روز، پاداش‌ هفتاد شهيد براي‌ تو خواهد بود.»

زني‌ كه‌ استخاره‌ مي‌نمود

يكي‌ از علما گفت‌ كه‌ به‌ من‌ خبر دادند زني‌ در حرم‌اميرالمؤمنين‌(ع‌)براي‌ زنها استخاره‌ مي‌گيرد واستخاره‌ هايش‌ مطابق‌ واق‌است‌.من‌ از يكي‌ از خدام‌ حرم‌ خواستم‌ تا اورا نزد من‌ بياورد .وقتي‌ اوآمد از او پرسيدم‌ چكونه‌ استخاره‌ مي‌گيري‌؟گفت‌ من‌ زني‌ بيوه‌ هستم‌ كه‌مدتها از نظر مالي‌ دررنج‌ بودم‌ وبراي‌ امرار معاش‌ خود وفرزندان‌ بي‌سرپرستم‌ درآمدي‌ نداشتم‌.چندبار تصميم‌ گرفتم‌ از راه‌ حرام‌ درآمدي‌بدست‌ بياورم‌ ولي‌ منصرف‌ شدم‌و پاكدامني‌ خود را حفظ‌ نمودم‌.تااينكه‌ به‌ حضرت‌ ابوالفضل‌(ع‌)توسل‌ پيدا كردم‌ وبراي‌ نجات‌ از اين‌ وضع‌از او كمك‌ خواستم‌.در خواب‌ حضرت‌ به‌ من‌ فرمود :در حرم‌ بنشين‌وبراي‌ زنها استخاره‌ بگير.گفتم‌ بلد نيستم‌.فرمود ما بتو كمك‌ مي‌كنيم‌.ازآن‌ به‌ بعد افرادي‌ كه‌ به‌ من‌ مراجعه‌ مي‌كنند،به‌ ذهنم‌ الهام‌ مي‌شود كه‌ چه‌بگويم‌.

زن‌ پرهيزكار
امام‌ سجاد(ع‌)فرمود:مردي‌ با زنش‌ با كشتي‌ به‌ سفر رفت‌.در راه‌ سفردريا طوفاني‌ شد وكشتي‌ غرق‌ گرديد.زن‌ بوسيله‌ تخته‌اي‌ نجات‌ يافته‌ وبه‌جزيره‌اي‌ برده‌ شد.در جزيره‌ با راهزن‌ فاسدي‌ برخورد كرد وراهزن‌ قصدتجاوز به‌ زن‌ داشت‌.زن‌ شروع‌ كرد به‌ ارزيدن‌.راهزن‌ پرسيد از چه‌مي‌ترسي‌؟زن‌ با سر به‌ آسمان‌ اشاره‌ كرد و گفت‌ از خدا مي‌ترسم‌.راهزن‌پرسيد تاكنون‌ با مردي‌ زنا كرده‌اي‌؟زن‌ گفت‌ به‌ عزّت‌ پروردگارم‌ سوگندهنوز چنين‌ كاري‌ نكرده‌ام‌.
ارتعاش‌ مفاصل‌ زن‌ و رنگ‌ پريده‌اش‌ در راهزن‌ اثر كرد و گفت‌ تو كه‌تاكنون‌ پاك‌ بوده‌اي‌ والان‌ هم‌ كه‌ مجبور هستي‌ اين‌ چنين‌ از خدامي‌ترسي‌،بخدا سوگند من‌ از تو به‌ اين‌ چنين‌ ترسي‌ سزاوارترم‌.سپس‌راهزن‌ زن‌ را رها كرد و بدنبال‌ كار خود رفت‌.

زني‌ كه‌ شيادي‌ را رسوا نمود!
مردي‌ به‌ نام‌ عبدالسلام‌ به‌ طوري‌ عبادت‌ كرده‌ بود ومردم‌ را با رياكاري‌هايش‌ فريفته‌ بود كه‌ نامش‌ را به‌ عنوان‌ تبرك‌ بر پرچمها اين‌ طورمي‌نوشتند:لااله‌ الا الله.محمد رسول‌ الله.شيخ‌ عبدالسلام‌ ولي‌ الله!
روزي‌ عبدالسلام‌ بر بالاي‌ منبر گفت‌:من‌ بهشت‌ مي‌فروشم‌.هركه‌قسمتي‌ از بهشت‌ را مي‌خواهد بيايدبخرد.مردم‌ براي‌ خريدن‌ بهشت‌ازدحام‌ كردند وشروع‌ به‌ خريدن‌ نمودند.شيخ‌ تمام‌ بهشت‌ رافروخت‌.در آخر مردي‌ آمد و گفت‌ من‌ مال‌ زيادي‌ دارم‌ ولي‌ چيزي‌ ازبهشت‌ نصيبم‌ نشد!بايد يك‌ جايي‌ به‌ من‌ بفروشي‌!عبدالسلام‌ گفت‌جاي‌ خالي‌ نمانده‌ مگر جاي‌ خودم‌ والاغم‌!او درخواست‌ كرد كه‌عبدالسلام‌ سهم‌ خودش‌ را بفروشد.شيخ‌ قبول‌ كرد وجاي‌ خودش‌ رافروخت‌ وخود بي‌ جا ماند!
روزي‌ عبدالسلام‌ درنماز مي‌گفت‌:چُخ‌!چُخ‌! بعد از نماز پرسيدندچرا در نماز چخ‌ چخ‌ مي‌كردي‌؟گفت‌ از اينجا كه‌ بصره‌ است‌ ديدم‌ كه‌سگي‌ مي‌خواست‌ وارد مسجد الحرام‌ شود.او را چخ‌ كردم‌ وبيرونش‌نمودم‌!مردم‌ بسيار تعجب‌ كردند و مقامش‌ نزد آنان‌ بيشتر شد.يكي‌ ازمريدان‌ نزد زنش‌ كه‌ شيعه‌ بود آمد وداستان‌ چخ‌ چخ‌ را نقل‌ كرد وگفت‌خوبست‌ مذهب‌ شيعه‌ را رها كني‌ ومذهب‌ شيخ‌ را(صوفي‌گري‌) اختيارنمائي‌!زن‌ گفت‌ اشكال‌ ندارد ولي‌ تو اول‌ شيخ‌ با مريدها را يك‌ وعده‌غذا دعوت‌ نما! تا در حضور شيخ‌ ،مذهب‌ اورا بپذيرم‌.آن‌ مرد خوشحال‌شد وشيخ‌ را با مريدها دعوت‌ نمود.وقتي‌ همگي‌ سرسفره‌ جمع‌ شدندبراي‌ همه‌ مرغ‌ را روي‌ برنج‌ قرار دادند ولي‌ در ظرف‌ شيخ‌ ،مرغ‌ راغ‌ زيربرنج‌ نهادند.وقتي‌ چشم‌ عبدالسلام‌ به‌ ظرفهاي‌ مريدها افتاد كه‌ همه‌ مرغ‌دارند ولي‌ ظرف‌ او مرغ‌ ندارد ناراحت‌ شد وگفت‌ به‌ من‌ توهين‌ كرده‌ايدكه‌ برايم‌ مرغ‌ نگذاشته‌ايد!زن‌ كه‌ منتظر اين‌ فرصت‌ بود گفت‌:تو ادعامي‌كني‌ كه‌ از اينجا سگي‌ را كه‌ در مكه‌ وارد مسجد الحرام‌ شده‌مي‌بيني‌.پس‌ چرا مرغ‌ را كه‌ در زير برنجت‌ است‌ نمي‌بيني‌؟شيخ‌ از جاحركت‌ كرد و گفت‌ اين‌ زن‌ رافضي‌ وخبيث‌ است‌.واز خانه‌ رفت‌.مرد هم‌باديدن‌ اين‌ رسوائي‌، شيعه‌ شد.

افسر شجاع‌ اسلام‌
عبدالله بن‌ حذاقه‌ از مسلمانان‌ پيشتاز بوده‌ كه‌ به‌ حبشه‌ هم‌ مهاجرت‌نمود.در جنگي‌ اسير روميان‌ شد.ابتدا به‌ او پيشنهاد مسيحي‌ شدن‌دادند.ولي‌ او قبول‌ ننمود.ديگ‌ بزرگي‌ از روغن‌ زيتون‌ را به‌ جوش‌ آورده‌ويكي‌ از اسيران‌ را آورده‌ وگفتند يا مسيحي‌ شو يا كشته‌ مي‌شودي‌.اوقبول‌ ننمود.اورا در ديگ‌ انداختند.چيزي‌ نگذشت‌ كه‌ استخوانهايش‌ برروي‌ روغن‌ نمودارشد.
خواستند عبدالله را در ديگ‌ بياندازند ناگاه‌ شروع‌ به‌ گريه‌ كرد.فرمادنه‌شان‌ گفت‌ از ترس‌ مي‌گريد.او را برگردانيد.عبدالله گفت‌ شما خيال‌ كرديداز ترس‌ مي‌گريم‌.نه‌ من‌ از اين‌ ناراحتم‌ كه‌ چرا فقط‌ يك‌ جان‌ دارم‌ تا در راه‌اسلام‌ تقديم‌ كنم‌.اي‌ كاش‌ به‌ تعداد موهاي‌ بدنم‌جان‌ داشتم‌ تا به‌ عددجانهايم‌ كشته‌ مي‌شدم‌.
فرمانده‌ گفت‌ بيا سر مرا ببوس‌ تا تورا آزاد كنم‌.عبدالله قبول‌ننمود.گفت‌ بيا مسيحي‌ شو تا دخترم‌ را بتو داده‌ وتورا فرمانده‌نمايم‌.عبدالله قبول‌ نكرد.گفت‌ اگر سر مرا ببوسي‌ هشتاد اسير مسلمان‌ راآزاد مي‌كنم‌.عبدالله گفت‌ اينك‌ كه‌ بواسطه‌ بوسيدن‌ من‌ اينها آزادمي‌شوند حاضرم‌.او پيش‌ رفت‌ وسر فرمانده‌ را بوسيد وباتفاق‌ هشتاد نفرآزاد شد.وقتي‌ به‌ مدينه‌ برگشت‌ ،عمر پيش‌ رفته‌ وسر او را بوسيد.
اصحاب‌ رسول‌ خدا(ص‌) به‌ شوخي‌ به‌ او مي‌گفتند سر كافري‌ رابوسيدي‌ خداهم‌ در مقابل‌ هشتاد نفر از مسلمين‌ را آزاد فرمود.

عبدالله ذوالبجادين‌
عبدالعزّي‌' پسر يتيمي‌ بود كه‌ از نظر ثروت‌ دنيا بطور كلي‌ چيزي‌نداشت‌ وتحت‌ تكفل‌ عمويش‌ زندگي‌ مي‌كرد.تا اينكه‌ بزرگ‌ شد وباكمك‌ عمويش‌ صاحب‌ كنيز وغلام‌ وگوسفند وشتر شد وثروتمند گرديد.مدتها عبدالعزّي‌' بود كه‌ در فكر اسلام‌ آوردن‌ بود ولي‌ از ترس‌ عمويش‌جرعت‌ نمي‌كرد.تا اينكه‌ وقتي‌ رسول‌ خدا(ص‌) از جنگ‌ حنين‌ برمي‌گشت‌ عبدالعزّي‌' نزد عموي‌ خود رفت‌ ومدتها بود كه‌ دوست‌ داشتم‌مسلمان‌ شوم‌ ومنتظر بودم‌ تا شما در اين‌ كار پيشقدم‌ بشويد ولي‌ اينطورنشد لذا من‌ مي‌خواهم‌ مسلمان‌ شوم‌.عمويش‌ گفت‌ اگر چنين‌ كني‌ هرچه‌اري‌ از تو مي‌گيرم‌ حتي‌ لباست‌ را!عبدالعزّي‌' گفت‌ اسلام‌ آوردن‌ را بر تمام‌ثروت‌ دنيا ترجيح‌ مي‌دهم‌.عمويش‌ ثروتش‌ را گرفت‌ واورا نيمه‌ عريان‌بيرون‌ نمود.عبدالعزّي‌' نزد مادرش‌ رفت‌ واز مادرش‌ لباسي‌خواست‌.مادرش‌ چون‌ لباسي‌ نداشت‌،گليم‌ خود را به‌ او داد.عبدالعزّي‌'گليم‌ را دوقسمت‌ كرد وبا نيمي‌ از آن‌ بالاتنه‌ و با نيم‌ ديگر پائين‌ تنه‌ خودرا پوشاند وروانه‌ مدينه‌ شد.هنگام‌ سحر به‌ مدينه‌ رسيد.داخل‌ مسجدشد و نزد رسول‌ خدا(ص‌) رفت‌.حضرت‌ فرمود تو كيستي‌؟گفت‌ من‌عبدالعزّي‌'هستم‌ و از فلان‌ قبيله‌ام‌.حضرت‌ فرمود من‌ تورا عبداللهذوالبجادتين‌ نام‌ مي‌گذارم‌.مهمان‌ من‌ باش‌.عبدالله مهمان‌ حضرت‌ شدوبه‌ تعليم‌ قرآن‌ مشغول‌ شد.
موقع‌ اعزام‌ مسلمانان‌ به‌ جنگ‌ تبوك‌ ،عبداللهاز رسول‌ خدا(ص‌)خواست‌ دعا كند تا شهيد شود.حضرت‌ بازوبندي‌ بر بازويش‌ بست‌وفرمود خدايا !خون‌ عبدالله را بر كافران‌ حرام‌ كن‌.عبدالله گفت‌ من‌ مايلم‌جزو جانبازان‌ وشهداي‌ دين‌ شوم‌.فرمود هركه‌ جزو مجاهدين‌ باشد ولي‌در راه‌ مريض‌ شده‌ وبميرد شهيد است‌.
عبدالله در ركاب‌ آن‌ جناب‌ عازم‌ تبوك‌ شد.چون‌ سپاهيان‌ اسلام‌ درآنجا منزل‌ گرفتند او مريض‌ گرديد وتب‌ كرد و بعد از چند روز از دنيارفت‌.مو قع‌ دفن‌ او بلال‌ چراغي‌ گرفته‌ ورسول‌ خدا(ص‌) وارد قبر او شدو فرمودخدايا!من‌ از عبدالله راضيم‌ تو نيز از او راضي‌ باش‌.عبداللهبن‌مسعود وقتي‌ اين‌ سخن‌ را شنيد گفت‌ اي‌ كاش‌ من‌ صاحب‌ اين‌ قبر بودم‌.

ملاهادي‌ سبزواري‌
نقل‌ شده‌ كه‌ ملاهادي‌ سبزواري‌ در سبزوار بود كه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ درسفر مشهد وارد سبزوار شد.گفت‌ ملاهادي‌ را نزد من‌ بياوريد.وقتي‌ نزدملاهادي‌ رفتندومطلب‌ را گفتند،روايتي‌ براي‌ ناصرالدين‌ شاه‌نوشت‌ كه‌قال‌ رسول‌ الله(ص‌):اذا كان‌ العلماء في‌ باب‌ الملوك‌ بِئس‌َ العلماءوبِئس‌َ الملوك‌.واذا كان‌ الملوك‌ في‌ ابواب‌ العلماء نِعم‌َ العلماءونِعم‌َ الملوك‌.اگر عالم‌ پيش‌ شاه‌ برود،هم‌ عالم‌ بد است‌ وهم‌ شاه‌!واگرشاه‌ نزد عالم‌ برود،هم‌ عالم‌ خوب‌ است‌ وهم‌ شاه‌!وقتي‌ نامه‌ را دست‌ناصرالدين‌ شاه‌ دادند،بعد از خواندن‌،روانه‌ منزل‌ ملاهادي‌ شد.درزدند.پيرمردي‌ قدبلند وريش‌ سفيد در را باز كرد.شاه‌ خيال‌ كرد كه‌ نوكرملا است‌.پرسيد آقا هستند؟فرمود خودم‌ هستم‌.شاه‌ وارد شد ونشست‌ومقداري‌ صحبت‌ كردند.ظهر كه‌ شد ملاهادي‌ يرون‌ رفت‌.شاه‌ خيال‌ كردآقا براي‌ آوردن‌ غذا رفته‌ است‌.ولي‌ مشخص‌ شد كه‌ ملاهادي‌ براي‌گرفتن‌ وضو واداي‌ نماز رفته‌ است‌.بعد از نماز ملا وشاه‌ نشستند.نه‌ بوي‌پلو مي‌آمد نه‌ بوي‌ چلو!خانه‌ مردي‌ است‌ كه‌ عمري‌ با گرسنگي‌ ونان‌خشك‌ دست‌ وپنجه‌ نرم‌ كرده‌ است‌.يك‌ مرتبه‌ خادم‌ آقا آمد ويك‌ ظرف‌فلزي‌ دوغ‌ ونمك‌ وچند گرده‌ نان‌ خشك‌ آورد.ناصرالدين‌ شاه‌ مقداري‌ ازنانها را بعنوان‌ تبرك‌ برداشت‌ وهرچه‌ كرد نان‌ بي‌ خورشت‌ به‌ مزاجش‌سازگار نشد!موقع‌ رفتن‌ شاه‌ گفت‌ اجازه‌ بدهيد شهريه‌ طلاب‌ را من‌بدهم‌؟ملاهادي‌ فرمود:طلاب‌ بدعادت‌ مي‌شوند.شما كه‌ هميشه‌ زنده‌نيستي‌ كه‌ شهريه‌ آنها را بدهي‌!خوب‌ است‌ بر همان‌ مقدار كفايت‌كنند.شاه‌ گفت‌:اجازه‌ بدهيد شمارا قاضي‌ القضات‌ كنم‌؟ملاهادي‌گفت‌:اين‌ دست‌ شما نيست‌.شاه‌ گفت‌ پس‌ بگذاريد بشما كمكي‌بكنم‌؟ملاهادي‌ جواب‌ داد:لا هو شي‌ء في‌ الوجود الاّالله.روزي‌ من‌دست‌ خداست‌ وغيرخدا رازق‌ نيست‌.

گويند وي‌ وقتي‌ از سفر حج‌ به‌ ايران‌ بر مي‌گشت‌،در بندرعباس‌ ازكشتي‌ پياده‌ شد وبه‌ كرمان‌ رفت‌.تا از آنجا به‌ سبزوار برود.وقتي‌ به‌ كرمان‌رسيد،هوا كاملا سرد شده‌ بود ونتوانست‌ به‌ سبزوار برود.لذا با پاي‌خسته‌ از سفر به‌ حوزه‌ علميه‌ كرمان‌ رفت‌ واز متولي‌ خواست‌ تا يك‌حجره‌ در اختيارش‌ بگذارد.متولي‌ گفت‌ چون‌ اين‌ مدرسه‌ وقف‌ طلاب‌شده‌ آيا شما از اهل‌ علم‌ هستيد؟حاج‌ ملاهادي‌ فروتنانه‌ لبخند زد وجواب‌ داد پناه‌ برخدا.من‌ كجا و علم‌ كجا؟علم‌ آن‌ قدر مقامش‌ بالاست‌كه‌ من‌ پابرهنة‌ ژنده‌ پوش‌ جرأت‌ بر لب‌ آوردن‌ نام‌ آن‌ هم‌ ندارم‌.متولي‌مدرسه‌ هم‌ عذر او را خواست‌ ولي‌ سرايدار مدرسه‌ به‌ او گفت‌ كه‌ من‌يك‌ اتاق‌ دارم‌ كه‌ با زن‌ وبچه‌ام‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنم‌.شما مي‌توانيد تا آخرزمستان‌ پيش‌ من‌ بمانيد.ملاهادي‌ هم‌ با اين‌ شرط‌ كه‌ او را در نظافت‌مدرسه‌ ياري‌ كند،قبول‌ كرد.
حاجي‌ روزها حياط‌ مدرسه‌ را جاروب‌ مي‌زد.حجره‌هاي‌ مدرسه‌ رارفت‌ وروب‌ مي‌نمود وبراي‌ آنان‌ نان‌ وپنير و روغن‌ چراغ‌ مي‌خريد.وگاه‌در مقابل‌ اجرتي‌ ناچيز،قبا،عبا و عمامه‌ آنان‌ را مي‌شست‌ ووصله‌مي‌زد.حاجي‌ قريب‌ به‌ يكسال‌ در آن‌ مدرسه‌ ماند ودر آخر با دخترسرايدار ازدواج‌ كرد واو را به‌ عنوان‌ همسرش‌ به‌ سبزوار برد و تا پايان‌عمر با وي‌ زندگي‌ كرد و همه‌ فرزندانش‌ از همان‌ زن‌ هستند.


منابع‌ ومآخذ
١ـ گفتار فلسفي‌ «محمد تقي‌ فلسفي‌».
٢ـ سيماي‌ جوانان‌ «علي‌ دواني‌» .
٣ـ جلوه‌ها و زمينه‌هاي‌ بلوغ‌ «محمد حسين‌ حق‌ جو».
٤ـ حجاب‌ «ابو الاعلي‌ مودودي‌» .
٥ـ چشم‌، نگاه‌ و..«محمد حسين‌ حق‌ جو» .
٦-داستانهائي از زنگي علماء{مولف}

۲