• شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4254 / دانلود: 2046
اندازه اندازه اندازه
درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان

درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درآمدی بر شکل گیری شخصیت جوان

نویسنده: سید ضیاء مرتضوی

پيشگفتار

دوره نوجوانى و جوانى، مرحله‏اى حساس از شكل‏گيرى شخصيت انسان‏است كه شناخت ويژگيهاى آن و توجه به عواملى كه در شكل دادن به‏ساختار شخصيتى جوان نقش اساسى دارد از نيازهاى مقدماتى ولى ضرورى‏جوانان و اولياء تربيت و مربيان پرورشى به شمار مى‏رود. ضرورت اين امرتجربه‏اى است ملموس و مشهود براى همه آنانى كه با عنايت‏به اين مهم،دوره جوانى را سپرى كرده و به مراحل بعدى رسيده‏اند. چه اينكه دررهنمودهاى دينى نيز با اهتمام ويژه‏اى به اين مرحله نگريسته شده و تلاش‏شده است اذهان متوجه اهميت آن گردد. پرواضح است كه شكل‏گيرى‏ساختار شخصيت آدمى از نخستين روزهاى زندگى و حتى پيش از آن آغازمى‏شود و اين امر تا آخرين لحظات حيات ادامه مى‏يابد اما سالهاى نخستين‏زندگى بويژه دوره نوجوانى و جوانى كه علاوه بر ويژگيهاى روحى و جسمى‏اين دوره، گام نهادن در جامعه و قرار گرفتن در روابط و مناسبات اجتماعى‏نيز به صورتى بسيار شاخص در ساختار روحى و شخصيتى و منش انسانى فردتاثير مى‏گذارد را نمى‏توان به اميد سالهاى بعد رها كرد. جوان با احساس‏شخصيت مستقل همزمان با حضور در جامعه و شكل دادن به روابط‏اجتماعى خود، مرحله‏اى بسيار حساس از حيات انسانى خويش را تجربه‏مى‏كند و آغاز اين تجربه اگر با آموزشها و آگاهيهاى لازم و واقع‏بينى وخردورزى كافى همراه نباشد آفتها و خطرهايى را در پى دارد كه چه بسامسير زندگى او را كاملا دگرگون مى‏سازد و تجربه‏هاى تلخى را بر جاى‏مى‏گذارد. مسؤوليت دست‏اندركاران آموزشى و اولياء تربيتى نسبت‏به مقطع‏سنين جوانى بسيار سنگين، حساس و باظرافت است. اين مسؤوليت را تنهامى‏توان با آميزه‏اى از جامع‏نگرى، حسن تدبير، بردبارى، دلسوزى، آگاهى‏كافى، و همفكرى به انجام رساند. هر گونه شتابزدگى، يكسويه‏نگرى، افراط،سهل‏انگارى و برخوردهاى ناشيانه مى‏تواند آثار نامطلوب و گاه‏جبران‏ناپذيرى را بر جاى گذارد.

شناخت نقاط عطف در زندگى و شخصيت و ساختار روحى جوان،نيازها، عوامل تاثيرگذار، موانع بازدارنده، و آگاهى از شاخصهاى رشد و كمال‏در جوان و نوجوان، ضرورتى است كه هم جوانان در شكل‏دهى ص حيح‏شخصيت‏خويش، سخت نيازمند آنند و هم اولياء و مربيان تربيتى و آموزشى‏و نيز مراكز و محافلى كه مساله جوان در حوزه مسؤوليت آنان مى‏گنجد.

آنچه در اين نوشته به گونه‏اى موجز و كوتاه با عنوان «درآمدى برشكل‏گيرى شخصيت جوان‏» آمده، نگاهى است گذرا به پاره‏اى موضوعات ومحورهاى عمده در شكل‏گيرى شخصيت جوان، كه مى‏تواند پيش‏زمينه‏اى‏براى مباحث تفصيلى در اين باره باشد. دستمايه محورهاى مورد توجه دراين پژوهش، آيات، رواياتى و معارفى است كه ما را در پرداختن به مباحث‏مورد نظر از منظر دين و با خاستگاهى دينى راه نشان مى‏دهد و يارى مى‏كندو اين فارغ از مباحثى است كه امروزه در دانش روانشناسى شخصيت‏به‏معناى خاص و فنى آن مطرح است.

محورها و عناوينى كه در اين كتاب آمده تنها بخشى از نكات و مسايل‏مهم در چگونگى شكل‏گيرى ساختار شخصيت آدمى بويژه در دوره جوانى‏مى‏باشد كه در نگاه نويسنده از اهميت ويژه‏اى برخوردار بوده است.

آنچه پيش روى داريد نخست‏به صورت مقالاتى پياپى، در مجله پيام زن‏در سالهاى ٧٣ - ١٣٧٢ منتشر گشت; با اين بنا كه در ادامه، عناوين و نكات‏ديگرى نيز به اين مجموعه افزوده شود اما توفيق بيش از اين يار نبود و گذشت‏زمان نيز فرصت تازه‏اى را فراهم نكرد. اينك با اين اطمينان كه اين مجموعه،نكات ارزنده و راهگشايى را پيش روى علاقه‏مندان مى‏گذارد و مى‏تواند گامى‏در جهت‏شخصيت‏شناسى جوان و آگاهى از زمينه‏ها و عوامل مورد توجه درشكل‏گيرى شخصيت جوان از منظر معارف دينى به شمار رود، با اندكى‏اصلاحات تقديم علاقه‏مندان اين دست مباحث‏بويژه جوانانى مى‏شود كه درپى بازشناسى شخصيت‏خود و دستيابى به كمالات انسانى در حوزه معارف وارزشهاى دينى مى‏باشند. نيز اين مجموعه، بخوبى مى‏تواند دستمايه‏پژوهشگران مباحث‏شخصيت‏شناسى و اولياء و مربيان آموزشى و تربيتى‏باشد. ان شاءالله.

قم - سيدضياء مرتضوى اول آبانماه ١٣٧٧

فصل اول : خويشتن گمشده

«در شگفت ماندم از كسى كه گمشده خويش را جويامى‏شود، در حالى كه «خودش‏» را گم كرده است اما به دنبال‏آن نيست‏».(١)

اين رهنمود زيبايى از پيشواى سخن، اميرالمؤمنينعليه‌السلام است كه بدين‏وسيله شگفتى خويش را از كسانى ابراز مى‏دارد كه در جستجوى گمشده‏اندكى از اموال خود هستند و براى دستيابى «مجدد» به آن، به «تكاپو»مى‏افتند اما «خويشتن‏» خويش را كه گمشده واقعى و پربهاى آنهاست‏به‏فراموشى سپرده و تلاشى درخور براى بازيابى آن ندارند ابراز مى‏دارد.براستى كه بايد از بى‏توجهى و ناآگاهى به «خود»، به عنوان بزرگترين‏«ناآگاهى‏» و در نتيجه بيشترين گرفتارى نام برد(٢) و برترين «شناخت‏» را«شناخت‏خويش‏» شمرد(٣) و از آن به عنوان بزرگترين پيروزى ياد كرد.(٤) چنان كه دستيابى به آن، دستيابى به «غايت‏» و «نهايت‏» هر انديشه و آگاهى‏به شمار آمده است.(٥)

باور اين حقيقت كه عمده‏ترين و در عين حال نزديكترين «گمشده‏»انسان، «خويشتن‏» او است و پذيرش اين امر كه ارزشمندترين «آگاهى‏»، پى‏بردن به «واقعيت‏خويش‏» و ابعاد وجودى آن است، انگيزه يافتن اين‏گمشده و باز خوانى «دفتر نفس‏» را قوت بخشيده و تلاشى شايسته براى‏«يافتن خويش‏» را در ما بوجود خواهد آورد. چه بسيار گمشده‏هاى كم‏ارزشى را گاه تا فرسنگها فاصله مى‏جوييم و يافتن دوباره آن رادر مجموعه‏آرزوهاى خويش مى‏گنجانيم و «نشاط‏» راهيابى به اين «آرزو» را در ميان‏خاطرات خود پاس مى‏داريم; حتى اگر اين گمشده چيزى جز يك كفش و يايك كبوتر نباشد اما نزديكترين و پربهاترين «گم‏گشته‏» را نه تنها جستجونمى‏كنيم بلكه «فقدان‏» آن «عزيز» را از ياد برده‏ايم و بالاتر اينكه، هيچ‏گاه‏چنين احساسى نداشته‏ايم! شايد اين ابيات لسان‏الغيب شيرازى، جناب‏حافظ، بتواند اشارتى به واقعيت مذكور نيز باشد :

سالها دل طلب جام جم از ما مى‏كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى‏كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون است

طلب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد

گوهر جام‏جم از كان جهانى دگر است

تو تمنا ز گل كوزه‏گران مى‏دارى

شخصيت و منشا آن، تعادل در شخصيت، عوامل تكوين شخصيت، نقش‏محيط، بلوغ، شكست و ترس، خوددوستى، شخصيت كاذب، اختلال‏شخصيت، بلوغ اجتماعى، تجددطلبى جوان، تقليد، پايه‏هاى اساسى تربيت،عقده حقارت، تعديل غرائز، فضيلت‏طلبى، موازنه تمايلات، نقش وجدان،گرايشهاى فطرى، عزت نفس، و دگردوستى از جمله مباحثى است كه در اين‏زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد; بويژه در سالهاى نوجوانى كه از يك‏طرف زمينه خالى «خود» راه هموارترى را براى شكل‏دهى آن در پيش‏روى مى‏گذارد و از جانب ديگر فرصت لازم را در اختيار مى‏نهد. روشن‏است كه منظور ما از آنچه آن را به نام «خود» مى‏خوانيم همان است كه به‏ديگر تعبير با عنوان «من‏» از آن ياد مى‏كنيم.

اگر بپذيريم كه هر يك از ما چيزى به نام «من‏» گمشده داريم آنگاه بايدبه دنبال پاسخ اين پرسش باشيم كه اين «من‏» را كجا بايد بيابيم؟ تاثير و تاثرمتقابل «من‏» يادشده و «انديشه‏» و «عمل‏» ما چيست؟ عوامل تكوين اين‏«من‏» كدام است؟ مشخصه‏ها و بارزه‏هاى اين «من‏» در دوران جوانى‏چيست؟ براستى تاكنون انديشيده‏ايم كه «خود واقعى‏» ما چيست؟ آيا اين‏امكان هست كه «ناخودى‏»، عملا جايگزين «خود واقعى‏» ما شده باشد؟ ودهها و صدها پرسش ديگر كه پيامد آن است.

جدال درونى

«جدال درونى‏» واقعيتى است كه توضيح آن مى‏تواند در همراهى بحث،ما را يارى كند. جدال درونى از ويژگيهاى انسان است. در حيوان چنين‏چيزى معنا ندارد. از جدال مذكور گاه با تعبير جدال عقل و نفس، و يا جدال‏اراده اخلاقى و هواى نفسانى ياد مى‏كنند. به هرحال شكى نيست كه يكى ازخصوصيات انسان، كشمكش و جدالى است كه گاه ميان «من‏»هاى او رخ‏مى‏دهد. به عنوان مثال، كوشش براى پيروزى در امتحان از يك طرف وميل به راحت‏طلبى از جانب ديگر، زمينه جدال درونى روشنى را درون‏شخص به وجود مى‏آورد. روشن است كه در اينجا يك «من واقعى‏» بيشتروجود ندارد، بنابراين جدال مذكور را بايد بين «خود» و «خود» دانست. اين‏جدال در خارج از «خود» انسان نيست. دو نيرو در درون خود انسان است‏كه با يكديگر در جدالند. يكى مى‏گويد تلاش بيشتر و ديگرى مى‏گويد رفع‏خستگى و راحتى تن. به هرحال، در اين نزاع هر طرف پيروز شود نتيجه‏اى‏متناسب با خود را در انسان به وجود مى‏آورد. غلبه «خود» راحت‏طلب ودر نتيجه شكست در امتحان، موجب شرمندگى و پشيمانى شخص است وپيروزى «خود» انديشه‏گر و كمال جو، احساس غرور و نشاط پيروزى رادر پى دارد. همين جاست كه انسان احساس مى‏كند «خود واقعى‏» و «من‏اصلى‏» همان خود كمال‏جو و صلاح خواه است كه تحت فرمان‏«عقل‏»است. «من‏» راحت‏طلب، «من‏» واقعى نيست، بلكه بيگانه‏اى است‏كه مى‏خواهد «من‏» اصيل را شكست دهد. اين «بيگانه‏» را «خود» حيوانى‏مى‏ناميم.

هر چند در ابتدا گفتيم جدال درونى بين «خود» و «خود» است ولى‏اينك نتيجه مى‏گيريم كه در واقع جدال بين «خود واقعى‏» و «خود بيگانه‏»است. پس جدال ميان «خود» و «ناخود» است. از اين رو تمام كشمكشهاى‏درونى انسان، جنگ ميان «خود» و «ناخود» او است و همواره يكى از اين‏دو «غالب‏» و ديگرى «مغلوب‏» است:

«فالهمها فجورها و تقويها، قد افلح من زكيها و قد خاب من‏دسيها» (٦)

به گفته استاد شهيد آيت‏الله مرتضى مطهرى:

آنجا كه ميلهاى حيوانى پيروزند و حكومت مطلقه با آنهااست و روى عقل و اراده و فطرت انسانى پوشيده است ويكه‏تاز، شهوات و غضبها است، يعنى همان غرايزى كه‏حيوانات دارند، آنجا «خود» اصلى انسان مغلوب شده، فراموش شده، گمشده، بايد رفت پيدايش كرد. آن‏انسانى كه‏در وجود او جز حيوانيات - امورى كه مشتركات حيوانى‏است - چيزى حكومت ندارد، در واقع «خود» واقعى را،«من‏» حقيقى را باخته:

«قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم‏» (٧)

[بگو زيان كردگان كسانى هستند كه خودشان را باخته‏اند.].

خودش را در اين قمار باخته، بالاترين باختنها. او خودش رافراموش كرده. آنچه كه هميشه، در ياد دارد و در نظرش‏مجسم است چيست؟ چه چيزى بر فكرش حكومت مى‏كند؟پول، شهوات، ماكولات، مشروبات، ملبوسات. جز اينها چيزديگرى بر وجودش حكومت نمى‏كند. پس آن «خود» كجارفت؟ فراموش شد. به جاى «خود»، «ناخود» را «خود»مى‏پندارد.

خودش فكر نمى‏كند كه خودم را فراموش كرده‏ام. انسان‏هيچ‏گاه باور ندارد كه خودش را فرموش كرده.[مى‏گويد] من‏خودم را فراموش كرده‏ام؟! من هميشه دم از خودم مى‏زنم:اين خودم هستم كه اينقدر پول دارم، اين خودم هستم كه‏امروز چنين غذايى خوردم. قرآن مى‏گويد خودت را گم‏كرده‏اى; او «خود» تو نيست، او يك چيز ديگر است، اوطفيلى «خود» تو است، نه «خود» اصيل تو.

«و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم‏» (٨)

از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا به‏عكس‏العمل اين فراموشى - كه قانون حق، قانون عمل وعكس‏العمل است - «خود» آنها را از يادشان برده، خودشان‏را فراموش كرده‏اند.(٩)

نتيجه اينكه، در نهاد ما يك «خود واقعى‏» بيشتر وجود ندارد. بايد آن رايافت و از آن پاسدارى كرد. چنان كه قرآن نيز يادآور شده است كه:

«ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه‏» (١٠)

«خداوند براى يك نفر دو قلب را در درونش ننهاد.».

اين بخش از سخن نيازمند تفصيل بيشترى است كه بايد در جاى ديگرپى گرفت. بيش از همه، روى سخن به جانب دختران و پسران جوانى است‏كه فرصتهاى خوبى را براى «شكل‏گيرى و شكل‏يابى شخصيت‏» خويش به‏گونه‏اى دلخواه دارند. نفس آدمى، هرچند بر اساس مفاد برخى رهنمودهاى‏دينى همواره و حتى در سنين بالاى عمر «جوان‏» است و همچنان نشاط دوران جوانى را براى دريافت و دستيابى به «دنيا» دارد اما همان گونه كه ازخود اين احاديث‏بر مى‏آيد، اين جوانى و نشاط در راستاى افزون طلبى‏مادى است مگر آن دسته كه «خود واقعى‏» آنان جايگاه خويش را يافته‏است و «من‏»هاى ديگر در آنان محكوم و مغلوب گشته‏اند.(١١)

و پرواضح است جوان به «عهد فطرى‏» خويش نزديكتر است و «خوداصيل‏» و «من واقعى‏» او آلودگى و تعلقات مادى كمترى را به خود گرفته‏است و دوران نوجوانى و جوانى نقطه عطفى در زندگى شخص، در خصوص‏دريافتهاى فكرى و عملى او مى‏باشد.

مى‏دانيم كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام وصيت نامه‏اى مشروح به عنوان يك‏دستورالعمل جامع، براى فرزند ارشد خويش، امام حسن مجتبىعليه‌السلام نوشته‏است. اين وصيت‏نامه كه به صورت نامه‏اى طولانى، سرمايه‏اى بزرگ به‏شمار مى‏آيد، حاوى نكات و رهنمودهاى بسيارى است كه مى‏تواندراهگشاى كسانى باشد كه براى «بازيافتن خويش‏» ارزشى درخور قايلند.

امير مؤمنانعليه‌السلام در بر شمارى عللى كه حضرت را به نگارش اين نامه‏براى فرزند نوجوان و يا جوان خويش وا داشته از جمله به اين نكته اشاره‏دارد كه نكند پيش از وصيت و رهنمودهاى من، درگير هجوم خواسته‏ها وفتنه‏هاى دنيا گردى و چه بسا كار به دشوارى گرايد. آنگاه در شرح علت اين‏نگرانى و يا پيش‏بينى احتمالى و نيز تحليل و ارزيابى مثبت رهنمود مذكوربراى فرزند خويش، اضافه مى‏فرمايد:

«و انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شى‏ء الاقبلته، فبادر بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك‏»; (١٢)

«قلب نوجوان همانند زمين خالى از كشت است كه هر بذرى‏در آن ريخته شود مى‏پذيرد، لذا پيش از آنكه لبت‏سفت‏شده و عقلت پر مشغله گردد، به ادب خويش مبادرت كن.».

پي نوشت ها :

١) عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها. على(ع)، «غررالحكم‏».

٢) اعظم الجهل، جهل‏الانسان امر نفسه. على(ع)، «غررالحكم‏».

٣) افضل المعرفة، معرفة الانسان نفسه. على(ع)، «غررالحكم‏».

٤) نال الفوز الاكبر، من ظفر بمعرفة‏النفس. على(ع)، «غررالحكم‏».

٥) من عرف نفسه انتهى الى غاية كل معرفة و علم. على(ع)، «غررالحكم‏».

٦) سوره شمس، آيه ٨ تا ١٠; خداوند «فجور» و «تقوا»ى نفس را به آن الهام كرد.

٧) سوره زمر، آيه‏١٥.

٨) سوره حشر، آيه‏١٩.

٩) فلسفه اخلاق، ص‏١٧٣.

١٠) سوره احزاب، آيه ٣.

١١) از جمله: الشيخ شاب في طلب الدنيا و ان التفت ترقوتاه من الكبر، الاالذين اتقوا و قليل ماهم; انسان سالخورده، در دنياطلبى همچنان جوان است هرچند استخوانهاى ترقوه‏اش به‏خاطر پيرى كج‏شده باشد، مگر آنان كه تقوا پيشه كرده‏اند و آنها نيز خيلى كم‏اند.

پيامبر اكرم( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

١٢) بحارالانوار، ج‏٧٧، ص‏٢٠٠.

فصل دوم : دفتر دل

گفتيم «خود واقعى‏» و «من اصلى‏» همان «خود» كمال‏جو و صلاح‏خواه‏است كه تحت‏حكومت «عقل‏» مى‏باشد اما «جدال‏» ميان «خود انديشه‏گرو كمال‏جو» و «خود بيگانه‏»، واقعيتى در نهاد انسان است كه هشيارى واراده او را در توجه به «خود واقعى‏» و پيروزى آن بر «خود بيگانه‏»مى‏طلبد.

در جدال ميان «خود» و «ناخود»، آن كس به «فلاح‏» و رستگارى‏مى‏رسد كه به يارى «خود» بشتابد و در سنگلاخ مبارزه «تقوا» و «فجور»جانب «من اصيل‏» را گرفته و «خود واقعى‏» را نجات دهد.

دوران جوانى علاوه بر فرصتى كه پديد مى‏آورد، نقطه عطفى درشكل‏گيرى و تكوين «خود» يا «ناخود» انسان است. «جوان‏» به اقتضاى‏فاصله كمترى كه به «عهد فطرى‏» خويش دارد، تعلقات و دشواريهاى‏روحى محدودترى نيز او را فراگرفته است.

آنچه گذشت تاكيدى بر اهميت «خود واقعى‏» و مقدمه‏اى بر اهميت‏بازيابى نفس در دوران آغازين زندگى بود.

اشاره كرديم كه اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در برشمارى انگيزه‏اى كه او را به‏نگارش پندنامه براى فرزند نوجوان و يا جوان خويش، امام حسن‏مجتبىعليه‌السلام واداشته، به اين انگيزه نيز اشاره دارد كه نكند پيش از وصيت و رهنمودهاى‏من، درگير هجوم خواسته‏ها و فتنه‏هاى دنيا گردى و چه بسا كار به دشوارى‏گرايد.

خوانديد كه امير مؤمنانعليه‌السلام قلب نوجوان را همانند زمين خالى شمرده‏كه هر چه در آن افكنده شود مى‏پذيرد، و لذا تاكيد مى‏كند: پيش از آنكه‏قلبت‏سفت‏شده و عقلت پرمشغله گردد، به ادب خويش مبادرت كن.

نوشتن درباره «كتاب نفس‏» در واقع بازگويى و توضيح عهدنامه‏اى الهى‏است كه به صورت فطرى در جان آدمى نهاده شده است كه بخش «نوشته‏شده‏» «نهاد» انسانى را تشكيل مى‏دهد. روشن است كه منظور از «كتابت‏»همان خلقت و آفرينش با قلم تكوين است. بسيارى از رهنمودهاى دينى،بويژه آيات الهى، نشان از «نهاد» مذكور دارد. مثلا آنجا كه مى‏گويد:

«خداوند «فجور» و «تقوا»ى نفس را به آن الهام كرد.»(١)

و آنجا كه مى‏گويد:

«پروردگار ما آن است كه هر چيز را خلقت داد و سپس‏هدايت كرد.»(٢)

در جايى ديگر، آيات و نشانه‏هاى تكوينى حق را، هم در «آفاق‏» مى‏داندو هم در «جانها».(٣) چنان كه «هدايت تكوينى‏» و «هدايت تشريعى‏»، هر دورا عطيه‏اى براى انسان در نماياندن «راه‏» برمى‏شمارد.(٤) در يك جا نيز ازكسانى ياد مى‏كند كه «خدا فراموشى‏» آنها به «خود فراموشى‏»شان انجاميده‏است.(٥) و بالاخره آنچه درباره روز «الست‏»، از جمله در قرآن كريم آمده‏است نيز ريشه در همين حقيقت دارد.(٦)

شرح «كتاب نفس‏» آدمى كه بخشى از «كتاب تكوين‏» الهى است مجالى‏ديگر مى‏طلبد. آنچه اينك و در اين فرصت‏بدان اهتمام داريم نگاه به «دفترنفس‏» است. فراموش نكرده‏ايم كه پيشتر آنچه را اينك به نام «نفس‏» يادمى‏كنيم با عنوان «خود» و «من‏» توضيح داديم. اينها همه تعابيرى از يك‏واقعيت است. آنچه در قرآن به نام «فؤاد» و در زبان ما به عنوان «دل‏» گفته‏مى‏شود نيز جنبه ديگرى از همين حقيقت است. پس به خطا نرفته‏ايم اگرعنوان اين بخش را «دفتر دل‏» داده‏ايم. چنان كه هر جا در منابع اسلامى‏سخن از «قلب‏» رفته، عمدتا منظور همان جان و روح و نفس آدمى است.

كتاب نفس

قلم به گزاف نبرده‏ايم اگر ساختار فطرى «نفس‏» را با دو وجهه و چهره،شرح كنيم; وجهه‏اى كه با عنوان «كتاب نفس‏» از آن سخن مى‏گوييم وچهره‏اى كه با تعبير «دفتر نفس‏» به شرح آن نشسته‏ايم.

نفس آدمى و به تعبير ديگر «من‏» و «خود» انسانى يك حقيقت‏بسيط ومجرد است كه جنبه‏هاى مختلفى دارد. آنچه «قلم تكوين‏» الهى در نهادفطرى ما نگاشته است را «كتاب نفس‏» مى‏نماميم.(٧) كتاب ناخوانده را به‏«خواندن‏» مى‏نشينيم و كتاب خوانده، ولى فراموش شده را، به «بازخوانى‏»آن همت مى‏گماريم.

«سنگ نبشته‏» بسان كتابى گشوده است كه هر صفحه آن، به فراخورخويش، گستره آگاهى بشر از دوران كهن را فزونى مى‏بخشد. مشابه همين‏تعبير را درباره نفس و جان نيز بكار مى‏بريم. نگاه صائب و ديد عميق در«جان نبشته‏» و «نفس نبشته‏» فطرت انسانى كه قلم حق به نگارش آورده‏است، بى‏شك به «معرفت صاحب قلم‏» يعنى خداى عزوجل خواهدانجاميد. از همين روى است كه اميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود:

من عرف نفسه فقد عرف ربه;(٨)

«هر كس خويشتن خويش را شناخت، پروردگارش را شناخته‏است.».

نگارش دست‏حق، حروفى بس خوش منظر دارد كه چشم «عارف‏»نظاره بر آن دارد و سروش «كتاب نفس‏» را، هماره آوايى بس خوشاينداست، هر چند اين آوا همراه «شكوه‏» و «آه‏» است. نخستين بيت‏ديوان‏«مولانا» را بارها شنيده يا خوانده‏ايد. اين بيت اشاره به همين‏حقيقت دارد. گلچين ابيات او در آغاز ديوان چنين است :

بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

وز جداييها شكايت مى‏كند

كز نى‏ستان تا مرا ببريده‏اند

از نفيرم مرد و زن ناليده‏اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق

هر كسى كو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش

آتشست اين بانگ ناى و نيست‏باد

هر كه اين آتش ندارد نيست‏باد

آتش عشقست كاندر نى فتاد

جوشش عشقست كاندر مى فتاد

هر كه را جامه زعشقى چاك شد

او زحرص و جمله عيبى پاك شد

جسم خاك از عشق بر افلاك شد

كوه در رقص آمد و چالاك شد

با لب دمساز خود گر جفتمى

همچو نى من گفتنيها گفتمى

درباره «كتاب نفس‏» به همين اندك قناعت مى‏كنيم و توضيح بيشترنمى‏دهيم چرا كه وعده ما «دفتر نفس‏» و به تعبير ديگر، «دفتر دل‏» است.پس، «دفتر دل‏» را مى‏گشاييم.

دفتر دل

همه ما در اولين نگاه، تفاوتى كه ميان «كتاب‏» و «دفتر» وجود دارد رابراحتى در مى‏يابيم. روشنى دريافت اين تفاوت، ما را از شرح بيشتر انگيزه‏انتخاب عنوان «دفتر دل‏» براى اين قسمت‏باز مى‏دارد. عنوانى كه فرازبرگزيده نامه اميرمؤمنان علىعليه‌السلام را گواه آن گرفتيم.

شكى نيست‏براى انسان اين امكان وجود دارد كه با تلاش خويش‏بسيارى از نوشته‏ها را به فراموشى بسپارد اما هيچ گاه نمى‏توان واقعيت‏خارجى آنها در آن برهه زمانى را از ميان برد. آدمى در «كتاب نفس‏»خويش، سرمايه‏هاى فطرى و اندوخته‏هاى بى‏شمارى را در اختيار دارد.دانشها و ارزشهاى «اصيل‏» و «الهى - انسانى‏» فطرتى كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است(١٠) وانسان به «تلاوت‏» آن و به تعبيرى به «بازخوانى‏» آن فراخوانده شده است;همان‏گونه كه به «تلاوت‏» كتاب تشريع، يعنى قرآن مجيد دعوت شده‏است، اما دفترى نيز به روى او گشوده شده كه همه برگه‏هاى آن را خود او«شكل‏» و «محتوا» مى‏دهد. «شكلى‏» از عمل و «محتوايى‏» از انگيزه و نيت.(١١)

نگارش در «كتاب نفس‏» آدمى را قلم الهى به انجام رسانده است، ولى‏«كتابت‏» اين دفتر و پركردن اوراق آن به خود انسان سپرده شده است. اوخود مسؤول شكل دادن به دل و جان و هويت انسانى خويش است. اوهمان‏گونه خواهد بود و همان شكل و نقش را خواهد داشت كه در دفترجان و اوراق دل خويش ترسيم مى‏كند. نكته بسيار در خور توجه اين‏حقيقت است كه «دفتر دل‏» تا به دست آدمى است همچنان دفتر است وگشوده براى نگارش، اما پس از نگارش آخرين برگ آن، ديگر «كتاب‏» است‏و نه «دفتر». چنان كه قرآن كريم بارها از دفتر اعمال با عنوان «كتاب‏» نام‏برده است. و پر روشن است كه «فردا» ما را به «بازخوانى‏» كتابى فرامى‏خوانند كه «دست نوشته‏» خودمان است و نه ديگران. چه گويا فرمودخداى كريم در قرآن كريم:

اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا; (١٢)

«كتابت را بخوان كه امروز (قيامت)، نفست، به عنوان‏حسابرس، تو را كفايت مى‏كند.».

در يك جمع‏بندى

حاصل آنچه گذشت اينكه، همان‏گونه كه «نفس‏» و «من‏» انسانى، وجهه‏و چهره‏اى «نوشته‏» دارد كه به بازخوانى آن فراخوانده شديم، وجهه وچهره‏اى «نانوشته‏» دارد كه بسان دفترى بس سفيد، نگارش آن به عهده خودما وا نهاده شده است. آنچه در «كتاب تكوين‏» و «فطرت‏» بشرى با «نفخه‏الهى‏» نگاشته شده و آنچه در «كتاب تشريع‏» يعنى «قرآن‏» محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با«وحى الهى‏» گرد آمده را بايد زمينه و سرمشقى تلقى نمود كه تكوين وشكل‏گيرى «دفتر نفس‏» و شخصيت و هويت «اكتسابى‏» فرد بايد هماهنگ‏با آن باشد. و پرواضح است «كتاب فطرت‏» و «كتاب وحى‏» يعنى «كتاب‏تكوين‏» و «كتاب تشريع‏» دو روى يك حقيقتند و هر دو مظهر يك‏واقعيت. «كتاب فطرت و عقل‏» نيز در رهنمودهاى دينى در رديف «كتاب‏وحى‏»، به عنوان حجت الهى معرفى شده است.(١٣)

بر همين اساس است كه با اطمينان مى‏گوييم ميزان همخوانى «كتاب‏دست نوشته‏» بشرى با كتاب فطرت و كتاب قرآن، ملاك و ميزانى براى‏شناخت‏نزديكى و دورى انسان به «حق تعالى‏» در «دنيا» و «آخرت‏» است.

سخن در شكل‏گيرى «شخصيت‏جوان‏»است. «دفتر دل‏» نوجوان و جوان‏همانند دفترى نو است كه نخستين برگهاى آن به نگارش مى‏آيد. آگاهى‏لازم، دقت كافى، ارزش و جايگاه اعمال انسانى، استفاده صحيح از قدرت‏انديشه و غنيمت‏شمردن فرصت، الگويابى و برنامه‏ريزى، از جمله‏عناصرى است كه از ندامت و پشيمانى در پايان كار مى‏كاهد. اگر به نقشى‏كه‏نخستين سالهاى شكل‏گيرى شخصيت انسانى دارد و تاثيرى كه در ادامه‏شخصيت و هويت ثبات يافته انسان مى‏گذارد توجه كافى شود، به اهميت‏چگونه ورق خوردن نخستين برگهاى «دفتر دل‏» بيشتر پى خواهيم برد.براستى كه چنين سالهايى از زندگى را بايد نقطه عطف شكل‏گيرى هويت وشخصيت انسان شمرد. آمادگى دل جوان براى پذيرش آنچه در زمين خالى‏نفس افشانده مى‏شود، عامل عمده اين اهميت است.

بازگشت‏ به سخن على عليه‌السلام

آنچه گفته شد واقعيتى است كه اميرمؤمنان علىعليه‌السلام با تشبيه زيبا ومناسب خويش به اهميت آن اشاره نموده است. «جان‏» و «نفس‏» و «خود»و «من‏» و «دل‏» و در تعبير آن بزرگوار «قلب‏» نوجوان و جوان، همانندزمين مستعد و خالى از كشتى شمرده شده كه پذيراى هر بذرى است كه درآن افشانده شود; خار يا گل، با ثمر يا بى‏ثمر; تا باغبان كه باشد و زارع را چه‏خوش آيد؟ پيش از آنكه زمين به سفتى گرايد و علفهاى ديگر مجال كشت‏مطلوب را بربايد بايد به شكل‏دهى و كشت‏بذر مطلوب همت گماشت.

«قلب‏» و «جان‏» آدمى، و «دل‏» و «خود» انسانى نه تنها همانند زمين‏مستعد، پس از چندى به «قساوت‏» و «سفتى‏» و «انعطاف ناپذيرى‏»مى‏گرايد بلكه در بسيارى موارد سختى آن از سفتى سنگ خاره نيز فراترمى‏رود. به قول قرآن، برخى سنگها نيز گاه مى‏شكافند و از ميان آنهاچشمه‏اى مى‏جوشد اما برخى «دلها» حتى از سنگ سفت‏ترند.(١٤) چنين‏دلهايى هيچ نقطه اميدى باقى نگذاشته‏اند.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در نامه مذكور (طبق نقلى كه ما انتخاب نموده‏ايم) باهمين مقدمه كه قلب نوجوان و جوان، حالت زمين مستعد را دارد، ازفرزند خود مى‏خواهد كه پيش از شكل‏گيرى و سفت‏شدن قلبش و پيش ازآنكه خرد و انديشه او گرفتار مشغله‏هاى موجود گردد به «تاديب‏» وشكل‏دهى آن، هماهنگ با «كتاب تكوين‏» و «كتاب تشريع‏» مبادرت كند وتا فرصت از دست نرفته و كار تكوين شخصيت‏به دشوارى نگراييده، به اين‏مهم اقدام نمايد.

در برخى ارشادات دينى، در خصوص بيان واقعيت تاثيرگذارى گناه در«نفس‏» و «دل‏» اين‏گونه آمده است كه جان و قلب آدمى در ابتدا همانندصفحه سفيدى مى‏ماند كه ارتكاب هر گناه نقطه سياهى را بر روى آن ايجادمى‏كند تا آن‏گاه كه تمام «صفحه دل‏» را فرا مى‏گيرد. آن‏گاه ديگر اميدچندانى به نجات آن نيست. اين نكته در باره رابطه ايمان و قلب نيز واردشده است; چنان كه علىعليه‌السلام فرموده است:

ان الايمان يبدو لمظة في القلب، كلما ازداد الايمان ازدادت‏اللمظة;(١٥)

ايمان در آغاز همانند نقطه‏اى روشن در قلب ظاهر مى‏شود;هر چقدر ايمان افزايش يابد اين نقطه روشن فزونى مى‏يابد.روشن است در اينجا منظور از قلب، همان روح و نفس‏آدمى مى‏باشد.

در يك نگاه

«دفتر نفس‏»، «مزرعه دل‏»، «كشتزار قلب‏»، «نامه اعمال‏» و همه،تعابيرى از يك واقعيتند. نگارش اين «دفتر» و زراعت اين «زمين‏» برعهده‏خود آدمى نهاده شده است. هويت و شخصيت «الهى‏» يا «شيطانى‏» اوحاصل عملكرد او است. سنين جوانى نقطه عطفى در شكل دادن وشكل‏گيرى اين هويت است. مسؤوليت اول و عمده استفاده صحيح ازفرصت جوانى برعهده خود جوان است. كوتاهى ديگران عذرى در ضايع‏كردن فرصت مذكور و سياه كردن بى‏ثمر«دفتر دل‏» نيست، هر چند«ديگران‏» نيز مسؤوليتى بس عظيم دارند، اما اين مسؤوليت چيزى از بارمسؤول بودن خود جوان و وظيفه او كم نمى‏كند.

پي نوشت ها :

١) سوره شمس، آيه‏٨; فالهمها فجورها و تقويها.

٢) سوره طه، آيه‏٥٠; ربنا الذى اعطى كل شئ خلقه ثم هدى.

٣) سوره فصلت، آيه‏٥٣; سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق.

٤) سوره انسان، آيه‏٣; انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.

٥) سوره حشر، آيه‏١٩; نسوا الله فانسيهم انفسهم.

٦) سوره اعراف، آيه‏١٧٢; و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على‏انفسهم الست‏بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين.

٧) روشن است اينجا كه از «كتاب نفس‏» در مقابل «دفتر نفس‏» نام مى‏بريم منظور آن بخش ازنهاد انسانى و فطرت الهى است كه «قلم الهى‏» در تكوين فطرت انسانى به نگارش آن رقم‏خورده است. «فطرة الله التى فطر الناس عليها» سوره روم، آيه ٣٠.

٨) غررالحكم.

٩) ثم سواه و نفخ فيه من روحه، سوره سجده، آيه‏٩ و نيز: سوره حجر، آيه‏٢٩ و سوره‏ص،آيه‏٧٢.

١٠) فطرة الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله، سوره روم، آيه ٣٠.

١١) اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه; سوره فاطر، آيه ١٠.

١٢) سوره اسراء، آيه ١٤.

١٣) ان لله على‏الناس حجتين: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء والائمه عليهم السلام و اما الباطنة فالعقول. امام كاظم(ع)، كافى، ج‏١، ص‏١٦.

١٤) ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه‏الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل‏عما تعملون; سوره‏بقره، آيه‏٧٤.

١٥) نهج‏البلاغه، كلمات قصار، ص‏٥١٨.