الحیات، جلد سوم

الحیات، جلد سوم0%

الحیات، جلد سوم نویسنده:
گروه: متون حدیثی
صفحات: 23

الحیات، جلد سوم

نویسنده: محمد رضا حكيمى و ... - ترجمه احمد آرام
گروه:

صفحات: 23
مشاهدات: 7335
دانلود: 321

توضیحات:

الحیات، جلد سوم
  • سرآغاز

  • سخنى درباره روش كار در اين كتاب

  • باب يازدهم : مدخلى بر تحقيق در اقتصاد اسلامى (خطوط كلى)

  • فصل نخست : مال در تصور اسلامى (1)

  • أ - چارچوب كلى

  • ب - مال ، از آن خداى متعال

  • ج - اموال ، امانت و عاريه

  • د - اموال ، پشتوانه و مايه زندگى (موضع الاهى مال)

  • ه . اموال ، انفال و بخشيدن

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - چارچوب كلى :

  • (1) - كسب مال بدون معصيت (كسب معتدل و مشروع):

  • (2) - انفاق (هزينه گذارى) بدون معصيت

  • (3) - قرار دادن مال در دسترس تيره بختان و مستمندان :

  • (4) - خودپسندى ، گردنكشى و نازيدن به مال :

  • (5) - بدعت گذارى برخلاف «سنت» و رفتار بر ضد سيره نبوى :

  • 2 - مال ، از آن خداى متعال :

  • 3 - اموال ، امانت و عاريه :

  • 4 - اموال ، پشتوانه و مايه زندگى (مواضع الاهى مال):

  • فصل دوم : مال در تصرف اسلامى (2)

  • أ - محدوديت تصرف در اموال

  • ب - برخى از عوامل بر پايى و نابودى اجتماع

  • 1. بر پايى اجتماع و مال (اگر در دست كسانى افتد كه حق مال را بدانند و ادا كنند)

  • 2. نابودى اجتماع و مال (اگر در دست كسانى افتد كه حق مال را ندانند و ادا نكنند)

  • 3. تباهى اجتماع به دست انحصارطلبان

  • 4. تباهى اجتماع به دست شاد خواران

  • ج - خوردن مال مردم به باطل (مال مردم خورى) و طرد آن

  • 1. مال مردم خورى به طور عام

  • 2. مال مردم خورى به طور خاص

  • د - اموال يتيمان و تأكيد بر نگاهدارى آنها

  • ه‍- به مال يتيم ، جز به بهترين وجه مصلحت يتيم ، نزديك شويد

  • و - رسيدن به كار يتيمان بر پايه عدالت

  • ز- طرد سلطه هاى مالى (ديكتاتورى مال) و برده سازى اقتصادى ، فردى و اجتماعى

  • ح - نه زيان ديدن ، نه زيان رساندن (لا ضرر و لاضرار)

  • تذليل (278): وام و اهميت پرداخت آن

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1. محدوديت تصرف در اموال :

  • 1. محور و مركز بودن انسان :

  • 2. خوردن و مصرف كردن در دو مكتب :

  • 3. زمينه ها و انگيزه هاى محدوديت :

  • 4. حقوق اجتماع در مالكيتهاى شخصى :

  • 5. محدوديت تكوينى انسان و ارتباط آن با مصرف :

  • 6. تأكيد بر موضع مال :

  • 2. مال و بر پايى جامعه :

  • 3 - مال و نابودى جامعه :

  • 4 - تباهى اجتماع به دست انحصارطلبان :

  • 5 - تباهى اجتماع به دست شاد خواران :

  • (1) - فراوانى امكانات مادى :

  • (2) - لذت پرستى و كامرانى :

  • (3) - شيوع افت اخلاقى :

  • (4) - زندگى انگلى و لوازم تحميلى آن بر جامعه :

  • (5) - تسلط يابى تكاثرى ... بر توده ها:

  • 6 - خوردن اموال مردم به باطل (مال مردم خورى) و طرد آن :

  • 7 - طرد سلطه هاى مالى (ديكتاتورىمال) و برده سازى اقتصادى ، فردى و اجتماعى:

  • فصل سوم : مال در تصور اسلامى (3)

  • أ - حرمت مال و تاءكيد بر آن (امنيت اقتصادى)

  • ب - جلوگيرى از تسلط انحصارى ثروتمندان بر اموال

  • ج - برحذر دارى از سپردن اموال (و امور مالى و برنامه ريزى اقتصادى) به سفيهان و نامتعهدان (و غير متخصصان)

  • د - هدفهاى صحيح كسب مال

  • ه - منع از ترك تلاش اقتصادى و تاءكيد بر اهميت كسب و كار و حفظ مال

  • و - برخى از آثار مثبت مال

  • 1 - آثار فردى

  • 2 - آثار اجتماعى

  • ز - برخى از آثار منفى مال

  • 1 - آثار فردى

  • 2 - آثار اجتماعى

  • ح - كار و تأكيد بر آن بعنوان منشاء مالك شدن

  • ط. حفظ اموال عمومى و بيت المال و تأكيد قاطع بر آن

  • ى - اعتدال در طلب مال و انگيختن بر آن

  • يا - از راه «حلال»، «مال بسيار» جمع نمى شود.

  • يب - تعريف مال

  • دو تذييل مهم

  • 1. منحرف كردن مال از مواضع حقيقى آن

  • 2. حرمت اموال اقليتها

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1. حرمت مال و تأكيد بر آن :

  • تذبيل : احتياط در جمع آورى اموال و مصرف آنها

  • 2 - جلوگيرى از تسلط ثروتمندان بر اموال :

  • 3 - برخى از مظاهر منفى مال :

  • (1) - كميت مالكيت :

  • (2) - كيفيت مالكيت :

  • (3) - كميت مصرف :

  • (4) - كيفيت مصرف :

  • 4 - از راه حلال ، مال بسيار به دست نمى آيد و جمع نمى شود:

  • 5 - منحرف كردن مال از جايگاههاى آن و دور ساختن مال از اوضاع حقيقى (چگونگيهاى درست) آن :

  • چند اشاره و آگاهى

  • نتيجه گيرى مهم

  • فصل چهارم : چار چوبهاى جهت بخش (1)

  • أ - كمكهاى الاهى بوسيله اموال (منابع طبيعى ، معادن ، كشاورزى ، بازرگانى ، صنعت...»

  • ب - تاءكيد بر جستجوى نياز زندگى و رسيدن به خود بسندگى

  • ج - ميانه روى در معيشت (زندگى و مصرفهاى آن) و تاءكيد قطعى بر آن

  • د- اندازه نگاهدارى در معيشت و اهميت آن

  • ه - حدود مصرف

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - كمكهاى الاهى بوسيله اموال و مواهب :

  • 2 - اندازه نگاهدارى در معيشت و اهميت آن :

  • آگاهيى مهم

  • فصل پنجم : چهارچوبهاى جهت شناسى (2)

  • أ - نقش امكانات مادى در حيات معنوى و اداى واجبات و تعظيم شعاير

  • 1 - بقاى دين در امت و مال

  • 2 - مال ياورى براى به دست آوردن آخرت

  • 3 - خدايا ميان ما و نان جدايى ميفكن

  • 4 - نماز جز با نان گزارده نمى شود

  • 5 - روزه جز با نان نيست

  • 6 - واجبات جز با نان ادا نمى شود

  • 7 - سرچشمه زندگى نان است

  • 8 - ساختمان بدن و نان

  • 10 - مزه نان

  • ب - حق تن هر انسان

  • ج - حق تن هر زنده ، انسان يا حيوان

  • د - نقش مال در حفظ حيثيت و آبرو

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - بقاى دين در امت و مال :

  • آگاهى

  • 2. نماز جز با نان گزارده نمى شود:

  • 3 - بناشدن تن بر نان

  • 4 - مزه نان :

  • توضيح (1)

  • توضيح (2)

  • تذييل

  • هشدار

  • فصل ششم : كار در تصور اسلامى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • فصل هفتم : طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى

  • دو تذييل

  • 1- تعميم مبارزه بر ضد طاغوت ، خواه سياسى ، خواه اقتصادى

  • 2 - لزوم تعجيل در برانداختن بيعدالتيهاى مالى (در انقلاب مهلت نيست)

  • (1)- اموال عمومى

  • (2)- اموال فردى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى :

  • (1) - اضطراب اجتماعى :

  • (2) - گمراهى اجتماعى :

  • (3) - استبداد و ديكتاتورى :

  • 2 - مبارزه اسلام با شكلهاى گوناگون طاغوتيگرى :

  • 3 - روح دين توحيدى :

  • 4 - سقوط بزرگ و پيشگيرى از آن :

  • فصل هشتم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (1)

  • - ضربه هايى كوبنده بر پيكر نظام

  • أ - نفى و طرد تكاثر

  • ب - افشاگرى توانگران و متكاثران و پندارهاى فاسد ايشان

  • ج - توانگران و امت

  • آگاهيى مهم

  • د- توانگران و خوردن ناتوانان و تيره روزان

  • ه - ثروتمندان و بازرگانان فاجرانند مگر اينكه پرهيزگار باشند

  • و - حرص و درنده خويى ، رسوايى و حسرت

  • ز- كوشش بيهوده

  • ح - اوصاف توانگران (720)

  • 1- مستكبران

  • 2- منافقان

  • 3- به آزمون گرفتاران

  • 4- فريب خوردگان

  • 5 - بازى دوستان و سرگرمى جويان

  • 6- طغيانگران

  • 7 - ستمكاران

  • (1) - به خود

  • (2)- به ديگران

  • 8 - غاصبان

  • آگاهى

  • 9 - دزدان

  • 10- شادخواران

  • آگاهى

  • 11 - غافلگير شوندگان

  • 12 - هلاك شدگان

  • 13 - مردگان

  • 14 - فقيران

  • 15- وارثان و پيروان فرعونان

  • 16 - سست باوران

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - نفى و طرد تكاثر:

  • (1) - برنامه ها و راههاى مشخص مبارزه بر ضد تكاثر:

  • (2) - حاكميت و توده ها در پهنه هاى مبارزه :

  • (3)- انگيزه ها و هدفهاى عالى اين مبارزه :

  • 2 - توانگرى و امت :

  • 3- ستمگران :

  • 4 - هلاكت شدگان :

  • 5 - مردگان :

  • فصل نهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (2)

  • - برانداختن زراندوزى و گنجسازى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • فصل دهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (3)

  • - پى ريزى ارزشهاى نمونه و مقياسهاى عالى و براندازى ارزشهاى تكاثرى و عرفيات اترافى ، براى مبازره با تكاثر و ثروت اندوزى

  • الف - بى نياز گشتن با توجه به خداى متعال ، نه با مال

  • ب - بى نياز گشتن با آنچه نزد خداى متعال است

  • ج - بى نياز گشتن با قرآن كريم

  • د - بى نياز گشتن با پرهيزگارى و يقين

  • ه - بى نياز گشتن با عقل و دانش

  • و- بى نياز گشتن با قناعت

  • ز- بى نيازى ، بى نيازى روحى است

  • ح - گرانمايه ترين بى نيازى ترك آرزوهاست

  • ط - بزرگترين بى نيازى

  • ى - مال را در پيدايش بى نيازى واقعى نقشى نيست

  • چند تذييل

  • 1- بازداشتن از استكبار (بزرگى فروشى)

  • 2 - تحقير معيشت توانگران

  • 3- در برابر توانگران فروتنى نكنيد

  • 4- ثروتمندان را فضيلتى نيست

  • 5 - فضيلت جويى به مال نيست

  • 6 - ارزش مال در مقياس نهايى

  • چند تكميل

  • 1 - بى اعتنايى به ثروتمندان و اظهار بى نيازى از ايشان

  • 2 - ياد نيك (ذكر خير) بهتر از مال است

  • 3 - داشتن و نداشتن پس از عرضه بزرگ (در روزقيامت) معلوم مى شود

  • 4 - هيچ فقرى شديدتر از نادانى نيست

  • 5 - ويرانگريى سازنده

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - پى ريزى ارزشهاى نمونه ...:

  • (1) - بى نيازگشتن با توجه به خداى متعال :

  • (2) - بى نيازگشتن با قرآن كريم :

  • (3) - بى نياز گشتن با يقين :

  • (4) - بى نياز گشتن با عقل و دانش :

  • (5) - بى نياز گشتن با قناعت :

  • (6) - غناى روحى و اصالت آن :

  • 2 - براندازى ارزشهاى تكاثرى ...:

  • فصل يازدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (4)

  • - تصوير دو زندگى : تكاثرى و اسلامى

  • أ - نشانه هايى از زندگى تكاثرى

  • ب - نشانه هايى از زندگى اسلامى

  • تذييل : توانگران و شاد خواران در امان نيستند

  • 1- از ديدگاه تكوينى

  • آگاهى

  • 2 - از ديدگاه تشريعى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • 1 - نشانه هايى از زندگى تكاثرى :

  • 2. نشانه هايى از زندگى اسلامى :

  • 3 - دو مضمونى بودن احكام اسلامى :

  • 4 - ثروتمندان و شادخواران درامان نيستند:

  • آگاهيى مهم

  • فصل دوازدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (5)

  • - تضاد ميان دو زندگى : تكاثرى و اسلامى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • فصل سيزدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (6)

  • - تكاثر و بهره كشى از ديگران (استثمار)

  • أ - مردمان را به بيگارى گرفتن

  • ب - كاستن از بهاى كالا و كار مردم

  • ج - آكل و ماءكول اقتصادى

  • د - حيله گرى در خريد و فروش

  • ه - كم فروشى با پيمانه يا ترازو

  • و - سوء استفاده از بيت المال

  • ز- غصب امكانات عمومى

  • ح - ستم به مزدوران و كشاورزان

  • دريافتى توحيدى و مهم

  • ط - فروشندگان شهرى و كالاهاى روستايى (و سلطه گرى)

  • ى - منع از رفتن به پيشباز كالاداران روستايى (به منظور واسطه گرى و اجحاف درآن)

  • يا- زياد كردن اجاره نخستين به هنگام واگذاردن به ديگرى

  • يب - زياد كردن حقوق اراضى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • دو تذييل

  • 1- درباره آكل و ماكول اقتصادى

  • 2- درباره بهره كشى از مردم و كاستن حقوق و بهاى كالاى ايشان

  • فصل چهاردهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (7)

  • - تكاثر و استضعاف

  • أ - استضعاف اقتصادى

  • ب - استضعاف فرهنگى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • فصل پانزدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (8)

  • - تكاثر، تصاعدى نامتناهى

  • نگاهى به سراسر فصل

  • تذييل و تفضيل

  • آگاهى و تفاوت

  • يادآورى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 7335 / دانلود: 321
اندازه اندازه اندازه
الحیات، جلد سوم

الحیات، جلد سوم

نویسنده:
فارسی
سرآغاز


الحياة ، جلد ٣

مؤلفان : محمد رضا حكيمى، محمد حكيمى، على حكيمى

ترجمه: احمد آرام


سرآغاز
در آغاز جلد نخست ، به خطوط كلى اين كتاب و هدفها و منظورهايى كه براى عملى شدن آنها به رشته تحرير در آمده است اشاره كرديم . اميد است آن اشاره ، پيوسته مورد نظر خوانندگان عزيز باشد. از اينرو خود را نيازمند نمى بينيم تا بارى ديگر درباره اين هدفها سخن بگوييم ، ليكن شايسته است در اينجا چند نكته لازم را - به كوتاهى - يادآور شويم .
١. در تنظيم جلدها و بابهاى كتاب «الحياة» چنان مناسب ديديم كه پس از بابهاى دهگانه گذشته (در جلد اول و دوم)، به بحث درباره موضوعات و مسائل مادى و اقتصادى و معيشتى بپردازيم ، به اين دليلها:
(١) - از مهمترين هدفهاى اجتماعى - انسانى پيامبران «صلى الله عليه و آله و سلم»: و انگيزه هاى بعثت آنان و آوردن شرايع الاهى ، آن است كه مردمان قسط و عدل را بر پاى دارند لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (١) ما پيامبران خويش را با آيات آشكار فرستاديم ، و با ايشان كتاب و ميزان فرود آورديم ، تا مردمان عدالت را بر پاى دارند.) پس شريعتهاى الاهى آمده اند تا جامعه اى بسازند انسانى كه جز عدالت چيزى نشناسد و جز بر پايه قسط برپا نباشد. و اين هدف بزرگ تنها با از ميان بردن اين دو امر صورتپذير مى شود: «استكبار اقتصادى» و «استضعاف اقتصادى» و سپس پديد آوردن يك نظام معيشتى متعادل .
(٢) - چرخيدن عادلانه مال (و امكانات معيشتى) در جامعه ، از مهمترين عوامل بنيادينى است كه قوام و استحكام اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى و فرهنگى و سياسى و دفاعى را پديد مى آورد. و از اين راه است كه «حضور دين در جامعه» آشكار مى شود، زيرا كه «العدل حياة الاءحكام (٢) با اقامه عدل است كه احكام دين زنده مى ماند (و مورد عمل قرار مى گيرد»). و عدل و قسط تنها با تعادل (همسطحى) تحقق مى يابد؛ پس قرار گرفتن «ميزان» (ترازو - وسيله ايجاد تعادل) در كنار «كتاب» (قرآن)، (٣) آشكارا دليل بر آن است كه ميان «ميزان» و «عدل» پيوند علت و معلولى است ، يعنى بدون تعادل و توازن مالى و معيشتى (در همه سطحهاى جامعه)، هيچ قسط و عدلى وجود نخواهد داشت .
(٣) - پول و ثروت - چنانكه در «قرآن كريم» آمده است (٤) - وضعيتى الاهى و حياتى و «قوامى» دارد (يعنى پشتوانه اى است براى زندگى مردمان)، كه نبايد از آن وضعيت بيرون رود و در مسير ديگرى بيفتد. و اين «وضعيت قوامى» (پشتوانه اى)، جز با ايجاد نظام متعادل محفوظ نخواهد ماند، زيرا در چنين نظامى اقتصادى است كه اموال (و ثروتها و امكانات موجود در جامعه)، پشتوانه يك زندگى انسانى مى شود براى همه قشرها و بخشهاى جامعه ؛ و در نتيجه ، اجتماعى «قرآن - انسانى» آرى ، پول و ثروت و چگونگى توزيع و چرخش آن در ميان مردم ، با تربيت انسانى و قوام اجتماعى و حضور دين و تعليمات آن در اجتماع ارتباطى تنگاتنگ دارد؛ اموال و امكانات هنگامى كه به شكلى سالم مورد بهره بردارى قرار گيرد، و عادلانه در ميان مردم توزيع شود، پشتوانه يك زندگى با فضيلت اسلامى خواهد شد - به همان سان كه خداوند متعال مقرر كرده است - و از هيچ گونه بهره بردارى و توزيع ديگرى اين نتيجه حاصل نخواهد گشت .
(٤) - افراط و تفريط اقتصادى (يعنى «تكاثر» (٥) و «فقر»)، زندگى انسانى را از استوارى مى اندازد، و آن را به پستى و سقوط مى كشاند؛ بنابراين ، تاءكيد شديد بر اقامه قسط و توازن ، براى از بين بردن اين دو مفسده بزرگ (تكاثر و فقر) است ، دو مفسده اى كه حيات انسان و بقاى اسلام و هستى مسلمانان را تهديد مى كند.
در پرتو آنچه ياد شد، آشكار مى شود كه هدف از تدوين مسائل اقتصادى ، با اين صورت اسلامى مبتنى بر دو اصل اساسى اسلام ، يعنى «قرآن» و «حديث»، برداشتن گامى است براى رسيدن به هدف اصلى دين و تجديد حيات آن در جامعه هاى انسانى ، تا جامعه ها با پذيرش اصول «قسط قرآنى» و عمل بر طبق آن اصول ، سعادتمند گردند.
٢ - مشكل بزرگ انسان - در سراسر تاريخ كهن خويش - ظلم اقتصادى است نه ظلم سياسى و اجتماعى ، زيرا اين دو ظلم نيز - بيشتر - از ظلم اقتصادى پديد مى آيند و فراگير مى شوند؛ و اينكه «قرآن كريم» به مبارزه اى فراگستر و ژرف بر ضد «تكاثر» (افزون خواهى) و «متكاثران» (افزون خواهان) (سرمايه دارى و سرمايه داران) و «اتراف» (٦) (شادخوارى) (اشرافى گرى و تجمل گرايى) و «مترفان» (شاد خواران ، تنعم پرستان و تجمل گرايان) پرداخته است ، براى آن است كه مردمان را از اين خطر بزرگ آگاه كند، و همگان را به ضرورت نبرد كردن ، با آن برانگيزد. از اين رو عالمان اسلام (كه خواستار استوار ساختن پايه هاى دين الاهى ، و نجات دادن جوامع بشرى ، و تكامل بخشيدن به زندگى مسلمانان بر اساس احكام اسلامى هستند) واجب است كه پيوسته در جبهه دفاع از محرومان و مستضعفان و حقوق سلب شده ، و روزيهاى دزديده ، و خانه هاى غصب گشته ، و كرامت بر باد رفته ، و شخصيت فرو كوفته آنان حضور داشته باشند.
علماى اسلام بايد در سركوب كردن قدرتمندان و طاغوتان مالى - مانند مبارزه با جباران سياسى - به پيامبران اقتدا كنند، و براى بازگرداندن اموال و حقوق محرومان و بيرون آوردن روزى آنان از حلقوم غاصبان بجنگند و سپس آنهمه را به صاحبان اصلى آنها برسانند، تا از اين راه توده هاى وسيع له شده و فراموش گشته بتوانند دين و مناسك آن را برپاى دارند، و با انجام دادن واجبات دينى از نماز و روزه و حج و ديگر احكام - به صورتى صحيح - بپردازند، (٧) و نسل جوان خود را چنان تربيت كنند كه موجب خشنودى خدا و رسول «صلى الله عليه و آله و سلم» باشد.
اگر پيامبران (عليه السلام) از جانب خداى متعال ، تنها براى آن ماءمور شده بودند كه آداب عبادت و مناسك شرعى را به مردمان بياموزند، هرگز به آن انقلابها و جنگهاى بزرگ و خونين نمى پرداختند، و قرآن كريم نمى فرمود: و كاءين من نبى قاتل معه ربيون كثير. (٨) چه بسا پيامبر كه خداگرايان بسيار در ركاب او جنگيدند». و آن جنگها تنها به نبرد كردن با طاغوتان سياسى اختصاص نداشت ، بلكه بر ضد طاغوتان مالى (توانگران تكذيب كننده پيامبران - به تعبير كتاب آسمانى) (٩) نيز صورت مى گرفت كه يا همان طاغوتان سياسى بودند، يا كسانى همدست با آنان ، كه از مسند فرمانروايى ايشان تبعيت مى كردند تا بتوانند در سايه ايمان به تعدى هاى خويش و مكيدن خون مردمان ادامه دهند. آرى ، پيامبر خدا موسى (عليه السلام) نيز بر سر دو طاغوت فرستاده شد. يكى سياسى و ديگرى اقتصادى ، اولى فرعون و دومى قارون (و همچنين طاغوت فكرى و فرهنگى ، هامان ...). (١٠)
٣ - اسلام به مسائل مالى و تعديل گردش پول در ميان مردم اهميت مى دهد تا از اين راه اصل قسط و عدل را در اجتماع استقرار بخشد. توجه اكيد به مسائل اقتصادى و امور معاشى انسان ، بدين صورت جدى كه اسلام به آن پرداخته ، يكى از ويژگيهاى اين دين الهى است كه همعنان با واقعيت و قوانين طبيعى - كه خدا اشخاص و اشياء را بر مبناى آنها آفريده است - حركت مى كند. انسان ، بنابر آفرينش و غريزه هاى خويش ، به اسباب معاش و لوازم مادى زندگى از خوراك و پوشاك و بهداشت و مسكن و نظاير اينها نيازمند است ، و بدون آنها نمى تواند در هيچ بخشى از زندگى يك گام بردارد. از اينرو دين آسمانى براى معاش آدمى سخت اهميت قائل مى شود، و براى تاءمين نيازمنديهاى او برنامه ريزى مى كند، و مال را مايه «قوام» و تداوم زندگى ، و نان را از اسباب برپاداشتن نماز و روزه و حج و ديگر واجبات مى داند و مى گويد: لولا الخبز ما صلينا... (١١) اگر نان نبود ما نمى توانستيم نماز بخوانيم ...»؛ وبدينسان نان را ستون دين مى شمارد؛ و نماز ستون دين است ، و ستون ستون نيز ستون است . پس ديندارى (و عمل به احكام دين) بدون نان (و هزينه زندگى) پايدار نخواهد بود، آرى : «كاد الفقر ان يكون كفرا (١٢) - نادارى به آن نزديك است كه به كفر بينجامد».
٤ - ظلم اقتصادى از خطرناكترين انواع ظلم به شمار است ، بلكه مى توان گفت مصداق كامل ظلم است كه ديگر شكلها و صورتهاى ظلم را - چنانكه اشاره كرديم - به دنبال دارد؛ و به همين جهت بزرگترين هدف پيامبران از تبليغ دين و تربيت مردمان و جسور ساختن توده هاى محروم ، و ايجاد درگيريها و نبردها، از ميان بردن و نابود كردن همين ظلم بوده است .
و هر كس كه فهم و هوشيارى داشته باشد، آشكار است كه آزادى (محدود نبودن) مالكيت و مصرف ، زمينه را براى ظلم اقتصادى هموار مى سازد، و راه را براى «تكاثر» و «اتراف» مى گشايد، و روحيه طبقه گرايى و انحصار طلبى را شيوع مى دهد و هرگونه قسط و عدل اجتماعى را پايمال مى كند. با در نظر گرفتن اين امور، آيا امكان دارد كه دين مبين اسلام در برابر اين پديده (نمود) ويرانگر، ايستارى (موضعى) قاطع نداشته باشد؟ فصلها و بحثهايى كه پس از اين خواهد آمد، قاطعيت اسلام را در اين ايستار روشن خواهد ساخت . از اين رو خواننده در فصلهايى اين دو باب (١٣) - به خواست خداوند متعال - از نظر قطعى اسلام درباره «عدالت اقتصادى» و «تعديل معاشى»، اطلاع كافى به دست خواهد آورد.
٥ - اسلام به «اقتصاد» اصالت مى دهد (١٤) و - چنانكه اشاره شد - اين امرى است محرز، زيرا كه در دين اسلام تعليمات فراوانى آمده است درباره قضاياى مالى و اقتصادى و تاءمين هزينه هاى زندگى مردم و دفاع از حقوق محرومان ، و حتى از ميان بردن محروميت و نادارى از درون جامعه ها و فراهم آوردن سطح معيشتيى نزديك به يكديگر براى عامه مردم . (١٥) آرى ؛ اسلام به تاءمين معيشت مردم و نان و آب و مسكن ايشان و متعادل كردن رابطه هاى مالى پرداخته است ؛ و وظيفه قاطع اسلامى نظارت كامل بر اين رابطه هاست تا چنان نشود كه با دست يافتن به طاغوتهاى اقتصادى به امور مالى و برنامه ريزيهاى اقتصادى ، ظلم در ميان مردم رواج يابد.
با دانستن اين مطلب ، اگر كسى اسلام را به بى اعتناعى نسبت به مبارزه با تجاوز اقتصادى و به اهمال در باز پس گرفتن حقوق محرومان و اموال غصب شده مظلومان متهم سازد، سخنى بيجا گفته است ، چه اسلام به ايجاد عدالت فرمان مى دهد، و به اجراى قسط فرا مى خواند، و سرمايه دارى و افزون خواهى (تكاثر) را، و شادخوارى و پرمصرفى (اتراف) را طرد مى كند، و معتقد است تنها راه اصلاح جامعه بشرى اجراى عدالت است و بس ، چنانكه هم اكنون خواهد آمد.
٦ - جامعه را چيزى جز عدالت نمى تواند اصلاح كند. (١٦) و اصلاح اجتماعى بدون برپاداشتن عدالت اجتماعى و اقتصادى پديد نخواهد گشت . و تقوا و فضيلت بدون عملى كردن اصل قسط در ميان مردم تحقق نخواهد يافت .
قرآن كريم مى فرمايد:
ان الله يامر بالعدل و الاحسان (١٧) خداوند به اجراى عدالت و نيكوكارى فرمان مى دهد.
پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»:مى فرمايد:
ان اءهون الخلق على الله ، من ولى امر المسلمين فلم يعدل فيهم . (١٨)
- خوارترين مردم در نزد خدا كسى است كه به سرپرستى مسلمانان دست يابد و در ميان ايشان عدالت را اجرا نكند.
امام على بن ابيطالب (عليه السلام) اعلام مى دارد:
الرعية لا يصلحهاالا العدل (١٩)
- مردم را چيزى جز عدالت اصلاح نمى كند.
و در مقام آموختن اصول اساسى اسلام - به روايت امام صادق (عليه السلام) - مى فرمايد:
اعرفوا... اولى الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان . (٢٠)
- اولياى امور خود را از راه اجراى امر به معروف و اقامه عدل و احسان بشناسيد.
و مذهب اهل بيت (عليه السلام)، همواره بر عدل و اجراى آن و احقاق حقوق طبقات محروم متكى بوده است . و در راه همين اصل والا به بزرگترين انقلابها دست يازيدند، و ارجمندترين قربانيها را تقديم تاريخ كردند؛ تا بدانجا كه اين امر در ادبيات پيروان مذهب اهل بيت (شيعه) نيز تجلى يافت ، چنانكه - از جمله - كميت بن زيد اسدى ، شاعر مشهور، موجوديت «حكومت جبار اموى» را مورد هجوم قرار مى دهد و مى گويد:
قفل لبنيى اميه اميه حيث حلوا
و ان خفت المهند و القطيعا
اجاع الله من اشبعتموه
و اشبع من بجوركم اجيعا
- به حكومتگران اموى ، در هر جا كه باشند، اگر چه از برق شمشير و صفير تازيانه آنان بترسى - بگو:
خداوند گرسنه گرداند، آن كسان را كه شما (به ناحق و از اموال عمومى و حقوق محرومان) سير كردند (و دستشان را در سوء استفاده از اموال مردم بازگذاشتيد)، و سير گرداند محرومانى را كه از ستم شما گرسنه مانده اند.
بدينگونه مى نگريد كه مشكل گرسنگان مشكل پيروان آل محمد «صلى الله عليه و آله و سلم»: نيز بوده است ، و مبارزه با شكمبارگان و شادخواران ، اصلى آنان به شمار مى رفته است ، (٢١) چنانكه با شعر زنده و سرشارشان نيز در آميخته است . آرى ، پيروان پيشوايان عدالت ، در برابر سيرى و پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمديده آرام نداشتند؛ و اين سيره دينى و اجتماعى - يعنى سيره متعهد علوى - از راه تعليم و تربيت ائمه طاهرين (عليه السلام) در جانشان ريشه دوانيده بود. بنابراين ، بر هر مسلمان واجب است كه به پيشينيان متعهد و صالح اقتدا كند، و به دفاع از محرومان و مظلومان اقتصادى (كه حقوقشان بوسيله ديگران غصب شده است) برخيزد، و در برابر شياطين «تكاثر» و «اتراف» بايستد، و ستمگرى ستمگران و ستمكشى ستمكشان را برنتابد. (٢٢)
٧ - ممكن نيست تكاثر و تكاثرگرايان در اجتماعى وجود پيدا كنند، و اتراف و اسراف و زياده روى در مصرف در آن اجتماع پديد نيايد، زيرا «تكاثر» و «اتراف» (و «اسراف») ملازم يكديگرند. و آشكار است كه زندگى مسرفانه و پر ريخت و پاش مايه به هدر رفتن حقوق ديگران است . بنابراين ، از اسلام راستين دور است كه در برابر تكاثرگرايان و شادخواران و اسراف پيشگان سكوت كند، و زندگى تباهى آفرين آنان را درست بشمارد.
قرآن كريم در آيات متعدد، روش زندگى اين كسان را به سختى نكوهيده و خود و روششان را طرد كرده است ؛ و بدينسان ، براى مسلمانان ، با اين ايستار اجتماعى و انسانى ، برنامه اى قطعى طرحريزى كرده است . احاديث نيز چنين است ، يعنى پايگاههاى اينان را از جوانب گوناگون به گونه اى ويران كرده است كه اگر به آن احاديث عمل شود، موجوديت اين غاصبان اقتصادى و اجتماعى نابود خواهد گشت .
٨ - همچنين اگر در جامعه اى تكاثر و متكاثران وجود داشته باشند، ممكن نيست در حكومت نفوذ نكنند و بر آن مستولى نشوند، (٢٣) چه اينكه تكاثر (افزونخواهى و سرمايه دارى) بدون نفوذ در حكومت ، يا پديد نمى آيد يا باقى نمى ماند، از اين رو سرمايه داران همواره تلاش مى كنند تا در حكومتها و كارگزاران آنها نفوذ كنند و بر آنان مستولى گردند. به همين دليل ، دين مبين اسلام بر ضد اين پديده ويرانگر به مبارزه اى فراگير پرداخته است ، كه از آن در همين كتاب سخن خواهيم داشت ؛ مانند اينكه مال فراوان را حلال نمى شمارد، و زندگى همراه با اتراف و اسراف را زندگيى شيطانى مى داند، و متكاثران و شادخواران را بعنوان ستمگر و غاصب معرفى مى كند، (٢٤) و عالمان و ديگر مردمان را از معاشرت با ثروتمندان و همنشينى با ايشان برحذر مى دارد، تا بدينگونه موقعيت اجتماعى خود را از دست بدهند، و در نتيجه از غصب مال مردم و تصرف در اموال عمومى محروم مانند. (٢٥)
و اين از عظمت آموزشهاى اسلام انقلابى است ، كه زيانهاى دشمنان بشريت و غاصبان حقوق انسانها را از چهارده سده پيش آشكار ساخته است ، تا در اجتماعات از موقعيتى برجسته برخوردار نشوند، و به آنان اجازه داده نشوند تا به امور سرنوشت ساز اجتماعى (و پستهاى كليدى) دست يابند، و ديگر قدرت فساد كردن در زمين و بهره كشى از مردم و مكيدن خون ايشان را نداشته باشند، و از رواج دادن تباهياى انسانى و از فروريزى بنيانهاى اخلاقى ناتوان مانند.
در اينجا امورى است كه بايد نسبت به آنها بيدار بود:
(١) - اسلام تنها به نكوهيدن تكاثر و متكاثران و كوبيدن كامل آنان بسند نكرده ، بلكه روش زندگى اتراف گرايانه آنان را سخت مورد نكوهش قرار داده است ، تا جامعه فساد كردار و انحراف معيشتى آنان را با همه وجود احساس كند، و به ويران كردن پايگاههاى ايشان از ريشه بپردازد.
(٢) - تكاثر مالى (كه سرمايه دارى معاصر يكى از اشكال آن است)، و اتراف و پرمصرفى - ناگزير - به وابستگى اقتصادى مى انجامد. و اين همان چيزى است كه موجب استيلاى بيگانگان است و موجوديت اسلام و مسلمانان را متزلزل مى سازد؛ و اسلام به همين جهت آن را به صورت قطعى طرد كرده است و لن يجعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا (٢٦) خداوند هرگز براى اسيتلاى كافران بر مؤ منان راهى قرار نداده (و آن را نپذيرفته) است). پس بر مسلمانان واجب است كه (با تجديد نظر در هزينه ها و مصرفهاى فردى و اجتماعى) سرزمينهاى خود را از چنگال اين اختاپوس (وابستگى) خلاص كنند.
(٣) - اسلام به صورتهاى گوناگون به مبارزه با فقر و علتهاى آن برخاسته ، و آثار و عوارض منفى آن را آشكار و قاطع شرح داده است ، و مردمان را بيدار كرده و به آنان فهمانده است كه چگونه با پديده ويرانگر فقر به مبارزه برخيزند، و محرومان ، ظلمهاى اقتصادى را به هيچ روى برنتابند.
٩ - آنچه اسلام با تاءكيد درباره آن سخن گفته ، اين است كه محروم بودن محرومان و گرسنگى گرسنگان و برهنگى برهنگان و نيازمندى نيازمندان و بينوايى بينوايان ، معلول قضا و قدر الاهى نيست ؛ زيرا كه خداوند مردمان را آفريده و براى آنان روزى و آنچه زندگى ايشان به آن وابسته است فراهم ساخته است نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا (٢٧) ما امكانات زندگى در اين جهان را در ميان مردمان تقسيم كرده ايم (و براى همگان سهمى قرار داده ايم)؛ ابزار زينت و زيور نيز برايشان پديد آورده است قل : من حرم زينة الله التى اخرج لعباده ؟ (٢٨) بگو: چه كسى زيورهايى كه خدا براى بندگانش به وجود آورده حرام كرده است ؟)؛ آرى آفريدگان همه روزيخوار اويند، و او روزيهايشان را تضمين كرده ، و قوت و غذاى ايشان را مقدر ساخته است ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم . (٢٩) بنابراين ، پس فقر و بينوايى و ديگر امور ياد شده از كجا سرچشمه مى گيرد و مى جوشد؟ بدون شك امور فاجعه آميز ياد شده چيزهايى است كه جنايت ثروتمندان و غصب غاصبان و ستم ستمگران اقتصادى آنها را پديد مى آورد و بر جامعه تحميل مى كند. اينك بيان قاطع اسلام را در اين باره بنگريد:
پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»:مى فرمايد:
ان الله جعل اءرزاق الفقراء فى اموال الاغنياء، فان جاعوا و عروا فبذنب الاغنياء. (٣٠)
- خدا روزى تهيدستان را بر اموال ثروتمندان قرار داده است ، پس اگر گرسنه و برهنه بمانيد، سبب آن گناه ثروتمندان است .
امام على بن ابيطالب (عليه السلام) مى فرمايد:
ما جاع فقير الا بما منع غنى . (٣١)
- فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب آنكه ثروتمندى حق او را بازمى دارد.
امام جعفر صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
... ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء (٣٢)
- مردمان ، تنگدست و نيازمند و گرسنه و برهنه نمى شوند، مگر به سبب گناه ثروتمندان .
امام موسى كاظم (عليه السلام) مى فرمايد:
... لو عدل فى الناس لا ستغنوا. (٣٣)
- اگر در ميان مردم عدالت اجرا شود، همه بى نياز خواهند شد.
امام حسن عسكرى (عليه السلام) مى فرمايد:
... اغنياءهم يسرقون زاد الفقراء. (٣٤)
- ثروتمندانشان توشه فقيران را مى دزديدند (و با ايجاد تورم و گرانى از دسترس آنها دور مى دارند).
مجموعه اين آموزشهاى زنده - كه موافق با راهنماييهاى قرآن كريم است ، و هر كدام ديگرى را تاءييد و تثبيت مى كند - اصول و تعاليم بنيادين اين دين را درباره «اجتماع» و «اقتصاد» تشكيل مى دهد، و واجب شرعى بزرگى را بر دوش امت مسلمان و حكومت اسلام و علماى اسلام مى گذارد، يعنى : قيام براى زنده كردن «عدل اقتصادى و معيشتى»، و از بن بركندن پايگاههاى اجتماعى طاغوتهاى اقتصادى ، و دور كردن ايشان از همه كرسيهاى حاكميت و قانونگذارى و اقتصادى و اجرايى ، چنانكه خداى متعال در شب معراج به پيامبر اسلام «صلى الله عليه و آله و سلم»: ٠فرمان داد، و - بنابر آنچه از اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام) روايت شده است - به او فرمود: يا احمد!... بعد الاغنيا و بعد مجلسهم منك (٣٥) اى پيامبر! ثروتمندان را دور كن ، و از نشستن با ايشان دورى جوى ...». اين حديث و امثال آنها - نيز برخى از آيات قرآن كريم (٣٦) - سيره و رفتار پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» را بخوبى نشان مى دهد، و بخصوص وظيفه سران جوامع اسلامى را معين مى كند كه بايد چه كسانى را از خود دور سازند و با ايشان معاشرت نكنند، اگر بواقع و در عمل ، پيرو سيره پيامبر اسلامند.
ضرورت توجه كردن به امور يادشده ، در جهان معاصر، آشكارتر و قابل فهم تر است ، بخصوص نسبت به «زندگى نوين» و «انسان نوين» و «فرهنگ نوين» و «اقتصاد نوين». و ادراك و فهم «حوادث واقعه اقتصادى» (٣٧) ما را آشكارا به موضوعى كه ياد شد مى رساند. و ادراك و فهم «حوادث واقعه اقتصادى»، در اوضاع و احوال كنونى كه بشريت با ميليونها مليون از افراد، زير فشار قرار گرفته و حق خويش را به غصب غاصبان از دست داده است ، از مهمترين واجبات است . و ما مسلمانان وظيفه داريم كه آنان را نجات دهيم ، خواه مسلمان باشد و خواه نامسلمان ، چه همه آنان آفريدگان خدايند و روزيخواران او.
و لازم است كه قيام براى اداى اين واجب ، از هر شكلى از اشكال «سازشكارى» و «مبهم گويى» و «انحراف پذيرى» و «طمع ورزى» پاك باشد، زيرا كه لا يقيم اءمرالله - سبحانه - الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع (٣٨) دين خداوند پاك را تنها كسانى مى توانند به پا دارند كه سازگار و انحراف پذير و طمع ورز نباشند».
١٠. از بحثها و فصلهاى اين دو باب از اين كتاب ، آشكار مى شود كه اسلام دينى انسانى است ، كه به امور آدمى و خواستهاى حياتى او همچون پدرى مهربان توجه دارد، و از ظلم اقتصادى حتى اگر به اندازه ذره اى باشد چشمپوشى نمى كند، و از بازپس گيرى حقوق غصب شده ستمديدگان - به هيچ روى - خاموش نمى ماند. پس بايد برنامه كار كسانى كه به اين دين وابستگى دارند و مى خواهند احكام آن را به مورد اجرا گذارند نيز چنين باشد.
١١. از سوى كارشناسان اقتصادى جهانى ، درباره آينده بشريت ، از جهت بى نياز شدن انسان از كار و حرفه و رسيدن او به كمال رفاه و آسايش در زندگى ، پيشگوييهايى شده است . اگر چنين پيشگوييهايى تحقق يابد، در صورتى كه زندگى آدمى بهره مند از كمال مطلوبهاى عالى روحى و توجه به انجام دادن كارهايى شايسته اوقات فراغت و بيكارى او نباشد، ناگزير زيانهايى جبران ناپذير خواهد داشت .
و شايد دين اسلام كه با چارچوب گذاريهاى اقتصادى خود خواسته است ظلم و تعدى اقتصادى را از راه بر پا داشتن توازن و قسط از ميان بردارد، هدفى بزرگ داشته است ، يعنى فراهم آوردن چنين اوقات فراغت و آسايشى براى مردمان تا از گرفتاريهاى سنگين زندگى رهايى يابند، و فرصت كافى براى بحث و تحقق درباره حقايق و فهم آنها به دست آورند، و بخش درخورى از اوقات خود را به سير در فضاى «حيات حقيقى»، از راه تفكر و عبادت خالص ، و همجوشى با واقعيت زنده هستى ، و ارتباط يافتن مستقيم با حقيقت متعالى ابدى اختصاص دهند.
١٢. هدفى كه اسلام در ساختن اجتماع و سامان دادن به آن دارد - و از مذهب اهل بيت (عليه السلام) استنباط مى شود - از بين بردن ثروتمندى افراطى و زندگى تجملى و پرمصرف و اسراف آميز، و نيز از ميان بردن نادارى و فقر و تنگدستى از پهنه زيست انسانى است ، (٣٩) تا عموم مردم به يك تراز زندگى قابل قبول دسترسى پيدا كنند. از اينرو اسلام شخص اسرافكار را خورنده چيزى معرفى مى كند كه به او تعلق ندارد (٤٠)؛ و براى شخص فقير چندان كمك رسانى در نظر مى گيرد تا بتواند زندگى خانواده خود را با ديگر مردم همسطح سازد (٤١)؛ بلكه از مردمان چنان مى خواهد كه «مواسات» (٤٢) و «مساوات» را در زندگى معيشتى و اقتصادى همچون يك اصل بپذيرند. (٤٣)
١٣ - غرض ما از عرضه كردن آنچه در اين دو باب آمده ، آن نبوده است كه صورت كاملى از «مكتب اقتصادى اسلام» - به معناى اصطلاحى آن - به خوانندگان عرضه كنيم ، چه برآوردن اين منظور (پس از گرد آورى همه چيزهايى كه در آيات و احاديث درباره قضاياى اقتصادى آمده ، و چارچوبهايى كه تعيين شده و راه حلهايى كه براى مشكلات كار ارائه گشته است)، نيازمند رسيدگيى است فنى و گسترده و جامع ، از سوى انجمنى بزرگ از دانشمندان متخصص و ماهر در اقتصاد، و جمعى از مجتهدان صاحب رسالت و متبحر و زمانشناس ؛ زيرا پس از چنين پژوهشى فراگير و جدى ، در فرصتى كافى ، بوسيله گروه تركيبى ياد شده ، مى توان صورت صحيح و كامل و پخته اى از «مكتب اقتصادى اسلام» در دنياى جديد به دست آورد؛ ليكن در اينجا واقعيتى است كه واجب است نسبت به آن آگاهى داشته باشيم و درباره آن اهتمام ورزيم ، و آن اين است كه مؤ لفان و انديشمندان مسلمانى كه كوشيده اند تا از ميان تعاليم اسلامى ، «مكتب اقتصادى اسلام» را به دست آورند، و به مطرح ساختن ديدگاههايى سازنده نيز دست يافته اند - و سعى ايشان مشكور باد - به اين امر نپرداخته اند كه اصول كلى ، و مبانى اصلى ، و تعليمات اساسى ، و ديدگاههاى عمومى ، و چارچوبهاى تعيين كننده (٤٤) (و مذكور در آيات و احاديث كليدى) را، كه تصوير روشن و استوارى از مبانى اقتصادى اسلام براى ما ترسيم مى كند، يكجا جمع آورى كنند و مرتب سازند و در برابر ما قرار دهند.
نيز - چنانكه بايد - توجه به آن نداشته اند كه ارتباطهاى ذاتى ميان «اصول» و «احكام» را به صورتى «محور يافته» و «فراگير» شناسايى كنند. اين مؤ لفان ، نماى كلى و خطوط زير بنايى و بنيادينى را كه آيات و احاديث درباره پول و مالكيت ، و تعريف مال و ضوابط استفاده از آن ، همچنين چگونگى چرخش آن در بين مردم ، و راههاى به كار اندازى آن ، و كيفيت توليد و وارد كردن بالا و توزيع و مصرف ، تعيين كرده است - انسان كه آزاد پژوهى ضرورى براى اين بحث سرنوشت ساز در جهان معاصر خواستار آن است - استخراج و تدوين نكرده اند؛ با اينكه اين استخراج و تدوين و كشف ارتباط ياد شده ، (٤٥) براى هر كس كه بخواهد بر پايه تعاليم اسلامى ، صورت صحيح و سنجيده اى از «مكتب اقتصادى اسلام» به دست آورد، كمال ضرورت را دارد.
به گفته ديگر: بر هر فقيه و عالم مسلمان كه بخواهد يك فتواى اقتصادى صادر كند، يا هر پژوهنده مسائل اقتصادى در اسلام - متخصص يا غير متخصص - كه بخواهد مسائل اقتصادى را استنباط كند، و برنامه اى اقتصادى در جامعه اسلامى طرح بريزد، واجب است كه پيش از هر چيز به استخراج نظرهاى اساسى و فراگير و عادلانه اسلام درباره امورى كه برخى هم اكنون ياد مى شود بپردازد:
(١) - فراخوانى مردمان به برپادارى «قسط».
(٢) - انگيزش جامعه به همتراز سازى زندگى فقيران و محرومان با ديگران .
(٣) - ديدگاه اسلام درباره ثروت و مالكيت ، از اين لحاظ كه در اين دين خود مال و مالكيت اصالتى ندارد و هدف نيست ، و نمى تواند و نبايد تنها در ميان مشتى ثروتمند به گردش در آيد.
(٤) - ديدگاه اسلام درباره زمين و مالكيت و عدم مالكيت آن .
(٥) - تاءكيد هماره اسلام بر انفاق مال به صورتى مستمر، به منظور استفاده همه مردم از آن .
(٦) - دادن موضع «قوامى» (پشتوانه اى) به مال در زندگى فرد.
(٧) - معرفى مال بعنوان ايفا كننده نقشى اجتماعى در زندگى جامعه .
(٨) - ديدگاه اسلام درباره به كاراندازى مال و ثروت و چگونگى آن ، و مردود شمردن ثروتهاى راكد.
(٩) - ديدگاه اسلام درباره توليد.
(١٠) - ديدگاه اسلام درباره واردات .
(١١) - ديدگاه اسلام درباره توزيع .
(١٢) - تعيين مرزهاى كيفى و كمى براى مالكيت و مردود شمردن «تكاثر».
(١٣) - تعيين مرزهاى كيفى و كمى براى مصرف و مردود شمردن «اتراف».
(١٤) - مبارزه بر ضد اسراف ، و اعلام اين موضوع كه اسرافكاران حق ديگران را مى خورند و به مصرف مى رسانند.
(١٥) - معرفى فقرا بعنوان شركاى مظلوم اغنيا در اموال .
(١٦) - معرفى فقر بعنوان امرى تحميلى بر محرومان ، در نتيجه ظلم توانگران و مكيده شدن خون بينوايان .
(١٧) - اعلام شجاعانه دزديده شدن روزى (و امكانات زندگى) فقيران بوسيله توانگران .
(١٨) - بر پا كردن جنگ بر ضد و فقر و استضعاف اقتصادى .
(١٩) - محكوم كردن قطعى ثروت فراوان ، و تصريح به اين امر كه مال فراوان از حلال فراهم نمى شود.
(٢٠) - بقا و فناى اجتماع را - از جمله - به اموال و كيفيت گردش درست يا نادرست آنها مربوط دانستن . (٤٦)
بدينگونه پس از فهم و دريافت اين مسائل حياتى مهم و آنچه به آنها پيوستگى دارد، و واقف شدن بر آنها به شكلى محورى و دقيق و فراگير، بوسيله عالم محقق و متخصص اقتصادى ، اين امكان براى او فراهم مى آيد كه «مكتب اقتصادى اسلام» را به صورتى مطمئن و پخته و مطابق با مقتضيات زمان حاضر - چنانكه بايد - تشخيص دهد؛ و براى فقيه مجتهد نيز ميسر مى گردد تا درباره مسائل مالكيت و آنچه وابسته به آن است ، به صورتى مطمئن و درست و سازگار با زمان معاصر فتوا دهد.
آنچه ذكر شد، بيقين براى رسيدن به مقصود ياد شده ضرورت دارد. و ما به همين جهت به تلاشى پرداختيم كه خوانندگان در اين دو باب (از آغاز اين جلد تا پايان جلد ششم) آن را مشاهده مى كنند، يعنى :
- روشن ساختن زمينه هاى كلى و بنيادين (براى شناخت «مكتب اقتصادى اسلام»)،
- شناسايى پيوندهاى ذاتى ميان «اصول» و «احكام»،
- عرضه كردن نظرهاى زيربنايى اسلام و چارچوبهاى تغيير ناپذير آن ، در جهت پشتوانه قرار دادن اموال براى زندگانى عموم مردم ، و در آوردن اموال و امكانات از انحصار توانگران ،
- توضيح موضعگيريهاى قاطع اسلام در برابر دارايى و نادارى ،
- بيان راه حلهاى سازنده اسلام درباره قضاياى مالى و اقتصادى ،
- تاءكيد بر فراهم سازى آنچه براى هر فرد (از امكانات معيشتى و نيازمنديهاى حيات طبيعى و وسايل آسايش و تاءمين بهداشت و آموزش و پرورش) لازم است ،
- نظر قاطعى كه براى طرد فقر و عدم قبول آن ابراز داشته ، و مقرراتى كه براى برانداختن آن وضع كرده است ،
- و مبارزه با تكاثر (افزونخواهى - سرمايه دارى) و ثروت اندوزى و مصرفيگرى ...
١٤ - در پرتو اين چارچوبهاى تعيين شده بوسيله قرآن و احاديث ، مشاهده خواهد شد كه اسلام انسان را، در همه قانونگذاريها و احكام ، نقطه هدف قرار داده است ، نه مال و مالكيت را، از نظر اسلام تنها انسان و كرامت انسانى ، محور و مركز به شمار مى آيند، حتى در مسائل معيشتى و قضاياى مالى . مال در برابر كرامت آدمى و حيثيت جامعه بشرى ، از هيچ اعتبار مستقلى برخوردار نيست . اگر كرامت انسان و انسانيت محفوظ نماند، مال - به تنهايى - داراى هيچ قدر و ارجى نيست ، و از نظر قدر و منزلت بر انسان برترى و تقدم ندارد.
١٥ - از اينجاست كه اسلام ، با قلمى درشت خط بطلان مى كشد بر هر گونه ثروت و دارايى ، يا هر گونه مالكيتى كه نتيجه آن شكستن قدر و مرتبه آدمى ، و ابطال هدفهاى انسانى ، و ويران كردن قسط و داد، و گسستن بنيان اجتماعى و اقتصادى متعادل ، و شيوع فقر و بيچارگى در ميان مردم باشد، يعنى ثروتهاى تكاثرى و مالكيتهاى آزاد و نامحدود، يا مصرفهاى آزاد و نامحدود، يا دارايى و مالكيتى كه در آنها حقوق و حدود خدا و احكام دين و حقوق مردم - در مراحل مالك شدن و مصرف كردن - مراعات نشده باشد، و صاحبان آنها حقوق رسمى و غير رسميى را كه بر عهده آنان است ادا نكرده باشند.
و اين مفاسد ويرانگر ممكن است در ميان ثروتمندان و مالكين صورت گيرد. (با دور شدن آنان از فضايل اخلاقى و تراز برجسته انسانى ، و كشيده شدن به پرتگاههاى تكبر و استكبار و ستمگرى ، و غصب كردن اموال مردم و بهره كشى از رنجبران ، و از بين رفتن معنويات انسانى آنان)، يا در ميان محرومان و بيچارگان (با افتادن ايشان در مغاك پستى ، و تسليم شدن به كارهاى زشت و مايه سقوط.) و هر دو صورت آن از نظر اسلام محكوم است . پس هيچ شرف و كرامتى در آن مالكيت نيست كه موجب فرو ريختن مبانى دادگرى و نيكوكارى ، و پيدايش بزرگى فروشى در مالداران ، يا خوارى در بيچيزان شود. نيز هيچ مشروع بودنى در آن مالكيت يا مصرف كردن وجود ندارد كه موجب فقير شدن مردمان و سپس به كفر كشيده شدن ايشان (بنابر آنچه در حديث شريف نبوى آمده است) (٤٧) باشد. و از اينجاست كه بايد گفت ، «قواعد» (چه فقهى و چه اصولى) حجت بر اسلام و آرمانى بودن آن نيست ، بلكه اسلام حجت بر «قواعد» است . بعلاوه ارزشهاى والاى قرآنى ، تابع تمايلات و خواسته ها و عادات و رسوم و سليقه هاى شخصى نيست ، هر چند زير عنوانهايى ظاهر الصلاح مطرح گردند؛ بلكه بر هر قاعده يا رسمى و سنتى واجب است كه از اهداف اساسى اسلام و جهتگيريهاى قاطع آن ، در ساختن اجتماعات و پيراستن افراد، پيروى كند و با آرمانى بودن بى نظير اسلام ، در همه جهان انسانيت ، همعنان باشد.
دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامى»، گروهى اندك از متكاثران و اترافگرايان مسرف به تصاحب ثروتها دست يازند و به زندگى سراسر تنعم خويش ادامه دهند، در حالى كه گروهها گروه از مردم ، از درد گرسنگى و نادارى رنج ببرند و زير فشار بيچارگى و محروميت خرد شوند! اگر چنين است ، پس كو و كجاست آن قسط و عدلى كه پيامبران آمدند تا جامعه ها از آن سرشار گردند؟
دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامى»، شمارى كسان كاخهاى عالى و خانه هاى «ويلايى» آراسته و امكانات رفاهى فراوان داشته باشند، در حالى كه بخشهايى در كوخها و زاغه ها به سر برند، بلكه كسانى يافت شوند كه به سايبانى براى زيستن دسترس نداشته باشند! اگر چنين است ، پس كو و كجاست آن قسط و عدلى كه پيامبران آمدند تا جامعه ها از آن سرشار گردند؟
دين اسلام نيامده تا در «جوامع اسلامى» عده اى تا گلو در انواع گوناگون نعمتها و خوشگذرانيها و سفرها و استراحتها فرو رفته باشند، و براى اسباب بازى كودكان خود پولهاى گزاف خرج كنند، در حالى كه در كنار ايشان كسان ديگرى به سر برند كه نتوانند براى جلوگيرى از مرگ كودك دم مرگ خود دارويى اندك به دست آورند! اگر چنين است ، پس كو و كجاست آن قسط و عدلى كه پيامبران آمدند تا جامعه ها از آن سرشار گردند؟
دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامى»، پسران و دختران بخشى از مسلمانان به همه امكانات آموزش و پرورش و رسيدن به مدارج عالى در علم و تخصص دسترس داشته باشند (و از مدارس اختصاصى و امتيازات آنها برخوردار گردند)، در حالى كه فرزندان بخشى ديگر از مردم وسايل تحصيلات ابتدايى نداشته باشند! اگر چنين است ، پس كو و كجاست آن قسط و عدلى كه پيامبران آمدند تا جامعه ها از آن سرشار گردند؟
-------------------------------------
پاورقى ها:
١- «سوره حديد» (٥٧): ٢٥.
٢- «غررالحكم» / ٣٠؛ نيز فصل ٤٧، از باب ١٢ (جلد ششم) - (مقصود از اين نشانه در ارجاعها - اين است كه خوانندگان گرامى و جويا، به فصل يا فصلهاى مورد اشاره ، در جاهاى خود، رجوع كنند، و در آيات و احاديث و بحثهايى كه در آنجاها آمده است بژرفى و با تاءمل بنگرند).
٣- در آيه معروف «سوره حديد»، كه در بالا آورده شد.
٤- فصل ١ و ٢ و ٣، از باب ١١ (همين جلد).
٥- «تكاثر»واژه و اصطلاحى است قرآنى ، يعنى : «به داشتن مال بيشتر و فرزندان افزونتر نازيدن»، «از ديگران بيشتر گرد آوردن» (افزودندارى - افزونخواهى)، و در نتيجه ، بسندگى نداشتن و افزون خواستن (و به تعبير اين روزگار: سرمايه دارى و مال اندوزى و كوشش براى تصاحب اموال و امكانات فراوان). در حديث عظيم «جنود عقل و جهل» (نيروهاى فعال عقل و جهل در وجود انسان - «اصول كافى» ١/٢٢، «تحف العقول» / ٢٩٦)، واژه «مكاثره» به كار رفته است ، به همان معنى . و چون خوانندگان با اين واژه قرآنى (تكاثر) آشنا هستند، و بار معنايى گسترده و منفى آن بخوبى در ذهنها حضور مى يابد و تداعى مى شود، مناسب ديده شد كه - در بيشتر جاها - همين واژه به كار رود.
٦- «اتراف» بر وزن «اسراف» - مصدر باب افعال - نيز واژه اى است برگرفته از «قرآن كريم»، كه برخى از مشتقات آن در قرآن به كار رفته است از جمله : «مترفين» به فتح «ر». اتراف يعنى در ناز و نعمت غرق بودن ، (تنعم گرايى ، مصرف زدگى)، و از زور برخوردارى سرمست گشتن و سركش شدن (افراط در برخوردارى از نعمتها و امكانات و بى خبرى) و مترف يعنى انسان غرق در نعمت بسيار و مصرف و تنعم (شادخوارى)؛ در جامعه هايى كه تبعيض و تفاوت و تنگدستى و محروميت در آنها حضور دارد، هر كس بيش از حد معمول از امكانات بهره برد و با استفاده از قدرت و ثروت خويش به ريخت و پاش و پرخرجى و رفاه زدگى گرايد «مترف» است و اين چگونگى از نظر قرآن كريم مردود و محكوم است . در اين ترجمه - از جمله - «شادخوارى» در برابر «اتراف» و شادخواران در برابر مترفين به كار رفته است . از خود واژه نيز استفاده شده است ، زيرا خوانندگان مى توانند بار منفى آن را به خوبى در يابند، مانند «تكاثر».
٧- فصل ٥، از باب ١١ (همين جلد).
٨- «سوره آل عمران» (٣): ١٤٦.
٩- «سوره مزمل» (٧٣):١١.
١٠- فصل هفت ، از باب ١١ (همين جلد).
اميد است خوانندگان بيدار، ظلم و ستم فرهنگى و آثار شوم آن و اهميت نبرد جدى با آن را نيز فراموش ‍ نكنند؛ چنانكه پيامبران و امامان نيز - به صورت قاطع و ژرف و فراگير - با آن نبرد كرده اند، و اين نبردها در قرآن و احاديث ذكر شده است . و علت اهميت موضوع اين است كه ظلم فرهنگى پديد آورنده محروميت فرهنگى است . و اين محروميت زيانهايى مهم دارد، در جهت گمراه سازى فهم و تشخيص مردم ، زيرا توده ها را به دنباله روى و تسليم پذيرى و انحطاط گرايى و ناآگاهى و سقوط و عقب ماندگى وامى دارد، و از هرگونه رشد و تعالى محروم مى سازد. و از اينجاست كه ظلم زمينه ساز و كمك گار آن دو ظلم ديگر نيز هست .
البته گفتگو در اين باره نيازمند مجالى است جدا؛ در فصل ١٤، از باب ١١ (در همين جلد)، ضمن سخن درباره «تكاثر و استضعاف»، در اين مقوله اشاره اى كوتاه آورده ايم ، نگريسته شود.
١١- حديث نبوى ، فصل ٥، از باب ١١.
١٢- حديث نبوى ، فصل ٣٢، از باب ١١ (جلد چهارم).
١٣- هر جا مى گوييم ، «دو باب»، مقصود باب ١١ و ١٢، از اين كتاب است ، كه ويژه پژوهش ‍ درباره «اقتصاد اسلامى» است ، يعنى «مكتب اقتصادى اسلام» و تبيين نظر اسلام درباره مال و منابع درآمد و همچنين ديگر امكانات ، و چگونگى گردش و بهره ورى از آن همه در جامعه اسلامى . و اين دو باب ، يعنى فصلها و بحثهاى اقتصادى «الحياة» (شامل ١٠٠ فصل ، در حدود١٤٠٠ عنوان اصلى و فرعى)، از اين جلد (سوم) مى آغازد و تا پايان «جلد ششم» ادامه دارد.
١٤- فصل ٤٤، از باب ١١ (جلد ٥).
١٥- فصل ٤٦ و ٤٧، از باب ١١ (جلد ٥)، و فصلهاى ٣١-٢٧، از باب ١٢ (جلد ٦).
١٦- فصل ٤٧، از باب ١٢ (جلد ٦).
١٧- «سوره نحل» (١٦): ٩٠.
١٨- «بحار» ٧٥/٣٥٢ - از كتاب «جامع الاخبار».
١٩- «غررالحكم» /٢٩.
٢٠- «اصول كافى» ١/٨٥.
٢١- فصل ٤٨، از باب ١١، «نگاهى به سراسر فصل»، «هشدار» (جلد ٥).
٢٢- دين كامل (كه جامع برنامه زندگى انسان در هر دو جهان است) آن است كه «مقتضيات رشد» بشر را - در همه محيطها - فراهم آورد، و «موانع رشد» بشر را از ميان بردارد. يكى از بنياديترين عوامل رشد انسانها سلامت روانى (اعتدال درونى و آرامش روحى) است . افراد هر جامعه اى اگر از سلامت روانى برخوردار نباشند، خانواده ها نيز چنين خواهند بود، و سپس جامعه - كه جداى از افراد و خانواده ها نيست - چنين خواهد شد. و افراد چنين جامعه اى در هيچ كارى از كارهاى ظاهرى و معنوى (دنيايى و آخرتى) موفق نخواهند بود، و در هيچ بعدى از ابعاد تلاشها بازدهيى شايسته و ارزش آفرين نخواهند داشت (يا در كمترين حد خواهند داشت ، هم در شمار و هم در چگونگى). چرا؟ چون موفقيت در كارها و داشتن بازده شايسته متوقف بر «رشد» است ، و رشد متوقف بر سلامت روانى و آرامش روحى است . و مردمى از نظر روانى سالم و از نظر روحى داراى آرامشند كه كمبود نداشته باشند و با تنگدستى و محروميت اقتصادى و مظلوميت معيشتى دست به گريبان نباشد...
مسائل بسيارى در سلامت روانى و آرامش روحى افراد و خانواده ها (اجتماع) نقش دارند، ليكن يكى از مهمترين و مؤ ثرترين آنها رفع كمبودها و نيازهاست . بسيارى از نقصها در انواع كارهاى مادى و بسيارى از بى توفيقيها در كارهاى معنوى (حتى عبادات صرف)، از عامل فقر و تنگدستى و كمبوددارى مايه مى گيرد (و اين بجز سقوطها و فسادهاست)، كه هم تن افراد را دچار ضعف و سستى مى كند، و هم اعصاب آنان را مى فرسايد، و هم روح آنان را مضطرب مى سازد. و اينها همه ، «موانع رشد» است و عوامل سقوط و انحطاط مرئى و نامرئى . و در مقابل اينها، اين عدل و قسط و تعديل است كه از «مقتضيات رشد» است - مقتضيات بسيار بنيادين . و اسلام كه در خلال تعاليم و احكام گوناگون خود، بر «اجراى عدالت» و «اقامه قسط» و «نشر احسان» اينهمه تاءكيد مى ورزد، و هيچ چيز را به جاى آنها نمى پذيرد (و قرآن كريم ، كه خود را «هادى متقين» مى خواند، و راه رسيدن به «تقوى» را در «اجراى عدالت» مى داند؛ و پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»:، كه به فرموده امام محمد باقر (عليه السلام)، نخستين برخوردى كه با مردم مى كند، بر پايه اجراى عدالت است «استقبل الناس بالعدل -» «التهذيب» ٦/١٥٤؛ و امام على بن ابيطالب (عليه السلام)؛ كه در نخستين روزهاى خلافت خود، به اجراى عدالت مالى و تصحيح تصرفات بيت المال مى پردازد - «نهج البلاغه»/ ٦٦)، همه براى همين است كه «موانع رشد» افراد و جامعه از ميان برود، و «مقتضيات رشد» افراد و جامعه فراهم آيد، حتى افراد غير مسلمانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «در حاكميت اسلامى بر معاهدان (اقليتهاى دينى) نيز كمترين ستمى نمى رود» «كافى ٨/٣٢».
٢٣- فصل ٢٠، از باب ١١ (جلد ٤).
٢٤- فصلهايى چند، مناسب اين موضوعها، در باب ١١ آمده است ؛ بنگريد.
٢٥- فصل ٢٢، از باب ١١ (جلد ٤).
٢٦- «سوره نسا» (٤): ١٤١.
٢٧- «سوره زخرف» (٤٣): ٣٢ - حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) درباره تقسيم الاهى اموال در ميان همه توده ها چنين مى فرمايد: ان المال مقسوم ، مضمون لكم ، قد قسمه عادل بينكم بيگمان مال تقسيم گشته ، و براى همه تضمين شده است ، خداى عادل آن را در ميان شما قسمت كرده است . (اصول كافى ١/٣٠). اين سخن مى رساند كه همه مردمان در تقسيم الاهى شريكند و سهمى دارند. بنابراين هركس سهمش به او نرسد، جز غصب غاصبان حقوق ديگران ، و تعدى ستمگران اقتصادى ، و سهل انگارى و ناتوانى آنان كه بايد در اين باره ها اقدام كنند علتى نمى تواند داشت . و اينكه در سخن امام صادق (عليه السلام) وصف به كار رفته است يعنى «عادل» (قسمه عادل بينكم) و فعل «قسم» به وصف (عادل) اسناد داده شده است ، دليل بسيار روشنى است بر مفهوم عليت و ضرورت رعايت عدالت در تقسيم ، زيرا تقسيم كننده عادل است و جز به ميزان عدالت تقسيم نخواهد كرد. و چون «تكاثر» و «فقر» هر دو از عدالت دور است و هر دو ظلم است ، و خداوند متعال محال است به كسى ظلم كند، بنابراين ، ظلم از خود مردم پيدا مى شود، و اين خود مردمند كه برخى بر برخى ديگر ظلم مى كنند، و سهم آنان را مى برند، و قدرتمندان ضعيفان را مى بلعند - چنانكه در «قرآن كريم» آمده است ، و احاديث در اين باره خواهد آمد - و به خوبى روشن است كه اين وضعگيرى قرآنى و حديثى (كه امكانات بايد براى همه باشد و همگان در آنها سهيمند)، بايد در اجتهاد و فتوا و قانونگذارى و اجرا همواره ديده شود و به عمل درآيد.
٢٨- «سوره اعراف» (٧): ٣٢. و شايد مسلمان متعهد، معتقد نباشد كه اين زيورها كه خداى متعال براى بندگان خود آفريده است ، مخصوص توانگران و اترافگرايان است ، و خداوند زيورها را تنها براى آنان فراهم آورده است ، و بينوايان و نادران جزء بندگان خدا نيستند، و در اين آفريده ها سهمى ندارند؟!
٢٩- «نهج البلاغه» ٢٣١؛ عبده ١/١٥٩.
٣٠- «مستردك الوسائل» ١/٥٠٩.
٣١- «نهج البلاغه» /١٢٤٢؛ عبده ٣/٢٣١. در اين شرح چنين آمده است : ما جاع فقير الا بما متع به غنى هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب آنچه ثروتمندى بكامرانى (و فراوانى) از آن استفاده مى كند.»

٣٢- «وسائل» ٦/٤.
٣٣- «اصول كافى» ١/٥٤٢.
٣٤- «مستدرك الوسائل» ٢/٣٢٢.
٣٥- «ارشاد القلوب» ٢٠١؛ و از چاپى ديگر: ٢٧٩ - ٢٨٠؛ نيز فصل ٢٢، از باب ١١ (فصل ٤).
٣٦- فصل ٢٢، و فصل ٣٩، از باب ١١ (جلد ٤).
٣٧- «حوادث واقعه»، تعبيرى است كه از معصوم (عليه السلام) رسيده است (فصل ١٤، از باب ٨ را ببيند - جلد دوم)، و به معناى «پديده هاى تازه»، «مسائل نو»، «موضوعات جديد» و «امور مستحدثه» است كه در جامعه بشرى و حيات انسانى ، برپايه ناموس تطور - نو به نو - حادث مى شود و به ظهور مى رسد. اين وظيفه علم «فقه» است كه با استناد به «مدارك اجتهادى»، تكليف «حوادث واقعه» يعنى مسائل جديد و موضوعات تازه و پديده هاى نوين را در حيات انسانى و زندگى بشرى روشن كند.
بنابراين اصل روشن - كه خود حديث «حوادث واقعه»، دلالت صريح بر آن دارد - از مهمترين تكليفهاى واجب عالمان دين ، به دست آوردن شناختى درست از «حوادث واقعه» است ، تا بتوانند حكم درست آنها را از مدارك شرعى به دست آورند و عرضه بدارند. و روشن است كه از مهمترين بخشهاى «حوادث واقعه» مسائل نو و موضوعات جديد، «حوادث واقعه اقتصادى» است يعنى مسائل جديد و روابط و نمودهاى تازه در قلمرو اقتصاد هر عصر.
و نزد هر مختصر آگاهى ، روشن است كه اگر مسائل و موضوعات تازه و روابط و شكلهاى نوين آنها بدرستى شناخته نشود، و احكام آنها چنانكه بايد - طبق مذاق شرع عدل و دين قسط - استنباط و عرضه نگردد، بزرگترين صدمه و جبران ناپذيرترين زيان به اجراى عدل و قسط و احقاق حقوق محرومان و مظلومان (كه يكى از هدفهاى اصلى دين اسلام است) وارد مى آيد، و سبب گسستن انسان نو و مسائل نو از دين و گسستن دين از انسان نو و مسائل نو مى شود، و سستى نسلها را در امر دين خدا در پى مى آورد (چنانكه تجربه آن را نشان داده است). و بقاى ارزشها زيانهايى ويرانگر دارد. در فصل ٢، از همين باب ، سخن بيدارگر و ارتجاع ستيز امام صادق (عليه السلام) را، در اين باره بنگريد.
٣٨- «نهج البلاغه» ١١٣٧؛ عبده ٣/١٧٦.
٣٩- حذف «غناى افراطى» و «زندگى تجملى و مصرفى و اسرافى» - كه اسلام با قاطعيت آن را خواسته است - درست همان حذف فقر است ، زيرا بديهى است كه حذف «علت» به معناى حذف «معلول» است ؛ بنابراين پس از «حذف نخست» و تحقق بخشيدن به آن ، نيازى به «حذف دوم» نيست .
٤٠- فصل ٢٧،از باب ١١ (جلد چهارم).
٤١- فصل ٢٧، از باب ١٢ (جلد ششم).
٤٢- «مواسات»، كمك رسانى به يكديگر است ، و اينكه انسان ، بخشى از مال و امكانات معيشتى و رفاهى و مسافرتى و تفريحى خويش را در اختيار ديگران بگذارد.
٤٣- فصلهاى ٤٥ تا ٤٧، از باب ١١ (جلد پنجم).
٤٤- بخشى از اين «چارچوبها» و «راه حلها»، در باب يازدهم و دوازدهم كتاب «الحياة» (از اين جلد تا پايان جلد ششم)، جمع آورى شده و ترتيب يافته و عرضه گشته است ، كه اميد است خوانندگان - بويژه صاحبان صلاحيت ، در آنها همه نيك بينديشند، و به ضميمه آيات و احاديث ديگر - و (سيره عملى پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) ، «مكتب متعالى اقتصادى اسلام» را كه جز بر اجراى عدل و قسط (قسط قرآنى) مبتنى نيست به شايستگى تدوين كنند و عرضه بدارند، تا در نتيجه ، متخصصان «علم اقتصاد» بتوانند برنامه هاى اقتصادى قرآنى و اسلامى را پى ريزند، و در برابر برنامه ها و برنامه ريزيهايى جز آن بايستند، تا دين اسلام كه دين قسط و عدل و مواسات و مساوات است ، به نام دينى طرفدار تبعيض و تفاوت و پذيراى تكاثر و فقر معرفى نشود.
٤٥- با رعايت دو جهت «محور» و «ارتباط» در هر حكمى از احكام ، كه در «بند ١٦» به آن اشاره خواهد شد.
٤٦- مچنين مسائلى مهم از اينگونه :
(١) - «تبدل موضوع و صورتهاى دقيق آن».
(٢) - «روابط درونى احكام».
(٣) - فهميدن و استنباط كردن «احكام دين» در ارتباط با «اهداف دين».
(٤) - ماهيت تحول و زمان و محتويات آن .
(٥) - ماهيت انديشه انسانى و تحولهاى آن در ارتباط با سلوك انسانى .
٤٧- «اصول كافى» ١/٤٠٦، نيز فصل ٣٢، از باب ١١ (جلد چهارم).
۱
مال در تصور اسلامى
دين اسلام نيامده است تا در «جوامع اسلامى» كسانى (٤٨) خون ديگران را بمكند، و هماره در لذتها و امكانات رفاهى گوناگون غرق باشند، و اموال غصب شده توده ها را، در گوشه و كنار جهان - در ساحلهاى زيبا و ييلاقهاى سرسبز - خرج كنند، و پسران و دخترانشان با اموالى كه پدران (زير پوششهايى بظاهر درست و فريبناك) به دست آورده اند، در دريايى از نعمت و رفاه و آسايش غوطه خورند، (٤٩) در حالى كه جهان - حتى سرزمينهاى اسلامى - پر باشد از توده هايى خاك نشين كه در زير فشارهاى هلاك كننده تنگدستى و نادارى خرد گشته اند! اگر چنين است ، پس كو و كجاست آن قسط و عدلى كه پيامبران آمدند تا جامعه ها از آن سرشار گردند؟
اسلام - چنانكه گفته اند - «دين نوگرايى ، اقدام ، سازندگى ، ابتكار، قدرت ، امنيت ، صلح ، محبت ، برادرى و همگانى شدن همه چيز است»، و دينى اينچنين ، به هيچ روى نمى تواند - بنابر ذات خود و احكام خود - با آنگونه برنامه ها و روشهاى جهنمى همساز باشد.

سخنى درباره روش كار در اين كتاب
١٦ - شايسته است در اينجا اشاره كنيم كه روشى كه در اين تحقيق و عرضه كردن آن در پيش گرفته ايم - به صورت مختصر - چگونه بوده است (كه البته تفصيل آن را در خود كتاب و بابها و فصلهاى آن مى بينيد):
(١) - مراجعه به كتاب خدا و استناد به آن ، با رعايت منطق ويژه آن (مقدم داشتن اصول و اهداف) كه در آغاز جلد اول بدان اشاره كرده ايم .
(٢) - مراجعه به حديث و استناد به آن ، زيرا كه حديث از قرآن كريم مايه مى گيرد، و شارح و مفسر راستين كمى و كيفى قرآن است ، و ما را از چارچوبهاى فكرى و عملى قرآن آگاه مى سازد. احاديث معدن فيض و بركتى است كه در ظرف مدت دويست و هفتاد سال ، از تعليمات پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و اوصياى معصوم او، نصيب امت مسلمان شده است ، زيرا كه آنان آنچه را در قرآن آمده است - از روى كمال شايستگى و دانايى - مورد توضيح قرار داده اند.
(٣) - نگريستن به تعاليم و احكامى كه در قرآن و حديث آمده است ، به صورتى نظامدار و موضوعى ، و جستجو درباره آنها به شكلى مرتبط به يكديگر - البته بعد از كشف اين ارتباطها تا آنجا كه براى ما ميسر شده است - و اين روش به اين دليل مى بايست رعايت مى شد كه فهميدن ارتباط احكام بهم مربوط و ملاكهاى فردى و اجتماعى ملحوظ در آنها، از مهمترين عواملى است كه به روشن گشتن آنها مدد مى رساند، و پژوهشى را از درك انحرافى - يا ضعيف يا ارتجاعى - آنها دور مى دارد؛ بلكه بايد گفت كه فهم صحيح هر مطلب يا حكم دينى ، بدون درك مذكور (درك مرتبط و مجموعى)، امكان پذير نمى شود، زيرا كه هر حكمى از احكام داراى دو جهت است :
اء - محور.
ب - ارتباط.
يعنى : هر حكمى از احكام دينى داراى محورى مخصوص به خود است ، در عين حال داراى بهم پيوستگى و ارتباطى است با ديگر اصول (٥٠) و احكام ، بنابراين واجب است كه اين «محور» شناخته شود، و چگونگى «ارتباط» ياد شده نيز به دست آيد، و تطبيق هر حكم ، با حفظ محور اصلى و در نظر گرفتن ارتباط آن با ديگر احكام و اصول ، صورت پذيرد، و بدينگونه است كه «تفقه» در هر حكم يا تعليم دينى كامل مى شود، و هر حكم يا تعليم با نظام عام و اهداف كلى اسلام هماهنگ مى گردد. (٥١)
(٤) - اساس قرار دادن اصلهاى بنيادينى كه «قرآن كريم» براى ديگر احكام اصلى و فرعى آورده است ، و مقياس قاطع شمردن آنها براى پذيرفتن يا رد كردن ؛ براى توضيح در اينجا سه مثال مى آوريم :
يك - اصل اجراى عدالت و قسط.
دو - اصل نفى تكاثر و اتراف .
سه - اصل حمايت از مستضعفان .
اما اصل اول (كه خود قائم بر ميزان الاهى و وسيله رسيدن به تعادل است)، يك اصل قرآنى اساسى است ، پس بى ترديد مقياس و وسيله سنجش براى همه احكام اسلامى - اقتصادى و جز آن - خواهد بود، و هر حكم يا فتوايى كه متناقض با اين اصل اساسى باشد، يا از تحقق يافتن آن جلوگيرى كند، ناگزير از قالب قرآنى بيرون است .
اصل دوم نيز يك اصل قرآنى اساسى است كه قرآن كريم با هشدارهايى قاطع به بيان آن پرداخته است ، پس آن نيز مقياس و معيارى براى همه احكام اسلامى به شمار مى رود - خواه اقتصادى و خواه جز آن - بنابراين هر حكم يا فتوايى كه هدف آن تحقق بخشيدن به اين اصل در جامعه نباشد، ناگزير از قالب قرآنى بيرون است .
اصل سوم نيز يك اصل قرآنى اساسى است ، و وسيله سنجش همه احكام اسلامى است - اقتصادى و جز آن -؛ بنابراين هر حكم يا فتوايى كه در ارتباط با آن نباشد و سبب به كار افتادن مضمون آن نشود، ناگزير خارج از قالب قرآنى است .
پس در اين تحليل ، دو امر زير از عمده ترين مقياسهاى اصلى براى استنباط احكام اسلامى و فهم درست و تفقه صحيح درباره آنها به شمار مى رود، زيرا كه بوسيله اين دو امر، اسلامى بودن احكام استنباط شده تضمين مى شود، و آن دو از اين قرار است :
يك - قرار دادن اصول اساسى و غايى دين بعنوان ملاكى قطعى براى همه احكام .
دو - تلاش براى كشف ارتباطات موجود ميان احكام .
(٥) - توجه به شناخت زندگى انسان معاصر، با همه تطور و تكاملى كه در معيشت و انديشه و كار و پرورش و فرهنگ و توليد و بازرگانى (٥٢) و صنعت و تخصص و هنر و سياست و دفاع و نيازمنديهاى تازه انسان پيدا شده است ، كه با زندگى آدمى در قرون گذشته اختلاف فراوان دارد. و روشن است كه شناخت ياد شده ، و دريافت واقعيت در حال تطورى كه انسان معاصر در آن زندگى مى كند، به هيچ روى نبايد مورد غفلت واقع شود، بويژه براى آن كس كه در صدد استنباط احكام اسلامى و فتوا دادن براساس ‍ آنهاست ، و مى خواهد با آگاهى از جايگاهها و پيوندها و زير سازهاى احكام فتوى دهد، و اينهمه را از قرآن كريم و احاديث - كه با هر زمان همراهند - استخراج كند. (٥٣)
(٦) - جدى گرفتن «حوادث واقعه اقتصادى» و فهم حقيقى آنها، بدون توجه به مكتبها و افكار ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد. و بايد دانست كه جهتگيرى مؤ لفان در اين تحقيق و عرضه داشت آن ، و قصدى كه از بيان احكام اقتصادى اسلام (با توجه به «محور» و «ارتباط» در احكام و قالب بندى آنها به صورتى جامع و عملى كه پاسخگوى نيازمنديهاى اجتماعات باشد) داشته اند واكنشى نسبت به هيچ كار يا چيزى نيست ، بلكه مقتضاى رجوع به دو عامل هدايت ، يعنى دو يادگار سفارش ‍ شده پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» (قرآن كريم و احاديث اوصياى او) است ، (٥٤) و استخراج تعاليم حياتى از آنها به منظور گشودن مشكلى كه از بزرگترين دشواريهاى زندگى آدمى به شمار مى رود - يعنى مشكل «توانگرى» و «فقر» - و عرضه كردن آن تعاليم بر اجتماع بشرى ، در اين تنگناهاى سختى كه انسان معاصر، بويژه محرومان و ستمديدگان ، بايد از آنها عبور كنند. (٥٥)
١٧ - در پرتو آنچه ياد شد، روشن مى گردد كه كتاب «الحياة»، در مجموع ، دستاوردى است از كتاب خدا (قرآن) و احاديث مفسران دانا و شارحان راستين آن (پيامبر اكرم و امامان معصوم) كه هدفهاى قرآن را بيان كرده اند و تعليمات و راهنماييهاى اين كتاب الاهى را آشكار ساخته اند. و خود پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»، در احاديثى بسيار، از جمله حديث متواتر «ثقلين»، همه امت را به «قرآن - عترت» ارجاع داده است ، و راه يافتن و گمراه نگشتن را منحصر در پيروى تام از آن دو شمرده است . (٥٦)
١٨ - و در اينجا بايد اشاره كنيم كه آيات و احاديثى كه در فصول و مباحث كتاب مى آوريم ، همه آيات و احاديث مربوط به موضوع نيست ، بلكه نمونه ها و بخشهايى است كه براى ترسيم خطوط بحث و تعيين حدود آن عرضه مى داريم ، و نظر خوانندگان و پژوهشگران را به محتواى آنها - و امثال آنها - جلب مى كنيم ، تا خود به تحقيق و مطالعه فراگير و سازنده ، در حوزه اسلام و تعليمات آن بپردازند.
١٩ - احاديث ياد شده ، در خط هدايت قرآنى و قالب آن قرار دارد، و هدفهاى قرآن كريم را بيان مى كند، و راه روشن كتاب آسمانى را مى نماياند. و اين حقيقتى است كه خواننده هنگامى كه آيات قرآن كريم را در آغاز بحثها و فصلها مى خواند، به آن متوجه مى شود، و اين مهمترين دليل بر معتبر بودن «حديث» و محتواى حديثى است .
٢٠ - علاوه بر آنچه درباره اعتبار احاديث كتاب به آن اشاره كرديم ، نظر خوانندگان را به چند امر جلب مى كنيم :
(١) - اين احاديث يكديگر را تاييد مى كنند، و با مضامينى كه در آنها تكرار مى شود - چنانكه اشاره اى گذشت - همه پشتوانه يكديگر و مايه تقويت يكديگرند.
(٢) - اين احاديث را مشايخ بزرگوار اسلام - كه رحمت خداى متعال شامل حالشان باد - در كتابهاى خويش آورده اند، چونان اين بزرگان :
- شيخ حسين بن سعيد كوفى اهوازى ، در كتابهاى خويش .
- شيخ ابو العباس حميرى قمى ، در كتابهاى خويش .
- شيخ ابو جعفر كلينى در كتاب «كافى».
- شيخ ابو جعفر صدوق ، در كتاب «من لا يحضره الفقيه» و ديگر كتابهاى خويش .
- شيخ حسن بن شعبه حرانى ، در كتاب «تحف العقول».
- شيخ محمد بن نعمان مفيد بغدادى ، در كتابهاى خويش .
- شيخ ابو جعفر طوسى ، در كتاب «تهذيب» و كتاب «استبصار» و ديگر كتابهاى خويش .
- شيخ على بن ابراهيم قمى ، در كتاب «تفسير» (تفسير قمى).
- شيخ ابو النضر عياشى سمرقندى ، در كتاب «تفسير» (تفسير عياشى).
- شريف ابوالحسن رضى بغدادى ، در «نهج البلاغه».
- شيخ ابو القاسم بن قولويه قمى در كتابهاى خويش .
- شيخ ابو على طبرسى ، در تفسير «مجمع البيان» و كتاب «اعلام الورى».
- شيخ احمد بن فهد حلى ، در كتاب «عده الداعى» و كتابهاى ديگر خويش .
- شيخ فخر الدين ، ابن ادريس حلى ، در كتاب «سرائر».
- شيخ محمد بن مكى ، شهيد اول ، در كتابهاى خويش .
- شيخ زين الدين ، شهيد ثانى در كتابهاى خويش .
- شيخ محمد بن على ، ابن شهر آشوب مازندرانى ، در كتاب «مناقب» و كتابهاى ديگر خويش .
- شيخ ابو منصور طبرسى در كتاب «احتجاج».
- قاضى نعمان مصرى ، در كتاب «دعائم الاسلام»... و همچنين ديگر محدثان ... (٥٧) و مشايخ متاءخّر ما، اين احاديث را، در كتابهاى خود، از مشايخ ياد شده و همانندان آنان ، روايت كرده اند. (٥٨)
(٣) - مشايخ متقدم ما، از فقيهان و محدثان ، به احاديثى كه مورد اعتمادشان بوده است عمل مى كرده اند - هر چند وثوق و اعتماد از روى قراينى خارجى ، جز سند، حاصل شده باشد (٥٩) - و به مقتضاى آن فتوا مى دادند. و متاءخران از فقها، به همين رويه ، تا زمان حاضر عمل كرده اند و مى كنند. بنابراين ، معتبر بودن حديث و عمل كردن به آن ، محدود به اصطلاحاتى نبوده است (٦٠) كه دو فقيه بزرگ و مشهور، سيد احمد بن طاووس حلى (م :٦٧٢ ق)، در اواخر قرن هفتم و اوايل قرم هشتم ، آنها را مطرح ساختند. و استاد ما، عالم ربانى ، و متاله قرآنى ، و داناى حقايق معارف قرآنى و حديثى ، حضرت شيخ مجتبى قزوينى خراسانى (م ١٣٤٦ ش = ١٣٨٦ ق)، نيز بيشتر به همين روش عالمان پيشين (٦١) عمل مى كرد و آن را رواج مى داد.
(٤) - و ما نيز از همين روش پيروى كرديم ، (٦٢) و آن را خط سير خود قرار داديم ، مگر در جايى كه دليل عقليى يا مفهوم شرعيى قطعى - كه هر دو حجتند - ما را از پيموده اين راه باز داشته باشد؛ وليكن بايد دانست كه عرضه كردن حديث بر قرآن - بنا بر آنچه طاهرين (عليه السلام) - فرمان داده اند، مقياسى است استوار؛ و مطابق بودن محتواى حديثى با منظور قرآنى بزرگترين دليل است بر صحت آن . (٦٣)
٢١-گاه گاه ،پاره اى از آيات و احاديث ،چند بار - در جاهاى مختلف - آورده مى شود. اين كار به منظور استفاده از بعدهاى گوناگون محتواى آيات و احاديث و بهره گيرى از آموزشهاى متنوع و ژرف و چندجانبه آنها انجام مى يابد، بنابراين تكرار به معناى متعارف آن نيست . و ما با همين يادآورى خوانندگان را ترغيب مى كنيم كه در اين آيات و احاديث و تعبيرها و تعليمهاى آنها با ديده پژوهش و تحقيق و «تعقل» و ژرفكارى بنگرند.
٢٢ - اميدواريم اين مجموعه در دسترس علما و فقهاى اسلام - كه هماره مؤ يد استوار انديش و استوار رو باشند - قرار گيرد، و خود زمينه اى حاصلخيز براى گسترش يافتن دايره فقاهت و اجتهاد نسبت به اينگونه موضوعات و آنچه به آنها - از لحاظ اقتصاد و «مكتب اقتصادى اسلام» - مربوط است بشود، چه استنباط مكتب اقتصادى اسلام نيازمند وارسى و تفقه و اجتهادى تازه است ، كه همه «حوادث واقعه اقتصادى» را فرا گيرد، در يك اقدام تحقيقى ، كه بايد صاحبنظران با درك و بيدار، از ميان مجتهدان بزرگ و آگاه ، به آن بپردازند و اين راه تازه را براى آيندگان بگشايند. (٦٤)
آرى ، مسائل اقتصادى و معيشتى جديد و نوين (با افقهاى گسترده و فروع فراوان و قضاياى متنوع ، و با وجود آرا و نظريات علمى ، و پيچيدگى و دگرگونى ويژه آنها، و تخصص و مهارتى كه لازمه پرداختن به اينگونه مسائل است)، چيزى نيست كه بتوان به صورتى ساده ، با راه و روشهاى قديمى ،به آن دست يافت ، بلكه بر ما واجب است كه افق تفقه و اجتهاد را در اين قلمرو (بويژه از مشاهده آموزشها و چارچوبهاى بسيارى كه در قرآن كريم و حديث شريف در اين خصوص آمده است ، شامل فلسفه هايى حياتى و راهنماييهايى سرنوشت ساز و غير قابل چشمپوشى)، چنان گسترش دهيم كه به دست آوردن «راءى متمركز اصيل» و «نظرهاى ارشادگر گرانبها» امكانپذير شود، و «فقاهت دينى» بتواند پاسخگوى همه پرسشهاى مهم و پيچيده اقتصادى بشريت در اين روزگار باشد. (٦٥)
٢٣ - واضح است كه تفقه و اجتهاد در مسائل جديد و «حوادث واقعه اقتصادى»، (٦٦) با عمقهاى فراوان و شاخه هاى پيچيده تخصصى - كه به آنها اشاره كرديم - با تفقه و اجتهاد در مسائل مالكيت در دوران گذشته تفاوت فراوان دارد. آرى ، قانون تطور و تكامل در حيات بشرى و روابط اقتصادى ، و تحول يافتن موضوعات حكمى و ضرورت فهم درست آنها (كه ائمه طاهرين (عليه السلام) با به كار بردن واژه «حوادث» - چيزهايى تازه و امور نو پيدا در زندگى - ما را به برخورد درست با آنها توجه داده اند)، (٦٧) از امورى است كه ناگزير بايد به آنها پرداخت و از آنها آگاهى كامل حاصل كرد؛ زيرا كه «حوادث واقعه» امروز غير از «وقايع سابقه» ديروز است - و اين واضح است . و شناخت زمان با ابعاد و محتويات آن ، رمز بقا در اين دنياى پرحوادث است - و اين آشكار است . و واپس ماندن و جمود و تنگ انديشى ، با فريب خوردن از توجيهات غلط ثروتمندان و تنعم پرستان ، از امورى است كه دين و دنيا را تباه مى كند - و اين روشن است .
٢٤ - بنابراين ، مقصود مؤ لفان از اين عرضه داشت و تصنيف چيزى نبوده است جز:
- خدمت كردن به دين و پيروان دين .
- زنده كردن بخشى از ارزشها و تعاليم و اصولى كه براى ساختن جامعه اسلامى ضرورى است .
- مجهز كردن «فقاهت اسلامى» به اين آموزشهاى حياتبخش ، با تاءكيد بر حفظ «نظام اجتهاد»، اجتهادى «پويا» (نه «راكد»)، با نگرشى آگاهانه ، و داراى دركى نافذ و رسالتى متعهدانه - چنانكه بدان اشاره كرديم .
- به عزت رسانيدن مسلمانان و سرزمينهاى ايشان ، در پرتو برپادارى اين چارچوبها و اصول .
- عرضه كردن آنچه در اسلام براى دفاع از توده هاى مستضعف و بى دفاع و تحت فشار و محروم آمده است ، به منظور بازپس گيرى حقوق ايشان ، و بالا بردن تراز معيشتى آنان و رساندن سطح زندگى اين گروه ها به ديگران - چنانكه منظور اسلام است .
- تشويق جوانان و انقلابيون مسلمان به گرد آمدن در پيرامون هسته اصلى دين ، به منظور نجات توده ها، و مصون داشتن ايشان از گرايش به مكتبهاى الحادى و گمراهى آفرين .
- ريشه كن كردن طاغوتيگرى اقتصادى .
- احياى حق و عدل ، و استوار سازى پايگاههاى «قسط قرآنى» در اجتماع و اقتصاد، به بركت آنچه اسلام (در قرآن و حديث)، به انسان و انسانيت ارزانى داشته است .
- فراخوانى توانگران به بازگرداندن اموال به جايگاهى الاهى و «قوامى» آنها.
- اصلاح جامعه ، از راه برانداختن دو فاجعه بزرگ : «تكاثر» و «فقر»، از پهنه هاى زيست انسانى .
- پديد آوردن زمينه اى شايسته براى تحقق پيدا كردن قسطى كه پيامبران (عليه السلام) آمدند تا جامعه از آن سرشار گردند.
- دعوت از متفكران جهان تا بار ديگر ارزشها و تعاليم اسلامى را مورد تحقيق و مطالعه قرار دهند.
٢٥ - نيز اميد آن داريم كه طلاب علوم اسلامى ، با روح اين آموزشهاى قرآنى و حديثى - آموزشهاى «زندگى بخش» و «فردپرور» و «جامعه ساز» و «تعالى گرا» - جوش بخورند، و به اقامه عدل و احقاق حق و پايه گذارى شالوده هاى قسط قرآنى در جوامع اسلامى ، و مبارزه راستين با تكاثر و فقر برخيزند؛ ايشان كسانى هستند كه امت مسلمان آرزومند است كه در آينده عالمانى عامل و فقيهانى صاحب رسالت و پيشوايانى شكفته انديشه باشند؛ و حركات سازنده جهان اسلام را رهبرى كنند، و از همه تحولات و آگاهيها باخبر گردند، و از مقتضيات زمان و ضرورتهاى آن بخوبى آگاه شوند، و از حضور در طليعه نهضتهاى پيشرفت خواه مسلمانان نهراسند، (٦٨) و راه را براى «حكومت عدل جهانى» چنان آماده سازند، كه در سراسر آفاق زندگى بشرى و همه مناطق زمين زمينه تحقق آن فراهم گردد.
پس هدف نهايى پژوهشهاى اقتصادى «الحياة» (از جلد سوم تا جلد ششم)، آن است كه در برابر خوانندگان آگاه و هوشيار، بويژه فقيهان و مجتهدان و استادان محقق و پژوهشيان فرهيخته ، و طلاب با درايت علوم اسلامى ، جايگاه مبانى اقتصاد الاهى قرآنى و احكام اقتصادى اسلامى - با همه چارچوبهاى آنها - به وضوح روشن شود، و ارتباط و پيوستگى آنها با هر گونه حكم ديگر - از اقتصادى و غير اقتصادى - آشكار گردد؛ و معلوم شود كه اين ارتباط و پيوستگى چيزى است كه فقيه پژوهشگر و مجتهد اهل استنباط نمى تواند نسبت به آن ناآگاه باشد، يا چشمپوشى كند و غفلت ورزد، چه با رعايت آن هر مجتهدى مى تواند نظرهاى مطمئن و قطعى اسلام را نسبت به مال و موضوعات و احكام آن استنباط كند، و به راه حلهاى ريشه اى اسلام براى قضاياى مربوط به مال و امكانات و سير آنها در دست مردم برسد، و قالبهاى اسلامى اقتصاد، و اسلامى و غيراسلامى بودن و وضعيت مال و امكانات را در جامعه تشخيص دهد؛ آرى ، با درك اين ارتباط و پيوستگى و موردنظر قراردادن آن ، استنباط مسائل مالى به صورت اسلامى و فراگير امكانپذير خواهد شد، و از مجموع آنچه اسلام درباره اموال و هدفهاى فردى و اجتماعى صحيح استفاده كردن از آنها در زمينه هاى مختلف بيان كرده است ، انحرافى صورت نخواهد گرفت . و بدينگونه است كه مسائل استنباط شده شايستگى آن را پيدا خواهد كرد كه در اينجا و آنجا عملى گردد، و هيچ گونه واپسگرايى و جداماندگى از حقايق زمان معاصر در آنها مشاهده نشود.
٢٦ - از آنجا كه در «قرآن كريم» واژه هايى غنى و زنده وجود دارد كه براى بيان «مفاهيم اقتصادى» به بهترين وجه كردن كفايت مى كند، ما خود را نيازمند آن نديديم كه در تدوين مقاصد كتاب از اصطلاحات تازه بهره بردارى كنيم ؛ مثلا كلمه «تكاثر» كه در قرآن آمده ، و كلمه «اتراف» كه ماءخوذ و مشتق از تعبيرهاى قرآنى است براى رساندن و بيان مفاهيمى كه در مقاصد اقتصادى ، مورد نظر است ، به گونه اى روشن و فراگير كفايت مى كند، بنابراين اگر گاهى از واژه ها و تعبيرهاى نو در ضمن مطالب بياوريم ، براى آشنا بودن ذهنها با آنهاست و عنوان تاءكيد و توضيح دارد نه جنبه اساسى .
و معلوم است كه مقصود از «تكاثر» اصطلاح رايج سرمايه دارى نيست ، بلكه منظور مفهوم قرآنى اين كلمه است (٦٩) كه معنايى گسترده است و اين اصطلاحات تازه را نيز شامل مى شود، هر چند بعضى از آنها فرع و شاخه اى از اين مفهوم يا نتيجه اى آن باشد.
و هنگامى كه به كلمه «تكاثر» كلمه «اتراف» را اضافه مى كنيم - چنانكه كرده ايم - گسترش دامنه مبارزه قرآنى بر ضد غناى تكاثرى و معيشت اترافى آشكار مى شود، و به ترازى بلند ارتقا پيدا مى كند، كه هيچ مكتبى به آن ارتقا پيدا نكرده است ؛ چه قرآن كريم مبارزه خويش را تنها به غناى تكاثرى و شخص اغنيا اختصاص نداده است ، بلكه با زندگى شادخوارانه آنان نيز - چنانكه اشاره كرديم - به نبرد برخاسته است . و بدينگونه اين مبارزه كامل و ثمربخش مى شود، زيرا كه «تكاثر» و «اتراف» از مهمترين عوامل ويران كننده اجتماعاتند و پايمال كننده مصلحت بشرى و سعادت فرد فرد انسانها.
٢٧ - پس از آنكه جلد اول و دوم «الحياة» در دسترس مردم قرار گرفت ، و عالمان و محققان و استادان و معلمان و ديگر فرهيختگان و طلاب علوم اسلامى و دانشجويان دانشگاهها... آنها را ديدند و خواندند، و در كتاب به چشم دوستى و تشويق نگريستند، برخى از ايشان خواستار آن شدند كه در ضمن توضيح نويسى براى آيات و احاديث ، بيان گسترده تر و شرح كاملترى آورده شود تا چنان باشد كه تعاليم و هدفهاى مورد نظر به صورتى بهتر تبيين شود. مؤ لفان در اين دو باب تا آنجا كه مناسب بوده است به انجام دادن اين خواسته خوانندگان پرداخته اند، و بدين منظور به جاى «نگاهى به سراسر باب»، «نگاهى به سراسر فصل» انداخته اند، آن هم بيدرنگ پس از هر فصل نه در پايان باب ؛ با وجود اين از وضع كتاب به صورت كلى خارج نشده اند، و تنها در آنجاها كه مناسب ديده ايد توضيح بيشترى عرضه كرده اند، و در جاهاى ديگر كوتاهتر سخن گفته اند، تا چندان از اصل موضوع و هدف اساسى كتاب دور نشده باشند، كه همان عرضه داشت آيات و احاديث است ، به صورت مجموعه اى تحقيقى و بهم پيوسته و «نظام دار»، و مرتب شده در ضمن بابها و فصلها، براى آن مقاصد اساسى كه در گزارش آغازين جلد نخست به آنها اشاره كرده ايم .
پس بنابر آنچه گفته شد، مؤ لفان بحث در پيرامون اين موضوعات و آموزشها و راهنماييها و مضمونهاى سازنده را براى كتاب «تفسير الحياة» به تاءخير مى اندازد، كه اميد است - به خواست خداى بزرگ - به رشته تحرير در آيد، كه خود نيز نوشتن آن را امرى لازم مى دانند، و از خداوند متعال مسئلت دارند كه آنان را به اين مقصود كامياب فرمايد.
و از خوانندگان گرامى - كه خواستار تفصيل بيشترى هستند - دعوت مى كنيم كه براى اين منظور در هر فصل به «نگاهى به سراسر فصل» مراجعه فرمايند و در آن امعان نظر كنند و با ما همراه و همگام باشند، چه در اين «نگاهها»، در پيرامون هدفهاى آيات كريمه و احاديث شريفه و آموزشها و راهنماييهاى آنها توضيحاتى آمده است .
٢٨ - مؤ لفان همچنان اميدوارند كه جلد سوم تا ششم كتاب نيز، در نظر دانشمندان و فقيهان و انديشمندان و مصلحان انقلابى و صاحبنظران فرهيخته و اقتصاددانان انسان دوست و متعهد و هواخواهان مستضعفان و مؤ منان راستين و استادان آگاه و طلاب و دانشجويان آزاده (٧٠) و نويسندگان و شاعران و هنرمندان و جز ايشان نيز، همچون دو جلد پيشين ، مورد توجه و عنايت واقع شود، و سبب آن گردد تا برخى از آرزوهاى مقدس اين تاءليف و تصنيف ، در خصوص انتشار عدالت اجتماعى و اقتصادى و معيشتى در ميان مردم ، و شناساندن «نظام قسط قرآنى» براى عملى شدن آن در جامعه ، و استقرار پايه هاى دين حنيف الاهى ، و ديگر خواسته هايى كه در بند بيست و چهارم به آنها اشاره شده است ، هر چه سريعتر صورت تحقق پيدا كند؛ و مؤ منان قويدل را به مبارزه بر ضد طاغوتهاى اقتصادى - كه در پهنه هاى گسترده اى از جوامع اسلامى تسلط دارند - برانگيزاند. (٧١)
٢٩ - شايد بر مصلحانى كه هدفشان اصلاح جامعه از روى صدق و اخلاص باشد، و همه كسانى كه در پى اينگونه هدفها و آرمانها هستند، اين مطلب پوشيده نباشد كه طرحهاى ياد شده در اين دو باب ، برنامه اى نشان مى دهد عملى ، يعنى قابل تحقق يافتن ، در راه حل مشكلات اقتصادى انسان ، و پيريزى يك نظام مالى قوامى و متعادل ، و اجراى اصل «قسط قرآنى» در ميان توده هاى مردم ، البته با اينگونه تحقق بخشانى :
- انقلابيونى دگرگونساز...
- بازانديشانى غير مرتجع ...
- جهتدارانى قويدل ...
- آرمانخواهانى راستين ...
- دين گسترانى در خط خدا و اولياى خدا...
- حق طلبانى بيباك ...
- آزاديخواهانى آزاده و صريح ...
- انساندوستانى پايدار...
- قرآن باورانى عدالت طلب ...
- پيامبر روشانى بريده از ثروتمندان و مرفهان و پيوسته به محرومان و بينوايان و مستضعفان (به صورت راستين)...
- على گرايانى بيتاب در برابر شكمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان (كوبنده نيرومندان با گرفتن حق ديگران از ايشان ، و نيروبخش به ناتوانان با بازگرداندن حقوق آنان)...
- جعفرى مذهبانى فراخوان مردم به پذيرفتن اصل «مساوات» در معيشت و زندگى ...
- فريب ناخوردگانى از سالوسى متكاثران و بى هراس از فتنه انگيزى آنان ...
- تسليم ناشوندگانى در برابر هر ضعف ، يا سازش ، يا ارتجاع ، يا طمع ورزى ، يا هواداريهاى ناروا...
- و به تعبير كوتاه قرآنى : قوامين بالقسط شهداء لله برپاى دارندگان سختكوش عدل و گواهان خداوند بر اجراى آن»... (٧٢)
و بيقين انقلابيون دگرگونساز و قهرمان ، خواسته خود را در اين تعاليم ، براى ايجاد حركتى در جهت تحقق يابى «قسط قرآنى» خواهند يافت ، بدانسان كه «نهج البلاغه» مى فرمايد: لتساطن سوط القدر، حتى يعود اءسفلكم اءعلاكم ، و اءعلاكم اءسفلكم ...، البته به صورتى كه اسلام پيشنهاد مى كند...
٣٠ - و از خداوند بزرگ در خواست مى كنيم كه مسلمانان را - كه اين تعاليم زنده پرمايه انقلابى در دست ايشان است - به آن موفق فرمايد كه از نو به مطالعه و تحقيق در اين تعاليم - به صورتى مخلصانه و ژرفنگرانه - بپردازد - (به گونه اى كه پاره اى از آنها از پاره اى ديگر جدا نگردد)، و براى ساختن اجتماعى انسانى و قرآنى و صالح و پيشرو به كوشش برخيزند - تا شايد آن اجتماع براى اجتماعات بشرى همه جهان نمونه و سرمشق گردد - و همواره مشعلهاى هدايت را فراراه توده هاى عظيم انسانهاى زير فشار «تكاثر» و «اتراف»، در اطراف و اكناف زمين ، بر سر دست گيرند... و اين كار بر خداوند گران نيست ، و توفيق تنها به دست خداست ، و يارى از جانب خداى تواناى حكيم است .
خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست ، و فرج ايشان را - كه فرج حق و عدالت و انسانيت است - نزديك فرما!
خداوندا، ما را به انجام دادن آنچه دوست مى دارى و مى پسندى ، توفيق ده ، و اولياى خودت را از ما خشنود گردان !
خداوندا، ما و پدران و مادران ، و استادان ما و استادان ايشان ، و خويشاوندان و دوستان و همسايگان ، و كسانى كه حقى بر گردن ما دارند، و كسانى كه به ما نيكى كرده اند، و مردان و زنان مؤ منى كه پيش از ما آمده اند و رفته اند، همه را بيامرز، و ما را از مصلحان قرار ده !
خداوندا، درجات عالمان ربانى و متقى و عامل به وظيفه و بيدار و مجاهد ما را بالا بر!
خداوندا! بر درجات شهيدان اسلام بيفزا، كسانى كه با فدا كردن جان خود ارزش زندگى را بالا بردند، و با خونهاى شعله ور خويش ‍ چهره خورشيد را آذين بستند، و آنان را به شهيدان «بدر» و «عاشورا» برسان !
و سلام بر آن كس كه تنها به خاطر حق به خدمت حق برمى خيزد، و براى بر پا داشتن قسط و عدل مى كوشد؛ و توان و قوتى جز از سوى خدا نيست . شعبان المعظم ، سال ١٤٠٦ ق ، ١٣٦٥ ش .

باب يازدهم : مدخلى بر تحقيق در اقتصاد اسلامى (خطوط كلى)

فصل نخست : مال در تصور اسلامى (١)

أ - چارچوب كلى
قرآن
١. فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله ، و اذكروا الله كثيرا، لعلكم تفلحون (٧٣)
هنگامى كه نماز به پايان رسد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا روزى بخواهيد، و خدا را فراوان ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد
٢. و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما... (٧٤)
اموال خود را - كه خداوند سبب بر پايى زندگى شما قرار داده است - به دست سفيهان مدهيد (و مالى را كه به كسانى سفيه و بيخرد رسيده است در دسترس خود آنان مگذاريد تا تباه نسازند)...
٣. و لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام ... (٧٥)
از اموال يكديگر به صورت نادرست استفاده نكنيد، و براى بدست آوردن مالى بيشتر به حاكمان رشوه ندهيد...
٤. و ما اءفاء الله على رسوله من اءهل القرى ، فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ، كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم ... (٧٦)
آنچه خداوند، از مردم كافر آباديها به پيامبر خود باز گردانيد، از آن خداست و فرستاده خدا و خويشاوندان او، و يتيمان و بينوايان و در راه - ماندگان ، تا چنان نباشد كه (در انحصار گروهى در آيد و) در ميان توانگران شما دست به دست بگردد...
٥. و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ... (٧٧)
بدانيد كه آنچه (در جنگها) به غنيمت بهره شما مى شود، پنج يك آن مخصوص خداست و پيامبر و خويشاوندان او، و يتيمان و بينوايان و در راه - ماندگان ...
٦. و اءقيموا الصلاة و آتوا الزكاة ... (٧٨)
نماز را بر پا بداريد و زكات بدهيد...
٧. للرجال نصيب مما اكتسبوا و للنساء نصيب مما اكتسبن ... (٧٩)
مردان را از كار و كسب خود نصيبى است ، و زنان را از كار و كسب خود نصيبى ...
٨. الذين يبخلون و ياءمرون الناس بالبخل ، و يكتمون ما آتاهم الله من فضله ، و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا. (٨٠)
(خدا دوست ندارد متكبران فخر فروش را)، آنان كه بخل مى ورزند و مردمان را به بخل ورزيدن فرمان مى دهند، و مالى را كه خدا از فضل خويش به ايشان داده است پوشيده مى دارند؛ ما براى كافران عذابى خوار كننده آماده ساخته ايم .
٩. و الذين فى اءموالهم حق معلوم للسائل و المحروم . (٨١)
كسانى كه در اموال آنان سهمى است معين براى سائلان و محرومان .
١٠. آمنوا بالله و رسوله ، و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ... (٨٢)
به خدا و فرستاده اش ايمان آوريد، و از اموالى كه از راه ارث به شما رسانيد (و شما را جانشين صاحبان پيشين آنها ساخت) انفاق كنيد...
١١. الذى يؤ تى ما له يتزكى . (٨٣)
آن كس كه مال خويش مى بخشد (زكات مى دهد) تا (در نزد خداوند) پاك باشد.
١٢. و اعلموا انما اءموالكم و اءولادكم فتنة ... (٨٤)
بدانيد كه داراييها و فرزندان شما وسيله آزمايش شمايند..
١٣. اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاءموال و الاولاد... (٨٥)
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيى است ، و سرگرميى ، و آرايشى ، و نازيدنى به يكديگر، و لاف زدنى به فزونى دارايى و فرزندان ...
١٤. و ما يغنى عنه ما له اذا تردى . (٨٦)
هنگامى كه در مغاك هلاك افتد، مال او برايش كارى نكند.
١٥. يا ايها الذين آمنوا، لا تلهكم اءموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله ... (٨٧)
اى مردم با ايمان ، مبادا داراييها و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل كنند...
١٦. و تحبون المال حبا جما. (٨٨)
مال را بسيار دوست مى داريد.
١٧. و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة ... (٨٩)
در راه خدا (براى «جهاد» و ديگر امور خير) انفاق كنيد، و خويشتن را به دست خود (با ترك انفاق ، يا زياده روى در آن) به هلاكت ميندازيد... ١٨. ها اءنتم هولاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله ، فمنكم من يبخل ، و من يبخل فانما يبخل عن نفسه ، و الله الغنى و اءنتم الفقراء، و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا اءمثالكم .
اينك شما آن كسانيد كه فرا خوانده مى شويد تا در راه خدا انفاق كنيد، پس برخى از شما بخل مى ورزند، هر كس بخل ورزد، بيقين از بخشيدن چيزى به خود بخل ورزيده است (٩٠) خداوند بى نياز است و شما نيازمندانيد، و اگر روى بگردانيد، قومى ديگر جايگزين شما مى سازد، آنگاه آنان چون شما نخواهند بود (و بخل نخواهند داشت).
١٩. كلا ان الانسان ليطغى اءن رآه استغنى ... (٩١)
خير، آدمى سركشى مى كند همينكه خود را بى نياز بيند.
٢٠. كلوا من طيبات ما زرقناكم و لا تطغوا فيه ، فيحل عليكم غضبى ... (٩٢)
از روزيهاى پاكيزه (و حلال) كه به شما داده ايم بخوريد، و در (طلب روزى و مصرف) آن زياده روى نكنيد (و به حرام نگراييد)، كه گرفتار خشم من خواهيد گشت ...
٢١. سيقول لك المخلفون من الاعراب : شغلتنا اءموالنا و اءهلونا... (٩٣)
آن دسته از اعراب باديه ، كه از همراهى تو (در سفر به مكه ، سال حديبيه) تخلف ورزيدند، (بعنوان عذر خواهى) خواهند گفت : اموال و كسانمان (و مزارع و احشام ، و رسيدگى به اينهمه) ما را از همراهى تو (و پيوستن به ديگر مسلمانان) باز داشتند.
٢٢. لتبلون فى اءموالكم و اءنفسكم ... (٩٤)
شما بيقين بوسيله مال و جان خود آزمايش خواهيد شد...
٢٣. ... و جاهدوا باءموالكم و اءنفسكم فى سبيل الله ، ذلكم خير لكم ... (٩٥)
با مال و جان خود در راه خدا جهاد كنيد، اين كار براى شما بهتر است ...
٢٤. فضل الله المجاهدين باءموالهم و اءنفسهم على القاعدين درجة ... (٩٦)
خداوند مجاهدان را كه با مال و جان خود به جهاد مى پردازند، بر غير مجاهدان (و غايبان از پهنه هاى پيكارهاى مقدس)، با (ترفيع) درجه اى برترى بخشيده است ...
٢٥. ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة ... (٩٧)
خدا از مؤ منان جان و مالشان را خريده است ، تا در برابر، بهشت از آن ايشان باشد...
٢٦. و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا، انه لا يحب المسرفين . (٩٨)
بخوريد و بياشاميد، و اسراف مكنيد، كه خدا اسراف كنندگان را دوست نمى دارد.
٢٧. و اذا اءردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها... (٩٩)
هرگاه بخواهيم (مردم) سرزمينى (جامعه اى) را نابود كنيم ، توانگران شادخوار را (به عبادت و عدالت) امر مى كنيم ، پس آنان نافرمانى مى كنند (و مستحق عذاب و نابودى مى شوند)...
٢٨. انهم كانوا قبل ذلك مترفين . (١٠٠)
آن كسان (كه در دوزخ شكنجه مى شوند)، از آن پيش (در زندگى دنيا)، توانگرانى نازپرورد بودند.
بنگريد!
در اين آيات آسمانى نيك نظر كنيد، و آنها را با تعمق بخوانيد، و بارى ديگر بخوانيد؛ و سپس در محتواى آموزشهاى حياتبخش آنها، كه همچون خورشيد مى درخشند، و چونان قلب زندگى مى تبند، و چونان سيلى - بسان ريزش حيات از قله هاى هستى - فرو مى ريزند، نيك بينديشيد... آيا پس از اين تعاليم (بعنوان مكتبى اقتصادى و عدالت آفرين)، چيزى باقى مى ماند تا مكتب مالى يا اقتصادى ديگرى بيايد و با بيان آن ، زمينه خوشبختى انسان و بر پا دارى عدالت اجتماعى را فراهم سازد؟
آرى ، در اينجا گردنه اى دشوار وجود دارد، و آن عمل كردن به اين آيات است . و ما در اين آغاز، خلاصه اى از مضامين اين تعاليم را، در عرضه داشتى گذرا، با خوانندگان در ميان مى نهيم :
١. تلاش كردن و براى كسب روزى در زمين پراكنده شدن .
٢. يارى جستن از خدا، در تلاش و كوشش ، با ياد كردن فراوان او.
٣. باز داشتن سفيهان (و غير متخصصان) از تصرف در اموال و دخالت كردن در برنامه هاى اقتصادى .
٤. اموال را پشتوانه زندگى مردم و استقامت ايشان دانستن .
٥. جلوگيرى از خورده شدن اموال مردم به دلايل باطل .
٦. جلوگيرى از رشوه دادن به كارگزاران و طاغوتان و دانشمندان دينى متمايل به دنيا.
٧. تاءكيد قاطع درباره حقوق يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان .
٨. پرهيز دادنى سخت از تسلط انحصارى توانگران بر اموال .
٩. فرمان دادن به پرداختن زكات و آن را همچون خواندن نماز دانستن .
١٠. بخشيدن سهمى به هر كس كه كسب كند و براى چيزى زحمت كشد و در راه آن متحمل مشقت شود.
١١. مبارزه قاطع بر ضد بخل و تاءثير پذيرى از روحيات بخيلان .
١٢. بخيلان و ممسكان نه اين است كه مال خودشان را نگاه مى دارند، بلكه با آنچه خدا از فضل خويش به آنان بخشيده است چنين مى كنند.
١٣. شمردن بخيلان و ممسكان در شمار كافران .
١٤. تاءكيد بر پرداختن زكات باطنى (يعنى «حق معلوم» مذكور در «قرآن كريم») و بخشيدن آن به سائلان و محرومان .
-------------------------------------
پاورقى ها:
٤٨- به تعبير پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»: «اشرار امت»؛ براى شناخت آنان ، احاديث صريح نبوى را كه در فصل ٨، از باب ١١ آمده است بنگريد (همين جلد).
٤٩- در اينجا خوب است ياد كنيم كه اينگونه هزينه گذاريهاى اترافى و خرجهاى مسرفانه و بدور از تعهدهاى اسلامى و انسانى و اخلاقى مردمى ، و تصرف در امكانات ، و تصاحب قهرى حقوق ديگران ، و بهره ورى از نعمتها و رفاهها، اختصاص به ثروتمندان و توانگران درجه اول ندارد، بلكه كسان بسيار ديگرى (در پاره اى از اصناف گوناگون مردم) هستند، كه در حد امكانات خود مى توانند كمتر خرج كنند، و هزينه را در موارد مختلف سبكتر گيرند، و در زندگى و خانه و همه لوازم آن و لباس ‍ و سفر و مهمانى ، به شكل ساده ترى - اگر چه نسبى - بسنده كنند، و همواره به فكر خود و نزديكان خود نباشند، و پاره اى هزينه هاى گوناگون و وسائل رفاهى و حتى امكانات مسافرتى ، و پرخرجى در مهمانيها و عروسيها و سفرها را بازنهند، و اين مقدار را در اختيار ديگران و محرومان قرار دهند...
٥٠- مقصود از «اصول» در اينجا، اصول اعتقادى و اصول عمومى و عمليى است كه دين اسلام براى ساختن فرد و جامعه ، همه آنها را مطرح كرده و مورد تاءكيد قرار داده است . پيوستگى استوار «اصول اعتقادى» با گرايشهاى فقهى و احكام دينى روشن است ، زيرا دينى كه «عدل» از اصول اعتقادى آن است و معتقد است كه خداى متعال عادل است نمى شود حكمى و قانونى در آن يافت شود كه موجب گسترش ظلم باشد (مانند تاءييد تكاثر و فقر). بنابراين ، مجتهد معتقد به اصل «عدل»، نمى تواند به هنگام استنباط هر حكمى از احكام دين ، از آنچه باعث تحقق يافتن عدالت در اجتماع است و موانع اجراى عدالت را برطرف مى سازد چشم بپوشد، و چنين مجتهدى در فتوا دادن ، ايستارى كه ضد عدالت باشد و قسط را در ميان مردم نابود سازد نخواهد داشت .
بدينگونه مى نگريم كه اعتقاد به اصل «عدل» - اگر مورد توجه و تعمق قرار گيرد - در گرايشهاى فقهى و فتوايى ، تاءثيرى بزرگ خواهد داشت و چارچوب فتوا را تعيين مى كند. و اين امر روشن است . و از همينجاست كه دو جنبه دين ، يعنى جنبه اعتقادى (نظرى) و جنبه احكامى (عملى) آن هماهنگ مى گردد، و يكپارچگى دين در عقيده (معارف - فقه اكبر) و احكام (فقاهت - فقه اصغر)، خدشه نمى پذيرد.
اما اصول عمومى و عملى سازنده افراد و اجتماعات كه در اسلام آمده است ، پاره اى از آنها را در باب پنجم ياد كرده ايم ، نگريسته شود (جلد دوم).
٥١- فصل ٢٥، از همين باب ، «نگاهى به سراسر فصل»، «بند ١٣» (جلد چهارم).
٥٢- پيشرفت پيچيده اى كه در قلمرو «كار» و «توليد» و «بازرگانى» پديد آمده است ، چيزى است كه هيچ انسان بيدارى از آن غفلت ندارد؛ و هيچ مجتهد آگاهى و هيچ ديندار محتاطى منكر لزوم بازنگرى در احكام و مسائل مربوط به موضوعهاى ياد شده نيست ، تا حقى ضايع نشود و بر حقدارى ستم نرود، و جامعيت دين و توانايى فقه اسلامى مخدوش نگردد، و «فرسازى» و «جامعه پردازى» آن ، در عمل و اقدام نشان داده شود، و جامعه اى - داراى روابطى قابل قبول - بسازد.
٥٣- «بند ٢٢» و «بند ٢٣» و «بند ٢٥»، از اين مقدمه را با ژرفنگرى بنگريد.
٥٤- چنانكه خوانندگان ، اين چگونگى را از سراسر بابها و فصلهاى «الحياة»، بخوبى حس ‍ مى كنند.
٥٥- چنانكه خوانندگان ، اين چگونگى را از سراسر بابها و فصلهاى «حياة»، بخوبى حس ‍ مى كنند.
٥٦- رجوع كنيد به مجلدات ششگانه «حديث ثقلين»، از كتاب عظيم «عبات الانوار»، تاليف علامه مجاهد كبير، حضرت ميرحامد حسين هندى (م : ١٣٠٦ ق). در اين كتاب سترگ ، اسناد فراوان حديث ، از طرق عالمان برادران اهل سنت ، و همچنين سخنان جمعى از بزرگان مشاهير ايشان ، درباره محتواى حديث و شرح آن ، گردآورى شده است . مطالعه دقيق اين كتاب ، مغتنم بلكه لازم است - چاپ اصفهان ، مؤ سسه نشر نفائس مخطوطات (١٣٨٠ - ٨٢ ق = ١٣٣٩ - ٤١ ش).
٥٧- نام راويان احاديث ، در كتابهاى اين عالمان مشهور بزرگ - يا در مداركى كه از آنها نقل كرده اند - آورده شده است . و اين اسناد روايى در جاهاى خويش محفوظ است .
٥٨- نام راويان احاديث ، در كتابهاى اين عالمان مشهور بزرگ - يا در مداركى كه از آنها نقل كرده اند - آورده شده است . و اين اسناد روايى در جاهاى خويش محفوظ است .
٥٩- اين «قرائن» - يعنى قرائن خارج از سند - را شمارى از عالمان بزرگ يادآور شده اند، از جمله ملامحسن فيض كاشانى (م . ١٠٩١ق)، در مقدمات كتاب عظيم «وافى». نيز بنگريد به سخنان عزالدين حسين بن عبدالصمد عاملى (م : ٩٨٤ق)، در كتاب «الدرايه» درباره «حديث صحيح» و توضيح آن . نيز خاتمه «وسائل الشيعه» را بنگريد كه در آنجا كتابهاى معتبر حديثى ، و گواهى عالمان به صحت آنها، و همچنين «قرائن موثق بودن راوى حديث» آورده شده است .
٦٠- چنانكه استاد اكبر، ملا محمد باقر وحيد بهبهانى (م :١٢٠٨ ق - يا ١٢٠٩)، در اين باره گفته است : «نسبت صحيح قدما و صحيح متاءخرين ، عموم و خصوص مظلق است». مقدمه «كافى»، از استاد على اكبر غفارى ، چاپ تهران ، مكتبه اسلاميه (١٣٨٨ ق).
٦١- و حتى عالمان متاخر و معاصر - در مقام عمل -.
٦٢- و اين سيره و روشى است عقلايى ، كه عقلا و خردمندان همواره در هر عصرى و شهرى آن را معمول داشته اند و به آن عمل كرده اند، چنانكه طبيعت زندگانى مشترك انسانى در جامعه ها، كه از چيزها به يكديگر خبر مى دهند و جوياى خبر مى شوند، و به آموزش دادن چيزها و آموختن از يكديگر مى پردازند، همين روش را ايجاب مى كند، يعنى اينكه سخن و خبر و اطلاع يكديگر را - جز در موارد خاص - بپذيرند؛ همانگونه كه فقيهان و مجتهدان ما - از سلف پيشين و سپس ديگران - همين روش را در مورد پذيرش و عمل قرار داده اند.
و البته اين سخن به اين معنى نيست كه همه آنچه در كتابهاى حديثى آمده ، يا به نام «حديث» نقل شده است - بطور يكجا و دربست - پذيرفته باشد، زيرا بايد به سرحد «اعتبار» برسد و مورد شناخت فنى قرار گيرد. بنابراين ، با اينكه نمى توان همه احاديث را صحيح ومعتبر دانست ، نيز نمى توان - و نمى شود - همه احاديث را ضعيف شمرد، يعنى به دليل وجود شمارى احاديث ضعيف در ميان - مجموعه احاديث» نمى توان از درياى مواج احاديث (چه احاديث نبوى و چه احاديث معصومين (عليه السلام)، كه تبيين اصلى و كامل تعاليم قرآنى و مبانى اسلامى ، در «اصول» و «فروع» و همه رشته هاى مربوط، در مسائل اعتقاد و علم و زندگى و انسان و شناخت و تحقق ، در گرو رجوع به آنها و فهم آنها و استفاده از آنهاست) چشم پوشيد، و با خود پنداشت كه بدون «دانش حديث» و شناخت جامع و فنى و «اجتهادى» احاديث ، شناختى از اسلام مى توان داشت ، و به تحليل مبانى آن مى توان رسيد. و اينها همه در نزد صاحبان اطلاع و صلاحيت روشن است .
٦٣- طريقه علمى و مهم ديگرى براى شناخت صدور و صحت حديث و اعتبار يا عدم اعتبار آن - و بويژه فهم معانى و مرادات احاديث - نيز وجود دارد، يعنى روشى كه - از جمله - عالم قرآنى بزرگ ، محقق موسس ، حضرت ميرزا مهدى اصفهانى (م : ١٣٦٥ ق)، استاد ما، شيخ مجتبى قزوينى خراسانى - كه روح هر دو در انوار قدوسى مستغرق باد - آن را مورد تاءكيد قرار داده است ، و در كتاب «المواهب السنية» (فى بيان المعاريض و التورية)، درباره خصوصيات آن - دقيق و مستند - سخن گفته است . و سخن برخى از تاءويل گرايان بيراهه رو - از جمله شيخيه - را رد كرده است .
٦٤- در «بند ١٣» - از اين مقدمه - كه استخراج و تدوين «مكتب اقتصادى اسلام»، نياز به انجمنى دارد مركب از مجتهدان بزرگ و كارشناسان ماهر اقتصادى ، كه در ضمن كوششى كارشناسانه و دامنه دار و فراگير بدان بپردازند. و اين سخن با آنچه هم اكنون مى گوييم ناسازگار نيست ، زيرا مجتهدان بزرگ بايد در اين كار سهم خويش را به انجام رسانند، يعنى همه توان علمى و فقهى و تتبعى و استنباطى خود را به كار بگيرند، و همه دليلها و متنهاى شرعى را بپژوهند، تا بتوانند انجمن يادشده را تغذيه كنند.
٦٥- بنابراين ، ما خود «اصولى» هستيم ، يعنى قائل و معتقد به اجتهاد و لزوم به كارگيرى قواعد علم اصوليم ، و در «نظام اجتهاد» گرايشى به چيزى جز توسعه آفاق آن نداريم . و حكمت اين امر (توسعه خواهى در اجتهاد و تاءكيد بر «پويا» شدن فقه و فقاهت) روشن است ، زيرا ستگيرى در كار «اجتهاد» شالوده «فقاهت دينى» را ويران مى سازد، ليكن تاءكيد بر «پويا» شدن فقه و وسعت بخشى به آفاق آن - با همان اصول ثابته - موجب بقا و گسترش آن و تحقق يابى اهداف آن خواهد بود. و اين موضوعى است كه هر انسان آگاهى كه زمان را مى شناسد و معناى « عصر» را درك مى كند و با مسائل انسان نو سر و كار دارد، و آينده را در نظر مى گيرد، از هواى آن باز نمى ايستد.
٦٦- بويژه درباره اين موضوعها:
(١) - كار.
(٢) - توليد.
(٣) - بازرگانى .
(٤) - نرخگذارى .
(٥) - توزيع .
٦٧- و با ضرورت توجه كردن به آنچه در احاديث آنان درباره شناخت زمان و محتواى آن آمده است ؛ از جمله سخن امام صادق (عليه السلام): العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس (تحف العقول /٢٦١)؛ يعنى : «تنها انسان زمانشناس است كه از شبيخون مسائل اشتباه انگيز و پيچيده در امان مى ماند (و مغلوب هجوم فكرى و مرعوب تهاجم فرهنگى و تدليسهاى زمان و تلبيسهاى محيط نمى شود»). و معناى اين سخن گران آموز اين است كه انسان زمان شناس و ناآگاه از محتواى گوناگون زمان و عصر، همواره مغلوب و مرعوب است ... و اين واقعيتى است كه خرد و آزمون نيز آن را مى نمايانند.
٦٨- و بر مسمانان واجب است كه اينگونه نهضتها را پديد آورند، و در پيشبرد آنها همه گونه تلاش ‍ كنند، تا دين ، قبله ، موجوديت ، سرزمينها، ثروت ، علم ، فرهنگ و اخلاق خويش را از چنگ و چنگال استعمار و استكبار جهانى در آورند و نجات بخشند، و نسلهاى «قرآن و قبله» را حراست كنند.
٦٩- در آغاز فصل ٨، از باب ١١ (همين جلد) نيز توضيحى درباره دو واژه «تكاثر») و «اتراف») آورده ايم ، ديده شود.
٧٠- و ما را آرزويى گران است درباره طلاب جوان و خوشفكر علوم اسلامى ، كه در اين راه سرنوشت ساز و آرمانى (استقرار «نظام قسط قرآنى» و عدالت معيشتى)، با استوارى گام بردارند، و كوششهاى ديگرى را (كه از نظر تكميل مقدمات و پژوهشهاى لازم ديگر، در قلمرو توجه بيشتر به آيات و روايات و استفاده ژرفتر و جامعتر و سازنده تر از آنها ضرورت دارد)، به ثمر برسانند، و براى آزادى و سربلندى اقاليم قرآن و قبله ، و نجات انسان و انسانيت بجان بكوشند - به خواست خداوند رحمان و توفيقهاى او، با عنايت ولى بزرگ او، عجل الله فرجه ، و فرج العدل و الانسانية به .
٧١- اشخاص - بحسب اصطلاح - مقدس و محتاط (و خشك مقدسان) نيز بايد به مبارزه با طاغوتهاى اقتصادى بپردازند، زيرا لازمه ديندارى و تقدس و محتاط بودن اين است كه اينگونه كسان ستمهاى بزرگ مالى و معيشتى را كه سراسر زندگى دردناك بينوايان و محرومان را فرا گرفته است و استخوان آنان را مى فرسايد تحمل نكنند، زيرا حضور چگونگى ياد شده در جامعه ، هر تصرفى را شبهه ناك مى سازد، و بر هر تقوى و تقدسى خط بطلان مى كشد.
٧٢- اين بند (٢٩) را براى آن آورديم تا اگر كسانى كه اين برنامه ها عملى نيست ، يا برخى از بيگانگان بخواهند بر ضد ارزشهاى اسلامى سخنى بگويند و آنها را غير عملى وانمود كنند، پاسخى دندان شكن به آنان باشد، زيرا هنگامى كه برنامه اى را قرآن كريم و پيامبر بزرگ و امامان معصوم (عليه السلام) - بارها و با صراحتها - بيان كردند و بر آن تاءكيد ورزيدند، بلكه آن را اصل دانستند، بيقين - و صد در صد - عملى خواهد بود، زيرا در شرع عقلانى اسلام هيچ دستورى و حكمى غير عملى نداريم ، چه اينكه جعل حكم غير قابل عمل (تكليف ما لايطاق)، برخلاف عقل است ، و در شرع مبين چنين احكامى نيست . قرآن كريم به صراحت مى فرمايد: «ان الله ياءمرو بالعدل ...» خداوند به اجراى عدالت امر مى كند... «و ليقوم الناس بالقسط...» پيامبران را فرستاديم تا مردمان در سايه عدالت زندگى كنند... و امام صادق (عليه السلام): مفسر معصوم و راستين قرآن مى فرمايد: ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم - اگر عدالت اجرا گردد همه مردم بى نياز مى شوند. (كافى ٣/٥٦٨).
پس اجراى عدالت (به معناى زندگى بى فقر و ساختن جامعه بدون فقر)، عملى و شدنى و قابل تحقق است (وگرنه چگونه قرآن با صراحت به آن امر مى كرد، و معصوم با صراحت تعريف آن را بيان مى داشت ؟)، منتها به دست قوامين بالقسط، شهداء لله ... و از اين رو قرآن كريم معيار مسلمان تراز قرآن را بيان مى كند، و در خطاب به مسلمانان مى فرمايد: كونوا قوامين بالقسط، شهداء لله ...
٧٣- «سوره جمعه» (٦٢):١٠.
٧٤- «سوره نسا» (٤):٥.
٧٥- «سوره بقره» (٢): ١٨٨.
٧٦- «سوره حشر» (٥٩): ٧.
٧٧- «سوره انفال» (٨): ٤١.
٧٨- «سوره بقره» (٢): ٤٣.
٧٩- «سوره نسا» (٤): ٣٢.
٨٠- «سوره نسا» (٤): ٣٧.
٨١- «سوره معارج» (٧٠):٢٤ - ٢٥.
٨٢- «سوره حديد» (٥٧): ٧.
٨٣- «سوره ليل» (٩٢): ١٨.
٨٤- «سوره انفال» (٨): ٢٨.
٨٥- «سوره حديد» (٥٧): ٢٠.
٨٦- «سوره ليل» (٩٢): ١١.
٨٧- «سوره منافقون» (٦٣): ٩.
٨٨- «سوره فجر» (٨٩): ٢٠.
٨٩- «سوره بقره» (٢): ١٩٥.
٩٠- زيرا «انفاق در راه خدا»، ذخيره اى است براى خود انفاق كننده .
٩١- «سوره علق» (٩٦): ٦ - ٧.
٩٢- «سوره طاها» (٢٠): ٨١.
٩٣- «سوره فتح» (٤٨): ١١.
٩٤- «سوره آل عمران» (٣): ١٨٦.
٩٥- «سوره توبه» (٩): ٤١.
٩٦- «سوره نسا» (٤): ٩٥.
٩٧- (سوره توبه) (٩): ١١١.
٩٨- «سوره اعراف» (٧): ٣١.
٩٩- «سوره اسراء» (١٧): ١٦.
١٠٠- «سوره واقعه» (٥٦): ٤٥.
۲
مال ، از آن خداى متعال
١٥. انفاق را در رديف ايمان به خداى متعال قرار دادن .
١٦. انفاق را عملى نيابى به شمار آوردن ، يعنى آن كس كه انفاق مى كند چيزى از مال خود نمى دهد، بلكه بعنوان نايب از مالك اصلى آن را مى بخشد.
١٧. پاكيزگى جان و مال جز از طريق بخشيدن مال ممكن نيست .
١٨. مال به خودى حق فتنه (مايه گرفتارى و آزمون) است ، پس نبايد شخصى كه به توحيد ايمان دارد و مدعى تعهد دينى است ، آن را قطب زندگى خويش قرار دهد.
١٩. كوبيدن قاطع تكاثر (بسيار دارى و بسيار خواهى) و نازيدن به مال و ثروت .
٢٠. ناچيزى مال به خودى خود و ناتوانى آن از كمك كردن به مالك خويش به هنگام سقوط و نگونسارى .
٢١. نظرى خشم آميز به انباشتن مال ، چون آدمى را از ياد خداى متعال غافل مى كند.
٢٢. عيبجويى از مال دوستى ، و حرص زدن در راه به دست آوردن آن .
٢٣. فرمان دادن به انفاق و اينكه ترك آن سبب هلاكت است ، و اينكه بخيلان (در واقع)، در حق خود بخل مى ورزند، و اينكه سرانجام ترك انفاق (و قرار ندادن اموال در دسترس همگان)، اين است كه قوم ممسك از ميان بروند و گروهى ديگر در جاى آنان بنشينند.
٢٤. ملازمه ميان بى نيازى و سركشى ، و اينكه طاغوت مالى نيز طاغوت است .
٢٥. نهى از تكبر و گردنكشى و طغيان ؛ در بهره بردارى از اموال و ارزاق خدا، كه بر بندگان خود منت گذاشته و به ايشان بخشيده است .
٢٦. اموال (در صورت كوتاهى كردن در انواع تكليفهاى مالى)، سبب باز داشتن انسان مى شود از اداى تكاليف انسانى و دينى و اجتماعى .
٢٧. مالها وسايلى است براى خالص سازى انسانها و آزمون آنان .
٢٨. جهاد با مال به منزله جهاد با جان است .
٢٩. ستايش از جهاد كنندگان با مال و جان و فضيلت آنان .
٣٠. خدا مال را از كسانى مى خرد (و مى پذيرد) كه توانايى بخشيدن و انفاق دارند (هر كس به هر اندازه بتواند انفاق كند - اگر چه اندك - خداوند آن را مى پذيرد و به او پاداش مى دهد).
٣١. طرد اسراف و نهى شديد و قطعى از آن .
٣٢. محكوم شمردن زندگيهاى اشرافى و اترافى (پر ريخت و پاش).
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام جعفر الصادق (عليه السلام): لم نبعث لجمع المال ، و لكن بعثنا لا نفاقه . (١٠١)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام): ما پيامبران براى جمع آورى مال انگيخته نشديم ، بلكه براى انفاق كردن آن انگيخته شديم .
٢. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: طوبى لمن اكتسب من المؤ منين مالا من غير معصية ، و اءنفقه فى غير معصية ، و عاد به على اهل المسكنة ، و جانب اهل الخيلاء و التفاخر و الرغبة فى الدنيا، المبتد عين خلاف سنتى ، العاملين بغير سيرتى . (١٠٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: خوشا به حال مؤ منى كه مال را بدون معصيت به دست آورد، و آن را بدون معصيت خرج كند، و به مستمندان بدهد، و از معاشرت با خود پسندان و فخر فروشان و دنيا دوستان - كه بر خلاف سنت من بدعت مى گذارند، و سيره و رفتارى جز سيره و رفتار من دارند - خوددارى كند.
٣. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: امتى فى الدنيا على ثلاثه اطباق ، اما الطبق الاول ، فلا يحبون جمع المال و ادخاره ، و لا يسعون فى اقتنائه و احتكاره ، و انما رضاهم من الدنيا سد جوعة و ستر عورة ، و غناهم منها ما بلغ بهم الاخره ، فاولئك الامنون الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .
و اما الطبق الثانى ، فانهم يحبون جمع المال من اءطيب وجوهه و اءحسن وجوهه و اءحسن سبله ، يصلون به اءرحامهم ، و يبرون به اخوانهم و يواسون به فقراءهم ، و لعض احدهم على الرضف ايسر عليه من ان يكتسب درهما من غير حله ، اءو يمنعه من حقه ، او يكون له خازنا الى يوم موته ، فاولئك الذين ان نوقش عنهم عذبوا، و ان عفى عنهم سلموا.
و اما الطبق الثالث ، فانهم يحبون جمع المال مما حل و حرم ، و منعه مما افترض و وجب ، ان انفقوا اءنفقوا اسرافا و بدارا، و ان اءمسكوه اءمسكوا بخلا و احتكارا، اءولئك الذين ملكت الدنيا زمام قلوبهم ، حتى اوردتهم النار بذنوبهم . (١٠٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: امت من در دنيا سه گروهند: گروه نخست ، دوستار گرد آوردن و ذخيره كردن مال نيستند، و در فراهم آوردن و احتكار كردن آن تلاش نمى كنند، و آنچه از دنيا مايه خرسندى ايشان است ، خوردن به اندازه رفع گرسنگى و پوشيدن براى پوشاندن خود است . و بهره مندى ايشان از مال به آن است كه آنان را (با زندگيى ساده) به آخرت رساند. اينان كسانيند كه (در آن جهان) آسوده خاطرند، نه ترسى دارند و نه در اندوه به سر مى برند.
گروه دوم ، كسانى هستند كه مال را از پاكيزه ترين راهها گرد مى آورند، با بخشيدن آن به خويشاوندان صله رحم مى كنند، و آن را به برادران خود مى دهند، و مقدارى از مال خويش را به فقيران مى بخشند، در نزد اينان خاييدن سنگ داغ آسانتر است از كسب يك درهم از راه حرام ، يا نپرداختن حق مال ، يا نگاهدارى مال تا دم مرگ ، و اين گروه (با وضعى كه گفته شد)، اگر با دقت به حسابشان رسيدگى شود دچار عذاب مى شوند، و اگر مورد عفو قرار گيرند، جان سالم به در مى برند.
و اما گروه سوم ، آن كسانند كه جمع آورى مال را از حرام و حلال دوست مى دارند، و حقوق واجب مال را نمى پردازند، اگر انفاق كنند از روى اسراف است و شتابناك ، و اگر آن را نگاه دارند از روى بخل است و احتكار، اينانند كه دنيا افسار آنان را به دست گرفته است ، و مى برد تا (به دليل اينهمه گناه) به دوزخشان درافكند.
٤. الامام على (عليه السلام): يا كميل ! البركة فى مال من آتى الزكاة ، و واسى المؤ منين ، و وصل الاقربين . (١٠٤)
امام على (عليه السلام): اى كميل ! بركت در مال كسى است كه زكات دهد، و بخشى از مال خويش را به مؤ منان ديگر بخشد، و (با امكاناتى كه دارد) به زندگى خويشاوندان برسد.
٥. الامام الباقر (عليه السلام) - فيما رواه الامام جعفر الصادق : هى (الدنانير و الدراهم) خواتيم الله فى اءرضه ... (١٠٥)
امام باقر (عليه السلام) - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام): اينها (دينارها و درهمها)، سكه هاى خداست در زمين .
٦. الامام الرضا (عليه السلام): ان الله يبغض ... اءضاعه المال ... (١٠٦)
امام رضا (عليه السلام): ضايع كردن مال ، خدا را خشمگين مى كند.

ب - مال ، از آن خداى متعال
قرآن :
١. ... و آتوهم من مال الله الذى آتاكم ... (١٠٧)
به آنان (بردگانى كه مى خواهند آزاد شوند)، از «مال خدا»، كه به شما داده است بدهيد...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام الباقر: قال رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم»: ياءتى على الناس زمان يشكون فيه ربهم ... يقول الرجل : و الله ما ربحت شيئا منذ كذا و كذا، و لا آكل و لا اءشرب الا من راءس مالى ! ويحك ، و اهل اءصل مالك و ذروته الا من ربك ؟!
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام محمد باقر (عليه السلام): زمانى خواهد آمد كه مردمان از پروردگار خويش گله مى كنند... مردى مى گويد: «به خدا سوگند كه از فلان وقت سودى به چنگ نياورده ام ، و همه از سرمايه خورده ام و نوشيده ام !».
اى واى ، آيا اصل مال تو و سرمايه تو، جز از پروردگار تو است ؟
٢. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: ان الله لا يطاع جبرا، و لا يعصى مغلوبا، و لم يهمل العباد من المملكة ، و لكنه القادر على ما اقدرهم عليه ، و المالك لما ملكهم اياه ... (١٠٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: خدا را بندگان از روى جبر عبادت نمى كنند، نافرمانى و معصيت ايشان نيز از آن جهت نيست كه خدا ناتوان (از جلوگيرى آنان) باشد، (بلكه همه از آن است كه خداوند آنان را مختار قرار داده است تا هر چه مى كنند به اختيار باشد: طاعت يا معصيت)، و خداوند بندگان را از قدرت تصرف نيز محروم نداشته است ، ليكن هر چيز و هر كارى كه آنان را بر آن قادر ساخته است ، از حيطه قدرت او نيز بيرون نيست ، و آنچه را ملك ايشان قرار داده است خود نيز مالك آن است ...
٣. الامام الصادق (عليه السلام) - فى حديث عنوان البصرى المعروف : قلت : يا اءبا عبدالله ، ما حقيقة العبوديه ؟ قال : ثلاثه اءشياء: اءن لا يرى العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا، لان العبيد لا يكون لهم ملك ، يرون المال مال الله ، يضعونه حيث امرهم الله به ... !
امام صادق (عليه السلام) - در حديث معروف «عنوان بصرى»، گفتم : اى اءبا عبدالله ، حقيقت بندگى چيست ؟ فرمود: سه چيز: اينكه بنده در آنچه خدا بر او منت گذاشته و بخشيده است براى خود مالكيت نبيند، بدان جهت كه بندگان را ملكى نيست ، مال را مال خدا مى دانند، و آن را در جايى كه خدا فرموده است قرار مى دهند...
٤. الامام الصادق (عليه السلام) - فيما رواه ابان بن تغلب - اترى الله اءعطى من اءعطى من كرامته عليه ، و منع من منع من هوان به عليه ؟ لا، و لكن المال مال الله يضعه عند الرجل ودائع ... (١٠٩)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت ابان بن تغلب : آيا به نظر تو (اى ابان !)، خداوند به كسانى مال داده است كه در نزد او محترم بوده اند، و به كسانى نداده است كه نزد او احترامى نداشته اند: نه چنين است ، بلكه مال ، مال خداست ، و آن را به امانت نزد كسانى قرار داده است (تا به مصرفهايى كه خود فرموده است برسانند، و زندگى محرومان را تاءمين كنند)...
٥. الامام الصادق (عليه السلام) - فيما رواه عيسى بن موسى : يا عيسى ! المال مال الله ... (١١٠)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت عيسى بن موسى : اى عيسى ، مال مال خداست ...
بنگريد!
اين خط دهى تعالى آفرين و اين آموزش حياتبخش ، يعنى «مال را مال خدا دانستن و به اين باور چونان اصلى گردن نهادن»، در تعاليم اسلامى فراوان است ، بلكه خود اصلى است از اصول «ايمان به خدا»، زيرا كه بنابر «ايمان به خدا» و باور به وجود او - كه آفريننده همه كس و همه چيز است - چيزها همه از آن خداى آفريننده است :
لله ما فى السماوات و ما فى الارض ... (١١١) از آن خداست هر چه در آسمانهاست و هر چه در زمين ...
و لله ما فى السماوات و ما فى الارض ... (١١٢) از آن خداست ...
و لله ما فى السماوات و ما فى الارض ... (١١٣) از آن خداست ...
و لله ما فى السماوات و ما فى الارض ... (١١٤) از آن خداست ...
و لله ما فى السماوات و ما فى الارض ... (١١٥) از آن خداست ...
و لله ما فى السماوات و ما فى الارض ... (١١٦) از آن خداست ...
له فى السماوات و ما فى الارض ... (١١٧) از آن اوست ...
و ديگر آيات كتاب آسمانى در اين باره ؛ بلكه اعتقاد دينى توحيدى ، خود مالك يعنى انسان را نيز - چنانكه اشاره شد - ملك خداى متعال مى داند: الا ان لله من فى السماوات و من فى الارض (١١٨) آگاه باشيد كه هر كس در آسمانها و زمين است از آن خداست».
پس در سايه اين اعتقاد توحيدى ، همه مالها و چيزها و مواهب و نعمتها و امكانات و كالاهايى كه در نزد انسان و در دسترس و مورد استفاده او است ، بنابر اصل ، ملك او نيست بلكه ملك خدا و از خدا و از روزيها و نعمتهاى او است كه به انسان ارزانى داشته و به او - بعنوان امانت و بر اساس نيابت - بخشيده است . و خدا با او شرط كرده است كه از آنچه حلال و پاكيزه است بخورد يا ايها الناس كلوا مما فى الارض حلالا طيبا (١١٩)؛ و پا بر جاى پاى شيطان نگذارد و لا تتبعوا خطوات الشيطان (١٢٠)؛ و سپاسگزار نعمت باشد (و اشكروا نعمه الله) (١٢١)؛ و اسراف نكند (و لا تسرفوا) (١٢٢) و پرهيزگارى را از دست ندهد فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا و اتقوا الله (١٢٣)؛ در حال توانگرى بر خوردى متكبرانه و طاغوتى نداشته باشد (و لا تطغوا فيه) (١٢٤)؛ و مال را در دست خود نگاه ندارد، بلكه پيوسته و پيوسته انفاق كند (وانفقوا... و انفقوا...) (١٢٥)
پس بنابر اين اصل عقيدتى اساسى ، مالكيت خدا بر چيزها و مالها و كالاها و هر چه عنوان مال دارد و داراى ارزش و بهاست ، مالكيتى حقيقى است ، و مالكيت انسان بر اين چيزها عنوان مجازى و اعتبارى و وكالتى دارد، زيرا كه خدا به او بخشيده و در دست او قرار داده است .
اين اصل ، درباره ساخته ها و اختراعات بشرى ، و هر چه كه انسان از راه صنعتگرى و كشاورزى و بازرگانى و غواصى و بهره بردارى از ثروتهاى زمين و جزء آن به دست مى آورد نيز صادق است ، زيرا كه سازندگان و مخترعان و نيرو و كارايى و انديشه نيرومند و استعداد ممتازى كه دارند، و همه موادى كه در صنعتها به كار مى برند، و پديده هاى طبيعت كه به كمك آنها امكان اختراع و توليد فراهم مى شود، و هر چيز كه از آن ساختن چيزى ديگر امكان مى پذيرد، همه و همه ، به خداى يگانه تعلق دارد و بس . آيا آدمى مى تواند در اين جهان فراخ چيزى بيابد كه آن را خود از عدم ساخته باشد؟ و آيا انسان به خودى خود (و شخصا)، قدرت و توانايى پديد آوردن يا ساختن يا تبديل كردن دارد؟ آيا مى تواند آن مقدار هوا به وجود آورد كه چند لحظه در آن تنفس كند؟ آيا ذره اى از ذرات عالم را او به وجود آورده است ؟ آيا ياخته اى از ياخته هاى بدنش را خود ساخته است ؟ و آيا انسان ساكن بر روى اين زمين توانسته است قانونى از قوانين كلى و عمومى را در موجودات استقرار بخشد، قوانينى كه با آنها پيدايش چيزها و پديده ها تحقق مى يابد، و همه رشد مى كنند و به بار مى نشينند و تجزيه و تركيب مى شوند؛ قوانينى كه بشر با شناخت اندكى از آنها - آنهم شناختى ناقص - به اكتشافى يا صنعتى دست مى يابد؟... نه ، و هزار بار نه ، انسان خود چيزى نبوده است تا چيزى ديگر را به وجود آورد هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلتاه سيعما بصيرا (١٢٦) بر آدمى روزگارى گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ما او را از نطفه اى آميخته شده آفريديم تا بيازماييم ، و او را شنوا ساختيم و بينا)، پس انسان چيزى را نيافريده است ، و آدميان ، هر چند با هم كمك كنند، نمى توانند چيزى - حتى مگسى را - بيافرينند و لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له ، (١٢٧) بلكه اگر مگسى چيزى را از ايشان بربايد نمى توانند از چنگ آن بيرون آورند و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستقذوه منه ، (١٢٨) بلكه آدمى چيزى نمى داند تا بر اينگونه چيزها توانايى پيدا كند، و هر چه مى داند خدا به او آموخته است و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا... (١٢٩) و علم الانسان مالم يعلم ... (١٣٠)
آرى ، آدمى هيچ طبيعتى از طبايع جهان و هيچ قانونى از قوانين آن را نيافريده است ، و در همه اكتشافات و صنايع و بهره برداريهاى خويش از ثروتهاى عالم و سير كردن در فضاى نامحدود، از اين طبايع و قوانين ، استفاده برده است . همه ساكنان كره زمين توانايى آن را ندارند كه يك روز خورشيد و نور آن را براى رشد كردن اجسام و جريان يافتن نهرها و پيدا شدن كانيها به وجود آورند، و «اين خداست كه خورشيد را از خاور مى آورد، پس تو (اى منكر خدا) آن را (اگر مى توانى) از باختر بر آور...» فان الله ياتى بالشمس من المشرق ، فات بها من المغرب ... (١٣١) «خورشيد و ماه و ستارگان همه فرمانبر اويند...» ... و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ... (١٣٢)
اين ايمان الاهى توحيدى اسلام است . و جوهر آن عبارت از اين است كه جهان و هر چه در آن است ، از طبيعت و اشيا قوانين - و چيزهاى غير طبيعى (مصنوعى) - همه از آن خدا و آفريده و ملك او است (له ملك السماوات و لارض)، (١٣٣) و او موهبتها را در نزد انسان - كه نيز آفريده و ملك خداست - به وديعه نهاده است ، و خدا به انسان نيابت داده است تا به آن صورت كه خود مقرر داشته و سفارش كرده است عمل كند و به اندازه اى كه او فرموده است بهره مند شود.
و در اينجا، درباره اين موضوع اساسى ويران كننده و سازنده (ويران كننده تجاوز مالى و ظلم اقتصادى ، و سازنده جامعه دادگر و سالم و قائم به قسط) مسائل مهمى هست كه - به خواست - خدا - در «نگاهى به سراسر فصل»، بتفصيل از آنها ياد خواهيم كرد، تا اينگونه توضيحات كه گاه اشاره وار مى آوريم ، چندان به درازا نكشد.

ج - اموال ، امانت و عاريه
قرآن :
١... و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ... (١٣٤)
... از آنچه (خدا) شما را در آن جانشين قرار داده است انفاق كنيد...
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): المال عارية . (١٣٥)
امام على (عليه السلام): مال عاريه است .
٢. الامام الصادق (عليه السلام): اءجعل مالك كعاريه تردها. (١٣٦)
امام صادق (عليه السلام): مالت را همچون امانتى در نظر داشته باش كه بايد پس بدهى .
٣. الامام الصادق (عليه السلام) - فيما رواه عيسى بن موسى : يا عيسى ! المال مال الله ، جعله ودائع عند خلقه ... (١٣٧)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت عيسى بن موسى : اى عيسى ! مال مال خداست ، كه آن را به صورت امانت به آفريدگان خود سپرده است .
٤. الامام الصادق (عليه السلام): انما اعطاكم الله هذه الفضول من الاءموال لتوجهوها حيث و جهها الله ، و لم يعطكموها لتكنزوها. (١٣٨)
امام صادق (عليه السلام): خداوند اين اموال را كه افزون از اندازه نيازتان به شما بخشيده است براى آن است تا آنها را به همان مصرفهايى برسانيد كه خود او معين كرده است ، نه اينكه آنهمه را در نزد خود بيندوزيد.
٥. الامام الصادق - فيما رواه ابان بن تغلب : اترى الله اءعطى من اءعطى من كرامته عليه ، و منع من منع من هوان به عليه ؟ لا، و لكن المال مال الله ، يضعه عند الرجل ودائع ... (١٣٩)
امام صادق - به روايت ابان بن تغلب : آيا به نظر تو خداوند به كسانى مال داده است كه در نزد او محترم بوده اند، و به كسانى نداده است كه در نزد او احترامى نداشته اند؟ هرگز! بلكه مال مال خداست ، و آن را به امانت نزد كسانى قرار داده است ...
٦ الامام الرضا (عليه السلام): قال جل و علا: و اعلموا انما غنمتم من شى ء، فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى ، الى آخر الآية ، فتطول علينا بذلك امتنانا منه و رحمة ، اذ كان المالك للنفوس و الاءموال و سائر الاشياء، الملك الحقيقى ، و كان ما فى ايدى الناس ‍ عوارى ، و انهم مالكون مجازا لا حقيقه له ؛ و كل ما افاده الناس فهو حقيقة غنيمة ... (١٤٠)
امام رضا (عليه السلام): خداوند بزرگ مى فرمايد: و اعلموا انما غنمتم من شى ء، فان الله خمسه و للرسول و لذى القربى بدانيد كه آنچه (در جنگها) به غنيمت بهره شما مى شود (١٤١) پنج يك (خمس) آن مخصوص خداست و پيامبر خدا و خويشاوندان او، (تا آخر آيه)، و از آن جهت چنين كرد تا با رحمت خود بر ما منت گذارد، زيرا مالك جانها و مالها و چيزهاى ديگر خود اوست كه مالكيت حقيقى دارد؛ و آنچه در دست مردم است عنوان عاريه دارد، و مردمان به مجاز مالكند نه به حقيقت ، و آنچه مردم به دست مى آورند (از راه كسب و كار و بازرگانى و صنعت و...)، همه ، در حقيقت غنيمت است (يعنى مالك خمس آن نيستند و بايد بپردازند).

د - اموال ، پشتوانه و مايه زندگى (موضع الاهى مال)
قرآن :
١ والذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (١٤٢)
(بندگان خداوند رحمان) كسانيند كه در خرج كردن براى هر چيز، نه اسراف مى كنند و نه خست مى ورزند، و با ميانه روى (به زندگى خويش) قوام مى بخشند.
شيخ ابو على طبرسى - صاحب تفسير - مى گويد: «... يعنى خرج كردن ايشان در حد ميانه است : نه اسراف است كه به تبذير (ولخرجى) بينجامد، و نه تنگ گيرى كه موجب كوتاهى در اداى وظيفه گردد. و همين روش پسنديده است . و «قوام» در زندگى آن است كه تو را برپا نگاه دارد و بى نياز كند». (١٤٣)
٢ و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما... (١٤٤)
اموال خود را - كه خداوند سبب برپايى زندگى شما قرار داده است - به دست سفيهان مدهيد...
حديث :
الامام الباقر (عليه السلام) - فيما رواه الامام جعفر الصادق : انه سئل عن الدنانير و الدراهم و ما على الناس فيها؟ فقال : هى خواتيم الله فى ارضه ، جعلها الله مصحة لخلقه ، و بها تسقيم شؤ ونهم و مطالبهم ... (١٤٥)
امام باقر (عليه السلام) - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام): از او (پدرم) درباره دينار و درهم (پول) و وظيفه مردمان درباره آنها پرسيدند، فرمود: «اينها سكه هاى خداست در زمين ، خداوند آنها را مايه سامانيابى زندگى خلق (و گذران امور آنان) قرار داده است ، و بوسيله آنهاست كه كارهاى مردمان روبراه مى شود و نيازهاى آنان برآورده مى گردد».

ه . اموال ، انفال و بخشيدن
قرآن :
١ ... و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه ، فالذين آمنوا منكم و اءنفقوا، لهم اءجر كبير. (١٤٦)
... از آنچه (اموال ، امكانات) كه خداوند اكنون شما را (پس از ديگران و رفتگان) مالك آنها گردانيده است انفاق كنيد؛ كسانى كه از شما كه ايمان آورند و انفاق كردند، پاداشى بزرگ دارند.
٢ و انفقوا مما رزقناكم من قبل اءن ياءتى اءحدكم الموت ... (١٤٧)
از آنچه روزى شما كرديم ، پيش از آنكه مرگ به سراغ شما بيايد، انفاق كنيد...
٣ لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ... (١٤٨)
هرگز به نيكى كردن (و نيكوكار شدن) دست نخواهيد يافت ، مگر آنكه از هر چه دوست مى داريد (و به دلتان بسته است) انفاق كنيد...
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: لم نبعث لجمع المال و لكن بعثنا لانفاقه . (١٤٩)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: ما پيامبران نه براى جمع كردن مال ، بلكه براى انفاق كردن آن برانگيخته شديم .
در فصول دهگانه اى كه درباره «انفاق» خواهد آمد، از تاءكيدهاى قاطع اسلام ، درباره پراكندن مال و توزيع آن در ميان مردم ، به صورتهاى گوناگون ، سخن خواهيم گفت ؛ شما به فصلهاى شانزدهم تا بيست و پنجم ، از باب دوازدهم رجوع كنيد. (١٥٠)

نگاهى به سراسر فصل

١ - چارچوب كلى :
از آيات و احاديث رسيده درباره اموال و آنچه به آنها ارتباط پيدا مى كند - و بسيارى از آنها در جاى جاى اين دو باب از كتاب «الحياة» از نظرتان مى گذرد - اين موضوعها به روشنى به دست مى آيد:
(١) - ايستار كلى اسلام نسبت به اموال و هدفهاى كسب مال .
(٢) - جهتگيريهاى اصلى و اساسى اسلام در سياستهاى مالى و اقتصادى .
(٣) - راه صحيح گردش اموال ميان مردم .
(٤) - نقش مهم تقسيم و توزيع مال ، و تعديل مالكيت و مصرف .
(٥) - نقش محورى انفاق در سياست اقتصادى اسلام و نظام مالى معين آن .
پس از آيات و احاديث فراوان - همه تاءييد كننده يكديگر - و بهم پيوسته ، با مضمونها و راهنماييهايى گوناگون ، كه درباره مسائل مالى و موضوعهاى اقتصادى آمده است ، چارچوب اصلى و قلمرو كلى مال و حركت آن را در اجتماع اسلامى نشان داده است . از آن جمله آياتى است كه در آغاز اين فصل گذشت ، و احاديثى كه به دنبال آنها آمد. و در خود فصل نظر خوانندگان را - به اختصار - به برخى از آموزشهاى آنها جلب كرديم ؛ يكى اين سخن جهت دهنده نبوى كه «ما پيامبران براى جمع كردن مال برانگيخته نشديم ...». اين سخن ژرف و زنده و جهت بخش ، معرف اصلى حياتى و سرنوشت ساز در ميدانهاى اقتصادى جامعه هاى پيرو دين است ، چه آشكارا و استوار اعلان مى كند كه : رسالت دينهاى الاهى و هدف دعوتهاى پيغمبران ، مبتنى بر اصل انفاق مال و پراكندن آن ، و به گردش در آوردن آن ميان مردم و در دسترس همه قرار دادن است ، نه جمع كردن و اندوختن و نزد خود نگاه داشتن ، به صورتى كه گروهى اندك از مردم ، قسمت بزرگ و هولناكى از اموال را داشته باشند، يعنى همانان كه تجاوز و تعدّى مالى و ظلمهاى كمرشكن خود را - در بازارها و كارخانه ها و كارگاهها و كشتزارها - با پوششهايى گوناگون و مزوّرانه مى پوشانند، و تسلط خود را بر اين ثروتهاى شگرف ، حاصل استعدادها و كوششها و تلاشهاى خود جلوه مى دهند... و ما پيش از اين ، در «بنگريد» دوم ، از اين فصل ، به بطلان اين پندار اشاره كرديم . و تفصيل سخن درباره كشف اين دروغ و فريبكارى پس ‍ از اين نيز خواهد آمد.
و آنچه بايد به دقت مورد توجه قرار گيرد، اين است كه كلمه «انفاق»، در حديث ياد شده ، در مقابل كلمه «جمع» (گردآورى) آمده است تا بدينگونه نفى جمع كردن مال و طرد آن ، مورد تاءكيد قرار گيرد. پس مفهوم آشكار از تعليمات الاهى دينى - قرآنى يا حديثى - در مسائل مربوط به اموال ، آن است كه اساس در مال ، انفاق و توزيع آن در ميان مردم و رساندن آن به دست همگان است ، تا چنان شود كه مال در سراسر پهنه زندگى ملتها جريان پيدا كند، نه اينكه در دست مشتى توانگر انباشته شود، و در نزد شمارى ثروتمند محبوس بماند، و تنها ميان ايشان دست به دست بگردد، و وقف بر آنان باشد.
البته افكارى نيز وجود دارد كه براى جمع آورى و ذخيره كردن مال مانعى نمى بيند، بلكه «تكاثر» (زياده خواهى و فزوندارى) را مى ستايد، و به «تعديل مالى» توجهى ندارد، و بازگذاشتن دست سرمايه داران را مى پذيرد، تا هر گونه مى خواهند عمل كنند، و به بهره كشى از مردمان بپردازند، و دستمزدها را به ميل خود تعيين مى نمايند، و در نرخگذارى و مقدار دارايى و كيفيت مصرف و ديگر تصرفات مالى آزاد باشند، صاحبان اينگونه افكار، به نامهايى ظاهرالصلاح از توانگران متكاثر جانبدارى نيز مى كنند. در اين صورت ، آنچه در اين كتاب از مبانى موضوعى اسلام درباره مسائل مالى آورده ايم ، بيداردلان و فهميدگان را بر آن مى دارد تا آنگونه افكار جانبدارانه را محكوم كنند، و خارج از چارچوبهاى اسلامى بدانند، و منحرف از واقعيت دينى به شمار آورند.
در انحراف ياد شده ، و دور بودن اينگونه افكار از روشهاى اصيل دين ، علت و انگيزه هر چه باشد، مسئله تفاوت پيدا نمى كند، چه دين جمع آورى مال و انباشتن آن را بسختى طرد كرده است ؛ شيخ بزرگوار، «احمد بن فهد حلى» گفته است : «دانستى كه بر كاسب و عائله دار واجب شده است كه در كسب درآمد و مصرفهاى خود ميانه روى را برگزيند؛ و قاعده اى كلى است كه شرع به طور عموم به آن فرمان داده است». (١٥١) و شيخ ما، «حاج ميرزا حسين نورى» - صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» - بابى در اين كتاب زير اين عنوان : «جايز نبودن جمع آورى مال و انفاق نكردن از آن» آورده است . (١٥٢) پس براساس اين تعليمات زنده و برحق انقلاب كردن و برآشفتن در برابر سلطه هاى مالى از مهمترين وظايف دينى محسوب مى شود؛ و تكليف تنها در انقلاب كردن در برابر سلطه هاى سياسى منحصر نيست . پيامبر خدا موسى (عليه السلام) - در انقلاب معروف تاريخى خود، چنانكه پيشتر اشاره شد - بر سر فرعون و هامان و قارون فرستاده شد؛ و او به همانگونه كه به مبارزه با فرعون پرداخت به مبارزه با قارون نيز پرداخت ، و به همانگونه كه فرعون در دريا غرق و نابود شد، قارون را نيز زمين در خود فرو برد و هلاك كرد.
انقلاب بزرگ اسلام نيز چنين بود. پيامبر ما، حضرت محمد«صلى الله عليه و آله و سلم»، به همانگونه كه براى كارزار كردن با كفر و بت پرستى قريش مبعوث شد، به آن نيز مبعوث شد كه با اشرافيت قريش و داراييهاى مشكوك و زندگى ستمگرانه و معيشت افراطى و فرهنگهاى سرمايه دارى خرافى و جاهلى قريش نيز درگير شود. (١٥٣)
و واضح است كه نظام مالى اگر متكى بر پايه انفاق و توزيع مال باشد، نه جمع آورى و روى هم انباشتن آن ، نه فقيرى بيچاره در اجتماع وجود پيدا خواهد كرد و نه توانگرى ولخرج و شادخوار.
و هيچ كس نبايد گمان كند كه احاديث رسيده در اين خصوص ، يك يا دو يا سه تاست ، تا در سند يا دلالت آنها خدشه كند، چه اين امر مهم و اساسى در قرآن و حديث هر دو آمده است (چونان مسائل اساسى و موضوعات ديگرى كه در «الحياة» مطرح گشته است). و آيات قرآنى مربوط به اين موضوع چنان قاطع و جازم است كه ناگزير بايد به آنها گردن نهاد و بر وفق آنها عمل كرد.
آيا براى پايمال كردن تكاثر و متكاثران ، برخوردى شديدتر از «سوره تكاثر» و لحن كوبنده آن هست : اءلهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف تعلمون (١٥٤) باليدن به بسيارى مال و فرزندان ، شما را به غفلت وا داشت تا آنگاه كه به ديدار گورها رفتيد (تا مردگان خود را بشمريد). نه چنان است (كه مى پنداريد). همانا به زودى خواهيد دانست .»
آيا براى ويران سازى پايگاههاى تمول فراوان (سرمايه دارى) و اشرافيگرى ، تبليغى نيرومندتر از تصريح قرآن كريم به اين امر هست كه ، هدف از فرستادن پيامبران و نازل شدن كتابهاى آسمانى و ميزان الاهى ، برپا دارى قسط است در جامعه ؟ (١٥٥)
و آيا براى طرد فاصله هاى كمرشكن معيشتى ، انگيزشى رساتر از اين فرياد پرطنين قرآن كريم وجود دارد كه : ان الله يامر بالعدل و الاحسان (١٥٦) خداوند به دادگرى و نيكوكارى فرمان مى دهد؟
اينها خطوطى است كه قرآن براى ايجاد «جامعه اى قرآنى» طرح ريزى كرده است . و اما احاديثى كه به اصول ياد شده تصريح دارد، بسيار فراوان است و - چنانكه اشاره كرديم - همه تاءييد كننده يكديگر است ، و همه در خط تعاليم قرآن كريم است ... و خوانندگان در جاى جاى اين دو باب ، نمونه هايى مناسب از آنها را ملاحظه خواهند كرد.
اين در مرتبه نخست ، و در مرتبه دوم مى گوييم كه : اين امر (يعنى پراكندن و توزيع اموال)، روح و جوهر اسلام است در تنظيم حياتى جامعه انسانى و قانونگذارى عادلانه كلى . و اصل اساسى ياد شده ، يكى از اصول الاهى و مبانى اسلامى در ميدانهاى سياست مالى است . كه از دلايل اسلامى متكى بر آيات و احاديث (با تعبيرهاى متعدد و بيانهاى گوناگون)، و از تقريرهاى عملى پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و ائمه طاهرين (عليه السلام) دستگير ما مى شود بنابراين همه آنچه آورده شد مؤ يد اصلى اساسى است در مسائل مالى و اقتصادى ، اصلى كه جامعه را به قوامى عادلانه مى رساند، و به بهره منديى همگون ، و مصرفى متعادل ، و همياريى تضمين شده ، متكى به اداى حقوق و دور از افزون طلبى و تنعم پرستى و خاصه بخشى و ويژه خواهى ، و در نبرد با فقر و آثار منفى آن . و ما هم اكنون خواننده را بيشتر با اين مسائل آشنا خواهيم كرد:
قرآن كريم ، مواهب طبيعى و نعمتهاى الاهى را رزقى براى انسان و وسيله اى محسوب داشته است كه با آنها زندگى وى ادامه پيدا مى كند و وسائل معيشت او فراهم مى آيد، و مايه بقا و حركت او است به سوى خير و تكامل ، و كالايى است براى او و چارپايانش ، و وسيله اى است براى گذران معيشت و موادى براى خوردن و آشاميدن او. قرآن مال و انباشتن آن را هدف نهايى انسان قرار نداده ، و آن را غايب مطلوب اين زندگى و مواهب آن به شمار نياورده است .
خداى متعال مى فرمايد: و الارض مددناها و القينا فيها رواسى و اءنبتنا فيها من كل زوج بهيج ... و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد و النخل باسقات لها طلع نضيد رزقا للعباد... (١٥٧) زمين را گسترديم ، و كوههاى استوار در آن جاى داديم ، و در آن از هر گونه گياه جفتهايى زيبا و بهجت انگيز رويانديم ... و از آسمان آبى پر بركت (و مايه دار) بارانديم ، و با آن بارانها بوستانها و دانه هاى خوراكى درو شدنى سبز كرديم و درختان خرماى بلند، با شكوفه هاى برهم چيده تا اينهمه روزى بندگان باشد...»؛
نيز مى فرمايد: ثم شققنا الاءرض شقا فاءنبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهة و اءبا متاعا لكم و لاءنعامكم . (١٥٨) سپس زمين را آنچنان شكافتيم و در آن دانه رويانديم و انگور و سپست و زيتون و خرما و بوستانهاى پوشيده از درخت و ميوه و علف تا شما و چارپايانتان را بهره مند سازد.»
سپس خداى نعمت آفرين ، با آفريدن اين نعمتها و بخششها براى آدمى ، او را از حرام كردن چيزهاى پاكيزه (و حلال) بر خود نهى كرد، بلكه به او فرمان داد كه از آنها (چيزهاى پاكيزه و حلال) بخورد و بياشامد. و اين خطاب تنها ويژه گروهى اندك از ثروتمندان شادخوار و توانگران پرپول و كسان ايشان نيست ، بلكه خطابى است متوجه به توده ها و توده ها، از فرزندان حضرت آدم (عليه السلام) (چنانكه نظام آفرينش نيز مقتضى همين چگونگى است ، زيرا هر جاندارى قوت و روزى مى خواهد، (لكل ذى رمق قوت .) (١٥٩)
و براى همين جهت ، يعنى اينكه نعمتهاى خدا براى همگان آفريده و آماده گشته است ، خداوند ثروتمندان را از طغيان و اسراف و تجاوز از حدود منع كرده است ، تا چنان باشد كه نعمتها در دسترس همگان قرار گيرد، و روزيها به همه مردمان (و جانداران) برسد؛ مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا، لا تحرموا طيبات ما اءحل الله لكم و لا تعتدوا (١٦٠) اى معتقدان متعهد، روزيهاى پاك را كه خدا بر شما حلال كرده است حرام مشماريد، و (از حدود) تجاوز مكنيد»، و: كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه (١٦١) از روزيهاى پاكيزه (و حلال) كه به شما داده ايم بخوريد، و اندازه نگاه داريد»؛ و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا (١٦٢) بخوريد و بياشاميد، و اسراف نكنيد».
سپس خداوند بخشنده نعمتها، براى آنكه آدمى را در چارچوب بهره بردارى معتدل از نعمتهاى الاهى محدود سازد، و از فزونروى و سركشى در مصرف نگاه دارد، آياتى مؤ كد درباره تقواى اقتصادى و معيشتى نازل كرده است ، از جمله : و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا و اتقوا الله (١٦٣) از هر چيز حلال و پاكيزه اى كه خدا روزى شما كرده است بخوريد، و تقوى را رعايت كنيد...»، و معلوم است كه استفاده از نعمتهاى الاهى ، با رعايت تقوى در معيشت ، در ضمن چهار امر امكانپذير خواهد بود:
١. رفع نيازمنديهاى زندگى ، بوسيله مال ، در حدى مناسب و اقتصادى .
٢. پرهيز كردن از زياده طلبى و تكاثر در كسب مال و مالكيت و اندوختن .
٣. دورى گزيدن از مصرفگرايى و اسراف و تبذير در خرج كردن و مصرف مال .
٤. انفاق مقدار زايد مال و امكانات (خوراك ، پوشاك ، مسكن ، تحصيل ، و امكانهاى مسافرتى عبادى ، يا علمى ، يا تفريحى) به ديگران .
اما امر اول ، از آن جهت ضرورت دارد كه تجاوز از ميانه روى و اعتدال در هزينه هاى معيشتى ، سبب كشيده شدن شخص به امر دوم (تكاثر) و امر سوم (اسراف) مى شود.
-------------------------------------
پاورقى ها:
١٠١- «مشكاة الانوار» /١٨٣.
١٠٢- «تحف العقول»/٢٨: «كافى» ٨/ ١٦٩.
١٠٣- «بحارالانوار» ١٠٣ / ٢٣ - ٢٤، «عدة الداعى» /٩٢ - ٩٣، با اندكى اختلاف .
١٠٤- «تحف العقول»/١٢٠.
١٠٥- «امالى» شيخ طوسى ٢/ ١٣٣.
١٠٦- «تحف العقول» /١٢٠.
١٠٧- «سوره نور» (٢٤): ٣٣.
١٠٨- «تحف العقول» ٣٢.
١٠٩- «تفسير عياشى» ٢/١٣.
١١٠- «مستدرك الوسائل»٢/ ٤٢٣.
١١١- «سوره بقره» (٢): ٢٨٤.
١١٢- «سوره آل عمران» (٣): ١٠٩ و ١٢٩.
١١٣- «سوره آل عمران» (٣): ١٠٩ و ١٢٩.
١١٤- «سوره نسا» (٤): ١٢٦ و ١٣١ و ١٣٢و ١٧١.
١١٥- «سوره نسا» (٤): ١٢٦ و ١٣١ و ١٣٢و ١٧١.
١١٦- «سوره نسا» (٤): ١٢٦ و ١٣١ و ١٣٢و ١٧١.
١١٧- «سوره نسا» (٤): ١٢٦ و ١٣١ - ١٣٢ و ١٧١.
١١٨- «سوره يونس» (١٠): ٦٦.
١١٩- «سوره بقره» (٢):١٦٨.
١٢٠- «سوره بقره» (٢): ١٦٨.
١٢١- «سوره نحل» (١٦): ١١٤.
١٢٢- «سوره انعمام» (٦): ١٦١؛ «سوره اعراف» (٧):٣١.
١٢٣- «سوره انفال» (٨): ٦٩.
١٢٤- «سوره طاها» (٢٠): ٨١.
١٢٥- «سوره بقره» (٢): ١٩٥ و ٢٥٤ و ٢٦٨؛ «سوره توبه» (٩): ٥٣؛ «سوره حديد» (٥٧): ٧؛ «سوره منافقون» (٦٣): ١٠؛ «سوره تغابن» (٦٤):١٦.
١٢٦- «سوره دهر» (٧): ١- ٢.
١٢٧- «سوره حج» (٢٢): ٧٣.
١٢٨- «سوره حج» (٢٢): ٧٣.
١٢٩- «سوره نحل» (١٦):٧٨.
١٣٠- «سوره علق» (٩٦): ٥.
١٣١- «سوره بقره» (٢): ٢٥٨.
١٣٢- «سوره اعراف» (٧): ٥٤.
١٣٣- «سوره حديد» (٥٧): ٥.
١٣٤- «سوره حديد» (٥٧): ٧.
١٣٥- «غرر الحكم» /١٥.
١٣٦- «مشكاه الانوار» / ٢٤٤.
١٣٧- «مستدرك الوسائل» ٢/٤٢٣.
١٣٨- «كافى»٤/ ٣٢.
١٣٩- تفسير عياشى»٢/ ١٣.
١٤٠- «مستدرك الوسائل» ١/٥٥٢.
نيز «نگاهى به سراسر فصل»، «بند ٣».
١٤١- همچنين درآمدهاى ديگر، در صورتى كه افزون بر هزينه سال باشد، چنانكه در همين حديث آمده است .
١٤٢- «سوره فرقان» (٢٥): ٦٧.
١٤٣- «مجمع البيان» ٧/١٧٩.
١٤٤- «سوره نسا» (٤): ٥.
١٤٥- «امالى» شيخ طوسى ٢/١٣٣.
١٤٦- «سوره حديد» (٥٧): ٧.
١٤٧- «سوره منافقون» (٦٣): ١٠.
١٤٨- «سوره آل عمران» (٣):٩٢.
١٤٩- «مشكاة الانوار» /١٨٣.
١٥٠- (پايان جلد و آغاز جلد ششم).
١٥١- «عدة الداعى» / ٨١.
١٥٢- «مستدرك الوسائل» ٢/٦٤٥؛ نيز «وسائل» ١٥/٢٦٥.
١٥٣- بنابراين ، بر كسانى كه مى خواهند تاريخ اسلام را بپژوهند، واجب است نخست تاريخ زندگى و سيره پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» را نيك بياموزد و فراگيرند، تاريخ و سيره اى سرشار از درگيريهاى بزرگ و كوبنده ، بر ضد طاغوتان و مستكبران مالى و سياسى .
مكه مكرمه - جاى فرود آمدن وحى آسمانى - به هنگام بعثت نبوى ، پايگاه طاغوتهاى ثروت و مال بود، يعنى بازرگانان بزرگ و رباخواران و گنجوران . و نجات آور الاهى «صلى الله عليه و آله و سلم» با آنان همى نبرد كرد، و گروهها و تجمعهاى آنان را همى پراكنده ساخت ، و آيات فراگير و كوبنده آسمانى را بر سرشان همى خواند، تا توده ها را از چنگ و دندان انان - كه خون بيچارگان و تحقير شدگان و فراموش گشتگان از آنها مى چكيد - رهايى بخشد.
و از آنجا كه سيره و عملكرد پيامبر اكرم - كه نمونه و اسوه عملكرد مسلمانان است - بيقين چنين بوده است ، بر حكومتها و فقاهتها و جامعه هاى اسلامى فرض است كه بر طبق همان سيره و عملكرد - به صورتى قاطع - عمل كنند و هيچ از آن دور نيفتند، تا دين خدا - معاذ الله - بدان متهم نگردد كه به سوى طاغوتيگرى اقتصادى گرايش دارد، و داشتن ثروتهاى كلان و غناى تكاثرى را (كه موجب محو قسط و پايمال شدن عدالت و ويرانى بنيانهاى دينى و درماندگى انسان و انسانيت است) مى پذيرد.
١٥٤- «سوره تكاثر» (١٠٢): ١-٣.
١٥٥- «سوره حديد» (٥٧): ٢٥.
١٥٦- «سوره نحل» (١٦): ٩٠.
١٥٧- «سوره ق» (٥٠): ٧و٩-١١.
١٥٨- «سوره عبس» (٨٠): ٢٦ - ٣٢.
١٥٩- «كافى» ٨/ ٢٣، از سخنان امام على (عليه السلام)، در «خطبه وسيله».
١٦٠- «سوره مائده» (٥): ٨٧.
١٦١- «سوره طاها» (٢٠): ٨١.
١٦٢- «سوره اعراف» (٧): ٣١.
١٦٣- «سوره مائده» (٥): ٨٨.
۳
كسب مال بدون معصيت (كسب معتدل و مشروع)
اما امر دوم ، بدان جهت كه زياده روى در كسب مال و اندوختن آن ، و خواستن و داشتن مقدار فراوانى از آن ، آشكارترين مصداق تجاوز از حدود ضرورى و مقررات دين درباره مال است ، و يكى از مظاهر طغيان و سركشى است ، خواه در داشتن باشد (كه تكاثر است) و خواه در خرج كردن (كه اتراف است و اسراف)، و اين حالت ، صرف نظر از اينكه موجب طغيان اقتصادى و اجتماعى - و نيز سياسى - مى شود، موجب طغيان نفسانى و تكبر روانى ، و به دنبال آن پيدا شدن فساد در حالت روحى فرد توانگر مصرفگرا و تباهى خلق و خوى او نيز خواهد شد، و او را - چنانكه پس از اين خواهيم ديد - به پرتگاههاى سقوط و هلاكت خواهد كشاند. و اين چگونگى نيز - در نتيجه - زيان فراوانى به اجتماع مى رساند، و سبب خارج شدن از چارچوبى مى شود كه تعاليم دينى آن را تعيين كرده است : نيز لازم است كه تكاثر مالى را از مصداقهاى اسراف به شمار آوريم ، زيرا كه تكاثر تجاوز از حد (و اسراف) است در مالدارى . و اسراف - چنانكه به وضوح مى دانيم - در همه اشكال آن غير مجاز است .
اما امر سوم ، از آنروى كه مصرفگرايى و اسراف و تبذير با حدود الاهى براى مال سازگار نيست ، بنابراين ، افراد مصرفگرا و مسرف و ولخرج ، در زمينه اقتصاد و معيشت ، پيرو مقررات اسلامى نيستند.
و اما امر چهارم ، به اين دليل كه بخشيدن مال و انفاق كردن آن ، (عملا) به معنى دورى جستن از تعدى و طغيان در امور مالى است . (١٦٤) و توزيع اموال ، و ترك مسابقه براى به دست آوردن هر چه بيشتر آن ، پيروى از روش اسلامى است كه تعليمات دين در اين باره تاءكيد مى كند.
پس بنابر آنچه گذشت ، هدف نهايى از مال و به دست آوردن آن ، در منطق اسلامى ، منحصر به دو امر خواهد بود:
(١) - تاءمين معيشت مقتصدانه و به اندازه كفاف (بس بودن) و نزديك به آن .
(٢) - بخشيدن افزونى مال و انفاق كردن و پراكندن آن ميان مردم ، تا چنان باشد كه مال تنها در ميان توانگران به گردش نيفتد، و حركات معيشتى و رفاهى و حياتى و پرورشى و تكاملى مردم متوقف نشود.
و در سايه اين منطق قرآنى سازنده ، مشاهده مى كنيم كه ارتباط انسان با مال همچون ارتباط او با طبيعت و مواهب و نعمتهاى الاهى است . و در اين ارتباط، مال تنها و تنها وسيله است نه هدف . و اين پيوند و ارتباط بدان صورت كه ياد شد، از قوانين كلى حاكم بر كاينات پيروى مى كند و با آن پيوستگى دارد. و بنابراين تعليم - كه آن را در هيچ مكتب يا مذهبى نمى يابيم - مى نگريم كه همه رابطه هاى انسان - در اين صورت - به هم پيوسته و سازگار و تنيده در يكديگر خواهد بود، يعنى رابطه انسان با مال ، رابطه او با طبيعت و مواهب آن ، رابطه اش با زندگى ، رابطه اش با حركت و تلاش ، و رابطه اش با همه چيزهاى ديگر، همه به صورت روابطى همخوان و همگون و داراى انسجامى كامل در خواهد آمد، و جز ارتباطى عادلانه و معتدل و هدفدار نخواهد بود، ارتباطى به دور و بر كنار از هر گونه ستم و تجاوز و طغيان .
در تفسير شيخ بزرگوار، على بن ابراهيم قمى ، درباره اين آيه ... و قدر فيها اءقواتها فى اءربعة اءيام سواء للسائلين (١٦٥) خداوند روزى اهل زمين را، در چهار روز تعيين (و تاءمين) كرد، همه كامل گشته ، براى روزيخواهان»، (١٦٦) چنين آمده است : «يعنى در چهار زمان ، كه خداوند در آنها، خوراكها و روزيهاى مردمان و چارپايان و پرندگان و حشرات و آفريده هاى خشكى و دريا، و ميوه ها و گياهان و درختان ، و آنچه معاش همه جانوران وابسته به آن است فراهم مى آورد. و آن چهار زمان بهار است و تابستان و پاييز و زمستان ، در زمستان خدا بادها و بارانها و مه ها و ريزشهاى آسمانى را فرو مى فرستد، و زمين و درخت را باردار مى كند، و اين فصل سرماست . پس از آن بهار مى آيد كه زمان اعتدال ميان گرما و سرماست ، و درختان ميوه مى دهند و زمين گياهان خود را مى روياند، و هنوز همه چيز نرسيده است ، سپس روزهاى تابستان گرم مى رسد، كه در آن ميوه ها مى رسند، و دانه هايى كه قوت مردمان و جانوران از آنها فراهم مى شود از حالت نرمى بيرون مى آيد و به حد كمال مى رسد، پس از آن فصل پاييز مى آيد، كه پاره اى ديگر از ميوه ها مى رسند و هوا خنك مى شود. اكنون اگر همه اوقات سال يكسان مى بود، گياهى از زمين نمى رست ، چه اگر پيوسته بهار باشد، ميوه ها نمى پزد و حبوبات نمى رسد و اگر هماره تابستان باشد، هر چه بر زمين است خواهد سوخت و جانوران معاش و قوتى نخواهند داشت ، و اگر دايم پاييز باشد، و زمستان و بهار و تابستانى پيش از آن نباشد، هيچ چيزى كه قوت ساكنان جهان بشود به دست نخواهد آمد. اين است كه خداوند روزيها را در اين چهار فصل به ثمر رسانيد، تا جهان و زندگى بر پا و ماندگار باشد.
و خدا از اين چهار فصل به نام «ايام» (روزها) ياد كرد، يعنى (فصلهايى) مساوى ، براى سائلان ، يعنى نيازمندان ، چه هر نيازمندى سؤ ال خواهد كرد. آفريدگانى نيز كه نمى توانند سؤ ال كنند مانند جانوران باز سائلند (و از خداوند طلب روزى مى كنند.) (١٦٧) پس «خداوند روزى اهل زمين را، بر طبق نياز آنان براى بقاى تن و جان ، چه انسان و چه حيوان ، مقدر فرمود». (١٦٨)
بنابر آنچه گذشت ، بر آدمى واجب است كه اين حقيقت آشكار را بپذيرد، كه خداى تواناى حكيم ، چيزها و اوقات و امور و طبايع و خواص چيزها را، بر نظامى دقيق و سازگار با منافع همه آفريدگان ، چنان مقدر فرموده است كه انسان و حيوان - همه و همه - از مواهب او بخوبى بهره مند شوند، و ارتباط آدمى با آنها به صورتى باشد كه زيانى از آن به ديگران نرسد.
و اين پذيرش (و سلوك بر طبق آن)، خاستگاهى است بزرگ براى حركت تكاملى آدمى ، چه هماهنگى ارتباط آدمى با كاينات - در سلسله بزرگ هستى ، سبب مى گردد تا انسان در خط تكامل كلى جهانى قرار گيرد، و از آن منحرف نشود، و لغزش پيدا نكند، و كارش به سقوط نينجامد؛ ليكن هنگامى كه آدمى از اين چارچوب عمومى و طبيعى - كه دين الاهى براى او معين كرده است - بيرون رود، و به انباشتن بيحساب ثروت ، و ترك انفاق ، و اسراف در مصرف روى آورد، در پرتگاههاى هلاك فردى و اجتماعى در مى افتد، و در مغاك نابودى فرو مى غلتد؛ خداى متعال مى فرمايد: كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ، فيحل عليكم غضبى ، و من يحلل عليه غضبى فقد هوى (١٦٩) از روزيهاى پاكيزه (و حلالى) كه به شما داده ام بخوريد، و اندازه نگاه داريد، وگرنه به خشم من دچار خواهيد گشت ؛ و هر كس به خشم من دچار گردد، در دوزخ سرنگون شود»، نيز: و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة (١٧٠) در راه خدا انفاق كنيد، و به دست خود خويشتن را به هلاكت نيندازيد»، و امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «هر كس انحصار طلبى كند (و بخواهد بخشى از اموال را به خود اختصاص دهد و در انحصار خود گيرد)، هلاك خواهد شد» من يستاءثر من الاءموال يهلك . (١٧١)
پس زياده روى در خوردن ، يا جمع كردن مال ، هر دو انسان را به طغيان وامى دارد و از راه مستقيم دور مى كند، و به غضب خدا دچار مى سازد (فيحل عليكم غضبى)، و به مهلكه ها در مى افكند و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة .
و از اينجا آشكار مى شود كه ، به همانگونه كه تباه كردن ثروتها و منابع طبيعى بر انسان حرام است ، ضايع كردن مال و اسراف كردن در خرج آن ، جلوگيرى از گشتن آن در دست مردم نيز بر وى حرام است . و اين خود دليل ديگرى است بر وجود رابطه هاى مذكور ميان مال و آدمى و اهميت سالم نگاهدارى اين رابطه ها...
در حديث دوم از احاديث نبوى اين فصل ، آموزشى سازنده آمده و تصريح شده است كه نگاه داشتن مال و دوست داشتن آن امرى است ضد سيره پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»؛ در حالى كه پيامبر اكرم براى همه اسوه و الگو است ، و بايد همه از روش او در زندگى پيروى كنند. و از اينجا معلوم مى شود كه بسيارى از مفاسد اجتماعى و انحطاطهاى تحميل شده بر جامعه هاى اسلامى بر خاسته از اينگونه چيزهاست :
(١) - دور شدن ثروتمندان و توانگران مسلمان ، از سيره اسلامى ، در تحصيل ثروت و تملك آن ، از راه انباشتن ، و تمام همت را مصروف آن داشتن ، و تمايل به فزونخواهى مال و به آن باليدن .
(٢) - كوتاهى كردن علماى مسلمان ، در قطع رابطه با متكاثران و صاحبان اموال بزرگ و زندگيهاى افراطى ، و مسامحه ايشان در حرام شمردن ثروت تكاثرى و تعدى اقتصادى .
(٣) - خوددارى حكومتگران كشورهاى اسلامى از مبارزه با اين گنجورن متكاثر و ثروتمندان ولخرج ، بلكه تمايل نشان دادن به ايشان - و در بسيارى از اوقات - به حكومت رسيدن خود آنان .
(٤) - طرفدارى برخى از كسانى كه مردمان به سخن ايشان گوش فرا مى دهند، از ثروتمندان و مال اندوزان و تاءييد كارهاى ايشان .
(٥) - طرح ريزى قوانين و برنامه هاى اقتصادى به صورتى كه به سود ثروتمندان و مالداران بزرگ باشد.
اما بر اساس حديث نبوى و ديگر آيات و احاديثى كه در اين باره در دين اسلام آمده است ، انباشته شدن مال در نزد مشتى از مردم و تهى ماندن دست توده مردم از آن ، مخالف با موازين دينى و تجاوز نسبت به مقياسهاى اسلامى است . و چنين است طرفدارى كسانى از اين روش اقتصادى و حمايت طرفداران سرمايه دارى از آن ، كه همه چونان قيامى است بر ضد سيره مقدس نبوى ، و دورى جستن است از آموزشهاى سازنده اسلامى .
در اين حديث ارشادگر و جهت بخش ، و آموزش بيدار كننده ، بخشهايى زنده و مهم ، در بيان چگونگى كسب مال و حدود مشروع و راههاى درست صرف كردن آن مشاهده مى شود، كه دوست داريم نظر خوانندگان را به آنها بيشتر جلب كنيم ، زيرا عمل به آنها و چارچوبهاى تعيين شده در آنها، در ساختن اجتماعى اسلامى و سالم تاءثيرى قاطع دارد. بخشهاى مورد اشاره ، در آيات و احاديث و مضمونهاى سازنده آنها - هماره - تاءييد و تكرار شده است :

(١) - كسب مال بدون معصيت (كسب معتدل و مشروع):
طوبى لمن الكتسب من المؤ منين مالا من غير معصية (١٧٢) خوشا به حال مومنى كه مالى را بدون معصيت به دست آورد». اين بخش از حديث اشاره به اين امر دارد، كه كسب مال واجب است از معصيت و گناه - خواه اقتصادى و خواه غير اقتصادى - دور باشد؛ با توجه به اين موضوع كه گناه اقتصادى از بزرگترين گناهان اجتماعى است ، كه زيان آن گسترده تر و وخامت آن شديدتر است . گناهانى كه امام جعفر صادق (عليه السلام) آنها را اساس انهدام اجتماعى و علت اصلى فقر فقيران و گرسنگى گرسنگان و برهنگى برهنگان مى داند، (١٧٣) اغلب ، گناهان اقتصادى است ، و چنين است گناهانى كه ثروتمندان ولخرج مرتكب مى شوند، و اموال و كالاهاى فراوانى را به ميل اندازه ناپذير و شكمهاى سيرى ناشناس خويش مصرف مى كنند، و مسرفانى كه چيزهايى را مى خرند و مى پوشند يا مى خورند كه از آن ايشان (و حق ايشان) نيست . (١٧٤) از اينگونه گناهان است امساك و بخل و احتكار و اجحاف در نرخگذارى ، و ستمروايى بر مزدبگيران و كارگران و زحمتكشان و كم دادن حقوق ايشان ، و گناهان و تعديهاى ديگر.

(٢) - انفاق (هزينه گذارى) بدون معصيت
و اءنفقه فى غير معصية (١٧٥) و آن (مال) را (كه بدون معصيت به دست آورده است)، در امورى كه معصيت نباشد هزينه گذارى و انفاق كند»؛ اين قسمت اشاره به آن دارد كه مصرف كردن و انفاق مال واجب است كه از معصيت و گناه به دور باشد، و عنوان اسراف و هدر دادن مال پيدا نكند. پس راهى براى خرج كردن مال براى هدفها و خواسته هاى فاسد و در جهت شر و بدى و در راه انحلال اخلاقى وجود ندارد. بنابراين ، مسلمان معتقد كسى است كه مال را بدون ارتكاب معصيت به دست آورد و بدون ارتكاب معصيت مصرف كند. پس در آنچه خير و صلاح است امساك روا نيست ، و در شر و فساد انفاق جا ندارد.

(٣) - قرار دادن مال در دسترس تيره بختان و مستمندان :
و عاد به على اهل المسكنة (١٧٦) و آن را در اختيار مستمندان قرار دهد»، پس مقدار زايد بر زندگى سالم و مقتصدانه اسلامى را، شخص توانگر مسلمان ، به نيازمندان نادار، يا به بنگاههاى خيريه عمومى گوناگون - كه متناسب با نيازمنديهاى هر زمان و هر آبادى عمل مى كنند - مى بخشد تا سود آن عايد همه مردم بشود.
و اين اصل ، همان اصل انفاق است كه اسلام آن را اصلى اساسى قرار داده و هر كس را كه توان انفاق دارد به آن تشويق كرده است . نظير اين انگيزش و تشويق به انفاق - به اين صورت ريشه اى و گسترده - را، در زمينه تربيت و اخلاق اقتصادى ، در هيچ انديشه يا مكتب يا دينى نمى توان يافت . و از جمله فلسفه هاى اساسى انفاق همان گردش اموال در ميان مردم است ، تا چنان شود كه حركت «قوامى» مال استمرار پيدا كند، و انباشتن و افزون طلبى و تنعم پرستى و اسراف از ميان برود. و انفاق ، شامل زيادى مال مى شود (فضل ماله مبذول) (١٧٧) خردمند كامل كسى است كه زيادى مال خويش را به ديگران بدهد)، هر چه و هر گونه باشد. و اين انفاق تنها به مقدار خوراك يك روز يا يك هفته محدود نمى شود، بلكه همه هزينه ها و مصرفها را در برگيرد، همچون هزينه درس خواندن ، يا به حرفه اى دسترس پيداكردن ؛ نيز خرجهاى اكتشافات علمى و بهداشتى ، و هزينه ازدواج و تهيه مسكن و پرورش ‍ فرزندان ، و خرج سفر حج يا زيارت پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم»، (١٧٨) كه همه اينها به گردش مال در اجتماع به صورت قوامى اسلامى مى انجامد.
پس بنابراين مبناى تربيتى ، كسب مال براى تاءمين زندگى ضرورت دارد، وليكن به اندازه كفايت ، نه در حد زياده روى و فخر فروشى و ولخرجى . تفاصيل اين موضوع در فصلهاى اين دو باب از نظر خواننده خواهد گذشت . پس آنچه از حديث مذكور فهميده مى شود، تصوير زنده تپنده اى از حيات اجتماعى و اقتصادى مورد پسند اسلام و پسنديده در نزد پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» است . و براى آنكه دو صورت مالدارى شايسته و ناشايسته از نظر تعاليم شرعى تجسم پيدا كند، پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»، پس از نشان دادن تصويرى سالم از اقتصاد و معيشت در جامعه اسلامى ، به نشان دادن صورتى از مالدارى و توانگرى كه متضاد با آن است مى پردازد:

(٤) - خودپسندى ، گردنكشى و نازيدن به مال :
... و جانب اهل الخيلاء و التفاخر (١٧٩) و از معاشرت با مردم خودپسند و گردنكش و فخرفروش خوددارى كند». اين بخش از حديث ، اين شكل از زندگى اقتصادى و معيشتى را مى نكوهد، و دور بودن آن را از راه راست و روشن اسلامى نشان مى دهد. خودپسندان گردنكش دوستدار مال و نازنده به آن ، از آموزشهاى دينى و سيرت اسلامى دورند، چون مال در چنين زندگى و معيشت ، وسيله اى براى تاءمين هزينه ها و نيازمنديهاى يك زندگى سالم نيست ، بلكه عاملى است كه ثروتمندان آن را براى فخرفروشى و خود بزرگنمايى و كامگيرى از دنيا و لذايذ آن مورد استفاده قرار مى دهند.

(٥) - بدعت گذارى برخلاف «سنت» و رفتار بر ضد سيره نبوى :للّه
المبتدعين خلاف سنتى ، العاملين بغير سيرتى (١٨٠) آنان كه برخلاف سنت من بدعت مى گذارند، و سيره و رفتارى جز سيره و رفتار من دارند.» پس از آنكه آشكار شد كه سيره نبوى - يعنى سيره اسلامى خالص كه بايد در عمل مسلمانان نشان داده شود - كسب مال است بدون ارتكاب گناه ، و انفاق (مصرف كردن) آن است بدون ارتكاب گناه ، و رساندن زيادى آن است به دست محرومان و مستمندان ، و دورى گزيدن است از خودپسندان و متكبران فرعون خصلت ، بخوبى روشن مى گردد، كه آنان كه جز در اين راه مى روند، بدعتگذارانيند كه برخلاف سنت پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» عمل مى كنند، و رفتارى جز رفتار او دارند. و همين بيان پيامبر اكرم كه نقل شد، حد فاصل است ميان زندگى اسلامى و زندگى غير اسلامى ، در چارچوب تمول و مالكيت .
و آنچه اندوهى گران مى آفريند و كمرشكن است ، سخن پيامبر اكرم است ، در حديث سوم ، درباره طبقه دوم از توانگران امت ؛... طبقه اول رستگارانند كه شماره آنان اندك است ؛ طبقه سوم هلاك شوندگانند؛ ولى طبقه دوم (يعنى كسانى كه مال را از پاكيزه ترين و نيكوترين راههاى آن گرد مى آورند، و با بخشيدن آن به خويشاوندان صله رحم مى كنند، و از آن به برادران خود مى دهند، و با دادن مال به فقيران تسلى خاطر آنان را فراهم مى آورند، و به دندان خاييدن سنگ داغ براى ايشان آسانتر است از كسب يك درهم از راه حرام ، يا نپرداختن آن به صاحب حق ، يا اندوختن آن تا دم مرگ ؛ با وجود اين اوصاف)، پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» در حق ايشان فرموده است : «ان نوقش عنهم عذبوا (١٨١») اگر به حسابشان رسيدگى شود دچار عذاب مى شوند»... پس پناه بر خدا...

٢ - مال ، از آن خداى متعال :
در «بنگريد» گذشته ، در اين باره ، گفتيم كه مال را «مال خدا» شمردن و به آن همچون اصلى گردن نهادن ، جزو متن آموزشها و اعتقادات اسلامى است . اكنون در اينجا مى خواهيم بيشتر اين موضوع را در روشنى قرار دهيم ، و به اين مطلب اشاره مى كنيم كه حركت الاهى و اسلامى مال در اجتماع چيست و چگونه صورت مى پذيرد:
حركت الاهى و اسلامى مال در اجتماع انسانى ، ناگزير حركتى مردمى و عمومى است ، زيرا كه مقصود از اين تعبير: «المال لله - مال از آن خدا است» و اين تعبير: «المال مال الله - مال مال خداست»، اين است كه بايد مال در دست مردمان و عموم خلايق - طبق آنچه در دين خدا آمده است - در گردش باشد (و همگان بوسيله آن نيازهاى خود را برآورند)، و نبايد در دست مشتى از مردم انباشته گردد و نزد گروهى چند محبوس شود، چرا؟ چون در احاديث آمده است كه «الخلق كلهم عيال الله تعالى (١٨٢) همه آفريدگان عيال و روزى خوار خداى متعالند»؛ نيز در احاديث آمده است « و مال مال خدا است»، و مال هركس به عيال او تعلق دارد. خداوند آفريدگان را همچون عائله اى براى خود آفريده ، و رساندن روزى آنان را ضمانت كرده و طبيعت و مواهب آن را در اختيار آنان قرار داده است ، پس منابع ثروت و اموال را براى آن به كار انداخته است تا وسيله فراهم آمدن امكانات معيشت و بقاى زندگى اين عائله بزرگ باشد. با اين حساب ، اين افزونخواهان مسلط بر اموالند، كه به خدا در اموال او خيانت مى ورزند، و آنچه را (به تقدير شرعى) مقدر كرده است نقض مى كنند، از آنروى كه مالها را براى خود و كسان خود نگاه مى دارند و ذخيره مى كنند، و مانع آن مى شوند كه اموال در مدار تعيين شده و مشروع خود گردش كند و به ديگران برسد، و نمى گذارند كه بندگان خدا و خانواده بزرگ او از اموال بهره يابند و زندگى خود را با آن بگردانند؛ و سيعلم الذين ظلموا اءى منقلب ينقلبون كسانى كه ستم كرده اند، به زودى خواهند دانست كه به چه سرنوشتى دچار خواهند گشت (و در چه مغاكى در دوزخ سرنگون خواهند شد). (١٨٣)
قرآن كريم ، در بسيارى از آيات روشن خويش - آشكارا - از مالكيت خدا بر همه چيزها و نعمتها و جانها سخن گفته ، و ياد كرده است كه شخص و جامعه و زندگى ، و هر چه در طبيعت هست ، و آنچه در دست مردمان است ، همه ملك او است - نمونه هايى روشن از اين آيات گذشت . و اينهمه براى آن است كه اصل ياد شده را حاكميت دهد و استوار سازد، و نظرها را به اين قاعده اساسى جلب كند. (١٨٤) به همين جهت مشاهده مى كنيد كه قرآن كريم بارها به اين امر تصريح كرده است كه مردمان روزى خدا (رزق الله) را مى خورند، و روزى پروردگارتان (رزق ربكم) و روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم (من طيبات ما رزقناكم)، پس آنچه مردمان - و از جمله فقيرانى كه ديگران به ايشان خوراك انفاق مى كنند - مى خورند، در منطق قرآنى ، روزى دادن بعضى از مردم به بعضى ديگر نيست ، بلكه روزى خدايى است كه براى همه مردم آماده كرده و در اختيار ايشان گذاشته است «فهم فيه سواء (١٨٥) و همه در آن با يكديگر برابرند»، (١٨٦) چيزى كه هست بعضى از مردم خودشان دستشان به اين روزى خدايى مى رسد، بعضى ديگر به توسط اشخاص يا حاكميت يا نهادهاى تاءمين اجتماعى در دسترس آنان قرار مى گيرد.
و اين آيات بخوبى صريح از آن جهت در كتاب آسمانى آمده است كه آدمى بداند:
(١) - پيوند او با مال ، پيوندى با اموال شخصى نيست ، بلكه با اموال الاهى است و روزيهاى الاهى و نعمتهاى الاهى (و مالكيت انسانها اعتبارى است نه حقيقى).
(٢) - ارتباط او با مال ارتباطى مستقل نيست ، بلكه ارتباطى نيابى است .
(٣) - آدمى كه چهار زانو بر سر سفره بزرگ و گسترده خدا نشسته است بايد بداند كه اين سفره ، سفره اختصاصى او نيست ، و اين نعمت ها تنها براى او و كسان او آفريده نشده است ، بلكه او خود يكى از بندگان و جيره خواران خداست و نيازمند به روزى خدا، و اين خداوند است كه اين روزى را به او داده است ؛ پس اگر اسراف يا تبذير كند، يا از حق خود تجاوز روا دارد، و آنچه را كه نبايد بخورد بخورد، به مال همه زيان رسانيده ، و به حقوق همه خلايق تجاوز كرده است .
و چون مال (مال خدا)، در راه خدا - كه همان راه خلق خداست - مصرف شود، افقهاى زندگى باز مى شود و مواهب انسانى شكوفا مى گردد، و زمينه هاى رشد و پيشرفت در زندگى مادى و معنوى براى همه افراد و طبقات فراهم مى آيد، و هر كس در راه عروج به سوى خداى متعال گام برمى دارد، زيرا كه براى همگان اين فرصت فراهم مى آيد كه به نيازمنديهاى خود - در راه علم و عمل - دسترس پيدا كنند. (١٨٧) و از اين راه يك همگونى چشمگير در پاره هاى اجتماع و بخشهاى آن پديد مى آيد، يعنى ديگر نه فقير و بينوايى بهم مى رسد، كه راهى به تحصيل روزى نداشته باشد، و نه ثروتمند گردنكشى كه انسان و مصالح انسان و اجتماع و پيشرفت آن را بازيچه خود قرار دهد. آرى ، ديگر نه بتى به نام «مال» در اختيار بت پرستان مالى خواهد بود، و نه مانعى چونان فقر و نيازمندى بر سر راه خواستاران تكامل و تعالى ؛ كه مال ، مال خداست ، و خلق عيال خدايند، و مال خدا به مصرف عيال خدا رسيده است .

٣ - اموال ، امانت و عاريه :
تعاليم اسلامى در اين خصوص ، ديدگاههاى دين اسلام را درباره مسائل مالى و سياست اقتصادى براى اجتماع ترسيم مى كند، و زمينه هايى را كه اسلام براى برنامه ريزيهاى استوار و عادلانه درباره مال و كيفيت تصرف در آن ، و رسم خطوط كلى «مكتب اقتصادى اسلام» پديد آورده است نشان مى دهد. در اين آموزشها تاءكيد بر آن است كه مال در دست مالداران چيزى عاريه است ، (١٨٨) تا همچون وسيله اى شايسته براى از بين بردن فقر و مسكنت به مصرف برسد، و نفع عامه مردم تضمين شود. و نتيجه اين تعاليم (اگر عملى گردد). برانداختن قطعى هر گونه محور شدن مال است ، و آن را هدف اصلى فعاليتهاى زندگى شمردن ، يا وسيله اى براى بهره كشى از مردم قرار دادن .
خدا آدمى را آفريده و او را جانشين خود در زمين قرار داده است انى جاعل فى الاءرض خليفة (١٨٩) - مى خواهم جانشينى در زمين قرار دهم). و اين خلافت (نيابت)، رسالتى الاهى و بزرگ است كه آدمى را بر آن مى دارد تا در زمين همچون نايب خدا عمل كند، و در بهره گيرى از مواهب و نعمتهاى خداوند و تصرف در آنها همچون نايب خدا (بر طبق دستور خدا و رضاى خدا) كار كند.
و اين تعليم دينى استوار، به انسان آزادى تصرف در دارايى خود را - به طور مطلق - نمى دهد، چون انسان ساكن كره زمين را موجودى مستقل به شمار نمى دارد، و در مالكيت و تصرف و بهره بردارى از نعمتها و مواهب الاهى - از نظر مقدار و چگونگى - آزاد نمى شمارد، بلكه او را جانشين و وكيل خداى متعال مى داند، كه خدا مال را به او داده است تا بر طبق آيين الاهى در آن عمل كند. پس مالى كه در دست وكيل است ، در حقيقت ملك وكيل نيست ، بلكه ملك موكل است كه وى را وكيل كرده و اين مال را براى مصارف خاص و معين و مشروع در اختيار او قرار داده است . و او بايد همه محدوديتهاى مصرف را در آن مراعات كند. و كتاب آسمانى همين معنى را بيان كرده است : و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (١٩٠) از آنچه (خدا) شما را در آن نايب قرار داده است انفاق كنيد»، يعنى «اموالى كه خدا شما را نايب قرار داده است تا در آنها تصرف كنيد، پس اين اموال در حقيقت متعلق به او است نه به شما». (١٩١) در تعبيرى كه در اين آيه آمده است ، نكته مهمى وجود دارد كه نبايد از آن غافل بمانيم . و آن نكته ، در ضمير خطاب جمع (كم) در كلمه «جعلكم» است ، يعنى «شما» (شما را نايب قرار داد). و اين تعبير خطايى عام است به همه اجتماع . (١٩٢) بنابراين ، معنى آن چنين مى شود: «خدا همه مردمان را - با حفظ موازين شرع - صاحب حق در اموال و بهره بردن از آنها قرار داده است». و لازمه آن چنين مى شود كه مجموع مال و ثروت موجود در اجتماع ، مورد «نايب گذارى» (استخلاف) باشد، و تصرف در اين مجموع بايد به همين عنوان صورت بپذيرد. و اين امر جز با جريان پيدا كردن مال در دست همه مردم و بيرون آمدن از انحصار ثروتمندان ميسر نخواهد شد. پس هر گونه پيوند انسان با اموال و ثروتها - و نيز مبادلات - جز پيوندى براساس نيابت و وكالت نيست ؛ و بنابراين لازم است كه اموال - در راه خدا (كه همان راه خلق خداست) - دست به دست بگردد. و اين گردش به صورتى باشد كه خداى متعال در شريعت خود دستور داده است .
و چون گردش اموال در ميان مردم چنين باشد، دست به دست شدن اموال ناگزير صورت «قوامى» پيدا مى كند، يعنى : مال بر اين اساس ، سببى براى قوام و دوام زندگى فردى و اجتماعى ، و انگيزه اى براى شكوفا شدن تواناييها و موهبتهاى انسانى خواهد بود به چيزى ديگر.
بنابراين ، نظام مالى تكاثرى - كه بر اتراف و ولخرجى اقليت و ناكامى اكثريت مبتنى است - نظامى نيابى (به شرحى كه گذشت) و اسلامى نيست ؛ چه در قرآن و حديث با آن به مخالفت برخاسته و آن را طرد كرده اند، و با تاءكيد گفته اند كه مال بايد وسيله سامانيابى مردمان و برپايى زندگى آنان باشد؛ و انفاق (يعنى به گردش انداختن مال در ميان مردم) را امرى طبيعى دانسته اند، چه انفاق كننده جز از دارايى و امكاناتى كه به «نيابت» در نزد اوست چيزى نمى دهد. اين است كه تعليمات اسلامى به مردم مى گويد: «از آنچه مالك آن نيستند، بلكه نگاهبان و وكيل مالك حقيقى آنيد، انفاق كنيد؛ شما در آن حق تصرف داريد، ليكن تصرف به مصرف كردن عادلانه و بدون اسراف محدود مى شود، و به انفاق كردن هماره ... و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة - در راه خدا انفاق كنيد و خود را به دست خود به هلاكت نيندازيد». پس نگه داشتن فزونى مال كارى است كه دين آن را نمى پذيرد، و قانون حق و عدالت آن را تصويب نمى كند، چون برخلاف جنبه «نيابت الاهى» در تصرف در اموال است ، و تجاوز از جنبه امانتى الاهى آن است ، و سبب هلاك شدن افراد و متلاشى شدن اجتماعات است.

٤ - اموال ، پشتوانه و مايه زندگى (مواضع الاهى مال):
اين موضوع مهم حياتى را در ضمن پنج مسئله شرح مى دهيم :
مسئله نخست : رعايت موضع الاهى مال - كه همان «قوام» (پشتوانه زندگى - و كان بين ذلك قواما)، (١٩٣) و «قيام» (مايه زندگى - اءموالكم التى جعل الله لكم قياما (١٩٤) است - تباه كردن و تضييع مال و اسراف ، در همه صورتها و اشكال كلى و جزئى و اصلى و فرعى ، در توليد و واردات و توزيع و مصرف (چه از نظر كمى و چه كيفى) جلوگيرى مى كند؛ زيرا كه تباه كردن مال مخالف موضع قوامى الاهى آن است . امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از... تباه كردن مال نهى كرده و... خدا فرموده است : و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما - مالهاى خودتان را كه خداوند براى برپا ماندن زندگى شما قرار داده است ، به سفيهان مدهيد.» (١٩٥)
مسئله دوم : موضع الاهى مال ، اشكال گوناگون خوردن مال هر كس را به باطل (نامشروع) رد مى كند، چون حركت آميخته به باطل مال ، ضد حركت درست قوامى آن است و به تباه شدن مال مى انجامد. در بيان علتهاى حرام شدن ربا - كه از آشكارترين نمونه هاى خوردن مال به باطل (نامشروع) است - چنين آمده كه ربا مايه تباهى و تلف شدن اموال است ؛ امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند متعال ربا را از آنرو حرام كرد كه مال را تباه مى كند، به همانگونه كه دادن مال شخص سفيه به دست خود او نيز از آنرو جايز نيست كه بيم تباه شدن آن مال به دست وى مى رود». (١٩٦)
در اين تعاليم رضوى ، نكته اى استدلالى و مهم ، در بيان علت «ممنوع بودن سفيه از تصرف در مال خود» وجود دارد، و اين نكته به ما مى فهماند كه قواميت مال ، به همانگونه كه بر ما واجب مى سازد كه مال سفيه را به دست او ندهيم - چون سفيه ميان قوام و جز آن فرقى نمى گذارد و آنچه را كه مايه قوام و بقاى زندگى او است ضايع مى كند - به همانگونه هم واجب است كه ربا گرفته نشود، چه اين هر دو امر، مال را از گردشگاه قوامى آن خارج مى كنند.
مسئله سوم : موضع ياد شده (موضع الاهى قوامى)، حركت تكاثرى مال را در اجتماع نيز منع مى كند؛ و علت آن همان است كه در دو مورد ديگر ذكر شد، چه مال در سطح تكاثرى از موضع قوامى خود خارج مى شود، زيرا كه تكاثر ضد قوام است ؛ و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «متكاثره (تكاثر)، ضد قوام است». (١٩٧)
مسئله چهارم : موضع قوامى ، موضع انسانى و همگانى مال است ، به اين دليلها:
(١) - موضع مذكور براى مال هنگامى وجود پيدا مى كند كه مالها و ثروتها به همه برسد به گردش افتد، و از انحصار توانگران درآيد، چنانكه قرآن كريم بر اين امر تاءكيد كرده است ، (١٩٨) چه مال در اين نگرش (يعنى نگرش الاهى قوامى)، چيزى است كه بوسيله آن زندگى فرد و اجتماع (و حيات اسلام و مسلمانان) قوام پيدا مى كند، (١٩٩) نه چيزى كه براى تكاثر و تفاخر ذخيره مى شود ... و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاءموال ، (٢٠٠) و نه آنكه به شكل ربا خورده شود (... ليربوا فى اءموال الناس)، (٢٠١) و نه آنچه چند برابر گرفته مى شود ... لا تاءكلوا الربا اءضعافا مضاعفة . (٢٠٢)
(٢) - موضع قوامى موافق با نيازمندى انسانى و تاءمين زندگى افراد است و در حد اقتصاد و ميانه روى ، بدون تكاثر و فقر، و تبعيض و تفاوتى سنگين . و اين موضع و تحقق بخشى به آن در اجتماع ، مردم را به پذيرفتن دو اصل اسلامى «مواسات» و «مساوات» وادار مى كند، (٢٠٣) و تفاوتهاى غير اسلامى و غير انسانى را از ميان مى برد. و در اين صورت است كه :
يك - توليد صورتى «قوامى» پيدا مى كند، و عادلانه و در جهت نياز همگان خواهد بود، و از توليد كالاهاى تجملى مصرفى (غير ضرورى) كه سبب از دست رفتن حقوق ديگران است ، جلوگيرى مى شود، مگر هنگامى كه همگان بتوانند از توليداتى از آن دست استفاده كنند و در زندگى همه سودمند باشد.
دو - بازرگانى و وارد كردن كالاها از خارج نيز صورتى «قوامى» مى يابد، و جز كالاهاى لازم براى همگان چيزى وارد نمى شود، و از آوردن كالاهاى تجملى و مصرفى كه سبب «وابستگى اقتصادى» و هدر دادن حقوق توده هاست نيز جلوگيرى مى شود.
سه - توزيع كالاها نيز به صورتى «قوامى» در مى آيد، و تابع سنتهاى حق و عدالت مى شود، و به پاسخگويى به نيازهاى درست جامعه ، مى پردازد.
چهارم - مالكيت نيز مالكيتى «قوامى» خواهد شد، و انباشتن مال و تكاثر از ميان خواهد رفت .
پنج - و سرانجام مصرف كردن نيز صورتى «قوامى» پيدا خواهد كرد، و همه موجبات گمراهى آفرين و زيانبارى كه در مصرفهاى اسرافى و تجملى هست - خواه به زيان خود مصرف كننده تمام شود يا به زيان ديگران - از بين خواهد رفت .
در نتيجه وضعيت ياد شده ، توليد و همچنين واردات و توزيع و مالكيت و مصرف ، همه صورت طبيعى پيدا مى كنند، يعنى صورتى كه اسلام آن را قبول دارد، چه هماهنگ با موضع «قوامى» و «الاهى» مال خواهند بود؛ خلاصه آنكه ، موضع ياد شده - علاوه بر آنچه ذكر شد - هر افراط يا تفريط اقتصادى و هر اسراف يا تبذير يا تنگ گيرى بر عائله را، در مراحل مختلف استفاده از مواهب طبيعى (مواد كانى و دريايى و جنگلى و كوهى و دشتى) تا توليد و واردات و توزيع و مالكيت و مصرف ، ريشه كن مى كند.
مسئله پنجم : پس از همه آنچه گفتيم به اصلى مهم كه جنبه اساسى و حياتى دارد مى رسيم ؛ و آن اصل اين است كه چون مال از موضع «قوامى» و حدود طبيعى خود خارج شود، موجب تباهى و نابودى فرد و اجتماع خواهد شد، خواه :
(١) - از راه خوردن مال اشخاص به سببهاى باطل باشد، كه در واقع يك انتحار اجتماعى است (و لا تقتلوا اءنفسكم) (٢٠٤) - خودهاتان را مكشيد)؛
(٢) - يا از راه رباخوارى اذا اءراد الله بقوم هلاكا ظهر فيهم الربا (٢٠٥) - چون خدا هلاك قومى را بخواهد، ربا خوارى در ميان ايشان رواج مى يابد)؛
(٣) - يا از تكاثرو انحصار طلبى و من يستاءثر من الاءموال يهلك (٢٠٦) - هر كس مال را تنها براى خود و كسان خود بخواهد هلاك مى شود)؛
(٤) - يا از راه بخل و انفاق كردن اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة (٢٠٧) - از اموال خود در راه خدا انفاق كنيد، و به دست خود خود را به هلاكت ميندازيد)؛
(٥) - يا از راه انباشتن مال و گنج فراهم آوردن و صاحب الثلاثين اءلفا هالك (٢٠٨) - هر كسى سى هزار درهم ، بيش از نياز، نگاه دارد هلاك خواهد شد)؛
(٦) - يا از راه اسراف و تبذير من لم يحسن الاقتصاد اءهلكه الاسراف (٢٠٩) - هر كس ميانه روى در مصرف را بخوبى رعايت نكند، اسراف او را از پاى در خواهد آورد)؛ و نظاير اينها.
مسائل و دلائلى كه ذكر شد، نگاهدارى موضع «قوامى» مال و عملى ساختن آن و پاسدارى از آن در بخشهاى مختلف ، در همه اجتماعها، تاءكيد مى كند. علاوه بر اين ، امورى كه به آنها اشاره كرديم ، مصداقهاى ظلم و جور و تعدى است ، پس لازم است با همه آنها چندان مبارزه شود تا سرانجام عدالت اقتصادى و معيشى در همه سطحها حكمفرمايى پيدا كند. و عدالت زمانى پيروز مى شود كه موضع قوامى مال رعايت گردد، چنانكه امام باقر (عليه السلام) در تفسير «آيه قوام» (آيه ٦٧، از سوره «فرقان»، كه در خود فصل ، در بند «د» آورده شد) مى فرمايد: القوام ، العدل و الانفاق فيما اءمر الله به (٢١٠) - قوام يعنى عدالت ، و انفاق در همه مواردى كه خداوند فرموده است». و با اين عدالت مالى و اقتصادى است كه ظلمهاى اقتصادى و تجاوز و بيدادگرى در پهنه هاى گوناگون زندگى و معيشت مردمان از ميان خواهند رفت .
مسائل و دلائل ياد شده ، همچنين ما را به حقايقى از «مكتب اقتصادى اسلام» رهبرى مى كند كه خوب است به آنها اشاره شود:
(١) - برجستگى علمى قرآن در مسائل اقتصادى و نشان دادن راه حلهاى اساسى و ژرف و مصلحت آميز در موضوع اقتصاد.
(٢) - انسجام نظام اقتصادى كامل اسلام ، و هماهنگى فراوان و پردامنه آن با قوانين تكوينى حاكم بر زندگى فرد و اجتماع .
(٣) - پيوستگى طبيعى و ژرف ميان موضع الاهى مال و ديگر مبانى و اصول اقتصادى اسلام .
(٤) - معرفى عوامل بقاى جوامع انسانى و رشد و تكامل ، يا از بين رفتن و نابود شدن آنها.
(٥) - تعيين اصل «قوام» بودن مال و حركت پشتوانه اى آن ، به منزله شاخصى براى نظام اقتصادى و مالى اسلام ، هم از لحاظ خود اسلام و هم نسبت به امور ديگر:
- اما از لحاظ خود اسلام ، بايد بگوييم كه اين اصل ، نظام اقتصادى اسلام را از ديگر نظامهاى اقتصادى جدا مى كند، چه اقتصاد اسلام نه اقتصاد شرقى (اشتراكى) است و نه اقتصاد غربى (سرمايه دارى)، بلكه اقتصادى «قوامى» است . و توجه نكردن به همين اصل ، سبب عمده انحراف است در فهم نظام مالى و اقتصادى در اسلام . پس هر كس قصد آن داشته باشد كه - در ضمن رد كردن دو نظام شرقى و غربى - آميخته اى از آن دو را بعنوان «مكتب اقتصادى اسلام» مطرح سازد، از اين لحاظ يعنى تبيين و عرضه قوامى فراگير و اصلاحگر و سازنده اسلام ، موفق نخواهد بود.
- اما نسبت به امور ديگر، بايد دانست كه هر راءى يا فتوا يا نظر يا قانونى كه مال را از قوامى بودن خارج كند و از اين مدار دور سازد، و راه را براى آنكه اموال در انحصار مشتى توانگر در آيد هموار سازد، اشتباهى بيش نيست ، زيرا كه مال را از صورت الاهى و چارچوب اسلامى آن خارج مى كند، پس مردود است و محكوم .
-------------------------------------
پاورقى ها:
١٦٤- افزون بر آن ، اقدام كردن به تكليف و اداى مسئوليت است در برابر نيازهاى گوناگون مردم و جامعه .
١٦٥- «سوره فصلت» (٤١):١٠.
١٦٦- «مجمع البيان» ٩/٥ ديده شود.
١٦٧- «مجمع البيان» ٩/٥.
١٦٨- «تفسير قمى» ٢/٢٦٢ - ٢٦٣.
١٦٩- «سوره طاها» (٢٠): ٨١.
١٧٠- «سوره بقره» (٢): ١٩٥.
١٧١- «تحف العقول» /١٥٥.
١٧٢- «تحف العقول»/ ٢٨. براى آسان شدن كار خوانندگان ، مدارك احاديث و شماره هاى آيات را، در «نگاهى به سراسر فصل» نيز مى آوريم ، اگر چه در خود فصل ذكر شده باشند.
١٧٣- «وسائل» ٦/٤، نيز فصل ٣٨، از باب ١١ (جلد چهارم).
١٧٤- «خصال» ١/١٢١.
١٧٥- «تحف العقول»: ٢٨.
١٧٦- «تحف العقول» /٢٨.
١٧٧- «تحف العقول» / ٢٨٧، از سخنان امام موساى كاظم (عليه السلام).
١٧٨- فصلهاى «سطح زندگى براى توده ها»، باب ١٢ (جلد ششم).
١٧٩- «تحف العقول» /٢٨.
١٨٠- «تحف العقول» / ٢٨.
١٨١- «بحار» ١٠٣ / ٢٣-٢٤.
١٨٢- «نهج البلاغه» / ٢٣٠، «عبده» ١ / ١٥٩، «كافى» ٢ / ١٩٩.
١٨٣- «سوره شعرا» (٢٦): ٢٢٧.
١٨٤- نظر ثقة الاسلام كلينى را، در نفى عمومى مالكيت مردم ، در باب ١١، فصل ٢٥، «نگاهى به سراسر فصل»، «بند ١٢»، ملاحظه كنيد (جلد چهارم ، نيز «كافى» ١ / ٤٠٧ و ٥٣٨).
١٨٥- «سوره نحل» (١٦): ٧١.
١٨٦- «مجمع البيان» ٦ / ٣٧٣.
١٨٧- روشن است كه حضور دانش و دانش طلبى در جامعه نيازهايى دارد، همچنين براى عمل به تكليفهاى دينى نيز هزينه هاى ضرورى است ؛ چنانكه در حديث نبوى آمده است : لولا الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرائض ربنا - اگر نان (امكانات تغذيه و توانا شدن بدن) نمى بود، ما نه مى توانستيم نماز بخوانيم ، نه روزه بگيريم ، و نه واجبات ديگر الاهى را ادا كنيم» - (كافى ٥/٧٣).
و آنچه مايه تاءسفى دردناك است اين است كه زمينه مناسبى براى بازپس گيرى حقوق طبقات محروم و رساندن به دست آنان يافت نمى شود، تا اين قشرها نيز بتوانند واجبات دينى خود را - كه به دليل فقر خوارى آفرين و زمينگيرى و محروميتهاى بهداشتى و فرهنگى و تربيتى از انجام دادن آنها باز مى مانند - ادا كنند و از اسلام و تعاليم محمدى - چنانكه بايد - بهره مند گردند. امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) درباره علت واجب شدن زكات مى فرمايد: «... و تقوية الفقراء و المعونه لهم على اءمر الدين - يكى هم براى تقويت بينوايان است و كمك رسانى به آنان براى امر دين (و عمل بر طبق وظايف دينى) - ( «علل الشرائع» / ٣٦٩).
١٨٨- درباره هر دو گونه «غنا» (اترافى و كفافى)، در فصل ٨، از باب ١١ (همين جلد) و فصل ٤١، از باب ١١ (جلد پنجم) بحث كرده ايم . و در آنجاها شرح داده ايم كه اسلام ثروت تكاثرى و مال كثير بسيار را نمى پذيرد و تاءييد نمى كند، و اينگونه اموال و ثروتها را اموالى نمى داند كه از راههاى حلال و مشروع به دست آمده باشد؛ چنانكه قرآن كريم اين پديده را بسختى كوبيده است . بنابراين آن غنى و توانگرى كه اسلام او را مى پذيرد و تكليفهاى براى او تعيين مى كند، اين سرمايه داران اصطلاحى يا مالكان تكاثرگراى پرپول نيستند، بلكه توانگرى است كه در مورد آنچه دارد «امين» است ، و در مالكيت و مصرف ميانه رو است ؛ نيكوكار است ، خيررسان است ، و در يك جمله ، در شمار كسانى است كه احاديث آنان را بعنوان «وكيل خرج محتاجان - امناه على المحاويج» معرفى كرده اند - (اصول كافى ٢ / ٢٦٥). در بالا نيز در اين باره اشاره اى خواهد آمد.
١٨٩- «سوره بقره» (٢): ٣٠.
١٩٠- «سوره حديد» (٥٧): ٧.
١٩١- ملا محسن فيض كاشانى ، در تفسير اين آيه مى گويد: ... من الاءموال التى جعلكم الله خلفاء فى التصرف فيها، فهى فى الحقيقة له لا لكم ؛ او التى استخلفكن عن من قبلكم فى تملكها و التصرف فيها. و فيه توهين للانفاق على النفس - يعنى اموالى كه خداوند شما را نايب قرار داده است تا در آنها تصرف كنيد و بهره ببريد، پس اين اموال در حقيقت از آن اوست نه از آن شما؛ يا اموالى كه شما را جانشين كسانى قرار داده است كه پيش از شما مالك آنها بودند، و هم اكنون (به ارث به شما رسيده است و) مى توانيد در آنها تصرف كنيد. و اين بيان قرآن (و تاءمل در آن)، انفاق و بخشيدن مال را بر انسان آسان مى كند» - « (تفسير صافى» ٥ / ١٣٣).
١٩٢- فصل ٣٦، از اين باب (جلد چهارم) و فصل ٣، از باب ١٢ (جلد پنجم).
١٩٣- «سوره فرقان» (٢٥): ٦٧.
١٩٤- «سوره نسا» (٤):٥.
١٩٥- «تفسير برهان» ١ / ٣٤٢.
١٩٦- «عيون اخبار الرضا (عليه السلام») ٢ / ٩٤.
١٩٧- «كافى» ١ / ٢٢.
١٩٨- «سوره حشر» (٥٩): ٧.
١٩٩- تعريف «مال»، از نظر اسلام ، در فصل ٢٣، از اين باب ، خواهد آمد (جلد چهارم).
٢٠٠- «سوره حديد» (٥٧):٢٠.
٢٠١- «سوره روم» (٣٠): ٣٩.
٢٠٢- «سوره آل عمران» (٣): ١٣٠.
٢٠٣- براى اطلاع از احاديث مهمى كه درباره «مواسات» و «مساوات» رسيده است ، فصل ٤٦ و ٤٧ از اين باب (جلد پنجم).
٢٠٤- «سوره نساء» (٤): ٢٩.
٢٠٥- «وسائل ١٢٩ / ٤٢٧، از سخنان امام صادق (عليه السلام) .
٢٠٦- «تحف العقول» / ١٥٥، از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام).
٢٠٧- «سوره بقره» (٢): ١٩٥.
٢٠٨- «تحف العقول» / ٢٧٩، از سخنان امام صادق (عليه السلام).
٢٠٩- «غررالحكم» / ٢٧٤.
٢١٠- «تفسير نور الثقلين» ٤ / ٢٧.
۴
مال در تصرف اسلامى
(٦) - مراعات اصل ياد شده (قوامى بودن مال)، نه تنها خود فقر را از ميان مى برد، بلكه علتها و اسباب آن را نيز كه افراط در اين دو امر است از ميان مى برد؛ يعنى مالكيت و مصرف ، چه قوام بودن مال - چنانكه گذشت - اشكال مختلف اين افراط را از ميان برمى دارد؛ آرى ، حركت قوامى مال با فقر تضادى بنيادين و اساسى دارد. و فقر از جايى آغاز مى شود كه حركت مال در جامعه انحراف پيدا كند، و از مدار قوامى و قرآنى خود خارج گردد. و اين موضوع در ضمن فصول اين دو باب بر خواننده آشكار آشكار خواهد گشت .
(٧) - موضع قوامى مال ، موضعى انسانى و متناسب با وجود انسان و واقعيت حياتى او است ، زيرا كه «هر تفريطى (كوتاهى در هر مورد)، براى آدمى زيانبخش است ، و هر افراطى (زياده روى در هر مورد)، مايه تباهى اوست». و اين سخن مولاى ما امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام) است : ... فكل تقصير به مضر، و كل افراط له مفسد. (٢١١)
(٨) - موضع قوامى مال ، همچنين ، موضعى اخلاقى و فرهنگى و سياسى و دفاعى و... نيز هست ، چه اينكه شكوفايى اخلاق و فرهنگ ، و پختگى سياست و مديريت اجتماعى ، و توانمندى نيروى دفاعى ، همه در گرو حركت مال است در اجتماع به صورتى صحيح و عادلانه ، بدون حضور فقر كه مايه سقوط است ، و تكاثر كه مايه پرداختن به لهو و بلهوسى است . روشن است كه فساد اقتصادى ساير جنبه هاى زندگى انسانى را نيز - چنانكه در فصلهاى مختلف اين دو باب روشن شده است - به فساد و تباهى مى كشاند. بنابراين همخوانى و همگونى ضرورى براى قشرهاى گوناگون اجتماع ، در قلمرو حيات اخلاقى و فرهنگى و سياسى و ادارى و دفاعى و حتى هنرى ، هنگامى پديد مى آيد كه مال در مدار درست قوامى خود - پيرو مقياسهاى عادلانه - حركت كند.
(٩) - با رعايت كردن موضع قوامى مال ، انگيزه هاى نفسانى و زمينه هاى باطنى براى منحرف سازى مال و جستجوى آن از راههاى نادرست نيز از ميان مى رود. و از جمله اين انگيزه ها اين است كه براى مال و جمع كردن آن ارزش ذاتى قائل شوند، چه موضع قوامى هرگز مال را داراى ارزش ذاتى نمى شمارد، بلكه داراى ارزش افزارى و وسيله اى مى شناسد، براى تاءمين معيشت توده ها.
(١٠) - «قوام اجتماعى» - كه ركن جامعه و جامعه سازى است - معلول توازن اقتصادى است . و اين توازن جز با قائل شدن موضعى «قوامى» براى مال - بدان صورت كه قرآن كريم بر آن تاءكيد كرده است - ميسر نمى شود. و از همين راه است كه «برادرى اسلامى»، به معناى واقعى آن - نه شعارى - تحقق پيدا مى كند.
در فصول آينده از اين دو باب (يازدهم و دوازدهم) - به خواست خداى متعال - در اين باره ها سخن خواهيم گفت .

فصل دوم : مال در تصرف اسلامى (٢)

أ - محدوديت تصرف در اموال
قرآن :
١ كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ... (٢١٢)
- از روزيهاى پاكيزه (و حلال) كه به شما داده ايم بخوريد، و در (طلب روزى و مصرف) آن زياده روى نكنيد...
٢ يا ايها الناس ! كلوا مما فى الارض حلاحا طيبا، و لا تتبعوا خطوات الشيطان ... (٢١٣)
- اى مردم ! از آنچه در زمين حلال و پاكيزه است بخوريد، و پا جاى پاى شيطان نگذاريد...
٣ ما افاء الله على رسوله من اءهل القرى ، فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ، كى لا يكون دولة بين الاءغنياء منكم ... (٢١٤)
- غنيمتى كه خدا از مردم آباديها نصيب پيامبر خود كرد، مخصوص خداست و فرستاده خدا و خويشاوندان او، و يتيمان ، و بينوايان ، و در راه ماندگان ، تا چنان نباشد كه در انحصار توانگران درآيد...
حديث :
الامام الصادق (عليه السلام) - فيما رواه عيسى بن موسى : يا عيسى ! المال مال الله ، جعله ودائع عند خلقه ؛ و اءمرهم اءن ياءكلوا منه قصدا، و يشربوا منه قصدا، و يلبسوا منه قصدا، و ينكحوا منه قصدا، و يركبوا منه قصدا، و يعودوا بما سوى ذلك على فقراء المؤ منين . فمن تعدى ذلك كان اءكله حراما، و ما شرب منه حراما، و ما اءلبسه منه حراما، و ما انكحه منه حراما، و ما ركبوا منه حراما. (٢١٥)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت عيسى بن موسى : اى عيسى ! مال خداست كه آن را به صورت امانت به بندگان خود سپرده و به ايشان فرمان داده است تا با ميانه روى از آن بخورند، و با ميانه روى از آن بياشامند، و با ميانه روى از آن بپوشند، و با ميانه روى از آن براى ازدواج هزينه كنند، و با ميانه روى از آن وسيله سوارى بخرند، و آنچه باقى مى ماند به فقراى مؤ منان بدهند؛ پس هر كس از اين روش (ميانه روى) تجاوز كند، خوردن و نوشيدن و پوشيدن و ازدواج كردن و وسيله سوارى خريدن او همه حرام است .
٢. الامام الصادق (عليه السلام) - فيما رواه اءبان بن تغلب : المال مال الله ، يضعه عند الرجل ودائع ، و جوز لهم ان ياءكلوا قصدا، و يشربوا قصدا، و يلبسوا قصدا، و ينكحوا قصدا، و يركبوا قصدا، و يعودوا بما سوى ذلك على فقراء، المؤ منين و يلموا به شعثهم . فمن فعل ذلك كان ما ياءكل حلالا، و يشرب حلالا، و يركب حلالا، و ينكح حلالا، و من عدا ذلك كان عليه حراما. ثم قال : و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ، (٢١٦) اءترى الله ائمتن رجلا على مال خول له ، ان يشترى فرسا بعشرة آلاف درهم ، و يجزيه فرس ‍ بعشرين درهما؟... و قال : و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين . (٢١٧)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت ابان بن تغلب : مال مال خداست كه آن را نزد مالداران به امانت مى گذارد، و بر آنان روا مى دارد كه از اين مال با ميانه روى بخورند و بياشامند و بپوشند و ازدواج كنند و از مركوب بهره مند شوند، و آنچه مى ماند به فقراى مؤ منان بدهند، و نابسامانى زندگى آنان را به سامان آورند، پس هر كس چنين كند، آنچه مى خورد و مى آشامد و سوار مى شود و ازدواج مى كند، بر وى حلال است ، و آنچه از اين اندازه بگذرد بر وى حرام است . سپس امام اين آيه را خواند: و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين . اسراف مكنيد كه خدا اسراف كنندگان را دوست نمى دارد». و فرمود: آيا خيال مى كنيد كه خدا مردى را بر مالى - كه به او عطا كرده است - امين بداند، كه براى خود اسبى به ده هزار درهم بخرد، با اينكه اسب بيست درهمى براى او بس ‍ است ؟... و در قرآن بگويد: و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين .
از صراحت اين حديث مى فهميم كه خداى متعال چون مالى را كسى عطا كند، او را در آن مال امين قرار داده است ، بنابراين بر صاحب مال واجب است كه همچون فردى امين و مورد اعتماد خدا عمل كند. (٢١٨)

ب - برخى از عوامل بر پايى و نابودى اجتماع

١. بر پايى اجتماع و مال (اگر در دست كسانى افتد كه حق مال را بدانند و ادا كنند)
قرآن :
١. و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما... (٢١٩)
اموال خودتان را - كه خداوند سبب برپايى زندگى شما قرار داده است - به دست سفيهان مدهيد...
حديث :
١. الامام الصادق (عليه السلام): ان من بقاء المسلمين و بقاء الاسلام ، ان تصير الاءموال عند من يعرف فيها الحق و يصنع المعروف . و ان من فناء الاسلام و فناء المسلمين ، ان تصير الاءموال فى اءيدى من لا يعرف فيها الحق و لا يصنع فيها المعروف . (٢٢٠)
امام صادق (عليه السلام): از جمله عوامل بقاى مسلمانان و اسلام آن است كه اموال نزد كسانى قرار گيرد كه حق مال (و مالدارى) را بدانند و كار نيك كنند. و از جمله عوامل فناى اسلام و مسلمانان آن است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق مال و (مالدارى) را ندانند و اموال را در راه كارهاى نيك به مصرف نرسانند.
بنگريد!
اين تعليم صادقى - با وجود مختصر بودن آن - مهمترين و ژرفترين اصول اجتماعى ، و محكمترين و استوارترين قوانين اقتصادى را طرح ريزى كرده است ، از اين قرار:
(١). گردش مال در اجتماع بر دو گونه است :
يك - گردش قوامى سالم ، در چارچوب نظامى ماليى درست و متعهد، با مديريتى آگاه و مسئول .
دو - گردش مصرفى ناسالم و ضد قوامى ، در نظام ماليى مغشوش و منحط (سرمايه دارى و تكاثرى)، با مديريتى ناآگاه و غيرمسئول يا خيانتكار.
(٢). آنچه در مورد اموال و جريان يافتن آنها ميان مردم حايز اهميت است ، كيفيت اين جريان است نه كميت مال موجود در اجتماع ، مقدار مال از لحاظ كمى و فراوانى ، ملاك قطعى براى مفاسد و مصالح اجتماعى و استقرار عدالت و قسط نيست ، بلكه ملاك ، چگونگى گردش مال در ميان مردم و برخوردارى افراد است از آن . بنابراين بقا يا فناى اجتماع از لحاظ اموال به مقدار مال موجود در دست مردم مربوط نيست ، بلكه - اغلب - به مقررات مالى و قوانين اقتصادى و برنامه هاى صحيح و اوضاع و احوال حاكم بر بهره بردارى و رشد و توزيع و مصرف مربوط است .
٣. برخوردارى درست اجتماع از مال و جريان قوامى آن به دو اصل اساسى وابسته است :
يك - تاءكيد بر تخصص كامل در مسائل اقتصادى و امور وابسته به اموال ، و اطلاع كافى از نكات و مسائل دقيق آن ، تا اينكه مديريت اموال به دست كسانى بيفتد كه حق را در مورد آنها بشناسند و با علم و كاردانى عمل كنند. و اين اصل بر هر اجتماع اسلامى واجب مى سازد كه هيئت حاكمه و مديران مسئول آن از حقوق اموال و از نقش حياتى مال و نظر اسلام در اين باره آگاه باشند، و اهميت كيفى حركت مال در ميان طبقات مردم و صور برخوردارى اشخاص را از آن بخوبى در نظر بگيرند، و نسبت به رويكردهاى زندگى و احوال معيشتى مردم حساسيت نشان دهند، و در قضاياى مربوط به اموال و ميدانهاى مختلف اقتصادى - بخصوص «اقتصاد نوين» - از تخصص و كاردانى بهره مند باشند.
دو - مسئوليت شناسى و متعهد بودن ، بدانگونه كه حاكميت و اعضاى آن به آنچه مى دانند متعهد باشند. و با قاطعيت و وظيفه گرايى و شناخت و حساسيت به دانسته هاى خود عمل كنند. (٢٢١)

٢. نابودى اجتماع و مال (اگر در دست كسانى افتد كه حق مال را ندانند و ادا نكنند)
قرآن :
١. و اذا اردنا نهلك قرية ، امرنا مترفيها ففسقوا فيها، فحق عليها القول ، فدمرناها تدميرا. (٢٢٢)
هرگاه بخواهيم مردمى و سرزمينى (قومى) را نابود كنيم ، توانگران شادخوار را (به عبادت و عدالت) امر مى كنيم ، پس آنان (از سر توانگرى و شادخوارى) نافرمانى مى كنند، آنگاه سزاوار كيفر مى گردند، پس دمار از روزگار آنان برمى آوريم .
٢. ... و اءهلكنا المسرفين . (٢٢٣)
ما اسراف كنندگان را هلاك مى كنيم .
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام على بن ابى طالب : الدنيا روالدرهم اهلكا من كان قبلكم ، و هما مهلكاكم . (٢٢٤)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام على بن ابيطالب (عليه السلام): دينار و درهم (مال و دوستى مال)، كسانى را كه پيش از شما بودند هلاك كردند، شما را نيز چنان خواهند كرد.
٢. الامام على (عليه السلام): هلك خزان الاءموال و هم اءحياء. (٢٢٥)
امام على (عليه السلام): مال اندوزان - اگر چه به ظاهر زنده اند - هلاك شده اند.
٣. الامام الصادق (عليه السلام):... ان من فناء الاسلام و فناء المسلمين ان تصير الاءموال فى ايدى من لا يعرف فيها الحق ، و لا يصنع فيها المعروف . (٢٢٦)
امام صادق (عليه السلام):... از عوامل فناى اسلام و مسلمانان آن است كه اموال به دست كسانى بيفتد كه حق مال (و مالدارى و توان اقتصادى داشتن) را ندانند، و اموال را در راه كارهاى نيك به مصرف نرسانند.

٣. تباهى اجتماع به دست انحصارطلبان
قرآن :
١. و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة ... (٢٢٧)
در راه خداى انفاق كنيد و خود را به دست خود به هلاكت نيندازيد...
٢. كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى ، و من يحلل عليه غضبى فقد هوى . (٢٢٨)
از روزيهاى پاكيزه (و حلال) كه به شما داده ايم بخوريد، و در (طلب روزى و مصرف) آن زياده روى (طغيان) نكنيد (و به حرام نگراييد)، كه سزاوار خشم من خواهيد گشت ، و هر كس سزاوار خشم من گردد، به مغاك (دوزخ) در خواهد افتاد.
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): من يستاءثر من الاءموال يهلك . (٢٢٩)
امام على (عليه السلام): هر كس اموالى را به خود اختصاص دهد (و در امور مالى و اقتصادى و معيشتى انحصار طلبى كند، رو به تباهى رود و) هلاك شود.
٢. الامام على (عليه السلام): ان الدنيا كالشبكة تلتف على من رغب فيها، و تتحرز عمن اعرض عنها، فلا تمل اليها بقلبك ، و لا تقبل عليها بوجهك ، فتوقعك فى شبكتها، و تلقيك فى هلكتها. (٢٣٠)
امام على (عليه السلام): دنيا همچون دامى است كه هر كس را كه به آن ميل كند در خود گرفتار سازد، و از كسى كه از آن دورى جويد كناره گيرد، از اينرو از دل به آن مايل مشو، و روى خوش به آن نشان مده ، كه تو را گرفتار خود سازد و رو به تباهى برد.
٣. الامام على (عليه السلام):... فخفض فى الطلب ، و اجمل فى المكتسب ... و اياك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهلكه . (٢٣١)
امام على (عليه السلام):... در طلب (مال) پر مكوش ، (٢٣٢) و كسب را مختصر گير. (٢٣٣) و زينهار كه مركبهاى آزمندى را تند بدوانى كه تو را به آبشخورهاى هلاك فرود خواهند آورد.

٤. تباهى اجتماع به دست شاد خواران
قرآن :
١. و اذا اءردنا ان نهلك قرية ، امرنا مترفيها ففسقوا فيها... (٢٣٤)
هرگاه بخواهيم مردم سرزمينى (قومى) را نابود كنيم ، توانگران شادخوار را (به عبادت و عدالت) امر مى كنيم ، پس آنان (از سر توانگرى و شادخوارى) نافرمانى مى كنند...
٢. و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة ، و انشانا بعدها قوما آخرين فلما اءحسوا باءسنا اذا هم منها يركضون لا تركضوا و ارجعوا الى ما اءترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسالون . (٢٣٥)
چه بسيار شهرهايى را درهم كوبيديم كه (مردمان) آنها ستمكار بودند، و پس از ايشان قومى ديگر پديد آورديم و آن ستمكاران چون آمدن عذاب را حس مى كردند، از شهرهاى خود بيرون مى دويدند (از روى تمسخر و توبيخ به آنان گفته مى شد:) بيرون ندويد (كه ديگر هنگام گريختن نيست)، و بر سر سفره هاى ناز و نعمت خود، در خانه ها، باز گرديد، شايد كسانى بخواهند از شما (از آنهمه ناز و نعمت) چيزى درخواست كنند؟!
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فى وصاياه لابن مسعود: با ابن مسعود! سياءتى من بعدى اقوام ياءكلون طيبات الطعام و اءلوانها، و يركبون الدواب ، و يتزينون بزينة المراءة لزوجها، و يتبرجون تبرج النساء، و زيهم مثل زى الملوك الجبابرة ، هم منافقوا هذه الامة فى آخر الزمان ، شاربوا القهوات ، لا عبون بالكعاب ، راكبون الشهوات ... يبنون الدور، و يشيدون القصور، و يزخرفون المساجد... يا ابن مسعود! محاريبهم نساؤ هم ، و شرفهم الدراهم و الدنانير، و همتهم بطونهم . اءولئك (هم) شر الاشرار، الفتنة منهم و اليهم تعود. (٢٣٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - در سفارش به ابن مسعود: اى ابن مسعود! پس از من مردمانى خواهند آمد كه خوراكهاى لذيذ و رنگارنگ مى خورند، و بر مركبها سوار مى شوند، و خود را با آرايشى همچون آرايش زن براى شوهر زينت مى دهند، و مانند زنان به خودنمايى مى پردازند، و هيئت و پوشش ايشان بر سان پادشاهان ستمگر است ، اينان منافقان اين امتند در آخرالزمان ، كه مى مى نوشند و قاب بازى مى كنند و خود را به شهوات مشغول مى دارند... خانه ها مى سازند و كاخها مى افرازند، و مساجد را زرق و برق و آرايش مى دهند... اى ابن مسعود! زنان ايشان محرابشان است ، و درهم و دينار (مال و ثروت) شرف و آبروى ايشان ، و شكم (و شكمبارگى) هدف اصليشان . آنان بدترين بدانند، فتنه (و فسادهاى اجتماعى و ضلالت و تباهى) از ايشان است و كار ايشان ...
٢. الامام على (عليه السلام): المال للفتن سبب ... (٢٣٧)
امام على (عليه السلام): مال مايه فتنه ها (آشوبها و بلاها)ست .
٣. الامام على (عليه السلام): كثرة السرف يدمر. (٢٣٨)
امام على (عليه السلام): اسراف زياد، ويرانگر است .
بنگريد!
آشكارا و مسلم است كه اشرافيت و آسايش طلبى و غرق شدن در ناز و نعمت ، از مهمترين عوامل اساسى تباهى انسان و نابودى فرد و اجتماع است ، چه اين پديده ها و حالات به تباهى مى انجامد، و فساد را از راههاى گوناگون - آشكار و ناآشكار - در جامعه رواج ميدهد، و زمينه آماده اى براى شيوع بى بندوبارى در ميان مردم ، در لايه هاى مختلف اجتماع ، فراهم مى آورد. نمونه اى از اين راههاى گوناگون نشر فساد را در «نگاهى به سراسر فصل» خواهيم آورد.

ج - خوردن مال مردم به باطل (مال مردم خورى) و طرد آن

١. مال مردم خورى به طور عام
قرآن :
١. يا ايها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ... (٢٣٩)
اى مؤ منان ! (اموال خود را - ضمن روابطى كه داريد - به باطل و ناروا مخوريد...
حديث :
١. الامام الصادق (عليه السلام):... اما وجوه الحرام من البيع و الشراء، و كل امر يكون فيه الفساد مما هو منهى عنه ، من جهة اءكله و شربه ، اءو كسبه ، اءو نكاحه ، اءو ملكه ، اءو امساكه ، اءو هبته ، اءو عاريته ، اءو شى ء يكون فيه وجه من وجوه الفساد نظير البيع بالربا - لما فى ذلك من الفساد - اءو البيع للميتة ، اءو الدم ، اءو لحم الخنزير، اءو لحوم السباع من صنوف سباع الوحش ، اءو الطير، اءو جلودها، اءو الخمر، اءو شى ء من وجوه النجس ، فهذا كله حرام و محرم ، لان ذلك كله منهى عن اكله و شربه و لبسه و ملكه و امساكه و التقلب فيه ، بوجه من الوجوه - لما فيه من الفساد - فجميع تقلبه فى ذلك حرام . و كذلك كل بيع ملهوبه ، و كل منهى عنه ، مما يتقرب به لغير الله ، اءو يقوى به الكفر و الشرك ، من جميع وجوه المعاصى ، اءو باب من الابواب يقوى به باب من ابواب الضلالة ، اءو باب من ابواب الباطل ، اءو باب يوهن به الحق ، فهو حرام محرم ، حرام بيعه و شراؤ ه و امساكه و ملكه و هبته و عاريته و جميع التقلب فيه ، الا فى حال تدعو الضرورة فيه الى ذلك . (٢٤٠)
امام صادق (عليه السلام):... اما وجوه حرام از خريد و فروش ، و هر امرى كه در آن فساد است و نهى شده ، از جهت خوردن و آشاميدن آن ، يا كسب كردن آن ، يا ازدواج كردن ، يا مالك شدن آن ، يا نگاه داشتن آن ، يا بخشيدن آن ، يا به عاريت دادن آن ، يا چيزى كه در آن وجهى از وجوه فساد وجود دارد، همچون داد و ستد ربايى - به سبب فسادى كه در آن است - يا فروختن مردار، يا خون ، يا گوشت خوك - يا گوشتهاى درندگان يا مرغان وحشى ، يا پوست آنها، يا شراب ، يا چيزهاى نجس ، همه اينها حرام است و تحريم شده است ، زيرا خوردن و نوشيدن و پوشيدن و مالك شدن و نگاه داشتن يا بهره مندى از آنها به هر وجه كه باشد - به سبب فسادى كه در آن است - همه حرام است . و چنين است خريدن چيزى كه اسباب لهو است ، و هر آنچه از آن نهى شده است و مايه نزديكى به غير خداست ، يا سبب تقويت كفر و شرك مى شود، از همه گونه هاى گناهان ، يا وسيله اى كه سبب تقويت گمراهى ، يا تاءييد باطل ، يا توهين به حق مى شود، همه اينها حرام است و تحريم شده است ، يعنى فروختن و خريدن و نگاه داشتن و مالك شدن و بخشيدن و عاريه دادن و هرگونه تصرفى در آنها حرام است ، مگر در هنگامى كه ضرورتى پيش آيد.
تفصيل «كسبهاى حرام» و خوردن اموال مردمان به باطل - از راههاى گوناگون - در كتابهاى فقيهان ما - رضوان الله عليهم - آمده است ، بايد به آنجا رجوع شود.

٢. مال مردم خورى به طور خاص
قرآن :
١. ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياءكلون اموال الناس بالباطل ... (٢٤١)
بسيارى از عالمان دين يهود و راهبان ترسا اموال مردمان را به باطل (راههاى نامشروع) مى خورند...
حديث :
١. الامام على عليه السلام : طلبة هذا العلم على ثلاثه اءصناف ... و صنف منهم يتعلمون للاستطالة و الختل ... فانه يستطيل على الشباهه من اشكاله ، و يتواضع للاغنياء من دونهم ، فهو لحوائهم هاضم ، ولدينه حاطم ... (٢٤٢)
امام على (عليه السلام): طالبان اين علم (علم دين) سه دسته اند:... دسته اى آن را مى آموزند براى مقام يافتن و صيد كردن مريد... اين دسته در برابر همرديفان خود بزرگى مى فروشند، و در برابر ثروتمندانى كه از آنان پايين ترند تواضع مى كنند، چنين كسى حلواى توانگران را مى خورد و دين خود را پايمال مى كند.
٢. الامام الصادق (عليه السلام): طلبة العلم ثلاثه ، فاعر فهم باءعيانهم و صفاتهم ... و صنف يطلبه للاستطالة و الختل ... و صاحب الاستطالة و الختل ، ذوخب و ملق ، يستطيل على مثله من اءشباهه ، و يتواضع للاغنياء من دونه ، فهو لحوائهم هاضم ، ولدينه حاطم ... (٢٤٣)
امام صادق (عليه السلام): طالبان علم سه دسته اند، پس همه را با صفات شخصيشان بشناس (تا از بدانشان بپرهيزى)... و يك دسته است كه علم را مى آموزد براى مقام يافتن و صيد كردن مريد... چنين كسى سالوس است و چاپلوس ، در برابر همرديفان خود بزرگى مى فروشد، و در برابر مالدارانى كه پستتر از اويند تواضع مى كند، آرى ، او حلوى آنان را مى خورد، و دين خود را پايمال مى كند.

د - اموال يتيمان و تاءكيد بر نگاهدارى آنها
قرآن :
١. ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما، انما ياءكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا. (٢٤٤)
كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، همچون آتشى است كه در شكمهاى خود مى افكنند، و سرانجام در آتش افروخته دوزخ خواهند سوخت .
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام الصادق : لما اسرى بى الى السماء، رايت قوما يقذف فى اجوافهم النار و تخرج من ادبارهم ، فقلت : من هولاء يا جبرئيل ؟ فقال : هولاء الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما. (٢٤٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام صادق (عليه السلام): هنگامى كه مرا به آسمان (شبانه) سير مى دادند، گروهى را ديدم كه شكم ايشان را پر از آتش مى كردند، و از پشتشان آتش بيرون مى زد، گفتم :اى جبرئيل ، اينان كيانند، گفت : اينان كسانيند كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند.
٢. الامام الصادق (عليه السلام): ان آكل مال اليتيم يخلفه و بال ذلك فى الدنيا والاخرة ، اما فى الدنيا فان الله تعالى يقول : وليخش ‍ الذين لو تركو من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ، فليتقوا الله ، و اما فى الاخرة فان الله عزوجل يقول : ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا. (٢٤٦)
امام صادق (عليه السلام): خورنده مال يتيم ، وبال اين كار را در دنيا و آخرت مى بيند، اما در دنيا، خداى متعال مى فرمايد: وليخش ‍ الذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم ، فليتقوا الله بترسد (وصيانى) كه اگر از خود فرزندانى ضعيف باقى مى گذاشتند (از ستم كردن ديگران) بر ايشان بيمناك مى بودند، پس از (حكومت با حكم) خدا بپرهيزند»، و اما در آخرت ، خداى بزرگ مى فرمايد: ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما، انما ياءكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا.
٣. الامام الرضا (عليه السلام):... و حرم الله اكل مال اليتيم ظلما، لعلل كثيرة من وجوه الفساد. اول ذلك اكل الانسان مال اليتيم ظلما، فقد اعان قتله ، اذ اليتيم غير مستغن و لا محتمل لنفسه و لا قائم (عليم - خ ل) بشانه ، و لا له من يقوم عليه و يكفيه كقيام والديه ، فاذا اكل ما له فكانه قتله و صيره الى الفقر و الفاقة ، مع ما حرم الله عليه و جعل له من العقوبة فى قوله عزوجل : وليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ، فليتقوا الله . و كقول ابى جعفر (عليه السلام): ان الله اوعد فى آكل مال اليتيم عقوبتين : عقوبة فى الدنيا و عقوبة فى الاخرة .
ففى تحريم مال اليتيم استبقاء (استغناء - خ ل) اليتيم و استقلاله بنفسه ، و السلامة للعقب ان يصيبهم ما اوعد الله فى العقوبة ... (٢٤٧)
امام رضا (عليه السلام):... خدا خوردن مال يتيم را به ستم (و ناحق) حرام كرده است ، به علتهاى فراوانى كه همه موجب فساد است ، نخستين آنها اين است كه چون آدمى مال يتيم را به ستم بخورد، به كشتن او كمك كرده است ، چه يتيم بى نياز نيست و نمى تواند از خود نگاهدارى كند و كارهاى خود را سامان دهد، و كسى ندارد كه همچون پدر و مادر به او برسند، پس چون مال او خورده شود بدان مى ماند كه او را كشته و به فقر و فاقه مبتلا كرده باشند، و خداى بزرگ ، اين كار را حرام كرده و براى آن در اين آيه كيفر قرار داده است وليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ، فليتقوا الله ، و امام باقر (عليه السلام) فرموده است : ان الله اوعد فى آكل مال اليتيم عقوبتين ، عقوبة فى الدنيا و عقوبة فى الاخرة خداوند براى خوردن مال يتيم دو كيفر قرار داده است ، كيفرى در دنيا و كيفرى در آخرت».
پس علت حرمت خوردن مال يتيم اين است كه يتيمان بتوانند به زندگى خود (با بى نيازى) ادامه دهند، و روى پاى خود بايستند، و فرزندان كسانى كه مال يتيمان در دست آنان است از چنين سرنوشتى (كه اموالشان را كسانى بخورند) در امان مانند، زيرا خداوند چنين كيفرى را يادآور شده است ...

ه‍- به مال يتيم ، جز به بهترين وجه مصلحت يتيم ، نزديك شويد
قرآن :
١ و لا تقربوا ما اليتيم الا بالتى هى اءحسن ، حتى يبلغ اءشده ... (٢٤٨)
به مال يتيم - جز به بهترين وجه (مصلحت يتيم) - نزديك نشويد، (و كفالت او را بخوبى انجام دهيد) تا به سن رشد برسد...
٢ و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى اءحسن ، حتى يبلغ اءشده ، و اءفوا بالعهد، ان العهد كان مسؤ ولا. (٢٤٩)
به مال يتيم جز به بهترين وجه (مصلحت يتيم)، نزديك نشويد، تا به سن رشد برسد، و به عهد خود وفا كنيد، كه بيقين درباره عهد و پيمان مسئول خواهيد بود.
حديث :
١ الامام الباقر (عليه السلام): من اءلفاظ رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم»: من شر الماء اءكل مال اليتيم . (٢٥٠)
امام باقر (عليه السلام): اين جمله را رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بسيار مى فرمود: شر الماء كل اءكل مال اليتيم بدترين خوردنيها خوردن مال يتيم است .
٢ الامام الصادق (عليه السلام):... من عال يتيما حتى ينقطع يتمه ، اءو يستغنى بنفسه ، اءوجت الله عزوجل له الجنة ، كما اءوجب النار لمن اءكل مال اليتيم . (٢٥١)
امام صادق (عليه السلام): هر كس يتيمى را تا زمانى سرپرستى كند كه يتيمى او به پايان برسد، يا خود بتواند به كار خويش سامان دهد، خداى بزرگ بهشت را بر او واجب كند، چنانكه آتش را براى خورنده مال يتيم واجب كرده است .

و - رسيدن به كار يتيمان بر پايه عدالت
قرآن :
١ ... و اءن تقوموا لليتامى بالقسط... (٢٥٢)
... (دستور خدا اين است كه) درباره يتيمان به عدالت و انصاف رفتار كنيد...
٢ و آتوا اليتامى اءموالهم ، و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب ، و لا تاءكلوا اءموالهم الى اءموالكم ، انه كان حوبا كبيرا. (٢٥٣)
اموال يتيمان را (كه كفالت كرده ايد) به ايشان بازگردانيد، و متاع نامرغوب خود را به جاى متاع مرغوب آنان نگذاريد، و اموال ايشان را با اموال خود (مخلوط نكنيد) و نخوريد، كه اين گناهى است بزرگ .
حديث :
١. الامام الصادق (عليه السلام) - فى تعيين حدود الافتراب من مال اليتيم : ان كان فى دخولكم عليهم منفعة لهم فلا باءس . و ان كان فيه ضرر فلا... بل الانسان على نفسه بصيرة ، فانتم لا يخفى عليكم . و قد قال الله عزوجل : و الله يعلم المصلح من المفسد. (٢٥٤)
امام صادق (عليه السلام) - در تعيين حدود نزديك شدن به مال يتيم : اگر در دخالت كردن شما سودى براى ايشان باشد باكى نيست ، (٢٥٥) و اگر زيانى در آن باشد نزديك مشويد... بل الانسان على نفسه بصيره و آدمى از باطن (و نيت) خود آگاه است»، پس چيزى بر خود شما پوشيده نيست . و خداى بزرگ فرموده است : و الله يعلم المصلح من المفسد خدا مى داند چه كسى سامان بخش است و چه كسى تباهيگر».
٢. الامام الصادق (عليه السلام) - فى تفسير قوله تعالى : «و من كان فقيرا فلياءكل بالمعروف»: (٢٥٦) من كان يلى شيئا لليتامى و هو محتاج ليس له ما يقيمه ، فهو يتقاضى اموالهم و يقوم فى ضيعتهم ، فلياءكل بقدر و لا يسرف . و ان كانت ضيعتهم لا تشغله عما يعالج بنفسه ، فلا يرز ان من اموالهم شيئا. (٢٥٧)
امام صادق (عليه السلام) - در تفسير اين آيه : و من كان فقيرا فلياءكل بالمعروف هر كس (از قيمها) فقير باشد به اندازه متعارف بخورد»، هر كس سرپرستى چيزى از يتيمان را بر عهده گرفته است ، و خود نيازمند است و چيزى براى زندگى ندارد، و اموال ايشان را گرد مى آورد و كشت و زراعت ايشان را اداره مى كند، مى تواند به اندازه - نه به اسراف - از مال ايشان بخورد، و اگر رسيدگى به ملك ايشان او را از كار كردن براى خود باز نمى دارد، نبايد از اموال يتيم چيزى بردارد.

ز- طرد سلطه هاى مالى (ديكتاتورى مال) و برده سازى اقتصادى ، فردى و اجتماعى
قرآن :
١. ... و احسن كما احسن الله اليك ، و لا تبغ الفساد فى الارض ، ان الله لا يحب المفسدين (٢٥٨)
... نيكويى كن به همانگونه كه خدا به تو نيكويى كرده است ، و خواستار تباهى در زمين مباش كه خدا تبهكاران را دوست نمى دارد.
٢. و لقد اءرسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون ... (٢٥٩)
موسى را با آيات خود و برهانى آشكار فرستاديم بر سر فرعون و هامون و قارون ...
٣. و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا، و ما كان الله ليظلمهم ، و لكن كانوا انفسهم يظلمون . (٢٦٠)
بعضى از آنان (مستكبران) را در زمين فرو برديم و بعضى را غرق كرديم ، خدا به ايشان ستم نكرد، بلكه خود به خويشتن ستم كردند.
حديث :
الامام على (عليه السلام):... و ما اءخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا شغب مظلوم ... (٢٦١)
امام على (عليه السلام):... خداوند از علما پيمان گرفته است ، كه در برابر سير خوارى ستمگر و گرسنگى ستمكش سكوت نكنند...
٢. الامام الحسين (عليه السلام): اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به اولياءه ، من سوء ثنائه على الاحبار اذ يقول : لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم (٢٦٢)... و انما عاب الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهرهم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك ، رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون ، و الله يقول : «فلا تخشوا الناس و اخشون»، (٢٦٣) و قال : «و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر»، (٢٦٤) فبداء الله بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة منه ، لعلمه بانها اذا اديت و اقيمت استقامت الفرائض كلها، هينها و صعبها. و ذلك ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاء الى الاسلام ، مع رد المظالم ، و مخالفة الظالم ، و قسمة الفى ء والغنائم ، و اءخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فى حقها... و استسلمتم امور الله فى ايديهم ، يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات ، سلطهم على ذلك فرار كم من الموت و اعجابكم بالحياة التى هى مفارقتكم ، فاسلمتم الضعفاء فى اءيديهم ، فمن بين مستعبد مقهور، و بين مستضعف على معيشته مغلوب ... (٢٦٥)
امام حسين (عليه السلام): اى مردم ! از پندى كه خدا - با نكوهش عالمان يهود - به دوستان خود داده است عبرت بگيريد، در آنجا كه فرموده است : لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم ... چرا عالمان يهود آنان را از گفتار گناه آميز نهى نمى كردند؟»... و از آن جهت بر ايشان عيب گرفت كه از ستمگران پيرامون خود كارهاى زشت و تبهكاريها مى ديدند، و براى قطع نشدن سهمى كه به ايشان مى رسيد، و ترس از برخورد و درگيرى ، نهى از منكر نمى كردند، در صورتى كه خداوند مى فرمايد: فلا «تخشوا الناس و اخشون از مردمان مترسيد و از من (و كوتاهى در وظايف خود در برابر من) بترسيد». و خداوند فرموده است : و دالمؤ منون و المؤ منانت بعضهم اولياء بعض ، ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر مردان مؤ من و زنان مؤ من ، برخى دوستان برخى ديگرند، به كار نيك فرمان مى دهند و از كار بد نهى مى كنند»، در اين آيه خداوند از امر به معروف و نهى از منكر - بعنوان فريضه اى الاهى - آغاز كرده است ، زيرا مى دانسته است كه چون اين كار صورت پذيرد و اين فريضه عملى گردد، همه كارهاى واجب - از آسان و دشوار - صورت خواهد پذيرفت ، چرا؟ چون امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است ، با جلوگيرى از ستمها و مخالفت با ستمگران ، و تقسيم كردن سودها و غنيمتها، و گرفتن صدقات (زكات و...) از آنجا كه بايد گرفته شود و رساندن آنها به جاهايى كه بايد به آنجاها برسد... و شما كارهاى خدا (و دين خدا و احكام خدا) را به دست اين ستمگران واگذاشتيد، تا به كارهاى شبهه ناك دست يازند، و خود را در اميال و شهوات غرق سازند. گريز شما از مرگ و شيفتگى به زندگى (ناپايدار) دنيا - كه ناگزير روزى شما را ترك خواهد گفت - ستمگران را بر شما مسلط ساخت ، و چنان شد كه ناتوانان را تسليم چنگال آنان كرديد، تا برخى به بندگى ناگزير شدند، و برخى مستضعف گشتند و بيچاره و نادار...
مى نگريم كه قرآن كريم ، طاغوت اقتصادى (يعنى قارون و قارون روشان) را از ترويج فساد در زمين و از برده ساختن مردمان و بهره كشى از ايشان نهى كرده است . همينگونه مى نگريم كه شارحان قرآن ، امام على بن ابيطالب (عليه السلام) و امام حسين بن على (عليه السلام)، اين هدف قرآنى مطلوب - يعنى مبارزه بر ضد بهره كشى و برده سازى مردمان - را تعليم مى دهند و درباره آن تاءكيد مى ورزند، و جامعه هاى اسلامى را بيدار مى كنند، تا گرفتار چنين دامها نشوند، و يوغ اين خوارى را بر گردن ننهند، و تا هيچ سلطه (حاكميت ، ديكتاتورى) مالى ، يا برده سازى اقتصادى در اين جامعه ها پا نگيرد.

ح - نه زيان ديدن ، نه زيان رساندن (لا ضرر و لاضرار)
قرآن :
١. و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين (٢٦٦)
تعدى مكنيد كه خدا تعدى كنندگان را دوست نمى دارد.
٢. لا تضار والدة بولدها، و لا مولود له بولده ...
هيچ مادرى به خاطر فرزندش نبايد زيان ببيند، و هيچ پدرى به خاطر فرزندش ...
٣. اسكنوهن من حيث سكنتم من وجدكم ، و لا تضار و هن لتضيقوا عليهن ... (٢٦٧)
بايد همسران را (در ماههاى عده طلاق)، در يكى از خانه هاى خود كه درخور باشد نگاهدارى كنيد، و به اين منظور كه عرصه را برايشان تنگ كنيد، (در خوراك و پوشاك) بر آنان سخت مگيريد...
٤. و اشهدوا اذا تبايعتم ، و لا يضار كاتب و لا شهيد... (٢٦٨)
چون خريد و فروش كنيد، گواه بگيريد، و نويسنده (سند) و گواه نبايد زيان رساند (و در سند نويسى و گواهى دادن به زيان كسى كار كنند)...
٥. و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين ... (٢٦٩)
كسانى از منافقان كه (در كنار مسجد «قبا») مسجد «ضرار» را ساختند، تا پايگاهى باشد براى زيانرسانى (به مسلمانان) و رواج دادن كفر و تفرقه در ميان مؤ منان ...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:... خصلتان ليس فوقهما من الشر شى ء: الشرك بالله ، و الضر لعباد الله . (٢٧٠)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: دو خصلت است كه بالاتر از آنها شرى نيست : شرك ورزيدن به خدا، و زيان رساندن به بندگان خدا.
٢. الامام الصادق (عليه السلام): من اخرج ميزابا، اءو كنيفا، اءو اءوتد وتدا، اءو اءوثق دابة ، اءو حفر شيئا فى طريق المسلمين ، فاءضاب شيئا فعطب ، فهو له ضامن . (٢٧١)
-------------------------------------
پاورقى ها:
٢١١- «كافى» ٨ / ٢١، نيز - فصل ٤٠، از اين باب (جلد چهارم).
٢١٢- «سوره طاها» (٢٠)، ٨١.
٢١٣- «سوره بقره» (٢): ١٦٨.
٢١٤- «سوره حشر» (٥٩): ٧.
٢١٥- «مستدرك الوسائل» ٢/٤٢٣.
٢١٦- «سوره انعام» (٦)، ١٤١، «سوره اعراف» (٧): ٣١.
٢١٧- «تفسير عياشى» ٢/١٣.
٢١٨- درباره اين موضوع نيز فصلهاى ٢٦ و ٢٨، از همين باب (جلد چهارم).
٢١٩- «سوره ناء» (٤): ٥.
٢٢٠- «وسائل» ١١/٥٢١،«والى» ٢ (م ٦) /٦٢.
٢٢١- نيز «نگاهى به سراسر فصل».
٢٢٢- «سوره اسرار» (١٧): ١٦.
٢٢٣- «سوره انبيا» (٢١):٩.
٢٢٤- «وسائل» ٦/٢٦.
٢٢٥- «نهج البلاغه» /١١٥٦، «عبده» ٣/١٨٧.
٢٢٦- (وسايل) ١١/٥٢١؛ (وافى) ٢ (م ٦)/٦٢.
٢٢٧- «سوره بقره» (٢): ١٩٥.
٢٢٨- «سوره طاها» (٢٠):٨١.
٢٢٩- «تحف العقول» /١٥٥.
٢٣٠- «نهج البلاغه» /٩٢٩، «عمده» ٣/٥٧.
٢٣١- (نهج البلاغه) /٩٢٩؛ (عبده) ٣/٥٧.
٢٣٢- يعنى بكوش و به اندازه كفايت و انفاق معتدل به دست آر، تا نيازمند كسى نباشى ... ليكن افراط مكن و همه عمر و توان خويش را براى به دست آوردن و نگاهداشتن مال به هدر مده .
٢٣٣- يعنى بكوش و به اندازه كفايت و انفاق معتدل به دست آر، تا نيازمند كسى نباشى ... ليكن افراط مكن و همه عمر و توان خويش را براى به دست آوردن و نگاهداشتن مال به هدر مده .
٢٣٤- «سوره اسراء» (١٧): ١٦.
٢٣٥- «سوره انبيا» (٢١): ١١-١٣، «مجمع البيان» ٧/٤١.
٢٣٦- «مكارم الاخلاق» /٥٢٥ - ٥٢٦.
٢٣٧- «غررالحكم» /٣٤.
٢٣٨- «غرر الحكم»/٢٤٥.
٢٣٩- «سوره نسا» (٤): ٢٩.
٢٤٠- «تحف العقول» /٢٤٥-٢٤٦.
٢٤١- «سوره توبه» (٩): ٣٤.
٢٤٢- «روضة الواعظين» /٩، «خصال» شيخ صدوق ١/١٩٤، از چاپ على اكبر غفارى .
٢٤٣- «اصول كافى» ١/٤٩.
٢٤٤- «سوره نسا» (٤): ١٠.
٢٤٥- «وسائل» ١٢/١٨٢.
٢٤٦- «سوره نسا» (٤): ٩.
٢٤٧- «وسائل» ١٢/١٨١.
٢٤٨- «سوره انعام» (٦): ١٥٢.
٢٤٩- «سوره اسراء» (١٧): ٣٤.
٢٥٠- «وسائل» ١٢/١٨١.
٢٥١- «وسائل» ١٢/١٨١.
٢٥٢- «سوره نسا» (٤): ١٢٧ و ٢.
٢٥٣- «سوره نسا» (٤): ١٢٧، ٢.
٢٥٤- «وسائل» ١٢/١٨٤.
٢٥٥- اينگونه تاءكيدها بر نگاهدارى و محافظت از «اموال يتيمان»، و نهى از نزديك شدن به مال يتيم اگر سودى براى او نداشته باشد، دليل روشنى است بر اينكه در دين اسلام ، اقتصاد و پرداختن به مسائل اقتصادى اصالت دارد، و اسلام خود داراى نظرهاى اقتصادى و مكتب اقتصادى ويژه اى است فصل ٤٤، از همين باب (جلد پنجم).
٢٥٦- سوره نسا» (٤): ٦.
٢٥٧- «وسائل» ١٢/١٨٥ - ١٨٦.
٢٥٨- «سوره قصص» (٢٨): ٧٧.
٢٥٩- «سوره غافر» (٤٠): ٢٣- ٢٤.
٢٦٠- «سوره عنكبوت» (٢٩): ٤٠.
٢٦١- «نهج البلاغه» /٥٢، «عبده» ١/٣٢.
٢٦٢- «سوره مائده» (٥): ٦٣و٤٤.
٢٦٣- «سوره مائده» (٥): ٦٣و٤٤.
٢٦٤- «سوره توبه» (٩): ٧١.
٢٦٥- «تحف العقول» /١٧١ - ١٧٢.
٢٦٦- «سوره بقره» (٢): ١٩٠، «سوره مائده» (٥) ٨٧.
٢٦٧- سوره طلاق» (٦٥): ٦.
٢٦٨- «سوره بقره» (٢): ٢٨٢، «مجمع البيان» ٢/٣٩٩.
٢٦٩- «سوره توبه» (٩): ١٠٧، نيز «منابع فقه» /١٢٢ - ١٢٣، تاءليف علامه جعفرى تبريزى ، چاپ تهران (١٣٤٩ ش).
٢٧٠- «تحف العقول» /٣١.
٢٧١- «الفصول المهمة فى اصول الائمة (عليه السلام) /١٢٤، تاليف محدث بزرگ ، شيخ حرّ عاملى ، چاپ سنگى (١٣٠٤ ق).
۵
وام و اهميت پرداخت آن
امام صادق (عليه السلام): هر كه ناودانى يا آبريزگاهى بسازد، يا ميخى بكوبد، يا حيوانى را در جايى ببندد، يا گودالى در راه مسلمانان حفر كند، و مايه زيانى شود، ضامن آن است .
٣. الامام على (عليه السلام): - فيما كتب الى عماله : ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، واحذفوا من فضولكم ، و اقصدوا قصد المعانى ، و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لا تحتمل الا ضرار. (٢٧٢)
امام على (عليه السلام): - در نامه اى به كارگزاران حكومت خود: قلمهاى خود را نازك بتراشيد، و فاصله ميان سطرها را كم كنيد، از زياده نويسى بپرهيزيد و مقصود را هر چه كوتاهتر بيان كنيد، و مبادا پر خرجى كنيد، زيرا كه نبايد به اموال مسلمانان زيانى برسد. (٢٧٣)
٤. الامام الباقر (عليه السلام): ان سمرة بن جندب كان له عذق فى حائط لرجل من الاءنصار، و كان منزل انصارى بباب البستان ، و كان يمر به الى نخلته و لا يستاءذن ، فكلمه الاءنصارى ان يستاءذن اذا جاء، فاءبى سمرة . فلما تابى جاء الاءنصارى الى رسول الله فشكى اليه و خبره الخبر، فاءرسل اليه رسول الله و خبره بقول الاءنصارى و ما شكى و قال : «ان اردت الدخول فاستاءذن»، فاءبى . فلما اءبى ساومه حتى بلغ به من الثمن ما شاء الله فابى ان يبيع ، فقال : «لك بها عذق يمد لك فى الجنة»، فابى ان يقبل ، فقال رسول الله للانصارى : اذهب فاقلعها و ارم بها اليه ، فانه لا ضرر و لا ضرار. (٢٧٤)
امام باقر (عليه السلام): سمرة بن جندب ، در باغ يكى از انصار درخت خرمايى داشت و خانه آن انصارى بر در باغ بود، سمره بارى سر زدن به درخت خود وارد باغ مى شد و از جلو خانه صاحب باغ مى گذشت و از او اجازه نمى گرفت ، انصارى از سمره خواست كه هنگام آمدن اجازه بگيرد و او گوش نداد، اين شد كه نزد پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و موضوع را گفت و شكايت كرد. پيامبر كسى را نزد سمره فرستاد تا او را از شكايت انصارى آگاه سازد و بگويد: «هر وقت مى خواهى وارد باغ شوى از صاحب باغ اجازه بگير»، ليكن سمره امتناع كرد.
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» از او خواست تا به هر بهايى كه دلش مى خواهد نخل را بفروشد، و او راضى نشد، پس به وى فرمود: «به بهاى اين نخل ، درخت خرمايى براى تو در بهشت كاشته خواهد شد»، باز هم نپذيرفت . آنگاه رسول خدا به مرد انصارى فرمود: «برو و درخت را از ريشه بكن و بينداز جلو او، زيرا كه لا ضرر و لا ضرار (در آيين مسلمانى) نه زيان ديدن است و نه زيان رسانيدن».
٥. الامام الصادق (عليه السلام): قضى رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» بين اهل المدينه فى مشارب النخل ، انه لا يمنع نفع الشى ء. و قضى بين اهل البادية ، انه لا يمنع فضل ماء ليمنع به فضل كلا، و قال : لا ضرر و لا ضرار. (٢٧٥)
امام صادق (عليه السلام): رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ميان اهل مدينه درباره آب دادن نخلستانها چنين قضاوت كرد كه از استفاده از آب نبايد جلوگيرى شود. و ميان اهل باديه چنين حكم كرد كه : از مصرف كردن زيادتى آب براى آبيارى كشت علوفه نبايد جلوگيرى شود و گفت : «لا ضرر و لا ضرار».
٦. الامام الصادق (عليه السلام): الجار كالنفس ، غير مضار و لا آثم . (٢٧٦)
امام صادق (عليه السلام): همسايه به منزله خود انسان است ، نبايد به او زيانى برسد، و او نبايد بدرفتارى كند.
٧. الامام العسكرى (عليه السلام): محمد بن الحسين قال : كتبت الى ابى محمد (عليه السلام): رجل كانت له قناة فى قرية فاءراد رجل ان يحفر قناه اخرى الى قرية له ، كم يكون بينهما فى البعد حتى لا يضر بالاخرى فى الارض ، اذا كانت صلبة او رخوه ؟ فوقع (عليه السلام): «على حسب ان لا يضر احداهما بالاخرى - ان شاء الله». قال : و كتبت اليه : رجل كانت له رحى على نهر قرية ، والقرية لرجل ، فاءراد صاحب القرية ان يسوق الى قريته الماء فى غير هذا النهر و يعطل هذه الرحى ، اله ذلك ام لا؟ فوقع : يتقى الله ، و يعمل فى ذلك بالمعروف ، و لا يضر اخاه المؤ منين . (٢٧٧)
امام عسكرى (عليه السلام): محمد بن حسين گويد: به امام حسن عسكرى (عليه السلام): چنين نوشتم ، كسى در روستايى قناتى دارد، و كس ديگرى مى خواهد قنات ديگرى براى روستاى خود حفر كند، ميان اين دو قنات چه اندازه بايد فاصله باشد تا به آن زيان نرساند، بر حسب اينكه زمين سخت باشد يا نرم ؟ آن حضرت در پاسخ چنين نوشت ، «به اندازه اى كه از هيچ يك به آن ديگرى زيانى نرسد، ان شاءالله». (راوى) گويد: نيز نوشتم : مردى لب نهر روستايى آسيابى دارد، و روستا از آن مرد ديگرى است ، اكنون مالك روستا مى خواهد آب را از نهر ديگرى به روستاى خود برساند، كه در نتيجه آسياب از كار مى افتد، آيا مالك چنين حقى دارد يا نه ؟ حضرت در جواب نوشت : «بايد از خدا بترسد و در اين باره به نيكى رفتار كند و به برادر مؤ من خود زيانى نرساند».

تذليل (٢٧٨): وام و اهميت پرداخت آن
قرآن :
١. يا ايها الذين آمنوا، اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه ... و ليملل الذى عليه الحق ، وليتق الله ، و لا يبخس منه شيئا... (٢٧٩)
اى مؤ منان ! چون به يكديگر - براى مدتى معين - وام دهيد، آن را بنويسيد... مديون بايد مبلغ را بگويد تا نوشته شود، و از خداى بپرهيزد، و چيزى از وامى كه بر او است نكاهد...
حديث :
١. الامام الباقر (عليه السلام): اءول قطرة من دم الشهيد كفارة لذنوبه الا الدين ، فان كفارته قضاؤ ه . (٢٨٠)
امام باقر (عليه السلام): نخستين قطره از خون شهيد كفاره گناهان او است مگر دين ، كه كفاره آن پرداختن آن است .
٢. الامام الباقر (عليه السلام): - عن اءبى ثمامه قال : دخلت على اءبى جعفر (عليه السلام) و قلت له : جعلت فداك ! انى رجل اءريد ان الازم مكة ، و على دين للمرجئة ، فما تقول ؟ قال : فقال : ارجع الى مودى دينك ، وانظر ان تلقى الله عزوجل و ليس عليك دين ، فان المؤ من لا يخون . (٢٨١)
امام باقر (عليه السلام): ابو ثمامه گويد: به حضور امام باقر (عليه السلام) رسيدم و گفتم : فدايت شوم ! مى خواهم بروم و در مكه مجاور شوم ، و از «مرجئه» (٢٨٢) دينى بر گردن دارم ، در اين باره چه مى گويى ؟ فرمود: «برو به جايى كه بتوانى دينت را بپردازى ، و مواظب باش تا خداى بزرگ را در حالى ملاقات كنى كه دينى نداشته باشى ؛ مؤ من هرگز خيانت نمى كند».
٣ - الامام الصادق (عليه السلام): عن معاوية بن وهب قال : قلت لاءبى عبدالله (عليه السلام): بلغنا ان رجلا من الاءنصار مات و عليه دين ، فلم يصل عليه النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» و قال «لا تصلوا على صاحبكم حتى يقضى عنه الدين»؟ فقال : ذلك حق . (٢٨٣)
امام صادق (عليه السلام): معاوية بن وهب گويد: به امام صادق (عليه السلام): گفتم : شنيده ام كه مردى از انصار مرد و دينى بر عهده داشت و پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» بر او نماز نگزاشت و فرمود: «بر جنازه دوستتان نماز مگزاريد تا دينش پرداخته شود»؟ امام صادق (عليه السلام): «آنچه شنيديد درست است».
٤. الامام الصادق (عليه السلام): من استدان دينا فلم ينو قضاءه ، كان بمنزلة السارق . (٢٨٤)
امام صادق (عليه السلام): هر كه وامى بگيرد و قصد پرداختن آن را نداشته باشد، به منزله دزد است .
٥. الامام الكاظم (عليه السلام): - قيل لاءبى الحسن (عليه السلام): رجل يهودى او نصرانى كانت له عندى اربعة آلاف درهم ، فمات الى ان اصالح ورثته ، و لا اعلمهم كم كان ؟ قال : لا يجوز حتى تخبرهم . (٢٨٥)
امام كاظم (عليه السلام): كسى به آن امام گفت : مردى يهودى يا نصرانى چهار هزار درهم نزد من داشت و اكنون مرده است ، مى خواهم با ورثه او مصالحه كنم و به آنان نگويم كه پولش چه اندازه بود؟ امام فرمود: «جايز نيست ، بايد مبلغ را به آنان بگويى».
٦. الامام الكاظم (عليه السلام): ان اهل الارض لمرحومون ، ما تحابوا، و ادوا الامانة ، و عملوا بالحق . (٢٨٦)
امام كاظم (عليه السلام): اهل زمين ، تا زمانى كه يكديگر را دوست بدارند، و امانت را باز دهند، و به حق عمل كنند، مشمول رحمت خدايند.

نگاهى به سراسر فصل

١. محدوديت تصرف در اموال :
امعان نظر در فرهنگ اقتصادى اسلام ، و نصهاى اساسى (آموزشها و دستورهاى روشن و بنيادين) كه در آن آمده است آشكارا ما را به محدود بودن تصرف در اموال و ملكيتها - براى مالك و غير مالك - و تاءكيد درباره آن همچون يك اصل رهبرى مى كند، نه به آزادى تصرف و باز بودن دست متصرفان در اموال . در اين باره به اين واژه ها توجه كنيد: «خوردن»، «آشاميدن»، «روزى»، «معيشت»، «كالا»، «مدد» (كمك)، «قيام و قوام» (پايه و پشتوانه)، آيا اين تعبيرها جز بر محدوديتى كه اشاره كرديم دلالت مى كند؟ اين تعبيرها و نظاير اينها آشكارا اعلان مى كنند كه مال جز وسيله اى براى معيشت و روزى مردم و مدد زندگى و قوام جامعه بشرى چيزى نيست . و طبيعت آنچه وسيله و مدد و رزق و قوام است ، اين است كه تصرف كردن در آن و بهره مند شدن از آن محدود باشد، يعنى شخص مصرف كننده و بهره گيرنده اجازه نداشته باشد بيش از حد نياز به مصرف برساند. اين را هماره در نظر داشته باشيد. علاوه بر آنچه ياد شد، تعبيرهاى قاطعى مى يابيم كه با بيانى روشن ، حدود تصرف مالى را (حتى در مورد تصرف خود شخص در آنچه مالك آن است) محدود مى سازد، مانند «لا تسرفوا - اسراف نكنيد»، «لا تعتدوا - زياده روى نكنيد»، «لا تطغوا فيه - در تصرف خود طغيان نكنيد» و لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل - اموال يكديگر را - ضمن روابط زندگى - به باطل مخوريد».
اينها تعبيرها و چارچوبهاى اقتصادى اسلام در موضوع مال و مصرف است ، كه هر چيز و هر كالايى را كه به درد زندگى و مصرف مى خورد شامل مى شود. پس اسلام هر چند مرد را به زندگى سخت و زاهدانه و ترويج آن دعوت نمى كند، آزادى تصرف در مال را هم به صورت مطلق روا نمى دارد. و مى نگريم كه تعبيرها و حدودى كه ياد شد، به طور كامل ، بر عكس تعبيراتى است كه در قاموس ‍ متكاثران و توانگران و سرمايه داران مى بينيم ، مانند «سرمايه»، «تكثير ثروت»، «رشد مالى»، «سود»، «افزايش سود»، «رقابت آزاد»، «انحصار وارداتى»، «انحصار توليد»، «انحصار توزيع»، و نظاير اينها، از واژه ها و اصطلاحات ديگر متداول در ميان ايشان . همه اين تعبيرها و اصطلاحات ، باز تابى از روحيه افزونخواهى و انحصار طلبى است ، و از ارزشهاى اساسيى پرده بر ميدارد، كه آسياب تكاثر و سرمايه دارى - در ميان افراد و گروههاى متكاثر - بر گرد آنها گردش مى كند.
بنياد اقتصادى اسلام بر محور بودن انسان و مركزيت دادن به انسان پى افكنده شده است نه محور بودن مال و مركزيت دادن به آن مبتنى است ، از اينرو مال را همه هدف خويش مى شمارد، و انسان و انسانيت را در راه آن قربانى مى كند، و با اين جهتگيرى مادى منحط، مال را از مدار قوامى سالم خود - كه براى انسانيت مفيد است - بيرون مى برد، و آن را هدف اصلى قرار مى دهد، و انسان را فداى مال و گردآورى آن مى كند، به جاى آنكه مال را فداى انسان كند.
براى اهميتى كه اين موضوع دارد، و گردش اموال را در جامعه دينى به راه درست مى اندازد، شش مبحث را در اينجا - با اندكى تفصيل - در ميان مى نهيم :

١. محور و مركز بودن انسان :
محور و مركز اصلى قرار دادن انسان ، روح حاكم بر همه آموزشهاى اسلامى و از جمله آموزشهاى اقتصادى اسلام است . اسلام انسانرا محور و اصل ميداند نه وابسته و فرع . به همين جهت انسان را مقياس مال و مناط حركت كمى و كيفى آن قرار مى دهد، آنهم نه تنها از لحاظ حيات مادى و جسمانى ، بلكه از لحاظ زندگى روحى و معنوى ، و نيز از جهت اعتقاد و فطرت و خصلتهاى انسانى . و از همينجاست كه امام على (عليه السلام): مى فرمايد: واعلموا ان كثرة المال مفسده للذين ، مقساة للقلوب (٢٨٧) - بدانيد كه فزونى مال مايه تباهى دين و قساوت دل است». اين تعليم از روابط ژرف موجود ميان فزونى مال و حالات معنوى و احوال قلبى انسان پرده بر ميدارد. و آشكار است كه در مكتب اقتصاد تكاثرى و سرمايه دارى موضوع بر عكس است ، يعنى انسان و معنويت او به هيچ وجه مورد توجه نيست . انسان متكاثر و افزونخواه ، مال را بسيار دوست ميدارد و پيوسته در فكر افزودن بر مقدار آن است ، و هيچ در بند تاءثيرات بد افزونخواهى در نفس انسانى نيست ، با آنكه فراوانى مال و ثروت مفرط و سرمايه دارى ، به خودى خود، تباه كننده عقل و فطرت و براندازنده دين و وجدان است . و از آنجا كه اسلام در فكر معنويات انسان است - حتى در مكتب اقتصادى خود - مراعات حدودى را در مالكيت و تصرف در اموال بر انسان واجب مى كند، تا چنان شود كه به مال همچون وسيله اى براى رفع نيازهاى زندگى بنگرد نه همچون هدفى براى تلاشهاى حيات انسانى .
يكى از مسائل مهمى كه لازم است همه به آن توجه پيدا كنند، اين است كه اسلام از انسان مى خواهد كه مصرفهاى مالى خود را تابع نيازمنديهاى معنوى خود سازد. چرا؟ چون صفات معنوى آدمى و احوال روحى او، مراعات و محدوديتهايى را نيز بر وى واجب مى سازد. و محدوديتهاى برخاسته از احوال معنوى امرى تكوينى است ، چه «قوانين حاكم» بر «فطرت انسان» و واقعيت وجودى وى او را محدود مى سازد و از تجاوز و زياده خواهى و طغيان باز مى دارد، چرا؟ چون فطرت سليم فطرتى الاهى است ، و اين فطرت صاحب خود را به ميانه روى و توازن فرا مى خواند. و خصلت تكاثرى امر ضد الاهى و ضد فطرى است ، چرا؟ چون سركش و تجاوز گر است ، پس پديده اى شيطانى و نفسانى است ، و مستلزم مسخ كردن هويت انسان است ، و به دنبال آن ، نابودى انوار فطرت . (٢٨٨)
همينسان است مصرفگرايى آزاد و تجاوز از حدود معين براى مصرف ، كه موجب دور شدن از زمينه هاى فطرت است و سبب هلاك شدن فرد و اجتماع ، و شريعت اسلام آن را نهى كرده است ، زيرا كه «نظام تشريعى» مبتنى بر «نظام فطرى» است ، و نظام فطرى آنچه را كه موجب تباهى و نابودى شود (يعنى آزادى مطلق در مصرف خوراك و پوشاك و مسكن و هر چيز مصرفى ديگر) طرد مى كند.

٢. خوردن و مصرف كردن در دو مكتب :
خوردن و بهره بردنى كه قرآن و اسلام آنها را مجاز مى شمارند، همان به اندازه نياز است ، كه تابع ميانه روى و اعتدال باشد و به اندازه قوام و كفاف ، چون خداى متعال فرموده است : «كلوا - بخوريد»، يعنى خوردن (اكل) طبيعى . و طبيعت انسان نيز مقتضى خوردن طبيعى است ، يعنى خوردن به اندازه نياز آدمى ، طبيعت ، خوردن بيش از نياز را اقتضا نمى كند بلكه آن را نمى پذيرد. بنابراين ، خوردن طبيعى و شرعى محدود است به حدود نيازمندى طبيعى كمى و كيفى ، يعنى مقدار لازم براى ادامه زندگى و حفظ نيرو و نشاط. پس اسلام خوردن و مصرف كردن افراطى و بيرون از اندازه ياد شده را - كه متضاد با احوال فطرى انسان و باعث تباهى و نابودى است - ناگزير مجاز نمى شمارد، هر چند مكتب اقتصاد تكاثرى و مصرفى آن را روا بدارد.

٣. زمينه ها و انگيزه هاى محدوديت :
زمينه ها و انگيزه هايى اصلى براى محدود كردن مصارف بشرى وجود دارد، كه لزوم مراعات شرايط طبيعى را بر انسان واجب مى كند. در جاى جاى اين كتاب مطالبى آمده است كه حقيقت اين موضوع را براى خواننده مى نماياند و آن را در برابر وى مجسم مى سازد. ما در اينجا تنها به دو امر اشاره مى كنيم كه از مهمترين زمينه هاى محدود كننده مصرف انسانى به شمار مى روند:
يك - مال در نظر اسلام - چنانكه پيشتر گذشت - وديعه اى الاهى است در نزد انسان ، و او حق ندارد آن را به مصرف برساند جز به صورتى كه وديعه گذار (خدا)، بوسيله شريعت خود مقرر كرده است ، و آن فقط مصرف كردن مقدارى است كه نياز انسان را در حد اعتدال و ميانه روى برطرف سازد.
دو - چون اموال مال خداست - چنانكه در پيش روشن گشت - پس به حسب واقع و ملاك ، مال مردمان و از آن مردمان نيز هست ، زيرا كه همه آفريدگان او و روزيخواران اويند، بنابراين ، زياده روى در آن - چه از لحاظ مالكيت و چه از لحاظ مصرف - تجاوز به حقوق مردمان و غصب وسيله معاش ديگران به شمار ميرود.
به سخن ديگر: مصرف اسرافى و پرريخت و پاش اموال و كالاها ارزاق و پوشاك و خانه و وسايل سوارى و جز اينها، عنوان اينكه شخص مال خود را مصرف كرده است ندارد، هر چند مصرف كننده مالك باشد، بلكه بر حسب ملاكهاى اسلامى تصرف در اموال و امكانات معيشتى ديگران است ، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد: للمسرف ثلاث علامات : ياءكل ما ليس له ، و يلبس ما ليس له ، و يشترى ما ليس له (٢٨٩) مسرف سه نشانه دارد: چيزى را مى خورد كه حق او نيست ، و چيزى را مى پوشد كه حق او نيست ، و چيزى را مى خرد كه حق او نيست». (٢٩٠) و چنين رفتارى جايز نيست .

٤. حقوق اجتماع در مالكيتهاى شخصى :
آشكار است كه انسان در همه آنچه كسب مى كند و به دست مى آورد، وامدار اجتماع است ، زيرا كه اجتماع - به دليل سوابق دور و نزديك و تلاشهاى فراوان و انجام دادن كارهاى سنگين و ارتباطات و انديشه ها و استعدادها و تجربه ها و امكاناتى كه فراهم مى آورد - سبب پيدا شدن اين امكان براى فرد شده است كه آنچه را دارد به دست آورد. اگر اين استعدادها و افكار و تجربه ها و مهارتها و كارها نمى بود، و آن تلاشهاى دسته جمعى صورت نمى پذيرفت ، انسان نمى توانست به هيچ چيز دسترسى پيدا كند.
بنابراين ، مالكيت آدمى از دو لحاظ «واقعيت» و «شمول»، محدود مى شود، چون اجتماع در آنچه آدمى دارد شريك بزرگ او است .
بنابراين اسراف و شادخوارى - در واقع - جز تجاوز از حد ميانه و سوء استفاده از نعمت يا روزى يا حق ديگران چيزى نيست ، يعنى همان خوردن و پوشيدن چيزى و ساكن شدن در جايى كه حق او نيست ، چنانكه در احاديث مربوط به مسرفان آمده است . پس بنابر آيات و احاديث متعدد، مالكيت در اسلام مالكيت «فردى - اجتماعى» يا «اجتماعى - فردى» خواهد بود و به همين جهت مى نگريم كه قرآن كريم اموال را - به حسب ملاك - اموال «همگان» به شمار مى آورد و با واژه خطاب جمع (كم) ياد مى كند: و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم (٢٩١) مالهالى خودتان را به سفيهان مدهيد»، «التى جعل الله لكم (٢٩٢) اموالى كه خدا براى شما قرار داد»، «لا تاءكلوا اءموالكم (٢٩٣) اموال خود را - به باطل - مخوريد».
دو آيه اخير - همچون همانندهاى فراوان آنها - بافتى كاملا اقتصادى و اجتماعى دارد. و چنين است آنچه در احاديث آمده است و همه دلالت دارد بر شريك بودن فقيران در اموال ثروتمندان . (٢٩٤) و اين موضوع ، با ملاحظه اين امر كه اسلام به اجتماع هويتى مستقل بخشيده است تاءكيد مى شود، و عملى كردن آن ضرورت پيدا مى كند.

٥. محدوديت تكوينى انسان و ارتباط آن با مصرف :
انسان - بنابر تكوين خود - به امكانات طبيعى و نيازهاى زندگى احتياجى محدود دارد، چه با مقدارى محدود از خوراك سير و با مقدارى محدود از آب سيراب مى شود، و اندكى لباس او را مى پوشاند، و مساحتى محدود از زمين او را از باقى زمين بى نياز مى كند، پس هم حد طبيعى (تكوينى) و هم حد شرعى در همه اين نيازمنديها حد ميانه است ، يعنى مناسب است انسان به اندازه نياز خود در اختيار داشته باشد، نه كمتر تا فقير و بدبخت شود، و نه بيشتر تا به صورت انسانى مسرف و مصرفى در آيد. و چون شخص از مقدار محدود نياز تجاوز كند، براى او و سلامتى و نشاطش زيان آور است و به معنويات و اخلاق او نيز آسيب مى رساند، چنانكه اگر به اين اندازه محدود دسترس نداشته باشد، براى او و سلامت و نشاط و معنويات و اخلاق او زيانبخش خواهد بود. و همين حكمت واقعگرايانه معاشى است كه مولاى ما امير المؤ منين (عليه السلام): در اين سخن خود به آن اشاره مى كند: فكل تقصير به مضر، و كل افراط له مفسد (٢٩٥) هر كوتاهيى براى انسان مايه زيان است ، و هر زياده رويى سبب فساد و تباهى اوست» (نه افراط درست است نه تفريط - در هر چيز).
پس وضعيت اقتصادى شايسته و درست براى آدمى ، آن است كه با طبيعت تكوينى و چارچوب شرعى موافق باشد و اين همان حد ميانه و مقتصدانه است . و اين وضعيت اقتصادى شايسته ، همان است كه امام سجاد (عليه السلام): آن را از خداوند بدينگونه خواستار شده است : ... و اسالك من المعيشة - ما اءبقيتنى - معيشة اقوى بها فى جميع حالاتى ، و اتوصل بها فى الحياة الدنيا الى آخرتى ، عفوا لا تترفنى فاطغى ، و لا تقتر على فاشقى (٢٩٦) از تو ميخواهم كه - تا در دنيا مرا زنده نگاه ميدارى - معاشى به من بدهى كه در همه حالاتم از آن توان گيرم ، و با آن در اين دنيا براى آخرت خود اندوخته فراهم آورم ، به اندازه اى در خور، كه نه چندان به من بدهى كه طغيان كنم ، و نه چندان بر من تنگ بگيرى كه بدبخت شوم».
و از اين آموزش دعايى چنان مفهوم مى شود كه ، معيشتى كه بوسيله آن انسان در همه حالات تقويت پيدا مى كند، و در نتيجه آن به تاءمين زندگى ابدى خود نيز دست مى يابد، معيشت مقتصدانه متوسط و در خور است كه نه با تنعم فراوان طغيان انگيز همراه باشد و نه با سختى و تنگدستى مايه مشقت و بدبختى . و اين در واقع همان معيشت حقيقى و واقعى است ، پس حد مناسب براى واقعيت انسانى همان حد معتدل خواهد بود. و همين مقدار است كه بايد در اختيار همگان باشد، تا در جامعه نه نيازمند بدبخت مشاهده شود و نه متنعم گردنكش ، و چنان باشد كه در درون توده ها حتى يك تن به هم نرسد كه هزينه زندگى نداشته باشد، چنانكه مولا اميرالمؤ منين (عليه السلام): در توصيف حاكميت اسلامى فرموده است : «... ما عال فيكم عائل (٢٩٧) در ميان شما يك تن به هم نرسد كه هزينه زندگى نداشته باشد».
و اين همان برنامه اقتصاديى است كه دين اسلام براى مردم طرح ريخته است ، يعنى برنامه متعادلى كه پس از عمل كردن به آن ، نه نيازمند بيچيزى كه از نادارى رنج ببرد در اجتماع ديده خواهد شد، و نه متنعم فزونخواهى كه مردمان ديگر را به بدبختى گرفتار كند. و رسيدن مردمان به اين حد شايسته ممكن نيست مگر پس از آنكه به محدوديت مصرف كردن و بهره مند شدن از نعمتهاى الاهى گردن نهند، و بيش از آنچه به آن نياز دارند مصرف نكنند، تا حق و روزى و مسكن و پوشاك ديگران را در معرض تلف قرار ندهند. پس اسلام به هيچ انسانى اجازه نمى دهد كه از اين حد در اثر اسراف و مصرفگرايى تجاوز كند، و از سويى ديگر كسانى در آتش فقر و نادارى بسوزند.

٦. تأكيد بر موضع مال :
پيشتر گفتيم كه مال موضعى الاهى دارد، و اين همان موضع قوامى و قيامى است (جعل الله لكم قياما). پس به مال همچون هدفى مستقل نظر نمى شود. بلكه به صورت ابزارى مورد توجه قرار مى گيرد كه قوام و بر پا ماندن زندگى مردمان وابسته به آن است و شئون زندگى همه با آن سامان مى يابد. و واضح است كه «قوام» بودن مال در جامعه ، با بهره وريهاى وسيع عده اى و مصرف كردنهاى نامحدود آنان تحقق نمى يابد، بلكه تحقق يافتن آن هنگامى صورت مى گيرد كه همگان ، در اموال ، تصرفهاى محدود و مشروع داشته باشند، و از اين لحاظ دارا و نادار يكسان عمل كنند، تا همه مردم آنچه را كه از وسايل زندگى نياز دارند، به صورت قوامى (پشتوانه اى) و تاءمين شده در دسترس داشته باشند، نه تنها به صورت سد جوع و ستر عورت ، زيرا كه اين چگونگى به هيچ وجه نشان دهنده اقتصاد اسلامى فراگير و مردمى نيست ، زيرا كه اقتصاد اسلامى ، اقتصادى است كه آشكار گشتن (و به كار افتادن) گنجينه هاى عقلى انسانها را - كه پيامبران و فرستادگان خدا براى همين منظور مبعوث شده اند - ميسر مى سازد و شكوفا شدن نبوغها و توانهاى استعدادى افراد را - كه هدف جدى و قاطع اسلام است - مقدور مى گرداند. و مگر امكان آن هست كه با وجود فقر و پريشانى و مسكنت گنجينه هاى عقلى به كار افتد، و نبوغها و استعدادها بشكفد؟ (٢٩٨)

٢. مال و بر پايى جامعه :
در خلال فصلى كه گذشت ، درباره اين موضوع پيوستگى بر پايى و سامانيابى جامعه به مال و امكانات كه از قرآن و حديث استفاده مى شود، و از نظر حس و تجربه نيز امرى مسلم است ، سخنانى مختصر گفتيم ، و اكنون پرتو تازه اى بر آنچه گذشت مى افكنيم :
بر اجتماع اسلامى - بنابر تعاليم دينى - واجب است كه براى برنامه ريزيهاى اقتصادى مترقى و ثمربخش و تعهدآميز مبارزه و تلاشى دامنه دار داشته باشد، و در راه تعديل و هماهنگى و تكامل پذيرى توانهاى اقتصادى ، و به جريان انداختن اموال به منظور تاءمين زندگى انسانى و بالا بردن سطح آن ، و فراهم آوردن وسايل زندگى همه افراد - شهروندان ، روستاييان ، كوچ نشينان ، صحرا گردان و شبانان در دشت و كوه - همواره بكوشد، و به جلوگيرى از فقرهاى مرئى و نامرئى گوناگون مردم ، و تاءمين وسايل آموزشى و پرورشى همه افراد و تاءمين مسكن و بهداشت و كار و ازدواج براى همه مردم بپردازد... و لازم است كه جلوگيرى و طرد قطعى تفريط مالى زيانبار (يعنى فقر) و افراط مالى زيانبارتر (يعنى تكاثر)، از مواد اصلى اين برنامه ريزى باشد، به صورتى كه ديگر از آنها اثرى در اجتماع باقى نماند. و همين است خواسته شارع اسلام ، و هدف هر جامعه سعادتمند، و مقتضاى قسط و عدالتى كه پيامبران (عليه السلام) براى برپاداشتن آن به دست مردم آمدند. و با تلاش جدى در اين باره است كه باقى ماندن اجتماع و امنيت آن تضمين خواهد شد، و از راههاى متلاشى شدن و نابودى آن جلوگيرى به عمل خواهد آمد. (٢٩٩)
و با اينگونه گردش مثبت مال در اجتماع مى توان با گردش منفى آن مبارزه كرد، يعنى حركت مال بر ضد حد اعتدال ، كه ارزش اصلى مال را سلب مى كند، و آن را از اينكه وسيله شايسته اى براى زندگى مادى و روحى آدمى باشد و مايه «قوام» و سامانيابى زندگى مردم گردد، و نردبانى براى رشد ملت در نواحى مختلف زندگى و شخصيت انسانى به شمار آيد، دور مى دارد. در پرتو آنچه عرضه شد، موضوع مال و موقعيت ارزشى آن در نظر اسلام براى خواننده آشكار مى شود، بدانگونه كه (براى هر مسلمان آگاه متعهد) عدول از آن ميسر نخواهد بود.
در اين باره ، در حديثى كه از امام صادق (عليه السلام): نقل شد، تعليمهاى خط دهنده و جهت بخش وجود دارد، كه شايسته نيست نافهميده از كنار آنها بگذريم :
(١) -... اموال نزد كسانى قرار گيرد... اين جمله اشاره است به لزوم حركت مال در اجتماع و دست به دست گشتن آن ميان مردم ، و حالت گنج پيدا نكردن و ذخيره و حبس نشدن در نزد برخى ، و اختصاص نيافتن به مشتى از مردم . نيز آشكارا از اين اصل اقتصادى و اجتماعى مهم حكايت دارد، كه جريان كلى مال در اجتماع - بر حسب مكتب اقتصادى رايج - در دست نظام حاكم بر اجتماع است ؛ پس اگر نظام سياسى و اقتصادى از حق و عدالت تبعيت كند، و پيرو ملاكها و موازين قسط و به كار انداختن آن در اجتماع باشد، و بر آن اصرار داشته باشد كه اجتماع بر شالوده توازن زندگى كند، و با حدود ميزان و عدلى همعنان باشد كه دين الاهى قائم بر كتاب و ميزان آن را اساس قرار داده است و اءنزلنا معهم الكتاب و الميران ، (٣٠٠) جامعه را به دادگرى و قسط رهبرى مى كند، و سبب ايجاد توازن اجتماعى و اقتصادى در پهنه هاى زندگى و تلاشهاى مردم خواهد شد، و در برابر دو طرف حد وسط (يعنى فقر و تكاثر) خواهد ايستاد، و آنها را نابود خواهد ساخت و از عرصه زندگى اجتماع دور خواهد كرد.
در نظر اسلام ، و بنابر تعاليم اين دين ، يكى از مهمترين عوامل اساسى براى قوام و دوام اجتماع ، قسط است و برپا داشتن و مراعات كردن هماره آن . و قسط چيزى جز به وجود آوردن توازن اقتصادى و اجتماعى در همه قشرها نيست . و اين خود از واجبات اساسى حكومت اسلامى است . زيرا كه فقه اسلامى انفال و اراضى و منابع ثروت و كانها و انواع بهره بردارى كمى و كيفى از آنها را در اختيار دستگاه فرمانرواى بر مسلمانان قرار داده است ، و چنين است آنچه با عناوين ثانويه و احكام ولائيه در اختيار هيئت حاكمه قرار گرفته باشد؛ بنابراين ، اقدام كردن براى تعديل زمينه هاى مالى و از بين بردن فقر از سر راه اجتماع و نابود كردن تكاثر و جلوگيرى از ذخيره كردن مال ، كار حاكميت است . و حاكميت صالح همانگونه عمل خواهد كرد، و اموال و معادن و واردات و توزيع و نرخگذارى در اختيار عده اى از متكاثران و شادخواران قرار نخواهد گرفت ، و مال از تراز الاهى و جايگاه حياتى و محدوده قوامى و طبيعت توازنى خود خارج نخواهد شد، و در جامعه حالتى ضد توازن و تعادل مالى پديد نخواهد آمد. در جز صورت ياد شده ، دو پديده «استكبار مالى» و «استضعاف مالى» در جامعه آشكار خواهد شد، و مردمان را به اكثريتى تشكيل يافته از فقيران و تيره روزان ، و اقليتى از ثروتمندان شكمباره و ولخرج تقسيم خواهد كرد. و آشكار است كه اين كيفيت شيطانى منحرف ، اجتماع را به پرتگاههاى سقوط و از هم گسيختگى ، و مسلمانان را به مغاك تباهى و اضمحلال پرتاب خواهد كرد - چنانكه در حديث گذشت ، و پس از اين نيز فصولى در اين خصوص خواهد آمد.
(٢) -... حق مال (و مالدارى) را بدانند...)، اين جمله محكمترين و ژرفترين پيوندهاى موجود ميان مال و حق را بيان مى كند، و با «اطلاق» خود، ماهيت حق و صورتهايى از آن را كه بايد دارندگان مال و متوليان امور مالى از آنها آگاه باشند بر ما عرضه مى دارد: اموال بايد در دست چه كسانى باشد؟ در دست كسانى كه حق را در مورد مال (روش درست تصرف در مال و مصرفهاى آن) مى شناسند. و آيا آن كس كه از حق در مورد اموال آگاه است با آن كس كه آگاه نيست برابر است ؟ نه ، آن دو با يكديگر برابر نيستند. و آيا حق و در مورد اموال چيست ؟ آيا قرار دادن آن است در حد قوامى خود، يا مسلط كردن مشتى از مردم است بر آن ؟ پاسخ اسلام به اين پرسش آشكار است .
(٣) -... و كار نيك كنند...؛ اين جمله به صراحت مى گويد كه دارندگان مال و گردانندگان جامعه ، از لحاظ مالى و اقتصادى ، بايد به انجام دادن كارهاى نيك بپردازند، و در مورد اموال - در همه شئون مربوط به برنامه ريزى و مراحل عملى - چنان كار كنند كه نتيجه آن براى مردم و جوانب مختلف زندگى مادى و روحى و فردى و اجتماعى مردم خير باشد، بدون هيچ انحصار طلبى و جانبدارى ؛ و چنان شود كه كار ايشان در اصطلاح شرع عنوان «معروف» پيدا كند نه «منكر». و مسلم است كه در ميدانهاى مالى ، چيزى بيشتر از قرار دادن اموال در موضع الاهى آنها و رعايت حق و عدالت در آنها عنوان «معروف» ندارد.
و در حديث امام صادق عليهاالسلام جمله «حق مال (و مالدارى) را بدانند»، بر جمله «كار نيك كنند» مقدم آمده است ؛ اين امر دليل بر آن است كه اساس مهم در امور مالى و اقتصادى - همچون ساير امور و حوادث - علم و شناخت و تخصص داشتن است ، چه بدون شناختى جامع و مهارتى دقيق در مسائل فراوان و گوناگونى مالى ، و تخصص در شعبه هاى علوم اقتصادى ، هيچ كس - هر كه باشد - نمى تواند با اموال به انجام دادن «معروف» بپردازد، و مال را از جاى خود منحرف نسازد، و از حقيقت ارزشى خود جدا نكند، هر اندازه هم كه مسلمانى متعهد باشد، چه ايمان و التزام چيزى غير از كارشناسى و تخصص است ، و اين هر دو چيزى سواى بيدارى و هشيارى است ، و چه نيكوتر كه اينها همه با هم جمع شوند.
نپرداختن به كار خير و «معروف» در مال نيز از سه ناحيه صورت مى گيرد:
(١) - ندانستن مسائل اقتصادى و نداشتن تخصص در آنها.
(٢) - بى اصلاعى از «حوادث واقعه» اقتصادى و اجتماعى معاصر. و اين از واضحات است ، چه هر كس كه در مسائل مربوط به كار و كارگرى و كشاورزى و زمين و صنعت و بازرگانى و توليد و توزيع - در اشكال امروزين آنها - خبره نباشد، و عملكرد نظامهاى سرمايه دارى و ابعاد و پوششهاى آنها را در تراز سرمايه دارى اين عصر نشناسد، چگونه مى توان نظرى نزديك به «درست» درباره اينگونه مسائل اظهار كند، تا چه رسد به نظر «درست»؟
آرى ، معلم بزرگ ، امام جعفر صادق عليهاالسلام ، در آنجا كه فرموده است : العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس» (٣٠١) تنها انسان مطلع از زمان خود است كه در معرض هجوم چيزهاى اشتباه انگيز واقع نمى شود»، حقيقت را بيان كرده است . و آشكار است كه مقصود از زمان در اينجا مضامين و محتويات و حوادث و فرهنگهاى زمان است نه تاريخ و ايام آن .
(٣) - متعهد نبودن و صلاحيت نداشتن ؛ چه غير متعهدان در انديشه منافع مردم نيستند، بلكه همه به منافع خود مى انديشند، و درباره منافع شخصى با طاغوتهاى اقتصادى ، به زيان توده مردم ، به چانه زدن مى پردازند.
پس بنابر آنچه گذشت ، و با نظر داشتن به پيوندهاى پيچيده اقتصادى و اجتماعى زمان حاضر، اگر اجتماعى بخواهد به مال مركزيتى صحيح بدهد و آن را در مسيرهاى سالم و سازنده به جريان بيندازد، بر او واجب است كه با تاءسيس نظام اقتصاديى اسلامى و علمى بپردازد كه از همه سو مبتنى بر تخصص باشد، و دستگاه ادارى هوشيار و مؤ من و متعهدى آن را اداره كند، تا كار به دست كسانى بيفتد كه حق را در اموال بشناسند و به انجام دادن خير و «معروف» بپردازند.
براى تاءسيس يك نظام اقتصادى علمى و متعهد - طبق اوصاف ياد شده - به اين شناختهاى دهگانه نياز داريم :
(١) - شناخت «فقه» و مبانى اجتهاد.
(٢) - شناخت «تفقه» و امكانات فراوان و قلمرو گسترده و اصيل و فراگير آن ، تا در نتيجه بتوانيم به استنباط احكام شرعى ، به صورت نظامى بهم پيوسته و انداموار (ارگانيك) بپردازيم نه به صورت بابهايى پراكنده و بى ارتباط.
(٣) - شناخت «حوادث واقعه» به طور كلى .
(٤) - شناخت «حوادث واقعه» به طور خاص ، يعنى در قلمرو اقتصاد و آنچه به ابعاد گسترده اجتماعى و اقتصادى مربوط مى شود، مانند اطلاع از مسائل جديد بازرگانى ، و جريان مال در اقتصاد، و توليد، و توزيع ، و بانك ، و كار و كارگرى و مسائل آن . و كشاورزى ، تا صدها مسئله ديگر متعلق به اين قلمرو، كه به اين صورت كنونى ، نام و نشانى از آنها در گذشته وجود نداشته است .
(٥) - شناخت سنتهاى الاهى در ابعاد اقتصادى و اجتماعى .
(٦) - شناخت «تعريف مال» در اسلام ، و سير تكوينى و فطرى آن ، و ارتباط اين سير از لحاظ كمى و كيفى با هويت انسان و فطرت و وجود او، و با هويت مستقل اجتماع .
(٧) - شناخت پيامدهاى منفى فقر و تكاثر، و آثار واقعى و سنگين آنها در ارتباط با موجوديت فرد و اجتماع .
(٨) - شناخت حكمت «حرمت مال» و فلسفه حقيقى آن ، كه در احاديث بيانگر علتها و حكمتهاى احكام (علل الشرايع)، ذكر شده است .
(٩) - شناخت پايگاه مال و نقش آن در اجتماع ، و اينكه مال در جسد اجتماع همچون خون است در جسد افراد؛ و شناخت آنچه از احكام ولائيه كه براى تحقق بخشى به نقش ياد شده لازم است .
(١٠) شناخت نسبت واقعى ميان روابط ميان روابط تكاثرى و حرمت مال ، و اينكه اين نسبت ، تضاد ماهوى است ، زيرا كه تكاثر ارزش ‍ «قوامى» مال را از ميان مى برد، و آن را به عامل تباهى و فساد، در بخشهاى خوشگذران و پرمصرف جامعه ، و عامل بدبختى و ناكامى در بخشهاى فقير آن تبديل مى كند، كه درباره اين امر، بتفصيل ، در فصلهاى مناسب اين مباحث ، در اين دو باب سخن گفته ايم .
-------------------------------------
پاورقى ها:
٢٧٢- «مستدرك نهج البلاغه » /١١١، تاءليف شيخ هادى كاشف الغطاء نجفى ، چاپ بيروت .
٢٧٣- اين است اسلام !... (و ما جز به اين چگونگى و عملكرد، به هيچ چيز، در هيچ كتابى و هيچ زمانى ، فرا نخوانده ايم - دانسته باد!).
٢٧٤- «كافى» ٥/٢٩٢.
٢٧٥- «كافى» ٥/٢٩٤.
٢٧٦- «الفصول المهمة» /١٢٠.
٢٧٧- «كافى» ٥/٢٩٣.
٢٧٨- «تذليل» مصدر باب «تفعيل» است ، و در اصل لغت به معناى دامن دار كردن جامه و دراز كردن دامن آن است . «ذيل الكتاب» نيز به كار مى رود، يعنى در ذيل (دنباله) كتاب (با فصل ، يا مطلب) چيزى افزود، براى تكميل موضوع و تاءكيد يا توضيح بيشتر آن ، به تعبير ديگر، يعنى بخش يا بخشهاى تكميلى . مى شد به جاى آن ، «پينوشت» آورد، ليكن چون خود «تذليل» واژه اى است متداول - و چه بسا اصطلاح - و رساننده مقصود، همان را به كار برديم .
٢٧٩- «سوره بقره» (٢): ٢٨٢.
٢٨٠- «الفصول المهمة» /١٠٩.
٢٨١- «الفصول المهمة» /١٠٩.
٢٨٢- «مرجئه»، فرقه اى بودند داراى عقايدى انحرافى و نادرست - «سفينه البحار» ١/٥١٠.
٢٨٣- «بحار» ١٠٠/١٤٣، از كتاب «علل الشرائع».
٢٨٤- «الفصول المهمة» /١٠٩ - ١١٠.
٢٨٥- «الفصول المهمة» /١٠٩ - ١١٠.
٢٨٦- «مشكاة الانوار» /٥٢.
٢٨٧- «تحف العقول» ١٤١.
٢٨٨- فصل ١٧ و ١٨، از اين باب (جلد چهارم).
٢٨٩- «خصال» ١/٩٨.
٢٩٠- مقصود اين نيست كه چيزى را كه مى خورد يا مى پوشد، مال او نيست ، نه ، مال او هست ، حق او نيست ، يعنى حق ندارد حتى در مال خود اسراف كند. و چون اسراف كرد، در واقع به حق ديگران تجاوز كرده و حق ديگران را ضايع كرده است ، زيرا اگر توانگران و مسرفان اسراف نكنند، امكانات و وسايل به ديگران نيز مى رسد، نيز فصل ٢٧ (اسراف و تبذير)، از همين باب (جلد چهارم).
٢٩١- «سوره نسا» (٤): ٥.
٢٩٢- « (سوره نسا» (٤): ٥.
٢٩٣- «سوره نسا» (٤): ٢٩، نيز فصل ٣٦، از اين باب (جلد چهارم).
٢٩٤- فصل ٣٧،از اين باب (جلد چهارم).
٢٩٥- «كافى» ٨/٢١.
٢٩٦- «بحار» ٩٠/٨٧، از كتاب «مصباح المتهجد» و «جمال الاسبوع».
٢٩٧- «كافى» ٨/٣٢. «مستدرك نهج البلاغه» /٣٧.
٢٩٨- در اين باره فصل ٢٦ و ٢٧، از اين باب (جلد چهارم).
٢٩٩- نيز فصل ١٩ و ٢٠، از اين باب (جلد چهارم).
٣٠٠- سوره حديد (٥٧): ٢٥.
٣٠١- «تحف العقول») /٢٦١.
۶
مال و نابودى جامعه
٣ - مال و نابودى جامعه :
اجتماعات بشرى تركيبى از ماده و صورت و روح و معنى است ، و هر يك از اين دو را كمال و نقصى و بقا و زوالى است . و فناى هر جامعه ممكن است فناى صورى و مادى باشد يا روحى و معنوى . پس به همانگونه كه گمراهيهاى اعتقادى و پوچيهاى اخلاقى و سقوطهاى روحى سبب فناى ملتها و جامعه ها و هلاك آنها مى شود، گمراهيهاى اقتصادى و تجاوزهاى مالى و ستمهاى معيشتى نيز سبب از بين رفتن ملتها و جامعه ها و متلاشى شدن آنها خواهد شد، بويژه با توجه به پيوندهاى استوار و ريشه دار و مؤ كدى كه ميان امكانات مادى و پديده هاى روحى و معنوى وجود دارد، و ميان اين پيوندهاى پيوسته فعل و انفعالاتى صورت مى گيرد. قرآن كريم اين دو «اصل» را با بيانى محكم آشكار ساخته است ؛ در مورد سبب شدن گمراهى اعتقادى براى نابودى اجتماع چنين فرموده است : فكذبوه فاءهلكناهم ، ان فى ذلك لآية ... (٣٠٢) هود را تكذيب كردند، پس آنان (قوم هود) را هلاك كرديم ؛ و رد اين پيشامد نشانه اى است و عبرتى ...» و ما آمنت قبلهم من قرية اءهلكناهم ، اءفهم يؤ منون (مردم) هر قريه را كه پيش از ايشان ايمان نياوردند، هلاك كرديم ، آيا (اينان) ايمان مى آوردند؟؛ در اينجاها نابود شدن ، نتيجه تكذيب كردن پيامبران و خوددارى از قبول حق و جوش خوردن با آن است . و درباره جاهايى كه سبب نابودى اجتماع ، گمراهى مالى و تجاوز اقتصادى است فرموده است : «و اءهلكنا المسرفين اسرافكاران را نابود كرديم ،» و اذا اءردنا اءن نهلك قرية اءمرنا مترفيها ففسقوا فيها، فحق عليها القول ، فد مرناها تدميرا چون بخواهيم كه مردم آباديى را هلاك كنيم ، متنعمان و شاد خواران آنجا را (به طاعت) فرمان مى دهيم ، پس از آنكه نافرمانى و فسق كردند، وعده عذاب در حق آنان تحقق پيدا مى كند، پس آن آبادى (و مردمانش) را بسختى درهم مى كوبيم .»
بنابراين ، چون نظام مال و اقتصادى به دست كسانى باشد كه پول و مال را هدف مى شمارند، و براى آزاد بودن هر چه بيشتر در بهره كشى از ديگران و از مال تلاش مى كنند، و فزونخواهى و زراندوزى و انحصار طلبى را براى خود جايز مى شمارند، اين چگونگى - بطبع - معنويان اجتماع و روحيه ملت را به پرتگاههاى سقوط و تلاشى نزديك مى كند، و توده ها را به مغاك پوچى و انحطاط در مى افكند، و در درون مردم خصلتهايى پديد مى آورد كه چيزى جز سقوط و پستى پذيرى به دنبال ندارد، و سبب پرورش ‍ يافتن صفاتى غير انسانى در طبايع مردم مى شود كه آنان را به نابودى مى كشاند، چنانكه امام على بن ابيطالب عليهاالسلام مى فرمايد: و اياك اءن توجف بك مطايا الطمع ، فتوردك مناهل الهلكة (٣٠٣) از آن بترس كه مركوب آز و طمع تو را بردارد و به آبشخورهاى هلاكت در آورد.» امام على عليه السلام در سخن خود، طمع و حرص را - كه صفاتى نفسانيند - عاملى براى هلاك و نابودى به شمار آورده است . از اينجا معلوم مى شود كه معنويات و ماديات ، در فرد و اجتماع ، از لحاظ زندگى و تاءثير در يكديگر، از هم منفك نيستند، و چون امور مادى فاسد شود امور معنوى نيز فاسد خواهد شد، و بالعكس . و دو جزئى بودن اجتماع و مركب بودن آن از ماده و معنى ، حقيقتى مسلم است كه در صميم واقعيت آدمى و جوهر زندگى بشرى آشكار است . و اجتماع چيزى جز تجمعى از افراد، در يك محيط، براى دست يافتن به مصالح مشترك نيست (و افراد همه داراى دو جهتند: مادى و معنوى ، پس ‍ جامعه نيز چنين است).
پس از اين مقدمه مختصر مى گوييم : گردش مال در دست مردم ، اگر به صورتى مغشوش و منحرف باشد، سبب نابودى اجتماع و تباهى ظاهرى (اقتصادى ، معاملاتى ، و معيشتى) و باطنى (اخلاقى ، دينى و رفتارى) مردم خواهد بود، زيرا كه مال - چنانكه اشاره اى گذشت - براى كالبد اجتماع مانند خون است در تن آدمى . چون خون در بدن آدمى جريان سالم و متعادل و موزون داشته باشد، سبب دوام زندگى و استمرار عمر و حفظ نشاط خواهد بود، ولى چون گردش خون عليل شود و از حد اعتدال و توازن تجاوز كند، و در عضوى پيش از اندازه لازم جمع شود، و به عضوى به اندازه لازم نرسد، مايه تباهى جسد و سپس مرگ خواهد شد.
مال نيز چنين است : اگر چنان در مجموعه كالبد اجتماع گردش داشته باشد كه به هر يك از اعضاى اين كالبد به اندازه نياز آن برسد، و همه اندامها و يافته هاى اجتماع از آن بهره مند شوند، سبب بارندگى با نشاط و متكامل خواهد شد، ليكن اگر مال در مجموعه اين كالبد گردش سالم متوازن نداشته باشد، و بعضى از اندامها چنان آن را بمكند كه حالت آكندگى پيدا كنند، سبب سست شدن و از بين رفتن زندگى و رمق در ديگر اندامها خواهد شد، و خون و حيات و نشاط و نمو به آنها نخواهد رسيد. و چنين حالتى هر دو طايفه (متكاثران و فقيران) را به حضيض نگونسازى و فروپاشى در خواهد افكند. و چون چنين شود، مال از اين كه عامل قوام و هستى و نشاط باشد فرو مى افتد، و عنوان عامل نابودى و سقوط و فروپاشى پيدا مى كند. بنابراين ، هلاكت و نابودى اجتماع و پوچى و انحطاط آن - در بعد اقتصادى - در درجه اول ، به علل برخاسته از توليد و مصرف منوط نخواهد بود، بلكه به مكتب اقتصادى رايج در آن اجتماع منوط است ، و از روش توزيع غير عادلانه و نامتوازن و فساد گردش مال در دست مردم و نادرست بودن آن مايه مى گيرد.
اين حقيقت اجتماعى ، همان است كه قرآن كريم چارچوب آن را با بيانى استوار و قاطع و زنده چنين تعيين كرده است : لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ، الا اءن تكو تجارة عن تراض منكم ، و لا تقتلوا اءنفسكم (٣٠٤)
اموالتان را در ميان خود (و در ضمن روابطى كه داريد)، به ناحق مخوريد، مگر اينكه از راه بازرگانى ، با رضاى يكديگر، فراهم آمده باشد، و يكديگر را مكشيد...؛ شش خطاب جمع و عام در اين آيه آسمانى موجود است : لا تاءكلوا، اءموالكم «بينكم»، «منكم»، لاتقتلوا و اءنفسكم و همه آنها خطابهاى عامى است كه تمامى اجتماع بشرى را شامل مى شود، و آن را به صورت شى ء واحد در مى آورد، و شكل كالبد واحدى به آن مى بخشد، كه چون اندامى از آن گرفتار درد شود، اندامهاى ديگر ناله مى كنند، حتى در مورد نيازمنديهاى اقتصادى (و درد فقر و بينوايى)، بلكه اين همدردى (همدردى با بينوايان و محروم شدگان)، از مهمترين مصداقهاى همدردى در زندگى جامعه ها محسوب مى شود. تصويرى كه در آيه ياد شده آمده است ، چند امر را مورد تاءكيد قرار مى دهد:
(١) - همه اندامهاى كالبد اجتماعى و بخشهاى آن ، پيوندهاى محكمى با نظام مالى و اقتصادى دارند، به طورى كه زندگى و نشاط آن اندامها به سالم بودن نظام اقتصادى وابسته است ، و پژمردگى و فروپاشى آنها به ناسالم بودن نظام اقتصادى .
(٢) - اهميت سرنوشت ساز قضاياى مالى به چگونگى گردش مال در دست مردم و راههاى بهره مند شدن از آن و اندازه هاى آن وابسته است ، كه بايد به وجهى كه صحيح و حق است صورت پذير شود، و صورتهاى معتدل و متوازن و اندازه هاى غير ظالمانه و به دور از مصرف گرايى داشته باشد، نه جز آن .
(٣) - درستى دادوستدها (معاملات)، مبتنى بر «تراضى» است ، كه امرى طرفينى است ؛ بنابراين لازم است دو طرف معامله راضى باشند، نه اينكه فروشنده راضى و خرسندى باشد، و رضاى خريدار را نيازمندى وى و اوضاع و احوال بر او تحميل كرده باشد. همچنين است تصويرى كه احاديث از جامعه اسلامى مى دهند. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: المؤ منون فى تبارهم تراحمهم و تعاطفهم كمثل الجسد، اذا اشتكى تداعى له سائره بالسهرو الحمى (٣٠٥) مؤ منان در نيكى كردن و ترحم آوردن و مهربان بودن به يكديگر، در حكم تن واحدند، كه تا عضوى از آن به در آيد، عضوهاى ديگر، با بيدار ماندن و گرفتار تب شدن با آن همنوايى مى كنند. اين تصوير نيز بر امورى تاءكيد مى كند كه آشكارا قضاياى مالى را نيز شامل مى شود. بنابراين جامعه اى مى تواند ادعاى اسلامى بودن و محمدى شدن كند كه تفاوت مردم با يكديگر در آن ، از لحاظ معيشت ، تفاوت چندانى نباشد (٣٠٦) و در آن عضوهاى فراوانى با درد فقر و بدبختى دست به گريبان نباشند...

٤ - تباهى اجتماع به دست انحصارطلبان :
انحصار طلبى و هواداريهاى اقتصادى و مالى از مهمترين عوامل پديد آمدن اختلاف معيشتى و تعدى اقتصادى است . و پيداست كه نتيجه اين كيفيت نادرست در زندگى هر اجتماع ، چيزى جز فساد افراد و سقوط جامعه و تباه گشتن سامان زندگيها نخواهد بود. و اين حقيقتى آشكار است ، مگر اينكه عواملى سبب گمراهى فهم توده مردم شود...
و چون عنوان اين قسمت «تباهى اجتماع به دست انحصارطلبان» است (و اين تعبير و مضمون از حديث گرفته شده و احاديث آن نقل شده است)، چنان دوست داريم كه توضيحى درباره معنى «تباهى» بدهيم . تباهى نسبت به انسان ، باطل شدن هستى واقعى و هويت اصلى و از بين رفتن مواهب و استعدادهاى او است . و «تباهى اجتماع ، باطل شدن موجوديت مستقل و شناخته شده و قوام قطعى و فعال آن است .
هنگامى كه فرد يا اجتماع از مسير سنتهاى تكوينى تكاملى و قوانين بر حق تشريعى منحرف شود، در پرتگاههاى پستى و سقوط قرار مى گيرد، چنانكه امام على بن ابيطالب عليه السلام فرموده است : من لم ينجه الحق اءهلكه الباطل (٣٠٧) آن كس ‍ كه حق او را نجات ندهد، باطل او را هلاك مى كند. و حق تنها به قضاياى نظرى و عقايدى اختصاص ندارد، بلكه كارها و جهتگيريها را نيز شامل مى شود، كه از جمله آنهاست جهتگيريهاى مالى و اقدامات اقتصادى ، كه در آنها نيز حق و باطل وجود دارد. و هر كس كه به دليل انحصار طلبى و هوادارى از انحصارطلبان به جهتگيرى «باطل» (نادرست) اقتصادى بگرايد از حق منحرف شده است . و هر كس از حق منحرف شود حق او را نجات نمى دهد، پس ناگزير باطل او را تباه مى كند. اگر بخواهيم كه اين واقعيت ثابت در برابر ما تجسم پيدا كند، لازم است كه در پيوند انسان با مال و مالكيت نيك بينديشيم و بدانيم كه پيوند انسان با مال (و هر چه مال و متاع و ثروت و امكانات به شمار مى آيد) پيوندى تكوينى و واقعى ، و پيوندى او با مالكيت پيوندى اعتبارى است ، پس انسان با مال دو ارتباط و پيوند دارد:
(١) - پيوندى اعتبارى ، يعنى مالكيت :
(٢) - پيوندى واقعى ، يعنى تصرف و مصرف . (٣٠٨)
پيوند دوم - بر حسب واقع آن - واقع آن - همان پيوند انسان با معيشت اوست ، كه با زندگى وى و شرايط و نيازمنديها و وسايل نگاهدارى آن مربوط مى شود. و چون اين ارتباط و پيوند درست باشد، تابع نظامهاى الاهى و قوانين عمومى حاكم بر جهان هستى و بر اجتماعها و افراد خواهد بود. (٣٠٩) و از مهمترين اين نظامها و قوانين ، در عرصه هاى زندگى ، قانون توازن و تعادل است . و از اينجاست كه هر چه در عالم هست شود، داراى طبيعى متعادل و چارچوبى موزون است ، به گونه اى كه اگر اين توازن مختل شود، آن چيز در اصل و خواص و آثار و نمودهايش مختل خواهد شد.
پس جهان - با همه موجودات عظيم و آفاق گسترده و حقايق فراوان آن موجودى متوازن است كه ، به فرموده قرآن كريم ، بدون اين توازن قوامى ندارد: و السماء رفعها و وضع الميزان (٣١٠) آسمان را برافراشت و ميزان را بر پا داشت ، كه در اين آيه ، افراشتن آسمان و برپاداشتن ميزان ، دو امر برابر با يكديگر معرفى شده است .
و اين ميزانى كه خدا آن را بر افراشتن آسمان و آفرينش جهانها همراه قرار داده است ، چيزى جز ميران عدالت ، و قانون توازن ، و قرار دادن هر چيز در جاى خود، با اندازه هاى شايسته و ضرورى براى زندگى و بقا و استوارى آن چيز نيست . و اين كيفيت حكمت آميز، اساس تقديرهاى بزرگ آفرينش است كه از بزرگترين كهكشانها تا كوچكترين ذرات در همه جارى است . امام على بن ابيطالب عليهاالسلام مى فرمايد: العدل اءساس به قوام العالم (٣١١) عدل شالوده اى است كه قوام و استوارى جهان به آن است .
و اين ميزان عادل حاكم بر جهان كبير - بر حسب موازين تكوينى - بر عالم صغير نيز حاكم است ، يعنى انسان و اجتماعات انسانى . و بدينگونه است كه دو عالم با يكديگر در هم مى تنند، و در مسيرها و هدفهاى كمالى با يكديگر هماهنگ مى شوند، بنابراين ، چون آدمى رعايت ميزان (توازن) و عمل كردن به آن را ترك كند و به چيزى ديگر توسل جويد، از كاروان بزرگ هستى جدا مى ماند، و در گذرگاه تكاملى خود به كليت بزرگ و تكامل پذير جهانى نمى رسد.
اين را نيز بيفزاييد كه انسان با بيرون رفتن از اين ميزان - كه بر وجود او به صورت تكوينى حاكم است - به تباهى خود كمك مى كند، چه خروج جزء از روند آنچه فرمانرواى بر كل است ، باعث تباهى جزء است . بنابراين ، عدل كه قانون عظيم حاكم بر همه هستى است ، بايد بر حيات انسان و حيات اجتماع انسانى نيز حكومت داشته باشد، تا اين دو (انسان و اجتماع انسانى) نيز از توازن هستى و قوام عالم و شرايط تكاملى زندگى خارج نشوند.
در پرتو آنچه گفته شد، مهمترين چيزى كه بر همه افراد، (٣١٢) در همه كارها يا ترك كار، و در همه اقدامها و تلاشها و جهتگيريها و موضعداريهاى خود - به منظور دست يافتن به يك زندگى سالم طبيعى - لازم است ، پيروى كامل از همين ميزانى تعادل عام است تا از اين راه در خط تكامل وجودى و همسانى انسانى قرار گيرند، و هر فرد با افراد ديگر و حتى با ساير موجودات هماهنگ باشد بر اجتماع نيز واجب است كه اين تعادل را در همه بخشها و گروههاى خود عملى سازد، تا از حركت صعودى حيات عقب نماند و به پرتگاههاى زوال و سقوط نزديك نشود.
از اين جا معلوم مى شود كه مهمترين بخش از رسالتهاى پيامبران و فعاليتهاى ايشان (يعنى آنان كه براى آن مبعوث شدند تا زندگانى افراد و جامعه ها را تابع نظام وجودى تعادلى عام و پيرو سنتها و قوانين آن سازند)، تصحيح مسير جامعه ها و افراد است ، از راه بازداشتن آنان از انحراف و تكروى ، و منع ايشان از تعدى و ستمگرى و اسراف و تكاثر، و رساندن آنان به حد تعادل و توازن عام و دقيق ، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد: لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ، ليقوم الناس بالقسط ما پيامبران خود را با بينات (دلايل روشن)، و همراه با ايشان كتاب و ميزان ، بدان جهت فرستاديم تا مردمان به قسط برخيزند (و در سايه عدالت زندگى كنند)؛ پس از نظر اجتماعى و شكل زندگى ، قيام به قسط (زندگى در سايه عدالت)، مقصد نهايى بوده است . و چون جهان هستى پيرو ميزان و بر پايه عدل است ، و بر پا داشتن ميزان و برافراشتن آسمان مقرون با يكديگرند - چنانكه گذشت - پس ‍ لازم است كه مردمان نيز پيروان ميزان باشند و بر پا دارندگان قسط و عدل . (٣١٣)
و اين اصل تكوينى عام - به شكلى خاص و جدى - بر ضرورت ايجاد توازن و تعادل در زندگى اجتماعى و رعايت آن همچون اصلى واجب تاءكيد مى كند. و اين امرى است كه انجام دادن آن جز با برقرارى توازن مالى و تعادل معيشتى در ميان مردم ميسر نخواهد شد، زيرا با اين اصل است كه بقاى اجتماع - به صورتى شايسته و بدور از بيداد و تجاوز و پوچى و فروپاشى - تضمين مى شود، به همانگونه كه نبودن عدل اقتصادى ، به ناكامى و محروميت و فقر و بيچارگى اكثريت مردم مى انجامد. و اين خود از مهمترين عوامل تباهى مادى و معنوى مردم است ، چه عدم تعادل معيشتى و فقدان عدل اقتصادى ، به معنى فقدان «قسط» در جامعه و بلكه از آشكارترين مصداقهاى آن است . و هنگامى كه قسط از ميان برود، چگونه مردم مى توانند به اجراى قسط برخيزند و در سايه عدالت زندگى كنند؟ و هنگامى كه مردمان در سايه عدالت زندگى نكردند، چگونه آرزوهاى پيامبران و هدفهاى رسالتى ايشان تحقيق پيدا كند؟ و هنگامى كه آرزوهاى پيامبران و هدفهاى رسالتى ايشان تحقق پيدا كند؟ و هنگامى كه آرزوها و هدفهاى پيامبران از كار رسالت تحقق پيدا نكرد، چگونه دين خدا مى تواند زنده بماند و احكام و شرايع آن اجرا شود؟ و هنگامى كه دين خدا زنده نباشد و در زندگى به آن عمل نشود، چگونه اجتماع مى تواند در مسير حركت تكاملى الاهى قرار گيرد، و از ميزانى (و سنتهاى الاهى) كه با افراشته شدن آسمان و برپايى هستى و تداوم زندگى مقرون است دور نشود؟
و از اينجا معناى عنوان اين بحث (تباهى اجتماع به دست انحصار طلبان) آشكار مى شود؛ آرى ، انحصارطلبان كسانيند كه اهداف عدالتخواهانه را پايمال مى كنند و راه توازن و همسانى را مى بندند، و قوانين جارى در هستى و زندگى - از جمله هستى و زندگى اجتماع - را زير پا مى گذارند، و مردمان را گرفتار مصيبتهاى نابسامانى و تباهى مى سازند؛ براى چه ؟ براى آنكه قوانين عام جهانى تسليم هواهاى نفسانى ايشان نمى شود، و بر وفق اميال آنان جريان پيدا نمى كند، بلكه بر آنان و بر ايادى ايشان مى تازد، و همه را نابود مى سازد، و به صورت ريشه هاى پوسيده درخت خرما در مى آورد. و در اين هنگام بلا همگان را فرا مى گيرد، وتر و خشك باهم مى سوزد، و تباهى آنان و هر چه دارند فرا مى رسد، و تباهى ديگران نيز به سبب ايشان . و اين نتيجه اى است از خروج اجتماع از مسير عام عالم ، به همانگونه كه اگر سياره اى از مدار خود خارج شود گرفتار سقوط خواهد شد. و اجتماع هنگام با نشاط و زنده و در راه پيشرفت و تقدم است كه بر مدار صحيح خود گردش كند؛ و چون از آن منحرف شود، در معرض زوال قرار مى گيرد و مواهب آن فانى مى شود، چنانكه در قرآن كريم آمده است : ... و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ، ثم لا يكونوا اءمثالكم (٣١٤) اگر (از فرمان خدا) روى بگردانيد، قوم ديگرى را به جاى شما خواهد آورد، كه آنان همچون شما نباشند». و معنى «همچون شما نباشند» اين است كه آنان عدل را بر پا مى دارند و - بر خلاف شما كه ستم پراكنى مى كرديد و بخل مى ورزيديد - شالوده هاى عدالت اجتماعى را استوار مى سازند.
پس بنابراين مبناى قرآنى ، واجب است كه آزاديهاى اقتصادى محدود شود، تا اموال به تصرف مشتى از مدرم در نيايد، بلكه به دست همه مردم برسد و دست به دست بگردد، و اجتماع بدين وسيله به حد تعادل و قسط برسد، و از اين راه سامانيابى آن تضمين شود، و بيم از ميان رفتن و جانشينى براى آن پيدا شدن از ميان برخيزد.
و از جمله چيزهايى كه اين سخنان را تاءكيد مى كند، اين است كه مال طبيعى اجتماعى و غير فردى دارد، چنانكه امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد هى (الدنانير و الدراهم) خواتيم الله فى اءرضه ، جعلها الله مصحة لخلقه ، و بها تستقيم شؤ ونهم و مطالبهم (٣١٥) اين درهم و دينار، مهرها و سكه هاى خداست در زمين ، خداوند آنها را وسيله سامانيابى زندگى خلق (و گذران امور مردم) قرار داده است ، با اين سكه هاست كه كار مردمان روبه راه مى شود و نيازهاى آنان بر آورده مى گردد». پس انحصار طلبى اقتصادى مال را از طبيعت اجتماعى و عمومى آن بيرون مى آورد، و طبيعى فردى و خاص و تحميلى به آن مى دهد. و اين چگونگى خود بيرون رفتن از مسير قوانين عام وجودى است .
نوع ديگرى از تباهى اجتماعى هست كه به دنبال انحصار طلبى و هوادارى از آن و اعمال تبعيض پيش مى آيد. و اين نوع زيان كمترى از گونه اول ندارد، بلكه زيان آن بيشتر و خسران آن بزرگتر است ، و آن ، تباهى روحى و معنوى است ، زيرا انحصار طلبى (فردى يا گروهى) و همه چيز را براى خود و گروه خود خواستن ، از مهمترين انگيزه هاى بهره كشى از انسان و پايمال كردن مواهب او به سود بهره كشان است ، زيرا انحصارطلبان به دخلهاى تكاثرى و سرشار، و همچنين در صد بسيار بالاى مصرف نياز دارند. و اينها همه ، آنان را به بهركشى از ديگران وامى دارد، تا جايى كه نگذارند استعدادها و مواهب مردم رشد كند و به فعليت برسد.
انحصارطلبان مردمان ديگر را به فقر مى كشانند، و نيازمندى و نادارى را بر ايشان تحميل مى كنند، و توشه زندگى آنان را - به فرموده حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) - مى دزدند، و از راه مكيدن نتايج كار ايشان در مقابل مزدى ناچيز، آنان را به حضيض فقر و نادانى و بيچارگى مى كشانند. و اين چگونگى ، انسانيت را در آدمى مى كشد، و درهاى شكوفايى عقلى و رشد فكرى و فرهنگى را بر او مى بندد. بدينگونه اجتماع به دست اينگونه كسان به تباهى معنوى كشيده مى شود. خود آنان نيز به سبب از دست دادن شرف انسانى و تعهد دينى و مسؤ ليت اجتماعى و خصلتهاى عالى - كه اينگونه خصلتها در وجود انحصارطلبان جان نمى گيرد. (٣١٦) - به مغاك تباهى در مى افتند. پس اينانند كه تباه مى شوند و تباه مى كنند، و مى ميرند و ديگران را مى ميرانند. (٣١٧) و بيشتر اعمال ايشان و راه و روش و هدفهاى ايشان در زندگى با اسلام سازگار نيست ، زيرا اسلام و مكتب مالى و اقتصادى آن ، به زنده كردن مردمان فرا مى خواند، (از راه برپادارى عدل و قسط، و برابرى در معيشت و مصرف - در حدود نزديك به يكديگر - براى همه افراد اجتماع)، و به استحكام بخشيدن به روابط عالى انسانى .

٥ - تباهى اجتماع به دست شاد خواران :
شادخوارى و خود بزرگ بينى و اشراف منشى و رفاه طلبى بسيار و تن آسايى ، از موثرترين زمينه هايى است كه به تباهى و هلاك آدمى مى انجامد. اين سرانجام ، از راهها و روشهايى گوناگون صورت مى گيرد، كه برخى از آنها را به نظر خوانندگان مى رسانيم :

(١) - فراوانى امكانات مادى :
وفور امكانات مادى ، و بالا بودن نسبت مصرفهاى تجملى و بيرون از حد اعتدال و ميانه روى ، انسان را به لذت پرستى و آزمندى شديد نسبت به هر چه مايه لهو است و مشغول كننده است مى كشاند، و او را از هر خودسازى و نيك انديشى و ميانه روى باز مى دارد، و آميختن با كاموريهاى جسمى فرصتى براى صعود دادن روح باقى نمى گذارد؛ از اينرو هر فرصتى را، براى انديشيدن و از راه انحراف بازگشتن ، از انسان سلب مى كند، و دل و وجدان را با پرده شهوات و لذتهاى آماده مى پوشاند، و آدمى را به سوى مرام «اصلت لذت» مادى و دورى جستن از هر جهتگيرى شايان انسانيت سوق مى دهد.

(٢) - لذت پرستى و كامرانى :
لذت پرستى و كامرانى و غرق شدن در آنها و ادامه دادن به اين وضعيت - كه لازمه تنعم زدگى و زندگى مصرفى است - شالوده هاى معنويت و جوهره هاى روحى و اخلاقى را منهدم مى سازد. و اين چگونگى از مهمترين عواملى است كه به انواع فسق و فجور و خيانت و ستمگرى و شيوع اين امور در بخشهاى مختلف اجتماع مى انجامد.

(٣) - شيوع افت اخلاقى :
از لوازم حتمى و آثار روشن اشرفيت و زندگى پر ريخت و پاش و مصرفى ، رواج يافتن اخلاق اشرافى و رفتار مصرفگرايانه و طرز معيشت ايشان در ميان مردم و تقليد از اين اخلاق و رفتار در بخشهاى گوناگون اجتماع است . اشراف مصرفگرا و مسرف به سبب نيرومندى و جاه و مالى كه در اختيار دارند - از نفوذى فراوان در ديگر گروههاى اجتماعى برخوردارند؛ مردمان به آنان نگاه مى كنند، و در روش زندگى و اعمال و حركات و طرز لباس پوشيدن و چيزهايى نظير اينها به تقليد از آنان مى پردازند، و دوست مى دارند كه - اگر چه به صورت ناقص - شبيه ايشان باشند. و اين حالت همان چيزى است كه خود اين توانگران مسرف نيز خواهان آنند، يعنى مى خواهند كه افراد و خاندانها در غل و زنجير تقليد كوركورانه به سر برند، و براى به دست آوردن هزينه هاى سنگين زندگى تقليدى و تحميلى خود، همواره كار كنند و گرفتار و نيازمند باشد، تا ديگر در برابر زندگى استثمارگرانه و تنعم زده آنان كسانى توان عرض ‍ اندام نداشته باشند.
و اين امرى آشكار است ، زيرا جامعه اى كه پايه هاى استوار آن فرو ريزد، و اخلاق والاى آن افت كند، راهى بلكه توانى براى مبارزه و ايستادگى در برابر هيچ تعدى و تجاوزى - خواه اقتصادى و خواه غير اقتصادى - ندارد. و افت و پوكى اخلاقى كه به آن اشاره كرديم ، و با سرايت كردن از زندگى و رفتار معيشتى و مصرفى شادخواران ، جامعه را فرا مى گيرد، از دو راه خواهد بود:
يك - راه عادى ، چون زندگى مصرفى - بنابر طبيعت افراطى خود - مستلزم مفاسد اخلاقى و غرق شدن در مصرف بيش از اندازه است ، (٣١٨) و بهره بردارى از لذات و فراموش كردن آرمانهاى عالى و غافل ماندن از واقعيت و جوهر انسانى و چسبيدن به زمين خاكى و بهره گيرى از آن و آرايشهاى كاذب آن . پس اگر گروهى چنين زندگيى را در پيش گيرند، ناگزير روحيات پوك شده ايشان در ساير گروهها نفوذ پيدا مى كند و رفته رفته الگوى تقليد همگان مى شود.
دو - راه تحميلى ، و آن راهى است كه شادخواران با همه نيروى خود مى كوشند تا آن را بر جامعه تحميل كنند، و ديگران را به الگو پذيرى از اخلاق پوك خود - يعنى زندگى مصرفى - وادار سازند، و اجتماع را به شكلى آلوده كنند كه مقياسها و نمونه ها دگرگون شود، و ايستادگى معنوى افراد ملت از ميان برود، و بى بندوبارى و سقوط اخلاقى در جامعه رايج شود، تا از اين راه بتوانند به زندگى حيوانى اشرافى خود ادامه دهند؛ آيه و اذا اءردنا اءن نهلك قرية ، اءمرنا مترفيها ففسقوا فيها... كه ترجمه آن در گذشت - به همين امر اشاره مى كند.

(٤) - زندگى انگلى و لوازم تحميلى آن بر جامعه :
زندگى نخوت آميز و تنعم گرا، زندگيى است انگلى ، و برخوردار از بيكارى و فراغت ، و مبتنى بر بهره كشى از ديگران به صورتهاى گوناگون . مصرف گرايان خود خواه پيوسته از نعمتهاى فراوانى كه در دسترس خود دارند متنعم مى شوند. و اين - در بيشتر اوقات - تابعى است از غصب كردن حقوق مردم و انباشتن اموال فقيران و محرومان و كارگران و كشاورزان و رنجبرانى كه در خدمت ايشانند. در اين باره مولاى ما اميرالمؤ منين (عليه السلام) مى فرمايد: ما جاع فقير الا بما منع غنى (٣١٩) - هيچ مستمندى گرسنه نمى ماند، مگر از آنكه توانگرى حق او را باز مى دارد. و امام حسن عسكرى (عليه السلام) مى فرمايد: «اءغنياؤ هم يسرقون زاد الفقراء - توانگرى آنان روزى (و امكانات زندگى) مستمندان را مى دزدند».
از لوازم اين زندگى و شرايط بقا و ادامه آن اين است كه مردمان نسبت به حقوق خود نادان بمانند، و در فتنه و فساد سرگردان باشند، و در غفلت و سادگى و مشاجره و كينه ورزى نسبت به يكديگر غرق شوند، و هيچ در انديشه سرنوشت خودشان و افراد ملتشان نباشند، و درباره حقوق و ارزشهاى خويش بى اعتنا گردند، و از آموزشهاى دينى خود درباره احقاق حق و از بين بردن جو و ستم ناآگاه باشند، و همچون وسايل و افزار كار، در دست قدرتهاى مالى ، و بازيچه هايى در خدمت گردانندگان اقتصاد جامعه و هوسهاى آنان باقى بماند.
هنگامى كه مردمان با فرو رفتن در پستيها و تباهيها، و غوطه خوردن در مصرف بيش از حد مواهب و نعمتها، از مسير فطرت انسانى الاهى ، منحرف شوند، و حق و عدالت و فضيلت را پس پشت اندازند، ديگر، بديها و شرها را تشخيص نخواهند داد، و پرهيزگارى و فجور را از يكديگر باز نخواهند شناخت ، پس در برابر تباهيها و تبهكاران و ستمها و ستمگران بى اعتنا و بدون تعهد باقى خواهند ماند؛ نه در انديشه برپا كردن انقلابى براى اقامه عدالت مى افتند، و نه به جنبشى براى اقامه حق مى پردازند، و در اين هنگام است كه روحيه ها پست و عزيمتها سست مى شود، و تباهيها و ستمگريها شيوع پيدا مى كند، و تبهكاران و ستمگران - كه در برابر خود مانعى نمى بينند - سخت به كار فساد و تباهى خود برمى خيزند، و حاصل تلاش مردم و فرزندان اجتماع را تباه مى كنند. پس آنگاه تنبلى و بى حالى در ميان افراد شايع و ناكامى فراگير مى شود، و بيشتر بخشهاى اجتماع در بدبختى فرو مى رود.
و چون مردمان به صورتى در آيند كه وصف كرديم ، اگر بفرض روزى چنان احساس كنند كه فساد و ظلم اجتماع را فراگرفته ، و اين نتيجه جنايت آميز زندگى نخوت بار كامران است ، ديگر قدرت مبارزه و ايستادن در برابر آنان را نخواهد داشت ؛ به اين دليل :
يك - مردم در اينگونه حالات در دامهاى مفاسد اخلاقى و شهوات پوچى آفرين اسير مى گردند، همان مفاسد و شهواتى كه به دست كامران رواج يافته و در جان مردم نفوذ كرده است ، و چنان سدى در برابر هر انقلاب و درگيرى ايستاده است ؛ و در اين صورت نه ديگر شهامتى براى قيام به هم مى رسد و نه ايثارى براى فداكارى - از آنگونه كه براى آزادگان ستم ستيز و مقاوم در برابر ستمگران ضرورى است - و نه دستها به دستگيره محكمى از فرهنگ راستين و تعاليم دينى آزاد و صريح و مبارزه آموز دست مى يابند؛ و در چنين وضعى ، زندگى جامعه اى بدين حال ، سبب دوام يافتن زندگى انگلى شادخواران و كاموران مى شود، به جاى اينكه باعث ريشه كن كردن آن آسيب اجتماعى باشد.
دو - شاد خوران افزون خواه ، با ايجاد بحرانها و گمراه كردن انديشه ها، مردمان را در بيخبرى و نادانى و جمود فكرى نگاه مى دارند. و از اين راه مى توانند تواناييهاى جسمى و نيروهاى فكرى آنان را هدر دهند و اينهمه را در مسيرهاى منحرف بيندازند، تا جايى كه سبب دور گشتن مردم از آگاهى و پى بردن به فسادهاى اجتماعى و محروميتها شود، و نگذارد مردم در يابند كه اين فريب گسترى و ستمگرى چگونه در زندگيهاى ايشان راه يافته است . و چون مردمى چنين ناآگاه گشتند به رخدادهايى بى ارزش و مسائل فرعى مى پردازند، كه از نظر زندگى و دين و انسانيت ايشان هيچگونه اهميتى ندارد. پس از اينجاست كه كامرانان متنعم و اشراف جامعه اهل و اصل فتنه اند، و اول و آخر فتنه ها (آشوبها، سختيها، سقوطها و گمراهيها) - چنانكه در حديث شريف نبوى آمده است (٣٢٠) اينانند.
سه - شادخواران خود بزرگ نما، از سويى ديگر نيز، از پيشرفت مقاصد صحيح جامعه بشرى جلوگيرى مى كنند، و فتنه ها به راه مى اندازند، و امور را براى مردم واژگونه مى نمايانند (٣٢١) و اينهمه از آنجاست كه نمى خواهند حقوق حقه مردم را به ايشان بدهند، از اينرو در منابع در آمد مالى مستضعفان اخلال مى كنند و بنيه مالى ايشان را ناتوان مى سازند، و فرصتها و استعدادهاى ايشان را براى به دست آوردن مال و جلوگيرى از فقر و تهيدستى از كار مى اندازند، تا پيوسته نيازمند باشند و براى آنان همچون برده كار كنند. و آيا محرومان و زحمتكشان ، با اين اوضاع و احوال ، راهى براى ايستادگى قاطع در برابر اميال متجاوزان اقتصادى و هوسهاى پايان ناپذير آنان خواهند داشت ، بويژه با نفوذ ايشان در همه سطوح اجتماعى ...

(٥) - تسلط يابى تكاثرى ... بر توده ها:
واضح است كه تسلط مالى و اقتصادى بر توده هاى مردم جز با تسلط سياسى تحقق پيدا نمى كند. و اين تسلط - در بيشتر اوقات - جز با استيلاى نظامى ميسر نيست . به همين جهت مشاهده مى كنيم كه از مهمترين هدفهاى مستكبران و توانگران و كاموران ، براى تحميل سلطه خود بر توده هاى مردم و تداوم اين سلطه - در همه جاى جهان - كوشش پيگير براى دستيابى به سلطه سياسى و تحميل آن بر مردم است . نيز روشن است كه زندگى اشرافى ، اگر پشتوانه اى نداشته باشد، به نابودى تهديد خواهد شد. از اينرو - در جامعه هاى سرمايه دارى - قدرت واقعى يا به دست خود شادخواران و اشراف است يا به دست دست پروردگان و جيره خوران ايشان .
و از اينجاست كه - در طول تاريخ - مى نگريم كه گروههايى شادخوار و اشراف ، يا هم در ظاهر و هم در باطن ، مالك و زمامدار همه چيز در اجتماع بوده اند، يا در بطن ، از راه نفوذيابى ، بويژه در شغلها و پستهاى كليدى اقتصادى و تقنينى .
و چون اهداف انقلابهاى برخاسته از فهم توده هاى مردم ، سپس ، به دست مصلحان و انديشمندان و نويسندگان آزاده و فهميدگان ، هر چه بيشتر تشريح مى شود و مشكل مى آفريند، از اينرو سرمايه داران و شادخواران و اشراف و هواداران آنان ، به اين كارها دست مى يازند. (٣٢٢)
يك - در برابر نهضتهاى آزاديبخش و انقلابهاى دگرگونساز بسختى مى ايستند.
دو - خواستاران آزادى و عدالت را سركوب مى كنند.
سه - با نيروهاى گروههاى محروم و مستضعف ، از راه افزودن بر تسلط اقتصادى خويش و اخلال كردن در نظام اقتصادى جامعه ، به بدترين وجه درگير مى شوند.
چهار - در برابر بيدارگران حقگو ايستادگى مى كنند، و در صورت لزوم ، خون پيروان فضيلت و عدل را مى ريزند.
پنج - آگاهان پاكدامن را، براى آنكه از چشم توده هاى مردم بيفتند، به گونه هاى مختلف متهم مى سازند، تا فرصت ويران كردن پايگاههاى اشرافيت و كامورى از دست ايشان خارج شود؛ و انديشمندان مصلح و افكار روشن و بيدار كننده ايشان را تحقير مى كنند، و ايشان را گاه به چپ روى ، و گاه به افراطيگرى ، و گاه به ماجراجويى منسوب مى دارند.
شش - خود را به دين و مردان دين مى چسبانند، و از اين راه - حربه اى براى مبارزه با انقلابيون و آزاديخواهان و عدالت طلبان به دست مى آورند.
هفت - مبالغ ناچيزى - در مقايسه با آنچه دارند و از حق توده هاى مردم و ارزاق ايشان به دست آورده اند - در اينجا و آنجا به نام كارهاى خير مصرف مى كنند، تا در زير پوشش اين اقدام ، بهره كشى و حرص شديد خوى را پنهان سازند.
هشت - هنگام صرف كردن مبلغى در كار خير، هر چه بيشتر درباره آن تبليغ مى كنند، تا وجدان اجتماعى را اغفال كنند.
نه - به ايجاد دسته بنديهاى سياسى و اجتماعى و حزبى و...، به منظور به دست آوردن اكثريت (در پارلمانها) مى پردازند، تا خود نتوانند به زيان توده ها قانونگذارى را در اختيار گيرند.
ده - در همه نواحى زندگى اجتماعى ، بويژه در هنگام راءى گيرى ، نفوذ مى كنند تا به هدفهاى مطلوب خود دست يابند.
با انديشيدن در اين امور، از سر بزرگى در زندگى پيامبران الاهى (عليه السلام) و تاريخ انقلابهاى ايشان آگاه مى شويم ، هنگامى كه مى نگريم كه چگونه خود را پيوسته از اشراف و مستكبران اقتصادى و مالداران و تنعم گرايان دور نگاه مى داشتند، و آماده مبارزه با ايشان بودند. (٣٢٣) و از كوچكترين فرصت براى اين درگيرى بهره بردارى مى كردند و مى گفتند: «يا قوم ! لا اءساءلكم عليه مالاء اين مردم ! براى رسالت خويش از شما مالى طلب نمى كنيم». و از آن جهت چنين مى كردند كه تضاد ميان دينهاى الاهى و مستكبرانى كه ذكر آنان گذشت ، تضادى ماهوى و ريشه دار و مستمر است ، در عرض استمرار ستم و سركشى از يك سو، و ناكامى و استضعاف از سوى ديگر، در تاريخ دراز دامن و آكنده انسان از ستمكشى و ستمگرى .
آيات آسمانيى كه درباره پيامبران نازل شده و فعاليتهاى آنان را توصيف كرده است ، خبرهايى زنده از اين نبرد دراز دامن و تلخ و گسترده در اختيار ما قرار مى دهد: و ما اءرسلنا فى قرية من نذير، الا قال مترفوها: انا بما اءرسلتم به كافرون (٣٢٤) در هيچ شهرى بيم دهنده اى نفرستاديم مگر اينكه كاموران آنجا گفتند: ما رسالت شما پيامبران را قبول نداريم .
آگاهى و هشدار
چيزى كه واجب است به آن توجه كنيم ، و اندك غفلتى درباره آن روا نداريم ، اين است كه زمينه ها و اسباب ويران كننده بنيانهاى عدالت و حق ، و منهدم كننده نهادهاى شرف انسانى ، و متناقض با آرمانهاى عالى و فضيلتها، و كوبنده ارزشهاى برادرى ايمانى و نيكوكارى و مهربانى انسانى ، از آن دست كه رد جامعه هاى تكاثرى و اشرافى مى بينيم و لمس مى كنيم ، اگر به طور كامل و دقيق مراقبت نشود ممكن است در جامعه هاى اسلامى نيز پديد آيد. پس بايد اين مراقبت را امرى جدى گرفت .
ارزشها و اخلاق اسلام و مقياسها و ضوابط آن برگرد محورى مى گردد، و ارزشهاى اجتماع تكاثرى و حيات اشرافى و اخلاق و مقياسها و ضوابط آن بر گرد محورى ديگر، و فاصله ميان اين دو محور فراوان است . (٣٢٥) محور زندگى اسلامى چيزى جز كفاف و عدل نيست ، كه هر چيز به اين دو بر پاى مى ماند و سامان مى يابد، ليكن محور اصلى زندگى تكاثرى و اشرافى و كامورانه چيزى جز مال فراوان و استثمار و زندگى مصرفى پر ريخت و پاش با همه ابعاد آن نيست ، اينان اشخاص و اشيا و ارزشها را - هر چه باشد - براى به دست آوردن مال و پاسدارى از آن و تكثير آن به خدمت مى گيرند، و همه چيز - يا بيشتر چيزها - در نزد ايشان بر گرد همين محور گردش مى كند، چنانكه مى نگريد كه آنان براى رسيدن به هدفهاى تكاثرى و تنعم گرايانه خود به دين نيز متوسل مى شوند، و آن را همچون وسيله اى براى دست يافتن به منافع و مصالح خويش مورد بهره بردارى قرار مى دهند... و دين را تحريف مى كنند، و يكى از بزرگترين زيانهاى نظام تكاثرى و مصرفى براى دين ، همين تحريف و تغييرى است كه اين نظامها بر آداب و مراسم دين و احكام رسالتى آن وارد مى سازند، و از راه تحريف دين ، بر روى يكى از رسالتهاى ريشه اى دين حنيف پرده مى كشند، يعنى نبرد كردن با فزونخواهى و اشرافيت و رهانيدن محرومان از چنگال آنان و باز پس گرفتن حقوق از دست رفته ايشان . و به دنبال اين چگونگى است كه شعله هاى افكار به خاموشى مى گرايد و جوانان ماءيوس مى شوند از:
- سركوب شدن ستمگران و بهره كشان بوسيله دين .
- پاسخ دادن دين به نيازمنديهاى اصلى انسان و جامعه .
- گشوده شدن دريچه هاى روشنى بر عرصه هاى حيات و افقهاى زندگى .

٦ - خوردن اموال مردم به باطل (مال مردم خورى) و طرد آن :
از مهمترين هدفهاى مورد نظر اقتصاد اسلامى ، بى نياز سازى اجتماع و تاءمين قوام و دوام موجوديت پيشرو و پرنشاط آن است . اسلام تنها به ظاهر وجود انسان نگاه نمى كند، بلكه به آن و اعماق آن مى نگرد، و به همه جهات و استعدادهاى انسان توجه دارد، و سلامت جسم و روح او را مى خواهد، و خواستار رشد وى در دو زندگى مادى و معنوى است . اسلام ميان اين انسان و آن انسان و اين محيط و آن محيط تفاوتى قائل نيست ، بلكه همه انسانها و سعادت آنها را - از هر محيط كه باشند - خواستار است ، و براى سعادتمند ساختن همه برنامه مى ريزند، و براى مصالح توده هاى بشرى ، بدون تمايز قائل شدن ميان گروهى با گروه ديگر با ميان قوم و نژاد ديگر، تلاش مى كند.
-------------------------------------
پاورقى ها:
٣٠٢- «سوره شعرا» (٢٦): ١٣٩.
٣٠٣- «نهج البلاغه» ٩٢٩؛ «عبده» ٣/٥٧.
٣٠٤- «سوره نسا» (٤): ٢٩.
٣٠٥- «بحار» ٧٤/٢٣٤
٣٠٦- و فراموش مكنيد سخن پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» را: ما آمن بى من بات شبعان و جاره طاوى اء ما آمن بى من بات كاسيا و جاره عارى هر كس شب سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد به من ايمان نياورده است . هر كس شب را با پوشش (لباس و وسائل خواب ...) به سر آورد و همسايه اش بى پوشش (لباس و وسائل خواب ...) باشد، به من ايمان ندارد. مستدرك الوسائل ٢/٨٠.
٣٠٧- «غرر الحكم» ٢٧٣.
٣٠٨- اين پيوند، امرى تكوينى است ، مانند پيوند انسان با غذا (يعنى انسان - به طور طبيعى و تكوين - با غذا و خوراك پيوند و بستگى و به آن نياز دارد). و آن - هم از جهت مالكيت و هم از جهت مصرف - دارى سه صورت است : صورت افراط، صورت تفريط، صورت حد مبانه . و هر صورتى دارى آثارى است طبيعى و روانى و اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى . درباره شمارى از اين آثار، در فصل ١٧ و ١٨ و ٣١ از اين باب (جلد چهارم) سخن گفته ايم . نيز فصل ٤، از اين باب را (در همين جلد) بنگريد.
٣٠٩- دو پيوند ياد شده ميان انسان و مال - يعنى پيوند اعتبارى و واقعى - دو گونه مى تواند باشد:
(١) - پيوندى تابع نظام الاهى عمومى حاكم بر جهان هستى و بر جامعه ها و افراد؛ و اينگونه پيوند - بحتم - مطابق دين خدا و احكام دين خواهد بود.
(٢) پيوندى تابع نظامها و روشهاى شيطانى و نفسانى و طاغوتى ، كه بر جامعه ها و افراد تحميل مى شود؛ و اينگونه پيوند - بحتم - مخالفت دين خدا و احكام دين خواهد بود.

٣١٠- «سوره رحمان (الرحمن») (٥٥): ٧.
٣١١- «بحار» ٧٨/٨٣، از كتاب «مطالب السوول».
٣١٢- اين وظيفه بسيار و با اهميت و كوشش دامنه دار براى عملى كردن آن ، بيشتر از همه ، متوجه حاكمان اسلامى و عالمان دينى است .
٣١٣- درباره اين موضوع كه در اينجا طرح گشت ، بحثى مفصل ، در فصل ٤٦، از باب ١٢، «نگاهى به سراسر فصل» (جلد ششم) آمده است ، ژرف در آن بنگريد.
٣١٤- «سوره محمد «صلى الله عليه و آله و سلم» (٤٧): ٣٨.
٣١٥- «امالى» شيخ طوسى ٢/١٣٣.
٣١٦- نيز - فصل ١٦، از اين باب (جلد چهارم) ٣١٧- نيز - فصل ١٧ و ١٨، از اين باب .
٣١٨- نيز - فصل ٤٠، از اين باب (جلد چهارم).
٣١٩- «نهج البلاغه» /١٢٤٢؛ «عبده» ٣/٢٣١/. در اين شرح : « الا بما متع به غنى - مگر از آنكه توانگرى بيش از اندازه استفاده مى كند.»
٣٢٠- « (مكارم الاخلاق») /٥٢٦ متن حديث در ١٣٢ از نظرتان گذشت ، نيز فصل ١٩، از اين باب (جلد چهارم).
٣٢١- فصل ١٩، از اين باب
٣٢٢- توجه شود كه اين سخنان و تحليها، مربوط به جامعه هاى سرمايه دارى است ، كه از نظر تكميل بحثهاى كتاب «الحياة» به ذكر آنها پرداخته ايم ، و بيشتر، از مضامين آيات و احاديثى كه درباره تحليل تاريخ و زندگى متكاثران و مترفان و مسرفان رسيده است ، استفاده كرده ايم ؛ و اينهمه ، جامعيت اسلام را بخوبى نشان مى دهد.
٣٢٣- فصل ٥٠، از اين باب (جلد پنجم)
٣٢٤- «سوره سباء» (٣٤): ٣٤.
٣٢٥- - و بايد بدانيم كه دين اسلام هنگامى مردمى را نجات مى دهد و جامعه اى را به سعادت مادى و معنوى مى رساند، كه همه احكام و موازين آن عملى گردد، چه احكام و موازين اقتصادى و چه احكام و موازين غير اقتصادى .
۷
طرد سلطه هاى مالى (ديكتاتورىمال) و برده سازى اقتصادى ، فردى و اجتماعى
اين نگاه ژرف اسلام به انسان ، به شكلى كلى و بى تمايز، اينجا و آنجا در تعاليم اسلام آشكار است . و يكى از جاهايى كه اين نگاه با وضوح تمام تجلى پيدا كرده است ، در موضعگيرى اقتصادى است .
جهتگيرى اقتصادى اسلام جهتگيريى انسانى و عام است ، بدون هيچ تخصيص ، از آن جهت كه انسان آفريده خداى متعال است ، و خداوند او را آفريده و روزى او را تضمين و سهم او را تاءمين كرده است .
جهتگيريهاى اساسى مكتب اقتصادى اسلام آشكارا در ضمن تعبيرهاى وارد در قرآن كريم به نظر مى رسد؛ هدف آيات اقتصادى اين كتاب آسمانى عام و فراگير است و همه افراد بشر و جوامع بشرى را شامل مى شود. اين شمول و عموميت - چنانكه قرآن آن را ترسيم كرده است - رنگ انسانيى عالى و نمونه دارد، بد انسان كه نظير آن در مكتبهاى اجتماعى و اقتصادى ديگر كمتر ديده مى شود؛ از جمله اينگونه آيات است آيه : يا ايها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ، الا اءن تكون تجارة عن تراض منكم ، و لا تقتلوا اءنفسكم (٣٢٦) - اى اهل ايمان ! اموال خود را - ضمن روابطى كه داريد - به ناحق و ناروا (و به صورتهايى كه از نظر شرع باطل و نادرست است) مخوريد، مگر اينكه از راه داد و ستدى باشد با رضايت هر دو طرف معامله ؛ و يكديگر را مكشيد...»
به اين آيه و خطاب عام و محبت آميز آن بنگريد، كه همه اجتماع را طرف خطاب قرار مى دهد، و به جامعه به صورت واحدى داراى هويت مستقل و به شكل «يك پيكر» نگاه مى كند، و خللى را كه بر قضاياى اقتصادى و مبادله و مالكيت وارد مى شود (همچون قمار، احتكار، فريب در خريد و فروش كم فروشى ، گرانفروشى ، بهره كشى از مزدوران و كارگران ، كاستن از حقوق رنجبران ، رشوه دهى و رشوه گيرى و ديگر دستاويزهاى ناحق براى به دست آوردن مال و بهره مند شدن از آن)، سببى براى انتحار اجتماعى و كشته شدن نفوس بشرى مى داند.
قرآن كريم ، در گروهى از آيات خود - با سبك ويژه خويش - در زمانى به بيان بسيارى از مسائل تازه زندگى نوين انسان پرداخته است كه اينگونه مسائل شناخته و مطرح نبوده است ؛ و قرآن آنها را به صورتى كلى بيان كرده و راههاى حل آنها را به شكلى نشان داده است كه با مصلحت عامه مردمان سازگار باشد. يكى از آن آيات همين آيه است كه ذكر شد. در اين آيه ، تعبير «الباطل» در لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل تعبيرى عام و فراگير است كه به سببهاى باطل (دستاويزهاى ناحق و ناروا) تفسير شده و در فقه اسلامى مورد بحث قرار گرفته است ، و - بيشتر - به سببهاى باطلى اشاره شده كه در زمانهاى پيشين شناخته بوده است ، در صورتى كه سببهاى باطل براى خوردن اموال اشخاص (يا اموال عمومى) و راههاى غير مشروع براى مبادلات اقتصادى منحصر به آن چيزها نيست كه در زمانهاى پيشين شناخته بوده است ؛ بلكه در اين قلمرو، «حوادث واقعه» (مسائل نو پيدا) و دستاويزهايى تازه و راههايى جديد براى داد و ستد و مالكيت وجود دارد كه زيانهاى فراوان به اجتماع مى رساند، و راه را براى تجاوز اقتصادى هموار مى سازد، و قسط و عدل را پايمال مى كند، و موجوديت جامعه اسلامى و مقام دين حنيف را به خطر مى افكند. در «حوادث واقعه اقتصادى» چيزهايى است كه ستمى كمرشكن بر مزدوران و كارگران و كشاورزان و طبقه سوم بلكه طبقه متوسط تحمل مى كند، يعنى كسانى كه در كارگاهها و كارخانه ها و مزارع يا در جاهاى ديگر به كار مشغولند و از كوشش خود نان مى خورند؛ همان كسان كه به فرموده امام على بن ابيطالب (عليه السلام) «مردم آنان را از چشم مى اندازند و به آنان توجه ندارند»، (٣٢٧) و همان كسان كه جام ناپيداى فقر و مسكنت و بيچيزى را هر دم به كام مى ريزند. و نهى قرآنى ، همه اين نمونه ها و موارد را نيز شامل مى شود، همانگونه كه نمونه هاى ديگرى را كه پس از اين نيز - بنابه احتمال - پيدا خواهد شد در برمى گيرد.
بنابر آنچه عرضه شد، واجب است كه بر «اسباب باطل» (كه در علم فقه ياد شده است)، چيزهايى را - بعنوان توضيح يا به صورت تاءسيس «اصل» - اضافه كنيم كه در اين زمانها در زندگى انسان نو و در اقتصاد نوين پيدا شده است ، يعنى مسائلى پيچيده و رشته هايى تخصصى و جديد، كه علم فقه و فقيهان نمى توانند نسبت به آنها و چارچوبهاى آنها بى اطلاع بمانند، و در عين حال ، درباره اموال و مسائل گوناگون اقتصادى فتوا صادر كنند.
بعنوان نمونه ، مثالهايى از «اسباب باطل جديد» (كه در همه شكلهاى خود، از اسباب و دستاويزهاى باطل و نارواست يا در برخى از شكلهاى خود)، در اينجا براى خوانندگان مى آوريم ، زيرا كه ممكن است برخى نسبت به آنها غافل باشند:
(١) - مالكيت از طريق توليد كردن چيزهايى كه براى افراد يا اجتماع زيان جسمى يا روحى يا معنوى يا سياسى با فرهنگى يا اجتماعى يا دفاعى دارد، يا مصرف كردن آن به انسان مسلمان يا جامعه اسلامى آسيب مى رساند.
(٢) - مالكيت از راه بند و بستهاى اقتصادى و متحد شدن شركتهاى سرمايه دارى بين المللى با يكديگر، و تاءسيس شركتهاى بازرگانى و توليدى و توزيعى انحصارى ، كه سبب مى شود تا نرخ گذارى به دست صاحبان صنايع و كارخانه ها يا وارد كنندگان بزرگ افتد، و در نتيجه براى مواد خام و دستمزد كارگران چيزى اندك قرار دهند، و در مورد بهاى اجناس خود هر چه مى خواهند اجحاف كنند.
(٣) - مالكيت از راه توليد كالاهاى تجملى و مصرف كردن مواد موجود براى تهيه آنها، در جاهايى كه نيازهاى اوليه بسيارى از بخشهاى جامعه همچنان بر زمين مانده باشد.
(٤) - مالكيت از راه تبليغات بازرگانى باسمه اى و فريبنده ، براى ايجاد تقاضاى كاذب در مردم ، در مورد كالاهاى گوناگون .
(٥) - مالكيت از راه واردات آزاد، بدون وجود مقرراتى براى آن ، كه مصالح مختلف جامعه را در نظر بگيرد.
(٦) - مالكيت از راه توليد آزاد، بدون وجود مقرراتى براى آن .
(٧) - مالكيت از راه توزيع و نرخ گذارى آزاد، بدون وجود مقرراتى براى آن .
(٨) - مالكيت از راه حق العمل كارى ميان دو طرف معامله (بخصوص در ميان دو كشور) به شكلى كه قيمتها را به زيان توده مردم به صورتى كمرشكن بالا برد.
اينها همه از «اسباب باطل» است ، يعنى خوردن اموال مردم (يا اموال عمومى) به راحتى و ناروا، هر چند همه يا بعضى از آنها تازه در دنيا پيدا شده است . و اينهمه از پيامدهاى اقتصاد سرمايه دارى جديد و تكاثر معاصر است كه چه بسا برخى بكوشند تا امضاى فقه اسلامى را براى صحت و پذيرش آنها به دست آورند، و هيهات كه فقه بيدار و پويا چنين كند.
روش توليد و بازرگانى و توزيع و مصرف در اقتصاد تكاثرى به تراكم ثروت به صورت تكاثر مى انجامد. و اين چگونگى از نيرومندترين سببهاست براى ايجاد خلل در گردش مال ، و افت اقتصادى اجتماع ، و انتحار مالى و معيشتى در جامعه ، بنابراين ، ماهيت اقتصاد تكاثرى ، مبتنى است بر خوردن اموال با سببها و وسايل باطل ، و حال آنكه بازرگانى و توليد اسلامى ، دو امر قوامى ضد تكاثرى است و بر كسب مال از راه درست و حق مبتنى است . و اين همان است كه قرآن كريم آن را استثنا كرده و فرموده است : «لا اءن تكون تجارة عن تراض ؛ و امام على بن ابيطالب (عليه السلام) در سخن خود بدينگونه به آن اشاره كرده است : التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الا من اءخذ الحق و اءعطى الحق (٣٢٨) - تاجر (و هر كاسبكار و معامله گرى) فاجر است و جاى فاجر در آتش است ، مگر كسى كه به حق بگيرد و به حق بدهد» (حق خود را بگيرد نه بيشتر از آن ، و حق مردم را بدهد نه كمتر از آن).
و گرفتن و دادن حق ، تنها از راه تاءمين زندگى سالم ، بوسيله توليد و بازرگانى قوامى حاصل مى شود، نه از راه جمع كردن اموال و دخلهاى چند برابر و انحصار طلبى ، كه فرد و اجتماع را تباه مى كند، و جز با غصب حقوق و گرايش به روشهاى باطل اقتصاد ميسر نمى شود من لم ينجه الحق اءهلكه الباطل (٣٢٩) - آن كس كه حق او را نجات ندهد، باطل او را هلاك خواهد كرد): پس اقتصاد تكاثرى اقتصادى تباهگر و انتحارى است كه شالوده آن برخوردن مال به ناحق و نارواست ، و نتيجه پيمودن راه شيطان است ، چنانكه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى فرمايد: ... و ان كان يسعى تفاخرا و تكاثرا، فهو فى سبيل الشيطان (٣٣٠) - اگر انسان براى تفاخر و تكاثر بكوشد، پس او در راه شيطان است .
در آيه مذكور ديدگاه مهم ديگرى وجود دارد، و آن خطاب به صورت جمع است در «لا تقتلوا اءنفسكم ،» كه بر ما معلوم مى دارد كه اگر گردش مال در اجتماع بر قانون حق و عدالت و ميزان توان نباشد، به كشته شدن (و از بين رفتن) مردمان و برانداختن ايشان مى انجامد. بنابراين ، نظم حاكم بر آيه كريمه (بافت آيه)، اشعار بر آن دارد كه فساد تبادل مال در نزد گروهى و بخشى از جامعه ، موجب فساد كلى و نابودى فراگير مردمان خواهد شد. آرى ، با تباهى گروهى گروهها به فساد كشيده مى شوند، و با تجاوز و تعدى بخشى از اجتماع همه (هر كدام به گونه اى) نابود مى گردند.
و اين اشاره در آيه ، از موارد برجسته بيان قرآنى ، در مسائل متعلق به اجتماع انسانى از لحاظ اموال و اقتصاد است . اكنون براى واضحتر شدن مطلب به آيات ديگرى نيز اشاره مى كنيم ، از جمله اين آيه : و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة (٣٣١) - در راه خدا انفاق كنيد و به دست خود خويش را به هلاكت ميندازيد. اين آيه صراحت دارد كه انفاق مال و پراكندن آن ميان مردم ، سبب برپا ماندن اجتماع و جلوگيرى از فقر و نيازمنديها و تباه گشتن جامعه است ، يعنى انفاق كه مايه زندگى افراد باشد - بطبع - فقر و نادارى مردم را از ميان مى برد. و جلوگيرى از فقر و نادارى سبب قوام اجتماع و بى نيازى آن مى شود، درست برخلاف بخل و امساك و حبس كردن مال ، كه مايه فقر و نادارى اجتماع است و به تباهى اجتماعى مى انجامد.
و در آنجا كه قرآن كريم مال را سبب قوام اجتماع و موجوديت آن شمرده است و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما (٣٣٢) اموال خود را به دست سفيهان مدهيد، كه خداوند آنها را سبب برپايى و قوام شما قرار داده است)، بر ما آشكار مى شود كه مالكيت ، اگر از اصول عادلانه و درست منحرف باشد، عامل ضد قوام و ضد موجوديت سالم اجتماع خواهد شد. و اين امرى آشكار و صحيح است ، چون چيزى كه قوام مردم و قيام زندگى ايشان به آن است ، تنها در آن هنگام چنين خواهد بود كه بر اصول درست و موازين حق جريان داشته باشد. پس مالكيت در صورتى كه با سببهاى باطل و از راه غير مشروع صورت بگيرد، عاملى ضد قوام خواهد بود، يعنى عامل تباهى و سقوط.
دين اسلام چار چوبهايى كه تعيين كرده و حدودى كه قرار داده ، و احكام استوار و حكيمانه اى كه تشريع كرده است ، همچون نهى از اسراف و تبذير و سختگيرى در معيشت ، و تباه كردن مال ، و قمار و ربا و انباشتن ثروت ، راه را بر فرو ريختن بنيان اقتصادى اجتماع بسته است . از هر راه انحرافى براى به دست آوردن يا مصرف كردن مال نهى كرده ، تا آنجا كه از تصرف شخص در مال خود، به صورت اتلاف يا تنعم گرايى يا اسراف نيز نهى كرده است . و اينهمه براى آن است كه اموال در مدارى اقتصادى و قوامى به گردش در آيد، كه سود آن عايد همگان شود، و مايه قوام و دوام همه باشد، تا مردمان بر شالوده قسط و عدل زندگى كنند، و حكمت اجتماعى و عدالت عمومى تحقق پيدا كند.
با نگريستن دقيق به اين تعليمها و تعبيرهاى حدود آفرين ، بطلان آنچه را بعضى از مردم مى پندارند و اظهار مى كنند، بخوبى درك مى كنيم ، يعنى اين پندار كه اسلام با اقتصاد آزاد و مالكيت تكاثرى مخالف نيست ، و داشتن مال فراوان و اندوختن ثروتهاى كلان و كالاهاى بسيار، و مصرف كردن كمرشكن كالاهاى تجملى را - در حالى كه اجتماع نيازمند كالاهاى ضرورى است - درست مى داند، هرگز چنين نيست ، اين نمى تواند از اسلامى باشد كه خرج كردن يك درهم را به «اسراف» يا خوردن يك درهم را به «باطل» نهى كرده است . اسلام برنامه اى را تجويز نمى كند كه ثروتهاى اجتماع را از مدار الاهى آن خارج كند، و راه را براى تباهى و نابودى اجتماع و سقوط معنوى و فروپاشى مادى آن هموار سازد. آرى ، پندار ياد شده وصله ناجورى است كه به اسلام - اسلام مستضعفان - نمى چسبد، و به احكام آن - احكام صديقان (پيامبر و اوصياى آنان) - نمى خورد.

٧ - طرد سلطه هاى مالى (ديكتاتورىمال) و برده سازى اقتصادى ، فردى و اجتماعى :
در اين باره رجوع كنيد به فصل هفتم و «نگاهى به سراسر فصل»، در آنجا.
٨ - ضرر و ضرار (زيان بينى و زيان رسانى) در اسلام نيست : چون در بحثهاى مربوط به قاعده «لاضرر» و در عمومهاى آن ، براى تفقه در آن (فهم عميق و مرتبط آن) نيك نظر كنيم ، به وضوح بر ما معلوم خواهد شد كه نظام مالى در اجتماع نمى تواند اسلامى شود مگر اينكه فعاليت آن در حدود معين اسلامى باشد، و براى منفعت عامه مردم و مصالح ايشان صورت بگيرد، و هيچ زيان ديدن و زيان رساندنى به فرد يا اجتماع از آن نتيجه نشود. و در اين باره فرقى بين آن نيست كه ضررى كه اسلام آن را نپذيرفته و از آن نهى كرده است ، از ناحيه افراد وارد آيد، يا گروهها، يا حكومتها، يا مؤ سسه ها و شركتهاى بازرگانى ، و روابط اجتماعى و اقتصادى حكمفرماى بر اجتماع ؛ زيرا احاديث رسيده در اين زمينه ضرر رساندن را به صورت مطلق نفى كرده ، و اجازه نداده است كه ساحت احكام الاهى و تعاليم دينى ، با روا داشتن هيچ نوعى از انواع زيان رسانى - كه نظامهاى مالى غير دينى و شركتهاى بازرگانى آنها را تحميل مى كنند - آلوده شود، پس اگر در جايى زيان ديدن يا زيان رساندنى نسبت به فرد يا گروهى مشاهده شود، آشكارا معلوم مى شود كه تحريف يا انحرافى پديد آمده است ، يا احكام دين نادرست فهميده شده است . درباره قاعده لاضرر و تعيين برخى از موارد زيان ديدن و زيان رساندن ، فقهاى ما - رضوان الله عليهم - در كتابهاى خود، در بابهاى مختلف ، بخصوص بابهاى معامله و كسبهاى حرام سخن گفته اند.
آنچه نبايد مورد غفلت واقع شود - اگر چه غفلتى اندك - تعاليم اصوليى است كه در اسلام درباره مسائل وابسته به انواع «ضرر» (زيان ديدن) و «ضرار» (زيان رساندن) آمده است ، تعاليمى كه اقتصاد اسلامى را به صورتى ريشه اى و ماهوى از نظامهاى اقتصادى ديگر جدا مى كند، و ميان آن دو مرزى قرار مى دهد كه هيچ چيز نمى تواند آن را بردارد. و از اين جمله است همين اصل «لا ضرر و لا ضرار» و اصل «نهى از خوردن مال به باطل» و اصل «حرمت اصلى مال».
نهى از خوردن مال به «باطل» (و تفاصيل آن)، از ويژگيهاى اقتصاد اسلامى است ، چه حق و باطل ، به اين معنى و با اين حدود در نظامهاى مالى ديگر مورد توجه قرار نمى گيرد. حق و باطلى كه بعضى از نظامهاى مالى ديگر به آن اشاره مى كنند، اين فراگيرى و ژرفايى را كه اسلام در چارچوب قضاياى مالى در نظر مى گيرد ندارند، بويژه اگر گستردگى مصداقهاى آن را در مفهوم اسلامى از اين اصطلاح (باطل) در نظر داشته باشيم ، كه شامل همه راههاى باطل و نادرست فردى و اجتماعى براى خوردن مال فرد يا اموال عمومى مى شود، همچون راههاى اخلاقى ، دينى ، فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى ، نظامى (فردى و اجتماعى ، ملى و دولتى).
همچنين جايى و معنايى براى اصل «لا ضرر» در اقتصاد سرمايه اى نمى بينيم ، چو مقياس در اقتصاد سرمايه دارى و تكاثرى ، سود و زيان مردم نيست ، بلكه هدف نهايى در سرمايه دارى و تكاثر گرايى چيزى جز سودهاى تصاعدى براى صاحبان سرمايه نيست . و اين امر ناگزير، با زيان بينى ديگران و زيان رسانى به آنان آميخته و بر آن متوقف است .
اقتصاد تكاثرى و سرمايه دارى به دنبال سود و فايده است و بالاترين آن از هر راهى كه ممكن باشد، خواه به سود مردم يا به زيانشان ، و البته جز به زيان ايشان صورت نمى گيرد، چه اگر چنين نباشد ديگر تكاثرى نخواهد بود، و ثروتها كلان نخواهد گشت . آرى ، زيان رساندن تكاثر به مردم ديگر و حقوق آنان از آثار ماهوى آن است ، وگرنه پيامبر اسلام «صلى الله عليه و آله و سلم» از آن باكى نمى داشت ، كه در ميان امت (مسلمانان)، تكاثر پديد آيد. (٣٣٣)
در پرتو آنچه از تعاليم اسلام به دست مى آيد، نظام مالى تكاثرى ، و اقتصاد آزاد و توليد و وارد كردن آزاد اجناس ، از مهمترين اسباب شيوع زيان رسانى به مردم است و به اموال و ارزاق و خانه و جامه و بهداشت و آموزش و پرورش مردم . و علت اين است كه چون اين حالت در جامعه پيدا شود، و بر اجتماع و بر مديران و برنامه ريزان آن استيلا پيدا كند، بدترين و كمرشكن ترين زيانها را به مردمان مى رساند، و نتيجه آن ، فقر و ناكامى و به بردگى كشيده شدن اكثريت مردم خواهد بود.
نشانه اساسى تكاثر و سرمايه دارى ، دور كردن مال است از مدار سودمند آن كه در خدمت همه مردم باشد و مايه قوام و سامانيابى زندگيها گردد، و افكندن آن در مدارى كه همواره به زيان مردم است و به زيان مردم . تعاليم حديثى جهت بخش - علاوه بر تعاليم قرآنى - به ماهيت تكاثر و اقتصاد زيانبخش سرمايه دارى ، و واقعيت مصرفى و ويرانگر آن ، با تعبيراتى بيدار كننده و قاطع اشاره كرده است ، همچون :
- «هلك خزان الاءموال (٣٣٤) - مال اندوزان تباه گشتند»؛
- «من يستاءثر من الاءموال يهلك (٣٣٥) - هر كس بخشى از اموال را مخصوص به خود گرداند (و انحصار طلبى كند)، هلاك مى گردد»؛
- «ياءكل عزيزها ذليلها (٣٣٦) - قدرتمندان دنيا ناتوان را مى خورند» و...
و اين معقول نيست كه اسلامى كه «ضرر» و «ضرار» را بسختى طرد و نفى مى كند، به موارد جزئى و مصداقهاى كوچك آن در زندگى همچون حديث سمرة بن جندب - نظر داشته باشد، و از موارد بسيار مهم عمومى و اجتماعى و انسانى و مصداقهاى تحول زا و زيربنايى ، و مراكز و پايگاههاى اساسى اين دو پديده (ضرر و ضرار) در زندگى بزرگ جامعه غافل بماند. (٣٣٧) با در نظر گرفتن اينكه اسلام دين عقل و منطق و انسانيت عام است ، و احكام محكم آن مبتنى بر حكمت و عدل است . بنابراين به طريق اولى آنچه را كه مهمتر است شامل مى شود، و احاديث به اين امر دلالت دارد؛ از جمله حديثى كه از قول امام معلم ، جعفر بن محمد صادق (عليه السلام) در خود فصل نقل كرديم : «رسول خدا ميان اهل مدينه ، درباره آبدادن نخلستانها چنين قضاوت كرد، كه از استفاده از آب نبايد جلوگيرى شود. و ميان اهل باديه چنين حكم داد كه : از مصرف كردن زيادتى آب براى آبيارى كشت علوفه نبايد جلوگيرى شود، (٣٣٨) و فرمود: «لا ضرر و لا ضرار».
جنبه ديگرى براى طرد زيان ديدن و زيان رساندن وجود دارد كه تعليم اسلامى به آن توجه كرده است ، و آن محدود كردن ربح و سود در كسبها و خريد و فروشهاست ، چه محدود كردن سود فرد، براى دفع زيان از ديگر افراد - به منظور حفظ منافع عمومى اجتماع - از مقوله طرد «ضرر» است . و اين اضافه بر اصولى است كه در اين باره وجود دارد. نرخ گذارى نيز هر گاه لازم باشد مشمول اين اصل مى تواند باشد. (٣٣٩)
زيانهايى كه به عامه مردم از ناحيه «نرخ گذارى آزاد» در زمان حاضر، در بازارها مى رسد، بر كسى پوشيده نيست !
با توجه به آنچه گفته شد، قاعده «نفى ضرر» و اصل آن ، در صورتى كه به گونه اى ژرف و فراگير فهميده شود، و براى اجراى آن در همه ابعاد زندگى تلاش صورت بگيرد، شمار بسيارى از علتهاى فقر و حرمان و استضعاف را از ميان خواهد برد.
آگاهيى مهم : زيان رسانى سياسى و ويران سازى پايگاههاى آن
از شمار چيزهايى كه دين اسلام - قاطع و آشكار - به آن پرداخته است ، ويران كردن پايگاهها و مراكز زيان رسانى سياسى است ، تا وسيله اى نگردد. براى گونه هاى ديگر زيان رسانى ، كه يكى از آنها و بلكه مهمترين آنها زيان رسانى اقتصادى است . ثروتمندان و دارندگان اموال و دخلهاى فراوان و فرعونهاى مالى و طاغوتهاى استثمارگر، پيش از هر كوششى به تاءسيس پايگاه سياسى و حزب و تجمع مى پردازند، تا بدين وسيله به مقاصد خود برسند، و براى نفوذ كردن در دستگاه قانون گذارى و اجرا و مراكز مديريت و حكومت - بخصوص به هنگام راءى گيرى و نظاير آن - راهى مناسب داشته باشند، و از اين راه به پاسدارى منافع خود، و ادامه ظلم و تعدى به مردم ، و تحميل هدفهاى دوزخى خويش بر توده ها، توفيق حاصل كنند.
قرآن كريم با كسانى كه مسجدى را وسيله زيان رساندن به مردم قرار داده بودند به نبرد برخاست و توطئه ايشان را سركوب و پايمال كرد؛ و پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» عمار بن ياسر و شخص ديگرى را به آنجا فرستاد تا آن مسجد را آتش ‍ زدند، و دستور داد تا آن را زباله دان كنند و در آن زباله بريزند. (٣٤٠)
كيفر هر پايگاه ، يا مركز تجمع ، يا حزب ، يا سازمانى كه برا حفظ منافع سرمايه داران و اغنيا (كه لازمه حتمى و قطعى آن ضرر رساندن به توده هاى مردم و عامه مسلمانان است)؛ تاءسيس شده باشد، بخصوص اگر ايجاد آن به دست طاغوتها و سردمداران اقتصادى صورت گرفته باشد، همين بايد باشد. پس لازم است كه مسلمانان آگاه در پرتو راهنماييهاى قرآنى عمل كنند، و به پيامبر نجات بخش ‍ تاءسى جويند كه به گفته قرآن كريم : (گفتار و رفتار) پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» و سلم براى مسلمانان اسوه اى نيكو است . (٣٤١)

فصل سوم : مال در تصور اسلامى (٣)

أ - حرمت مال و تأكيد بر آن (امنيت اقتصادى)
قرآن :
١ يا اءيها الذين آمنوا لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ، الا اءن تكون تجارة عن تراض منكم ، و لا تقتلوا اءنفسكم ، ان الله كان بكم رحيما. (٣٤٢)
اين مردم با ايمان ! اموال خود را - ضمن روابط خود - به باطل مخوريد، مگر آنكه از راه داد و ستدى باشد همراه با رضايت طرفين ؛ و خودتان را مكشيد، (و بدانيد) كه خدا به شما مهربان است .
٢ ان الذين ياءكلون اءموال اليتامى ظلما، انما ياءكلون فى بطونهم نارا، و سيطون سعيرا. (٣٤٣)
كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، آتشى در شكمهاى خود مى افكنند، و بزودى در شعله هاى دوزخ خواهند سوخت .
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: حرمة ماله (المؤ من) كحرمة دمه . (٣٤٤)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: حرمت مال مؤ من همچون حرمت خون او است .
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: المؤ من حرام كله ، عرضه و ماله و دمه . (٣٤٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: همه چيز مؤ من محترم است ، عرض او و مال او و خون او.
٣ الامام على (عليه السلام): اءعظم الخطايا اقتطاع مال امرء مسلم بغير حق . (٣٤٦)
امام على (عليه السلام): بردن و خوردن مال مرد مسلمان به ناحق (از)، بزرگترين خطاهاست .
٤ الامام الرضا (عليه السلام)... حرم اءكل مال اليتيم ظلما لعلل كثيرة من وجوه الفساد اءول ذلك اءنه اذا اءكل الانسان مال اليتيم ظلما، فقد اءعان على قتله ، اذا ليتيم غير مستغن و لا محتمل لنفسه و لا عليم (قائم - خ ل) بشاءنه ، و لا له من يقوم عليه و يكفيه كقيام والديه ، فاذا اءكل ماله فكانه قد قتله و صيره الى الفقر و الفاقد... (٣٤٧)
امام رضا (عليه السلام)... خوردن مال يتيم به ستم - به دليل فسادهاى فراوانى كه از آن پديد مى آيد - حرام است ؛ نخست اينكه چون كسى مال يتيم را به ستم بخورد، به كشتن او كمك كرده است ، چه يتيم بى نياز نيست و نمى تواند خود را اداره كند و به كارهاى خود برسد، و كسى ندارد كه به كارهاى او بپردازد و براى او همچون پدر و مادر باشد، پس چون كسى مال او را بخورد، چنان است كه او را كشته باشد، و به فقر و فاقه در افكنده باشد...
بنگريد!
از مهمترين اصولى كه اسلام در قضاياى اقتصادى - به صورتى خاص - درباره آن تاءكيد كرده ، اصل «حرمت (احترام) مال» است . چيزى كه هست اين است كه چه بسا علت اين اصل بر خلاف واقعيت آن فهميده شده باشد. ما اكنون به اختصار در اين باره اشاره اى مى كنيم :
قرآن كريم علتى اين اصل را آشكارا بيان كرده و فرموده است : «جعل الله لكم قياما (٣٤٨) - خدا (مال) را وسيله قوام و برقرار ماندن شما قرار داده است» پس احترام و حرمت مال به آن است كه سبب زندگى مادى و معنوى انسان و مدد رساندن به آن و قوام آن است . قرآن كريم «اموال - مالها» و «انفس - جانها» را در آيات متعدد رديف يكديگر قرار داده است (اءموالكم و اءنفسكم»، «اءموالهم و اءنفسهم .» (٣٤٩) و اين نيز دليل بر ارزش ‍ حياتى مال است در تعليمات اسلامى .
شايد خواننده از توجه به اين تعبير حديث شريف نبوى غافل نمانده باشد: «حرمت مال او همچون حرمت خون او است». اين تعبير، يعنى تشبيه «حرمت مال» به «حرما خون»، دليل بر نقش حياتى مهمى است كه مال نسبت به هر فرد ايفا مى كند. و آنچه در حديث رضوى آمده است ، براى بيان نقش اساسى مال در زندگى انسان كفايت مى كند. و چون مال از قوام بودن (مايه برپايى زندگى و سامانيابى انسانها در زندگى) خارج شود، بلكه در جهت ضد آن قرار گيرد، آيا مى توان گفت كه اين حرمت براى آن باقى مى ماند؟

ب - جلوگيرى از تسلط انحصارى ثروتمندان بر اموال
قرآن :
١ ما اءفاء الله على رسوله من اءهل القرى ، فلله و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ، كى لا تكون دولة بين الاءغنياء منكم ... (٣٥٠)
آنچه خداوند، از مردم كافر آباديها به پيامبر خود بازگردانيد، از آن خداست و فرستاده خدا، و خويشان او، و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان ، تا چنان نشود كه (به دست توانگران افتد و در انحصار آنان در آيد و) ميان توانگران شما دست به دست بگردد...
حديث :
١ الامام على (عليه السلام)... ولم اءجعلها (الاءموال) دولة بين الاءغنياء. (٣٥١)
امام على (عليه السلام):... اموال را در انحصار ثروتمندان قرار ندادم ...
٢ الامام الرضا (عليه السلام) - فيما كتبه للماءمون فى بيان «محض الاسلام» و نقم فيه على من غير سنة النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:... و جعل الاءموال دولة بين الاغنياء... (٣٥٢)
امام رضا (عليه السلام) - در نامه اى كه به ماءمون در بيان «اسلام راستين» نوشت و در آن به عيب جويى از كسانى پرداخت كه سنت پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم» را دگرگون كرده اند، از جمله چنين فرمود: اموال را در انحصار ثروتمندان قرار دادند...

ج - برحذر دارى از سپردن اموال (و امور مالى و برنامه ريزى اقتصادى) به سفيهان و نامتعهدان (و غير متخصصان)
در اين باره ، به فصل سى و هفتم ، از باب دوازدهم ، رجوع كنيد. (٣٥٣)


د - هدفهاى صحيح كسب مال قرآن :
١ ها انتم هؤ لاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله ... (٣٥٤)
اينك اين شماييد كه براى انفاق كردن در راه خدا دعوت مى شويد...
حديث :
١ الامام على (عليه السلام) - من كلام له بالبصرة ، حينما دخل على العلاء بن زياد الحارثى و راءى سعة داره ، و هو من اصحابه : ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا و اءنت اليها فى آلاخرة كنت اءحوج ؟ و بلى ان شئت بلغت بها الاخرة تقرى فيها الضيف ، و تصل فيها الرحم ، و تطلع منها الحقوق مطالعها، فاذا انت قد بلغت بها الاخرة . (٣٥٥)
امام على (عليه السلام) - از سخنان آن امام در بصره ، هنگام عيادت علاء بن زياد حارثى كه از اصحاب او بود، و ديدن سراى بزرگ وى : خانه به اين بزرگى را در دنيا براى چه مى خواهى ، در صورتى كه در آخرت بيشتر به آن نياز دارى ؟ ليكن مى توانى - در صورتى كه بخواهى - با اين سرا، سراى آخرت را به دست آورى ، يعنى در آن از مهمانان پذيرايى كنى ، و به صله ارحام بپردازى ، و حقوق حقداران را به دست آنان برسانى ؛ كه در اين صورت از اين خانه به خانه آخرت خواهى رسيد.
٢ الامام الباقر (عليه السلام): من طلب الدنيا استعفافا (استغناء - خ ل) عن الناس و سيعا على اهله و تعطفا على جاره ، لقى الله عزوجل يوم القيامة و وجهه مثل القمر ليلة البدر. (٣٥٦)
امام باقر (عليه السلام): هر كسى كه براى بى نيازى از مردم و تلاش براى رفاه خانواده خود، و نيكى كردن به همسايه ، به دنيا (مال و امكانات زندگى) برخيزد، روز قيامت در حالى خداى بزرگ را ملاقات مى كند كه صورتى همچون ماه شب چهاردهم دارد.
٣ الامام الصادق (عليه السلام): لا خير فيمن لا يحب جمع المال من حلال ، يكف به وجهه ، و يقضى به دينه ، و يصل به رحمه . (٣٥٧)
امام صادق (عليه السلام): آدمى كه دوست ندارد در راه به دست آوردن مال - از راه حلال - براى حفظ آبرو (و بى نيازى از مردم)، و اداى دين خود، و صله رحم ، تلاش كند، داراى هيچ خيرى (و ارزشى) نيست .
٤ الامام الصادق (عليه السلام): غنى يحجزك عن الظلم ، خير من فقر يحملك على الاثم . (٣٥٨)
امام صادق (عليه السلام): ثروتى كه تو را از ستم كردن (به خود يا بستگان يا ديگران) بازدارد، نيكوتر از فقرى است كه تو را به گناه بيندازد.
٥ الامام الكاظم (عليه السلام): من طلب الرزق من حلة ليعود به على نفسه و عياله ، كان كالمجاهد فى سبيل الله ... (٣٥٩)
امام كاظم (عليه السلام): هر كس از راه حلال طلب روزى كند تا آن را به مصرف خود و خانواده برساند، همچون مجاهد راه خداست .
بركسى كه از تعاليم اسلامى آگاه است ، پوشيده نيست كه مقصود احاديثى كه انسانها را به غنى گشتن (بى نيازى) و كسب كردن مال مى انگيزند، غناى كفافى (به اندازه كافى و) حاصل از راه حلال است ، همچون حفظ آبرو و پرداختن دين و صله رحم ، نه ثروت تكاثرى ، در آن حد كه از راه ستم و مكيدن خون مردم فراهم مى شود. پس آشكار است كه غنايى كه آدمى را از ظلم باز مى دارد، غير از غنايى است كه او را به ظلم وامى دارد.

ه - منع از ترك تلاش اقتصادى و تاءكيد بر اهميت كسب و كار و حفظ مال
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): تعرضوا للتجارات ، فان لكم فيها غنى عما فى ايدى الناس . و ان الله عزوجل يحب المحترف الاءمين . المغبون غير محمود و لا ماءجور. (٣٦٠)
امام على (عليه السلام): به انواع داد و ستد (و كسب و كار) بپردازيد، زيرا از اين راه ، از مال و منال مردم بى نياز مى شويد. خداوند بزرگ ، صاحب حرفه درستكار را دوست مى دارد. مغبون (كسى كه در زندگى فريب خورده و براى خود تلاشى نكرده است)، نكوهيده است و بى پاداش .
مقصود از بازرگانى و تجارت در احاديث ، مطلق خريد و فروش و كسب و حرفه است ، به منظور بى نياز شدن از مردم و انجام دادن كارهاى نيك .
٢ الامام الصادق (عليه السلام): من طلب التجارة استغنى عن الناس . (قال الراوى :) قلت : و ان كان معيلا؟ و ان كان معيلا. (٣٦١)
امام صادق (عليه السلام): كسى كه دنبال كسب و كار رود، از مردم بى نياز شود. (راوى گويد:) گفتم : اگر چه عيالوار باشد؟ فرمود: اگر چه عيالوار باشد.
٣ الامام الصادق (عليه السلام) - قال راوى الحديث : كنا جلوسا عند اءبى عبدالله (عليه السلام)، اذ اءقبل علاء بن كامل ، فجلس ‍ قدام اءبى عبدالله (عليه السلام) فقال : ادع الله ان يرزقنى فى دعة . قال : لا ادعولك ، اطلب كما امرك الله عزوجل . (٣٦٢)
امام صادق (عليه السلام): رواى حديث گويد: نزد امام صادق (عليه السلام) نشسته بوديم كه علاء بن كامل وارد شد و رو به روى آن حضرت نشست و گفت : دعا كن تا خدا به من روزيى فراخ بدهد. امام فرمود: «من براى اين دعا نمى كنم ، برو دنبال كار، چنانكه خداى بزرگ به تو امر كرده است (و از راه كار و كوشش به زندگى خود برس»).
٤ الامام الصادق (عليه السلام) - كليب الصيداوى قال : قلت لاءبى عبدالله (عليه السلام): ادع الله لى فى الرزق فقد على امورى ، فاجابنى مسرعا: لا، اخرج فاطلب . (٣٦٣)
امام صادق (عليه السلام) - كليب صيداوى گويد: به امام صادق (عليه السلام) گفتم : از خدا براى من طلب روزى كن ، كه زندگيم درهم و برهم شده است . امام فورى پاسخ داد: «نه ... از خانه درآ و تلاش كن !».
٥ الامام الصادق (عليه السلام) - قال فضيل بن يسار: قال لى ابو عبدالله (عليه السلام): اى شى ء تعالج ؟ قلت : ما اعالج اليوم شيئا. قال : كذلك تذهب اءموالكم ، و اشتد عليه . (٣٦٤)
امام صادق (عليه السلام) - فضيل بن يسار گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «چكار مى كنى ؟ گفتم : اين روزها كارى نمى كنم . فرمود: «چنين است كه اموالتان از دست مى رود»؛ و از كار نكردن من سخت ناراحت شد.
٦ الامام الصادق (عليه السلام): لا تخرج فى رمضان الا للحج او العمرة ، او مال تخاف عليه الفوت ، او لزرع يحين حصاده . (٣٦٥)
امام صادق (عليه السلام): در ماه رمضان سفر مكن ، مگر براى حج و عمره ، يا مالى كه بيم از دست دادن آن را دارى ، يا زراعتى كه هنگام درويدن آن رسيده است .
٧ الامام الصادق (عليه السلام): - قال ابو بصير: سالت اءبا عبدالله (عليه السلام) عن الخروج اذا دخل شهر رمضان قال : لا، الا فيما اخبرك به : خروج الى مكه ، اءو غزو فى سبيل الله ، او مال تخاف هلاكه ... (٣٦٦)
امام صادق (عليه السلام) - ابو بصير گويد: از امام صادق (عليه السلام) درباره خروج از شهر در ماه رمضان پرسيدم ، فرمود: «نه ، مگر در اين موارد كه مى گويم : سفر به مكه ، يا جنگ در راه خدا، يا مالى كه بيم از دست رفتن آن مى رود.»
٨ الامام الصادق (عليه السلام):... احتفظ بمالك ، فانه قوام دينك . (٣٦٧)
امام صادق (عليه السلام):... مالت را حفظ كن كه قوام دين تو است .

و - برخى از آثار مثبت مال

١ - آثار فردى
قرآن :
١. الذى يؤ تى ماله يتزكى (٣٦٨)
آن كس كه مال خويش انفاق مى كند و (در نزد خداوند) پاكيزه مى شود.
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: ان النفس اذا احرزت قوتها، استغفرت . (٣٦٩)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: هنگامى كه انسان روزى خود را داشته باشد، آرامش مى يابد.
٢ الامام على (عليه السلام): ان خير المال ، ما اؤ رثك ذخرا... (٣٧٠)
امام على (عليه السلام): بهترين مال (و دارايى) آن است كه ذخيره آخرت تو گردد.
٣ امام صادق (عليه السلام): - المعلى بن خنيس قال : رآنى ابو عبدالله (عليه السلام) و قد تاءخرت عن السوق ، فقال : اءغد الى عزك . (٣٧١)
٣ امام صادق (عليه السلام) - معلى بن خنيس گويد: امام صادق (عليه السلام) مرا ديد كه دير به بازار آمده ام ، فرمود: «اول صبح در پى عزت خود (كار و كسب) برو».
٤ الامام الصادق (عليه السلام) - قال لمولى له : يا عبدالله احفظ عزك . قال : و ما عزى جعلت فداك ؟ قال غدوك الى سوقك و اكرامك نفسك . و قال لآخر مولى له : مالى اراك تركت غدوك الى عزك ؟ قال : جنازة اردت اءن اءحضرها. قال : فلا تدع الرواح الى عزك . (٣٧٢)
امام صادق (عليه السلام) - به دوستى فرمود: «اى عبدالله ! عزت خود را حفظ كن». پرسيد: فدايت شوم ، چه چيز عزت من است ؟ فرمود: «به بازار رفتن در بامداد و خود را عزيز داشتن». و به دوست ديگرى فرمود: «چه شده است كه رفتن به جايى را كه عزت تو در آن است ترك كرده اى ؟» گفت : در تشييع جنازه اى شركت كردم . فرمود: «در هر حال ، رفتن در پى عزت خويش (كار و كسب) را ترك مكن».
٥ الامام الرضا (عليه السلام): افضل المال ، ما وقى به العرض . (٣٧٣)
امام رضا (عليه السلام): بهترين مال آن است كه در راه حفظ آبرو و شرف صرف شود.
-------------------------------------
پاورقى ها:
٣٢٦- «سوره نسا» (٤): ٢٩.
٣٢٧- «نهج البلاغه»/١٠١٩؛ «عبده» ٣/١١٢.
٣٢٨- «كافى» ٥/١٥٠.
٣٢٩- «غرر الحكم» ٢٧٣.
٣٣٠- «المحجة البيضاء» ٣/١٤٠. تفاخر به مال و مالدارى و توانگرى و گرايشهاى تكاثرى ، به نص قرآن كريم نيز مردود شمرده شده است . و هر چه از نظر دين و قرآن مبين مردود باشد، مورد رضاى خداى متعال و در راه خدا نيست ، پس ناگزير امرى شيطانى و در راه شيطان خواهد بود.
٣٣١- «سوره بقره» (٢): ١٩٥.
٣٣٢- «سوره نساء» (٤): ٥.
٣٣٣- چنانكه در برخى از كتابها، از قول پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» چنين روايت كرده اند كه فرموده است : «ما اءخثى عليكم الفقر، و لكن اءخشى عليكم التكاثر - من براى شما مسلمانان از فقر نگران نيستم ، بلكه از «تكاثر» و (و افزونخواهى و سرمايه دارى) نگرانم». و اين اشاره به همان مضمون صريحى است كه در قرآن كريم آمده است . در كتاب «خصال» شيخ صدوق نيز حديثى در اين باره آمده است كه در فصل آينده خواهيد ديد. شايد بتوان گفت كه حديث منقول در بالا، اشاره به اين است كه اگر تكاثر نباشد فقر نيز نيست . تجربه گواه اين واقعيت است ، چه در سطحهاى محدود و چه گسترده ، زيرا همواره سرمايه دارى جهانى موجب فقر ملتهاى محروم است ، و سرمايه داريهاى داخلى موجب فقر فقيران و نيازمندان هر جامعه و آبادى .
٣٣٤- «نهج البلاغه» / ١١٥٦؛ «عبده» ٣ / ١٧٨.
٣٣٥- «تحف العقول» / ١٥٥ و ٥٧، از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام).
٣٣٦- «تحف العقول» / ١٥٥ و ٥٧، از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام).
٣٣٧- فقها اين قاعده را شامل « (حقوق حيوانات» نيز دانسته اند - « (جواهر الكام» ٣١ / ٣٩٦ - ٣٩٧.
٣٣٨- منظور اين است كه كسانى كه از نهرى داراى حقابه اند، يا در بخشهاى بالاى بستر نهر جاى دارند، پس از بردن حق خويش ، نبايد از بهره مند شدن ديگران از آب اضافى - براى كشت علوفه و... - جلوگيرى كنند.
٣٣٩- چنانكه امام على بن ابيطالب (عليه السلام)، در اين باره - بصراحت - به مالك اشتر دستور داده است «عهدنامه»، «نهج البلاغه» ١٠١٨؛ «عبده» ٣ / ١١٠).
٣٤٠- «سفينة البحار» ١/٦٠٢.
٣٤١- «سوره احزاب» (٣٣): ٢١.
٣٤٢- «سوره نساء» (٤): ٢٩ و ١٠.
٣٤٣- «سوره نساء» (٤): ٢٩ و ١٠.
٣٤٤- «اختصاص» شيخ مفيد /٣٣٩؛ و از چاپ قم ، به تصحيح على اكبر غفارى /٣٤٣.
٣٤٥- «تحف العقول» /٤٦
٣٤٦- «عيون اءخبار الرضا (عليه السلام») ٢/٩٢.
٣٤٧- «عيون اءخبار الرضا» (عليه السلام) ٢/٩٢.
٣٤٨- «سوره نسا» (٤): ٥.
٣٤٩- «سوره آل عمران» (٣):١٨٦؛ «سوره توبه» (٩): ٤١؛ «سوره صف» (٦١) «سوره صف» (٦١): ١١؛ «سوره نسا» (٤): ٩٥؛ «سوره انفال» (٨): ٧٢: «سوره توبه» (٩): ٢٠ و ٤٤ و ٨١ و ٨٨ و ١١١؛ «سوره حجرات» (٤٩): ٥١.
٣٥٠- «سوره حشر» (٥٩): ٧.
٣٥١- «كافى» ٨/٦١.
٣٥٢- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام») ٢ / ١٢٦.
٣٥٣- (جلد ششم).
٣٥٤- سوره محمد «صلى الله عليه و آله و سلم» (٤٧): ٣٨.
٣٥٥- «نهج البلاغه» / ٦٦٣؛ «عبده» ٢ / ٢١٣.
٣٥٦- «وسائل» (١٢): ١١.
٣٥٧- «كافى» ٥ / ٧٢.
٣٥٨- «كافى» ٥ / ٧٢.
٣٥٩- وسائل ١٢ / ١١.
٣٦٠- «وسائل» ١٢ / ٤.
٣٦١- «وسائل» ١٢ / ٤.
٣٦٢- «وسائل» ١٢ / ١٠-١١.
٣٦٣- «وسائل» ١٢ / ١٠-١١.
٣٦٤- «كافى» ٥ / ١٤٨.
٣٦٥- «وسائل» ٧ / ١٣٠.
٣٦٦- «كافى» ٤ / ١٢٦.
٣٦٧- «امالى» شيخ طوسى ٢ / ٢٩٢.
٣٦٨- «سوره ليل» (٩٢): ١٨.
٣٦٩- «من لا يحضره الفقيه» ٢ / ٥٥؛ «وسائل» ١٢ / ٣٢٠.
٣٧٠- «غرر الحكم» / ١١١.
٣٧١- «وسائل» ١٢ / ٣ و ٥.
٣٧٢- «وسائل» ١٢ / ٣ و ٥.
٣٧٣- «بحار» ٧٨ / ٣٥٢.
۸
آثار اجتماعى
٢ - آثار اجتماعى
قرآن :
١ يساءلونك ماذا ينفقون ؟ قل : ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل ، و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم (٣٧٤)
از تو (اى پيغمبر) مى پرسند كه چه چيزى انفاق كنند؟ بگو: هر مالى (يا چيز سودمندى) انفاق كنيد، نخست به پدر و مادر انفاق كنيد، و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان ؛ و هر كار نيكى انجام دهيد خدا از آن آگاه است (و پاداش آن را كامل به شما خواهد داد). شيخ ابو على طبرسى گويد: مقصود از «خير» در اين آيه مال است ، پس مى رساند كه بايد مقدارى قابل باشد و نفعى از آن عايد شود، زيرا كه آنچه از آن سودى حاصل نيايد خير ناميده نمى شود. و مقصود از «والدين» پدر و مادر و جد و جده است هر اندازه كه بالا روند، چونكه همه نياكان به اسم (والدين) خوانده مى شوند. و مقصود از «اقربين» خويشان نزديك شخص بخشنده مال است . و «يتيمان» خردسالانيند كه پدرانشان مرده باشند. و «مساكين» بينوايانند. و «ابن سبيل» كسى است كه - بدون خرجى - در راه مانده باشد... (٣٧٥)
از آيات و احاديث گذشته نيز دلايلى بر اهميت مال و آثار عظيم اجتماعى آن در قوام مردم و حفظ موجوديت جامعه به دست مى آيد، به آنها رجوع كنيد.

ز - برخى از آثار منفى مال

١ - آثار فردى
قرآن :
١ فاما من طغى و آثر الحياة الدنيا فان الجحيم هى الماءوى (٣٧٦)
آن كس كه طغيان كرد و زندگى (و مال و منال) دنيا را برگزيد همانا جايگاه او دوزخ است
٢ مناع للخير معتد اثيم (٣٧٧)
(از آن كس پيروى مكن كه كسان را) پيوسته از خير (بخشيدن و نيكى كردن) باز مى دارد، متجاوز است و بزهكار
٣ ويل لكل همزه لمزه الذى جمع مالا و عددة (٣٧٨)
واى بر هر سرزنشگر عيب جوى (كه پيوسته سرزنش مردم كرد و عيب آنان جست) همان كه مالى جمع كرد و همى شمرد (و بدان خرسند گشت)
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): المال مادة الشهوات . (٣٧٩)
امام على (عليه السلام): مال مايه شهوتها (و شهوترانيها) است .
٢ الامام على (عليه السلام): المال يفسد المال ، و يوسع الآمال . (٣٨٠)
امام على (عليه السلام): مال عاقبت كار را تباه مى كند و بر آرزوها مى افزايد.

٢ - آثار اجتماعى
قرآن :
١ ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله ... (٣٨١)
كسانى كه كافر شدند، اموال خود را براى برگرداندن (مردم) از راه خدا خرج مى كنند...
٢ لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ، كالذى ينفق ماله رئاء الناس ... (٣٨٢)
... بخششها (و انفاقها)ى خود را با منت گذاشتن و آزردن (كسان) باطل مكنيد، همچون كسى كه مال خود را براى نمايش دادن به مردم انفاق مى كند...
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: - انما اتخوف على امتى من بعدى ثلاث خصال : ان يتاولوا القرآن على غير تاءويله ، او يتبعوا زلة العالم ، او يظهر فيهم المال حتى يطغوا و يبطروا... (٣٨٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: پس از خود از سه چيز بر مسلمانان بيم دارم : قرآن را بر خلاف آنچه هست تاءويل كنند؛ يا از اشتباه عالم پيروى كنند؛ يا مال و دارايى فراوان به دست آورند، تا جايى كه سركش شوند و (توانگران از بسيارى ناز و نعمت) خود را گم كنند (سپاس نعمت ندارند و اسراف كنند و حق حقداران را به آنان نرسانند.)
بنگريد!
در اين حديث مهم - بسيار مهم - سه جمله آمده است بس ژرفگستر، و هدايت پرور (كه فروغ جلال الوهى «نبوت» از آنها مى تابد، و بانگ صداقت قدوسى «هدايت» از آنها طنين مى افكند). توضيح جمله سوم (كه درباره آثار منفى «تكاثر» و «اتراف» است)، در جاى جاى اين كتاب آمده است . اينك توضيحى كوتاه درباره هر يك از دو جمله ديگر:
جمله نخست : ان يتالوا القرآن على غير تاءويله - قرآن را برخلاف آنچه هست تاءويل كنند... حق است كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و آورنده بزرگ هدايت آسمانى ، از اين چگونگى و پديد آمدن آن در ميان مسلمانان نگران باشد و از آن بر خود ترس راه دهد (انما اتخوف ...) اين چگونگى ناروا پس از دوران ترجمه كتابهاى بيگانه و انتقال علوم يونانى و اسكندرانى ، و عرفان وحدت وجودى هندى به عالم اسلام و در آميختن آنها - در نزد برخى - با معارف قرآنى ، رخ نمود و استمرار يافت .
و اين واقعيتى است تاءسف آور، در مورد معارف عقلى قرآنى و مبانى توحيدى (مبدئى و معادى) اسلامى ، كه شمارى از عالمان و متفكران مسلمان - از فيلسوف و عارف - بدان روى آوردند، و آيات معارفى قرآن را با آنچه از اين سوى و آن سوى وارد اسلام كردند، به مدد «تاءويل»هاى بى نتيجه ، (٣٨٤) و منهى از نظر عقل و شرع ، منطبق معرفى نمودند، و فضاى غنا و استقلال مبانى قرآنى را آشفتند، و به نام «عقل» و «تعقل»، خود را از رسيدن به حقيقت «تعقل سره قرآنى» و «مبانى فطرى الاهى» محروم ساختند، و از تحقق يابى خالص به حقايق تعاليم حاملان «علم قرآنى» (علم مصبوب)، باز ماندند...
جمله دوم : «او يتبعوا زلة العالم - يا از اشتباه عالم پيروى كنند»... اين جمله حديث شريف بر اين دلالت دارد كه دانشمند دينى نيز ممكن است كه اشتباه كند... و اين موضوع با يك اصل قطعى در مذهب ما مطابق است ، يعنى اعتقاد به «عصمت» (منزه بودن از جهل و اشتباه و گناه)، كه ويژه معصومان (عليه السلام) است و بس . بنابراين بر دانشمند دينى نيز لازم است كه استبداد نورزد، و به فضل و فهم خود فريفته نگردد، و انتقادپذير باشد، (٣٨٥) و در امور و مسائل و حوادث - بويژه حوادث مهم - از عقل و تجربه و دانش ديگران (بخصوص اطلاعات اهل تخصص و مهارت و كسان دانا و بيدار) بهره جويد؛ چنانكه در احاديث بر مشورت كردن و از عقل و تجربه و مهارت ديگران سود بردن تاءكيد بسيار شده است . (٣٨٦) و بر مردم نيز لازم است كه چون از عالمى ، اشتباهى سر زد، از او پيروى نكنند، و آن اشتباه را از اسلام و معارف اعتقادى و اصول اجتماعى و سياسى و احكام فقهى و اقتصادى اسلام به شمار نياورند... تا به دين خدا زيانى نرسد، و اركان ايمانى مردم خللى نپذيرد.
٢ الامام على (عليه السلام): انا يعسوب المؤ منين ، و المال يعسوب الفجار. (٣٨٧)
امام على (عليه السلام): من سر كرده مؤ منانم ، و مال سركرده فاجران .
٣ الامام على (عليه السلام): ان اعطاء هذا المال قنية ، و ان امساكه فتنة . (٣٨٨)
امام على (عليه السلام): انفاق مال دنيا پس انداز است (كه براى انفاق كننده مى ماند)، و نگاه داشتن آن (و بخل ورزيدن)، اندوه است و گرفتارى .
مال به خودى خود اثر منفى ندارد، بلكه مايه قوام و سامانيابى امور آدمى و زندگانى او است ؛ چيزى كه هست انسان با جمع كردن مقدارى فراوان از آن ، و دل بستن به آن ، يا خرج كردن در راههاى ناشايسته و تباه ، به آن اثر منفى مى دهد.

ح - كار و تاءكيد بر آن بعنوان منشاء مالك شدن
قرآن :
١ و ان ليس للانسان الا ما سعى (٣٨٩)
انسان چيزى جز آنچه براى آن تلاش كرده است ندارد.
٢ ... للرجال نصيب مما اكتسبوا، و للنساء نصيب مما اكتسبن ... (٣٩٠)
... مردان را از كار و كوشش خويش بهره اى است ، و زنان را از كار و كوشش خويش بهره اى ...
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: كلوا من كد ايديكم . (٣٩١)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: از دسترنج خود بخوريد.
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - سئل النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: اى كسب الرجل اءطيب ؟ قال : عمل الرجل بيده و كل بيع مبرور. (٣٩٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - از پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيدند كه كدام كسب مرد پاكيزه تر است ؟ فرمود: «كار كردن مرد با دست خود، و هر خريد و فروش مشروع .»
٣ الامام على (عليه السلام) - فيما كلم به عبدالله بن زمعة ، و هو من من شيعته ، و ذلك انه قدم عليه فى خلافته يطلب منه مالا: ان هذا المال ليس لى ولالك ، و انما هو فى ء للمسلمين و جلب اءسيافهم ، فان شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظهم ، و الا فجناه ايديهم لا تكون لغير اءفواههم . (٣٩٣)
امام على (عليه السلام) - از سخنان امام به عبدالله بن زمعة كه از شيعيان بود، و در زمان خلافت امام نزد او آمد و مالى خواست : اين مال نه از آن من است نه از آن تو، بلكه غنيمتى است متعلق به مسلمانان ، كه در كارزار به دست آورده اند، تو اگر در جنگ با ايشان شركت داشته اى سهمى همچون آنان خواهى داشت ؛ وگرنه آنچه دستهاى آنان چيده است به دهانهاى ديگران نخواهد رسيد.
٤ الامام الباقر (عليه السلام) - قال راوى الحديث : ساءلته عن الرجل يتقبل العمل فلا يعمل فيه و يدفعه الى آخر، يربح فيه ؟ قال : لا. (٣٩٤)
امام باقر (عليه السلام) - راوى حديث گويد: از آن امام در اين باره پرسيدم كه كسى انجام دادن كارى را متعهد مى شود ليكن خودش ‍ كارى انجام نمى دهد و آن را به ديگرى واگذار مى كند، آيا حق سود بردن از اين راه دارد؟ فرمود: «نه».
٥ الامام الباقر (عليه السلام)، او الامام الصادق (عليه السلام) - محمد بن مسلم ، عن احدهما، قال : ساءلته عن الرجل الخياط يتقبل العمل فيقطعه و يعطيه من يخيطه و يستفضل ، قال : لا باس ، قد عمل فيه . (٣٩٥)
امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) - محمد بن مسلم گويد، از يكى از دو امام پرسيدم : خياطى كار دوختن لباسى را مى پذيرد و پس از بريدن پارچه دوختن آن را به ديگرى وامى گذارد، و پولى به دست مى آورد؟ فرمود عيبى ندارد، چون كارى در آن كرده است .
٦ الامام الباقر (عليه السلام)، او الصادق (عليه السلام) - عن محمد بن مسلم ، انه سئل عن الرجل يتقبل بالعمل فلا يعمل فيه و يدفعه الى آخر، فيربح فيه ؟ قال : لا، الا ان يكون قد عمل فيه شيئا. (٣٩٦)
امام باقر (عليه السلام) يا امام صادق (عليه السلام) - محمد بن مسلم گويد، پرسيدند: مردى كارى قبول مى كند و آن را - بى آنكه خود كارى انجام داده باشد - به ديگرى مى سپارد، آيا حق دارد از اين كار سودى ببرد؟ فرمود: «نه ، مگر اينكه قسمتى از آن كار را انجام داده باشد».
بنگريد!
اين احاديث - آشكارا - ما را به اصلى شالوده دار در «نگرش اسلامى» هدايت مى كند؛ يعنى ارزش واقعى مربوط به كار و تلاش است و اءن ليس للانسان الا ما سعى - انسان چيزى جز آنچه براى آن تلاش كرده است ندارد)، و ارزش ‍ مال از تلاشى كه براى كسب آن صورت گرفته است حاصل مى شود؛ و بدينگونه دو نظام «تشريعى» و «تكوينى» با يكديگر هماهنگ مى شوند، زيرا كه در نظام تكوينى نيز وضع انسان همينگونه است و كوشش و تحمل رنج لازم است ، امام جعفر صادق (عليه السلام) در اين خصوص مى فرمايد: ... و خلق له الوبر لكسوته ، فكلف ندفه و غزله و نسجه ، خلق له الشجر، فكلف غرسها و سقيها و القيام عليها... و ترك عليه فى كل شى ء من الاشياء موضع عمل و حركة ، لما فى ذلك من الصلاح ... و جعل الخبز متعدرا - لا ينال الا بالحيلة و الحركة - ليكون للانسان فى ذلك شغل يكفه عما يخرجه اليه الفراغ من الاشر و العبث (٣٩٧) - پشم براى پوشش آدمى آفريده شد، ليكن زدن و رشتن و بافتن آن به عهده خود او گذاشته شد. درخت براى انسان آفريده شد، ليكن نشاندن و آبيارى كردن و رسيدن به آن وظيفه خود او قرار داده شده ... در هر چيزى كه بنگرى جايى براى كار و تلاش آدمى باقى ماند، كه صلاح انسان در همين (كار و تلاش) بود (نه بيكارى و مفتخوارى)...
«دست يافتن به نان نيز دشوار شد، كه جز با چاره گرى (كشت و درو و با ابزار و وسايل) و تلاش به دست نمى آيد. و حكمت اينها همه آن است كه انسان شغلى و سرگرميى داشته باشد، تا او را از سبكسرى و بيهودگى حاصل از بيكارى بيرون آورد.»
و اين اصل - كه مال را محصول كار و كوشش آدمى مى داند - اگر چنانكه بايد و شايد مراعات شود، ريشه همه گونه نظامهاى مختلف بهره كشى را خشك مى كند. بنابرهمين اصل ، ربح و سود نيز بايد با كار و كوشش - بدانگونه كه در حديث ديديم - به دست آيد.
و همه اين تعاليم دينى ، با نظامهاى تكاثرى و ارزشهاى حاكم بر آنها در تضاد است ، چه مال در اين نظامها - بيشتر - از مال به دست مى آيد نه از سعى و كوشش . و همين امر سبب اصلى رواج يافتن ظلم اقتصادى در اجتماعات بشرى است . آرى ، ثروتهاى شگفت انگيزى كه در تصرف متكاثران است ، نتيجه تلاشها و دسترنجهاى ايشان - يا پسران و دختران غرق در ناز و نعمت و فارغ از هر كوشش و تلاش ايشان - نيست بلكه نتيجه رنج و زحمت مزدوران و كارگران و روستاييان مستضعفى است كه مورد بهره بردارى قرار گرفته اند و خونشان مكيده شده است ، پس اين اموال و امكانات گسترده - اغلب - با غصب حقوق به دست آمده است .
بر اساس احاديث ياد شده - و آيات قرآنى مشتمل بر همين مضامين - تكليف اين مالها و سودهاى چندين برابر كه با يك «تلفن» - و همانند آن - به دست مى آيد نيز روشن مى شود، زيرا كه جريان سودهاى متراكم و دخلهاى آنچنانى چيزى نيست كه اسلام آن را - با توجه به همه تعاليم اسلامى كه اشكال گوناگون ستم و تعدى را طرد مى كند - تصويب كند.

ط. حفظ اموال عمومى و بيت المال و تاءكيد قاطع بر آن
قرآن :
١. ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اءهلها... (٣٩٨)
خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبان آنها باز گردانيد...
حديث :
١. الامام على (عليه السلام) - من كتاب له الى عماله : ادقوا اقلامكم ، و قاربوا بين سطوركم ، و اءخذفوا من فضولكم ، و اقصدوا قصد المعانى ، و اياكم و الاكثار، فان اموال المسلمين لا تحتمل الا ضرار. (٣٩٩)
امام على (عليه السلام) - از نامه اى از آن امام به كارگزاران و كارمندان حكومتى : قلمهاى خود را نازك سر كنيد، از فاصله ميان سطرها بكاهيد، چيزهاى زيادى را بيندازيد، كوتاهترين مضامين را به كار بريد، و از زياده روى بپرهيزيد، زيرا كه اموال مسلمانان نمى تواند زيان بيند.
در نامه هاى آن امام به كارگزارانش از اينگونه آموزشها و دستورها فراوان ديده مى شود؛ به «نهج البلاغه»، بخش نوشته و نامه ها مراجعه كنيد. قاعده «لا ضرر» و احاديث آن نيز اموال عمومى را بخوبى شامل مى شود.
٢. الامام على (عليه السلام) - دخل عليه عمروبن العاص ليلة ، و هو فى بيت المال ، فطفى السراج و جلس فى ضوء القمر، و لم يستحل ان يجلس فى الضوء من غير استحقاق . (٤٠٠)
امام على (عليه السلام) - شبى عمرو عاص بر او كه در بيت المال بود وارد شد، امام چراغ را خاموش كرد و در نور ماه نشست ، و روا نداشت كه بى جهت از چراغ بيت المال استفاده كند.

ى - اعتدال در طلب مال و انگيختن بر آن
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام الباقر، مما قاله فى حجة الوداع : اءلا! ان الروح الامين نفث فى روعى ، انه لا تموت نفس حتى تستكمل رزقها: فاتقوا الله عزوجل و اجملوا فى الطلب . و لا يحملنكم استبطاء شى ء من الرزق ان تطلبوه بشى ء من معصية الله ، فان الله - تبارك و تعالى - قسم الارزاق بين خلقه حلالا و لم يقسمها حراما؛ فمن اتقى الله عزوجل و صبر، اءتاه الله برزقه من حله ، و من هتك حجاب الستر و عجل فاءخذه من غير حله ، قص به من رزقه الحلال ، و حوسب عليه يوم القيامة . (٤٠١)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام باقر (عليه السلام)، از سخنان پيامبر اكرم در «حجة الوداع» (آخرين حج پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»): توجه كنيد! فرشته امين وحى مرا آگاه كرده است كه هيچ كس پيش از آنكه روزى خود را - تمام و كمال - مصرف كند از دنيا نخواهد رفت ؛ پس ، از خداى بزرگ بترسيد و در مال و روزى اعتدال را رعايت كنيد (و همه وقت خود را صرف آن نكنيد)، و مبادا دير شدن وصول روزى شما را بر آن دارد كه از راهى كه در آن اندكى معصيت باشد طلب كنيد، كه خداوند متعال روزى را ميان بندگان خود به صورت حلال تقسيم كرده است نه حرام ؛ پس ‍ هر كس از خدا بترسد و شكيبا باشد، خدا روزى او را از راه حلال به او خواهد رساند، و هر كس بى حيايى كند و شتاب ورزد و آن را از غير حلال به دست آورد، هم از روزى حلال او كاسته خواهد شد، و هم روز قيامت حساب آن را بايد پس بدهد.
٢. الامام على (عليه السلام): واعلم يقينا انك لن تبلغ املك ، و لن تعدو اءجلك ، و انك فى سبيل من كان قبلك ، فخفض فى الطلب ، و اءجمل فى المكتسب ... و اياك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهلكة . (٤٠٢)
امام على (عليه السلام): از روى يقين بدان كه تو به آنچه آروز دارى نخواهى رسيد، و از اجلت بيشتر نخواهى ماند، و در پى كسانى روانى كه پيش از تو بودند؛ پس در كسب سختگير مباش و در داد و ستد ميانه روى كن ... و مبادا مركبهاى آز و طمع تو را به سرعت پيش ببرند و به آبشخورهاى هلاكت در اندازند.
٣. الامام الصادق (عليه السلام): الرزق مقسوم على ضربين : اءحدهما و اصل الى صاحبه و ان لم يطلبه ، و الاخر معلق بطلبه ، فالذى قسم للعبد على كل حال آتيه و ان لم يسع له ، و الذى قسم له بالسعى فينبغى ان يلتمسه من وجوهه ، و هو ما احله الله له دون غيره ، فان طلبه من جهة الحرام فوجده حسب عليه برزقه و حوسب به . (٤٠٣)
امام صادق (عليه السلام): روزى به دو قسمت تقسيم شده است : يكى از آنها به صاحبش مى رسد هر چند آن را طلب نكرده باشد، و ديگرى وابسته به طلب و كوشش او است . پس آنچه قسمت بنده است به هر حال به او خواهد رسيد، حتى اگر تلاشى هم براى دست يافتن به آن نكند. و آنچه بسته به كوشش اوست ، بايد از راههاى آن بجويد، يعنى راهى كه خدا براى او حلال كرده است نه جز آن . پس اگر آن را از راه حرام جستجو كند و به دست آورد، بعنوان روزى مقدر او محسوب مى شود، و بايد حساب آن را پس ‍ بدهد.
٤. الامام الصادق (عليه السلام): لو كان العبد فى جحر لاءتاه الله برزقه ، فاءجملوا فى الطلب . (٤٠٤)
امام صادق (عليه السلام): اگر بنده در سوراخ حشره اى هم باشد، خدا روزى (مقدر شده) او را مى دهد، پس در طلب روزى به اندازه بكوشيد.
٥. الامام الصادق (عليه السلام): ان الله عزوجل ، خلق الخلق و خلق معهم اءرزاقهم حلالا طيبا، فمن تناول شيئا منها حراما قص به من ذلك الحلال . (٤٠٥)
امام صادق (عليه السلام): خداى بزرگ آفريدگان را آفريد، و براى آنان روزى حلال پاكيزه نيز آفريد، پس هر كس چيزى از آن را از حرام به دست آورد و مصرف كند، از قسمت حلال روزى او كاسته خواهد شد.
آگاهى
اين درست نيست كه به احاديث ياد شده و همانندهاى آنها نظر «عقايدى» يا «اخلاقى» محض داشته باشيم ، يعنى بگوييم كه مقصود از آنها آگاهسازى مردم درباره مسائل اعتقادى و چيزهايى است كه به تقدير مربوط مى شود، يا اينكه هدف تنها تقويت اصل اخلاقى است درباره عفت نفس و استغناى آن و پرهيز كردن از حرص و طمع ، نه ، بلكه در اينگونه احاديث يك هدف اقتصادى مهم و سازنده نيز وجود دارد. چون كسانى كه قدرت تلاش كردن براى به دست آوردن مال - حتى مقدار فراوان - دارند، و در كسب در آمد از مهارت و استعداد كافى برخوردارند، اگر از مقدار فراوان دست بردارند، و به آنچه براى معيشتى پاك و سالم كافى است بسنده كنند، - بطمع بقيه اموال و ارزاق و ضروريات معيشتى به ديگران مى رسد، بخصوص به آن دسته از مردمان ناتوانى كه آن اندازه توان تلاش و كوشش ندارند و از آن مهارت و استعداد برخوردار نيستند. بنابراين اسلام ، در همه تعليمهاى خود، به تقويت اساس عدل و انصاف و از ميان بردن فقر و محروميت - بلكه جلوگيرى از پيدايش اين دو پديده و تداوم يابى فقر و ناكامى در ميان توده هاى مردم - توجه دارد.

يا - از راه «حلال»، «مال بسيار» جمع نمى شود.
حديث :
١. الامام الباقر (عليه السلام):... ليس من شيعتنا من له مئة اءلف ، و لا خمسون اءلفا، و لا اءربعون اءلفا، و لو شئت ان اقول : ثلاثون اءلفا لقلت . و ما جمع رجل قط عشرة الاف من حلها. (٤٠٦)
امام باقر (عليه السلام):... كسى كه صدهزار، نه ، پنجاه هزار، نه ، بلكه چهل هزار (درهم) دارد از شيعيان ما نيست ، و اگر بخواهيم بگويم ، سى هزار (درهم)، مى گويم . و هرگز كسى ده هزار (درهم) از حلال نداشته است .
٢. الامام الصادق (عليه السلام): المال اءربعة آلاف ، و اثنا عشر اءلف درهم كنز، و لم يجتمع عشرون اءلفا من حلال ... (٤٠٧)
امام صادق (عليه السلام): مال چهار هزار (درهم) است . دوازده هزار درهم گنج است ، و بيست هزار (درهم) از حلال جمع شدنى نيست .
احتياط
بنابراين تعليماتى كه از ائمه طاهرين (عليه السلام) به مال رسيده ، شايسته بلكه مهم است كه به «مال فراوان» به چشم «احتياط» - يعنى شك كردن در حلال و مشروع بودن آن - نگاه كنيم ، و با آن همچون اشخاص محتاط برخورد داشته باشيم . آرى ، اين حديثهاى مهم كه سلامت اجتماع را مى سازد، بر آن دلالت دارد كه جوهر تعاليم امامان (عليه السلام) و روح آنها، محكوم كردن مال فراوان و طرد متكاثران و تنعم گرايان است نه توجه كردن به ايشان ، و با آنان و روحياتشان دمخور شدن ، تا چه رسد به درست دانستن كارها و مالهاى ايشان . (٤٠٨) و اين چيزى جز جوهر تعليمات قرآن و روح آنها نيست .
پس در اسلام زياده طلبى در مال و فخر فروشى به دارايى وجود ندارد.
و آشكار است كه مقادير ياد شده در احاديث ، بر حسب هر زمان و هر شهر ارزيابى مى شود، و با واحد پول رايج آن زمان تعيين مى گردد، به شرط آنكه به آن اندازه نرسد كه در عرف هر محيط و هر زمان عنوان «مال فراوان» (مال كثير) پيدا كند، چون چنين مالى از حلال به دست نمى آيد. و در اسلام قداست و حرمت ، تنها به «مال حلال» تعلق دارد.

يب - تعريف مال
حديث :
١. الامام الباقر (عليه السلام): هى (الدنانير و الدراهم) خواتيم الله فى اءرضه ، جعلها الله مصحة لخلقه ؛ و بها تستقيم شؤ ونهم و مطالبهم ... (٤٠٩)
امام باقر (عليه السلام):... دينارها و درهمها خاتمها (مهرها، سكه ها)ى خدايند در زمين ، كه آنها را وسيله سامانيابى امور بندگان خود قرار داده است ، و بوسيله آنها گذران امور آنان ميسر مى گردد.
خوانندگان از آنچه پيش از اين گذشت و آنچه خواهد آمد، با «تعريف مال در اسلام» آشنا مى شوند. ما تعريف مال را در فصل بيست و چهارم از اين باب آورده ايم ، (٤١٠) مى توانيد به آنجا رجوع كنيد.

دو تذييل مهم

١. منحرف كردن مال از مواضع حقيقى آن
قرآن :
١. لتبلون فى اءموالكم و اءنفسكم ... (٤١١)
هم با مال و هم با جان خود آزمايش خواهيد شد...
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): الا! و ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف ... (٤١٢)
امام على (عليه السلام): توجه كنيد! مصرف كردن مال در موارد نادرست ، تبذير است و اسراف ...
٢. الامام السجاد (عليه السلام):... و اءما حق المال ، فان لا تاءخذه الا من حله ، و لا تنفقه الا فى حله ، و لا تحرفه عن مواضعه ، و لا تصرفه عن حقائقه ، و لا تجعله اذا كان من الله الا اليه ، و سببا الى الله . (٤١٣)
امام سجاد (عليه السلام):... حق مال ، آن است كه جز از راه حلال به دست نياورى ، و جز در راه حلال خرج نكنى ، و آن را از جايگاههاى خود منحرف نسازى و از وضع حقيقى (مصرفهاى درست آن)، دور ندارى ؛ و چون از خدا باشد، جز در راه خدا و قرب به خدا به كار نبرى .
٣. الامام الصادق (عليه السلام): و راءيت الرجل ينفق المال فى غير طاعة الله ، فلا ينهى و لا يؤ خذ على يديه . (٤١٤)
امام صادق (عليه السلام) - در بيان احوال روزگاران فساد و تباهى ، و دور شدن مردم از اسلام و عمل به احكام اسلام :... و مى نگرى كه مردى مال را در غير طاعت خدا مصرف مى كند، و كسى به نهى كردن او نمى پردازد و دست او را نمى گيرد.

٢. حرمت اموال اقليتها
آياتى در قرآن كريم ، كه از ستمگرى و غصب و دزدى و تعدى نهى مى كند، يا به حفظ عهد و پيمان امر مى كند، و امثال اين آيات - آشكارا - شامل اين موضوع نيز مى شود.
حديث :
١. الامام على (عليه السلام) - مما كتبه الى عماله على الخراج :... و لا تبيعن للناس فى الخراج كسوة شتاء و لا صيف ، و لا دابة يعتملون عليها؛ و لا عبدا، و لا تضربن احدا سوطا لمكان درهم ، و لا تمسن مال اءحد من الناس - مصل و لا معاهد - الا اءن تجدوا فرسا اءو سلاحا يعدى به على اءهل الاسلام ... (٤١٥)
امام على (عليه السلام) - در نامه اى به كارگزاران حكومت درباره خراج و ماليات : براى گرفتن خراج مردمان ، لباس زمستانى و تابستانى ايشان را مفروشيد؛ و نه چارپايى را كه با آن كار مى كنند؛ و نه بنده اى را كه در اختيار دارند؛ و براى درهمى كسى را تازيانه مزنيد؛ و به مال هيچ يك از مردم - چه مسلمان ، چه اقليت - دست مبريد، مگر اينكه اسب يا سلاحى باشد كه در جنگ با مسلمانان به كار مى رود...
٢. الامام الصادق (عليه السلام): محمد بن مسلم قال : ساءلته عن الشراء فى اءرض اليهودى و النصرانى ؟ فقال : ليس به باءس ... و ما به باءس لو اشتريت منها شيئا. و اءيما قوم اءحيوا شيئا من الارض فعمروه ، فهم اءحق به ، و هو لهم . (٤١٦)
امام صادق (عليه السلام): محمد بن مسلم گويد، درباره خريد در زمين يهودى و نصرانى پرسيدم ، فرمود: «عيبى ندارد... نيز عيبى ندارد كه چيزى از آن بخرى . هر قومى كه زمينى را احيا و آباد كرده باشند، بيشتر درباره آن حق دارند، و زمين احيا شده متعلق به ايشان خواهد بود».

نگاهى به سراسر فصل

١. حرمت مال و تأكيد بر آن :
پيشتر گفتيم كه مال براى كالبد اجتماع همچون خون است براى كالبد فرد. بنابراين تراكم مال در نزد مشتى از مردم ، با جريان عمومى خون (كه در نتيجه آن جسد اجتماع زنده مى ماند و از حيات توده مردم پاسدارى مى شود) در تضاد است .
پس حرمت مال - كه تعليمات اسلامى درباره آن به صراحت تاءكيد كرده است - به سبب خصوصيت قوامى آن است ، يعنى همچون خون براى جسد. به همين جهت تعبيرهايى كه در احاديث وارد شده است ، مانند سخن پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»: «حرمة ماله كحرمة دمه (٤١٧) حرمت مال مؤ من همچون حرمت خون او است»، و گفته امام على (عليه السلام): ان اءموال المسلمين لا تحتمل الا ضرار (٤١٨) اموال مسلمانان تاب تحمل ضرر ندارد، همه توجه به اين هدف مطلوب از مال دارد، كه همان قوام بودن آن است براى مردم ، و همچون خون روان بودن در سراسر جسد توده ها كه به هر ياخته اى از ياخته هاى آن برسد، با نظارتى عادلانه و دقيق ؛ و حال آنكه جريان تكاثرى مال چيزى جز يك جريان سرطانى نيست كه هيچ تعادل و قوامى ندارد، از سويى در مالكيت و مقدار آن افراط مى كند و از سويى ديگر در مصرف كردن و استهلاك ، و در نتيجه يك عضو متورم مى شود، و ديگر اعضا گرفتار كمخونى و لاغرى مى شوند و در شرف مرگ قرار مى گيرند.
بخش بزرگى از احكام مالى در اسلام اين جهت ، يعنى نبرد با حركت تكاثرى مال را هدف قرار داده است . حرام بودن اسراف و تبذير، حرام بودن تباه كردن مال و خوردن آن به باطل و ربا و گنج ساختن از مال و غصب اموال و كم فروشى و ظلم اقتصادى و احتكار و اجحاف در نرخگذارى و امثال اين احكام ، به علل و حكمتهايى تشريع شده كه از مهمترين آنها پايان دادن به گردش ‍ سرطانى مال در جسد اجتماع و محدود كردن سود است ، چه آن كس كه از خريدار سود فراوان مى برد، در واقع خون او را مكيده است كه قوام و دوام حيات او به آن وابسته است . به همين جهت است كه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: ربح المؤ من على المؤ من ربا، الا ان يشترى باءكثر من مئة درهم ، فاربح عليه قوت يومك ، اءو يشتريه للتجارة فاربحوا عليهم وارفقوابهم (٤١٩) سودى كه مؤ من از مؤ من ديگر ببرد رباست ، مگر اينكه از خريدار صد درهم كالا به اندازه خوراك يك روز خود سود ببرد، يا خريدار، كالا را براى تجارت بخرد، در اين صورت سود ببريد، ليكن با ارفاق و ملاحظه».
آرى ، روا نيست كه مال در جيب طاغوتيان اقتصادى و حلقوم آنان ريخته شود كه - بنابر حديث -: «شكمهاى آنان هيچگاه سير نمى شود». (٤٢٠)
مالها خونهاى مردم و قوام زندگى ايشان است ، پس روا نيست كه دستاويزى براى طغيان و استكبار اقتصادى شود، و بسيارى از مسلمانان را گرفتار زندگيى مشقت بار و آميخته به بدبختى و غيراسلامى سازد، و به صورت وسيله اى براى كامرانيهاى ثروتمندان در آيد (المال مادة الشهوات (٤٢١) - مال مايه شهوتها و شهوترانيهاست). و آشكار است كه مقصود از آن مال كه مايه و ماده شهوتها شود، آن اندازه نيست كه زيستن يك فرد در حد كفاف و قوام وابسته به آن است ، يا اموالى كه حيات اجتماع به آن بستگى دارد، بلكه آن مال فراوانى است كه در نزد متكاثران يافت مى شود.
از آنچه شرح داديم به اين نتيجه مى رسيم كه «حرمت مال در اسلام»، نه هدفى ذاتى بلكه هدفى وسيله اى است ، و تا زمانى ثابت است كه سبب زندگى مردم و قوام آن باشد، نه سبب نابودى اجتماع و بيچارگى توده ها. با توجه به اين امر، حرمت مال در اسلام ، به هيچ وجه ، ابزار دفاعى متكاثران و طرفداران ايشان نمى تواند باشد، تا بدان وسيله كارهاى آنان را مشروع جلوه دهند، يعنى ثروت اندوزى ، افزون طلبى و سپردن پس اندازها و مالهاى كلان در بانكها، و هر چه از اينجا و آنجا برخلاف شريعت گرد آورده اند، بلكه عكس اين خواهد بود... و اسلام كه درباره حرمت مال تاءكيد كرده و به دفاع از آن پرداخته است ، به همين جهت مشاهده مى كنيم كه ، در تعليمات حديثى ، ثروتمندان بعنوان «هالكان» و «مردگان» و «اشرار امت» توصيف شده اند، زيرا آنان مالى را از صورت اصلى و قوامى به صورت غير اصلى و مهلك آن در مى آورند.
از اينجا بر ما معلوم مى شود كه مقياسهاى اساسى براى ارزش و حرمت مال در «نظام اسلامى» و «نظام تكاثرى» ضد يكديگر است : در نظام اسلامى انسان مقياس است ، و مال تا زمانى محترم شمرده مى شود كه در خدمت انسان باشد (و به تبع در خدمت جامعه انسانى و اسلام). و در نظام تكاثرى مال مقياس است ، و انسان تا زمانى محترم و داراى ارزش ‍ محسوب مى شود كه يا خود مالدار و توانگر باشد، يا در خدمت صاحبان مال و در معرض بهره بردارى و اسارت اقتصادى آنان قرار گرفته باشد.

تذبيل : احتياط در جمع آورى اموال و مصرف آنها
احتياط در اموال مقتضى آن است كه مال در غير موضع قوامى خود مصرف نشود، و مقدار فراوانى از آن - چنانكه اشاره شد - در نزديك يك تن يا گروهى گرد نيايد، تا اينكه امر مال با حدگذارى الاهى آن سازگار باشد، و از آن خارج نشود و به ضد آن نرسد، و به تعبير امام سجاد (عليه السلام) - چنانكه بيان آن خواهد آمد - از موضع خود انحراف نيابد و از وضع حقيقى (و بهره ورى درست از) آن دور نيفتد. بنابراين ، كجا مى تواند احتياط شرعى در اموال ، در نزد متشرعان محتاط، با درست شمردن تراكم مال در نزد طاغوتهاى مالى ، يا با چشمپوشى از آن و تجاهل نسبت به آن - به اسم اينكه آنان مالكند - سازگار باشد، كجا؟
و چون در تعليمات حديثى ژرف مى نگريم مى بينيم كه - بر وفق تعليمات قرآنى - به ارزش مال بعنوان امانتى الاهى اشاره كرده است ، كه خدا آن را قوام معيشت مردم و سامان دهنده زندگى و نيازهاى ايشان قرار داده است ، و به همين جهت آن تعليمات - آشكارا - از تاءكيدهاى آينده سخن گفته اند:
(١) - تأكيد بر نگاهدارى اموال از تلف گشتن و ضايع شدن .
(٢) - تأكيد بر سود بردن و استفاده سالم اقتصادى از مال و دورى جستن از اسراف و تبذير و مصرف كردن بيش از اندازه لازم و مصرف كردن تجملى .
(٣) - تأكيد بر بخشيدن و انفاق مال به صورتهاى گوناگون .
(٤) - تأكيد بر اينكه سهم فقيران در اموال ثروتمندان است .
(٥) - تأكيد بر مراعات جهات شرعى در كسب اموال .

٢ - جلوگيرى از تسلط ثروتمندان بر اموال :
اينكه مال در دست عده اى انحصارى شود امرى است كه به نص قرآن كريم و احاديث شريف مردود است . و تكاثر مالى (و سرمايه دارى) - چنانكه واضح است - چيزى جز اين نيست كه اموال در ميان مشتى ثروتمند بگردد و در انحصار آيد. و اين امرى است كه در اسلام نمى توان - به هيچ نامى اگر چه ظاهر الصلاح - گرايشى به آن نشان داد، تا توانگران بتوانند خود را زير پوشش آن نام جاى دهند و كار خود را مشروع جلوه گر سازند.

٣ - برخى از مظاهر منفى مال :
تعبيرها و آموزشهاى قرآنى و حديثى مذكور در اين فصل ، ما را به اين حقيقت رهنمونى مى كند كه مال ، به همانگونه كه امدادى از امدادهاى الاهى است ، و مايه سامانيابى اجتماع است ، و وسيله اى است براى تحقق يافتن مصالح عمومى ، و افزارى براى انجام دادن تكاليف فردى ، و پشتوانه اى براى گسترش كارهاى نيك و شايسته ، و عاملى براى نشر قوانين حق ، و ياورى براى پخش معارف و علوم و رسيدن به اختراعات مفيد، به همانگونه هم مى تواند عاملى منفى باشد براى پيدايش پوچى و رفاه زدگى و خود بزرگ بينى ، و افكندن انسان در مهلكه هاى گوناگون ، هنگامى كه حدود خدايى در آن رعايت نگردد، و قوانين و احكام دينى جريان پيدا نكند، و حقوق مردمان بوسيله آن ادا نشود، و بر وفق مصالح عامه مردم مصرف نگردد.
و در اين باب يازدهم ، خواننده گرامى از اين امر آگاه خواهد شد كه مال ، در صورتى كه از وسيله بودن خارج شود و خود، «هدف» گردد، و دارنده را به زراندوزى و روى هم گذارى و احتكار و بهره كشى ناروا از مردمان و ديگر كارهاى ستمگرانه برانگيزد، از بزرگترين عوامل بدبختى و سقوط فردى و اجتماعى خواهد شد. براى توضيح بيشتر مى گوييم :
خداوند متعال ، زمين را قرارگاه بزرگ و آرامى براى آدمى قرار داده است تا در آن زندگى كند، و در پهنه هاى آن به آمد و شد بپردازد، و از نعمتهاى آن بهره مند شود، و استعدادهاى خود را آشكار سازد. بنابراين همه زمين ، با همه آنچه از نعمت و موهبت در آن است ، براى انسان آماده شده است تا با فكر سالم و با نشاط و تلاش مشروع و پيوسته خود از آنها بهره بردارى كند. مال ، با اين نگرش ، پديده اى مثبت است كه بايد براى جلوگيرى از تنگدستى و تاءمين نيازمنديهاى انسان به كار گرفته شود، نه پديده اى زيانبخش و زيان آور.
در واقع نيز موضوع به همينگونه است ، چون مال و منابع آن در دو نظام تكوينى و تشريعى ، چيزى است مثبت و سودمند، و براى انسان و جامعه انسانى آثارى حياتى و مهم دارد، و از امدادهاى الاهى براى انسان به شمار مى رود، تا بوسيله آن نيازهاى خود را برطرف سازد؛ ليكن همين انسان مال را از موضع مثبت و سودمند خود خارج مى كند و در مواضع منفى و منحرف به كار مى برد، و عاملى مثبت را به عاملى منفى و داراى زيانهاى خردكننده بدل مى سازد. (٤٢٢) بيرون آوردن مال از موضع مثبت آن - كه به دست انسان صورت مى گيرد - راههايى گوناگون دارد كه اين چهار تا از جمله آنهاست :
١ - كميت مالكيت .
٢ - كيفيت مالكيت .
٣ - كميت مصرف .
٤ - كيفيت مصرف .

(١) - كميت مالكيت :
مالك شدن مقدار بسيار زيادى از مال ، چيزى است كه مال را از مدار خود خارج مى كند، و آنچه را كه عامل مثبتى براى تاءمين نيازمنديهاى مردم و زندگى است ، به عاملى منفى و فسادآور و طغيان آفرين مبدل مى سازد.

(٢) - كيفيت مالكيت :
چگونگى مالكيت نيز از عوامل دور شدن مال از حقيقت خود و تبديل يافتن آن به عاملى منفى است ، چه مال براى آن آفريده شده است تا به شكلى صحيح و محدود - حتى از لحاظ كيفيت مالك شدن - در اختيار افراد قرار گيرد. پس هنگامى كه از راههاى نادرست ، همچون بهره كشى از رنجبران و كمفروشى و كاستن از حقوقى كه بايد به ديگران پرداخته شود و احتكار و اجحاف در نرخگذارى و گرفتن دستمزدهاى كلان براى برخى كارها (از جمله پاره اى از اعمال تخصصى و پزشكى و مهندسى ...) به دست آيد، ديگر در مجارى مثبت و معين جريان نخواهد يافت .
-------------------------------------
پاورقى ها:
٣٧٤- «سوره بقره» (٢): ٢١٥.
٣٧٥- «مجمع البيان» ١ / ٣١٠.
٣٧٦- «سوره نازعات» (٧٩): ٣٧ - ٣٩.
٣٧٧- «سوره قلم» (٦٨): ١٢.
٣٧٨- «سوره همزه» (١٠٤): ١-٢.
٣٧٩- «نهج البلاغه» / ١١١٣؛ «عبده» ٣ / ١٤٦.
٣٨٠- «غررالحكم» / ٣٣.
٣٨١- «سوره انفال» (٨): ٣٦.
٣٨٢- «سوره بقره» (٢): ٢٦٤.
٣٨٣- «خصال» ١ / ١٦٤.
٣٨٤- در اين باره بژرفى بنگريد به نظر آقا على حكيم « (بدائع الحكم» / ٢٧٨، چاپ سنگى)؛ نظر علامه رفيعى قزوينى « (مجموعه رسائل و مقالات فلسفى» / ٨٣، چاپ تهران ، انتشارات الزهرا)؛ نظر علامه طباطبايى « (الميزان» ٥ / ٢٨٢-٢٨٣، چاپ بيروت)؛ نظر شيخ محمد تقى آملى « (درر الفوائد»، حاشيه بر «شرح منظومه سبزوارى» ٢ / ٤٦٠، چاپ تهران ، مركز نشر كتاب)؛ و نظر آقا ميرزا احمد آشتيانى « (لوامع الحقائق فى اصول العقائد» / ٣٩-٤٤، نيز «ميزان المطالب» / ٣٧١-٣٧٢، چاپ چهارم ، قم ، «مؤ سسه در راه حق»).
٣٨٥- فصل ٤٢، از باب ١ (جلد اول).
٣٨٦- فصل ٤٧؛ از باب ١ (جلد اول).
٣٨٧- «نهج البلاغه» / ١٢٣٦؛ «عبده» ٣ / ٢٢٩.
٣٨٨- «غررالحكم» / ١٠١.
٣٨٩- «سوره نجم» (٥٣): ٣٩.
٣٩٠- «سوره نسا» (٤): ٣٢؛ «مجمع البيان» ٣ / ٤٠.
٣٩١- «بحار» ٦٦ / ٣١٤.
٣٩٢- «مجمع البيان» ٢ / ٣٨٠.
٣٩٣- «نهج البلاغه» / ٧٢٨؛ «عبده» ٢ / ٢٥٣.
٣٩٤- «وسائل» ١٣ / ٢٦٦.
٣٩٥- «وسائل» ١٣ / ٢٦٥-٢٦٦.
٣٩٦- «وسائل» ١٣ / ٢٦٥-٢٦٦.
٣٩٧- «بحار» ٣ / ٨٦-٨٧، از كتاب «توحيد مفضل».
٣٩٨- «سوره نسا» (٤): ٥٨.
٣٩٩- «مستدرك نهج البلاغه» /١١١.
٤٠٠- «مناقب» ٢/١١٠، از چاپ قم .
٤٠١- «كافى» ٥/٨٠.
٤٠٢- «نهج البلاغه» /٩٢٩، «عبده» ٣/٥٦ - ٥٧.
٤٠٣- «وسائل» ١٢/٢٩.
٤٠٤- «كافى» ٥/٨١.
٤٠٥- «كافى» ٥/٨١.
٤٠٦- «بحار» ٧٢/٦٦، از كتاب «سرائر» ابن ادريس حلى .
٤٠٧- «تحف العقول» /٢٧٩، نيز
٤٠٨- تجربه نيز اين سخن معصوم (عليه السلام) را تاءييد مى كند؛ چنانكه يكى از مقامات قضايى بالاى كشور، بصراحت اعلام داشت كه به هنگام رسيدگى به پرونده هاى اغنيا و توانگران متكاثر، به اين نتيجه نمى رسد كه اين مالها و ثروتها از راه حلال و شرعى از آن آنان شده باشد: (خطبه نماز جمعه تهران ، ١٥ ماه صفر سال ١٤٠٨ ق ، ١٧ مرداد سال ١٣٦٦ ش). و اين سخن مى تواند حجت و دليل باشد، زيرا گوينده محترم بر مبناى مسئوليت ، پرونده هاى بسيارى را از نظر گذرانده است . و اين شاهدى عملى است بر آنچه در قرآن كريم و احاديث معصومين (عليه السلام) آمده است .
٤٠٩- «امالى» شيخ طوسى ٢/١٣٣.
٤١٠- (جلد چهارم).
٤١١- «سوره آل عمرا» (٣): ١٨٦.
٤١٢- «نهج البلاغه» /٣٩٠، «عبده» ٢/١٠.
٤١٣- «تحف العقول» /١٩١.
٤١٤- «كافى» ٨/٣٨.
در اين باره به «نگاهى به سراسر فصل» رجوع كنيد، در آنجا اشاره ها و آگاهيهايى مهم خواهيد ديد.
٤١٥- «من لا يحضره الفقيه» ٣/١٥١.
٤١٦- «من لا يحضره الفقيه» ٣/١٥١.
٤١٧- «اختصاص» /٣٣٩.
٤١٨- «مستدرك نهج البلاغه» /١١١.
٤١٩- «كافى» ٥/١٥٤.
٤٢٠- «مكارم الاخلاق» /٥٢٦، از سخنان پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم».
٤٢١- «نهج البالاغه» /١١١٣؛ «عبده» ٣/١٦٤.
٤٢٢- در پايان اين بخش (نگاهى به سراسر فصل)، سخنانى درباره «جايگاه مال» خواهد آمد.
۹
كميت مصرف
(٣) - كميت مصرف :
انحراف كمى (مقدارى) مصرف نيز از چيزهايى است كه مال را از مدار شايسته خود خارج مى كند و به موجوديت مالى اجتماع - از راه اسراف در مقدار مصرف ، و خرج كردن فراوان مال براى امورى كه جايز نيست - زيان مى رساند.

(٤) - كيفيت مصرف :
انحراف كيفى (چگونگى مواد مصرفى و روش) مصرف نيز مال را به عاملى منفى تبديل مى كند، چه آن را از مسير درست خود منحرف مى سازد، و از اين راهها كه ياد مى شود، به ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى آن زيان مى رساند، يعنى اسراف كيفى و تبذير، و هدر دادن و تلف كردن مال ، و صرف كردن آن براى هدفهاى بد و فسادانگيز، و در كارهاى زشت و گناهان ، و براى روشن كردن آتش ‍ فتنه ها و گرفتاريها، و در راه نبرد با حق و طرفداران حق ، و متهم سازى يا نابود كردن فرياد گران عدالت و مصلحان انقلابى ، و بازدارى مردم از راه خدا، و انفاق ريايى (و به منظورهاى نادرست)، و مصرف كردن كالاهاى تجملى در زمانى كه در ميان مردم كسانى هستند كه ساده ترين نيازمنديها و ارزانترين چيزها و خوراكيها را براى رفع گرسنگى و حفظ حيات خود در اختيار ندارند.
بنابراين - كه از تعاليم قرآن و حديث گرفته شده است - مالى كه در مدار الاهى خود جريان دارد، عاملى طغيان و مايه شهوترانى و سبب فتنه و فساد نيست ، بلكه مال - در اندازه كفافى و قوامى خود - از سپاهيان «عقل» و از اسباب عفت و درستكارى و از انگيزه هاى رشد اخلاقى و شكفتگى عقلى و ارتقاى درجه اجتماعى است ، ولى چون از اين حد تجاوز كند و در مدارهاى تكاثرى قرار گيرد، به سپاهى از سپاهيان «جهل» مبدل مى شود، و به صورت سرچشمه شهوتها و منشاء فجورها و گناهكاريها و مبداء فتنه ها و بلاها در مى آيد. بنابراين ، اصل مال - با وصف ياد شده - از اسباب خودنمايى و «نازيدن» و «فريفته شدن» و «چسبيدن به دنيا» نيست ، بلكه اين دوستى مال است كه به جمع كردن و انباشتن آن مى انجامد و سبب پيدا شدن حالات روحى پست و مهلك مى شود؛ (٤٢٣) به همين جهت قرآن كريم به عيبجويى از كسانى مى پردازد كه مال را بسيار دوست مى دارند و پيوسته درصدد خوردن و مصرف كردن بيش از اندازه آنند و تاءكلون الترات اكلا لما و تحبون المال حبا جما، (٤٢٤) يا كسانى كه مال را جمع مى كنند و پيوسته مى شمارند و گمان دارند كه اين مال سبب جاودانى شدن ايشان مى شود الذى جمع مالا و عددة يحسب ان ماله اخلده . (٤٢٥) و امام على (عليه السلام) نگاه داشتن مال را فتنه مى شمارد (٤٢٦) نه اصل مال و به دست آوردن مقدار معتدل از آن را، راههاى مشروع ، براى انفاق كردن و به كار خير پرداختن .
آنچه بيان كرديم ، از آشكارترين دليلهاست بر اينكه موضع تكاثرى و انباشتى مال ، به هيچ وجه موضع الاهى و اسلامى و مشروع آن نيست ، و به همينگونه موضع طبيعى آن نيز نيست ، چه موضع طبيعى مال با موضع تشريعى آن مخالفتى ندارد، چون بديهى است كه اين دو موضع در همه امور - و در جريانهاى صحيح - تطابق تحريفى و منفى است . و اين چيزى است كه از شناختن اثر و معلول (يعنى به «برهان انى»، به اصطلاح)، به آن مى رسيم . پس مظاهر منفى مال ، از عمل انسان و چگونگى تصرف او در مال و تعدى و طغيان او پديد مى آيد.
شرحى بر دو حديث
حديث اول : در اين فصل ، اين حديث را از پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» آورديم : انما اتخوف على امتى من بعدى ثلاث خصال : ان يتاولوا القرآن على غير تاءويله ، اءو يتبعوا زلة العالم ، او يظهر فيهم المال حتى يطغوا و يبطروا - همانا مى ترسم كه پس از من سه خصلت (٤٢٧) در ميان امت رواج يابد: اينكه قرآن را تاءويل كنند و (به مدد «تاءويل») به معانى ديگرى جز معناى خودش برگردانند، يا اينكه از عالمى كه اشتباه كند پيروى كنند، يا اينكه مال و دارايى آنان فراوان شود تا تجاوز كار گردند و از بسيارى ناز و نعمت خود را گم كنند». اكنون «فقه الحديث» (فهم جامع و آگاهانه حديث ، در ارتباط با ديگر تعاليم اسلامى)، و ما را بدان موظف مى دارد كه در حديث و تعبيرهاى آن نيك نظر كنيم ، تا مفاهيم و تعاليم ژرف آن را دريابيم ، بويژه آنچه به جنبه هاى منفى مال از نظر اجتماعى مربوط مى شود:
اين جمله حديث : «او يظهر فيهم المال - مال و دارايى آنان فراوان شود»، اشاره دارد به تمايلات تكاثرى و سرمايه دارى و غلبه كردن مال و مال طلبى بر شئون زندگى . و مقصود از اين ظهور و فراوانى مال ، تمايل گروهى از مردم است به زندگى تكاثرى و شادخوارى و سرمايه دارى ، و استيلاى اين نمودهاى مايه هلاكت بر همه شئون ايشان . و اين حالت اجتماعى و اقتصادى زمانى پديد مى آيد كه موضع الاهى مال در معرض فراموشى قرار گيرد، و در آمد و مالكيت اندازه اى نداشته باشد، و براى انباشته شدن اموال در نزد عده اى مانعى ديده نشود، و دست بازرگانان و وارد كنندگان كالاها و توليدكنندگان و كارخانه داران و مالكان و كسانى كه در ميدانهاى اقتصادى همه گونه فعاليت مى كنند، باز شود تا هر اندازه بخواهند مال جمع كنند، و خود و كسانشان به اندازه اى كه دوست دارند از آن مصرف كنند، و دستاويز ايشان آزادى در مالكيت و مصرف باشد، و كسانى نيز به اين گمراهى اقتصادى آفرين بگويند؛ در چنين اوضاع و احوال توده مردم با خطرى رو به رو مى شوند كه پيامبر هادى «صلى الله عليه و آله و سلم» آن را سبب طغيان و گردنكشى و خود گم كردن (گروه توانگر) دانسته است ، و همعرض دو مصيبت بزرگ - كه از بزرگترين مصيبتهاست - قرار داده است :
١ - معنا كردن قرآن برخلاف محتواى قرآنى (از راه تاءويل)،
٢ - پيروى كردن از لغزش و خطاى دانشمند دينى .
و از آن جهت اين دو امر از بزرگترين مصيبتهاست كه سبب مسخ اسلام و گسستن شيرازه هاى اصلى آن مى گردد، چنانكه معلوم است . حاكميت يافتن مال در جامعه اسلامى و شيوع تمايلات افزون طلبى و آزاديهاى اقتصادى نيز چنين است ، يعنى اين چگونگى نيز راه را براى بدنامى اسلام ، و ميل مردم براى رهايى از چنگال طاغوتهاى اقتصادى و تعديهاى مالى به سوى مكتبهاى الحادى و آشوب آفرين هموار مى سازد؛ كه خدا چنين روزى را پيش نياورد. پس حق با «هادى» بزرگ است ، كه از شيوع سرمايه دارى در ميان امت و هدف شدن مال براى مسلمانان بيمناك بوده است .
و آشكار است كه دينى ك سلطه (و ديكتاتورى) مال و اهميت يافتن آن را خطرى بزرگ مى شمارد - همسنگ با تاءويل قرآن و دور ساختن كتاب خدا از مفاهيم تعليمى و تربيتى و هدايتهاى اصلى آن - هرگز با احكام فقهى خويش براى اين سلطه ويرانگر زمينه سازى نخواهد كرد، و هيچ شكلى از اشكال «تكاثر» (و سرمايه دارى) را مورد تاءييد قرار نخواهد داد، و به تثبيت حيثيت توانگران متكاثر نخواهد پرداخت .
اين احاديث هماهنگ با قرآن ، و آموزشهاى روشنى بخش و راهنماييهاى سازنده آنها، اجتماع را به داشتن اين اعتقاد هدايت مى كند كه رسالت دين و سياست اقتصادى آن ، چيزى جز اين نيست كه مالكيت را در چار چوب قوامى آن متمركز سازد، و بر جريان مال و مدارهاى طبيعى و معتدل آن نظارت كند، تا هزينه هاى زندگى و وسيله معاش اجتماع - در همه بخشهاى آن - تاءمين گردد، و چنان نشود كه كار به «سلطه مال» و سركشى و غرور دارندگان مال برسد، در حالى كه در كنار ايشان گروهها و گروهها از مردم چيزى جز به اندازه بخور و نمير يا حتى بسيار كمتر از آن به دست نمى آورند.
بنابراين مقياس ، هر راءى و نظر يا فتوا يا جهتگيرى كه هدف آن محدود كردن مال و نفى سلطه آن و دور داشتن آن از تكاثر و تراكم و گنج سازى باشد، اسلامى و متعهدانه است ، و هر چه عكس آن باشد عكس اين است ، يعنى غير اسلامى و غير متعهدانه است ، از هر چه شخص كه مى خواهد باشد، زيرا هيچ راءيى در برابر قرآن و آيات آن و پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و سنتها و اقوال او نمى تواند داراى اعتبار و حجيت باشد. در صورتى كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» - يعنى اسوه مسلمانان - از قدرت يافتن مال و پيداشدن تمايلات تكاثرى و تنعم پرستانه و مصرفهاى اسرافى و تجملى برخاسته از نفوذ مال در اجتماع ، بر مسلمانان بيمناك باشد، چگونه شدنى است كه اينگونه چيزها در دين حكيمانه او مجاز شمرده شود؟
حديث دوم : اينك نمونه ديگرى از تعليمات قاطع نبوى و راهنماييهاى حكيمانه او را عرضه مى داريم : ما اءخشى عليكم الفقر، ولكن اءخشى عليكم التكاثر (٤٢٨) - از «فقر» براى شما ترسى ندارم ، ليكن از «تكاثر» مى ترسم». اكنون در اين حديث ، با ژرفى بنگريد، و در فهميدن آن و تفقه در آن (دريافت جامع و مرتبط آن) خدا را از نظر دور نداريد، تا چنان نشود كه اين تعاليم و امثال آن را - كه در تابندگى بر حيات انسانى و رشد دادن مواهب بشرى با خورشيد برابرى مى كند - به مفاهيمى اخلاقى برگردانيد، كه - اكنون - ضامنى براى اجراى آنها وجود ندارد، جز دلى دريابنده حقيقت امور يا گوشى شنوا!
آيا پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى فرمايد: «از نظر فقر شما (مسلمانان) ترسى ندارم ، بلكه از تكاثر مى ترسم»، (٤٢٩) و ما توجهى به كار تكاثر نداريم و با متكاثران درگير نمى شويم ، و براى مسلمانان - بخصوص ‍ ضعيفان - از نتايج بد ثروتمندى مفرط و تكاثر و آزاديهاى بيش از اندازه در مورد مالكيت و مصرف - كه باعث بهره كشى و مكيدن خون مردم مى شود - نمى هراسيم ، با وجود اين خود را متفقهان در دين ، و پاسداران احكام سيد المرسلين ، و حاميان حقوق محرومين و مستضعفين مى دانيم ؟!
آيا پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى گويد: «از فقر بر شما نمى ترسم ، بلكه از تكاثر مى ترسم»، و ما هيچ قانونى براى جلوگيرى از «تكاثر» وضع نمى كنيم ، و با غاصبان اموال مردم - به نام خريد و فروش و بازرگانى مشروع - نمى جنگيم ، و هيچ وظيفه اى براى خود در اين خصوص احساس نمى كنيم ؟!
در احاديث نبوى ، تا چه اندازه در نكوهش فقر و بيان آثار منفى آن ، سخنانى آمده است ، با وجود اين ، پيامبر اكرم به صراحت مى فرمايد: «از فقر بر شما نمى ترسم»، چرا؟ شايد براى اينكه فقر پديده اى غيراصلى است در اجتماع ، و بلكه پديده اى تحميلى است كه تكاثر و ثروتمندى افراطى سبب تحميل آن بر فقيران است . پس اگر با تكاثر مبارزه شود و طرد گردد، ديگر علتى براى باقى ماندن فقر وجود نخواهد داشت . و آنچه علتى براى آن نباشد، وجود پيدا نخواهد كرد. آرى ، در جامعه عادل اسلامى (جامعه قائم به قسط)، كه از تكاثر منزه است فقر وجود ندارد، چنانكه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) در توصيف حكومت سالم اسلامى (حكومت قرآنى) مى فرمايد: لو اقتبستم العلم من معدنه ... و سلكتم الحق من نهجه ... ما عال فيكم عائل ... (٤٣٠) اگر علم (دين) را از سرچشمه آن گرفته بوديد... و راه حق را به روش درست آن پيموده بوديد (و قسط قرآنى تحقق يافته بود)، هرگز در ميان شما فقيرى پيدا نمى گشت ...».
همچنين در احاديث آمده است كه در زمان حكومت قرآنى حضرت مهدى موعود (عليه السلام) (كه پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» آمدن او را مژده داده است . و اين مژده در كتابهاى صحيح و معتبر احاديث مسلمانان - چه اهل سنت و چه شيعه - نقل شده است و اين ظهور قطعى است)، كسى يافت نمى شود كه زكات بگيرد ... لا ترى محتاجا الى الزكاة . (٤٣١) آرى ، پس از برانداختن تكاثر و تنعم گرايى و اسراف و احجاف ، ديگر فقرى باقى نخواهد ماند تا از آن بترسند. و شايد همين است معناى سخن پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»: «از فقر بر شما نمى ترسم ...»، وگرنه پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» براى امت خود دلسوزتر و به ضعيفان و عاجزان و مستضعفان مهربانتر از آن است كه از فقر براى آنان بيمناك نباشد، در صورتى كه خود مى فرمايد: «الفقر اشد من القتل - فقر سختتر از قتل است». و مى فرمايد: اللهم انى اعوذبك من الجوع - فانه بئس الضجيع (٤٣٢) - خداوندا، به تو پناه مى برم از گرسنگى كه بدهمدمى است». پس امكان ندارد كه پيامبر بسيار مهربان به امت و خواهان سعادت آنان ، از فقرى كه از كشته شدن سختتر است ، و از گرسنگى كه همدم بدى است ، بيمناك نباشد، ليكن پس از برافتادن تعدى مالى و اقتصادى - كه از تكاثر و اتراف و اسراف برمى خيزد - ديگر فقرى برجاى نخواهد ماند.

٤ - از راه حلال ، مال بسيار به دست نمى آيد و جمع نمى شود:
اين موضوعى است كه از تعاليم اسلامى به دست مى آيد، و احاديث در اين باره صراحت دارد، چنانكه نمونه اى از آنها در خود فصل آمده است . علم فقهى كه شمارى از كسبها را حرام مى شمارد، و معتقد به محدود - بودن كيفى مالكيت است ، ناگزير بايد به محدوديتى كمى آن نيز معتقد باشد، زيرا كم و كيف در اقتصاد و قضاياى مالى متلازم يكديگر است .
آرى ، آثار منفى ياد شده در آيات و احاديث براى مال بسيار، از قبيل غفلت زدگى ، دلمردگى ، تكبرورزى ، و فراموشى عاقبت و آخرت - كه به بسيارى از آنها در فصلهاى مناسب اشاره شده است (٤٣٣) - مجالى براى جايز شمردن جمع آورى مال بسيار و ترك انفاق باقى نمى گذارد. و بايد به همه اين آثار نابودى آفرين اين امور را نيز افزود:
(١) - مال فراوانى با اعتدال نفس منافات دارد و به فساد اخلاقى و روحى مى انجامد.
(٢) - موجب تباهى دين و ضعف يقين مى شود.
(٣) - فقر و محروميت را در ميان مردمان مى گستراند.
(٤) - با قسط و عدلى كه برپاداشتن آن از بزرگترين هدفهاى پيامبران است تضاد دارد.
(٥) - انسان را به تباهى مى كشاند، بنابراين با هدفهاى دين تضاد دارد؛ و چون دين براى نجات انسان آمده است ، پس هر چه او را تسليم شقاوت و تباهى كند نمى پذيرد. (٤٣٤) و خود همينكه مال بسيار عامل فساد و تباهى است ، كافى است كه آن را حرام گرداند، چنانكه امام ابوالحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) (در بيان علت حرام شدن چيزهاى حرام) مى فرمايد: و وجدنا المحرم من الاشياء، مالا حاجة للعباد اليه ، و وجدناه داعيا الى الفناء و الهلاك (٤٣٥) - چنان ديديم كه آنچه حرام شده چيزهايى است كه بندگان خدا به آنها نيازى ندارند، و باعث نابودى و تباهى آنان نيز هست ...»

٥ - منحرف كردن مال از جايگاههاى آن و دور ساختن مال از اوضاع حقيقى (چگونگيهاى درست) آن :
از بحثهايى كه گذشت آشكار شد كه اجتماع در نظر اسلام ، واحدى منسجم است كه اجزاى آن با يكديگر سازگارى دارند، و همه عناصر آن با پيوستگيى ژرف و همبستگيى استوار، همچون همبستگى بدن و ياخته هاى آن ، و همبستگى نظام حاكم بر جهان با يكديگر ارتباط دارند. و اين يگانگى و همبستگى با فطرت انسان و خصوصيات روحى و جسمى افراد، همراهى و همخوانى كامل و استوار دارد. پس فرد در جامعه اسلامى همچون عضوى از يك جسد بزرگ است ، و جامعه اسلامى آن جسد بزرگ است كه اندامها و اجزا در آن با يكديگر پيوسته و همبسته شده اند.
بنابراين واقعيت ثابت و پا برجا، اسلام براى هر چيز - فردى يا اجتماعى - حد مى گذارد و موقعيت و موضع خاصى را بر آن اختصاص مى دهد، و بر نگاهدارى از اين حد و موضوع تاءكيد مى كند تا آن همبستگى موجود در «واحد كبير» يعنى جامعه گسسته نشود. به پيروى از همين اصل ، اسلام صحت و درستى هيچ چيز را - از مال و جز آن - نمى پذيرد مگر اينكه بدون زياد و كم در موضع شايسته خود قرار گرفته باشد. اين حكم در پديده هاى اجتماعى به صورتى اخص جريان دارد. و اين اصلى است مهم در چارچوب تعاليم اسلامى كه بايد هميشه مقياسى از مقياسها باشد.
در پرتو آنچه گفتيم ، مال نيز در اسلام داراى موضعى محدود و چارچوبى معين است كه با آزادى و نامحدود بودن در تضاد است ، چه هدف دين اسلام ساختن اجتماعى است كه بر پايه قسط و عدل ايستاده باشد، يعنى «قائم به قسط» باشد؛ به همين جهت براى مال و مالك شدن و نگاه داشتن آن - از لحاظ كمى و كيفى - حدودى قرار داده است ، تا ساخته شدن اجتماع ياد شده امكان پذير شود. و از اينجا بر ما معلوم مى شود كه مكتب اقتصادى اسلام (٤٣٦) تنها مسائلى پراكنده در اينجا و آنجا نيست ، بلكه نظامى است داراى حدودى ويژه با ساختارى استوار، و پيوستگيهايى عميق با ديگر مسائل جامعه و بخشهاى آن ، و در عين حال برخوردار از پيوندهايى نزديك با ديگر بخشهاى اسلام و احكام آن ، به گونه اى كه سياست مالى در اسلام ، با ديگر سياستها و برنامه هاى آن ، سازگار است و هماهنگى كامل دارد.
نيز از لوازم حكمت و عدالت الاهى حاكم بر نظام تشريعى اسلام ، آن است كه براى مال مواضعى باشد و مسيرهايى براى حركت آن طرح ريزى شود، چه اسلام از نيرومندترين مبلغان عدالت در تاريخ دراز انسان است . و عدالت عبارت از قرار دادن هر چيز در جاى آن است ، چنانكه امام (عليه السلام) مى فرمايد «العدل يضع الامور مواضعها (٤٣٧) - عدل هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد.» پس اين معقول نيست كه اسلام حدودى براى مال تعيين نكند، و مواضعى به آن اختصاص ندهد، و مالكيتهاى آزاد و انواع استثمارها و بهره كشيها و مصرف كردنها را بدون هيچ چارچوب گذارى يا تعيين حدى ، مجاز شمارد.
پيشتر گفتيم كه مال در نظر اسلام مايه قوام انسان و اجتماع است . و روشن است كه چيزى نمى تواند مايه قوام چيزى ديگر باشد مگر اينكه خود داراى حدى و چارچوبى باشد، چه هر چيز كه در نفس خود حدى نداشته باشد قوامى نخواهد داشت . و آنچه در نفس ‍ خود قوام ندارد، نمى تواند براى چيزى ديگر قوام باشد؛ نتيجه ضرورى و بديهى اين قانون آن است كه مال در اسلام امرى است داراى حدود، كه براى آن ، در اصل خود و مالكيت و مقادير آن ، و راههاى به دست آوردن و كيفيت مصرف كردن آن ، حدودى معين شده است . پس مال ، در تشريع اسلام داراى مواضعى (جايگاههايى) حقيقى است ، چنانكه در واقعيت تكوينى نيز چنين است :
و اين است مغز آنچه امام سجاد (عليه السلام)، در «رساله حقوق» معروف ، درباره «حقوق مال» (٤٣٨) به ما مى آموزد: ... لا تحرفه عن مواضعه و لا تصرفه عن حقائقه (٤٣٩) (از جمله حقهايى كه خود مال بر تو دارد آن است كه) آن را از جايگاههايش منحرف نسازى ، و از چگونگيهاى حقيقيش دور نكنى . پس معلوم مى شود كه انحراف اقتصادى و دور كردن مال از وضع اصلى و حقيقى آن صورت مى گيرد كه اين تعليم بدان اشاره مى كند. و چگونه ممكن است كه اين مواضع الاهى و محدود مال ، با مالكيتهاى آزاد تكاثرى و تصرفات اترافى و مصرفهاى جهنمى كه حد و مقدار ندارد يا نابجاست سازگار باشد، مصرفهايى كه سرچشمه آن خواهشهاى اشرافى و هواهاى نفسانى دسته اى است كه هر چه بخواهند و به هر اندازه كه بخواهند دارند، و هر چه بخواهند و به هر اندازه كه بخواهند مصرف مى كنند؛ و طبيعت و نعمتهاى خدا و روزيهاى بندگان و تخصصها و صناعتهاى بشرى و انسان زحمتكش ، همه را در معرض استثمار و بهره كشى قرار مى دهند.
و آنچه بحق مايه تاءسف است اين است كه اين دسته مى خواهند به باور مردم دهند كه آنچه مى كنند با دين سازگار است . كسانى نيز هستند كه در اين فريبكارى آنان را تاءييد مى كنند، خواه از روى غفلت يا با طرفدارى مغرضانه ؛ در صورتى كه آزادى مالى - چنانكه دانستيم - «مواضع مال»؛ را كه خدا خواسته است ، در معرض تبديل و تحريف قرار مى دهد. آزادى مالى ، جز بيرون آوردن مال از مواضع آن و دور كردن مال از حقيقت آن چيزى نيست . و اين ظلم است ، چون ظلم قرار دادن چيزى است در غير موضع آن . و ظلم مايه هلاكت است هل يهلك الا القوم الظالمون (٤٤٠) - آيا جز ظالمان كسى هلاك مى شود؟ و عدل حيات است ، چنانكه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) مى فرمايد: «العدل حياة . (٤٤١») و اسلام با ظلم ، به هر شكل باشد - خواه سياسى و خواه اقتصادى - موافق نيست ، و دين الاهى نه فرعون را مى پذيرد، نه هامان را و نه قارون را، هر سه مانند هم .

چند اشاره و آگاهى
(١) - مواضع (حدود مقرر) مال در «مكتب اقتصادى اسلام»، همانند مواضع آن در مكتب اقتصادى اشتراكى يا سرمايه دارى نيست ، و اين امرى آشكار است و ناگزير بايد چنين باشد و نه جز آن . مواضع مال در اين دو مكتب ، چيزى نيست جز تاءمين زندگى اشتراكى مردم - بنابر آنچه ادعا شده است - يا منافع گروه سرمايه دار؛ ليكن مواضع مال در اسلام ، بدان صورت كه دين خط كلى آن را ترسيم كرده است ، تاءمين زندگى فردى و اجتماعى ، در هر دو بعد مادى و معنوى است . و با اين شمول ، با ديگر ابعاد وجود انسان و نيازهاى گوناگون او هماهنگى پيدا مى كند؛ آرى ، از تعيين مواضع براى مال هم تاءمين حيات معنوى و نيازمنديهاى اخلاقى انسان در نظر بوده است و هم پديده هاى نفسى و تهذيب آنها و صعود دادن به نفس انسانى با تاءكيد بسيار. به همين جهت مى بينيم كه تعليمات اسلامى «غناى تكاثرى» را به علتهاى چند طرد مى كند، كه از جمله آنها مستى عقل است و فساد دين و قساوت دل و گردنفرازى و خودپسندى و بى احساسى و نظاير آنها از بيماريهاى روحى و معنوى ديگر، پس هدفهايى كه اسلام از تعيين موضع براى مال در نظر داشته است تنها منحصر به زمينه هاى مادى نيست ، بلكه به زمينه هاى روحى نيز مى رسد. و اسلام به هر دو زمينه با نظرى واحد مى نگرد، يعنى به هنگام تعيين مواضع مال و مالكيت و حدود مصرف آن ، دو منظور دارد:
١ - اصلاح اخلاق انسان (معاد - معاش انسانها).
٢ - تنظيم معيشت انسان (معاش - معاد انسانها).
و با اين حدگذارى - هم براى «مالكيت» و هم براى «مصرف» - در بر روى اخلاق پست ناشى از مالكيت كلان و زياده روى در مصرف بسته مى شود؛ همچنين در بر روى اخلاق پست ناشى از فقر و تنگدستى نيز بسته خواهد شد. و از اين راه و هويت فطرى آدمى - كه هويت خالص و معتدل او است - رشد پيدا مى كند، و افقهاى شكفتگى در برابر او گشوده مى شود، و آدمى با شخصيت انسانى خود به اوج پرواز مى كند، و عواطف عالى باطنى وى آشكارتر مى شود، و به او مدد مى رساند تا مواهب روحى خويش را از قوه به فعل درآورد. آرى ، اسلام پيوندهاى ژرف ميان مال و اين امور را از جهت نفى و اثبات حساب مى كند، و سپس براى مال - در همه شئون آن - مواضعى معين مى دارد، و بر اين تاءكيد مى كند كه مال نبايد از مواضع خود منحرف شود؛ و براى مال مصرفهاى راستينى و حدود حقه اى قائل است ، و از همه مى خواهد كه از اين مصرفهاى راستين و «حدود حقه» تجاوز نكنند.
بنابراين شالوده استوار، مواضع الاهى و انسانى مال ، با همه مصلحتهايى كه براى انسان از هر جنبه لازم است (يعنى جنبه روحى و قبلى و جسمى و مادى و اخلاقى و تربيتى و اقتصادى و دفاعى و فردى و اجتماعى و معاشى و معادى)، در هم مى تند، و هر يك از اين جنبه ها يا جنبه هاى ديگر به صورتى زيبا و سازنده هماهنگ مى گردد.
با اين نقش جامع و سازنده اى كه اسلام به اموال مى دهد، مكتب اقتصادى اسلام از ديگر مكتبهاى اقتصادى - يعنى مادى و اشتراكى (سوسياليسم) و سرمايه دارى آزاد (ليبراليسم) - تمايزى آشكار و اساسى و ژرف پيدا مى كند، چه آن مكتبها بر انكار و نفى مواضع «الاهى انسانى» و «مادى - معنوى» مبتنيند - كه پيشتر درباره آن سخن گفتيم - و با اين انكار و نفى از انسان و زندگى روحى او دور مى شوند، و حتى به تصادم و تضاد با آن برمى خيزند. در جلد نخستين «الحياة» اشاره كرديم كه واقعيت هستى آدمى واقعيتى مركب از جسم و روح يا ماده و معنى يا طبيعت و فطرت است ؛ و معلوم است كه انكار يك جزء از مركب به معنى نفى و انكار خود مركب است . پس آن كس كه منكر جنبه جسمى انسان شود و مصالح و نيازمنديهاى آن را ناديده بگيرد و مهمل بگذارد، منكر ذات انسان شده و او را فرو گذاشته است ؛ به همين گونه هر كس كه منكر جنبه روحى و معنوى او شود نيز انسان را انكار كرده و او را مهمل گذاشته است . پس بر مبناى اين واقعيت ، آن مكتبهاى اقتصادى كه جانب معنوى انسان را انكار مى كنند، و به خيال خود مى خواهند در زندگى مادى و جسمانى به يارى آدمى بشتابند - بر فرض راستگو بودن در اين ادعا و علم كردن بر طبق آن - منكر ذات انسان گشته اند و آن را نفى كرده اند، و همه اسباب قوام معنوى و نيازمنديهاى برخاسته از ژرفاى ذات و خميره فطرت و اصل جوهر او را منكر شده اند؛ پس اين مكتبها غناى اصلى انسان را تاءمين نمى كنند، بلكه او را از اين بابت فقير مى گردانند. و چنين انكارى اقتصاد را به پرتگاه بسيار ژرف ماديگرى مى كشاند، و از ارزشهاى اخلاقى و آرمانهاى انسانى كه - روشنى بخش زندگى درخشان و فروغ فروزان حيات انسان است - دور مى سازد. و اقتصاد جدامانده از ارزشها و آرمانها شايسته انسان نيست ، به همانگونه كه ارزشها و آرمانهاى جدامانده از اقتصاد نمى تواند براى انسان قوام و براى اجتماع موجوديتى شايان فراهم آورد.
(٢) - از جداييهاى مهمى كه ميان مكتب اقتصادى اسلام و دو مكتب ديگر مشاهده مى كنيم ، يكى آن است كه مال در مكتب اقتصادى اسلام در مدار طبيعى خود گردش مى كند، كه سبب دوام يافتن زندگى فرد و بقاى اجتماع است ، در صورتى كه در هر دو مكتب ديگر چنين نيست ، چون مال در نظام سرمايه دارى به حدى و اندازه اى محدود نمى شود، در نتيجه ، در نزد گروهى كوچك كه در بهره كشى و مصرف آزادى عمل دارند انباشته مى شود؛ و با رشدى سرطانى به افزوده شدن خود ادامه مى دهد، و از حد قوامى و حياتى خود بيرون مى ورد، و بدينگونه ، جامعه به دو قسمت غير متجانس از لحاظ كمى و كيفى تقسيم مى گردد: يكى بخشهايى فراوان از مردم كه در منجلاب تنگدستى و فقر فرو مى افتند، و ديگرى گروهى كوچك كه در درياى تكاثر غرقند، و در ناز و نعمت و قدرت غلت مى زنند. تعبير قرآن كريم درباره اين دو بخش اجتماعى ياد شده ، «الملاء» و «الناس» است ، ملاء همان گروه ثروتمند و صاحب همه چيز است ، و ناس مردم عادى و تيره بخت .
بنابر آنچه گفته شد، لازمه اساسى نظام سرمايه دارى منحرف كردن مال از مواضع آن است ، چه در آن نظام مال از اينكه عاملى براى قوام و ثبات سالم اجتماع باشد، به عامل فروپاشنده ارزشها تغيير شكل مى دهد، و به جاى اينكه عاملى براى تنظيم و تعديل روابط اقتصادى در ميان مردم باشد، عاملى ايجاد كننده تنش و برخورد و ناسازگارى در اين روابط مى شود.
در مكتب اشتراكى نيز چنين است ، چه آن مكتب نيز مال را از مواضع خود منحرف و دور مى كند، زيرا كه محروم ساختن انسان از هرگونه مالكيت مال و كسب مال و امكانات شخصى ، و تنها برآوردن مقدارى از نيازمنديهاى وى ، و سپس به كار بردن او همچنين افزاركار در كارخانه ها و كارگاهها و كشتزارها (و سركوب كردن عوامل معنوى و ايمان او)، چيزى نيست جز اهانت رواداشتن به انسان و حيثيت انسانى ، و منحرف ساختن مال از مواضع آن ، و بريدن انسان از فطرتش ، و جداسازى او از جوهر درونيش ، و نفى استيلاى او بر جان و مال خود، محروم كردن او از زندگى جاودانه و سعادت ابدى .
(٣) - ديگر از آثار منفى منحرف كردن مال از مواضع آن ، در دو مكتب اشتراكى و سرمايه دارى ، تبديل كردن وسيله است به هدف ؛ چه هنگامى كه مال از موضع حقيقى خود جدا شود و به صورت هدفى براى انسان يا دولت يا مشتى صاحب ثروت درآيد، آنچه عنوان وسيله داشته است به هدف و اصل نهايى مبدل مى شود. در اين هنگام ديگر مال و دوستى و طلب آن ، وقت فارغى براى انسان دوستدار مال و پرستنده درهم و دينار (تومان و ليره و دلار) باقى نمى گذارند تا در آن وقت به جستجوى ارزشهاى انسانى و آرمانهاى معنوى بپردازند؛ به همينگونه نيز مجالى براى طلب فضيلت و خير در نزد تيره بختان و فقيران (كه از شيوع تكاثر بدين سرنوشت دچار گشته اند) باقى نمى ماند. در اين هنگام امر به وضعى زشتتر و حالتى بدتر منجر مى شود، چون منحرف كردن مال از موضع خود، سبب خواهد شد تا انسان و انسانيت نيز از موضع خود منحرف گردند؛ و در اين چگونگى انسان و زندگى سالم او - كه هر دو هدف و غايت بودند - به صورت وسيله در مى آيند، و مال - كه عنوان وسيله داشت - هدف و غايت مى شود، و آيا چه زيانى از اين بزرگتر؟
آرى ، مال در اين دو مكتب - به دست حكومت يا سرمايه داران - براى هر حركت و جهتگيرى عنوان هدف پيدا مى كند - حتى در تلاشهاى فكرى و فرهنگى - و براى هر چيز عنوان مقياس و وسيله سنجش محسوب مى گردد، تا جايى كه معنويات و دين نيز در نزد آنان با معيارهاى مادى و مالى ارزشيابى مى شود، چنانكه پيشينيان ايشان مى گفتند: ان الله فقير و نحن اءغنياء (٤٤٢) - خدا فقير است و ما ثروتمنديم و فلو لا القى عليه اءسورة من ذهب (٤٤٣) - چرا براى موسى دستبندهاى طلا (از آسمان) فرو نيفكندند؟ (چون معيار بزرگى و شخصيت را به طلا و زيورهاى زرين مى دانستند).
و در اين هنگام ارزشهاى انسانى و معيارهاى معنوى به چيزى شمرده نمى شود و مورد اعتنا قرار نمى گيرد، و انسان مركزيت خود را در زندگى از دست مى دهد، زيرا كه به صورت وسيله اى براى بهره كشى و توليد (در اقتصاد اشتراكى)، يا مالدارى كلان (در اقتصاد سرمايه دارى) در آمده است . آرى ، او چيزى جز بازيچه در دست فرمانروايان نظام سرمايه دارى و شركاى ايشان ، يا بازيچه اى در دست مردان حزب حاكم در نظام شيوعى (كمونيستى) و اشتراكى (سوسياليستى) نخواهد بود. و اين اسارتى است براى انسان كه در دام آن گرفتار مى آيد.
و آنچه مايه تاءسف است اين است كه ارزش والاى انسان و شخصيت متعالى او در اين نظامهاى اقتصادى با پول قيمت گذارى مى شود، و ارزش هر كس را با بهاى آنچه توليد مى كند اندازه مى گيرند.
بدينگونه انسان رفته رفته حكم كالا پيدا مى كند و «شخص» به «شى ء» مبدل مى شود. و اين نيز تحريفى است براى انسان ، علاوه بر آنكه تحريفى است براى مال .
و اين آثار و زيانهاى خرد كننده اى كه بر انسان بار مى شود - و نتيجه اى از انحراف مال از مواضع خود، و حاصل دورى از دين پاك خدا و از عدالت و حقيقت آشكار است - تنها به ناداران و تيره روزان ، يا ثروتمندان و شادخواران اختصاص ندارد، بلكه هر دو را يكسان شامل مى شود. پس نبايد كسى چنان گمان كند كه امور منفى ياد شده اختصاص به ناداران دارد، بلكه اين سيل تباهى آفرين ويرانگر ثروتمندان را نيز فرا مى گيرد، كه در فصلهاى آينده - به خواست خداى بزرگ - از آن سخن خواهيم گفت .
(٤) - شكل ديگرى از تحريف مال از مواضع خود وجود دارد كه - چنانكه اشاره كرديم - از مكتب مادى اشتراكى نتيجه مى شود، و سبب اين امر هدف و اصل شناختن زندگى مادى و مسائل اقتصادى است ، همراه با انكار فطرت و روح و معنويت . اقتصاددانان مادى اشتراكى ، براى خوشبخت كردن انسان هيچ معنايى جز اين نمى شناسند كه نيازمنديهاى مادى او به صورتى تاءمين و بر آورده شود. به همين جهت انسان را از منظومه وجودى او خارج مى كند، و واقعيت تركيبى او را نابوده مى انگارند، و او را از تراز اصلى خويش فرو مى افكنند، و بر گرايشهاى معنوى پردامنه او خط بطلانى پهن مى كشند، و او را - با همه افقهاى ديد گسترده اى كه در هستى دارد - در چارچوب تنگى به زندانش مى افكند كه - اغلب - از خوردن و نوشيدن و پوشيدن و در جايى خفتن و تندرست بودن و كوشيدن و كار كردن براى تاءمين همين نيازمنديهاى ذكر شده تجاوز نمى كند. آرى ، آنان فطرت انسانى و مقتضا و مطلوب آن را باطل مى كنند، و به نفى واقعيت تركيبى وجود او مى پردازند، و افزارهاى شكوفاسازى مواهب فياض او را - در مدار زندگى سرمدى - به عاملى براى پوشاندن استعدادهاى باطنى او، و ربودن مضمون انسانى جاودانى او مبدل مى سازند.
و با اين امورى كه به آنها اشاره كرديم ، معلول مى شود كه مال منحرف شده از موضع خود، در مكتب سرمايه دارى ، ارزشهايى ساختگى و دروغين را تثبيت مى كند، و در مكتب اشتراكى ، به نفى ارزشهاى راستين و اصلى مى پردازد. و هر دو مكتب ، در مقايسه با مكتب انسانيت بزرگ ، محكوم به نابودى است ، چون از مسير واقعى موافق با واقع و فطرت ، و با حقيقت و انسان ، و با ارزشها و جاودانگى ، منحرف است ، و با همه تنظيمات حاكم بر جهان ، و بر اجتماع عام بشرى ، و بر فطرت انسان و قلب و حقيقت واقعى او، در تضاد است . (٤٤٤)

نتيجه گيرى مهم
از آنچه عرضه داشتيم ، آشكار مى شود كه تحريف موضعى مال تحريف موضعى ديگر احكام اسلام را در پى خواهد آورد، به دليل پيوند محكم موجود ميان احكام اسلام و مقررات آن به صورت كلى . و از اينرو مى نگريم كه قرآن كريم يهوديانى را كه سبب منحرف كردن كلمات (معارف ، احكام) از مواضع خود مى شوند، و حرام را حلال و حلال را حرام مى كنند، مورد ملامت قرار مى دهد. (٤٤٥) و با اين روش ما را از تحريف و تغيير كلمات - يعنى معارف و احكام دين و حدود و تعاليم آن - از مواضع خود منع مى كند. تعبير قرآنى «الكلم» (كلمات) اسم جنس است ، پس تحريف هر كلمه اى از كلمات خدا (و هر معرفى از معارف قرآنى و هر حكمى از احكام دينى) را از چگونگى خود شامل مى شود؛ بنابراين تحريف كلمه الاهى مربوط به مال و به احكام آن و تعيين مواضع و حدود آن ، از مواضع خود، به تحريف كلمات الاهى و احكام اسلامى ديگر (بويژه احكام مالى و اقتصادى) مى انجامد، زيرا اسلام مجموعه اى يگانه و درهم تنيده است ، و نظامى واحد و منسجم دارد كه مقررات آن تجزيه و قوانين آن پراكندگى را نمى پذيرد. پس اين درست است كه بگوييم : براى هر حكمى از احكام اسلامى - مالى و جز آن - موضع و حقيقتى است . (٤٤٦) و اين موضعها و حقيقتها چنان با يكديگر تنيدگى و همبستگى دارند كه هر جزئى با كل تنيده و همبسته است ؛ و واجب است كه هيچ حكمى از موضع خود منحرف نشود، و از حقيقت خود جدا نماند. و آشكار است كه اين مواضع و حقايق ثابت براى كلمات تشريعى (و معارف و احكام دينى)، ارتباطى استوار و پيوستگيى هماهنگ با كلمات الاهى تكوينى ، يعنى با طبيعت كلى و فطرت انسانى و با جهان بزرگ دارد، بدان جهت كه - چنانكه اشاره شد - كلمات (معارف و قوانين) در دو نظام «تكوينى» و «تشريعى» موافق با يكديگر است . و همين واقعيت قطعى دليلى قاطع بر فطرى بودن اين دين و الاهى و جاودانى بودن آن است .
نتيجه آنكه : تحريف كلمات الاهى از مواضع آن - و از جمله تحريف كلمات مالى (احكام مالى) - مساوى است با تبديل احكام تشريعى . و اين خود - به دليل واقعيت درهم تنيده جهان هستى - مساوى است با تحريف پديده هاى طبيعى و حقايق انسانى و مظاهر فطرى و چارچوبهاى جهانى از مواضع تكوينى آنها. و اين چگونگى مساوى است با اخلال كردن در منظومه حيات انسانى سازگار با حيات عمومى كاينات . اما از لحاظ جامعه انسانى ، تحريف كلمات مالى (احكام اقتصادى) سبب توليد فسادى هولناك مى شود، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد: اءلهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر - افزونخواهى (و نازيدن به فزوندارى) شما را از همه چيز غافل كرد (و از هر خير و سعادتى دور داشت) تاسرانجام به ديدار گورها شتافتيد.»
-------------------------------------
پاورقى ها:
٤٢٣- فصل ١٧ و ١٨، از اين باب (جلد چهارم).
٤٢٤- «سوره فجر» (٨٩): ١٩-٢٠.
٤٢٥- «سوره همزه» (١٠٤): ٢-٣.
٤٢٦- «غررالحكم» / ١٠١.
٤٢٧- خصلت : صفت ، حالت ، چگونگى اخلاقى و رفتارى .
٤٢٨- اين حديث در برخى از مجموعه هاى حديثى آمده است ، و مضمون آن منطبق است با محتواى قرآنى (از جمله ، «سوره تكاثر»).
٤٢٩- حديث اول كه شرح آن گذشت نيز همين موضوع را يادآور مى شود - چنانكه واضح است - پس ‍ اين دو حديث مؤ يد يكديگرند، بجز احاديث بسيار و آيات قرآنى كه در اين باره رسيده است .
٤٣٠- «مستدرك نهج البلاغه» / ٣١.
٤٣١- «بحار» ٥٢ / ٣٩٠.
٤٣٢- «مستدرك الوسائل» ٢/٩٩؛ همچنين اين سخن پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» را در نظر داشته باشيد: «كاد الفقر ان يكون كفرا فقر نزديك به آن است كه به كفر بينجامد» نيز ٣٢، از همين باب (جلد چهارم).
٤٣٣- فصلهاى ٨ تا ١٥، از اين باب (در اين جلد)، و فصلهاى ١٦ تا ١٨، از اين باب (جلد چهارم).
٤٣٤- فصلهاى ٨ تا ١٥، از اين باب (در اين جلد)، و فصلهاى ١٦ تا ١٨، از اين باب (جلد چهارم).
٤٣٥- «علل الشرائع» / ٥٩٢؛ «بحار» ٦ / ٩٣؛ ضبط حديث را بر طبق «بحار» آورديم ، زيرا صحيح تر بود، نيز - فصل ٤٠، از اين باب (جلد چهارم).
٤٣٦- و معلوم است كه موضوع اقتصاد و مسائل مربوط به آن ، از مهمترين موضوعات و مسائلى است كه در بهبود جريانهاى گوناگون جامعه يا فساد آنها، نيز محافظت از ارزشهاى انسانى يا تضييع آنها، نقشى سرنوشت ساز و قاطع دارد، و نمى شود كه دينى چون اسلام مكتب اقتصادى بسيار جامع و عميق و سازنده اى نداشته باشد.
٤٣٧- نهج البلاغه / ١٢٩٠؛ «عبده» ٣/٢٥٨.
٤٣٨- يعنى حقهايى كه خود مال بر انسان دارد وظايفى را كه ايجاب مى كند.
٤٣٩- «تحف العقول»/ ١٩١.
٤٤٠- «سوره انعام» (٦): ٤٧.
٤٤١- «غررالحكم» / ١٥.
٤٤٢- «سوره آل عمران» (٣): ١٨١.
٤٤٣- «سوره زخرف» (٤٣): ٥٣.
٤٤٤- و چه بسا از اينجاست كه انسانها در كشورهاى سرمايه دارى دست به شورش مى زنند، و در كشورهاى سوسياليستى به جانب آزادى و معنويت و دين مى گرايند.
٤٤٥- « (سوره مائده») (٥): ٤١.
٤٤٦- «بند ١٦» را از مقدمه اين جلد (كه در آن سخنانى درباره دو موضوع «محور» و «ارتباط» در احكام آمده است) باز بنگريد.
۱۰
چار چوبهاى جهت بخش
اين آيه قاطع ، با اسلوب معجزه آميز، و ايجاز درخشان ، و ساخت استوار، و بافت بلاغى حكيمانه خود، به بشريت مى گويد كه فزونخواهى مالى (تكاثر) چنان اجتماع بشرى را از طلب فضائل و خيرات منصرف مى سازد، و از توجه به مقاصد خردمندانه و شايسته و هدفهاى انسانى و برتر باز مى دارد، كه آدمى را تباه مى كند (از آن جهت كه انسان گرفتار لهو و غفلت و بيحاصلى ناگزير بايد تباه شود)، (٤٤٧) و او را گمراه مى سازد و از راه درست بيرونش مى برد، تا اينكه سرانجام او را به آستانه مرگ و عرصه زوال مى رساند. عاقبت جامعه گمراه شده نيز همين است . و علت آن است كه تكاثر، خروج از مواضع معين شده مال است . شايد براى كسانى كه مطالب را به دقت براى كشف حقايق مورد مطالعه قرار مى دهند، از بحثهايى كه گذشت ، اين مطلب واضح شده باشد، كه بر هركس كه خواستار شناختن «مكتب اقتصادى اسلام» است ، نخستين امر واجب آن است كه از كلمات (قوانين و احكام) اقتصادى و مواضع چارچوب بندى شده مال در اين دين ، و بيانات استوار مربوط به آن در سياق قرآن و حديث ، آگاه شود، تا امكان شناخت مكتب اقتصادى اسلام براى او فراهم آيد. با نداشتن چنين شناختى از كلمات و مواضع ياد شده ، شخص جوينده و محقق - هر چند متفقه ، يا فقيه به معناى اصطلاحى اين واژه ، يا اقتصاددان باشد - نسبت به آنچه به دانستن آن به صورتى فراگير نياز دارد گرفتار اشتباه و بدفهمى و محدوديت آگاهى و اطلاع مى شود. و هر محققى كه در اين ورطه (كمبود اطلاعات لازم و جامع) گرفتار باشد، نظرى كه مى دهد مناسب با اسلام نخواهد بود، اسلامى كه همه اشكال ظلم و تجاوز را مى كوبد؛ زيرا چنين فقيه يا محققى يك جهت را در نظر مى گيرد، و ديگر جهات از نظر وى پنهان مى ماند. و اين چگونگى (تحقيق تك بعدى)، چيزى است كه روح تحقيق و واقعيت تكليف و حقيقت اجتهاد به آن رضا نمى دهد، زيرا تحقيق تك بعدى ، انحراف از روش علمى و دورى از فهم مجموعى و فنى مقررات دينى است ، و با جوهر تفقه و اجتهاد و تحقيق مخالف است ، و گريختن از برخوردارى درست و درخور با «حوادث واقعه» (پديده هاى نو پيدا - مسائل مستحدثه) است ، كه بارها در تاريخ اين دين اتفاق افتاده است .
و هدف نهايى اين دو باب (٤٤٨) از كتاب «الحياة»، آن است كه مواضع كلمات اقتصادى الاهى و احكام اقتصادى اسلامى ، با همه چارچوبهاى آنها در اسلام ، در برابر خواننده - بخصوص فقيهان و مجتهدان و استادان محقق و طلاب با استعداد علوم اسلامى - تجسم و تبلور پيدا كند، و ارتباط تنيده آنها با همه مقررات اسلامى - اقتصادى و غير اقتصاى - كه فقيه و محقق نمى تواند از آنها چشم بپوشد آشكار شود، و امكان آن فراهم آيد كه از اين راه نظر اسلام نسبت به مال و مواضع و حقايق آن ، و راه حلهاى اسلام براى قضاياى مالى و گردش مال در ميان مردم به دست آيد. و در اين ضمن نيز معلوم شود كه چه مشكلات و مسائلى در اين زمينه وجود دارد، و چه برنامه اى و عملكردى اقتصادى نسبت به موضع مال تحريف به شمار مى آيد و چه چيز چنين نيست ؛ و سرانجام بتوانيم درباره مسائل مالى و احكام اقتصادى در اسلام به اجتهادى پويا و اسلامى و استنباطى فراگير دست يابيم ، كه هر چه اسلام درباره اموال و قسط و عدالت گفته است يابيم ، كه هر چه اسلام درباره اموال و قسط و عدالت گفته است در آن اجتهاد و استنباط مراعات شده باشد.
اكنون براى آنكه اين مبحث مهم را در روشنى بيشترى قرار دهيم ، به آوردن مثالى مى پردازيم : در قرآن و احاديث ، اجازه تجارت و وارد كردن كالا و امر به جستجوى روزى از راه كسب و تجارت آمده است ، لكن كسانى هستند كه همين مقدار مشروعيت را دليل قرار مى دهند براى درستى تجارت وارد كردن اجناس ، اگر چه كار به تكاثر بكشد و سبب گردد تا مقادير فراوانى مال در دست بازرگانان و هم پيمانان ايشان انباشته گردد. و از ميان طرفداران اين طرز فكر بعضى چندان پيش مى روند كه مى گويند هر كس از وارد كردن آزاد كالا و بازرگانى بى حد و شرط (با وجود اينكه بازرگانى آزاد از مهمترين عوامل تكاثر و تعدى مالى بر جامعه و تحميل فقر بر مردم است) جلوگيرى كند، و اسلام را مخالف با اينگونه در آمدهاى مالى و بازرگانى (زيانبخش براى اسلام و اجتماع ،) بداند، با آزادى مالكيت و معامله مخالف است و مسلك چپى دارد. و اينان از آن غفلت دارند - يا خود را به غافل بودن مى زنند - كه تجويزهاى اسلامى بازرگانى مشروع و طلب روزى حال را شامل مى شود، كه همراه است با ميانه روى در كسب در آمد؛ و اسلام بر آن (ميانه روى) بسيار تاءكيد كرده است . (٤٤٩) و اينهمه به منظور تاءمين معيشتى سالم و به اندازه كفاف از راه كسب و تجارت بوده است ، آنهم در اوضاع و احوال اقتصادى دورانهاى گذشته ، با حدود و محدوديتهاى معلوم آن روزگاران . و با همه اين احوال دستور داده است تا به سود كم بسازند يا از آن نيز چشم بپوشند (و به همان بركت داد و ستد بسنده كنند). و اكنون آن كجا و تجويز مبادلات بازرگانى جديد و بهره بردنهاى كلان و ويرانگر از آنها كجا، كه قرآن و حديث اين امور را باعث هلاك و فساد و تباهى ارزشها و عامل دور كننده از خدا و حق و معاد شمرده اند.
بازرگانى و وارد كردن كالا و مالكيت حاصل از آنها، در زندگى انسان نو، با آنچه در زمانهاى قديم همين نامها را داشته است اختلاف اصولى آشكار دارد. به همين جهت تكاثر ناشى از كسب و تجارت آزاد در اقتصاد جديد، ديگر هرگز نام «طلب روزى حلال» كه تعاليم دينى درباره آن سفارش كرده اند - ندارد؛ نيز تاءمين كفاف زندگى كه دين مبين اسلام آن را مجاز شمرده است نيست ، بلكه تعدى و تجاوز از حد كفاف و بسندگى است . اجازه صادر شده از جانب اسلام درباره تجارت ، براى آن نبوده است كه ثروتها در نزد مشتى از مردم انباشته شود و اموال مردم در معرض چپاول قرار گيرد، بلكه براى آن صادر شده است تا طلب روزى حلال براى عموم ميسر گردد، و همه كارى و كسبى داشته باشند و در گردانيدن چرخ اجتماع سهيم گردند، و هيچ كس سربار ديگرى نشود؛ و با وارد كردن اجناس مورد نياز همگان و فروش آنها با بهره اى اندك و مناسب ، همه بتوانند به چيزهاى مورد نياز خود به آسانى دسترس پيدا كنند. و همين تعليم و تجويز اسلامى بهترين گواه است بر ضرورت محدود كردن سود و كاستن از آن ، و بازداشتن بازرگانان و وارد كنندگان از غلتيدن در ورطه «تكاثر» و سود خواهيهاى كلان ؛ آرى ، ايستار قاطع اسلام درباره بازرگانى (داد و ستدها) چنين است .
از اينرو وارد كننده (بازرگان ، كاسب) از نظر اسلام كسى است كه براى فراهم آوردن كالاها به تلاش و كوشش برمى خيزند، تا آنها را در دسترس مردمان قرار دهد، كه خود نمى توانند به كار وارد كردن بپردازند، و او «كسى است كه با سرمايه خود - براى تهيه اجناس - در رفت و آمد است ، يا چيزهايى را خود آماده مى كند، و نيازهاى گوناگون مردم را، از راههاى دور و جاهاى پرت افتاده - در خشكى و دريا و كوه و صحرا - فراهم مى آورد، كه مردم اهل رفتن به آنجاها نيستند و به آن خطرها و سختيها تن نمى دهند (٤٥٠) و با وجود اين به سودى اندك قانع است ، و ارزش اجناس را بالا نمى برد، و جنس را احتكار نمى كند، و كم نمى فروشد، و از حق مردم چيزى نمى كاهد، و حق را مى دهد و حق را مى گيرد، و از اين راه روزى حلالى به مقدار متعارف به دست مى آورد، و با وارد كردن جنس خدمتى به جامعه مى كند، و در عوض چيزى پيدا مى كند و با آن زندگيى سالم و با قناعت و مقتصدانه براى خود فراهم مى آورد، بدون اينكه «زندگى را بر خود بسى تنگ گيرد، يا به آزمندى افتد، يا اجناس مورد نياز مردم را احتكار كند، يا در فروش كالاها خودسرى ورزد» (٤٥١) كاسب و تاجر پسنديده در نظر اسلام اين است و اينچنين ، و بازرگانى اسلامى و واردات اسلامى اين است و اينگونه .
اما كسى كه در خانه خود مى نشيند، و خود و خانواده اش در زندگى اسرافى و اتراقى مى خرامند، و معاملاتى بسيار بزرگ - از بركت وسايل جديد ارتباطات تجارى ، به آسانى انجام مى دهد، و بدون تلاشى و تحمل رنجى ، بلكه از راه ارتباط با شركتهاى بازرگانى جهانى - داخلى و خارجى - (كه سلطان بازارهاى جهانند، و با نرخگذاريهاى اجحاف آميز و بيرون از اندازه اموالى كلان را مى بلعند)، به ثروتهايى سرشار دست مى يابد، آيا مى تواند تاجرى مسلمان به شمار آيد، و كارش تجارت اسلامى مطابق با مقياسهاى مورد قبول خدا و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» محسوب شود؟ (و آيا شخص مخالف اين وارد كننده و امثال او، كه تجاوزهاى مالى و ظلمهاى معاملاتى آنان را مى نكوهد و مردم را از آنها آگاه مى سازد، چپى است ؟). آيا كسى كه اجناس و كالاها را هنگام نيازمندى مردم احتكار مى كند تا سبب بالا رفتن ارزش آنها شود، يا كسى كه با شايع كردن تبليغات خلاف واقع ، تقاضاى كاذب در بازارها ايجاد مى كند تا كالاها به بالاترين قيمت فروخته شود، يا كسى كه از راههاى غير اسلامى ديگر پولها را به جيب خويش سرازير مى كند، آيا اينان و امثال اينان براى جلب روزى حلال كار مى كنند و تاجر و كاسب اسلاميند؟
بنابراين ، كسب و تجارتى كه اسلام آن را روا شمرده است محدود خواهد بود، و صورتهاى ديگر كسبها و تجارتها و درآمدها مشمول آيات و احاديثى است كه از تكاثر و اتراف و اسراف و حرص در طلب مال و سودخواهى بسيار و گران فروشى نهى مى كنند.
آنچه عرضه شد، نمونه اى از تحريف مال از مواضع آن است و نمونه هاى فراوان ديگرى نيز دارد. و علت پيدا شدن اين تحريفها و تغييرها در مواضع مالى در جامعه اسلامى عدم شناسايى موضع الاهى مال است با اصول قرآنى . (٤٥٢) و چنين است حال كسى كه با اين تحريفها مبارزه نمى كند، و آنها را در زندگى مسلمانان فاجعه نمى داند، او از موضع الاهى مال هيچ شناختى ندارد.
در قرآن كريم ، در خصوص محكم كردن مواضع الاهى و انسانى نعمتهاى خدا و اموال ، بعد از اين سخن كه «كلوا من رزق ربكم (٤٥٣) - از روزى پروردگارتان بخوريد» چنين آمده است : «و اشكرواله (٤٥٤) و او را سپاس ‍ گزاريد». و پس از اين سخن كه فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا (٤٥٥) از آنچه از راهى حلال و پاكيزه به دست آورده ايد بخوريد، اين سخن آمده است : «و اتقوا الله (٤٥٦) - و از خدا بترسيد». و اكنون آنچه از اين ايستار قرآن كريم ، در برابر موضوع اموال و استفاده از آنها فهميده مى شود، دو امر مهم است :
١ - تعيين نوع بهره بردارى از نعمتها، كه بايد از لحاظ كمى و كيفى تنها وسيله باشد نه هدفى اساسى ، و در حد ميانه باشد نه با زياده روى .
٢ - رشد دادن تقواى اجتماعى ، براى حفظ مواضع نعمتهاى الاهى و ثروتهاى عطا شده ، و بيم دادن از اتراف و اسراف و اتلاف .
آيات اقتصادى قرآنى را كه بر مواضع مال و نگاهبانى از آنها تاءكيد كرده اند، احاديث مورد تفسير قرار داده اند، چنانكه سخن امام صادق (عليه السلام) «المال مال الله (٤٥٧) مال مال خداست» تفسير اين آيه است : و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (٤٥٨) - از اموالى كه خدا از راه ارث به شما رسانيد (و شما را جانشين صاحبان پيشين آنها ساخت) انفاق كنيد»؛ و سخن آن امام : جوز لهم اءن ياءكلوا قصدا و يشربوا قصدا - به مردمان اجازه داده است تا با ميانه روى بخورند و با ميانه روى بياشامند، تفسير اين سخن خداى متعال است : «كلوا و اشربوا (٤٥٩) بخوريد و بياشاميد»، يعنى با ميانه روى و حد نگهدارى . و تعبير امام صادق (عليه السلام): «قصدا (٤٦٠) - با ميانه روى» نيز، اين سخنان خدا را تفسير مى كند كه : «و لا تسرفوا (٤٦١) اسراف مكنيد» و «و لا تطغوا فيه (٤٦٢) - و در آن (خوردن و آشاميدن استفاده از نعمتها و اموال) طغيان و (تجاوز از حد) روا مداريد».
آرى ، تعاليم و تعبيرهاى حديثى كه مقدارى از آنها را در اين كتاب آورده ايم ، همه آيات آسمانى را تفسير مى كنند و هدفهاى آموزشى و پرورشى آنها را شرح مى دهند. و هيچ كس در استفاده از «كتاب خدا» و تفسير آن و راه يافتن بوسيله آن ، از مراجعه به احاديث عترت پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» (امامان معصوم (عليه السلام) كه هدايتگرند بى نياز نيست ، زيرا بديهى است كه «ثقلين» (دو يادگار گران ارج وحى و نبوت)، در آموختن قرآن و هدايت به دين خدا و تربيت و تعليم و ارشاد افراد و ساختن و پرداختن اجتماعاتى مورد رضاى خدا، همواره باهمند و جدايى ناپذير.

فصل چهارم : چار چوبهاى جهت بخش (١)

أ - كمكهاى الاهى بوسيله اموال (منابع طبيعى ، معادن ، كشاورزى ، بازرگانى ، صنعت...»
قرآن :
١ ... و اءمددناكم باءموال و بنين ... (٤٦٣)
بااموال و فرزندان به شما كمك رسانديم ...
٢ و يمدد كم باءموال و بنين ، و يجعل لكم جنات ، و يجعل لكم جنات ، و يجعل لك اءنهارا (٤٦٤)
خداوند با اموال و فرزندان به شما كمك مى رساند، و براى شما بوستانها و جويبارها پديد مى آورد.
٣ ربكم الذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله ، انه كان بكم رحيما. (٤٦٥)
پروردگار شماست كه كشتى را براى شما در دريا مى راند، تا از فضل (بخشش سرشار) او روزى خود بطلبيد؛ چون به شما مهربان است .
شيخ ابوعلى صاحب تفسير مى گويد: يعنى : براى شما كشتى را در دريا، با بادهايى كه آفريده ، و آب را به صورتى قرار داده است كه رفتن كشتيها در آن ممكن باشد، به راه مى اندازد، «لتبتغوا من فضله - تا از فضل او بطلبيد يعنى از فضل و نعمت خداى متعال ، با سوار شدن بر كشتى به تجارت بپردايد، و زندگى خود را سامان دهيد.» (٤٦٦) اكنون نبايد برخوانندگان پوشيده ماند كه اين بيان اشاره به آن دارد كه تجارت بايد سبب سامانيابى زندگى مردم و رفع نياز آنان و قوام معيشت ايشان باشد، و چنان عملى گردد كه «فيه صلاحكم» يعنى مصلحت عموم بندگان خدا تحقق يابد. پس آنچه بر خلاف اين شود، بازرگانى مشروعى كه اسلام آن را تصويب كرده است نيست .
حديث :
١ الامام سجاد (عليه السلام)... و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله ، و ليتسببوا الى رزقه ، و يسرحوا فى اءرضه ، طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم ، و درك الآجل فى اءخراهم ؛ بكل ذلك يصلح شاءنهم ... (٤٦٧)
امام سجاد (عليه السلام)... خداوند روز را براى مردمان روشن و مايه ديد آفريد، تا در آن نعمت و فضل او را بطلبند، و به جستجوى روزى او با اسباب آن برآيند، و در زمين او گردش كنند، به طلب آنچه در اين جهان به كارشان آيد برخيزند، و به آنچه در جهان ديگر به آن نياز دارند دسترس پيدا كنند؛ و خداوند با اينهمه (حركت و تلاش در راه بر آوردن نياز دنيوى و كسب اجر اخروى) به اوضاع بندگان خويش سامان مى دهد...
٢ الامام الصادق (عليه السلام) - عن اءبيه اءبى جعفر الباقر (عليه السلام)، فى جواب من ساءله عن الدنانير و الدراهم ، و ما على الناس فيها: هى خواتيم الله فى اءرضه ، جعلها الله مصحة لخلقه ، و بها تستقيم شؤ ونهم و مطالبهم . (٤٦٨)
امام صادق (عليه السلام) به نقل از اما باقر (عليه السلام)، در پاسخ كسى كه درباره دينار و درهم (پول) و وظيفه مردمان درباره آنها پرسيد: اينها مهرها و سكه هاى خدا در زمين او است ، آنها را براى سامانيابى زندگى خلق (و گذران امور) قرار داده است ، و بوسيله آنهاست كه كارهاى مردم رو به راه مى شود، و نيازهاى آنان برآورده مى گردد.

ب - تأكيد بر جستجوى نياز زندگى و رسيدن به خود بسندگى
قرآن :
١ فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الاءرض و ابتغوا من فضل الله ... (٤٦٩)
... هنگامى كه نماز (جمعه) گزارده شد، در زمين پراكنده شويد (و بيكار و بى تحرك ننشينيد)، و (روزى و نيازهاى خود را كه) از فضل خداوند (و بخشش سرشار او به شما مى رسد) بجوييد...
٢ ... و جعلنا آية النهار مبصرة ، لتبغوا فضلا من ربكم ... (٤٧٠)
... روز را آيتى روشن (كه همه چيز در آن ديده مى شود) ساختيم ، تا طلب روزى و نعمت پروردگار خويش برخيزيد (و نيازهاى خود را - كه با همه تلاش و كوشش ، از فضل و رحمت او به شما مى رسد - به دست آوريد)...
٣ ... و ترى الفلك فيه مواخر، لتبتغوا من فضله ... (٤٧١)
... كشتيها را مى نگرى كه آب دريا را مى شكافند و مى روند، تا شما (از راه سفرهاى دريايى نيز)، از فضل خدا (و نعمتهاى او) روزى بجوييد...
٤ فكلوا مما غنمتم ... (٤٧٢)
از آنچه (با زحمت كارزار) به غنيمت به دست آورديد بخوريد...
حديث :
١ الامام السجاد (عليه السلام): اللهم فلك الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح ، و متعتنا به من ضوء النهار، و بصرتنا من مطالب الاقوات ... (٤٧٣)
امام سجاد (عليه السلام): خداوندا! تو را سپاس كه فروغ بامدادان پديد آوردى ، و ما را از روشنى روز بهره مند ساختى ، و راههاى جستن روزى را به ما نشان دادى ...
٢ الامام الباقر (عليه السلام): من طلب (الرزق فى) الدنيا استعفافا عن الناس ، و توسيعا على اهله ، و تعطفا على جاره ، لقى الله عزوجل يوم القيامة ، و وجهه مثل القمر ليلة البدر. (٤٧٤)
امام محمد باقر (عليه السلام): هر كس كه براى بى نيازى از مردم ، و در رفاه قرار دادن خانواده خود، و نيكى كردن به همسايه ، به كسب روزى (و امكانات زندگى) بپردازد، روز قيامت در حالى خداى بزرگ را ملاقات مى كند كه صورتى همچون ماه شب چهارده دارد.
٣ الامام الصادق (عليه السلام): يا هشام ! ان راءيت الصفين قد التقيا، فلا تدع طلب الرزق فى ذلك اليوم . (٤٧٥)
امام صادق (عليه السلام): اى هشام ! اگر ديدى كه دو صف (كارزار) با يكديگر روبرو شده اند، جستجوى روزى را در چنين روزى نيز ترك مكن .
٤ الامام الصادق (عليه السلام): ان ظننت ، اءو بلغك ان هذا الامر فى غد، فلا تدعن طلب الرزق ، و ان استطعت ان لا تكون كلا فافعل . (٤٧٦)
امام صادق (عليه السلام): اگر گمان كردى ، يا اين خبر به تو رسيد كه فردا قيامت برپا مى شود، (٤٧٧) از طلب روزى (كسب و كار) دست مكش ؛ و اگر بتوانى بار دوش (كل بر) ديگران مباشى مباش .
٥ الامام الصادق (عليه السلام) - على بن عبدالعزيز قال : قال اءبو عبدالله : ما فعل عمر ابن مسلم ؟ قلت : جعلت فداك ، اءقبل على العباده و ترك التجارة ، فقال : ويحه ، اما علم ان تارك الطلب لا يستجاب له دعوة ؟ ان قوما من اصحاب رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم»، لما نزلت : «و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب»، اغلقوا الابواب و اقبلوا على العبادة و قالوا: قد كفينا. فبلغ ذلك النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» فاءرسل اليهم فقال : «ما حملكم على ما صنعتم ؟» فقالوا: يا رسول الله ! تكفل الله لنا بارزقنا فاقبلنا على العبادة ، فقال : «انه من فعل ذلك لم يستجب له ، عليكم بالطلب !. (٤٧٨)
امام صادق (عليه السلام) - على بن عبدالعزيز گويد: امام صادق فرمود: عمر بن مسلم چه كرد؟ گفتم : فدايت شوم ، به عبادت پرداخت و تجارت را ترك كرد. فرمود: بيچاره او، (٤٧٩) آيا نمى داند كه آدم بيكار دعايش مستجاب نمى شود؟ گروهى از اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» چون اين آيه را نازل شد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب - هر كس از خدا بترسد، براى او راه رهايى قرار مى دهد، و از جايى كه گمان نمى برد به او روزى مى رساند، براى او راه رهايى قرار مى دهد، و از جايى كه گمان نمى برد به او روزى مى رساند»، دكانهاى خود را بستند و به عبادت پرداختند و گفتند: «روزى ما خواهد رسيد». چون پيغمبر «صلى الله عليه و آله و سلم» اين خبر را شنيد، ايشان را نزد خود خواست و فرمود: «چه چيز شما را بر اين كار واداشت ؟»، گفتند: اى رسول خدا! خدا رساندن روزى ما را كفالت كرد و از اينرو به عبادت پرداختيم . فرمود: «هر كس چنين كند دعايش مستجاب نخواهد شد، برويد دنبال كار (و طلب روزى حلال»).
٦ الامام الصادق (عليه السلام) - عن سليمان بن معلى بن خنيس ، عن ابيه قال : ساءل ابو عبدالله (عليه السلام) عن الرجل - و انا عنده - فقيل له : اصابته الحاجة . قال : «فما يصنع اليوم ؟». قيل : فى البيت يعبد ربه . قال : «فمن اءين قوته ؟». قيل : من عند بعض اخوانه . فقال ابو عبدالله (عليه السلام): و الله للذى يقوته اشد عبادة منه . (٤٨٠)
امام صادق (عليه السلام) - سليمان بن معلى بن خنيس ، از پدرش نقل كرده است كه گفت : امام صادق (عليه السلام) از مردى جويا شد - و من نيز در آن مجلس بودم - در جوابش گفتند: نيازمند شده است . فرمود: «حالا چه مى كند؟» گفتند: در خانه پروردگار خويش را عبادت مى كند. امام پرسيد: «روزى خود را از كجا به دست مى آورد؟» گفتند: از بعضى از برادرنش . فرمود: «به خدا سوگند آن كس كه به او روزى مى رساند عابدتر از او است».
و شيخ بزرگوار كلينى ، در بخش مربوط به معيشت (گذران زندگى) از كتاب «كافى» بابهايى در اين باره آورده است ، همچون :
- باب «وجوب پيروى كردن از امامان (عليه السلام) در كار و كوشش براى به دست آوردن روزى»،
- باب «تاءكيد بر كسب روزى و اقدام براى آن»؛ (٤٨١)
همچنين عالم بزرگوار، شيخ حر عاملى ، در بخش تجارت از كتاب «وسائل»، دو باب در اين موضوع آورده است :
(١) - باب «استجابت طلب روزى و وجوب آن در هنگام ضرورت».
(٢) - «باب مكروه بودن ترك طلب روزى (كسب و كار) و حرام بودن آن در هنگام ضرورت». (٤٨٢)

ج - ميانه روى در معيشت (زندگى و مصرفهاى آن) و تاءكيد قطعى بر آن
قرآن :
١ و لا يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط، فتقعد ملوما محسورا. (٤٨٣)
دست خويش بر گردن مبند (كه خست ورزى و چيزى به كسان ندهى)، و پر نيز آن را مگشاى (كه هر چه دارى ببخشى)، تا سپس ‍ نكوهيده و پشيمان بنشينى .
٢ والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا، و كان بين ذلك قواما. (٤٨٤)
(بندگان خداوند رحمان) كسانيند كه در خرج كردن براى هر چيز، نه اسراف مى كنند و نه (بر نان خوران خويش) تنگ مى گيرند، و با ميانه روى (به زندگى خويش) قوام مى بخشند.
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: ما عال امرو قط على اقتصاد. (٤٨٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: هيچ كس با ميانه روى گرفتار فقر نگشت .
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما اءوصى به الامام على بن ابى طالب : يا على ! ثلاث موبقات و ثلاث منجيات ... و اما المنجيات فالعدل فى الرضا و الغضب ، و القصد فى الغنى و الفقر، و خوف الله فى السر و العلانية ... (٤٨٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - در توصيه به امام على بن ابيطالب (عليه السلام): اى على ! سه چيز هلاكت آور است و سه چيز نجاتبخش ... آن سه چيز نجاتبخش اينهاست : رعايت عدالت در حال خوشنودى و خشم ، ميانه روى (در مصرف) در حال توانگرى و فقر، و ترس از خداوند در نهان و آشكار...
٣ الامام على (عليه السلام): ما عال امرء اقتصد. (٤٨٧)
امام على (عليه السلام): هر كس ميانه رو باشد فقير نخواهد شد.
٤ الامام على (عليه السلام): من اقتصد فى الغنى و الفقر، فقد استعد لنوائب الدهر. (٤٨٨)
امام على (عليه السلام): كسى كه در توانگرى و فقر ميانه رو باشد، آماده برخورد با پيشامدهاى روزگار هست .
٥ الامام على (عليه السلام): عليكم ... بالقصد فى الغنى و الفقر... (٤٨٩)
امام على (عليه السلام): بر شما باد... به ميانه روى در حال توانگرى و فقر.
٦ الامام على (عليه السلام): من لم يحسن الاقتصاد، اهلكه الاسراف . (٤٩٠)
امام على (عليه السلام): هر كس ميانه روى (و صرفه جويى) را بخوبى رعايت نكند، اسراف او را هلاك خواهد كرد.
٧ الامام السجاد (عليه السلام):... قومنى بالبذل و الاقتصاد... (٤٩١)
امام سجاد (عليه السلام): (خداوندا!... مرا به بخشندگى و ميانه روى استوار بدار.
٨ الامام السجاد (عليه السلام):... متعنى بالاقتصاد... (٤٩٢)
امام سجاد (عليه السلام):... مرا از ميانه روى بهره مند ساز.
٩ الامام الباقر (عليه السلام) - فيما قاله لابنه الامام الصادق : يا بنى ! عليك بالحسنه بين السيئتين تمحوهما. قال : و كيف ذلك يا اءبه ؟ قال ... و مثل قوله : «والذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا»، فاسرفوا سيئه ، اءقتروا سيئه ، و كان بين ذلك قواما حسنه ، فعليك بالحسنه بين السيئتين . (٤٩٣)
امام باقر (عليه السلام) - در ضمن سخنانى به فرزندش امام صادق (عليه السلام): پسرم ! حسنه اى (كار نيكى) كه حد ميانه دو سيئه (كار بد) است انجام ده ، آن دو را از ميان برمى دارد. امام صادق (عليه السلام) پرسيد: اين چگونه است اى پدر؟ فرمود: «... بسان اين آيه : والذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا - كسانى كه در انفاق (و مصرف) نه اسراف مى كنند و نه تنگ نظرى نشان مى دهند»، كه اگر اسراف كنند سيئه است ، و اگر تنگ نظر باشند نيز سيئه است ، و حالت ميانه حسنه است ، پس بر تو باد كه از ميان آن دو كار بد، اين كار نيك را برگزينى». (٤٩٤)

د - اندازه نگاهدارى در معيشت و اهميت آن
قرآن :
به دو آيه از قرآن كريم - مذكور در بند پيش - رجوع كنيد.
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): التقدير نصف العيش . (٤٩٥)
امام على (عليه السلام): اندازه نگاه داشتن ، نيمى از (درست) زندگى كردن است .
٢ الامام السجاد (عليه السلام):... و علمنى حسن التقدير. (٤٩٦)
امام سجاد (عليه السلام):... اندازه گيرى (و برنامه ريزى) خوب را به من بياموز.
٣ الامام الباقر (عليه السلام): الكمال ، كل الكمال ، التفقه فى الدين ، و الصبر على النائبة ، و تقدير المعيشة . (٤٩٧)
امام باقر (عليه السلام): منتها درجه كمال ، تفقه (٤٩٨) در دين است ، و صبر به هنگام رسيدن بلا، و اندازه نگاه داشتن در معيشت .
٤ الامام الصادق (عليه السلام): لا يصلح المؤ من الا على ثلاث خصال : التفقه فى الدين ، و حسن التقدير فى المعيشة ، و الصبر على النائبة . (٤٩٩)
امام صادق (عليه السلام): مؤ من ، «صالح» نمى شود جز با سه خصلت : تفقه در دين ، اندازه نگاه داشتن نيكو در معيشت ، و شكيبا بودن در برابر حوادث .
٥ الامام الرضا (عليه السلام): لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى تكون فيه خصال ثلاث : التفقه فى الدين ، و حسن التقدير فى المعيشة ، و الصبر على الرزايا. (٥٠٠)
امام رضا (عليه السلام): بنده به حقيقت ايمان دست نمى يابد، مگر هنگامى كه از سه خصلت برخوردار باشد: تفقه در دين ، اندازه نگاه داشتن نيكو در معيشت ، و صبر بر بلاها.

ه - حدود مصرف
حديث :
١ الامام السجاد (عليه السلام): ان من اءخلاق المؤ من ، الانفاق على قدر الاقتار، و التواسع على قدر التوسع ... (٥٠١)
امام سجاد (عليه السلام): از اخلاق مؤ من است : كم خرج كردن به هنگام تنگدستى ، و بيشتر خرج كردن به وقت توانگرى .

نگاهى به سراسر فصل

١ - كمكهاى الاهى بوسيله اموال و مواهب :
مال و منابع آن (مواهب طبيعى) از نظر قرآن كريم ، از جمله كمكهاى الاهى است كه خداوند آنها را در دست انسان قرار داده است تا نيازمنديهاى مختلف مردم را در اين زندگى تاءمين كرده باشد. و اين همان ميدان اصلى دست به دست گشتن مال است و گردش آن در اجتماع براى تاءمين نيازهاى همه مردمان ، به منظورها و هدفهاى گوناگون زندگى .
و اين كمك الاهى با اموال ، هنگامى تحقق پيدا مى كند كه اموال عبارت از وسايل و افزارهايى در دست مردم باشد تا بوسيله آنها آذوقه هاى لازم را فراهم آورند و نيازمنديهاى خود را تاءمين كنند، و مال در خدمت مردم قرار گيرد براى رشد ايشان و آشكار شدن مواهب فطرى آنان ، و اينها همه براى همه مردم باشد. پس هيچ نظامى مالى ، اسلامى نخواهد بود مگر اينكه مال در دست مردم گردشى الاهى و انسانى داشته باشد، و جامعه از هر افراط و تفريطى يا تكاثر و فقرى بر كنار ماند.
از اينجا آشكار مى شودكه دو حالت «تكاثر» و «فقر» با كمك بودن مال و وسيله بودن آن هيچ مناسبتى ندارند، بنابراين هيچكدام راهى براى رساندن اجتماع به هدفهاى مطلوب به شمار نمى روند، بلكه موانع و گردنه هايى دشوار گذر، بر سر راه مردم نيز خواهند بود، چه ثروتمند توانگر و چه نادار بينوا...
اما ثروتمند توانگر بدان جهت كه نظام سرمايه دارى و تكاثر به مال همچون هدف نگاه مى كند، و آن را از اينكه وسيله اى و ابزارى براى زندگى باشد و براى مدد رساندن به خلق به كار مى رود دور مى كند. بخش متكاثر اجتماع حقوقى را كه بر گردن دارند و بايد بپردازند - بخصوص «حق المعلوم» و «زكات باطنه (غير رسمى») را - نمى پردازند. و هنگامى كه مال مانعى براى آدمى از پرداختن درست حق خدا و حق مردم شود، و براى انجام دادن خيرات و خدمات خداپسند - از راههاى درست - به كار نيفتد، مانعى براى رشد و صعود روحى انسان خواهد شد.
و اما نادار بينوا، در آن هنگام كه مال در گلوى متكاثران مى ريزد و در نزد آنان انباشته مى شود، دست او از همه آنچه در زندگى به آن نيازمند است تهى مى ماند، و حتى از ساده ترين نيازمنديهاى زندگى كه به اخلاق و ديندارى او مدد رساند، و او را در اداى تكاليف و واجبات خود - به صورت درست - كمك كند محروم مى گردد؛ و بدينگونه از «تراز مطلوب» براى انسان ديندار در حال صعود فرو مى افتد.
امام سجاد (عليه السلام)، در بيان هدفهاى آفرينش و تكوين و مجسم ساختن اين هدفها مى فرمايد: و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله (٥٠٢) - خداوند روز را براى مردمان روشن و مايه ديد آفريد، تا در آن فضل و نعمت خدا را بطلبند؛ و از اين راه به ما تعليم مى دهد كه روز روشن و قابل ديد براى آن آفريده شده است ، تا مردم همه از راه كار و كوشش و جستن ، به نعمت و روزى خدا دست يابند، و آن را وسيله اى براى اداى تكاليف و واجبات خود قرار دهند، تا به مقامات جاودانى برسند؛ نه اينكه كسب مال را مقصد اصلى زندگى بدانند، و همه هدفها و مضمونهاى زندگى انسانى را منحصر در آن بينند. از اينرو امام سجاد (عليه السلام): سپس مى فرمايد: طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم ، و درك الاجل فى اخراهم (٥٠٣) - در طلب آنچه در اين جهان به كارشان آيد برآيند، و به آنچه در جهان ديگر نياز دارند دسترس پيدا كنند. در همين دعا جمله ديگرى آمده است كه هدفهاى حكيمانه الاهى را مصور مى سازد: «بكل ذلك يصلح شانهم - با همه اين مواهب (وسائل رفع نياز دنيوى و كسب اجر اخروى) است كه خداوند وضع و حال ايشان را به سامان مى آورد». پس هدف مورد نظر از اين طرز تنظيم جهان و آنچه در آن است ، اصلاح شان انسانى سالمى كه شئون انسان تباه نگردد، و كارها به آنجا منتهى نشود كه در هر دو زندگى - در اين جهان و در آن جهان - گرفتار سقوط گردد، خواه به دليل فقر و بدبختى كه مانع رشد روحى و پيشرفت اجتماعى است - در بخشهايى بزرگ از اجتماع - يا به دليل تكاثر و مصرف اترافى كه نيز مانع رشد سالم است در ترازهاى گوناگون انسانى .
امام باقر (عليه السلام) نيز در جواب پرسنده اى رد خصوص درهم و دينار مى فرمايد: «هى خواتيم الله فى اءرضه (٥٠٤) - اينها مهرها (سكه ها)ى خداست»، نمى گويد، اموالى است براى ثروتمندان و ذخيره اى براى توانگران و مالداران ، و وسايلى براى شادخواران شادخواران و اسراف اسرافگرايان و سببى براى بهره كشى از كارگران و مزدوران و در مقابل كار و خدمتى فراوان اندكى مزد دادن به ايشان . و اين «تعليم باقرى»، آشكارا ذهنها را متوجه آن مى سازد كه مال در نظام اسلامى جز وسيله اى نيست كه خدا براى اصلاح كار مردم و باقى ماندن زندگى آنان قرار داده است . و با اين تعليم و نظاير آن بر ما معلوم مى شود كه جريان اموال در اجتماع اسلامى چگونه بايد باشد، زيرا «سكه هاى خدا» و «اسباب اصلاح كار خلق خدا» چيزى نيست كه در نزد كسانى جمع شود كه مردمان را به سوى سقوط مى رانند، و اجتماع را به سوى خودسرى وامى دارند، و سبب فقر و بيچارگى مزدبگيران و كارگران و كشاورزان ، و سست شدن اعتقاد دينى در جوانان ، و نوميد شدن هوشمندان ، و ناكامى انقلابيون و مصلحان مى شوند، و بر مراكز و جامعه و دين استيلا پيدا مى كنند. و تعبير «خلق» در عبارت «جعلها مصحة لخلقه - درهم و دينار را اسباب اصلاح كار خلق خود قرار داد»، انسان و حيوان هر دو را شامل مى شود، جانور هر دو است ، و همانگونه كه آفريدگار همه ، آن را براى همه قرار داده است ، همگان بايد از آن بهره مند شوند. و اين امر شدنى نيست مگر زمانى كه مال از مسير شيطانيى كه متكاثران و بهره كشان آن را هدف قرار داده اند خارج شود، و با وارد شدن در مسير الاهى خود اسباب آسايش و قوام زندگى مردم گردد.
خلاصه آنكه : ركن اصلى براى اسلامى بودن هر نظام يا حكومتى - از لحاظ اقتصاد و مال و مالكيت - در طرز رفتار در قلمرو و اموال و دارندگان آنها تجسم پيدا مى كند؛ اگر مال را وسيله سامانيابى زندگى همه خلق سازد (و واضح است كه سامانيابى راستين آن است كه براى همه باشد نه تنها گروهى) و آن را همان سكه هاى خدايى قرار دهد كه در دسترس خلق او و روزيخواران اوست (چه از راه ملكيت مشروع يا بخشش و امثال آن)، نظام مالى رايج و حاكم ، اسلامى و قرآنى خواهد بود.

٢ - اندازه نگاهدارى در معيشت و اهميت آن :
از مهمترين آموزشهاى «اقتصادى - تربيتى» اسلام اصل «اندازه نگاهدارى در معيشت» است . و اين امر به «تربيت اقتصادى» و «نظم معاشى» و «تنظيم مصرف»، و رشد دادن روح انضباط مالى و معاشى در افراد، و رواج يافتن «اخلاق اقتصادى» در مردم بستگى دارد. اصل ياد شده اين امور را در برمى گيرد:
(١) - مصرف فردى .
(٢) - مصرف خانوادگى .
(٣) - مصرف دستگاه حاكم و مؤسسه هاى آن .
(٤) - مصرف مؤسسه ها و نهادهاى اجتماعى .
(٥) - مصرف مؤسسه ها، بناها و نهادهاى دينى .
(٦) - نظام توليد.
(٧) - نظام بازرگانى و كسب .
(٨) - نظام توزيع .
و آنچه البته بر شخص آگاه و داراى بصيرت پوشيده نيست ، اين است كه اندازه نگاهدارى در معاش و نيازمنديهاى آن سبب پيدا شدن امورى مهم مى شود كه هم سازنده شخصيت انسانى است و هم مايه اصلاح اجتماع ، از جمله :
(١) - ترك كردن گناهان فردى و اجتماعى بزرگ همچون اسراف و تبذير.
(٢) - دور ماندن از ابتلاى به فقر و نيازمندى . (٥٠٥)
(٣) - برداشته شدن رنج و زحمت از مردم .
(٤) - عادت كردن به نظم در امور و رعايت كردن آن .
(٥) - پاسدارى از انضباط اقتصادى و معاشى در آنچه شب و روز بر انسان مى گذرد. و اين امر - چنانكه گذشت - از مهمترين فوايد اندازه نگاهدارى است . (٥٠٦)

آگاهيى مهم
در تعاليم استوار و جاودانه امام محمد باقر (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) و امام رضا (عليه السلام) - كه در بند «د» از اين فصل گذشت - تاءكيد بر سه چيز و اهميت آنها، براى انسان معتقد متعهد، به چشم مى خورد يعنى : «اندازه نگاهدارى در معاش» و «تفقه در دين» و «شكيبايى در برابر بلاها». اكنون اين نكته نبايد از نظر دور بماند كه مقصود از «تفقه در دين» تنها علم فقه اصطلاحى و طلب آن نيست ، بلكه مقصود انديشيدن عميق در معارف دينى و حقايق عقيدتى است كه براى شناختن خداى متعال و فهم جهان و آنچه در آن است - و به نام «فقه اكبر» خوانده مى شود - آمده است ، نيز فهم همه آنچه دين در ساير منظورها آورده است ، از جمله احكام ، و درك كردن جامع و مرتبط آنها به صورتى صحيح كه از «كتاب و عترت» گرفته شده باشد. و «تفقه» يعنى همين دريافت كامل و مرتبط و درست و خالص تعاليم ياد شده . و آشكار است كه دريافت دين به صورتى كه ياد شده ، همه آنچه را كه در آن آمده است شامل مى شود: از توحيد و موضوعات الاهى (مبدئى و معادى ، اسمائى و صفاتى و افعالى) و مسائل سياسى و انسانى و اجتماعى و اقتصادى و دفاعى و حقوقى و اخلاقى عملى و تربيتى و حكمى فقهى و نظاير اينها.
و آنچه مايه تاءسف شديد مى شود، اين است كه «تفقه آگاهانه» در معارف دين و حقايق علوم قرآن كريم و امامان هادى (عليه السلام) - يعنى «فقه اصغر» - مورد توجه هست ، مورد توجه نيست ، و برخى از آنچه در كتابهاى مختلف از اين «فقه» (فقه معارف) مى آيد برگرفته از حاق علم آسمانى نازل شده در قرآن و به وديعه سپرده شده به شهر علم و درهاى آن (پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و عترت او - عليهم السلام) نيست ، بلكه آميخته به چيزهايى است از اصطلاحات ديگران ، يا اختراع اذهان ، يا جريانهاى فكرى مصنوعى كه پس از درگذشت پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و تهاجم سياسى و علمى به اهل بيت وحى (عليه السلام) وارد محيط اسلام كردند، و به كمك بيگانگان در ميان برخى از مسلمانان رواج دادند، و بر «فرهنگ خالص قرآن» تحميل گشت ، سپس مغزهايى بزرگ را نيز جذب كرد، و بدينگونه ها حقايق علوم قرآن در بسيارى از ابعاد آن مهجور ماند، و بيشتر به جاى آنكه به تصديق آن بپردازند به تاءويل آن پرداختند؛ و در خانه وحى كه مى بايست مرجع يگانه گرفتن علم باشد بسته ماند، و به همين جهت علوم و حقايق آسمانى ، - چنانكه بايد - انتشار پيدا نكرد.
-------------------------------------
پاورقى ها:
٤٤٧- نيز - فصل ٢، از اين باب ، بند ٣ و ٤.
٤٤٨- مشتمل بر «١٠٠ فصل» و در حدود «١٤٠٠ عنوان اصلى و فرعى» كه از جلد سوم تا ششم به آنها اختصاص يافته است ، و پيشتر بدان اشاره كرديم .
٤٤٩- ٣، از همين باب ، بند «ى»
٤٥٠- «نهج البلاغه» / ١٠١٧؛ «عبده» ٣/١١٠
٤٥١- نهج البلاغه /١٠١٧؛ «عبده» ٣/١١٠
٤٥٢- تعريف مال در اسلام - فصل ٢٤، از اين باب (جلد چهارم).
٤٥٣- «سوره سباء» (٣٤):١٥.
٤٥٤- «سوره سباء» (٣٤):١٥.
٤٥٥- «سوره انفال» (٨): ٦٩.
٤٥٦- «سوره انفال» (٨): ٦٩.
٤٥٧- «تفسير عياشى» ٢/١٣.
٤٥٨- «سوره حديد» (٥٧): ٧.
٤٥٩- «سوره بقره» (٢): ٦٠ و...
٤٦٠- «تفسير عياشى» ٢/١٣
٤٦١- «سوره اعراف» (٧): ٣١.
٤٦٢- «سوره طاها» (٢): ٨١.
٤٦٣- «سوره اسراء» (١٧): ٦.
٤٦٤- «سوره نوح» (٧١): ١٢.
٤٦٥- «سوره اسراء» (١٧): ٦٦.
٤٦٦- «مجمع البيان» ٦/٤٢٧
٤٦٧- «صحيفه سجاديه» /٦٩ (دعاى ٦).
٤٦٨- «امالى» شيخ طوس ٢/١٣٣.
٤٦٩- «سوره جمعه» (٦٢): ١٠.
٤٧٠- «سوره اسرا» (١٧): ١٢.
٤٧١- «سوره فاطر» (٣٥): ١٢.
٤٧٢- «سوره انفال» (٨): ٦٩.
٤٧٣- «صحيفه سجاديه» / ٧٠ (دعاى ٦).
٤٧٤- «كافى» ٥ / ٧٨-٧٩.
٤٧٥- «كافى» ٥ / ٧٨-٧٩.
٤٧٦- «كافى» ٥ / ٧٨-٧٩.
٤٧٧- يا ظهور فرا مى رسد).
٤٧٨- «وسائل» ١٢ / ١٥.
٤٧٩- يا: تعجب است از او.
٤٨٠- «كافى» ٥ / ٧٨.
٤٨١- «كافى» ٥ / ٧٣ و ٧٧.
٤٨٢- «وسائل» ١٢ / ٩ و ١٣. مؤ لف «وسائل» در كتاب «الفصول المهمه فى اصول الائمه (عليه السلام) نيز مى گويد: «باب ٥٢، درباره وجوب طلب روزى بر مردمان به اندازه كفايت ، و استجابت طلب بيشتر از آن به منظور رفاه خانواده و امثال آن ، ص ٢٩، از چاپ سنگى .
٤٨٣- «سوره اسرا» (١٧): ٢٩.
٤٨٤- «سوره فرقان» (٢٥): ٦٧
٤٨٥- «تحف العقول» / ٤٨.
٤٨٦- «تحف العقول» / ١٥، و از چاپ على اكبر غفارى / ٨.
٤٨٧- «نهج البلاغه» / ١١٥٣؛ «عبده» ٣ / ١٨٥.
٤٨٨- «غررالحكم» / ٢٩٦.
٤٨٩- «مستدرك نهج البلاغه» / ٢٠.
٤٩٠- «غررالحكم» / ٢٧٤.
٤٩١- «صحيفه سجاديه» / ٢٠٢ (دعاى ٣٠).
٤٩٢- «صحيفه سجاديه» / ١٣٧ (دعاى ٢٠).
٤٩٣- «تفسير عياشى» ٢ / ٣١٩؛ «تفسير برهان» ٢ / ٤٥٣-٤٥٤.
٤٩٤- نيز فصل ٢٨، از اين باب (جلد چهارم).
٤٩٥- «تحف العقول» / ١٥٨.
٤٩٦- «صحيفه سجاديه» / ٢٠٢ (دعاى ٣٠).
٤٩٧- «تحف العقول» / ٢١٣.
٤٩٨- «تفقه» يعنى فهم جامع هر موضوع دينى در ارتباط با موضوعات اصلى ديگر، و دريافت «احكام دين» در پرتو «اهداف دين» (نيك آموزى دين).
٤٩٩- «تحف العقول» / ٢٦٣.
٥٠٠- «تحف العقول» / ٣٢٩.
٥٠١- «تحف العقول» / ٢٠٤؛ و از چاپ غفارى / ٢٨٢.
٥٠٢- «صحيفه سجاديه» / ٦٩ (دعاى ٦).
٥٠٣- «صحيفه سجاديه» / ٦٩ (دعاى ٦).
٥٠٤- «امالى» شيخ طوسى ٢ / ١٣٣.
٥٠٥- عبيد بن زراره ، از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود: «يا عبيد! ان السرف يورث الفقر، و ان التصد يورث الغنى - اى عبيد! اسراف ، نادارى مى آورد، و ميانه روى (و صرفه جويى)، توانگرى». «من لا يحضره الفقيه ٣ / ١٠٧)، نيز فصل ٢٧ (اسراف)، و فصلهاى ٣٠-٣٩ (فقر و عوامل آن) را بنگريد (جلد چهارم).
۱۱
چهارچوبهاى جهت شناسى
و اين امرى است معلوم ، براى هر كس كه در نزد متاءلهان خاص قرآنى ، اندك مزه اى از «علم قرآنى» چشيده باشد، و از آن دم مسيحايى زنده شده باشد، و از چند و چون اصطلاحات و محتواى اين حدود و رسوم نيز آگاه باشد، و نيز با ژرفنگرى ، و هوشمندى ، و بينشورى در ژرفاى تاريخ و اعماق آنچه در اين زمينه ها رخ داده است ، و كسانى كه هر كدام به گونه اى در اين باره ها كوشيده اند، غور كرده باشد.

فصل پنجم : چهارچوبهاى جهت شناسى (٢)

أ - نقش امكانات مادى در حيات معنوى و اداى واجبات و تعظيم شعاير
قرآن :
١ يا ايها الذين آمنوا، كلوا من طيبات ما رزقنانكم و اشكروا لله ... (٥٠٧)
اى مردم با ايمان ! از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم بخوريد و شكر خدا را كنيد...
٢ و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا، و اتقوا الله ... (٥٠٨)
از روزيهايى كه خدا به شما داده است ، آنچه حلال است و پاكيزه ، بخوريد و از خداوند پروا داشته باشيد (او را حاضر و ناظر بدانيد)...
٣ يا ايها الرسل ، كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا... (٥٠٩)
اى فرستادگان (خدا)، از چيزهاى پاكيزه بخوريد، و كارهاى شايسته انجام دهيد...
بنگريد!
در اين آيات تاءمل كنيد و ببينيد كه چگونه با واقعيت بشرى مى خواند، و با نظام فطرى و غريزى ، و قانون عظيم و عمومى در مورد هر انسان و هر محيط و هر زمان ، سازگارى دارد، در آنجا كه مى فرمايد: «كلوا... و اشكروا بخوريد... و شكر كنيد، و كلوا... و اتقوا بخوريد... و پروا داشته باشيد،» «كلوا... و اعملوا صالحا بخوريد... و عمل صالح انجام دهيد،» كه شكرگزارى و پروادارى و «عمل صالح» را امورى متوقف بر خوردن مى داند، كه مايه زنده ماندن انسان و قوام و دوام تن است . و بدين شكل به نيازمندى اصلى انسان يعنى خوردن اشاره مى كند، كه درست هماهنگ با واقعيت است ، چه آن كس كه شكر خداى خود مى گزارد و پروا مى دارد، ناگزير بايد زنده باشد و نيرو و نشاط لازم براى فعل و ترك و تقوى و شكر داشته باشد؛ و آدمى تا نخورد و نياشامد نمى تواند چنين باشد. و خوردن و آشاميدن جز براى كسانى ميسر نيست كه مالى داشته باشند و با آن خوراك و پوشاك مايه زندگى خود را فراهم آورند؛ پس پرداختن مردم به عمل صالح ، و بقاى دين در ميان آنان ، و رواج يافتن شرايع و احكام ، و قيام به اداى آنچه خدا انجام دادن آن را بر انسان واجب كرده است ، جز با رفع فقر و دسترسى داشتن مردم به مال و امكانات ميسر نخواهد شد، يعنى مردمان بايد بتوانند نيازمنديهاى حياتى و معاشى خويش را فراهم آورند، آنگاه به گزاردن آنچه برايشان واجب است بپردازند.
و اين همان است كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده است : «لو لا الخبز ما صلينا... (٥١٠) اگر نان نبود نمى توانستيم نماز بگزاريم ...».
پس هر كس كه زشتى و فساد فقر را احساس نكند و مبارزه با آن را واجب نشمارد، (٥١١) نه براى دين محتوايى مى شناسد، و نه براى عدالت معنايى ، و نه براى انسان جايگاهى ، و نه براى پايه هاى زندگى اصالتى ، و نه براى احكام الاهى كاربردى . و آنچه در اين مقام حايز اهميت است ، نگرش در خطاب خداوند سبحان به فرستادگان پاك و پاكيزه است ، در آنجا كه مى فرمايد: يا ايها الرسل ! كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا...، پس خدا از فرستادگان خود نيز انتظار ندارد كه چيزى نخورند. آرى ! حتى فرستادگان خدا كه براى تهذيب نفوس برانگيخته بودند، زندگى طبيعى داشتند، و بر وفق موازين طبيعى و سنتهاى الاهى - كه هيچگونه و هيچگاه دگرگونى نمى پذيرند - زندگى مى كردند: مى خوردند، مى آشاميدند، لباس بر تن مى كردند، در بازارها راه مى رفتند، براى خود همسر برمى گزيدند و در خانه ها زندگى مى كردند: و ما جعلناهم جسدا لا ياءكلون الطعام (٥١٢) ما كالبد پيامبران را چنان (فرشتگان) نساختيم كه خورد و خوراك نداشته باشند....
و هنگامى كه فرستادگان خدا چنين باشند، حال ديگران چگونه خواهد بود؟ امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: ان الله عزوجل ، خلق ابن آدم اجوف ، و لابد له من الطعام و الشراب (٥١٣) - خداى بزرگ آدمى را ميانتهى (داراى شكم) آفريد، و ناگزير خوردنى و نوشيدنى براى او لازم است . همه مى خورند و سپس به كار برمى خيزند، پس از برخاستن از سر سفره خداى را سپاس مى گزارند و پرهيزگارى مى كنند. هيچ عمل صالحى جز با خوردن و هيچ شكر و پرهيزگارى و ديندارى جز با پرداختن به طهارتهاى شرعى (وضو، غسل و...) و مراعات آنها در زن و مرد - اغلب - جز با گرمابه ها و آبهاى تميز و گرم - كه فقرا و تيره بختان بيشترى فاقد اينها هستند - ميسر نمى شود، و بر اينگونه ها قياس كنيد ديگر احكام دينى و آداب بدنى و روحى دينى را، و هر چه را براى تاءمين آنها ضرورت دارد.
بنابراين ، مبارزه با فقر براى كسى كه خدا و دين و بندگان او را دوست مى دارد، و خواستار عملى شدن دين خدا و احكام آن ، و بزرگداشت شعائر اين دين و ادامه يافتن آنهاست ، از مهمترين واجبات به شمار مى رود. پس ناگزير بايد هر انسانى كه زندگى مى كند - بخصوص در جامعه اسلامى - به اندازه كافى وسيله معيشت و زندگى در اختيار داشته باشد، تا بتواند ايمان خود را نگاه دارد (چه به گفته پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»، فقر به آن نزديك است كه به كفر بينجامد)، (٥١٤) و بتواند تكليفهاى شرعى خود، يعنى نماز و روزه و حج و جهاد را انجام دهد، و همسر بگيرد، و انفاق كند، و پرهيزگار باشد، و خداى را سپاس گزارد، و ديگرى چيزهايى را كه خدا بر او واجب كرده است انجام دهد، و شعائر دين حنيف را بر پاى دارد، و به يارى حق و ترويج فضيلت بپردازد.
آشكار است كه انجام دادن اعمال دينى - علاوه بر خوردن و آشاميدن كه بقاى تن آدمى به آن است - مستلزم هزينه هاى ديگرى نيز هست ، و به همين منظور در حديث اسحاق بن عمار آمده است : قلت لاءبى عبدالله (عليه السلام) اءعطى الرجل من الزكاة مئة درهم ؟ قال : نعم . قلت : مئتين ؟ قال : نعم . قلت : ثلاث مئة ؟ قال : نعم . قلت : اءربع مئة ؟ قال : نعم . قلت : خمس مئة ؟ قال : نعم ، حتى تغنيه (٥١٥) - به امام صادق (عليه السلام) گفتم : صد درهم زكات به يك مرد بدهم ؟ فرمود: بلى . گفتم : دويست ؟ فرمود: بلى . گفتم : سيصد؟ گفت : بلى . گفتم : چهارصد؟ گفت : بلى . گفتم : پانصد؟ فرمود: بلى (آنقدر مى توانى به او بدهى) تا او را بى نياز گردانى». و در حديث ديگرى فرمود: «هال الزكاة يحج به (٥١٦) - با مال زكات مى توان حج گزارد» (يعنى : فقير زكات بگير، آنقدر از زكات بگيرد تا غنى گردد و به حج رود). و در حديث ديگرى فرمود: ... بل يعطيه ما ياءكل و يشرب و يكتسى و يتروج و يتصدق و يحج (٥١٧) - بلكه (از زكات) چندان به او بدهد كه بخورد و بياشامد و لباس ‍ بخرد و ازدواج كند و صدقه دهد و به حج رود و هماهنگ با اين آموزشها - كه سازگار با فطرت و طبيعت و واقعيت زندگى انسانى است - احاديث گرانبهاى سازنده و بيدار كننده اى در اين خصوص آمده است كه اكنون پاره اى از آنها را در اينجا مى آوريم .
حديث :

١ - بقاى دين در امت و مال
١ الامام الصادق (عليه السلام): - قال له رجل : يا جعفر! الرجل يكون له مال فيضيعه فيذهب ؟ قال : احتفظ بمالك ، فانه قوام دينك ، ثم قراء: و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما. (٥١٨)
امام صادق (عليه السلام) - مردى به او گفت : اى جعفر! كسى مالى دارد و آن را تباه مى كند و آن مال از ميان مى رود؟ فرمود: «مالت را حفظ كن كه مايه قوام و دوام دين تو است»، سپس اين آيه را خواند: و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قياما - اموال خود را كه خداوند مايه دوام و بقاى شما قرار داده است ، به دست سفيهان مسپاريد.

٢ - مال ياورى براى به دست آوردن آخرت
٢ الامام الباقر (عليه السلام): نعم العون الدنيا على طلب الآخرة . (٥١٩)
امام باقر (عليه السلام): دنيا براى به دست آوردن آخرت ياور خوبى است .
٣ الامام الصادق (عليه السلام): نعم العون الدنيا على الآخرة . (٥٢٠)
امام صادق (عليه السلام): دنيا براى آخرت ياور خوبى است .
از مهمترين مصداقهاى «دنيا» (در احاديث) - در بيشتر جاها - «مال» است ، زيرا بيشترين چيزى كه مردمان در دنيا در طلب آنند مال است ، برخى براى كار خير و برخى براى كار شر، برخى براى اصلاح و برخى براى فساد، برخى براى مصرف در راه حق و برخى در راه باطل .
٤ الامام الصادق (عليه السلام): - عن آبائه ، من دعائهم : اللهم ! انى اءساءلك من فضلك الواسع ، الفاضل ، المفضل ، رزقا واسعا، حلالا طيبا، بلاغا للاخرة و الدنيا، هنيئا مريئا... (٥٢١)
امام صادق (عليه السلام) - از دعاهايى كه پدرانش مى خوانده اند: «خدايا! از بخشش گسترده و فراوان و شايان تو خواستار روزيى بسنده و حلال و پاكيزه ام ، كه به اندازه كفاف باشد براى كار آخرت و دنيايم ، و گوارا و خوشگوار باشد...»

٣ - خدايا ميان ما و نان جدايى ميفكن
٥ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: الهم بارك لنا فى الخبز، و لا تفرق بيننا و بينه ... (٥٢٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: خدايا به نان ما بركت بده ، و ميان ما و آن جدايى ميفكن ...

٤ - نماز جز با نان گزارده نمى شود
٦ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»... فلولا الخبز ما صلينا.. (٥٢٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» اگر نان نبود نمى توانستيم نماز بگزاريم ...
٧ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»... ان الخبز مبارك ، اءرسل الله عزوجل له السماء مدرارا، و له اءنبت المرعى ، و به صليتم ... (٥٢٤)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»... نان مبارك است ، خداى بزرگ براى (به دست آمدن) آن آسمان را چنان آفريد كه بسيار ببارد، و زمين را چنان كه سبز شود؛ و بوسيله نان (مواد غذايى) است كه مى توانيد نماز خواند...

٥ - روزه جز با نان نيست
٨ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»... فلولا الخبز ما صلينا و لا صمنا... (٥٢٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: اگر نان نبود نماز نمى خوانديم و روزه نمى گرفتيم (نه - مى توانستيم نماز بخوانيم ، نه روزه بگيريم).
٩ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»... و به (الخبز) صمتم ... (٥٢٦)

٦ - واجبات جز با نان ادا نمى شود
١٠ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»... فلولا الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا اءدينا فرائض ربنا عزوجل . (٥٢٧)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»... اگر نان نبود، نه نماز مى خوانديم و نه روزه مى گرفتيم و نه واجبات پروردگار بزرگ خود را ادا مى كرديم (يعنى بدون غذا نمى توانستيم اين وظايف را انجام دهيم).
١١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»... و به (الخبز) حججتم بيت ربكم ... (٥٢٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»... بوسيله نان به حج خانه پروردگارتان مى توانيد رفت ...
بنگريد!
معناى اين احاديث - چنانكه روشن است و اشاره نيز كرديم - اين است كه تا نان و ماده غذايى نباشد و انسان نخورد و نياشامد و تغذيه و تقويت نكند، نمى تواند زنده بماند و نيرو داشته باشد و به طهارت و عبادت و خدمت و ديگر كارها بپردازد، و اين واقعيتى است روشن و بديهى ، و با اين روشنى باز در احاديث ياد آورى شده است تا معلوم باشد كه همه افراد جامعه انسانى بايد به نيازهاى اوليه خويش دسترسى داشته باشند، وگرنه واجبات دينى و تكليفهاى زندگى را نمى توانند انجام دهند.
بنابراين ، در هر جنبش اصلاحى ، تا چه رسد به انقلابى - بايد اقدامگران و مصلحان ، در نخستين گامها - به صورتى بسيار جدى - به اقدام عملى و قاطع و فراگير درباره اقتصاد و معيشت بپردازد، و تاءمين معاش و تصحيح روابط اقتصادى و سالمسازى ارتباطهاى معاملاتى را در ميان مردم ، به منظور رسيدن به يك معيشت سالم و تعديل يافته ، در راءس اقدامهاى فورى خويش قرار دهند، و در اين باره كمترين سهل گيرى را بر نتابند، مانند پيامبران الاهى ، كه پس از دعوت به توحيد و يكتا پرستى (اءن اعبدوا الله)، به سالمسازى روابط اقتصادى (اءوفوا الكيل و الميزان) مى پرداختند.

٧ - سرچشمه زندگى نان است
١٢ الامام الصادق (عليه السلام):... و اعلم يا مفضل ! اءن راءس معاش الانسان و حياته ، الخبز و الماء... (٥٢٩)
اى مضل بدان ! سرچشمه زندگى و معاش انسان نان (و مواد غذايى) است و آب .

٨ - ساختمان بدن و نان
١٣ الامام الصادق (عليه السلام) انمان بنى الجسد على الخبز. (٥٣٠)
امام صادق (عليه السلام): تن آدمى بر نان (مواد غذايى) بنا شده است .

٩ - بزرگداشت نان و محترم داشتن آن
١٤ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: اءكرموا الخبز و عظموه ، فان الله - تبارك و تعالى - اءنزل له بركات من السماء، و اءخرج بركات الارض ، من كرامته اءن لا يقطع و لا يوطاء. (٥٣١)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: نان را بزرگ داريد و آن را محترم شماريد، كه خداى متعال براى آن بركاتى از آسمان فرو فرستاده است و بركات زمين را بيرون آورده است ؛ از جمله احترام گزارى به نان آن است كه آن را نبرند، و زير پا نيندازند.
١٥ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام الصادق : اءكرموا الخبز، فانه قد عمل فيه ما بين العرش الى الاءرض ، و ما فيها من كثير من خلقه . (٥٣٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:... به روايت امام صادق (عليه السلام): نان را بزرگ داريد، كه براى فراهم آمدن آن هر چه ميان عرش تا زمين است ، و بيشتر آفريده هاى روى زمين ، كار مى كنند.
١٦ الامام الصادق (عليه السلام): اءكرموا الخبز، فان الله اءنزل له كرامة . (٥٣٣)
امام صادق (عليه السلام): نان را بزرگ داريد، كه خداوند براى آن احترام قرار داده است .

١٠ - مزه نان
١٧ الامام الصادق (عليه السلام): طعم الماء الحياة ، و طعم الخبز القوة . (٥٣٤)
امام صادق (عليه السلام): آب مزه زندگى را به انسان مى چشاند و نان مزه توانايى را.
١٨ الامام الرضا (عليه السلام): سئل الرضا (عليه السلام): عن طعم الخبز و الماء؟ فقال : طعم الماء طعم الحياة ، و طعم الخبز طعم العيش . (٥٣٥)
امام رضا (عليه السلام) - از آن امام درباره مزه نان و آب پرسيدند فرمود: مزه آب مزه زنده بودن است ، و مزه نان مزه زندگى كردن .

ب - حق تن هر انسان
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - قال سلمان لاءبى الدرداء: ان لربك عليك حقا، و ان لجسدك عليك حقا، و لاءهلك عليك حقا، فصم و اءفطر، وصل و نم ، و اءعط كل ذى حق حقه ، فاءتى اءبو الدرداء النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» فاءخبره بما قال سلمان ، فقال له مثل قوى سلمان . (٥٣٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - سلمان به ابودردا گفت : پروردگارت را بر تو حقى است ، جسدت را برتو حقى است ، و اهل خانه ات را بر تو حقى است ، پس هم روزه بدار و هم افطار كن ، هم نماز بگزار و هم بخواب ، و به هر صاحب حقى حق او را بده ! ابودردا نزد پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و آنچه را كه سلمان گفته بود به پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: گفت : پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» نيز همان سخن سلمان را گفت .

ج - حق تن هر زنده ، انسان يا حيوان
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): لكل ذى رمق قوت . (٥٣٧)
امام على (عليه السلام): براى هر جاندارى رزقى است (كه بايد به او برسد).
٢ الامام الصادق (عليه السلام): يا مفضل !... فان قال قائل : اءوليس قد ينال الطير من البر و الحبوب ؟ قيل له : بلى على هذا قدر الاءمر فيها، لاءن الطير خلق من خلق الله ، و قد جعل الله - تبارك و تعالى - له فيما تخرج الاءرض خظا... (٥٣٨)
امام صادق (عليه السلام): اين مفضل !... اگر كسى بگويد: آيا چنين نيست كه پرندگان از گندم و دانه ها بهره مند مى شوند؟ به او گفته مى شود: چرا، امر بر اين مقدر شده است ، چون پرندگان نيز از آفريدگان خداوندند، و خداى متعال در آنچه از زمين مى رويد سهمى براى آنها نيز قرار داده است ...

د - نقش مال در حفظ حيثيت و آبرو
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: كل معروف صدقه ، و كل ما انفق المرء من نفقة على نفسه و عياله و اهله كتب له بها صدقه ، و ما وقى به الرجل عرضه كتب له صدقه ... (٥٣٩)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: هر كار خيرى صدقه است . و آنچه كسى خرج خود و اهل و عيال خود كند، بعنوان صدقه براى او نوشته مى شود، و آنچه انسان براى حفظ آبرو و شرف خود صرف كند، همچون صدقه اى براى او نوشته مى شود.
٢ الامام على (عليه السلام): افضل الفعال ، صيانة العرض بالمال . (٥٤٠)
امام على (عليه السلام): نيكوترين كارها پاسدارى از آبرو و شرف است بوسيله مال .
٣ الامام على (عليه السلام): لم يذهب من مالك ، ما وقى عرضك . (٥٤١)
امام على (عليه السلام): مالى كه عرض تو را نگاه دارد از دستت نرفته است .
٤ الامام الرضا (عليه السلام): خير المال ما وقى به العرض ... (٥٤٢)
امام رضا (عليه السلام): نيكوترين مال آن است كه عرض (جان ، آبرو، حيثيت) انسان بوسيله آن حفظ شود.

نگاهى به سراسر فصل

١ - بقاى دين در امت و مال :
دين براى ساختن انسان و پرداختن جامعه انسانى آمده است . هنگامى كه انسان آنچه را كه براى زندگى و رشد خويش نياز دارد مالك شد، و از پرداختن به بعضى از كارها (بويژه آنها كه ملازم با فقر و مسكنت است و از آن دو پديد مى آيد، و بتفصيل درباره آنها سخن خواهيم گفت) خوددارى ورزيد، فرصت براى او فراهم مى آيد تا انسانى مؤ من باشد، و داراى عقيده و ايمانى ثابت گردد، و هدفهاى تربيتى دين را تحقق بخشد، و در بزرگداشت شعائر دين و اداى فرايض آن توفيق حاصل كند، وگرنه ، نه ، زيرا به فرموده پيامبر اسوه «صلى الله عليه و آله و سلم»: «اگر نان نبود، نه نماز مى خوانديم و نه روزه مى گرفتيم و نه واجبات پروردگار بزرگ را ادا مى كرديم» - كه متن آن گذشت - و به فرموده امام جعفر صادق (عليه السلام): فقر به آن نزديك است كه به كفر بيانجامد». (٥٤٣)
آرى ، افراد آدمى در دو حالت رفاه زدگى و فقر، بسيارى از شايستگيهاى خويش را از دست مى دهند و به پرتگاهها سقوط مى كنند. در حالت توانگرى و رفاه زدگى انسان به چيزهايى مشغول مى شود كه به درد او نمى خورد،و در مصرف كردن كالاهاى تجملى و در لذتها غرق مى شود، پس غافل مى ماند و به لهو و لعب مى پردازد، در اين هنگام خصلتهاى ناپسنديده - بلكه مذمومه - در باطن او رسوخ مى كند. در حالت فقر نيز، چون آنچه براى معاش خود به آن نياز دارد در اختيارش نيست ، به خواستن از ديگران و گدايى كردن مى پردازد، و از اين راه از تراز اجتماعى خود فرو مى افتد، و از لحاظ اخلاق و شخصيت تنزل مى كند. پس انسان در هر دو حالت - غناى بسيار و فقر - استعدادهايش نابود مى گردد و انسانيتش مسخ مى شود. در اين باره ، هنگام بحث از احوال اين دو گروه در اين باب سخن خواهيم گفت .
در اينجا جنبه ديگرى نيز هست كه بايد به آن اشاره كنيم و از آن غافل نمانيم ، و آن اين است كه دين براى تجسم و تحقق خود به افرادى استوار در دين نيازمند است تا بتواند به صورت نظامى «فكرى - عملى» در آيد، و هدفهاى خود را در اجتماع تحقق بخشد. و افراد زمانى كه اعتقاد خود مى توانند استوار باشند، و در استوارى خود راستين ، كه فشارها و پيامدهاى تهيدستى نتواند آنان را از دين و پرداختن به آن و عمل كردن به احكام و آداب آن باز دارد، و اين در صورتى ميسر است كه كارشان به جايى نرسد كه بيشتر اوقات در انديشه معاش و تنگدستى و نيازمنديها و كمبود امكانات باشند، و در پى يافتن راهى براى جوابگويى به نيازمنديها تلاش كنند، و هيچ فرصتى براى فكر كردن درباره چيزهاى ديگر پيدا نكنند، حتى اگر تلاش معاش حيثيت فردى و خانوادگى و اجتماعى و دينى ايشان را نيز بر باد دهد.
آشكار است كه اسلام به مسائل اقتصادى نظرى نظام يافته (مرتبط با ديگر بخشهاى دينى) دارد، و آن را از بخشهاى ديگر دين جدا نمى كند، بلكه جزئى از آنها قرار مى دهد. به همين جهت دعوت خشك و خالى به «اصلاح اخلاقى» را بيهوده مى داند، چرا؟ زيرا كمتر فقيرى تيره بخت تهيدست ، با وجود رنجهاى سنگين تهيدستى و نيازمندى و خاكنشينى - كه نزديك است او را به كفر و الحاد بكشاند، و به ترك تكاليف دينى برانگيزد، يا او را به ارتكاب گناهان ، يا عدم رعايت آنچه رعايت آن واجب است وادارد - مى تواند مسلمانى باشد داراى اخلاق اسلامى عملى . بنابراين ، واجب است كه در جامعه اسلامى يك برنامه نظامى مالى به شكل صحيح و عادلانه تنظيم شود، تا مال نتواند چيزى جز سبب قوام مردم و دوام دين و يارى بينوايان و پناهبخش مستضعفان باشد، نه اينكه سبب تضييع دين و تباهى قشرهاى نامبرده گردد؛ نيز سازنده انسان و شخصيت او باشد، نه ويران كننده آن هر دو؛ و تقويت كننده اجتماع و حيثيت آن باشد، نه ويرانگر آن هر دو.
از اينجا به سر بزرگى توجه پيدا مى كنيم كه در سيره عملى امامان ما تجلى مى كند، و آن اينكه نمى گذاشتند بينوايان از سختيهاى فقر و تهيدستى - كه سبب دور شدن ايشان از دين و عمل به آن و سقوط شخصيت و كرامت انسانى آن مى شد - بيش از اندازه رنج ببرند، و تا آنجا كه مى توانستند بر ضد بلا بزرگ فقر مبارزه مى كردند، و به يارى محرومان و زاد و توشه رساندن به بينوايان برمى خاستند. در تاريكيهاى شبهاى سرد و بارانى به كوخهاى «بينوايان» مى رفتند و خوراك و ضروريات زندگى به آنان مى رساندند، و يتيمان را فراموش نمى كردند. اينكه نمونه هايى از اين سيره :
(١) - به روايت محمد بن عتمة ، از پدرش ، از عمويش كه گويد: «در مدينه مردى را ديدم كه بر دوش خود انبانى و در دست خود كاسه اى داشت ... چندان نزديك شدم تا او را شناختم كه على بن ابيطالب است ، پس نزديك مردى رسيد و به او خوراك داد». (٥٤٤)
(٢) - ابوالطفيل كنانى گويد:«على را ديدم كه يتيمان را مى خواند و به آنان عسل مى خوراند، تا آنجا كه يكى از اصحاب او گفت : دوست مى داشتم كه من هم يتيم بودم .» (٥٤٥)
(٣) - امام حسن مجتبى (عليه السلام)، دوبار از همه مال خود دست كشيد، و سه بار اموالش را در راه خدا تقسيم كرد، حتى پاافزارى مى داد و پاافزارى نگاه مى داشت ، كفشى را مى بخشيد و كفشى ديگر را نگاه مى داشت . (٥٤٦)
(٤) - بر پشت امام حسين (عليه السلام) در واقعه عاشورا اثرى ديده شد، چون از كيفيت آن از امام سجاد (عليه السلام) پرسيدند، فرمود: «اين اثر انبانهايى است كه بر دوش مى كشيد و به خانه هاى بيوه زنان و يتيمان و مسكينان مى رساند.» (٥٤٧)
(٥) - امام سجاد (عليه السلام) در تاريكى شب از خانه بيرون مى رفت ، و انبانى بر دوش خود حمل مى كرد كه در آن كيسه هاى درهم و دينار بود، و بسا مى شد كه بر پشت خود خوراكى يا هيزم حمل مى كرد، و به در يكايك خانه هاى مورد نظر مى رفت و آن را مى كوبيد تا كسى بيرون آيد و آنچه را كه سهم او بود بگيرد. صورت خود را در هنگام بخشيدن چيزى به فقير مى پوشاند تا او را نشناسد؛ هنگامى كه از دنيا رفت و بينوايان از آنچه مى گرفتند محروم ماندند، دانستند كه او على بن الحسين (عليه السلام) بوده است . و چون او را پس از مرگ بر محل غسل دادن نهادند، بر پشت ايشان لكه هايى همچون لكه هاى زانو شتر بود كه اثر حمل بار به خانه هاى فقيران و نيازمندان را نشان مى داد. آن امام صد خانه از خانه هاى فقيران مدينه را معاش مى داد، و از آن دلشاد مى گشت كه يتيمان و بيماران و زمينگيران و مسكينان - كه هيچ راهى براى به دست آوردن طعام نداشتند - بر سر سفره او بنشينند و از طعام او بخورند، و او خود خوراك را به دست خود به ايشان مى داد، و هر كس كه عيالى داشت سهم آنان را نيز به او مى داد تا براى عيال خود ببرد. (٥٤٨)
(٦) - امام صادق (عليه السلام)، چون پاسى از شب مى گذشت ، انبانى با خود برمى داشت كه در آن نان و گوشت و مقدارى درهم بود، و آن را بر دوش خود حمل مى كرد، و به جاهاى نيازمندان مدينه مى رفت و آنها را ميان ايشان بخش مى كرد. (٥٤٩)
(٧) - معلى بن خنيس گويد: امام صادق (عليه السلام) در شبى كه باران مى باريد، به قصد «ضلله بنى ساعده» (٥٥٠) از خانه بيرون شد... ناگاه ديدم انبانى از نان بر دوش دارد كه من از حمل آن ناتوانم ... آنگاه رفتيم و چون به آنجا رسيديم همه خفته بودند، امام صادق (عليه السلام) يك نان و دو نان (به آرامى - تا از خواب بيدار نشوند - در كنار هر يك) نهان كرد، تا سهم هم تمام شد... (٥٥١)
(٨) - امام موسى بن جعفر (عليه السلام)، شب هنگام به بينوايان مدينه سركشى مى كرد، و زنبيلى را با خود مى برد كه در آن پول و آرد و خرما بود، و آن را به ايشان مى رساند، و نمى دانستند كه اين چيزها از كجا مى آيد. (٥٥٢)
(٩) - معمر بن خلاد گويد: هنگامى كه امام رضا (عليه السلام) به طعام خوردن مى نشست ، ظرفى را براى او مى آوردند و نزديك او مى گذاشتند. و آن امام از پاكيزه ترين خوراكها سهمى اختيار مى كرد و در آن ظرف مى گذاشت ، سپس دستور مى داد كه آن را به مسكينان بدهند. (٥٥٣)
(١٠) - امام رضا (عليه السلام) بسيار در نهان صدقه مى داد، اين كار بيشتر در شبهاى تاريك صورت مى گرفت . (٥٥٤)
(١١) - بزنطى گويد: نامه امام رضا (عليه السلام) را به ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام» چنين خواندم : اى جعفر! شنيده ام كه هنگامى كه سوار مى شوى ، غلامان تو را از در كوچك خارج مى كنند، و اين از بخل ايشان است كه نمى خواهند خير تو به كسب برسد؛ به حق پدرى كه بر تو دارم از تو مى خواهم كه آمد و رفتت جز از در بزرگ نباشد. و چون بيرون مى روى با خود سيم و زر داشته باشى ، و هر كس چيزى از تو خواست بايد به او بدهى ... (٥٥٥)
ابن حديد گويد: «با گروهى به قصد حج خانه خدا به راه افتاديم ، دزدان در راه بر ما تاختند، هنگامى كه به مدينه در آمدم ، امام جواد (عليه السلام) را در راهى ديدم و همراه او به خانه اش رفتم و از آنچه بر ما گذشته بود آگاهش ساختم ؛ امام دستور داد تا برايم لباسى آوردند و مقدارى دينار به من داد و فرمود: آن را به نسبت مالى كه از دست ايشان رفته است ميانشان تقسيم كن . (٥٥٦)
(١٢) - امام هادى (عليه السلام) و امام حسن عسكرى (عليه السلام) نيز اموال فراوانى به وامداران و نيازمندان و نظاير ايشان مى دادند؛ و بسا مى شد كه هزينه ازدواج براى مردى مى فرستادند كه همسرش از دنيا رفته بود. (٥٥٧) با اينكه ايشان خود زندگيى سخت داشتند.
و بدين شكلها و صورتها گدايان و گرسنگانى را سير مى كردند كه حق ايشان به آنان نمى رسيد و زاد ايشان دزديده مى شد. و با اين عمل متعهدانه بزرگ به اين كارهاى سترگ دست مى يازيد:
(١) - مردمانى را از درد و رنج گرسنگى و سوز سرماى سوزان دورشان مى ساختند.
(٣) - به آنان كمك مى كردند تا بتوانند به تكاليف دينى خود عمل كنند.
(٤) - كرامت و آبروى ايشان را از خوارى گدايى پاس مى داشتند.
(٥) - از اين راه پاره اى از آثار فقر كوبنده را - در اجتماعى كه اضداد عدالت و قسط بر آن حكمفرما شده بود - خنثى مى كردند.
و از جمله انفاقهاى گرانبار اميرالمؤ منين (عليه السلام) به مردم نيازمند و كمك رسانى به آنان چنين است كه در منابع حديث و تاريخ آمده است : «در آمد على (عليه السلام) چهل هزار دينار بود، او همه را صدقه قرار داد (و وقف كرد) و شمشيرش را فروخت و فرمود: لو كان عندى عشاء مابعته اگر خوراك شام را مى داشتم آن را نمى فروختم . (٥٥٨)
و از غفلت است كه اين موضوع با عنوان (كثيرة مال اميرالمؤ منين - فراوانى مال اميرالمؤ منين) ياد شود، يا بگويند كه آن امام مال فراوان داشته است ، كه در آن صورت براى اشخاص بى اطلاع اين توهم پيش آيد، كه او اين اموال را براى خود نگاه مى داشت و آنها را صرف معيشت و رفاهگرايى خود و نزديكانش مى كرد. و اين امر دستاويزى فراهم سازد براى نيكو جلوه دادن تكاثر و ثروتمندى ، به توسط شياطين متكاثر يا فريب خوردگان نيرنگهاى آنان و اين ناروا است و حق آن است كه گفته شود: «انفاق گرانبار اميرالمؤ منين» يا «زهد بسيار او» يا «فقر اختيارى او» يا «اهتمام شديد او به بى نياز كردن مردم و زدودن فقر از اجتماع» و نظاير اينها. آن مال چگونه مى تواند عنوان مالدارى وافر داشته باشد، در صورتى كه دارنده آن شمشيرش را مى فروشد و مى گويد: «اگر خوراك شام را مى داشتم آن را نمى فروختم ؟ پس اميرالمؤ منين (عليه السلام) مال را براى انفاق به دست مى آورد نه براى نگاه داشتن و ذخيره كردن و بهره مند شدن .
در شرح حال اميرالمؤ منين (عليه السلام) آمده است كه «كسى را نزد او آوردند كه با آلت خود بازى كرده (جلق زده) بود؛ چند چوب (براى تنبيه) به دست او زد تا سرخ شد، سپس با هزينه بيت المال براى آن مرد زن گرفت . (٥٥٩)
و اين از نوع عمل پيامبران «صلى الله عليه و آله و سلم» و سيره اوصيا (عليه السلام) و اين همان دين الاهى است كه در او واقعيت آدمى و امور اساس زندگى مورد ملاحظه قرار مى گرفته است . و آنان اينگونه با تباهى اخلاقى موجود در ميان مردم رو به رو مى شدند، و ريشه هاى آن را با برانداختن علتها و خاستگاههاى آن - به صورتى غير شعارى - از بين مى بردند، و كسى را كه شدت شهوت او را به كارى ناروا برانگيخته بود با دادن همسرى راحت مى كردند، و تنها به موعظه كردن - با وجود آزاد گذاردن متكاثران خوشگذران كه مردمان را بينوا سازد و به سوى انواع سقوط و فساد و ارتكاب گناه و فسق و فجور بكشند - بسنده نمى كردند.
آرى ، وعظ، خطابه ، با عدم اجراى عدالت اجتماعى و اقتصادى ، هيچ اثر و فايده اى ندارد، و اجتماع را چيزى جز عدل اصلاح نمى كند. (٥٦٠) و احكام دين حنيف خدا جز با اقامه عدل زنده نمى شود. (٥٦١)
پس بايد سيره ياد شده براى مسلمانان و حكومتها و علماى مسلمان اسوه اى حسنه (الگويى شايسته) و وسيله بيداريى بزرگ باشد.

آگاهى
از آنچه گذشت آشكار مى شود كه اسلام به هيچ روى به فقر و پريشانى و تهيدستى خوشامد نمى گويد، بنابراين بر برنامه ريزان اسلامى كه مدعى اسلامى بودن و عمل كردن به احكام آنند، و بر كسانى كه حاملان پرچم فقاهت اسلام به شمار مى روند، واجب است كه به طاغوتهاى اقتصادى تكيه نكنند، بلكه از طريق برنامه هاى شايسته اقتصادى كه ريشه هاى فقر را قطع مى كند، به محرومان و تيره روزان نزديك شوند و از ايشان حمايت كنند، تا دين خدا بتواند در اجتماع تجسم و تحقق پيدا كند و احكام حنيف روشن آن به معرض اجرا در آيد.
و آشكار است كه مبارزه سياسى بر ضد ستمگرى و سركشى و طغيان - كه همه معلولند و نتيجه - و نگاهدارى علتها اصلى اين امور - يعنى تكاثر و تبعيض معيشتى شديد و اتراف - كارى است بيحاصل و بى اثر، بدان سبب كه تا هنگامى كه پايگاههاى سياسى امرى را از بين ببريم و پايگاههاى اقتصادى آن را بر جاى گذاريم ، هيچ كارى نكرده ايم ، چون قدرت اقتصادى - كه اغلب ، نيروى فعال و كوبنده همان است - به صورت مرئى و نامرئى در نظام سياسى تازه نفوذ خواهد كرد، و به هدفهاى پليد خود يعنى برده ساختن مردم و بهره بردارى از امكانات گوناگون اجتماع خواهد پرداخت .

٢. نماز جز با نان گزارده نمى شود:
احاديث حياتى وارد شده در اين فصل ، اصول مهمى را به ما تلقين مى كند كه راهنماى ما به اين سه امر سازنده است :
(١) - اهميت قضاياى اقتصادى در جامعه اسلامى .
(٢) - رابطه ژرف ميان بعد مالى و بعد معنوى و دينى .
(٣) - بيدارى شديد بنيانگذار دين و اوصياى او - عليهم السلام - نسبت به مسائل معاشى و تكاليف حياتى ، و لمس واقعيت زندگى .
براى تااينكه اين اصول را در روشنى بيشترى قرار دهيم ، به اختصار به چهار مسئله اشاره مى كنيم :
مسئله نخست : اعلام كردن پيوندهاى ژرف موجود ميان معاش و معاد، و مجسم ساختن اين پيوندهاى كامل اساسى از لحاظ وابستگى ريشه دار ميان پديده هاى واقعى معاد و تاءمين آنها (نماز، روزه ، حج ، جهاد و...) و پديده هاى واقعى معاش و تأمين آنها (نان ، خوراك ، پوشاك و...)
مسئله دوم : بيان اينكه پيوند نماز و روزه و حج با نان (خوراك)، پيوندى مشروط به شرط خويش است ، با تاءكيد بر اين موضوع بديهى كه اگر شرط وجود پيدا نكند مشروط هم وجود پيدا نخواهد كرد؛ و اين امر به ما مى فهماند كه شرط منحصر به خود است و جانشينى براى آن وجود ندارد.
مسئله سوم : تصريح به تضاد قاطع و تناقض موجود ميان اسلام و فقر، از آنرو كه فقر به نداشتن نان (و ديگر مواد غذايى) مى انجامد كه شرط نماز و روزه و واجبات ديگر است . و فقدان شرط، فقدان مشروط است . پس بدون نان و معيشت ، نماز و روزه و... وجود پيدا نمى كند و - چنانكه دانسته است - سالم بدون نماز و روزه و... بر قرار نخواهد ماند. پس سستى در مبارزه با فقر برابر با رضا دادن به از ميان رفتن اسلام و خاموش شدن نور الاهى خواهد بود، بويژه از نظر عملى ، اگر چه تنها در پاره اى از موارد فقر و نيازمندى .
مسئله چهارم : روشن ساختن اين مطلب كه نظام اقتصادى اسلامى شرط استقرار نظام روحى و معنوى آن است ، و اينكه تشريع همه احكام اقتصادى در اسلام مبتنى بر همين اساس است . پس در صورتى كه شرط عملى شدن احكام اسلامى به يك مانع تبديل شود، و معاش - در دو وضعيت افراط (تكاثر) و تفريط (فقر) - به صورت مانعى براى تحصيل معاد در آيد، عملى شدن احكام اسلامى و قسط قرآنى چگونه خواهد بود؟

٣ - بناشدن تن بر نان
: اين تعليم جهت بخش ، اصولى را كه لحظاتى پيش به آنها اشاره كرديم ، مورد تاكيد قرار مى دهد. اكنون براى آنكه مطلب را روشنتر كرده باشيم ، به شرح مختصر امورى مى پردازيم كه از اين تعليم نتيجه مى شود:
(١) - توجه عميق اسلام به واقعيات زندگى از راه تاكيد بر پيوند ناگزير حياتى موجود ميان تن و نان ، و چيزهايى كه ممكن است خوراك انسان شود.
(٢) - اهتمام در امر معاش و خوراك مردم و تامين نيازمنديهاى ايشان در زندگى مادى ، تا دين حنيف الاهى به آن متهم نشود كه توجهى به واقعيتهاى بشرى ندارد و اهتمامى درباره موجوديت حياتى مردم نشان نمى دهد، و تنها به امورى معنوى و اخروى كه ارتباط چندانى با زندگى ندارند مى پردازد.
(٣) - تبيين اصل حاكم بر نظام اقتصادى در اسلام ، يعنى پاسخگويى به نيازمنديهاى طبيعى و تامين كردن چيزهايى كه انسان براى ادامه دادن به زندگى خود در «ترازى متناسب» به آنها نيازمند است .
(٤) - توضيح چگونگى پيوند داشتن انسان با مال و مواهب طبيعى ، و بيان اينكه پيوند مزبور بايد بر نيازهايى در حدود معقول و متناسب مبتنى باشد، نه بر انحصارطلبى و تبعيض . هر انسانى داراى تنى است ، و تن نيازمند نان و آب و پوشاك و بهداشت و چيزهاى ديگرى است كه در زندگى مورد لزوم است . و از اين بابت ميان انسان با انسانى ديگر تفاوتى وجود ندارد. پس انحصارطلبى و ويژه خواهى در اسلام نيست .
(٥) - اشاره به اينكه همه امكاناتى كه بوسيله آنها نيازمنديهاى آدمى بر طرف مى شود، در طبعت و اجتماع موجود است ، و همه آماده شده است براى رفع نيازمنديهاى انسان ، در صورتى كه از آنها به گونه اى عادلانه و درست بهره بردارى شود.
(٦) - روشن سازى پيوند محكمى كه ميان معاش و معاد وجود دارد (چنانكه در پيش از ديدگاهى ديگر از آن سخن گفتيم)، از آنرو كه آمادگى عملى و تلاش براى تامين معاد جز از راه پرهيزگارى قبلى و بدنى امكان ندارد. و اينهمه در گرو تندرستى است ، و تندرستى در گرو تغذيه سالم و كافى .
-------------------------------------
پاورقى ها:
٥٠٦- نيز در اين باره فصل ٢٨، از همين باب ، ملاحظه شود (جلد چهارم).
٥٠٧- سوره بقره (٢): ١٧٢.
٥٠٨- مائده (٥): ٨٨.
٥٠٩- مؤ منون ، (٢٣): ٥١.
٥١٠- ٥/٧٣.
٥١١- همچنين مبارزه با «تكاثر» و «اتراف» را؛ زيرا اين دو پديده علت فقرند، چنانكه در اين كتاب روشن خواهد شد.
٥١٢- «سوره انبيا» (٢١): ٨.
٥١٣- «كافى» ٦ / ٢٨٧.
٥١٤- «خصال» ١ / ١٢: نيز پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»
فرمود: «لولا رحمة ربى على فقراء امتى ، كاد الفقر ان يكون كفرا - اگر نظر رحمت پروردگار من به امت من نباشد (كه حفظ مى كند)، فقر نزديك به آن است كه به كفر بينجامد» « (بحار» ٧٢/٤٧).
٥١٥- «وسائل» ٦/١٨٠.
٥١٦- «كافى» ٣/٥٥٧ و ٥٥٦.
٥١٧- «كافى» ٣/٥٥٧ و ٥٥٦.
٥١٨- «امالى» شيخ طوسى ٢/٢٩٢؛ «بحار» ١٠٣/٩٢.
٥١٩- «كافى» ٥/٧٣.
٥٢٠- «كافى» ٥/٧٣.
٥٢١- «مستدرك الوسائل» ٢/٤٢١.
٥٢٢- «كافى» ٥/٧٣؛ ٦/٢٨٧.
٥٢٣- «كافى» ٥/٧٣؛ ٦/٢٨٧.
٥٢٤- «كافى» ٦/٣٠٣.
٥٢٥- «كافى» ٥/٧٣؛ ٦/٢٨٧.
٥٢٦- «كافى» ٦/٣٠٣.
٥٢٧- «كافى» ٥/٧٣؛ ٦/٢٨٧.
٥٢٨- «كافى» ٦/٣٠٣.
٥٢٩- «بحار» ٣/٨٧.
٥٣٠- «كافى» ٦/٢٨٦.
٥٣١- «بحار» ٦٦/٢٧٠، از كتاب (المحاسن».
٥٣٢- «كافى» ٦/٣٠٢.
٥٣٣- «بحار» ٧٨/٢٠٦.
٥٣٤- «تفسير قمى») ٢/٢٣٩؛ «تحف العقول» /٢٧٣.
٥٣٥- «بحار» ٤٩/٩٩، از كتاب «مناقب».
٥٣٦- «بحار» ٧٠/١٢٨.
٥٣٧- «كافى» ٨/٢٣.
٥٣٨- «بحار» ٣/١٣٠.
٥٣٩- «مستدرك الوسايل» ٢/٦٤٤
٥٤٠- مستدرك نهج البلاغه ٩٩ /١٨
٥٤١- «مستدرك الوسائل» ٢/٦٤٥
٥٤٢- «بحار» ٧٢/٣٥٢
٥٤٣- «امالى» شيخ صدوق /٢٦٢
٥٤٤- «مستدرك الوسائل» ١/٥٤٠
٥٤٥- «بحار» ٤١/٢٩. نمونه اين كارها در زندگى اميرالمؤ منين (عليه السلام) بسيار بوده است ، از جمله رجوع كنيد به باب هفتم «الحياة» (جلد دوم)
٥٤٦- «بحار» ٤٣/٣٤٩
٥٤٧- «بحار» ٤٤/١٩٠ - ١٩١.
٥٤٨- «خصال» ٢/٥١٧ - ٥١٨.
٥٤٩- ظله (بر وزن صفه) يعنى سايبان و جايى كه سقفى و سايه اى داشته باشد، نام محلى بوده است در كنار «مدينه طيبه».
٥٥٠- ظله (بر وزن صفه) يعنى سايبان و جاى كه سقفى و سايه اى داشته باشد، نام محلى بوده است در كنار «مدينه طيبه».
٥٥١- «وسائل» ٦/٢٧٨ - ٢٧٩.
٥٥٢- «ارشاد» شيخ مفيد /٢٩٦.
٥٥٣- «بحار» ٤٩/٩٧؛ «تفسير برهان» ٤/٤٦٤.
٥٥٤- «بحار» ٤٩/٩١، از كتاب «عيون اءخبار الرضا (عليه السلام»)
٥٥٥- «بحار» ٥٠/١٠٢، نيز «كافى» ٤/٤٣.
٥٥٦- «بحار» ٥٠/٤٤.
٥٥٧- «بحار» ٥٠/٢٦٤ و ٢٨٢.
٥٥٨- «سفينة البحار» ٢/٥٥٨.
٥٥٩- «وسائل» ١٨/٥٧٤.
٥٦٠- ٤٧، از باب ١٢ (جلد ششم)، در آنجا احادث اين موضوع آمده است ؛ بژرفى بنگريد.
٥٦١- ٤٧، از باب ١٢ (جلد ششم) در آنجا احاديث اين موضوع آمده است ، بژرفى بنگريد.
۱۲
مزه نان
(٧) - بيان ايستار قاطع اسلام در برابر فقر و علتهاى فردى و اجتماعى آن ، زيرا اسلام از مردمان مى خواهد تا به احكام آن عمل كنند و واجبات آن را به انجام برسانند، و - در ضمن يك قضيه تعليقى - تاكيد مى كند كه عمل كردن به احكام جز با تامين نان ميسر نمى شود. پس اسلام از اين راه هر شكل از اشكال فقر را طرد مى كند، به همانگونه كه از مردم مى خواهد تا در برابر ستمگرى ستمگران و گردنكشى گردنكشان استوار و محكم بايستند. و اين نيز مقتضى آن است كه همه مردم از نعمتهاى الاهى بهره مند باشند، و بتوانند به آنچه در زندگى مورد نيازشان است به گونه اى سزاوار دسترس پيدا كنند، نه اينكه نادارانى تيره بخت باشند و ناتوانانى مردنى ، و نتوانند واجبات دينى را انجام دهند تا چه رسد به كارهاى شايسته ديگر، زيرا كه فقر و پيامدهاى آن سبب سستى تن و نيروهاى آن مى شود ( چنانكه امام على (عليه السلام) در اين باره چنين فرموده است : «لفقد اءحزان (٥٦٢) يهدم الجسد (٥٦٣) نادارى مايه اندوه بسيار است ، و اندوه بدن را منهدم مى كند»)، و در پى آن تن عقلى و ارادى نيز فرو مى ريزد. و اسلام دوست ندارد كه تن فرد مسلمان فرو ريخته ، و نيروهاى او سست ، و انديشه او ناتوان ، و خرد او گرفتار نابسامانى و اختلال باشد.
(٨) - دعوت به پيريزى نظام اقتصادى و انسانيى كه توجه به زندگى انسان داشته باشد، تا دين در جان مردم رسوخ پيدا كند، و احكام خدا در واقعيت اجتماع سريان يابد. آرى ، تعليمات اسلامى - قرآنى و حديثى - كه مقدارى از آنها در جاى جاى از اين دو باب آمده است ، ما را به آن راهنمايى مى كند كه بدانيم اسلام درباره تامين پنج چيز، براى تنظيم حيات اقتصادى دينى ، اهتمام مى ورزد:
(١) - تاءمين حيات جسمى مادى (از راه برانداختن نادارى ؛ انما بنى الجسد على الخبز (٥٦٤)
(٢) - تاءمين حيات فكرى و عقلى (نيز از راه برانداختن فقر و نادارى ، الفقر كاد اءن يكون كفرا (٥٦٥) - فقر نزديك آن است كه به كفر بينجامد).
شيخ محمد عبده مصرى در شرح اين سخن مولا (عليه السلام) در «نهج البلاغه» «فان الفقر منقصه للدين» مى گويد: چون فقر شديد شود، بسا هست كه آدمى را به خيانت وامى دارد، يا به دروغ گفتن ، يا به تن به خوارى دادن ، يا به كوتاهى در يارى حق ، و اينها همه نقص در دين و ديندارى است .
(٤) - تاءمين حيات دينى عملى (نيز با برانداختن فقر، فلولا الخبز ما صلينا... (٥٦٦) - اگر نان نبود نماز نمى گزارديم و روزه نمى گرفتيم و به اداى واجبات پروردگارمان نمى پرداختيم (يعنى نمى توانستيم پرداخت).
(٥) - تاءمين حيات قلبى باطنى (نيز با برانداختن فقر؛ زيرا كه من ابتلى بالفقر، ابتلى باءربع خصال ... بالضعف فى يقينه (٥٦٧) - هر كس كه به فقر دچار شود، به چهار چيز دچار شده است ... از جمله - سستى در دين و يقين ...)
با توجه به اين تاءمينهاى پنجگانه ، آشكارا مى نگريم كه اسلام معاد آدمى را به معاش او ارتباط مى دهد، و معاش درست را مقدمه اى براى سلوك متعالى معادى و تكامل معنوى انسان مى داند، و به آن همچون جنبه اى اصيل براى سير انسان به جانب خداوند متعال مى نگرد. پس نبايد هيچ مانعى - فردى يا اجتماعى - از در آميختن دين با جانهاى مردم و از پرداختن مردم به انجام دادن واجبات دينى جلوگيرى كند. و از مهمترين اين موانع - چنانكه آشكار است - فقر است .

٤ - مزه نان :
شگفتا از كسانى كه - بصورت مطلق - مدعى آنند كه فقر و نادارى تقديرى الاهى است و ما تكليفى براى مبارزه كردن و ايستادن در برابر آن نداريم . و اين كسان به آن توجه نمى كنند كه خداوند متعال ، حكيم و عادل و توانا و مهربان است . و حكيم عادل تواناى مهربان ، آفريده اى را نيازمند معاش نمى آفريند، مگر اينكه آن معاش را نيز براى او آفريده باشد؛ و (به تعبير امام باقر (عليه السلام) (٥٦٨) موجودى ميانتهى را كه ناگزير از خوردن خوراك و آب است ، بى آنكه اين خوراك را براى او به وجود آورد، به وجود نمى آورد. و از آن جهت چنين است كه نيافريدن آنچه آفريده به آن نياز حياتى دارد، يا بايد به سبب ندانستن باشد كه خدا حكيم است ، يا به علت بيعدالتى كه او عادل است ، يا به سبب ناتوانى كه او تواناست ، و يا به علت نامهربانى كه او مهربان است .
گذشته از اينها، خداوند متعال انسان و حيوان را براى زيستن آفريد، و زيستن با آب است . همچنين انسان را براى نشاط و حركت آفريد كه نيازمند به نيرو است . و نيرو در نان (خوراك) است . پس با اينهمه آيا امكان آن هست كه خدا آفريدگانى - از انسان و جانور - بيافريند؟ نه ، اين ممكن نيست ؛ بلكه خدا آفريدگان را آفريد، و روزيهاى ايشان را هم آفريد، و نيز همه آنچه را كه براى زيستن به آن نياز دارند آفريد، پس اين امورى كه به وقوع مى رسد، يعنى تهيدستى و بينوايى بينوايان و برهنگى برهنگان و نيازمندى نيازمندان ، همه نتيجه گناه ثروتمندان ، و دزديده شدن توشه فقيران به دست آنان ، و غصب شدن حقوق محرومان بوسيله توانگران ، و فساد امور اقتصادى ، و خورده شدن سهم بيچيزان به توسط مسرفان است ، چنانكه در قرآن كريم و احاديث ذكر شده است . (٥٦٩)

توضيح (١)
فقر يكبار اختيارى است ، يعنى گاه افرادى از ميان صالحان و زهد پيشگان بهم مى رسند، كه آن را براى خود روشش قرار مى دهند. فقيرانه و با كمترين نياز زندگى مى كنند. اين موارد بسيار اندك است و از موضع بحث خارج است . البته اينگونه افراد نيز بايد به خانواده و حقداران خويش برسند، و حقوق آنان را تباه نسازد، و خود كل بر ديگران نباشند، و در واقع ، سلوك فقيرانه آنان موجب آزار ديگران و محروم ماندن حقداران از حقوق خود نگردد.
فقر ديگر كه مورد سخن است فقر تحميلى است ، كه ظلم اجتماعى و آزاديهاى اقتصادى و تفاوتهاى معيشتى آن را بر قشرهايى از مردم به صورتها گوناگون تحميل مى كند، يعنى - چنانكه باز هم گفته ايم - تكاثر و اتراف و اسراف فقر را پديد مى آورد و بر قشرهايى چند تحميل مى كند. پس اين سخن كه گفته شود، فقر تقدير الاهى است - در بيشتر موارد - به صورت «تقدير اولى» درست نيست ، بلكه به صورت «تقدير ثانوى» درست است (مانند قتل). فقر به طور قطع مورد اراده تشريعى نيست ، وگرنه احكام رفع فقر با آن وسعت و عمق از سوى شارع وضع نمى شد. تقدير تكوينى اولى نيز - در اغلب موارد - نيست ، بلكه تقدير ثانوى است ، به اين معنا كه چون خداوند متعال مى دانسته است كه اغنيا حقوق بينوايان را چنانكه بايد نمى دهند و گاه امكانات آنان را از آنان مى گيرند، از اينرو چنين پديده اى در جهان انسانها تقدير مى شود. و تقدير در اينگونه موارد به اين معناست كه از سوى خداوند متعال جلو اين كار گرفته نمى شود، تا هر كسى به اختيار خود عمل كند و پاداش يا كيفر آن را ببيند، مانند وقوع قتل كه اشاره كرديم ؛ يعنى همانگونه كه قتل ظلمى است كه واقع مى شود نسبت به مقتول ، فقر نيز ظلمى است كه واقع مى شود نسبت به فقير. و خداوند به اين ظلم از نظر تشريع راضى نيست ، به دليل احكام منع قتل و رفع فقر؛ و از نظر تكوينى ، مانع وقوع آن نمى شود، (٥٧٠) تا جبرى نباشد، و هر كس به اختيار خود عمل كند و نتيجه عمل خويش را ببيند. پس قتل و فقط ظلمى است كه برخى از بندگان خدا بر برخى ديگر روا مى دارند. و در پاره اى از احاديث «فقر» و «قتل» بهم تشبيه شده و نزديك شمرده شده است . و چنانكه از مقتول مظلوم در جهان آخرت دلجويى مى شود و ظلمى كه بر او رفته است جبران مى گردد، از فقير مظلوم نيز دلجويى مى شود و ظلمى كه بر او رفته است جبران مى گردد. (٥٧١)
پس روشن شد كه رجوع قتل و فقر به يك چيز است ، ظلم برخى از مردم بر برخى ديگر. و همانگونه كه منع قتل و جلوگيرى از آن لازم است ، رفع فقر و مبارزه با آن نيز لازم است .
بنابر اين توضيح - كه از تعاليم قرآنى و حديثى گرفته شده است - كسانى كه اين انحراف ذهنى را در مردم پديد مى آورند و چنين القا مى كنند كه فقر - بطور مطلق و در همه گونه موارد آن - تقدير الاهى است ، تعاليم شناس نيستند و از همه تعاليم دين - در ارتباط با هم - بيخبرند (يا از بخشى از مطالب دينى و فقهى و... آگاهند و در همه جوانب دين و اصول و مايه هاى نهادين آن بررسى جامع (تفقه) نكرده اند). و اما دين شناس الاهى و راستين ، داناى حقيقت و عدالت ، و آگاه از قانونمندى سترگ انسان و طبيعت ، آموزگار جاودان حقايق ، حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)، چنين مى فرمايد: طعم الماء الحياه ، و طعم الخبز القوه (٥٧٢) آب مزه زندگى مى دهد و نان مزه توانايى». يعنى آب به انسان مزه زندگى را مى چشاند و انسان را زنده نكاه مى دارد؛ و نان مزه توان و قدرت را مى چشاند و به انسان را توان مى دهد و نيرو مى بخشد تا هر كارى را بتواند انجام دهد. و امام على بن ابيطالب (عليه السلام) مى فرمايد: «و معايش تحييهم (٥٧٣) خداوند امكانات زنده ماندن همگان (را فراهم ساخت») و عياله الخلائق ، ضمن اءرزاقهم و قدر اقواتهم (٥٧٤) خلايق روزيخواران اويند، روزى همگان را تضمين كرد و قوت آنان را مقدر ساخت». و پيش از همه ، خداى متعال چنين فرموده است : نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياه الدينا (٥٧٥) ما روزى و معاش ايشان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرديم». پس ‍ در نگرش اسلامى ، جايى براى نبودن روزى و معيشت ، براى هيچكس ، وجود ندارد.
در اينجا بارى ديگر به سخن امام جعفر صادق (عليه السلام): «طعم الخبز القوه» باز مى گرديم ، و محتواى آن را روشنتر مى كنيم : آنچه از اين نخستين توجه به نظر مى رسد اين است كه اسلام به واقعيت زندگى آدمى با دقت نظر مى كند، و موجوديت مادى و معنوى انسان - هر دو را - مهم مى شمارد، و به اندازه يك ذره به فراموش كردن واقعيت يا خود را به فراموشى زدن متكى نمى شود. معناى دين قيم - يعنى فطرت خدايى كه خدا مردمان را بر آن فطرت آفريده است - همين است . و مايه تاسف فراوان است كه در نزد برخى از دانشمندان و خطيبان و مبلغان و نويسندگان دينى مسئله بر عكس اين است ، يعنى واقعيات زندگى و مسائل و مشكلات و نيازهاى آن مورد توجه نيست .
مقصود از «طعم القوه - مزه توانايى»، چشيدن جوهر زندگى و آثار آن است كه به نيرو دارد و بدون آن زندگى و بقاى آن امكان پيدا نمى كند. با اين نگرش ، ديگر مزه نان (و مواد ضرورى غذايى)، مزه لذت بردن و پرخوردن نيست ، بلكه مزه توانيابى و مزه عمل و نشاط و كوشش در ميدانهاى زندگى و تكليف است ، مزه تلاشهاى انسان در مزرعه زندگى ، مزه نماز و روزه ، مزه حج و جهاد، مزه امر به معروف و نهى از منكر، مزه اجراى عدالت و درگيرى با ظلم ، مزه دستگيرى از بيچارگان و زدودن اندوه از دلهاى تيره بختان ، مزه دانش و پيشرفت ، مزه هنر و ادب مزه سلوك و اخلاق ، مزه معرفت خداى متعال و صعود به سوى او، مزه اشاعه خيرات و پرداختن به كارهاى نيك و شايسته ، مزه يارى كردن دين و رفتن به جنگ و جهاد و در راه خدا سلاح به دست گرفتن ، مزه شهادت و رستگار شدن با ملاقات خداوند متعال .
آرى ، همه اين مزه ها بر خاسته از نان و قوت بدن و قدرت بر انجام كار است . اسحاق بن عمار مى گويد: «از امام جعفر صادق (عليه السلام) درباره اين آيه خذوا ما آتيناكم بقوه (٥٧٦) آنچه را به شما داديم با نيرو و توان بگيريد (و نگاه داريد) پرسيدم كه آيا مقصود قوت و نيروى بدنى است يا نيروى روحى ؟ فرمود: هر دو». (٥٧٧)
و بر پژوهشگر پنهان نيست كه اين تعليم (طعم الخبز القوه)، اصالت لذات مادى را نيز از ميان مى برد، زيرا كه به خوراك و خوردن همچون وسيله اى ضرورى براى دوام يافتن زندگى و تلاشهاى او؛ پس آدمى ، اگر هدفى صالح داشته باشد، با خوردن به درجه حيوانى تنزل نمى كند.
به هر حال ، اين تعليم و اين نگرش به زندگى و انسان ، ما را از اين حقيقت مى آگاهاند كه معتقدان به آن بر اين باورند كه عوامل زاينده نيرو بايد در دسترس همگان قرار گيرد؛ و اين را جايز نمى شمارند كه در ميان مردم كسى باشد كه فاقد نيرو و منابع آن باشد، و آنچه را مايه توانايى جسمى او است به دست نياورد، در صورتى كه گروهايى از مردم در ناز و نعمت و خوشيهاى زندگى غلت زنند، و از آنها هر چه بخواهند و هر اندازه بخواهند و به هر گونه بخواهند - بى دغدغه و نگرانى - مصرف كنند.

توضيح (٢)
نگرش ياد شده به نان و ديگر مواد خوراكى و ارتباط آنها با زندگى و فعاليتهاى آدمى ، آثار تربيتى و اخلاقى و انسانى مهمى دارد، از چند جهت :
(١) - انسان را از غوطه ور شدن در ناز و نعمت و مصرفزدگى و غرق شدن در خوردن و نوشيدن - همچون جانور به كنار آخور بسته كه تمام توجهش به علوفه است - باز مى دارد.
(٢) - آدمى را از اسراف و تبذير و تلف كردن اموال دور مى سازد.
(٣) - انسان را از تنگ نظرى و سختگيرى زندگى بر خود و كسانش بركنار مى دارد.
(٤) - آدمى را از سقوط جسمى و روحى (كه از توجه شديد به خوراكيها و لذت بردن از آنها حاصل مى شود) نگاه مى دارد، و بدينگونه شخص به حد معقولى از سلامت روح و قوام تن و نشاط زندگى دست مى يابد.
(٥) - ذائقه شخصى انسان را به ذائقه نوعى اجتماعى مبدل مى كند چه در آن هنگام كه شخص به نان و ديگر مواد خوردنى ، همچون سوختى براى بدن و نيرويى براى جسم و زندگى مواد خوردنى ، همچون سوختى براى بدن و نيرويى براى جسم و زندگى بنگرد، مزه ضروريات ديگران را نيز مى چشد و آن را احساس مى كند. و اين نيكوترين وسيله براى ايجاد روح انسانيت و تكامل و انفاق و ايثار است در باطن و وجدان انسان .

تذييل
واقع بينى اسلام آشكارا در نگرشهاى آن نسبت به واقعيت زندگى و انسان و معاش و اسباب آن ، و نشاط و علتهاى آن ، تجلى پيدا مى كند، و اين دين - در شكل راستين خود - به آنچه انسان در اعتقاد و عمل نيازمند آن است توجه كامل دارد. اينك بار ديگر به مفاهيم عملى و مخصوصى كه تعاليم اسلامى ياد شده به ما مى آموزد نگاهى مى افكنيم :
(١) - خدايا! ميان ما و نان (مواد غذايى) جدايى ميفكن .
(٢) - بدون نان نماز نيست .
(٣) - بدون نان روزه نيست .
(٤) - حج گزاردن و واجبات ديگر بدون نان ميسر نمى شود.
(٥) - سرچشمه زندگى نان است .
(٦) - بناى تن بر نان است .
(٧) - بزرگداشت نان و گرامى دانستن آن .
(٨) - مزه نان مزه زندگى است .
(٩) - حق تن هر انسان .
(١٠) - حق تن هر جاندار، انسان يا حيوان .
اين است اسلام و آموزشها و راهنماييهاى آن . اين است دين راست - نهاد و سازگار با فطرت بشرى و واقعيت زندگى . اين است نفس آسمانى اصلاحگر زندگى آدمى بر روزى زمين . پس دين تنها امر به نماز و حجاب ، يا نهى از شرابخوارى نيست ، دين يا فقيران و تكيه گاه محرومان و رهايى بخش راستين مستضعفان و پناه استوار يتيمان است ، و پرچمى است كه همه ستمديدگان در پيرامون آن گرد مى آيند. اين دين قوت و خوراك حيوان را فراموش نمى كند، تا چه رسد به انسان و معاش انسان .
روشن است كه توجه كردن به واقعيت ويژه هر چيز، از لوازم فطرى بودن دين است ، چه فطرت از واقعيت و حقيقت عينى جدا نيست . و از نمودارهاى پيروزى هر دين يا مكتب فكرى آن است كه به واقع بينى كامل ملتزم و با آن هماهنگ باشد. و اين امر، به صورت جامع - به شهادت تحقيق و استقرا - جز در دين اسلام مشاهده نمى شود. بنابراين ، وظيفه قانونگذارى دينى است كه با واقعيت ياد شده هماهنگ باشد، و ضروريات زندگى را در حدود معتدل آنها خود لمس كند، و در انديشه چاره جويى و تاءمين آنها باشد، و قوانينى وضع كند كه چاره كار باشد و با امور واقعى و ضرورى زندگى بخواند.
اصل كلى ياد شده (يعنى هماهنگى نظام اقتصادى اسلامى با واقعيات زندگى و نگرش واقع بينانه به مسائل)، بوسيله شمار ديگرى از مباحث اين كتاب تاءكيد مى شود، بخصوص در فصلهاى «مال در تصور اسلامى» كه در آنها از «موضع الاهى مال» سخن گفتيم ، و ياد كرديم كه مال - بنابر قرآن - جايگاه قوامى و پشتوانه اى دارد، و گردش مال بايد چنان تنظيم شود كه از نظر كمى و كيفى ، در همه روابط اقتصادى جامعه ، با واقعيات زندگى هماهنگ باشد؛ به آن فصلها رجوع كنيد. (٥٧٨) توجه داشتن اسلام به واقعيت ، از بسيارى از احكام مالى اسلامى نيز به دست مى آيد، همچون حرمت خوردن مال به ناحق ، و حرمت ربا، و حرمت زراندوزى ، و حرمت احتكار، و حرمت اسراف ، و حرمت تباه كردن مال يا بيكار گذاشتن و از گردش خارج كردن آن ، و همچون تاءكيد بر ملى كردن ثروتهاى عمومى (انفال)، و محدود كردن سود؛ و اينهمه براى آن بوده است تا مال در مجراى واقعى حياتى و قوامى خود جريان پيدا كند.

هشدار
مانع اساسى براى رسيدن به اين نظر، و اين تراز فكرى و عملى در نظام مالى ، در دو امر نهفته است :
(١) - فقدان اجتهادى مجموعى (ناظر به همه احكام و مقررات و اهداف دينى) و ژرف و فراگير همه احكام و تعاليم اسلامى ، و مرتبط با موضوعات مالى و اقتصادى و معيشتى مردم ، خواه احكامى كه به نام «احكام اخلاقى» خوانده مى شود (كه متاسفانه عمل بر وفق آنها و تحقق بخشيدن به آنها در اجتماع بسيار كاهش پيدا كرده است)، و خواه احكام ديگر، و دقيق نشدن در همه جوانب آنها، و بى توجهى به شناخت «حوادث واقعه اقتصادى» و اهميت ندادن به آنچه تخصص علمى - در رشته هاى گسترده و دقيق خود - در اخيار مى گذارد.
(٢) - تجسم نبخشيدن دقيق به احكام استنباط شده .
و روشن است كه اجراى دقيق و عملى كردن احكام جز به سه امر ممكن نيست :
اول - اجتهاد مجموعى دقيق در تعاليم اسلامى ، تا اينكه دين ، به صورت نظامى كامل و مجموعه اى بهم پيوسته و درهم تنيده (يك منظومه) فهم شود. (٥٧٩)
دوم - درك حقايق معاصر در زندگى بشرى ، تا از اين طريق ، درك زد و بندهاى فعال بعضى از جريانها بهتر امكانپذير باشد، و بر انداختن آنها به شكل متناسب با زمان ، و در خور تعهد اسلامى در برابر بشريت ، ميسر گردد.
سوم - پافشارى قاطعانه بر تجسم بخشيدن به احكام ، با جلوگيرى از سستى ارتجاع گراى و سازشها و طمع ورزيها.
و از اينجا به اصلى حياتى و مهم خواهيم رسيد، كه اگر به آن اصل عمل شود، سر سبزى درخت اسلام را به آن باز مى گرداند، و مسلمانان را، به عزت و بزرگوارى قديمشان مى رساند. و اين اصل ، شرط شدن شناخت زمان و شناخت كمى و كيفى حوادث است در اجتهاد اسلامى و تفقه عملى ، (٥٨٠) شناختى سزاوار و ملموس و فراگير و دور از هر شكل از اشكال ركود فكرى و ارتجاع و واپسگرايى ، چه «آن كس كه زمان شناس باشد، مغلوب تدليسها نخواهد شد».
«حوادث واقعه» (بخصوص «حوادث واقعه اقتصادى» كه در اينجا با آن سرو كار داريم)، اگر با همه افقهاى گسترده خود و آنچه به آنها مربوط مى شود، بر فقيه استنباط كننده معلوم نباشد، استنباط احكام آنها - خواه اولى و خواه ثانوى - براى او ميسر نخواهد گشت ، و دستش به حكم - اگر چه «حكم ظاهرى» - نخواهد رسيد. و آنچه مسلم است اين است كه اسلام حنيف همراه با فطرت بشرى و همعنان با واقعيت و زندگى ، و مستولى بر اعصار و ازمنه ، رجوع كردن به عالمى را به مردم واجب كرده است كه از حقايق زمان خود، با همه وسعتى كه دارد آگاه باشد - و مسائل و ملاحضات ديگرى نيز او را از حركتهاى آگاهانه و موضعگيريهاى مترقى باز ندارد، و با سرمايه داران سازگار نباشد - تا بتواند توده هاى مسلمان را به راه راست ارشاد كند و نجات بخشد.

فصل ششم : كار در تصور اسلامى
قرآن :
١. و آيه لهم الارض الميته احييناها و اءخرجنا منها حبا فمنه ياءكلون و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون (٥٨١)
براى ايشان ، زمين مرده (خشك و بى گياه) آيتى است ، كه آن را زنده (و سبز) كرديم ، و از آن (گونه ها) دانه در آورديم ، كه از آن (دانه ها) مى خورند و در زمين باغهايى از ميوه درختان و آنچه (با بهره ورى از مواهب الاهى) به دست خود به عمل آورده اند بخورند، پس اكنون آيا شكر نمى گزارند؟
٢. ... و جعل النهار نشورا. (٥٨٢)
... روز را وقت برخاستن از خواب (و روان شدن و تلاش كردن) قرار داد.
٣. و جعلنا النهار معاشا. (٥٨٣)
روز را هنگام (تلاش) معاش قرار داديم .
٤ هو الذى جعل لكم الاءرض ذلولا فامشوا فى منها كبها كلوا من رزقه ... (٥٨٤)
او است كه زمين را رام شما ساخت ، پس در اطراف و اكناف (و فراز و نشيب) آن روان شويد، و از روزى او بخوريد...
٥ ... هو اءنشاءكم من الاءرض و استعمركم فيها... (٥٨٥)
او شما را از زمين آفريد و بر آبادانى زمين تواناييتان داد...
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: كلوا من كد اءيديكم . (٥٨٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: از دسترنج خود بخوريد.
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام الباقر: ان الله عزوجل ، حين اءهبط آدم (عليه السلام) من الجنة ، اءمره اءن يحرث بيده ، فياءكل من كدها بعد نعيم الجنة . (٥٨٧)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام باقر (عليه السلام): خداى بزرگ هنگامى كه آدم (عليه السلام) را از بهشت به زمين فرود آورد، به او فرمان داد تا با دست خود زمين را بكارد، و پس از (بهره مندى از) نعمتهاى بهشتى ، از دسترنج خود بخورد.
٣ الامام على (عليه السلام) - فى وصيته لابنه الحسن : و الحرفة مع العفة ، خير من الغنى مع الفجور. (٥٨٨)
امام على (عليه السلام) - در وصيت به امام حسن (عليه السلام): پيشه داشتن (و كار كردن) تواءم با عفت ، نيكوتر از ثروتمندى تواءم با فجور است .
٤ الامام على (عليه السلام) - روى اءن اميرالمؤ منين لما كان يفرغ من الجهاد، يتفرغ لتعليم الناس و القضاء بينهم ، فاذا فرغ من ذلك ، اشتغل فى حائط له يعمل فيه بيديه ، و هو مع ذلك ذاكر لله تعالى . (٥٨٩)
امام على (عليه السلام) - روايت كرده اند كه اميرالمؤ منين هنگامى كه از جهاد فراغت پيدا مى كرد، به آموزش مردم و داورى كردن ميان ايشان مى پرداخت . و چون از اين تكليف مى آسود، در باغچه اى كه داشت با دست خود كار مى كرد، و در هنگام كار ذكر مى گفت .
٥ الامام الصادق (عليه السلام) اعلم يا مفضل !... جعل (الله) الخبز متعذرا لا ينال الا بالحيلة و الحركة ، ليكون للانسان فى ذلك شغل يكفه عما يخرجه اليه الفراغ من الاءشر و العبث ... (٥٩٠)
امام صادق (عليه السلام): بدان اى مفضل ! خدا (به دست آوردن) نان را دشوار قرار داده است كه جز با تدبير و حركت به آن دسترس ‍ پيدا نمى شود، تا در اين كار براى انسان شغلى فراهم شود، كه او را از پيامدهاى بيكارى ، يعنى سبكسرى و بيهودگى باز دارد.

نگاهى به سراسر فصل
تاءكيد بر كار كردن و ترك بيكارى و بيكارگى ، بنابر آنچه در آموزشهاى اسلامى آمده است ، همچون يك اصل به شمار مى آيد، و چه بسيار تعليماتى رسيده است براى تشويق مردم به كار كردن ، و درست كار كردن ، و نيروى فراوان در آن به كاربردن ، و چه بسيار تعليماتى كه بيكارى و ولگردى را نكوهيده و تنبلى و ترك كوشش و نرفتن به دنبال كار را مورد تحقير قرار داده است . همچنين در اين باره فراوان تاءكيد شد است كه انسان بايد از دسترنج خويش بهره مند گردد نه از دسترنج ديگران ، و از كوشش خود روزى خورد، و كل بر مردم نباشد. و اسلام كسى را كه كل بر مردم باشد لعنت كرده است ، و كار كسى را كه از دسترنج ديگران بخورد و بار خود بر گردن ديگران اندازد، بسيار زشت شمرده است ، چنانكه پيامبر خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده است ملعون من اءلقى كله على الناس - هركس بار (و زحمت) خود را بر گردن مردم اندازد ملعون است (و خداوند او را لعنت مى كند.»
بحث درباره اين موضوع مهم و امر حياتى خطير را به باب دوازدهم وامى گذاريم ، كه از «اصول كلى» اقتصاد اسلامى سخن خواهيم گفت ؛ فصل چهارم و پنجم آن باب به اين موضوع اقتصادى و اجتماعى و تربيتى سازنده اختصاص داده شده است . (٥٩١) همچنين درباره وظيفه حكومت اسلامى در مورد ايجاد كار و شغل براى مردم ، و پاسدارى از حقوق كارگران و مزدبگيران نيز، در همان باب ، در فصلهاى مناسب موضوع سخن خواهيم گفت .

فصل هفتم : طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى
قرآن :
١ و لقد اءرسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين . الى فرعون و هامان و قارون ... (٥٩٢)
ما موسى را با آيات خويش و حجت روشن فرستاديم بر سر فرعون و هامان و قارون ...
٢ فاءما من طغى و آثر الحياة الدنيا فان الجحيم هى الماءوى . (٥٩٣)
آن كس كه طغيان كند و زندگى اين دنيا را برگزيند بيقين دوزخ جاى اوست .
٣ فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى ...
هر كس به طاغوت (ستمگر، گردنش) نگرود (و از او روى برتابد) و به خدا ايمان آورد، به محكم ترين دستگيره چنگ زده است ...
٤ والذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت ... (٥٩٤)
كسانى كه كافر شده اند، در راه طاغوت نبرد مى كنند...
بنگريد!
اين درست نيست كه «طاغوت» را تنها مفهومى سياسى بدانيم ، زيرا واژه «طاغوت»، «صيغه مبالغه» است از مصدر «طغيان»، يعنى كسى كه در برابر مردم و آيين حق ، و شريعت و قانون ، و فضيلت و عدالت ، گردنكشى كند، و مردمان را برده خود سازد، و آنان را مورد بهره بردارى قرار دهد و حقوق ايشان را غصب كند. اين چنين كسى طاغوت است . و اين معنى منحصر به قلمرو سياسى نيست ، بلكه در قلمروهاى ديگر نيز وجود دارد، كه مهمترين آنها قلمرو مالى و اقتصادى است .
هر كس در قضاياى زندگى بشرى و رنجهايى كه انسان كشيده است و اكنون نيز مى كشد بژرفى بنگرد، يقين خواهد كرد كه طاغوت اصلى حقيقى همان طاغوت اقتصادى است ، و طاغوت سياسى سيئه اى است از سيئات طاغوت اقتصادى (اگر خود همان طاغوت اقتصادى نباشد). آيه مباركه در كشف اين حقيقت مى فرمايد فاءما من طغى و آثر الحياة الدنيا - آن كس كه طغيان كند و زندگى دنيا را برگزيند. پس آن كس كه زندگى دنيا را برمى گزيند كسى است كه طغيان مى كند، و او همان طاغوتى است كه مسلمان قرآنى بايد از او روى برتابد، و حكومت دينى بايد او را طرد كند، و جامعه اسلامى بايد در مقابل او مقاومت ورزد، و علماى مسلمان بايد به مبارزه با او برخيزند.
سخن امام على بن ابيطالب (عليه السلام) نيز پرتوى بر اين حقيقت مى افكند، آنجا كه مى فرمايد: و ان اءفاد مالا اءطغاه الغنى (٥٩٥)
- اگر مالى به دست آورد، توانگرى او را به طغيان وامى دارد. پس توانگرى طاغوت ساز است ، و توانگر سركش طاغوت . همچنين آموزشى از امام على بن الحسين سجاد (عليه السلام) ما را به اين ناحيه عظيم در زندگى و اجتماع رهبرى مى كند: اءيها المؤ منون ! مصيبتكم من اءهل الرغبة فى الدنيا، المائلون اليها - اين مؤ منان ! فاجعه در زندگى شما همين طاغوتان دنيا طلب دنيا دوستند. اين تعليم مفهوم بزرگى از طاغوت را به ما مى آموزد، يعنى «طاغوت اقتصادى»، كه امام معصوم او را از مصيبتهاى جامعه انسانى و ايمانى خوانده است . پس طاغوتيگرى اصلى همان است كه از مال فراوان و مالكيتهاى كلان و زندگيهاى شادخوارانه بروز مى كند، خواه به صورت سياسى باشد يا اقتصادى .
و در جاى جاى ، از اين دو باب ، پاره هايى از اين تعاليم در اختيار شما قرار خواهد گرفت تا طاغوت اقتصادى را در برابر ديدگانتان قرار دهد، و اكنون باز به فروغگيرى از انوار كتاب آسمانى مى پردازيم :
٥ ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ، و آتيناه من الكنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبة اءولى القوة ، اذ قال له قومه : لا تفرح ، ان الله لا يحب الفرحين (٥٩٦)
قارون از قوم موسى بود، پس بر آنان سركشى كرد (ستم روا داشت)، و ما چندان گنج به او داده بوديم ، كه حمل (٥٩٧) آنها براى گروهى مردم نيرومند گران بود؛ آنگاه قومش به او گفتند: (از سرمستى دارايى) شادى مكن كه خداوند (اينگونه) شادمانان را دوست ندارد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - لازم نيست ستمگران در يك جامعه از بيگانگان باشند، زيرا قارون با اينكه از قوم موسى و از خويشان نزديك او بود، و از همه بنى اسرائيل بهتر تورات مى خواند، (٥٩٨) گردنفرازى كرد و بر آنان ستم روا داشت .
(٢) - ممكن است كسانى باشند، قرآن خوان و احكام دان و حاضر در مركزها و اجتماعهاى گوناگون ، با هيئتى همچون هيئت مؤ منان متعبد، و برخى از هزينه هاى دينى و اجتماعى را - اگر چه بسيار بپردازند، و با وجود اين ، خود ايشان يا شريكان و كارگزارانشان ستمگر باشند، و در پاره اى موارد نفوذ يابند، و از محتكران كالاها باشند، و سلطه خود را بر فرآورده ها و نرخگذارى آنها تحميل كنند، و در تعيين نرخ اجحاف روا دارند، و در نتيجه خود توده ها را بمكند.
(٣) - صاحبان ثروتهاى فراوان سرمست و شادمانند، و حزن و اندوه را به دلهاى سخت آنان راهى نيست ، و براى دردها و ناراحتيهاى مردم هيچ احساس درد نمى كنند؛ آنان و كسانشان غرق در شادى و سرورند، و غافل از اندوه اندوهگينان و دردهاى دردمندان و ناكاميها ناكامان ، تا آنجا كه تيره روزان گرفتار مصيبت و غم و به ايشان مى گويند:
از سرمستى ناز و نعمت شادى مكنيد كه خداوند اينگونه شادمانان را دوست ندارد؛ و آنان به اين كلام دردانگيز برخاسته از ژرفاى انسانيت له شده گوشى فرا نمى دهند.
٦ و ابتغ فيما آتاك الله الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا، و اءحسن كما اءحسن الله اليك ، و لا تبغ الفساد فى الاءرض ،ان الله لايحب المفسدين . (٥٩٩)
با اين نعمت كه خداوند (در اين سراى) به تو داده است ، آن سراى را به دست آر، و بهره خود را از دنيا نيز فراموش مكن ، و همانگونه كه خدا به تو احسان كرده است تو نيز احسان (و انفاق) كن ، و دنبال تباهى كردن در زمين مباش كه خدا تبهكاران را دوست نمى دارد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - بر انسان ثروتمند واجب است كه - به مدد آنچه خدا به او بخشيده است - در صدد تاءمين خانه آخرت باشد، نه اينكه در نعمتها و لذتهاى دنيا غوطه ور شود، و در رساندن بهره ناتوانان و بيوه زنان به دست ايشان كوتاهى كند؛ خداى متعال نعمت خود را بر انسان ارزانى مى دارد تا او با اين نعمتهاى فانى در صدد به دست آوردن قرب خدا و نعمتهاى جهان باقى بر آيد، و با انفاق و پرداختن حقوق ظاهرى و باطنى و ماليتهاى ضرورى و رفاهى براى اجتماع ، و از خود گذشتگى و «مواسات» و «مساوات» و ايثار به تاءمين زندگى جاودانى خود بپردازد.
معلم الاهى ، اما على بن الحسين سجاد (عليه السلام)، در رساله معروف حقوقى خود، چه خوب به ما تعليم داده است : ... و لا تجعله اذا كان من الله الا اليه ، و سببا الى الله (٦٠٠) مال را كه از خدا باشد، جز براى او مصرف مكن و آن را وسيله قرب به او قرار ده . به اين آموزش توحيدى آرمانى نگاه كنيد، كه از شما مى خواهد تا مال نابود شونده و فانى را وسيله سلوك به سوى خدا قرار دهيد و با آن در سايه هاى ابديت جاودانى آرام گيريد، و از نابودى و نيستى و سقوط ابدى رهايى يابيد.
پس بايد انسان ثروتمند مؤ من در اين راه گام بر دارد، نه اينكه در دنياى هلاك كننده غرق شود و تنها در بند خود باشد، و هيچ اهتمامى در كارهاى ديگران و معاش و نيازمنديهاى ايشان از خود نشان ندهد، با اينكه نشانه يك زندگى خوب انسانى آن است كه ديگران نيز در زندگى او - به گونه اى نيكو - سهيم باشند. على بن شعيب مى گويد: «نزد امام رضا (عليه السلام) رفتم ، به من فرمود: يا على ، بهترين مردم از لحاظ زندگى كيست ؟ گفتم : تو، اى آقاى من از من داناترى . فرمود: اى على ، بدترين مردم از لحاظ معاش كيست ؟ گفتم : تو داناترى . فرمود: آن كس كه ديگرى در معيشت او سهمى نداشته باشد. (٦٠١)
(٢) - بر انسان واجب است كه بهره خود را از دنيا فراموش نكند، و آنچه را كه نياز دارد به مصرف برساند، و آنچه را كه افزون بر نياز است به ديگران ببخشد (كه اين هر دو امر بهره او از دنياست)، تا براى او در نزد خدا تا جاودان ذخيره بماند.
(٣) - ثروتى كه ثروتمندان بر آن دست يافته اند - برخلاف تصور كسانى كه فكرى كوتاه دارند - خود تحصيل نكرده اند، و با نيروى فكرى و كار و تجربه خويش آن را فراهم نياورده اند. در اين باره به همين نزديكى سخن خواهيم گفت .
(٤) - توانگران و دارندگان ثروتهاى هنگفت همان كسانند كه خواهان تباهى و فساد در زمينند، چنانكه قوم قارون به او گفتند: لا تبغ الفساد فى الاءرض ، ان الله لا يحب المفسدين و اين تاءكيدى است بر آنچه پيشتر گذشت و پس از اين خواهد آمد، حاكى از اينكه توانگران متكاثر، مفسد و تباهكار نيز هستند، و همان كسانند كه فساد را به گونه هاى مختلف در جامعه مى پراكنند و شايع مى كنند.
٧ قال انما اءوتيته على علم عندى ، اءولم يعلم اءن الله قد اءهلك من قبله من القرون من هو اءشد منه قوة و اءكثر جمعا، و لا يساءل عن ذنوبهم المجرمون . (٦٠٢)
(قارون) گفت : اين مال از راه علمى كه دارم به من رسيده است ؛ آيا او نمى داند كه خدا پيش از وى بسيارى كسان را كه در نيرومندى از او قوى تر بودند و كسانى (يا اموال و خواسته هايى) بيشتر داشتند هلاك كرد؟ و از گناه گناهكاران (به هنگام كيفر دادن به آنان ، به سبب آنكه از سيماشان شناخته مى شوند)، پرسشى نخواهد شد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - ثروتمندان چنان گمان مى كنند كه بر اموال فراوانى كه دارند، با توانايى فكرى و نبوغ اقتصادى خويش و علم و اطلاع و تجربه شخصى دست يافته اند، و از چيزهاى ديگرى كه سبب دست يافتن ايشان به ثروتهاى فراوان بوده است ، يا غافلند يا خود را به غافل بودن مى زنند. مواهب و تواناييهاى فكرى از خداى متعال است ، و امكاناتى كه در تحت تصرف ايشان قرار گرفته از اجتماع ، و تلاشهايى كه براى رسيدن ايشان به هدفهايشان شده است از بازيگران و كارگران و امثال آن ... و تجربه هاى علمى و عملى از متخصصان و كاردانانى است كه مورد بهره بردارى قرار گرفته اند. چه بسيارند كسانى كه از لحاظ مواهب و استعدادهاى فكرى بر متكاثران برترى دارند، و با وجود اين براى ايشان كار مى كنند، پس اين ثروتها حاصل كارهاى شخصى ايشان - چنانكه تصور مى كنند - نيست .
بنابراين ، توانگران آن است كه انواع حقوقى كه بر عهده ايشان است بپردازند، و نسبت به ديگران به گونه هاى متفاوت احسان كنند، و در آنچه به ايشان رسيده است مردم ديگر را شريك سازند، و خود را مالك حقيقى مالى كه در تصرف دارند ندانند، زيرا اين اموال مدت محدودى در نزد ايشان باقى مى ماند و سپس به دست ديگران خواهد افتاد، چه بخواهند و چه نخواهند.
در اين باره تمثيلى است مربوط به كار ناداران و دارايان ، كه آن را براى توجه بيشتر خوانندگان عرضه مى داريم : ناداران به سرزمينهاى مى مانند كه در هنگام باريدن باران و باران و برف هيچ چيز در خود ذخيره نمى كنند از آنگونه كه قله هاى كوهستانى و اعماق دره ها و آبگيرها ذخيره مى كنند، در اين صورت ، قله ها و دره ها و آبگيرها نمى توانند از دادن آبهاى ذخيره شده بخل ورزند و آنها را برا خود نگاه دارند و هرگونه كه مى خواهند به مصرف برسانند، بلكه بايد در زمستان و هنگام باريدن برف و باران - بنابر آمادگى خاصى كه خداى متعال به آنها بخشيده است - آبها را ذخيره كنند، و سپس در هنگام نيازمندى زمينهاى خشك به سوى آنها روانه سازند. (٦٠٣)
-------------------------------------
پاورقى ها:
٥٦٢- برخى از نسخه ها: «الفقر احزان» آمده است .
٥٦٣- «غرر االحكم» / ١٣ و ١٧.
٥٦٤- «كافى» ٦/٢٨٦، از سخنان امام صادق (عليه السلام)
٥٦٥- «امالى» شيخ صدوق ، از سخنان امام صادق (عليه السلام)
٥٦٦- «كافى» ٥/٧٣، از سخنان پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»
٥٦٧- «بحار» ٦٩/٤٧ (چاپ بيروت)، ٧٢/٤٧ (چاپ تهران)، از كتاب «جامع الاءخبار» از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام).
٥٦٨- « (كافى») ٦/٢٨٧ همين فصل ، « (بند ٨»)
٥٦٩- مانند آياتى كه ظلم مردم را به يكديگر ياد مى كند... و احاديثى كه گذشت و مى آيد.
٥٧٠- اگر چه ممكن است خداوند متعال ، گاه گاه - بنابر نوعى لطف - مانع بشود و موانعى پديد بياورد.
٥٧١- «نوادر الاخبار» ٢/٥٨
٥٧٢- «تحف العقول» / ٢٧٣.
٥٧٣- «نهج البلاغه» / ٣٣؛ «عبده» ١/١٨.
٥٧٤- «نهج البلاغه» / ٢٣٠؛ «عبده» ١/١٥٩.
٥٧٥- «سوره زخرف» (٤٣): ٣٢.
٥٧٦- «سوره بقره» (٢): ٦٣؛ «سوره اعراف» (٧): ١٧١.
٥٧٧- «تفسيرعياشى» ١/٤٥.
٥٧٨- فصل ١ تا ٣، از اين باب ، كه در آغاز اين جلد (صفحه اى ٦٧ تا ٢٦٥) گذشت .
٥٧٩- درباره «اجتهاد مجموعى» (و پويا)، در فصل ٢٥، از اين باب ، «نگاهى به سراسر فصل»، «بند ١٣»، بحث شده است ، نگريسته شود ( جلد چهارم).
٥٨٠- و با توجه عميق به «اهداف دين»، به هنگام استنباط «احكام دين».
٥٨١- «سوره يس» (٣٦): ٣٣ - ٣٥.
٥٨٢- «سوره فرقان» (٢٥): ٤٧.
٥٨٣- «سوره نباء» (٧٨): ١١.
٥٨٤- «سوره ملك» (٦٧): ١٥.
٥٨٥- «سوره هود» (١١): ٦١؛
٥٨٦- «بحار» ٦٦ / ٣١٤.
٥٨٧- «مستدرك الوسائل» ٢/٤١٧.
٥٨٨- «نهج البلاغه» /٩٣٠) «عبده» ٣/٥٨.
٥٨٩- «مستدرك الوسائل» ٢/٤١٧ - ٤١٨.
٥٩٠- «بحار» ٣/٨٧.
٥٩١- (جلد پنجم)
٥٩٢- «سوره غافر» (٤٠): ٢٣ - ٢٤.
٥٩٣- «سوره نازعات» (٧٩): ٣٧ - ٣٩
٥٩٤- «سوره نساء» (٤): ٧٦.
٥٩٥- «كافى» ٨/٢١.
٥٩٦- «سوره قصص» (٢٨): ٧٦.
٥٩٧- يا: حمل «كليدهاى آنها» - شيخ طبرسى مى گويد: «بيشتر مفسران ، مفتاح را در اينجا به معناى خزاين (گنجينه ها، گنجها) گرفته اند، مانند آيه و عنده مفاتح الغيب - گنجهاى ناپيدا در نزد خداست ، و برخى به معناى كليدها (مجمع البيان) ٧/٢٦٦)
٥٩٨- «مجمع البيان» ٧/٢٦٦ چنين آمده است : «بيشتر و بهتر از همه تورات را قرائت مى كرد.» و در «تفسيرقمى» (٢/١٤٥) چنين آمده است : كان يقراء التوراة و لم يك فيهم اءحسن صوتا منه توارت را مى خواند، و كسى در ميان بنى اسرائيل از او خوشتر نمى توانست خواند.»
٥٩٩- «سوره قصص» (٢٨): ٧٧.
٦٠٠- «تحف العقول» /١٩١.
٦٠١- «تحف العقول» /٣٣٠
٦٠٢- «سوره قصص» (٢٨): ٧٨.
٦٠٣- امام صادق (عليه السلام) به اين حكمت در آفرينش قله ها با اين چگونگى و استعداد گرفتن . آب و ذخيره كردن آن اشاره كرده است (بحار) ٣/١٣٠. و در روايتى فرموده است : ان الله قسم رزق من شاء على يدى من شاء - خداوند - طبق حكمت خود روزى كسانى را به دست كسانى قرار داده است . (كافى) ٢/٢٦٦) نيز بنگريد به سخن ملامحمد مهدى نراقى در فصل» نگاهى به سراسر فصل بنابراين دستان اغنيا و توانگر بايد مجراى عبور اموال و نعمتهاى الاهى و امكانات زندگى باشد به سوى ديگران ، نه اينكه زندان اموال و نعمتها و امكانات باشد. و در اين صورت بايد دست آنان را كوتاه كرد تا درهاى اين زندان گشوده گردد.
۱۳
تعميم مبارزه بر ضد طاغوت ، خواه سياسى ، خواه اقتصادى
در مورد انسانها نيز چنين است ، و اين برخاسته از شكر واجب بر انسان است و از آن اعتقاد توحيدى كه اسباب هر چيز را همچون وسايلى مى بيند كه خداى متعال براى آفريدگار خود قرار داده است . و با چنين ديدى ، اين امر به منتها درجه شگفت انگيز مى نمايد كه در ميان مردم مشتى از ثروتمندان خود را مؤ من و مسلمان و مجاهد در راه دين تصور كنند، و با وجود اين به نظرشان چنان برسد كه آنچه مال در نزد ايشان جمع شده است ، نتيجه اى از هوشمندى و نبوغ اقتصادى و آزمودگى بازرگانى و تلاشهاى تجارى و توليدى خود آنان بوده است ! اينگونه تصور در برابر اعتقاد خالص توحيدى چه وزنى مى تواند داشته باشد؟ بلكه بايد آن را گونه اى از شكر خفى دانست ؛ چه مؤ من موحد كسى است كه حول قوتى را جز به خداى بلند مرتبه بزرگ به ديگرى نسبت نمى دهد، و قدرت و آزمودگى و دريافت و نشاط، يا حركت و سكون و سود و زيان را جز از خداى داناى آگاه تواناى بينا نمى داند؛ چنانكه چيزها و كالاهايى را كه در اختيار دارد و در آنها تصرف مى كند و در كار رشد مالى و وارد كردن اجناس و خريد و فروش و بازرگانى از آنها بهره مى گيرد، همه را مخلوق و نعمت خدا مى داند، خود آنها را يا مواد و اصول و منابع آنها را؛ و اين يكى از مصداقهاى «شكر» است كه پيشتر به آن اشاره كرديم . (٦٠٤)
در اينجا واقعه اى را از پيغمبر خدا متى (عليه السلام) پدر يونس پيغمبر (عليه السلام) - براى خوانندگان نقل مى كنيم : (داوود پيغمبر،) از خداى متعال پرسيد كه همنشين وى در بهشت چه كس خواهد بود؟ خداوند به او وحى كرد كه متى پدر يونس ، پس با سليمان براى ديدن او روانه شدند، او را ديدند كه در راه پيش مى آيد و بسته اى هيزم بر روى سر خود نهاده است ؛ متى آن هيزم را فروخت و گندم خريد و آن را آرد و خمير كرد و نان پخت ، لقمه اى از آن برداشت و بسم الله گفت و در دهان نهاد و پس از فرو بردن آن گفت : الحمد لله . با لقمه هاى ديگر نيز چنين كرد. سپس آب نوشيد و بر آن نيز نام خدا را ذكر كرد، و چون ظرف آب را بر زمين نهاد، گفت : الحمدلله ، پروردگارا! كيست كه به اندازه اى كه به من نعمت داده اى و احسان كرده اى با او نيز چنين كرده باشى ، چشم و گوش و بدن مرا صحيح و سالم ساختى ؛ و آن اندازه به من نيرو بخشيدى كه توانستم به نزديك درختى كه خود آن را نكاشته و در حفظ آن نكوشيده ام بروم ، و آن را روزى من قرار دادى ، و كسى را نزد من روانه كردى كه آن را بخرد، سپس با بهاى آن گندمى خريدم كه خود آن را كشت نكرده ام ، و آتش در اختيار من گذاشتى تا آن را بپزم ، و مرا با اشتهايى به خوردن آن برانگيختى تا بتوانم نيرومندانه به فرمانبردارى از تو برخيزم ، پس تو را سپاس مى گزارم ... (٦٠٥)
در اين مورد حكمتى ديگر نيز وجود دارد كه نبايد از آن غافل بمانيم . و آن اين است كه خداى متعال به حكمت خود مردمان را با توانايى كسب مال دارند، برخى ديگر به دنبال طلب علم مى روند، برخى با تهذيب نفس به سعادت مى رسند، برى توانايى آموختن علم پزشكى دارند، برخى به صنعت تمايل نشان مى دهند، برخى در اختراع موفق مى شوند، برخى در پى تحصيل تخصص ‍ مى روند، كسانى به حرفه ها و مشاغل عشق مى ورزند، پاره اى كار كردن در شهرها را دوست دارند و پاره اى در روستاها را، بعضى كار در خشكى را برمى گزينند و شمار كار در دريا يا در هوا را و نظاير اينها، «پس هر كس به كارى مى پردازند كه براى آن آفريده شده است». و اگر چنين نمى بود، چرخ اجتماع بشرى از گردش باز مى ماند. بنابراين هيچ يك از مردم حق ندارد درباره آنچه نصيب او شده است بخل ورزد، خواه مالى باشد كه به دست آورده است ، يا عملى كه طلب كرده ، يا فرهنگ و اخلاقى كه به آن رسيده ، يا صنعتى كه در آن ماهر شده ، يا تجربه اى كه دانسته است ، يا اختراعى كه پديد آورده ، يا تخصصى كه به آن دست يافته است . پس بر هر انسانى واجب است كه از آنچه بهره او شده است ديگران را بهره مند سازد، تا ديگران نيز از آنچه بهره آنان شده است ديگران را بهره مند سازند، و چنان شود كه همه مردمان از افراد بنى نوع خود بهره مند گردند و به آن بهره رسانند، و در زندگى خود ايمن باشند.
و اين امر ايمنى امر مهم است ، زيرا انسان با استعدادى كه قادر بر گردآورى مال فراوان است ، چون به مقتضاى استعداد و موهبت خود عمل كند و به مال فراوان دست يابد، و حقوق ظاهرى و باطنى آن را ادا نكند، و در آن اموال با ديگران به «مواسات» برنخيزد، همچون دزد نيرومندى خواهد بود كه مردم از او آزار مى بينند و بايد از او بپرهيزند؛ نه چنين كسى امين است ، و نه اجتماع از او در امان .
(٢) - خداى متعال اعتنايى به توانگران و داراييهاى ايشان ندارد، و گروههاى فراوانى را در قرن گذشته نابود كرده است ، كه بسيارى بيش از ايشان ثروت اندوخته داشته اند، پس بر توانگران متكاثر و ثروتمندان بر پول واجب است كه مراقب خدا باشند و از عذاب و هلاك و گرفت او بپرهيزند (خواه در اين دنيا و به دست انقلاب كنندگان و صاحبان حق باشد، يا در آخرت و با عذاب شديد آن)، و به مردمان ستم نكنند، و به غصب حقوق ديگران نپردازند، و رنجبران را مورد بهره كشى بيمزد يا با مزد كم قرار ندهند، و روزيهاى توده مردم را ندزدند، و ناتوانان و مسكينان را تحقير نكنند، و يوغ استضعاف را بر گردن مستضعفان نگذارند، چه اگر خدا بخواهد كه آنچه را كه با ايشان داده است باز پس بگيرد، به آسانى اين كار را مى كند و آنان هيچ نگاهبانى در برابر خدا ندارند.
(٣) - ثروتمندان مجرم كه به ناكامان ستم روا داشته اند و حقوق حقه ايشان را ربوده اند و آنچه را كه مى بايست به ايشان داده باشند نداده اند، و در آنچه خدا بهره ايشان ساخته است ديگران را شريك نساخته اند، بدانند كه به زودى ، بى سؤ ال و جواب ، به عذاب داخل مى شود، پس بايد به خدا پناه ببرند و از كارهاى بد خود دست بردارند.
٨ فخرج على قومه فى زينته ، قال الذين يريدون الحياة الدنيا: يا ليت لنا مثل ما اءوتى قارون ، انه لذو حظ عظيم . (٦٠٦)
قارون ، غرق در زيب و زيور (و در ميان خدم و حشم) خويش ، به ميان مردم همتبار خود (بنى اسرائيل) آمد؛ كسانى كه خواهان اين جهان بودند گفتند: كاش ما نيز آنچه قارون دارد داشتيم ، او (از اين جهان) بهره اى فراوان دارد
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - صاحبان ثروتها و مالهاى فراوانى دوستدار گردنفرازى و بزرگى فروشى و شادخوارى و خود آرايى به صورتى طغيانگرانه و طاغوتيند، و چنان دوست دارند كه زينت و آرايش (و امكانات گوناگون) خود را به رخ مردمان بكشند؛ به همين جهت هنگام آمدن به ميان مردم با زينت و زيور مى آيند، با لباسهاى تازه پاكيزه و وسايل سوارى زيبا؛ همچنين كاخهاى بلند و سراهاى آراسته براى خود مى سازند. و اينهمه - اغلب - براى برترى فروختن و بزرگترين نمودن به توده مردم و محرومان است .
(٢) - مردمان ظاهربين ، دلباخته و مفتون احوال ظاهرى ثروتمندان و آرايش و اسباب آرايش آنان از پوشش و زر و گوهر مى شوند، و آرزو مى كنند كه همچون آن مالدار باشند، به همين جهت آرامش روحى مردم از ميان مى رود.
(٣) - آنان كه دلباخته زر و زيور مى شوند، دوستداران زندگى دنيوى و امور ماديند كه - به دليل داشتن خردهاى ضعيف و همتهاى كوتاه - مى پندارند كه ثروتمندان داراى بختى بلندند، ليكن مؤ منانى كه خواستار چيزهاى ناپايدار نيستند، و به اينگونه چيزها همچون هدف نهايى هستى انسانى نمى نگرند، هيچگاه چنين افكارى در ضميرهاى روشن آنان - كه با فروغ عقل و بصيرت تابناك است - خطور نمى كند.
٩ و قال الذين اءوتوا العلم : ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا، و لا يلقاها الا الصابرون . (٦٠٧)
آنان كه از علم (دين) بهره اى داشتند گفتند: واى بر شما، پاداش خداوند براى كسى كه مؤ من گشته و عمل شايسته كرده است بهتر است ، و تنها صابران (در برابر دنيا و كششهاى دنيا) چنين نگرشى دارند (و از پاداش جاودان بهره مند مى گردند).
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - صاحبان علم و ايمان و بصيرت آن كسانند كه هنگام ديدن چيزها از باطن آن آگاهند، و گول ظاهر اموال و كالاهاى دنيوى را نمى خورند، و آنها را به چيزى نمى گيرند و اعتنايى نمى كنند. و در ميان ايشان كسانى هستند كه مردمان را دوست مى دارند و براى حفظ حقوق و كرامت ايشان تا مگر آنان را از خواب غفلت بيدار سازند، و دستشان را بگيرند و از پرتگاههاى سقوط روحى و اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى دور كنند.
(٢) - خير حقيقى در امر ماندنى جاودانى است ، نه در امر ناپايدار نابود شونده ، پس پاداش خداى متعال خير است ، چون ماندنى و جاودانى است .
(٣) - حقيقت و حكمت و علم حقيقى ، كه در بينشها نفوذ مى كند و آنها را به روى حقايق باز نگاه مى دارد، چيزى است كه جز شكيبايان بر حق - اگر چه تلخ باشد - و بر زهد - اگر چه ناگوار باشد - ديگران به آن دسترس ندارند، يعنى كسانى كه خود را بر آن داشته اند تا از دنيا و آرايشهاى فريبنده آن رويگردان باشند.
١٠. فخسفنا به و بداره الارض ، فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله ، و ما كان من المنتصرين . (٦٠٨)
او (قارون) و سرايش را به زمين فرو برديم ، و او را گروهى نبود كه - در برابر (عذاب) خدا - به ياريش برخيزند، و خود نيز نتوانست ياريگر خويش گردد.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - مال فراوان قارون او را از عذاب و هلاك نجات نبخشيد، و خدا او و خانه و همه ذخيره ها و مالهايش را به درون زمين فرو برد.
(٢) - ثروتمندان بريده از مردم و دور از همنشينى با مردم ، در برابر بلاها و مصيبتها ياورى ندارند، و چون بلاهاى سخت روبرو شوند، گروهى را نمى يابند كه به يارى ايشان برخيزند، و سرانجام كار ايشان تنهايى است و بى كسى و جدا ماندن از ديگران و محروم شدن از دوستى و پشتيبانى مردم .
(٣) - اگر خدا بخواهد ثروتمندان را هلاك كند، نمى توانند عذاب و نابودى را از خود دور كنند، زيرا خدا بر هر چه بخواهد تواناست ، و چون چيزى را اراده كند، به آن مى فرمايد: «باش ، پس مى باشد.»
(٤) - واجب است انقلابهاى برحق و كامياب ، همانگونه كه در برابر طاغوتهاى سياسى مى ايستند، در برابر طاغوتهاى اقتصادى نيز بايستند؛ زيرا پيامبر خدا موسى (عليه السلام) تا زمانى كه نتوانست دو طاغوت - مالى و سياسى (٦٠٩)- را از ميدان بيرون كند، انقلاب ويران كننده و سازنده او پيروز نگشت ، پس همانگونه كه مشكل نخستين را از سر راه قوم خويش برداشت ، مشكل دوم را نيز برداشت . و از بركت دو انقلاب وى ، فرعون در دريا غرق شد و قارون را در زمين در خود برد؛ و اگر جز اين مى بود، موسى (عليه السلام) نمى توانست بنى اسرائيل گرفتار در چنگال بردگى و فرومايگى و بهره دهى و خوارى را رهايى بخشد. از اين آموزش قرآنى بر ما معلوم مى شود كه هيچ انقلابى بدون هلاك شدن هر دو طاغوت به نتيجه نخواهد رسيد.
١١ و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبينات ، فاستكبروا فى الارض ، و ما كانوا سابقين . (٦١٠)
قارون و فرعون و هامان را نيز (نابود كرديم)، كه موسى با آيات روشن به نزد ايشان آمد، و آنان در زمين خود را بزرگ نشان دادند، و نتوانستند (از عذاب) گريزان باشند.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - قارون (طاغوتهاى اقتصادى) و فرعون (طاغوت سياسى) و هامان (طاغوت فرهنگى) همه از يك قماشند، پس لازم است كه مردمان اين واقعيت را از ياد نبرند؛ چه بسيارى از مردم چنانند كه از فرعونها مى ترسند و از ايشان دورى مى جويند، ليكن از قارونها و هامانها نمى ترسند و حذر نمى كنند (و اين نتيجه تبليغات گمراه كننده اى است كه طاغوتهاى اقتصادى در ميان مردم پراكنده مى سازند تا آنان را در فهم و جهتگيرى در امور گمراه كنند)، در صورتى كه قارون همان فرعون است با چيزى بيشتر. و ما در واقعه حضرت موسى (عليه السلام) با قارون و دسيسه كردن او با پيامبر خدا، چيزى را نمى خوانيم كه در واقعه حضرت موسى با فرعون نمى يابيم ؛ يعنى اينكه «قارون زنى زانيه را از بنى اسرائيل نزد خود خواند و به او گفت : به تو دوهزار درهم پول مى دهم بدان شرط كه فردا هنگامى كه بنى اسرائيل نزد منند بيايى و بگويى : «اى بنى اسرائيل ! من با موسى چه كنم كه مزاحم من مى شود؟» گفت : «بسيار خوب». پس دو انبان پول داراى مهر خود به او بخشيد. چون آن زن به خانه خود آمد پشيمان شد و با خود گفت : «واى بر من كه هر كار زشت را مرتكب شده ام ، و چيزى بر جاى نمانده است جز آنكه بر پيامبر خدا افترا ببندم !» پس چون صبح شد با همان دو انبان نزد بنى اسرائيل آمد و گفت : «قارون اين دو كيسه را به من داد تا نزد شما بيايم و به دروغ بگويم كه موسى با من چه مى كند. و پناه مى برم به خدا از اينكه به پيامبر خدا تهمت بزنم . و اين درهمهاى قارون است كه مهر خود وى بر سر آنهاست». و بنى اسرائيل مهر قارون را شناختند...». (٦١١)
(٢)- قارون و همانندان او از توانگران نيز، منكر آيات الاهى و ميزانهاى دينيند. پس اين انكار و روبه روى خدا ايستادن به فراعنه سياسى اختصاص ندارد، بلكه فراعنه اقتصادى نيز چنانند، و ما اءرسلنا فى قريه من نذير، الا قال مترفوها انا بما اءرسلتم به كافرون - در هيچ شهرى بيم دهنده اى (پيامبرى) نفرستاديم ، مگر اينكه توانگران كامور آن شهر گفتند: ما به اين رسالت (دين) كه تبليغ مى كنيد معتقد نيستيم . (٦١٢)
(٣)- مستكبر، وصفى ويژه حاكمان غلبه يافته سياسى نيست ، بلكه اميران (ديكتاتورهاى) مالى و فرمانروايان اقتصادى را نيز شامل مى شود.
(٤)- مستكبران - چه سياسى و چه اقتصادى - نمى توانند از عذاب خدا بگريزند... خدا آنان را فرو مى گيرد و سخت گرفتار عذابشان مى سازد، علاوه بر آنكه ممكن است در دنيا نيز به دست ستمديدگان انقلابى گرفتار آيند و سهمى از اين عذاب دردناك را بچشند.
١٢ فكلا اءخذنا بذنبه ، فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا، و منهم من اءخذته الصيحة ، و منهم من خسفنا به الاءرض ، و منهم من اءغرقنا، و ما كان الله ليظلمهم ولكن كانوا اءنفسهم يظلمون . (٦١٣)
همه را به گناهشان فرو گرفتيم : بر سر برخى ريگباد فرستاديم ( و نابودشان كرد)، و برخى را بانگى هولناك فرو كوفت ، و كسانى از آنان را به زمين فرو برديم ، و كسانى را در دريا غرق كرديم ؛ و خداوند بر ايشان ستم نكرد، بلكه خود بر خويشتن ستم روا داشتند.
اين آيه ما را به اين امور رهنمونى مى كند:
(١) - خدا ستمگران را به گناهشان خواهد گرفت ، و هيچ كس از ديدن مجازات اعمال خود معاف نمى ماند، پس بايد به رحمت او پناه بريم .
(٢)- عذاب الاهى دنيوى كه به ستمگران و غاصبان حقوق مردم مى رسد، اشكال گوناگون دارد، همچون باريدن ريگباد بر سر آنان ، يا هلاك شدن بر اثر شنيدن بانگى هولناك ، يا دهان بازكردن زمين و فرو رفتن آنان در آن ، يا غرق شدن در دريا. و در زمانهاى معاصر نيز خدا ستمگران و مستكبران متكاثران غافل را به عذابى دنيوى و متناسب با اوضاع و احوال جارى ، از لحاظ روحى و جسمى ( بويژه در انقلابهاى راستين) مجازات مى كند، ليكن عذاب سراى ديگر سختتر و ماندگارتر است .
(٣)- همه اين عذاب و كيفر، از نتايج و پيامدهاى كارهاى بد خود ايشان است ، يعنى غصب حقوق و هتك حرمتها و مكيدن خون مردم ، و چشم پوشاندن از آنچه بر ناكامان مى گذرد، و فراموش كردن يتيمان و بيوه زنان و رها كردن ايشان به حال خود، در فقر و گرسنگى و برهنگى - در سرما و گرما - و بيمارى و بيخانمانى و نداشتن تعليم و تربيت ، پس خداوند به ايشان ستم نمى كند بلكه اين ستمى است كه از اعمال زشت خود ايشان نتيجه شده است .
(٤)- خداوند متعال ستمگران اقتصادى را همچون ستمگران سياسى هلاك مى كند. پس بر مؤ منان استوار لازم است كه در برابر اينان خاموش ننشينند، چه اين سكوت و خاموشى به معناى پذيرفتن پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان است . و اين مخالف با رضاى خداى متعال است ، و بر خلاف آن روش عملى است كه امام امير المؤ منين على بن ابيطالب (عليه السلام) در ايام فرمانروايى خود براى ما ترسيم كرده است . و آشكار است كه قيام در برابر يادشدگان از مهمترين تكاليف است ، بخصوص براى عالمان آگاه و رجال متعهد دينى .
١٣ و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا، اءولئك لهم عذاب مهين و اذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كاءن لم يسمعها، كاءن فى اءذنيه و قرا، فبشره بعذاب اءليم . (٦١٤)
پاره اى از مردم خريدار (و نشر دهنده) سخنان بيهوده اند (و براى ترويج گفته هاى باطل ، افسانه هاى واهى ، و ياوه سراييهايى در برابر قرآن كريم ، هزينه هايى سنگين مى پردازند)، تا - از سر جهل و نادانى - مردمان را از راه خدا (و پيروى تعاليم قرآنى) باز دارند، و راه خدا (و آيات خدا) را به ريشخند گيرند؛ اينان را عذابى خوار كننده در پيش است . (هر يك از اينان) هنگامى كه آيات ما (قرآن بر آنان خوانده مى شود، مستكبرانه روى مى گرداند (و مى رود)، چنانكه گويى نشنيد (و در خور شنيدن نديد)، يا گويى هر دو گوشش غرق كرى است ، اينكه او را به عذابى مژده ده درد خيز.
هدف اين آيه كريمه نشان دادن تصويرى است از زندگى تكاثرى و معيشت اترافى مستكبران ، كه در راه نشر سخنان بيهوده و باطل هزينه گذارى مى كنند تا مردمان سست خرد را از راه خدا باز دارند، كه آيات خدا را جدى نگيرند و آنها را مسخره كنند، و جانهاى ايشان با آيات بيدار كننده الاهى به صورتى سازنده جوش نخورد، و اين آيات بينات بر جانها تسلط پيدا نكند، و راهى براى سلوكى انسانى طرح ريزى نشود. و آن مالداران خريدار سخنان بيهوده و باطل - كه با اموال خود توانايى چنين هزينه گذاريها را دارند - به هيچ سخن حقى و فرياد عدلى گوش فرا نمى دهند، و هنگامى كه مبلغان حق آيات خدا را بر آن غفلت زدگان مى خوانند، مستكبرانه روى مى گردانند و چنان وانمود مى كنند كه آنها را نشنيده اند و در خور شنيدن ندانسته اند، يا اينكه گوششان سنگين است ، پس ايشان را به عذابى دردناك بشارت ده .
١٤ و اذ يتحاجون فى النار، فيقول الضعفاء للذين استكبروا: انا كنا لكم تبعا... (٦١٥)
هنگامى كه (دوزخيان) در درون آتش با يكديگر مجادله مى كنند، ضعيفان به گردنكشان خواهند گفت كه : ما پيرو شما بوديم ...
١٥ ... يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا: لولا انتم لكنا مؤ منين (٦١٦)
... مستضعفان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد ما مؤ من مى بوديم .
بنگريد!
شيخ ابو على طبرسى در تفسير اين آيه مى گويد: «و لوترى - كاش مى ديدى» اى محمد! اذ الظالمون موقوفون عند ربهم آن هنگامى را كه ستمگران در نزد پروردگارشان باز داشتند، يعنى براى رسيدگى به حسابشان در روز قيامت محبوس مانده اند، يرجع بعضهم الى بعض القول با يكديگر سؤ ال و جواب مى كنند، يعنى با هم به مجادله مى پردازند، «يقول الذين استضعفوا آنان كه (در دنيا) مستضعف بودند» يعنى دنباله رو و تابع ، «للذين استكبروا - به كسانى كه گردنكش و مستكبر بودند،» يعنى اشراف و بزرگان - مى گويند: «لولا انتم لكنا مؤ منين اگر شما نمى بوديد ما مؤ من مى بوديم» و به يگانگى خدا ايمان مى آورديم ، يعنى شما مانع ايمان ما شديد... پيروان پيامبران در گذشته فقيران و مردمان متوسط بودند نه ثروتمندان . سپس خداوند سبحان علت كفر توانگران مستكبر را بيان مى كند: و قالوا نحن اءكثر اموالا و اولادا گفتند اموال و فرزندان ما بيشتر است ، يعنى به اموال و اولاد خود افتخار مى كردند، و چنين گمان مى داشتند كه خداوند سبحان براى كرامت و بزرگوارى ايشان در نزد او آنهمه مال و فرزند به آنان بخشيده است ؛ بنابراين مى گفتند كه چون اينها نصيب ما شده است و شما محروم مانده ايد، پس عزت و آبروى ما در نزد خدا از شما افزونتر است و خدا ما را - با اينكه به شما پيامبران ايمان نداريم - عذاب نخواهد كرد: «و ما نحن بمعذبين ما از عذاب شوندگان نخواهيم بود؛» و اين را نمى دانستند كه اموال و اولاد بخششى از خداى متعال است كه مى بايست در برابر آن خدا را سپاس گزارند؛ و اين نشانه اكرام و بزرگداشت خدا نسبت به آنان نيست . (٦١٧)
و نبايد پژوهنده چنان گمان كند كه اين خصوصيت تنها در ثروتمندان غير مسلمان وجود دارد، نه ، بلكه كافر و مسلمان هر دو را شامل مى شود، و در بسيارى از ثروتمندان و متنعمان غير كافر - چنانكه پس از اين در ضمن احاديث خواهد آمد - نيز مشهود است ؛ پس ‍ شايسته نيست كه عالمان ربانى و مبلغان آگاه حق و پيروان استوار گام فضيلت ، به توانگران تكيه كنند، و چنان پندارند كه آنان با پول خود به تاءييد دين مى پردازند و اموال خود را در راه حق صرف مى كنند، نه ، زيرا سنگينى قيام در راه حفظ حق و نگاهبانى دين ، در مراحل جدى آن ، پيوسته بر دوش مستضعفان بوده است و چنين هم خواهد بود. و همين اصل عملى است كه پيامبران و مبلغان دين خدا همگى بر آن اعتماد كرده اند و آن را مورد اهتمام قرار داده اند. (٦١٨)
١٦ كلا ان الانسان ليطغى - ان راه استغنى . (٦١٩)
خير، انسان طغيان مى كند - همينكه خويش را بى نياز بيند.
١٧ ... و نذرهم فى طغيانهم يعمهون . (٦٢٠)
... آنان را وامى گذاريم تا در طغيان خويش سرگردان باشند.
١٨ و ذرنى و المكذبين اولى النعمة ، و مهلهم قليلا. (٦٢١)
(اى محمد) تكذيب كنندگان توانگر را به من واگذار، و آنان را اندكى مهلت ده (تا كيفر خويش بينند).
از اين آيه قرآنى چنان برمى آيد كه تكذيب كنندگان پيامبران ، صاحبان نعمت و تيولداران و توانگران و متكاثرانند، و خداى متعال براى دل دادن و نيرو بخشيدن به پيامبرش به او مى فرمايد: و ذرنى و المكذبين اولى النعمة - كار تكذيب كنندگان برخوردار را به من واگذار. زيرا كه من خود شر آنان را از تو رفع خواهم كرد.
و از نصوص قرآنى گوناگون ، و حوادث تاريخى ، اين را دانسته ايم كه بيشتر كسانى كه به من كافر شدند، و پيامبران را تكذيب كردند، و سنتهاى فرستادگان خدا را برانداختند، و نسبت به فراخوانان به حق گردنكشى كردند، و به پيروى از شياطين پرداختند، اشراف كامران و اغنياى متكاثر بودند؛ پس دشمنان پيامبران و شريعتهاى الاهى ، يا مخالفان عملى شدند آنها به صورت صحيح و واقعى ، گردنكشان مالدار و طاغوتهاى ثروت و جباران تكاثر و اتراف و فرعونهاى تمول و زراندوزى و قارونهاى سيم و زر بوده اند. عادت و خوى اينان در هر قومى كه باشند، و در هر زمانى كه زندگى كنند... همين است و همين خواهد بود. و براى همين پيامبر بزرگ فرموده است : «شر امتى الاغنياء (٦٢٢) بدترين امت من ثروتمندانند؛» مگر كسانى از ايشان كه توبه كنند و به اصلاح خويش پردازند، و از اموال (نامشروع) خويش دست بردارند، و آن اموال را به صاحبان اصلى آنها يعنى محرومان و رنجديدگان و مستضعفان بازگرداند، يا در راهى كه خدا مقرر داشته است ، از مصالح عمومى اجتماعى و خيرات شايسته ، به مصرف برسانند.
و نبايد پوشيده ماند كه بيشتر كسانى كه به پيامبران ايمان نياوردند و به راه راست هدايت نشدند، و در اين دنيا - كه كشتزارى براى آخرت ايشان است - به اعتقاد صحيح و عمل صالح دست نيافتد، همه قربانيان همان طاغوتان اترافگر اقتصاديند، كه مستضعفان و محرومان ، ايشان را «سروران و بزگتران» مى خوانند، چنانكه در «قرآن كريم» آمده است (السادة و الكبراء). (٦٢٣) همينان بودند كه مردمان را - با گفتار و كردار به زندگيى سالم باز مى داشتند، و امكان رشد و تعالى را از آنان مى گرفتند. در فصل بيست و يكم ، از اين باب ، بارى ديگر درباره اين آيه سخن خواهيم گفت ، رجوع كنيد. (٦٢٤)
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: ما اءوحى الى اءن اجمع المال و كن من التاجرين ، ولكن اءوحى الى اءن سبح بحمد ربك و كن من الساجدين ، حتى ياءتيك اليقين . (٦٢٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: به من وحى نرسيد كه مال جمع كن و از بازرگانان باش ، بلكه به من وحى شد كه به ستايش پروردگار خود تسبيح گوى ، و از سجده كنندگان باش ، تا به يقين برسى .
اين حديث نبوى شريف - چنانكه روشن است - جمع كردن مال و گنج اندوزى را مى نكوهد، نه به دست آوردن مال و انفاق كردن آن را در كارهاى خير.
٢ عيسى المسيح (عليه السلام): بحق اءقول لكم : ان اءكناف السماء لخالية من الاءغنياء. ولدخول جمل فى سم الخياط، اءيسر من دخول غنى فى الجنة . (٦٢٦)
عيسى مسيح (عليه السلام): حقيقت را به شما مى گويم : همه جاى آسمان از ثروتمندان تهى است . داخل شدن شتر در سوراخ سوزن آسانتر است از
دخول ثروتمند به بهشت .
٣ الامام على (عليه السلام):... و ان اءفاد مالا اءطغاه الغنى . (٦٢٧)
امام على (عليه السلام):... اگر آدمى مالى به دست آورد، توانگرى او را به طغيان وامى دارد.
٤ الامام على (عليه السلام):... و كل افراط له مفسد. (٦٢٨)
امام على (عليه السلام):... هر افراطى (از جمله افراط و زياده روى در ثروت)، انسان را تباه مى كند.
٥ الامام على (عليه السلام): كان سليمان اذا اءصبح تصفح وجوه الاغنياء و الاءشراف حتى يجى الى المساكين و يقعد معهم و يقول : مسكين مع المساكين . (٦٢٩)
امام على (عليه السلام): سليمان در هر بامداد، چون به توانگران و اشراف مى رسيد، در سيماى آنان نگاهى ژرف مى كرد، آنگاه مى گذشت تا به نزد مسكينان مى رسيد، با آنان مى نشست و مى گفت : مسكينى با مسكينان .
اين تعليمات و نظاير آنها، طاغوتهاى اقتصادى را طرد مى كند و كوچك مى سازد و از چشم جامعه مى اندازد، و اگر مردمان و عالمان و سران به مقتضاى آنها عمل كنند، ايشان را در اجتماع منزوى خواهد كرد؛ چنانكه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» نيز فرموده است : ثلاثة مجالستهم تميت القلب ... الجلوس مع الاءغنياء (٦٣٠) - سه گروهند كه نشستن با ايشان قلب را مى ميراند... نشستن با ثروتمندان . ليكن مردم بايد در اين جهت توجيه شوند و اين را در يابند كه ثروت مستوجب هيچ بزرگى يا احترام يا برترى نمى شوند، بلكه بايد دارندگان ثروت كنار زده بمانند و مورد توجه قرار نگيرند، تا آنگاه كه به عدالت و رعايت حق و بخشيدن مال و اداى حقوقى كه بر عهده دارند - و اين حقوق بسيار است - بازگردند، و از سوء استفاده از موقعيتها و مكيدن خون مردم و بهره كشى براى افزودن بر ثروت خويش دست بر دارند.
٦ الامام على (عليه السلام) - فيما رواه الامام جعفر الصادق : ان الله فرض على اءغنياء الناس فى اءموالهم قدر الذى يسع فقراءهم ؛ فان ضاع الفقراء، اءو اءجهدوا، اءو اءعروا، فبما يمنع اءغنياؤ هم ، فان الله محاسبهم بذلك يوم القيامة و معذبهم عذابا اءليما... (٦٣١)
امام على (عليه السلام) - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام): خدابر مردمان ثروتمند واجب كرده است كه به اندازه نياز فقيران به ايشان بدهند؛ پس اگر فقيران سقوط كنند، يا رنج كار آنان را از پا در آورد، يا برهنه بمانند، سبب آن خوددارى ثروتمندان از رساندن حق فقيران به ايشان است . و خدا در روز قيامت در اين باره به حساب ايشان خواهد رسيد و با عذابى دردناك كيفرشان خواهد داد.
بر پايه اين تعليم (و اين چارچوب الاهى كه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) آن را اظهار داشته و امام صادق (عليه السلام) آن را همچون دستورى ثابت و مؤ كد نقل كرده است)، آيا بر ما واجب نيست كه سقوط (مادى و معنوى) و برهنه ماندن و رنج كشيدن فقيران ، همه را، معلول آن بدانيم كه توانگران حقوق گوناگون آنان را - چه رسمى و چه غير رسمى (٦٣٢)- كه پرداختن آنها بر ايشان واجب است نمى پردازند و نزد خود نگاه مى دارند؟ آيا بر فقاهت اسلامى واجب نيست كه در برابر (غناى وافر) و (غناى تكاثرى)، (٦٣٣) كه در نتيجه آن فقيران گرسنه و رنجور و برهنه مى مانند،ايستارى قاطع و بدون گذشت اتخاذ كند؟ آيا بر حكومت اسلامى واجب نيست كه حقوق محرومان و ناتوانان و اموال ايشان را بگيرد و بدون هيچ تاءخير يا سستى به ايشان برساند، يا با ايجاد تشكيلاتى سالم و سودده براى آنان كار كند، تا از سود آن بهره مند گردند؟» بر شالوده اين تعليم علوى صادقى ياد شده ، (٦٣٤) اگر كسى مردمان را به اقامه قسط و عدل قرآنى بخواند و بگويد كه از بين بردن فقر از جامعه اسلامى از طريق باز پس گرداندن آن اموال و حقوق به صاحبان آنها واجب است ، آيا حق و انصاف اجازه مى دهد كه چنين كسى را به انكار مالكيت و حرمت آن و نظاير اينها متهم كنيم ؟ آيا دين اجازه مى دهد كه اين فريادها را - را به منظور تجسم بخشيدن به عدالت قرآنى بر آورده مى شود - با اين اتهام ناچيز واهى خفه كنيم ؟... پروردگارا، ما را بيامرز، و بازگشت به سوى تو است .
٧. الامام السجاد (عليه السلام): وازو عنى من المال ما يحدث لى مخيله ، اوتاديا الى بغى ، او ما اتعقب منه طغيانا... (٦٣٥)
امام سجاد (عليه السلام):... از من دور كن مالى را كه در من پندار مى آفريند، يا مرا به ستمگرى و گناه مى كشاند، يا در اثر آن گرفتار طغيان مى شوم ...
٨. الامام السجاد (عليه السلام):... اءيها المؤ منون ! مصيبتكم الطواغيت من اهل الرغبه فى الدنيا، المائلون اليها، المفتونون بها، المقبلون عليها، و على حطامها و هشيمها البائد غدا... (٦٣٦)
امام سجاد (عليه السلام):... اى مومنان ! فاجعه در زندگى شما همين طاغوتها هستند، اين دنيا دوستان كه دل به دنيا داده اند و شيفته آن گشته اند، و همواره به طلب دنيا و مال دنيا روى مى آورند، مالى كه فردا چون خرده هاى كاه نابود است ...
٩. الامام السجاد (عليه السلام):... فقدموا امر الله و طاعته و طاعه من اءوجب الله طاعته بين يدى الامور كلها، و لا تقدموا الامور الوارده عليكم ، من طاعه الطواغيت و فتنه زهره الدنيا، بين يدى امر الله و طاعته ، و طاعه ، و طاعة اولى الامر منكم ... (٦٣٧)
امام سجاد (عليه السلام):... فرمان خدا و فرمان كسى را كه خدا اطاعت او را واجب داشته است بر همه چيز مقدم بداريد، و آنچه را اكنون پيش آمده است ، يعنى اطاعت طاغوتها و گرفتارى زرق و برق دينا، بر فرمان خدا و فرمان اولى الامر خود مقدم مداريد...

دو تذييل

١- تعميم مبارزه بر ضد طاغوت ، خواه سياسى ، خواه اقتصادى
قرآن :
١. و لقد اءرسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون ... (٦٣٨)
موسى را با آيات خويش و حجتى آشكار فرستاديم بر سر فرعون و هامان و قارون ...
٢. ... فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله ، فقد استمسك بالعروه الوثقى ... (٦٣٩)
... هر كس كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكم چنگ زده است ...
حديث :
١. ... الامام على (عليه السلام):... و ما اءخذ الله على العلماء: ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم ... (٦٤٠)
امام على (عليه السلام):... آنچه خدا بر عهده علما گذاشته است ، كه پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمكش را برنتابند (و در برابر چنين اوضاعى - برخوردارى و نادارى - خاموش ننشينند)...
٢. الامام الباقر (عليه السلام)، اءو الصادق (عليه السلام): ويل لقوم لا يدينون الله بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر... من قال : لا اله الا الله ، فلن يلج ملكوت السماء حتى يتم قوله بعمل صالح . و لا دين لمن دان الله بطاعه الظالم . ثم قال : كل القوم الهاهم التكاثر، حتى زاروا المقابر. (٦٤١)
امام باقر (عليه السلام)، يا امام صادق (عليه السلام): واى بر قومى كه در امر به معروف و نهى از منكر به دين خدا عمل نمى كنند... هر كس بگويد: لا اله الا الله ، داخل ملكوت آسمان (بهشت) نمى شود، مگر آنكه گفته خود را با عمل صالح تكميل كند. و كسى كه (مى پندارد) با فرمانبردارى از ظالم خدا را اطاعت مى كند دين ندارد. سپس فرمود: همگان را تكاثر (افزون طلبى) به غفلت افكند، تا آن گاه كه به ديدار گورها رفتند (و در خاك خفتند).
٣. الامام الصادق (عليه السلام): من اءحب بقاء الظالمين فقد اءحب ان يعصى الله . (٦٤٢)
امام صادق (عليه السلام): هر كس دوست بدارد كه ستمگران بر سر كار باشند، دوست دارد كه مردم خدا را معصيت كنند.
شايد - با آنچه از اسلام مى دانيم - اشاره به لزوم مبارزه با طاغوتهاى سياسى و اقتصادى با هم ، توضيح واضحات باشد. خوانندگان از اين آيات و روايات و توضيحات ، اين موضوع را بخوبى در مى يابند.

٢ - لزوم تعجيل در برانداختن بيعدالتيهاى مالى (در انقلاب مهلت نيست)

(١)- اموال عمومى
قرآن :
١. فلذلك فادع و استقم كما امرت ، و لا تتبع اهواءهم ، و قل : آمنت بما اءنزل الله من كتاب ، و امرت لاءعدل بينكم ... (٦٤٣)
براى (از بين بردن) اين (شك و اختلاف ، مردمان را به دين توحيد) فرا خوان ، و خود نيز چنانكه فرمانت داده اند استقامت ورز، و از هوسهاى ايشان پيروى مكن ، و بگو: به كتابى كه خدا فرو فرستاده است ايمان دارم ، و به من فرمان داده اند تا در ميان همه شما به عدالت رفتار كنم ...
حديث :
١. الامام على (عليه السلام) - لما اجتمع الناس عليه و سالوه ان يخاطب عثمان بن عفان ، فدخل عليه و تكلم معه بكلامه المشهور، المنقول فى «نهج البلاغه»، فقال له عثمان : كلم الناس فى اءن يوجلونى حتى اخرج اليهم من مظالمهم . فقال : ما كان بالمدينه فلا اجل فيه ، و ما غاب فاجله وصول امرك اليه . (٦٤٤)
امام على (عليه السلام): - هنگامى كه مردمان نزد آن امام آمدند و خواستند تا با عثمان ابن عفان سخن گويد؛ امام نزد او رفت و سخن مشهور خود را كه در «نهج البلاغه» نقل شده است گفت . پس عثمان به او گفت : «از مردم بخواه كه به من مهلتى بدهند تا از بيعدالتيها جلوگيرى كنم». على (عليه السلام) چنين پاسخ داد. «آنچه در مدينه است مهلتى نمى خواهد، و آنچه بيرون مدينه است ، مهلت ، به اندازه رسيدن دستور تو به آنجاست».
اين كلام انقلابى ، هشدارى است براى حكومتهايى كه عملى كردن عدالت و اصلاح روابط اقتصادى و جلوگيرى از بيعدالتيهاى مالى را به تاخير مى اندازند و مى گويند: «هنوز وقت اقدام درباره اين امور نرسيده است ، هر وقت فرصت مناسب رسيد اقدام خواهيم كرد».
اين چگونگى بر خلاف روش انقلابى اسلامى على بن ابيطالب است .

(٢)- اموال فردى
قرآن :
١. و لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ، و تدلوابها الى الحكام ، لتاكلوا فريقا من اموال الناس ... (٦٤٥)
اموال يكديگر را به باطل (ناحق و نامشروع) مخوريد، و به حاكمان - براى خوردن مال ديگران - رشوه مدهيد...
٢. يا ايها الذين آمنوا، لا تاءكلوا الربا اءضعافا مصاعفة !... (٦٤٦)
اى مردمى كه اهل ايمانيد،مال ربا را (به هر اندازه - چه مبلغهاى نخست ، و چه مبلغهاى افزوده و) چندين برابر، مخوريد...
حديث :
١. الامام الصادق (عليه السلام) - على بن اءبى حمزه قال : كان لى صاحب كان يكتب لبنى اءميه فساءلنى ان استاءذن له حتى يدخل على الصادق (عليه السلام). فاءستاءذنت له فدخل و قال قد حصل عندى اءموال كثيره من غير احتياط فى مواردها فما الحكم فيها؟ فقال الصادق (عليه السلام): «لولا ان بنى اميه وجدوا من يكتب لهم و يجبى لهم الفى ء و يقاتل عنهم و يشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا، ولو تركهم الناس و ما فى ايديهم ما وجدوا شيئا الا ما وقع فى اءيديهم». قال : فقال الفتى : جعلت فداك ! فهل لى مخرج منه ؟ قال : «ان قلت لك تفعل ؟» قال افعل . قال له : «فاخرج من جميع ما اكتسبت فى ديوانهم ؛ فمن عرفت منهم رددت عليه ماله ، و من لم تعرف تصدقت به . و انا اضمن لك على الله عزوجل الجنه». قال : فاطرق الفتى راءسه طويلا ثم قال : قد فلعت ، جعلت فداك ! (٦٤٧)
-------------------------------------
پاورقى ها:
٦٠٤- شايد خوانندگان گرامى موضوعات مهمى را كه در آغاز «فصل نخست» گذشت (و همه از آياتى كه در آنجا آورديم به دست آمده است)، فراموش نكرده باشند. يكى از آنها اين بود: «يارى جستن از خدا، در تلاش و كوشش ، با ياد كردن فراوان او». اين موضوع همان است كه در آيه «ابتغاء» در «سوره جمعه» آمده است : وابتغوا من فضل اللله ، و اذكروا الله كثيرا - از فضل خداوند روزى بخواهيد و خدا را فروان ياد كنيد.» و اين امر به ذكر كردن خدا - فراوان - ما را از يك واقعيت توحيدى مهمى آگاه مى سازد، يعنى اينكه فراموش ‍ نكنيم - و هماره به ياد داشته باشيم - تاءثر حتمى خداى متعال را در دست يافتن ما به آنچه از فضل او مى طلبيم و به ما مى رسد - بزرگا نعمتهاى او! و اين است كه قرآن كريم مى فرمايد: و ما بكم من نعمة فمن الله - هر نعمتى كه در اختيار شما قرار مى گيرد از خداست» «سوره نحل» ١٦ -: ٥٣.
٦٠٥- «سفينه البحار» ١/٤٨.
٦٠٦- «سوره قصص» (٢٨): ٧٩.
٦٠٧- «سوره قصص» (٢٨): ٨٠.
٦٠٨- «سوره قصص» (٢٨): ٨٠.
٦٠٩- همچنين است «طاغوت فرهنگى»، كه در «قرآن كريم» با نام «هامان» ذكر شده است ، و به آن نيز اشاره مى كنيم .
٦١٠- «سوره عنكبوت» (٢٩): ٣٩.
٦١١- «مجمع البيان» ٧ / ٢٦٧.
٦١٢- « سوره سباء» (٣٤):٣٤.
٦١٣- « سوره عنكبوت» (٢٩):٤٠.
٦١٤- «سوره لقمان» (٣١): ٦ - ٧.
٦١٥- «سوره غافر» (٤٠): ٤٧.
٦١٦- «سوره سباء» (٣٤): ٣١.
٦١٧- «مجمع البيان» ٨/٣٩٢.
٦١٨- نيز - فصل ٥٠، از اين باب (جلد پنجم).
٦١٩- «سوره علق» (٩٦): ٦ - ٧.
٦٢٠- «سوره انعام» (٦): ١١٠.
٦٢١- «سوره مزمل» (٧٣): ١١.
٦٢٢- «جامع السعادات» ٢/٣٦.
٦٢٣- « (سوره احزاب» (٣٣): ٦٧. امام على بن ابيطالب (عليه السلام) نيز چنين تعبير كرده است : « (الا! فالحذر، الحذر، من طاعة ساداتكم و كبرائكم هان ! بپرهيزيد، بپرهيزيد، از فرمانبرى اشراف و سركردگان - (نهج البلاغه) / ٧٨٥؛ « (عبده» ٢/١٦٦).
٦٢٤- جلد چهارم .
٦٢٥- (بحار) ٦٢/٤٧،از كتاب (روضة الواعظين).
٦٢٦- (عدة الداعى) /١١٣.
٦٢٧- (نهج البلاغه) /١١٣٦؛ (عبده) ٣/١٧٥
٦٢٨- (نهج البلاغه) /١١٣٦ (عبده) ٣/١٧٥.
٦٢٩- (بحار) ١٤/٨٣، از كتاب (مجموعه ورام).
٦٣٠- (تحف العقول) /٤٢.
٦٣١- (دعائم الاسلام) ١/٢٥٠.
٦٣٢- ٤١، از باب ١٢ (جلد ششم).
٦٣٣- فصل ٤١، از اين باب ، در پايان (نگاهى به سراسر فصل) (در آغاز جلد پنجم)، بحثى بسيار مهم و جهت دهنده ، درباره اين پنج موضوع و نظر اسلام درباره آنها آمده است ، بژرفى بخوانيد و در آن ژرف در آن بنگريد:
(١)-غناى تكاثرى .
(٢)-غناى وافر.
(٣)-غناى كفافى (مشروع).
(٤)-فقر (كمبوددارى).
(٥)-مسكنت (نادارى).
٦٣٤- نظير اين سخن از پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» نيز رسيده است ، چنانكه در سر آغاز كتاب آورده شد. و امثال آن در تعاليم اسلامى بسيار است ، تا جايى كه مى توان بر شالوده آنها اين اصل را پى نهاد: (فقر فقيران از ستم توانگران است). بخشى درخور توجه از اينگونه احاديث و تعاليم ، در باب ١١ و باب ١٢، از اين كتاب (در خلال جلد سوم تا ششم) آمده است كه خوانندگان گرامى - با اهميت دادن به تعاليم مندرج در آنها - آنها را خواهند خواند.
٦٣٥- «صحيعه سجاديه» / ٢٠٢ (دعاى ٣٠)
٦٣٦- «امالى» شيخ مفيد / ١١٧.
٦٣٧- «تحف العقول» /١٨٣.
٦٣٨- «سوره غافر» (٤٠): ٢٣ - ٢٤.
٦٣٩- «سوره بقره» (٢): ٢٥٦.
٦٤٠- «وسائل» ١٢ / ١٣٤.
٦٤١- «وسائل» ١٢ / ١٣٤.
٦٤٢- «وسائل» ١٢ / ١٣٤.
٦٤٣- «سوره شورى» (٤٢):١٥.
٦٤٤- «نهج البلاغه» / ٥٢٥ - ٥٢٧؛ «عبده» ٢ / ٨٤ - ٨٦.
٦٤٥- «سوره بقره» (٢): ١٨٨.
٦٤٦- «سوره آل عمران» (٣): ١٣٠.
٦٤٧- «كافى» ٥/ ١٠٦.
۱۴
طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى
امام صادق (عليه السلام) - على بن الى حمزه مى گويد: دوستى داشتم كه از منشيان دستگاه بنى اميه بود؛ از من خواست تا براى رسيدن به خدمت امام صادق (عليه السلام) براى او اجازه بگيرم ، اجازه گرفتم و آمد و گفت : در نزد من مال فراوانى بدون دقت در راه در آمد آنها جمع شده است ، حكم آنها چيست ؟ امام فرمود: «اگر نه بنى اميه كسانى مى يافتند كه برايشان نويسندگى (و كارهاى دفترى و ادارى) كنند، و درآمدها را گرد آورند، و در نبرد به سود آنان بجنگند، و در جماعت ايشان حضور پيدا كنند حق ما را غصب نمى كردند اگر مردم ايشان را به آنچه از خود داشتند رها مى كردند، چيزى جز آنچه داشتند نمى يافتند ( و به اين مال و قدرت و شوكت نمى رسيدند»). پس آن جوان گفت : فدايت شوم ! آيا من راه نجاتى دارم ؟ فرمود: «اگر بگويم ، انجام مى دهى ؟» گفت : انجام مى دهم . فرمود: «همه اموالى را كه در ديوان ايشان به دست آورده اى كنار گذار، (از صاحبان آن اموال) هر كس را كه مى شناسى ، مالش را به او پس بده ، و هر كس را نمى شناسى ، مال او را در راه خدا بده . من در نزد خداى بزرگ بهشت را براى تو تضمين مى كنم». (على بن اءبى حمزه) مى گويد: آن جوان مدتى دراز سر فرو افكند و سپس گفت : فدايت شوم ، چنين كردم .

نگاهى به سراسر فصل

١ - طاغوت اقتصادى و اقتصاد طاغوتى :
اقتصاد تكاثرى در نظر اسلام اقتصادى طاغوتى است . و آن خاستگاه طغيان و ميدان گسترده آن است . واژه «طاغوت» - چنانكه گذشت - «صيغه مبالغه» است از مصدر «طغيان». و طغيان گذشتن از حد ميانه روى و اعتدال ، و تمرد در برابر حق و عدل و قانون ، و تجاوز كردن به حقوق مردم است . و مقصود از طاغوت ، هر معبودى جز خداوند يگانه است كه پرستيده و اطاعت شود. هر تجاوزگر و متعدى و طاغى و گردنكش نيز طاغوت است .
طغيان گاهى نفسانى و باطنى و گاه آشكار است . و آن از ثروتمندى و فزونى مواهب زندگى ، و هم از چيزهايى اكتسابى برمى خيزد. گاه طغيان مالى سبب طغيان نفس مى شود و به عكس ، يعنى نفس طغيانگر خواستار مال فراوان مى شود و در جستجوى آن تلاش مى كند و هنگامى كه به آن رسيد به طغيان مى پردازد. كلا ان الانسان ليطغى ان راه استغنى (٦٤٨) خيز، آدمى طغيان مى كند، چون خود را از توانگران بيند». و طغيان مالى ، طغيان در ديگر سطوح زندگى را در پى دارد.
قرآن كريم ، محور قرار دادن مال را كه به طغيان باطنى و ظاهرى مى انجامد ناپسند مى شمارد، و از آن بيم مى دهد و مى فرمايد: فاما من طغى ... فان الجحيم هى الماوى (٦٤٩) هر كس طغيان ورزد... بيقين دوزخ جايگاه او است و معلوم است كه چون مال محور شود و به صورت هدفى براى فعاليت آدمى در آيد، و همچون گنج روى هم انباشته گردد، عاملى براى طغيان خواهد بود، و سببى براى تمرد و ددمنشى در برابر حق و عدل ، و دست شستن از اداى حقوق مردم . در اينجا به پاره اى از مفاسد اقتصاد طاغوتى و نتايج بد و ويران كننده آن اشاره مى كنيم :

(١) - اضطراب اجتماعى :
نتايج بد اقتصاد طاغوتى در يك چارچوب منحصر نمى ماند، بلكه به شكلى همه گير به اجتماع سرايت مى كند، و آن را ميدان آشوبها و كشمكشهاى سخت قرار مى دهد، و ايمنى و صلح و همسازى را از آن دور و استقامت در خور را از آن سلب مى كند. علاوه بر اين ، انديشه و فرهنگ و اخلاق عملى را به صورتهايى در مى آورد كه متناسب با هدفهاى طاغوتى و هماهنگ با آنها باشد. و اين امرى است آشكار، زيرا سرازير شدن ثروتها و مقادير گزافى از مال به جيب گروهى كه مردم مالدار و انباشته شدن در حسابهاى بانكى ايشان ، و ربودن حقوق و دزديدن ارزاق مردم - چنانكه در احاديث آمده است - و ايجاد كمبود در بخشهاى بزرگى از اجتماع ، و باقى نگاه داشتن گروههايى را در سطوح زندگى بسيار پائين (تا بتوانند آنان را پيوسته مورد بهره كشى قرار دهند)، و پشتيبانى كردن از سياستهاى اقتصادى همسو... همه اينها از امورى است كه به درگيريهاى پى در پى ميدان مى دهد، و موجب پيدايش تنش و اضطراب در مردمان ديگر مى شود.
از اينجا معلوم مى شود كه بحرانهاى فرساينده و مشكلات سهمگين - از كوچك و بزرگ - از سوى نظامهاى مالى طاغوتى به اجتماعات بشرى سرايت مى كند و جود جهان را متشنج مى سازد، و امنيت و آسايش و آرامش را از ميان مى برد.

(٢) - گمراهى اجتماعى :
طغيان مالى و طاغوتيگرى اقتصادى همچون چيزى راكد در يك محل بر جاى نمى ماند، بلكه اگر در شمارى از مردم پيدا شد به ديگران نيز سرايت مى كند، و اگر در حالاتى ظهور پيدا كرد در حالات ديگر نيز پيدا مى شود؛ از اينرو در احاديث از اين پديده به «ضلال» (گمراهى) تعبير مى شود، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد: ... و من طغى ، ضل على غير يقين ، و لا حجه له هر كس طغيان كند، گمراه گردد، و به يقينى دست نيابد، و (در نزد خداوند) حجتى ندارد. (٦٥٠) و واضح است كه خود تجاوز كردن از حد ميانه گمراهى است ، و همان است كه آدمى را به گمراهيهاى ديگر مى كشاند.

(٣) - استبداد و ديكتاتورى :
استبداد سياسى و ديكتاتورى نيز از اقتصاد طاغوتى سر چشمه مى گيرد، بلكه اين اقتصاد مهمترين منشا و خاستگاه آن است . به عبارت ديگر، اقتصاد طاغوتى سياست طاغوتى را پديد مى آورد و زمينه حكومت طاغوتى را - اگر چه به تدريج - فراهم مى سازد. و از آن جهت چنين است كه اقتصاد طاغوتى ناگزير از آن است كه استيلاى خود را بر مردمان تحميل كند و - به دليل هدفهاى بهره كشى خود - از آزاديهاى مردم جلوگيرى به عمل آورد. و لذا همين است كه طاغوتهاى اقتصادى پيوسته در صدد نقشه كشى براى اجتماعند تا بتوانند بر همه سودها دست يابند و آنها را به خود مخصوص گردانند و در كيسه هاى خود بريزند، و سلطه خود را بر بازارها و عرضه و تقاضا و قيمتگذارى و مصرف تحميل كنند، و نفوذ خود را - بر طبق نقشه - بر همه بخشهاى اجتماع گسترش دهند، و همه مراكز اجتماعى حساس و فعال را در تحت تسلط خود در آورند، تا از اين راه بتوانند همه موانع را از سر راه خويش بر دارند، و مواد اوليه و كانها و منابع توليد و واردات و توزيع و نرخگذارى بر اجناس را، هر روز بيش از روز پيش ، در تحت اختيار مطلق گيرند. نتيجه اى كه از اين چگونگيها به آنان مى رسد آشكار است ، يعنى استيلا يافتن بر اموال و جريان اموال ، و مسلط شدن بر سرخرگهاى اقتصادى در اجتماع ، و اسير نگاه داشتن توده مردم در دامهاى مالى طاغوتى .
پس بنابر اين ، نتيجه آزاد گذارى نظام مالى طاغوتى (نظام تكاثرى و سرمايه دارى آزاد)، اسير سازى اجتماع در جبر اين نظام بهم پيوسته تحميلى ، و تحميل نيازمندى و فقر و محروميت است بر ديگر مردمان به صورتى تصاعدى .

٢ - مبارزه اسلام با شكلهاى گوناگون طاغوتيگرى :
اسلام يگانه مبارزه در برابر طاغوتيگرى در شكلهاى گوناگون آن است :
طاغوتيگرى سياسى ،
طاغوتيگرى اقتصادى ،
طاغوتيگرى اخلاقى ،
طاغوتيگرى اجتماعى ،
طاغوتيگرى فرهنگى .
پس اسلام با آموزشهاى خود، به شديدترين صورت با طاغوتيگرى مى رزمد، و حقوق و شرافت مردمان را در زمينه هاى همگون با روح اسلامى تامين مى كند. اسلام دينى انسانى است كه مهر و محبت آن همگان - بخصوص مستضعفان - را شامل مى شود. و «راه خدا»، كه قرآن كريم با تاكيد فرموده است كه در راه خدا نبرد كنيد، همان راه مستضعفان است ، در برابر راه شيطان ، كه راه ثروتمندان و زورمندان و متنعمان متكاثر و طاغوتهاى اقتصادى و سياسى است .
دين الاهى و شريعت آسمانى ، سلطه تحميلى يك گروه را بر مردم و مال و عرض و دسترنج و سرنوشت حياتى ايشان ، به هيچ روى نمى پذيرد، تا چه رسد به آنكه براى چنين سلطه اى مقدمات لازم را فراهم آورد، بلكه اينهمه را نفى و طرد مى كند. و آشكار است كه اين نفى و جبهه گيرى ، در هر ميدانى كه تصور شود - از سياسى و اقتصادى و چيزهاى ديگر - جز به ملاكى واحد نمى تواند صورت پذيرد، و آن ملاكم ، اعتقاد توحيدى اسلامى است كه مقتضاى آن برابر بودن همه مردم است در پيشگاه خداوند متعال ، و طرد برترى جويى بعضى از مردم بر بعضى ديگر، يا بعضى از مردم را ارباب دانستن ؛ اعتقادى توحيدى كه مردمان را فرا مى خواند تا به هر اربابى ، جز خداى پروردگار جهانيان ، به صورت قاطع كافر شوند و پشت كنند.

٣ - روح دين توحيدى :
بنابر اين ، روح دين توحيدى خالص (اسلام) و راهى كه ترسيم كرده است - چنانكه گذشت - با هر شكلى از اشكال ديكتاتورى و استكبار و سلطه يابى افراد يا گروههايى بر ديگر مردم تضاد دارد، چه رسالت دين و حركت آن جز نفى و انكار همه «اربابان» سياسى و اقتصادى و تثبيت رب يگانه نيست و لا يتخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون الله (٦٥١) نبايد برخى از ما ديگر را به جاى خدا رب (و صاحب اختيار) خويش قرار دهند.
نيز از رسالتهاى دين آزاد كردن انسان است و رهانيدن او از همه اشكال اسارت و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم (٦٥٢) بار گران (و تحميلى) از ايشان برمى گيرد، و بندهاى ايشان را برمى دارد. و بار گران و تحميلى كه دين از دوش مردم برمى دارد، اعم است از:
- بار تحميلى سياسى ،
- بار تحميلى اقتصادى ،
- بار تحميلى اجتماعى ،
- بار تحميلى فرهنگى ،
- بار تحميلى نظامى ،
- بار تحميلى سنتى (سنتهاى نادرست قديمى)، بويژه با توجه به پيوستگى اين بارها به يكديگر.
و از بدترين صورتهاى اسيرى و باركشى ، اسارت و باركشى اقتصادى است ، زيرا كه انسان گرفتار در دامها اقتصادى گوناگون ، در دامهاى پيچيده و درهمى اسير گشته است كه به خود او و غرايز و نيازمنديهاى ضرورى او مربوط است . آدمى نيازى ابتدايى به خوراك و پوشاك و خانه و بهداشت دارد، و اگر اين نيازمنديها بر طرف نشود، به نابودى او مى انجامد، پس هيچ اسارتى براى او زيانبارتر از اين اسارت نخواهد بود، يعنى اسارت براى فراهم آوردن اين نيازهاى ضرورى .
نيز از رسالتهاى دين است بر انداختن استكبار و تفاخر در همه اشكال آن ، تا فرصت از بين بردن استضعاف و آثار آن از صحنه زندگى آدمى فراهم شود. و سلطه اقتصادى طغيانگر همان استكبار اقتصادى و مالى است كه صورتهاى ديگر استكبار را در پس ‍ مى آورد و سبب پيدا شدن استضعاف و فقر در اجتماع و شيوع آن مى شود. و تاكيد سؤ الى قرآن كريم درباره نبرد در راه خدا بدين صورت : ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء والولدان (٦٥٣) از چيست كه شما در راه خدا و مردان و زنان و كودكان مستضعف به نبرد بر نمى خيزند؟ براى همين است كه همه اشكال استضعاف از ميان بر داشته شود. و از بين بردن استضعاف جز با از بين بردن استكبار ميسر نخواهد شد. و از زشت ترين و پليدترين صورتهاى استكبار، مالى است كه از اقتصاد طاغوتى نتيجه مى شود.
پس از همه اينها، ماهيت و واقعيت جهان نگرى اسلامى مخالف است با هر شكل از اشكال سلطه جوى و بهره بردارى انحصارى از نعمتهاى الاهى و مواهب با واژه هاى «رزق»،«متاع»، «نعمت»، «معيشت - اسباب زندگى» «قوام - مايه سامانيابى» و «قيام - وسيله برپايى» ياد كرده است ، بنابر اين روا نمى دارد كه روزى و كالا و وسايل زندگى مردمان در اختيار گروهى اندك باشد تا به طغيان بپردازند، و از اين وسيله آفريده شده براى بهره بردارى همه بندگان خدا تنها خود بهره بردارى كنند، و آنهمه را به مصرف آزمنديها و مشتهيات سيرى ناپذير خود برسانند، يا براى خود و كسانشان ذخيره و انبار كنند؛ نيز روا نمى دارد كه اين روزى عمومى همچون وسيله نيرومندى براى محكمتر كردن سلطه ها و گستردن ستم و تجاوز و بهره كشى آن گروه به كار رود.
نظام مالى در اسلام مبتنى بر هميارى اجتماعى است نه بر مبارزه براى مالكيت و آزادى در خرج و مصرف . اسلام جامعه را همچون جسد واحد و مسلمانان را همچون فرزندان اسلام در نظر مى گيرد. و آشكار است كه مستولى شدن مشتى از ثروتمندان با نفوذ بر اجتماع و سرنوشت آن مخالف با هميارى اجتماعى است و آن را از ريشه برمى اندازد، و فرصت را براى كشمكش گروهها بر سر مالكيت فراهم مى آورد، و بذر اين كشمكش خونين را در جانهاى مردم - هر كس به اندازه مى افشاند، در اين هنگام پيوندهاى اجتماعى - كه بايد داراى بهترين و آرمانى ترين شكل باشد - به پيوند ميان آكل و ماكول (خورنده و خورده شده) بدل مى شود، چنانكه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) مى فرمايد: «ياكل عزيزها ذليلها، و كبيرها صغيرها (٦٥٤) عزيز (نيرومند) دنيا ذليل آن را مى خورد، و بزرگ دنيا كوچك آن را» و اين همان مصيبت و فاجعه اى است كه امام سجاد، زين العابدين (عليه السلام)، با اين سخن بيدار كننده و انقلابى خود به آن اشاره كرده است : ايها المومنون ! مصيبتكم الطواغيت من اءهل الرغبه فى الدنيا فاجعه در زندگى شما همين طاغوتهاى متمايل به دنيا هستند...

٤ - سقوط بزرگ و پيشگيرى از آن :
و چون جامعه به اين سقوط دچار گردد، ديگر براى امت مسلمان نمى توان اميد خير و پيشرفت داشت ، زيرا در چنين اوضاعى بركات خداوند بر ايشان نازل نخواهد گشت ، و در زمين و آسمان يار و ياورى نخواهند داشت ، چنانكه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى فرمايد: لا تزال امتى بخير، ما امروا بالمعروف ، و نهوا عن المنكر، و تعاونوا على البر، فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات ، و سلط بعضهم على بعض ، و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السماء (٦٥٥) تا زمانى كه امت من امر به معروف و نهى از منكر كنند، و در كار نيك به يارى يكديگر برخيزند، بر خير و سلامتند؛ چون چنين نكنند، بركات از ايشان گرفته مى شود، و بعضى از آنان بر بعضى ديگر مسلط خواهند شد، و ديگر ياورى در زمين و آسمان نخواهند داشت».
پس بر مردم واجب است كه هرگاه نيرومندان ايشان بر ديگران ستم كنند، در برابر ظالم به شورش و ايستادگى برخيزند و با ستمگران مبارزه كنند. و بر حكومت اسلامى واجب است كه در كنار ستمديدگان بايستد و در اين مبارزه مقدس ياور ايشان باشد، و انواع و اشكال طاغوتهاى اجتماعى را سركوب كند.
چيز ديگرى كه اسلام از آن نهى كرده است ، بيگارى گرفتن و خوار داشتن افراد مسلمان است ، از راه تحمل سلطه بر آنان ، اين كار جايز نيست حتى براى حاكمان مسلمان ، تا چه رسد به اغنيا و توانگران ، چنانكه در نامه هاى امام على بن ابيطالب (عليه السلام) به كارگزاران وى چنين آمده است : لا تسخروا المسلمين فتذلوهم (٦٥٦) از مسلمانان بيگارى مگيريد و آنان را كوچك و حقير مسازيد». و در حديث نبوى آمده است : «و لا سخره على مسلم - يعنى الاجير (٦٥٧) هيچ گونه بيگارى گيرى از كارگر مسلمان جايز نيست». و يكى از چيزهايى كه به اسارت و باركشى و بيگارى دهى مى انجامد، نيازمندى و نادارى است . خود نيازمندى در واقع گونه اى از اسارت است ، چنانكه امام على (عليه السلام) فرموده است : احتج الى من شئت تكن اسيره (٦٥٨) به هر كس مى خواهى نياز پيدا كن تا اسير او شوى . و اسلام مردمان را به هميارى اجتماعى خوانده است و به عدل و احسان از آن جهت فرمان داده است تا اين اوضاع و احوال فلاكت بار و سلطه هاى نامشروع را از سر راه ايشان در زندگى بردارد.
دين اسلام دين انحصارطلبى نيست ، (٦٥٩) بلكه دين برادرى و قسط و عدل و احسان و مواسات و مساوات است . (٦٦٠) و بخوبى آشكار است كه سلطه اقتصادى ، در همه اشكال آن ، متناقض با برادرى و قسط و عدل و احسان و مواسات و مساوات است ، بنابر اين از اسلام نيست .
و آنچه نبايد از ياد آورى آن غافل بمانيم - هر چند به تكرار باشد تا در جانها و ذهنها جايگزين شود - اين است كه طرد طغيان سياسى بدون طرد طغيان اقتصادى حركتى است كه هيچ فايده اى ندارد. مطالبى در فصل پنجاهم باب ، (٦٦١) زير عنوان «اصلاح اجتماعى ، بريدن و دفاع» آمده است ، كه با پژوهشهاى اين فصل مناسبت تمام دارد. و مقصود ما از آن فصل بيان اين مطلب است كه حركتهاى تغييرى و جهتگيريهاى اصلاحى ، براى رفع ستمگرى و تعدى و دفاع از مستضعفان و محرومان و باز گرداندن حقوق و حيثيت آنان ، جز از طريق مبارزه با طاغوتان سياسى و اقتصادى - با هم - و قطع رابطه كردن با آنها ميسر نمى شود. و اين همان روشى است كه پيامبران (عليه السلام) در پيش گرفته بودند و بر آنان پيش مى رفتند. و اين همان سنت و قانون تبديل ناپذير الاهى است : سنه الله فى الذين خلوا من قبل ، و لن تجد لسنه الله تبديلا (٦٦٢) سنت خداست در ميان كسانى كه پيش از اين در جهان بودند و رفتند، و هرگز در سنت خدا (در آينده جهان و انسان نيز تبديلى نخواهى يافت» و اين همان روشى است كه آيندگان نيز بر همان روش خواهند رفت (يعنى در حكومت عدل جهانى امام مهدى «عج»).
و از همين خاستگاه ، يعنى طرد دو طاغوت و بريدن از آنها باهم ، و اجراى عدل و قسط و پذيرفتن آن به صورت روشى قاطع ، همه درهاى مهم بشريت درمان خواهد شد. پس لازم است كه مسلمانان و عالمان آنان و حكومتهاى سالم آنان ، اين خاستگاه را خاستگاهى منحصر و ناگزير بدانند و هر حركتى و انقلابى را از همانجا بياغازند، تا چنان شود كه روش و سره ايشان با دو سيره موافقت پيدا كند: سيره سلف (پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و امام على بن اءبى طالب (عليه السلام) و سيره خلف (امام مهدى عج)، و تا در ساختن جامعه و رهايى مردم و زنده كردن دين و حفظ اميد در توده ها موفق گردند.
و اين نكته نبايد از ياد خواننده عزيز برود كه آيات و احاديث فصلهاى اين دو باب از كتاب «الحياة»، همه ، به طور صريح يا ضمنى ، طاغوت اقتصادى را نفى مى كند، و پايه هاى فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى او را ويران مى سازد. و اين جهتگيرى جز آن نيست كه از قرآن و حديث استفاده مى شود، بلكه تعاليم قرآن و حديث تصريح و تاكيد بر آن دارد، چنانكه تو - اى خواننده گرامى - آن را در برابر ديدگان خود، در آفاق گسترده اين فصول مى نگرى .

فصل هشتم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (١)

- ضربه هايى كوبنده بر پيكر نظام
«تكاثرى» و «اترافى» يعنى «سرمايه دارى» و «اشرافى»، به اصطلاح روز، ليكن بار مفهومى اين دو واژه اسلامى بيشتر و ژرفتر است . درباره اين دو كلمه گرفته شده از قرآن كريم در مقدمه سخن گفتيم . (٦٦٣) و در آنجا به حكمتى اشاره كرديم كه ما را به استفاده از آنها و بى نياز شدن از جز آنها برانگيخت ، و آن نيست جز غناى اسلام ، در آنچه به ساختن انسان و جامعه انسانى باز مى گردد.
اكنون براى توضيح بيشتر مى گوييم : تكاثر در لغت به معناى «مكاثره» (نازيدن به فزونى) است ، چنانكه در «لسان العرب» آمده است . و «كاثره» يعنى «به زيادى مال يا افراد بر ديگرى تفاخر كرد». در «مفردات» گويد: «تكاثر همچشمى كردن و مسابقه گذاشتن در فزونى مال يا عزت است». شيخ طبرسى گويد: «به معناى مباهات كردن به زيادى مال و افراد است» - كه پس از اين از او نقل خواهيم كرد. در آيه اى از «سوره حديد» ذكر فرزند نيز آمده است . و شايد مراد راغب اصفهانى از كلمه «عز» (عزت ، قدرت)، پس از ذكر «مال» چيزى است كه از فرزندان و فزونى شماره آنان نتيجه مى شود.
مقصود ما از واژه «تكاثر»، در اين كتاب ، كه پژوهشى است در زمينه اقتصاد اسلامى حاصل معناى قرآنى (و حديثى) اين واژه است ، كه در دو جا از قرآن كريم آمده است ، يعنى مالك شدن مال فراوان و به دست آوردن آن ، و حرص و آز برخاسته از آن ، و آنچه از آثار اخلاقى و نفسى و اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى كه از آن نتيجه مى شود.
و «اتراف»، مصدر است به معناى «مترفيت» يعنى «مترف» (در ناز و نعمت غرقه) بودن ، چون مصدر به اين معنى به كار مى رود، چنانكه مى گويند: «اعراب در اين كلمه ( مثلا: رفع)، به اقتضاى «عطف» است ، يعنى «معطوفيت» (معطوف بودن اين كلمه بر كلمه اى مرفوع» و اتراف - كه مصدر باب «افعال» است - از واژه «ترفه» گرفته شده است به معناى «نعمت»، يا از واژه «ترف» به معناى متنعم بودن ، ناز و نعمت داشتن . و «تتريف» - كه مصدر باب «تفعيل» است - به معناى خوشخوراكى است . و «مترف» يعنى كسى كه وفور نعمت و فراخى زندگى او را سرخوش و سرمست كرده است . و «اءترفته النعمة» يعنى نعمت فراوان او را به طغيان و سرمستى واداشت . پس ‍ «مترف» به معناى انسان شادخوار غرق در لذت و كامرانى است .
در «مفردات»، درباره معناى «اتراف» گويد: «... فراخى و زيادداشتن نعمت ، چنانكه مى گويند: «اءترف فلان فهو مترف»،يعنى «ناز و نعمت فراوان در اختيارش قرار گرفت و مترف شد». بنابراين ، مترفون يعنى كسانى كه نعمت و مكنت گسترده دارند، و از انواع امكانات رفاهى و مصرفى بهره مندند. پس قرآن كريم با به كاربردن واژه «مترفون» (در «مترفوها») و «مترفين» (و مشتقات آن)، زندگى دسته تنعم پرست خوشگذران را، به همراه آثار بد اينگونه زندگى ، يعنى فساد و نابودى و سقوط، بسختى مورد نكوهش قرار مى دهد، علاوه بر نكوهشهايى سخت از مالكيتهاى كلان اين دسته و محور قرار دادن ايشان مال را، كه در قرآن و احاديث آمده است ، پس در اسلام نه «تكاثر» پذيرفته است و نه زندگى اترافى و شادخواريهاى اشرافى . زيرا هر دو مستلزم ظلم است ، ظلم فردى و اجتماعى .

أ - نفى و طرد تكاثر
قرآن :
١ اءلهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون (٦٦٤)
نازيدن به فزوندارى (و فزونخواهى)، شمايان را سرگرم ساخت (و در دنيا غرق كرد) تا (مرگ فرارسيد و) به ديدار گورها شتافتيد نه آن است (كه مى پنداريد)، به همين زودى خواهيد دانست نيز نه آن است (كه مى پنداريد)، به همين زودى خواهيد دانست .
شيخ طبرسى مى گويد: «الهاء» به معناى سرگرم كردن كسى به لهو و لعب است ؛ و «اءلهاكم التكاثر» يعنى نازيدن (و پز دادن) به فزونى مال و فرزند شما را از فرمانبردارى خدا و به ياد آخرت بودن بازداشت و غافل ساخت ... و به قولى يعنى : مباهات كردن به فزونى مال و افراد، شما را از تدبر در كار خدا (حكمتهاى تكوينى - آفرينش ، و حكمتهاى تشريعى - احكام) بازداشت ... پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» پس از تلاوت (سوره تكاثر) فرمود: يقول ابن آدم : مالى ، مالى ؛ و ما لك من مالك الا ما اءكلت فاءفنيت ، اءو لبست فاءبليت ، اءو تصدقت فاءمضيت فرزند آدم پيوسته مى گويد: مالم ، مالم ؛ تو از مال خود چيزى ندارى ، جز آنچه خوردى و نابود كردى ، يا پوشيدى و كهنه كردى ، يا در راه خدا دادى و پس انداز كردى . (٦٦٥)
٢ اعلموا اءنماالحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر و تكاثر فى الاءموال و الاولاد، كمثل غيث اءعجب الكفار نباته ، ثم يهيج فتراه مصفرا، ثم يكون حطاما... (٦٦٦)
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيى است (چون بازى كودكان) و سرگرميى (چون سرگرمى برنايان)، آرايشى (چون آرايش زنان)، و نازيدنى ميان خود (چون نازيدن دنياداران)، و فزون نمايى در مال و فرزند (چون فزونمايى توانگران) (همه ناپايدار)؛ (و اينها همه) مانند بارانى (است) به وقت ، كه آنچه از آن رويد كشاورزان (يا كافران ظاهربين) را دلخوش كند، سپس (آن حاصل) رو به خشك شدن نهد، پس بنگرى كه زرد شده و سپس خشك و خرد شده ...
٣ و اءنفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا باءيديكم الى التهلكة ... (٦٦٧)
در راه خدا انفاق كنيد، و خويشتن را به دست خود به مهلكه نيندازيد...
٤ يا اءيها الذين آمنوا لا تلهكم اءموالكم و لا اءولادكم عن ذكر الله ، و من يفعل ذلك فاءولئك هم الخاسرون . (٦٦٨)
اى مردم مؤ من ، مبادا كه اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل سازند! كسانى كه چنين كنند (و از ياد خدا غافل شوند)، خود همان زيانكارانند.
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: هلاك رجال اءمتى فى ترك العلم و جمع المال . (٦٦٩)
پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم»: تباهى مردان امت من در ترك علم است و جمع مال .
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا اءباذر! سيكون ناس من اءمتى يولدون فى النعيم ، و يغذون به ، همتهم اءلوان الطعام و الشراب ، و يمدحون بالقول ، اءولئك شرار اءمتى . (٦٧٠)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: اى ابوذر! در ميان امت من كسانى خواهند بود كه در ناز و نعمت به دنيا مى آيند و از آن پرورده مى شوند؛ همت ايشان مصروف خوراكها و نوشابه هاى رنگارنگ است ، (چاپلوسان و طمع داران) آنان را ستايش مى كنند؛ اينان اشرار امت منند.
٣ الامام على (عليه السلام):... اعلموا اءن كثرة المال مفسدة للدين ، مقساة للقلوب . (٦٧١)
امام على (عليه السلام): بدانيد كه فزونى مال مايه تباه شدن دين و سخت شدن دلهاست .
٤ الامام على (عليه السلام): من رضى من الدنيا بما يجزيه ، كان اءيسر ما فيها يكفيه ، و من لم يرض من الدنيا بما يجزيه ، لم يكن فيها شى ء يكفيه . (٦٧٢)
امام على (عليه السلام): كسى كه از دنيا به اندازه كفايت (بسندگى) خرسند نباشد، اندك چيزى او را بس است ؛ و كسى كه به اندازه كفايت خرسند نباشد، هيچ چيز او را بس نيست .
٥ الامام على (عليه السلام): ثروة العلم تنجى و تبقى . ثروة المال تردى و تطغى و تفنى . (٦٧٣)
امام على (عليه السلام): دارايى علمى نجات مى بخشد و باقى مى ماند. دارايى مالى هلاك مى كند و به طغيان وامى دارد و نابود مى شود.
٦ الامام على (عليه السلام): ثروة الجاهل فى ماله و اءمله . (٦٧٤)
امام على (عليه السلام): دارايى نادان مال است و آرزو.
٧ الامام على (عليه السلام): انكم الى اكتساب صالح الاعمال ، اءحوج منكم الى اكتساب الاءموال . (٦٧٥)
امام على (عليه السلام): شما به انجام دادن اعمال صالح بيش از آن نياز داريد تا گردآوردن مال .
٨ الامام على (عليه السلام): انكم الى اكتساب الاءدب ، اءحوج منكم الى اكتساب الفضة و الذهب . (٦٧٦)
امام على (عليه السلام): شما به تحصيل ادب بيش از آن نياز داريد تا تحصيل سيم و زر.
٩ الامام على (عليه السلام): انكم الى مكارم الاءفعال ، اءحوج منكم الى جمع الاءموال . (٦٧٧)
امام على (عليه السلام): شما به انجام دادن كارهاى بزرگ و جوانمردانه بيش از آن نياز داريد تا گردآوردن مال .
١٠ الامام على (عليه السلام): ايها الناس ! متاع الدنيا حطام موبى ء، فتجنبوا مرعاة قلعتها احظى من طمانينتها، و بلغتها اءزكى من ثروتها، حكم على مكثريها بالفاقة ، و اءعين من غنى عنها بالراحة . و من راقه زبرجها اءعقبت ناظريه كمها، و من استشعر الشعف بها ملاءت ضميره اشجانا؛ لهن رقص على سويدا قلبه ، هم يشغله و هم يحزنه ، كذلك حتى يؤ خذ بكظمه فيلقى بالفضا، منقطعا اءبهراه ، هينا على الله فناؤ ه ، و على الاخوان القاؤ ه ... (٦٧٨)
امام على (عليه السلام): اى مردم ! متاع دنيا خرد و ريزى است آلوده ؛ پس ، از چراگاهى دور باشيد كه دل كندن از آن سعادتمندانه تر است تا دل بستن به آن ، و به اندازه داشتن از آن پاكيزه تر است تا انباشتن آن . بسيار داران آن سرانجام تهيدستند، و بى نيازان از آن آسوده . هر كس را زيور آن خوش آيد چشمانش را چنان كوران مادرزاد سازد (كه هيچ نمى بينند)، و هر كس شيفته آن گردد دلش را از غصه هاى گوناگون بيا كند، كه همى در ژرفاى جانش پاى كوبند - غمى به خود گرفتارش كند و غمى اندوهگينش دارد - تا آنگاه كه گلويش را بفشارند و در گوشه اى پرتش كنند، رگهاى قلبش از هم گسسته (و دست از جان شسته)، مرگش براى خداوند ساده و دفنش ‍ براى دوستان آسان ...
١١ الامام على (عليه السلام): اذا اءحب الله سبحانه عبدا، بغض اليه المال ، و قصر منه الامال . و اذا اءراد الله بعبد شرا، حبب اليه المال ، و بسط منه الامال . (٦٧٩)
امام على (عليه السلام): چون خداوند سبحان ، بنده اى را دوست بدارد، مال را در نظر او منفور مى كند و از آرزوهاى او مى كاهد. و چون براى بنده اى (به دليل استحقاق بنده و كردار او)، اراده شر كند، مال را در نظر او محبوب قرار مى دهد و آرزوهايش را گسترده مى سازند.
١٢ الامام الباقر، اءو الصادق (عليه السلام): ويل لقوم لا يدينون الله بامر بالمعروف والنهى عن المنكر... من قال : لا اله الا الله ، فلن يلج ملكوت السما حتى يتم قوله بعمل صالح . و لا دين لمن دان الله بطاعة الظالم . ثم قال : و كل القوم الهاهم التكاثر، حتى زاروا المقابر. (٦٨٠)
امام باقر (عليه السلام)، يا امام صادق (عليه السلام): واى بر قومى كه در امر به معروف و نهى از منكر فرمان خدا نمى برند... هر كس ‍ بگويد: لا اله الا الله ، ملكوت آسمانها بر او گشوده نخواهد شد مگر اينكه گفته خويش را با (عمل صالح) تكميل كند (و عقيده اش ‍ همراه عمل باشد). و كسى كه با فرمانبردارى ستمگران فرمان خدا را زير پا گذارد، دين ندارد. سپس فرمود: «و همگان را تكاثر سرگرم ساخت تا آنگاه كه به ديدار قبرستان شتافتند».
بنگريد!
روشى كه اسلام براى مبارزه با تكاثر و مال اندوزى پى نهاده است بر شناخت اصول چهار گانه اى مبتنى است كه مردمان را به تكاثر مى خواند و راه را در برابر آن باز مى كند؛ و بر تمايز قائل شدن ميان اين اصول ، تا با هر يك چنانكه شايسته آن است مبارزه شود. اصول چهارگانه از اين قرار است :
١ - اصل نفسى .
٢ - اصل اقتصادى .
٣ - اصل اجتماعى .
٤ - اصل سياسى .
و اينك توضيحى درباره اين اصول .
اصل اول - تكاثر و مالدوستى و مال اندوزى ريشه در ژرفاى جان آدمى دارد، كه بايد با تمرينهاى تربيتى ، در سطوح مختلف و با كار فرهنگى درباره افراد و اجتماع ريشه كن گردد.
اصل دوم - مال طلبى و نگاهبانى آن ، شخص را به گرد آورى و افزون سازى مال فرا مى خواند، بنابراين ، تاكيد اسلام بر اكتفا كردن به قدر كفاف و گذران مناسب ، و ستايش بزرگان دين از كسى كه «زيادى گفتارش را نگاه مى دارد و زيادى مالش را انفاق مى كند.» بهترين فراخوانى به طرد و ترك تكاثر مالى است .
اصل سوم - نظام فرهنگى و معنوى اجتماعى و جنبه هاى اخلاقى و تربيتى ، عامل است كه سنگ بنا و شالوده اصلى نظام اقتصادى را در زندگى مادى و معيشتى فرد و اجتماع - چه تكاثرى و چه اسلامى - تشكيل مى دهد. و چگونگى همين نظام ياد شده است كه زمينه را براى تكاثر و به دست آوردن مال بسيار فراهم مى كند، يا اين زمينه ها و حالات را از ميان مى برد، و آنها را به صورتى كه اسلام دستور داده است در مى آورد.
اصل چهارم - نگرش دستگاه حاكم به مسائل و قضاياى مالى و سياست اقتصادى ، عاملى است كه اغلب ، خط سير اقتصادى اجتماع را تعيين مى كند. پس اگر نگرش اقتصادى حاكميت با تكاثر و متكاثران و اقتصاد آزاد هماهنگ باشد، راه را در برابر ايشان مى گشايد و رسيدن به هدفهاى بهره كشى از رنجبران را ميسر مى سازد، در غير اين صورت ، متكاثران راههايى براى رسيدن به هدفهاى خود نمى يابند. و از دسترس پيدا كردن به منظورهاى غير اسلامى و غير انسانى خويش محروم مى مانند.
پس بنابر آنچه عرضه داشتيم ، تكاثر در نظر اسلام يك پديده ساده مادى يا اجتماعى محض يا سياسى صرف نيست ، بلكه پديده اى است نفسى و اخلاقى و تربيتى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى كه بر مجموع زمينه هاى فرهنگى و فكرى و تربيتى فرد، و نظامها و جهتگيريهاى اجتماع ، و همه نگرشها و اهتمامها و عملكردهاى حاكميت بنا شده است .
به همين جهت مى بينيم كه اسلام به مبارزه اى تلخ و گسترده بر ضد مالدوستى و مال اندوزى پرداخته است ؛ و علاوه بر آنكه به ويران كردن پايگاههاى اجتماعى و اقتصادى و حقوقى متكاثران - در قلب اجتماع - پرداخته است ، به ويران كردن پايگاههاى فرهنگى و اخلاقى و سياسى و حكومتى آنان نيز توجه كرده است ، و اجتماع را به مبارزه با تكاثر و اتراف و اشراف منشى برانگيخته ، و محيط را براى كسانى كه از اينگونه روشها در مالكيت و مصرف پيروى مى كنند نامساعد ساخته است . پس با ژرفنگرى در اين مسائل مهم مى فهميم كه آنچه در پاره اى از تعاليم اسلامى مشاهده مى كنيم كه درباره قضاياى مالى و اقتصادى - خواه در مقام قبول يا رد و افشاگرى - در قالبهاى اخلاقى (بنابر اصطلاح) سخن گفته شده است ، بدين معنى نيست كه مبارزه ياد شده تنها به صورت مبارزه اى اخلاقى و آرمانخواهانه در آيد، هرگز چنين نيست ، بلكه معناى آن گسترش دادن دامنه مبارزه و نبرد است و كشيدن آن به قلمروهاى ديگر. و سالم از اين راه به آن توفيق پيدا مى كند كه انقلابى ريشه دار و مهم و گسترده بر ضد تعدى اقتصادى به راه اندازد، يعنى انقلابى نمايانگر اين ابعاد:
١ - بعد فرهنگى - اقتصادى .
٢ - بعد اجتماعى - اقتصادى .
٣ - بعد اخلاقى - اقتصادى .
٤ - بعد سياسى - اقتصادى . (٦٨١)

ب - افشاگرى توانگران و متكاثران و پندارهاى فاسد ايشان
قرآن :
١ ويل لكل همزة لمزة الذى جمع مالا و عددة يحسب ان ماله اخلده كلا لينبذن فى الحطمه
واى بر هر عيبجويى سخن چين و غيبت كن (كه عيب مردمان مى جويد و بد خلق مى گويد) آن كه مالى گردآورده است و پى در پى (از سر مالدوستى) آن را مى شمرد مى پندارد كه مال او را جاودانه نگاه مى دارد نه چنين است (كه او را مى پندارد)، سوگند كه او را در دوزخ اندازند (آتشى هماره سوز و درون گداز...) (٦٨٢)
٢ ما اءغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه . (٦٨٣)
مالم (در اين روز - قيامت) براى من كارى نكرد حجت (و قدرت) من از دستم رفت .
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:- فيما رواه الامام جعفر الصادق : لم نبعث لجمع المال ، و لكن بعثنا لانفاقه . (٦٨٤)
پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام): (ما پيامبران) براى گردآوردن مال بر انگيخته نشديم ، بلكه براى انفاق آن برانگيخته شديم .
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام امير المؤ منين : اذا اءبغض الناس فقراءهم ، و اظهروا عمارة اسواقهم ، و تباركوا على جمع الدراهم ، رماهم الله باءربع خصال : بالقحط من الزمان ، و الجور من السلطان ، و الخيانة من ولاة الحكام ، و الشوكة من العدوان . (٦٨٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام امير المؤ منين (عليه السلام): هنگامى كه مردمان فقيرانشان را دشمن دارند، و به ساختن بازارها (و زيباسازى ويترينها) اهتمام ورزند، و به جمع آورى مال روى آورند، خدا به چهار چيز گرفتارشان مى كند: زمان قحطى ، ستم حاكميت ، خيانت كارگزاران حاكميت ، و سلاح برنده دشمنان .
٣ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - نهى «صلى الله عليه و آله و سلم» عن التبقر فى الاءهل و المال . (٦٨٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: پيامبر اكرم ، از زياد كردن اهل و مال نهى فرمود.
٤. الامام على (عليه السلام) كثره المال يفسد القلوب ، و ينسى الذنوب . (٦٨٧)
امام على (عليه السلام): فزونى مال دلها را تباه مى كند و گناهان را از ياد مى برد.
٥. الامام على (عليه السلام):... ما يصنع بالمال من عما قليل يسلبه ، و تبقى عليه تبعته و حسابه . (٦٨٨)
امام على (عليه السلام):... با مال چه تواند كرد آن كس كه به زودى آن را از كف خواهد داد، و عاقبت بد و پس دادن حساب آن براى وى باقى خواهد ماند؟
٦. الامام على (عليه السلام): يا ابن آدم ! ما كسبت فوق قوتك ، فاءنت فيه خازن لغيرك . (٦٨٩)
امام على (عليه السلام): اى پسر آدم ! آنچه بيش از قوت و خوراك خود به دست مى آورى ، خزانه دار آن براى ديگرانى .

ج - توانگران و امت
قرآن :
١. مناع للخير معتد اءثيم عتل بعد ذلك زنيم اءن كان ذا مال و بنين (٦٩٠)
(پيشنهادى مپذير از) آن كس كه مانع رسيدن خير به ديگران است ، تجاوزگر است و گناهكار درشتخويى - با اينهمه - بى اصل (و چنين است) چون مالى دارد و پسرانى
شيخ طبرسى مى گويد: از شدادبن اوس روايت شده است كه گفت : رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «جواظ و جعظرى و عتل زنيم به بهشت در نخواهند آمد». گفتم : جواظ كدام است ؟ فرمود: «مال اندوز بى خير» گفتم : جعظرى كدام ؟ فرمود: «درشتخوى سنگدل». گفتم : عتل زنيم كدام ؟ فرمود: «شكم گنده بد خلق پر خور ستمگر بى اصل». (٦٩١)
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: شر امتى الاغنياء. (٦٩٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:بدترين افراد امت من توانگرانند.
-------------------------------------
پاورقى ها:
٦٤٨- «سوره علق» (٩٦): ٦- ٧.
٦٤٩- «سوره نازعات» (٧٩): ٣٧ و ٣٩.
٦٥٠- «خصال» ١/٢٣٤.
٦٥١- «سوره آل عمران» (٣): ٦٤.
٦٥٢- «سوره اعراف» (٧):١٥٧.
٦٥٣- «سوره نسا» (٤):٧٥.
٦٥٤- «تحف العقول» /٥٧.
٦٥٥- «وسائل» ١١/ ٣٩٨.
٦٥٦- «بحار» ١٠٣/ ١٧٢.
٦٥٧- «وسائل» ١٣/ ٢١٦.
٦٥٨- «بحار» ١٠٣/ ٢٠، از كتاب «كنزلافوائد»
٦٥٩- «نهج البلاغه» / ١٤٧؛ «عبده» ١/ ١٠٢ - ١٠٢٥؛ «عبده» ٣/ ١١٥ - و ١٠٣١؛ «عبده» ٣ / ١٢٠ - و ١٠٧٢؛
٦٦٠- ٤٥ و ٤٦ و ٤٧، از اين باب (جلد پنجم)، و فصلهاى ٤٦ و ٤٧ و ٤٨، از باب ١٢ (جلد ششم).
٦٦١- (جلد پنجم).
٦٦٢- «سوره احزاب» (٣٣): ٦٢.
٦٦٣- (بند ٢٦).
٦٦٤- (سوره تكاثر) (١٠٢): ١-٤.
٦٦٥- «مجمع البيان» ١٠/٥٣٤.
٦٦٦- (سوره حديد) (٥٧): ٢٠.
٦٦٧- (سوره بقره) (٢): ١٩٥.
٦٦٨- (سوره منافقون) (٦٣):٩.
٦٦٩- (مجموعه ورام)/٣.
٦٧٠- (مكارم الاخلاق) /٥٥٥.
٦٧١- (تحف العقول) /١٤١.
دل نيز مانند تن زندگى و مرگ دارد دلهايى زنده است و دلهايى مرده . ثروت بسيار قساوت و سختدلى مى آورد. و سختدلى باعث مردن دل است . و دلى كه مرد، احساس و توجهى و تذكرى و درى و حضورى نمى تواند داشت . و همه ارزش دل به همين امور است ، كه دل مرده فاقد آنهاست .
٦٧٢- (كافى) ٢/١٤٠.
٦٧٣- غرر الحكم /١٦٢، ١٣١.
٦٧٤- غرر الحكم /١٦٢، ١٣١.
٦٧٥- غرر الحكم /١٦٢، ١٣١.
٦٧٦- «غررالحكم» / ١٣١ - ١٣٢.
٦٧٧- «غررالحكم» / ١٣١ - ١٣٢.
٦٧٨- (نهج الابلاغه) /١٢٥٦ - ١٢٥٧؛ (عبده) ٣/٢٣٩ - ٢٤٠.
٦٧٩- (غررالحكم) /١٤١.
٦٨٠- (امالى) شيخ مفيد /١٠٩.
٦٨١- نيز - «نگاهى به سراسر فصل» در اين خصوص .
٦٨٢- (سوره همزة) (١٠٤): ١-٤.
٦٨٣- (سوره حاقه) (٦٩): ٢٨-٢٩.
٦٨٤- (مشكاة الانوار) /١٨٣.
٦٨٥- (مجموعه ورام) /١٠.
٦٨٦- (معانى الاخبار) ٢/٢٦٦.
٦٨٧- «غرر الحكم» / ٢٤٤.
٦٨٨- «نهج البلاغه» / ٤٩٥؛ «عبده» ٢ / ٦٧.
٦٨٩- «نهج البلاغه» / ١١٧٥؛ «عبده» ٣ / ١٩٦.
٦٩٠- «سوره قلم» (٦٨): ١٢- ١٤.
٦٩١- «جامع السعادات» ٢/ ٣٦.
٦٩٢- «جامع السعادات» ٢/ ٣٦.
۱۵
آگاهيى مهم
٢. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - قيل : يا رسول الله ! اءى اءمتك اشر؟ قال : الاءغنياء. (٦٩٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - گفتند: يا رسول الله ! كدام يك از افراد امت تو شريرترند؟ فرمود: توانگران .
٣. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا اءباذر! سيكون ناس من اءمتى يولدون فى النعيم و يعذون به ، همتهم الوان الطعام و الشراب ، و يمدحون بالقول ، اءولئك شرار امتى . (٦٩٤)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:اى ابوذر! در ميان امت من كسانى خواهند بود كه در ناز و نعمت به دنيا مى آيند و از آن پرورده مى شوند؛ همت ايشان مصروف خوراكها و آشاميدنيهاى رنگارنگ است ، (چاپلوسان و طمع ورزان) آنان را مدح مى گويند؛ اينان اشرار امت منند.
و شايد خواننده هوشيار، كلام امام سجاد (عليه السلام) را فراموش نكرده باشد كه فرمود: «اى مؤ منان ، مصيبت شما در زندگى طاغوتهاى دنيا دوستند...». (٦٩٥)
٤. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:يا ابن مسعود! سياءتى من بعدى اقوام ياءكلون طيبات الطعام و الوانها... يبنون الدور، و يشيدون القصور، و يزخرفون المساجد، ليست همتهم الا الدنيا، عاكفون عليها، معتمدون فيها. شرفهم الدراهم و الدنانير، و همتهم بطونهم ، اءولئك (هم) شر الاءشرار، الفتنه منهم ، و اليهم تعود. (٦٩٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:اى ابن مسعود! پس از من مردمانى خواهند آمد كه خوراكهاى لذيذ و رنگارنگ مى خورند... خانه ها مى سازند و كاخها مى افرازند، و مساجد را آرايش مى دهند. جز دنيا هم و غمى ندارند، بنده دنيايند و دلبسته به آن . شخصيتشان در گرو درهم و دينار (پول) است ، و عمده توجهشان به خورد و خوراكشان . آنان بدترين بدانند، گرفتارى امت از ايشان است و زير سر ايشان .

آگاهيى مهم
غنا (توانگرى و بى نيازى) بر دو گونه است : كفافى و اترافى . احاديثى در ستايش غنا و مال آمده است و آن را از اسباب خوشبختى و از بهترين ياوران براى دست يافتن به زندگى جاودانى شمرده است . احاديث ديگرى در نكوهش مال و مالدارى در دست است كه سخت آن دو را مورد نكوهش قرار مى دهد. و هر كس از جوهر دين و لب آن آگاه باشد، و در درك مفاهيم احاديث پخته و كار كرده باشد (صرف نظر از آنچه در اين خصوص از آيات قرآن و از ماهيت رسالت پيامبران و رفتار ايشان با دارايان و ناداران به دست مى آيد)، آشكارا مى داند كه «غناى ممدوح»، همان غناى كفافى است كه انسان با آن وسائل معيشت و ضرورتهاى زندگى خود را تامين مى كند، و زيادى مالش را مى بخشد، و شب و روز و آشكار و نهان آنچه بتواند در راه خدا انفاق مى كند. و «غناى مذموم»، غناى تكاثرى اترافى حاصل از اقتصاد آزاد است كه انسان را به جمع آوردن مال و شمردن آن مشغول مى كند، و چنان گمان دارد كه اين مال همه چيز او خواهد بود. و از ميان آنان كسانى به طغيان برمى خيزند و مردمان را مردمان را مورد بهره كشى قرار مى دهند و به حقوقشان تجاوز مى كنند، و براى تحميل كردن سلطه خود بر اجتماع در سياست و قدرت - از راههاى گوناگون - نفوذ مى يابند.
بنابر اين ، نشانه فهم دين آن نيست كه غناى تكاثرى را بپذيريم ، و مشروع بدانيم ، به همانگونه كه غناى كفافى - كه سبب آن است كه شخص خود بسنده شود و بار خود را از دوش ديگران بردارد - به هيچ روى مورد نكوهش نيست . پس غناى ستوده و پسنديده در دين استوار الاهى و صراط مستقيم عدالت جز همين غنا نيست . از اين موضوع - به صورتى گسترده - در فصل چهل و يكم از همين باب ، سخن خواهيم گفت ؛ كه خواننده مى تواند به آنجا رجوع كند. (٦٩٧)

د- توانگران و خوردن ناتوانان و تيره روزان
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:... فياءكل قويهم ضعيفهم ... (٦٩٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:... (من به هر حاكم مسلمان ياد آورى مى كنم كه خدا را فراموش نكند، و جانب ضعيفان را بگيرد، و نگذارد فقير شوند تا كافر گردند، و همواره در خانه اش به روى مردم باز باشد، وگرنه)... زورمندان مسلمان ضعيفان را مى خورند...
٢. الامام على (عليه السلام):... فانما اهلها (الدنيا) كلاب عاويه ... ياءكل عزيزها ذليلها، و يقهر كبيرها صغيرها. (٦٩٩)
امام على (عليه السلام):... دنيا داران همچون سگان پارس كننده اند... نيرومند آنان فرومايه را مى خورد، و بزرگشان كوچكشان را زير دست مى سازد.
٣. الامام السجاد (عليه السلام) - زراره بن اءوفى قال : دخلت على على بن الحسين (عليه السلام) فقال : «يا زراره ! الناس فى زماننا على ست طبقات : اسد، و ذئب ، و ثعلب ، و كلب ، و خنزير، و شاة ... و اما الذئب فتجار كم ، يذمون اذا اشتروا و يمدحون اذا باعوا... و اما الشاة فالذين تجر شعورهم ، (٧٠٠) و يؤ كل لحومهم ، و يكسر عظمهم . فكيف تصنع الشاة بين اسد و ذئب و ثعلب و كلب و خنزير؟ (٧٠١)
امام سجاد (عليه السلام): زراره بن اءفى مى گويد: نزد على بن الحسين (عليه السلام) رفتم ، فرمود: «اى زراره ! مردمان در زمان ما شش دسته اند: شير و گرگ و روباه و سگ و خوك و گوسفند... گرگ بازرگانان شمايند كه به هنگام خريدن كالا آن را مذمت مى كنند و به هنگام فروختن تعريف ... گوسفند كسانيند كه (دسته هاى ديگر) پشمشان را مى چينند، و گوشتشان را مى خورند، و استخوانشان را مى شكنند. آيا گوسفند در ميان شير و گرگ و روباه و سگ و خوك چه مى تواند بكند؟».

ه - ثروتمندان و بازرگانان فاجرانند مگر اينكه پرهيزگار باشند
قرآن :
١. و اذا اءردنا ان نهلك قريه اءمرنا مترفيها ففسقوا فيها... (٧٠٢)
هرگاه بخواهيم مردم سرزمينى (قومى) را نابود كنيم ، توانگران شاد خوار را (به عبادت و عدالت) امر مى كنيم ، پس آنان به فسق كردن (و نافرمانى) مى پردازند (و سبب نزول عذاب مى شوند)...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:يا معشر التجار! انتم فجار، الامن اتقى و بر و صدق ... (٧٠٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:اى صنف سوداگر! شما فجاريد، مگر كسى كه پرهيزگار باشد و نيكى كند و راست بگويد...
٢. الامام على (عليه السلام): ان الله يعذب سته بسته ... و التجاربالخيانه . (٧٠٤)
امام على (عليه السلام): خدا شش گروه را به شش گناه عذاب مى دهد... بازرگانان را به خيانت .
٣. الامام على (عليه السلام): انا يعسوب المؤ منين ، و المال يعسوب الفجار. (٧٠٥)
امام على (عليه السلام): من رئيس مؤ منانم ، و مال رئيس فاجران .
شريف رضى مى گويد: «معناى اين جمله (انا يعسوب المؤ منين ...)، اين است كه مؤ منان از من پيروى مى كنند و در پى منند، و فاجران پيرو مالند و در پى مال مى روند، همانگونه كه زنبوران عسل از ملكه خود پيروى مى كنند.
٤. الامام على (عليه السلام): التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الامن اءخذ الحق و اءعطى الحق . (٧٠٦)
امام على (عليه السلام): تاجر فاجر است ، و فاجر در آتش ، مگر آن كس كه حق خود را بگيرد و حق ديگرى را بدهد.
٥. الامام الصادق (عليه السلام):... التاجر فاجر، الا من اءعطى الحق و اءخذه . (٧٠٧)
امام صادق (عليه السلام):... تاجر فاجر است ، مگر آن كس كه حق را بدهد و بگيرد.

و - حرص و درنده خويى ، رسوايى و حسرت
قرآن :
١. اءن تقول نفس : يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله ... (٧٠٨)
(از بهترين چيزى كه براى شما فرستاده شد - قرآن - پيروى كنيد، پيش از آنكه عذاب به ناگهانى فرا رسد... و) كسى بگويد: اى افسوس ، از آن كوتاهى بسيار كه در كار خدا كردم ...
٢. ... حتى اذا جائتهم الساعة بغته قالوا: يا حسرتنا على ما فرطنا فيها... (٧٠٩)
... چون قيامت ناگهانى فرا رسد گويند: اى افسوس ، كه در آمادگى براى قيامت (و بهشتى ساختن خويش)، بسيار كوتاهى كرديم ...
حديث :
١ - الامام على (عليه السلام):... اياك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها، و تكالبهم عليها، فقد نباك الله عنها، و نعت لك نفسها، و تكشفت لك عن مساويها، فانما اهلها كلاب عاويه و سباع ضاريه ، يهر بعضها بعضا. (٧١٠)
امام على (عليه السلام):... از آن بپرهيز كه چسبيدن اهل دنيا به آن و درنده خويى آنان بر سر آن تو را بفريبد، زيرا كه خدا تو را از (ماهيت) دنيا آگاه ساخته است . و دنيا نيز خويش را براى تو توصيف كرده است ، و از بديهاى خود برايت پرده برداشته است . دنيا داران سگانى زوزه كننده اند و ددانى درنده ، كه در روى يكديگر پارس مى كنند.
٢. الامام على (عليه السلام): انما الدنيا جيفه ، و المؤ اخون عليها اءشباه الكلاب . (٧١١)
امام على (عليه السلام): دنيا مردار است ، و كسانى كه براى به دست آوردن آن با هم اخت مى شوند چون سگانند.
٣. الامام على (عليه السلام):... يتنافسون فى دنيا دنيه ، و يتكالبون على جيفه مريحه . (٧١٢)
امام على (عليه السلام):... بر سر دنيايى پست با يكديگر همچشمى مى كنند، و براى مردارى گندناك به يكديگر همچون سگان مى پرند.
٤. الامام على (عليه السلام): الدنيا جيفه ، فمن ارادها فليصبر على مخالطه الكلاب . (٧١٣)
امام على (عليه السلام): دنيا مردار است ، پس هر كس خواستار آن است بايد آميختن با سگان را برتابد.
٥. الامام على (عليه السلام):... اقبلوا على جيفه قد افتضحوا با كلها، و اصطلحوا على حبها... و جاءهم من فراق الدنيا ما كانوا ياءمنون ... فغير موصوف ما نزل بهم : اجتمعت عليهم سكره الموت ، و حسره الفوت . (٧١٤)
امام على (عليه السلام):... به مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا شدند، و به دوستى آن با يكديگر سازش كردند... و رفتن از دنيا كه فكرش را نمى كردند فرا رسد... نمى توان آنچه بر سرشان آمد توصيف كرد: سختى جان كندن و حسرت از دست دادن .

ز- كوشش بيهوده
قرآن :
١. ان سعيكم لشتى . (٧١٥)
كوشش (و عمل) شما (در دنيا) گوناگون است .
شيخ طبرسى گويد: «يعنى كارهاى شما گوناگون است ، كارى نتيجه اش بهشت است و كارى نتيجه اش ‍ دوزخ». (٧١٦)
حديث :
١. الامام على (عليه السلام):... فلتكن مساءلتك فيما يبقى لك جماله ، و ينفى عنك و باله ، فالمال لا يبقى لك و لا تبقى له . (٧١٧)
امام على (عليه السلام):... بايد چيزى بخواهى كه جمال (و سود و نيكى و خوشنامى) آن براى تو باقى بماند و وبال آن تو را نگيرد؛ ليكن مال ، نه آن براى تو مى ماند و نه تو براى آن .
٢. الامام على (عليه السلام):... ثم ان الدنيا دارفناء و عناء و غير... و من العناء ان المرء يجمع ما لا ياءكل ، و يبنى مالا يسكن ، و ثم يخرج الى الله تعالى لا مالا حمل ، و لا بناء نقل ... (٧١٨)
امام على (عليه السلام):... دنيا خانه نيستى است و رنج و دگرگونيها... و از جمله رنج دنيا آن است كه آدمى چيزى را جمع مى كند كه نمى خورد، و خانه اى را مى سازد كه در آن سكونت نمى گزيند؛ سپس بى آنكه مالى با خود بردارد يا ساختمانى با خود ببرد، به نزد خداى متعال مى رود.
٣. الامام الكاظم (عليه السلام): يا هشام ! لو راءيت مسير الاجل ، لالهاك عن الامل . (٧١٩)
امام كاظم (عليه السلام): اى هشام ! اگر سير (شتابان) اجل را بنگرى ، همه آرزوها را وامى گذارى .

ح - اوصاف توانگران (٧٢٠)

١- مستكبران
قرآن :
١ - و اذا يتحاجون فى النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا: انا كنا لكم تبعا، فهل انتم معنون عنا نصيبا من النار؟ (٧٢١)
هنگامى كه در آتش دوزخ با يكديگر مجادله كنند، ضعيفان به گردنكشان گويند: ما در دنيا در پى شما روان بوديم ، آيا مى توانيد (امروز) پاره اى از اين آتش را از ما دور سازيد؟
علامه مجلسى مى گويد: «در اين آيه فيقول الضعفاء للذين استكبروا، خداوند مستكبران را با ناتوانان مقابل قرار داده است ، تا بفهماند كه استكبار آنان به جهت نيروى بدنى و نيروى مال بود؛ چنانكه در اين آيه نيز: قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا، مستضعفان را در برابر مستكبران قرار داده است ...». (٧٢٢)
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): الا فالحذر، الحذر، من طاعه ساداتكم و كبرائكم ، الذين تكبروا عن حسبهم ، و ترفعوا فوق نسبهم ، و القوا الهجينه على ربهم ، و جاحدوا الله على ما صنع بهم ، مكابرة لقضائه ، و مغالبة لا لائه ، فانهم قواعد اساس ‍ العصبيه ... (٧٢٣)
امام على (عليه السلام): آى مردم ! حذر، حذر، از اطاعت سران و سردمداران خود، يعنى آنان كه به شرف و تبار خويش بزرگى فروختند، و خود را برتر از نسب خويش جاى دادند، و پروردگار خود را مسئول اين زندگى زشت (محرومان و ضعيفان - كه خود مسئول آنند) معرفى كردند، و نيكيها و نعمتهاى خداوند را (با پررويى) از خداوند ندانستند، تا در برابر قضاى او گردنكشى كرده باشند، و نعمتهاى او را ناچيز انگاشته باشند؛ اينان شالوده هاى بنيادين گروهگرايى (تعصبهاى دوران جاهليت)اند...
٢. الامام الصادق (عليه السلام):... من ذهب يرى اءن له على الاخر فضلا فهو من المستكبرين . (٧٢٤)
امام صادق (عليه السلام):... كسى كه در خود نسبت به ديگرى برترى ببيند، از مستكبران (خود بزرگ نمايان) است .
از اين احاديث كه اطاعت سران و سردمداران را منع مى كند، چنان معلوم مى شود كه ثروتمندان متكاثر بايد از هر موقعيت اجتماعى بر كنار بمانند، و مردمان بايد از ايشان دورى گزينند، و شغلهاى كليدى و مالى به آنان داده نشود، تا فرصت استيلاى بر مردم و امور مردم براى آنان فراهم نيايد. و همينكه اسلام از تواضع نسبت به آنان نهى كرده است - با اينكه تواضع از اركان «اخلاقى اسلامى» است - و سلام كردن بر آنان را، به گونه اى غير از سلام كردن بر فقيران و بينوايان (مثلا، مودبانه تر)، نكوهيده است ، خود يك فراخوانى است به داشتن ايستارى قاطع و انعطاف ناپذير در برابر مستكبران اقتصادى و جباران كامروايى ؟.

٢- منافقان
قرآن :
١. سيقول لك المخلفون من الاعراب : شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ... (٧٢٥)
اعرابى كه از همراهى تو (در سفر مكه)، تخلف وزريدند (بعنوان عذر خواهى) خواهند گفت : اموال و كسانمان (و رسيدگى به آنها) ما را از همراهى تو (و پيوستن به ديگر مسلمانان) باز داشتند، پس براى ما آمرزش بخواه ؛ به زبان چيزهايى مى گويند كه در دل به آن باور ندارند...
٢. ياايها الذين آمنوا، لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس ، و لا يؤ من بالله و اليوم الاخر... (٧٢٦)
اى مومنان ! بخششها و انفاقهاى خود را با منت گذاشتن و آزار رساندن باطل ميكنيد، همچون كسى كه مال خود را براى ريا ( و نشان دادن به مردم) انفاق مى كند، در حالى كه به خدا و روز ديگر ايمان ندارد...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:يا ابن مسعود! سياءتى من بعدى اقوام ياءكلون طيبات الطعام و الوانها، و يركبون الدواب و يتزينون بزينه المراءة لزوجها، و يتبرجون تبرج النساء، و زيهم مثل زى الملوك الجبابرة ، هم منافقوا هذه الامه فى آخر الزمان ... يزخرفون المساجد، ليست همتهم الا الدنيا، عاكفون عليها، معتمدون فيها... (٧٢٧)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: اى ابن مسعود! پس از من مردمانى خواهند آمد كه خوراكهاى لذيد و رنگارنگ مى خورند، و بر مركبها سوار مى شوند، و همچون زنى كه خود را براى شوهرش مى آرايد آرايش مى كنند، و زينتهاى خود را همچون زنان در معرض ديد ديگران قرار مى دهند، و طرز پوشاكى (از نظر تنوع و تجمل) مانند پادشاهان ستمگر دارند؛ اينان منافقان اين امتند در آخر الزمان ... مساجد را تزيين مى كنند، جز رسيدن به (مال و مقام) دنيا، هم و غمى ندارند، بنده دنيايند و دلبسته به آن ...
٢. الامام على (عليه السلام) - فى بيان «صفه النفاق و المنافق»: و (بنى) النفاق على اءربع دعائم : على الهوى ، و الهوينا، و الحفيظه ، و الطمع ... و الطمع على اءربع شعب : الفرح ، و المرح ، و اللجاجه ، و التكاثر... (٧٢٨)
امام على (عليه السلام) - در بيان «صفت نفاق و منافق»: نفاق بر روى چهار پايه بنا شده است : بر هواى نفس ، و خوش ‍ برخوردى فريبناك ، و كين توزى (تواءم باكبر و تعصب)، و طمع ورزى ... و طمع ورزى چهار نمود دارد: اظهار شادمانى ، سرخوشى ، سرسختى و افزونخواهى (تكاثر).

٣- به آزمون گرفتاران
قرآن :
١. انما اءموالكم و اولادكم فتنه ... (٧٢٩)
جز اين نيست كه دارايى و فرزندان شما براى آزمونند...
٢. و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحياه الدنيا، لنفتنهم فيه ، و رزق ربك خير و ابقى . (٧٣٠)
به اين زرق و برق دنيا كه كسانى چند از ايشان را از آن برخوردار ساخته ايم تا آزمونشان كنيم ، چندان منگر، كه روزى (جاودان) پروردگار تو از اينها بهتر و پاينده تر است
شيخ طبرسى درباره اين آزمون در اين آيه مى گويد: «يعنى با اين دنياداران و دنياخواران چنان يك آزماينده رفتار مى كنيم ، كه آيا در مورد آنچه به آنان داده شده است ، به شدت پايبند عمل كردن بر طبق حق (موازين دقيق دينى) هستند، و حقوقى را كه بايد بپردازند مى پردازند (يا جز اينك اينگونه رفتار مى كنند؟»). (٧٣١)
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام على بن اءبى طالب : يا على ! ان امتى سيفتنون من بعدى ... ان القوم سيفتنون بعدى با اموالهم ... (٧٣٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام على بن ابيطالب (عليه السلام): يا على ! امتم پس از من در معرض ‍ آزمايش قرار خواهند گرفت ... آنان را (از جمله) با اموالشان خواهند آزمود.
٢. الامام على (عليه السلام): ان اعطاء هذا المال قنيه ، و ان امساكه فتنه . (٧٣٣)
امام على (عليه السلام): بخشيدن مال ، پس انداز است و نگاه داشتن آن آزمون (گرفتارى).
٣. الامام على (عليه السلام): الفتن ثلاث ... و حب الدنيار و الدرهم ... و من احب الدينار و الدرهم فهود عبد الدنيا. (٧٣٤)
امام على : فتنه ها و آزمايشها سه تاست ... (از جمله) دوستى دينار و درهم ... هر كس دينار و درهم (پول) را دوست بدارد، بنده دنياست .
٤. الامام السجاد (عليه السلام) - فى الدعاء لاهل الثغور:... و امح عن قلوبهم خطرات المال الفتون ... (٧٣٥)
امام سجاد (عليه السلام) - در دعا براى مرزداران ... (خداوندا!) از دلهاى ايشان ياد مال هوشربا را دور كن .
٥. الامام الصادق (عليه السلام): اترك من الدنيا ما بك الغنى عنه ، و لا تنظر عينك الى كل مفتون بها، و موكل الى نفسه . و اعلم ان كل فتنه بدوها حب الدنيا. (٧٣٦)
امام صادق (عليه السلام): از پندهايى كه خداوند، در مناجاتهاى موسى (عليه السلام) به او داد: از دنيا چيزى را كه به آن نياز ندارى رها كن ، و چشمت را به ديدن كسى كه فريفته آن گشته ، و به خود واگذاشته شده است مشغول مدار، و بدان كه آغاز هر فتنه دوستى دنياست .

٤- فريب خوردگان
قرآن :
١ ... و ما الحياة الدنيا الامتاع الغرور (٧٣٧)
... زندگى دنيا جز كالايى (فانى و) گول زننده نيست .
٢. و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا، و غرتهم الحياه الدنيا... (٧٣٨)
آن كسان را واگذار، كه دين خود را بازيچه و سرگرمى گرفتند، و زندگى دنيا گولشان زد...
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): قد اصطلحتم على الغل فيما بينكم ، و نبت المرعى على دمنكم و تصافيتم على حب الامال ، و تعاديتم فى كسب الاءموال . لقد استهام بكم الخبيث ، و تاه بكم الغرور... (٧٣٩)
امام على (عليه السلام): جان خود را جاى كينه ورزى با يكديگر ساختيد، و دلهايى چنان كثيف را - به ظاهر - آراستيد، در آرزو خواهى دوست هم گشتيد، و در مال طلبى دشمن هم شديد، ديو ناپاك عقل شما را ربود، و فريفتگى به دنيا سر گردانتان كرد...
٢. الامام على (عليه السلام):... فقد راءيت من كان قبلك ، ممن جمع المال و حذر الاقلال ، و اءمن العواقب - طول اءمل و استبعاد اءجل - كيف نزل به الموت ، فاءزعجه عن و طنه ، و اءخذه من ماءمنه ، محمولا على اءعواد المنايا، يتعاطى به الرجال الرجال ، حملا على المناكب ، و امساكا بالاءنامل . اءما راءيتم الذين ياءملون بعيدا، و يبنون مشيدا، و يجمعون كثيرا، كيف اءصبحت بيوتهم قبورا، و ما جمعوا بورا، و صارت اءموالهم للوارثين ، و اءزواجهم لقوم آخرين ، لا فى حسنه يزيدون ، و لا من سيه يستعتبون ... (٧٤٠)
امام على (عليه السلام):... كسانى را كه پيش از تو بوده اند ديده اى ، آن كس كه مال جمع مى كرد، و از كم داشتن (فقر) حذر داشت ، و - به دليل آرزوى دراز و دور ديدن اجل - به فكر عاقبت كار نبود؛ ديدى كه چگونه مرگ به خانه اش آمد، و از زادگاهش او را بيرون افكند، و از جاى امنى كه داشت برگرفت ، و بر تخته تابوت سوارش كرد، مردم جنازه اش را از دست يكديگر مى گرفتند، و بر دوش و سر دست مى بردند. آيا كسانى را كه آرزوهاى دور و دراز دارند، و بناهاى استوار مى افرازند، و مال فراوان گرد مى آورند نديده ايد؟ كه چگونه خانه هاشان گورستان شد، و آنچه گرد آورده بودند از دست رفت ؛ مالهاشان به وارثان رسيد، و همسرانشان بهره ديگران شدند؛ نه ديگر مى توانند بر كار نيك خود بيفزايند و نه از كار بد خويش پوزش طلبند...

٥ - بازى دوستان و سرگرمى جويان
قرآن :
١. اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاءموال و الاءولاد... (٧٤١)
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيى است (چون بازى كودكان) و سر گرميى (چون سرگرمى برنايان) و آرايشى (چون آرايش زنان) و نازيدنى به يكديگر (چون نازيدن دنيا داران)، و فزونخواهى دارايى و فرزندان براى فخر فروشى ...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: فيما وصف به الاغنياء و المترفهين : لا عبون بالكعاب ، راكبون الشهوات ... (٧٤٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - در توصيف توانگران و مرفهان : قاب بازى مى كنند و به شهوترانى سرگرمند.
٢. الامام على (عليه السلام):... و التكاثر لهو و لعب و شغل ، و استبدال الذى هو ادنى بالذى هو خير. (٧٤٣)
امام على (عليه السلام):... تكاثر لهو است و لعب و مشغوليت ، و گرفتن چيزى كه پستتر است در برابر دادن چيزى بهتر.

٦- طغيانگران
قرآن :
١. كلا ان الانسان ليطغى اءن راه استغنى . (٧٤٤)
خير، آدمى طغيان مى كند. همينكه خود را توانگر بيند.
٢ فاما من طغى . و آثر الحياة الدنيا. (٧٤٥)
هر كس طغيان كرد. و زندگى اين جهان را برگزيد. (بيقن دوزخ جايگاه اوست .)
حديث :
١ الامام على (عليه السلام):... و ان اءفاد مالا اطغاه الغنى . (٧٤٦)
امام على (عليه السلام):... (انسان) اگر مالى به دست آورد، ثروت او را به طغيان وامى دارد.
٢ الامام على (عليه السلام) -... ثم مشى (عليه السلام) حتى دخل سوق البصرة فبكى و قال : يا عبيد الدنيا و عمال اهلها! متى تجهزون الزاد، و تفكرون فى المعاد؟ ثم تلا قوله تعالى : «فاما من طغى . و آثر الحياه الدنيا. فان الحجيم هى الماوى ... (٧٤٧)
امام على (عليه السلام) -... پس از ورود به بازار بصره (٧٤٨) گريست و فرمود: اى بندگان دنيا و نوكران اهل دنيا! چه وقت زاد و توشه فراهم مى آوريد، و در انديشه روز بازگشت مى افتيد؟ سپس اين آيه را تلاوت كرد: فاما من طغى و آثر الحياه الدنيا. فان الحجيم هى الماوى - هر كس طغيان كرده و زندگى اين جهان را برگزيد. بيقين دوزخ جايگاه اوست ...
٣ الامام السجاد (عليه السلام): اللهم ! انى اساءلك خير المعيشه ، معيشه اقوى بها على جميع حاجاتى ، و اتوصل بها اليك فى حياة الدنيا و فى آخرتى ، من غير ان تترفنى فيها فاطغى ... (٧٤٩)
امام سجاد (عليه السلام): خدايا! از تو معيشتى نيك خواهانم : معيشتى كه با آن همه نيازمنديهايم را برآورم ، و در زندگى اين دنيا و در آخرتم با آن به قرب تو برسم ، بى آنكه مرا غرق در نعمت سازى تا به طغيان افتم ...

٧ - ستمكاران

(١) - به خود
قرآن :
١ و دخل جنته و هو ظالم لنفسه ، قال : ما اءظن ان تبيد هذه اءبدا. (٧٥٠)
(آن مرد توانگر) به باغ خود درآمد، و او در حق خود ستم مى كرد- گفت گمان ندارم كه اين باغ هيچگاه رو به ويرانى نهد.

(٢)- به ديگران
قرآن :
١ ان الله لا يظلم الناس شيا و لكن الناس انفسهم يظلمون . (٧٥١)
خداوند به مردمان هيچ ستمى نمى كند، ليكن مردمان خود به يكديگر ستم مى كنند.
كلمه «شيئا»، به اصطلاع « علم نحو» نكره اى است كه در سياق نفى (درجمله منفى) به كار رفته است ، از اين جهت معناى عموم را مى رساند (يعنى هيچ چيز، هيچگونه ستم). بايد خواننده اين كلمه را از ياد نبرد تا در «نگاهى به سراسر فصل»، درباره آن توضيحى بياوريم . همچنين لازم است كه علتها و خاستگاههاى ستم را بشناسيم تا بدانيم كه جز از خود مردم سر نمى زند.
٢ ... و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم يظلمون . (٧٥٢)
... خدا به مردمان (در هيچ روزگارى) ستم نكرده است ، بلكه خود به خويشتن ستم مى كردند.
٣ ... و ما ظلمناهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون . (٧٥٣)
... ما به ايشان ستم نكرده ايم ، بلكه خود به خويشتن ستم مى كردند.
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنيا اءقوات الفقراء، فما جاع فقير الا بما منع غنى ، و الله - تعالى جده - سائلهم عن ذلك . (٧٥٤)
امام على (عليه السلام): خداوند سبحان ، فراهم آوردن قوت و روزى فقيران را از اموال ثروتمندان واجب كرده است ، پس هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر اينكه توانگرى مانع رسيدن روزى او شود، و خداى متعال در اين باره ايشان را مؤ اخذه خواهد كرد.
٢ الامام الصادق (عليه السلام) - فيما رواه عن امير المومنين (عليه السلام): ان الله فرض على اغنيا الناس فى اموالهم قدر الذى يسع فقراءهم ؛ فان ضاع الفقراء، او اجهدوا، او اعروا، فبما يمنع اغنياؤ هم ، فان الله محاسبهم بذلك يوم القيامة ، و معذبهم به عذابا اليما. (٧٥٥)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت از امير الممومنين (عليه السلام): خدا بر مردمان توانگر واجب كرده است كه از اموال خود زندگى فقيران را تامين كنند، پس اگر فقيران از گرسنگى ، يا از كار كردن بيش از اندازه آسيب ببينند، يا برهنه بمانند، سبب آن خوددارى دارايان از رسانيدن سهم ناداران است به ايشان ، و خدا در روز قيامت به حساب اينان مى رسد و با عذابى بس دردناك عذابشان مى دهد.

٨ - غاصبان
قرآن :
١ و لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الى الحكام ، لتاكلوا فريقا من اموال الناس بالاثم ، و انتم تعلمون . (٧٥٦)
اموال يكديگر را - ضمن روابطى كه داريد - به باطل (راههاى نادرست) مخوريد، و به حاكمان رشوه مدهيد، تا (بدين وسيله) مقدارى ديگر از اموال مردم را با اين گناه (رشوه دادن) بخوريد، با اينكه مى دانيد (كه چه مى كنيد.)
حديث :
١ الامام الصادق (عليه السلام): انما وضعت الزكاة اختبارا للاءغنياه ، معونة للفقراء؛ و لو ان الناس اءدوا زكاة اموالهم مابقى مسلم فقيرا محتاجا، و لا ستغنى بما فرض الله له . و ان الناس ما افتروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا غروا الا بذنوب الاغنياء... (٧٥٧)
امام صادق (عليه السلام): زكات براى آزمودن ثروتمندان و مددرساندن به زندگى فقيران مقرر شده است . اگر مردم زكات اموال خود را بدهند، هيچ مسلمانى فقير و نيازمند نخواهد ماند، و با مقدارى كه خدا براى او واجب كرده است بى نياز خواهد شد. بيقين مردمان ، فقط از گناه توانگران (و غصب حقوق محرومان بوسيله آنان) است كه فقير و نيازمند و گرسنه و برهنه مى مانند.

آگاهى
در مقررات مالى اسلام دو زكات وجود دارد:
١ زكات ظاهرى (رسمى و محدود)
١ زكات باطنى (غير رسمى و نامحدود)
شايد بى نياز شدن فقيران و محرومان (و بر طرف شدن انواع گوناگون فقر و تنگدستى) هنگامى حاصل مى شود كه ثروتمندان هر دو زكات را ادا كنند. رجوع كنيد به فصلهاى چهلم و چهل ويكم از باب دوازدهم . (٧٥٨)

٩ - دزدان
حديث :
١ الامام العسكرى (عليه السلام):... اغنياوهم يسرقون زاد الفقراء. (٧٥٩)
امام عسگرى (عليه السلام):... توانگرانشان توشه فقيران را مى دزدند.

١٠- شادخواران
قرآن :
١ و ما اءرسلنا فى قرية من نذير، الا قال مترفوها: انا بما اءرسلتم به كافرون . و قالوا: نحن اكثر اموالا و اولادا، و ما نحن بمعذبين . (٧٦٠)
در هيچ شهرى بيم دهنده اى (پيامبرى) را به رسالت نفرستاديم مگر اينكه شادخوارن آن گفتند: ما به اين دين كه براى ابلاغ آن آمده ايد اعتقاد نداريم . و گفتند: ما اموال و فرزندان بيشترى داريم ، و ما عذاب نخواهيم شد.
شيخ طبرسى مى گويد: «مترفوها - در آيه - يعنى جباران و توانگران و مرفهان». (٧٦١)
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): اما الاغنياء من مترفة الامم ، فتعصبوا لاثار مواقع النغم ، فقالوا: «نحن اءكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين . (٧٦٢)
امام على (عليه السلام): توانگران شادخوار هر امت (و جامعه)، نسبت به موقعيت خود در برخوردارى از نعمتهاى الاهى ، تعصب ورزيدند (و آن را از خويشتن دانستند و بس مهم شمردند) و گفتند: «ما اموال و فرزندان بيشترى داريم ، و ما عذاب نخواهيم شد».

آگاهى
معناى «اتراف» واضح است ، و همچنين معناى «مترفين» (شادخواران) كه در آغاز فصل آورديم ، جز اينكه كسانى هستند كه حقيقت واقع را با دروغ و نيرنگ مى پوشانند و مى گويند: مترف كسى است كه در خرج و مصرف اسراف مى ورزد، هر چند خود فقير باشد؛ بنابراين اتراف و شادخوارى و پرمصرفى اختصاص به توانگران ندارد. و اين نظر (مغلطه آميز) بر خلاف كاربرد قرآنى و بيانات صريح وارد در قرآن و حديث است كه مى فرمايد، مترفين كسانيند كه پيامبران را تكذيب مى كنند و خود صاحبان مال و مكنت و قدرتند، (٧٦٣) نيز مخالف ظهور عرفى و فهم عمومى اهل زبان از اين واژه است ، چنانكه عالمان لغت ، معناى صريح واژه را ياد كرده اند.

١١ - غافلگير شوندگان
قرآن :
١ و الذين كذبوا بآياتنا سنستدر جهم من حيث لا يعلمون . (٧٦٤)
كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كنند، به تدريج - از جايى كه خبر ندارند - فروشان مى گيريم (و به عذاب در مى افكنيم).
«سنستدرجهم» يعنى اندك اندك به هلاك نزديكشان مى كنيم تا ناگهان در آن بيفتند... «من حيث لا يعلمون»، چنانكه نفهمند كه چه عاقبتى در پيش دارند. و اين چگونگى (استدراج ، مهلت دهى و غافلگيرى) بدانگونه است كه نعمتها پى در پى به ايشان مى رسد (و از مال و منال و مقام و امكانات و سلامتى و سرخوشى بهره مند مى شوند) و چنان مى پندارند كه اين لطفى از خداوند است درباره ايشان ، از اينرو به سرخوشى و ناسپاسى و فرورفتن در گمراهى ادامه مى دهند تا آنگاه كه وقوع عذاب برايشان قطعى مى شود (و راههاى چاره و نجات را به روى خويش بسته مى بيند).
٢ اءيحسبون اننما نمدهم به من مال و بنين . نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون . (٧٦٥)
آيا (توانگران) گمان مى كنند كه مال و فرزندانى كه به آنان ارزانى مى داريم . مى شتابيم تا خيرات و نيكيها را به ايشان برسانيم ؟ بلكه (چنين نيست و) آنان درك نمى كنند (و هر چيز را چنانكه بايد نمى فهمند و حكمت تقديرهاى الاهى را درنمى يابند).
٣ ... حتى اذا فرحوا بما اوتوا اءخذنا هم بغته ، فاذا هم مبلسون . (٧٦٦)
... تا آنكه به نعمتهاى خدادادى شادمان گشتند (و در كامورى و سرخوشى غرق شدند)، ناگهان آنان را فرو گرفتيم (و كيفر داديم)، و آنان همانگاه نوميد شدند (و رو به فروتنى نهادند).
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): انه من وسع عليه فى ذات يده فلم ير ذلك استدراجا، فقد امن مخوفا. (٧٦٧)
امام على (عليه السلام): آن كس كه مالى فراوان به دست آورد و آن را مهلتى غافل كننده نشمارد، امرى سهمگين را ناديده گرفته است .
٢ الامام على (عليه السلام): كم من مستدرج بالاحسان اليه ، و مغرور بالستر عليه ، و مفتون بحسن القول فيه ؛ و ما ابتلى الله احدا بمثل الاملاء له . (٧٦٨)
امام على (عليه السلام): چه بسيارند مهلت يافتگان غافل ، كه با نعمتى كه به ايشان داده مى شود به دام غفلت مى افتند، و با پرده اى كه بر گناه ايشان كشيده مى شود گول مى خورند، و با سخن نيكى كه درباره آنان گويند در معرض آزمايش قرار مى گيرند؛ و خدا هيچكس را به چيزى مانند مهلت دادن ، در معرض آزمايش قرار نداده است .
٣ الامام على (عليه السلام):... و رب منعم عليه مستدرج بالنعمى ... (٧٦٩)
امام على (عليه السلام):... بسا كس كه نعمت به او بخشيده شده است ، و همان نعمت او از اندك اندك به دام انداخته و (غافلگير كرده) است .
٤ الامام الحسين (عليه السلام): الاستدراج من الله سبحانه لعبده ، اءن سبغ عليه النعم و يسلبه الشكر. (٧٧٠)
امام حسين (عليه السلام):... استدراج از خداى سبحان نسبت به بنده آن است كه به او نعمت فراوان دهيد، و توفيق شكر را (به دليل غفلت و قدرناشناسى و حق ناگزارى) از او بگيرد.
٥ الامام الصادقع (عليه السلام) - انه سئل عن هذه الاية (والذين كذبوا بآياتنا سنستدرجهم ...)، فقال : هو العبد يذنب الذنب فتجدد له النعمه ، تلهيه تلك النعمة عن الاستغفار من ذلك الذنب . (٧٧١)
امام صادق (عليه السلام) - از امام درباره معناى اين آيه والذين كذبوا بآياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون . پرسيدند پاسخ داد: اين است كه بنده اى گناه كند و خداوند باز به او نعمت دهد، و همين نعمت او را از طلب آمرزش براى گناهى كه مرتكب شده است باز دارد (تا به كيفر دچار گردد). (٧٧٢)

١٢ - هلاك شدگان
قرآن :
١ ... هل يهلك الا القوم الظالمون . (٧٧٣)
... آيا كسى جز ستمكاران هلاك مى شود؟
٢ ما يغنى عنه ماله اذا تردى . (٧٧٤)
هنگامى كه توانگر سقوط كند (و به مغاك هلاك درافتد) مالش براى او سودى نخواهد داشت .
٣ و كم اهلكنا من قرية بطرت معيشتها... (٧٧٥)
چه بسا اهل شهرى را هلاك كرديم ، كه در معيشت (و خوشگذرانى) سرمست شدند... (و به سپاسگزارى نعمت و اداى حقوق ديگران نپرداختند)...
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: هلاك رجال امتى فى ترك العلم و جمع المال . (٧٧٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: هلاك مردان امت من در ترك علم است و جمع مال .
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:... فو الله ما الفقر اءخشى عليكم ، و لكنى اءخشى عليكم ان يبسط لكم الدنيا كما بسطت على من كان قبلكم ، فتنافسوها كما تنافسوها، و تهلككم كما اهلكتهم . (٧٧٧)
-------------------------------------
پاورقى ها:
٦٩٣- «مجموعه ورام»/١٥٥.
٦٩٤- «مكارم الاخلاق» / ٥٥٥.
٦٩٥- «امالى» شيخ مفيد / ١١٧.
٦٩٦- «مكارم الاخلاق» / ٥٢٥ - ٥٢٦.
٦٩٧- (جلد پنجم).
٦٩٨- «كافى» ١/٤٠٦.
٦٩٩- «نهج البلاغه» /٩٢٧؛ «عبده» ٣/ ٥٥.
٧٠٠- «خصال» ١/ ٣٣٩
٧٠١- «بحار» ٦٧ / ١٠-١١ (چاپ بيروت)، و ٧٠/١٠-١١ (چاپ تهران).
نيز رجوع كنيد به فصل ١٣، از اين باب (در همين جلد)، بند«ج»، و «نگاهى به سراسر فصل».
٧٠٢- «سوره اسرا» (١٧):١٦
٧٠٣- «مجمع البيان» ٢/ ٣٨٠.
٧٠٤- «كافى» ٨ / ١٦٣؛ «تحف العقول» / ١٥٧.
٧٠٥- «نهج البلاغه» / ١٢٣٦؛ «عبده» ٣ /٢٢٩.
٧٠٦- «كافى» ٥ / ١٥٠.
٧٠٧- «بحار» ١٠٣ / ١٠٢.
٧٠٨- «سوره زمر» (٣٩):٣١.
٧٠٩- «سوره انعام» (٦): ٣١.
٧١٠- «نهج البلاغه» / ٩٢٦ - ٩٢٧؛ «عبده» ٣ / ٥٥.
٧١١- «غرر الحكم» / ١٣٤.
٧١٢- «نهج البلاغه» / ٤٦٣؛ «عبده» ٢ / ٥٠.
٧١٣- «مستدرك نهج البلاغه » /١٨٥.
٧١٤- «نهج البلاغه» / ٣٣٠ - ٣٣١؛ «عبده» ١ / ٢١١.
٧١٥- «سوره ليل» (٩٤): ٤.
٧١٦- «مجمع البيان» ١٠ / ٥٠١.
٧١٧- «نهج البلاغه» / ٩٢٥؛ «عبده» ١/ ٥٤.
٧١٨- نهج البلاغه ٩ / ٣٥٣؛ «عبده» ١ / ٢٢٣.
٧١٩- «تحف العقول» / ٢٩٤.
٧٢٠- اوصافى كه در اين بخش ذكر شده است ، همه از آيات و احاديث گرفته شده است ، حتى برخى از عنوانها از الفاظ آيات و احاديث است - چنانكه خود ملاحظه مى كنيد - و نظر به اشخاص خاصى نيست . توانگرانى كه داراى اين اوصاف نيستند، يا آنها را از خود دور ساخته و خويشتن را تصفيه روحى و عملى كرده اند، يا پس از تاءمل در اين آيات و احاديث (و تدبر و تفكر درباره اهميت تكليف و حرمت بندگان خدا و لذت خدمت به آنان و ناچيزى جهان و مال و مكنت جهان و فناى روزگار، و پاداش جاودان خدايى) خود را تصفيه كنند و بسازند، بطبع ، مشمول اين اوصاف نخواهند بود.
٧٢١- «سوره غافر» (٤٠): ٤٧؛ نيز - سوره ابراهيم (١٤): ٢١.
٧٢٢- «بحار» ٧٣ / ١٩١.
٧٢٣- «نهج البلاغه» / ٧٨٥ - ٧٨٦؛«عبده» ٢/ ١٦٦.
٧٢٤- «كافى» ٨/ ١٢٨.
٧٢٥- «سوره فتح» (٤٨): ١١.
٧٢٦- «سوره بقره» (٢): ٢٦٤.
٧٢٧- «مكارم الاخلاق» / ٥٢٥ - ٥٢٦.
٧٢٨- «كافى» ٢ / ٣٩٣ - ٣٩٤.
٧٢٩- «سوره تغابن» (٦٤): ١٥.
٧٣٠- «سوره طاها» (٢٠):١٣١.
٧٣١- «مجمع البيان» ٧ / ٣٧.
٧٣٢- «نهج البلاغه» / ٤٩١؛ «عبده» ٢ / ٦٥.
٧٣٣- «غرر الحكم» ١٠١.
٧٣٤- «خصال» ١ / ١١٣.
٧٣٥- «صحيفه سجاديه» / ١٨١ (دعاى ٢٧).
٧٣٦- «كافى» ٢ / ١٣٥.
٧٣٧- «سوره حديد» (٥٧):٢٠.
٧٣٨- «سوره انعام» (٦):٧٠.
٧٣٩- «نهج البلاغه» / ٤١٤؛ «عبده» ٢ /٢٣ - ٢٤.
٧٤٠- «نهج البلاغه» / ٤٠٩؛ «عبده» ٢/٢١.
٧٤١- «سوره حديد» (٥٧):٢٠.
٧٤٢- «مكارم الاخلاق» / ٥٢٥.
٧٤٣- «كافى» ٢ / ٣٩٤.
٧٤٤- «سوره علق» (٩٦) ٦- ٧.
٧٤٥- «سوره نازعات» (٧٩): ٣٧-٣٨
٧٤٦- «نهج البلاغه» /١١٣٦؛ «عبده» ٣/١٧٥
٧٤٧- «مستدرك نهج البلاغه» /٥١
٧٤٨- و چه بسا به بازارى (و هر فروشگاهى) نيز درآيد، از آنچه بيند، همانان بگريند و همانسان بگويد. و از ستمهايى كه بر خريداران - بويژه ضعيفان - مى رود فرياد برآورد... و «گوش شنوا كو؟»
٧٤٩- «بحار» ٩٠/١٢ (دعاى روز جمعه)
٧٥٠- «سوره كهف» (١٨): ٣٥
٧٥١- «سوره يونس» (١٠): ٤٤
٧٥٢- «سوره نحل» (١٦): ٣٣ و ١١٨
٧٥٣- «سوره نحل» (١٦): ٣٣ و ١١٨
٧٥٤- «نهج البلاغه» /١٢٤٢؛ «عبده» ٣/٢٣١
٧٥٥- «دعائم الاسلام» ١/٢٥٠
٧٥٦- «سوره بقره» (٢): ١٨٨
٧٥٧- «وسائل» ٦/٤
٧٥٨- «جلد ششم»
٧٥٩- «مستدرك الوسائل» ٢/٣٢٢
٧٦٠- «سوره سبا» (٣٤): ٣٤-٣٥
٧٦١- «مجمع البيان» ٨/٣٩٢
٧٦٢- «نهج البلاغه /٧٩٩؛ «عبده» ٢/١٧٥
٧٦٣- اشاره در آمده است ، ملاحظه شود.
٧٦٤- «سوره اعراف» (٧): ١٨٢
٧٦٥- سوره مومنون (٢٣): ٥٥-٥٦
٧٦٦- «سوره انعام» (٦): ٤٤
٧٦٧- «نهج البلاغه» /١٢٥٣؛ «عبده» ٣/٢٣٧-٢٣٨
٧٦٨- «نهج البلاغه» /١١٤١
٧٦٩- «نهج البلاغه» /١٢٢٠
٧٧٠- «تحف العقول» /١٧٧
٧٧١- «تفسير صافى» ٢/٢٥٦
٧٧٢- اقتضاى رسيدن نعمت پس از گناه ، تنبه و ترك گناه است ، پس اگر باز در غفلت بماند خويش را به مرحله «استدراج» (غافلگير شدن ، گول خوردن) نزديك ساخته است .
٧٧٣- «سوره انعام» (٦): ٤٧
٧٧٤- «سوره ليل» (٩٢): ١١
٧٧٥- «سوره قصص» (٢٨): ٥٨
٧٧٦- «مجموعه ورام» /٣.
٧٧٧- «مجموعه ورام» /١٣٢.
۱۶
مردگان
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:... سوگند به خدا كه از فقر براى شما ترسى ندارم ، ليكن از آن مى ترسم كه دنيا چندان بر شما گسترده شود كه براى پيشينيان شما گسترده شده بود (و مانند آنان در ناز و نعمت فرو غلتيد) و همچون آنان به رقابت و همچشمى بپردازيد، و چنان هلاكتان كند كه آنان را هلاك كرد.
اين حديث شريف نبوى به ما مى فهماند كه زيانهاى حاصل از تكاثر در مالكيت و اترافگرايى در مصرف ، بسى بيشتر است از زيانهاى ويرانگر حاصل از فقر و بينوايى ، اين تعليم - چنانكه از تعاليم ديگر فهميده مى شود - نمى خواهد زيانهاى فقر و ضرورت مبارزه با آن را كم انگارد، بلكه مى خواهد فاجعه بودن تكاثر و اتراف را يادآور شود.
٣ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: فيما رواه الامام على بن ابيطالب : الدينار و الدرهم اهلكا من كان قبلكم ، و هما مهلكاكم . (٧٧٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام على بن ابيطالب (عليه السلام): دينار و درهم (مال دنيا) كسانى را كه پيش از شما بودند هلاك كرد، و آن دو شما را نيز هلاك خواهد كرد.
٤ الامام على (عليه السلام): يا كميل ! هلك خزان الاءموال و هم احياء... (٧٧٩)
امام على (عليه السلام): اى كميل ! مال اندوزان ، در حال حيات نيز مرده اند.

١٣ - مردگان
قرآن :
١ انك لا تسمع الموتى ... (٧٨٠)
تو نمى توانى چيزى به مردگان بشنوانى ...
٢ و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ، ان الله يسمع من يشاء، و ما اءنت بمسمع من فى القبور. (٧٨١)
زندگان و مردگان برابر نيستند، خدا به هر كس بخواهد (آنچه را كه بايد) مى شنواند، و تو نمى دانى چيزى به كسانى كه در گورها خفته اند بشنوانى .
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: اربع يمتن القلب ... و مجالسه الموتى ، فقيل به : يا رسول الله و ما الموتى ؟ قال : كل غنى مترف . (٧٨٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: چهار چيز قلب را مى ميراند... (از جمله) همنشينى با مردگان . پرسيدند: اى فرستاده خدا، مردگان كيانند؟ فرمود: هر توانگر شادخوار.
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: ثلاثه مجالستهم تميت القلب ... و الجلوس مع الاغنياء. (٧٨٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: سه گروهند كه همنشينى با ايشان قلبها را مى ميراند... (از جمله) نشستن با توانگران .

١٤ - فقيران
قرآن :
١ ها انتم هولاء تدعون لتنفقوا فى سبيل الله ، فمنكم من يبخل ، و من يبخل فانما يبخل عن نفسه ، والله الغنى و انتم الفقراء... (٧٨٤)
آگاه باشيد! اين شماييد كه فرا مى خوانندتان تا در راه خدا انفاق كنيد، در ميان شما كسانى بخل مى روزند؛ هر كس بخل ورزد، نسبت به خود بخل ورزيده است (و آنچه را بايد براى خود بدهد و ذخيره سازد نداده است)؛ خداوند بى نياز است و شما (اى اغنيا) فقيرانيد...
اين سخن در جواب كسانى است كه به انفاق كردن در راه خدا دعوت شده اند (و آنان بطبع توانگرانند،: يا توانگران مهمترين مصداق اين مخاطبانند)، و ليكن بخل مى كنند. و خدا به همين سبب آنان را مى نكوهد و يادآورى مى كند كه حقيقت آن است كه اينگونه كسان غنى و توانگر نيستند بلكه بينوايند.
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: ليس الغنى عن كثره العرض ... (٧٨٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: بى نيازى به داشتن اموال و وسايل بسيار نيست .
٢ الامام على (عليه السلام): الغنى الشره فقير. (٧٨٦)
امام على (عليه السلام): ثروتمند حريص فقير است .
٣ الامام على (عليه السلام):... و غنيها (الدنيا) فقير... (٧٨٧)
امام على (عليه السلام):... ثروتمند دنيا فقير است ...
٤ الامام السجاد (عليه السلام):... و من اءصاب من الدنيا اكثر، كان فيها اشد فقرا... (٧٨٨)
امام سجاد (عليه السلام):... هر كس از دنيا سهمى بيشتر داشته باشد، نياز بيشترى خواهد داشت .

١٥- وارثان و پيروان فرعونان
قرآن :
١ و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين . (٧٨٩)
فرعون در زمين (مصر) بلند پروازى كرد، و او از مسرفان (گزافكاران) بود.
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): العلم افضل من المال بسبعة : الاول انه ميراث الانبياء، و المال ميراث الفراعنه . (٧٩٠)
امام على (عليه السلام): علم برتر از مال است به هفت دليل : نخست آنكه علم ميراث پيامبران است و مال ميراث فرعونان ...
٢ الامام على (عليه السلام):... فعلى مبلبل اجسام الملوك ، و سالب نفوس الجبابرة و مزيل ملك الفراعنه مثل كسرى و قيصر، و تبع و حمير و من جمع المال على المال فاكثر، و من بنى و شيد، و زخرف و نجد و ادخر و اعتقد، و نظر بزعمه للولد، اشخاصهم جميعا الى موقف العرض و الحساب ، و موضع الثواب و العقاب ... (٧٩١)
امام على (عليه السلام):... آن كس كه تن شاهان را رنجور مى كند، و جان جباران را مى ستاند، و سلطنت فراعنه همچون كسرى و قيصر و تبع و حمير را برمى اندازد، و ثروت كسانى را بر باد مى دهد كه مال بر مال مى افزايند، و بناهاى افراشته مى سازند، و آنها را با پرده و فرض تزيين مى كنند، و گرد مى آوردند و مى اندوزند، و به گمان خود براى فرزندان بر جاى مى گذارند، اينان همه را به جايگاه عرضه و حساب و رسيدن به پاداش يا عذاب روانه خواهد ساخت .

١٦ - سست باوران
قرآن :
١ و ما اءرسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها: انا بما ارسلتم به كافرون (٧٩٢)
به هيچ شهرى بيم دهنده اى را به رسالت نفرستاديم مگر اينكه شادخواران آن گفتند: ما به اين دين كه براى ابلاغ آن آمده ايد اعتقاد نداريم .
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): لا يومن بالمعاد، من لا يتحرج عن ظلم العباد. (٧٩٣)
امام على (عليه السلام): كسى كه از ستم كردن بر بندگان خدا بسختى نپرهيزد، به روز بازگشت اعتقاد ندارد.
٢ الامام على (عليه السلام): حب المال يوهن الدين و يفسد اليقين . (٧٩٤)
امام على (عليه السلام): دوستى مال دين را سست مى كند و يقين را تباه .
٣ الامام على (عليه السلام):.. او منهوما باللذة ، سلس القياد للشهودة ، او مغرما بالجمع والادخار، ليسا من رعاة الدين فى شى ء اءقرب شى ء شبها بهما الانعام السائمة . (٧٩٥)
امام على (عليه السلام):... يا انسانى است حريض بر لذت بردن ، و بى بند و بار در شهوترانى ، يا عاشق جمع آورى و مال اندوزى ، اين دو كس به هيچ وجه مراعات دين نمى كنند، و به چارپايان چرنده نزديكترند تا به آدمى

نگاهى به سراسر فصل

١ - نفى و طرد تكاثر:
در «بنگريد»، در آغاز هيمن فصل مفاهيمى اشاره كرديم . اكنون از اشكال گوناگونى از مبارزه با «تكاثر» سخن خواهيم گفت كه لازم است حكومت و اجتماع اسلامى - علاوه بر اجتهاد و فقاهت اسلامى - به آنهابپردازند، تا پرچم عدالت اجتماعى به اهتزاز درآيد، و شالوده هاى قسط استوار شود، و مستضعفان و رنجديدگان از زن و مرد و كودك - كه مال و حق و روزى آنان به غارت رفته است - مورد حمايت قرار گيرند و به حقوق حقه خود برسند.

(١) - برنامه ها و راههاى مشخص مبارزه بر ضد تكاثر:
بر جامعه اسلامى - كه در دامان فرهنگ اسلامى دشمن تكاثر پرورش يافته است - واجب است كه مقياسهاى تكاثرى را به مقياسهاى اسلامى تبديل كند، و تربيت اسلامى و ارزشهاى آن را جايگزين تربيت تكاثرى و ارزشهاى آن سازد، تا مبارزه اى جدى با تكاثر و ارزشهاى ضد ارزش آن به ژرفترين صورت امكان پذير شود. و اين جهتگيرى ، هم عملى است و هم سازنده ؛ و براى نشان دادن اهميت آن كافى است به اين مطلب اشاره كنيم كه از مهمترين ابعاد تعهد فرهنگى و اخلاقى ضد تكاثرى ، و عمومى و مردمى كردن اين مبارزه متعهدانه است ، بدنين معنى كه چنان شود كه مبارزه ، برخاسته از ژرفاى وجدان توده ها باشد، و همه بخشهاى محروم و خرد شده را فرا گيرد، و عناصر ضد تكاثرى موجود در اخلاق اسلامى را به فراوانى در خود داشته باشد.
به همين جهت است كه قرآن كريم مى فرمايد: ... و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط، و انزلنا الحديد فيه باس ‍ شديد... (٧٩٦) با پيامبران كتاب و ميزان فرستاديم ، تا مردمان عدالت را بر پاى دارند، و آهن را نازل كرديم كه در آن نيرويى شديد است ، پس «كتاب» و «ترازو» و «آهن» همه انگيزه هاى آن است كه مردمان قسط را بر پاى دارند، و توده ها با اقامه قسط احيا شوند، و موانع از سر راه اجراى عدالت و قسط برداشته شود. آرى ! همه اين انگيزه ها براى قيام مردم به قسط - از غنى و فقير، و نيرومند و ناتوان - لازم است ، البته فقير را فقر او به طلب عدل و قسط برمى انگيزد، و عامل محرك براى ضعيف و ناتوان همان ضعف و محروميت او است ، ليكن مشكل بر سر اين راه - مشكل بزرگ - همان توانگر صاحب قدرت و نفوذ است ، اوست كه بايد به سرفرود آوردن در برابر قسط و عدل ناچار گردد، يا با ميزان به كار افتادن آن ؛ و اگر نشد با«حديد» و به كاربردن آن .
و اين برنامه و روش همان است كه عامل ايجاد توازن در حركات اجتماعى و از بين بردن ستم و تجاوز است . پس حركتهاى الهام يافته از كتاب آسمانى ، كه متكى بر ميزان است و با آهن ، (نيروى اجرايى) تاييد مى شود، همان حركات توازنى تغير دهنده بنايدين اوضاع و ويران كننده پايه هاى ستم و تجاوز و سازنده شالوده هاى عدل و احسان است . اينگونه حركت وانقلاب است كه به ساخته شدن اجتماعى متوازن و هميار و عادل و مومن و صالح مى انجامد، و به آن فرامى خواند كه توازن مطلوب در دو قلمرو ظاهرى و باطنى هر دو وجود پيدا مى كند.

(٢) - حاكميت و توده ها در پهنه هاى مبارزه :
بر اساس آنچه بدان اشاره كرديم ، مبارزه ياد شده تنها با بهره بردارى از نيروى اجرايى ، نافذ و پيروز نمى شود - چنانكه نمونه آن را در نظامهاى مادى معاصر مشاهده مى كنيم - و از اين جهت است كه اسلامى مى كوشد تا دايره مبارزه را هر چه بيشتر توسعه دهد و به ابعاد گوناگون بكشاند؛ آرى ، مبارزه اى كه اسلام آن را در اين زمينه طرح ريزى مى كند، مبارزه اى داراى رسالت است كه ريشه هاى آن از يك سو به قرآن (تربيت و تعليم و پراكندن اصول فكرى صحيح) باز مى گردد، و از سوى ديگر به ميزان (برنامه ريزى استوار و چارچوب گذارى عادلانه)، و از ناحيه سوم به آهن و شمشير (به كار بردن نيروى اجرايى در دفاع از حقوق محرومان). پس مبارزه اسلامى با ظلم و تكاثر، مبارزه اى تربيتى و فكرى و فرهنگى است در نزد توده ها؛ و برنامه گرا و تخصص شناس است ، در نزد عالمان دين و استادان متخصص ، و متكى به قدرت اجرايى قاطع است در نزد دست اندركاران حاكميت ؛ در چنين هنگامى است كه همه بخشهاى مردم براى كارزار كردن با تكاثر و تورم مال در نزد گروهى خاص بسج مى شوند، و علماى دين و كارشناسان براى برپاداشتن عدالت اجتماعى و قسط اسلامى به تلاشهايى سنگين مى پردازند. و دستگاه حكومت با قوه قهريه به نبردى قاطع با همه اشكال بهره كشى از مردم و تجاوز مالى و مصرف اشرافى و اترافيى برمى خيزد، تا بدينسان تعادل و توازن برقرار گردد، و فضاى اجتماع براى همه گيرشدن عدالت آمادگى يابد، و پايه هاى قوام اجتماعى - كه قرآن كريم آن را متوقف بر صحيح بودن حركت مال و دست به دست گشتن آن در ميان مردم مى داند - گذاشته شود.

(٣)- انگيزه ها و هدفهاى عالى اين مبارزه :
مبارزه با تكاثر و سرمايه دارى و صاحبان سرمايه در نظامهاى مادى اشتراكى تنها بر مبناى هدفهاى مادى و سياسى آغاز مى شود، ولى اسلام در مبارزه با متكاثران و سرمايه داران هدفهاى مادى و معنوى هر دو را با هم در نظر دارد، زيرا كه هدف از تعاليم اسلام تامين دو زندگى براى انسان و تضمين خوشبختى او در آن دو است : زندگى مادى دنيوى فانى (بدنى و روحى) و زندگى معنوى اخروى جاودانى (بدنى و روحى). و مكتب تكاثر و سرمايه دارى ، براى دو زندگى انسان رنجبرى كه او را مورد بهره كشى خود قرار مى دهد و به بردگى مى كشاند، هيچ ارزشى قائل نيست ، از اينرو اين هر دو زندگى انسانها را تباه مى كند و حق اين دو زندگى را ناديده مى انگارد، و - در واقع - در راه رسيدن به خواستها اهداف خود به مصرف مى رساند. و اين چيزى است كه با چشمان خود آشكارا آن را مى بينيم ، شما كجا در ميان صاحبان ثروت و كارخانه دارن و تيولداران موارد چندى ديده ايد كه تندرستى و كفاف زندگى كارگر و كشاورز و مزدور فكر ايشان را به خود مشغول داشته باشد؟ و سلامتى و آسايش آنان را - چنان خود و نزديكان خود - بخواهند؟ به همين جهت است كه اسلام دشمن سرسخت اين نظام اقتصادى است .
دو بعدى بودن هدف در مبارزه ياد شده در اسلام ، يعنى بعد مادى و معنوى - كه به آن اشاره كرديم - همان عاملى است كه اين مبارزه را صعود مى دهد، و آن را به مبارزه اى الاهى و انسانى بدل مى كند، و به اوج تعالى و آرمانيگرى بالا مى برد، و مهر عظمت و جاودانگى بر آن مى زند.

٢ - توانگرى و امت :
اشراف و متكاثران و مسرفان و ثروتمندان ، در جامعه هاى اشرافى و متكاثر، در دستگاههاى قانونگذارى و قضايى و ادارى نفوذ مى كند، و هر چه زودتر بر مراكز حساس كشور مستولى مى شود و به بالاى هرم اجتماعى صعود مى يابند، و در اين هنگام سلطه خود را بر سرنوشت اقتصادى و سياسى توده ها استوار مى سازد - چنانكه پيشتر اشاره شد - و در نتيجه به بهره بردارى از فرهنگ و اخلاق و انديشه و هنر و دين ، به هر صورت كه خواسته باشند، مشغول مى شوند. آرى ! حيات تكاثرى و سرمايه دارى در هر زمان و مكان چنين برنامه اى براى خود دارد و به عملى كردن آن مى پردازد؛ و به اين منظور، از همه وسايل موجود براى واداشتن مردم به پذيرش اين برنامه (و تسليم شدن به سلطه هاى اجتماعى و سياسى و اقتصادى آشكار، و سلطه هاى فكرى و فرهنگى و اخلاقى ناآشكار آن)، بهره بردارى مى كند.
روشنگرى : يكى از روشهاى مهم اسلام براى برانداختن نظام تكاثرى
اسلام براى برانداختن نظام تكاثرى ، از روش برانداختن ارزشى اقدام مى كند و ارزشهاى تكاثرى را خرد مى كند؛ به همين جهت اشراف مردم را - كه صاحبان اموال و كارخانه ها و مالكان بزرگ و اشراف و كامورانند - بدترين افراد امت و بدترين مسلمانان مى خواند. و با اين براندازى و نكوهشگرى ، نظام ارزشى تكاثرى را ويران مى سازد، و با اين زمينه سازى فكرى و تربيتى به شعله ور ساختن آتش انقلاب دگرگونساز، در برابر سلطه هاى اقتصادى و ستمگريهاى تكاثرى در آفاق زندگى انسانى توفيق پيدا مى كند، و پايگاههاى گروههاى كامور و جباران اقتصادى و موضعگيريهاى ايشان را متزلزل مى سازد، و آنان را به ذلت و حقارت فرو مى كشاند، چنانكه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) - در آغاز خلافت خود كه مى خواست اين برنامه قاطع اسلامى را استحكام بخشد و چارچوب آن را تعيين كند چنين فرمود: (تا اينكه فروتر شما برتر و برتر شما فروتر شود).
و اين سخن را امام در آن هنگام گفت كه مردمان در مدينه با او بيعت مى كردند، و مى ديد كه اسلام همچون پوستينى شده است كه آن را وارونه پوشيده باشند. و سبب آن اين بود كه گروهى بر اموال مستولى شده بودند؛ و اين امر باعث شيوع تكاثر در نزد مشتى ، و فقر و مسكنت در نزد اكثريت مردم شده بود. از اينرو در خطبه اى بيدار كننده و انقلابى - به منظور بيم دادن متكاثران غرقه در ناز و نعمت از عواقب ظلم - چنين فرمود: ذمتى بما اقول رهينه و انا به زعيم : ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات ، حجزته التقوى عن تقحم الشبهات ؛ الا! و ان بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيكم - «صلى الله عليه و آله و سلم» - والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله ، و لتغربلن غربله ، و لتساطن سوط القدر، حتى يعود اءسفلكم اءعلاكم و اءعلاكم اسفلكم ... (٧٩٧) اين سخن كه مى گويم درستى آن را به گردن مى گيرم و ضامن صحت آنم (پس خوب گوش دهيد و نيك فراگيريد و ژرف در آن بينديشيد)، هر كس در عقوبتهاى روزگار با ديده عبدت نگر بنگرد، تقواگزينى او را از فرو افتادن در كارهاى شبهه ناك باز دارد. آگاه باشيد! شما امروز در گرداب بلايى افتاده ايد كه در آغاز بعثت پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم»، گرفتار آن بوديد (اوضاع منحط جاهليت از نو زنده گشته است)، و به آن خدا - كه پيامبر را به حق مبعوث كرد- سوگند كه آنچنان در هم ريزيد، و آنچنان در غربال حوادث بيخته گرديد، و چون ديگ افزار جوشان زير و رو شويد، تا آنكه طبقات زير دست شما بالا آيند و بالادستان زيردست گردند...).
و آنچه سخت به شناخت آن نياز داريم ، اين است كه اين تعاليم و موضعگيريها و هدفهاى آنها را به ژرفترين گونه بشناسيم ، و به بهترين صورت آنها را بفهميم و توده هاى مردم را از آن آگاه سازيم ، و با دادن نام (تعاليم اخلاقى) به آنها خط بطلان بر عملى شدن آنها نكشيم ، و آنها را از ميدان فقاهت و دايره اجتهاد اسلامى - كه بايد پويا و زنده و سازنده باشد - بيرون نياوريم ، تا اين كار (يعنى حذف بعضى از تعاليم و بيرون گذاشتن آنها از دايره اجتهاد) به پيدا شدن ابهامى در نظام اسلامى و مكتب اقتصادى و فلسفه اجتماعى و مقياسهاى حقوقى آن منتهى نگردد، و به تحريف دين حنيف خدا يا تضعيف آن نينجامد.
آنچه مسلم است اين است كه دين الاهى - با نظر به اين ايستار و جهتگيرى خود- و سيره عملى امام على (عليه السلام)، اگر به صورتى شايسته مراعات شوند، هيچ فرصتى براى متكاثران و ثروتمندان باقى نمى گذارند تا از دين بهره بردارى كنند، و بدترين اشرار امت - به گفته پيامبر بزرگ «صلى الله عليه و آله و سلم»- آن را وسيله رسيدن به منافع خويش قرار دهند. وديگر زمينه اى براى آن فراهم نخواهد شد تا دينى همچون اسلام مجوزى شود براى ثروتمندى فاحش و شاد خوارى و بهره كشى ، وافزارى گردد براى تخدير توده ها و پوشاندن وجدانها. و چون چيزى از اينگونه آشكار شود، بر كسانى كه هشيار و بيدارند لازم است كه با آن به صورتهاى گوناگون مبارزه كنند، و پيش از هر چيز در علتهاى آن نظر كنند تا بتوانند چنانكه شايسته است به ريشه كن كردن آنها بپردازد،» اين علتها در جامعه هاى تكاثرى از اين دست است :
(١)- نادانى (جهل و بيسوادى)، و
(٢)- روسازى واقعيات ، و
(٣)- عقب ماندگى ، و
(٤)- بسته ذهنى ، و
(٥)- فريب خورى از كلك بازيهاى متكاثران و ايادى آنان .
و خواننده براى آنكه مغز سخنان پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» را در توصيف ثروتمندان بيش از پيش دريابد، و از نزديك با روحيات آنان آشنا شود، بايد به فصلهايى از اين باب كه مشتمل بر بيان (حالات توانگران و متكاثران) است مراجعه كند.

٣- ستمگران :
اين فصلها و عنوانها را براى آن نياورديم كه از كسانى بدون حق طرفدارى يا از كسانى ديگر به ناروا بدگويى كنيم ، يا حقى را پايمال سازيم ، يا نسبت به حرمت و كرامت اشخاص يا گروهها بى مبالات باشيم . اينها كلمات حقى است كه از تصريحات قرآنى و حديثى و تعاليم هدايتگر اسلامى آموخته و فراگرفته مى شود. خداى متعال در كتاب كريم خود مى فرمايد:ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس اءنفسهم يظلمون (٧٩٨) خداوند به مردمان هيچ ستمى نمى كند، ليكن مردمان خود به يكديگر ستم مى كنند. و هنگام ذكر اين آيه در فصل ، به اين نكته اشاره كرديم كه خواننده ، كلمه (شيئا) را كه در آيه آمده است به ياد داشته باشد؛ و گفتيم كه آن (نكره) است در (سياق نفى)، يعنى نكره اى است كه نفى شده است . و اين چگونگى معناى (عموم) دارد، و اندك ستمى را نيز شامل مى شود، پس يعنى خداوند سبحان ذره اى و اندكى به هيچ كس ستم نمى كند و به مردمان به اندازه نخ درون هسته خرما ظلم روا نمى دارد.
و آشكار است كه آفريدن آفريده اى ميان تهى (٧٩٩) - داراى شكمبه و روده و جسدى نيازمند به نان (٨٠٠) - كه خواستار خوراك است تا از گرسنگى نميرد، و پوشاك تا از گزند سرما و گرما در امان باشد، بدون فراهم ساختن خوراك و امكانات معيشت براى او هرگز عادلانه نيست و ستم و ستمگرى است . بنابراين ، آيا ممكن است مسلمانى اين ستمگرى را به خداوند بخشنده مهربان نسبت دهد (تعالى الله عمايقولون - خداوند از اين پندارها و گفته ها بسى برتر است)، و بدبختى و مسكنت را چيزى مورد رضاى خداوند متعال بداند و مبارزه با آن را واجب نشمارد؟ و چون چنين نباشد و خدا نسبت به مردم ستم روا ندارد، پس او مردمان را آفريده است و روزيشان را ضمانت كرده و امكانات معيشت را براى همه قرار داده است ؛ و اكنون اين كدام كسانند كه به مسكينان و بيچارگان و برهنگان و گرسنگان ستم روا مى دارند؟ خداوند متعال به اين پرسش پاسخ مى دهد: «ولكن الناس انفسهم يظلمون - مردمان خود به يكديگر ستم روا مى دارند.» و احاديث متعددى كه در آنها بروشنى گفته شده است كه فقر فقيران و نيازمندى ايشان به سبب گناه ثروتمندان است ، و اينكه ثروتمندان زاد و توشه فقيران را مى دزدند، نيز بر اين دلالت دارد كه ظلم از خود مردم به مردم است ، از جمعى از مردم بر ديگران . و براى هر دين مذهب و مكتبى هيچ چيز زيانبارتر و آسيب رسانتر از آن نيست كه پيروان آن بعضى از آموزشها و احكامش را بپذيرند و بعضى ديگر را پشت سر بگذارند و به آنها عمل نكنند.

٤ - هلاكت شدگان :
تكاثر و اتراف دو عامل هلاكت و بدبختى آدمى است . و توانگران مترف هلاكند و مهلك ، هلاك شونده و هلاك كننده ، كه كشت و نسل را به تباهى مى كشند. و اجتماع را به حضيض بردگى اقتصادى و پوسيدگى و خوارى و عقب ماندگى مى كشانند. براى آنكه اين حقيقت اجتماعى را بهتر ببينيم ، در اينجا به هشت مسئله اشاره مى كنيم كه از آثار حتمى زندگى تكاثرى و شادخوارگى است :
مسئله نخست : تكاثر و اتراف حالتى در نفس آدمى پديد مى آورند كه تباهى عقل و دل و دين را به دنبال دارد. در فصل شانزدهم ، از اين باب ، در اين باره سخن گفته خواهد شد. (٨٠١)
مسلئه دوم : تكاثرى در مالك شدن ، و اتراف در مصرف كردن ، سبب مرگ عواطف انسانى مى شوند و رعايت فضيلت و اخلاق را از ميان مى برند.
مسئله سوم : تكاثر و اتراف سبب پيدايش و رشد كيفيات اخلاقى پست مى شوند، و براى انسان يك شخصيت موهوم متكبر و بى ملاحظه مى سازند.
مسئله چهارم : اين دو، انسان متكاثر شادخوار را از مردم دور مى كنند و او را از معاشرت نزديك با توده ها باز مى دارند - بخصوص از ناتوانان و زمينگيرشدگان و مسكينان - در صورتى كه اينگونه معاشرت جلادهنده آيينه جان آدمى و ملكات عاليه آن ، و تقويت كننده احساسات و عواطف انسانى است . و تعليمات اسلامى ما را بر آن بر انگيخته است . (٨٠٢)
مسئله پنجم : اين دو، سبب دور شدن از راه مستقيم عدالت و قسط مى شوند، و انسان را در غل و زنجير آز و حرص دربند مى كنند، و آزادى انديشيدن و نظر را از او مى ربايند.
مسئله ششم : اين دو - در نتيجه داشتن آثار منفى - بر انسانى كه در دامشان گرفتار آمده است تحميل مى كنند كه جهتگيريهايش ‍ محدود به قلمرو سود شخصى باشد، و به مصالح نوع دوستانه عمومى و از خودگذشتگى براى اجتماع هيچ نينديشد. مواردى بيرون از اين چگونگى نادر است ، يا براى مقاصدى خاص صورت مى پذيرد.
مسئله هفتم : اين دو اجتماع را - به دنبال تحميل كردن اقتصاد تكاثرى بر آن - به آن سوق مى دهند كه به دو قسمت متمايز از يكديگر تقسيم شود، با تمايزى وحشتناك كه هيچ دين يا مكتب فكرى سالمى آن را جايز نمى شمارد تا چه رسد به اسلام .
مسئله هشتم : اين دو، شالوده تعهدهاى اجتماعى و اساس هميارى و همپشتى را سست مى كنند، واز اين راه زمينه توازن را از ميان مى برند، و مايه تباهى ملت و نابسامانى مردم مى شوند.
اينها در نظر باشد. و از امور آشكارى كه هر كس توجهى به اسلام و آموزشهاى آن دارد شكى در آن نمى كند، اين است كه نظام اقتصادى و برنامه مالى اسلام تنها نجاتبخشند نه هلاكت آور، زيرا هدف نهايى دين رهايى آدمى و خوشبخت كردن او است . بنابراين ، مجموعه مقررات گوناگون مالى و معاملات و روابط اقتصادى در اسلام ، هدفى ندارد جز از بين بردن تكاثر تباهگر غفلت آور، و طرد غناى طغيان آفرين ، و تاراندن اقتصاد استكبارى كه مايه تقسيم امت واحد به طبقات بسيار متفاوت است ، و از ميان برنده هماهنگى و همپشتى توده هاى مسلمان .
در پرتو اين فروغ كه از حقايق اسلام و تعاليم آن مى تابد، آشكار مى شود مسلمانان - و مردمان ديگر- از چنگال مفسدان و طغيانگران اقتصادى است . پيامبراكرم «صلى الله عليه و آله و سلم»- كه بايد مسلمانان او را اسوه و الگوى خويش قرار دهند - يكى از واجبات حاكم اسلامى را آن مى داند كه كارى نكند كه مردمان فقير شوند و در نتيجه به كفر روى آورند. (٨٠٣) و در جايى كه بر «سياست اسلامى»، محافظت مردم از فقر و اسباب و عوامل آن واجب باشد تا كارشان به كفر نينجامد، آيا واجب «فقاهت اسلامى» چه خواهد بود؟ بنابراين از واجبات علم و علما آن است كه نه با پرخورى ستمگران موافق باشند و نه با گرسنگى ستمكشان ، بلكه در برابر عوامل تباهى ، خواه فردى و خواه اجتماعى - اگر چه با فتوادادن باشد- شورش كنند، و جامعه اسلامى را از اسير شدن در دام اقتصاد تكاثرى و مصرفگرايى اترافى نگاه دارند، و از افتادن به چنگ مكتبهايى كه مدعيند انسان را نجات مى دهند و حقوق ربوده وى را به او باز مى گردانند، رهايى بخشند. (٨٠٤)

٥ - مردگان :
زندگى حقيقى انسان همان است كه زمينه هاى رشد و شكفتگى مواهب انسانى را براى او فراهم مى آورد، و راه را براى پهناور گشتن آفاق وجودى ژرف او هموار مى سازد. زندگى حقيقى و انسانى آدمى همين است ، نه آنچه بوسيله آن در خوردن و آشاميدن و خفتن و تسكين شهوت غرق مى شود و به صورت چارپايى به آخور بسته در مى آيد كه منتهاى همت او خوردن علوفه است . پس هر چيز كه آدمى را از هدفهاى بزرگ زندگى باز دارد، و او را در دريايى از چيزهاى بى ارزش روزانه غرق كند (كه بر انسانيت انسان چيزى نمى افزايد، بلكه نيروها و فرصتهاى او را به هدر مى دهد، و از رسيدن به مقصدهاى عالى مى اندازد)، عاملى است براى هلاك و مرگ حقيقى .
با اين حساب ، دو زندگى و دو مرگ وجود دارد: جسدى و روحى ، يا بگوييد: ظاهرى و حقيقى . زندگى ظاهرى آدمى همان زندگى حيوانى او است ، و زندگى حقيقى زندگى انسانى او. و مرگ ظاهرى مرگ جسدى است ، و مرگ حقيقى مرگ روحى و اخلاقى و مرگ مواهب انسانى . و انسان با بقاى زندگى روحى - در حقيقت - نمرده است ، چنانكه با مرگ روحى - در حقيقت - زنده نيست اگرچه به ظاهر زنده باشد.
و زندگى حقيقى انسان يك امر بسيط و يگانه نيست ، بلكه تركيبى از شمارى امور است كه همه آنها در يك مسير حركت مى كنند و هدفى واحد دارند. پس جسد و بدن آدمى نيز نقشى در دست يافتن به زندگى روحى دارد، زيرا ابزار كسب معنويات و خيرات و صالحات است ، چه اينها همه بوسيله بدن و نيروها و اندامها و مشاعر و كارها و فعاليتهاى آن به دست مى آيد. و امر بديهى و بدون شك آن است كه ابزار زندگى مادى ، يعنى جسد و وابسته هاى آن - كه همه از وسايل رشد و تكامل آدمى است - مى بايد همچون وسايلى براى سلوك مطلوب انسان در راه دست يافتن به هدفهاى نهايى هستى به كار گرفته شود. بنابراين ، لازم است كه اين افزارها مانعى براى رسيدن او به فعاليتهاى تكاملى فراهم نياورد.
پس اگر انسان همه نيروها و اوقات خود را - به دليل مالدوستى - در كسب مادى به كار اندازد، و به مقدمه (وسيله) همچون ذى المقدمه (هدف) نگاه كند، همه آنچه در اختيار دارد قربانى ماده و ماديات مى شود، و راه او را براى رسيدن به هدف اصلى مى بندد، و آنچه را كه بايد كسب كند به دست نمى آورد، و به آنچه مطلوب است نمى رسد.
از اينجا براى انسان آگاه و هوشيار آشكار مى شود كه صرف كردن همه اوقات عمر و امكانات و فعاليتهاى حياتى در كسب مال و افزايش آن ، مرگ واقعى آدمى است و مايه افت او است و عقب ماندن وى از رسيدن به آنچه شايسته انسانيت است . اين است كه متكاثر مرده است و حياتى انسانى ندارد (هر چند بجنبد و در ميان زندگان رفت و آمد كند)، و اهتمامى براى رسيدن به فضيلت و حق و عدل به خرج نمى دهد، چون - به تصريح (سوره تكاثر) - تكاثر و افزون طلبى او را از زندگى واقعى باز داشته و به لهو و بيهودگى كشانده است .
بنابر آنچه عرضه داشتيم ، روشن مى شود كه مصرفيگرى اقتصاد تكاثرى و افراطى بودن آن ، و عقب مانده بودن و در معرض هلاك قرار داشتن آن ، هيچيك امرى عرضى نيست ، بلكه امرى اصلى و عميق است كه ريشه هاى آن در ژرفاى وجود انسان قرار دارد. و به همين جهت قرآن كريم ، متكاثران و دنياداران و مالپرستان را مرده مى خواند، و در خطاب به پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى فرمايد: «انك لا تسمع الموتى (٨٠٥) - تو نمى توانى به مردگان چيزى بشنوانى ،» و در جاى ديگر مى فرمايد: و ما يستوى الاحياء و لا الاموات (٨٠٦) - زندگان و مردگان با يكديگر برابر نيستند. و چون از پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى پرسند، مردگان چه كسانيند؟
مى فرمايد: «هر غنى مترف» يعنى هر توانگر شادخوار.

فصل نهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (٢)
- برانداختن زراندوزى و گنجسازى
قرآن :
١... والذين يكنزون الذهب والفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله ، فبشرهم بعذاب اءليم (٨٠٧)
... كسانى را كه از زر و سيم گنج فراهم مى آورند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، به عذابى دردناك مژده ده .
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»- لما نزلت هذه الاية قال : «تبا للذهب ، تبا للفضة»، يكررها ثلاثا؛ فشق ذلك على اءصحابه ، فساءله عمر فقال يا رسول الله !اى المال نتخذ؟ فقال : لسانا ذاكرا، و قلبا شاكرا، و زوجة مؤ منة تعين احدكم على دينه . (٨٠٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»- هنگامى كه آيه بالا نازل شد فرمود: «مرگ بر زر، مرگ بر سيم»؛ و اين سخن را سه بار تكرار كرد و گفته او بر اصحاب گران آمد، پس عمر سئوال كرد و گفت : اى رسول خدا! كدام مال را نگاه داريم ؟ فرمود: «زبانى مشغول به ذكر خدا، و دلى شكرگزار، و همسرى با ايمان كه شما را در ديندارى (و عمل كردن به احكام دين) كمك كند».
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا ابن مسعود! احذر الدنيا و لذاتها و شهواتها و زينتها، و اءكل الحرام ، و الذهب و الفضة ، و الركب ، و النساء، فانه سبحانه يقول : «زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسومة و الانعام و الحرث ، ذلك متاع الحياة الدنيا، و الله عنده حسن الماب # قل : اءاءنبئكم بخير من ذلكم ، للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها، و اءزواج مطهره ، و رضوان من الله ، و الله بصير بالعباد. (٨٠٩)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: اى ابن مسعود! از دنيا و لذتها و شهوتها و آرايشهاى آن ، و همچنين از خوردن مال حرام ، و (اندوختن) سيم و زر، و از سوارى (از سر غرور يا به صورتى مسرفانه)، و از زنان بر حذر باش ، (٨١٠) كه خداوند فرموده است : «زين للناس ... در نظر مردمان دوست داشتن خواسته هاى نفسانى جلوه يافته است ، از زنان و فرزندان و زر و سيم (ثروت) انبوه و اسبان نشاندار (زيبا) و دامها و كشتزارها؛ اينها همه بهره اين زندگى (ناپايدار) است ؛ و سرانجام نيك (و زندگى خوش ‍ جاودان) در نزد خداوند است . (اى پيامبر! به انسانها) بگو: آيا شما را از چيزهايى بهتر از اينها خبر دهم ؟ باغهاى بهشتى كه در زير (درختها و غرفه هاى) آنها نهرها روان است - در جوار پروردگار، تا جاودانه - با همسرانى پاكيزه از آلايش ، بهمراه خشنودى كامل خداوند، از آن كسانى است كه پرهيزگارى كنند؛ و خدا بيناى كار بندگان است».
٣. الامام الباقر (عليه السلام) - فى قوله تعالى : «و الذين يكنزون الذهب و الفضه ...»:... فان الله حرم كنز الذهب و الفضه ، و امرنا بانفاقه فى سبيل الله . و قوله : «يوم يحمى عليها فى نار جهنم ...»، قال : كان اءبوذر الغفارى يغدو كل يوم - و هو بالشام - و ينادى با على صوته : بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه ، و كى فى الجنوب ، و كى فى الظهور اءبدا، حتى يتردد الحر فى اجوافهم . (٨١١)
امام باقر (عليه السلام) - درباره اين آيه : و الذين يكنزون الذهب و الفضه ...: خداوند گنج فراهم آوردن از زر و سيم (طلا و نقر) را حرام كرد، و به ما فرمان داد كه آنها را در راه خدا انفاق كنيم . و درباره آيه : «يوم يحمى عليها فى نار جهنم ... (٨١٢) روزى كه آنها (زر و سيم) را در آتش جهنم داغ مى كنند...» فرمود: ابوذر غفارى - هنگامى كه در شام بود - هر روز صبح مى رفت و با بانگ بلند مى گفت : گنج داران را مژده ده به داغى كه در پيشانيهاشان ، و داغى كه در پهلو هاشان ، و داغى كه در پشتهاشان مى نهند - هماره - چنانكه گرمى داغ كردن به اندرونشان نفوذ مى كند.

نگاهى به سراسر فصل
در اينجا كلامى از دانشمندان بزرگ ، ملا محمد مهدى نراقى ، درباره «كنز» (گنجسازى و زراندوزى) و معناى آن و علت نهى از آن نقل مى كنيم ، و اين كلام استوار را جانشين «نگاهى به سراسر فصل» خود مى سازيم ، و بحث را - درباره زراندوزى و آنچه به آنها ارتباط پيدا مى كند - به فصل بيست و پنجم (٨١٣) باز مى گذاريم ، كه به همين موضوع مهم اختصاص ‍ داده ايم . اينك كلام نراقى :
«... دومين آن دو (٨١٤) عقل است و نظر كردن با چشم عبرت بين ، چه عقل - تا اندازه اى - مى تواند بعضى از وجوه حكمت را در پاره اى از موجودات دريابد. خداوند سبحان هيچ چيز را در جهان نيافريده است مگر اينكه آفرينش آن با حكمتهايى فراوان همراه است ، و همراه با هر حكمتى مقصودى و مصلحتى . و اين مقصود و مصلحت محبوب منظور خداوند متعال است . پس ‍ كسى كه هر چيز را به صورتى مورد استعمال قرار دهد كه به مقصودهاى مورد نظر منتهى گردد و در همان جهتى كه براى آن آفريده شده است ؛ قرار گيرد در واقع نعمت خداى متعال را سپاسگذارى كرده است و اگر چيزى را به صورتى به كار برد كه مقصود از آفرينش آن عمل نگردد، يا در جهتى اندازد جز آن جهت كه براى آن آفريده شده است ، در واقع كفران نعمت خدا كرده است .
ليكن عقل نمى تواند به شناخت همه حكمتهاى منظور از هر چيز برسد. و دليل آن اين است كه حكمتهاى چيزها يا آشكار است يا پنهان ، حكمت آشكار همچون حكمت پيدايش شب و روز از وجود خورشيد... پس ذره اى از ذرات همه اجزاى عالم (از آسمان و ستارگان و اوضاع و حركت و اختصاصات آنها، و عناصرى چون آتش و هوا و آب و زمين ، و درياها و كوهها و بادها و كانيها و گياهان و جانوران) خالى از حكمتهاى فراوان نيست كه شماره آنها از ده تا تا هزارتا و بيشتر است . و اندكى از آنها آشكار است ، و بيشتر آنها دقيق و پنهان است . برخى در آشكار و نهان بودن حالت متوسط دارد كه انديشه كنندگان در آفرينش آسمانها و زمين از آنها آگاهند... اما انسان ، چون محل اختيار است (يعنى «مختار» است و خدا او را مختار آفريده است و خود مى تواند كار را به اختيار خود انجام دهد)، گاه چيزها را به صورتى به كار مى برد كه بر خلاف حكمت آن چيزهاست ، و از اين لحاظ در واقع كفران نعمت خداوند سبحان مى كند...
-------------------------------------
پاورقى ها:
٧٧٨- «وسائل» ٦/٢٦
٧٧٩- «نهج البلاغه /١١٥٦؛ عبده ٣/١٨٧
٧٨٠- «سوره نمل» (٢٧): ٨٠
٧٨١- «سوره فاطر» (٣٥): ٢٢
٧٨٢- «خصال» ١/٢٢٨
٧٨٣- «تحف العقول» /٤٢
٧٨٤- «سوره محمد «صلى الله عليه و آله و سلم» (٤٧): ٣٨
٧٨٥- «تحف العقل» ٤٦
٧٨٦- «بحار» ٨٧/١٠ و ٢٢، از كتاب «مطالب السوول».
٧٨٧- «بحار» ٨٧/١٠ و ٢٢، از كتاب «مطالب السوول».
٧٨٨- «خصال» ١/٦٤
٧٨٩- «سوره يونس» (١٠) ٨٣
٧٩٠- «منية المريد» /١٩، چاپ قم ، موسسه انتشارات اسلامى
٧٩١- نهج البلاغه /٨٣٥
٧٩٢- «سوره سبا» (٣٤): ٣٤
٧٩٣- «غرر الحكم» /٣٥٢
٧٩٤- «غرر الحكم» /١٦٨
٧٩٥- «نهج البلاغه» /١١٥٧
٧٩٦- «سوره حديد» (٥٧): ٢٥
٧٩٧- (نهج البلاغه) /٦٦-٦٧؛ (عبده) ١/٤٣.
٧٩٨- (سوره يونس) (١٠):٤٤.
٧٩٩- به تعبير امام باقر (عليه السلام)- (كافى) ٦/٢٨٦، نيز -فصل ٥، از اين باب .
٨٠٠- به تعبير امام صادق (عليه السلام) - (كافى) ٦/٢٨٦، نيز -فصل ٥.
٨٠١- (جلد چهارم).
٨٠٢- ٣٩، از اين باب (جلد چهارم).
٨٠٣- (كافى) ١/٤٠٦، نيز - فصل ٣٢ از باب (جلد چهارم).
٨٠٤- مصلحانى كه به منظور اصلاح اقتصادى جامعه و سامانيابى زندگيهاى مردمان گام پيش مى نهند، و اينگونه مسائل را مى پژوهند، يا درباره آنها مطلب مى نويسند يا تبليغ مى كنند، تا با متكاثران و طاغوتان اقتصادى و ديكتاتورهاى مالى برزمند، و از محرومان و له شدگان و بيچارگان پشتيبانى كنند، و راه پيامبران و اوصيا - عليهم السلام - را ادامه دهند، بايد آگاه باشند كه توانگران و طاغوتان اقتصادى در برابر آنان خاموش نمى نشينند، بلكه به سخنان آنان ايرادهايى خواهند گرفت ،و درباره آنان اتهاماتى خواهند پراكند، همه براى گمراه ساختن فهم عمومى و دورنگاه داشتن افكار از درك عدالت و جلوگيرى از اقدام براى زنده كردن آن ، تا با اين دستاويزها پايگاههاى سياسى و اجتماعى آنان ويران نگردد، و سرچشمه هاى سرشار درآمدى آنان خشك نشود، و درك و بيدارى عمومى و عمومى شدن درك و بيدارى ، به زندگى انگلى آنان پايان ندهد، و منابع بهره كشى را از چنگشان در نياورد. بنابراين ، مصلحان انقلابى و انقلابيون اقتصادى و معيشتى و عدالتخواهان مؤ من بايد در برابر اين برخورد بيدار باشند، و بر خداوند بزرگ توكل كنند، و مانند پيامبران و امامان (عليه السلام) درد مردمان را درد خود بدانند، و محروميت مادى و فرهنگى فرزندان جامعه را محروميت مادى و فرهنگى فرزندان خويش حس كنند، و از آغاز كار خطر اين موضعگيرى را بدانند، و در اين باره قاطع باشند، و خود را آماده سازند، تا با همه مشكلها و مانعها در آويزند، با توكل بر خدا و اخلاص در عمل .
٨٠٥- (سوره نمل) (٢٧): ٨٠.
٨٠٦- (سوره فاطر) (٣٥): ٢٢.
٨٠٧- (سوره توبه) (٩): ٣٤.
٨٠٨- (مجمع البيان) ٥/٢٦.
٨٠٩- (مكارم الاخلاق) /٥٢٩-٥٣٠. دو آيه مذكور از (سوره آل عمران) است ؛ آيه ١٤و١٥.
٨١٠- «مكارم الاخلاق» / ٥٢٩ - ٥٣٠. دو آيه مذكور از «سوره آل عمران» است ؛ آيه ١٤ و ١٥.
٨١١- «سوره توبه» (٩):٣٥.
٨١٢- « (تفسير قمى») ١ / ٢٨٩.
٨١٣- از همين باب (جلد چهارم)
٨١٤- يعنى : دو منبع تشخيص آنچه كه خداوند متعال دوست دارد و روا شمرده است ، و آنچه دوست نداردو روا نشمرده است . منبع نخست شرع است .
۱۷
بى نياز گشتن با توجه به خداى متعال ، نه با مال
كسى كه درهم و دينار (سيم و زر) را ذخيره و حبس كند، اين نعمت را كفران كرده است ، زيرا اين دو همچون دو پاره سنگند كه سودى و ارزشى در خود آنها وجود ندارد و خداوند متعال آنها را براى آن آفريده است تا همچون دو تعيين كننده به كار روند و با استفاده از آنها، كالاهاى متفاوت و اشياى مختلف داد و ستد شوند و در زندگى تعديل و مساوات و بهره ورى از ساير اموال صورت پذير شود؛ پس آن دو به - خودى خود عزيز و كميابند، ولى هدف در عين آنها نيست ، و با همه چيز نسبتى مساوى دارند (ليكن داراى قدرت معاوضه و خريد و فروشند)، پس كسى كه آنها را مالك شود، تو گويى همه چيزها را مالك شده است ، نه همچون كسى كه مالك يك جامه باشد كه او تنها مالك آن جامه است (چون قدرت معاوضه ، به طور عمومى ، در آن نيست)، و اگر نيازمند خوراك شود چه بسا صاحب خوراك نخواهد خوراك خود را بدهد و در برابر آن جامه بگيرد، كه ارزش مبادله اى ندارد، بر خلاف نقدين (درهم و دينار، پول) كه از لحاظ صورت بدان مى ماند كه هيچ چيزى نيستند، و از لحاظ معنا در واقع همه چيزند (چون داراى ارزش داد و ستدى هستند).
اشيا هنگامى كه وضعيت خاصى نداشته باشند كه در آنها خصوصيتى پديد آورد، نسبتشان با هر چيز مساوى است ، همچون آينه كه رنگ ندارد و هر رنگى را نشان مى دهد، و همچون حروف (از نظر نحوى و دستورى) كه در نفس خود داراى معنا نيستند و معانى آنها بوسيله چيزهايى ديگر آشكار مى شود. درهم و دينار نيز چنينند كه با وجود وسيله بودن براى رسيدن به هر منظور، در ذات آنها (صرف نظر از ارزش مبادله اى) هيچ منظورى وجود ندارد. پس حكمت در آفرينش آنها اين است كه به طور عادلانه وسيله مبادله اموال و كالاها قرار گيرند، و مبلغها را نشان دهند، و به هنگام داد و ستد كالاها و هر چيز سودمند، بهاى هر چيز با آنها تعيين گردد. پس ‍ با اين حساب (كه بايد منافع عموم تامين شود) اگر كسى درهم و دينار (پول) را ذخيره و حبس كند ستم روا داشته است و به ابطال حكمت موجود در آنها پرداخته و درباره آنها كفران نعمت كرده است ، و به كسى مى ماند كه حاكم مسلمانان را به زندان افكنده باشد. و آن كس كه به ذخيره كردن آنها نپردازد، و بيش از آنكه نياز دارد از آنها استفاده نكند، و بازمانده را در راه خدا بدهد، درهم و دينار را بنا بر حكمت به كار برده و نعمت خدا را سپاسگزارى كرده است . و چون بيشتر مردم نمى توانند خط صامت حكمت الاهى را - كه بر اين دو وسيله و بيان فايده آنها نوشته شده است - بخوانند، خداوند با اين آيه آنان را از اين امر آگاه ساخته است : و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله ، فبشرهم بعذاب اءليم .
با اين حكمت موجود در درهم و دينار كه ياد كرديم ، آشكار مى شود كه هر كس از سيم و زر براى خود ظرف بسازد، نيز كفران نعمت كرده است . (٨١٥) همچنين كسى كه آنها را وسيله معامله ربوى قرار دهد كفران نعمت و ظلم كرده است ، زيرا آنها بعنوان وسيله آفريده شده اند نه هدف ، از آن روز كه غرض و هدفى در ذات آنها وجود ندارد، بنابر اين اگر با عين آنها تجارت كنند در واقع آنها تجارت كنند در واقع آنها را به هدف تبديل كرده اند. و اين بر خلاف حكمت ملحوظ در آنهاست .
و چنين است حكمت درباره آفريدن مواد خوراكى كه بايد براى تغذيه مصرف شوند. بنابر اين روا نيست كه از جهت آفرينش خود منحرف شوند و در دست عده اى در بند باشند، بلكه لازم است كه از دست كسى كه نسبت به آنها نيازى ندارد خارج شوند و به دست كسى كه نيازمند است برسند. همين دليل است كه احتكار در شرع ممنوع شده است ، و معامله ربوى در مواد خوراكى نيز - چون آنها را از حكمت مورد نظر منحرف مى سازد - جايز نيست ...». (٨١٦)
توضيح
منظور از تشبيهى كه در سخن بالا آمده است (درباره پول و حاكم مسلمان ، كه حضور هر دو در ميان مردم موجب سامان يابى زندگيهاست و دور داشتن هر كدام موجب نابسامانيها)، حاكم قرآنى است كه اجراگر قسط و عدل است و احياگر حق و داد، و نگهبان قاطع ، و بى طمع ، و سازش ناپذير حقوق انسانها، بر موازين انسانى قرآن كريم و احكام اسلامى .
در ضمن اين بيان تشبيهى ، تعريفى نيز از حاكم و قاضى مسلمان (و حاكميت اسلامى) داده شده است .

فصل دهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (٣)

- پى ريزى ارزشهاى نمونه و مقياسهاى عالى و براندازى ارزشهاى تكاثرى و عرفيات اترافى ، براى مبازره با تكاثر و ثروت اندوزى

الف - بى نياز گشتن با توجه به خداى متعال ، نه با مال
قرآن :
١. يا ايها الناس ! انتم الفقراء الى الله ، و الله هو الغنى الحميد. (٨١٧)
اى مردم ! شما فقيرانيد و نيازمندان به خدا، و خداست آن بى نياز ستوده (و شايسته ستايش).
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا اءباذر! استغن بغنى الله يغنك الله . فقلت : و ما هو يا رسول الله ؟ قال : غداء يوم و عشاء ليله . فمن قنع بما رزقه الله فهو اءغنى الناس . (٨١٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:اى ابوذر! با بى نيازيى كه خدا بدهد بى نيازى جوى ، خداوند تو را بى نياز خواهد ساخت . (ابوذر گويد:) گفتم : آن بى نيازى چيست اى رسول خدا؟ فرمود: «ناهار روز و شام شب ، هر كس به آنچه خدا روزى او كرده است قناعت كند، بى نيازترين مردم است».
٢. الامام على (عليه السلام): الغنى بالله اعظم العنى بغير الله اعظم الفقر و الشقاء. (٨١٩)
امام على (عليه السلام): با (توجه به) خداوند بى نياز بودن بزرگترين بى نيازى است . با (توجه به) غير خدا بى نياز بودن بزرگترين فقر و بدبختى است .

ب - بى نياز گشتن با آنچه نزد خداى متعال است
قرآن :
١. و اذا راءوا تجاره اءو لهوا انفضوا اليها وتر كوك قائما، قل : ما عندالله خير من اللهو و من التجاره ، و الله خيز الرازقين . (٨٢٠)
چون بازرگانيى (كاروانى داراى كالا) يا بازيى (سر گرم كننده) ببينند، پراكنده شده به سوى آن روى نهند، و تو را همچنان ايستاده (در حال خواندن خطبه نماز) رها كنند، بگو: آنچه در نزد خداست از سرگرمى و سوداگرى نيكوتر است ، و خدا بهترين روزى دهندگان است .
٢. فما اءوتيتم من شى ء فمتاع الحياه الدنيا، و ما عندالله خير و اءبقى ، للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون . (٨٢١)
هر چه به شما داده اند متاع و بهره زندگى اين دنياست ، و آنچه نزد خداست ، براى كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگار خود توكل كرده اند، نيكوتر و ماندنى تر است .
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:من اءحب ان يكون اءغنى الناس ، فليكن بما فى يدالله اوثق منه بما فى يده . (٨٢٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:هر كس دوست دارد بى نيازترين مردم باشد، بايد به آنچه در دست خداست اطمينانى بيش از آن داشته باشد تا به آنچه در دست خود او است .

ج - بى نياز گشتن با قرآن كريم
قرآن :
١ ... فاقر اءوا ما تيسر من القرآن ... (٨٢٣)
... آنچه ميسر شود قرآن بخوانيد...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:من اعطاه الله القرآن ، فراءى ان رجلا اءعطى افضل مما اءعطى ، فقد صغر عظيما و عظم صغيرا. (٨٢٤)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»:هر كس خدا قرآن را به او بخشيده باشد ( اهل قرآن و معتقد به قرآن باشد)، و چنان تصور كند كه به كسى چيزى بيش از آنچه به وى بخشيده اند عطا شده است ، در واقع چيزى با عظمت را كوچك شمرده است و چيزى كوچك را بزرگ دانسته است .
٢. الامام على (عليه السلام):... اعلمو انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه ، و لا لاحد قبل القرآن من غنى ... (٨٢٥)
امام على (عليه السلام):... بدانيد كه پس از (داشتن) قرآن هيچ كس را نيازى نيست ، و پيش از (داشتن) قرآن (فهم قرآن و ايمان به قرآن و عمل به پندها و احكام قرآن)، هيچ كس را بى نيازيى نيست .
٣. الامام الصادق (عليه السلام):من قراء القرآن فهو غنى ، و لا فقر بعده ، و الا ما به غنى . (٨٢٦)
امام صادق (عليه السلام): هر كس قرآن را بخواند بى نياز است ، و پس از آن فقرى نيست ، وگرنه از بى نياز بهره اى ندارد.

د - بى نياز گشتن با پرهيزگارى و يقين
قرآن :
١. قل : متاع الدنيا قليل ، و الاخره خيره لمن اتقى ... (٨٢٧)
بگو: برخوردارى از دنيا اندك است ، و سراى ديگر براى كسى كه پرهيزگار باشد نيكوتر است ...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: كفى بالتقى غنى . (٨٢٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: پرهيزگارى كافى است كه بى نيازى باشد.
٢. الامام على (عليه السلام): مفتاح الغنى ، اليقين . (٨٢٩)
امام على (عليه السلام): كليد بى نيازى يقين است .
٣. الامام الباقر (عليه السلام): كفى باليقين غنى ، و كفى بالعباده شغلا. (٨٣٠)
امام باقر (عليه السلام): يقين براى بى نيازى كفايت مى كند، و عبادت براى اشتغال .
٤. الامام الباقر (عليه السلام): اعلم يا جابر! ان اهل التقوى هم الاغنياء، اغناهم القليل من الدنيا، فمؤ ونتهم يسيره ؛ ان نسيت الخير ذكروك ، و ان عملت به اعانوك . اخروا شهواتهم و لذاتهم خلفهم ، و قدموا طاعاء ربهم اءمامهم ... (٨٣١)
امام باقر (عليه السلام): اى جابر! بدان كه پرهيزگاران بى نيازند، كه اندكى از دنيا آنان را بى نياز كرده است و هزينه زندگيشان اندك است ؛ اگر كار نيك را از ياد ببرى به يادت مى آورند، و اگر براى انجام دادن آن بر خيزى ياريت مى كنند. شهوت و لذت دنيا را پس ‍ پشت افكنده اند، و اطاعت پروردگار را بر همه چيز مقدم داشته اند...
٥. الامام الصادق (عليه السلام): من اءخرجه الله عزوجل ، من ذل المعاصى الى عز التقوى اغناه الله بلامال ، و اعزه بلا عشيره ، و آنسه بلا اءنيس . (٨٣٢)
امام صادق (عليه السلام): هر كس خداى بزرگ او را از خوارى معصيتها به عزت پرهيزگارى بيرون آورد، بدون مال او را غنى ساخته است ، و بدون طايفه و كسان به او عزت بخشيده ، و بدون مونسى او را به انس رسانده است .

ه - بى نياز گشتن با عقل و دانش
قرآن :
١. ... قل : هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ... (٨٣٣)
... بگو: آيا كسانى كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟...
٢. ... و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا... (٨٣٤)
... به هر كس حكمت (دانش وحى) عطا شده ، خير فراوان عطا شده است ...
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): ان اءغنى الغنى العقل . (٨٣٥)
امام على (عليه السلام): بالاترين مرتبه بى نيازى داشتن عقل است .
٢. امام على (عليه السلام): لا غنى مثل العقل . (٨٣٦)
هيچ غنا و دارايى همچون عقل نيست .
٣. الامام على (عليه السلام): غنى العاقل بعلمه ، غنى الجاهل بماله . (٨٣٧)
امام على (عليه السلام): عاقل با دانش توانگر است و جاهل با مال .
٤. الامام على (عليه السلام): العلم يحرسك و انت تحرس المال . و المال تنقصه النفقه و العلم يزكو على الانفاق . و صنيع المال يزول بزواله . (٨٣٨)
امام على (عليه السلام): دانش تو را نگهبانى مى كند و مال را تو بايد نگهبانى كنى . مال را خرج كردن كاهش مى دهد و علم با انفاق كردن (و به ديگران آموختن) افزايش پيدا مى كند، و احساس مالى با تمام شدن آن تمام مى شود (ليكن احساس علمى و آموزشى و تربيتى هماره باقى است).
٥. الامام الكاظم (عليه السلام): يا هشام ! من اءراد الغنى بلامال ، و راحه القلب من الحسد، و السلامة فى الدين ، فليتضرع الى الله فى مسالته بان يكمل عقله . (٨٣٩)
امام كاظم (عليه السلام): اى هشام ! هر كس مى خواهد بدون مال بى نياز باشد، و دلش از حسد تهى گردد، و دينش سالم بماند، از درگاه خداوند با تضرع بخواهد تا عقلش را كامل كند.

و- بى نياز گشتن با قناعت
قرآن :
١. من عمل صالحا من ذكر اءو اءنثى و هو مومن ، فلنحيينه حياة طيبه ... (٨٤٠)
هر كس ، از مرد و زن ، كار نيكو و شايسته كند و مؤ من باشد، او را زندگى پاكيزه دهيم ...
شيخ ابو على طبرسى در شرح «حياه طيبه» (زندگى پاكيزه و نا آلوده) پنج قول نقل مى كند: نخستين آنها روزى حلال است ، دومين آنها قناعت و خرسندى است به آنچه خداى متعال قسمت كرده است . مى گويد: اين معنا از پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت شده است . و چهارمين آنها روزى روزبه روز است . (٨٤١)
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): الغنى من استغنى بالقناعه . (٨٤٢)
امام على (عليه السلام): بى نياز كسى است كه با قناعت بى نيازى كند.
٢. الامام على (عليه السلام): لا كنز اءغنى من القناعه . (٨٤٣)
امام على (عليه السلام): هيچ گنجى بيش از قناعت مايه بى نيازى نيست .
٣. الامام على (عليه السلام): طلبت الغنى فما وجدت الا بالقناعه ، عليكم بالقناعه تستغنوا. (٨٤٤)
امام على (عليه السلام): به جستجوى بى نيازى بر خاستم آن را جز در قناعت نيافتم ؛ همواره قناعت كنيد، تا بى نياز باشيد.
٤. الامام الصادق (عليه السلام): مطلوبات الناس فى الدنيا الفانيه : الغنى ، و الدعه ، و قله الاهتمام ، و العز، فاما الغنى فموجود فى القناعه ، فمن طلبه فى كثره المال لم يجده ... (٨٤٥)
امام صادق (عليه السلام): خواسته هاى مردم در دنياى فانى اينهاست : بى نيازى و آسايش و كمى مشغله و عزت ؛ بى نيازى است ، و هر كس آن را در فزونى مال جستجو كند نخواهد يافت ...
٥. الامام الكاظم (عليه السلام):... فمن عقل قنع بما يكفيه . و من قنع بما يكفيه استغنى . و من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى اءبدا. (٨٤٦)
امام كاظم (عليه السلام):... هر كس عاقل باشد به آنچه او رابسنده است قناعت مى كند. و هر كس به آنچه او را بسنده است قناعت كند بى نياز است . و هر كس چنين نباشد، هرگز به بى نيازى دست نيابد.
٦. الامام الهادى (عليه السلام): الغنى قله تمنيك ، و الرضا بما يكفيك ... (٨٤٧)
امام هادى (عليه السلام): بى نيازى اندك بودن آروزى تو است ، و قانع بودن به اندازه كفاف .

ز- بى نيازى ، بى نيازى روحى است
قرآن :
١. يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف ... (٨٤٨)
... كسى كه حال آنان (فقيران مومن) را نداند، از آبروداريشان ( خود داريشان از مال حرام)، پندارد توانگرانند...
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:ليس الغنى عن كثره العرض ، ولكن الغنى غنى النفس . (٨٤٩)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: بى نيازى به فراوانى متاع ناپايدار دنيا نيست ، بلكه به بى نيازى نفس آدمى است .
٢. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:الغنى فى القلب و الفقر فى القلب . (٨٥٠)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: بى نيازى در «قلب» است و نيازمندى در «قلب».
٣. الامام الباقر (عليه السلام): لا فقر كفقر القلب ، و لا غنى كغنى القلب . (٨٥١)
امام باقر (عليه السلام): هيچ فقيرى همچون «فقر قلب» نيست ، و هيچ غنايى همچون «غناى قلب» نيست .
در اين احاديث ، اصل تربيتى بسيار مهمى مطرح گشته است . و آن ريشه يابى غنا و فقر است ، كه در نفس و جان و درون آدمى است ، بگونه اى كه اگر در نفس خصلت بى نيازى يافت شد و جانى و روحى در خود بى نيازى پديد آورد، به اندكى قانع و خرسند است و همواره احساس بى نيازى مى كند؛ و اگر چنان نبود و نفس آدمى قانع نگشت ، آنچه از مال و منال و ثروت و مقام به دست آورد، باز مى خواهد و حرص مى زند و احساس بى نيازى نمى كند. در «نگاهى به سراسر فصل» نيز در اين باره سخنانى مى آيد.

ح - گرانمايه ترين بى نيازى ترك آرزوهاست
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): اشرف الغنى ، ترك المنى . (٨٥٢)
امام على (عليه السلام): گرانمايه ترين بى نيازى ترك آرزوهاست .
ط - بزرگترين بى نيازى
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): الغنى الاكبر، الياءس عما فى ايدى الناس . (٨٥٣)
امام على (عليه السلام): بزرگترين بى نيازى چشم نداشتن به مال و منال مردم است .
٢. الامام الصادق (عليه السلام): اءغنى الغنى من لم يكن للحرص اسيرا.
امام صادق (عليه السلام): توانگرترين توانگرى آن است كه كسى اسير آزمندى نباشد.

ى - مال را در پيدايش بى نيازى واقعى نقشى نيست
قرآن :
١. و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحياه الدنيا، لنفتنهم فيه ، و رزق ربك خير و ابقى . (٨٥٤)
به آن زندگى خوش دنيا كه مردان و زنانى از ايشان را از آن برخوردار ساختيم - تا بدينگونه به آنان را بيازماييم - خيره مشو، (بدانكه) روزى پروردگار تو نيكوتر و پاينده تر است .
حديث :
١. الامام على (عليه السلام): من سره الغنى بلا مال ، و العز بلاسلطان ، و الكثره بلا عشيره ، فليخرج من ذل معصيه الله الى عز طاعته . (٨٥٥)
امام على (عليه السلام): كسى كه خوش دارد كه از بى نيازى بدون مال ، و عزت بدون مقام ، و فزونى (ياران) بدون طايفه برخوردار گردد، بايد از ذلت معصيت خدا به عزت طاعت خدا در آيد.
٢. الامام على (عليه السلام): ليس الخير ان يكثر مالك و ولدك ، ولكن الخير اءن يكثر علمك و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعباده ربك ، فان اءحسنت حمدت الله ، و ان اءساءت استغفرت الله . (٨٥٦)
امام على (عليه السلام): خير در زياد شدن مال و فرزند تو نيست ، بلكه خير در آن است كه علمت افزونتر و بردباريت بيشتر شود، و در برابر مردمان به بندگى پروردگار خود افتخار كنى ؛ پس اگر كارى نيكو كردى به ستايش خداپردازى ، و اگر كارى بد كردى از خدا طلب آمرزش كنى .

چند تذييل

١- بازداشتن از استكبار (بزرگى فروشى)
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما رواه الامام جعفر الصادق : جاء رجل موسر الى رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم»، نقى الثوب ، فجلس الى رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم»، فجاء رجل معسر درن الثوب ، فجلس الى جنب الموسر، فقبض الموسر ثيابه من تحت فخذيه ؛ فقال له رسول الله : اخفت ان يمسك من فقره شى ء؟ قال : لا... قال : فما حملك على ما صنعت ؟ فقال : يا رسول الله ! ان لى قرينا يزين لى كل قبيح و يقبح لى كل حسن ، و قد جعلت له نصف مالى ؛ فقال رسول الله للمعسر: اتقبل ؟ قال : لا؛ فقال له الرجل : و لم ؟ قال : اءخاف ان يدخلنى ما دخلك . (٨٥٧)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام جعفر صادق (عليه السلام): مردى توانگر با جامه اى پاكيزه نزد پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و در كنار او نشست ؛ سپس مردى تنگدست با جامه اى چركين آمد و در كنار مرد توانگر نشست . توانگر دامن جامه خويش از زير پاى او بيرون كشيد. رسول خدا به او فرمود: «آيا ترسيدى كه از فقر او چيزى به تو بچسبد؟ گفت : نه ... پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «پس چه چيز تو را به كارى كه كردى واداشت ؟» آن مرد در پاسخ گفت : مرا همدمى (شيطانى) است كه هر كار زشتى را در نظر من مى آرايد و هر كار نيكويى را زشت نشان مى دهد، اكنون نصف مالم را به او مى دهم ؛ رسول خدا به آن مرد تنگدست فرمود: «آيا مى پذيرى ؟» گفت : نه ؛ پس آن مرد به او گفت : براى چه ؟ گفت : بيم آن دارم كه آنچه به درون تو راه يافته است به درون من نيز در آيد.

٢ - تحقير معيشت توانگران
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا اءباذر! البس الخشن من اللباس ، و الصفيق من الثياب ، لئلا يجد الفخر فيك مسلكا. (٨٥٨)
پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم»:اى ابوذر! لباس خشن و جامعه درشت باف بپوش ، تا فخر فروشى به تو راه نيابد.
٣ الامام على (عليه السلام) - قد مر بقذر على مزبلة فقال : هذا ما بخل به الباخلون . (٨٥٩)
امام على (عليه السلام)- در مزبله اى بر مدفوعى گذشت ، فرمود: اين چيزى است كه بخيلان به دادن آن بخل ورزيدند.
٤ الامام على (عليه السلام): يا ابن آدم ! ما كسبت فوق قوتك ، فانت خازن فيه لغيرك . (٨٦٠)
امام على (عليه السلام): اى پسر آدم ! آنچه بيش از روزى خود به دست آورده اى ، نگاهبان آن براى ديگرانى .
٥ الامام سجاد (عليه السلام):... و ذلك ان اكثر ما يطلب ابن آدم ، مالا حاجه به اليه . (٨٦١)
امام سجاد (عليه السلام): بيشتر آنچه فرزند آدم مى خواهد، چيزى است كه به آن نيازى ندارد.
٦ الامام باقر (عليه السلام): ملك ينادى كل يوم : ابن آدم ! لد للموت ، واجمع للفناء، و ابن للخراب . (٨٦٢)
امام باقر (عليه السلام): فرشته اى هر روز ندا مى دهد: اى پسر آدم ! بزاى براى مرگ ، گردآور براى نابودى ، و بساز براى ويرانى .
اين سخن از امام على (عليه السلام)نيز به اين صورت آمده است : «خدا را فرشته اى است كه هر روز چنين ندا مى دهد: بزاييد براى مردن ، گردآوريد براى نابودشدن ، و بسازيد براى ويران گشتن . (٨٦٣)
٧ الامام الكاظم (عليه السلام) - من كلام عند قبر حضره : ان شيئا هذا آخره لحقيق ان يزهد فى اءوله . (٨٦٤)
امام كاظم (عليه السلام) - از سخنان آن امام ، به هنگام حضور بر سر يك گور: چيزى كه پايانش اين است شايسته است كه از آغاز به آن دل نبندند.

٣- در برابر توانگران فروتنى نكنيد
٨ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: من عظم صاحب دنيا و احبه لطمع دنياه ، سخط الله عليه ، و كان فى درجة مع قارون فى التابوت الاسفل من النار. (٨٦٥)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: هر كس دنيادار را بزرگ شمارد و به طمع دنيا او را دوست بدارد، خدا بر او خشم مى گيرد، و در پايينترين تابوت (زندان) دوزخ ، جايى همچون قارون خواهد داشت .
٩ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»- فيما رواه الامام اميرالمؤ منين :... من اتى غنيا فتضعضع له ، ذهب ثلثادينه . (٨٦٦)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - به روايت امام اميرالمؤ منين (عليه السلام):... هر كس به نزد ثروتمندى بيايد و در برابر او اظهار كوچكى كند، دو سوم دينش رفته است .
١٠ الامام على (عليه السلام): من اتى غنيا فتواضع له لغناه ، ذهب ثلثا دينه . (٨٦٧)
امام على (عليه السلام): هر كس نزد توانگرى بيايد و براى توانگرى او در برابرش تواضع كند، دو سوم دينش رفته است .
١١ الامام الصادق (عليه السلام):... من اتى غنيا فتضعضع له لشى يصيبه منه ، ذهب ثلثادينه . (٨٦٨)
امام صادق (عليه السلام):... هر كس به نزد توانگرى بيايد و براى چيزى كه از وى به دستش آيد فروتنى كند، دو سوم دينش رفته است .

٤- ثروتمندان را فضيلتى نيست
١٢ الامام السجاد (عليه السلام):... و اعصمنى من ان اظن بذى عدم خساسه ، او اظن بصاحب ثروة فضلا. (٨٦٩)
امام سجاد (عليه السلام):... (خداوند!) مرا از آن نگاه دار كه نسبت به شخص نادارى گمان پستى برم ، يا به صاحب ثروتى گمان فضيلت و برترى .
١٣ الامام الصادق (عليه السلام)- فيما رواه اءبان بن تغلب : اترى الله اءعطى من اءعطى من كرامته عليه ، و منع من منع من هوان به عليه ؟ لا، ولكن المال مال الله يضعه عند الرجل ودائع ... (٨٧٠)
امام صادق (عليه السلام) - به روايت ابان بن تغلب : آيا گمان مى برى كه خدا به كسى كه چيزى بخشيده براى بزرگداشت او بوده است ، و به كسى كه چيزى نداده است براى خوار شمردن او؟ هرگز، بلكه مال از آن خداست و آن را نزد كسى به وديعه مى سپارد...

٥ - فضيلت جويى به مال نيست
١٤ الامام على (عليه السلام): يتفاضل الناس بالعلوم و العقول ، لا بالاموال و الاصول . (٨٧١)
امام على (عليه السلام): مردمان به دانش و عقل بر يكديگر فضيلت پيدا مى كنند، نه به دارايى و تبار.
١٥ الامام الصادق (عليه السلام): ان خير ما ورث الاباء لابنائهم ، الادب لاالمال ، فان المال يذهب و الادب يبقى . قال مسعدة (ابن صدقة): يعنى بالادب ، العلم . (٨٧٢)
امام صادق (عليه السلام): نيكوترين ميراث پدران براى فرزندانشان ، ادب است نه مال ، چه مال مى رود و ادب باقى مى ماند.

٦ - ارزش مال در مقياس نهايى
١٦ الامام على (عليه السلام): المال يرفع صاحبه فى الدنيا، و يضعه فى الاخرة . (٨٧٣)
امام على (عليه السلام): مال صاحبش را در دنيا بالا مى برد، و در آخرت پايين مى آورد.

چند تكميل

١ - بى اعتنايى به ثروتمندان و اظهار بى نيازى از ايشان
حديث :
١ الامام على (عليه السلام): اكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الى الرغائب ، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا... و ان استطعت ان لا يكون بينك و بين الله ذو نعمة فافعل ، فانك مدرك قسمك و اءخذ سهمك . و ان اليسير من الله سبحانه ، اعظم و اكرم من الكثير من خلقه ، و ان كان كل منه . (٨٧٤)
امام على (عليه السلام): خود را از هرگونه پستى برتر نگاه دار، هر چند تو را به هر چه خواسته باشى برساند، زيرا در مقابل شرافت خود كه از دست مى دهى عوضى نمى گيرى ... و اگر بتوانى چنان كنى كه هيچ صاحب نعمتى ميان تو و خدا واسطه نباشد (و تو مستقيم و با كوشش خود از نعمتهاى خداوند بهره مند شوى)، چنين كن ، چه تو به سهم خويش خواهى رسيد و بهره خود را خواهى گرفت . و اندكى از سوى خداوند سبحان بزرگتر و گراميتر از بسيارى است كه از آفريدگان او به تو برسد، هر چند همه چيز (آنچه خود به دست آورى يا آنچه از ديگرى به دست آيد) از آن خداست .
٢ الامام على (عليه السلام): ما اءحسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عندالله ؛ و اءحسن منه تيه الفقراء على الاغنياء اتكالا على الله . (٨٧٥)
امام على (عليه السلام): چه نيكو است تواضع توانگران در برابر ناداران ، براى دست يافتن به آنچه نزد خداست ؛ و نيكوتر از آن غرور ناداران است در برابر توانگران ، از باب توكل به خدا.
٣ الامام الصادق (عليه السلام): لا يزال العز قلقا حتى ياءتى دارا، قد استشعر اهلها الياءس مما فى ايدى الناس ، فيوطنها. (٨٧٦)
امام صادق (عليه السلام): عزت و بزرگ منشى آرام ندارد تا به خانه اى در آيد، كه اهل آن از هر چه در دست مردمان است چشم پوشيده باشند، پس در آن خانه ساكن شود.
اين تعاليم الاهى ناظر به (وضع موجود) است ، كه فقر نابود نشده است و فقيران در اجتماع حضور دارند، و مى خواهد به آنان بياموزد كه - با توكل به خداى روزى دهنده همه آفريدگان - در برابر توانگران گردنفراز باشند و خود را كوچك نكنند؛ نه (وضع مطلوب) در جامعه راستين اسلامى كه در آن عيالوارى بى هزينه نمى ماند، و هيچ كس از حقوق خود محروم نمى گردد.

٢ - ياد نيك (ذكر خير) بهتر از مال است
٤ الامام على (عليه السلام): الا! و ان اللسان الصالح يجعله الله تعالى للمرء فى الناس ، خير له من المال يورثه من لا يحمده . (٨٧٧)
امام على (عليه السلام): آگاه باشيد! ذكر خيرى در ميان مردم ( و نيكناميى و طلب آمرزشى) كه خداى متعال نصيب كسى كند، از مالى كه آن را براى كسانى بر جاى گذارند كه سپاسگزار او نباشند، بهتر است .

٣ - داشتن و نداشتن پس از عرضه بزرگ (در روزقيامت) معلوم مى شود
٥ الامام على (عليه السلام): الغنى و االفقر بعدالعرض على الله . (٨٧٨)
امام على (عليه السلام): دارايى و نادارى پس از عرضه شدن (اعمال) بر خدا آشكار مى شود.

٤ - هيچ فقرى شديدتر از نادانى نيست
٦ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا على ! لا فقر اشد من الجهل ... (٨٧٩)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا على ! هيچ فقرى شديدتر از نادانى نيست ...

٥ - ويرانگريى سازنده
٧ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: لعن الله من اكرم الغنى لغناه . (٨٨٠)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: لعنت خدا بر كسى باد كه توانگر را براى توانگرى او گرامى دارد.
اسلام كه با توانگر و توانگرى بدينگونه روبه رو مى شود، راه را براى نابود كردن ارزشهاى ناچيزى كه از مالدارى به وجود مى آيد، هموار مى سازد، و اجتماع را به اين اصل تربيتى سازنده رهبرى مى كند كه براى ثروتمند وثروت او فضيلتى قائل نباشد. و به صورت ضمنى - با اين روش ويرانگر سازنده - ثروتمندان را به آن برمى انگيزد كه فروتن و مؤ دب باشند، و به انفاق و بخشيدن مال به فقران بپردازند، تا راه براى تعديل ثروتها هموار شود، و توده مردم به آنچه براى معيشت و زندگى خود نياز دارند دسترسى پيدا كنند، و بتوانند به كمالات مادى و معنوى خويش برسند.

نگاهى به سراسر فصل

١ - پيريزى ارزشهاى نمونه ...:
نظام ارزشى در اسلام مبتنى بر مقياسهاى مذهبى و تصور (جهان نگرى) دينى است . و اين دين به چيزى جز اين مقياسها و ارزشها - كه ريشه در فطرت اصيل آدمى دارند - توجهى ندارد. بنابراين ، راهنمايان (صراط مستقيم) و پويندگان متعهد اين راه ، مال را جز ابزارى براى تامين يك زندگى مقتصدانه و متواضع نمى بيند، و آن را وسيله تثبيت هيچ ارزشى - از آن ارزشهاى كاذب و منفى كه مالداران و شادخواران آنها را ارزش مى دانند - به شمار نمى آورند.
بنابراين معيار در ارزيابى ، كرامت و شرافت آدمى وابسته به بى نيازى مالى و ريخت و پاش اترافى و افراطى نخواهد بود، بلكه خود بى نيازى نيز - در اين ارزيابى - به مال فراوان داشتن ، و به گنجسازى از سيم و زر و ذخيره كردن درهم و دينار (يا هر نقد رايج ديگر) و بيرون آوردن آنها از دست مردمان نيست ؛ بلكه غنا و بى نيازى آن است كه از توجه به خداى متعال - كه احسان او فراگير است - به دست آيد، و از دانستن قرآن و عمل كردن به آن ، و از عقل و علم و يقين ، و از عبادت خداوند آفريدگار نعمت بخش رحيم ، و از تقوادارى ان اكرمكم عندالله اتقاكم (٨٨١) - گرامى ترين شما در نزد خدا كسى است كه پرهيزگارتر باشد)، و از زبان ذاكر و قلب شاكر... و از بى نيازى روحى و نظاير اينها، از آنگونه چيزها كه آدمى و زندگى او را به اوج هستى و به فضاى متعالى مردم معنوى عروج مى دهد.

(١) - بى نيازگشتن با توجه به خداى متعال :
انسان در ذات خود (ممكن) است ، و در آنچه به هستى و نيازمنديهاى او مربوط مى شود فقير است ، و مالك سود و زيان و زيستن و مردن و از گور برخاستن خود نيست ، پس در زندگى و در تندرستى و رسيدن روزى ، همچنين در نيروها و تواناييهاى خويش نيازمند است (يعنى فقير بالذات است و از خود مالك هيچ چيز نيست)، و خداى متعال غنى بالذات است ، و در صفات و افعال خويش نيز غنى است ، و آفريننده همه چيز است (انسان و جز انسان)، و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه عنانش به دست قدرت او است و روزى و بقايش در دست او. پس فقر و نيازمندى انسان از امور ذاتى او است مانند فقر او در اصل هستى . و اين همان فقر (موجود) است به آفريننده (وجود) و نيازمندى (ناقص) است به (كامل) و (كمال). (٨٨٢)
و اين فقر ذاتى مسلط بر ذات آدمى و صفات و افعال او، به هيچ وجه - به صورتى كلى و ذاتى - از ميان نمى رود، بلكه با توجه به خدا و ارتباط يابى عميق با خدا- كه غنى بالذات و غنابخش غير است - به بى نيازى غيرى (يعنى بى نيازى بالغير نه بالذات) تبديل مى شود.
پس انسان - هر چند غوطه ور در درياى مال باشد - به ذات خود فقير است ، و هيچ بى نيازيى ندارد جز به خواست خدا و رو آوردن به او و طلب بخششهاى او. و اينگونه غنا ( غناى روحى)، با بريدن قلبى از همه چيز و پيوستن به او و پرداختن به ذكر و فكر و اعمال صالح به دست مى آيد. و هر چه اين بريدن از ديگران و پيوستن به خداوند و بى نيازى جستن بوسيله او فزونتر شود، غناى روحى انسان نيز افزايش پيدا مى كند.
و اين غنا همواره ماندگار و جاودانى است ، و به همين جهت امام على بن ابيطالب (عليه السلام) مى فرمايد: (بى نيازى از راه توجه به خدا بزرگترين بى نيازى است ، و بى نيازى با توجه به غير خدا بزرگترين فقر و بدبختى). (٨٨٣)

(٢) - بى نيازگشتن با قرآن كريم :
از مهمترين گونه هاى فقر آدمى ، فقر علمى و معرفتى است (٨٨٤) كه برابر است با جهل به حقايق اشيا و پيوندها و قوانين آنها، و مانعى است براى رؤ يت واقعيتهاى شگرف در سراسر اعماق درياى بزرگ هستى ، كه آدمى قطره كوچكى از آن به شمار مى رود، و در درون كرانه هاى آن غوطه ور است . و اين فقر (٨٨٥) را درمانى جز رسيدن به (علم راستين) (مطابق با واقع) نيست ، علمى كه واقعيتهاى جهان و ملكوت آن را متبلور مى سازد، و آدمى را به حقايق دو جهان (ابداع) و (آفرينش) مى رساند، و سپس حجابهاى دو عالم را از برابر چشم او برمى دارد، و متناسب با ظرفيت روحى و گنجايش قلبى او به او قدرت مى بخشد.
و بديهى است كه چنين علمى جز در نزد خداى آفريدگار چيزها و جهانها وجود ندارد، كه به حقايق و قوانين و اسرار آنها آگاه است ، و بنابراين - به واقع - تنها در كتاب خدا و آيات آسمانى او و نزد پيامبر«صلى الله عليه و آله و سلم» و اوصياى او - كه از خداوند متعال تعليم گرفته اند - يافت مى شود، نه در نزد ديگران از فيلسوفان و عارفان و متفكران تاريخ گذشته و حال ؛ چه دانش و معرفت درستى كه واقع و حقيقت با آن مكشوف شود، همان است كه از (وحى) يا آنچه با آن ارتباط نزديك داشته باشد - مانند علوم اوصيا (عليه السلام) - به دست مى آيد و از جز آن حاصل نمى شود؛ و هر چه جز آن باشد فضل است (علوم فلسفى و طبيعى و صنعتى و امثال آن). بنابراين ، رهايى از فقر علمى و بيرون آمدن از اسارت آن و راه يافتن به غناى علمى و معرفتهاى فياض ، براى هيچ انسانى - هر كس مى خواهد باشد - حاصل نميشود جز با روى نهادن به كتاب خدا و تعقل و ژرفكاوى در آن و فهم تعقلى اسرار آن ،و دست يافتن به علوم حاملان اصلى آن كه به فرموده مولاى ما، امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)، (بيانگران قرآنند). (٨٨٦)
توضيح
مقصود از اين علم - كه جز از قرآن كريم و آموختن از دانايان معصوم قرآن به دست نمى آيد - كشف واقع و وصول به آن است ، بر حسب خود واقع و نفس الامر، نه به صورت تصور ذهنى - چنانكه بدان اشاره كرده ايم - و اين علم به هيچ روى تابع اصطلاحات - هر چه و هر گونه باشد - نيست ، بلكه به مراتب از آنها بالاتر و شريفتر است . واژه ها و اصطلاحات و ادات تعبيرى اين علم در قرآن كريم و احاديث معصومين (عليه السلام) آمده است ؛ بايد از آنجا گرفت بدون آنكه تاءويلى بكار برد، يا تفسيرى به راءى كرد، يا با فلسفه ها و نحله ها و عرفانهاى اصطلاحى و امثال آنها در آميخت ، كه در اين صورت ، ديگر آن (علم و حيانى) نخواهد بود. و در اين علم هيچ اختلافى و تعارضى نيست . و از اين جهت بر عكس علوم و عرفانها و فلسفه هاى بشرى است كه هماره معركه اختلافهاى بنيادين و مناقشه هاى گرانسنگ است .
و بايد دانسته باشد كه معارف اسلامى (نظام علمى و شناختى اسلام)، به خودى خود كامل و بسنده و مكتفى به خود است ، و به هيچ مكتب ديگرى نيازمند نيست ، بشرط آنكه همه ابعاد آن (يا روش ويژه خود قرآن) درك شود،و از راههاى درست آن و اهل آن به دست آيد، و خصوصيات آن ، در نزد استادان خالص قرآنى آموخته گردد، استادانى كه فلسفه و عرفان را مى دانند، و از موارد انتقاد بر مسائل آنها آگاهند، و با گذشت از مرحله فلسفه و عرفان و اين اصطلاحات ، حقايق قرآنى را (به صورتى خالص)، همراه (تعقل قرآنى) تبيين مى كنند.
و از امورى كه اهميت بسيار بالاى علم حاصل از قرآن كريم و اهل قرآن را براى ما آشكار مى سازد، اين است كه اين علم محدود به همان (صورت حاصله از شى ء در عقل) نيست ، يا كشف عرفانى اصطلاحى با سلوكهاى ممتزج ، بلكه به (نور حاصل از واقع در قلب) منتهى مى گردد، كه با آن ، حقيقت واقع - چنانكه هست - شناخته مى شود.
-------------------------------------
پاورقى ها:
٨١٥- - «امالى» شيخ طوسى ٢ / ١٣٣ - ١٣٤ ملاحظه شود.
٨١٦- «جامع السعادات» ٣ / ١٩٥ - ١٩٧، چاپ چهارم ، نجف اشرف ، دارالنشعمان .
٨١٧- «سوره فاطر» (٣٥): ١٥.
٨١٨- «مكارم الاخلاق» / ٥٥٣.
٨١٩- «غرر الحكم» /٤٢.
٨٢٠- «سوره جمعه» (٦٢): ١١.
٨٢١- «سوره شورى» (٤٢): ٣٦.
٨٢٢- «تحف العقول» /٢٦.
٨٢٣- «سوره مزمل» (٧٣):٢٠.
٨٢٤- «كافى» ٢ / ٦٠٥.
٨٢٥- «نهج البلاغه» / ٥٦٧؛ «عبده» ٢/١١١.
٨٢٦- «كافى» ٢/ ٦٠٥.
٨٢٧- «سوره نسا» (٤):٧٧.
٨٢٨- «تحت العقول» /٣٠.
٨٢٩- «بحار» ٧٨/٩.
٨٣٠- «كافى» ٢/٨٥.
٨٣١- «تحف العقول» / ٢٠٨.
٨٣٢- «وسائل» ١١/ ١٩١.
٨٣٣- «سوره زمر» (٣٩):٩.
٨٣٤- «سوره بقره» (٢): ٢٦٩.
٨٣٥- «نهج البلاغه» /١١٠٤؛ «عبده» ٣/١٦٠.
٨٣٦- «تحف العقول» / ١٤٢.
٨٣٧- «غرر الحكم» / ٢٢٣.
٨٣٨- «نهج البلاغه» / ١١٥٥؛ «عبده» ٣/ ١٨٧.
٨٣٩- «تحف العقول» / ٢٨٦.
٨٤٠- «سوره نحل» (١٦): ٩٧.
٨٤١- «مجمع البيان»٦/ ٣٨٤.
٨٤٢- «غرر الحكم»/٢٨.
٨٤٣- «نهج البلاغه» /١٢٦٠؛ «عبده» ٣/٢٤٢.
٨٤٤- «سفينه البحار»٢/٨٧.
٨٤٥- «علل الشرائع» /٤٦٨.
٨٤٦- «تحف العقول» /٢٨٦.
٨٤٧- «بحار» ٧٨/٣٦٨.
٨٤٨- «سوره بقره» (٢):٢٧٣.
٨٤٩- «تحف العقول» / ٤٦.
٨٥٠- «بحار» ٧٢/٦٨، از كتاب «الامامه و التبصره»
٨٥١- «تحف العقول» /٢٠٨.
٨٥٢- «كافى» ٨/٢٣.
٨٥٣- «نهج البلاغه» / ١٢٤٤؛«عبده» ٣/ ٢٣٤.
٨٥٤- «سوره طاها» (٢٠): ١٣١.
٨٥٥- «غرر الحكم» /٢١٩.
٨٥٦- «نهج البلاغه» /١١٢٨؛ «عبده» ٣/١٧١.
٨٥٧- «كافى» ٢/٢٦٢.
٨٥٨- (مكارم الاخلاق) /٥٥٦.
٨٥٩- (نهج البلاغه) ١١٧٦و١١٧٥؛ (عبده) ٣/١٩٧و١٩٦.
٨٦٠- (نهج البلاغه) ١١٧٦و١١٧٥؛ (عبده) ٣/١٩٧و١٩٦.
٨٦١- (كافى) ٢/١٣١.
٨٦٢- (كافى) ٢/١٣١.
٨٦٣- (نهج البلاغه) /١١٥٠؛ (عبده) ٣/١٨٣ ان لله ملكا ينادى فى كل يوم : لدوا للموت ،واجمعواللفناء،و ابنوا للخراب).
٨٦٤- (تحف العقول) /٣٠١.
٨٦٥- (ثواب الاعمال) /٣٣١.
٨٦٦- (تحف العقول) /١٤.
٨٦٧- (نهج البلاغه) /١١٨٧؛ (عبده) ٣/٢٠٣.
٨٦٨- (اختصاص) شيخ مفيد /٢٢١.
٨٦٩- (صحيفه سجاديه) /٢٣٩ (دعاى ٣٥).
٨٧٠- (تفسير عياشى) ٢/١٣.
٨٧١- (غرر الحكم) /٣٦١.
٨٧٢- (كافى) ٨/١٥٠.
٨٧٣- (غرر الحكم) /٤٧.
در (نهج البلاغه) (٣٩٠؛ (عبده) ٢/١٠) اينچنين آمده است : الا و ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف ، و هو يرفع صاحبه فى الدنيا، و يضعه فى الاخرة ، و يكرمه فى الناس ، و يهينه عندالله ... - بدانيد، بخشيدن مال و هزينه كردن آن در هر جاى نادرست تبذير و اسراف است . و اينگونه بخشش ‍ و هزينه گذارى ، صاحب مال را در دنيا بالا مى برد، و در آخرت پايين مى آورد، در نزد مردم گرايش ‍ مى دارد، و در نزد خداوند خوارش مى سازد...).
٨٧٤- (نهج البلاغه) /٩٢٩؛ (عبده) ٣/٥٧.
٨٧٥- (نهج البلاغه) /١٢٧٧؛ (عبده) ٣/٢٥٠.
٨٧٦- (بحار) ٧٢/٢٠٦.
٨٧٧- (نهج البلاغه) /٣٧١؛ (عبده) ١/٢٣٣. در (شرح نهج البلاغه) عبده ، همين عبارت با كمى تفاوت آمده است (١/٥٧).
٨٧٨- (نهج البلاغه) /١٢٩٥؛ (عبده) ٣/٢٦٠.
٨٧٩- (تحف العقول) /١٦.
٨٨٠- (ارشاد القلوب) /٢٧٠.
٨٨١- (سوره حجرات) (٤٩): ١٣.
٨٨٢- نيز اين سخن امام صادق (عليه السلام) ملاحظه شود: ... ان الله - عزوجل - و رسوله غنيان عنكم و عن اعمالكم ، و انتم الفقراء الى الله ؛ و انما اراد الله - عزوجل - بلطفه سببا يدخلكم الجنة - خداى بزرگ و پيامبر او از شما و اعمال شما بى نيازند، و شمايان نيازمند درگاه خداونديد. و فقط اين بود كه خداوند بزرگ (كه پيامبران را فرستاد و دين و احكام دين را به شما رسانيد)، خواست از راه لطف خود سببى فراهم آورد تا شما را به بهشت ببرد). «ارشاد القلوب)، باب ٤٦، نيز - آغاز خطبه متقين ، در (نهج البلاغه)، و نامه حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) به اسحاق بن اسماعيل نيشابورى ، در (تحف العقول) /٣٦٠).
٨٨٣- (غرر الحكم) /٤٢.
٨٨٤- زيرا كه چنين فقرى موجب نداشتن (علم) است و نداشتن (قدرت).
٨٨٥- يعنى فقر انسان از جهت (علم) و سپس (قدرت).
٨٨٦- (تحف العقول) /٣٠٧.
۱۸
بى نياز گشتن با يقين
و اينگونه احاديث و تعاليم كه غنا را در قرآن و با قرآن مى داند ابعادى دارد كه بايد از آنها غفلت نورزيد. يكى از آن ابعاد، (غناى كمالى) انسان و ترغيب به آن است ، يعنى بى نيازى راستين جان سيرى ناپذير انسان ، و سيراب ساختن فطرت هماره پويا و پرخروش وى . و اينگونه ارشادها همه تاكيدى است بر اهميت (غناى كمالى) و آفاق بلند نفس انسانى ، و ابعاد شگرف (انسانيت متعالى)، در دو جنبه (علم) (شناخت) و (عمل) (سلوك و اقدام)، كه نه علمى و شناختى - خالص و بدون ريب و شائبه و گمان و اختلاف - كه فطرت را سرشار سازد، از جز (قرآن كريم) به دست مى آيد، و نه عملى و اقدامى كه متضمن سلوك صحيح الاهى تا رسيدن به مقصد نهايى فردى و اجتماعى باشد، جز از اخلاق و احكام قرآنى (فردى و اجتماعى) حاصل مى گردد. پس بايد غناى روحى و بى نيازى كمالى را در قرآن كريم و تعاليم اهل قرآن جست ، و - چنانكه هشدار داديم - از تاؤ يل و در آميختن و مخلوط كردن اين تعاليم فوق ملكوتى با چيزهاى - كه در حكم خنثى سازى آنهاست - بسختى پرهيز كرد.
عقل نيز به اين موضوع حكم مى كند، زيرا عقل به ذات خود (و با تجربه اى
كه در شناخت ناقص خويش از واقعيات دارد) محدوديت توان خود را در رسيدن به همه واقعيات و نواميس حاكم بر آنها مى يابد. چنانكه بزرگان فلسفه و عرفان نيز - از قديم و جديد - بدان اعتراف و تصريح كرده اند، و در اينجا در صدد نقل سخنان آنان نيستيم . (٨٨٧) و عقل از اينرو، خود، پيروى از «وحى» و «معصوم» را الزامى مى داند. (٨٨٨)
اطلاع يافتن از مكاتب و آراء فلسفى قديم و جديد و بحث علمى درباره آنها و پژوهشهاى آزاد پيرامون آنها - حتى تاليف و تصنيف در اين مقولات ، و بالاتر از اين ، يعنى پيروزى فلسفه اى نو و «پويا» به دست كسانى كه صلاحيت كافى از جهت علم و اخلاق داشته باشند (مبادى را بدانند، در معارف استاد ديده باشند، نفسى سليم داشته باشند، از آراء انتقادى بر فلسفه و عرفان بى اطلاع نباشند، از نظريه معارفى سره قرآنيون خالص - اصحاب «مكتب تفكيك - و چگونگى «تعقل قرآنى» آگاه باشند، درباب «برهان» و «مغالطات»ممارست كافى كرده باشند، روحا حر و آزاد باشند و اهل تقليد و مرعوبيت نسبت به بزرگان و مشاهير نباشند،مقاصد ديگرى را تعقيب نكنند، از «محكمات اسلامى» و «مسلمات قرآنى» و «مبانى معارفى اهل بيت (عليه السلام»)، خوب مطلع باشند...)، هيچ ممنوعيتى ندارد، بلكه فضل است و براى شايستگان واجد شرايط و داراى صلاحيتهاى ياد شده لازم نيز هست ؛ ليكن حقيقت همان است كه گفته شد. و اين واقعيتى است كه - بجز خود عقل - قرآن و حديث نيز گواه سترگ آن است .
پس بنابر اين ، پيروى از «وحى» و «معصوم» (للمتدرب فى المعارف و الواقف على العقل و مقدار استطاعته و ابعده)، خود يك حركت عقلى كامل است ، زيرا عقل ابراز و وسيله است نه هدف . و روشن است كه وسيله هيچگاه نمى تواند ابعاد هدف را مشخص كند؛ پس مطلق كردن عقل به گونه اى گريز از عقل و حركت بر خلاف حكم عقل است ، و سبب هيچگاه نمى تواند ابعاد هدف را مشخص كند؛ پس مطلق كردن عقل به گونه اى گريز از عقل و حركت بر خلاف حكم عقل است ، و سبب وقوف نيافتن بر بسيارى از حقايق و واقعيات بيكران ، در ظاهر و باطن جهان (از جمله واقعيت و حدود خود «عقل»)، همين امر است .
موفقيت در اين مرحله ، در گرو دو شناخت است به صورتى شايسته و با فراگيرى از اهل اين دو شناخت . اين دو شناخت يكى شناخت «عقل» و مقدار استطاعت آن است و ديگرى شناخت «وحى» و «معصوم». تا اين دو شناخت به گونه اى در خور حاصل نگردد، راه شناخت راستين حقايق بسته است ، اگر چه راه بحث و گفتگو و آوردن بيانات قشنگ و به كار بردن انبوهى از اصلاحات ، و نوشتن تاليفات مفصل باز است و ابداع آرا و مشربها ميسر است ، و ادعاى «برهان» و «كشف» رايج . بزرگان بسيارى در اين باره (يعنى دو شناخت ياد شده يا يكى از آن دو) لغزيده اند، و به مغاكهاى - نه در خور شاءن آنان - در افتاده اند، و بسيارى از كسان را به دنبال خود و زرق و برق گفتار و اصطلاحات و تاليفات و تحليلات خود كشانده اند. چون در اينجا - بمناسبت - اشاره اى به علوم خالص قرآنى و «مكتب تفكيك» شد، بجاست ياد آورى كنيم كه اصرارى كه اين مكتب - به دليل عقل و شرع - بر فرا گرفتن حقايق از وحى و معصوم دارد، به معناى «تعطيل عقل» نيست ، كه حركتى غير عقلى و منحط است ، بلكه به معناى «تحديد عقل» است ، كه حركتى است عقلى و متعالى و عين واقعگرايى . اصحاب «مكتب تفكيك» بيش از ديگران بر بهره ورى از عقل و تعقل راستين (نه تخيل به جاى تعقل) و آزاد (نه تعبد در عقليات و معارف عقلى)، تاكيد مى ورزند. و اين مقتضاى آيات و احاديث است ؛ ليكن در مصداق و معناى عقل و تعقل - كه اشاره اى گذشت - بحثهايى در خور تامل دارند، و معتقدند كه تعقل بى روش نمى شود، و قرآن كريم و پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» و ائمه طاهرين (عليه السلام) كه اينهمه بر استفاده از عقل تاكيد كرده اند، به معناى سوق دادن به پيروى از يونانيان و به كار بردن منطق يونانى (كه پس از دو سه قرن از ظهور اسلام و نزول قرآن در ميان برخى از مسلمانان رواج يافت ، و در دنياى جديد نيز پاره اى از مسائل آن مورد خدشه و گفتگو است) نيست ، بلكه پيشنهاد روشى است كه بايد از تعاليم نظرى و عملى خود قرآن و اهل قرآن استنباط شود، نه از هر جايى و هر سرزمينى و هر گونه متفكرى از بشر عادى ، و بايد از «انسان هادى»گرفت نه «انسان عادى»... نمى توان پذيرفت كه قرآن كريم به «تعقل» فرا خواند و روشى براى آن نداشته باشد، و مسلمانان را كه خداوند بر آنان نه «تعليم كتاب و حكمت» منت نهاده است ، به ميراث يونانى و امثال آن نيازمند گذاشته باشد. چنانكه براى سلوك و كشف نيز قرآن كريم خود روشى ويژه دارد، و كارى به روش التقاطى از «سلوك سرينگرى»و «سلوك اورفئوسى» (كه آثارى مطلوب و نامطلوب بر نفس سالك دارد، و بر كشف او نيز) ندارد، اگر چه آن دو را با بسيارى از آداب و اعمال اسلامى بياميزند، زيرا خود اين آميختن مشكلاتى مى آفريند، كه مستقل انديشان در اين معانى كه با سالكان به سلوك خالص قرآنى بر خورد داشته باشند، از آن مشكلات آگاهند. و مجموع اين امور بر متعمقان آزاد انديش و علمى نگر پوشيده نخواهد ماند، اگر چه پس از تاملى - بى پيشداورى - در گفته ها و بحثها.
و از اينجا بخوبى روشن مى شود كه برخى از كسان از اهل فضل و دانش كه «مكتب تفكيك» را به بى توجهى به عقل و تعقل يا كم توجهى به آن منسوب مى دارند، كارى ناروا مى كنند، يا تعقل را منحصر به شيوه هاى خاص برخى از مكتبهاى فلسفى مى شمارند، كه اين ديد نيز نارواست ، و يا نوشته ها و مطالب را با دقت نمى خوانند... و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم .

(٣) - بى نياز گشتن با يقين :
يكى از ارزشهايى كه تعليمات اسلامى برترين بها را به آن داده است يقين است ؛ پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» در اين باره مى فرمايد: خير ما القى فى القلب اليقين (٨٨٩) بهترين چيزى كه به قلب القا شود (و در قلب جاى گيرد و انسان واجد آن گردد)، يقين است .
يقين عبارت از رسيدن به مرحله اى از علم به واقع است كه هيچ شك و ترديدى با آن همراه نباشد، كه در اين صورت بدان مى ماند كه شخص واقع و حقيقت را ديده و قلب او به مشاهده آن پرداخته باشد. پس يقين مرتبه از علم بزرگترين مرحله اى است كه انسان در سير وجودى خود (جز مشاهده) به آن مى تواند رسيد. و به همين جهت است كه اسلام انسان فاقد اين معرفت را بى نياز نمى داند، بلكه او را فقير و مسكين مى بيند، اگر چه زر و سيمى بسيار و امورى فراوان در تصرف داشته باشد. و براى همين است كه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) مى فرمايد:«مفتاح الغنى اليقين (٨٩٠) كليد بى نيازى يقين است»، و امام محمد باقر (عليه السلام) مى فرمايد: «كفى باليقين غنى (٨٩١) يقين براى بى نيازى كفايت مى كند». پس غنايى براى آدمى و كفايتى براى او بدون يقين فراهم نمى آيد. و همين تعليم از آن جمله تعليمهايى است كه ارزشهاى تكاثرى موهوم و بيراه را بخوبى منهدم مى كند.

(٤) - بى نياز گشتن با عقل و دانش :
و از جمله چيزهايى كه اسلام با آنها ارزشهاى آرمانى و مقياسهاى عالى را پى مى افكند، و ارزشهاى تكاثرى اترافى را نابود مى كند، تاكيد قاطعى است كه بر ارزش عقل و دانش و معرفت دارد، و اينكه بى نيازى آدمى وابسته به همين امور است ، و اينكه انسان بى بهره از آنها حقيقتا فقير است ، و اينكه انسان بى بهره از آنها حقيقتا فقير است ، هر چند صاحب مال و فرزندان باشد. پس غنا در اسلام به دو گونه عقلى و جز آن تقسيم مى شود، و آنچه اهميت دارد غناى عقلى است ، زيرا انسانيت آدمى به عقل او است ، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «الانسان بعقله (٨٩٢) انسان به عقل خود انسان ، بر حسب واقع و سيره ، يا بنابر بهره مندى از خردى پرورده ، انسان نباشد ارزشى ندارد، و از غناى مالى هيچ كارى براى بالا بردن تراز انسانى او بر نمى آيد.
و آشكار است كه عقل با دانش و تجربه بارور مى گردد، و آدمى با معرفت به مراحل گوناگون رشد مى رسد. پس مقياس عالى ، همان خرد پرورده با علم و فرهيخته با شناخت و معرفت است . و علم چيزى است كه آدمى با آن ارزيابى مى شود و بوسيله آن تراز انسانى بالا مى آيد؛ قل : هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (٨٩٣) (اى پيغمبر) بگو: آيا كسانى كه مى دانند كه دانش بيشتر دارند، و كم بهاترين مردم آن كسان كه دانش كمتر دارند؛ و ان قيمه كل امرى ء و قدره معرفته (٨٩٤) ارزش هر كس و قدر و منزلت او معرفت او است . پس اسلام با اين ديد به انسان مى نگرد و ارزش او را تعيين مى كند. و با اين تعلميات ، ارزشهاى آرمانى تقويت و ارزشهاى پست نابود مى شود؛ و به اندازه اى در اين خصوص مبالغه مى شود كه امام على (عليه السلام) مى فرمايد: لا تستعطمن احدا حتى تكشف معرفته (٨٩٥) به بزرگداشت هيچ كس برمخيزيد مگر آنگاه كه اندازه معرفت او بر شما آشكار شود. و بدينگونه به مردم مى آموزد كه جز به تكريم اهل معرفت و كمال بر نخيزند، و از تكريم صاحبان ثروت خود دارى كنند، آنان كه جز ثروتمندى ، هيچ قدر و قيمتى ندارند، و در كار دانش و معرفت اهتمامى نمى كنند. و اين ايستارى كه اسلام بر گزيده است آشكارا تاكيد مى كند كه ارزشها جز به فضيلتها تثبيت نمى شود.

(٥) - بى نياز گشتن با قناعت :
واقعيت بى نيازى و نيازى و نيازمندى در چيزهاى خارجى و كالاهاى مادى و اعتبارهاى ملكى تجسم پيدا نمى كند. آرى ، بود و نبود اينگونه چيزها تاثير مهمى در پيدايش غنا و فقر مادى دارند، چيزى كه هست ، غنا همچون عاملى براى آرامش نفس ونيازى آن ، و فقر همچون عاملى براى پريشانى خاطر و نيازمندى ، به طور كلى در اموال و امكاناتى كه در دست مردمان است خلاصه نمى شوند، زيرا غنا و فقر منشئى واقعى دارند در نفس آدمى و صفات او، مانند آبرودارى و قناعت يا حرص و زياده خواهى ؛ از اينرو انسان قانع نياز است هر چند چيزى اندك داشته باشد، و انسان آزمند فقير است هر چند بسيار ثروتمند باشد، چنانكه امام موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد: من قنع بما يكفيه استغنى ، و من لم يقنع بما يكفيه لم يدرك الغنى اءبدا (٨٩٦) هر كس به آنچه او را بسنده است قناعت كند، بى نياز است ، و هر كس چنين نباشد، هرگز به بى نيازى نرسد.
و اين حكمت كاظمى ، صورتى واقعى از بى نيازى و نيازمندى را در برابر ما مصور مى سازد: هر كس به اندازه كفاف قناعت كند، هم از لحاظ روحى و درونى و هم از لحاظ ظاهرى بى نياز است . و هركس به اندازه كفاف قانع نباشد و براى به دست آوردن بيش از آن بكوشد و تلاش كند و به مقصود خود برسد، به ظاهر ثروتمند و بى نياز است ولى در درون جان خود فقير است و پيوسته نيازمند. و فقرى كه پيوسته حضور دارد همين فقر است كه انسان همواره آن را در درون خود احساس مى كند و هر چه به دست آورد چيز ديگرى مى خواهد، زيرا تنها اين غناى مادى خارجى براى او كفاف و بسندگى و آرامش خاطر فراهم نمى آورد، و او را به تراز بى نيازى نمى رساند.
فقر روحى و درونى ، علاوه بر اينكه فقرى حاضر و دايمى است ، و با دست يافتن به كالاها و امكانات مادى و نيازهاى زندگى از ميان نمى رود، پيوسته با افزوده شدن غناى ظاهرى افزايش پيدا مى كند، و واكنشها و آثار آن بر وجود آدمى مستولى مى شود و او را در خود غرق مى كند، و سرانجام وى را به مغاك سيرى ناپذيرى و زياده جويى در مى افكند و از آن بيرون نمى آورد. پس بى نيازى - در واقع - براى جانهاى قانع حاصل مى شود نه جانهاى آزمند و افزون طلب ، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد:«الغنى من استغنى باقناعه (٨٩٧) بى نياز كسى است كه با قناعت بى نيازى كند» و چنانكه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: ... فاما الغنى فموجود فى القناعه ، فمن طلبه فى كثره المال لم يجده (٨٩٨) بى نيازى در قناعت موجود است ، پس هر كس آن را در فزونى مال جستجو كند هرگز نخواهد يافت . و اين حكمت ، بى نيازى واقعى را از كسانى سلب مى كند كه با آنكه مال دارند فزونخواهى مى كنند و پيوسته مى گويند:«آيا چيز بيشترى پيدا مى شود؟»

(٦) - غناى روحى و اصالت آن :
مهمترين گونه بى نيازى كه اسلام مردمان را به آن فرا مى خواند، بى نيازى نفس و جا (غناى روحى) است . و اين امر از شالوده هاى اخلاق اسلامى است و چيزهايى است كه شخصيت انسانى جز به آن ساخته نمى شود. و چنين ديدى درباره انسان و ساختن شخصيت او، با آنچه در نظامهاى مادى (شرقى و غربى) آمده است متضاد است ، چه آدمى در اين نظامها و بنابر تعاليم آنها، شخصيت حقيقى خود (من) و عوامل سازنده آن را در بيرون وجود خويش ، يعنى در جهان ماده و چيزها مى جويد، و بى نيازى خود را در مال و ثروت و امكانات زندگى طبيعى مى بيند و پيوسته خواستار دست يافتن به آنهاست . و از اين حالت امورى نشئت مى يابد كه با انسانيت هماهنگ نيست ، مانند اينها:
يك - ذات خود را نشناسد و از امتيازهاى آن بى خبر باشد.
دو - دنياى درون آدمى مورد غفلت او باشد و برايش مجهول ماند.
سه - شخصيت وجودى گسترده و نفس انسانى خويش را، با همه افقها و جوانب آن ، در زير پوششهاى محدود مادى دفن كند.
چهار - استعدادهاى انسانى نيرومند و حيرت انگيز خويش را در ميدانهايى كوچك به هدر دهد كه از ماده و بعضى از ابعاد آن تجاوز نمى كند.
پنج - به دانش راستين (علم حقيقى)، كه كاشف حق و واقع است ، و راه را براى او روشن مى سازد نرسد، چه انسان به آن دانش جز با مواهب باطنى خويش و جوشان ساختن چشمه هاى آنها نمى تواند دسترس پيدا كند.
و اين امور كه ياد شد، نفس آدمى را چندان حقير و نيازمند مى سازد كه هيچ چيز از متاعهاى دنيوى و زر و زيور آن نمى تواند اين حقارت و نيازمندى را از ميان ببرد. پس اسلام بى نيازى انسان را - نخست - در غناى نفس مى بيند نه غناى دست ، و بى نيازى روحى را اصل و هدف مى داند. و براى آنهاست كه اسلام به رشد انسانى فرا مى خواند، و انسان خليفه (جانشين خدا) را به رو كردن به فطرت و شخصيت اصيل و خود دعوت مى كند، و با تعاليم گوناگون از آن آگاهش مى سازد، و به انسان كانهاى وجود و گنجهاى فطرت او را مى نماياند، و به او در استخراج اين كانها و بيرون آوردن اين گنجها مدد مى رساند، تا براى وى اسباب سعادت را فراهم آورد، و زمينه دست يافتن به آن اسباب و استفاده از آنها را براى رسيدن به آن هدفهاى مهيا سازد.
و نبايد از آن غافل شويم كه براى غنا و ثروت مادى نيز نقشى در تحصيل خوشبختى و كمال انسانى هست - نقشى مسلم - جز اينكه مراد از اين ثروت اندازه كفافى آن است نه جز آن .

٢ - براندازى ارزشهاى تكاثرى ...:
اسلام با پيريزى و تقويت ارزشهاى آرمانى و نمونه و مقياسهاى عالى براى انسان و انسانيت ، ارزشهاى تكاثرى و عرفيات ناچيز را ويران كرده است ، از اينرو آن ويرانگرى - پس از پيريزى ياد شده - به كار بيشترى نياز ندارد، جز اينكه ما در اينجا سه اشاره مى آوريم تا موضوع را در روشنى افزونترى قرار دهد.
اشاره نخست - تركيب يافتن فقر و غنا در زندگى انسان : بر كسى كه درباره اسلام بحث و تحقيق مى كند، و در صدد آن است كه حكمتها و علتهاى تعاليم اسلامى را به صورتى فراگير دريابد، واجب است كه نخست معناى انسان ( و حقيقت او) را و تفسيرى كه اسلام براى هستى انسان دارد بخوبى ادراك كند. دين الاهى براى اصلاح انسانها، و زندگى كردن آنان بر پايه قسط و عدالت ، و سالمسازى اين رابطه ها آمده است :
(١) - رابطه انسان با خويشتن خويش ،
(٢) - رابطه انسان با آفريننده خويش ،
(٣) - رابطه انسان با همنوعان خويش ،
(٤) - رابطه انسان با زندگى و زمان ،
(٥) - رابطه انسان با جهان و كائنات .
و اين است آن نظرى كه اسلام با آن به انسان مى نگرد، پس تا زمانى كه نگرش اسلام به انسان آشكار نباشد، امكان شناخت اسلام و شرايع و احكام آن - پيدا نخواهد شد.
اسلام انسان را موجودى بسيط (و فانى) نمى شناسد، بلكه او را تركيبى از جسد و روح (و باقى) مى داند، كه پيش از اين بدان اشاره كرديم . و اين امرى است كه پيروان اديان و اكثريت غالبى از صاحبان مكاتب فكرى به آن باور دارند؛ جز اينكه كيفيتى كه اسلام از اين تركيبى بودن آدمى مى فهمد و تعريف آنرا به دست مى دهد و دقايق آن را آشكار مى سازد و وجود آن را تفسير مى كند، و درباره توجه كردن به آن تاكيد مى ورزد، و آن را در هر تعليم يا چارچوب دهى مورد توجه و اهتمام قرار مى دهد، چيزى است كه جز در اين دين نمى يابيم . و شايد توفيق يار ما شود و از اين موضوع مهم در «بخش مخصوص به انسان»، از بخشهاى آينده «الحياه» - به خواست و اراده خدا - گفتگو كنيم .
و چون انسان تركيب دوگانه اى دارد از دو امر واقعى ماده و معنى ، و قالب و قلب ، و تن و روح ، و وجودش منحصر در اين جسم پژمرده همچون درختان نيست ، اين دوگانگى در صفات و احوال او نيز صورت تحقق پيدا مى كند، و آنها را داراى مراتبى قرار مى دهد، كه برخى متعلق به جسم و زندگى مادى او است ، و برخى ديگر به روح و زندگى روحى او. و آشكار است كه شريفترين آن مراتب آن است كه به جز شريفتر از دو جزء تركيبى انسان باز مى گردد. پس صفات و احوال روحى او شريفتر از صفات و احوال جسمى و مادى است . بنابر اين شجاعت روحى شريفتر از شجاعت جسمى همراه با ترس روحى است . و از جمله صفات انسان و احوال او نيازمندى و بى نيازى يا غنا و فقر است ، پس آنها نيز بر دو گونه اند:
١ - غنا و فقر مادى .
٢ - غنا و فقر روحى .
فقر مادى عبارت است از كمبود داشتن ، يا دسترس نداشتن به وسايل معاش مادى و افزارهاى عمل براى اين زندگى . غناى مادى عبارت است از دسترس داشتن به اين وسايل و ادوات و در اختيار گرفتن آنها. فقر روحى نداشتن امكانات زندگى روحى و افزارهاى عمل كردن براى اين زندگى است . غناى روحى داشتن اين امكانات و در دسترس بودن آنهاست . با فقر روحى و معنوى انسان فاقد چيزى خواهد شد كه سبب رسيدن او به مقصد عالى زندگى و هدفهاى زيبا و جاودانه آن است ، يعنى ايمان و معرفت و ايثار و تهذيب نفس و انجام دادن اعمال صالح ، براى حضور يافتن در ابديت و جاودانگى .
راهنمايان انسانيت در آن كوشيده اند تا نظرها را به اهميت اين فقر و آثار منفى فراوان آن متوجه سازند، تا از اين راه عوامل آن را از كار بيندازند و اسباب پديد آورنده آن را از ميان ببرند؛ به همين جهت فقدان عقل را از مهمترين انواع فقر و نادارى به شمار آورده و فرموده اند: «لا عدم اعدم من عدم العقل (٨٩٩) هيچ فقرى شديدتر از فقر عقل نيست». و درباره فقر قلب (فقر روحى) فرموده اند: «لا فقر كفقر القلب (٩٠٠) هيچ فقرى چون فقر قلب نيست».
اشاره دوم - تفاوت گذاشتن ميان دو ايستار: خواننده بايد درباره مفهوم آيات و احاديث مذكور در اين فصل - و همانندهاى آنها كه در پيش گذشته است يا سپس مى آيد - بخوبى حساس باشد، و مقصود آنها را به صورتى درست دريابد و بداند كه غرض آيات و احاديثى كه اهميت ارزشهاى معنوى را بيان مى كند و به غناى نفسى و روحى و باطنى بها مى دهد اين نيست كه ارزش اقتصادى و معيشتى مال را منكر شود، و نقش حياتى مال و امكانات را در جهان نگرى اسلامى و در عمل به احكام دين ناديده انگارد، و تاثير بس ‍ مهم مال را در قوام زندگى مردم و در قوام دين مردم و در حفظ كرامت انسانها از نظر دور بدارد، و تنها بر توجه به آخرت تاكيد كند، و انسانها را در دفاع از حقوق خويش سست سازد، هرگز، زيرا اسلام خود مال را «قوام» ناميده است ، (٩٠١) بلكه مقصود از اين تعليمات دور ريختن ارزشهاى منفى و بى ارزشى است كه از تكاثر برمى خيزد، و همچنين حفظ كرامت انسانى در اجتماع ، و استحكام بخشيدن به ايستار قوامى مال ، و تاكيد بر اينكه مال ابزار و وسيله است نه مقصود اصلى و هدف زندگى ، تا از انحراف مال از جايگاههاى شايسته آن جلوگيرى شود.
اشاره سوم - ادامه دادن به مبارزه و گسترده كردن جبهه هاى آن : بنابر آنچه گذشت - بويژه در اشاره دوم - اسلام با تحريف موضع مال به مبارزه برخاسته است و براى بازگرداندن آن به جايگاه قوامى و حياتى خود اصرار ورزيده است ، و با اين كار نظام ارزشى نادرست مبتنى بر مقياسهاى تكاثرى را از ميان برده است ، و به جاى آن نظام سالم ارزشى مبتنى بر مقياسهاى انسانى و متكى بر عدالت اجتماعى را جايگزين ساخته است .
با توجه به آنچه گذشت ، اينكه اسلام فقر و ثروت را به «مادى» و «معنوى» تقسيم كرده است بدان معنى نيست كه مبارزه را به «مبارزه اى اخلاقى» مبدل ساخته باشد، بلكه معنى آن ژرفتر كردن مبارزه نابود كننده با تكاثر و زراندوزى است و - چنانكه در جايى ديگر گفته ايم - گستردن جبهه هاى اين مبارزه و تاكيد بر اين امر كه اسلام - به همانگونه كه با دو پديده افزونخواهى و زراندوزى مبارزه مى كند - با ريشه هاى فكرى و زمينه هاى روحى و نفسى آنها نيز در حال مبارزه است ، و از حاكميت اسلامى و مسئولان آن مى خواهد كه ارزشهاى ناچيز را زير پا له كنند و به تقويت ارزشهاى عالى و آرمانى و استحكام بخشيدن به آنها بپردازند، تا بافت روحى و فرهنگى افراد با بافت ادارى و سياسى اجتماع پيوستگى پيدا كند، و نظام مالى و اقتصادى با نظام تربيتى و اخلاقى همگام باشد.
بنابر اين ، اسلام به روى هيچ افزون طلب و سرمايه دارى نمى خندد، اگر چه از مالى و امكاناتى كه جمع كرده است اندكى از هزينه هاى امور خيريه و تاسيسات دينى را بپردازد، و اندكى از بسيار و مشتى از خروار را در اين راه به مصرف برساند، بلكه نظر اسلام اين است كه «تكاثر» و «اتراف» برافتد، آرى ! اسلام هيچ شكلى از اشكال «تكاثر» و «اتراف» را در خارج مجاز نمى شمارد، و چگونه چنين نباشد كه حتى در تراز باطنى و اخلاقى نيز با آن به نبرد برمى خيزد.

فصل يازدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (٤)
- تصوير دو زندگى : تكاثرى و اسلامى

أ - نشانه هايى از زندگى تكاثرى
قرآن :
١. اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاءموال و الاولاد، كمثل غيث اعجب الكفار نباته ، ثم يهيج فتراه مصفرا، ثم يكون حطاما، و فى الاخره عذاب شديد... (٩٠٢)
بدانيد كه زندگى اين جهان بازيى است و سرگرميى و آرايشى و فخر فروشيى به يكديگر و نازيدنى به فزونى اموال و فرزندان ، همچون بارانى كه برزيگران را از آنچه بدان رويد خوش آيد، و سپس (آن روييده) خشك شود و آن را زرد بينى ، و سپس ريزريز شود؛ و در جهان ديگر (براى خطا كاران) عذابى است سخت ...
٢. و ما الحياه الدنيا الا لعب و لهو، و للدار الاخره خير للذين يتقون ، افلا تعقلون (٩٠٣)
زندگى اين جهان جز بازيى و سرگرميى نيست ، و بيقين سراى ديگر براى كسانى كه پرهيزگارى كنند نيكوتر است ، آيا (در اين باره ها) فكر نمى كنيد؟
٣. ... اءرضيتم بالحياه الدنيا من الاخره ؟ فما متاع الحياه الدنيا فى الاخره الا قليل (٩٠٤)
آيا به زندگى (زودگذر) دنيا به جاى (نعمتهاى پايدار) جهان ديگر راضى شديد؟ (بدانيد كه) برخوردارى از زندگى دنيا در برابر (نعمتهاى) جهان ديگر جز اندكى نيست .
٤. ... اءولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخره ، و اءولئك هم الخاسرون (٩٠٥)
... كارها (و كوششها و رنجها)ى آن كسان (كه پيش از اين دل در دنيا بستند)، در اين جهان و آن جهان باطل گشت (و سودى از آن كارها نديدند)، و آنان خود زيانكارانند.
٥. قل : هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا؟ الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. (٩٠٦)
بگو: آيا (مى خواهيد) شما را از حال كسانى آگاه كنيم كه كارهاشان (از همه) زيانبارتر بود؟ آنان كه (همه) كوشش ايشان در زندگى دنيا گم و نابود گشت ، در حالى كه خود مى پنداشتند كه كارهايى خوب مى كنند.
حديث :
١. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: الدنيا دار بلاء، و منزل بلغه و عناء، قد نزعت عنها نفوس السعداء... فاسعد الناس بها ارغبهم عنها... فهى الغاشه لمن استنصحها، و المغويه لمن اطاعها، و الخاتره لمن انقاد اليها؛ و الفائز من اعرض عنها، و الهالك من هوى فيها... (٩٠٧)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: دنيا خانه بلا و جايگاه بخور و نمير و رنج است كه نيكبختان از آن دل كنده اند... پس ‍ خوشبخت ترين مردمان كسانيند كه بيشتر از آن چشم پوشند... هر كس آن را دوستى يكرنگ (و پندآموز) شمارد به او خيانت كند، و هر كس را مطيع خود بيند گمراه سازد، و با هر كس سر به فرمان او نهد حيله گرى آغازد و پيروز كسى است كه از آن روى برتابد، و نابود كسى است كه در آن فرو افتد...
٢. النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: الدنيادار من لا دارله ، و مال من مال له ، و لها يجمع من لا عقل له ، و يطلب شهواتها من لا فهم له ، و عليها يعادى من لا علم له ، و عليها يحسد من لا فقه له ، و لها يسعى من لا يقين له . (٩٠٨)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: دنيا خانه كسى است كه خانه اى (جاودان) ندارد، و مال كسى است كه از مال (راستين) بى بهره است . عقل ندارد كسى كه براى آن جمع كند، و شعور ندارد كسى كه در پى شهوات آن باشد. از علم بى بهره است كسى كه بر سر آن به ستيزه گرى پردازد، از فهم دور است كسى كه بر آن رشك برد، و از يقين نصيبى ندارد كسى كه براى دست يافتن به آن تلاش كند.
٣. الامام على (عليه السلام): احذروا هذه الدنيا الخداعه ، الغداره ، التى قد تزينت بحليها، و فتنت بغرورها، و غرت باماللها، و تشوفت لخطابها، فاصبحت كالعروس المجلوه ، و العيون اليها ناظره ، و النفوس بها مشغوفه ، و القلوب اليها تائقه . و هى لاءزواجها كلهم قاتله ، فلا الباقى بالماضى معتبر، و لا الاخر بسوء اثرها على الاول مزدجر، و لا اللبيب فيها بالتجارب منتفع . (٩٠٩)
امام على (عليه السلام): از اين دنياى فريبنده و بى وفا بپرهيزيد، همان كه خود را با زيورهايش آراسته ، و با فريبهايش هوش از سر مردمان ربوده است ، و با جلوه دادن آرزوهايش كسان را فريب داده ، و خود را در ديدگاه خواستارانش در آورده است ، و مانند عروسى بزك كرده به جلوه در آمده است ، چشمها به آن خيره ، و جانها به آن شيفته ، و دلها به آن آرزومند، و خود قاتل شوهران همه ؛ نه آن كس كه هنوز زنده است از سرنوشت گذشتگان عبرت مى گيرد، و نه آن كس كه سپس مى آيد از بديهايى كه به ديگران كرده است از آن بيزار مى گردد، و نه عاقل در كار دنيا از تجربه ها سود مى برد.
٤. الامام على (عليه السلام):... فالمتمتعون من الدنيا تبكى قلوبهم و ان فرحوا، و يشتد مقتهم لانفسهم و ان اغتبطوا ببعض ما رزقوا. (٩١٠)
امام على (عليه السلام):... دلهاى بهره مندان از دنيا گريان است هر چند شادمان باشند، و با آنكه ديگران به پاره اى از آنچه بهره ايشان شده است رشك مى برند، آنان همواره از خود (و زندگى خود) بيزارتر مى شوند.
٥. لامام على (عليه السلام): احذر الدنيا، فانها شبكه الشيطان و مفسده الايمان . (٩١١)
امام على (عليه السلام): از دنيا بپرهيز كه دام شيطان است و تباه كننده ايمان .
٦. الامام على (عليه السلام): الدنيا معدن الشر و محل الغرور. (٩١٢)
امام على (عليه السلام): دنيا معدن شر است و جايگاه فريب .
٧. الامام على (عليه السلام): اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام . (٩١٣)
امام على (عليه السلام): مردم دنيا همچون سوارانى خفته اند كه كاروانشان در حركت است (و ناگاه به مقصد مى رسند، و آنگاه بيدار مى شوند).
٨. الامام الصادق (عليه السلام): الدنيا بمنزله صوره ، راءسهاالكبر، و عينها الحرص ، و اذنها الطمع ، و لسانها الرياء، و يدها الشهوه ، و رجلها العجب ، و قلبها الغفله ، و كونها الفناء، و حاصلها الزوال ، فمن اءحبها اورثته الكبر، و من استحسنها اورثته الحرص ، و من طلبها اوردته الى الطمع ، و من مدحها اكبته (فى) الرياء، و من ارادها مكنته من العجب ، و من اطمان اليها ركبته الغفله ، و من اعجبه متاعها فتنه فيما بيقى ، و من جمعها و بخل بها ردته الى مستقرها و هى النار. (٩١٤)
امام صادق (عليه السلام): دنيا همچون پيكره اى است كه سر آن تكبر است ، و چشم آن حرص ، و گوش آن طمع ، و زبان آن ريا، و دست آن شهوت ، و پاى آن خودپسندى ، و دل آن غفلت ، و بود آن نبود، و حاصل آن بيحاصلى ؛ پس هر كس آن را دوست بدارد كبر را از آن به ارث برد، و هر كس آن را بپسندد آز بهره اش شود، و هر كس آن را بجويد به طمع افتد، و هر كس ستايشگر آن باشد به ريا گرفتار گردد، و هر كس خواهان آن شود خودپسندى بر جانش چنگ اندازد، و هر كس دل به آن خوش و آرام دارد غفلت بر او چيرگى يابد، و هر كس دلباخته متاعش گردد او را هماره مفتون سازد، و هر كس (ثروت) آن را گرد آورد و بدان بخل ورزد او را به جايگاه خويش يعنى دوزخ كشاند.

ب - نشانه هايى از زندگى اسلامى
قرآن :
١ يا ايها الذين امنوا، كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا لله ... (٩١٥)
اى اهل ايمان ! از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد و خدا را سپاس گزاريد...
٢ يا ايها الذين امنوا، انفقوا من طيبات ما كسبتم ... (٩١٦)
اى اهل ايمان ! از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده ايد به ديگران ببخشيد...
٣ كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا فيه ... (٩١٧)
از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرديم بخوريد، و طغيانگرى نكنيد...
٤ و ابتغ فيما اتاك الله الدار الاخره و لا تنش نصيبك من الدنيا، و اءحسن كما اءحسن الله اليك ، و لا تبغ الفساد فى الارض ... (٩١٨)
با آنچه خدا به تو داده است جوياى سراى ديگر شو، و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن ، و همانگونه كه خداوند به تو احسان كرده است تو نيز احسان كن ، و در زمين در پى تباهى مباش ...
٥ يا ايها الذين امنوا، كونوا قوامين بالقسط، شهداء لله ... (٩١٩)
اى اهل ايمان ! بر پادارندگان راستين عدالت باشيد، و براى خدا، گواهان حق (و حق گويان)...
٦ للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه ، ولدار الاخره خير، و لنعم دار المتقين (٩٢٠)
براى كسانى كه نيكوكارى كردند، در اين دنيا پاداش نيك است ، و سراى آخرت نيكوتر است ، و سراى پرهيزگاران نيكوسرايى است
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» - فيما اءوصى به الامام على بن اءبى طالب : يا على ! نجا المخففون ، و هلك المثقلون . (٩٢١)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم» - از جمله سفارشهاى پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» به امام على بن ابيطالب (عليه السلام): اى على ! سبكباران رهايى يافتند، و سنگين باران هلاك گشتند.
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم» كونوا فى الدنيا اضيافا، و اتخذوا المساجد بيوتا، و عودوا قلوبكم الرقه ، و اكثروا التفكر و البكاء، و لا تختلفن بكم الاهواء: تبنون ما لا تسكنون ، و تجمعون مالا تاءكلون ، و تاءملون مالا تدركون . (٩٢٢)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: در دنيا همچون مهمان باشيد، و مسجدها را خانه هاى خود بدانيد، و دلهاى خود را به رقت و مهربانى عادت دهيد، و زياد به تفكر و گريستن بپردازيد، و مگذاريد كه هواى نفس شما را در پى خود كشد تا خانه هايى بسازيد كه در آنها ساكن نشويد، و چيزهاى گرد آوريد كه آنها را نخوريد، و آرزوى چيزهايى داشته باشيد كه به آنها نرسيد.
٣ الامام على (عليه السلام):... فان الغاية اءمامكم ، و ان وراءكم الساعة تحدوكم ، تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر باولكم آخركم . (٩٢٣)
امام على (عليه السلام):... نتيجه (و پايان كار زندگى) در پيش روى شماست ، و قيامت پشت سر شما، كه شما را به پيش مى راند، سبكبار باشيد تا برسيد، كه گذشتگان چشم براه آيندگانند.
٤ الامام على (عليه السلام): الدنيا دار ممر، لا دار مقر، والناس فيها رجلان : رجل باع نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها. (٩٢٤)
امام على (عليه السلام): دنيا خانه گذركردن است نه خانه ماندن ، (٩٢٥) و مردمان در آن بر دو گونه اند: يكى آنكه خود را فروخت و هلاك كرد، و ديگرى آنكه خود را خريد و آزاد ساخت .
٥ الامام على (عليه السلام):... و اعلموا - عباد الله ! - ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة ، فشاركوا اهل الدنيا فى دنياهم ، و لم يشاركهم اهل الدنيا فى آخرتهم : سكنوا الدنيا باءفضل ما سكنت ، و اءكلوها بافضل ما اءكلت ، فحظوا من الدنيا بما حظى به المترفون ، و اءخذوا منها ما اءخذه الجبابرة المتكبرون ، ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ ، و المتجر الرابح ، اءصابوا لذة زهد الدنيا فى دنياهم ، و تيقنوا انهم جيران الله غدا فى آخرتهم ، لا ترد لهم دعوة ، و لا ينقص لهم نصيب من لذة ... (٩٢٦)
امام على (عليه السلام):... اى بندگان خدا! بدانيد كه پرهيزگاران هم دنيا داشتند هم آخرت ؛ زيرا با اهل دنيا در دنياى ايشان شريك شدند، و اهل دنيا در آخرت آنان شريك نگشتند؛ آنان به پاكترين گونه در دنيا سكونت كردند، و به پاكترين گونه از خوردنيها خوردند، پس مانند نعمت (از خوراك و مسكن) بهره مند گشتند و مانند جباران ( كه بيش از نيازشان چيزى با خود نمى برند)، نياز خود را از دنيا بر گرفتند، با اين فرق كه با توشه اى كافى و تجارتى سودمند از جهان درگذشتند، در دنياى خود لذت زهد را چشيدند، و در آخرت خويش دانستند كه در جوار خدا منزل خواهند داشت ؛ در حالى كه هيچ دعا و خواهشى از ايشان ناپذيرفته نمى ماند، و از بهره لذت ايشان چيزى كاسته نمى شود...
٦ الامام على (عليه السلام):... و اعلم ان امامك طريقا، ذا مسافة بعيدة ، و مشقة شديده ، و انه لا غنى بك فيه عن حسن الارتياد، و قدر بلاغك من الزاد، مع خفة الظهر؛ فلا تحملن على ظهرك فوق طاقتك ، فيكون ثقل ذلك و بالا عليك . و اذا وجدت من اهل الفاقة من يحمل لك زادك الى يوم القيامه فيوافيك به غدا - حيث تحتاج اليه - فاغتنمه و حمله اياه ، و اكثر من تزويده و انت قادر عليه ؛ فلعلك تطلبه فلا تجده . و اغتنم من استقرضك فى حال غناك ،ليجعل قضاءه لك فى يوم عسرتك .
و اعلم ان امامك عقبه كؤ ودا، المخف فيها اءحسن حالا من المثقل ، و البطى ء عليها اقبح حالا من المسرع ، و ان مهبطك بها لا محالة على جنة اءو على نار، فارتد لنفسك قبل نزولك ، و وطى المنزل قبل حلولك ، فليس بعد الموت مستعتب ، ولا الى الدنيا منصرف . (٩٢٧)
امام على (عليه السلام):... بدانكه پيشاپيش تو راهى است دور و دراز و بس سخت و سهمگين ، و تو بايد براى آن بهترين توشه را به دست آورى ، تا تو را به مقصد برساند. و بايد سبكبار باشى ، پس بيشتر از توان خود بر خود بار مكن ، كه سنگينى آن از رفتن بازت ندارد و وبال آن برگردنت نباشد. و هرگاه از ميان مستمندان كسى يافتى كه بتواند توشه تو را براى روز قيامت حمل كند و در آنجا - كه به آن نياز دارى - به تو باز دهد، اين را غنيمت شمار و بار را به او سپار، و هر چه مى توانى بيشتر بار او كن ، چه ممكن است فردا او را بجويى و نيابى . و اگر در حال توانگريت كسى وامى خواست ، اين فرصت را غنيمت شمار، تا در روز سختى آن را به تو بازگرداند.
-------------------------------------
پاورقى ها:
٨٨٧- از جمله «اتعليقات»- ابن سينا، ص ١٣٧، چاپ افست قم (١٤٠٤ ق)؛ و «نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص» - عبدالرحمن جامى ، ص ١٣٢ (ذيل «فص ‍ نوحى»)، چاپ تهران ، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (١٣٧٠ ش).
٨٨٨- از جمله «الشفاء»، الالهيات (٢)، مقاله ٩، فصل ٧، ص ٤٢٣، چاپ قاهره (١٣٨٠ ق)؛ و«النجاه»، ص ٢٩١، چاپ دوم ، و قاهره (١٣٥٧ ق)؛ و «تفسير القرآن الكريم» - صدر المتالهين شيرازى ، ص ٦٩ - ٧٠ (ذيل آيه ٢٥، از «سوره بقره»)، چاپ قم ، انتشارات بيدار (١٤٠٢ ق)؛ و «تفسير سوره يس»، ص ١٥١، چاپ قم (١٣١ ش)؛ و «بدائع الحكم»- آقا على مدرس زنوزى ، ص ٢٧٨، چاپ سنگى (١٣١٤ ق).
٨٨٩- «بحار» ٧٠ / ١٧٣.
٨٩٠- «بحار»٧٨/٩.
٨٩١- «كافى»٢ / ٨٥.
٨٩٢- «سوره زمر» (٣٩):٩.
٨٩٣- «سوره زمر» (٣٩):٩.
٨٩٤- «معانى الاخبار»١/٢و
٨٩٥- «غرر الحكم» / ٣٣٣.
٨٩٦- «يحف العقول»/ ٢٨٦.
٨٩٧- «غرر الحكم» /٢٨.
٨٩٨- «علل الشرائع» / ٤٦٨.
٨٩٩- «امالى» شيخ طوسى ١/ ١٤٥، از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام).
٩٠٠- «تحف العقول» /٢٠٨، از سخنان امام باقر (عليه السلام).
٩٠١- همچنين «مال» را «خير» (در مقابل شر (فقر»
نيز ناميده است ، «سوره بقره» (٢): ١٨٠ ( «مجمع البيان»١ / ٢٦٧). همچنين نان (و مواد غذايى) را از اسباب ضرورى اداى فرايض شمرده است ، كه نمونه اى
از احاديث آن ذكر شد و بتفضيل از اسباب ضرورى اداى فرايض شمرده است ، كه نمونه اى از احاديث آن ذكر شد و بتفصيل از آن سخن رفت .
٩٠٢- «سوره حديد» (٥٧):٢٠.
٩٠٣- «سوره انعام» (٦):٣٢.
٩٠٤- «سوره توبه» (٩):٣٨.
٩٠٥- «سوره توبه» (٩):٦٩.
٩٠٦- «سوره كهف» (١٨): ١٠٣ - ١٠٤.
٩٠٧- «بحار» ٧٧/ ١٨٥.
٩٠٨- «بحار»٧٣/ ١٢٢.
٩٠٩- «بحار» ٧٣/ ١٠٨ - ١٠٩.
٩١٠- «بحار» ٧٨/ ٢١.
٩١١- «غررالحكم» / ٧٣ و ٣٤.
٩١٢- «غرر الحكم» /٧٣ و ٣٤.
٩١٣- «نهج البلاغه»/ ١١١٥؛ «عبده» ٣/١٦٥.
٩١٤- (بحار) ٧٣/١٠٥.
علامه مجلسى ، در (بحار الانوار) بابى در نكوهش تكاثر و... (باب عصبيت و فخر و تكاثر در اموال و اولاد و جز آن) آورده است (٧٣/٢٨١ - ٢٩٤)، به آنجا رجوع كنيد.
٩١٥- (سوره بقره) (٢): ١٧٢.
٩١٦- (سوره بقره) (٢):٢٦٧.
٩١٧- (سوره طاها) (٢٠): ٨١.
٩١٨- (سوره قصص) (٢٨):٧٧.
٩١٩- (سوره نسا) (٤):١٣٥.
٩٢٠- (سوره نحل) (١٦): ٣٠.
٩٢١- (مكارم الاخلاق) /٥١٢.
٩٢٢- (بحار) ٧٣/٨١.
٩٢٣- (نهج البلاغه) /٨٠؛ (عبده) ١/٥٤.
٩٢٤- (نهج البلاغه) /١١٥٠؛ (عبده) ٣/١٨٣.
٩٢٥- در (بحار) (٧٣/١٣٠)، عبارت چنين است : ... دار ممر الى دار مقر - دنيا خانه گذركردن است به سوى خانه ماندن .
٩٢٦- (نهج البلاغه) /٨٨٦-٨٨٧؛ (عبده) ٣/٣١.
٩٢٧- (نهج البلاغه) /٩٢٢؛ (عبده) ٣/٥٢.
۱۹
توانگران و شاد خواران در امان نيستند
و بدان كه در برابر تو گردنه اى است كه بالارفتن از آن دشوار است . هر كس در هنگام بالا رفتن سبكبار باشد نيكو حال تر است از گرانبار، و آن كس كه كند بالا رود پريشان تر است از تندرونده . و بدان كه جايگاه تو پس از اين گردنه - ناگزير - بهشت است يا دوزخ ، پس پيش از رسيدن مسير را براى خود برگزين ،و خانه را براى خود پيش از وارد شدن آماده ساز، كه پس از مرگ نه جاى معذرت خواستن است و نه راه به دنيا بازگشتن .
٧ الامام الصادق (عليه السلام):... كان فيما وعظ به لقمان ابنه : يا بنى !... انما انت عبد مستاجر، قد امرت بعمل و وعدت عليه اجرا؛ فاءوف عملك ، واستوف اجرك ، و لا تكن فى هذه الدنيا بمنزله شاه وقعت فى زرع اخضر، فاءكلت حتى سمنت ، فكان حتفها عند سمنها، ولكن اجعل الدنيا منزله قنطره على نهر جزت عليها... (٩٢٨)
امام صادق (عليه السلام): از پندهاى لقمان به پسرش : اى پسر!... بدانكه تو بنده اى مزدورى كه به كارى ماءمورت كرده اند، و در برابر آن وعده پاداشى به تو داده اند؛ پس كار خود را نيكو به انجام رسان و پاداشت را تمام دريافت كن ؛ و در اين دنيا همچون گوسفندى مباش ‍ كه در كشتزارى سرسبز رها شده است و چندان از آن خورده كه نيك فربه گشته است ، و همين فربهى باعث كشته شدن او شده است ، بلكه دنيا را همچون پلى بر روى نهرى بدان ، كه در حال گذر از آنى .
٨ الامام الكاظم (عليه السلام) - عن آبائه ، عن على (عليه السلام)، فى قول الله عزوجل : (و لا تنس نصيبك من الدنيا...)، قال : لا تنس صحتك ، و قوتك ، و فراغك ، و شبابك ، و نشاطك ، ان تطلب بها الاخرة . (٩٢٩)
امام كاظم (عليه السلام) - از پدرانش ، از على (عليه السلام)، كه درباره كلام خدا: و لا تنس نصيبك من الدنيا - بهره خويش را از دنيا فراموش مكن) فرمود: تندرستى ، و توانايى ، و آسايش خاطر، و جوانى ، و نشاط خويش را فراموش مكن و با اينها آخرت را به دست آور.

تذييل : توانگران و شاد خواران در امان نيستند

١- از ديدگاه تكوينى
قرآن :
١ و ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون . (٩٣٠)
هيچ شهرى را نابود نكرديم مگر اينكه بيم دهندگانى (پيامبرانى) داشتند.
٢ افلم يسيروا فى الارض ، فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم ؟ كانوا اكثر منهم و اشد قوة و آثارا فى الارض ، فما اءغنى عنهم ما كانوا يكسبون . (٩٣١)
آيا در زمين نگشتند تا ببينند كه عاقبت كسانى كه پيش از ايشان بودند - و شمارشان بيشتر و تواناييشان فزونتر و آثارشان در زمين فراوانتر بود - به كجا رسيد؟ زيرا كه آنچه به دست آورده بودند به دردشان نخورد (و نجاتشان نداد).
٣ و اذا اءردنا ان نهلك قرية اءمرنا مترفيها ففسقوا فيها، فحق عليها القول ، فدمرناها تدميرا. (٩٣٢)
هرگاه بخواهيم (مردم) شهرى را (از روى استحقاق) نابود كنيم ، توانگران شادخوار را (به عبادت و عدالت) امر مى كنيم ، و آنان (به اختيار خويش) نافرمانى مى كنند ( و مستحق عذاب و نابودى مى شوند)، پس عذاب بر آن شهر (و مردمان آن) روا مى گردد، آنگاه آنجا را بسختى فرو مى كوبيم .

آگاهى
امساك و خستى كه صاحبان مال از خود نشان مى دهند، پيش از آنكه براى ديگران مايه زيان باشد به خود ايشان زيان مى رساند، پس ‍ هر كس بخل ورزد به زيان خود ورزيده است . و اين يك اقدام انتحارى است كه متكاثران و ثروتمندان بر ضد خود و امنيت و سلامت خود به آن دست مى يازند. حاكميت مال و دست به دست گشتن آن ميان شمارى معدود، به فروريختن نظامهاى مالى و سياسى و جايگزين شدن گروهى به جاى گروهى ديگر مى انجامد. از اينرو توانگران خانه هاى خود را به دست خود ويران مى كنند، پس چگونه ممكن است سلامت و امنيت آنان تضمين شود؟
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: يا ابن مسعود! لا تركن الى الدنيا و لا تطمئن اليها، فستفارقها عن قليل ، فان الله تعالى يقول : (فاخر جناهم من جنات و عيون و زروع و نخل طلعها هضيم . (٩٣٣)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: اى ابن مسعود! به دنيا تكيه مكن و به آن مطمئن مشو، كه به همين نزديكى از آن جدا خواهى شد. خداى متعال مى فرمايد: فاءخر جناهم من جنات و عيون ... و زروع و نخل طلعها هضيم - آنان را از بوستانها و چشمه سارها بيرون رانديم ... (اكنون آيا شما مى پنداريد كه ايمن خواهيد ماند در) كشتزارها و نخلستانهايى پر از شكوفه ها (ميوه ها)ى لطيف ؟
٢ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»:يا ابن مسعود! تذكر القرون الماضية ، و الملوك الجبابرة الذين مضوا، فان الله يقول : (و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا. (٩٣٤)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: اى ابن مسعود! قرنهاى گذشته و پادشاهان گردنكش و جبار را به خاطر آور كه از اين دنيا رفتند؛ خداوند مى فرمايد: و عادا و ثمود و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا - و (هلاك كرديم) عاديان و ثموديان و اهل (رس) را (كه مردمى بدكار بودند)، و در اين ميان نسلهايى فراوان را).
٣ الامام على (عليه السلام): انظروا الى الدنيا نظر الزاهدين فيها، الصادفين ، عنها، فانها - و الله - عما قليل تزيل الثاوى الساكن ، و تفجع المترف الامن ... و جلد الرجال فيها الى الضعف و الوهن ؛ فلا تغرنكم كثرة ما يعجبكم فيها، لقلة ما يصحبكم منها. (٩٣٥)
امام على (عليه السلام): به دنيا چنان نگاه كنيد كه زهدپيشگان دل از دنيا بريده نگاه مى كردند، زيرا كه دنيا - به خداى سوگند - به همين زودى ساكنان جاى خوش كرده را از ميان مى برد، و شادخواران آسوده خاطر را گرفتار مصيبت مى سازد... و چابكى و دليرى مردان رو به سستى و ناتوانى مى نهد؛ پس مبادا چيزهاى دلفريب فراوانى كه در دنيا هست شما را بفريبد، زيرا كه بيشتر از چند روزى در اختيار شما نيست .

٢ - از ديدگاه تشريعى
قرآن :
١ انما السبيل على الدين يستاءذنونك و هم اغنياء، رضوا باءن يكونوا مع الخوالف ... (٩٣٦)
كيفر و مؤ اخذه در انتظار كسانى است كه در عين توانگرى ، از تو (براى ترك جهاد) رخصت مى خواهند، و دل خوش دارند كه در كنار بازماندگان از جهاد (زنان ، كودكان و زمينگيران) بمانند...
٢ و يا قوم اءوفوا المكيال والميزان بالقسط، و لا تبخسوا الناس اشياءهم ، و لا تعثوا فى الارض ‍ مفسدين . (٩٣٧)
اى قوم من ! با پيمانه و ترازو (همه چيز را) كامل و عادلانه بدهيد، و از (ارزش) كالاهاى مردم مكاهيد! و در زمين به تباهكارى مپردازيد.
پس كسانى كه در داد و ستد با پيمانه و ترازو، عادلانه رفتار نمى كنند و حق مردم را تمام نمى دهند، و هنگام خريدن جنسهاى مردم از آنچه بايد بدهند مى كاهند (و همه جريانهاى فاسد اقتصادى)، در شمار آن كسانند كه در زمين فساد مى كنند. و حكم (مفسد) در شرع معلوم است ، و دست شرع بر او باز است . بنابراين ، از نظر شرعى چنين كسان (مفسدان اقتصادى) نمى توانند كارهاى فسادانگيز انجام دهند (و بايد دست آنان كوتاه گردد). پس اين مفسدان از ديدگاه تشريعى نيز تاءمينى ندارند و نبايد داشته باشند.

نگاهى به سراسر فصل

١ - نشانه هايى از زندگى تكاثرى :
تعلميات اسلامى مردمان را به شناختن دنيا و آنچه در آن است - با عاقبت انديشى و هوشيارى - برمى انگيزد. شناخت دنيا غير از شناخت عالم به صورت كلى . عالم لوحه اى زنده و باشكوه است كه در آن مظاهر كمال سرمدى متجلى مى شود، و آدمى از حكمت و نظم و عدل آن آگاهى پيدا مى كند؛ و قرآن و احاديث از انسان مى خواهند كه به تفكر و تدبر در اين مظاهر بپردازد.
عالم اين است ، ولى دنيا و زندگى دنيوى (كه بخشى از تعلميات قرآنى و حديثى مخصوص شناساندن آن است ، تا آدمى آنگونه كه شايسته است اين دو را باز شناسد)، پيوند خاصى با انسان و سرمايه اى كه در دست او يعنى عمر و زندگى او - دارد. و مقصود از دنيا - در اين چارچوب - زندگى آدمى در دنيا و ايام عمر او و مشاغل و اوضاع و امكانات و احوال و اعمال وابسته به آن است .
و از واجبات انسان (كه در اين دنيا به سر مى برد و چند روزى در آن مى گذراند و بايد حساب همه چيز را پس بدهد)، يكى آن است كه اين زندگى و واقعيت آن و مشاغل و مسئوليتهاى آن را - چنانكه شايسته است - بشناسد، تا در كار خود بصير باشد و از عمر خويش سود ببرد، و فرصت آگاهى از حقيقت اين زندگى و ابعاد آن و چهره هاى گوناگون آن ، و هر چه كه به آن سود يا زيان مى رساند به دست آورد، چه انسان با چنين آگاهى و شناختى مى تواند زندگى خود را وسيله فراهم ساختن چيزى سازد كه از او خواسته شده است ، و به خير و سعادتى جاودانى كه براى او فراهم شده است دسترس يابد، و از آنچه مايه بدبختى و بد عاقبتى او است دورى گزيند.
و آشكار است كه زندگى آدمى - كه محدود به دوره كوتاه و پايان پذيرى است كه انسان در اين سياره زندگى مى كند و قرآن آن را «الحياه الدنيا - زندگى نخستين و نزديك ، يا پست و پايين» مى نامد - بر حسب انتخاب خود انسان و اختلاف روشى كه براى گذراندن اين دوره كوتاه وجود دارد، به اشكال گوناگون در مى آيد، پس آدمى خود كسى است كه به زندگى خويش شكل مى دهد و آن را بنابر روشى و برنامه اى كه از ميان روشهاى و برنامه هاى گوناگون برگزيده است بنا مى كند. و از گونه هاى عمده زندگى انسان در دنيا اين دو گونه است :
١ - زندگى هدفى (كه به آن همچون هدف نظر مى شود).
٢ - زندگى وسليه اى (كه به آن همچون وسيله نظر مى شود).
زندگى نخستين : زندگيى است كه آدمى آن را همچون هدفى اصلى در نظر مى گيرد، يعنى زندگيى كور و حيوانى و متمايل به لذات و تكاثر مالى و مصر فگرايى و تجمل پرستى . و زندگى متصف به اين صفات ، بطبع در راهى متضاد با نظام حكيمانه حاكم بر آفرينش و هستى پيش مى رود، و از حق و عدالتى دورى مى گزيند كه در همه ذات هستى بزرگ و گسترده جريان دارد.
دنيا - و همه امكانات آن : مدت عمر، مواهب ، نيرو و فكر و افزارها و تعليمات و تجربه هايى كه در اختيار آدمى قرار گرفته است - كشتزارى است براى آخرت ، يعنى اين حيات فانى شونده دنيا مزرعه اى است براى يك زندگى اعلاى جاودانى ، و محل تجارتى است كه سود آن دست يافتن به نعيم آن جهان است ، چنانكه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» در وصاياى خود به ابوذر غفارى چنين فرموده است : يا اءباذر! انك فى ممر الليل و النهار، فى آجال منقوصه ، و اءعمال محفوظه ؛ و الموت ياتى بغته ؛ و من يزرع خيرا يوشك ان يحصد خيرا، و من يزرع شرا يوشك ان يحصد ندامه ؛ و لكل زارع ما زرع ... (٩٣٨) اى ابوذر! تو در گذرگاه شب و روز به سر مى برى ، با عمرى روبه كاستى ، و كارهايى ثبت گشته ، و مرگى كه ناگهان فرا مى رسد. آن كس كه نيكى كشت كند، اميد آن هست كه نيكى بدرود، و آن كس كه بدى بكارد، محصول آن پشيمانى خواهدبود. و به هر كشاورزى همان عايد شود كه خود كشته است ...» (هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت).
و فطرت آدمى - چون به حال و طبع خود واگذارده شود - تمايل به آن دارد كه از اين مرحله (دوران زندگى دنيا)، با مراعات حدود و حقوق و هماهنگ با قوانين حاكم بر ديگر اجزاى جهان بگذرد. فطرت آدمى - با پاكى و صفاى فطرى خود - ميل آن ندارد كه به راهى روانه شود كه پايان آن زوال و سقوط است ، بلكه خواستار رهسپار شدن در راه جاودانگى و سعادت ابدى است . انسان - چون به نور فطرت نگاه كند - خود را زندانى و گرفتار در دايره اى مى بيند كه با واقعيت وجود گسترده و ژرف انسانى سازگار نيست ، به همين جهت تلاش مى كند و مى كوشد كه ديوارهاى اين زندان را بشكافد تا به جهان پهناور و جاودانى راه يابد و از آن گاه شود، يا سرى از آن در آورد.
زندگى دوم : صورت ديگرى از زندگى آدمى در اين دنيا وجود دارد كه تكاثرى و اترافى نيست ، و با نظام هستى هماهنگ دارد، و با هدفهاى اساسى آفرينش همساز است ، و با فطرت انسانى مقتضاى فطرت سخت و درهم تنيده است . اين زندگى آن است كه همچون وسيله مقدمه اى براى زندگى باقى جاودانى به كار رود. و اين همان زندگيى است كه محيط مناسب را براى رشد آدمى در اين شكل از زندگى ، با نظام عام تكوينى و قوانين الاهى و فطرى مطابقت دارد. و بوسيله آن است كه انسان به بلنداى كمال شايسته خود عروج مى كند، و به مرتبه جانشينى خداى متعال - اگر چه در درجاتى مختلف و سطوحى متفاوت - نايل مى گردد.
قرآن كريم ، اين دو زندگى را در برابر بشريت در پرده هايى زنده چنان مصور مى سازد كه سراسر جان آدمى را تحت تاثير قرار مى دهد، و همه قلب را مجذوب خود مى كند. از جمله آياتى كه زندگى نخستين را تصوير مى كند اين سخن خداى متعال است : اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاءموال و الاولاد... (٩٣٩) و آشكار است كه آن زندگى كه قرآن كريم آن را زندگى آرايش و فخر فروشى و فزون طلبى اموال واولاد مى خواند، زيرا زندگى آنان دو صورت دارد: يا غرقه در لهو و لعب و امور وابسته به آنهاست يا بشدت با اين امور آميخته است ، و اينگونه زندگى - در هر دو صورت - مانع آن است كه آدمى بتواند در پى به دست آوردن ملكات فاضله رود، و در راه آماده شدن براى رسيدن به زندگى اصلى و ابدى قرار گيرد. تشبيه زيبا و نو قرآنى ، اختلاف چشمگير ميان اين دو زندگى را، در برابر آدمى ، مجسم مى سازد: يكى زندگى تكاثرى و تفاخرى و اتراقى كه هدف آن دنيا و سيم و زر نابود شونده آن است ، و ديگرى زندگى متواضعانه و اقتصادى و اسلامى كه هدف آن دست يافتن به جاودانگى در اوجهاى زيباى ابديت است . قرآن مى فرمايد: ... كمثل غيث اعجب الكفار نباته ، ثم يهيج فتراه مصفرا، ثم يكون حطاما... (٩٤٠) (مثل اين دنيا) همچون بارانى است كه برزيگران را آنچه از آن رويد خوش آيد، سپس آن (روييده) روى به خشك شدن نهد و آن را به رنگ زرد بينى ، آنگاه ريزريز گردد... و اين «تابلو»ى است از ظاهر زندگى فريبنده دنيا: بارانى بموقع كه آنچه از آن رويد و خرم گردد و حاصل دهد كشتبانان را خوش آيد، با آنكه اين گياه خوش منظر، پس از آن سبزى و زيبايى ، محكوم به زرد شدن و نابودى است ، بادهاى داغ تابستانى آن را خشكيده ريزريز مى شود و بر زمين فرو مى ريزد و باد آن را به اين سوى و آن سوى مى برد، و در زير گامها مى اندارد. و آنچه مايه دهشتى است دهشتستان اينكه ، كار به همين جا پايان نمى پذيرد، چه قرآن پس از عرضه داشتن اين تصوير بيدار كننده هولناك مى فرمايد: «... و فى الاخره عذاب شديد،» يعنى كار اين زندگى تنها با فناى آن پايان نمى پذيرد ( سرانجام كار آدمى همچون سرانجام گياه خشكيده بر باد رفته نيست)، بلك انسان در زندگى دوم خود (اگر گناهكار باشد)، گرفتار عذابى سخت و رنجى ماندگار و دردى جاودانى خواهد گشت .
از اينهمه بر ما معلوم مى شود كه زندگى تجمل و تفاخر و تكاثر و كبر و اتراف ، زندگيى است از مسير حق و عدالت منحرف ، و از جاده انسانيت و فضيلت به دور، و از ميانه روى فرا رفته ، و فناپذير، و روبه نابودى ، و فاقد ارزش ، و زودگذر، و بيم دهنده به نگونسارى در پايان كار.
آرى ، واقعيت زندگى تكاثرى اين است ، زندگيى دستخوش پژمردگى ، و مايه تباهى دلبستگانى كه در آن سقوط كرده اند، چنانكه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» مى فرمايد: «الهالك من هوى فيها (٩٤١) نابود كسى است كه در آن فرو افتد»؛ زندگيى نابود كننده بسيار داران ، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد:من استكر منها استكثر مما يوبقه (٩٤٢) هر كس بيشتر از آن فراهم سازد، مايه هلاك خويش را افزونتر كرده است ؛ زندگيى بر باد دهند بنياد آزمندان آن (من حرص عليها هلك (٩٤٣) هر كس آزمند دنيا شد، بر باد رفت .)
و از اينجاست كه زندگى تكاثرى با نظام بديع جهانى هماهنگ نيست ، و با سنتهاى الاهى و فطرى پيوستگى ندارد، و موجب مسخ انسانيت آدمى و تيرگى فطرت پاك و شفاف او مى شود، و زمينه فعالى براى تباهى خرد و كورى دل و سستى دين و چسبيدن به زمين ( و عالم ماده و ماديات) - چنانكه پس از اين سخن از آن خواهد آمد - آماده مى سازد.
آنچه از سخن پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» برمى آيد: «الهالك من هوى فيها - نابود كسى است كه در آن فروافتد»، و از تعبير ديگر پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: الخاتره لمن انقاد اليها (٩٤٤) - با هر كس سر به فرمان او نهد حيله گرى كند، و همچنين از سخن امام صادق (عليه السلام): من اطمان اليها ركبته الغفله (٩٤٥) هر كس دل به آن خوش و آرام دارد، غفلت بر او چيرگى يابد، اين است كه سبب عمده انحراف آدمى و سقوط او، خود همين فرو رفتن در دنياست و تمايل داشتن و چسبدن به آن و خود را به آب و آتش زدن براى رسيدن به مال و منال و جاه و مقام آن . و اينها امورى است كه - اغلب - از زندگى تكاثرى و اترافى جدايى ندارد.

٢. نشانه هايى از زندگى اسلامى :
هدف آيات و احاديث مذكور در اين بخش از فصل ، انكار زندگى مادى و نفى بهره بردارى از دنيا و چيزهاى پاكيزه آن به صورت كلى نيست ، بلكه مقصود از آنها ساختن يك زندگى سالم طبيعى براى مردم است ، تا همه به خدا ايمان آورند، و از روزيهاى پاكيزه او بخورند، به اداى واجبات الاهى بپردازند، و خداوند را سپاس گزارند، و از آنچه دارند انفاق كنند، و در بهره بردارى از نعمتهاى دنيا زياده روى نكنند و به زندگى طاغوتى روى نياورند. و البته اينچنين زندگى عاملى است كه براى آدمى اين امكان را فراهم مى آورد تا بوسيله آن به هدفهاى هستى در زندگى دوم جاودانى - چنانكه گذشت - دسترسى پيدا كند.
و آشكار است كه چنين زندگيى مقصود با لذات نيست ، بلكه براى چيز ديگرى مطلوب است ، چنانكه در سخنان امام على (عليه السلام) آمده است : الدنيا خلقت لغيرها و لم تخلق لنفسها (٩٤٦) دنيا براى غير خودش آفريده شده است نه براى خودش . بنابر اين ، دنيا مركبى است كه آدمى بايد بر آن سوار شود و از اين زندگى بگذرد و به زندگى و فرصتها و درجات بعد از آن برسد، چنانكه در سخنان پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» آمده است : «الليل و النهار مطيتان (٩٤٧) شب و روز دو مركبند». و اين دنيا كشتزارى است در انتظار روز درو كردن (در آخرت)، و جاى بازرگانى است و سوديابى ان الدنيا دار صدق لمن صدقها... و متجر اولياء الله ، اكتسبوا فيها الرحمة ، و ربحوا فيها الجنه (٩٤٨) دنيا خانه راستى است براى كسانى كه به راستى در آن عمل كند... و محل تجارت اولياى خداست ، كه در آن به كسب رحمت مى پردازند، و سود ايشان بهشت است . و واضح است كه «هيچ تجارتى چون عمل صالح نيست ، و هيچ سودى همچون پاداش و ثواب الاهى نه». (٩٤٩)
و انسان نمى تواند از يك زندگى انسانى سالم و منزه از طغيان و ستمگرى و آزمندى بهره مند شود، مگر اينكه به زندگى خود همچون پلى بنگرد كه بايد از آن بگذرد و به مقصدى عالى برسد. بنابر اين لازم است آنچه را كه بدان نياز دارد با خود بر گيرد و باقى را بر جاى گذارد، و آنچه را كه با خود بر داشته است توشه راه كند، چنانكه امام على (عليه السلام) مى فرمايد: ... فليكن حظك من الدنيا قوام صلبك ، و امساك نفسك ، و الترود لمعادك (٩٥٠) - بايد بهره تو از دنيا به همين اندازه باشد كه بدنت بر سر پا ماند و جانت حفظ شود و براى آخرتت توشه اى فراهم آيد».
چارچوبهاى اقتصادى در اسلام براى تامين چنين زندگيى مقرر شده است ، زندگيى كفافى كه اسلام از همگان مى خواهد تا چنين زندگى كنند، يك امر فردى مخصوص اين يا آن كس نيست ، بلكه برنامه اى است براى زندگى افراد و جامعه ها.. و در اين زندگى ديگر فقر راهى براى پريشان كردن مردم ندارد، و تكاثر هيچ نمى تواند در جانها نفوذ كند، بلكه همگان در سطحى مناسب از زندگى و مصرف به سر خود خواهند برد، كه نه ديگر دهانهايى باز و بى خوراك ديده خواهد شد، و نه كسانى به بيش از آنچه براى زنده ماندن كافى است و نيازمنديهاى ايشان را بر آورده مى سازد دست خواهند انداخت ... فلا تحملن على ظهرك فوق بلاغك ، فيكون ثقلا و وبالا عليك (٩٥١) بر پشت خويش بيش از اندازه كفاف بار مكن ، كه وزرو و بال خواهد بود). و در چنين زندگيى اسلامى ، هر انسانى آنچه را زيادى دارد انفاق خواهد كرد طوبى لمن انفق الفضل من ماله (٩٥٢) - خوشا به حال آن كس كه فزونى مالش را انفاق كند.
پس مسلمان مؤ من به رسالت محمدى ، زندگيى اينگونه خواهد داشت ، يعنى تلاش وى براى كسب مال به اين منظور است كه نياز خويش بر آورده سازد، و به ديگران انفاق كند، و بار دوش ديگران نباشد، و به كفاف اكتفا كند، و از تنعم پرستى و غرور ورزى و ستمگرى و اسراف يا خست و بخل دورى گزيند، و در لباس آرامش و وقار حاصل از چنين زندگيى بخرامد، و به برادران خويش ‍ نيكى كند، و با دوستان پيوند محكم داشته باشد، و به اجتماع خود سود برساند، و در امور مردم اهتمام ورزد، «و آسانگير و ملايم و باعفت و معتقد و پرهيزگار و پاكيزه و نيكوكار و پاك و پاك كردار و راستگو و خالص و سليم و صحيح و عاقل و صالح و شكيبا و سپاسگزار و پارسا و عابد و زاهد و مهربان و دانا و دين فهم باشد» (٩٥٣)؛ و اين است نشانه هايى از زندگى اسلامى و صورت زيباى آن .
ياد آوريى مهم
يكى از مهمترين عوامل تحريف و تغيير كلمات (معارف و احكام) الاهى و بد جلوه تعاليم اقتصادى دين ، تجزيه كردن بخشهاى مختلف دين از يكديگر و نگريستن به هر يك از آنها بدون در نظر گرفتن بخشهاى ديگر است ، كه پيش از اين درباره آن سخن گفتيم . و اين كار به آنجا مى انجامد كه دين و تعليمات آن به صوررت يك مجموعه داراى نظام (يك منظومه) كه بخشهاى مختلف آن با يكديگر پيوستگى كامل داشته باشند عرضه نگردد. و در اثر اين تجزيه مشاهده مى كنيم كه اخلاق اسلامى از اقتصاد آن جدا مى ماند؛ و اقتصاد آن از توحيد آن و از تصور اسلام از دينا و زندگى دنيا؛ و توحيد آن از برنامه هاى سياسى دينى ؛ و سياست آن از انگاره هاى اجتماعى احكام دين درباره قسط و عدالت ؛ و همچنين برخى از اينها از تعريف دين از انسان و مفهوم دينى انسان بريده مى ماند، و از ديگر اعتقاداتى كه اسلام به آنها فرا مى خواند، مانند معاد و اعتقاد به آن و آمادگى براى آن .
از زيانهاى بسيار مهم اين روش اين است كه بخش بزرگى از اصول و تعاليم اسلامى - كه سنگ بناى مكتب اقتصادى اسلام است - كه سنگ بناى مكتب اقتصادى اسلام است - و نام امور و مسائل اخلاقى (يا بنابر اصطلاح ، اوامر و نواهى ارشادى و تنزيهى) به كنار گذاشته مى شود، و در نتيجه اجراى عدالت و اقامه قسط در جامعه اسلامى چندان فرو مى افتد كه اقتصاد از اسلامى و قرآنى بودن خارج مى شود و ديگر - چنانكه بايد - آثار عدالت اجتماعى و قسط و عدل اسلامى معروف مشاهده نمى شود، و چون چنين شد ميان افراد و بخشهايى از جامعه فاصله هايى كمر شكن به وجود مى آيد كه اسلام محمدى هرگز آنها را قبول ندارد. و اين است كه اقتصاد تكاثرى از محتواى اسلامى و از انسانيت و معنويت ملازم با آن تهى مى شود. و اين امر در گذرگاه تكاملى جامعه موانعى به وجود مى آورد، و جامعه ها به جامعه هايى غير اسلامى بدل مى شود، كه سود و زيان مادى بر آنها حاكم است ، و اشرافيت شوم بر آنها سايه افكنده است ، و استضعاف در آنها شيوع دارد، و «استكبار اقتصادى» در آنها همه كاره است كه از «استكبار سياسى»، زيانبارتر است ، چنانكه آزادگان و آگاهان خوب مى دانند... و اين از سنگين ترين زيانهايى است كه به اسلام و تعاليم آن ، و به مسلمانان و زندگانى ايشان مى رسد. (٩٥٤) و تعاليم اسلامى بخوبى بر آن دلالت دارد كه زيان و صدمه استكبار اقتصادى براى امت و اسلام از گونه اى ديگر استكبار بسى بيشتر است ، زيرا اين تعاليم (آيات و احاديث) متكاثران و سرمايه دارن راغفلت : دگانى نامتعهد شمرده است ، و توانگران را «اشرار امت» دانسته است ، در صورتى كه حاكمان و طاغوتان سياسى را چنين نخوانده است . و اين موضوعى سرنوشت ساز و مهم است كه واجب است همه مردم آن را بخوبى بفهمند و براى از ميان بردن آن چاره جويى كنند.

٣ - دو مضمونى بودن احكام اسلامى :
معاشى و معادى : پس از اشاره كردن به موضوع مهم سرنوشت ساز بالا مى گوييم : آدمى از آن جهت كه موجودى است آميخته از جان و تن ، داراى دو زندگى است : يكى پايان پذير و ناپايدار و ديگرى باقى و برقرار. و از زندگى پايان پذير خود، جز همين لحظه اى كه در آن است ، چيزى در دست ندارد. از اينجاست كه اسلام انسان را به آن فرا مى خواند كه در احوال نفس خود بينديشد، و براى افعال و ترك افعال خود چارچوبى قرار دهد كه در دو زندگى برايش سودمند باشد. و بدينگونه همه احكام اسلامى داراى دو مضمون در هم آميخته است :
١ - مضمون معاشى .
٢ - مضمون معادى .
و عمل معاشى در باطن خود متضمن جوهرى معادى است ، چنانكه دستاورد معادى نيز چيزى جز صورت عمل معاشى و پاداش آن نيست فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (٩٥٥) هر كس به سنگينى ذره اى نيكى كند (پاداش) آن را خواهد ديد. و هر كس به سنگينى ذره اى بدى كند (پاداش) آن را خواهد ديد).
بنابر اين ، عمل معاشى در نظر اسلام واجب است به صورتى انجام داده شود كه مددى براى امر معادى (اخروى) مطلوب و نردبانى براى رسيدن به آن باشد، پس با اين حساب نمى تواند غير مطابق با مقياسهاى عدالت و حق و قسط باشد.
و آشكار است كه احكام و آموزشهاى اقتصادى اسلامى نيز از اين برنامه مستثنى نيست ، پس ما نمى توانيم به مالكيت و حرمت آن بدون توجه كردن به ديگر مرزها و چارچوبهاى اسلام ، و بدون فهميدن تصور اسلام از زندگى و انسان و مال ، نگاه مى كنيم . آيا اين درست است كه كسى به محترم بودن مالكيت در اسلام استدلال كند و به ديگر مقررات اسلام درباره ساخته شدن فرد مسلمان و جامعه اسلامى هيچ توجه نكند؟ آيا امكان دارد كه فردى مسلمان متعهد، به پاره اى از اسلام معتقد باشد و به پاره اى ديگر از آن معتقد نباشد؟
آرى ، با احترامى كه اسلام براى مالكيت - در حدود مقرر شده در «علم فقه» - قائل است ، با دنيا پرستى و مال اندوزى بيش از آن اندازه كه آدمى به آن نيازمند است . و بايد به مصرف خود و ديگران برساند، به مبارزه برخاسته است . (٩٥٦) و اين چيزى است كه عقل نيز بر آن دلالت مى كند، زيرا انسان زندگيى چند روزه دارد. و براى آنكه آدمى از اين چند روزه بودن ايام حيات خويش غافل نگردد، از (زندگى) با تعبير (ساعت)، و (ساعتى ميان دو ساعت) - يعنى ساعتى كه گذشت و ساعتى كه هنوز نيامده است - ياد كردهاند الدنيا يوم بين يومين ، او ساعة بين ساعتين (٩٥٧) - دنيا روزى است ميان دو روز، بلكه ساعتى است ميان دو ساعت). و با اين تعبير و مانندهاى آن ، انسان را بر آن مى انگيزد تا در كار دنياى خويش بينا باشد، و بداند كه پيوند زمانى پايان پذير او با روزها و با جهان و با زندگى دنيوى ، بيش از پيوند با يك روز بلكه با يك ساعت نيست . و كسى كه از روزگار جز روزى يا ساعتى به دست او نيست ، چگونه ممكن است به زمين بچسبد، و همچون كسانى كه گويى از فنا ايمنند در گذرگاهى سكونت اختيار كند؟ و چگونه همچون متكاثران و شادخواران به گردآورى مال و منال بپردازد؟ و چگونه به مزدوران و كارگران خود ستم روا دارد؟ و چگونه از حال همسايگان خود غافل بماند؟ و با چه اطمينان از انفاق كردن فزونى مال خود امتناع ورزد؟ و چگونه از اداى حق و رعايت عدل خوددارى كند؟ و چگونه در نعمت غلت زند، در حالى كه در جامعه او شكمهايى گرسنه و جگرهايى سوخته وجود دارد؟ و چگونه براى پسران و دختران خويش زندگى مسرفانه فراهم آورد، در حالى كه در اجتماع پسران و دخترانى زندگى مى كنند كه تنها به بخور و نميرى و كمتر از آنى بسنده مى كنند؟ آيا چگونه خواهد بود رفتار جامعه اى كه به خدا و روز ديگر ايمان دارد، و به (مضمونى معادى) براى (عمل معاشى) خود معتقد است ، و بر اين باور است كه با چنين روزى مواجه خواهد شد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سؤ ، تودلو ان بينها و بينه اءمدا بعيدا... (٩٥٨) - (از) روزى (بترسيد) كه هر كس در آن هر نيك و بدى را كه كرده است حاضر ببيند، و چنان خواهد كه ميان او و آن بديها فاصله اى دور باشد»؛ ... و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون (٩٥٩) - جزاى هر كس براى آنچه كرده است تمام داده شود، و بر هيچ كس ستمى نرود؛ و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون (٩٦٠) - هر يك از مردمان را - بنابر كارهايى كه كرده اند - درجاتى است ، و پروردگار تو از آنچه مى كنند غافل نيست ؛ و يومئذ يصدر الناس ‍ اءشتاتا ليروا اءعمالهم (٩٦١) - در آن روز مردمان دسته دسته از گورها درآيند، تا (جزاى) اعمالشان را به ايشان ارائه دهند.
پس دو نبرد سختناكى كه اسلام ، از يك سو براى برانداختن تكاثر و زندگى تكاثرى ، و از سويى ديگر براى برانداختن فقر و زندگى حرمان آميز، به آنها پرداخته است ، جز براى آن نيست كه عرصه زندگى آدمى را از حالت يك كارگاه معاشى پست به يك سودگاه معادى عالى تبديل كند، تا آن (ساعتى) كه انسان در اين دنيا در اختيار دارد در دو ديولاخ به پايان نرسد، نه در فقرى مايه فروافتادن به پستى و نه در تكاثرى سبب طغيان و سركشى ؛ نه در دره هاى فقر ذلت آور، و نه در غرقابهاى تكاثر غفلت آفرين ، بلكه چيزى ميان اين دو باشد، تا اينكه زندگى انسان همچون مركبى شود براى رسيدن به هدفهاى مطلوب حيات .

٤ - ثروتمندان و شادخواران درامان نيستند:
پيش از اين گفتيم كه هدف تعاليم گوناگون اسلام ، تبديل كردن دنيا - با همه مواهب و امكانات و اموال آن - از يك دنياى تكاثرى و اترافى و لعنت شده به دنيايى سالم و نورانى است كه در آن هر انسانى در سايه حق و عدالت و قسط زندگى كند؛ خداوند متعال آفريدگان را آفريده ؛ و اسباب معيشت آنان را ميان ايشان تقسيم كرده است ، پس چون كسى به روزى و بخش خويش از معاش بسنده كند، آنچه در دنيا هست براى بهره بردارى همگان كفايت خواهد كرد، و اگر چنين نباشد همگان گرفتار خواهند شد، چنانكه امروزه در همه جا مشهود است .
اسلام براى رسيدن به اين هدف مطلوب روشى را اعمال مى كند كه دو بخش دارد: تنگ گيرى و وسعت بخشى ... تنگ گيرى (محدود كردن) درباره زندگى متكاثران و شادخواران است ، تا اين زندگى را به يك زندگى مقتصدانه - هم در داشتن ، (٩٦٢) و هم در مصرف كردن (٩٦٣) - تبديل كند، هر چند لازم باشد كه براى اين منظور از نيروى اجرايى استفاده شود و انزلنا الحديد فيه باءس شديد - آهن را فرو فرستاديم كه در آن نيرويى سخت وجود دارد. و وسعت بخشى (گشايش دادن) درباره زندگى تيره بختان و محرومان و بينوايان است ، تا اين زندگى را به يك زندگى ميانگين كفافى ، بلكه تا تراز زندگى ديگران برساند، و همه را در يك سطح جاى دهد، چنانكه امام جعفر صادق (عليه السلام) درباره گيرندگان زكات مى فرمايد: ... و ما اءخذه من الزكاة فضه على عياله حتى يلحقهم بالناس (٩٦٤) - آنچه از زكات دريافت مى كند به مصارف مختلف خانواده خود برساند تا سطح زندگى آنان را همتراز زندگى ديگران كند.
پس در قلمرو تعليمات و احكام اسلامى ، به هيچ صورت مجالى براى آن باقى نمى ماند كه غصب كردن حقوق و روزى مردمان روا و مجاز شمرده شود، و آنان در فقر تنگدستى باقى بمانند، و تفاوتهاى چشمگيرى كه در زندگى توده مردم مشاهده مى شود - به هر اسم و هر صورت (٩٦٥) - برقرار بماند.
اين دين ، براى بازپس گرفتن حقوق محرومان و برآوردن نيازمنديهاى ايشان ، در كنار ايشان مى ايستند تا به معيشت رسا و كفافى خويش كه همتراز معيشت ديگران است برسند، و به امكاناتى دست يابند كه ايشان را در ديندارى و پرهيزگارى مددكار مى شود، و از انحرافات اعتقادى و فقدان فرهنگ و تربيت و گرفتارى در جهل و پستى بر كنارشان مى دارد. پس بر حكومت اسلامى و علماى دين واجب است كه براى استقرار چنين نظامى اقتصادى - نه جز آن - سخت مجاهده و تلاش كنند، و بر امت اسلامى نيز واجب است كه درپى تحقق بخشى به چنين اقتصادى باشند.

آگاهيى مهم
بر محقق اسلامى - خواه اقتصادى ، خواه اخلاقى - واجب است به اين امر توجه داشته باشد كه نكوهش تعليمات اسلامى از دنيا و ترغيب به ترك آن به اين معنى نيست كه مردمان بايد در كار دنيا به اهمال و كاهلى و بيكارى و ترك كوشش و چشم پوشيدن از همه نعمتهاى پاكيزه آن بپردازند، بلكه به معناى آزادسازى دل است از دوستى دنيا و فانى شدن در آن ، و گره خوردن با آن و چسبيدن به آن ، زيرا كه اين دنيا نابود شونده است و هر چه چنين باشد، دوستى آن شايسته انسان عاقل نيست ؛ ليكن كوشش و تلاش در طلب مال و به دست آوردن آن براى هدفهاى شايسته و نيكوكارانه ، امرى است كه اسلام به صورتى قاطع مسلمانان را به آن فراخوانده است ؛ پس بر انسان مسلمان لازم است كه در آنچه به دنياى او مربوط مى شود و به معيشت او و جامعه اى كه در آن زندگى مى كند وابسته است با جديت بكوشد، و چنان زندگى كند كه گويى زندگيى ابدى دارد، ليكن بر او لازم است كه سعى و تلاش و كوشش ‍ خويش را براى دست يافتن به مال دنيا با اين سه امر مقرون سازد:
١ - دل خويش را - كه جايگاه دوستى ماندگار خداست - جاى دوستى دنيا قرار ندهد، و آنچه را مى طلبد و به دست مى آورد هدف اصلى نداند، بلكه به نتايج تبعى آنها (در جهت رفع نياز خود و بستگان و ديگران و اقدامهاى شايسته) نظر داشته باشد.
٢ - مال و ثروت را از راههاى نادرست و نامشروع به دست نياورد.
٣ - مال و امكانات را بيش از اندازه كفاف به خويشتن اختصاص ندهد، بلكه آنچه را كه به دست مى آورد، در راه خدا و به فرمان او انفاق كند، تا در نزد خداى متعال ذخيره شود، و در جهان جاودان (چندين برابر آنچه داده است) به او بازگردد، (٩٦٦) و تا با تلاش و انفاق او سطح زندگى ديگران و محرومان بالا آيد، و جامعه او در همه پهنه هاى زندگى ارتقا يابد. (٩٦٧)

فصل دوازدهم : اسلام و نظام تكاثرى اترافى ، مبارزه اى فراگستر (٥)

- تضاد ميان دو زندگى : تكاثرى و اسلامى
قرآن :
١ ... فمن الناس من يقول : ربنا آتنا فى الدنيا و ماله فى الاخره من خلاق . (٩٦٨)
... از مردمان كسانى هستند كه مى گويند: پروردگارا! (نصيب) ما را در دنيا بده ؛ و چنين كسان را در آخرت نصيبى نيست .
٢ من كان يريد الحياه الدنيا و زينتها، نوف اليهم اءعمالهم فيها، و هم فيها لا يبخسون . اءولئك الذين ليس لهم فى الاخره الا النار، و حبط ما صنعوا فيها، و باطل ما كانوا يعملون . (٩٦٩)
هر كس هدفش زندگى دنيا و تجملات آن باشد، جزاى اعمال او را به تمامى در دنيا به او مى دهيم و هيچ از آن نمى كاهيم . اينان كسانيند كه در آخرت جز آتش (سهمى) ندارند، و همه آنچه در دنيا كرده اند (در آنجا) نابود مى شود، و همه كارهايشان باطل و بيهوده خواهد بود.
٣ من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه ، و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها، و ماله فى الاخره من نصيب . (٩٧٠)
هر كس كشت براى آخرت را خواهان باشد، (حاصل) كشت او را فزونى مى دهيم ، و هر كس خواستار كشت براى دنيا باشد، از دنيا به او مى دهيم ، و در آخرت هيچ بهره اى نخواهد داشت .
حديث :
١ النبى «صلى الله عليه و آله و سلم»: بشروا امتى بالسناء التمكين فى الارض . و من عمل منهم عملا للدنيا لم يكن له نصيب فى الاخره . (٩٧١)
پيامبر «صلى الله عليه و آله و سلم»: به امت من بشارت دهيد به بزرگى و جا افتادگى در زمين . و هر يك از ايشان كه براى دنيا كار كند، بهره اى در آخرت بخواهد داشت .
٢ الامام على (عليه السلام):... ان الدنيا و الاخره عدوان متفاوتان ، و سبيلان مختلفان ، فمن اءحب الدنيا و تولاها ابغض الاخره و عاداها. و هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بينهما، كلما قرب من واحد بعد من الاخر؛ و هما بعد ضرتان . (٩٧٢)
-------------------------------------
پاورقى ها:
٩٢٨- «بحار» ٧٣/٦٩.
٩٢٩- (معانى الاخبار) /٣٠٩.
٩٣٠- (سوره شعرا) (٢٦): ٢٠٨.
٩٣١- (سوره غافر) (٤٠): ٨٢.
٩٣٢- (سوره اسرا) (١٧): ١٦.
٩٣٣- (مكارم الاخلاق) /٥٣٣؛ دو آيه مباركه ، (سوره شعرا) (٢٦): ٥٧ و ١٤٨.
٩٣٤- (مكارم الاخلاق) /٥٣٣، آيه مباركه ، ( سوره فرقان) (٢٥): ٣٨.
٩٣٥- (نهج البلاغه) /٣٠٢؛ (عبده) ١/١٩٧.
٩٣٦- (سوره توبه) (٩): ٩٣.
٩٣٧- (سوره هود) (١١):٨٥.
٩٣٨- «مكارم الاخلاق» / ٥٤١.
٩٣٩- «سوره حديد» (٥٧): ٢٠؛ ترجمه آيه را در - ١٢٨ و ١٧١ ببينيد.
٩٤٠- «سوره حديد» (٥٧): ٢٠؛ ترجمه آيه را در - ١٢٨ و ١٧١ ببينيد.
٩٤١- «بحار» ٧٧/ ١٨٥.
٩٤٢- «نهج البلاغه» / ٣٤٢؛ «عبده» ١/ ٢١٧.
٩٤٣- « (غرر الحكم» / ٢٧٩.
٩٤٤- «بحار» ٧٧ / ١٨٥.
٩٤٥- «بحار» ٧٣/١٠٥.
٩٤٦- «نهج البلاغه» / ١٢٩٨؛ «عبده» ٣/ ٢٦٢. شيخ محمد عبده مصرى در شرح اين سخن مى گويد: «دنيا به صورت راهى آفريده شده است به سوى آخرت ، و اگر براى خود آفريده شده بود (و راه عبور نبود)، بايد جاودان مى بود».
٩٤٧- «خصال» ١/٦٨.
٩٤٨- «نهج البلاغه» / ١١٤٨؛ «عبده ٣/ ١٨٢.
٩٤٩- «نهج البلاغه» / ١١٣٩؛ «عبده» ٣ / ١٧٧.
٩٥٠- «بحار» ٧٨/٢٣.
٩٥١- «تحف العقول» / ٥٦؛ از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام).
٩٥٢- «تحف العقول» / ٢٨؛ از سخنان پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم».
٩٥٣- «مكارم الاخلاق» / ٥٣٦؛ از سفارشهاى پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» به عبدالله بن مسعود.
٩٥٤- بايد در استنباط «احكام دين»، «اهداف دين» در نظر باشد؛ منظور دين كه ايجاد «نظام عامل بالعدل» و «جامعه قائم بالقسط» است ، هدف اصلى و راستين قرار گيرد، و بويژه واپسگرايان و توانگران و نفوذيان هيچ نقشى نداشته باشند تا بتوان دين اسلام را به صورت يك «نظام جامع» فهميد و فهمانيد، و نظر اسلام را درباره انسان بگونه اى روشن عرضه داشت (يعنى بگونه اى كه در خود تعاليم اسلام است ، و شايسته عرضه اى پيشرو، در جهان معاصر.
٩٥٥- «سوره زلزال» (٩٩):٧ - ٨.
٩٥٦- از اينرو از امام صادق (عليه السلام) حديث رسيده است كه : «پيامبر خدا» فرموده : الفقر خير للمؤ من من الغنى العاجل ، الا من حمل كلا و اءعطى فى نائبة - فقر و نادارى براى مومن (انسان باوردار متعهد) از غنا و داريى زودگذر بهتر است (و به سود او است) مگر در مورد كسى كه خرج زندگى كسانى را بدهد و براى رفع مشكلات ديگران هزينه گذارى كند» « (سفينه البحار»٣٢٦) پس چنانكه ملاحضه مى كنيد، كار نكوهيده بودن جمع آورى مال و ثروت بيش از اندازه نياز متعارف و نگاه داشتن و هزينه نكردن آن» به جايى مى رسد كه فقر زشت و نكوهيده - كه ممكن است به كفر بينجامد - از آن بهتر به شمار مى آيد.
٩٥٧- (بحار) ٧٣/١١٢؛ نيز بنگريد به (سوره يونس) (١٠)، آيه ٤٥، و (سوره احقاف) (٤٦)، آيه ٣٥.
٩٥٨- (سوره آل عمران) (٣): ٣٠.
٩٥٩- (سوره نحل) (١٦):١١١.
٩٦٠- (سوره انعام) (٦): ١٣٢.
٩٦١- (سوره زلزال) (٩٩): ٦.
٩٦٢- چنانكه (قرآن كريم) مى فرمايد: كى لا تكون دوله بين الاغنيا منكم -... تا غنائم در ميان اغنيا دست به دست نگردد (و در انحصار آنان درنيايد») - (سوره حشر-٥٩ -:٧). و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: المال اربعه الف . و اثنا عشر الف در هم كنز. ولم يجتمع عشرون الفا من حلال . و صاحب الثلاثين الفا هالك . و ليس من شيعتنا من يملك مئه الف درهم - مال (درست وحلال) ٤٠٠٠ درهم است . ١٢٠٠٠ درهم داشتن كنز (گنجسازى) است (كه ممنوع است). از حلال ٢٠٠٠٠ درهم گرد نمى آيد. مالك ٣٠٠٠٠ درهم هلاك گشته است . كسى كه ١٠٠٠٠٠ درهم داشته باشد از شيعيان ما نيست» - «تحف العقول) /٢٧٩). البته اين مبلغها در هر زمانى و در هر شهرى و عرفى به ميزان مالى همان زمان و شهر و عرف محاسبه مى شود؛ ليكن توجه به اين ارقام بسيار مهم است ؛ نيز - فصل ٢٣و٢٤، از اين باب (جلد چهارم).
٩٦٣- چنانكه (قرآن كريم) مى فرمايد: كلوا من طيبات ما رزقناكم و لاتطغوا فيه - از روزيهاى پاكيزه (و حلال) كه به شما داده ايم بخورد، و از حد مگذريد» - «سوره طاها) - ٢٠ -: ٨١). و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: ... و امرهم ان ياءكلوا منه قصدا، و يشربوا منه قصدا... - خداوند مردمان را امر كرده است كه با ميانه روى بخورند و با ميانه روى بياشامند... و...»- «مستدرك الوسائل) ٢/٤٢٣)؛ نيز - فصل ٢٦، از اين باب (جلد چهارم).
٩٦٤- (وسائل) ٦/١٥٩؛ نيز - فصل ٤٧، از باب (جلد پنجم)، و فصلهاى ٢٧ تا ٣١، از باب ١٢ (جلد ششم).
٩٦٥- نيز - فصلهاى ٢٧ تا ٣١، از باب ١٢ (جلد ششم).
٩٦٦- و چه داد و ستد سودمندى ، كه چيزى فانى و ناماندگار (مال) را به چيزى ماندگار و جاودان تبديل مى كند، چنانكه مولاى ما، امير المؤ منين (عليه السلام)، در نامه خويش به حارث همدانى ، چنين مى نويسد: فانك ما تقدم من خير يبق لك ذخره - هر خيرى (و كار نيكى و انفاقى و كمك هزينه اى به ديگران) كه پيش فرستى ، براى تو ذخيره و پس انداز خواهد شد»- «نهج البلاغه) /١٠٦٩؛ «عبده» ٣/١٤٢).
٩٦٧- نيز - فصل ٤٣، از اين باب (جلد پنجم).
٩٦٨- (سوره بقره) (٢): ٢٠٠.
٩٦٩- (سوره هود) (١١): ١٥-١٦.
٩٧٠- (سوره شورى) (٤٢): ٢٠.
٩٧١- (مجمع البيان) ٥/١٤٨.
٩٧٢- (نهج البلاغه) /١١٣٣؛ (عبده) ٣/١٧٣.
۲۰