پیامبر امی

پیامبر امی نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4910 / دانلود: 4045
اندازه اندازه اندازه
پیامبر امی

پیامبر امی

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

پيامبر امي نام کتاب: پيامبر امي

نام نويسنده: استاد شهيد مرتضي مطهري

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه

كتاب حاضر در اصل مقاله ای بوده است به قلم متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری كه در سال ۱۳۴۷ هجری شمسی برابر با ۱۳۸۷ هجری قمری در كتاب (محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم پيامبران) - كه به مناسبت آغاز پانزدهمين قرن بعثت از سوی مؤسسه حسينيه ارشاد منتشر شد - به چاپ رسيد و پس از آن و در زمان حيات استاد شهيد نيز به صورت رساله ای كوچك به زينت طبع مزين گرديد و اكنون با حروفچينی جديد و اعراب گذاری جملات عربی و با فهرستهای مختلف به چاپ می رسد، باشد كه توصيه امام راحل عزيزمان مبنی بر زنده نگاه داشتن آثار آن متفكر گرانقدر عملی گردد و همچنين با رفع شبهات القاء شده در اطراف زندگانی رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و با بينشی هر چه روشن تر نسبت به مكتب اسلام در راه اهداف مقدس اين آخرين پيام الهی گام برداريم.

يازدهم ارديبهشت ۱۳۶۹

شورای نظارت بر نشر آثاراستاد شهيد مطهری

رسول درس ناخوانده

يكی از نكات روشن زندگی رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين است كه درس ناخوانده و مكتب ناديده بوده است نزد هيچ معلمی نياموخته و با هيچ نوشته و دفتر و كتابی آشنا نبوده است.

احدی از مورخان، مسلمان يا غير مسلمان، مدعی نشده است كه آن حضرت در دوران كودكی يا جوانی، چه رسد به دوران كهولت و پيری كه دوره رسالت است، نزد كسی خواندن يا نوشتن آموخته است، و همچنين احدی ادعا نكرده و موردی را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت يك سطر خوانده و يا يك كلمه نوشته است.

مردم عرب، بالاخص عرب حجاز، در آن عصر و عهد به طور كلی مردمی بی سواد بودند. افرادی از آنها كه می توانستند بخوانند و بنويسند انگشت شمار و انگشت نما بودند. عادتا ممكن نيست كه شخصی در آن محيط، اين فن را بياموزد و در ميان مردم به اين صفت معروف نشود.

چنانكه می دانيم - و بعدا درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد - مخالفان پيغمبر اكرم در آن تاريخ او را به اخذ مطالب از افواه ديگران متهم كردند، ولی به اين جهت متهم نكردند كه چون با سواد است و خواندن و نوشتن می داند كتابهايی نزد خود دارد و مطالبی كه میآورد از آن كتابها استفاده كرده است.

اگر پيغمبر كوچكترين آشنايی با خواندن و نوشتن می داشت قطعا مورد اين اتهام واقع می شد.

اعترافات ديگران

خاور شناسان نيز كه با ديده انتقاد به تاريخ اسلامی می نگرند كوچكترين نشانه ای بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نيافته، اعتراف كرده اند كه او مردی درس ناخوانده بود و از ميان ملتی درس ناخوانده برخاست. كارلايل در كتاب معروف الابطال می گويد:

(يك چيز را نبايد فراموش كنيم و آن اينكه محمد هيچ درسی از هيچ استادی نياموخته است، صنعت خط تازه در ميان مردم عرب پيدا شده بود.

به عقيده من حقيقت اين است كه محمد با خط و خواندن آشنا نبود، جز زندگی صحرا چيزی نياموخته بود).

ويل دورانت

در تاريخ تمدن می گويد: (ظاهرا هيچ كس در اين فكر نبود كه وی (رسول اكرم) را نوشتن و خواندن آموزد.

در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهميتی نداشت ء به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن خواندن و نوشتن نمی دانستند. معلوم نيست كه محمد شخصا چيزی نوشته باشد. از پس پيمبری كاتب مخصوص داشت. معذلك معروف ترين و بليغ ترين كتاب زبان عربی به زبان وی جاری شد و دقايق امور را بهتر از مردم تعليم داده شناخت)(۱) .

جان ديون پورت

در كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن می گويد: (درباره تحصيل و آموزش، آنطوری كه در جهان معمول است، همه معتقدند كه محمد تحصيل نكرده و جز آنچه در ميان قبيله اش رايج و معمول بوده چيزی نياموخته است)(۲) .

كونستان ورژيل گيورگيو

در كتاب محمد پيغمبری كه از نو بايد شناخت می گويد: (با اينكه امی بود، در اولين آيات كه بر وی نازل شده صحبت از قلم و علم، يعنی نوشتن و نويسانيدن و فرا گرفتن و تعليم دادن است. در هيچيك از اديان بزرگ اين اندازه برای معرفت قائل به اهميت نشده اند و هيچ دينی را نمی توان يافت كه در مبدا آن، علم و معرفت اينقدر ارزش و اهميت داشته باشد. اگر محمد يك دانشمند بود، نزول اين آيات در غار (حرا) توليد حيرت نمی كرد، چون دانشمند قدر علم را می داند، ولی او سواد نداشت و نزد هيچ آموزگاری درس نخوانده بود. من به مسلمانها تهنيت می گويم كه در مبدا دين آنها كسب معرفت اينقدر با اهميت تلقی شده)(۳) .

گوستاو لوبون

در كتاب معروف خود تمدن اسلام و عرب می گويد: (اين طور معروف است كه پيغمبر امی بوده است، و آن مقرون به قياس هم هست، زيرا اولا اگر از اهل علم بود ارتباط مطالب و فقرات قرآن به هم بهتر می شد، بعلاوه آن هم قرين قياس است كه اگر پيغمبر امی نبود نمی توانست مذهب جديدی شايع و منتشر سازد، برای اينكه شخص امی به احتياجات اشخاص جاهل بيشتر آشناست و بهتر می تواند آنها را به راه راست بياورد. به هر حال، پيغمبر امی باشد يا غير امی، جای هيچ ترديدی نيست كه او آخرين درجه عقل و فراست و هوش را دارا بوده است)(۴) .

گوستاو لوبون به علت آشنا نبودن با مفاهيم قرآنی، و هم به خاطر افكار مادی كه داشته است سخن ياوه ای درباره ارتباط آيات قرآن و درباره عاجز بودن عالم از درك احتياجات جاهل می بافد و به قرآن و پيغمبر اهانت می كند، در عين حال اعتراف دارد كه هيچ گونه سندی و نشانه ای بر سابقه آشنايی پيغمبر اسلام با خواندن و نوشتن وجود ندارد.

غرض از نقل سخن اينان استشهاد به سخنشان نيست. برای اظهار نظر در تاريخ اسلام و مشرق، خود مسلمانان و مشرق زمينيها شايسته ترند. نقل سخن اينان برای اين است كه كسانی كه خود شخصا مطالعه ای ندارند بدانند كه اگر كوچكترين نشانه ای در اين زمينه وجود می داشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غير مسلمان پنهان نمی ماند.

رسول اكرم در خلال سفری كه همراه ابو طالب به شام رفت، ضمن استراحت در يكی از منازل بين راه، برخورد كوتاهی با يك راهب به نام بحيرا(۵) داشته است. اين برخورد، توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آيا پيغمبر اسلام از همين برخورد كوتاه چيزی آموخته است؟

وقتی كه چنين حادثه كوچكی توجه مخالفان را در قديم و جديد برانگيزد، به طريق اولی اگر كوچكترين سندی برای سابقه آشنايی رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود می داشت، از نظر آنان مخفی نمی ماند و در زير ذره بينهای قوی اين گروه چندين بار بزرگتر نمايش داده می شد.

برای اينكه مطلب روشن شود لازم است در دو قسمت بحث شود:

۱. دوره قبل از رسالت.

۲. دوره رسالت.

در دوره رسالت نيز از دو نظر بايد مطلب مورد مطالعه قرار گيرد:

۱. نوشتن.

۲. خواندن.

بعدا خواهيم گفت آنچه قطعی و مسلم است و مورد اتفاق علمای مسلمين و غير آنهاست اين است كه ايشان قبل از رسالت كوچكترين آشنايی با خواندن و نوشتن نداشته اند. اما دوره رسالت آن اندازه قطعی نيست. در دوره رسالت نيز آنچه مسلم تر است ننوشتن ايشان است، ولی نخواندنشان آن اندازه مسلم نيست.

از برخی روايات شيعه ظاهر می شود كه ايشان در دوره رسالت می خوانده اند ولی نمی نوشته اند، هر چند روايات شيعه نيز در اين جهت وحدت و تطابق ندارند. آنچه از مجموع قراين و دلايل استفاده می شود اين است كه در دوره رسالت نيز نه خوانده اند و نه نوشته اند.

برای اينكه دوره ما قبل رسالت را رسيدگی كنيم لازم است درباره وضع عمومی عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنيم.

از تواريخ چنين استفاده می شود كه مقارن ظهور اسلام، افرادی در آن محيط كه خواندن و نوشتن می دانسته اند بسيار معدود بوده اند.

پيدايش خط در حجاز

بلاذری در آخر فتوح البلدان آغاز پيدايش خط را در ميان اعراب حجاز چنين ذكر می كند:

(اولين بار سه نفر از قبيله (طی) (كه در مجاورت شام بودند) خط (خط عربی) را وضع كردند و هجاء عربی را به هجاء سريانی قياس كردند. بعد عده ای از اهل انبار اين خط را از آن سه نفر آموختند و اهل حيره از اهل انبار فرا گرفتند.

بشر بن عبدالملك كندی برادر اكيدر بن عبدالملك كندی امير دومه الجندل كه نصرانی بود، در رفت و آمدهای خود به حيره خط عربی را از اهل حيره ياد گرفت. همين بشر برای كاری به مكه رفت و سفيان بن اميه (عموی ابو سفيان) و ابوقيس بن عبدمناف بن زهره او را ديدند كه می نوشت، از او خواستند كه نوشتن را به آنها تعليم كند و او به آنها تعليم كرد.

بعد خود بشر با اين دو نفر در يك سفر تجارتی به طائف رفتند، غيلان بن سلمه ثقفی در طائف خط نوشتن را از آنها آموخت. بعد بشر از آن دو نفر جدا شد و به ديار مصر رفت. عمرو بن زراره كه بعد به عمرو كاتب معروف شد نوشتن را از او آموخت. سپس بشر به شام رفت و در آنجا عده زيادی از او فرا گرفتند).

ابن النديم در الفهرست، فن اول از مقاله اولی، به قسمتی از گفته های بلاذری اشاره می كند(۶) . ابن النديم از ابن عباس روايت می كند كه اول كسی كه خط عربی نوشت سه نفر از مردان قبيله بولان بودند كه قبيله ای است در انبار، و اهل حيره از مردم انبار فرا گرفتند.

ابن خلدون نيز در مقدمه خويش فصل (فی ان الخط والكتابه من عداد الصنائع الانسانيه) قسمتی از گفته های بلاذری را ذكر و تاييد می كند(۷) .

بلاذری با سند روايت می كند كه هنگام ظهور اسلام در همه مكه چند نفر با سواد بودند. می گويد:

(اسلام ظهور كرد و در قريش فقط هفده نفر صنعت نوشتن را می دانستند: عمر بن الخطاب، علی بن ابی طالبعليه‌السلام ، عثمان بن عفان، ابو عبيده جراح، طلحه، يزيد بن ابی سفيان، ابو حذيفه بن ربيعه، حاطب بن عمرو عامری، ابوسلمه مخزومی، ابان بن سعيد اموی، خالد بن سعيد اموی، عبدالله بن سعد بن ابی سرح، حويطب بن عبدالعزی، ابوسفيان بن حرب، معاوية بن ابی سفيان، جهيم بن الصلت، علاء بن الحضرمی كه از هم پيمانان قريش بودند نه از خود قريش).

بلاذری فقط يك زن قرشی را نام می برد كه در دوره جاهليت مقارن ظهور اسلام، خواندن و نوشتن می دانست و او شفاء دختر عبدالله عدوی بود. اين زن مسلمان شد و از مهاجران اوليه به شمار می رود.

بلاذری می گويد: (اين زن همان است كه حفصه همسر پيغمبر را نوشتن آموخت و روزی پيغمبر اكرم به او فرمود: «الا تعلمين حفصة رقية النملة كما علمتها الكتابة » يعنی همچنانكه نوشتن را به حفصه آموزانيدی خوب است (رقية النملة)(۸) را نيز به وی بياموزانی).

بلاذری آنگاه چند زن از زنان مسلمان را نام می برد كه در دوره اسلام، هم می خواندند و هم می نوشتند، و يا تنها می خواندند. می گويد:

(حفصه همسر پيغمبر می نوشت. ام كلثوم دختر عقبة بن ابی معيط (از زنان مهاجر اوليه) نيز می نوشت. عايشه دختر سعد گفت پدرم به من نوشتن آموخت. كريمه دختر مقداد نيز می نوشت. عايشه (همسر پيغمبر) می خواند ولی نمی نوشت، همچنين ام سلمه).

بلاذری سپس نام كسانی را كه در مدينه سمت دبيری رسول خدا را داشتند ذكر می كند، آنگاه می گويد مقارن ظهور اسلام فقط يازده نفر از مردم اوس و خزرج (دو قبيله معروف ساكن مدينه) صنعت خط را می دانستند، و نام آنها را هم ذكر می كند.

معلوم می شود صنعت خط، تازه وارد محيط حجاز شده بوده است و اوضاع و احوال محيط آن روز حجاز چنان بوده كه اگر كسی خواندن يا نوشتن می دانست معروف خاص و عام می شد.

افرادی كه مقارن ظهور اسلام اين صنعت را می دانستند، چه در مكه و چه در مدينه، معروف و انگشت نما، و معدود و انگشت شمار بودند، لهذا نامشان در تاريخ ثبت شد، و اگر رسول خدا در زمره آنان می بود قطعا به اين صنعت شناخته می شد و نامش در زمره آنان برده می شد، و چون اسمی از آن حضرت در زمره آنان نيست معلوم می شود به طور قطع او با خواندن و نوشتن سر و كار نداشته است.

دوره رسالت و مخصوصا دوره مدينه

از مجموع قرائن به دست میآيد كه رسول اكرم در دوره رسالت نيز نه خواند و نه نوشت، ولی علمای اسلامی چه شيعه و چه سنی در اين جهت وحدت نظر ندارند، بعضی استبعاد كرده اند كه چگونه ممكن است وحی - كه همه چيز را میآموخته است - خواندن و نوشتن را به او نياموخته باشد(۹) ؟

در چندين روايت از روايات شيعه وارد شده كه آن حضرت در دوران رسالت می خوانده ولی نمی نوشته است(۱۰) از آن جمله روايتی است كه صدوق در علل الشرايع آورده است:

(از منتهای خدا بر پيامبرش اين بود كه می خواند ولی نمی نوشت. هنگامی كه ابوسفيان متوجه احد شد، عباس عموی پيغمبر نامه ای به آن حضرت نوشت. وقتی نامه رسيد كه او در يكی از باغهای اطراف مدينه بود. پيغمبر نامه را خواند ولی اصحابش را به مضمون نامه آگاه نكرد، امر كرد همه به شهر بروند. همينكه به شهر رفتند موضوع را به اطلاع آنها رسانيد)(۱۱) .

ولی در سيره زينی دحلان جريان نامه عباس را بر خلاف روايت علل الشرايع نقل می كند، می گويد:

(همين كه نامه عباس به رسول خدا رسيد، مهرش را باز كرد، به ابی بن كعب داد بخواند، كعب خواند و پيغمبر دستور داد كتمان كند. پس از آن رسول خدا بر سعد بن الربيع صحابی معروف وارد شد و موضوع نامه عباس را با او در ميان گذاشت و از او نيز خواست فعلا موضوع را پنهان نگهدارد)(۱۲) .

بعضی معتقدند كه آن حضرت در دوره رسالت، هم می خوانده و هم می نوشته است. سيد مرتضی - به نقل بحار الانوار - می گويد:

(عقيده شعبی و جماعتی از اهل علم اين است كه رسول اكرم از دنيا نرفت مگر اينكه هم خواند و هم نوشت)(۱۳) .

سيد مرتضی خود به حديث معروف دوات و قلم (يا دوات و شانه) استناد می كند، می گويد:

(در اخبار معتبر و در تواريخ وارد شده كه آن حضرت در حين وفات فرمود دوات و شانه بياوريد تا برای شما دستوری بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد)(۱۴) .

استناد به حديث دوات و قلم استناد صحيحی نيست. اين حديث صراحت ندارد كه رسول خدا می خواسته است با دست خود بنويسد. اگر فرض كنيم می خواسته است در حضور جمع فرمان بدهد بنويسند و آنها را شاهد بگيرد و به عنوان شهادت از آنها امضاء بگيرد باز تعبير اينكه (می خواهم برای شما چيزی بنويسم كه گمراه نشويد) صحيح است. به اصطلاح ادبی، اين گونه تعبيرات (اسناد مجازی) است. اسناد مجازی از وجوه فصاحت است و در زبان عربی و غير عربی شايع است.

دبيران پيغمبر

از نصوص تواريخ معتبر و قديمی اسلامی به دست میآيد كه رسول خدا در مدينه گروهی (دبير) داشته است. اين دبيران وحی خدا، سخنان پيغمبر، عقود و معاملات مردم، عهدها و پيمان نامه های رسول خدا با مشركين و اهل كتاب، دفاتر صدقات و مالياتها، دفاتر غنائم و اخماس و نامه های فراوان آن حضرت را به اطراف و اكناف می نوشته اند.

علاوه بر وحی خدا و سخنان شفاهی آن حضرت كه نوشته شده و باقی است، عهدنامه ها و بسياری از نامه های رسول خدا نيز در متن تاريخ ثبت شده است. محمد بن سعد در الطبقات الكبير(۱۵) در حدود صد نامه از آن حضرت كه متن اكثر آنها را آورده است نقل می كند.

برخی از اين نامه ها به سلاطين و حكمرانان جهان و رؤسای قبايل و حكام دست نشانده رومی يا ايرانی خليج فارس و ساير شخصيتهاست و مشتمل بر دعوت به اسلام است، برخی ديگر حكم بخشنامه و دستورالعمل دارد و جزء مدارك فقهی اسلام به شمار می رود، برخی ديگر به منظور كارهای ديگر است.

بسياری از آن نامه ها معلوم است كه به خط چه كسی است، كاتب نام خود را در آخر نامه قيد كرده است. گويند اول كسی كه اين سنت را در آنجا رايج كرد كه نام كاتب در آخر نامه قيد شود، ابی بن كعب صحابی معروف است.

هيچيك از اين نامه ها و پيمان نامه ها و دفاتر را رسول خدا به خط خود ننوشته است، يعنی يك جا نمی بينيم كه گفته باشند فلان نامه را رسول خدا به خط خود نوشت. بالاتر اينكه هيچ جا ديده نمی شود كه رسول خدا يك آيه قرآن را به خط خود نوشته باشد، در صورتی كه كتاب وحی هر كدام به خط خود قرآنی نوشته اند.

آيا ممكن است رسول اكرم خط بنويسد و آنگاه به خط خود قرآنی يا سوره ای از قرآن و لااقل آيه ای از قرآن ننويسد؟!

نام دبيران رسول خدا در كتب تاريخ

در كتب تواريخ نام دبيران رسول خدا آمده است. يعقوبی در جلد دوم تاريخ خويش می گويد:

(دبيران رسول خدا كه وحی، نامه ها و پيمان نامه ها را می نوشتند اينان اند: علی بن ابی طالبعليه‌السلام ، عثمان بن عفان، عمرو بن العاص، معاوية بن ابی سفيان، شرحبيل بن حسنه، عبدالله بن سعد بن ابی سرح، مغيره بن شعبه، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت، حنظلة بن الربيع، ابی بن كعب، جهيم بن الصلت، حصين النميری)(۱۶) .

وظائف خاص هر يك از دبيران

مسعودی در التنبيه والاشراف تا اندازه ای تفصيل می دهد كه اين دبيران، هر كدام چه نوع كاری را به عهده داشته اند و نشان می دهد كه اين دبيران بيش از اين توسعه كار داشته و نوعی نظم و تشكيلات و تقسيم كار در ميان بوده است. می گويد:

(خالد ابن سعيد بن العاص پيش دست رسول خدا بود، حاجتهای متفرقه ای كه پيش میآمد می نوشت، همچنين مغيرة بن شعبه و حصين بن نمير. عبدالله بن ارقم و علاء بن عقبه سندهای مردم و عقود و معاملات آنها را می نوشتند.

زبير بن العوام و جهيم بن الصلت صورت ماليات و صدقات را ضبط می كردند. حذيفة بن اليمان عهده دار نوشتن (حرازی) حجاز بود. معيقيب بن ابی فاطمه دوسی غنائم را وارد می كرد. زيد بن ثابت انصاری نامه به حكام و پادشاهان می نوشت و ضمنا سمت مترجمی رسول خدا را داشت. او زبانهای فارسی و رومی و قبطی و حبشی را ترجمه می كرد و همه اينها را در مدينه از اهل اين زبانها آموخته بود(۱۷) .

حنظلة بن الربيع ذخيره بود و هر وقت يكی از آنها كه نام برديم نبود او كارش را انجام می داد و به (حنظله كاتب) معروف شده بود. حنظله در زمان خلافت عمر كه فتوحات اسلامی رخ داد به (رها) رفت و در همانجا فوت كرد. عبدالله بن سعد بن ابی سرح مدتی سمت نويسندگی داشت ولی بعد مرتد شد و به مشركان پيوست.

شرحبيل بن حسنه طابخی نيز برايش نوشته است. ابان بن سعيد و علاء بن الحضرمی نيز گاهی برايش می نوشتند. معاويه فقط چند ماهی قبل از وفات رسول خدا برايش نويسندگی كرد. اينها كسانی هستند كه رسما مدتی عهده دار سمت (دبيری) بودند. و اما افرادی كه احيانا يك يا دو نامه برايش نوشته اند و جزء دبيران پيغمبر به شمار نمی روند ما از آنها ياد نمی كنيم)(۱۸) .

مسعودی در اينجا از كتاب وحی و همچنين نويسندگان پيمان نامه های رسمی مانند علیعليه‌السلام و عبدالله بن مسعود و ابی بن كعب و غير اينها نام نبرده است، مثل اينكه خواسته است كسانی را نام ببرد كه سمت ديگری غير از سمت كتابت وحی عهده دار بوده اند.

رسول خدا خودش در جواب متقاضيان يك سطر ننوشته است

در تواريخ و احاديث اسلامی به قضايای زيادی برمی خوريم مبنی بر اينكه متقاضيانی از دور يا نزديك به حضور رسول اكرم میآمده اند و از ايشان تقاضای نصيحت و موعظه ای می كرده اند و آن حضرت با سخنان حكيمانه و پر مغز خود به پرسش آنها با پاسخ داده است. اين سخنان فی المجلس يا بعدها نوشته شده است.

باز هم در يك جا نمی بينيم كه رسول خدا خودش در جواب متقاضيان يك سطر نوشته باشد. قطعا اگر يك سطر نوشته از پيغمبر اكرم باقی می ماند، مسلمانان به عنوان تيمن و تبرك و بزرگترين افتخار برای خود و خاندان خود آن را نگهداری می كردند، همچنانكه درباره حضرت اميرعليه‌السلام و ساير ائمه چنين جريانها زياد می بينيم، كه قسمتی از خطوط آن بزرگواران سالها بلكه قرنها در خاندان خودشان يا در خاندان شيعيان محفوظ مانده است. همين الان قرآنهايی موجود است كه منسوب به آن بزرگواران است.

جريان معروف زيد بن علی بن الحسينعليه‌السلام و يحيی بن زيد و كيفيت نگهداری آنها از صحيفه سجاديه شاهد اين مدعاست.

ابن النديم در فن اول از مقاله دوم الفهرست جريان جالبی نقل می كند، می گويد:

(با يكی از شيعيان كوفی كه نامش محمد بن الحسين و معروف به ابن ابی بعره بود آشنا شدم. كتابخانه ای داشت كه مثل آن را نديده ام.

او آن كتابخانه را از يك مرد شيعی كوفی دريافت كرده بود و عجيب اين است كه در هر كتاب يا ورقه ای ثبت بود كه به خط كی است؟ جماعتی از علما شهادت خود را بر اينكه خط، خط كی است نوشته بودند.

در آن كتابخانه خطوطی از امامين همامين حسن بن علی و حسين بن علیعليهما‌السلام موجود بود و نگهداری می شد، و همچنين اسناد و عهدنامه هايی به خط علیعليه‌السلام و ساير دبيران رسول خدا موجود بود و از آنها مراقبت می شد)(۱۹) .

آری، تا اين حد اين آثار متبركه كه حفظ و نگهداری می شده است. چگونه ممكن است كه رسول خدا حداقل يك سطر نوشته باشد و با آن عنايت عجيب مسلمين به حفظ آثار خصوصا آثار متبركه - باقی نمانده باشد؟!

مسأله نوشتن آن حضرت حتی در دوره رسالت، طبق قرائن و امارات منتفی است، اما مسأله خواندن آن حضرت را در دوره رسالت نمی توان به طور قطع منتفی دانست، هر چند دليل كافی بر خواندن آن حضرت حتی در اين دوره نداريم بلكه بيشتر قرائن از نخواندن آن حضرت حتی در اين دوره حكايت می كند.

جريان حديبيه

در تاريخ زندگي رسول اكرم جريانهايي پيش آمده كه روشن مي‏كند آن حضرت‏ حتي در دوره مدينه نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است. در ميان همه آنها حادثه حديبيه به علت حساسيت خاص تاريخي از همه معروفتر است و با آنكه‏ نقلهاي تاريخي و حديثي اختلافاتي با يكديگر دارند، باز هم تا حدود زيادي‏ به روشن شدن مطلب كمك مي‏كند.

در ماه ذي القعده سال ششم هجري، رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قصد انجام عمره و حج، مدينه را به سوي مكه ترك كرد، دستور داد شترهاي قرباني را با علائم‏ قرباني همراهشان سوق دهند. اما همينكه به حديبيه - تقريبا در دو فرسخي‏ مكه - رسيدند قريش جبهه گرفتند و مانع ورود مسلمين شدند.

با اينكه ماه‏ حرام بود و طبق قانون جاهليت نيز قريش حق نداشتند مانع شوند و رسول‏ اكرم توضيح داد جز زيارت كعبه قصدي ندارم و پس از انجام اعمال برمي‏گردم، قريش‏ موافقت نكردند. مسلمانان اصرار داشتند كه به عنف وارد مكه شوند ولي‏ رسول اكرم حاضر نشد و نخواست احترام كعبه بريزد. موافقت شد پيمان صلحي‏ ميان قريش و مسلمانان منعقد گردد.

صورت پيمان صلح را پيغمبر اكرم املا مي‏كرد و عليعليه‌السلام مي‏نوشت. پيغمبر اكرم فرمود بنويس: «بسم الله الرحمن الرحيم».

سهيل بن عمرو نماينده قريش اعتراض كرد و گفت اين شعار شماست و ما با آن آشنايي نداريم، بنويسيد «بسمك اللهم». رسول اكرم موافقت‏ كرد و به علي فرمود اين طور بنويس. بعد فرمود بنويس اين قراردادي است‏ كه ميان محمد رسول الله و قريش منعقد مي‏گردد.

نماينده قريش اعتراض‏ كرد و گفت ما تو را رسول الله نمي‏دانيم، فقط پيروان تو تو را رسول الله‏ مي‏دانند، ما اگر تو را رسول الله مي‏دانستيم با تو نمي‏جنگيديم و مانع‏ ورود تو به مكه هم نمي‏شديم، اسم خود و اسم پدرت را بنويس.

رسول اكرم‏ فرمود شما مرا چه رسول الله بدانيد و چه ندانيد من رسول الله‏ام. سپس به‏ علي فرمان داد كه بنويس: «اين پيماني است كه ميان محمد بن عبدالله و مردم قريش منعقد مي‏شود». اينجا بود كه مسلمانان سخت برآشفتند، و هم از اين به بعد است كه‏ نقلهاي تاريخي در بعضي خصوصيات با هم اختلاف دارد.

از سيره ابن هشام و صحيح بخاري «باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع‏ اهل الحرب»(۲۰) برمي‏آيد كه اين اعتراض قبل از نوشتن كلمه «رسول‏ الله» صورت گرفت و همان وقت رسول اكرم موافقت فرمود كه به جاي «محمد رسول الله»، «محمد بن عبدالله» نوشته‏ شود.

ولي از بيشتر نقلها برمي‏آيد كه اين اعتراض وقتي صورت گرفت كه‏ عليعليه‌السلام اين كلمه را نوشته بود و پيغمبر از عليعليه‌السلام خواست كه اين‏ كلمه را محو كند و علي از اينكه با دست خود آن كلمه مبارك را محو كند معذرت خواست. در اينجا باز نقلها مختلف مي‏شود: روايات شيعه اتفاق دارند كه پس از امتناع عليعليه‌السلام از اينكه به دست خود اين كلمه مبارك را محو كند، پيغمبر خود محو كرد و سپس عليعليه‌السلام نوشت «محمد بن عبدالله».

در بعضي از اين روايات و همچنين در بعضي از روايات اهل سنت تصريح دارد كه پيغمبر از عليعليه‌السلام خواست كه كلمه را نشان دهد و گفت دست مرا روي‏ كلمه بگذار تا خودم محو كنم. عليعليه‌السلام چنين كرد. پيغمبر خودش با دست‏ خود كلمه « رسول الله» را محو كرد و آنگاه عليعليه‌السلام به جاي آن‏ نوشت «بن عبدالله». پس نويسنده عليعليه‌السلام بوده نه پيغمبر، بلكه طبق اين نقلها كه هم از طريق شيعه است و هم از طريق اهل سنت، پيغمبر اكرم نه مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است.

در كتاب قصص قرآن ابوبكر عتيق نيشابوري سورآبادي كه برگرفته‏اي است‏ از تفسير وي بر قرآن و در قرن پنجم تأليف يافته و به زبان پارسي است، جريان حديبيه را نقل مي‏كند تا آنجا كه سهيل بن عمرو نماينده قريش به‏ كلمه «رسول الله» اعتراض كرد. مي‏گويد: «گفت (سهيل بن عمرو) چنين نبيس: «هذا ما صالح عليه محمد بن‏عبدالله سهيل بن عمرو».

رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت مر علي را كه رسول‏ الله بمحاي. علي را از دل بر نيامد كه رسول الله بمحودي. هر چند كه رسول مي‏گفت، علي مي‏پيچيد. رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت‏: انگشت من بر آن نه تا من بمحايم، زانكه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امي بود نبشته ندانستي. علي انگشت رسول بر آن نهاد. رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‏ بمحود، تا چنانكه مراد سهيل بود نبشت».

يعقوبي نيز در تاريخ خود مي‏نويسد: پيغمبر به علي امر كرد كه به جاي «رسول الله» «بن عبدالله» بنويسد. در صحيح مسلم نيز پس از آنكه مي‏نويسد علي از محو كردن امتناع كرد، مي‏نويسد: (پيغمبر اكرم فرمود) «فارني مكانها » فاراه مكانها فمحاها و كتب ابن عبدالله. به علي گفت جاي كلمه را به من نشان بده، علي نشان‏ داد. پيامبر محو كرد و نوشت «محمد بن عبدالله»(۲۱) .

در اين روايت از طرفي مي‏نويسد پيغمبر در محو كردن از علي كمك خواست‏، از طرف ديگر مي‏نويسد پيغمبر محو كرد و نوشت. ممكن است در ابتدا به‏ نظر برسد كه پس از محو، خود پيغمبر اكرم نوشت، ولي مسلما مقصود ناقل‏ حديث اين است كه علي نوشت، زيرا در متن خود حديث آمده است كه‏ پيغمبر براي محو از علي كمك خواست.

از تاريخ طبري و كامل ابن اثير و از روايت ديگر بخاري در باب الشروط تقريبا به صراحت استفاده مي‏شود كه كلمه دوم را خود پيغمبر به خط خود نوشت، زيرا نوشته‏اند «فاخذه رسول الله و كتب » يعني پيغمبر ازعلي گرفت و خود نوشت. در عبارت طبري و ابن اثير يك‏ جمله اضافه دارد به اين ترتيب: «فأخذه رسول الله و ليس يحسن ان يكتب فكتب ». رسول خدا از علي‏ گرفت و در حالي كه نوشتن را نمي‏دانست، نوشت.

روايت طبري و ابن اثير تأييد مي‏كند كه رسول خدا نمي‏نوشته است و در حديبيه به طور استثنائي نوشته است.

اين روايت شايد نظر كساني را تأييد كند كه مي‏گويند پيغمبر به تعليم‏ الهي اگر مي‏خواست بنويسد مي‏توانست بنويسد ولي نمي‏نوشت، همچنانكه‏ پيغمبر هرگز شعر نسرود و حتي شعر ديگري را نيز قرائت نكرد.

احيانا اگر تك بيتي از ديگري مي‏خواست بخواند، آن را «حل» مي‏كرد، يعني كلمات‏ را مقدم و مؤخر و يا در الفاظ شعر كم و زياد مي‏كرد كه از صورت شعري خارج‏ شود، زيرا خداوند شعر را شايسته مقام او نمي‏دانست: «و ما علمناه‏ الشعر و ما ينبغي له ان هو الا ذكر و قرآن مبين »(۲۲) .

به طوري كه ملاحظه مي‏شود نقلها در جريان حديبيه يكنواخت نيست، و هر چند از بعضي نقلها استفاده مي‏شود كه در آن جريان، كلمه «بن عبدالله» را كه به منزله جزئي از امضاي آن حضرت شمرده مي‏شود به دست خود نوشته‏ است، ولي همان نقلها تأييد مي‏كند كه جنبه استثنائي داشته است.

در اسد الغابه ذيل احوال تميم بن جراشه ثقفي داستاني از او نقل مي‏كند كه به صراحت مي‏فهماند پيغمبر اكرم حتي در دوره رسالت نه‏ مي‏خوانده و نه مي‏نوشته است، مي‏گويد:

«من و گروهي از ثقيف بر پيغمبر وارد شديم و اسلام اختيار كرديم. از او خواستيم قراردادي با ما امضا كند و شروط ما را بپذيرد. پيغمبر اكرم‏ فرمود هر چه مي‏خواهيد بنويسيد، بياوريد ببينم.

ما مي‏خواستيم شرط كنيم‏ كه ربا و زنا را به ما اجازه دهد. چون خودمان نمي‏توانستيم بنويسيم به‏ علي بن ابي طالب مراجعه كرديم. علي چون ديد ما چنين شرطي داريم از نوشتن امتناع كرد. از خالد بن سعيد بن العاص تقاضا كرديم.

علي به او گفت مي‏داني از تو مي‏خواهند كه چه بنويسي؟ او گفت من چكار دارم؟ هر چه‏ آنها گفتند من مي‏نويسم، بعد كه نزد پيغمبر بردند خودش مي‏داند چه كند. خالد آن را نوشت و نزد پيغمبر برديم. پيغمبر به يك نفر دستور داد آن‏ را بخواند.

همينكه به (ربا) رسيد گفت دست مرا روي كلمه ربا بگذار. او دست پيغمبر را روي آن كلمه گذاشت و پيغمبر با دست خود آن را محو كرد و اين آيه قرآن را خواند:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ) (۲۳) .

شنيدن اين آيه به روح ما ايمان و اطمينان بخشيد. قبول كرديم ربا نخوريم. آن شخص كه نامه را مي‏خواند ادامه داد، به موضوع «زنا» رسيد. باز پيغمبر دست خويش را روي آن‏ كلمه گذاشت و خواند( وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً ...) »(۲۴) (۲۵) .

۳۴ - حق شريك

و اءَمَّا حقُّ الشَّريكِ فان غابَ كَفَيتَهُ و ان حَضَرَ ساوَيتَهُ و لا تَعزِم على حُكمِكَ دونَ حكمِهِ و لا تَعمَل بِرَاءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ فانَّهُ اءَنَّ يَدَ الله على الشَّريكينِ ما لم يَتَخاوَنا و لا قوَّةَ الا باللهِ.

«و اما حق شريك اين است كه اگر غايب است، او را كفايت كنى و اگر حاضر است رعايتش نمايى و مخالف حكم و راى او حكم نكنى و بدون مشورت با او كارى انجام ندهى؛ مال او را نگهبان باشى و در كم و بسيار او خيانت نورزى؛ مادامى كه دو شريك به يكديگر خيانت ننمايند، دست خدا با ايشان است».

يكى از حقوق بيست گانه طبقات مختلف اجتماعى كه با يكديگر رابطه دارند، حق شريك است. شركت، يكى از عقود جايز در معاملات عرفى و بازار است كه از مجموع اقسام متصور آن، فقط شركت در مال، مورد تاييد شرع قرار گرفته است. كه حداقل با حضور دو نفر محقق مى شود.

صحت و تماميت عقد و نفوذ تصرفات شركا و آثار وضعى معاملات آن منوط به رعايت قواعد و موازينى است كه در باب معاملات فقه مورد بحث واقع مى شود و از حوصله مبحث ما كه رويكردى اخلاقى و انسانى دارد، خارج است.

ولى به عنوان مقدمه، يادآورى اين نكته ضرورى است كه روش شرع در وضع قوانين معاملات، با احكام عبادات متفاوت است؛ زيرا در عبادات، شرع در مقام تاسيس و بنيان گذارى و جعل است، ولى در معاملات و داد و ستدها در مقام نفى و تاييد است. بدون شك، شركت و عقد مشاركت يكى از شيوه هاى پسنديده و مورد عمل در جوامع مختلف انسانى است كه از ديرزمان، انسان براساس دريافت هاى فطرى، براى حل مشكلات به اين روش روى آورده است.

هدف از مشاركت

آن جا كه فرد احساس كند به تنهايى قادر به تامين منافع و يا دفع مضار خود نيست، از فرد يا از جماعتى ديگر استمداد مى جويد، شرع مقدس هم يه اين ادراك فطرى صحه مى گذارد؛ به خصوص در امور مادى و دنيوى كه حيات بشر به آن بستگى دارد. به اين بيان كه هيچ گاه از ديدگاه شارع، صعوبت و سختى و مشكلات كسب حلال و درآمد مال، براى معيشت و زندگى، نمى تواند بهانه بيكارى و تن پرورى باشد و شارع با شيوه هاى مختلف به نفى تن پرورى مى پردازد تا انسان خود را سربار جامعه قرار ندهد. در روايتى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه:

ملعون مَن اءَلقى كَلَّه على النَّاس(۲۷۷) .

«ملعون است كسى كه سنگينى زندگى خود را بر ديگران تحميل كند».

در روايتى نقل شده است كه در حضور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كسى تعريف مى كردند كه: كسى هست كه روزها را روزه مى گيرد و شب ها، شب زنده دارى مى كند و نماز مى خواند و مرتب مشغول ذكر است. حضرت فرمودند: كدام يك از شما امر معاش او را عهده دار هستيد؟ آنها گفتند كه همه ما متكفل معيشت او هستيم. حضرت فرمودند: شما كه نه روزهايتان را روزه مى گيريد و نه شب هايتان را بيدارى مى كشيد از او بهتريد(۲۷۸) .

معلوم مى شود كه مسئله تحصيل مال براى معيشت و زندگى يك امر ضرورى است، يعنى حيات بشرى اقتضا مى كند كه انسان در تلاش و تكاپوى تامين معيشت باشد و عدم توانايى فردى براى تحصيل درآمد مانع از اين وجوب و ضرورت نخواهد بود، اين وجوب و ضرورت، انسان را به طور فطرى به سمت همكارى و مشاركت با ديگران هدايت مى كند. همان طور كه فطرت سليم بشرى، ضرورت و ارزش همكارى و مشاركت با ديگران را درك مى كند، همان فطرت مى تواند بسيارى از قواعد و آداب اين روابط را دريابد.

كلمات امام سجادعليه‌السلام در اين حق، ناظر به تبيين همان مركوزات فطرى است كه به زيور بيان اين امام معصومعليه‌السلام آراسته شده است، كلام كسى كه در واقع مى توان گفت داراى منزه ترين و سالم ترين فطرت انسانى و دور از هرگونه آلودگى نفسانى و لغزش و تاثرات درونى و بيرونى است و مى تواند آن قواعد فطرى را دريابد و بيان كند. به همين دليل است كه ما نيز در اين امور، سيره و گفتار معصومينعليهم‌السلام را دليل راه و تنها راه رسيدن به تكامل مى دانيم.

حقوق شركا بر يكديگر

امامعليه‌السلام در مورد حق شريك و حقوق شركا مى فرمايند: شما دو نفر و يا چند نفر كه با يكديگر پيمان مشاركت و همكارى مالى منعقد كرده ايد بر يكديگر حقوقى داريد كه صحت و كمال پيمانتان در گرو رعايت اين حقوق است. اين حقوق شرط صحت و كمال است كه در صورت رعايت نكردن اين آداب و حقوق، اين پيمان شكسته مى شود. هر چند به ظاهر يكى از افراد هم بى خبر باشد. اما اين حقوق چيست؟

اول اين كه اگر يكى از شركا غايب بود، او را كفايت كنى؛ به صورتى كه به دليل غيبت او منافعش از بين نرود. در بعضى از نسخه هاى اين رساله به جاى ان حضرَ ساوَيتهُ جمله ان حضرَ رَعيتَهُ آمده است؛ يعنى در حضورش، مساوات را رعايت كنى؛ و يا در حضورش او را مراعات كنى. به اين بيان كه بار سنگين امور را به عهده او نگذارى و از حضور او سوءاستفاده نكنى؛ همان طور كه نبايد غيبت او را بهانه سودجويى شخصى قرار دهى.

دوم اين كه چون شما پيمان بسته ايد در سود و زيان شريك باشيد، نبايد كارى را بدون مشورت با يكديگر انجام دهيد و اگر مشورت كرديد، حق نداريد مخالفت كنيد.

و لا تَعزِم على حُكمِك دونَ حكمِهِ و لا تعمَل براءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ.

درباره ضرورت مشورت و فوايد و آثارى كه از آن عايد مى شود بايد بگوييم كه در روايات داريم:

مَن شاورَ الرِّجالَ شارَكها فى عُقولها(۲۷۹) .

«اگر كسى با ديگران مشورت كند، با عقل آنها شريك مى شود».

و نقطه مقابلش آن است كه مى فرمايند:

مَن استبَدَّ بِرَاءيِهِ هَلَكَ(۲۸۰) .

«كسى كه استبداد راءى به خرج دهد، موجبات هلاك خود را فراهم كرده است».

سوم اين كه مال او را حفظ كرده و در حق او خيانت نكند.

و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ

مراد امامعليه‌السلام از اين دو عبارت اين است كه شركا به گردن يكديگر حق دارند كه نسبت به اصل سرمايه و منافع يكديگر امين باشند و در حق ديگر خيانت نكنند؛ اعم از اين كه آن مال زياد باشد يا كم. خيانت، خيانت است. وقتى انسانى دستش به گناه آلوده شد، كوچك و بزرگ ندارد. در بعضى از تعبيرات داريم:

اتَّقوا الكَذِبَ الصَّغيرَ منه و الكبيرَ فى كُلِّ جِدّ و هَزل(۲۸۱) .

«از دروغ پروا كنيد؛ چه اين دروغ در امور كوچك و غيرمهم باشد، چه در امور بزرگ و مهم، چه به صورت جد باشد و چه به صورت شوخى».

علت آن هم اين است كه وقتى انسان به گناه كوچك عادت كرد، كم كم به گناه بزرگ آلوده مى شود. امامعليه‌السلام به اين نكته توجه مى دهند كه خيانت، در اصل خطا، گناه و انحراف از مسير صحيح و اعتدال انسانى است، فرق نمى كند كه در مال كم، رخ دهد يا در مال زياد. علاوه بر اين ماموريم طبق آيه شريفه قرآن امانات را به اهلش بازگردانيم:

انَّ الله ياءمرُكم اءَن تُؤَدُّوا الاماناتِ الى اءَهلها (۲۸۲) .

«خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش ‍ بازگردانيد».

و در آيه ديگرى صريحا از خيانت نهى شده ايم:

يا اءَيُّها الَّذينَ آمنوا لا تَخونوا الله والرَّسولَ و تَخُونوا اءَماناتكم و اءَنتم تعلمون (۲۸۳) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد؛ و نيز در امانت هاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد اين كار، گناه بزرگى است».

آثار خيانت در امانت

رذيله زشت و ناپسند خيانت، عوامل مختلفى دارد ولى علت قريب و نزديك آن، منفعت طلبى و زياده خواهى است، آنچه كه انسان را وادار به خيانت مى كند، تحصيل منفعت است كه معمولا بذر فكرى و ذهنى آن به هنگام فقر و نادارى، يا به هنگام احساس كاذب كمبود، كاشته مى شود و چون دسترسى به امانتى دارد در ذهن و انديشه خود امكان برآورده كردن كمبود و يا احساس كاذب آن را بررسى مى كند و بدان اقدام مى كند؛ به خصوص اگر وديعه و سپرده طورى باشد كه امانت گذار، متوجه تصرف او نشود كه در اين صورت بيشتر وسوسه شده، ذهن او سريع تر به سمت خيانت و تصرف در امانت تمايل پيدا مى كند. اگر تربيت و تاديب شرع مقدس نباشد و نيازمندى ها و فشارها نيز خيانت و خلاف را توجيه كند، خود را به خيانت آلوده مى كند.

به همين دليل است كه معارف ما قبل از هر چيز و قبل از اهتمام به اصلاح رفتارى و عملى انسان ها، در مقام اصلاح انديشه و فكر برمى آيد و تصور و خيال گناه و خيانت را مذموم مى شمارد. در روايتى به مناسبتى كه در مباحث گذشته هم بيان شد، عيسى بن مريمعليه‌السلام به حواريون فرمود:

انَّ موسىعليه‌السلام اءَمرَكم اءَن لا تَزِنوا و اءَنا آمُرُكم اءَن لا تُحدِّثوا اءَنفسكم بالزِّنا(۲۸۴)

«موسىعليه‌السلام به شما فرمان داد: گرد گناه زنا نگرديد، اما من به شما امر مى كنم كه حتى در فكر و انديشه خود خيال زنا كردن و تخلف نداشته باشيد».

چون اين ذهن با تصوير و ترسيم و بررسى امكان گناه، آلوده مى شود. در ادامه مطلب، مثالى دارد كه مى گويد: ذهن مانند اتاق سفيدى است كه در ميان آن آتشى با انديشه گناه برافروخته مى شود، هرچند اين آتش زود خاموش شود و اتاق را ويران نكند، اما سپيدى اتاق به سياهى تبديل مى شود؛ يعنى ذهن تيره و تار مى شود. در كلمات اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است كه:

صيامُ القلب عن الفكر فى الآثام اءَفضلُ من صيام البطن عن الطّعام(۲۸۵) .

«فضيلت پاك نگه داشتن دل از گناه و روزه دادن فكر و ذهن نسبت به آن، برتر از گرسنه نگه داشتن شكم است».

براى همين است كه بسيارى از روايت ها در مقام اصلاح انديشه فكرى و خيال بافى است؛ زيرا اين امور، خيانت را تقويت و توجيه مى كند.

مى توان منفعت طلبى، زياده خواهى و رسيدن به پول و ثروت را منشا خيانت دانست. بنابراين بسيارى از روايت ها اين علت را هدف گرفته، تخطئه مى كند. امام صادقعليه‌السلام از پدرشان و ايشان از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه فرمودند:

اءَربع لا تَدخلُ بيتا واحدة منهنَّ الا خَرِبَ و لم يُعمَر بالبَرَكَةِ الخيانَةُ و السِّرقَةُ و شُربُ الخمرِ والزِّنا(۲۸۶) .

«چهار چيز است كه اگر يكى از آنها وارد خانه اى شود آن را ويران مى كند و ديگر هيچ بركتى موجب عمران آن خانه ويران نمى شود: خيانت، دزدى، شراب خوارى و زنا».

پس اگر كسى با نيت به دست آوردن ثروت، به مال ديگرى خيانت كند، نه تنها آن را به دست نمى آورد، بلكه ثروت موجود را هم از دست مى دهد. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه مى فرمايند:

ليس منَّا مَن يُحقِّرُ الامانَةَ(۲۸۷) .

«از ما نيست كسى كه امانت را كوچك بشمارد».

در روايت ديگرى وارد شده است كه حضرت مى فرمايند:

ليس منَّا مَن خانَ مسلما فى اءَهلهِ و مالهِ(۲۸۸) .

«كسى كه به مال و ناموس مسلمان هاى ديگر خيانت كند از ما نيست».

در سخن ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صريح تر بيان شده كه مى فرمايند:

ليس منَّا مَن خانَ بالامانَة(۲۸۹) .

«كسى كه در امانت خيانت كند از ما نيست».

آنچه گفته شد جنبه هاى شخصى و فردى خيانت است، اما از نظر عمومى هم عوارضى در بردارد.

از منظر عمومى، وجود اعتماد و اطمينان ميان افراد و اصناف و طبقات است كه به روابط اجتماعى استحكام مى بخشد كه اگر به هر دليلى اين اعتماد عمومى متزلزل شود، روابط اجتماعى آسيب ديده، مختل مى گردد. امام صادقعليه‌السلام به نقل از پدرشانعليهم‌السلام از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه مى فرمايند:

لا تزَالُ اءُمَّتى بخير ما لم يَتَخاونوا و اءَدُّوا الامانةَ و آتوا الزَّكاةَ و اذا لم يفعلوا ذلك ابتُلوا بالقحط و السِّنينَ(۲۹۰) .

«خير و سعادت امت من تا زمانى كه خيانت نكنند، امانت را ادا كنند و زكات را بپردازند تضمين شده است و اگر اين كارها را انجام ندهند و قحطى و پريشانى مبتلا مى شوند».

خداوند متعال مى فرمايد:

و فى اءَموالهم حقّ للسَّائلِ وسايل الشيعه، المحرومِ (۲۹۱) .

«در اموال آنها حقى براى سائل و محروم است».

اين قانون الهى است و قانون شكنى خود نوعى خيانت است. حالا وعده رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيست كه اين سعادت و خير دنيوى در معرض تهديد قرار مى گيرد و تبديل به قحطى و گرسنگى مى شود؟ سالم بودن اجتماع انسانى بستگى به رعايت اين اصول انسانى دارد. اگر كسى با رعايت نكردن اين اصول در گردش امور اجتماعى، خللى ايجاد كند، عوامل حركت از تحرك باز مى ايستد و آن كسى كه در ايستايى و ركود تاثير دارد خائن است و عوارضى كه اين ركود به بار مى آورد؛ قحطى و گرسنگى و فقر است كه همه آثار خير را از بين مى برد. در كلام حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بدترين مردم، چنين معرفى شده اند:

شرُّ النَّاس مَن لا يعتقدُ الامانةَ و لا يجتنب الخيانةَ(۲۹۲) .

«بدترين مردم كسى است كه به امانت اعتقاد ندارد و از خيانت اجتناب و پروا نمى كند».

در تعبير ديگرى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است:

الخيانةُ دليل على قِلَّةِ الورَعِ و عدَمِ الدِّيانَةِ(۲۹۳) .

«خيانت شخص، نشانه بى پروايى و بى دينى او است».

اين انسان، علاوه بر اين كه بدترين مردم است، انسانى بى دين و بدون ورع و پرهيز است و بر اين اساس بدترين مجازات براى مصاديق خيانت تعيين شده است، مثلا در سرقت، قطع انگشتان معين شده است و اگر اين مجازات براى او موجب تنبه او نشود، بعد از چند مرحله، دستور قتل او صادر مى شود. يعنى عضو و عنصر فاسدى كه آلودگى فكرى ايجاد مى كند و حضور او موجب سلب اعتماد عمومى جامعه، اصناف و طبقات اجتماعى نسبت به يكديگر مى شود مانند عضو فاسد بدن، بايد قطع شود.

ثمرات امانتدارى

روايتى را امام محمد باقرعليه‌السلام از جد بزرگوارشان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:

الامانَةُ تَجلبُ الرِّزقَ و الخيانَةُ تَجلبُ الفقرِ(۲۹۴) .

«امانتدارى فراهم كننده رزق و روزى است و خيانت، جلب كننده فقر».

از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شده است كه فرمودند:

استعمالُ الامانةِ يَزيدُ فى الرِّزقِ(۲۹۵) .

«اگر كسى اهل امانتدارى باشد، رزق و روزيش زياد مى شود».

اين آثار وضعى است كه وعده اهل بيت عصمتعليهم‌السلام است و آنها صرف نظر از مقام عصمت، داراى يك فطرت سليم انسانى هستند كه راه و روش درست و تحصيل منافع به آنها الهام مى شود. چند حديث است كه مى گويد اگر كسى اهل خيانت شود، از حيطه اسلام خارج شده، يا از حيطه تشيع خارج مى شود.

حضرت در عبارت بعد علاوه بر حفظ مال مى فرمايند:

و تنفى عنهُ خيانَتَهُ فيما عزَّ اءَو هانَ.

در اين عبارت حضرت به يكى از قبيح ترين و زشت ترين رذايل اشاره مى فرمايند و آن خيانت به شريكى است كه به وى اعتماد كرده است. در واقع كسانى كه با هم شريك مى شوند مشاركتشان مسبوق به يك سابقه دوستى و رفاقت است، يك صداقت ريشه دار كه به اين مشاركت مى انجامد؛ حال اگر كسى در اين مشاركت، دست به خيانت آلوده كند، به پست ترين مراحل خيانت رسيده است.

در روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايند:

غايَةُ الخيانةِ خيانةُ الخلِّ الودود و نقضُ العهودِ(۲۹۶) .

«اوج خيانت اين است كه انسان به شريكش كه از سر مهربانى با وى شريك شده و با او پيمان بسته؛ خيانت كند و پيمان را بشكند».

ما از نظر فقهى تصرف بدون اذن شريك را هم جايز نمى دانيم چنان كه از منظر اخلاقى نيز امر قبيحى شمرده شده است. روايتى است كه بسيار قابل توجه و آموزنده است و از آن جهت كه امامعليه‌السلام در ضمن آن، فطرت سليم انسانى و مسائل نهفته در اين فطرت را مى شكافد، هر انسان مومنى را مشعوف و مسرور مى كند كه بزرگان ما چقدر به هدايت انسان ها اهتمام داشته اند! حسين بن مختار مى گويد:

قُلتُ لابى عبداللهعليه‌السلام الرَّجلُ يكونُ له الشَّريكُ فَيَظهَرُ عليه قد اختانَ شيئا اءَ له اءَن ياءخُذ منه مثلَ الَّذى اءَخذَ مِن غير اءَن يُبيِّن له فقال شَوه انَّما اشترَكا باءمانَةِ الله تعالى و انِّى لاُحبُّ له ان رَاءَى شيئا مِن ذلك اءَن يَستُرَ عليه و ما اءُحبُّ اءَن ياءخُذَ منه شيئا بغير علمِهِ(۲۹۷) .

«به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: انسان شريكى دارد و بعد مى فهمد كه او در مال مشاركتى خيانت كرده است. آيا شريك ديگر هم مى تواند بدون اطلاع او به همان اندازه در مال تصرف كند؟ حضرت با يك تعبير ابتدايى كه حاكى از نهايت انزجار است به دو نكته اشاره مى فرمايند: اول آن كه من دوست ندارم كسى چنين كند يعنى دستش را به خيانت آلوده كند؛ ديگر اين كه اصلا اين عمل به معناى افشاى سر است. او خطايى كرده است و تو موظف به پوشاندن عيب او هستى. عيب پوشى و چشم پوشى از عيوب ديگران يك كرامت اخلاقى و انسانى است كه بايد انسان متخلق به اين اخلاق كريمه شود».

بنابراين، موضوع امانتدارى يكى از موضوعات مورد اهتمام شرع مقدس ‍ است و از منظر معارف اخلاقى ما مامور به اداى امانتيم:

اءَداءَ الامانَةُ الى البَرِّ و الفاجرِ(۲۹۸) .

«ما موظف به اداى امانت نسبت به نيكوكار و بدكار هستيم».

يعنى چنانچه انسان فاجر و تبهكارى، مالى را نزد انسان به امانت بگذارد، نمى توان به صرف اين كه او انسان تبهكارى است، در مالش تصرف كرد.

در مباحث گذشته، در حق رفيق و مصاحب گفتيم كه امام سجادعليه‌السلام قسم ياد كرده اند كه اگر آن شمشيرى كه پدرم را با آن به شهادت رسانده اند نزد من به امانت بگذارند، من آن امانت را بازمى گردانم(۲۹۹) .

مسئله اداى امانت يكى از وظايف دينى، شرعى و اختلافى و اصلا شرط مسلمانى است. در بسيارى از روايت ها صريحا گفته شده است كه مسلمان بودن نه به نماز است، نه به روزه؛ اينها امورى است كه مسلمان ها به آن عادت كرده اند.

آنچه مهم است دو محور اساسى است كه مسلمانى را اثبات مى كند:

صدقِ الحديثِ و اءَداءَ الامانَةِ(۳۰۰) .

«راستگويى در گفتار و اداى امانت در رفتار».

۳۴ - حق شريك

و اءَمَّا حقُّ الشَّريكِ فان غابَ كَفَيتَهُ و ان حَضَرَ ساوَيتَهُ و لا تَعزِم على حُكمِكَ دونَ حكمِهِ و لا تَعمَل بِرَاءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ فانَّهُ اءَنَّ يَدَ الله على الشَّريكينِ ما لم يَتَخاوَنا و لا قوَّةَ الا باللهِ.

«و اما حق شريك اين است كه اگر غايب است، او را كفايت كنى و اگر حاضر است رعايتش نمايى و مخالف حكم و راى او حكم نكنى و بدون مشورت با او كارى انجام ندهى؛ مال او را نگهبان باشى و در كم و بسيار او خيانت نورزى؛ مادامى كه دو شريك به يكديگر خيانت ننمايند، دست خدا با ايشان است».

يكى از حقوق بيست گانه طبقات مختلف اجتماعى كه با يكديگر رابطه دارند، حق شريك است. شركت، يكى از عقود جايز در معاملات عرفى و بازار است كه از مجموع اقسام متصور آن، فقط شركت در مال، مورد تاييد شرع قرار گرفته است. كه حداقل با حضور دو نفر محقق مى شود.

صحت و تماميت عقد و نفوذ تصرفات شركا و آثار وضعى معاملات آن منوط به رعايت قواعد و موازينى است كه در باب معاملات فقه مورد بحث واقع مى شود و از حوصله مبحث ما كه رويكردى اخلاقى و انسانى دارد، خارج است.

ولى به عنوان مقدمه، يادآورى اين نكته ضرورى است كه روش شرع در وضع قوانين معاملات، با احكام عبادات متفاوت است؛ زيرا در عبادات، شرع در مقام تاسيس و بنيان گذارى و جعل است، ولى در معاملات و داد و ستدها در مقام نفى و تاييد است. بدون شك، شركت و عقد مشاركت يكى از شيوه هاى پسنديده و مورد عمل در جوامع مختلف انسانى است كه از ديرزمان، انسان براساس دريافت هاى فطرى، براى حل مشكلات به اين روش روى آورده است.

هدف از مشاركت

آن جا كه فرد احساس كند به تنهايى قادر به تامين منافع و يا دفع مضار خود نيست، از فرد يا از جماعتى ديگر استمداد مى جويد، شرع مقدس هم يه اين ادراك فطرى صحه مى گذارد؛ به خصوص در امور مادى و دنيوى كه حيات بشر به آن بستگى دارد. به اين بيان كه هيچ گاه از ديدگاه شارع، صعوبت و سختى و مشكلات كسب حلال و درآمد مال، براى معيشت و زندگى، نمى تواند بهانه بيكارى و تن پرورى باشد و شارع با شيوه هاى مختلف به نفى تن پرورى مى پردازد تا انسان خود را سربار جامعه قرار ندهد. در روايتى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه:

ملعون مَن اءَلقى كَلَّه على النَّاس(۲۷۷) .

«ملعون است كسى كه سنگينى زندگى خود را بر ديگران تحميل كند».

در روايتى نقل شده است كه در حضور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كسى تعريف مى كردند كه: كسى هست كه روزها را روزه مى گيرد و شب ها، شب زنده دارى مى كند و نماز مى خواند و مرتب مشغول ذكر است. حضرت فرمودند: كدام يك از شما امر معاش او را عهده دار هستيد؟ آنها گفتند كه همه ما متكفل معيشت او هستيم. حضرت فرمودند: شما كه نه روزهايتان را روزه مى گيريد و نه شب هايتان را بيدارى مى كشيد از او بهتريد(۲۷۸) .

معلوم مى شود كه مسئله تحصيل مال براى معيشت و زندگى يك امر ضرورى است، يعنى حيات بشرى اقتضا مى كند كه انسان در تلاش و تكاپوى تامين معيشت باشد و عدم توانايى فردى براى تحصيل درآمد مانع از اين وجوب و ضرورت نخواهد بود، اين وجوب و ضرورت، انسان را به طور فطرى به سمت همكارى و مشاركت با ديگران هدايت مى كند. همان طور كه فطرت سليم بشرى، ضرورت و ارزش همكارى و مشاركت با ديگران را درك مى كند، همان فطرت مى تواند بسيارى از قواعد و آداب اين روابط را دريابد.

كلمات امام سجادعليه‌السلام در اين حق، ناظر به تبيين همان مركوزات فطرى است كه به زيور بيان اين امام معصومعليه‌السلام آراسته شده است، كلام كسى كه در واقع مى توان گفت داراى منزه ترين و سالم ترين فطرت انسانى و دور از هرگونه آلودگى نفسانى و لغزش و تاثرات درونى و بيرونى است و مى تواند آن قواعد فطرى را دريابد و بيان كند. به همين دليل است كه ما نيز در اين امور، سيره و گفتار معصومينعليهم‌السلام را دليل راه و تنها راه رسيدن به تكامل مى دانيم.

حقوق شركا بر يكديگر

امامعليه‌السلام در مورد حق شريك و حقوق شركا مى فرمايند: شما دو نفر و يا چند نفر كه با يكديگر پيمان مشاركت و همكارى مالى منعقد كرده ايد بر يكديگر حقوقى داريد كه صحت و كمال پيمانتان در گرو رعايت اين حقوق است. اين حقوق شرط صحت و كمال است كه در صورت رعايت نكردن اين آداب و حقوق، اين پيمان شكسته مى شود. هر چند به ظاهر يكى از افراد هم بى خبر باشد. اما اين حقوق چيست؟

اول اين كه اگر يكى از شركا غايب بود، او را كفايت كنى؛ به صورتى كه به دليل غيبت او منافعش از بين نرود. در بعضى از نسخه هاى اين رساله به جاى ان حضرَ ساوَيتهُ جمله ان حضرَ رَعيتَهُ آمده است؛ يعنى در حضورش، مساوات را رعايت كنى؛ و يا در حضورش او را مراعات كنى. به اين بيان كه بار سنگين امور را به عهده او نگذارى و از حضور او سوءاستفاده نكنى؛ همان طور كه نبايد غيبت او را بهانه سودجويى شخصى قرار دهى.

دوم اين كه چون شما پيمان بسته ايد در سود و زيان شريك باشيد، نبايد كارى را بدون مشورت با يكديگر انجام دهيد و اگر مشورت كرديد، حق نداريد مخالفت كنيد.

و لا تَعزِم على حُكمِك دونَ حكمِهِ و لا تعمَل براءيِكَ دونَ مُناظَرَتِهِ.

درباره ضرورت مشورت و فوايد و آثارى كه از آن عايد مى شود بايد بگوييم كه در روايات داريم:

مَن شاورَ الرِّجالَ شارَكها فى عُقولها(۲۷۹) .

«اگر كسى با ديگران مشورت كند، با عقل آنها شريك مى شود».

و نقطه مقابلش آن است كه مى فرمايند:

مَن استبَدَّ بِرَاءيِهِ هَلَكَ(۲۸۰) .

«كسى كه استبداد راءى به خرج دهد، موجبات هلاك خود را فراهم كرده است».

سوم اين كه مال او را حفظ كرده و در حق او خيانت نكند.

و تحفَظُ عليه مالَهُ و تنفِى عنهُ خيانَتَهُ فيَما عزَّ اءَو هانَ

مراد امامعليه‌السلام از اين دو عبارت اين است كه شركا به گردن يكديگر حق دارند كه نسبت به اصل سرمايه و منافع يكديگر امين باشند و در حق ديگر خيانت نكنند؛ اعم از اين كه آن مال زياد باشد يا كم. خيانت، خيانت است. وقتى انسانى دستش به گناه آلوده شد، كوچك و بزرگ ندارد. در بعضى از تعبيرات داريم:

اتَّقوا الكَذِبَ الصَّغيرَ منه و الكبيرَ فى كُلِّ جِدّ و هَزل(۲۸۱) .

«از دروغ پروا كنيد؛ چه اين دروغ در امور كوچك و غيرمهم باشد، چه در امور بزرگ و مهم، چه به صورت جد باشد و چه به صورت شوخى».

علت آن هم اين است كه وقتى انسان به گناه كوچك عادت كرد، كم كم به گناه بزرگ آلوده مى شود. امامعليه‌السلام به اين نكته توجه مى دهند كه خيانت، در اصل خطا، گناه و انحراف از مسير صحيح و اعتدال انسانى است، فرق نمى كند كه در مال كم، رخ دهد يا در مال زياد. علاوه بر اين ماموريم طبق آيه شريفه قرآن امانات را به اهلش بازگردانيم:

انَّ الله ياءمرُكم اءَن تُؤَدُّوا الاماناتِ الى اءَهلها (۲۸۲) .

«خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش ‍ بازگردانيد».

و در آيه ديگرى صريحا از خيانت نهى شده ايم:

يا اءَيُّها الَّذينَ آمنوا لا تَخونوا الله والرَّسولَ و تَخُونوا اءَماناتكم و اءَنتم تعلمون (۲۸۳) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد؛ و نيز در امانت هاى خود خيانت روا مداريد، در حالى كه مى دانيد اين كار، گناه بزرگى است».

آثار خيانت در امانت

رذيله زشت و ناپسند خيانت، عوامل مختلفى دارد ولى علت قريب و نزديك آن، منفعت طلبى و زياده خواهى است، آنچه كه انسان را وادار به خيانت مى كند، تحصيل منفعت است كه معمولا بذر فكرى و ذهنى آن به هنگام فقر و نادارى، يا به هنگام احساس كاذب كمبود، كاشته مى شود و چون دسترسى به امانتى دارد در ذهن و انديشه خود امكان برآورده كردن كمبود و يا احساس كاذب آن را بررسى مى كند و بدان اقدام مى كند؛ به خصوص اگر وديعه و سپرده طورى باشد كه امانت گذار، متوجه تصرف او نشود كه در اين صورت بيشتر وسوسه شده، ذهن او سريع تر به سمت خيانت و تصرف در امانت تمايل پيدا مى كند. اگر تربيت و تاديب شرع مقدس نباشد و نيازمندى ها و فشارها نيز خيانت و خلاف را توجيه كند، خود را به خيانت آلوده مى كند.

به همين دليل است كه معارف ما قبل از هر چيز و قبل از اهتمام به اصلاح رفتارى و عملى انسان ها، در مقام اصلاح انديشه و فكر برمى آيد و تصور و خيال گناه و خيانت را مذموم مى شمارد. در روايتى به مناسبتى كه در مباحث گذشته هم بيان شد، عيسى بن مريمعليه‌السلام به حواريون فرمود:

انَّ موسىعليه‌السلام اءَمرَكم اءَن لا تَزِنوا و اءَنا آمُرُكم اءَن لا تُحدِّثوا اءَنفسكم بالزِّنا(۲۸۴)

«موسىعليه‌السلام به شما فرمان داد: گرد گناه زنا نگرديد، اما من به شما امر مى كنم كه حتى در فكر و انديشه خود خيال زنا كردن و تخلف نداشته باشيد».

چون اين ذهن با تصوير و ترسيم و بررسى امكان گناه، آلوده مى شود. در ادامه مطلب، مثالى دارد كه مى گويد: ذهن مانند اتاق سفيدى است كه در ميان آن آتشى با انديشه گناه برافروخته مى شود، هرچند اين آتش زود خاموش شود و اتاق را ويران نكند، اما سپيدى اتاق به سياهى تبديل مى شود؛ يعنى ذهن تيره و تار مى شود. در كلمات اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است كه:

صيامُ القلب عن الفكر فى الآثام اءَفضلُ من صيام البطن عن الطّعام(۲۸۵) .

«فضيلت پاك نگه داشتن دل از گناه و روزه دادن فكر و ذهن نسبت به آن، برتر از گرسنه نگه داشتن شكم است».

براى همين است كه بسيارى از روايت ها در مقام اصلاح انديشه فكرى و خيال بافى است؛ زيرا اين امور، خيانت را تقويت و توجيه مى كند.

مى توان منفعت طلبى، زياده خواهى و رسيدن به پول و ثروت را منشا خيانت دانست. بنابراين بسيارى از روايت ها اين علت را هدف گرفته، تخطئه مى كند. امام صادقعليه‌السلام از پدرشان و ايشان از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه فرمودند:

اءَربع لا تَدخلُ بيتا واحدة منهنَّ الا خَرِبَ و لم يُعمَر بالبَرَكَةِ الخيانَةُ و السِّرقَةُ و شُربُ الخمرِ والزِّنا(۲۸۶) .

«چهار چيز است كه اگر يكى از آنها وارد خانه اى شود آن را ويران مى كند و ديگر هيچ بركتى موجب عمران آن خانه ويران نمى شود: خيانت، دزدى، شراب خوارى و زنا».

پس اگر كسى با نيت به دست آوردن ثروت، به مال ديگرى خيانت كند، نه تنها آن را به دست نمى آورد، بلكه ثروت موجود را هم از دست مى دهد. از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه مى فرمايند:

ليس منَّا مَن يُحقِّرُ الامانَةَ(۲۸۷) .

«از ما نيست كسى كه امانت را كوچك بشمارد».

در روايت ديگرى وارد شده است كه حضرت مى فرمايند:

ليس منَّا مَن خانَ مسلما فى اءَهلهِ و مالهِ(۲۸۸) .

«كسى كه به مال و ناموس مسلمان هاى ديگر خيانت كند از ما نيست».

در سخن ديگرى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صريح تر بيان شده كه مى فرمايند:

ليس منَّا مَن خانَ بالامانَة(۲۸۹) .

«كسى كه در امانت خيانت كند از ما نيست».

آنچه گفته شد جنبه هاى شخصى و فردى خيانت است، اما از نظر عمومى هم عوارضى در بردارد.

از منظر عمومى، وجود اعتماد و اطمينان ميان افراد و اصناف و طبقات است كه به روابط اجتماعى استحكام مى بخشد كه اگر به هر دليلى اين اعتماد عمومى متزلزل شود، روابط اجتماعى آسيب ديده، مختل مى گردد. امام صادقعليه‌السلام به نقل از پدرشانعليهم‌السلام از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه مى فرمايند:

لا تزَالُ اءُمَّتى بخير ما لم يَتَخاونوا و اءَدُّوا الامانةَ و آتوا الزَّكاةَ و اذا لم يفعلوا ذلك ابتُلوا بالقحط و السِّنينَ(۲۹۰) .

«خير و سعادت امت من تا زمانى كه خيانت نكنند، امانت را ادا كنند و زكات را بپردازند تضمين شده است و اگر اين كارها را انجام ندهند و قحطى و پريشانى مبتلا مى شوند».

خداوند متعال مى فرمايد:

و فى اءَموالهم حقّ للسَّائلِ وسايل الشيعه، المحرومِ (۲۹۱) .

«در اموال آنها حقى براى سائل و محروم است».

اين قانون الهى است و قانون شكنى خود نوعى خيانت است. حالا وعده رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيست كه اين سعادت و خير دنيوى در معرض تهديد قرار مى گيرد و تبديل به قحطى و گرسنگى مى شود؟ سالم بودن اجتماع انسانى بستگى به رعايت اين اصول انسانى دارد. اگر كسى با رعايت نكردن اين اصول در گردش امور اجتماعى، خللى ايجاد كند، عوامل حركت از تحرك باز مى ايستد و آن كسى كه در ايستايى و ركود تاثير دارد خائن است و عوارضى كه اين ركود به بار مى آورد؛ قحطى و گرسنگى و فقر است كه همه آثار خير را از بين مى برد. در كلام حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام بدترين مردم، چنين معرفى شده اند:

شرُّ النَّاس مَن لا يعتقدُ الامانةَ و لا يجتنب الخيانةَ(۲۹۲) .

«بدترين مردم كسى است كه به امانت اعتقاد ندارد و از خيانت اجتناب و پروا نمى كند».

در تعبير ديگرى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام آمده است:

الخيانةُ دليل على قِلَّةِ الورَعِ و عدَمِ الدِّيانَةِ(۲۹۳) .

«خيانت شخص، نشانه بى پروايى و بى دينى او است».

اين انسان، علاوه بر اين كه بدترين مردم است، انسانى بى دين و بدون ورع و پرهيز است و بر اين اساس بدترين مجازات براى مصاديق خيانت تعيين شده است، مثلا در سرقت، قطع انگشتان معين شده است و اگر اين مجازات براى او موجب تنبه او نشود، بعد از چند مرحله، دستور قتل او صادر مى شود. يعنى عضو و عنصر فاسدى كه آلودگى فكرى ايجاد مى كند و حضور او موجب سلب اعتماد عمومى جامعه، اصناف و طبقات اجتماعى نسبت به يكديگر مى شود مانند عضو فاسد بدن، بايد قطع شود.

ثمرات امانتدارى

روايتى را امام محمد باقرعليه‌السلام از جد بزرگوارشان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:

الامانَةُ تَجلبُ الرِّزقَ و الخيانَةُ تَجلبُ الفقرِ(۲۹۴) .

«امانتدارى فراهم كننده رزق و روزى است و خيانت، جلب كننده فقر».

از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شده است كه فرمودند:

استعمالُ الامانةِ يَزيدُ فى الرِّزقِ(۲۹۵) .

«اگر كسى اهل امانتدارى باشد، رزق و روزيش زياد مى شود».

اين آثار وضعى است كه وعده اهل بيت عصمتعليهم‌السلام است و آنها صرف نظر از مقام عصمت، داراى يك فطرت سليم انسانى هستند كه راه و روش درست و تحصيل منافع به آنها الهام مى شود. چند حديث است كه مى گويد اگر كسى اهل خيانت شود، از حيطه اسلام خارج شده، يا از حيطه تشيع خارج مى شود.

حضرت در عبارت بعد علاوه بر حفظ مال مى فرمايند:

و تنفى عنهُ خيانَتَهُ فيما عزَّ اءَو هانَ.

در اين عبارت حضرت به يكى از قبيح ترين و زشت ترين رذايل اشاره مى فرمايند و آن خيانت به شريكى است كه به وى اعتماد كرده است. در واقع كسانى كه با هم شريك مى شوند مشاركتشان مسبوق به يك سابقه دوستى و رفاقت است، يك صداقت ريشه دار كه به اين مشاركت مى انجامد؛ حال اگر كسى در اين مشاركت، دست به خيانت آلوده كند، به پست ترين مراحل خيانت رسيده است.

در روايتى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام وارد شده است كه مى فرمايند:

غايَةُ الخيانةِ خيانةُ الخلِّ الودود و نقضُ العهودِ(۲۹۶) .

«اوج خيانت اين است كه انسان به شريكش كه از سر مهربانى با وى شريك شده و با او پيمان بسته؛ خيانت كند و پيمان را بشكند».

ما از نظر فقهى تصرف بدون اذن شريك را هم جايز نمى دانيم چنان كه از منظر اخلاقى نيز امر قبيحى شمرده شده است. روايتى است كه بسيار قابل توجه و آموزنده است و از آن جهت كه امامعليه‌السلام در ضمن آن، فطرت سليم انسانى و مسائل نهفته در اين فطرت را مى شكافد، هر انسان مومنى را مشعوف و مسرور مى كند كه بزرگان ما چقدر به هدايت انسان ها اهتمام داشته اند! حسين بن مختار مى گويد:

قُلتُ لابى عبداللهعليه‌السلام الرَّجلُ يكونُ له الشَّريكُ فَيَظهَرُ عليه قد اختانَ شيئا اءَ له اءَن ياءخُذ منه مثلَ الَّذى اءَخذَ مِن غير اءَن يُبيِّن له فقال شَوه انَّما اشترَكا باءمانَةِ الله تعالى و انِّى لاُحبُّ له ان رَاءَى شيئا مِن ذلك اءَن يَستُرَ عليه و ما اءُحبُّ اءَن ياءخُذَ منه شيئا بغير علمِهِ(۲۹۷) .

«به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: انسان شريكى دارد و بعد مى فهمد كه او در مال مشاركتى خيانت كرده است. آيا شريك ديگر هم مى تواند بدون اطلاع او به همان اندازه در مال تصرف كند؟ حضرت با يك تعبير ابتدايى كه حاكى از نهايت انزجار است به دو نكته اشاره مى فرمايند: اول آن كه من دوست ندارم كسى چنين كند يعنى دستش را به خيانت آلوده كند؛ ديگر اين كه اصلا اين عمل به معناى افشاى سر است. او خطايى كرده است و تو موظف به پوشاندن عيب او هستى. عيب پوشى و چشم پوشى از عيوب ديگران يك كرامت اخلاقى و انسانى است كه بايد انسان متخلق به اين اخلاق كريمه شود».

بنابراين، موضوع امانتدارى يكى از موضوعات مورد اهتمام شرع مقدس ‍ است و از منظر معارف اخلاقى ما مامور به اداى امانتيم:

اءَداءَ الامانَةُ الى البَرِّ و الفاجرِ(۲۹۸) .

«ما موظف به اداى امانت نسبت به نيكوكار و بدكار هستيم».

يعنى چنانچه انسان فاجر و تبهكارى، مالى را نزد انسان به امانت بگذارد، نمى توان به صرف اين كه او انسان تبهكارى است، در مالش تصرف كرد.

در مباحث گذشته، در حق رفيق و مصاحب گفتيم كه امام سجادعليه‌السلام قسم ياد كرده اند كه اگر آن شمشيرى كه پدرم را با آن به شهادت رسانده اند نزد من به امانت بگذارند، من آن امانت را بازمى گردانم(۲۹۹) .

مسئله اداى امانت يكى از وظايف دينى، شرعى و اختلافى و اصلا شرط مسلمانى است. در بسيارى از روايت ها صريحا گفته شده است كه مسلمان بودن نه به نماز است، نه به روزه؛ اينها امورى است كه مسلمان ها به آن عادت كرده اند.

آنچه مهم است دو محور اساسى است كه مسلمانى را اثبات مى كند:

صدقِ الحديثِ و اءَداءَ الامانَةِ(۳۰۰) .

«راستگويى در گفتار و اداى امانت در رفتار».